اول شيخ مقدمه‏ای ذكر می‏كند كه فاعل‏ها بر دو قسمند :
1 - گاهی فاعل ، فعلی مانند خود و از نوع خود ايجاب می‏كند ، مثل اينكه‏
ناری علت ناری بشود . ( البته در اينجا علت واقعی آن آتش نيست بلكه‏
نار اول علت معده است لذا ما با تسامح صحبت از علت می‏كنيم ) .
2 - و گاهی علت و معلول داخل در دو نوعند ، مثل اينكه علت ، جوهر و
معلول ، عرض باشد ، يا علت ، كيف و معلول ، كم باشد كه در اين دو مثال‏
علت و معلول از دو مقوله مختلفند و يا هر دو از يك مقوله ولی از دو نوع‏
باشند .
در قسم اول اين سؤال مطرح است كه در عين اينكه نوع واحدند آيا اشديت‏
واضعفيتی در كار هست يا نه . شيخ گويد مشهور اين است كه علت ، اشد از
معلول است . بعد گويد اين موضوع نه روشن است و نه بطور عموم قابل قبول‏
است . بعد تعبيری می‏كند كه قدری مبهم است : می‏گويد بلی ، اين موضوع‏
بكليتش درست نيست مگر آنجائيكه علت مفيد وجود و حقيقت معلول باشد ،
در اينجاست كه علت و معلول هر دو ، نوع واحد هستند و علت ، اشد و اقوی‏
است . سپس مطلب را از سر شروع كرده ، تقسيمات متعددی می‏كند و مطلب‏
را تطويل می‏دهد . اما آن جهت ابهام در بيان شيخ اين است كه معلوم نيست‏
كه آيا مقصود شيخ علت وجود است در مقابل علت حركت يا مقصودش وجودی‏
است كه متأخرين در مقابل ماهيت بكار می‏برند . آن وقت آيا نظر شيخ اين‏
بوده كه گاه علت ، موجد وجود است و گاه موجد ماهيت ؟ احتمال ديگر
اينكه گفتيم شيخ در بعضی جاها " وجود خاص " را به معنای همان ماهيت‏
بكار می‏برد .
چيزی كه در اينجا قابل ذكر است اين است كه در منظومه هم يكی از ادله‏
اصالت وجود اين است كه : آنجائی كه فردی از يك نوع ، علت می‏شود برای‏
فردی از همان نوع ، مثلا نار برای نار ، اگر ماهيت اصيل باشد لازم می‏شود
كه ماهيت نار علت باشد برای ماهيت نار ، در صورتيكه می‏دانيم كه از
طرفی ماهيت دو نار فرقی با يكديگر ندارند و از طرف ديگر علت بايد اشد
از معلول باشد . پس ماهيت ، علت برای ماهيت نتواند بود و وجود بايد
علت باشد برای وجود . . .