عجيبی به دستگيريهای خدا داشت . سال اولی بود كه ايشان به قم آمده بودند
، تصميم گرفته بودند بروند به مشهد . مثل اينكه نذر گونهای داشتند ، در
آن وقت كه بيمار شده بودند ، آن بيماری معروف كه احتياج به جراحی پيدا
كردند و ايشان را از بروجرد به تهران آوردند وعمل كردند و بعد به در
خواست علمای قم به قم رفتند ، در دلشان نذر كرده بودند كه اگر خداوند به
ايشان شفا عنايت بفرمايد ، بروند زيارت حضرت رضا ( ع ) . بعد از شش
ماه كه در قم ماندند و تابستان پيش آمد ، تصميم گرفتند بروند به مشهد .
يكروز در جلسه دوستان و به اصطلاح اصحابشان طرح میكنند كه " من میخواهم
به مشهد بروم هر كس همراه من میآيد ، اعلام بكنند " اصحابشان عرض
میكنند بسيار خوب ، به شما عرض میكنيم . يكی ازاصحاب خاصشان كه هم
اينك يكی از مراجع تقليد است ، برای من نقل كرد كه ما دور هم نشستيم
كنكاش كرديم . فكر كرديم كه مصلحت نيست آقا بروند مشهد . چرا ؟ چون
آقا را ما میشناختيم ولی در آن زمان هنوز مردم تهران ايشان را میشناختند
، مردم خراسان نمیشناختند و به طور كلی مردم ايران نمیشناختند . بنابر
اين تجليلی كه شايسته مقام اين مرد بزرگ هست ، نمیشود ، بگذاريد ايشان
يكی دو سال ديگر بمانند . برای نذرشان هم كه صيغه نخواندهاند كه نذر شرعی
باشد . در دلشان اين نيت را كردهاند . بعد كه معروف شدند ومردم ايران
ايشان را شناختند با تجليلی كه شايسته شان است ، بروند . تصميم گرفتيم
كه اگر دوباره فرمودند ، ايشان را منصرف كنيم . بعد از چند روز باز در
جلسه گفتند : " از آقايان كی همراه من میآيد ؟ " هر كدام از دوستانشان
حرفی میزدند و بهانهای تراشيدند . يكی
|