همان چيز مورد شوق است . مبدأ ادراك هم بدون غايت نيست .
انسان موجودی است كه شايسته است با مبدأ فكری كار بكند، لذا فيلسوفان
كمال انسان را حكومت مطلق عقل میدانند. ولی عقل انسان در عمل هميشه فعال
نيست و گاهی بالقوه باقی میماند . شيخ میگويد عبث كاری است كه مبدأ
فكری ندارد نه اينكه مبدأ فكری دارد و غايت فكری و عاقلانه ندارد .
تعريف ديگری از عبث : بعضی گفتهاند كه در عبث ، غايت هست ولی اين
غايت خير يا مظنون خيرا نيست كه شيخ میگويد : و قول القائل أيضا أن
العبث فعل من غير غايه البته هی خير أو مظنون خيرا ، هو قول كاذب . خير
هر چيزی يعنی آنچه كه شايسته است آن چيز اختيار كند . كمال هر شیء خير
آن شیء است . آخرالامر هم خير و كمال بر میگردد به وجود و اشتداد وجود .
خير و كمال مساوی يكديگرند . اما اعتبارا فرق میكنند . و چون موجودات
دارای استعدادهای مختلف هستند لذا دارای كمالات مختلف هستند . مثلا كمال
يك درخت گيلاس چيزی است و كمال اسب ، چيز ديگر . و يا مثلا در مورد
قوا و استعدادهای انسان : ديدن ، برای چشم كمال است ، شنيدن برای گوش
كمال است و اين مطلب در مورد همه قوا و استعدادهای انسان صادق است . و
يا مثلا لذت بردن در مراحل حيوانی ، كمال است . قوه شهوانی هر چقدر رشد
كند برای خود آن قوه ، كمال است . اگر انسانی را در نظر بگيريم كه تمام
قوای حيوانی در او رشد كافی پيدا كرده باشد ، يك حيوان كامل است ، ولی
اگر ما او را ناقص میخوانيم از آن جهت است كه يك سلسله استعدادهای
عالی انسانی در او توسعه نيافته است .
اكنون يك وقت هست كه آن خير كه كمال قوهای است بگونهای است كه يا
كمال قوهای ديگر منافات ندارد و بلكه هماهنگ با ساير كمالهاست و اگر
نباشد نقص است ، اين را میگوئيم خيری كه عقل هم آنرا تصويب میكند و
آنرا " خير حقيقی " مینامند . اما اگر كمال يك قوهای در حد افراط بود
بگونهای كه مصر كمالات ديگر بود و مورد تأييد عقل نبود آنرا " شر "
مینامند . اما مواردی هست كه كمال يك قوه جزئی است ولی نمیدانيم مقبول
عقل هست يا نه ؟
|