نگاه ما به زندگى آمريكايى و چگونگى برخورد با آن
اين سخنرانى در گردهمايى خاصى كه با حضور دسته اى از جوانان مسلمان در شهر
لوس آنجلس در بيست و چهارم جمادى الاخر سال 1397 هجرى قمرى / دوازدهم ژوئن
سال 1977 م . كه از سوى اتحاديه جهانى دانشجويان آمريكا و كانادا ترتيب داده شده
بود، برگزار شد. نوشتار حاضر متن پياده شده سخنرانى ايشان از روى نوار است .
برادران من ! كشورهايى كه ما هم اكنون در آن ها به سر مى بريم ، هم خوشبختند، هم
بدبخت ! شايد اين سخن متناقض به نظر برسد؛ چون يك شى ء در آن واحد نمى تواند
هم خوشبخت باشد، هم بدبخت ، ولى اگر اجازه بدهيد آن را توضيح دهم ، واقعيت اين مساله
، روشن مى شود.
بدبختى و خوشبختى همزمان
اين سرزمين ها از آن جايى كه خداوند به آنها نعمت هاى فراوانى ارزانى داشته است ،
خوشبخت هستند. از جمله اينكه خداوند رزق و روزى ، انواع خيرات ، ذكاوت و هوشيارى ،
قدرت اراده ، شايستگى تنظيم و سازماندهى ،اداره امور زندگى ، حاصلخيزى زمين و
شكوفايى عقل را در اين سرزمين ها فراوان ساخته است و همه اين ها نشان سعادت و
خوشبختى آنهاست . به طورى كه امروزه در سايه چنين ويژگى هايى ، رهبرى مدنيت مدرن
را در دست گرفته است و در حقيقت مى توان آنچه را كه در
حال حاضر به نام مدنيت غربى معروف است ، مدنيت آمريكايى ناميد؛ چرا كه مدنيت
آمريكايى در حال حاضر بر سراسر جهان سيطره پيدا كرده است و چه بخواهيم و چه
نخواهيم (حتى اگر برايمان هم ناخوشايند باشد) در قلب جهان اسلامى و با
كمال تاسف در جزيره العرب نيز تاثير و نفوذ پيدا كرده است و حالتى پديد آمده كه
جهان اسلامى رو به سوى اين سرزمين ها نهاده است و جزيره العرب پاره هاى جگر خود را
به سوى اين سرزمين ها گسيل داشته است و اگر بخواهيد تنها جوانان عربستانى اى را
كه به اين سرزمين ها رو آورده اند، شمارش كنيد ده ها هزار تن از آنها را مى يابيد؛ تازه
اين غير از هندى ها، پاكستانى ها، ايرانى ها و افراد ساير كشورهاى اسلامى است .
با اين همه اين سرزمين در عين حال بدبخت هم هست . برادران ! اين گونه عجيب و غريب به
من نگاه نكنيد. اينكه مى گويم بدبختند به اين خاطر است كه نصيب آنها از دين تنها آيين
مسيحيت ، و بهره آنها از حوزه هاى مختلفى كه براى فعاليت هاى انسانى موجود است ،
صرفا عرصه صنعت و تكنولوژى است .
علت اينكه آن ها از لحاظ دينى و اعتقادى بدبختند اين است كه ، آيين مسيحيت از روح اين
سرزمين ها و نقشى كه در اين سرزمين ها بر عهده گرفته و آن را در تاريخ انسانى به
اجرا مى گذارد دورتر از هر دين و آيين ديگرى است . به طورى كه هرگاه
سوال شد كه ناهمخوان ترين و دورترين دين از روح حاكم بر اين سرزمين ها و
ناسازگارترين آيين با طبيعت اين ممالك ، نقش راهبرى ، روح پريشان و
عقل پرتب و تاب آن كدام است ؟ تنها جواب موجود، آيين مسيحيت است ؛ چرا كه اين آيين ،
ديانتى است كه انسان را وا مى دارد تا اعتقاد پيدا كند به اينكه از همان روز
اول گناهكار و عاصى به دنيا آمده و فطرتا مجرم و سزاوار بازخواست خلق شده است .
لذا ناگزير بايد خود را فدا كند و حضرت مسيح (ع ) فداى اين انسان خطاكار و مجرم
شده است .
چنين اعتقادى انسان را چنان بار مى آورد كه اعتماد و اطمينان به صلاحيت و فطرت پاك
انسانى را از او سلب مى كند. از طرف ديگر رهبانيت و گريز از امور زندگى را براى او
دوست داشتنى مى كند و گوشه گيرى و فرار از مبارزه در عرصه زندگى را در چشم او
مى آرايد و كناره گيرى از رقابت و مسابقه اى كه بزرگترين
عامل هدايت در پيشرفت و ترقى انسان است را براى او محبوب مى نمايد. به همين خاطر
ديانت مسيحى در اين سرزمين يك آيين غريب و بيگانه است . ديانتى است كه ، بر اين
سرزمين ها تحميل شده و ادوار مختلفى كه اين سرزمينها و تاريخ انسانى پشت سر
گذاشته آن را بر اين ممالك تحميل نموده است .
مسلمانان و مسئوليت آنان در برابر اين بدبختى
مسلمانان در برابر اين بدبختى مسئوليت بزرگى دارند؛ چرا كه مسلمانان در
انتقال مبادى رسالت ايده آل اسلام و تبليغ عقيده اسلامى كوتاهى و كم كارى كردند. عقيده
واضح و شفافى كه براى هر انسانى پذيرفتنى است .
عقيده اى كه انسان را براى حركت و فعاليت تشويق مى نمايد و موجب شكوفايى ذوق و
قريحه هاى مختلف و به جنب و جوش درآمدن غرايز گوناگون انسانى مى گردد.
آرى ! مسلمانان در حمل اين رسالت بزرگ و ايده
آل به اين سرزمين ها كم كارى كردند. خداوند تبارك و تعالى فرصت حكومت و اداره امور
را در پاره اى از خاك اروپا در اختيار مسلمانان قرار داد و آن ها چندين قرن بر گوشه اى
از خاك اروپا حكومت كردند. اما به راستى در اداى رسالت خود كوتاهى كردند و در
انتقال اسلام به سرزمين هاى دوردست اروپايى و وارد شدن آب گواراى اسلام به عروق
داخلى اروپا كوتاهى مجرمانه اى به خرج دادند.
آن ها در همين گوشه اروپا ماندگار شدند و به ساختن مجسمه ها و ساختمان هاى عظيم
پرداختند و به ساختن چشم اندازهاى مدنى زيبا و دلربا اكتفا كردند، به گسترش دامنه
علوم و فرهنگ پرداختند، به ادبيات ، شعر و هنرهاى زيبا توجه نمودند، اما در
انتقال اسلام و انتشار آن در اروپا كوتاهى به خرج دادند و نتيجه هم اين شد، كه اين
سرزمين ها با اسلام ناآشنا و بيگانه بمانند و همچنان از اسلام دور باشند.
نكته دوم اينكه ، دايره فعاليت و جنب و جوش اصلى اين سرزمين ها، فعاليت مادى
تكنولوژيكى و مكانيكى است . از طرف ديگر از جمله سنت ها و قوانين الهى حاكم بر هستى
اين است كه خداوند هر فرد، ملت ، اجتماع بشرى و موسسه انسانى را در زمينه اى كه
براى تلاش و فعاليت خود بر مى گزيند يارى و كمك مى نمايد. اين است كه خداوند مى
فرمايد:
كلا نمد هولاء و هولاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا انظر كيف فضلنا
بعضهم على بعض و للاخره اكبر درجات و اكبر تفضيلا (42)
و ما هر يك از اينان (را كه آخرت طلبند) و از آنان (كه دنيا پرستند، در اين جهان ) از
بخشايش پروردگارت (بهره مند مى گردانيم و به آنها) كمك مى رسانيم (و كافر و مومن
را براى خوان يغما مى نشانيم ؛ چرا كه در صورت رعايت اسباب و
علل .) بخشش پروردگارت هرگز از كسى ممنوع نشده است ببين چگونه برخى (از
مردمان ) را بر برخى ديگر (در همين دنياى ناچيز به سبب تفاوت تلاش و كوشش شان )
برترى داده ايم و (يكى را شاه ، دارا، دانا و ... و يكى را گدا، ندار، نادان و ...) قرار
داده ايم ، اما بدان در دنياى مهم و ارزشمند آخرت ، درجات بزرگتر و برتريهاى سترگ
تر است (و تفاوتها و فاصله ها بيشتر است ؛ چرا كه آنجا سراى جاويدان است و بهشت و
درجات عظيم آن در ميان است . پس اى انسان ! براى آن به مسابقه بپرداز و شبانه روز
بكوش ).
اين است كه وقتى اين سرزمين حوزه مادى را براى تلاش ها و نشان دادن هوشيارى ، نبوغ و
توليدكنندگى خود انتخاب كرد به فتوحات عظيم و پيشرفت هاى چشمگيرى دست يافت و
پيروزى هاى سرسام آورى را كسب نمود، به طورى كه توانست انرژى هاى مختلف را به
خدمت بگيرد، رازهاى نهفته و اسرار ناگفته اى را برملا سازد و
وسايل گوناگونى را براى رفاه زندگى ، گسترش و آسان نمودن آن به خدمت خود
درآورد، اما از آرامش ، آسايش ، ايمان عميق ، هدف صالح ، غايات ايده
آل و از همه مهمتر از ايجاد وفاق و سازگارى ميان دين و دنيا محروم و بى بهره ماند.
حال آنكه خداوند از زبان مومنين مى فرمايد:
و منهم من يقول ربنا ءاتنا فى الدنيا حسنه و فى الاخره حسنه و قنا عذاب النار
(43)
و برخى از آنان مى گويند: پروردگارا! هم در دنيا به ما نيكى رسان و هم در آخرت به
ما نيكى عطا فرما (و سراى آجل و عاجل ما را خوش و خرم گردان ) و ما را از عذاب آتش
(دوزخ ) محفوظ نگاه دار.
تمدن اضطراب و روح فرسايى
همچنانكه گفته شد اين سرزمين ها تنها حوزه مادى و صنعتى را براى فعاليت هاى خود
برگزيدند و در نتيجه به پيشرفتهاى باشكوهى
نايل آمدند و در اين راه واقعا شكوفا شدند، اما هنگامى كه براى جنبه روحى و دنياى قلب
و نفس اهميتى قايل نشدند و نسبت به شناخت هدف صالح زندگى بى توجهى به خرج
دادند و جانب اخلاقى ، ايجاد سازگارى ، همخوانى ميان اخلاق فاضله و دستاوردهاى
صنعتى بشر را از نظر دور داشتند. (چرا كه هيچ كدام از اين صنايع ، اختراعات و
پيشرفت ها، بدون اخلاقى كه حرص و اشتهاى مهار گسيخته انسان ، حب
مال ، تسلط بر ديگران و ظلم نسبت به ساير
ملل را كنترل مى كند، به درد نمى خورد؛ زيرا تنها اخلاق است كه مى تواند زمام اين امور
را به دست بگيرد و اين علوم را به درستى به سوى هدف نيك و خبر هدايت و راهبرى
نمايد).
بله ! زمانى كه غرب و در پيشاپيش آنها آمريكايى كه در اين شب مبارك و زيبا در آن
گردهم آمده ايم ، جانب اخلاقى ، اعتقادى و روحى را از نظر دور داشت نتيجه آن شد كه اين
سرزمين ها از لحاظ روحى ، سركش ، مضطرب و سرگردان شوند و پريشانى ، نگرانى
، ملامت و روح فرسايى بر آن ها حكمفرما گردد.
اين جنب و جوش هاى ناشى از اضطراب و ملامت و سرخوردگى اى كه ملاحظه مى كنيد،
چيزى جز بازتاب طبيعى و در عين حال بسيار سخت بر ضد طغيان ماده گرايى و ماديگرى
، انباشت و تراكم پولى و مادى نيست ، به همين خاطر اين سرزمين ها همچنانكه گفتم در آن
واحد خوشبخت و بدبخت هستند، اما اكنون در حال اضطراب و پريشانى به سر مى برند و
فعلا از جان و وضع خودشان چندان آگاه نيستند و
كنترل خودشان را در دست ندارند و درست مانند مركبى شده اند كه زندگى سوار آنها شده
است نه اينكه ايشان سوار زندگى باشند، اين است كه زندگى نيز، بى رحمانه آن را
به حركت در مى آورد و هنوز آمادگى آن را پيدا نكرده اند كه بتوانند ايام زندگى را به
كام خود و به صورتى موزون و آرام بچرخانند.
عظمت و بزرگى شما
جوانان مسلمان ! فرزندان امت هميشه جاويد ابراهيمى - محمدى ! شما مى توانيد به اين
تمدن درس (صحيح زندگى ) بدهيد و هدايت و راهبرى آن را به دست بگيريد و به عنوان
يك منتقد به آن نگاه كنيد، نه به صورت يك خوشه چين كه مى خواهد دامن خود را از خوشه
هاى آن انباشته كند و نه نگاه يك دنباله رو يا يك دانش آموز كوچك و ناچيز.
با اين حال و با تاسف فراوان ملاحظه مى كنم جوانانى كه به اين سرزمين ها مى آيند، در
حالى به اين كشورها قدم مى گذارند كه آمادگى چندانى ندارند و والدين ، اساتيد،
مربيان و سردمداران كشورهايشان آن ها را چنان بار نياورده اند كه احساس شخصيت
مستقل بكنند. اين است كه ما يك شخصيت اسلامى نداريم ما چنان به اين سرزمينها رو مى
آوريم ، انگار كه خود ما در صحرا و بيابان زندگى مى كنيم و در خلا به سر مى بريم
، گويى هيچ گونه تاريخ ، تمدن ، دين و فرهنگى نداريم . ما به
شكل آدم هاى كوتوله به اين كشورها قدم مى گذاريم . گويى ما بسيار حقير و ناچيز و آن
ها كاملا عظيم و غول پيكرند.
برادران من ! در حالى كه چنين نيست ، شما بسيار باهيبت و عظمت هستيد و آنها بسيار ريز و
ناچيز مى باشند. شما استاد هستيد و آنها شاگردان شما هستند. شما هدايتگر و جهت دهنده ، و
آنها خوشه چين هستند. در گذشته هم چنين بود، اما ما شخصيت خود و اعتماد به جاودانگى
اسلام را از دست داديم تا جايى كه حتى اطمينان خود به صلاحيت اسلام نه تنها براى
همراهى با جهان معاصر، بلكه براى رهبرى دنياى كنونى را نيز از دست داديم .
ما در سرزمينهاى اسلامى خود، نظير هند، پاكستان ، ايران ، افغانستان و حتى در مصر و
سوريه با طبيعت و سرشت تمدن غربى و حقيقت آن آشنايى نداريم و اساتيد ما در
دانشگاهها و مدارس موجود در آن كشورها نتوانسته اند وجود ما را با اطمينان و اعتماد به نفس
شارژ كنند و چشم ما را به روى اين تمدن و آسيب ها، نقطه ضعف ها، پرتگاه ها، اضطراب
ها و ورشكستگى هاى آن بگشايند. اين است كه مسئوليت اين عدم اعتماد به نفس موجود در ما،
بيش از خود ما بر گردن اساتيد ماست .
با اين همه مادامى كه شما به اين سرزمين ها آمده ايد، ناگزير بايد روح اين تمدن مادى
را به خوبى بشناسيد: وحى اى كه بر اين تمدن سيطره پيدا كرده و آن را به صورت
مركب مادى درآورده است از هرگونه عقل و روحى محروم و بى بهره است .
شما بايد در بررسى اين تمدن تعمق و دقت نظر به خرج بدهيد و ميان محسان و بدى هاى
آن ، و نيز بين دستاوردها و آسيب هاى زيانبار آن موازنه نماييد. شما بايد در مورد زمينه
هايى كه ما مى توانيم از آنها استفاده كنيم ، به خوبى تحقيق كنيد و نيز چشم خود را باز
كنيد و ببينيد بايد از طريق چه حوزه هايى از اين تمدن دورى كنيم و به صورتى سالم
و صحيح از آن فرار نماييم ؛ درست همان طور كه از يك فرد جذامى فرار مى كنيم .
بايد حوزه ها و زمينه هايى را كه ضرورت دارد ما در آن ها نقش يك دانش آموز را اجرا كنيم
مشخص كنيم ؛ چرا كه :
الحكمه ضاله المومن من حيث وجدها فهو احق بها
حكمت گمشده مومن است . هرجا آن را بيابد، نسبت به آن سزاوارتر است .
پس از تعيين اين زمينه ها بايد به شاگردى اين تمدن در اين حوزه ها و اساتيد
دانشگاههايى كه در اين زمينه فعاليت دارند، بپردازيم .
حال سوال اينجاست حوزه هايى كه بايد از آنها دورى گزينيم ، از آنها فرار كنيم ، از
غرق شدن در ورطه آنها برحذر باشيم و همواره آنها را حقير و خوار بشماريم ، كدامند؟ اين
حوزه ها عبارتند از: حوزه عقيده ، ايمان ، روح ، اخلاق ، شخصيت ، شناخت ارزش انسان ، هدف
درست ، ارزش ها و آرمان هاى فاضله ، ايمان به غيب و شعاير اسلامى .
پاسدار شخصيت خود باشيد
برادران من ! در اينجا مقدارى محافظه كار و محتاط باشيد در اينجا در موقعيت و سطح
بالايى قرار گيريد، نه در سطح پايين و نازل . به طورى كه به تمجيد و تحسين اين
تمدن بپردازيد و در دل انگيزى و طراوت و خرمى آن مبالغه نماييد. اين كار شما نسبت به
عنوان مسلمانى كه به دين خودش احساس عزت مى كند، به قرآن ايمان دارد،
حامل تاريخ درخشان و فروزانى چون تاريخ اسلام است ، مسلمانى كه پيشوا و رهبرى
براى انسانيت است و همواره اين نقش را تا قيام قيامت ايفا خواهد كرد، نيست .
به نظر من آمدن به اين كشورها هيچ منعى ندارد. من از جمله كسانى نيستم كه معتقدند درست
نيست فرد مسلمان حتى براى تعليم و تعلم هم كه شده به اين كشورها بيايد، نه من در
اين زمينه از اين افراد اهل غلو و تندرو نيستم .
بنده شخصا به عنوان يك جستجوگر در زمينه فلسفه ، تمدن و تاريخ كه در اين زمينه ها
جنب و جوش هايى داشته و در امر كتاب و نوشتن معاصر نيز سهم ناچيزى داشته ام به شما
مى گويم : شخصيت و هويت خود را از دست ندهيد و خود را بى ارزش قلمداد نكنيد برعكس ،
شما نيز مثل حضرت ابراهيم (ع ) كه او نيز مانند شما در ميان مردمى مشرك ، بت پرست و
خرافى زندگى مى كرد، بگوييد:
كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوه البغضاء ابدا حتى تومنوا بالله وحده ...
(44)
شما را قبول نداريم و در حق شما بى اعتناييم و دشمنى و كينه توزى هميشگى ميان ما و
شما پديدار آمده است تا زمانى كه به خداى يگانه ايمان مى آوريد و او را به يگانگى
مى پرستيد ...
شما نيز بايد اينگونه باشيد و به اين مدنيت كفر بورزيد؛ البته نه بطور كلى ،
بلكه به عنوان تمدن باستانى ايده آل و تمدنى كه در اوج تعالى و شكوه است . ما
براى اين تمدن ارزش قائل هستيم و گاه گاهى در زمينه تعظيم و سازماندهى امور
زندگى ، ايجاد رفاه در عرصه حيات ، علوم صنعتى ، تجربى ، رياضى و فن آورى
(45) از آن بهره مى گيريم . با اين حال ، همواره جانب احتياط را رعايت مى كنيم و آن را
در حوزه ايمان ، عقيده و اخلاق ، الگو قرار نمى دهيم .
اين خلا روحى اى كه غرب و تمدن غربى از آن رنج مى برد و آن را به لبه پرتگاه
سقوط و فروريختگى رسانده و به مسير خودكشى كشانده است . در نتيجه تمدن كنونى
غرب به سوى خودكشى مى رود و چنانكه دكتر محمد
اقبال مى گويد:
هر امتى كه از هدايت ربانى محروم و از جهت دهى آسمانى بى بهره شد، سرانجام
كمال و ترقى آن ، برق و بخار است .
فرنگ يا غرب در اثر دود كارگاهها و كارخانجات ، به يك ظلمت تاريك و كشنده
تبديل شده است و اين وادى ايمن براى تجلى الهى قابليت خود را از دست داده و شايسته
چنين تجلى اى نيست .
با اين حال با كمال تاسف بايد گفت كه بهره اين سرزمين ها از دين آيين نصرانيت و
شگرد آن ها، تاكيد فراوان و تمركز فوق العاده بر جنبه صنعتى و مادى بوده و همين امر
نيز سر بدبختى انسانيت است . به همين خاطر هم جهان كنونى يك عالم حيران و سرگردان
است و سرنوشت خود را به صورت اضطراب و پريشانى ، فساد اخلاقى ، فقر روحى و
سرگردانى ميان ماده گرايى افسارگسيخته و رهبانيت افراطى غير
معقول رقم زده است .
تمدن سراب و فريب
شما بايد به سرزمين خودتان برگرديد و به مردم و بويژه جوانان و تحصيلكردگان
آن بگوييد: ما در جوانب گوناگون اين تمدن غور كرديم و آن را آزموديم و خود را با آتش
آن سوزانديم . در قلب آن زندگى كرديم و دست آخر، به پوشالى و توخالى بودن آن
به خوبى پى برديم .
شما بايد به ميان آن ها برگرديد و سر اين تمدن را براى آنان فاش كنيد تا ابر
تاريكى كه ديدگان آنها را از ديدن حقيقت اين تمدن ناتوان كرده ، كنار برود و اين اعتماد
و اطمينان غيرواقعى و بيش از اندازه اى كه به غرب دارند و اين همه تقديس و تنزيهى
كه براى اين تمدن قائلند فروكش كند.
شما بايد اين كار را انجام دهيد و زمام امور سرزمين هاى خود را به دست بگيريد و آن را
به سوى اسلام هدايت و رهبرى نماييد.
شما بايد بار ديگر اعتماد آنها را نسبت به شايستگى و صلاحيت اسلام ، علوم اسلامى و
جاودانگى رسالت اسلام بازگردانيد و به آنها بگوييد ما بيشتر از شما غرب را
شناختيم . در بستر آن نشو و نما كرديم و ساليان
سال در آن فضا عمر خود را سپرى نموديم و فهميديم كه آن تمدن ، يك تمدن توخالى و
يك سراب فريبنده است .
كسراب بقيعه يحسبه الظمان ماء حتى اذا جاءه لم يجده شيئا و وجدالله عنده فوفاه
حسابه (46)
به سرابى مى ماند كه در بيابان بى آب و علفى شخص تشنه اى آن را آب پندارد، اما
هنگامى كه به سراغ آن برود، اصلا چيزى نيابد، مگر خدا را كه (او را بميراند و) به
حساب او برسد و سزاى (عمل ) او را به تمام و
كمال بدهد ... .
به دانش آموزان ، دانشجويان و ساير دست اندر كاران امور تعليم و آموزش و آنجا كه به
غرب طورى نگاه مى كنند كه گويى غرب الگوى تمام عيار است ، غرب در آسمان و آنها
در زمين هستند و يا اينكه غرب قله بلندى است كه آنها مانند بچه هايى كه در دامنه كوه
ايستاده اند و به آن قله به عنوان آسمان بلند مى نگرند، بگوييد: برادران ما! اينگونه
نيست كه شما فكر مى كنيد و اتفاقا قضيه ، برعكس تصور شماست .
اين پيام من به شماست و شايد اين حرفها توانسته باشد ساكنى را در ميان شما به
تحرك درآورد، يا امر ناپيدا و قدرت پوشيده شما را به جنب و جوش درآورد و شما را
وادار كند به تقدير و سپاسگزارى نعمت خداوند
متعال بپردازيد كه شما را با نعمت اسلام ، مكرم و گرامى داشت .
از خداوند متعال مسالت مى نمايم كه من و شما را موفق بدارد و از او مى خواهم كه شما را
در اين سرزمين ها همچنان بر صراط مستقيم نگه دارد و پايدار نمايد و بتوانيد به تمام
معنى كلمه مسلمان باشيد.
نمازهايتان را به صورت دقيق و درست ادا نماييد، واجبات دينى را انجام بدهيد و مواظب
شخصيت اسلامى و آداب و رسوم زيبا و گرانبهاى برگرفته از قرآن و سنت باشيد و در
اينجا نقش هدايتگرانه ، امامت ، جهت دهنده و مرشد را به خود بگيريد نه بچه دانش
آموزهايى دنباله رو.
از خداوند مى خواهم كه به من و شما توفيق عنايت فرمايد و گام هاى ما را در اين
لغزشگاه كه در آن نه تنها قدم ها، بلكه كوههاى عظيم و سر به فلك كشيده نيز مى
لغزند، استوار بگرداند. دست شما را بگيرد و قلوب شما را به يكديگر پيوند بدهد و
مشعل ايمان را در دل شما برافروزد كه در پرتو آن تا هر زمانى كه در اينجا مى مانيد،
به عنوان يك مسلمان زندگى كنيد و هرگاه در پناه خدا به سرزمين هاى خود برگشتيد،
به عنوان يك مسلمان برگرديد و در آنجا بيش از اينجا دعوتگران غيور و ثابت قدمى
باشيد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
تمدنهاى معاصر در آينه قرآن
اين سخنرانى ، خطبه نماز جمعه اى است كه در دانشگاه تورنتو (47) در كانادا كه
در تاريخ بيست و دوم جمادى الاخر سال 1397 هجرى قمرى / دهم ژوئن 1977 م . به
هنگام آخرين ديدار مولف از آمريكا ايراد شده است .
اما بعد! اعوذ بالله من الشيطان الرجيم : و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداوه
و العشى يريدون وجهه ولا تعد عيناك عنهم تريد زينه الحيوه الدنيا ولا تطع من اغفلنا
قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا (48)
با كسانى باش كه صبحگاهان و شامگاهان خداى خود را مى پرستند و به فرياد مى
خوانند، (و تنها رضاى ) ذات او را مى طلبند و چشمانت از ايشان (به سوى ثروتمندان و
قدرتمندان مستكبر) براى جستن زينت حيات دنيوى برنگردد و از كسى فرمان مبر كه (به
خاطر دنيادوستى و آرزوپرستى ) دل او را از ياد خود
غافل ساخته ايم و به دنبال آرزوى خود روان گشته است (و همواره فرمان يزدان را ترك
گفته است ) و كار و بارش (همه ) افراط و تفريط بوده است .
همچنان كه همه مى دانند و ما نيز ايمان داريم ، قرآن كتاب خداوند و كتاب معجزه آميز
جاويدى است كه سر زندگى و طراوت آن كهنگى نمى پذيرد و شگفتيهاى آن پايانى
ندارد و در هر عصر و زمانى جديدترين راه به شمار مى رود و براى هر عصر و هر مرحله
از مراحل زندگى و همچنين تمام نسل ها تازه ترين روش مى باشد. قرآن آينه درخشان ،
صاف و روشنى است كه تمام افراد، امت ها و نسل هاى بشرى سيماى خود را به صورت
صاف و روشن در آن مى بينند.
خداوند متعال هم با مخاطب قراردادن بنى آدم ، كه در حقيقت همه
نسل هاى گذشته و آينده اى هستند كه پس از نزول قرآن و بعثت محمدى (ص ) پا به
عرصه وجود مى گذراند فرموده است :
لقد انزلنا اليكم كتابا فيه ذكر كم افلا تعقلون (49)
ما برايتان كتابى (به نام قرآن ) نازل كرده ايم كه وسيله بيدارى و آوازه و بزرگوارى
شما است . آيا نمى فهميد كه سود و عظمتتان در چيست ؟ ...
بدين ترتيب قرآن كتابى است كه در آن از هر مرحله از
مراحل زندگى و همه نسلهاى بشرى سخن به ميان آمده است ، و در آن امور مربوط به جهت
بخشى ، ارشاد و راهبرى نسل هاى گوناگون انسانى بيان شده است و مجموعه سوره هاى
آن ناطق ، زنده و هميشه جاويد است .
اگر سوال شود كه در چه سوره اى از سوره هاى قرآن ، عصر و تمدن حاضر به
صورت دقيق توصيف شده است ؛ تمدنى كه علامت بارز آن در اثر توجه بيش از حد به
امور محسوس و قابل رويت و انكار حقايق غيبى و ماوراى اين زندگى ، تمودن ماده گرايى
است . تمدنى كه ماديت و پيشرفت مادى را به صورت بتى درآورده است كه مورد عبادت و
پرستش قرار گيرد و آن را الگوى برترى قلمداد نموده كه از آن تقليد و پيروى مى
شود و آن را غايت قصوى ، هدف نهايى ، مدل كامل و مقصد برتر قرار داده است ؟ در پاسخ
مى گويم : سوره كهف (50) است .
خداوند متعال اين سوره مباركه را با اين عبارت آغاز كرده است كه :
انا جعلنا ما على الارض زينه لها لنبلوهم ايهم احسن عملا و انا لجاعلون ما عليها
صعيدا جرزا (51)
ما همه چيزهاى روى زمين را زينت آن كرده ايم (و جهان پر زرق و برق و پرنعمتى را براى
انسانها آراسته ايم ) تا ايشان را بيازماييم (و ببينيم از آنان ) كدام يك كار نيكوتر مى
كند و ما (عاقبت اين جهان پر زرق و برق مردمان را درهم مى پيچيم و) آنچه را روى زمين
است (صاف مى كنيم و) به خاك مسطح و بى گياهى
تبديل مى نماييم (و اين سرزمين پرجوش و خروش را بيابان برهوت خشك و خاموش مى
گردانيم و نيكان را به بهشت و بدان را به دوزخ مى رسانيم ).
نشانه بارز اين زندگى (مادى ) و تمدنى كه ما امروز در قلب آن زندگى مى كنيم (خوب
) به معناى وسيع كلمه ، تكيه فوق العاده ، تمركز
كامل ، شيفتگى و علاقه بى حد و مرز به تزئينات و تجملات زينت بخش فريبا و مظاهر
توخالى ، و تحقير و دست كم گرفتن ساير امور ديگر و پست قلمداد نمودن حقيقت است .
اين است كه خداوند متعال اين سوره را با اين عبارت آغاز مى كند كه :
و انا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا (52)
و ما (عاقبت اين جهان پرزرق و برق مردمان را درهم مى پيچيم و) آنچه را روى زمين است
(صاف مى كنيم و) به خاك مسطح و بى گياهى
تبديل مى نماييم (و اين سرزمين پرجوش و خروش را بيابان برهوت خشك و خاموش مى
گردانيم و نيكان را به بهشت و بدان را به دوزخ مى رسانيم .
پس با مخاطب قراردادن پيامبر خود (ص ) در اين سوره مباركه مى فرمايد:
و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداوه و العشى يريدون وجهه ولا تعد عيناك
عنهم تريد زينه الحيوه الدنيا ولا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا (53)
با كسانى باش كه صبحگاهان و شامگاهان خداى خود را مى پرستند و به فرياد مى
خوانند، (و تنها رضاى ) ذات او را مى طلبند و چشمانت از ايشان (به سوى ثروتمندان و
قدرتمندان مستكبر) براى جستن زينت حيات دنيوى برنگردد و از كسى فرمان مبر كه (به
خاطر دنيادوستى و آرزوپرستى ) دل او را از ياد خود
غافل ساخته ايم و به دنبال آرزوى خود روان گشته است (و همواره فرمان يزدان را ترك
گفته است ) و كار و بارش (همه ) افراط و تفريط بوده است .
نسلى كه ما با آنها زندگى مى كنيم و از جمله آنها هستيم ، نسلى كه معاصر آنها هستيم و
در اينجا با آنها رو به رو شده ايم ، نسلى است كه يا غفلت كرده و يا خود را از ذكر
خداوند به غفلت و بى خبرى زده است . اين است كه خداوند مى فرمايد:
ولا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه ... (54)
از كسى فرمان مبر كه (به خاطر دنيادوستى و آرزوپرستى )
دل او را از ياد خود غافل ساخته ايم و به دنبال آرزوى خود روان گشته است (و همواره
فرمان يزدان را ترك گفته است ) ...
چنين شخصى پيرو (هوا) است و به همين خاطر:
و كان امره فرطا... (55)
و (همه ) كار و بارش افراط و تفريط بوده است ...
مشخصه ممتاز چنين نسلى افراط و تفريط در همه امور است . اين است كه دوستدار نهايت ،
تازگى ، لطافت و رسيدن به اوج (در همه چيز) است . اين است كه :
و كان امره فرطا (56)
و (همه ) كار و بارش افراط و تفريط بوده است .
سپس در ادامه مى فرمايد:
و اضرب لهم مثل الحيوه الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض
فاصبح هشيما تذروه الرياح و كان الله على
كل شى ء مقتدرا المال و البنون زينه الحيوه الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند
ربك ثوابا و خير املا (57)
اى پيغمبر! براى آنان (كه به دارايى دنيا مى نازند و به اولاد و
اموال مى بالند) مثال زندگى دنيا را بيان كن كه همچون آبى است كه از (ابر) آسمان
فرو مى فرستيم . سپس گياهان زمين از آن (سيراب مى گردند و سبب آن رشد و نمو مى
كنند و) تنگاتنگ و تودرتو مى شوند (... ولى اين صحنه
دل انگيز ديرى نمى يابد و باد خزان وزان مى گردد و گياهان سرسبز، زردرنگ و) سپس
خشك و پرپر مى شوند و بادها آنها را (در اينجا و آنجا) پخش و پراكنده مى سازند و ...
خدا بر هر چيزى توانا بوده (و هست ) دارايى و فرزندان ، زينت زندگى دنيايند (و
زوال پذير و گذرايند) و اما اعمال شايسته اى كه نتايج آنها جاودانه است ، بهترين
پاداش را در پيشگاه پروردگارت دارد و بهترين اميد و آرزو است ...
پس از آن ، خداوند اين سوره را با اين عبارت به پايان مى برد كه :
قل
هل ننبئكم بالاخرين اعمالا الذين صل سعيهم فى الحيوه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون
صنعا اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم
القيمه وزنا (58)
اى پيغمبر! به كافران بگو: آيا شما را از زيانكارترين مردم آگاه سازم ؟ آنان
كسانى هستند كه تلاش و تكاپوى آنها (به سبب تباهى عقيده و باورشان ) در زندگى
دنيا هدر مى رود (و بى فايده مى شود) و خود گمان مى برند كه به بهترين وجه كار
نيك مى كنند (و طاعت و عبادت شرك آلودشان موجب رستگاريشان مى شود آنان كسانى
هستند كه به آيات (قرآنى و دلايل قدرت ) پروردگارشان و ملاقات او (در جهان ديگر،
براى حساب و كتاب ) بى باور و كافرند و در نتيجه اعمالشان
باطل بوده و به هدر مى رود و در روز رستاخيز ارزشى براى ايشان
قايل نمى شويم (و قدر و منزلتى در پيشگاه ما نخواهند داشت ).
اين نكته مهم و بارز كه توجه و نظر ما را به خود جلب مى كند و بايد توجه همه
اهل نظر در قرآن را به خود جلب كند، اين فرمايش خداوند است كه مى فرمايد:
و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا (59)
و خود گمان مى برند كه به بهترين وجه كار نيك مى كنند (و طاعت و عبادت شرك
آلودشان موجب رستگاريشان مى شود).
بدين ترتيب خداوند پيشاهنگان اين تمدن و كسانى كه در
حال حاضر زمام آن را در دست دارند و كسانى كه براى آن نقشه و برنامه طراحى مى
نمايند از اين لحاظ جدا مى كند كه نسبت به كارهاى خود بسيار حسن ظن دارند و فكر مى
كنند بر راه درست و خير حركت مى كنند. البته آنها معتقدند كه در تمام
مراحل پيشرفت و ترقى اين تمدن ، كار درست و صحيح را انجام داده اند.
آنان كارهاى ناروا و نادرست انجام مى دهند و مى پندارند كه كار درست و شايسته اى را
به انجام رسانده اند، به منهدم كردن امور مى پردازند و به زعم خود به سازندگى
آنها دست يازيده اند، تخريب مى كنند و چنين مى پندارند كه امور تازه را پديد آورده و
پروژه هاى جديدى را ابداع مى كنند. فساد مى كنند و به زعم خود نسبت به انسانيت نيكى
مى كنند. اين يك حقيقت است .
اين همان نكته اى است كه ما را به چالش مى كشاند و ما نيز تمام زمامداران اين سرزمين ها و
قلمروى را كه در سرنوشت ساير امت ها و ملل دخالت و قلدرى مى كنند و در اوضاع مدنى
ساير نقاط، و برنامه ها و طرح هاى آنها دست اندازى مى نمايند و با اين
حال فكر مى كنند كه كار خوبى انجام مى دهند، به محاكمه مى كشانيم .
به همين خاطر دجال بزرگى كه پيامبر (ص ) از آن خبر داده و امت خود را از آن برحذر
داشته است همان پيشواى اين تمدن برتر بزرگ است .
پيشوايى كه زمام آن را بر عهده دارد و متولى كبر و خود برتر بينى است . اين
دجال نمادى از اين ماديت و ماده گرايى لجام گسيخته و گسترده است ، اين است كه در
احاديث صحيحى كه محدثين بزرگ اسلامى آنها را روايت كرده اند پيامبر (ص ) همواره امت
خود را به قرائت اين سوره تشويق كرده و فرموده است كه قرائت اين سوره فرد را از
فتنه دجال در امان مى دارد؛ چرا كه اين سوره ، نقطه حساس را هدف مى گيرد و بر
محل درد، انگشت مى گذارد و خطرهايى را كه از طريق اين تمدن افسونگر، فريبنده ،
تندرو و افراطى دور سر بشريت مى چرخند، به صورت درست و دقيق مجسم مى نمايد.
اين است كه اين سوره به صورت ويژه ، سوره عصر ماست . هر چند كه در برگيرنده
معانى فراوان عميق و فراگيرى است و هر جوينده هدايت و طالب نور و هر كسى كه به
خداى متعال رو آورده است مى تواند بهره خاص خود را از آن ببرد. با اين همه اين سوره
به صورتى خاص بر نقطه اى تاكيد مى كند كه عصر ما با آن دست به گريبان است .
تمام امثال و داستان هايى كه در اين سوره آمده است بر
حول اين محور و نقطه اصلى مى چرخد؛ چرا كه اصحاب كهف نيز دقيقا كسانى بودند كه
از حكم مدنيتى كه در عهد آنها داراى سيطره و غلبه بود، سرباز زدند و گفتند:
فقالوا ربنا رب السموات و الارض لن ندعوا من دونه الها لقد قلنا اذا شططا هولاء
قومنا اتخذوا من دونه آلهه لولا ياتون عليهم بسلطان بين ... (60)
و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است . ما هرگز غير از او معبودى را
نمى پرستيم . (اگر چنين بگوييم و كسى جز او را معبود بدانيم ) در اين صورت سخنى
(گزاف و) دور از حق گفته ايم (سپس برخى از آنان به برخى ديگر گفتند:) اينان ،
يعنى قوم ما، به جز الله ، معبودهايى را به خدايى گرفته اند (چه مردمان حقيرى ! چرا
بايد بتهاى ساخته دست خويش را بپرستند، مگر
عقل ندارند؟) اى كاش ! دليل روشنى بر (خدايى ) آنها ارائه مى دادند ...
بعد از آن داستان دو مردى را كه يكى از آنها به حيات دنيوى روى مى آورد و به پرستش
آن مى پردازد و از فرط دنيازدگى مجنون آسا به تقديس آن مى پردازد و ماوراء اين حيات
را انكار مى نمايد بيان مى گردد.
سپس داستان موسى و خضر بيان مى شود كه در آن خضر به انجام امور شگفت انگيز و
حيرت آورى مى پردازد كه امور محسوس را به مبارزه مى طلبد و منطق و رويكرد فردى را
به ميدان مى طلبد كه به چيزى غير از امور محسوس و
قابل رويت ايمان ندارد، ولى ناگهان مى بيند كه در پس پرده اين امور حقايق غيبى
ديگرى نهان است كه با كنار رفتن پرده و حجاب براى موسى (ع ) واضح و آشكار مى
شوند.
پس از آن داستان ذوالقرنين مطرح مى شود كه خداوند براى او نيز نيروى ويژه اى را
مسخر فرموده و وسايل فراوانى را در اختيار او قرار داده بود كه آنها را در خدمت خير و
صلاح انسان ها و مدنيت به كار مى گرفت و نه خود فريفته آنها مى شد و نه آنها را
عامل فريب ديگران قرار مى داد و بر خلاف تمدن غربى كه ما اكنون در آن و در همه جاهاى
ديگر با آن زندگى مى كنيم و زمام انسان را در دست گرفته ، او زمام تمدن و وسايلى را
كه در اختيار گرفته بود، در دست داشت .
از خداوند مى خواهيم كه ما را موفق و هدايت بفرمايد:
و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم زهره الحيوه الدنيا لنفتنهم فيه و رزق ربك
خير و ابقى و امر اهلك بالصلاه و اصطبر عليها لا نسئلك رزقا نحن نرزقك و العاقبه
للتقوى (61)
چشم خود را به نعمتهايى كه به گروههايى از كافران داده ايم ، مدوز. اين نعمتهاى مادى
كه زينت زندگى دنياست ، بديشان داده ايم ، تا آنان را بدان بيازماييم . داده (اخروى
جاويدان و سرمدى ) پروردگارت ، بهتر و پايدارتر (از اين نعمتهاى موقت و زودگذر
جهان فانى ) است خانواده خود را به گزاردن نماز، دستور بده (چرا كه نماز مايه ياد
خدا و پاكى و صفاى دل و تقويت روح است ) و خود نيز بر اقامه آن ثابت و ماندگار
باش . ما از تو روزى نمى خواهيم ، بلكه ما به تو روزى مى دهيم . سرانجام (نيك و
ستوده ) از آن (اهل تقوا و) و پرهيزگارى است .
صدق الله العلى العظيم و صدق رسوله الكريم
آنچه در آمريكا نيافتم
اين سخنرانى در مركز جامعه مسلمانان مقيم شيكاگو (62) در يكم ماه رجب
سال 1397 هجرى قمرى / نوزدهم ژوئن 1977 م . به زبان اردو بيان شده و استاد نور
عالم الامينى الندوى آن را به عربى ترجمه كرده است .
سروران و برادران من !
شيخ جلال الدين رومى در يك قطعه اثر - كه شاعر اسلام دكتر محمد
اقبال لاهورى نيز كتاب اسرار خودى خود را با آن آغاز كرده و صدر آن را با آن قطعه
شعر آراسته است - مى گويد: دوش ديدم كه شيخى
مشعل به دست دور شهر مى چرخيد، به او گفتم :
- سرورم ! دنبال چه مى گردى ؟
گفت : از همزيستى با درندگان و چهارپايان خسته شده ام و تاب و تحملم به پايان
رسيده است . اين است كه در اين عالم به دنبال انسان مى گردم . از اين افراد
تنبل و ناقابل كه دور و بر خودم مى بينم به ستوه آمده ام . اين است كه به
دنبال يك توانا و پهلوان مى گردم كه چشمم را از مردانگى و شخصيت خود روشن و جانم
را آرام كند.
گفتم : فلانى ! نفس و جانت تو را فريفته است . به خدا تو
دنبال عنقا مى گردى . خودت را خسته نكن به همان جاى قبلى خودت برگرد. من در اين راه
تلاش بسيارى كردم و به جاهاى گوناگونى سرزدم ، ولى از چنين موجودى كه تو
دنبال آن مى گردى هيچ اثرى نيافتم .
شيخ گفت : اى مرد! من نيز دنبال چنين چيزى مى گردم . دوست داشتنى ترين چيز در نظر من
گرانبهاترين و دشوارياب ترين آنهاست . (63)
شما مى دانيد كه من به دعوت دانشجويان مسلمان A.S.M به ديدار از آمريكا آمده ام . اين
سرزمين ها براى من مانند دنياى جديدى بود. من نمى گويم كه اكتشاف جديدى مانند كار
كلمب براى كشف دنياى جديدى بود.
از A,S.M تشكر مى كنم كه اين فرصت را براى من مهيا ساختند تا از نقاط مختلف آمريكا
و كانادا ديدن كنم و بسيارى از جاهاى اين سرزمين را ملاقات نمايم و با چشم خودم آنها را
مشاهده كنم .
با ملت آنها رابطه داشته باشم و با افراد آن اجتماع پيدا كنم ، با آنها حرف بزنم ،
آشنا شوم و تا جايى كه اين اقامت كوتاه اجازه مى دهد، از اوضاع و
احوال آنها باخبر شوم .
به نيويورك ، كانادا و آمريكاى شمالى رفتم و براى اين منظور مسافت طولانى اى در
حدود پنج هزار مايل يا بيشتر را پيمودم و اكنون در پايان اين ديدار در خدمت شما هستم .
اين شهر آخرين منزل من در طول اين مسافرت است و فكر مى كنم شما مشتاق شنيدن برداشت
ها و خاطرات من از اين ديدار و ملاقات باشيد.
بارها اتفاق افتاده است كه به عنوان يكى از ساكنان سرزمينهاى در
حال توسعه (عقب افتاده ) از كاروان پيشرفت به مسافتى به
طول قرن ها، از حقيقت نهضت علمى ، و پيشرفت و داستان ترقى اين سرزمينها كه اكنون در
دامن آن هستم سخن گفته ام . اكنون اين مساله را به
حال خود مى گذارم ؛ چرا كه شما نسبت به اين مساله علم و اطلاع بيشترى داريد.
قطعه شعرى از مولانا جلال الدين رومى را براى شما خواندم و شايد آن شعر بر خلاف
توقع بيشتر برادران و خواهران باشد. مولانا از افراد سرزمين عقب مانده در كاروان
پيشرفت بشرى نبود. برعكس سرزمين او از جمله سرزمينهاى مترقى دنياى متمدن و آباد
عصر خود بود. مدت ها بود كه در آن تمدن تاسيس شده بود و آمادگى تاسيس دولت
عظيمى مانند دولت سلجوقى را پيدا كرده بود. نوابغ و متفكران بزرگى را در شعر،
ادبيات و فلسفه پديد آورده بود و جهت تمدن و زمام امور بخش شرقى جهان را در دست
گرفته بود و آثار جاويدان و چشم اندازهاى ماندگارى را در زمين به يادگار گذاشته
بود. مولوى اهل شهر قونيه و در اصل اهل ايران بود. ايرانى كه در حقيقت مى توانيم آن را
يونان شرق بناميم .
با اين همه ، شاعرى چون مولانا در آن قطعه شعر از احساسات جريحه دار و قلب مجروح
خود سخن مى گويد. او ظاهرا داستان شيخ حقيقت جويى را تعريف مى كند، ولى در حقيقت
داستان خودش را بيان مى كند و مى گويد: من انسان بينوا و بيچاره اى هستم . در اين شهر
پرجمعيت ، آباد، باشكوه و خوش سيما زندگى مى كنم و در اين منطقه متمدن و مترقى بسر
مى برم . با اين حال از شهر و ديار خود بيرون آمده و در سراسر زمين
دنبال يك انسان مى گردم .
من همه چيز را پيدا مى كنم ، ولى از ايشان خبرى نمى يابم ، مگر جاى بلند
سربرافراشته ؟ شهرهاى دلربا، باغ هاى خوش و خرم و گردشگاههاى فريبا، كوههاى
آسمانخراش ، غذاهاى متنوع ، لباسهاى گوناگون ، مظاهر رنگارنگ مدنيت و ... را مى
بينيم ، ولى چيزى به نام انسان را نمى يابم .
انسانى كه ما مى بينيم شبه انسان است نه انسان .
در بيت آخر مى گويد: كسانى را كه مى بينيم شبه انسانند نه انسان ؛ چون آنها شكم
چران و اسير ديوانه وار شهوات هستند.
موج ماشين ها
من شرق و غرب ، شمال و جنوب آمريكا را گشتم و در آن پيشرفت ماشين ها را ديدم . دقت
اصلى همه فعاليت ها و سر و سامانى كه شما در اين سرزمينها مى بينيد به علوم
رياضى ، تكنولوژى ، هندسه ، صنعت و فن بر مى گردد. اين گونه فنون در اين
سرزمينها به اوج خود رسيده اند و انسان به هر وسيله اى كه مى توانسته افراط و
تندروى نمايد، كار خود را به انجام رسانده است و اين امر از
وسايل و تسهيلات رفاه و آرامش گرفته تا امكانات زندگى ، راحتى ، پرمصرفى ،
ترقى و شكوفايى به وضوح مشاهده مى شود. در اينجا مى پرسيم : آيا در اين سرزمين
پرجمعيت و آباد كه شهرهاى آن از فرط پرجمعيتى و ازدحام مردم چنان شده كه امكان دارد
انسان راه خود را در خيابان پيدا نكند، انسانى پيدا مى شود كه در سينه خود قلب
سوزناك و حزينى داشته باشد كه براى دردمندى به خاطر انسان تباه شده ، بسوزد؟ و
چشمى براى اشك ريختن بر انسانيت سرگردان و بدبخت داشته باشد؟ و خود را از دست
شهوات برهاند و از پذيرش امر و فرمان اهوا و خواسته هاى خود سرباز زند و تسليم
اين تمدن نشود و به لوازم آن گردن ننهد و حتى بتواند آن را به زير لگام خود بكشد
و آن را تسخير نمايد و بر سر و سينه آن سوار شود و بتواند زمام زندگى را به دست
بگيرد و نگذارد زندگى با او قساوت به خرج دهد و از
كنترل او خارج شود و او را به اين سو و آن سو پرتاب كند بلكه او زندگى را به
كنترل خود درآورد و آن را در اختيار بگيرد و چنانكه خودش مى خواهد بدان جهت بدهد؟
چنين كسى كجا پيدا مى شود كه خالق خود را بشناسد، پروردگارش را پرستش كند و در
گسترده محبت او و به خاطر دوست داشتن انسانيت و احترام به شان انسان زنده باشد. زمام
نفس اماره خود را در دست داشته باشد و زندگى زاهدانه ، ساده و نزديك به فطرت را در
پيش بگيرد و از اين رهعگذر لذت حقيقى را مزه كند و به خاطر انسانيت بدبخت و بيچاره ،
آب شود و پاره پاره شدن امت ها و برخورد افراد و دولت ها و خودخواهى و خودپسندى و
منفعت طلبى و مصلحت جويى او را آزار دهد و هرگاه نكبتى دامن گير يكى از دولت ها شد او
دردمند و خسته شود و براى پيشرفت تمام بندگان و سرزمينها بكوشد و خالصانه در
خدمت تمام انسانها باشد.
بخشش را دوست داشته باشد و به بذل و سخاوت دست يازد و به خاطر گريه بر
بدبختى و بيچارگى امتها و ملتهاى مختلف ، خواب به چشمش نرود و به اين فلسفه :
بخور، زندگى كن و لذت ببر ايمان نداشته باشد، بلكه با وجود گرسنگى خود از
سير شدن برادر انسان خود، احساس بهترين لذت ها به او دست بدهد و چنان احساس راحتى
كند كه راحتى ديگرى فراتر از آن متصور نباشد و معتقد باشد كه انسانيت گرانبهاترين
، گرامى ترين و شريف ترين امر موجود در زندگى است .
كسى كه تنها در آباد كردن جان و سرزمين خود تعمق نمى كند، بلكه براى آبادانى و
سازندگى انسانيت مى كوشد و دلش مى خواهد جهان را با چشم يك خانواده واحد از لحاظ
تضامن و اتحاد ببيند و اين امر را نه تنها در سطح سازمان
ملل متحد و منشور آن ، بلكه در سطح انسانيت حقيقى و طبيعى تحقق ببخشد.
كسى كه مبدا و معاد خود را مى شناسد و تمام سعى و تلاش او در اين راه خلاصه مى شود
و بر اين باور است كه او مانند خاك و خاشاكى نيست كه پس از مرگ دوباره به خاك
تبديل شود، بلكه اعتقاد دارد كه مقصدى دارد كه در آينده اى نه چندان دور بدانجا مى رود
و در آنجا درباره توانمنديها و استعدادهايى كه خداوند او را به آنها مجهز و آراسته كرده
بود، سوال مى شود.
انسان توانسته است روح زندگى را در آهن و جمادات بدمد و فضاهاى گسترده ميان آسمان
و زمين را به تسخير خود درآورد، در اعماق زمين غواصى كند و از مدار ماه و ستارگان ديگر
سر درآورد و در اين اواخر به ماه هم برسد، ولى عملا سقوط كرده است .
با اين حال هيچ يك از اين امور دال بر كمال حقيقى انسان نيستند.
اينكه انسان روح را در جمادات بدمد و آن را ناطق و زنده كند،
كمال نيست . كمال حقيقى آن است كه روح را در نفس خود بدمد و آن را زنده و گويا گرداند.
انسان جانشين خدا در زمين و نماينده او در هستى است ، لذا جايگاه او بلندتر، متعالى تر و
بزرگتر از آن است كه بنده جمادات باشد.
برعكس بايد آنها را، به خدمت بگيرد؛ البته نه تنها براى خودش ، بلكه براى
خداوندى كه خالق و پروردگار اوست و آنها را در راه تحقق بخشيدن به آنچه كه خداوند
از اين انسان و هستى مى خواهد به خدمت بگيرد.
اسير قفس طلايى
اكنون دوباره همان سوال را مى پرسيم كه چند نفر وجود دارند كه پيشرفت خود را در
تاسيس دولت و حكومت و به خدمت گرفتن مردمان و سرزمين ها و گسترش نفوذ و حكومت خود
بر نفوس و ديگران تحت كنترل درآوردن ملت ها نمى بينند، بلكه مى خواهند با تمام
اخلاص و ايثار و فارغ از هرگونه اغراض و منافعى براى انسانيت كار كنند؛ چرا كه
آينده خود را با انسانيت پيوند داده و با تمام قدرت ، عبادت حكومت يا حزب خاصى را رد
مى كنند و مى كوشند تمام ملل و مردمان از بندگى نفس ، خواسته ها، شهوات ، قدرت ، ماده
، مال ، ثروت ، علم و عقل رها شوند. انسانى كه مى تواند با تمام قدرت و عزت رو به
عالم كند و جملات عرب باديه نشينى را باز گويد كه ، اسلام او را از زمين به آسمان
برده بود و در فضاى بى كران آسمان ندا برآورد كه :
خداوند ما را برانگيخت تا هر كدام از بندگان خود را كه بخواهد از بندگى بندگان خدا،
از تنگناى دنيا به گستردگى آن و از جور اديان به
عدل انسان ، رهنمون شويم . بدين منظور ما را با دين اسلام به سوى بندگانش فرستاد
تا آنها را به اين دين دعوت نماييم . (64)
يك عرب باديه نشين در كاخ رستم ، امير فرماندهان فارس و وزير جنگ ايران ، كه نام او
دل و جان شنونده را به لرزه در مى آورد و سربازان را به وحشت مى انداخت ، مى گويد:
خداوند ما را برانگيخت تا مردم را از تنگناى دنيا به گستردگى آن رهنمون شويم .
دنيايى كه شما آن را امپراطورى ايران و دولت ساسانى ناميده ايد از ديد ما قفسى بيش
نيست . قفس هم قفس است هر چند كه تمام نرده ، سيم و شبكه هاى آن از طلا ساخته شده
باشد.
ما آمده ايم تا به حال و وضع شما گريه كنيم . چيزى كه ما را از صحراهاى عربستان
به اينجا كشاند تنها دلسوزى ، رحم و عاطفه بود.
بدبخت هاى نكبت زده ! آمده ايم تا شما را از اين قفس زرينى كه شما در آن چهچهه و هورا
مى كشيد و مانند عندليبى به سرزمين گسترده الهى و فضاهاى آزاد و بى كران لبخند
مى زنيد، آزاد سازيم .
عادات و قيود مختلف ، اسباب و تسهيلات ، فزون طلبى ، رفاه ، آسايش ، آوازخوانان ،
نوكران ، آشپزها، ساقيها، كاخها و ساختمانها شما را بنده خويش كرده اند، ولى ما تنها
بنده خداى واحديم و بس . اين است كه آمده ايم تا شما را از اين بندگيهايى كه كسى جز
خدا شمار آنها را نمى داند آزاد نماييم . (چرا كه دستگاههاى شمارش الكترونيكى
كامپيوتر يا ... چيزى جز امور محسوس و ظاهرى را شمارش نمى كند و نمى تواند امور غير
محسوس و باطنى را محاسبه كند.)
اين است كه اگر عبوديت با قلب مخلوط شد و با خون و گوشت آميخته گشت و به عنوان
طبيعتى درآمد كه انسان را در ظاهر و باطن رها نكرد و چنان شد كه انسان به خاطر اشتياق
بيش از حد نتوانست بدون آن زندگى كند، دوستدار و عاشق آن شد و آن را بر آزادى
برترى داد. دستگاه شمارشگر الكترونيكى چگونه مى تواند آن را بشمارد، عمق آن را
شناسايى كند و به ژرفا و گستره آن پى ببرد. اين است كه آن عرب باديه نشين مى
گويد: آمده ايم تا شما را از اين گونه بندگيهاى
غيرقابل شمارش رها كرده و به آزادى يگانه و يكتا رهنمون شويم .
وحدت نور و كثرت ظلمات
آزادى ، تنها يكى است ، ولى بندگيها نهايت و پايانى ندارند. همچنان كه نور، واحد و
ظلمات و تاريكيها فوق العاده فراوانند. اين است كه مى بينيم قرآن هرگاه نور را به
كار مى برد آن را به صورت مفرد استعمال مى كند و مثلا مى گويد:
يخرجهم من الظلمات الى النور ... (65)
آنها را از تاريكيها (ى زمخت گمراهى شك و حيرت ) بيرون مى آورد و به سوى نور (حق و
اطمينان ) رهنمون مى شود ...
آيا اين كار به اين خاطر است كه كلمه نور در زبان عربى جمع بسته نمى شود و نمى
توان مانند ظلمت كه با كلمه ظلمات جمع بسته مى شود، كلمه نور را با واژه انوار جمع
بست ؟ آيا قرآن نمى تواند كلمه نور را جمع ببندد؟ هرگز! اين مساله صرفا به اين
دليل است كه نور در عالم واقعى تنها يكى است و اين ظلمات و تاريكيهاست كه حد و
حصرى ندارد.
مصدر نور، واحد و همان معرفت خداوند متعال است و از اين معرفت الهى نور و هدايت
سرچشمه مى گيرد. ديدار و ملاقات اين سرزمينها بيتى از دكتر محمد
اقبال را به ياد ما مى آورد. او كه تمدن غربى را به صورت عميق و تحليلى مورد
بررسى قرار داد و بر جوانب مختلف آن احاطه پيدا كرد و بر اسرار، ابعاد و نقاط ضعف
آن اطلاع حاصل نمود، چنين مى گويد:
امتى كه از جهت دهى آسمانى و تنزيل الهى بى نصيب است ، سرانجام نبوغ و فراست آن
تسخير برق و بخار است .
در بيت ديگرى مى گويد:
علم و پيشرفت صنعتى در اروپا به حد انبوه است . با اين
حال وضعيت آنها شبيه بحرى است كه ذره اى آب حيات در آن يافت نمى شود.
در يك افسانه قديمى نيز آمده است كه : آب حيات در درياى تاريكى و ظلمات يافت مى
شود و گفته مى شود كه اسكندر، خضر را راهنماى خود قرار داده بود تا او را به كنار
سرچشمه آب حيات در درياى تاريكيها برساند، ولى خضر از انجام چنين كارى عاجز ماند
و نتوانست در اين باره كارى انجام دهد.
اقبال نيز در شعر خود به اين مساله اشاره مى نمايد و مى گويد:
اروپا دريا و دنياى ظلمات و تاريكيهاست ، ولى ذره اى آب حيات در آن يافت نمى شود.
سرنوشت و آينده امتى كه بهره اى از جهت بخشى آسمان ندارد و از نور هدايت ، رسالت و
نبوت محروم است و تنها بر علم و عقل خود تكيه زده و تمام همت و هوش خود را به آهن ،
جمادات ، فولاد و ابزار آلات اختصاص داده و تمام توان ، استعداد و شايستگى خود را با
سپر بلا قرار دادن عالم روح و روان ، بر هستى مادى و آفاق دنيوى متمركز نموده است ،
چيست ؟
اين است كه عبادات را به تسخير درآورد، ولى از
كنترل نفس و جان خود ناتوان است و فقط توانسته هستى مادى را تسخير كند و از
كنترل روح هستى عاجز مانده است .
اروپا پيشرفت مادى را هدف برتر و متعالى خود در زندگى قلمداد نمود و آن را وجهه همت
خود قرار داد. اين است كه خداوند او را در اين راه موفق كرد و توانست در اين زمينه
پيروزيهايى را كسب كند كه در آنها جاى هيچ حرف و سخنى نيست . اروپا در اين راه
توانست راه طولانى و مسافت بعيدى را بپيمايد و به اندازه چشمگيرى در اين راه سهيم
شود. درست مانند سنت الهى حاكم بر زمين ، سنت الهى در زمين به اين صورت است كه
بشر را يارى كند و در هر زمينه و بستر كارى ، اسباب و زمينه هاى پيروزى و موفقيت او
را فراهم آورد. تنها چيزى كه بايد مورد توجه قرار داد، انتخاب زمينه
عمل ، تلاش و فعاليت است .
عدم همخوانى مسيحيت با جامعه اروپايى
اروپا به خاطر علل و عوامل مختلفى كه در اينجا مد نظر ما نيست ، مسيحى شد و هر كس كه
به تاريخ اروپا، تغيير و تحولات تمدن اروپايى و مدنيت غربى بپردازد و مطالبى را
كه مورخ آمريكايى درابر در كتاب كشمكش دين و علم نوشته مطالعه نموده باشد و داستان
كليسا، قيصر و جنگهاى خونبارى را كه مدت هاى مديدى در اروپا ميان علم و دين وجود
داشته دنبال كند، به خوبى مى داند كه مسيحيت چگونه وارد اروپا شد و اروپاييان با چه
زحمت و كشت و كشتارى كه توسط مبشرين و دعوتگران مسيحى به راه انداخته شد به آيين
مسيحيت گردن نهادند.
همچنين مى داند كه پس از درگيريهاى مستمرى كه بين علم و دين برپا بود، چه عواملى
به صورت خودكار اروپا را ماديگرى فريبنده سوق داد؛ چرا كه غرب از دين بيزار شده
بود و اين هم به اين خاطر بود كه دين ، آن را زمين گير و ناتوان كرده بود و آن را به
عقب مى راند. در حالى كه طبيعت غيرتمند، آگاه و مشتاقى كه داشت ، با قدرت و عاطفه هر
چه تمامتر او را به جلو مى راند و قواى طبيعى پرده از روى مخفى گاههاى قدرت الهى و
توانمندى ها و امكانات سرسام آور پيشرفت و ترقى بر مى داشتند و
ملل مختلف در مسابقه پيشرفت با هم رقابت مى كردند و براى رسيدن به خط پايان از
هم پيشى مى گرفتند.
همه اين عوامل اروپا را واداشت تا با سرعت هر چه بيشتر و شتاب تند و تيز به پيش
برود و موجب شد يكى از ذرات هستى (اتم ) را به خدمت بگيرد و از مواد، ذخاير، قوا و
انرژيهايى كه خداوند در آنها به وديعت گذاشته بهره بردارى نمايد و كارى كند كه
خاك را به كيميا تبديل كند و جمادات را ناطق و زنده و متحرك گرداند.
به هر حال طبيعت اروپايى ، تحولات ، تطورات و انقلابهايى كه در سطح جهان به
وقوع مى پيوست ، زمينه اى را فراهم ساخت كه اروپا به انتخاب زمينه فعاليت و
تلاشهاى خود كه در آن بستر بتواند نعمتهاى خدادادى ، ذكاوت و شايستگى هاى خود را
بدون هيچ حد و مرز، و يا نياز به حيا از كتاب مقدس يا استفتا از شخصيت هاى مذهبى در
امور مربوط به حلال و حرام به كار گيرد.
بنابراين از نشانه بدشانسى اروپا و به تبع آن بداقبالى انسانيت اين بود كه اروپا
مسيحيت را به عنوان دين و عقيده انتخاب كرد و اگر از كسى در مورد تاريخ عقايد، اديان و
دينى كه با جامعه اروپا همخوانى و سازگارى ندارد و با طبيعت و عادت حاكم بر آن
همنوايى نمى كند، سوال شود، بى درنگ با تمام اطمينان و اعتماد به نفس پاسخ مى دهد
كه ديانت مسيحى .
اگر هم بپرسيم دينى كه مى تواند آرامش و اطمينان را به طبيعت و روح پريشان ، آزرده و
بى مهار اروپا بازگرداند و آن را در مسير صحيح ، جهت دهد و از زياده روى و بى مهارى
آن فرو كاهد، و دينى كه مى تواند ميان وسايل و اهداف ، توفيقى برقرار كند و ميان
اسباب و مقاصد وفاقى برقرار سازد و برنامه جديدى را براى انسانيت طراحى نمايد و
خون جديدى را در رگهاى آن به جريان اندازد و بشريت را به راه راست و مستقيم رهنمون
شود كدام است ؟ بى شك تنها جوابى كه هر حق جو، حقيقت طلب و دوستدار
عدل و انصاف به اين پرسش خواهد داد، اسلام است و بس .
البته جاى هيچ تعجبى نيست كه انسان از نظرگاه مسيحيت ، از همان بدو تولد و به
صورت فطرى گناهكار است . لذا چگونه مى تواند با بار سنگين گناهان و خطاهاى
فطرى اى كه در زير آنها كمرش خم شده يا كاروان مدنيت و پيشرفت همراهى كند؟ انسانى
كه تنها به خاطر اينكه مسيحى است ، همواره بايد معتقد باشد كه فطرتا گناهكار است ،
چگونه مى تواند اعتماد به نفس داشته باشد و به توانمندى هاى خود اعتماد كند و هستى
را به تسخير خود درآورد؟ چنين انسانى كه گناهكار و تا فرق سر غرق در
گل و لاى معصيت و گناه است و از آفرينش خود نادم و پشيمان است ، چگونه مى تواند به
نداى هستى گوش دهد و نيروهاى طبيعى نهفته در اعماق زمين را استخراج نمايد، درياها را
مسخر كند، امواج آنها را درنوردد و حتى رسيدن به ماه و ساير ستارگان و سيارات را هم
در خواب ببيند؟
زمانى كه فرد معتقد باشد از همان بدو تولد گناهكار است و گناه و معصيت براى او مقدر
است و او نيازمند دادن كفاره گناهان خود است ، چگونه مى تواند با جرات ، قدرت ، شجاعت
و اعتماد، به سفر اكتشافات هستى بپردازد و يا حتى خواب جنگيدن با هستى يا كشفهاى
علمى را هم ببيند؟
در حقيقت چنين امرى ، تلاش در راه ايجاد وفاق و سازگارى ميان دو امر ضد و نقيض و
تلاش براى سازگار كردن دو امر ناهمخوان است كه در عدم سازگارى و توافق نظيرى
ندارد. چنين كارى در حقيقت مانند كسى است كه درشكه اى را به دو اسب بسته باشد، به
طورى كه يكى از اين اسب ها در جلو و ديگرى در پشت درشكه باشد. اين دو اسب كاملا
مخالف هم هستند؛ چرا كه يكى از آنها درشكه را به جلو و ديگرى آن را به عقب مى كشد.
اروپا نيز با توجه به روحيه پر جنب و جوشى كه داشت با شدت و حدت هر چه تمامتر
به جلو مى رفت و مسيحيت نيز با همان شدت و حدت آن را به عقب مى كشاند و آن را به
رهبانيت و فرار از دنيا سوق مى داد. به طورى كه سران كليسا، ندا بر مى آوردند كه
سر پيشرفت انسانيت در كناره گيرى از زندگى و هياهوى جامعه بشرى است و اگر انسان
خواستار ترقى روحى است بايد به كوهها و غارها پناه ببرد و زندگى خود را وقف
كليسا نمايد. به زندگى خانوادگى پشت پا بزند و از زن كناره گيرد، حتى از سايه
او نيز دورى كند و از نگاه كردن به او بپرهيزد.
براى نمونه اگر كتاب ليكى را مطالعه كرده باشيد به شما مى گويد كه يك فرد
اروپايى از سايه يك زن فرار مى كرد؛ حتى اگر مادرش هم بود! مادر زحمت مسافرت
طولانى و پيمودن مسافت دور و درازى را بر خود هموار مى كرد تا چشمش به ديدار
فرزند دلبند و جگرگوشه اش روشن شود. در حالى كه او همين كه وجود مادرش را حس
مى كرد خود را از مادرش پنهان مى نمود و چنان از او فرار مى كرد كه گويى جن يا
عفريتى را ديده است . مادر هم از همان راهى كه آمده بود با دلى شكسته و مملو از حزن و
حسرت باز مى گشت ! آيا كسى نمونه چنين قساوت و شقاوتى را در عالم ديده است ؟
اين مسيحيتى است كه اروپا و آمريكا اسير و گرفتار آن شدند. نتيجه آن هم اين شد كه
وقتى سيل تمدن و پيشرفت و ترقى جارى شد بر ضد كليسا قيام نمود تا از بندگى
كليسا و هرگونه دينى رها شود؛ چرا كه به نظر آنها دين و كليسا چون صخره بزرگى
مانع رشد و شكوفايى آنها بود. اين بود كه هر آنچه را كه به نوعى به دين ارتباط
داشت رد كرد و آخرين حلقه اتصال خود با آن را از طريق قطع رابطه با كليسا، پاره
كرد.
اين مساله در مورد آمريكا صادق است . با اين حال انحطاط جهان اسلامى از زمانى شروع
شد كه رابطه خود را با دين قطع كرد! اين دو مساله حقيقت مسلم و آشكارى است و جاى هيچ
گونه شك و انكارى در آن نيست . اروپا تنها زمانى به پيشرفت چشمگيرى
نايل آمد كه مسيحيت را كنار گذاشت و جهان اسلامى نيز زمانى پاره پاره ، متلاشى و منحط
شد كه از تعاليم اسلامى روى گردان شد و از آن دست كشيد و آن را به كنارى نهاد.
بنده ماشين آلات
بر اين اساس آمريكا به پرستش ماشين و فروتنى در برابر ابزارآلات پرداخته است و
نفوذ و سيطره خود را بر شرق و غرب بسط داده است .
چنان كه در اين اواخر كار به جايى كشيده است كه خواست و اراده خود را به ديگر كشورها
ديكته مى كند و در امور سياسى ديگر كشورها دخالت مى كند و آنها را آنچنان كه خودش
مى خواهد، اداره مى نمايد.
سروران من ! اكنون كه در قلب آمريكا هستم با صراحت تمام به شما مى گويم : تمام
كشورهاى جهان بدون استثناء اعم از اسلامى و غيراسلامى تسليم اوامر آمريكا (66)
هستند و بنده وار با ارباب خود در ارتباط هستند و به طريق خاصى ، مستقيم يا غيرمستقيم ،
تسليم دستورات او هستند و از اوامر او تبعيت مى نمايند. در اينجا نقشه ها و طرح هايى كه
در كشورها و سرزمين هاى ما و به دست رهبران و پيشوايان ما اجرا مى شود، طراحى و
تنظيم مى شوند. (67)
حال اگر آمريكا همه جهان را به بندگى گرفته است خود او بنده دستگاهها و ماشين آلات
شده و به پرستش اين محيط و اين سطح زندگى ، (68) ماشينها و ابزارهايى كه
بدون آنها زندگى را از دست مى دهد، مى پردازد.
مزاياى جمادات و طبيعت آنها
تنها چيز نادر، كمياب و گمشده اى كه آن را در اينجا نمى يابم انسان است : انسان حقيقى
اى كه به جاى ماشين متحرك در سينه خود قلب زنده ، تپنده و پر جنب و جوشى داشته
باشد. انسان در اينجا در برابر زندگى ماشينى به زانو در آمده و چنان بلايى به
سرش آمده است كه نمى تواند به چيزى غير از ماشين بينديشد و تمام فكر و ذكر حتى
خاطرات و احساساتش هم ماشين شده است و خصلت و خصوصيت جمادات و آهن آلات را به خود
گرفته است . بطورى كه هيچ گونه رقت ، لطافت ، نرمى و صفايى در او پيدا نمى
شود. چشمها ديگر اشك را از ياد برده و قلبها خشوع را فراموش كرده اند. اين حقيقتى
است كه من آن را در آمريكا با تمام وجود حس كردم .
خود را نبازيد
پيش از آنكه آمريكا را ترك كنم به شما سفارش مى كنم كه برق درخشش اين تمدن چشم
شما را خيره نكند از اين سرزمين و زندگى بهره بگيريد، ولى بنده اين تمدن و مظاهر
پوشالى آن نشويد.
من فتوا نمى دهم كه مصنوعات و اقامت شما در اين سرزمين حرام است . من مى گويم اين
ماديگرى شما را به وحشت نيندازد، بلكه همچنان پاسدار رسالت خود باشيد و به
شخصيت خود افتخار نماييد و آن را ذوب شدن و
انحلال دور نگه داريد و سعى كنيد اين درخشش وزرق و برق مكار و مدنيت قلابى ، شما را
نفريبد و دين ، عقيده ، آرمان ، ارزشها، تمدن و جامعه يى شما را تحقير نكند.
شما فكر نكنيد كه حيوان و چهارپا هستيد و اينها انسانند. همواره فرمايش دكتر محمد
اقبال را به ياد داشته باشيد كه مى گفت : هواى پايتخت كشورهاى اروپايى در اثر
دودهاى متراكم و انبوه كارخانه ها تاريك و ظلمانى شد و محيط آن با وجود نورهاى
فراوانى كه دارد، براى فتح نوينى در انديشه و اشراق جديدى از عالم غيب غير مهياست
.
بنده بتهاى خود ساخته
افراد اين كشورها آداب و رسوم و ابزار آلاتى را مى پرستند كه با داستان خود مى
سازند. خداوند متعال در قر آن خود و از زبان حضرت ابراهيم (ع ) با يك بيان ساده و
روشن مى فرمايد:
(... اءتعبدون ما تنحتون ...) (69)
... آيا چيزهايى را مى پرستيد، كه خودتان مى تراشيد...؟
در اينجا چيزى ساخته مى شود، مقياسى وضع مى شود، اصلى مقرر مى شود، ماشينى
طراحى مى شود و تمام سرزمين در برابر آن تعظيم مى كنند، آن را مى پرستند و ماوراى
آن را تكفير مى نمايند. اين كشورها همان سرزمين آزر بت ساز معروف و پرده دار و
دربان آنهاست . به همين خاطر كاملا نيازمند بر آمدن ندايى ابراهيمى است و كسى جز شما
اين ندا را برنخواهد آورد؛ چرا كه شما در واقع پيروان ابراهيم هستند نه يهود. آنها از راه
او منحرف شدند. نصارى هم پيروان ابراهيم نيستند؛ زيرا آنها نيز پيروان مسيحيت پولس
راهب هستند و هيچ ربطى به مسيحيت حضرت عيسى و مريم (ع ) ندارند. توطئه اى كه براى
مسيحيت طراحى شده بود كه شايد هيچ توطئه اى ضد هيچ دينى تا اين حد آشكارا موفق
نشده باشد موفق شد و آن را از سيرى كه حضرت عيسى (ع ) پيموده و مردم را به آن
دعوت كرده بود منحرف ساخت و آن را به مسيحيت پولس
تبديل نمود. بدين ترتيب مسيحيت كنونى اعم از كاتوليكى و پروتستانى ، همان مسيحيت
پولسى است .
بنابراين مسيحيون جانشينان ابراهيم (ع ) نيستند. برعكسى ، شما جانشينان و پيروان او
هستيد. اين است كه از زبان دكتر محمد اقبال به شما مى گويم :
اى بانى حرم ! اى جانشين ابراهيم ! دوباره عالم را تجديد بنا كن . از خواب گران
برخيز: خوابى كه به طول انجاميده و خسته كننده شده (70)
است .
شما معماران حرم هستيد. پس دوباره به تعمير جهان دست بزنيد، چرا كه تنها معماران حرم
مى توانند اين جهان در هم و برهم را بازسازى نمايند. آنچه كه امروزه در جهان در جريان
است ، تلاشهاى تخريب گرانه است و هر چه كه در ظاهر تلاش براى سازندگى و
تعمير است در واقع تلاش در راه تحريب و ويرانگرى است .
از طرف ديگر شما حامل پيام و رسالتى هستيد و به يك كتاب زنده ايمان داريد و از
پيامبرى پيروى مى كنيد كه در هدايت مردم و رهايى آنها از هرگونه بندگى و عبوديتى
به سوى بندگى خداى واحد، تخصص داشت . لذا شما در اينجا صرفا انسانى نيستيد كه
فقط مى خورد و مى نوشد. شما حتى مانند هنديها و پاكستانيها و مصريها و سوريها هم
نيستيد. شما مسلمان و جزو امت اسلامى هستيد و شاعر اسلامى شما دكتر محمد
اقبال مى گويد:
بتهاى رنگ و نژاد و مليت را درهم شكنيد و در گرماى اسلام ذوب شويد تا ديگر نمايى
از تورانى و ايرانى و افغانى باقى نماند.
ناگزير بايد شخصيت و جايگاه خود را بشناسيد و به قدر و قيمت خود پى ببريد. شما
مانند ابزارى نيستيد كه وقتى در يك دستگاه به كار گرفته شد، ديگر وجود و شخصيت
خود را از دست بدهد. همچنين مثل چهار پايانى نيستيد كه همچون آنها بخوريد و سير شويد،
بلكه بايد رسالت خود را به آمريكاييها و غرب برسانيد و آنها را از غفلت و بى
خبريشان بيدار كنيد و آنان را نيست به خطاهايشان آگاه سازيد و به آنها بفهمانيد كه از
مسير صحيح زندگى منحرف شده اند و لذت زندگى حقيقى را نشاخته اند و در مورد
شناخت راه درست زندگى در جهل مركب به سر مى برند.
گاهى هم كه اين احساس در آنها زنده مى شود راه را به خطا مى روند و همان روش هيپى
گرى (71) ادامه مى دهند و به خوكشى ، رهاشدن و فرار از زندگى رو مى آورند يا
اينكه به روش يوگا و برهمنى رو مى نمايند.
هندوها در شهر اله آباد جشن دينى بزرگى را برپا مى كنند كه اگر آن را ديده
باشيد مى بينيد كه چگونه بسيارى از تحصيلكردگان آمريكايى نيز در ميان آنها ديوانه
وار اين سو و آن سو مى روند و در برابر هندوها و بتها زانو مى زنند. يعنى چيزى كه
نشان مى دهد آنها دل درد تمدن گرفته و تا حد استفراغ ، شراب مدنيت نوشيده اند و
اكنون به پزشكانى رو آورده اند تا آنها را علاج كنند و شفا دهند، ولى نه آنها را شفا مى
دهند و نه عطش آنها را فرو مى نشانند.
اى كاش جامعه اسلامى اى وجود داشت كه دست آمريكاييها را مى گرفت و آنها را به راه
راست هدايت مى نمود و آنها را استادوار و بزرگوارانه مخاطب قرار مى داد، ولى از
بدشانسى ما چنين جامعه الگو و نمونه اى وجود ندارد تا آمريكاييها را مانند يك جامعه هم
سطح مخاطب قرار دهد و آنها را به راه راست و درست و درست رهنمونى كند.
اين است كه وقتى به آمريكايى از تمدن خود دورى مى كند و از جامعه خود
ملول و دلسرد مى شود به هند و نپال رو مى كند تا شايد در آنجا به آرامش قلبى و
آسايش روحى دست يابد يا مى خواهد به قلبه هاى هيماليا برود. به انواع مسكرات ،
مخدرات و ساير شراب هاى روح فزاى ديگر رو مى آورد هيپى گرى را انتخاب مى نمايد.
اى كاش ما مسلمانان مى توانستيم به داد آن ها برسيم . دستشان را برگيريم و آنها را
به ساحل حق و راستى رهنمود شويم .
|