شود . سقراط میگفت من هم كارم فقط مامائی است تا عقلها سالم بماند و
انديشههای سالم توليد كند . مقصود اين است كه عقل انسان اگر انحراف
پيدا نكند بالفطره خودش درست فكر میكند و به نتيجه درست میرسد و كار
يك معلم اين است كه جلوی اشتباه روی فكر را بگيرد تا در همان راه راست
خودش حركت كند و برود .
در صحت و بيماری بدن نيز چنين است . اگر طبيب بيمار را بوسيله غذا
يا دارو تقويت كند خود طبيعت بيماری را زائل میكند ، همانطور كه
درباره گلبولهای سفيد گفته میشود . كار گلبولهای سفيد بالطبيعه مبارزه
كردن با آفتهاست . واكسن هم كه به انسان تزريق میشود برای تقويت طبيعت
است . واكسن در واقع ميكرب ضعيف شده و بمقدار كم همان بيماری است كه
برای ايجاد آمادگی در بدن به يك انسان سالم تزريق میشود . بعد گلبولهای
سفيد شروع میكنند به مبارزه كردن با آن . دفعه دوم بمقدار بيشتر میزنند ،
و باز گلبولهای تقويت شده با آنها مبارزه میكنند . و دفعه سوم باز بيشتر
میزنند و اين بار بدن بقدری قوی میشود كه هر چه از اين ميكرب وارد بدن
بشود خود بدن دفاع میكند . همين تقويت شدن يك موجود زنده در اثر مبارزه
يكی از دلائل غايت داشتن طبيعت است .
افعال بی رويه هم غايت دارند
يكی از اشكالات مهم و قوی كه به غايت داشتن طبيعت وارد میشد ، شاعر
نبودن طبيعت است . میگفتند اين معنی ندارد كه ما بگوئيم طبيعت غايت
دارد . طبيعت كه عقل و فكر و شعور و ادراك ندارد ، پس غايت ندارد .
چون غايت داشتن فرع بر شعور و ادراك داشتن است . مثلا انسان كه در
كارهای خود غايت دارد يعنی اينكه اول تصور فايده كاری را میكند و بعد آن
فايده را كه تصور كرده تصديق میكند ، بعد مجموع منافع و مضار آن كار را
با يكديگر مقايسه میكند و میسنجد . وقتی كه به نظرش رسيد كه نفعش بيشتر
است آن را اختيار و انتخاب میكند . اين است معنای غايت داشتن كار .
ولی طبيعتی كه شعور ندارد چگونه