سود اينها خاتمه میپذيرد ، و بعد در يك حركت جهش وار ، جامعه دگرگون
میشود و آن گروه حاكم از بين میرود و قهرا اين مرحله كاملتر از مرحله قبل
خواهد بود بعد او به نوبه خود ضدش را در درون خود میپرورد و تضاد جديدی
رخ میدهد آنها میآيند و اينها را بر میاندازند مرحله سوم از مرحله دوم
كاملتر است ، و همين طور در اين فرضيه ، تراجع و انحطاط معنی ندارد ،
يعنی هر نظامی از نظام پيشين خود كاملتر و از نظام بعدی ناقصتر است .
جبرا چنين چيزی است ( 1 ) .
نظريه هايی كه منكر تكامل بودند میگفتند اصلا ما دليلی نداريم كه قائل
به تكامل بشويم ولو در مجموع جامعه های بشری ، و اصولا ممكن است تاريخ
دور بزند ولی يك نظريه ديگر درباب تكامل كه نظريه صحيح هم همين است و
اين كتاب نيز آن را انتخاب كرده است اين است كه تاريخ در مجموع خودش
رو به تكامل است ولی اين بدان معنی نيست كه تاريخ مانند قافله ای است
كه دائما قدم به قدم جلو میرود ، چون عاملش انسان است نه طبيعت ، و
انسان يك موجود آزاد و مختار است تاريخ بايد در يك مسيری حركت كند
ولی جامعه گاهی ممكن است به چپ منحرف شود ، گاهی ممكن است از حركت
باز ايستد ( چنين نيست كه بايد هر لحظه حركت كند ، ممكن است جامعه يك
مدت موقتی حالت ايستا داشته باشد ) و گاهی ممكن است برای مدتی به عقب
برگردد و مزايای كمالی خود را از دست بدهد ، ولی در مجموع ، حركت
تكاملی دارد ، ( 2 ) يعنی اگر مجموع حركتها را
پاورقی :
. 1 ممكن است ماركسيستها از نظريه خود دفاع كنند كه همانطور كه در
طبيعت فنا و اضمحلال و پيری و فرسودگی هست ، در تاريخ هم هست آن چيزی
كه در تاريخ نيست بازگشت به عقب است پيری و فرسودگی غير از بازگشت
به عقب است هيچ جامعه ای به دورانهای توحش اوليه برنمیگردد ولی به
نيستی و سقوط میگرايد .
اشكال نظريه ماركسيستها اين است كه طبق قوانين ديالكتيك ، جايی برای
پيری و مرگ نه در فرد و نه در جامعه نيست بنابراين نبايد در طبيعت و
در تاريخ پيری و فرسودگی و مرگ وجود داشته باشد .
. 2 يعنی طبيعت حركتش بدون وقفه و بدون برگشت و روی خط مستقيم است
، برخلاف تاريخ كه همه اينها را در ضمن حركت تكاملی خود دارد .