منفعت خود بدانيم ( كه می‏دانيم چنين نيست و در ايثار نفعی متصور نيست‏
) و نيز اگر بخواهيم بگوئيم كه انسان بدون هيچ انگيزه‏ای كار خيری را
بخواهد به ديگران برساند ، اينهم دروغی بيش نيست ولی اگر گفتيم كه‏
انگيزه انسان همان خير رسانيدن به ديگران و دفع زيان از آنها باشد اين‏
همانست كه می‏گويند انسان صاحب درد و باصطلاح " دردمند " شده ، و اين‏
كمالی است در انسان كه از اينكه ديگران به كمال خود نرسند و يا مانعی در
اين راه باشد او رنج می‏برد و بالعكس . سخن شيخ هم كه می‏گويد " انسان‏
خواه و ناخواه مستعيض است " ، اين عوضی كه می‏گويد بايد روشن شود . اگر
مقصود اينست كه انسان كارهايش حتما بايد در ازای عوضی مادی يا معنوی‏
فرقی نمی‏كند باشد ، ما اينرا قبول نداريم . و اگر مقصود اين باشد كه حتی‏
آنجا هم كه مطلوب انسان خير رسانيدن به ديگران است و غير از اين خير
رسانيدن هيچ نفعی برای او نيست ولی در عين حال خود همين برای انسان‏
كمالی محسوب می‏شود ولو اينكه انسان عمل خود را بقصد دست‏يابی بر اين‏
كمال انجام نمی‏دهد ، البته سخن درستی است . ( در ضمن بحث گذشته گاه گاه‏
به اين نكته برخورديم كه انگيزه انسان در بالاترين مرحله عمل اخلاقی فقط
خير رسانيدن به ديگران و دفع شر از آنهاست ، آنچه كه اين انگيزه را در
انسان ايجاد می‏كند حالتهای نفسانی او از قبيل شفقت ، مهربانی ، رحمت و
دلسوزی است . )
بحث مهم ديگری كه در اينجا مطرح است و البته شيخ به اجمال و مرحوم‏
آخوند مفصلتر آنرا ذكر كرده ، مسئله شفقت و رحمت است ، بدين شكل كه‏
آيا وجود اين حالات در آدمی نقصی بشمار می‏رود يا يك نوع كمال محسوب‏
می‏شود ؟ در فلسفه قديم نيز گاه اين سؤال پيش آمده و آنها در اين حد
بسنده كرده‏اند كه شفقت فی نفسه از آن حيث كه شفقت ، يعنی تاثر و
انفعال است ، نقص می‏باشد نه كمال . ولی در قرون معاصر كه بعضی اخلاقيون‏
جديد پايه‏های اخلاق كلاسيك را تغيير داده‏اند مانند ماكياول و نيچه ، اين‏
مسئله شكل ديگری بخود گرفته است . اينان گفته‏اند كه اصولا فضيلت در
سيادت و قدرت و قوت است ، و اخلاق كلاسيك كه در آن مفاهيمی چون جود و
احسان ، خدمت به