ممكن‏الوجود اصطلاح می‏كنيم . آنگاه می‏گوئيم اگر در عالم ممكن‏الوجودی باشد
نيازمند به يك علت ايجادی است . ممكن است كسی بگويد كه ممكن‏الوجودی‏
در عالم نيست همه اشياء واجب الوجودند . اين خودش بحثی است كه بايد
ببينيم آيا چنين است يا نه ، عقل در تحليل فلسفی خودش می‏گويد اگر
ممكن‏الوجودی در عالم هست از آن جهت كه ممكن‏الوجود است نيازمند به علت‏
ايجادی است ، يعنی علتی كه آن علت وجود دهنده او باشد ، نه فقط علتی كه‏
شرايط وجودش را فراهم كند ، بلكه نيازمند به علتی است كه وجود را به او
بدهد . ممتنع‏الوجود كه معدوم است . پس موجودات امرشان دائر است ميان‏
اينكه واجب‏الوجود باشند يا ممكن‏الوجود . اگر واجب‏الوجود باشند وجودشان‏
از خودشان است . اما اگر فرض كرديم كه آنچه وجود دارد ممكن‏الوجود است‏
، لازمه اين امكان نيازمندی به علت ايجادی است كه فوق علل اعدادی است .
يعنی نيازمند به علتی است كه به او وجود دهد . البته همان كه به او وجود
می‏دهد مبقی و نگهدارنده او هم هست . اين نيز در محل خودش ثابت شده كه‏
علت ايجادی و احداثی نمی‏تواند غير از علامت ابقاء باشد .
پس فيلسوف در تجزيه و تحليل خودش به اينجا می‏رسد كه ذواتی كه در عقل‏
به نظر می‏آيند يا ممكن‏الوجودند يا واجب‏الوجود و يا ممتنع‏الوجود . آنچه‏
وجود دارد ممتنع‏الوجود نيست ، يا واجب‏الوجود است يا ممكن الوجود . اگر
واجب‏الوجود باشد بی‏نياز از هر علتی است ، و خواهيم گفت كه واجب‏الوجود
نه تنها بی‏نياز از علت ايجادی است بلكه از علت اعدادی هم بی‏نياز است‏
. و اگر ممكن‏الوجود باشد هم به علت ايجادی نيازمند است و هم احيانا
ممكن است كه نيازمند علت اعدادی باشد . البته لازمه هر ممكن‏الوجودی‏
نيازمندی به علت اعدادی نيست ، بلكه نوعی از ممكن‏الوجودها نيازمند به‏
علت اعدادی است . پس اگر چيزی ممكن‏الوجو د باشد و موجود نباشد نيازمند
به علت ايجادی است . اگر به علت اعدادی هم نيازمند باشد واجب‏الوجود
نيست .
اكنون به سراغ اشيائی می‏رويم كه در عالم وجود دارند . اين اشياء امرشان‏