اعتبار می‏شود . يعنی جسمی كه مركب از ماده و صورت است ، اگر ماده به‏
كلی معدوم شود محال است مركب باقی بماند ، پس معلوم می‏شود آن ماده جزء
اين نيست ، ضم الحجر فی جنب الانسان است . چيزی كه ما آنرا جزء بدانيم‏
و با رفتن آن ثلمه‏ای در كل پيدا نشود ، جزء نيست و اعتبارا جزء دانسته‏
شده است . ولی يك وقت هست كه می‏گوييم كه اين جزء بنحو خصوص جزء
نيست ، ولی بنحو عموم جزء هست . يعنی جسم مركب است از اين صورت و
ماده ما .
به عبارت ديگر بحث ما در اين است كه چه چيز به چه چيز منعدم می‏شود ،
كل به چه منعدم می‏شود . پس بحث ما در تشخص كل است يعنی اين شخصيت و
هويت و اينكه اين فرد اين فرد است . آيا اينكه اين فرد اين فرد باشد به‏
اين است كه صورت همان صورت باشد و ماده همان ماده ؟ يا اينكه صورت‏
همان صورت باشد ولی ماده مائی در كار باشد ؟ پس ماده دخيل در تشخص‏
است ، يعنی اگر نباشد اين شخص اين شخص نيست ، ولی نه بنحو خصوص ،
بلكه بنحو عموم ، يعنی ماده ما . كما اينكه در جنس و فصل هم مطلب همين‏
طور است . يعنی برای اينكه ماهيت همان ماهيت باشد و ماهيت ديگری نشده‏
باشد ، ضرورت دارد كه فصل همان فصل باشد ، ولی ضرورت ندارد كه جنس‏
همان فرد از جنس باشد . اگر يك جنس ديگری هم به جای آن بيايد بلامانع‏
است . اين خلاصه حرف و تعبيری است كه در اينجا [ در متن ] دارند .
پس تا اينجا مطلب از اين قرار شد كه ماده كه در تشخص جسم و واقعيت‏
آن معتبر است ، به نحو ابهام و عموم معتبر است ، و جنس كه در ماهيت‏
فصل معتبر است به نحو ابهام و عموم معتبر است .

كل يا دارای اجزای طولی است و يا اجزای عرضی

ممكن است اشكال شود كه چطور می‏شود و چه خصوصيتی در اينجا هست كه يك‏
مركبی وجود داشته باشد كه يك جزئش بنحو مبهم اخذ شده باشد و جزء