يك اسم واقعی است نه يك امر نسبی نسبت به انسان .
ص 36 ، مسئله اينكه ماده و انرژی هر دو به يك اصل برمی‏گردند مطرح‏
می‏كند كه اولا ربطی به غيب و شهادت كه محل كلام است ندارد ، ثانيا آن‏
دليل ماده اولی است نه دليل وجود خدا ، تعبير به " بود و نمود "
درباره ذات حق و افعالش صادق است نه در باره ماده و صورش ، بود صور
بسی از بود ماده كامل‏تر است .
ص 37 ، عين اشتباه بالا در اينجا تكرار شده است ، آنچه در قرآن درباره‏
آيت و خدا آمده است تطبيق می‏كند به فنومن يا پديده يا آنچه امروز در
ماوراء پديده قائلند كه جز ماده چيزی نيست .
ص 39 ، می‏گويد عرفان طبيعت را حجاب می‏داند و قرآن آيت . جواب واضح‏
است ، عرفان هم طبيعت را از جنبه حقيقی‏اش يعنی اسم الهی بودن عين حق و
أنه حق می‏داند .
ص 42 ، می‏گويد روح خدا و لجن بدبو دو رمز است از بی نهايت پست بودن‏
و از قابليت تكامل بی نهايت و الا انسان نه از لجن ساخته شده و نه از
روح خدا . اين خود نوعی تأويل بلكه انكار قرآن است .
ص 42 : وضع انسان توجيه ديگری از سرشت ثنوی و متضاد اوست . از قرآن‏
برمی‏آيد كه انسان اراده‏ای آزاد است ميان دو قطب متضاد : خدا ، شيطان .
اجتماع اين دو تضاد ، جمع اين تز و آنتی تز حركت در او ايجاد می‏كند ،
حركت ديالكتيكی .
اولا آزادی اراده انسان به معنی‏ای كه اگزيستانسياليسم می‏گويد كه اراده‏
تابع هيچ اصلی نيست و در پرانتز اشاره شده ، يك معنی غلطی است و نتوان‏
قرآن را بر آن حمل كرد ، ثانيا تضاد درست است ولی هر تضادی ديالكتيك‏
نيست ، ديالكتيك عبور از ضد به