روح زمان خودش مینويسد . معنايش اين میشود كه نوشته هر مورخی آينه
شخصيت خود آن مورخ است و شخصيت آن مورخ آينه جامعه خودش است ، و
بنابراين هيچ مورخی نمیتواند خودش را از جامعه خودش آزاد كند ، كه وقتی
میخواهد تاريخ جامعه ديگری غير از جامعه خودش را بنويسد با يك حالت
بيطرفانه بنويسد میگويد مثل جامعه و تاريخ مثل مردمی است كه در حال رژه
و حركتند و ايستا نيستند ، مورخ خودش هم يكی از همان افرادی است كه
دارد حركت میكند و در يك جا نيست مورخ نبايد خودش را مانند عقابی
خيال كند كه روی يك تيغه كوه قرار گرفته و دارد رژه را تماشا میكند و
خودش در رژه و حركت شركت ندارد بعد شواهد و امثال میآورد ، میگويد هر
مورخی در هر زمانی كه بوده است ، تاريخ هر زمانی را كه نوشته ، مطابق
زمان خودش نوشته است مثلا آن مورخی كه در جامعه ای بوده كه آن جامعه در
حال پيشروی بوده است او اعتقادش اين بوده كه اصلا تاريخ هميشه در حال
پيشروی بود و مورخهای آن زمان خوشبين بودند و به تاريخ جهان به عنوان يك
امر پيشرو نگاه میكردند تا بعد قضيه بر عكس شد ، يعنی انحطاط و شكستی
برای انگلستان رخ داد نظريه " توين بی " پيدا شد او قائل به ادوار
تاريخ شد كه نه ، تاريخ دور میزند ، ابتدا اعتلا پيدا میكند ، سپس انحطاط
پيدا میكند ، باز اعتلا پيدا میكند ، و همين طور كمی كه اوضاع بدتر شد عده
ای پيدا شدند و گفتند اساسا تاريخ ملاك و ضابطه ندارد .
پس باز برمیگردد و از " اصالت جامعه " اين نتيجه را میگيرد كه
نظريه هيچ مورخی نمیتواند صحت مطلق داشته باشد .
يك نتيجه ديگر كه میگيرد اين است كه مورخ ، گذشته از اينكه خودش از
شرايط زمان خودش خالی نيست ، همان نتيجه را بايد بگيرد كه به هر تاريخی
هم كه نگاه میكند بايد توجه داشته باشد كه آن مورخ نيز از شرايط زمان
خودش خالی نبوده است .
|