بی هدف . طبيعت را هم می‏بينيم اينطور است . مثلا حرارت در طبيعت ،
يك جا سبب می‏شود كه يك امر منعقد شده مثل روغن و يخ باز شود ، ولی‏
خيلی چيزها را كه حرارت می‏دهيم بسته می‏شود . فرض كنيد تخم مرغ را وقتی‏
حرارت می‏دهيم می‏بندد . حالا طبيعت هدفش چيست ؟ بستن است يا باز كردن‏
است ؟ اگر هدف طبيعت بستن است بايد همه جا ببندد ، و اگر هدف طبيعت‏
باز كردن است همه جا بايد باز كند . چرا يكجا باز می‏كند و يكجا می‏بندد ؟
اينهم يك دليل ديگر كه ذكر می‏كنند . تا به جواب شيخ برسيم .

بحث اتفاق از جهت علت غائی

بحث انباذقلس به علت غائی مربوط می‏شود . بحث اتفاق از آن جهت كه‏
به علت غائی مربوط بود حرف اينها اين بود كه گفتند هر اتفاقی غايت‏
بالعرض است . وقتی اتفاق را نفی كردند به اين معنا نفی كردند ، آنكس‏
كه قائل به اتفاق بود قهرا به اين معنا قائل به اتفاق بود . گفت طبيعت‏
به هر جا كه می‏رسد اتفاقا به آنجا می‏رسد نه اينكه طبيعت بخواهد به آنجا
برسد و به جائی برسد . يعنی ما اگر وضع موجود را در نظر بگيريم چنين‏
نيست كه طبيعت به سوی اين وضع حركت می‏كرد . يعنی از اول طبيعت قصد
داشته به اين سو حركت كند و رفته و رسيده به اينجا ، بلكه طبيعت بدون‏
اينكه هيچ به سوئی باشد و بدون اينكه هدفی داشته باشد بدون اينكه مقصدی‏
داشته باشد ، كورمال كورمال حركات جبری از ناحيه ماده به قول اينها ، نه‏
از ناحيه صورت ، كرده است و خود بخود كشيده شده به اينجا . در اينجا
بايد مثالهائی ذكر نمود .
شما انسانی را در داخل يك ازدحام جمعيت در نظر بگيريد ، ازدحام‏
جمعيتی كه انسان را از چهار طرف چنان فشار می‏دهد كه هيچ اختياری برای او
نمی‏ماند كه به راست بپيچد يا به چپ به جلو برود يا به عقب . در يك‏
نقطه معينی او به اين جمعيت ملحق می‏شود و بعد خودش نمی‏فهمد كه به كجا
می‏رود . چون در اختيار خودش نيست . يك وقت خودش را در محلی می‏بيند
كه اصلا او نخواسته در آنجا باشد . اين جبری كه بر او احاطه كرده است او
را به اينجا كشانده