بدون اين كه آگاهی داشته باشد در نبرد و ستيز است اسبی را شما رها
میكنيد در يك علفزار ، او میچرد اما اين كه اين طبيعت است و من يك
حيوان هستم و من بايد بر اين طبيعت مسلط باشم ، در شعور او منعكس نيست
.
ولی انسان رسيد به مرحله ای كه خود را در برابر طبيعت نهاد ، و در
واقع همان اصل " بر نهاد و برابر نهاد " [ به اجرا در آمد ] يعنی خود
را در برابر طبيعت گذاشت و نتيجه اين كار ( آن بر نهاد و اين برابر
نهاد ) اين بود كه رسيد به اين كه من بايد طبيعت را استخدام كنم ، يعنی
آگاهیای بود كه بر لزوم تسلط بر طبيعت پيدا كرد .
اين را بايد گفت فجر تاريخ انسان ، آغاز تاريخ انسان تاريخ به اين
معنا نه صرف سرگذشت كه حتی زمين هم تاريخ دارد و لهذا ما میگوييم "
دوره تاريخ ) ) در اصطلاح متعارف وقتی میگويند " دوره تاريخ و دوره
ماقبل تاريخ " مقصودشان دوره ای است كه ما از آن دوره اثری مكتوب يا
هنری از زندگی انسان داريم يا نداريم آن دوره ای كه هيچ اثر تاريخی از
انسان در آن نيست اثری كه بتواند از زندگی انسان حكايت كند دوره ماقبل
تاريخ خوانده میشود مثلا ماقبل پيدايش خط را میگويند " ماقبل تاريخ " و
مابعد آن را میگويند " تاريخ ) ) ولی اصطلاح نويسنده به شكل مذكور بوده ،
و شايد ايندو با همديگر منطبق شوند .
میگويد : آگاهی انسان به خودش در برابر طبيعت ، ابتدای تاريخ انسان
است بعد میگويد : مرحله دوم آگاهی انسان ، از دكارت شروع میشود و آن
آگاهی انسان نسبت به خود است چطور ؟ انسان آگاه است نسبت به طبيعت و
حتی آگاه است نسبت به خود ، علم به خود دارد ، علم به طبيعت دارد ،
ولی ممكن است كه علم به علم خودش نداشته باشد به طبيعت آگاه است اما
به آگاهی خودش به طبيعت آگاه نيست حتی به خودش آگاه است ولی به
آگاهی خودش به خودش آگاه نيست كه اين را
|