خويشتن را نيكو بشناس تا رب حاكم خودت را بشناسى اين رب مقيد است نه رب مطلق هر
چند شانى از شوون رب مطلق است كه اسمى از اسماى هو است كه اين يكى از معانى و
وجوه من عرف نفسه فقد عرف ربه است هر كسى از
جدول و سر خاص وجوديش رب خاص خودش را نداء مى دهد و رب رب مى گويد كه جناب
موسى عليه السلام فرمود: رب ارنى انظر اليك
قال لن ترانى (138) كه را رب مقيد خودش را صدا كرد و خواست تا رب مطلق را
مشاهده كنى فانى مى شوى و تو را شاءنيت شهود رب مطلق نيست ولكن انظر الى
الجبل - جبل الحجر، او جبل انانيتك - فان استقر -
الجبل لتجلى نور من انوار المطلق - مكانه فسوف ترانى - مع
جبل حدك و انيتك - فلما تجلى ربه - الذى هو المطلق المضاف لا المطلق -
للجبل جعله - الله او الرب او التجلى دكا متفتتا متلاشيا و خر موسى عليه السلام لا ندكاك
انيته صعقا فلما افاق قال سبحانك عن سوالى عن مثلك ما ليس لى تبت اليك من سوالى و
انا اول المومنين بانك لاترى مثلى .
اين نكته عليا همان است كه عارف صدر قونوى در تفسير فاتحه افاده فرموده است و ابن
فنارى در مصباح الانس نقل كرده است كه :
(ان الرب اسم كلى سار بجميع معانيه فى جميع الاسماء الكليه و الجزئيه و ظاهر
فى كل اسم بحسبه فكل موجود حقيقته منشاة من حقيقه الهيه اصليه او فرعيه الى ما لا
يتناهى كان الوجود المضاف اليه الظاهر فى المراتب الكونيه روحا و مثالا و حسا متعينا من
حضره اسم متعين بتلك الحقيقه الالهيه فكان تلك الاسم ربه المتولى لتربيته )
تا اينكه فرمايد: (و اما نبينا محمد صلى اللّه عليه و آله فله
المنهل الاعلى و هو التجلى الاول الذى نوره اولا و ربه ثانيا و هو
اصل جميع الاسماء و التعينات العلميه و الوجوديه و منتهاها كما
قال تعالى و ان الى ربك المنتهى و قال تعالى :
قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربى الايه فان هو التجلى
الاول الذى هو مسمى هو و باطن الاسم الله ) (139)
اينچنين كسى ولى الله است و امام قافله و مقتداى همه است كه (و ان الى ربك المنتهى و ان
الى ربك الرجعى ) مخاطب انسان خاتم است و در رب او سرى است كه مضاف به او است
كه رب مضاف به خاتم منتهاى ديگر ارباب است كه در سير تكاملى و ارتقاء و اعتلاى
وجودى خود مى كوشند تا بدان رب منتهى برسند.
شارح قيصرى در فص موسوى گويد: (و اعلم ان الرب المطلق بمعنى المالك و
المصلح و السيد و غيرها من المعانى التى يطلق الرب عليها هو الله تعالى وحده لا
اشتراك فيه لاحد و الرب المضاف يطلق الحق تعالى كقوله الحمد الله رب العالمين و
يطلق لغيره ايضا كقولهم رب الدار و رب الغلام و رب القوم ...)
و در فص محمدى صلى اللّه عليه و آله گويد: (لما كان
كل جزء من العالم دليلا على اصله و الاسم الذى هو ربه كان محمد صلى اللّه عليه و آله
ايضا دذليلا واضحا على ربه الذى هو رب الارباب كلها و هو الله سبحانه و تعالى ).
(140)
رب انسان كامل رب مطلق است كه من رانى فقد راى الله كه مظهر اسم شريف الصمد مى
شود منتهى او ممكن است و حق تعالى واجب بالذات كه تمام اسماء بنحو اطلاق و بالذات
اسماء مستاثره اند مثل حى مطلق و عالم مطلق كه همه ما سوى الله حى اند نه بصورت
اطلاق .
و مراد از اطلاق همان غير متناهى بودن بالذات است .
و مراد از عدم تناهى قلب رسول الله صلى اللّه عليه و آله اشاره به همان مقام شامخ لا
يقفى است كه هرگز در هيچ حدى توقف نمى كند يعنى مجرد از ماهيت است فتدبر كه يسعنى
قلب عبدى المومن .
بر اساس قاعده شريف (الواحد لا يصدر عنه الا الواحد) از وحدت حقه حقيقيه صمديه كه
(بسيط الحقيقه كل الاشياء) است اعنى صمد است جز يك امر از او صادر نمى شود كه (و
ما امرنا الا واحده ) است .
از اين واحد بحت بسيط غير متناهى صرف صادرى بيش از يكى تصور شدنى نيست و آن
يك چيز هر چند به تحقيق عرشى مشهد عارف رق منشور و ام الكتاب كلمات وجوديه نوريه
، و خزانه جامعه حقايق اعيان خارجيه است ولكن چون نسبت به صور اسماى جمالى در
شوون مظاهر و مجالى هيولاى كلى بسيط است وجود او با چنان صور متحقق است لذا آن
صادر واحد در واقع صنع كامل نظام هستى است كه به احسن وجه است و جز اين
محال است كه صورت پذيرد و ما امرنا الله واحده .
لذا صنع وجود خاتم صلى اللّه عليه و آله كه باصادر
اول اتحاد وجودى دارد و داراى مقام شامخ هباء است عظيمترين صنع نظام هستى است كه فوق
آن تصور شدنى نيست ، لذا وحدت حقه حقيقيه ظليه را نسبت به وحده حقه حقيقيه صمديه
ذاتيه دارا است .
16 - ز وسع قلبش آن نور مويد
|
اين بيت اشاره است به حديثى عرشى حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام كه فرمود: چون
خداوند قلب پيغمبر را از قلبهاى ديگر بزرگتر ديد او را به رتبت رسالت ختمى
برانگيخت . (141)
اين قلب قايل مستفيض است كه خداوند درباره آن فرمود:
(نزل به الروح الامين على قلبك ) .
روح قدسى دو روح است كه روح القدسى دانى است كه روح پنجم مويد براى سائر
انبياء است و ديگرى روح القدس اعلى است كه ششم مسمى به محمديه بيضاء است و حقيقت
آدميت اولى مسمى به عقلى است كه در جنان صاقوه از باكوره حدائق
آل محمد صلى اللّه عليه و آله چشيده اند كه وارثين مر
كمال آن حضرتند (بلغ العلى بكماله كشف الدجى بجماله حسنت جميع خصاله صلوا
عليه و آله ) و آن روح اظعم با حضرت خاتم بنحو آشكار است و با سائر انبياء
به نحو پنهان و از اين رو است كه سائر انبياء مجالى و مظاهر نبوت حضرت خاتم صلى
اللّه عليه و آله اند و در سزاوار است كه دانسته شود كه منزلت نبى ختمى صلى اللّه
عليه و آله منزلتى است كه سائر انبياء با او در آن مقام شريكند كه اين را منزلت
مشتركه آنحضرت نامند چه براى حضرتش منزلت خاصه اختصاسى است كه به حسب آن
منصب خاتميت در نبوت براى حضرت تحقق يافت و لذا سائر انبياء بعنوان مجالى و مزايا
نبوت اويند چه همه انبياء خلفاى آن حضرت در رسالت اند.
و براى حضرت خاتم صلى اللّه عليه و آله منزلتى فوق منزلت ختمى در نبوت است كه
آن منزلت خلافه الله تعالى است كه خلافت الهيه و ربوبيت مطلقه است و از اين رو
گفته شده است كه آدم ابوالبشر خليفه جناب
رسول الله صلى اللّه عليه و آله است .
حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله قبل از بعثت وحى خاص داشت و تابع شريعتى
نبود كه شيخ طوسى رحمة الله عليه در عده
الاصول فرمود: (فصل فى انه عليه السلام
هل كان متعبدا بشريعه من كان قبله من الانبياء ام لا؟ عندنا ان النبى صلى اللّه عليه و آله لم
يكن متعبدا بشريعه من تقدمه من الانبياء لا قبل النبوه و لا بعدها و ان جميع ما تعبد به كان
شرعا له و يقول اصحابنا انه عليه السلام قبل البعثه كان يوحى اليه باشياء تخصه
و كان يعمل باوحى لا اتباعا لشريعه قبله ...) .
و نبوت به خاتم صلى اللّه عليه و آله ختم گرديد و شريعت حضرتش سائر شرايع را
نسخ كرده است و دين حضرتش دين حقى است كه
حلال او حلال است تا روز قيامت و حرام او نيز حرام است الى يوم القيمه و قرآن معجزه
باقيه اوست تا قيام قيامت كه هرگز در آن باطل راه ندارد زيرا كه نبوت و خلافت او صمد
است و هيچ نقص در آن راه ندارد چه اينكه قرآن او هم صمد است و دومى بر نمى دارد كه
حضرت فرمود: (او تيت جوامع الكلم ) .
براى حق تعالى ظاهرى است و باطنى . باطن
شامل وحدت حقيقه اى است كه براى غيب مطلق و كثرت علميه حضرت اعيان ثابته است و
ظاهر دائما به كثرت پوشيده است چون اسماء در مقام ظهور داراى صورت مخصوصه اند
كه لازمه آن تكثر است و چون در اسماء طلب ظهور خاص و سلطنت و احكام آن است لذا
تخاصم و نزاع در اعيان خارجى از آن جهت كه هر يك محتجب از ديگرى است پيش مى ايد پس
امر الهى اقتضا مى كند كه مظهرى باشد تا حكم
عدل الهى را در بين مظاهر اسماء پياده كند و نظام آنها را در دنيا و آخرت حفظ نمايد و به
حكم رب الرباب بين اسماء به عدالت عمل كند و هر يك از آنها را به
كمال ظاهر و باطن شان برسانند.
آن مظهر حكم عدل همان نبى حقيقى و قطب ازلى ابدى است اولا و آخرا ظاهرا و باطنا و آن
حقيقت محمديه صلى اللّه عليه و آله است كه فرمود: (كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين )
(142)
و اما آنكه بين مظاهر اسماء نه اسماء حكم مى كند او نبى است كه نبوت او بعد از ظهور به
نيابت از نبى حقيقى حاصل مى شود. پس نبى صلى اللّه عليه و آله مظهرى است كه به
سوى خلق مبعوث شد تا هادى و مرشد آنها به سوى كمالاتشان باشد كه اين كمالات
بمقدار خاص در حضرت علميه باقتضاء استعدادات اعيان ثابته آنها است .
و اين نبى گاهى مشرع هم هست مثل مرسلين و گاهى مشرع نيست
مثل انبياء بنى اسرائيل .
پس نبوت بعثت است و وهبى است كه از حق تعالى اختصاص پيدا مى كند و نبوت مختص به
ظاهر است و همه انبياء در دعوت و هدايت و تصرف در خلق و... در آنچه كه در نبوت
ضرورى است شريكند و هر يك از ديگرى به حسب حيطه تامه ممتازند
مثل اولوالعزم از مرسلين و به حسب حيطه غير تامه
مثل انبياء بنى اسرائيل . پس نبوت دائره تامه اى است كه
مشتمل بر دو اثر متناهيه متفاوت در حيطه است .
و چون نبى از اسماء الله نيست لذا ختم مى يابد و به پايان مى رسد لذا نبوت را ختم ، و
انبياء را خاتم است ولى ولايت و ولى را ختتم نيست كه ولى از اسماء الله را انقطاع نباشد.
جناب ابن عربى در فص شيئى فصوص الحكم فرمايد كه : (و النبوه اعنى نبوه
التشريع و رسالته تنقطعان و الولايه لا ننقطع ابدا) (143) و جناب قيصرى
مى فرمايد سر انقطاع رسالت و نبوت آن است كه از صفات كونيه زمانيه است و لذا به
انقطاع زمان منقطع مى شوند ولى ولايت و ولى از اسماء الله است ؛ كه در
ذيل باب دوم بطور مبسوط بحث مى شود. و چون خدوند تعالى قلب مبارك حضرت را اوسع
قلوب ديد قرآن را كه صورت كتبيه انسان و عالم است را به
انزال دفعى در اين قلب و بنيه محمديه صلى اللّه عليه و آله
تنزل فرمود.
ارواح پنجگانه در روايت مراتب يك حقيقت اند و اين حقيقت واحده مطابق شوون و اطوار و
احوال و افعال او به اسامى گوناگون موسوم شده است ، و هرشان او به اسمى مسمى
گرديده است و چون همه انبياء با اختلاف مراتبشان در داشتن قوه قدسيه يعنى روح
القدس شريكند و مقام ختمى ارفع و اشمخ از همه مقامات است ؛ لذا روح ختمى را، كه
عاليترين درجه و منزل نهايى و غايت قصواى
كمال انسانى است ، روح القدسى اعلى و روح سادس و محمديه بيضاء گفته اند، و چه
خوب گفته اند!
و جناب حكيم متاله نورى گفته كه آدم ابوالبشر خليفه بلكه خاتم بدين لحاظ است كه
وجود خاتم صلى اللّه عليه و آله ثمره شجره وجود است . امير المومنين نيز فرموده است :
(فانا صنايع ربنا و الخلق (خ ل : و الناس ) بعد صنائع لنا)
پس بمعنى آن شجر از ميوه زاد
|
گر به صورت از شجر بودش ولاد
|
مصطفى زين گفت كادم و انبياء
|
بهر اين فرموده است آن ذوفنون
|
گر به صورت من ز آدم زاده ام
|
و ز پى من رفت تا هفتم فلك
|
پس ز من زاييد در معنى پدر
|
پس ز ميوه زاد در معنى شجر (144)
|
17 - سوادش ليه القدر شهودى
|
سواد اشاره به بدن است كه در روايتى حضرت خاتم صلى اللّه عليه و آله فرمود:
(سجد لك سوادى و خيالى و بياضى ) كه سواد بدن است و
خيال كه خيال است و بياض عقل است . بدن چون در قوس
نزول حدود و قيود بسيار گرفته است كه شده سواد و
خيال كه برزخ است و بياض عقل است كه از قيود و حود ماده و بدن رهيده است .
انسان در ليله القدر شهودى مى بيند كه بدن سواد و تاريك است .
فؤ اد او يوم الايام صعودى است كه در اصطلاح اين آقايان در مقام صعود آن ديدن مرتبه
بالا را فواد تعبير مى كنند.
مبانى عقلى و نقلى داريم كه منازل سير حبى وجود در قوس
نزول معبر به ليل و ليالى است ؛ چنانكه در معارج ظهور صعودى به يوم و ايام كه
بعضى از ليالى ليالى قدرند، و بعضى از ايام ايام الله .
در قوس نزول هر چه از منبع اصلى دورتر مى شوند تاريكتر مى گردند لذا بدن كه در
قوس نزول از منبع وجود خيلى تنزل كرده است لذا تاريكتر شده است كه به سواد تعبير
مى شود و لذا در مقام شهود در ليله القدر مى بيند كه بدن چقدر تاريك است .
فؤ اد به اعبتار تاثر از مبدع خود كه فاد در لغت يعنى جرح و تاثير است ماكذب الفواد
ما راى (145) كه ديدن در افق اعلى است كه اگر شهود را مراتبى باشد مرتبه فواد
مرتبه شهودى بالايى است .
ليله القدر و يوم الله را مراتب و مظاهر بسيار است ، چنانكه همه حقايق نظام هستى بدين
منوالند كه نسبت دانى به عالى نسبت فرع به
اصل و ظل به ذى ظل است و هر مرتبه را احكامى خاص است و در عين
حال از غيب تا عين وحدت هويت هر يك محفوظ است .
در قوس نزول وجود به طرف غيب و پنهانى مى رود و در صعودش به طرف شهادت و
آشكارا.
(اعلم ان الليله المباركه التى انزل فيها القرآن هى النبيه المحمديه صلى اللّه
عليه و آله و ان كان ظرف الا نزال الليله الزمانيه ايضا و لكن
المنزل فيها فى الحقيقه ليله القدر الختميه اى البنيه المحمديه لان الانسان
الكامل كما انه يوم الله كذلك انه ليله القدر.)
مراد از فواد در آيه مباركه سوره نجم (ما كذب الفواد ما راى ) فواد نبى اكرم صلى
اللّه عليه و آله است كه براى انسان يك نوع ادراك شهودى است فوق اداراكات حسى و
خيالى و عقلى كه از آن به فوق طور عقل نام مى برند.
و متعلق رويت هم حق سبحانه است كه رويت قلبى است و رويت قلب غير از رويت بصر است
كه جناب وصى عليه السلام فرمود: (لم اعبد ربا لم اره )
ابن عباس گويد: (راى محمد صلى اللّه عليه و آله ربه بفواده ) و در روايت
ديگر است : (حتى راى من ملكوت السموات بعينه و لم يكن ذلك فى المنام ) و
در روايت معراجيه ديگر آمده كه (هل رايت ربك ليله المعراج
قال رايت نهرا و رايت وراء النهر حجابا و رايت وراء الحجاب نورا لم ار غير ذلك )
و در روايت ديگر امام باقر عليه السلام فرمود: (فتجلى لمحمد صلى اللّه عليه و آله
نور الجبار عزو جل ). (146)
پس سواد او در قوس نزول ليله القدر شهودى است و فوادش در قوس صعود يوم الايام
است .
18 - خيالش مجمع غيب و شهود است
|
مثال منفصل او را نمود است .
|