اولی تفكرات نظری ما هستند ، در علوم عملی هم يك سلسله اصول اوليه كلی‏
و مطلق داريم . اگر منكر چنين اصولی بشويم ، ديگر سخن از ارزشهای اخلاقی و
انسانی بی معنی است . البته ما بعدا درباره اين مطلب بحث خواهيم كرد .
تازه به اين مرحله كه برسيم ، ناگزيريم از تحليل اصول حكمت عملی هستيم و
سؤال ديگری برای ما مطرح می‏شود ، و آن اين است كه اين احكام عام و مطلق‏
بر چه پايه‏ای استوار است ؟ هر چند اين بحث ، بحث دقيق و عميقی است ،
ولی نظر به اهميت فوق العاده آن ، آن را مطرح می‏كنيم كه دانشجويان ما از
هم اكنون با آن آشنا باشند . در اينجا سه گونه می‏توان نظر داد :
الف : اينگونه احكام ، برخلاف احكام جزئی و نسبی كه مقدمه و وسيله‏ای‏
است برای انجام كاری كه خود آن كار مقدمه‏ای است برای وصول به يك مقصد
، در مورد كارهايی است كه خود آن ، كارها مقصدند . مثلا بايد راستگو و
راسترو بود ، چرا ؟ برای خود راستی ، يعنی خود راستی حقيقتی است كمالی‏
متناسب با ذات و فطرت انسان . به عبارت ديگر : از آن جهت بايد
راستگو و راسترو بود كه خود راستی ، كمال نفس و خير و فضيلت است و
ارزش بالذات دارد . به تعبير ديگر در ذات راستی يك حسن معقول و يك‏
زيبايی ذاتی وجود دارد . خود راستی ، خير و كمال نفس انسانی است . دروغ‏
مغاير جوهر انسانی است . و باز به تعبير ديگر راستی خود يك هدف انسانی‏
است ولی هدف مشترك همه انسانها .
انسان ، راستی را برای خود راستی انتخاب می‏كند نه به منظور ديگر ، ولی‏
اتفاقا و تصادفا اين كمال ذاتی فردی ، به سود جامعه انسانی هم هست . سود
جامعه انسانی در اين است كه افراد به كمال لايق