يك انسان [ برای كشف يك ضابطه كلی ] كافی نيست چون ممكن است همان
انسان استثنائی باشد ، اتفاقا دو قلبی باشد يا قلبش در طرف راستش باشد
، ولی اگر چند انسان را تجربه كردند ، ديگر آن ، الگو میشود برای همه
انسانها ، زيرا مشخصات آنها جهات مشترك انسانهاست .
درباب تاريخ اگر ما دنبال كليت تاريخ میرويم باز بايد برگرديم به
انسان يا فرد انسان و يا جامعه انسان چون تاريخ را انسانها به وجود
میآورند ، حال بر مبنای اصالت جامعه يا اصالت فرد ، در اين جهت فرق
نمیكند قائل به اصالت فرد شويم ، تاريخ را انسانها به وجود میآورند
انسانها برخی جهات اختلاف با يكديگر دارند ولی جهات مشترك هم دارند
آنگاه اگر انسانها پنج قرن پيش كاری كرده باشند و انسانهايی كه در اين
زمان هستند كاری ديگر ، مسلما حوادثی كه به وجود آورده اند نمیتواند
صددرصد مشابه باشد ولی ممكن است جهات مشتركی وجود داشته باشد عين آنچه
كه درباره انسانهای پنج قرن پيش تجربه كرده ايم كافی است كه آن تجربه
را درباره انسانهای امروز جاری بدانيم و آن را تعميم دهيم مثلا بگوييم
روميها در دو هزار سال پيش چنين كردند و ما همان راهی را میرويم كه آنها
رفتند و به فلان نتيجه رسيدند ، قطعا ما هم به همان نتيجه میرسيم چون
تشابهی ميان رفتار آنها و رفتار ما هست و هر دو انسانيم يا اگر بخواهيم
در [ ارتباط با ] جامعه انسان بگوييم ، میگوييم بين جامعه آنها و جامعه
ما شباهت هست ، بنابراين از تجربه ای كه درباره آن جامعه داريم برای
جامعه خودمان كه مشابه آن جامعه است نتيجه گيری میكنيم .
پس اگر از ما بپرسند به چه دليل قائل به كليت میشويد ، میگوييم به
اين دليل كه به وجود آورنده تاريخ ، انسانها هستند و انسانها در شرايط
مساوی ، همسان كار میكنند ، با اينكه جهات اختلاف داريم ولی از فلان جهت
و فلان جهت مساوی هستيم و چون در شرايط مساوی با آنها قرار گرفتيم و
نتيجه رفتار آنها اينجور بوده نتيجه رفتار ما هم اينجور خواهد شد .
|