صورتی را انشاء میكنيم و خلق میكنيم ، و آنچه را كه انشاء و خلق كردهايم
در خارج پياده میكنيم . كاری كه بنا و يا مهندس میكند چنين است . نسبت
اشياء به حق تعالی از اين قبيل است ، نه آن نسبت اولی . پس او ذات
خودش را و آنچه را كه ذاتش آن چيز را ايجاب میكند تعقل میكند . و او
از ذات خودش علم دارد به اين كه نظام خير چه نظامی است و چه نظامی
بايد باشد ، و چگونه از همان ترتيب علی و معلولی بايد باشد . و نظام
عينی تابع نظام علمی او است .
بعد میگويد : با اين بيان ، شما از مسأله اراده غافل نشويد . وقتی ما
فقط مسأله علم را گفتيم ، يك وقت خيال نكنيد . كه پس بنابراين ديگر
مشيتی در كار نيست ، و همين قدر كه حق تعالی علم به ذاتش دارد ديگر خود
به خود عالم پيدا میشود ، بدون اين كه مشيت و اراده معنی داشته باشد .
میگويد : نه ، چنين خيال نكنيد كه تبعيت عالم از حق تعالی مثل تبعيت
نور خورشيد از خورشيد يا مثل گرما برای شیء گرم است . بلكه او علم به
كيفيت نظام خير دارد و هم علم به اين كه از عالميت خود او است كه اين
نظام پيدا میشود . يعنی علم به عليت خود دارد .
حق تعالی عاشق ذات خود و ماسوا است
و عاشق ذاته التی هی مبدأ كل نظام ، و خير من حيث هی كذلك ، فيصير
نظام الخير معشوقا له بالعرض ، لكنة لايتحرك الی ذلك عن شوق فانه
لاينفعل منه ألبته ، ولايشتاق شيئا ولا يطلبه . فهذه ارادته الخالية عن نقص
يجلبه شوق و ازعاج قصد الی غرض .
يكی از مسائلی كه تصورش خيلی لطيف و دقيق است ، مسأله نحوه اراده
واجبالوجو د بر عالم است ، كه اين را شيخ در يك ورق بعد بهتر بحث
میكند . میگويد اتم موجودات و اكمل موجودات ذات حق است . و وجود
مساوی عشق است . ولی ميان شوق و عشق فرق میگذارند . شوق يعنی شیء چيزی
را كه ندارد