لغزنده ميل كند در آن ميافتد . و نيز منكران بخت و اتفاق می‏گويند : چون‏
كسی به بازار رود كه به دكان بنشيند در ضمن به شخصی كه وامدار اوست بر
بخورد و طلب خود را بگيرد كم خردان می‏پندارند كه بختش آورده و ليكن‏
راست اينست كه آن شخص رو كرد به مكانی كه وامدار او در آن جا بود و
چشم داشت و او را ديد ، و اگر چه بازار رفتن او غايت ديگر داشت و ليكن‏
مانعی نيست از اينكه همان بازار رفتن سبب حقيقی يافتن وامدار باشد زيرا
يك كار ممكن است چندين غايت داشته باشد بلكه بيشتر كارها چنين است جز
اينكه گاهی فاعل آن فعل يكی از آن دو امر را غايت قرار می‏دهد و امر ديگر
به همين سبب معطل می‏ماند و ليكن در واقع معطل نيست و آن امر ديگر هم‏
غايت واقعی است و سزاوار هست كه آن شخص آنرا غايت ساخته و ديگری را
رها كند چنانكه اگر همين شخص محل وامدار خود را می‏دانست و به ملاقات او
می‏رفت و باو ميرسيد نمی‏گفتند بختش آورد بلكه امر ديگر را به بخت و
اتفاق نسبت می‏دادند . اكنون كه يكی از اموری را كه بازار رفتن مؤدی به‏
آنهاست غايت ساخته آن كم خردان امر ديگر را كه آن نيز معلول بازار رفتن‏
است به سبب حقيقی آن نسبت نداده به بخت و اتفاق حمل می‏كنند و حال‏
آنكه نمی‏توان پذيرفت كه غايت به جعل جاعل تغيير كند .
اين بود عقيده يك طائفه . در مقابل ، گروه ديگر بوده كه امر بخت را
بسيار بزرگ گرفته‏اند و آنها هم چند فرقه بوده‏اند : بعضی گفته‏اند بخت‏
سببی است الهی و مستور و برتر از ادراك عقول است حتی اينكه جماعتی نظر
به اين عقيده بخت را چنان دانستند كه به عبادت بايد به او يا به خدا
تقرب جست و به اين واسطه برای بخت معبد بر پا كرده و بت ساختند و
مانند بتهای ديگر آنرا پرستش نمودند .
فرقه ديگر بخت را بر علل و اسباب طبيعی مقدم شمرده وجود