فعل و فاعل . فاعل نسبتش به اين فعل و آن فعل علی السويه است . نسبت
به هر دو كه نمیتواند ضرورت داشته باشد و الا بايد هر دو را انتخاب كند
و اين محال است . پس گاهی میشود كه فاعل ، فاعل است در حاليكه نسبتش
به فعل ضرورت نيست .
فلاسفه پاسخ میدهند كه در مسائل عقلی و دقيق به اينگونه مثالها نمیشود
تمسك جست . زيرا درست است كه بهترين دليل بر امكان يك شیء وقوع آن
است ، اما به شرط آنكه ما بتوانيم بر جميع علل و عوامل احاطه پيدا كنيم
. در اين مثالها با اينكه مربوط به نفس انسان است هزار عامل مخفی وجود
دارد كه برای انسان امكان ندارد بتواند آنها را تحت حساب خود درآورد .
حتما آدمی كه از دو نان يكی را انتخاب میكند يك مرجحی بالاخره در
نفسش پيدا میشود برای يكی از آندو ، منتهی انسان نمیتواند اينها را پيدا
كند . اين مثالی كه شما میزنيد اگر دارای عوامل خيلی سادهای بود ما
میتوانستيم اين عوامل را احصاء كنيم و يقين پيدا كنيم كه هيچ عامل ديگری
وجود ندارد و تا ابد هم كسی نمیتواند عاملی را كشف كند ، در آنصورت جای
آن بود كه بگوئيد شما میگوئيد اين محال است ولی میبينيد كه واقع شده
است ديگر چه میگوئيد ؟ اما در اينجا واقع اينست كه ما عامل را
نمیشناسيم ، و عامل را نمیشناسيم غير از اين است كه عاملی وجود ندارد .
در بعضی از موارد عدم الوجدان يدل علی عدم الوجود اما در بسياری از موارد
عدم الوجدان لا يدل علی عدم الوجود .
من اگر دست در جيبم بكنم و بخواهم كليد در يك حجره را پيدا كنم ولی
نيابم میگويم نيست با اينكه حس من كه نمیگويد نيست . حس من نمیگويد
كه هست . وقتی كه من نگاه میكنم توی جيبم ، حس من به من از كليد خبر
نمیدهد . ولی آنجا من
|