ثم انه اذا بلغت به الارادش و الرياضة حداما ، عنت له خلسات من اطلاع
نور الحق عليه لذيذش كأنها بروق تومض اليه ثم تخمد عنه و هو المسمی
عندهم اوقاتا ثم انه ليكثر عليه هذا الغواشی اذا أمعن فی الارتياض .
سپس هرگاه اراده و رياضت به ميزان معينی برسد پارهای " خلسه " ها (
ربايشها ) برايش پديد میآيد ، به اين نحو كه نوری بر قلبش طلوع میكند .
در حالی كه سخت لذيذ است و به سرعت میگذرد ، گوئی برقی میجهد و خاموش
میگردد . ا ين حالات در اصطلاح عرفا " اوقات " ناميده میشوند و اگر در
رياضت پيش رود اين حالات فزونی میگيرد .
انه ليتوغل فی ذلك حتی يغشاه فی غير الارتياض . فكلما لمح شيئا عاج
منه الی جناب القدس يتذكر من امره امر فغشيه غاش فيكاد يری الحق فی كل
شیء .
عارف آنقدر در اين كار پيش میرود ، تا آنجا كه اين حالات در غير
حالت رياضت نيز گاه به گاه دست میدهد ، بسا كه يك نگاه مختصر به چيزی
روحش را متذكر عالم قدس میكند و حالت به او دست میدهد ، كار به جائی
میرسد كه نزديك است خدا را در همه چيز ببيند .
و لعله الی هذا الحد يستعلی عليه غواشيه و يزول هو عن سكينته فيتنبه
جليسه .
عارف ، تا وقتی كه در اين مرحله و اين منزل است ، اين حالات كه عارض
میشود بر او غلبه مینمايد و آرامش عادی او را به هم میزند ، قهرا اگر
كسی پهلويش نشسته باشد متوجه تغيير حالت وی میگردد .
ثم انه لتبلغ به الرياضة مبلغا ينقلب وقته سكينة فيصير المخطوف
مألوفا و الوميض شهابا بينا و يحصل له معارفة مستقرش كأنها صحبة مستمرش
و يستمتع فيها ببهجته ، فاذا انقلب عنها انقلب حيران اسفا .
سپس كار مجاهدت و رياضت به آنجا میكشد كه " وقت " تبديل به ة
سكينه " میشود يعنی آنچه گاه گاه بود و آرامش را به هم میزد ، تدريجا
|