اگر درباب انسان كسی بپرسد كه چرا " اين " انسان شد و " آن "
انسان شد ؟ در انسانيت كه " هذا بودن " نيست ، انسانيت كه عين "
اين " بودن نيست ، پس چرا انسان " اين " شد ؟ اگر انسانيت عين "
هذيت " میبود در هر جای ديگر هم بايد همينطور میبود ، و لذا ديگر دو يا
چند انسان وجود نداشت و همه يكی میشدند . هذيت كه همان تشخص است غير
از انسانيت است. نسبت انسانيت با تشخص مثل نسبت جنس است به فصول.
مثلا اگر لونيت حيثيتش عين حيثيت سفيدی بود ، آنوقت محال بود كه
لونيت غير از سفيدی باشد .
پس بناچار " هذيت " چيزی است و انسانيت چيز ديگر است .
حال اين سؤال پيش میآيد كه : لم صار الانسان هذا ؟ آيا لازمه ذات انسان
است كه " اين " باشد ؟ میگوئيم : نه ، والا نمیشد كه انسان " آن "
بشود ، هميشه فقط " اين " میبود . انسانيت لابشرط است از اينكه " اين
" باشد يا " آن " و به همين جهت میتواند هم اين باشد و هم آن . اين
شدن يا آن شدن علت خارجی میخواهد .
پس در مواردی كه [ مفهوم ما ] دارای طبيعت كلی است ، آن طبيعت
میتواند افراد متعدد داشته باشد ، ولی اين فقط در ممكنات پيش میآيد .
اما درباب واجبالوجود ، هذيت ، يا عين وجوب وجود است ، يا لازمه آن
، كه در هر دو صورت نمیشود كه واجبالوجود فرد ديگری داشته باشد . و اگر
نسبت به اين و آن لابشرط باشد ، برای اينكه اين شود يا آن شود نيازمند
علت خارجی است ، و اين خلف است ، چون ديگر واجب نخواهد بود . لذا
تشخص در واجبالوجود عين ذات او است .
|