ندهيم ، همين قدر بگوييم جامعه رو به پيشرفت است [ نمی‏توانيم چنين‏
ادعايی كنيم ] اين است كه به نظر من يك ابهام اينچنينی در سخنان اينها
هست .
اين مسأله كه گفتيد ماركسيستها می‏گويند هر مرحله نسبت به مرحله قبل‏
پيش رفته است ايرادهايش چيست ؟
اولا اين حرف دليلی ندارد آنها اين سخن را بر مقياس اصل تضاد می‏گويند
و اصل تضاد اين است كه هر چيزی جبرا در درون خودش ضد خودش را می‏پرورد
و بعد كشمكش اضداد پيدا می‏شود و اين تضاد بر اساس تكامل ابزار توليد
است و ابزار توليد جبرا تكامل پيدا می‏كند ( بحث ماركسيسم را الان مطرح‏
نمی‏كنيم ، در آينده داريم ) همه اين مقدمات مخدوش است و خود نويسنده‏
هم با اينكه تمايل ماركسيستی دارد اين را قبول ندارد و اساسا بر اساس‏
حرف اينها بايد هيچ جامعه ای از درون خودش به انحطاط كشيده نشود اولين‏
دليل بطلانش اين است كه با واقعيت تاريخ جور در نمی‏آيد بنابر نظريه‏
ماركسيستها بايد هيچ جامعه ای از درون خودش به فساد و انحطاط و اضمحلال‏
كشيده نشود ، فقط از بيرون چنين شود يعنی نيرويی از بيرون دخالت كند
مانند موجود زنده ای كه قدرتی از بيرون می‏آيد و او را می‏كشد مثلا گياهی كه‏
در حال روييدن است ، شما ريشه اش را می‏كنيد اين امر به طبيعت آن گياه‏
مربوط نيست به حساب اينها هيچگاه يك جامعه نبايد از درون خودش فاسد و
منحط بشود و كارش به انقراض بكشد ، بلكه هر جامعه ای اگر از يك جنبه‏
به انحطاط كشيده می‏شود از جنبه ديگر به تكامل می‏رسد ، بعد كم كم آن‏
نيروهای نو و متكاملش پيروزی پيدا می‏كنند و جامعه تولد جديد را پيدا
می‏كند .
ولی تاريخ عالم اينجور نشان نمی‏دهد تاريخ عالم نشان می‏دهد كه تمدنها
پيدا شدند ، اعتلا پيدا كردند ، بعد به انحطاط كشيده شدند و بعد به‏
انقراض و اضمحلال به هر حال در اين باره در آينده بحث خواهيم كرد .