آيا در اينجا اين اشكال پيش نمی‏آيد كه پس حقيقت هم به طور مجرد وجود
ندارد ؟
نه ، اين را كه صريح هم می‏گويند .
يعنی اخلاق وجود ندارد .
نه تنها اخلاق وجود ندارد اخلاق كه از علوم عملی است در علوم نظری هم‏
قهرا همينطور است و ناچار بايد پيدايش نظريات علمی را تابع [ شرايط
اقتصادی بدانند ] .
در اين صورت هر كه هر چه می‏گويد درست است .
ما دو جور درستی داريم ، يك درستی منطقی داريم كه در مسائل نظری و
علمی است ، و يك درستی اخلاقی داريم در درستی اخلاقی قهرا همينطور می‏شود
، يعنی هر كسی فكرش تابع شرايط عينی ذهن خودش است و قهرا در شرايط
عينی و ذهنی خودش درست است ، و لهذا استالين می‏گويد مثلا دوره برده‏
داری واقعا دوره تكامل يافته تری از دوره شكار و شبانی است برده دار را
در ظرف خودش نكوهش كردن كار غلطی است و معنی ندارد می‏گويد اصلا عدل و
ظلم به صورت يك حقايق واقعی مجرد از انسانها وجود ندارد .
. . . خلاصه می‏گويند انگيزه و محرك تمام حوادث و جنگها انگيزه های‏
اقتصادی و رسيدن به شرايط اقتصادی بهتر بوده است .
ولی نه ، در فرد گاهی قبول می‏كند كه انگيزه های ديگر هم هست ، مثل‏
انگيزه های جنسی يا مذهبی يا اخلاقی ، منتها می‏گويد اينها اصالتی ندارد .