اينكه بگوئيم لكن گرد است ، و نتيجه بگيريم پس گردو است ، كه غلط است‏
. سوم آنكه بگوئيم لكن گردو نيست ، و نتيجه بگيريم پس گرد نيست ، كه‏
غلط است . و چهارم اينكه بگوئيم لكن گرد نيست ، و نتيجه بگيريم . پس‏
گردو نيست ، كه درست است . يعنی ما به چهار صورت می‏توانيم نتيجه‏
بگيريم . اگر يك شی‏ء را ملزوم قرار دهيم و بگوئيم : اگر " الف " باشد
" ب " هست ، چهار حالت پيدا می‏كند : " الف است ، نتيجه بگيريم ب‏
است " اين حالت درست است ، " ب است پس الف است " ، اين حالت‏
غلط است ، " الف نيست پس ب نيست " غلط است و " ب نيست پس‏
الف نيست " درست است .
حال تو می‏گوئی اگر يك انديشه و يك شناخت ، حقيقت باشد ، در عمل‏
نتيجه می‏دهد ، من فعلا اين را قبول می‏كنم . بعد می‏گوئی " چون در عمل‏
نتيجه داد پس درست است " ، اين مثل اين است كه بگوئيم اگر اين شی‏ء
گردو باشد پس گرد است و بعد بگوئيم " چون گرد است پس گردوست " ،
نه ، هر گردوئی گرد است ولی هر گردی گردو نيست ، يعنی از اثبات اولی‏
اثبات دومی نتيجه می‏شود ولی از اثبات دومی اثبات اولی نتيجه نمی‏شود ،
از نفی اولی نفی دومی لازم نمی‏آيد ولی از نفی دومی ، نفی اولی لازم می‏آيد .
اينجاست كه " منطق عمل " دچار اشكال می‏شود .

سخن راسل درباره " منطق عمل "

راسل در اينجا خوب حرفی می‏زند ، می‏گويد شما می‏گوييد " فرضيه درست‏
است به دليل اينكه در عمل نتيجه داده است " .