next page

fehrest page

مقدّمه محقّق 
سلام و درود بر خورشيد جهان افروزى كه درخشش نور او، تمام هستى را از ناسوت تا ملكوت و از ملكوت تا لاهوت ، فراگرفته و ديده تمام ساكنان آسمان و زمين ، انبيا و اوليا را در مقابل عظمت خود، خيره ساخته است .
سلام و درود بر ماه جهان تابى كه شعاع نور او قلوب تمام جنّ و انس ، ملكوتيان و جبروتيان را روشنى بخشيده و همه را در برابر همّت والا واراده فولادين خويش ، مبهوت و حيران نموده است .
سلام و درود بر بزرگ آموزگار آزادى كه با شعار:
لاارى الموت الاّ سعادة والحياة مع الظّالمين الاّ برما
چگونه بودن و چگونه شوريدن بر عليه ستم و ستمگرى را، بر تمام آزادمردان و ژرف انديشان عالم آموخت .
سلام و درود بر بزرگ انقلابى تاريخ بشريّت كه با قيام پرشكوهش ، ابر سياه جهل و نادانى و شرك و بى دينى را كه بر روى افكار پوسيده مردم سايه افكنده بود، برطرف كرد و پرده هاى ضخيم ظلمت را پاره نمود وخفتگان را بيدار و غافلان را آگاه كرد و مدّعيان دروغين خلافت وامامت را رسوا ساخت .
سلام و درود بر پيشواى عاشق پيشه اى كه چگونه عشق ورزيدن به معشوق و جانبازى در راه عشق و فداكارى براى رسيدن به محبوب را، بر تمام شيفتگان عشق و دلباختگان محبّت آموخت .
سلام و درود بر ناخداى كشتى نجات كه اسلام راستين محمّدى صلى الله عليه و آله و تشيّع پوياى علوى را كه به دست كفرپيشگان مسلمان نما ومشرك صفتان موحّد صورت ، نجات داد و مسلمانانى كه در طوفان سهمگين بيداد و ستم در حال غرق شدن بودند، به ساحل نور و هدايت رهنمون ساخت .
سلام و درود به مشعلدار حرّيّت و آزادگى كه با فرياد:
فكونوا احرارا فى دنياكم .
تمام ابعاد آزادى و آزادگى و همه انواع استعمار و استبداد را براى تمام نسلها در تمام عصرها ترسيم نمود و چگونه زيستن و چگونه مردن را براى همگان ، در تمام مقاطع تاريخ معيّن فرمود.
سلام و درود بر تجسّم راستين اسلام و حقيقت گوياى توحيد كه نحوه عبوديّت و بندگى در برابر حق را روشن كرد و تمام حيله هاى كفر و شركِ در زير پرچم اسلام و توحيد، در جهت نابودى اسلام راستين و توحيد واقعى را بيان نمود.
سلام و درود بر بزرگ فاتح دين و مذهب كه با فرياد:
ياسيوف ! خذينى !
چگونه جانبازى كردن براى رهايى دين از چنگال بيدادگران را بر تمام رزمندگان و جهادگران و حاميان دين و مذهب ، نشان داد.
سلام بر شايسته ترين وارث آدم و وارسته ترين فرزند خاتم صلى الله عليه و آله وگراميترين يادگار مرتضى عليه السلام و عزيزترين دلبند زهرا عليها السلام .
سلام بر او كه بردبارتر از ايّوب ، مقاومتر از يعقوب ، قهرمانتر از يوسف ، باشكوه تر از سليمان ، شجاعتر از موسى و مهربانتر از عيسى بود.
سلام بر او كه مِهر پيامبر صلى الله عليه و آله در دل و شجاعت على عليه السلام در كف و فرياد زهراعليها السلام بر سر و شكيبايى حسن عليه السلام در سينه داشت .
سلام بر آنكه ملكوتيان از صبر او در حيرت ، جبروتيان در يارى او در حسرت ، انبيا در غم او گريان و اوليا در مصيبت او نالانند.
تحقيق 
تحقيق كتاب پرارج و گرانسنگ الخصائص الحسينيّة اثر فقيه گرانقدر و خطيب توانا (شيخ جعفر شوشترى ) كه بحقّ عاشق دلسوخته قافله سالار عشق و شيفته پيشواى راستين شهيدان و دلباخته سرور آزادگان ، حضرت حسين بن على عليهما السلام بود، كه به هنگام بيان مصائب آن حضرت ، هم خود آتش ‍ مى گرفت و هم شعله هاى آتش را در قلب هر شنونده شعله ورمى ساخت مى باشد.
اين تحقيق بنا به پيشنهاد برادر ارجمند و عاشق دلداده اهل بيت عصمت وطهارت ، جناب آقاى (حاذق فر) مدير محترم (انتشارات حاذق ) و ترجمه برادر فاضل و گرامى و سخنور فرزانه ، حجّت الاسلام والمسلمين جناب آقاى كرمى با قلم شيوا و حماسى در سال 1372 پايان پذيرفت .
در گذشته ترجمه هاى متعدّدى بر اين كتاب نگاشته شده مانند:
1 وسائل المحبّين از ميرزا محمّد حسين شريعتمدار تبريزى متوفّاى 1331. (الذريعة : 25/72).
2 رسائل المحبّين از سيّد محمّد باقر طباطبائى يزدى متوفّاى 1298. (الذريعة :18/375).
3 دمع الحسين على خصائص الحسين عليه السلام از ميرزا محمّد حسين مرعشى شهرستانى متوفّاى 1315. (الذريعة :8/164) كه اخيرا به نام اشك روان بر امير كاروان چاپ گرديده .
4 ترجمه خصائص الحسين عليه السلام از محمّد جوادبن حسن .
5 ترجمه خصائص الحسين عليه السلام از محمّد حسين بن عبداللّه خوانسارى .
6ترجمه خصائص الحسين عليه السلام ازمحمّدصالح استرآبادى متوفّاى 1313.
7 ترجمه خصائص الحسين عليه السلام از محمّد باقر نيرومند نوه مؤ لّف .
8 - فيوضات مسعوديّه از سيّد مهدى موسوى دزفولى .
همچنين شرحهاى متعدّدى بر اين كتاب به قلم يكى از شاگردان مؤ لّف و شيخ جعفر شوشترى معروف به شرف الدّين و ميرزا اسداللّه كاشانى نوشته شده است .
در پايان بر خود لازم مى دانم كه از همسر گرامى خويش كه در ويرايش ، مقابله ، تطبيق مآخذ و استخراج پاره اى از آنها، از هيچ كوششى دريغ نورزيدند، صميمانه سپاسگزارى نمايم .
وهمچنين از ساير عزيزانى كه در مقابله و تصحيح ، مارا يارى نمودند تشكر نموده واجر همگان را به قافله سالار عشق حضرت سيّد الشّهداء عليه السلام واگذار نمايم .
مؤ سّسه تحقيقاتى حضرت ولى عصر عليه السلام  
سيّد محمّد حسينى 
حديث 
عن النّبى صلى الله عليه و آله : (اِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَيْنِ حَرارَةً فى قُلوُبِ الْمُؤْمِنينَ لاتَبْرَدُ اَبَدا)
پيامبر گرامى در حالى كه حضرت حسين عليه السلام را بر زانوى مهر نشانده بود و باران محبّت بر او مى باراند فرمود:
براستى كه براى شهادت حسين عليه السلام در قلبهاى مردم باايمان ، شور و حرارت وصف ناپذير و جاودانه اى است كه به سردى نخواهد گرائيد.
مستدرك الوسائل : ج 10، ص 318. 
يا ابا صالح المهدى ادركنى 
(فَلَئِنْ اءَخَّرَتْنِى الدُّهوُرُ، وَعاقَنى عَنْ نَصْرِكَ الْمَقْدوُرُ، وَلَمْ اَكُنْ لِمَنْ حارَبَكَ مُحارِبا، وَلِمَنْ نَصَبَ لَكَ الْعَداوَةَ مُناصِبا، فَلاََنْدُ بَنَّكَ صَباحا وَمَساءً، وَلاََبْكِيَنَّ لَكَ بَدَلَ الدُّموُعِ دَما)
دوازدهمين امام نور حضرت مهدى عليه السلام در زيارت ناحيه مقدّسه مى فرمايد:
اگر روزگاران مرا به تاءخير انداخت و تقدير حكيمانه خدا مرا از يارى تو بازداشت و به همراهتان نبودم تا با حق ستيزانى كه با تو سرجنگ داشتند و به دشمنى با تو برخواسته بودند، به پيكار برخيزم .
اينك بامدادان و شامگاهان براى تو سوگوارى مى نمايم و در مصيبت جانسوزت ،به جاى اشك ، خون گريه مى كنم .
بحارالانوار: ج 101، ص 320. 
كاروان كربلا 
شيعيان ديگر هواى نينوا دارد حسين

روى دل با كاروان كربلا دارد حسين

از حريم كعبه جدّش باشگى شُست دست

مروه پُشت سر نهاد امّا صفا دارد حسين

مى برد در كربلا هفتاد و دو ذبح عظيم

بيش از اين ها حرمت كوى منا دارد حسين

پيش رو راه ديار نيستى كافى اش نيست

اشك و آه عالمى هم در قفا دارد حسين

بسكه محملها رود منزل به منزل با شتاب

كس نمى داند عروسى يا عزا دارد حسين

رخت و ديباج حرم چون گل بتاراجش برند

تا بجائى كه كفن ازبوريا دارد حسين

بُردن اهل حرم دستور بود و سرّ غيب

ورنه اين بى حُرمتيها كى روا دارد حسين

سروران ، پروانگان شمع رُخسارش ولى

چون سحر روشن كه سر از تن جدا دارد حسين

سر بقاچ زين نهاده ، راه پيماى عراق

مى نمايد خود كه عهدى با خدا دارد حسين

او وفاى عهد را با سر كند سودا ولى

خون به دل از كوفيان بى وفا دارد حسين

دشمنانش بى امان و دوستانش بيوفا

با كدامين سر كند، مشكل دو تا دارد حسين

سيرت آل على با سرنوشت كربلاست

هر زمان از ما، يكى صورت نما دارد حسين

آب خود با دشمنان تشنه قسمت مى كند

غزّت و آزادگى بين تا كجا دارد حسين

دشمنش هم آب مى بندد بروى اهلبيت

داورى بين با چه قومى بيحيا دارد حسين

بعد از اينش صحنه ها و پرده ها اشكست و خون

دل تماشا كن چه رنگين پرده ها دارد حسين

ساز عشق است و به دل هر زخم پيكان زخمه اى

گوش كن عالم پر از شور و نوا دارد حسين

دست آخر كز همه بيگانه شد ديدم هنوز

با دم خنجر نگاهى آشنا دارد حسين

شمر گويد گوش كردم تا چه خواهد از خدا

جاى نفرين هم به لب ديدم دعا دارد حسين

اشك خونين گو بيا بنشين بچشم شهريار

كاندرين گوشه عزائى بى ريا دارد حسين

(مرحوم استاد شهريار) 
حماسه حسينى 
مُحرّم آمد و آفاق مات و محزون شد

غبار محنت اين خاكدان بگردون شد

به جامه هاى سيه كودكان كو ديدم

دلم بياد اسيران كربلا خون شد

بياد تشنه لبان كنار نهر فرات

كنار چشم من از گريه رود كارون شد

به خاندان رسالت ببين چه ظلمى كرد

فلك ، كه زينب كُبرا ز پرده بيرون شد

چو بر حسين بگريى بحشر خندانى

هر آن دو ديده كه نگريست سخت مغبون شد

چه آتشى است كه مى جوشد اشكها، گوئى

كه چشمها همه كارون و سينه كانون شد

چه نوحه داشت سرِ نعش نوجوان حسين

هزار حيف كه ليلا ز غُصّه مجنون شد

به سوز و ساز رباب شكسته دل پُرسم

كه شير خواره ، بخون غرقه از چه قانون شد

سرو برى كه رسول خُداش ميبوسيد

بزير سُمّ ستوران خداى من چون شد

چه عالمى است كه از بهر مهلت يكشب

شبيه شير خدا نزد روبهى دون شد

گرفت مهلت و برگشت رو بخيمه شاه

به خاكبوسى آن خرگه هُمايون شد

امام گفت : خدا يار تو كه امشب نيز

توان به راز و نياز خداى بيچون شد

سپس برادر با جان برابر از برشاه

برفتن سوى شطّ فرات ماءذون شد

نخورد آب كه لب تشنه بايدم جان داد

بدوش ، مشگ پر آب از شريعه بيرون شد

ببازوان قلم ، مشگ آب بر دندان

شهيد گشت و سموات محو و مفتون شد

فداى همّت و مهر و وفاى تو عبّاس

كه قدّ هر الفى پيش قامتت نون شد

حَماسه ايست حسين از حماسه ها مافوق

هر آن حماسه كه دروى رسيد مادون شد

بعصرِ فردا آتش زدند شان بخيام

چنانكه شعله آتش بچرخ وارون شد

به خيمه هاى امامت چنان زدند آتش

كه آهوان حرم سر بدشت و هامون شد

رسيد نوبت زينب كه شيرزاد على است

جهان بحيرت از اين سر بُلند خاتون شد

بدوش ، پرچمِ آتش گرفته اسلام

بقصر ابن زياد و يزيد ملعون شد

چنان بكوفت به تبليغ دستگاه يزيد

كه خود يزيد چو مار فسرده افسون شد

حسين ، عائله با خود نبرده بى تدبير

كه غرق حكمت او فكرت فلاطون شد

يزيد جلوه كار حسين ميپوشيد

ز زينب است كه اين جلوه روز افزون شد

از اين مبارزه بشكفت خاندان على

چنانكه نسل پليد اُميّه موهون شد

سه سال بعد تنى زآنهمه سپاه يزيد

نبود زنده ، چنان آسمان دگرگون شد

بنى اُميّه و آن دستگاه فرعونى

همان فسانه فرعون و گنج قارون شد

ولى حسين ، علمدار عشق و آزادى

لقب گرفت و شهنشاه ربع مسكون شد

تو شاه دين چه جهادى براه دين كردى

كه مكّه هم بتو ماه مدينه مديون شد

خوشا بحال شما اى فدائيان حسين

كه دين بخون شماها رهين و مرهون شد

چو نيك مينگرى زنده اين شهيدانند

وگرنه هر بشرى زاد و مُرد و مدفون شد

يزيد، نخله اسلام ريشه كن مى خواست

حسين بود كه دين زنده تا باكنون شد

سفينه هاى نجاتند جمله معصومين

ولى سفينه او رشگ فلك مشحون شد

كنون مقابر اينها بُود زيارتگاه

كدام زنده بدين افتخار مقرون شد

تو شهريار بمضمون بُلند دار سخن

هر آن سخن كه جهانگير شد بمضمون شد

(مرحوم استاد شهريار)  
اهداء مترجم 
تقديم به تو، اى پدر گرامى و بزرگوارم !
به تو كه شيفته و شيداى خاندان وحى و رسالت ، به ويژه سالار شايستگان و پيشواى شهيدان حضرت حسين عليه السلام بودى و همواره در سوگوارى و تجليل از عاشورايش با همه وجود و تا سرحدّ توان ، پيشگام و پيشتاز.
به روح بزرگ تو، كه پيش از هر معلّم و آموزگارى ، شعله و شراره جاودانه عشق به آن مفسّر بزرگ راديها، پرچمدار بى همتاى آزادگيها، مرزبان بى هماورد ارزشها و آن گرانمايه عصرها و نسلها را، در ژرفاى جان و اعماق قلب و كران تا كران وجودم برافروختى .
به تو، كه هرگز نمى توانم آن لحظات خوش و آن خاطرات به ياد ماندنى با تو را فراموش كنم كه پرمهر و باصفا و بسيار بزرگوارانه در كودكى و نوجوانيم ، دستم را گرفتى و مرا براى شنيدن پيامها و درسهاى انسانسازى كه حسين عليه السلام به انسانها آموخت ، به مجالس سوگ او بردى .
به تو، كه حقوق بسيارى بر گردنم دارى و خويشتن را در اداى آن ناتوان مى نگرم .
آرى ! ثواب و پاداش معنوى ترجمه اين اثر ارجدار را، به روان پاك و تابناك تو، كه هرگز فراموشت نخواهم كرد، تقديم مى دارم ، شايد بدين وسيله موجبات شادى روحت را فراهم آورده ، قطره اى از درياى حقوق تو را بر خويشتن ، ادا نموده باشم .
پسرت : عليرضا  
سرآغاز 
واژه درخشان و پرارج
حسين
عليه السلام ، از مقدّسترين ، والاترين ، دلنشين ترين ، محبوبترين ، تفكّرانگيزترين و شورآفرين ترين واژه ها و مفاهيم ، در قاموس ‍ زندگى انسانهاست ، به گونه اى كه از دورترين كرانه هاى تاريخ بشر تا جهان معاصر و تا هميشه تاريخ ، جز چند واژه
اللّه ، محمّد و على
به واژه ، نام و يادى نورافشان تر، شورانگيزتر، حماسه سازتر و درس آموزتر در فرهنگ بشريّت ، نمى توان برخورد نمود.
كتاب پر اسرار 
اين نام جاودانه و تاريخساز، به ظاهر از چهار حرف ساخته شده است ، امّا در حقيقت كتاب ارزشمند، پرمحتوا، سرنوشتساز و شكوهبارى را تشكيل مى دهد كه همسنگ كتاب دگرگونساز وحى و كتاب قطور و پر اسرار آفرينش است .
كتاب زندگيساز و سعادت آفرينى است كه در واژه واژه ، آيه آيه ، سوره سوره ، و كران تا كران آن ، از سويى تمامى انديشه ها، خردها، بينشها، دانشها، فرزانگيها، درايتها، دورانديشيها، آينده نگريها، آگاهيها، ژرف انديشيها، هدفداريها، توحيدگراييها، اخلاصها، عشقها، حقجوييها، حق پرستيها، پرواپيشگيها، احساس مسئوليّتها، پاكيها، امانتها، صفاها، درستيها، راستيها، كرامتها، محبّتها، آزادگيها، آزادمنشيها، سرافرازيها، عدالتها، آزاد انديشيها، بشردوستيها، برابريها، فداكاريها، گذشتها، مردم خواهيها، ايثارها، روشنگريها، رخشندگيها، نورافشانيها، شعورها، شعارها، خروشها، قيامها، اصلاح طلبيها، زيبندگيها، برازندگيها، آراستگيها، زيباييها، طراوتها، حماسه ها، شگفتيها، شگرفيها، عزّتها، همّتها، والاييها، دليريها، شجاعتها، پارساييها، شهامتها، مجاهدتها، بلندنظريها، ... و ديگر ارزشهاى والاى انسانى و اخلاقى يكسره موج مى زند و از دگرسو در جاى جاى آن ، خروش مقدّس و دادگرى برضد بدانديشيها، كج فهميها، كوردليها، كودنيها، كوته بينيها، كوته نظريها، خودپرستيها، خودخواهيها، نفس پرستيها، دنياطلبيها، شرارتها، شقاوتها، عوام فريبيها، شگردها، شيّاديها، رياكاريها، حماقتها، ناآگاهيها، ساده انديشيها، فرصت جوييها، وقاحتها، بى شرميها، سوءاستفاده ها، پليديها، دنباله رويها، تملّقها، چاپلوسيها، ذلّتها، رذالتها، ذليل پروريها، بلاهتها، تعصّبها، كينه توزيها، قساوتها، زورگوييها، استبدادگريها، سنگدليها، بيرحميها، بازيگريها، دين فروشيها، خيانتها، جنايتها، سفّاكيها، مقام پرستيها، دستكارى در مغزها، بازى با واژه ها و مفاهيم مقدّس ، ... و به يك كلام فريت عريان و نيمه عريان و زور آشكار و نهان ، از آن طنين انداز است .
از سويى آموزگار توحيدگرا و بشردوست و به راستى ژرف نگر و دلسوزى نشانگر است كه با بهترين اسلوب و شيوه ها مردم را به سوى يكتاپرستى ، اخلاص ، والايى ، ارزشها، قداست ، حيات و مرگ شرافتمندانه و شكوهبار، فرا مى خواند و عميقترين درسهاى رادى ، مردانگى ، پاكى و شايستگى را در گوش جان فرزندان آدم ، زمزمه مى كند و از دگر سو، بسان نياى گرانقدرش ، سمبل ، نمونه ، الگو، سرمشق ، تجلّيگاه و فروزشگاه ، تمامى آنهاست .
لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ وَالْيَوْمَ الاْخِرَ....(1)
سيماى پرفروغ او 
متفكّران ، در ترسيم سيماى پرفروغ حسين عليه السلام او را به خورشيد، ماه ، ستارگان ، درياهاى موّاج ، اقيانوسهاى بيكرانه ، كوهها، رعد و برق ، سروهاى برافراشته و ديگر به پيامبران ، قرآن و كعبه ، تشبيه مى كنند؛ امّا من ، همه اينها را به شخصيّت والا و پرفراز و شكوهبار حسين عليه السلام تشبيه مى كنم ، بدين صورت :
1 به عبارت روشنتر، متفكّران برآنند كه : آن فرزانه عصرها و نسلها، خورشيد جهان افروز است .
بسان اين مشعل پرشكوه آسمانى ،
اين مبداء حرارت و گرمى ،
اين كره مشعشع و آتشين ،
اين كانون حيات و زندگى ،
اين عامل حركت و بركت ،
اين شاهد راستين قدرت خدا،
و اين دليل حكمت آفريدگار است .
بسان خورشيد جهان افروزى كه سرفراز و شكوهبار، سر از افق برآورده ، كران تا كران گيتى را به انوار درخشان و وجود نورافشانش نورباران مى سازد.
امّا، من بر اين انديشه ام كه : نه ! نه ! بلكه اين خورشيد آسمان است كه
در شكوه و عظمت ،
پاكى و طهارت ،
قداست و شوكت ،
رخساره پرنور و اشعّه تابناك ،
طلوع زيبا و تماشايى ،
غروب تفكّرانگيز و غمبار، درجايگاه بلند و موقعيّت رفيع و در نقش سرنوشتساز و حيات آفرينش بر اقيانوسها و درياها،
آبشارها و چشمه سارها،
هديه حيات و حركت به موجودات ،
زدودن آفتها و ميكروبهاى مرگبار
و راندن شياطين و پليديهاو...
به حسين عليه السلام اقتدا كرده ، مى خواهد بسان آن خورشيد جهان افروز آسمان امامت باشد؛ مگر نه اين است كه خورشيد به بركت وجود گرانمايه نياى گرانقدرش پديدار گشته است :
لولاك لما خلقت الافلاك .(2)
و مگر نه اينكه خود پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله فرمود:
حسين منّى و انا من حسين .(3)
2 انديشمندان برآنند كه او بسان ماه ،
اين شمع شب افروز،
اين سمبل زيبايى ،
اين چراغ اسرارآميز،
اين آفريده فرمانبردار،
اين راهپيماى گرم رفتار،
و اين نشان اقتدار و عظمت آفريدگار هستى است .
امّا، من بر اين انديشه ام كه :نه !نه ! بلكه اين ، ماه آسمان است كه ،
در زيبايى چهره ،
نور ملايم و تفكّرانگيز،
منظره هاى گوناگون ،
جلوه هاى متنوّع ،
سير و سياحت جالب ،
نظم شگرف و تماشايى ،
موقعيت رفيع و نقش حسّاس و حياتيش بر پديده ها،
به حسين عليه السلام تاءسّى جسته و مى كوشد تا بسان او باشد.
3 دانشمندان برآنند كه آن وجود گرانمايه بسان زمين ، اين خوان رنگين و آفريده پراسرار است .
بسان اين زمين طيّب و طاهر،
اين كره عظيم خاكى ،
اين عرصه پهناور،
اين مخزن منابع ،
اين مركز معادن ،
اين دربردارنده عجايب ،
اين گاهواره تمدّن و تعالى ،
و اين مقرّ و مسكن و مهد آرامش انسان .
امّا، من بر اين انديشه ام كه نه ، نه ، بلكه اين زمين است كه :
با گستردگى و وسعتش ،
با كوههاى بلند و قلّه هاى سر به آسمان كشيده اش ،
با درّه هاى عميق و پرچينش ،
با منابع و معادن گوناگونش ،
با دشتها، صحراها، باغستانها، مزارع و جنگلهاى پرطراوتش ،
با هزاران نوع درختان زيبا، گلها و گل بوته ها، شكوفه ها و لاله هاى دل انگيز،
با مناظر جالب و ميليونها پديده بهت آورش ،
با چشمه سارهاى جوشان ، رودخانه هاى خروشان ، جويبارهاى زيبا، درياهاى موّاج و اقيانوسهاى بيكرانه اش ،
با بهاران جانبخش ، تابستان هدفدار و سازنده ، پاييز لبريز از مواهب و زمستان پرنعمت و بركتش ،
با بارانهاى تند و نرم ، بادهاى سريع ، نسيمهاى دل انگيز سحرگاهى ، نعمت هوا و ديگر منابع حياتيش ،
و سرانجام با طوفانهاى شديد و آتشفشانهاى عظيم و زلزله هاى درس آموزش ،
به حسين عليه السلام ، آرى ! به حسين عليه السلام تاءسّى جسته است ، چرا كه آن گرامى به تعبير ظريف و زيبا و پرمعناى قرآن ، بلد طيّب و سرزمين پاك و پاكيزه اى است كه جهان را به مزرعه ، مزرعه و باغ ، باغ و دشت ، دشت ، گلها و گل بوته ها و لاله هاى نيك بختى و آزادگى و ارزشهاى والاى انسانى تبديل ساخته و براى هميشه ، همه جا را عطرآگين و تمامى حقجويان و شرافت خواهان و حرّيت طلبان را جذب مى كند.
وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِاِذْنِ رَبِّه ....(4)
4 فرزانگان ، آن فرزانه روزگاران را، در زيبايى درون و برون و عطرآگينى گفتار، عملكرد، اخلاق و رفتار به گلهاى زيبا و هميشه بهار و عطرآگينى تشبيه نموده اند كه از سويى ديدگان هر تماشاگر و هر دارنده ذوق و سليقه و حسّ زيباشناسى را ميهمان زيبايى ، طراوت ، شادابى ، شكوه و جاذبه وصف ناپذير خود مى سازد و از دگر سو با عطرآگين ساختن زمين و زمان ، جلوه و صفا و حال و هواى جانبخش و روح پرورى به فضاى زندگى زيبادوستان و كمال جويان مى بخشد.
امّا، من بر اين انديشه ام كه : نه ! اينگونه نيست بلكه همه گلها، گل بوته ها، لاله هاى زيبا و معطّر و پرطراوت هستى كه پرتويى از قدرت بى نظير آفريدگارند، همه و همه زيبايى و رايحه دل انگيز و جانبخش خويش را از آن گل سرسبد انسانيّت ، آن ريحانه پيامبر صلى الله عليه و آله و آن گل بوستان فاطمه عليها السلام كسب نموده و به آن وجود گرانمايه اقتدا كرده اند؛ چرا كه او ريحانه زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله بود:
انّ الحسن و الحسين هما ريحانتاى من الدّنيا....(5)
5 آگاهان برآنند كه شخصيّت والاى حسين عليه السلام بسان درياهاى موّاج و اقيانوسهاى بى كرانه است .
بسان اين گنجينه هاى اسرار،
اين مخازن عجايب ،
اين كانونهاى عظيم ثروت ،
اين معمّاهاى شگفت انگيز خلقت ،
و اين سرچشمه هاى طراوت و نشاط و شادابى و خرّمى .
امّا، من بر اين انديشه ام كه : نه ! بلكه اين درياها و اقيانوسهاى بى كرانه و ژرفند كه با لؤ لؤ ها، مرجانها و مرواريدها، اين گوهرهاى زيبا و گرانبهايشان و با هزاران نوع پديده ها و نقش حياتى و سرنوشت سازشان براى زندگى و موجودات زنده ، به آن وجود گرانمايه ، آن لؤ لؤ و مرجان و مرواريد ارجدار و گرانبهاى معنوى ، كه قرآن بدان اشاره دارد، اقتدا كرده اند.
يخرج منهما اللؤ لؤ و المرجان .(6)
6 اصلاح طلبان قرون و اعصار برآنند كه او بسان رعد و برقِ پرخروش و روشنگر است .
خروش برخاسته از ياد و نام و زندگى شورانگيز و شعور آفرينش ‍ در اين ظلمتكده جهالتها، تاريكيها، شقاوتها و بيدادگريها، تا ابديّت طنين افكن و روشنى برخاسته از آن وجود گرانمايه ، فروغ اميدآفرين وروشنى بخش شبهاى تار ستمديدگان و محرومان بوده و خواهد بود.
امّا، من بر اين انديشه ام كه : نه ! بلكه دو پديده رعد و برق ، غرّش ‍ وروشنگرى خود رااز او آموخته اند، از فريادرساى او، كه اصالت انسانى و ارزشهاى والاى بشرى را به همه گوشها رساند و بسان صاعقه اى سوزان بر خرمن هستى شوم پليدان افتاد و نابودى و رسوايى را براى سيه دلان حق ستيز و خودكامه ، به ارمغان آورد.
با طنين جاودانه اش خواب آلودگان را بيدارى و غفلت زدگان را هوشيارى بخشيد و بيداران را دليل راه و روشنى مسير، مشعل فراراه ، چراغ هدايت ، الگو، سمبل و نمونه جاودانه گرديد.
7 ژرف نگران برآنند كه او همواره بسان كوه سر به آسمان ساييده و قلّه برافراشته و تزلزل ناپذيرى در برابر طوفانها و گردبادهاى ويرانگر است .
امّا، من بر اين انديشه ام كه : نه ! بلكه كوههاى استوار و قلّه هاى سر به آسمان كشيده اند كه شكوه ، استوارى ، استحكام و شكيبايى در برابر تندبادها و طوفانها را از او آموخته اند.
از او كه در سخت ترين لحظات قهرمانانه مى فرمود:
صبرا بنى الكرام فما الموت الاّ قنطرة تعبر بكم عن البؤ س والضراء الى النعيم الدائمة والجنان الواسعه ...(7)
هان اى بزرگ زادگان !
اى فرزندان كرامت و شرافت !
شكيبايى پيشه سازيد، چرا كه مرگ در راه حق ، چيزى جز يك پل نيست كه شما را از رنج و سختى عبور داده ، به بهشت پهناور و پرطراوت و نعمتهاى جاودانه آن مى رساند.
هان ! كدام خردمندى است كه نخواهد از زندانى ويرانه به كاخى شكوهبار و پرنعمت و طراوت انتقال يابد... ؟
تبلور و تجسّم قرآن 
قرآن شناسان بر اين انديشه اند كه آن وجود گرانمايه بسان قرآن ،
اين منشور هدايت ،
اين منبع نور،
اين راهنماى جاويد،
اين پديده وحى ،
اين مرامنامه عدالت ، آزادى ، كرامت ، امنيّت ، آسايش ، صلح ، بهروزى و كتاب شكوه و تعالى و نيك بختى است .
امّا، من بر اين انديشه ام كه : حسين عليه السلام خود قرآن گوياست و تجسّم و تبلور عينى آن است .
او بسان سوره (حمد) است ، همانگونه كه سوره (حمد) پايه و اساس كتاب خداست او نيز پدر امامان نهگانه است .
همانگونه كه سوره (حمد) آغازش ستايش خدا، ميانه اش ‍ اخلاص و فرجامش نيايش با خداست ، حسين عليه السلام نيز زندگى را با ستايش خدا آغاز نمود، بااخلاص به بارگاه او در همه ميدانها زيست و با نيايش در قربانگاه عشق ، به بارگاه دوست شتافت .
او (آية الكرسى ) است ،
(آل عمران ) است ،
آيه مباهله است ،
آيه تطهير است ،
آيه ولايت و امامت است .(8)
او سوره (مائده )، ... (اعراف )، (انفال )، (يوسف )، (هود)، (يونس )، (رعد)، (ابراهيم )،...(اسرى )،...(كهف )، (طه )، (حجّ)، (انبياء)، (مؤ منون )، (نور)،...(حديد) و آيه ميزان است ، چرا كه زندگى و حركت و خروش گفتار و عملكردش شاهين عدالت است و ميزان حقيقت و وسيله سنجش حق از باطل ... درست بسان قرآن و فراتر از آن تجسّم و تبلور و ترجمان قرآن است .
او پيام آور خدا نبود، امّا به بيان ظريف و عميق پيامبر، هم او از پيامبر بود و هم پيامبر خدا از او.
او از غار حرا، پرچم رسالت را به دوش نكشيد و فرشته وحى بدو فرمان بعثت نياورد امّا پرچم امامت راستين را به فرمان خدا و اراده ازلى و تاريخساز او، به دوش گرفت .
از سويى امّت محمّد صلى الله عليه و آله را از آفت ارتجاع اموى و رهروان راه ابليس و گرداب ظلمات آنان ، رهايى بخشيد و از دگر سو به جهان و جهانيان ، براى هميشه آموخت كه بايد چگونه زيست و چگونه انديشيد،
چگونه بندگى خالصانه خدا كرد،
چگونه براى نجات توده ها بپاخاست ،
چگونه احياى ارزشها نمود و بدعتها و ضدارزشها را نابود ساخت ،
چگونه با ستم ، ارتجاع ، دغلكارى و بازيگرى ، زير هر ستارى كه رفته باشد و هر عنوانى را يدك كشد، درافتاد و سخن حق را در برابر امام باطل و پيشواى عوام فريب وبيدادگر و نظام دروغين طنين افكن ساخت .
آنگونه كه او فرمود:
... الا ترون انّ الحقّ لايعمل به وانّ الباطل لايتناهى عنه ليرغب المؤ من فى لقاءاللّه فانّى لا ارى الموت الا سعادة والحياة مع الظالمين الاّ برما....(9)
هان ! پيشامدها و رويدادهاى روزگار ما، همينهاست كه مى نگريد، اوضاع روزگار دگرگونى منفى يافته ، زشتيها و ضدارزشها آشكار و ارزشهاى انسانى و اخلاقى و فضيلتها از محيط زندگى جامعه رخت بربسته است .
از فضيلتهاى انسانى جز اندكى بسان قطراتى كه ته مانده ظرف آب ، باقى نمانده و جامعه در زندگى و شرايط ذلّت بار و ننگينى به سر مى برد.
هان ! آيا نمى نگريد كه نه ، به حق و عدالت عمل مى شود و نه از بيداد و باطل روى مى گردانند؟ شايسته است كه در چنين محيط ننگبار و جامعه نگونسارى انسان با ايمان و فضيلت خواه و حق پو به فداكارى و جانبازى در راه حق و عدالت و احياى ارزشهاى والاى انسانى و الهى بپاخيزد و به ديدار پروردگارش ، شور و شوق نشان دهد.
من در چنين شرايطى ، مرگ را جز نيك بختى و زندگى با خودكامگان و بيدادگران را چيزى جز رنج و نكبت نمى دانم .
و مردانه و آگاهانه و شهامتمندانه خروشيد كه :
ايّها النّاس ان رسول اللّه صلى الله عليه و آله قال من راى سلطانا جائرا، مُستحّلا لحرام اللّه ، ناكثا لعهداللّه ، مخالفا لسنة رسول اللّه ، يعمل فى عباد اللّه بالاثم والعدوان فلم يغيّر عليه بفعل ولا قول كان حقا على اللّه ان يدخله مدخله ....(10)
هان اى مردم ! پيامبر خدا فرمود: هر انسانى عنصر خودكامه و زورگويى را بنگرد كه حرام خدا را حلال و پيمانهاى او را گسسته و با روش و سنّت پيامبرش مخالفت ورزيده و در ميان مردم ، راه گناه و تجاوز و بيدادگرى را در پيش گرفته است ، امّا باز هم در برابر چنين استبدادگر پليدى با گفتار و عملكرد مخالفت نورزد، بر خداست كه چنين كسى را از همان راهى كه ستمكاران را وارد دوزخ مى كند، او را نيز وارد آتش سازد....
مردم ! به هوش باشيد كه اينان فرمانبردارى از خدا را ترك و پيروى از شيطان را گردن نهاده اند، تباهيها را رواج داده و مقرّرات عادلانه خدا را وانهاده ، ثروتهاى عمومى و ملّى را به انحصار خويش درآورده و ارزشها و ضدارزشها و درستيها و نادرستيها را تغيير داده اند و در اين شرايط مرگبار، من براى ناخدايى اين كشتى به گل نشسته جامعه و نجات آن از چنگال اين تبهكاران كه سيره و سنّت عادلانه و انسانساز و افتخارآفرين نياى گرانقدرم را تغيير داده اند، شايسته ترم .
در برابر فريب و بيدادى كه امضاى او را زير كارنامه ننگين و سياه خود مى طلبيد شجاعانه فرياد برآورد كه :
... اما واللّه لا اجيبهم الى شى ءٍ ممّا يريدون حتّى القى اللّه وانا مخضّب بدمى .(11)
هان نسلها! به هوش باشيد! بخداى سوگند من به ذرّه اى از خواسته هاى بيدادگرانه و استبدادى آنان پاسخ مثبت و راءى مورد نظرشان را نخواهم داد تا در حالى كه به خون خويش رنگين شده باشم به ديدار آفريدگار خويش بشتابم .
و در اوج تنهايى و در حلقه محاصره فريب خوردگان اموى آزادمردانه ترين پيام را داد كه :
الا وانّ الدّعىّ بن الدّعىّ قد ركز بين اثنتين ، بين السّلّة والذّلة وهيهات منّا الذّلة يابى اللّه لنا ذلك و رسوله والمؤ منون وحجور طابت وطهرت ... من ان تؤ ثر طاعة اللّئام على مصارع الكرام .(12)
هان اى آزاديخواهان ! اين فرومايه و فرزند فرومايه مرا ميان دو انتخاب ، قرار داده است ، يكى شمشير و ديگرى ذلّت و خفّت . و چه دور است كه ما زير بار ذلّت برويم ، چرا كه خدا و پيامبر و ايمان آوردگان و مغزهاى غيرتمند و جانهاى باشرف و ظلم ستيز روا نمى دارند كه چون مايى ، اطاعت فرومايگان را بر قتلگاه شرافتمندان و بلندهمّتان روزگار برگزينيم .
و نيز، در تاريكترين روزهاى حيات انسان و اوج وقاحت و ميداندارى فريب و بيداد، يك تنه با شكوه و صلابتى وصف ناپذير در برابر ضدارزشها و پليديها ايستاد و پرمحتواترين ، آزادمنشانه ترين وآزاده پرورترين درسها را به آزادى خواهان گيتى داد، كه فرمود:
ليس شاءنى شاءن من يخاف الموت ، ما اهون الموت على سبيل العزّ واحياء الحقّ ليس الموت فى سبيل العزّ الاّ حياة خالدة وليست الحياة مع الذّل الاّ الموت ، الّذى لا حياة معه اءفَبالموت تخوفنى ، هيهات ، طاش سهمك و خاب ظنّك لست اخاف الموت انّ نفسى لا كبر و همتى لاعلى من ان احمل الضّيم خوفا من الموت و هل تقدرون على اكثر من قتلى ؟ مرحبا بالقتل فى سبيل اللّه ولكنّكم لا تقدرون على هدم مجدى ومحو عزّى و شرفى فاذا لاابالى بالقتل .(13)
موقعيت و منزلت من ، بسان منزلت كسى نيست كه از مرگ در راه حق و عدالت مى هراسد. مرگ در راه عزّت و شرافت و احياى ارزشهاى والاى الهى بسى آسان است ، مرگ در راه عزّت و آزادگى چيزى جز زندگى جاودانه و پرافتخار نيست و زندگى باذلّت و خفّت نيز جز مرگ خفّتبارى كه زندگى به دنبال ندارد، نمى باشد.
شما تبهكاران خودكامه مرا با مرگ مى ترسانيد؟
هيهات ! كه تيرتان به خطا رفته و پندارتان به پوچى گراييده است .
من از مرگ در راه حق نمى هراسم چرا كه شخصيّت و اراده پولادين من بسى بالاتر و والاتر از آن است كه به خاطر هراس از مرگ ، خفّت و فرومايگى را تحمّل نمايد.
شمايان آيا جز به كشتن من به كار ديگرى توانا هستيد؟
هرگز!!!
آفرين بر مرگ در راه حق و عدالت !
آرى ! شما سياهكاران خودكامه مى توانيد مرا بكشيد و خون مرا بر روى اين ريگهاى تفتيده بريزيد، امّا... امّا، هرگز نخواهيد توانست شكوه ، مرا نابود سازيد، نمى توانيد مجد و عزّت و شرف مرا خدشه دار كنيد، بنابراين چه باك از شهادت پرافتخار.
بر تارك قرون و اعصار 
او با آفرينش حماسه شورآفرين و آگاهى بخش و تفكّرانگيز عاشورا، براى هميشه بر تارك قرون و اعصار درخشيد و تا هميشه تاريخ ، زنده ، پويا، پرطراوت و جاودانه ماند و براى همه متفكّران اصلاح طلب و غيرتمندان و ستم ستيزان گيتى ، برترين سرمشق ، نمونه و الگوى نجات و رهايى شد.
موج خون جوشان و سرشار از درس و پيام او، از سويى از مرزهاى فكرى ، عقيدتى ، اجتماعى ، سياسى و جغرافيايى جهان گذشته و عالمگير شد و در سراسر گيتى به پرتوافكنى و تلا لؤ پرداخت و چراغ راه ره پويان راه آزادى شد و از دگر سو، مرزهاى زمان را درهم نورديد و با اينكه گذشت زمان و گردش چرخ روزگار، هر پديده جديد و جوانى را، رو به كهنگى ، سيرى و فرسودگى مى راند و بر چهره هر رخداد تازه اى ، گردو غبار مرگ و كهنگى مى افشاند، با اين وصف اين عامل نيرومند نيز، نتوانست ذرّه اى از تازگى ، طراوت ، زيبايى ، جاذبه و كشش عاشورا و آموزگار بزرگ آن و درسهاى جاودانه اش بكاهد و بر چهره آن غبار خزان و پژمردگى و مرگ بيفشاند، بلكه با گذشت زمان ، فروغ افكنى و جاذبه آن افزونتر و هر روز دلهاى شيفته و شيداى ديگرى را تسخير كرد.
بى دليل نيست كه (گاندى ) مصلح بزرگ و پيشواى رهايى هند، در برابر حسين عليه السلام و عاشوراى پرافتخارش ، سر تعظيم فرود آورده و پرتوى از آن را به ملّت هندوستان ارمغان مى برد و مى گويد:
(مردم هند! من براى شما چيز تازه اى نياورده ام ، تنها نتيجه اى را كه از مطالعات و تحقيقاتم در مورد تاريخ زندگى قهرمانان كربلا دريافت داشتم آن را ارمغان ملّت هند نمودم .)(14)
بى جهت نيست كه (جناح )، قائد اعظم و مؤ سس پاكستان در اين مورد مى گويد:
(هيچ نمونه اى از شجاعت ، بهتر از شجاعتى كه امام حسين عليه السلام از لحاظ فداكارى و شهامت نشان داد، در عالم پيدا نمى شود.
به عقيده من ، بر تمامى مسلمانان گيتى است كه از شهيد گرانقدرى كه خود را در سرزمين عراق ، قربانى راه حقّ و عدالت كرد، سرمشق گرفته ، از او پيروى نمايند.)(15)
و تصادفى نيست كه (كارلايل ) مورّخ و انديشمند انگليسى در اين مورد مى نويسد:
(بهترين درسى را كه از تراژدى كربلا مى گيريم اين است كه حسين عليه السلام و يارانش ، ايمانى بس استوار به خدا داشتند، آنان با عمل ، روشن كردند كه فزونى عدد در جايى كه حق با باطل روبرو مى گردد، اهميّتى ندارد، پيروزى حسين عليه السلام با وجود اقليّتى كه داشت ، باعث شگفتى من است .)(16)
و اتّفاقى نيست كه (واشنگتن ايرونيگ ) مورّخ و نويسنده شهير آمريكايى با خضوع در برابر آن حضرت او را (روح فناناپذير) مى خواند و مى گويد:
(براى امام حسين عليه السلام ممكن بود كه زندگى خود را با تسليم شدن به اراده يزيد نجات بخشد، امّا مسئوليّت پيشوا و نهضت نجات بخش اسلام اجازه نمى داد كه او يزيد را به عنوان خلافت به رسميّت بشناسد، او به زودى خود را براى پذيرش هر ناراحتى و فشارى به منظور رها ساختن اسلام و مسلمانان از چنگال رژيم آماده ساخت .
در زير آفتاب سوزان سرزمين خشك و در روى ريگهاى تفتيده عربستان ، روح حسين عليه السلام فناناپذير برپاست .
هان اى پهلوان و اى نمونه شجاعت و اى شهسوار من حسين .)(17)
بر تو هزاران درود و سلام اى حسين عليه السلام .
سلام بر او 
سلام بر او، همو كه :
آدم را بهترين وارث ،
نوح را شايسته ترين فرزند،
ابراهيم را وارسته ترين پسر،
يحيى را پرشورترين همرزم ...
بر آن شكيباتر از ايّوب ،
دريادلتر از داود،
پرشكوه تر از سليمان ،
مصمّمتر از شعيب ،
بردبارتر از صالح ،
دلاراتر و قهرمانتر از يوسف ،
تزلزل ناپذيرتر از يعقوب ،
پرشهامت تر از موسى ،
پرمهرتر از مسيح ،
برآن مظهر على عليه السلام ،
آن جمال دلا راى محمّد صلى الله عليه و آله ،
آن رايت آزادى بر دوش ،
آن شمشير عدالت بركف ،
آن پيشواى راستين شهيدان ،
آن سالار پاكبازان ،
آن سرور حريّت خواهان ،
آن پدر مجاهدان ،
آن شعله و شراره ايمان ،
و آن خون هميشه جارى بر كالبد زمان .
سلام بر آن كاروان سالار توحيدگرايان و تقواپيشگان ،
بر آن مؤ ذّن معبد عشق ،
بر آن معمار مدينه قرآنى ،
بر آن بلندترين بيت قصيده آزادى ،
بر آن سند استوار حيات دين ،
بر آن قافله سالار شرافت ،
بر آن آموزگار بزرگ راديها و...
بر آن مفسّر بزرگ آزادى ،
بر آن تجسّم راستين توحيدگرايى ،
بر آن تبلور جاودانه مردانگى ،
بر آن مقتداى عاشقان ،
بر آن والاترين نمونه رهبرى ،
بر آن برترين ارزشها،
بر آن چراغ هدايت ،
بر آن مشعلدار حريّت و كرامت ،
بر آن درياسالار موج رهايى ،
بر آن گوهر شب چراغ هستى ،
بر آن ناخداى كشتى نجات .
انّ الحسين مصباح الهدى وسفينة النجاة .(18)
سلام بر آن گرامى مرد تاريخ كه عاشورايش درخشش نور بود.
ياد، نام و شهادتگاه جاودانه او سينه دشمن را لبريز از ترس و دلهره مى سازد و دل دوست را مالامال از اميد و نويد.
مردگان را زنده مى سازد و خواب ربودگان را بيدار.
غفلت زدگان را به هوش مى آورد و شب پرستان را تا پشت دروازه و تا درون برج و بارو و دژهاى پرپيچ و خم ستم و بيداد مى تاراند و مى راند.
سلام بر آن فرزانه عصرها و نسلها كه قيام پرشكوهش آذرخشى درظلمت اختناق و ستم و سانسور و تعصّب كور و فريب عريان بود و فرياد
هل من ناصر او در آن پهن دشت پرخاطره و بر روى آن شنهاى روان و ريگهاى تفتيده ظهر سوزان عاشورا، سند رسوايى هميشه كسانى كه دم از قرآن و اسلام زنند، امّا به عدالت و آزادى و حقوق مردمان كه روح و جان دين خداست ، در ميدان عمل پايبند نگردند.
از حسين عليه السلام دم زنند، امّا هماهنگ با دشمنان او رفتار كنند، نام حسين عليه السلام بر لب داشته باشند، امّا با شمشير يزيد و شيوه ددمنشانه او، هم آغوش باشند.
سلام بر او كه به ظاهر در ظهر گرم و سوزان عاشورا در اوج تنهايى و غربت بر بال آرامش ، وقار، شهامت و اخلاص ، در قربانگاه عشق پيشانى به سجده نهاد و چشم فروبست و لب بر لب نهاد و با نيايش شورانگيز و وصف ناپذير از همه پديده ها بريد و به آفريدگار آنها كه عشق همواره اش بود، پيوست ؛ امّا طنين نداى توحيد گرايانه ، حق طلبانه ، غيرتمندانه ، ستم سوز و ظلمت ستيزش ، همواره الهام بخش عصرها و نسلهاست .
سلام بر او كه نام بلندآوازه اش رايت در اهتزاز عدالتها و پرچم برافراشته آزادگيها و آزادمرديهايى است كه هرگز بر زمين نخواهد افتاد و درياى متلاطم خون او و ياران قهرمانش تا ظهور يار و برپايى عدالت جهانى به دست تواناى او، از جوشش آرام نخواهد گرفت ، به دست همان وجود گرانمايه و نجات بخش ‍ هستى كه خود حسين عليه السلام در نويد از او فرمود:
فى التّاسع من ولدى سنّة من يوسف وسنّة من موسى بن عمران وهو قائمنا اهل البيت يصلح اللّه امره فى ليلة واحدة ....(19)
در نهمين فرزندم ، مهدى ، سنّت و نشانى از يوسف و شيوه اى از موسى عليه السلام است .
او قائم خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله است و خداوند به اراده خويش كار بزرگ ظهور و قيام جهانى او را در يك شب ، سامان مى دهد و او جهان را همانگونه كه به هنگام ظهورش لبريز از ناامنى و بيداد و فريب است ، سرشار از عدل و داد و امن و امان خواهد ساخت .
امّا اين كتاب : 
كتابى كه در دست شما خواننده گرامى است ، ترجمه و برگردان كتاب گرانسنگ و ارزشمند
الخصائص الحسينيّة از تاءليفات ارجدار فقيه بزرگ و عالم فرزانه ، مرحوم آيت اللّه شوشترى رحمه الله مى باشد.
نه كتاب نياز به معرّفى دارد و نه نويسنده گرانقدر آن ، چرا كه با مطالعه دقيق كتاب به ارزش آن پى خواهيد برد و در جاى جاى آن مقام والاى علمى و عملى ، شور و عشق نويسنده آن به خاندان وحى و رسالت ، به ويژه سالار جوانان بهشت حضرت حسين عليه السلام متبلور است ، به همين جهت تنها به زندگينامه مرحوم آيت اللّه شوشترى به طور فشرده اشاره مى شود.
زندگينامه آيت اللّه شوشترى 
نام بلندآوازه اش جعفر، نام پدرش حسين و از شهر شوشتر، از خطّه زرخيز خوزستان قامت برافراشت ....
و آنگاه پس از پيمودن مدارج عالى علمى و خودسازى و تهذيب نفس و آراستگى به ارزشهاى اخلاقى و انسانى و پيراستگى جان و روان ، سرانجام به فقيه گرانمايه سخنور بزرگ دانشمند سترك ، علاّمه فرزانه ، آيت اللّه حاج شيخ جعفر شوشترى شهرت يافت .
علاّمه تهرانى كه يكى از بزرگان جهان علم و عمل بود، در مورد او مى نويسد:
(مرحوم حاج شيخ جعفر شوشترى رحمه الله فرزند حسين شوشترى ، از بزرگان علما و اجلاّ ء فقها و مشاهير دانشمندان و از فراخوانان به سوى خدا
ودعاة الى اللّه در عصر خود بوده است .)(20)
نگرشى بر ويژگيهاى او 
از ويژگيهاى او، علاوه بر دانش گسترده و آگاهى عميق ، گوهر گرانبهاى اخلاص و عملكرد شايسته و بايسته بود. رفتارش در زندگى با گفتارش هماهنگ و هم آوا بود و به راستى بر اين باور بود كه :
من نصب نفسه للنّاس اماما فليبدء بتعليم نفسه قبل تاءديب غيره .... (21)
هر كس خويشتن را تدبيرگر امور و پيشواى جامعه قرار داد بر اوست كه پيش از آموزش و دعوت ديگران به ارزشها، از خود آغاز كند و بايد پيش از آنكه با زبان ، ادب آموز مردم باشد، با كردار شايسته و عملكرد بايسته خويش راه و رسم زندگى را به ديگران بياموزد....
او به هنگام تلاوت قرآن و تفسير آيات و تحليل روايات و وعظ وارشاد مردم ، از دل سخن مى گفت و لاجرم بر دلها مى نشست ، همه را دگرگون مى ساخت و مى گرياند و شور و شعور بسيار پديد مى آورد.
بجاست دو نمونه از اثرگذارى عميق گفتارش به هنگام ارشاد مردم ترسيم گردد:
آيت اللّه العظمى اراكى ، از مرحوم آيت اللّه العظمى حائرى مؤ سس حوزه علميّه قم آورده اند كه : روزى پاى منبر مرحوم حاج شيخ جعفر شوشترى بودم كه در اوج سخن به ناگاه خطاب به انبوه مردم گفت :
(هان اى مردم ! مى خواهم شما را بيازمايم كه آيا اهل ايمان هستيد يا نه ؟ چرا كه خدا در قرآن مى فرمايد:
اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ اِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَاِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ ايمانا وَعَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ.(22)
ايمان آوردگان تنها كسانى هستند كه چون نام خدا برده شود خوف بر دلهايشان چيره مى گردد و هنگامى كه آيات خدا بر آنان تلاوت شود ايمانشان افزون مى گردد و بر پروردگار خويش ‍ اعتماد مى كنند.
اينك ، آياتى از قرآن را براى شما تلاوت مى كنم تا با ديدن اثرگذارى قرآن يا عدم اثرپذيرى شما معلوم گردد كه به راستى اهل ايمان هستيد يانه ؟)
آيت اللّه حائرى مى افزايند:
با سخن مرحوم شوشترى ، من سخت بر خود لرزيدم و به فكر فرو رفتم كه اگر آياتى تلاوت كرد و در من اثر و انعكاسى نداشت ، چه خاكى بر سر كنم ؟ در اين حال خويشتن را جمع و جور كردم و آماده نشستم ، تا آيات را آنگونه كه شايسته گوش جان سپردن به قرآن است ، بشنوم .
آنگاه او به تلاوت قرآن پرداخت و آياتى چند با شور وصف ناپذيرى تلاوت كرد و خداى را سپاس كه آن آيات در من اثرى عميق نهاد.
نمونه ديگر را، حضرت آيت اللّه العظمى آقاى شيرازى آورده اند كه بدينصورت است :
در جريان سفر مرحوم شوشترى به ايران ، هنگامى كه ايشان وارد تهران گرديد انبوه مردم از جمله سفير كشور روسيه به ملاقات ايشان رفتند.
مردم تقاضاى موعظه كردند و مرحوم شوشترى بنا به اصرار مردم ، سرش را بلند كرد و فرمود:
(مردم ! آگاه باشيد كه خدا در همه جا حاضر است و به نهفته سينه ها داناست .)
اِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ.(23)
اين فراز تكاندهنده و كوتاه ، اثرى عميق در مردم نهاد؛ به گونه اى كه اشكها روان شد و قلبها تپيد و مردم دگرگون شدند.
سفير روسيه در نامه اى به امپراطورى روس در اين مورد نوشت :
(تا هنگامى كه اين قشر روحانيون راستين مذهبى ، در ميان مردم باشند و مردم از آنان پيروى كنند، سياست ما كارى از پيش ‍ نمى برد؛ چرا كه وقتى يك جمله شوشترى در يك مجلس عظيم ، اينگونه دگرگونى ايجاد مى كند، روشن است كه دستورات و فتواهاى آنان چه خواهد كرد.)(24)
عشق به حسين عليه السلام  
ويژگى ديگر او شيفتگى وصف ناپذيرش به سالار شايستگان حضرت حسين عليه السلام بود، به همين جهت هم با آن مقام علمى ، فقهى و كهولت سن تا آخرين مراحل زندگى پربركت خويش منبر مى رفت و با شورى وصف ناپذير نام ، ياد، كربلا، عاشورا و شهادت جانسوز حسين عليه السلام و راه و رسم افتخارآفرين و ستم سوز او را براى دوستداران ورهروانش ترسيم مى كرد.
مردم را به ارزشهايى كه كربلا، دانشگاه آن و حسين عليه السلام آموزگار بزرگ و تبلور و تجسّم راستين آنها بود، فرامى خواند و از ضدارزشها هشدار مى داد.
خودش به هنگام يادآورى رخداد جانسوز كربلا مى سوخت و سوز دلش به صورت قطرات اشك ، از ديدگانش فرو مى باريد.
او از گوهر گرانبهاى اخلاص و عرفان و عشقى بهره ور بود كه هم وعظ و ارشاد و منبرهايش مورد قبول افتاده بود و هم يادآورى مصائب جانسوز و هدفدار حسين عليه السلام كه بخشى از منبرهاى او را تشكيل مى داد، به همين جهت هم مورد عنايت امير كاروان قافله عشق بود و هم نياى گرانقدرش پيامبر گرامى ، كه تنها به دو نمونه جالب و شنيدنى در اين مورد بسنده مى شود.
ضيافت دوست  
از خود آن عالم ربّانى آورده اند كه مى فرمود:
(زمانى كه از تحصيلات علمى خويش در حوزه نجف فارغ شدم و به وطن خود شوشتر، بازگشتم با تمام وجود دريافتم كه بايد در هرچه بيشتر و بهتر آشناساختن مردم با معارف قرآن و اسلام بكوشم ، به همين جهت در گام نخست تصميم گرفتم كه روزهاى جمعه را منبر بروم و پس از آن با فرا رسيدن ماه رمضان ، به خاطر انجام اين مسئوليّت به منبر خويش ادامه دادم ، امّا شيوه كار اينگونه بود كه : تفسير صافى را به دست مى گرفتم و از روى آن مردم را وعظ و ارشاد مى نمودم و در آخرين بخش منبر هم ، به بيان مشهور و معروف كه هر غذايى نياز به نمك دارد و نمك مجلس وعظ وارشاد نيز، روضه و يادآورى و بازگويى مصائب جانسوز عاشورا و حسين عليه السلام است ، به ناچار از كتاب (روضة الشهداء) مقدارى مرثيه مى خواندم .
ماه محرّم را نيز كه در پيش بود، به همين صورت گذراندم ؛ امّا به هيچ عنوان توانايى جدايى از كتاب و منبر رفتن بدون كتاب را نداشتم و مردم نيز بدين صورت بهره كافى نمى بردند، امّا به هر حال حدود يك سال بدين صورت گذشت .
سال بعد با فرا رسيدن محرّم با خود زمزمه كردم كه : تا چه زمانى بايد كتاب در دست گيرم و از روى كتاب مجلس و منبر را اداره كنم ؟ و تا كى نتوانم از حفظ منبر بروم ؟ بايد چاره اى بيانديشم و خويشتن را از اين وضعيّت ناگوار نجات بخشم . امّا، هر چه در اين مورد انديشيدم راه به جايى نبردم و بر اثر فكر زياد، خستگى سراسر وجودم را فراگرفت و از شدّت نگرانى به خواب خوشى رفتم .
در عالم رؤ يا ديدم كه در سرزمين كربلا هستم ، آن هم درست به هنگامى كه كاروان حسين عليه السلام در آنجا فرود آمده است .
به همه جا نگريستم ، چشمم به خيمه اى برافراشته افتاد، دريافتم كه سپاه دشمن در صفهاى فشرده بر گرد خيمه حسين عليه السلام گرد آمده اند، گام به پيش نهادم .
ديدم خود حسين عليه السلام در درون آن خيمه نشسته است ، وارد شدم . سلام گرمى نثار آن سيماى نورافشان نمودم كه حضرت مرا در نزديكى خويش جاى داد و به حبيب بن مظاهر فرمود: (حبيب ! شيخ جعفر، ميهمان ماست بايد از ميهمان پذيرايى كرد. درست است كه آب در خيمه نيست ، امّا آرد و روغن موجود است ، بپاخيز و براى ميهمان غذايى آماده ساز.)
حبيب بن مظاهر به دستور حسين عليه السلام برخاست و پس از لحظاتى چند به خيمه وارد شد و غذايى پيش روى من نهاد. فراموش نمى كنم كه قاشقى هم در ظرف غذا بود.
چند قاشقى از آن غذاى بهشتى صفت ، خورده بودم كه از خواب بيدار شدم و دريافتم كه از بركت زيارت آن حضرت و عنايت او، نكات ولطائف و كنايات و ظرافتهايى از آثار خاندان وحى و رسالت بر من الهام شده است كه تا آن ساعت ، بر كسى الهام نگشته و فهم كسى بر آنها از من پيشى نگرفته بود.)(25)
رؤ ياى عجيب و معنويّت او 
از مرحوم آيت اللّه شيخ عبدالنّبى عراقى آورده اند كه مى فرمود:
زمانى كه مرحوم شوشترى در مدرسه سپه سالار سابق منبر مى رفت ، انبوه مردم از همه قشرها از جمله علما و گويندگان در مجلس او شركت مى كردند.
يكى از علماى عصر كه نژاد از شاهان قاجار داشت ، جلسه درس ‍ و بحث علمى براى دانشجويان مذهبى داشت ، يكى از همان روزها از شوشترى سخن به ميان آمد و يكى از حضّار اظهار داشت : (شما نيز خوب است همانند ديگر بزرگان به منظور تعظيم شعائر دين در مجلس شيخ ، شركت كنيد.)
شاهزاده دانشمند كه هنوز به مقام علمى و قداست و پرواى شيخ آگاهى نيافته بود، پاسخ داد: (دوست عزيز! او نيز سخنورى همچون ديگر سخنوران و منبريها است ، فكر نمى كنم لزومى داشته باشد كه ما درس و بحث خود را تعطيل نموده ، پاى منبر او برويم .)
شب هنگام شاهزاده دانشمند، در عالم رؤ يا ديد رستاخيز با همه هول و هراسش برپاگشته و پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله به پيروان راستين خاندان وحى و رسالت ، جواز و برات بهشت اعطا مى كند و او نيز گام به پيش نهاد و سلام كرد و گفت : (اى پيامبر خدا! به من هم عنايتى بفرماييد، چرا كه افتخار خدمت به قرآن و دين و مذهب را دارم .)
پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله او را مورد محبّت قرار مى دهد، امّا مى فرمايد: (براى تو هنگامى برات صادر مى شود كه جناب شيخ جعفر شوشترى از تو راضى شود، در غير اين صورت دريافت نخواهى كرد.)
شاهزاده دانشمند، ناگهان از خواب بيدار مى گردد و درمى يابد كه شيخ مردى وارسته و زيبنده و داراى پارسايى و كمال و جمال معنوى است و از سست نهادى و فقدان سرمايه علمى و عملى به دور است .
مردى است كه شايسته مقام رفيع ارشاد خلق است ، عالمى عامل و وارسته است و زهدفروشى و رياكارى و بازيگرى و عوام فريبى و جلب رضايت مخلوق به قيمت ناخشنودى خالق ، نخواهد نمود. دين را به دنيا نفروخته و نخواهد فروخت .
بر اين اساس بود كه ديدگاه او در مورد شخصيّت شيخ دگرگون شد و روز بعد پس از گردآمدن شاگردان گفت : (اينك ، همه با هم به محضر شيخ و پاى منبر او مى رويم .)
شاگردان شگفت زده به همراه استاد خويش به محفل شيخ آمدند و پاى سخنان روح بخش او كه از آيات و روايات برمى خاست ، نشستند.
پس از پايان بحث و پراكنده شدن مردم ، شاهزاده دانشمند نزد شيخ رفت و با او روبوسى كرد و پس از آن به شيخ ارادت بيشترى پيدا كرد، چرا كه به هنگام روبوسى ، شيخ سر به گوش شاهزاده نهاد و فرمود: (بيان پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله را درست دريافتى اگر من از شما راضى و خشنود نگردم ، برات بهشت به شما نخواهد رسيد.)(26)
رحلت او 
مرحوم آيت اللّه شوشترى ، پس از انجام رسالت دينى و ارشاد مردم در شهرهاى مختلف ايران و زيارت هشتمين امام نور حضرت رضا عليه السلام در شور و شوق زيارت اميرمؤ منان على عليه السلام ، دگر باره راه عراق را درپيش گرفت ، امّا متاءسّفانه در منطقه غرب كشور و مرز كنونى ايران و عراق بيمار شد و پس از چند روز، سرانجام در تاريخ 28صفر سال 1303 ه‍ . ق ، روح بلندآوازه و ملكوتيش به جوار رحمت حق پركشيد. پيكر مطهّرش به وسيله ارادتمندان ، به آستان سرور و سالارش ، نخستين امام نور، حمل و در آنجا به خاك سپرده شد.
... امّا اين ترجمه : 
در مورد اين ترجمه ، نكاتى چند در خور گفتن است :
الف : به گواهى برخى دوستان عرب و ايرانى ، متن
الخصائص الحسينيّة دشوار و داراى پيچيدگيها و مشكلات و گاه به هم ريختگيها و اغلاط چاپى است ، از اين رو به منظور برگرداندن صحيح آن به صورت رسا و روشن و به زبان روز، ترجمه به سبك جمله به جمله و محتوا به محتوا و گاه ترجمه آزاد را برگزيدم و جز يكى دو مورد كه تلخيص گرديد، بقيّه كتاب به يارى خدا و با استمداد از روح تابناك سالار شهيدان به فارسى ترجمه شد.
ب : ما ضمن ترجمه كتاب سه كار ديگر انجام داده ايم كه عبارتند از:
1 تنظيم و دسته بندى مطالب به سبك شايسته .
2 انتخاب عناوين با الهام و اقتباس از متن .
3 تلخيص عناوين طولانى و گاه افزودن عناوين جديدى در هر بخش كه در جمع مى توان كار بر روى كتاب را ترجمه و نگارش و تنظيم نام نهاد.
ج : پيشنهاد اين ترجمه از سوى دوست گرامى ،دانشمند بزرگوار ومحقّق توانا، جناب حجّت الاسلام والمسلمين آقاى سيّدمحمّد حسينى قزوينى دامت افاضاته بعمل آمد، به همين جهت ، كاراستخراج منابع نيز به وسيله ايشان انجام شد كه بدين وسيله صميمانه سپاسگزارى مى شود.
و نيز از دانشمند فرزانه ، نويسنده ، مترجم و محقّق بزرگوار حضرت حجّت الاسلام والمسلمين آقاى على اكبر مهدى پور دامت افاضاته كه اين ترجمه را از آغاز تا پايان مطالعه فرموده و مترجم و ناشر را از نظرات ارزشمند خود بهره ور و آگاه ساختند، صميمانه تشكر و قدردانى مى نمايم .
اميد كه خداى پرمهر و بخشايشگر، پاداش اين گام لرزان را ذخيره سراى ديگر سازد، ذخيره روزى كه نه مال و ثروت سودى مى بخشد و نه فرزند و يار و ياور.
يوم لاينفع مال و لابنون .(27)
و در روز رستاخيز، نويسنده ، مترجم ، ناشر و ديگر عزيزانى كه در فراهم آمدن اين اثر، با جان و دل تلاش كرده است همه را در زمره رهروان و خدمتگزاران به آستان حسين عليه السلام برانگيزد، همچنانكه در اين سرا نيز بدان اميد هستيم كه ما را مشمول عنايت و كرامت كعبه مقصود وقبله موعود، آن فرزانه عصرها و نسلها، قرار دهد.
آمين ربّ العالمين
قم ، حوزه علميّه عليرضا كرمى  
15 / 7 / 1372  
مقدّمه مؤ لّف 
(الحمدللّه والسلام على عباده الّذين اصطفى ، ولا سيّما محمّد المصطفى واهل بيته اعلام الهدى ، صلواته عليهم مادامت السّماوات العُلى .)
سرآغاز 
اين بنده ناچيز جعفر شوشترى ، فرزند حسين است كه اينگونه زمزمه مى كند:
هنگامى كه موهاى سر و صورت با فرا رسيدن پيرى ، سپيد و شعله ور شد و كران تا كران وجودم از رنج و فرسودگى لبريز گرديد؛ نيك نگريستم كه شتابان به مرز شصت سالگى رسيده ام ؛ امّا نه از دوران گرانبهاى حيات ، محصولى درويده و نه در برابر عمر بر باد رفته ، درجات والايى فراهم ساخته ، دريافتم كه باقيمانده زندگى نيز بر شيوه گذشته اش خواهد گذشت .
بر اين اساس نفس جنايتكار بازيگر و همدستانش را در مورد اين كارِخطير، مخاطب ساخته ، چنين گفتم :
(واى بر تو اى نفس سركش ! بهاران پر طراوت دوران جوانى سپرى گشت ، پس ، بپاخيز و فصل خزان پيرى را چون جوانى بر باد رفته ، ازدست مده ، بهره ورى و برداشت چندبرابر از مزرعه پربار و حاصلخيز زندگى از دستت رفته ، پس بيا و غروب زندگى را درياب تا شايد غروبى شايسته باشد.
تو اى نفس سركش ! تو كه در تلف نمودن زندگى و سرمايه ها و استعدادهاى خويشتن ، همواره گزافه كارى و ولخرجى كردى ؛ اينك ، اندك باقى مانده از دانه هاى حيات و بذرهاى زندگى افتخار آفرين را با خيره سرى ضايع مساز.
تو در گذشته عمر، در تجارتخانه دنيا، سرمايه نقد خويشتن را تباه ساختى ؛ پس ، اينك اندك جنس كساد و بى مشترى و بى فايده اى را كه باقى مانده است با خيره سرى نابود مساز!)
هشدارها  
آنگاه نفس سركش را، دگر باره ندا دادم كه :
اى نفس ! هان اى سفركننده بى زاد و توشه !
اى كوچ كننده بدون مركب !
اى زراعت كننده به هنگام درويدن !
اى پرنده اى كه به تير مرگ ، شكار خواهد شد!
اى دستفروش متاع بُنجل و وامانده !
اى ستمكار به خود و بندگان خدا ... !
هان اى نفس ! آيا پيام انسان ساز خدا را شنيده اى كه فرمود:
اِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ
براستى كه پروردگارت در كمينگاه (ستمكاران ) است .
هشدار پذيرى  
آنگاه رفته رفته نوعى حالت هشدار پذيرى ، اين نفسِ سركش را از خواب سنگين و مرگبار غفلت ، بيدار كرد و در آستانه گردنه سخت و صعب العبورى قرار داد، در حالى كه پا برهنه و بدون مَركب و سخت فرسوده و وامانده بود و نيز هشدارهاى پياپى ، نفس را وحشت زده و دچار بيم و هراس ساخت و به منزلگاههاى هراس انگيزى كه نزديكترين آنها منزلگاه مرگ بود، نزديك شد در حالى كه دستها (از زاد و توشه ) تهى و راه ، بسى پرخطربود.
بانگ تكاندهنده  
آنگاه با بانگ تكاندهنده (بشتاب )! (بشتاب )! و فرياد رعدآساى (سريعتر)! (سريعتر)! نفس خمود و غفلت زده را برانگيختم كه :
هان اى نفس ! تا چه زمانى خويشتن را به كورى و كرى زدن ؟
انّ قدّامك يوماً لو به

هدّدت شمس الضّحى عادت ظلاما

فانتبه من رقدة اللّهو وقم

وانف عن عين تماديك المناما

براستى كه پيشاروى تو، روزى سهمگين خواهد بود كه اگر خورشيد فروزان بدان تهديد گردد، تيره و تار، خواهد شد.
پس ، از خواب سنگين غفلت ، به هوشيارى و بيدارى گراى و بپاخيز واز ديدگانت آرزوهاى دور و دراز را دور ساز!
آن گاه در پرتو گفتار جاودانه پيشواى تقواپيشگان ، بر سرش فرياد زدم كه فرمود:
(اى پير كهنسال كه پيرى و سالخوردگى در كران تا كران وجودت رخنه كرده است ، چگونه خواهى بود آن گاه كه طوقها محكم بر گردنها بپيچند و غل و زنجيرها به دست و گردنها افكنده شوند، تا جايى كه گوشت و پوست بازوان را بسايند و بخورند.)(28)
پس نفس غفلت زده را به مرگش خبر دادم و بر او گريستم و به هر زبان ممكن بر او نوحه سرايى كردم و باران سرزنش را بر او باراندم ؛ پس تنهاى تنها آنچه بايد گفته مى شد، گفته شد.
گاهى بر عمر از دست رفته نوحه سرايى و سرزنش كردم و گاه بر دوران طى شده جوانى و زمانى بر روزگار پيرى و با گريه بر او اين شعر را زمزمه كردم :
در معاصى شد همه عمرت تباه

قامتت خم گشت از بار گناه

موى تو در رو سياهى شد سپيد

يعنى از ره ، قاصد مرگت رسيد

خير خواهانه از او خواستم كه بر خود ترحّم كند و گفتم : آيا به گونه اى كه بر ديگران ترحّم مى كنى به خود ترحّم نمى نمايى ؟ از او خواستم كه به خود پناه دهد و بدو گفتم : براى خود پناهى بجوى ! پناه ! براى كوچ به سوى آخرت مجهّز باش ! مجهّز! خويشتن را درياب و از فرصتها بهره گير و پيش از فرا رسيدن مرگ و كيفر دردناك قهّارمقتدر، مهلت را، غنيمت شمار.
جرقّه هاى هوشيارى 
با اين همه ، باز هم نفس سركش را، به وسيله هر كتابى از كتابهاى آسمانى و به زبان هر پيامبر و پيشوايى مخاطب ساختم ، به هر زبان و بيانى ، حتّى به زبان كودكان و حيوانات ، بلكه به زبان تمامى موجودات و پديده هاى هستى ، او را پند و اندرز دادم ؛ پس از اين همه بود كه گويا هوشيارى ناچيز و بيدارى اندك و تصميمى نه چندان محكم و جدّى ، از افق پديدار شد و هنگامى كه در صدد پرداختن به عمل و تحقّق بخشيدن به تصميم خويش برآمدم ، حالات گوناگون خوف و رجاء و اميد و يأ س ، يكى پس از ديگرى در اقيانوس وجودم پديدار شد تا سرانجام حالت آرامش و اطمينان را به گونه اى كه خواهدآمد، بر جاى نهاد.
در حضيض نوميدى 
پس از تصميم به عمل ، نخست به ايمان كه ملاك پذيرفته شدن كارها و معيار نجات از هول و هراس است ، نگريستم ؛ امّا سوگمندانه در عمق جانم ، نه نشانى از نشانه هاى آن را يافتم و نه اثرى از آثارش را، نه اثرى از ايمان كامل و خلل ناپذير و نه ناقص ‍ و متزلزل ، نه كمترين درجه آن را يافتم كه خيرخواهانه و شجاعانه در برابر هواها بپاخاسته و ضدّ ارزشهاى شخص را ناپسند اعلان مى كند و نه بالاترين و والاترين مراتب ايمان را كه در آستانه مرگ و كنار رفتن حجابهاى مادّيت و خودپسندى رخ مى گشايد.
و نيز هر چه انديشيدم نه از اقسام ايمان قلبى در خود يافتم و نه ايمان عملى ، تا آنجايى كه بر نبودن ذرّه اى از ايمان كه نجات دهنده از آتش جاودانه ، پس از تحمّل كيفر دردناك دوزخ باشد، بر خود لرزيدم .
آنگاه به جستجوى ارزشهاى اخلاقى خويش رفتم ؛ امّا با نهايت تاءسّف ، به جاى آنها، ضدّ ارزش را ديدم ، به كارهاى شايسته و فرمانبردارى از خدا و تقرّب به او انديشيدم ، امّا براى صحّت آنها شرايطى را يافتم كه يك بار هم توفيق دست يافتن بدان شرايط را به هنگام عمل ، در خويشتن بياد نداشتم .
اينجا بود كه وحشت سراپاى وجودم را فرا گرفت و چيزى نمانده بود كه نوميدى كامل بر من چيره شود كه جرقّه ديگرى پديد آمد.
در اوج اميد 
با دقّت بسيار به وسائل تقرّب به خداانديشيدم و ديدم كه : من فردى هستم از امّت محمد صلى الله عليه و آله و از شيعيان اميرمؤ منان عليه السلام و از شيفتگان خاندان رسالت عليهم السلام و آنان همگى شاهراه هدايتند و صراط مستقيم و استوار به سوى حق ، پناهگاه تسخير ناشدنى اند و تكيه گاه و دستگيره تزلزل ناپذير و كشتى نجاتى هستند كه هر فرد، جامعه و تمدّنى بر آن بنشيند، رهايى خواهد يافت .
اينجا بود كه به فضل خدا در اعماق جانم ، اميد به نجات ، جوانه زد و رفته رفته به اوج اميد، نائل آمدم ؛ امّا ديرى نپاييد كه شرايط ديگرى پديد آمد.
دلهره و اضطراب  
مرحله سوّم حالت دلهره و اضطراب بود، چرا كه ديدم وارد شدن بر زمره شايستگان يا امّت محمّد صلى الله عليه و آله در گرو اقتدا و پيروى از آن گرامى است ، امّا من در كجا به او اقتدا نموده ام ؟ و نيز ديدم شيعه اميرمؤ منان عليه السلام محسوب شدن ، در گرو پيروى از بزرگ قهرمان انسانيّت در اخلاق وعمل و زندگى و مرگ است و من در چه ميدانى از ميدانهاى زندگى ، او را همراهى كرده ام ؟
انديشيدم كه شيفتگى به خاندان رسالت در گرو داشتن نشانه هاى محبت و ولايت آنان و تحقّق بخشيدن راه و رسم آنان است ؛ امّا من يكى از آن نشانه ها را هم آن چنانكه مى بايد در خويشتن نيافتم ، درست اينجا بود كه دلهره ، سراپاى وجودم را فرا گرفت و اميدم به يأ س گراييد و ترس و وحشت بر من چيره شد وآن گاه وضعيّت جديدى پديدآمد....

next page

fehrest page