دست آوردنی است . مفهوم خوبی از رابطه طلب پيدا می‏شود . از باب اينكه‏
انسان در انجام دادن فعل اختياری به يك سلسله معانی و مفاهيم احتياج‏
دارد كه او را برانگيزد به سوی آن فعل ، عقل انسان مفهوم خوبی را می‏سازد
، برای اين كه طبيعت را به سوی مطلوبش هدايت كند ، طبيعت را به‏
مطلوب خودش برساند . مقصودم از طبيعت آن نحوه وجود تكوينی است . يعنی‏
عقل وجود واقعی خود و وجود تكوينی خودرا به مطلوب خودش برساند .
بنابراين اگر طالب و مطلوبی در عالم نباشد خوب و بدی هم اصلا در عالم‏
نيست . بدها همان چيزهائی است كه می‏گوئيم عقل حكم می‏كند كه نبايد باشد
. يعنی همان چيزهائی است كه بايد از آنها دوری گزيد . و خوب آن چيزهائی‏
است كه عقل می‏گويد بايد باشد و بايد آن را جستجو كرد . چيزی بايد باشد
يعنی اين كه ما می‏خواهيم او را جستجو كنيم .
اگر انسان خير و شر را هم درست و خوب تحليل بكند ، در نهايت امر به‏
اين می‏رسد كه الخير هو مايتشوقه شی‏ء ، كه تعريف خير نسبی است ، يا ما
يتشوقه كل شی‏ء ، كه تعريف خير مطلق است . در خير نسبی مطلب خيلی روشن‏
است . يك چيزی كه برای يك چيزی خوب است ، يعنی ملائم و مناسب است ،
يعنی او را به كمال مترقبش می‏رساند ، يا عين كمال مترقب او است . يعنی‏
قوه و استعداد او را دارد كه به او برسد و اين قهرا خير او است .
انسان خيلی چيزها برايش خير است . انسان يك وجودی است كه دارای قوا
و استعدادها و نيروهای مختلف است ، و به حسب هر استعدادی كه دارد يك‏
چيز برای آن قوه‏اش خير است . خير قوه خيال ، خير قوه حافظه ، خير قوه‏
باصره ، خير قوه سامعه ، خير ذائقه و خير لامسه ، تا برسد به خير عاقله .
اين را ما خير نسبی می‏گوئيم . بدهم قهرا همين‏جور می‏شود . و از اين جهت‏
يك مفهوم نسبی می‏شود ، يا لااقل بد نسبی هم داريم . يعنی يك شی‏ء ضد كمال‏
شی‏ء ديگر است ، و چون ضد كمال او است ، آن شی‏ء را طرد می‏كند و نفی‏
می‏كند ، از او فرار می‏كند . پس اين بد است. يك چيز ممكن است برای يك‏
چيز خوب باشد ، و همان چيز عينا برای