فتكون الاءنية قد تبعت فی وجودها وجودا ، وكل ما يتبع فی وجوده وجودا فان‏
متبوعه موجود بالذات قبله ، فتكون الماهية موجوده بذاتها قبل وجودها ،
وهذا خلف . فبقی أن يكون الوجود لها عن علة ، فكل ذی ماهية معلول ،
وسائرالاشياء غيرالواجب الوجود فلها ماهيات ، و تلك الماهيات هی التی‏
بأنفسها ممكنة الوجود ، و انما يعرض لها وجود من خارج .
با عبارت " ونقول " مطلب را در ضمن عباراتی ديگر از سرمی‏گيرد و
تكرار می‏كند . همانطور كه مكرر گفته‏ايم كتاب شفا تقريرات درس بوده و
به همين جهت گاهی عبارتهايش مرتب نيست . مثلا يك مطلب را گفته ، در
وسط بيان ، بيان بهتری بنظرش رسيده ، آن بيان بهتر را گفته ، آن وقت هر
دو بيان با همديگر ذكر شده است .
اين بيان را با مقدمات بيشتری می‏گويد . وجود نمی‏تواند جزء ماهيت باشد
، اين مطلب در محل خودش ثابت است كه وجود هميشه عارض ماهيت است .
وجود مقوم ماهيت نيست ، بلكه از لوازم آن است . وقتی از لوازم شد ، يا
اين است كه اين لزومش از ذات ماهيت برمی‏خيزد ، يا اينكه لزومش به‏
سبب يك امر خارج است . معنای لزوم در اينجا به اين معنی است كه‏
وجودش تابع وجود او است و غير از اين معنی ندارد . ( هر چيزی كه در
وجودش تابع وجودی باشد ، متبوع بايد قبل از آن بالذات موجود باشد . پس‏
ماهيت بايد قبل از وجودش موجود باشد ، كه خلف پيش می‏آيد ) . اگر
بگوئيد ( اين ماهيت قبل از اين وجود ، وجود ديگری دارد ) تسلسل لازم‏
می‏آيد . و چون اين امر خيلی واضح بوده شيخ ذكر نكرده است . اين می‏ماند
كه علت خارجی علت ( عروض وجود برای ماهيت ) باشد ، اين ديگر با
واجب‏ا لوجود سازگار نيست ، پس بايد ممكن‏الوجود باشد . پس هر ذی‏
ماهيتی معلول است ، واجب‏الوجود نمی‏تواند ذی ماهيت باشد . [ ساير اشياء
غير از واجب‏الوجود ماهياتی دارند كه آن ماهيات ممكن‏الوجودند ، و وجود
به علتی خارجی عارض آنها می‏شود ] .