اصالت ندارند ، تابع و طفيلی ماده هستند و بلكه خودشان هم در حقيقت
مادی و شكلی از ماده هستند ، در جامعه نيز كه برخی جنبه های مادی خالص
دارد كه همان توليد و توزيع باشد ، و برخی جنبه های معنوی دارد كه عبارت
است از فلسفه حاكم بر جامعه ، دين ، هنر ، اخلاق ، قانون ، در اينجا هم
ناچار اين فلسفه میگويد اينها صددرصد تابع و طفيلی بنيه مادی جامعه است
پس جامعه يك اندام مادی دارد كه اقتصاد است ، و يك كيفيات روحی دارد
كه عبارت است از دين و فلسفه و اخلاق و قانون و هنر و غيره همينطور كه
ما در طبيعت ، روح و فكر و معنا را تابع میدانيم ، اينجا هم قهرا بايد
تابع بدانيم ، آنگاه منطق ديالكتيك همين طور كه در طبيعت پياده میشود ،
قهرا در اقتصاد هم پياده میشود .
پس اين يك امر تصادفی نيست كه اينها آمده اند در اجتماع قائل به
اصالت اقتصاد شده اند ، بلكه همان گسترش دادن ماترياليسم در اقتصاد
است ، چون از نظر اينها جامعه نيز اندامی دارد و فكری و روحی ، ماده ای
دارد و معنايی آن كه در طبيعت ، ماده را اصل میداند و معنا را فرع ،
قهرا در جامعه هم خواه ناخواه بايد ماده را اصل بداند و معنا را فرع .
در اينجا ويل دورانت مسأله ای را ذكر كرده كه من خيال میكنم [ بیجهت
آن را به ماركس نسبت داده است ] چون اينها واقعيت كه نيست ، او به
صورت يك داستان آورده ، قسمتی از آن را خيال میكنم بیجهت به ماركس
نسبت داده است ، اينها به ماركسيسم مربوط نيست ، به همان اصالت ماده
ای كه شامل سرمايه داری هم باشد مربوط میشود آن مسأله ، مسأله قدرت است
، و آن اين است كه تحولاتی كه در جامعه ها پيدا شده ، در اثر قدرت پيدا
شده ، و قدرت از ثروت پيدا میشود ، يعنی منبع قدرت هميشه ثروت است
قسمتی از اين بحثها در اطراف اين مطلب است كه هر جا قدرتی در عالم
بوده از ثروت بوده است ، هر جا كه ثروت پيدا شده ، قدرت پيدا
|