می‏داند ، مكمل فرض كرده‏اند ، بدينصورت است كه ارسطو خير و شر را به‏
باب تزاحم برده ، چون اين دو را با يكديگر مقايسه كنيم ، زمانی خير
بيشتر است و شر كمتر در اينجا بايد باصطلاح شر قليل را در مقايسه با خير
كثير ناديده انگاشت و آنگاه كه خير از شر كمتر بود بايد خير قليل را
فدای شر كثير كرده و اگر هم كه اين دو با يكديگر برابر بود بايد در
جستجوی عامل مرجحی جهت برتری يك جانب به نفع ديگری بود .
البته از ظاهر حرف ارسطو چنين بر می‏آيد كه وی شر را نيز در مقابل خير
امری حقيقی می‏پنداشت و ليكن هم می‏تواند سخن وی را توجيه كرد به همان‏
وجهی كه در ابتدا در مورد اتصاف شر به خيريت به صورت عرضی و يا
بالعكس گفته شد . بعنوان مثال ، از امور وجودی كه متصف به شريت‏
می‏گردند باران را می‏توان گفت كه فی حد ذاته خير و وجود است اما زمانی‏
كه منشأ اعدامی چون خرابی خانه‏ها و غيره می‏شود ، از آن حيث كه چنين شده‏
، آنرا امر عدمی و شر می‏انگاريم ، و يا سيل و زلزله كه هر دو فی نفسه از
آن حيث كه يكی نيرو و ديگری حركت می‏باشد از امور وجودی ، ولی از آن‏
حيث كه باعث خرابيها می‏گردند ، وصف امور عدمی را به خود می‏پذيرند . و
مثال از امور عدمی كه بالعرض متصف به شأن وجود می‏گردند می‏توان حفر چاه‏
و قنات را گفت كه از آن حيث كه خرابی و متلاشی شدن می‏باشند شر ولی از
آن رو كه منجر به بروز آب و ظهور فوايد آن می‏گردند ، صورت امور وجودی‏
را يافته ، آنها را خير و نيك می‏دانيم .
با اين مقدمات به مسئله شفقت و رحمت می‏نگريم . البته اگر انسان را
با مافوق خود ، يعنی موجودات مجرده و كامله مقايسه كنيم كه آنها به‏
بيانی كه توضيح داده شده ، بالذات جوادند ، يعنی برای سر زدن خير از
آنها احتياجی به انگيزه و تأثر نمی‏باشد ، يقينا انسان كه برای انجام‏
خيرات احتياج به انفعال و انگيزه دارد ، ناقص و ضعيف می‏باشد و تأثر او
در مقابل عدم تأثر آن موجودات ضعف محسوب می‏شود . ولی اگر قرار شد كه‏
اين مسئله را در سطح خود انسانها مورد دقت قرار دهيم و يك انسان منفعل‏
و با عاطفه را با يك انسان قسی القلب و غير منفعل بسنجيم ، اين ضعف و
تأثر از آن قوت و عدم تأثر برتر و اين نسبت بدان كمال