اين نيرو به هدف خودش كه رهايی اين مردم از ظلم است میرسد . يعنی با
يك انديشه غلط ، يك تئوری غلط و يك فرضيه خرافی [ به هدف خود نائل
میشود ] .
حتی در جامعهای كه انديشههای مذهبی صددرصد خرافی دارد ، روشنفكر امروز
چه فكری میكند ؟ ( خودش يا مذهبی نيست يا لا اقل مذهبش مثل مذهب آنها
نيست ) . آيا اين روشنفكر برای نجات و رهايی جامعه خودش ، اول برای
زدودن خرافات [ اقدام میكند ] ؟ نه ، از همين نيروهای خرافی استفاده
میكند و جامعهاش را نجات میدهد . میگويند : اين دليل بر آن است كه
برای موفقيت در عمل ضرورت ندارد كه هميشه آن تئوری ، آن فرضيه و آن
طراحی كه مردم آن را به مرحله اجرا میگذارند صحيح و درست و حقيقی و
واقعی باشد .
پس كسانی كه به فلسفه عمل چسبيدند حرفشان اين بود كه اصلا ما نبايد
وسواس حقيقت را داشته باشيم ، و اين از گذشته هم اشتباه بوده است كه
اينهمه وسواس حق و باطل را داشتهاند ، ما بايد دنبال نتيجه برويم .
اين يك طرز فكری است ( البته من اين را قبول ندارم ) غير از آن طرز
تفكری كه میگويد عمل معيار انديشه است . آن كه میگويد عمل معيار انديشه
است میخواهد بگويد اين دو با يكديگر توأم است . هر چه از آن در عمل
نتيجه گرفتيم حقيقت است ، و اگر از چيزی در عمل نتيجه نگرفتيم حقيقت
نيست . اين است آن چيزی كه من دارم در اينجا آن را رد میكنم . در مسئله
" رابطه عمل و انديشه " چند مطلب ديگر نيز هست كه چون در جلسه پيش
وعده داديم ، به طور اشاره هم
|