می‏شوند ، البته نه مقهور زور او تا حالت اكراه پيش بيايد ، بلكه مقهور
اراده فرد ديگرند . يعنی چنان مجذوب او و مريد و تحت تأثير او هست كه‏
هر چه را كه او اراده می‏كند اين نيز اراده می‏كند ، نه اينكه او اين را
بالجبر وادار می‏كند ، بلكه رابطه‏ای بين قاهر و مقهور برقرار شده است كه‏
هر چه را كه او اراده بكند اين هم اراده می‏كند . البته اين حالت تا
هنگامی باقی است كه آن رابطه خاص برقرار باشد ، و همين كه اين رابطه‏
قطع شود ، مسير اين [ مقهور ] هم تغيير می‏كند و برمی‏گردد به حالت اولی .
شيخ گفته است ، طبيعت در حاليكه مسخر نفس است ، اين چنين نيست كه‏
همه كارها را از روی طوع و رضا انجام بدهد ، بلكه اين نوعی كرده و اجبار
است . البته مقصودش شايد اجبار در حد قسر نباشد بلكه همان نيمه اجباری‏
كه گفتيم می‏باشد . و لذا شيخ می‏گويد : علت اينكه خستگی و رعشه در طبيعت‏
پيدا می‏شود ، اين است كه طبيعت اين كار را صد در صد به مقتضای طبع‏
خودش نمی‏كند ، والا معنی ندارد يك قوه‏ای كاری را به مقتضای طبعش بكند
در عين حال خستگی برايش پيدا شود . حكما معتقدند كه رعشه در اثر جنگ دو
حالت طبيعت به وجود می‏آيد ، طبيعت وضعی پيدا می‏كند كه آنا فانا مثل‏
دستگاههای الكتريكی كه مرتب قطع و وصل می‏شود ، و اين حالت باعث رعشه‏
می‏شود .
شيخ می‏گويد : طبيعت در حاليكه مسخر نفس هست اگر كار از روی طاعت‏
محض و رضای محض انجام می‏داد هيچ وقت برای او خستگی و رعشه پيدا نمی‏شد
.
مرحوم آخوند به شيخ جوابی می‏دهد كه جواب او مبنايی است . می‏گويد :
نفس دارای دو طبيعت است البته شيخ قائل به دو طبيعت نيست كه هر دو
واقعا طبيعتند ، و اين دو با هم به نوعی اختلاف عددی دارند . اين دو
طبيعت ، يكی مقهور نفس است طوعا و در او هيچ جنبه كره وجود ندارد ،
چون منبعث از ذات