" در اين زمان ( 1 ) رشد در تاريخ به معنای رشد در جهت مفهوم آزادی‏
بود "
و آنگاه می‏گويد : پس از 1815 در اثر اينكه خاندان بوربون مسلط شدند
الهامات انقلاب فرانسه بر باد رفت ولی دو مرتبه هگل اينها را زنده كرد
، و نقشهای هگل را بازگو می‏كند :
" هگل از لحاظ سياسی زياد محدود و در سالهای آخر عمر چنان در بند
حكومت وقت بود كه نتوانست مفهوم مشخصی به معتقدات ماوراء الطبيعه خود
دهد ( چون نهايت تكامل را همان حكومت پادشاه زمان خودش می‏گرفت )
توصيف هر زن از آيين هگل به منزله " جبر و مقابله انقلاب " بسيار
مناسب است هگل نمادها را ارائه كرد اما محتوی عملی بدانها نداد اين‏
ماركس بود كه حساب معادلات جبر هگل را روی كاغذ آورد " .
می‏خواهد بگويد كه او طرحهای خود را به مرحله عمل در نياورد ولی ماركس‏
همان طرحهای هگل را تقريبا جنبه عملی داد .
در مورد ارضای اميال كه فرموديد از يك طبيعت درونی سرچشمه می‏گيرد و
برای آن است ، پس هميشه ارضای اميال بايد به نفع آن طبيعت باشد .
درست است ولی انسان ، همان رشد آگاهی انسان ، عقل انسان اين حسابها
را به هم می‏زند در حيوان تقريبا می‏توان گفت صددرصد مطلب از همين قبيل‏
است ، يعنی ميل حيوان با طبيعت او هماهنگی دارد در انسان به حكم اينكه‏
از نظر ميل داشتن مانند حيوانات است ولی از جنبه عقل كه يك آگاهی‏
وسيعتری دارد اين خطا از عقل پيدا می‏شود و اشتباهات از ناحيه عقل‏

پاورقی :
. 1 اشاره به دوره انقلاب فرانسه قبل از هگل است .