تعبيری از نوع قدرت كرد ، يعنی علم را وارد مقوله قدرت كرد ، گفت : [
چرا ] علمای گذشته اينهمه برای شناخت ارزش قائل هستند و كوشش می‏كنند
كه دركشان از عالم واقع درك حقيقی باشد ؟ من نمی‏خواهم درك من ، درك‏
حقيقی باشد - می‏خواهد باشد می‏خواهد نباشد - برای انسان علم يك ابزار
بيشتر نيست كه به او قدرت می‏دهد . علم برای انسان مثل دندان است برای‏
شير ، مثل خرطوم است برای فيل ، و مثل شاخ است برای گاو . من می‏خواهم‏
از علم در زندگی و عمل بهره ببرم . اگر فرضيه‏ای صددرصد غلط باشد ولی در
زندگی برای من نتيجه بدهد ، آن را ترجيح می‏دهم بر يك نظريه صددرصد درست‏
كه در عمل برای من نتيجه ندهد . اينها نگفتند عمل معيار شناخت است ،
گفتند اصلا ما به شناخت كاری نداريم . ای بشر ! تو چرا اينقدر وسوسه اين‏
را پيدا كرده‏ای كه من می‏خواهم اشتباه نكنم ، می‏خواهم جهان را آنچنان كه‏
هست بشناسم ، و می‏خواهم انديشه باطل و خلاف در ذهنم راه پيدا نكند ؟ اين‏
وسواس چيست كه پيدا كرده‏ای ؟ اگر انسان تمام ذهنش مملو از خرافات و
اشتباهات باشد ولی همان خرافات و اشتباهات ، او را به يك نتيجه عملی‏
برساند ، ترجيح دارد بر اين كه ذهنش پر از حقايق باشد ولی اين حقايق در
عمل نتيجه ندهد . اين بود كه به ارزش عملی علوم چسبيدند ، نه به ارزش‏
نظری آن .
ممكن است افرادی امروز حرفشان اين باشد : ما در مكتبهای فلسفی هم به‏
حقيقی بودن و درست و نادرستی كاری نداريم ، ما مقاصد و اهدافی داريم ،
می‏خواهيم به هدفهای خودمان برسيم ، هر وسيله‏ای كه ما را به هدفمان برساند
آن را اختيار می‏كنيم ، می‏خواهد