مسأله عليحده‏ای است . ولی حالا اگر ما باشيم و برهان ، آيا واقعا نمی‏شود
بر واجب‏الوجود جوهر اطلاق كرد ؟ چرا ، می‏شود . مگر در تعريف جوهر
نمی‏گوئيد : هوالموجود لافی موضوع ؟ جوهر چيزی است كه موجود است ، ولی نه‏
موجودی كه وجودش حال در شی‏ء ديگر است . در واقع دوران امر بين نفی و
اثبات جوهر و عرض است . موجود يا وجودش وجود ناعتی است وجودی است‏
در شی‏ء ديگر ، يا وجودی است كه در شی‏ء ديگر نيست . حق تعالی يا وجودش‏
در شی‏ء ديگر است ، پس عرض است ، كه می‏دانيم البته چنين نيست . يا
وجودش در شی‏ء ديگر نيست ، كه پس جوهر است . وقتی كه هوالموجود لافی‏
موضوع است ، چرا ما جوهر را اطلاق نكنيم ؟ مگر در حد جوهر نيست ؟

جواب شيخ به اشكال

شيخ اينجا يك موشكافی كرده است كه اين موشكافی را بعدها ديگران هم‏
قبول كرده‏ا ند . می‏گويد حد جوهر اين نيست كه الموجود لافی موضوع . دلايلی‏
نيز در اين مورد اقامه می‏كند . موجود لافی موضوع نمی‏تواند تعريف جوهر
باشد . اين را مكرر در كتابهايش گفته است . تعريف جوهر اين است : "
ذات أی ماهية بحيث ان وجد وجد لافی الموضوع " . [ اين با آن تعريف اول‏
متفاوت است ] و دو معنا است . يك وقت ما می‏گوئيم ذاتی كه آن ذات به‏
حيثی است كه اگر وجود پيدا كند وجودش در موضوع نيست . اين يك جور
تعريف است . در تعريف ديگر می‏گوئيم آن چيزی كه وجود دارد وجودش در
موضوع نيست . اولی تعريف صحيح جوهر است ، نه دومی .
اين مطلب را درباب وجود ذهنی هم طرح می‏كنند و يك مشكلی را هم آنجا
به همين طريق حل می‏كنند .
شيخ [ برای توضيح مطلب ] مثالی ذكر می‏كند . می‏گويد به اين مثال توجه‏
كنيد تا فرق اين دو را درست دريابيد . شما مغناطيسی را در دست خودتان‏
بگيريد