ديگر حركتش پنهان است . يعنی در عين اينكه حركت يك وحدت دارد ،
وحدتش عين كثرت است ، حضورش عين غيبت است .
[ ممكن است گفته شود : ] درست است كه اين مرتبه از آن مرتبه غايب‏
است ، ولی خود آن مرتبه كه خودش برای خودش حاضر است .
[ جواب داده می‏شود كه ] چنين نيست كه اين مرتبه‏ها از يكديگر جدا
باشند و بگوئيم كه اين مرتبه از آن مرتبه غايب است ، ولی خود اين مرتبه‏
برای خودش حاضر است . خود اين مرتبه هم باز تجزيه می‏شود به دو مرتبه ،
كه اين مرتبه‏اش از مرتبه ديگرش غايب است . اين است كه طبيعت يك‏
وجود متشابك با عدم و يك نور متداخل با ظلمت است .
اما موجود مجرد يعنی موجودی كه اين خلاها در وجود او پر است ، يعنی در
او بعد مكانی نيست ، در او بعد زمانی نيست ، در او قوه نيست ، در او
حركت نيست . به تعبير ديگر وجودش وجود جمعی است ، يعنی نمی‏شود در او
فرض جزئی و جزئی ، قسمتی و قسمتی ، اينجا و آنجا كرد و گفت هر جزئی‏
مغاير جزء ديگر است . در او مغايرت و غيريت خودش برای خودش اصلا فرض‏
نمی‏شود . اما در موجود مادی خودش هميشه غير خودش است . يعنی در موجود
مادی ، خوديت و غيريت ، وحدت و كثرت ، وجود و عدم با يكديگر مخلوط
است . آن چنان اين امور در يكديگر آميخته است ، كه اگر بگوئيد واحد
است درست گفته‏ايد ، و اگر بگوئيد كثير است هم درست گفته‏ايد ، اگر
بگوئيد خودش است درست گفته‏ايد ، و اگر بگوئيد غير خودش است درست‏
گفته‏ايد ، اگر بگوئيد موجود است درست گفته‏ايد ، و اگر بگوئيد معدوم‏
است هم درست گفته‏ايد . اين است كه می‏گويند ماده و علائق ماده ، چه يك‏
شی‏ء خودش ماده باشد و يا اينكه به ماده تعلق داشته باشد و ساری در ماده‏
باشد ، مانع از علم و معلوميت است . يعنی هم مانع است كه خودش معلوم‏
بالذات يك شی‏ء باشد ، و هم مانع است كه خودش به خودش آگاه باشد و به‏
خودش عالم باشد .