غير مقدار الاجسام ( 1 ) و نهاياتها ، لانه غير قار و هذه قاره ، فهو مقدار
لامر غير قار و هو ( هی - خ‏ل ) الحركه ، و شرح ذلك موكول الی علم‏
الطبيعيه .
و أما علی طريقه الالهيين فلان كل حادث هو بعد شی‏ء له قبليه عليه لا
يجامع به ( 2 ) البعديه لا كقبليه الواحد علی الاثنيين لانه يجوز فيها
الاجتماع ، و لا كقبليه الاب علی الابن أو ذات الفاعل مما يجوز أن يكون قبل‏
و مع و بعد ، و لا العدم اذ قد يتحقق للشی‏ء عدم لاحق ، بل قبليه قبل يستحيل‏
أن يجامع مع البعد لذاته ، ثم ما من قبليه الا و بين القبل بهذه القبليه و
بين الذی هو البعد ( 3 ) يتصور قبليات و بعديات غير واقفه عند حد ، و
مثل هذا الذی هو ملاك هذا التقدم و التأخر فيه تجدد قبليات و بعديات و
تصرم تقدمات و تأخرات ، فلابد من هويه متجدده متصرمه بالذات علی نعت‏
الاتصال بمحاذات الحركات فی المسافات الممتنعه الانقسام الی ما لا ينقسم‏
أصلا ، فهو لقبوله الانقسام و الزياده و النقصان كم ، و لكونه متصلا فهو
كميه متصله غير قاره أو ذو كميه ( 4 ) متصله غير قاره ، و علی التقديرين‏
فاما جوهر أو عرض فان كان جوهرا

پاورقی :
1 - از اينجا ما يك وجود مقداری را كشف می‏كنيم ، يعنی وجود يك مقدار
را در عالم كه غير از مقادير اجسام است . اين مقدار غير قارالذات است‏
و مقدار اجسام قارالذات است .
2 - اگر به جای " به " " بها " می‏بود بهتر بود . چون عبارت به اين‏
معنا است كه به اعتبار آن قبليت با بعديت جمع نمی‏شود .
3 - عبارت بايد چنين باشد : " ثم ما من قبليه بهذه القبليه الا و بين‏
القبل و بين الذی هو البعد " .
4 - اين " ذو كميه " را اگر عطف به " كميه متصله غير قاره "
بگيريم غلط است . می‏توانيم اينجور توجيه كنيم كه بگوييم اگر چه ظاهر
عبارت " ذو كميه " عطف به " كميه متصله " است ، ولی برای رفع اين‏
نقيصه " ذو كميه " را عطف به " كم " بگيريم . با اين كار اين تشويش‏
حل می‏شود . ولی مشكل ديگری پيدا می‏شود . بعد می‏گويد " و علی التقديرين‏
" با اين بيان ما ، دو تقدير كم است و ذو كم . بنابر تقدير " كم " با
ادامه جمله ناسازگار است كه می‏گويد " فاما جوهر أو عرض " . می‏دانيم‏
كه كم نمی‏تواند جوهر باشد . مرحوم حاجی در توجيه اين عبارت می‏گويد اين‏
تقسيم از قبيل تقسيم كلی به جزيی نيست ، از قبيل تقسيم كل بر جزء است .
يعنی اول گفته آن يا كم است يا >