عملی صورت گيرد بلكه بايد فلان عمل ديگر صورت گيرد تا خودش پيروز شود .
اينگونه بايدها و نبايدها كه همه فردی و جزئی و نسبی و موقت است ، از
قلمرو حكمت عملی خارج است .
اينجا مطلب ديگری در كار است ، و آن اين است كه آيا عقل و خرد بشر
يك نوع بايد و نبايد ديگر هم دارد كه در آن نوع از بايدها و نبايدها ة
ديد گاهها " همه يكسان است ، كلی است نه جزئی ، مطلق است نه نسبی ، و
حتی دائم است نه موقت ؟ يا آنكه اساسا چنين بايدها و نبايدها و جود
ندارد ؟
چيزهايی كه ارزش اخلاقی يا ارزش خانوادگی يا ارزش اجتماعی ناميده‏
می‏شود و يا لااقل می‏توان ناميد همه از اين قبيل است . آيا چنين احكامی در
وجدان بشر وجود دارد كه بايد راستگو و راسترو بود ، بايد نيكوكار و
خدمتگزار بود ، بايد خير عام را بر نفع خاص مقدم داشت ، بايد سزای نيكی‏
را نيكی داد ، بايد آزاد و آزاده و آزاديخواه بود ، بايد عادل و عدالت‏
گستر بود ، بايد با ظلم و ظالم ستيزه كرد ، بايد شجاع و دلير بود ، بايد
بخشنده و ايثارگر بود ، بايد متقی و پارسا بود ، و امثال اينها ؟ مسلما
اگر چنين احكامی در وجدان بشر وجود داشته باشد ، ديگر فردی و نسبی نيست‏
، عام است نه خاص ، مطلق است نه نسبی ، دائم است نه موقت . اگر منكر
چنين احكام عام و مطلق بشويم ، در حقيقت منكر حكمت عملی ( عقلی و
استدلالی ) در برابر حكمت نظری ( عقلی و استدلالی ) هستيم . آنگاه بايد
برو يم سراغ اخلاق تجربی كه ديگر مفهوم خود را از دست خواهد داد . اما
اگر اين احكام عام و مشترك و مطلق را پذيرفتيم ، پس حكمت عملی ، معنی‏
و مفهوم دارد . يعنی همانطور كه در حكمت نظری ، يك سلسله اصول اوليه‏
داريم كه مبادء