را مشخص كنيم . نه مرز عدم آن با وجود را میتوانيم مشخص كنيم ، و نه
مرز وجودش با عدم را . به دليل اين كه نحوهای از وجود است ، يك
مرتبهای از شعور و آگاهی در همه موجودات [ مادی ] سريان دارد . ولی اين
غير از بحث خودآگاهی است ، غير از آن مرتبهای از آگاهی است كه اكنون
ما درباره آن مرتبه بحث میكنيم ، آن نوع از آگاهی كه در حيوان و در
انسان سراغ داريم . ما فعلا درباره آن آگاهی بحث میكنيم .
به هر حال خصوصيت وجود مادی اين است كه میگويند تا موجود غيرمادی
نباشد و تا نحوه وجود ديگری پيدا نكرده باشد [ نمیتواند به خودآگاهی برسد
، ] اگر چه ممكن است ريشه وجودش هم درماده باشد . يعنی وجود مادی و
ابتعادی كه وحدتش در كثرتش آميخته است ، و وجودش و عدمش با يكديگر
آميخته است ، كمكم متبدل به يك وجود جمعی بشود ، مثل نفس .
موجود طبيعی با طرد خصلتهای عدمی به خودآگاهی میرسد
پس كدام موجود ، در طبيعت ، خودآگاه میشود و به مرحله خودآگاهی میرسد
؟ آن موجودی كه در دامن طبيعت پرورش پيدا بكند و تكامل پيدا بكند در
حدی كه اين خصلتهای عدمی را و اين حدود عدمی را از خودش طرد بكند و از
خودش رفع كند . اصلا معنی مجرد همين است كه اين حدود عدمی را از خودش
نفی میكند . همينقدر كه موجود مادی به مرحلهای رسيد كه اين حدود عدمی را
از خودش نفی كرد ، اين مساوی میشود با اينكه خودآگاه شونده و آگاه شده و
عين آگاهی باشد .