هست كه علل و عوامل و جريانهای ديگری وجود دارد كه آنها بيشتر در
موفقيت تأثير دارند .
پس اين كه می‏گويند " اگر فرضيه‏ای در عمل نتيجه داد دليل بر صحت آن‏
است " در جايی درست است كه ما بدانيم فرضيه ديگری در اين مورد نمی‏شود
ارائه داد و راه ، منحصر به اين فرضيه است .
بنابراين به اين سه دليل نمی‏توان اين مطلب را قبول كرد كه " عمل‏
معيار شناخت است " . باز بايد دنبال همان اصل برويم : دو گونه شناخت‏
داريم : شناختهای خود معيار و شناختهای غير خود معيار . تازه اگر عمل را
هم به عنوان معيار شناخت قبول كنيم ، در حقيقت و واقع ، يك نوع شناخت‏
را معيار شناخت قرار داده‏ايم نه چيز ديگر .

جريان " عمل گرائی " و " فائده گرائی "

جريانی از سه چهار قرن پيش به وجود آمد كه ما بايد ماهيت آن را
بشناسيم و اشتباه نكنيم . از قرن شانزدهم ، بعضی از دانشمندان يك جريان‏
عمل گرايی و فايده گرايی را در دنيا به وجود آوردند كه شايد بشود پايه‏
گذار آن را فرانسيس بيكن دانست . عده‏ای آمدند گفتند : ما چرا وقت‏
خودمان را صرف اين قضايا كنيم كه آيا شناخت ما حقيقی است يا غير حقيقی‏
؟ ( اين همان علم برای علم است ) . علم ، ارزش ذاتی كه برای انسان‏
ندارد ، ابزاری است در دست انسان ، وسيله‏ای است برای كسب نيرو .
فرانسيس بيكن از علم