بهره‏مند شود اما خورد و چشمش باز شد ، حالا كه چشمهايش باز شد خطر اينكه‏
از درخت جاودانگی هم بخورد و جاودانه نيز بماند هست ، پس بهتر است او
را از بهشت بيرون كنيم .
اين فكر و اين تحريف برای دين و مذهب به طور عموم بسيار گران تمام شد
. ( مذهب ، يعنی دين خدا ، يعنی دستور خدا ) گفتند : پس معلوم می‏شود
ميان دين و معرفت تضاد است : يا آدم بايد دين داشته باشد امر خدا را
بپذيرد ، يا بايد از درخت معرفت بخورد چشمهايش باز شود ، يا بايد دين‏
و مذهب داشت ، امر خدا را پذيرفت و كور بود و نشناخت ، يا بايد
شناخت ، عصيان كرد ، زيرا امر خدا زد ، دين را كنار گذاشت و رفت اين‏
معصيت را مرتكب شد تا چشمها باز شود . كم كم مثلهايی در اروپا رايج شد
كه می‏گفت : " انسان اگر سقراطی باشد مفلوك و گرسنه ، بهتر از اين است‏
كه خوكی باشد برده " ، " من يك روز زندگی كنم چشمهايم باز باشد بهتر
است از اينكه يك عمر چشمهايم بسته باشد و كور باشم كه بعد می‏خواهم در
بهشت زندگی كنم " ، " من جهنم با چشم باز را ترجيح می‏دهم بر بهشت با
چشم بسته " . اين است كه شما می‏بينيد كه در دنيای اروپا يك مسئله فوق‏
العاده مهم ، مسئله تضاد علم و دين است . خيال نكنيد كه اين مسئله ،
مسئله‏ای بوده كه چهار تا دانشمند از خود در آورده‏اند ، ريشه آن در عقايد
مذهبی مسيحيت و يهوديت كه هر دو تورات را به عنوان " عهد عتيق "
كتاب آسمانی می‏دانند وجود دارد كه يا بايد دين داشت و به بهشت نعمتها
رفت ، خورد ، خوابيد ، شلنگ انداخت ، از اين سر تاخت به آن سر و از
آن سر به اين سر ، اما چشمهايت بسته باشد ، و يا اگر چشمهايت باز شد
بايد بر وی در فلاكت زندگی كنی