مثلا صدر المتألهين شيرازی متوفا در سال 1050 و شاگردش فيض كاشانی
متوفا در 1091 و شاگرد شاگردش قاضی سعيد قمی متوفا در 1103 آگاهيشان از
عرفان نظری محی الدينی بيش از اقطاب زمان خودش بوده است با اينكه جزء
هيچيك از سلاسل تصوف نبودهاند . اين جريان تا زمان ما ادامه داشته است
. مثلا مرحوم آقا محمد رضا حكيم قمشهای و مرحوم آقا ميرزا هاشم رشتی از
علما و حكماء صد ساله اخير ، متخصص در عرفان نظريند بدون آنكه خود عملا
جزء سلاسل متصوفه باشند .
به طور كلی از زمان محی الدين و صدر الدين قونوی كه عرفان نظری پايه
گذاری شد و عرفان شكل فلسفی به خود گرفت بذر اين جريان پاشيده شد . مثلا
محمد بن حمزه فناری سابق الذكر شايد از اين گروه باشد . ولی از قرن دهم
به بعد اين وضع يعنی پديد آمدن قشری متخصص در عرفان نظری كه يا اصلا اهل
عرفان عملی و سير و سلوك نبودهاند و يا اگر بودهاند و غالبا كم و بيش
بودهاند از سلاسل صوفيه رسمی بركنار بودهاند ، كاملا مشخص است .
ثالثا از قرن دهم به بعد ما در جهان شيعه به افراد و گروههايی
برمیخوريم كه اهل سير و سلوك و عرفان عملی بودهاند و مقامات عرفانی را
به بهترين وجه طی كردهاند بدون آنكه در يكی از سلاسل رسمی عرفان و تصوف
وارد باشند و بلكه اعتنائی به آنها نداشته و آنها را كلا يا بعضا تخطئه
میكردهاند . از خصوصيات اين گروه كه ضمنا اهل فقاهت هم بودهاند و فاق و
انطباق كامل ميان آداب سلوك و آداب فقه است . اين جريان نيز
تاريخچهای دارد كه فعلا مجال آن نيست .
|