تعريف سوم حقيقت
بعضی ديگر حقيقت را به شكل ديگری تعريف كردهاند كه اين نظر و نظر چهارمی كه ذكر میكنم امروز مطرح است . گفتهاند : اصلا حقيقت و خطابه آن شكل كه شما میگوئيد معنی ندارد . حقيقت چيزی است كه در نتيجه برخورد قوای ادراكی ما با عالم خارج پيدا شده باشد ( تز ، آنتی تز ، سنتز ) . اگر حواس ما در مقابل عينيت خارجی قرار گيرد ، آن عينيت خارجی روی [ حواس ما ] اثر میگذارد و حواس هم عكس العملی از خود نشان میدهد . مثلا به انسانی كه روبروی ماست نگاه میكنيم . اگر آن انسان نباشد كه ما نمیتوانيم ببينيم . وقتی كه هوا روشن است يا چراغی وجود دارد ، نوری كه به او میتابد در چشم ما منعكس میشود و تصويری در شبكيه چشم ما به وجود میآورد . ولی چشم ما فقط اثر پذير نيست ، اثر بخش هم هست ، يعنی از خودش عكس العمل نشان میدهد . آن تصويری كه در شبكيه چشم من قرار میگيرد ، وضع خاصی به خودش میگيرد . حقيقت يعنی آنچه كه معلول برخورد عالم عين و عالم ذهن باشد . هر چه كه معلول اين [ برخورد ] باشد اسمش حقيقت است ، نه هر چيز كه مطابق با واقع باشد . میگوئيم گاهی دو نفر در آن واحد يك چيز را دو گونه حس میكنند و حتی يك نفر در آن واحد يك چيز را دو جور حس میكند . مثلا كسی كه بيماری يرقان دارد و تخم چشمش زردی گرفته است وقتی به يك شیء نگاه میكند آن را زرد میبيند . من كه چشمم سالم