فهرست بعد

در آداب شروع نماز

قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :

إذا استَقْبَلْتَ الْقِبْلَةَ فَآيِسْ مِنَ الدُّنيا وَما فيها وَالْخَلْقَ وَماهُمْ فيهِ وَفَرّغْ قَلْبَكَ عَنْ كُلِّ شاغِل شَغَلَكَ عَنِ اللهِ تَعالى وَعايِنْ بِسِّركَ عَظَمَةِ اللهِ عَزَّوَجلَّ وَاذْكُرْ وقُوفَكَ بَيْنَ يَدَيْهِ قالَ اللهُ تَعالى : هُنالِكَ تَبْلوُ كُلُّ نَفْس ما اَسْلَفَتْ وَرُدوُّا اِلَى اللهِ مَوْلاهُمُ الْحَقُّ وَقِفْ عَلسى قَدَمِ الْخَوْفِ وَالرَّجا فَاِذا كَبَّرْت فَاسْتَصْغِرْ ما بَيْنَ السَّماواتِ الْعُلى وَالثَّرى دُونَ كِبْرِيائِهِ .

فَاِنَّ اللهَ تَعالى إذا اطَّلَعَ عَلى قَلْبِ الْعَبْدِ وَهُوَ يُكَبِّرُ وَفي قَلْبِهِ عارِضٌ عَنْ حَقيقَةِ تَكْبيرِهِ فَقالَ : يا كاذِبُ أَتَخْدَعُني وَعِزَّتي وَجَلالي لاََحْرِمَنَّكَ حَلاوَةَ ذِكْري وَلاََحْجُبَنَّكَ عَنْ قُرْبي وَالمَسَرَّةَ بِمُناجاتي .

وَاعْلَمْ أنَّهُ غَيْرُ مُحْتاج إلى خِدْمَتِكَ وَهُوَ غَنيٌّ عَنْ عِبادَتِكَ وَدُعائِكَ وَإنَّما دَعاكَ بِفَضْلِهِ لِيَرْحَمَكَ وَيُبْعِدَكَ عَنْ عُقُوبَتِهِ وَيَنْشُرَ عَلَيْكَ مِنْ بَرَكاتِ حَنانِيَّتِهِ وَيَهْدِيَكَ إلى سَبيلِ رِضاهُ وَيَفْتَحَ لَكَ بابَ مَغْفِرَتِهِ .

فَلَوْ خَلَقَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ عَلى ضَعْفِ ما خَلَقَ مِنَ الْعَوالِمِ اَضْعافاً مُضاعَفَةً عَلى سَرْمَدِ الاَْبَدِ لَكانَ عِنْدَهُ سِواءُ كَفَرُوا بِهِ بِاَجْمَعِهِمْ اَوْ وَحَّدُوهُ .

فَلَيْسَ لَهُ مِنْ عِبادَةِ الْخَلْقِ إلاّ إظْهارُ الْكَرَمِ وَالْقُدْرَةِ فَاجْعَلِ الْحَياءَ رِداءً وَالْعَجْزَ إزارا وَاَدْخِلْ تَحْتَ سَريرِ سُلْطانِ اللهِ تَغْنَمْ فَوائِدَ رُبُوبِيَّتِهِ مُسْتَعيناً بِهِ وَمُسْتَغيثاً اِلَيْهِ .

شرح حديث:

قال الصادق (عليه السلام) :

إذا استَقْبَلْتَ الْقِبْلَةَ فَآيِسْ مِنَ الدُّنيا وَما فيها وَالْخَلْقَ وَماهُمْ فيهِ وَفَرّغْ قَلْبَكَ عَنْ كُلِّ شاغِل شَغَلَكَ عَنِ اللهِ تَعالى وَعايِنْ بِسِّركَ عَظَمَةِ اللهِ عَزَّوَجلَّ وَاذْكُرْ وقُوفَكَ بَيْنَ يَدَيْهِ قالَ اللهُ تَعالى : ( هُنَالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْس مَا أَسْلَفَتْ وَرُدُّوا إِلَى اللهَ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ ) وَقِفْ عَلى قَدَمِ الْخَوْفِ وَالرَّجا فَاِذا كَبَّرْت فَاسْتَصْغِرْ ما بَيْنَ السَّماواتِ الْعُلى وَالثَّرى دُونَ كِبْرِيائِهِ .

در جملات عالى بالا امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :

چون براى اداى نماز به سوى قبله ايستادى ، از دنيا و آنچه در اوست ، از مردم و آنچه در دست آنان است بطور كامل نااميد و مأيوس شو ، و دل از آنچه كه ترا از حضرت او باز مى دارد پاك كن ، و با حقيقت باطنت كه ايمان و عشق و چشم بصيرت است عظمت حضرت او را معاينه خود قرار ده ، و بياد روزى كه در برابر او بايد براى حساب بايستى باش ، آن روزى كه در باره آن فرموده :

در روز قيامت روبرو مى شود هر نفسى به آنچه از پيش فرستاده و برگردانده مى شوند به سوى خداى خود كه مولاى حق آنان است .

قيام و ايستادنت به هنگام نماز در برابر حضرت حق بر قدم خوف و رجا باشد ، و چون تكبير نماز گفتى آنچه مخلوق بين آسمانها و زمين است ذليل و زبون و ناچيز بدان ، و تنها عظمت و بزرگى را در خور جناب او دانسته و مخصوص آن حضرت حساب كن .

در اين جملات معنوى و ملكوتى چند مسئله بسيار مهم مورد توجه قرار گرفته :

1 ـ قبله .

2 ـ حال قلب .

3 ـ قدم خوف و رجا .

4 ـ حقيقت تكبيرة الاحرام .

پيش از توضيح و شرح اين چهار قسمت لازم است به چهره با عظمت نماز كه اين چهار حقيقت و ديگر حقايق آينده از اجزاء آن است اشاره شود ، تا اهميت و ارزش اصل نماز و نمازگزار آگاهى داده شود ، تا اهميت و ارزش اصل نماز و نمازگزار روشن شود ، آنگاه به شرح اجزاء آن پرداخته گردد .

چهره با عظمت نماز

نماز : محكم ترين رشته الفت بين بندگان و خداست ، و واى بر آن بدبختى كه از اين پيوند پر صفات الهى جداست ، و حيات و زندگيش از نور اين عبادت پر قيمت بى بهره است .

نماز : واقعيتى است كه خداوند مهربان از باب عشق و محبت از انسان خواسته ، و نورانى ترين حكم در شبستان حيات بندگان شايسته الهى است .

نماز : ريسمان اتصالى است ، كه همه هستى ، و موجوديت آدمى را ، به ملكوت پيوند داده ، و مانند اين رشته پر ارزش و منبع فيض ، برنامه را براى ايجاد ارتباط بين بشر و حق مطلق نمى توان يافت .

نماز : پناه بى پناهان ، سنگر دردمندان ، گلستان روح افزاى عاشقان ، چراغ پرفروغ نيمه شب مشتاقان ، صفاى دل مستان ، و سير و سلوك آگاهان است . نماز : برتر از همه عبادات ، منعكس كننده تمام واقعيات ، منبع بركات ، و كليد گشاينده كل مشكلات ، و شستشو دهنده خطرات و خاطرات از قلب ، و نور و روح عارفان و خالصان است .

نماز : زنده كننده جان ، صفابخش حيات جاودان ، روشنى راه رهروان ، تكيه گاه سالكان ، راز و نياز عارفان ، سرمايه مستمندان ، دواى درد بى درمان ، شعله دل بيداران ، نواى قلب بى دلان ، دليل گمراهان ، اميد اميدواران ، مايه شادى سحرخيزان ، سوز جان سوختگان ، حرارت روح افسردگان ، مايه بقاى جان ، و دستگير انسان به مقوع خطر و نجات آدمى از شر ، و درمان وجود از تمام بدبختى هاست .

نماز : عمود دين ، عصمت يقين ، در رأس كل احكام دين ، آيت مبين ، نور جبين ، زداينده اندوه غمين ، برطرف كننده شرم شرمگين علاج كننده طوفان روحى سهمگين ، دلگرمى دل سنگين ، و شادى جان اندوهگين است .

نماز : مايه ايست كه بدون داشتن آن ، كسى لايق بارگاه قريب نيست ، و زمينه ايست كه بدون آن ، جلب فيض خاص از پيشگاه با عزت ربوبى براى هيچ كس امكان ندارد .

نماز : حقيقتى است ، كه كيمياى حيات بدون آن بى سود است ، بى خبران از نماز بى خردانند ، و محرومان از اين مقام اسير دست شيطانند ، ثروتمندان بى نماز تهيدستند ، و فقيران با نماز ثروتمندان بزم وجودند .

نماز : روزنه اى به سوى بهشت ، و انسان فاقد آنه هيزم جهنم است ، ميدان زندگى بدون نماز ، همچون منطقه اى بدون خورشيد ، و خانه اى كه خالى از اين حقيقت است ، از رحمت خاص حضرت دوست جدا است ، دل بى نماز جايگاه كبر و غرور و جان بى نماز ، تراكمى از ظلمت ها و پستى هاست .

نماز : حقيقت بندگى ، اصل پايندگى ، نبود آن مايه شرمندگى ، و سستى از آن علت سرافكندگى ، و نور آن حرارت بخش زندگى ، و فرار از آن ريشه شر و افسردگى ، و اجراى آن عين آزادگى ، و اتصال به آن رها شدن از بردگى ، و وجود آن در ميدان حيات عين سازندگى ، و نمازگزار واقعى بدون شك دور از هر آلودگى است .

نماز : رهبرى بسوى خوبى ها ، ظهور دهنده درستى ها ، نجات دهنده از پستى ها ، علاج كننده نادرستى ها ، شفاى مستى ها ، و درمان همه دردها است .

نماز : راهبر و رهبر ، و انجام آن اجراى فرمان خدا و پيامبر ، وسيله قرب به داور ، و نسبت به عبادات ديگر همچون جوهر ، و در دنيا و آخرت ناصر و ياور ، و بر تمام خوبيها مصدر ، و واجب بر جمله افراد بشر است .

نماز : براى زندگى بهترين حاصل ، و فاقد آن موجودى ناقابل ، و كشتى نشينان حيات را ساحل ، و براى راهروان راه بهترين منزل ، و دل عشاق حقيقى به آن مايل ، و روح در حال پرواز را محمل ، و شمع روشنى بخش هر محفل ، و ثروت و غناى سائل ، و بين انسان و عذاب فردا حائل .

نماز : براى زندگى بهترين حاصل ، و فاقد آن موجودى ناقابل ، و كشتى نشينان حيات را ساحل ، و براى راهروان راه بهترين منزل ، و دل عشاق حقيقى به آن مايل ، و روح در حال پرواز را محمل ، و شمع روشنى بخش هر محفل ، و ثروت و غناى سائل ، و بين انسان و عذاب فردا حائل .

نماز : در فرهنگ الهى ريشه و بنيان ، و براى صورت حيات به منزله جان ، و بهترين دستور و حكم قرآن ، و امر واجب حضرت سبحان ، و اجرايش بر همه كس سهل و آسان ، و نور صفابخش دل با ايمان ، و ميوه باغ عرفان ، و از جانب حق به بندگان عالى ترين احسان ، و صحيفه حق را بهترين عنوان ، و دردها را علاج و درمان و راه انسان به سوى رضوان الله اكبر است .

نماز : عين هدايت ، مغز ولايت ، بهترين عنايت ، برترين كفايت ، محكم ترين

وصايت ، عالى ترين روايت ، ريشه درايت ، قابل رعايت ، از عذاب الهى هر كس را كفايت ، قرآن مجيد را شديدترين آيت ، رساننده انسان به حقيقت بى نهايت ، و خواننده و برپا دارنده اش ، براى گرفتن فيض الهى داراى قابليت .

مو شكافى و تحليل از حقيقت نماز ، نياز به نگاشتن كتابها دارد ، انسان گوئى با برخورد به نيت ، تكبيرة الاحرام ، حمد ، سوره ، ركوع ، سجود ، تشهد ، سلام ، به دريائى بيكران و بحرى بى ساحل برخورد كرده است .

تنها براى سوره مباركه حمدش كتابها نوشته شده ، كه هنوز جميع اين كتب به گوشه اى از اين ميدان با عظمت معنوى نتوانسته اند برسند ! !

شرح و توضيح حقايق نماز ، و اين سير پرارزش معنوى فقط درخور پيامبر عزيز و امامان با كرامت است ، و دست ما تهيدستان از ميوه اين حقيقت كوتاه است.

اين فقير ناچيز ، و عاصى عاجز ، و شرمنده ناتوان ، و حقير مسكين ، علاقه داشت ، مى توانست نماز را با گستردگى اش به رشته تحرير مى كشيد ، اما كم مايگى و عجز قلم مانع از نوشتن است .

نماز را يك انسان منور به نور الهى ، و يك متصل به ملكوت عالى عالم ، و يك آراسته به تحيله ، و تخليه و تجليه ، و يك غرق گشته در صحو و محق و فنا ، و يك شربت عشق او چشيده ، و يك نمازگزار واقعى بايد تجزيه و تحليل كند ، تهى دست بى نوا را كجا رسد ، كه چهره اصلى و ملكوتى اين عبادت را نشان دهد ، بايد گفت اين نوشتار ، فقط راهنمائى به ظاهر نماز ، و دورنمائى از اين حقيقت كامل و سرچشمه پرفيض خداست .

اميد است همانگونه كه سالار شهيدان ، سر حلقه عاشقان اميد عارفان ، عشق محبّان ، نواى بى نوايان ، يار مستمندان ، دواى درد دردمندان ، حضرت حسين بن على(عليه السلام) در ظهر عاشورا، در آن لحظه اى كه ابو تمامه صيداوى از حضرت خواست نماز ظهر را در آن باران اسحله در حال جماعت با آن حضرت بجاى آورد و آن

جناب به او فرمود: خداوند ترا جزء نمازگزاران محسوب بدارد، همه ما وفرزندان ما را موفق به نماز واقعى و در قيامت كبرى در صف نمازگزاران قرار دهد .

نماز در آئينه تاريخ

تفسير على بن ابراهيم قمى ، در قرن سوم هجرى به رشته تحرير كشيده شده ، نويسنده تفسير در جلد اول صفحه چهل و چهار در توضيح آيه :

( فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَات )(1) .

روايتى را از قول پدرش ابراهيم قمى ، از ابن ابى عمير ، از ابان بن عثمان ، از امام ششم (عليه السلام) نقل مى كند ، كه آن روايت با توجه به اينكه كتب رجالى شيعه ، از قبيل : معجم الرجال ، قاموس الرجال ، رجال كشى ، جامع الرواة اردبيلى افراد قرار گرفته در سندش را صددرصد معتبر دانسته ، نمايشگر اين معنى است كه مسئله نماز از جانب حضرت ذوالجلال به عنوان عبادتى بزرگ ، و طاعتى عظيم در عصر حضرت آدم ابوالبشر مطرح شده ، و پروردگار عزيز آئين و مكتب مربوط به آدم را همراه با نماز قرار داده است ! !

برگردان فارسى روايت ، تا آنجا كه لازم مى باشد و نقطه شاهد است از نظر خوانندگان عزيز مى گذرد .

آدم پس از اينكه بر اثر نزديك شدن به درخت منهيه ، از بهشت رانده مى شود ، و به زمين هبوط مى كند ، به مدت چهل شبانه روز در كوه صفا واقع در مكه نزديك به محل بيت اقامت مى نمايد .

در آن مدت به خاطر دورى از بهشت ، در حالى كه سر به سجده داشت سرشك از ديده مى سفت ، و به خاطر دورى از جنت و بخصوص دچار شدن به

1 ـ سوره بقره (2) : 37 .

مقام فراق از محبوب به شدت مى گريست ! !

او شب و روز سر به زانوى غم داشت ، و آتش دل در سرشك ديده آشكار مى ساخت ، و گاهى جبين بر خاك درگاه حضرت معبود سائيده به عنوان اظهار فقر و عجز در پيشگاه آن غياث مستغيثين عرضه مى داشت :

اى خدا اى رهنماى گمرهان *** اى تو دانا هم به پيدا و نهان
اى تو پيدا جز تو ناپيدا همه *** وى تو بينا جز تو نابينا همه
اى منزه از چه و از چند و چون *** وى فزون ازو هم زانديشه برون
اى صفات ذات و اى ذات صفات *** اى بتو قائم بقاى كاينات
اى تو هست مطلق و صرف وجود *** اى بر ما غيب و در واقع شهود
اى دليل راه هر گم كرده راه *** اى ضيابخش چراغ مهر و ماه
اندرين پيداى ناپيدا كران *** من يكى گم كرده راهم ناتوان
راه روشن من ز ره افتاده ام *** هم عنان خود به رهزن داده ام
راه بس همور و روشن يكسره *** من فتادستم به صد كوه و دره
دره هاى پر زغول و راهزن *** گرد گشته جملگى بر دور من
مى كشندم رهزنان در هر كنار *** در تلال و دره ها و كوهسار
مى برندم هر دم از ره دورتر *** مى زنندم گه به كوه و گه كمر
مى كشندم اى خدا بر خار و خس *** مى زنندم بر قفا از پيش و پس
يا غياث المستغيثين الغياث *** اى نشاط جان غمگين الغياث
الغياث اى بيكران درياى لطف *** الغياث اى موج طوفان خيز لطف
مى برد رهزن ز راهم دور دور *** دست بسته پا شكسته لوت و عور
دور گشتم گم شد آواز جرس *** اى امير كاروان فريادرس
اى دليل راه هر گم كرده راه *** بى پناهان جهان را تو پناه
من يكى وامانده ام از كاروان *** در عقب افتاده لنگ و ناتوان
در ميان رهزنان ماندم اسير *** گه به بالا مى كشندم گه به زير
مركبم بردند و آبم ريختند *** خون من با خاك ره آميختند
بر كنار ره نگاهى باز كن *** اين كنار افتاده را آواز كن
ازو يك آواز و از من صد جواب *** از تو خواندن سوى خود از من شتاب
اى تو كشتيبان اين بحر شگرف *** ناخداى كشتى اين يم ژرف
كشتيم بشكست و من گشتم غريق *** اندرين درياى ذخار و عميق

آن چنان از عمق دل ناله كرد ، و خاك زير صورت ، از اشك ديده تر نمود كه امين وحى بر او نازل شد ، و سبب ناله جانسوز او را از او پرسيد ؟ در پاسخ فرشته حق گفت :

چرا نگريم ، براى چه ننالم ، كه من بايد تا جان در بدن دارم در آتش اشك بسوزم ، و از حسرت جان بكاهم ، مگر نه اين است كه مولاى عزيز من ، و يار دلنواز من حضرت حق بخاطر عصيان من مرا از جوار قرب بيرون كرده و از بهشت عنبر سرشت خود كه جايگاه عزيزان اوست رانده و از پيشگاه رحمت بى نهايتش محروم نموده و جايم را بر فراز خاك تيره در اين بيابان پر از سنگ و خار قرار داده ، و از من ضعيف ناتوان ، و فقير دل شكسته روى برگردانده .

بر من است كه تا مى توانم بنالم ، و تا قدرت دارم اشك بريزم ، و در آتش حسرت و اندوه و پشيمانى بسوزم ! !

فرشته وحى به او گفت :

به پيشگاه لطف حق برگرد ، و وجود خويش را به زينت توبه بياراى ، كه تو به جبران كننده گناه گذشته است ، و علت جذب عنايت حق به سوى تائب ، رو به پيشگاه او كن و با زبان حال و قلبى سوزان به حضرت او عرضه بدار :

اى به ازل بوده و نابوده ما *** وى به ابد زنده و فرسوده ما
حلقه زن خانه بدوش توايم *** چون در تو حلقه بگوش توايم
بى طمعيم از همه سازنده اى *** جز تو نداريم نوازنده اى
چاره ما ساز كه بى داوريم *** گر تو برانى به كه روى آوريم
اين چه زب ان وين چه زبان رانى است *** گفته و ناگفته پشيمانى است
دل زكجا وين پر و بال از كجا *** من كه و تعظيم جلال از كجا
جان به چه دل راه در اين بحر كرد *** دل به چه گستاخى ازين چشمه خورد
در صفتت گنگ فرو مانده ايم *** من عرف الله فرو خوانده ايم
چون خجليم از سخن خام خويش *** هم تو بيامرز به انعام خويش
پيش تو گر بى سر و پاى آمديم *** هم به اميد تو خداى آمديم
يار شو اى مونس غم خوارگان *** چاره كن اى چاره بيچارگان
قافله شد واپسى ما ببين *** اى كس ما بى كس ما ببين
بر كه پناهيم توئى بى نظير *** در كه گريزيم توئى دستگير
جز در تو قبله نخواهيم ساخت *** گر ننوازى تو كه خواهد نواخت
درگذر از جرم كه خواننده ايم *** چاره ما كن كه پناهنده ايم

خداوند مهربان چون اراده آدم را بر جبران گذشته راسخ ديد ، و ميل او را به بازگشت و توبه ، ميل حقيقى يافت ، قبه اى از نور كه جايگاه بيت را مشخص مى كرد ، و تابش نورش حدود جغرافيائى حرم را معلوم مى نمود ، فرو فرستاد ، و به امين وحى فرمان داد محل بيت را نشانه گذارى كند .

چون بوسيله آن نور الهى ، محل بيت و حدود و حرم معلوم شد ، فرشته وحى از آدم خواست آماده شود ، تا مراسمى را به جاى آورده و در ضمن آن مراسم دست نياز به سوى بى نياز براى توبه بردارد .

آدم روز اول ذوالقعده هبوط داشت ، و پس از طى مقدماتى روز ترويه برنامه لازم را شروع كرد .

پدر آدميان به فرمان فرشته وحى ، غسل كرد و احرام بست ، پس از آن در روز

هشتم ذوالحجة به سرزمين منى رفت و دستور گرفت كه شب را در منى بماند .

صبح روز نهم به عرفات آمد در حالى كه زبان پاكش مترنم به تلبيه بود ، آفتاب عرفات از ظهر مى گذشت ، امين وحى به او گفت از ادامه تلبيه خوددارى كن ، و دو مرتبه خود را به غسل زينت ده و مشغول نماز عصر شو ، پس از نماز خواندن ، فرشته حق به وى گفت در اين سرزمين بپاخيز ، چون برخاست كلمات توبه را به دستور حق به وى تعليم كرد ، آنگاه آدم به شرف با عظمت توبه ، پس از اداى فريضه عصر مشرف شد ، و عظمت از دست داده را بازيافت .

از اين روايت پر قيمت كه علاوه بر تفسير على بن ابراهيم ، كتابهاى ديگر هم نقل كرده اند ، استفاده مى شود ، كه فرهنگ آدم و آئين اين پيامبر بزرگ ، داراى نماز بوده ، ولى چگونگى و كيفيت و شرايط ، و عدد ركعات ، و اوقات آن چسان بوده ، از ما پوشيده است و دانستن آن هم براى ما چندان لزومى ندارد ، آنچه مهم است ، اين است كه معارف اسلامى بطور قاطع مى گويند : آدم براى بجاى آوردن نماز داراى مسئوليت بوده .

« بحارالانوار » چاپ جديد جلد 11 ص 260 از كتاب پر اعتبار « تهذيب » شيخ طوسى ، كه از اصول چهارگانه شيعه است ، روايت مى كند كه امام ششم فرمود :

به هنگامى كه آدم ابوالبشر از دنيا رفت ، فرزندانش از جانب حق دستور گرفتند كه قبل از دفن آدم بر او نماز بگذارند .

فرزندش هبة الله به امين وحى گفت : اى فرستاده حق پيش قدم شو تا بر جنازه اين مرد نماز گذارده شدو ، فرشته پاسخ داد : خداوند ما را به سجده بر پدرت امر كرد ، و هم اكنون در شأن ما نيست كه بر نيكوترين فرزند وى مقدم شويم ، شما بر ما پيشى گير ، و پنج تكبير بر جنازه بخوان ، پس از عمل هبة الله ، نماز خواندن بر جنازه تمام انسانها در همه اديان الهى امرى واجب شد .

در هر صورت مسئله نماز حتى بر جنازه انسان ، از اولين روزگار جزء

واجبات دينى و فرائض الهى بوده ، و اين نيست جز اينكه گفته شود ، اين برنامه از مهم ترين برنامه هاى حضرت حق در ميان عبادات و برنامه هاست .

ادريس و نماز

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :

به وقت ورود به شهر كوفه از مسجد سهله ديدن كن ، و در آن جايگاه با عظمت نماز بگذار ، و حل مشكلات دينى و دنيائى خود را در آنجا از خداى مهربان بطلب .

مسجد سهله خانه ادريس است ، پيامبرى كه در آنجا به پيشه خياطى مشغول بود و نمازش را در آن جايگاه اقامه مى كرد .

آرى كسيكه در آنجا دست نياز به سوى بى نياز بردارد ، بى جواب نمى ماند ، و در قيامت در جنب حضرت ادريس از مقام بلندى برخوردار خواهد بود ، و به خاطر عبادت و نيازمندى در آن محل مقدس از رنج دنيا و شر دشمنان ، در پناه حق قرار خواهد گرفت(1) .

ادريس از قديمى ترين پيامبران خداست ، تا جائى كه مفسر بزرگ قرآن مرحوم طبرسى در جلد ششم مجمع صفحه 518 او را جد پدرى نوح مى داند .

نوح و نماز

امام پنجم حضرت باقر (عليه السلام) مى فرمايد :

پرستش خداوند بزرگ ، و اخلاص به پيشگاه او ، و بى همتا دانستن حضرت حق ، كه خداوند فطرت مردم را بر آن قرار داده ، اصول آئين نوح را تشكيل مى داد ، و پروردگار مهربان از نوح و همه انبياء پيمان گرفت ، كه او را فرماند

1 ـ بحار جديد 11 / 280 .

ببرند ، و از شرك دورى جويند ، و نيز خداوند عزيز حضرت نوح را به نماز و امر به معروف و نهى از منكر و رعايت حلال و حرام دعوت كرد(1) .

ابراهيم و نماز

ابراهيم بزرگ كه از او به عنوان قهرمان توحيد ، و پيامبر بت شكن ياد مى شود ، به فرمان الهى ، هاجر و اسماعيل را حركت داد و به دلالت حضرت حق راه پيمود ، تا به جايگاه كعبه رسيد ، آن طفل شيرخوار و مادرش را بنا بخواست خدا ، در آن سرزمين بى آب و علف با مختصرى طعام و پيمانه اى از آب پياده كرد .

سپس از همسر مهربان خود خداحافظى كرد و اراده باز گشت نمود ، در اين وقت هاجر دامن ابراهيم را گرفت و عرضه داشت : چرا مى روى ؟ و به كجا مى روى ؟ و به كجا خواهى رفت ، ما را در اين دشت هولناك و زمين بى آب و علف به كه وامى گذارى ؟ !

ابراهيم زارى هاجر را نديده گرفت ، و با آرامشى كه خاص مردان خداست به هاجر گفت :

اينكه تو و اين طفل گرسنه را در اين بيابان مى گذارم فرمان خداست ، هاجر چون اين آهنگ گرم و دلپذير را شنيد به جاى خويش بازگشت و در برابر حكم حكيمانه حق تسليم شد ، و پيش خود گفت :

اگر ماندن من با اين كودك در اين بيابان وحشت زا فرمان خداست باك ندارم زيرا هم او حافظ و نگهبان من و كودك من است .

حاجت به عرض حاجت واظهار حال نيست *** آنجا كه جود اوست مجال سئوال نيست

1 ـ بحار 11 / 331 .

از پيشگاه عشق مثالى رسيده است *** جستم زعقل چاره به جز امتثال نيست
دل داده ايم سر به كمندت نهاده ايم *** سر را مجال از تو و دل را ملال نيست
سرتاسر جهان همه دشمن اگر بود *** ما را بغير دوست كسى در خيال نيست
اين يار پنج روزه غم آرد نشاط او *** دل با كسى سپار كه او را زوال نيست

ابراهيم بازگشت ، گو اينكه فراق فرزند كه تنها چراغ زندگى او بود قلبش را سخت فشار مى داد ، اما ايمان او به خداوند نيز او را از آن منطقه با كمال اطمينان دور مى ساخت و در حالى كه مركب به جلو مى راند ، دست به سوى حق برداشت و چنانچه قرآن مجيد در سوره ابراهيم آيه 37 مى فرمايد : عرضه داشت :

( رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي بِوَاد غَيْرِ ذِي زَرْع عِندَ بَيْتِكَ الْمفـحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلاَةَ )(1) :

بار پروردگارا ، من زن و فرزندم را در بيابانى خشك و سوزان ، در كنار جايگاه خانه تو قرار دادم ، و به اين خاطر اينان را در اين منطقه مى گذارم كه نماز را بپاى دارند .

و نيز در آيه چهلم همان سوره نقل مى كند كه حضرت ابراهيم به حضرت حق عرضه داشت :

( رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ ) .

پروردگارا من و فرزندانم را بپا دارنده نماز قرار بده ، و درخواست مرا به

1 ـ سوره ابراهيم (14) : 37 .

پيشگاه لطف و عنايتت بپذير .

اسماعيل و نماز

قرآن مجيد در سوره مريم ، آيات 54 ـ 55 مى فرمايد :

( وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً * وَكَانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَالزَّكَاةِ وَكَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِيّاً ) :

به ياد آر زندگى اسماعيل را كه داراى اوصافى پسنديده بود : وفادار به پيمان ، فرستاده حق ، و امر كننده زن و فرزند به نماز و زكات ، و بنده اى كه خداوند بزرگ از او در تمام شئون زندگى و برنامه هاى حيات راضى بود .

اسحاق و يعقوب و نماز

قرآن كريم در سوره انبيا آيات 71 ـ 73 مى فرمايد :

( وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلاًّ جَعَلْنَا صَالِحِينَ * وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاَةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ ) :

ما به ابراهيم ، اسحاق و فرزندزاده اش يعقوب را عطا كرديم و همه را صالح و شايسته و لايق مقام نبوت قرار داديم ، و آنان را به پيشوائى خلق برگزيديم تا مردم را هدايت كنند ، و هر كار نيكو را از انواع عبادات و خيرات مخصوصاً اقامه نماز و اداى زكات را به آنان وحى كرديم و ايشان براى ما بندگان سر بفرمان بودند .

تذكر اين نكته لازم است كه حضرت يعقوب بنابر آيات قرآن فرزندانش را به هنگام مرگ سفارش و وصيت به عمل به آئين اسلام كه آئين ابراهيم بود نمود

و در جملات گذشته ديديد كه آئين ابراهيم همراه با نماز بود ، بنابر اين آئين يوسف و تمام پيامبران از نسل او داراى نماز بود ، و هيچ كدام از انبياء و امت انبياء از اجراى اين حكم با عظمت الهى استثناء نشده بودند .

نماز حقيقت جامعى است ، كه دين الهى بدون آن ناقص و بندگى بندگان منهاى اين اصل عالى الهى ناتمام است .

قسمت عمده اى از رشد و كمال انسان در پرتو نماز تأمين مى شود ، و انسان بى نماز، در حقيقت از اصل عالم دور واز رحمت حضرت دوست مهجور است.

نماز راه مستقيم انسان به سوى او و علامت عشق عبد به مولا و مركب تندرو روح به سوى عالم ملكوت ، و حقيقتى است كه تمام موجودات هستى بوسيله او ، البته هر يك با كيفيتى كه متناسب با وجود اوست به جانب حضرت حق در حركت اند .

هر چه بينى و نبينى در جهان *** هر چه هست از آشكارا و نهان
ذره ذره از ثريا تا ثرى *** حبه حبه از سمك هم تا سما
آتشى از عشق يار مهربان *** در سويدا جمله باشد در نهان
گر دل هر ذره بشكافى در آن *** آتشى از عشق مى بينى نهان
گر هيولا جفت آمد با صور *** عشق صورتگر همى دارد به سر
راه پيمايد به سوى كوى دوست *** بندر صورت ره عمان اوست
ور بسيط آمد مركب اى رفيق *** مركبى جويد پى قطع طريق
ور به اقليم ثبات آمد جماد *** ره بسوى كشور هستى گشاد
جانب حيوان گر آيد يا نبات *** راه جويد سوى او بحر حيات
ور همه حيوان زحيوانى جهد *** رو به شهرستان انسانى نهد
عشق ديدار حبيبش اندر است *** كاندر انسان پرتوى از آن مضمر است
جمله اينها طالب يك مطلبند *** بهر آن مطلب زخود در مهر بند
مى گريزد هر يك از خود سوى دوست *** جملگى را مطلب و مهرب هم اوست
آنچه مى بينى در اقليم شهود *** جمله رو دارند در ملك وجود
لنگ لنگان از عدم بربسته بار *** بار امكانشان بدوش افتقار
جانب اقليم هستى ره سپر *** سوى آن صقع مقدسشان نظر
چون كه نامى اندرين ره پيش تر *** هم نشان هستى آنجا پيش تر
آن جمادى سوى او پويد همى *** قرب هستى را از او جويد همى
هم به حيوان چون نشان افزونتر است *** و آن حيات آن هستى آن را زيور است
پويه دارد جانب او آن نبات *** تا بخود يابد نشانى زان حيات
هست انسان اندر اقليم شهود *** آخرين منزلكه راه وجود
اندر آن آثار هستى بيحد است *** هر چه بشمارم از آن يك در صد است
رو به او دارند اهل اين سفر *** سوى او هستند جمله پى سپر
چون نديد انسان به سلطان وجود *** از خود اقرب اندرين ملك شهود
هم بر آب خويش نقشى تازه زد *** غيب را پس حلقه بر دروازه زد
بلق همت بزير ران كشيد *** از شهادت جانب غيبت دويد
از شهادت مرد و زنده شد به غيب *** رخش راند از روم تا يثرب صهيب
عشق سلطان ازل گشتش دليل *** تا گذشت از مصر جسم و رود نيل
بار خود بگشاد در بطحاى جان *** خيمه زد در يثرب روحانيان
اى بسا منزل كزين مردن بريد *** از قفس مرغى سوى گلشن پريد
عشق او را برد تا اقليم جان *** شد نهان از جسم و در جان شد عيان
بيضه بشكست و برآمد زان خروس *** وه خروسى خوشتر از سيصد عروس
از فضاى لا مكان پرواز آن *** طايران عرش هم آواز آن
آشيانش لنگر ايوان غيب *** جلوه گاهش ساخت ميدان غيب
بار ديگر هم زجان پران شود *** داخل گلزار جان جان شود
بار ديگر هم آنجا پر زند *** خيمه اش را عشق بالاتر زند
عشق سركش مى كشد بازش عنان *** تا بجائى كان نيايد در بيان
اينقدر دانم كه عشق اى مرتجا *** راندش ليكن ندانم تا كجا
مى برد او را وليكن زين سپس *** مى نيايد در بيان هيچ كس
عقل را ادراك آن ميسور نيست *** ور بود هم شرح آن مستور نيست
بى نهايت راه تا مصر وجود *** تا به عمان بقا و بحر جود
رخش عشق سركشش در زير پا *** مى برد او را خداوندا كجا
فهرست بعد