بسم الله الرحمن الرحيم
فاطى كه زمن نامه عرفانى خواست
|
از مورچه اى تخت سليمانى خواست
|
گويى نشنيده ما عرفناك از آنك
|
جبرئيل از او نفخه رحمانى خواست
|
آخر پس از اصرار مرا وادار كردى از آنچه قلبم ناآگاه است و از آن اجنبى هستم طوطى وار
چـنـد سـطـرى بـنـويـسـم . و ايـن در حالى است كه ضعف پيرى آنچه در چنته داشتم هر چند
نـاچيز بود به طاق نسيان سپرده و گرفتارى هاى ناگفتنى و نانوشتنى بر آن اضافه
شـده و كـافـى اسـت كه تاريخ اين نوشتار بگويم تا معلوم شود در چه زمانى براى رد
نـكـردن تـقـاضـاى تـو شـروع نـمودم (شنبه 4 شعبان المعظم 1404 !!! 5 خرداد 1363)
خوانندگان در اين تاريخ ملاحظه كنند اوضاع جهان و ايران را. از كجا شروع كنم ؟ بهتر
آن اسـت از فـطـرت بـاشـد (فـطـره الله التـى فـطـرالنـاس عـليـهـا
لاتـبـديـل لخـلق الله ). در اينجا به فطرت انسان ها بسنده كرده گرچه اين خاصه خلقت
است (وان من شى ء الا بسيج بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم )) همه گويند:
ما سميعيم و بصيريم و هشيم
|
با شما نامحرمان ما خامشيم
|
مـا نـيـز اكـنـون به عرفاى فطرن انسان ها نظر مى اندازيم و گوييم در فطرت و خلقت
انـسـان امـكـان نـدارد بـه غـيـر كـمـال مـطـلق تـوجـه كـنـد و
دل بـبـنـدد. و همه جان ها و دل ها به سوى اويند و جز او نجويند و نخواهند جست و ثناخوان
اويـنـد و ثـناى ديگرى نتوانند كرد. ثناى هر چيز ثناى اوست گرچه ثناگو تا در حجاب
اسـت گـمـان كـنـد ثـنـاى ديـگرى مى گويد. در تحليل عقلى كه خود حجابى است نيز چنين
بـاشـد. آن كـه كـمـال هـر چـه بـاشـد مـى طـلبـد عـشـق بـه
كـمال مطلق دارد نه كمال ناقص . هر كمال ناقص محدود به عدم است و فطرت از عدم تنفر
دارد. طـالب عـلم طـلب عـلم مـطـلق مـى كند و عشق به علم مطلق دارد و هم چنين طالب قدرت و
طـالب هـر كـمـال . بـه فـطـرت انـسـان عـاشـق كـمـال مـطـلق اسـت و در
كمال هاى ناقص آنچه مى خواهد كمال آن است نه نقص كه فطرت از آن منزجر است و حجاب
هاى ظلمانى و نورانى است كه انسان را به اشتباه مى اندازد.
شاعران و مديحه سرايان گمان مى كنند مدح فلان امير قدرتمند يا فلان فقيه دانشمند را
مـى كـنـنـد. آنـان مدح و ثناى قدرت و علم را مى كنند نه به طور محدود گرچه گمان كنند
مـحـدود اسـت . و ايـن فـطـرت امـكـان تـبـديـل و تـغـيـيـر نـدارد
(لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيم ). و تا انسان در حجاب خود است و به
خـود سـرگـرم اسـت و خرق حجب حتى حجب نورى را نكرده فطرتش محجوب است و خروج از
اين منزل علاوه بر مجاهدات محتاج به هدايت حق تعالى .
در مـنـاجـات مـبـارك شـعـبـانـيـه مـى خـوانـى (الهـى هـب لى
كمال الانقطاع اليك و انر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب
حجب النور فتصل الى معدن العظمته و تصير اروحنا معلقه بعز قدسك الهى واجعلنى ممن
نـاديـتـه فـاجـابـك و لا حـظـتـه فـصـعـق لجـلالك فـنـاجـيـتـه سـرا). ايـن
كمال انقطاع خروج از منزل خود و خودى و هر چه و هر كس و پيوستن به اوست و گسستن از
غـيـر، و هـبـه اى الهـى اسـت بـه اوليـاى خـلص پـس از صـعـق
حـاصـل از جـلال كه دنبال گوشه چشم نشان دادن اوست (ولاحظته الخ ) وابصار قلوب
تـا بـه ضياء نظره او نور نيابد حجب نور خرق نشود و تا اين حجب باقى است راهى به
مـعـدن عـظـمـت نـيـسـت و ارواح تـعـلق بـه عـز قـدس را در نـيـابـنـد و مـرتـبـت تـدلى
حـاصـل نـيـايـد (ثـم دنـى فـتـدلى ) و ادنـى از ايـن فـنـاى مـطـلق و
وصول مطلق است .
صوفى ! زره عشق صفا بايد كرد
|
عهدى كه نموده اى وفا بايد كرد
|
تا خويشتنى به وصل جانان نرسى
|
خود را به ره دوست فنا بايد كرد
|
نـجـواى سـرى حـق بـا بـنـده خـاص خـود صـورت نـگـيـرد مـگـر پـس از صـعـق و انـدكـاك
جبل هستى خود (رزقناالله واياك ).
دخترم ! سرگرمى به علوم حتى عرفان و توحيد اگر براى انباشتن اصطلاحات است كه
هـست و براى خود اين علوم است سالك را به مقصد نزديك نمى كند كه دور مى كند (العلم
هـو الحجاب الاكبر). و اگر حق جويى و عشق به او انگيزه است كه بسيار نادر است چراغ
راه اسـت و نـور هـدايـت (العـلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء) و براى رسيدن به
گوشه اى از آن تهذيب و تطهير و تزكيه لازم است . تهذيب نفس و تطهير قلب از غير او
چـه رسـد بـه تهذيب از اخلاق ذميمه كه رهيدن از آن بسيار مجاهده مى خواهد و چه رسد به
تـهـذيـب عـمـل از آنـچـه خـلاف رضـاى او جـل و عـلاسـت و مـواظـبـت بـه
اعـمـال صـالحـه از قبيل واجبات كه در راس است و مستحبات به قدر ميسور و به قدرى كه
انسان را به عجب و خودخواهى دچار نكند.
دخـتـرم ! عجب و خودپسندى از غايت جهل به حقارت خود و عظمت خالق است . اگر اندكى به
عـظـمت خلقت به اندازه اى كه تاكنون بشر با همه پيشرفت علم به شمه از آن آگاه شده
اسـت تـفـكر شود حقارت خود و همه منظومه هاى شمسى و كهكشان ها را ادراك مى كند و عظمت
خـالق آنها را اندكى مى فهمد و از عجب و خودبينى و خودپسندى خود اظهار خجلت و احساس
جهالت مى نمايد.
در قـصـه حـضـرت سـليـمـان نـبـى الله عـليـه السـلام مـى خـوانـيـم آن گـاه كـه از وادى
نـمـل مـى گذرد: (قالت نمله يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لايحطمنكم سليمان و جنوده و هم
لايـشعرون ). نمله ، سليمان نبى با همراهانش را به عنوان (لايشعرون ) توصيف كند
و هـدهـد بـه او مـى گويد: (احطت بمالم تحط به ). و كوردلان نطق نمله و طير را نمى
تـوانـنـد تـحمل كنند چه رسد به نطق ذرات وجود و آنچه در آسمان ها و زمين است كه خالق
آنان مى فرمايد: (الا يسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم ). انسان كه خود را
مـحـور خـلقت مى بيند !!! هر چند انسان كامل چنين است !!! در نظر ساير موجودات معلوم نيست
چـنـيـن بـاشـد و بـشـر رشد نيافته چنين نيست . (مثل الذين حملوا التوريه ثم لم يحملوه
كمثل الحمار). اين مربوط به رشد علمى به استثناى تهذيب است و در وصف او (كالانعام
بل هم اضل ) آمده است .
دخـتـرم ! پيمبران مبعوث شدند تا رشد معنوى به بشر دهند و آنان را از حجاب ها برهانند
افـسـوس كـه شـيـطـان قـسم خورده به دست اذناب خود نگذاشت آنچه آنان مى خواهند تحقق
يـابـد (فبعزتك لاغوينهم اجمعين ). ما همه خوابيم و گرفتار حجاب ها (الناس نيام و
اذا مـاتـوا انتبهو). گويى جهنم محيط به ماست و خدر طبيعت مانع از شهود و احساس است .
(و ان جـهـنـم لمـحيطه بالكافرين ). و كفر مراتب بسيار دارد خودبينى و جهان بينى و
نـظـر به جز او نيز از مراتب آن است . نخستين سوره قرآن را اگر با تدبر و چشمى غير
از اين چشم انداز حيوانى بنگريم و بى حجاب هاى ظلمانى و نورانى به او برسيم چشمه
هـاى مـعارف به قلب سرازير شود، ولى افسوس كه از افتتاح آن نيز بى خبريم (آن را
كه خبر شد خبرش باز نيامد).
مـن قـائل بى خبر و بى عمل به دخترم مى گويم در قرآن كريم اين سرچشمه فيض الهى
تـدبـر كـن هـر چـنـد صـرف خـوانـدن آن كـه نـامه محبوب است به شنونده محجوب آثارى
دلپـذيـر دارد لكـن تـدبـر در آن انـسـان را بـه مـقـامـات بـالاتر و والاتر هدايت مى كند.
(افـلايـتـدبـرون القـران ام عـلى قـلوب اقـفـالهـا)؛ و تـا ايـن
قـفـل و بـنـدهـا بـاز نـگـردد و بـه هـم نـريـزد از تـدبـر هـم آنـچـه نـتـيـجـه اسـت
حاصل نگردد.
خـداونـد مـتعال پس از قسم عظيم مى فرمايد: (انه القران كريم فى كتاب مكنون لايمسه
الا المـطـهـرون ). و سـر حـلقـه آنـهـا آنـان هـسـتـنـد كـه آيـه تـطـهـيـر در شـانـشـان
نـازل گـرديـده . تـو نـيـز مـايـوس نـبـاش كـه يـاس از
اقـفـال بـزرگ اسـت . بـه قـدر مـيـسـور در رفـع حـجـب و شـكـسـتـن
اقـفـال بـراى رسـيـدن به آب زلال و سرچشمه نور كوشش كن . تا جوانى در دست توست
كـوشـش كـن در عـمـل و در تـهـذيـب قـلب و در شـكـسـتـن
اقـفـال و رفـع حـجـب كه هزاران جوان كه به افق ملكوت نزديكترند موفق مى شوند و يك
پـيـر مـوفـق نمى شود. قيد و بندها و اقفال شيطانى اگر در جوانى غفلت از آنها شود هر
روز كه از عمر بگذرد ريشه دارتر و قويتر شوند.
درختى كه اكنون گرفته است پاى
|
به نيروى شخصى برآيد ز جاى
|
از مكايد بزرگ شيطان و نفس خطرناكتر از آن ، آن است كه به انسان وعده اصلاح در آخر
عـمـر و زمـان پـيـرى مـى دهـد و تـهـذيـب و توبه الى الله را به تعويق مى اندازد براى
زمـانـى كه درخت فساد و شجره زقوم قوى شده و اراده و قيام به تهذيب ضعيف بلكه مرده
اسـت . از قـرآن دور نـيـفـتـم در ايـن مـخـاطبه بين حبيب و محبوب و مناجات بين عاشق و معشوق
اسـرارى است كه جز او و حبيبش كسى را بر آن راه نيست و امكان راه يافتن نيز نمى باشد.
شـايـد حـروف مـقـطـع در بـعـض سـور مـثـل (الم )، (ص ) (يـس ) از ايـن
قـبـيـل بـاشـد و بـسيارى از آيات كريمه كه اهل ظاهر و فلسفه و عرفان و تصوف هر يك
بـراى خـود تـفـسـيـر يـا تـاويـلى كـنـنـد نـيـز از هـمـان
قبيل است . گرچه هر طايفه به قدر ظرفيت خود حظى دارد
يـا خـيـالى . و شـمـه اى از ايـن اسـرار بـه وسـيـله
اهل بيت وحى كه از سرچشمه جوشان وحى بر آنان جارى شده به ديگران به قدر استعداد
مى رسد و گويى بيشتر مناجات ها و ادعيه براى اين امر انتخاب شده است . آنچه در ادعيه
و مناجات معصومين عليهم صلوات الله و سلامه مى يابيم در اخبار كه اكثرا به زبان عرف
و عـمـوم اسـت كـمتر يافت مى شود. ولى زبان قرآن زبان ديگرى است زبانى است كه هر
عالم و مفسرى خود را با آن آشنا مى داند و آشنا نيست . قرآن كريم از كتبى است كه معارف
آن بـى سـابـقـه اسـت و تـصـور بـسـيـارى از مـعـارف آن از تـصـديـقـش
مشكل تر است چه بسا كه با برهانى فلسفى و ديد عرفانى مطلبى را بتوان ثابت كرد
ولى از تصور آن عاجز بود. تصور ربط حادث به قديم كه در قرآن كريم در تعبيرات
گـوناگونى از آن ياد فرموده است و كيفيت معيت حق با خلق كه بعضى گويند معيت قيومى
اسـت كه تصور آن حتى براى آن گويندگان از معضلات است و ظهور حق در خلق و حضور
خـلقت نزد حق و اقربيت او جل و علا از حبل الوريد به مخلوق و مفاد (الله نور السموات و
الارض ) و (هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن ) و (مايكون من نجوى ثلثه الخ )
و (اياك نعبد و اياك نستعين ) و امثال اينها كه گمان نكنم جز بر مخاطب و به تعليم او
بر نزديكانش كه اهل اين گونه مسائل بوده اند تصورش تحقق يافته باشد و راه يافتن
بـه روزنـه اى از آن مـجـاهـدت مشفوع با تهذيب لازم دارد. افسوس كه عمر اين شكسته قلم
گذشت و
از قيل و قال مدرسه ام حاصلى نشد
|
جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش
|
و امروز از جوانى كه بهار يافتن است خبرى نيست و بافته هاى سابق را جز مشتى الفاظ
نـمـى بـيـنـم و بـه تـو و سـايـر جوان ها كه طالب معرفتند وصيت مى كنم كه شما و همه
موجودات جلوه اويند و ظهورويند كوشش و مجاهده كنيد تا بارقه اى از آن را بيايد و در آن
محو شويد و از نيستى به هستى مطلق رسيد.
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
|
دخـتـرم ! دنـيا و هر چه در آن است جهنم است كه باطنش در آخر سير ظاهر شود و ماوراى دنيا
تا آخر مراتب بهشت است كه در آخر سير پس از خروج از خدر طبيعت ظاهر شود و ما و شما و
همه يا حركت به سوى قعر جهنم مى كنيم يا به سوى بهشت و ملا اعلا.
در حـديـث است كه روزى پيمبر اعظم صلى الله عليه و آله و سلم در جمع صحابه نشسته
بـودنـد نـاگـهـان صداى مهيبى آمد عرض شد: اين صدا چه بود؟ فرمود: (سنگى از لب
جـهـنـم افـتـاد و پـس از هـفـتـاد سـال اكـنـون بـه قـعـر جـهـنـم رسـيـد).
اهـل دل گـفـتـنـد: در آن حـال شـنـيـديـم مـرد كـافـرى كـه هـفـتـاد
سـال داشـت اكـنـون درگذشت و به قعر جهنم رسيد. ما همه در صراط هستيم و صراط از متن
جـهـنـم عـبـور مـى كـنـد بـاطـنـش در آن عـالم ظـاهـر مى شود و در اينجا هر انسانى صراطى
مخصوص به خود دارد و در حال سير است يا در صراط مستقيم كه منتهى به بهشت مى شود
و بالاتر و يا صراط منحرف از چپ يا منحرف به سوى راست كه هر دو به جهنم منتهى مى
شوند. و ما از خداوند منان آرزوى صراط مستقيم مى كنيم . (اهدنا الصراط المستقيم صراط
الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم ) كه انحراف از
يـك سـوسـت (ولاالضـاليـن ) كه انحراف از سوى ديگر. و اين حقايق در حشر به طور
عـيـان مـشـهـود مـى شـود. صـراط جـهـنـم كـه در تـوصـيـف آن از حـيـث دقـت وحـدت و ظـلمـت
نـقـل گـرديده است باطن صراط مستقيم در اين جهان است چه بسيار راه دقيق و ظلمانى است و
چـه مـشكل است عبور از آن براى ما واماندگان . آنان كه بى هيچ انحراف راه را طى نمودند
(جـزنـا و هـى خامده ) گويند و هر كس به اندازه سيرش در اين صراط در آنجا نيز همين
سـيـر مـنـعـكـس گـردد. غـرورهـا و امـيـدهـاى كـاذب شـيـطـانـى را كـنـار گـذار و كـوشـش در
عـمـل و تـهـذيـب و تـربـيـت خـود كـن كـه رحـيـل بـسـيـار نـزديك است و هر روز كه بگذرد و
غـافـل بـاشـى ديـر اسـت . بـازگـو مـكـن كـه تـو خـود چـرا مـهـيـا نـيـسـتـى (انـظـر الى
مـاقـال و لا الى مـن قـال ). مـن هـر چـه هـستم براى خود هستم و همه نيز چنين . جهنم و بهشت
هـركـس نـتـيـجه اعمال اوست هر چه كشتيم درو مى كنيم . فطرت و خلقت انسان بر استقامت و
نيكى است . حب به خير سرشت انسانى است ما خود اين سرشت را به انحراف مى كشانيم و
ما خود حجب را مى گسترانيم و تارها را بر خود مى تنيم .
اين شيفتگان كه در صراطند همه
|
حق مى طلبند و خود ندانند آنرا
|
در آب به دنبال فراتند همه
|
شب گذشته اسماء كتب عرفانى را پرسيدى . دخترم ! در رفع حجب كوش نه در جمع كتب .
گـيـرم كـتـب عـرفـانـى و فـلسـفـى را از بـازار بـه
مـنزل و از محلى به محلى انتقال دادى يا آنكه نفس خود را انبار الفاظ و اصطلاحات كردى
و در مـجـالس و محافل آنچه در چنته داشتى عرضه كردى و حضار را فريفته معلومات خود
كردى و با فريب شيطانى و نفس اماره خبيث تر از شيطان محموله خود را سنگين تر كردى
و بـالعـبـه ابـليس مجلس آرا شدى و خداى نخواسته غرور علم و عرفان به سراغت آمد !!!
كه خواهد آمد !!! آيا با اين محموله هاى بسيار به حجب افزودى يا از حجب كاستى ؟ خداوند
عـزوجـل بـراى بـيـدارى علما آيه شريفه (مثل الذين حملوا التواره ) را آورده تا بدانند
انباشتن علوم !!! گرچه علم شرايع و توحيد باشد !!! از حجب نمى كاهد بلكه افزايش دهد
و از حـجـب صـغـار او را بـه حـجـب كـبـار مى كشاند. نمى گويم از علم و عرفان و فلسفه
بـگـريـز و بـا جـهـل عمر بگذران كه اين انحراف است . مى گويم كوشش و مجاهده كن كه
انـگـيـزه الهـى و بـراى دوسـت بـاشد و اگر عرضه كنى براى خدا و تربيت بندگان او
باشد نه براى ريا و خودنمايى كه خداى نخواسته جزء علماى سوء شوى كه بوى تعفن
شان اهل جهنم را بيازارد.
آنان كه او را يافتند و عشق او دارند انگيزه اى جز او ندارند و با اين انگيزه همه اعمالشان
الهـى اسـت . جـنگ و صلح و شمشير زدن و نبرد كردن و هر چه تصور كنى (ضربه على
يوم الخندق الفضل من عباده الثقلين ). اگر انگيزه الهى نبود گر چه فتح بزرگ از آن
حـاصـل شـود پـشـيـزى فضليت ندارد. گمان نشود كه مقام اوليا خصوصا ولى الله اعظم
عليه و على اولاده الصلوات والسلام به اين جا ختم مى شود. قلم جرات ندارد كه پيش رود
و بـيـان طـاقـت ندارد كه شرح دهد. و با محجوبان ما محجوبان چه گوييم و خود ما چه مى
دانيم كه گوييم و آنچه هست گفتنى نيست و از افق وجود ما برتر است ولى باشد كه ياد
حبيب و ذكر او در دل و جان اثرى كند هر چند از آن خبرى دريافت نشود همچون
عـاشـق بـى سـوادى كـه بـه سـواد نـامـه مـحـبـوب نـظـر كـنـد و
دل خـوش دارد كه اين نامه محبوب است و همچون پارسى زبان پريشان عربى ندانى كه
قـرآن كـريـم را خـوانـد و چـون از اوسـت لذت برد و حالى به او دست دهد كه هزاران بار
بهتر از اديب دانشمندى است كه به اعراب و مزاياى ادبى و بلاغت و فصاحت قرآن سرخود
را گـرم كـنـد و فـيـلسـوف و عـارفـى اسـت كـه بـه
مـسـايـل عـقـلى و ذوقـى آن بـيـنـديـشـد و از مـحبوب غافل باشد چون مطالعه كتب فلسفى و
عرفانى كه به محتواى كتاب مشغول و به گوينده آن كارى ندارد.
دخترم ! موضوع فلسفه مطلق وجود است از حق تعالى تا آخرين مراتب وجود و موضوع علم
عـرفان و عرفان علمى وجود مطلق است يا بگو حق تعالى است و بحثى به جز حق تعالى
و جلوه او كه غير او نيست ندارد. اگر كتابى يا عارفى بحث از چيزى غير حق كند نه كتاب
عرفان است و نه گوينده عارف است و اگر فيلسوفى در وجود به آن طور كه هست نظر
كـنـد و بـحث نمايد نظرش الهى و بحثش عرفانى است . و همه اينها غير از ذوق عرفانى
است كه از بحث به دور است و غير از آن مهجور تا چه رسد به شهود وجدانى و پس از آن
نيستى در عين غرق در هستى (ادفع السراج كه شمس طالع شد).
دخـتـرم ! شـنـيدم مى گفتى مى ترسم ايام امتحان متاسف شوم كه چرا كار نكردم در روزهاى
تعطيل . اين تاسف و امثال آن هر چه هست سهل است و زود گذر. آن تاسف دايمى و ابدى است
كه چون به خود آيى توجه كنى كه همه چيز را مى بينى جز او و آن روز پرده ها افتادنى
و حـجـاب هـا بـرداشـتـنـى نـيـسـت . امـيـرالمـومـيـن در دعـاى
كـمـيـل عـرض مى كند: (فهبنى يا الهى و سيدى و مولاى و ربى صبرت على عذابك فكيف
اصـبـر عـلى فـراقـك ). مـن كـوردل تاكنون نتوانستم اين فقره و بعض فقرات ديگر اين
دعـاى شـريـف را بـه جـد بـخوانم بلكه آن را از زبان على مى خوانم و ندانم آن چيست كه
صـبـر بـر آن از عـذاب خدا در جهنم مشكل تر است . آن عذابى كه (تطلع على الافئده ).
گـويـى (عـذابـك ) هـمـان (نـارالله ) اسـت كه فواد را مى سوزاند. شايد اين عذاب
فـوق عـذاب جـهـنـم باشد. ما كوردلان نمى توانيم اين معانى فوق فهم بشرى را ادراك و
تـصـديـق كـنـيـم بـگـذار و بـگـذاريـم آنـهـا را بـراى اهـلش كـه بـسـيـار كـم اسـت . در هر
حـال كـتـب فـلسـفـى خـصـوصـا از فـلاسـفـه اسـلام و كـتـب
اهل حال و عرفان هر كدام اثرى دارد. اولى ها انسان را ولو به طور دورنما آشنا مى كند با
مـاوراى طـبـيـعـت و دومـى هـا خـصـوصـا بـعـضـى از آنـهـا چـون
(مـنـازل السـائريـن ) و (مصباح الشريعه ) كه گويى از عارفى است كه به نام
حضرت صادق به طور روايت نوشته است دل ها را مهيا مى كنند براى رسيدن به محبوب .
و از هـمـه دل انـگـيـزتـر مـنـاجات و ادعيه ائمه مسلمين است كه راهبرند به سوى مقصود نه
راهـنما و دست انسان حق جو را مى گيرند و به سوى او مى برند. افسوس و صدافسوس
كه ما از آنها فرسنگ ها دور هستيم و مهجور.
دخـتـرم ! سـعـى كـن اگـر اهـلش نيستى و نشدى ، انكار مقامات عارفين و صالحين را نكنى و
معاندت با آنان را از وظايف دينى نشمرى . بسيارى از آنچه آنان گفته اند در قرآن كريم
بـه طور رمز و سربسته و در ادعيه و مناجات اهل عصمت بازتر آمده است و چون ما جاهلان از
آنها محروميم با آن به
مـعـارضـه بـرخاستيم . گويند صدرالمتالهين ديد در جوار حضرت معصومه !!! سلام الله
عـليـهـا !!! شـخـصـى او را لعـن مـى كـند. پرسيد: چرا صدرا را لعن مى كنى ؟جواب داد: او
قـايـل بـه وحـدت واجـب الوجـود اسـت . گفت : پس او را لعن كن اين امر اگر قصه هم باشد
حـكـايت از يك واقعيت دارد. واقعيت دردناكى كه من خود قصه هايى را ديده يا شنيده ام كه در
زمان ما بوده است . من نمى خواهم تطهير مدعيان را بكنم كه (اى بسا خرقه كه مستوجب آتش
بـاشـد). مـى خواهم اصل معنى و معنويت را انكار نكنى همان معنويتى كه كتاب و سنت نيز از
آن ياد كرده اند و مخالفان آن يا آنها را ناديده گرفته و يا به توجيه عاميانه پرداخته
انـد. و مـن بـه تو توصيه مى كنم كه اول قدم بيرون آمدن از حجاب ضخيم انكار است كه
مـانـع هـر رشـد و هـر قـدم مـثـبـت اسـت . ايـن قـدم كـمـال نـيـسـت لكـن راهـگـشـاى بـه سـوى
كـمـال اسـت چـنـانـچـه (يـقـظـه ) را كـه در مـنـازل سـالكـان
اول مـنـزل مـحـسـوب شـده اسـت از مـنـازل نـتـوان شـمـرد بـلكـه مـقـدمـه و راهـگـشـاى
منازل سالكين است . در هر صورت با روح انكار نتوان راهى به سوى معرف يافت . آنان
كـه انـكـار مـقـامات عارفانه و منازل سالكان كنند چون خودخواه و خودپسند هستند هر چه را
نـدانـسـتند حمل به جهل خود نكنند و انكار آن كنند تا به خودخواهى و خودبينى شان خدشه
وارد نشود. (مادر بت ها بت نفس شماست ) تا اين بت بزرگ و شيطان قوى از ميان برداشته
نشود راهى به سوى او جل و علا نيست . و هيهات كه اين بت شكسته و اين شيطان رام گردد.
از مـعـصـوم نـقـل شـده كـه (شـيـطـانـى آمـن بـيـدى )، از ايـن
نـقل معلوم شود كه هر كس را هر چه بزرگ مرتبت باشد شيطانى است و اولياى خدا موفق
شـده انـد بـه مـهـار كردن بلكه مومن نمودن آن . مى دانى شيطان با پدربزرگ ما، آدم !!!
صـفـى الله !!! چـه كرد؟ او را از جوار حق فرو كشيد و پس از وسوسه شيطان و نزديكى
به شجره !!! كه شايد نفس باشد يا بعضى مظاهر آن !!! فرمان (اهبطوا) رسيد و منشا
همه فسادها و عداوت ها شد. آدم !!! عليه السلام !!! با دستگيرى حق تعالى توبه كرد و
خـداونـد او را صـفـى خـود فـرمود. من و تو نيز كه مبتلاى به شجره ابليسيه هستيم بايد
توبه كنيم و از حق جل و علا در خلوت و جلوت بخواهيم با استغاثه كه دست گيرد به هر
وسيله كه خواهد و ما را نيز به توبه رساند بلكه از اصطفاى آدمى بهره اى گيريم . و
اين نتواند بود مگر با مجاهدت و ترك شجره ابليس با همه شاخه ها و اوراق و ريشه هاى
آن كـه در وجـود مـا منتشر و هر روز محكمتر و توسعه دارتر مى شود. با تعلق به شجره
خـبـيـثـه و شـاخـه هـا و ريشه هاى آن بى شك نتوان راهى به مقصد پيدا كرد و ابليس همين
تـهديد را كرد و بسيار موفق بود و جز معدودى از عبادالله صالحين و نيز اولياى مقربين
!!! عليهم السلام !!! از حيله هاى شيطان و نفس خبيث مظهر ابليس كس نتواند گريزد و اگر
بـتـوانـد از هـمـه شـاخـه هـا و ريشه هاى دقيق و بسيار پيچيده او نتواند مگر با دستگيرى
خـداونـد مـتـعـال آن طـور كـه صـفـى الله را رهـانـد. ولى مـا كـجـا و آن اسـتـعـداد بـراى
قـبـول كـلمـات . آيـه كـريـمـه در ايـن بـاب شـايـان تفكر بسيار است چه كه مى فرمايد:
(فـتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه ) نفرموده (والقى اليه كلمات ) گويى با
سير (اليه ) كلمات را دريافت نموده است . گرچه اگر (القى اليه ) هم بود بى
سـيـر كـمـالى قـبـول امـكـان نـداشت . و بايد در آيه ديگر كه راجع به همين قضيه اشاره
فرموده نيز تفكر كرد.
مى فرمايد: (فلما ذاقا الشجره ) گويى ذوقى و طمعى بيشتر نبوده با اين وصف چون
از مـثـل ابـوالبـشـر بـوده آن پـيـامدها را داشته . حال بايد وضع خود را بنگريم كه به
تحقيق به همه شاخه ها و برگ ها و ريشه هاى شجره پيوند خورديم .
دخترم ! آفات زياد بر سر راه است . هر عضو ظاهر و باطن ماآفت ها دارد كه هر يك حجابى
است كه اگر از آنها نگذريم به اول قدم سلوك الى الله نرسيديم . من كه خود مبتلا هستم
و جـسـم و جـانـم مـلعـبـه شيطان است به بعض آفات اين عضو كوچك و اين زبان سرخ كه
سرسبز را به باد دهد و آن گاه كه ملعبه شيطان است و آلت دست او جان و روح و فواد را
تـبـاه كـنـد اشـاره مـى كـنـم . از ايـن دشـمـن بـزرگ انـسـانـيـت و مـعـنـويـت
غافل مشو. گاهى كه در جلسات انس با دوستان هستى خطاهاى بزرگ اين عضو كوچك را آن
قـدر كه مى توانى شمارش كن و ببين با يك ساعت عمر تو كه بايد صرف جلب رضاى
دوسـت شـود چـه مـى كـنـد و چـه مـصيبت ها به بار مى آورد كه يكى از آنها غيبت برادران و
خـواهـران اسـت . ببين با آبروى چه اشخاصى بازى مى كنى و چه اسرارى را از مسلمانان
روى دايره مى ريزى و چه حيثياتى را خدشه دار مى كنى و چه شخصيت هايى را مى شكنى
. آن گـاه ايـن جـلسـه شـيـطـانـى را مـقـيـاس بـگـيـر و مـلاحـظـه كـن در يـك
سـال در هـمـيـن امـر پـيـش پـا افـتـاده چـه كـردى و در پـنـجـاه شـصـت
سـال ديـگـر چـه خـواهـى كـرد و چـه مـصـيـبـت هـا بـراى خـود بـه بـار خـواهى آورد. در عين
حال آن را كوچك مى شمارى و اين كوچك شمردن از حيله هاى ابليس است كه خداوند به لطف
خود ما را همگى از آن مصون دارد.
دخـتـرم ! نـگـاهـى كـوتـاه به آنچه درباره غيبت و آزار مومنين و عيب جويى و كشف سرآنان و
تـهـمت آنان وارد شده دل هايى را كه مهر شيطان بر آنها نخورده مى لرزاند و زندگى را
بـر انـسـان تـلخ مى كند. اينك براى علاقه اى كه به تو و احمد دارم توصيه مى كنم از
آفـات شـيـطانى خصوصا آفت هاى بسيار زبان خوددارى كنيد و همت به نگهدارى آن كنيد.
البته در آغاز قدرى مشكل است لكن با عزم و اراده و تفكر در پيامدهاى آن آسان مى شود. از
تـعـبـيـر بـسيار تعيير كننده قرآن كريم عبرت بگير كه مى فرمايد: (و لا يغتب بعضكم
بـعـضـا ايـحـب احـدكـم ان يـاكـل لحـم اخـيـه مـيـتـا). شـايـد اخـبـار از صـورت بـرزخـيـه
عـمـل مـى دهـد و شـايـد حـديـثـى كـه از حـضـرت سـيـدالمـوحـديـن
منقول است در موعظه هاى بسيارى كه (نوف البكالى ) فرموده است اشاره به همين امر
بـاشـد بـه حـسـب يـك احـتـمـال . در آن حديث است كه نوف طلب موعظه كرد از مولا و ايشان
فـرمـودنـد: (اجـتـنـب الغـيـبـه فـانـهـا ادام كـلاب النـار ثـم
قـال يـا نـوف كـذب مـن زعـم انـه ولد مـن حـلال و هـو
يـاكـل لحـوم النـاس بـالغـيـبـه ). و از رسـول خـدا !!! صـلى الله عليه و آله و سلم !!!
نـقـل شـده كه فرمود: (و هل يكب الناس فى النار يوم القيامه الا حصائد السنتهم ). از
ايـن حـديـث و حـديـث هـايـى كـه كـم نـيـسـت اسـتـفـاده مـى شـود كـه جـهـنـم صـورت بـاطـنى
اعمال ماست .
بـارالهـا! مـا را و ايـن خـانـمـان را و خانواده هاى مربوط به ما را از آفات شيطانى نجات
مـرحـمـت فـرمـا و مـا را از كـسـانـى كـه آزار مـسـلمـانـان بـه زبـان و
عمل خود نموده اند قرار مده .
اين چند صفحه را به تقاضاى فاطى نوشتم و من خود اعتراف مى كنم كه خود نتوانستم از
مكايد شيطان بگريزم . اميد است فاطى كه نعمت جوانى را دارد اين توفيق را پيدا كند.
تاريخ : 7/4/1363
پـــاســـخ بـــه پــيـشـنـهـاد آيـت الله موسوى مبنى بر وحدت رويه در تعيين كيفر جرم
هاىمشابه
بسمه تعالى
در وضـع كـنـونى جمعى از فقها موارد مذكور را بررسى نمايند و نظر بدهند مانع ندارد
لكن به طور موقت است تا انشاءالله تعالى وضع قضاوت درست شود.
روح الله الموسوى الخمينى
تاريخ : 26/4/1363
نامه عارفانه به حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خمينى
بسم الله الرحمن الرحيم
نـامـه اى اسـت از پدرى پير فرسوده كه عمر خود را به مشتى الفاظ و مفاهيم به پايان
رسانده و زندگى خويش را در لاك خويشتن تباه نموده و اكنون نفس هاى آخرين را با تاسف
از گذشته خود مى كشد به فرزند جوانى كه فرصت دارد تا چون عبادالله الصالحين در
فكر رهانيدن خود از تعلق به دنيا كه دام ابليس پليد است باشد.
فرزندم ! كر و فر دنيا و نشيب و فراز آن به سرعت مى گذرد و همه زير چرخ هاى زمان
خـرد مـى شـويـم . و مـن آنـچـه مـلاحـظـه كـردم و مـطـالعـه در
حـال قـشـرهـاى مـخـتلف به اين نتيجه رسيده ام كه قشرهاى قدرتمند و ثروتمند رنج هاى
درونـى و روانـى و روحـى شـان از سـايـر اقـشـار بـيـشـتـر و
آمال و آرزوهاى زيادى كه به آن نرسيده اند بسيار رنج آورتر و جگر خراش تر است . در
ايـن زمـان كـه مـا زنـدگـى مـى كنيم و دنيا گرفتار دو قطب قدرتمند است رنج عذابى كه
سـران آن كـشـورهـا بـدان مـبـتـلا هستند و نگرانى هاى جانفرسايى كه هر يك از دو قطب در
مقابل قطب ديگر دارند قابل مقايسه با رنج ها و گرفتارى هاى قشرهاى متوسط حتى فقير
نـيـسـت . رقابت آنان يك رقابت عملى نيست بلكه يك رقابت جانكاه است كه كمر هر يك زير
آن خـرد مـى شـود. گـويـى در مـقابل هر يك يك گرگ درنده با دهان باز و دندان هاى تيز
ايـسـتـاده و قـصـد شـكـار او را دارد. و ايـن رنـج رقـابـت در هـمـه اقـشار هست از ثروتمند و
قـدرتـمـنـد گـرفـتـه تـا طـبـقات ديگر. لكن هر چه بالا برود به همان اندازه درد و رنج
رقـابـت بالا مى رود و آنچه مايه نجات انسان ها و آرامش قلوب است وارستگى و گسستگى
از دنـيـا و تـعـلقـات آن اسـت كـه بـا ذكـر و يـاد دائمـى خـداى تـعـالى
حاصل شود. آنان كه در صدد برترى ها به هر نحو هستند چه برترى در علوم حتى الهى
آن يا در قدرت و شهرت و ثروت كوشش در افزايش رنج خود مى كنند. وارستگان از قيود
مـادى كـه خـود را از اين دام ابليس تا حدودى نجات داده اند. در همين دنيا در سعادت و بهشت
رحمتند.
در آن روزهايى كه در زمان رضاخان پهلوى و فشار طاقت فرسا براى تغيير لباس بود
و روحـانـيـون و حـوزه هـا در تـب و تـاب بـه سـر مى بردند كه خداوند رحمان نياورد چنين
روزهـايى براى حوزه هاى دينى شيخ نسبتا وارسته اى را نزديك دكان نانوايى كه قطعه
نانى را خالى مى خورد ديدم كه گفت : به من گفتند عمامه را بردار من نيز برداشتم و دادم
به ديگرى كه دو تا پيراهن براى خودش
بدوزد الان هم نانم را خوردم و سير شدم تا شب هم خدا بزرگ است . پسرم ! من چنين حالى
را اگـر بـگـويـم بـه هـمـه مـقـامـات دنـيـوى مـى دهـم بـاور كـن ولى هـيـهـات خـصوصا از
مثل من گرفتار به دام هاى ابليس و نفس خبيث .
پـسـرم ! از مـن گـذشـتـه (يـشـيـب بـن آدم و يـشـيـب فـيـه خـصـلتـان : الحـرص و
طول الامل ) لكن تو نعمت جوانى دارى و قدرت اراده اميد است بتوانى راهى طريق صالحان
بـاشـى . آنـچـه گـفـتم بدان معنى نيست كه خود را از خدمت به جامعه كنار كشى و گوشه
گـيـر و كـل بـرخلق الله باشى كه اين از صفات جاهلان متنسك است يا درويشان دكان دار.
سـيـره انـبـيـاى عـظـام !!! صـلى الله عـلى نـبينا و عليهم اجمعين !!! و ائمه اطهار !!! عليهم
السـلام !!! كـه سرآمد عارفان به الله و رستگان از هر قيد و بند و وابستگان به ساحت
الهـى در قـيـام به همه قوا عليه حكومت هاى طاغوتى و فرعون هاى زمان بوده و در اجراى
عدالت در جهان رنج ها برده و كوشش ها كرده اند به ما درس ها مى دهد و اگر چشم بينا و
گـوش شـنـوا داشـته باشيم . راهگشايمان خواهد بود (من اصبح ولم يهتم بامور المسلمين
فليس بملسم ).
پـسـرم ! نـه گـوشـه گـيرى صوفيانه دليل پيوستن به حق است و نه ورود در جامعه و
تـشـكـيـل حـكـومـت شـاهـد گسستن از حق . ميزان در اعمال انگيزه هاى آنهاست . چه بسا عابد و
زاهـدى كـه گـرفـتـار دام ابليس است و آن دام گستر با آنچه مناسب اوست چون خودبينى و
خـودخـواهـى و غـرور و عـجـب و بـزرگ بـيـنـى و تـحـقـيـر خـلق الله و شـرك خـفـى و
امثال آنها او را از حق دور و به شرك مى كشاند. و چه بسا متصدى امور حكومت كه با انگيزه
الهى به معدن قرب حق نايل مى شود چون داود نبى و سليمان پيامبر !!! عليها السلام !!!
و بـالاتـر و والاتـر چـون نـبى اكرم !!! صلى الله عليه و آله و سلم !!! و خليفه برحقش
على بن ابى طالب !!! عليه السلام !!! و چون حضرت مهدى !!! ارواحنا لمقدمه الفداء !!!
در عـصـر حـكـومـت جهانى اش . پس ميزان عرفان و حرمان انگيزه است هر قدر انگيزه ها به
نـور فـطرت نزديك تر باشند واز حجب حتى حجب نور وارسته تر به مبداء نور وابسته
ترند تاآنجا كه سخن از وابستگى نيز كفر است .
پسرم ! از زير بار مسووليت انسانى كه خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است شانه
خالى مكن كه تاخت و تاز شيطان در اين ميدان كمتر از ميدان تاخت و تاز در بين مسووليت و
دسـت اندركاران نيست . و دست و پا براى به دست آوردن مقام هر چه باشد چه مقام معنوى و
چـه مـادى مـزن بـه عـذر آنـكـه مى خواهم به معارف الهى نزديك شوم يا خدمت به عبادالله
نمايم كه توجه به آن از شيطان است چه رسد كه كوشش براى به دست آوردن آن . يكتا
مـوعـظـه خـدا را بـا دل و جـان بـشـنـو بـا تـمـام تـوان بـپـذيـر و در آن خـط سـيـرنـمـا؛
(قـل انـمـا اعـظـكـم بـواحـده ان تـقـومـوالله مـثـنـى و فـرادى ). مـيـزان در
اول سـيـر قـيـام لله اسـت ، هـم در كـارهاى شخصى و انفرادى و هم در فعاليت هاى اجتماعى
سعى كن در اين قدم اول موفق شوى كه در روزگار جوانى آسانتر و موفقيت آميزتر است .
مـگـذار مـثـل پـدرت پـيـر شـوى كـه يا در جا زنى و يا به عقب برگردى و اين محتاج به
مـراقبه و محاسبه است . اگر با انگيزه الهى ملك جن و انس كسى را باشد بلكه اگر به
دست آورد عارف بالله و زاهد در دنيا است و اگر انگيزه
نـفـسانى و شيطانى باشد هر چه به دست آورد اگر چه يك تسبيح باشد به همان اندازه
از خداوند تعالى دور است و فاصله گرفته .
تصحيح شد توسط آقاى حسن حسينى
پسرم ! سوره مباركه حشر را مطالعه كن كه گنجينه هايى از معارف و تربيت در آن است و
ارزش دارد كـه انـسـان يـك عـمر در آنها تفكر كند و از آنها به مدد الهى توشه ها بردارد
خصوصا آيات اواخر آن از آنجا كه فرمايد: (يا ايها الذين امنوا اتقوالله و لتنظر نفس
مـا قـدمـت لغـد و اتـقوا الله ان الله خبير بما تعلمون ) تا آخر سوره . در همين آيه كوچك
لفظا و بسيار بزرگ معنا احتمالاتى است سازنده هشيار دهنده كه به بعض آنها اشاره مى
شود.
1!!! مـى تـوانـد خـطـاب بـه كـسـانـى بـاشـد كـه اول مـرتـبـه ايـمـان را دارنـد
مثل ايمان عامه . در اين احتمال امر به تقوا امر به اولين مراتب آن است كه تقواى عامه است
و آن پـرهـيـز از مـخـالفـت احـكـام ظـاهـرى الهـى اسـت و مـربـوط بـه
اعمال قالبى است . به اين احتمال جمله (ولتنظر نفس ما قدمت لغد) تحذير از پيامدهاى
اعـمـال مـاسـت و شـاهـد اسـت برآنكه آنچه عمل مى كنيم خود آنها به صورت مناسب در نشئه
ديـگـر وارد مـى شـونـد و به ما خواهند رسيد. و آيات و اخبار زيادى در اين باره آمده است .
تـفـكـر در هـمـيـن امـر دل هـاى بـيـدار را كـفـايـت مـى كـنـد بـلكـه
دل هـاى مستعد را بيدار مى نمايد و ممكن است راهگشاى مراتب ديگر و مقامات بالاتر شود. و
ظـاهـر آن اسـت كـه امـر بـه تـقـوا مـكـررا تـاكـيـد بـاشـد گـرچـه
احـتـمـال ديـگـر هـم هـسـت و قـوله : (ان الله خبير بما تعلمون ). باز تحذير جديد است
براى اينكه اعمال شما از محضر حق تعالى پنهان نمى ماند چه همه عالم محضر حق است .
2!!! مـمـكن است خطاب به كسانى باشد كه ايمان را به قلب خويش رسانده اند. چه بسا
كـه انـسـان بـه حـسب ظاهر ايمان و اعتقاد به شهادتين داشته باشد لكن قلب او از آن بى
خـبـر بـاشـد عـلم و اعـتـقـاد بـه اصـول خمسه داشته باشد لكن اين علم و ايمان به قلبش
نرسيده باشد. شايد جز خواص مومنين ديگران چنين باشند. معصيت هايى كه از بعض مومنين
صادر مى شود منشاش همين است . اگر دل به روز جزا و عقاب آنچنانى آگاه باشد و ايمان
آورده بـاشـد بـه آن صـدور مـعصيت و نافرمانى بسيار بعيد است و كسى كه قلبش ايمان
بـه عـدم اله الا الله دارد گـرايـش بـه غـير حق تعالى و ستايش از ديگران نكند و خوف و
هراس از غير او نخواهد داشت .