را حدوث می‏ناميم و آن چيزی كه محسوس است وجود اين شی‏ء است در اين‏
لحظه ، اما اينكه اين وجود بعد العدم است ، اين ديگر محسوس نيست ،
يعنی عدم و بعديت اين وجود از برای عدم محسوس نيست ، بلكه معقول است‏
و ذهن آن را انتزاع كرده است ولی معقول باعانه الحس . مرحوم آخوند در
باب حركت هم عقيده‏اش همين است ، منتهی اين را دو جور بيان می‏كند ،
گاهی می‏گويد : حركت معقول است با عانه الحس و گاهی هم می‏گويد : محسوس‏
است باعانه العقل ، هر دو تعبير متضمن يك معنی است يعنی عقل و حس به‏
كمك يكديگر آمده‏اند تا حركت متصور و معقول شده است برای انسان .
وقتی كه مطلب اين جور شد ، پس حركت در واقع لا ذات له ، همچنانكه‏
الحدوث لا ذات له بود . شی‏ء متحرك است كه له ذات ، و ما فيه الحركه‏
است كه له ذات .
بنابراين حركت امر غير قار الذات نيست ، بلكه عين عدم قرار الذات‏
است . يعنی اصلا قدما در همين هم اشتباه كرده‏اند كه گفته‏اند حركت امر
غير قارالذات است . حركت نه امر غير قارالذات است و نه امر
قارالذات ، بلكه نفس عدم قرار الذات است و اين دو مطلب خيلی با هم‏
فرق دارند ، اعم از اينكه ما ماهيتی را غير قارالذات بدانيم يا وجودی را
، در هر دو صورت اين غير از حركت است . پس حركت خودش چيزی نيست كه‏
ما آن را قارالذات يا غير قارالذات بدانيم ، مگر از قبيل اينكه حدوث‏
امری است ، يعنی امر انتزاعی ، كه موجود است به وجود منشأ انتزاعش .
بنابراين ، ما يك تجدد داريم و يك ما به التجدد و يك متجدد ، اينها
را نبايد با هم اشتباه بكنيم . تجدد همين امر نسبی است كه موجود به وجود
منشأ انتزاعش می‏باشد . يعنی آنكه اولا و بالذات موجود است منشأ
انتزاعش است ، و اين قابليت انتزاع از آنرا دارد ، يعنی موجود در درجه‏
دوم است . اين خود تجدد .
يك چيز ديگر داريم و آن متجدد است كه متصف به اين صفت می‏شود كه‏