با يزيد بسطامى و ادب
نقل است كه با يزيد بسطامى را نشان دادند كه : فلان جاى شيخى بزرگ است .
آورده اند كه : روزى سليمان پيغمبر(ص ) بسر بساط نشسته بود، يكى بنگريد و او را
در هوا بديد.
نقل است كه : چون حاتم اصم (از زهاد مشهور و از عرفاى خراسان و از تلامذه شقيق بلخى
) ببغداد آمد، خليفه را خبر كردند كه زاهد خراسان آمده است ، او را طلب كرد.
رسول اكرم فرمود: سه تن از بنى اسرائيل با همديگر مسافرت كردند، و در بيابان
باران شديدى باريدن گرفته و آنان به غارى پناهنده شدند.
محمد بن غسان هاشمى ميگويد كه : در يكى از عيدهاى اضحى بخانه مادرم وارد شدم ، زنى
در پهلوى او نشسته بود كه لباسهاى كهنه و مندرس در تن داشت و در عين
حال آثار عفت و نجابت و بزرگى از حركات او ساطع بود.
ديوجانس (ديوژن كلبى از فلاسفه مشهور يونان كه در 324- ق م فوت كرده است ) يكى
از تلامذه خود را ديد كه : بسوى زنى كه خود را آرايش داده و زينت كرده است ، نظر ميكند.
هنگامى كه محمد بن زيد علوى داعى (59) حكومت طبرستان را داشت ، در هر
سال چون موقع جمع خراج و حقوق دولتى ميرسيد: به بيت
المال كه در ظرف سال در خزينه اندوخته شده بود رسيدگى كرده ، و همه آنرا در ميان
افراد قبائل قريش و انصار و فقهاء و قراء قرآن و طبقات ديگر مردم تقسيم ميكرد،
بطوريكه چيزى باقى نميماند.
احمد بن منير طرابلسى از شعراى بزرگ و مشهور (ساكن دمشق و متوفى در 548 در حلب )
و اديب و حافظ قرآن بود.
رسول اكرم (ص ) از بيابانى عبور ميفرمود، و در اثناى راه رسيد بنزديكى شبانى كه
شتران چنديرا ميچرانيد.
(خلق را بخود مخوان بعنوان اينكه بخدا ميخوانم )
نقل است كه : شيخ ابوالعباس نهاوندى (از طبقه سادسه عرفاء محسوب است ) مريدى داشت
كه او را از دنيا چيزكى بود چنانچه زكات دادن بر وى واجب بود، پيش شيخ آمد و گفت :
زكات مال بكه دهم .
عبدالله بن احمد بن حنبل نقل ميكند كه : روزى زنى نزد پدرم (احمد بن
حنبل يكى از رفقاى چهارگانه اهل سنت ) آمده و او را گفت : من زنى هستم كه شبها در
روشنائى چراغ مشغول ريسندگى ميشوم ، و گاهى كه چراغ خاموش ميشود: از نور ماه
استفاده كرده و باز مشغول ريسندگى ميشوم . پس آيا براى من لازمست كه اين دو رقم نخ را
از هم جدا كرده و بمشترى جريان امر را اعلام كنم ؟
محمد بن المنكدر از بزرگان بوده است . و دكان دار بوده ، جامه ها داشت بعضى بهاء به
پنج دينار و بعضى بده دينار باعرابى فروخت ، چون محمد بن المنكدر بدكان باز آمد
بدانست ، و در طلب اعرابى همه روز بگرديد تا ويرا بازيافت و گفت : آن جامه ئى را
كه خريدى پنج دينار بيشتر نيارزد.
|