3 - پس از تصديق ممكن است شوق بوجود بيايد ( و نيز ممكن است كه‏
بوجود نيايد ) .
4 - پس از شوق ، مرحله " اجماع " بوجود می‏آيد . اجماع ، يعنی هم‏
آهنگی ، گاهی يك شوقی پيش می‏آيد ، حال ممكن است شوق ديگر يا خوف‏
ديگری بمقابله بيايد . پس هماهنگی اين است كه شوق‏ها يا خوف‏های مزاحم‏
ديگر عقب رفته و بالنتيجه يك هماهنگی ايجاد شود .
5 - مرحله بعد ، تحريك و تحرك قوه عضلانی است .
حال آيا اجماع عين همان تصميم و اراده است و يا غير از آن است ؟ حق‏
اين است كه اجماع غير از اراده است . اجماع حالت پس از " پس زدن‏
شوق‏های مزاحم " است . اجماع يعنی هماهنگی ميلها و شوقها و خوفها .
اراده از مقوله شوق نيست بلكه بيشتر به عقل مربوط است . هر چه عقل‏
بيشتر دخالت داشته باشد نقش اراده بيشتر است و بر عكس به هر نسبت كه‏
عقل كمتر حاكم باشد همان شوقها حكومت دارد . شوق بيشتر جنبه " بی‏
اختياری " و " تحت تأثير قرار گرفتن " دارد . اراده بر عكس ، مربوط
است به مالك بودن بر نفس و احساسات خود .
حال اگر كاری داشته باشيم كه ما ينتهی اليه الحركه و متشوق اليه هم‏
باشد و قوه تخيل و عقل هم آنرا تأييد كند چنين كاری ديگر نمی‏تواند عبث‏
باشد . در آنجائی هم كه غايت قوه عامله از غايت قوه شوقيه تفكيك شده‏
باز اگر غايت قوه شوقيه غايت قوه عقلانی هم هست ديگر فعل ما ، عبث‏
نخواهد بود . اما در صورتی كه غايت قوه شوقيه از ما اليه الحركه تفكيك‏
شود ولی غايت ، صرفا غايت خيالی باشد نه غايت فكری در اينجا است كه‏
می‏گوئيم باعث است . و اگر دقت كنيم می‏بينيم كه همه عبث‏ها از اين گونه‏
است . جواب اشكال عبث هم همين جا پيدا می‏شود و آن اينكه :
عبث‏ها از آن جهت عبث‏اند كه غايت فكری ندارند نه اينكه هيچ غايتی‏
نداشته باشند . خوب ، آيا مبدأ فكری داشته و غايت فكری نداشته است و
يا اصلا در اينجا فكر ما كار نكرده است و اساسا فكری وجود نداشته است ؟
جواب اين است كه در اينجا اصلا فكر وجود نداشته است ، مبدأ فكری نداشته‏
بلكه مبدأ