قبل | فهرست | بعد |
يكى از دانشمندان بزرگ اين زمان داستان مهمى برايم نقل كرد كه در اوائل جنگ جهانى اول در تهران اتفاِ افتاد ، داستان مهم ، كه در آن درس و عبرت و پند براى همگان است .
مردى بود متقى ، با فضيلت ، بزرگوار ، و آراسته به تربيت الهى ، و داراى روح ملكوتى ، كه در بازار تهران داراى يك مغازه بود .
درآمد مالى خود را به دو تقسيم كرده بود ، قسمتى را براى مخارج خانه خود گذاشته بود و سهم ديگر را براى رفع نياز نيازمندان .
بدون انجام كار خير راحت نبود ، دلش مالامال از غم براى مسلمين بود ، كار نيكى نبود مگر آنكه در آن سهم داشته باشد .
از خانه جز براى كار خير و طاعت حق و امرى از امور اسلام خارج نمى گشت
روزى از خانه مطابق با نيت هميشگى خود خارج شد ، ولى آن روز به كار خيرى برنخورد ، با كمال اندوه و تأسف به خانه برگشت ، به همين سبب ميلى به غذا نداشت ، خوابش نمى برد ، ناراحت و رنجيده بود .
ساعت ها از شب مى گذشت ، شهر به خواب رفته بود ، اما ديده او بيدار بود ، لباس پوشيد و به همسرش گفت من به قصد حل مشكل مسلمانى يا انجام كار خيرى از خانه مى شوم .
خانه را ترك كرد از اين كوچه به آن كوچه ، از اين محل به آن محل ، از اين خيابان به آن خيابان در حركت بود ، از خداى مهربان توقع داشت در آن وقت شب كار خيرى نصيبش شود !!
مشغول گشتن بود ، صداى ناله اى توجه او را جلب كرد ، به سوى صاحب ناله رفت ، جوانى را ديد سر به ديوار گذاشته ، آه مى كشد و اشك مى ريزد .
به جوان سلام كرد ، دردش را پرسيد ، از گفتن درد و رنجش ابا داشت به او گفت : جز براى رفع حاجت و برطرف كردن درد دردمند از خانه بيرون نيامده ام دردت را بگو .
جوان در پاسخ گفت : اينجا حول وحوش محله بدكاران است ، مرا قدرت ازدواج نيست ، به تازگى دختر جوان زيباروئى را به اين خانه كه خانه بدكاران است آورده اند ، من مايل به آن دخترم ، به خاطر پول كم من ، رئيس اين خانه كه خانم نسبت مسنى است از ورود من به خانه و ديدار دختر جلوگيرى مى كند !
آن مرد بافضيلت به جوان گفت ، اكنون كه دختر در معرض فساد مفسدين قرار نگرفته ، اگر به او علاقه شديد دارى و حاضر به ازدواج با او هستى من وسائلش را فراهم كنم .
جوان باور نمى كرد ، بهت زده شده بود ، در پاسخ آن مرد گفت : اگر اين خدمت را نسبت به من انجام دهى كار بزرگى كرده اى .
آن مرد با كرامت خانه را در زد ، خانم رئيس در را باز كرد ، چشمش به قيافه اى الهى و چهره اى ملكوتى افتاد ، سخت تعجب كرد ، فرياد زد : اى مؤمن مى دانى اينجا كجاست ؟ اينجا محله بدكاران است ، شما را چه شده به اين ناحيه گذر كرده اى ؟
جواب داد : دخترى كه جديداً به خانه شما آورده اند براى اين پسر مى خواهم ، چنانچه ميسر است اين خدمت را انجام داده و دلى را از اندوه و رنج بدر آر .
جواب داد : اين دختر جهت ماندن در اين خانه نزديك به پنجاه تومان ضمانت سپرده ، شما حاضرى آن پنجاه تومان را بپردازى ؟
گفت : آرى ، با آنكه پنجاه تومان در آن زمان پول فوِ العاده اى بود ، و با آن مى توانستند كار عمده اى انجام دهند ، ولى آن مرد با كرامت در راه رضاى محبوب حاضر به پرداخت آن پول بود .
آرى عاشق الله جان و مال را فقط براى حضرت او مى خواهد مال و جان اگر در راه او نباشد مال و جان نيست و بال و بار شيطانى است .
عاشق جز به معشوِ و محب جز به محبوب فكر نمى كند ، جان و مال عنايت خداست ، و بايد خرج خدا شود .
در صورتى كه مال در راه دوست مصرف شود براى انسان سودمند است ورنه در برزخ و قيامت جز بار سنگين و عذاب مهلك چيز ديگرى براى انسان نيست .
اهل حال و اهل خدا جز خدا نمى شناسند ، و سراپائى جز دلبر نمى دانند ، آنان هرچه مى خواهند براى او مى خواهند ، و هرچه انجام مى دهند براى او انجام مى دهند .
عمر و وقت و زمان را فقط براى او مى خواهند ، فدا كردن مال و جان در راه او براى آنان كارى آسان است .
عشق براى آنان چيزى جز خدا باقى نگذاشته ، آنچه مربوط به محبوب آنان نيست از آن روى گردانند ، و هرچه در ارتباط با محبوب آنان است ، به جان و دل به طرف آن مى دوند .
به قول يكى از شعراى معاصر :
آن مرد كريم و بافضيلت پنجاه تومان را داد ، و آن دختر را گرفت و همراه پسر به خانه خود برد ، از پسر درخواست كرد جهت كار نزد خودم باش ، و از همسرش درخواست نمود به دختر تعاليم اسلامى بياموزد .
پس از مدت كمى كه دختر آراسته به فضائل شد ، و پسر در نزد آن مرد رموز كار را ياد گرفت ، عروسى مفصلى جهت آنان برگزار كرد .
مدت ها گذشت ، روزى پسر به نزد آن مرد باكرامت آمد عرضه داشت تو مانند يك پدر جهت من حق پدرى بجاى آوردى ، و بالاترين خدمت را نسبت به من انجام دادى ، هم اكنون از تو مى خواهم به من اجازه دهى همراه همسرم از تهران كوچ كرده و به محل اصلثى خود شهر منجيل بروم .
آن مرد بزرگوار به او رخصت سفر داد ، پسر همراه با همسرش به شهر اصلى خود آمد ، در آنجا ماندگار شد ، رابطه او با آن مرد بزرگ به توسط نامه بود .
جاده هاى آن زمان به وضعى نبود كه زود به زود بتواند به تهران آمده و به آن يار خدمتگذار نايل گردد .
سالها گذشت ، براى آن مرد باكرامت سفرى به سوى رشت و بندر انزلى اتفاِ افتاد ، هنگام غروب به شهر منجيل رسيد ، جمعيت كثيرى را كنار نانوائى ديد ، كه همه جهت نان گرفتن گرد آمده ولى نان كم و مقدارى گران است .
سئوال كرد چه خبر است ؟ گفتند : ايام جنگ جهانى اول است ، آذوقه خيلى كم شده ، علاوه مهاجرين زيادى در شهر مقيم شده و جاى آنان در مسجد و حسينيه است و از كمبود نان رنج مى برند !!
پرسيد : گندم و آرد اين ناحيه در اختيار كيست ، گفتند : فلان شخص ، به محض شنيدن نامش معلوم شد ، همان جوانى است كه سالها پيش آن خدمت بزرگ را در حق او كرده ، نشانه خانه او را پرسيد ، به درب خانه او رفت ، در زد ، خدمتكار گفت كيست ؟ گفت : صاحب خانه را مى خواهم ، صاحب خانه به درب درآمد ، تا چشمش به آن مرد باكرامت افتاد از شوِ فريادى كشيد و محبوب خود را در آغوش گرفت و زن و فرزندش را به ديدار او صدا زد ، به آن مرد خوش آمد گفت و از او دعوت كرد به درون خانه بيايد ، ولى او گفت : من قدم به اين خانه نمى گذارم مگر اينكه مشكل نان در اين منطقه حل شود !!
آن پسر به انباردار خبر داد در انبارها را باز كن و نثار قدم اين عزيز گندم و آرد را به نازل ترين قيمت ممكن همين امشب در اختيار نانوايان شهر قرار بده ، و به نانوايان از قول من بگو امشب تا نيمه شب يا سحر پخت كنند ، اگر مخارج اضافى در برداشت به عهده من ، شب به نيمه نرسيده بود كه بر تخت نانوايان منجيل نان فراوانى قرار داده شد ، ولى مشترى براى بردن نداشت .
راستى بعضى از انسانها چه وجود با بركت و پر منفعتى هستند ، چون در خانه قرار مى گيرند شمع خانه اند ، چون قدم از خانه به بيرون مى گذارند براى خلق خدا منبع خيرند .
بيائيد در تمام برنامه ها چنانچه قرآن مجيد در بسيارى از آيات دستور مى دهد فكر كنيم ، نور فكر نمى گذارد ، كار خير و عمل نيكى از ما فوت شود ، نور فكر نمى گذارد كه فقط به فكر خود بوده ، و هر چيزى را براى خود بخواهيم ، فكر آفتاب زندگى و منبع بسيارى از امور الهى در حيات انسان است ، فكر ريشه عمل و بلكه بالاتر از عمل است ، چون هر عمل نيكى محصول فكر پاك است .
سلطان ولد در كتاب «رباب نامه» صفحه سى و دو مى فرمايد :
فكر بالاى عمل است ، زيرا عمل فعل جوارح است و فكر عمل باطن ، عمل در دست آدمى است اما فكر مقدور آدمى نيست مگر آن را حق تعالى بخشد .
و غرض از فعل جوارح جوشش فكر است كه :
تَفَكَّرُ ساعَة خَيْرٌ مِنْ عِبادَةِ سَبْعينَ سَنَة .
عمل همچون درخت است و فكر همچون ميوه درخت ، زيرا مى فرمايد :
مَنْ أَخْلَصَ للهِِ أَرْبَعينَ صَباحاً ظَهَرَتْ يَنابيعُ الْحِكْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلى لِسانِهِ .
پس معلوم شد كه حكمت ثمره عمل است ، اگر عمل باشد و ثمره نباشد معلوم شودكه آن عمل مى نمود اما در حقيقت عمل نبود چنانكه درم قلب به صورت درم مى نمايد و در حقيقت درم نيست .
آرى فكر علت عمل و عمل علت حكمت و حكمت علت حل تمام مشكلات اجتماعى ، اقتصادى ، سياسى ، مادى و معنوى است .
خداوند حكيم قرآن حكيم را براى ساخته شدن فرد و جامعه حكيم نازل كرده و آن كس كه از فكر و عمل و حكمت بهره ندارد ، ارتباطى با خداوند و فيوضات حضرت او ندارد ، و چنين كسى نبايد توقع خير دنيا و آخرت داشته باشد ، كه سعادت دنيا و آخرت نصيب آن كسى است كه داراى فكر الهى و عمل اسلامى و حكمت ربانى باشد .
بى فكر ، دچار دنياى غلط مى شود ، دنيائى كه او را از تمام حقايق و معارف غافل كرده ، و به بدبختى و شقاوت مى كشد .
زندگى و حيات و دنيائى كه عامل رشد و كمال و بالا رفتن شخصيت انسان نباشد ، و آدمى در گرفتار بودن به آن دنيا از ياد حق و ذكر دوست غافل بماند پشيزى ارزش ندارد .
سلمة الاحمر مى گويد : بر هارون الرشيد وارد شدم ، او را در كنار كاخها و قصرها ديدم ، اين شعر را خواندم :
خانه هايت در دنيا وسيع است ، اى كاش بعد از مرگت نيز خانه قبرت وسيع باشد .
هارون گريه كرد و گفت : اى سلمه به نحو مختصر مرا موعظه كن ، گفتم : اى هارون اگر در بيابانى خشك و بى آب و علف قرار بگيرى ، و تشنگى تو را تا سرحد مرگ ببرد ، با چه قيمتى حاضرى آب بخرى آن هم به اندازه يك شربت ؟ گفت : با نصف آنچه در اختيار دارم !
گفتم : اگر آب را به اين قيمت خريدى و خوردى ، ولى از تو دفع نشد و دچار مرض حبس البول شدى ، چه قيمت حاضرى بپردازى كه از اين رنج راحت شوى ؟ گفت : نصف ديگر ثروتم را ، گفت : خدا لعنت كند دنيائى را كه به شربت آب و بولى از دست مى رود !!
بيائيد آنچه در دست داريم همه را در راه خشنودى حضرت حق قرار دهيم ، بيائيد براى خدا باشيم و براى خدا بميريم ، بيائيد براى خدا به خانه خود برويم و براى خدا از خانه خارج شويم ، و كارى كنيم كه از ما نسبت به حضرت حق جز طاعت و نسبت به خلق خدا جز خدمت كارى صادر نشود ، بيائيد به حضرت حق عرض كنيم :
وَأَلْزِمِ السَّكينَةَ وَالْوِقارَ وَاذْكُرِ اللهَ سِرّاً وَجَهْراً .
چون از خانه خارج شدى ادب در راه رفتن را مراعات كن ، و ادب در اين است كه با آرامش دل و آرامش بدن حركت كنى ، از افراط و تفريط در راه رفتن اجتناب كن ، از حركت هاى لغو و بيهوده و اعمال ضد حق بر حذر باش ، و در درون و برون خود متذكر حضرت حق باش ، كه با متذكر بودن نسبت به حق و شئون حضرت او كه انبياء و ائمه و اولياء و حلال و حرام و قبر و برزخ و قيامت و حساب و كتاب است از تمام خطرات بيرون از منزل كه عبارت از نگاه به نامحرم ، رابطه نامشروع ، ظلم به زيردست ، مال حرام ، احتكار جنس ، تقلب و خدعه و حيله و مكر با مردم و ... مصون خواهى بود .
در روايات آمده كه روزگارى بر مردم بيايد كه مؤمن از خانه خارج شود ، ولى كافر و بى دين به منزل برگردند !!
چون سراً و جهراً ياد حضرت او باشى ، شيطان و شياطين از حمله به تو و ضربه زدن به شئون معنوى تو عاجز خواهند بود .
و اگر بخواهى مسئله ذكر و ياد خدا سراً و جهراً به وقت بيرون بودن از خانه در تو قوى و با شدت باشد ، لازم است هر روز در هنگام خروج از خانه يا هرچند روز يكبار خدمت يكى از مردان الهى و عالمان ربانى رسيده و از نفس پاك او همت گرفته روح و جان ، و قلب و سر خود را قوت بخشى ، و بدان كه بدون توسل به ذيل عنايت انبياء و ائمه ، يا جانشينان آن بزرگواران به پايان راه نخواهى رسيد و هماى سعادت بر سرت به پرواز نخواهد آمد .
گفته اند : اصل عبادت و مسلمانى روى آوردن است به مردان حق ، اگر به هزاران نوع طاعت آراسته باشى و به علوم و اخلاِ پيراسته ، چون منكر ايشان شوى ، مردود حق گردى ، دليل بر آن در زمان مصطفى (عليه السلام) هركه به او رو نياورد و منكر حال او گشت حق تعالى طاعت ها و عبادت هاى آن كس را از سلك معصيت شمرد ، بلك از كافران و مردودان گشت و در آخر علف دوزخ شد() .
تو هر روز و هر ساعت محتاج به تذكرى ، چون هر لحظه در معرض بزرگترين خطرهائى ، چه بهتر كه برايت خضر راهى باشد و تو به وقت خروج از خانه در ابتداى روز او را ببينى و به وقت برگشتن به منزل هم او را ملاقات كنى ، كه همت و نفس و نصيحت و حكمت او تو را از افتادن در قيود سخت و خطرناك شيطانى حفظ كند ، و حداقل در كسب و كار و رابطه با مال و پول كه سخت ترين جاذبه ها و كشش را دارد ، تو را از حرام خدا حفظ نمايد ، كه روزى انسان با توجه به سعى و كوشش و كار و فعاليتى كه دارد از حلال و رزِ طيب و طاهر مقرر شده و آدمى بايد به حلال خدا كه از راه كسب مشروع بدست مى آورد قانع باشد .
پيامبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود : اى مردم مى دانيد خداى شما چه مى گويد ؟ گفتند : خدا و رسول او بهتر مى داند فرمود : در استواى بر عرش و نظر بر خلق مى فرمايد : بندگان من شما مخلوِ من و من خالق شمايم و روزى شما بدست من است ، در آنچه من براى شما تكفل كرده ام خود را به رنج و مشقت و بخصوص بلاى حرام دچار نكنيد ، روزى را از من بخواهيد و خود را براى من قرار دهيد ، حوائج خود را به من اظهار نمائيد ، من روزى شما را بدون افتادن در رنج و مشقت حرام و رنج اضافى مى رسانم .
اى مردم مى دانيد خداى شما چه گفته ؟ گفتند : خدا و رسول بهتر مى داند ، فرمود : خداوند مى فرمايد : انفاِ كنيد تا بر شما انفاِ كنم ، و وسعت به اهل و عيال و مردم بدهيد تا بر شما وسعت بدهم ، تنگ نگيريد كه بر شما تنگ خواهم گرفت ، ابواب رزِ به عرش من در شب و روز باز است من رزِ را به بنده ام بر اساس نيت و بخشش و صدقه و انفاقش نازل مى كنم ، هركس دست باز داشته باشد ، من هم نسبت به او دست باز خواهم داشت ، و هركس سخت بگيرد و كم خرج كند نسبت به او سخت خواهم گرفت() !!
چه نيكوست كه انسان با مال حرام روبرو شد ، هرچند زياد باشد براى خاطر خدا صبر كند و استقامت ورزد كه به حرام آلوده نشود .
محاسبى مى گويد : لِكُلِّ شَيْئي جَوْهَرٌ الإِنْسانِ العَقْلُ وَجَوْهَرُ العَقْلِ الصَّبْرُ .
براى هر چيز حقيقتى است و حقيقت انسان عقل است و حقيقت عقل صبر و پايدارى و استقامت است .
كسى كه در حرام خدا صبر پيشه كند دلش به انوار معرفت روشن گشته و جانش ظرف تجلى صفات خواهد شد ، و كششى در قلب او نسبت به حضرت يار پيدا خواهد شد ، كه از طرفى نسبت به تمام امور به آرامش خواهد رسيد ، و از طرفى نسبت به محبوب تا رسيدن به مقام وصل واله و حيران و بى قرار خواهد گشت .
اين دل شكسته در اين زمينه خطاب به محبوب واقعى سروده :
سَئَلَ بَعْضُ أصْحابِ أَبي ذَرٍّ أَهْلَ دارِهِ عَنْهُ فَقالَتْ : خَرَجَ ، فَقالَ : مَتى يَعُودُ ؟ قَالَتْ مَتى يَرْجِعُ مَنْ رُوحُهُ بِيَدِ غَيْرِهِ ؟! وَلا يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَلا ضَرّاً .
بعضى از ياران ابوذر ، آن مرد بزرگ الهى به درب خانه اش آمدند و از همسر او پرسيدند كجاست ؟ گفت : بيرون رفته . گفتند : كى مى آيد ؟ گفت : چه سئوالى است ، كسى كه روحش و جانش به دست ديگرى است كى بر مى گردد ؟ شايد برنگردد ، كى بر مى گردد كسى كه مالك خود نسبت به نفع و ضررى نيست .
بعضى از زنان تربيت شده معارف الهى ، راستى از چه معرفتى برخوردار بودند گاهى زنان با معرفت ، و آنان كه در مدرسه انبياء و امامان تربيت شدند براى تمام انسانها در تمام زمينه درس و عبرت اند .
فيض آن عارف بزرگ و عالم سترك و فقيه پر ارزش در كتب اخلاقى اش مى فرمايد :
بعضى از زنان ، اول صبح تا كنار درب خروجى منزل به بدرقه شوهر مى آمدند ، و به وقت خداحافظى مى گفتند : اى مرد خانه مطمئن باش كه من و فرزندانت به توفيق الهى به گونه اى تربيت شده ايم كه حاضريم به حداقل غذا و لباس و مسكن قناعت كنيم ، مبادا به وقت كسب ما را در نظر گرفته و بگوئى بايد به زندگى گشايش بدهم تا زن و فرزندم راحت باشند آنگاه حدود و مقررات الهى را شكسته دست به حرام آلوده كنى ، من و فرزندانت در قيامت مسئوليت خطا و اشتباه و به حرام افتادن تو را قبول نخواهيم كرد ، و چنانچه به عنوان ما دست به حرام بيالائى ما در محضر حضرت حق عرضه خواهيم داشت : بار خدايا ما در دنيا قناعت كردن خود را به اين مرد اعلام كرديم و او بدون اطلاع ما دست تجاوز به قانون تو دراز كرد ، و ما امروز مشاركت در خطاى او را قبول نداريم !!
چه بسيار زنان بيدار دل و با معرفتى بودند كه علت سعادت شوهران و فرزندان گشتند .
چه بسيار زنانى بودند كه در كنار همسرانشان با سختى ها و مشكلات زندگى ساختند ، و شوهران خود را تشويق به استقامت كرده ، از انحراف آنان از صراط مستقيم الهى جلوگيرى كردند .
درسى كه در درب خانه زن ابوذر به دوستان ابوذر داد ، يك جهان معرفت و يك دنيا علم است .
آرى هيچكس مالك نفع و ضرر نسبت به نفس خود نيست ، و زمام حيات و زندگى فقط و فقط بدست خداست .
خوشا به حال آن انسانهائى كه در تمام شئون حيات متذكر حق و متوجه حضرت محبوبند و حضرت محبوب متوجه آنان به قول عارف عالم ، شيخ مصلح الدين شيرازى :
وَاعْتَبِرْ بِخَلْقِ اللهِ تَعالى بِرّهِمْ وَفاجِرِهِمْ أَيْنَما مَضَيْتَ وَاسْئَلِ اللهَ تَعالى أَنْ يَجْعَلَكَ مِنْ خاصِّ عِبادِهِ وَأَنْ يَلْحَقَكَ بِالْماضينَ مِنْهُمْ وَيَحْشُرَكَ في زُمْرَتِهِمْ .
امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد : به نيكان و بدان خلق خدا به نظر پند و عبرت بنگر ، و فكر كن كه كجا رفتند و چه شدند ، عاقبت نيكان به كجا رسيد ، و عاقبت بدان و بدكاران به كجا كشيد ؟
بر تو هم كه يكى از مخلوقات خدائى همان خواهد رفت كه بر آنان رفت ، اگر نيكى بر تو عاقبت نيك خواهد آمد و اگر زشتى و بدخو و بى ايمانى بر تو همان خواهد شد كه بر بدان و آلودگان روزگار رفت !
كوشش كن از وضع زندگى گذشتگان ، چه نيكان چه بدان پند گرفته و عبرت آموزى ، تا پس از مرگ همچون خوبان عالم خوشحال باشى ، و چون بدان و بدكاران دچار اندوه و تأسف و حسرت نباشى .
اصولا خداوند بزرگ قصدى از بيان سرگذشت خوبان و بدان در قرآن مجيد جز پند دادن به آنان كه در دنيا زندگى مى كنند ندارند ، در قرآن كريم در اواخر سوره مباركه يوسف مى فرمايد :
( لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِي الاَْلْبَابِ ) .
هر آينه در داستان گذشتگان پند است براى صاحبان انديشه و فكر .
آرى در دو چهره نيكان روزگار و بدان تاريخ براى اهل خرد درس ها و عبرتها است ، يوسف براى حكمرانى كه بخواهد اهل عدل باشد درس و عبرت است ، و فرعون براى كسى كه بخواهد از مسير حق منحرف باشد و به ملتى كه زير دست اويند ستم كند پند و درس است و اين دو نمونه اى از نيكان و بدان تاريخ قرآنند كه خداوند هر دو را براى همگان عبرت قرار داده .
به قول جمال انسانيت كه يكى از بهترين تفاسير سوره يوسف است :
يوسف صديق در تاريخ بشريت يكى از شخصيت هاى ممتاز و كم نظيرى است كه عملا مكتب تربيت و ارشاد و هدايت را باز كرده است ، و داستان زندگى آموزنده وى براى عموم طبقات درس سعادت و موفقيت است يعنى : براى جوانان نورس كه در معرض طغيان غرائز حيوانى و شهوات سركش قرار دارند ، نيكوترين راهنماى ايمان و تقوا است كه بر تمايلات حيوانى غلبه كنند ، و دامن عفت و طهارت خود را از هرگونه آلودگى پاك نگهدارند .
و براى بانوان و دوشيزگان ، كه ممكن است در مسير آلودگى هاى رسوا كنندده واقع شوند كامل ترين وسيله پند و اندرز است كه : از عاقبت شرم آور عياشى و هوس رانى بپرهيزند و همواره در پناه ايمان و پرهيزكارى ، طهارت نفس و پاك دامنى خويش را حفظ كنند .
و براى زمامداران دلسوز و خيرخواه ، بهترين برنامه عملى است : كه تمام نيروها و امكانات خود را در راه خير و سعادت مردم بكار ببرند و با كمال اخلاص و خضوع ، جامعه را به سوى كمال و خوشبختى رهبرى نمايند .
قرآن مجيد در سوره يوسف آيه 109 و روم آيه 9 و فاطر آيه 44 و مؤمن آيه 21 و 82 و محمّد آيه 10 به مردم مى فرمايد : در زمين بگرديد و به عاقبت افراد ، ملت ها ، دولت ها ، ثروتمندان ، كه از شما گاهى داراى جمعيت بيشتر و قدرت برتر ، و ثروت افزون تر بودند فكر كنيد كه با همه قوت و قدرت چه شدند و كجا رفتند و عاقبت مخالفت آنان با حق به كجا كشيد ، آيا در زندگى برنده شدند ، يا با كمال وقاحت و رسوائى و شرمسارى با زنده گشتند ، و در پايان كار به عذاب الهى دچار گشته و نفرت و غضب و لعنت خدا و انبياء و ملائكه و نيكان را براى خود خريدند !!
آرى به فرمان امام به حق ناطق حضرت جعفر بن محمد الصادِ ، در اوضاع و احوال گذشتگان چه نيكان و چه بدكرداران به ديده عبرت و پند گرفتن بنگر و از هر دو طايفه براى رسيدن به كمال و رشد ، جهت خود درس و پند بساز .
سپس از خداوند مهربان درخواست كن والتماس نما : كه اى مهربان مولاى من ، اى كريم و رحيم ، اى دادرس و فريادرس ، اى رؤف به عباد ، و اى ياور مستمندان ، و اميد دردمندان ، مرا از بندگان شايسته و خالصت قرار بده و به من توفيق ملحق شدن به آن بزرگواران را عنايت كن و چون بميرم مرا در زمره ايشان محشور كن ، كه تو ارحم الراحمينى و گداى بى نوا را از درگاه لطف و كرمت دست خالى و نااميد بر نمى گردانى .
به قول امام عاشقان ، تاج عارفان ، اميد بيداران ، روح زنده دلان ، جان جهان و جهان جان اميرمؤمنان (عليه السلام) در دعاى كميل :
لاَِيِّ الاُْمُورِ إِلَيْكَ أَشْكُو ، وَ لِمَا مِنْها أَضِجُّ وَأَبْكِي ، لاَِلِيمِ الْعَذابِ وَشِدَّتِهِ ، أَمْ لِطُولِ الْبَلاَءِ وَمُدَّتِهِ . فَلَئِنْ صَيَّرْتَنِي لِلْعُقُوبَاتِ مَعَ أَعْدائِكَ ، وَجَمَعْتَ بَيْنِي وَبَيْنَ أَهْلِ بَلاَئِكَ ، وَفَرَّقْتَ بَيْنِي وَبَيْنَ أَحِبَّائِكَ وَأَوْ لِيائِكَ ، فَهَبْنِي يَا إِلهِي وَسَيِّدِي وَمَوْلايَ وَرَبِّي ، صَبَرْتُ عَلَى عَذابِكَ ، فَكَيْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِراقِكَ ؟!
براى كداميك از برنامه هايم به سوى تو شكوه برم و براى كداميك از مسائل و مراحل زندگيم به تو ناله كنم ، براى عذاب دردناكى كه جريمه گناهان است ، يا براى بلاى دائمى كه در قيامت ممكن است گريبانم را بگيرد .
اى مولاى من ، اگر مرا در عذاب فردا با دشمنانت قرار دهى ، و مرا با صاحبان بلا همنشين كنى و بين من و عاشقان و دوستانت جدائى بيندازى ، من بر تمام اين عذاب ها و دردها و رنج ها صبر مىورزم ، ولى در فراِ تو مرا صبرى نيست .
چه نعمتى از اين بالاتر ، كه خداوند بزرگ به انسان ايمانى محكم ، عمل صالح ، اخلاِ حسنه ، فكر دورانديش عنايت كند ، و اين نعمت هاى بزرگ و پرارزش را بر انسان تداوم بخشد ، آنگاه در لحظه مرگ آدمى را در زمره انبياء و اوليا و نيكان محشور فرمايد .
خداوندا ما بندگان تهيدست و بى خبر را از فقر و تهيدستى و بى خردى و بى خبرى نجات بخش ، و درهاى عنايت و فيض و رحم و لطف و رأفت خود را به روى ما بينوايان باز كن ، و سعادت دنيا و آخرت را نصيب ما بفرما .
اين فقير بى نوا و افتاده در گوشه محنت و بلا در عرض مناجات به درگاه باعظمت حضرت قاضى الحاجات سروده ام :
خداوندا شب و روز ما را در عبادت و اطاعت غرِ كن ، و آنى ما را به خود وامگذار ، كه اگر لطف و محبت و عنايت تو نباشد ما از هر نظر بيچاره و بدبختيم .
وَاحْمَدْهُ وَاشْكُرْهُ عَلى ما عَصَمَكَ عَنِ الشَّهَواتِ وَجَنَّبَكَ عَنْ قُبْحِ أَفْعالِ الْمُجْرِمينَ وَغُضَّ بَصَرَكَ عَنِ الشَّهَواتِ وَمَواضِعِ النَّهْيِ .
از اينكه فقط و فقط خداوند بزرگ بنا بر لطف و عنايت و مهرش تو را از شهوات : شهوت شكم ، شهوت غريزه جنسى ، شهوت مال ، شهوت قدرت ، شهوت خيال حفظ كرده ، و نگذاشته در اين امور به لغزش و عثرت دچار شوى ، و سعادت دنيا و آخرتت پايمال شود ، آن وجود مقدس و عطا كننده فيض اقدس را شكر و حمد كن ، گرچه از عهده كوچكترين و كم ترين نعمت او بر نخواهى آمد .
به وقت بيرون بودن از خانه حتماً ديده ات را از مورد شهوت و آنچه خداى بزرگ به مصلحت تو نهى فرموده فرو پوش ، كه فرو پوشيدن ديده مقدمه كرامت و بزرگوارى و عامل حفظ انسان از خواهش هاى بيجاى نفس ، و افتادن در انواع گناهان و معاصى و كبائر است ، چنانچه زنده بمانم در باب فرو پوشيدن چشم كه از ابواب مهم مصباح الشريعه است ، شرح مفصلى در اين زمينه خواهم داد .
در هر صورت به نامحرمان نگاه مكن ، به صورت هركس چه مرد چه زن كه تو را به شهوات حيوانى بكشد نظر مينداز .
در كوچه و خيابان از نگاه كردن به خانه هاى مردم به هر شكلى كه هست بپرهيز ، در حديث است كه حضرت رسالت پناه (صلى الله عليه وآله وسلم) از جائى مى گذشت و شخصى در آنجا از شكاف درب خانه كسى نگاه مى كرد ، چون حضرت را ديد گريخت ، حضرت فرمود : اگر به تو دست مى يافتم چشمهايت را از حدقه بيرون مى كشيدم .
وَاقْصُدْ في مَشْيِكَ وَراقِبِ اللهَ في كُلَّ خُطْوَة كَأَنَّكَ عَلَى الصِّراطِ جائِزٌ وَلا تَكُنْ لَفّاتاً وَافْشِ السَّلامَ لاَِهْلِهِ مُبْتَدِئاً وَمُجيباً .
در راه رفتن ميانه روى را رعايت كن ، نه تند برو نه كند قدم بردار و در هر قدمى و گامى كه بر مى دارى متوجه مراقبت و حكم خدا باش ، فكر كن كه به قدم ديگر نمى رسى ، خداى نخواسته اگر در قدم معصيت باشى و به قدم بعد براى توبه نرسى ، خداى نخواسته اگر در قدم معصيت باشى و به قدم بعد براى توبه نرسى چه مى كنى ؟
در حركت در كمال احتياط نسبت به امور الهى باش ، مانند كسى كه از پل صراط مى گذرد ، چنانكه او آناً فآناً گويا در شرف افتادن است و به جناب احديت در كمال جزع و استغاثه ، تو نيز آنچنان باش ، در هيچ حال از ياد حضرت حق غفلت مكن كه مبادا اجل برسد و تو از او غافل باشى .
و در مسير راه به هريك از برادران مسلمان كه بر مى خورى سلام كن ، و اگر سلام كنند جواب بده ، كه پاسخ سلام واجب و ابتدا كردن آن مستحب است .
در اسلام از جمله عمل هاى مستحب كه ثوابش از واجب بيشتر است سلام است ، و مقصود شارع در هر صورت افشاى سلام مى باشد كه در حديث آمده :
مِنْ خَصائِصِ الْمُؤْمِنِ إِفْشاءُ السَّلامِ وَإطْعامُ الطَّعامِ وَالصَّلاةُ بِاللَّيْلِ وَالنَّاسُ نِيامٌ .
از جمله خصائص مؤمن افشاء سلام است خواه به بزرگ يا كوچك ، عبد يا آزاد ، و خوراندن به مردم و نماز خواندن در دل شب آنگاه كه همه درخوابند .
راستى كدام لذت از اين برنامه بالاتر است ، به وقتى كه تمام مردم در رختخواب عافيت درخوابند و عبد در پيشگاه حضرت مولا سر ذلت به خاك عبوديت گذاشته و به ياد گناهانش در حال اشك ريختن و مناجات است كه :
در هر صورت در سلام كردن نسبت به كسى تكبر و بخل مكن كه در حديث آمده : بخيل ترين مردم كسى است كه در سلام به مردم بخل داشته باشد .
وَأَعِنْ مَنِ اسْتَعانَ بِكَ في حَقٍّ وَارْشِدِ الضّالَّ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ .
و به هركس در مسير حق و در امرى از امور زندگى از تو كمك و يارى خواست يارى بده ، و كسى كه راه را گم كرده او را به راهى كه نسبت به آن قصد دارد هدايت و ارشاد كن و از اهل جهل و لهو و لعب بپرهيز .
در اين جمله سه موضوع بسيار مهم تذكر داده شده :
1 ـ يارى آن كس كه يارى مى طلبد .
2 ـ نشان دادن راه به كسى كه راه يا نشانى جائى را گم كرده .
3 ـ اعراض از جاهل .
1 ـ قضاى حاجت مؤمن امر بسيار بسيار مهمى است ، به طورى كه ائمه بزرگوار گاهى براى اداى حاجت يك نيازمند حاضر به قطع طواف بودند .
امام ششم براى قضاى حاجت يك مؤمن ، طواف خود را قطع كرد ، ابان بن تغلب عرضه داشت : قطع طواف كرديد ؟ فرمود : من از پدر و جد خود شنيده ام : ثواب قضاى حاجت مؤمن با ثواب هفتاد طواف برابر است .
راوى مى گويد : سالى براى حج آماده شدم ، خدمت حضرت صادِ (عليه السلام)رسيدم ، فرمود : قصد كجا دارى ؟ گفتم : حج ، فرمود : مى دانى براى حاجى چه اندازه از ثواب است ؟ عرضه داشتم : نمى دانم برايم بگو ، فرمود : هرگاه عبد هفت مرتبه خانه را طواف كند ، و دو ركعت نماز بجاى آورد ، و صفا و مروه را سعى كند خداوند بزرگ شش هزار حسنه به او عنايت مى كند ، و شش هزار سيئه از او محو مى نمايد ، و شش هزار درجه به او مى افزايد ، و شش هزار حاجت از او روا مى كند ، آن هم حاجت دنيا و آخرت ، عرض كردم : فدايت شوم خيلى ثواب است . فرمود : به ثواب بيشتر از اين تو را خبر دهم ؟ عرض كردم : آرى ، فرمود : فضاء حاجت انسان مؤمنى بالاتر از حج و حج و حج و خلاصه تا ده برابر حج است !!
قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله وسلم) : مَنْ سَرَّ مُؤْمِناً سَرَّني وَمَنْ سَرَّني فَقَدْ سَرَّ اللهَ .
پيامبر خدا فرمود : هركس مؤمنى را خوشحال كند مرا خوشحال كرده ، و هركه مرا خوشحال كند خدا را خوشحال كرده است .
امام صادِ (عليه السلام) فرمود : هركس بر مؤمنى سرور وارد كند ، «كنايه از اينكه او را از گرفتارى نجات دهد ، قرضش را ادا كند ، به عيادتش برود ، حاجتش را روا نمايد» ، خداوند عمل او را مجسم كند تا وقت مرگش به او بگويد : اى دوست خدا بشارت باد تو را به كرامت و رضوان الهى ، اين عمل مجسم با او هست تا داخل قبر شود باز همان بشارت را بدهد ، چون به محشر درآيد باز هم همان بشارت را بدهد ، و در هر هولى با او هست و همان بشارت را مى دهد ، مؤمن از اين چهره بشارت دهنده مى پرسد كيستى ؟ پاسخ مى دهد سرورى هستم كه راى فلان كس آوردى.
عَنْ أبي عَبْدِالله (عليه السلام) قالَ : مِنْ أَحَبِّ الأَعْمالِ إلَى اللهِ عَزَّ وَجَلَّ إدْخالِ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ : إشْباعُ جَوْعَتِهِ أَوْ تَنْفيسِ كُرْبَتِهِ أَوْ قَضاءِ دَيْنِهِ() .
از امام ششم (عليه السلام) است : كه محبوبترين عمل نزد حضرت حق وارد كردن خوشحالى به مؤمنى است : سير كردن گرسنگيش ، رفع غصه و رنجش ، قضاء دين و قرضش .
در زمينه قضاء حاجت برادران ، و كمك به مؤمنان آنقدر آيات و روايات زياد است ، كه هركس همه آن آيات و روايات را بخواهد ببيند بايد به قرآن ، بخش آيات اخلاقى و به روايات بخصوص كتاب «كافى» جلد دوم و «بحار» و «وسائل» و «امالى صدوِ» و «محاسن برقى» مراجعه كند .
انبياء و اولياء شامخ الهى ، و خلاصه تربيت شدگان مكتب الهى جهت حل مشكل مردم و قضاء حاجت مؤمنان و رفع سختى و رنج از زندگى ديگران سر از پا نمى شناختند .
حديثى در اين زمينه درباره دختر گرامى پيامبر در كتب معتبره حديث رسيده كه آن را از كتاب «زير درختان سدر» در اين نوشته نقل مى كنم :
گرسنگى بر دودمان پيغمبر اسلام حكومت مى كرد ، روزها مى گذشت و گرده نانى كه خود را به آن سير كنند يافت نمى شد .
دير زمانى بود كه نان گندم از ميان ايشان سفر كرده بود ، اخيراً هم نان جو در پى برادر ارجمندش روان شده بود !!
فشار گرسنگى روز به روز افزوده مى گشت ، و خاندان رسول خدا همچنان استقامت مىورزيدند ، و خم به ابرو نمى آوردند .
لبخند شيرين همچنان بر لب هاى مقدس پيغمبر رحمت باقى بود ، چهره مبارك هنوز مى درخشيد ، كسانى كه از نزديك با حضرتش سر و كار نداشتند گمان نمى كردند خود و خاندانش در جوع به سر مى برند .
نادانانى كه صورت ظاهر را ملاك تشخيص قرار مى دهند ، احتمال نمى دادند كه پيغمبر بزرگ چنين وضعيتى دارد .
چيزى كه كار را بر حضرتش بسيار دشوار و سخت مى كرد ، اين بود كه دستهاى اميد نيازمندان به سويش دراز بود ، درماندگان اميدوار بودند كه حضرتش به آنها نظر مرحمتى كند .
بيچارگان به كويش سفر مى كردند ، و از راه دور و نزديك به خدمتش مى رسيدند ، تا از خرمن احسانش خوشه اى برگيرند .
گاه گرسنگى بر وجود مقدسش آنقدر فشار مى آورد كه شكمش به پشت مى چسبيد ، كه بر آن سنگ مى بست ولى ابداً به آن توجهى نداشت .
چيزى كه روان نازنينش را مى آزرد ، گرسنگى خاندان بود ، گرسنگى ياران بود ، و تقاضاى اميدواران .
با اين حال كسى از در خانه اش نااميد بر نمى گشت ، بزرگواريش اجازه نمى داد ، كه نيازمندى از كويش دست خالى برگردد و بيچاره اى وا بماند .
حضرتش نماز عصر را به جاى آورده بود ، و در مسجد نشسته بود ، مسجدى كه ديوارهايش از خشت و گل بالا رفته بود ، و بيش از يك قامت انسان ارتفاع نداشت ، سقف مسجد از پوشال خرما و شاخه هاى آن پوشيده بود ، و كمتر گل در آن به كار رفته بود .
سقف فقط نمازگذاران را از آفتاب محفوظ مى داشت ، ولى از ريزش باران نمى توانست جلوگير باشد ، ستونهاى مسجد را الوارهاى درخت خرما تشكيل مى داد .
حضرتش هرچند روى زمين مى نشست و ميز نداشت ، ولى نشستن آن حضرت با ياران بطور ميزگرد بود و شخصيتش در موقع نشستن از دگران ممتاز نبود ، ناشناسى كه وارد مى شد مى پرسيد كه كداميك از شماها محمد مى باشيد ؟
پيرمردى ژوليده مو ، گردآلود ، رنگ پريده ، وارد مسجد شد ، جامه اى كهنه بر تن داشت ، ضعف و ناتوانى چنان بر وى چيره شده بود كه خويشتن دارى نمى توانست ، حالش حكايت مى كرد ، كه راه دورى را پيموده است .
پيامبر مهربان با لبخندذ مهر ، پرسش حالش كرد ، پيرمرد بى نوا نفس زنان با سه جمله كوتاه ، حقيقت حال خود را بيان داشت :
گرسنه ام ، برهنه ام ، بى نوايم !
رسول خدا فرمود : چيزى در دست ندارم ، ولى نشان دادن خير مانند انجام دادن آن است .
برو به سراغ دخترم فاطمه .
آنگاه به بلال روى كرده فرمود : او را به در خانه فاطمه برسان ، خانه فاطمه كنار مسجد قرار داشت و درش به مسجد باز مى شد ، براى پيرمرد بينوا زحمت راه پيمائى نداشت ولى فاطمه سه روز بود كه با شوهرش على و فرزندانش نانى بدست نياورده بود و به گرسنگى به سر برده بودند .
مرد بى نوا كه با استراحتى توانسته بود ، اندك قدرتى بدست آورد همراه بلال به در خانه فاطمه رسيد سلام داد و گفت :
اى دودمان پيغمبر ، شما مردمى هستيد كه فرشتگان نزد شما رفت و آمد مى كنند ، جبرئيل كتاب خدا را در خانه شما فرود آورده است .
جواب آمد و عليك السلام اى مرد ، كه هستى و از كجائى ؟ از عرب هستم واز تنگى و سختى گريخته ام ، به كوى پدرت پناه آورده ام ، شكمى گرسنه دارم ، بدنى برهنه دارم به من رحم كن خداى به تو رحم كند .
دختر پيغمبر ، گلوبندى در گردن داشت كه دختر عمويش حمزه برايش هديه آورده بود ، به زودى از گردن باز كرد به او داد و گفت :
اين را بگير و بفروش ، اميد است كه خداى به تو بهتر از اين بدهد ، مرد بى نوا از در خانه فاطمه بازگشت ، چشمانش مى درخشيد ، چهره اش خندان بود و قيافه پژمرده اش عوض شده بود .
رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) هنوز در مسجد بود و ياران در حضورش بودند ، همه مى دانستند كه زن و فرزند على در گرسنگى به سر مى برند ، حس كنجكاوى در آنها تحريك شده و مى خواستند بدانند كه اين مرد چگونه بازگشته و چه آورده است .
چگونه رسول خدا وى را به خانه على هدايت كرد ؟ فاطمه چگونه با وى رفتار كرد ، چرا به اين زودى بازگشت ؟ پرسش هائى بود كه به خاطر همه مى رسيد .
زود بازگشتن نشانه نوميدى است ، لبخندى كه آن مرد بر لب داشت نشانه موفقيت بود .
تحيرى فوِ العاده به همه دست داده بود ، تا خطاب مرد بى نوا به رسول خدا آن را برطرف كرد :
يا رسول الله ، دخترت گردن بندش را داده كه بفروشم ...
آيا منظور از اين سخن ، استجازه فروش گردن بند بود ، يا منظور عرضه كردن آن براى فروش بود ؟
روشن نشد ، زيرا پيامبر بزرگ فورى جواب داد ، بفروش ، آيا ممكن است خداى بدين وسيله براى تو خيرى فراهم نسازد ؟ در صورتى كه دخترم فاطمه آن را به تو بخشيده و او پيشواى همه دختران آدم مى باشد .
به زودى مردى از ميان حلقه ياران برخاست ، مردى كه داراى قامتى كشيده ، چهره اى گندم گون ، چشمانى شهلا بود ، قامت رسا ، و شانه هاى پهن او توجه بينوا را جلب كرد ، و به او نگريست ديد موهاى سرش ريخته و فقط چند دانه مو در پيش سر و چند دانه در پشت سر دارد و حكايت مى كند كه رنج بسيار ديده است .
مرد بينوا او را نشناخت و ندانست كه براى چه از جاى برخاسته ولى ياران همگى او را مى شناختند و به خوبى از سوابق درخشانش آگاه بودند .
آنها مى دانستند كه در ميان خودشان ، كسى به اندازه او در راه حق رنج نبرده و استقامت به خرج نداده است .
هنوز آثار شكنجه هائى كه دست تبهكاران بر او وارد كرده در پيكرش باقى است ، بدن او از بى رحمى بشر داستانها دارد .
آنها مى دانستند كه خاندان اين مرد از نسختين كسانى هستند كه به اسلام گرويده اند وقتى كه اسلام ناتوان بود و همه از آن روى گردان بودند .
در آن موقع كسى كه اسلام مى آورد در خطر قرار مى گرفت ، نخستين مردمى كه اسلام را پذيرفتند ، ناتوانان و ستم كشان بودند ، قدرتمندان قريش آنچه نيرو داشتند در شكنجه و آزار آنان به كار مى بردند !!
اصحاب پيغمبر مى دانستند كه اين خانواده ، چه رنج ها ديده و چه شكنجه ها چشيده اند و چه قربانيها داده اند .
پدر و مادر عمار نخستين مرد و زنى بودند كه در راه خدا شهيد شدند ، ابوجهل اين خانواده ضعيف و بينوا را در آفتاب سوزان حجاز لخت و عريان به روى سنگريزه هائى كه از حرارت آفتاب گداخته شده بود مى خوابانيد و بر سينه هاى آنها سنگ هاى بسيار بزرگى مى نهاد ، تا از ايمان به خدا و رسول دست بردارند !!
گاه بر پيكر برهنه آنها آنقدر تازيانه مى نواخت كه گوشت بدنشان به اين سو و آن سو مى پريد .
وقتى آتش خشمش شعلهور گرديد ، زوبينى به دست گرفت و در پيش مادر عمار فرود كرد و آن زن با ايمان را شهيد ساخت !! آنگاه ياسر پدر عمار را به شهادت رساند ، و عبدالله برادر عمار را از بام خانه بر زمين پرتاب كرد ، پيكر جوان خورد شد و از دنيا رفت .
خود عمار ، كه در آفتاب سوزان در زير شكنجه قرار داشت ، همه اين جنايات را به چشم مى ديد و ناظر بود كه با پدر و مادر و برادرش چه كردند ، او منتظر بود كه نوبت وى كى رسد ؟
در اين موقع ظرف بزرگى را آوردند كه از پوست بود ، آنرا پر از آب كردند ، و عمار را با پيكر مجروح در ميان آن انداختند و سپس از اين سو به آن سويش مى كشيدند و هل مى دادند ، گاه عمار را در ميان آب فرو مى كردند ولى عمار استقامت مى كرد .
اكنون سالها از آن روزهاى سياه مى گذرد . و هنوز آثار آن شكنجه ها كه بزرگترين نشان افتخار است در تن عمار باقى مى باشد .
عمار بسيار مورد لطف و عنايت رسول خدا بود و در ميان مسلمانان موقعيتى به سزا داشت و همه با ديده تقديس و احترام به او مى نگريستند .
وقتى كه از جاى برخاست چشمها به او دوخته شد تا بدانند چه مى خواهد بكند ، و چه مى خواهد بگويد .
عمار عرض كرد ، يا رسول الله اجازه مى فرمائيد كه من اين گردن بند را بخرم ؟ پيغمبر فرمود : بخر و هركس با تو در خريد آن شركت كند خداى در آتش دوزخ عذابش نخواهد كرد .
عمار به مرد بينوا روى كرد پرسيد : گردن بند را چند مى فروشى ؟
بينوا گفت : به غذائى كه از نان و گوشت باشد و سيرم كند ، و پارچه اى كه تنم را بپوشاند ، و دينارى كه به منزلم برساند .
عمار گفت : هشت دينار زر ، و دويست درهم سيم ، بردى از يمن ، چارپائى كه تو را به خانه برساند مى دهم ، و ترا از نان و گوشت سير خواهم كرد .
مرد بينوا از اين نيكوكارى عمار در تعجب شده گفت : اى مرد تو چقدر جوانمرد هستى !!
عمار و مرد بينوا از مسجد خارج شدند ...
اين بار سومى بود كه بينوا ، حضور پيغمبر مهربان شرفياب مى شد ، در هر بار حالش از گذشته بهتر بود ، اكنون شكمش سير است ، جامه اى از برد يمانى به تن كرده ، زر و سيم بسيارى همراه دارد و زبانش به ثناى رسول خدا گوياست .
عرض مى كند :
يا رسول الله گرسنه بودم سيرم كردى ، برهنه بودم پوشيده ام كرده اى ، پياده بودم سواره ام نمودى ، بينوا بودم توانگرم كردى پدر و مادرم به قربانت . آنگاه دست به دعا برداشت و چنين گفت :
پروردگارا جز تو كسى را نمى پرستم ، توئى كه روزى رسانى ، پروردگارا به فاطمه پاداشى بده كه چشمش نديده باشد و گوشى نشنيده باشد .
پيامبر فرمود : آمين .
آنگاه به ياران روى كرده فرمود :
خداى به فاطمه چنين چيزى داده است : من پدر فاطمه هستم و پدرى مانند پدر فاطمه نمى باشد ، على شوهر فاطمه مى باشد و اگر على نبود ، فاطمه را شوهرى نبود ، خداى حسن و حسين را به فاطمه داده كه سرور اهل بهشتند و مانند آنها كسى يافت نمى شود .
جبرئيل به من خبر داد :
وقتى كه فاطمه از دنيا مى رود و به خاك سپرده مى شود ، دو فرشته به قبرش مى آيند و از او مى پرسند : خداى تو كيست ؟ فاطمه مى گويد : الله خداى من است .
مى پرسند : پيغمبرت كيست ؟ مى گويد : پدرم ، مى پرسند : امام تو كيست ؟ مى گويد : اين كسى كه سر قبر من ايستاده على بن ابى طالب .
عمار گردن بند مقدس را به مشك آلود و در بردى از يمن پيچيد و به غلامش داده گفت :
برو حضور رسول خدا ، اين را و تو را نثار مقدمش كردم ...
غلام شرفياب شد و پيام خواجه خود را حضور خواجه كاينات رسانيد ، حضرتش فرمود :
برو نزد دخترم تو را و گردن بند را به وى بخشيدم .
غلام به سوى دخت رسول شده و سخن پدر را به دختر ابلاغ كرد ، فاطمه گلوبند را بگرفت و به غلام گفت : برو تو را در راه خدا آزاد كردم .
غلام مى خنديد و مى رفت ، از وى سبب پرسيدند ، گفت :
خنده ام از اين گردن بند است كه چقدر بابركت بود ...
گرسنه اى را سير كرد ، برهنه اى را پوشانيد ، پياده اى را سوار كرد ، بينوائى را به نوا رسانيد ، بنده اى را آزاد كرد ، و خود به جاى خويش بازگشت .
در مدح بانوى دو سرا فاطمه كبرى شاعر شيرين كلام حبيب حسان سروده :
2 ـ ارشاد ضال ، يعنى كسى كه جاده و طريق را گم كرده ، از عبادات و كارهاى پر بهره در اسلام است ، تا جائى كه پيامبر بزرگ اسلام ، ارشاد ضال را از نظر ثواب مساوى با صدقه دانسته است ، اين ثواب مربوط به كسى است كه راه ظاهرى را گم كرده باشد ، اما كسى كه راه باطن را گم كرده ، اگر انسان با امر به معروف و نهى از منكر ، و موعظه حسنه ، و اخلاِ اسلامى ، او را به طريق هدايت دلالت كند به فرموده حضرت صادِ (عليه السلام) همانند اين است كه تمام بشريت را از گمراهى نجات داده است .
تمام انسان ها استعداد قبول تربيت و هدايت الهى را دارند ، زيرا درون و سر همه با مسئله فطرت عجين شده ، و مايه هاى الهى در خلقت و آفرينش انسان به كار رفته .
نااميد از هدايت بنى آدم نبايد بود ، با توجه به آيات و روايات به نظر مى رسد ، كه بزرگترين و مهم ترين و پر سودترين عبادت ، هدايت گمراه است .
اگر انسان مردم را در گمراهى ببيند و اقدام به نجات آنان ننمايد ، بدترين گناه را در تمام دوره عمرش مرتكب شده است .
ريشه و منشأ تحولات جسمى و مخصوصاً تحولات نفسى يا روحى انسان بى اندازه محكوم است ، و حيات انسان با تولد از مادر شروع نمى شود ، بلكه مقدمات طولانى دارد ، و حتى از روز انعقاد نطفه هم آغاز نمى كند ، بلكه پيش تر از آن است ، زيرا كه نفس يا روحى كه به وسيله يك جسم ، تجلى در اين عالم مى كند يك حيات و سرنوشت خاصى با خود همراه مى آورد ، كه تار و پود آن در اعماِ زمان و ابديت تنيده شده است ، ولى اسرار آن براى مردمان امروزى هنوز پوشيده مى باشد() .
ولى وظيفه بزرگ و مهم ماست كه : با حس مسئوليت وجدانى و الهى و شفقت و مهربانى به هدايت وى در صراط مستقيم بكوشيم .
3 ـ اعراض از جاهل : عده اى هستند ، با اينكه از گوش شنوا و چشم بينا و عقل و قلب مدرك برخوردارند ولى به خاطر كشش ها و جذبه هاى سخت مادى ، متأسفانه با حق و حقيقت و حدود و مقررات و بخصوص مسائل و معارف الهى برخورد نامناسب و ناشايسته اى دارند .
اينان در ميان مردم و در كوچه و بازار و خيابان و در جمع دوستان و اقوام ، فراوان هستند ، درگيرى با اين جهال در مسائل و معارف ، براى آبرو و شخصيت خود انسان ضرر دارد .
امام ششم (عليه السلام) براساس يكى از آيات قرآن ، به ما نصيحت مى كنند چون از خانه خارج شدى ، سعى كن از جاهل بپرهيز ، و مواظبت كن كه اينگونه افراد به آبرو و حيثيت تو لطمه نزنند ، مداراى با جاهل با اخلاِ حسنه و روش الهى براى هر فرد عاقل لازم است ، مقابله كردن با جاهل به مانند عمل خودش ، در شرع مطهر پسنديده نيست .
وَإِذا رَجَعْتَ وَدَخَلْتَ مَنْزِلَكَ فَادْخُلْ دُخُولَ الْمَيِّتِ فِى الْقَبْرِ حَيْثُ لَيْسَ لَهُ هِمَّةٌ إلاّ رَحْمَةَ اللهِ تَعالى وَعَفْوِهِ .
هرگاه به خانه بازگشتى ، و داخل آسايشگاه خود شدى ، دخولت در خانه به مانند دخول ميت در قبر باشد ، ميتى كه در قبر آرزوئى به جز رحمت و عفو حضرت دوست ندارد ، خانه را همانند آنجا بدان و فوت و موت را در خانه نصب العين قرار داده و تصور كن ديگر راه خروج از منزل براى تو نيست ، چون اينگونه فكر كردى خانه براى تو همانند مسجد ، جايگاه عبادت و بندگى مى شود .
قبل | فهرست | بعد |