است كه دو پوچی دارد . می‏گوييم : تو خودت به يك سلسله امور محال‏
معتقدی ، آيا می‏توان محالها را اول به صورت يك فرضيه پذيرفت و بعد اين‏
فرضيه‏ها را در عالم واقعيت و در لابراتوار آزمايش كرد ؟ ! . اصلا "
آزمايش می‏كنيم " يعنی آن را به وجود می‏آوريم تا بتوانيم آزمايش كنيم ،
پس آن ، محال نيست .
پس خلاصه اشكال اول نظريه‏ای كه می‏گويد " معيار شناخت عمل است " اين‏
است كه به فرض اينكه درست باشد ، در همه جا درست نيست . شناختهائی‏
داريم كه برای همه ما روشن است و جزء روشنترين شناختهاست و حال آنكه با
معيار عمل قابل تعيين نيست ، يعنی با محك عمل نمی‏شود آنها را محك زد .

اشكال دوم

فرض كنيد كسی می‏گويد فلان شی‏ء در اثر حرارت فلان حالت را پيدا می‏كند .
بعد ما حرارت می‏دهيم و می‏بينيم عينا همان حالت را پيدا كرد . اين دليل‏
بر درستی آن است . اگر كسی سؤال كند اين كه " اگر چيزی در عمل جواب‏
درست داد دليل درستی آن است " به چه دليل [ درست است ] ؟ مثلا اگر
فرضيه ما اين باشد : " آهن اصلا در حرارت منبسط نمی‏شود " ولی در عمل‏
ببينيم منبسط می‏شود ، از كجا كه اين ، دليل باشد بر اين كه اين فرضيه‏
نادرست است ؟ يا وقتی گفتيم كه منبسط می‏شود و در عمل منبسط شد ، از كجا
معلوم كه اين فرضيه درست است ؟ می‏گويد اين كه ديگر بديهی است ، قابل‏
مناقشه نيست . به محض اينكه می‏گويد " بديهی است "