صدمه میزند پس بد است . اگر ما تمام انبياء و اولياء را بكشيم انقلاب
يك قدم پيش میرود ، پس خوب است و لهذا اينها در آن فرضيه " اصلاح يا
انقلاب " مخالف اصلاح اند ، میگويند اصلاح ، انقلاب را به تأخير میاندازد
، پس اصلاح [ بد است ] قائل به اخلال هستند ، میگويند نابسامانی موجه
است چون نابسامانی تضاد و كشمكش را بيشتر میكند ، وقتی كشمكش بيشتر شد
جنگ و مبارزه شديدتر میشود و انقلاب سريعتر انجام میشود بنابراين ، اين
حرفها اساسا در اين منطق درست نيست .
اگر اين صحيح نباشد ، اصل تضاد چگونه میتواند اثبات وجود كند ؟
[ از نظر آنها ] اين يك جريانی است در طبيعت ، و مربوط به انسان
تنها نيست اصلا طبيعت جريانش اين است كه هميشه به سوی ضد خودش تمايل
دارد اين ديگر لازمه طبيعت است ، جامعه هم به عنوان يك واحد طبيعی
اينطور است ، هميشه در درون خودش ضد خودش را میپروراند .
آخر ضد چگونه میتواند اثبات وجود كند و آن را به زبان خودش نگويد ؟
به زبان خودش میگويد .
لذا آنها هم میگويند ما به زبان خودمان میگوييم وقتی میگويد سرمايه دار
بد است . . . .
سرمايه دار هم میگويد تو بدی ولی اين فلسفه ، اين است كه سرمايه دار
اصلا وجدانش همين است ، واقعا اينجور فكر میكند كه اين بد است و بايد
هم همين طور فكر كند سخن اين است نمیگوييم كه نمیگويد " بد " بلكه
میگوييم كه میگويد مفهوم " خوب است " و " بد است " هيچگاه از يك
مقام آزاد نيست حرف ديگران اين است كه انسان يك وجدان آزاد دارد ،
|