میگويند هر قومی در عالم از خودش فرهنگی دارد و قوميت او به فرهنگش
بستگی دارد و قوام او هم فرهنگ اوست ، و لذا میگويند تمدن ، بشری است
چون تمدن مربوط به ابزار است و ابزار اختصاص به هيچ قومی ندارد ، ممكن
است قوم خاصی آن را به وجود آورده باشد ولی بعد به هيچ قومی اختصاص
پيدا نمیكند ، ولی فرهنگ مربوط به روح يك مردم است و هر مردمی يك روح
خاص دارند كه همان فرهنگ خاص آنهاست امروز میخواهند ناسيوناليسم را
بر اساس فرهنگ توجيه كنند و حتی عدهای میخواهند منكر بشوند كه [ يك
فرهنگ میتواند فرهنگ جهانی باشد ، میگويند ] اصلا فرهنگ جهانی نداريم و
نمیتوانيم داشته باشيم ، فرهنگها همه قومی است ، پس ناسيوناليسم هم در
جای خود درست است البته ريشه اين نظريه همان بحث نژاد بوده كه مخصوصا
آلمانيها خيلی روی آن تكيه داشتند كه " نژاد ژرمن نژاد برتر است " .
اين بحثی بود كه قبلا هم داشتيم و در آخر اين فصل نيز مؤلف همان را
مطرح كرده است بعد از آنكه راجع به نژاد بحث زيادی میشود و مثالهايی از
تاريخ ذكر میگردد و صاحب اين نظريه بعضی نژادها را نژادهای برتر میداند
و بعضی را نژادهای پايين تر ، مؤلف در پايان میگويد آخر ، نژاد يعنی
مردمی كه به يك اصل واحد منتهی میشوند ولی ما میدانيم كه در نهايت امر
همه اصلها به يك اصل برمیگردد ، بنابراين اختلافات جنبه نژادی ندارد و
باز برمیگردد به جنبه منطقه ای و محيط جغرافيايی ، مثلا نژاد سفيد را
منطقه اش نژاد سفيد كرده و در اصل با نژاد زرد و نژاد سياه يك ريشه
داشته است ، و همين طور نژادهای ديگر بنابراين اگر تفاوتی ميان نژادها
هست معلول منطقه است ، پس بالاخره اصل برمیگردد به همان آب و هوا ،
پس اين نظريه ، نظريه جديدی نيست .
ولی يك چيزی من به نظرم رسيد و آن اينكه ممكن است كسی بيايد نژاد را
از آب و هوا تفكيك كند و بگويد درست است كه همه نژادها در اصل به يك
اصل برمیگردند ولی مانعی ندارد كه بعضی از افراد برخی از
|