فقط بفهمند ، بيش از اين نبوده است ، من به چشم ديگر نگاه می‏كنم و آن‏
فلسفه ای را فلسفه و قابل توجه می‏دانم كه وسيله ای باشد برای تغيير جهان‏
، كه مقصود از تغيير جهان ، تغيير جامعه است كه بشود جامعه را تغيير داد
اينجاست كه بحث نسبتا زيادی روی حرفهای ماركس و ديگران می‏كند .
نكته جالبی كه اينجا دارد اين است كه چون خود نويسنده تمايلی به‏
ماركسيسم دارد كارهايی را كه لنين كرد و ماركس نكرده بود و مكمل كار
ماركس است ، تا بتواند ، به صورت نقد نمی‏گويد لنين نه تنها خيلی‏
قسمتهای ماركسيسم را تكميل كرد بلكه همچنين برخی قسمتها را اصلاح كرد يعنی‏
قسمتهايی از حرفهای ماركس و ديگران را دور ريخت و به جای آن حرف ديگر
آورد كه نويسنده دو نكته خيلی اساسی در اينجا آورده است ( 1 ) می‏گويد :
" ماركس توجهش فقط به طبقات بود " البته ماركس يك تناقضی ، يك‏
تضادی ميان حرفهايش هست كه ماركسيستها هم نتوانسته اند آن را درست حل‏
كنند ، و آن اين است كه لازمه فلسفه ماركس كه اينجا هم همانها را نقل‏
كرده بدون اين كه جنبه تضاد اين حرفها را در نظر گرفته باشد اين است كه‏
" آگاهی صادق " هميشه اختصاص به يك طبقه خاص دارد ، يعنی وقتی كه‏
ابزار توليد تجديد می‏شود ، گروه وابسته به ابزار توليد كهن ، افكار ،
وجدان و آگاهيشان همه غلط و كاذب است و آگاهی صادق در دوره مبارزه طبقه‏
كارگر با طبقه سرمايه دار از آن طبقه كارگر است و بس ، و در هر دوره‏
آگاهی صادق و وجدان صادق تعلق دارد به طبقه وابسته به ابزار توليدی جديد
بنابراين آگاهی كسب كردنی نيست ، بستگی به وضع طبقاتی دارد يعنی آن كه‏
وضع طبقاتيش آنطور است خواه ناخواه افكار و آگاهيش كاذب است و اين‏
كه وضع طبقاتيش اينطور است خواه

پاورقی :
. 1 آنچه لنين علاوه بر ماركس انجام داد : ماركس فقط از طبقات سخن‏
می‏گفت و تنها وجدان طبقه كارگر را در دوره سرمايه داری صادق می‏دانست و
بس ، وجدان طبقه وابسته به ابزار كهن را در هر دوره وجدان كاذب می‏خواند
.