ما يترتب علی المعلول يا ما يترتب علی الفعل كه متأخر از فعل است در
صورتی كه علت ، مقدم بر فعل است ( ثم لقائل أن يقول : لنترك أن الغايه‏
موجوده لكل فعل ، . . . )
يك پاسخ در جواب اين اشكال كه ساده هم هست آن است كه غايت دو وجود
دارد كه بحسب وجود خارجی ، معلول فعل است و بحسب وجود ذهنی ، علت فعل‏
است بلكه علت علت فعل است . مثل استكنان بحسب وجود ذهنی ، علت فاعل‏
بالفعل شدن بنا است برای خانه ، در صورتيكه بحسب وجود خارجی معلول است‏
. . .
پاسخ ديگر كه دقيق‏تر است اين است كه كل عله فانها من حيث هی تلك‏
العله لها حقيقه و شيئيه . . . يعنی هر غايت شيئيتی دارد و وجودی و هر
چيز بحسب هر كدام حكمی دارد . غايت بحسب شيئيت و ماهيتش ، علت علت‏
است .
عله فاعل بماهيتها
معلوله له بانيتها
مثلا ماهيت اثنينيت يعنی واحد و واحد ، اما وجود اثنين در خارج شرايط
ديگری لازم دارد ، علت بايد باشد تا وجود پيدا كند .
گفتيم كه وجود ذهنی غايت ، انگيزه و محرك فاعل می‏شود كه اگر او نبود
فاعل ، فاعل بالفعل نبود ، پس او مخرج فاعل است از قوه به فعليت و
اوست كه فاعل را فاعل می‏كند .
اكنون اين سؤال پيش می‏آيد كه آيا غايت هميشه بايد معلول فعل باشد ؟
آيا اين امر ضروری است و لازمه علت غائی است يا نه ، فقط در طبيعت و
در عالم كون و فساد اينطور است ؟ جواب می‏دهند كه لازمه علت غائی اين‏
نيست ، فقط در عالم كون و فساد اينطور است . در ماوراء طبيعت لازم‏
نيست كه اينطور باشد . نحويين در باب مفعول له می‏گويند كه ما دو جور
مفعول له داريم : مفعول له تحصيلی و مفعول له حصولی ، مثل ضربت زيدا
للتأديب و ضربت زيدا لفسقه .