پس بحث در واقع چنين شد كه علم يك موجود به خود ، و خودآگاهی ، به نحو
علم حصولی كه علم مغاير با معلوم باشد و علم تصويری از معلوم باشد ، محال
است ، و كلام شيخ در همينجا است .
بنابراين چنين چيزی محال است كه ما خيال كنيم انسان همانطور كه تدريجا
به اشياء ديگر عالم میشود ، و تصويرهائی در مغز و سلسله اعصابش پيدا
میشود ، و اين تصويرها مناط علم به آن اشياء است ، همانطور هم از خودش
، كمكم يك صورتی در يكی از مراكز عصبی پيدا میشود و خودآگاه میگردد ، كه
در اين صورت هيچ فرقی بين غيرآگاهی و خودآگاهی نگذاريم . نه ، چنين چيزی
امكان ندارد .
موجود از آن جهت خودآگاه است كه يك خودی دارد كه اين خود عين حضور
پيش خود است ، و اين خود ، وجودش برای خودش است و حضورش برای خودش
است . و علاوه بر اين به اشياء ديگر هم به تبع همين خودآگاهی آگاه میشود.
مطلب ديگر اين است كه ممكن است گفته شود : اگر حضور شیء برای خود ،
و وجود شیء برای خود مناط آگاهی باشد ، پس بايد همه چيز به خودآگاه باشد
. زيرا همه موجودات عالم ، خودشان برای خودشان وجود دارند ، و برای غير
وجود ندارند . ديوار ، خودش برای خودش وجود دارد ، نه برای من . پس
ديوار هم بايد شیء خودآگا ه باشد .
میگوئيم : سخن در همين است كه موجود مادی ، خودش برای خودش حضور
ندارد . نحوه وجود مادی بگونهای است كه خوديت و غيريت با يكديگر
متحدند ، وحدت و كثرت با يكديگر متحدند ، وجود و عدم با يكديگر متحد
هستند ، و به تعبير ديگر علم و جهل با يكديگر متحد هستند . اما اين كه
میگويند . علم و جهل متحد هستند ، به اين معنا است كه در همين موجودات
مادی ، بالاخره ضعيفترين درجات وجود هست ، وجودی كه اصلا نمیتوانيم مرز
ميان آن و عدم
|