ديگری است كه همان جنبه قوه و فعل باشد . شی‏ء متحرك از آن جهت كه‏
متحرك است بالقوه است و از آن جهت كه بخواهد محرك باشد بالفعل است‏
، و محال است كه يك شی‏ء در آن واحد هم بالقوه باشد و هم بالفعل . اين‏
دوگانگی از اين جهت است ، نه اينكه مفهوم اقتضا دارد .
پس يك وقت بحث بر سر اين است كه مفهوم چه اقتضا دارد ، شيخ می‏گويد
كه مفهومش فرق نمی‏كند . اما در يك مورد كه مصداق شكل خاصی دارد ، اين‏
مربوط به مصداق است [ و كاری به مفهوم ندارد ] . مثلا در مورد متحرك و
محرك برهان اقتضا كرده والا صرف مفهوم اقتضا نمی‏كند . و لهذا مانعی‏
ندارد كه كسی در اشياء فرض كند كه محرك و متحرك يكی است ، همان فرضی‏
كه خيلی‏ها هم گفته‏اند . زيرا مفهوم محرك اقتضا نمی‏كند كه متحرك غير از
خودش باشد .
و كذلك المضافات تعرف اثنينيتها لامر ، لالنفس النسبة و الاضافه‏
المفروضه فی‏الذهن، فانا نعلم علما يقينا أن لنا قوه نعقل بهاالاشياء. فاما
أن تكون القوه التی نعقل بها هذه القوه هی هذه القوه هی هذه القوه نفسها،
فتكون هی نفسها تعقل ذاتها ، أو تعقل ذلك قوه أخری ، فتكون لنا قوتان ،
قوه نعقل الاشياء بها ، و قوه نعقل بها هذه القوه ، ثم يتسلسل الكلام الی‏
غيرالنهاية، فيكون فينا قوی تعقل الاشياء بلانهاية بالفعل، فقد بان أن نفس‏
كون الشی‏ء معقولا لايوجب أن يكون معقولا لشی‏ء ، ذلك الشی‏ء آخر .
مطلق اضافه‏ها نيز چنين هستند . صرف اضافه اقتضا نمی‏كند به اينكه [
مضاف و مضاف‏اليه ] دو تا باشد . مثلا آيا لازمه مفهوم اخوت اثينيت است‏
؟ می‏گويد : نه ، لازمه اين مفهوم نيست ، بايد از جنبه ديگری باشد . از
اينجا شيخ مثال ديگری را بيان می‏كند . وارد مثال نفس شده و می‏گويد ما
بطور يقين می‏دانيم كه خودمان قوه‏ای داريم كه به وسيله آن اشياء را تعقل‏
می‏كنيم . و در عين حال ، ما همان تعقل كننده اشياء را هم تعقل می‏كنيم .
حالا می‏خواهيم ببينيم كه آيا آن قوه‏ای كه با آن قوه خود قوه تعقل كننده را
كه نفس باشد تعقل می‏كنيم ، خود اين نفس