مثلا از بدن دفاع میكند ، از حيات يك سلول دفاع میكند ، يا مثلا مواد
غذائی را از جائی به جائی منتقل میكند ، و مواد زائد را از جائی به جائی
منتقل میكند و بدين وسيله به ادامه حيات كمك میكند . پس هم وجود
فینفسهاش خير است ، و هم وجود لغيرهاش خير است . از اين جهت است كه
حكما هميشه ، در بحث خير و شر ، در تحليل نهائی به اين میرسند كه تمام
خيريتها به وجود برمیگردد و تمام شريتها به عدم .
ولی در اين كتابهای جديد از خيلی از افراد ديده میشود كه گفتهاند اين
حكما چه میگويند كه شر امر عدمی است ؟ چگونه جنگ امر عدمی است ؟
بيماری امر عدمی است ؟ اين بازی با الفاظ است . چرا میگويند جنگ امر
عدمی است ؟ صلح امر عدمی باشد .
نه ، كسی نگفته جنگ امر عدمی است . گفتهاند آن چيزی كه ملاك شريت
میشود عدم است . خواه اينكه خود عدم شر باشد ، يا اينكه وجودی باشد كه
آن وجود در تحليل نهائی از آن جهت شر است كه منشأ يك عدم میشود ، نه
از آن جهت كه وجود است . يعنی آن وجود شريت خودش را به اعتبار اين
عدم دارد . پس شريت بالذات از آن عدم است و بالعرض از آن وجود است.
حالا كه چنين شد كه وجود مساوی با خير است و عدم مساوی با شر است و
ملاك خيريت وجود است و ملاك شريت عدم است ، و وقتی كه ما ثابت كرديم
كه واجب الوجود ، ماهيته انيته ، و هو وجود محض ، پس هو خير محض .
ولی ممكنالوجود از باب اين كه ذاته بذاته وجود نيست ، بلكه ذاته
بداته لااقتضای از وجود و عدم است ، و وجود عارض بر ذاتش میشود ، پس
ذاتش خير محض نيست . ولی واجبالوجود چون ماهيتش عين وجودش است ، و
وجودش عين ماهيتش میباشد ، و ذاتی غير از وجود ندارد ، و وجود خير محض
است ، پس ذاته خير محض . اصل مطلب همين بود كه گفتيم .
|