اين كه وقتی موجودی خودش برای خودش حاضر باشد ، بايد خودش از خودش‏
آگاه باشد ، و اگر چيز ديگری برای او حاضر باشد ، بايد به او آگاه باشد .
اين است كه اينها معتقدند كه منشأ جهل و ناآگاهی ماده و علائق ماده است‏
. وقتی ما ثابت كرديم كه ذات واجب‏الوجود بری از ماده و علائق ماده است‏
، يعنی مجرد است ، لازمه تجرد اين است كه او عقل محض باشد ، يعنی‏
خودآگاه باشد . گفتيم كه اينها اين قاعده را به اين صورت ذكر می‏كنند ،
كه به صورت دو قاعده معكوس يكديگر است . يكی اينكه : " كل عاقل مجرد
. " و ديگر اينكه : " كل مجرد عاقل . " در آنجا كه اول موجودی را پيدا
كرده‏اند عاقل به ذات خودش است ، به اين مطلب رسيده‏اند كه " كل عاقل‏
مجرد " از عاقل بودن ذات خودش مجرد بودنش را كشف می‏كنند ، كه اين‏
قاعده در مورد نفس انسان می‏آيد . آنچه كه اول در نفس انسان درك می‏شود
اين است كه عاقل ذات خودش است . چون عاقل ذات خودش است ، پس مجرد
است .
حضور ذاتنا لذاتنا لدی
ادراك ذاتنا يری التجردا ( 1 )
و اگر در يك موجودی اول تجردش را اثبات كرديم ، از تجردش عاقل‏
بودنش را اثبات می‏كنيم . مثل در مورد ذات واجب‏الوجود ، كه اول ذاتش‏
اثبات می‏شود ، بعد تجردش اثبات می‏شود ، از اثبات تجرد ذات ، اثبات‏
می‏شود كه ذات عاقل خودش است .
پس اين مطلبی را كه در اينجا مختصر گفتند و من يك مقدار بيشتر توضيح‏
دادم ، اين بود كه واجب‏الوجود از آن جهت عقل محض است كه مادی نيست ،
مجرد است از ماده و علائق ماده ، و از آن مبرا است .

پاورقی :
1 - [ شرح منظومه ، طبيعيات ، الفريده السادسة ، غرر فی ذكرالادله علی‏
تجردالنفس الناطقة ] .