از كيفيات او است ، كميات اين غير از كميات او است ، اضافات اين
غير از اضافات او است ، و امثال اينها .
ممكن است كسی بگويد كه اين زيد و عمرو كه در اينجا هستند به چه دليل
میگوئيد دو تا هستند ؟ [ مگر هر دو انسان نيستند ؟ ] میگوئيم چطور میشود
اينها را يكی فرض كرد در حالی كه اين در اينجا نشسته و آن در آنجا ؟ يا
مثلا اين در اين زمان است و او در زمان ديگر ؟
اگر كسی بگويد اين شخص عين سعدی است ، میگوئيم سعدی در آن زمان بوده
و اين شخص در اين زمان ، چطور اين دو عين يكديگر باشند ؟
[ اضافات نيز موجب تمايز میشوند ] . مثلا میگوئيم اين پسر فلان كس
است و آن پسر فلانكس ، اين قدش كوتاه است و آن قدش بلند است ، اين
رنگش سفيد است و آن رنگش گندمگون است و امثال اينها . پس دو شخص در
عين اينكه هر دو انسانند ، صرف انسان بودن دليل نمیشود كه وحدت شخصی
داشته باشند . انسانيت ملاك وحدت نوعی است ، نه ملاك وحدت شخصی . اين
دو فرد از نظر شخصی تكثر دارند .
پس يك وقت دو چيز به تمام ذات متمايزند ، يعنی حتی وحدت نوعی
ندارند ، وحدت جنسی هم ندارند . يك وقت هم هست كه دو چيز به بعض
ذات با يكديگر اختلافدارند ، يعنی وحدت جنسی دارند و كثرت نوعی دارند
. و گاهی وقتها به عوارض و مشخصات متفاوتند ، يعنی وحدت جنسی و وحدت
نوعی دارند ولی كثرت شخصی دارند .
نوع ديگری از تمايز هم اشراقيين گفتهاند كه تمايز به نقص و كمال است
، يعنی ممكن است كه دو چيز از هر جهت ، از جهت جنس و نوع و فصل و
عوارض و مشخصات ، يكی باشند ، ولی اختلافشان به نقص و كمال و شدت و
ضعف باشد . كه اين يك مسأله عليحدهای است .
اين بيان درباب توحيد واجبالوجود از آن بيان گذشته جامعتر است ، ولی
|