.html>
قبل | فهرست | بعد |
رَضيتُ بِما قَسَّمَ اللهُ لى *** وَفَوَّضْتُ اَمْرى اِلى خالِقى
كَما اَحْسَنَ اللهُ فيما مَضى *** كَذلِكَ يُحْسِنُ فيما بَقىقالَ اللهُ تَعالى فِى الْمُؤمِنِ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ :
( وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللهَ إِنَّ اللهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ * فَوَقَاهُ اللهُ سَيِّئَاتِ مَا مَكَرُوا وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ )(50) .وَالتَّفْويضُ خَمْسَةُ اَحْرُف لِكُلِّ حَرْف مِنْها حُكْمٌ فَمَنْ اَتى بِاَحْكامِهِ فَقَدْ اَتى بِهِ .
اَلتّاءُ مِنْ تَرْكِ التَّدْبيرِ فِى الدُّنْيا ، وَالْفاءُ مِنْ فَناءِ كُلِّ هِمَّة غَيْرَ اللهِ تَعالى ، وَالْواءُ مَنْ وَفاءِ الْعَهْدِ وَتَصْديقِ الْوَعْدِ ، وَالْياءُ مِنَ الْيَأْسِ مِنْ نَفْسِكَ وَالْيَقينِ بِرَبّكَ ، وَالضّادُ مِنْ الضَّميرِ الصّافى للهِِ وَالضَرورَةِ اِلَيْهِ .وَالْمُفَوِضُ لايُصْبِحُ اِلاّ سالِماً مِنْ جَميعِ الاْفاتِ وَلا يُمْسى اِلاّ مِعافىً بِدينِهِ .
برنامه ى واگذارى تمام امور به حضرت دوست از مهمترين مسائل و از بهترين حالات است .
تفويض به معناى واگذارى تمام شئون حيات به نقشه هاى حق و برنامه هاى انبياء و اولياء الهى است ، اين بهترين معناى تفويض است ، چنانچه از روايت حضرت صادق (عليه السلام) استفاده مى شود .
كسى كه امور خود را به حضرت حق واگذار مى كند ، در راحت هميشگى و معيشت وسيع دائمى است .
آرى وقتى كسى تمام نقشه هاى الهى را كه منعكس در قرآن و گفتار انبياء و ائمه است با جان و دل پذيرفت و تسلم حقايق الهيه شد و بر اساس آن نقشه ها و واقعيّات به زندگى ادامه داد از هر جهت راضى و راحت و زندگيش بى دغدغه و بى دردسر خواهد بود .
آنكس كه به تدبير خود و تدبير غير حق زندگى كند ، بدون شك در بن بست و رنج و ناراحتى قرار خواهد گرفت ، و جز ضايع كردن عمر و دچار شدن به رذائل اخلاقى و شقاوت و نكبت محصولى نصيب او نخواهد شد .
تفويض كننده ى واقعى كسى است كه قصد و همّت او از همه ى مطالب و مقاصدى كه غير حق است بالاتر باشد ، و در راه خدا و براى حضرت او از تمام امور و موضوعات كه به تدبير نفسانى خود و غير است صرفنظر كند .
امير المؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد :
راضى شدم به آنچه خداوند براى من مقرر فرموده ، و امور خود را به حضرت او واگذاشتم .
خدائى كه در گذشته به من احسان كرد ، همچنان در آينده به من احسان خواهد فرمود .
در معناى ديگر ، تفويض واگذار كردن امور خود است به پروردگار . و منظور از امور آن موضوعاتى است كه خارج از اختيار انسان بوده و براى او پيشآمد مى كند ، خواه حوادث آسمانى باشد خواه زمينى
حقيقت تفويض آنگاه صورت مى گيرد كه انسان با چشم دل خداى جهان را عالم و محيط و قادر و مهربان ببيند ، يعنى معرفت توحيدى مشاهده ى براى او حاصل شود نه از راه تصور علمى و برهان معمولى .
چون سالك راه توحيد به اين مقام نائل شد ، قهراً در مقابل شهود عظمت و جلال و جمال حق تعالى از خواسته هاى خود خالى شده و چنان خود را ضعيف و فقير و محتاج و عاجز و محدود و بى اختيار مى بيند ، كه جريان امور خود را از هر جهت چه دنيوى و چه اخروى به خداوند عزيز واگذار مى كند ، و كمال مرتبه ى تفويض آنست كه انسان چنان غرق وحدت و فناى عظمت و محو نور حقيقت گردد ، كه از خود بى خبر و غافل شود و به جز او چيزى مشاهده نكند و هرچه دارد در راه جلوه جمال و جلال از دست بدهد و چيزى براى خود نخواهد(51) .
مؤمن آل فرعون مردى بود از فرعونيان كه به نوشته ى كتب مذهبى پسر عمو ، يا پسر خاله ى فرعون بود و تعبير به آل فرعون را در قرآن نيز شاهد بر اين معنا گرفته اند(52) .
او در بحرانى ترين لحظات به موسى بن عمران پيامبر بر حق خدا ايمان آورد و براى حفظ و حراست جان موسى و پيشرفت فرهنگ حضرت حق در عين بودن مشكلات فراوان پيشگام و پيشقدم بود .
او مدتى در سنگر الهى تقيه و پنهان كارى مذهبى دست به عالى ترين برنامه ها جهت پيشرفت برنامه هاى الهى موسى در ميان فرعونيان و دربار طاغوت زمان زد ولى در آخرين مرحله بنا به فرموده ى قرآن مجيد پرده ها را كنار زد و آنچه گفتنى بود بطور صريح گفت و دشمنان هم درباره ى او تصميمات خطرناكى گرفتند .
آن قوم لجوج و مغرور و خودخواه در برابر سخنان اين مرد شجاع و با ايمان سكوت نكردند و متقابلاً در جهت شرك و دعوت او به بت پرستى سخن گفتند .
او با تمام وجود فرياد زد : اى قوم چرا من شما را به سوى نجات دعوت مى كنم اما شما مرا به سوى آتش مى خوانيد ، من سعادت شما را مى طلبم و شما بدبختى مرا ، من شما را به هدايت مى خوانم و شما مرا به بيراهه .
شما مرا دعوت مى كنيد كه به خداى يگانه كافر شوم و شريك هائى كه به آن علم ندارم براى حضرت حق قرار دهم ، در حالى كه من شما را به سوى خداوند عزيز غفّار دعوت مى كنم .
مؤمن آل فرعون در يك مقايسه روشن به آنها يادآورى كرد كه دعوت شما دعوت به سوى شرك است ، چيزى كه حدّاقل دليلى بر آن وجود ندارد ، و راهى است تاريك و خطرناك ، اما من شما را به راهى روشن ، راه خداوند عزيز و توانا ، راه خداوند غفار و بخشنده دعوت مى كنم .
بت هائى كه مرا به آن دعوت مى كنيد صاحب هيچ دعوتى در دنيا و آخرت نيستند ، اين موجودات بى حسّ و شعور هرگز مبدأ حركتى نبوده اند و نخواهند بود ، نه سخنى مى گويند ، نه رسولانى دارند و نه دادگاه و محكمه اى ، خلاصه نه گرهى از كار كسى مى گشايند نه مى توانند گرهى در كار كسى بزنند .
بهمين دليل بايد بدانيد ، تنها بازگشت ما در قيامت به سوى خداست ، اوست كه رسولان خود را براى هدايت انسانها فرستاده و اوست كه آنها را در برابر اعمالشان پاداش و كيفر مى دهد . و نيز بايد بدانيد كه اسرافكاران و متجاوزان اهل دوزخند .
به اين ترتيب مؤمن آل فرعون سرانجام ايمان خود را آشكار ساخت و خط توحيدى خويش را از خط شرك آلود آن قوم جدا كرد ، دست رد به سينه ى نامحرمان زد و يك تنه با منطق گويايش در برابر تمام كفر ايستاد .
در آخرين سخنش با تهديدى پرمعنى گفت : به زودى آنچه را من امروز به شما مى گويم به خاطر خواهيد آورد ، و هنگامى كه آتش خشم و غضب الهى دامنتان را در اين جهان و آن جهان مى گيرد به صدق گفتار من پى مى بريد .
اما افسوس كه آن زمان دير است ، اگر در آخرت باشد راه بازگشت وجودندارد ، و اگر در دنيا باشد به هنگام نزول عذاب تمام درهاى توبه بسته مى شود .
آنگاه افزود : من تمام كارهاى خود را به خداوند يگانه ى يكتا واگذار مى كنم كه او نسبت به بندگانش بيناست .
( وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللهَ إِنَّ اللهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ )(53) .بهمين دليل نه از تهديدهاى شما مى ترسم و نه كثرت و قدرت شما و تنهائى من مرا به وحشت مى افكند ، چرا كه سر تا پا خود را به كسى سپرده ام كه قدرتش بى انتهاست و از حال بندگانش بخوبى آگاه است .
اين تعبير ضمناً دعاى مؤدبانه اى بود از اين مرد با ايمان كه در چنگال قومى زورمند و بى رحم گرفتار بود ، تقاضائى بود از پيشگاه پروردگار كه در اين شرائط او را در كنف حمايت خويش قرار دهد .
خداوند مهربان هم اين بنده ى مؤمن مجاهد را تنها نگذاشت و چنانچه در قرآن مجيد مى خوانيم خداوند او را از نقشه هاى شوم و سوء آنها حفظ فرمود .
( فَوَقَاهُ اللهُ سَيِّئَاتِ مَا مَكَرُوا وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ )(54) .تعبير به سَيّئاتِ ما مَكَروا نشان مى دهد كه اجمالاً توطئه هاى مختلف بر ضد او چيدند اما اين توطئه ها چه بود ؟ قرآن سربسته بيان كرده است ، طبعاً انواع مجازاتها و شكنجه ها و سرانجام قتل و اعدام بوده است ، اما لطف الهى همه ى آنها را خنثى كرد .
در « مجمع البيان » آمده كه او با استفاده از يك فرصت مناسب خود را به حضرت موسى رسانيد و همراه بنى اسرائيل از دريا عبور كرد ، و نيز گفته اند : وقتى تصميم بر قتل او گرفتند به كوهى متوارى شد و از نظرها پنهان گشت(55) .
تفويض امر ، واگذارى تمام برنامه هاى اختيارى و غير اختيارى به خداوند متعال است ، به وجهى كه از واگذار كننده سلب اختيار و نظر شود .
فرق توكّل با تفويض اين است كه توكّل بعد از وقوع سبب و تفويض در قبل و در بعد از سبب است ، به اين معنى كه علت و سببى پيش مى آيد متوكّل به خدا توكّل مى كند ، تفويض واگذارى امور است به حق متعال بدون وجود علّت و سبب .
تفويض عين تسليم و توكّل شعبه اى از تسليم است ، متوكّل در مقام توكّل نمى تواند از خود سلب اختيار كند ، ولى مفوّض در تفويض از خود سلب اختيار مى نمايد .
مفوّض مى گويد :
تفويض از توكّل از لحاظ معنى وسيع تر و از لحاظ اشاره لطيف تر و بر سه درجه است .
درجه ى اوّل تفويض آن است كه سالك بر نيّت و قصد خود تكيه ، از مكر حق ايمن و از يارى او مأيوس نباشد ، بداند اگر حق متعال بدو قدرت ندهد بر هيچ عملى قادر نيست .
درجه ى دوّم تفويض با مشاهده ى اضطرار است ، سالك مضطراً مى بيند كه عمل او نجات دهنده ى او و گناه او هلاك كننده ى او نيست ، هيچ عمل منجى و هيچ گناهى مهلك نيست و سبب موجب اشتغال كسى نمى گردد ، مسبّب است كه امور به يد قدرت لايزالى اوست .
چيزى كه مضطراً سالك را در اين مقام به تفويض مى كشاند اين است كه سالك مى بيند عمل او فى نفسه موجب نجات او نبوده و گناه او بخصوصه سبب هلاك او نمى گردد ، اگر به عنايت به او نظر شود عمل ناقابل او قابل تلقّى شده او را به فلاح و رستگارى مى رساند ، اگر به سبب خلاف و نافرمانى مورد مؤاخذه واقع شود مطرود حق تعالى خواهد بود ، چه كسى نيست كه بتواند حق نعمت و بندگى حق را بجاى آرد ، پس ردّ و قبول حق نه به سبب اعمال و افعال است بلكه با نظر لطف و قهر اوست .
درجه ى سوّم تفويض با مشاهده ى انفراد حق متعال است در حكم ، سالك مى بيند هر حركت و سكونى و هر قبض و بسطى تحت حكم و امر حق تعالى است و درمى يابد كه انصراف از جمع به تفرقه يا از تفرقه به جمع به اراده ى ذات كبريائى الهى است .
اين درجه ى از تفويض حدّ اعلاى تفويض است ، سالك وقتى به شهود درمى يابد كه بود و نبود در تحت امر « كُنْ فَيَكون » است و جز ذات اقدس الهى در اراده ى عالم حاكم و مؤثّرى نيست و موجودات محكوم به حكم و مأمور به امر او هستند ، اراده از او سلب و تفويض خود به خود صورت مى گيرد ، اين تفويض اضطرارى و قهرى است(56) .
تفويض مركب از پنج حرف است ، و از براى هر حرفى دلالتى و حكمى است ، و هرگاه انسانى به مقتضاى دلالت اين حروف عمل كند هرآينه حقيقت تفويض را بجا آورده است .
تاء ـ دلالت دارد به ترك تدبيرات براى پيش آمدهاى دنيوى و واگذاردن آنها به مقدّرات حضرت دوست .
فاء ـ اشاره است به فانى شدن هرگونه قصد در امورى كه وجه ى الهى ندارد .
واو ـ دلالت دارد به وفاكردن و اجراى وعد و پيمان بين عبد و حق .
ياء ـ دلالت دارد بر يأس از آنچه در تحت قدرت خود يا زيردست ديگران است و يقين و اطمينان به پروردگار عالم .
ضاد ـ دلالت مى كند بر ضمير صاف و پاك و ضرورت و احتياج و توجه كامل به سوى حق .
و كسى كه امور خود را به خداوند تفويض كرد ، پيوسته صبح مى كند در حالتى كه از هرگونه آفات و ابتلائات محفوظ است و شام مى كند با عافيت و سلامتى در تمام جهات دينى و روحى .
وَالْمُؤْمِنونَ اَيْضاً مُتَفاوِتونَ فى قُوَّةِ الْيَقينِ وَضَعْفِهِ فَمَنْ قَوِىَ مِنْهُمْ يَقينُهُ فَعَلامَتُهُ التَّبَرّى مِنَ الْحَوْلِ وَالْقُوَّةِ اِلاّ بِاللهِ وَالاِْسْتِقامَةُ عَلى اَمْرِ اللهِ وَعِبادَتِهِ ظاهِراً وَباطِناً قَدِاسْتَوَتْ عِنْدَهُ حالَتَا الوُجودِ وَالْعَدَمِ وَالزّيادَةِ وَالنُّقْصانِ وَالْمَدْحِ وَالذَّمِّ وَالْعِزِّ وَالذُّلِّ لاَِنَّهُ يَرى كُلَّها مِنْ عَيْن واحِدَة .
وَمِنْ ضَعُفَ يَقينُهُ تَعَلَّقَ بِالاَْسْبابِ وَرَخَّصَ لِنَفْسِهِ بِذلِكَ وَاتَّبَعَ الْعاداتِ وَاَقاويلَ النّاسِ بِغَيْرِ حَقيقَة وَالسَّعْىَ فى اُمورِ الدُّنْيا وَجَمْعِها وَاِمْساكِها ، يُقِرُّ بِاللِّسانِ اَنَّهُ لا مانِعَ وَلا مُعْطِىَ اِلاَّ اللهُ تَعالى وَاَنَّ الْعَبْدَ لا يُصيبُ اِلاّ ما رُزِقَ وَقُسِمَ لَهُ وَالْجَهْدُ لا يِزيدُ فِى الرِّزْقِ وَيُنْكِرُ ذلِكَ بِفِعْلِهِ وَقَلْبِهِ .قالَ اللهُ تَعالى :
( يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِم مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَاللهُ أَعْلَمُ بِمَا يَكْتُمُونَ )(57) .وَاِنَّما عَطَفَ اللهُ تَعالى لِعِبادِهِ حَيْثُ اَذِنَ لَهُمْ فِى الْكَسْبِ وَالْحَرَكاتِ فى بابِ الْعَيْشِ مالَمْ يَتَعَدَّوْا حُدودَهُ وَلا يَتْرُكوا فَرائِضَهُ وَسُنَنَ نَبيِّهِ (صلى الله عليه وآله) فى جَميعِ حَرَكاتِهِمْ وَلا يَعْدِلوا عَنْ مَحَجَّةِ التَّوَكُّلِ وَلا يَقِفوا فى مَيْدانِ الْحِرْصِ ، وَاَمّا اِذا نَسوا ذلِكَ وَارْتَبَطوا بِخِلافِ ما حَدَّلَهُم كانوا مِنَ الْهالِكينَ الَّذينَ لَيْسَ مَعَهُمْ مِنَ الْحاصِلِ اِلاّ الدَّعاوِى الْكاذِبَةُ . وَكُلُّ مُكْتَسِبِ لايَكونُ مُتَوَكِّلاً فَلا يَسْتَجْلِبُ مِنْ كَسْبِهِ اِلى نَفْسِهِ اَلاّ حَراماً وَشُبْهَةً ، وَعَلامَتُهُ اَنْ يُؤْثَرَ ما يَحْصُلُ مِنْ كَسْبِهِ وَيَجوعَ وَيُنْفِقَ فى سَبيلِ الدّينِ وَلا يُمْسِك .
وَالْمَأْذونُ فِى الْكَسْبِ مَنْ كانِ بِنَفْسِهِ مُتَكَسِّباً وَبِقَلْبِهِ مُتَوَكِّلاً وَاِنْ كَثُرَ الْمالُ عِنْدَهُ قامَ فيهِ كَالاَْمينِ عالِماً بِاَنَّ كَوْنَ ذلِكَ عِنْدَهُ وَفَوْتَهُ سَواءُ اِنْ اَمْسَكَ اَمْسَكَ للهِِ وَاِنْ اَنْفَقَ اَنْفَقَ فيما اَمَرَهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ وَيَكونُ مَنْعُهُ وَاِعْطاؤُهُ فِى اللهِ .در جلد اوّل « مصباح الشريعه » از صفحه ى سيصد و بيست و هشت به بعد تا آنجا كه لازم بود درباره ى يقين از ديدگاه قرآن و روايات ، و مسائل عرفانى مطالبى نگاشته شد ، در اين فصل نيازى به توضيح بيشتر ديده نمى شود ، تنها به ترجمه ى روايت اكتفا مى گردد ، و از حضرت دوست متواضعانه درخواست مى شود كه دلهاى همه ى ما را به نور يقين روشن كند كه يقين به جناب او مورث بندگى خالص و ترك محرّمات ، و يقين به رزّاقيّت حضرتش سبب ترك حرص و طمع و دست برداشتن از مال حرام و حذر از عذاب آخرت ، و يقين به نبوت و امامت علّت همرنگ شدن با اخلاق انبياء و ائمه ، و يقين به مرگ مورث زهد و ورع و پارسائى و پاكدامنى و راحتى و امنيّت است ، و راه تحصيل اين همه يقين انس با قرآن و معارف اهل بيت و مطالعه ى در اوضاع و احوال جهان و جهانيان است ، كه دارنده ى يقين محبوب حقيقى را بر ما سوا ترجيح داده و در زندگيش جز وقار و متانت و صلاح و سداد ، و پاكى و طهارت و عشق به جمال و كمال چيزى ديده نمى شود .
صفت يقين بهر حال آدمى را به مرتبه اى بلند و بالا و مقامى شگفت آور مى رساند ، رسول خدا وقتى از حالات عيسى 7 و مسئله ى از روى آب رفتن وى گفتگو كرد فرمود : هرگاه يقين او از اين مرتبه نيز بالاتر مى رفت روى هوا حركت مى كرد ! !
از اين سخن معلوم مى شود كه مراتب و مقامات انبياء با جلالت و بزرگوارى هريك از آنان تنها به صفت يقين بر همديگر برترى پيدا مى كرد .
بايد توجه داشت كه مراتب يقين و درجات آن بى شمار است . و افراد مؤمن و اولياء حق از جهت دارابودن اين مرتبه متفاوت مى شوند . كسى كه در حدّ اعلاى يقين است و اين صفت در قلبش فوق العاده تر است اثر و علامتش اين است كه حول و قوتى در برابر اراده و عظمت حضرت حق براى خود قائل نيست و در وظائف بندگى و انجام اوامر الهى پيوسته كوشا و مستقيم باشد ، و ظاهراً و باطناً عبادت حق بجا آورد و بود و نبود و زيادى و كمى و مدح و ذم و عزت و ذلّت در نظرش يكسان است ، زيرا اين همه حالات مختلف از يك سرچشمه سرازير و در جريان است .
كسى كه يقين او ضعيف و سست باشد ، پيوسته در تمام امور متوجه وسائل و اسباب شده و بدون توجه به مسببيّت مطلق حق به آن اسباب و وسائل توسّل و تمسّك پيدا مى كند ، و اين معنى را پيش خود جائز دانسته و صحيح تصور مى نمايد و خلاف اخلاص و توحيد به حساب نمى آورد و در تمام امور زندگى بدون دقّت و تكيه بر حق از رسوم و عادات مردم هر چند غلط باشد پيروى كرده و گفتار و اقوال ديگران را معتبر مى شمارد .
در امور مربوط به زندگى مادّى در حدّ خودكشى سعى نموده ، و در جمع دنيا و نگهدارى و امساك آن سخت اهتمام مىورزد .
او اظهار مى دارد كه مانع و معطّى و دهنده و گيرنده اى جز حق نيست و به هيچ كس نمى رسد مگر آنچه مقرر شده و سعى و كوشش اثرى در تغيير مقدّرات و در زيادى قسمت ندارد ، اما باطن و قلبش مخالف اين گفته هاست . چنانچه در قرآن مى فرمايد : با زبان اظهار مى كنند آنچه در قلوبشان نيست و خدا بآنچه پنهان مى دارند آگاه است .
حضرت حق از باب مهر و محبّت به بندگان خود اذن داده براى زندگى مادّى به كسب و كار اشتغال ورزند ، البته به شرط اينكه از حدود الهى تجاوز نكرده و در تمام حركات و اعمال و مجارى كسب و كار رضاى او را منظور كنند و به حضرت وى اعتماد نمايند و از آلوده شدن به حرص و طمع بپرهيزند .
چون اين حقايق را فراموش كنند يعنى در اتصال به دنيا از حدود حق فراروند و از توكّل بگريزند و به حرص و طمع دچار گردند از طايفه ى هالكين شوند و از زمره ى كسانى بحساب آيند كه جز ادعاى دروغ مايه اى ندارند .
آنان كه در رشته ى كسب و كار بدون توكّلند ، و مطيع دستورات دوست نيستند جز مال حرام و اندوخته شبهه ناك براى آنان نماند ، علامت متوكّل اين است كه در بذل مال امساك نداشته ، بلكه ديگران را بر خود مقدّم كرده و از ايثار و انفاق خدشه اى در قلبش نيايد .
متّكى به حضرت حق بدنش در كسب و كار و قلبش در خضوع و خشوع نسبت به جناب اوست ، چون تحصيل ثروت كرد خود را امين حق بيند و بر اين اساس طبق رضاى صاحب مال در مال تصرّف كند و باقى بودن و فانى شدن مال در نظرش يكسان گردد ، در چنين حال بذل و انفاق و امساك و منعش براى خداست و هرگونه تصرّفش در ثروت و مال بر طبق برنامه هاى يار است .
قبل | فهرست | بعد |