فصل دوم مثل افلاطونی ( 2 )
وأما الافلاطون فأكثر ميله الی أن الصور هی المفارقه ، فأما التعليميات فانها عنده معان بين الصور والماديات ، فانها و ان فارقت فی الحد فليس يجوز عنده أن يكون بعد قائم لا فی ماده ، ( 1 ) لانه اما أنپاورقی : 1 - مسألهای كه هنوز نو و قابل طرح است اينست كه آيا ابعاد منحصر به همين ابعاد مادی است ؟ يعنی چون جسم هست بعد هست ؟ كه اگر فرض كنيم يك مرتبه اجسام عالم معدوم شوند ديگر بعد اساسا وجود نخواهد داشت ؟ حتی بعد خلا يعنی بعد خالی از جسم هم وجود ندارد ؟ يا اينكه ما بعد مجرد داريم ، فضای مجرد و غير مادی داريم ؟ اين خودش مطلبی است ، همانطور كه در مسأله خلاء همين بحث مطرح است . اگر ما بگوئيم كه فضا و بعد غير مادی وجود ندارد مسلما خلاء هم محال خواهد بود و اين از بديهيات اوليه عقل است . زيرا خلاء به معنای اين است كه ما يك فضائی را واقعا از جسم خالی كنيم . و اگر فضائی واقعا از جسم خالی شود بطوری كه هيچ جسمی در آن وجود نداشته باشد آنوقت ديگر فضائی نمیتواند وجود داشته باشد . و فضا عدم مطلق میشود . فرض كنيد كه بخواهند خلاء واقعی را در اين اطاق بوجود آورند ، بعد بگويند در اينجا هيچ چيز وجود ندارد و در عين حال بگويند بين اين ديوار و آن ديوار فاصلهای وجود دارد خود مسأله فاصله و فضا نيز قابل طرح است . آيا اين اجسامی كه در عالم است در فضائی مستقل از اين اجسام ريخته شدهاند ؟ آيا فضائی مستقل از اجسام وجود دارد ؟ اين بحث از قديم در باب مكان هم مطرح بوده كه مثلا اين دست من كه الان در مكان قرار گرفته ، مكان اين يعنی چه ؟ آيا برابر اين دست من فضائی وجود دارد و اين دست من الان در آن فضا قرار گرفته كه وقتی دست من به اين طرف میآيد آن فضا كه در آن طرف بود تكان نمیخورد و دست من از آن فضا مفارقت كرده و در فضای ديگری آمده است ؟ و حتی دست من با همه آنچه كه بر آن محيط است ، >