فرق زيادی ميان اينها قائل نيستند در مسأله حيات چنين است كه يك قوه
مسلط كه به يك تعبير میتوان گفت " قوه مرموز " بر همه ابعاد و اجزاء
[ شیء ذی حيات ] حكومت میكند كه آن قوه ، اينها را مسخر خود كرده و همه
نيروها را در تسخير خويش دارد اگر ما بگوييم " ارگانيزم " مقصودمان
اين است آنها به چنين چيزی معتقد نيستند آنها همان ذی حيات ها را هم
طوری تعبير میكنند كه ما آن را تعبير مكانيكی میدانيم ما میگوييم خود
حيات ، نيرويی است كه مسلط است بر مجموع اجزاء [ شیء ذی حيات ] به
طوری كه تمام نيروها را در جهت واحد تسخير كرده و در جهت واحد میراند ،
ولی آنها به چنين چيزی اعتقاد ندارند درباب جامعه نيز حتی دور كهيم هم
اگر معتقد به " روح ملت " است مقصودش چنين چيزی است ، منتها چون
میگويد فرد وجود ندارد ، میخواهد بگويد در واقع يك فرهنگ وجود دارد كه
افراد تجلیگاه آن فرهنگ هستند و نه چيزی بيشتر ، آن فرهنگ است كه دارد
كار میكند و افراد ابزار هستند برای آن فرهنگ ولی ماركسيسم هرگز به اين
شكل قائل نيست ، و الا آن را من توجه دارم البته اين را هم توجه داشته
باشيد كه بعدها در اثر ايرادهای زيادی كه بر فلسفه شان وارد شده در مقام
توجيه بر آمده اند و حرفهايی میزنند كه برخلاف اصول مسلم ماركسيسم است ،
مثل حرفهايی كه " اريك فروم " میزند كه اخيرا میخواهد ماركسيسم را
اصلاح كند ، يعنی به كلی آن را از جنبه های مادی خارج كند و يك جنبه
انسانی به آن بدهد كه اگر حرف او فی حد ذاته درست باشد بر اساس
ماركسيسم اين حرفها را نمیزند .
|