در دستم هست و اين فضا را دارم میبينم و اين صداها را دارم میشنوم ، آخر
من در هر چه شك كنم در اين كه نمیتوانم شك كنم . بعد خودش به خودش
جواب داد ( اينجا هم نتوانست بايستد و پايش لغزيد ) گفت : آقای غزالی
! چقدر تا حالا خواب ديدهای كه در عالم خواب مثلا نشستهای كتاب مینويسی
، داری با فلان رفيقت حرف میزنی ، سخنش را با گوش خودت میشنوی ، با
چشمت در عالم خواب میبينی كه داری میبينی ، داری غذای لذيذ میخوری .
آقای نسيم شمال از زبان فقير مفلوك بيچارهای گفت :
شبی در خواب میديدم لباس تازهای دارم ميان رختخواب گرم و نرم
آوازهای دارم
ميان جيبهايم پول بی اندازهای دارم شدم بيدار و ديدم باز عريان جمله
اعضا را
گفت : آقای غزالی ! تو چقدر در عالم رؤيا و خواب عينا همين جور
ديدهای ؟ همانطور كه الان شك نمیكنی كه حقيقت است ، در عالم خواب هم
آنچه را كه میبينی مگر شك میكنی كه حقيقت است ؟ آيا شما ديدهايد كسی
در عالم خواب چيزی را ببيند و در عالم خواب شك كند كه آن چيزی كه
میبينم درست است يا خطا ؟ در عالم خواب انسان شك ندارد كه هر چه را
كه میبيند درست میبيند . وقتی بيدار میشود ، میبيند همهاش وهم و خيال
بوده و چيزی نبوده است :
" شدم بيدار و ديدم باز عريان جمله اعضا را "
|
از كجا كه تمام زندگی من الان يك خواب بزرگ نباشد ؟ از كجا كه من غزالی
كه میگويم پنجاه سال پيش ، از فلان زن كه مادرم باشد متولد شدم ، پدرم كه
بود ، مدرسه رفتم ، ازدواج كردم ، چندين سال