اشراق را هم به افلاطون نسبت می‏دهند .
در باب مكان بعضی‏ها به بعد مجرد از ماده يعنی فضای غير مادی كه هم بعد
است و هم غير مادی است معتقد می‏باشند . يعنی در آن فضا جسم نيست ولی‏
بعد هست . اين خودش مسأله‏ای است . شيخ می‏گويد افلاطون صور را مجرد از
ماده می‏دانسته و برای آنها حقيقتی مجرد از ماده قائل بوده ، اما در
تعليميات بعد مجرد از ماده را منكر بوده است . و اين درست عكس آن‏
چيزی است كه در كتابهای ما به افلاطون نسبت می‏دهند . برهانی هم شيخ از
طرف منكرين بعد مجرد از ماده ذكر می‏كند . آنها می‏گويند بعد مجرد از ماده‏
به اين دليل محال است كه آن بعد يا متناهی است و يا غير متناهی . اگر
غير متناهی باشد ، علت غير متناهی بودنش چيست ؟ آيا طبيعتش اقتضا
می‏كند ؟ يعنی از آن جهت كه بعد است و از آن جهت كه بعد مجرد است چنين‏
اقتضائی دارد ؟ يا اينكه طبيعتش اقتضای غير متناهی بودن را ندارد ، بلكه‏
امر ديگری چنين اقتضا كرده ؟ اگر بگوئيد طبيعت بعد چنين اقتضا می‏كند لازم‏
می‏آيد كه بعد متناهی نداشته باشيم و همه ابعاد عالم غير متناهی باشد و هر
جسمی را كه فرض كنيم ابعادش غير متناهی باشد ، در حاليكه چنين نيست .
پس نمی‏شود گفت بعد از آن جهت كه بعد است مساوی با غير متناهی بودن‏
است . اگر كسی شق ديگر را انتخاب كند و بگويد كه بعد غير متناهی است‏
به دليل اينكه مجرد از ماده است و در اين صورت ايراد قبل وارد نمی‏شود ،
زيرا آن ايراد وقتی وارد بود كه می‏گفتيم بعد از آن جهت كه بعد است غير
متناهی است و به ابعاد مادی كه متناهی هستند نقض می‏گرديد . بنابراين‏
بعد مجرد از آن جهت كه مجرد است غير متناهی است ، نه از آن جهت كه‏
بعد است كه ما به الاشتراك ابعاد مادی و مجرد است . اگر چنين حرفی را
بزنيد ناچار بايد بگوئيد كه بعد از آن جهت كه بعد است غير متناهی بودن‏
را اقتضا می‏كند و از آن جهت كه مادی است و مقرون به ماده است ،
اقترانش به ماده تناهی بودن را اقتضا می‏كند . پس بايد قائل باشيم كه‏
ماده مفيد حصر ، يعنی تناهی و مفيد صورت است و حال آنكه اين مطلب مسلم‏
است كه ماده جز قابليت چيز ديگری نيست . مثل اين می‏ماند كه ما بعد را
ماده گرفته باشيم و ماده را