يعنی اين شی‏ء را در ميان دو ضد دائما در حركت دارد البته اين [ شاقول ]
تدريجا [ به حالت تعادل باز می‏گردد ] منتها اينجا حركت ديالكتيكی است‏
و قهرا حرف آنها رد می‏شود ، زيرا اين نوسانها به تدريج كم می‏شود و به‏
تعادل باز می‏گردد ، و اين رد نظريه آنهاست .
غرض اين جهت است كه اين مسأله كه تضاد حركت را به وجود می‏آورد ،
كار حركت را مختل می‏كند ، يعنی اگر ما بگوييم تضاد بايد حركت را به‏
وجود بياورد عملا اشكال پيش می‏آيد كه پس خود ضد از اول روی چه قانونی به‏
وجود می‏آيد ؟ خود ضد روی قانون حركت به وجود می‏آيد غرضم اشاره ای به‏
هسته اصلی تفكر ديالكتيكی بود .
ممكن است كسی سؤال كند كه چه رابطه و ملازمه ای است ميان آن بينش‏
ديالكتيكی و اين مسأله كه ما در اجتماع ، اساس را و به قول خود آنها زير
بنا را اقتصاد بدانيم ؟ آيا ميان اينها ارتباطی هست ؟ يا نه ، اين نظريه‏
ای است جدا از آن نظريات ؟ نه ، اين ارتباط دارد اينها به قول خودشان‏
از نظر فلسفی تئوريشان تئوری مادی است : " ماترياليسم " يعنی اصالت‏
ماده و اينكه روح و معنا جز خصلتی از ماده و جز يك امر تابع و طفيلی از
ماده در طبيعت چيز ديگری نيست اين ، تئوری فلسفی آنهاست ، و اصول‏
چهارگانه ديالكتيك را اصول منطقی می‏شمارند ، يعنی مربوط به طرز تفكر و
متد فكر می‏دانند ، و ماترياليسم ديالكتيك يعنی تئوری فلسفی بر اساس‏
منطق و بينش ديالكتيك در اين صورت وقتی كه ما وارد فلسفه اجتماع‏
می‏شويم تئوری فلسفی ما در [ باره ] اجتماع چه خواهد بود ؟ ماترياليسم‏
اجتماعی يا ماترياليسم تاريخی يعنی اصالت ماده در تاريخ و جامعه ، يعنی‏
آن تئوری فلسفی اگر بخواهد در اجتماع پياده شود ناچار فلسفه ما در اجتماع‏
می‏شود فلسفه مادی كه اسمش ماترياليسم تاريخی يا ماديت تاريخی است ،
يعنی اصالت ماده در اجتماع ، يعنی همچنانكه در طبيعت ، فكر و روح و
معنا