مقوله عرضی ، يك فكر ارسطوئی است . اساس اين مقولات بر اينست كه برای
جوهر وجودی است و برای هر يك از مقولات عرضی وجودی جداگانه . يعنی
موجودات عالم دسته بندی شدهاند و در ده مقوله قرار گرفتهاند . يك مقوله
كه جوهر است موضوع قرار میگيرد برای مقولات ديگر و خود آن مقولات هم
گاهی موضوع قرار میگيرند برای مقولات ديگر ، يعنی عرض موضوع برای عرض
ديگر میشود ، و هر جا هم كه عرض موضوع عرض ديگر واقع بشود ، در نهايت
امر بايد منتهی به جوهر شود . و محال است كه خود آن عرض قائم به عرض
باشد و آن هم قائم به عرض ديگر و در نهايت به جوهر منتهی نشود . پس
اساس اين فكر بر نوعی بينونت و جدائی ميان جوهر و عرض است ، يعنی به
هر حال جوهر از خود ماهيتی دارد و عرض هم از خود ماهيتی ديگر ، و هر يك
از جوهر و عرض ماهيتی دارند و وجودی ، چيزی كه هست وجود عرض قائم به
وجود جوهر است . اين اساس فكر ارسطوئی است .
سير تفكر فلسفی غرب درباره جوهر و عرض
بعد درباره اين مطلب كند و كاوهايی انجام گرفته است و تا حدود زيادی
اساس اين فكر متزلزل شده است . در دنيای جديد ، در اروپا ، درباره جوهر
و عرض فكری كه پيدا شده در جهت نفی جوهر پيدا شده ، يعنی آمدهاند
گفتهاند اينكه ما میآييم اشياء را تقسيم میكنيم به جوهری و اعراضی ، و
جوهر را موضوع و محل اعراض میدانيم ، مثلا اگر در جسم شيرينی و رنگ و
حجم و وزن میبينيم و میگوييم يك چيزی هست كه همه اينها قائم به آنست ،
از كجا كه چنين چيزی باشد ؟ وقتی كه فلسفه حسی پيدا شد و گفت جز به آنچه
كه حس به ما میدهد نمیشود اعتماد كرد ، قهرا آمد گفت هر جوهری جز مجموع
اعراض چيز ديگری نيست . اين سيبی كه شما در آن جوهر را به منزله اصل
قرار دادهايد ، و اينها را به منزله خواص جوهر و به عنوان رنگ و بو و
حجم و . . . آن قرار دادهايد ، نه به منزله