الماده معقول واقع میشوند . و به همين دليل " جعلوها مستحقه للمفارقه
وجودا " . يعنی گفتند به همين دليل اينها استحقاق و شايستگی اين را
دارند كه وجودا هم از ماده مجرد باشند . پس آنها به عدد مجرد و مقدار
مجرد معتقد بودند . افلاطون چنين چيزی را اعتقاد ندارد . او بر عكس معتقد
است كه صور طبيعيه و صور نوعيه يعنی همين انواع مادی و طبيعی هستند كه
میتوانند مفارق از ماده موجود باشند و حقايقی مجرده باشند . ما عدد مجرد
و ماوراء مادی نداريم ، مقدار ماوراء مادی نداريم ولی انسان ماوراء مادی
داريم ، حيوان و شجر ماوراء مادی داريم .
افلاطون اساسا منكر اين بوده است كه در خارج بعد مجرد از ماده وجود
داشته باشد . او میخواهد بگويد كه عقيده به بعد مجرد از ماده عقيده كسانی
است كه تعليميات را مجرد میدانستند . مسأله بعد مجرد از ماده ، همان
طور كه جلسه پيش گفتيم ، هنوز هم به عنوان مسألهای در فلسفه مطرح است .
در باب حقيقت مكان و اينكه مكان چيست ، نظرياتی دادهاند . يك نظريه
در اين باب هست كه اتفاقا آن را هم به افلاطون نسبت میدهند ، ضد آنچه
كه شيخ در اينجا به افلاطون نسبت میدهد . همين نظريه را به اشراقيون هم
نسبت میدهند . چون هر چه به اشراقيون نسبت داده میشود به افلاطون هم آن
را منتسب میكنند . البته اين عقيده خود شيخ اشراق است كه معمولا به
اشراقيون نسبت داده میشود . عقيده شيخ
پاورقی :
> كردن برهان و نتيجه گيری كردن عادت میكند . مسائل فلسفه مسائل دقيقی
است و چون مسائل دقيق است اشكال و ايراد در آنجا زياد گفته میشود و
همين سبب میشود كه شخص كم كم ايمان خود را نسبت به برهان از دست بدهد
و بگويد كه اساسا برهان موجب يقين نيست ، و همانطور كه در اوائل كتاب
عرض كردم منجر به سفسطه و نظير آن میگردد . بهرحال ، اين تعليميات را
رياضيات میگويند تا در مقدمه بحثهای ديگر خوانده شود . . . و به همين
دليل كه ابتداء تعليم داده میشد تعليميات میگفتند .