اگر ما وحدتهای متشاكل داشته باشيم و تركيب واحد باشد ، يك نوع‏
تركيب داشته باشيم ، [ آن دو طبيعت يكی هستند ] ، و ديگر تغيير نمی‏كند
و اجزاء عوض نمی‏شود [ ، مگر اينكه چيزی عارض شود و فساد ايجاد كند ] .
حال اگر كسی بگويد كه اين مطالب همه بر اساس اين است كه شما بگوئيد
وحدتی كه در ثنائيه هست عين وحدتی است كه در واحد هست و ثنائيه‏ای كه‏
در ثنائيه اولی هست عين ثنائيه‏ای است كه در ثلاثيه هست ، در حالی كه‏
آنها غير از اين را می‏گويند [ و بين اين وحدات و همچنين بين آن دو
ثنائيه تفاوت قائلند ] ، شيخ می‏گويد كه آنها بگويند ولی اين حرف معنی‏
ندارد .
" علی أن قوما منهم يقولون ان الثنائيه يلحقها من حيث هی ثنائيه وحده‏
غير وحده الثلاثيه ، فكذلك تكون وحده الثنائيه غير وحده الثلاثيه " .
در رابطه عدد و وحدت ، ما دو نوع وحدت داريم : يكی اينكه هر عددی كه‏
از وحدت تأليف شده ، وحدات مقوم آن عدد هستند . يعنی اگر ما عدد دو
تائی را بسنجيم ، حقيقت چيزی نيست الا وحده و وحده ، ماهيت دو تائی‏
يعنی وحده و وحده . پس اين وحدتها مقوم حقيقت اين دو تا است . در عين‏
حال يك وحدتی هم عارض بر همين وحدتها می‏شود ، در واقع وحدتی عارض‏
وحدت شده است . چون اين دو وحدت وقتی تشكيل ثنائيه دادند ماهيت خاصی‏
اعتبار شده كه باز وحدت عارضش می‏شود . چرا ؟ برای اينكه وقتی عدد دو
تائی را تشكيل داديم ، عددی كه حقيقتش وحدت و وحدت است ، باز خود دو
تائی متصف می‏شود به وحدت و ثنائيه و ثلاثيه ، يعنی يك دوتائی ، دو
دوتائی ، سه دوتائی . وقتی می‏گوئيم يك دو تائی ، يعنی دو تائی متصف به‏
وحدت ، و وقتی می‏گوئيم دو دوتائی ، يعنی دو تائی متصف به دو تائی ، يك‏
دو تائی عارض است و يك دو تائی معروض . اين خود يك نكته دقيقی است‏
كه در باب ماهيت هم مكرر مطرح شده است . ما در باب ماهيت قبلا
خوانديم كه هر ماهيتی در ذات خودش ليست الا هی . يعنی در مرتبه ذاتش‏
هيچ چيزی را ندارد . ليست الماهيه من حيث هی الا هی ، لا موجود ولا معدوم‏
، لا واحد ولا كثير . اگر ما نظر به ماهيت عشره كه خود