نيست و همه چيز متحرك است ، و بنابر حركت جوهری مسأله شدن كه همان‏
مسأله حركت است توجيه شد اما نه به صورتی كه در غرب تعبير شد . زيرا
اين تفكر متكی بر اصالت وجود بود ، نه اصالت ماهيت ، و توانست مطلب‏
را به اين شكل تعبير كند كه : اصل وجود فی حد ذاته تقسيم می‏شود به ثابت‏
و سيال ، الوجود اما ثابت و اما سيال . وجود سيال كه همان وجود حركت‏
است خودش نوعی و مرتبه‏ای از وجود است ، نه تركيبی از وجود و عدم ،
نوعی بودن است نه جمع ميان بودن و نبودن .
مسأله هوهويت هم مبتنی بر مسأله وحدت است . اينجا هم می‏بينيم : "
فی لواحق الوحده من الهوهويه و اقسامها " . در حقيقت يا وحدتی وجود
دارد يا ندارد ، اگر وحدتی وجود ندارد كثرتی هم نمی‏تواند وجود داشته باشد
. چون كثرت جمع وحدتها است و كثير يعنی مجموع واحدها . اگر خود وحدت‏
كذب و باطل باشد كثرت به طريق اولی كذب و باطل است . اگر وحدت نباشد
چيزی در عالم نيست . زيرا چنانكه بعد هم خواهيم گفت وجود مساوق و
همدوش با وحدت است و از يكديگر تفكيك پذير نيست ، يعنی نمی‏توانيم‏
وجود را نفی كنيم و وحدت را اثبات نمائيم يا وحدت را نفی كنيم و وجود
را اثبات نمائيم . نمی‏توانيم بگوئيم فلان شی‏ء وجود حقيقی دارد ولی وحدت‏
ندارد . اگر وحدتی در كار نيست وجودی هم در كار نيست ، چه وحدت را به‏
همين صورت وحدت در نظر بگيريم و چه بصورت اتحاد كه در باب حمل مطرح‏
است و به معنای وحدت دو مفهوم است ، بهر حال مسأله وحدت است . اگر
وحدتی در عالم نيست هوهويت نيست ، او اوئی هم نيست ، اوئی اساسا
نيست تا او اوئی در كار باشد . هر چه هست " نه او " است ، حتی " نه‏
او " هم در اينجا صادق نيست ، زيرا اگر يك شی‏ء را از ديگری نفی كنيم و
بگوئيم " نه او است " در عين حال " او " خودش خودش است !
و اما حركت ، در مسأله حركت هم همينجور است . در هر حركتی يك وحدت‏
اتصالی در همه مراحل از اول آن تا آخرش وجود دارد ، كه اسم اين را حركت‏
توسطيه می‏گذارند . يعنی اگر مثلا يك شی‏ء از يك نقطه مكانی به نقطه ديگر
حركت كند ، در عين اينكه اين شی‏ء متحرك در هر لحظه در مكانی است كه‏