پاورقی : . 1 همان كتاب ، ص . 244
كه جمهوری افلاطون " بد " است . اما كسی كه موافق تراسيماخوس باشد
خواهد گفت : بحث بر سر اثبات يا رد نيست ، بحث فقط بر سر اين است
كه آيا شما " دوست داريد " يا نه ؟ اگر دوست داريد برای شما خوب
است ، اگر دوست نمیداريد برای شما بد است . اگر عدهای دوست بدارند و
عدهای دوست ندارند ، نمیتوان به موجب " دليل " حكم كرد ، بلكه بايد
به زور متوسل شد ، يا زور آشكار و يا زور پنهان " ( 1 ) .
خلاصه سخن راسل اين است كه مفهوم خوب و بد ، بيان كننده رابطه ميان
شخص انديشنده و شیء مورد جستجو است . اگر رابطه ، رابطه دوست داشتن
باشد ، آن شیء را " خوب " میخوانيم ، و اگر رابطه ، رابطه نفرت داشتن
باشد ، آن را " بد " میخوانيم ، و اگر نه دوست داشتن باشد و نه نفرت
داشتن ، آن شیء نه خوب است و نه بد .
و هر گاه يك معنی و يك مفهوم بر شيئی خاص از آن نظر صدق كند كه
اضافه و رابطه با شیء خاص ديگر دارد ، آن معنی و مفهوم نمیتواند كليت و
اطلاق داشته باشد .
پاسخ راسل اين است كه اولا بايد ريشه دوست داشتن را به دست آوريم كه
چرا انسان چيزی را دوست میدارد و چرا چيزی را دوست نمیدارد . انسان
چيزی را دوست میدارد كه آن چيز برای حيات او ( ولو از جنبه خاص ) مفيد
و نافع باشد . به عبارت ديگر : طبيعت همواره به سوی كمال خود میشتابد ،
و برای اينكه انسان را در آنچه وسيله اختيار و اراده صورت میگيرد وادار
به كار و عمل نمايد ، شوق و علاقه و دوستی را در او تعبيه كرده است ،
همچنانكه مفهوم " بايد " و
پاورقی : . 1 همان كتاب ، ص . 244 |