منتهی می‏شوند به جامعه های سوسياليستی ، و جامعه سوسياليستی هم به نهايت‏
خودش كه جامعه كمونيستی و جامعه بی‏طبقه است منتهی می‏شود كه در آنجا
ديگر نه طبقه ای هست و نه دولتی وجود دارد آنگاه سؤال می‏شود كه بعدش چی‏
؟ ناچارند برای تاريخ پايانی قائل شوند و پايان قائل شدن برای تاريخ بر
خلاف اصول ماركسيستی است كه مطابق آن ، حركت لازمه ذاتی طبيعت و تاريخ‏
است ناچارند برای تاريخ يك حالت ايستا قائل شوند و علتش همان مسأله‏
تضاد است چون اينها عامل حركت را همان تضاد می‏دانند وقتی كه جامعه رسيد
به مرحله بی‏تضادی و بی‏طبقاتی ، عامل حركت از بين می‏رود عامل حركت كه از
بين رفت جامعه بی‏حركت می‏شود .
ولی طبق آن نظريه هايی كه قائل به اين هستند كه تضاد آهنگ حركت را
تندتر می‏كند اما علت اصلی حركت تضاد نيست بلكه حركت نتيجه يك ميل‏
درونی و ذاتی در همه اشياء است كه ميل به تكامل دارند و بنابراين اگر
جامعه به حد بی‏طبقه برسد نيز " خير " ( « فاستبقوا الخيرات »( 1 "
مسأله ای است كه باز پيش روی جامعه است ، مطابق آن نظريه ها جامعه ها
می‏رسند به مرحله ای كه فقط در خيرات بر يكديگر پيش می‏گيرند بدون اينكه‏
مسأله تضاد يا تنازع در كار باشد ( 2 ) .

پاورقی :
. 1 بقره / . 148
. 2 مسأله پايان يا غايت ، يا كمال تاريخ ، مسأله جالبی است ، نظريه‏
مؤلف كه در صفحه 29 گذشت ، اگرچه انتقاداتی داشت ولی از يك اشكال‏
فرار كرده بود و آن اشكال ، بن بست در حركت تاريخ است ولی نظريه‏
ماركسيسم اگرچه آن ايرادها را كمتر داشت ولی دچار نظريه بن بست در
حركت تاريخ می‏شود ، چون رسيدن به جامعه بی‏طبقه ، رسيدن به جامعه بدون‏
تضاد است و طبق اصول ديالكتيك رسيدن به جامعه بی‏تضاد رسيدن به به سكون‏
و مرك است تنها نظريه الهی است كه می‏تواند حركت انسان را به سوی‏

خيرات لايتناهی معنوی توجيه نمايد مسأله " يا اهل يثرب لا مقام لكم

" است فرضا انسان برسد به مساوات كامل ، تعاون ، ايثار ، عدالت ،
ارزشهای خودكار اخلاقی ، و به قول آقايان يگانگی نيكی ، زيبايی ، راستی ،
آيا قرنها و صدها قرن در يك مرحله توقف خواهد كرد ؟ !