 | اخلاق كارگزاران در كلام و پيام امام خمينى قدس سره الشريف | 
|
اگر با ملت اينها رفتار خوب كرده بودند، همه قدرتها مى خواستند اخراجش كنند نمى
توانستند. اگر ملت پشتيبان او بود و مردم مى خواستند او را، فرض كنيد كه دولت هاى
بزرگ مى خواستند او را بيرونش كنند، قدرت ملت او را نگهش مى داشت ، نمى توانستند
كارى با او بكنند. چنانكه عكسش هم همين طور بود كه همه خواستند باشد، ملت گفت نه ،
تمام شد. ملت ها و دولت ها بايد با هم تفاهم داشته باشند يعنى دولت جورى باشد،
ارتش جورى باشد، شهربانى جورى باشد، ژاندارمرى جورى باشد كه مردم به آنها
محبت داشته باشند، احساس دوستى و محبت بكنند نه اينكه وقتى كه شهربانى بيايد يا
مامور شهربانى بيايد توى بازار، مردم از او بترسند و از او تنفر داشته باشند.
چنانكه در اين نقاط اينطور بود بلكه در طول سلطنت اينطور بوده است . در سلطنتى كه
(يعنى در حكومتى كه ، سلطنت كه نبايد گفت ) در حكومتى كه در اسلام هست اينطور است كه
آن كه راس است با آن كه در لشگر واقع شده است و در ارتش واقع شده است و آن كه در
ادارات واقع شده ، همه اينها با ساير ملت فرقى ندارند كه از هم جدا باشند، همين ملت
هستند كه يك مقدارى از آنها ارتش شده و يك چند تا از آنها هم حكومت را اداره مى كنند و اينها.
و وقتى كه رئيس شان بيايد توى جمعيت ، هيچ باكى از اين ندارد كه مردم با او چه مى
كنند، هيچ ، براى اينكه با آنها خوبى كرده است ، وقتى خوبى كرد مردم هم با او خوب
هستند. شما ديديد كه يك روز نمى توانست ، يك ساعت نمى توانست محمدرضا بيايد توى
مردم ، اگر مى خواست از اين خيابان عبور كند،
قبل از اينكه بيايد از اين عبور كند، آنطور كه مى گفتند تمام منازلى كه در سر راه او
بود كنترل مى شد، سازمان امنيت مى فرستاد تمام اينجاها را مى گرفتند و
كنترل مى كردند، براى چه ؟ براى اينكه خوف اين را داشتند كه از اينجاها يك كسى سوء
قصد بكند كه حسن قصد اسمش بود اما يك حكومتى كه براى مردم باشد، مردم او را
بخواهند اين نمى ترسد از اينكه توى بازار مردم بيايد، توى جمعيت ها بيايد و با آنها
بنشيند صحبت كند، هيچ از اينها باكى ندارد چنانكه صدر اسلام اينطور بوده است كه آن
كه راس هم بوده هم توى مسجد مى آمده مى نشسته و منبر مى رفته و مى نشسته و با مردم
صحبت مى كردند. بلى ، وقتى كه بساط مثل معاويه شد، آنوقت او هم ديگر نمى توانست ،
او مى آمد نماز، اما برايش يك محفظه اى درست كردند و درش را
قفل مى كردند كه او توى آنجا نماز مى خواند و مردم بيرون به او اقتدا مى كردند و با او
نماز مى خواندند يعنى آنهايى كه بايد با او نماز بخوانند، او نمى توانست بيايد توى
صفوف بايستد، او را قواى انتظامى مى آوردند و مى كردندش توى آن سوراخ و در آن را
مى بستند. آنجا دربسته نماز مى خواند و بعد هم مى آمدند در را باز مى كردند و با قواى
انتظامى مى رفت ، براى اينكه پايگاه نداشت در بين مردم اما آن كه حكومت
عدل مى كرد آن توى مردم بود و باهم بودند و عرض بكنم كه رفاقت داشتند و نه خوف
آنها از او داشتند و نه آنها از او. چرا بايد مردم از ارتش بترسند؟ چرا بايد مردم از قواى
انتظامى بترسند؟ از ژاندارمرى بترسند؟ از شهربانى بترسند؟ خوب ، اينها بر حسب
قاعده بايد شهربانى بايد شهر را حفظ كند، بايد مردم او را اينطور ببينند كه حافظ
جانشان هست ، نه دشمن جانشان . ارتش بايد مملكت را حفظ كند نه اينكه مردم
خيال كنند كه اين ارتش مى خواهد با مردم چه بكند و مى خواهد مردم را اذيت بكند. حكومت
اسلامى كه ما مى خواهيم ، يك چنين چيزى ما مى خواهيم كه آن كسى كه در راس است ، او هم
با مردم رفيق باشد و بنشيند و خودش را نگيرد، در بين مردم بنشيند با آنها صحبت بكند،
هر كس حاجتى دارد به او بگويد، وقت داشته باشد با او صحبت بكند، آن هم كه رئيس
ارتش است و آن هم كه رئيس شهربانى است و آن هم كه رئيس ژاندارمرى است ، آن هم در
بين مردم همانطور باشد، وارد بشود بين مردم ، نه او از مردم وحشت كند، نه مردم از او
وحشت بكنند، اين بايد دستور باشد براى همه حكومت ها و ملت ها. وقتى يك حكومت اينطور
شد، ملت دنبالش است ، ملت حافظش است همانطور كه او حافظ ملت است ، ملت هم حافظ او
هستند و ما مى خواهيم يك چنين چيزى پيدا بشود كه ملت حافظ دولت به همه جهات باشد. و
دولت هم حافظ منافع ملت به همه جهات باشد اگر يك چنين چيزى شد، يك مملكت آرامى
است كه هيچ كس هم نمى تواند در آن تصرف بكند. تا خيانت بزرگان نباشد، دولت هاى
خارج نمى توانند تصرف بكنند. خيانت هست كه اسباب اين مى شود كه اينها راهشان را
باز مى كنند، مستشار مى آورند نمى دانم كارشناس مى آورند، از اين بساطها درست مى
كنند. اين خيانت است كه راه آنها را باز مى كنند. اگر يك دولت غير خائن باشد، راه باز
نمى شود بر آنها كه بيايند منافع ما را ببرند و حالائى كه مملكت رسيده به خودمان
ببينيم كه يك مملكت آشفته و از بين رفته و همه چيزش از بين رفته و بايد همه با هم كمك
كنند تا اينكه اصلاح بشود. 340
حكومت حضرت امير (ع ) درس عبرتى براى همه
معذلك اين چند صباحى كه حضرت امير سلام الله عليه حكومت كردند و برنامه حكومتى
خودشان را تعيين كردند، همين چند صباح هم براى مسلمين و براى اسلام يك درس عبرتى
شد، يك مطلبى شد كه فهميدند كه اسلام يعنى چه ، تا اندازه اى ، همين چند صباح اگر
گذاشته بودند كه در پناه حكومت اسلامى و در پناه اسلام حكومت
تشكيل بشود و مردم در پناه حكومت اسلامى باشند، اين همه گرفتارى هايى كه از براى
ماها الان هم پيش آمده ، اينها هم شايد پيش نمى آمد حاكمى كه از طرف خداى تبارك و
تعالى تعيين شد از براى امت ، آن شخصى بود كه وقتى كه به حكومت رسيد، وقتى كه
با او جمع شدند و بيعت كردند بعد از آن خرابكارى هايى كه شده بود تا آن روز و بعد
از آن مصيبت هايى كه براى اسلام پيش آوردند و تا حالا هم فساد آن باقى مانده است ، آن
شخصى بود كه وقتى كه به حكومت رسيد در
حال حكومتش زندگيش از جميع زندگى امثال ماها و شماها طلاب علوم دينيه يا
امثال اين بقال ها و اين كاسب ها، زندگى او پست تر بود، يك تكه نان جو بود كه در آخر
عمر مباركشان از قرارى كه گفته شده است از بس خشك بود حضرت با دستشان نمى
توانستند بشكنند، با زانو مى شكستند آن نان را، با آب
تناول مى كردند، اين حكومت اسلام بود مى فرمود كه به طورى كه
نقل شده است من مى ترسم كه در يكى از حوالى مملكت من يك وقت يك گرسنه اى باشد، يك
وقت باشد كه گرسنه در كار باشد، چطور من بخوابم سير و رعيت من يك نفرشان ولو
در بعضى از اجزاء مملكت ، اينها گرسنه باشد. 341
دول سابق به دليل كيفيت عملشان به آن روزها افتادند
من يك مطلب راجع به آقايان استاندارها كه تشريف دارند و عموم استاندارها و عموم ادارات
دولتى و عموم كسانى كه در جمهورى اسلامى دست اندركار هستند چه لشگرى ، چه
كشورى من از زمان احمد شاه تا حالا اين رژيم زمان احمدشاه را ديده ام ، اواخر آن رژيم را از
زمان رضا شاه و پسرش را تمامش را تا منتهى شده به حالا آن چيزى كه اسباب ضعف
دولت و جدائى مردم از آن دولت هستند آن عبارت از كيفيت مسلمان هاست ، كيفيت
عمل همه دستگاه هاست ، يعنى يك حكومتى كه در يك جايى مى رود، در مركز كارهايش را
درست كرده بود و رشوه هايش را به آنهايى كه بايد بدهد، داده بود، آنها هم اجازه اينكه
هر كارى مى خواهد بكند داده بودند و هر كارى در آنجا مى كرد يا كسى جرات نمى كرد
صحبت كند يا اگر مى كرد اثر نداشت . اين منحصر به آن رده بالا نداشت همه رده ها تا
آخر وضع اينطورى بود. در بعضى از اوقات ، در بعضى از جاها يك حكومتى كه آنوقت
مى خواست برود، كه حالا استاندار بوده ، از فرض كنيد خراسان مى خواست يك كسى
برود به حسب اختلاف درآمد در آنجا براى استاندار و براى حكومت ، او اجاره مى كرد آنجا
را، تيول بود خراسان ، تيول مثلا فلان شاهزاده بود و چقدر به شاه يا به دستگاه مى
داد و آنجا را تيول مى كرد و بعد هم آنجا هر كارى مى خواست مى كرد بايد آن چيزى را كه
داده است در آورد و مضاعف بر او، زياد براى خودش و دوستانش ذخيره كند و همين طور
نظامى ها، ژاندارمرى مثلا فرض كنيد كه كلانترى ها يا، همه باب اين باب بوده است .
اگر كسى آن مسائل آنوقت را درست بررسى بكند و بنويسد، يك كتاب قطورى خواهد شد
كه چه مى كردند اينها با مردم و از صدر تا
ذيل وضع همين طور بود. زمان رضاشاه از باب اينكه همه دزدى ها منحصر به خودش بود،
انحصار دست خودش بود، حكومت ها به اين قدرت نبودند، زمان احمدشاه اينطور نبود كه
خود آنها بتوانند همه برداشت ها را براى خودشان بكنند، اين بود كه دارودسته هائى كه
مى فرستادند اين بساط را درست مى كردند زمان رضاشاه همه دزدى ها از گردنه ها
رفته بود تهران ، همه زلى ها از همه جا متمركز شده بود در خود دستگاه دولتى و از
همه بالاتر خود رضا شاه و امثال اينها و اين اسباب اين شده بود كه مردم با دستگاه هاى
دولتى مطلقا مخالف بودند منتها جرات نمى كردند حرف بزنند، بعضى وقت ها هم مى
كردند جرات . من يادم است بچه بودم كه حكومت خمين يك نفر از خان ها را گرفته بود
بعد از دو سه شب ، سه چهار شب ريختند خان ها و حكومت را گرفتند و حبسى هاى خودشان
را بيرون آوردند و حكومت را به اسيرى بردند، واحدى از مردم هيچ ، همچو نبود كه چرا
بگويند، خوشحال هم بودند، شايد بعضى شان هم
منزل حكومت را آمدند تتمه را غارت كردند. من شاهد قضيه بودم كه آن خانه اى كه حكومت را
از آن بردند، من بچه بودم پشت يك درى ايستاده بودم و نگاه مى كردم به وضع آنها كه
آنها حمله كرده بودند و حكومت هم مرد قلدرى بود، او هم باز آنوقت ده تيرى داشت او، او هم
حمله مى كرد و يك نفر را هم ظاهرا از آنها كشته بود لكن بعد اسير شد. اين وضع حكومت
بود در آنجا كه شرح طولانى دارد و زمان رضاشاه را هر كه يادش باشد مى داند چه
قضايا واقع شد و زمان محمدرضا هم كه همه يادتان هست . اين اسباب اين شد كه دولت
مقابل ملت ، ارتش مقابل ملت ، همه هم مقابل ملت بودند، يعنى هر چه مى توانستند اين
كلانترى ها و اين ارتش و اين ژاندارمرى و اينها هر چه مى توانستند از مردم اخاذى مى
كردند به زور، به ارعاب شايد يادتان باشد، كه اين را گفتم ، نمى دانم ، در مطبوعات
لابد نبوده ، رضاخان يك وقتى كه وارد شده بود در ژاندارمرى ، دست هايش را در جيبش
گذاشته بود، وقتى كه وارد شده بود. گفته بود مى ترسم از جيبم بدزدند. اين ممكن
است كه اولا راه نشان دادن به آنها باشد كه بايد دزديد ولو از من ، و ممكن است معرفى
آنها باشد به اينكه وضع اينطورى است ، همه ملت هم دستشان در جيبشان بايد باشد كه
خود اعليحضرت ندزدند، مساءله اين است . 342
بايد لفظا و عملا به مردم حالى كنند كه ما خدمتگزاريم
دولت و همه ارگان هاى دولتى كه شما آقايان هم در هر استانى در راس هستيد، بايد
فكر اين مسائل را، اين تاريخ آخر اين زمان ها را يك قدرى مطالعه كنيد نه آن تاريخى كه
براى شاه نوشتند آنها تاريخ نيستند، آنها دروغ هستند، مشاهده كنيد و كارهاى اينها را
ببينيد و ببينيد كه چرا ملت از اينها جدا بود چرا كارشكنى مى كرد ملت ؟ من يادم است اين
را، شايد خيلى شما يادتان است اينها هم خيلى هايتان يادتان است كه وقتى اين متفقين از
اطراف ريختند به ايران و زمان رضاخان ريختند به ايران و آن مردم آنقدر خوف داشتند از
اينها كه آيا چه خواهند كرد لكن خوشحال بودند از اينكه رضاخان را بردند، يكى از
بركات اين هجوم را با اينكه همه اشكالات را مردم درنظرشان اين بود كه چه خواهد شد و
چه خواهند كرد، لكن اين معنا مثل اينكه يك هديه اى بود آسمانى براى اينها رسيده بود كه
رضاخان رفت و مع الاسف آنوقت اشخاصى كه خود ملت يك راسى كه بتواند آنها را جمع
بكند، نبود كه پسر رضاخان را آنها گذاشتند اينجا و در صورتى كه اگر آنوقت در دو
سه تا شهر تظاهر مى شد به ضد، نميگذاشتند او را، لگن هيچ كس حرف نزد تا اينكه
آن خوف سابق بود و ريخته نشده بود آن خوف ، از اين جهت مردم جرات نمى كردند، كسى
هم نبود كه آنها را وادار كند به يك همچو مسائلى ، شايد اگر مرحوم مدرس در آنوقت بود،
آن كار را ميكرد لكن كسى نبود كه اين كارها را بكند. 343
تنبه از عاقبت فساد
من اميدوارم كه ديگر آسيبى براى اين مملكت واقع نشود براى اينكه ما براى خدا مى خواهيم
انجام وظيفه كنيم و خدا را همه در نظر داشته باشيد. خدا حاضر است ، ناظر است ،
اعمالتان را مى بيند. شما تنبه پيدا كنيد از اينهائى كه در اين مملكت آن قدرت ها را به
خرج دادند و آن فسادها را، حالا هم در بستر بيمارى افتاده اند الان برايشان مرگ عروسى
است . توجه داشته باشيد به اينكه يك عالم ديگرى در كار است . ما مسؤ
ول هستيم پيش خداى تبارك و تعالى . ما امانت داريم الان ، اسلام و كشور اسلامى امانت است
پيش ما، اين امانت را هر يك از ما اگر بخواهيم يك خلافى در آن بكنيم خيانت است و جواب
بايد بدهيم . در پيش اسلام اين نباشد كه هر كدام ديگرى را بكشيم ، هر كدام مفسده
ديگرى را، فساد ديگرى را بگوئيم . بايد همه ما دست به دست هم بدهيم ، هم پاكسازى
با كمال قدرت و هم دوستى و مهربانى با كمال قدرت . 344
19 - انتقاد و انتقادپذيرى
انسان بايد به دنبال يافتن عيوب خود باشد
لكن هيچ كس و هيچ دستگاهى و هيچ فردى نمى تواند ادعا كند كه من نقص هيچ ندارم . اگر
كسى ادعا كرد اين را، اين بزرگترين نقصش همين ادعاست . كسى نيست كه بتواند بگويد
كه من ديگر بى عيب هستم . اگر بعضى اشخاص پيدا بشوند كه خوب ، بسيارى از عيوب
را ندارند، لكن بى عيب ما نداريم در دنيا و ما بايد هميشه توجه مان به آن عيوب خودمان
باشد. عيوب احتمالى ، نمى گويم عيوب دارند، عيوب احتمالى و انسان كه بخواهد براى
خدا كار بكند و به مقام انسانيت برسد، بايد هميشه
دنبال اين باشد كه ببيند چه عيبى دارد، دنبال اين نباشد كه ببيند چه حسنى دارد، براى
اينكه دنبال اينكه چه عيبى دارد، مى شود كه انسان درصدد رفع آن برآيد و
دنبال اينكه چه حسنى دارد، پرده مى شود در چشم انسان و نمى تواند عيوب خودش را
ببيند. 345
انتقاد براى اصلاح امور لازم است
آقايان در يك محيط آرام مسائلى كه دارند با آرامش بيان كنند، اختلافاتى كه در ديدها
دارند، در سليقه ها دارند اينها را با يك آرامش خاطر بيان كنند و
حل و فصل كنند و راجع به مسائل كشور هم كه در آنجا مى آيد باز هم با يك محيط آرام ،
كه در محيط آرام است كه عقل ها مى توانند كار بكنند. آن روزى كه غضب توى كار آمد
عقل كنار مى رود. قوه غضبيه هر وقت به راه افتاد، عاقله را كنار مى زند و به روى بى
عقلى صحبت مى كند. قاضى اگر چنانچه در حال غضب باشد، نبايد حكم بدهد براى اينكه
حكم در حال غضب حكمى است كه از منشاء عقلى و شرعى صادر نمى شود. شما مسائلى كه
داريد فرض كنيد كه يك نفر مى رود و مسائل خودش را مى گويد، انتقاد هم دارد، انتقادات
آزاد است به اندازه اى كه نخواهند يك كسى را خفيف كنند يا يك گروهى را خفيف كنند و از
صحنه خارج كنند انتقاد براى ساختن ، براى اصلاح امور، اين لازم است . هر مجلس بايد
اين انتقادات را داشته باشد لكن اگر اين انتقادات ، آن كه انتقاد مى كند با آرامش خاطر و
با نظر صحيح انتقاد بكند، آن كه جواب مى دهد آن هم اگر با نظر صحيح و بدون اينكه
غضب در آن راه داشته باشد جواب بدهد، آنوقت منطق در
مقابل منطق است و اگر چنانچه با هياهو و جار و
جنجال بخواهيد شما يك مساءله را حل بكنيد و هر كسى در نظر داشته باشد كه طرف
مقابل خودش را مثل يك دشمن بكوبد، عقل ها كنار مى رود و قوه غضبيه كه بدترين قوه
هاست اگر مهار نشود، آنها در كار مى افتند و
مسائل را علاوه بر اينكه حل نمى كنند مشكل تر مى كنند. 346
حق هر جا كه هست بايد دنبالش رفت
سه جور نظر انسان ناچار دارد: يك نظرى كه نظر بيطرف است ، اين يك نظر است ، يكى
هم نظر طرفدارى از يك روش ، از يك جريان ، يك نظرى هم مخالف با يك روش و يك
جريان . نظر بيطرف و نظر طرفدارى از يك مساءله و نظر طرفدارى از يك مساءله
ديگر. نظرى كه نظر حب باشد به يك جريانى يا بغض باشد به يك جريانى ، اين
نظر نمى تواند يك نظر سالم باش حب الشى ء يعمى و يصم بغض هم همين طور
است نور عقل را خاموش مى كند. حب مفرط به يك روشى اسباب اين مى شود كه خود آن كسى
كه حب دارد توجهى به اين ندارد كه از مبداء حب دارد اين مطلب صادر مى شود و اين مطلب
حق نيست ، مطلبى است كه از راه حب است و بايد، خواه يا ناخواه اين نظر، نظر صائب نيست
. و انسان خودش را نمى تواند بشناسد به اين زودى ها، انسان تا آخر عمرش ، تا
آنوقتى كه از اين دنيا خارج مى شود گرفتار يك مسائلى در باطن خودش هست كه خودش
هم نمى تواند بفهمد و بايد عرضه كند خودش را انسان به كسانى كه بى نظر هستند.
اگر نظر از راه حب شد، هميشه دنبال اين مى رود كه آن مطلبى را كه مربوط به آن
روشى است كه اين دوست دارد آن روش را، آن مطلب را، به هر عنوانى كه هست ثابت كند
ولو اينكه اين عنوانى كه هست عنوان خلاف باشد، خلاف اخلاق باشد، خلاف منطق باشد.
آنى هم كه بغض به يك روشى دارد آن هم نظرش نظر سالم نيست ، آن هم
دنبال اين است كه آن طرفى كه مورد بغض اوست و آن روشى را كه نمى پسندد با هر
توجيهى كه باشد آن را تصحيح كند و لهذا مى بينيد كه يك مطلب ، يك امر از يكى صادر
مى شود و همين امر با يك وقت و يك محيط، يك مطلب از يك كسى صادر مى شود، يك
عمل از يكى صادر مى شود، اين دو طايفه اى كه يكى شان اين را خوب مى دانند و دوست مى
دارند و يك طايفه اين را بد مى دانند و دشمن مى دانند، آن مطلب واحدى كه زمانش واحد و
همه جهات واحد است وقتى كه پيش آنها مى رود كه مورد محبت هست آن آدم ، تمام مطالب او را
ولو مخالف با عقل باشد، ولو مخالف با منطق باشد مى پذيرند و تاييد مى كنند و
شروع مى كنند به اينكه خير، مطلب همين است و آن دسته اى كه با اين خوب نيستند اگر
يك مطلب خوبى هم اين بگويد، آنها دنبال اين هستند كه نه ، اين حرف صحيح نيست . اين
دو نظر را انسان مبتلا به آن هست نظر بيطرف بسيار كم است يعنى نظر بيطرف باشد،
خود آدم هيچ وقت نمى تواند بيطرف بيطرف باشد، لكن در نظر دادن حق را ببيند، حق
تحت تاثير حق واقع بشود، اين حق اگر چنانچه از دشمن من هم صادر شد، من او را تمجيد
كنم به عنوان اينكه حق است و باطل اگر از دوست من هم صادر شد، آن را تكذيب كنم به
عنوان اينكه باطل است ولو در باطن فرض كنيد يكى يك روشى را دوست دارد و يكى روش
ديگر را، لكن در مقام نظر دادن ، در مقام مصلحت انديشى براى كشور يا براى اشخاص آن
نظر حب و بغض خودش را كنار بگذارد برود دنبال حق و
باطل . حق هر جا كه هست بايد دنبالش رفت و او را با آغوش باز پذيرفت ولو برخلاف
نظر خود من هست و باطل را هر چه هست و از هر كسى صادر بشود بايد نپذيرفت به عنوان
اينكه باطل است . 347
انتقاد نبايد از قوه عاقله خارج باشد
اشخاص و گروه ها و اينها را بايد كنار گذاشت و حق و
باطل را ملاحظه كرد. آنوقت هم براى اثبات حق و
ابطال باطل اگر - گرفتار - انسان گرفتار بشود به عصبانيت و - عرض مى كنم -
غيض و غضب كردن ، نه مى تواند حق را به دست بياورد و نه مى تواند
باطل را ردش كند. مهم در همه افراد و خصوصا شما آقايان كه در مجلس هستيد و مجلس مبداء
همه چيزهايى است كه در كشور واقع مى شود مهم اين است كه در مقام بيان
مسائل ورود مسائل ، انتقاد و تكذيب به آنجا نرسد كه از قوه عقليه كنار و با قوه غضبيه
انسان وارد ميدان بشود. اگر يك كسى هم فرض كنيد - يك - از زبانش يك مطلبى
برخلاف شما صادر شد اگر شما برويد و مطلب را منطقى صحبت كنيد، با داد و فرياد و
خداى نخواسته حرف زشت زدن كار درست نمى شود جز اينكه اگر خداى نخواسته اين امور
تكرار بشود در مجلس ، كم كم ، هيچ امر فاسدى يكدفعه سراغ آدم نمى آيد، شيطان
باطنى انسان بسيار استاد است و - اين - همچو نيست كه ابتدا انسان را به فساد بكشد.
ابتدا قدم كوچكى را وا مى دارد كه انسان بردارد، اين قدم كه برداشت فردايش يك قدم يك
قدرى بلندترى ، انسان را يواش يواش به فساد مى كشد. 348
جامعه بدون انتقاد اصلاح نمى شود
من اميدوارم انشاءالله تا شما اين روزنامه اى كه در دستتان است و عهده دار مسؤ وليت آن
هستيد درصدد باشيد كه اولا افرادى كه مى خواهند به اين جمهورى صدمه بزنند اگر
يكدفعه نمى توانيد آنها را ارشاد كنيد به تدريج اين كار را بكنيد وقتى تدريجى شد
كار درست مى شود. اما راجع به محتوا و ديگر چيزها، شما هيچ كس را دشمن خودتان حساب
نكنيد، نمى گويم صدام را هم حساب نكنيد، نه ، اما اينهائى كه الان
متكفل امور كشور هستند هيچ كدام دشمن با شما نيستند سليقه هاى مختلفى با هم دارند. اين
سليقه هاى مختلف در نفس انسان روى انگيزه هايى است كه به صورت مخاصمه در مى آيد
در صورتى كه نبايد اينطور باشد. روزنامه ها بايد با كسى صورت مخاصمه نداشته
باشند بلكه صورت ارشاد داشته باشند، مطالب را بگويند. انتقادها بايد باشد زيرا
يك جامعه تا انتقاد نشود اصلاح نمى شود عيب هم در همين جاست چون سرتاپاى انسان عيب
است و بايد اين عيب ها را انتقاد كرد تا جامعه اصلاح بشود. 349
با موعظه حسنه خطاكاران را تربيت كنيد
از عموم ملت عظيم الشاءن و خصوص دولتمردان مى خواهم كه از تجربه تلخى كه از
اختلاف بعد از اتحاد اول پيروزى كه در ماه هاى اخير به اوج خود رسيد و روزگار را بر
همه تاريك و تلخ كرد، عبرت بگيرند و بر آن باشند كه مدتى هم تجربه برادرى و
اتحاد را به كار برند و با محبت و رحمت همكارى و همفكرى را اگر چه با تكليف هم
باشد، پيشه خود قرار دهند و به كمك هم براى ساختن كشور بشتابند و نسبت به يكديگر
با عفو و اغماض رفتار نمايند. اگر خداى نخواسته از آن بد ديدند، فرصت فراوان است
و ميدان باز، ولى مطمئن باشند كه وعده خداوند
متعال بر آن است كه اخوت ايمانى و دوستى و محبت با يكديگر موجب نجات است .
از عموم علماى عظيم الشاءن و ائمه جمعه و جماعات تقاضا دارم كه با ديده رحمت و عطوفت
به جمهورى اسلامى و متصديان امور نظاره كنند و با ارشاد و موعظه حسنه ، خطاكاران را
تربيت كنند و كجى ها را راست فرمايند كه اين شيوه انبياء عظام و اولياء خداوند است و
تاثير موعظه حسنه در نفوس بسيار زيادتر است از عيب جوئى و بدگوئى و ممكن است
قلمها و زبان هاى عيب جو در بعضى از نفوس عصيان بياورد و به جاى اثر مثبت و نيكو
اثر منفى و بد به جا گذارد و به جاى اصلاح ، موجب افساد شود. بايد حضرات اعلام
بدانند كه با وجود اشتباه و خطا در متصديان امور آثار نيك و مثبتى كه در كشور به دست
متصديان و به كمك ملت عزيز انجام گرفته بسيار بيشتر است از اشتباهات و خطاها و
چنانچه تمام قلم ها و زبان ها به ارشاد آنان به كار افتد و با ديده رحمت و سنت انبيا
(عليهم صلوات الله ) با آنان رفتار شود، به زودى با تاييد خداوند رحمان ، امور
اصلاح و نقيصه ها مرتفع مى شود. 350
انتقاد بايد انتقاد برادرى و مصلحت گويى باشد
شما بايد توجه داشته باشيد كه هر قشرى از اين كشور تضعيف بشود، هر شخصى كه
در اين كشور مسؤ ول كارى است تضعيف بشود، هر ارگانى كه در اين كشور
مشغول خدمت هست تضعيف بشود، اين تضعيف ، تضعيف همه هست و اين انتحار است ، بدون
اينكه گوينده و نويسنده توجه داشته باشد. اين روزنامه هائى كه هر كدام به جان هم
افتاده اند و يك راهى را دارند باز مى كنند براى انتقاد از كشور، براى انتقاد از جمهورى
اسلامى ، براى انتقاد از گروه ها يا اشخاص ، اينها شياطينى هستند و قلم ها در دست
شياطين است و خودشان توجه ندارند، روزنامه ها و مطبوعاتى كه بايد در خدمت اين ملت و
در خدمت اسلام باشند، بايد همه با هم به طور برادرى رفتار كنند و اگر انتقاد دارند
انتقاد برادرى داشته باشند مصلحت گوئى باشد. اگر روزنامه ها، تبليغات ، همه اينها
در اين معنا با هم متحد بشوند كه قلم هايشان را و گفتارشان گزنده نباشد،
مثل عقرب نباشد، شما بدانيد كه زبان هاى انسان اگر گزنده شد و از عقرب گزنده تر
شد، در آن عالم به صورت يك عقرب گزنده بيرون مى آيد و آنهائى كه ديگران را
تضعيف مى كنند و غيبت ديگران را مى كنند، زبانهايشان در روز قيامت به قدرى بلند ميشود
كه مردم از روى آن زبان ها مى گذرند. امروز هم مطلب اين است كه
مثل مار و عقرب هم را مى گزند و خودشان نمى فهمند يا مى فهمند و مى خواهند بگزند.
خدا نكند كه بفهمند، خدا نكند كه دانسته اينها تضعيف كنند اين كشور را، خدا نكند كه روزى
پيش بيايد كه من احساس وظيفه بكنم . من به آنها نصيحت مى كنم كه آرام باشيد، به آنها
نصيحت مى كنم كه يكديگر را نگزند، پنجه به روى هم نزنيد، همه با هم اين كشور را
به پيش ببريد، اختلاف سليقه ها را در يك محيط خوب ، برادرانه
حل كنيد. 351
انتقاد غير انتقامجويى است
به همه آقايان من مى گويم با هم جنگ نكنيد، روزنامه ها را پر نكنيد دوباره از بدگويى
از هم و از انتقاد از هم . انتقاد غير انتقامجوئى است . انتقاد، انتقاد صحيح بايد بشود. هر
كس از هر كس مى تواند انتقاد صحيح بكند اما اگر قلم كه دستش گرفت انتقاد كند براى
انتقام جوئى ، اين همان قلم شيطان است . اگر روى مصالح عامه يك كسى به كسى
اشكال مى كند و همچون است كه اگر خودش را بردارند يك كسى ديگر را اينجا بنشانند و
همين حرف ها را بزند خودش ناراحت نشود، اين ميزان دستش باشد كه قلم دست شيطان است
مى نويسد يا دست رحمان است ، زبان ، زبان شيطان است يا زبان رحمان است . 352
چماق زبان و چماق قلم بالاترين چماق هاست كه فسادش صدها برابر چماق هاى ديگر
است . آنهائى كه مى خواهند صحبت بكنند و خصوصا در اين چند روز زياد هم هستند، بايد
توجه بكنند به اينكه قبل از اينكه مى خواهند صحبت بكنند بنشينند و با خودشان فكر
بكنند ببينند كه اين زبان چماق است و مى خواهد به سر يك دسته ديگر كوبيده بشود يا
اينكه اين زبان ، زبان رحمت است و براى وحدت ؟ اگر چنانچه مالك نفس خودشان هستند و
اين امر مهم را كه مالكيت شخص بر نفس خودش است و حضرت موسى سلام الله عليه يك
همچو ادعائى كرد و او بحق بود كه به خداى تبارك و تعالى عرض كرد كه من مالك هيچ
كس نيستم الا مالك خودم و برادرم . اين يك ادعاى بزرگ است كه شايسته پيغمبران است .
ماها مالك خودمان نيستيم ، مالك برادرهايمان هم نيستيم ، مالك فرزندانمان هم نيستيم ، مالك
دوستانمان هم نيستيم ، عمده مالكيت خودش است از خودش كه انسان وقتى كه مى خواهد
صحبت بكند زبان مملوك او باشد و او سلطنت بر زبان خودش داشته باشد نه اينكه
شيطان بر نفس او و بر زبان او تسلط پيدا بكند و حرف ها و چماق ها و اسلحه هائى
باشد كه از اسلحه صدام برنده تر است . 353
كمال بزرگ انسان اين است كه حق را براى حق بخواهد
بايد اشخاصى كه مى خواهند صحبت كنند، ببينند كه آيا حق را مى خواهند براى حق ؟
بزرگتر چيزى كه انسان اگر آن را داشته باشد
كمال بزرگ دارد اين است كه حق را براى حق بخواهد، از حق خوشش بيايد براى اينكه حق
است و از باطل متنفر باشد براى اينكه باطل است . اگر حق از دست دشمنش هم اجرا شد، اين
مالكيت داشته باشد براى نفس خودش كه آن حق را تعريف كند و اگر
باطل از فرزندش يا دوستانش وجود پيدا كرد، اين مالكيت را داشته باشد كه از او تنفر
داشته باشد و اظهار تنفر كند. كسانى كه حق را براى حق مى خواهند، اندكند و بسيار اندك
، كسانى كه باطل را براى باطل بودنش بغض بر آن دارند و تنفر از آن دارند، اندكند و
بسيار اندك . انسان خودش هم نمى تواند بفهمد كه چكاره است . انسان بايد يك كسى كه
دشمن او هست پيش او برود ببيند قضاوت او نسبت به اين چه هست تا عيب هاى خودش را
بتواند بفهمد. انسان نمى تواند از دوستان خودش تعليم بگيرد، انسان بايد از دشمنان
خودش تعليم بگيرد، وقتى كه يك صحبتى مى كند ببيند دشمن ها چه مى گويند و تفكر
كند كه عيب ها را دشمن ها مى فهمند. دوست ها هر چه هم شما عيب داشته باشيد و ما عيب داشته
باشيم براى اينكه حق را براى حق نمى خواهند و
باطل را براى اينكه باطل است دشمن ندارند، به ما مى آيند و به شما مى آيند و مى
گويند كه چقدر خوب صحبت كردى و چه مقاله خوبى نوشتى ، چه مقاله كوبنده اى بود
اين ، چطور حريف خودت را منزوى كردى ، چطور حرف هاى حريف خودت را ولو هم صحيح
بود باطل كردى . دوستان انسان دشمنان واقعى انسانند و دشمنان انسان دوستان واقعى
انسانند.
انسان بايد از كسانى كه به او خرده مى گيرند، از آنها ياد بگيرد، كسانى كه از او
تعريف مى كنند، بداند كه اين زبان ، زبان تعريف خصوصا در يك امورى كه جاى انتقاد
است تعريف مى كنند، اين همان زبان شيطانى است و آن هم تاييدش تاييد شيطانى است .
گويندگان ما، نويسندگان ما، كسانى كه در اين موقع مى خواهند صحبت ها بكنند توجه
داشته باشند كه آيا مالك خودشان هستند؟ 354
لسان بايد، لسان نصيحت باشد
اشكال امر آسانى است ، انسان مى تواند يك جائى بنشيند و فكر خودش را جمع بكند و
اشكال بكند، آنچه مشكل است حل اشكال است . 355
و من بايد اين را عرض بكنم كه گاهى اشخاص با اين كه ممكن است كه آدم هاى خوبى
باشند، لكن يك چيزهايى در نفوس انسان هست كه انسان از آن غفلت مى كند؛ مثلا يك پدر و
مادرى كه بچه شان را خيلى دوست دارند، اين هر چه مى بيند خوبى مى بيند از او، اصلا
غفلت مى كند از اين كه در اين بدى باشد: حب الشى ء يعمى و يصم آن ور هم همين
طور است ، وقتى انسان در قلبش دشمنى يا مخالفت با يك كسى داشت يا با جمعى داشت ،
هر چه خوبى ببيند، بدى مى بيند، اصلا خوبى ها محو مى شود. من به همه اشخاصى كه
قلم در دستشان است ، زبان گويا دارند مى خواهم سفارش كنم كه متوجه باشند كه قلم
آنها، زبان آنها در حضور خداست ، فردا مواخذه دارد، صحبت سر دولت و رياست جمهور و
اينها نيست ، صحبت سر نظام است ، نظام اسلام است ؛ آقاى خامنه اى سلمه الله باشند
رئيس جمهور يا يك كس ديگر، آقاى موسوى نخست وزير باشند يا يك كس ديگرى ، اين
مطرح نيست ، مطرح نظام جمهورى اسلامى است ، ما مكلفيم به حفظ او، همه نويسنده ها
مكلفند به حفظ نظام وقتى كه انسان فرض كنيد از يك كسى گله دارد يا مى بيند نقيصه
اى در كار هست ، اين نصيحت مى تواند بكند و بايد بكند، اما لسان نصيحت غير لسان لجن
كردن و ضايع كردن است . من راجع به افراد هم عقيده ام هست يعنى شارع هم همين طور است
، ما تابع او هستيم كه اگر انسان يك مسلمانى را براى خاطر هواى نفسش
لگدمال كند، اين در آن دنيا شايد مجازاتش بدترين مجازات باشد و در اين دنيا هم موفق
نخواهد شد. ما لسانمان بايد لسان نصيحت باشد و انسان مى بيند كه گاهى وقت ها
لسان ها، لسان نصيحت نيست . قلم ها قلم هاى نصيحت نيست مطرح دولت نيست ، مطرح
جمهورى اسلامى است گاهى وقت ها انسان مى بيند كه به واسطه يك قلمى ، به واسطه
يك نوشته اى ممكن است كه در بازار يك مطلبى واقع بشود، يك زيادى قيمتى بشود، يك
كسر قيمتى بشود، اين طور چيزها، اين كسى كه قلم دستش مى گيرد بايد توجه به اين
معنا بكند كه مساءله ، مساءله فرد نيست ، مساءله اسلام است و نظام اسلامى و ما مكلفيم اين
نظام را حفظ كنيم . همچو نباشد كه وقتى قلم دستمان آمد، اگر من با آقاى نخست وزير
مخالفم يا با آقاى خامنه اى مخالفم ، ديگر فكر اين نباشم كه قلمم كجا مى رود، هر جا
رفت بنويسم ، هر چه شد بكنم ، اين در حضور خداست ، در حضور ملائكه الله است ، ثبت
مى شود اينها و/ من / ممكن است كه اشخاص هم خوب باشند، اما اين چيزهايى كه در نفس
انسان است نمى تواند انسان به اين زودى بر آن مكايد شيطان و مكايد نفس اماره /انسان /
تسلط پيدا كند، انبيا هم دنبال اين بودند كه يك وقت خداى نخواسته گرفتار يك همچو
مسايلى نشوند. 356
اثرات نفسانيت و حب و بغض در انتقادات
انسان اگر بخواهد حكم بكند به يك مطلبى ، تصديق كند در باطن يك مطلبى را،
اول برود سراغ خودش ، خودش ببيند چكاره است . انسان آن كنار بنشيند و نظرش را به
عيوب مردم بيندازد يا محسنات ديگران را عيبجوئى بكند يا بديهاى ديگران را تحسين
بكند، خوب اين يك امرى آسان است ، انسان وارد هيچ معركه اى نمى شود، آنهائى كه در
سرحدات دارند جنگ ميكنند هى اشكال مى كند به آنها، وارد هيچ اداره اى نمى شود، آنهايى
كه وارد هستند اشكال مى كند، وارد هيچ مركزى كه بايد اصلاح بكند امور را نمى شود،
اين كنار مى نشيند و شروع مى كند هى مناقشه كردن و عيب تراشيدن . اين كار آسان هست و
خيلى هم رايج شايد باشد اما اگر انسان اول نشست و پيش
دل خودش نشست ، پيش افكار خودش نشست ، ببيند خودش چكاره هست ، امتحان كند خودش را،
اگر يك پيروزى از دشمن حاصل شد، براى اسلام و به صلاح اسلام بود، ببيند اين
خوشحال مى شود از اين و تبريك به حسب قلبش مى گويد به اين دشمن يا نه بدش مى
آيد از پيروزى اسلام كه به دست اين واقع شده است ، مى خواهد اسلام پيروز نباشد كه
مبادا اين آدم پيروز بشود. اگر انسان پيش دل خودش بنشيند و فكر اين را بكند كه اگر
اين پيروزى كه به دست او حاصل شده بود براى اسلام ، به دست من
حاصل شده بود، فرقى مى كند در قلب من بين اين و او؟ اين اسلامخواه است ؟! اين اسلام را
مى خواهد؟! آن كه اسلام را مى خواهد، اگر به دست كافر هم
حاصل بشود خوشش مى آيد. اگر پيروزى به دست يك كافر براى اسلام
حاصل بشود، اين از كافر به ما اينكه كافر است خوشش نمى آيد، از آن عملش خوشش مى
آيد، و از اين به اعتبار اين كه پيروز شده است و اسلام را پيروز كرده خوشش مى آيد، و
اگر چنانچه كارشكنى از يك نفر آدمى كه دوست او هست ، محبت به او دارد اين
حاصل بشود يا از خودش حاصل بشود، ببيند در قلبش اين اثرى مى گذارد يا نه اثر
نمى گذارد. يك كار خارجى كه در خارج واقع مى شود (هر كارى مى خواهد باشد) انسان
وقتى مى خواهد قلم دستش بگيرد و راجع به اين كار يك چيزى بنويسد يا مى خواهد برود
در مرجع مردم ، در محضر ملت راجع به اين مساءله يك مطلبى بگويد
قبل از اينكه مى رود و اين مساءله را مى گويد، ببيند كه آيا اين حب نفس كه تابع او حب
به علائق خودش هست ، حب به دوستان خودش هست او را همچو كور كرده است كه نمى تواند
واقعيت را بگويد و واقعيت را فداى خودش مى كند يا نه اينطور نيست و فداى خودش نمى
خواهد بكند چيزى را. آنوقت اگر ديد آنطورى است ، بداند كه قلم
مال شيطان است و به دست اوست و زبان مال شيطان است و در قدرت اوست ، و اگر ديد كه
نه ، كار خوب را هر كس بكند اين خوب است ، چون خوب است ، هر كس بكند اين كار را،
تحسين مى كند. كار، خود كار را ببيند، صدور كار از فلان ، اين است كه انسان را مبتلا مى
كند. خود كار را وقتى مى بيند، نگاه بكند بدون صدورش از اين و آن ، انسان مى تواند
حكم بكند، مى تواند حكم بكند كه مجلس شوراى اسلامى ما، اين مجلس چطور است ، مى
تواند حكم بكند اگر خود مجلس را نگاه كند، نه افراد را در نظر بگيرد، يك چيزى كه از
مجلس مى گذرد خود او را نگاه كند كه اين چيزى كه از مجلس گذشته است اين چطور است ،
اينجا مى تواند قضاوت كند، براى اينكه اين بسته به افراد نيست اما اگر پاى افراد
پيش آمد به مجردى كه پاى افراد پيش مى آيد همين معنائى كه قبلا وقتى كه بدون
افراد، بدون توجه به افراد حكم به خوبيش يا بديش كرده بود حالا وقتى كه توجه
به افراد كرد عوض ميشود، حكم عوض ميشود در باطن انسان . 357
بينش از روى دوستى و عداوت در انسان تاءثير مى گذارد
اكثرا هم خودشان غفلت دارند يعنى بينش از روى دوستى و بينش از روى عداوت يك چيزى
است كه در انسان تاثير مى گذارد، ممكن است كه اين آدم هم مطلب را
خيال كند به اينكه خيلى هم خوب است ، اين نفهميده خود مطلب را اين بينشش از باب اينكه
از كانال محبت به اين آدم رفته سراغ او، اين بينش ، بينش خطاست . از
كانال بغض بر اينكه اين عمل را مى كند برود طرف او، اين بينش ، بينش خطاست . ما بايد
خودمان را اول امتحان كنيم و بعد كه امتحان كنيم ، آنوقت برويم سراغ اينكه فلان
عمل چطور بوده ، فلان عمل خوب بوده فلان عمل بد بوده . آنهائى كه در يك عملى با هم
دشمنى دارند، يك عملى كه صادر مى شود، مى روند سراغ آن جهات ضعفش ، جهات قوتش
را اصلا نمى گويند، ساكت ميشوند، وقتى هم خيلى خوب آدمى باشد جهات قوتش را ساكت
مى شود، و اگر اعوجاج داشته باشد و آدم شيطانى باشد جهات خوبش هم بد مى كند، مى
رود سراغ اينكه اين جهت خوبش است اين هم بد بود. 358
بالاترين آزادى ها، آزادى از خود است
اگر چنانچه نظر، نظر ساده باشد يعنى نظر آزاد باشد بالاترين آزادى ها اين آزادى از
خود است ، از حب و بغض است و بالاترين گرفتارى ما همين گرفتارى است گرفتارى حب
نفس است ، گرفتارى حب جاه است ، گرفتارى حب شهرت است ، من مى خواهم اين
عمل از من صادر بشود تا مردم براى من دست بزنند.
عمل خوب از يكى صادر شده اين بدش مى آيد كه از او صادر شده ، اين مى خواهد از خودش
صادر بشود كه مردم بايستند و براى او هورا بكشند. اگر يك
عمل بدى مثلا صادر شد از او به نظرش مى آيد كه نه اين
عمل هم بايد برايش چه باشد، براى اينكه خودش كور است از اينكه ببيند حب الشى
يعمى و يصم هم آدم را كر مى كند هم آدم را كور مى كند خوب ها را نمى بيند، بدها را
مى بيند، يك جا هم بدها را نمى بيند، خوبها را مى بيند، اگر آدم فضولى هم باشد كه
خوبها را مى كشد طرف بدى ، بدى ها را هم مى كشد طرف خوبى . با آن كه خوب است هر
كار بدى بكند اين دنبال اين است كه اين كار بد را خوبش بكند، با يك كسى كه خوب
است هر كار بدى بكند دنبال اين است كه اين كار بد هم بكشد طرف خوبى . اين برخلاف
انسانيت است و برخلاف صراط مستقيمى است كه نبى اكرم و همه انبياء بشر براى همين آمده
اند. اگر موفق بشوند كه اين اسارت را، اين اسارتى كه من در خودم دارم ، و هواهاى نفس
بر من مسلطند، اگر اين را از بين ببرند موفق شده اند و اگر قدرت بر اين نباشد از
باب اينكه هيچ موعظه اى تاثير نمى كند، هيچ گفته اى تاثير نمى كند، هيچ نوشته اى
تاثير نمى كند، هيچ استدلالى تاثير نمى كند، ادله فلسفى هم در يك همچو موجوداتى
كه دلشان بسته است به يك طرف ، برهانهاى فلسفى هم تاثير نمى كند. آنى كه
دشمن دارد رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را، هر چه برهان هم اقامه بشود كه
اين روى اين مبادى - و چيز - درست مى گويد، آن اين مبادى را همه اش
اشكال مى كند. در يك حديثى است كه اهل جهنم مى بينند كه يك خنكى
حاصل شد، مى پرسند - قريب به اين ، حالا من نزد يكى نديدم اين را - كه چه شد؟
ميگويند كه پيغمبر اسلام از اينجا دارد عبور ميكند، ميگويد ببنديد درها را، ببنديد كه ما
عذاب را ميخواهيم و اين را نميخواهيم .
اين نفسانيت اينطور است و از چيزهائى كه براى انسان به واسطه اين نفسيت پيش مى آيد
اگر انسان علائقش شديد باشد به دنيا و علائقش شديد باشد به زن و فرزند و
مال و حيثيت و رياست و امثال ذلك ، از مصيب هائى كه هست در اينكه احتمالش هم انسان را
ناراحت مى كند و كمر انسان را مى شكند، اين است كه در آن نزديكى كه مى خواهند او را
منتقلش كنند به يك عالم ديگرى ، برايش كشف مى شود كه اين به دست خداى تبارك و
تعالى است و اين آدم براى اينكه خدا او را از اين چيزهائى كه حب به او دارد، دارد جدا مى
كند، دشمن خدا مى شود. يكى از محترمين قزوين ، ملاهاى خيلى عابد قزوين خداوند رحمتش
كند ايشان ظاهرا گفت كه ما رفتيم عيادت يك نفر آدم كه نزديك هاى فوتش بود، اين آدم
گفت كه آن ظلمى را (نعوذ بالله ) آن ظلمى را كه خدا به من كرده است به هيچ كس نكرده
، من اين بچه هايم را چطور تربيت كردم چطور حالا مى خواهد مرا ببرد. مساءله اين است
آنكه كمر انسان را مى شكند اين است كه حب انسان به خودش و حب انسان به رياستش و حب
انسان به همه چيزهايى كه موجب حب است ، انسان را برساند به آنجائى كه اگر نبى
اكرم هم از او بگيرد دشمن او ميشود، و آنوقت هم كه مى فهمد خدا دارد مى گيرد دشمن او
ميشود. 359
انسان دنبال اين نباشد كه فقط ضعف پيدا كند و بنويسد
 | اخلاق كارگزاران در كلام و پيام امام خمينى قدس سره الشريف | 
|
|