بيشتر به همين دليل تكيه كرده است و همين حرف هم روح حرفهای ايشان را
تشكيل می‏دهد ، و می‏گويد : يا بايد بگوييم در جوهر اصلا تغييری پيدا نمی‏شود
، كه اين خلاف ضرورت است ، و اگر پيدا می‏شود ، رفتن صورتی و آمدن صورتی‏
محال است . صورت جز اينكه متدرج الوجود باشد فرض ندارد . خود مرحوم‏
آخوند هم در جايی اين را تصريح می‏كند . پس در اين بيان با شيخ مماشات‏
كرده و قائل به لزوم بقاء موضوع شده است كه آن موضوع مغاير با جوهر ما
فيه الحركه باشد و آن موضوع مغاير مستمر الوجود هم باشد .
گذشته از اين ، در سه چهار فصل پيش گفت اصلا چيزی در طبيعت باقی و
مستمر نيست حتی ماده اولی ، يعنی امر باقی و مستمر نداريم ، حتی ماده‏
اولی هم چون ماده اولی اصلا حكمی ندارد و مثل معنای حرفی است كه تابع اسم‏
است . باقی است به بقاء صورت و فانی است به فناء آن ، متدرج است به‏
تدريج آن و ثابت است به ثبات آن . شما می‏آييد به تبع هيولی صوره مايی‏
فرض می‏كنيد ، در حالی كه هيولی حكم ندارد . بنابراين مرحوم آخوند كه در
جای ديگر حتی برای هيولای اولی ثبات و استمرار قائل نيست و بدان تصريح‏
می‏كند . قطعا آنچه را كه در اينجا گفته مماشاه للقوم بوده و خواسته بگويد
بر مبنای خود شيخ هم ايراد وارد نيست .