fehrest page

back page

پـسـرم ! گاهى مى بينم از تهمت هاى ناروا و شايعه پراكنى هاى دروغين اظهار ناراحتى و نـگـرانـى مـى كـنـى . اولا بـايـد بـگـويـم تـا زنـده هستى و حركت مى كنى و تو را منشاء تـاثـيـرى بـدانـنـد انتقاد و تهمت و شايعه سازى عليه تو اجتناب ناپذير عقده ها زياد و توقعات روز افزون و حسادت ها فراوان است . آن كس كه فعاليت دارد گرچه صد در صد بـراى خـدا بـاشـد از گـزنـد بـدخـواهـان نـمـى تـوانـد بـه دور بـاشـد. مـن خود يك عالم بـزرگـوار متقى را كه تا به رياست جزيى نرسيده بود براى او جز خير به حسب نوع نمى گفتند و تقريبا مورد تسالم اهل علم و ديگران بود به مجرد آنكه توجه نفوس به او شـد و شـاخـصـيـتـى دنياوى و لو ناچيز!!! نسبت به مقامش پيدا كرد مورد تهمت و اذيت شد و حـسـادت هـا و عـقـده هـا بـه جـوش آمـد و تـا در قـيـد حـيـات بـود ايـن مسايل نيز بود و ثانيا بايد بدانى كه ايمان به وحدت اله و وحدت
مـعبود و وحدت موثر آنچنانكه بايد و شايد به قلبت نرسيده . كوشش كن كلمه توحيد را كـه بـزرگـتـريـن كـلمـه اسـت و والاتـريـن جـمله است از عقلت به قلبت برسانى كه حظ عـقـل هـمـان اعـتـقاد جازم برهانى است و اين حاصل برهان اگر با مجاهدت و تلقين به قلب نـرسـد فـايـده و اثـرش نـاچـيـز اسـت . چـه بـسـا بـعـض از هـمـيـن اصحاب برهان عقلى و استدلال فلسفى بيشتر از ديگران در دام ابليس و نفس خبيث مى باشند!!! پاى استدلاليان چـوبـيـن بـود!!! و آن گـاه ايـن قـدم بـرهـانـى و عـقـلى تـبـديـل بـه قـدم روحـانـى و ايـمـانـى مـى شـود كـه از افـق عـقـل بـه مـقـام قـلب بـرسـد و قـلب بـاور كـنـد آنـچـه را استدلال اثبات عقلى كرده است .
پـسـرم ! مـجـاهـده كـن كـه دل را بـه خـدا بـسپارى و موثرى را جز او ندانى . مگر نه عامه مـسـلمـانـان مـتـعـبـد شـبانه روزى چندين مرتبه نماز مى خوانند و نماز سرشار از توحيد و معارف الهى است و شبانه روزى چندين مرتبه (اياك نعبد و اياك نستعين ) مى گويند و عبادت و اعانت را خاص خدا!!! در بيان مى كنند ولى جز مومنان به حق و خاصان خدا ديگران بـراى هـر دانشمند و قدرتمند و ثروتمند كرنش ‍ مى كنند و گاهى بالاتر از آنچه براى مـعـبـود مـى كـنـنـد و از هر كس استمداد مى نمايند و استعانت مى جويند و به هر حشيش براى رسـيـدن بـه آمـال شـيـطـانـى تـشـبـث مـى نـمـايـنـد و غـفـلت از قدرت حق دارند. بنابراين احـتـمـال كـه مورد خطاب كسانى باشند كه ايمان به قلب آنها رسيده باشد امر به تقوا بـه ايـنـان بـا احـتـمـال اول فـرق هـا دارد. ايـن تـقـوا تـقـواى از اعمال ناشايسته نيست تقواى از توجه به غير است تقواى از استمداد و عبوديت غير حق است تـقـواى از راه دادن غـيـر اوجـل و عـلا بـه قـلب اسـت تـقـواى از اتـكـال و اعـتـمـاد بـه غـيـر خـداسـت . آنـچـه مـى بـيـنـى هـمـه مـا و مـثـل ما بدان مبتلاست و آنچه باعث خوف من و تو از شايعه ها و دروغ پراكنى هاست و خوف از مـرگ و رهـايـى از طـبـيـعـت و افـكـنـدن خـرقـه نـيـز از ايـن قبيل است كه بايد از آن اتقاء نمود و در اين صورت مراد از (فلتنظر نفس ما قدمت لغد) افـعال قلبى است كه در ملكوت صورتى و در فوق آن نيز صورتى دارد و خداوند خبير است به خطرات قلب همه . و اين نيز به آن معنى نيست كه دست از فعاليت بردار و خود را مـهـمـل بـار آور و از همه كس و همه چيز كناره گيرى كن و عزلت اتخاذ نما كه آن برخلاف سنت الهى و سيره عملى حضرات انبياى عظام و اولياى كرام است . آنان عليهم صلوات الله و سـلامـه بـراى مـقـاصـد الهـى و انـسـانـى هـمـه كـوشـش هـاى لازم را مى فرمودند اما نه مـثـل مـا كـوردلان كـه بـا اسـتقلال نظر به اسباب داريم بلكه هر چيز را در اين مقام كه از مـقامات معمولى آنان است از اوجل و علا مى دانستند و استعانت به هر چيز را استعانت به مبدا خـلقـت مـى ديـدنـد و يـك فـرق بـيـن آنـان و ديـگـران هـمـيـن اسـت . مـن و تـو و امـثـال مـا بـا نـظـر بـه حـق و اسـتـعـانـت از آنـهـا از حـق تـعـالى غـافـل هـستيم و آنان استعانت را از او مى دانستند به حسب واقع گر چه در صورت استعانت بـه ابـزار و اسـباب است و پيشامدها را از او مى دانستند گرچه در ظاهر نزد ماها غير از آن اسـت و از ايـن جـهت از پيشامدها هر چند ناگوار به نظر ما باشد در ذائقه جان آنان گوارا است .
پـسرم ! براى ماها كه از قافله ابرار عقب هستيم يك نكته دلپذير است و آن چيزى است كه بـه نـظـر مـن شـايـد در سـاخـتـن انـسـان كـه درصـدد خـود سـاخـتـن اسـت دخيل است . بايد توجه كنيم كه منشا
خـوش آمـد مـا از مـدح و ثـنـاهـا و بـدآمـدنـمـان از انتقادها و شايعه افكنى ها حب نفس است كه بـزرگـتـريـن دام ابـليـس لعين است . ماها ميل داريم كه ديگران ثناگوى ما باشند گرچه بـراى مـا افـعـال نـاشـايـسـتـه و خـوبـى هاى خيالى را صد چندان جلوه دهند و درهاى انتقاد گرچه به حق براى ما بسته باشد يا به صورت ثناگويى در آيد. از عيب جويى ها نه بـراى آنـكـه به ناحق است افسرده مى شويم و از مدحت و ثناها نه براى آنكه به حق است فرحناك مى گرديم بلكه براى آنكه عيب من است و مدح من نيست است كه اينجا و آنجا و همه جـا بـر مـا حاكم است . اگر بخواهى صحت اين امر را دريابى اگر امرى كه از تو صادر مـى شـود عـيـن آن يـا بهتر و والاتر از آن از ديگرى خصوصا آنها كه همپالگى تو هستند صـادر شـود و مـداحـان بـه مـدح او برخيزند براى تو ناگوار است و بالاتر آنكه اگر عـيـوب او را بـه صـورت مـداحى درآورند در اين صورت يقين بدان كه دست شيطان و نفس بدتر از او در كار است .
پـسـرم ! چـه خـوب است به خود تلقين كنى و به باور خود بياورى يك واقعيت را كه مدح مـداحـان و ثـنـاى ثـنـاجـويـان چـه بـسـا كه انسان را به هلاكت برساند و از تهذيب دور و دورتـر سـازد. تاثير سوء ثناى جميل در نفس آلوده ما مايه بدبختى ها و دورافتادگى ها از پـيـشـگـاه مـقـدس حـق جل و علا براى ما ضعفاءالنفوس خواهد بود و شايد عيب جويى ها و شـايـعـه پـراكـنـى هـا بـراى عـلاج مـعـايـب نـفـسـانـى مـا سـودمـنـد بـاشـد كـه هست همچون عـمل جراحى دردناكى كه موجب سلامت مريض مى شود. آنان كه با ثناهاى خود ما را از جوار حـق دور مـى كـنـنـد دوسـتـانـى هـسـتـنـد كه با دوستى خود به ما دشمنى مى كنند و آنان كه پـندارند با عيب گويى و فحاشى و شايعه سازى به ما دشمنى مى كنند دشمنانى هستند كـه بـا عمل خود ما را اگر لايق باشيم اصلاح مى كنند و در صورت دشمنى به ما دوستى مـى نـمـايـنـد. من و تو اگر اين حقيقت را باور كنيم و حيله هاى شيطانى و نفسانى بگذارند واقـعـيـات را آن طـور كـه هـسـتـنـد بـبـيـنيم آن گاه از مدح مداحان و ثناى ثناجويان آن طور پريشان مى شويم كه امروز از عيب جويى دشمنان و شايعه سازى بدخواهان و عيب جويى را آن گـونـه استقبال مى كنيم كه امروز از مداحى ها و ياوه گويى هاى ثناخوانان اگر از آنچه ذكر شد به قلبت برسد از ناملايمات و دروغ پردازى ها ناراحت نمى شوى و آرامش قـلب پـيـدا مـى كـنـى كه ناراحتى ها اكثرا از خودخواهى است . خداوند همه ما را از آن نجات مرحمت فرمايد.
3!!! احـتـمـال ديـگـر آن اسـت كـه خـطـاب بـه اصـحـاب ايـمـان از خـواص اهـل مـعـرفـت و شـيـفـتـگـان مـقـام ربـوبـيـت و عـاشـقـان جـمـال جميل باشد كه با چشم قلب و معرفت باطن همه موجودات را جلوه حق مى بينند و نورالله را در هـمـه مـرائى مـشـاهـده مـى كنند و كريمه (الله نورالسموات والارض ) را به مشاهده مـعـنـوى و سـيـر قـلبـى دريـافـتـه انـد. (رزقـنـاالله وايـاكـم ) بـه ايـن احـتـمـال امر به تقوا به اين طايفه از عشاق و خواص فرق ها با ديگران دارد. و ممكن است تـقـوا از رويت كثرت باشد و شهود مرائى و رائى . تقوا از توجه به غير باشد هر چند بـه صورت توجه به حق از خلق . تقوا از (ما رايت شيئا الا رايت الله قبله و معه و يعده ) باشد كه خود مقام عادى خلص اولياست كه پاى (شى ) در كار است . تقوا از مشاهده (الله نـورالسـمـوات والارض ) بـاشـد. تـقـوا از مشاهده (هومعكم ) و (و جهت وجهى للذى فـطـر السـمـوات والارض ). تـقـوا از جـلوه جمال حق در شجره باشد و از اين قبيل . آنچه مربوط به رويت حق در خلق
است و به اين منوال امر به نظر به آنچه تقديم براى فردا كرديم همان حالات مشاهده حق در خلق و وحدت در كثرت كه صورت مناسب به خود را در عوالم ديگر دارد.
4!!! احـتـمـال آنـكـه خـطـاب بـه آنان از خلص اوليا باشد كه از مرحله رويت حق در خلق و جـمال حضرت وحدت در كثرت فعلى گذشته اند و از غبار خلق در آينه مشاهداتشان اثرى نـيـسـت و از شـرك خـفـى در ايـن مـرحـله تـخـلص يـافـتـه انـد لكـن دل به تجليت اسماء حق داده و عشاق دلباخته حضرت اسماء هستند و تجليات اسمائى آنان را از غـيـرفـانـى و جـز جـلوات اسـمـاء چـيـزى مـشـاهـده نـمـى نـمـايـنـد. در ايـن احـتـمـال امـر بـه تـقـوا اتـقـاء از رويـت كـثـرات اسمائى و جلوات رحمانى و رحيمى ديگر اسـمـاءالله اسـت . گـويـى بـانـك بـه آنـان مـى زنـد كـه از ازل تـا ابـد يـك جـلوه بـيش نيست و ساير فقرات به مناسبت همين امر تعبير مى شوند و از ايـنـكـه گـذشـتـند شاهد و مشاهده و شهودى در كار نيست و فنا در هو مطلق است (و لا هو الا هو)است .
5!!! جامع ترين احتمالات آن است كه هر لفظى چون (امنوا و اتقوا و انظروا و ما قدمت ) و هكذا به معنى مطلق شان حمل شود و همه مراتب آن حقايق هستند كه الفاظ عناوين موضوعند بـراى مـعـانـى بـى قـيـد و مـطـلق از حـد و حـدود و احـتـمالات ديگرى هم اگر باشد در اين احـتـمـال مـندرج و از مراتب همين است . بنابراين هر گروه و طايفه اى از مومنان را به معنى حقيقى شامل مى شود. و مصاديق عنوان مطلق هستند و اين مطلب راهگشاى فهم بسيار از اخبارى اسـت كـه تـطـبـيـق آيـاتـى را بـر يـك گـروه بـا يـك شخص نموده اند كه تو هم مى شود اختصاص را و اين گونه نيست بلكه ذكر مصداق يا مصاديق است .
بـديـن مـنـوال كـه ذكـر شـد از احـتمالات راه براى فهم آيه مباركه (و لا تكونوا كالذين نـسـوالله فـانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون ) كه پس از آيه كريمه متقدمه است باز مـى شـود و حسب احتمالات متقدمه در اين آيه شريفه نيز مناسب آن احتمالات مختلف المراتب و مـتـحدالحقيقه احتمالاتى است كه تفصيل آن را مجال نيست و فقط به ذكر يك نكته بسنده مى كـنـم و آن ايـن اسـت كـه نـسيان حق موجب نسيان انفس مى شود چه نسيان به معنى فراموشى بـاشد يا به معنى ترك در هر دو معنى هشدار شكننده اى است . لازمه فراموشى حق تعالى آن اسـت كه انسان خود را فراموش كند يا بگو حق تعالى او را به فراموشى از نفس خود كـشـانـد و در هـمـه مـراحـل سـابـق صـادق اسـت . در مـرحـله عمل آن كس كه خدا را و حضور او جل و علا را فراموش كند به فراموشى از خويشتن خويش مـبتلا شود يا كشيده شود بندگى خود را فراموش كند از مقام عبوديت به فراموشى كشيده شـود و كـسـى كـه نـدانـد چـى اسـت و كـى اسـت و چـه وظـيفه دارد و چه عاقبت شيطان در او حـلول نـمـوده و بـه جـاى خـويـشـتـن او نـشـسـتـه و شـيـطـان عـامـل عـصـيـان و طـغـيـان اسـت و اگـر بـه خـود نـيـايـد و بـه يـاد حق برنگردد و به همين حـال طـغـيان و عصيان از اين جهان منتقل شود شايد به صورت شيطان مطرود حق تعالى در آيـد. و به معنى ديگرش كه به معنى ترك باشد دردناكتر است زير اگر ترك اطاعت حق و تـرك حـق مـوجـب شود كه حق او را ترك كند و به خود واگذارد و عنايت خود را از او قطع فـرمـايـد شك نيست كه به خذلان دنيا وآخرت منتهى مى شود. در ادعيه شريفه معصومين مى بينيم دعاى براى عدم ايكال ما به نفس خويش تاءكيد شده است ،
چـه آنـان !!! عـليـهـم السـلام !!! مـى دانـسـتـنـد پـيـامـدهـاى ايـن مـصـيـبـت را و مـا از آن غافل هستيم .
پـسـرم ! گناهان را هر چند كوچك به نظرت باشند سبك مشمار (انظر الى من عصيت ) و بـا ايـن نـظـر هـمـه گـناهان بزرگ و كبيره است . به هيچ چيز مغرور مشو و خداى تبارك و تعالى را كه همه چيز از اوست و اگر عنايت رحمانيش از موجودات سراسر عالم وجود لحظه اى مـنـقـطع شود اثرى حتى از انبياى مرسلين و ملائكه مقربين باقى نخواهد ماند چون همه عـالم جـلوه رحـمـانـيـت او جـل و عـلا اسـت و رحـمـت رحـمـانـى او جل و علا به طور استمرار با كوتاهى لفظ و تعبير !!! مبقى نظام وجود است (و لاتكرار فـى تـجـليـه جـل و عـلا). و گـاهـى تـعـبـيـر شـود از آن بـه بـسـط و قـبـض فيض على سـبـيـل الاسـتـمـرار. در هـر حال حضور او را فراموش مكن و مغرور به رحمت او مباش چنانچه مـايـوس نـبايد باشى و مغرور به شفاعت شافعان !!! عليهم السلام !!! مباش كه همه آنها موازين الهى دارد و ما از آنها بى خبريم . مطالعه در ادعيه معصومين !!! عليهم السلام !!! و سوز و گداز آنان از خوف حق و عذاب او سرلوحه افكار و رفتارت باشد. هواهاى نفسانى و شيطان نفس اماره ما را به غرور وا مى دارد و از اين راه به هلاكت مى كشاند.
پـسـرم ! هـيـچ گـاه دنـبـال تـحـصـيـل دنـيـا اگـر چـه حـلال او بـاشد مباش كه حب دنيا گرچه حلالش باشد راس همه خـطاياست چه خود حجاب بزرگ است و انسان را ناچار به دنياى حرام مى كشد. تو جوانى و بـا قـدرت جـوانى كه حق داده است مى توانى اولين قدم انحراف را قطع كنى و نگذارى بـه قـدم هـاى ديـگـر كـشيده شوى كه هر قدمى قدم هايى در پى دارد و هر گناهى گرچه كـوچـك بـه گـنـاهـان بـزرگ و بـزرگتر انسان را مى كشد به طورى كه گناهان بسيار بـزرگ در نـظـر انـسـان نـاچـيـز آيـد بلكه گاهى اشخاص به ارتكاب بعض كباير به يكديگر فخر مى كنند و گاهى به واسطه شدت ظلمات و حجاب هاى دنيوى منكر به نظر معروف و معروف منكر مى گردد.
مـن از خـداونـد مـتـعـال جـل اسـمـه مـسـالت مـى كـنـم كـه چـشـم دل تـو را بـه جـمـال جميل خود روشن فرمايد و حجاب ها را از پيش چشمت بردارد و از قيود شـيـطانى و انسانى نجاتت دهد تا همچون پدرت پس از گذشت ايام جوانى و فرا رسيدن كـهـولت بـرگـذشـته خويش ‍ تاسف نخورى و دل را به حق پيوند دهى كه از هيچ پيشامد وحـشـتـنـاك نـشـوى و از ديگران دل وارسته كنى تا از شرك خفى و اخفى خود را برهانى . دنـبـاله ايـن آيـات تـا آخـر سـوره مـسـايـل بـس شـيـواسـت كـه ايـن جـانـب را حال و مجال نيست كه به آنها بپردازم .
بارالها! احمد را نزد خود محمود و فاطى را مفطوم و حسن را احسن فرما و ياسر را به يسر بـرسـان و ايـن خانواده منتسب به اهل بيت عصمت را با عنايت خاصه خود تربيت كن و از شر شياطين درونى و برونى حفظ فرما و سعادت دارين را به آنان عطا فرما.
و آخر وصيت من آن است كه در خدمت به ارحام خصوصا مادرت كه به ما حق ها دارد كوشش كن و رضاى آنان را به دست آور.
(والحمدلله اولا و اخرا و الصلوه على رسول الله واله الاطهار و اللعن على اعدائهم ).
تاريخ : 21/8/1364
نـــامـه بـه حـجـت الاسـلام آقـاى مـحـتـشـمـى وزير كشور در مورد سرپرستى كميته هاى انقلاباسلامى
بسمه تعالى
بـا تـشكر از خدمات جناب حجت الاسلام آقاى ناطق نورى جناب حجت الاسلام آقاى محتشمى را بـه سـرپرستى كميته هاى انقلاب اسلامى در سراسر كشور منصوب نمودم . اميد است با هـمـكـارى افـراد كميته ها و حضرات روحانيون كه در اين نهاد هستند موفق به خدمت اسلام و مسلمين گردند.
روح الله الموسوى الخمينى
تاريخ : 28/10/1364
فرمان به حجت الاسلام آقاى اسماعيل فردوسى پور  
بسم الله الرحمن الرحيم
الحـمـدلله رب العـالمـيـن و الصـلوه والسـلام عـلى مـحـمـد واله الطاهرين و لعنه الله على اعدائهم اجمعين .
و بـعـد جـنـاب حجت الاسلام آقاى حاج شيخ اسماعيل فردوسى پور دامت افاضاته از طرف ايـن جـانـب مـجـازند در تصدى امور حسبيه كه تصدى آن در زمان غيبت حضرت ولى عصر!!! عـجل الله تعالى فرجه الشريف !!! منوط به اجازه فقيه جامع الشرايط مى باشد و نيز مـجـازنـد در اخـذ وجـوه شـرعـيـه از قبيل زكوات و كفارات و مظالم عباد و صرف آن در موارد مـقرره شرعيه و در مورد سهمين مباركين نيز مجازند در اخذ و صرف نصف سهم سادات را در مـحـل كـه به سادات بپردازند. و نسبت به سهم مبارك امام !!! عليه السلام !!! نيز مجازند نـصـف آن را تـا وقـتـى كـه حـوزه عـلمـيـه و طـلاب عـلوم ديـنـيـه در مـحـل نـيـاز دارنـد در هـمـان جـا صـرف كـنـنـد و نـصـف ديـگـر از سـهـمـيـن را نـزد ايـن جـانب ارسال دارند.
واوصيه ايده الله تعالى بما اوصى به السلف الصالح من ملازمه التقوى و التجنب عن الهـوى و التـمـسـك بعروه الاحتياط فى امور الدين و السلام عليه و على اخواننا المومنين و رحمه الله وبركاته .
روح الله الموسوى الخمينى
تاريخ : 27/8/1365
وصيت به حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى  
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله والصلوه والسلام على رسول الله صلى الله عليه و آله
وصـيـتـى اسـت از پـدرى پير كه عمرى را با بطالت و جهالت گذرانده و اكنون كه به سـوى سـراى جـاويد مى رود با دست خالى از حسنات و نامه اى سياه از سيئات با اميد به مـغـفـرت الله و رجـا بـه عـفوالله است به فرزندى جوان كه در كشاكش با مشكلات دهر و مـخـتـار در انـتـخاب صراط مستقيم الهى كه خداوند به لطف بيكران خود هدايتش فرمايد يا خداى ناخواسته انتخاب راه ديگر كه خداوند به رحمت خود از لغزش ها محفوظش فرمايد.
فرزندم ! كتابى را كه به تو هديه مى كنم شمه اى است از صلوه عارفين و سلوك معنوى اهـل سـلوك . هـر چـنـد قلم مثل منى عاجز است از بيان اين سفرنامه و اعتراف مى كنم كه آنچه نـوشـتـه ام از حـد الفاظ و عباراتى چند بيرون نيست و خود تاكنون به بارقه اى از اين شمه دست نيافتم .
پـسـرم ! آنـچـه در ايـن مـعـراج اسـت غـايـه القـصـواى آمـال اهـل معرفت است كه دست ما از آن كوتاه است (عنقاشكار كس نشود دام بازگير) لكن از عـنـايـات خـداونـد رحـمـان نـبـايـد مـايـوس شـويـم كـه او جل و علا دستگير ضعفا و معين فقرا است .
عزيزم ! كلام در سفر از خلق به حق و از كثرت به وحدت و از ناسوت به مافوق جبروت اسـت تـا حد فناى مطلق كه در سجده اول حاصل شود و فناى از فناى كه پس از صحو در سـجـده دوم حـاصـل گـردد و ايـن تـمـام قـوس وجـود اسـت (مـن الله والى الله ) در ايـن حـال سـاجـد و مـسـجـودى و عـابـد و مـعـبـودى در كـار نـيـسـت (هـو الاول و الاخره و الظاهر و الباطن ).
پـسـرم ! آنـچـه در درجـه اول بـه تـو وصـيـت مـى كـنـم آن اسـت كـه انـكـار مـقـامـات اهـل معرفت نكنى كه اين شيوه جهال است و از معاشرت با منكرين مقامات اوليا بپرهيزى كه اينان قطاع طريق حق هستند.
فـرزنـدم ! از خـودخـواهـى و خـودبـيـنى به درآى كه اين ارث شيطان است كه به واسطه خـودبـيـنـى و خـودخـواهـى از امـر خـداى تـعـالى بـه خـضـوع بـراى ولى و صـفـى او جل و علا سرباز زد. و بدان كه تمام گرفتارى هاى بنى آدم از اين ارث شيطانى است كه اصل اصول فتنه است و شايد آيه شريفه (وقاتلوهم
حـتـى لاتـكـون فـتـنـه و يـكـون الديـن لله ) در بـعـضـى مـراحـل آن اشاره به جهاد اكبر و مقاتله با ريشه فتنه كه شيطان بزرگ و جنود آن كه در تمام اعماق قلوب انسان ها شاخه و ريشه دارد باشد و هر كس براى رفع فتنه از درون و برون خويش بايد مجاهده نمايد و اين جهاد است كه اگر به پيروزى رسيد همه چيز و همه كس اصلاح مى شود.
پـسـرم ! سـعـى كـن كـه بـه ايـن پـيـروزى دسـت يـابـى يـا دسـت بـه بـعـض مـراحـل آن . هـمـت كـن و از هـواهـاى نـفـسـانـيـه كـه حـد و حـصـر نـدارد بـكـاه و از خـداى مـتـعال جل و علا استمداد كن كه بى مدد او كس به جايى نرسد. و نماز اين معراج عارفان و سـفـر عـاشـقـان راه وصـول به اين مقصد است و اگر توفيق يابى و يابيم به تحقق يك ركعت آن و مشاهده انوار مكنون در آن و اسرار مرموز آن ولو به قدر طاقت خويش ‍ شمه اى از مـقـصـد و مـقـصـود اوليـاى خـدا را استشمام نموديم و دورنمايى از صلوه معراج سيد انبيا و عـرفـا عليه و عليهم و على اله الصلوه والسلام را مشاهده كرديم كه خداوند منان ما و شما را بـه اين نعمت بزرگ منت نهد. راه بس دور است و بسيار خطرناك و محتاج به زاد و راحله فـراوان و زاد مـثـل مـن يـا هـيـچ يـا بـسـيـارانـدك اسـت مـگـر لطـف دوسـت جل و علا شامل شود و دستگيرى كند.
عـزيـزم ! از جـوانى به اندازه كه باقى است استفاده كن كه در پيرى همه چيز از دست مى رود حـتى توجه به آخرت و خداى تعالى . از مكايد بزرگ شيطان و نفس اماره آن است كه جـوانان را وعده صلاح و اصلاح در زمان پيرى مى دهد تا جوانى با غفلت از دست برود و بـه پيران وعده طول عمر مى دهد و تا لحظه آخر با وعده هاى پوچ انسان را از ذكر خدا و اخـلاص بـراى او بـاز مـى دارد تـا مـرگ رسـد و در آن حـال ايـمـان را اگر تا آن وقت نگرفته باشد مى گيرد. پس در جوانى كه قدرت بيشتر دارى بـه مـجـاهـدت بـرخيز و از غير دوست جل و علا بگريز و پيوند خود را هر چه بيشتر اگـر پـيـونـد دارى مـحـكـم تـر كـن و اگـر خـداى نـخـواسـتـه نـدارى تـحـصـيـل كـن و در تـقـويـتـش ‍ هـمـت گـمـار كـه هـيـچ مـوجـودى جـز او جـل و علا سزاوار پيوند نيست و پيوند با اولياى او اگر براى پيوند به او نباشد حيله شـيـطـانـى اسـت كـه از هـر طـريـق سـد راه حـق كـنـد. هـيـچ گـاه بـه خـود و عـمـل خـود بـه چـشـم رضـا مـنگر كه اولياى خلص چنين بودند و خود را لاشى مى ديدند و گاهى حسنات خود را از سيئات مى شمردند.
پـسـرم ! هـر چـه مـقـام مـعـرفـت بـالا رود احـسـاس نـاچـيـزى غـيـر او جـل وعـلا بـيشتر شود. در نماز اين مرقاه وصول الى الله پس از هر ستايش ‍ تكبيرى وارد است چنانچه در دخول آن تكبير است كه اشاره به بزرگتر بودن از ستايش است ولو اعظم آن كـه نـماز است و پس از خروج تكبيرات است كه بزرگتر بودن او را از توصيف ذات و صـفـات و افـعـال مـى رسـانـد. چه مى گويم كى توصيف كند و چه توصيف كند و كى را تـوصـيـف و بـا چـه زبـان و چـه بـيان توصيف كند كه تمام عالم از اعلى مراتب وجود تا اسـفـل السـافـليـن هيچ است و هر چه هست او است و هيچ از هستى مطلق چه تواند گفت و اگر نـبـود امـر خداى تعالى و اجازه او جل و علا شايد هيچ يك از اوليا سخنى از او نمى گفتند. در عين حال كه هر چه هست سخن از او است لاغير و كس نتواند از ذكر او سرپيچى كند كه هر ذكر ذكر او است (وقضى ربك الاتعبدوا الا اياه و اياك نعبد و اياك نستعين ) كه شايد از لسان حق خطاب به همه موجودات است .
(و ان من شى ء الايسبح بحمده و لكن لاتفقهون تسبيحهم ) اين نيز به لسان كثرت است و گرنه او حمد است و حامد است و محمود (ان ربك يصلى الله نور السموات والارض ).
پـسـرم ! مـا كـه عـاجـز از شـكر او نعمت هاى بى منتهاى اوييم پس چه بهتر كه از خدمت به بـنـدگان او غفلت نكنيم كه خدمت به آنان خدمت به حق است چه كه همه از اويند هيچ گاه در خـدمـت به خلق الله خود را طلبكار مدان كه آنان به حق منت بر ما دارند كه وسيله خدمت به او جـل و عـلا هـسـتـنـد و در خـدمت به آنان دنبال كسب شهرت و محبوبيت مباش كه اين خود حيله شيطان است كه ما را در كام خود فرو برد و در خدمت به بندگان خدا آنچه براى آنان پر نفع تر است انتخاب كن نه آنچه براى خود يا دوستان خود كه اين علامت صدق به پيشگاه مقدس او جل و علا است .
پـسر عزيزم ! خداوند حاضر است و عالم محضر او است و صفحه نفس ماها يكى از نامه هاى اعمالمان . سعى كن هر شغل و عمل كه تو را به او نزديك تر كند انتخاب كن كه آن رضاى او جـل و عـلا اسـت . در دل به من اشكال مكن كه اگر صادقى چرا خود چنين نيستى كه من خود مـى دانـم كه به هيچ يك از صفات اهل دل موصوف نيستم و خوف آن دارم كه اين قلم شكسته در خـدمـت ابـليـس و نـفـس ‍ خـبـيـث بـاشـد و فـردا از مـن مـواخـذه شـود لكـن اصـل مـطـالب حق است اگر چه به قلم مثل منى كه از خصلت هاى شيطانى دور نيستم و به خـداى تـعـالى در ايـن نـفـس هـاى آخـر پـنـاه مـى بـرم و از اوليـاى او جل و علا اميد دستگيرى و شفاعت دارم .
بـار الهـا! تو خود از اين پير ناتوان و احمد جوان دستگيرى كن و عاقبت ما را ختم به خير فـرمـا و بـا رحـمـت واسـعـه خـود مـا را بـه بـارگـاه جلال و جمال خود راهى ده .
والسلام عليكم من اتبع الهدى
روح الله الموسوى الخمينى
تاريخ : /9/1365
نامه عارفانه به خانه فاطمه طباطبائى  
بسم الله الرحمن الرحيم
فاطى عزيزم
بالاخره بر من نوشتن چند سطر را تحميل كردى و عذر پيرى و رنجورى و گرفتارى ها را نپذيرفتى . اكنون از آفات پيرى و جوانى سخن را آغاز مى كنم كه من هر دو مرحله را درك كـرده يـا بـگـو بـه پـايـان رسـانـده ام و اكـنـون در سـراشـيـبـى بـرزخ يـا دوزخ بـا عمال حضرت ملك الموت دست به گريبان هستم و فردا نامه سياهم بر من عرضه مى شود و مـحـاسـبـه عـمـر تباه شده ام را از خودم مى خواهند و جوابى ندارم جز اميد به رحمت آن كه (وسعت رحمه كل شى ولاتقنطوا من رحمه الله ان الله يغفر الذنوب جميعا) را بر رحمه للعـالمـيـن نـازل فـرمـوده اسـت . گـيـرم مشمول اين نحو آيات كريمه شوم لكن عروج به حريم كبريا و صعود به جوار دوست و ورود به ضيافت الله كه بايد با قدم خود به آن رسـيـد چـه مـى شـود. در جـوانـى كـه نـشـاط و تـوان بـود بـا مـكـايـد شـيـطـان و عـامـل آن كه نفس اماره است سرگرم به مفاهيم و اصطلاحات پر زرق و برقى شدم كه نه از آنها جمعيت حاصل شد نه حال و هيچ گاه درصدد به دست آوردن روح آنها و برگرداندن ظـاهـر آنـهـا بـه بـاطـن و مـلك آنـهـا بـه مـلكـوت بـرنـيـامـدم و گـفـتـم (از قـيـل و قـال مدرسه ام حاصلى نشد جز حرف دلخراش ‍ پس از آن همه خروش ) و چنان به عـمـق اصـطـلاحـات و اعـتـبـارات فـرو رفتم و به جاى رفع حجب به جمع كتب پرداختم كه گويى در كون و مكان خبرى نيست جز يك مشت ورق پاره كه به اسم علوم انسانى و معارف الهـى و حـقـايق فلسفى طالب را كه به فطرت الله مفطور است از مقصد باز داشته و در حـجـاب اكـبـر فـرو بـرده . اسفار اربعه با طول و عرضش از سفر به سوى دوست بازم داشت نه از فتوحات فتحى حاصل و نه از فصوص الحكم حكمتى دست داد چه رسد به غير آنها كه خود داستان غم انگيز دارد و چون به پيرى رسيدم در هر قدم آن مبتلا به استدارج شـدم تـا بـه كـهـولت و مـافوق ان كه الان با ان دست به گريبانم و (منكم من يردالى ارذل العـمـر لكـيـلا يـعلم من بعد علم شيئا). و چون دخترم از اين مرحله فرسنگ ها دورى و طـعـم آن را نـچـشيدى كه خدايت به آن برساند با حذف عوارض آن از من توقع نوشتار و گـفتار آن هم نظم و نثر به هم آميخته مى كنى و ندانى كه من نه نويسنده ام و نه شاعر و نـه سخن سرا. و تواى دختر عزيزم كه غوره نشده حلوا شدى بدان كه يك روز خواهى بر جوانى كه به همين سرگرمى ها يا بالاتر از آن از دستت رفت همچون من عقب مانده از قافله عشاق دوست خداى نخواسته بار سنگين تاسف را به دوش مى كشى . پس از اين
پـيـر بـينوا بشنو كه اين بار را به دوش دارد و زير آن خم شده است به اين اصطلاحات كـه دام بـزرگ ابـليـس اسـت بـسـنـده مـكـن و در جـسـتـجـوى او جل و علا باش . جوانى ها و عيش نوش هاى آن بسيار زودگذر است كه من خود همه مراحلش را طى كردم و اكنون با عذاب جهنمى آن دست به گريبانم و شيطان درونى دست از جانم بر نـمـى دارد تـا پناه به خداى تعالى !!! آخر ضربه را بزند. ولى ياس ‍ از رحمت واسعه خداوند خود از كبائر عظيم است و خدا نكند كه معصيت كارى مبتلاى به آن شود.
گويند حجاج بن يوسف آن جنايت كار تاريخ در آخر عمرش گفته است كه خدايا مرا بيامرز گـر چـه مـى دانم همه مى گويند نمى آمرزى . و شافعى كه اين را شنيد گفت : اگر چنين گفته شايد و من ندانم كه آن شقى توفيق چنين امرى را پيدا كرده يا نه . و مى دانم كه از هـر چـه بـدتـر يـاس اسـت . و تو اى دخترم مغرور به رحمت مباش كه غفلت از دوست كنى و مـايوس مباش كه خسرالدنيا و الاخره شوى . خداوندا! به حق اصحاب پنج گانه كسا احمد و فـاطـى و حـسـن و رضـا(يـاسـر) و عـلى را كـه از دودمـان رسـول گـرامـى و وصـى اويـنـد و به اين افتخار مى كنم و مى كنند از شرور شيطانى و هواهاى نفسانى مصون دار. در اين جا كلام من ختم شد و حجت حق بر من تمام والسلام .
اينك چون تو با اصرار خاص به خودت از من شعر خواستى بايد به حق بگويم كه نه در جـوانـى كـه فـصـل شـعـر و شـعـور اسـت و اكـنـون سـپـرى شـده و نـه در فـصـل پـيـرى كـه آن را هـم پـشـت سـر گـذاشـتـه ام و نـه در حـال ارذل العـمـر كه اكنون با آن دست به گريبانم قدرت شعرگويى نداشتم . گويند كـسـى گـفـت كـه مـن قـوه ام در جـوانى و پيرى فرق نكرده زيرا اين سنگ را نه در جوانى تـوانـسـتـه ام بـلنـد كـنـم و نـه در پـيرى . من نيز همين را مى گويم كه من در شعر و ادب فرقى نكردم كه در جوانى شعر نتوانستم گفتن و نيز در پيرى .
اينك گويم .
شاعر اگر سعدى شيرازى است

بافته هاى من و تو بازى است

اكـنـون كـه بـا شـعـر نـمـى تـوانـم بـا مـعـر تـو را بـازى دهـم و بـه اصـرارت جـام عمل پوشم .
احمد است از محمد مختار

كه حميدش نگاهدار بود (يا حميد به حق محمد)

فاطى از عرش بطن فاطمه است

فاطر آسمانش يار بود

حسن اين ميوه درخت حسن

محسنش يار پايدار بود

ياسر از آل پاك سبطين است

سراحسان ورا نثار بود

على از بوستان آل على است

على عاليش شعار بود

پنج تن از سلاله احمد

شافع جمله هشت و چار بود

دخترم شعرتازه خواست زمن

معر گفتم كه يادگار بود

باز شعر خواستى و باز هم شعر اين هم پريشان گويى ديگر:
عاشقم عاشق و جز وصل تو درمانش نيست

كيست زين آتش افروخته در جانش نيست

جز تو در محفل دلسوختگان ذكرى نيست

اين حديثى است كه آغازش و پايانش نيست

راز دل را نتوان پيش كسى باز نمود

جز بر دوست كه خود حاضر و پنهانش نيست

با كه گويم كه به جز دوست نبيند هرگز

آن كه انديشه و ديدار به فرمانش نيست

گوشه چشم گشا بر من مسكين بنگر

!!! ناز كن ناز كه اين باديه سامانش نيست

سرخم باز كن و ساغر لبريزم ده

كه به جز تو سرپيمانه و پيمانش نيست

نتوان بست زبانش ز پريشان گويى

آن كه در سينه به جز قلب پريشانش نيست

پاره كن دفتر و بشكن قلم و دم دربند

كه كسى نيست كه سرگشته و حيرانش نيست

تاريخ : بهمن ماه 1366
پاسخ به نامه وزير كشور (آقاى محتشمى ) در مورد نهضت آزادى  
بسم الله الرحمن الرحيم
جناب حجت الاسلام آقاى محتشمى وزير محترم كشور ايده الله تعالى
در موضوع نهضت به اصطلاح آزادى ، مسايل فراوانى است كه بررسى آن محتاج به وقت زيـاد اسـت . آنـچه بايد اجمالا گفت آن است كه پرونده اين نهضت و همين طور عملكرد آن در دولت مـوقـت اول انـقـلاب شـهـادت مـى دهـد كـه نـهـضـت بـه اصـطـلاح آزادى طرفدار جدى وابستگى كشور ايران به امريكا است و در اين باره از هيچ كوششى فروگذار نكرده است و حـمـل بـه صـحـت اگـر داشـتـه بـاشـد آن است كه شايد امريكاى جهانخوار را كه هر چه بدبختى ملت مظلوم ايران و ساير ملت هاى تحت سلطه او دارند از ستمكارى اوست بهتر از شوروى ملحد مى دانند و اين از اشتباهات آنها است .
در هر صورت به حسب اين پرونده هاى قطور و نيز ملاقات هاى مكرر اعضاى نهضت چه در منازل خودشان و چه در سفارت امريكا و به حسب آنچه من مشاهده كردم از انحرافات آنها كه اگـر خـداى مـتـعالى عنايت نفرموده بود و مدتى در حكومت موقت باقى مانده بودند ملت هاى مـظلوم به ويژه ملت عزيز ما اكنون در زير چنگال امريكا و مستشاران او دست و پا مى زدند و اسـلام عـزيـز چنان سيلى از اين ستمكاران مى خورد كه قرن ها سربلند نمى كرد و به حـسـب امـور بسيار ديگر نهضت به اصطلاح آزادى صلاحيت براى هيچ امرى از امور دولتى يـا قـانـونـگـذارى يـا قـضـايى را ندارند و ضرر آنها به اعتبار آن كه متظاهر به اسلام هـستند و با اين حربه جوانان عزيز ما را منحرف خواهند كرد و نيز با دخالت بى مورد در تفسير قرآن كريم و احاديث شريفه و تاويل هاى جاهلانه موجب فساد عظيم ممكن است شوند از ضـرر گـروهـك هـاى ديـگر حتى منافقين اين فرزندان عزيز مهندس بازرگان بيشتر و بالاتر است .
نـهـضت آزادى و افراد آن از اسلام اطلاعى ندارند و با فقه اسلامى آشنا نيستند از اين جهت گـفـتـارهـا و نوشتارهاى آنها كه منتشر كرده اند مستلزم آن است كه دستورات حضرت مولى الموالى اميرالمومنين را در نصب ولات و اجراى تعزيرات حكومتى كه گاهى برخلاف احكام اوليه و ثانويه اسلام است برخلاف اسلام دانسته و آن بزرگوار را نعوذبالله تخطئه بـلكـه مـرتـد بـدانند و يا آن كه همه اين امور را از وحى الهى بدانند كه آن هم برخلاف ضـرورت اسـلام اسـت . نـتـيـجـه آن كـه نـهـضـت بـه اصـطلاح آزادى و افراد آن چون موجب گمراهى بسيارى از كسانى كه بى اطلاع از مقاصد شوم آنان
هستند مى گردند بايد با آنها برخورد قاطعانه شود و نبايد رسميت داشته باشند.
والسلام على من اتبع الهدى . توفيق جناب عالى را از خداوند تعالى خواستارم .
روح الله الموسوى الخمينى
تاريخ : 29/12/1366
پـــاســـخ بـــه نـــامـــه حـجـت الاسـلام و المـسـلمين حاج سيد احمد خمينى در مورد اعضاى هياءتاجرايى انتخابات تهران
بسمه تعالى
به همين گونه كه مرقوم شده است انجام شود.انشاءالله تعالى موفق باشيد.
روح الله الموسوى الخمينى
تاريخ : 17/1/1367
پـاسـخ بـه درخـواست آقاى محتشمى وزير كشور مبنى بر اظهار نظر حضرت امام (ره ) درمورد ارائه كارت شناسايى رزمندگان ، بيماران و نادمين جهت شركت در انتخابات
بسمه تعالى
در صـورتـى كـه از هـمـراه داشـتـن شـنـاسنامه عذر داشته باشند با كارت شناسايى مى توانند راى دهند.
روح الله الموسوى الخمينى
تاريخ : 7/2/1367
پـاسـخ بـه نـامـه يـكـى از اعـضـاى هـيـاءت نظارت در مورد رفع ابهام نسبت به كلمه شكايتيا گزارش
بسمه تعالى
بـا تـشـكر از زحمات و صميميت هيات نظارت و اجرا مقصود در نوشته اين جانب شكايت است نـه گزارش ولى براى اطمينان بيشتر اگر نماينده اين جانب و نمايندگان شوراى محترم نـگـهـبـان هر سه با هم تشخيص دادند كه بعضى از صندوق هاى گزارش شده احتياج به شمارش دارد اقدام مى نمايند.
روح الله الموسوى الخمينى
تاريخ : 14/2/1367
نامه به حجت الاسلام آقاى امامى در مورد انتخابات  
بسمه تعالى
جناب حجت الاسلام آقاى امامى عضو شوراى محترم نگهبان
جـنـاب عـالى مى دانيد كه اين جانب هيچ گاه ميل نداشتم در مورد انتخابات مساله اى بگويم ولى اوضـاع را بـه صـورتـى ديـدم كـه اگـر پـا در مـيـانـى نـمـى كـردم بـه اصل نظام و اسلام آن هم در شرايط كنونى صدمه مى خورد.
البـتـه شـوراى مـحـتـرم نـگـهـبـان در دوره قـبل در ظرف 31 روز تمام حوزه ها را تاييد يا ابـطـال و يـا مـتـوقـف كـرد ولى در ايـن دوره كـه وضـع هـم حـسـاسـتـر اسـت تـا بـه حـال كـه 6 روز از انـتـخابات مى گذرد شما از 16 حوزه فقط 45 حوزه را تاييد كرديد. اگـر در تـهـران بـه عقيده شما اختلاف بود رسيدگى به شمارش آراى شهرستان ها كه مـمـكـن بـود. بـايـد سـعـى شـود حـقى از بين نرود. شما هم تمام تلاش خود را بنماييد تا لااقل تكليف انتخابات مرحله دوم از دوره سوم را روشن كنيد.
قـابل ذكر است كه نماينده اين جانب و دو نماينده شوراى محترم نگهبان كه از طرف آقايان بـراى رسـيـدگـى بـه وضـع انـتـخـابـات تـهـران تـعـيـيـن شـده بـودنـد چـنـد روز قـبـل نـزد ايـن جـانـب آمـدنـد و به صحت و سلامت انتخابات تهران شهادت دادند. انشاءالله موفق باشيد.
روح الله الموسوى الخمينى
تاريخ : 24/12/1367
نـــامـــه بـــه آقـــاى مــوسـوى (نخست وزير) در خصوص كتابخانه عمومى حضرت آيت اللهآقاى مرعشى نجفى
بسم الله الرحمن الرحيم
جناب آقاى موسوى نخست وزير محترم ايده الله تعالى
كـتـابـخانه حضرت آيت الله آقاى نجفى مرعشى !!! دامت بركاته !!! از كتابخانه هاى كم نظير و شايد بتوان گفت بى نظير ايران است . كتب نفيس اعاظم شيعه و كتاب هاى منحصر به فرد و خطى آن از ذخائر فرهنگ غنى اسلام و ايران مى باشد.
از قـرار اطـلاع مـركـز حـفـاظـت آنها به گونه اى نيست كه كتاب ها مصون از خطر باشد و محيط مطالعه براى مشتاقان كتاب بسيار كوچك است .
جـنـاب عالى موظف مى باشيد آنچه را كه آن كتابخانه احتياج دارد به بهترين وجه فراهم آوريـد. جـنـاب حـجـت الاسـلام آقـاى حـاج سـيـد مـحـمـود مـرعشى نجفى كه خود از خبرگان و شـايـسـتـگـان در امـر كـتـاب شـنـاسـى و كتاب و شناخت محيطى مناسب براى حفظ كتاب است بهترين فردى است كه مى تواند شما را در اين امر يارى دهد. انشاءالله هر چه زودتر با ساخته شدن بنايى در خور اسلام و انقلاب و حوزه علميه قم قدمى مفيد در راه رشد تعاليم اسـلام بـرداشـتـه شود. روشن است آنچه در اين زمينه ساخته مى شود اختيارش با حضرت آيت الله آقاى نجفى مرعشى و يا فردى است كه ايشان تعيين نمايند. توفيق جناب عالى را از خداوند متعال خواستارم .
والسلام عليكم
روح الله الموسوى الخمينى
تاريخ : 7/2/1368
نامه به حجت الاسلام آقاى فاضل هرندى  
بسم الله الرحمن الرحيم
جناب حجت الاسلام آقاى فاضل هرندى دامت افاضاته
پـس از سـلام و تـشـكر از زحمات جناب عالى و ساير دست اندركاران جناب عالى و ساير آقـايـان چـون گـذشـتـه بـه كـار خـود ادامـه دهيد و از اين پس از طرف اين جانب ماءذون مى بـاشـيـد. سـعـى كـنـيـد در اجـراى هـر چـه بـهـتـر كـارهـا و رعـايـت مـسـايـل شـرعـيـه دقـت شـود. تـوفـيـق و تـايـيـد جـنـاب عـالى را از خـداونـد متعال خواستارم .
والسلام عليكم ورحمه الله
روح الله الموسوى الخمينى
تاريخ : 9/2/1368
پـــاســـخ بـــه نـــامـــه اعـضـاى سـتاد مركزى هياءت هاى واگذارى زمين در مورد تعيين نمايندهولى امر در اين ستاد
بسمه تعالى
جناب حجت الاسلام آقاى فاضل هرندى از اين پس نماينده من در ستاد مذكور مى باشند.
روح الله الموسوى الخمينى

fehrest page

back page