می‏دانند كه از نظر او شناخت يك حقيقت دو مرحله‏ای است . او اصلا احساس‏
را يك مرحله برای شناخت نمی‏داند و معتقد است كه حس ، ماده بی شكل و
بی صورت شناخت را به انسان می‏دهد و ماده بی شكل و صورت ، شناخت نيست‏
. وقتی انسان چيزی را احساس می‏كند . [ ماده بی شكل و صورت آن چيز ] به‏
ذهن می‏رود . برای اولين بار خود ذهن به آن ماده‏ای كه به وسيله حس به ذهن‏
آمده است صورت می‏دهد . مجموع ماده و صورت كه در ذهن پيدا می‏شود يك‏
مرحله از شناخت است . او معتقد است كه مكان و زمان ، واقعيت عينی‏
ندارند ، بلكه واقعيت ذهنی هستند و ما چيزی را نمی‏توانيم تصور كنيم يا
بشناسيم الا در زمان و مكان . می‏گويد ولی تو خيال می‏كنی كه اشياء در بيرون‏
، در جايگاه زمانی و مكانی قرار گرفته‏اند ، خيال می‏كنی خورشيد در بيرون‏
مكان دارد ، انسانها در بيرون مكان و زمان دارند . مثلا می‏گوييم ديشب شما
در آنجا نشسته بوديد و من در فلان جا بودم و امشب اينجا هستم ، ولی خيال‏
می‏كنيم ظرف " ديشب " ، ظرف " امشب " ، ظرف آن محل و ظرف اين‏
محل - كه ما به اينها " ظرف " می‏گوييم و عرب با " فی " بيان می‏كند
و ما با " در " - عينيت دارد . اشياء را جز در زمان و مكان نمی‏شود
تصور كرد و شناخت ، ولی زمان و مكان ساخته ذهن توست . می‏گوييد : خورشيد
در آنجاست . می‏گويد : خورشيد در بيرون است اما " آنجا " در ذهن توست‏
. می‏گوييد : خورشيد ديروز و خورشيد امروز ، می‏گويد : خورشيد در بيرون‏
است اما " ديروز " و " امروز " ساخته ذهن توست . پس مرحله اول‏
شناخت اين است كه ما اشياء را در زمان و مكان تصور می‏كنيم و بدون آن هم‏
شناخت امكان‏پذير نيست ، اين ، زمان و