اصلا ميلش بطرف بالا است ) به طرف بالا می‏رود . اين ضرورت ماده است ،
غير از اين نمی‏توانسته باشد . بقول امروزی‏ها ضرورت جبری و مكانيكی است‏
كه بايد انجام شود . بعد به جو بالا كه سرد است می‏رسد و در آنجا تبديل به‏
آب می‏شود . وقتی كه تبديل به آب شد ، چون بقول قدما طبيعت آب سنگين‏
طبيعت است ، ثقل طبيعی‏اش باعث می‏شود كه پائين بيايد. وقتی پائين آمد،
از آن استفاده می‏كند ، يعنی در زمينهائی كه بذری وجود دارد و زمين مساعد
است و آفتاب و حرارت هم هست، قهرا نمو می‏كند. بعد انسان خيال می‏كند
كه باران از آسمان پائين آمد تا زراعت فلان زارع مثلا رشد كند. در صورتيكه‏
چنين چيزی نيست، كه طبيعت تمام اين كارها را كرده باشد كه مثلا گندم فلان‏
زارع برويد و آذوقه سالش را داشته باشد و بقول سعدی :
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا تو نانی به كف آری و به‏
غفلت نخوری
نه ، اينچنين نيست . اين افعال به جبر طبيعت صورت می‏گيرد ولی لازمه‏
اين جبر طبيعت اينستكه اين آثار بر آن مترتب شود .
همچنين گفته‏اند كه شما می‏گوئيد : ما الان يك نظام موجودی را در طبيعت‏
می‏بينيم كه بالفعل موجود است . گفته است اين نظام موجودات انسان را به‏
غلط می‏اندازد ، می‏بيند گندم از گندم می‏رويد و جو از جو ، از نطفه انسان ،
انسان متولد می‏شود ، از گوسفند گوسفند . آنوقت اين اشتباه پيش می‏آيد كه‏
گويا طبيعت اين قصد را دارد و به سوی اين هدف می‏رود . می‏گويد شما اگر
دقت كنيد می‏بينيد در كنار اين نظام ، نظام عكس آن هم هست . در كنار
نظام نشوء و نمو ، نظام ذبول و عدم هم هست . يك بچه را فرض كنيد . شما
می‏بينيد كه از يك نطفه جنين بوجود می‏آيد ، بعد جنين متولد می‏شود و بچه‏
رشد می‏كند و می‏بالد . شما می‏گوئيد اينها برای اينست كه طبيعت قصد دارد
كه اين نطفه مردی قوی و نيرومند بشود . خوب بعدش را هم نگاه كنيد كه‏
همين موجود رو به ذبول و لاغری می‏رود ، لاغری و از ميان رفتن قوا و نيروها
و بعد كری و كوری و افتادن دندانها و زمينگير شدن :
عند الثمانين و بولفتها
قد أحوجت سمعی الی الترجمان