پاورقی : > كه هست اين است كه ما كه اكنون نظر میدهيم به تكامل تاريخ و تكامل نظريات فلسفی تاريخ ، از هم اكنون بايد مقياسی در دست داشته باشيم كه با آن مقياس بگوييم اين دو متكامل میشود درباره تاريخ میتوانيم بگوييم كه در هر دوره طبق نظريات فلسفی آن دوره متكامل است ، ولی درباره خود آن نظريات چه معياری هم اكنون داريم ؟ اگر امروز معياری برای تكامل نظريات فلسفه تاريخ داريم ، همان معيارها و يا مانند آنها میتواند معيار تكامل تاريخ باشد صرف اينكه نظريات بعدی در زمان بعد است نمیتواند معيار باشد ، زيرا اولا خود مؤلف قائل به تراجع تاريخ است ، ثانيا اگر چنين است باز هم ما نيازی به نظريات معياری در آينده نداريم ، از هم اكنون میگوييم تاريخ آينده چون متعلق به آينده است ، آيندگی و تأخر زمانيش مساوی است با تكاملش اين ، نظريه اين كتاب بود كه انتقاد شد . ولی ماركسيستها از هم اكنون خط سير آينده را تعيين میكنند و آن رسيدن به جامعه بیطبقه است ولی البته ماركسيسم كه قائل به تطور نظريات مطابق تطور اجتماع است ، نمیتواند چنين نظريه ای بدهد ، در اين زمان ، برای زمان ديگر نظريه دادن ، ضد اصول ماركسيسم است . ما كه از طرفی قائل به تكامل تاريخ هستيم ، از طرف ديگر ، فكر و نظر را مشمول قوانين عمومی ماده نمیدانيم ، و از طرف ديگر تاريخ را نتيجه سرشت متكامل انسان میدانيم نه تكامل غير قابل پيش بينی ابزار توليد ، به آسانی میتوانيم آينده متكامل تاريخ را پيش بينی كنيم . . 1 اين اشكال بر نظريه مؤلف وارد است كه فرضا ما چيزی از تكامل آينده زيستی ندانيم ضرری به جايی نمیرساند ، و امور زيستی از شعب علوم نظری است و كار علم كشف واقعيات است ، جهل به آينده زيانی به حال حاضر نمیزند اما در مورد تاريخ كه ما نيازمند به بينش سازنده به قول مؤلف " تاريخ >