مبادی جوهر بحث میكنيد ما بايد از شما بپرسيم كه آيا از مبادی جوهر
بماهو جوهر و از مبادی جسم بماهو جسم بحث میكنيد يا از مبادی جسم بما
انه ابيض و بما انه متكمم بهذا الكم بحث میكنيد ؟ از مبادی جسمی كه
كميتش اينست كه دارای فلان ابعاد است و متناهی است و مانند آن . ايندو
با يكديگر خيلی فرق میكنند . اگر شما در مبادی جسم بما أنه جسم بحث كنيد
. يك سلسله مبادی دارد و اگر بخواهيد از جسم بما انه ابيض بحث كنيد .
مبادی ديگر . سخن ارسطو درباره مبادی جوهر بما هو جوهر است ، نه در
مبادی جوهر بما هو مركب . ايرادهائی كه شما گرفتهايد شامل اين نمیشود .
شما خيال كردهايد كه سخن ارسطو درباره مبادی جوهر بما هو معروض هم هست
، در حاليكه سخن او فقط درباره مبادی جوهر بماهو جوهر است . چطور ؟ به
اين صورت كه ما جواهری كه در خارج داريم در نظر میگيريم ، مثلا انسان از
آن جهت كه جوهر است ، يعنی اجناس و فصول جوهری را در نظر میگيريم و
اصلا با اعراض آن سرو كار نداريم . جواهری كه الان در خارج وجود دارند ،
مثل انسان و درخت و سنگ ، مجموعی از ماده و صورت هستند ، مجموعی از
قابل و مقبولی . آن قابل هم احيانا مجموعی از قابل و مقبول است . اگر
اين تحليل را جلو ببريم در نهايت به مادهای میرسيم كه لاماده له و به
قابلی كه لاقابل له ، يعنی به تناهی سلسله علل قابلی میرسيم . ارسطو از
اين جهت بحثی ندارد كه مثلا اين انسانی كه در اينجا وجود دارد انسان بما
هو عالم است . انسان بما هو عالم مباديش فرق میكند . با انسان بماهو
انسان . انسان بماهو عالم مجموع انسان است بعلاوه علم ، خود آن عرض يعنی
علم از مبادی شیء است . بنابراين ايرادی را كه بر ارسطو گرفتهاند وارد
نيست . آنها گفته بودند كه ارسطو فقط دو قسم را ذكر كرده است : يكی
موردی كه تكون علی سبيل الاستحاله است ، مانند يتكون الماء من الهواء ،
ديگر اينكه تكون علی سبيل الحركة والاستكمال باشد ، مانند يتكون الرجل من
الصبی ، اما شق سومی هم هست كه علی سبيلالاستكمال میباشد ولی علی سبيل
الحركة نيست ، استحاله نيست و استكمال
|