میشود ، بايدها و نبايدها ، عام و مطلق میگردد و حكمت عملی است . مثلا
آنجا كه من كاری را برای سير شدن شكم خودم میكنم ، كاری است فردی و نسبی
مبتذل و حيوانی و بی ارزش ، اما آنجا كه كاری را برای سير شدن شكم
انسانهای ديگر میكنم كاری است كلی و متعادل و انسانی باارزش . با اينكه
مقصد به هر حال سير شدن است و سير شدن فی حد ذاته يك امر عادی و مبتذل
است ، كارهايی كه برای سير شدن انجام میگيرد ، اگر خصلت فردی داشته
باشد : " من بايد سير بشوم " كه قهرا در هر انسانی به شكل خاص و به
صورت جزئی و مخصوص به خود او خواهد بود ، كاری است مبتذل و عادی ، ولی
اگر خصلت كلی داشته باشد : " ديگران بايد سير شوند " ( قهرا اين
انديشه در همه اذهان يكسان است ) متعالی و مقدس و با ارزش است .
عليهذا ، اين انديشه ، ارزش و قد است و تعالی خود را از ناحيه كليت و
عموميت و اشتراك خود میگيرد .
ج : نظريه سوم اين است كه كارهای اخلاقی ، برخلاف نظريه اول ، خود هدف
نيستند بلكه هدف چيز ديگر است ، هدف ، خير و كمال جامعه است كه خود
فرد نيز جزئی از آن است . يعنی جامعه به عنوان امری برون ذات و بيگانه
، هدف نيست ، بلكه به عنوان يك " من " ديگر ماورای " من " فردی و
زيست شناسی كه متعالیتر از " من " فردی و زيستی است هدف است .
اساسا برخلاف نظريه دوم كه میپنداشت ديگران به عنوان اموری برون ذات
هدف ارزشهای اخلاقيند امكان ندارد انسان يا هر موجود ديگر به سوی مقصدی
حركت كند كه با خودش بيگانه باشد . هر حركت همواره به سوی غايتی است
كه آن غايت در نهايت امر خود او است . هر حركت از
|