كند و بگويد نابغه مظهر خواست جامعه است . البته شك ندارد كه نابغه هم‏
اگر بخواهد بر ضد خواست جامعه عمل كند مثل شناگر ماهری است كه می‏خواهد
بر ضد جريان آب حركت كند اين را ما انكار نمی‏كنيم بلكه اصلا نابغه آن‏
كسی است كه جريان را كشف كند و بفهمد در چه جهتی بايد حركت كرد نابغه‏
كج سليقه می‏خواهد جامعه را بر ضد احتياجها و نيازهای آن حركت دهد و قهرا
محكوم به شكست است ، ولی نابغه ای كه خواست و نيازهای واقعی جامعه را
می‏فهمد جامعه را حركت می‏دهد ، و بالاخره نابغه است كه می‏تواند جامعه را
حركت بدهد ، غير نابغه نمی‏تواند جامعه را حتی در جهت خواست جامعه‏
حركت دهد البته ما نمی‏گوييم كه نابغه يك آدمی است كه جامعه تابع هوس‏
اوست حتی پيغمبران نيز اين طور نبودند پيغمبران هم كه جامعه را حركت‏
می‏دادند ، در جهت فطرت حركت می‏دادند ، يعنی اگر در مردم يك فطرت‏
الهی و دينی نبود حضرت رسول هم نمی‏توانست آن حركت را در مردم به وجود
بياورد پس ما آن جنبه نياز واقعی و خواست درونی را انكار نمی‏كنيم ولی‏
در عين حال می‏گوييم در واقع آن خواست درونی همان قوه منفعله است و
نابغه قوه فاعله ، يعنی آن خواست درونی حالت پذيرايی است ، در او يك‏
دغدغه ای هست ، می‏خواهد در اين جهت حركت كند ، اقتضای حركت دارد ولی‏
يك نيرو می‏خواهد كه او را حركت بدهد ، نابغه آن نيرويی است كه می‏آيد
او را حركت می‏دهد .