آيا نمی‏شود اين را همان اولی بگيريم كه " نقش انبياء " يعنی اراده‏
الهی و قضا و قدر الهی ؟
خير ، اينها دو مسأله است آن كه می‏گويد اراده و قضا و قدر الهی ، يعنی‏
غير از قضا و قدر الهی چيزی نيست ، يعنی به هيچيك از عوامل ديگر اصالت‏
نمی‏دهد ، نه به خود دين نه به غير دين ، می‏گويد اينها همه معلول قضا و
قدر الهی هستند ، پس اصل ، قضا و قدر الهی است .
در اينجا كه مؤلف نظريات مختلف درباره عامل تحول تاريخ را شرح داده‏
است يك تحليلی بكنيم ببينيم اين عوامل همينطور كه اينها ذكر كرده اند
قابل بررسی است يا ما بايد به شكل ديگری بررسی بكنيم ؟ چند نظريه است‏
كه مؤلف بر شمرده است يك نظريه اين است كه بگوييم نوابغ عامل مؤثر
بوده اند نظريه دوم انباشته شدن دانش و در واقع دانش را عامل تحول‏
تاريخ می‏داند كه وقتی روی هم انباشته شده منشأ تحولات گرديده است عوامل‏
ديگری كه ذكر كرده اند عبارتند از : اختراعات ، نژادها يعنی خونها ،
شرايط اقتصادی و مختصات جغرافيايی يعنی عامل جغرافيايی
اينها را می‏شود بعضی را به بعضی تحويل كرد يا بعضی از اينها را به يك‏
عامل ديگر برگرداند كه اگر ما به آن شكل بحث كنيم شايد بهتر باشد ، مثلا
اگر ما گفتيم نوابغ و بزرگان [ عامل تحول تاريخ بوده اند ] اين درست‏
است ، يك نظريه ای هم هست ، ولی اگر بخواهيم اين را تحليل بكنيم ،
برمی‏گردد به عوامل زيستی ، يعنی در خلال تحولاتی كه نوع انسان پيدا می‏كند ،
در اثر يك سلسله عوامل زيستی ، يك افراد فوق العاده ای ظهور می‏كنند و
اين افراد فوق العاده منشأ تحول تاريخ می‏شوند ، و به عبارت ديگر اينكه‏
افراد فوق العاده عامل تحول تاريخ هستند ، به عوامل زيستی برمی‏گردد پس‏
در واقع ما عامل تحول تاريخ را برگردانديم به عوامل زيستی : اين چرا
نابغه شده ؟ حتما يك عوامل خاص زيستی در او هست ،