داشته ، اين مسأله ديگری است . آنچه در اين كتاب مطرح شده اين نيست ،
مقصود از عامل دين عامل الهی يعنی مشيت الهی است آن يك حرف ديگری
است كه آيا دين خودش چه نقشی در جامعه داشته اين مسأله در اينجا مطرح
نيست .
میتوان گفت كه در اين كتاب از يك نظر خلط مبحث شده يا لااقل بگوييم
يك مطلب ناديده گرفته شده آن نظريه ای را كه به آن نام " نظريه دين "
میدهند دو جور میشود توجيه كرد ، يكی اينكه " نظريه ای كه دين درباب
فلسفه تاريخ ابراز میدارد و آن قضا و قدر الهی است " ، پس اين را ما
از آن جهت نظريه دينی میناميم كه اينجور فكر میكنيم كه اين نظريه را دين
ابراز میدارد ، يعنی اگر از دين سؤال كنيم كه تاريخ را چه چيز متحول و
دگرگون میكند ، علل انحطاطها و علل ترقيها در تاريخ چيست میگويد علتش
اراده الهی است اين يكجور بيان است كه خودش يك حرفی است ، حال به
شكلی كه آنها میگويند يا به شكل ديگر كه بحثش را تكرار نمیكنيم .
مسأله ديگر اين است كه خود دين چه نقشی در تحول تاريخ دارد ؟ ممكن
است كسی بگويد مهمترين نقش را در تحول تاريخ ، دين داشته است ، يعنی
خود دين عامل تحول تاريخ است كه به تعبير ديگر اگر به آورندگان دين
بخواهيم نسبت بدهيم مسأله " نقش انبياء در تحول تاريخ " میشود ،
البته انبياء از آن جهت كه دين آورده اند كه باز بر میگردد به نقش دين
در تحول تاريخ .
پس اين دو مسأله را بايد از يكديگر تفكيك كنيم و اساسا اين ، دو
نظريه است ، نظريه اول ، به اين شكل كه اينها میگويند ، گفتيم يك نظريه
بیمعنی است ، و نظريه دوم يك امر بسيار قابل بررسی است كه عامل دينی
دين به عنوان يك عامل چه نقشی در تحول تاريخ داشته است ؟
|