قبول نداشته باشد . او برخی تمايلات ماركسيستی دارد . نشان می‏دهد . ولی‏
مطلب اين است .
بعد می‏گويد : " اين عنصر فريبنده طبيعت انسانی آنقدر از قرن به قرن و
كشور به كشور تغيير كرده كه مشكل می‏توان آن را جز پديده ای تاريخی متأثر
از شرايط و حدود اجتماعی موجود به حساب آورد " يعنی حرف شما می‏شود در
مورد فطرت .
بله همين است اين ضد آن حرف است ما اين حرفش را به همين جهت قبول‏
نداريم ما در مسأله جامعه و فرد گفتيم كه در اينجا اصالت فرد است در
عين اصالت جامعه معنايش اين است كه قسمتی از شخصيت انسان نه آن جنبه‏
جسمانی كه جنبه به اصطلاح بيولوژيك دارد اصالتهای فطری است كه اينها به‏
دست خلقت صورت گرفته و تغيير پذير هم نيست : « فطرش الله التی فطر
الناس عليها لا تبديل لخلق الله »( 1 ) و بر روی اين است كه تأثيرات‏
اجتماعی پيدا می‏شود مثلا حال در غير مسأله دين و مذهب در انسان به طور
فطری غريزه علم جويی وجود دارد اين يك حالت روحی معنوی فطری است ،
يعنی جويندگی علم را جامعه به انسان نداده است طبق نظريه اينها انسان در
ذات خودش يك موجود بی‏تفاوتی است ، حتی تمايل به علم را هم محيط به او
می‏دهد و اين عشق را هم محيط برای او می‏آفريند ولی طبق نظريه فطری چنين‏
نيست ، در انسان اساسا ميل به جويندگی ، كاوشگری و عقب زدن پرده جهالت‏
و نادانی ، يك ميل طبيعی است ، فورانی است كه از درون انسان هميشه‏
می‏جوشد ، و يك اصل علمی است ، ولی اين كه اين ميل چگونه بايد هدايت‏
شود به جامعه مربوط است مثلا در محيطی كه جامعه در مرحله ای است كه در
آن فقط مكتبخانه وجود دارد و در مكتبخانه هم فقط می‏آيند از الفبا و الف‏
زبر ان و الف سرگردان و ابجد سخن می‏گويند او قهرا غريزه اش به اين شكل‏
ارضاء و اشباع می‏شود و در

پاورقی :
. 1 روم / . 30