شده است در فلسفه ، خصوصا اينكه خواسته‏اند منشأ انتزاع جنس‏ها و فصل‏ها
را روشن كنند ، آن هم ماهياتی كه در خارج مركب از ماده و صورت است .
در بسائط كار مشكلی نيست ، در آنجا صرف اعتبار است و لذا اشكال زيادی‏
ندارد ، مثلا در باب اعراض معتقدند كه آنها بسائط خارجيه‏اند يعنی هيچ‏
عرضی در خارج مركب از ماده و صورت ( يعنی مركب از قوه و فعليت )
نيست ، معتقدند كه حامل قوه و استعداد هر عرض در همان موضوع عرض است‏
. ( 1 ) در اعراض در عين بساطت ، باز جنس و فصل فرض می‏شود ، در همين‏
سفيدی ، لونيت ( رنگ بودن ) وجود دارد و آن خصوصيتی است كه مناط سفيدی‏
است ، آن سفيدی هم فصل اوست . پس در خارج ، لون مطلق نداريم هر چه لون‏
داريم لون خاص است ، لون مطلق چيزی است كه ذهن ما انتزاع می‏كند .
اما در مركبات ، مسأله مشكل است ، وقتی می‏گوئيم صورت ، اين جزء
خارجی شی‏ء است و جزء هيچوقت بر كل حمل نمی‏شود . . . اينجاست كه‏
گفته‏اند اعتبار فرق می‏كند ، يك وقت اعتبار بشرط لاست و يك وقت اعتبار
لا بشرط . . .
مطلب ديگر در اينجا ، شعری است در منظومه كه می‏گويد :
فالنوع فيه تم دون أغطيه
الجنس مغمور بكل الاوعيه
يعنی جنس در هيچ ظرفی حتی در ظرف ذهن استقرار ندارد . يك باريك‏
بينی‏هائی هست كه كار عقل انسان عقل فلسفی انسان است و اين خود دليل‏
است كه ما بعضی از تجزيه تحليلها و ادراكات داريم كه خارج از حدود علم‏
به معنای امروزی است . گاهی وجود يك چيزی بنحوی است كه جدا از وجود
اشياء ديگر نيست ، يعنی نمی‏شود به آن اشاره كرد ولو اشاره عقلی ، بلكه‏
وجودش مغمور در وجودات ديگر است ، يعنی وجود اشياء ديگر به صورت پرده‏
و ماسكی برای اين چيز در آمده است ، و ما با اينكه نمی‏توانيم آنرا در
چهره خودش ببينيم ، آنرا در چهره اشياء ديگر می‏بينيم ، مثالش حروف‏
الفبا است ، اينها

پاورقی :
[ 1 ] البته اين مسأله كه امروز در عرض بودن اعراض بحث هست يا در
تركب آنها گفتگو است ، اينها به بحث فوق ضرر نمی‏زند .