طور آگاهانه به سوی انسان شدن در حركت بوده ، می‏رفته كه انسان بشود ،
مثل يك موجودی كه هدف و مقصد خودش را تشخيص داده ، هی تلاش كرده تا
برسد به آن مقصد ، يا نه ، تصادفات به همان معنا كه عرض كرديم : علل‏
اتفاقی ، علل بی‏ضابطه ، علل بی‏قاعده [ آن را به اينجا رسانده است ] ،
مثل كاهی كه بر روی موج آب قرار بگيرد كه بدون ضابطه و قاعده يعنی با
علل شخصی نه با علل كلی با علل بی‏ضابطه و قاعده ، به اين سو و آن سو
می‏رود ، مثلا يكدفعه يك كسی دستش را در آب كرده يك موج بلند شده ، كمی‏
كاه را كشيده آن طرف ، يك كسی يك سنگ انداخته آن طرف ، يك موج‏
ايجاد شده و كاه را كشيده اين طرف ، هی رفته اين طرف و آن طرف ، و
اكنون هم رسيده به يك نقطه خاص ، آيا آن اولين سلول كه بعد از ميليونها
سال رسيده به انسان شدن ، تحت يك ضابطه و قاعده و يك كليتی به اينجا
رسيده ، يا علل تصادفی و اتفاقی همينجور آن را كشيده از اينجا به آنجا ،
تصادفا اينجور شد ، تصادفا آنجور شد ، تا آخر رسيد به اينجا ؟
درباره تاريخ هم عينا همين مطلب است ، كه هگل از كسانی است كه قائل‏
است كه تاريخ هدف دارد ، يعنی همين طور كه فرد انسان و نوع هر حيوانی [
روح و شخصيت دارد ] جامعه انسان هم يك روح و يك شخصيت دارد ( منتها
او به شكل خاصی خواسته توجيه كند ) و آن روح ، اين جامعه را رو به كمال‏
می‏كشد ، و لهذا او معتقد است به اينكه " روح زمان " هرگز اشتباه‏
نمی‏كند ( خودش مسئله ای است و مسأله كوچكی هم نيست ) ، می‏گويد روح‏
زمان معصوم است ، روح زمان هرگز اشتباه نمی‏كند زيرا روح زمان ، تاريخ را
به سوی كمال سوق می‏دهد .
روح زمان را هم " خدا " می‏داند .
البته خدايی كه او قائل است يك خدای مخصوصی است كه از حد انديشه‏
تجاوز نمی‏كند خدای هگل يك خدای عينی نيست به هر حال او معتقد است به‏
اينكه روح زمان ، تاريخ را به سوی تكامل می‏برد .