وحدت حكمفرما است هوهويت هم حاكم است . يعنی يك چيز است كه تغيير
می‏كند ، در عين كثرت وحدت است و در عين وحدت كثرت است . با اينكه‏
چيزها است و هر جزئی غير از جزء ديگر است و بطور غير متناهی می‏توانيم‏
تجزيه كنيم ، در عين حال يك وحدتی هست . يك شی‏ء است كه بطور اتصال‏
دارد حركت می‏كند . چون متصل واحد است در واقع انفصالی وجود ندارد ،
انفصالها تجزيه ذهن ما است . البته قابليت تجزيه در آن است ، نه اينكه‏
ذهن انياب اغوالی تجزيه كند . ذهن ما ذات واجب تعالی را نمی‏تواند
تجزيه كند چون آن ذات قابليت تجزيه را ندارد . ولی حركت قابليت تجزيه‏
را دارد . برای مثال زمان را در مكان تجسم می‏دهيم و می‏گوئيم فرض كنيد
بين ساعت 5 و 6 حركتی هست كه اين حركت امر واحدی است . حال اگر در
همين امر واحد نيم ساعت بعد از ساعت پنج را در نظر بگيريم ، قسمت قبلی‏
غير از قسمت بعدی است و قسمت قبلی در قسمت بعدی وجود ندارد و در
قسمت بعدی معدوم است ، قسمت بعدی نيز در قسمت قبلی معدوم است ، در
عين اينكه اينها همه مراتب يك شی‏ء است . حال به سراغ قسمت قبلی‏
می‏رويم و آن را به دو قسمت تجزيه می‏كنيم ، يعنی اين را كنار گذاشته و
قبل را دوباره به دو قسمت نيز خود قابل تقسيم به قبل و بعد است كه‏
قبلش غير از بعدش و بعدش غير از قبلش می‏باشد . بعد را كنار گذاشته و
قبل را دوباره به دو قسمت تقسيم می‏كنيم ، اين نيز قبلی و بعدی دارد كه‏
قبلش غير از بعدش و بعدش غير از قبلش می‏باشد ، قبل در بعد معدوم است‏
و بعد در قبل معدوم است . و اين تقسيم را الی غير النهايه می‏توانيم جلو
ببريم چون به جزء لا يتجزا نمی‏رسد . يعنی اين تجزيه پذيری به مرتبه‏ها در
حدی متوقف نيست و هر مرتبه‏ای هم مصداق يك عدمی است اما عدم مرتبه بعد
. اما اگر متوقف می‏شد مثل آناتی می‏گرديد كه آنها می‏گفتند و در چنين‏
صورتی وجود و عدم با يكديگر متحد نبودند . نتيجه قول آنهاست كه وجود و
عدم هرگز با يكديگر متحد نمی‏شوند چون آنها به آنات قائل هستند . ولی چون‏
ما به آنات قائل نيستيم می‏گوئيم زمان الی غير النهايه قابل تجزيه است‏
زيرا واقعيتش متصل واحد است ، و هر جزئش می‏تواند عدم جزء بعد باشد و
خودش هم می‏تواند عدم خودش باشد به اين معنا كه [ خودش هم تجزيه می‏شود
و ] و هر جزئش عدم جزء ديگر باشد . و بدين