انتزاع میكند كه اسم آن معنا ماهيت است . ماهيت يك امر انتزاعی و
اعتباری است . بنابراين درباب وجود ما نبايد معطل چيزی باشيم و بگوئيم
كه وجود بايد به چيزی تعلق بگيرد تا حقيقت پيدا كند . چنين نيست كه در
خارج وجود آب به آب تعلق گرفته و حقيقت شده است . آنچه وجود دارد .
همان وجود آب است ، معنی آب را ذهن ما انتزاع میكند . آن چيزی كه در
خارج است و اين خاصيتها را دارد و میتوان در آن شنا كرد همان وجود آب
است . ماهيت آب كه همان چيستی آن است معنائی است كه ذهن انسان از آن
انتزاع میكند . ذهن انسان اشياء را دستهبندی میكند ، از هر وجودی براساس
خصوصيات و سنخيتی كه دارد ماهيتی انتزاع میكند ، چنين نيست كه اول ذات
آبی موجود باشد و بعد وجود بيايد و به آن تعلق پيدا كند . اين تعلقات
انتزاعی است ، تحليلهائی است كه ذهن انسان میكند . به همين دليل شاعر
گفته است : " من و تو عارض ذات وجوديم " . اگر بنا شود چيزی را
عارض چيزی بدانيم بايد ماهيت را عارض وجود بدانيم نه وجود را عارض
ماهيت . پس اين تصور كه وجود به خودی خود چيزی نيست مگر اينكه به
ماهيت تعلق بگيرد ، درست نمیباشد . برعكس ، ماهيت به خودی خود چيزی
نيست مگر آنكه به وجودی ارتباط پيدا كند ، يعنی از وجودی انتزاع شود ،
ذهن بيايد آن ماهيت را به عنوان يك صفت برای وجود انتزاع بكند .
وقتی مطلب چنين باشد وجود مطلق به طريق اولی تحقق دارد . به اين معنا
كه وجود در ذات خودش مطلق است ، هستی در ذات خودش مقيد نيست . تقيد
يعنی محدود بودن . وجود به حسب حقيقت خودش هيچ قيدی ندارد و هيچ حد و
شرطی ندارد . پس وجود در حقيقت خودش واجبالوجود است . آنكه
واجبالوجود نيست ظلی از حقيقت وجود است . هر وجودی كه محدوديت و
نسبيت پذيرفته است ، تغير پذيرفته است به اين دليل است كه در مرتبه
متأخری از حقيقت وجود است ، جلوهای از حقيقت وجود و فعل حقيقت وجود
است .
پس اين حرفها معنی ندارد كه وجود مطلق موجود نيست ، و وجود بايد به
يك
|