خود را وارد آتش كنيم آيا اين را جبر میگوئيم ؟ نه . صفات روحی و شهود
معنوی آن معصوم هم طوری است كه محال است مرتكب گناه گردد ، آيا اين
جبر است ؟ نه .
خدا هم كه بر اساس نهايت كمال و جمال خود هميشه كار خوب انجام میدهد
و خلقت میكند ، روزی میدهد ، . . . مجبور نيست بلكه همان ذات و همان
صفات او ملاك اختيار كردن اوست افعال او را . . .
باز گرديم به مسأله ملاك نيازمندی به علت . گفتيم كه حدوث نمیتواند
ملاك نيازمندی به علت باشد . مثلا ما شعاع خورشيد را از خورشيد میدانيم
كه اگر خورشيد نباشد شعاعش هم نخواهد بود . حال آيا اينكه اين شعاع
بستگی به خورشيد دارد متكی به اين است كه يك وقتی خورشيد باشد و شعاع
نباشد ؟ نه ، . . . اگر اين شعاع هميشه هم بوده باز پرتو و شعاع خورشيد
بوده است و معلول و نيازمند به خورشيد بوده است . وجود معلول نسبت به
علت هم همينطور است . وجود معلول ، وجود پرتوی است . . .
سخن درباره عدم انفكاك معلول از علت است . مثلا تا دست بنا حركت
میكند حركت هست ولی هنگامی كه دستش سكون پيدا كند حركت هم از بين
میرود . اكنون به تحقيق درباره اين مسأله بپردازيم :
وقتی كه میگوئيم يك شخص اتومبيل را میراند و میبرد در اينجا كار
مستقيم آن شخص چيست ؟ يكی فشاری است كه روی پدال گاز میدهد و ديگر
اينكه با دستش مثلا فرمان را هدايت میكند ولی بقيه كارها مربوط به قوای
موجود در طبيعت است كه كارها را انجام میدهد . هنر انسان فقط در اين
است كه میداند چگونه اين قوا را بهم مربوط كند و يك نظمی را ايجاد
نمايد . پس اين مسامحه است كه بگوئيم معلول باقی است ولی علت از بين
رفته است . در مورد پدر و فرزند نيز همين امر جاری است . پدر از يك
نظر مجرائی است برای وجود
|