اثبات علل فاعلی
جواب سؤال چنين است كه وقتی فيلسوف درباره علت بحث میكند اتكاء او به آنچه كه در حس میبيند نيست . ( البته آن را هم انكار نمیكند ) و به جای خود هم قبول دارد . فيلسوف با نظر عميق خودش و از راه تحليل عقلی وجود علت را كشف میكند نه از راه احساس كه وسيله كشف علل معده برای عالم طبيعی و فيزيكدان است . فيلسوف اول اشياء را در عقل خويش با يك تقسيم عقلی يعنی مردد بين اثبات و نفی تقسيمبندی میكند . میگويد هر ماهيتی و ذاتی را كه در نظر بگيريم به حصر عقلی از اين خارج نيست كه يا واجبالوجود است يا ممكن الوجود و يا ممتنع الوجود . اين يك حصر عقلی است ، ممكن است كسی از اين سه فرض يكی را قبول داشته باشد ولی به هر حال همين سه فرض است . يا هستی برای او ضروری است و عدم بر ذاتش محال است ، كه ما او را به حسب تعريف واجبالوجود اصطلاح میكنيم . يا برعكس ، نيستی برای او ضروری است و هستی بر او محال است كه اصطلاحا ممتنعالوجود میگوئيم . و يا آن ذات بگونهای است كه فی حد ذاته نه اقتضای وجود را دارد و نه اقتضای عدم را ، نه ضروری الوجود است و نه ضروری العدم ، نه وجود برايش امتناع دارد و نه عدم . اين را