جوری توجيه كند نتيجهاش باز نفی نظر افلاطون و مثل به اين معنا میشود .
اين عقيده بوده تا زمان شيخ اشراق . شيخ اشراق آمد و بشدت نظريه مثل
افلاطونی را تأييد كرده و براهينی بر آن اقامه نمود و در اين مورد خيلی
كوشش كرد و گفت مطلب همينطور است . اين دوگانگی ميان اتباع شيخ اشراق
كه نظريه مثل را قبول داشتند و اتباع مشائين كه منكر آن بودند وجود داشت
تا به ملاصدرا رسيد . ملاصدرا آمد و نظريه مثل را بشدت تأكيد كرد و روی آن
اصرار ورزيد . اين بحث كه عرض كردم احتياج دارد مقدار بيشتری روی آن
بحث كنيم از چند جهت است :
يكی از نظر اينكه اساسا عقيده افلاطون و آنچه كه در باب مثل گفته چيست
؟ آيا همان مطلبی است كه شيخ اشراق و بعد ملاصدرا آن را تأييد میكنند ؟
يا اينكه نظر افلاطون چيزی بوده و اين نظريات چيز ديگر و گو اينكه به هر
دو نظريه مثل گفته میشود و اينها هم از عقيده او دفاع میكنند ولی تدريجا
مدعای اينها با مدعای او اساسا تغيير كرده و متفاوت شده است ؟ چنانكه
بعضی ديگر مثل ميرداماد نيز قائل به متل هستند ولی آنها مطلب ديگری را
میگويند كه حتی با مطلب ملاصدرا و شيخ اشراقی هم متفاوت است ، نام نظر
خودشان را مثل گذاشتهاند ولی چيز ديگری گفتهاند . پس يك مطلب اينست
|