وحدت علم و عالم و معلوم در انسان
آيا انسان كه موجودی خود آگاه است ، چگونه است ؟ اين را اغلب تحليل نمیكنند . همان من آگاه در ما به چه صورت است ؟ مطلب را درست دقت كنيد : شكی نيست كه من ، يك من آگاهم . يك من خودآگاهم ، يعنی به خودم آگاه هستم . شما هم يك من خودآگاه هستيد . اين من خودآگاه چگونه است ؟ آيا ذات من يك چيز است و آگاهی اين ذات يك چيز ديگر است ؟ يك صفتی برای اين ذات است ؟ غير از خود ذات است ؟ يعنی من يكی است و آگاهی چيز ديگری است كه به اين من تعلق گرفته ؟ فرض كنيم كه يك آگاهی وجود دارد كه اين آگاهی به اين وجود تعلق دارد . مثل اين كه يك نورافكنی در اينجا افتاده ، چون اين نورافكن روی اين خود افتاده ، من به اين خود آگاهم . اكثر همين جور فكر میكنند ، چون آگاهی ما راجع به اشياء از اين قبيل است ، يعنی شبيه اين مطلب است . ما به اشياء كه آگاه هستيم ، وجود آن اشياء يك چيز است ، و آگاهی ما به آن اشياء چيز ديگری است . اين آگاهی ما مانند اين است كه گوئی از درون ما يك نورافكنی است كه روی اشياء افتاده ولی اگر الان مثلا من آگاهم كه يك اتومبيل در حال عبور از اينجا است ، اتومبيل خودش يك وجود فینفسه دارد ، ولی از ذهن من يك نورافكنی روی آن افتاده كه من به موجب آن نورافكن دارم میبينم . اگر اين نورافكن و اين پرتو ذهنی در ذهن من نبود ، آن اتومبيل هم مثل هزاران اشياء ديگر میشد . آن هم میآمد و از اينجا میرفت بدون آن كه من بدان آگاه باشم . هزاران شیء ديگر در عالم وجود دارند كه میآيند و میروند و من از آنها بیخبرم ، چون در ذهن من پرتوی روی آنها نمیافتد . ولی اشياء خاصی كه به دليل خاصی پرتوی از ذهن من روی آنها میافتد ، من به آنها آگاهم . در اينجا میگوئيم علم غير از معلوم است . علم يك پرتو ذهنی است قائم به ذهن من ، و معلوم يك وجود عينی است در خارج .