قبل | فهرست | بعد |
امام صادق (عليه السلام) در اين قسمت از روايت مى فرمايد : لباست لباسى نباشد كه به گناه خودپسندى ، ريا ، آراسته نشان دادن ، مباهات بر ديگران ، فخر فروشى ، آلوده كند ، كه تمام اين پليديها آفت دين و موجب سنگدلى است .
عجب : عبارت از خود برتر ديدن ، خود پسنديدن ، از خود راضى بودن است ، و دارنده اين صفت فرديست احمق و موجوديست نادان ، زيرا انسان از خود چيزى ندارد ، و مالك ذره اى از ذرات نيست ، آنچه دارد از خدا است ، و در نار سفره اى كه نشسته از بركت عباد شايسته الهى نشسته ، به كدام برنامه خود را برتر مى داند ، به كدام ملكيت و كدام برنامه مستقل خود را پسنديده و با كدام عمل و مسئله از خود راضى است ، مملوك و عبد كه از خود چيزى ندارد ، موجودات نسبت به وجود حضرت او عدم محضند ، و هستى آنها تابع هستى اوست به اراده او زنده اند ، و به اراده او مالك وسائلى بسيار ناچيزند ، براى انسان چه جاى عجب و خودپسندى است ؟ خودپسند احمق و نادان و جاهل و نفهم است دو متر پارچه بى ارزش ، كه از لعاب دهان كرمى يا بوته گياهى ، يا پشم گرده حيوانى بدست آمده د رمقابل عظمت اشياء هستى چيست ؟ كه انسان با پوشيدن آن خود را به پسندد يا از خود راضى شود ، لباسى كه در غسال خانه از تن بيرون مى كنند و براى اينكه ديگران از پوشيدن آن آلوده نشوند آن را مى سوزانند !!
ريا : عبارت است از خودنمائى و جلب خوشنودى مردم به واسطه آن خودنمائى ، انسان مگر از خود خوديتى دارد تا خود را بنماياند ، ممكن در برابر واجب قابل حرف نيست ، موجودى كه ابتدايش نطفه و پس از آن مقدارى گوشت و پوست و استخوان و سپس در خانه قبر جيفه اى بيش نيست جاى خودنمائى و جلب خشنودى ديگران برايش وجود ندارد ، تو و ديگران كسى نيستيد كه خود را به يكديگر بنمايانيد و خوشنودى يكديگر را جلب كنيد ، مگر مردم كارگردان امور حيات تواند كه براى جلب نظر آنان لباس به تن كنى و خود را با لباس عالم و عابد و زاهد و سردار و قوى و دولتمرد جلوه دهى و دل آنان را به خود مايل نمائى ؟!
تزين : براى كه خود را مى آرائى ، براى كه خود را جلوه مى دهى ، با لباس براى كه آرايش مى كنى و آراسته مى شوى اگر براى غير محرم اين كار را مى كنى در حقيقت زمينه ارتباط نامشروع فراهم مى كنى ، و اگر نظرى ندارى پس كار بيهوده مى كنى ، در هر دو صورت وقت و عمر عزيز خود را به آلودذگى يا به بيهودگى صرف مى كنى ، و از تو انسان صاحب عقل و وجدان و صاحب قلب و روح زمينه سازى گناه ، يا عمل بيهوده بسيار بسيار قبيح است .
مفاخره : بزرگى به يكديگر فروختن دليل بر آلودگى باطن است ، مگر ما بزرگيم كه به يكديگر بزرگى بفروشيم ، ما نسبت به عظمت ظاهرى قابل گفتگو نيستيم و نسبت به عظمت معنوى عالم اصلا قابل حرف نيستيم ، اگر هم بزرگى در ما باشد فقط از جنبه معنا مى تواند باشد ، آن هم عنايت خداست ارتباطى به ما ندارد ، چون هرچه خير است از ناحيه او به ما مى رسد ما مالك خير نيستيم ، بِيَدِهِ الْخَيْرُ وَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْئى قَديرٌ .
بنابراين جائى براى بزرگى فروشى به يكديگر نداريم ، و علتى براى مباهات بر يكديگر تا ابد در وجود ما نيست .
خيلاء : كبريائى و بزرگى مخصوص ذات مباركى است كه مستجمع جميع صفات كماليه است ، غير او از خود چيزى ندارد كه به آن كبر ورزند و بزرگى نشان دهند ، غير او فقير اويند و اين فقر نسبت به همه آنها ذاتى است و قابل جدائى از آنها نيست . ما سوى الله فقر محضند ، تعلق و ربطند ، اثرى از خود ندارند ، اراده و خواسته اى براى آنان نيست .
روى اين حساب هركس گرفتار عجب ، ريا ، تزين ، مفاخره ، خيلاء شود در حقيقت گرفتار آفات دين شده و با دست خود براى درهم ريختن عاليترين ساختمان معنوى كه ايمان است وسيله فراهم كرده ، و اين گناهان باطنى چه خطرات سنگينى است كه اگر بر دوش جان بار شود كمر هستى انسان را خم كرده ، و با اين بارهاى سنگين به جهنم خواهد افتاد !!
كمال انسان و زينت او در معنويت و روحانيت و ملكوتى بودن اوست ، انسان با پوشيدن لباس معنى زينت مى شود ، و با پوشيدن لباس حق آراسته مى گردد ، بزرگى آدمى در لباس زهد و عفت و تقوا و حميت و غيرت و ايمان و سلامت ، صلاحيت و درستى و پاكى و اصالت و شرافت و معرفت و تواضع و خشوع است .
انسان با سالك شدن در راه حضرت حق عظمت پيدا مى كند و به بزرگى دست مى يابد ، قيمت و ارزش و اعتبار فقط منحصر به اهل سلوك است ، اهل سلوك از هر لباسى كه مورث آلودگى باطن يا آزار مردم ، يا تحقير ديگران است به سختى برحذرند ، اهل سلوك عاشق جمال و جلال حضرت يارند ، و هرگز به پايمال شدن حق حضرت حق و حقوق مردم ، اگرچه به قيمت جان آنان تمام شود راضى نخواهند شد .
به قول سعدى :
صاحب كشف الحقايق درباره سالكان الى الله و تشريح سلوك مى فرمايد : بدان كه سلوك در لغت عرب رفتن است على الاطلاق ، پس سالك رونده و سلوك رفتن بود مطلقا ، و به نزديك اهل شريعت و اهل طريقت و اهل حقيقت سلوك رفتن مخصوص است و همان رفتن است از جهل به علم ، و از اخلاق بد به اخلاق نيك و از هستى خود به هستى خداى .
پس به نزديك اهل شريعتت سالك محصل و سلوك تحصيل باشد . و به نزديك اهل طريقت سالك مجاهد و سلوك مجاهده باشد ، و به نزديك اهل حقيقت سالك فانى و مثبت و سلوك نفى و اثبات باشد ، يعنى نفى خود و اثبات حق تعالى ، اين است لا اله الا الله و آن عزيز از سر همين نظر گفته است :
آن عزيز ديگر گفته است :
و لفظى كه هر سه معنا را شامل است طلب باشد كه تحصيل بى طلب نباشد ، و نفى و اثبات هم بى طلب نباشد ، پس سالك طالب و سلوك طلب باشد اگر فهم نكردى روشن تر بگويم :
بدان كه سلوك بر دو نوع است : يكى به طريق تحصيل و تكرار است و اين ها سالكان كوى ظاهرند ، و يكى به طريق رياضت و اذكار است و اينها سالكان كوى حقيقت و معنويت اند .
سالك آن است كه هر روز چيزى بگيرد ياد ، و يكى آن است كه هر روزى چيزى فراموش كند ، در يك طريق وظيفه آن است كه هر روز چيزى از كاغذ سپيد سياه كند ، و در يك طريق آن است ورد ايشان كه هر روز از دل سياه سپيد كنند .
و بعضى گفته اند حرفت كحال بياموزيم و چشم هاى خود را به كحل جواهر و شياف روشنائى علاج كنيم تا نور چشم ما تيزبين و دور بين گردد ، تا هرچه در عالم موجودات است ببيند ، و بعضى گفته اند كه صناعت صيقلى بياموزيم و آينه دل خود را به مصقل مجاهده و رياضت جلا دهيم تا دل ما شفاف و عكس پذير شود تا هرچه در عالم موجودات است ، عكس آن در وى پيدا آيد ، بعضى چشم دل را دوربين و تيزبين كردند تا نامه نانوشته را برخوانند ، و بعضى گوش دل را تيز شنو و دور شنو كردند تا سخن ناگفته را بشنوند .
در سلوك راه دوست چهار چيز بايد رعايت شود :
1 ـ تجريد به اندرون و بيرون .
2 ـ امتثال امر به اندرون و بيرون
3 ـ ترك اعتراض به اندرون و بيرون .
4 ـ ثبات به اندرون و بيرون .
سالك اول بايد مجرد شود و از هرچه هست و هركه هست جز حضرت دوست و اين تعليمى است كه همه انبياء و اولياء داده اند ، در حقيقت سالك بايد حقيقت لا اله الا الله را در قلب خود تحقق دهد و بيابد كه رب و مالك و خالق و بارىء و همه كاره عالم اوست .
چون مجرد شد فرمانبردار محض شود ، يعنى در فرمان بردن از حضرت يار چون مرده در دست غسال و همچون گوى در پاى چوگان باشد و هرگز به فكر و انديشه خود كارى نكند .
و چون مجرد گشت و فرمانبردار شد ، بر اقوال و افعال حضرت حق اعتراض نكند ، و در مقام رضاى مطلق نسبت به جناب حق قرار بگيرد .
و علامت ترك اعتراض آن است كه جمله گفتار و افعال مولا را نيك بيند و نيك داند . و چون مجرد شد و فرمانبردار گشت و ترك اعتراض نمود ، بر اين هر سه كار تا آخر عمر ثبات و مداومت داشته باشد و ملالتى برايش نيايد ، كه اگر بى ثباتى كند و ملول شود ، جمله كارهاى او بى ارزش شود .
اى عزيز با ارزش ترين لباس براى دنيا و آخرت تو لباس سلوك است ، اين لباس براى تو مورث ورع ، زهد ، تقوا ، ايمان ، و همه فضائل و حسنات است و ترا از بيرون آراسته به تواضع و از درون آراسته به خشوع مى كند ، و اين لباس لباسى است كه حضرت دوست بر تو مى پسندد .
فيض آن شوريده بزم قرب مى فرمايد :
لباسى براى وطن اصلى تهيه كنيد ، كه آن لباس شما را از عذاب جهنم حفظ كند ، و در بهشت ابدى سازد .
«اهل ظاهر ، وطن ، شهر مصور معين را مى دانند مثل قونيه و آقسرا و قيصريه ، غلط فهم كرده اند ، زيرا تمامت شهرها از مغرب تا مشرق يك زمين است ، اولياء و محققان ، وطن آن عالم را مى دانند كه ارواح پيش از اشباح به چندين هزار سال در آن رحمت بى زحمت آسوده بودند ، و از آنجا اينجا آمدند ، عاقبة الامر همه را باز رجوع بدان خواهد بودن ، آه و حسرت كه انسانها پس از هبوط به اين جهان مادى و ظلمانى ، وطن اصلى خود را از ياد برده و به نعمت هاى مادى و گذراى جهان خاك دل خوش كرده اند»() .
چون انسان گرفتار بند ماديات وطن اصلى را از ياد ببرد ، در مقام تهيه لباس براى وطن اصلى بر نخواهد آمد ، و فقط به لباس پارچه اى اين جهان كه تنها بدن را مى پوشاند ، دل خوش مى دارد و با آن لباس كه پس از چند روز كهنه مى شود به عجب و ريا و تزين و خيلاء آلوده مى گردد ، و از اثر اين آلودگى قلبش سياه و از رابطه خود با حضرت حق جدا گشته در اعمال و اخلاق چون حيوان پست و درنده اى خواهد شد !!
عارف رومى مى فرمايد :
و نيز فرموده :
فَإذا لَبِسْتَ ثِيابَكَ فَاذْكُرْ سَتْرَ اللهِ عَلَيْكَ ذُنُوبَكَ بِرَحْمَتِهِ وَأَلْبَسْ باطِنَكَ بِالصِّدْقِ كَما أَلْبَسْتَ ظاهِرَكَ بِثَوْبِكَ وَلْيَكُنْ باطِنُكَ في سَتْرِ الرَّهْبَةِ وَظاهِرُكَ في سَتْرِ الطّاعَةِ .
امام ششم (عليه السلام) در اين جمله مى فرمايد : هرگاه لباس ظاهر را پوشيدى و به وسيله آن عيوب و نقائص بدنت را از ديدگان همه پنهان كردى ، به يادآور كه در اين مدت عمرت ، خداوند مهربان با رحمتش گناهانت را مخفى داشت ، و اجازه نداد كسى از آنچه بر خلاف او انجام دادى آگاه شود ، كه اگر آگاه مى شد آبرويت مى رفت و كسى حاضر نبود كمترين احترامى به تو بگذارد ، ولى مولا و سيد تو بزرگ تر از آن است كه پرده از عيوب باطنت برگيرد ، و گناهان و خطاهايت را برملا كند ، بر توست كه در هر مرتبه اى كه لباس مى پوشى از اين عنايت و لطف خاص حضرت او ياد كنى ، و از اينكه در ظاهر غرق لباس مادى و در باطن غرق پوشش رحمت هستى شكر به حقيقت كنى و به راستى و درستى در مدار بندگى او قرار بگيرى ودر همين حال لباس پوشيدن ويادآورى پوشش رحمت حضرت او با خضوع و خشوع از جنابش بخواهى ، اى آقائى كه در دنيا بدنم را به لباس ظاهر پوشاندى و عيوب و گناهانم را از مردم با لباس رحمتت مخفى داشتى ، در قيامت هم عيوب باطنم و گناهانى كه از من صادر شده به كرم و لطف و رحمتت بپوشان ، و اجازه مده و مخواه كه اين عبد ذليل ، و وامانده از راه ، و ناتوان از هر در رانده و در مرز عشق تو مانده ، در ميان مردم و بخصوص در حضور انبياء و اولياء و وجود مقدس ائمه طاهرين رسوا شود و آبروى ناقابل او بريزد .
آنگاه در دنباله كلام خود ، حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايد : چنان كه ظاهر بدن را به لباس ظاهر پوشى ، باطن را نيز به لباس صدق و راستى بپوشان ، باطن صادق باطنى است كه از مكر و حيله و خدعه و تزوير و ريا و غل و غش و دغلى پاك باشد ، باطن صادق باطنى است كه از تخيلات رديه و اعتقادات سخيفه مخلى شده و به حليه آراء صحيحه و علوم حقه مزين و محلى باشد ، باطنت بايد با پرده خوف از خدا و ظاهرت بايد با پرده اطاعت از حضرت حق پوشيده باشد .
راستى چه دنياى پر بهائى است ، دنياى خوف از مقام حضرت او ، و دنياى اطاعت از فرامين حضرتش ، به حقيقت خودش قسم دنيائى براى انسان بهتر از اين دنيا نيست ، خوف از مقام او علت ترك گناه ، و شوق به وصال او علت اطاعت از حضرت اوست .
وقتى مقام خوف و حضرت شوق آمد ، همه جهان مادى براى انسان به اندازه يك بال مگس ارزش ندارد ، و آنچه در دست انسان است همان را آدمى فقط براى او مى خواهد و آنچه را نمى پسندد ، انسان ابداً خيال آن را هم نمى كند !!
به قول عارف عاشق جلال الدين رومى :
آرى به عشق او دم زدن ، و به ذكر او زيستن ، و به ياد او بودن و ظاهر و باطن را براى او آراستن ، مقصد اعلا و هدف والا است ، و بعثت انبياء و زحمت امامان به همين خاطر بوده .
راهنمايان راه آمدند تا بشر اين جهان مادى را با همه دستگاهى كه دارد ، وسيله اى براى رسيدن به مقام قرب قرار دهند ، و تدريجاً مقام به مقام را طى كرده ، خيمه هجر از سرزمين دل بركنده و عمارت وصل بنا كنند ، و از دوئيت گذشته به مقام وحدت رسند ، و از بقاء خود دست برداشته به فنا افتند ، و به قول حضرت صادق (عليه السلام) بر درون خويش لباس صدق پوشند ، كه هركس لباس صدق بپوشد از همه چيز بگذرد و فانى در حضرت باقى شود .
عارف نامدار روزبهان بقلى شيرازى در اين مسئله با عظمت براساس آيات كتاب و روايات دقيق توضيحى بدين صورت دارد :
توحيد ذروه علياى احوال است و عروه وثقاى مقامات است ، و تيجان انبياء است ، و حليه اولياء است ، و حقايق توحيد نه هر رهروى كه راه يافت يافت ، كه سر توحيد لباس ربوبيت است كه «جان جان» بدان ملبس است ، تا واحد در واحد نشود سالك در عين عيان توحيد نرسد . اگر كسى به مقام فنا نرسد به جائى نرسيده ، مقامى كه خود و جهان را به حقيقت نفى كرده و در نفى خود و جهان ، جان خود و جهان را اثبات نمايد و در حقيقت واقعيت لا اله الا الله را در تجلى ببيند و بس به قول عارف شيدا و واله والا مرحوم حاج ميرزا حبيب الله شهيدى خراسانى :
اصل توحيد سه قسم است ، قسمى توحيد عام است ، و قسمى توحيد خاص ، و قسمى توحيد خاص الخاص :
اما آن كه توحيد عام است ، بعد از ارشاد حق ، سير كردن در آيات و جستن حق بوسيلت عقل و نور ايمان و شواهد حدثان ، تا ساكن باشنداز اضطراب شك و يقين ، و در اثبات وحدانيت حق افتند و از خطرات نفس (با اجراى دستورات حضرت او) باز رهند و تقديس ذات قديمش بيابند ، و تنزيه صفات عزيزش بدانند ، و معلوم كنند كه حق سبحانه واحد است من كل الوجوه ، ذاتش در صفات يكتاست و صفاتش در ذات يكتاست ، قدمش از حدوث جدا كنند و دانند كه وجود جليلش متعلق نيست به شيئى از اشياء و از دل خيال محال بيرون كنند و حضرت الله را سبحانه و تعالى منزه دانند از جواهر و اعراض ، و زمان و مكان ، و تشبيه و تعطيل ، و كيف و حيث ، و قيل و بعد ، و جهات وحد ، و حدود و صورت ، و قرب و بعد و حلول و ضد و ند و مثل و جزء و كل و خردگى و بزرگى و جرم و جسم و اركان و جارحه و قدمش را اول ندانند و ابدش را آخر نشناسند و هرچه در وهم و فهم آيد از آن بيرون شوند ، و به قول حضرت صادق (عليه السلام) باطن را با لباس صدق (كه مصداق اتمش ايمان به وحدانيت حق و ذات حضرت او و صفات عليا و اسماء حسنايش هست) بپوشانند ، و صدق باطن در مرحله عالى و اعلايش جز اين نيست ، باطنى كه با او همراه نيست باطن نيست ، منبعى از تيرگى و ظلمت ، و ظرفى پر از وساوس و شك و ترديد است ، اين توحيد در حقيقت توحيد علمى و به عبارت ديگر توحيد معرفتى است كه بر دليل و برهان و استدلال استوار است و مرحله اول توحيد يا مرتبه دانى آن است .
به قول حكيم بزگوار سخن سنج شيرين بيان نظامى گنجوى :
اما توحيد خاص آن است كه تمام عوالم به جملگى نزد وجود عظمت حق محو بينند ، و موجودات را در ربوبيت الله تعالى معدوم يابند ، از غلبات انوار قدم ، و چنان كه در قدم حق تعالى موجود بود و موجودات معدوم ، اكنون همچنان دانند ، و در وجود ، هيچ چيز نبينند كه نه آن در امر حق مستغرق باشد ، به مشاهده بعد از علم كه علم عام راست و مشاهده خاص راست ، و عالم را چنان بينند كه گوئى نزد صولجان قدرت بارى تعالى در ميدان خدائى كه از ازل به ابد مى برد و از ابد به ازل .
و مبادى توحيد خاص سير كردن است در شواهد صورت و روح و عالم صغرى كه جند حق و باطل آنجايند ، چون لشگر عقل و لشگر جان و لشگر دل و لشگر نفس ، و حجاب قهر و لطف ، و غرايب اشكال مقدورات كه در آن عالم موجود است و ظهور حق عز و جل كه در اسرار حقايق ملكوت به چشم جان ببيند ، كه توحيد عام از عالم ملك و شهادت رفتن است به حق ، كه به صورت آن عالم كبرى است .
و توحيد خاص از خود رفتن است به حق كه به صورت آدم ، عالم معانى و سراى تجلى است و آن آيت كبرى است اگرچه در جنب جهان كوچك است .
و فرق ميان خاص و عام در توحيد آن است كه عام به شواهد و عقل باز مانند ، و خاص چون حق را بدانستند از شواهد عالم صغرى و كبرى فنا شوند ، و فناى خود در بقاى حق بيابند ، و پيوسته در وجود حق مضمحل باشند ، تا احكام قديمش برايشان مى گذرد ، و ايشان به طوع محكوم مى باشند .
به قول عارف رومى كه از قول فانيان در حق و مطيعان وارسته فرموده :
اما توحيد خاص الخاص : آن است كه از حق به حق اسير كنند ، و آن اسر آنگه باشد كه روح مقدس از همه مراكب حدوث پياده شود ، و علوش سفل شود و سفلش علو گردد ، و جهات و مكان و سير و زمان نزد او معزول شود ، و حمر خيال از اصطبل مركب نور براند ، و فهم و وهم را ميل نايافت در ديده كشد ، و حس حواس و ضمير بى عقل را معطل كند ، و عقل را به مقراض تنزيه زبان فضول ببرد ، و نفس رعنا را در بازار غيرت توحيد سر بردارد ، و لشگر هوى و شهوت را كه حزب شيطانند به صدمه عشق بشكند ، و دل كه شهر خدايست عمارت عبوديت نگذارد ، و خانه طبايع كه مملو است از اخلاق انسانى به طوفان نيستى و معول هستى ويران كند ، و هستى صغرى و كبرى را با شواهد و دلايل در هم پيچد و در كتم عدم اندازد ، تا بى اثقال حدوث در قدم گامى چند بردارد ، و چون از ازدحام خلقيت بياسايد خود را به درياى نيستى دراندازد ، تا او از او فنا شود ، پس از بحر بقاى حق سر برآورد و بى خود حق را به حق بيند ، و بداند كه اين يك خطوت است از نيستى به هستى ، پس آن قدم بردارد ، و به قوت عبوديت به جناح ربوبيت در هواى هويت پرواز كند .
حكيم صفاى اصفهانى در زمينه فناى عاشق در معشوق گويد :
در آراستن باطن به صدق و رهبت و ظاهر به طاعت ، خواجه بزرگ نصير الملة و الدين خواجه طوسى در اخلاق ناصرى مى فرمايد :
قومى گفته اند كه بر اقرار به ربوبيت او و اعتراف به احسان و تمجيد او بر حسب استطاعت اقتصار نمايد .
و طايفه اى گفته اند : كه تقرب حضرت او به احسان بايد نمود ، اما با نفس خود به تزكيه، وحسن سياست، واما با اهل ونوع خود به مواسات وحكمت وموعظت.
و جماعتى گفته اند كه حرص بايد نمود بر تفكر و تدبر در الهيات و تصرف در محاولاتى كه موجب مزيد معرفت بارى سبحانه بود تا به واسطه آن معرفت به كمال رسد و توحيد او به حد تحقيق انجامد .
و طبقه اى از متأخرين حكما گفته اند كه عبادت خدايتعالى در سه نوع محصور تواند بود :
اول : آنچه تعلق به ابدان دارد مانند ، صلاة و صيام ، وقوف به مواقف شريفه از جهت دعا و مناجات .
دوم : آنچه تعلق به نفوس دارد مانند اعتقادات صحيح چون توحيد ، و تمجيد حق تعالى و تفكر در كيفيت افاضه وجود و حكمت او بر عالم و آنچه از اين باب بود .
سوم : آنچه واجب شود در مشاركات خلق مانند ، انصاف در معاملات و مضارعات و مناكحات و اداى امانات و نصيحت ابناى جنس و جهاد با اعداى دين و حمايت حريم .
و از ايشان گروهى كه به اهل تحقيق نزديك ترند گفته اند : كه عبادت خداى تعالى سه چيز است :
اول : اعتقاد حق .
دوم : قول صواب .
سوم : عمل صالح .
و ببايد دانست كه نوع انسان را در قرب به حضرت الهيت منازل و مقامات است و آن مقام چهار است :
مقام اول مقام اهل يقين است كه ايشان را موقنان خوانند و آن مرتبه حكماى بزرگ و علماى كبار باشد .
مقام دوم مقام اهل احسان است كه ايشان را محسنان گويند و اين مرتبه كسانى بود كه با كمال علم به حليه عمل متحلى باشند و به فضائلى كه بر شمرديم موصوف .
مقام سوم مقام ابرار بود ، و ايشان جماعتى باشند كه به اصلاح بلاد و عباد مشغول باشند و سعى ايشان بر تكميل خلق مقصور بود .
مقام چهارم مقام اهل فوز بود كه ايشان را فائزان و مخلصان گويند و نهايت اين مرتبه منزل اتحاد بود و وراى اين نوع انسان را هيچ مقام و منزلت صورت نبندد و استعداد اين منازل به چهار خصلت باشد :
اول : حرص و نشاط در طلب .
دوم : اقتناى علوم حقيقى و معارف يقينى .
سوم : حياد از جهل و نقصان قريحتى كه نتيجه اهمال بود .
چهارم : ملازمت سلوك طريق فضائل به حسب طاقت و اين اسباب را اسباب اتصال به حضرت حق خوانند .
و اما اسباب انقطاع از آن حضرت كه آن هم چهار بود :
اول : سقوطى كه موجب اعراض بود و استهانت به تبعيت لازم آيد .
دوم : سقوطى كه مقتضى حجاب بود و استخفاف به تبعيت لازم آيد .
سوم : سقوطى كه موجب طرد بود و مقت به تبعيت لازم آيد .
چهارم : سقوطى كه موجب خساست بود يعنى دورى از حضرت و بغض به تبعيت لازم آيد .
و اسباب شقاوت ابدى كه مؤدى بود بدين انقطاعات نيز چهار بود :
اول : كسل و بطالت و تضييع عمر تابع آن افتد .
دوم : جهل و عبادتى كه از ترك نظر و رياضت نفس به تعليم خيزد .
سوم : وقاحتى كه از اهمال نفس و خداعت و خلاعت غدار او در تتبع شهوات تولد كند .
چهارم : از خود راضى شدن به رذايلى كه از استمرار قبايح و ترك انابت لازم آيد و در الفاظ بهتنزيل ، زيغ و رين و غشاوه و ختم آمده است .
چون اين چهار رذيلت كسى از خود دور كند ، از آن چهار سقوط در امان بماند ، و چون آن چهار حقيقت به كار بندد به آن مقامات عالى برسد و چون به آن مقامات عالى برسد به صدق ظاهر و باطن رسيده است .
به قول عارف شوريده ، و عالم دل سوخته حاج ميرزا حبيب الله خراسانى :
يك بار ديگر به جملات نورانى حضرت صادق درباره لباس پوشيدن دقت كنيد :
زمانى كه لباست را پوشيدى ، به يادآور كه خداوند بزرگ با لباس رحمت خود گناهان تو را پوشاند و آبروى تو را حفظ كرد ، به شكرانه حفظ آبرويت ، باطنت را با لباس صدق بپوشان ، چنانچه ظاهرت را با لباس مادى پوشاندى ، و بايد باطنت در پوشش خوف ، و ظاهرت در پوشش اطاعت و عبادت قرار بگيرد .
وَاعْتَبَرْ بِفَضْلِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ حَيْثُ خَلَقَ أَسْبابَ اللِّباسِ لِتَسْتُرَ الْعَوْراتِ الظّاهِرَةِ ، وَفَتَحَ أَبْوابَ التَّوْبَةِ وَالإِنابَةِ لِتَسْتُرَ بِها عَوْراتِ الْباطِنِ مِنَ الذُّنُوبِ وَأَخْلاقِ السُّوءِ .
امام ششم در دنباله بيانات سعادت آفرين خود مى فرمايد : با نظر عبرت ، و چشم بصيرت ، و ديده تحقيق به فضل حضرت حق بنگر ، كه وسائل پوشش را براى پوشاندن عيوب و نواقص ظاهره براى تو خلق كرده ، و درهاى توبه و بازگشت را براى پوشيده شدن عيوب باطن و گناهان و اخلاق ناپسند به روى تو باز كرده !!
بر تو لازم است از لباس ظاهر استفاده كنى و شكرش را به جاى آورى ، و شكر لباس ظاهر به اين است كه لباست لباس حرام و لباس ظلم و لباس ريا و لباس تزين و مفاخرت و مباهات نباشد ، بلكه اين لباس در بدن تو براى عبادت و خدمت به خلق قرار داشته باشد ، تا در سايه اين عبادت و خدمت به سعادت دو جهان برسى .
و بر تو واجب و لازم و ضرورى است كه براى علاج و پوشاندن گناهان و از بين بردن اخلاق سوء از در توبه و انابه به حضرت حق وارد شوى و تلخى درد هجر را به شيرينى قرب و وصال حضرت او تبديل كنى .
به قول حضرت فيض آن انسان والا و عارف مشتاق :
وَلا تَفْضَحْ أَحَداً حَيْثُ سَتَرَ اللهُ عَلَيْكَ أَعْظَمُ مِنْهُ وَاشْتَغِلْ بِعَيْبِ نَفْسِكَ وَاصْفَحْ عَمَّا لا يُعْنيكَ أَمْرُهُ وَحالُهُ وَاحْذَرْ أَنْ يَفْنى عُمْرُكَ بِعَمَلِ غَيْرِكَ وَيَتَّجِرُ بِرَأْسِ مالِكَ غَيْرُكَ وَتَهْلِكَ نَفْسُكَ ، فَإِنَّ نِسْيانَ الذَّنْبِ مِنْ أَعْظَمِ عُقُوبَةِ اللهِ فِى الْعاجِلِ وَأَوْفَرِ أَسْبابِ الْعُقُوبَةِ فِى الاْجِلِ وَاشْتَغِلْ بِعَيْبِ نَفْسِكَ .
امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد : كسى را به بديهائى كه از او خبر دارى رسوا و بى آبرو مكن ، خود تو همان انسانى هستى كه خداوند غفار قبايحى بدتر از آنچه كه از ديگران خبر دارى بر تو پوشانده و نگذاشته آبرويت به باد رود !
آبرو و شخصيت ديگران را محترم بدان ، و سعى كن از اعتبار ديگران كم نكنى ، به عيب خود مشغول باش و براى آن بكوش كه رفع عيب از اعظم مسائل زندگى و از بهترين كارهاست ، و هرچه براى تو انجامش و برنامه اش سود ندارد از آن درگذر ، و بترس از اينكه با مشغول شدن به عيب ديگران از طريق غيبت و تهمت و افترا عمرت را فنا كنى و اين سرمايه گرانبهاى هستى را از دست بدهى ، در حديث است ، كه غيبت موجب عذاب غيبت كننده ، و كفاره گناهان غيبت شونده است ، آنچنان عمل مكن كه خوبيهاى تو سرمايه ديگران شود ، و ديگران به عمل تو از عذاب نجات پيدا كرده و تو به خاطر بديهائى كه در حق ديگران كردى به عذاب مبتلا شوى !
در اين جملات نورانى چهار موضوع بسيار مهم مطرح است :
1 ـ حرمت اشتغال به عيوب ديگران .
2 ـ وجوب اشتغال به عيوب خود .
3 ـ چشم پوشى از آنچه سود براى دنيا و آخرت ندارد .
4 ـ خسارت نسيان ذنوب .
قبل | فهرست | بعد |