يعنی چندان اين دو از همديگر مشخص نيست صرف اينكه بگوييم " عامل
محرك تاريخ چيست ؟ " اين مفهوم را نمیرساند كه عامل تطور تاريخ چيست
؟ گاهی كه درباره قوه محرك تاريخ بحث میكنند ، نظرشان به همان عامل
اصلیيی است كه همين تحولات ولو تحولات هم سطح را به وجود آورده است مثلا
وقتی در نظريه كسی كه معتقد به عامل دين است دقت بكنيد ، در فكر او
مسأله تطورات اجتماع هيچ مطرح نيست ، او فقط خواسته است علت اصلی
تحولات را كه غير از تطور است ، تغيير و تبديلهايی كه در تاريخ واقع
میشود : عزتها ، ذلتها و غيره به دست بياورد بدون اينكه اين مسأله را به
اين صورت طرح كرده باشد كه جامعه ها متحول میشوند ، عامل تحول به معنای
تنوع و تطور چيست ؟
ولی بعضی ديگر مثل ماركس اصلا دنبال اين میگردند كه كاری نظير كاری كه
داروين كرده انجام دهند میدانيم فرق داروين با يك زيست شناس عادی اين
جهت بود كه داروين دنبال تطور میگشت ، میخواست فلسفه تبدل انواع را به
دست بياورد ، يعنی در زيست شناسی تمام فكرش روی اين فلسفه بود كه تبدل
انواع ( تبدل نوعی ) طبق چه قانونی صورت میگيرد .
اين يك نظر خاص است درباره تاريخ .
تا آنجا كه من مطالعه دارم ايندو در كلمات اين آقايان چندان از يكديگر
مشخص نشده اند ، مخصوصا طرفداران منطق ديالكتيك كه به اصل " گذار از
كميت به كيفيت " قائلند الزاما به تطور نوعی جامعه قائلند مگر آنكه
برای جامعه شخصيت و وجود واقعی قائل نباشند .
پس اين تطور تاريخ ، خودش معلول آن تحولات نيست ؟ يعنی تطور ملل ،
اينكه نوع و ماهيتشان يكدفعه تغيير میكند ، اين خودش به اصطلاح يك تغيير
كلی است كه در اثر آن تحولات كوچك به وجود آمده .
|