قبل | فهرست | بعد |
قالَ الصّادُق (عليه السلام) : قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : الْمُعْتَبِرُ فِى الدُّنْيا عَيْشُهُ فيها كَعَيْشِ النّائِمِ يَراها وَلا يَمَسُّها وَهُوَ يُزيلُ عَنْ قَلْبِهِ وَنَفْسِهِ بِاسْتِقْباحِهِ مُعامَلَةَ الْمَغْرُورينَ بِها ما يُورِثُهُ الْحِسابَ وَالْعِقابَ .
وَيُبَدِّلُ بِها ما يُقَرِّبُهُ مِنْ رِضَا اللهِ تَعالى وَعَفْوِهِ وَيَغْسِلُ بِماءِ زَوالِها مَوْضِعَ دَعْوَتِها إلَيْهِ وَتَزْيينَ نَفْسِها إلَيْهِ . وَالْعِبْرَةُ تُورِثُ ثَلاثَةَ أشْياءَ : الْعِلْمَ بِما يَعْمَلُ ، وَالْعَمَلَ بِما يَعْلَمُ وَعِلْمَ ما لَمْ يَعْلَمْ .
وَالْعِبْرَةُ أصْلُها أوَّلٌ يُخْشى آخِرُهُ وَآخِرٌ قَدْ تَحَقَّقَ الزُّهْدُ فى أوَّلِهِ ، وَلا يَصِحُ الاِْعْتِبارُ إلاّ فِى الصُّدُورِ لاِهْلِ الصَّفاءِ وَالْبَصيرَة ، قالَ اللهُ تَعالى : ( فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الاَْبْصَارِ ) وَقالَ أيْضاً عَزَّ مِنْ قائِل : ( فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الاَْبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور ) . فَمَنْ فَتَحَ اللهُ عَيْنَ قَلْبِهِ وَبَصَرَ عَيْنِهِ بِالاْعْتِبارِ فَقَدْ أعْطاهُ اللهُ مَنْزِلَةً رَفيعةً وَزُلْفىً عَظيماً .
قالَ الصّادق (عليه السلام) : قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : الْمُعْتَبِرُ فِى الدُّنْيا عَيْشُهُ فيها كَعَيْشِ النّائِمِ يَراها وَلا يَمَسُّها وَهُوَ يُزيلُ عَنْ قَلْبِهِ وَنَفْسِهِ بِاسْتِقْباحِهِ مُعامَلَةَ الْمَغْرُورينَ بِها ما يُورِثُهُ الْحِسابَ وَالْعِقابَ .
امام صادق (عليه السلام) در اين باب كه يكى از مهم ترين ابواب تربيتى و اخلاقى كتاب پر قيمت « مصباح الشريعه » است از قول رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) حكايت مى كند كه آن حضرت درباره بيدارانى كه براى رشد و كمال خود از هر چيزى عبرت و درس مى گيرند فرمود :
آن كه دنيا را و ظواهر فريباى مادى و اين اشياء و عناصر زر و زيور از دست رفتنى را به ديده عبرت و پندگيرى مى نگرد مانند كسى است كه دنيا و مظاهرش را در خواب ببيند ، چنانچه در خواب توجه و رغبتى بدنيا نيست و براى خواب بيننده چيزى قابل لمس نمى باشد ، و خواب بيننده غير خيال و تخيل و سراب چيزى نمى بيند ، نظر كننده به عبرت هم به همان گونه با دنيا و مظاهر زيبايش رابطه دارد ، اما نه رابطه حقيقى ، بلكه ربطش ربط اعتبارى است و دنيا را فقط براى ساختن آخرت مى خواهد و بس ، چون با نظر عبرت نظر مى كند عاشق دنيا نمى شود ، وخويش را كه خليفه خداست با دنيا معامله نمى نمايد ، معامله اش معامله آن گروه مغرور و بدبختى نيست كه از معامله خود در پايان راه جز حساب سخت و عذاب شديد حاصلى نمى برند ، بلكه معامله اش با دنيا معامله انبيا و اولياست . كه در پايان راه به مقام قرب و نقطه وصل ، و مرحله رضايت دوست مى رسند .
پندگيرى و عبرت گرفتن ، بايد گفت با رقه و جرقه ايست الهى ، كه از جهان ملكوت بر دنياى تاريك جان زده مى شود ، و چراغ وجود آدمى را آن چنان روشن مى نمايد ، كه در سايه آن روشنائى دل انسان به حقايق راه پيدا كرده و پاى همت و اراده براى رسيدن به مقامات ملكوتى قدرت مى گيرد .
پندگيرى و عبرت گرفتن ، بايد گفت بارقه و جرقّه ايست الهى ، كه از جهان ملكوت بر دنياى تاريك جان زده مى شود ، و چراغ وجود آدمى را آن چنان روشن مى نمايد كه در سايه آن روشنائى دل انسان به حقايق راه پيدا كرده و پاى همت و اراده براى رسيدن به مقامات ملكوتى قدرت مى گيرد .
تمام وسائل و عوامل عبرت گيرى و پند اندوزى از قبيل عقل ، چشم ، گوش ، فطرت ، وجدان ، علم ، حوادث ، مصائب زندگى گذشتگان به انسان مرحمت شده است .
انسان به حقيقت اگر اهل پند باشد ، تمام اوضاع و احوال عالم و كليه حوادث ، و اوراِ بى عدد تاريخ زندگى مردمان ، و ذره ذره عناصر و اشياء براى او درس ، و عامل عبرت است .
بيداران ، عارفان ، حكيمان ، عاشقان حق ، اهل بصيرت ، اهل دنيا ، تمام عمر پر قيمت خود را در اين جهان به عبرت آموزى و پندگيرى سپرى كردند ، و هر حادثه و هر مسئله و هر برنامه وهر ورِ تاريخ را به ديده عبرت نگريستند و از طريق عبرتگيرى و درس آموزى دريا دريا به شخصيّت الهى و انسانى خود افزودند ، و از اين طريق به بزرگى و كرامت و به اصالت و عظمت و به حقيقت و واقعيّت رسيدند .
عبرت گيرندگان زندگان ، و بى تفاوتان در برابر اوضاع و احوال جهان و گردش خقلت و حيات بشرى مردگانند .
جهان و هر چه در آن است ، براى بيدار دلان موعظه و پند و عبرت و نصيحت است .
چه بسا خفتگانى كه اگر خواب غفلتشان ادامه مى يافت ، دست به جنايات غير قابل جبران مى زدند ، ولى در برخود به يك حادثه ، يا يك واقعيّت عبرت گرفته ، و از خواب سنگين غفلت بيدار شدند ، و منشأ آثار مهم علمى و تربيتى گشتند .
چه بسا افراد ساده گمنام و معمولى ، كه با درس گيرى از واقعيات و عبرت گيرى از حوادث به عالى ترين مقامات راه يافتند و خود براى ديگران منبع عبرت و درس شدند ، در اين زمينه به گوشه اى از زندگى مردمى معمولى كه بر اثر عبرت گرفتن و پند آموزى به عالى ترين درجات رسيدند توجه كنيد .
خواجه كائنات درباره اين شتر چران يمنى كه مردى گمنام و شخصى ساده بود ، ولى بر اثر درس گيرى از اسلام ، و عبرت گرفتن از روزگار خيمه زندگى ببارگاه قدس كشيده فرمود :
اويس از بهترين تابعين است به احسان و عطوفت .
خواجه انبيا گاه گاهى رو به سوى يمن مى كرد و مى فرمود :
إنّي لاَجِدُ نفَسَ الرَّحْمنِ مِنْ قِبَلِ الْيَمَنْ !
به حقيقت كه بوى رحمان از جانب يمن به مشام جانم مى رسد .
و باز آن سرور كائنات و مصداِ حقيقت لولاك مى فرمود : آه كه مرا چه اشتياِ فراوانى بديدار آن عزيز الهى است .
رسول عزيز اسلام فرمود : در امت من مردى است كه به عدد موى گوسپندان ربيعه و مضر در قيامت شفاعت كند ، و گويند در عرب هيچ قبيله اى به اندازه آن دو قبيله گوسپند نداشت ، صحابه گفتند اين كيست ؟ فرمود عبد من عبيد الله ، گفتند ما همه بندگان خدائيم نام او چيست ؟ فرمود : اويس ، گفتند : او كجاست ؟ گفت : به قرن ، گفتند : او ترا ديده است ، گفت : بديده ظاهر نديده ، گفتند : عجب چنين عاشق تو و او بخدمت تو نشتافته ، فرمود او را به دو حالت چنين مقامى است : يكى غلبه حال ، دوم تعظيم شريعت من ، او را مادرى پير است كه همانند فرزندش ايمان آورده ، از چشم عليل و از دست و پاى سس است ، اويس به وقت روز شتر چرانى مى كند و مزد آن بر خود و مادر خرج كند ، سپس به اميرالمؤمنين فرمود : على جان تو او را خواهى ديد از من او را سلام برسان و بگو بر امت من دعا كن .
هرم بن حيان مى گويد چون حديث رسول درباره شفاعت اويس شنيدم ، آرزوى ديدار او كردم ، بكوفه شدم و وى را طلب كردم تا او را در كنار فرات باز يافتم ، وضو مى گرفت و جامه مى شست ، وى را از صفتى كه درباره او شنيدم شناختم ، سلام كردم جواب داد و در من نگريست ، خواستم دستش را بگيرم دست نداد ، گفتم :
رَحِمَكَ اللهُ يا اُوَيْسُ وَغَفَرَ لَكَ .
چگونه اى ؟ آنگاه گريستم اويس نيز بگريست و گفت :
حَيّاكَ اللهُ يا هَرَمَ بْنَ حَيّانَ .
چگونه اى اى برادر من و ترا كه به من راه نمود ؟ گفتم اى اويس نام من و پدر من چون دانستى و مرا به چه شناختى كه مرا هرگز نديده اى ؟ !
گفت : اى هرم عليم و خبير به من خبر داده است ، كه روح من روح ترا شناخت كه روح مؤمنان با يكديگر آشناست ، اگر چه همديگر را نديده باشند .
گفتم : اى اويس آيتى از قرآن بر من بخوان ، كه علاقه دارم از زبان تو آيه اى بشنوم ، دستم گرفت و گفت :
أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ .
سپس زار زار بگريست و گفت چنين گويد خداى تعالى :
( وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاِْنسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ ) ، ( وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالاَْرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ ) ، ( مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ ) .
آنگاه يك بانگ كرد ، پنداشتم كه عقل او زايل شد ، پس گفت : اى پسر حيان چه ترا اينجا آورد ؟ گفتم : تا با تو انس گيرم و به تو بياسايم ، گفت : من هرگز ندانستم كه كسى كه خداى را بشناخت ، به هيچ چيز ديگر انس تواند گرفت و بكسى ديگر تواند آسود .
گفتم : مرا وصيتى كه ، گفت : مرگ را زير بالين دار ، چون كه نخفتى و پيش چشم دار كه برخيزى ، و در خردى گناه منگر ، در بزرگى آن نگر كه در وى عاصى شوى ، كه اگر گناه خرد دارى خداوند را خرد داشته باشى ، و اگر بزرگ دارى خداوند را بزرگ داشته باشى .
گفتم : اويس مرا ديگر وصيتى كن ، گفت : اى پسر حيان پدرت بمرد ، آدم و حوا بمرد ، نوح و ابراهيم خليل بمردند ، موسى بن عمران و داود خليفه خداى بمردند محمد رسول الله بمرد ، سپس گفت : من و تو از جمله مردگانيم ، آنگاه صلوات فرستاد و دعائى سبك كرد و گفت وصيت اين است كه كتاب خداى و راه صلاح فرا پيش گيرى و يك ساعت از ياد مرگ غافل نباشى ، و چون به نزديك قوم و خويش رسى ، ايشان را پند ده و نصيحت از خلق خداى باز مگير .
از سخنان اوست :
عَلَيْكَ بِقَلْبِكَ .
بر تو باد بر دل .
به اين معنى كه دايم دل حاضر دارى تا غير در او راه نيابد ، كه دل اگر به راه سلامت رود ، همه اعضا و جوارح به دنبال آن به راه سلامت روند ، و اگر دل را مرضى حاكم گردد ، همه موجوديّت انسان را به مرض كشد .
عاشق اصفهانى در اين زمينه مى گويد :
وهم در اين معركه صديقى نخجوان مى گويد :
و عاشق دلباخته حكيم كاشانى در اين مسئله فرمايد :
و حكيم دزفولى در اين صحنه عجيب مى گويد :
و رفيق واقف در اين زمينه سروده :
و هم سخن اويس است كه فرمود :
طَلَبْتُ الرَّفْعَةَ فَوَجَدْتُهُ فِى التَّواضُعِ ، وَطَلَبْتُ الرّياسَةَ فَوَجَدْتُهُ في نَصيحَةِ الْخَلْقِ ، وَطَلَبْتُ الْمُرُوَّةَ فَوَجَدْتُهُ فِى الصِّدِِْ ، وَطَلَبْتُ الْفَخْرَ فَوَجَدْتُهُ فِى الْفَقْرِ ، وَطَلَبْتُ النِّسْبَةَ فَوَجَدْتُهُ فى التَّقْوى وَطَلَبْتُ الشَّرَفَ فَوَجَدْتُهُ فِى الْقَناعَةِ وَطَلَبْتُ الرّاحَةَ فَوَجَدْتُهُ فِى الزُّهْدِ وَطَلَبْتُ الاْسْتِغْناءَ فَوَجَدْتُهُ فى التَّوَكُّلِ .
در طلب بزرگى و شخصيّت شدم ، آن را در تواضع يافتم ، در جستجوى رياست شدم ، آن را در نصيحت مردم يافتم ، جوانمردى خواستم ، آن را در راستى ظاهر و باطن پيدا كردم ، در طلب فخر و افتخار برآمدم ، آن را در اندك مال حلال خود يافتم ، در جستجوى نسب برآمدم آن را در پرهيزكارى ديدم ، در مقام شرف برآمدم آن را در قناعت يافتم ، به جستجوى راحتى برخاستم آن را در زهد ديدم ، در مقام بى نيازى برآمدم ، آن را در اعتماد به حضرت رب العزه يافتم .
اين چنين چهره هاى پاك ، و گوهرهاى تابناك بر فراز اين خاك بسيارند ، كه بسيار مردم مى خواهد كه از زندگى آنان درس گرفته ، و از حال و وضع آنان عبرت گيرد .
و در مقابل چهره هائى در اوراِ تاريخ ، و بر ورِ آفرينش ثبت است كه از رذالت و دنائت و پستى و خيانت و ستم و جنايت عجيب موجودات خطرناكى بودند ، كه هم آنان نيز براى مردم روزگار پند و عبرت اند .
شناخت نيكان ، و درس گرفتن از نيكى آنان ، و شناخت آلودگان و عبرت گرفتن از بدبختى آنان بس درس بزرگى است ، كه انسان را در اين دو كلاس راه رشد و كمال تا رسيدن به مقام قرب و وصال باز است .
بررسى مسئله عبرت در قرآن مجيد ما را به اين واقعيّت آشنا مى كند كه تمام آيات قرآن ، براى اهل دل آيات عبرت و پند است .
قرآن در مواقع گوناگون ، و مناسبت هاى لازم ، داستان زندگان پاكان و ستم پيشگان و عاقبت هر دو طايفه را به بهترين صورت بيان كرده و از مردم مى خواهد ، از زندگى پيشينيان ، و از به كمال رسيدن پاكان و از سرنگون شدن ستمكاران با آن همه قدرت مالى و جسمى و خدمى و حشمى عبرت بگيرند .
قرآن وقتى قدرت اقتصادى و سياسى و اجتماعى ستم پيشگان را كه سرنگونى آنان را كسى باور نمى كند بيان مى كند ، در پايان داستان نقل شده عبرت گيرى از وضع آنان را واجب مى داند .
( وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُم بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الاَْبْصَارِ ) .
آنان كه هلاكت و نابودى و سرنگونيشان را اصلاً باور نداشتند ، آن چنان از شما ترسى در دل آنان به وسيله خداوند افتاد ، كه خانه هاى خود را بدست خود و به دست مؤمنين خراب كرده و به زندگى ننگينشان خاتمه داده شد ، و آنچنان بر باد فنا رفتند كه اسم و رسمى از آنان جز به صورت افسانه نماند ، پس اى اهل بصيرت از داستان آنان عبرت بگيريد .
( قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللهِ وَأُخْرَى كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُم مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَاللهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَن يَشَاءُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لأُولِي الاَْبْصَارِ ) .
نشانه و آيتى از لطف خدا با شما مؤمنان است ، كه چون دو گروه با يك ديگر روبرو شوند ، گروه مؤمن را كه در راه خدا جهاد مى كنند ، گروه كافر به چشم خود دو برابر مى بينند ، بدين جهت كفار از اهل ايمان ترسان و گريزان شوند ، و خداوند توانائى و يارى دهد به هر كه خواهد و البته بدين آيت الهى اهل بصيرت اعتبار گيرند .
شما با عينك اين آيه شريفه به انقلاب اسلامى ايران كه از سال هزار و سيصد و چهل و دو شروع و به سال هزار و سيصد و پنجاه و هفت به پيروزى رسيد و من خود از ابتداى انقلاب به رهبرى حضرت خمينى تا پيروزى شاهد و خدمتگزار كوچكى در پخش اعلاميه ، نوار ، و تحريك مردم در سخنرانيهاى ماه رمضان و محرم و صفر عليه آمريكا و نوكرانش بودم بنگريد تا واقعيّت بيشتر براى شما آشكار شده و براى شما بهترين درس و عبرت باشد .
انقلاب به توسط مرجع عظيم الشأن امام خمينى و تعدادى معدود از شاگردان علمى امام و مقلدين آن حضرت ، كه در ابتداى امر انگشت شمار بودند شروع شد ، انقلابى عليه دستگاه عريض و طويل شاهنشاهى كه دارار ارتشى نيرومند در حدود نيم ميليون نفر با تجهيزات كامل بود ، و از طرف قدرتهائى هم چو آمريكا ، روسيه ، انگليس ، فرانسه ، چين ، اسرائيل ، آفريقاى جنوبى يارى مى شد ، ولى خداوند بزرگ آن چنان انقلابيون و رهبر آنان را در برابر آن همه قدرت قوى نشان داد ، كه دلهاى دشمنان پر از رعب و پس از اندك مدتى تار و پود شاهنشاهيان برچيده و اربابانشان به خفت و زارى دچار ، و آبروى آن قلدران پست در تمام جهان و نزد همه ملت ها ريخت ، به نحوى كه امروز كه سال هزار و سيصد و شصت و پنج شمسى است ، شعار مرگ بر آمريكا اين امپرياليست گرگ و مرگ بر شوروى اين كمونيست درنده در بين تمام ملت هاى مظلوم شعارى مذهبى و ملى شده و مى رود كه مستضعفين جهان به رهبرى ايران تمام قدرتهاى شيطانى را از بين برده و زمينه حكومت عدل جهانى را براى حضرت ولى عصر آماده سازند ، اينجاست كه بايد در تمام دنيا اين آيه قرآن را فرياد برآورد :
( فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الاَْبْصَارِ ) .
خداوند در داستان موسى و فرعون آن مرد الهى و آن قدرت فوِ العاده شيطانى مى فرمايد :
( اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى * فَقُلْ هَل لَّكَ إِلَى أَن تَزَكَّى«18»
وَأَهْدِيَكَ إِلَى رَبِّكَ فَتَخْشَى * فَأَرَاهُ الآيَةَ الْكُبْرَى * فَكَذَّبَ وَعَصَى * ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعَى * فَحَشَرَ فَنَادَى * فَقَالَ أَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلَى * فَأَخَذَهُ اللهُ نَكَالَ الاْخِرَةِ وَالاُْولَى * إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَن يَخْشَى ) .
اى موسى براى هدايت و اتمام حجت به سوى فرعون حركت كن كه او سخت به راه طغيان رفته است ، پس با كمال مدارا و مهربانى بگو ميل دارى از پليدى شرك و خودپرستى پاك و پاكيزه شوى و ترا به راه خدا هدايت كنم تا به درگاه عظمت و قدرت او خاشع و فروتن شوى . چون به جانب فرعون رفت آيت و معجزه بزرگ بر او نمود ، فرعون تكذيب و نافرمانى كرد و به حق ايمان نياورد ، از آن پس كه معجزه موسى را ديد باز روى از حق گرداند و براى نابودى موسى به جهد و كوشش برخاست و با رجال بزرگ دربار خود انجمن كرده گفت منم مالك و صاحب اختيار برزگ شما ، خداوند هم در اثر اين غرور و سركشى او را به عقاب دنيا و عذاب آخرت دچار كرد ، تا به نابودى او اهل معرفت عبرت گيرند ، و سركشان و طاغيان و ياغيان و ستم كاران نتيجه غرور و دورى از حق را بدانند .
شما به آيات 14 نمل ، 184 اعراف ، 103 اعراف ، 39 يونس ، 51 نمل ، 40 قصص ، 73 صافات ، 137 آل عمران ، 11 انعام ، 86 اعراف ، 36 نحل ، 69 نمل ، 42 روم مراجعه كنيد ، و ببينيد خداوند در اين آيات به وضع ظالمين ، مفسدين ، مجرمين ، مكذبين و عاقبت آنان اشاره فرموده و مردم را دعوت مى كند از بدبختى اين اقوام كه روزگارى بر اريكه قدرت تكيه داشتند ، و تصور نمى كردند با افتضاح و آبرو ريزى دنيا را به سوى جهنم و عذاب ابد ترك كنند عبرت بگيرند و مواظب باشند ، دچار آن احوالاتى كه آنان بودند نشوند كه اينان نيز هم چون آنان گرفتار خواهند شد !
در روايت آمده :
كانَ أكْثَرُ عِبادَةِ أبي ذَرٍّ رَحْمَةُ اللهِ عَلَيْهِ التَّفَكُّرَ وَالاْعْتِبارَ .
بيشترين عبادت ابوذر خدايش رحمت كند انديشه و پندگيرى بود .
كَتَبَ هارونُ إلى مُوسىَ بْنِ جَعْفَر (عليهما السلام) : عِظْني وَأوْجِزْ قالَ : فَكَتَبَ إلَيْهِ : ما مِنْ شَيْء تَراهُ عَيْنُكَ إلاّ وَفيهِ مَوْعِظَةٌ .
هارون به حضرت موسى بن جعفر (عليهما السلام) نوشت مرا موعظه كن ولى كوتاه و مختصر ، حضرت نوشتند چيزى را چشمت نمى بيند مگر آن كه در آن موعظه و عبرت و پند و درس است .
كتاب با عظمت « نهج البلاغه » ، جمع آورى سيد رضى ، گوشه بسيار كوچكى از درياى بيكران و فضاى لا يتناهاى انديشه حضرت يعسوب الدين مولى الموحدين ، امام عاشقان ، چراغ عارفان ، سرحلقه آگاهان ، مغز بينش و سرحلقه آفرينش اميرالمؤمنين على بن ابى طالب (عليه السلام) است .
حاج ميرزا حبيب الله شهيدى خراسانى ، آن عارف وارسته ، در وصف حضرتش گفته :
در كتاب شريف « نهج البلاغه » به هزاران موضوع شگفت درباره حقايق ظاهر و باطن عالم برمى خوريم .
اين كتاب اگر سرمشق زندگى جهانيان قرار بگيرد ، معيشت ، اخلاِ ، سياست ، خانواده ، اجتماع ، و دنيا و آخرت تمام مردم به تمام معنى آباد مى شود .
نهج البلاغه غذاى مغز ، صافى روح ، صيق نفس ، چراغ جان ، خورشيد هدايت ، نشانه راه ، و جامع معارف و علوم عالى الهى و انسانى است .
بخشى از نهج البلاغه حاوى مهم ترين مواعظ بيدار كننده و بخشى از آن مواعظ راهنمائيهاى حضرت مولا به سوى عوامل عبرت و عبرت آموزى است .
در خطبه بيستم با تمام محبت و علاقه از مردم مى خواهد از مرگ مردگان و آنچه در ساعت مرگ و پس از مرگ براى آنان اتفاِ افتاده جداً عبرت گرفته ، و اگر مى خواهند بيدار شوند با اين زنگ بيدار كننده الهى بيدار شوند ، على (عليه السلام)اين انسان آگاه و اين مجسمه فهم و تقوى و اين طاير گلشن قدس ، كه در رأس خبرداران و آگاهان و بينايان عالم است از برخورد كسانى كه به كام مرگ مى افتند و به آنچه برمى خورند خبر مى دهد و مجموعه آن اخبار را وسيله عبرت براى عبرت گيرندگان قرار مى دهد :
فَإنَّكُمْ لَوْ عايَنْتُمْ ما قَدْ عايَنَ مَنْ ماتَ مِنْكُمْ لَجَزَعْتُمْ وَوَهِلْتُمْ وَسَمِعْتُمْ وَأطَعْتُمْ ، ولكِنْ مَحْجُوبٌ عَنْكُمْ ما قَدْ عايَنُوا وَقَريبٌ ما يُطْرَحُ الْحِجابُ ، وَلَقَدْ بُصِّرْتُمْ إنْ أبْصَرْتُمْ وَاُسْمِعْتُمْ إنْ سَمِعْتُمْ وَهُديتُمْ إنِ اْهْتَدَيْتُمْ ، بِحَقٍّ أقُولُ لَكُمْ لَقَدْ جاهَرَتْكُمُ الْعِبَرُ وَزُجِرْتُمْ بِما فيهِ مُزْدَجَرٌ وَما يُبَلِّغُ عَنِ اللهِ بَعْدَ رُسُلِ السَّماءِ إلاَّ الْبَشَرُ .
اگر به چشم ببينيد آنچه را كه مردگان شما به چشم ديدند ، هرآينه غمگين مى شويد و زارى مى نمائيد ، آن وقت است كه تمام اوامر و نواهى خدا و انبيا را مى شنويد و پيروى مى كنيد ، اما آنچه را رفتگان ديدند از نظر شما پنهان است ، به همين خاطر در عمل و اخلاِ و عقيده پست هستيد .
نزديك است پرده بين شما و آنچه پس از مرگ است برداشته شود .
عوامل بينائى را به وسيله آيات در اختيارتان گذاشته اگر بينا باشيد ، آنچه را بايد به شما بشنوانند ، شنوانده اند اگر شنوا باشيد ، و راه هدايت را به شما نمايانده اند اگر قبول هدايت كنيد .
به شما بگويم كه به توسط انبياء ، عبرتها بر شما آشكار گرديد ، از آنچه نهى شده منعتان كرده اند ، آن چنان كه ديگر جاى عذرى براى شما باقى نيست ، از جانب حق تبليغ نمى كنند پس از رسولان آسمانى جز افراد برجسته بشرى كه از جانب حق مأمورند ، پس منتظر ملائكه نباشيد كه براى تبليغ به شما نازل شوند ، به دعوت انبيا گوش فرا دهيد و از آنچه براى شما گفتند پيروى نمائيد و از حوادث و وقايع بخصوص مرگ آنان كه از بين شما رفتند عبرت بگيريد .
آنگاه در قسمت هائى از خطبه 82 به مسئله مرگ و آنچه بر سر مردم پس از مرگ مى آيد اشاره كرده مى فرمايد :
مدت عمر و زندگى را از شما پنهان داشته ، و از آثار گذشتگان براى شما عبرت ها باقى گذاشته ، از لذت و بهره اى كه از دنيا بردند و از طول مدت و فراخى كه قبل از گلوگير شدن ريسمان مرگ نصيب آنها شده بود .
پيش از رسيدن به آرزوها ، مرگ همه آنان را به سرعت گرفت ، و بين آنان و تمام آرزوهاشان جدائى انداخت ، در هنگام تندرستى توشه و زاد براى آخرت برنداشتند ، و در جوانى و توانائى عبرت نگرفتند .
آيا كسيكه در ابتداى جوانى و طراوت شباب و زندگانى است غير از پيرى و خميدگى چيز ديگرى را انتظار مى كشد ، آيا كسيكه در كمال تندرستى است به غير بيمارى و سستى چشم براه برنامه ديگرى است ، آيا كسيكه پا برجا و برقرار است و همه چيزش مهياست جز فنا و از بين رفتن را انتظار مى كشد .
با اين دورى و جدائى از دنيا و همه امورش از قبيل كسب و كار ، و خانه و تجارتخانه و زن و بچه و دوست و قوم و خيش و انتقال و كوچ كردن ، و لرزيدن از اضطراب و نگرانى و مصيبت و سختى جان كندن و از بسيارى غم و اندوه آب دهان فرو دادن و به اطرفا براى يارى خواستن از خدمتگذاران و خويشان و دوستان را دارند ، آيا شيون عزيزان سودى دارد ؟ !
بيچاره انسان كه در گرو گورستان داده شده ، و در خوابگاه قبر تنها مانده ، گزنده هاى خاك و مار و مور پوست تنش را پاره پاره كرده اند ، و شدت و سختى هاى مرگ تازگى پوستش را پوسانده و از بين برده اند ، بادهاى سخت آثارش را محو كرده و مصائب دوران نشانه هاى او را نابود نموده ، نه در ميان قبر اثرى از او هست و نه در بين مردم خبر از او باقى مانده ! !
جسدها پس از طراوت و تازگى تغيير يافت ، و استخوانها بعد از آن استحكام پوسيد ، و جانها در گرو بارهاى گران گناه و معصيت بماند ، اين زمان است كه اين بيچارگان به تمام اخبارى كه انبياء و قرآن نسبت به بعد از مرگ داده بودند يقين حاصل نمودند .
بيچاره و بدبخت انسانى كه در غفلت و ضلالت و گمراهى مرد ، بعد از آن كه در لغزش و خطاى خويش اندك زمانى زيسته بود ، و در مقابل نعمت هائيكه خداوند به او بخشيده بوده عوض و سودى نگرفت ، و آنچه بر وى واجب بود بجا نياورد . پس در اواخر سركشى و پيروى از هواى نفس و هنگام خوشحالى ، اندوههاى مرگ او را فرا گرفت و با دردهاى سخت و بيماريهاى گوناگون كه بحران آن در شب است ، حيران و سرگردان روز را به شب مى آورد و شب را تا به روز بيدار بود ، در حالتى كه برادر غم خوار ، و پدر مهربان و همسرى كه از بى صبرى واى واى مى گفت و دختر كه از اضطراب و نگرانى بسينه مى زد در اطراف او بودند ، و آن مرد در بيهوشى جان كندن كه او را در خود مشغول مى داشت ، در غم و اندوه بسيار و ناله دردناك و جان دادن با سختى ، و رفتن از دنيا از روى رنج مبتلا بود .
پس در كفنها پيچيده مى شود و در حالت نوميدى به سوى قبر كشيده در حالى كه هيچ كارى از دستش بر نمى آيد ، بعد او را روى تخته هاى تابوت مى اندازند ، وامانده و از حال رفته ، مانند شتر از سفر بازگشته و رنجور كه از سختى بيمارى لاغر گرديده ، فرزندان و برادران گرد او آمده او را به دوش مى كشند و تا خانه غربت و بى كسى ، جائيكه ديگر ملاقات نخواهد شد وى را مى برند .
چون تشييع كنندگان و مصيبت ديده ها از گورستان بازگردند او را در قبر مى نشانند ، از وحشت و ترس سئوال و لغزش در امتحان آهسته سخن مى گويد .
بزرگ ترين بليّه در آنجا ، آب گرم نازل شده و وارد كردن به دوزخ و هيجان و شدت صداى آتش است ، در عذاب سستى نيست تا او را راحتى دهد ، و نه آسايشى كه رنج او را برطرف سازد ، و نه قوت و طاقتى دارد كه از آن مانع گردد و نه مرگى كه او را از آن همه سختى برهاند ، و نه چشم بر هم زدن و خواب اندكى اندوهش را بزدايد ، بين انواع دردها و عذابهاى پى در پى مبتلاست ، ما از اين عذابها بخدا پناه مى بريم ! !
اى بندگان خدا ، كجا هستند كسانى كه خداوند به آنان عمر و زندگى داد ، و به نعمت هايش ايشان را متنعم نمود ، و آنچه بايد بدانند به آنها آموخت ، به طورى كه فهميدند ، و بآنان مهلت داد ولى اينان در بازى و بيهودگى فرصت رااز دست دادند ، در تندرستى و رفاه بودند اما عطاى حق را فراموش كردند ، بآنان مدت زيادى مهلت داد و به ايشان نيكى كرد و از عذاب دردناك ترساندشان و به نعمت هاى ابدى بهشت وعده داد ، ولى از خواب غفلت بيدار نشدند .
اى بندگان خدا از گناهان هلاك كننده و از عيوبى كه خدا را بخشم آورد دورى كنيد ، اى دارندگان ديده هاى بينا و گوش هاى شنوا و تن سالم و مال دنيا ، آيا جاى هيچ گريزى يا پناهى يا فرار و بازگشتى از عذاب الهى هست يا نيست ؟
چگونه بازگشته ، به كجا بازگرديد ، بچه چيز فريفته مى شويد ، بهره هر يك از شما از زمين به اندازه درازى و پهناى قامت اوست ، با رخسار خاك آلوده .
اكنون اى بندگان خدا فرصت را غنيمت شمريد تا وقتى كه ريسمان مرگ رهاست و گلوى شما را ن گرفته و روح در بدنتان هست ، در اين زمان كه موقع هدايت و رستگارى است ، و بدنها راحت و اجتماع فراوان و مهلت زندگانى و اراده و اختيار برقرار ، و موقع توبه و بازگشت و مجال انجام حاجت و نيازمندى باقى است . براى آخرت فكرى كنيد ، و براى زاد و توشه جهت جهان بعد قدمى برداريد ، پيش از آن كه فرصت از دست برود . و جايگاهتان گور شود ، و ترس از بيرون رفتن جان و رسيدن مرگ و پيش آمدن عذاب به كيفر معاصى در برابرتان آشكار گردد .
سيد رضى مى گويد : در خبر وارد شده وقتى اميرالمؤمنين اين خطبه را بيان فرمود ، بدنها بلزره درآمد و چشم ها گريان شد و دلها به اضطراب و نگرانى افتاد ! !
فيض آن شوريده مست و آن بلبل گلزار عشق مى فرمايد :
على (عليه السلام) در قسمتى از خطبه 212 براى عبرت گيرى مردم مى فرمايد :
اهل گورستان همسايگانى هستند كه با هم انس نمى گيرند ، و دوستانى كه بدين يك ديگر نمى روند ، نسبت هاى آشنائى بينشان كهنه ، و سبب هاى برادرى از آنها بريده شده است .
پس همگى با اينكه يك جا گرد آمده اند تنها و بيكسند ، و با اينكه دوستان بودند از هم دورند ، براى شب بامداد ، و براى روز شب نمى شناسند ، هر يك از شب و روز كه در آن كوچ كرده اند بريشان هميشگى است .
سختى هاى آن سرا را سخت تر از آنچه مى ترسيدند مشاهده كردند ، و آثار آن جهان را بزرگ تر از آنچه تصور مى كردند ديدند .
پس اگر بعد از مرگ به زبان مى آمدند ، نمى توانستند آنچه را به چشم ديده و دريافته اند بيان كنند ، و اگر چه نشانه هاى ايشان ناپديد شده و خبرهاشان قطع گرديده ولى چشم هاى عبرت پذير آنان را مى نگرد ، و گوش ها خردها از آنها مى شنود ، كه از غير راههاى گويائى بلكه به زبان حال و عبرت مى گويند :
آن چهره هاى شگفته و شاداب بسيار گرفته و زشت شد ، و آن بدنهاى نرم و نازك بى جان افتاده ، و جامه هاى كهنه و پاره پاره در برداريم ، تنگى گور ما را سخت به رنج افكنده ، و وحشت و ترس را به ارث برديم ، و منزلهاى خاموش بروى ما ويران گرديد ، اندك نيكوى ما نابود ، و روهاى خوش آب و رنگ ما زشت و ماندن ما در منزلهاى ترسناك دراز گشت ، و از اندوه رهائى و از تنگى فراخى نيافتيم .
پس اگر به عقل و انديشه ات حال ايشان را تصور نمائى ، يا پوشيده شدگى پرده از جلو تو برداشته شود ، در حاليكه گوشهاشان از جانوران زير زمينى نقصان يافته و كر گشته ، و چشمشان به خاك سرمه كشيده شده و فرو رفته و زبانها بعد از تند و تيزى در دهانها پاره پاره و دلها بعد از بيدارى در سينه هاشان مرده و از حركت افتاده و در هر عضو ايشان پوسيدگى تازه اى كه آن را زشت مى سازد فساد و تباهى كرده و راه هاى آسيب رسيدن به آن آسان گرديده ، در حالى كه اندامشان در برابر آسيب تسليم و دست هائى نيست كه آنها را دفع نمايد و نه دلهائى كه ناله و فرياد كند . اندوه دلها و خاشاك چشم ها را خواهى ديد كه براى آنها در هر يك از اين رسوائى و گرفتاريها حالتى است كه به حالت ديگر تبديل نمى شود و سختى است كه برطرف نمى گردد .
و چه بسيار زمين ابدان ارجمند و صاحب رنگ شگفت آورى را خورده است ، كه در دنيا متنعّم به نعمت و پرورده خوش گذرانى و بزرگوارى بوده ، هنگام اندوه به شادى مى گرائيده ، و به جهت بخل ورزيدن به نيكوئى زندگانيش ، و حرص و كارهاى بيهوده و بازيچه ، چون مصيبت و اندوهى به او وارد مى گشت . متوجه لذت و خوشى شده خود را از اندوه منصرف مى نمود ، پس در حالى كه او به دنيا و دنيا به او مى خنديد در سايه خوشى زندگانى بسيار غفلت آميز ناگهان روزگار او را با خار خود لگدكوب كرد و قوايش را در هم شكست ، و از نزديك ابزار مرگ بسويش نگاه مى كرد ، پس او به اندوهى دچار شد كه به آن آشنا نبود ، و با رنج پنهانى همراز گشت كه پيش از اين آن را نيافته بود ، و بر اثر بيماريها ضعف و سستى بسيار در او بوجود آمد ، در اين حال هم به بهبودى خود انس و اطمينان كامل داشت ، و هراسان روآورد به آنچه اطباء او را به آن عادت داده بودند ، از قبيل علاج گرمى به سردى و برطرف شدن سردى بگرمى ، پس داروى سرد ، بيمارى گرمى را خاموش نساخته بلكه به آن مى افزود ، و داروى گرم ، بيمارى سردى را بهبودى نداده مگر آن را بهيجان آورده سخت مى نمود ، و با داروى مناسب كه با طبايع و اخلاط درآميخته مزاج معتدل نگشت مگر آن كه آن طبايع هر دردى را كمك كرده مى افزود ، تا اين كه طبيب او سست شد و از كار افتاد ، و پرستارش فراموش كرد ، و زن و فرزند و غم خوارش از بيان درد او خسته شدند ، و در پاسخ پرسش كنندگان حال او ، گنگ گرديدند ، و نزد او از خبر اندوه آورى كه پنهان مى نمودند با يك ديگر گفتگو كردند ، يكى مى گفت : حال او همين است كه هست ديگرى بخوب شدن او اميدوارشان مى كرد ، و ديگرى بر مرگ او دلداريشان مى داد ، در حالى كه پيروى از گذشتگانِ پيش از آن بيمار را به يادشان مى آورد ، پس در اثناى اينكه او با اين حال بر بال مفارقت دنيا و دورى دوستان سوار است ، ناگاه اندوهى از اندوه هايش به او هجوم آورد ، پس زيركى ها و انديشه هاى او سرگردان مانده از كار بيفتد ، و رطوبت زبانش خشك شود ، و چه بسيار پاسخ پريش مهمى را دانسته ، از بيان آن عاجز و ناتوان است ، و هر چه بسيار آواز سخنى كه دل او را دردناك مى كند مى شنود و خود را كر مى نماياند ، و آن آواز يا سخن از بزرگى است كه او را احترام مى نموده ، يا از خردسالى كه به او مهربان بوده .
به تحقيق مرگ را سختى هائيست كه دشوارتر است از آن كه همه آنها بيان شود ، يا عقل هاى مردم دنيا آن را درك كرده بپذيرد ! !
الهى آن عاشق فرزانه مى گويد :
ديگرى در اين زمينه فرموده :
قالَ النَّبيُّ (صلى الله عليه وآله) : أبْناءُ الاْْبَعينَ زَرْعٌ قَدْ دَنى حَصادُهُ أبْناءُ الْخَمْسينَ ما ذا قَدَّمْتُمْ وَما أخَّرْتُمْ ، أبْناءُ السِّتّينَ هَلُمُّوا إلَى الْحِسابِ ، أبْناءُ السَّبْعينَ عُدُّوا أنْفُسَكُمْ فِى الْمَوْتى .
پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : اى چهل ساله ها ، محصولتان رسيد ، درو كردن نزديك شده ، اى پنجاه ساله ها چه فرستاديد ، و چه كرديد ، اى شصت ساله ها آماده حساب شويد ، اى هفتاد ساله ها خود را جزء مردگان به حساب آوريد .
وَيُبَدِّلُ بِها ما يُقَرِّبُهُ مِنْ رِضَا اللهِ تَعالى وَعَفْوِهِ وَيَغْسِلُ بِماءِ زَوالِها مَوْضِعَ دَعْوَتِها إلَيْهِ وَتَزْيينَ نَفْسِها إلَيْهِ .
اهل بصيرت ، و عاشقان حق ، و دلدادگان به محبوب و صاحبان نظر و عبرت به عكس اهل دنيا ، لذّات غلط ، و ظواهر فريبنده ، و زر و زيور شيطانى دنيا را بالذات باقيه آخرت و با عوامل قرب به حق و رضا و عفو حضرت معبود معاوضه نمى كنند .
و نيز اهل بصيرت و بينائى موضع دعوت دنيا را با آب زوال شستشو مى دهند ، باين معنا كه وقتى به مقتضاى بشريت ميل و رغبت آنان به دنيا خارج از اندازه و بيرون از چهار چوب خواسته حق شود فى الفور بسبب ملاحظه فنا و زوال دنيا آب ندامت و پشيمانى از سيل چشم عبرت بين ريخته و موضع ميل به دنيا را كه دل است به آب توبه و انابه و توجه به حضرت دوست شستشو داده ، و نفس را از كدورت و تيرگى كه نتيجه ميل غلط به دنياست به طهارت و نظافت معنوى كه محصول توه و توجه و عبرت است پاك و نورانى مى كنند .
وَالْعِبْرَةُ تُورِثُ ثَلاثَةَ أشْياءَ : الْعِلْمَ بِما يَعْمَلُ ، وَالْعَمَلَ بِما يَعْلَمُ وَعِلْمَ ما لَمْ يَعْلَمْ .
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد : نظر عبرت و بصيرت در حقايق و در عوالم و در امور دين مولد و مورث سه چيز است :
اول : علم و دانائى به افعال و حركاتى كه موجب سعادت دنيا و آخرت است ، و در حقيقت علم به حلال و حرام و فضائل و رذائل و ماديات و معنويات و علم به راه حق و باطل و عدل و ظلم .
دوم : محرك عمل و حركت است بر اساس آن معرفتى كه از عبرت بدست آمده .
سوم : عالم شدن به واقعياتى است كه نمى دانسته ، و در حقيقت عبرت درمان كننده جهل و نادانى است ، فرِ ميان اين قسمت و قسمت اول اين است كه در اول علم به اعمال است و در سوم علم به اعمال و حقايق علميه و واقعيات الهيه .
وَالْعِبْرَةُ أصْلُها أوَّلٌ يُخْشى آخِرُهُ وَآخِرٌ قَدْ تَحَقَّقَ الزُّهْدُ فى أوَّلِهِ ، وَلا يَصِحُ الاِْعْتِبارُ إلاّ فِى الصُّدُورِ لاِهْلِ الصَّفاءِ وَالْبَصيرَة ، قالَ اللهُ تَعالى : ( فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الاَْبْصَارِ ) وَقالَ أيْضاً عَزَّ مِنْ قائِل : ( فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَى الاَْبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور ) . فَمَنْ فَتَحَ اللهُ عَيْنَ قَلْبِهِ وَبَصَرَ عَيْنِهِ بِالاْعْتِبارِ فَقَدْ أعْطاهُ اللهُ مَنْزِلَةً رَفيعةً وَزُلْفىً عَظيماً .
عبرت ريشه و اصلى است اول كه آخرش خشيت و آخرى است كه اولش زهد است ، و چشم عبرت بين حاصل نمى شود مگر براى اهل صفا و بصيرت خداوند تعالى مى فرمايد : عبرت گيريد اى كسانى كه چشم بصيرت داريد ، و براى شما عقل بينا هست ، و نيز در قرآن فرموده : آنان كه عبرت نمى گيرند چشم هاى ظاهرشان كور نيست ، بلكه چشم هاى باطنشان كور است آن كس كه خداوند مهربان چشم دلش را بينا كرد ، و ديده باطنش را به عبرت گشوده بطور يقين مرتبه بلند و مقام
عظيمى نصيب او شده است .
قبل | فهرست | بعد |