fehrest page

back page

8 - امام خمينى (ره ) در خدمت امام زمان (عج )

يكى از علماء كه در نجف اشرف همواره در بيت حضرت امام خمينى (قدس سره ) بود، نقل كرد:
يك شب من در عالم خواب ديدم كه به بيرونى خانه امام خمينى (ره ) آمده ام ، و ديدم امام زمان (ارواحناله الفداء) در آنجا ايستاده اند، با آن حضرت مصافحه كردم ، ديدم در انتظار شخصى هستند، ناگاه ديدم ، امام خمينى (ره ) از خانه اندرونى بيرون آمد و همراه امام زمان (عج ) به طرف خيابان موسوم به (شارع الرسول ) كه در جانب قبله حرم حضرت على (ع ) واقع شده ، حركت كردند، و دنبالشان جمعيت بسيار بود، ولى در بين جمعيت ، عرب وجود نداشت .
صبح آن شب كه من اين خواب را ديدم ، حاج آقا احمد (فرزند ايشان ) از طرف امام نزد ما آمدند و گفتند: (امام فرمودند چون ما در نجف اشرف ، رفقائى داشتيم ، و با آنها در غم و شادى رفيق بوديم لازم ديدم تصميمى كه داريم ، رفقا نيز در جريان باشند.)
موضوع اين بود كه امام خمينى (ره ) تصميم داشت از نجف اشرف ، بيرون بيايد و نمى خواست ، كسى بفهمد، و منظور اين بود كه دوستان ، مطلع باشند.
رفقاى مخصوص ، با شنيدن اين پيام ، به خدمت امام (ره ) رسيدند و بعد جريان مسافرت آنها به طرف كويت ، و از آنجا به پاريس و سپس به ايران ، و پيروزى انقلاب اسلامى ، پيش آمد، كه اين رفقا همراه ايشان بودند، كه براستى عجيب خوابى و عجيب تعبيرى !! (168)


9 - آيت الله بافقى ، مجاهد وارسته در خدمت امام زمان (ع )

يكى از علماى مبارز و بر جسته عصر مرجعيت آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى (ره ) شخصى به نام آيت الله شيخ محمد تقى با فقى (ره ) بود، اين مرد از وارستگان با شهادت بود و جريان رودرروئى او با رضا خان ، معروف است ، حتى رضا خان شخصا او را به جرم اينكه از ورود همسر و دختران بى حجاب خود به حرم حضرت معصومه (س ) جلوگيرى نموده بود، دستگير كرد، و عمامه اش را از سرش گرفت ، و در حرم دستور داد آن عالم متقى را، دمر خوابانيدند و با عصاى ضخيم بر پشت او مى زد، و او مى گفت : (اى امام زمان به فريادم برس ).
سر انجام رضا خان ، آيت الله شيخ محمد تقى بافقى (ره ) را به شهر رى تبعيد كرد، و او در همانجا بود تا در سال 1322 شمسى در سن 72 سالگى از دنيا رفت ، قبر شريفش در مسجد بالاسر، در جوار مرقد حضرت معصومه (س ) قرار گرفته است .
حضرت امام خمينى (ره ) در همان عصر، در درس اخلاق خود، گاهى از آيت الله بافقى (ره ) ياد مى كرد و مى فرمود: (هر كس بخواهد در اين عصر، مومنى را ديدار كند و بعد از زيارت حضرت عبدالعظيم (ع )، (مجاهد بافقى ) را زيارت كند، خود امام ، شخصا ماهى يكى دو بار به شهر رى براى زيارت آن مجاهد پاكباز مى رفت ، و گاهى اين شعر معروف را به ياد او، ترنم مى كرد:
چه خوش بود كه بر آيد ز يك كرشمه دو كار
زيارت شه عبرالعظيم و ديدن يار (169)
اكنون اين واقعه عجيب را در رابطه با مرحوم آيت الله شيخ محمد تقى بافقى (ره ) در اينجا بخوانيد:
يكى از علماى حوزه علميه قم نقل كرد: مرجع تقليد شيعيان ، حضرت آيت الله العظمى آقاى حاج سيد محمد رضا گلپايگانى (دام ظله ) نقل فرمود:
در عصر آيت الله آقاى حاج شيخ عبد الكريم حائرى ( ره ) چهار صد نفر طلبه در حوزه قم ، جمع شده بودند، آنها متحدا از مرحوم حاج شيخ محمد تقى بافقى (ره ) كه مقسم شهريه حضرت آيت الله حاج شيخ عبد الكريم حائرى (ره ) بود عباى زمستانى خواستند، آقاى بافقى (ره ) به مرحوم حاج شيخ عبدالكريم (ره )، جريان را مى گويد؛
حاج شيخ عبدالكريم (ره ) مى فرمايد: (چهار صد عبا از كجا بياوريم ؟!)
آقاى بافقى (ره ) مى گوند: از حضرت ولى عصر (ارواحنا فداه ) مى گيريم .
حاج شيخ عبدالكريم (ره ) مى فرمايد: (من راهى ندارم كه از آن حضرت بگيرم ).
آقاى بافقى (ره ) مى گويد: (من انشاء الله از آن حضرت مى گيرم .)
شب جمعه آقاى بافقى (ره )به مسجد جمكران رفت و خدمت رسيد، و روز جمعه به مرحوم حاج شيخ عبدالكريم (ره ) گفت : حضرت صاحب الزمان (عليه السلام ) وعده فرمودند:
(فردا روز شنبه چهار صد عبا مرحمت بفرمايند).
روز شنبه ديدم ، يكى از تجار، چهار صد عبا آورد و بين طلاب تقسيم كرد. (170)


10 - شفاى ابو راجع حمامى

يكى از داستانهايى كه علماء و افراد مورد اطمينان نقل كرده اند و به عنوان يك حادثه قطعى ، در عصر خود شهرت يافت ، داستان (ابوراجح )است .
ابو راجح از شيعيان مخلص شهر حله (يكى از شهرهاى عراق كه در نزديك نجف اشرف واقع شده ) و سرپرست يكى از حمامهاى عمومى حله بود، از اين رو بسيارى از مردم او را مى شناختند.
در آن عصر، فرماندار حله شخصى به نام (مرجان صغير)بود، به او اطلاع دادند كه ابو راجح حمامى از بعضى از اصحاب منافق رسول خدا (ص ) بدگوئى مى كند، فرماندار دستور داد او را آوردند، آنقدر او را زدند كه در بستر مرگ افتاد، حتى آنقدر به صورتش مشت و لگد زدند كه دندانهايش ‍ كنده شد، و زبانش را بيرون آوردند و با جوالدوزى سوراخ كردند، و بينى اش را بريدند و با وضع بسيار دلخراشى ، او را به عده اى از اوباش ‍ سپردند، آنها ريسمان برگردان او كرده و در كوچه ها و خيابانهاى شهر حله مى گرداندند، بقدرى خون از بدن او بيرون آمد، و به او صدمه وارد شد كه ديگر نمى توانست حركت كند، و كسى شك نداشت كه او مى ميرد، و بعد فرماندار تصميم گرفت او را بكشد، ولى جمعى از حاضران گفتند: او پيرمرد فرتوت است ، و به اندازه كافى مجازات شده و خواه و ناخواه بزودى مى ميرد، بنابراين از كشتن او صرف نظر كنيد، بسيار از فرماندار خواهش ‍ كردند، تا اينكه فرماندار او را آزاد كرد.
فرداى همان روز، ناگاه مردم ديدند او از هر جهت سالم است و دندانهايش ‍ در جاى خود قرار گرفته است ، و زخمهاى بدنش خوب شده است ، و هيچگونه اثرى از آنهمه زخمها نيست ، و برخاسته و مشغول خواندن نماز است ، حيران شدند و با تعجب از او پرسيدند:
چطور شد كه اينگونه نجات يافتى و گوئى اصلا تو را كتك نزدند و آثار پيرى از تو رفته و جوان شده اى ؟
ابو راجح گفت : من وقتى كه در بستر مرگ افتادم ، حتى با زبان نتوانستم دعا بكنم
و تقاضاى كمك از مولايم حضرت ولى عصر (عج ) نمايم ، در قلبم متوسل به آن حضرت شدم ، و از آن حضرت درخواست عنايت كردم ، و به آن بزرگوار پناهنده شدم ، وقتى كه شب كاملا تاريك شد، ناگاه ديدم خانه ام پر از نور شد، در هماندم چشمم به مولايم امام زمان (عج ) افتاد، او جلو آمد و دست شريفش را بر صورتم كشيد و فرمود: (برخيز و براى تاءمين معاش ‍ خانواده ات بيرون برو خدا تو را شفا داد)
اكنون مى بينيد كه سلامتى كامل خود را باز يافته ام .
يكى از وارستگان آن حضرت ، بنام شمس الدين محمد قارون ، پس از نقل ماجراى فوق مى گويد: (سوگند به خدا، من ابو راجح را مكرر در حمام حله ديده بودم ، پيرمرد فرتوت ، زرد چهره و كم ريش و بد قيافه بود و هميشه او را اينگونه مى ديدم ، ولى پس از اين ماجرا او را تا آخر عمرش ، جوانى تنومند و پر قدرت ، و سرخ چهره و با محاسن بلند و پر ديدم ، كه گوئى بيست سال بيشتر عمر نكرده است ، آرى او به بركت لطف امام زمان (عج ) اينگونه شاداب و زيبا و نيرومند گرديد.
خبر سلامتى و دگرگونى عجيب او از پيرى ضعيف به جوانى تنومند و قوى شايع شد، همگان فهميدند فرماندار حله به ماءمورينش دستور داد او را نزد او حاضر كنند، آنها ابو راجح را نزد فرماندار آوردند، ناگاه فرماندار ديد قيافه ابو راجح عوض شده ، و كوچكترين اثر آن زخمها در بدن و صورتش نيست ، ابوراجح ديروز با ابوراجح امروز، از زمين تا آسمان فرق دارد، رعب و وحشتى تكان دهنده بر قلب فرماندار افتاد، او آنچنان تحت تاءثير قرار گرفت ، كه از آن پس با مردم حله (كه اكثر شيعه بودند) عوض شد.
او قبل از آن جريان وقتى كه در حله به جايگاه معروف به مقام (مقام امام - عليه السلام -)مى آمد، به طور مسخره آميزى پشت به قبله مى نشست ، تا به آن مكان شريف توهين كند، ولى بعد از آن جريان به آن مكان مقدس مى آمد و و با دو زانوى ادب در آنجا رو به قبله مى نشست ، و به مردم حله احترام مى نمود و لغزشهاى آنها را ناديده مى گرفت ، و به نيكوكاران آنها نيكى مى كرد، در عين حال عمرش كوتاه شد و بعد از اين جريان چندان عمر نكرد و مرد. (171)
خدايا تو را به وجود مبارك چهارده معصوم - عليه السلام - كه در اين كتاب قطراتى از اقيانوس فضائل آنها آمده ، و تو را به وجود مبارك حضرت ولى عصر عج ) سوگند مى دهم ، نام ما را در طومار شيعيان مخلص آن ثبت كن ، و شفاعت آنها را در دنيا و آخرت ، نصيب ما گردان .
يابن العسكرى !
هر چند پير و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه كه ياد روى تو كردم جوان شدم
آيا شود پيام رسد از سراى تو:
خوش باش من به عفو گناهت ، ضمان شدم
طالت علينا ليالى الانتظار فهل
يابن الزكى لليل الانتظار غدا


fehrest page

back page