القا كند كه خدا آن موجودی است كه جهان را آفريده است ، اولين و
ساده‏ترين پرسشی كه به ذهن می‏آيد اين است كه خدا را كی آفريده است ؟ اگر
بنا شود در همين جا لنگ بمانيم خداشناسی مفهومی نخواهد داشت . بعلاوه در
اين صورت چه تفاوتی است ميان توحيد اسلامی و تثليث مسيحی از جنبه‏
ناتوانی عقل به پاسخگويی به ساده‏ترين سؤالات ؟
بنابر بيان فوق هرگاه گروه ماديين ايراد و اشكالی را در مورد خدا طرح‏
كنند و از ما بپرسند ، ما بايد بر روش قدمای اهل حديث شانه‏ها را بالا
بيندازيم و ابروها را درهم كشيم و بگوييم : السؤال بدعه ! روی حنابله‏
سفيد .
وانگهی بنابر منطق گذشته كه هر راه ديگر غير راه علوم حسی و تجربی باطل‏
است و علوم هم تنها كاری كه می‏كند اين است كه نظام بی نهايت علت و
معلول جهان را به ما می‏شناساند ، ديگر " فاعل كل " و " ناظم اصلی "
معنی ندارد . بنابراين منطق هرچه هست فعلها و فاعلهاست كه در بستر زمان‏
و مكان پشت سر هم و در كنار هم قرار گرفته‏اند ، نظم و قانون نيز چيزی جز
ترتب منظم فعلهای بی نهايت بر فاعلهای بی نهايت نيست . بنابراين منطق‏
، جايی برای فاعل كل و صانع كل كه طبعا خود ، فاعل و صانعی ندارد باقی‏
نمی‏ماند ( 1 ) .

پاورقی :
. 1 اصول فلسفه‏ج / 5 ص 25 - . 35