تو هم كه آمدی مرا از چنگال گرگ نجات دادی به خاطر من نبود ، بجای‏
گرگ ، تو می‏خواستی مرا بخوری اين فلسفه می‏گويد مسأله اين است كه من هم‏
هر چه می‏گويم صلح ، من هم هر چه می‏گويم انسانيت ، من هم هر چه می‏گويم‏
حمايت از [ محروم و مظلوم ] ، دروغ می‏گويم ، زير حرفهای خودم مطامعی‏
دارم اينها [ در پاسخ به اين اشكال ] چه می‏گويند ؟
آيا نمی‏گويند مطامع اقتصادی برای خود آنهاست نه برای ما ؟
" برای آنها باشد نه برای ما " يعنی از نظر من جنبه اخلاقی دارد ،
وقتی كه من ايثار می‏كنم و به ديگری می‏دهم برای او جنبه اقتصادی دارد ولی‏
برای من جنبه اخلاقی دارد ، من از خود می‏برم و به او می‏دهم ، در حالی كه‏
اين فلسفه می‏گويد اصلا اين حرف معنی ندارد .
به همين جهت چون ايمان به فلسفه شان دارند می‏روند سراغ كارگرها و طبقه‏
دهقان كه از اين رشد محروم اند يعنی واقعا تحميق می‏شوند .
تعجب اين است كه طبقه به اصطلاح روشنفكر ، يا بايد گفت نيمه روشنفكر
، يعنی طبقه دانشجو [ فريب شعارهای اينها را می‏خورند ! ] اين يك حقيقتی‏
است مولوی شعرهايی دارد راجع به " نيم ها " كه من خيلی اوقات فكر
كرده ام مقاله ای تحت عنوان " نيم ها " بنويسم كه خيلی چيزها وجود
ناقصش خطرش بيشتر از عدم محض است می‏گويند غزالی راجع به علم اين حرف‏
را زده و گفته است : " هر چيزی وجود ناقصش به از عدم محض است مگر
علم كه وجود ناقصش بدتر از عدم محض است " و اين ريشه اش هم معلوم‏
است ، آدمی كه هيچ عالم نيست ، چون می‏داند عالم نيست لااقل در مقابل‏
عالم تسليم است ، مثل كسی كه طبيب نيست و می‏داند كه طبيب نيست ،
ديگر لااقل در مقابل طبيب تسليم است و در نتيجه از وجود طبيب بهره‏
می‏برد ، ولی نيمچه طبيب چون خودش را طبيب می‏داند