حسی محض می‏دانند و برای عقل نقشی قائل نيستند و در واقع هر معقولی را
عبارت از يك محسوس كاستی گرفته و سر و پا شكسته می‏دانند ، برای كلی در
مقابل جزئی و برای عام در مقابل خاص نقشی قائل نيستند ، می‏گويند " كلی‏
" كه اين فيلسوفان و منطقيين به آن چسبيده‏اند و آن را معقول می‏دانند و
جزئی را محسوس ، جز همان جزئی دست و پا شكسته چيز ديگری نيست .
اين مثل را من برای اولين بار در كتاب " باغ اپيكور " نوشته آناتول‏
فرانس ( 1 ) ديدم و بعد شبيه آن را در نوشته‏های ديگران . می‏گويند :
سكه‏ای كه ابتدا بيرون می‏آيد نقشهای روشنی دارد ، تاريخش روشن است ،
عكس و خطوطی روی آن منقش شده و همه اعداد و ارقام آن واضح است . اين‏
سكه طلا يا نقره مدتها در دست مردم است ، در طول سالها دستمالی می‏شود و
تدريجا همه آن خصوصيات پاك می‏شود . مثلا آن سكه‏ای كه صد سال پيش در
آمده بود و اسم ناصرالدين شاه و عكس و تاريخ و خطوط آن ، همه مشخص بود
، صد سال كه دست مردم افتاد و دستمالی شد همه آنها پاك می‏شود . انسان‏
وقتی نگاه می‏كند می‏پرسد : آيا اين سكه ناصرالدين شاهی است ؟ مظفرالدين‏
شاهی است ؟ احمد شاهی است ؟ همه اين احتمالها درباره آن وجود دارد .
يك جزئی كه در ذهن انسان می‏آيد ، مثلا آقای زيد را با آن قد و قيافه و
چشم و ابرو و دهان و رنگ مخصوص ، تصور می‏كنيد ، اين می‏شود جزئی ، پس‏
از مدتها كه كم كم خصوصياتش يادتان برود

پاورقی :
1 . Anatole France