است كه انسان تا كشف آن قوانين خيلی فاصله دارد نه اين كه آن قوانين
وجود ندارد .
بعد میآييم سراغ مسأله دوم كه بگوييم تاريخ از آن جهت علم نيست كه
جريان است جواب اين است كه خود جريان هم میتواند ضابطه داشته باشد
درست است [ كه تاريخ جريان است ] ولی آيا جريان بیضابطه ای است يا
جريان با ضابطه ای است ؟ اصول تكامل داروين همه قانون است ولی قانون
يك جريان است مگر هر چه كه جريان شد حتما بیضابطه است ؟ ! اين يك
مسأله خوبی است كه ما در كتاب " ختم نبوت " طرح كرده ايم كه بعضی
اين اشتباه را مرتكب شده و خيال كرده اند قانون كلی هميشه مربوط به
ثابتهاست و اگر چيزی در جريان بود قانونش هم بايد هميشه عوض شود از
اين جهت میگويند كه انسان و جامعه انسان چون متحول است پس نمیتواند
يك قانون ثابت دائم جاويد داشته باشد بنابراين دين و مخصوصا دين اسلام (
دين خاتم ) كه مدعی است كه من قوانين جاويد دارم ، اگر جامعه ايستا
میبود میتوانست قوانين جاويد داشته باشد ولی وقتی كه جامعه ، متحرك و
متحول است قطعا قوانينش هم بايد عوض بشود چون قانون برای جامعه مثل
لباس است برای تن وقتی كه تن رشد میكند قهرا بايد لباس متناسب با آن
بپوشد ، و وقتی لاغر شد نيز بايد لباس ديگری متناسب با آن بپوشد .
اينها اشتباه كرده اند ، خيال كرده اند هميشه قانون مساوی است با
ايستا بودن ، در صورتی كه از جمله قوانين ، قوانين تحول است يعنی قانونی
كه ضابطه تحول را بيان میكند ، منتها برخی ضوابط تحول ، قهری و جبری
صورت میگيرد ، مثل ضوابط تحولی كه داروين معين كرده ، و برخی ديگر
اختياری است ، يعنی بايدهايی است كه به صورت قانون روشن میكند كه از
اين راه برو ، و قانون حكم مدار و مسير و حكم شاخصهايی را كه در راه قرار
میدهند پيدا میكند اين نوع قانون ، قانون حركت است بنابراين بايد در
ماهيت آن قانون دقت و تأمل كرد كه آيا ماهيت آن قانون ، ماهيتی است
كه
|