يزيد بن معاويه شبى با يكى از ندماء پدرش معاويه كه رقيق نام داشت شب نشينى كرده ،
و رقيق مشغول سخن گفتن بوده ، و از هر طرف سخنى بميان مى آورد.
يزيد مجلس را خلوت و خصوصى ديده ، اظهار ميكند: خداوند حكومت پدرم اميرالمؤ منين را
پايدار داشته ، و عافيت و تندرستى باو عطا نمايد. دقت فكر و حسن نظر و راى
جميل او مرا واميداشت كه در تمام امور خود بصلاح بينى او اتكاء نموده ، و حتى احتياجى
باظهار نيات و خواستنى هاى قلبى خود نديده ، و در همه امور خود بتوجه
كامل او توكل و اطمينان داشته باشم ، ولى اميرالمؤ منين با آن علم و حلم و توجهى كه دارد:
از صلاح بينى و خير خواهى من غفلت نموده ، و مخصوصا در يك موضوع مرا بكلى محروم و
ضايع كرد. خداوند از خطاهاى و سيئات اعمال او بگذرد.
رقيق - خيال مى كنم سوء تفاهم و اشتباهى رخ داده است ، زيرا محبت و علاقه شديد و توجه
و مهربانى كامل اميرالمؤ منين درباره شما قابل انكار نيست ، و شما خودتان ميدانيد كه :
پدرتان تا چه اندازه نسبت بشما علاقه نشان داده ، و پيوسته آخرين هدفش خوشى و
آسايش و رضايت خاطر و بلندى مقام و شوكت شما است .
يزيد - سرش را بپائين انداخته ، و محسوس بود كه : از اظهار خود پشيمان شده ، و
بگفته خود نادم است .
رقيق - پس از تمام شدن مجلس ، بسوى عمارت معاويه رهسپار گرديده ، و اجازت ملاقات
طلبيد.
معاويه - بخاطر خصوصيتى كه با رقيق (نديم خود) داشت : فهميد كه شرفيابى او در
آنوقت شب از جهت امر لازمى خواهد بود، و روى اين لحاظ اجازه داد و رقيق وارد اطاق مخصوص
گرديد.
رقيق - مذاكرات خود را با يزيد بميان آورده ، و
ملال خاطر و تكدر قلب و گلايه و زبان حال او را در پيشگاه معاويه بعرض رسانيد.
معاويه - عجبا، تا بحال كوچكترين عملى كه موجب ناراحتى و تكدر خاطر و كراهيت جانب او
باشد از من صورت نگرفته است ، و هميشه خواستارم تا خواستنيها و كارهاى او مطابق
ميل و موافق خواهش و رضايت كامل او انجام پذيرفته ، و هيچگونه درباره او مهربانى و
خوبى و احسان مضايقه نميكنم .
سپس دستور داد: يزيد را پيش او بخوانند.
رسول معاويه پيش يزيد آمده ، و او را به پيشگاه امير دعوت كرد.
يزيد بفوريّت فرمان پدرش را پذيرفته ، و بسوى او حركت نمود.
يزيد خيال كرد كه : اين دعوت در اين هنگام شب ، بخاطر استشاره كردن و مذاكراتى است
كه در پيرامون پيش آمدى صورت خواهد گرفت ، زيرا معاويه در كارهاى
مشكل و امور سياسى حكومت خود با يزيد استشاره نموده ، و بكمك فكر او آن
مشكل را حل ميكرد.
يزير باطاق مخصوص پدرش وارد شده و نشست .
معاويه پس از ملامت و مذمت كردن پسرش يزيد، اظهار داشت : من بموجب علاقه شديدى كه
نسبت بتو داشتم تو را بر اشخاص بزرگ و مردان فضيلت و اصحاب
رسول اكرم (ص ) برترى داده ، و بر آنها امير و پيشوا قرار دادم ؛ و مقام و مرتبه تو را
بر ديگران ترفيع داده ، و بخاطر گرفتن بيعت براى تو منزلت آنان را پائين تر و
كمتر قرار دادم (24).
يزيد - در حاليكه از شدت شرمندگى و خجلت غرق عرق بود بسخن آمده گفت : من نمى
خواستم در مقابل نعمتها و مهربانيهاى شما كفران ورزم ، من بخيرخواهى و صلاح بينى و
احسان شما اعتراف دارم و چون سخن باينجا رسيده است ، مجبورم سرّ باطنى خود را افشاء
كرده و علت انزجار و گلايه خود را بيان كنم .
طوريكه معلوم و روشن است ، انسان بخاطر ادامه زندگى خود و براى آسايش و تنظيم
امور زندگانى خويش : نيازمند بازدواج و زناشويى است ، و البته در انتخاب زن لازم
است بيش از بيش دقت و توجه مخصوص كرد. تا زنى كه از هر جهت سزاوار و مناسب است
اختيار و انتخاب بشود.
من هنگامى كه كمال ادب و زيبائى و حسن سيرت و صورت دختر اسحاق را (ارينب ) مى
شنيدم ، در دل خود خاطر خواه و علاقه مند و عاشق او شده بودم ، و كوچكترين احتمالى
نميدادم كه از جانب شما مسامحه و سستى و تاءخيرى در اختيار و خطبه او رخ بدهد، ولى
شما بكلى غفلت ورزيديد، بحدى كه او را از جاى ديگر خطبه كرده ، و بعقد عبدالله بن
سلام در آمد.
من از اين پيش آمد بينهايت متاءثر شده و آسايش و طمانينه خاطر و آرامش را از من سلب نموده
، و با حالت اضطراب و ناراحتى و تشويش بسر ميبرم .
محبت و عشق و علاقه ارينب رفته رفته در قلب من بيشتر شده ، و صبر و استقامت را از دلم
ربوده است .
آرى صبر من تمام شده ، و بيش از اين حوصله استقامت و خوددارى و نگهدارى سرّ ضمير
خويش ندارم .
معاويه - آرامش قلبرا از دست نداده ، و به من مهلت بده .
يزيد - پس از پايان يافتن و از بين رفتن موضوع : مهلت دادن و فكر كردن و اقدام
نمودن چه نتيجه خواهد داشت .
معاويه - نميدانم عقل و استقامت و مردانگى تو كجا رفته است .
يزيد - عشق بر خرد غالب شده ، و بخاطر نمايش عشق :
عقل و صبر و تقوى و طمائينه دل رخت بر بسته است . و اگر كسى ميتوانست در
مقابل سيطره عشق ، تقوى و عقل خود را از دست ندهد، البته حضرت داود(ع ) براى اين قسمت
پيش قدم و مقدم بود، در صورتيكه آن حضرت اظهار عجز و ناتوانى و بى صبرى نموده
، و در مقابل محبتى كه بزن اروپا پيدا كرده بود، اضطراب نفس و تشويق خاطر پيدا
كرد.
معاويه - براى چه مرا پيش از فوت وقت مطلع نكردى ؟
يزيد - خيال نميكردم محتاج بتذكر باشد، زيرا كه توجه و عطوفت تو را نسبت بخود
باندازه اى شديد و كامل ميديدم كه احتمال غفلت از اين قسمت را نميدادم .
معاويه - راست است ، ولى بايد بيش از بيش خود را حفظ كرده و تقوى و
عقل و صبر را از دست داده نداده ، و سرّ ضمير خود را پيش كسى اظهار ننمائى . شايد
بتوانم بمقصد نائل آيم .
معاويه بدرياى فكر غوطه ور شده ، و براى
حل اينمطالب انديشه ها و حيله هايى طرح مى كرد.
و ارينب كه از جهت جمال و كمال و شرافت و مال سر آمد زمان خود و شهير آفاق بود، پس از
ازدواج كردن با پسر عموى خويش عبدالله بن سلام (از طائفه قريش ) در مملكت عراق با
هم زندگانى ميكردند.
و عبدالله بن سلام از جانب معاويه ماءموريت و حكومتى داشته و داراى فضيلت و مقام و
منزلت بلندى بود.
معاويه پس از نقشه كشى ها و انديشه هاى بسيار، صلاح در اين ديد كه : نامه به
عبدالله بن سلام نوشته ، و او را بجانب شام احضار نمايد.
معاويه باين مضمون نامه نوشت و ارسال كرد: چون نامه من بتو رسيد بدون تاءخير
بسوى شام حركت كن ، اميد است در اين سفر خير بسيار و نتيجه مهمى بتو رسيده ، و نصيب
كاملى بدست تو آيد.
عبدالله بن سلام پس از رسيدن نامه ، بدون تاءخير بسوى شام حركت كرده ، و در منزلى
كه قبلا باشاره معاويه براى او مهيا شده بود وارد شد.
معاويه ، ابوهريره و ابوالدرداء (از اصحاب
رسول الله ) را احضار نموده ، و پس از مقدمات و ذكر سخنانى چند و رجز خوانيها، گفت :
دخترى دارم كه موقع ازدواج او فرا رسيده ، و ميخواستم براى انتخاب همسر او، دقت
كامل و توجه تمامى بكار برده ، و كسى را انتخاب و در نظر بگيرم كه از جهت فضيلت و
ديانت و تقوى و ادب و مروت مورد وثوق و اطمينان من باشد، و بنظر من مصداق اين اوصاف
شخص عبدالله بن سلام است كه از هر جهت زيبنده و سزاوار است ، و مخصوصا علت اقدام
عاجل من اينستكه : مبادا پيش از انجام گرفتن اين قسمت
اجل مرا دريابد، و كسانيكه پس از من امور سلطنت و حكومترا بدست ميگيرند، بخاطر عجب و
بزرگوارى حكومت و كوچك شمردن ديگران و ببهانه پيدا نكردن همرتبه و كفو، از
تزويج زنها ممانعت نمايند.
من ميل دارم كه شخصا اين قدم را برداشته ، و راه را براى آيندگان روشن كنم ، تا
جانشينان من نيز با من همفكر و همقدم باشند.
ابوهريره و ابوالدرداء اظهار تشكر كرده گفتند: البته شما كه صاحب و كاتب
رسول الله (ص ) بوديد، از هر جهت براى اجراى دستورات واقعى و
عمل كردن باحكام حقيقى كه موجب سپاسگذارى و شكر مر خالق و رضاى او است ، تقدم و
اولويت خواهيد داشت .
معاويه - پس مناسب ميدانم كه شما اين نظريه مرا بعبدالله بن سلام ابلاغ نمائيد، و
البته با دختر من نيز مشورت و مذاكره خواهيد نمود، ولى تصور ميكنم او هم با فكر و
تصويب من مخالفت نكرده و از صلاح ديد من خارج نشود.
معاويه پس از بيرون رفتن آن دو نفر، باندرون خانه آمده ، و بدختر خود توصيه كرد:
هنگاميكه ابوهريره و ابوالدرداء با او مذاكره نموده ، و او را براى عبدالله بن سلام خطبه
و خواستگارى نمايند، در جواب ايشان چنين اظهار كند كه : عبدالله بن سلام بى نهايت مرد
زيبنده و مناسب و محترم و پسنديده است فقط مانعى كه در اينقسمت موجود است : بودن زن او
ارينب است ، زيرا غيرت و خوى من با اين امر سازگار نبوده ، و روى اينجهت ميترسم سخنى
بگويم يا عملى را مرتكب شوم كه موجب سخط و غضب الهى واقع شده ، و بر عذاب و
گرفتاريهاى هميشگى گرفتار آيم : و تا ايشان با ارينب زناشوئى مى كند: اين اقدام
عملى نخواهد شد.
ابوهريره و ابوالدرداء نزد عبدالله بن سلام آمده ، و گفتار معاويه را باو ابلاغ ابلاغ
نمودند.
عبدالله بن سلام بى نهايت و مسرور گشته ، و شروع بعرض تشكر و سپاسگوئى
نموده ، و از الطاف و مراحم و توجهات معاويه كه درباره او
مبذول شده است : بسى اظهار امتنان و خوشحالى نمود.
عبدالله بن سلام پس از اينكه در مقابل توجه اين نعمت : حسد خالق را بجا آورد، و از
نعمتها و حسن نظر و عطوفت و رحمت معاويه سپاسگوئى كرد: تقاضا نمود كه آن دو نفر
براى خواستگارى رسمى به پيشگاه معاويه رهسپار شوند.
ابوهريره و ابوالدرداء بعنوان خطبه پيشگاه معاويه مراجعت نمودند. معاويه اظهار داشت :
طوريكه گفتم من از اين وصلت بينهايت خوشوقت و فرحناكم ، و چون لازم است با خود
دختر نيز مذاكره شده و نظر و موافقت او را هم
تحصيل بنمائيم : ميبايد شما اينقسمت را نيز شخصا انجام بدهيد.
ابوهريره و ابوالدرداء باطاق مخصوص دختر معاويه وارد شده و نظر راءى پدرش
معاويه را براى او بتفضيل فهمانيدند.
دختر بهمان طوريكه پدرش تعليم داده بود پاسخ داد.
ابوهريره و ابوالدرداء نزد عبدالله بن سلام برگشته ، و جريان مذاكرات خودشان را
با معاويه و دخترش را با معاويه و دخترش باو
نقل كرده ، گفتند: بنظر ما تنها مانعى كه موجود است ، وجود ارينب است .
عبدالله بن سلام روى سادگى خود، در حضور آن دو نفر، طلاق زن خود ارينب را جارى
كرده ، و آنها را شاهد طلاق قرار داد.
ابوهريره و ابوالدرداء پس از شنيدن صيغه طلاق ، بسوى معاويه مراجعت نموده ، و
جريان امر را باو اطلاع دادند.
معاويه كه در اينمرتبه حاجت خود را برآورده ديد: شروع بغمزه و ناز كرده ، و گفت : من
از اين عمل باين فوريت متاءثر شدم ، عجله و شتاب كردن ايشان سزاوار نبود، بهتر از اين
بود كه ايشان صبر ميكردند و بالاخره كار بيك ترتيبى انجام مى گرفت ، البته آنچه
مقدر است بوقوع خواهد پيوست ، هر چه بود خوب بايد گذشته است ، ما بايد در
پيرامون مقدمات و شرائط كار خودمان روى فكر صحيح و نظر صائب بخوبى
تاءمل كرده ، و سپس تصميم بگيريم .
معاويه پس از اظهار اين مطالب درهم و مبهم گفت : شما مرخص شده و مراجعت نمائيد البته
آنچه تصميم گرفتم باطلاع شما خواهيم رسانيد.
معاويه پس از اين جريان نامه به پسرش يزيد نوشته ، مژده داد كه كارهاى مقدماتى
انجام گرفته ، و به مطلوب نزديك شده ، و اينست عبدالله بن سلام طلاق ارينب را داده
است .
پس از چند روز ابوهريره و ابوالدرداء بسوى معاويه برگشتند.
معاويه اظهار داشت : طوريكه مسبوق شديد، رضايت و موافقت دخترم بايستنى است ، و شما
فعلا جريان امر را باو تذكر داده ، و براى
تحصيل رضايت و اجازه او وارد مذاكره شويد.
ابوهريره و ابوالدرداء نزد دختر معاويه آمده ، و پس از اينكه فصلى از مراتب و مقامات و
فضائل اخلاقى و شخصيت عبدالله بن سلام ذكر نمودند، گفتند: عبدالله بن سلام بخاطر
پيشنهاد شما ارينب را طلاق داده و فعلا موافقت و اجازه پدر شما نيز فقط متوقف برضايت
شما است .
دختر معاويه پس از ذكر مقدمات و سخنهاى چند، اظهار كرد: اگر چه تحقق امور وابسته
بتقديرات الهى است ؛ ولى در كارهاى مهم و بزرگ ميبايد تا ممكن است دقت و فكر نموده ،
و روى صبر و تاءمل قدم برداشت ، تا موجبات پشيمانى و تاءثر فراهم نيايد،
مخصوصا در اين موضوع كه سرنوشت آدمى را در زندگانيش معين كند، و من بخداى
متعال توكل كرده ، و از او استمداد مى نمايم كه آنچه صلاح و خير من است
وسائل آن را پيش آورد، و البته نتيجه را بعرض شما خواهم رسانيد ابوهريره و
ابوالدرداء از مجلس برخاسته ، و دعا كردند كه ، خداوند خير شما را بخواهد و شما را
توفيق و تاءييد فرمايد.
سپس نزد عبدالله بن سلام آمده ، و جريان امر را
نقل نمودند.
عبدالله بن سلام اين بيت را خواند:
فان يك صدر هذا اليوم ولى فانّ غدا لناظره قريب
اگر چه جريان امروز بر ضرر ما تمام مى شود، ولى فردا هم نزديك است ، و بايد
منتظر فردا باشيم تا فردا چه پيش آمد كند.
در اين موقع مردم از جريان امر عبدالله سلام آگاهى يافته ، با همديگر ميگفتند: بطور
مسلم معاويه عبدالله بن سلام را فريب داده است و اين خبر بگوش همه رسيده ، و حتى در
شهرهاى ديگر نيز منتشر شده و هر كسيكه در هر جايى ، از اين قضيه آگاهى مى يافت : از
معاويه بد گويى كرده ، و از خدعه و حيله او سخن ميگفت : و همه يكزبان ميگفتند: معاويه
با حيله گرى خود مقدماتى را جور كرده است كه عبدالله بن سلام زن خود را طلاق داده است
، و منظور معاويه اينستكه : زن او را براى پسر خودش يزيد تزويج كند، چه امير خوبى
است كه پروردگار جهان او را براى حفظ رعيت بيچاره برانگيخته است !
عبدالله بن سلام براى اينكه تكليفش يكسره و روشن بوده ، و از حالش تشويش و
اضطراب و نگرانى بيرون آيد، از ابوهريره و ابوالدرداء تقاضا كرد تا براى
گرفتن آخرين جواب پيش دختر معاويه بروند.
اينستكه ابوهريره و ابوالدرداء باز پيش دختر آمده ، و گفتند: اميدواريم كه در اينمدت
تحقيقات كاملى بعمل آمده ، و آنچه صلاح و خير بوده است . خداوند روشن و معلوم ساخته
است .
دختر معاويه اظهار كرد: پروردگار جهان را سپاسگذارم كه مرا در اين امر روشن ، و
صلاح و تكليف مرا معين فرمود، من هر چه فكر و
تاءمل كردم ، رضايت و موافقت خود مرا نتوانستم دريابم ، و چون با ديگران استشاره
نمودم : نظر آنانرا نيز مختلف و ضدّ و نقيض دريافتم ، اين خود يگانه علت ناراحتى و
عدم رضايت خاطرم بود.
عبدالله بن سلام چون پاسخ نامساعد دختر را استماع كرد: دانست كه فريب خورده ؛ و بى
نهايت مضطرب و پريشان شده ، و مهموم و مغموم گشت !
سپس بخود آمده و گفت : خدايم را حمد مى كنم ، و در
مقابل نعمت هاى او ستايش مينمايم ، البته چيزى را كه پروردگار جهان بخواهد:
قابل تغيير و تبديل نيست . كسى نتواند قضا و تقدير او را ردّ و عوض كند، انسان هر چه
روى فكر و عقل و تدبير رفتار نمايد: باز نخواهد توانست از محيط حكمرانى خداوند
خارج شده ، و كوچكترين ضررى را كه مقدر است از خود دفع كند، فرح و سرور، آسايش
و ناراحتى ، نعمت و نقمت اينجهان پايدار نيست ، آدمى بايد در
مقابل تقديرات غيبى تسليم و خضوع كرده ، و صبور و ثابت قدم و محكم باشد.
اين مذاكرات بطول انجاميده بود، و ايام عدّه (در حدود سه ماه ) ارينب سپرى شده ، و مانعى
براى خطبه او باقى نمانده بود.
معاويه ابوالدرداء را ماءموريت داد كه : بسوى عراق رهسپار شده ، و ارينب را براى
پسرش يزيد خواستگارى نمايد.
ابوالدرداء حركت كرده ، و بعراق رسيد، و در آن حسين بن على عليه السلام در عراق ساكن
بوده ، و از جهت علم و معرفت و بخشش وجود و حال و مقام بر همه برترى داشته ، و
بزرگ و سيّد اهل عراق بود.
ابوالدرداء پيش خود فكر كرد كه : سزاوار نيست پيش از تشرف بمحضر آن حضرت ،
بسوى ماءموريت خود برود، حسين بن على عليه السلام پسر دختر پيغمبر صلى الله عليه
و آله و سلم و سيّد جوانان اهل بهشت بوده ، و بر همه مسلمين فرض و لازم است كه : او را
تجليل و تكريم نموده ، و حقوق او را رعايت كنند.
ابوالدرداء بقصد زيارت آنحضرت ، و براى اداى اين حق واجب و ديدن
جمال مبارك او، و بعنوان عرض ارادت و محبت خالصانه : بسوى خانه پسر پيغمبر صلى
الله عليه و آله و سلم حركت نمود.
حسين بن على عليه السلام چون ابوالدرداء را ديد، از جاى خود بر خاسته و با او
مصافحه كرد، و از او تجليل و احترام و تعظيم نموده و فرمود: مرحبا مرحبا بتو اى صاحب
و رفيق پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و همنشين او كه اشتياق مرا
برسول خدا تجديد نمودى ، و احزان و غصه هاى مرا بياد آوردى !
سپس فرمود: از آن روزى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رحلت فرموده
است ، كسيرا از ياران و اصحاب آن حضرت نميبينم مگر اينكه بى نهايت متاءثر و محزون
شده و از شدت علاقه و اشتياق و محبتى كه بآن حضرت دارم ، بى اختيار اشك از چشمهايم
جارى مى شود و جگرم مى سوزد.
در اين هنگام بخاطر ياد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اشك از چشمهاى
ابوالدرداء نيز جارى شده ، و گفت : خداوند لبانه را بيامرزد كه بوسيله او با همديگر
آشنائى و ارتباط پيدا كرديم .
حضرت حسين بن على عليه السلام فرمود: قسم بخداوند كه من بتو علاقمندم ، و اشتياق
داشتم تو را ملاقات بنمايم .
ابوالدرداء گفت : معاويه مرا بخاطر خواستگارى ارينب دختر اسحاق به پسرش يزيد
باينجا فرستاده است ، و من هر چه فكر كردم ديدم زيارت و تشرف و عرض اخلاص و
سلام و تجديد عهد با حضرت شما، از هر امرى مقدم تر و واجبتر است .
حضرت حسين (ع ) از ياد آورى و اظهار محبت ايشان تشكر نموده ، و سپس فرمود: من هم در
نظر داشتم پس از سپرى شدن ايام عده ارينب كسى را كه اهليت دارد، بعنوان خواستگارى
به پيش او بفرستم و الان كه شما چنين داريد: از جانب من نيز خواستگارى نمائيد.
البته شما براى ابلاغ نظر من از همه لايقتر و سزاوارتر هستيد شما در مجلس ارينب از
جانب من نيز خطبه نمائيد و در نتيجه هر طورى كه خدا و او بخواهند انجام پذيرفت ، و در
نظر داشته باشيد كه : آنچه يزيدبن معاويه بعنوان مهريه حاضر است بدهد، از جانب من
نيز مانعى نيست و حاضرم .
ابوالدرداء گفت : در انجام اين خدمت مفتخرم .
ابوالدرداء بسوى خانه ارينب حركت كرد، و داخل اطاق شده و نشست ، و پس از بيان مطالب
و مقدماتى چند، راجع بتقديرات خداوند جهان و صبر و تسليم در
مقابل حوادث و تسلى دادن بارينب از جهت فراق عبدالله بن سلام ، اظهار داشت : من از جانب
دو نفر براى خطبه و خواستگارى تو باينجا آمده ام ،
اول امير اين امت و پسر ملك و ولى عهد و خليفه او يزيدبن معاويه ، دوم پسر دختر
رسول الله (ص ) و پسر نخستين كسيكه قبول اسلام نمود و سيد و آقاى جوانان
اهل بهشت حضرت حسين بن على (ع )، و البته شما خودتان هر دو تاى آنها را از جهت سن و
فضيلت و مرتبت و سائر خصوصيات مى شناسيد، پس هر يكى از آنها را كه ميخواهيد
انتخاب و تعيين نمائيد.
ارينب پس از سكوت طولانى گفت : اى ابوالدرداء اگر چنين پيشنهادى براى من در غياب
شما ميكردند، من آرزومند ميشدم كه از شما مشورت و صلاح بينى كنم ، و بهر وسيله اى
بود خدمت شما مشرف شده و با شما استشاره مى نمودم ، حالا كه شما خودتان حاضر و
آگاه هستيد عقيده و نظر خودتان را در اين موضوع بيان فرمائيد؟ من پس از خدا بشما ايمان
و اطمينان دارم ، و از شما تقاضا مى كنم كه : با
كمال بيطرفى و با نهايت خلوص باطن و نيت ، آنچه را كه صلاح و خير من است بيان
فرمائيد.
ابوالدرداء: اظهار نظر و بيان عقيده كردن از من غلط است ، زيرا كه من رسولى بيش نيستم
، و شما خودتان مختاريد.
ارينب : خداوند شما را موفق بدارد، من هم دختر برادر شما هستم ، و فعلا با شما استشاره
كرده : و توقع دارم تنها حقيقت و خداوند را در نظر گرفته و آنچه حق و صحيح است
براى من روشن و بيان فرمائيد و البته در بيان حق كوچكترين وحشت و خوف و ملاحظات
ديگريرا بخود راه نخواهيد داد.
ابوالدرداء: دختر من ، پسر پيغمبر نزد من محبوبتر و بهتر است ، من خود با اين چشمم ديدم
كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم لبهاى خود را بلبهاى نازنين حضرت حسين
بن على (ع ) گذاشته ميبوسيد، تو هم لبهاى خود را بگذار به محلى كه لب هاى
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بآنجا گذاشته شده است .
ارينب : قبول كردم و آنحضرت را اختيار نمودم .
حضرت حسين بن على (ع ) ارينب را بعقد نكاح آورده ، و مهريه بسيار زيادى براى او
تعيين نمود.
اين قضيه در ميان مردم منتشر شده ، و حتى بگوش معاويه هم رسيد.
معاويه از شنيدن اين خبر بينهايت غضبناك و متاءثر شده ، و نسبت بابوالدرداء هم بسيار
بدبين و عصبانى گشت .
معاويه ميگفت : من بايد خودم را ملامت كنم كه چنين كسى را براى انجام دادن امر مهمى انتخاب
نمودم ، و كوتاهى و جهالت از ناحيه من سر زده است ، و بايد نتيجه فكر خام خود را
مشاهده كنم .
عبدالله بن سلام هنگاميكه از خانه خود خارج ميشد، كيسه هائيرا كه پر از جواهر و درّهاى
قيمتى و ناياب بود، مهر كرده و بعنوان امانت بزن خود ارينب سپرده بود، و چون در شام
تحت فشار و سختى قرار گرفته ، و مخصوصا از جانب معاويه (بخاطر بدگويى ) و
نسبت مكر و خديعه او بمعاويه ) محدود و در مورد غضب و ظلم و شكنجه قرار ميگرفت صبر و
توانش تمام شده ، و بناچارى بسوى عراق مراجعت نمود.
عبدالله بن سلام دارائى خود را كه همراه خود برداشته بود: در اينمدت خرج كرده ، و از
اينجهت نيز در مضيقه و فشار واقع شده و مى خواست از آن جواهر و درّهاى امانتى كه نزد
ارينب بوده : استفاده نمايد.
و با اينحال احتمال قوى ميداد كه : ارينب بخاطر سوء رفتار و
عمل زشت او كه بدون جهت و با آن سوابق حسنه خدمت گذارى هاى ارينب طلاق او را گفته
بود از ردّ كردن آن امانت خوددارى كرده و هيچگونه اعترافى بآن
مال ننمايد.
ولى خواه و ناخواه بسوى عراق حركت كرده و خدمت حضرت امام حسين (ع ) تشرف
حاصل نموده : و پس از عرض سلام و اظهار اخلاص و محبت ، و پس از ذكر جريان اجمالى
خود، گفت : هنگام سفر امانتى را كه پيش من بسيار با اهميت و پر قيمت و پر ارزش است
بارينب سپرده بودم و چون امروز مورد نياز و احتياج من است تقاضا ميكنم كه شما درخواست
بفرمائيد تا آنرا مسترّد بدارد، و قسم بخدا كه من از ارينب
خجل هستم ، زيرا من از او كوچكترين عمل خلاف و ناهنجارى نديده ام ، و از او راضى هستم ،
ولى پيش آمدهاى مخالف مرا مقصر و شرمنده ساخت .
حضرت امام حسين (ع ) ساكت و آرام نشسته و جوابى نگفت سپس از جاى خود حركت نموده و
باندرون خانه آمده و به ارينب فرمود: اينك عبدالله بن سلام از سفر شام مراجعت نموده و
مذاكره از حسن رفتار و اخلاق و درستى و امانت دارى تو بود، و از شما بينهايت تعريف و
توصيف كرده ، و اظهار خجلت و اسف و شرمندگى مى نمايد، و ضمنا ميگويد: امانتى پيش
او دارم كه اگر مسترّد بدارد موجب تشكر و شادى خواهد بود.
حضرت امام حسين (ع ) پس از بيانات فوق ، فرمود، عبدالله بن سلام حرف نامربوطى
نميزند، و آنچه ميگويد صحيح و درست و حق است ، شما نيز مناسب است امانت او را ردّ كنيد.
ارينب گفت : راست ميگويد: امانتى بمن سپرده و با مهر خود مهر كرده است ، همينطور پيش من
محفوظ است .
حضرت حسين بن على (ع ) از اعتراف و امانت دارى ارينب بى نهايت
خوشحال و اظهار رضايت و تشكر نموده ، و فرمود: خوب است كه عبدالله بن سلام را
اطلاع بدهم ، و حضورا امانت او را بدست خود او برسانيد.
سپس آنحضرت پيش عبدالله بن سلام آمده و فرمود: بطوريكه معلوم ميشود عين امانت شما
بهمان حاليكه بود باقى است ، و ارينب باين قسمت اعتراف مينمايد، و صلاح و خير شما
در اينستكه خودتان وارد اطاق او شده ، و بيواسطه از دست او امانتى را كه باو سپرده
بوديد پس بگيريد.
عبدالله بن سلام : آيا اجازه ميفرمائيد كه آن امانترا بهر وسيله باشد بمن رسانيده ، و
احتياجى بحضور من نباشد؟
حضرت امام حسن (ع ) فرمود: نه ، بايد خودت حاضر شده ، و بدست خود امانترا پس
گرفته ، و ذمّه ارينب را تبرئه كنى !
عبدالله بن سلام وارد اطاق ارينب شده ، و حضرت حسين (ع ) فرمود: اين عبدالله بن سلام
است كه حاضر شده است ، تا امانت او را بخود او ردّ نمائيد.
ارينب كيسه هاى امانتى را حاضر كرده ، و در
مقابل او گذاشت .
عبدالله بن سلام بينهايت خوشحال شده ، و اظهار تشكر نمود.
حضرت امام حسين (ع ) در اينساعت از اطاق بيرون رفت .
عبدالله بن سلام مهر يكى از كيسه ها را برداشته ، و مشتى از درها را بارينب داده ، و اظهار
كرد: اين مقدار قليل را از من بپذير.
در اين هنگام اشك از چشمهاى آنها جارى شده ، و صدايشان بگريه بلند گشت ، و بزبان
حال بر گذشته تاءسف و تحسّر ميخوردند.
حضرت امام حسين (ع ) وارد اطاق شده ، گفت : خدايا شاهد باش كه من ارينب را سه طلاقه
كردم ، خدايا تو عالم هستى كه : نظر من از تزويج ارينب
جمال و مال او نبود، تنها مقصد من اين بود كه او را براى شوهرش حفظ و نگهدارى كرده ، و
از اينراه ثواب و اجرى ببرم ، خداوندا جزاى خيرى بمن عطا كن .
حضرت امام حسين (ع ) ارينب را طلاق داده و آنچه براى او مهريه تعيين فرموده بود: همه را
باو داد.
عبدالله بن سلام ، ارينبرا بعقد خود در آورده ، و با
كمال خوشى و محبت و صفا با همديگر زندگانى نمودند.(الامامة والسياسه )(25)
نتيجه :
كار پاكان را قياس از خود مگير گر چه باشد در نوشتن شير،شير
اولياى خدا و بزرگان بهر عملى كه اقدام مينمايند: جنبه الهى و معنوى داشته ، و آن
عمل را با نظر صاف و قصد روحانى و غرض خالص انجام ميدهند، ولى اشخاص مادى و
دنياپرست (كسانيكه دلهاى كدر و تيره و محجوب و مغشوش دارند) پيوسته بخاطر نفع
شخصى و بملاحظه استفاده هاى خصوصى و جنبه هاى صورى قدم برداشته و عملى را
انجام مى دهند.
شما اگر عمل خالص و كار نيكو را دوست ميداريد: در مرتبه
اول ميبايد كدورت قلب و ظلمت باطن و حجابهاى روحانى را پاك و تصفيه نموده ، و سپس
براى اعمال خالص و كارهاى پسنديده و صالح اقدام نمائيد.
مردم بايد از كسى پيروى نمايند كه : از جهت سيرت و سريرت و باطن مورد اعتماد و
اطمينان بوده ، و اثرى از آلودگى و اخلاق رذيله و صفات خبيثه و نيات سوء در او ديده
نشود.
شخص خليفه ( مقام رياست عمومى ) ميبايد كوچكترين حبّ جاه و حبّ
مال بقلب خود راه نداده و شهوت پرست نباشد، و اگر نه : حقوق ملت ضايع و اصلاحات
مملكت متوقف و شخصيتهاى بزرگ عقل و دانش دستگير و بر كنار خواهند بود.
بعقيده ما اصلاحات مملكت از اينجا بايستى شروع شود: سران مملكت لازم است پاك و
صالح و با تقوى بوده ، و از حب جاه و مال و از شهوات نفسانى دور باشند، تا بتوانند
بفكر اصلاح امور و تاءمين احتياجات ملت و مملكت بر آمده و اشخاص مفسده جو و ناصالح
را از كار بر كنار كنند. |