پاورقی : . 1 تاريخ فلسفه غرب ، ج 1 ، ص . 242
است ، و دوست داشتن و نداشتن در افراد يكسان نيست ، مردم به حسب وضع
شخصی و منافع شخصی هر كدام و هر دسته و يا هر طبقه و يا هر ملت و يا
پيروان هر عقيده هدفها و خواستههای متفاوت دارند و هر فرد يا گروهی چيزی
را دوست میدارد . پس بايدها و نبايدها و قهرا خوبيها و بديها كاملا امور
نسبی و ذهنی میباشند ، پس معانی اخلاقی يك سلسله امور عينی نيست كه
قابل تجربه و يا قابل اثبات منطقی باشد . تجربه يا قياس صرفا در مورد
امور عينی جريان دارند .
برتراند راسل از كسانی است كه در فلسفه تحليل منطقی خود به همين نتيجه
رسيده است . وی در كتاب " تاريخ فلسفه " خود ، ضمن تشريح نظريه
افلاطون درباره " عدالت " و اعتراض معروف تراسيما خوس كه " عدالت
جز منافع اقويا نيست " میگويد :
" اين نظر ، مسأله اساسی اخلاق و سياست را در بر دارد ، و آن اين است
كه آيا برای تميز دادن " خوب " از " بد " معياری جز آنكه به كار
برنده اين كلمات میخواهد وجود دارد ؟ اگر چنين معياری وجود نداشته باشد
، بسياری از نتايجی كه تراسيماخوش گرفته است اجتناب ناپذير به نظر
میرسد . اما چگونه میتوان گفت كه چنين معياری وجود دارد ؟ " ( 1 ) .
و هم او میگويد :
" اختلاف ميان افلاطون و تراسيماخوس حائز اهميت بسيار است . . .
افلاطون میپندارد كه میتواند اثبات كند كه جمهوری مطلوب وی " خوب ة
است . يك نفر دموكرات كه به عينيت اخلاق معتقد باشد ممكن است كه
بپندارد كه میتواند اثبات كند
پاورقی : . 1 تاريخ فلسفه غرب ، ج 1 ، ص . 242 |