پاورقی : 1 - مرحوم آخوند از اين مقدمات يك نتايجی در باب معاد جسمانی میگيرد ( البته در يكی دو ورق بعد اشاره میكند ) يك بحثی ديگران و ما در باب روح و بدن میكنيم كه تعبير دقيقترش آن چيزی است كه در اينجا هست . در سطح عامه افراد چنين گفته میشود كه آيا شخصيت انسان به روحش است يا به بدنش ؟ بعد استدلال میكنيم كه واقعيت هر شخصی به روحش است . يك دليلش اين است كه میگوييم بدن متغير و متحول است و بعد از مدتی مثلا ده سال تمام اجزاء قبلی بدن عوض میشود . يك سلسله سلولها میميرند و سلولهای جديد پيدا میشود ، سلولهای ديگر اگر نميرند ولی تغيير میكنند و مثل خود جسم تغذيه میكنند و بدل مايتحلل دارند ، و عوض میشوند . در مجموع يك انسان بعد از مثلا پنجاه سال يك ماده از آنچه كه در دوران طفوليتش ، از اجزاء بدنش وجود داشته وجود ندارد ، ولی در عين حال اين شخص همان آدم است . نه همان آدم است اعتبارا ، آن چنانكه به يك رودخانه و يا شهر قديمی میگوييم همان است ، بلكه شخصا و حقيقتا همان است . يعنی انسان كه اكنون احساس " من " میكند واقعا همان من گذشته است ، نه اينكه خيال میكند اين همان من است و در واقع من ديگری است ، و لذا در مسائل جزائی میگويند اگر واقعيت چنين باشد كه همانطور كه جسم عوض میشود " من " هم عوض بشود ، مجازات مجرمی كه در سالها پيش جنايتی مرتكب شده است موافق با عدالت نيست . برای اين كه اين " من " غير از آن " من " است كه جرم را مرتكب شده است ، و صرف اينكه اين شخص خودش خودش را همان میداند نبايد كافی باشد ، با فرض اينكه اشتباه میكند و خودش خودش نيست . پس اين مسأله در سطح عاميانه چنين مطرح میشود كه " من " واقعی ما روح ما است و روح ما باقی است و بدن ما در " من " واقعی ما دخالت ندارد ، اين بدن برای ما حكم يك جامه را دارد . >