انواع عالم را يكی از اينها می‏دانند . به عبارت ديگر خود وحدت دارای‏
نوعی است ، يكی از انواع اين عالم مظهر آن است ، مثلا بسيط ترين نوع‏ها و
نازل‏ترين نوع‏ها مظهر هر وحدت است . مثل آنهائی كه قائل بودند كه عناصر
هم بسيط دارد و بسيط تر و بسيط تر تا اينكه به يك عنصر می‏رسيم كه از همه‏
عناصر بسيط تر است . بگوئيم اين عنصر بسيط مظهر وحدت است ، وقتی كه‏
وحدت در طبيعت ظهور می‏كند اين شی‏ء می‏شود . يا مثل كسانی كه قائل به‏
ماده المواد هستند ، بگوئيم ماده المواد همان وحدت است ، تحقق عينی‏
وحدت است ، حقيقتش هم همان حقيقت وحدت است . حال ، اگر اينها قائل‏
باشند كه دو تا همان وحدت و وحدت است ، لازمه حرفشان اينست كه نوع‏
پست‏تر را در نوع عالی مندرج بدانند و باز نوع عالی را در نوع عاليتر و
نوع عاليتر را نيز در نوع عاليتر از خودش . مثلا اگر انسان را كاملترين‏
انواع بدانند و ساير انواع عالم را پائين‏تر از انسان بدانند ، و انسان هم‏
مثلا عدد بيست هزار باشد ، و انواع ديگر عددهای پائين‏تر را داشته باشند ،
لازمه‏اش اينست كه واقعا در انسان حقيقت همه انواع ديگر موجود باشد . به‏
اين معنا كه حقيقت جماد در انسان موجود است ، نفت هم كه حقيقتی است‏
با همين صورت نفتی خودش در انسان موجود است ، چون حقيقت نفت چيزی جز
يكی از اعداد نيست ، گوسفند هم موجود است ، اسب هم موجود است ، همه‏
چيز موجود است . آنوقت اين می‏شود معنای كون جامع بودن انسان كه‏
فيثاغوريان هم معتقد بودند كه انسان عالم صغير است . شايد هم روی همين‏
حساب گفته‏اند كه انسان عالم صغير است ، چون انسان را در ميان اعداد
تحقق يافته عالم ، كاملترين عدد می‏دانستند .

[ فرض تباين وحدتها ]

ولی كسانی كه می‏خواستند از اين اشكال رهائی پيدا كنند ، گفته‏اند كه‏
انسان نوع جداگانه است . انواع با يكديگر متباين هستند . يعنی ناچار
آمده‏اند گفته‏اند درست است كه ثنائيه عبارتست از وحدت و وحدت ، ولی‏
آن وحدتی كه از آن ثنائيه بوجود می‏آيد غير از وحدتی است كه خودش عددی‏
مستقل است . و باز