مختلف و دو درجه از وجود است . اينكه می‏گوييم به تمامه اين است و به‏
تمامه آن ، اين را با حس نمی‏توانيم تجزيه بكنيم ولی عقل می‏تواند وجود
اين را به دو حيثيت تجزيه كند : حيثيت ماده و حيثيت صورت . اين دو
حيثيت توأم با يكديگر هستند . يك وقت عقل يكی از اين دو حيثيت را
می‏بيند به طوری كه آن را در قبال آن حيثيت ديگر می‏بيند . اين اعتبار
بشرط لائی است . و يك وقت اين حيثيت را می‏بيند بدون اينكه آن را در
قبال آن حيثيت ديگر ببيند ، بلكه به حيثی می‏بيند كه می‏تواند با آن ديگری‏
باشد و يا نباشد ، اين را می‏گويند حيثيت لا بشرطی .
مرحوم آقای بروجردی در اصول برای تفهيم مطلب در مشتق ، مثالی در همين‏
مورد ذكر می‏كرد كه مثال خوبی بود . ايشان مثال به آب حوض می‏زد كه امر
متصل خارجی است ، و در عين حال ذهن می‏تواند آنرا تقسيم به اقسام زيادی‏
بكند ، آب طرف شمال يا طرف جنوب و . . . ولی اين آبهای تقسيم شده‏
بحسب ذهن ، در خارج واحدند . اگر نظر بياندازيد به آب يك گوشه حوض ،
اين لحاظ شما به دو صورت است : يكی اينكه اين آب را می‏بيند و ذهن شما
حد می‏دهد به آن ، مثلا آب از اين قسمت تا آن قسمت . وقتی كه در گوشه‏
ديگر بايستيم آيا اين آب باز همان آب است ؟ يعنی همان آب محدود به حد
ذهنی ؟ نه ، ديگر آن نيست ، اما يك وقت شما همان گوشه را می‏بينيد بدون‏
اينكه ذهن شما برای آن رسم حد بكند ، بلكه آن را در ضمن آب حوض می‏بينيد
. در اين صورت به هر طرف كه برويد همان آب است ، اعتبار بشرط لائيت‏
چنين اعتباری است .
اگر از ما بپرسند كه مثلا اين انسان كه در خارج است ، نامی است ، جسم‏
است ، حيوان است ، ناطق است و يك سلسله اجناس و فصول و ماده و صور
بر آن صادق است ، آيا مثلا جسميت آن جزئش است يا جزئش نيست ؟ و به‏
چه شكل جزئش هست و به چه شكل جزئش نيست ؟ جواب اين است كه اين‏
جسميت دو جور اعتبار می‏شود ، به يك اعتبار اين جسميت عين ناطقيت است‏
. چون روح و بدن ، ماده و صورت دو امر مجزا از يكديگر نيست ، مادامی كه‏
روح با بدن هست