اشكال سوم
ايرادی كه [ گفتيم ] راسل گرفته است ، اين ايراد است : تازه وقتی موشكافی میكنيم میبينيم اتفاقا تو در ميان شناختهای خود
میگوئيم پس تو هم حرف ديگران را قبول كردی ، تو هم روی يك شناخت خود
معيار دست گذاشتی . الان هم كه اين حرف را میزنی اشتباه میكنی كه خيال
میكنی عمل را معيار قرار دادهای ، باز شناختی را معيار قرار دادهای ،
يعنی خود اين ، برای تو يك شناخت است .
به بيان ديگر : عمل آن است كه وجود عينی دارد . تو يك فرضيه در ذهنت
داری و به آن ، وجود عينی میدهی ، در وجود عينی ، منطبق با آن فرضيه در
میآيد ، پس میگوئی اين عمل كه وجود عينی دارد ، معيار آن شناخت من است
كه وجود ذهنی دارد . من میگويم : اين كه " عمل معيار شناخت است " خود
يك نوع شناخت است ، " اگر عمل مطابق فرضيه درآمد ، پس فرضيه درست
است " خود يك انديشه و فكر است ، يك شناخت است . آيا خود اين
انديشه و شناخت را باز با عمل ديگری به دست آوردی ؟ يا نه ، بديهی است
؟ میگويد اين ديگر واضح است ، بديهی است . پس جنابعالی هم اشتباه
میكنی ، تو از همان كسانی هستی كه شناخت را معيار شناخت میدانند ، و در
ميان شناختهای عالم ، به يك شناخت خود معيار قائل هستی و آن ، اين
شناخت است ، يعنی به يك بديهی قائل شدهای .
اشكال سوم ايرادی كه [ گفتيم ] راسل گرفته است ، اين ايراد است : تازه وقتی موشكافی میكنيم میبينيم اتفاقا تو در ميان شناختهای خود |