نمی‏تواند وجود داشته باشد ، اگر بخواهد وجود داشته باشد يا عين ناطق است‏
يا عين ناهق است يا . . .
پس اشكال به اين طريق حل می‏شود كه می‏گوئيم جنس ، جزء حد است ولی در
محدود ، عين محدود است ، و در حد كه جدا می‏شود با نوعی ابهام جدا می‏شود
ولی در محدود حتی به همين مقدار هم نمی‏تواند جدا شود ، در نوع ، عين همان‏
نوع است . . .
بعد شيخ می‏گويد اصلا اين چيزهائی را كه ما " فصل " فرض می‏كنيم اگر
خيلی دقيقتر بنگريم می‏بينيم كه اينها فصل نيستند ، اغلب اينها علامات و
لوازم فصولند نه خود فصول . مثلا حساس را در نظر می‏گيريم ، خود آن از حس‏
است و آن يك انفعال است و انفعال كه نمی‏تواند فصل يك جوهر باشد . ما
اغلب نمی‏توانيم فصول حقيقی را درك كنيم و اگر هم درك كنيم لفظی برای‏
بيان آنها نداريم .
خلاصه درس گذشته : جنس يك ماهيت مبهم است و بدون فصل ، متحصل‏
نمی‏شود و جنس در خارج بعينه همان فصل است .
مثال 1 : لون ، جنس است . ولی در خارج بتنهائی يافت نمی‏شود بلكه مثلا
بايد لون ابيض باشد .
مثال 2 : عدد ، جنس است ولی ذاتی نيست تام و تمام كه خودش موجود
باشد و بعد متصف شود به سه ، چهار ، . . . بلكه عدد چيزی جز عين همين‏
اعداد خارجی نيست .
پس نسبت معنای جنس به معنای فصل ، نسبت ناقص به كامل است .