پاورقی : . 1 به شناختهايی كه در آن " حكم " وجود دارد " تصديق " میگفتند . مثلا شناخت به اين كه " زيد ايستاده است " تصديق است چون حكم در آن است . اما اگر صرف خود زيد را تصور كنيد ، اين تصور است . البته اينها تأثيری در بحث ما ندارد .
شناختی ، معيار شناخت ديگر واقع میشود . اگر میپرسيديم وقتی شناختی
معيار شناخت ديگر واقع میشود ، خود آن " شناخت معيار " را به چه
وسيله میشود به دست آورد ، میگفتند آن شناخت معيار هم ممكن است با
شناخت ديگر به دست آيد ولی [ نهايتا ] انسان به شناختهايی میرسد كه
نيازی به معيار ندارد ، بدون معيار ، صحت آنها تضمين شده است . آن
منطقی كه اسمش را منطق ارسطويی ، منطق عقلی و يا منطق قياسی میگذارند
يكی از مهمترين مسائلش همين است . اين منطق با اين بيان آغاز میشد :
انديشه ( شناخت ) بر دو نوع است : يا " تصور " است يا " تصديق " (
1 ) . هر يك از تصور و تصديق يعنی هر يك از اين دو شناخت نيز بر دو
قسم است : يا " بديهی " است يا " نظری " . شناخت بديهی يعنی
شناختی كه نياز به معيار ندارد ، بدون معيار تضمين شده است . " شناخت
بديهی تصديقی " يعنی شناختی كه از نوع حكم است و صحت آن بدون معيار
تضمين شده است . اين منطق ، نظر يعنی " انديشه " را ، با " انديشه "
معيار میگرفت .
قهرا اينجا لا اقل يك سؤال برای همه مطرح است كه چطور میشود كه بعضی
از انديشهها و شناختها نياز به معيار داشته باشند و بعضی نيازی به معيار
نداشته باشند ، يعنی به آنجا كه برسيم بگوييم ديگر اين شناخت ، احتياجی
[ به معيار ] ندارد و دليل نمیخواهد . در اين صورت معنايش تقريبا
اينطور میشود : بعضی شناختها نياز به دليل
پاورقی : . 1 به شناختهايی كه در آن " حكم " وجود دارد " تصديق " میگفتند . مثلا شناخت به اين كه " زيد ايستاده است " تصديق است چون حكم در آن است . اما اگر صرف خود زيد را تصور كنيد ، اين تصور است . البته اينها تأثيری در بحث ما ندارد . |