يك حقيقتی است كه به موجب آن " خود آگاه " و " جهان آگاه " است
بر اساس منطق ارسطوئی بسنجيم ، ممكن است بگوئيم : به چه دليل ؟ او
دليلی بياورد كه آن دليل هم از نوع شناخت باشد ، و اگر آن دليل هم
احتياج به دليل داشت ، برای آن هم دليل بياورد تا به شناختهای خود معيار
برسد ، و بعد بگوئيم قبول است . يا كسی میگويد : " عالم خدائی دارد "
. اين خودش يك انديشه نظری است ، يك شناخت نيازمند به معيار است .
از او میپرسيم : به چه دليل عالم خدائی دارد ؟ دليل میآورد . برای اين
دليل ، دليل ديگری میآورد تا در نهايت امر به انديشههای خود معيار میرسد
و مطلب ختم میشود .
اما اگر گفتيم فقط با معيار عمل میتوانيم حقيقی بودن يك انديشه را
بسنجيم درباره اين نوع انديشهها چه بايد بگوئيم ؟ ما نمیتوانيم اين نوع
انديشهها را در عمل ، مثلا در لابراتوار بيازمائيم ، برويم ببينيم در آنجا
خدا را پيدا میكنيم يا پيدا نمیكنيم ! اگر در لابراتوار چيزی را پيدا كنيم
و بگوئيم اين خداست ، همان وقت است كه ديگر خدا ، خدا نيست ، چون اگر
چيزی در لابراتوار باشد مخلوق محدودی مثل همه مخلوقات ديگر است ( 1 ) .
عدهای كه با انصافتر بودند گفتند وقتی كه تنها معيار شناخت عمل است و
شناختهائی داريم كه در عمل نمیتوانيم بفهميم
پاورقی :
. 1 [ شخصی ] گفته است : من روح را آن وقت قبول میكنم كه در زير
چاقوی جراحی خودم پيدا كنم ، يعنی اگر بعد از دو ساعت از مرگ كسی ، روح
او را در سالن تشريح پيدا كردم آن وقت وجود روح را قبول میكنم . [ بايد
به او گفت ] : اولا او چند ساعت است كه مرده و ديگر روحی ندارد ، و
ثانيا اگر تو چيزی هم در زير چاقو پيدا كنی آن ديگر روح نيست ، جسم است
.