حقيقت همين است كه دارند میبينند . بعد يك مرتبه از آنجا بيرون آورده
میشوند و به اين نكته توجه داده میشوند كه يك چيزهای ديگری وجود داشته
كه از روی آنها فيلم گرفتهاند و آنچه شما میديديد نمايش آن حقيقت بوده
نه خود آن حقيقت . آنوقت میفهمند كه هر چه میديدهاند هم راست بوده هم
دروغ . راست بوده زيرا همه جريانهائی واقعی است ، جنگ است ، عروسی
است ، حرف زدن است ، خنديدن است ، گريستن است ، همه اينها حقيقت
داشته ولی در عين حال حقيقت نداشته به اين معنا كه آنچه آنها میديدهاند
اصالت نداشته است . واقعيت داشته ، با واقع مطابق بوده ولی اصالت
نداشته ، نمايش يك واقعيت بوده كه در خارج اتفاق افتاده بود .
اين مطلبی است كه به نام او گفته شده است . اين مطلب بعدها در زبان
عرفا به شكل ديگری و به صورتهای ديگری بيان شده كه بعد بايد در مورد آن
هم بحث كنيم . اول راجع به خود افلاطون بطور مقدماتی بحث كنيم :
افلاطون چنين نظری داشته ولی ارسطو با اين نظر افلاطون موافقت نداشته
است . وقتی كه شيخ نظر افلاطون را در اينجا نقل میكند اين نظر افلاطون را
تحقير میكند و كوچك میشمارد و منشأ آن را افكار ناپختهای میداند كه در
دورانی كه هنوز حكمت نيئه بوده و خام بوده و هنوز نضج نگرفته پيدا
شدهاند . چون قبل از افلاطون و شايد از دوران فيثاغورث و امثال او اين
فكرها بوده است . شيخ میگويد هيچ علمی از ابتدا پخته بوجود نمیآيد ،
ابتدا نظريات خامی بوجود میآيد و بعد تدريجا آن علم پخته میگردد . فلسفه
نيز همين جور است ، در ابتدا كه هنوز كامل و پخته نشده بود افكاری خام
پيدا شد كه از جمله آن افكار همين نظرياتی است كه در زمينه مثل بيان شده
است . شيخ ريشه مطلب را چنين بيان كرده و ريشه سادهای هم برايش فرض
میكند كه بشر علاوه بر تصور جزئی از اشياء تصوری كلی هم از آنها داشته
است . مثلا غير از تصور زيد و عمرو و بكر كه تصوراتی جزئی هستند تصوری
كلی از انسان هم داشته است و در میيافته كه اين تصور كلی ميان همه افراد
انسان مشترك است . بعد برای او چنين تصوری پيدا شده كه در واقع و نفس
الامر دو انسان وجود دارد ، بدين صورت كه زيد و عمرو و بكر
|