درست باشد يا نادرست ، حق باشد يا ناحق ، حقيقت باشد يا خطا .
اين را در زبان روشنفكری به اين شكل پياده می‏كنند ، می‏گويند : يك‏
روشنفكر ، در جامعه خودش چه وظيفه‏ای دارد ؟ می‏گويند وظيفه‏اش اين است‏
كه جامعه خودش را نجات دهد ، اگر دچار استعمار است از استعمار رهايی‏
بخشد ، از ظلم نجات دهد . اين روشنفكر ممكن است دو راه را در نظر بگيرد
. يك راه اين است كه اول كوشش كند افكار جامعه‏اش را اصلاح كند ( 1 ) .
[ مثلا اينطور بگويد ] : ای مردم ! شما درباره فلان موضوع چنين عقيده داريد
، اعتقاد داريد " چشم زخم " هم يك چيزی در دنياست ، من می‏خواهم برای‏
شما ثابت كنم كه چشم زخم بی معنی است ، شما به فال بد و فال نيك‏
اعتقاد داريد ، من می‏خواهم ثابت كنم كه فال نيك و فال بدی وجود ندارد .
می‏گويد : من بايد ذهن جامعه خودم را از افكار باطل ، از افكاری كه‏
روشنفكری اجازه نمی‏دهد پاك كنم ، آنگاه آنچه را كه به نظر خودم حقيقت‏
می‏آيد به آنها بگويم و بعد برای نجات دادن اينها از ظلم و استعمار و
استثمار شروع به كار كنم . می‏گويند اين روشنفكر هيچوقت موفق نمی‏شود .
آقای روشنفكر ! تو می‏خواهی جامعه‏ات را نجات دهی ، تو می‏خواهی شكمهای‏
گرسنه را سير كنی ، تو می‏خواهی تبعيض را در ميان جامعه از بين ببری ،
می‏خواهی درباره ا ينكه مال و ثروت و همه چيز جامعه را يك عده از خارج‏
آمده‏اند و می‏برند چاره‏جويی كنی ، چه كار داری كه افكار اينها درست است‏
يا نادرست ؟ بسا هست از همين افكار نادرست

پاورقی :
. 1 فرض بر اين است كه جامعه‏اش يك جامعه عقب مانده است ، يك‏
جامعه خرافی است ، يك جامعه‏ای است كه گرفتار انواع افكار و انديشه‏ها و
عادتهای غلط است .