پس روی برهان فلسفی شيرينی ، يا جوهر است يا عرض . اگر جوهر است كه‏
خوب ، و اگر عرض است بايد قائم به جوهر باشد ، چون وجود لغيره دارد و
وجود لغيره داشتن مستلزم استقلال ديگری است ، يعنی اينكه هيچ استقلالی از
خود ندارد و تمام استقلالش در غير نهفته است ، و لهذا محال است دو شی‏ء
به اين معنی وجود لغيره داشته باشند . اين مثل اينست كه بگوئيد دو شی‏ء (
به همان معنی كه عليت و معلوليت را می‏شناسيم ) علت و معلول يكديگر
باشند ، كه تقدم شی‏ء بر نفس لازم می‏آيد . در مورد عرض و موضوع هم همين‏
طور است ، اگر شی‏ء عرض بود و موضوع داشت دو نسبت مختلف در اينجا
حكمفرما است ، يعنی عرض نيازمند به موضوع و موضوع بی‏نياز از عرض است‏
و محال است يك شی‏ء نسبت به شی‏ء ديگر هم نيازمند باشد و هم بی‏نياز .
پس در باب جوهر و عرض ، از نظر فرنگی‏ها ، عرض وجود دارد چون از
طريق حس آن را می‏يابيم و كشف می‏كنيم ، اما جوهر كه حس آن را به ما
نمی‏نماياند ، وجود ندارد . روی برهان فلسفی مطلب برعكس است ، وجود
جوهر مسلم است و وجود عرض قطع نظر از برهان ديگر مشكوك است .

سرنوشت مقولات عشر بعد از ارسطو

يك جريان ديگری ، بطور تدريجی بدون اينكه توجه زيادی جلب كند ، بعدها
، ميان خود فلاسفه پيدا شد كه بسياری از اين اعراض ، از عرض بودن خودشان‏

پاورقی :
> اگر ممكن است وجود ممكن مستلزم وجود واجب است . پس فيلسوف با
نظر كلی خودش كه به عالم هستی نگاه می‏كند ، اولين چيزی كه برايش ثابت‏
می‏شود وجود واجب است . وجود ممكن است كه مورد بحث و سؤال است . وجود
واجب روی اين برهان مفروض و قطعی است ، بعد به اشياء كه نگاه می‏كنيم‏
وقتی می‏بينيم خواص واجب در آنها نيست ، مثلا محدود ، متغير و متحركند ،
پس به اين دليل به وجود ممكن پی می‏بريم . برهان می‏گويد واجب وجود دارد
به طور مسلم ، حس می‏گويد ممكن هم وجود دارد . پس جهان از واجب و ممكن‏
مركب است .