عمر بگذشت و ما نه بگذشتيم
|
در شگفتيم ز مرد و زن يكسر
|
مى نينديشد او كه در راهست
|
زنگ با دل چه كرد كورانيست
|
خواهد از كردار يعنى چه (99)
|
و در غزلى ديگر فرموده است كه :
دولتم آمد به كف با خودن دل آمد به كف
|
حبذا خون دلى دل را دهد عزو شرف
|
روضه رضوان جانانست و سربازان عشق
|
سبزه زار شهوتست و اهل اصطبل و علف
|
خردسالى بودم اندر دشت چون آهو بره
|
ناگهان صياد چابك دست غيبى را هدف
|
سوره توحيد تيرجان شكارش تا به پر
|
بر دلم بنشست يا درى فرو شد در صدف
|
يوسفم تحصيل دانش گشت و من يعقوب وار
|
از فراقش كو به كو، كوكو ببانگ يا اسف
|
گر نبودى لطف حق از گريه شام و سحر
|
ديدگانم بيشك اينك بود در دست تلف
|
گر كسان قدر دل بشكسته را مى يافتند
|
يكدل سالم نميشد يافت اندر شش طرف
|
تحفه جان را چو سازى عقر راه قرب دوست
|
دوست را يابى با انواع عطايا و تحف (100)
|
با رحمت امتنانى عامه همگان را به سفره گسترده در ملكوت عالم فرا خوانده اند كه :
بر ضيافتخانه فيض نوالت منع نيست
|
در گشاده است و صلا در داده خان انداخته
|
البته صاحبان نفوس مكتفيه را حضور دائم است ولى دارندگان نفوس مستكفى بايد با
رياضت و سير و سلوك علمى و عملى جان به لب آورند تا جام بر لب نهند كه :
مرا تا جان بود در تن بكوشم
|
مگر از جام او يك جرعه نوشم
|
پس مقام كن عارف و حفظ ربوبى او با رحمت رحيميه
حاصل مى شود كه جان به لب رسيد تا مظهر اسماء الله گرديد. و بعد از اتصاف به
اسماء الهى به اقتضاى دولت هر اسمى در نظام هستى كار انجام مى دهد و با ولايت
تكوينى كه پيدا كرده است در ماده كائنات تصرف مى كند و همه معجزات و كرامات و
خوارق عادات و منامات رحمانى و القاء ات سبوحى و مكاشفات نورانى از اين رحمت خاصه
است كه در رساله صد كلمه ، كلمه سى و پنج فرمود: آن كه خطاب محمدى را درست فهم
كند كه انسانها براى اغتذاى از اين سفر الهى دعوت شده اند قدر و مرتبت خود را شناسد و
در راه استكمالش پويا و جويا گردد. و در كلمه
چهل و دو آن فرمود: آن كه چند روزى كشيك نفس خود بكشد و صادرات و واردات آن را مواظب
باشد بدرد خود مى رسد و چاره درمانش مى كند.
و در كلمه شصت و نه فرمود: آن كه به نعمت مراقبت متنعم است مى داند كه هر چه مراقبت
قوى تر باشد تمثلات و واردات و ادراكات و منامات
زلال تر و عبارات كه اخبار برزخى اند، رساتر و شيواترند گاهى اين ذوق چيز كى
چشيده است كه : (التوحيد ان تنسى غير الله معرفه الحكمه متن المعارف يا حسن خذ
الكتاب بقوة ) اما تمثلات چه بسيار (101)
عارف در مقام كن از آن حيث كه همه اسماء الهى را دارا شد لذا مظهر اتم رب العالمين مى
شود و از او در مقام اتحاد باصادر اول به حضرت الوهت نام مى برند كه احكام الوهى و
ربوبى حق متعال را در عالم اظهار مى نمايد و مبدا آثار حق در ماسوى الله مى گردد و با
مقام كن بواسطه بسم الله الرحمن الرحيم كار خدايى انجام مى دهد كه نور حق است و نور
هم خود ظاهر است و هم مظهر غير است كه در اين نور ساطع ظلمت راه ندارد كه حضرت خاتم
فرمود: (اول ما خلق الله تعالى نورى ) و بر اساس مراتب عارفان مقام كن آنها نيز
مراتب پيدا مى كند. فتدبر
9 - كن عارف كند كار خدايى
|
ببين ايخواجه خود را از كجايى
|
انسان را قابليت و لياقتى است كه اگر نهال وجودش را به دست مربيان
كامل مكمل بسپارد و دستور العمل باغبان دين و
نهال پرور و انسان ساز را در متن وجود و شوون زندگيش پياده كند آنچنان عروج وجودى و
اشتداد روحى پيدا مى كند كه شجره طوبى الهى مى شود كه (اصلها ثابت و فرعها
فى السماء توتى اكلها كل حين باذن ربها)
و اين انسان كه با حقيقت هر اسمى از اسماء الله حشر پيدا كند و سلطان ان اسم در او پياده
شود موجودى آنسويى مى گردد و باقتضاى آن اسم حق كار انجام مى دهد و تصرف در ماده
كائنات مى نمايد.
اگر انسان به مظهريت همه اسماء حسناى الهى
نائل آيد، كامل مى شود و چون تلبس به اسماء حقيقى پيدا كرد و سلطان اسماء الله بر
كشور وجودش حاكم شد در هر موطنى به اذن الله تكوينى بر اساس ولايتى كه پيدا
كرده در عالم اثر مى كند و بعنوان مظهر اسماء الله كار انجام مى دهد مثلا كلمه اكمه و
ابرص را شفا مى بخشد و با اسم شريف محيى زنده و با اسم شريف مميت مى ميراند، و با
بسم الله دريا را مى شكافد و آب روان را مثل طود عظيمى از ديوارها مى سازد و در متن
درياى روان راه خشكى باز مى كند كه با يك كن جاده خشكى مى شود كه خودش و اصحابش
را از آن عبور ميدهد ولى با كن ديگر دوباره آب را بهم مى اورد كه دشمن و سربازانش را
غرق مى كند و يا با كن از عصاى چوبين اژدهايى مى سازد كه سحر ساحران را
باطل مى نمايد و يا شق القمر مى كند و يا شق البحر و يا شق
الجبل و يا قلع درب قلعه خيبر...
چنين انسانى را صاحب مقام جمعى و خلافت الهيه و حائز منصب كن گويند. و جناب ابن
عربى در باب سيصد و شصت و يكم فتوحات گويد:
(و لم يرد نص عن الله و لا عن رسوله فى مخلوق انه اعطى كن سوى الانسان خاصه
) (102) اين مقام مخصوص انسان است كه هبه خاص حق تعالى به اوست لذا
براى اهل جنت نامه اى از حى قيوم بالذات مى آيد و اين مقام كن را بدانها عطا مى كند.
آنچه كه در شرح بيت اول
تقديم داشته ايم بيانگر مقام نزد خواهد بود و از اين پس نيز عرايضى تقديم مى داريم
و به تعبير شاعر عارف كه قدر خود را بشناس و خود را سرسرى نگير كه ابد در پيش
دارى . هم ترا آن لياقت است كه همه عوالم وجودى از شوون تو بشوند، و
معقول تو گردند و هم موجودات را شانيتى داده اند كه
معقول تو شوند. از صاحب اسفار مولى صدرا بشنو كه فرمود:
(الفلسفه استكمال النفس الانسانيه بمعرفه نظم العالم نظاما عقليا على حسب
الطاقه البشريه ليحصل التشبه بالبارى تعالى ) (103) در كلمه شانزدهم
صد كلمه فرمود: آن كه در خود فرو نرفته است و در بحار ملكوت سير نكرده است و از
ديار جبروت سر در نياورده است ، ديگر سباحت و سياحت را چه وزنى نهاده است ؟
اى خواجه در خودت نظر بنما كه تا بيايى از
اهل ملكوت عالمى كه جناب امام الموحدين عليه السلام فرمود: (لو لا
الاجال التى كتب الله عليهم لم تستقرا ارواحهم فى اجسادهم طرفه عين ) (104)
اگر انسانى كه چنين شانيت تعقل
همه موجودات را دارا است از قوه به در آيد و بافاضه مخرج نفوس از قوه به
فعل كه در واقع حقيقت آنسويى است به فعليت مطلقه برسد به مقامى
نائل مى شود كه مصداق احصى الله فيه علم
كل شى ء گردد بلكه به براهين اتحاد عاقل و
معقول همه اشياء گردد و به حسب وجود يك هويت و حقيقت شوند؛ بلكه بالاتر رود و با
عقل بسيط متحد مى گردد كه همه موجودات عينى بمنزله اعضا و جوارح انسان اين چنين اند و
جملگى مسخر اويند كه (هو الذى سخر لكم ما فى الارض جميعا است و مظهر اسم
شريف يا من لا يشغله شان عن شان و لا يغرب عن ربك
مثقال ذره فى السموات و لا فى الارض (105)) مى شود.
10 - مصور شد به انشاى پيمبر
|
چون در بيت قبلى فرمود: (كن عارف كند كار خدايى ) در اين بيت بعنوان نمونه و شاهد و
مصداق تصوير جناب اباذر به انشاء حضرت خاتم صلى اللّه عليه و آله را مطرح
فرمود كه جناب ابن عربى در فتوحات و مولى صدرا در ديباچه الهيات و اسفار
نقل فرموده اند.
حضرت صدر الحكماء المتالهين در ديباجه بعد از تبيين جايگاه علم به مبدا و الهيات اخص
در مقام صاحبان كن (فهذا العلم اى المعرفه الربوبيه بالشهود
يجعل الانسان ذاملك كبير لانه الاكسير الاعظم الموجب للغنى الكلى و السعادة الكبرى و
البقاء على افضل الحوال و التشبه بالخير الاقصى و التخلق باخلاق الله تعالى و
لذلك ورد فى بعض الصحف المنزله من الكتب السماويه انه
قال سبحانه يابن آدم خلقتك للبقاء و انا حى لا اموت اطعنى فيما امرتك و انته عما نهيتك
اجعلك مثلى حيا لا تموت ). (106)
و از صاحب شريع ما صلى اللّه عليه و آله در صفت
اهل جنت وارد شد كه ملك و فرشته اى از طرف حق تعالى با نامه اى بر آنها وارد مى شود
و از حق تعالى به آنها سلام مى رساند پس در آن نامه آمده است كه از حى قيومى كه
هرگز نمى ميرد به حى قيومى كه هرگز نميميرد اما بعد همانا من به هر چيزى مى گويم
باش پس او مى شود و تو نيز چنين قرار دادم كه به هر چيزى بگويى باش پس او مى
شود.
(فهذا مقام من المقامات التى يصل اليها الانسان بالحكمه و العرفان و هو يسمى عند
اهل التصوف بمقام كن كما ينقل عن رسول الله صلى اللّه عليه و آله فى غزوه تبوك
فقال كن اباذر فكان اباذر) (107)
رسول الله اباذر را خواست و به ايشان فرمود كه اباذر باش او هم به انشاء حضرت
خاتم اباذر شد بهشتى ها هم همينطورند منتهى در اينجا براى اكثرى ماده حجاب است و اينها
را در خودشان انشاء مى كنند بعد وقتى قوى شده اند در خارج از خويش انشاء مى كنند.
و در آيه مباركه اى كه حق متعال خويش را بعد از ايجاد وجود انسان بهترين خالق معرفى
فرمود كه فتبارك الله احسن الخالقين (108) اشعكار به اين است كه ما را هم خالق به
حساب آورده است چه اينكه او عالم است ما هم عالم هستيم او هم قادر و داراى ديگر اسماء و
صفات است ما هم آن اسماء را داراييم منتهى آنچه كه از ما ظهور مى كند بعنوان مظهر اوست .
لذا انسان هم در انشاء خود نسبت به منشاتش خالقف و منشى است و اين انشاء او خلق ، و در
ذات و صفات و افعال به وزان و به مثال ذات حق و صفات و
افعال حق است كه فرمود: (عبدى اطعنى حتى اجعلك مثلى ) و يكى از كارهاى انسان اين است
كه خالق اشياست كه اصل را خدا آفريده وبعد آفريده هاى او را مى بينند كه چه خلاقيت
هايى به كار مى برد كه سبحان الله از اين صنع عظيم الهى كه احسن خالقين است . اگر
چه در كريمه ديگر آمده كه والله خلقكم و ما تعلمون (109) خداوند شما و همه كارهاى
شما را آفريده است .
پس از يك نظر مى فرماييد كه انسان انشاء مى كند كه حضرت فرمود:(كن اباذر فكان
اباذر) ولى اگر خوب بشورانيد آن حقيقت توحيد صمدى قرآنى ظهور مى كند (و ما رميت اذ
رميت ولكن الله رمى ). (110)
نكته : از كلمه مصور در مصراع اول روشن مى شود كه حضرت در مقام كن در تحق اباذر
بعنوان مظهر (هو الله الخالق البارى المصور) (111) او را تصوير و صورتگرى
فرمود: فتدبر
جناب شيخ اكبر در باب 361 فتوحات مكيته (فى معرفه
منزل الاشتراك مع الحق فى التقدير) است آن را از حضرت محمديه صلى اللّه عليه
و آله دانست و فرمود:
لو كان فى الكون غير الله ما وجدوا
|
ما كان من فاعل فيه و منفعل
|
بالاختراع و بالتبديل للدول
|
سپس آيه مباركه (قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقتك بيدى ) آيه 13 از اعراف را
مطرح فرمود كه خداوند جهت شرافت انسان ، خلقت وى را به دو دست خد نسبت داد و خداوند
بين اناسى حيوانى و اناسى كمل كه مقصود عالمند در خطاب فرق نهاد و
عمل خلق آدم را به دستان الهيه اش نسبت داد تا منزلت او را در نزد خويش بيان فرمايد.
و خداوند در خلقت انسان اين صفت را به او تمليك فرمود (اولم يروا انا خلقنا لهم مما
عملت ايدينا انعاما فهم لها ما لكون ) اما انسان حيوانى از اين صفت مالكى
غافل است و از اين انعام حق تعاى در مخلوقات به حكم تبعيت تصرف مى كند؛ ولى اسنا
كامل به حكم تمليك الهى در مخلوقات تصرف مى نمايد كه از آن به ولايت تكوينى
تعبير مى شود و تصرف او در آنها به دست حق و به
مال الهى است كه براى انسان آماه است چه اينكه در حق مماليك ديگر فرمود: (و آتو
هم من مال الله الذى آتاكم ) پس همه مخلوقيت در عالم خلقتشان به دست الهى است
پس هر دست خالقى در عالم دست او دست ملكى و دست تصرف حق است پس خلق بتمامه
براى الله است كه الا له الخلق و الامر چه اينكه به تحقيق وارد شد كه درخت طوبى را
خداوند به دست خود غرس فرمود و بهشت عدن را به دست خود خلق فرمود كه در همه اين
موارد دست را به تنهايى نام برده است و فقط در خلقت آدم فرمود او را با دو دستم خلق
كردم كه اين نثينه يدى برزخ بين جمع و مفرد است و تثنيه اولين جمع است و باز اين
تثنيه با طرفين تقابل دارد. پس براى او درجه
كمال است زيرا مفرد هرگز بدون تثنيه به جمع نمى رسد و جمع هم بدون تثنيه نظر
به مفرد نمى كند. پس بواسطه انسان كامل كمال صورت ظاهر شد و اين انسان
كامل قلب است براى جسم عالم كه عبارت از همه ما سوى الله است و اين انسان
كامل همان بيت معمور حق است كه فرموده است : (ما وسعنى ارضى و لا سمائى و
وسعنى قلب عبدى المومن ) پس مرتبه انسان
كامل مرتبه قلب بين حق تعالى و عالم است و اينكه او را قلب ناميده اند چون او در هر
صورتى كل يوم هو فى شان است و آنچه از تصرفات و تقليبات در عالم است از او در
هر شانى صورت مى گيرد (و لم يرد نص عن الله و لا عن رسوله فى مخلوق انه
اعطى كن سوى الانسان خاصه فظهر ذلك فى وقت فى النبى صلى اللّه عليه و آله فى
غزوه تبوك فقال كن اباذر فكان فكان اباذر) چه اينكه در روايت ديگرى خدونت مقام
كن را به اهل بهشت اعطاء كرد كه : (و قد جعلتك الويم
تقول للشى ء كن فيكون )
و جناب رسول الله صلى اللّه عليه و آله فرمود: احدى از
اهل بهشت كه به شى ء در روايت انكر نكرات است كه همه چيز را
شامل مى شود. و اين عموميت كن را فقط به انسان كه
حامل سر الهى است اعطاء فرمود پس همه ما سوى الله جزئى از
كل انسان است فاعقل ان كنت تعقل (چه اينكه حضرت استاد در مصراع دوم بيت قبلى فرمود:
(بين اى خواجه خود را از كجايى ) و انظر فى
كل ما سوى الله و ما وصفه الحق به وهو قوله و ان من شى ء الا يسبح بحمده و وصف
الكل بالسحود و ماجعل لواحد منهم امرا فى العالم و لا نهيا و لا خلافه و لا تكوينا عاما و
جعل ذلك للانسان الكامل ...)