حاليكه گفته شد اين لفظ را فقط در تبدل جوهری به جوهر ديگر استعمال
میكنند ، در حاليكه در اين عبارت تبدل حالتی به حالت ديگر بيان شده
است ، تبدل كيفی به كيف ديگر . چون در واقع اين است كه حالت جهل به
حالت علم تبديل شده ، و چيزی غير از اين نيست . پس كلمه تكون صدق
نمیكند و تعبير غلط است ، كه اين هم يك بحث لفظی است .
شيخ میگويد درست است كه تبدل يك عرض به عرض ديگر را تكون نمیگويند
. اگر كيفی به كيفی تبدل يابد استحاله میگويند ، و تبدل كمی به كم ديگر
باشد . نمو يا ظهور میگويند ، و اگر تغيير أينی به أين ديگر باشد انتقال
و امثال آن میگويند . و اگر جوهری به جوهر ديگر تبدل يابد تكون میگويند .
شيخ میگويد كه من گمان دارم كه اين تعبير اختصاص به تبدل جوهری به جوهر
ديگر ، مثل تكون الماء من الهواء ، ندارد ، اگر حالتی داشته باشيم كه
مقرون به جوهر باشد و تبدل يابد بازهم آن مفهوم عرضه شده برای جوهر در
اينجا لغتا صدق میكند ، مثل " تكون الماء الحار من الماء البارد " پس
چون در مثال جوهر را اخذ كرديم و گفتيم " تكون النفس العالمة من النفس
الجاهلة " نفس در هر دو حال در اينجا اخذ شده بنابراين كلمه تكون صدق
میكند . اين يك بحث لفظی است .
وأما قول هذا القائل : ان هذا يكون كونا من الشیء بمعنی بعد ، فليس
اذا كان بمعنی بعد كيف كان ، لم يكن الكون الذی نقصده ، فانه لابد فی كل
كون عن شیء أن يكون الكائن بعدما عنه كان ، انما الذی يزيقه المعلم الاول
ولا يتعرض له هو أن لايكون هناك معنی غيرالبعدية ، مثل المثل الذی يضربه
ويشرحه ، وأما اذا كان من الشیء بمعنی أن كان بعده ، بأن بقی له من
جوهره الذی كان أولا ماهو ايضا من جوهر الثانی لم يكن بمعنی بعد فقط ، و
كان الذی كلامنافيه .
ايراد ديگری كه گرفتند اين بود كه ارسطو خود گفته بود كه ما در تعبير
" كون شیء من شیء " نظر به بعديت نداريم و منظور ما اين نيست كه اگر
چيزی بعد از چيز ديگری قرار گرفت بگوئيم كه اين مقدم ، ماده آن است ،
بلكه مقصود ما در اين
|