آزادی فرد ، اختيار فرد و نقش فرد قهرا به كلی از ميان می‏رود و فقط
جامعه است كه نقش دارد ، نقش اصيل از آن جامعه است و بس ولی بنابر
نظريه اصالت فرد به آن معنا كه عرض كرديم افراد هستند و هر فردی به‏
فراخور شخصيت خودش [ نقش دارد ، ] جامعه هيچكاره است نظر سوم اين‏
است كه در عين اينكه جامعه واقعا مركب است ، ولی اين تركيب با
تركيبهای ديگر فرق می‏كند ، يعنی اينچنين نيست كه شخصيت فرد به كلی‏
نابود شده باشد آنچنان كه در مركبات طبيعی شخصيت عناصر اوليه ديگر هيچ‏
نقشی ندارد ، بلكه در عين اينكه جامعه يك شی‏ء مركب هست ، عناصر تشكيل‏
دهنده جامعه از نوعی شخصيت و آزادی و استقلال بهره مندند كه اين می‏شود
اصالت فرد در عين اصالت جامعه و اصالت جامعه در عين اصالت فرد ، نه‏
اينكه آيا فرد اصيل است و جامعه انتزاعی ، يا جامعه اصيل است و فرد
انتزاعی ؟ ! اين نظريه سوم بعدها خيلی به درد می‏خورد .
نظريه هگل كه مكرر گفته ايم منطق ماركسيسم از او گرفته شده است تقريبا
يك نظريه اصالت اجتماعی است با يك خصوصيت خاصی كه بعد عرض می‏كنيم‏
ماركسيسم بنايش بر اصالت جامعه است اين است كه مسلك ماركسيسم يك‏
مسلك جبر اجتماعی است منتها چون زيربنای تشكيلات جامعه را اقتصاد
می‏داند ، جبر اجتماعی‏اش برمی‏گردد به جبر اقتصادی ، و از بس كه در مسأله‏
اصالت جامعه افراط شد نظريات جديدی كه در اروپا پيدا شده است [ اصالت‏
فردی است ] همين نظريه اگزيستانسياليسم ، نوعی احياء اصالت فرد است در
مقابل جامعه ، كه سارتر و ديگران اينهمه تكيه كرده اند روی اختيار و
آزادی انسان و اينكه انسان خودش ماهيت خودش را می‏سازد نه جامعه و نه‏
عامل ديگر البته آن به يك شكل افراطی باز از اين طرف رفته ، ولی اين‏
افراط نتيجه آن تفريط است .
بنابر اينكه ما برای جامعه اصالت قائل باشيم چه اصالت به آن شكل جبری‏
، و چه به شكلی كه با آزادی انسان منافات نداشته باشد يك مسأله‏