حس ما میگذارند ، علمی در نفس ما پيدا میشود . در واقع نفس ما منفعل
از شیء خارجی است . اكثر علمهائی كه ما به اشياء خارجی داريم علمهای
انفعالی است ، معلوم علت است و ما كه عالم هستيم معلول هستيم ، از آن
جهت كه عالميم معلول هستيم . آن معلوم فاعل است و ما كه عالم هستيم
منفعل میباشيم .
علم فعلی علم ديگری است كه عبارت است از اينكه علم مبدأ معلوم است
. مثل علم يك مخترع نسبت به آنچه اختراع میكند . البته اين اختصاص به
اختراع هم ندارد . در مواردی كه انسان كاری را نكرده و میخواهد انجام
بدهد ، اول فكرش را میكند و صورت كاری را كه بعدا میخواهد ايجاد بكند
در ذهنش مرتسم میكند . آنگاه براساس اين طرح و تصويری كه در ذهن خودش
ريخته است آن شیء را در خارج ايجاد میكند . مثال روشن اين علم طرحها و
نقشههائی است كه انسانها میكشند و بعد آن طرحها و نقشهها را پياده
میكنند . مثلا يك معمار يا يك مهندس كه شما زمينی را در اختيارش قرار
میدهيد ، میگوئيد در اين زمين میخواهم يك خانه مسكونی بسازم كه چند اطاق
داشته باشد و به اين صورت و آن صورت باشد . مهندس در ذهن خودش يك
طرح میريزد و نقشهای طرح میكند و بعد نقشه طرح شده را روی صفحه كاغذ
میآورد ، بعد از آن نقشه طرح شده در ذهن را كه روی صفحه كاغذ مشخص شده
است ، در عالم خارج آن را پياده میكند . و لهذا شما میبينيد كه طراحان
برای كارهای خودشان ماكت میسازند . يعنی آن چيزی را كه در نظر دارند در
عالم عين پياده كنند ، روی مقواها يا مومها و امثال آن پياده میكنند .
طراح نيز به آنچه كه میخواهد بعد ايجاد كند علم دارد ولی اين علم از
معلوم حاصل نشده ، بلكه معلوم از علم حاصل شده است . اين علم منشأ وجود
معلوم است ، يعنی اگر اين علم طراح نبود نمیتوانست در خارج آن شیء را
بوجود بياورد . بلكه مطلق كارهائی كه انسان انجام میدهد از همين قبيل
است . مثلا انسان فكر میكند كه فلان شخص از مسافرت آمده است و خوب
است كه به ديدن او بروم ، خانهاش در فلان نقطه شهر است . آنگاه با
خودش
|