پيشگفتار نام : هنگامى كه پيامبر (ص ) ديده به جهان گشود، يكى از يهوديان آگاه ، در مكه نزد،
بزرگان قريش (كه از سران مكه بودند) آمد، و با تعجب گفت : آيا امشب ، در ميان شما
كودكى به دنيا آمده است ؟ پاسخ دادند: نه . پيامبر اكرم (ص ) هنگامى كه به دنيا آمد، پدرش از دنيا رفته بود، و جدش
عبدالمطلب از او سرپرستى كرد، وقتى كه به شش سالگى رسيد مادرش از دنيا رفت .و
وقتى هشت ساله شد، جدش عبدالمطلب نيز از دنيا رفت . پيامبر اسلام (ص ) قبل از آنكه به مقام پيامبرى برسد، مدتى چوپانى مى كرد، يكى
از چوپانان در آن زمان (عمار ياسر) بود روزى پيامبر (ص ) با عمار، با هم قرار
گذاشتند، تا فرداى آن روز، گوسفندان خود را به بيابان فخ كه علفزار بود ببرند. پيامبر (ص ) قبل از اينكه به پيامبرى برسد، از نظر صداقت و امانت و راستى ، مورد
اعتماد همگان بود و همه افراد مكه و اطراف او را دوست مى داشتند، ولى وقتى كه در سن
چهل سالگى به مقام پيامبرى رسيد و با بت پرستى و خرافات مبارزه كرد و مردم را به
آيين يكتاپرستى دعوت نمود، با او دشمن شدند، و با انواع آزارها او را ناراحت مى كردند،
تا آنجا كه تصميم گرفتند او را به قتل برسانند. هنگامى كه پيامبر (ص ) ناگزير شد و از مكه به سوى مدينه ، هجرت كرد، در مسير
راه ، به چادرى از چادرنشينان كه صاحبش (ام معبد خزاعى ) بود رسيد، خواست از او
مقدارى گوشت يا شير خريدارى كند، ولى بر اثر خشكسالى نه گوشتى بود نه شيرى
) پيامبر (ص ) در دوران شيرخوارگى ، نزد حليمه سعديه بود، حليمه به او شير مى
داد، حليمه داراى چند پسر و دختر بود، در نتيجه آنها برادران و خواهران رضاعى (يعنى
همشير و همشيره ) پيامبر بودند. يكى از سران كفر و شرك كه بسيار قلدر و خودپسند بود، (ابى بن خلف ) نام داشت
او اسب چالاكى داشت به او علف مى داد و در پرورش آن اسب ؛ كوشش مى كرد، به اين
منظور كه روزى بر آن سوار شود و محمد (ص ) را بكشد، حتى روزى با پيامبر (ص )
روبرو شد و با كمال گستاخى گفت : (من اسبى دارم كه او را هر روز علف مى خورانم ،
تا چاق و چالاك شود، و سرانجام سوار بر آن شوم و ترا بكشم ). روزى پيامبر (ص ) به طرف آسمان نگاه مى كردند و مى خنديدند، شخصى به آن
حضرت عرض كرد: چرا مى خنديد؟ پيامبر (ص ) همراه يارانش بود، ناگهان يك نفر عرب باديه نشين نزد آن حضرت آمد،
او سوسمارى را صيد كرده و در آستين خود پنهان كرده بود، با
كمال گستاخى ، با صداى بلند اشاره به پيامبر كرد و گفت : روزى بانويى بى پروا عبور مى كرد، پيامبر (ص ) با چند نفر از بردگان ، روى
خاك زمين نشسته ، و غذا مى خورد، با تعجب گفت :(اى محمد! سوگند به خدا، تو همانند
بندگان مى نشينى و غذا مى خورى ) نام :فاطمه (س ) از ازدواج حضرت زهرا (س ) با حضرت على (ع ) چندان نگذشته بود پيامبر (ص ) به
ديدار آن ها آمد به آن ها مباركباد گفت و پس از ساعاتى على (ع ) براى كارى از خانه
بيرون رفت . پيامبر (ص ) به فاطمه (س ) فرمود: (حالت چطور است ؟شوهرت را
چگونه يافتى ؟) امام على (ع ) مى فرمايد، جمعى در حضور
رسول خدا (ص ) بودند و من هم بودم پيامبر (ص ) به ما رو كرد و فرمود: از رحلت پيامبر (ص ) چند روزى نگذشته بود شخصى به خانه فاطمه (س ) آمد و
پس از شرفيابى به حضور آن بانوى گرامى عرض كرد: (آيا
رسول خدا، (ص ) چيزى نزد شما يادگار گذاشته تا مرا از آن بهره مند سازى ؟) روزى پيامبر (ص ) نماز جماعت را با مسلمانان به جماعت مى خواند، پس از نماز جمعى
در محضر رسول خدا (ص ) نشستند، در اين هنگام پيرمرد بينوايى نزد حضرت
رسول خدا (ص ) آمد و اظهار داشت ، (گرسنگى در جگرم اثر گذاشته ، و برهنه ام ، به
من غذا و لباس بده كه سخت تهيدست مى باشم ) سال پنجم هجرت بود، پيامبر (ص ) براى جلوگيرى از سپاه دشمن ، به مسلمانان
دستور حفر خندق را داد، و خود نيز با آن ها آماده ساختن چنين سنگر بزرگى گرديد، در
اين هنگام به قدرى شرائط سخت بود كه گاهى مسلمانان ، از جمله شخص پيامبر (ص )
چند روز گرسنه مى ماندند. عايشه ، يكى از همسران پيامبر (ص ) مى گويد: در ميان مردم هيچكس را نديدم كه
شباهتش به پيامبر (ص ) مانند فاطمه (س ) باشد، هنگامى كه فاطمه (س ) به حضور
پيامبر (ص ) مى آمد، پيامبر (ص ) با آغوشى باز از او
استقبال مى كرد و دستهاى فاطمه (س ) را مى بوسيد، و در مجلس خود مى نشاند، و هرگاه
پيامبر (ص ) بر فاطمه (س ) وارد مى شد، فاطمه (س ) برمى خاست و دستهاى پيامبر
(ص ) را مى بوسيد. پيامبر (ص ) هرگاه به مسافرت مى رفت ، هنگام بازگشت ، نخست نزد فاطمه (س )
مى آمد، و چند ساعت در آنجا بود، بعد به خانه خود مى رفت يكبار پيامبر (ص ) به
مسافرت رفت ، فاطمه (س ) در غياب رسول خدا (ص ) چهار چيز بر زندگى خود افزوده
بود: فدك ، روستاى آباد و حاصلخيز خيبر، واقع در 140 كيلومترى مدينه بود كه آب
فراوان و نخلستان بسيار داشت و در دست يهود بود در
سال هفتم هجرت ، مسلمانان به رهبرى پيامبر (ص ) پس از فتح خيبر، متوجه شدند،
يهوديان بدون جنگ ، آنرا در اختيار پيامبر (ص ) گذاشتند، از آن پس ، (فدك ) ملك
شخصى پيامبر (ص ) گرديد، هنگامى كه آيه 26 سوره اسراء
نازل شد: گرچه به دفاعيات فاطمه (س ) ترتيب اثر ندادند، ولى فاطمه (س ) هرگز
تسليم باطل نشد، و تا آخر عمر، روى خوش به آنانكه در حقش ظلم كردند، نشان نداد،
اكنون به داستان زير توجه كنيد:
|