شی‏ء تعلق بگيرد و مقيد شود تا موجود گردد و وجود تا مقيد نشود نمی‏تواند
معنی داشته باشد ، به واسطه آن متعلقش كه همان ماهيت است وجود بايد
حقيقت پيدا كند . متعلقی كه آنها می‏گويند همان ماهيت است اگر چه اسم‏
ماهيت را نمی‏برند . نه ، چنين چيزی نيست ، نظريه اصالت وجود اين حرفها
را رد می‏كند .

رابطه وجود مطلق و واجب‏الوجود

در فلسفه اسلامی اول واجب‏الوجود اثبات می‏شود ، بعد دنبال اين مطلب‏
می‏روند كه آيا واجب‏الوجود مطلق است يا مقيد . يعنی از اول واجب‏الوجود
را وجود مطلق فرض نمی‏كنند . در اول واجب‏الوجود را اعم از اينكه مطلق‏
باشد يا مقيد با برهان اثبات می‏كنند ، بعد از اينكه آن را ثابت كردند
سراغ آن می‏روند كه آيا واجب‏الوجود بالذات مطلق است يا مقيد . اما
ديگران در بحثهای خود از اول فرض می‏كنند كه واجب‏الوجود مطلق است ، چون‏
شنيده‏اند كه فلاسفه آن را وجود مطلق می‏دانند . به همين جهت می‏گويند كه‏
آيا وجود مطلق می‏تواند وجود داشته باشد يا نه ، [ كه منظورشان همان‏
واجب‏الوجود است ] . يعنی وجود مطلق را از اول جزء تعريف واجب‏الوجود
می‏گيرند . البته اين را به عنوان يك ايراد بيان نمی‏كنم ، بلكه می‏خواهم‏
طرز بيان آنها را عرض كنم . يك وقت هست كه وجود مطلق بودن را جزء
تعريف واجب‏الوجود نمی‏گيريم و دنبال برهان واجب‏الوجود از آن جهت كه‏
واجب‏الوجود است می‏رويم . بعد كه آن را اثبات كرديم سراغ اين مطلب‏
می‏رويم كه آيا وجودش مطلق است يا مقيد . ممكن است كه بعد از تحقيق‏
اعتقادمان اين شود كه وجود واجب‏الوجود مطلق است ، و بگوئيم لاماهيه و
ممكن است اعتقادمان اين شود كه وجود واجب‏الوجود مقيد است . و بگوئيم‏
له ماهيه ، همانطور كه فخررازی و امثال او می‏گفتند . ولی امروزيها از
باب اينكه در ميان حكما ديگر مسلم است كه واجب‏الوجود وجود مطلق است ،
وجود مطلق بودن را كأنه جزء تعريف واجب‏الوجود گرفته‏اند و می‏گويند كه‏
آيا وجود مطلق