كعب بر وصيت عمر به نفع عثمان آگاه بود

از امور مهمّى كه بعد از وفات رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) تحقق يافت، رسيدنِ مردانى همچون كعب الاحبار به قلبِ قدرتِ اسلامى بود. كعب با زيركى و عمل بىوقفه اش توانست بر اسرار دولت آگاه شود و از آن ها در راه حمايت از مصالح و اهداف يهوديان استفاده كند.

بعد از تحقيق در اوضاع حاكم در آن زمان، به تأكيد متوجه مى شويم كعب به برنامه هاى دولت اسلامى و نقاط ضعف و قوت آن آگاه بوده است.

كعب به تمام مسائل مربوط به بنى هاشم و بنى اميّه و رجال آندو قبيله و افكار مسئولان دولتى و به موضع گيريها و برنامه ها و اميال و اسرار عمر آگاه بود.

بويژه آنكه در مدتى نه چندان كوتاه و نسبتاً بلندى با او معاشرت كرد و با او در يك سفر طولانى به شام مسافرت كرد و بر علوم غيبى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) درباره ى كشته شدن خلفا و حكومت بنى اميه اطلاع پيدا كرد.

اينك حديث كعب و بعد از آن حديث عمر را ملاحظه كنيد، كه هر دو حديث در معنى متفق هستند، عمر بن الخطاب به كعب گفت: وصف مرا چگونه مى يابى؟ گفت: وصف تو را دژى فولادين مى بينم.

گفت: دژ فولادين چيست؟

گفت: اميرِ محكمىِ كه در راه خدا ملامت هيچ ملامت كننده اى او را نگران نمى كند.

گفت: پس از آن، چه؟ گفت: بعد از تو خليفه اى كه او را گروه ستمكار مى كشند. گفت: پس از آن، چه؟ گفت: پس از آن بلا خواهد بود.(1203)

يكى از دلائل آگاهى كعب بر جانشين شدن عثمان، بعد از عمر، اين سخن اوست: آنرا (يعنى امر خلافت را) مى يابيم كه بعد از صاحب شريعت و آن دو نفر از اصحاب، به دشمنان او منتقل مى شود،(1204) در اينجا كعب اذعان مى كند كه بنى اميه كلا دشمن پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) هستند ولى با آن حال، از آنها حمايت مى كرد.

خليفه عمر قبل از مردن به عثمان گفت: خلافت از آن توست، گويا مى بينم قريش بخاطر محبت به تو اين امر را بعهده ى تو گذاشته است، پس بنى اميه و بنى ابى معيط را بر گردن مردم سوار كرده اى و در غنائم ترجيحشان داده اى، پس از آن گروهى از راهزنان عرب بسوى تو راه مى افتند و در رختخواب تو را سر مى برند، بخدا سوگند، اگر چنان كردند تو چنان خواهى كرد و اگر چنان كنى، چنان خواهند كرد، سپس موى پيشانى او را گرفت و گفت: هرگاه چنان شد، سخن مرا بياد بياور، زيرا به حتم چنان خواهد شد.(1205)

بنابراين، كعب، پيش بينى انقلاب مردم عليه عثمان را از عمر بدست آورد كه مدتى طولانى با عثمان معاصر بود و رفتار او را در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) و ابوبكر با همچون حكم بن ابى العاص و عبدالله بن ابى سرح و ديگر افراد بنى اميّه دانسته بود.

و طبيعى است كه تمايل عثمان به بنى اميّه بعد از بدست گرفتن خلافت بيشتر گردد، زيرا با آنان در زمان حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) كارهاى عجيبى انجام داد، حال بعد از رحلت حضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم) امر چگونه خواهد بود؟

اطلاع كعب، از تصدى خلافت بدست عثمان بعد از عمر، و فراست و پيش بينى عمر درباره ى او از اسرار مهم دولت بشمار مى رفت.

و از طرفى اطلاع كعب بر چنين اسرارى بيانگر وجود روابط مستحكم بين عمر و كعب و به تعبير ديگر، بيانگر انضمام كعب به جماعت حكومت و حزب قريش بود.

مسأله دوستى و جانبدارى عثمان نسبت به بنى اميه براى اصحاب معروف، و اهميت اين قبيل اعمال واضح بود. چون مسلمانان در صدر اول اسلام و در دوره اى نزديك به دوران رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) بسر مى بردند، و اين، به معناى آنست كه آنان بر هر روشى كه مخالف با روشِ پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) باشد، شورش خواهند كرد، لذا عمر و عباس و ديگران بر اين مطلب واقف شدند.

عباس، عموى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)، بعد از آنكه اطلاع پيدا كرد، از خلال شوراى شش نفره ى عمر، عثمان به خلافت رسيده است، گفت: بخدا سوگند به آن (حكومت) نمى رسد مگر با شرى كه هيچ خيرى با وجود آن، سودى نخواهد داد.(1206)

كعب الاحبار به خطر بنى اميّه از خلال آيات و احاديث نازل شده ى در شأن آنان واقف شد. رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «بنى اميه را بر منبرهاى زمين ديدم، آنان بر شما پادشاهى خواهند كرد، پس آنان را اربابان بدى خواهيد يافت».

پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: چون بنى اميه به چهل نفر برسند، بندگان خود را به برده گى و اموال خدا را به غنيمت و كتاب خدا را به تبهكارى و فريب خواهند گرفت.

خداوند سبحان اين آيه را نازل كرد (وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤيَا الَّتى أَرَيْناكَ... كَبيراً)(1207)يعنى «ما رؤيائى كه بتو ارائه داديم، نبود جز براى آزمايش و امتحان مردم و درختى كه به لعن در قرآن ياد شد، و ما بذكر اين آيات عظيم آنها را (از خدا) ميترسانيم لكن بر آنها جز طغيان و كفر و انكار شديد نيفزايد».

طبرى و قرطبى نقل كرده اند كه: چون رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) بنى اميّه را ديد كه چون بوزينگان بر منبر خويش مى جهند، بسيار ناراحت شد و تا هنگام وفات خندان ديده نشد. و بهمين سبب، كعب از كفر اُموى حمايت و معاويه را براى خلافت نامزد كرد.

و در موضوع آينده ى اين كتاب، گفتار كعب را درباره ى امام على (عليه السلام) و معاويه خواهيم ديد و مطالبى را در مى يابيم كه بيانگر آگاهىِ كعب به مطامع و افكار و سوابق و مقاصد صحابه است.

يكى از ادله ى اصرار عمر، كه موجب تعجيل در جانشين كردن عثمان، بعد از خود شد مطلبى است كه عمر بن شبّه ذكر كرد، او (عمر) از اسقفى سؤال كرد: كسى را كه بعد از من است چگونه مى يابى؟ گفت: خليفه ى صالحى است، مگر آنكه خويشان خود را ترجيح خواهد داد. (عمر) سه مرتبه چنين گفت: خدا عثمان را رحمت كند. پس مردم رغبت او را در عثمان دانستند.(1208)

كعب عمر را نصيحت مى كند

ابن عباس مى گويد: عمر در روزهاى آخر خود از خلافت به ستوه آمد و از ناتوانى در هراس شد و از سياست رعايا ملول گرديد و پيوسته دعا مى كرد، خدا او را از دنيا ببرد، در يكى از روزهائى كه نزد او بودم به كعب گفت: دوست دارم به كسى كه بر اين امر قيام مى كند وصيّت نمايم، گمان مى كنم وفاتم نزديك شده است، درباره ى على چه مى گوئى؟ رأى خود را برايم بيان كن و برايم ذكر كن، نزد خودتان چه مى يابيد؟ زيرا شما اعتقاد داريد، اين امر (خلافت) ما، در كتابهايتان نوشته شده است. (كعب) گفت: اما از طريق رأى (بنظرم مى رسد كه) مردى با دين محكم كه از عيب و نقص چشم پوشى نكند، و از لغزش بردبارى نورزد، و به اجتهاد و رأى عمل نكند شايسته نيست، او از سياست رعايا دور است. اما چيزى كه در كتابهاى خود مى يابيم: نه او و نه فرزندانش عهده دار امر (خلافت) نخواهند شد. و اگر عهده دار شود هرج و مرج شديد خواهد بود.

(عمر) گفت: چرا؟ گفت: بخاطر آنكه خونها ريخت و كسى كه خون بريزد عهده دار حكومت نمى شود. داود چون ميخواست ديوارهاى بيت المقدس را بنا كند خداوند به او وحى نمود كه تو آنرا بنا نخواهى كرد، چون تو خونها ريختى و سليمان آنرا بنا خواهد كرد.

عمر گفت: آيا آن خونها را به حق نريخت؟

كعب گفت: اى اميرمؤمنان داود آن خونها را به حق ريخت.

(عمر) گفت: در كتاب هايتان چگونه مى يابيد، امر به دست چه كسى مى رسد؟

گفت: مى يابيم كه بعد از صاحب شريعت و آن دو نفر از اصحاب او به دست دشمنانش مى رسد كه براساس دين، آنها با او جنگ كردند و او با آنها جنگ كرد.(1209)

در اين عبارت صريح كعب به خلافت و جانشينى عثمان و معاويه بعد از عمر اشاره مى كند، و آنها را به وصف دشمنان دين توصيف مى كند. و فريبكارى يهودى به حدّى رسيد كه با استناد به توراة، تصريح كرد بهره اى از خلافت، براى على (عليه السلام)وجود ندارد. و شايستگى آنرا ندارد، زيرا، در دين استوار و محكم است! پس از آن از خون كفّار قريش دفاع كرد و به حقانيت على (عليه السلام) در قتل آن كفار تصريح نكرد. كه خود بيانگر دفاع او از آنهاست. كعب از آگاهى خود به نقشه ى حزب قريش در ممانعت از استقرار حكومت على بن ابى طالب (عليه السلام) پرده برداشت و گفت: اگر عهده دار آن شود هرج و مرج شديدى خواهد بود.

و بالفعل دو جنگ جمل و نهروان را براه انداختند و اسباب جنگ نهروان را خودشان فراهم كردند!

كعب بر على (عليه السلام) بخاطر ريختن خون يهوديان در خيبر كينه ورزيد، براى همين در نظر كعب سزاوار مقام خلافت نگرديد! در همان حال، معاويه و آزادشدگان مكه هم بر على (عليه السلام) كينه ورزيدند، چون، خون گردن كشان قريش را بر زمين ريخته بود. لذا خونبهاى يهوديان و كفّار قريش در وجود على (عليه السلام) نمايان گرديد. سپس كعب به سهيم بودن معاويه در خلافت اشاره كرد، وكيع از اعمش روايت كرد كه ابوصالح گفت: دشمنى كننده از عثمان بدگوئى مى كرد و مى گفت: امير بعد از او على (عليه السلام)است و در زبير، اخلاق مورد پسندى وجود دارد.

كعب الاحبار گفت: بلكه صاحب قاطر أبلق (سياه و سفيد) است، يعنى معاويه، و چون اين سخن به معاويه رسيد، نزد او آمد و گفت: اى ابا اسحاق، آيا تو اين سخن را مى گوئى در حالى كه اينجا، على و زبير و اصحاب محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) وجود دارند؟ گفت: تو صاحب آن هستى.(1210) و شايد اين جمله را با اين سخن خود همراه كرده باشد كه: به حتم اين مطلب را در كتاب اول يافتم!!

در اين دو حديث چند امر مهم وجود دارد، كه از جمله ى آنها، اعتمادِ عمر بر مشورت با كعب در مسائل مهم مثل خلافت بود.

و از سؤال عمر بخوبى پيداست كه او جوابى از كتابهاى يهودى ميخواست زيرا به آنها اعتقاد داشت. و به رغم فرمايش حضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم) در دروغ بودن اين كتابها و تحريفشان بدست يهود، و فرمايش آنحضرت به عمر كه: اى فرزند خطاب، آيا چون يهوديان و مسيحيان سرگردان شده ايد؟ كه اين سخن در ردّ قول عمر به رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) بود كه گفت: اهل كتاب گاهى احاديثى برايمان نقل مى كنند كه دلهاى ما را مى ربايد، (سؤال عمر از كعب) ثابت مى كرد، عمر دائماً بر صحت اين كتابها چه قبل از اسلام آوردن و چه بعد از آن اعتماد مى كرد.(1211)

و نكته ى مهم ديگر آنست كه كعب از پيش خود جواب مى داد و چنان تصوير مى كرد كه از كتابهاى مقدس جواب مى دهد! و عجيب آنست كه عمر به وجود اخبار آينده و غيب در آن كتابهاى مقدس بصورتى جامع و كامل، اعتقاد داشت.

اعتقاد بى نظير و فوق العاده ى عمر به كتابها و اخبار يهوديان، براى ما ثابت مى كند كه عمر قبل از بعثت و بعد از آن به نزديك بودن ظهور حضرت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) در جزيرة العرب و پيروز شدن او در آنجا، آگاه بود.

و همين اعتقاد عمر به كتابهاى مقدس و خبرهاى آن، كعب را موظف كرد قدرت را از على (عليه السلام) دور نمايد و به سوى معاويه گسيل دارد. و بر مرجعيت سياسى و دينى مسلمانان مسلط شود.

تشبيه على (عليه السلام) به داود توسط كعب، اثبات مى كند كه به مقام و منزلت الهى على (عليه السلام)اعتقاد داشته است همانطورى كه خداوند تعالى مى فرمايد (وَجَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُواً)(1212) يعنى «و با آنكه پيش نفس خود، آنرا به يقين دانستند، باز از كبر و نخوت و ستمگرى آنرا انكار كردند».

كعب در چند محور كار مى كرد: محور اوّل، آماده كردن خلافت براى معاويه و ترجيح شام بر ساير شهرها، محور دوّم، منتقل كردن يهوديان به فلسطين محور سوم: ترجيح دادن بيت المقدس و صخره ى آن بر جاهاى ديگر. محور چهارم: نابود كردن ميراث مسلمانان و نشر ميراث يهوديان.

كعب معاويه را براى خلافت نامزد كرد

كعب، مهار خود را گشود، تا خرافات و اسرايليات دلخواه خود را كه موجب لكه دار شدن پاكى و درخشندگى دين مى شد، اثبات نمايد، و در اين مقصود شاگردان بزرگش، همچون عبدالله بن عمروعاص و عبدالله بن عمر و ابوهريره به يارى او شتافتند.

و هنگامى كه آتش فتنه در زمان عثمان شعلهور شد و به شدت زبانه كشيد تا جائى كه عثمان را در خود فرو برد و او را در خانه اش به قتل رساند، اين كاهن فريبكار اين فرصت را بدون آنكه چيزى از آن بدست آورد، رها نكرد، بلكه شتابان در آتش آن دميد و با مكر و حيله ى يهودى مابانه ى خود تا ميتوانست در آن سهيم شد. و از حيله هاى او در اين فتنه آن بود كه با يهوديت خود، غيب گوئى كرد كه خلافت بعد از عثمان به معاويه خواهد رسيد.

وكيع از أعمش از ابوصالح روايت كرد كه: مردى با عثمان دشمنى مى كرد و مى گفت: امير بعد از او على (عليه السلام)است و در زبير اخلاقى پسنديده وجود دارد.

اما كعب الاحبار گفت: بلكه او صاحب استر سفيد و سياه است (يعنى معاويه)، چون او را گاه سوار بر استر خود مى ديد، وقتى اين سخن به معاويه رسيد، نزد او آمد و گفت: اى ابااسحاق، چرا چنين مى گوئى؟ در حاليكه اينجا على و زبير و اصحاب محمد وجود دارند؟ گفت: تو صاحب آن هستى!

شايد هم كعب، اين سخن را با كلام خود همراه كرد كه: من اين خبر را در كتابِ نخستين يافتم.(1213)

كعب، اين سخن را كه «پادشاهى محمّد در شام است» در زمانى گفت، كه تصريح كرد: محل هجرت او طيّبه و شاهى او در شام است.(1214)

مسلماً كعب مطالبى را روايت كرد كه منافع يهود را تأمين كند، او گفت: اهل شام شمشيرى از شمشيرهاى خدا هستند كه خداوند با آن از كسانى كه نافرمانى او كنند انتقام مى گيرد.

و با ستايش كعب از معاويه و سپاه و قلمرو حكمرانى او، و نامزد كردن او به خلافت قبل از آنكه معاويه خود را براى آن نامزد كند، در مى يابيم، مغز متفكر و عقل مدبر و فقيه حزب قريش اموى، كعب بود.

و ظاهراً كعب، خود عمر را قانع كرد كه معاويه براى خلافت شايستگى دارد، لذا هنگامى كه عمر با كعب به شام مسافرت كرد، عمر، معاويه را به كسراى عرب توصيف نمود.

كعب و عبدالله بن سلام از توراة روايت كردند كه: در سطر اول چنين نوشته شده است: محمد رسول خدا و بنده ى برگزيده ى اوست، تندخو و سنگدل و فرياد زننده ى در بازارها نيست. در مقابلِ بدى به بدى مجازات نمى كند لكن مى گذرد و مى بخشد، محل تولد او مكّه و محل هجرت او طيبه و پادشاهى او در شام است.(1215)و اين چنين، كعب و ابن سلام حكومت معاويه را همان حكومت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)معرفى كردند.

و هنگامى كه مرجعيت دينى، بخاطر اين جمله ى كعب الاحبار كه «هيچ چيزى وجود ندارد مگر آنكه در توراة نوشته شده است» در دست كعب قرار گرفت و عمر به آن ايمان آورد، معاويه درست مانند عمر، در هر مسأله ى دينى و غيردينى كه به ذهنش مى رسيد، به سؤال كردن از وى اقدام كرد.

از او درباره ى نيل سؤال كرد كه: آيا براى اين نيل در كتاب خدا خبرى مى يابى؟

كعب گفت: آرى، سوگند به خدائى كه دريا را براى موسى شكافت.(1216)

معاويه از مرجع دينى خود، كعب الاحبار سوال كرد كه: اى ابواسحاق، مرا از تخت سليمان بن داود و آنچه بر آن بود، و از محل پيدايش آن، با خبر كن. پس (كعب) او را با خرافات عجيبى پاسخ داد.(1217)

كعب مقام شاگردان خود را بالا برد

كتانى مى گويد: بسيارى از بزرگان صحابه از كعب، دانشمند معروف، دانش آموختند.(1218)

از صحابه و تابعين ميتوان ابوهريره و عمر بن الخطاب و فرزندش، عبدالله و ابى بردة بن ابى موسى الاشعرى و روح بن زنباع و عبدالله بن الزبير و عبدالله بن عمروبن العاص و عطاء بن يسار و عوف بن مالك و سعيد بن المسيب و انس بن مالك و ابى الدرداء را نام برد.(1219)

كعب توانست فرصتِ وجود خود را در مدينه غنيمت بشمارد، پس مجموعه اى از شاگردان را تربيت نمود، كه از جمله ى آنها ابوهريره و عبدالله بن عمروعاص و عبدالله بن عمر هستند.(1220)

پس كعب شروع به بالا بردن مقام شاگردان خود كرد و سعى مى كرد آنان را در نشر احاديث خود، بين مسلمانان يارى كند. لذا درباره ى عبدالله بن عمروعاص گفت: تو فقيه ترين عربها هستى. و مردم را براى سؤال كردن از عبدالله بن عمرو، دعوت كرد و چون آخرين سؤال را پاسخ داد، كعب گفت: راست مى گويد، بخدا قسم اين مرد عالم است!(1221)

كعب الاحبار، ابوهريره را ستود و گفت: از كسانى كه توراة را نمى خوانند، احدى را عالم تر به آن از ابوهريره نديدم.(1222) و اين اعتراف واضحِ كعب به دروغگو بودن شاگرد خود است. احاديث كعب در كتابهاى تاريخ و تفسير طبرى و تفسير الدرّالمنثور و كتابهاى بسيارِ ديگرى پراكنده شدند، و تدوين حديث در حد خطرناكى به پستى گرائيد تا جائى كه بصورت اخذ صحابه از تابعين نمايان شد، مثلا ابوهريره، احاديث را از كعب الاحبار مى گرفت.

سيوطى در كتاب الفيّه ى خود، در باب روايت بزرگترها از كوچكترها و صحابه از تابعين مى گويد:(1223)

وَ قَدْ رَوَى الكِبارُ عَن صِغارِ *** فِى السَّنِ أو فِى العِلمِ و المقدارِ

و مِنه أخْذُ الصُّحبِ مِنْ أتباعِ *** وَ تابِع عَنْ تابِعِ الأتباعِ

كالْجَبْرِ عن كَعْب وَ كَالْزَهْرىِّ *** عَنْ مالِك وَ يَحْيَى الانصارىِّ

بزرگان از كوچكترها از جهت سن يا علم و ارزش روايت كردند، گرفتن اصحاب از تابعين و گرفتن تابعين از تابعينِ تابعين، از اين قبيل است، مانند جبر كه از كعب و مانند زَهْرى كه از مالك و يحياى انصارى اخذ حديث مى كرد.

و در يك اقدام فريبكارانه ى مهمّى، ابوهريره و ديگران سعى كردند احاديث كعب را به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نسبت دهند، ابن كثير در تفسير خود بعد از نقل حديثى از ابوهريره گفت: شايد ابوهريره حديث را از كعب الاحبار شنيده باشد، زيرا با او بسيار مجالست مى كرد و حديث مى گفت، پس ابوهريره حديث مى گفت و عده اى از راويان خيال كردند، حديث پيامبر است كه واسطه ى آن حذف شده، لذا، آنرا بدون واسطه نقل كردند، و خدا عالم تر است.(1224)

ذهبى ذكر كرد كه: از شعبة بن الحجاج شنيدم كه مى گفت: ابوهريره تدليس مى كرد.(1225) و آنچه را ذكر كرديم، مصداقى براى فرمايش امام على (عليه السلام) است كه فرمود: ابوهريره دروغگوترين مردم، يا دروغگوترين زندگان بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)است.(1226) و عبدالله بن عمر درباره ى او گفت: ابوهريره، دروغ گفت.(1227)

و عايشه از او چنين ياد كرد: خدا ابوهريره را رحمت كند، او مردى بسيار بيهوده گو بود.(1228)

در كتاب «البداية و النهاية» از مسلم بن حجاج نقل شده است كه گفت: از خدا پروا كنيد و در گفتن حديث، احتياط كنيد، بخدا سوگند، گاه ما را مى ديدى كه با ابوهريره همنشين مى شديم، پس او از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) حديث مى گفت و از كعب الاحبار حديث مى گفت، سپس بر مى خاست و از بعضى افراد كه همراه ما بودند مى شنيدم كه حديث كعب را به رسول خدا، و حديث رسول خدا را به كعب نسبت مى دهند. پس تقواى خدا پيشه كنيد و در حديث گفتن احتياط كنيد.(1229)

مردى از ابن عمر در حاليكه نزد او مردى از يهود به نام يوسف حاضر بود، درباره ى مسأله اى سؤال كرد، (عبدالله) گفت: از يوسف بپرس، زيرا خداوند ميفرمايد: «از اهل ذكر بپرسيد اگر نمى دانستيد».(1230)

ديدگاه كعب: پيروى از شيوه ى مصلحت انديشى و دورى از نص

كعب به خليفه عمر گفت: مسلماً مردى كه به اجتهاد رأى خود عمل نمى كند (براى خلافت) صلاحيّت ندارد.(1231)

و در همان عبارت كعب گفت: «مردى كه از لغزش حلم نورزد، صلاحيت (براى خلافت) ندارد». مثلا رها كردن كسى كه مرتكب زنا يا قتل يا سرقت شده و بحال خود گذاشتن چنين فردى، درنظر كعب، بمعناى حلم است. و اين چنين كعب از مسلمانان مى خواهد بيانات صريح الهى را همچون يهود كنار بگذارند. و عذر و بهانه ى او اين بود كه سياست و اداره ى رعيّت چنين اقتضا مى كند.

و مطابق ديدگاه كعب، امام على (عليه السلام) شايسته براى خلافت نبوده اما پسر هند و يزيد و مروان سزاوار آن هستند!

كعب با انجام كارهاى تأثيرگذار بر عمر و حيله گرى اين زاده ى احبار در آماده كردن ديدگاهى دينى براى خلفا، باعث شد عمر به سخنانى تصريح كند و به كارهائى دست بزند كه از ابوبكر سر نمى زد. براى نمونه مثالهائى مى آوريم.

او گفت: دو متعه در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) وجود داشتند و من آنها را حرام كرده و بر آنها مجازات مى كنم، و درباره ى نماز تراويح گفت: چه خوب بدعتى است. و تكبيرات نماز ميّت را بجاى پنج تكبير، چهار تكبير قرار داد، و از زكوة مولفه ى قلوب ممانعت كرد.

خلفا بر اعمال خود كه مخالفت صريح با بيانات خدا و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) داشت نام اجتهاد را بكار بردند.

ديدگاه مصلحت و اعتماد به رأى

خداوند سبحان، ديدگاه تعبّد (و تسليم) به نصِّ شرعى را واجب كرد، و آنرا بر تمام مسلمانان لازم نمود حتّى پيامبر خود محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) را استثنا نكرد. آنگاه او را توصيف كرد و فرمود: (إِنْ هُوَ إلا وَحْىٌ يُوحى)(1232) يعنى «سخن او هيچ غير وحى خدا نيست»، و فرمود (لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا... الْوَتينَ)(1233) يعنى «اگر او به دروغ سخنانى بر ما مى بست به حتم او را (به قهر و انتقام) مى گرفتيم و رگِ وتين او را قطع مى كرديم» و فرمود: (قُلْ إِنَّما أتَّبِعُ ما يُوحى إِلىَّ مِنْ رَبّى)(1234) يعنى «بگو، من پيروىِ غيرِ آنچه از خدايم به وحى مى رسد، نخواهم كرد».

استاد خالد محمد مصرى در كتاب (الديمقراطيه) خود گفت: عمر بن الخطاب نصوص دينى مقدسِ قرآن و سنّت را هنگامى كه مصالح ايجاب مى كرد، ترك مى نمود، با آنكه قرآن بهره اى از زكوة را براى مؤلفه ى قلوب قرار مى داد و رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) و ابوبكر آنرا مى پرداختند، عمر مى آيد و مى گويد: بخاطر مسلمان شدن چيزى نمى دهيم، و با آنكه حضرت رسول و ابوبكر فروختن كنيزان ام ولد را اجازه مى دهند، عمر مى آيد و فروختن آنها را حرام مى كند، و با آنكه سه مرتبه طلاق دادن در يك مجلس، به حكم سنّت و اجماع يك طلاق شمرده مى شود، عمر، آمد و سنت را ترك نمود و اجماع را فرو پاشيد.(1235)

اين تصريح، درباره ى مخالفت عمر با نصوص الهى، در زمانها و مكانهاى مختلف، وضوح كامل داشته و هرگونه ترديدى را برطرف مى كند.

حفص بن عمر مى گويد: هنگامى كه شكايات نزد عمر بن الخطاب زياد مى شد متخاصمين را نزد زيد مى فرستاد، روزى عمر با يكى از كسانى كه نزد زيد فرستاده بود برخورد كرد، و به او گفت: چه كردى؟

گفت: اى اميرمؤمنان، بر ضرر من قضاوت كرد.

(عمر) گفت: اگر من بودم به نفع تو قضاوت مى كردم.

گفت: چه مانعى داشتى، با آنكه ولى امر هستى؟

(عمر) گفت: اگر ميخواستم تو را به كتاب و سنّت پيامبر او رجوع دهم، چنين مى كردم، لكن تو را به رأى خود رجوع مى دهم و رأى، راهنماست.

براى همين عمر با مبادى صلح حديبيّه مخالفت كرد. و راضى به نماز خواندنِ پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بر جنازه ى ابن أُبَى نشد. و ابوبكر و عمر با فرمانهاى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)مبنى بر پيوستن به اردوى سپاه اسامة بن زيد نافرمانى كردند. و ابوبكر و عمر با خواست پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در آوردنِ كاغذ و دوات براى نوشتن وصيّت در روز پنج شنبه مخالفت كردند و گفتند: پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) هذيان مى گويد!!

و در روز پنج شنبه كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: إِنّى تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلينِ، كِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى أهْلَ بَيْتى يعنى «من در ميان شما دو وزنه ى گرانبها را به يادگار گذاشتم، كتاب خدا و عترت خود كه اهل بيت من هستند»، آندو گفتند: كتاب خدا ما را بس است.(1236)

يعنى خداوند سبحان و رسول او كتاب خدا و اهل البيت (عليهم السلام) را مى خواهند، اما گروه قريش، فقط كتاب خدا را مى خواهد!!

پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: مَنْ كُنْتُ مُوْلاهُ، فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ، اللّهُمَّ والِ مَنْ وَالاْهُ وَ عادِ مَنْ عاداهُ، يعنى «هر كه من مولاى اويم، اين على مولاى اوست، خداوندا دوست او را دوست دار و دشمن او را دشمن دار»، اما عمر براى ابوبكر بيعت گرفت.

خليفه عمر بر اين مطلب، يعنى مخالفت با نصوص صريحِ الهى، در بيشتر از يك جا اذعان كرد و گفت: اى ابوالحسن، حق تو را خواست اما قوم تو راضى نشدند.(1237) و معلوم است كه مقصود عمر از «قوم تو» رجال قريش بودند كه خودش يكى از آنها بود.

البته عمر در اين سخن راست مى گفت، چون آزادشدگان قريش طرفدار على بن ابى طالب (عليه السلام) نبودند، و همانطورى كه عمر براى ابوبكر بيعت گرفت، براساس توافق قبائل قريش مبنى بر دوره اى بودن قدرت و دست بدست شدن آن، به نفع عثمان وصيّت كرد.

عمر مى ديد كه عقد موقت مطابق ذوق او نيست، پس آنرا محو كرد، و مى ديد كه تكبيرات نماز ميّت اگر چهار تا باشد بهتر از پنج تاست پس آنرا امضا كرد.

خليفه مى ديد كه نماز تراويح به صورت جماعت خوشايند اوست، پس آنرا برقرار كرد!!

عمر كاروان معاويه را مجلل و باشكوه، و صاحب و مالك آنرا زيرك و حيله گر مشاهده كرد، و او را پسر ابوسفيان يافت، پس او را از فرمان خويش در ممانعت از كاروانهاى مجلل، استثنا كرد.

عمر مى ديد فقط قريش لايق خلافت است نه غير قريش، پس آن امرا را اجرا كرد و باقى مسلمانان را از خلافت بازداشت.

عمر، گفتنِ حىَّ عَلى خَيْرِالْعَمَلِ، يعنى «براى بهترين كارها به پا خيزيد» را منع كرد، چون معتقد بود از جهاد باز مى دارد، لذا چنين گفت: سه چيز در زمان رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)وجود داشتند و من از آنها نهى كرده و آنها را حرام و بر آنها مجازات مى كنم: متعه ى زنان و متعه ى حج و حىَّ على خيرالعمل.(1238)

عمر از نماز با تيمم، ممانعت كرد، بنابراين اگر آب در دست نبود، نبايد نماز خواند، و مصلحت اين كار در نظر او آن بود كه اگر به فاقدِ آب اجازه تيمم بدهد، مردم براى سرد بودن هوا هم وضو را ترك كرده تيمم خواهند كرد.(1239)

كعب الاحبار هم به دورى جستن از نصوص دينى و رو آوردن به اجتهاد شخصى دعوت كرد. زيرا چنين گفت: «مردى كه به اجتهاد و رأى خود عمل نكند براى آن (خلافت) صلاحيت ندارد».(1240)

در حاليكه امام على (عليه السلام) فرمود: رأى، در دين وجود ندارد، دين صرفاً امر پروردگار و نهى اوست.(1241)

بنابراين كعب و عمر در جائى كه مصلحت يا امرى ديگر باشد، در اعتماد بر رأى شخصى توافق داشتند. مخالفت عمر با نصوص دينى واضح و آشكار است، زيرا ابوبكر خواست اسامه را از وظيفه خود كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) او را بر آن وظيفه نصب كرده بود، عزل نمايد، اما ابوبكر به او گفت: مادرت به عزايت بنشيند اى پسر خطاب، رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) او را به كار گماشت و دستور مى دهى او را عزل كنم.(1242)

مخالفت ابوبكر هم با نصوص بسيار است، زيرا مسلمانان بعد از كشته شدن مالك بن نويره و ياران او بدست خالد بن وليد و زناى او با همسر مالك، دعوت به قتل او كردند، اما ابوبكر گفت: اجتهاد كرد و خطا نمود.

ابوبكر و عمر، حضرت فاطمه (عليها السلام) را در قضيّه ى فدك تكذيب كردند و او را به خشم آوردند، در حاليكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) مى فرمود: فاطِمَةُ بِضْعَةٌ مِنّى فَمَنْ أَغْضَبَها فَقَدْ أَغْضَبَنى وَ مَنْ أَغْضَبَنى فَقَدْ أَغْضَبَ اللّهَ.(1243) يعنى «فاطمه پاره تن من است، هركس او را بخشم آورد، مرا بخشم آورده و هركس مرا بخشم آورد خدا را به خشم آورده است».

اما پيامبر خدا محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) كه رسول خدا و خاتم پيامبران است، از اين نظريه پيروى نكرد، بلكه براساس نصوص الهى و أوامر ربّانى حركت كرد، همانطوريكه خداوند عزوجل فرمود: (إِنْ هُوَ إِلا وَحْىٌ يُوحى)(1244) يعنى «سخن او هيچ غير وحى خدا نيست» و فرمود (لَوْ تَقَوَّلَ... بِالْوَتينِ)(1245) يعنى «اگر به دروغ سخنانى بر ما مى بست، به حتم او را به (قهر و انتقام) مى گرفتيم و رگِ وتينِ او را قطع مى كرديم» و فرمود: (إِتَّبِعْ ما اُوحِىَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ)(1246) يعنى «آنچه را از جانب پروردگارت به تو وحى مى شود، پيروى كن».

بدين گونه فرق بين صاحبان ديدگاه تسليم در برابر نصّ الهى و صاحبان ديدگاه مصلحت انديشى، آشكار مى گردد.

احاديث كعب

احاديث كعب بين مسلمانان رواج يافت اما نه به اسم احاديث يهودى، بلكه به اسم احاديث نبوى! و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به پيروى برخى مسلمانان از يهوديان تصريح كرد و فرمود: مسلماً همچون يهوديان و مسيحيان سرگردان مى شويد.(1247)

از اين احاديث دروغين حديثى است كه بزار از ابوهريره نقل كرد كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: خورشيد و ماه در روز قيامت دو گاو نر، در آتش هستند!

حسن گفت: گناه آندو چيست؟ گفت: من از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) برايت حديث مى گويم و تو مى گوئى گناه آندو چيست؟(1248)

عين همين كلام را كعب الاحبار نيز گفته است، ابويعلى موصلى روايت كرد كه: در روز قيامت خورشيد و ماه را مى آورند در حاليكه همچون دو گاو نر باشند كه پاى آنها را پى كرده اند، پس آندو را در جهنم مى افكنند، بگونه اى كه هركس آندو را عبادت كرد ببيند.(1249)

زمانى كه كعب، معلم مسلمانان باشد تا حديث را در مسجد رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)يادشان دهد، تعجبى ندارد كه چنين بگويد.

حاكم در مستدرك و طبرانى از ابوهريره روايت كردند (رجال حديث، رجال صحيح است) كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: خداوند به من اجازه داد، درباره ى خروسى سخن بگويم كه دو پاى او بر زمين و گردن او زير عرش قرار گرفته است و مى گويد: «سُبْحانَكَ ما أعْظَمَ شَأنَكَ»! پس خدا پاسخ مى دهد، كسى كه بر من به دروغ قسم خورده باشد اين سخن را نمى فهمد.

مسلم از ابوهريره روايت كرد كه: رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) دست مرا گرفت و فرمود: خدا خاك را روز شنبه آفريد و كوهها را در آن، روز يك شنبه آفريد و درختان را روز دوشنبه آفريد، و مكروه را روز سه شنبه آفريد و نور را روز چهارشنبه آفريد، و جنبندگان را روز پنج شنبه در آن پراكنده نمود، و آدم (عليه السلام) را بعد از عصرِ روز جمعه، در آخر همه ى خلقت، از آخرين ساعت از ساعتهاى جمعه، بين عصر تا شب، آفريد.

احمد ونسائى، اين حديث را از ابوهريره روايت كردند. بخارى و ابن كثير و ديگران گفته اند كه: ابوهريره، مسلماً اين حديث را از كعب الاحبار اخذ كرده است چون با نص صريح قرآن كه مى گويد، خداوند آسمانها و زمين را در شش روز آفريد مخالفت دارد. و عجيب آنكه، ابوهريره در اين حديث تصريح به شنيدن آن از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) كرد و اينكه آنحضرت (صلى الله عليه وآله وسلم) در هنگام بيان آن دست او را گرفت. ما در اينجا، كسانى را كه مى پندارند كه بهره اى از علم حديث دارند چه از بلاد ما باشند چه از ديگر بلاد، به بحث و گفتگو دعوت مى كنيم تا اين مشكل را براى ما حل كنند.(1250)

در برخى احاديث كعب كه شاگردش ابوهريره روايت كرد، اهانت به ساحت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و ستايش از موسى (عليه السلام)، وجود دارد، و اين همان هدفى بود كه كعب براى ابوهريره ترسيم كرد. زيرا در صحيح بخارى آمده است كه: مردى از مسلمانان و مردى از يهوديان همديگر را دشنام دادند، مسلمان گفت: قسم به خدائى كه محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) را بر جهانيان برگزيد، بلافاصله يهودى گفت: قسم بخدائى كه موسى (عليه السلام)را بر جهانيان برگزيد، اينجا مرد مسلمان دست خود را بالا برد و به صورت يهودى زد، يهودى نزد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) رفت و آن حضرت را به ماوقع امر خود و امر مسلمان خبر داد، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مسلمان را صدا زد و از او درخصوص واقعه سؤال فرمود، او هم حضرت را از ماجرا مطلع ساخت.

پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: مرا برتر از موسى (عليه السلام) نشماريد. زيرا مردم در روز قيامت مدهوش مى شوند، من نيز مدهوش مى شوم، و اولين كسى كه بهوش مى آيد من هستم، ناگاه موسى را در كنار عرش مى بينم آرام ايستاده است. و نمى دانم آيا او در ضمن كسانى بوده است كه مدهوش شدند، اما قبل از من بهوش آمده است يا اصلا مدهوش نشد و خدا او را استثنا كرد.(1251)

كعب مؤسس و مجرى برنامه ى احاديثِ ساختگىِ مخالف با پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و ساير پيامبران و قرآن بود. و بخارى حديث ساختگى ديگرى از كعب منتشر كرد كه در آن اسائه ى ادب به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) شده بود. زيرا روايت كرد كه حضرت (صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: مرا از ميان پيامبران برنگزيند، زيرا مردم روز قيامت مدهوش مى شوند و من اولين كسى خواهم بود كه بهوش مى آيم كه ناگاه موسى را مى بينم كه دستم را گرفته است.(1252)

يهوديان شايع كردند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) توراة و انجيل را در كوهِ حرا فرا مى گرفت. و در كتابى كه آنرا كتاب مقدس ناميدند، چنين منتشر كردند كه بعضى از پيامبران مرتكب زنا شدند.(1253)

يكى از احاديث دروغين كعب، اين حديث است كه: هيچ وجبى روى زمين وجود ندارد، مگر آنكه در توراتى كه خدا بر پيامبر خود موسى (عليه السلام) نازل كرد، نوشته شده است كه تا روز قيامت، چه چيزى روى آن قرار مى گيرد و چه چيزى از آن خارج مى شود.(1254) و طى اين حديث و امثال آن، كعب برخى مردم را فريب داد تا جائى كه، شروع كردند از او درباره ى هر امر معضل و قضيه ى غيبى و پنهانى سؤال كنند!

از ديگر احاديث كعب، حديثى است كه آنرا عبدالله بن عمر روايت كرد او مى گويد: امت محمد سه ثلث هستند. يك ثلث بدون هيچ حسابى وارد بهشت مى شوند و يك ثلث حساب آسانى دارند، سپس به بهشت وارد مى شوند و يك ثلث با شفاعت احمد (صلى الله عليه وآله وسلم)وارد بهشت مى شوند.(1255)

كعب ميخواهد امت محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) را به فسق و فجور دعوت كند، مادامى كه بدون هيچ حساب و عتابى وارد بهشت مى شوند، و شأن آنها را در اين امر شأن يهوديانى دانست كه حواله هاى بهشت را از اساتيد كعب بدست آورده بودند!

دكتر احمد امين مى گويد: بعضى از اصحاب با وهب بن منبّه و كعب الاحبار و عبدالله بن سلام، ارتباط برقرار كردند و برخى از تابعين با ابن جريح، اين عده، معلوماتى داشتند كه آنرا از توراة و انجيل  شرحها و حواشى آنها، روايت مى كردند و مسلمانان، باكى نداشتند آنها را در كنار آيات قرآن بيان كنند، لذا يكى از منابع حجيم شدن (كتابها)، بشمار آمدند.(1256)

كعب در توصيف پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)، بسيارى از افتراهاى خود را از توراة روايت كرد و در سطر اول گفت: محمد رسول خدا و بنده ى برگزيده اوست، محل تولد او مكّه و محلّ هجرت او طيّبه و پادشاهى او در شام است.(1257)

رفيق كعب، عبدالله بن سلام نيز حديثى مشابه با اين حديث روايت كرد.(1258)

بدين گونه، كعب و ابن سلام زمينه را براى حكومت اُموى شام فراهم كردند تا مقدمه اى براى بازگرداندن حكومت يهوديان در فلسطين باشد!

كعب گفت: نام هاى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در كتابهاى گذشته، محمد، احمد و حمياط (حامى حرم) است.(1259)

ابن كثير ذكر كرد كه: هنگامى كه كعب در دولت عمرى اسلام آورد، مشغول حديث گفتن با عمر شد و بسا عمر به او گوش مى داد، پس مردم در شنيدن چيزهائى كه نزد او بود رخصت يافتند و سخنان نادرست و درست او را نقل كردند.(1260)

محمود ابوريّه نوشته است كه: ديرى نپائيد كه عمر متوجه نقشه و نيرنگ او شد و سوءنيت او برايش آشكار گرديد، لذا او را از گفتن حديث منع كرد و به او وعده داد، اگر بكلّى حديث را ترك نكند او را در زمين ميمونها زندانى كند.(1261)

اما در حقيقت عمر، كعب را از گفتن حديث پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) منع كرد و او را از گفتن مطالب كتابهاى گذشته منع نكرد، بنابراين ممنوع نزد عمر گفتن و نوشتن حديث نبوى بود. و اين قرار گذاشتن بر ممانعت از حديث را ابوبكر و عمر، در زمان خلافت ابوبكر بنا نهادند و براساس آن پيش رفتند و عثمان از آنان پيروى نمود. معاويه از احاديث خيالى كعب تعجب كرد و گفت: تو مى گوئى ذوالقرنين اسب خود را به ثرّيا مى بست؟ كعب گفت: اگر من اينرا بگويم، خداوند، آنرا فرموده است: (و آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَىء سَبَباً) يعنى «و از هر چيزى رشته اى به او داديم، سوره ى كهف آيه ى 84».

ابن كثير در تفسير خود مى گويد:(1262) آنچه را كه معاويه بر كعب انكار كرد به جا و درست بوده و در آن انكار، حق با معاويه است، زيرا معاويه درباره ى كعب مى گفت: ما گاه به دروغ گفتن او پى مى برديم.

قرطبى ذكر مى كند كه خالد بن معدان از كعب نقل كرد كه گفت: هنگامى كه خداوند تعالى عرش را آفريد، عرش گفت: خداوند تعالى مخلوقى عظيم تر از من نيافريده است و از روى سرفرازى به اهتزاز درآمد، پس خداوند او را به اژدهائى گرفتار كرد كه هفتاد هزار بال داشت و هر بالى هفتاد هزار پر داشت و هر پرى هفتاد هزار چهره داشت و هر چهره اى هفتاد هزار دهان و هر دهانى هفتاد هزار زبان، كه از دهانشان هر روز به اندازه ى قطرات باران و برگ درختان و ريگ بيابان و تعداد روزهاى دنيا و تعداد تمام ملائكه، سبحان الله خارج مى شود و آن اژدها بر عرش پيچيد، و ارتفاع عرش به اندازه نصف آن اژدهائى بود كه بر آن پيچيده است، لذا عرش تواضع كرد.(1263)

كعب بدين گونه اين ترهّات را به تصوير كشيد، تا مردم به آنها مشغول شوند و توجه به خلقت بديع خداوند و نظم جهان نكنند.

ابوالشيخ در «العظمه» از كعب نقل كرد كه گفت: زمين هاى هفت گانه بر روى صخره است، و صخره، در دست فرشته و فرشته بر باله ى ماهى و ماهى در آب و آب بر باد و باد بر هواست. تندبادى عقيم كه هيچ لقاحى ندارد، و شاخهاى آن به عرش آويزان است.(1264)

اين چنين اكاذيبى مشابهت با اكاذيب يهوديان در توراة دارد. از ديگر خرافات و اساطير كعب، اين سخن اوست: در بهشت فرشته اى وجود دارد كه اگر بخواهم او را نام مى برم، او براى اهل بهشت، از همان روزى كه خداوند تعالى او را آفريد، مشغول ساختن زيورآلات است تا روز قيامت، و چنانچه يك النگوى آنرا ظاهر كند، نور خورشيد را باز مى گرداند همانطورى كه خورشيد شعاع ماه را باز مى گرداند. (و نور خورشيد در برابرش جلوه اى ندارد)(1265)

و در طى همين خرافات كعب و گذشتگان او، اكاذيب را در اديان سه گانه يهوديت و مسيحيت و اسلام، رواج دادند، (وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُاللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ)(1266) يعنى «اگر آنها با تو مكر كنند، خدا هم با آنها مكر مى كند و خدا بهتر از هركس مكر تواند كرد».


[1203]- تاريخ الخلفاء سيوطى

[1204]- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد 3/115

[1205]- كتاب السفيانيه، ابى عثمان، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد 1/62، 1/158، الامام على، عبدالفتاح عبدالمقصود 1/310

[1206]- كامل ابن اثير 3/68

[1207]- سوره ى اسراء آيه ى 60

[1208]- تاريخ المدينة المنوره 3/1079

[1209]- شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحديد 3/115

[1210]- رسالة النزاع و التخاصم، مقريزى ص 51، كامل ابن اثير 3/156

[1211]- اسباب النزول، سيوطى 1/21

[1212]- سوره ى نمل آيه ى 14

[1213]- اضواء على السنة المحمديه، محمود ابوريّه، رسالة النزاع و التخاصم، مقريزى 51، 78، 79

[1214]- نهاية الأرب 1/333، المعجب فى تلخيص اخبار المغرب ص 15، تاريخ دمشق 1/56، 57، 58

[1215]- سنن دارمى

[1216]- النجوم الزاهره 1/33

[1217]- به تفسيرهاى فخر رازى و طبرى و ابى مسعود و نيشابورى در حاشيه ى تفسير طبرى، مراجعه كنيد 3/87

[1218]- التراتيب الاداريّه 2/327

[1219]- فجرالاسلام ص 21، تهذيب التهذيب 8/439، ميزان الاعتدال 4/173، در شرح حال مقاتل

[1220]- تفسير ابن كثير 3/104، 105

[1221]- تاريخ طبرى 1/402 چاپ دوم، به تحقيق ابى الفضل ابراهيم، تفسير طبرى 23/55 چاپ بولاف 1/115، الاصابة 3/299، 298 تهذيب التهذيب، جلد آخر، البداية و النهاية 8/103

[1222]- تاريخ ذهبى، تذكرة الحفاظ 1/36، الاصابة 4/206

[1223]- الفيّه ى سيوطى 237، 238

[1224]- تفسير ابن كثير 3/104، 105

[1225]- سير اعلام النبلاء، ذهبى 2/438، البداية و النهاية، ابن كثير ص 8

[1226]- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد 1/360

[1227]- جامع بيان العلم 2/154

[1228]- الاحكام، آمدى 2/106

[1229]- البداية و النهايه، ابن كثير 8/109

[1230]- التراتيب الاداريّه 2/326

[1231]- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد 3/115

[1232]- سوره ى نجم آيه ى 4

[1233]- سوره ى حاقه آيات 44-46

[1234]- سوره ى اعراف آيه ى 203

[1235]- الديمقراطيه ص 150

[1236]- صحيح بخارى 1/37، الصواعق المحرقه، ابن حجر عسقلانى 9/124، حديث 40 چاپ مكتبة القاهره، صحيح مسلم 5/22-26 ح 2408، مسند احمد 5/492 حديث 18780، الدّر المنثور 7/349

[1237]- تاريخ الاسلام السياسى 1/273

[1238]- شرح تجريد، قوشجى، اواخر بحث امامت، او از بزرگان اشاعره است، صحيح مسلم 3/332

[1239]- سنن ابى داود 1/81، صحيح بخارى 1/73، سنن نسائى 1/169، مسند احمد 4/320

[1240]- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد 3/115

[1241]- بحارالانوار 29/423، خطبه ى امام على (عليه السلام) بعد از فتح بصره

[1242]- كامل ابن اثير 2/335

[1243]- مستدرك الصحيحين 3/153، ميزان الاعتدال 2/72، الاصابة 4/378، تهذيب التهذيب 12/69 ، تذكرة الخواص ص 320

[1244]- سوره ى نجم آيه ى 4

[1245]- سوره ى حاقه آيات 44-46

[1246]- سوره ى انعام آيه ى 106

[1247]- كنزالعمال 1/201 و 370، مجمع الزوائد 8/262، مسند احمد 3/387

[1248]- اضواء على السنة المحمديه، محمود ابوريّه ص 216

[1249]- حياة الحيوان، دميرى ص 222

[1250]- اضواء على السنة المحمديّه، محمود ابوريّه 217

[1251]- صحيح بخارى 3/254، كتاب الخصومات

[1252]- صحيح بخارى 4/186، 212

[1253]- كتاب دوّم سموئيل، الاصحاح

[1254]- الدلائل، روايت طبرى و بيهقى، الاستيعاب، ابن عبدالبر 2/533

[1255]- ضحى الاسلام 2/97

[1256]- ضحى الاسلام 2/139

[1257]- حديث را دارمى روايت كرده است، تاريخ ابن عساكر 1/14، 57، 65، 67، 69، 75، 79، 87، 91

[1258]- سنن ترمذى، فتح البارى 4/274

[1259]- كتاب المغرب، جواليقى 123

[1260]- تفسير ابن كثير 4/17

[1261]- اضواء على السنة المحمديه ص 157

[1262]- تفسير ابن كثير 3/101

[1263]- تفسير قرطبى، تفسير سوره ى غافر

[1264]- اضواء على السنة المحمديه، ابوريّه ص 163

[1265]- همان مصدر، ص 165

[1266]- سوره ى انفال آيه ى 30