كه علم و آگاهی ريشهاش حضور است ، و جهل و ناآگاهی ريشهاش غيبت است
. آن وقت اين بحث روی اشياء و اجزاء نمیآيد ، روی كل میآيد . به اين
معنا كه اصلا كل نشأه طبيعت ، نشأه ناآگاهی است . يعنی اجسام كه دارای
ابعاد هستند و سه بعد معروف را دارند ، و دارای حركت هستند ، يعنی بعد
ديگری و امتداد ديگری به تبع حركت قطعيه پيدا میكنند ، به معنی جدائی
هستند ، جدائی به همين معنا .
اگر میگويند عالم طبيعت ، عالم نور نيست و عالم ظلمت است ،
مقصودشان از ظلمت همين عدم آگاهی است . و مقصودشان از نور ، آگاهی است
. اگر میگويند ظلمت است ، يعنی طبيعت از آن جهت كه طبيعت است مساوی
با بیخبری است ، مساوی با تاريكی است . و اگر كسی بگويد چطور وجود
مساوی با تاريكی شده ، مساوی با بیخبری شده ، میگويند اين وجود آميخته با
عدم است ، وجود محض نيست ، ضعيفترين مرحله عالم هستی است . همين
عالم طبيعت با همه عظمتی كه دارد ، نسبت به عوالم ديگر ، ضعيف ترين
عالم هستی است ، در صفالنعال عوالم هستی قرار گرفته است . يعنی آنجا
است كه نور وجود كه از افق اعلی نزول پيدا كرده ، به آخرين حد خود رسيده
است ، در آنجا نور هستی آنچنان ضعيف است كه آميخته با عدم شده است .
يعنی وجود آن قدر ضعيف است كه آميخته با عدم است . از اين جهت است
كه به آن عالم ظلمت يا عالم وحشت يا عالم جهل يا عالم بیخبری و ناآگاهی
میگوئيم . البته باز از همين جا قوس صعودی و سير صعودی شروع میشود ، ق
وس صعودی در خود طبيعت شروع میشود . حيات كه در طبيعت پيدا میشود ،
اين خودش قوس صعودی است كه طبيعت پيدا كرده است ، و هر چه كه به
طرف جلو میآيد و به طرف بالا میآيد ، تا آن مقداری كه ما میشناسيم به
مرحله انسان میر سد . يعنی دو مرتبه به سوی نور و به سوی طرد عدم بيشتر و
طرد غيبت پيش میرود ، و به صورت جمعيت درمیآيد .
پس اگر اين جهت نبود ، بايد تمام موجودات عالم خود آگاه باشند .
برای
|