و بايد به فعليت برسند ، اگر شی‏ء يك كمال ثانوی در انتظارش باشد - كه‏
كمال اولش همان حركت او است - حق است . و اگر كمال ثانوی در انتظارش‏
نباشد پوچ است ، يعنی خلاء دارد ، يعنی اين شی‏ء بالقوه و بالامكان چيز
ديگر بايد باشد ولی هرگز آن چيز نخواهد شد ، هرگز به آن غايتش نمی‏رسد .
در اين صورت اين موجود هميشه ناقص و محروم از آن غايت و محروم از كمال‏
خودش است . آن مسأله بالحق اين است كه اشياء عبث نيستند ، غايت‏
دارند و پوچ آفريده نشده‏اند .
فلسفه پوچ‏گرائی همين است كه عالم حركتی بدون هدف و بدون غايت دارد ،
يك حركت بيهوده‏ای كه هيچ هدفی نداشته باشد ، همين‏جور از نقطه‏ای شروع‏
شود و بالاخره به همان نقطه‏ای كه شروع كرده است برگردد . برای چه ؟ برای‏
هيچ . آن وقت اين حركت پوچ می‏شود .
اما بالحق به اين معنا است كه موجودات كمالی دارند و به كمال خودشان‏
هم می‏رسند ، كه همان فلسفه معاد است .

شرح و توضيح متن

فصل فی أنه تام بل فوق‏التام ، وخير ، و مفيد كل شی‏ء بعده ، وأنه حق ،
وأنه عقل محض ، و يعقل كل شی‏ء ، و كيف ذلك ، و كيف يعلم ذاته ، و
كيف يعلم الكليات ، و كيف يعلم الجزئيات ، وعلی أی وجه لايجوز أن يقال‏
يدركها .
فواجب‏الوجود تام‏الوجود ، لانه ليس شی‏ء من وجوده و كمالات وجوده قاصرا
عنه ، ولا شی‏ء من جنس وجوده خارجا عن وجوده يوجد لغيره ، كما يخرج فی‏
غيره ، مثل‏الانسان ، فأن أشياء كثيره من كمالات وجوده قاصره عنه ، وأيضا
فان انسانيته توجد لغيره . بل واجب‏الوجود فوق التمام ، لانه ليس انما
له‏الوجودالذی له فقط ، بل كل وجود أيضا فهو فاضل عن وجوده ، وله ، وفائض‏
عنه .
واجب‏الوجود تام‏الوجود است . و چيزی از وجود و كمالات وجودش نيست كه‏
برايش ممكن باشد و نداشته باشد . چيزی هم از جنس وجودش نيست كه‏