محال بودن اجتماع ضدين اقامه نمی‏كنند . آيا اصلا احتياجی به اقامه برهان‏
دارد يا احتياجی نيست و از بديهيات اوليه است ؟ اين اتفاقا نقصی است‏
در اين بيانها . در باب اجتماع نقيضين می‏گويند كه بديهی است و نه تنها
برهان اقامه نمی‏كنند بلكه تصريح می‏كنند كه اين جزء مبادی‏ء براهين است و
بديهی اولی است و نيازمند به برهان نيست و هر برهانی به اين نيازمند
است . اين روشن و درست است . راجع به اينكه چرا عدم و ملكه نيز با
يكديگر تقابل دارند برهان اقامه نمی‏كنند ولی همينقدر كه می‏گويند عدم و
ملكه همان سلب و ايجاب است با قيد خاص ، مشخص می‏كند كه همان ملاكی كه‏
در باب امتناع اجتماع ايجاب و سلب هست در امتناع اجتماع عدم و ملكه‏
هم هست . اما در باب تضاد نه برهان اقامه می‏كنند و نه هم تصريح می‏كنند
كه اين بديهی و بی نياز از برهان است ، و حال آنكه بديهی هم نيست و
نيازمند به برهان است . همينقدر می‏گويند كه وجود هر ضدی ملازم است با
عدم ضد ديگر . يعنی بازگشت تضاد به تناقض است ، به اين معنا كه هر ضدی‏
مستلزم عدم ضد ديگر است . ولی اين مثل اصل خود متضادين است كه چرا
اجتماعشان محال است ؟ چه رمزی در كار است كه مثلا يك جسم نمی‏تواند در
آن واحد هم مكعب باشد هم كره ؟ می‏گوئيد وجود كره مستلزم نبودن مكعب‏
است و وجود مكعب مستلزم نبودن كره . چرا مستلزم عدم است ؟ برهان اين‏
مطلب چيست ؟ آيا برهان دارد يا می‏گوئيد امری بديهی است ؟ نه می‏گويند
بديهی است و نه هم برهان اقامه می‏كنند .

برهان بر عدم اجتماع ضدين

ظاهرا اگر كسی بخواهد برهانی اقامه كند چنين است كه لازم می‏آيد كه يك‏
جنس در آن واحد دو فصل داشته باشد ، و با توجه به طبيعت جنس و رابطه‏
آن با فصل كه رابطه او بودن است [ در آن واحد نمی‏تواند دو فصل قبول كند
] . يعنی وقتی می‏گوئيم حيوان ناطق معنايش اين نيست كه حيوان يك ضميمه‏
قبول كرده كه ناطق باشد و بتواند يك ضميمه ديگر هم قبول كند ، يك جنس‏
باشد كه در آن واحد دو ضميمه قبول كند . نه ، همانطور كه خودشان می‏گويند
جنس منغمر در