تصوير مناط آگاهی من به " من " شده است .
حال ، اين تصوير كه مناط آگاهی من به " من " است كجا است ؟ اين‏
تصوير نمی‏تو اند هر جا باشد و مناط آگاهی من شود . آيا می‏شود در ذهن شما
باشد ؟ چنين نيست . اين تصوير ناچار بايد در پيش من باشد . فرض اين‏
است كه همان من كه تصوير پيش او است ، خودش از خودش مخفی است .
يعنی تصويری از " من " پيش من باشد در حالی كه خود من جدا باشم از اين‏
تصوير . در اين صورت فقط يك رابطه انطباقی ميان من و اين تصوير هست .
اگر قطع نظر از اين تصوير ، اين من به خود آگاه نباشد ، اين تصوير چه در
مغز من باشد ، چه در روی اعصاب من ، و چه روی اين ديوار [ فرقی نمی‏كند ]
. پس اين در وقتی است كه خيال كنيم آگاهی انسان از خود هم به نحو صورت‏
ذهنی است ، به نحو وجود ذهنی است ، به نحو علم حصولی است . يعنی معلوم‏
يك چيز باشد و علم يك چيز ديگر ، و قهرا عالم هم يك چيز ديگر . زيرا
در آن مثالهائی كه ذكر كرديم ، كه مربوط به علم حصولی بود ، معلوم چيزی‏
است ، و علم چيزی است ، و عالم يك چيز ديگر . در وقتی كه من از ديوار
آگاه می‏شوم چنين است كه قبلا يك من خودآگاه وجود دارد ، ديوار هم از
خودش يك وجود عينی دارد ، از اين ديوار كه وجود عينی است ، نقشی در
جائی از وجود من نقش می‏بندد ، كه اين نقش به نوعی انطباق و تطابق دارد
با آن ديوار خارجی . ولی اين نقش كه نامش علم و صورت است ، اين نزد
من است ، برای من حضور دارد ، آن از من جدا نيست ، از من پنهان نيست و
برای من است . بين من و آن صورت هيچ گونه جدائی و غيبتی نيست . يك "