يا عادت كه گفته می‏شود از مختصات جاندارهاست روحش همين هدفداری‏
طبيعت است و جز با هدفداری طبيعت با هيچ امر ديگری قابل توجيه نيست .
شما اگر يك سنگی را يك ميليون بار به بالا پرتاب كنيد عادت نمی‏كند كه‏
خودش به طرف بالا برود .
از نظر طبيعت ، هر ماده‏ای كه قابل صورتی باشد طبيعت آن صورت را به‏
آن ماده می‏دهد . منتهی گاهی وقتها اين صورت برای خود آن ماده امر مفيدی‏
است ولی برای مجموع مفيد نيست . آن نيروئی كه آمده و اين حيات را به‏
اعضای جنين داده وقتی ماده به هر علت اتفاقی آن ماده را كه می‏خواسته‏
انگشت بشود و مقداری اضافی بوده صورت انگشتی را به آن اضافی هم داده‏
است . آن انگشت از نظر خودش تفاوتی با انگشت‏های ديگر ندارد ولی برای‏
كل مفيد نيست . لذا آن نيروئی كه كل را اداره می‏كند و كل را تدبير می‏كند
، نفسی كه كل را تدبير می‏كند تدريجا آنرا حذف می‏كند . حالا يا در حيات‏
اين فرد او را حذف می‏كند يا اگر در حيات او آنرا حذف نكند نمی‏گذارد
اين امر زائد برای هميشه ادامه پيدا كند ممكن است در نسل بعد هم به‏
صورت يك امر كوچكی باقی بماند ولی در نسل بعد و نسل بعد . . . حذف‏
می‏شود . اينها با غايت داشتن طبيعت منافات ندارد . طبيعت كارش اين‏
است كه به هر ماده‏ای صورتی را كه قابل هست به او بدهد اما در يكجا
صورتی را كه برای يك ماده مناسب است با يك كل ناسازگاری پيدا می‏كند ،
از نظر كل بلاغايت است و لذا آن نيروی مدبر كل آنرا تدريجا حذف می‏كند .
اين هم نشان می‏دهد كه يك جريان هدفداری در كار هست .

هر غايتی غايت لازم ندارد

ايراد ديگری كه به غايت‏دار بودن طبيعت گرفته‏اند و ايراد سستی است‏
اين است كه گفته‏اند : اگر بنا شود كه فعل غايت داشته باشد ، آن غايت‏
نيز ناچار اثر يك فاعل است و خودش كه بلافاعل نيست ، بنابراين ما نقل‏
كلام می‏كنيم به خود او ، او هم فعلی است پس بايد غايت داشته باشد .
خوب اگر بنا بشود هر