وضع اقتصادى و
كشاورزى ناسالم و محدود دوره قاجاريه مبتنى بر كشاورزى سنتى و رابطه ارباب رعيتى و
نظام فئوداليزم قرون وسطايى بود كه هر شهر بايد از نظر ارزاق خود را كفايت مى
كرد.به اين علت اگر در شهرى به علت كمبود ارزاق قحطى پيش مى آمد و احياناً در شهرو
ولايت ديگر ارزاق وجود داشت ، نمى توانست به ناحيه قحطى زده كمك كند زيرا حاكمان
درحدود نصف ارزاق آنها را به جاى ديگر مى بردند و در انبارها نگه مى داشتند.
روى اين اصل دهقانان و زحمت كشان ديگر كه نيروهاى توليد كننده اقتصادى بودند
هيچگونه تأمين اقتصادى و اجتماعى نداشتند و در نتيجه در فلاكت و تيره روزى و
نااميدى به سر مى بردند و افق زردهايشان تيره بود و تن و روحشان در انتظار فرج و
ظهور نجات دهنده خدايى بود.
علت گرايش از بعد امنيتى:
محمدرضا فشاهى در كتاب واپسين جنبش قرون وسطايى در قالب نظريات تضاد به بررسى علل
و عوامل ايجاد و عوامل ايجاد فرقه هاى مورد نظر پرداخته و وضعيت امنيتى آن دوران
را چنين بيان مى دارد: «نيروهاى نظامى دولت بلاى جان زحمتكشان بودند، زيرا دولت
قاجار از ولايات و شهرها و دهات كسانى را كه عموماً بيكار و قلدر و قمه كش و به
اصطلاح عوامانه لات و لوط كوچه و بيابان و گذر و خيابان بودند داوطلبانه به عنوان
سرباز مزدور اجير و استخدام و جزء ارتش موهوم خود مى كرد .پس از ثبت نام و گرفتن
اسلحه آنها را در محل زندگى خود آزاد مى گذاشت اين افراد درشهرها و دهات بلاى جان
زحمت كشان مى شدند و از دسترنج آنها اخاذى و مفتخوارى مى كردند و جز ايجاد و تشديد
تيره روزى مردم نقش ديگرى نداشتند و همچنين ماليات هاى ديگرى نيز بر روستائيان
تحميل مى شد ،مأموران حكومت براى مخارج خود و افرادشان درمناطقى كه تحت اختيارشان
بود مالياتى به نام تفاوت عمل دريافت مى كردند افراد قشون و پيكهاى دولتى به زور
در خانه هاى روستائيان اقامت مى كردند و علاوه بر مخارج خود و چارپايانشان اهل
خانه را مجبور به خدمت مى كردند و در صورت كمترين مقاومت آنها را با قنداق تفنگ و
چماق مجروح مى كردند.
علت گرايش از بعد عقيدتى:
عقيده آوردن پيروان شيخ احمد احسايى به او به اين علت بود كه آنان در جنگ هاى
ايران و روس ديده بودند که دولت و روحانيت اصولى با تمام توان وارد شدند و شكست
خوردند.نا اميدى از اقتدار شاه و روحانيت آنان را به سمت اميد مستضعفان عالم يعنى
امام زمان (عج) متمايل نمود و ادعاى ركن رابع از جانب شيخ آنان را فريفته كرد.
علل گرايش از
بعد اجتماعى:
اگر بخواهيم درمورد زمينه اجتماعى پيوستن پيروان به فرقه شيخيه مشروح تر سخن
بگوييم، مى توان گفت كه شكست در جنگهاى ايران و روس نوعى تحقير، فقر، گرسنگى و
بيمارى براى ايرانيان به ارمغان آورد. دربار كه از روى خوشگذرانى و زياده طلبى نمى
توانست از هزينه هاى خود كم كند به فساد مالى از قبيل رشوه گيرى و گرفتن ماليات
مضاعف از مردم پرداخت. مظالم دولتى و بخصوص شكست تلاش روحانيت تراز اول در جنگ پس
از ابراز حكم جهاد، زمينه را براى نوعى درون گرايى و كناره گيرى از امور اجتماعى
در بين اقشار مختلف جامعه پديد آورد. احساس شكست و كناره گيرى صاحب نفوذان سياسى
از امور دولتى وحكومتى كه بخشى از آن نيز مى تواند به علت فساد دربار باشد، موجب
افزايش نفوذ قدرتهاى بيگانه در دربار شاهى گشت و ميل به دورى گزيدن از استبداد،
فقر وشكستها، برخى از مردم را به سوى انديشه هاى خيالپردازانه گرايش داد. از اين
رو با آن كه مقابله با افكار صوفيانه و اخباريگرى توسط علماى اصولى و پيشرفتهاى
علمى آنان، دين و زندگى دينى را به واقعيتهاى اجتماعى و عملى نزديك تر مى نمود،
اما همين تعارض نيز به نوبه خود زمينه را براى ظهور انديشه هاى نوى كه داراى
خصلتهاى دنياگريز بودند فراهم تر كرد.
در
مورد زمينه كسب وجهه باب در ميان مردم ، به غير از فراهم بودن زمينه تقابل دولت و
ملت يكى به رهبرى شاه و ديگرى به رهبرى روحانيت، مى توان از نوع اعتقادات شاه نيز
سخن به ميان آورد. در اين دوره محمدشاه بيش از هر كس ديگر تحت تأثير حاج ميرزا
آقاسى استاد و صدر اعظم خود بود. به عقيده الگار«اخلاص بى چون و چراى محمد شاه به
حاجى ميرزا آقاسى جايى براى گفتگو از مرجع مذهبى باقى نگذاشت.» حاج ميرزا آقاسى در
ايروان به دنيا آمد و هنگام جوانى پدرش او را به عتبات عاليات برد و در محضر
عبدالصمد همدانى صوفى معروف، به تحصيل پرداخت. در حمله وهابيه به كربلا استادش
كشته شد و او به ايروان بازگشت و چندى در سمت منشى اسقف بزرگ ارمنى ايروان مشغول
به كارگشت. «پس از سرگردانيهاى بيشتر در زى يك درويش در تبريز به دربار عباس ميرزا
راه يافت و در آنجا خود را به عنوان معلم و رفيق محمد ميرزا مستقر كرد.» پيشگويى
ها و خرافه پردازى هاى آقاسى زمينه را براى شيفتگى بيشتر شاه فراهم تر نمود. براى
مثال معروف بودكه او وقتى براى سلامت شاه حرارت تابستان را كم كرده بود!
با توجه به همين نشانه ها و گزافه گويى هايى كه در مورد كرامات آقاسى و ديگر
صوفيان بيان مى شد وبا توجه به فاصله گرفتن محمد شاه از علماى اصولى، محمد باب به
خود جرأت داد و ماجراى درگيرى خود با علماى شيراز را به اميد اثر بر شاه براى او
نوشت. اين درگيرى پس از ادعاى او به نيابت امام زمان (عج) صورت گرفت و در آن پس از
شكست در بحث با علما، على محمد مجبور به توبه شد.همچنين او در زندان ماكو رســاله
اى تحــرير كـــرده بــه حاج ميرزا آقاسى تقديم كرد.
به طور كلى در
تفحص درباره رابطه دولت با فرقه بابيه بايد گفت به نظر مى رسد در دوره محمد شاه،
فاصله گرفتن دولت يا دستگاه سياسى از متشرعين اصولى و گرايش دولت به افكار خرافى و
صوفى مآبانه از جمله عواملى است كه زمينه را براى ابراز عقيده على محمد باب پس از
طرد شدن از جانب روحانيت فراهم كرده است. حمايت حاكم اصفهان از او نيز بسيار
كارساز بوده است. به عبارت ديگر در ابتدا سيد على محمد باب با استفاده از كسوت
روحانيت و اعتبار نيابت امام زمان (عج) توانست عده اى را به خود جلب كند. پس از
ابراز برائت روحانيت از او على محمد باب به دامن اقتدار دولت چنگ زد. يعنى در قدم
اول با پشتيبانى اقتدار روحانيت وارد ميدان ادعاى خويش شد و پس از دستگيرى به
دنبال جلب حمايت دولت براى مقابله با روحانيت رفت.
با استفاده از
آنچه دراين گفتار آمد علل گرايش پيروان اين فرقه ها به آنان را مى توان به صورت
زير جمع بندى نمود: على رغم برخى كه زمينه اجتماعى جنبش بهائيت را تضاد طبقاتى
مبتنى بر عوامل اقتصادى مى دانند به نظر مى رسد كه طبقات اجتماعى آن زمان مبتنى
برزمينه هاى سياسى شكل گرفته بود و ريشه اين جنبش عمدتاً در زمينه هاى سياسى و
فرهنگى نهفته است نه اقتصادي. شكست اقتدار دين و دولت در جنگهاى ايران و روس و فقر
عمومى مردم زمينه را براى گرايش به شيخيه در پيروان اين فرقه فراهم نمود. تمايلات
صوفى گرايانه محمد شاه و صدراعظم ، خواست دولت روسيه و همراهى بريتانيا براى شكستن
مهم ترين عامل انسجام اجتماعى جامعه ايرانى يعنى مذهب شيعه ، تضاد ميان دولت و ملت
در بخش ساختار سياسي- اجتماعى و وجود جنبش شيخيه و تمايلات واقع گريز در اذهان
عمدتاً طبقات پايين فرهنگى – سياسى جامعه نيز عمده ترين عواملى هستند كه
زمينه را براى به وجود آوردن جنبش بابيه فراهم نمودند. از آن پس اين جنبش عمدتاً
با حمايت بيگانگان در خارج از ايران برنامه ريزى شد و به حيات خود در شكل بهائيت و
انواع آن ادامه داد.
نتيجه گيرى
در اين فصل شرح احوال كنشگران بهائيت از تأسيس فرقه شيخيه تا بهائيه يعنى از دوره
فتحعلى شاه تا انقلاب مشروطه را بيان داشتيم. ظهور و تكامل اين جنبش در همين دوره
اتفاق مى افتد و با پشت سرگذاشتن فرقه هاى گوناگون، از اين تاريخ به بعد عمدتاً در
قالب يك فرقه مذهبى – سياسى به حيات خود ادامه مى دهد. توجه به سير
روند خصوصيات رهبران اين فرقه نتايج جالب توجهى را به دست مى دهد. شيخ احمد احسايى
با مرامى به شدت پايبند به ائمه اطهار و روايات آنان به طورى كه بنابر مشرب
اخباريگرى تعبير و تفسير آن روايات را هم جايز نمى دانست، با تعبير نيابت عامه
امام زمان (عج) به نيابت خاصه بدعتى در دين گذاشت كه در آخر عمر خود او موجب
تكفيرش شد و بر همان اساس ، فرقه هايى پايه ريزى شد كه اسلام را منسوخ اعلام
نمودند و به طورى كه خواهيم ديد با همكارى اسرائيل خواستار محو آن از كره زمين
گرديدند.
اين
فرقه ها با انگشت گذاشتن بر نقطه مركزى اعتقاد سياسى شيعه يعنى وجود امام زمان(عج)
و محدود كردن نايب آن امام همام در وجود يك انسان تلاش نمودند زمام اعتقادات مردم
را به دست گيرند. با توجه به شخصيت شيخ احمد احسايى، اين حركت فقط با خود بزرگ
بينى او قابل توجيه است. او خود را در حدى مى ديد كه مى تواند با امامان معصوم
تماس داشته باشد و دستورات دينى را مستقيماً از آنان دريافت دارد. چيزى كه از
ديدگاه همه علماى اصولى شيعه در طى قرون ، كذب محض است ، زيرا اگر كسى به چنين
مقامى دست يابد نيازى به ادعاى آن ندارد. او به عنوان نايب عام امام (يعنى مرجع
تقليد) از جانب مردم مطاع است و با اين ادعا به مقام بالاترى نخواهد رسيد.تا آوازه
علمى و تقوايى شيخ احمد احسايى در ايران بالاگرفت از جانب علما به ايران دعوت شد و
حتى شاه براى تقرب جستن به اين درگاه نامه چاكرانه آن چنانى نوشت كه تا آن زمان
براى هيچ يك از علما ننگاشته بود. از سوى ديگر اگر باب اين ادعا باز شود به راحتى
مى تواند مورد سوء استفاده كذابين قرار گيرد و موجب انحراف در دين اسلام شود.
به طورى كه
نتيجه آن را در سيدعلى محمدباب و بعد از آن در حسينعلى نورى مى بينيم. بنابراين به
نظر مى رسد شيخ احمد نمى توانست تماماً آن كسى باشد كه ادعا مى نمود.
سيدعلى
محمد باب با ادعاهايى كه بيمارگونه به نظر مى رسيد، كما اين كه تا مدتها علماى دين
به علت احتمال خبط دماغ از دادن فتواى قتل او اجتناب ورزيدند، و حسينعلى نورى با
سياست بازيهاى خاص خود و تلاش در جهت معقولتر نمودن آن ادعاها، درصدد جدا كردن
مردم ايران از رهبران اجتماعى خود يعنى مراجع تقليد برآمدند. اين حركت از جانب اين
دو نفر و عمدتاً با حمايت دولت روس و پشتيبانى بريتانيا انجام گرفت و با كسب
موفقيتهايى در مراحل اوليه نظر ديگر دول اروپايى نظير فرانسه را نيز به سوى خود
جلب نمود. در ادامه اين حركت، با كنار گذاشتن روسيه به علت وقوع انقلاب بلشويكى در
آن كشور، دولت انگلستان به بهره بردارى از كاشته آنان پرداخت.
ادعاهاى وابستگى اين جنبش از زمان سيد على محمد باب به بيگانگان از اين روست كه او
بخصوص پس از طرح ادعاهايش در شيراز و انجام مناظره با علماى وقت و طرد وى از جانب
روحانيت ، تحت حمايت حاكم گرجى الاصل اصفهان قرار مى گيرد و بر اثر پذيرايى بسيار
سخاوتمندانه آن حاكم بر شدت ادعاهايش مى افزايد. با برگزارى تجمع با بيان در دشت
به دشت، اين ادعاها رنگ نوآورى دينى مى گيرد و به بدعتهاى تازه در دين مى انجامد.
نقش حسينعلى نورى كه در ارتباط تنگاتنگ با سفارت روسيه بود بخصوص در ماجراى به دشت
بسيار بارز است. اگر از ديد منافع خارجى به اين مسئله بنگريم، ايجاد شورشهاى سه
گانه در ابتداى سلطنت ناصرالدين شاه خود زمينه اى است براى مقابله با دولت و گرفتن
امتياز از آنان از سويى و ايجاد دودستگى ميان ملت از سوى ديگر. شايد اگر درايت
اميركبير در بدنه دولت و هوشمندى علماى شيعه در ميان ملت نبود اين نقشه موفق مى شد
و جدايى ايران شمالى و ايران جنوبى تحقق مى يافت، اما چنين نشد. تبعيد اين فرقه ها
به خارج از ايران و صدور دستور اعدام على محمدباب توسط اميركبير، همراه با اعتقاد
راسخ مردم به مذهب شيعه موجب شد تا نقشه شوم بيگانگان در ايران عملى نگردد.
ارتباط
حسينلعى نورى كه يكى از جانشينان و مروجان اصلى بابيت و سپس بهائيت درايران به
شمار مى آيد با سفارت روس كاملاً روشن و بارز است. او خود براى شكستن كيان و
اقتدار روحانيت شيعه ، نوآورى دينى را تكميل كرد و به طورى كه خواهيم ديد، بهائيان
عكا را مركز خود قرار دادند. از اين پس اين فرقه ، جهان وطنى آغاز كرد و به عنوان
ابزار دستى براى شكستن اسلام در سراسر دنيا توسط دولتهاى استعمارگر به كار گرفته
شد. بعدها اسرائيل هم كه به دنبال ايجاد شكاف در بين مسلمانان و شكستن اتحاد و
اتفاق آنان بود و هست، از تقويت بهائيان دريغ نورزيد.
در سير
تحولات تدريجى كنشگران بهائيت مى بينيم كه رهبرى دينى نهايتاً به نوعى رهبرى حزبى
مبدل مى شود. اين تحولات از فرقه شيخيه كه با جداشدن از روحانيت شيعه خود را در
پناه اقتدار دولت ايران قرار داده بود، آغاز گرديد. مخالفت باب با اقتدار دولت و
روحانيت به جداشدن بابيان از دولت و ملت ايران انجاميد. سپس با طرد جانشينان او از
كشور، رهبران اين فرقه به طور كلى جهان وطنى اختيار نموده در دامن اقتدار كشورهاى
بيگانه قرار گرفتند و به عواملى در خدمت دولتهاى استثمارگر مبدل شدند. با آن كه در
تعليمات بهائيت فعاليت سياسى منع شده است اما نحوه تعامل كنشگران اين جنبش با
اقتدارهاى موجود در هر عصر نشان مى دهد كه به شدت از امكانات سياسى زمان خود بهره
بردارى نموده اند. شيخيه تلاش مى نمود تا همسو با دولت وقت باشد، بابيه از تضاد
ميان دولت و ملت سود جست و با تحريك مردم به ظلم ستيزى براى خود هوادارانى فراهم
نمود و درمقابل دولت قاجار شورشهايى را رهبرى كرد. بهاءالله نيز با رفتن به سوى
سياستمداران روس و عثمانى تلاش نمود تا از قدرت و نفوذ آنان براى اقتدار مذهبى
خويش استفاده نمايد.حسينعلى نورى راه جهانى شدن اين فرق را با ايجاد روابط حسنه با
دول بيگانه مانند روس و انگليس و فرانسه و عثمانى باز نمود. در فصول آينده خواهيم
ديد كه عباس افندى با پيوستن به دول بيگانه ، وجه بين المللى اين آيين را تكميل
ساخت و به حدى به دولت انگلستان خدمت كرد كه از انگليسى ها لقب «سر» دريافت كرد.
شوقى ربانى اين دين را به شكل حزبى جهانى درآورد و جهان وطنى را رسماً اعمال نمود.
در
جريان اين روند كلى ما شاهد جداشدن ها و تفرقه هاى زيادى در اين ميان هستيم. فرقه
هاى جدا از يكديگر به فراوانى ساخته شد و مانند يك بمب خوشه اى فرهنگى گروههاى
پراكنده اى را در كشور ما ايجاد نمود. اين روند نتوانست به انهدام فرهنگ مسلط شيعى
بينجامد، اما به هر صورت افراد زيادى را از بدنه اصلى اقتدار دينى حاكم بر كشور كه
به بيانى مبناى هويت فرهنگى اين مرز و بوم بودند، جدا كرد.
بهائى گرى در مشروطه
در
زمان انقلاب مشروطه بهائيت رشد خود را تا رسيدن به چندمين فرقه مجزا از يكديگر و
كامل طى كرده بود. بعد از بهاءالله ديگر دين سازى متوقف شد اما پيروان اين فرقه ها
در قالب شيخيه ،بهائيّه ، بابيه وازليه و ديگر فرقه هاى فرعى كه قبلاً نام آنان
آورده شد ادامه حيات مى دادند.
پس از نهضت
تنباكو، انقلاب مشروطه براى از بين بردن سلطه پادشاهان جبار و خود رأى در كشور با
رهبرى روحانيت و همراهى مردم برپا گرديد. اما اين انقلاب با حضور گروهى از
روشنفكران غرب گرا از مسير اوليه خويش منحرف گرديد و به نوع جديدى از استبداد فرهنگى
تبديل گرديد كه مى توان از آن به استبداد روشنفكرى تعبير نمود.
در اين دوران
يحيى نورى معروف به صبح ازل و جانشين على محمد باب و رهبرى ازليان و عباس افندى
مشهور به عبدالبهاء كه جانشين حسينعلى نورى شده بود رهبرى بهائيان را به عهده
داشتند
در زمان مشروطه:
1- دولت ايران فاسد بود و سوء مديريت داشت
2- به دليل سوء مديريت و ولخرجيهاى گزاف از لحاظ مالى ضعيف بود
بهمين دليل مردم خواستار عدالت،آزادى و پيشرفت روزافزون بود و خواهان
اصلاحات سياسى بودند درزمان مشروطه دو خط مشيء فكرى تحريكات اجتماعى را رهبرى مى
كرد.
1- علماى اصولى ،اصلاحات اجتماعي- مذهبى را تشويق مى نمودند.
2- روشنفكران تحصيل كرده در غرب يا متأثر از آنان الگوهاى اجتماعى
دموكراسى اروپايى را دنبال مى كردند.
در اين گيرودار برخى از بابيان كه دوره تجديد نظر در اصول و اعتقادات
دينى خود را پشت سر گذاشته بودند به خيل روشنفكران غرب گرا پيوستند و اغلب بهائيان
به رهبرى عباس افندى دنباله بدعت هاى مذهبى على محمدباب و حسينلعى بهاءالله را
گرفتند.
آنچه بهائيّت براى آن بوجود آمده بود در انقلاب اسلامى مضمحل گشت و
نابود شد. اقتدار روحانيت يا مكتب شيعه در اين انقلاب احياء شد و مجدداً مراجع
تقليد در يك شكل رسمى و حساب شده بر مسند اقتدار دولت و ملّت نشست. طبيعى است كه
در چنين شرايطى عرصه بر آنان كه از ابتدا بناى كارشان بر دشمنى با اقتدار روحانيت
بود بسيار تنگ شد.
جنبش شيخيه و بابيه:
- شكست ايران در جنگ هاى ايران و روس
- از دست دادن سرزمين هاى زيادى از كشور در اثر جنگ
- شكست روحيه سياست مداران و مردم ايران
اين عوامل موجب وابستگى سياست مداران به دول خارجى و در برخى از
مردم سبب پناه بردن به انديشه هاى افراطى شد.همچنين دادن كلمه جهاد در مورد جنگ
ايران و روس و شكست در جنگ باعث ترديد برخى دركارايى دين و در وضعيت موجودش شد و
عده اى برآن شدند تا به فكر نوآورى در دين و عده ديگر به فكر كنارگذاشتن آن
افتادند.
آنان كه دين را كنارگذاشتند به مكتب هاى دنياگرا پناه بردند و نوعى
روشنفكرى بيمار را بوجود آوردند و آنان كه گرايش به خرافات داشتند به غلو در دين
كه زمينه آن در بين عوام بود مشغول گشتند.
به شهادت تاريخ وقتى سيد محمد نجفى يكى از مراجع
تقليد دوره فتحعلى شاه از حوض وضو مى گرفت مردم آب آن را براى تبرك خالى مى كردند
همچنين الگار به نقل از ويولك مى گويد مردم خاك غبار زيـر ســم قاطــر او را
جــمـع مى كردند. ايــن نوع شيفتگى نسبت به علمـا بـه عنوان نواب امام عصر(عج) مى
توانست زمينه را براى جذب عـوام بــه انديشه هاى اغراق آميز در دين فراهم نمايد.
البته بعد از بوجود آمدن شيخيه و بهائى گرى تكفير شيخ احمد توسط شهيد
ثالث وديگر علماى آن زمان از همه گير شدن انديشه هاى او پيشگيرى بعمل آمد.
در مقابل كم آوردنهاى مالى سياست ناصرالدين شاه دريافت وام از ديگر
كشورها بود.
1- درسال 1318(ه.ق) 5/22 ميليون روبل از طرف روسيه با بهره 5%،
بازپرداخت 75ساله
2- پرداخت مبلغ 500 هزار پوند به بانك شاهنشاهى كه متعلق به بريتانيا
بود به عنوان غرامت برهم زدن قرارداد تنباكو و وام نگرفتن از هيچ كشور ديگرى تا
بازپرداخت اين وام از شرايط اعطاى وام بود.با توضيحاتى كه گفته شد:
1- نفوذ روسيه با اعطاى اين وامها افزايش يافت
2- در زمينه اجتماعى انقلاب مشروطه تضاد بين مردم به رهبرى علما و
ساخت سياسى اهميت زيادى در جريان حوادث داشت. نظام سياسى مستبد كشور را درگرو
وامهايى گذاشته بودكه نه براى توسعه كشور بلكه براى خوشگذرانى شاه و درباريانش صرف
مى شد، ولى مردم خواهان عدالت و اصلاح نظام سياسى بودند.
از طرفى همه جا توسط عوامل حكومتى سركوب مى شدند و هيچگونه حق قانونى
و سياسى براى آنان در نظر گرفته نشده بود .به دليل فشارهايى كه بر مردم –
روحانيون و حتى تجار وارد شد براى سرنگونى ستمگرى و سركوب مجتهدين عمده پايتخت با
تجار عليه استبداد همدست شدند و تلاش نمودند تا ساخت نهايى را تغيير دهند
.روشنفكران مدرن نيز پشتيبان اصلاحات بودند. در ميان روشنفكران هم افراد طرفدار
بابيه و بهائيّه وجود داشتند برخى عيناً با دين اسلام مخالفت مى كردند.
در كل انقلاب مشروطه نهضتى مبتنى بر ارزشهاى ملى و در جهت حفاظت از كيان اسلامى
كشور ايران تحت اقتدار روحانيت آغاز گشت و درصدد محو سلطه حكام جبار و مستبد بود،
اما اين انقلاب به سمت ديگرى رفت و نهايتاً به استبداد روشنفكرى منجر گرديد كه
رضاخان ميرپنج مجرى آن بود و بدين ترتيب فرقه بابيه و بهائيّه طبق آنچه در طرح
اوليه آنان براى ايجاد تفرقه و شكست اقتدار شيعه در كشور اسلامى ما تأسيس شده بود
تا زمينه را براى سلطه بيگانگان فراهم نمايد كارايى خود را نشان داد بطوريكه كشور
فرانسه را نيز به هوس انداخت تا در تونس و الجزاير با استفاده از مبلغين اين فرقه
به مبارزه خود با مسلمانان آن ديار شدت و اثر بيشترى بخشد و بدين ترتيب نهضت
مشروطه على رغم اهداف اوليه موجب شد تا اقتدار علماى دين به تدريج كم تر شده و
مديريت اجتماعى ظاهراً در دست دولت و در واقع در دست گروههايى كه قدرت اثر گذارى
بر دولت را داشتند قرار گيرد. اين ذى نفوذان در درجه اول دولت هاى روس و انگليس و
بعد از انقلاب بلشويكى روسيه دولت انگلستان و متعاقباً آن دولت آمريكا مى باشند و
وابستگان فرقه بابيه و بهائيّه از جمله نيروهايى بودند كه در اين انتقال قدرت نقش
داشتند.
بتدريج
حضورآنان در مواضع تصميم گيرى افزايش مى يابد بطوريكه در دوره محمدرضا شاه يكى از
منسوبين آنان براى مدتى طولانى در رأس قوه مجريه قرار مى گيرد.
بهائى گرى در عصر پهلوى
يكى از
دستاوردهاى انقلاب مشروطه پس ازغلبه مشروطه خواهان بر مشروعه خواهان حاكميت انديشه
كافى نبودن دين براى اداره جامعه و تسلط منطق ايجاد تحول اجتماعى بر اساس مدلهاى
غربى و عمدتاً اقتباس از غرب بود رضاخان با استفاده از اين جو به تضعيف نهاد مذهب
پرداخت و از حيطه اقتدار روحانيت كم كرد و به رتبه اقتدار دولت افزود.تفاوت اين
دوران با دوره قاجار در اين بود كه به علت انحراف در انقلاب مشروطه منطق اداره
كشور در دوران پهلوى كنارگذاشتن مذهب و اداره امور به سبك غربى بود حال آنكه در
دوره قاجار اعتبار شاه به ظل الله بودن او بود.
الگار مى
گويد: شانزده سال سلطنت پهلوى اول انصافاً مى توان به عنوان يك دوره دشمنى سنگين
نسبت به نهادهاى فرهنگ اسلامى توصيف شود . آنچه از نظر نويسندگان غربى با تأييد
«اصلاحات» و «نوسازي» خوانده مى شود از طرف بسيارى اگر نگوئيم ، اغلب ايرانيان
اهانتى سخت به فرهنگ و سنت ها و هويتشان تلقى مى شد.
اصلاحات و
نوسازى پس از رضاشاه توسط فرزندش كه علناً توسط متفقين روى كار آمد ادامه يافت .
براى جلب قلوب مردم و متدينين ،اجراى مراسم عزادارى اباعبدالله الحسين (ع) كه
ممنوع اعلام شده بود آزاد گشت و حجاب زنان ديگر جرم تلقى نشد.ديگر آزادى هاى
دموكراتيك در قالب يك حكومت ليبرال منش نيز ارائه شد به نحوى كه فرق مختلف فكرى در
ايران رواج يافتند.در دهه اول روى كار آمدن محمدرضاشاه ،روزنامه ها آزادى نسبى
يافتند و احزابى نظير حزب توده، حزب سوسياليستهاى خداپرست،كسروى گرايى و غيره در
كنار گروه فداييان اسلام رونق گرفت. در همين فضا بود كه اقليتى در مجلس شوراى ملى
به دنبال ملى كردن صنعت نفت و خلع يد از شركت نفتى انگلستان افتاد. اما جالب است كه
طى چندين دوره مجلس اين گروه در اقليت ماند و حتى حدود شش ماه قبل از ملى شدن صنعت
نفت وقتى مظفر بقايى نماينده كرمان خواست لايحه ملى شدن صنعت نفت را تقديم مجلس
كند، نتوانست پانزده نماينده موافق كه آن را امضا كنند پيدا كند. بالاخره
مجاهدتهاى مردم و همكارى احزاب و بخصوص تهديدهاى گروه فداييان اسلام با مشاركت
دكتر مصدق وهمت آيت الله كاشانى صنعت نفت را ملى كرد. اما كودتاى 28 مرداد، شاه و
نفت ايران را از چنگال انگلستان بيرون آورد و دربست در اختيار آمريكا قرار داد. پس
از آن شاه به كمك برنامه ريزان آمريكايى و با استعانت از سازمان مخوف امنيتى خود
در راستاى اصلاحات به سبكى كه رضاخان شروع كرده بود، با سرعت و شدت و حدت بيشترى
ادامه حركت داد.
پس از درگذشت آيت الله بروجردى در سال1340ه.ش .محمدرضا شاه احساس نمود كه فرصتى
براى خارج كردن كامل مذهب از امور اجتماعى به دست آمده است. ابتدا لايحه انجمنهاى
ايالتى و ولايتى را در دولت علم به تصويب رساندند كه با عكس العمل شديد روحانيت
مواجه شد. اما همان نهضت موجب شناسايى آرايش نيروهاى مذهبى شد وحمله همه جانبه دوم
كه در مقابل نهضت 15خرداد و در دفاع از انقلاب به اصطلاح سفيد صورت گرفت ، روحانيت
را به شدت منزوى نمود. تبعيد حضرت امام به تركيه و سپس نجف به علت اعتراض ايشان به
كاپيتولاسيون يا حق مصونيت قضايى ارتشيان آمريكا در ايران و عدم مشاهده عكس العمل
فراگير در بين روحانيت و مردم، آمريكا و شاه را مطمئن نمود كه ديگر رمقى در سازمان
مذهبى براى مقابله با آنان باقى نمانده است. از اين پس بود كه بهائيان علناً در
صحنه اجتماعى و سياسى كشور ظاهر شدند. به عبارت ديگر حضور آنان درصحنه پس از
اطمينان از سركوب كامل روحانيت شيعه و نهاد مذهب پس از قيام 15خرداد درسال 1342 و
تبعيد حضرت امام در سال 1343 مى باشد. در همين سال است كه هويدا به سمت نخست وزيرى
انتخاب مى شود و مديريت برنامه هاى شاه را به عهده مى گيرد و حدود13سال در اين
منصب باقى مى ماند.
گفتاردوم دولت و بهائيان
در دوران
پهلوى به ويژه در دوره پهلوى دوم به علت مساعد شدن شرايط حضور بهائيان در صحنه هاى
اجتماعى و بخصوص سياسى، شاهد حضور گسترده و فعال آنان در مناصب كليدى هستيم. آغاز
حكومت رضاخان با ابتداى رهبرى شوقى افندى جانشين عباس افندى همراه است. در دوران
پهلوى شاهد اين هستيم كه بهائيت در پناه دولت خود را حفظ كرده بر پيروان خود مى
افزايد و در اين دوران ايران به پناهگاه امنى براى بهائيان تبديل مى گردد. لازم به
ذكر است كه در دوران پهلوى سران اصلى بهائيت در خارج از كشور (عمدتاً در اروپا و
آمريكا) به سر مى بردند و امور بهائيان ايـران بــه دستور شوقى افندى و بعدها بيت
العدل اعظم كه مركزيت آن در اسرائيل مى باشد از مجارى محافل ملى داخل كشور اداره
مى شد.
به نظر
مى رسد رضاخان نسبت به بهائيان بسيار خوش بين بوده است، چنان كه يكى از افسران
بهائى را به عنوان آجودان مخصوص فرزند خود وليعهد انتخاب مى كند. به گفته فردوست
اين شخص كه سرگرد صنيعى نام داشت، بعدها سپهبد مى شود و به وزارت جنگ و تصدى يكى
ديگر از وزارتخانه ها منصوب مى گردد و اين مثال خود حاكى از احترام و اعتماد
رضاخان به بهائيان و ميزان نفوذ آنان در دستگاه دولتى مى باشد.
جنبش بهائيت در دوران پهلوى يكى از شاخه هاى بسيار مؤثر و با نفوذ در تشكيلات
سياسى دولت و به تبع آن ساختارهاى فرهنگى و اقتصادى كشور بوده است. در دوران پهلوى
اول سياست دين و روحانيت زدايى او مطابق ميل وهدف بهائيان بود. بنابراين مقابله
آنان با دولت از ميان رفت و برعكس نوعى همكارى با آن داشتند. آنها با همكارى دولت
به مقابله با نهاد دين پرداختند. اين مقابله تا حد كشف حجاب كه از احكام ضرورى دين
مبين اسلام است، پيش رفت. براى اين كه جريان جنبش بهائيت را در دوران پهلوى بخصوص
پهلوى دوم پيگيرى كنيم و دريابيم تا چه ميزان فعاليت داشته و در سرنوشت سياسى و
اجتماعى اين كشور نفوذ و تأثير داشته است در اين قسمت به معرفى برخى از عناصر
بهايى كه از ديگران تأثير گذارتر و مهمتر بوده اند مى پردازيم.
عناصر بهائى زيادى به خصوص بعد از نهضت 15خرداد 1342 در بخشهاى مختلف سياسى
اقتصادى، فرهنگى و هنرى كشور حضور داشتند. افرادى همچون هژبر يزدانى سرمايه دار
معروف،ثابت پاسال رئيس راديوتلويزيون ،عهديه خواننده زمان شاه، فرخ رو پارسا وزير
آموزش وپرورش كابينه هويدا، دكتر شاهقلى وزير بهدارى كه پسر سرهنگ شاهقلى مؤذن
بهائى ها بود، مهندى از بهائيان كاشان شاغل در دفتر مخصوص فرح پهلوى، مهدى ميثاقيه
سرمايه دار و صاحب استوديو ميثاقيه و صدها نفر بهايى متنفذ ديگر. به طور كلى
بهاييان يكى از اركان اداره كشور بودند. در اين قسمت مختصراً به شرح احوال عوامل
عمده بهائيت در ايران و عملكرد آنان در اين دوره مى پردازيم.
الف- تيمسار ايادى: «پدر ايادى از رهبران مذهبى بهائى ها بود و اين سمت به ايادى
به ارث رسيده بود، لذا بدون ترديد بايد گفت كه او از آغاز توسط سرويس انگليس نشان
شده بود و واجد شرايط يك جاسوس طراز اول بود و لذا او را به دربار معرفى كردند.
نقشى را كه ايادى تا انقلاب براى غرب داشت مجموع مهره هاى غرب روى هم نداشتند.»
فردوست او را به عنوان پزشك ارتش، پزشك عليرضا پهلوى برادر شاه و پزشك خود شاه
معرفى مى كند. او هر روز دراوقات فراغت، شاه را مى ديد و متجاوز از هشتاد شغل
داشت. مشاغل او به گفته فردوست همه مهم و پولساز بودند: او رئيس بهدارى كل ارتش
بود كه در اين پست، ساختمان بيمارستانهاى ارتش، وارد كردن وسايل آنان و وارد كردن
داروهاى لازم به امر او بود. دادن درجات پرسنل بهدارى ارتش از گروهبان تا سپهبد به
امر او بود و هيچ پزشك سرهنگى بدون امر او سرتيپ نمى شد. ايادى رئيس «اتكا» يعنى
فروشگاههاى زنجيره اى ارتش و نيروهاى انتظامى بود. سازمان دارويى كشور تماماً تحت
امر ايادى بود و وارد كردن اقلام دارويى بنابر صلاح ديد اين مبلغ بهائيت بود.
شيلات جنوب و تعيين اين كه به كدام كشورها و شركتها اجازه صيادى داده شود نيز
دراختيار اوبود.مشاغل فوق ميزان نفوذ ايادى دردولت و ارتش شاهنشاهى را كه در آن
زمان مقتدرترين ارتش خاورميانه خوانده مى شد نشان مى دهد.فــردوست در ادامـــه مى
گويد:«دردوران هويدا ايادى تا توانست وزير بهائى وارد كابينه كرد و اين وزرا بدون
اجازه او حق هيچ كارى نداشتند.» همچنين فردوست با توجه به نفوذ ايادى مى گويد نمى
دانم در اين دوران «آيا ايادى بهائى بر ايران سلطنت مى كرد يا محمدرضا پهلوي؟» در
دوران قدرت ايادى تعداد بهائيان ايران به سه برابر رسيد و درايران بهائى بيكار
وجود نداشت.فردوست مى گويد ايادى كه همسرى اختيار ننموده بود، مشهور به راسپوتين
ايران بود و او را جاسوس بزرگ غرب و مطلع ترين منبع اطلاعاتى سرويسهاى آمريكا و
انگليس در دربار و كشور معرفى مى نمايد به عقيده فردوست ايادى در رساندن هويدا به
نخست وزيرى نقش اصلى را داشت»
در حقيقت ايادى به علت نفوذ و مديريتى كه در فرقه بهائيت داشت با تشكيلات بهائيت
در خدمت شاه بود و امور مختلفى را كه برخى از آنان در فوق نامبرده شد مى گرداند.
از اين رو بود كه در اين دوره بهائى بيكار يافت نمى شد و هر كدام به كمك ايادى،هويدا
و امثال آنان در پستى مشغول به كار بودند.
پروين غفارى نيز در كتاب «تا سياهى در دام شاه» درباره ايادى مى نويسد: «…ايادى پزشك معتمد اوست(شاه) و به دليل اين
كه بهائى است مورد توجه خاص شاه است. درمدتى كه در دربار رفت و آمد داشتم احساس
كردم كه شاه به دوستان بهائى اش بيشتر اهميت مى دهد كه ايادى نيز از آن جمله است.»
وى در جاى ديگرى مى نويسد: «ايادى نيز چون از متنفذين فرقه بهائيت بود و به محافل
بهايى نزديك بود، موقعيت مهمى داشت و در تمام دشواريها با يارى هم مسلكان بهايى اش
مشكلات را مرتفع مى كرد. من نيز به همراه او در محافل و مجالس بهائيان شركت مى
كردم وبعينه مى ديدم كه اكثر دولتمردان و صاحبان نفوذ درصنايع و پستهاى مهم
كشور از اين فرقه هستند.»
ب- اميرعباس هويدا:پدرش كارمند وزارت امور خارجه بود. وى نيز در شهريور 1322 به
استخدام وزارت امورخارجه درآمد. در اول مهر ماه1323 از سربازى به وزارت امورخارجه
بازگشت و به عضويت در اداره اطلاعات اين وزارتخانه درآمد و در بهمن همان سال به
اداره سوم سياسى انتقال يافت. در تاريخ 1/5/1324 وابسته سفارت ايران در پاريس شد و
از تاريخ 1/8/1325 كارمند اداره حفاظت منافع ايران در آلمان گرديد. از 1/1/1328
سركنسول ايران در اشتوتگارت شد و در اسفند ماه 1329 وزير امور خارجه گرديد. وى در
دولت دكتر مصدق معاونت اداره سوم سياسى وزارت امور خارجه را داشت. او از 29/7/1330
مأمور به كار در كميسارياى عالى پناهندگان سازمان ملل و چهارسال و نيم بعد يعنى از
13/12/1335 رايزن سفارت ايران در آنكارا و شش ماه بعد در آبان و دى ماه 1336
سرپرست سفارت ايران در تركيه شد. اواخر سال 1336 به عنوان كادر مأمور وزارت
امورخارجه گرديد. وى در دولت دكتر مصدق معاونت اداره سوم سياسى وزارت امور خارجه
را داشت. اواز 29/7/1330 مأمور به كار در كميسارياى عالى پناهندگان سازمان ملل و
چهارسال و نيم بعد يعنى از 13/12/1335 رايزن سفارت ايران در آنكارا و شش ماه بعد
در آبان و دى ماه 1336 سرپرست سفارت ايران در تركيه شد. اواخر سال 1336 به عنوان
كادر مأمور وزارت امورخارجه در شركت نفت اشتغال داشت. سپس وزير دارايى در دولت
حسنعلى منصور شد. از 6/6/1338 به عضويت در ساواك درآمد و در3 همان سال به انتشار
نشريه كاوش دست زد. او از مؤسسان كانون مترقى به رياست منصور درسال 1340 بود و از
بهمن 1343 تا مرداد ماه 1356 در سمت نخست وزيرى ايران قرار داشت.
در مورد بهائى بودن هويدا بهترين و گوياترين سند، نامه اى است با امضاى اسكندر كه
در مهرماه 1343 به وسيله پست براى اكثر مقامات دولتى آن زمان ارسال شد كه به افشاى
سوابق او مى پردازد. گويا اين نامه توسط منوچهر اقبال تنظيم شده است. متن اين نامه
در جلد دوم از خاطرات فردوست از صفحه 377-375 آمده است. در اين نامه سوابق
خدمتگزارى پدر هويدا به بهائيت و برخى از تخلفات خود او در مناصب قبلى كه داشته
آمده و از برخى دوستان بهائى او نام برده شده است. دو سند ديگر كه بهائى بودن
هويدا را مورد تأييد قرار مى دهد، يكى نامه اى است كه يكى از سران جامعه بهائيت به
نام قاسم اشرافى در تاريخ 12/6/1343 به مناسبت تصادف هويدا در جاده شمال و شكسته
شدن پاى او، براى فرهنگ مهر ارسال داشته است و سند دوم گزارش ساواك از جلسه
بهائيان ناحيه 2شيراز به تاريخ 19/5/1350 مى باشد.
انتصاب هويدا به صدارت نه تنها اعتراض عامه مردم بلكه حتى اعتراض «خواص» رژيم
پهلوى را نيز برانگيخت. به طورى كه در يكى از گرارشهاى ساواك در دوران نخست وزيرى
هويدا دست اندازى بهائيان به مراكز حساس مملكت به شدت فزونى يافت (مراجعه به جلد
دوم خاطرات ارتشبد فردوست)
پرويز ثابتى:
وى معاون ساواك و سازمان اطلاعات و امنيت مخوف شاه) نيز به گفته خودش بهائى بوده
است. او در شرح زندگى خود مى گويد«بنده از بدو تولد در يك خانواده بهائى مى زيسته
و پدرم و مادرم بهائى بوده اند . لازم به يادآورى است كه در آن دوره استخدام
بهائيان قانوناً ممنوع بوده است، به اين علت استناد ثابتى به بهائيت پدر و مادرش
است نه خودش.
-پس از قيام
15خرداد نفوذ بهائيان در ايران افزايش مى يابد و در دانشگاه و ارتش و نيز عرصه هاى
اقتصادى و فرهنگى افراد پرقدرتى از بهائيان بوده اند.
محمدرضا پهلوى معتقد بود كه بهائيان عليه او توطئه نمى كنند بنا بر اين وجودشان در
مناصب دولتى براى او مفيد تلقى مى شد. آنان هم از اين موقعيت براى ثروتمند شدن و
در دست گرفتن اقتصاد كشور سود مى جستند. آنان با استفاده از نفوذ سياسى خود در غصب
اموال ديگران نيز كوشا بودند. به نظر فردوست كسب ثروت هاى فراوان به دست هژبر
يزدانى همه متعلق به جامعه بهائيّت مى باشد و نام هژبر در حقيقت پوششى براى كسب
قدرت اقتصادى توسعه اين فرقه بوده است.
نتيجه:
در دوران
محمدرضا پهلوى بهائيت روند رو به رشدى مى يابد شخص شاه از گسترش نفوذ آنان به
عنوان عناصر مطمئن و در ضمن بى خطر براى سلطنتش حمايت ويژه نموده است.
وضعيت بهائيان در اين دوره با شعارهاى مذهبى و ادعاهاى وابستگى به مكتب تشيع
محمدرضا چندان سازگار نيست او مى توانست با تكيه بر آنان در مقابل فرهنگ هنوز غالب
شيعه مردم و اقتدار روحانيت بايستد از آنان بعنوان كارگزار استفاده كند و هرگاه كه
صلاح بداند در صورت خطرى از جانب آنان با نيروهاى مذهبى مردم آنان را كنترل كند.به
عبارت ديگر شاه با استفاده فرهنگ غير شيعى وغرب باور بهائيان از آنان در راستاى
استحاله فرهنگ مــذهبى - مـلـى و جـلب حمايت بيگانگان استفاده مى نمود و با
استفاده از تضاد بين آنان و مردم ،اهرم كنترل آنان را در دستان خويش مى فشرد.
از ديدگاه حضرت امام (ره) بهائيّت با سازمان خود در ايران به جاسوسى براى اسرائيل
يعنى بزرگترين دشمن مسلمانان در منطقه مشغول بود و در اساس براى شكستن مذهب شيعه و
روحانيت به وجود آمده بود.مبارزات حضرت امام عليه بهائيّت تا پس از انقلاب هم
ادامه پيدا كرد.
گفتارسوم ملت و بهائيان