و مفلوك بار بيايی .

قرآن و داستان آدم

اما قرآن هرگز چنين حرفی نمی‏زند . قرآن داستان نزديك شدن آدم به آن‏
درخت را بعد از داستان " « و علم ادم الاسماء كلها ثم عرضهم علی الملائكه‏
فقال انبئونی باسماء هؤلاء ان كنتم صادقين »" ( 1 ) ذكر كرده است ،
يعنی آدم پيش از آن كه به بهشت برود و به او بگويند اينجا بمان ، چشمش‏
باز شده بود و همه حقايق عالم را آموخته بود ، آدم بود و در بهشت بود نه‏
يك حيوان چشم بسته‏ای در بهشت بود كه با خوردن آن ميوه چشمش باز شد .
آدم بود كه رفت به بهشت . چون آدم بود ، عارف بود ، شناخت داشت ،
شناسايی داشت و حقايق را می‏دانست . آدم را از اين جهت بيرون كردند كه‏
از آدميت خارج شد ، با آنهمه علم و معرفت اسير هوی ( 1 ) و هوسش شد ،
اسير يك حرص شد ، اسير يك وسوسه و طمع شد . به او گفتند اينجا جای آدم‏
است . آدم نا آدم شد كه از بهشت سقوط كرد . آدم به لوازم شناخت خود ،
به لوازم شناسايی خود عمل نكرد . شناخت ، جهان‏بينی می‏دهد ، جهان‏بينی‏
ايدئولوژی می‏دهد ، و ايدئولوژی عمل می‏خواهد . من آدم هستم ، همه حقايق را
می‏دانم ، اين " می‏دانم " به من جهان را به شكل خاص نشان می‏دهد ، و چون‏
جهان را اينگونه می‏بينم پس " بايد و نبايد " دارم . ولی من به بايد و
نبايد نگاه نكنم ، مسؤوليت احساس نكنم ، يك وسوسه‏گر بيايد و بگويد "
آن درخت ، درخت جاودانگی است ،

پاورقی :
. 1 بقره : . 31