است ، مجموع ماده و صورت هوا را بوجود می‏آورد . بعد اين ماده صورت خود
را كه صورت هوائی باشد رها می‏كند و صورت ديگری را كه صورت آبی باشد
می‏پذيرد . پس وقتی كه هوا تبديل به آب شد يك جزئش كه صورت باشد
معدوم شده وجزء ديگرش كه ماده‏اش باشد باقی مانده است . اينست كه‏
می‏گوئيم جوهر اول در دوم باقی است ، اما جزء جوهر اول، نه تمام آن جوهر.
صبی كه به رجل تبديل می‏شود ، تمام جوهر صبی در رجل باقی است و
اختلافشان فقط در اعراض است . آب كه به هوا تبديل می‏شود يا هوا كه به‏
آب تبديل می‏شود ، جزئی از جوهر اولی در دومی باقی است و جزء ديگر از
بين رفته است . منظور ما از تعبير " كون شی‏ء من شی‏ء " اين دو منظور و
مقصود است ، نه آن مقصود اول كه هيچ جزئی از جوهر اول در دوم نباشد .
مثلا در " كون الا بن من الاب " چنين نيست كه ماده‏ای صورت‏پدر را
پذيرفته و بعد صورت پدر معدوم شود و همان ماده صورت ديگری كه صورت‏
فرزند باشد را بپذيرد . نه ، بلكه قسمتی از ترشحات وجود پدر كه مقوم‏
وجود او نيست و بودن يا نبودنش در هستی شخصی او تأثيری ندارد ماده وجود
دوم واقع شده است . ( در " كون الثمره من الشجره " نيز چنين است ) .
درخت ماده و صورت خود را حفظ می‏كند ، فقط قسمتی از موادی كه مقوم‏
وجودش نيست تبديل به ميوه شده است . پس ميوه نه همه درخت است و نه‏
جزء درخت به اين معنا كه ماده درخت باشد يا صورت آن . ماده و صورت‏
درخت سرجای خودش است ، اما به اعتبار اينكه چيزی كه از نظر ماهيت جزء
فضولات درخت شمرده می‏شود ، از درخت ابراز شده و به ميوه تبديل شده ،
می‏گوئيم اين ميوه از آن درخت است . مقصود ما از " كون شی‏ء من شی‏ء "
اين معنا نيست .
اين مطالب برای تحرير محل نزاع است . و عرض كرديم كه اين بحث برای‏
اينست كه روشن كنند مقصود ارسطو از آن جمله چيزی غير از اينها نبوده كه‏
مورد ايراد قرار گيرد . در واقع اين مطالب توجيهی است برای حرفهائی كه‏
بعدها از