در لحظه قبل و لحظه بعد نيست ولی در عين حال يك چيز لغزان و متحرك در
اين مسير بوده است ، نه اينكه وجودها و انعدامها در كار باشد . اگر يك
شیء از اين نقطه به آن نقطه میرود و فرضا در هر آنی در يك نقطه است
چنين نيست كه شیء بصورت طفره در هر آنی در يك نقطه وجود دارد ، اگر چه
خود فرض آن به عنوان كوچكترين واحد زمان درست نيست و نمیشود آنی برای
آن اعتبار كرد . چنين نيست كه در اين آن در اينجا وجود دارد بعد معدوم
میشود و در آن بعد از نو پديد میآيد ، و باز در اين نقطه معدوم میشود و
در نقطه سوم از نو بوجود میآيد ، بلكه حركت يك نوع بودن سيال است .
در باب حركت اين نكته خيلی جالب است كه : وقتی كه شیء حركت میكند
و در هر آن در يك نقطهای هست ، آيا اين آنها و نقطهها را ذهن ما انتزاع
میكند ، همانطور كه در يك جسم نقاطی را فرض میكند و يا ميان دو جزء يك
خط نقطهای فرض میكند در حاليكه نقطه واقعی وجود ندارد ؟ آيا در يك
حركت ، آنها و نقطههای مكانی كه [ جسم در طول زمان و مكان ] اين آنها و
نقطهها را میپيمايد و در هر آنی در نقطهای هست ، اينها را در ذهن ما
فرض میكند و آنی و نقطهای وجود ندارد ، بلكه آنچه هست يك وجود سيال و
متصل است و ذهن در مورد اين وجود سيال و متصل میتواند اين نقاط را بسازد
و فرض كند ؟ اگر چنين است پس از اول تا آخر يك وحدت در كار است ،
همانطور كه در خط كه يك واحد است ذهن ما آن را تجزيه میكند ، حركت هم
در واقع واحد سيال متصل است ، يك واحد پيوسته است ، نه اجزاء منفصل ،
و اين تجزيهها را ذهن میكند . هر حركتی وحدتی است در عين كثرت ، يك
وحدت واقعی كه ذهن كثرت را برايش اعتبار میكند .
نقطه مقابل اين نگرش اينست كه همانطور كه ذهن در هر آنی يك نقطهای
از حركت را فرض میكند ، در واقع هم بودنهای مجزائی وجود دارد ، يعنی در
اين نقطه يك بودن است و در نقطه ديگر بودن ديگر و در آن سوم و نقطه سوم
بودن ديگر است ، يعنی سه بودن است در اينجا . ما اگر سه نقطه فرض كنيم
كه البته فرضی محال است سه نقطه مكانی ، سه آن
|