اشكال حاجی به علت نبودن طبيعت برای حركات عرضی

حاجی به اين حرف ايراد می‏گيرد و می‏گويد اين سخن حتی برخلاف حرفهائی‏
است كه خود شما در جای ديگر گفتيد . اين به مناقشه لفظی شبيه‏تر است تا
به ايراد واقعی . اصلا چرا ما وضع و محاذات را شرط می‏دانيم ، اگر فاعل با
منفعل دو وجود داشته باشند ؟ برای اينكه اگر وضع و محاذات نباشد اينها
با يكديگر انفصال دارند و رابطه ميانشان نيست . خود شما در جای ديگر
می‏گوييد اين وضع و محاذات به منزله قرب معنوی است . كانه اين وضع شرط
است تا فاعل با منفعل قريب به هم باشند و دور از يكديگر نباشند ، چون‏
اين دوری به منزله مانع و حاجب ميان آن دو است . مثلا اين آتش اگر آن‏
بنزين دو متر آن طرف‏تر را نمی‏سوزاند ، برای اين است كه مثلا هوا مانع و
حاجب ميان آن دو است . پس وضع و محاذات تنها برای اتصال و نزديكی‏
است ، حالا چه اتصالی بالاتر از اين است كه فاعل و منفعل اتحاد وجودی‏
داشته باشند ؟ چون فاعل وقتی مثلا در خود طبيعت همين درخت سيب قرار
گرفته و منفعل هم همين ماده است ، و آنچه ما در فاعل و منفعل‏های منفصل‏
لازم داريم ، در اينجا بطريق اولی وجود دارد .
پس خلاصه اشكال حاجی به مرحوم آخوند اين است كه : اولا اين حرف‏
منافات با حرف سابق خودتان دارد ، و ثانيا برهانتان تمام نيست و قابل‏
خدشه است .

رابطه طبيعت با اعراض خود

صرف نظر از اشكال حاجی ، مقصود مرحوم آخوند از فصل 26 چيست كه می‏گويد
: " اعلم ان الطبيعه الموجوده فی الجسم لايفيد شيئا من الامور الطبيعيه "
. اگر طبيعت فاعل نيست ، پس چه رابطه‏ای است ميان طبيعت و اين آثار ؟
تعبيرش اين است كه همه اين آثار از لوازم وجود طبيعت هستند ، از لوازم‏
و توابع وجود