آزاد باشد . گفت :
بند بگسل ، باش آزاد ای پسر
|
چند باشی بند سيم و بند زر
|
بشر میگويد : من همانطور كه نبايد بنده وبرده امثال خودم باشم ، نه تنم
بنده و برده امثال خودم باشد ونه روحم ، نبايد روحم بنده واسير مال دنيا
باشد . در همينجاست كه انسان به يك نكته عاليتری بر میخورد میگويد اصلا
بندگی مال دنيا يعنی چه ، مگرمال دنيا قدرت دارد كه انسان را بنده خودش
بكند ؟ مال دنيا يعنی ثروت ، ثروت يعنی چه ؟ يعنی طلا ، نقره ، خانه ،
ملك ، زمين و اينجور چيزها . مگر اينها چقدر دارند كه برده گيری كنند ،
من انسانم زندهام آن جمال است ، مرده است ، مگر جمال ومرده قدرت دارد
كه يك زنده را برده خودش بكند ؟ نه . پس حقيقت مطلب چيست ؟
حقيقت مطل اينست كه آنجا هم كه انسان فكر میكند بنده وبرده دنياست ،
بنده مال و ثروت است ، واقعا بنده مال و ثروت نيست ، بنده خصائص
روحی خودش است ، خودش را برده گرفته است والا پول كه نمیتواند انسان
را بنده بكند . زمين كه قدرتندارد انسان را برده بكند ، گوسفند كه قدرت
ندارد انسان رابرده بكند ، ماشين كه قدرت ندارد ، جماد است اصلا جماد
نمیتواند در وجود انسانتصرف بكند . وقتی انسان خوب مسئله را میشكافد ،
میبيند اين خودش است كه خودش رابرده كرده است . میبيند يك قوهای
است در خودش بنام حرص ، قوهای است به نام طمع ، قوهای است به نام
شهوت ، قوهای است به نام خشم ، میبيند اين شهوت است كه او را برده
كرده است ، اين خشم است كه او را برده كرده است ، اين حرص است كه
او را برده