پاورقی : > چيست " هستيم جهل به خط سير تكامل در آينده جهل به آنچه بايد است نه جهل به آنچه خواهد بود ، پس ما چگونه میتوانيم بينش سازنده داشته باشيم ؟ ما قافله را میخواهيم به " نمیدانم كجا " ببريم ، هم جهل به مقصد است و هم جهل به راه .
اختيار جبر قرار بدهيم و بگوييم هر چه خودش میشود همان تكامل است
صحبتمان در بينش سازنده است كه بينشی پيدا كنيم كه آن بينش سازنده
باشد ، يعنی نقش ما را در تكامل [ تاريخ مشخص نمايد ] چطور میشود كه ما
آينده مان هيچ مشخص نباشد ، يعنی نفهميم كه كجا میخواهيم برويم [ و در
عين حال گام برداريم ؟ ! ] مثل اين است كه بخواهيم قافله ای را حركت
بدهيم و خودمان ندانيم به كجا میخواهيم برويم نه مقصد را میدانيم و نه
راه را میگوييم يك قدم برمیداريم بعد خودش مشخص میشود نمیدانيم اول
راه مشخص میشود بعد قدم برمیداريم يا اول قدم بر میداريم بعد راه مشخص
میشود آخرين حرفی كه میزند از همين جا ناشی شده است كه بالاخره ما تكامل
را چه میدانيم ؟ میگويد : " رشد امكانات انسان " كه در نهايت
برمیگردد به مسأله قدرت اين نظريه ، ايرادهايی دارد كه بعدا گفته خواهد
شد .
[ میگويد قوانين تاريخ به منزله قوانين طبيعت به شمار میرفت ] .
يعنی میخواستند تاريخ را با طبيعت تطبيق بدهند نه طبيعت را با تاريخ
میگويد دانشمندان قرن نوزدهم دو عمل متناقض انجام میدادند ، از يك طرف
میگفتند تاريخ ، جزئی از طبيعت است و از طرف ديگر میگفتند در تاريخ
پيشرفت است اين دو با هم ناسازگار بود زيرا در طبيعت تكامل نبود ولی
در تاريخ تكامل بود بعد میگويد نظريه داروين كه پيدا شد كه در طبيعت هم
قائل به تكامل شد قهرا توافقی حاصل شد ولی باز هم
پاورقی : > چيست " هستيم جهل به خط سير تكامل در آينده جهل به آنچه بايد است نه جهل به آنچه خواهد بود ، پس ما چگونه میتوانيم بينش سازنده داشته باشيم ؟ ما قافله را میخواهيم به " نمیدانم كجا " ببريم ، هم جهل به مقصد است و هم جهل به راه . |