پاورقی : . 1 نهايه ابن اثير ، جلد سوم ، صفحه . 457
به انسان فطری قائل نيستند . اگزيستانسياليسم به حكم اين كه اصلا فطرت را
مخالف " آزادی " میداند، با هر نوع امر سرشتی مخالف است و فكر میكند
هر نوع امر سرشتی بر ضد آزادی انسان است ، پس انسان فاقد طبيعت و
ماهيت است، انسان فاقد فطرت است ، پس انسان وجود دارد و هيچ سرشت و
ماهيتی و حتی هيچ فطرتی ندارد. هرچه كه انسان انجام میدهد به حكم انتخاب
خودش انجام میدهد .
ماركسيسم اينطور نمیگويد . او به چنين آزادی اعتقاد ندارد . ماركسيسم
حرف ديگری میزند ، میگويد : انسان در ابتدا هيچ چيز نيست ، انسان نوعی
يك انسان انتزاعی است ، آن انسانی را كه اسلام میگويد : " « كل مولود
يولد علی الفطره » " ( 1 ) هر كسی كه از مادر متولد میشود يك انسان
فطری متولد میشود " [ قبول ندارد ] ، میگويد هر كسی كه از مادر متولد
میشود ، از نظر انسان بودن " هيچ چيز " است ، همه چيز را كار به او
میدهد ، وجدانش را كار به او میدهد ، هر چه به او داده میشود كار به او
میدهد . ( مسئله " زير بنا " و " رو بنا " در اينجا پيش میآيد ) كار
هم اعم از كار توليدی و كار غير توليدی است . بنابراين [ از نظر اينها ]
كار است كه وجدان انسان را میسازد . انسان دارای وجدان میشود ولی
وجدانش را كار به او میدهد ، انسان در هر طبقهای كه باشد و هر نوع كاری
كه داشته باشد جبرا وجدانش تابع وضع طبقاتی و نوع كار او میشود . ولی
اسلام اين را نمیگويد . اسلام میگويد : همه مردم علی السويه ، يك
پاورقی : . 1 نهايه ابن اثير ، جلد سوم ، صفحه . 457 |