خودش دارا است ، و در اين صورت اين ماهيت در مرتبه صفات وجوب وجود
قرار میگيرد . همانطور كه ذات واجبالوجود در مرتبه ذات خودش
واجبالوجود است . اعم از آن كه خالق باشد يا نباشد ، وجوب وجود هم
چنين میشود . اگر ما فرض كنيم كه واجبالوجود خالق نيست باز هم در
اينكه واجبالوجود است ، واجبالوجود است . خالق بودن صفتی است كه
زائد بر ذات واجبالوجود است . اگر ما بخواهيم اين شق را انتخاب كنيم
، در واقع قبول كردهايم كه واجبالوجود در مرتبه ذاتش ماهيتی نيست و
اين را كه ماهيت اسم گذاشتهايم در واقع ماهيت نيست . زيرا ماهيت آن
است كه در مرتبه ذات باشد . رابطه وجود با ماهيت نمیتو اند چنين باشد
كه شيئی موجود باشد و ذاتش از وجودش متأخر باشد ، ذات يك شیء
نمیتواند متأخر از وجودش باشد . ذات يك شیء به يك اعتبار بر وجودش
تقدم دارد و به يك اعتبار در مرتبه وجودش است ، هر چه در مرتبه متأخر
از وجود شیء باشد صفت آن است نه ذات .
پس اين شق را كنار میگذاريم و شق ديگر را بررسی میكنيم . شق ديگر اين
بود كه لازم است كه اين وجوب وجود به اين ماهيت تعلق بگيرد . ما روی
اين كلمه لازم است پافشاری میكنيم . اينكه گفته شده لازم است كه وجوب
وجود به اين ماهيت تعلق بگيرد يعنی چه ؟ آيا يعنی اين وجوب وجود ،
وجوب وجود بودن خود و واجب الوجود بودن خود را مديون اين ماهيت است
كه اگر اين ماهيت نباشد اين وجوب وجود هم نيست و در واقع اين
واجبالوجود ، واجبالوجود نيست ؟ بعد از اينكه قبول كرديم كه وجوب
وجود خودش حقيقت است و چون حقيقت است خودش واجبالوجود است ، [
چگونه میتواند مشروط به ماهيت باشد ؟ ] اگر مشروط به تعلق گرفتن به اين
ماهيت باشد ، معنايش چنين میشود كه اگر اين ماهيت باشد اين وجوب وجود
، وجوب وجود است ، و اگر نباشد ، نيست . وجوب وجود شرط نمیپذيرد .
اگر شيئی شرط بپذيرد با امكان مساوی میشود . لازمه وجوب وجود رهائی از هر
قيد و هر شرطی است . اين معنا ندارد كه يك شیء
|