عاقل و معقول نبوده . پس اين ايراد شما وارد نيست ( 1 ) .

تغيير اوضاع طبيعت دليل بر حركت در خود طبيعت است

مطلب ديگری را شيخ گفته است و آن اينكه فلك كه در حركت خودش دائما
از وضعی به وضعی خارج می‏شود و آنا فانا تغيير وضع می‏دهد ، تمام اين‏

پاورقی :
1 - پرسش : اينكه در باب جوهر می‏گوئيم بحيثی است كه در خارج در
موضوع نيست ، مگر در خارج طور ديگری می‏تواند وجود داشته باشد ؟
پاسخ : روی مبنای شيخ مطلب اين طور است كه وقتی شيخ می‏گويد اين چيز
جوهر است معنای جوهر اين است كه : ماهيتی است كه آن ماهيت به حيثی‏
است كه اگر در خارج وجود پيدا كند جوهر است . اين " بحيث " را الان‏
در ذهن هم دارد ، گرچه كه الان در ذهن وجود فی الموضوع دارد ، ولی همين‏
الان هم در ذهن بحيثی است كه اگر در خارج وجود پيدا كند وجود لافی الموضوع‏
است .
- : در خارج اصلا نمی‏شود غير از اين وجود پيدا كند ، خود تصورات كه‏
نمی‏توانند د ر خارج وجود پيدا كنند .
پاسخ : تصور بما انه تصور را كه نمی‏گوئيم ، متصور را می‏گوئيم . اين‏
ماهيت را آن جهت كه تصور است وجود فی الموضوع دارد ولی بحيثی است كه‏
اگر در خارج وجود پيدا كند ، وجود لا فی الموضوع دارد . مثال زده‏اند به "
مغناطيس در دست " . می‏گويند اين مغناطيس كه در دست ماست ، الان آهن‏
را جذب نمی‏كند . ولی همين مغناطيس بحيثی است كه اذا قرب اليه الحديد
يجذبه . اين حيثيت را در حال حاضر كه در دست ما قرار دارد نيز دارد .
اين مغناطيس در دست ما جذب حديد نمی‏كند ، يعنی بالفعل جذب حديد
نمی‏كند ، ولی اين جذب حديد نكردن مغاير مغناطيس بودنش نيست . در
تعريف مغناطيس گفته نمی‏شود كه بالفعل جذب حديد می‏كند ، بلكه منظور اين‏
است كه مغناطيس بحيثی است كه اگر آهنی به آن نزديك شود ، آن آهن را
جذب می‏كند .
اين بحث نظير آن حرف اصوليون است كه در باب مشتقهائی كه از قبيل‏
ملكات هستند ، می‏گويند . وقتی می‏گوئيم بنا است ، به اين معنی نيست كه‏
همين الان بانی بالفعل است و خيلی زياد هم بانی بالفعل است . بلكه منظور
اين است كه در او حيثيتی است كه به موجب آن حيثيت اگر بخواهد بنائی‏
بكند می‏تواند .