بيرونی ، می‏تواند مسيری را طی كند كه در آن مسير از علل درونی خودش‏
استفاده نمايد . به قول مولوی :
عاشقان را شد مدرس حسن دوست
دفتر درس و سبق شان روی او است
خامشند و نعره تكرارشان
می‏رود تا عرض و تخت يارشان
درسشان آشوب و چرخ و زلزله
نی زيادات است و باب و سلسله
قبل از اين می‏گويد :
آن طرف كه عشق می‏افزود درد
بوحنيفه و شافعی درسی نكرد
در اين زمينه‏ها بسيار حرف زده‏اند . غرض اين است كه موجود مكتفی‏
بذاته ، يعنی موجود متناقص و فاقد كمال كه امكان وجدان آن كمال را دارد
، و چنين نيست كه حتما از علل بيرونی بايد استفاده كند ، از درون خودش‏
استفاده می‏كند [ و به كمال ممكن می‏رسد ] . و اينها معتقدند كه پيامبران‏
انسانهای مكتفی بذاته هستند و معلم بيرونی ندارند .

موجود تمام

موجود تام آن موجودی است كه هر كمال ممكنی كه برای او هست ، و هر حد
و اندازه كمالی كه برای او ممكن است ، حاصل است . يعنی ديگر متكامل‏
نيست . اين جور نيست كه اول در مرحله قوه باشد و بعد تدريجا به فعليت‏
برسد و كمالات خودش را تدريجا كسب كند . بلكه نحوه وجودش به نحوی است‏
كه از همان اولی كه وجود دارد ، كه چه بسا آن اوليت زمانی هم نباشد ،
تمام كمالات ممكن را دارد . حالت منتظره‏ای هيچ وقت برای او نبوده و
نيست .
به عقيده اينها همه مجردات ، يعنی عقول مجرده ، كه مجردهای تام و
بالذات هستند ، موجود تام می‏باشند . يعنی برای آنها ديگر تكامل وجود
ندارد . چون

پاورقی :
1 - [ مثنوی معنوی ، دفتر سوم ، چاپ كلاله خاور ، ص 198 ] .