علل كلی و عمومی مثلا يك شی‏ء علت است برای شی‏ء ديگر به طور كلی و عمومی‏
، يعنی هرگاه طبيعت اين علت پيدا بشود در هر زمانی و در هر شرايطی اين‏
معلول پيدا می‏شود اين را ما علت كلی می‏ناميم مثلا انسان می‏خواهد از تهران‏
به قم برود حركت از تهران و در راه قم رفتن ، لازمه اش رسيدن به قم است‏
بعد از يك مدت معين اينها علل دائمی و علل اكثری نام دارند علت اتفاقی‏
آن است كه در شرايط خاص يك فرد مخصوص ، علت شده است مثلا روزی كه‏
انسان می‏رود قم ، در بين راه از ماشين پياده شده می‏بيند مقداری اسكناس‏
روی زمين ريخته ، نشانه ای نيز ندارد و برداشتن آن اشكال شرعی ندارد ، و
اسكناسها را بر می‏دارد رفتن از تهران به قم علت كلی اين واقعه نيست كه‏
باز فردا از همين جا عبور كنيم و دوباره اسكناس پيدا كنيم ، ولی در آن‏
شرايط خاص و روز خاص و مكان خاص ، آن [ رفتن ] واقعا علت بوده است‏
پس تصادف به معنی بلاعلت بودن معنی ندارد ولی به معنای علت كلی نبودن‏
درست است .
بنابراين بحث ما اگر بخواهد صورت علمی به خود بگيرد همان است كه‏
منتسكيو بحث كرده است ( جمله ای از ماركس نقل می‏كند كه مبهم است ولی‏
جمله ای از تروتسكی نقل می‏كند كه آن ، جمله عميق تری است ) و آن اين‏
است كه بحث بر سر علل كلی است ، يعنی تصادف در دنيا زياد رخ می‏دهد
ولی آنچه كه مسير را تعيين می‏كند تصادفات نيست ، آنچه كه مسير را تعيين‏
می‏كند همان علل كلی و عمومی است مثل علل كلی و عمومی مثل كاروانی است‏
كه تصميم گرفته از شهری به شهر ديگر برود اين علت كلی است در بين راه‏
علل جزئی پيدا می‏شود كه مثلا در فلان نقطه به عللی مثلا راه خراب است يا
پل خراب شده است بايد بپيچد به سمت راست و از راه اصلی خارج شود ولی‏
بعد بازمی‏گردد به همان جاده مقدار ديگری می‏رود و دوباره علتی پيدا می‏شود
اين بار می‏پيچد به سمت چپ ولی دوباره می‏افتد در همان جاده يعنی آن علل‏
جزئی مؤثر هست ولی مؤثر جزئی است و مسير اصلی را او تعيين نمی‏كند
منتسكيو حرفش اين است كه : برخی علل كلی بر