ويژگی دوم شناخت حسی اين است كه شناخت حسی ، ظاهری است ، عمقی‏
نيست ، ظواهر را می‏بيند : چشم رنگها و حجمها را می‏بيند ، گوش آوازها را
می‏شنود ، . . . ولی عمقی نيست كه به ماهيت اشياء بتواند پی ببرد و
روابط درونی اشياء را درك كند . شناخت حسی نمی‏تواند به رابطه عليت و
معلوليت ، ضرورت حاكم ميان علت و معلول كه وقتی علت هست به حكم‏
ضرورت معلول بايد وجود داشته باشد ، پی ببرد . يعنی انسان ظواهر را
می‏شناسد بدون اينكه بتواند با حواس خود به روابط و عمق پديده‏ها و به‏
ذاتها و جوهرها و باطنها پی ببرد . ولی انسان به بواطن هم می‏رسد كه‏
مثالهايش را عرض خواهم كرد .
مشخص ديگر شناخت حسی اين است كه شناخت حسی ، حالی است ، يعنی به‏
زمان حال تعلق دارد ، نه به گذشته و نه به آينده ، چون انسان با حواس‏
خودش فقط اشياء زمان حاضر را احساس می‏كند . انسان با چشم خودش حوادثی‏
را كه قبل از تولد او وجود داشته است نمی‏بيند ، ( 1 ) و آينده را نيز
نمی‏تواند با حواس ظاهری خود احساس كند ، با چشم ، بالفعل ببيند ، با
گوش بشنود يا با شامه خود استشمام كند . شناخت حسی ، حالی است ، پس‏
به گذشته و آينده تعلق نمی‏گيرد .
خصوصيت چهارم شناخت حسی اين است كه اين نوع شناخت ، منطقه‏ای است ،
يعنی محدود به منطقه خاصی است . انسان يا حيوان ، در هر منطقه و جوی كه‏
هست اشياء همان منطقه و

پاورقی :
. 1 نگوئيد فيلمش را می‏بيند . فيلم مربوط به اين زمان است ، فيلم را
می‏بيند ، خود او را كه نمی‏بيند .