شيفتگان و زائران پس از دفن پيكر مطهّر او بسيارند، برخى در تمامى اوقات به
زيارت او مى پردازند و برخى در اوقات معيّن ... .
گروه نخست كه تا روز رستاخيز، شب و روز به زيارت او
مشغول هستند، گروهى از فرشتگانند، كه در بحث مربوط به فرشتگان ، بدانها اشاره
رفت .
امّا از زائرانى كه در اوقات مخصوص او را زيارت مى كنند، نخست ذات اقدس الهى است كه
فراتر و منزّه از زمان و مكان و رفت و آمد و تحوّلات است و به طورى كه در روايت آمده است
: (هر شب جمعه باران الطاف خاصّ خود را بر حسين عليه السلام مى باراند.)(836)
و نيز پيام آوران و جانشينان آنان همه شبهاى جمعه و شب پانزدهم شعبان و شب
قدر(837) به زيارت حسين عليه السلام مى شتابند و نيز
جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل در طول سال اوقات خاصّى براى زيارت او دارند.(838)
از مردم اين سرا، نخستين زائر حسين عليه السلام پس از به خاكسپارى پيكرمطهّرش امام
سجّاد عليه السلام بود كه سوّمين روز شهادت حسين عليه السلام با گروهى از بنى
اسد به زيارت او شتافتند. آن حضرت پس از ساختن قبر مطهّر، كف دست خويش را بر
روى قبر گشود و با سلام و آداب و واژه ها و سبك مخصوصى به زيارت پدر و پيشواى
محبوبش پرداخت .
پس از امام سجّاد عليه السلام گروههاى گوناگون مردمى كه در آن سرزمين زندگى مى
كردند، يكى پس از ديگرى به ديار دوست شتافتند تا آنجايى كه روايت شده است كه :
(پس از دفن پيكر پاك آن حضرت ، به فاصله يك يا
دوسال ده ها هزار زن ، كودكانى در مهر او به دنيا آوردند.)(839)
و نيز از جمله زائران دلسوخته ، عقبه بود. او نخستين شاعر انديشمندى بود كه در
برابر قبر مطهّر پيشواى شهيدان ايستاد و اينگونه سرود:
مررت على قبر الحسين بكربلا واءبكى لشجوه
|
وبكيت من بعد الحسين عصائب
|
اءطافت به من جانبيها قبورها
|
سلام على اءهل القبور بكربلا
|
وقلَّ لها منّى سلام يزورها
|
سلام بآصال العشىِّ وبالضُّحى
|
تؤ دِّيه نكباء الرِّياح ومورها
|
ولابرح الوفّاد زوّار قبره
|
يفوح عليهم مسكها وعبيرها(840)
|
به شهادتگاه حسين عليه السلام گذر كردم و سيلاب اشك ديدگانم را بر تربت مقدّس
او فرو ريختم .
همچنان مرثيه او را سرودم و گريستم و ديدگانم با قطرات اشك و آه خود، ياريم كردند.
و پس از گريه بر سوگ حسين عليه السلام بر فداكاران ، اشك ريختم كه از هر سو
با قبرهاى مطهّر خود بر گرد پيشواى خود به طواف ايستاده اند.
درودى گرم و جاودانه بر شهيدان به خون خفته كربلا و بر آنان به هنگامى كه
زيارتشان كردى ، سلام مرا برسان .
بادهاى تند و ملايم و بادهاى غبارآلود به هنگام شامگاه و چاشتگاه بر قبرهاى مطهّر حسين
عليه السلام و يارانش درود و سلام مى فرستد.
و همچنان انبوه انبوه شيفتگان و زائران قبر مطهّر حسين عليه السلام بر آن قبرها مشك و
عنبر و گلاب مى پراكنند.
نخستين زائرى كه از راه دور به زيارت پيشواى محبوب خود شتافت ، جابر بود كه به
سبك ويژه اى حسين عليه السلام را زيارت كرد؛(841) از آن پس خداوند قلبهاى مردم را
در گرو عشق او نهاد. شيعيان و شيفتگانش ، با وجود حاكميّت بيداد اموى و انواع فشارهاى
مرئى و نامرئى آن ، از دورترين نقاط به زيارت او مى شتافتند. امويان مردم را از
زيارت آن حضرت بازداشتند و پاسگاهها، كمينگاهها، پاسداران و ماءمورانى براى اين
سياست شوم خود گماشتند و دستور كشتن و اعدام و بريدن دست و پاى زائران را صادر
كردند؛ امّا همه اين سياستهاى ددمنشانه و ضدّانسانى جز بر شعله ورشدن آتش گرمابخش
او در دلها و بسيارى زائران و عاشقان دلسوخته اش نيفزود.
پس از امويان ، رژيم فريبكار عبّاسيان به دشمنى با آرمان آن حضرت پرداخت .
متوكّل ، خليفه طغيانگر عبّاسى ، با كينه توزى خاصّى كه نسبت به فرزندان فاطمه
عليها السلام داشت ، زيارت قبر حسين عليه السلام را به شدّت تحريم كرد و هنگامى كه
سياست شوم و پرفريب او بى ثمر ماند و همچنان حسين عليه السلام بر دلها حكومت كرد
و قبرش كعبه قلبها ماند، فرمان تخريب شهادتگاه او را صادر كرد و چون از تخريب هم
نتيجه اى نگرفت ، دستور نبش قبر و شخم زدن و آب بستن بر قبر مطهّر را داد تا اثرى
از آن برجاى نماند، امّا از ويژگيهاى حسين عليه السلام يكى هم اين است كه همان عنصر
پليدى كه چنين كرد، سرانجام بر او طورى پيش آمد نمود كه خود، قبر مطهّر حسين عليه
السلام را تعمير و برپا ساخت و مردم را به زيارت شهادتگاه او فراخواند.
روايات نشانگر آن است كه كينه توزترين خليفه در رژيم عبّاسى نسبت به خاندان
پيامبر صلى الله عليه و آله همين متوكّل بود.
او بود كه در انديشه شوم محو نام و ياد و حماسه و آرمان حسين عليه السلام بود و بدين
منظور دستور داد قبر آن حضرت را تخريب كنند، بر آن آب ببندند و آن را نابود سازند و
در ادامه سياست شيطانى اش زائران قبر حسين عليه السلام را به اعدام تهديد كرد و
پاسداران سنگدل و مسخ شده خويش را براى جلوگيرى از رفتن به زيارت حسين عليه
السلام بر سر راه زائران گماشت و پاسگاهها و كمينگاهها بپا ساخت و با شرارت و
قساوت بسيارى كوشيد تا نور خدا را خاموش و آثار هدايت خاندان وحى و رسالت را
نابود سازد، امّا سرانجام در نقشه ابليسى خود شكست خورد.
در همان شرايط مرگبار و تاخت و تازهاى ضدّانسانى
متوكّل مردى هوشمند به نام زيد كه بسان بهلول
عاقل ، در اوج درايت و هوشمندى بود و او را ديوانه مى خواندند، در مصر زندگى مى كرد.
او از عاشقان حسين عليه السلام و از كسانى بود كه شكوه و عظمت فداكارى حسين عليه
السلام و جهاد بى نظير عقيدتى ، سياسى ، اخلاقى ، فرهنگى و دفاعى او را بر ضدّ
ارتجاع اموى به خوبى دريافته بود و او را الگوى همه مبارزان راه آزادى و عدالت مى
شناخت .
او از شنيدن خبر غمبار تخريب قبر حسين عليه السلام به دستور
متوكّل بسيار غمگين شد و اين جنايت هولناك موج حزن و اندوه او را دامن زد و مصيبت شهادت
حسين عليه السلام را بر او تجديد كرد. كنترل خويش را از دست داد، با پاى پياده در
حالى كه به صراحت و به طور آشكار غم واندوه خويش را به بارگاه خدا به شكايت مى
برد، از خانه ، كاشانه و وطن خود دست شست و در اوج اندوه به سوى كوفه شتافت .
در آن روزگاران سياه ، بهلول
عاقل نيز در كوفه زندگى مى كرد. زيد با او برخورد كرد و پس از سلام و تعارفات
عادى بهلول از او پرسيد: (با اينكه شما را نديده ام ، نمى دانم چگونه نسبت به شما
احساس همدلى و هماهنگى و آشنايى در خود مى نگرم ؟)
زيد پاسخ داد: (قلبها و جانهاى مردم باايمان ، بسان سپاه مجهّز و مسلّح و تعليم
يافته است . آنچه را شناخت همدلى مى كند و آنچه را نشناخت ، ناهماهنگى و احساس
بيگانگى ؛ همين احساس دوستى و آشنايى قلب تو با من ، نشانگر هماهنگى فكرى و
عقيدتى و اخلاقى ماست .)
بهلول پرسيد: (چه انگيزه اى شما را بر آن داشت كه بدون زاد و توشه و مَركب از
شهر و ديارت خارج گردى ؟)
پاسخ داد: (بخداى سوگند! تنها انگيزه من ، امواج غم و اندوهى است كه كران تا كران
قلبم را گرفته است . به من گزارش رسيده است كه اين طاغوت خونخوار دستور داده
است كه بارگاه مقدّس حسين عليه السلام را تخريب و قبر مطهّر او را نابود سازند،
زائران او را قتل عام كنند و اين فاجعه غمبار، چنان بر من گران آمد كه زندگى را براى من
دردآلود، سيلاب اشك ديدگانم را جارى ، خواب را از چشمانم دور، زمين و زمان را برايم
تيره و تار ساخت و مرا از خانه و وطن خويش آواره و راهى كوى او كرد.)
بهلول گفت : (بخداى سوگند! من نيز همانند تو هستم .)
هر دو به قصد زيارت پيشواى شهيد خود، آهنگ كوى او كردند و پس از طىّ طريق به ديار
عاشقان رسيدند؛ امّا وضعيّت غم انگيزى را نگريستند، چرا كه بارگاه حسين عليه السلام
تخريب شده بود بر آن آب بسته بودند، امّا به قدرت خداى شكست ناپذير آب به قبر
مطهّر نزديك نشده و در يك فاصله و محدوده خاصّى از قبر دور زده و به زمين مى رفت و يا
راه خويش را كج مى كرد و هرچه آب بيشترى مى بستند نقطه محدوده قبر مطهّر به اراده
الهى بالا مى رفت و تلاش مذبوحانه دشمن كينه توز به جايى راه نمى يافت و يك
قطره آب به قبر نمى رسيد.
زيد از تماشاى آن منظره بهت آور شگفت زده شد و خطاب به دوست انديشمندش اين آيه
شريفه را تلاوت كرد:
يُريدُونَ اَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِاَفْواهِهِمْ
(كافران ) مى خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش سازند و خداوند جز به
كمال رساندن نور خود نمى خواهد؛ هر چند كافران را ناخوش آيد.
آرى ! سالها خليفه جنايتكار عبّاسى ، همچنان سياست تخريب وانهدام بارگاه حسين عليه
السلام ، آب بستن به قبر شريف او، كشتن و بستن و بريدن و زندانى ساختن عاشقان
كوى او و محو آثار او را دنبال كرد؛ امّابى ثمر بود. نه قطره اى آب به قبر شريف
رسيد و نه آثار او محو شد و نه عاشقان كوى او از نثار
مال و جان براى رفتن به زيارت او دست برداشتند و نه شهادتگاه و عاشورا و شاهكار
بزرگ و حماسه كبير او در بوته فراموشى سپرده شد.
سرانجام ، ماءمورى را كه بدانجا گمارده بودند تا شهادتگاه حسين عليه السلام را به
مزرعه سر سبز و پرطراوتى كه اثرى از حسين عليه السلام نباشد
تبديل سازد؛ با مشاهده شگفتيهاى بسيار، پرده هاى غفلت و جهالت خويش را به كنارى زد
و با همه وجود به خداى حسين عليه السلام و نياى بزرگ او پيامبر صلى الله عليه و آله
ايمان آورد و سوگند ياد كرد كه ديگر بر چنين كارى دست نيازد و اگر مجبور گشت شهر
و ديارش را ترك كند و سر به بيابانها گذارد و به قبر مطهّر حسين عليه السلام دست
جسارت نگشايد؛ چرا كه در اين مدّت طولانى انبوه نشانه هاى عظمت و
دلايل حقانيّت دودمان پيامبر را ديده و اندرز و عبرت نگرفته است ، امّا اينك به يارى خدا،
راه حقّ را يافته است . سپس برخاست و ابزار و آلات تخريب و كشاورزى را رها كرد و به
سوى زيد و بهلول آمد.
از زيد پرسيد كه از كجا به زيارت حسين عليه السلام آمده است ؟ پاسخ داد: از مصر.
پرسيد: چرا؟ آيا از مرگ نمى هراسد؟
او ضمن گريه دردآلودى گفت : (تخريب قبر حسين عليه السلام و نبش آن و جسارت به
مقام والايش ، دنياى غم و اندوه را بر سرم فرو ريخت .)
آن مرد، برپاى زيد افتاد و با گريه ، دست و پاى او را بوسه باران ساخت و گفت :
(پدر و مادرم فدايت باد! از روزى كه تو بدين جا روى آوردى ، رحمت خدا نيز بر من
روى آورده ، دلم به نور ايمان و آگاهى نورباران گشته و اينك به خداى بزرگ و
پيامبرش ايمان آوردم و با صداى رسا اعلان مى كنم كه : اينك سالهاست كه به دستور
رژيم عبّاسى در تلاش بودم تا آثار حسين عليه السلام را گحو و شهادتگا2 او را كه
كعبه آمال دلهاى بيدار و باايمان و پرشور و حماسه است ، به مزرعه و تفريحگاهى
سرسبز تبديل سازم ؛ امّا هرگاه آب بر آنجا بستم ، فرو رفت و به قبر شريف نرسيد
و در منطقه خاصّى دور زد و راه خود را كج كرد. آرى ! گويى من در اوج مستى بودم كه
اينك به بركت آمدن شما به خود آمدم .)
زيد اشك شوق و حسرت ريخت و اين اشعار را سرود:
تاللّه ان كانت امية قداءتت بمثله
|
اسفوا على ان لايكونوا شاركوا
|
بخداى سوگند! اگر امويان ، در حكومت ظالمانه و استبدادى خويش ، فرزند گرامى
فاطمه دخت گرانقدر پيامبر را مظلومانه به شهادت رساندند.
به راستى كه عباسيان به جنايت و شقاوتى همانند آن دست يازيدند و اين شهادتگاه
فرزند پيامبر است كه به دستور آنان ويران شده است .
اينان در تاءسّف از اينكه در كربلا نبودند تا در ريختن خون مقدّس حسين عليه السلام
شركت جويند، اينك راه ددمنشانه آنان را در حق ستيزى و دشمنى با آرمان حسين عليه السلام
پى مى گيرند.
آن مرد با شنيدن اين اشعار حماسى و روشنگرانه ، گريست و گفت : (راستى كه مرا از
خواب غفلت بيدار كردى و به راه هدايت ، رهنمونم ساختى . اينك ، به سوى
متوكّل مى روم و ضمن معرّفى خود حقايقى را كه دريافته ام باز مى گويم ، گرچه به
قيمت جانم تمام شود.)
زيد نيز او را همراهى كرد و هر دو به دربار متوكّل آمدند.
آن مرد واقعيّت را به خليفه مست و مغرور باز گفت ؛ امّا
متوكّل از شنيدن سخنان او آتش كينه توزى بر خاندان پيامبر در درونش شعله ور شد و
حكم اعدام او را صادر كرد، او را كشتند و به دستور خليفه ريسمان بر پايش بستند و در
كوچه ها كشيده ، بر دروازه شهر آويختند و پس از مدّتى پايين آورده به مزبله انداختند تا
براى ديگران عبرت باشد و كسى به بيان شكوه و عظمت خاندان رسالت برنخيزد.
اين رخداد غمبار، اندوه زيد را بيشتر كرد؛ امّا شكيبايى پيشه ساخت و پس از مدّتى پيكر او
را به رسم رفاقت در دجله شستشو داد و كفن كرد و بر او نماز گذارد و به خاك سپرد و
بر قبر او نشست و تلاوت قرآن كرد.
روزى در كنار قبر دوست عقيدتى اش بود و براى شادى روح او قرآن تلاوت مى كرد كه
ضجّه هاى دلخراش و گريه هاى بسيار، او را به خود آورد، هنگامى كه نگريست انبوه
زنان و مردان عزادار را ديد كه گريبان چاك زده ، به ناله و فرياد پرداخته اند و با
اضطراب و اندوه بسيارى ، جنازه اى بر دوش خود مى گريند. پرچمهاى سوگوارى
برافراشته شده و مردم گروه گروه زير آنها گرد آورده شده و كوچه ها و خيابانها
بسته شده است . زيد پنداشت كه متوكّل خليفه عباسى مرده است و اين جنازه اوست ؛ امّا پس
از جستجو معلوم شد يكى از كنيزان زيبا روى او به نام ريحانه كه بدان بسيار عشق مى
ورزيد ناگهان از دنيا رفته است ....
به هر حال جنازه او را با تجليل و احترام رسمى و دولتى به خاك سپردند و قبرش را
گلباران كردند و با بوى خوش عطر آگين ساختند و بر آن بارگاهى برپا نمودند ... .
اين منظره بر آن مرد انديشمند گران آمد و بر اندوهش افزود وشراره هاى جانسوز از دلش
زبانه كشيد به سر و صورت خود زد. گريبان پاره كرد و خاك بر سر خود فرو
پاشيد و فرياد آه و افسوس سر داد و خروشيد كه :
(اى حسين ! ... اى فرزند گرامى پيامبر! اين غم و اندوه و اين تاءسّف و تاءثّر جانكاه
را بايد به كجا برد كه تو بايد در دشت كربلا، غريبانه ، مظلومانه ، با لب تشنه و
تنها به جرم انكار بدعتهاى جاهلى اموى و دفاع از دين و قرآن و سيره و سنّت پيامبر و
حقوق پايمال شده امّت ، به خاك و خون كشيده شوى ، كودكانت را با قساوتى وحشتناك
سرببرند و بانوان و دختران و خاندان گرانقدرت را به اسارت برند؛ كسى اجازه
سوگوارى برتو نيابد و بدون غسل و كفن به خاك سپرده شوى و پس از آن هم با
انديشه شيطانى خاموش ساختن نور وجود و راه و رسم جاودانه ات ، قبرت را ويران و
بدان آب ببندند و بكوشند تا شهادتگاه تو را به مزرعه
تبديل سازند و زائران و شيفتگانت را به اعدام و زندان محكوم سازند، با اينكه تو را
پسر دخت گرانقدر پيامبر مى دانند.
امّا دريغا كه بايد در مرگ يك كنيزك دربار رژيم عباسى ، اين همه نيرو و امكانات كشور
و ملّت بسيج شود و بدو اينگونه احترام گردد؛ امّا در شهادت جانسوز فرزند پيامبر و
گل سر سبد او نثار اشك و سوز دل نيز ممنوع و غيرقانونى اعلام شود.)
آرى ! مرد هوشمند آنقدر گفت و گريست كه بيهوش نقش زمين شد مردم گرد او را گرفتند؛
برخى بر او دل سوزاندند و مهر ورزيدند. به هوش آمد و اين اشعار را سرود و نوشت و
به وسيله برخى از نزديكان دستگاه خلافت ، براى
متوكّل فرستاد.
ومن يأ من الدّنية الفانية
|
آيا در كربلا قبر مطهّر حسين عليه السلام را ويران و به مزرعه
تبديل مى كند و قبر فرزندان تباهى و جنايت را آباد مى سازد؟
بدان اميد كه چرخ روزگار به سود آنان به گردش درآيد و بار ديگر حقّ به آنان
بازگردد.
لعنت خدا بر تبهكاران و بر كسانى باد كه بدين دنياى پست زودگذر، اعتماد نمايند.
هنگامى كه خليفه مست و مغرور، اين اشعار را خواند به شدّت خشمگين شد و دستور
بازداشت او را صادر كرد. پس از دستگيرى او، ميان خليفه و آن مرد شجاع و حقگو، بحث و
گفتگو شد و او با شهامت متوكّل را پند و اندرز داد و او را به خاطر سياست ددمنشانه اش
سخت سرزنش كرد و متوكّل هم فرمان اعدام او را صادر كرد.
متوكّل از او در مورد اميرمؤ منان عليه السلام پرسيد. پاسخ داد:
(بخداى سوگند! تو خود به كرامت و شرف و اصالت و عظمت او آگاهى !
بخداى سوگند! جز كافر ترديد كننده ، كسى ارزشهاى الهى او را انكار نمى كند و جز
منافق دروغ پيشه ، كسى با او عداوت نمى ورزد.)
آنگاه به برشمردن فضايل و والاييهاى شخصيّت اميرمؤ منان عليه السلام پرداخت و آتش
كينه و عداوت متوكّل بار ديگر شعله ور شد و او را تا هنگام اعدامش ، به زندان فرستاد.
آن مرد شب را در زندان بود و در انتظار فردا، امّا
متوكّل هنگامى كه ظلمت و تاريكى شب ، همه جا را فرا گرفت و در بستر خويش خفت ؛
بناگاه نداكننده اى به سوى او رفت و با پاى خويش بر او كوبيد كه :
(برخيز و اين زندانى بزرگوار را آزاد كن ، در غير اين صورت خدا فوراً تو را نابود
خواهد ساخت .)
متوكّل خود هراسان برخاست و دستور داد زيد، آن مرد شجاع را آزاد ساختند و بدو بخشش
گرانبهايى كرد و از او خواست تا هر خواسته اى دارد بخواهد.
او گفت : (آرزوى بزرگ من اين است كه بارگاهى براى حسين عليه السلام برپاسازم و
مردم را براى زيارت او فرا خوانم و كسى مزاحم آنان نشود.)
متوكّل خواسته هاى او را پذيرفت و بر انجام آنها فرمان داد و او نيز در اوج شادمانى و
موفقيّت ، زندان بيداد متوكّل را ترك كرد و باقى عمر خويش را در شهرها مى گشت و
ضمن تجليل از حسين عليه السلام و بيان ارزشهاى والاى او، مردم را به زيارت او دعوت
مى كرد و ندا مى داد كه :
(هر كسى به زيارت حسين عليه السلام برود در امنيّت
كامل خواهد بود.)(842)
عنوان هشتم : ويژگى حسين عليه السلام در رابطه با قرآن
در اين بخش ، سخن از ويژگيهاى حسين عليه السلام در رابطه با قرآن مجيد و كلام عزيز
الهى است و در آن چند بحث است :
1 آن حضرت در حقيقت ، كلام خداست .
2 او شريك قرآن است ؛ به همين دليل خداوند ويژگى و صفات آن را به او ارزانى
داشته است .
3 در قرآن ، آيات متعدّدى است كه در سوگ او و براى بزرگداشت و سوگوارى او
نازل شده است .
4 بدان دليل كه او شريك قرآن است ، در آن چيزهايى است كه به آن حضرت عطا شده
است ، از آن جمله : سوره فاتحه ، كه خود معادل قرآن و ويژگيهاى آن است و نيز از
ويژگى بسم اللّه كه آغازگر سوره قرآن است .
5 و ديگر، بحث ظريف و شريفى كه طىّ آن ، ارتباط شخصيّت والاى او را با كران تا
كران قرآن و همه آيات روشنگر آن ، ترسيم نموده ايم .
اينك به يارى خدا، به ترسيم بحثها برمى گرديم :
قرآن گويا
حسين عليه السلام امام برحقّ و پيشواى آسمانى و در حقيقت قرآن و كلام خداست ، كلام
گويا و سخن حقيقى او، وجودش بسان كلام خداست و بيانگر كلام خاموش اوست و اين دو،
قرآن خاموش و گويا، از هم گسست ناپذيرند ... .
حسين عليه السلام و قرآن ، دو سرمايه گرانبها و جاودانه اند كه پيامبر گرامى از خود
به يادگار نهاد و به امّت خويش به رسم امانت سپرد و در مورد حسين عليه السلام
نكاتى را آشكار ساخت . او را با خود بر فراز منبر برد و فرمود:
(هان اى مردم ! اين حسين است فرزند گرامى على و فاطمه ، او را به خوبى بشناسيد و
گرامى اش بداريد.)(843)
و فرمود: (خدايا! من حسين را نزد تو و ايمان آوردگان نيكو كردار، به رسم امانت مى
نهم .)(844)
او امانت پيامبر در ميان امّت اوست ، آن هم نه تنها در عصر رسالت و پس از آن ، بلكه در
همه قرون و اعصار و در ميان همه نسلها، تا روز رستاخيز.
پس شما اى امّت پيامبر! بايد نيكو بينديشيد كه اين امانت را چگونه پاس مى داريد؟
هدفهاى مشترك
در مورد هدفهاى مشترك قرآن صامت و ناطق ، در همه ويژگيها و ارزشها و صفات ، نخست
هر كدام را ترسيم و آنگاه به تطبيق آنها مى پردازيم تا به خوبى روشن شود كه چرا
و چگونه او شريك قرآن است .
قرآن ، بشريّت را به اسلام رهنمون است و راههاى هدايت و صلاح را براى مردم مى
گشايد و حسين عليه السلام نيز همانگونه كه در بحثهاى پيش ، از نظرتان گذشت
هدايتگر مردم به سوى ايمان و تقواست (845) و در همه زندگى ، به ويژه با پيكار
قهرمانانه اش با بيدادگران اموى و با عاشورا و شهادت و شهادتگاهش بيانگر راههاى
هدايت و معيار شناخت حقّ و باطل و پيروان آن است .
قرآن ، شب فرود آمدنش ، شب گرامى قدر است (846) و حسين عليه السلام كه قرآن
ناطق است ، در شب ولادتش فرشتگان و روح الامين ، به اذن پروردگار فرود مى
آيند(847) و درود و سلام تا سپيده سحر و طلوع فجر، از جانب خدا و به زبان
جبرئيل ، ادامه دارد.
قرآن ، از هر كس كه آن را نيك تلاوت و بر آن مداومت كند، شفاعت مى نمايد(848) و قرآن
ناطق نيز از هر كس كه او را عارفانه و عاشقانه و هدفدار زيارت كند و بر او
سوگوارى نمايد، شفاعتش مى نمايد.(849)
قرآن ، از نظر ساختار و اسلوب و هيئت و محتوا و ديگر ابعاد، به راستى معجزه است و
قرآن ناطق نيز با سر مطهّر و پيكر به خون آغشته و خون جوشان و شهادتگاه گلگونش
معجزه است ، همانگونه كه اين واقعيت براى هر انسان انديشمندى در رخدادهاى گوناگون
زندگى ، آشكار است .
قرآن ، همواره تازه است و با تكرار تلاوت و نگرش در آن ، نه بوى كهنگى مى دهد و نه
خسته كننده است .
حسين عليه السلام نيز مصيبتهايش همواره تازه است و به خاطر تكرار و يادآورى بسيار،
خسته كننده نيست .
قرآن ، تلاوتش در دوران سال عبادت ، شنيدنش عبادت و نظركردن بدان هم عبادت است و
حسين عليه السلام نيز سوگواريش عبادت ، شركت در مجلس سوگ براى شنيدن مرثيه او
عبادت ، نشستن در مجلس او عبادت ، غم و اندوه به خاطر او عبادت ، گريه بر او عبادت ،
گرياندن بر او عبادت ، به شكل گريه كننده و سوگوار او درآمدن نيز عبادت (850)
و زيارت او از نزديك و درود فرستادن بر او از راه دور، ديدار زائران او وآرزوى شهادت
در كنار او و همراه او نيز، عبادت و بندگى خداست .(851)
در مورد پاسدارى از حرمت قرآن و احترام بدان مقرّراتى است ازآن جمله : نبايد از متن
زندگى خارج گردد و بايد از گرد و غبار نشستن بر آن جلوگيرى شود، كسى آن را جز
با طهارت و پاكيزگى دست نزند و هرگز نبايد با آن بسان كالا، رفتار گردد و نبايد
وسيله سوداگرى ودنياطلبى و ابزار قدرت و سلطه گرى قرار گيرد.
حسين عليه السلام نيز همين گونه است و در مورد احترام به آن حضرت مقرّراتى است امّا
سوگمندانه ؛ بادهاى سهمگين و پر گرد و غبار بر آن گرامى وزيد و پيكر مطهّرش را
در برگرفت و ناپاكان و پليدان به پيكر مقدّسش دست زدند و دين خود را در برابر
ريختن خون پاك او به بهاى اندك و حكومت بر سرزمين رى كه هرگز بدان نرسيدند
فروختند.(852)
قرآن ، كلام خاموش الهى است و حسين عليه السلام كلام ناطق و گوياى خداست .
قرآن ، گرامى ، پرشرافت و بزرگ است و حسين عليه السلام نيز گرانمايه و
پرشرافت و بزرگوار و علاوه بر همه اينها شهيد و پيشواى شهيدان است .
در قرآن ، تاريخ پيامبران ، موقعيّت و سرگذشت آنان ، رخدادهايى كه براى آنان پيش
آمده ، همه و همه به صورت سازنده و پرمحتوا و هدفدار بيان گرديده است و در زندگى
شگفت انگيز و تاريخساز حسين عليه السلام نيز داستانهاى پيام آوران خدا و سرگذشت
آنان به روشنى و به صورت سازنده اى ترسيم شده است .
آيات روشن و روشنگر قرآن شش هزار و ششصد و شصت و شش (853) آيه است و در
پيكر مقدّس حسين عليه السلام نيز آيات آشكار هزار و نهصد، چهار هزار(854) و بيشتر
هم گفته شده است و اگر زخمهايى كه بر روى زخمهاى پيشين ايجاد شد و آنچه بر اثر
جنايت پايمال كردن پيكر مقدّس بر آن واردشد، به حساب آوريم به شمار آيات قرآن مى
رسد.
در صد و چهارده جاى قرآن ، واژه گرانقدر
بسم اللّه آمده است و در پيكر مقدّس حسين عليه السلام نيز تنها زخمهاى
شمشير كه مانند بسم اللّه بود به همان شمار مى رسيد. قرآن ، از جزءها،
سوره ها، سطرها، واژه ها، حروف ، نقطه ها و حركات مختلف
تشكيل شده است .
پيكر مقدّس حسين عليه السلام نيز جزءها، سوره ها، سطرها، واژه ها، حروف ، نقطه ها و
حركات متعدد داشت كه همه از فرود آمدن شمشيرها، نيزه هاى ظالمانه ، و فرود تيرها بر
نقطه اى از پيكر مقدّس و خروج آن از نقطه ديگر بدن پديد آمده بود.
قرآن بر چهار بخش قابل تقسيم است : مثانى يا سوره فاتحه ، سوره هاى طولانى ،
سوره هايى كه شمار آياتش به مرز صد و فراتر از آن مى رسد و ديگر، آخرين بخش
قرآن و سوره هاى كوتاه .
حسين عليه السلام نيز همينگونه است سر مقدّسش بر فراز نيزه هاى ستم ، پيكر پاكش در
كربلا بر روى ريگهاى تفتيده ، خون جوشانش بر
بال پرندگان (855) و در شيشه سبز رنگى نزد يكى از فرشتگان (856) و اعضا
و پيوندهاى بدنش بر روى خاك در هر سو، پراكنده بود.
قرآن از سى جزء تشكيل شده است و هر جزء آن را بر دو قسم تقسيم كرده و آن را شصت
پاره ناميده اند، در مورد پيكر مقدّس حسين عليه السلام در اين مقايسه نمى دانم چه
بگويم ؟
خداوند، قرآن شريف را با سى و دو نام خوانده است ، همينگونه اين نامهاى سى و دو گانه
با حسين عليه السلام صادق و هماهنگ است .
خداوند، قرآن را مبارك و پربركت ناميد و فرمود:
... هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ
اين مبارك قرآنى است كه فروفرستاده ايم .
و نيز آن مكان مقدّسى را كه با موسى عليه السلام سخن گفت ، سرزمين بركت
ناميد.(857)
و نيز درخت زيتون را در سوره مباركه نور و آيه نور، مبارك ناميد.(858)
و نيز عيسى عليه السلام را مبارك ناميد كه از زبان خودش ترسيم مى كند كه در گاهواره
به قدرت خدا فرمود: (من بنده خدا هستم ... و هر كجا كه باشم مرا بركت داد.)(859)
و نيز آب باران را پربركت ناميد و فرمود: (و از آسمان آبى پربركت فروفرستاديم
.)(860)
و نيز شب قدر را پربركت ناميد و فرمود: (شب قدر بهتر از هزار ماه است .)(861)
و خداوند حسين عليه السلام را به هنگام تولّد و نامگذارى وجود مباركش در پرتووحى به
پيامبرش مبارك ناميد(862) كه در بخش گذشته با عنوان الطاف خاصّ خدا به حسين
عليه السلام طىّ روايت شگفتى كه بيانگر فضيلت بى نظير ووالاى آن حضرت بود، از
نظر گرامى شما خواننده عزيز گذشت .
قرآن ، براى مردم باايمان ، شفابخش و مايه رحمت است (863) حسين عليه السلام نيز
براى بيمارهاى درونى و باطنى آنان و تربت پاك او نيز براى بيماريهاى جسمى آنان
شفابخش است (864) و براى مردم باايمان مايه رحمت و برترى و بيشترين وسيله
رستگارى آنان نور وجود حسين عليه السلام است .
قرآن ، نور است و حسين عليه السلام نيز نور است ؛ حتّى آن لحظاتى كه پيكرمطهّرش
به خاك و خون آغشته و بر دشت نينوا خفته بود.
قرآن ، همانگونه كه در آيه شريفه آمده است روح و مايه راحتى و آرامش جان پيامبر و سبب
آسايش مردم است و حسين عليه السلام نيز همانگونه كه در روايت آمده است
گل سرسبد بوستان محمّد صلى الله عليه و آله (865) و سبب آسايش و راحتى مردم
باايمان است .
قرآن ، طبيبى حاذق و خيرخواهى است كه قلبها را معالجه مى كند و آنها را به
فرمانبردارى از حقّ وامى دارد و حسين عليه السلام طبيبى است كه بخشى از انسانها را به
سوى اطاعت خدا رهنمون مى گردد و بخشى ديگر را كه گناه كرده باشند، با دعوت به
توبه و جبران خطاها و اميد شفاعت به فرمانبردارى خدا سوق مى دهد.(866)
قرآن مژده رسان و هشدار دهنده است و حسين عليه السلام نيز همينگونه بشارت دهنده و هشدار
دهنده است .
قرآن ، كتاب روشنگر است و حسين عليه السلام نيز پيشواى روشنگر كه حقّ را از
باطل و پيروان هر كدام از آن دو را، روشن و مشخّص مى سازد.
قرآن ، براى هر انسان باايمانى ذكر و يادآورى است و حسين عليه السلام نيز ذكر و ياد
پيامبر گرامى در همه عمر شريف او بود كه پيوسته حسين عليه السلام را ياد مى كرد.
در قرآن كريم ، دو آيه شريفه آية الكرسى و آيه نور است و حسين عليه السلام داراى
كرسى و مقامى است كه جايگاه علم الهى است و در آن گرامى آيه نورى است كه با ظلمت و
تاريكى شب و با خاك و خون ، به خاموشى نمى گرايد.
در قرآن ، آيه هاى شفا و شفابخش و آيات اميد و رحمت است و حسين عليه السلام نيز آيات و
نشانه هاى رحمتى دارد، ويژگيهايى براى شفا و
وسايل و اسبابى براى اميد و اميد بستن و علل
كامل و جامعى ، براى رحمت الهى است .
قرآن ، از آغاز پيدايش تا استقرارش در بهشت پس از فرجام اين جهان ، چهارده منزلگاه و
مرتبه دارد ... چرا كه موجود گرانقدرى است كه داراى پيامها و منزلگاهها و
مراحل فرود است با شايستگان مهر و دوستى مى ورزد و با بدانديشان و ظالمان ،
سرآشتى ندارد.
قرآن از آغاز تا فرجام جهان
قرآن از آغاز پيدايش خود تا فرجام اين جهان ،
مراحل و مراتبى دارد كه عبارتند از:
1 مرحله پيدايش آن در لوح محفوظ
2 در قلب اسرافيل
3 در قلب ميكائيل آنگاه كه اسرافيل بر او خواند.
4 قلب فرشته وحى
5 فرود آمدن آن در شب قدر در بيت المعمور(867)
6 فرود يك باره آن بر قلب مطهّر پيامبر تا آن را به مردم بياموزد.
7 فرود آمدن قرآن بر قلب مصفّاى پيامبر تا در آغاز بعثت بر مردم تلاوت كند.
8 فرود آن در شبهاى گرامى قدر بر امام عصر عليه السلام
9 جاى گرفتن آن در گوشهاى شنوا
10 قرار گرفتن آن بر زبانها و دهانها
11 جاى گرفتن بر روى كاغذ يا مرحله كتابت آن
12 جايگزين آن در دلها
13 ورود قرآن به سبك شگفتى به صحراى محشر(868)
14 و ديگر ورود قرآن به بهشت كه به تلاوت كننده آن گفته مى شود:
(قرآن را تلاوت نما و از نظر مقام و منزلت اوج بگير.)(869)
همه نكات چهاردهگانه در مورد قرآن ، از روايات گرفته شده است كه در كتاب مستقلّى آمده
است .(870)
و اكنون آنچه مورد بحث است اين است كه حسين عليه السلام نيز همين
مراحل چهاردهگانه را، هم در ارزشهاى والا و فضايل انسانى و ويژگيهاى شخصيّت خويش
دارد و هم در مصائب جانگداز و داراى پيامش ، كه به خواست خدا هر دو بخش را ترسيم
خواهيم كرد.
مراتب چهارده گانه او
1 آن گرامى پيش از آفرينش موجودات به صورت نورى خاصّ در مرحله نورانيّت خويش
بود.(871)
2 مرحله دوّم از نور وجودش مراحلى است كه در عرش و كرانه ها و اطراف آن به
صورتها و حالات گوناگونى جلوه داشته كه روايات بيانگر آن است .(872)
3 سوّمين مرحله نور وجودش مراحل چندگانه اى است كه در بهشت به صورت درخت
مخصوص ، ميوه درخت مخصوص ، گوشواره در گوش فاطمه عليها السلام زينت بهشت و
زينت اركان و كرانه هاى بهشت بود.(873)
4 چهارمين مرحله نور وجودش ، بنا به روايات مرحله اى است كه به صورت نورى خاصّ
در صلب بندگان گرانقدر خدا بود و آنان به اراده الهى وسيله
انتقال آن حضرت به اين جهان بودند.(874)
5 پنجمين مرحله ، مراحلى بود كه به صورت نورى در جانهاى پاك و رحمهاى پاكيزه
قرارگرفت ، به ويژه هنگامى كه نور وجودش در وجود پاك و پاكيزه دخت گرانقدر
پيامبر صلى الله عليه و آله منزل داشت و آن بانوى نمونه جهان بشريّت پيوسته مى
فرمود: (هنگامى كه به حسين باردار بودم در شبهاى تاريك ، به چراغ احساس نياز
نمى كردم .) چرا كه نور وجود حسين نورانيّت خاصّى در او و فضاى خانه و زندگى او
ايجاد كرده بود.(875)
6 مرحله ششم ، مرحله اى كه نور وجودش بر روى دست حوريه ويژه اى به نام لعياء
بود كه همراه انبوه فرشتگان به هنگام تولّد حسين عليه السلام ، براى همراهى و كمك
به فاطمه عليها السلام به عنوان قابله فرستاده شد.(876)
7 مرحله هفتم ، مراحلى است كه نور وجودش در آغوش پيامبر بود و كران تا كران وجود آن
بزرگوار، از شانه پر فراز و كتف گرانقدر و دامان پرمهر گرفته تا سينه پرشكوه
و پشت بلند مرتبه او، منزلگاههاى او بود.
هر كدام از اين مراحل و منزلگاههاى رفيع ، ويژگيهايى داشت كه در بخشهاى گذشته
ترسيم شد.
و نيز پيامبر گرامى نيز به او عنايت و توجّه خاصّى داشت . با زبان مقدّسش به اراده
الهى او را شير مى داد و دهان حسين عليه السلام منزلگاه زبان پيامبر بود(877) و با
انگشت مباركش او را تغذيه مى كرد(878) ... . و با دو لب شريفش كران تا كران پيكر
نورانى او به ويژه پيشانى بلند، زير گلو،(879) فرازناف (880) و نزديك
سينه او را بوسه باران مى كرد.
8 منزلگاه هشتم آن حضرت سينه پر مهر فاطمه عليها السلام بود.
9 منزلگاه نهم او بر روى دستهاى پرتوان پدر والايش اميرمؤ منان عليه السلام بود
كه او را روى دست مى گرفت تا پيامبر گرامى كران تا كران پيكر مقدّس او را به دقّت
بوسه باران سازد.
آرى ! آن گرامى مى بوسيد و اشك مى ريخت ، حسين عليه السلام مى پرسيد: (چرا
گريه مى كنيد؟) مى فرمود: (جايگاه فرود شمشيرها را مى بوسم ومى گريم
.)(881)
10 دهمين منزلگاه او، كتف و شانه فرشته گرانقدر وحى بود كه پيوسته با اصرار
از پيامبر گرامى اجازه مى گرفت و نور وجود حسين عليه السلام را بر كتف و شانه
خويش مى نهاد و بر آن افتخار مى كرد.(882)
11 منزلگاه يازدهم فراز منبر پيامبر صلى الله عليه و آله بود، هيچكس با پيامبر
بالاى منبر قرار نگرفت مگر على عليه السلام آن هنگامى كه در غدير، پيامبر به فرمان
خدا او را بلند كرد و فرمود:
(هان اى مردم ! هر كسى كه من سرپرست ، فرمانروا و پيامبر او هستم على عليه السلام
رهبر و پيشوا و امام اوست .)
امّا همين پيامبر گرامى كه كسى همراه او بر فراز منبر نرفت ، حسين عليه السلام را بارها
و بارها با خويشتن بر فراز منبر مى برد، او را در كنار خويش يا بر دامان خود مى
نشانيد و مى فرمود:
(هان اى مردم ! اين حسين است فرزند گرامى على عليه السلام او را نيك بشناسيد و
گراميش بداريد؛ همانگونه كه خدا او را گرامى داشته است .)
پس شهادت جانسوز او را براى مردم باز گفت و
قاتل پليدش را نفرين كرد(883) و از خود راند و وجود گرامى او را بر همه ايمان
آورندگان قرون و اعصار به عنوان امانتى گرانقدر به يادگار نهاد و فرمود: (بار
خدايا! او را به تو مى سپارم و به ايمان آورندگان شايسته كردار.)(884)
مردم سخت گريه كردند، فرمود: (آيا اينك گريه مى كنيد؟ امّا در اوج تنهايى او و قيام
الهى اش او را تنها مى گذاريد و شما هستيد كه ياريش نمى كنيد؟)(885)
و شما آيا با شنيدن اين حديث ساكت هستيد و گريه نمى كنيد؟
12 منزلگاه دوازدهم حسين عليه السلام قلب مصفّاى پيامبر بود. در قلب پيامبر، آن
حضرت موقعيّت و منزلت ويژه اى داشت كه هيچ كسى چنان منزلتى نداشت .
13 منزلگاه سيزدهمين او، سينه پرمهر پيامبر در واپسين لحظات زندگى در اين جهان
بود.(886)
14 چهاردهمين منزلگاه او، قلب پيامبر در آخرين لحظات بود كه سخت براى حسين عليه
السلام اندوهگين بود.
در آن شرايط، مصائب حسين را به ياد مى آورد و مى فرمود: (مرا با يزيد چكار؟ خداوند
بركت خود را از او بردارد.)(887)
15 پانزدهمين منزلگاه او قلبها و جانها و دلهاى مردم باايمان است ، چرا كه در دلهاى
آنان نسبت به حسين عليه السلام مهر خاصّى است كه پيامبر گرامى از آن به مهر نهفته و
سرشته شده در دلهاى باايمان تعبير فرمود.(888)
پس ، اينك به قلب خويش بنگر و بگو:
صدق رسول اللّه .
منزلگاهها
اينك پس از ترسيم موقعيّت نور وجودش و مراحل مختلف آن ، به ترسيم مصائب آن حضرت
و منزلگاههايى كه اين مصائب و گرفتاريها، به خاطر دفاع از حقّ و عدالت و پيكار همه
جانبه با بيداد و شقاوت ، برآن حضرت روى آورد، مى پردازيم .
در منزلگاههاى گوناگون
1 مدينه ، منزلگاه اصلى آن حضرت بود كه به خاطر مقاومت قهرمانانه در برابر
بيداد و انجام مسئوليّتهاى تاريخى ، زندگى در آنجا برايش بسيار سخت شد و
سرانجام از وطن خويش رانده شد، آن گرامى رو به بارگاه خدا كرد و فرمود:
(بار خدايا! ما خاندان پيامبر برگزيده تو هستيم كه ما را از شهر و ديار خويش
راندند.)(889)
و نيز به حرم مطهّر پيام آور خدا شتافت و بدو شكايت برد كه : (اى پيامبر خدا! من حسين
هستم ، فرزند دخت گرانمايه ات فاطمه عليها السلام كه اينان در راه حقّ و عدالت دست از
ياريم برداشتند و مرا تنها نهادند.)(890)
2 دوّمين منزلگاه آن حضرت ، حرم امن الهى در مكّه بود، همان مكان پراحترامى كه براى
همه موجودات ، از انسان تا پرنده ، حيوان ، درخت و گياه امن بود؛ امّا بر اثر بيداد رژيم
اموى بر خاندان وحى و رسالت ناامن گرديد؛ چرا كه آنان در آن حرم مقدّس ، نقشه ريختن
خون حسين عليه السلام را كشيدند و او به فرمان خدا و پيامبر، ناگزير از آنجا، در
موقعيّت خاصّ و شرايط دردناكى ، كوچ كرد.(891)
3 سوّمين منزلگاه او، ميان مكّه و كوفه بود، در طىّ اين مسير در نقاط متعدّدى فرودآمد امّا
همه جا براى او ناامن بود و همگان بر اثر سياست شيطانى تطميع و تزوير و فشار و
ددمنشى حكومت وقت ، او را تنها نهاده واز يارى حقّ و عدالت دست برداشته ، گاه جرئت ديدار
و سخن گفتن با او را نداشتند.
4 منزلگاه چهارمين آن حضرت ، كربلا بود. در آنجا به نيّت وطن گزيدن و ماندن ،
فرود آمد و به كاروان داران همراه خود فرمود: (در همين دشت پر اسرار، بارها را بر
زمين نهيد و باز گرديد؛ چرا كه من از اين سرزمين كوچ نخواهم كرد.)(892)
5 پنجمين قرارگاه آن حضرت در ميدان جهاد بود كه هرگاه در عمليّات دفاعى خويش
خسته مى شد، براى استراحت در آنجا فرود مى آمد و ضمن ياد خدا و نيايش با او بارها و
بارها مى فرمود:
لاحول ولاقوّة الاّ باللّه
هيچ حركت و نيرويى نيست مگر به قدرت خداوند بلند پايه وپرشكوه .
6 منزلگاه ششم آن حضرت ، شهادتگاه او بود كه خود در مورد آن فرمود: (براى من
شهادتگاهى برگزيده شده است كه با آن ديدار خواهم داشت .) و در همانجا بود كه پس
از شهادت سه يا چهار روز پيكر به خون خفته اش بر روى خاك آن قرار داشت و آنگاه به
درون آن خاك مقدّس يا قبر شريف خويش ، كوچ كرد.(893)
7 هفتمين منزلگاه آن حضرت كه ويژه سرمقدّسش بود در خانه خولى قرار داشت و شب
يازدهم محرّم را در آنجا اقامت گزيد در روايتى آمده است كه : (سر نورانى آن گرامى در
اين منزلگاه شبانگاه زير طشت نهاده شد.)(894)
امّا مشهور اين است كه در ميان تنور قرار داشت .
8 منزلگاه هشتم آن گرامى باز هم ويژه سر مباركش بود كه در مجلس شوم ابن زياد در
برابر ديدگانش ، در طبق نهاده شده بود و آن عنصر خون آشام از اين فاجعه بزرگ
شادمانى مى كرد فاجعه بارتر اينكه به هنگامى كه طبق را در برابر او نهادند، لبخند
مستانه زد كه اين عمل ننگين شايد از نواختن چوب بر چهره و بينى و چشمان فرزند پيامبر
سهمگين تر و فاجعه بارتر بود.(895)
9 منزلگاه نهم آن حضرت در كوفه بر فراز درختى بود(896) كه دشمن پليد و
زبون براى كاستن از عقده حقارت و شكست معنوى خويش در برابر قيام حسين عليه السلام
و شكوه معنوى و الهى او، سر مقدّسش را به آن درخت نصب كرد.
10 دهمين منزلگاه آن حضرت نقاط متعدّدى بود كه سر نورانى اش ميان كوفه و شام بر
آنها فرود آمد، گاهى بر فراز نيزه هاى بيداد قرار داشت و گاهى در صندوق ويژه
(897) كه از هركدام از اين منزلگاههاى متعدّد ميان كوفه و شام ، علائم و نشانه ها
تاكنون مانده است .
11 يازدهمين فرودگاه او، عبادتگاه راهب مسيحى بود، كه سر مقدّسش مورد احترام و
گراميداشت قرار گرفت و با بوى خوش و گلاب عطرآگين تر شد.
عابد عارف ، به پاس مقدم ميهمان گرانقدر فرشهاى گرانبها گسترد و با مشك و كافور
بدو درود و سلام عارفانه نثار كرد و پاداش خويش را دريافت و پاسخ گرفت
....(898)
12 منزلگاه دوازدهم آن حضرت ، در شام و بارگاه ستم اموى و مجلس شوم يزيد بود
كه سر مقدّسش در ميان طشت طلا فرود آمد.(899) در اين منزلگاه شوم ، مصائب بسيارى
كه برخى تكرارى و برخى جديد بود بر او وارد آمد كه در بحثهاى آينده ترسيم
خواهدشد.
13 سيزدهمين منزلگاه آن حضرت در كاخ بيداد ديكتاتور خودكامه اموى بود كه
سرمقدّس حسين عليه السلام را بر سر در آن نصب كردند، امّا همسر يزيد، اين جنايت
ددمنشانه را تحمّل نكرد و با سر و پاى برهنه بر مجلس يزيد وارد شد و فرياد كشيد
كه : (آيا سر مقدّس حسين عليه السلام فرزند دخت گرامى پيامبر را بر آستانه خانه ام
نصب مى كنى ؟)
يزيد، برخاست سر و چهره او را پوشانيد و به خانه اش بازگردانيد و دستور داد آن
سرمقدّس را پايين آوردند و خطاب به همسرش گفت : (هان اى هند! اينك برو و بر
شهادت جانسوز پسر پيامبر، شيون كنان سوگوارى كن ....)(900)
14 چهاردهمين منزلگاه سر مقدّس سالار شهيدان ، دروازه شهر دمشق بود كه به دستور
رژيم اموى ، بر آنجا نصب كردند و اين جنايت به قدرى دردناك بود كه امام سجّاد عليه
السلام كه ديدن چوب خيزران بر چهره را براى خدا
تحمّل كرد و سخن نگفت و در برابر آن همه فشارها و صدمات و مصائب قهرمانانه
شكيبايى ورزيد و همه را به حساب خدا نهاد، امّا اين جنايت كاسه صبر او را لبريز ساخت
و بر سر يزيد شهامتمندانه خروشيد كه :
(آيا حيا نمى كنى كه سر مقدّس فرزند فاطمه دخت گرامى پيامبر و امانت بزرگ او بر
دروازه شهر شما نصب گردد؟)(901)
آرى ! براى آن حضرت بسان قرآن ، منزلگاههاى ديگرى است ؛ منزلگاههايى ويژه در
شهادتگاهش ، هنگام برانگيخته شدن روز رستاخيز به سبك ويژه اى كه در روايات آمده
است و در آخرين منزلگاه او، در باغها و بوستانهاى پرشكوه بهشت برين و درجاتى كه
نياى گرانقدرش فرمود:
(حسين جان ! براى تو درجات والايى است كه تنها در پرتو شهادت به آنها دست خواهى
يافت .)(902)
برترين آن درجات ، در روايتى است كه بيانگر اين واقعيت است كه خداوند آن گرامى را
در درجات و مراتب والايى با پيامبر گرامى ، همسان ساخته است .(903)