گذشته هم ، مثل اينكه در باب وجود و شيئيت همين را گفته‏اند كه وجود و
شيئيت متساوقين هستند . متساوقين با مترادفين فرق می‏كند . مترادفين را
در جائی می‏گوئيم كه دو لفظ دارای يك معنا و مفهوم باشند ، كه معمولا به‏
انسان و بشر مثال می‏زنند ، می‏گويند انسان همان معنا و مفهومی را دارد كه‏
بشر دارد ، و بشر همان معنا و مفهوم انسان را دارد . كلمه انسان دلالت‏
می‏كند بر ذات اين موجود كه حيوان ناطق است و كلمه بشر هم همين دلالت را
می‏كند ، لذا مترادفين هستند . متساوقين در جائی گفته می‏شود كه دو كلمه از
نظر مفهوم با يكديگر مغايرند و از نظر مصداق واحد هستند . مثل ناطق و
ضاحك . ناطق يك معنا را می‏فهماند و ضاحك معنای ديگری را ، ولی هر دو
مصداقا هميشه يكی هستند ، يعنی هر ناطقی در خارج ضاحك است و هر ضاحكی‏
در خارج ناطق است . اينها را متساوقين می‏گويند ، يعنی مصداقا و موضوعا
همدوش يكديگرند . سؤالی را متكلمين مطرح كرده‏اند كه بعد وارد فلسفه شده‏
و آن سؤال اينست كه : آيا وجود و شيئيت مترادفين‏اند يا متساوقين و يا
نه مترادفين و نه متساوقين ؟ بعضی‏ها شايد اينها را مترادفين دانسته‏اند ،
بعضی هستند كه متساوقين هم نمی‏دانند و می‏گويند شيئيت مصداقا اعم از
موجود است . ولی فلاسفه ما می‏گويند شيئيت و موجوديت مصداقا متساوقين‏اند
، يعنی كل شی‏ء موجود و كل موجود شی‏ء ، ما چيزی نداريم كه شی‏ء باشد و
موجود نباشد و چيزی نداريم كه موجود باشد و شی‏ء نباشد . در مورد واحد و
موجود هم همين حرف را می‏زنند و می‏گويند واحد و موجود متساوقين هستند .
شيخ می‏گويد اشتباه نكنيد . نمی‏خو اهيم بگوئيم مترادفين هستند ، چنانكه‏
بعضيها گفته‏اند ، بلكه متساوقين می‏باشند . ولی شيخ برای مدعای خود يك‏
دليلی می‏آورد كه آن دليل قابل خدشه است ، می‏گويد اگر مترادف می‏بود كثير
من حيث هو كثير نبايد موجود باشد ، چون كثير من حيث هو كثير واحد نيست‏
ولی موجود است . اين قابل خدشه است ، چون كثير من حيث هو كثير نه‏
موجود است و نه واحد ، نه اينكه كثير من حيث هو كثير موجود است و من‏
حيث ديگر واحد است . شيخ قبول دارد كه كثير من حيث هو كثير هم موجود
است و هم واحد ، ولی می‏خواهد ادعا كند كه كثير