دوست بدارد . ولی عشق را اعم می‏گيرند . گاهی ممكن است اختصاص داده شود
به دوست داشتن آنچه كه انسان دارد . مثلا انسان خود را دوست دارد و عاشق‏
خود است . و مثلا فرض كنيد ماشينی را كه ندارد مشتاق آن است و می‏خواهد
آن را تهيه كند .
آيا لازمه محبت چيزی ، نداشتن آن چيز است ؟ يا دو نوع محبت داريم :
محبت چيزی كه نداريم و مشتاق و جستجوگر آن هستيم و آن را طلب می‏كنيم و
می‏خواهيم از قوه به فعل برسيم ، و محبت آن چيزی كه داريم .

وجود مساوی عشق است

وجود و هستی به عقيده اينها مساوی با عشق است . و اگر موجودی آنچه از
كمال را كه برای او ممكن است داشته باشد ، آن وقت عاشق آن چيزی است كه‏
دارد . و اگر موجودی باشد كه آنچه را برايش ممكن است نداشته باشد ، آن‏
وقت است كه شوق آن چيز در او پيدا می‏شود و به سوی او حركت می‏كند .
در مورد واجب تعالی كلمه محبت و عشق هر دو را بكار می‏برند . معتقدند
كه واجب تعالی يحب ذاته أكمل محبة وهو أكمل محبوب و أكمل محب . يعنی‏
عاشق بزرگ در عالم و معشوق بزرگ در عالم هر دو خدا است . اما نه به‏
معنای مشتاق كه اشتباه بشود . عبارات شيخ در اشارات اكنون يادم رفته ،
شايد می‏گويد اتم معشوق و عاشق . ( 1 ) عشق حق تعالی و محبت حق تعالی به‏
ماسوای خودش به تبع محبتش به ذات خودش است . همان طور كه علمش به‏
غير هم به تبع علمش به ذات خودش است . محبت حق تعالی به غير هم‏
تابعی است از محبت حق تعالی به ذات خودش ،

پاورقی :
1 - [ شيخ در نمط هشتم ، فصل هيجدهم اشارات می‏فرمايد : أجل مبتهج بشی‏ء
هوالاول بذاته ، لانه اشدالاشياء ادراكا لاشد الاشياء كمالا ، الذی هو بری عن‏
طبيعة الامكان والعدم . و همامنبعاالشر . ولا شاغل له عنه . والعشق الحقيقی‏
هوالابتهاج بتصور حضره ذات ما . . . والاول عاشق لذاته من ذاته ، عشق من‏
غيره أولم يعشق . ولكنه ليس لايعشق من غيره ، بل هو معشوق لذاته من ذاته‏
و من أشياء كثيره ، غيره ] .