همت به امر و زان حال نسبت به ملكه است و از اين باب تسخير جناب حشمت الله سليمان
عليه السلام كما سياتى انشاء الله .
در اين مقام سزاوار است تا در مورد همت بلند و عرشى جناب حضرت مريم عليهما السلام
مطلبى از جناب ماتن و شارح فصوص الحكم به عرض محضر تقديم بداريم .
در نحوه تكون عيسى مسيح سلام الله عليه در فص عيسوى گفته آمد كه : (فسرت
الشهوة فى مريم و خلق جسم عيسى من ماء محقق من مريم و من ماء متوهم من
جبرئيل سرى فى رطوبه ذلك النفخ من الجسم ) (30)
طبيعت زن آن است كه وقتى عده اش بسر آمد خواهان لقاح است و رحم او آمادگى
كامل براى انعقاد نطفه را داراست در اين وقت حضرت مريم از اهلش دور شد كه (و
اذكر فى الكتاب مريم اذا نتبذت من اهلها مكانا شرقيا) و اين خيلى مهم بود و خواهان
بود كه در آن حال برايش تمثل حاصل شود - اعنى حالى كه به اقتضاى طبيعت زن ، رحم
بعد از انقطاع دم خواهان لقاح است - وقى اراده حق بر تكون عيسى تعلق گرفت شهوت
كامنه در مريم را به هيجان در آورد و روح الامين در
تمثل بصورت بشر در او نفخ كرد آبى را كه شبيه بخار بود و در اين نفس اجزاء صغار
آبى با اجزاء هوايى مختلط گشت و جسم عيسى از آب محقق مريم و آب متوهم از
جبرئيل خلق شد، زيرا نفخ در مريم اثر كرد و موجب ايجاد رطوبت گشت .
و توهم آن معنى و تمثل ، باعث شد كه مريم متاثر شد و اين برگشت به همان العارف
يخلق بهمته دارد. لذا حضرت مريم وقتى مشاهده كرد كه توالد فرزند بدون منى و زن
عرفا ممكن نيست زيرا كه در منى مرد حرارت و در منى زن برودت است و صورت رطوبت
مرد، آسمان و رطوبت زن زمين كه نطقه مرددخيل است ؛ چه آنچه از آن آسمان
تنزل يابد اين زمين آنرا مى پروراند، پس با توهم خويش از نفخ آن روح الامين تاثر
تام پيدا كرد و جسم عيسى تكون يافت . (اذا اراد الله بعيد خيرا هيا اسبابه )
(بين تولد و توالد بايد فرق نهاد كما ذكر فى محله )
و چون عارف متصف به صفات الهى است مى تواند با همت خويش آنچه كه مى خواهد باذن
الله انشاء الله كند زيرا تشبه به حق پيدا كند.
و از اين اتصاف به صفات الهى در قرآن كريم تعبير به اذن الله شده است و
نيل به سر اين اذن الهى مبتنى بر معرفت توحيد قرآنى است كه در نزد راسخين در حكمت
متعاليه به وجود صمدى معروف است كه (هو
الاول و الاخر و الظاهر و الباطن )
بدان كه هر انسانى را نصيبى از ربوبيت است ولى حفظ
كامل و اتم آن را انسان كامل نصيب خويش ساخت كه از آن به ربوبيت تامه ظليه تعبير
كنند كه انسان را وحدت حقه ظليه به عنوان مظهر وحدت حقه حقيقه ذاتيه صمديه است ؛
چون خليفه الله است و خليفه بايد به صفات مستخلف خويش باشد و الا خليفه نخواهد
بود.
و عين حالى كه ربوبيت تامه دارد و با كن ، يكون مى كند براى او (عبوديت تامه ) نيز
هست كه عبوديت متفرع بر معرفت است و معرفت نفسى بر نردبان معرفت رب است ، و كنه
جوهره عبوديت را ربوبيت تشكيل مى دهد .
(فاذا صار الانسان المثل الاعلى للحق تعالى فهو عالم عقلى مضاه للعالم العينى . و
الله سبحانه خلق العالم تلكيانى على احسن نظام و اتم هيه و
اجمل صوره . و هذا المثال الاعلى يخلق اضلال موجودات الكيانى و اشباهها فى صقع ذاته
و فى خارج محل همته مشابها لها، و باتحاد بالعقل البسيط يرى ملكوت السموات و
الارض فضلا عن اشباهها و اظلالهما) (31)
هر آن كس ز حكمت برد توشه اى
|
جهانى است بنشسته در گوشه اى
|
اين عارف نيكبخت را حى قيوم ظلى مظهر حى قيوم حقيقى و ذاتى گويند او
كامل قطب على الاطلاق است كه (ليس كمثله شى ء) و همه از رعيت او به شمار مى روند.
(32)
و صاحب مقام كن ، در ارتقاء وجوديش باصادر
اول اتحاد وجودى پيدا مى كند و داراى نفس و روح قدسى مى شود كه (اذا شاء ان علم
علم ) و هكذا (اذا شاء ان عمل عمل باذن الله ) چه اينكه صعودا و عروجا به مرتبه
هباء ارتقا وجودى پيدا مى كند و عقل اول به عنوان شانى از شوون او، و ما سوى الله
مظاهر او مى شوند.
استاد عارف و اصل ، طود عظيم علم و عمل در نهج الولايه فرمايد: (عالم كارخانه عظيم
انسان سازى است كه اگر چنين انسان بالفعل يعنى
كامل توليد نكند عبث در خلقت لازم آيد اما خلقت سائر مكونات به
طفيل اوست .
تو اصل وجودى آمدى از نخست
|
دگر هر چه باشد همه فرع تست
|
پس انسان كامل غايت (عالم كونى ) است .
اين نفس مكتفى با نفس رحمانى و عقل بسيط متحد مى گردد زيرا
اعدل امزجه است و در صورت اتحاد، در تمام شوون و كلمات وجوديه ظاهر مى شود.
چنانكه ابن عربى گويد: (الموجودات هى كلمات الله التى لا تنفد كما فى قوله
تعالى قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى الايه و
قال تعالى فى حق عيسى و كلمه القاها الى مريم و هو عيسى فلهذا قلنا ان الموجودات
كلمات الله الى ان قال : و جعل النطق فى الانسان على اتم الوجوه
فجعل ثمانيه و عشرين مقطعا للنفس يظهر فى
كل مقطع حرفا معينا و هو غير الاخر ما هو عينه مع كونه ليس غير النفس فالعين واحدة من حيث
انهانفس و كثيره من حيث المقاطع ) (33)
و اين (نفس رحمانى ) را در موجودات سريان است كه از آن (به سريان ولايت ) نام مى
برند چنانكه فرموده اند؛ وجود و حيات جميع موجودات به مقتضاى قوله تعالى (و من
الماء كل شى حى ء) به سريان ماء ولايت يعنى نفس رحمانى است كه به مثابت ماده
ساريه در جميع موجودات است .
و چون انسان صاحب مقام كن و امر، با اين حقيقت محمديه صلى اللّه عليه و آله و اب الاكوان
وام الامكان متحد مى شود لذا آن حضرت را به (الصورة الانسانيه ) نام مى برند كه امام
مبين است ،
(كل شى ء احصيناه فى امام مبين و علم آدم الاسماء كلها)
بر مبناى رصين وحدت شخصى وجود مراتب تمامى موجودات در قوس
نزول از تعينات نفس رحمانى و حقيقت ولايت است ، و در قوس صعود حقيقت انسان
كامل داراى جميع مظاهر و جامع جميع مراتب است ، و تمامى حقايق عقلانيه و رقائق برزخيه
تماما نفس حقيقت انسان كامل و از اجزاى ذات او هستند و در واقع حقيقت انسان
كامل است كه بر حسب هر درجه اى از درجات تعيين خاص و اسم مخصوص
حاصل نموده و بدين جهت بر وى جائز است كه آثار تمامى آن تعيينات را به حقيقت خود
نسبت دهد چنانكه در خطب منتسب به حضرت امير المومنين آمده است كه (انا آدم
الاول انا نوح الاول انا آيه الجبار، انا حقيقه الاسرار، انا صاحب الصور، انا ذلك النور
الذى اقتبس موسى منه الهدى انا صاحب نوح و منجيه ، انا صاحب ايوب المبتلى و شافيه )
(34)
بر مبناى رصين وحدت شخصى وجود مراتب تمامى موجودات در قوس
نزول از تعينات نفس رحمانى و حقيقت ولايت است ، و در قوس صعود حقيقت انسان
كامل داراى جميع مظاهر و جامع جميع مراتب است ، و تمامى حقائق عقلانيه و رقائق برزخيه
تماما نفس حقيقت انسان كامل و از اجزاى ذات او هستند، و در واقع حقيقت انسان
كامل است كه بر حسب هر درجه اى از درجات ، تعين خاص و اسم مخصوص
حاصل نموده و بدين جهت بر وى حائز است كه آثار تمامى آن تعيينات را به حقيقت خود
نسبت دهد چنانكه در خطب منتسب به حضرت امير المومنين عليه السلام آمده است كه : (انا
آدم انانوح الاول انا آيه الجبار، انا حقيقه الاسرار، انا صاحب الصور، انا ذلك النور الذى
اقتبس موسى منه الهدى ، انا صاحب نوح و منجيه ، انا صاحب ايوب المبتلى و شافيه ...)
(35)
جناب عارف قيصرى گويد: (عارفى كه به مقام خود اطلاع يافته است ، بر اساس بينه
و بينش از رب خود از امر آنطورى كه هست مى كند
مثل اخبار رسولان از رسالت و نبوتشان ؛ نه اينكه خود را ظاهر كنند و به آنچه اخبار مى
كنند افتخار نمايند.
اتحاد عارف با صارد اول و تصرف او در ماده كائنات را (مقام كن ) نامند. كه در اين
صورت در مقام كن و تصرف در ماده كائنات رحل اقامت مى افكند. فتدبر جدا.
لذا در دفتر دل صاحب نفسى قدسى آمده است كه عارف در مقام كن مقيم است .
تبصره : در باب هفدهم در مورد (بين كاف و نون ) مطلبى عرشى است كه با مقام ما كه
در مورد خود مقام انسان كن است ارتباط دارد كه بيان آن خواهد آمد.
انسان داراى (مقام كن ) صاحب (ولايت تكوينى ) مى شود يعنى متصف مى شود به حقايق
اسماء و صفات الهى و مظهر همه اسماء و صفات حق مى گردد و مظهر (انما امره اذا
اراد شيئا ان يقول له كن فيكون ) است كه فاء در فيكون فاء زمانى نيست بلكه
دال بر ترتيب رتبى است كه متفرع بر (كن ) است .
و در كريمه ديگر امده است : (انما قولنا لشى ء اذا اردناه ان
نقول له كن فيكون ) .
از روايت مذكور كه فرمود: پيكى از جانب حق تعالى بر
اهل بهشت وارد مى شود و پس از اذن دخول و سلام ؛ نامه اى از خداوند عالم به هر يك مى دهد
كه اين كتابى است از حى قيوم كه نمى ميرد به حى قيومى كه نمى ميرد، اما بعد من به
شى ء مى گويم كن فيكون ، تو را امروز چنان گردانيدم كه به شى ء بگويى كن
فيكون . استفاده مى شود كه همه بهشتى ها داراى مقام كن هستند و هر چه كه بخواهند به
مشيت و اراده آنها، تحقق مى يابد و البته مقام كن آنها را مراتب است تا (اسماء الله ) به
چه مقدار در آنها پياده شده باشد و لذا بهشت و بهشتيان را مراتب است و به هر مقدار كه
خودشان را ساخته باشند بدان پايه بهشتند؛ كه درجات به عدد درجات قرآن است .
در آيه هفتاد و يكم و دوم سوره مباركه زخرف آمده است كه (ادخلوا الجنه و ازواجكم
تحبرون يطاف عليهم بصحاف من ذهب و اكواب و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين و انتم
فيها خالدون ) (به همه خطاب رسد) كه شما با همسرانتان مسرور و شادمان در
بهشت وارد شويد و بر آن مومنان كاسه هاى زرين و كوزه ها (ى بلورين ) مملو از انواع
طعام هاى لذيذ و شراب طهور دور زنند و در آنجا هر چه نفوس را بر آن
ميل و شهوت و اشتها است و چشمها را شوق و لذت مهيا باشد و در آن بهشت جاودان منتعم
خواهند بود.
نكته قابل تدبر در آيه مباركه فصلت فرمود: (ان الذين قالوا ربنا الله ثم
استقاموا تتنزل ... و لكم فيها ما تشتهى انفسكم و لكم فيها ما تدعون ) (36)
آنان را گفتند محققا پروردگار ما خداى است ... و براى شما در بهشت ابد هر چه
مايل باشيد يا آرزو يا تقاضت كنيد همه مهيا است .
در تفسير الميزان ذيل آيه سوره ذخرف آمده است (و قوله : (و فيها تشتهيه الانفس و
تلذ الاعين ) الظاهر ان المراد بما تشتهيه الانفس ما تتعلق به الشهوه الطبيعيه من مذوق و
مشموم و مسموع و مملوس مما يتشارك فيه الانسان و عامه الحيوان ، و المراد بما تلذه الاعين
الجمال و الزينه و ذلك مما الالتذاذ به كالمختص بالانسان كما فى المناظر البهجه و
الوجه الحسن و اللباس الفاخر و لذا غير التعبير فعبر عما يتعلقف بالانفس بالاشتهاء و
فيما يتعلق بالاعين باللذاة ...)
(قال فى (المجمع ) و (قد جمع الله سبحانه فى قوله : (و ما تشتهيه الانفس و
تلذ الاعين ) ما لو اجتمع الخلائق كلهم على ان يصفوا ما فى الجنه من انواع النعيم لم
يزيدوا على ما انتظمته هاتان الصفتان ) انتهى (37)
در تفسير نور الثقلين كه تفسير روايى است و روايات شرح انفسى قرآن كريم اند آمده
است كه : (محمد بن اسحاق المدنى عن ابى جعفر عليه السلام
قال : سئل رسول الله صلى اللّه عليه و آله و ذكر حديثا طويلا
يقول فيه صلى اللّه عليه و آله حاكيا حال اهل الجنه ) تا آنجا مى فرمايد: انواع
ميوه ها در بهشت وجود دارد به ولى الهى گفته مى شود: (يا ولى الله كلنى
قبل ان تاكل هذا قبلى ، قال : و ليس من مومن فى الجنه الا و له جنان كثيره معروشات و غير
معروشات و انهار من خمر و انهار من ماء غير آسن و انهار من لبن و انهار من
عسل فاذا ولى الله بغذائه اتى بما تشتهى نفسه عند طلبقه الغذاء من غيران يسمى
شهوته )
و از حضرت ولى الله الاعظم قائم آل محمد عجل الله تعالى فرجه الشريف
سئوال شد كه آيا اهل بهشت در بهشت توالد دارند يا نه ؟ حضرت در جواب فرمود:
(ان الجنه لا حمل فيها للنسا ء و لا ولادة و لا طمث و لا نفاس و لا شقاء بالطفوليه و فيها
ما تشتهى الانفس و تلذ الاعين كما قال سبحانه فاذا اشتهى المومن ولدا خلقه الله
عزوجل بغير حمل ولا ولادة على الصورة التى يريد كما خلق عليه السلام عبرة )
قول
حضرت (كما خلق آدم عليه السلام عبرة ) اشاره است به آيه مباركه پنجاه و نهم از
سوره آل عمران كه فرمود: (ان مثل عيسى عند الله
كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون ) كه بعنوان عبرت و شگفتى است كه
با كن حق متعال (يكون ) متحقق شد.
اين روايت همانند روايات ديگر باب ، دلالت تام بر مقام كن بهشتى ها در بهشت دارد چه
اينكه همه روايات و آيات در مورد بهشتى ها را چنين دلالت است .
و همچنين روايات در باب معجزات و كرامات انبياء و اولياى الهى دلالت بر ولايت تكوينى
و مقام كن آنها دارد كه بعنوان نمونه به بخشى از آنها اشاره مى گردد.
مقام ولايت مقام دارايى حقايق اسماء و آيات الهى قرانى است نه دانايى مفهومى . در
اصول كافى از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه : (شخصى همراه حضرت
عيسى عليه السلام بود تا به دريا رسيدند و با حضرت بر روى آب راه مى رفتند و از
دريا مى گذاشتند - اين جانى كه در آب تصرف مى كند، اين همان جان است كه مرده را زنده
ميكند و ابراء اكمه و ابرص مى نمايد و جانهاى مرده را زنده مى كند و حيات مى دهد و هر
كسى كه به تعليم معارف حقه نفوس را احياء مى كند (عيسوى مشرب ) است - آن شخص
كه ديد بر روى آب مثل زمين هموار عبور مى كنند.
در حال عبور به اين فكر افتاد كه حضرت چه مى گويد و چه مى كند كه بر روى دريا
اينگونه راه مى رود ديد حضرت مى گويد بسم الله ، از روى عجب به اين گمان افتاد
كه اگر خودش از تبعيت كامل بيرون آيد و مستقلا بسم الله بگويد مانند حضرت مى
تواند بر آب بگذرد، از كامل بريدن همان و غرق شدن همان . استغاثه به حضرت روح
الله نمود آن جناب نجاتش داد.) (38)
آن بسم الله در آب تصرف مى كند كه از جان برخيزد و گرنه از صرف تلفظ و
لقلقه زبان تصرفات تكوينى صورت نمى گيرد.
در سوره مباركه آل عمران فرمود: (و رسولا الى بنى
اسرائيل انى قد جئتكم بايه من ربكم انى اخلق لكم من الطين كهيئه فانفخ فيه فيكون
طيرا باذن الله و ابرى الاكمه و الابرص و احى الموتى باذن الله الايه )
جناب طبرسى در احتجاج از امام موسى بن جعفر از پدرش از آبائش از امام حسين عليهم
السلام نقل كرد كه حضرتش فرمود: (از يهوديهاى شام و احبار آنها فردى در اثناى كلام
حضرت امير عليه السلام گفت : (فان هذا عيسى بن مريم تزعمون انه تكلم فى
المهد صبيا قال له على عليه السلام لقد كان كذلك و محمد صلى اللّه عليه و آله سقط من
بطن امه واضعا يده اليسرى على الارض و رافعا يده اليمنى الى السماء يحرك شفتيه
بالتوحيد.. قال له اليهودى فان عيسى يزعمون انه خلق كهيئه الطير فتتفخ (كدا - فنفخ
فيها - ظ) فيها فكان طيرا باذن الله عزوجل ،
فقال له على عليه السلام لقد كان كذلك و محمد صلى اللّه عليه و آله قد
فعل ما هو شبيه لهذا اذ اخذ يوم حنين حجرا فسمعنا للحجر تسبيحا و تقديسا ثم
قال للحجر: انفلق ثلاث فلق يسمع لكل فلقه منها تسبيحا لا يسمع للاخرى و لقد بعث
الى شجره يوم البطحاء فاجابته و لكل غصن منها تسبيح و
تهليل و تقديس ثم قال لها انشقى فانشقت نصفين ثم
قال لها التزقى فالتزقت ثم قال لها اشهدى لى بالنبوة فشهدت ثم
قال له اليهودى فان عيسى يزعمون انه قد ابرء الاكمه و الابرص باذن الله
عزوجل فقال له على عليه السلام لقد كان كذلك و محمد صلى اللّه عليه و آله اعطى ما هو
افضل ابرا ذالعاهة من عاهته بينما هو جالس عليه السلام ...) (39)
و در سوره مباركه قمر آيه 1 فرمود: (اقتربت الساعه و انشق القمر) كه
معجزه جناب رسول الله صلى اللّه عليه و آله است در شق القمر كه كفار از حضرتش
درخواست كردند و خداوند فرمود: و اگر كافران بزرگ آيت و معجزى (چون شكافتن ماه هم
) ببينند باز اعراض كرده و گوينده كه اين سحرى
كامل است .
غرض آنكه شق القمر نيز باذن الله ، كه همان امر ولائى و تكوينى انسان
كامل است از ذات لايزال الهى به مقام كن انسان
كامل و حقيقت محمديه صصص مربوط است .
ابن عباس گويد: (اجتمع المشركون الى
رسول الله صلى اللّه عليه و آله فقالوا ان كنت صادقا فشق لنا القمر فرقتين
فقال رسول الله صلى اللّه عليه و آله ان فعلت تومنون ؟ قالوا: نعم وكانت ليلة بدر
فسال رسول الله صلى اللّه عليه و آله ربه ان يعطيه ما قالوا فانشق القمر على عهد
رسول الله صلى اللّه عليه و آله فرقتين و رسول الله ينادى يا فلان يا فلان
اشهدوا)
از ابن مسعود روايت شد كه گفت : (و الذى نفسى بيده لقد رايت حراء بين فلكى
القمر) (40)
در روايت يونس از امام صادق عليه السلام عرض كردند كه هر پيامبرى را معجزه و نشانه
اى است پس آيت و نشانه شما امشب چيست ؟ حضرت فرمود: چه چيز را به شما اراده مى كنيد؟
گفته اند: اگر نزد خدايت اين مقدار ارزش است پس به ماه امر كن دو قطعه شود، پس
جبرئيل نازل شد و به محضر حضرتش عرض كرد: يا محمد صلى اللّه عليه و آله
پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد: من به همه اشياء امر كردم كه به اطاعت و
فرمانبردارى تو باشند.) (41) كه از اين روايت مى شود برداشت كرد كه شق القمر
به تكرار انجام گرفت .
اينكه حضرت حق فرمود: (انى قد امرت
كل شى بطاعتك ) دلالت بر مقام كن انسان
كامل در نظام هستى دارد. فتدبر.
2 - كن الله و بسم الله عارف
|
چه خوش وزنند در بحر معارف
|
كلمه وزن در مصراع دوم قرينه است كه مراد از بحر، بحر در علم عروض است كه در مقام
، به استعاره اخذ شده است ، زيرا اگر دو بيت را در علم عروض يك وزن باشد به هم وزن
تعبير مى كنند كه داراى يك معيار و ميزانند.
بيان مطلب بدينگونه است كه :
علوم ادبى ، دوازده علم اند: علم متن لغت و علم ابنيه يعنى تصريف ، و علم اشتقاق و آن علمى
است كه الفاظ و معانى مختلف را به يك اصل ردى مى كند. و به اشتقاق صغير و كبير و
اكبر تقسيم شده است ، و علم اعراب و نحو، و علم معانى ، و علم بيان و علم عروض ، و علم
قوافى كه عبارت از معرفت اواخر ابيات است و علم انشاء نثر يعنى علم
ترسل ، و علم قرض شعر يعنى علم نظم ، و علم خط و علم محاضرات كه
تفصيل آن را بايد از محل خودش طلب كرد. هر يك از اين علوم معيارند در محدوده رشته
مخصوص بدانها كه براى تاديب اند. لذا از آنها به علوم ادبى نام برده مى شود.
يكى از علوم ادبى مذكوره ، علم شريف عروض است كه واضع آن
خليل بن احمد بصرى نحوى مشهور است كه امامى مذهب است ، و در حق او گفته شد
افضل ناس در علم ادب بود و در سنه يك صد و هفتاد و پنج وفات يافت .
ايشان در حق امير المومنين عليه السلام جناب وصى عليه السلام گفت : (احتياج
الكل اليه و استغنائه عن الكل دليل على انه امام
الكل )
عروض يعنى ميزان شعر، جزء اخير از مصراع
اول بيت ، و نيز به معنى ناحيه و كرانه ، گوشه راه در كوه (مضمون كلام ) و نام علمى
كه بوسيله آن به اوزان شعر و تغييران آن پى مى برند.
كلمه بحر در علم عروض بمعنى وزن شعر، مقياس اوزان عروضى است و تعداد بحور شعر
نوزده است : طويل ، مديد، بسيط، وافر، كامل ، هزج ، رجز،
رمل ، منسرح ، مضارع ، مقتضب ، مبحتث سريع ، جديد، قريب ، خفيف ،
مشاكل ، تقارب يا متقارب ، تدارك يا متدارك ، غير از اين بحور يازده بحر ديگر هم
بعضى عروضيان افزوده اند.
در كليات نصاب الصبيان ابو نصر فراهى كه داراى دويست و بيست بيت اشعار، با
شرح فارسى و اعراب كلمات مشكله بقلم رصين و حكيم حضرت استاد عارف و اديب ، روحى
فداه است ، در قطعه اولى آن آمده است :
(القطعه الاولى فى بحر المتقارب المثمن المقصور)
چو گفتى بگو اى مه دل رباى
|
در بيت مذكور از باب بحر تقارب و مقارب يا متقارب كن الله و لسم الله عارف هموزنند،
منتهى در مقام بحر بنحو استعاره آورده شده است .
تبصره : شاهنامه جناب فردوسى از اول تا آخر به بحر تقارب سروده شده است .
حضرتش در اين بيت بلند، نظر دارند به اينكه كن الله و كن عارف اگر چه در وزن
عروضى به يك وزن اند، ولى كن الله اصل است و كن عارف داراى واسطه است كه بسم
الله الرحمن الرحيم واسطه اوست .
كن عارف اگر بخواهد به فعليت برسد بايد با بسم الله بوده باشد چه اينكه در
حديث حضرت عيسى با صحابه اش كهدر شحر بيت
اول بدان اشاره شد، آمده است كه با حضرت عيسى از دريا همانند زمين هموار عبور مى
كردند در حال عبور به اين فكر افتاد كه حضرت چه مى گويد و چه مى كند كه بر روى
دريا اينگونه راه مى رود ديد حضرت مى گويد بسم الله ....
عارف در مقام كن بايد به ياد و نام حق باشد كه بواسطه اتصاف به اسماء الله و با
بسم الله الرحمن الرحيم بالا مى رود و لذا كن او را واسطه است زيرا كن الله و همه اسماء
و صفات ذايت و فعلى اش بالذات است ولى كن عارف بالعرض و بالتبع كه نياز به
واسطه دارد كه بعنوان مظهر حق است .
البته در همه اسماء و صفات او واجب است و اين ممكن ، او بالذات و ظاهر است و اين
بالتبع و مظهر، چه اينكه مثلا علم نور است هم در واجب و هم در ممكن ، ولكن در واجب بالذات
و بنحو اطلاق است ولى در ممكن بنحو اطلاق نيست و همينطور در سائر اسماء و صفات .
و اگر چه كن الله و بسم الله عارف در بحر معارف هموزن اند، منتهى آن بالذات است و
اين مظهر آن است .
نكته : اسماء الله اگر بنحو اطلاق ملاحظه شوند همه آنها مى شوند از اسماى مستاثر
الهى كه احدى با حق تعالى در مقام اطلاق و بالذات شريك نيست و اسماء الله بنحو
اطلاق و بالذات مظهر بر نمى دارند كه در مظاهر بنحو اطلاق تجلى نمايند و انسان
كامل مظهر اتم آنها است امانه بنحو اطلاق و بالذات ، بلكه بنحو بالتبع و مظهريت كه
اين مظهر و ممكن است و آن بالذات و واجب .
جناب شيخ اكبر در فص آدمى گويد: (و لما كان استناده (اى استناد الحادث ) الى من
ظهر عنه لذاته اقتضى ان يكون على صورته فيما ينسب اليه من
كل شى من اسم و صفه ما عدا الوجوب الذاتى فان ذلك لا يحص للحادث و ان كان واجب
الوجود ولكن وجوبه بغيره لا بنفسه )
شارح محقق در شرح گويد: (اى اقتضى هذا الاستاد ان يكون الحادث على صوره
الواجب اى يكون متصفا بصفاته و جميع ما ينسب اليه من الكمالات ما عدا الوجوب الذاتى و
الا لزم انقلاب الممكن من حيث هو ممكن واجبا...) (42)
3 - ز كن اعيان ثابت آمد از غيب
|
به عين خارجى بى نقص و بى عيب
|