میبينيم كه افرادی دم از فطرت میزنند ، ولی چون درست به ابعاد گسترده
آن توجه ندارند نظرياتی كه در نهايت امر انتخاب میكنند بر ضد اين اصل
است .
نظير اين اشتباه ، و وحشتناكتر از آن ، درباره خاستگاه خود مذاهب
پديد آمده است . آنچه تاكنون بحث كرديم درباره هويت و خاستگاه
پديدههای تاريخی از نظر مذهب ( البته مذهب اسلام ) بود . اكنون بحث
درباره خود مذهب به عنوان يك پديده اجتماعی تاريخی است كه به هر حال
از فجر تاريخ تاكنون وجود داشته و دارد . خاستگاه و جهتگيری اين پديده
اجتماعی بايد روشن شود .
مكرر گفتهايم كه ماترياليسم تاريخی ماركسيستی ، اصلی را طرح میكند كه
طبق آن اصل ميان خاستگاه هر واقعيت فرهنگی و جهتگيری آن تطابق قائل
است . در حقيقت ، آن اصلی را كه عرفا و حكمای الهی در جريان كلی نظام
هستی قائلاند كه میگويند : " النهايات هی الرجوع الی البدايات " (
پايانها بازگشت به آغازهاست ) ، به گفته مولوی :
جزءها را رويها سوی كل است
|
بلبلان را عشق با روی گل است
|
آنچه از دريا به دريا میرود
|
از همانجا كامد آنجا میرود
|
از سر كه سيلهای تيزرو
|
وزتن ماجان عشق آميزرو
|
ماركسيسم شبيه آن را در مورد امور فكری ، ذوقی ، فلسفی ، مذهبی و
بالأخره پديدههای فرهنگی - اجتماعی میگويد . اين مكتب مدعی است كه جهت
هر انديشه همان سوست كه از آن سوبرخاسته است ( النهايات هی الرجوع الی
البدايات ) ، انديشه ، فكر ، مذهب ، فرهنگ بیطرف و خالی از جهت و يا
جهتدار و اما خواستار