و هذا كالمطر الذی يعلم يقينا أنه كاين لضروره الماده ، لان الشمس اذا
بخرت فخلص البخار الی جو البارد برد فصار ماء ثقيلا ، فنزل ضروره ،
فاتفق أن يقع فی مصالح ، فظن أن الامطار مقصوده فی الطبيعه لتلك المصالح
. وقالوا : ولم يلتفت الی افسادها للبيارد .
قالوا : وقد عرض فی هذا الباب أمر آخر وهو النظام الموجود فی تكون
الامور الطبيعيه وسلوكها الی ما توجبه الضروره التی فی المواد وليس ذلك
مما يجب أن يغتربه ، فانه وان سلم أن للنشوء و التكون نظاما فان للرجوع
والسلوك الی الفساد نظاما ليس دون ذلك وهو نظام الذبول من أوله الی
آخره بعكس من نظام النشوء ، وكان يجب أيضا أن يظن أن الذبول لاجل شیء
وهو الموت .
ثم ان كانت الطبيعه يفعل لاجل شیء فالسؤال ثابت فی ذلك الشیء نفسه
وأنه لم فعل فی الطبيعه علی ما هو عليه ؟ ويستمر المطالبه الی غير
النهايه .
ما اصلا میتوانيم موجودی را مثال بزنيم كه خودش بر اثر اتفاق رخ میدهد
و آثار خوبی هم بر وی مترتب میشود ، حال آنكه ما میدانيم قطعا طبيعت
اين هدف را نداشته است . میگويد باران را هر كس میداند كه در اثر اين
بوجود میآيد كه خورشيد مواجه میشود با درياها و اماكنی كه آب دارد و آب
را تبخير میكند و چون بخار طبعا خفيفتر است ( به نحوی كه قدما میگفتند
كه مثلا بخار
پاورقی :
> كه میخواهند غائيت را نفی كنند درست مثل متكلمين مسئله را طرح
میكنند ، كه آيا اين اشياء و اين حيوانات را خدا اين طور درست كرده
است يا طبيعت درست كرده ؟ نه ، اگر خدا از آسمان پائين آمده و اينها
را درست كرده بود ، طور ديگری درست میكرد . وی موضوع تشويهات حيوانی
را مثال میزند و میگويد كه اين حيوان مليونها سال است به اين صورت
مانده است ، خوب خدا مليونها سال وقت داشت ، چرا در اين همه مدت اين
كار را نكرد . حرفهای خيلی بی پايهای از اين قبيل ، حال آنكه اگر ما
بگوئيم كه خدا وقت داشت و در آن وقت استفاده كرد ، همانجاست كه بايد
خدا را منكر شويم و بگوئيم خدائی كه كارش به سبكی باشد كه راسل انتظار
دارد ، هرگز وجود ندارد . به هر حال بسياری از عناصر مباحثی كه امروز
بيان میشود در كلمات انباذقلس هم بوده است .