قبل فهرست بعد

مدينه طيبه

زائر چون وارد مدينه شود ، با ديدن آن شهر به ياد آورد ، اينجا جائى است كه خداى مهربان براى پيامبرش اختيار كرد ، شهريست كه نبى اسلام به دستور حق آن شهر را بعد از هجرت به عنوان مركز پخش واقعيات الهى انتخاب كرد ، شهريست كه زمينه سعادت اهل اسلام در آنجا فراهم آمد .

به ياد آورد ، مدينه مركزيست كه پيامبر بزرگ اسلام با تحمل انواع شدائد و سختى ها پيام الهى را به مردم رساند .

مدينه جائى است كه در آن فقط براى پخش قواعد حياتبخش اسلام ، از طرف دشمنان خدا نزديك به هشتاد جنگ بر مسلمانان متلاشى كردن ساختمان حقيقت آغاز كردند ، و پيامبر و مؤمنان در مرحله دفاع از حق شهداى با فضيلتى در آن جنگ ها تقديم حق كردند .

در مدينه به ياد آورد كه براى تأمين خير دنيا و آخرتش پيامبر عزيز و يارانش چقدر زحمت كشيدند .

مدينه جائى است كه براى اعلاى كلمه حق پيران و جوانان و مردان و زنانى در خون خود غلطيدند ، مدينه محلى كه براى ترويج دين خدا اشك ها از ديدگان مادران داغديده جارى شد .

مدينه شهرى كه سالها شاهد عالى ترين خدمات صادقانه نسبت به اسلام ، اين مدرسه سعادتبخش بود .

در آنجا به ياد آر كه مظهر عصمت و عفت حضرت زهرا (عليها السلام) با پوششى از حجاب كامل ، اين دستور بسيار پر ارزش الهى با جمعى از زنان قريش به مسجد آمد و عليه ستم و بيداد در يك سخنرانى بسيار مهم داد سخن داد .

زهرا (عليها السلام) ، آرى زهرا ، آن منبع فضيلت و عفت و كرامت كه در لحظه لحظه حياتش به تمام زنان جهان تا روز قيامت درس عفت و عصمت و پوشش و حجاب و دور بودن از دسترس نامحرمان را داد .

تو اى ترد و تو اى زن در اين شهر بزرگ در برابر پيامبر و ائمه بقيع و حضرت زهرا قرار دارى وضع ايمان و عمل خود را با آن برزگواران بسنج و در اين آزمايشگاه بزرگ الهى براى شناخت شئون مادى و معنوى بيشتر دقت كن .

چون فضاى مدينه را با آنچه از نبى اسلام و ائمه بزرگوار در بر دارد از نظر عقل و فكر ، و بينش و بصيرت گذراندى ، اكنون آماده شو تا با يك دنيا آگاهى و خضوع و خشوع و فروتنى به طرف حرم پيامبر حركت كنى .

در آنجا با كمال ادب در برابر رسول الهى قرار گير و به راستى و درستى سخن گوى ، كه پيامبر عزيز صدايت را مى شنود و تو را از هر جهت ارزيابى مى كند ، سعى كن خودت را به آن جناب به عنوان يك فرد واقعى امت بقبولانى .

پس از زيارت پيامبر به سوى قبرستان بقيع حركت كن ، در آنجا نيز همانند حرم پيغمبر ، در برابر حضرت مجتبى و سيد سجاد ، وباقر العلوم و رئيس مذهب حضرت صادق با كمال فروتنى و ادب بايست و به ياد آورد ، كه آن بزرگواران براى نجات تو و تأمين سعادت دنيا و آخرتت چه رنج ها بردند .

با آنان عهد و پيمان ببند ، كه چون به وطن بازگردى ، خود و زن و فرزندانت ، تسليم دستورات آنان شوى ، و به اخلاق الهى آن بزرگواران آراسته شوى ، و دست جز به مال حلال و دنياى طيب و طاهر دراز نكنى .

تا اينجا شرح قسمت هاى اول حديث با عظمت حج كه در كتاب « مصباح الشريعه » از قول امام بحق ناطق حضرت صادق (عليه السلام) نقل شده به تدريج به پايان مى رسد ، و نوبت به قسمت هاى بعد كه در باب مناسك است فرا رسيده ، اميد است به آنچه در توضيح قسمت هاى اول گذشت آراسته شويم ، و توفيق عمل به قسمت هاى بعد از جانب حضرت حق نصيب ما گردد .

اين شكسته بال و خسته احوال ، كه در پيشگاه حضرت محبوب ذره اى آبرو برايم نيست و دائم سر شرم و شرمسارى و خجالت و خوارى در اين حريم به پيش دارم در پايان اين قسمت به محضر حضرت حق كه تمام اميدم به لطف و كرم اوست عرضه داشته ام :

اى بسرا پرده جان نور من *** مونس من در شب ديجور من
صفحه دل آينه روى تست *** مسكن من خاك سر كوى تست
در گرو مرحمتت عالم است *** عالم و جن و ملك و آدم است
عشق تو شمع دل جويندگان *** لطف تو اندر طلب بندگان
جز تو سبب ساز و سبب سوز نيست *** غير تو كس يار دل افروز نيست
ياور و هم يار ستم ديده اى *** مرهم زخم دل غم ديده اى
من زهوا و هوس خسته ام *** دل به غم عشق تو من بسته ام
نيست كسى جز تو خريدار من *** ياور و دلدار و ديگر يار من
هر چه كه هستم به تو من بنده ام *** گر چه ترا عاصى و شرمنده ام
بنده عاصى به تو دارد اميد *** گر چه ترا عاصى و شرمنده ام
گر نپذيريش كجا رو كند *** يا گل احسان كه را بو كند
اى كرمت ياور دل خستگان *** جرعه لطفت بده بر تشنگان
بند غم از پاى دلم باز گير *** دست گدائى مرا دست گير
لطف به مسكين دل افسرده كن *** شاد تو اين چهره پژمرده كن

وَاحْرِمْ مِنْ كُلِّ شَيء يَمْنَعُكَ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَيَحْجُبُكَ عَنْ طاعَتِهِ وَلَبِّ بِمَعنى إجابَة صافِيَة زاكِيَة للهِِ عَزَّوَجَلَّ في دَعْوَتِكَ لَهُ مُتَمَسِّكَاً بِعُرْوَتِهِ الْوُثْقى .

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :

وقتى وارد ميقات شدى ، از هر چه ترا از ياد خدا باز مى دارد و بين تو و طاعت حضرت حق حجاب است محرم شو .

در گفتن تلبيه اين معنى را قصد كن كه الهى با قلبى صاف و نفسى تزكيه شده دعوتت را اجابت مى كنم و منظورم از اجابت دعوت تو قبول تمام اوامر و نواهى تو در تمام شئون حيات است ، اى مولاى من به لطفت متشبثم و به حبل المتينت متمسكم و نسبت به يارى و مددت گدا و محتاجم .

ما مقيمان آستان توايم *** عندليبان بوستان توايم
گر رويم از درت و گر نرويم *** از تو گوئيم و هم زتو شنويم
چون كه در دام تو گرفتاريم *** از تو پرواى خويش چون داريم
چون دم از آشنائى تو زنيم *** ميل بيگانگى چگونه كنيم
تو مپندار كز در تو رويم *** به سر تو كه در سر تو رويم
تا زعشق تو جرعه اى خورديم *** دل بداديم و جان فدا كرديم
تا به كوى تو راهبر گشتيم *** جز تو از هر چه بود برگشتيم
تا زجان با غم تو پيوستيم *** رخت هستى خويش بربستيم
تا زشوق تو مست و حيرانيم *** ره به هستى خود نمى دانيم
چون به سوداى تو گرفتاريم *** سر سوداى خود كجا داريم

ميقات

وقتى لباس از بدن بيرون آوردى ، و آن دو پارچه را به دستور محبوب در ميقات خواستى به خود بپوشى آرى در ميقات ، يعنى در جائى كه به انسان هشدار مى دهند وقت حركت است ، وقت بيرون آمدن از لجن زار ماديگرى و بداخلاقى و بدكارى است ، آرى در ميقات يعنى در جائى كه در ميقات جان آدمى اين ندا به گوش مى رسد كه ديگر توقف بس است ، سكون جا ندارد ، اى انسان اى آدم كه خود را هم چون كرم خاكى گرفتار مشتى لجن شهوت و شكم كرده اى و به اين خاطر خويش را از تمام فيوضات بى بهره ساخته اى ، وقت آن شده كه به سوى او حركت كنى ، آرى به سوى او ، به سوى بى نهايت ، به سوى كرامت ، به سوى عظمت ، به سوى حقيقت ، به سوى الله ، آرى در ميقات يعنى جائيكه همه انبيا اشك ريختند و ائمه سر تواضع به خاك سودند ، آرى در ميقات و به وقت تلبيه در آن دو پارچه سپيد با تمام وجود ، در حاليكه سيل اشك از ديده ات جارى است با نوائى عاشقانه به پيشگاه محبوب بگو :

گر زشمعت چراغى افروزيم *** خرمن خويش را بدان سوزيم
در غمت دود از آن به عرش رسد *** آتشى كز درون برافروزيم
آفتا جمال بر ما تاب *** زان كه ما بى رخت سيه روزيم
تا ببينيم روى خوبت ر *** از دو عالم دو ديده بردوزيم
مايه جان و دل براندازيم *** به زعشقت چه مايه اندوزيم
هم چو طفلان به مكتب عشقت *** ابجد عشق را بياموزيم
در غم عشق اگر رود سر م *** اى عراقى بيا كه فيروزيم

لباس احرام

آنگاه به لباس احرام و ساير البسه ها با ديده عقل نظر كن ، ببين در ساير لباس ها در طول تاريخ از باب غرور و تكبر چه جنايت ها كه بر بشر مظلوم نرفته ، و در اين لباس چه بيگانه ها كه آشناى حرم نشدند .

وقت بدر آوردن لباس ظلم ، لباس فخر ، لباس كبر ، لباس غضب ، لباس درندگى ، و پوشيدن لباس توبه ، لباس كرامت ، لباس عام ، لباس ذكر ، لباس توجه ، لباس مراقبت و لباس طاعت و لباس ترك گناه است .

آرى احرام ببند ، تا از بار هر لباسى جز لباس حق سبك شوى ، با همه در اين لباس همرنگ و همگام شو ، تا بدانى چيزى نيستى ، و آنچه در حق خود تصور مى كردى خيالى بيشت نبود .

در اين لباس از من بمير و به او زنده شو ، از چنگال شيطان درآى و به دامن دوست آويز ، از تعلقات خود را نجات ده و آنگاه وارد دنياى با عظمت نيت شو .

نيت

پس از پوشيدن لباس احرام ، نوبت نيت است ، نيت يعنى قصد ، يعنى آهنگ ، يعنى توجه ، آنهم توجه به سوى اولين و آخرين مقصد ، و اين توجه تحقق پيدا نمى كند ، مگر با بريدن از ما سوى الله .

در اين حال فقط توجه به مقصد حقيقى و مقصود واقعى داشته باد ، مقصدى كه بازگشت همه موجودات به اوست .

آرى به او بازگرد ، اينهمه بيراهه رفتن بس است ، اينهمه پشت به حقايق كردن كافى است ، آخر بازگرد ، بازگشتنى كه در آن بازگشت نباشد .

با چنين عزمى آن سفر معنوى ، آن سير ملكوتى ، آن حركت الهى را شروع كن ، ترا به خدا در مسئله نيت دل خوش به لفظ تنها نباش ، از لفظ كارى ساخته نيست هر چه هست مربوط به دل است .

نيت عزم است ، آنهم عزم جزمى ، عزم بر طاعت ، عزن بر ترك گناه ، عزم بر تقوى ، عزم بر جلب رضايت دوست ، عزم بر آراسته شدن به حقايق آسمانى ، عزم بر نجات از آلودگى ها و نجات جامعه و خانواده از بدبختى ها و خلاصه نيت يعنى منفجر كردن هسته فطرت با قدرت نور خدا براى يافتن حقيقت و پخش آن در بين عباد حق .

آرى نيت ، يعنى عزم بر آزادى از اسارت شهوات شيطانى ، عزم بر خلاصى از تمام طاغوت هاى درون و برون ، و در افتادن در درياى رحمت براى پاك شدن از تمام مهالك .

چون اين چنين نيت كردى ، با دلى شكسته و قلبى خاشع مضمون ابيات زير را در محضر محبوب ، در مسجد شجره در حال سجده و صورت بر خاك بودن زمزمه كن سپس به دنياى با عظمت تلبيه وارد شو :

تا غمت با من آشنائى كرد *** دلم از جان خود جدائى كرد
تا غم تو قبول كرد مر *** هستى خود ملول كرد مرا
در سماع توام چو حال گرفت *** از وجود خودم ملال گرفت
آيت عشق تو چو برخواندم *** مايه جان و دل برافشاندم
هر كجا آفتاب حسن تو تافت *** عاشقان را بجست و نيك بيافت
اگر اى آفتاب جان افروز *** شب ما از رخ تو گردد روز
اندر آن بس بود زروى تو تاب *** گو دگر آفتاب و ماه متاب
اى زعشاق گرم بازارت *** به زمن عالمى خريدارت

تلبيه شعار بلند ملكوتى

لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ . . .

پس از آن كه شرايط و آداب حضور را در خود آماده كردى ، مى توانى با اين شعار بلند آسمانى و حقيقت ملكوتى ، آمدنت را با تمام پاكى و اخلاص و عشق به پيشگاه مقدس او اعلام كنى .

ولى توجه داشته باش كه آمدنت را به صورتى اعلام نمائى كه به صدايت توجه كنند و آمدنت را بپذيرند .

آنجا جاى پرهيزكاران و پاكان است ، آنجا جاى پذيرش هر كسى نيست ، آنجا ايمان و توبه و عمل صالح و ا خلاص وسيله قبولاندن انسان به حضرت يار است .

بدون شك اگر كسى خود را آراسته به اوصاف آسمانى نكرده باشد ، ندايش را نشنيده مى گيرند ، و به حركتش نظر نمى كنند و اعمالش را توجه نمى نمايند .

لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ . . .

آمدنت را در لباس آشنائى و آشتى خبر مى دهد ، هجرتت را از تمام مفاسد و معايب و آلودگيها و زشتى ها اشعار مى دهد ، آيا همين است ؟

لَبَّيْكَ اللّهُمَّ . . .

يعنى نهادم را از تنگناى ظلم و ستم و سركشى ، به هان عدالت و خيرخواهى انتقال مى دهم .

در حالى گفتن اين جملات ، انسان در درون خود به معانى متعددى از پاكى ، قدس ، خضوع ، و اجابت به نداى مولايش توجه پيدا مى كند .

بر خويش مسلم مى دارد ، كه به يكتائى او معترف است ، و ا و را در مالكيت و قدرت و فضل و بخشايش و تدبير يگانه مى داند .

لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ . . .

آرى اى محبوب من ، اى مالك و خالق من ، اى معشوق من ، ندايت را قبول مى كنم ، من در آستان مقدست ايستاده ام ، به فرمانت گوش مى دهم ، به فرمانبردارى از دستوراتت شتابانم ، پيمان ترا بدون ترديد و تغييرى نگه مى دارم .

 أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لاَّ تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ  .

اى مولاى من تو يكتا و بى همتائى ، كسى هستى كه همگان بايد ندايت را اجابت كنند ، و دعوتت را بپذيرند ، نخاد همه متوجه تست ، صاحب و معطى نعمت هاى بيشمارى ، مالك آنچنان عزتى هستى كه خوارى به حريمش راه ندارد ، نيروئى هستى كه نقصان نمى پذيرى ، نفوذت به هما جا رسيده ، خدائى جز تو وجود ندارد .

آرى اى مولاى من ندايت را مى پذيرم ، ستايش و نعمت براى تست و آقائى و بى همتائى در خور تست .

اين است معناى تلبيه ، با اين شعار وحدت و يگانگى پرستندگان خداى يگانه اعلام مى شود ، البته همه اين واقعيت ها در صورتى است كه به حقيقت تلبيه توجه شود .

تلبيه گويان ، خود را به آسمان نورانى تجرد كه در آنجا از ظلمت هاى مادى ، سركشى هاى نفس ، و امتيازهاى موجب كبر و دو روئى خبرى نيست بالا مى برند .

چون تلبيه شعار ايمان است ، و مقصود از آن اين است كه آدمى مصداق واقعى آن شود ، و معنايش پاسخ گوئى به اوامر الهى است ، و از طرفى تحت عنوان ويژه اى در مسئله حج قرار گرفته ، چه حج مزاياى منحصر بفردى دارد ، بنابراين چقدر از ايمان دورند ، و چه اندازه چهره باطن آنان زشت است ، كسانيكه خود را از اين حريم عالى دور نگاه داشته و راز خويشتن و جامعه خود را به شيطان واگذاشته و در بست در اختيار دشمنان دين و ملت اند ! و در شئون حيات از فرهنگ شياطين پيروى مى كنند ، اين دون همتان و پست فطرتان در هر مقامى كه هستند در وقت تلبيه جز به لفظ بى معنى به چيز ديگر اتصال ندارند .

اينان چه اندازه از حقيقت تلبيه بيگانه اند ؟ اينان لياقت ايستادن در صف پاكان را ندارند .

در هر صورت شما اى زائران خانه حق ، با تمام وجود مراقب اين شعار باشيد ، به نداى مولاى خود پاسخ مثبت دهيد ، وجود خود را پس از اين كلمات نورانى ، شعار ملكوتى ، از اجابت دعوت شيطان ، طاغوت ، شهوت ، بيگانه ، استعمارگر ، خودخواه ، يهودى ، مسيحى ، شرق و غرب و هر كس براى شما و دين شما ضرر دارد منع كنيد .

به حقيقت ، تلبيه بگوئيد ، به راستى نداى حق را اجابت كنيد ، به درستى و پاكى در اين مقام قرار بگيريد ، كه اگر در اين حريم قبول شويد قبول شديد ، و اگر قبول نشويد از بدبخت ترين مردم روى زمين خواهيد بود .

با تسليم روح نداى حق را اجابت گفت

برادر مؤمنى داشتم ، كه از هر جهت مورد اطمينان بود ، بيست و پنج سال خدمتگزارى زائران خانه حق را به عهده داشت ، نيكان و پاكان سعى داشتند در اين سفر ملكوتى در معيت او باشند .

روزى به محضر او از اين مقوله سخن بود ، داستان اعجاب انگيزى را برايم از يكى از سفرهايش تعريف كرد .

گفت : تعدادى زائر در يكى از سالها براى رفتن به حج از طريق عراق همراه من شدند ، همه در اتوبوس مستقر گشته ، تا طى راه نمايند ، در اين ميان يك زن و شوهر كه از چهره آنان آثار عظمت و ادت و عبوديت مى درخشيد براى سوار شدن به اتوبوس نزديك شدند . و اين دو نفر آخرين مسافران من بودند و هر دو از اصفهان در كاروان من نام نويسى داشتند .

با احترام هر دو را سر جاى مخصوص به خودشان نشاندم ، يكى از بدرقه كنندگان سفارش هر دو را با حالتى خاص به من داشت .

زيارت عالى عتبات را در عراق طى كرديم ، پس از آن عازم حج شديم ، به مدينه رسيده مدتى در آنجا اقامت كرديم ، سپس آماده رفتن به ميقات شديم ، در بين مسافران آن سال من ، آن مرد و زن حال ديگرى داشتند ، انقلاب حال به آنان مهلت نمى داد ، تا به مسجد شجره رسيديم ، جمعيت در آن ناحيه موج مى زد ، هر كس با سرعت هرچه تمام تر به فكر محرم شدن بود ، پير مرد از من مهلت خواست تا غسل كند ، وسائل غسلش را فراهم كردم ، غسل كرد و دو پارچه احرام را بر خود بست ، گريه به او مهلت نمى داد ، او را براى گفتن تلبيه حاضر كردم ، سئوال كرد معناى تلبيه چيست ؟ عرضه داشتم يعنى اى خداى مهربان مرا دعوت كردى به حريم قرب تو درآيم آمدم ، گفت آه معناى تلبيه اين است يكى دو بار در شدت انقلاب حال گفت خدايا آمدم ، آمدم و ناگهان نقش زمين شد ، با كمال حيرت بالاى سرش قرار گرفتم ديدم از دنيا رفته .

دل ما چون چراغ عشق افروخت *** خرمن خويشتن به عشق بسوخت
انجم افروز اندرون عشق است *** علت حكم كاف و نون عشق است
چون زقوت سوى كمال آمد *** كرسى تخت لا يزال آمد
عشق معنى صراط عشاق است *** عشق صورت رباط عشاق است
تا از اين راه بركران نشوى *** در خور خيل صادقان نشوى
چون توئى صورت و توئى معنى *** مكن از عشق خويشتن دعوى
خويشتن را مبين چو عشق آمد *** شربت عشق بى خود آشامد
هر كه زين باده جرعه اى بخورد *** به تن و جان خويش كى نگرد
اندرونى كه درد او دارد *** هرگز او را زيار نگذارد
هر محبت كه در دلى پيداست *** بى شك آن انقطاع غير خداست
ابجد عشق هر كه خواند نخست *** زآنچه آموخت لوح ذهن بشست
چون دلت تخته را فرو شويد *** با تو اين راز خود دلت گويد
اى دل اى دل خمير مايه توئى *** طفل راهست شير و دايه توئى
جاى عشقى و جاى معشوقى *** همگى از براى معشوقى
مى روى در سراى خسته دلان *** اين كرم بين تو با شكسته دلان
منزلش دل شد و هوايش عشق *** دوستش دل شد آشنايش عشق
قبل فهرست بعد