مترتب نمیشود ، بايد ما روی آن 5 درصد تأمل كنيم . چرا در اين موارد
نتيجه بر آن علت مترتب نمیشود ؟ يا اين است كه اين علت ما نياز به
شريكی دارد ، نياز به يك شرطی ، به يك جزئی دارد لااقل به يك عدم
المانعی احتياج دارد كه در 95 درصد موارد آن جزء علت يا شرط وجود دارد و
در 5 درصد موارد وجود ندارد . اگر شرط و مانعی است پس علت ما ناتمام
است . پس آنكه علت است ، اين شیء است با اين شرط ، اين شیء منهای آن
شرط كه محال است علت باشد . پس آنكه علت است صد در صد بر او اثر
مترتب است و آنكه اثر بر وی مترتب نيست ، آن واقعا علت نيست .
پس اين تسامح در تعبير است كه ما میگوئيم فلان چيز علت فلان چيز است
، الف ، علت ب است . اما به حساب احتمالات الف 95 درصد علت ب
است و 5 درصد هم ممكن است علت نباشد . اين در مسامحات عرفی يا در
بيانات علمی مانعی ندارد ولی هيچ وقت فيلسوف اين حرف را به اين معنا
قبول نمیكند . فيلسوف میگويد هر علتی برای معلول خودش صددرصد است .
پس اكثری هم روحش اينست كه بر میگردد به دائمی . بله اگر شما بگوئيد
( همانطور كه خيلیها دارند میگويند ) كه نه اين فقط يك شیء است ، هيچ
شرطی هم دخالت ندارد ، هيچ عدم المانعی هم دخالت ندارد ، اصلا عليت يك
امر احتمالی است و يك امر ضروری نيست ، اين بر میگردد به اصل امتناع
ترجيح بلامرجح كه محال است عقل چنين چيزی را قبول كند .
اگر بگوئيم نفس عليت اساسا ملازم با ضرورت نيست ، همين كه امروز
خيلی به اصطلاح " دترمينيسم " را نفی میكنند ، ضرورت ترتب معلول بر
علت را نفی میكنند ، اما اينها كه اين ضرورت را نفی میكنند دليلشان
مشاهدات عينی است . در حاليكه مشاهدات عينی هيچوقت نمیتواند در اين
موارد دليل باشد . چرا ؟
|