بعد يك تعريف خيلی شيرينی برای تاريخ از بوركهارت نقل می‏كند ،
می‏گويد :
" تاريخ عبارت است از جدايی از طبيعت در نتيجه بيداری حس آگاهی "
.
تاريخ به معنای سرگذشت را جمادات هم دارند ، زمين هم دارد تاريخ به‏
معنای اخص را می‏گويم خيلی تعبير خوبی است : " جدايی از طبيعت در
نتيجه بيداری حس آگاهی ( 1 " . آن وقتی كه انسان رسيد به مرحله آگاهی ،
حسابش از حساب طبيعت جدا شد ابتدا طبيعت به طور خودكار عمل می‏كرد ،
انسان هم به طور خودكار ، بعد انسان رسيد به آنجا كه درگيريهايش با
طبيعت به صورت آگاهی در آمد : طبيعت است ، منم در مقابل طبيعت ، من‏
بايد بر طبيعت اثر بگذارم ، كه اگرچه نويسنده اين تعبير را به كار نبرده‏
: بر نهاد و برابر نهاد و هم نهاد ، يعنی تز و آنتی‏تز و سنتز ، ولی عملا
همان است بعد می‏گويد : " دوران كنونی ، اين كشمكش را به نحوی انقلابی‏
بسط داده است اينك بشر در صدد درك و نه فقط نفوذ در محيط بلكه در
خويشتن است " آن مرحله ، مرحله آگاهی بر محيط و نفوذ در محيط بود اكنون‏
انسان رسيده به مرحله خودآگاهی ، آگاهی از خود و نفوذ در خود ( ( و اين‏
به اصطلاح بعد جديدی به عقل و نيز تاريخ داده است " اين هم يك مسأله .
آنگاه می‏گويد :
" دگرگونی در دنيای معاصر كه رشد آگاهی بشر از خويشتن را در برداشت‏
می‏توان گفت با دكارت آغاز شد " .

پاورقی :
. 1 همين مرحله است كه مرحله عقل و فروكش كردن غريزه است .