(فوجدا عبدا من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما
قال موسى هل اتبعك على ان تعلمن مما عملت رشدا
قال انك لن تستطيع معى صبرا و كيف تصبر على ما لم تحط به خبرا)
حضرت موسى كليم از پيغمبران اولوالعزم است كه علاوه بر رتبت نبوت صاحب شريعت و
حائز مقام رسالت و امامت است وقتى با فتاى خود (حضرت يوشع عليه السلام ) عبدى از
عباد الهى (حضرت خضر عليه السلام ) را يافتند چنان پيغمبرى متابعت با او را مسالت
مى كند تا وى را از آنچه كه مى داند تعليم دهد و در جواى (الم
اقل انك لن تستطيع معى صبرا) مى شنود. بلكه در مرتبه بعد به خطاب اشد از آن كه
(هذا فراق بينى و بينك سانبئك بتاويل ما لم تستطيع عليه صبرا) فافهم .
عارف جامى در نفحات الانس در شرح مويد الدين جندى آورده است كه : وى گفته - يعنى
جندى گفته - كه از شرح خود صدر الدين قونوى شنيدم كه شيخ بزرگ را - يعنى محى
الدين عربى را - با خضر عليه السلام اتفاق ملاقات افتاد گفت كه از براى موسى بن
عمران صلوة الرحمن عليه هزار مساله از آنچه از
اول ولادت وى تا زمان اجتماع بر وى گذشته بود مهيا ساخته بودم وى بر سه مساله از
آن صبر نتوانست كرد، و اشارت به اين معنى است آنكه حضرت رسالت صلى اللّه عليه
و آله فرموده است كه : (ليت اخى موسى سكت يقص علينا من ابنائهما)
در روايت از جناب رسول صلى اللّه عليه و آله است كه : اگر جناب موسى عليه السلام
صبر مى نمود هزاران عجائب مى ديد.
با اينكه خودش به آن فتى فرمود:: (اذ
قال موسى لفتيه لا ابرح حتى ابلغ مجمع البحرين او امضى حقبا..)
پس مى شود كه عبدى از عباد الله نبى نباشد ولى در سمت نبوت تابع باشد و همان نبى
در ولايت و اسرار حقايق عالم تابع او باشد.
تبصره : از اين بيان تحقيقى وجه روايات مرويه از فريقين كه حضرت عيسى پيمبر
عليه السلام خلف امام زمان مهدى قائم آل محمد صلوة را اقتدا مى كند، و در پيش روى او
جهاد مى كند با اينكه از پيغمبران اولوالعزم است ، معلوم مى گردد زيرا كه حضرت عيسى
عليه السلام داراى فضل نبوت است و حضرت مهدى عليه السلام را
فضل نبوت نيست كه نبوت تشريعى به خاتم الانبياء ختم شده است و به حسب موازين
كتاب و سنت و قواعد حكمت متعاليه و اصول معارف عرفانيه كه در حقيقت شرح بطون و
اسرار كتاب و سنت اند صحيح است كه انسانى در اتصاف به حقايق و رقائق اسماء الله
تعالى متصف باشد ولكن او را فضل نبوت كه منصب تشريعى است بنوده باشد و در غير
اين منصب از جهات ديگر بر وى مقدم و قدوه او بوده باشد.
به مثل شخصى به سمت قضاء منصوب است ، او را اين علو مكانت و مرتبت يعنى فضيلت
منصب قضاء است و اين مقامى عرضى و زوال پذير است و تا زمانى كه در اين سمت باقى
است حكم او نافذ است ؛ و ديگرى اعلم و افضل از او است و داراى صفات حقيقى كمالات
انسانى است كه محكوم به حكم عزل و نصب كسى نيست ولى به سمت قضاء منصوب نيست
لاجرم حكم قاضى درباره وى ممضى است و در اين جهت تابع قاضى منصوب است و در
حقيقت تابع مقام قضاء است .
البته با توجه عميق و دقت بسزا در اين قضيه معلوم مى شود كه حضرت موسى عليه
السلام مامور به حكم ظاهر بود و اسم حاكم بر او نيز اسم شريف الظاهر بود كه معطى
شريعت است ولى جناب خضر عليه السلام مامور به باطن و سر ولايت بود كه اسم شريف
باطن كه حاكم بر او بود معطى ولايت است و در حقيقت اختلافى در بين نبود و لذا سكوت
نفرمود و اعتراض مى نمود. ولى جناب عيسى عليه السلام در زمان حضرت مهدى مامور به
نبوت تشريعى نيست زيرا كه نبوت تشريعى با حضرت ختمى منقطع گرديد لذا وقتى
به خدمت حضرت صاحب كه داراى ولايت مطلقه محمديه است مى رسد به حضرتش عرض
مى كند كه تو امروز امير هستى و فرمان تو را مطاع مى دانم و بر او اقتداء مى كند و
سكوت اختيار مى كند. فتدبر جيدا.
35 - ز مشكوة است و از نور ولايت
|
هر آن فتحى كه پيش آيد برايت
|
در باب سوم فتح و اقسام آن بطور مبسوط مورد بحث قرار گيرد.
36 - جمال قلب تو از نور مشكات
|
درخشد همچو از خورشيد مرآت
|
همانگونه كه آئينه (مراة ) در مقابل آفتاب قرار گيرد از نور خورشيد درخشش دارد،
قلبى كه به طرف ولايت باشد به نور آن متجلى است .
عزيز من آنچه كه مى خواهى بايد از نور ولايت بهره گيرى و سعى كن تا دستت به دامن
وليى از اولياء الهى برسد آنگاه غبار غمن از چهره ات زدوده مى شود. البته تحت لواى
ولايت اولياء الله در آمدن كار آسانى نيست كه
كتل ها دارد، و هر يك از گردنه هاى آن را دشوارى فراوانى است .
در ابتداى امر تا به ولى خدا برسى در جستجو و تكاپو باش ، وقتى به وليى از
اولياء الله رسيده اى و يافتى كه او را با شريعت و حقيقت سرى است زيرا ولى ذو مراتب
است كه ظاهرش به شريعت آراسته و باطن او به حقيقت متجلى است و او را با كشف اتم
محمدى صلى اللّه عليه و آله يعنى قرآن كريم و لسان قرآن يعنى امام عصر عليه
السلام تطبيق اتم است هرگز از دامان او دست برندار، و سر به آستانش بنه ، تا سر از
آسمان ولايت در آورى .
از شرايط اين راه ولايت آن سات كه اگر سر به آستان وليى از اولياء الهى نهاده اى
چشم از غير آن برگير و بر او باش ، و حرف و كلام او را معيار قرار ده و
دل را فقط بدو بسپار و به حقيقت بگو آمدم تا كامياب گردى چون
دل است مال دلبر است .
آن چنان فانى در استادت باش كه تمام شئون وجودى ترا او پر نمايد يعنى همه اطوار
وجودى ات صمد باشد كه جاى خالى نباشد زيرا كه شاگردان اجوف كه فناى در استاد
و ولى الهى ندارند به جايى نمى رسند.
اين را هم بدان كه :
تو بندگى چو گدايان به شرط مزد مكن
|
كه خواجه خو صفت بنده پرورى دارد
|
تو براى مولايت تكليف تعيين نفرما كه خلاف ادب است ، در پيشگاه ولايتش صدق مطلق
داشته باش كه صداقت بال پرواز است .
دوست داشته باش آنچه را كه او دوست مى دارد و دشمن داشته باش آنچه را كه او دشمن
مى دارد.
از آنچه كه خلاف رضاى مولايت هست پرهيز بنما، و سعى كن كه مراتب وجودى مولايت را
طى نمايى تا به سرچشمه آب حيات برسى .
در مولايت به ليله القدر برس كه همه بركات
مال خود نديدن و مولى ديدن است كه (انا انزلناه فى ليلة القدر)
در همه اعمال و اخلاق و كردارت او را حاضر و ناظر بدان و از راه او به حقيقت عالم و
رسول او و اهل بيت عترت عليه السلام دسترسى پيدا كن كه :
(قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن
|
ظلمات است بترس از خطر گمراهى )
|
اگر بيش از نصف عمرت را در راه بدست آوردن اين خضر راه صرف كنى ضرر نكردى ،
منتهى وقتى بدان دست يافتى ، از چون و چرا دست بردار، عيسوى مشرب باش كه به
جناب وليعصر عليه السلام اقتدا مى كند، هرگز زبان نه و اعتراض نداشته باش تا
كامروا گردى .
خلاصه آنكه دلت را آئينه تمام نماى جمال او قرار ده تا انوار الهى بواسطه او بر
جانت بتابد. ديوانه او باش و شيفته و دلداده او باش . او را واسطه فيض بين خود و
ائمه معصومين عليهم السلام و رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلم و حق
متعال بدان ، چون خدا و پيامبر تو ائمه اى كه بدون او بشناسى بافته ذهن تو است و
اگر به حقيقت بخواهى اين مسير را طى نمايى بدون راهنمايى كه اين راه را رفته باشد؛
ترا راهنمايى نمايد ميسور نيست .
البته در يافتن استاد و ولى عجله كن كه شايد فردا، بلكه همين الان از اين نشئه ، رفته
اى ؛ ولى در انتخاب آن دقت لازم بكار دار، و با معيارهاى قرآنى و الهى بدست آر، كه مى
خواهى اين درخت وجودى را بدست او بسپارى كه باغبانى ماهر باشد.
نگو پيدا نمى شود، زيرا كه ولايت همان آب است كه خود به
دنبال تشنه مى رود، منتهى تو تشنگى فراهم بنما، كه تشنگى خودش آب به
دنبال مى آورد. خواجه درد نيست و گرنه طبيب هست ، چه اينكه مولايم فرمود: (آنكه را درد
نيست درمان نيست ).
اگر درد باشدترا از منزل درمانگاه محل ، شهر، استان ، كشور، و خارج از آن ، مى برد تا
به طبيب برساند. و فلان داروى در فلان داروخانه در فلان شهر را برايت فراهم مى
آورد تا شفايابى .
البته بدان كه به مقدار دهان تو برايت غذا فراهم مى كنند، و به مقدار تشنگى ات از آب
بهره مندى ، تا تشنهع كه باشد و تشنگى او چه مقدار.
مثل اينكه ابر از دريا برخاست ، و به طرف كوههاى اطراف به آسمان رفت ، و باران شد
و بر كوهها ريخت و مقدارى از آن به زمين فرو رفت كه سر از چشمه ها در آورد و مقدارى
ديگر در رودخانه ديگر در رودخانه جارى شد تا به كنار
منزل شما آمد كه از آن بهره بگيرى ، و خودش را به درختان تشنه باغ منزلت رساند كه
اين درخت ، الان آب آب مى كند ولى آب از چندين مدت
قبل ، از فرسنگها راه ، تشنه تشنه مى كرد و خودش را به او رساند و تازه او به
فراخور تشنگى از آب بهره مى گيرد.
تشنه به سوى آب و خود تشنه است آب
|
خدا گدا گدا كند گدا خدا خدا كند
|
البته تن به كار دادن مشكل برنامه هاى او را اجرا كردن
مشكل تر كه مى بينى همه خود را مسلمان و اله قرآن مى دانند ولى در انجام دستورات الهى
چه سرپيچى ها دارند.
به هر تقدير تا دستت را به دامن وليى نرساندى ، از پاى منشين كه خداى
متعال دهن تشنه را بدون آب نمى گذارد زيرا با حكمت سازگار نيست . اينك از تو حركت ،
از خدا بركت پس معطل مباش كه سوف سوف كردن حسرتى سوزنده تر از جهنم را در پيش
دارد.
از اشعار تبرى مولايم بشنو:
باو خدا خدا تو پادشاه و من گدا
|
مره به عشق و شور درا بوين چه ها بوين چه ها
|
37 - ولايت سارى اندر ما سوايست
|
كه آن فيض نخستين خدايست .
|
ولايت سارى و فيض نخستين از اسامى صادر اول اند كه آن را پيش از صد اسم است در
شرح بيت چهاردهم از باب اول گفته آمد.
ولايت را به جهت شمول او مر رسالت و نبوت تشريعى و نبوت عامه تشريعى و نبوت
عامه غير تشريعى ، تعبير به فلك محيط عام مى كنند كه در فص عزيز عزيزى فصوص
بدان تصريح شده است .
چه اينكه از ولايت به سريان ولايت در ما سوى الله نيز تعبير مى نمايند.
و نيز بدان كه مراد از سريان ولايت كه در السنه
اهل عرفان دائر است همين سريان وجود منبسط و نفس رحمانى و فيض مقدس است چنان كه
فرموده اند: وجود و حيات جميع موجودات به مقتضاى قوله تعالى : (و من الماء
كل شى ء حى ) به سريان ماه ولايت يعنى نفس رحمانى است كه به منزلت هيولى و به
مثابت ماده سارى در جميع موجودات است .
و اين ولايت ساريه را حقيقت محمديه صلى اللّه عليه و آله نيز گويند زيرا كه نفس
اعدل امزجه كه نفس مكتفيه است به حسب صعود و ارتقاء درجات و اعتلاى
عديل صادر اول مى گردد و سارى در همه موجودات مى شود.
38 - چو حق سبحانه نور بسيط است
|
وليكن آن محاط و اين محيط است
|
يعنى ولايت سارى و فيض اول و صادر اول همانند حق
متعال نور بسيط نام دارد كه از اسامى صادر
اول ، نور بسيط است منتهى حق سبحانه نور بسيط على الاطلاق است ولى مقيد به قيد
اطلاق است در مصباح الانس آمده كه : (ان الوجود العام - يعنى به الصادر
الاول - لكونه بسيطا فى ذاته كالاول بعينه - يعنى
كالاول تعالى بعينه - لولا تقيده بنسبة العموم - يعنى لو لا تقيد الوجود العام اى
الصادر الاول بنسبة العموم ) لذا حق سبحانه محيط است و صادر
اول محاط او است لذا وجه الله است نه اينكه خود الله باشد.
بنابر مشرب اهل تحقيق او ضلل احديت است كه وحدت حقه ظليه دارد كه (الواحد لا يصدر
عنه الا الواحد) و (حياة كل شى ء و نور كل شى ء) و اين نه يعنى از يك واحد عددى جز يك
چيز صادر نمى شود چنانكه اكثرى ناس مى پندارند بلكه معنى آن اين است كه واحد به
وحدت حقه حقيقيه كه بسيط الحقيقه اعنى صمد است جز يك امر از او صادر نمى شود.
39 - هر آن رسمى كه از اسم محيط است
|
چو نقشى روى آن نور بسيط است
|
يكى از اسامى صادر اول رق منشور است كه همه كلمات نظام هستى از
عقل اول تا هيولاى اولى در ماده و طبيعت همه بر آن نقش بسته اند.
اهل تحقيق بر مبناى رصين وحدت شخصى وجود بر اين عقيدت راسخند كه مراتب تمامى
موجودات در قوس نزول از تعينات نفس رحمانى و حقيقت ولايت است .
و هر كلمه وجودى كه از شئون حق تعالى و از شئون اسم بسيط الهى است بر روى اين
نور بسيط صادر اول كه رق منشور ما سوى الله است يعنى پرده آويخته در نظام عالم
است نوشته شده است .
صاحب لمعات فخرالدين همدانى (عراقى ) از صادر
اول به نغمه عالم ياد مى كند كه ظل الله الممدود است كه او و كلمات منقوش بر او را
تناهى نيست در ديباچه لمعات گويد:
كه شنيد اين چنين صداى دراز
|
خود تو بشنو كه من نيم غماز
|
لذا صادر اول را قضا و كلمات وجودى منقوش بر آن را قدر نامند كه جناب شيخ رئيس در
تفسير سوره فلق گويد:
(اول الموجودات الصادر عنه هو قضاوه و ليس فيه شر اصلا الا ما صار مخفيت تحت
سطوح النور الاول و هو الكدرة اللازمة لماهيته المنشا ة من هو يته ثم بعد ذلك ننادى
الاسباب بمصادماتها الى شرور لازمه عنها بعد قضائه و السبب
الاول من معلولاته فيها هو قدره و هو خلقه )
البته ممكن است كلام شيخ مربوط به عقل
اول باشد چون در صحف مشاء فرقى بين عقل
اول و صادر اول بيان نشده است علاوه آنكه براى صادر
اول شر و ماهيت قائل شد در حالى كه صادر اول منزه از ماهيت است .
تبصره : بدان كه يكى از اسماى حسناى الهى اسم اعظم (محيط) است كه بر اساس تعين
اطلاقى و احاطى حق سبحانه محيط به كل است احاطه بدان معنى كه صله آن حرف (ب )
است نه (على ) كه احاطه بانى احاطه به تار و پود محاط است .
(و كان الله بكل شى ء محيطا نساء / 127) (و ان الله قد احاط
بكل شى ء علما. طلاق / 13)
چون تمايز و تعين بر دو گونه است ، يا به نحو تقابلى است كه دو چيز در
مقابل هم در خصوصيات از هم متمايز باشند و يا به نحو احاطى و محيطى و محاطى است
مثل تعين كل و جزء و تميز كل از آن حيث كه كل است به صفتى است كه براى
كل است و از اسماء مستاثره الهى است و خارج و زائد از او نيست بلكه به وجود او متحقق و
به عدم او متنفى است .
و چون هيچ جزء مفروض كل بدان كه حيث كه كل است منحاز از
كل نيست زيرا كه كل نسبت به مادونش احديت جمع دارد لاجرم تمايز بين دو شى ء نيست
بلكه يك حقيقت متعين به تعين شمولى است ، و نسبت حقيقة الحقائق با ما سواى مفروض چنين
است .
و اين معنى را از سوره مباركه توحيد به خوبى استفاده مى توان كرد كه چنان نفى را
سريان داد كه نام و نشانى براى ما سوى نگذاشت تا سخن از دو وجود به ميان آيد و اعتنا
و اعتبارى به تمايز تقابلى داده شود خواه دو وجود صنفى كه از هر يك از (لم يلد و لم
يولد) مستفاد است ، و خواه دو وجود نوعى كه از (و لم يكن له كفوا احد)
جناب شيخ اكبر در باب سيصد و پنج فتوحات گويد:
(لما كان عين الوجود لذلك اتصف بالاحاطة بالعالم و انما
جعل الله الاحاطة بالوراء (و الله من ورائهم محيط) للحفظ الالهى )
جناب حاجى سبزوارى رحمة الله در شرح اسماء در شرح بند هفتاد و سوم در نحوه احاطه
حق بر ماسوى فرمايد: گ
(يا محيط): احاطه متحصل بلا متحصل كاحاطه الصورة بالمادة
بل كالفصل بالجنس بل كالوجود بالماهية لا احاطه
متحصل بمتحصل كاحاطه الفلك بما فى جوفه ) كه اولى را تمايز محيطى و
محاطى گويند و دومى را تمايز تقابلى و بينونت عزلى نمامند.
40 - تعالى الله ز وسع قلب عارف
|
بدان حدى در او گنجد معارف
|
در شرح ابيات قبلى گفته آمد كه در قوس نزول صادر
اول به عنوان رق منشور كلمات هستى است و همه موجودات رسم و نقش بر روى اين پرده
آويخته عالمند كه او را تجلى سارى و نور مرشوش نيز مى گويند.
(و الصادر الاول هو الوجود العالم المفاض على اعيان المكونات ما وجد منها و ما لم
يوجد مما سبق العلم بوجوده و هذا الوجود مشترك بين القلم الاعلى الذى هو
اول موجود مسمى ايضا بالعقل الاول و بين سائر الموجودات ) . كه از
عقل اول تا هيولى اولى بر او منقش اند و ان فان از او نور وجود حق را استضائه مى كنند.
در اين بيت حضرتش ناظر است به حقيقت عارف در قوس صعود كه قلب انسان عارف در
قوس صعود آن چنان وسيع مى شود كه همه موجودات از شؤ ن وجودى او مى شوند و او
عديل صادراول مى شود. قلب عارف با معارف حقه الهيه كه همان رسيدن به اسماء الله و
كلمات دار وجود است وسعت مى يابد و به تعبير جناب وصى عليه السلام :
(كل وعاء يضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع به ) كه ظرف جان انسان
با يافتن علوم و معارف سعه وجودى مى يابد.
و در روايت از اين قلب به عرش الله الاعظم نام برده شده است .
قلب عارف و انسان كامل :
سلطان بحث قلب را بايد از فص شعيبى فصوص الحكم طلب كرد و در نزد
اهل تحقيق و خواص قلب غير عارف قلب نيست هر چند نزد عوام ، قلب است و آنكه شاءنيت
براى قلب بودن را دارد همان قلب عارف است .
جناب ابن عربى در (ترجمان الاشراق ) گويد:
لقد صار قلبى قابلا كل صورة
|
فمرعى لغزلان و دير لرهبان
|
و الواح توراة و مصحف قرآن
|
نفس در مقام قلب در تقلب و تطور است كه هر دم تجليات الهيه بر اوفائض مى شود با
اينكه تكرار در تجلى نيست لذا تعبير به قلب فرمود نه
عقل كه عقال است .
مرحوم آخوند در اول فصل سوم باب هفتم نفس اسفار در معنى همين شعر مذكور گويد:
(ان النفس الانسانيه ليس لها مقام معلوم فى الهويه و لا لها درجة معينه فى الوجود
بل النفس الانسانيه ذات مقامات و درجات متفاوته و لها نشئات سابقه و لا حقه و لها فى
كل مقام و عالم صورة اخرى كما قيل : (لقد صار قلبى قابلا
كل صورة الخ )
آنگاه فرمود: قلبى كه شاءن او اين چنين است يعنى مقام لايقفى دارد و ماهيت ندارد ادراك
حقيقت او مشكل و فهم هويت آن عسر و سختى دارد.
جناب ابن عربى در فص اسحاقى از ابو يزيد
نقل مى كند كه گويد:
(يقول ابو يزيد فى هذا المقام - اى فى المقام القلبى - لو ان العرش و ما حواه
مائه الف الف مرة فى زاوية من زوايا قلب العارف ما اءحس به و هذا وسع اءبى يزيد
فى عالم الاجسام بل اقول : لو ان ما لا يتناهى وجوده بقدر انتهاء وجوده مع العين الموجدة له
فى زاويه من زوايا قلب العارف ما اءحسن بذلك فى علمه فانه قد ثبت ان القلب وسع
الحق و مع ذلك ما اتصف بالرى فلو امتلى ارتوى )
يكى از حقائق معانى نفس الامر آن است كه نفس الامر قلب عارف و انسان
كامل است كه در عيون مسائل نفس عين 24 ص 492 آن را بيان فرمود.
و نيز قلب عارف جامع همه حضرات است كه جناب آخوند در اسفار از شيخ اكبر
نقل مى كند كه مى گويد: (العارف قد ضبط جميع الحضرات و هو لا
يغفل مطلقا) كه اين به خاطر وسعت قلب عارف است كه همه حضرات خمس را دارا است
چون نفس ناطقه با اتحاد با حقايق اسمائيه عرش اعظم الهى مى گردد و به خاطر
اتحادش با روح اول و صادر در كل مظاهر الهى سريان مى يابد كه همان (سريان
الولى او الولايه فى الموجودات ) است و اين سريان
دليل است كه او را عالمى از عالم ديگر باز نمى دارد زيرا كه مظهر اسم شريف (يا
من لايشغله شاءن عن شاءن ) مى گردد.
پس قلب عارف لطيفه ربانى الهى است كه حق جلت عظمته را در خود جاى مى دهد كه جناب
رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله فرمود كه خداى تعالى فرمود:
(لا يسعنى ارضى و لا سمائى و وسعنى قلب عبدى المومن التقى النقى )
چه اينكه از قلب به حرم الهى در روايت ياد شده كه جناب حضرت امام صادق عليه
السلام فرمود:
(القلب حرم الله فلا تسكن فى حرم الله غير الله )
جناب مولوى در مثنوى در شرح حديث وسعت قلب عارف گويد:
گفت پيغمبر كه حق فرموده است
|
من نگنجم هيچ در بالا و پست
|
در زمين و آسمان و عرش نيز
|
من نگنجم اين يقين دان اى عزيز
|
گر مرا جويى در آن دلها طلب
|
و در حديث ديگر آمده كه : (انا عند القلوب المنكسرة ) كه جناب سعدى گويد:
اى كه ز ديده غائبى در دل ما نشسته اى
|
حسن تو جلوه مى كند اين همه پرده بسته اى
|
گر به جراحت و الم دل بشكسته اى چه غم
|
مى شنوم كه دم به دم پيش دل شكسته اى
|
لذا بر اساس وسعت قلب عارف در بيت بعدى در دفتر
دل آمده است كه :
41 - كه گردد مظهر اسم محيطش
|
چون قلب عارف عرش اعظم الهى است و داراى مقام لايقفى است يعنى از حدود و ماهيت منزه است
و چون حق در او مى گنجد كه خودش فرمود كه من در زمين و آسمان نمى گنجم بلكه در
دل انسان مومن جاى مى گيرم و چون اين مومن حقيقى مرآت و آئينه آن مومن است (المومن مراة
المومن ) در هر دو كلمه مومن با الف و لام ذكر شد كه اين مومن مطلق از آن مومن مطلق حكايت
مى كند و آن مومن حقيقى محيط است پس قلب عارف مظهر اسم شريف محيط حق تعالى است .
چنانكه (ق ) اشاره به قلب محمدى است كه عرش الهى محيط به
كل است كه (الواحد لا يصدر منه الا الواحد).
بر اين مبنا رصين عرشى است كه در مصراع دوم حضرتش فرمود كه اين قلب عارف كه
مظهر اسم شريف محيط است مى شود رق منشور بسيط حق تعالى كه همان اتحاد وجودى وى
با صادر اول و عقل بسيط است و لذا در قرآن كريم در قلب آن آمده است : (و
كل شى ء احصيناه فى امام مبين ) كه همه موجودات در اين امام مبين و رق منشور احصاء شده
است و در اتحاد او با عقل بسيط و نفس رحمانى همه موجودات از شئون اين حقيقت مى شوند
كه (العالم هو صورة الحقيقه الانسانيه ).
جناب ملا صدرا در مفاتيح گويد:
(ان الانسان الكامل حقيقه واحدة و له اطوار و مقامات و درجات كثيره فى القيود و له
بحسب كل طور و مقام اسم خاص )
و در مورد ديگر گويد:
(النفس الانسانيه من شاءنها ان تبلغ الى درجة يكون جميع الموجودات اجزاء ذاتها و
تكون فوتها سارية فى الجميع و يكون وجودها غاية الكون و الخليفة ) و در جاى
ديگر گويد:
(و اعلم ان البارى تعالى وحدانى الذات فى
اول الاولين و خليفة الله مرآتى الذات فى آخر الاخرين كما بداكم تعودون فالله
سبحانه رب الارض و السماء و خليفة الله مرآة يظهر فيها الاسماء و يرى بها صور
جميع الاشياء)
در روايتى آمده كه از جناب رسول الله صلى اللّه عليه و آله در مورد امام مبين در قلب
قرآن سؤ ال شده است حضرت فرمود: (هذا الامام الذى احصى الله فيه علم
كل شى ء) كه اشاره به حضرت امير فرمود كه اين همان امام مبينى است كه خداوند
همه اشياء را در او احصا نمود.
پس انسان را شاءنيت عاقل بودن همه موجودات است كه همه موجودات عينى به منزله اعضا و
جوارح انسان كامل اند
42 - به بسم الله بگشا دفتر دل
|
جا دارد كه در شرح بيت پايانى اين باب عصاره اى از آنچه را كه در اين باب گذاشت از
نظر مبارك بگذارنيم .
در اين باب عارف را به عنوان مظهر اسم شريف محيى حق تعالى مطرح فرمود و سر محيى
بودن عارف نيز به ولى بودن او مرتبط شد كه چون خودش اسم ولى حق است ، بر
اساس ولايت نفخ روح مى كند.
و بر اساس ولايت سر اسم محيى را مس مى كند و آن را مى چشد و براى رسيدن به اين
حقيقت بايد از رذائل اخلاقى تخليه و به خلق عظيم و تاج كرامت متحلى شود، تا حيات
انسانى و الهى را نصيب خويش گرداند و با تاديب نفس بدست آوردن حيات الهى عيسوى
مشرب مى شود و احياء موتى مى نمايد.
آنگاه در مورد ولايت و نبوت و اسم شريف ولى سخن به ميان آمد و گفته شد كه همه
بركات و گشايش هايى كه براى انسان پيش مى آيد از نور ولايت و مشكاة آن است و اين
سخن از فتح زمينه شد براى بيت پايانى اين باب كه واسطه ربط بين دو باب است .
سپس اين نور ولايت را به صورت ولايت ساريه و فيض
اول و نور بسيط كه مظهر اسم شريف محيط حق است مطرح فرموده است .
و آنگاه سخن از اتحاد انسان عارف در قوص صعود با آن نور بسيط به ميان آمد كه حكايت
از فسحت و وسعت قلب او دارد كه عارف عروجا باصادر
اول يكى مى شود و مظهر اسم شريف محيط مى گردد.
بعد از بيان فسحت قلب عارف و عرصه و ميدان پهناور آن ، مى فرمايد كه اگر مى
خواهيد آن را بگشاييد و به مشاهده جمال دلاراى آن بنشينيد بايد با كليد بسم الله باشد.
و چون در باب بعدى در مورد فتح قلب عارف سخن به ميان آمد بيت آخر اين باب را به
عنوان گشودن دل با بسم الله واسطه و ربط بين باب سوم قرار داده اند.
(و الحمد الله اولا آخرا)