يك قوه و استعداد نباشد و نيز مسبوق به مادهای كه آن ماده حامل آن
استعداد است نباشد و نيز مسبوق به زمانی كه آن ماده و آن قوه در آن زمان
واقع است نباشد ، از نظر حكما محال است حادث زمانی مسبوق به اينها
نباشد . از اين جهت است كه میگويند از طرف گذشته هر چه به عقب
برگرديم باز به حادثی قبل از حادثی و حادثی قبل از حادثی و حادثی قبل از
حادثی و . . . برمیخوريم .
متكلمين روی نظريهای كه در باب " مناط احتياج به علت " دارند ،
میگويند : شیء اگر زمانا حادث نباشد مستغنی و بینياز از علت است و اگر
به چنين حرفی قائل نشويم مساوی است با انكار واجب الوجود و به همين
جهت به شدت با نظريه فلاسفه مخالفند . منتهی فلاسفه قبل از صدرالمتألهين
اينطور قائل بودند كه ابعاد و اجزاء عالم را به قديمها و حادثها تقسيم
میكردند و میگفتند اعراض واقعا زمانا حادثند ، صور عالم كون و عالم
طبيعت يعنی صور ما دون فلك واقعا زمانا حادثند ، نفوس حادثند ، اين
نفوس حيوانيه يا نباتيه و انسانيه و صور جماديه ، همه اينها زمانا
حادثند . ولی مادهای كه اين صور را قبول میكند ، يعنی خود ماده زمانا
قديم است . همچنان كه در عالم افلاك ، نه تنها ماده افلاك را قديم
میدانستند ، صور آنها را هم كه عبارت باشد از نفوس فلكيه ، آن را هم
قديم میدانستند ، پس به عقيده فلاسفه همين عالم طبيعت دارای اجزائی
حادث و دارای اجزائی قديم است .
وقتی نظريه حركت جوهريه پيدا شد همه آن قديمها ، مثل ماده فلك يا
صورت فلك و امثال اينها هم حدوث زمانی پيدا میكنند . چون اصلا ثباتی در
عالم طبيعت نيست . وقتی كه ثبات در عالم نباشد نقطه مقابل ثبات ،
حدوث تدريجی بر عالم حاكم است . پس عالم هميشه و دائما در حال حدوث
است . اما متكلمين به حدوث تدريجی قائل نيستند و معتقدند كه عالم در
يك آن حادث شده و بعد ثابت باقی مانده است . فلاسفه غرب هم میگفتند
كه بعضی از اجزای عالم قديم است و بعضی هم در يك آن حادث میشوند و
باقی میمانند . نه ، اصلا ثباتی و بقائی در عالم نيست ، عالم يك حدوث
دائم است . البته اين نظريه هم كه قائل است به اينكه
|