می‏گويد اين حرف وقتی منطقی است كه شما ثابت كنيد كه در اينجا فرضيه يا
فرضيه‏های ديگری وجود ندارد كه در عمل درست باشد . يعنی ممكن است كه چند
فرضيه باشد كه در ميان آن چند فرضيه ، فرضيه‏ای غير از اين فرضيه ما نيز
وجود داشته باشد كه درست باشد و در عمل [ مانند فرضيه ما ] نتيجه بدهد .
[ به عبارت ديگر اين سخن وقتی صحيح است كه ثابت شود فرضيه‏ای كه در عمل‏
نتيجه مثبت می‏دهد منحصر به همين فرضيه است . به عنوان مثال ] مگر فرضيه‏
بطلميوس در باب افلاك در عمل نتيجه نمی‏داد ؟ البته كه می‏داد . آنها با
خود می‏گفتند اگر زمين مركز باشد و خورشيد به دور زمين بچرخد و حركت‏
خورشيد تابع فلك الافلاك باشد و ماه هم مثلا در فلك قمر باشد و فلك قمر
و فلك شمس و فلك الافلاك چنان حركاتی داشته باشند در فلان شب و فلان‏
لحظه خسوف می‏شود ، و خسوف هم می‏شد . مگر منجمهای قديم بر اساس همان‏
فرضيه‏ها و نظريه‏های بطلميوس ، خسوفها و كسوفها را به طور دقيق پيش بينی‏
نمی‏كردند ؟ الان هم بسياری از علما در عين اين كه می‏دانند فرضيه بطلميوس‏
غلط است ، چون فرضيه كپرنيك را بلد نيستند يا مشكلتر است ، محاسبات‏
خسوف و كسوف را بر اساس هيئت غلط بطلميوس انجام می‏دهند و نتيجه‏
درست هم می‏گيرند ، چرا ؟ چون اگر زمين مركز باشد و خورشيد به دور زمين‏
بچرخد ، بايد خسوف در آن ساعت و آن لحظه واقع شود ، و اگر خورشيد هم‏
مركز باشد و زمين به دور خورشيد بگردد ، باز بايد در همان لحظه خسوف‏
واقع شود . يعنی اگر اين فرضيه درست باشد ، در آن لحظه خسوف واقع می‏شود
، و اگر فرضيه دوم هم درست باشد ، خسوف در همان لحظه واقع می‏شود . پس‏
اگر