و هر نصفش هم قابل تجزيه به دو نصف است الی غير النهايه . البته اين‏
تجزيه‏ها بالقوه است . اينها چگونه اين حرف را می‏زنند ؟ آنها كه می‏گويند
دو نقطه اگر رويهم قرار گرفت خط درست می‏شود ، وقتی چنين باشد لازم می‏آيد
كه خط از وحدتهای متناهی بالفعل تشكيل شده باشد ، يعنی اين خطی كه ما الان‏
به صورت يك امر ممتد می‏بينيم در واقع ذراتی است كه در كنار يكديگر
قرار گرفته‏اند . و از طرف ديگر می‏گويند خط قابل تقسيم است الی غير
النهايه . لازمه اين دو حرف اينست كه هر خطی الان از بی نهايت نقطه‏
مركب شده باشد ، و اين مطلبی است كه بطلان آن با براهين متعدد ثابت شده‏
است ، همانطور كه جزء لا يتجزای متكلمين ابطال شده است . متكلمين‏
می‏گفتند كه جسم از جوهرهای فرد مركب است ، از ذرات نقطه‏ای ، ذرات بی‏
بعد . امتناع اين را با براهين زيادی ثابت كرده‏اند . تركيب خط از نقاط
غير متناهی نيز مبرهن است كه محال می‏باشد :
" والعجب من الفيثاغوريين اذ جعلوا الوحدات الغير المتجزئه مبادی‏ء
للمقادير ، وعلموا أن المقادير تذهب الی مذهب فی التجزء الی غير
النهايه " .

[ فرض مبدئيت مشترك ماده و وحدت ]

" وقال قوم : ان الوحده اذا قارنت الماده صارت نقطه ، والثنائيه علی‏
ذلك القياس اذا قارنتها فعلت خطا والثلاثيه سطحا والرباعيه جسما " .
بعضی ديگر آمده‏اند و تا اندازه‏ای جور ديگری گفته‏اند . نگفته‏اند كه عدد
[ به تنهائی ] اصل اشياء است ، ماده را هم ضميمه عدد كرده‏اند . تقريبا
اينجوری گفته‏اند كه عدد صورت اشياء است و ماده اشياء همان ماده است .
ماده اگر با وحدت توأم شود ، يعنی صورت وحدت به خودش بپذيرد نقطه‏
می‏شود ، و اگر صورت ثنائيه بپذيرد خط می‏شود . شيخ اين را رد می‏كند و
می‏گويد :
" ولا يخلوا اما أن تكون الماده لها مشتركه ، أو تكون لكل واحد منها
ماده اخری ، فان كانت لها ماده واحده فتصير الماده تاره نقطه ، ثم‏
تنقلب