وقتها تصور ما از واحد به معنی ذاتی است كه خودش عين وحدت است ، يعنی‏
همان عدد خاص كه مبدأ اعداد ديگر است .
شيخ همين تنظير را تكميل می‏كند و می‏گويد درباب اينكه مبدأ عالم چيست‏
اختلاف نظر است . بعضی مبدأ عالم را واحد می‏دانند و بعضی كثير . آنهائی‏
هم كه مبدأ عالم را واحد می‏دانند . خود دو گروه می‏باشند . : كسانی كه‏
مبدأ عالم را چيزی می‏دا نند كه آن چيز واحد است ، مثل طالس كه برای‏
جهان يك مبدأ واحد مادی قائل است و آن واحد را آب می‏داند ، پس از نظر
او مبدأ عالم يك ذات واحد است نه يك ذات كثير . فيثاغورث هم مبدأ
عالم را واحد می‏داند اما واحد او با واحدی كه طالس می‏گويد دو تا است .
طالس كه مبدأ عالم را واحد می‏داند منظورش چيزی است كه آن چيز متصف به‏
وحدت است ، و فيثاغورث خود واحد بماهو واحد را به همان مفهوم عددی‏
خودش مبدأ عالم می‏شمارد ، می‏گويد كه خود عدد مبدأ عالم است ، خود عدد
واحد مبدأ عالم است . اين است كه می‏گوئيم فيثاغورث واحد بماهو واحد را
مبدأ عالم می‏داند ولی طالس ذاتی را كه متصف به واحد است مبدأ عالم‏
می‏شمارد .
حال كه معلوم شد كه چگونه تصور ما می‏تواند درباره واحد دو گونه باشد ،
می‏گوئيم كه تصور ما درباره واجب‏الوجود هم می‏تواند دو گونه باشد : يكی‏
اينكه واجب را همانگونه تصور كنيم كه مثلا طالس در مبدأ واحد تصور دارد
، ذاتی است كه متصف به وجوب وجود است ، معنای اين بيان چنين است كه‏
برای واجب‏الوجود ماهيت قائل شده‏ايم . ديگر اينكه بگوئيم واجب‏الوجود من‏
حيث هو واجب‏الوجود ، همان نفس وجوب وجود ، خودش واجب‏الوجود است .
يعنی همانطور كه در آنجا به عدد وحدت واحد می‏گوئيم به واجب‏الوجود هم از
آن جهت كه واجب‏الوجود است ، واجب‏الوجود می‏گوئيم . در اين صورت ديگر
ذاتی كه متصف به وجوب وجود باشد نيست ، خود ذات عين وجوب وجود است.
پس تا اينجا ما دو تصور را روشن كرديم ، و بيان كرديم كه مقصود حكما
از