خود را از دست می‏دهد و اين جنبه‏های عدمی به جنبه‏های وجودی تبديل می‏شود ،
و كم كم به حيات نباتی تبديل می‏شود ، و حيات نباتی نيز كم كم به حيات‏
حيوانی ، و حيات حيوانی نيز به حيات انسانی تبديل می‏شود ، و آنگاه به‏
مرحله تجرد می‏رسد . اين است كه غايت طبيعت جوهری قهرا تجرد است .
يعنی طبيعت هميشه در دامن خودش جواهر مجرد را پرورش می‏دهد ، مثل صدفی‏
كه [ در درون خودش ] در پرورش می‏دهد . طبيعت به سوی تجرد در حركت‏
است و جوهر مجرد بوجود می‏آورد و اين جوهر مجرد وقتی كه به حد كمالش‏
رسيد قهرا از طبيعت خارج می‏شود . [ و ساختن جوهر مجرد باز از نو آغاز
می‏شود ] ، باز از نو ، باز از نو و باز از نو .
اين يك تفاوت بسيار اصيلی است ميان اينكه قائل به حركت در جوهر
بشويم يا حركت در جوهر را نپذيريم . اگر همانند بوعلی حركت در جوهر را
قائل نباشيم بايد كمالات و غايات طبيعت را هميشه در يك سلسله اعراض‏
طبيعی جستجو كنيم ، البته همان اعراضی كه طبيعت به طبع خودش به سوی‏
آنها در حركت است . اما اگر قائل به حركت جوهری شويم غايت طبيعت را
( علاوه بر غايات جوهری ) در اعراض هم می‏دانيم ولی به عنوان يك غايت‏
درجه دوم . غايت اصلی طبيعت را بايد ماوراء طبيعی شدن بدانيم كه طبيعت‏
به آن سو در حركت است .
سؤال : اگر چنانچه اين كمالات جوهری برای طبيعت به صورت حركت حاصل‏
نشود و به صورت كون و فساد باشد چه می‏شود ؟
استاد : نه ، آنجا ديگر نمی‏شود .
- : يعنی نمی‏شود كه رفتن به سوی كمالات به صورت حركت نباشد و به طور
كون و فساد باشد ؟
استاد : نه ، نمی‏شود ، ما هنوز برهان مطلب را اقامه نكرده‏ايم ، فقط به‏
بيان آن پرداخته‏ايم .