میگويند مسلم است كه بشر به نسبتی كه در مسائل مادی پيشرفت كرده در
مسائل معنوی پيشرفت نكرده است ، برخی میگويند بشر در اين مسائل درجا
زده ، و بعضی میگويند حتی انحطاط پيدا كرده است به هر حال اين خودش يك
مسأله ای است .
در مسائل معنوی نيز معيار به دست دادن كار آسانی نيست كه معيار تكامل
چيست ؟ ممكن است شما بگوييد عدالت اگر كسی آمد مسأله عدالت را يك
امر نسبی تلقی كرد كما اين كه خود اين آقايان میگويند ديگر اصلا تكامل
معنی ندارد زيرا در اين صورت يك چيز نسبت به يك شرايط و اوضاع عدالت
است و نسبت به شرايط و اوضاع ديگر عدالت نيست ، آنگاه میگوييم اين
يكی كاملتر است آن يكی ناقص ، و خيلی دشوار میشود به هر حال اين يك
مسأله است و در اينجا میبينيد كه در اين زمينه ها حرف حسابی ندارند .
اما اگر تاريخ را نه به معنی سرگذشت عينی جامعه بشر بلكه به معنی يك
علم يعنی تفسير اين سرگذشت بشر در نظر بگيريم آنگاه وقتی میگوييم "
تكامل تاريخ " يعنی تكامل علم تاريخ و اين ملازم با تكامل خود تاريخ
نيست ، چنانكه اگر ما بگوييم در قرن بيستم علم شناخت فضا تكامل پيدا
كرده ملازم با اين نيست كه خود فضا هم در قرن بيستم نسبت به قرن نوزدهم
تكامل پيدا كرده باشد عكس مطلب هم ممكن است ممكن است موضوع علم ترقی
و تكامل پيدا كند و خود علم درجا بزند يا عقب برود پس مسأله دوم مسأله
تكامل علم تاريخ است .
آنگاه مؤلف به اين مطلب میپردازد كه معيار تكامل علم تاريخ چيست ؟
مثلا به چه دليل میتوانيم بگوييم تفسيرهايی كه در نيمه دوم قرن بيستم كرده
اند از تفسيرهای نيمه اول قرن بيستم كامل تر است يا تفسير قرن بيستم از
تفسير قرن پانزدهم كامل تر است آيا همان تكاملی كه در جامعه انسان
میگوييم لزوما در تفسير هم بايد بگوييم ؟ ممكن است كسی اين سخن را بگويد
، بگويد قهرا هر مقدار كه جامعه رو به پيش میرود زمينه را برای
|