در همين جا سخن خود را با اين اميد به پايان مى رسانيم كه : با انديشه در زندگى
انسانهاى پاك و متقى و هم چنين زندگى انسانهاى گمراه و شقى خويشتن را از آلودگى
هاى و گناهان مبرا سازيم و خود را به خلق و خوى الهى مزين گردانيم و لحظه اى از
مراقبت دشمن ديرينه خويش غفلت ننمائيم ، بلكه بر سرگذشت غافلان از ياد خدا نظر
افكنيم و با درس گرفتن از آموزشگاه زندگى راه ذاكران الهى را در زير دست عنايت حق
پيش گيريم . ان شاء الله .
حال اگر مى خواهى شر آتش را از خويش دفع كنى ، آب رحمت الهى را بر آن آتش بپاش ! ميدانى چشمه ساز اين آب كه آتش را خاموش مى كند كجاست ؟ روح پاك مومن است . نفس اماره ، تو از آب حيات معنوى مردان الهى گريزان است . آن آتش است و اين آب است احساس و انديشه كسى كه نفس حيوانى را به آتش كشيده است ، حس و درك مرد ربانى است ، كه مى تواند آن شعله ها را نيست و نابود سازد.
برگرديم به اصل موضوعى ؟ مطرح كرده بوديم كه در هنگام پيرى مركب لنگ است و منزل بس دور و بار گران بر دوش و راه پر از چاه در چنين راهى با آن بار گران ، كج مرو؛ راه اصلى را پيدا كن ؛ شصتمين سال عمرت كه فرا رسيد در حقيقت مرگ دام خود را پيش پاى تو گسترده است ! مانند آن ماهى چالاك باش كه از دام جسته خود را به مردن زده و صياد را اغفال كرد تا او را به دريا انداخت . بى نوا آن ماهى سوم كه مغرور بود و احتياط را از دست داده گرفتار دام صياد شد و به زندگى خود پايان بخشيد، اگر از دام نجات پيدا نكنى ، قوانين الهى تو را مانند آن ماهى در دام افتاده ، در تابه آتشين بريان خواهد كرد. ساليان عمرت رو به پايان است ؛ فصل كشت و كار تمام شد؛ اندوخته خود را در نظر بياور؛ بيدار شو؛ عبرت گير؛ قيام كن ؛ از خدا كمك بطلب ؛ سپس بكوش كه به نتيجه خواهى رسيد. اى انسان را هرو، آگاه باش ، وقت گذشته ، آفتاب عمرت رو به غروب است ، اين دو روز ديگر كه از فرصت زندگانى باقى مانده است ، بيكار مباش ، همين امروز بلكه همين ساعت باقيمانده هاى دانه هاى وجود را در مزرعه زندگى لرزانت بپاش ، جود و احساس خداى ما آنها را خواهد رويانيد، همين چند لحظه عمر را درياب ! باشد كه بتوانى به عمرى ابدى و پايدار نائل شوى ، بيا با اين چراغى كه آخرين شعله هاى خود را به پيرامون خود مى پاشد، فتيله و روغنى برسان ، ديگر موقع فردا فردا گفتن گذشته است ، مگر فردا، بگو امروز، تا شايد ايام كشت را از دست ندهى .
بنابراين بايد گناه را به هيچ وجه كوچك نشماريم و دردم آن را با ياد خدا و نزديكى با مقربان خدا، در صحنه دل خويش محو و نابود گردانيم . 3 - توصيه شيطان به ترك مستحبات و فعل مكروهات : اين يكى ديگر از راههائى است كه شيطان از طريق آن به دل انسان مومن وارد شده و ايجاد وسوسه مى نمايد. حال آنكه يكى از راههاى مهم قرب انسان به پروردگار، انجام نوافل و مستحبات است و ترك مكروهات اگر چه اين امور بر انسان واجب نيستند، ولى انسانى كه بخواهد بنده خدا باشد و جز در راه او قدم بر ندارد، فعل و ترك اين امور را بر خود واجب مى داند، تاجائى كه اگر نماز مستحبى اش را ادا نكرد، قضاى آن را بجا مى آورد، و اگر مكروهى را مرتكب شد مى نالد و شب ها را بيدار مى ماند تا جبران آن نمايد، لذا شيطان هم از اين راه كه اين امور بر انسان واجب نيستند وارد شده و بدينوسيله ايجاد وسوسه مى كند و به آدمى مى گويد خداوند همانها را كه بر تو واجب كرده از تو مى خواهد، لزومى ندارد تو خودت را به زحمت بيندازى ، مثلا نصف شب در هواى سربلند شوى ، وضو بگيرى و نماز شب بخوانى ، يا فلان مكروه را ترك كنى و بدينوسيله براى خود ايجاد درد سر و زحمت كنى ، تو برو محرمات را ترك كن ، لزومى ندارد تو خواسته هاى مجاز را فراموش كنى و بگوئى مكروه است ؛ تو فقط موظف هستى از حرامها و غير مجازها اجتناب ورزى ! دامهاى خطرناك : ببينيد شيطان چه دامهاى خطرناكى را مى گستراند و با چه لباس و زبانى وارد مى شود تا كم كم چراغ پر فروغ ايمان و ذكر الله را در درون او خاموش مى كند، تا سرانجام نه حرامى بشناسد و نه حلالى ؛ او مى كوشد تا كم كم استحكام وجدان مذهبى و معنوى انسانها را ضعيف گردان تا ديگر نتوانند در برابر گناهان عكس العملى از خود نشان دهند. واكنش انسان متقى : انسان متقى براى خود برنامه ريزى مى كند وجهت حفظ واجباتش پاسدارانى بر مى گمارد و خود را براى بدست آوردن آنها مقيد مى گرداند، آن پاسداران ، مستحبات و نوافل هستند، او به خود مى گويد كه اگر من مستحبات را ترك كنم و به وادى نسيان بسپارد، كم كم در انجام واجبات كسل و سست مى شوم و آنها را براى اسقاط وظيفه بجا مى آورد ترك آن مقدمه ايست براى ترك واجبات و ترك اين امور كه با سختى ها همراه نيست ، ترك واجبات را راحت مى كند. اگر مكروهى را انجام دادم و بر اين كار اصرار ورزيدم ، اين مقدمه اى خواهد بود براى انجام دادن افعال حرام ؛ انجام مكروهات كه براحتى صورت مى گيرد و گناه هم شمرده نمى شود؛ اما انجام محرمات را كه عذابها و ظلمت ها بدنبال دارد ساده مى گرداند. يادم نمى رود هنگامى كه در مراسم نماز جماعت جمع از رزمندگان شجاع اسلام حضور يافته بودم و اين مثال را براى آنان بيان مى كردم : كه مستحبات براى واجبات حكم پاسدارى و محافظ را دارند، يا حكم سيمهاى خاردار را دارند كه براى حفاظت باغها و مزارع و... به كار مى برند اگر كسى قصد از بين بردن شخصى را يا ورود به مكانى را داشته باشد، ابتداء به سراغ محافظين مى رود كه اگر توانست به نحوى آنان را از بين ببرد يا غافل سازد، آنگاه به مقصد اصلى خود مى پردازد. همچنين انجام مكروهات و صغائر حكم دانه هايى را دارند كه در پيش دامها ريخته شده تا اينكه مرغها و پرندگان بدينوسيله با برداشتن دانه اول به سراغ دانه دوم بروند و كم كم كه طمع ، چشم آنان را كور گردانيد و دام را از ياد بردند در آن مى افتند انسان هم ، چشم آن را كور گردانيد و دام را از ياد بردند در آن مى افتند انسان هم ، چنين است با انجام مكروه اول به سراغ مكروه دوم مى رود و كم كم انجام دادن گناهان كوچك را اهميت نمى دهد و برجراءتش در انجام دادن گناهان كبيره نيز افزوده مى شود تا اينكه گرفتار دام شهوت مى گردد و اسير شيطان ؛ چون ميل به بى نهايت در همه انسانها نهفته است لذا اگر جلوى اميال كاذب آدمى ، دانه ريختهه شود او را به سوى خود مى كشاند و آدمى هم به نوبه خود مى طلبد در حاليكه سير نمى شود. اما انسان سالك مقامات عالى و معنوى روح خويش را مرتب تقويت مى كند ولحظه اى از ذكر خدا غافل نمى شود و چون غافل نيست هرگز اسير نمى شود؛ همانگونه كه مرغ تا غافل نيست در دام نمى افتد؛ انسان هم وقتى از حدود الهى خارج شد به دام مى افتد.
انسان ذاكر چون هميشه بيدار و متوجه است هرگز از شيطان ضربه نمى پذيرد؛ زيرا عناصر عالى روحانى او قوى و مستحكم هستند، لذا هر ضربه اى كه به آنها وارد شود با نوعى عكس العمل شديد رو برو مى شود. انسان مومن همانند زمين سفت و با صلابتى است كه اگر توپچه اى را بر آن فرود آورند، با استحكام شديد آن روبرو مى شود. و به عقب بر مى گردد، البته اين مسئله به مقدار فشار و شدتى كه براى فرود آوردن توپ وارد مى آيد بستگى دارد، پس در اين جريان دو مسئله وجود دارد. اول سفت و محكم بودن زمين . دوم فشار وارد بر توپ . انسان مومن ، سفت و با صلابت است ، عزيز است وقتى شيطان تيرى به طرف او پرتاپ مى كند، از خود عكس العملى نشان داده آن را بر مى گرداند؛ حال ، چقدر تير كوچك يا بزرگ باشد مسئله اى نيست ؛ او محكم و نفوذناپذير است ؛ در برابر كوچكترين حمله دشمن ، بزرگترين واكنش را از خود نشان مى دهد؛ تا مبادا دشمن براى نفوذ در او اميدى داشته باشد اگر مكروهى را انجام داد، مى نالد، متضوع و متوسل مى شود. زودتر براى نماز شب بيدار مى شود تا با خشت زرين لااله الاالله ديوار تقواى خويش را رفيع تر و محكمتر گرداند رسول خدا به عنوان صاحب خلق عظيم و متمم مكارم اخلاق مى فرمايد: انه ليعان على قلبى حتى استغفر فى يوم ماءته مرة (158) . اين پيامبر اسلام است كه به عنوان مظهر و اسوه اخلاق پسنديده چنين عمل مى كند كه روزى هفتاد بار استغفار مى كند، تا دل خود را از آن چيزى كه براى ما آينه است پاك كند، آن چيزى كه براى ما گرد و غبار است ، جرات رفتن به سراغ پيامبر را ندارد. براى مثال : انسان مومن ومتقى مانند يك ديوار سفيد است كه اگر دست كثيفى روى آن گذاشته شود فورا جاى آن پديدار مى گردد به صورت لكه اى بر ديوار سفيد جلوه مى كند. روح انسان متقى هم پاك و سفيد است ؛ اذا اگر كوچكترين رذيله اى به آن برسد فورا اثرش را نشان مى دهد و او هم براى رفع آن لكه اقدام به عبادت و انابت مى كند تا قلبش را پاك گرداند. اما ديوارى كه قير ريگ و دود آلود است يا انسانى كه در تعميرگاه كار مى كند و لباس كارش سياه و روغن آلوده است ، اگر دست كثيفى به آن برخورد كند، اثرش مشخص نمى شود. او هم به فكر پاك كردن آن نمى باشد، بلكه كثافت روى كثافت قرار مى گيرد و اثر خود را نشان نمى دهد. برخلاف لباس پاك و سفيد كه اگر كوچكترين لكه اى بر آن بنشيند، فورا آن را پاك يا عوض مى كند، مثلا انسانى كه معتاد است ، سيگارى است ، نسبت به دود حساسيتى ندارد، اما آنكه سيگارى نيست چون خود را به دود آلوده نكرده است ، نسبت به كمترين دود سيگار از خود حساسيت نشان مى دهد. حال ، مثل انسان گناهكار با انسان متقى چنين است كه انسان گناهكار قسى القلب ، ديگر به گناه عادت كرده ، روحش سياه گشته است و ديگر اثر گناه مشخص نيست . اما انسان متقى روحى پاك دارد و فورا لكه هاى گناه را پاك مى كند. مولوى همين معنى را با تمثيلى زيبا در مثنوى آورده است :
و در پايان توجه شما را به گوشه اى از حالات يك انسان متقى جلب مى كنيم : استاد مطهرى به مناسبتى درباره مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى چنين مى گويند: پاكان يك عمل مكروه كه انجام مى دهند روحشان مضطرب مى شود و مرتب پشت سر هم توبه و استغفار مى كنند، يك مرد بسيار بسيار بزرگ از نظر معنويت كه من سال گذشته هم در ماه مبارك رمضان از اين استاد بزرگ خود ياد كردم ، مرحوم حاج ميرزا على آقاى شيرازى اصفهانى (رضوان الله عليه ) است ، كه يكى از بزرگترين اهل معنايى است كه من در عمر خود ديده ام . يك شب ايشان در قم ميهمان ما بودند و ما هم به تبع ايشان به منزل يكى از فضلاى قم دعوت شديم ، بعضى از اهل ذوق و ادب و شعر نيز در آنجا بودند. در آن شب فهميدم كه اين مرد چقدر اهل شعر و ادب است ، و چقدر بهترين شعرها را در عربى و فارسى مى شناسد! ديگران شعرهايى مى خواندند خيلى عادى ، شعرهاى سعدى ، حافظ و... ايشان هم مى خواند و مى گفت اين شعر از آن شعر بهتر است ، اين شعرها را خواندن كه گناه نيست ، اما در شب ، شعر خواندن مكروه است ، خدا مى داند وقتى آمديم بيرون اين آدم بشدت مى لرزيد، گفت من اينقدر تصميم مى گيرم كه شب شعر نخوانم . آخرش جلوى خودم را نمى توانم بگيرم هى استغفرالله ربى و اتوب اليه مى گفت ، مثل كسى كه معصيت بسيار بزرگى مرتكب شده است ؛ العياذ بالله اگر ما شراب خورده بوديم ، اينقدر مضطرب نمى شديم ، كه اين مرد بواسطه يك عمل مكروه مضطرب شده بود. اين جور اشخاص چون محبوب خدا هستند از ناحيه خدا يك مجازاتهائى دارند كه ما و شما ارزش و لياقت آن جور مجازاتها را نداريم ، هر شب اين مرد اقلا از دو ساعت به طلوع صبح مانده بيدار بود، و من معنى شب زنده دارى را آنجا فهميدم معنى شب مردان خدا روز جهان افروز است را آنجا فهميدم ، معنى عبادت و خودشناسى را آنجا فهميدم ، آن شب اين مرد وقتى بيدار شد كه اذان صبح بود، خدا مجازاتش كرده بود، تا بيدار شد، ما را بيدار كرد و گفت فلانى ! اثر شعرهاى ديشب بود! روحى كه چنين ايمان مستحكمى دارد، يك چنين ضربه كوچكى هم كه بر آن وارد مى شود، يعنى يك چنين حمله كوچكى هم كه از مقامات دانى او، بر مقامات عاليه اش وارد مى شود، آن مقامات عاليه عكس العمل نشان مى دهند، ناراحتى نشان مى دهند، حتى مجازات نشان مى دهند، حتى مجازات نشان مى دهند، كه ببين بى مجازات نمى ماند، آدمى كه در شب هى شعر بخواند دوساعت وقت خودش را صرف شعر خواندن بكند، لايق دوساعت مناجات كردن با خداى متعال نيست .(160) خدايا به همه توفيق معرفت و شناخت نفس عنايت فرما و قلب ما را منزل خود گردان آمين يارب العالمين
|