استاد : همان كه عرض كردم در واقع [ همين بود ] . . . . آنچنان وحدتی
كه ما برای موجودات مجرد بيان میكنيم ، ماده آن را ندارد .
- : به اين ترتيب ديگر چيزی نيست كه مورد خودآگاهی قرار بگيرد .
استاد : خود ، در امور مادی ، به آن شكل كه عرض كردم ، همين است كه
در آنجا خود با ناخود چنان به يكديگر آميخته است كه مرزی ميان آنها
نيست .
- : پس اين لفظ " خود " را در [ موجودات مادی ] نمیشود بكار برد ،
يعنی هميشه بايد به صورت سوم شخص باشد .
استاد : نه ، نفس به آن معنائی كه عرب میگويد مانعی ندارد . همين "
خود " ی كه با " ناخود " آميخته است ، گاهی ، مثل وجود ، مسامحه از
ماديات نفی میشود . شايد افلاطون هم كه مكرر وجود را از ماديات نفی كرده
، منظورش همين بوده كه خواسته نوعی وجود را از ماديات نفی كند ، نه
اينكه بگويد اساسا عالم ماده وجود ندارد . اگر " خود " را هم بخواهيم
نفی كنيم ، به آن معنا درست است . ولی به اين معنا كه اصلا " خود " را
به كلی نفی كنيم ، نمیشود .
- : منكر نمیگويد كه آنها عدم هستند . ولی میگويد اين لفظ " خود " را
وقتی میتوانيم بكار ببريم كه آگاهی باشد . آنها را فقط میگوئيم هست .
استاد : مگر آنكه شما بيائيد از لفظ " خود " اصطلاح خاصی را منظور
كنيد .
- : [ در مورد ماده ] ، فقط بگوئيم ماده هست .
استاد : هستی مساوی با " خود " است .
- : يعنی اگر هستی اصلا شعور هم نداشته باشد ، باز مساوی با خود است ؟
استاد : همانطور كه میگوئيم هستی هست ، " خود " هم هست . منتها
وقتی میگوئيم ماده هست ، نوعی از هستی را به آن نسبت دادهايم كه آميخته
با نيستی است . و قهرا خودی هم كه به آن نسبت میدهيم آميخته با ناخود
است .
سؤال : در وراء اين تركيبها ، ما نوعی وحدت قائل نيستيم ؟ آيا به
مركب هم نمیگوئيم وحدت دارد ؟ پس آنجا " خود " تركيبی است ؟
|