به عبارت ديگر اينها به حامل استعداد شیء عنصر تكون ، يعنی ماده تكون ،
میگويند . و به حامل وجود شیء و فعليت شیء عنصر قوام میگويند .
اين دو عنصر يا دو مادهای كه الان توضيح داده شد را اگر مته به خشخاش
گذاشته [ و بخواهيم دقيقا مشخص كنيم ] بايد چنين بگوئيم كه مادهای كه در
آب هست عنصر تكون هوا است و عنصر قوام آب است . اگر اين ماده آب را
در حالی كه آب است عنصر قوام آب بناميم اين را بالعرض ناميدهايم ،
يعنی مجازا گفتهايم ، كمااينكه اگر عنصر استعداد آب بناميم باز آن را هم
بالعرض والمجاز ، گفتهايم .
در اينجا ايرادی را مطرح كردهاند كه ما چند جلسه پيش بيان كرديم كه در
كلام ارسطو ميان عنصر بالذات و عنصر بالعرض تفكيك نشده است . مثلا صبی
را برای رجل عنصر گرفته است و حال آنكه صبی عنصر رجل نيست . اگر ما
بخواهيم صبی را عنصر رجل بدانيم عنصر بالعرض است .
شيخ [ در جواب ] میگويد : علت اشكال شما اين است كه ميان عنصر كون
كه حامل استعداد شیء است و عنصر قوام كه حامل فعليت شیء است فرق
نگذاشتهايد . اينكه میگوئيد صبی عنصر رجل نيست ، [ درست است به اين
معنا كه ] عنصر قوام رجل نيست . به اين معنا كه وقتی رجل تكون يافت صبی
در رجل وجود ندارد ، بلكه صباوت معدوم شده است ، اما عنصر تكون رجل
هست . بنابراين سخن ارسطو در عنصر تكون است نه در عنصر قوام . پس شما
اين دو را با يكديگر اشتباه كردهايد و از همين جهت ايراد گرفته و
گفتهايد كه صبی را عنصر رجل شمردن به نحو بالعرض است نه عنصر با لذات
در حاليكه سخن در عنصر بالذات است .
شيخ میگويد كه اولا ، هر عنصر بالذاتی به يك اعتبار عنصر بالعرض است
و به يك اعتبار نيست . يعنی هر عنصر بالذات برای چيزی عنصر بالذات
است و برای چيز ديگر عنصر بالعرض است . عنصر بالذات تكون ممكن است
عنصر بالعرض قوام باشد و عنصر بالذات قوام عنصر بالعرض تكون باشد .
ثانيا ، نظر ارسطو در عنصر تكون است نه در عنصر قوام . آنگاه میگويد كه
اگر سؤال شود چرا ارسطو
|