فهو من هذه الجهة خير أيضا لايدخله نقص ولاشر ، وكل واجبالوجود فهو حق ،
لان حقيقه كل شیء خصوصية وجودهالذی يثبت له ، فلا أحق اذن من واجبالوجود.
اين از جهت معنای اول حق بود ، كه به معنی وجود داشتن است . [ اما از
جهت معنی دوم : ]
وقد يقال : حق ، أيضا ، لما يكون الاعتقاد بوجوده صادقا ، فلا أحق
بهذهالحقيقه مما يكون الاعتقاد بوجوده صادقا ، ومع صدقه دائما ، ومع دوامه
لذاته لالغيره ، وسائرالاشياء فان ماهياتها كما علمت لاتستحقالوجود ، بل هی
فی أنفسها وقطع اضافتها الی واجبالوجود تستحقالعدم ، فلذلك كلها فی
أنفسها باطلة ، و به حقه ، و بالقياس الی الوجه الذی يليه حاصله ،
فلذلك كل شیء هالك الا وجهه ، فهو أحق بأن يكون حقا .
اول هم مطابق با واقع است . . . و ساير اشياء ماهياتشان استحقاق وجود
ندارند ، بلكه بواسطه واجب تعالی حقند . ألا كل شیء ما خلاالله باطل . از
آن جنبه و جهتی كه به واجب تعالی ارتباط دارند ، تحصل دارند ، پس
حقيقتشان از وجهه يل الربی آنها است . در اينجا عبارت شيخ يك خورده
جنبه عرفانی گرفته و تعبيرش عرفانی است . تمام اشياء بالذات هالك و
باطلند مگر وجه الله ، يعنی مگر آن جنبهای كه اين اشياء از آن جنبه با حق
ارتباط پيدا میكنند ، كه همان جنبه وجودی باشد . پس واجبالوجود احق
اشياء است به حقيت .
سؤال : اين خير وجود كه در فوق تمام فرموديد ، در مورد موجودات ديگر
نبايد باشد ؟
استاد : يعنی چه ؟
سؤال : يعنی آنها ديگر قيد تمام نبايد داشته باشند ؟
استاد : نه ، البته آنها هم كه واسطه هستند باز خير بالذات مال خودشان
است . هر چيز در مرتبه خودش نوع خاصی از خير را میخواهد .
|