بعد يك يك توضيح داد . ( آن ، داوری اخلاقی موسی بود ) گفت : اما
كشتی میدانستم در پيش رو پادشاهی است كه كشتيها را غصبی میگيرد مگر
معيوبها را من كشتی را معيوب كردم برای آنكه نجات پيدا كند من خدمت
میكردم ولی به صورت خيانت اما داستان غلام او فرزند يك پدر و مادر مؤمن
بود ، بيم آن بود كه وقتی بزرگ شود طغيان كند كفر ورزد و آنها را از بين
ببرد در واقع من خدمتی به پدر و مادرش كردم اما آن ديوار مال دو تا بچه
بود كه پدر و مادرشان آدمهای صالحی بودند و احسان و خدمت به آنها اقتضا
میكرد كه من اين كار را انجام دهم اين پاداش نيكوكاری آنها بود .
در اين داستان ، پيوسته چنين است كه در زير يك پرده كه آن پرده ، كار
زشت است يك هدف عالی نهفته است كه آن را توجيه میكند برای كسی كه
نمیداند ، توجيه پذير نيست آن كسی كه نمیداند ، وظيفه اش اين است كه
از قانون مربوطه پيروی كند اما يكی هست كه آن طرف را میداند شكستن اين
قانون برای او توجيه دارد ولی برای اين توجيه ندارد برخی كارها برای
افرادی جايز میشود و برای افراد ديگر جايز نيست اين است كه وظيفه
پيغمبر و امام و ولی در خيلی موارد فرق میكند نه اينكه حكم برای پيغمبر و
ما دو حكم است حكم برای ما و پيغمبر يا برای ما و امام هر دو يكی است
اگر ما آنطرف تر را میديديم وظيفه مان همان میشد ولی آنكه آنطرف تر را
میبيند خود به خود حكم درباره او تغيير میكند .
از ابتدا اين داستان را توجيه كردند و بيشتر بردند روی مسائل اخلاقی و
عرفانی و معركه عرفا شده است كه :
به میسجاده رنگين كن گرت پير مغان گويد كه سالك بیخبر نبود ز راه و
رسم منزلها
و اين كه آنجا كه ولی باشد كه طريقت را تشخيص بدهد ، میتواند حقيقت
شريعت را به خاطر طريقت بشكند ، در صورتی كه اين در رهبری اجتماعی
بيشتر مطرح است شما وقتی تاريخ زندگی پيامبر را مطالعه میكنيد میبينيد
|