پاورقی : 1 - اگر چه غزالی را به آن معنی هم نمیشود متكلم دانست . چون هم متكلم است و هم صوفی ماب است و هم فيلسوف . به قول " ابن رشد " همه اينها است و هيچ كدام از اينها هم نيست . غزالی شخصيتی است كه در آن واحد همه اينها هست و به يك اعتبار هم هيچ كدام از اينها نيست . آنجا كه فيلسوفی باشد او متكلم است و عارف است . آنجا كه عارفی باشد او متكلم است و فيلسوف است . ولی در عين حال نمیخواهيم از قدر غزالی بكاهيم . به طور مسلم غزالی يكی از مفكرين بزرگ دنيای اسلام است . اين سبب نشود كه ما درباره ايشان به اشتباه بيفتيم . خلاصه غزالی نبوغ فوق العادهای داشته . يك مرد عادی نبوده ، شور مذهبی بسيار قوی نيز داشته . بعد از اينكه دوران تحصيلش را در نظاميه نيشابور طی میكند و تقريبا بر همه تفوق پيدا میكند به بغداد میرود . دوره خواجه نظام الملك بود در نظاميه بغداد هم خيلی گل میكند ، بعد رياست نظاميه بغداد را كسب میكند . و عاليترين مرجعيت علمی و روحانی دنيای آن روز را به دست میآورد و شخصيت مهمی پيدا میكند كه رابط بين خليفه و پادشان سلجوقی میشود و خليفه برای او احترام قائل میشود . مدتی بعد از همه اينها منزجر میشود و حس میكند كه روحش قانع نشده است . به بهانه سفر حج از بغداد بيرون میرود ، فرار میكند . ده سال در بيت المقدس معتكف میشود و آنجا برايش تحولی رخ میدهد كه بيشتر به عرفان و تصوف گرايش پيدا میكند . عمده كتابهائی هم كه نوشته ، بعد از اين دوره نوشته است . دنيا هم برای او خيلی اهميت قائل است . يكی از كتابهائی كه نوشته و انصافا كتاب مهمی است و نمیشود آن را كوچك شمرد [ كتاب " تهافت الفلاسفه " است ] با آنكه غزالی فلسفه نخوانده بود ، خودش هم اقرار میكند كه فلسفه را پيش استاد نخوانده ولی میگويد سه سال كتابهای فلاسفه را مطالعه كرده است و بر همه مطالب آنها دست يافته است . و نيز میگويد مطلبی برای من نماند كه مجهول مانده باشد و لهذا اول كتابی نوشت به نام " مقاصد الفلاسفه " و در آنجا هيچ انتقاد و اعتراضی نمیكند . اين كتاب به عنوان يك >