اينكه شرائط بقاء اين موجود وابسته به اينها يعنی اين اجزاء است . و
بالعكس ، تعريف اين اجزاء به آن كل است ، كما اينكه تعريف قوس بدون
تعريف دايره امكانپذير نيست و تعريف زاويه حاده بدون زاويه قائمه
صورت نمیگيرد و اصبع را بدون انسان نمیتوان تعريف كرد .
توضيح اينكه اين مطلب درست است كه اصبع در ماهيت انسان تأثير ندارد
و نيز از طرف ديگر اين مطلب درست است كه قابليت ماده باعث ساختن
اين اصبع میشود . و اصولا در اينجا دو مطلب وجود دارد : 1 - يك چيزهائی
بحسب اقتضای كمال صورت بوجود میآيد . 2 - اما يك چيزهائی هست كه
مربوط به كمال صورت نيست . اينكه انسان دارای پنج انگشت و يا شش
انگشت باشد در كمال انسانيت شخص دخالت ندارد ، منتهای مطلب اين است
كه آن شخص فاقد ابزار لازم است . زيرا بوجود آمدن اين ابزار بگزاف
نبوده ، بلكه برای بقاء و استكمال . . . بوده است . و بطور خلاصه ماده
بما هو ماده اقتضای اصبع شدن ندارد و الا اصبع در آجر هم بوجود میآمد .
صورت هم كه بما هو صورت اقتضای آنرا ندارد و ارتباطی به آن ندارد . پس
میماند اينكه : " اين شكل خاص و دارای ماده خاص در اين موجود خاص (
مثلا انسان ) بوجود آمده است از برای غايتی خاص " . پس اين غائيت
بايد جزء تعريف اصبع باشد .
در بين سه مثال مذكور يعنی قوس و دايره ، زاويه حاده و زاويه قائمه ،
اصبع و انسان فرقهائی وجود دارد : زيرا اصبع بالفعل ، جزء كل است اما
قوس در دايره ضرورت ندارد كه بالفعل جزء دايره باشد . قوس در خود
طبيعت جدا شده نيست يك دائره كه وجود دارد بالفعل خط واحد است . قوس
را كه فرض میكنيم بالفعل كه در دائره وجود ندارد ، بلكه قوس جزء بالقوه
دائره است و اگر بالفعل بشود دائره ، ديگر دائره نيست ( زيرا دايره
عبارت است از خط واحد محيط بر سطح واحد ) . بودن زاويه حاده در ضمن
زاويه قائمه نيز همينطور است . تازه بين اين دو مثال هم تفاوت است :
قوس هميشه بايد جزء دايره باشد ولی زاويه حاده لازم نيست كه هميشه جزء
زاويه قائمه باشد ، بلكه میتوان زاويه حاده بالفعل داشت و در آنجا زاويه
قائمه ، بالقوه است .
|