كمتر ، ولی هيچكدام اينها " شدن " نيست و اينطور نيست كه اين میخواهد
آن بشود .
درباب " جامعه و فرد " هم عينا همين طور است يكوقت ما میگوييم "
فرد " پيكره ای است كه هر لباسی را كه ما از خارج به تنش بپوشانيم
میپذيرد ، بستگی دارد ما چه لباسی به او بدهيم ، اين لباس را يا آن
لباس را ، و يكوقت میگوييم خير ، اينجور نيست ، همان مثال دانه گندم
است ، اين " تن " نيست كه بخواهی به آن لباس بپوشانی ، اين گندم
است كه بايد پرورشش بدهی چون گندم را بايد پرورش بدهی تو بايد صدی
پنجاه تابع آن باشی ، يعنی بايد ببينی استعداد چه چيزی را دارد اين
استعداد گندم شدن را دارد ، تو نمیتوانی از آن برنج بسازی ، جو هم
نمیتوانی بسازی يا بايد آن را دور بريزی يا اگر میخواهی چيزی از آن بسازی
بايد گندم بسازی ، ولی تو میتوانی از آن ، گندم خوب بسازی میتوانی آن را
در يك زمين نامناسب بكاری كه ضايع بشود ، يا خوب عمل نكنی ، مثلا ده
تخم يا پنج تخم از آن بگيری ، و میتوانی در يك زمين مساعد با شرايط
مساعد از آن صد يا دويست تخم بگيری آنچه در اختيار توست اين است ولی
به هر حال [ فقط میتوانی ] آن را در همين راه خودش كمك بكنی اين است
كه مسأله فطرت در اين باب نقش اصيلی دارد .
اين بحث كه در طبيعيات قديم میشود درباره اين كه غايت طبيعت ، نوع
است يا فرد ، آيا به اين مربوط نمیشود ؟
نه ، آن به هر حال مسأله غايت داشتن است آيا از جنبه تاريخ میگوييد ؟
يعنی از جهت اينكه اين بحث شبيه آن بحث است .
بله ، قدمای ما میگويند كه هدف طبيعت ، فرد نيست ، بقای نوع
|