تراجم احوال اكابر تربيت شدگان اسلام نشان می‏دهد كه آنچه در صدر اسلام‏
بوده است صرفا زهد خشك و عبادت به اميد اجر و پاداش نبوده است .
در روايات و خطب و ادعيه و احتجاجات ، معانی بسيار بلندی مطرح است‏
. تراجم احوال شخصيتهای صدر اول اسلام از يك سلسله هيجانات و واردات‏
روحی و روشن بينی‏ها ی قلبی و سوزها و گدازها و عشقهای معنوی حكايت می‏كند
. ما اكنون يكی از آنها را ذكر می‏كنيم .
در كافی می‏نويسد : رسول خدا روزی پس از اداء نماز صبح چشمش افتاد به‏
جوانی رنگ پريده كه چشمانش در كاسه سرش فرو رفته و تنش نحيف شده بود
، در حالی كه از خود بی‏خود بود و تعادل خود را نمی‏توانست حفظ كند .
پرسيد : « كيف اصبحت ؟ » حالت چگونه است ؟ گفت : " « اصبحت موقنا
» " در حال يقين بسر می‏برم . فرمود : علامت يقينت چيست ؟ عرض كرد :
يقين من است كه مرا در اندوه فرو برده و شبهای مرا بيدار ( در شب زنده‏
داری ) و روزهای مرا تشنه ( در حال روزه ) قرارداده است و مرا از دنيا و
ما فيها جدا ساخته تا آنجا كه گوئی عرش پروردگار را می‏بينم كه برای‏
رسيدن به حساب مردم نصب شده است و مردم همه محشور شده‏اند و من در ميان‏
آنها هستم ، گوئی هم اكنون اهل بهشت را در بهشت ، متنعم و اهل دوزخ را
در دوزخ ، معذب می‏بينم ، گوئی هم اكنون با اين گوشها آواز حركت آتش‏
جهنم را می‏شنوم .
رسول اكرم به اصحاب خود رو كرد و فرمود : اين شخص بنده‏ای است كه‏
خداوند قلب او را به نور ايمان منور گردانيده است .