می‏كنيم ] كه آيا آن واجب‏الوجودی كه وجه امتيازش امر عدمی است ، وقتی‏
تحقق پيدا كرد وجوب وجود هم تحقق پيدا كرده است يا نه ؟ ناچار بايد
گفت تحقق پيدا كرده است . پس آنچه كه در ديگری زياده هست هيچ دخالتی‏
در وجوب وجود ندارد .
چنانكه از خارج عرض كرديم ، عدم تحصلی ندارد ، ما بأزائی ندارد . اگر
در يك چيزی امری نبود ، و نبود آن صدق می‏كند ، چنين نيست كه يك‏
مابازاء داشته باشد . وقتی می‏گوئيم زيد عمرو نيست ، زيد در زيد بودن خود
يك خصوصيات وجودی دارد كه به آن ملاكها زيد بودنش هست . اما عمرو
نبودن و بكر نبودن آن چنين نيست . آن نيستها نيازی به ملاك جداگانه‏ای از
اين هستی ندارد . [ اگر عدم بخواهد ملاك محصلی در شی‏ء داشته باشد ، ]
بايد در يك چيز غيرمتناهی معانی وجود داشته باشد . چون در هر چيزی‏
هستيهای متناهی صادق است و نيستی‏های غيرمتناهی . اگر بنا باشد كه اين‏
نيستها مابازاء داشته باشند ، بايد جنبه‏های يك شی‏ء متناهی ، غيرمتناهی‏
باشد . در مقام مثال مثل اين است كه يك شخص كه همه امور دنيا را به‏
خود اختصاص داده است ، فرش دارد ، ملك دارد ، اتومبيل دارد ، هواپيما
دارد ، كشتی دارد ، مابازاء همه اينها در خارج چيزهائی هست . بايد چيزی‏
به نام كشتی وجود داشته باشد كه اين ملاك آن داشتن او باشد . بايد چيزی‏
به نام هواپيما و فرش و ملك وجود داشته باشد تا ملاك داشتن او گردد . و
از طرف ديگر يك فقير آسمان جل صدبرابر اينها را ندارد . يعنی اگر آن‏
شخص " هزار قلم دارد " درباره‏اش صدق می‏كند ، اين " ميليونها قلم‏
ندارد " درباره‏اش صدق می‏كند . اين شخص فرش ندارد ، خانه ندارد ،
لباس ندارد ، كشتی ندارد ، هواپيما ندارد ، و هزاران امور ديگر را ندارد
. شيخ می‏گويد اين نداردها كه ملاك نمی‏خواهد ، ملاكی كه در خارج وجود داشته‏
باشد ، آن فقط نيستی است ، ملاكش نيستی است .
حال اين دوم كه فقط امر مشترك را دارد و زيادتی را كه ديگری دارد ،
اين ندارد ، [ از اين حالات خالی نيست كه : ]