حركت را نسبی بدانيم ؟ مثلا فرض كنيد حركتی كه الان اين كتاب می‏كند .
يك حركت نسبی است ، يعنی حركتش در اين زمان است و وقتی كه ايستاد در
زمان بعد اين حركت وجود ندارد ، در زمان بعد سكون وجود دارد . اين سكون‏
هم در اين زمان وجود دارد ، چند لحظه بعد كه كتاب دوباره حركت كند سكون‏
وجود ندارد .
بنابراين بحثی كه حكما می‏كنند كه آيا واجب‏الوجود ماهيت دارد يا
ماهيت ندارد ، كمابيش همان بحثی است كه امروزيها تحت عنوان مطلق وجود
مطرح می‏كنند ، با اين تفاوت كه بحث آنها مفهومی اوسع از اين مفهوم را
دربر می‏گيرد . و وقتی كه حكما سخن از وجود مطلق می‏گويند نه فقط نسبی بودن‏
او را نفی می‏كنند . بلكه علاوه بر نسبی نبودن ، ماهيت داشتن را هم نفی‏
می‏كنند . و چون ماهيت داشتن نفی شود ، نسبی بودن هم به طريق أولی نفی‏
شده است . اين هم يك مطلب بود كه در اينجا عرض شد .

آيا وجود مطلق ، وجود دارد ؟

مطلب ديگری نيز اينجا وجود دارد كه از جمله موارد تفاوت ميان فكر
شرقی و غربی است : آيا وجود مطلق ، قطع نظر از آن اختلافی كه بيان شد ،
وجود دارد يا وجود ندارد ؟ آيا چنين وجودی می‏تواند وجود داشته باشد ؟ يا
اصلا وجود تا مقيد نشود نمی‏تواند وجود داشته باشد ؟ آيا وجود مطلق با عدم‏
برابر است ؟ آيا وجود بايد وجود شی‏ء ما باشد تا بتواند وجود داشته باشد
؟ ولی وجود صرف و مطلق نمی‏تواند موجود باشد ؟
ببينيد ، خيلی‏ها می‏گويند وجود مطلق فقط يك مفهوم است ، وجود آن وقت‏
می‏تواند وجود داشته باشد كه به يك شی‏ء خاص تعلق بگيرد ، بگوئيم وجود
هذا ، وجود الف ، وجود ب . پس وجود به تبع متعلقش كه همان ماهيت‏
باشد تحقق پيدا می‏كند . ممكن است امروز اسمش را اصالت ماهيت نگذارند
ولی اين همان اصالت ماهيت است ، و فكر همان فكر اصالت ماهيتی است .
اينها نه تنها می‏گويند