مورد مثال كلام كه در فوق ذكر كرديم اين سه مفهوم چنين است : 1 - وجود :
كلام من وقتی حادث شد وجود دارد . 2 - مفهوم ديگر عدم قبلی آن است . 3 -
مفهوم سوم ، " وجود مسبوق به عدم " است .
اكنون سؤالی كه مطرح است اين است كه فاعل كه افاده می‏كند چه چيز را
افاده می‏كند ؟ وجود را ؟ عدم را ؟ هر دو را ؟ يا وجود متصف به بعد از
عدم بودن را ؟ عدم كه چيزی نيست ، اعتباری ذهنی است ، عدم معلول در
واقع مستند به عدم علت است . پس فاعل وجود مسلما علت عدم نيست ،
فاعل وجود را افاده می‏كند . حال آيا فاعل ، وجود را افاده می‏كند يا وجود
متصف به عدم را ؟ من كه موجد كلام هستم ، موجد كلام ام يا موجد كلام بعد از
عدم هستم ؟ شيخ می‏گويد فاعل علت همان وجود است ، آن چيزی كه علت افاده‏
می‏كند وجود است نه آنكه " كون الوجود بعد العدم " را هم علت افاده‏
بكند ، بلكه اين يك امر انتزاعی است كه بالذات از اينجا انتزاع می‏شود
پس آنچه را كه فاعل می‏دهد فقط وجود است نه عدم و نه وجود متصف به‏
اينكه انه بعد العدم .
نسبت چيزی با چيزی يك وقت امكان است ، يك وقت وجوب و گاه ،
امتناع . هميشه علت در مورد امكان جاری است و اثر می‏بخشد . وقتی كه يك‏
شی‏ء می‏تواند باشد يا نباشد علت می‏خواهد . در مورد وجوب و امتناع ، علت‏
نيست . وجوب ، فوق علل قرار دارد و امتناع نيز دون علل قرار دارد و لذا
در مورد هيچيك از آنها ، عليت مطرح نمی‏شود .
شيخ می‏گويد در حدوث ، علت ، مفيد وجود حادث است نه حدوث حادث .
حدوث يك مفهوم انتزاعی است كه قهرا از چنين وجودی انتزاع می‏شود . "
كون هذا الوجود بعد العدم " ، مجعول به جعل جاعلی نيست ، اين منتزع از
ذات خود اين وجود است . اين است كه ما همواره گفته‏ايم كه تا ذهن را
نشناسيم اساسا نمی‏توانيم فلسفه داشته باشيم . در واقع هنر عمده فلسفه اين‏
است كه فعاليتهای ذهن را می‏شناسد و انديشه‏های واقعيت‏دار را از
انديشه‏های ذهنی و اعتباری جدا می‏كند . مثلا در همين جا می‏گوئيم كه علت‏
حادث كرد معلول را . حرف درستی هم هست . اما در تحليل دقيق فلسفی‏
می‏گوئيم كه واقع امر اين است