البته در اينجا بعضی مثل متكلمين بوده‏اند كه نظر مخالف داشته و
گفته‏اند كه واجب‏الوجود هم ذاتی و ماهيتی دارد كه با هستی او متفاوت‏
است ، ولی ذات او مجهول‏الكنه می‏باشد . يعنی اينكه ذوات ديگر و ماهيات‏
ديگر برای انسان قابل شناخت است ، ولی ذات واجب‏الوجود و ماهيت او
برای انسان قابل شناخت نيست ، نه اينكه او ذاتی غير از هستی ندارد .
ولی حكما معتقدند كه چنين نيست ، بلكه ذاته عين وجوده ، " او چيست "
و " او هست " هر دو يكی است .

ماهيت نداشتن واجب در معارف اسلامی

بسياری از احكامی كه اين حكما برای ذات واجب‏الوجود بيان می‏كنند با
احكامی كه در زبان دين آمده است يكی می‏باشد ومدعا يكسان است . احكامی‏
از قبيل " واجب‏الوجود حی " ، " أنه قادر " و " أنه عليم " همان‏
احكامی است كه در لسان دين هم آمده است . ولی ما در لسان دينی تعبيری‏
نظير اين حكم نداريم كه " واجب‏الوجود لاماهية له " يا " ماهيته عين‏
انيته " . ولی آيا به تعبير ديگری اين مطلب بيان شده است ؟ بله ، به‏
زبان ديگر اين مطلب بيان شده است ، به زبانی خيلی قوی هم گفته شده است‏
. در تعبيرات نهج‏البلاغه عبارات زيادی می‏شود پيدا كرد كه حتی نزديك به‏
اينجا هم باشد . ولی آن تعبيری كه از همه بيشتر رسا است همان مسأله لاحدی‏
واجب‏الوجود است كه " ليس لذاته حد " . زيرا همينقدر كه گفتيم او
چيست ، در واقع برای او يك ذاتی و يك ماهيتی فرض كرده‏ايم . كه واجب‏
در قالب آن ماهيت محدود است . آنوقت همانطور كه می‏گوئيم اين ذات آب‏
است و آن ذات هوا است و آن ذات انسان است ، ذات ديگری هم در ميان‏
ذوات عالم هست كه ذات واجب‏الوجود می‏باشد . در صورتی كه تا يك هستی‏
محدود به حدی نباشد فرض ماهيت برای او امكان پذير نيست . همينقدر كه‏
وجودی نامحدود شد مساوی است با اين مطلب كه لاماهية له .
اين مطلبی بود كه استرداد عرض كردم ، برای اينكه بگويم اين بحث "
واجب