و الا ضافه كمفهوم الانقضاء و التجدد ، فهاهنا ثلاثه أشياء : تجدد شی‏ء ( 1 )
، و شی‏ء به التجدد ، و شی‏ء متجدد . و الاول معنی الحركه ، و الثانی‏
المقوله ، و الثالث الموضوع ( 2 ) . و كذا خروج الشی‏ء من القوه أو حدوث‏
الشی‏ء لا دفعه معنا هما غير معنی الخارج ( 3 ) من القوه كذلك أو الحادث‏
و غير الذی به الخروج و الحدوث ، و كما أن فی الابيض أمورا ثلاثه :
أبيضيه و هی معنی نسبی انتزاعی ، و بياض ، و شی‏ء ذو بياض ، فكذلك فيما
نحن فيه . فالخروج التجددی من القوه الی الفعل هو معنی الحركه و وجودها
فی الذهن لا بحسب الخارج ( 4 ) . و اما ما به الخروج منها اليه أولا فهی‏
نفس الطبيعه ( 5 ) ، و أما الشی‏ء القابل للخروج فهی الماده ، و أما
المخرج ( 6 ) فهو جوهر آخر ملكی أو فلكی ( 7 ) ، و أما قدر الخروج فهو
الزمان ، فان ماهيته مقدار التجدد و الانقضاء ، و ليس وجوده

پاورقی :
1 - كه همان حركت باشد ، بنابراين كه حركت را به خود تجدد تعريف‏
كنيم .
2 - اين بنابراين است كه حركت را به خود تجدد تعريف كنيم .
3 - " حركت خروج است " غير از اين است كه حركت خارج است ، و "
حركت حدوث است " غير از اين است كه حركت حادث است .
4 - " لا بحسب الخارج " غلط است ، در نسخه‏های قديمی " لكن بحسب‏
الخارج " است كه صحيح است . چون امور انتزاعی ظرف عروضشان ذهن است و
ظرف اتصافشان خارج . اينكه بگوئيم " وجودها فی الذهن " به اصطلاح اين‏
آقايان وجود محمولی آن در ذهن است ، ولی وقتی می‏گوييم " بحسب الخارج‏
" يعنی وجود رابطش در خارج است . وقتی می‏گويند " ظرف عروض " مقصود
وجود محمولی است و از " ظرف اتصاف " مقصودشان وجود رابط است . ظرف‏
عروض شی‏ء ذهن است يعنی وجود استقلالی‏اش در ظرف ذهن است ، ظرف‏
اتصافش خارج است يعنی فقط به عنوان يك صفت در خارج وجود دارد كه‏
موصوفش وجود دارد .
5 - در حركت جوهری متجدد و ما به التجدد يكی است ، و اما در غير
حركت جوهری اگر بگوئيم " ما به الخروج فهو الطبيعه " با آن حرفی كه‏
گفتيم " ما به الخروج مقوله است " اختلاف پيدا می‏كند .
6 - مخرج يعنی فاعل .
7 - ملكی باشد يعنی از سنخ عقول باشد ، و فلكی باشد يعنی از سنخ نفوس‏
باشد .