كه از فاعل صادر می‏شود ، آيا فاعل قاصد يك مطلوب هست يا قاصد هيچ‏
مطلوب نيست ، حركت می‏كند ولی حركتش لا لاجل شی‏ء است . اين در باب‏
عبث .
در باب اتفاق سخن اينست كه حركت به چيزی رسيده است ، ولی آن چيز
غايت حركت نبوده است . در باب عبث ، بحث در حركت است ، كه غايت‏
ندارد و به چيزی نمی‏رسد كه غايت باشد . در باب اتفاق بحث اين است كه‏
حركت منتهی به چيزی شده است و اين چيز می‏توانست به يك حساب غايت‏
حركت باشد ولی فرض اينست كه غايت حركت و غايت فاعل نيست . مثل‏
آنچيزی است كه فقهاء می‏گويند : " ما قصد لم يقع وما وقع لم يقصد " .
در باب عبث اصلا ما قصدی وجود ندارد تا وقوع پيدا كند ولی در اينجا ما
وقع لم يقصد ، لا اقل هست . چيزی وقوع پيدا كرد ه بدون اينكه مقصود فاعل‏
باشد ، چه فاعل طبيعی و چه فاعل ارادی .
پس به اين صورت نمی‏شود مشكل اتفاق را حل كرد كه ما برای يك شی‏ء
غايات متعدد قائل شويم . البته شيخ نمی‏خواهد فعلا اين را كه آيا يك شی‏ء
می‏تواند غايات متعدد داشته باشد يا نه را اثبات يا انكار كند .
فعل ارادی می‏تواند غايات متعدد داشته باشد ولی در فعل طبيعی ، غايت‏
يك شی‏ء واحد است . ولی حالا بحث بر سر آن جهت نيست .
تا اينجا نظر كسانی بود كه منكر بخت و اتفاق بودند و می‏گفتند اتفاق نه‏
ماهيت معقولی دارد و نه وجود دارد . شيخ گفت خير اتفاق يك ماهيت‏
معقولی دارد و وجود هم دارد ، ولی آنچه كه وجود دارد و ماهيت معقول دارد
، سبب اتفاقی است ، كه سببی از اسباب عالم است ولی يك سبب اقلی‏
است . و از نظر غايت هم آنچه كه وقوع پيدا كرده غايت بالعرض است نه‏
غايت بالذات يعنی سبب اتفاقی سببی است كه آن سبب در طبيعت خود
غايتی دارد و به سوی غايت خود حركت می‏كند ولی به چيزی می‏رسد كه آن چيز
غايت بالعرض اوست نه غايت بالذات او . گاهی همانطور كه گفتيم در
غايت بالعرض خود می‏ماند كه نسبت به غايت بالذات خود باطل است .
گاهی به غايت بالعرض می‏رسد و به غايت بالذات خود هم می‏رسد . مثل سنگی‏
كه از بالا می‏رسد و سر كسی را می‏شكند و