وحدت ذات و صفات در نهجالبلاغه
جملهای در نهجالبلاغه هست كه اگر ما باشيم و همان جمله و به قبل و بعد آن جمله گاه نكنيم همان نظريه منسوب به معتزله از آن جمله فهميده میشود ، يعنی نفی صفات . در اولين خطبه نهجالبلاغه چنين میخوانيم : " « الحمد لله الذی لا يبلغ مدحته القائلون ، و لا يحصی نعماءه العادون ، و لا يؤدی حقه المجتهدون ، الذی لا يدركه بعدالهمم ، و لا يناله غوص الفطن ، الذی ليس لصفته حد محدود و لا نعت موجود » . . . " آنگاه در چند جمله بعد میفرمايد : « أول الدين معرفته ، و كمال معرفته التصديق به ، و كمال التصديق به توحيده ، و كمال توحيده الاخلاص له ، و كمال الاخص نفی الصفات عنه ، لشهاده كل صفة أنها غير الموصوف ، و شهاده كل موصوف أنه غير الصفة ، فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه ، و من قرنه فقد ثناه ، و من ثناه فقد جزاه ، و من جزاه فقد جهله ، و من جهله فقد أشار اليه ، و من أشار اليه فقد حده ، و من حده فقد عده » . . . آنجا كه میفرمايد : " « و كمال الاخلاص نفی الصفات عنه ، لشهاده كل صفة أنها غير الموصوف » " بنظر میرسد كه نظر معتزله را تأييد میكند و بايد قائل به نفی صفات بشويم . ولی در چند جمله قبل اگر توجه كنيم میفهميم كه مقصود حضرت علی عليهالسلام اين نيست . برای اينكه آنجا میفرمايد : " « الذی ليس لصفته حد محدود » " آن كسی كه صفتش حد معين ندارد . يعنی صفت محدود را نفی میكند