قبل | فهرست | بعد |
قالَ الصادقق (عليه السلام) :
الْمُتَكَلِّفُ مُخْطِئٌ وَإنْ أصابَ وَالْمُتَطَوِّعُ مُصيبٌ وَإنْ أخْطَأ .
وَالْمُتَكَلِّفُ لا يَسْتَجْلِبُ فى عاقِبَةِ أمْرِهِ الْهَوانَ وَفِى الْوَقْتِ إلاّ التَّعَبَ وَالْعَناءَ وَالشَّقاءَ .
وَالمُتَكَلِّفُ ظاهِرُهُ رِياءٌ وَباطِنُهُ نِفاٌِ وَهُما جَناحانِ يَطيرُ بِهِما الْمُتَكَلِّفُ .
وَلَيْسَ فِى الْجُمْلَةِ مِنْ أخْلاِِ الصّالِحينَ وَلا مِنْ شِعارِ الْمُتَّقينَ التَّكَلُّفُ مِنْ أيِّ باب كانَ .
قالَ الله تَعالى لِنَبِيِّهِ : ( قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ ) ، وَقالَ النَّبيُّ (صلى الله عليه وآله) : نَحْنُ مَعاشِرَ الاْنْبياءِ وَالاُْمَناءِ وَالاْتْقِياءِ بُراءُ مِنَ التَّكَلُّفِ .
فَاتَّقِ اللهَ وَاسْتَقِمْ يُغْنِكَ عَنِ التَّكَلُّفِ وَيَطْبَعْكَ بِطِباعِ الاْيمانِ . وَلا تَشْتَغِلْ بِطَعام آخِرُهُ الْخَلاءُ ، وَلِباس آخِرُهُ الْبَلاءُ وَدار آخِرُهُ الْخَرابُ ، وَمال آخِرُهُ الْميراثُ ، وَ إخْوان آخرُهُمُ الْفِراُِ ، وَعِزٍّ آخِرُهُ الذُّلُّ وَوَقار آخِرُهُ الْجَفاءُ ، وَعَيْش آخِرُهُ الْحَسْرَةُ .
قالَ الصادقق (عليه السلام) : الْمُتَكَلِّفُ مُخْطِئٌ وَإنْ أصابَ وَالْمُتَطَوِّعُ مُصيبٌ وَإنْ أخْطَأ .
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : عبادت و كوشش بى شوِ گرچه مطابق با دستور باشد خطاست ، و كار بر اساس اخلاص و رغبت گرچه بر اساس روايات مَنْ بَلَغ باشد صحيح و مقبول است .
در اين زمينه شرح مفصلى لازم است كه مى خوانيد :
انسان از باب حكمت و لطف و رأفت حضرت حق تعالى آفريده شده ، و براى رسيدن به رشد كمال ، و بدست آوردن مقام قرب و وصال ، متنعّم به دو سفره مادى و معنوى گشته ، نعمت حضرت دوست ، براى استفاده انسان ، جهت رسيدن به لقاء حق ، بر سر دو سفره ما دى و معنوى كامل است .
نعمت هاى مادى حضرت حق بر دو قسم است :
1 ـ متصل
2 ـ منفصل
نعمت هاى متصل مادى عبارت از نعمت هائيست كه ساختمان بدنى انسان را تشكيل داده ، ساختمانى كه درون و برونش تمام عقلاى عالم و حكماى تاريخ و انديشمندان را باعجاب واداشته و تا كنون كسى به عظمت اين ساختمان و نظام شگفت انگيزش آگاه نشده است .
نعمتن هاى منفصل مادى عبارت از زمين و آسمان و هرچه در اوست كه انسان براى تداوم حيات و زندگى خويش با آن در ارتباط است ، و هر يك از آن نعمت ; جهانى است حيرت آور و دنيائى است پر از عجائب و غرائب .
انسان را عبث و بيهوده بر سر خوان نعمت هاى متصل مادى و منفصل مادى ننشانده اند ، اين همه گنج و ثروت را به بازيچه در اختيار او نگذاشته اند ، اين همه براى اين است كه راه رشد و كمال را به كمك اين نعمت ها برابر نقشه حق كه به وسيله انبياء و كتب آسمانى در اختيارش گذاشته اند پيموده و عبد خالص حق گردد ، و چون ماهى دريا در درياى توحيد غرِ شود و از خود بى خود گشته به حضرت او و عنايت و لطفش زنده شود .
( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا للهِِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ ) .
انديشه در نعمت هاى مادى متصل و منفصل ، امرى لازم و واجب است ، و آيات كتاب به تفكر در نعم و مقصود حضرت حق از اعطاى نعم دعوت فرموده ، كه تفكر صحيح جرقه و بارقه اى الهى است و محرك موتور وجود براى حركت انسان به سوى حضرت دوست .
صورت خوب آفريد و سيرت زيبا
مرغ هوا را نصيب ماهى دريا
در بن چاهى به زير صخره صما
برگ تر
از چوب خشك چشمه زخارا
از همه عالم نهان و بر
همه پيدا
از عظمت ماوراى فكرت دانا
محمد و ثنا مى كند كه بر اعضا
حيف خورد بر نصيب رحمت فردا
وز همه عيبى منزهى و مبرا
با همه كروبيان عالم بالا
ورنه كمالات وهم كى رسد آنجا
نعمت هاى
معنوى حق نيز بر دو دسته است :
1 ـ معنوى متصل
2 ـ معنوى منفصل
معنوى متصل عبارت از واقعياتى است كه ساختمان باطن انسان را تشكيل داده ، ساختمانى كه عقول عالميان در كيفيت و نظام آن متحير است و هنوز كسى به كُنه يكى از آن نعمت ها نرسيده ، چون عقل ، وهم ، خيال ، فطرت ، وجدان ، نفس و روح حقيقت و قلب و معنوى منفصل عبارت است از انبيا ، امامان ، كتب آسمانى ، بخصوص قرآن مجيد .
شما براى شناختن نِعَمِ معنوى متصل و منفصل به كتاب خدا و كتب علمى و فلسفى و عرفانى مراجعه كنيد ، ببينيد با چه دنياهاى با عظمتى روبرو مى شويد آنگاه در اين دو قسم نعمت معنوى فكر كنيد ، كه انديشه و فكر در اين دو صورت از انديشه و فكر در آن دو صورت مادى واجب تر و لازم تر است ، بنگريد و دقت نمائيد ، كه آيا اين همه نعمت بدون هدف در اختيار انسان گذاشته شده است ؟ !
مگر نه اين است كه عقد و وجدان ، و شرع و دين حكم مى كنند و به حق قضاوت مى نمايند كه اين چهار نوع نعمت : دو نوع نعمت مادى ، و دو نعمت معنوى بر اين است كه انسان در درجه اول به اين نعمت ها معرفت پيدا كند كه از كيست و چيست و براى چه به انسان مرحمت شده و در درجه بعد اين نعمت ها را در راه رشد و كمال خويش مصرف كند و به لقاء و قرب و وصال حضرت محبوب برسد ، كه انسان در برابر نعمت هاى مادى و معنوى داراى مسئوليت هائى سنگين و وظائفى مهم و تكاليفى فوِ العاده است !
( فَوَرَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ ) .
به پروردگارت قسم در روز قيامت از آنچه انجام داده اند سخت بازپرسى و مؤاخذه خواهم كرد !
( ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذ عَنِ النَّعِيمِ ) .
آنگاه در روز قيامت ، از جميع نعمت هاى مادى و معنوى اعم از بدن ، اعضا و جوارح ، روح و عقل ، نفس و قلب ، مال و منال ، عمر و جوانى ، خوراكى و پوشاكى ، مسكن و مأوى ، نبوت و ولايت ، قرآن و معارف به طور حتم از انسان مؤاخذه خواهد شد ، و او بايد در برابر تمام نعمت هائى كه به او براى رشد و كمال مرحمت شد پاسخ گو باشد ! !
اين است انسان و راه او .
انسان جهان عجيبى است ، موجود فوِ العاده و عظيمى است ، دلش خانه علّم الاسماء ، جانش منبع نور الهى ، عقلش خانه علم ، بدنش مركب حقايق ، وجودش خليفة الله ، راهش هدايت ، صاحبش خدا ، راهنمايش انبيا و ائمه ، كتابش وحى ، دنيايش تجارت خانه ، خودش تاجر ، سودش بهشت ، خسارت و ضررش ضلالت ، و عاقبت خسارتش جهنم است .
كسب معرفت بروى واجب ، معرفت براى وى سرمايه ، و تجارت با آن سرمايه با افعال و حركات و اخلاقيات بر او لازم است ، تا خود را و خداى خود را و دنيا و مبدء و معاد خويش را نشناسد بجائى نمى رسد ، بلكه حيوان متحركى است كه مزاحم ديگران است ، و جز فساد و افساد از وى انتظارى نيست و عاقبتى جز دوزخ ابدى براى وى متصور نيست .
اهل معرفت و عمل ، پرارزش ترين موجود روى زمين و به فرموده حضرت رضا از ملائكه مقرب برترند ، اينان با تمام هستى در برابر صاحب خود در حالى كه او را شناخته اند و به خواسته هايش جامه عمل مى پوشانند عرضه مى دارند :
خود را بشناسيد
ابو حامد كه از متخصصين علم اخلاِ و تا اندازه اى عرفان است مى گويد : اگر خواهى كه خود را بشناسى ، بدان كه تو را آفريده اند از دو چيز : يكى از كالبد ظاهر كه آن را تن گويند و وى را بچشم ظاهر مى توان ديد ، و يكى معنى باطن كه شناخت ، و به چشم ظاهر نتوان ديد ، و حقيقت تو آن معنى باطن است ، هر چه جز آن است همه تبع وى است و لشگر و خدمتكار وى است و ما آن را دل خواهيم نهاد ، و چون حديث دل كنيم بدان كه آن حقيقت آدمى را مى خواهيم كه گاه آن را روح گويند و گاه نفس ، و بدين دل نه آن گوشت پاره مى خواهيم كه در سينه نهاده است از جانب چپ كه آن را قدرى نباشد ، و آن ستوران رانيز باشد و مرده را باشد و آن را به چشم ظاهر بتوان ديد ، و هر چه آن را بدين چشم بتوان ديد از اين عالم باشد كه آنرا عالم شهادت گويند .
و حقيقت دل از اين عالم نيست ، و بدين عالم غريب آمده است ، و به راه گذر آمده است ، و آن گوشت پاره ظاهر ، مركب و آلت وى است ، و معرفت خداى تعالى و مشاهدت جمال حضرت وى و صفت وى است و تكليف بر وى است ، و خطاب با وى است و عتاب و عقاب بر وى است ، و معرفت حقيقت وى و معرفت صفات وى كليد معرفت خداى تعالى است ، جهد آن كن تا وى را بشناسى كه آن گوهر عزيز است ، و از گوهر فرشتگانست و معدن اصلى وى حضرت الهيت است ، از آنجا آمده است . و به آنجا باز خواهد رفت ، و اين جا به غربت آمده است . و به تجارت و به حراثت آمده است و پس از اين معنى تجارت و حراثت را بشناسى انشاء الله تعالى .
بدان كه معرفت حقيقت دل حاصل نيايد ، تا آنگاه كه هستى وى بشناسى ، پس حقيقت وى بشناسى كه چه چيز است ، پس لشگر وى را بشناسى ، پس علاقت وى با اين لشگر بشناسى ، پس صفت وى بشناسى كه معرفت حق تعالى وى را چون حاصل شود و به سعادت خويش چون رسيد و بدين هر يك اشارتى كرده آيد .
اما هستى وى ظاهر است : كه آدمى را در هستى خويش هيچ شك نيست ، و هستى وى نه بدين كالبد ظاهر است كه مرده را همين باشد و جان نباشد ، و ما بدين دل حقيقت روح همى خواهيم و چون اين روح نباشد تن مردارى باشد ، و اگر كسى چشم فرا پيش كند و كالبد خويش را فراموش كند ، و آسمان و زمين و هر چه آن را به چشم بتوان ديد فراموش كند ، هستى خويش به ضرورت مى شناسد و از خويشتن با خبر بود ، اگر چه از كالبد و از زمين و آسمان و هر چه در وى است بى خبر بود ، و چون كسى اندرين نيك تأمل كند چيزى از حقيقت آخرت بشناسد و بداند كه روا بود كه كالبد از وى باز ستانند و وى بر جاى باشد و نيست نشده باشد .
بدان كه تن مملكت دل است ، و اندرين مملكت ، دل را لشگرهاى مختلف است :
( وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ ) .
و دل را كه آفريده اند براى آخرت آفريده اند و كار وى طلب سعادت است ، و سعادت وى در معرفت خداى تعالى است ، و معرفت خداى تعالى وى را به معرفت صنع خداى تعالى حاصل آيد . و اين جمله عالم است و معرفت عجايب عالم وى را از راه حواس حاصل آيد ، و اين حواس را قوام به كالبد است ، پس معرفت صيد وى است ، و حواس دام وى است ، و كالبد مركب وى است ، و جمال دام وى است ، پس وى را به كالبد بدين سبب حاجت افتاد .
و كالبد وى مركب است از آب و خاك و حرارت و رطوبت و بدين سبب ضعيف است و در خطر هلاك است ، از درون به سبب گرسنگى ، و از بيرون به سبب آتش و آب و به سبب قصد دشمنان و ددگان و غير آن !
پس وى را به سبب گرسنگى و تشنگى به طعام و شراب حاجت افتاد ، و بدين سبب به دو لشگر حاجت بود : يكى ظاهر چون دست و پا و دهان و دندان و معده و يكى باطن چون شهوت طعام و شراب ، و وى را به سبب دفع دشمنان بيرونى به دو لشگر حات افتاد ، يكى ظاهر چون دست و پا و سلاح و يكى باطن چون خشم وغضب .
و چون ممكن نباشد غذائى را كه نبيند طلب كردن ، و دشمن را كه نبيند دفع كردن ، وى را به ادراكات حاجت افتاد ، بعضى ظاهر و آن پنج حواس است :
چون چشم و گوش و ذوِ و لمس و بعضى باطن و آن نيز پنج است و منزلگاه آن دماغ است : چون قوت خيال و قوت تفكر و قوت حفظ و قوت تذكر و قوت توهم ، هر يكى را از اين قوتها كارى است خاص و اگر يكى به خلل شود كار آدمى به خلل شود در دين و دنيا .
و جمله اين لشگرهاى ظاهر و باطن به فرمان دل اند ، و وى امير و پادشاه همه است .
چون زبان را فرمان دهد در حال سخن گويد ، و چون دست را فرمان دهد بگيرد ، و چون پاى را فرمان دهد برود ، و چون چشم را فرمان دهد بنگرد ، و چون قوت تفكر را فرمان دهد بينديشد ، و همه را به طوع و طبع مطيع و فرمانبردار او كرده اند ، تا تن را نگاه دارد ، و چندانى كه زاد خويش برگيرد و صيد خويش حاصل كند و تجارت آخرت تمام كند و تخم سعادت خويش بپراكند .
طاعت داشتن اين لشگر ، دل را به طاعت داشتن فرشتگان ماند حق تعالى را كه خلاف نتوانند كردن در هيچ فرمان ، بلكه به طبع و طوع فرمان بردار باشند .
الهى آن عارف پاك سرشت و آن زيبا گوى مرغ بهشت در مقام توحيد و وصف عظمت انسان و اين كه از كدام راه بايد به حق رسد مى فرمايد :
شناختن تفاصيل لشگر دل دراز است ، و آنچه مقصود است ترا به مثالى معلوم شود .
بدان كه مثال تن چون شهريست و دست و پاى و اعضا پيشه وران شهرند ، و شهوت چون عامل خراج است ، و غضب چون شحنه شهر است ، و دل پادشاه شهر است ، و عقل وزير پادشاه است ، و پادشاه را بدين همه حاجت است ، تا مملكت راست كند .
وليكن شهوت كه عامل خراج است دروغ زن و فضولى و تخليط گر است ، و هر چه وزير عقل گويد به مخالفت آن بيرون آيد و هميشه خواهان آن باشد كه هر چه در مملكت مال است همه ببهانه خراج بستاند ، و اين غضب كه شحنه شهر است شرير و سخت تند و تيز است و همه كشتن و شكستن و ريختن دوست دارد ، و همچنان كه پادشاه شهر اگر مشاورت همه با وزير كند ، و عامل دروغ زن و مطمع را ماليده دارد و هر چه وى برخلاف وزير گويد نشنود ، و شحنه را بر وى مسلط كند ، تا وى را از فضول باز دارد ، و شحنه را نيز كوفته و شكسته دارد ، تا پاى از حد خويش بيرون ننهد ، و چون چنين كار كند مملكت به نظام بود .
هم چنين پادشاه در چون كار به اشارت وزير عقل كند ، و شهوت و غضب را زير دست و به فرمان عقل دارد ، عقل را مسخر ايشان نگرداند ، كار مملكت تن راست بود ، و راه سعادت و رسيدن به حضرت الهيت بر وى بريده نشود ، و اگر عقل را اسير شهوت و غضب گرداند مملكت ويران شود و پادشاه بدبخت گردد و هلاك شود .
از اين جمله كه رفت بدانستى كه شهوت و غضب را براى طعام و شراب و نگاهداشتن تن آفريده اند ، پس اين هر دو خادم تن اند ، و طعام و شراب علف تن است ، و تن را براى حمالى حواس آفريده اند ، پس تن خادم حواس است ، و حواس را براى جاسوسى عقل آفريده اند ، تا دام وى باشد ، كه به وى عجايب صنع خداى تعالى بداند ، پس حواس خادم عقل اند و عقل را براى دل آفريده اند تا شمع و چراغ وى باشد ، كه به نور وى حضرت الهيت را ببيند كه بهشت وى است ، پس عقل خادم دل است ، و دل را براى نظاره جمال حضرت ربوبيت آفريده اند ، پس چون بدين مشغول باشد ، بنده و خادم درگاه الهيت باشد ، و آنچه حق تعالى گفت كه :
( وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ ) .
معنى وى اين است :
پس دل را بافريدند ، و اين مملكت و لشگر به وى دادند ، و اين مركب تن را به اسيرى به وى دادند تا از عالم خاك سفرى كند به اعلى عليين .
اگر خواهد كه حق اين نعمت بگذارد و شرط بندگى بجاى آرد ، بايد كه پادشاه وار در صدر مملكت بنشيند ، و از حضرت الهيت قبله و مقصد سازد ، و از آخرت وطن و قرارگاه سازد ، و از دنيا منزل سازد ، و از تن مركب سازد ، و از دست و پاى و اعضا خدمتكاران سازد و از عقل وزير سازد ، و از شهوت جا بى « تحصيلدار و مأمور وصول ماليات » مال سازد و از غضب شحنه سازد ، و از حواس جاسوسان سازد ، و هر يكى را به عالمى ديگر موكل كند تا اخبار آن عالم جمع هم كنند ، و از قوت خيال كه در پيش دماغ است صاحب بريد سازد ، تا جاسوسان جمله اخبار نزد وى جمع همى كنند و از قوت حفظ كه در آخر دماغ است خريطه دار « كيسه چرمى » سازد ، تا رقعه اخبار را دست صاحب بريد مى ستاند و نگاه مى دارد و به وقت خويش بر وزير عقل عرضه مى كند و وزير بر وفق آن اخبار كه از مملكت بوى مى رسد تدبير مملكت و تدبير سفر پادشاه مى كند .
چون بيند كه يكى از لشگر چون شهوت و غضب و غير ايشان نمى شده اند بر پادشاه ، و پاى از اطاعت وى بيرون نهاده اند و راه بر وى بخواهند زد ، تدبير آن كند كه به جهاد وى مشغول شود ، و قصد كشتن وى نكند ، كه مملكت بى ايشان راست نيابد ، بلكه تدبير آن كند كه ايشان را به حد اطاعت آورد تا در سفرى كه فرا پيش دارد ياور باشند به خصم و رفيق باشند نه دزد و راه زن ، چون چنين كند سعيد باشد .
وحق نعمت گذارده باشد ، و خلعت اين نعمت به وقت خويش بيابد ، و اگر به خلاف اين كند و به موافقت راه زنان و دشمنان كه ياغى گشته اند برخيزد ، كافر نعمت باشد و شقى گردد و نكال عقوبت آن بيابد .
بدان كه آدمى را با هر يكى از اين دو لشگر كه در درون وى است علاقتى است ، و وى را از هر يك صفتى و خلقى پديد آيد ، بعضى از آن اخلاِ بد باشد كه وى را هلاك كند ، و بعضى نيكو باشد كه وى را به سعادت رساند ، و جمله آن اخلاِ اگر چه بسيار است اما چهار جنس اند :
اخلاِ بهايم ، و اخلاِ سباع ، و اخلاِ شياطين ، و اخلاِ ملائكه ، چه به سبب آن كه در وى شهوت و آز نهاده اند كار بهايم كند . و چون شره « حرص و ميل شديد » نمودن برخوردن و جماع كند ، و به سبب آن كه در وى خشم نهاده اند كار سگ و گرگ و شير كند ، چون زدن و كشتن و در خلق افتادن بدست و زبان و به سبب آن كه در وى مكر و حيلت و تلبيس و تخليط و فتنه انگيختن ميان خلق نهاده اند كار ديوان كند و به سبب آن كه در وى عقل نهاده اند كار فرشتگان كند ، چون دوست داشتن علم و صلاح و پرهيز كردن از كارهاى زشت و صلاح جستن ميان خلق و عزيز داشتن خود را از كارهاى خسيس و شاد بودن به معرفت كارها و عيب داشتن از جهل و نادانى .
و به حقيقت گوئى كه در پوست آدمى چهار چيز است : سگى و خوكى و ديوى و فرشته اى ، كه سگى نكوهيده و مذموم است نه براى صورت و دست و پاى و پوست وى ، بل بدان صفتى كه در وى است كه بدان صفت در مردم افتد ، و خوك نه به سبب صورت مذموم است بل به سبب معنى شره و آز و حرص بر چيزهاى پليد و زشت و حقيقت روح سگى و خوكى اين معانى است و در آدمى همين است ، و هم چنين حقيقت شيطانى و فرشتگى اين معانى است كه گفته آمد و آدمى را فرموده اند كه به نور عقل كه از آثار انوار و فرشتگان است تلبيس و مكر شيطان كشف مى كند تا وى را رسوا شود و هيچ فتنه نتواند انگيختن ، چنان كه رسول (صلى الله عليه وآله) گفت :
هر آدمى را شيطانى است و مرا نيز هست ليكن خداى تعالى مرا بر وى نصرت داد تا مقهور من گشت و هيچ شر نتواند فرمود ، و نيز آدمى را فرموده اند كه : اين خنزير حرص و شهوت و كلب غضب را به ادب دار و زير دست تا جز به فرمان وى نخيزد و ننشيند اگر چنين كند وى را از اين اخلاِ و صفات نيكو حاصل شود ، كه آن تخم سعادت وى باشد ، و اگر به خلاف اين كند و كمر خدمت ايشان بربندد در وى اخلاِ بد پديد آيد كه تخم شقاوت وى گردد !
انبياء عظام و ائمه بزرگوار و كتب آسمنى و ناصحان مشفق و عارفان پاك دل مردم را به عقايد صحيح و ناصحيح ، اعمال خوب و بد ، حسنات و رذائل اخلاقى آشنا نموده ، و راه آراسته شدن به تمام نيكى ها و پيراسته شدن از تمام بدى ها را به انسان آموخته اند .
انسان غرِ انواع نعمت هاى متصل و منفصل مادى ، و متّصل و منفصل معنوى است و هيچ جاى عذرى براى او باقى نيست ، با اين لطف و كرمى كه حضرت حق در حق او روا داشته روا نيست كه اين نعمت هاى گران را در راه رسيدن به كمال مصرف نكند و از آن بدتر اگر بخواهد بر عبادت و اطاعت بر نخيزد از روى جبر و تكلّف و بى رغبتى باشد ، كه بفرموده حضرت صادق ، در ابتدا روايت باب تكلّف :
هر كه خود را به زور به عملى وادار كند كه در شرع مطهر آمده باشد ، گرچه اصل عمل به دستور انجام گرفته ولى آن عمل را ثواب و اجرى نيست بلكه كننده عمل خطا كار و آثم است !
و هر كه از باب ، رغبت و شوِ و عشق و محبت به حضرت دوست عملى انجام دهد ، هر چند از طرف شارع نرسيده باشد ، بلكه آن عمل را از روايات باب « من بلغ » گرفته باشد به ثوابش مى رسد و اجرش در پيشگاه حضرت او ضايع نشود .
در توضيح جمله اول بايد گفت مثل نماز شب يا ساير واجبات كه در آيات قرآن و روايات صحيحه حكم دارد ، اگر كسى آن را از باب اجبار و زور و بى ميلى بجا آرد خطا كار و بى ثواب است .
و در توضيح جمله دوم ، مثل آن كه كسى در حديثى ديده يا شنيده هر كس فلان عمل را انجام دهد فلان ثواب را دارد ، و يا واجبات و ترك محرمات اين اجر را دارد و او آن عمل را كه در آن روايت رسيده ، گرچه در حقيقت شارع نگفته باشد ، با خلوص و رغبت انجام دهد داراى همان ثواب است و اين ثواب از باب لطف و مرحمت و محبت حضرت حق به عبد است .
نعمت ها از خداست ، به اين معنى توجه كنيد ، اين نعمت ها با هدف هائى عالى و مثبت در اختيار شما قرار گرفته بدين حقيقت هم توجه كنيد ، اين نعمت ، را با كمال شوِ و رغبت ، و در عين عشق و محبت تبديل به بندگى كنيد تا به خير دنيا و آخرت برسيد ، و سعادت ابدى را دريابيد ، راستى به دور از فتوت و جوانمردى و صفا و وفا و مروت و شرافت است ، كه از انسان به خاطر خير و سعادت خودش بخواهند ، نعمت ها را با كمال رغبت در راه صاحب نعمت يعنى حضرت حق خرج كن تا به مدارج ترقى به فضاى ملكوتى قرب و وصال و لقا و رضوان برسى ، و انسان از اجابت اين درخواست سستى كند ، يا اگر به انجام امر برخيزد با كسالت و سستى و تنبلى و تكلف اقدام كند ، خود حساب كنيد كه عمل با تكلف وقتى به پيشگاه مقدس او عرضه شود ، نسبت به آن چه نفرتى به ظهور خواهد آمد ؟
حضرت حق به قول حضرت فيض در مسئله انجام امر و بپا كردن عمل به بنده اش خطاب دارد :
آنان كه پس از سفر فكرى ، با عشق و محبت و شوِ و ذوِ به دنبال معرفت رفتند ، و سپس سرمايه معرفت را با حركات و اعمال و جهد و كوشش خود ، و در كمال نشاط به كار انداختند ، از طرفى سود دنيا و آخرت نصيب خود كردند ، و از جانب ديگر منفعت عظيمى عايد امت اسلامى كردند .
به داستان شگفت آور زير عنايت كنيد ، شايد براى ما و شما جرقه اى باشد كه از پرتو آن دل ما نورانى گردد و ما هم چون اولياء الهى به راه كمال و رشد قدم گذاشته و به وادى قرب و وصال حركت كنيم .
وجود مبارك سيد على شوشترى در شهر شوشتر عالمى بزرگ و مبسوط اليد بود .
وقتى نزاعى درباره يك قطعه ملك وقفى به حضورش آوردند ، عده اى مدعى بودند كه اين ملك وقف نيست ، در حاليكه وقف نامه آن را در صندوقچه اى گذاشته و در محلى مخصوص كه از هر چشمى دور بود دفن كرده بودند . و گروهى مدعى وقف بودند ولى سند و مدركى در دست نداشتند ، چند روز اين مرد برزگ الهى در حكم اين واقعه مادى حيران و سرگردان بود ، و نمى دانست به كدام طرف حكم كند ، طرفين دعوا هم اصرار داشتند مسئله با حكم سيد پايان پذيرد .
رفت و آمد هر روز طرفين دعوا ، براى سيد ايجاد مشكل و ناراحتى كرده بود ، تا روزى كسى به سوى خانه سيد رفت و در زد ، از افراد خانه به پشت در آمد و گفت كيستى ؟
آن مرد گفت : به آقا خبر بده مردى به نام ملا قلى جولا مى خواهد شما را ببيند ، درب را باز كردند ، ملا قلى وارد خانه شد و به نزد سيد رفت و گفت :
آمده ام به شما بگويم بايد از اينجا سفر كرده و شوشتر را رها نموده به نجف بروى و در آنجا براى هميشه اقامت كنى ، و بدان كه وقف نامه ملك مورد دعوا در صندوقچه اى در فلان مكان دفن است .
سيد على شوشترى ملا قلى را تا آن وقت نديده بود ، و او را به هيچ عنوان نمى شناخت ، از دستوراتش يكه خورد ، دستور داد موضعى كه گفته بود حفر كردند و وقف نامه را آوردند ، پس از اين واقعه عجيب از قضا و قبول مرافعه دست كشيد ، و شوشتر را به دستور آن مرد الهى ترك كرده رهسپار نجف شد تا در آنجا براى هميشه اقامت كند .
در نجف با كمال تواضع به درس فقه استاد بزرگ ، فقيه سترك خاتم المجتهدين مرحوم شيخ مرتضى انصارى حاضر شد ، و مرحوم شيخ هم متواضعانه تر به درس اخلاِ سيد حاضر مى شد .
برنامه به همين صورت ادامه داشت ، تا اينه مرحوم آخوند ملا حسينقلى همدانى به دنبال حقيقت برخاست و در طى راه دنبال هادى راه قرار گرفت ، از شهر همدان كوچ كرد ، چندى نزد يكى از علما بسر برد ولى از او چيزى نيافت ، به سوى نجف رخت كشيد ، در محضر شيخ انصارى و سيد على شوشترى حاضر شد و از محضر هر دو بزرگوار استفاده را برد و آنچه خواست نزد آن دو يافت .
فيض آن منبع فيض و سرچشمه فضيلت و عرفان كه خود طى منازل و مقامات كرده در اين زمينه مى فرمايد :
به هنگامى كه شيخ انصارى از دنيا رفت ، آخوند ملا حسينقلى همدانى در پى نوشتن مطالب اصوليه و فقهيه شيخ برآمد .
سيد شوشترى وى را از اين كار منع كرد و فرمود اين كار تو نيست ، ديگران هستند كه فقه و اصول بنويسند ، شما بايد مستعدين در راه خدا را دريابيد ، آخوند به دستور سيد تمام نوشته ها كنار گذاشت و از اين مسئله قطع علاقه كرد ، و در پى تربيت قابلين برآمد .
آن مرد بزرگ الهى عده اى را از صبح تا طلوع آفتاب ، و گروهى را از طلوع خورشيد تا مقدارى از برآمدن روز و جمعى را از سر شب تا اين كه با لطف و مرحمت و عنايت حضرت ذوالجلال توانست سيصد نفر را تربيت كند به طورى كه هر يك از آن تربيت شدگان به مقام با عظمت اولياء اللهى رسيدند .
از جمله تربيت شدگان ملا حسينقلى همدانى مى توان مرحوم شيخ محمد بهارى ، سيد احمد كربلائى ، حاج ميرزا جواد ملكى تبريزى ، شيخ على زاهد قمى و سيد عبدالغفار مازندرانى را نام برد .
حكيم بزرگ ، عارف وارسته صاحب تفسير الميزان مرحوم علامه طباطبائى درباره سيد احمد كربلائى مى فرمايند :
مرحوم سيد اصلاً اصفهانى بوده ، ولى نشو و نماى وى در كربلاى معلا بود ، و بعد از ادراك و رشد به تحصيل ادبيات پرداخته و چنانچه از انواع مراسلاتى كه به شاگردان و ارادت كيشان خويش نگاشته پيداست قلمى شيوا و بيانى معجزآسا داشته .
پس از تكميل ادبيات وارد علوم دينيه گرديده و سرانجام بحوزه درس مرحوم آخوند ملا كاظم خراسانى رضوان الله عليه ملحق شده و دوره تعلم علوم ظاهرى را در تحت تربيت ايشان انجام داده و اخيراً در بوته تربيت و تهذيب مرحوم آية الحق و استاد وقت ، شيخ بزرگوار آخوند ملا حسينقلى همدانى قدس سره العزيز قرار گرفته و ساليان دراز در ملازمت مرحوم آخوند بوده و از همگنان گوى سبقت ربوده و بالاخره در صف اول و طبقه نخستين تلامذه و تربيت يافتگان ايشان مستقر گرديد و در علوم ظاهرى و باطنى مكانى مكين و مقامى امين اشغال نمود و بعد از درگذشت مرحوم آخوند ، در عتبه مقدس نجف اشرف اقامت گزيده و به درس فقه اشتغال ورزيده و در معارف الهيه و تربيت و تكميل مردم يد ببيضا نشان مى داد .
جمع كثيرى از بزرگان و وارستگان به يمن تربيت و تكميل آن بزرگوار ، قدم در دائره كمال گذاشته ، پشت پاى به بساط طبيعت زده و از سكان دار خلد و محرمان حريم قرب شدند ، كه از آن جمله است سيد اجل آيت حق و نادره دهر عالم عابد فقيه محدث شاعر مفلق سيد العلماء الربانيين مرحوم حاج ميرزا على قاضى طباطبائى تبريزى كه در معارف الهيه و فقه و حديث و اخلاِ استاد اين ناچيز مى باشد ! !
خوانندگان ارجمند با تمامى هستى به اين داستان عجيب دقت كنيد ، عاشق شايقى مثل ملا قلى جولا از سيد شوشترى مى خواهد به نجف برو ، سيد با كمال شوِ و عشق به درس فقه شيخ انصارى مى رود ، شيخ با محبتى جانانه به درس اخلاِ سيد مى رود ، شيخ و سيد با آن شوِ و عشق آخوند ملا حسين قلى همدانى را تربيت مى كنند . او با كمال شوِ و در عين عشق سيصد نفر را تا سر حد اولياء خدائى به كمال مى رساند ، يكى از آنان سيد احمد كربلائى مى شود ، او تعداد زيادى را در دائره شوِ و عشق به مقامات الهيه مى رساند ، يكى از آنان مرحوم قاضى مى شود ، قاضى بسيارى از قابلين را تربيت مى نمايد ، يكى از آنان علامه طباطبائى صاحب تفسير الميزان مى شود ، علامه از نجف به قم مى آيد ، بالاترين تحول را در حوزه علميه در معارف الهيه و در توجه به قرآن ايجاد مى كند ، تا جائى كه در بحرانى ترين شرايط يعنى ، در زمان هجوم مكاتب مادى كه نزديك بود مانند سيل اسلام و مسلمين را در كام خود فرو برد ، با قدرت حكمت و دانش و بينش خود و تربيت شدگانش در برابر آن طوفان به مبارزه برخاسته و براى هميشه خيمه لامذهبى و ماديگرى را از اين مرز و بوم بر مى چينند !
علامه شاگردانى بزرگ چون متفكر شهيد مرحوم استاد مطهرى تربيت كرد ، كه منافع وجودى آن شهيد بزرگ گمان نمى رود بر كسى پوشيده باشد ، نوشته ها و نزديك به هزار سخنرانى استاد در طول سى سال در دفاع از اسلام و ملت اسلام در سطح بسيار وسيعى غوغا برپا كرد ، نوشته ها و سخنرانيهاى آن شهيد هم چون بنيانى مرصوص به سوى ابديت راه مى پيمايند و در هر عصرى از اعصار آينده تشنگان حقيقت را سيراب خواهد كرد .
استاد علامه طباطبائى نزديك به هزار نفر از مستعدين و قابلين را در مدرسه تربيتى خود به رشد و كمال رساند ، كه هر يك جهانى از علم و اخلاقند ، اين فرومايه ناچيز به وقتى كه در قم مشغول تحصيل بودم ، در موقعيت و سنّى نبودم كه مستقيماً از محضر پر نور او درك فيض كنم ، من جز ديدار او در حرم حضرت معصومه و حضرت رضا بهره ديگرى نداشتم اما نزد تربيت شدگان آن حضرت مقدارى فقه و اصول ، و حكمت و عرفان خواندم و به همين مقدار فيض كه از خرمن تربيت شده هاى مستقيم او بردم از شكرش در پيشگاه حضرت حق و جناب رب العزة با تمام وجود عاجزم .
راستى شوِ و محبت و عشق و ارادت چه مى كند و تا كجا پرتو خود را مى گستراند ؟ عقيده و عمل و اخلاِ اگر بر پايه عشق و معرفت و محبت باشد دنياى قلوب و فضاى جهان را روشن مى كند ، و دريا دريا هدايت و معرفت به سوى جانها سرازير مى نمايد ، كه نمونه اى از آن را در داستان نقل شده ديديد ! !
بيائيد در درجه اول با كمك قرآن و روايات البته با راهنمائى عالم ربّانى وارد معرفت شويم ، در وادى معرفت خدا و خود و دنيا و آخرت و اهداف عاليه را خواهيم شناخت ، اين شناخت و معرفت در خانه دل ما آتش عشق و محبت برخواهد فروخت ، چون نور عشق در دل جلوه گر شود ، عمل و اخلاِ ما آميخته با عشق گردد ، عمل و اخلاِ عاشقانه سريع تر از سير نور به پيشگاه معبود خواهد شتافت و در آنجا بحريم قبولى راه خواهد يافت ، چون عمل قبول شود ، در توفيق بيش از پيش به روى ما باز مى شود ، آن زمان است كه به وادى سعادت دنيا و آخرت وارد شده ايم و به مقام قرب و لقا و وصال محبوب نزديك گشته ايم ، در آن وقت است كه پشت پا به طبيعت زده و در حرم هستى جز جمال او چيزى نخواهيم ديد !
وَالْمُتَكَلِّفُ لا يَسْتَجْلِبُ فى عاقِبَةِ أمْرِهِ الْهَوانَ وَفِى الْوَقْتِ إلاّ التَّعَبَ وَالْعَناءَ وَالشَّقاءَ .
وَالمُتَكَلِّفُ ظاهِرُهُ رِياءٌ وَباطِنُهُ نِفاٌِ وَهُما جَناحانِ يَطيرُ بِهِما الْمُتَكَلِّفُ .
امام صادق (عليه السلام) در دنباله روايت باب تكلف مى فرمايد :
هر كس عملش از براى خدا نباشد ، بلكه از روى بى ميلى و بى رغبتى و سستى و بى حوصلگى انجام گرفته باشد عاقبتى جز خفت و خوارى ندارد ، زيرا خداوند عمل آميخته به تكلف را نمى پسندد ، و صاحب عمل بعد از مردود شدن عمل دچار خفت و خوارى خواهد شد ، متكلّف در وقت عمل هم حاصلى جز زحمت و تعب و سختى و مشقت ندارد ، و در حقيقت متكلف زيانكار دنيا و آخرت است .
ظاهراً عمل متكلّف ريا است ، چون متكلّف به دور از چشم مردم خود را به زحمت عمل نمى اندازد ، و باطن عملش نفاِ است زيرا در وقت انجام عمل بى ميل و بى علاقه به عمل است پس دلش با ظاهر يكى نيست و اين عين نفاِ است ، ريا و نفاِ دو بال و دو پرى است كه متكلف به وسيله آن دو پر به سوى غضب حق و نفرت ملائكه و افتضاح و رسوائى و در پايان كار به زندان جهنم پر مى كشد ! !
وَلَيْسَ فِى الْجُمْلَةِ مِنْ أخْلاِِ الصّالِحينَ وَلا مِنْ شِعارِ الْمُتَّقينَ التَّكَلُّفُ مِنْ أيِّ باب كانَ .
قالَ الله تَعالى لِنَبِيِّهِ : ( قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْر وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَكَلِّفِينَ ) ، وَقالَ النَّبيُّ (صلى الله عليه وآله) : نَحْنُ مَعاشِرَ الاْنْبياءِ وَالاُْمَناءِ وَالاْتْقِياءِ بُراءُ مِنَ التَّكَلُّفِ .
تكلف و بى رغبتى در ايمان و عمل از اخلاِ شايستگان از عباد خدا و پرهيزكاران نيست ، آنان در هر بابى از ابواب عبادت و خير با كمال رغبت و شوِ و عشق و محبت عمل مى كنند .
خداوند مهربان به پيامبرش فرموده : به مردم بگو من از شما براى اين همه زحمت و رنجى كه در راه هدايت كشيدم مردى نمى خواهم ، و من در اين باب بيست و سه سال آنچه انجام دادم به هواى خواسته محبوبم حق و از روى كمال ميل و رغبت انجام دادم .
رسول گرامى اسلام آن چنان عاشق اجراى برنامه اى الهى بود ، كه در برابر هجوم اهل مكه كه از هيچ جنايتى نسبت به اسلام و پيامبر اسلام روى گردان نبودند ، و اين همه ظلم و ستم را براى تعطيل كار پيامبر مى كرند پيغام داد .
لَوْ وُضِعَتِ الشَّمْسُ في يَميني وَالْقَمَرُ في شِمالي ما تَرَكْتُ هذَا الْقَوْلِ حَتّى اُنْفِذَهُ أوْ اُقْتَلَ دُونَهُ .
اگر آفتاب را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذاريد دست از برنامه ام بر نمى دارم ، تا حاكميت الله مستقر گردد ، يا جانم در راه هدفم قربان شود ! !
پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد ما گروه انبيا و امنا و تقوا پيشه گان از عمل تصنعى و كار بدون عشق و برنامه بدون محبت و شوِ بيزاريم .
مگر مى شود كسى اهل معرفت و بدنبال معرفت مرد عشق و شوِ باشد و عمل خيرى را متكلفانه و عبادتى را به تصنع بجاى آورد ، مردان راه دوست مرد عشق و شوقند ، و مرغ باغ محبت و دوستى ، قرآن و روايات وقتى آثار وجودى مردم با معرفت و عاشق و در حقيقت علائم مردم مؤمن را بيان مى كند انسان از آن علائم و آثار مى فهمد كه درون مردم مؤمن و با معرفت دريا دريا عشق و علاقه و جهان جهان شوِ و محبت به حضرت حق و عبادت و اطاعت و آراسته شدن و پيراسته شدن است .
قرآن و روايات اين چنين اوصاف مردان راه عشق را بيان مى كند :
1 ـ در اداى نماز سخت اهتمام داشته و داراى قلبى خاشق به وقت نمازند .
2 ـ به اداء زكات شوِ وافر دارند .
3 ـ از شهوت رانى غلط و گناهان مربوط به غريزه احتراز جسته و در عوض به سنت ازدواج اهميت مى دهند .
4 ـ عجيب متعهد به قول و وفا كننده به عهد و پيمان اند .
5 ـ حافظ و راعى امانت اند .
6 ـ آنچه براى خود در راه صلاح و سداد و حق و حقيقت دوست دارد ، براى ديگران هم به همان صورت دوست دارد و هر چه را براى خود نمى خواهد براى ديگران هم نمى پسندد .
7 ـ برادران دينى خود را دوست دارد و خيرخواه همه برادران و خواهران مؤمن است .
8 ـ عجيب اصرار به امر به معروف و نهى از منكر دارد .
9 ـ در اطاعت از امر حق و خوددارى از نواهى بى نظير است .
10 ـ علاقه عجيبى به انجام هر كار خيرى دارد .
11 ـ موجودى است منبع خير ، و پاك از شر ، خيرى از او فوت نمى شود ، و شرى از او به كسى نمى رسد .
12 ـ كار خير ديگران را زياد ديده و همه جا تعريف مى كند ، و كار خير خود را كم و اندك و ناچيز مى بيند و به زبان نمى آورد .
13 ـ هميشه در پى علم و دانش است و از تعليم و تعلم و اندوختن و ياددادن ملول نمى گردد .
14 ـ از تحمل زحمت و رنج و مشقت و ذلت در راه دين باك ندارد .
15 ـ نصيبش از دنيا فقط از حلال است و از هر حرامى سخت فرارى و گريزان است .
16 ـ خود را از هيچ كس بهتر و بالاتر نمى داند .
17 ـ قلبش به نور ايمان و عقايد حقه و عشق و محبت حق منور است .
18 ـ عارف و آگاه و بيناى به اوضاع زمان است .
19 ـ در هوش و فراست كم نظير است .
20 ـ پاك و پاكيزه و تميز و نظيف است .
21 ـ همواره بياد حق و براى حق و در راه حق است .
22 ـ در بلا و مصيبت صابر و در خوشى و لذت شاكر است .
23 ـ به هيچ كس حتى به دشمنانش ظلم نمى كند .
24 ـ براى خدمت به مسلمانان و مردم خود را به تعب و رنج مى اندازد .
25 ـ دوستش دانش و مشى او دانش اندوزى است .
26 ـ وزيرش حلم ، اميرش عقل ، برادرش رفق ، و پدرش نيكى است .
27 ـ بر روزى مقدر كه به وسيله كوشش و زحمت خودش بدست مى آورد قانع و بر اضافه مال دنيا حريص نيست .
28 ـ خوش رو ، گشاده چهره و شيرين است .
29 ـ صابر ، و ثابت قدم در امور دين و كار خير است .
30 ـ گريزان از هوا و هوس و خواهش هاى غلط نفسانى و شيطانى است .
31 ـ از هرچه كرا لغو و بى معناست محترز و روى گردان است .
32 ـ اول فكر مى كند بعد مى گويد يعنى زبانش پشت قلب اوست .
33 ـ غضبش براى حق و نسبت به امور دنيا عصبانى نمى گردد .
34 ـ در دنيا غريب است ، يعنى كم نظير و بى همراه و از اين غربت و از اينكه هم دل و هم زبانش كم است شاكى نيست .
35 ـ به تمام امور با كمك نور خدا مى نگرد ، يعنى داراى ايمانى قوى و قلبى منور به نور عشق و معرفت است .
36 ـ در امر دين چون كوه پايدار ، و هيچ حادثه اى قدرت بيرون آوردن وى را از فضاى ملكوتى دين ندارد .
37 ـ به اقبال دنيا مغرور نشود ، و از ادبار دنيا محزون نمى گردد .
38 ـ به عواقب همه امور فكر كرده و به اين خاطر در عاقبت كار از حسرت و ندامت و پشيمانى در امان است .
39 ـ از هر امرى درس و عبرت مى گيرد .
40 ـ دلش از ياد خدا روشن و از مقام حضرت رب خائف است .
41 ـ حقوِ ديگران را در تمام امور حفظ كرده و از غيبت كردن سخت پرهيز دارد .
42 ـ در هيچ يك از امور دينى اعم از واجبات بدنى و مالى و اجتماعى خود را آلوده به ريا نكرده و از اخلاص خالى نمى كند .
43 ـ در معاملات مادى جانب احكام فقهى را رعايت كرده و مطلقاً بنده خداست .
44 ـ عمرش را غنيمت شمرده و از بيهوده تلف كردن مى پرهيزد .
45 ـ از تهمت به مردم خوددارى مى كند .
46 ـ به خدا و رسول و قيامت ايمان يقينى داشته و شك و ترديد و وسوسه در خانه قلبش راه ندارد .
47 ـ خود و عائله اش در خور شأنش از نصيب دنيائى بهره مند است ، در حالى كه دنيا را مقدمه آخرت قرار مى دهد ، و محروميت خويش و عائله اش را از مباحات هم چون بعضى از جوكيان و صوفيان نمى پسندند .
48 ـ عاشق پيامر و اميرالمؤمنين و يازده امام ، و مؤمن حقيقى به ولايت حق و پيامبر وائمه و فقيه جامع الشرائط است .
49 ـ به تعمير مساجد و بناهاى مذهبى اهتمام شديد دارد .
50 ـ مجاهد در راه حق و عاشق شهادت و مراعات كننده حقوِ اقوام واصدقا واقرباست .
آرى صدور اين پنجاه برنامه كه خلاصه كمى از برنامه هاى مؤمن و عاشق حق است از مؤمن دليل بر اين است كه مؤمن در فضاى شوِ و محبت و علاقه و نشاط دست به هر عمل خيرى مى زند ، و محال است در چهار چوب تصنع و تكلف اين همه خير از انسان مؤمن به منصه بروز و ظهور برسد ! !
عارف عاشق حكيم صفاى اصفهانى مى فرمايد :
فَاتَّقِ اللهَ وَاسْتَقِمْ يُغْنِكَ عَنِ التَّكَلُّفِ وَيَطْبَعْكَ بِطِباعِ الاْيمانِ . وَلا تَشْتَغِلْ بِطَعام آخِرُهُ الْخَلاءُ ، وَلِباس آخِرُهُ الْبَلاءُ وَدار آخِرُهُ الْخَرابُ ، وَمال آخِرُهُ الْميراثُ ، وَ إخْوان آخرُهُمُ الْفِراُِ ، وَعِزٍّ آخِرُهُ الذُّلُّ وَوَقار آخِرُهُ الْجَفاءُ ، وَعَيْش آخِرُهُ الْحَسْرَةُ .
در پايان روايت ، امام بحق ناطق ، سر حلقه اهل عرفان و اميد هر عاشق حضرت جعفر بن محمد بن الصادق (عليهما السلام) چه عاشقانه و عارفانه و چه دلسوزانه تمام بندگان خدا را به امورى عالى و مسائلى متعالى نصيحت و سفارش مى نمايد :
در راه خدا از هر نوع حال و فعل شيطانى بپرهيز ، و بيا و به خاطر خير دنيا و آخرتت در راه حضرت او براى انجام هر عمل خير و مثبتى پايدارى كن و استقامت به خرج بده ، و انحراف از حدود الهى را واقعاً براى خود جايز مشمار ، تا به توفيق حضرت رب العزه از تكلف و تصنع در عبادت و عمل خير آزاد گردى و محبت و عشق حضرت او در دلت خانه بگيرد ، كه اگر عشق بر كرسى دل نشيند ، به خاطر ميل سختى كه به ملاقات با معشوِ دارد ، و به علت رابطه اى كه هم چون رابطه شعاع آفتاب با آفتاب بين عاشق و معشوِ است ، ترا به مقام قرب وصال حضرت دوست مى رساند ، آنجا كه جز او چيزى نبينى و غير او چيزى نخواهى .
به بيش از اندازه حاجت ، خود را مشغول بخوردن ، آن هم غذاهاى رنگارنگ و چرب و شيرين مكن ، اين نوعى خوردنى كه مورث انواع امراض و باعث تردد زياد به محل قضاى حاجت است ، مگر بدن چه اندازه نياز به مواد مادى دنيا دارد ، مگر ارزان است كه قسمتى از آن خرج به دست آمدن طعام و خوردن آن و تردد در مستراح شود ! !
فريفته لباسى مشو ، كه آخرش كهنه شدن و بى قواره شدن به بدن است جسم را آن ارزش نيست ، كه وقت گران را خرج فراهم آوردن لباس رنگارنگ و گران قيمت كنى ، لباس را ساده و كم خرج بگير به اندازه اى كه ترا از سرما و گرما محفوظ بدارد و آبرويت را در برابر برادران حفظ كند .
خانه و مسكن را به اندازه لازم براى خود و عيالاتت فراهم كن ، كه عاقبت تمام اين خانه ها خرابى است ، و چيزى كه پايانش خرابى است ارزش آن را ندارد كه قسمت عمده اى از عمرت را بر آن ضايع كنى .
فريفته مال مشو ، مجذوب درهم و دينار دنيا مگرد ، به اندازه لازم دنبال مال باشد كه سودت از مال همان مقدار ، خوراك و مسكن و پوشاك است ، و اضافه آن اگر به وسيله خودت با خدا معامله نشود به ارث مى ماند ، و به اكثر وراث اطمينانى نيست كه با مال بر جاى مانده چه كنند ؟
اگر مال را صرف طاعت كنند ، در قيامت براى تو مورث حسرت است ، كه با مال ديگران ثواب اخروى بردند و تو بى بهره ماندى ، اگر صرف معصيت كنند ترا به عنوان شريك گناه به محاكمه مى كشند ! !
به دوستى ها و رفاقت هاى ناپايدار مخصوصاً دوستانى كه مگسانند گرد شيرينى مغرور مباش كه عاقبت اين روابط فراِ و جدائى است ، و به عزت پوچ و تو خالى كه سرابى بيش نيست گول مخور كه عاقبتش ذلت است و به وقارى كه آخرش جفا و حياتى كه آخرش حسرت است مغبون مشو .
مؤمن دل به آنچه فانى است نمى بندد ، و عشق به مصرف آنچه زوال پذير است نمى رساند ، مؤمن عمر را در راهى خرج مى كند كه در آن راه كسب خير دنيا و آخرت كند و از آن راه به رضايت و خوشنودى حق برسد .
مؤمن فريب نمى خورد ، مغرور نمى گردد ، به ذلت و هوان و خوارى نمى رسد به حسرت و ندامت و پشيمانى دچار نمى گردد ، مؤمن با هر چه در ارتباط شود آن را وسيله اى براى رسيدن به حق قرار مى دهد .
مؤمن دنيا را مزرعه آخرت دانسته و هستى خود را در راه عشق به حضرت حق خرج كرده و نثار مى كند .
اى مهربان خداى عزيز ، اى رفيق دنيا و آخرت من ، اى محبوب و معشوِ دل ، نسبت به تمام امور الهيه دلم را غرِ شوِ و نشاط ، و عشق و محبت كن ، و توفيقم رفيق راه فرما تا بقيه عمرم را در راه عشق تو صرف كنم ، و حالى به من مرحمت فرما كه جز تو نخواهم و جز تو ندانم و جز تو نبينم و جز تو نخوانم ، من باتمام وجود ، در عين اينكه سراپا آلوده به جرم و گناه و تنبلى و كسالت و تكلف و معصيتم ، به تو كه منبع لطف و كرم و مبدء جود و فيضى اميد دارم ، و هرگز با داشتن چون تو مولائى كريم و مهربان اميدم نااميد نمى گردد .
قبل | فهرست | بعد |