برزخی می‏گوييم ، بدن است واقعا ، مشابه اين بدن است واقعا ، و از
مراتب اين بدن است همين الان واقعا ، بدن و طبيعت است به اين معنی .
آن بدن و آن طبيعت جزء جوهر نفس است و جداشدنی از نفس نيست . اين‏
طبيعت كه در مراحل اول برای نفس ماده بوده است در مراحل آخر كه اين‏
تبدلات پيدا می‏شود بدن كه در يك حال باقی نيست و دائما در حال تغيير
است تدريجا به صورت يك امر عارضی برای نفس در می‏آيد ، يعنی حكم‏
فضولات بدن مانند مو و ناخن را پيدا می‏كند كه در اصل جزء بدن است و يا
مانند چركها كه در اصل همان پوستها است كه سلولهای زنده‏ای بودند ولی‏
بعدها بصورت امور زائد در می‏آيند ، اينها در يك مرحله جزء بدن و ماده‏
نفس بودند و متحد بودند ولی بعد به صورت فضولات در می‏آيند .
ايشان می‏گويند اين بدن طبيعی كه از عناصر تشكيل شده است ، تدريجا به‏
صورت امری در می‏آيد كه از جنبه ارتباطش با نفس حكم فضولات را پيدا
می‏كند ، يعنی جدا شدنش از نفس مثل جدا شدن فضولات ديگر است كه جدا
شدنشان در عين اين است كه بدن موجود است . بنابراين ما دو طبيعت داريم‏
، يك طبيعت كه ناشی از ذات نفس است ، اين طبيعت چون جزء نفس است‏
طاعتش از نفس طوعا است و او رضای مطلق است . و اما اين طبيعت كه‏
همان قوای موجود در عناصر باشد ، اينها مسخر هستند و نوعی كره در كار
آنها وجود دارد .

تفكيك ميان قوای مادی بدن

در اينجا مرحوم آخوند تعبيری دارد . بعد از اينكه می‏گويد : " للنفس‏
طبيعتان " ، می‏گويد : " و لها ايضا ضربان من القوی " و نيز برای نفس‏
دو نوع قوه وجود دارد . بعضيها به طوع عمل می‏كنند و بعضيها بالاكراه عمل‏
می‏كنند . در مقام مثال در اينجا در واقع بين قوای مادی هم نوعی تفكيك‏
قائل می‏شود ، می‏گويند : بدن دو نوع حركت دارد : يكی حركات كمی و كيفی و
طبعی ، و ديگر