ناخواه آگاهيش آگاهی صادقی است و نمی‏تواند غير از اين باشد ( 1 ) آنگاه‏
اين امر با مسأله آگاهی اكتسابی ، تعليم دادن ، آگاه كردن و اينجور مسائل‏
سازگار نيست و لهذا خود ماركس هم اصلا دنبال اينها نرفته از نظر ماركس‏
كشف قوانين ديالكتيكی طبقاتی عينا مانند كشف اجزاء طبيعت و مانند كشف‏
قانون جاذبه است كشف قانون جاذبه يعنی چه ؟ يعنی ما چيزی را كشف كرده‏
ايم كه بايد صددرصد تابع آن باشيم و هيچ نمی‏توانيم آن را تغيير بدهيم چون‏
واقعيتی است كه وجود دارد تغيير دادن ما در اين حد است كه خودمان را از
مسيرش خارج كنيم نه بيشتر وقتی قانون جاذبه هست پس اگر من روی اين‏
پشت بام پايم را كج بكنم به حكم قانون جاذبه به زمين می‏افتم ، سرم‏
می‏شكند ، پايم می‏شكند ، پس اين كار را نمی‏كنم اما ديگر در خود اين‏
طبيعت من نمی‏توانم كوچكترين تغييری بدهم و او كار خودش را به طور طبيعی‏
و خودكار انجام می‏دهد همين طور كه از نظر زيست شناسی ، طبيعت ، تكامل‏
خودش را ناآگاهانه و به طور خودكار انجام داده است تكامل تاريخی و
اجتماعی هم به طور خودكار صورت می‏گيرد ( 2 ) . لازمه حرف ماركس اين‏
است مثلا اگر گفتيم انسان نيز حلقه ای است كه بعد از او حلقه ديگری‏
خواهد آمد ، اين خود بخود صورت خواهد گرفت چه ما بخواهيم و چه نخواهيم‏
او چنين حرفی زده كه عبارتهايش را كه اين كتاب نقل كرده است خواهيم‏
خواند .
قهرا از نظر ماركس " روشنفكر " يعنی گروه وابسته به طبقه كارگر ، نه‏
طبقه جوان در مقابل طبقه كهنسال ، يعنی مفهوم نسلی ندارد ، و نه طبقه‏
تحصيلكرده در مقابل طبقه بی‏سواد ، مفهوم فرهنگی هم ندارد ، صرفا مفهوم‏

پاورقی :
. 1 از نظر ماركس آگاهی كسب كردنی نيست ، بستگی به وضع طبقاتی دارد
، پس تعليم و تربيت و آگاهی بخشی معنی ندارد .
. 2 از نظر ماركس عمل تكامل اجتماعی نظير عمل تكامل زيستی است ، يعنی‏
جبری است ( پس تكليف " فلسفه تغيير جهان است نه تفسير جهان " چه‏
می‏شود ؟ ! )