ميان جوهر و عرض قائل شود اين مقدار وحدت را در باب علت و معلول قائل‏
نمی‏شود . تا اينجا دو برهان .

برهان سوم

برهان سوم باز مربوط می‏شود به رابطه بين جوهر و عرض ، اما نه رابطه "
عروض " و اينكه رابطه عروض كه از آن به وجوده لنفسه عين وجوده لغيره‏
تعبير می‏شود ، يعنی وجودش برای ديگری باشد ، در اين برهان نقطه اتكاء
وجود لغيره عرض نيست ، نقطه اتكاء برهان آن رابطه‏ای است كه به اين‏
صورت تعبير می‏كنيم كه : اعراض مشخص جوهر هستند . " تشخص " جوهر به‏
عرض است .

مناطق تشخص نزد قدما

قدما چنين تعبير می‏كردند و چنين به نظرشان می‏رسيد كه عرض مشخص است‏
به اين معنی است كه : يك جوهر در طبيعت خودش يك طبيعت كلی است مثل‏
" انسان " ، اين جوهر قابل صدق بر كثيرين است . با ضميمه شدن اعراض‏
به اين طبيعت كه طبيعت " انسان " است ، اين كلی تبديل به شخصی می‏شود
. انسان كلی است . اگر گفتيم انسان سفيد باز هم كلی است ولی دايره‏
محدودتری دارد و به طرف جزئيت نزديكتر می‏شود . اگر گفتيم انسان سفيد 60
كيلوئی ، باز هم دايره‏اش محدودتر می‏شود ، و اگر گفتيم انسان سفيدی كه 60
كيلو وزن دارد و رنگ چشمش و موی سرش مشكی است و قدش 180 سانتيمتر
است باز هم با هر قيدی دايره محدودتر می‏شود . و اگر بگوئيم اين شخص‏
فرزند زيد است باز هم دايره محدودتر می‏شود و قس عليهذا . و اگر همچنين‏
قيود را ادامه بدهيم و مثلا آن شخص را نشان دهيم كه در حال حاضر در فلان‏
نقطه كه نشسته است اين از كلی بودن در می‏آيد و می‏شود شخصی . پس وقتی كه‏
اين سلسله اعراض ضميمه شد به " كلی " ، كلی را تبديل به " شخصی "
می‏كند . اين تصوری است كه قدما از اين مسئله داشته‏اند .