ندارد . نمی‏گويد اين دو نفر معتقد به اين عقيده بودند . می‏گويد اينها به‏
صورت افراط به اين عقيده گرايش پيدا كردند . بعد شيخ در ابتدای همين‏
فصل به تفصيل به نقد اين نظريه می‏پردازد و می‏گويد بعضی از اينها معتقدند
كه صور جوهرهای طبيعی چنينند كه هم افرادی در طبيعت دارند و يك كلی هم‏
در عالم ديگر . مثل انسان ، فی الوجود انسانان : انسان جزئی فانی و انسان‏
كلی . بعضی ديگر اين نظررا درباره تعليميات يعنی امور رياضی داشته‏اند .
بنا به توجيه شيخ ، اينها فكر می‏كردند و می‏ديدند كه امور رياضی را می‏شود
از موادشان تجريد كرد . برای اينكه امور رياضی اگر چه از نظر وجود به‏
ماده احتياج دارند ، يعنی بدون اينكه ماده‏ای باشد و جسمی باشد امور رياضی‏
غير قابل تحقق است ، مثلا نمی‏شود خطی يا زاويه‏ای و سطحی وجود داشته باشد
بدون اينكه جسمی باشد ، ولی از نظر ذهنی و از نظر تعريف و از نظر تعليم‏
اينها از ماده و جسم بی نيازند . يعنی می‏شود اينها را تعريف كرد بدون‏
اينكه در اين تعريفها احتياجی به گنجاندن ماده و طبيعت باشد . بعد همين‏
سبب شده كه اينها قائل شوند كه امور رياضی هم حقايقی دارند در عالم ديگر
كه آنچه در اينجا وجود دارد شبحی است از آن حقايق كه در عالم ديگر وجود
دارد . مثلا مربع در عالم خودش يك حقيقتی است و مثلث در عالم خودش‏
يك حقيقتی است و كره در عالم خودش يك حقيقتی است . و اين مثلث و
مربع و كره و خط و سطحی كه در اين عالم وجود پيدا می‏كنند مثالهائی هستند
از آنچه كه در آن عالم وجود پيدا می‏كنند . حالا اين عقايدی است كه شيخ در
اينجا نقل می‏كند .

برخورد فلاسفه اسلامی با نظريه مثل

در اين جا شيخ و اتباع شيخ و مشائين منكر مثل افلاطونی هستند و ظاهرا
حتی فارابی هم در جمع بين رأيين هم كه كوشش كرده نظر افلاطون را يك‏

پاورقی :
> بهرحال البته شيخ در اشارات در نظريه اتحاد عاقل و معقول به
فرفوريوس پرداخته نه به افلاطون . و در اينكه شيخ در اواخر عمرش تمايلی‏
به عرفان و اشراق پيدا كرده شكی نيست كه در همان اواخر اشارات اين‏
مطلب را نشان می‏دهد .