اصواتی هستند كه از مقاطع مختلف دهان بوجود می‏آيد . مثلا حرف " ب "
را در نظر می‏گيريم ، هر جور كه در دهان پيدا شود با حركات مختلف همراه‏
است ، يا " ب " است يا " ب " است يا حركاتی بين اينها و گاهی هم‏
سكون می‏دهيم كه خود سكون هم شكلی است كه به آن داده‏ايم . از نظر عقلی‏
آنهم يعنی سكون خودش ، صورتی است ، دليلش هم اين است كه مثلا " ب "
همان " ب " مسكون نيست كه به " ء " اضافه شده باشد ، بلكه " ب "
وقتی مضموم است سكون را رها كرده و به صورت " ب " در آمده است .
پس حرف " ب " فقط چهار حالت دارد : ، اما " ب " كه در الفبا
منظور كرده‏ايم كداميك از اينها است ؟ هيچكدام . آن " ب " كه می‏گوئيم‏
همان است كه در يكجا فتحه دارد ، در يكجا كسره دارد ، در يكجا ضمه دارد
و در يكجا ساكن است . پس خودش چيست ؟ می‏گوئيم خودش بدون هيچيك از
اين اصوات نمی‏تواند وجود پيدا كند ، چيزی است كه هم در آنجا است هم در
اينجا است و . . .
حالا اگر بگوئيم ما می‏خواهيم طبق اصول تجربی آن " ب " الفبا را
ببينيم يعنی حرف بدون حركت را ببينيم اين تجربه محال است . پس علم‏
متكی به حس نمی‏تواند اين را بيابد ، زيرا يا بايد يكی از اين چهار نوع‏
" ب " را ببيند ، اين كه نمی‏شود ، كداميك را " ب " بداند ؟ اما از
طرف ديگر هم نمی‏تواند انكار كند ، ولی عقل وجود او را در می‏يابد .
ماده الموادی كه علما و دانشمندان می‏گويند چيزی است كه مستقل است و
می‏تواند وجود پيدا كند ( مثل " ب " اما از نظر حكما اين ماده المواد ،
خود وقتی موجود شد دارای فعليتی است . می‏گويند ماده المواد چيزی است كه‏
عقل وجود او را درك می‏كند ولی وجود او در چهره اشياء ديگر موجود می‏شود ،
گاهی به اين شكل در می‏آيد گاهی بشكل ديگر . . .
اين حكما ، معتقدند كه ماهيت جنس در ميان ماهيات انواع ، اين نوع‏
است ، " مبهم " . جنس وجود دارد ولی در شكل نوع و فصل . در خارج كه‏
جنس از فصل جدا نيست ، می‏گويند در ذهن هم جدائی وجود ندارد . فقط
می‏گويند ( در