است ، زيرا ايدئولوژی يعنی مكتبی كه بايدها و نبايدها را مشخص می‏كند ،
مكتبی كه انسان را به يك هدفی دعوت می‏كند و برای رسيدن به آن هدف راهی‏
ارائه می‏دهد . ايدئولوژی می‏گويد : چگونه بايد بود ، چگونه بايد زيست ،
چگونه بايد شد ، چگونه بايد ساخت ( از ماده سازندگی ) ، يعنی خود را
چگونه بايد بسازيم ، طبق چه الگويی بايد بسازيم ، جامعه خودمان را چگونه‏
بايد بسازيم . ايدئولوژی به اين امور پاسخ می‏دهد ، می‏گويد : اينچنين باش‏
، اينچنين زندگی كن ، اينچنين بشو ، اينچنين خود را بساز ، اينچنين جامعه‏
خود را بساز .
اينها همه " چرا " دارد . تو می‏گويی اينچنين باش ، چرا بايد اينچنين‏
باشم و آن چنان نباشم ؟ می‏گويی اينچنين زندگی كن ، چرا اينچنين زندگی كنم‏
؟ چرا آنچنان زندگی نكنم ؟ می‏گويی اينچنين بشو ، اينچنين خود را بساز ،
اينچنين هدف انتخاب كن ، اين چراها را " جهان بينی " پاسخ می‏دهد ،
می‏گويد : وقتی من می‏گويم اينچنين باش ، چون هستی اينچنين است ، ساختمان‏
جهان اينچنين است ، انسان چنين موجودی است ، جامعه چنين حقيقت و
ماهيتی دارد ، چنين قوانين و سننی دارد ، روان انسان چنين هويت و چنين‏
قوانين و سننی دارد ، جهان اينچنين يا آنچنان است . جهان بينی به ما خبر
می‏دهد از [ اينكه ] چه هست ، چه نيست ، چه قانونی بر جهان و بر انسان‏
حاكم است ، چه قانونی بر جامعه حاكم است ، حركتها به سوی چه جهتی است‏
، طبيعت چگونه حركت دارد و اصلا هستی چيست .
هر طور كه ما در مورد جهان‏بينی فكر كنيم ناچار ايدئولوژی