آنها نمیچسبد . اين همان ساختن شرايط محيط است شرايط كه عوض شود میبيند
خوب هم میسازد ، حسابی هم میچسبد .
شما میبينيد بسياری از اصلاحات را ضرورت به وجود میآورد ما خودمان در
همين مسائل دينی ديده ايم : خيلی حرفها منطقی است آدمهای فهميده قبل از
آنكه ضرورت پيدا شود يك حرف منطقی را عرضه میدارند ، جامعه قبول
نمیكند بلكه در مقابلش مقاومت میكند چون در آن شرايط است ، ولی وقتی
كه ضربات و فشار زياد وارد شد منطقها هم عوض میشود ، آنوقت میگويند نه
، درست است منطق كه همان منطق است ، منطق كه فرق نكرده ، يعنی از نظر
دليل و منطق و نيروی اقناع فكری ، وضعيت با آن وقت هيچ فرق نكرده ، ولی
تا وقتی كه زور نيامده انسانها حاضر نيستند خودشان را تطبيق دهند ، وقتی
كه زور آمد فكرشان هم عوض میشود .
اين حرفی هم كه اينها میگويند ، در اين جهت ، جزئی و چيزكی از حقيقت
[ در آن وجود دارد ] اگر اينطور بخواهيم تفسير كنيم ، يعنی بگوييم كه اين
مسأله ، يك مسأله روانشناسی نيست كه نظر ماركس از ديد روانشناسی
درباره انسان اين بوده كه انسان از نظر اخلاقی يك موجود مادی است و لهذا
ماركسيستهای عصر جديد مانند اريك فروم كه به روانكاوی ديگری قائل هستند
میخواهند حرفهای ماركس را توجيه كنند كه نه ، اصلا ماركس [ به اين مسأله
نظر نداشته است ] ، اينها را به غلط [ به او نسبت داده اند ] ، از لنين
گرفته تا به ماقبل و مابعدش در حرف ماركس اشتباه كرده اند ، حرف او
را نفهميده اند ، او انسان را آنچنان كه اينها از نظر اخلاقی مادی میدانند
مادی نمیداند و میخواهد قضيه را طور ديگری توجيه كند ، در اين صورت ،
اين مسأله ، مسأله ديگری میشود ، يعنی مسأله برمیگردد به طبيعت امور
اقتصادی كه نوعی جبر بر آن حاكم است ، يعنی امور اقتصادی نوعی جبر حاكم
بر انسان دارند و انسان چاره ای ندارد جز اينكه خودش را با امور اقتصادی
تطبيق دهد ، ولی ساير شؤون كه معنويات باشند جبری حاكم بر انسان ندارند
البته در اينجا در عين حال از جنبه
|