ذهن عالم ، فرضيهای پيدا میشود ، كه منشأ سل فلان چيز است ، مثل اينكه در
باب سرطان به صورت فرضيه میگويند كه دخانياتی مثل سيگار ، منشأ سرطان
است . اين يك انديشه است و هر انديشهای نياز به معيار دارد ، معيارش
عمل است . بعد [ فرضيه را ] در عمل امتحان میكنند . اگر عامل بيماری را
روی انسانها امتحان نكنند مثلا روی موشها امتحان میكنند . اگر در عمل
درست از آب درآمد ، اين انديشه ، درست است و اگر درست از آب در
نيامد غلط است . مثل طرحهای اجتماعی : مشكلی داريم در جامعه به نام "
ترافيك " . فرض كنيد عدهای را دعوت میكنند و از آنها میپرسند مشكل
ترافيك را چگونه بايد حل كنيم ؟ هر كس طرحی میدهد . كدام طرح درست
است ؟ ما نمیدانيم كدام طرح درست است . راه اينكه بفهميم كداميك از
اين طرحها درست است و كداميك غلط ، چيست ؟ عمل . هر طرح را مدتی عمل
میكنيم ، اگر ديديم نتيجه داد درست است و اگر ديديم نتيجه نداد غلط
است .
اينجاست كه آن نظريه [ يعنی منطق تعقلی يا قياسی و يا ارسطوئی ] برای
لااقل سيصد سال در دنيا مردود شناخته شد .
تأثير " منطق عمل " در عقائد مذهبی
يكی از مشكلاتی كه اين منطق به وجود آورد ، در مسائل معنوی و مسائل
مذهبی بود ، يعنی در مسائلی كه نمیتوان آنها را در عمل آزمود . مثلا اگر
بخواهيم سخن كسی را كه فرضيه روح را مطرح میكند و میگويد " انسان علاوه
بر اين جسم و ابعاد جسمانی دارای