قائلان ديگر حركت جوهری
رابعا ، میگويد : شما میگوييد كه اين قولی است كه لم يقل به أحد من الحكماء ، اين قول شما قولی است زور و ظلم و باطل . چطور لم يقل به أحد من الحكماء ؟ خداوند در قرآن اين را گفته است و هو أصدق الحكماء ، و كفی به قائلا .
البته موضوع بحث اينست كه چه چيز از قوه به فعل خارج میشود ؟ اگر
يادتان باشد اين بحث را در سابق كرديم و در ربط حادث به قديم هم تكرار
میكنيم و خيلی مسأله مهم و لازمی هم هست . در وقتی كه حركت ، حركت
جوهری باشد ، در اينجا متحرك و ما فيه الحركه جوهر است ، مسلما آنچه كه
از قوه به فعل خارج میشود خود جوهر است . ولی در وقتی كه حركت در
اعراض باشد چطور ؟ مثل وقتی كه جسم در " أين " يا در " كيف " حركت
میكند ، آن چيزی كه از قوه به فعل خارج میشود موضوع است ؟ يعنی جسم است
؟ يعنی جسم است كه بالقوه میتواند در اين مكان و آن مكان باشد و بودن
جسم در اين مكان و آن مكان و مكان ديگر است كه تدريجا از قوه به فعل
میرسد ؟ يا نه ، خود مقوله مثلا " أين " تدريجا از قوه به فعليت میرسد
؟
در آنجا گفتيم كه اين دو تا در واقع به يك مطلب برمیگردد ، برای
اينكه وجود عرض فی نفسه عين وجوده لغيره است ، يعنی در آن واحد هم "
أين " از قوه خارج میشود و هم جسم در " أين " و يا " تأين " خودش
از قوه به فعل خارج میشود ، و اينها دو چيز نيست ، چون " أين " وجود
مستقل از جسم ندارد . پس خواه تعبير بكنيم كه جسم از قوه به فعل میرسد و
خواه مقوله ، هر دو يكی است . و لذا مرحوم آخوند هم گاهی اين جور و گاهی
آن جور تعبير میكند و حقيقت مطلب يكی است .
تا اينجا " ثالثا " مرحوم آخوند تمام شد و ثابت شد كه اصلا خود حركت
يك امر نسبی است .
قائلان ديگر حركت جوهری رابعا ، میگويد : شما میگوييد كه اين قولی است كه لم يقل به أحد من الحكماء ، اين قول شما قولی است زور و ظلم و باطل . چطور لم يقل به أحد من الحكماء ؟ خداوند در قرآن اين را گفته است و هو أصدق الحكماء ، و كفی به قائلا . |