چگونه عارض ذات شده است . در آنجا هم ناچار بايد بگوئيم كه اين وجود
هم كه عارض ذات شده قبلا موجود بوده است به وجود ديگری . پس بايد وجود
سومی برای ذات قائل شويم . نقل كلام به وجود سوم می‏كنيم . می‏بينيم كه‏
بايد الی غيرالنهايه وجود موجود باشد . در اين صورت ذات واجب به جای‏
يك وجود بايد غيرالنهايه وجود داشته باشد . اصلا برای يك شی‏ء دو وجود
نمی‏توان فرض كرد تا چه رسد به اينكه غيرمتناهی وجود فرض شود . اين‏
بيانی است كه حاجی و مانند ايشان در اينجا كرده‏اند . بيان شيخ در اين‏
مورد بيان ديگری است كه بعدا می‏خوانيم .

شرح و توضيح متن

ونعود فتقول : ان الاول لاماهية له غيرالانية ، وقد عرفت معنی‏الماهية ،
و بماذا تفارق الانية فيما تفارقه فی‏افتتاح تبياننا هذا فنقول : ان‏
واجب‏الوجود لايصح أن يكون له ماهية يلزمها وجوب‏الوجود ، بل نقول من رأس‏
: ان واجب‏الوجود قد يعقل نفس واجب‏الوجود ، كالواحد قد يعقل نفس‏الواحد
، وقد يعقل من ذلك أن ماهيته ( 1 ) هی مثلا انسان أو جوهر آخر من‏الجواهر
، و ذلك الانسان هوالذی هو واجب‏الوجود ، كما أنه قد يعقل من‏الواحد أنه‏
ماء أو هواء أو انسان وهو واحد .
[ واجب‏الوجود ماهيتی جز هستی و وجود ندارد . و معنی ماهيت قبلا بيان‏
شده ] و در ابتدای كتاب گفته شد كه ماهيت با انيت فرق دارد . [ در
اينجا می‏گوئيم كه واجب‏الوجود ] نمی‏تواند ذاتی داشته باشد كه لازمه آن‏
ذات وجوب وجود باشد ، ذاتی باشد متصف به وجوب وجود كه ذات چيزی باشد
و وجوب وجود چيز ديگر . ممكن است كه شما يك وقت واجب‏الوجود را به‏
معنای " شی‏ء هو واجب

پاورقی :
1 - ماهية صحيح است .