فصل دوم مثل افلاطونی ( 5 )

گفته شد بنا به نظر افلاطون كه طبايع و انواع دارای دو دسته افراد هستند
] : افرادی محسوس و مادی در طبيعت دارند ، و افرادی غير محسوس و مجرد
و معقول در ماوراء طبيعت دارند . نسبت ميان افراد معقول با افراد
محسوس نسبت علت و معلول است ، يعنی افراد معقول به منزله علل ايجادی‏
و نه اعدادی برای اين افراد محسوسند . افراد محسوس متغير و زمانی و
حادث و فانی هستند و ضعيف الوجودند . بطور كلی طبيعت نسبت به ماوراء
طبيعت از نظر مرتبه وجودی در مرتبه اضعف قرار گرفته است . به همين‏
علت افراد طبيعی كه معلولات آن افراد ماوراء طبيعی هستند به منزله اظلال‏
و سايه‏های آنها هستند . در اينجا يك مطلب است كه بايد به آن توجه كنيم‏
، قبلا هم اين را گفته‏ايم و باز تذكر می‏دهيم :

نظريه مثل به معنای انكار واقعيت نيست

آيا اين [ مطلب كه افراد محسوس سايه‏های افراد مجرد و معقول هستند ]
به معنای اينست كه وجود افراد محسوس را انكار می‏كنند ، آنچنانكه اغلب‏
در تاريخ فلسفه‏های جديد چنين گفته می‏شود ؟ آيا اينها فقط افراد معقول را
موجود می‏دانند و افراد محسوس را موجود نمی‏دانند ؟ آيا با اين تعبير كه‏
محسوسات به منزله ظل و شبح هستند ، می‏خواهند وجود را از آنها نفی كنند ؟
يا نه ، اينها هم به همان اندازه وجود برای افراد محسوس قائلند كه‏
ديگران قائل هستند . اينها نمی‏خواهند وجود