همان واجب‏الوجود است . يعنی اين وجوب وجود تعبيری است كه ما از آن‏
حقيقت می‏كنيم ، حقيقتی كه آن حقيقت عين وجود است ، حقيقتی كه عين وفور
وجود و كمال وجود است .

آيا وجوب وجود ، چيزی جدای از واجب‏الوجود است ؟

اما اگر بگوئيم وجوب وجود چيزی است و ذاتی كه واجب‏الوجود است چيز
ديگری است و واجب غير از وجوب وجود است ، آنوقت بحث ديگری كه بحث‏
مشتق است پيش می‏آيد .

بحثی در مشتق

در بحث مشتق آنجا كه مشتقی را بكار می‏بريم ، آيا هميشه ذاتی داريم و
صفتی ؟ مثلا در اينجا كه در مورد واجب‏الوجود سخن می‏گوئيم آيا لازم است كه‏
واجب‏الوجود ذا تی باشد كه دارای صفت وجوب وجود است ؟ يا مثلا در عالم‏
، آيا وقتی عالم می‏گوئيم لازم است كه ذاتی باشد غير از علم و علمی باشد
غير از ذات و اين ذات متصف به آن علم باشد ؟ يا نه ، ضرورتی ندارد .
ممكن است كه عالم ذاتی باشد عين علم . آن ذات كه متصف به علم است به‏
معنی اين است كه شی‏ء هوالعلم ، هو عين العلم . كما اينكه موجوداتی كه‏
علمشان به ذاتشان علم حضوری است مطلب چنين است . نفس انسان يك موجود
عالم به ذات و به تعبير امروز خود آگاه است ، عالم به خود است . آيا
نفس انسان كه عالم به خود است به اين معنا است كه ذات نفس يك چيزی‏
است كه اين ذات دارای صفتی است و آن صفت علم به خود است ؟ آيا به‏
اين صورت است كه علم تعلق گرفته است به " خود " ، و اين " خود "
هم معلوم است و هم عالم است و در عين حال عالم غير از علم است ؟ آيا
چنين است كه عالم و معلوم يك چيز است ولی علم يك چيز جدائی است ؟
آيا چنين چيزی می‏تواند صحيح باشد ؟ خير ، ثابت شده كه چنين چيزی محال‏
است .