پاورقی : 1 . Empirist
- چشم و ابرويش به چه شكل بود ، قدش چقدر بود ، لب و دهان و بينی و
شانههايش چگونه بود - و يك شبح كلی در ذهنتان بيايد ، اين میشود كلی .
پس كلی ارزشی ندارد ، كلی يعنی جزئی كاستی گرفته .
امپريستها ( 1 ) ( حس گراها ) میگفتند شناخت ، حسی است ، ماهيت حسی
دارد ، اينقدر دنبال عقل و معقول و تعقل نرويد ، هر چه كه حسی نباشد خيال
است ، وهم و بی معنی است ، ما فقط چيزی را به نام علم و ادراك و
معرفت قبول داريم كه از دروازههای حس وارد ذهن شده باشد ، هر چه از اين
دروازهها وارد ذهن شود همان درست است ، هر چه از اين دروازهها وارد
نشود خيال و وهم است و در عقل انسان هم چيزی جز آنچه كه در حس وجود
داشته است ، نيست . ژان لاك جمله معروفی دارد : " در عقل چيزی نيست
مگر آنكه قبلا از راه حواس وارد شده باشد " . پس ، از نظر اينها ،
شناختن - از ابتدا تا انتها - در احساس كردن خلاصه میشود [ و قهرا ] يك
مرحلهای و يك درجهای است .
از نظر افلاطون همه شناختها در تعقل خلاصه میشود ، چون او برای محسوس
ارزش شناختن قائل نيست و فقط معقول را قابل شناختن میداند . [ البته ]
خود تعقل ممكن است درجات داشته باشد ، ولی به هر حال [ شناخت ] يك
مرحلهای است .
برگسون و افراد ديگری كه شناخت را تنها از راه دل ميسر میدانند ، آن
را به يك معنا يك مرحلهای میدانند .
پاورقی : 1 . Empirist |