اكنون لازم است درباره قسمت اخير توضيحی بدهم . هر كار اختياری كه
انسان انجام میدهد ، يك سلسله مقدمات دارد : اولا بايد تصوری از آن
داشته باشد . ثانيا بايد ميل او به آن كار و يا ترس او از نكردن آن كار
در او پيدا شود . ثالثا بايد نوعی حكم و قضاوت و تصديق در مورد مفيد
بودن يا فايده بودن آن داشته باشد . رابعا بايد نوعی حكم انشائی درباره
آن داشته باشد كه " بايد " آن كار را بكنم يا " نبايد " آن را انجام
دهم . خامسا اراده و تصميم و يك جهت و يك دل شدن ضرورت دارد .
در اين مقدمات بحثی نيست . تنها در مورد حكم تصديقی ( تصديق به مفيد
بودن و يا فائده بودن ) و حكم انشائی ( بايد و نبايد ) جای سخن هست كه
آيا واقعا در مورد هر عمل اختياری دو نوع حكم در ذهن صورت میگيرد : يكی
از نوع تصديق و قضاوت به مفيد بودن و يكی از نوع " بايد و نبايد " ،
يا يك حكم بيشتر نيست ؟ و اگر يك حكم در كار است ، كداميك از آن دو
است ؟
حق اين است كه هر دو حكم صورت میگيرد . قدر مسلم اين است كه حكم
انشائی در كار هست ، هر كسی هر كاری انجام میدهد با خود میانديشده كه ة
بايد " انجام دهم . حداقل اين است كه حكم میكند : " اولی اين است كه
انجام دهم " . اين " بايد " ها و " نبايد " ها به اعتبار مقصد و
هدفی است كه انسان از فعل اختياری خود دارد . يعنی هر فعل اختياری برای
وصول به يك هدف و منظور و مقصد انجام میيابد . معنی " بايد " و ة
نبايد " ها اين است كه برای رسيدن به فلان مقصد ، فلان عمل ضروری است ،
پس آن عمل بايد انجام گيرد ، يعنی اگر مقصد و هدفی در كار نباشد " بايد
" هم در كار نيست .
|