وَ مِنْهُمُ الْمُصْلِتُ لِسَيْفِهِ وَ الْمُعْلِنُ بِشَرِّهِ وَ الْمُجْلِبُ بِخَيْلِهِ وَ رَجِلِهِ. قَدْ اءَشْرَطَ نَفْسَهُ وَ اءَوْبَقَ دِينَهُ لِحُطَامٍ يَنْتَهِزُهُ اءَوْ مِقْنَبٍ يَقُودُهُ اءَوْ مِنْبَرٍ يَفْرَعُهُ وَ لَبِئْسَ الْمَتْجَرُ اءَنْ تَرَى الدُّنْيَا لِنَفْسِكَ ثَمَنا وَ مِمَّا لَكَ عِنْدَ اللَّهِ عِوَضا، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَطْلُبُ الدُّنْيا بِعَمَلِ الْآخِرَةِ وَ لا يَطْلُبُ الْآخِرَةَ بِعَمَلِ الدُّنْيا قَدْ طَامَنَ مِنْ شَخْصِهِ وَ قارَبَ مِنْ خَطْوِهِ وَ شَمَّرَ مِنْ ثَوْبِهِ وَ زَخْرَفَ مِنْ نَفْسِهِ لِلْاءَمَانَةِ وَ اتَّخَذَ سِتْرَ اللَّهِ ذَرِيعَةً إ لَى الْمَعْصِيَةِ. وَ مِنْهُمْ مَنْ اءَقْعَدَهُ عَنْ طَلَبِ الْمُلْكِ ضُئُولَةُ نَفْسِهِ وَ انْقِطَاعُ سَبَبِهِ فَقَصَرَتْهُ الْحَالُ عَلى حالِهِ فَتَحَلّى بِاسْمِ الْقَنَاعَةِ وَ تَزَيَّنَ بِلِبَاسِ اءَهْلِ الزَّهادَةِ وَ لَيْسَ مِنْ ذَلِكَ فِي مَرَاحٍ وَ لا مَغْدىً، وَ بَقِيَ رِجَالٌ غَضَّ اءَبْصَارَهُمْ ذِكْرُ الْمَرْجِعِ وَ اءَراقَ دُمُوعَهُمْ خَوْفُ الْمَحْشَرِ فَهُمْ بَيْنَ شَرِيدٍ نَادِّ وَ خَائِفٍ مَقْمُوعٍ وَ سَاكِتٍ مَكْعُومٍ وَ دَاعٍ مُخْلِصٍ وَ ثَكْلانَ مُوجَعٍ. قَدْ اءَخْمَلَتْهُمُ التَّقِيَّةُ وَ شَمِلَتْهُمُ الذِّلَّةُ فَهُمْ فِي بَحْرٍ اءُجَاجٍ اءَفْوَاهُهُمْ ضَامِزَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ قَرِحَةٌ، قَدْ وَعَظُوا حَتَّى مَلُّوا، وَ قُهِرُوا حَتّى ذَلُّوا وَ قُتِلُوا حَتَّى قَلُّوا، فَلْتَكُنِ الدُّنْيَا اءَصْغَرَ فِي اءَعْيُنِكُمْ اءَصْغَرَ مِنْ حُثَالَةِ الْقَرَظِ، وَ قُرَاضَةِ الْجَلَمِ، وَ اتَّعِظُوا بِمَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ، قَبْلَ اءَنْ يَتَّعِظَ بِكُمْ مَنْ بَعْدَكُمْ، وَ ارْفُضُوها ذَمِيمَةً فَإ نَّهَا قَدْ رَفَضَتْ مَنْ كانَ اءَشْغَفَ بِها مِنْكُمْ. اءَقُولُ : وَ هَذه الخُطبة رَبُّما نَسَبُها مِن لا عِلْمُ لَه إ لى مُعاويةَ، وَ هِي مِنْ كَلام اءميرالمؤ منين ع الّذي لا يَشك فِيه وَ اءَين الذهب مَن الرَغام ؟ وَ اءين العذب مِن الا جاج ؟ وَ قَدْ دَل عَلى ذلِك الدليل الخَريت ،َو نَقده الناقِد البَصير عمرو بن بَحر الجاحظ، فَإ نهُ ذِكر هذِه الخطبة فِي كِتاب البيانِ وَالتبيين ، وَ ذِكر مِن نسَبَها إ لى مُعاوية ، ثُمّ قالَ: هى بِكلام عَلي ع اءشبه ، وَ بِمذهبه في تَصنيف الناس وَ بالا خبار عَمّا هُم عَلَيه مِن القهر والا ذلال وَ مَنْ التقية وَالْخَوف اءليق قالَ: وَ مَتى وَجدنا مُعاوية فِي حال من الا حوال يَسلك فِي كَلامه مسلك الزهاد وَ مَذاهب العباد؟!
و كسى است ، كه شمشير از نيام بركشيده و شرّ خويش آشكار كرده و سواران و پيادگان خود برانگيخته و خود را مهياى فتنه گرى و فساد ساخته ، و تا به اندك متاع دنيا رسد، دينش را تباه كرده ، سوارى چند خواهد كه سرداريشان را بر عهده گيرد و منبرى خواهد كه از آن فرا رود. چه بد معامله اى است كه خود را به دنيا بفروشى و اين سراى ناپايدار را به عوض آن نعمتها، كه خدا در آن جهان مهيا كرده است بستانى و كسى است ، كه دنيا را طلب مى كند، با اعمالى كه از آن آخرت است ولى آخرت را نمى طلبد با اعمالى كه از آن دنياست . چنين كسى خود را چون فرودستان جلوه مى دهد، به هنگام راه رفتن گامهاى خرد برمى دارد، و دامن جامه كوتاه مى كند و خويشتن به زيور صلاح و امانت مى آرايد و پرده پوشى خدا را وسيله معصيت ها قرار مى دهد. و كسى است كه حقارت نفس و فقدان وسيلت موجب آن شده كه به طلب فرمانروايى برنخيزد، بلكه به همان حال كه بوده است بماند. چنين كسى خود را به حليه قناعت مى آرايد و جامه اهل زهد و پرهيز مى پوشد و حال آنكه ، نه روزى را در زهد به شب آورده و نه شبى را با پرهيزگارى به روز رسانيده است . از اينان كه بگذريم ، مردمى هستند كه ياد قيامت چشمانشان را فرو بسته و ترس از روز محشر سرشكشان جارى ساخته است . اينان گاه گريزان اند و تنها، گاه مقهورند و ترسان ، گاه خاموش اند و دهان بسته . خدا را به اخلاص مى خوانند و همواره گريان و دردمندند. در گمنامى زيسته اند تا خود را از آسيب حكام ستمكار در امان دارند. نامرادى و مذلت ايشان را در ميان گرفته ، گويى در درياى نمك غرقه اند. آوازى برنمى آورند و دلهايشان ريش است ، از اندرزهاى پياپى ملول شده اند و از قهر جاهلان به ستوه آمده اند. كشته شده اند تا شمارشان روى در نقصان نهاده . بايد كه دنيا در نظرتان بى مقدارتر باشد از ريزه هاى قرظو(16) آن خرد و ريزها كه از مقراض ريزد. از آنان كه پيش از شما بوده اند پند گيريد، پيش از آنكه خود عبرت آيندگان شويد. دنيا را نكوهيده انگاريد و تركش گوييد، زيرا دنيا آن را كه مشتاقتر و شيفته تر از شما بود، از خود رانده است . من مى گويم : كسانى كه از علم بى بهره اند، اين خطبه را به معاويه نسبت داده اند. و حال آنكه ، بى ترديد كلام على (ع ) است . زر را با خاك چه شباهت و آب شيرين را با آب شور چه نسبت . عمرو بن بحر جاحظ كه در اين باب راهنمايى حاذق است و ناقدى بينا، در كتاب البيان و التبيين گفته است كه چه كسى آن را به معاويه نسبت داده و سپس مطالبى مى آورد كه خلاصه اش اين است : اين سخن به سخن على شباهت تام دارد و در بيان اصناف مردم به شيوه و روش او ماند. در هيچ حالى نديده ايم كه معاويه در كلام خود راه زاهدان سپرد و در طريق عابدان گام زند.
وَ اللَّهِ لَهِيَ اءَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إ لا اءَنْ اءُقِيمَ حَقّا اءَوْ اءَدْفَعَ بَاطِلاً. ثُمَّ خَرَجَ فَخَطَبَ النَّاسَ فَقَالَ: إ نَّ اللَّهَ سُبْحانَهُ بَعَثَ مُحَمَّدا صَلّى اللّهُ عَلَيهِ وَ آلِه وَ لَيْسَ اءَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَاءُ كِتَابا، وَ لاَ يَدَّعِي نُبُوَّةً، فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّى بَوَّاءَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ، وَ بَلَّغَهُمْ مَنْجاتَهُمْ، فَاسْتَقَامَتْ قَناتُهُمْ، وَ اطْمَاءَنَّتْ صَفَاتُهُمْ، اءَما وَ اللَّهِ إ نْ كُنْتُ لَفِي ساقَتِهَا، حَتَّى تَوَلَّتْ بِحَذَافِيرِها، مَا عَجَزْتُ وَ لا جَبُنْتُ، وَ إ نَّ مَسِيرِي هَذَا لِمِثْلِهَا، فَلَاءَنْقُبَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّى يَخْرُجَ الْحَقُّ مِنْ جَنْبِهِ. مَا لِي وَ لِقُرَيْشٍ؟ وَ اللَّهِ لَقَدْ قَاتَلْتُهُمْ كَافِرِينَ، وَ لَاءُقَاتِلَنَّهُمْ مَفْتُونِينَ، وَ إ نّي لَصاحِبُهُمْ بِالْاءَمْسِ كَما اءَنا صَاحِبُهُمُ الْيَوْمَ.
سپس بيرون آمد و براى مردم سخن گفت و فرمود: خداوند سبحان ، محمد (ص ) را به پيامبرى فرستاد و در ميان قوم عرب كسى نبود كه كتابى خوانده باشد يا دعوى پيامبرى كرده باشد. پس محمد (ص ) آنان را براند و به جايى كه بايد بنشانيد و به عرصه رستگاريشان رسانيد. پس احوالشان ، چونان نيزه هايشان استقامت پذيرفت و جاى پاى محكم كردند و صخره اى كه بر آن ايستاده بودند از لرزش باز ايستاد. به خدا سوگند، كه من از افراد سپاه او بودم و بودم تا همه دشمنان روى به واپس كردند و من نه ناتوانى نمودم و نه بيم به دل راه دادم . اكنون در اين راه هم كه مى روم همانند راهى است كه با رسول الله (ص ) رفته بودم . امروز هم ، باطل را برمى درم تا چهره حق از پهلوى آن آشكار شود. مرا با قريش چه كار به خدا سوگند آن زمانها كه كافر بودند، با ايشان پيكار كردم ، اكنون نيز كه گمراه شده اند، با ايشان پيكار مى كنم . و همانگونه ، كه در زمان رسول الله (ص ) هم نبرد آنان بودم امروز نيز هم نبرد ايشانم .(17)
وَ اللَّهِ إ نَّ امْرَأً يُمَكِّنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ يَعْرُقُلَحْمَهُ، وَ يَهْشِمُ عَظْمَهُ، وَ يَفْرِي جِلْدَهُ، لَعَظِيمٌ عَجْزُهُ، ضَعِيفٌ مَا ضُمَّتْ عَلَيْهِ جَوَانِحُ صَدْرِهِ! اءَنْتَ فَكُنْ ذاكَ إ نْ شِئْتَ فَاءَمّا اءَنا فَوَاللَّهِ دُونَ اءَنْ اءُعْطِيَ ذَلِكَ ضَرْبٌ بِالْمَشْرَفِيَّةِ تَطِيرُ مِنْهُ فَرَاشُ الْهَامِ وَ تَطِيحُ السَّوَاعِدُ وَ الْاءَقْدامُ وَ يَفْعَلُ اللّ هُ بَعْدَ ذَلِكَ م ا يَش اءُ. اءَيُّهَا النَّاسُ إ نَّ لِي عَلَيْكُمْ حَقّا، وَ لَكُمْ عَلَيَّ حَقُّ، فَاءَمّا حَقُّكُمْ عَلَيَّ فَالنَّصِيحَةُ لَكُمْ وَ تَوْفِيرُ فَيْئِكُمْ عَلَيْكُمْ، وَ تَعْلِيمُكُمْ كَيْلا تَجْهَلُوا، وَ تَأْدِيبُكُمْ كَيْما تَعْلَمُوا وَ اءَمّا حَقِّي عَلَيْكُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَيْعَةِ، وَ النَّصِيحَةُ فِي الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِيبِ، وَ الْإِجَابَةُ حِينَ اءَدْعُوكُمْ وَ الطَّاعَةُ حِينَ آمُرُكُمْ.
در اين روزهاى چون شب ظلمانى ، چگونه به شما اعتماد كنم ؟ كه هرگز آن ستونى نبوده ايد كه بر آن تكيه توان داد. و يارانى توانمند نيستيد كه به هنگام نياز، نيازى برآوريد. همانند اشترانى هستيد كه چراننده آنها گم شده و چون از جانبى گرد آيند از جانب ديگر پراكنده شوند. به بقاى خداوند سوگند، كه افروختن آتش جنگ را، چه نامناسب مردمى هستيد. شما را مى فريبند و شما فريب دادن نتوانيد. دشمن ، زمينهايتان را يك يك مى گيرد و به خشم نمى آييد. چشم دشمن همواره در شما مى نگرد و شما به خواب غفلت و بى خبرى رفته ايد. به خدا سوگند، آنان كه يكديگر را واگذاشتند و يارى نكردند مغلوب شدند. پندارم كه چون جنگ درگير شود و كشتار به غايت رسد، چنان از گرد پسر ابوطالب پراكنده شويد كه ديگر بازگشتى برايتان نباشد، بدانگونه كه سر بريده ديگر به بدن نچسبد. به خدا سوگند، كسى كه به دشمن امكان دهد كه گوشتش را تا استخوان بخورد و استخوانهايش را خرد كند و پوستش را بردرد، چه ناتوان مردى است ! و چه كم دل و ترسوست ! تو اگر خواهى همانند چنين مردى باشى ، خود دانى ، ولى من به خدا سوگند، پيش از آنكه به دشمن فرصتى چنين دهم ، با شمشير مشرفّى خود، چنانش مى زنم كه استخوانهاى كاسه سرش در هوا پراكنده و دستها و پاهايش جدا گردد. خدا، زان پس ، هر چه خواهد همان كند. اى مردم ، مرا بر شما حقى است و شما را بر من حقى است . حقى كه شما به گردن من داريد، اندرز دادن و نيكخواهى شماست و غنايم را بتمامى ، ميان شما تقسيم كردن و تعليم دادن شماست تا جاهل نمانيد و تاءديب شماست تا بياموزيد. حقى كه من به گردن شما دارم ، بايد كه در بيعت وفادار باشيد و در روياروى و پشت سر نيكخواه من باشيد و چون فرا مى خوانمتان به من پاسخ دهيد و چون فرمان مى دهم فرمان بريد.
اءَمّا بَعْدُ فَإ نَّ مَعْصِيَةَ النَّاصِحِ الشَّفِيقِ الْعَالِمِ الْمُجَرِّبِ تُورِثُ الْحَسْرَةَ وَ تُعْقِبُ النَّدَامَةَ، وَ قَدْ كُنْتُ اءَمَرْتُكُمْ فِي هَذِهِ الْحُكُومَةِ اءَمْرِي ، وَ نَخَلْتُ لَكُمْ مَخْزُونَ رَاءْيِي ، لَوْ كَانَ يُطَاعُ لِقَصِيرٍ اءَمْرٌ، فَاءَبَيْتُمْ عَلَيَّ إِبَاءَ الْمُخَالِفِينَ الْجُفَاةِ، وَ الْمُنَابِذِينَ الْعُصَاةِ، حَتَّى ارْتَابَ النَّاصِحُ بِنُصْحِهِ، وَ ضَنَّ الزَّنْدُ بِقَدْحِهِ، فَكُنْتُ اءَنَا وَ إِيَّاكُمْ كَمَا قَالَ اءَخُو هَوَازِنَ:
اما بعد. بدانيد كه نافرمانى نيكخواه مهربان و داناى تجربت آموخته ، موجب حسرت است و پشيمانى درپى دارد. من در اين حكميت ، راءى و نظر خود را با شما در ميان نهادم و خلاصه آنچه را كه در خزانه راءى داشتم ، برايتان آشكار كردم (اى كاش از راءى قصير پيروى مى كردند).(18) ولى شما به خلاف من برخاستيد، چونان مخالفان جفاپيشه و پيمان شكنان نافرمان . تا آنجا كه اندرز دهنده نيكخواه در كار خود به ترديد افتاد و آتش زنه در افروختن آتش بخل ورزيد. ما و شما مصداق شعر آن شاعر هوازن هستيم ، كه مى گفت :
الذَّلِيلُ عِنْدِي عَزِيزٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ لَهُ، وَ الْقَوِيُّ عِنْدِي ضَعِيفٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ، رَضِينا عَنِ اللَّهِ قَضَاءَهُ، وَ سَلَّمْنا لِلَّهِ اءَمْرَهُ، اءَتَرانِي اءَكْذِبُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ ص ؟ وَ اللَّهِ لَاءَنَا اءَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ فَلا اءَكُونُ اءَوَّلَ مَنْ كَذَبَ عَلَيْهِ، فَنَظَرْتُ فِي اءَمْرِي فَإِذا طَاعَتِي قَدْ سَبَقَتْ بَيْعَتِي ، وَ إ ذَا الْمِيثاقُ فِي عُنُقِي لِغَيْرِي .
ادعايم از همه كمتر بود و حال آنكه ، بر همگان پيشى جسته بودم و زمام كارها به دست گرفته و پيش مى تاختم و بتنهايى ، از همه گرو مى بردم . همانند كوهى كه تندرها نجنبانندش و توفانها برنكنندش . هيچكس بر من عيبى نتوانست گرفت و در غيبت من سخنى نتوانست گفت . اكنون هر ذليل ستمديده اى در نزد من عزيز و ارجمند است تا حقّش را بگيرم و به او دهم و هر نيرومند سركش در نزد من ناتوان و حقير است كه حق ستمديدگان را از او بستانم . ما به قضاى خداوند راضى هستيم و تسليم فرمان او. پندارى كه من بر رسول الله (ص ) دروغ مى بندم به خدا سوگند، من نخستين كسى هستم كه پيامبرى او تصديق كرده ام ، چگونه نخستين كسى باشم كه بر او دروغ مى بندد به كار خود درنگريستم ، ديدم پيش از آنكه بيعت كنم مى بايست از فرمان رسول الله (ص ) اطاعت كنم كه مرا به مدارا خوانده بود. آرى ، در آن هنگام عهد و پيمان ديگرى به گردن من بود.
ولى دوستان خدا، بدان گرفتار نشوند كه چراغ يقين در دست دارند و رهبرشان هدايت و رستگارى است . اما دشمنان خدا را ضلالت و گمراهى بدان فرا مى خواند و راهنمايشان كورى است . نه آن كس كه از مرگ بترسد از مرگ رهايى خواهد يافت و نه آن كس كه دوستدار زيستن جاويد است از عمر ابد بهره مند گردد.
اءَقُوُل : قَوْلَه ع مَتذائب اءي : مُضْطرب مِنْ قَوْلهم : تَذاءبت الريح ، اءَي : اضْطرب هُبوبِها، وَ مِنْهُ يَسمي الذئب لاضْطِراب مشيته .
سرانجام ، پايان ناگوار كارها پديدار خواهد شد. نپندارم كه به پايمردى شما از كس انتقامى توان گرفت يا به مقصودى توان رسيد. شما را به يارى برادرانتان فراخواندم ، ناليديد، همانند اشترى كه از درد ناف بنالد و گرانى و سستى ورزيديد، همانند اشترى پشت ريش كه بار بر او نهاده باشند. سپس ، خردك سپاهى مضطرب و ناتوان به نزد من روانه داشته ايد، چنان با بى ميلى قدم برمى دارند كه گويى به ديار مرگشان مى برند).(20) من مى گويم : (متذائب ) در سخن امام (ع ) به معنى مضطرب است . از (تذائبت الريح ) يعنى وزش باد مضطرب شد و (ذئب ) (گرگ ) را ذئب گويند به سبب اضطرابى كه در رفتار دارد.
وَ فِي رِوَايَةٍ اءُخْرَى اءَنَّهُ ع لَمَّا سَمِعَ تَحْكِيمَهُمْ قَالَ: حُكْمَ اللَّهِ اءَنْتَظِرُ فِيكُمْ وَ قَالَ: اءَمَّا الْإِمْرَةُ الْبَرَّةُ فَيَعْمَلُ فِيهَا التَّقِيُّ، وَ اءَمَّا الْإِمْرَةُ الْفَاجِرَةُ فَيَتَمَتَّعُ فِيهَا الشَّقِيُّ، إ لى اءَنْ تَنْقَطِعَ مُدَّتُهُ، وَ تُدْرِكَهُ مَنِيَّتُهُ.
در روايت ديگر آمده است ، كه چون سخن ايشان در باب حكميت شنيد فرمود: حكم خدا را درباره شما انتظار مى كشم . در حكومتى كه نيكان بر سر كار باشند، پرهيزگار به طاعت حق مشغول است و در حكومت امير ظالم ، بدكردار از زندگى تمتع مى جويد. تا زمان هر يك به پايان آيد و مرگش فرا رسد.
اءَقُولُ : الحذاء: السَريعة ، وَ مِنَالناس مَن يرويه جَذاء بِالجيم وَالذال ، اءَىَّ: اِنْقَطَعْ درّها وَ خَيرها.
پيروى هوا و هوس از حق منحرف مى كند و آرزوهاى دراز، آخرت را از ياد مى برد. بدانيد كه دنيا پشت كرده و شتابان مى گذرد. و از آن جز، ته مانده اى چون ته مانده آبى در ته ظرفى ، كه آب آن ريخته باشند، باقى نمانده است . بدانيد، كه آخرت روى آورده است و هر يك از آن دو را فرزندانى است . شما فرزندان آخرت باشيد نه فرزندان دنيا. زيرا هر فردى در روز قيامت به پدرش مى پيوندد. امروز روز عمل است نه حساب و فردا، روز حساب است نه عمل . من مى گويم : (حذّاء) به معنى شتابنده است . بعضى نيز (جذّاء) به جيم خوانده اند، يعنى ، طمع خير از آن بريده است .
|