جهان و اوضاع
مردم و تاريخ
آن آئينه عبرت است
هان اى دل عبرت بين از ديده نظر كن
هان *** ايوان مدائن را آئينه عبرت دان
يك ره زلب دجله منزل به مدائن
كن *** وزديده دوم دجله بر خاك مدائن ران
خود دجله چنان گريد صد دجله خون
گوئى *** كز گرمى خونابش آتش چكد از مژگان
از آتش حسرت بين بريان جگر
دجله *** خود آب شنيدستى كآتش كندش بريان
تا سلسله ايوان بگسست مدائن ر *** تا
بو كه به گوش دل پاسخ شنوى زيوان
دندانه هر قصرى پندى دهدت نونو *** پند
سر دندانه بشنو زبُن دندان
گويد كه تو از خاكى ما خاك توايم
اكنون *** گامى دو سه بر ما نه اشكى دو سه هم بفشان
آرى چه عجب دارى كاندر چمن
گيتى *** جغد است پى بلبل نوحه است پى الحان
ما بارگه داديم اين رفت ستم بر
م *** بر قصر ستمكاران تا خود چه رسد خذلان
بر ديده من خندى كاينجا زچه مى گريد *** خندند
بر آن ديده كاينا نشود گريان
اينجاست همان درگه كور از شهان
بودى *** ديلم ملك بابل هند و شه
تركستان
اين است همان صفه كز هيبت او
بودى *** بر شير فلك حمله شير تن شادروان
اين است همان ايوان كز نقش رخ
مردم *** خاك در او بودى ديوار نگارستان
پندار همان عهد است از ديده فكرت
بين *** در سلسله درگه در كوكبه ميدان
از اسب پياده شو بر نطع زمين رخ
نه *** زير پى پيلش بين شهمان شده است نعمان
كسرى و ترنج
زر پرويز تره زرين *** بر باد شده يكسر بر خاك شده يكسان
پرويز بهر بزمى زرين تره
آوردى *** كردى زبساط زر زرين تره را بستان
پرويز كنون گم شد زان گم شده كمتر
گو *** زرين تره كو بر خوان رو كم تركو بر خوان
گفتى كه كجا رفتند آن تاجوران
نيك *** زيشان شكم خاكست آبستن جاويدان
خون دل شيرين است اين مى كه
دهد زرين *** زآب و گِل
پرويز است اين خم كه دهد دهقان
چندين تن جباران كاين خاك فرو برده
است *** اين گرسنه چشم آخر هم سير نشد زيشان
از خود دل طفلان سرخاب زخ
آميزد *** اين زال سفيد ابرو وين مام سيه پستان
خاقانى از اين درگه دريوزه عبرت
كن *** تا از در تو زين پس دريوزه كند خاقان