وجود خط ، وجود سطح ، وجود جسم ، وجود روح ، وجود اين فلز ، وجود آن فلز،
تا معنی داشته باشد كه موجود باشد ، بايد وجود شی‏ء خاصی را بگوئيم ، ولی‏
اگر بخواهيم وجود را بطور مطلق بگوئيم ، اين وجود مطلق يك مفهوم انتزاعی‏
است كه نمی‏تواند وجود داشته باشد ، بايد وجود يك شی‏ء خاص باشد .
كسانی مانند فخر رازی كه برای خداوند هم قائل به ماهيت هستند ولی‏
می‏گويند كه اين ماهيت مجهول‏الكنه است ، آنها نيز چنين طرز تفكری دارند
، می‏گويند كه وجود مطلق تصور ندارد ، وجود شی‏ء خاص قابل فرض است . در
ذات واجب‏الوجود هم وجودش وجود شی‏ء خاص است ، البته با اشياء ديگر
اين تفاوت را دارد كه اشياء ديگر قابل تعريف می‏باشندولی واجب‏الوجود
مجهول‏الكنه است ، ماهيتش مجهول‏الكنه است . برای بشر امكان ندارد كه به‏
كنه ماهيتش احاطه پيدا كند . و هر وجودی به هر حال بايد وجود يك شی‏ء
باشد ، يعنی شيئيت او غير از وجودش باشد . ولی در وجود مطلق چنين‏
نمی‏شود . بايد بتوانيم بگوئيم وجود " الف " ، وجود " ب " ، وجود "
ج " تا موجود باشد . پس شيئيت يك چيز است و وجود چيز ديگر . اين‏
تقريبا بيان كسانی می‏شود كه وجود مطلق را به اين معنا نفی می‏كنند ، كه‏
حتی بعضی از الهيون نيز چنانكه گفتيم چنين تعبيری دارند .
باز بعضی ديگر وجود مطلق را مساوی با نيستی می‏گيرند اما نه از باب‏
اينكه بايد به يك شی‏ء و به يك ماهيت تعلق بگيرد تا از نيستی بيرون آيد
. آنها می‏گويند وجود مطلق در طبيعت معقول خودش گرايش به نيستی دارد ،
كه با نيستی يكی شود . وقتی كه وجود مطلق با نيستی يكی شد ، از جمع و
تركيب اين دو ، حقيقت بوجود می‏آيد . حقيقت چيست ؟ شدن است . به قول‏
اينها وجود مطلق كه همان بودن است معنی ندارد كه همين جوری وجود داشته‏
باشد ، وقتی كه با نيستی تركيب شد ، يعنی بودن با نبودن با يكديگر
تركيب شدند ، از تركيب آنها يك حقيقت بوجود می‏آيد كه آن حقيقت شدن‏
است . پس اين نظريه هم در واقع منكر وجود مطلق است . ولی نمی‏گويد ك ه‏
وجود مطلق بايد به ماهيت تعلق بگيرد . تا قابل