![]() |
![]() |
![]() |
مثل هاى قرآن
يكى از شيوه هاى معمول در پيام رسانى قرآن عينيت بخشيدن و تجسم دادن به مفاهيم عقلى است كه در قالب مثل هاى گوناگونانى آمده است. قرآن در موارد متعددى براى پائين آوردن سطح مطلب و قرار دادن يك مطلب عقلى در دسترس فكر بشر از مثل استفاده كرده است و با تشبيه معقول به محسوس مطالب مهمى را در اختيار مردم قرار داده است.
مثل زدن و تشبيه كردن مطلب به امور مادى، از روشهاى متداولى است كه قرآن كريم به وفور از آن استفاده كرده و مطالب بلند خود را در پوششى از شيرينى و جذابيت مثل بيان نموده است. قرآن، هدف خود را از زدن اين مثلها به كار انداختن فكر وانديشه
مردم معرفى مى كند:
و لقد ضربنا للناس فى هذا القران من كل مثل لعلهم يتذكرون(1)
همانا براى مردم در اين قرآن از هر مثلى زديم شايد كه ياد آور بشوند.
وتلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون(2)
و اين مثلهائى است كه ميزنيم شايد آنها بينديشند.
وتلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الاالعالمون(3)
و اين مثلهائى است كه بر مردم مى زنيم و نمى فهمند آنرا مگر دانايان.
از اين آيات استفاده مى شود كه هر چند كه مثل زدن مطلب را آسان مى كند و در دسترس عقل وانديشه قرار مى دهد اما اينطور نيست كه مثل زدن آنچنان مطلب را مبتذل و ساده كند كه همگان حتى آنها كه درست نمى انديشند از آن استفاده كنند بلكه در عين حالى كه مثل زدن به درك بهتر مطلب كمك مى كند، تنها دانايان و انديشمندان از آن بهره مى برند و آنها نيز بايد عقل وانديشه خود را به كار اندازند ودرست بينديشند تا بهتر استفاده كنند.
در اينجا توجه خوانندگان محترم را به مثلهائى كه در قرآن آمده و مشتمل بر حدود پنجاه مثل است جلب مى كنيم. البته ما در اينجا قصد توضيح و تفصيل نداريم و تنها آياتى را كه مشتمل بر ذكر مثل است با ترجمه آن مى آوريم و براى تتميم فائده، هر مثلى را در چند خط بطور بسيار مختصر توضيح مى دهيم باشد كه براى خوانندگان عزيز
مفيد فائده گردد.
1 - مثل كسى كه آتش روشن كرده بود:
مثلهم كمثل الذى استو قد نارا فلما اضائت ما حوله ذهب الله بنورهم و تركهم فى ظلمات لا يبصرون(1)
مثل آنها مثل كسى است كه آتشى افروخت و چون اطراف خود را روشن كرد خداوند نور آنها را از بين برد وآنها را در تاريكى رها ساخت كه نبينند.
اين مثل در باره منافقان است كه برق ايمانى در دل آنها مى جهد ولى بزودى خاموش مى شود و در تاريكى ضلالت و گمراهى باقى مى مانند همانند كسى كه در بيابان تاريكى آتشى روشن كند تا با استفاده از نور آن راه بيفتد ولى آن آتش خاموش گردد و آن شخص مانند سابق در تاريكى بماند.
2 - مثل باران ورعد و برق:
او كصيب من السماء فيه ظلمات و رعد وبرق يجعلون اصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت والله محيط بالكافرين يكاد البرق يخطف ابصارهم كلما اضاء لهم مشوا فيه و اذا اظلم عليهم قاموا ولو شاءالله لذهب بسمعهم و ابصارهم ان الله على كل شىء قدير(2)
يا مانند بارانى از آسمان است كه در آن تاريكى هائى و رعد و برقى است از شدت صاعقه ها از ترس مرگ انگشتان خود را در
3 - مثل پشه:
ان الله لا يستحيى ان يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها فاما الذين آمنوا فيعلمون انه الحق من ربهم و اما الذين كفروا فيقولون ماذا ارادالله بهذا مثلا يضل به كثيراً ويهدى به كثيراً و ما يضل به الاالقوم الفاسقين(1)
خداوند پروا ندارد از اينكه مثلى بزند پشه يا برتر از آنرا پس كسانى كه ايمان آورده اند مى دانند كه آن حق است و از جانب پروردگارشان مى باشد ولى كافران مى گويندخداوند از اين مثل چه اراده كرده است. با آن مثل جمعى را گمراه مى كند و جمعى را هدايت مى كند و گمراه نمى كند با آن مگر فاسقان را.
4 - مثل سنگ:
ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء و ان منها لما يهبط من خشية الله و مالله بغافل عما تعملون(1)
آنگاه دلهاى شما بعد از آن سخت شد پس آن مانند سنگ يا از آن سختتر شد و همانا بعضى از سنگهاست كه از آن جويها روان گردد و بعضى از سنگهاست كه بشكافد و از آن آب خارج شود و بعضى از آنها از خشيت خدا فرود مى آيد و خدا از آنچه كه مى كنيد غافل نيست.
اين آيه خطاب به بنى اسرائيل است و سختى دل آنها را در مقام قبول سخنان حق به سنگ و يا چيزى از آن سختتر تشبيه مى كند.
5 - مثل كران و گنگان و كوران:
و مثل الذين كفروا كمثل الذى ينعق بما لا يسمع الاّ دعاء و نداء صمّ بكم عمى فهم لا يعقلون(2)
6 - مثل هفت سنبل:
مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة ماة حبة والله يضاعف لمن يشاء والله واسع عليم(1)
مثل كسانى كه اموال خود رادر راه خدا انفاق مى كنند مانند مثل يك دانه است كه هفت سنبل از آن برويد و در هر سنبلى صد دانه باشد و خداوند براى هر كس كه بخواهد چند برابر مى كند و خدا گشاينده داناست.
قرآن كريم اين مثل را براى پاداش كسانى كه اموال خود را در راه خدا احسان مى كنند آورده كه براى آنها چندين برابر پاداش خواهد داد مانند يك دانه كه در زمين كاشته شود و از آن هفت خوشه ودر هر خوشه اى صد دانه برويد در واقع هفتصد مقابل آنچه كه كاشته شده بهره بردارى مى شود.
7 - مثل سنگى كه بر روى آن خاك باشد:
8 - مثل باغ و باران:
مثل الذين ينفقون اموالهم ابتغاء مرضات الله و تثبيتا من انفسهم كمثل جنة بربوة اصابها وابل فاتت اكلها ضعفين فان لم يصبها و ابل فطلّ والله بما تعملون بصير(2)
مثل كسانى كه اموال خود را جهت خشنودى خدا و استوار كردن نفوس خود انفاق مى كنند مانند مثل باغى بر پشته اى است كه بر آن بارانى سخت رسيده باشد پس ميوه خود را چهار برابر بدهد و اگر هم
9 - مثل آدم و عيسى:
ان مثل عيسى عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون(1)
همانا مثل عيسى نزد خداوند مانند مثل آدم است كه او را از خاك آفريد سپس گفت باش پس شد.
جريان ولادت حضرت عيسى است كه بدون پدر زاده شد. خلقت او به خلقت حضرت آدم تشبيه شده كه بدون پدر ومادر آفريده شد.
10 - مثل كشتزار و باد سموم:
مثل ما ينفقون فى هذه الحياة الدنيا كمثل ريح فيها صرّ اصابت حرث قوم ظلموا انفسهم فاهلكته و ما ظلمهم الله و لكن انفسهم يظلمون(2)
مثل چيزى كه در اين زندگى دنيا خرج مى كنند مانند مثل بادى است كه در آن سرمائى سخت باشد و به زراعت قومى بوزد كه برخود ظلم كرده اند پس آن را نابود سازد. خدابه آنها ظلم نكرده بلكه بر نفس خود
11 - مثل نور و ظلمت:
او من كان ميتا فاحيييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها كذلك زين للكافرين ما كانوا يعملون(1)
آيا آنكس كه مرده اى باشد و ما او را زنده كنيم و براى او نورى قرار بدهيم كه در روشنائى آن ميان مردم راه برود، چنين كسى مانند كسى است كه در تاريكى هاست و از آن بيرون نمى شود. بدينسان براى كافران اعمالى كه انجام مى دهند آراسته شده است.
منظور از اين مثل مقايسه ميان مؤمن و كافر است كه اولى زنده است و روشنائى دارد و دومى غرق در ظلمات است و نمى تواند خود را از آن برهاند.
12 - مثل رفتن شتر در سوراخ سوزن:
ان الذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها لا تفتح لهم ابواب السماء ولا يدخلون الجنة حتى يلج الجمل فى سم الخياط و كذالك نجزى المجرمين(2)
13 - زمين پاك و زمين ناپاك:
والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه والذى خبث لا يخرج الاّ نكدا كذلك نصرف الايات لقوم يشكرون(1)
وشهر پاك روئيدنى هايش به اذن پروردگارش بيرون مى آيد و آنكه پليد است بيرون نمى آورد مگر چيز حقير و پست. بدينسان آيات را براى قومى كه سپاسگزارند بر مى گردانيم.
زمين پاك و ناپاك كه در اولى گياه مى رويد و در دومى نمى رويد مثل دو نوع از طينتهاى انسانى است كه يكى مستعد دريافت نور الهى است و ديگرى چنين استعدادى را ندارد.
14 - مثل سگ:
فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث ذلك مثل القوم
15 - مثل چهارپايان:
ولقد ذرأنا لجهنم كثيرا من الجن والانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها ولهم آذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضلّ اولئك هم الغافلون(2)
همانا آفريديم براى جهنم بسيارى از جن وانس را آنها دل ها دارند ولى با آن نمى فهمند و چشم ها دارند ولى با آن نمى بينند و گوشها دارند ولى باآن نمى شنوند آنها مانند چهارپايانند بلكه آنها گمراه ترند آنان همان غافلان هستند.
مثلى است براى كافران كه خداوند به آنها ابزار فهم و درك داده ولى آنها از آن
ابزار كه همان دل و چشم و گوش است استفاده صحيح نمى كنند. مثل آنها مثل چهارپايان است كه آنها نيز دل و چشم و گوش دارند ولى نمى فهمند و در واقع كافران از حيوانات هم گمراه ترند زيرا به حيوانات عقل داده نشده ولى به اينان عقل داده شد و در عين حال نمى فهمند.
16 - مثل باران و گياه:
انما مثل الحيوة الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض مما ياكل الناس والانعام حتى اذا اخذت الارض زخرفها و ازينت وظن اهلها انهم قادرون عليها اتيها امرنا ليلا او نها را فجعلناها حصيداً كان لم يغن بالامس كذلك نفصل الايات لقوم يتفكرون(1)
همانا مثل زندگى دنيا مانند آبى است كه آنرا از آسمان نازل كرديم پس گياه زمين از آنچه مردم و حيوانات مى خوردند، با آن آب مخلوط شد و چون زمين زيور خود را برگرفت و زينت يافت ومردم پنداشتند كه بر آن قدرت يافته اند ناگهان شبى يا روزى امر ما بر آن رسيد و آنرا تباه ساختيم چنانكه گوئى ديروز نبوده است. بدينسان آيات خود را براى قومى كه مى انديشيدند تفصيل مى دهيم.
در اين آيه شريفه زندگى دنيا و دلخوشكنك هاى آن به زراعتى تشبيه شده كه باران بر آن ببارد و خوب رشد كند و باطراوت شود اما ناگهان آفتى آنرا بزند و نابودش كند. زندگى و مظاهر آن نيز مانند همان زراعت است كه ناگهان پژمرده خواهد شد و از بين خواهد رفت به صورتيكه گويا چنين شخصى اصلاً نبوده است.
17 - مثل كور و كر:
مثل الفريقين كالاعمى و الاصم و البصير والسميع هل يستويان مثلا افلا تذكرون(1)
مثل دو گروه مانند كور و كر و بينا و شنوا است آيا اين دو در مثل يكسان هستند چرا متذكرنمى شويد.
اينهم مثلى است براى دو گروه گمراهان و هدايت يافته گان كه گروه اول به كور وكر وگروه دوم به بينا وشنوا تشبيه شده اند.
18 - مثل كسيكه مى خواهد آب بخورد:
له دعوة الحق و الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشىء الاّ كباسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه و ما هو ببالغه و ما دعاء الكافرين الا فى ضلال(2)
براى اوست دعوت حق و كسانيكه جز او را مى خوانند چيزى به آنها پاسخ نخواهند داد مگر مانند كسى كه دو كف دست خود را به سوى آب باز كرده تا به دهانش برساند در حاليكه به آن نخواهد رسيد و دعوت كافران چيزى جزگمراهى نيست.
مشركان و بت پرستان كه جز خدا را مى خوانند به كسى تشبيه شده اند كه دست خود را دراز كرده تا پر آب كند و بخورد ولى هرگز آبى به دست نمى آورد و در تشنگى باقى مى ماند.
19 - مثل آب و كف آب:
انزل من السماء ماء فسالت او دية بقدرها فاحتمل السيل زبدارابيا و مما يوقدون عليه فى النار ابتغاء حلية او متاع زبد مثله كذلك يضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض كذلك يضرب الله الامثال(1)
از آسمان آبى نازل كرد پس سيلى از دره ها روان گشت به اندازه آنها و آن سيل كف بر آمده اى را با خود برداشت. همچنين از آنچه كه مى سوزانند به خاطر زيور يا متاعى كفى مانند كف آب به وجود مى آيد. بدينگونه خداوند حق و باطل را مى زند اما كف به كنارى مى رود و اما آنچه كه به مردم نفع مى رساند در زمين مى ماند و بدينگونه خداوند مثل ها را مى زند.
در اينجا براى پايدارى حق و ناپايدارى باطل دو مثل زده شده در مثل اول حق به آب باران و باطل به كفى كه روى سيل است تشبيه شده و در مثل دوم حق به فلزى كه براى درست كردن زيور آلات گداخته مى شود و باطل به كف روى آن مثال زده شده است به اين بيان كه هر دو كف هر چند خودى مى نمايد ولى از بين رفتنى است ولى آب باران و فلز گداخته شده هر چند كه كف روى آنها راگرفته است بهر حال مى مانند و به مردم منفعت مى رسانند.
20 - مثل خاكستر و باد:
مثل الذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت به الريح فى يوم عاصف لايقدرون مما كسبوا على شىء ذلك هو الضلال البعيد(2)
21 - مثل درخت پاك و درخت ناپاك:
الم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى اكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون و مثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثه اجتثت من فوق الارض مالها من قرار(1)
آيا نديدى چگونه خداوند مثلى زد؟ سخن پاك مانند درخت پاك است كه ريشه آن ثابت و شاخه آن در آسمان است ميوه خود را در هر زمانى به اذن پروردگارش مى دهد. و خدا مثل ها را براى مردم مى زند شايد كه متذكر شوند. و مثل سخن ناپاك مانند درخت ناپاك است كه از روى زمين خارج شده و قرارى ندارد.
اين آيات مشتمل بر دو مثل است در مثل اول سخن پاك و مفيد به درخت اصيلى تشبيه شده كه هم ريشه دارد وهم شاخه وهم در هرزمانى ميوه مى دهد سخن حكيمانه وحق نيز همان حالت را دارد. در مثل دوم سخن ناپاك و باطل به درخت بى ريشه تشبيه
شد كه رشد و نمو ندارد سخن باطل نيز رشد ندارد ومفيد نيست.
22 - مثل بنده و آزاد:
ضرب الله مثلا عبدا مملوكا لا يقدر على شىء و من رزقناه منا رزقا حسنا فهو ينفق منه سرّا و جهرا هل يستوون الحمدلله بل اكثرهم لا يعلمون(1)
خداوند مثل زد بنده مملوكى را كه بر چيزى توانائى ندارد و كسى را كه از طرف خود به او روزى نيكو داده ايم و او از آنچه داده ايم پنهان و آشكار انفاق مى كند آيا اين دو مساوى هستند؟ سپاس خداى را بلكه بسيارى از آنها نمى دانند.
در اين مثل دو نفر با يكديگر مقايسه شده اند يكى بنده مملوكى كه چيزى ندارد و ديگرى مرد آزادى كه داراى امكانات است و همواره احسان مى كند معلوم است كه اين دو مساوى نيستند اين مثل يا براى مقايسه ميان معبودهاى باطل كه هيچ قدرتى ندارند و ذات بارى تعالى كه منشاء همه قدرتهاست مى باشد و يا براى مقايسه ميان كافر و مؤمن است كه اولى هيچ عمل ارزنده اى ندارد ولى دومى داراى اعمال حسنه و كارهاى با ارزش است.
23 - مثل گنگ و سخنور:
وضرب الله مثلا رجلين احدهما ابكم لا يقدر على شىء و هو كل على موليه اينما يوجّهه لايأت بخير هل يستوى هو ومن يأمر بالعدل و هو على صراط مستقيم(2)
24 - مثل زنى كه ريسمان تابيده اى را باز مى كرد:
ولا تكونوا كالتى نقضت غزلها من بعد قوة انكاثاً تتخذون ايمانكم دخلا بينكم ان تكون امة هى اربى من امة انما يبلوكم الله به وليبيننّ لكم يوم القيمة ماكنتم فيه تختلفون(1)
و نباشيد مانند آن زنى كه باز مى كرد رشته خود را پس از محكم شدن تارها. شما سوگندهاى خود را نيرنگى ميان خود قرار مى دهيد تا گروهى از گروهى ديگر بالاتر باشد همانا خداوند شما را به وسيله آن آزمايش مى كند و در روز قيامت آنچه را كه در آن اختلاف مى كرديد به شما بيان خواهد نمود.
كسانى كه پيمان شكنى مى كنند و حتى سوگندها ى خود را وسيله نيرنگ مى كنند، به زنى تشبيه شده اند كه پنبه را مى ريسد و به آن تاب مى دهد سپس رشته هائى را كه تابانده است دو باره از هم باز مى كند.
25 - مثل جامعه ناسپاس:
و ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة مطمئنة يأتيها رزقها رغداً من كل مكان فكفرت با نعم الله فاذا قها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون(1)
و خدا مثل زد آبادى اى را كه آسوده وآرام بود روزى آن به طور فراوان از هر جائى مى رسيد پس به نعمتهاى خدا كافر شد و خدا لباس گرسنگى و ترس را به آن چشانيد به سبب كارهائى كه كرده بودند.
شهرى كه از هر نعمتى برخوردار بود ولى در اثر ناسپاسى و كفران نعمت وضع آن عوض شد و مردم آن به گرسنگى و نا امنى افتادند، مثلى است براى جامعه هائى كه چنين كنند و سپاس نعمتهاى الهى را بجا نياورند.
26 - مثل فقير و غنى:
واضرب لهم مثلا رجلين جعلنا لاحدهما جنتين من اعناب و حففناهما بنخل وجعلنا بينهما زرعا...(2)
و براى آنها مثل بزن دو مرد را كه به يكى از آنها دو تا باغ انگور داده بوديم و آنها را درميان درختان خرما قرار داده بوديم و ميان آن دو زراعتى قرارداده بوديم...
اين مثل در ضمن يازده آيه كه ما همه آنها را نياورديم بيان شده و مثلى است براى دو نوع زندگى كه يكى مربوط به شخص ثروتمند باغدارى مى شود كه در آمد
زيادى دارد ولى به خود مغرور است وبه فقيران فخر مى فروشد و ديگرى فقير است ولى اميدش به خداست ميان اين دو نفر سخنانى رد و بدل مى شود و بالاخره آفت عظيمى بر باغ مرد ثروتمند مى افتد و محصول او نابود مى شود.
27 - مثل باران و گياه:
و اضرب لهم مثل الحيوة الدنيا كماء انزلناه من السماء فاختلط به نبات الارض فاصبح هشيما تذروه الرياح و كان الله على كل شىء مقتدرا(1)
و براى آنها مثل بزن زندگى دنيا را مانند آبى كه آنرا از آسمان نازل كرديم پس گياه زمين با آن مخلوط شد پس آن خرد شد و بادها پراكنده اش ساخت و خدا بر هر چيزى تواناست.
زندگى دنيا به بارانى تشبيه شده كه از آسمان بيايد و گياهان برويند آنگاه آن گياهان خشك و خرد شده و بوسيله باد پراكنده شوند. منظور اينستكه عاقبت زندگى دنيا همين است.
28 - مثل افتادن از آسمان:
ومن يشرك بالله فكانما خرّ من السماء فتخطفه الطير او تهوى به الريح فى مكان سحيق(2)
وكسى كه به خدا شريك قرار بدهد مانند اينستكه از آسمان افتاده پس پرنده او را ربوده است و يا اينكه باد او را در مكانى دور دست پراكنده ساخته است.
29 - مثل مگس:
يا ايهاالناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا ولو اجتمعو له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب والمطلوب(1)
مثلى زده شد پس آنرا بشنويد آنها كه جز خدا مى خوانيد نمى توانند مگسى بيافرينند هر چند كه دور هم جمع شوند و اگر مگس چيزى از آنها سلب كند نمى توانند آنرا از او بگيرند. ناتوان است طالب و مطلوب!
اين مثل در مورد بت هائى است كه بت پرستان و مشركان مى پرستيدند خداوند در اين آيه ناتوانى آنها را مجسم مى كند تا مشركان به خود آيند و از خود بپرسند كه چگونه اين اشياء ضعيف ونا توان را شريك خدا قرار مى دهند.
30 - مثل نور:
الله نور السموات والارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح فى زجاجة الزجاجة كانها كوكب درى يوقد من شجرة مباركة زيتونة لا شرقية ولا غربية يكاد زيتها يضىء ولو لم تمسسه نار نور على نور يهدى الله لنوره من يشاء و يضرب الله الامثال للناس والله بكل شىء عليم(2)
31 - مثل سراب:
والذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمئان ماء حتى اذا جائه لم يجده شيئا و وجدالله عنده فوفّيه حسابه والله سريع الحساب(1)
و كسانى كه كافر شدند اعمالشان مانند سرابى است در خشكزارى كه آدم تشنه آنرا آب مى پندارد. تا وقتيكه پيش آن بيايد آنرا چيزى نيابد و خدا را نزد آن بيابد كه حسابش را به او بدهد و خدا شتابنده در حساب است.
سراب زمين نمكزارى است كه از دور آب مى نمايد. در اينجا خداوند اعمال كافران را به سراب تشبيه مى كند از اينجهت كه آنها نيز اعمال خود را چيز قابلى مى دانند
در حاليكه چنين نيست و اعمالشان هيچ گونه ارزشى ندارد.
32 - مثل تاريكى ها:
او كظلمات فى بحر لجى يغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لم يكديريها و من لم يجعل الله له نورا فماله من نور(1)
يا مانند تاريكى هائى است در دريائى عميق كه آنرا موجى بالاى موج بپوشاند و از فراز آن آن ابرى باشد ظلماتى است كه بعضى بالاى بعضى ديگر است وقتى دستش را بيرون كند نتواند كه آنرا ببيند و كسى كه خداوند براى او نورى قرار نداده پس او نور ندارد.
اين آيه كه بلافاصله پس از آيه قبلى آمده، مثل دومى براى اعمال كافران وبى ارزش بودن آن ذكر شده است در اين مثل اعمال كافران به تاريكيهاى مضاعف تشبيه شده است همانگونه كه در تاريكى محض نمى توان چيزى را ديد، كافران نيز نتيجه اعمال صالح خود را نخواهند ديد.
33 - مثل چهار پايان:
ام تحسب ان اكثرهم يسمعون او يعقلون ان هم الاّ كالانعام بل هم اضل سبيلا(2)
آيا گمان مى كنى كه بيشتر آنان مى شنوند و مى انديشند آنان نيستند مگر مانند چهار پايان بلكه آنها گمراه ترند.
34 - مثل خانه عنكبوت:
مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون(1)
مثل كسانيكه جز خدا را دوستان خود قرار دادند مانند مثل عنكبوت است كه خانه اى برگرفت و همانا سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است اگر بدانند.
پناهگاهى كه مشركان براى خود اتخاذ كرده اند مانند خانه عنكبوت سست و بى پايه است و با اندك تكانى از بين مى رود.
35 - مثل برده هاى شريك:
ضرب لكم مثلا من انفسكم هل لكم من ما ملكت ايمانكم من شركاء فيما رزقناكم فانتم فيه سواء تخافونهم كخيفتكم انفسكم كذلك نفصل الايات لقوم يعقلون(2)
براى شما مثلى از خودتان زد آيا براى شما شريكانى از برده هاى خودتان در آنچه كه به شما روزى داديم، وجود دارد كه با شما در آن مساوى باشد؟ بگونه ايكه از آنها بترسيد مانند ترستان از خودتان. بدينسان خداوند آيات را تفصيل مى دهد بر قومى كه مى انديشند.
36 - مثل اصحاب قريه:
اضرب لهم مثلا اصحاب القرية اذ جائها المرسلون ...(1)
وبراى آنها مثل بزن مردم آبادى را كه پيامبران به سوى آنان آمدند...
اين مثل كه در شانزده آيه آمده مشتمل است بر جريان آن سه نفرى كه از جانب خداوند براى هدايت قومى آمدند و چون آنها به سخنان فرستادگان اعتنائى نكردند خداوند بر آنها بلا نازل كرد و همگى هلاك شدند.
37 - مثل نوكر چند آقا:
ضرب الله مثلا رجلا فيه شركاء متشاكسون و رجلا سلمالرجل هل يستويان مثلا الحمدلله بل اكثرهم لا يعلمون(2)
خداوند مثل زد مردى را كه در او چند نفر شريك ستيزه جو هستند و مردى را كه مختص يك مرد است آيا اين دو در مثل با هم مساوى هستند؟ سپاس خدا را بلكه بسيارى از آنها نمى دانند.
مثلى است براى مشركان كه بت هاى متعددى را شريك خدا قرار مى دادند مثل
آنها مانند مثل نوكرى است كه چندين آقا داشته باشد هر كدام از آنها به چيزى امر مى كنند و او نمى داند كه چكار بكند ولى مؤمن فقط بنده خداى واحدى است و تكليف خود را بخوبى مى داند.
38 - مثل بهشتيان و دوزخيان:
مثل الجنة التى وعد المتقون فيها انهار من ماء غيرآسن و انهار من لبن لم يتغير طعمه و انهار من خمر لذة للشاربين و انهار من عسل مصفى و لهم فيها من كل الثمرات و مغفرة من ربهم كمن هو خالد فى النار و سقوا ماء حميما فقطع امعائهم(1)
مثل بهشتى كه اهل تقوا به آن وعده داده شده اند كه در آن نهرهائى از آبى است كه رنگ آن تغيير نمى كند و نهرهائى از شيرى است كه طعم آن تغيير نمى كند و نهرهائى از شرابى است كه براى نوشندگان گوارا است و نهرهائى از عسل مصفا است و براى آنها در آنجا از هر ميوه اى است و آمرزشى است از جانب پروردگارشان آيا مثل اينها مانند كسى است كه جاودانه در آتش است آبى جوشان مى خورند كه امعاء آنها را قطعه قطعه مى كند.
اين مثل يا به صورت مثل مقابله اى است كه يعنى آيا حال بهشتيان با آنهمه نعمت مانند حال دوزخيان است با اينهمه عذاب؟ و يا اين دو از جهت خلود و جاويدان بودن به هم تشبيه شده اند يعنى همانگونه كه بهشتيان در نعمت الهى جاويدانه اند دوزخيان نيز در عذاب الهى جاويد هستند.
39 - مثل گياهيكه قوى شد:
و مثلهم فى الانجيل كزرع اخرج شطئه فآزره فاستغظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار(1)
و مثل آنها (اصحاب پيامبر) در انجيل مانند زراعتى است كه بوته هاى خود را بيرون دهد پس آنرا استوار كند پس بر ساقه هاى خود بايستد بگونه ايكه برزگران را دچار شگفتى سازد تا كافران به آنها به خشم آيند.
در اينجا خداوند اصحاب رسول الله را به زراعتى تشبيه مى كند كه بوته هاى قوى ونيرومندى داشته باشد و با هر بادى از جاكنده نشود. آنان نيز در ايمان خود استوار و محكم بودند و مشكلات و شدائد آنان را شكست نمى داد.
40 - مثل خوردن گوشت برادر مرده:
و لا يغتب بعضكم بعضا ايحب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا فكرهتموه و اتقواالله ان الله تواب رحيم(2)
و غيبت نكند بعضى از شما بعضى ديگر را. آيا يكى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ شما آن را ناخوش مى داريد. و از خدابترسيد همانا خداوند توبه پذير و مهربان است.
در اينجا غيبت و بد گوئى از ديگران به خوردن گوشت او در حاليكه مرده است تشبيه شده گويا كسى كه در غياب كسى از او بد مى گويد و از شخصيت او كم مى كند مانند اينست كه گوشت او را مى خورد آنهم در حاليكه مرده است چون غيبت شونده حضور ندارد تا از خود دفاع كند مانند مرده اى كه قدرت دفاع از خود راندارد.
41 - مثل ياقوت و مرجان:
فيهن قاصرات الطرف لم يطمثهن انس قبلهم ولا جان فباى آلاء ربكما تكذبان كانهن الياقوت و المرجان(1)
در آنهاست كوتاه چشمانى كه پيش از آنها (بهشتيان) نه انسى با آنان در آميخته و نه جنى. پس به كدامين نعمتهاى پروردگارتان تكذيب مى كنيد؟ آنها مانند ياقوت و مرجان هستند.
زيبائى حوريان بهشتى را به ياقوت و مرجان مثل زده است.
42 - مثل مرواريد پوشيده:
و حور عين كامثال اللؤ لؤ المكنون(2)
و زنان سفيد كه مانند مرواريد پوشيده هستند
اين مثل نيز براى بيان زيبائى حوريان بهشتى است.
43 - مثل گياه افسرده:
اعلموا انما الحيوة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتريه مصفرا ثم يكون حطاما(3)
44 - مثل شيطان:
كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال انى برىءٌ منك انى اخاف الله رب العالمين(1)
مانند شيطان هنگامى كه به انسان گفت: كافر باش پس چون كافر شد گفت: من از تو بيزارم من از خداوندى كه پروردگار جهانيان است مى ترسم.
در اين آيه منافقان به شيطان مثل زده شده اند همانگونه كه شيطان مردم را اغراء و اغواء مى كند و چون گمراه شدند از آنها بيزارى مى جويد منافقان نيز اين كار را در باره يهود بنى نضير كردند(داستان يهود بنى نضير و منافقان در آيات قبل از اين آمده است.)
45 - مثل كوههاى از هم پاشيده:
46 - مثل الاغى با بار كتاب:
مثل الذين حملوا التوراة ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اسفارا بئس مثل القوم الذين كذبوا بايات الله والله يهدى القوم الظالمين(2)
مثل كسانى كه تورات را برداشتند سپس آنرا برنداشتند مانند مثل الاغ است كه كتابهائى را حمل كند. چه بد است مثل گروهى كه آيات خدا را تكذيب كردند و خدا ظالمان را هدايت نمى كند.
مثلى است براى علماء يهود كه تورات را مى دانستند اما به آن عمل نمى كردند درست مانند خرى كه بار كتاب بر او باشد آن كتابها را حمل مى كند بدون اينكه بداند در آنها چه چيزى نوشته شده است.
47 - مثل چهار زن:
ضرب الله مثلا للذين كفروا امرات نوح و امرات لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتا هما فلم يغنيا عنهما من الله شيئا و قيل ادخلا النار مع الداخلين وضرب الله مثلا للذين آمنوا امرأت فرعون اذ قالت رب ابن لى عندك بيتا فى الجنة و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظالمين و مريم ابنت عمران التى احصنت فرجها فنفخنا فيها من روحنا و صدقت بكلمات ربها وكتبه و كانت من القانتين(1)
خداوند مثل زده براى كافران زن نوح و زن لوط را كه در اختيار دو مرد از بندگان صالح ما بودند پس به آنها خيانت كردند پس آن دو (نوح و لوط) آنها را هيچگونه از خدا بى نياز نكردند و به آن دو زن گفته شد كه همراه باساير وارد شوندگان به آتش، در آن وارد شويد. و خدا براى مؤمنان مثل زده زن فرعون را هنگامى كه گفت: خدايا پيش خودت در بهشت خانه اى براى من بساز و مرا از فرعون و عمل او نجات بده و مرا از ظالمان نجات بده. و نيز مريم دختر عمران را كه فرج خود را نگهداشت پس در آن از روح خود دميديم و او كلمات پروردگارش را و كتب او را تصديق كرد و از فروتنان بود.
در اين چند آيه دو زن كافر كه عبارت بودند از زن نوح و زن لوط براى كافران و دو زن مؤمن كه عبارت بودند از زن فرعون و حضرت مريم براى مؤمنان مثل زده شده است دو زن اولى درحضيض كفر و دو زن دومى در اوج ايمان بودند.
48 - مثل كجان و راستان:
1 - اجرام فلكى:
والشمس وضحيها و القمر اذا تليها و النهار اذا جلّيها والليل اذا يغشيها والسماء
2 - مكانها:
والبيت المعمور و السقف المرفوع و البحر المسجور(3)
سوگند به خانه آباد و سقف برافراشته و درياى آكنده.
لا اقسم بهذا البلد و انت حل بهذا البلد(4)
سوگند به اين شهر در حاليكه تو در آن هستى.
3 - زمانها
لا اقسم بيوم القيمة(5)
4 - اشخاص:
لعمرك انهم لفى سكرتهم يعمهون(1)
سوگند به جان تو كه آنها در مستى خويش فرو رفته اند.
و والد وما ولد(2)
سوگند به پدر و آنچه كه متولد شد.
5 - نيروهاى عمل كننده:
والصافات صفا فالزاجرات زجراً(3)
سوگند به آنانكه صف بندند صف بستنى پس آنها كه زجر مى كنند زجر كردنى.
والذاريات ذروا فالحاملات و قرا فالجاريات يسرا فالمقسمات امرا(4)
سوگند به پاشندگان پاشيدنى پس بردارندگان به سنگينى پس روندگان به آسانى پس تقسيم كنندگان كار.
والمرسلات عرفا فالعاصفات عصفا و الناشرات نشرا فالفارقات فرقا فالملقيات
6 - كتاب و قلم:
و كتاب مسطور فى رق منشور(3)
سوگند به كتاب نوشته شده در پوستى گسترده.
ن والقلم و ما يسطرون(4)
سوگند به قلم و آنچه مى نويسند.
7 - قرآن:
8 - نفس انسانى:
ولا اقسم بالنفس اللوامة(4)
سوگند به نفس مذمت كننده
و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها(5)
سوگند به نفس و آنچه آنرا آفريد پس به آن راه فجور و تقوى را ياد داد.
9 - ميوه:
پيامبر هم در آن باشد مورد قسم قرار مى دهد، ارزش و اعتبار پيامبر را ترسيم مى كند.
سوگند خوردن قرآن به اجرام فلكى و به زمين وآسمان و ستارگان و شب وروز و روشنائى و تاريكى و پديده هاى ديگر عالم خلقت، نوعى فراخوانى مردم به مطالعه و تفكر در اين پديده هاست كه هم عاليترين درس خداشناسى را از آن بياموزند و هم نيروهاى نهفته در طبيعت را به استخدام خود درآورند.
و يا در سوره مباركه تين در كنار سوگند خوردن به طور سينا و شهر مكه كه جايگاه وحى الهى و تأمين كننده غذاى روحى براى انسان بودند، به دو غذاى جسمى انجير و زيتون هم سوگند مى خورد و اين معناى خاص خود را دارد و عموميت و شمول آموزه هاى قرآن را مى رساند كه پا به پاى نيازهاى روحى انسان به نيازهاى جسمى او نظر دارد.
معمولاً وقتى ما سوگندى مى خوريم براى تأكيد يك مطلب ديگر است و مثلا سوگند مى خوريم كه فلان عمل را انجام داده ايم. چيزى كه به آن قسم مى خوريم «مقسم به» و مطلبى كه بخاطر آن قسم مى خوريم «جواب قسم» خوانده مى شود. در قرآن كريم گاهى جواب قسم حذف شده و تنها قسم و مقسم به آمده است يعنى خداوند در مواردى به چيزى قسم مى خورد ولى موضوع و مطلبى را كه قسم براى تأكيد آن باشد ذكر نمى كند. در اينگونه موارد منظور خداوند بيان اهميت و ارزش مقسم به است و جواب قسم هم حقانيت اوست كه بيان نشده است. از اين نمونه مى توان به موارد زير اشاره كرد:
ص والقران ذى الذكر بل الذين كفروا فى عزة و شقاق(1)
قسم به قرآن كه داراى ذكر است بلكه كافران در سر كشى و ستيز هستند.
مورد آمده است وگاهى با خطاب (يا ايهاالانسان) است كه در دو مورد آمده است.
نمونه اين گونه خطابها به قرار زير است:
يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم والذين من قبلكم لعلكم تتقون(1)
اى مردم عبادت كنيد پروردگارتان را كه شما وكسانى را كه پيش از شما بودند آفريد شايد پرهيزگار باشيد.
يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم(2)
اى انسان چه چيزى تو را نسبت به پروردگار كريمت مغرور كرد؟
البته توجه كنيم كه در خطاب "ياايهاالناس" حكم روى افراد بشر رفته ودر خطاب "يا ايها الانسان" حكم روى نوع بشر است.
2ـ خطاب به مؤمنان: در اينگونه خطابها روى سخن با گروه مؤمنان است بديهى است كه اينگونه خطابها اثر روحى خوبى براهل ايمان مى گذارد ولذت اين خطاب، مطلبى را كه پس از آن مى آيد بسيار آسان مى نمايد هر چند كه دشوار باشد.
معمول ترين خطاب در قرآن كريم همين خطاب به مؤمنان است كه با تعبير: (ياايهاالذين آمنوا) آمده است اين تعبير در هشتاد وهفت مورد از قرآن كريم ذكر شده است وبا تفحصى كه به عمل آمد معلوم شد مطلبى كه پس از خطاب آمده يكى از شش مورد است كه به ترتيب كثرت ورود به شرح زير است.
امر ـ در بسيارى از موارد پس از خطاب (يا ايهاالذين آمنوا) به چيزى امر مى شود وحكمى به صورت امر ابلاغ مى گردد به عنوان نمونه:
داده واز اعمال آنها انتقاد كرده است اين خطابها گاهى مربوط به همه كافران است وبه صورت (يا ايها الذين كفروا) ويا (يا ايها الكافرون) آمده وگاهى مربوط به اهل كتاب است كه به صورت (يا اهل الكتاب) ويا (يا ايها الذين اوتواالكتاب) آمده ويا خطاب به يهود است كه به صورت (يا ايهاالذين هادوا) آمده است.
گاهى هم خطاب به كافران است اما نه به صورتى كه دين وآئين آنها مورد توجه باشد بلكه عمل خلاف آنها مورد توجه است وخطاب نيز روى همين عمل خلاف رفته است، مانند:
ثم انكم ايهاالضالّون المكذبون لاكلون من شجر من زقوم(1)
سپس شما اى گروه گمراهان وتكذيب كننده از درخت زقوم خواهيد خورد.
قل افغير الله تأمرونى ان اعبدايها الجاهلون(2)
بگو آيا به من امر مى كنيد كه جز خدا را بپرستم اى نادانان؟
غير از خطابهائى كه ذكر شد در قرآن خطابهاى ديگرى هم آمده كه خصوصى تر است ودر ضمن داستانهاى انبياء وارد شده است، مانند: يا موسى يايحيى; يا بنى اسرائيل; وهمچنين خطابهائى از قول ديگران نقل شده، مانند: ايهاالعزيزـ ايهاالصديق ـ ايهاالملاء ومانند آنها.
قرآن را همان واداشتن مردم به تفكر اعلام مى كند:
وانزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم ولعلهم يتفكرون(1)
وبراى تو ذكر را نازل كرديم تا به مردم بيان كنى چيزى را كه بر آنها نازل شده وشايد آنها تفكر كنند.
طبق اين آيه هدف از نزول قرآن دو چيز بوده است يكى رساندن سخن خدا به مردم وديگرى وادار كردن مردم به تفكر وانديشيدن واين مى رساند كه ابلاغ پيام هاى الهى به مردم بدون اينكه آنها از درون خود حركتى بكنند وبينديشند مفيد فايده نيست همانگونه كه تفكر انسان بدون راهنمائى وحى الهى به جائى نمى رسد. واين هر دو بايد در كنار هم باشد تا انسان به زندگى انسانى دست پيدا كند واين همان مضمونى است كه در روايات عقل آمده:
عن هشام عن موسى بن جعفر قال: يا هشام ان لله على الناس حجتين حجة ظاهرة وحجة باطنة فاماالظاهرة فالرسل والانبياء والائمة واما الباطنة فالعقول(2)
امام موسى بن جعفر به هشام فرمود: اى هشام خداوند را براى مردم دو حجت مى باشد حجت ظاهرى وحجت باطنى حجت ظاهرى انبياء وامامان هستند و حجت باطنى همان عقل هاى آنهاست.
خداوند كه انسان را به تفكر وتدبر دعوت كرده، ابزار آنرا نيز در اختيار انسان قرار داده است اين ابزار دو نوع است:
نوع اول: ابزارى كه در درون انسان قرار دارد مانند چشم وگوش وخرد كه
انديشيدن به وسيله آنها انجام مى گيرد وانسان به وسيله چشم وگوش كه كانالهاى ارتباطى ميان او وجهان خارج است سوژه را دريافت مى كند وبا عقل آنها را مى سنجد ونتيجه گيرى مى كند:
قل هو الذى انشأكم وجعل لكم السمع والابصار والأفئدة قليلا ماتشكرون(1)
بگو خداست آنكه شما را آفريد وبراى شما گوش وديده ها وقلبها قرار داد، اندك است آنچه سپاس مى گزاريد.
نوع دوم: ابزارى كه در بيرون از ذات انسانى است مانند سرگذشت پيشينيان ويا گفته هاى ديگران كه بايد آنها را شنيد وروى آنها انديشيد.
فاقصص القصص لعلهم يتفكرون(2)
قصه ها را بازگو كن شايد آنها بينديشند.
فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله واولئك هم اولوالالباب(3)
پس مژده بده بندگان مرا آنها كه سخن را مى شنوند وسخنى را كه بهتر است پيروى مى كنند آنان همان كسانى هستند كه خدا آنها را هدايت كرده وآنان همان صاحبان خردها هستند.
همچنين خداوند در قرآن كريم موضوعاتى را براى انسان پيشنهاد مى كند كه روى آنها بينديشند تا به نتايج مطلوب برسند موضوعات پيشنهادى قرآن از منظومه شمسى
گرفته تا خلقت خود انسان را شامل مى شود:
ان فى خلق السموات والارض واختلاف الليل والنهار لايات لاولى الالباب الذين يذكرون الله قياما وقعودا وعلى جنوبهم ويتفكرون فى خلق السموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار(1)
همانا در آفرينش آسمانها وزمين وآمد وشد شب وروز نشانه هائى براى صاحبان خرد وجود دارد آنها كه خدا را در حال ايستاده ودر حال نشسته ودر حال خوابيده ياد مى كنند ودر آفرينش آسمانها وزمين مى انديشند. پروردگارا اينهمه را باطل نيافريدى منزهى تو پس ما را از عذاب آتش نگهدار.
ان فى خلق السموات والارض واختلاف الليل والنهار والفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس وما انزل الله من السماء من ماء فاحيى به الارض بعد موتها وبثّ فيها من كل دابة وتصريف الرياح والسحاب المسخربين السماء والارض لايات لقوم يعقلون(2)
همانا در آفرينش آسمانها وزمين وگردش شب وروز وكشتى كه در دريا به چيزى كه به مردم سود مى دهد، در جريان است وآنچه كه خداوند از آسمان نازل كرده از آبى پس به وسيله آن زمين را پس از مرگش زنده كرده ودر آن از هر جنبنده اى پراكنده ساخته ونيز در گردش بادها وابرى كه ميان آسمان وزمين مسخر است، همانا نشانه هائى براى قومى كه مى انديشند وجود دارد.
اولم يتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السموات والارض وما بينهم الاّبالحق
الف - برهان:
از نظر قرآن تمام پيامبران و بخصوص پيامبر اسلام داراى بينه بودند آنهم بينه هاى آشكار. منظور از بينه همان حجت و برهان است كه براى اثبات مطالب خود اقامه مى كردند پيامبران اين بينات را از جانب خدا آورده بودند و مردم در برابر آن بينات گاهى تسليم مى شدند و در موارد بيشترى عناد مى كردند و سرباز مى زدند. اما بهرحال پيامبران بينات را مى آوردند تا حجت بر مردم تمام شود:
و لقد جائتهم رسلنا بالبينات ثم ان كثيرا منهم بعد ذلك فى الارض
1 ـ برهان وجوب و امكان
در اين مورد مى توانيم آيه زير را تلاوت كنيم در اين آيه به فقر وغنا تصريح شده كه از خواص ممكن و واجب است:
ياايهاالناس انتم الفقراء الى الله والله هو الغنى الحميد(1)
اى مردم شمائيد محتاجان به خدا و خداوند همواست بى نياز پسنديده.
2 ـ برهان نظم
3 - برهان تمانع(2)
در اين مورد آيه زير را تلاوت مى كنيم:
لو كان فيهما الهة الاالله لفسدتا(3)
اگر در زمين و آسمان خدايانى جز الله بود همانا فساد مى كردند.
4 ـ برهان امكان اعاده
به آيه زير توجه فرمائيد:
و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم قل يحييها الذى انشائها اول مرة و هو بكل خلق عليم(4)
و به ما مثلى زد و آفرينش خود را فراموش كرد گفت: چه كسى اين استخوانها را كه پوسيده است زنده خواهد كرد؟ بگو كسى آنها را زنده مى كند كه اول بار آنها را آفريد و او به هر نوع خلقتى آگاه است.
ب ـ جـدل
در قرآن از فن جدل و مناظره نيز استفاده شده است جدل عبارت است از ترتيب مقدمات غير علمى براى مغلوب كردن طرف مقابل و يااستفاده از موضوعاتى كه طرف مقابل آنها را قبول دارد با شيوه خاصى كه در كتب منطق و كتب مخصوص آداب مناظره آمده است.
در قرآن از دو نوع جدل ياد شده است:
1 ـ جدل به باطل
و آن جدالى است كه اهل باطل براى سركوبى حق مى كنند اين نوع جدال مذموم است و درآن از مقدمات باطل براى رسيدن به يك نتيجه استفاده مى شود:
و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لاهدى و لاكتاب منير(1)
و از مردم كسانى هستند كه در باره خدا مجادله مى كنند بدون آنكه علمى يا هدايتى يا كتابى روشن كننده داشته باشند.
2ـ جدال به احسن
اين نوع جدال از نظر قرآن مطلوب است و قرآن به آن امر كرده. اين جدال جدالى است كه براى اثبات يك مطلب حق است و نيز مقدمات آن طورى انتخاب شده كه موجب اهانت به طرف مقابل و رنجش خاطر او نمى گردد بلكه با جملاتى مؤدبانه و زيبا ادا مى شود:
و لا تجادلوا اهل الكتاب الاّ بالتى هى احسن(2)
و با اهل كتاب مجادله نكنيد مگر با چيزى كه آن نيكوتر است.
واطناب و اقسام آنها شده است كه ما وارد آن بحثها نمى شويم و تنها به ذكر نمونه هائى از ايجاز و اطناب در آيات قرآنى مى پردازيم.
ايجازگاهى با حذف يك يا چند كلمه است كه سياق كلام به آنها دلالت دارد و گاهى كلمه اى حذف نمى شود ولى درعبارت از كلمه اى استفاده مى شود كه معناى وسيعى دارد وشامل مفاهيم متعددى مى شود. به اولى ايجاز حذف وبه دومى ايجاز قصر گفته مى شود.
دو نمونه از ايجاز حذف در آيات قرآنى:
اياك نعبد و اياك نستعين(1)
تو را عبادت مى كنيم و از تو كمك مى خواهيم.
در اين آيه متعلق كلمه «نستعين» حذف شده يعنى مشخص نشده كه ازخداوند براى چه چيزى كمك خواسته مى شود و تقدير آن چنين است كه (على كل الامور) يعنى بر همه چيز و چون واضح و روشن بوده اين كلمات حذف شده است.
ولوترى اذ وقفوا على النار فقالوا يا ليتنانرد(2)
و اگر ببينى كه كافران برآتش نگهداشته شده اند. پس گفتند: اى كاش برمى گشتيم.
در اين آيه بعداز حرف «لو» كه به معنى «اگر» مى باشد شرط آمده ولى جزاء حذف شده است و مشخص نشده كه اگر كافران را ايستاده وبر آتش مى ديدى چه مى شد و تقدير آن چيزى مشابه اين جمله است كه :(لرأيت امرا فضيعا) يعنى منظره وحشتناكى
مى ديدى و چون اين عبارت از سياق جملات قبلى روشن است و لذا حذف شده و لزومى به ذكر آن نيست.
دو نمونه از ايجاز قصر در آيات قرآنى:
ان الله يأمر بالعدل والاحسان وايتاءذى القربى(1)
خداوند امر مى كند به عدل و احسان وپرداختن به خويشاوندان
در اين آيه چيزى حذف نشده ولى از كلماتى استفاده شده كه بر معانى و مفاهيم بسيارى دلالت مى كند و در واقع با الفاظى اندك معانى بسيارى بيان شده است مثلا كلمه عدل با اينكه سه حرف بيشتر ندارد ولى مفاهيم زيادى را در بر گرفته چون عدل در اينجا به معناى اعتدال و ميانه روى است و مى دانيم كه همه اخلاق پسنديده به عدل وميانه روى برمى گردد همچنين شامل اعتدال سياسى واجتماعى و اقتصادى نيز مى شود. بنابر اين با يك لفظ انبوهى از معنا و مفهوم اراده شده است.
«اطناب» هم مانند «ايجاز» دو نوع دارد يكى اطناب بسط و ديگرى اطناب زيادت. اولى با تكثير جمله هاست به اين صورت كه با اضافه كردن چند مطلب مختلف به روى هم مطلب ديگرى تقويت شود (به طوريكه در مثال ها خواهيم ديد) دومى با زيادت كلمه يا جمله اى بخاطر تاكيد در مطلب كه خود اين نوع به اقسام زيادى تقسيم مى شود.
دونمونه از اطناب بسطى در قرآن:
الذين يحملون العرش ومن حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤمنون به(2)
كسانى كه عرش و اطراف آن را حمل مى كنند، به ستايش پروردگارشان
دو نمونه از اطناب زيادت درقرآن:
و قال الله لاتتخذوا الهين اثنين(2)
و خدا گفت دو تا خدا اتخاذ نكنيد.
در اين آيه ذكر كلمه «اثنين» يك اطناب است و دو گانه بودن از كلمه «الهين» به دست مى آيد و اينكه مجددا دو گانه بودن تكرار مى شود يك نوع تاكيد است و فايده آن اين است كه اتخاذ دو خدا به خاطر همين دوتا بود نشان ممنوع است و دو تائى در اين جا موضوعيت دارد.
و شنونده و يا خواننده را در حالتى قرار مى دهد كه گويا در فضاى داستان نفس مى كشد و با شخصيتهاى آن زندگى مى كند و بدينگونه الگوهائى كه قرآن كريم در قصه هاى خود به دست مى دهد نمونه هاى عينى ولمس شده از خوبان وبدان است و اين در پرورش افراد بسى مؤثر و كارساز است. و لذا قرآن هدف از ذكر قصه ها را عبرت آموزى و رسيدن به آرامش خاطر و واداشتن مردم به تفكر معرفى مى كند:
لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب(1)
همانا درقصه هاى آنان عبرتى براى صاحبان انديشه است.
و كلا نقص عليك من انباء الرسل ما نثبت به فؤادك(2)
از داستانهاى پيامبران همه را براى تو بازگو مى كنيم تا قلب تو را به وسيله آن آرامش بدهيم.
فاقصص القصص لعلهم يتفكرون(3)
قصه ها را بازگو كن تا شايد آنها بينديشند.
هر چند كه همه قصه هاى قرآن هدف هاى مشخصى را تعقيب مى كند و همه آنها نمونه هائى از افراد خوب وبد ارائه مى دهد ولى در بعضى از آنها به خصوص انگشت روى نمونه ها مى گذارد و با هدف الگو قراردادن آنها به قصه مى پردازد.
گاهى دو نمونه خوب و بد را در كنار هم قرار مى دهد وآنها را باهمديگر مقايسه
مى كند تا شنونده يا خواننده خود راه بيفتد وبا انديشيدن در باره آن دو نمونه و سنجش عملكرد آنها با يكديگر به نتايج مطلوبى دست پيدا كند:
واتل عليهم نبأ ابنى آدم بالحق اذقربا قربانا فتقبل من احدهما ولم يتقبل من الآخر قال لا قتلك قال انما يتقبل الله من المتقين لئن بسطت يدك لتقتلنى ما انا ببا سط يدى اليك لاقتلك انى اخاف الله رب العالمين انى اريد ان تبوء باثمى و اثمك فتكون من اصحاب النار و ذلك جزاء الظالمين فطوعت له نفسه قتل اخيه فقتله فاصبح من الخاسرين(1)
و بر آنان داستان دو پسر آدم را به حق بخوان هنگاميكه هر دو قربانى كردند پس قربانى يكى قبول شد و از ديگرى قبول نشد(يكى به ديگرى) گفت: البته تو را مى كشم او گفت همانا خداوند از پرهيزگاران قبول مى كند اگر تو دست خود را دراز كنى كه مرا بكشى من دست خود را به سوى تو دراز نخواهم كرد كه تو را بكشم من از پرورگار جهانيان مى ترسم من مى خواهم گناه من و گناه خود را بردارى تا از اصحاب آتش شوى و اينست جزاى ستمگران پس نفس آن ديگرى او را وادار به كشتن برادرش كرد پس او را كشت واز زيانكاران شد.
در اين آيات دو پسر حضرت آدم به نامهاى هابيل و قابيل با يكديگر مقايسه شده اند و هابيل يعنى برادرى كه قربانى او قبول گرديد و به دست برادرش كشته شد نمونه و الگوى انسان خوب و قابيل برادر ديگر كه قربانى او قبول نشد و دست به جنايت زد و برادر خود را كشت نمونه انسان بدو شرور معرفى شده اند.
ضرب الله مثلا للذين كفروا امرئة نوح و امرئت لوط...(2)
گرديدند، گوشزد شده است.
واتل عليهم نبأ الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين و لو شئنا لرفعنناه بها و لكنه اخلدالى الارض و اتبع هويه....(1)
و بخوان بر آنها داستان كسى را كه آيات خود را به او داديم ولى او از آن آيات بيرون آمد پس شيطان او را دنبال كرد پس او از گمراهان شد و اگر مى خواستيم با آن آيات او را بالا مى برديم اما او به زمين فرو ماند واز هواى نفس خود پيروى كرد.
اين آيه در مورد «بلعم باعور» است كه دانشمندى سرشناس بود اما در اثر پيروى از هواى نفس نتوانست از علم و دانش خود استفاده شايان بكند واز جمله گمراهان و رانده شدگان درگاه الهى گرديد.
همچنين گاهى نمونه ها و الگوهائى از افراد خوب و پاك كه در قرآن ذكر مى شود كه آشنائى با آنها و بررسى و ارزيابى عملكرد خوب آنها مى تواند الگو و اسوه خوبى براى مردم باشد اينك دو نمونه از اين گونه افراد را از زبان قرآن نقل مى كنيم:
و اذكر فى الكتاب ابراهيم انه كان صديقا نبيا اذ قال لا بيه يا ابت لم تعبد مالا يسمع و لايبصر ولا يغنى عنك شيئا(2)
و به ياد آورد در كتاب ابراهيم را كه بسيار راستگو و پيامبر بود هنگامى كه به پدرش گفت چرا چيزى مى پرستى كه نه مى شنود و نه مى بيند و نه مى تواند از تو رفع حاجتى بكند.
قرآن كريم آمده و به يك كلام:
فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين(1)
در بهشت همه آن چيزهائى كه انسان آنها را دوست دارد و چشمانش از آن لذت مى برد، موجود است:
اينهمه نعمت ولذت و خوشى مخصوص كسانى است كه ايمان به خدا و عمل صالح داشته باشند و از فرامين الهى كه توسط انبياء او ابلاغ شده است،اطاعت كرده باشند.
در مقابل اين نعمت ها و لذت ها و بهشت جاويدان، جهنم سوزان و عذاب هاى دردناك و شكنجه هاى خورد كننده است كه در قيامت نصيب كافران و منافقان و كسانى خواهد بود كه سخن انبياء را بيهوده انگاشته اند و از دستورات خداوند سرپيچى كرده اند.
آياتى كه در باره جهنم و عذاب هاى اخروى در قرآن آمده بسيار است به عنوان نمونه به چند مورد توجه فرمائيد:
واستفتحوا وخاب كل جبار عنيد من ورائه جهنم ويسقى من ماء صديد يتجرعه ولايكاد يسيغه ويأتيه الموت من كل مكان وماهو بميت و من ورائه عذاب غليظ(2)
و طلب پيروزى كردند و هر گردنكش عنودى نااميد شد. پشت سر او دوزخ است و از آب چرك خون آلود نوشانيده شود آن را جرعه جرعه مى نوشد و گواراى او نيست و مرگ از هر سو به طرف او مى آيد در حاليكه او مرده نيست واز پشت سر او عذابى غليظ است.
كه در روز قيامت به نيكوكاران و بدكاران داده خواهد شد تجسم اعمال خوب و بد آنها در دنياست كارهاى خوب و اعمال صالح به صورت بهشت و لذات آن مجسم خواهد شد و اعمال بد و ناشايست به صورت جهنم و عذاب آن تجسم خواهد يافت:
يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضراً و ما عملت من سوء تودلو انّ بينها و بينه امداًبعيداً(1)
روزى كه هر نفسى آنچه را كه از كار خير انجام داده آماده و حاضر مى يابد و همينطور آنچه را كه از كار بدانجام داده است. آرزو مى كند كه ميان او و آن مسافت دورى مى بود. 1 ـ تكرار لفظى قوارير قوارير(1) و ماظلمونا و لكن كانوا انفسهم يظلمون . كه يكبار در سوره بقره آيه 75 آمده و يكبار در سوره اعراف آيه 160 آمده است و مانند: كانوا اشد منهم قوة كه يكبار درسوره روم آيه 9 و يكبار در سوره فاطر آيه 44 و يكبار در سوره غافر آيه 21 تكرار شده است. 2 - تكرار معنوى: و زياد تكرار نشده بلكه در هر سوره اى به نحوى آمده; گاهى به اجمال و گاهى به تفصيل و نيز صحنه هائى در آيات يك سوره آمده كه در سوره هاى ديگر نيامده و همواره قصه به صورتى تكرار شده كه مطلبى اضافى نسبت به سوره هاى ديگر دارد و بعضى از صحنه ها فقط يك بار آمده و هرگز در سوره هاى ديگر تكرار نشده مانند داستان ملاقات حضرت موسى با حضرت خضر كه منحصرا در سوره كهف آمده است(1).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سوره آل عمران، آيه 30.
تكرار در قرآن
يكى ديگر از شيوه ها و روشهائى كه قرآن كريم در پيام رسانى خود از آن استفاده كرده تكرار يك كلمه يا جمله يا يك آيه كامل است اين تكرارها چنانكه خواهيم ديد فوائد و آثارى دارد و از محسنات كلام به شمار مى رود.
تكرار در قرآن دو گونه است:
گاهى يك كلمه تكرار شده مانند:
گاهى يك جمله كامل تكرار شده كه گاهى جمله تكرار شده در سوره هاى مختلف قرار دارد و در كنار هم نيست مانند:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سوره مؤمنون، آيه 36.
وگاهى جمله تكرار شده در كنار هم قرار گرفته است مانند:
اصحاب اليمين مااصحاب اليمين(1)
الحاقة ما الحاقة و ما ادريك ما الحاقة(2)
فان مع العسر يسرا ان مع العسر يسرا(3)
كلا سوف تعلمون ثم كلا سوف تعلمون(4)
همچنين گاهى يك جمله در فواصل آيات يك سوره تكرار شده كه هدف از آن جلب توجه مخاطب به مضامينى است كه در آن سوره آمده است مانند: «فباى آلاء ربكما تكذبان» كه در سوره رحمن سى ويك مرتبه در فواصل آيات تكرار شده و «ويل يومئذ للمكذبين» كه در سوره مرسلات ده مرتبه تكرار شده; اين جمله ها پس از بيان مطالبى كه شبيه يكديگرند به صورت ترجيع بند آمده است .
اينگونه تكرارها براى تاكيد مطلب و تقرير كلام و يانشان دادن عظمت و اهميت موضوع است ودر مجموع هدف اينست كه توجه شنونده به خوبى به سوى موضوع يا مطلب مورد نظر جلب شود. در مواردى هم تكرار يك كلمه براى اينست كه ميان موضوع و محمول يا مبتدا و خبر فاصله زيادى مى افتد كه در اينصورت تكرار موضوع يا مبتدا براى يادآورى مفيد است مانند:
ثم ان ربك للذين عملوا السوء بجهالة ثم تابوا من بعد ذلك و اصلحوا ان ربك من بعدها لغفور رحيم(5)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سوره واقعه، آيه 27.
2 ـ سوره حاقه، آيات 17-18.
3 ـ سوره انشراح، آيات 6-7.
4 ـ سوره تكاثر آيات 3-4.
5 ـ سوره نحل آيه 119.
انى رايت احد عشر كوكبا والشمس والقمر رايتهم لى ساجدين(1)
منظور از اين نوع تكرار تكرار يك مضمون يا مفهوم است مانند تكرار داستان ابراهيم ياموسى ومانند آن كه در موارد متعددى با جملات و عبارات متفاوتى تكرار شده و يا از مقاطع مختلف شروع شده است.
در اينجا داستان حضرت موسى راكه حدود سى بار در قرآن تكرار شده در نظر مى گيريم با بررسى موارد متعددى كه اين قصه در آنجاها تكرار شده است، ملاحظه مى كنيم كه در هر مورد به صورت خاصى آمده و تابع هدف ويژه اى است كه قصه براى آن نقل مى شود. در اين موارد قصه به طور كامل تكرار نشده بلكه تفاوتهاى اساسى با همديگر دارد.
مثلا در سوره «اعلى» و «نجم» اشاره مختصرى به حضرت موسى(عليه السلام) مى شود و خبرى از جريانات او نيست و در سوره «اعراف » داستان به صورت متوسطى ذكر مى شود آنهم در كنار قصه هاى چند تن از پيامبران مانند نوح وهود ولوط وشعيب كه در همه آنها داستان برانگيخته شدن پيامبر وتكذيب قوم آنها آمده است. داستان حضرت موسى از بعثت او با اين آيه شروع مى شود:
ثم بعثنا من بعد هم موسى باياتنا الى فرعون و ملائه فظلموا بها فانظر كيف كان عاقبة المفسدين(2)
سپس بعد از آنها موسى را با آيات خود به سوى فرعون و قوم او فرستاديم پس به آن آيات ظلم كردند نگاه كن كه عاقبت مفسدان چگونه است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ سوره يوسف آيه 4.
2 ـ سوره اعراف، آيه 103.
قصه حضرت موسى در سوره «طه» با تفصيل بيشترى آمده و آغاز آن به قبل از بعثت او مربوط مى شود زمانيكه موسى با همسر خود حركت مى كرد كه از دور آتشى را ديد و به همسرش گفت: تو اينجا باش من آتشى را ديدم و به سوى آن مى روم و بقيه داستان كه در اين سوره بدينگونه آغاز مى شود:
و هل اتيك حديث موسى(1)
آيا داستان موسى به تو رسيده است ؟
همچنين در سوره «قصص» داستان حضرت موسى از پيش از بعثت هم فراتر مى رود و به زمان تولد موسى مى رسد و اينكه چگونه موسى در ميان سختگيرى هاى فرعون زاده شد و او را كه نوزادى بيش نبود به روى تخته پاره گذاشته و به دريا انداختند و فرعون او را از آب گرفت و خود بزرگش كرد و دنباله قضايا:
واوحينا الى ام موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم ولاتخافى ولاتحزنى انا رادوه اليك وجاعلوه من المرسلين(2)
و وحى كرديم به مادر موسى كه او را شير بده و چون بر او بيمناك شدى او را در دريا بيانداز و نترس و غمگين مباش ما او را به سوى تو برمى گردانيم و او را از پيامبران قرار خواهيم داد.
باتوجه به آيات مربوط به قصه حضرت موسى در سوره هاى مختلف، اين حقيقت به وضوح روشن مى شود كه قصه حضرت موسى در هيچ سوره بعينه و بدون كم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - سوره، طه آيه 9.
2 - سوره قصص آيه 7.
داستانهاى ديگر قرآن نيز مشابه داستان حضرت موسى است كه اگر چه يك داستان در بعضى از سوره ها تكرار شده ولى به نوعى قصه پردازى شده كه با سوره هاى ديگر متفاوت است بنابراين تكرار بعضى از قصه ها و يا مطالب ديگر در قرآن تكرار معنوى است و در هر جا بر اساس هدفهاى خاصى تكرار شده كه براى تفهيم بهتر مطلب ضرورى بوده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 - تفصيل بيشتر اين موضوع را در كتاب: التصوير الفنى فى القرآن نوشته سيد قطب ص 126 به بعد بخوانيد.