معمارها و بناها گرفته شده كه میگويند زيرساز و روساز ساختمان ، مثلا در
يك اتاق ، آجر و آهن و ساير مصالحی را كه اساس استحكام آن را تشكيل
میدهند میگويند " زيرساز " و چيزهايی را كه جنبه دكور و زينتی دارد مثل
گچی كه روی ديوارها میكشند و رنگی كه میكنند میگويند " روساز " آيا
منظور ماركس اين بوده است كه اساس جامعه ، يعنی آن كه استخوانبندی
جامعه است اقتصاد است ، اينهای ديگر جنبه فانتزی دارد ؟ يعنی معيشت و
معاش انسان اساس زندگی فرد و جامعه هر دو است و تا اين بعد درست نشده
نوبت به هيچ چيز نمیرسد ، اگر اين بعد درست شد و فراغت و امكاناتی
برای انسان پيدا شد آنگاه به دكورش هم میپردازد ، آنوقت گچی و رنگی و
نقاشی و غيره ، و الا تا آن نباشد اين نيست ، كه خود اين هم اساسا يك
فكری است ، مولوی میگويد : "
" و حرف درستی هم هست ، [ حديث ] " « من لا معاش له لا معاد له » "
نيز چنين مطلبی است ، البته نه اين كه يك قاعده كلی باشد ولی به طور
تقريبا اكثريت میشود گفت يا بگوييم اصل اول در انسان اين است كه انسان
بايد شكمش سير باشد و مسكنی داشته باشد ، همينهايی كه با پول میشود آنها
را تهيه كرد و با پول قابل معاوضه است ، يعنی ماديات ، اينها بايد
درست بشود ، بعد كه درست شد ، آنوقت به اصطلاح دل و دماغ برای انسان
پيدا میشود ، آن امور چيزهايی است كه به اصطلاح به دل و دماغ مربوط است
، اول اين شكم بايد سير شود ، وقتی كه شكم سير شد آنگاه نوبت فلسفه سازی
و هنر زيبايی و شعر و نقاشی و مجسمه سازی و به قول اينها دين و غيره
میرسد آيا خود ما نمیگوييم " شكم گرسنه ايمان ندارد " ؟ اين معنايش
اين است كه اول معاش است ، شكم گرسنه نه ايمان دارد ، نه عشق دارد ،
نه اخلاق دارد ، نه فلسفه دارد ، معاش ، اساس و زيربناست ، اين كه
درست شد آنها هست ، و شما میبينيد هر جامعه ای كه از مرحله احتياجات
اوليه گذشته به ظرائف تمدن پرداخته است كه اغلب جامعه های استثمارگر
اينطور هستند جامعه يونانی به دليل اينكه جامعه برده داری بود و يك
اقليت يونانی اكثريتی را برده كرده و