تاريخ يك امر جبری است كه صورت می‏گيرد ، من چه بخواهم و چه نخواهم ،
اراده كنم يا اراده نكنم ، هيچ تأثيری ندارد ، مثل گردش زمين به دور
خورشيد يا گردش زمين به دور خودش ( كه لااقل عجالتا برای ما چنين چيزی‏
است ) . زمين يك گردش سالانه به دور خورشيد دارد ، من چه بخواهم و چه‏
نخواهم ، اين ، قانون و سنتی خارج از اختيار من است . دانستن آن برای من‏
هيچ فايده‏ای ندارد چون من نمی‏توانم آن را پس و پيش كنم يا الگويش را
بسازم .
پس معلوم می‏شود كه انسان [ در تحولات تاريخ ] نقشی دارد و می‏تواند
نقشی داشته باشد .
اگر عوامل مؤثر در تاريخ عوامل سوء باشد ، عوامل فساد باشد ، مثلا تنها
عامل مؤثر در تاريخ زور باشد و عامل ديگری غير از آن نقشی در تاريخ‏
نداشته باشد ، يا يگانه عامل مؤثر در تاريخ زر و پول و اقتصاد باشد و هيچ‏
عامل ديگری نقش نداشته باشد ، در اين صورت تاريخ معلم بشر است اما
معلم بسيار بدی ، چرا ؟ چون به انسان می‏گويد هيچ چيز در تاريخ نقش ندارد
جز شهوت و زن و پول و زر ، پس بهتر است انسان اصلا تاريخ را مطالعه‏
نكند ، چون اگر مطالعه كند و به راز تاريخ دست يابد به سخنی كه برخی‏
می‏گويند می‏رسد كه " حق هيچوقت نقشی در عالم نداشته و نمی‏تواند هم نقشی‏
داشته باشد ، اصلا زور به تمام معنی اخلاقی است ، اخلاق يعنی زور و زور
يعنی اخلاق و نقشها همه در زور خلاصه می‏شود و غير از اين چيزی در عالم‏
نيست " .
اما اگر تاريخ تصادف نباشد ، سنت باشد ، اگر سنت تاريخ جبری محض‏
نباشد ، انسان در آن نقش داشته باشد ، و اگر آن