بين برد و بدنش را نازك كرد : « دق جليله و لطف غليظه » . تا آنجا كه‏
يك برق از درونش جهيد : « و برق له لامع كثير البرق » برق جهيده و راه‏
را برايش روشن كرد ، بعد از يك در وارد شد ، او را از اين در به آن در
بردند و از آن در به در ديگر ، تا به آن محل نهايی رسيد ، آنجا كه بارگاه‏
الهی و بارگاه ربوبی است .
اكنون نمی‏خواهم اينها را شرح كنم . باور كنيد كه در طول هزار و سيصد
سال عرفان و اينهمه عرفای بزرگی كه ما داشته‏ايم - كه در دنيا عرفای اسلام‏
نظير ندارند - يك عارف نتوانسته جملاتی نظير اين سه سطر نهج‏البلاغه‏
بياورد .
اين همان علی ميدان جنگ است ، اين همان علی است كه از شمشيرش در
ميدان جنگ خون می‏چكد ، اين همان و علی است كه شبها بيدار است و به در
خانه آن يتيم و آن بيوه زن می‏رود ، همان علی است كه وقتی چشمش به يك‏
يتيم می‏افتد اصلا تاب ندارد ، همان كسی است كه در همان زمان درباره‏اش‏
گفته‏اند هم گريان گريان است و هم خندان خندان . در ميدان جنگ وقتی با
دشمن روبرو می‏شود چهره‏اش باز می‏شود و می‏خندد ، و در محراب عبادت با
خدای خودش راز و نياز می‏كند و می‏گريد . مگر نهج‏البلاغه نيست كه می‏گويد :
« ان الله سبحانه و تعالی جعل الذكر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقره و
تبصر به بعد العشوه و تنقاد به بعد المعانده و ما برح لله - عزت آلاؤه -
فی البرهه بعد البرهه و فی ازمان الفترات عباد ناجاهم فی فكرهم و كلمهم‏
فی ذات عقولهم » ( 1 ) . جمله‏های عجيبی است . نمی‏خواهم درباره‏

پاورقی :
. 1 نهج‏البلاغه ، خطبه . 220