اين ، جهتی است كه به آن جهت میگوييم ما میتوانيم تاريخ را تعميم دهيم
يا به تعبيری كه قدمای ما میگويند : " حكم الامثال فيما يجوز و فيما لا
يجوز واحد " يعنی اموری كه مشابه يكديگرند حكمشان در آنچه جايز و رواست
و در آنچه نارواست مانند يكديگر است ، يعنی اگر اموری با يكديگر مشابه
شدند هر چه بر آنها رواست بر اينها رواست و هر چه بر آنها نارواست بر
اينها نارواست اين ، جهت تعميم تاريخ است .
اما آن جهتی كه تاريخ را با علوم ديگر متفاوت میكند اين است كه با
اينكه اين اصل كلی در مورد تاريخ و غير تاريخ به يك نحو صدق میكند ولی
چون موضوع تاريخ " انسان " است و اين موضوع ، موضوع پيچيده ای هست
تشخيص مسائلی كه به طبيعت انسان يا طبيعت جامعه مربوط است از مسائلی
كه جنبه شخصی و تصادفی دارد كار مشكلی است اين ديگر به ما كه مطالعه
كننده هستيم برمیگردد نه به [ طبيعت ] انسان ، يعنی زندگی انسان قانون
دارد و قانونش كليت دارد ولی موضوع مطالعه مشكل است بعضی موضوعات
مطالعه مثل [ موضوع ] رياضيات است در رياضيات از باب اينكه موضوع
مطالعه انسان ، مفروضات ساده ذهن است ذهن به سادگی اينها را تصور میكند
و به سادگی هم حكمش را كشف میكند ، ولی همينها وقتی كه وارد طبيعت
بيجان میشود ، مشكل میشود ، وارد طبيعت جاندار [ مثل گياه ] میشود
مشكلتر میشود ، وارد حيوان كه میشود از جاندار هم مشكل تر میشود ، وارد
انسان كه میشود پيچيده تر میشود ، وارد جامعه انسان كه میشود از همه
پيچيده تر و يك كلاف سر در گم میگردد .
اين است كه درباب تاريخ اگر ما میگوييم " تاريخ علم است " ريشه
اش [ طبيعت ] انسان است پس آن جهتی كه سبب میشود ما تاريخ را به
مثابه يك " علم " بدانيم به اين معنا كه تاريخ میتواند يك " علم "
باشد اين است كه تاريخ نيز طبيعت كلی دارد ، طبيعت كلی مربوط به انسان
اما آن جهتی كه [ سبب میشود ] تاريخ هنوز جنبه احتمالی داشته باشد
پيچيده بودن موضوع آن است ولی انسان تا حدود زيادی میتواند وقايع را
تعميم
|