ينفعل هست ، ولی ما در باب حركت جوهريه اين حرف را نمی‏زنيم كه در
مفهوم آن تدرج و عدم القرار اخذ شده است ، می‏گوييم وجود جوهر طبيعی وجود
غير قارالذات است .
پس شايد آنهايی كه گفته‏اند امر غير قارالذات منحصر در زمان و حركت‏
است ، نظرشان به ماهيت بوده است نه وجود . معلوم است كه اين يك‏
توجيهی است از كلام قدما والا آنها بين وجود و ماهيت تفكيك قائل نمی‏شدند
.

حركت امر انتزاعی است

ثالثا : در اين قسمت مرحوم آخوند مطلبی می‏گويد كه در چند ورق بعد در
فصل ربط حادث به قديم مفصلا آنرا مطرح و بحث خواهد كرد و آن مطلب قابل‏
تفكر و تعمق است . مرحوم آخوند در اينجا اساسا منكر اين می‏شود كه حتی‏
حركت هم غير قار الذات باشد و زمان هم به آن معنی كه آنها می‏گويند غير
قارالذات باشد . می‏گويد ما اگر ماهيت حركت را تحليل بكنيم يك امر غير
قارالذات نيست . حركت نفس خروج تدريجی شی‏ء از قوه به فعل است ، خروج‏
تدريجی شی‏ء از قوه به فعل ، يعنی نفس خروج نه الخارج من القوه الی الفعل‏
تدريجا . يك وقت می‏گوييم الحركه هو امر خارج من القوه الی الفعل تدريجا
. حركت اين دومی است .
خروج شی‏ء تدريجا از قوه به فعل يك مفهوم نسبی است ، يعنی يك مفهوم‏
انتزاعی است كه در ذهن وجود دارد و به خارج نسبت داده می‏شود از باب‏
اينكه منشأ انتزاعش در خارج وجود دارد ، به عبارت ديگر از معقولات‏
ثانيه فلسفی است ، نظير حدوث ( 1 ) . ببيند :
يك حدوث داريم و يك حادث . فرض كنيد انسانی حدوث پيدا می‏كند ،

پاورقی :
1 - شيخ اشراق حركت را مقوله و از معقولات اوليه دانسته است و اين‏
اشتباه است ، حركت مقوله نيست ، مقعول ثانی فلسفی است .