زنی بر می‏خورد كه حلوا خير می‏كند و از مردم هم التماس دعا دارد . پير زن‏
پوريای ولی را نمی‏شناخت ، جلو آمد و به او حلوا داد وگفت : حاجتی دارم‏
برای من دعا كن . گفت : چه حاجتی ؟ پير زن گفت پسر من قهرمان كشور است‏
و قهرمان ديگری از خارج آمده و قرار است در همين روزها با پسرم مسابقه‏
دهد . تمام زندگی ما باهمين حقوق قهرمانی پسرم اداره می‏شود . اگر پسر من‏
زمين بخورد ، آبروی او كه رفته است هيچ ، تمام زندگی ما تباه می‏شود و من‏
پير زن هم از بين می‏روم . پوريای ولی گفت : مطمئن باش من دعامی‏كنم .
اين مرد فكر كرد كه فردا چه كنم ؟ آيا اگر قويتر از آن پهلوان بودم او را
بزمين بزنم يا نه ، به اينجا رسيد كه قهرمانی كسی است كه با هوای‏
نفس‏خود مبارزه كند . روز موعود با طرف مقابل كشتی گرفت ، خود را بسيار
قوی يافت و او را بسيار ضعيف ، بطوری كه می‏توانست فورا پشت او را
بخاك برساند ، ولی برای اينكه كسی نفهميد مدتی با او هماوردی كرد وبعد
هم طوری خودش را سست كرد كه حريف او را بزمين زد و روی سينه‏اش نست .
نوشته‏اند در همان وقت احساس كرد كه گويی خدای متعال قلبش را باز كرد ،
گوئی ملكوت را با قلب خود می‏بيند . چرا ؟ برای اينكه يك لحظه جهاد با
نفس كرد . بعد همين مرد از اولياء الله شد . چرا ؟ چون « المجاهد من‏
جاهد نفسه » ، چون « اشجع الناس من غلب هواه » ، چون قهرمانی ای بخرج‏
داد بالاتر از همه قهرمانيهای ديگر و همانطور كه پيغمبر اكرم فرمود :
زورمند و قوی آن كسی نيست كه وزنه را بلند كند ، بلكهان كسی است كه در
ميدان مبارزه با نفس اماره پيروز شود .
بالاتر از اين ، داستان علی ( ع ) با عمر و بن عبدود است ، قهرمانی‏