فكر اين است كه غايتی را از ميان غايات تعيين و مشخص میكند . اين يك
مطلب دقيق و قابل تأملی است . و برای آنكه اين مطلب را توضيح دهيم
بايد مقدماتی را در اينجا بيان كنيم :
يكی اينكه موجودهای غير ذی شعور و غير ذی حيات ، يعنی جمادات
فعلهايشان علی وتيره واحده است به تعبير فلاسفه . يعنی بر يك منوال است
. يكنواخت است . همين قدر كه موجودی ذی حيات شد افعالش تنوع پيدا
میكند و ديگر يكنواخت نيست . هر چه حياتش قویتر بشود جنبه تنوع در
افعال وی بيشتر میشود . معنای اين مطلب اين است كه شیء وقتی ذی حيات
نيست فقط به يك سو میرود و يك سوئی است و يك غايت دارد ولی وقتی كه
دارای حيات شد ، ولو حيات نباتی دارای غايات متعدد میشود ، چند سوئی
میشود . از مرحله نبات كه بالاتر آمد و به مرحله حيوانی رسيد باز غاياتش
تنوع بيشتری پيدا میكند ، در حدی كه حيوان میتواند جهت و غايت خود را
به حسب شعور خودش تغيير بدهد . يك حيوانی مثلا به سوئی میرود ، متحرك
بالاراده است يعنی به سوی يك غايتی الان دارد میرود . بعد يك عامل خوفی
يا شوقی برای او پيش میآيد و مثلا احساس میكند آبی ، علفی ، اينطرف
هست يا صاحبش صدايش میكند يا صدای بچهاش را میشنود از همان راهی كه
رفته بر میگردد و يا به طرف ديگر میرود . پس حيوان به مرحلهای از شعور
و ادراك و كمال رسيده كه حتی غايات خودش را عوض میكند و تغيير میدهد
. ولی برای حيوان هميشه غايات آنی مطرح است ، غايات آنی و بالفعل .
انسان كه موجود كاملتری است و ذی رويه و ذی فكر است ، در كليات فكر
میكند ، دورنگر است ، آينده و گذشته دور را میبيند ، محيطهای خيلی دورتر
را ملاحظه میكند ، بر خلاف حيوان كه در ميان چند غايت بر اساس غريزه و
اميال به سوی يك غايت كشيده میشود و بعد بسوی غايت ديگر كشيده میشود ،
بدون اينكه باصطلاح تأمل كند و غايات را از نظر خود بگذراند و يكی از
آنها را ترجيح دهد . انسان دارای فكر و رويه است به واسطه فكر میتواند
چند غايت را در آن واحد برای خودش طرح بكند و از ميان آنها يكی را بر
ديگران ترجيح دهد .
|