كه بنا است و ما گفتيم كه علت غائی ، فاعل فاعل است . اگر مستكن نبود
بنا هم نبود . پس دو فاعل داريم : يكی مستكن و يكی هم بنا . از جهت
مستكن بودن ، فاعل بعيد است و از جهت بنا بودن فاعل قريب است . غايت
فاعل قريب در منفعل است . غايت بنا از حيث بنا بودن در منفعل است كه
ماده ساختمان باشد . لذا میگويد هر جا كه غايت در منفعل نيست بدانيد كه
فاعل بعيد است . . .
بعد بر میگردد به اصل مطلب كه غايت گاه در فاعل است و گاه در منفعل
. میگويد غايت كه حاصل میشود يك وقت رابطهاش را با نفس حركت مقايسه
میكنيم كه در اين صورت اسمش نهايت است ( نهايه الحركه ) . اين غايت
به معنی نهايت است نه به معنی علت غائی . میگويد غايت به معنی علت
غائی بايد مكمل و متمم وجود شیء باشد . نهايت حركت كه مكمل حركت نيست
، چون در آنجا اصلا حركت ديگر معدوم میشود ، اصلا نيست كه چيزی به آن
اضافه شده و كمال دهد . كمال آن هنگامی كمال است كه كمال و مستكمل هر دو
وجود داشته باشد .
يك وقت همان خير را كه نسبت به فاعل غايت حساب میكنيم نسبت به
قابل میسنجيم . مثلا در خانه صورت و هيئت خانه را با ماده ساختمان
میسنجيم و اين دو جور است : يك وقت با قابل بالقوه میسنجيم يعنی با
آجر و خشت و گل كه میتواند اين صورت را بگيرد ، در اين صورت نسبت به
آن مصالح خير اوست ، آن مصالح كه بالقوه اين صورت ساختمان را دارد ولی
بالفعل ندارد ، اين صورت ساختمان خير آن مصالح است . و يك وقت با
قابل بالفعل میسنجيم . صورت انسانيت كه غايت علت فاعلی است خير علت
قابلی يعنی نطفه انسان است . پس يك چيز را كه هم خير و هم غايت
میناميم به اين اعتبار است كه نسبت به فاعل و قابل میسنجيم . حال كه
صورت انسانی نسبت به فاعل طبيعی ، غايت و نسبت به نطفه ، خير است
نسبت به اين بدن چيست ؟ پاسخ اين است كه نسبت به اين بدن ، صورت
است . پس صورت انسانيه هم نهايت است ، هم غايت ، هم خير و هم صورت
. و اين در صورتی است كه غايت در منفعل باشد .
اما در صورتی كه غايت در فاعل باشد در آنجا قابل نيز در خود فاعل
|