مثال ترجمه كردهاند كه جمع آن مثل است . حالا ، آيا اين كلمه ترجمه رسائی
هست يا نيست ولی به هر حال ترجمه كردهاند . تفصيل مسأله بايد با مراجعه
به مداركی كه در دست هست انجام گيرد . اجمالا آنطور كه معلوم است
افلاطون آنچه را كه ما در اين عالم مشاهده میكنيم در واقع مظهرها و
سايههائی از يك سلسله حقايق میدانسته كه آن حقايق در عالم ماده و طبيعت
و زمان و مكان نيستند و در عالمی مجرد از زمان و مكان هستند و حقايقی
جاويد هستند يعنی فانی و زايل و داثر نيستند . معنای اين سخن اينست كه
رابطه آنچه كه در اينجا هست با آنچه كه در آن عالم است صرف رابطه علت
و معلولی نيست كه مثلا بگوئيم آنها علت و بوجود آورنده اينها هستند ،
بلكه اساسا آنها حقيقت اينها هستند . آنچه اين نظريه را خيلی دقيق میكند
اين مطلب است كه چنين نيست كه بگوئيم آنها اصلند و اينها فرع ،
آنچنانكه در رابطه علت و معلول معمولا گفته میشود يعنی آنها چون علتند
اصلند و اينها چون معلولند فرع هستند ، نه ، بلكه در عين حال نوعی اتحاد
و وحدت ميان اينها و آنها برقرار است ، آنها حقيقت اينها هستند و
اينها رقيقه آنها . مثل اينست كه يك شیء دو وجهه داشته باشد و دو طرف
داشته باشد ، از يك جنبه اگر نگاه كنيم يك چيز است و از جنبه ديگر كه
نگاه كنيم چيز ديگر ، بطوری كه اگر اين را منهای آن [ ايده ] فرض كنيم
عدم است ، چيزی نيست ، زيرا اين حقيقت بودن خودش را از آن دارد .
اين درست مثل همان مثل سايهای است كه خود افلاطون ذكر كرده است . اگر
شخصی و سايهاش را داشته باشيم و ما به خود شخص توجه نداشته و متوجه
سايهاش شده باشيم خيال میكنيم كه آن سايه خودش فی حد ذاته چيزی است .
اما وقتی كه خود شخص را میبينيم و به شخص توجه میكنيم میفهميم كه آن
چيزی را كه میديديم و خيال میكرديم كه در مقابل ما حركت میكند ، راه
میرود ، شكل دارد ، اندام دارد ، هيچ چيز نيست ، او فقط نمايانگر است و
الا خودش فی حد ذاته چيزی نيست ، اصل اين است . پس عمده اين است كه
رابطه ميان آنچه در اينجا است و آنچه در آنجا است را آنقدر عميق و دقيق
میدانسته كه در واقع اثنينيت را نمیخواسته قبول كند ، و اساسا اثنينيتی
نيست و ما تعبيری غير از اين
|