پاورقی : > چون نمیشود گفت كه طبيعت جسمی چنين اقتضا كرده ، ناچار بايد بگوئيم بواسطه علل خارجيه است . 1 - يعنی وجودا مادی است و حدا غير مادی است . 2 - اين خصوصيت اول امور تعليمی است كه گفتهاند امور طبيعی از امور تعليمی بوجود آمدهاند . افلاطون چنين حرفی نزده است . 3 - اين خصوصيت دوم امور تعليمی است كه گفتهاند آنچه از اشياء كه عقل درك میكند فقط تعليميات است . غير تعليميات را عقل اساسا درك نمیكند ، فقط حس و خيال درك میكند . مثلا عقل آن جنبههائی از انسان را درك میكند كه مربوط به مقدارش است يا مربوط به عددش و از اين قبيل ، ولی خصوصيات ديگر مثل اينكه در اين مكان است را عقل درك نمیكند ، مگر اينكه وابستگی به كميت داشته باشد و الا اگر وابستگی نداشته باشد عقل درك نمیكند . 4 - [ خصلت سوم ] : اين تعليميات در واقع مجردند ، زيرا چنانكه گفتيم اينها ميان معقول بودن و مجرد بودن وجود عينی اشياء تلازم قائل بودند و قبول نداشتند كه معقولات منتزع از محسوسات باشند . . . اينها فكر میكردند كه هر چه عقل درك میكند مستقيم درك میكند ، و آنچه را كه عقل درك میكند جنبههای مادی ندارد و مجرد از ماده است . 5 - منظور از ملكات در اينجا استعدادهاست كه همان عدم و ملكه باشند ، و قوه و لا قوه از كيفيات استعداديه است . همه اينها به انفعالاتی بستگی دارد كه وابسته به ماده است . 6 - گفتهاند كه أين جنبه مادی دارد . زيرا أين به مكان مربوط است و مكان هم به ابعاد ارتباط دارد . 7 - متی به زمان ارتباط دارد و آنهم كم است ، وضع هم به ابعاد جسم بستگی و ارتباط دارد .