حركت مكانی و حركت كمی و كيفی میپذيرد ، چنين جسمی لازمهاش اين است كه
كون و فساد و تكون و تغيير داشته باشد و قهرا ابتدا و انتها داشته باشد ،
در حالی كه گفتيم زمان ابتدا و انتها و انقطاع نمیپذيرد ، پس محل زمان
جسم عنصری نيست . بلكه بايد محل و قابل آن جسم اثيری باشد كه عنصر
جداگانهای است نسبت به عناصر معروف . چنين جسمی بنابر نظر قدما جز جسم
فلك نخواهد بود .
و اما از حيث كثرت تجددی ، هم فاعلش بايد كثرت داشته باشد و هم
قابلش . البته كثرت به نحوی كه منشأ انتزاع جزء میشود ، نه كثرت
بالفعل به آن معنی كه خود حركت قطعيه كثرت دارد كه گفتيم حركت قطعيه
يك واحد ممتد قابل انقسام است . وقتی میگويند كثرت دارد يعنی قابل
انقسام است ، نه منقسم بالفعل . و اگر میگويند وحدت دارد يعنی از آن
حيث كه قابل انقسام نيست . قابل اين حقيقت نيز بايد كثرت داشته باشد
، يعنی قابل انقسام باشد ، يعنی يك امر واحد متكمم باشد و بلكه غايتش
هم بايد مثل خودش تدريجی الوجود باشد . و در همانجا فرمودند اينكه
غايتش بايد تدريجی الوجود باشد ، در فصل بعد اثبات میشود ، منظور فصل
حاضر است .
قبل از پرداختن به اين بحث يك نكته به عنوان تتمه فصل سابق لازم است
توضيح داده شود : در اين عبارت به احتمال بسيار قوی اشتباه نسخه است ،
و اگر هم اشتباه نسخه نباشد يك سهو القلم خيلی ساده از خود ايشان است .
با مقايسه عبارت مطلب روشن میشود .
فرمودند كه : آن حقيقت زمان از نظری ثبات دارد و از نظری تجدد و
انقضا دارد . تجدد و انقضا را در مقابل ثبات ذكر كرده كه همينطور هم
هست . بعد فرمود همين حقيقت از جنبهای وحدت دارد و از جنبهای كثرت
تجددی دارد . از آن جنبه كه وحدت دارد متكمم نيست و غير قابل انقسام
است ، نظير حركت توسطی . و از آن جهت كه كثرت تجددی دارد . گفتيم كه
منظور كثرت بالفعل نيست ، بلكه قابليت انقسام و متكمم بودن است . در
مقابل ثبات ، خود تجدد را قرار داد و در
|