انسان كامل عبد الله و عند الله است و صاحب مرتبه ولايت اعنى ولى الله است و قلب او
اوعى و اوسع قلبها است و قطب عالم امكان و حجة الله و خليفه الله است و راسخ در علم و
خازن و منبع علم لدنى و ينبوع حكم و زارع قلوب و شوراننده دفائن
عقول و مامون و امين الله است و متصرف در كائنات و مسخر جن و انس و وحوش و طيور و در
عين حال بى اعتنا به دنيا است ، و شجاع و در مرتبه يقين و بر طريق واضح و صراط
مستقيم و مسير عدل و در افق اعلاى انسانى و عالم ربانى است و زمين هيچگاه خالى از چنين
انسان كامل نيست .
انسان كامل به صفات مستخلف است و همه اسماء الله را دارا است كه (و علم آدم الاسماء
كلها) و باذن الله با دولت هر اسمى در عالم تصرف مى كند.
او آينه مرتبه الهيه است كه قابليت آن دارد كه جميع اسماء در آن ظاهر شوند، چه اينكه
او را فوق خلافت كبراى است و مظهر كامل اسم اعظم الهى است .
انسان كامل قطب زمان است و تعدد در آن راه ندارد كه رحى بر قطب دور مى زند و خلافت
الهى به و قائم است كه بدون او خلافت الهيه نيست .
انسان كامل مصلح بريه الله است و بقاى تمام عالم به بقاى او است و صورت جامعه
انسانيه غايه الغايات تمام موجودات امكانيه است .
انسان كامل معدن كلمات الله است كه از آن به مرتبه عمائيه كه مضاهى مرتبه الهيه است
تعبير مى شود كه (فرق بينك و بينهما الا انهم عبادك و خلقك ) و اين حقيقت را كون جامع و
آدم گويند كه حجة الله است كه برزخ بين وجوب و امكان و واسطه بين حق و خلق است .
انسان كامل
عقل مستفاد است و داراى نفس مكتفى كه همه كمالات براى آن
بالفعل است (كل شى ء احصيناه فى امام ) و امام مبين در سوره يس على عليه السلام است
او در عقل كل فانى و متحد مى شود و اتحاد باصادر
اول و نفس رحمانى پيدا مى كند كه عروجا در آن مقام همه موجودات عينى بمنزله اعضاء و
جوارح انسان كامل اند.
انسان كامل ثمره شجره وجود و كمال عالم كونى و غايت حركت وجوديه و ايجاديه است كه
(نحن صنايع الله و الناس (و الخلق - خ
ل ) بعد صنايع لنا)
انسان كامل مويد به روح القدس و روح است و
محل مشيه الله است و ظرف همه حقايق و خزاين اسماء الله است و هفتاد و دو حرف از اسم
اعظم را دارا است .
انسان كامل صاحب مرتبه قلب است و اين حقيقت وجوديه سر الله است كه معلم بشر است و
معارف و اسرار ولايت بذر او و قلوب مزارع اويند. و در مقام قلب و فوق آن داراى مقام لا
يقفى است يعنى تجرد از ماهيت دارد و در هيچ حدى در قوس صعود او را وقوف نيست كه
اقرء وارق .
انسان كامل قلب عالم و قلب قرآن و ليله القدر است . فتدبر.
لذا در اين بيت عرشى و علوى آمده كه على ابن ابيطالب هم اين است يعنى همه مقاماتى كه
براى حضرت مقام ختمى است براى او هم هست جز اينكه او سمت نبوت تشريعى را دارا نيست
كه نبوت تشريعى به مقام ختمى صاحب (اوتيت جوامع الكلام ) ختم گرديده است .
حسن ختام شرح اين بيت عرشى را كه (خاتمه مسك و فى ذلك فليتناس المتنافسون و
مزاجه من تسنيم عينا يشرب بها المقربون ) باشد را به
غزل عرشى و علوى حضرت مولايم در ديوان قرار مى دهيم كه با گوش جان بشنو.
يا على :
شويم از مشك و از گلاب دهن
|
يا كه قذفى نمايد اين سانى
|
به فصاحت هزاران بار افزون
|
كيست جز تو كه مولدش كعبه است
|
جز خدا كيست و باعث و بانى
|
آن تو مكيال و آن تو ميزانى
|
داند آن را راز عالى و دانى
|
آنچه گفتند و آنچه مى گويند
|
برتر از اين و برتر از آنى
|
در عبارت على عمرانى (175)
|
مباحثى در شرح اين ابيات مطرح است كه در باب شانزدهم گفته آيد انشاء الله .
22 - امامت در جهان اصلى است قائم
|
چو اصل قائمش نسلى است دائم .
|
اين بيت ملكوتى اشاره به حدث برزخى است كه براى حضرت آية الله مرحوم آقا محمد
غروى آملى رحمة الله عليه تمثل يافت كه در شرح ابيات باب شانزدهم به
تفصيل بحث خواهد شد.
23 - ز حق هر دم درود و آفرينش
|
از بيت دوازدهم تا بيستم در اوصاف حضرت انبياء بود كه به اللهم
صل على محمد منتهى شد و در بيت بيست و يكم حضرت امير المومنين در اوصاف مذكور با
حضرت خاتم صلى اللّه عليه و آله شريك دانسته شد و در بيت بيست و دوم پايدار امامت و
نسل دائم در اين قائم مورد اشاره قرار گرفت ، لذا سياق ابيات اقضا مى كرد كه اللهم
صلى على محمد در مصراع دوم از بيت بيستم تكميل گردد و درود و صلوات الهى بر عترت
طاهره حضرت خاتم فرستاده شود كه صلوات و سلام بر پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و
آله بدون آلش در روايت بعنوان صلوات ابتر تعبير شده است لذا فرموده اند هر گاه
صلوات و تحيت بر جناب رسول الله صلى اللّه عليه و آله مى فرستيد بدين صورت
باشد كه (الله صل على محمد و آل محمد).
پس از حق تعلى هر دم درود و آفرين الهى به روح معانى يعنى روح همه كلمات نظام هستى
و آل طاهرين حضرتش كه حق حيات بر كل ما سوى الله دارند بادا؛ زيرا كه همه عوالم
وجودى بمنزله اجساد اين ارواح و ذوات نوريه اند.
و بيت بيست و چهارم بمنزله استدلال و حجت براى بيت بيست و سوم است كه همانطورى كه
بر پيامبر اكرم با آن اوصاف الهى اش درود مى فرستيم ، بر عترت پاكش نيز كه
داراى همان اوصاف كماليه اند و انسانهاى كامل و ارواح الهيه اند درود و صلوات مى
فرستيم .
24 - كه اندر جمع يس اند و قرآن
|
كه اندر فرق طه اند و فرقان
|
يعنى پيامبر اعظم و اهل بيت عصمت و وحى در مقام جمع به صورت انسان
كامل و قرآن اند ولى در مقام فرق و كثرت بنحوطه و فرقان اند.
بدين بيان :
يكى از شعب فن شريف ارثماطيقى و علوم غريبه علم شريف زبر و بينات است زبر
بضمتين جمع زبور بفتح بمعنى كتاب است و بينات جمع بينه بمعنى حجت .
(الزبر و البينات هما قاعدتان توامان لا يعرف واضعهما)
موضوع اين علم اعداد حروف و كلمات است گاه از زبر و گاه از بينات و آن علمى است به
قواعد معلومه اعداديه در استنباط اسرار مكنونه قرآنيه و فائده آن كشف برخى معلومات از
مجهولات و آگهى بر بعضى از اسرار مخفيات است .
در تمام حروف اول آنها را زير و تتمه آنها را بينات گويند مثلا على - ع - زبر و - لى -
بينات است .
اعداد منقوطه را ناطقه و غير منقوطه را صامته گويند و حروف را به داشتن شريك و
نداشتن آن به مفرد و مثانى و مثالت تقسيم كرده اند.
مفرد: ا،ن ، ل م ،ك
مثانى :د ذ، ر، ز، ع ، غ ، س ، ش
مثالت : ب ،ت ث ج ، ح خ ،
و گاه باشد كه صاحب نقطه واحده را مفرد، و دو نقطه را مثانى ، و سه نقطه را مثالت
نامند.
در مورد سين و ى مى فرمايند:
(س ) چون زبر و بينات ملفوظى آن مساوى يكديگرند آن را حرف
كامل و حرف انسان كامل نيز نامند .
يس و القرآن الكريم و آن قلب دائره ابجد است .
و (س ) از حروف چهارده گانه نورانى است كه زبر ملفوظى آن كه (س ) است شصت
است و بينه آن كه (ين ) است شصت است ، لذا (س ) را حرف انسان
كامل گفته اند.
امين الاسلام طبرسى ، در مجمع البيان ، در تفسير يس ، گويد:
(وروى عن الكلبى انه قال هى بلغه طى يا انسان ) و نيز گويد (و
قيل معناه يا انسان عن ابن عباس و اكثر المفسرين ) و نيز گويد: (روى محمد بن مسلم عن
ابى جعفر عليه السلام قال ان لرسول الله اثنى عشر اسما خمسه فى القرآن محمد و
احمد و عبدالله و يس و نون ) و نيز گويد: (يس معناه يا محمد عن سعيد بن جبير ومحمد بن
الحنيفه ) و نيز گويد: (و قيل معناه يا سيد الاولين و الاخرين ) و نيز گويد: (و
قيل هو اسم النبى صلى اللّه عليه و آله عن على بن ابيطالب و ابى جعفر عليهما السلام
و سر اين همه اقوال همان است كه گفتيم (س ) حرف انسان
كامل است .
و اين اقوال هم مشيريه به يك حقيقت اند.
از حضرت امير المومنين عليه السلام نقل شد كه فرمود: (انا باطن السين و انا سر
السين )
و از آن جهت كه الف قطب حرف است و به وجهى حرف ذات اقدس حق است و نون يكى از
اسماء نبى صلى اللّه عليه و آله و ولايت باطن نبوت است ، و سريان ولى در عالم چون
سريان حق در عالم است ، عارفى گفته است :
قلب نون و او آمده اى ذوفنون
|
قلب واو آمد الف اى كنجكاو
|
پس ، ولى قلب نبى و جان اوست
|
قلب قلبش ذات الله سر هوست
|
هر حرفى كه به سه حرف تلفظ مى شود اگر حرف آن جز آخر آن باشد آن را ملفوظى
گويند چون الف ، جيم ، و اگر يكى باشند مسرورى يا مستدير گويند مانند: ميم ، نون ،
واو، و هر حرفى كه به دو حرف تلفظ مى شود آنرا ملبوبى گويند.
مثل با، تا. بينات بسم الله الرحمن الرحيم بعد از اسقاط مكرر 217 است و على ابن
ابيطالب هم 217 است .
فواتح سور پس از اسقاط مكررات منطوق آنها (صراط على حق نمسكه ) است ، يا (على
صراط حق نمسكه است ) و آننها را حروف نورانيه و حروف سعيده نامند و
مقابل آنها را حروف ظلمانيه خوانند و به عدد چهارده بودن حروف نورانى را اشاره به
سر قرآن دانند كه قرآن ظاهر و تمام و واضح نشد مگر به
هياكل نوريه چهارده نفر كه اهل بيت عصمت و طهارت و وحى اند و در كلمه مباركه (طه )
جمع اند.
پس نبى اكرم صلى اللّه عليه و آله و عترت پاك حضرتش بصورت مقام بساطت و ماوراى
نشئه كثرت ، قرآن اند و مقام جمعى احدى بسيط دارند كه حقيقت وانسان
كامل است . ولى در عالم كثرت و فرق ، به هياكل نورهى چهارده گانه متجلى اند كه به
عدد (طه ) اند كه (ط) نه و (ه ) پنج مى شود چهارده .
و در مقام جمع اند و در مقام فرق و كثرت فرقان اند،پس قرآن فرقانند در مقام جمع يس
اند و در مقام فرق طه اند؛ كه به تعبير عرشى جناب حاجى سبزوارى به سر حرف مردم
يعنى ديگران رسيدن هنر است نه دست رد به سينه شان زدن بلكه بايد همت گماشت تا
حرف ديگران را فهميد الهى حروف ظاهر تهجى كه درمرتبه زبان و حرف ظاهرى است را
اينهمه رمزها است پس كلمات تكوينى ات را چه باشد؛ تا چه رسد به ذوات به ذوات
نوريه انسانهاى كامل و انبياء و سفراى الهى خاتم انبياء و
آل طاهرينش (اللهم صل على محمد و آل محمد). (176)
25 - خدايا مرغ دل بنموده پرواز
|
شان نزول دفتر دل :
در مورد شان نزول دفتر دل از محضر عرشى و ملكوتى حضرتش
سوال شد كه اين ابيات طولانى در نوزده باب و
فصل در نوزده موضوع خاص كه در حقيقت اشاره به نوزده طور از اطوار وجودى قلب
عارف و نوزده شان از شوون بسم الله الرحمن الرحيم است در چه
حال روحى و معنوى بدين زيبايى و عرشى سروده شده است ؟! اگر چه حالت روحانى و
مقامات عينى انسانى هر شخصى را خود او از آن آگاهى دارد و بدان واقف است و با الفاظ و
بيان نمى شود آن حال ملكوتى را تبيين نمود ولى باز از صاحب دفتر
دل در اين موضوع حرف شنيدن نه تنها خالى از لطف نيست كه شيرين و دلنشين است .
پس گوش جان بسپار:
از آنجايى كه بافت و مزاجها مختلف اند و هر كسى را
حال مخصوصى به خود او است ديوان من و خداوند ديوان شاهداند كه : اگر در روزه و سير
و سلوك و رياضت شرعى الهى و سحر نباشم و سكوت و چهله نداشته باشم اصلا نمى
توانم شعر بگويم و اين علوم و حقايق خودشان را به صورت اين حرفها نشان نمى دهند
و حتى قادر به گفتن يك بيت شعر هم نيستم .
اگر ديوان به حرف در آيد معلوم است كه اغلب و اكثر اشعار آن در
حال چهله و سكوت و روزه و رياضت بودم حالا در متن چهله و اربعين بودم و يا در حواشى
اربعين بودم كه هنوز حال و هواى چهله و رياضت در سرم بود و الا بطور عادى بخواهم
همينطورى مطلبى را كه در نظر بگيرم و مثلا ابياتى را بگويم مقدورم نيست و اينچنين
اشعار در ديوان و غير ديوانم پيدا نمى شود مگر خيلى به ندرت و قلت كه آنهاهم بى
ارتباط با چهله و رياضت نبود لذا دفتر دل هم حكايت از همچو
حال من دارد كه سراسرش را در رياضت بودم و آن ايامى كه دفتر
دل را به نظم در مى آوردم در حال عجيبى بودم كه شرح آن به گفتگو
محال است .
ابتداء در حال بسيار عجيب بودم ، به نحوى داغ بودم كه گاهى از شدت حرارت و داغى
قلبم ، لباس قسمت قلب من داغ مى شد و دست بدان مى زدم دستم داغ مى شد.
در اين حال عجيب بود كه نامه اى از دلنوازى به دستم رسيد كه اين نامه مرا به حرف در
آورد و شروع به دفتر دل كردم كه البته دفتر
دل در ماه مبارك رمضان بود كه شروع شد ولى خيلى دستم بود و امتداد داشت .
در همه ايام كه دفتر دل را مى گفتم ، شبى در ايراء لاريجان بعد از نماز مغرب و عشاء
كه از مسجد به منزل مى آمدم به فرزندم حاج على آقا گفتم ؛ على جان ! اگر امشب مرا به
حالم بگذاريد و كارى به من نداشته باشيد كه به اين كوهها و دره ها و صحراها بروم
كه خوابم نمى برد و همينطور ابيات دفتر دل مى آمد و مى نوشتم گاهى خسته مى شدم و
چراغ را بالا مى آوردم و مى نوشتم نمى دانم كه آن شب چه جور شده بود كه بدين گونه
در آمد كه خيلى ابيات دفتر دل ما از آن شب است .
در مورد قصيده تائيه (ينبوع الحياة ) كه بيش از چهارصد بيت است را از نوزدهم يك ماه
رمضانى تا آخر همان ماه مبارك گفته ام كه ده شب بود كه چون ماه رمضان و روزه و
حال بود بدان صورت شيرين پياده شده بود. دفتر
دل هم بود ولى خيلى امتداد داشت و مسوده آن را بنگريد خيلى عجيب است كه جوشش خوبى
داشته ام و خوب مى آمد ولى هميشه آنطور نيست ، كه
دل را جزر و مد است . در مورد قصيده (يا على ) هم خيلى خوب و روان و خوش آمد كه بايد
خيلى بيش از اينها مى شد كه نمى دانم چه شد كه به اين مقدار توقف پيدا كرد. غرض
آنكه بايد درحال و چهله باشيم تا دل و زبان به حرف آيد.
البته طبايع مختلف است مثلا شخصى را نقل مى كردند كه اين
غزل ديوانرا كه باز دلم آمده در پيچ و تاب انقلب ينقلب انقلاب مصراع دوم آن را خوانده
بود و مى گفت كه آخر اين هم شعر شده است كه انقلب ينقلب انقلاب .
آقاى ديگر بدو گفت : شما هم يك دو بيت بگوييد آنوقت بفرماييد اين شعر نيست چه عجب
كه آقاى ديگر نقل مى فرمود كه يكى از دوستان به همين
غزل چقدر عشق مى ورزيدو جورى به وجد و هيجان در آمده بود و همى مى خواند و مى جهيد و
مى پريد و مى گفت همچو گياه لب آب روان اضطراب يضطرب اضطراب .
طبايع مختلف است ، به طبع مبارك آن بزرگوار نيامد و به طبع اين آقا خوب سازگارى
داشت . كيف كان به بيان جناب بابا طاهر: چو شعر مو بلند و پست دارد...
بعد از ابيات قبل
منتقل شديم به آن دلنوازى كه نامه فرستاده بود و مرا به حرف در اورده بود كه گفتيم
خدايا مرغ دل بنموده پرواز بسوى دلنوازى نكته پرداز. و مقدارى او را ناز كرديم لذا از
ايشان به دلنواز ياد شده است كه با دفتر دل مناسبت دارد. و آنكه فرمود: (خدايا مرغ
دل بنموده ...) اين مرغ دل همان عنقاى بلند آشيانى است كه حضرت علامه طباطبايى رحمة
الله عليه در مورد شخصيت ملكوتى آن فرموده است : (آقاى حسن زاده (آملى ) را كسى
نشناخت جز امام زمان (عج ) راهى را كه حسن زاده در پيش دارد، خاك آن توتياى چشم
طباطبايى ).
اين مرغ دل كه از عالم دانى به عالم عالى و اعلى پرواز كرد (كه ما خبرى از او نداريم و
به ظاهر دل خوش نموده ايم كه حضرتش را ادراك مى كنيم و حاليكه ما از (و انما انا
بشر مثلكم ) آنجناب اطلاع داريم ولى از دل آنسويى حضرتش بى خبريم ) همان
بزرگمرد الهى و عرشى و راد مرد و تك مرد بى
بديل ، عصر است كه از دامن پاك و معصوم مادرى ، فاطمى مشرب و مشهد پاى به عرصه
عالم نهاد و تولدى همانند ولادت اولياى الهى داشت كه در حقيقت مرغ باغ ملكوت بود كه
از عالم خاك برنخاست كه (هبطت اليك من المحل الارفع ورقاء ذات تعزز و تمنع )؛ بلكه
عرشى آشيان بود و در قوس صعود نيز محمدى مشهد و مشرب شد كه (طوبى له و حسن
ماب ) و (ان الله لا يضيع اجر من احسن عملا).
اين مرغ دل همان انسان رضوى مشرب است كه از منبع آب حيات و كوثر بى انتهاى حضرت
ثامن الحجج امام اولين و آخرين جناب على ابن موسى الرضا عليهما السلام حقيقت علم را كه
اسم اعظم الهى است چشيده است الهى توفيق ادراك حقيقى و شهودى اين مرغ
دل و پرنده فوق عرش خودت را بما عطا فرما و دست ما را از دامن ولايت اين ولى خودت
كوتاه مفرما.
خداى متعالى را در عالم دام و تور شكار است و در دام خويش بذرهاى حقايق و آيات قرآنى
نهاده است تا انسانهاى مستعد در دام حقيقت عالم و شكارچى اصلى عالم قرار گيرند و از
دانه هاى آيات قرانى ارتزاق نمايند و بال و پر در آورند و به ملكوت و به لقاء الله
پرواز نمايند كه مولاى ما از آن پرنده هاى بدام افتاده حق است كه به مقام شامخ حريت و
اطلاق رسيده است كه همان مقام عبوديت حضرت حق
عزوجل است و لذا در اشعار تبرى اش فرمود:
نصف شو كه پرسمه در بيارى دون كه من
|
كمه چى پروازها با اين كه بى پر هسمه
|
خوانى از سر حسن در بيارى دون كه من
|
بنده فرمونبر آل پيمبر هسمه
|
26 - يكى فرزانه دانا سرشتى
|
27 - يكى دل داده روشن روانى
|
28 - چو بلبل از گل و گلبن شود مست
|
مرا گفتار نغزش برده از دست
|
29 - سلام خالص ما بر روانش
|
سلامت باد دائم جسم و جانش
|
30 - روان بادا هميشه خامه او
|
اوصاف آن دلنواز نكته پرداز:
همانگونه كه در شرح بيت بيست و پنجم بعرض رسيد حضرتش فرمود كه آن ايام در
حال و وضع عجيبى بودم كه به شدت آن حضور و مراقبت مراداغ نموده بود كه نامه اين
دلنواز مرا به حرف در آورد و لذا در دفتر دل وى را ناز كرده ام .
فرزانه : يعنى حكيم ، عالم ، دانشمند، عاقل ، خردمند، شريف و پاك نژاد
سرشت : خوى ، نهاد، طينت ، فطرت
جانانه : مركب از جانان و (ه ) پسوند نسبت ، منسوب به جان و جانان معشوق محبوب ،
دلبر بسيار زيبا و دوست داشتنى كه عاشقش او را مانند جان خود دوست بدارد. و نيز
بمعنى از روى جانبازى و بطريق از جان گذشتگى - بطور
كامل و دلخواه
رشك : غيرت ، حميت
بهشتى : منسوب به بهشت ، اهل بهشت ، نيكوكار
دل داده : دلبسته ، دلباخته ، فريفته ، عاشق
روشن روان : روشن ضمير، روشن دل ، زنده دل ، هوشيار، آگاه و دانا
شوريده : پريشان و آشفته ، منقلب ، پريشان
حال ، در اصطلاح عارفان : كسى كه نور حق در دلش جلوه گر گشته و از خود بيخود
شده باشد.
شيرين بيانى : كسى كه گفتارشس شيرين و خوش آيند باشد، خوش سخن ، بليغ
فصيح خوش سخنى ، بلاغت فصاحت ، لطيفه گو
گلبن : درخت گل و بوته گل
گفتار تغزش : گفتار، سخن گفتن ، بمعنى سخن هم مى آيد و نغز يعنى خوب ، نيكو، لطيف
، بديع هر چيز عجيب و بديع كه ديدنش خوش آيند باشد، گفتار نغز يعنى گفتار خوش و
سخن فصيح .
خامه : نى يا چيز ديگرى كه با آن نويسنده ، قلم ، قلم نى .
فرمود: در حال عجيبى بودم كه نامه اين دلنواز (و دلپذير و دلارام و دلجو) با گفتار
نغز و دلربايش مرا ربوده و به حرف در آورده بود كه شروع به دفتر
دل نمودم تا جواب نامه آن شوريده شيرين بيان را بدهم زيرا كه جواب نامه
مثل رد سلام لازم است .
31 - كه حكم شرعى خير الانام است
|
جواب نامه چون رد سلام است
|
اشاره به روايتى است كه در اصول كافى كتاب العشره باب تكاتب
نقل شد كه در اين باب دو حديث است .
1 - (عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد و
سهل بن زياد جميعا عن ابن محبوب عمن ذكره عن ابى عبدالله عليه السلام
قال : (التواصل بنى الاخوان فى الحضر التزاور فى السفر التكاتب )
پيوستگى ميان برادران در حضر به ديدار يكديگر و در سفر به نامه نگارى است .
2 - (ابن محبوب عن عبدالله بن سنان عن ابى عبدالله عليه السلام
قال : (رد جواب الكتاب واجب كوجوب رد السلام و البادى بالسلام اولى بالله و
رسوله )
رد جواب نامه همانند رد جواب سلام است و آنكه به سلام ابتدا كند نزد خدا و رسولش
اولى است .
و چون ائمه معصومين مبين شريعت مطهره و مفسر آنند پس احكام شرعى كه از لسان اوصياى
الهى و ائمه هدى به ما رسيده است در حقيقت همان احكام شرعيه خير الانام و حضرت خاتم
صلى اللّه عليه و آله است .
لذا در اين بيت ، حديث فوق بعنوان حكم شرعى خير الانام مطرح گرديد.
32 - مرا از سر من گرديده معلوم
|
حال كه جواب نامه همانند جواب سلام واجب است از مقام سر حضرت علامه بر ايشان معلوم
گشت كه جواب نامه منثور را به صورت منظوم بفرمايند و اين خودش يك نحوه القاء
سبوحى و الهى بود كه جواب نامه اى به صورت دفتر
دل در آيدتا بيانگر اطوار وجودى دل و تقلبات قلب انسان عارف باشد.
آنهم چه جواب منظومى كه ياد آور گلشن راز جناب شيخ شبسترى است و چه عجب كه نامه آن
دلنواز نكته پرداز و گفتار نغزش حضرتش را به طرف گلشن راز برده است همانگونه
كه گل و گلبن بلبل را مست نموده و بسوى گلستان مى برد.