آنها .
استاد : میدانم ، به جهت معلوليتشان است . شما میگوئيد علم حقتعالی
به ذاتش با علمش به ذاتش از آن جهت كه علت است دو علم است ؟ يا
يك علم ؟ يك علم است . پس علم حقتعالی به علت اشياء عين علم حقتعالی
به ذات اشياء است. و علم حقتعالی به ذات اشياء عين ذات حقتعالی است.
- : آخر ذات اشياء كه عين معلوليتشان نيست .
استاد : آقا ، شما میگوئيد ذات علت و ذات معلول ، بعد دو چيز ديگر
درست میكنيد : علم به علت و علم به معلول ، و چنين میگوئيد : اين ذات
، علت است از برای آن ذات ، و علم به اين ذات هم علت است از برای
علم به آن ذات . میگوئيم اين درجائی درست است كه علم به ذات غير از
خود ذات باشد . اگر علم به ذات عين ذات شد ، در اين صورت فرق اينها
اعتباری میشود . چه بگوئيم ذات علت است از برای آن ذات ، و چه بگوئيم
علم به ذات علت است از برای آن ذات . البته اين مطلب ثابت میشود كه
چون علم به ذات عين علم به علت هم هست ، خود وجود معلول هم عين علم به
معلول میباشد . يعنی اين قهرا از دو حيث و از دو جهت است . يعنی ثابت
میشود كه خود معلول عين معلوم واجب تعالی است ، نه اينكه يك امری
ماورای اين باشد . حالا اين مطلب عليحدهای كه مفصل ذكر كرده و سخن درستی
هم هست ، و از سخنهای خواجه است . [ بنابراين شيخ چنين میگويد كه :
كائناتی كه كون و فساد دارند ، اولا و بالذات انواعشان معلوم [ حقتعالی ]
است . و اشخاص آنها به توسط انواعشان معلوم هستند . و قبلا هم گفتهاند
به اينكه غايت طبيعت نوع است ، و فرد بالتبع غايت است .
و من وجه آخر لايجوز أن يكون عاقلا لهذه المتغيرات مع تغيرها من حيث هی
متغيره عقلا زمانيا مشخصا بل علی نحو آخر نبينه ، فانه لايجوز أن يكون تاره
يعقل عقلا زمانيا منها أنها موجوده غيرمعدومه ، و تاره يعقل عقلا زمانيا
منها أنها معدومة غير موجوده ، فيكون لكل واحد من الامرين صوره عقلية
|