شعری از مولوی يا حافظ میخواند كه انسان میفهميد كه او تا بر اينها مسلط
نباشد نمیتواند اينها را به يك مناسبتی در جای خود بخواند . در اطلاعات
تاريخی هم خوب بود . [ بعد اين سؤال پيش میآيد ] كه تو اينها را از كجا
دانستی ؟ اين معلومات مگر در زبان يا چشم است ؟ در روی پوست صورت
است ؟ پس در كجاست ؟
ماديين میگويند [ اين معلومات ] در مغز وجود دارد . الهيون میگويند
مغز ابزاری است در دست روح ، آن چيزی كه معلومات است غير از آثاری
است كه در مغز است . در مغز آثاری پيدا میشود ولی خود علم و آگاهی در
ماورای مغز است . میگويم من نمیدانم كجا وجود دارد ولی میدانم كه اين
مرد ، آگاهی فقهی ، اصولی ، تفسيری ، ادبی عربی ، ادبی فارسی و تاريخی
داشت . تو از كجا میدانی ؟ میگويم از گفتههايش ، من پای درسش بودم .
خوب پای درسش باشی ؟ میگويم آدمی كه فقيه نباشد كه نمیتواند اينطور ده
سال بيست سال تدريس كند وعدهای را عالم كند ولی خودش بیسواد مطلق باشد
. همينطور بيايد حرف بزند . آيا میشود چنين حرفی زد كه شخصی ده سال سر
كلاس بيايد ، تدريس كند . شاگردان همه باسواد شوند ولی خودش بيسواد
مطلق باشد ؟ خودش نفهمد كه چه میگويد ، همينطور مثل كسی كه هذيان میگويد
حرف بزند و اتفاقا همه اين حرفها جور در بيايد ؟ میگوئيم نه ، نمیشود .
اين تا عالم نباشد نمیتواند تعليم كند ، اين مؤلف تا خودش عالم نباشد
نمیتواند فلان كتاب علمی را بنويسد . اگر بوعلی سينا فيلسوف نمیبود
كتاب " شفا " به وجود نمیآمد ، اگر طبيب نمیبود كتاب " قانون " به
وجود نمیآمد . از كجا فهميدی او طبيب و عالم بوده
|