انحطاط نبايد در عالم وجود داشته باشد ( 1 ) و حال آنكه خود مؤلف ،
انحطاط را قبول دارد ، می‏گويد جامعه ها به يك مرحله ای كه می‏رسند به‏
انحطاط كشيده می‏شوند و بعد در جای ديگری می‏بينيد كه تكامل شروع می‏شود .
بنابراين صرف اينكه آن زمانا بعد از اين است نمی‏تواند مقياس باشد .
پس مقياس ديگری بايد داشته باشيم ، مثلا بگوييم از اين نقطه رفتيم به آن‏
نقطه ، ديديم قدرتمان بيشتر شد ، حالا كه قدرتمان بيشتر شد ، چون ملاك‏
قدرت است پس ما به كمال رسيديم بعد می‏رويم نقطه ديگر ، اگر ديديم به‏
قدرت بيشتری رسيديم به كمال بيشتری رسيده ايم در اين صورت يك معيار در
دست داريم يك وقت ما معياری در دست داريم به نام قدرت ، معياری‏
داريم به نام حكمت ، معياری داريم به نام آزادی ، معياری داريم به نام‏
برابری ، در اين صورت می‏توانيم قضاوت كنيم و الا همينطور بگوييم هدفها
تدريجا [ مشخص می‏شود ] و وقتی بپرسند جامعه به كدام سو می‏رود ، بگوييم‏
به " نمی‏دانم كجا " و به " ناكجا آباد " می‏رود كه خود اينها می‏گويند
و اصطلاحی است كه يكی از فرنگيها دارد ولی اين كمال است ، در اين صورت‏
اين سؤال مطرح می‏شود كه به چه دليل كمال است ؟ ! اينها می‏خواهند تكامل‏
را نسبت به آينده قبول كنند بدون اينكه راه و مقصد ، خط سير و هدف را
نشان بدهند ، و اين نمی‏شود .
اگر ما بخواهيم قبول كنيم كه در آينده تكامل هست ، اول بايد كمال و
تكامل را تعريف كنيم ، راه و مقصد را مشخص كنيم ، بعد هم دليل بياوريم‏
كه جامعه در اين مسير و به سوی اين مقصد می‏رود ، تا قبول كنيم كمال است‏
پس ما نمی‏توانيم مطمئن باشيم كه جامعه در آينده رو به كمال می‏رود مگر
آنكه قبلا كمال را كاملا تعريف كرده و راه رسيدن به آن را مشخص كرده‏
باشيم و بعد بگوييم جامعه در آينده در اين راه و به سوی اين هدف می‏رود
پس جامعه متكامل است اما هيچ معياری برای كمال به دست

پاورقی :
. 1 اگر تقويم ملاك باشد ، انحطاط مفهوم ندارد .