:: DownloadBook.ORG ::

 

next page

fehrest page

با كه گويم كه در اين پرده چه ها مى بينم ؟ 
كارخانه حيات گرم است ، جريان زندگى پيش مى رود، انسانها در جنب و جوشند و امور آنها در غوغا و جنجال عجيبى به انجام مى رسد.
جوش و خروش سرسام آورى بر گستره حيات سايه افكنده و چنان مى نمايد كه حقيقت زندگى ، مانند سيماى آراسته و مزين ظاهرى اش ، مستقيم و متعادل است و همه چيز به كام و بر وفق مراد است .
دستاوردهاى بشر در علوم زيستى ، پزشكى ، فيزيك ، شيمى ، علوم رياضى ، محاسبات كامپيوترى و ساير حوزه هاى علم (1)، به نحو عجيبى باور نكردنى است . زيرا بسيارى از مجهولات و مشكلات گذشتگان ، در اين زمانه براى بشر حل و فصل شده و راههاى نارفته بيشمارى ، هموار گشته است . هر كس ديگرى هم كه باشد بشر اين عصر را سعادتمند و كامروا مى داند. مگر مى شود با داشتن اين همه فن (2) و دانش و برخوردارى از اين همه تسهيلات و امكانات ، باز هم زانوى غم در بغل گرفت و اظهار نارضايتى كرد؟ آيا مى توان تصور كرد كه امورى فراتر از مقبولات علم موجود باشد؟ و...
واقعيت اين است كه حاكميت همين روحيه علم باورى (3) و اعتقاد به صدق بى چون و چراى دستاوردهاى علوم طبيعى ، دايره معلومات بشرى را به حد علوم و معارف مادى تقليل داده و پاره اى از حقايق (4) موجود را به صرف غيرمادى بودن يا عدم سنخيت آنها با مناسبات و قواعد مادى (5) انكار كرده است .
به همين خاطر با آنكه در نگاه اول انتظار مى رود كه علم بشرى پاسخگوى تمام نيازهاى او باشد، بسيارى از خواسته ها و سوالات اصيل و همواره او را بى جواب مى گذارد. زيرا اين گونه امور يا علمى (6) محسوب نمى شوند و يا اگر پاسخى به آنها داده شود، خواه ناخواه ريشه در تعليلات مادى دارد؛ چرا كه از كوزه همان تراود كه در اوست و يا حداكثر انسان را به گونه اى معنا مى كند كه در قالبهاى علمى - به معناى مورد نظر آنان - بگنجد تا بتواند با قوانين و روشهاى علمى آن را تبيين نمايد.

درست است كه جهان معاصر از لحاظ علم و تكنولوژى ، گامهاى عظيمى برداشته و تا حد زيادى در فراهم آوردن خوراك و پوشاك و نوشاك انسان ، توفيق حاصل نموده است ، بايد ديد كه براى سوالاتى نظير از كجا آمده ام ؟ آمدنم بهر چه بود؟ كه هستم ؟ چه خواهم شد؟ چه سرنوشتى در انتظار من است و ... چه تدبيرى انديشيده است . زيرا اين گونه سوالات و پرسشهاى ارجمند ديگرى از اين قبيل ، بسى فربه تر از نيازمنديهاى نوزاد گونه اى است كه از بدو تولد همزاد انسان بوده و هنوز هم كه هنوز است رشد نكرده و در همان حالت طفوليت و نابالغى باقى مانده اند.
بدين ترتيب زمزمه هاى استيضاح علم مدرن از درون انسان به صدا در مى آيد و انسانها با طرح سوالات مواندام و تيغ صفتى نظير آنچه گذشت ، كالبد پولادنما و چند جداره آن را فرو مى كاوند و از خود مى پرسند كه :
اگر آدمى به چشم است و دهان و گوش و بينى
چه ميان نقش ديوار و ميان آدميت ؟
(سعدى )
ديده مى شود كه با نگاهى ژرف تر و نظرى به آن سوى ظواهر موجود زندگى كنونى ، سيماى ديگرى نهان است كه با اين چهره همخوانى ندارد و اگر قرار باشد تبيينهاى علمى (7) كنونى را بر آن تحميل نماييم ، يكباره تمام خوشيها و شيرينى هاى ظاهرى تلختر از زهر مى شود.
فراموش كردن خواسته هاى روحانى انسان ، مسكوت گذاشتن شور و شوقهاى درونى او، تحميل باورهاى برآمده از علم تجربى بر افراد، ناتوان بودن نظامهاى معرفتى موجود، ادعاهاى بلندپروازانه مدعيان حل و فصل مشكلات بشرى ، به بن بست رسيدن طرحهاى بشر ساخته اى نظير انسان مدارى (8)، عقلانيت (9) و مكاتب و راهكارهاى ديگرى از اين قبيل ، افزايش مستمر بيماريهاى عجيب و غريب و از جمله رشد فزاينده امراض روانى ، پرخاشهاى كلان در سطح ملى و بين المللى ، تجاوز به حريم و حرمت ديگران و ... هر يك به نوعى ، انسان مدرن امروزى را از جهان و هر چه در آن است دلزده و دلسرد كرده و او را به وادى پرابهام حيرت و سرگردانى سوق داده است .
طغيان قواى بد فرماى وجود افراد، طبع مكدر و نفس مهذب ناشده آنها، بسيارى از قدرتهاى ازلى و آراستگيهاى ذاتى انسان را فرو بلعيده ، او را در راه عملى ساختن انديشه هاى نابكارانه خود جسور ساخته و راه فراموش ‍ كردن فضيلتها و ارجمنديهاى راستين بشرى را براى او هموار نموده است .
نداى الهى فراموش شده ، دستاوردهاى قدسى بشر بر باد رفته و زمين محكوم نفرين عميقى شده است . انسانهاى فلك زده ، وظيفه مقدس خود را فراموش كرده و به آواى وحش و نغمه هاى حزن آفرينى از اين قبيل دل داده اند. هدف خود را گم كرده اند، در سراشيبى سقوط افتاده اند و نمى دانند در كدام سرزمين به دنبال سرمشق گمشده خود بگردند ... و اين هشدارى است به زندگان .
پيش از بعثت پيامبر اسلام (ص ) نيز عالمى آكنده از ماتم و نامرادى ، بشر بى پناه را در بر گرفته بود و بندگان خداوند، در چنان مصيبت مهيبى گرفتار آمده بودند كه اهداف و مقاصد اصلى وجود خويش را نيز فراموش كرده بودند. جهان سرد و زمستان زده بود و تمامى اركان آن در چنگال سوز و سرمايى بى امان گرفتار آمده بود.
بشر در بيابان و راه بى نهايتى گير افتاده بود و از هر طرف كه مى رفت جز وحشت و هراس نصيبى نداشت . شب سياهى بر عالم خيمه افكنده بود. سوسوى نورى هم كه گاه گاهى در اين ظلمتكده درخشيدن مى گرفت ، چندان نبود كه بتواند پرده تاريك اين شب سياه را بر درد و مردمان را به سوى اقليم روشنايى رهنمون شود.
انسانها راه مقصود خود را گم كرده بودند و از صميم قلب آرزومند برون آمدن كوكب هدايت بودند تا آسمان تاريك و ظلمانى حيات آنان را با پرتوى نورانى روشن كند و آنها را از اين برهوت سرگردانى نجات دهد.
مدتها بود كه جهان ، عقايد و باورهاى كهنه و فرسوده را به صورت مكرر دوباره خوانى مى كرد. با اين حال از كشف هر گونه مفهوم تازه و نوينى در آن كاملا ناتوان بود و حتى مقدس جلوه دادن و قدسى معرفى كردن آنها نيز كارى از پيش نمى برد. از هر گونه جذابيتى تهى شده بود و هيچ اميدى به استخراج مفاهيم نوين از اين مصالح كهنه و فرسوده وجود نداشت .
اصرار فراوان پيروان و حتى حواشى و پيوستهايى نيز كه حقيقتا ربطى به آن عقايد نداشتند از يك طرف ، و ناتوان بودن كارگزاران آن عقايد از فهم و حل نيازهاى اصيل بشرى از سوى ديگر، به گونه اى عجيب ، انسان را با شك و سرگردانى رو به رو كرده بود.
ولى ناگاه لطف فراگير خداوند و كرم بى پايان او به فرياد انسان رسيد و كوكب هدايت را در ميان خود آنها برافروخت و بار ديگر در اوج ضعف و ناكامى بشر، روح اميد به زندگى و رحمت خود را در دل آنان زنده كرد و آيين بازگشت به راه اصلى حيات و ماندن بر اين صراط مستقيم را به آنان آموخت .
بعثت محمد رسول الله (ص ) يعنى همان ستاره اى كه درخشيد و ماه مجلس بشريت شد، تنها يك انتخاب ساده پارلمانى براى اداره نظام سياسى و حاكميت امور اجتماعى و مدنى انسان نبود. محمد (ص ) نماد حقيقى شكست تئوريها و طرحهاى بشر ساخته اى بود كه مى كوشيد با نظرهاى محدود و مختصر خود، انسان را به سرمنزل مقصود برساند؛ غافل از اينكه به علت عدم صلاحيتى كه در ذات اين فرضيه ها نهفته بود، كارى جز تحريف و انحراف انجام نمى داد.
اسلام به عنوان يك دين و روشى براى زندگى ، از همان روزهاى آغازين پيدايش خود در قالب دعوت پيامبر اكرم (ص )، مدعى داشتن حرفهاى تازه اى براى ديگران بود و به صور و اشكال گوناگون مى كوشيد وجود، هويت و كيستى آنها را در برخوردى كاملا منطقى و معقول به نقد و بررسى بكشاند. ارائه صورت واقعى رويكردها، نظرگاهها و رهيافتهاى مخاطبان دعوت پيامبر (ص ) و به طور كلى به مناقشه كشاندن باورهاى حاكم بر جامعه آن زمان ، نمونه بارزى از نوآورى و ابداع اين دين در عرصه جهان بينى و جهان شناسى است .
گويى با اين كار، كهنگى و فرسودگى عقايد و باورهاى حاكم بر ذهن و زبان مردمان آن زمان را به رخشان مى كشيد و مى كوشيد با ارائه كراهت و زشتى نهفته در بطن جنب و جوشهاى آراسته و فريبنده آنان ، آنها را با نور حقيقت آشتى دهد و از ظلمت و تاريكى بطلان برهاند به همين خاطر بارها و به طرق مختلف عقايد و باورهاى اصيل و ريشه دار آنها را به باد انتقاد مى گرفت و چنان محكم و با صلابت آنها را به نقد مى كشيد كه جايى را براى هيچ حرف و حديث ديگرى خالى نمى گذاشت .
از همين رهگذر زمينه يك نوع بحران هويت و درهم شكستن برج و باروى ارزشهاى چندين و چند ساله آنها فراهم شد تا جايى كه در برابر اين دعوت ، ناچار به انتخاب شدند. به طورى كه بناچار بايد تكليف خود را در برابر اين رويكرد نوين و روشن تازه روشن مى كردند؛ چرا كه اين عقيده و نظرگاه نوين ، چنان فربه و آكنده بود كه جايى را براى عرض اندام ديگر عقايد و باورها باقى نمى گذاشت و آنها را چنان كم رنگ و بى رونق مى ساخت ، كه پس از چندى جز نام و خاطره اى مبهم چيزى از آنها باقى نمى ماند.
از سوى ديگر آنهايى كه به اين دعوت لبيك گفتند و در مسير رو به ترقى و تعالى آن گام برداشتند، در زمانى اندك ، جزئى از اين اقيانوس بيكران شدند و به سلسله درخشان جاودانگان تاريخ پيوستند. آنها در سايه ايمان به اصول اين دين و اجراى عملى مقتضيات اين عقيده ، عملا ضعف و عجز ديگران را مجسم ساخته و از اين راه هويت آنها را بحرانى ساختند. اين بود كه به صورتى برق آسا، راه صد ساله را در يك شب پيمودند و در مدتى واقعا كم ، تحولى چنان شگرف ايجاد كردند كه شايد هرگز در تاريخ تكرار نشود همچنان كه قبلا نيز نشده بوده است .
به هر حال نوسازى و ابداعى همزاد با اين دين در عالم آن زمان پديد آمد. چنان كه در سايه اين ابداع ، گرد و غبار غفلت از دل و جان توده هاى عظيمى از مردم زدوده شد و با فروغ اين جلا و درخشش ، در مسير تكامل و تعالى مواهب وجودى خود گام برداشتند و با حركتى رو به سوى روشنايى ، گامى فرا پيش نهادند و با دميدن روحى تازه در كالبد مرده مردم و دنياى آنان ، هواى تازه اى را در فضاى سنگين و خسته كننده جهان آن روزگاران پراكندند و در سايه چنين اعجازى به احياى بسيارى از ارزشهاى فراموش شده و اصلاح پاره اى از ارزشمنديهاى مخدوش شده برخاستند و در يك كلام به تعمير جهان پرداختند و كاملا واضح و آشكار است كه به جز در سايه ابداع و نوسازى كه نياز مبرم آن زمان بوده چنين امرى امكان نداشته است .
امروز نيز مثل همان دوران است و گويى حوادث آن روزگار فرصت تكرار يافته اند، اما در حقيقت تكرار نيست ، بلكه تجلى مشابهى است كه از روح واحدى برآمده است ! چرا كه جانمايه تمام انحرافها و تحريفها يكى است ؛ و آن عدم شناخت صحيح الوهيت و عدم انجام درست وظيفه عبوديت است . از اين روست كه معتقديم ، مسئله جاهليت ، زمانى نيست .
بلكه جوهر و روحى است كه هرگاه شرايط كافى ظهور يابد، تجلى مى كند.
اسلام نيز همين گونه است و به همين خاطر هرگز در قيد و بندهاى زمان و مكان نمى گنجد. روح جان آفرينى است كه هرگاه بستر مناسبى بيابد، پرتو افشانى مى كند و به مثابه فيض روح القدس ، به افراد لايق و قابلى كه حامل پيام آن باشند، قدرتى مى دهد كه مانند مسيحاى جوانمرد، مردگان را به زندگى برگردانند و بار ديگر سرود بودن و نغمه ماندن را زمزمه كنند.
تعادل ناموزون حاكم بر جهان پايدار نمى ماند و شكى نيست كه اين اوضاع و احوال تلختر از زهر مى گذرد و بار ديگر روزگار چون شكر مى آيد.
شيطان به قتل مى رسد، ديو از خانه جان انسان بيرون مى رود و فرشته رحمت به آن سرا در مى آيد. اشكهاى خفته بشرى بيدار مى شوند و احساسهاى والاتبار انسانى قدرت مى گيرند. نسيم تحول ورزيدن گرفته است و صداى پاى دگرگونى به گوش مى رسد.
و اكنون بوضوح ديده مى شود كه انسان در جستجوى معنى است و به دنبال خويشتن مقدس خود مى گردد. بشر در حال گذار از تحميل به انتخاب است . از يقين جزم انديشانه (10) حاصل از دستاوردهاى علمى دست برداشته و پا به وادى شك و ترديد در صدق بى چون و چراى آنها نهاده است .
اكنون بسيارى از امورى كه پيشتر براى انسان پوچ و بى بها بود، قابل عنايت شده اند. اخبار ناقابل قبلى تا حد بسيار زيادى انگيزاننده شده اند.
بشر نيازمند ايمان و محتاج اعتقاد است و نيك مى داند كه بدون برخوردارى از موهبت نيايش و پرستش ، به پاسخ درست بسيارى از پرسشهاى خود نمى رسد.
اكنون زمان آن رسيده كه بسيارى از نهانيها آشكار شوند. بسيارى از ناگفته ها بر زبان آيند و حقايق پنهان مانده اى كه تاكنون زمينه ظهور نيافته اند تابيدن بگيرند و قدرتهاى ازلى را در روح انسان زنده كنند.
زمان آن رسيده كه موسايى از ميان پيروان محمد كبير (ص ) قد علم كند و با عصايى چوبين عصيانهاى آهنين را درهم شكند. آرى ، هنگام آن رسيده كه پيروان پيامبر با حضور فربه و غنى خود بار ديگر به تعمير جهان برخيزند و با اصلاحى اصيل و بنيادين ، تكليف مقدس مصلحى را دوباره پيشه كنند.
هنگام آن رسيده كه كاروان خوش خيال بديها و ناراستيهايى كه راه ناكجاآباد را پيش گرفته اند متوقف شود، نمايش تكرارى حيات زيستى خاتمه يابد، نداى كرامت ازلى انسان بار ديگر از مناره مساجد محمد (ص )، به جاى يك سرزمين در تمام زمين سر داده شود و انسان را به زندگى لايق و درخورى كه خداوند به او عطا فرموده برگرداند.
وقت آن است كه پيام پيامبر به گوش همگان برسد، حقيقت برملا شود، و درد شناسان بكوشند مردمان مريض را به طريقى دلسوزانه مداوا كنند. ترش ‍ و تلخ روزگار آنان را هراسان نكند و درد و رنج بيشمار آنها را پريشان نسازد؛ چرا كه اين ، راه محمد (ص ) است و دوستداران صديق آن بزرگوار در هميشه تاريخ اين گونه بوده اند.
با اين حال بايد دانست كه هر زمان اقتضاى خاصى دارد و بايد حرمت آن را نگه داشت صيادان موفق ، موقعيت شكارگرى را هرگز فراموش نمى كنند. درست است كه ما آمده ايم تا بندگان خداوند را از بندگى بندگان به بندگى خداوند، از تنگى دنيا به فراخى آن و از جور اديان به عدل اسلام رهنمون شويم ، اما توفيق در اين كار، مائده مجردى نيست كه از آسمان فرود آيد. اين كار، امر عظيمى است و مانند هر امر عظيمى ، نيازمند تهيه مقدمات است .
پى افكندن نظام روشمند و دقيق براى دعوت انسان به دين خداوند، امرى لازم و ضرورى است . زيرا بناكردن رويكرد مكتبى بر امور متغير و بى ثبات ، جز هرج و مرج و بى ثمرى بهره اى ندارد. براى كارآمدتر كردن نظام دعوت نيز، پيش از هر چيز نيازمند مصلحين صالح و اصلاح انديشى هستيم كه با فهم دقيق ، اصولى و عزيزانه اهداف و مقاصد اين دين و در پيش گرفتن رويكردهاى مبتنى بر دو اصل دلسوزى و دردشناسى ، از سطح آه و سوزهاى عاطفى و دردمنديهاى غيركاربردى فراتر روند و با اين رهيافت ، به مداواى حكيمانه دردهاى نهفته در بطن خانواده بزرگ بشرى بپردازند.
حضور فربه و غنى دعوتگرانى از اين تبار در عرصه هاى گوناگون حيات انسانى ، برگ زرين و برهان محكمى است كه آرمانهاى كلان اين امت را به صورت عينى و مجسم نمايان مى سازد و از اين راه الگوى عملى پرورش ‍ يافتگان اين دين را نشان مى دهد. بدين ترتيب مردم مى توانند از طريق اين اسوه ها اسلام را به صورت مجسم و عينى در حيات روزانه خود حس و لمس كنند و بدانند كه نتيجه گام برداشتن در مسير اسلام ، چگونه است .
در اينجا به اجمال بايد گفت كه اسلام ، مخالف علم ، تكنيك و توسعه (11) نيست و هرگز نفى آمريكا، غرب و هر كدام از ديگر جلوه هاى استكبار و اتراف ، به معنى نفى پيشرفت و مدنيت نيست و چه بسا امتها و سرزمينهايى بدون اذعان به حقانيت آمريكا و اعوان و انصارش ، در مسير پيشرفت و ترقى گام نهاده اند و آثار درخشانى هم داشته اند. پس نبايد نوسازى (12) يك جامعه را با غربى سازى (13) آن يكى گرفت . زيرا چنان كه گذشت غرب ناتوان تر از آن است كه بتواند همه دردها و آلام ما را درمان كند. غرب ، طبيب درمانگرى است كه خود از انواع دردها رنج مى برد.
پس متوليان دعوت و اصلاح اسلامى ، بايد بكوشند به جاى بهره گيرى از مصلحين بى صلاحيت و انتقام جويى كه مى كوشند انتقام سيئات و بديهاى گذشتگان را از اكنونيان بگيرند، از مصلحين صالح و باصلاحيتى يارى بخواهند كه از نظرگاه هم پذيرى ، هم گرايى و هم انديشى به جهان مى نگرند و مى كوشند امكان و زمينه عملى ساختن آرمانهاى شيرين خود را فراهم سازند و به جاى انتقام ، مقابله به مثل و روياروييهاى خشن ، بى عاطفه و بى انعطاف ، درمان مدارى را در راس برنامه هاى دعوت و اصلاح خود قرار دهند و قادرند به عنوان پيروان محمد (ص )، سليمان وار با هر موجودى به زبان خاص خود سخن بگويند و چون سواران روز و عابدان شب ، براى تعمير جهان به هم ريخته كنونى ، تدبيرى مدبرانه بينديشند، ملك دين و دنيا را در دست بگيرند و بار ديگر بر روى زمين با قانون آسمان زندگى كنند.
در اينجا بهتر است با مولف دعوتگر اين كتاب نيز به صورتى مختصر آشنا شويم (14). ايشان ابوالحسن على بن عبدالحى بن فخرالدين حسنى است كه از طريق عبدالله الاشتر بن محمد ذى النفس الزكيه ، به امام حسن مجتبى و حضرت اميرالمومنين على بن ابى طالب عليهما السلام مى رسد. پدر او سيد عبدالحى ، پزشك و دانشمند بزرگى بود كه به خاطر تاليف كتاب عظيم نزهه الخواطر درباره شخصيتهاى نامدار مسلمان در هند، به ابن خلكان هند معروف شد.
ندوى در ششم ماه محرم سال 1333 هجرى (1914 م .) در روستاى تكيه كلان در ايالت شمالى اتراپراديش هند متولد شد. تحصيلات مقدماتى قرآنى را در خانه آغاز كرد. سپس به مكتب خانه رفت و در آنجا زبانهاى اردو و فارسى را ياد گرفت .
پس از آن دروس دينى را با جديت و تلاش خستگى ناپذيرى پيگيرى كرد تا اينكه در سال 1934 م . به عنوان استاد دارالعلوم ندوه العلما منصوب شد. در سال 1943 م . مركزى را براى تنظيم مجالس درسى قرآن و سنت نبوى تاسيس نمود. در سال 1951 م . نيز حركت پيام انسانى ميان مسلمانان و هندوها را بنيان گذاشت و در سال 1961 م . نيز به عنوان رئيس دارالعلوم ندوه العلما منصوب شد و ...
از آثار تاليفى او مى توان به مختارات من ادب العرب 1940 م ، قصص ‍ النبيين للاطفال و القراءه الراشده ، 1944 م ، ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمين ، 1944 م . رجال الفكر و الدعوه ، القاديانى و القاديانيه ، السيره النبويه ، العقيده و العباده و السلوك ، و زندگينامه حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب تحت عنوان المرتضى كه در سال 1988 م . منتشر شد و ... اشاره كرد.
ايشان در راستاى اهداف و تلاشهاى دعوتگرانه خود به نقاط مختلف جهان اسلامى و غيراسلامى به ايران سر زده و با علما و بزرگان حوزه علميه قم نيز ديدار و گفتگو داشته است . چندين بار جايزه هاى ملى و بين المللى اسلامى را از آن خود كرده و به چندين درجه و نشان علمى نيز مفتخر شده است . عضو هيات علمى بسيارى از دانشگاههاى اسلامى و غيراسلامى نظير رياست مركز تحقيقات اسلامى ، اكسفورد، بوده است (15) و ...
جناب ندوى چند سال پيش در مراسم نماز جمعه ، در ماه مبارك رمضان ، هنگامى كه مشغول تلاوت سوره كهف بودند، دار فانى را وداع گفتند و در روزنامه هاى ايران نيز در باب ايشان مطالبى چاب و منتشر شد.
در پايان اميدوارم خداوند متعال اين تلاش عاجزانه را با لطف و كرم خود بپذيرد و به من ناقابل نيز پرتوى از فيض رحمانى خود را عطا فرمايد تا در سايه آن فيض الهى بتوانم حقيقت پاره اى از امور را دريابم و به جاى مهره اى كارگشا براى بشر، سم كشنده اى نباشم و دعايى جز اين ندارم كه :
بضاعت نياوردم الا اميد
خدايا ز عفوم مكن نااميد
(سعدى )
و ما ذلك على الله بعزيز
زاهد ويسى
تهران ؛ زمستان 1380
پيشگفتار 
مطالب كتاب حاضر در برگيرنده سخنرانيهايى است كه در اماكن مختلف ايالات متحده آمريكا و كانادا ايراد كرده ام . بنده بنا به دعوت سازمان دانشجويان مسلمان در آمريكا و كانادا (16) در تابستان سال 1977 م . براى حضور در كنگره سالانه آن سازمان كه در بلومينگتون (17) انديانا (18) برگزار شد، به انجام اين سفر پرداختم كه از تاريخ 27 ژوئيه 1977 م . تا ششم آگوست 1977 م . به طول انجاميد.
گردانندگان و مجريان كنگره پس از مراسم اختتاميه آن ، يك سفر 20 روزه را براى ديدار از آمريكاى شمالى و كانادا - كه در آنها اقليت چشمگير مهاجران مسلمان ، دانشجويان ، تحصيلكردگان و تعداد كثير ديگرى از مسلمانان عرب ، هندى ، پاكستانى و ...، زندگى مى كنند و در زمينه هاى مختلف زندگى مشغول كار و فعاليت هستند - ترتيب داده بودند.
سفر از شهر نيويورك (19) شروع شد و به شيكاگو (20) خاتمه يافت . شهرهاى آمريكاى شمالى كه از آنها ديدار كردم عبارت بودند از: نيويورك ، جرسى ، فلادلفيا، بالتى مور، بوستن ، شيكاگو، ديتريت ، سالت ليك سيتى ، سان فرانسيسكو، سان جوزى ، لس آنجلس (كاليفرنيا) و از ميان شهرهاى كانادا نيز از مونتريال ، تورنتو، به اضافه شهر واشنگتن كه در انتهاى اين سفر به آنجا رفتم .
توفيق الهى با من يار بود و توانستم در اين سفرها 20 سخنرانى ايراد كنم كه 10 مورد از آنها به زبان عربى و 10 سخنرانى ديگر به زبان اردو بود.
همچنين موفق شدم كه در پنج دانشگاه از دانشگاههاى بزرگ و مشهور آمريكا، يعنى دانشگاه كلمبيا (نيويورك )، دانشگاه هاروارد، دانشگاه ديتريت (آن آربور)، دانشگاه كاليفرنياى جنوبى (لوس آنجلس ) و دانشگاه اوتا (سالت ليك سيتى ) سخنرانى كنم . علاوه بر آن توانستم در محل نمازخانه ساختمان سازمان ملل متحد در نيويورك و دانشگاههاى تورنتو و ديتريت ، به ايراد خطبه نماز جمعه بپردازم .
شايان ذكر است كه تحصيلكردگان مسلمان - كه اكثريت مسلمانان مقيم آمريكا را تشكيل مى دهند - و تعداد زيادى از جوانان اسلامى عرب ، هندى و پاكستانى ، با شور و اشتياق فراوانى به اين خطبه ها گوش مى دادند و در پايان ، همچون رسم معمول امروزى ، سوالاتى را از سخنران مى پرسيدند و در مورد مسائل و مشكلاتى كه برايشان مهم بود، از او نظرخواهى كردند.
نكته ديگر اينكه آنها در ضبط سخنرانيها و اهداى آنها به عنوان يك هديه باارزش به برادران ، بستگان ، رفقا و همكاران خود، با يكديگر مسابقه مى دادند. بنده هم توانستم برخى از نوارهاى ضبط شده را به دست آورم (البته نتوانستم به همه آنها دسترسى پيدا كنم . چون بعضى از آنها در گيرودار سفر از بين رفته بود) و وقتى كه به هند برگشتم ، برادران گرامى سيد سعيد حسن ، سيد سليمان الحسينى و علاء الدين بيشتر اين سخنرانيها را از روى نوار پياده كردند. مطالب حاضر بخشى از سخنرانيهاى عربى است كه تقديم خوانندگان عرب زبان مى گردد. سخنرانيهاى پياده شده غيرعربى نيز در يك مجموعه مستقل تقديم خوانندگان اردوزبان مى شود.
اكنون كه اين مطالب را به خوانندگان گرامى تقديم مى دارم ، آرزومند و اميدوارم كه با استقبال گرم آنها رو به رو شده و خوانندگان بتوانند با اين سخنان همراه و همنوا شوند و اين مطالب بتواند آنها را در بازگرداندن اعتماد به رسالتى كه حامل آن هستند و نقشى كه مسئوليت آن را بر عهده دارند و نيز در زمينه اعتلاى معنويت و از ميان برداشتن خود كم بينى و استحقارى كه بيشتر جوانان ما در مقابل تمدن غربى ، ارزشها و الگوهاى آن ، از آن رنج مى برند يارى دهد. اين سخنرانيها را به عنوان هديه سفر آمريكا تقديم خوانندگان جهان عرب و جهان اسلام مى كنم . علاوه بر اين به عنوان پاسخى متواضعانه در برابر اخلاص و محبتى است كه سخنران به وسيله آن با دوستان ، دوستداران و ميزبانان مخلص در آمريكا رو به رو شده است .
اگر اين سخنرانيهاى تواضع آميز، ويژگى برجسته اى داشته باشد كه بتواند انتشار آنها را موجه كند، چيزى جر صراحت نيست . به طورى كه سخنران در مورد فرهنگ غربى و تمدن مادى آمريكايى ، از سطح عالى اى كه اسلام و قرآن ، پيروان حق جو و دانش جويان مخلص علم و دين را به سوى آن فرا مى خوانند، حرف زده است : قله اى كه عالم قديم و جديد را به مانند يك سراب فريبنده به ناظر نشان مى دهد، آرايه هاى فريبنده را ظاهر مى كند و شادابى و درخشندگى آن را مانند درخشش نگينهاى فريبنده و تقلبى نمايان مى سازد.
البته ناگفته نماند كه فضل هيچ كدام از اينها به هوش خطيب ، قدرت تحقيق و بررسى ، زيركى ، صحت نظريات و يا بديهى بودن يافته هاى او بر نمى گردد، بلكه فضل همه آنها به تعاليم و رسالتى بر مى گردد كه پيروان خود را به چنين سطحى مى رساند كه از آن بلندا مى تواند عالم را در پايين ترين سطوح و درجات ، ببيند: مرتبه اى كه در آن تمام غبارها از جلوى چشم زدوده مى شود و شخص مى تواند حقيقت اشيا و واقعيتها را چنان كه هست ببيند. (21)
مولف بر خود واجب مى داند از همه كسانى كه زحمت ترتيب دادن اين سفر، تهيه امكانات و وسايل لازم ، فراهم نمودن تسهيلات مربوط به آن و تنظيم اجتماعات گسترده را بر خود هموار نمودند تشكر نمايد؛ بويژه برادران مخلصى كه زمينه اين ديدار را فراهم نموده و در تنظيم و اتخاذ تدابير مناسب و مربوط به آن تلاش كردند. از جمله جناب سيد ناظرالدين على الحيدرآبادى نايب رئيس A.S.M و مسئول بخش برنامه ها و دوست با اخلاص ، جناب انيس احمد مدير بخش آموزش ، نشر، تبليغ و اخبار آن سازمان تشكر كند.
همچنين لازم است از جناب دكتر محمد رشدان دبير كل و يعقوب مرزا رئيس سازمان كه اين ديدار را سازماندهى كرده و جهت گسترش ديدار و ملاقات ها و تعميم نفع و تاثير آن و فراهم نمودن هر چه بيشتر امكانات رفاهى و آسايش براى بنده ، تلاش بى وقفه اى را بر خود هموار نمودند، سپاسگزارى نمايم .
همچنين مديون دوستان مخلص و دوستداران اسلام و مسلمينى هستم كه از روى محبت ، اخوت و ميهمان نوازى ، كريمانه در شهرها و اماكن محل سكونت خود از بنده استقبال نموده و با شور، نشاط و عنايت فراوانى ، در گردهمايى ها و جلسات شركت نمودند كه اگر بخواهيم همه آنها را يكى يكى نام ببريم به طول مى انجامد.
در پايان از خداوند مى خواهم كه به همه آنها پاداش خير داده و آنان را براى آنچه خود دوست دارد و مى پسندد، موفق و مويد گرداند.
ابوالحسن على الحسنى الندوى
دايره شيخ علم الله الحسنى
سوم ربيع الاول 1398 ه
يازدهم فوريه 1978 م .
بدون اسلام هيچ اعتبارى نداريم 
دفتر اداره رابطه العالم الاسلامى سازمان ملل متحد در نيويورك ، از جناب سيد ابوالحسن ندوى به عنوان عضو مجلس بنيانگذارى آن اداره و به مناسبت ديدار ايشان از آمريكاى شمالى ، دعوت كرد تا ضمن بازديد از آن اداره و ايراد خطبه نماز در نمازخانه ساختمان سازمان ملل متحد، براى نمايندگان حاضر كشورهاى اسلامى و اعضاى ادارات دولتهاى اسلامى در تاريخ پانزدهم جمادى الاخر سال 1397 ه برابر با سوم ژوئن 1977 م . سخنرانى نمايد. ايشان هم اين دعوت را پذيرفتند و نماز جمعه نيز با امامت آن بزرگوار گرديد. اينك مشروح سخنرانى و خطبه آن بزرگوار:
الحمدلله نحمده و نستعينه و نستغفره و نومن به و نتوكل عليه و نعوذ بالله من شرور انفسنا و من سيئات اعمالنا، من يهده الله فلا مضل له و من يضلله فلا هادى له و نشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و نشهد ان سيدنا و نبينا و مولانا محمدا عبده و رسوله ، و صلى الله على محمد و على آله و اصحابه و ازواجه و ذرياته و بارك و سلم تسليما كثيرا .
وضعيت عرب ها در بامداد اسلام  
ولا تهنوا ولا تحزنوا و انتم الا علون ان كنتم مومنين (22)
و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آيد) سست و زبون نشويد و (براى كشتگان ) غمگين و افسرده نگرديد و (با تاييدات خداوندى و قوه ايمان راستين و نيروى حقى كه از آن دفاع مى كنيد) برتر (از ديگران ) هستيد و (پيروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشيد (و برايمان دوام داشته باشيد) ...
برادران من ! اين آيه زمانى نازل شد كه اسلام در دوران طفوليت و كودكى خود به سر مى برد. دولتى نداشت ، به جزيره العرب محدود و در ميان عربها منحصر بود. عربها هم در يك زندگى ابتدايى و امكانات محدود و نارسا زندگى مى كردند. غذاى غالب و همگانى آنها خرما، گوشت شتر و جو بود. لباس غالب آنها هم لباسهاى خشن بود. خانه هايشان از گل و لاى و موى شتر و خودشان چون گوسفندان باران زده در يك شب سرد و زمستانى بودند و فرموده خداوند متعال در اين باره ، دقيق ترين و شيواترين تصوير موجود در اين زمينه است كه مى فرمايد:
و اذكروا اذ انتم قليل مستضعفون فى الارض تخافون ان يتخطفكم الناس ‍ ... (23)
(اى مومنان ،) به ياد آوريد هنگامى را كه شما گروه اندك و ضعيفى در سرزمين (مكه ) بوديد و مى ترسيديد كه مردم شما را بربايند ...
برعكس روميها و ايرانيها حكمرانان جهان و پيشروان مدنيت و بشريت بودند كه در شرق و غرب آن زمان پراكنده شده بودند. به طورى كه شرق در دست ايرانيها و غرب در دست روميها بود. زندگى به آنها روى خوش نشان مى داد. دنياى آنها گسترده و وسيع بود. رزق و روزى بر سر آنها باريده بود. طبيعت هم با ملايمت و سخاوت با آنها برخورد مى كرد و كشورها و ملت هاى مختلف تسليم امر و گوش به فرمان آنها بودند. بهره و سهم آنها از زندگى ، انبوه و بسيار شده بود و پرچم تفوق و اقتدارشان در شرق و غرب عالم در اهتزاز بود.
در اين فضاى تيره و تار، در اين تاريكى ظلمانى كه هيچ اميدى را بر نمى انگيخت ، قرآن بطور همزمان با اين دو قدرت حاكم به مبارزه برخاست و اعتماد به نفس ، احساس عزت و افتخار را در دل عربهاى مسلمان برانگيخت و فرمود:
ولا تهنوا ولا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مومنين (24)
و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آيد) سست و زبون نشويد و (براى كشتگان ) غمگين و افسرده نگرديد و (با تاييدات خداوندى و قوه ايمان راستين و نيروى حقى كه از آن دفاع مى كنيد) برتر (از ديگران ) هستيد و (پيروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشيد (و برايمان دوام داشته باشيد) ...
قرآن با قريش ، امپراتورى روم و امپراتورى ايران به مبارزه برخاست .
خداوند هم سوره يوسف را براى تسلى خاطر رسول پيام آور و فرمانده اين پيش آهنگان مومن نازل كرد و فرمود:
لقد كان فى يوسف و اخوته آيات للسائلين (25)
در (سرگذشت ) يوسف و برادرانش دلايل و نشانه هايى (بر قدرت خدا و مرحمت او به بندگان با ايمانش ) است براى كسانى كه (مشتاقان آگاهى ) از آن مى باشند و درباره آن سوال مى كنند ...
سوره مباركه را با اين آيه مباركه ختم مى كند كه مى فرمايد:
حتى اذا استيئس الرسل و ظنوا انهم قد كذبوا جاءهم نصرنا فنجى من نشاء و لا يرد باسنا عن القوم المجرمين لقد كان فى قصصهم عبره لاولى الالباب ما كان حديثا يفترى و لكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل كل شى ء و هدى و رحمه لقوم يومنون (26)
(اى پيغمبر، يارى ما را از خويشتن دور مدان . يارى ما به شما نزديك و پيروزيتان حتمى است . پيش از اين پيغمبران متعددى آمده اند و به دعوت خود ادامه داده اند و دشمنان حق و حقيقت هم به مبارزه برخاسته و مخالفت نموده اند) تا آنجا كه پيغمبران (از ايمان آوردن كافران و پيروزى خود) نااميد گشته و گمان برده اند كه (از سوى پيروان اندك خويش هم ) تكذيب شده اند (و تنهاى تنها مانده اند). در اين هنگام يارى ما به سراغ ايشان آمده است (و لطف و فضل ما آنان را در برگرفته است ) و هر كس را كه خواسته ايم نجات داده ايم . (بلى ! در هيچ زمان و هيچ مكانى ) عذاب ما از سر مردمان گناهكار دور و دفع نمى گردد به حقيقت در سرگذشت آنان (يعنى يوسف و برادران او و ديگر پيغمبران و اقوام مومن و با ايمان ، درسهاى بزرگ ) عبرت براى همه انديشمندان است (آنچه گفته شد) يك افسانه ساختگى (و داستان خيالى و دروغين ) نبوده است ، بلكه (يك وحى بزرگ آسمانى است كه ) كتابهاى (اصيل انبياى ) پيش را تصديق و پيغمبران (راستين ) را تاييد مى كند و (به علاوه ) بيانگر همه چيزهايى است كه (انسانها در سعادت و تكامل خود بدانها نياز دارند و به همين دليل مايه ) هدايت و رحمت براى همه كسانى است كه ايمان مى آورند ...
اين صداى باشكوه و پرطنين ، در سوره قصص نيز پيچيد. خداوند اين سوره را در اين فضاى ظلمانى و جو كشنده ، به اين صورت آغاز مى كند كه :
طسم تلك ء ايات الكتاب المبين نتلوا عليك من نبا موسى و فرعون بالحق لقوم يومنون ان فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفه منهم يذبح ابناءهم و يستحى نساءهم انه كان من المفسدين و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين (27)
طا. سين . ميم اينها آيات كتاب روشن و روشنگرند ما راست و درست بر تو گوشه اى از داستان واقعى موسى و فرعون را مى خوانيم ، (براى استفاده ) كسانى كه مومنند (و مى خواهند در ميان انبوه مشكلات ، راه خود را به سوى هدف بگشايند) فرعون در سرزمين (مصر، شروع به ) استكبار و سلطه گرى كرد، و (در ميان ) مردمان آنجا (تفرقه انداخت و آنان ) را به گروهها و دسته هاى مختلفى تبديل نمود. (هر گروهى و دسته اى به دفاع از افراد خود و جنگ و دشمنى با سايرين مى پرداخت ، فرعون مخصوصا مردمان مصر را به دو گروه مشخص قبطيان و سبطيان تقسيم كرد) گروهى از ايشان را (كه سبطيان يعنى بنى اسرائيل بودند، در برابر قبطيان ) ضعيف و ناتوان مى كرد، پسرانشان را سر مى بريد و دخترانشان را (براى خدمتگذارى ) زنده نگاه مى داشت . او مسلما از زمره تباهكاران (و جنايتكاران تاريخ ) بود ما مى خواستيم كه به ضعيفان و ناتوانان تفضل نماييم و ايشان را پيشوايان و وارثان (حكومت و قدرت ) سازيم ...
آيا درست است كه فالگير يا كاهنى - اگر تعبير كاهن درست باشد - مى تواند در مورد آينده اين گروه مومن ضعيف و مستضعف ، مظلوم ، ستمديده ، كم تعداد و بى امكانات پيش بينى كند؟ آيا در دنيا كسى ، حتى با داشتن هوش سرشار، دورانديشى ، فراست ، جرات ، شايستگى ، ماجراجويى و بى باكى مى تواند وضعيت اين گروه كوچك مومن ، اين مجموعه ضعيف و مستضعف انسانى را، پيشگويى كند و به آنها بگويد:
ولا تهنوا ولا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مومنين (28)
و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آيد) سست و زبون نشويد و (براى كشتگان ) غمگين و افسرده نگرديد و (با تاييدات خداوندى و قوه ايان راستين و نيروى حقى كه از آن دفاع مى كنيد) برتر (از ديگران ) هستيد و (پيروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشيد و (برايمان دوام داشته باشيد) ...
عربها در نتيجه اين اطمينان و اعتمادى كه سراسر وجودشان را در برگرفته و جان و روح آنها را پر و لبريز كرده بود، حالتى پيدا كردند كه به آن همه نيرو و قدرت ، به چشم عروسكى نگاه مى كردند كه لباسهاى گران بها و فاخر بر تن دارد و آنها را به چشم پايه ها و بنيانهاى فرسوده و مجسمه هاى ساخته شده اى مى نگريستند. همچنان كه خداوند با رساترين و دقيق ترين بيان حالت آنها را تصوير نموده و فرموده است :
ولا تهنوا ولا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مومنين (29)
و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آيد) سست و زبون نشويد و (براى كشتگان ) غمگين و افسرده نگرديد و (با تاييدات خداوندى و قوه ايمان راستين و نيروى حقى كه از آن دفاع مى كنيد) برتر (از ديگران ) هستيد و (پيروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشيد (برايمان دوام داشته باشيد) ...
لذا وقتى كه عربها از شبه جزيره خود سرازير شدند و حامل اين اعتماد، اين عزت و اين ايمان عميق بودند، حالتى داشتند كه تمام قدرتهاى موجودى كه تمام جهان را مملو از هراس و وحشت كرده بودند بدين صورت مى نگريستند. در حالى كه عربها و ساير انسانها تحت امر و اراده دو ابر قدرت زمان ، يعنى روم و ايران بودند، ولى اينها حامل قدرت ديگرى بودند: قدرتى خارق العاده ، قدرتى آسمانى ، قدرتى الهى ، قدرتى كه اسلام به آنها داده بود. در نتيجه امتى بودند غير از ديگر امتها، بشرى جدا از ديگران و انسانى غير از ساير انسانها شده بودند. آنها چيزى نداشتند و بر اينكه به خداوند تبارك و تعالى ايمان آوردند و حقايق جاويد آسمانى برايشان متجلى شد و به فرق ميان انسان با انسان ، و كفر باايمان پى بردند و تفاوت سرسام آور فاصله زمين تا آسمان ، ميان حقيقت و سايه ، آب و سراب و روكش تقلبى فريبنده و حقيقت روشن و آشكار را دريافتند، به اين صورت تغيير پيدا كرده و از ديگران متمايز شدند.
نگاه اعراب به ماوراء الطبيعه  
هنگامى كه خداوند پرده غفلت و بى خبرى را از بصيرت و بينش آنها برداشت و چشمهايشان بينا شد، چنان حالى كه پيدا كردند كه اصل و حقيقت امور را مى ديدند و به حقيقت انسان مى نگريستند، اما راستى حقيقت انسان چيست ؟ حقيقت انسان از ديد آنها اين نيست كه بخورد و بياشامد يا بچرد و بازى كند. آنها وقتى كه حقيقت انسان را شناختند و حقيقت ايمان را درك نمودند حالى پيدا كردند كه به مراتبى فراتر از زمين و فراتر از اين عالم ظاهر محدود نگاه مى كردند. چنان شدند كه اين مظاهر فريبنده و جلوه هاى گول زننده را مسخره مى كردند و آنها را در برابر مقام حقيقى انسان كم و ناچيز مى شمردند و چنان شدند كه به اينها به چشم يك سگ رام و آرام ، يا پرندگان غزل خوان خوش آوازى كه در قفسهاى طلايين زندانى هستند، مى نگريستند: قفسى كه سيم ها، نرده ها، سقف ، كف و ظرفهايى كه با آن آب و غذا مى خورند و خلاصه همه چيز آن از طلا ساخته شده است ، اما هر چه باشد قفس است و قفس هم هر چه باشد، حتى طلايين يا حتى بزرگ و جادار، باز قفس است . زندان هم هر قدر بزرگ باشد و در آن باغها، پاركهاى فراوان و خوش آب و هوا و ساختمانهاى بلند و آسمانخراش وجود داشته باشد، باز زندان است . آنها به پادشاهان و كسانى كه خود را وزير، امير، فرمانده ، فيلسوف ، خردورز، مردان حكومتى و ...، مى ناميدند به چشم بازيگرانى كه در نمايشنامه اى كه براى آنها در نظر گرفته شده و به آنها امر شده كه در آن بازى كنند، مى نگريستند، نه كمتر و نه بيشتر.
اينها را با چشم موجوداتى نگاه مى كردند كه داراى قلبهايى خالى و متروك ، ارواحى پژمرده و عقلهايى تهى بودند و تنها چيزى كه آنها اين خلا را با آن پر مى كردند، ثروت ، دارايى ، رفاه مادى ، لذات زودگذر و احترام و تكريم موجود ميان آنها بود. ولى آنها مردمانى بودند كه به حركت واداشته مى شدند و صورتهايى بودند كه توسط ديگران به جنبش در مى آمدند، نه اينكه به اراده خودشان يا توسط نيرويى از درون خود آنها يا براى يك هدف عالى حركت كنند، آنها تنها براى خوردن ، لذت بردن و كام برگرفتن مى جنبيدند. در اين كار آنها، هيچ رحمتى براى بشريت و هيچ شفقت و مهر و محبتى براى انسانيت وجود نداشت . برعكس آنها انسانيت را در راه لذت ، كرامت و احترام ساختگى و رنگارنگ خود به كار مى گرفتند.
عزت آنها، تاجهايى بود بر سرهايى خالى از عقل و انديشه ، لباسهايى بود براندامهاى مسخره لاغر و مردنى ، روكشى درخشان بود بر ظرفهايى زيبا اما خالى و تهى .
قرآن ، ايمان و اطمينان را ارزانى مى كند  
عربها وقتى كه از شبه جزيره خود (عربستان ) خارج شدند و به فتح سرزمينهاى ديگر پرداختند با چنين چيزهايى مواجه شدند، البته آنها سرزمينهاى ديگر را براى اين فتح نكردند كه قلمرو خود را گسترش دهند و سرزمينهاى بيشترى را به تصرف درآورند. آنها مى خواستند، بشريت را از دست دشمنانش رهايى بخشند و آنها را از چنگال درندگان وحشى نجات دهند و آنان را از ظلمى كه بر آنها سايه افكنده و ملازم زندگيشان شده و قرنها زندگى خود را با آن گذرانده اند نجات دهند.
وقتى عربها از سرزمين خود بيرون آمدند تا مردم را از عبادت انسانها به عبادت خداى يكتا، از محدوديت دنيا به وسعت و گستردگى آن و از جور اديان به عدل اسلام دعوت كنند، تمامى اين مظاهر، دولتها، پرچمهاى ذليل كنند، كاخهاى مجلل و ساختمانهاى آسمانخراش و سر به فلك كشيده ، سپاهيان ، لشكريان ، خدم و حشم ، در نظرشان كوچك و بى ارزش جلوه مى نمود و به آنها به چشم حيوانى بى درك و بى شعور نگاه مى كردند كه نه حامل رحمتى بود و نه داراى عطوفتى .
قرآن بدين صورت اين عربهاى امى - به معناى دقيق كلمه - را فربه كرد.
عربهايى كه در آخر كاروان مدنيت و پيشرفت بودند، اما قرآن باتريهاى آنها دوباره با ايمان ، افتخار، اطمينان ، تعالى ، بلندنظرى و توانى كه آنها را قادر مى سازد كه بتوانند اشيا و حقايق آن را بشناسند، شارژ كرد. به همين خاطر از وطن خود خارج شدند و راهى ديگر سرزمينها شدند و بسيارى از كشورهاى آن زمان را به تسخير خود درآوردند، ولى نه براى به تملك درآوردن و حكومت بر آنها و نه به خاطر مقاصدى كه خود اينها (امراى سرزمينهاى مفتوحه ) در تسخير سرزمينهاى ديگر مدنظر داشتند، بلكه به اين خاطر كه تنها در برابر خداى واحد بى همتا سجده كنند و سر و پيشانى خود را بر خاك نسايند. به اين خاطر كه آنها را به دايره اسلام ، يعنى دايره عدل آسمانى ، عقيده يكتاپرستى و رحمت بر انسانيت وارد نمايند.
ما به اين افتخار سزاوارتريم  
ما در اينجا در فضاى سازمان ملل متحد هستيم و نقش نمايندگى 40 دولت را بر عهده داريم و البته به اين افتخار و اطمينان سزاوارتريم و شايسته است با همان صداى جاويد آسمانى ما را مخاطب قرار دهند و بگويند:
ولا تهنوا ولا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مومنين
و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آيد) سست و زبون نشويد و (براى كشتگان ) غمگين و افسرده نگرديد و (با تاييدات خداوندى و قوه ايمان راستين و نيروى حقى كه از آن دفاع مى كنيد) برتر (از ديگران ) هستيد و (پيروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشيد (و برايمان دوام داشته باشيد) ...
بله ! ما به اين خطاب سزاوارتريم . عربهاى زمان نزول اين آيات دولت و حكومتى - حتى در جزيره العرب - نداشتند. اين در حالى است كه بيش از ده سال از ظهور اسلام گذشته بود. با اين حال هنوز اسلام به كودك شيرخواره اى مى ماند كه چهار دست و پا راه مى رفت . ولى خداوند آنها را شايسته اين خطاب دانست . (30) آيا ما شايسته و سزاوار اين خطاب نيستيم ، حال آنكه نماينده 40 دولت و داراى پرچم هايى هستيم كه در اين سازمان به اهتزاز درآمده اند؟ هر چند ما داراى نيرو و توان ساير كشورها نيستيم و به خاطر عقب ماندن از كاروان پيشرفت و تمدن ، و كم كارى خود در دورى از علم و تمدن ، تنبلى و سستى و پاره پاره شدگى و تقسيم شدن به قسمتهاى گوناگون و بى ارزش كردن تعاليم اسلامى و ناسپاسى در برابر نعمت اسلام ، در سطح ديگر كشورها نيستم . با اين حال ما اكنون نسبت به عربهاى زمان نزول اين آيات كه حتى يك دولت هم نداشتند، در وضع بهترى هستيم . آيا نسبت به اين خطاب قرآنى سزاوارتر نيستيم ؟
ولى خداوند متعال در همان آيه مى فرمايد:
ولا تهنوا ولا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مومنين (31)
و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آيد) سست و زبون نشويد و (براى كشتگان ) غمگين و افسرده نگرديد و (با تاييدات خداوندى و قوه ايمان راستين و نيروى حقى كه از آن دفاع مى كنيد) برتر (از ديگران ) هستيد و (پيروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشيد (و برايمان دوام داشته باشيد) ...
اين ايمان تنها عامل و معيار ارزش فرد مومن است . اين ايمان مخزن اين باترى است . لذا اگر مخزنى نباشد، ارزشى ندارد. اين ايمان وزنه سنگينى است كه اگر در كفه ترازو گذاشته شود آن را سنگين مى كند. اين وزنه همان است كه پيامبر (ص ) در روز غزوه بدر آن را در ترازو گذاشته و فرموده است كه :
اللهم ان تهلك هذه العصابه لن تعبد (32)
خدايا اگر اين جماعت نابود شوند، هرگز پرستيده نمى شوى .
پيامبر با توجه به عقل سليم و شايستگى رويارويى صحيح با موقعيتهاى گوناگونى كه خدا به او داده بود، دانست كه اگر پيروزى و به دست آوردن اداره امور تنها با قدرت و توان نظامى و امكانات و نظرات باشد، اسلام و مسلمين آينده اى ندارند (33) و روى زمين هم وجودى نخواهند داشت . نيروهاى مسلمان 313 نفر بودند كه در برابر آنها هزار نفر با سلاح و مهمات فراوان قرار داشتند. اصلا چگونه اين مقدار نيروى كم بر آن ارتش پيروز مى شد؟ اينجا بود كه پيامبر (ص ) به خدا پناه برد و با خضوع تمام به او گفت : بار الها! اگر اين دسته و جماعت نابود شوند ديگر هرگز كسى تو را عبادت نمى كند.
اين است ارزش ما اى مسلمانان ! اين است ارزش اين دولتها و ملتهاى فراوان مسلمان كه در جهان پراكنده شده اند و امروزه در سازمان ملل متحد - كه ما امروز توفيق نمايندگى آنها را در اينجا داريم - مى توانند حرف خود را بزنند اين دولتها و ملتها اگر حامل اين ايمان عميق ، فروزان و شعله ورى باشند كه بر احساسات انسان چيره مى شود و احساسات و عواطف انسان را در كنترل مى گيرد، شخص مومن ، عزت پيدا مى كند و در جهان جايگاه شايسته خود را مى يابد، پس شرط اصلى اين است كه مومن باشيم .
از طرف ديگر هرگاه از ايمان خالى شديم ، همانند دولتها و ملتهايى مى شويم كه از ايمان خود كه زمانى بدان باور داشتند، ولى پس از مدتى از آن خالى شدند و به صورت اجسامى پوسيده و چوبهايى خشكيده درآمدند، پس مواظب باشيم و نگذاريم كه مانند چوب خشك و بى فايده شويم و نگذاريم اسمهاى قشنگ و درخشان داشته باشيم و در ليست كشورهاى جهان نامهاى فراوانى را به خود اختصاص دهيم ، اما در ميزان سنجش الهى - كه ميزان حقيقى دنيا و آخرت است - وزن و اعتبارى نداشته باشيم . بايد بدانيم كه ما در اين ميزان هم وزنى نخواهيم داشت ، مگر با انصاف ما به ايمان و حمل شعله هاى فروزان آن و حمل رسالت اسلام و افتخار ما به آن .
اينجا در آمريكا و در اين پايتخت بزرگ و در قلب اروپا و در كشورهاى خودمان و پايتخت ها و شهرهاى آن به اسلام افتخار مى كنيم و مى گوييم در يك كلام ما مسلمانيم و خداوند تعالى ما را با بزرگترين نعمت خود يعنى اسلام مورد تكريم و احترام قرار داده است . لذا اگر به اسلام افتخار كرديم و با آن مباهات نموديم ، خداوند تعالى هم ياريگر و مويد ما خواهد بود و به ما شرافت و عزت مى بخشد. اين هم وعده الهى است كه مى فرمايد:
ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم (34)
اگر (دين ) خدا را يارى كنيد، خدا شما را يارى مى كند (و شما را بر دشمنانتان پيروز مى گرداند) و گامهايتان را استوار مى دارد (و كار و بارتان را استقرار مى بخشد) ...
اما اگر ما اسماى توخالى و بى مسمايى شديم و چنان كه امير شكيب ارسلان (35) در بعضى از نوشته هايش در مورد سازمان ملل متحد مى گويد: سازمان ملل مانند بحر عروضى است ؛ بحر است اما آب ندارد. ما هم اگر بحر بى آب ديديم ، متاسفانه نبايد ديگر منتظر نصر الهى باشيم ؛ چرا كه تنها ايمان وزن و ارزش دارد و شان و اعتبار نيز تنها براى ايمان است و سنجش و ارزيابى نيز تنها با ايمان است .
از خداوند متعال خواستاريم كه دوباره مانند نياكان نيكوكار خود به اسلام برگرديم و خداوند تعالى را عبادت كنيم . از غير خدا نترسيم و نسبت به دين او وفادار باشيم و به رسالت وى افتخار كنيم . از خدا مى خواهيم كه زندگى ما را با رسالت اسلام ، اسم اسلام و ايمان اسلامى قرين نمايد. از خداوند عزوجل مى خواهيم كه با قبول اين خواسته ها بر ما منت نهد چرا كه او بر همه چيز قادر و تواناست .
سيماى انسان پيش از بعثت پيامبر (ص ) 
اين سخنرانى با زبان عربى در شهر سالت ليك سيتى با حضور جمعى از تحصيلكردگان مقيم ، كارگران و كارمندان آن شهر آمريكايى در تاريخ 27 جمادى الاخر سال 1397 هجرى برابر با 15 ژوئن 1977 م . ايراد شده است .
سپاس و ستايش شايسته و لايق مقام حضرت رب العالمين است و سلام و درود بر سيد المرسلين و خاتم پيامبران حضرت محمد (ص ) و تمام ياران ايشان و همه پيروانى كه به نحو احسن از آن بزرگواران پيروى مى كنند، تا روز قيامت ! من از برادرانى كه زبان عربى نمى دانند، معذرت مى خواهم چون مى خواهم با زبان عربى حرف بزنم كه اين هم البته از معجزات قرآن و دعوت اسلامى است كه يك غير عرب هندى بتواند خواسته هاى درونى و اهداف خود را با زبان عربى بيان كند.
مى خواهم كه همه ما دوباره اين معجزه را يادآورى كنيم و بدان ايمان داشته باشيم . بنده افتخار دارم كه مى خواهم اين حقيقت را در اين سرزمين كه از مركز اسلام و مسلمانان دور است ، مجسم نمايم . از برادران و خواهران جوان هندى تبار و وارد به زبان خودم معذرت مى خواهم كه نمى توانم با زبان خودمان حرف بزنم ان شاء الله بعد از جلسه و در جلسات ديگر با زبان اردو با آنها نيز سخن خواهم گفت .
جهشى سريع و برق آسا  
برادران گرامى ! آيات قرآنى اى كه چند لحظه پيش تلاوت شد، مرا از جو آمريكاى برق زده با تمدن غربى و پيشرفت مدنى و اين فضاى كشنده و غبارگرفته ، به سيزده قرن پيش منتقل كرد (اين از لحاظ زمانى ) و از آمريكاى شمالى به جزيره العرب برد (اين هم از لحاظ مكانى ) كه هر دو با اينجا و اكنون خيلى فاصله دارند.
جهش سريع و برق آسايى بود و طى آن ، دوران زمانى و تاريخى اى كه در آن اين قرآن نازل شد براى من مجسم شد. قرآن در آن دوره با گوشهاى شنوا و مستمعى مواجه نشد بلكه آنچه ديد، طرد، انكار و عدم قبول بود.
عربها اين صداى گوش نواز خوش آهنگ را مى شنيدند و فكر مى كردند اين صدا هم مانند ديگر صداهايى كه براى مدتى در فضا مى پيچيدند، از بين مى رود و نامى از آن نمى ماند. آنها كاملا مطمئن بودند كه اين تلاش و كوشش شكست مى خورد و اين دعوت ، موقت و زودگذر است . درست مانند موجهاى روى آب ؛ وقتى كه يك فرد سنگى را در آب مى اندازد خطوط و دايره هايى درست مى شود، اما چيزى نمى گذرد كه همه از بين مى رود و اثرى از آن باقى نمى ماند.
آنها در اينكه اين قرآن و اين دعوت ، عمر كوتاهى دارد و از ساعات و روزهاى انگشت شمارى تجاوز نمى كند، شكى نداشتند. ولى بر خلاف ظن آنها خداوند خواست كه اين صدا و ندا جاويد باشد، و در قلب آمريكا هم بپيچد و افرادى كه توان شنيدن دارند، آن را بشنوند. من وقتى كه به آيات قرآن گوش مى دادم اين را حس مى كردم و با پرواز در آسمان خيال ، فضايى را كه اين آيات در آن نازل شدند به ياد خود مى آوردم .
دعوت اسلامى ميان مدنيتهاى سراب گونه  
اين دعوت از جزيره العرب و از مكه مكرمه جريان يافت ، سپس به خاطر آنكه طرد و با آن مقابله و مبارزه شد به شهر يثرب منتقل گرديد و در آنجا با استقبال رو به رو گشت . قرآن همچنان نازل مى شد و پيامبر (ص ) نيز به دعوت مردم مى پرداخت . در پيرامون ايشان و جزيره العرب دو تمدن وجود داشتند كه به اوج مدنيت ، پيشرفت آن روزگار، رفاه ، احساس لطيف ، ادبيات ، علوم ، فنون ، هنر معمارى ، نظم سياسى و قوانين منظم رسيده بودند. در روم ژوستين حاكم بود و در ايران انوشيروان بر تخت حكمروايى تكيه زده بود و توانسته بودند كه قوانين و مقررات دقيق و ظريفى را وضع نمايند. امپراتورى بيزانس ، نيمه غربى شمالى جهان متمدن و دولت ساسانى فارسى نيمه شرقى جهان آن روزگار را تحت حكم و فرمان داشتند. بدين ترتيب شبه جزيره عربستان را محصور خود كرده بودند و زمام اداره امور انسانها را به دست گرفته بودند و در مورد امور آينده ، عقل ، احساسات ، ارزشها و موازين آنها نيز اظهارنظر مى كردند (اين ها را نيز جزو قلمرو خود مى دانستند) چنانكه اين دو (امپراتورى )، اوج سعادت ، تعالى ، علم و پيشرفت شدند.
خلا سرسام آور  
در چنين جو و محيطى دعوت اسلامى به عرصه ظهور آمد. در حالى كه اين تمدن هاى روم و فارس همه چيز را در اختيار خود گرفته بودند، و وسايل و امكانات گوناگونى در اختيار داشتند و همه در برابر امر و اراده آنها رام و گوش به فرمان بودند. با اين همه يك نوع خلا اعتقادى و ايمانى ، اطمينان ، آرامش ، اعتماد به نفس ، اعتماد به انسان و آينده او و استحقاق و شايستگى اش براى زنده ماندن و ادامه حيات ، تمام درها را به روى آن دو تمدن بسته بود و هر دوى آنها سرگردان و پريشان در نقطه پيشرفت ، رفاه ، خوشگذرانى ، لعب و لهو و تمدن در جا مى زدند.
در پشت اين نقطه چه چيزى نهفته بود؟ اين چيزى بود كه كسى نمى دانست . نه فلاسفه ، نه حكما، نه ادبا، نه شعرا، نه قانون گذاران ، نه حقوقدانان برجسته و زبردست ، نه فرماندهان جنگ ، نه رهبران فكرى ، همه آنها ساكت و خاموش ، مضطرب و سرگردان ، مردد و دودل بودند و نمى دانستند كه در پشت اين نيروهاى بشرى اى كه آنها را استخدام نموده و عصاره آنها را چنان گرفته اند كه ديگر حتى يك قطره از آن باقى نمانده است ، چه چيزى نهفته است ؟ و بعد از آن مى خواهند چه كار كنند؟
جواب اين پرسش را كسى نمى دانست . خلا اعتقادى ، عقايدى كه حتى سزاوار نام عقيده و باور هم نبودند تمام دار و ندار اعتقادى آنها، تاريخ عقايد بود. به عبارت ديگر آنها به چيزى در يك زمان خاص اعتقاد داشتند. آنها در گذشته به خدا اعتقاد داشتند، ولى آيا هنوز هم بر آن عقيده بودند؟ نه . همه عقايد آنها ياد و خاطره اى تاريخى و آثار تاريخى اى بود كه در كتابهاى تاريخ و فلسفه جمع و تدوين شده بودند، ولى از عقيده حى و حاضرى كه احساسات آنها را زير سايه خود بگيرد و حركات و سكنات آنها را منضبط نمايد و بر آنها حكومت نمايد، خبرى نبود.
زمان ، گسيخته بود. (زمام امور از دست عقيده خارج شده بود) و اين گونه عقايد از هرگونه قوه و قدرت كنترل و حكمى عارى و تهى بودند و چيزى بيش از عقايد تقليدى و موروثى نبودند. عقايدى كه تنها بر زبان جارى مى شدند، ولى هيچ گونه نفوذ و تاثيرى در اخلاق و اعمال نداشتند.
تمدنهايى بى هدف  
پس هدف از حيات و زندگى چيست ؟ پاسخ اين پرسش را هم نمى دانستند. هدف پادشاهان ، تسلط بر بزرگترين نقاط جهان بود، ولى سروران ! اين هدف ، يك هدف قابل احترام و اهتمام نيست . هدف وزرا هم اين بود كه پادشاهان را راضى نگه دارند و در برابر آنها دست به سينه و خاضع باشند و اميال و آرزوهاى آنها را محقق و عملى نمايند.
هدف فرماندهان جنگى هم سوق دادن مردم به سوى جهنم جنگ و خونريزى بود. ولى راستى اينجا چرا مى جنگيدند؟ و چرا مردم را به ميادين جنگ و جدل مى كشاندند؟ نمى دانستند. آنها چيزى نمى دانستند و درست مانند گله هاى گوسفندى بودند كه بدون رحم و نرمشى به پيش رانده مى شدند. مردم خراج و ماليات مى پرداختند و موظف به پرداخت مبالغ سنگين و كمرشكنى بودند، ولى براى چه ؟ براى آنكه پادشاهان ، قصرنشينان و كنيزكان حرم سراها اميال و آرزوهاى خود را برآورده سازند. آنها ماليات مى دادند تا گروه اندكى (خفته ) از مردم در رفاه و راحتى باشند و اينها براى خوشى و راحتى آنها زحمت مى كشيدند و حتى براى زندگى و زنده ماندن آنها جان مى دادند.
اين جو حاكم در آن زمان بود. تمدن ، حكومت ها و قوانين هيچ هدفى نداشتند. زندگى بدون لذت بود. جسم ، روحى نداشت . الفاظ و كلمات بى معنى و خطوط، درهم و برهم بود و كلا ظلمت اندر ظلمت بود. به فرموده قرآن :
او كظلمات فى بحر لجى يغشه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمت بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لم يكد يرئها و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور (36)
يا (اعمال آنان ) بسان تاريكيهايى در درياى ژرف مواجى است كه امواج عظيمى آن را فراگرفته باشد و بر فراز آن امواج عظيم ، امواج عظيم ديگرى قرار گرفته باشد (و موجهاى كوه پيكر بر يكديگر قرار گيرند) و بر فراز امواج (خوفناك دريا) ابرهاى تيره خيمه زده باشند. تاريكيها يكى بر فراز ديگرى جاى گرفته (و آن چنان ظلمت و وحشتى پديد آمده باشد كه مسافر دريا) هرگاه دست خود را به در آورد (و بدان بنگرد، به سبب تاريكى وحشتزاى بيرون و هراس دل از جاى كنده درون ) ممكن نيست كه آن را ببيند. (آرى ! نور حقيقى در زندگى انسانها فقط نور ايمان است و بدون آن فضاى حيات تاريك و ظلمانى است . نور ايمان هم تنها از سوى خدا عطاء مى گردد) و كسى كه خدا نورى بهره او نكرده باشد، او نورى ندارد (تا وى را به راه راست رهنمود كند و بر راستاى راه بدارد.) ... .
تاريكى تو در تو  
سراسر جهان در يك تاريكى مطلق به سر مى برد و در جهالت ها و فرومايگى هاى خود سردرگم و حيران بود. اسير بندهايى بود كه خود ساخته بود و در خون خودش - كه آن را ريخته بود - مى غلتيد. بين طبقات مختلف هيچ رابطه اى نبود. حاكم و زيردست هيچ پيوندى با هم نداشتند، دانش آموز و استاد كاملا بى ارتباط بودند، بين علم ، ادب ، فلسفه و حكمت پيوندى نبود. مردم و ملت بى ارتباط بودند. تمام روابط از هم گسسته بود. وضعيتى شده بود كه هر طبقه اى براى خودش زندگى مى كرد و تمام روابط، پيوندها و ... براى خودش بود و به خودش منتهى مى شد.
قرآن و مبارزه با وضعيت جهانى آن زمان  
اين نمايى از وضعيت جهان در زمان ظهور دعوت اسلامى بود. به همين خاطر وقتى كه قرآن نازل شد. همه اين اوضاع ، احوال و تمدنها را به مبارزه طلبيد و با تمام وضوح و صراحت به آنها گوشزد كرد كه آنها در جهل كامل ، ظلمت كشنده ، ظلم و ستم آشكار، حيرت و سرگشتگى بى پايان ، وحشت زشت و كريه و پستى و رذالتى مطلق به سر مى برند.
راستى چه كسى مى توانست با اين ابرقدرتهاى جبار به مبارزه برخيزد؟ چه كسى مى توانست صداى ضديت خود را با اين امواج سركش و طغيانگر بلند كند؟ همين پيامبر كه با فقر و ندارى زندگى كرد و ناچار شد وطن محبوب و دوست داشتنى خود يعنى سرزمين كعبه و بيت الحرام را ترك كند. همين پيامبر آزاركشيده و رنجديده اى كه ناچار تن به هجرت داد و افرادى كه بر اساس ايمان ، عقيده ، محبت ، دوستى و تعليم انسانيت گرد پيامبر جمع شده بودند، توانستند با تمام جهان وارد جنگ و مبارزه شوند.
در چنين فضاى ذلت بار و حقارت آلودى قرآن ندا بر مى آورد و مى گويد:
ولا تهنوا ولا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مومنين (37)
و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آيد) سست و زبون نشويد و (براى كشتگان ) غمگين و افسرده نگرديد و (با تاييدات خداوندى و قوه ايمان راستين و نيروى حقى كه از آن دفاع مى كنيد) برتر (از ديگران ) هستيد و (پيروزى و بهرورزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشيد (و برايمان دوام داشته باشيد) ...
در حالى كه نه دولتى هست نه جامعه اى ، نه سپاهى ، نه اسلحه اى نه نفتى و نه چيزهاى ديگرى از اين قبيل ! در چنين وضعيتى قرآن عربهاى فرودست ، فقير، ضعيف ، نادان و بيسواد را مخاطب قرار مى دهد و به آنها مى گويد:
ولا تهنوا ولا تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مومنين (38)
و (از جهاد در راه خدا به سبب آنچه بر سرتان مى آيد) سست و زبون نشويد و (براى كشتگان ) غمگين و افسرده نگرديد و (با تاييدات خداوندى و قوه ايمان راستين و نيروى حقى كه از آن دفاع مى كنيد) برتر (از ديگران ) هستيد و (پيروزى و بهروزى از آن شماست ) اگر به راستى مومن باشيد (و برايمان دوام داشته باشيد) ...
پيام پيامبر به امپراتور روم  
كدام يك از سردمداران ، رئيس جمهورها و پادشاهان كشورهاى اسلامى ما مى توانند به يكى از رئيس جمهورهاى ديگر نامه بنويسد و به او بگويد:
ايمان بياور در امان خواهى بود و خداوند به تو دو راه ارزانى خواهد كرد.
در حالى كه محمد بن عبدالله با وجود فقر و كمبودهاى فراوانى كه داشت ، به امپراتور روم و به عبارتى به قدرتمندترين و ثروتمندترين انسان زمان خودش مى نويسد: از محمد رسول الله به هرقل امپراتور روم . و ديگر از اينكه او را قيصر بنامد امتناع مى ورزد و حتى نام خود را بر نام امپراتور مقدم مى كند. از طرف ديگر به جاى محمد بن عبدالله ، محمد رسول الله را به كار مى برد؛ چرا كه اين نامه ، نامه دعوت است نه نامه سياسى يا معاهده يا پيمان . اين است كه مى نويسد:
از محمد رسول الله به هرقل امپراتور روم : من تو را به دعوت اسلامى فرا مى خوانم . اسلام بياور در امان خواهى بود و خداوند به خاطر اين كار اجر تو را دو برابر خواهد ساخت و اگر از اين دعوت سرباز زنى گناه مردم روم (كشاورزان ) نيز بر گردن تو خواهد بود (بگو اى اهل كتاب ! به سوى سخن دادگرانه اى بياييد كه ميان ما و شما مشترك است (و همه آنها را بر زبان مى رانيم . بياييد بدان عمل كنيم ) و آن اينكه جز خداى يگانه را نپرستيم و چيزى را شريك او نكنيم و برخى از ما برخى ديگر را به جاى خداوند يگانه ، به خدايى نپذيرد. پس (هرگاه از اين دعوت ) سر برتابند، بگوييد:
گواه باشيد كه ما منقاد (اوامر و نواهى ) خدا هستيم ... . (39)
برخورد پيامبر با امپراتور ايران نيز كه نامه پيامبر (ص ) را پاره كرد، همين گونه بود و فرمود: خداوند تخت و تاج او را درهم مى شكند. و چنين هم شد. به طورى كه خداوند حكم و سيطره اش را كاملا از هم پاشيد و به صدق نبوت خود با گفتن اين جمله :
اذا هلك كسرى فلا كسرى بعده
اگر تاج و تخت اين كسرى ، نيست و نابود شود ديگر كسرايى وجود نخواهد داشت .
بار ديگر تحقق بخشيد. به طورى كه حتى رضاشاه پهلوى با همه بلندپروازى و غرورى كه داشت باز از جمله منتسبان دين اسلام به شمار مى رفت نه از حلقه به گوشان كسرى و ...
تمدنى ملوث و كهنه  
برادران من ! اين تمدن غربى ، يك تمدن ماشينى و مادى محض است . به طورى كه هيچ روح ، جان و معنويتى در آن يافت نمى شود. اين تمدن ديگر هدفى ندارد و درست مانند نشخواركننده اى مى ماند كه انباشته هاى شكمش را نشخوار مى كند و چيز تازه اى در اطراف آن پيدا نمى شود.
اين تمدن خيلى پيش تر از اينها حرف آخرش را زده است و اكنون در امتداد همان پيروزيها و پيشرفتهايى كه در زمينه تمدن ، صنعت و تكنولوژى به دست آورده ، به زندگى خود ادامه مى دهد و ديگر چيز تازه اى ندارد و عارى از هرگونه رسالتى براى انسانيت است . اين تمدن در حقيقت ، به آينده انسانيت نمى انديشد و فقط به فكر زندگى كنونى خود است و بس ، و چنان حالتى پيدا كرده است كه مرحوم دكتر محود اقبال لاهورى مى فرمايد:
چگونه مى توانيم در فضاى تمدن خوبى ، در جستجوى ذوق لطيف ، افكار متعالى و نگاه معصومانه و پاك برآييم . حال آنكه اين تمدن ، عفت خود را از دست داده و از مدتها پيش ، آلوده و مسخ شده است .
من شما را بيش از يك دانشجو به حساب مى آورم .
عربها! جوانان مسلمان ! دانشجويان دختر و پسر! شما فقط دانشجو نيستيد، جايگاه شما بسى فراتر از يك دانشجو است . ما هنديها و بسيارى از كشورهاى عربى و اسلامى از سلطه سياسى نجات يافته ايم . اين رهايى بدون شك يك امر لازم و ضرورى بوده ، ولى هنوز از بندگى و بردگى فكرى رها نشده ايم . ما در برابر اين تمدن دچار خودباختگى و استحقار (خود كم بينى ) شده ايم . به همين خاطر مسئوليت شما اين است كه به كشورهايتان برگرديد و به هموطنان خود بگوييد: برادران و خواهران ، ما دل و درون تمدن غربى را نيز دريافتيم و آن را تجربه نموديم و در آخر ديديم كه تمدن غربى يك تمدن پوشالى و توخالى است . تمدن كامپيوتر (40) و بيمه (41) است . چرا كه تمام مشكلات مدنى آنها مبتنى بر بيمه و نظام صنعتى آنها مبتنى بر كامپيوتر است ، ولى دل ، روح و رسالت اين تمدن معلوم نيست كه كجاست و اصلا خبرى از آنها نيست .
من دوست دارم به كشورهاى خود برگرديد و روح سرشكسته و خود كم بين آنها را از وجودشان دور كنيد و پرده را از جلوى چشم آنها كنار زنيد و به آنها بگوييد: جوانان عزيز، شما از اين تمدن دور هستيد ولى ما در درياى مواج و متلاطم آن شنا كرديم ، تا اعماق آن فرو رفتيم و حقيقت آن دريافتيم . اين است كه دور از هرگونه تقليدى با اطلاع و آگاهى كامل به شما مى گوييم كه تمدن غرب ، يك تمدن پوشالى ، توخالى ، پرزرق و برق و فريبنده است .
كارخانه ها و كارگاههاى غول پيكر، ايمان سازى نمى كنند. بعد از اينها اگر خداوند به شما توفيقى عنايت نمود، به زمامداران و گردانندگان اين تمدن بگوييد كه شما همه چيز داريد، ولى بى عقيده هستيد. شما صاحب همه چيز هستيد، اما در مورد ايمان و آرامش فقير و محتاج هستيد و در ميان اين همه ثروت و دارايى ، چيزى نداريد كه به شما ايمان ببخشد.
كارخانه هاى عظيم و غول پيكر شام هر چيز ديگرى به غير از ايمان را توليد مى كنند ولى اين كارخانه ها هرگز نمى توانند ايمان ساز باشند.
حال كه چنين است ، سرچشمه ايمان كجاست ؟ از كجا به دست مى آيد؟ از قرآن ، سيره نبوى و مسلمانانى كه بر اساس ايمان خود زندگى مى كنند و با وجود فقر، خداوند را سپاس مى گويند و با كمال رضايت ، اطمينان و آرامش ‍ زندگى مى كنند. آنها هيچ گونه اضطراب و تشويشى ندارند. يعنى درست آنچه كه شما را در چنگال خود گرفته ، بر شما سايه افكنده و شما را تا سر حد تنفر و انزجار، عكس العمل هاى احمقانه ، خودكشى و نااميدى كشنده كشانده است .
شما نمى توانيد اين ايمان را در مكاتب فلسفى گوناگون خود و دانشگاههاى بزرگ به دست آوريد. برعكس تنها از سيره پيامبر و تاريخ صحابه گرانقدر ايشان - رضى الله عنهم - مى توانيد آن را كسب نماييد؛ چرا كه اگر شما از پوست و قشر زندگى بهره مى بريد، آنها از گوهر، روح و لذت اصلى آن برخوردار و بهره مند بودند. در هر جايى كه باشيم موضع ما بايد در برابر چنين تمدنى اينگونه باشد؛ چه در اينجا باشيم و چه به كشورهاى خود برگرديم .

next page

fehrest page