است كه بتوانيم آن اجزاء عقلی را در اثر تجزيه خارجی بدست آوريم . مثلا
فلاسفه می‏گويند كه هر ممكن الوجودی زوج تركيبی است از ماهيت و وجود ، هر
شيئی را كه فرض كنيم به دو مفهوم وجود و ماهيت تجزيه می‏شود . و از اين‏
جهت است كه مثلا می‏گوئيم : هذا موجود و هذا شجر . زيرا ممكن است چيزی‏
موجود باشد ولی شجر نباشد و يا شجر باشد ولی موجود نباشد . اين تحليل ،
يك تحليل ذهنی و عقلی است و اين اجزاء ماهيت و وجود نمی‏تواند با تجزيه‏
كيمياوی بدست آيد . همچنين خود ماهيت نيز در عقل تجزيه می‏شود به جنس و
فصل و . . .
اكنون پس از بحث فوق در مورد حد و اجزاء حد بحث ديگری مطرح می‏شود و
آن اينكه :
1 - آيا جزء بر كل قابل حمل است ؟ كه پاسخ اين سؤال ، منفی است .
2 - آيا حد با محدود عينيت دارد ؟ كه پاسخ اين سؤال مثبت است ، يعنی‏
مثلا حيوان ناطق كه حد است و انسان كه محدود است يك چيزند و مصداق آنها
در خارج ، يك چيز است . حال ، اشكالی كه پيش می‏آيد اين است كه جنس و
فصل كه هر كدام جزء حداند بنابر پاسخ سؤال اول قابل حمل بر حد نيستند و
چون بنابر پاسخ سؤال 2 حد و محدود عين يكديگرند پس قابل حمل بر نوع كه‏
همان محدود است مانند انسان نيستند ، يعنی نمی‏شود گفت : الانسان حيوان‏
ناطق . . .
برای پاسخ به اشكال فوق بايد اين سؤال را مطرح كرد كه آيا حد انسان ،
حيوان و ناطق است يا حيوان ناطق است ؟ خيلی فرق است بين اين تعبير كه‏
بگوئيم حد انسان ، حيوان ناطق است ( يعنی حيوان و ناطق در عرض يكديگر )
و اين تعبير كه بگوئيم حد انسان ، حيوان ناطق است . در اين تعبير دوم دو
جزء با هم وحدت دارند ، جزءهائی بر كل حمل نمی‏شوند كه با يكديگر متباين‏
باشند . در اينجا حيوان هو ناطق است ، فصل ، اعم است . اما در اينجا
اعم بودن به اين معنی است كه حيوان ابهام دارد و با ناطق بودن متحصل‏
می‏شود . مثلا رنگ يا ماهيت ناقص است و بخودی خود و بطور مطلق نمی‏تو
اند وجود داشته باشد بلكه بايد با ماهيت ديگر باشد . . . حيوان هم يك‏
ماهيت ناقص است و بطور مطلق