بدن سلب میشود . اين به " راز موت " مربوط میشود . قدماء در مورد راز
مرگ نظريههائی داشتند ، ملا صدرا نظريه خاصی دارد . امروزیها هم نظريههای
ديگری دارند .
بعضیها راجع به موت اينجور تعبير میكنند كه موت انسان و يا هر حيوان
ديگری مثل كهنه شدن و مندرس شدن يك ماشين است . اولی كه نو است
ابزارهايش يك استعداد خاصی دارند و تدريجا كه كار میكند فرسوده میشود ،
سائيده میشود و كم كم كهنه میشود كم كم آنقدر فرسوده میشود كه ديگر كاری
از او ساخته نيست . جانداران و از جمله انسان هم اينطور است ، وقتی
بدنيا میآيد مثل اتومبيلی است كه تازه از كارخانه گرفته شده تدريجا كه
كار میكند قلبش ، چشمش ، مغز و اعصابش و خلاصه همه بدنش شروع میكنند
بكار كردن و بهمان نحو هم شروع میكنند به فرسوده شدن . فرسوده میشود ،
فرسوده میشود تا آخر مثل همان اتومبيل .
بعضی ديگر میگويند اينطور نيست ، زيرا حيات نشان میدهد كه از ابتدا
كه يك موجود متولد میشود رو به ضعف و فرسودگی نمیرود ، بلكه يك مدتی
رو به رشد و تكامل میرود و از درون خودش اين كار سازمان میيابد . يعنی
ما نمیتوانيم بگوئيم نوترين روز زندگی يك انسان همان وقتی است كه در
رحم پيدا شده يا لا اقل وقتی كه اعضايش كامل شده و هر چه بر او میگذارد
كهنه میشود و مثلا در 100 سالگی كه آخرين روز فرسودگی او است . در حاليكه
واقعا اينطور نيست ، بلكه اين مولود در ابتدا يك دوره رشد و تكاملی را
طی میكند كه در امور مصنوعی اينطور نيست . در امور مصنوعی روز اول ساخته
شدنش كاملترين روزهايش میباشد و تدريجا رو به فرسودگی میرود . ولی
موجودات زنده ابتدا كه بوجود میآيند مدتی رو به رشد و تكامل میروند و
نيرومندتر میشوند ، يعنی نوترين روزهای يك انسان يا يك حيوان دوره
جوانی اوست . بعد شروع میكند به انحطاط . شايد يك دوره توقفی هم داشته
باشد . حاج باقر شيرازی میگفت نظر بوعلی اين است كه انحطاطها دفعی شروع
میشود نه تدريجی مثل حالت جهشی كه در جهت تكامل میگويند . حالا چرا
اينطور است ؟ اگر اقتضای حيات اين است كه
|