عوارض هست ولی به شكل معقول آن ، نه محسوس ، كه البته اينها را ما
بعدا نقل میكنيم . [ و اگر آن عوارض احتياجی به مفارقات نداشته باشند
پس مفارقات به هيچ وجه از وجوه علل و مبادیء آنها نيستند ] و حال آنكه
بنای كلام بر اين است كه آنها مبادی و عللند . حال اگر كسی بگويد كه ما
اين قسمتش را رها میكنيم ، ما فقط میخواهيم يك افراد معقولی از هر
طبيعتی را اثبات كنيم ولو اينكه علل و مبادی نباشند ، شيخ میگويد ايراد
ديگر وارد است كه اينها موجودات بلا اثری هستند . اگر آنها را علل و
مبادی بدانيم آنها را فعال دانستهايم و اگر از مبادی بودن آنها دست
برداريم موجودات بی اثری خواهند بود . [ و مثلا اين فرد انسانی كه محسوس
است و زنده و كامل است ] خيلی كاملتر است از فرد غير مادی آن . امثال
شيخ وجود عقلانی را مساوی با فاعليت میدانند و لهذا به عقول طوليه قائل
هستند . اين اشراقيون هستند كه ممكن است به عقول غير فعال قائل باشند .
اينها عقل عاشر را فعال میدانند كه فعال در طبيعت است .
" و العجب منهم اذ يجعلون الخط متجردا فی قوامه عن السطح ، والنقطه
عن الخط ، فما الذی يجمعها فی الجسم الطبيعی ؟ أطبيعه واحده منهما توجب
ذلك ؟ فكذلك يجب أن يجمعهما لو كانت مفارقه أو قوه نفس أو عقل أو
باریء ، ثم الخط كيف يتقدم الجسم التام تقدم العلل وليس هو صورته ،
فليس الخط صوره الجسميه ولا هو فاعله ولا هو غايته ، بل ان كان ولابد
فالجسم التام الكامل فی الابعاد هو غايه الخط وغيره ولا هو هيولاه ، بل هو
شیء يلحقه من جهه ما يتناهی وينقطع " .
شما میگوئيد اينها به حسب ذات میتوانند از يكديگر جدا شوند ، خط از
نقطه جدا شود ، نقطه از خط جدا شود ، خط از سطح جدا شود . پس چطور شد كه
اينها در جسم طبيعی از يكديگر جدا نمیشوند و هميشه نقطه به خط احتياج
دارد و خط به سطح و سطح به جسم ؟ علتش چيست ؟ در اين صورت لازم میآيد
كه بگوئيم اگر میبينيم در طبيعت خط و نقطه با هم جمع شدهاند اقتضای
طبيعت جسم يا طبيعت سطح نبوده بلكه نفسی يا عقلی يا خداوند آمده و
اينها را با همديگر جمع
|