در عمق ذات اين موجودات از همان قدم اول يك نيروی مرموزی كه نمی‏شود آن‏
را تعريف كرد او را می‏كشاند به سوی همين كمالی كه بايد داشته باشد ، در
هر شرايطی كه قرار می‏گرفته ، خودش را تطبيق می‏داده به سوی آن كمال ، در
هر وضعی كه قرار می‏گرفته ، باز آن نيروی درونی او را می‏كشانده به سوی‏
هدف كمالی خودش ، همين اصل " انطباق با محيط " كه خود داروين هم آن‏
را قبول كرده است . ما می‏گوييم " انطباق با محيط " ، خيلی حرف خوبی‏
است اما اين اصل چگونه است ؟ محيط يك وضع خاصی دارد ، بعد اين موجود
زنده خودش را با محيط منطبق می‏كند . " منطبق می‏كند " در عين حال‏
حكايت می‏كند از يك نيروی درونی در خود اين موجود كه در اين شرايط هم كه‏
قرار می‏گيرد ، باز آن هدف خودش را دنبال می‏كند ، يعنی وضعی برای خودش‏
به وجود می‏آورد كه رسيدن به هدف و كمال خودش در اين شرايط برايش ممكن‏
است ، درست مثل يك آدم اجتماعی و سياسی كه برای خودش هدفی دارد ولی‏
در هر شرايطی خودش را با محيط منطبق می‏كند . " منطبق می‏كند " نه يعنی‏
صد در صد به رنگ محيط در می‏آيد و هر جا كه محيط رفت همان جا می‏رود ، [
بلكه يعنی ] برای رسيدن به هدف خودش از شرايط موجود استفاده می‏كند ، تا
هر حدی كه ممكن است از خود به محيط می‏دهد و از محيط می‏گيرد ، همه تلاشش‏
اين است كه چگونه به سوی هدف خودش برود . در همان وقت به خود داروين‏
هم گفتند تو از اصل " انطباق با محيط " مانند يك اصل ماوراء الطبيعی‏
سخن می‏گويی ، يعنی او آنچنان برای اين نيروی درونی حياتی و اين نيروی‏
هدفدار در موجودات اصالت قائل شد كه گفتند تو از اين اصل مانند يك اصل‏
ماوراء الطبيعی سخن می‏گويی .
حالا اينكه قرآن اينهمه اصرار دارد كه بگويد در خلقت هيچ چيزی عبث ،
باطل ، لعب و بيهوده نيست به دليل اين كه بازگشت اشياء به سوی خداست‏
و اگر معادی نباشد و بازگشت اشياء به سوی خدا نباشد همه چيز هيچ و پوچ‏
است و هيچ هدفی نيست ، عمده اين است كه ما تقريرش را چگونه بگوييم .
آنچه به نظر ما رسيده است حالا به طور صد در صد و به صورت جزم هم عرض‏
نمی‏كنم كه مطلب همين طور باشد اين است : قرآن ، هم نسبت به تمام خلقت‏
می‏گويد [ كه باطل و عبث نيست ] ، هم نسبت به انسان و هم از زبان‏
مؤمنين : " « ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات‏
لاولی الالباب 0 الذين يذكرون الله قياما و »