وحدت . با اينكه وحدت غير از دو است ولی وحدت با وحدت می‏شود عدد دو
كه جفت هم هست . و اگر يك وحدت ديگر اضافه كنيم يك طبيعت ديگر
بوجود می‏آيد كه طبيعت سه است و خاصيتی ديگر دارد كه خاصيت فرد بودن‏
است . يك واحد ديگر اضافه می‏كنيم عدد چهار بوجود می‏آيد با طبيعت ديگر
و با خاصيت جفت بودن . خاصيت ديگری هم دارد كه مثلا قابليت تقسيم به‏
دو عدد جفت است . همين جور كه بالا می‏رويد طبايع و انواع جديد از همين‏
عدد واحد بوجود می‏آيد با خصلتهای مختلف و خاصيتهای متفاوت . فيثاغورث‏
يك همچو حرفی در اين زمينه‏ها گفته است . سپس شيخ می‏گويد " ثم تشعبوا
. . " . كه منظورش اتباع فيثاغورث است . فيثاغورثيها كه بعدها پيدا
شدند عقايدی داشته‏اند كه خود فيثاغورث هم نداشته است . كه حالا نمی‏رسيم‏
اين نظريات را بخوانيم .
متن : " و اما افلاطون فاكثر ميله الی ان الصور هی المفارقه ( 1 ) ،
فأما التعليميات فانها عنده معان بين الصور والماديات ( 2 ) ، فانها و
ان فارقت فی الحد فليس يجوز عنده أن يكون بعد قائم لا فی ماده ، لانه اما
أن يكون متناهيا ، او غير متناه . فان كان غير متناه ، و ذلك يلحقه لانه‏
مجرد طبيعه ، كان حينئذ كل بعد غير متناه و ان الحقه لانه مجرد عن الماده‏
كانت الماده مفيده للحصر والصوره ( 3 ) ، و كلا الوجهين محال ، بل وجود
بعد غير متناه محال ( 4 ) ، و ان كان متناهيا فانحصاره فی حد محدود و شكل‏
مقدر ليس الا لانفعال عرض له من خارج ( 5 ) ، لا لنفس طبيعته ،

پاورقی :
1 - اينكه گفته " أكثر ميله " مقصودش اين است كه گاهی وقتها در
كلمات افلاطون گرايشی هست كه تعليميات مجردند .
2 - يعنی معانيی هستند بين مثل كه مجرد تام می‏باشند و ماديات كه مادی‏
تام هستند . گفته‏ام كه مقصود افلاطون از اين بيان كه بين مجرد و مادی‏
هستند ، اين می‏باشد كه اينها حدا مجردند و وجودا مادی می‏باشند .
3 - در حاليكه ماده جز قابليت شأن ديگری ندارد .
4 - ادله‏ای كه بعد غير متناهی را محال كرده هم بعد مجرد را محال می‏كند
و هم بعد مادی را .
5 - همانطور كه الان هم در امور مادی همين حرف را می‏زنند . فلان جسم چرا
محدود به اين حد است ؟ >