هم میداند ، چه قبل از اين كه بيان كند و چه حالا كه بيان كرده است . خود
اين علم به نحو بسيط در مرتبه باطن نفس او وجود داشته و وجود دارد .
پس اين جمله " وهو أولی بأن يكون عقلا من تلك الصورالفائضة عن عقليته
" اشاره است كه در مرتبه ذات هم به نحوی علم به اشياء دارد . چون
واجب تعالی عاقل ذات خودش است و علم دارد به اينكه هر چيزی را تعقل
میكند ، پس از ذات خودش هر چيزی را تعقل میكند . میخواهد بگويد كه
مبدأ تعقل او به هر چيزی ذات خودش است .
از اينجا به علم فعلی و انفعالی اشاره میكند :
واعلم أن المعنی المعقول قد يؤخذ منالشیء الموجود ، كما عرض أن أخذنا
نحن عن الفلك بالرصد والحس صورته المعقوله ، و قدتكون صوره المعقوله
غير مأخوذه عن الموجود ، بل بالعكس ، كما أنا نعقل صوره بنائية نخترعها
، ثم تكون تلك الصوره المعقوله محركه لاعضائنا الی أن نوجدها ، فلا تكون
وجدت فعقلناها ، ولكن عقلناها فوجدت . و نسبه الكل الی العقل الاول
الواجب الوجود هو هذا، فانه يعقل ذاته و ما توجبه ذاته ، و يعلم من ذاته
كيفية كون الخير فیالكل ، فتتبع صورته المعقوله صوره الموجودات علی
النظام المعقول عنده ، لاعلی أنها تابعة اتباع الضوء للمضیء والا سخان
للحار ، بل هو عالم بكيفية نظام الخير فیالوجود ، و أنه عنه وعالم بأن
هذه العالمية يفيض عنها الوجود علی الترتيب الذی يعقله خيرا و نظاما .
[ گاهی معقول از شیء موجود خارجی اخذ شده ، ] مثل علم ما به افلاك كه
بارصد آن را میبينيم [ و صورتی از آن اخذ میكنيم ] . علم ما به اشياء
ديگر نيز همين جور است . [ گاهی برعكس است ، ] و وجود از صورت معقوله
مأخوذ است . صورت و شكل دوم آن جائی است كه ما خلاق هستيم ، خلاق عين در
خارج . پس در صورت اول ، عين قبلا وجود دارد ، و اين عينی كه وجود دارد
|