آنها موجود نيست . و ثانيا ، شيخ می‏گويد كه اگر چنين باشد لازم می‏آيد كه‏
افراد مادی از آن افراد معقول كاملتر باشند . و آنها نسبت به اينها
ناقص باشند . چرا ؟ برای اينكه اگر آنها را مبدأ و علل اينها ندانيد ، و
آنچه را كه در اين عالم بروز كرده فعل آنها ندانيد و آنها را مبدأ قرار
ندهيد و عالم را اثر آنها ندانيد ، بايد برای آنها صورتهای ساده‏ای قائل‏
باشيد كه هيچ فعاليت و فاعليتی ندارند ، مثل نقش ديوارند ، و به همين‏
جهت از افراد مادی ناقص‏ترند . افراد مادی در عين اينكه مادی هستند ،
افرادی حی فاعلند ، ولی آن افراد مجرد افرادی بلا اثرند . بعلاوه همانطور
كه گفتيم اين خلاف فرض شما است . اساس نظريه شما اين است كه افراد
محسوس محتاج آن مفارقات هستند و آن مفارقات علل اينها می‏باشند .
حال ، اگر بگوئيد كه اين افراد محتاج آن معقولاتند ، احتياج معلول الی‏
علته ، می‏گوئيم اين احتياج يا لذاتها است يا لا لذاتها . اگر لذاتها و
لماهيتها باشد ، از آنجا كه ماهيت افراد محسوس با افراد معقول مشترك‏
است ، پس افراد معقول هم محتاج به مفارقات ديگرند . كه در اين صورت‏
نقل كلام به آن مفارقات می‏كنيم و می‏گوئيم آنها هم باز محتاج به مفارقاتی‏
از نوع خودشان هستند . اگر بگوئيد لا لذاتها است ، بلكه لامر عارض است ،
می‏گوئيم كه اين از شق اول بدتر است . معنای اين فرض اين است كه مثلا
انسانهای محسوس به حسب ماهيتشان احتياجی به رب النوع انسان و به انسان‏
معقول ندارند ، بلكه به علت اينكه مثلا قدشان يك متر و هفتاد و چند
سانتيمتر است به آن انسان معقول نيازمندند ، كه اگر مثلا قدشان چهارمتری‏
بود ديگر احتياجی نداشتند . و يا اينكه مثلا چون در زمين زندگی می‏كنند به‏
انسان معقول نياز دارند و اگر او را از اينجا بردارند و به كره مريخ‏
ببرند ديگر احتياجی نخواهد داشت . يعنی مكان و محيطشان اين احتياج را
بوجود آورده ، نه ذاتشان . فكر كنيد و ببينيد كه اين حرف سر از كجا در
می‏آورد ؟ آيا می‏شود كه احتياج يك شی‏ء به شيئی كه اقدم وجودا است از او
به