كرده است ، پس به حقيقت رسيده‏ای . انسان تا به يك حقيقت نرسيده باشد
اشتباه بودن نقطه مقابل را نمی‏فهمد .
بنابراين چنين بايد گفت : انسان در بعضی از ادراكات خود اشتباه می‏كند
و حال آنكه جزما در بعضی از ادراكات خود اشتباه ندارد . پس بايد مسئله‏
را تقسيم كنيم ، بايد دنبال يك معيار برويم ، ببينيم آيا می‏توانيم با
يك معياری آن مواردی را كه اشتباه می‏كنيم به يك شكل اصلاح كنيم يا نه ؟
چرا به دليل اينكه در بعضی موارد خطا می‏كنيم منكر اصل شناخت بشويم ؟ !
چرا آن مواردی كه خطا می‏كنيم و مواردی كه شك نداريم كه خطا نمی‏كنيم (
مثل همان جايی كه می‏فهميم خطا كرده‏ايم ) [ هر دو را يكسان بدانيم ؟ ! ]
اين حرف آقای پيرهون نظير شعر سعدی می‏شود :
چو از قومی يكی بی دانشی كرد
نه كه را منزلت ماند نه مه را
نمی‏بينی كه گاوی در علفزار
بيالايد همه گاوان ده را
اينها در مسائل اجتماعی درست است كه اگر چند نفر از يك جامعه‏ای ، از
يك صنفی - مثلا صنف روحانی - اشخاص بدكار و بدعمل در آمدند ، آبروی‏
ديگران هم می‏رود ، والا معنی ندارد كه زيدی گناه كند و ما يقه عمرو را
بگيريم :
گنه كرد در بلخ آهنگری
به ششتر زدند گردن مسگری
پاره‏ای از ادراكات ما اشتباه است ، پاره‏ای ديگر قطعا درست است ،
برويم سراغ چاره ادراكات غلط ، اينجاست كه علم