هيولای غير شاعر شوق به صورت دارد ، می‏گويد هذا أشبه بالتخيلات الصوفيه .
ولی از بس كه شيخ مرد محتاط و منصفی است و شايد در طبقه خودش از او
منصف‏تر پيدا نشود هميشه اظهار عجز و كوچكی می‏كند و مطالب را با كلمات‏
يشبه ، لعل و نظاير آن می‏گويد ، شايد مطلبی است كه ما نمی‏فهميم شايد بعد
از ما افرادی بيايند كه معنای اين حرف را بفهمند كه شوق هيولی به صورت‏
يعنی چه . مرحوم آخوند مطلب را نقل می‏كند و بعد اصولی را ذكر می‏كند در
توضيح آن مطلب و يكی از آن اصول اين است كه وجود مساوی است با شعور .
شعور تعريف ندارد . و آنچه را كه ما اسمش را شعور می‏گذاريم يك درجه‏
عالی از شعور است . وجود هر چه به كمال يعنی به شدت و قوت برسد شعور و
وجدان خودش از خودش بيشتر می‏شود . اصلا سخن آخوند اينست كه شعور يعنی‏
وجدان خود . هر وجودی كه خودش را وجدان نمی‏كند يعنی توده‏ای از وجدان‏
است كه بالاوجدان فرقی نمی‏كند . می‏گويد در طبيعت وجود و عدم در هم‏
آميخته است . هيچ چيز در طبيعت وجود خالص نيست . هر چه در طبيعت‏
است ، تركيب وجود و عدم است . می‏گويد طبيعت امری ممتد و دارای ابعاد
است ، چه ابعاد سه گانه جسمانی و چه بعد زمان .
اصولا معنای ابعاد داشتن اين استكه هر جزئی از جزء ديگر غائب است .
يعنی جزء ديگر را فاقد است . آن جزء را هم كه دو جزء كنيم هر يك از
اجزاء را كه در نظر بگيريم از قسمت ديگر غائب است ، و آن جزء ديگر هم‏
از او غائب است . جسم يعنی وجود داشتن در عين غيبوبت از خود ، خود
بودن و در عين حال از خود غائب بودن . اين از ابعاد اجسام . بعد می‏رود
سراغ بعد طبيعت يعنی بعد تغيير ، بعد زمان . باز عين همان حالت غيبت‏
در اينجا هم هست . هر لحظه از لحظه ديگر غائب است و خود آن لحظه را هم‏
كه بشكافيم باز تقسيم می‏شود به دو لحظه كه از يكديگر غائب هستند . باز
هر جزئی تقسيم می‏شود به دو لحظه‏ای كه از يكديگر غائبند البته نه به معنای‏
اينكه ذرات لحظات ، ذرات آنات وجود دارد ولی نحوه وجود نحوه وجودی‏
است كه جمع و حضور در اينجا پيدا نمی‏شود . البته باز در عين حال وجود
است و در همان حدی كه وجود است نمی‏شود گفت كه شعور نيست ، اما آنقدر
اين وجود با عدم آميخته است و اين علم و آگاهی آنقدر با