اتفاق به آن معنی دخالت ندارد ، نظام ضروری است ، و همان طور كه در هر
جا نظام ضرورت باشد يك شی‏ء پيدا می‏شود و غلط است كه ما بگوئيم اتفاقا
پيدا شده است ، ولی حالا كه اتفاق معنی ندارد آيا ثابت می‏شود كه اين كه‏
الان موجود است غايت طبيعت بوده است ؟ اين را اگر ما بخواهيم ثابت‏
كنيم به دليل ديگر بايد ثابت كنيم .
يعنی اينطور بايد ثابت كنيم كه طبيعت در سر راه خودش به مراحلی‏
رسيده است كه نشان داده كه طبيعت مسخر يك قدرت ديگر است . طبيعت‏
كار را انجام می‏دهد ولی طبيعت هدف خود را انتخاب می‏كند .
اين را اگر بخواهيم اثبات كنيم مطلب ديگری است . ولی آنچه را كه ما
تا اينجا بيان كرديم جواب اتفاقيون را می‏دهد ولی جواب اين فرضيه را
نمی‏دهد . چون كسی كه اين فرضيه را می‏دهد داعی ندارد كه اسم اتفاق رويش‏
بگذارد . تا شما به او اينطور جواب بدهيد . می‏گويد ما اتفاق نمی‏گوئيم‏
ضرورت می‏گوئيم ولی كی گفته كه لازم هر ضرورتی اين است كه غايت بالذات‏
باشد در طبيعت ؟ البته چون اين بحث خوبی است آن را هم عرض می‏كنيم .
در باب غايات يك تصوير كلامی داريم كه همان تصوير عامه مردم است .
يك تصوير فيلسوفانه داريم مربوط به فلاسفه الهی و يك تصوير فلاسفه غير
الهی .
تصوير كلامی يا تصوير عوامانه در باب غايات اين است كه اساسا برای‏
طبيعت شأنی قائل نشده‏اند . يعنی طبيعت را از قبيل مصنوعات بشری حساب‏
می‏كنند ، و خداوند را كه صانع می‏دانند از قبيل صانع بشری در نظر می‏گيرند
. يعنی چه ؟ يعنی طبيعت اساسا مرده است و هدف ندارد . اين صانع است‏
كه هدف خودش را در طبيعت به وجود می‏آورد . مثل صندلی‏ای كه يك نجار
می‏سازد ، اين چوب به