مادی و اقتصادی دارد و اقتصاد " زيربنا " است .
از آنچه تاكنون گفته‏ايم روشن شد كه نظر به اينكه قرآن به اصل فطرت‏
قائل است و به منطقی حاكم بر زندگی انسان قائل است كه " منطق فطرت "
ناميده می‏شود و نقطه مقابل منطق منفعت است كه منطق انسان منحط حيوان‏
صفت است ، لهذا اسلام اصل " تطابق خاستگاه و جهت‏گيری " و يا " تطابق‏
پايگاه اجتماعی و پايگاه اعتقادی " را نمی‏پذيرد و آن را اصلی غيرانسانی‏
می‏شمارد ، يعنی اين تطابق در انسانهای به انسانيت نرسيده و تعليم و
تربيت انسانی نيافته مصداق دارد كه منطقشان منطق منفعت است نه در
انسانهای تعليم و تربيت يافته و به انسانيت رسيده كه منطقشان منطق‏
فطرت است .
گذشته از اينها اين تعبير كه می‏گوييم اسلام جهت‏گيری‏اش به سود مستضعفين‏
است ، خالی از نوعی مجاز و مسامحه نيست . اسلام جهت‏گيری‏اش به سوی‏
عدالت و مساوات و برابری است . بديهی است كسانی كه از اين جهت‏گيری‏
سود می‏برند و منتفع می‏گردند محرومان و مستضعفان‏اند و كسانی كه از اين‏
جهت‏گيری زيان می‏بينند ، غارتگران و استيثارگران و استثمارگران‏اند ، يعنی‏
اسلام آنجا هم كه منافع و حقوق طبقه‏ای را می‏خواهد تأمين نمايد ، هدف‏
اصلی‏اش تحقق يك ارزش و پايه گذاری يك اصل انسانی است . اينجاست كه‏
بار ديگر ارزش فوق العاده " اصل فطرت " كه در قرآن صريحا مطرح است و
در فرهنگ و معارف اسلامی " ام‏المعارف " بايد شناخته شود روشن می‏گردد.
درباره فطرت زياد سخن گفته می‏شود ، اما كمتر به عمق و ژرفای آن و
ابعاد وسيعی كه در برمی‏گيرد توجه می‏شود . غالبا