او می‏رويم و رفت . ديوژن در بيابان ، لخت و عور آفتاب گرفته بود
اسكندر با سران سپاه می‏رفت ديوژن از دور صدای سم اسبها را شنيد خيلی‏
تعجب كرد و خودش را نيم خيز كرد اسكندر آمد بالای سر ديوژن و قدری با او
صحبت كرد ديوژن خيلی با بی‏اعتنايی جواب داد بعد اسكندر گفت از من چه‏
می‏خواهی ؟ گفت : اينكه بروی كنار و سايه ات را از سر من كم كنی چون‏
آفتاب گرفته بودم و تو مانع شدی اسكندر خيلی متعجب شد و با خود گفت :
يعنی تا اين حد استغنا و بی‏نيازی ! وقتی آمد بيرون ، سران سپاه داشتند
انتقاد می‏كردند كه اين مرد احمق ولی اسكندر خيلی تحت تأثير قرار گرفته‏
بود و اين جمله معروف را گفت كه " اگر اسكندر نبودم دوست داشتم ديوژن‏
باشم " .
و اما آنچه او نظريه عرفانی می‏نامد اينها هميشه در مسأله تفسير الهی‏
تاريخ ، موضوع را به گونه خاصی تفسير می‏كنند كه اتفاقا عكس قضيه است ما
هميشه گفته ايم كه تفسير الهی تاريخ اتفاقا يك نظريه علمی است و نظريه‏
بسيار دقيقی است و علوم هم هر چه پيش رفته آن را تأييد كرده و آن اين‏
است كه انسان و جامعه انسان در ارتباطش با كل جهان اينچنين نيست كه‏
يك حالت مجزا و منفردی داشته باشد به اين معنی كه انسان و جامعه انسان‏
چه در جهت تكامل خودش كه بعد خواهيم گفت اين تكامل توأم با امور
انسانی و معنوی است كه ما اين امور را از نظر قرآن " صلاح و تقوا "
می‏ناميم : « و لو ان اهل القری امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من‏
السماء »( 1 ) و چه در جهت خلاف آن ، بی‏ارتباط با كل جهان نيست اگر
بشر در جهت كمال و صلاح و تقوای خود و به تعبير ديگر در راه رضای حق ، و
در راه قرب به حق گام بردارد روشی هماهنگ با جهان دارد و جهان عكس‏
العمل موافق با او دارد ، يعنی جهان او را تأييد می‏كند و ضامن بقايش‏
می‏شود ، و اگر بر عكس در جهت مخالف حركت كند مثل عضوی در بدن می‏شود
كه با

پاورقی :
. 1 اعراف / . 96