تاريخ حاكم است كه علل جزئی گاهی ناشی از همان علل كلی است و اگر
احيانا ناشی از آن علل كلی نباشد تأثير زيادی در وضع ندارد مثلا ما خيال‏
می‏كنيم كه ادرار مروان حكم سبب انقراض بنی‏اميه شد انقراض بنی‏اميه يك‏
سلسله علل كلی حاكم بر تاريخ دارد كه بر تاريخ فرعون زمان خودش حاكم بود
و بر تاريخ فرعونهای زمانهای ديگر نيز حاكم است انقراض بنی‏اميه معلول‏
يك سلسله علل كلی آن است ادرار مروان حكم در آن روز يك بهانه است‏
شايد اين امر فقط چند روز قضيه را تسريع كرده است مسير را عوض نكرده ،
يعنی اينجور نيست كه اگر او ادرار نمی‏كرد دولت بنی‏اميه مثلا پانصد سال‏
ديگر هم بر سر كار بود ، بلكه در آن صورت نيز تاريخ دنيا به همين طرف‏
كه سير كرده سير می‏كرد آن ، نقش تعيين كننده ندارد .
ماركس مدعی شده است كه اگر تصادف نبود تاريخ صددرصد در اختيار اراده‏
انسان بود چون می‏شد يك امر كلی و انسان می‏توانست آن را تحت ضابطه در
آورد اين تصادفات است كه تاريخ را از اختيار انسان خارج كرده است ولی‏
تصادفات نقش زيادی ندارد يك تصادف اگر پيدا شد تصادف ديگری پيدا
می‏شود و آن را خنثی می‏كند می‏خواهد بگويد علل اصلی تاريخ غير از علل‏
تصادفی هستند تروتسكی حرف بهتری دارد ، می‏گويد نقش تصادف در تاريخ‏
مانند نقش تصادف است در زيست شناسی ( مطابق نظريه داروين ) در نظريه‏
داروين ، انتخاب طبيعی و انتخاب اصلح مطرح است ولی تصادف هم نقشی‏
دارد ، به اين معنا كه در ميان يك عده موجودات ، طبيعت ، اقوی و اصلح‏
را انتخاب می‏كند مثلا در ميان چند بچه كه به دنيا می‏آيند يكی ژنهايش‏
ضعيف است و ديگری قوی طبيعت ، آن قوی را انتخاب می‏كند حال چطور اين‏
قوی شده و آن ضعيف ، اين تابع يك علت تصادفی است قانون اصلی طبيعت ،
قانون انتخاب طبيعی است ولی تصادف همين مقدار نقش دارد كه كأنه برای‏
طبيعت زمينه می‏سازد كه چه را انتخاب كند .