قبل فهرست بعد

اما آداب باطنيه:

نماز مناجات با قاضى الحاجات و وسيله تقرّب به حضرت اوست ، و بسيارى از مسائل و معارف الهيّه در اين عبادات با عظمت گنجانده شده ، اگر نمازگزار در خور استعداد و وسعش به مراتب ظاهريه و باطنيه آن توجه ننمايد ، در حقيقت مناجات با او نكرده و به حريم قدسش راه نيافته و متوسل به وسيله تقرّب نشده است .

در صورت توجه به آداب ظاهريه و باطنيه ، مى توان از منافع اين عبادت بزرگ بهره مند شد .

متكلّم بوسيله نماز به هيچ عنوان نبايد از حضرت مستمع غافل باشد ، كه غفلتش مايه تاريكى و راحتش علّت رنج خواهد شد .

نماز نزديك كننده عبد به آثار ظاهرى و باطنى حضرت دوست ، و بازدارنده انسان از همه فحشا و منكرات است ، و اين ميسر نيست مگر اينكه مكلّف به اندازه وسع و قدرتش علما و عملاً در رابطه با آداب ظاهريه و باطنيه نماز باشد .

فيض كاشانى آن مرد بزرگ و عارف عاشق به نقل از اهل دل در كتاب با قيمت

محجة البيضاء مى فرمايد : روح نماز در ابتداى كار بستگى به شش مرحله دارد ، كه بر مكلّف نمازگزار لازم است به مراعات اين حقايق اقدام كند ، اين فقير تا جائى كه لازم باشد به شرح اين شش قسمت اقدام مى نمايد :

1 ـ حضور قلب :

2 ـ تفهم .

3 ـ تعظيم .

4 ـ هيبت .

5 ـ اميد .

6 ـ حياء .

1 ـ حضور قلب : حقيقتى است كه از تمركز فكر در برنامه هاى نماز و توجه عميق ا نسان به حق پديد مى آيد ، چنانچه در نماز ، فكر انسان مى دانى براى جولانگاه غير حق باشد ، براى قلب محال است كه بتواند روى به جانب معشوق حقيقى كند و از عالم ملكوت كسب فيض و نور نمايد .

اگر قلب با كمك فكر در نماز حاضر نباشد ، و روى دل كه روى حقيقى انسان است به سوى قبله روى محبوب نباشد ، آن نماز را مى توان نماز گفت ؟ در صوريت كه قلب در نماز با محبوب عالم سخن نگويد ، و از عشق او نجوشد ، و در اتصال با ملكوت عالم نباشد ، آن نماز جسمى است بى روح و چراغى است بى نور ، و الفاظى است بى معنا .

تكرار لا تكن من الغافلين در آيات قرآن مجيد ، متوجه اين معناى با عظمت است كه در هيچ عبادتى غافل از اسرارش مباش و در هيچ طاعتى نسبت به محبوب حقيقى عالم بى توجه مباش .

غفلت در حال عبادت گناهى بزراست و علامت غيبت مكلّف ازحضور دوست .

حديثى در عظمت نماز ، و اسرار و منافع آن از رسول بزرگوار اسلام روايت شده كه جداً طرفه حديثى است ، حضرت مى فرمايد :

نماز از احكام دين خداست ، و كسى كه خوشنودى حضرت حق را مى طلبد ، بايد در نماز جستجو كند ، نماز راهى است كه همه انبياء ره سپر آن بودند ، و  عشق ملائكه الهى متوجه نمازگزار است .

نماز هدايت و ايمان اتس و چراغ معرفت فرا راه انسان ، نماز باعث بركت در رزق و راحت بدن ، و علت ناراحتى و رنج شيطان رجيم و اسلحه اى عليه كفر كافران .

نماز اجابت دعا ، قبولى اعمال و زاد و توشه مؤمن از دنيا و آخرت اوست ، نماز شفيع بين نمازگزار و ملك الموت و انيس و رفيق در قبر ، و فرش زير پهلو ، و جواب منكر و نكير ، و تاج سر مكلّف به روز قيامت است .

نماز نور چهره در محشر و لباس بدن ، و حجاب بين انسان و آتش جهنم و حجت و برهان ايمان انسان بين انسان و خداست .

نماز باعث نجات از عذاب و جواز عبور از صراط و كليد بهشت و مهريه حورالعين و بهاى بهشت است .

با نماز آدمى به درجات بلند ملكوتى مى رسد ، چرا كه نماز عين تسبيح و تهليل و تحميد و تمجيد و تكبير و تقديس و گفتار حق و دعوت الهيه است(1) .

حيف نيست انسان در چنين ديناى با عظمتى با اين همه سود و منفعت قرار بگيرد و از آن و مستمعش كه خداى مهربان و پروردگار عزيز است غافل باشد .

حيف نيست بدن آدمى كه ظاهرى بى ارزش است در نماز شركت داشته باشد ولى قلبش كه حقيقت وجود اوست از اين دنياى پرفيض الهى و از اين سراى پرشور ملكوتى و از اين ميدان عشق و عرفان بيرون باشد .

1 ـ اسرار الصلاة شيخ عبدالحسين تهرانى : /35 .

انسان داراى دو نوع سفر و دو شكل حركت است : سفر عادى و سفر معنوى ، در سفر مادى منافع زيادى نصيب انسان مى شود كه با آن منافع كسب راحت و تحصيل امنيت در زندگى مى كند ، على (عليه السلام) مى فرمايد : براى سفر پنج خاصيت و منفعت است :

1 ـ رفع غم و غصه .

2 ـ كسب معيشت و نجات از فقر .

3 ـ تحصيل علم و دانش .

4 ـ بدست آوردن آداب .

5 ـ پيدا كردن دوست بزرگوار .

آنان كه از سفر دورى مى جويند ، در حقيقت در بسيارى از منافع را به روى خود مى بندند و اينان افرادى بدبخت و تهيدستند .

اما منافع سفر معنوى با سفر مادى قابل قياس نيست ، كه سفر معنوى حركت از عقل و قلب و روح بوسيله حرارت ايمان و عشق به سوى حضرت رب الارباب است كه با رسيدن به مقام وصل رسيدن به همه چيز است ، چرا كه حضرت دوست مستجمع جميع صفات كماليه است و هر كس در سير سفر معنوى به حضرت او برسد به همه چيز رسيده و در ميان طرق سفر هيچ طريقى نزديك تر و پرسودتر و رساننده تر به مقام وصل و مرتبه قرب از نماز نيست .

در اين زمينه عارف وارسته مرحوم شيخ عبدالحسين تهرانى در اسرار الصلاتش چه نيكو فرموده :

در نزد ارباب خرد مقرر است كه ترقى و كمال هر شىء به سفر است ، چنانچه شيخ الرئيس فرموده : كه كمال محدثات در غربت است ، از جهت اينكه جميع محدثات در بلدة اصليه و مسكن اولى كه عالم عدم است معدوم بودند ، و معلوم است كه انسان مادامى كه در آن عالم است در حضيض نقصان و مركز حرمان

است ، پس چون از مقر عدم به سوى غربت عالم وجود مسافرت نمود از براى او انواع كمالات و اقسام كرامات حاصل شد و اين دليل آن است كه كمال حاصل نشود مگر به غربت ، و هم چنين بعد از دخول در وجود همه تراب محض بودند چنانچه حضرت خداوندى فرموده :

( إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِندَ اللهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَاب )(1) .

پس مادامى كه بر صفت ترابيه باقى است در مسكن اصل و معدن اول است كه به نظر همان خاك است به داراى صفات عالى ، پس چون مفارقت نمود از آن مسكن و ممتزج شد به ماده بدن مختلط شد به طبايع غريبه كه آنها نسبت به او بيگانه اند ، مستعد شد از براى قبول سلطان روح و منفتح شد بر او ابواب فتوح چنانچه خداى تعالى فرموده :

( ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ )(2) .

و همچنين مستقر صلب است چنانچه خداى تعالى فرموده :

( فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ )(3) .

مادامى كه آن قطره باقى است در صلب مستقر است و منحقر و قذر ، پس چون مسافرت نمود به سوى رحم منتقل مى شود به سوى انواع كرم و متصل گردد به انواع نعم ، پس ثابت شد كه جميع خيرات حاصل مى شود به سفر .

شما مى دانيد كه ظهور و قوت دين مبين سيد المرسلين (صلى الله عليه وآله) نيز به سبب مسافرت شد نه توقف و مجاورت . پس چون اين ثابت شد ، ثابت مى شود كه مرگ هم براى مؤمن مسافرت و پيروزى است .

1 ـ سوره آل عمران (3) : 59 .

2 ـ سوره مؤمنون (22) : 14 .

3 ـ سوره انعام (6) : 98 .

پس عنايت الهيه اقتضا كرد ، كه عالم عدم منقضى شد ، و حقايق اشياء را از صحراى عدم رخت سفر به عالم وجود بستند و در عالم عقل در منازل قدس نشستند و از عالم عقل به عالم ارواح و از آنجا به عالم اشباح و از عالم اشباح به عالم عناصر و از آنجا به عالم جمادى و از آنجا به عالم نباتى و از آنجا به عالم حيوانى و از آنجا به عالم انسانى و از آنجا به عالم برزخ و مثال انتقال دهند و از مثال به حشر آورند و از آنجا به سراى جاودانى منزل دهند .

( كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ )(1) .

چون مشخص شد كه انسان مسافر عالم امكان است بايد بداند كه بر اساس معارف الهيه ، در اين سفر او را ده منزل است كه او را در اين منازل به منزل دنيا پأ در گل است و چون منازل عشره را طى نمايد به سر منزل جاويد رسد و از نقطه مبدء قوس نزول به منتها اليه قوس صعود آيد و در آن مركز مستقر گردد و اجزاء صلاتيه منطبق بر اين منازل و عوالم است كه حضرت شارع حكيم آن را چنان مرتب فرموده كه هرگاه كسى كه دو ركعت نماز به جاى آورد چنان باشد كه همه منازل مبدء و معاد را طى نمايد و در حقيقت اين چنين هم هست .

پس قيام اشاره به عالم عقل است و قرائت اشاره به عالم ارواح و ركوع اشاره به عالم ذر و سجده اشاره به عالم خاك و سر برداشتن اشاره به عالم دنياى دنى است كه دار غرور و معاصى است و هر يك از اجزاء ديگر نماز اشاره به عالمى است ، و شما خود انصاف دهيد كه اگر در نماز حضور قلب نباشد سفر از عالم سفلى به عالم علوى و عبور از منازل به سر منزل مقصود امكان دارد .

سعى كنيد از ابتداى نماز تا آخر آن از پريشانى فكر بپرهيزيد و قوه انديشه را در حقيقت نماز و توجه به عالم غيب متمركز نمائيد تا با تمركز فكر قلب بر

1 ـ سوره اعراف (7) : 29 .

عرش حضور در مقابل نور بنشيند و تا قدرت دارد از فيوضات آن جناب بهره بگيرد .

واى بر ما كه در اين مدت گذشته ، نماز را سبك انگاشتيم ، و به اين درياى پر فيض الهى به ديده عادى نظر كرديم ، و از حقيقت و حقايق آن غافل مانديم و به جاى سفر با قدرت نماز به سوى معبود در جا زديم ، هم اكنون بيائيد دست دعا و تضرع و انابه و زارى به پيشگاه مقدس او برداشته و از نمازهائى كه خوانديم به دربار حضرتش توبه آورده و عرضه بداريم :

اى دواى درون خسته دلان *** مرهم سينه شكسته دلان
مرهمى لطف كن كه خسته دلم *** مرحمت كن كه بس شكسته دلم
گرچه من سر به سر گنه كردم *** نامه خويش را سيه كردم
تو در اين نامه سياه مبين *** كرم خويش بين گناه مبين
من خود از كرده هاى خود خجلم *** تو مكن روز حشر منفعلم
با وجود گناه كارى ها *** از تو دارم اميدوارى ها
زان كه بر تست اعتماد همه *** اى مراد من و مراد همه
تو كريمى و بى نواى توام *** پادشاهى و من گداى توام
نه گدائى كه اين و آن خواهم *** كام دل آرزوى جان خواهم
بلكه شايد گدائيم دردى *** اشك سرخى و چهره زردى
تا براهت زاهل درد شوم *** برنخيزم اگر چه گرد شوم
چون به خاك اوفتم به صد خوارى *** تو زخاكم به لطف بردارى
گرچه در خورد آتشم چو شرر *** نظرى گر به من رسد چه ضرر
من نگويم كه لطف و احسان كن *** بنده ام هر چه شايدت آن كن
عاقبت بگسلد چو بند از بند *** بند بند مرا به خود پيوند

2 ـ تفهم : مراد از تفهم چشيدن معنا و مفهوم نماز با ذائقه قلب و جان و مغز

است ، و دريافت كردن لطائف الهى نماز ، كه اتصال به آن لطائف آدمى را مست عشق محبوب مى كند ، و قدرت عجيبى براى حركت به معراج الهى نصيب انسان مى كند ، مسئله مفهوم و معناى واقعيات نماز تا اندازه اى كه توان اين فقير اجازه بدهد ، بخواست حضرت مولا در بخش ترجمه و تفسير جملات نماز خواهد آمد . در آن باب روشن خواهد شد كه نماز چيست و همراه با چه واقعيات اصيل و بلندى است و نمازگزار اگر به آن واقعيات متصل شود چه بهره ها نصيب قلب و جان او مى گردد ، آنچنان كه با تمام هستى خود با زبان حال به پيشگاه مقدس آن جناب عرضه مى دارد :

خواهم كه بزير قدمت زار بميرم *** هر چند كنى زنده دگر بار بميرم
دانم كه چرا خون مرا زود نريزى *** خواهى كه به جان كندن بسيار بميرم
من طاقت ناديدن روى تو ندارم *** مپسند كه در حسرت ديدار بميرم
خورشيد حياتم به لب بام رسيدست *** آن به كه در آن سايه ديوار بميرم
گفتى كه زرشك تو هلاكند رقيبان *** من نيز برآنم كه از اين عار بميرم
چون يار به سر وقت من افتاد هلالى *** وقت است اگر در قدم يار بميرم

3 ـ تعظيم : خداوند عزيز بايد براى نمازگزار از هر چيزى بزرگ تر و عظيم تر باشد ، هستى با تمام شئونش در برابر عظمت او چون قطره اى غير قابل حرف در برابر عظمتى بى نهايت در بى نهايت است .

امام على بن ابيطالب (عليه السلام) در وصف پاكان مى فرمايد :

عَظُمَ الْخالِقُ في اَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مادُونَهُ في اَعْيُنِهِمْ .

در عمق وجود آنان خالق سماوات و ارض و همه اشياء و عناصر بزرگ است و غير او در ديده آنان كوچك .

ما سوى الله آنقدر براى پاكان كوچك است ، كه فقط از برابر ديده خود عبور

مى دهند و آن را هم كوچك مى دانند ، ما سوى الله را از نهايت كوچكى به دنياى قلب و جان راه نمى دهند ، درون پاك خود را جاى تجلى حضرت او مى دانند و جز او را در دنياى قلب و جان نمى نگرند ! !

نمازگزار توجه دارد كه اسمع السامعين مستمع اوست و در برابر ارحم الراحمين و اكرم الاكرمين و احسن الخالقين و اشدالمعاقبين است .

چگونه ممكن است مستمع عزيز خود را عادى ببيند ، مگر در نماز خود نمى خواند :

( اَلْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَمِينَ )(1) .

مگر در حمد نمى گويد :

( مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ )(2) .

نمازگزار با معرفت به وجود مقدس حضرت او از طريق آيات و روايات در حد استعدادش به درك عظمت او نائل آمده و از اين طريق هميشه و بخصوص وقت نماز در برابر بزرگى او قرار مى گيرد و خود را در پيشگاه حضرت او حقيرترين موجود حس مى كند و با زبان حال به محضر آن عزيز عرضه مى دارد :

سر نهاديم به سوداى كسى كين سر از اوست *** نه همين سر كه تن و جان و جهان يكسر از اوست
گر گل افشاند و گر سنگ زند چه توان كرد *** مجلس و ساقى و ميناى و مى و ساغر از اوست
گر به طوفان شكند يا كه به ساحل فكند *** ناخدائى است كه هم كشتى و هم صرصر از اوست

1 ـ سوره حمد (1) : 2 .

2 ـ سوره فاتحه (1) : 4 .

من به دل دارم و شاهد به رخ و شمع به سر *** آنچه پروانه دل سوخته را در بر از اوست
از من اى باد بگو خيل گنه كاران را *** غم مداريد اگر جرم زما آذر از اوست
هوسى خام بود شادى دل جز به غمش *** خنك آن سوخته كش سود غمى بر سر از اوست
چه نويسم كه سزاوار سپاسش باشد *** معنى و لفظ و مداد و قلم و دفتر از اوست
خرم از دولت حق تا به ابد باد جهان *** كين فروغى است كه بر خلق ضياگستر از اوست

4 ـ هيبت : حالت ترس از مقام الهى است كه ممكن است از دو طريق براى انسان حاصل شود : يا توجه به عظمت و بزرگى حضرت او ، يا توجه به عقاب و عذابى كه براى گنهكاران حرفه اى مقرر فرموده .

در هر صورت نمازگزار به وقت شروع به نماز بايد با توجه به عظمت دوست ، يا انتقامش از مجرمان دلى غرق از هيبت پيدا كند و آن حال را تا آخر نماز با خود داشته باشد ، البته اولياء خدا را در نماز نظر به نعم بهشت و عذاب آخرت نبود ، آنچه به آن نظر داشتند فقط و فقط حضرت مولا بود ، و هيبتى كه در دل آنان بود محصول معرفت آنان نسبت به حضرت دوست بود .

به قول فيض آن عارف وارسته ، و دل از تمام ماديات پيراسته و بر سر راه حضرت يار نشسته :

خم ابروى تو محراب ركوع است و سجودم *** بى خيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
جلوه حسن تو ديدم طمع از خويش بريدم *** تا كه شد محو در انوار وجود تو وجودم
مى كند تازه به تازه سپه حسن شهيدم *** چشم و ابرو و لب و خال و خط تست شهودم
شير مهرت به ازل داده مرا دايه لطفت *** نرود تا به ابد مهر تو بيرون زوجودم
با تو در عيشم و عشرت همه سودم همه نورم *** بى تو در رنجم و محنت هم آهم همه دودم
خود همه فقرم و حاجت همه بخلم همه حاجت *** زتو بخشايش وجودم ز تو سرمايه و سودم
جاهل و مرده بخود ، زنده و دانا به تو باشم *** به خودم هيچ نباشم به تو باشم همه بودم
روى بر رهگذر دوست به اخلاص نهادم *** بر ملك منزلت خويش بدينگونه فزودم
آنچه را علم گمان داشتم از سينه ستردم *** عقده جهل بلا حول و لا قوة گشودم
يكدم ار بگذردم بى تو سراپاى زيانم *** بگذرانم نفسى با تو سراسر همه سودم
هيچ بودم به خودم بود چو پندار وجودى *** همه گشتم چو شدم بى خبر از بود و نبودم
توبه كردم زخود و نامه اعمال دريدم *** نيك اگر گشتم و گر بد همه را نيك درودم
فيض را نعمت بسيار چو دادى مددى كن *** تا كند شكر عطاياى تو بر رغم حسودم

5 ـ اميد : نمازگزار با توجه به كرم و لطف و عنايت حضرت بارى و اينكه جهان عين محبت و مرحمت اوست ، و وجود مقدسش عمل احدى را ضايع نمى كند ، و كار صاحب كارى را بدون مزد نمى گذارد بايد به اين عبادت اقدام كند و بداند كه نماز بهترين عمل و برترين كار و پر ثواب ترين و پر سودترين برنامه اى است كه عبد در محضر حضرت مولا انجام مى دهد ، در اين صورت كاملاً و بدون ترديد به عنايت او اميدوار باشد ، كه اين اميد خود به خود نوريست الهى و فروغى است رحمانى و فيضى است ربانى كه اگر قلب نمازگزار از آن تهى باشد واى بر حال او .

مگر نمى دانى ، كه خداوند مهربان در سوره مباركه يوسف ، در آنجا كه داستان خطاب يعقوب غم زده را به پسرانش نقل مى كند ، از قول آن پيامبر بزرگ مى فرمايد : اى فرزندان من به جستجوى يوسف گم شده و برادرش حركت كنيد و از رحمت حضرت حق مأيوس مباشيد كه از رحمت جناب او مأيوس نمى شوند مگر قوم كافر(1) .

البته منشأ رجا و اميد در قلب مؤمن ، معرفت به لطف خداوند و رفق و عنايت او در معامله با بندگان و كرم و عفو و بخشش و قدرت او ، و غناى حضرتش مى باشد ، از اينكه از معصيت عباد ضررى متوجه او نيست و اگر عبد با تمام گناهش به پيشگاه لطف او رو كند بطور قطع قابل آمرزش و رحمت است ، مسئله رحمت و لطف حق را با خواست حضرتش در باب توبه كتاب مصباح الشريعه بطور مفصلف طرح كرده ، و در آنجا از طريق آيات و روايات و داستان توبه كنندگان به اين اصل اشاره خواهد رفت .

عزيزم ذره ذره وجود خبر از لطف و عنايت او مى دهد ، و از هر گوشه هستى نسيم لطف او مىوزد ، چگونه باشد كه تو با زحمت و رنج مقدماتى به عنوان طهارت به امر او فراهم آورى آنگاه با همه وجود به امر حضرت او به دنياى با عظمت نماز وارد شوى و با اذن او به بساط ميهمانى او قدم گذارى و او به تو و عمل تو توجهى نكند ؟ ! !

مگر چنين چيزى آنهم از منبع قدرت و رحمت و لطف و مرحمت و محبت و عشق و مهر ممكن است ؟ ! !

اين عبد ذليل به درگاه آن رب جليل از باب اميد و رجا عرضه داشته ام :
اى سند عزت پويندگان *** روشنى ديده جويندگان
اى تو صفابخش شب مستمند *** گرمى قلب و دل هر دردمند
اى به گدايان درت ستگير *** باز در رحمت تو بر فقير
از در لطف تو كجا رو كنم *** جز گل مهرت چه گلى بو كنم
سفره احسان تو خوان همه *** تير غمت مايه جان همه
هر كه زدرگاه تو گرديد دور *** ديده جانش زگنه گشت كور
مانده ام از راه تو جايم بده *** آبرو و نور و صفايم بده
زنگ غم از قلب و دلم پاك كن *** بنده خود بسته فتراك كن
شام گنه از كرمت روز كن *** هستيم از عشق تو پر سوز كن
از در لطفت تو مران اين گدا *** دور مكن بنده ات از اين سرا
مونس من در دو جهان ياد تست *** اين دل افسرده من شاد تست
گر تو برانى نروم اى حبيب *** درد مرا جز تو نباشد طبيب
درگذر از جرم من اى يار من *** اى زوفا دلبر و دلدار من
جز تو به مسكين نبود كس پناه *** غير تو او را نبود دادخواه

6 ـ حياء : منشأ اين حقيقت در قلب نيز معرفت است ، معرفت به اينكه ذره اى ناچيز با يك جهان تقصير در برابر عظمتى بى نهايت در بى نهايت ايستاده است :

ذره اى كه وجودش عين عجز و عبادتش مساوى با عدم است ، ذره اى كه علم حضرت حق از هر طرف او را احاطه كرده و بر درون و برونش به تمام معنى آگاه است .

مرحوم ملكى مى فرمايد : منشأ شرمسارى و حياء معرفت به عظمت پروردگار و نعمت هاى او و حقى كه او بر گردن بندگان دارد ، و از طرف ديگر تقصير بندگان نسبت به او ، و توجه به آفات عمل و ناخواه در حيا و شرمسارى اثر مى گذارد ، و چطور مى شود كه كسى توجه به اين امور داشته باشد و خود را در محضر سلطانى بزرگ كه نهايت احسان و انعام را در تمام مدت عمر بنده به بنده مبذول داشته ، و در عين حالى كه به تقصير و سوء باطن او آگاه است ، با بزرگوارى روى به او نموده و با بردبارى در مقابل آن همه خطا ، باز او را به توبه و بازگشت به سوى خود فرا مى خواند ! !

مولائى كه با اين همه جنايت عبد و با اين همه خطاى بنده ، و با اين بار سنگين گناهان گناه كار به قبول توبه اش وعده مى دهد ، و او نفس خود را كه به گناه عادت داده ، از قيام به پاسخ دعوت او كسل و سست مى بيند .

چگونه مى شود كه بعد از اين همه لطف و مرحمت از طرف حضرت حق ، و اين همه گناه و خطا و روى گرداندن از طرف بنده ، باز شرمسارى و حيا براى انسان ، آن هم به وقت قرار گرفتن در محضر حضرتش بوسيله نماز در قلب پديد نشود ؟

كمال و حيا و شرمسارى به اين است كه خود را محضر حضرت ذوالجلال جز عدم و فنا نبينى ، حتى ضمائرى كه در جملات نماز در ارتباط با تست به هيچوجه در نظر نياورى ، و حقيقت زهد را كه اعلا مرتبه آن است بوقت نماز در

تمام هستى و هويتت تجلى دهى .

در جلد دهم تفسير ميبدى در صفحه 62 آمده :

از عارفى پرسيدند زهد چيست ؟ گفت : تنعم دنيا بگذاشتن زهد نفس است . و نعيم آخرت رهاكردن زهد دل ، و ترك خويشتن گفتن زهد جان .

عارفان فرموده اند : سعادت عبد در سه چيز است :

1 ـ اشتغال زبان به ذكر حق 2 ـ استغراق دل به مهر حق 3 ـ پر بودن سر از نظر حق ، ذكر صورت يعنى ذكر به زبان بايد در باطن تجلى كند ، دل با كسب معرفت از مهر حق پر شود ، نظر خدا با طهارت باطن جلب شود و اين همه را بايد قبل از نماز و با نماز تحصيل كرد اين خسته حال و شكسته بال از باب حيا و شرمسارى به محضر آن جناب گفته ام :

اى نور اميد قلب سالك *** بنماى رهايم از مهالك
از چاه طبيعتم برون آر *** بار گنهم زدوش بردار
از رحمت خود دلم صفا ده *** دردم به عنايتت شفا ده
از لطف و كرم بشوى جانم *** در روز جزا بده امانم
من جز غم عشق تو نجويم *** من لوح دلم به اشك شويم
جز ذكر تو بر زبان نگويم *** من لطف ترا به اشك شويم
رحمى كه ترا فقير گويم *** لطفى كه به جز رهت نپويم
من بى دل و بى نوا و خسته *** پشتم زغم گنه شكسته
تنها و غريب و خوار و زارم *** از بهر تو من عمل ندارم
بنماى زغفلتم تو بيدار *** از شر و گنه مرا نگهدار
من قدرت و طاقتى ندارم *** بر غير تو حاجتى ندارم
توفيق رفيق راه من كن *** لطفى به من و به آه من كن
بگشاى گره زمشكل من *** بزداى سياهى از دل من
مسكين به ثناى تست الكن *** اى نور دلم خداى ذوالمن

1 ـ سوره يوسف (12): 87.

قبل فهرست بعد