ذات پروردگار ، میگوئيم وجودی است ولی در شدت و كمال نامتناهی . ما
خود وجود نامتناهی را كه مستقيما نمیتوانيم درك كنيم . میگوئيم وجودی
است اما نه متناهی . آقای طباطبائی در " اصول فلسفه " مثالی در اين
مورد ذكر میكند كه مثلا برای يك دهاتی كه فقط حسن آباد و علی آباد خودش
را ديده و بعد آمده شهری مثل كاشان را ديده ، به او میگويند شهر نيويورك
، میگويد چه جور جائی است ؟ گفته میشود شهری است اما نه اين شهرها ،
برای او هيچ جور ديگری نمیشود تعبير كرد . با گفتن نه از اين شهرها
مماثلت و مشابهت را نفی میكنيم .
ما نسبت به ما فوق خودمان حتی تا نامتناهی هم حكم صادر میكنيم و
همچنين نسبت به مادون خودمان تا جائی كه نمیشود برای آن حدی تعيين كرد .
ما در حدی كه هستيم همان مرتبه از وجود را ادراك میكنيم ، قوه انتزاع
است كه درجات بالاتر و درجات پائينتر را به ما معرفی میكند با يك
سلسله وجود سلبی ، وجودی نه آن وجودها ، شهری نه از آن شهرها ، وجودی در
كمال غير متناهی در غير متناهی . دو تا سلب با يكديگر توأم شده است ،
يعنی با دو سلب يك اثبات را میفهميم . متناهی بودن يك امر سلبی است
نفی هم يك سلب ديگری است . اين سلب و سلب را وقتی با يكديگر توأم
كرديم ، يك معنی اثباتی را درباره غير متناهی درك میكنيم .
غايت داشتن مشروط به شعور نيست
يكی از اشكالات نسبتا مهمی كه در باب غايت داشتن طبيعت میكردند اين
اشكال بود كه غايت داشتن فرع بر شعور و ادراك و رويه است . يك موجود
ذی فكر ، ذی رويه میتواند كه دارای غايت باشد يعنی كاری را لاجل غايتی
انجام دهد ، اما موجودی كه فاقد شعور و ادراك و رويه است ، معنی ندارد
كه فعلش برای غايتی باشد . طبيعت كه مسلما فاقد شعور و فاقد ادراك
است ، بنابراين طبيعت خودش در فعلش غايت ندارد . شيخ میگويد اين
حرف درست نيست . " الرويه لا نجعل غير ذی الغايه ذا الغايه " يعنی
فكر سبب نمیشود كه اگر چيزی غايت نداشته باشد بواسطه فكر صاحب غايت
شود ، بلكه اثر رويه و