جهانشناسیها زاده شناخت شناسیها هستند ، پس بايد قبل از هر چيز
شناختشناس بود تا جهانشناس شد ، تا تكليف خود را در پيوستن به يك
مكتب و ايدئولوژی روشن ديد .
مسئله ديگر امكان شناخت است كه در اينباره نيز بحث شد .
مسئله ديگر ابزار شناخت است . وسيله انسان برای شناخت چيست ؟ منابع
شناخت و درجات شناخت و انواع و اقسام شناخت از مسائل ديگر است كه
انواع و اقسام شناخت با درجات شناخت فرق میكند . مسئله ديگر موضوعات
شناخت است ، آن موضوعاتی كه انسان بايد بشناسد و ضرورت دارد [ كه
بشناسد ] چه موضوعاتی است ؟ مسئله ديگر كه از يك نظر شايد از همه اين
مسائل مهمتر باشد معيار شناخت است . با چه معياری میتو ان يك شناخت
را صحيح و يا ناصحيح دانست ؟ معيار بهترين شناختها چيست ؟ و محتوای
شناخت مسئله ديگر ماست . شايد ما در ضمن بررسی اينها به بعضی مسائل
ديگر بربخوريم ، ولی فعلا ستون فقرات بحثهای ما را اينها تشكيل میدهند .
مختصری درباره تعريف شناخت بحث كنيم ، ولی شايد بهتر باشد كه ابتدا
مقداری درباره شناخت بحث بشود ، بعد تعريف گردد . [ اجمالا عرض میكنم
كه ] بعضی وقتی میخواهند شناخت را تعريف كنند كه شناختن جهان يعنی چه ،
میگويند شناخت يعنی انعكاس جهان عينی در ذهن . حال اين درست است يا
نه ، بعد بايد روی آن بحث كنيم . بعضی ديگر از يك نظر مدعی هستند كه هر
چه چيزی را انسان با شناخت تعريف میكند ، خود شناخت نيازی به تعريف
ندارد ، شناخت را فقط بايد با يك الفاظ روشنتری توضيح
|