قرار بگيرد اين خودش يك منطق ديگر میخواهد ، پس اين منطق يعنی پوچ ،
خواه منطق ديالكتيك باشد ، خواه منطق صورت و خواه هر منطق ديگری اگر
انسان يك پايگاه آزاد و مستقل فكری ، پايگاه آزاد از اينكه تحت تأثير
شرايط خاص عينی و ذهنی قرار بگيرد ، پايگاه خاصی كه تحت تأثير غرض
قرار نگيرد [ نداشته باشد در اين صورت " منطق " مفهوم نخواهد داشت ].
كلام اميرالمؤمنين است : « من عشق شيئا اعشی بصره و امرض قلبه » ( 1 ) .
چون غرض آمد هنر پوشيده شد
|
صد حجاب از دل به سوی ديده شد
|
اين مقدار را همه فهميده اند ، راست هم هست ، آدمی وقتی در موردی
غرضی پيدا میكند آن غرض حجابی میشود برای بصيرت و برای دل او اين
حقيقتی است ، ولی مسأله اين است كه آيا چيزی ماورای اين وجود دارد كه
من بفهمم اينجا غرض است ، من به حكم غرض دارم اينجور فكر میكنم ؟ يعنی
بتوانم غرض را ، هوای نفس را ، اموری را كه میبينم تأثير میگذارند [
تشخيص بدهم و ] از بالا سر اينها قضاوت كنم ؟ اگر چنين چيزی موجود باشد
معياری برای اصلاح خطا كه نامش " منطق " است میتواند وجود داشته باشد
، حال میخواهيد آن را منطق ارسطويی بدانيد میخواهيد منطق ديالكتيك
بدانيد منطق ديالكتيك هم منطقی است كه میگويد اگر میخواهی فكرت را
اصلاح كنی كه درست فكر میكنی يا غلط ، آن را بر اين اصول عرضه بدار
میگوييم خود اين اصول چگونه است ؟ آيا خود اين اصول هم بازيچه شرايط
است يا بازيچه شرايط نيست ؟ اگر بازيچه شرايط است اين اصول هم باز
منطق ديگری میخواهد كه صحت آنها را برای ما تضمين كند ، و اگر بازيچه
شرايط نيست پس اين اصل غلط است كه انسان جبرا ، به حكم اصل تأثير
متقابل ، فكرش تحت تأثير شرايط عينی و ذهنی
پاورقی :
. 1 نهج البلاغه ، خطبه . 107