مربوط به عللی بدانيم كه آن علل بالاخره منتهی به واجبالوجود میشوند .
اما همين جا دليلی نداريم كه همه ممكنالوجودها در نظام علت و معلولی به
يك واجب الوجود منتهی بشوند ، شايد به رشتهای از واجب الوجودها منتهی
گردند ، مثل آنچه كه بعضی از قائلين به ارباب انواع - به معنای قديمیاش
- میگفتند . مثلا ممكن است كسی معتقد باشد كه نوع انسان و اين افراد
انسانی كه در خارج هستند همه ممكنالوجودند و آثار و علائم امكان در آنها
هست ، حادثند ، متغيرند ، فانی شوندهاند . بنابراين انسانها در يك نظام
علت و معلولی منتهی میشوند به يك واجبالوجود كه ربالانسان است . هر
نوعی از حيوانات و هر نوعی از نباتات و هر نوعی از جمادات و هر نوعی
از مركبات عالم منتهی میشود به يك مبدأ جداگانه و مخصوص خود . برای
عناصر هم هر كدام يك مبدأ جداگانه قائل شويم . برحسب فرض كسی میتواند
كه چنين فرضی را بكند . اين است كه مسأله توحيد از مسأله واجبالوجود
جدا است . يعنی اثبات واجبالوجود و لزوم و ضرورت انتهاء ممكنات به
واجبالوجود يك مسأله است و وحدت واجبالوجود و تكثر نپذيرفتن او يك
مسأله ديگر .
اين در فلسفه شيخ و امثال ايشان به اين صورت است . اما در فلسفههای
بعد از او كه براساس اصالت وجود و وحدت تشكيكی وجود قرار دارند ، در
آنجا ديگر مسأله اثبات واجبالوجود و وحدت واجبالوجود ، هر دو يكی
است . يعنی در آنجا ديگر فرض تعدد نمیشود . همينقدر كه اثبات
واجبالوجود شود اين اثبات موازن با اثبات وحدت آن میباشد . يعنی راه
در فلسفه اصالت وجود نزديكتر است .
بخش ديگر از مباحث الهيات بالمعنیالاخص بحث در صفات واجبالوجود
است ، كه اين بخش مباحث نسبتا مشكلی دارد . به اين معنا كه اثبات
منتهی شدن عالم به واجبالوجود برای عقل سادهتر است از اثبات صفات .
|