5 - درمان عجيب بيمار، توسط حضرت رضا (ع )
عصر حضرت رضا (ع ) بود، يكى از شيعيان با كاروان خراسان به سوى كرمان مى
رفت ، در راه ، باندى از دزدهاى سرگردنه ، به كاروان حمله كردند و آن شيعه را به
احتمال يك نفر ثروتمند گرفتند و با خود بردند، تا آنچه دارد؛از او بگيرند، او را در
ميان برف انداختند و دهانش را پر از برف نموده و شكنجه كرند و او بر اثر آن شكنجه
ها، هنگامى كه حضرت رضا (ع ) در خراسان ، بود ماءمون (خليفه وقت ) روزهاى دوشنبه و
پنجشنبه را روزهاى ملاقات مردم با او قرار داده بود، محمد بن سنان (ره ) مى گويد: در
يكى از اين دو روز ملاقاتى ، حضرت رضا (ع ) حضور داشت ، و ماءمون در جانب راست
حضرت رضا (ع ) نشسته بود، به ماءمون خبر رسيد كه يكى از پارسايان عابد، دزدى
كرده است ، ماءمون دستور داد او را نزد او بياورند، ماءمورين رفتند و او را نزد ماءمون
آوردند، ماءمون به چهره او نگاه كرد، ديد بر اثر عبادت و سجده هاى زياد، پيشانيش
پينه بسته است به او گفت : حضرت رضا (ع ) در نيشابور، به محله (غزينى ) رفت ؛در آن جا حمامى وجود داشت ،
و چشمه آبى بود، ولى آب آن اندك بود، حضرت همانجا اقامت كرد و تصميم به
بازسازى و پاكسازى آن چشمه گرفت ، اشخاصى كه مقنى بودند طلبيد و آن ها به
دستور آن حضرت به لاى روبى و بازسازى چشمه پرداختند، آب آن چشمه ، شخصى به حضور حضرت رضا (ع ) آمد و پس از سلام عرض كرد: (من از دوستان
شما و پدران شما هستم ، از سفر حج برمى گردم ، پولم تمام شده و مى خواهم به
محل سكونتم بروم مبلغى كه مرا به وطنم برساند به من بدهيد، وقتى كه به وطن رسيدم
، وضع مالى من در محل خوب است ، به همان اندازه كه به من داده اى ، به نيت شما به
فقراء صدقه مى دهم ) . روزى عده اى از خدمتكاران ميوه مى خوردند، ولى هنوز بقيه ميوه را تمام نكرده ، آن را
به دور مى انداختند. يكى از شاگردان حضرت رضا (ع ) بنام (حسن وشاء) مى گويد: به حضور حضرت
رضا (ع ) رفتم ، ديدم آفتابه اى را كنار خود نهاده مى خواهد با آب آن وضو بگيرد،
نزديك رفتم ، تا آفتابه را بردارم و آب بريزم و در وضو گرفتن ، آن حضرت را كمك
كنم . نام :محمد (ع ) زكريا بن آدم (ره ) مى گويد: در محضر حضرت رضا(ع ) نشسته بودم ، ناگاه
حضرت جواد (ع ) فرزند برومند آن حضرت را به حضورش آوردند، او در آن وقت كمتر از
چهار سال داشت ، وقتى كه وارد شد، دستش را بر زمين زد وسرش را به طرف آسمان
بلند نمود و مدت طولانى در فكر فرود رفت . چهار سال و چند ماه از عمر امام جواد (ع ) مى گذشت ، همراه پدرش حضرت رضا (ع )
براى انجام عمره به مكه رفتند، يكى از غلامان حضرت رضا به نام (موفق ) نيز با
آنها بود، همانسالى بود كه حضرت رضا (ع ) ناگزير شد كه از حجاز به خراسان
بيايد. يكى از شيعيان كه بسيار خوشحال به نظر مى رسيد، به حضور امام جواد (ع ) آمد،
حضرت به او فرمود: (چرا اين گونه تو را شادمان مى نگرم ؟) محمدبن سهل قمى (ره ) مى گويد:در سفر مكه ، به مدينه رفتم ، و به حضور امام
جواد (ع ) مشرف شدم ، خواستم لباسى را از آن حضرت براى پوشاندن مطالبه كنم ،
ولى فرصتى بدست نيامده و با آن حضرت خداحافظى كردم و از خانه او بيرون آمدم ،
تصميم گرفتم نامه اى براى آن حضرت بنويسم و در آن نامه ، لباسى را درخواست
كنم ، نامه را نوشتم و به مسجد رفتم و پس از انجام دو ركعت نماز و استخاره ، به قلبم
آمد كه نامه را نفرستم ، از اين رو نامه را پاره كردم ، و از مدينه بيرون آمدم همچنان به
پيمودن راه ادامه دادم ناگاه ، شخصى نزد من آمد و دستمالى كه لباس در آن بود، در
دستش بود و از افراد مى پرسيد: محمد بن سهل قمى (ره ) كيست ؟ تا اينكه نزد من آمد،
وقتى كه مرا شناخت ، گفت : (مولاى تو (امام جواد (ع ) اين لباس را براى تو فرستاده
است ، نگاه كردم ديدم دو لباس مرغوب و نرم است ). على بن مهزيار (ره ) از بزرگان و فقهاى پارساى عصر حضرت هادى (ع ) و حضرت
جواد (ع ) بود و از طرف آنها وكالت و نمايندگى داشت تا در اهواز به مردم رسيدگى
كند، قبر شريفش در اهواز محل زيارت شيعيان و دوستان است او مى گويد: ماءمون عباسى (هفتمين طاغوت عباسى ) پس از شهادت حضرت رضا (ع ) مى خواست امام
جواد (ع ) را جزء اطرافيان خود كند (و او را به عنوان يكى از
رجال دنيا خواه ، و از مشاوران مخصوص خويش معرفى نمايد) براى اين كار نقشه ها كشيد،
و ترفندهاى گوناگونى به كار برد، ولى نتيجه نگرفت ، تا اينكه يك نقشه ديگرى
را اجرا كرد و آن اين بود: هنگامى كه خواست دخترش ام
فضل را به عنوان عروس به خانه زفاف حضرت جواد (ع ) بفرستد دويست دختر از
زيباترين كنيزكان خود را طلبيد و به هر يك از آنها جامى كه در
داخل آن گوهرى (مثلا يك سكه طلا) بود داد تا وقتى كه حضرت جواد (ع ) بر روى
صندلى دامادى نشست ، آن دختران ، يكى يكى به پيش آيند و آن گوهر را به حضرت
نشان دهند (تا او بردارد) امام جواد (ع ) به هيچ يك از آن دخترها و گوهرها، توجه نكرد. شترچرانى بود، بى كار مانده بود، و در مدينه به
دنبال كار مى گشت او تنها اميدى كه داشت به امام جواد (ع ) بود و چنين فهميده بود كه
اگر به در خانه او برود، نااميد نمى شود، در اين مورد با ابوهاشم جعفرى (ره ) كه
يكى از آشنايان امام جواد (ع ) بود، صحبت كرد كه اگر به حضور امام جواد (ع ) رفتى ،
بگو ساربانى بى كار مانده و دنبال كار مى گردد برايش كار پيدا كن . يكى از شاگردان امام جواد (ع ) بيمار شده بود، در حدى كه بسترى شده بود و اميد
زنده ماندن نداشت ، امام جواد (ع ) با خبر شد، همراه جمعى از اصحاب به عيادت او رفت ،
وقتى كه در بالين او نشست و احوال او را پرسيد: او زار و زار گريه كرد و گفت : مى
ميرم چه كنم ؟مرگ در كار است . هنگامى كه حضرت رضا (ع ) به شهادت رسيد آن حضرت تنها فرزندى كه داشت
حضرت جواد (ع ) بود، و او در اين هنگام هفت سال داشت ، جمعى از بزرگان شيعه در
كوفه ، در خانه (عبدالرحمن بن حجاج ) به گرد هم آمدند و در سوگ امام رضا (ع )
گريه كردند، آنگاه درباره امام بعد از حضرت رضا (ع ) سخن به ميان آمد بعضى گفتند
امام جواد (ع ) كودك است و بعضى پاسخ اين ايراد را دادند، حتى بحث به كوفه و بغداد
و شهرهاى ديگر به سوى مدينه مسافرت كردند تا از نزديك به بررسى بپردازند،
آنها در مراسم حج شركت نمودند و سپس وارد مدينه شدند، و به خانه امام صادق (ع ) كه
در آن وقت ، خالى بود رفتند، و روى يك فرش بزرگ كه در آنجا بود نشستند، در اين
هنگام عبدالله بن موسى (يكى از پسران امام كاظم عليه السلام ) نزد آنها آمد و در صدر
مجلس نشست ، يكى برخاست و گفت : (اين آقا، فرزند
رسول خدا(ص ) است هر كسى سؤال دارد از او بپرسد). امام جواد (ع ) با پيشنهاد تحميلى ماءمون ، با دختر ماءمون به نام زينب كه به (ام
الفضل ) معروف بود، ازدواج كرد ولى او (نازا) بود امام جواد (ع ) با كنيزى به نام
سمانه (س ) مادر امام دهم ، (ع ) ازدواج كرد و از او داراى فرزند شد. نام :امام على (ع ) امام هادى (ع ) بعد از پدر، امام بر حق بود، در مدينه و حجاز طرفداران بسيار داشت ،
آن حضرت در مدينه ، در مسجد براى مردم نماز مى خواند، و امور دين و دنياى مردم را تا
آخرين توان خود، سامان مى بخشيد، رهبرى كاردان ، و راهنمائى دلسوز براى مردم بود و
در همه امور نيك و شعائر مذهبى ، پيشقدم بود، بخصوص در مورد رفع نيازهاى نيازمندان
و مستضعفان كوشش فراوان داشت . هنگامى كه متوكل (در سال 232 هق ) روى كار آمد، در شهر سامره سكونت داشت پس از
مدتى جاسوسان و مزدوران او در مورد امام هادى (ع ) به سعايت و بدگويى پرداختند،
عبدالله بن محمد فرماندار متوكل در مدينه ، به
متوكل گزارش داد كه على بن محمد امام هادى (ع ) در مدينه داراى موقعيت بالايى است ،
دوستان و پيروانش نزد او رفت و آمد مى كنند و... مردمى مسيحى ، با يك زن مسلمان ، زنا كرد، او را نزد
متوكل عباسى آوردند، او وقتى كه ديد متوكل تصميم به اجراى حد دارد، هماندم اسلام را
پذيرفت و گواهى به يكتائى خدا و رسالت محمد (ص ) داد، يحيى بن اكثم قاضى با
سابقه و دانشمند معروف آن عصر، در آنجا حضور داشت و گفت : (ايمان و اسلام را اين
شخص ، آثار شرك و عمل ناشايستش را از بين برد) (پس نبايد حد بر او جارى شود).
بعضى گفتند: بايد سه حد بر او جارى گردد، و بعضى مطالب ديگر گفتند و در اين
باره گفتگو زياد شد. متوكل ، مساله را در ضمن نامه اى از امام هادى (ع ) در پاسخ نامه
نوشت : (بايد آن مرد زناكار را آنقدر (با تازيانه ) بزنند تا بميرد).
متوكل اطرافيانش را از پاسخ امام هادى (ع ) مطلع نمود، دانشمندان حاضر در مجلس
متوكل ، اين فتوا را رد كردند، و به متوكل گفتند چنين نيست ، و ما در قرآن و سنت پيامبر
(ص ) چنين مطلبى نديده ايم . مطلب را بار ديگر در ضمن نامه اى از امام هادى (ع )
پرسيدند، امام هادى (ع ) در پاسخ نامه نوشت : ( اسلام آن مسيحى بعد از دستگرى و
ديدن عذاب بوده است ، و چنين اسلامى موجب برداشتن حد نيست ، چنانكه خداوند در قرآن مى
فرمايد: قيصر روم براى يكى از خلفاى بنى عباس ، در ضمن نامه اى نوشت : (ما در كتاب
انجيل ديده ايم كه هر كس از روى حقيقت سوره اى بخواند كه خالى از هفت حرف باشد،
خداوند جسدش را بر آتش دوزخ حرام مى كند، و آن هفت حرف عبارت است از: (ث ، ج ، خ ،
ز، ش ، ظ، ف ، )، ما هرچه بررسى كرديم چنين سوره اى را در كتابهاى : تورات و
زبور و انجيل نيافتيم ، آيا شما در كتاب آسمانى خود، چنين سواره اى را ديده ايد؟ )
خليفه عباسى ، دانشمندان را جمع كرد، و اين مساله را با آنها در ميان گذاشت ، آنها از
جواب آن درماندند، سرانجام اين سوال رااز امام هادى (ع ) پرسيدند، آن حضرت در پاسخ
فرمود: آن سوره ، سوره (حمد) است ، كه اين حروف هفتگانه در آن نيست . عصر امامت امام هادى (ع ) بود، شخصى به نام فارس بن حاتم بن ماهويه قزوينى با
دروغ بافى و فتنه انگيزى و بدعتگذارى ، مردم را مى فريفت ، و دين آنها را سست مى
كرد، و آنها را آئين خود در آورده ، دعوت مى نمود. اين خبر به امام هادى (ع ) رسيد، امام در
مورد او بر خورد بسيار شديد كرد، براى دوستانش پيام فرستاد كه شديدا در برابر
فارس ، بايستد و او را هر چه مى توانيد لعنت كنيد، و از فتنه گريهاى او جلوگيرى
نمائيد، حتى اعلام كرد كه : ( خون او هدر است ، هر كس او را بكشد من براى
قاتل او، بهشت را ضمانت مى كنيم ) يكى از خوانين و سرمايه داران ياغى و مغرور عصر امام جواد (ع ) و امام هادى (ع )
شخصى بنام (عمر از خاندان فرج ) بود، كه مدتى فرماندار مدينه شد، و نسبت به
خاندان نبوت ، بسيار خشن بود، او گستاخى رابه جائى رسانيد كه روزى با
كمال پرروئى به امام جواد (ع ) گفت : (به گمانم تو مست هستى ).
|