و ثانيا ان كلامهم يحمل علی أنه مبنی علی الفرق بين حال الماهيه و حال‏
الوجود ، فالحركه و الزمان أمر ماهيته ماهيه التجدد و الانقضاء ، و
الطبيعه انما وجودها وجود التجدد و الانقضاء و لها ماهيه قاره .
و ثالثا ( 1 ) ان الحركه عباره عن خروج الشی‏ء من القوه الی الفعل‏
تدريجا لا الشی‏ء الخارج عنها اليه ( 2 ) ، و هو معنی نسبی ، و الامور
النسبيه و الا ضافيه تجددها و ثباتها كوجودها و عدمها تابعان ( 3 ) لتجدد
ما نسب اليه و ثباته ، فضلا عن نفس النسبه ( 4 )

پاورقی :
> نمی‏كنيم ، تا برهانی محكم نداشته باشيم از قول مشهور برنمی‏گرديم ،
عاقل اگر بتواند حرف مشهور را تأويل يا توجيه بكند از آن حرف عدول‏
نمی‏كند .
1 - در اين " ثالثا " می‏خواهد بگويد كه ما اصلا قبول نداريم كه حركت‏
امر غير قارالذات باشد ، بلكه عين عدم قرار الذات است ، حركت عدم‏
قرار است و يك مفهوم نسبی انتزاعی است ، پس غير قارالذات بايد چيزی‏
غير از حركت باشد كه حركت از آن انتزاع بشود . غير قارالذات منشأ
انتزاع حركت است ، نه خود حركت .
2 - " اليه " يعنی الی الفعل .
3 - يعنی يك امری است كه با مقايسه دو شی‏ء پيدا می‏شود ، مثل حدوث كه‏
از مقايسه وجود و عدم پيدا می‏شود . حركت كه خروج تدريجی است از مقايسه‏
وجود تدريجی با عدم قبلی پيدا می‏شود . و امور نسبی و اضافی چون انتزاعی‏
هستند حكمی ندارند مگر به تبع منشأ انتزاعشان .
اين امور را نه می‏توان گفت موجودند و نه می‏توان گفت معدومند . ولی به‏
تبع منشأ انتزاعش موجود است و به تبع منشأ انتزاعش معدوم است . پس‏
حركت به خودی خود نه متجدد است و نه ثابت . متجدد است به تجدد منشأ
انتزاعش و ثابت است به ثبات منشأ انتزاعش ، مثل اينكه می‏گوئيم حدوث‏
حادث است به تبع شی‏ء حادث ، يعنی به واسطه در عروض حادث است ، نه‏
واسطه در ثبوت .
4 - تازه حركت از امور نسبی است نه اينكه خودش عين نسبت باشد ، اگر
عين نسبت باشد به طريق اولی چنين است . در باب اضافه ثابت شده كه‏
نسبت‏ها جز به تبع طرفين خودشان حكمی ندارند . اگر حركت را به خروج شی‏ء
من القوه الی الفعل تعريف كنيم امری نسبی است ، و اگر حركت را به تجدد
تعريف كنيم عين نسبت است .