next page

fehrest page

back page

لطيفه
يك خرى را به عروسى خواندند
خر بخنديد و شد از قهقه سست .
گفت من رقص ندانم بسزا
مطربى نيز ندانم بدرست .
بهر حمالى خوانند مرا
كآب نيكو كشم و هيزم چست .(39)
دفع بى اختيار بودن ادرار در مردان پروستات
در مجمع الدعوات آمده كه پوست دوم گردو را آرد كرده هر روز تا دو مثفال جهت تقطير البول مفيد است و پوست بيضه مرغ را بريان كرده و بخورد جهت ، تقطير البول مفيد است .
و اگر بول در هواى سرد بى اختيار آيد، از سردى خواهد بود، نيم سير سپندان با هم وزن آن قند و روغن گاو حلوا كرده و تا سه روز بخورد نافع خواهد بود.
و يا نيم سير كنجد سياه را با شكر سرخ يك هفته در وقت در خواب خوردن مفيد است و اگر بول در هواى گرم باشد از گرمى است ، دو درم و نيم ، گشنيز خشك را، آرد كرده و دو برابر آن شكر سرخ ، يك هفته بخورد نافع باشد، و همچنين نيم درم تخم شاه اسفرم با يك مثقال شكر در شب بخورد مفيد است ، و به جهت سلس البول و تقطير بول اين دواها مفيد است بلوط پوست كنده حرف و مر و تخم سداب هر يك يكدرم ، كندر حب الاس ، جوز بويا، بسباسه ، قرنفل ، هليلج ، هر يك دو درم ، سعد و سونيز هل از هر يك سه درم ، انجير خشك ، بسر شند قدر شربت از سه مثقال ، تا پنج مثقال .
جهت باز شدن مجراى ادرار
در مجمع الدعوات كبير است : كه به جهت حبس شدن ادرار به تجربه رسيده كه شپش زنده را در سوراخ احليل بدوانند بزودى مجرا باز مى گردد.
و صاحب كتاب تحفة المؤ منين مير محمد مؤ من طبيب ذكر نموده كه اين تركيب را دار وداء اعظم نام نهادم و از جمله اسرار، به جهت آكله و زخمهاى دهان و گلو و قضيب و ساير اعضاء و قطع خون از جراحات و رويانيدن گوشت ، و منع ورم قروح ، و انصباب مواد آزموده است .
موى سوخته گلنار، شاخ گاو كوهى ، اگر نباشد استخوان سوخته ، برگ عناب ، گل ارمنى از هر يك جزء كند، و سفيد آب قلعى ، توتياى شسته كرمانى ، از هر يك يك جزو كوفته ، از حرير گذرانيده و استعمال نمايند، و اگر به اندازه دو دانگ افيون مخلوط كرده با سفيدى تخم مرغ سرشته ، فتيله بسازد و در مجراى بول بگذارند، در مسكن درد و رفع سوزش نظير ندارد.(40)
جهت قبض البول
هر يك سير خشت را با زهره حل كند و فتيله كرده و بصورت شياف در آورد و در ذكر كند محل ادرار باز شود، اما بايد در آنجا بماند تا آب شود، و اگر باز نشود يك بار ديگر چنين كند تا باز شود، و نيز سرگين موش را به همين طريق فتيله كند نافع است .(41)
اشعارى از ابو سعيد ابوالخير
اشعارى از شاعر نامى ابوسعيد ابوالخير خراسانى كه در حاشيه مجمع الدعوت است و براى هر كدام خواصى ذكر كرده است .
جهت گشايش كارها به اسم يا فتاح
اى خالق ذوالجلال اى بار خداى
تا چند روم در به در و جاى به جاى .
يا خانه اميد مرا در بر بند
يا قفل مهمات مرا در بگشاى .
به اسم افوض امرى الى الله بخوانيد
الله به فرياد من بيكس رس
لطف و كرمت تمام عالم را بس .
هر كس به كسى و حضرتى مى نازد
جز درگه تو ندارد اين بى كس ، كس .
جهت وسعت رزق و دفع عسرت
يا رب زقناعتم توانگر گردان
بر نور يقين دلم منور گردان .
اسباب من سوخته سر گردان
بى منت مخلوق ميسر گردان .
جهت وصول مهمات به اسم يا كافى المهمات
اين رباعى را در هر سحر بعد از نماز شب بخواند، آنچه حاجت دارد انشاء الله روا شود به تجربه هم رسيده است .
در هر سحرى با تو همى گويم راز
بر حضرت تو همى كنم رازو نياز.
بى منت بندگانت اى بنده نواز
كار من بيچاره درمانده بساز.
جهت گشايش كارها
اى آنكه بملك خويش پاينده توئى
در ظلمت شب صبح نماينده توئى .
كار من بيچاره قوى بسته شده
بگشاى خدايا كه گشاينده توئى .
جهت وسعت رزق به عدد اسم على كه صدوده است
اى كرده تو را خدا ولى ادركنى
اى كرده تو را نبى وصى ادركنى .
دستم تهى و لطف تو بى پايان است
يا حضرت مرتضى على ادركنى .
جهت گشايش به اسم يا خالق الخلق
اى خالق خلق رهنمائى بفرست
اى رازق رزق در گشائى بفرست .
كار من بيچاره گره در گره است
رحمى بكن و گره گشايى بفرست .
رباعيات مناجات از ابوسعيد ابوالخير
يا رب ز گناه زشت خود منفعلم
وز فعل بد و خوى بد خود خجلم .
فيضى بدلم ز عالم غيب رسان
تا محو شود خيال باطل ز دلم .
اى زلف مسلست بلاى دل من
اى لعل لبت گره گشاى دل من .
من دل بتو داده ام براى دل تو
تو دل بكسى مده براى دل من .
جانم بلب از لعل خموش تو رسيد
از لعل خموش لب نوش تو رسيد.
گوش تو شنيده ام كه دردى دارد
درد دل من مگر بگوش تو رسيد.
افعال بدم ز خلق پنهان مى كن
دشوار جهان بر دلم آسان مى كن .
امروز خوشم بدار و فردا با من
آنچه ز كرم تو مى سزد آن مى كن .
يارب بگشا گره ز كار من زار
رحمى كه زخلق عاجزم در همه كار.
جز درگه تو كى بودم درگاهى ؟
محروم از اين در نكنم يا غفار.
گر من گنه جمله جهان كردستم
عفو تو اميد است كه گيرد دستم .
گفتى كه بروز عجز دستت گيرم
عاجزتر از اين مخواه كاكنون هستم .
دارم گنهى زقطره باران بيش
از شرم گنه فكنده ام سر در پيش .
آواز آمد كه غم مخوراى درويش
تو در خور كنى و ما در خور خويش .
اى جمله بى كسان عالم را كس
يك جو كرمت تمام عالم را بس .
من كسم و تو بى كسان را يارى
يا رب تو بفرياد من بيكس رس .
رباعيات مناجات از خواجه عبدالله انصارى
آنكس كه ترا شناخت جان را چه كند
فرزند و عيال و خانمان را چه كند.
ديوانه كنى هر دو جهانش بخشى
ديوانه تو هر دو جهان را چه كند.
يارب زتو آنچه من گدامى خواهم
افزون زهزار پادشاه مى خواهم
هر كس بدر تو حاجتى مى طلبد
من خود به جهان از تو ترا مى خواهم
عيب كس مكن
اندر ره حق تصرف راز مكن
چشم بد خود به عيب كس باز مكن .
سر همه بندگان خدا داند و بس
در خود نگر و فضولى آغاز مكن .(42)
مزاحهاى نعيمان
ابن ابى الحديد ميگويد: بر حسب آنچه در احاديث صحاح و آثار مستفيضه رسيده است ، رسول خدا(ص ) خود مزاح مى فرمود، و همه از آن حضرت روايت كرده اند كه ميگفت : (( ((انى لاامزح و لا اقول الاحقا)) )) من مزاح و شوخى نميكنم و جز حق نمى گويم .
و بعد از نقل جند مثال از مزاحهاى خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله مى گويد: نعيمان بن عمر از اهل بدر بسيار مزاح ميكرد و مى خنديد و ميخنداند، حضرت رسول فرمود: (( ((يدخل الجنة و هو يضحك )))) نعيمان با لب پر خنده وارد بهشت ميشود.
نعيمان و سويبط بن عبد العزى و ابوبكر دو سال پيش از وفات رسول اكرم صلى الله عليه و آله به تجارت (شام ) بيرون رفتند، خواروبار آنها در دست سويبط بود و هرگاه نعيمان خوردنى مى خواست ، سويبط به او مى گفت : باش تا ابوبكر هم بيايد.
روزى گذرشان به كاروانى از نجران افتاد، پس نعيمان آنها رفت و سوييط را به عنوان غلامى ، به ده شتر جوان به آنها فروخت و گفت : اين غلام رشيد و زبان آور است و بسا بگويد كه من آزادم و غلام نيستم ، اگر حرف او را باور خواهيد كرد از اول بگذريد، گفتند: مانعى ندارد.
پس آمدند و سوييط را با عمامه اى كه به گردنش انداختند كشيدند و بردند، چون ابوبكر آمد و از كار نعيمان آگاه شد، رفت و سوييط را گرفت و شترهاى نجرانى ها را به آنها پس داد، رسول خدا و اصحابش يك سال از اين قضيه مى خنديدند.
باز از شوخى هاى نعيمان
روزى عربى ظرف عسلى به نعيمان فروخت ، نعيمان آن عرب را با عسل به خانه عايشه برد و گفت : اين ظرف عسل را بگيريد و عرب را آنجا گذاشت و رفت ، خانواده رسول اكرم صلى الله عليه و آله هم تصور كه عسل را نعيمان خريده و هديه آورده است .
آن عرب كه پول عسل خود را مى خواست مدتى بر در حجره رسول خدا نشست و چون خبرى نشد فرياد كرد كه اگر پول عسل را نمى دهيد، خود آن را مرحمت كنيد.
حضرت رسول صلى الله عليه و آله قضيه را دانست كه نعيمان مزاح كرده است و پول عسل را داد و بعدا به نعيمان فرمود: چرا اين كار را كردى ؟ نعيمان گفت : يا رسول الله دانستم كه شما عسل را دوست داريد و آن عرب هم عسل خوبى داشت حضرت خنديد و او را توبيخ نفرمود.
مزاح ديگر نعيمان
ابن اثير در كتاب اسد الغابة مى گويد: از ربيعه بن عثمان نقل شده كه گفت : يك نفر عرب بيابانى نزد رسول خدا شرفياب شد، شتر خود را بر در مسجد خواباند و خود به مسجد رفت ، پس بعضى از اصحاب رسول خدا(ص ) به نعيمان گفتند: چندى است كه گوشت شتر نخورده ايم چه خوب بود شتر اين عرب را مى كشتى تا گوشت آن را مى خورديم و پول آن را رسول اكرم مى داد.
نعيمان شتر را نحر كرد، عرب بيابانى بيرون آمد و شتر خود را كشته ديد و خانه دختر عموى خود ضباعه دختر زبير بن عبدالمطلب كه به اشاره يكى از اصحاب كه فرياد مى زد يا رسول الله من او را نديدم كجا رفت ولى با انگشت او را نشان مى داد، پيدا كرد پس او را بيرون آورد و فرمود اين چه كارى است كه كردى ؟ عرض كرد: آقا همانهائى كه جاى مرا به شما نشان دادند به اشتهاى گوشت ، مرا به اين كار مجبور كردند حضرت رسول اكرم (ص ) دست به سر و روى او مى كشيد و مى خنديد و پول شتر عرب را خود پرداخت .
باز مزاح ديگر نعيمان
در سفينة البحار نقل شده است كه روزى مخرمة بن نوفل كه نابينا شده بود فرياد مى كرد: (( الارجل يقودنى فابول )) يعنى آيا كسى نيست كه دست مرا بگيرد و به جاى خلوتى ببرد تا ادرار كنم ؟ نعيمان دست او را گرفت و به كنار مسجد برد و گفت : اينجا بنشين و بول كن .
مخرمه كه نابينا بود، به تصور اينكه او را از مسجد بيرون برده است ، همانجا بول كرد فرياد اهل مسجد بلند شد كه چه مى كنى ؟ مخرمه شرمنده شد و گفت : كى دست مرا گرفت ؟ گفتند: نعيمان ، گفت : به خدا قسم كه او را با همين عصاى خود مى زنم ، نعيمان شنيد و نزد مخرمه آمد و گفت : مى خواهى نعيمان را به تو نشان دهم ؟
مخرمه گفت : بلى ، نعيمان ، مخرمه را آورد نزديك عثمان كه مشغول نماز بود و گفت : نعيمان همين است ، مخرمه عصا را با دو دست محكم گرفت و بر سر عثمان كوبيد (سراو شكافت ) مردم فرياد كردند كه امير المؤ منين را مى زنى ! باز شرمنده شد و گفت : چه كسى مرا به اينجا آورد؟ گفتند: نعيمان ، گفت : ديگر با او كارى ندارم .
ابن حجر در اصابه جلد سوم صفحه 540 مى گويد: هيچ متاعى تازه و نوبرى به مدينه نمى آمد مگر اينكه نعيمان مقدارى از آن را مى خريد و نزد رسول خدا(ص ) مى برد و هديه مى كرد و چون فروشنده طلب پول او را مى كرد فروشنده را نزد رسول خدا(ص ) مى آورد و مى گفت پولش ‍ را به اين شخص بدهيد، حضرت مى فرمود: مگر آن را به ما هديه نكردى ؟ مى گفت : به خدا قسم پول آن را نداشتم و از طرف ديگر هم دوست داشتم كه آن را ميل بفرمائيد، حضرت مى خنديد و پول آن را مى داد.(43)
انسان بايد خندان باشد
ابن ابى الحديد در جلد يك صفحه 116 مى نويسد كه در خبر آمده است كه روزى يحيى عليه السلام حضرت عيسى متبسم و خندان بود، حضرت يحيى گفت : (( ((مالى اراك لاميا كانك آمن )) )) چه شده كه تو را در حال لهو و خوشى مى بينم مثل اينكه تو (از عذاب خدا) ايمن هستى ، حضرت عيسى عليه السلام گفت : (( ((مالى اراك عابسا كانك ايس )) )) تو را چه شده كه تو را عبوس و غمگين مى بينم مثل اينكه (از رحمت خدا) ماءيوسى ؟ لذا گفتند: ما نمى رويم تا وحى نازل شود پس خدا به آن دو وحى فرمود: (( ((احبكما الى الطلق البسام احسنكما ظنابى )) )) بهترين شما دو تا در نزد من آن كسى است كه چهره اش متبسم و خندان باشد و به من خوش گمانتر باشد.(44)
در قيامت علوم فايده اى ندارد
گونيد جنيد (كه يكى از دانشمندان است ) را پس از مرگش در خواب ديدند، به او گفته شد خدا با تو چه كرد؟ جنيد گفت : آن درسها غائب شد و آن عبارات از بين رفت ، و اين همه علوم فايده اى نبخشيد، آنچه كه بما فايده بخشيد همان چند ركعت نمازى بود كه در سحر خواندم .(45)
خود سازى و نيل به مقامات معنوى
نخستين گام متنبة شدن است و آن بيدارى از چرت غفلت است ، پس از آن توبه است و توبه يعنى بازگشت به خدا، پس از آنكه از او فرار كرده اى ؟، بعد ورع و تقوا است ، لكن ورع اهل شريعت دورى از حرامها مى باشد و ورع اهل طريقت دورى از شبهات و مكروهات است ، و بعد از محاسبه است و آن حساب كردن و رسيدگى و اعمالى است كه از انسان صادر شده كه محاسبه بين خودش و بين نفسش و محاسبه بين خودش و بين افراد بشر است ، بعد مقام اراده مى باشد و آن رغبت در رسيدن به مراد و مقصود، با زحمت زياد مى باشد پس از آن مقام زهد است و آن ترك دنيا است و حقيقت زهد دورى جستن و بيزار بودن از غير مولى (خدا) است .
پس از آن مقام فقراست ، و آن خالى كردن دل است همچنانكه دست خود را از مال دنيا خالى كرده اى ، و فقير كسى است كه از بى پولى قادر بر هيچ چيز نيست .
و بعد مقام صدق است و آن مساوى بودن ظاهر و باطن است و بعد از آن صبر است كه آن واداشتن نفس است بر چيزهائى كه از آنها بدش مى آيد بعد مقام رضا به مشكلات يعنى راضى به قضاء و بلا خدا و آن لذت بردن از بلاهاست بعد مقام اخلاص است كه آن خارج كردن خلق است از معامله حق و پس از آن مقام توكل است و آن تكيه كردن در همه امور به خداوند سبحان است با علم به اينكه خيرش در آن است كه خدا براى او اختيار كرده است .
(( قال فى المنازل السائرين : فاما قسم البدايات فهو عشرة ابواب : اليقظة و التوبة و المحاسبة و الانابة و التفكر و التذكر و الاعتصام و انوار الرياضة و السماع ، و قد شرحه كمال الدين عبد الرزاق القاشانى و هو من انفس كتاب الفن ، و فى البحار عن الصادق عليه السلام قال : التوبة حبل الله تعالى و مدد عنايته و لابد للعبد من مداومة التوبة على كل حال و كل فرقة من العباد لهم توبة فتوبة الانبياء متن اضطراب السر، و توبة الاصفياء من التنفس و توبة الاولياء من تلوين الخطرات و توبة الخاص ‍ من الاشتغال بغير الله تعالى و توبة العالم من الذنوب ، و تفصيل المقامات فى محله .))
اسلام آوردن مجوسى
يك مجوسى اسلام آورد، پس هنگامى كه دوستانش به ديدنش آمدند به او گفتند: اسلام را چگونه يافتى ؟ گفت : تعجب كردم از اين جهت كه هر كسى داخل دين اسلام شد سر ذكرش را مى برند و كسى كه از اسلام خارج شد گردنش را مى برند.(46)
در كتاب بستان الادباء گفته است كه در مدينه زنى بود كه چشمش به هر چه مى افتاد اثر مى كرد و او را از بين مى برد پس بر اشعب كه در حال جان دادن بود وارد شد، در حالى كه او با صداى ضعيف با دخترش حرف مى زد و مى گفت : دخترم ، اگر من مردم براى من گريه و شيون مكن ، چون تو داد و فرياد مى كنى و مى گويى آه پدرم ، و اگر بخواهى بگويى كه براى نماز و روزه و فقه و قرآن گريه مى كنم تو را تكذيب مى كنند و مى فهمند كه دروغ مى گويى ، و به من لعنت مى كنند در اين هنگام يك مرتبه اشعب متوجه شد و زن را ديد و رو از آن برگردان و صورت خود را با آستينش پوشاند و گفت : اى فلانة ، تو را به خدا قسم مى دهم كه از من خوشت نيايد مگر صلوات بر پيامبر بفرستى ! آن زن در جواب گفت : از چه چيز تو خوشم بيايد كه چشم من به تو اثر كند، تو كه در آخرين لحظه زندگى هستى و رمقى بيش از تو نمانده كه بميرى ، اشعب گفت : من خودم مى دانم ، ولى مى ترسم بگوئى چه قدر آسان جان مى دهد، پس ‍ جان كندنم شديد و سخت شود، آن زن در حالى از پيش او رفت كه به او فحش مى داد همه افرادى كه اطراف او بودند مى خنديدند، حتى زنان و فرزندان او و در همين حال او مرد.(47)
لطيفه
شيخ بهائى گويد: شبيه به اين داستان اين حكايت كه از نادره عجم ملاصنوف نقل شده كه در هنگام جان دادنش شخص بدى را بالاى سر او آوردند كه قرآن بخواند، وقتى قرائت قرآن را بالاى سر او طول داد، ملاصنوف به او گفت : بس كن من مردم ، و همان وقت جان داد.
اين قدر اين كلمات زيبا است كه مى خواستم فقط معنايش را بياورم ولى حيفم آمد كه متن عربى آن را نياورم .
(( من التوراة : من لم يرض بقضائى ، لم يصبر على بلائى ، و لم يشكر نعمائى ، فليتخذ ربا سوائى ، من اصبح حزينا على الدنيا فكانما اصبح ساخطا على من تواضع لغنى لاجل غناه ذهب ثلثا دينه .
يابن ادم : ما من يوم جديد الاياءتى اليك من عندى رزقك ، و ما من ليلة جديدة الا و تاءتى الملائكة من عندك بعمل قبيح ، خيرى اليك نازل و شرك الى صاعد.
يا بنى ادم : اطيعونى بقدر حاجتكم الى ، و اعصونى بقدر صبركم على النار، و اعملوا للدنيا بقدر لبثكم فيها، و تزودواللاخرة بقدر مكثكم فيها.
يا بنى ادم : زارعونى و عاملونى و اسلفونى ، اربحكم عندى ما لاعين رات ، و لا اذن سمعت و لاخطر على قلب بشر.
يا بن ادم اخرج حب الدنيا من قلبك ، فانه لايجتمع حبى و حب الدنيا فى قلب واحد ابدا.
يا بن ادم : اعمل بما امرتك ، وانته عما نهيتك ، اجعلك حيا لاتموت ابدا.
يا بن ادم : اذا وجدت قساوة فى قلبك ، و سقما فى جسمك و نقيصة فى مالك و حريمة فى رزقك ، فاعلم انك قد تكلمت فيها لايعنيك .
يا بن ادم : اكثر من الزاد، فالطريق بعيد، و خفف الحمل فالصراط دقيق ، و اخلص العمل فان الناقد بصير، و اخر نومك الى القبور، و فخرك الى الميزان ، و لذاتك الى الجنة ، و كن لى اكن لك ، و تقرب الى بالاستهانة بالدنيا تبعد عن النار.
يابن ادم : ليس من انكسر مركبه ، و بقى على لوح فى وسط البحر باعظم مصيبة منك ، لانك من ذنوبك على يقين ، و من عملك على خطر.(48) ))
از تورات نقل شده است كه : كسى كه به قضاء و قدر من راضى نشود و بر بلاى من صبر نكند و شكر نعمتهاى مرا نكند، پروردگارى غير از مرا بايد انتخاب كند (يعنى در اين صورت من خداى او نيستم ) كسى كه شب را به صبح آورد در حالى كه براى دنياى خود محزون باشد، مثل اين است كه شب را به صبح آورده در حالى كه بر من خشمگين است كسى كه در برابر ثروتمند به خاطر ثروتش تواضع كند، دو ثلث دينش را از دست داده است .
اى فرزند آدم : هيچ روز جديدى نمى آيد جز اينكه رزق و روزى تو از طرف من به تو مى رسد، و هيچ شب جديدى نيست جز اينكه ملائكه من از تو عمل قبيح و زشت را به ثبت مى رسانند، خير من هميشه به سوى تو نازل مى شود و شر تو به سوى من بالا مى آيد.
اى فرزند آدم : به اندازه اى كه من نياز دارى اطاعتم كن ، و به اندازه صبرتان بر آتش ، معصيت و نافرمانى مرا كنيد، و براى دنيا به اندازه ماندنتان در آن عمل و كارى كنيد و براى آخرت به اندازه ماندنتان در آخرت زاد و توشه بر گيريد.
اى فرزند آدم : مزارعه و معامله سلف با من كنيد سودى دهم به شما كه هيچ چشمى نديده و گوشى نشنيده و بر قلب هيچ بشرى خطور نكرده .
اى فرزند آدم : محبت دنيا را از دلت بيرون كن ، چون هيچگاه محبت من و محبت به دنيا در يك دل يك جا نگيرد.
اى فرزند آدم : به آنچه كه به تو دستور داده ام عمل كن ، و از آنچه كه تو را از آن نهى كرده ام دست بردار تا ترا زنده ابدى قرار دهم ، كه هيچگاه نميرى (يعنى اگر هم مردى ذكر و يادت هميشه بر سر زبانها باشد.
اى فرزند آدم : هنگامى كه قساوتى در دلت يافتى ، و بيمارى در بدنت حس نمودى و نقصى در مالت ديدى و خود را محروم از رزق و روزى يافتى ، بدان كه تو البته گفتارت بى معنى و بيهوده بوده است يعنى كلامت چرند پرند و يا مشتمل بر گناه و رنجاندن مسلمانان بوده است .
اى فرزند آدم : زاد و توشه ( براى آخرت ) زياد بر گير، زيرا راه دور است ، و بار خود را سبك كن ، چون پل (بسيار) باريك و نازك است و عملت را (فقط براى خدا) خالص كن ، زيرا كه البته انتقاد كننده (حاكم در روز قيامت بسيار) بصير و بينا است ، و خوابت را در قبر، و فخر و افتخارات را در سنجش اعمال (در قيامت ) بگذار و خوشيهايت را براى بهشت به تاءخير انداز (يعنى خوابت را براى گور بگذار و اين قدر زياد نخواب بلكه شب زنده دار باش و افتخارات را براى ترازوى قيامت بگذار اگر عمل خوبت در ميزان زياد باشد آنوقت افتخار كن و خوشيهايت را بگذار براى بهشت نه دنيا.
و تو با من باش من با تو هستم (يعنى تو كار خود را براى من خالص ‍ گردان تا من هم براى تو باشم ) و دنيا را خوار كن و سبك بشمار تا به من نزديك شوى و از آتش جهنم دور شوى .
اى فرزند آدم : آن كس كه كشتى اش شكسته و دست خود را در وسط دريا به پاره تخته اى بند كرده ، مصيبتش بزرگتر بيشتر از تو نيست ، چون تو به گناهى كه كرده اى يقين دارى ، و از كارهاى زشت در خطر هستى .
هارون الرشيد و هواى صبح
هارون الرشيد وقتى صبح نزديك مى شد، به همخوابه اش مى گفت : بلند شو برويم هواى صبح را كه نسيم حيات و زندگى است استنساق كنيم ، و قبل از اينكه بكارت هوا با تعفن نفس هاى مردم تيره و كدر نشده ريه خود را پر از هواى روح بخش صبح كنيم .
مؤ لف گويد: اين حرف هارون الرشيد مال زمان قديم بود كه هنوز ماشين نيامده بود ولى اكنون با دود ماشين آلات فضاء و هوا هميشه آلوده است .(49)
رباعى از شيخ بهائى
گر كسب كمال مى كنى مى گذرد
ور فكر محال مى كنى مى گذرد.
دنيا همه سر بسر خيال است خيال
هر نوع خيال مى كنى مى گذرد.(50)
از رشيد و طواط
اى روى تو فردوس برين دل من
روزان و شبان غمت قرين دل من .
گفتم مگر از دست غمت بگريزم
عشق تو گرفت آستين دل من .(51)
واى بر ما كه با اين همه گناه آرزوى بهشت داريم
جد تو آدم بهشتش جاى بود
قدسيان كردند بهر او سجود.
يك گنه چون كرد گفتندش تمام
مذنبى مذنب برو بيرون خرام .
تو طمع دارى كه با چندين گناه
داخل جنت شوى اى رو سياه .(52)
همه بايد در اين سه آيه تاءمل كنند مخصوصا علماء
شيخ بهائى مى گويد: پدرم وصيت كرد كه در سه آيه تاءمل كنم و در مضمون و معناى آن تدبر و تفكر كنم .
1- سوره حجرات آيه 13: (( ان اكرمكم عندالله اتقيكم ، )) همانا گرامى ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست .
2- سوره قصص آيه 83: (( تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لافسادا و العاقبة للمتقين . ))
آن خانه آخرت (و نعمتهاى بهشتى ) را براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى طلبى و مقام پرستى و تكبر و فساد بر روى زمين نكنند و عاقبت (بخيرى ) مخصوص متقين و پرهيزكاران است .
3- سوره فاطر آيه 37: (( اولم نعمر كم يتذكر فيه من تذكر و جائكم النذير.
يعنى روز قيامت (خداى متعال خطاب به بندگان مى كند) آيا به شما (آنقدر) عمر نداديم كه اگر مى خواستيد پند بگيريد و متذكر شويد پند مى گرفتيد و متذكر مى شديد و آيا براى شما (پيامبر) نفرستاديم كه شما را از عذاب بترستند؟
مؤ لف گويد: در اواخر سال 1359 و اوائل سال 1360 هجرى شمسى بود كه به اتفاق دوستان از طرف دفتر تبليغات با يك اتوبوس ما طلاب با زن و بچه براى تبلغ و كلاسهاى تابستانى براى معلمين عشاير شيراز به آنجا رفتيم و با دوستان خدمت مرحوم آية الله دستغيب رفتيم يكى از دوستان گفت حضرت آية الله ما طلاب را موعظه و نصيحتى بفرماييد، ايشان فرمودند: مرحوم شيخ بهائى در كشكول فرموده : كه پدرم مرا سفارش به تفكر و دقت در سه آيه نموده است و اين سه آيه را من الان در كشكول پيدا كردم و به ياد نصيحتهاى مرحوم آية الله دستغيب در اينجا آوردم .
سعدى گويد: شكم بى هنر
گوش تواند كه همه عمر وى
نشنود آواز دف و چنگ ونى .
ديده شكيبد زتماشاى باغ
بى گل و نسرين به سر آرد دماغ .
گر نبود بالش آكنده پر
خواب توان كرد حجر زير سر.
ور نبود دلبر هم خوابه پيش
دست توان كرد در آغوش خويش .
وين شكم بى هنر پيچ پيچ
صبر ندارد كه بسازد به هيچ .
شيخ بهائى در جوابش گويد
گر نبود خنگ مطلى لگام
زد بتوان بر قدم خويش گام .
ور نبود مشربه از رز ناب
با دو كف دست توان خورد آب .
ور نبود بر سر خوان آن و اين
هم بتوان ساخت به نان جوين .
ورنبود جامه اطلس تو را
دلق كهن ساتر تن بس تو را.
شانه عاج ار نبود بهر ريش
شانه توان كرد به انگشت خويش .
جمله كه بينى همه دارد عوض
وز عوضش گشته ميسر غرض .
آنچه ندارد عوض اى هوشيار
عمر عزيز است غنيمت شمار.
مؤ لف گويد: به نظرم رسيد كه شعر اول را اگر خواستيم فارسى روان كنيم بايد بگوييم : گر نبود اسب طلايين لگام ، و براى تمدن امروز، گر نبود ماشين سيستم تمام .
ابوذر كيسه درهم را قبول نكرد
عثمان بن عفان كيسه درهمى را بايك غلامى براى ابوذر فرستاد عثمان به غلام گفته بود كه اگر ابوذر اين كيسه درهم را پذيرفت ، تو آزادى ، غلام كيسه را به خدمت ابوذر آورد، و اصرار كرد كه قبول كن ، ابوذر قبول نكرد، غلام به او گفت : قبول كن چون اگر قبول كردى من آزادم ، ابوذر گفت : بلى ، و لكن با قبول كردن آن من برده مى شوم .
عيد
شيخ بهائى گويد:
عيد است و هر كس راز يار خويش چشم عيدى است
چشم ما پر اشك حسرت دل پر از نوميدى است .
مبارك باد عيد آن دردمند بى كسى كو را
كه نه كس را مبارك باد گويد نه كسى او را.
صباح عيد اگر من دست آن نازك بدن بوسم
يه شادى تا به شب آن روز دست خويشتن بوسم .
شب عيد است و يار از من چغندر پخته مى خواهد
خيالش مى رسد من گنج قارون زير سر دارم .
شاعرى در مورد بخت بد گويد
هر كسى را كه بخت بر گردد
اسبش اندر طويله خر گردد.
گر به صحرا رود پى آبى
آب ناياب چون گهر گردد.
گر بچيند بساط دامادى
شب اول عروس نر گردد.
گليم بخت كسى را كه بافتند سياه
به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد.
ديگرى گويد
كبوتر بچه بودم مادرم مرد
مرا بر دايه دادند دايه هم مرد.
مرا با شير گو مى پروراندند
كه از بخت بدم گوساله هم مرد.
لطيفه
و در محاضرات آمده است كه يحيى بن اكثم به شيخى گفت : در جواز متعه (صيغه كردن زنان ) به چه كسى اقتداء كردى ؟ شيخ گفت : به عمر بن خطاب ، يحيى گفت : چگونه ؟ در حاليكه عمر شديدا متعه را منع كرده ، گفت : چون در خبر صحيح هست كه او منبر رفته و گفت : خدا و رسولش ‍ دو متعه را بر شما حلال كردند و من حرام مى كنم و بر آن عقاب سختى مى كنم ، پس من شهادتش را پذيرفتم و تحريمش را قبول نكردم .(53)
امان از فقر
ابن سبابه گفتند: كه زنت از تو بدش مى آيد، و به كس ديگرى رغبت كرده ، او در جواب گفت : زنم به بيگانه كه رغبت كرده است نه براى جمال اوست بلكه براى مال اوست به خدا سوگند اگر عمرم مانند حضرت نوح و پيرى من مانند شيطان و خلقتم مانند نكير و منكر باشد و مال داشته باشم ، پيش او محبوب تر هستم از بدبخت و بيچاره و بى پولى كه در جمال و زيبائى حضرت يوسف و در صورت و خوشروئى مانند حضرت داود و در سن مانند حضرت عيسى و در جود مثل حاتم و در حلم مانند احنف باشد.(54)
امان از ترس
در مثل ها است كه گرگى و روباهى با شيرى در بيابان مى رفتند، يك گوره خر و آهو و خرگوشى را شكار كردند، شير به گرگ گفت : شكار را بين ما تقسيم كن ، گرگ گفت : گوره خر مال تو و آهو مال من و خرگوش مال روباه ، شير به خشم آمد و گلوى گرگ را گرفت و سر او را قطع كرد، سپس ‍ روبه روباه كرد و گفت : تو تقسيم كن ، روباه گفت : گوره خر براى نهارت و آهو براى شامت و با خرگوش در شب سر گرم باش ، شير گفت : كى اين تقسيم عادلانه را به تو ياد داده روباه گفت : سر گرگى كه در جلوى روى تو است .(55)
لطيفه
خروسى با سگى با هم حركت مى كردند تا به خشكى رسيدند، پس ‍ وقتى شب فرا رسيد، به درختى رسيدند خروس بالاى درخت رفته و زير سگ درخت خوابيده پس چون سحر شد، خروس مشغول اذان گفتن شد همانطورى كه عادت او بود، شغال صداى خروس را شنيد، نزديك درخت رفت و گفت : اى مؤ ذن بيا پايين تا با هم نماز جماعت بخوانيم ، خروس روبه شغال كرد و گفت : امام جماعت زير درخت خوابيده است ، بيدارش كن تا وضو بگيرد شغال نگاه كرده و سگ را مشاهده كرد، پا به فرار گذاشت و رفت خروس آواز سر داد كه كجا مى روى شغال گفت : مى روم براى تجديد وضو. نظير اين لطيفه در صفحه 24 گذشت .
لطيفه
كورى با زنى ازدواج كرد، زن گفت : اگر چشم مى داشتى و زيبائى چهره مرا مى ديدى ، از زيبائى من تعجب مى كردى ، مرد در جواب گفت : اى زن ساكت شو اگر چنين است كه گفتى و سخنت درست بود، بينايان يك لحظه تو را رها نمى كردند.
لطيفه
در عهد ماءمون زنى ادعائى پيغمبرى كرد، ماءمون او را خواست و گفت : تو چه گسى هستى ؟ زن گفت : من فاطمه پيغمبر شما هستم ، ماءمون گفت : آيا به پيغمبر يعنى حضرت محمد ايمان ندارى كه فرموده : لا نبى بعدى نگفته است لا نبية بعدى (نگفته پيغمبر زن بعد از من نخواهد آمد).
ماءمون روبه حاضرين كرد و گفت : من كه دليلى براى حرف او ندارم ، هر كه دليلى دارد او را محكوم كند، و بطورى خنده اش گرفت كه روى خود را پوشاند.(56)
لطيفه
نقل است كه شخصى كه نامش بصله بود، داخل وضو خانه اى در كرخ بغداد شد و وضو گرفت و بيرون آمد، وقتى خواست خارج شود، آبدارچى با او گلاويز شد و گفت : زود باش پول آن را بده ، او هم يك ضرطه اى خارج كرد (باد رها كرد) و گفت : اكنون مرا رها كن چون وضو خود را باطل كردم آن شخص خنديد و او را رها كرد
لطيفه
شخصى آيه (( ((فى بيوت اذن الله ان ترفع را فى بيوت اذن الله )) خواند فردى آنجا بود به او گفت : بايد به جر بخوانى چون (فى ) جر مى دهد، آن شخص گفت : اى جاهل وقتى خدا مى فرمايد: در بيوتى كه خدا اجازه داده است رفع داده شود، تو براى آن را جر مى دهى (57)
لطيفه
مردى سوار بر الاغ بود شخصى او را ديد و گفت : من را هم سوار كن ، او را سوار كرد مقدراى كه راه رفتند آن شخص گفت : چقدر الاغ تو چاق و فربه است ، باز مقدراى كه راه رفتند، گفت : چقدر الاغ ما چاق و چالاك است ، صاحب الاغ به او گفت : پياده شو، قبل از اينكه بگوئى چقدر الاغ من چاق و چالاك است پياده شو، هيچ كس را با طمع تر از تو نديدم .
خنده بلند
فالگيرى داخل دهى شد، و شب را ميهمان كسى بود، او را داخل اطاقى جاى دادند و پشت در اطاق سگى بود كه بانگ مى زد، او در نيمه شب احتياج به دستشوئى پيدا كرد ولى مى ترسيد كه از اطاق خارج شود، به اطراف اطاق نگاه كرد تا جائى را پيدا كند و قضاء حاجت كند، كنار اطاق يك بچه شيرى را ديد كه در قنداق پيچيده شده بود، آمد بالاى سر او و قنداقه بچه را باز كرد و داخل قنداقه بچه هر چه خواست قضاء حاجت كرد بچه با صداى بلند شروع كرد به گريه كردن ، مادرش با ترس و وحشت از خواب بيدار شد، بچه خود را متلاطم يافت ، رو كرد به فالگير و گفت : يك فال برايم بگير ببينم بچه اى چه شده اين قدر بى تابى شده بود آورد و صفحه به صفحه مى زد و اين طرف و آن طرف كتاب را مى خواند و در حاشيه هاى كتاب دقت زيادى كرده سپس گفت : اين طور كه من فال شما را مى بينم تا وقتى كه اين سگ پشت در اطاق است بچه شما اينطور كه من فال شما را مى بينى قنداقه اش را خراب مى كند وقتى مادر قنداقه بچه را باز كرد ديد بقدرى پر از كثافت است كه دانه هاى نخود و عدس هم در آن هست در حاليكه بچه فقط شير مى خورد مادر فهميد كه اين كار، كار فالگير است
راه غلبه بر شيطان
بايد بدانيم كه شيطان ، قسم خورده تا همه انسانها را گمراه كند و خداى متعال در قرآن مجيد اين مطلب را تذكر داده (( ((لاغوينهم اجمعين الاعبادك المخلصين ))(58) )) (شيطان به خداوند گفت ) به عزت و ذاتت قسم كه حتما همه بندگان را گمراه و رسوا مى گردانم مگر بندگان مخلص تو را.
و براى غلبه بر شيطان رجيم بايد اين نكات را بكار بريم .
اول : ذكر خدا را فراموش نكنيم ، خداى متعال مى فرمايد: (( ((و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين )) (59) )) و هر كسى از ياد خدا روى برگرداند شيطان را برانگيزد تا يار و همنشين وى گردد.
باز خداوند مى فرمايد: (( ((استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله ))(60) ))
شيطان سخت بر آنان احاطه غلبه كرد پس از ذكر خدا به كلى غافل شدند.
ذكرى كه بايد خوانده شود: (( لااله الاالله و لاحول و لاقوة الا بالله العلى العظيم )) و صلوات و تسبيح است .
دوم : به خدا پناه بردن است ، خداى متعال در قرآن مجيد مى فرمايد: (( (( ((و قل رب اعوذ بك من همزات الشياطين و اعوذ بك رب ان يحضرون ))(61) ))
اى رسول خدا بگو پروردگار ابتو پناه مى برم از فريب و وسوسه هاى شياطين و به تو پناه مى برم پروردگارا از اينكه شياطين (انس و جن ) به مجلسم حاضر شوند.(( قل اعوذ برب الفلق .)) (62) اى رسول خدا بگو پناه مى برم به پروردگار شكافنده سپيده روشن .و در جاى ديگر مى فرمايد: (( قل اعوذ برب الناس (63) )) : اى رسول خدا بگو پناه مى برم به پروردگار مردم .
و پيامبر اكرم (ص ) مى فرمايد:(( لاتسبو الشيطان و تعوذوا بالله من شرة : )) به شيطان فحش و ناسزا نگوئيد بلكه از شر او به خدا پناه ببريد.
حضرت على عليه السلام مى فرمايد: هر گاه يكى از شما را شيطان وسوسه كرد، پس بايد به خدا پناه ببرد و بگويد: (( امنت بالله و برسوله مخلصاله الدين )) بخدا و رسولش ايمان آوردم و دين را براى خدا خالص نمودم .
سوم : صدقه دادن است كه در روايت است كه شيطان را اره كرده و مى برد.
چهارم : مبارزه با نفس اماره است ، خداوند متعال مى فرمايد: (( ((و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى المارى )) ))
و هر كس از مقام ربوبى بترسد و نفس خود را از هوا و هوس باز دارد جايگاه او بهشت است حضرت على عليه السلام مى فرمايد: ((من خالف نفسه فقد غلب الشيطان )) )) كسى كه با نفس خود مبارزه كند بر شيطان غلبه كرده است .
و نيز آن حضرت مى فرمايد: (( ((من اتهم نفسه امن خدع الشيطان )))) كسى كه نفس خود را متهم و مقصر دانست از مكر شيطان آسوده گشت .
پنجم : دنبال علم و عالم رفتن است زيرا نيروى علم مدافع عالم است از شر شيطان .
ششم : خلوت نكردن با زنان نامحرم است ، و به عكس خلوت كردن با زنان نامحرم يكى از بهترين راههاى غلبه شيطان است بر انسان چنانكه شيطان به حضرت نوح و حضرت موسى گفت .
هفتم : نگهداشتن زبان از غيبت ، تهمت ، دروغ ، فحاشى ، ناسزاگويى و...
هشتم : توبه و استغفار.
نهم : تداوم محافظت بر استغفار.
آنكس كه زقعر مرگ آگاه بود
حرص و املش زسينه كوتاه بود
توبه نكنى كه عمر: بسيار است
رو توبه بكن كه مرگ ناگاه بود
دهم : شناخت كار و گفتار شيطان .
يازدهم : دشمن ابليس لعين و شيطان رجيم بودن .
دوازدهم : دورى از كارهاى شيطان و از شيطان پرستان ، مجالس كه شيطان در آن راه دارد نرفتن ، دورى از ويدئو كلوپهاى داراى مفاسد اجتماعى و دورى از مجالس رقص و عرق و ورق و غيره .
سيزدهم : حرص و حسد و كبر را در خود راه ندادن .
چهاردهم : دورى از هر گونه گناه (64)
حضور شيطان در وقت مرگ
مرحوم علامه مجلسى در ((السماء و العالم )) از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: (( (ما من احد يحضره الموت الا و كل به ابليس من شياطينه من ياءمره بالكفر و يشككه فى دينه ) ))
هنگامى كه نشانه هاى مرگ در انسان پيدا مى شود، ابليس شياطين خود را موكل مى كند كه انسان را به كفر كشاند و در آن هنگام او را در دين خود به شك اندازد.
بزرگان نوشته اند كه در سكرات مرگ بر انسان تشنگى غلبه مى كند، شيطان ظرف آبى به دست مى گيرد و در مقابل آن كسى كه در حال جان دادن است مى ايستد و مى گويد: اگر خواهى به تو از اين آب بنوشانم بگو در جهان خدائى نيست ، اگر نگفت مى آيد پايين پاى او مى ايستد و آب را به او نشان مى دهد و مى گويد: بگو پيغمبر دروغ گفت ، خلاصه به هر طريق كه بتواند وسوسه اش مى كند تا او را به اغوا بكشد.
قصه زن در حال احتضار و محبت به مال دنيا
زنى از مؤ منه ها به حال احتضار در آمد، دور او را گرفتند و به او تلقين مى كردند و او به طرف رف (طاقچه بالا) نگاه مى كرد كه در آن يك بشقاب چينى از جهيزيه اش بود.
اتفاقا آن زن نمرد و خوب شد به او گفتند: ما تو را تلقين مى كرديم و توبه سمت رف نگاه مى كردى ، گفت : يك هيكل سياهى در نظرم مى آمد تا مى خواستم لااله الاالله بگويم او مى گفت : اگر بگويى اين بشقاب را مى شكنم .
من چون آنها را دوست مى داشتم لااله الاالله نمى گفتم ، به ان زن گفتند: كه او شيطان بوده است پس آن زن بشقاب ها را شكست و گفت : ممكن است اسباب بى دينى من شود.
و نظيرش حكايت ساعتى است كه حضرت امام خمينى (ره ) در سخنرانيشان نقل كردند كه يكى از علماء در حال سكرات مرگ بود، به او گفتند: شهادتين را بگو، او سرش را بالا مى زد و نمى گفت ، بعد حال او خوب شد و نمرد، به او گفتند: چرا در آن موقع شهادتين را نمى گفتى ؟ او در جواب گفت : ساعتى بغلى داشتم كه به آن علاقه فراوانى داشتم ، شيطان جلوى چشمم مجسم شد و گفت : اگر شهادتين را گفتى ، ساعت تو را خرد مى كنم لذا من سرم را بالا مى زدم و نمى گفتم .
صبر كسائى دانشمند و شهور ادبيات عرب
كسائى كه از دانشمندان مشهور ادبيات عرب است ، گفت : در ايام تحصيل روزگار را به فقر و تنگدستى مى گذراندم ، هر بامداد هنگام اذان صبح لباس پوشيده به مدرسه مى رفتم در رهگذر من مرد بقال فضولى بود، هر روز به من مى گفت : اى هرزه گرد كجا مى روى ، اين شغل بيهوده را واگذار، و به كارى بپرداز كه قوت لايموت از آن پيدا شود، در آن مدت روزى گفت : هنوز وقت آن نشده كه اين كاغذ پاره ها را در چاله اى بريزى و آب بر آن ببندى تا سبز شود.
من با سر زنشهاى او از كار سرد نشدم به آزار و اذيت او صبر كردم تا در رشته هاى مختلف غلم به درجه بلندى رسيدم .
اما چنان پريشان بودم كه قدرت تهيه لباسى نداشتم در مجاورت خانه ما شخصى مى نشست كه او هم مرا مى رنجاند، روزى از خانه بيرون آمدم مشاهذه كردم بر سر كوچه كوشكى (اطاق بلندى ) ساخته كه راه را تنگ نموده ، شخض سواره از آنجا نمى توانست عبور كند، گفتم : در اين راه من هم حق دارم چرا اين كوشك را ساخته اى ، گفت : عر زمان هودج تو خواست از اينجا عبور كند بگو تا خراب كنم من به اين طعنه ها صبر كردم ، يك روز در منزل ايستاده بودم ، كاردار امير بصره آمد، گفت : امير مرا دنبال شما فرستاده ، گفتم : با من چه كارى دارى ؟ با اين لباس از حضور در مجلس امير پوزش مى خواهم ، كاردار رفت و بعد از ساعتى برگشت ، جامه هاى قيمتى با هزار مثقال طلا، برايم آورد، و گفت : اين جامه را بپوش و زودتر به مدرسه امير بيا، من به موجب دستور عمل كردم همينكه چشم امير به من افتاد، گفت : خليفه امر كرده براى تعليم فرزندانش امين و ماءمون تو را به بغداد بفرستم .
در همان روز وسائل حركت را آماده كرده و مرا رهسپار بغداد كردند، وقتى وارد خدمت خليفه شدم امين و ماءمون را براى آموزش آوردند، هنگام شروع به تعليم طبقهاى زر افشاندند، در آن روز چندان طلا جمع كردم كه هرگز تصور چنين مقدارى را نمى كردم ، هر ماهى ده هزار دينار نيز حقوق مقررى را تعيين كردند، مدتى گذشت يك روز هارون گفت : ميل دارم امين و ماءمون به منبر روند و خطبه بخوانند، گفتم : در اين فن آنها را يگانه روزگار كرده ام .
روز جمعه امين به منبر رفت ، خطبه نيكويى انشاء نموده ، در آن روز امراء و اعيان دولت طبق هاى زر افشاندند، براى من اموال نامحدودى گرد آمد هارون نيز جايزه بزرگى داد، و گفت : اينك هر آرزويى دارى بخواه ، گفتم : از دولت خليفه من را آرزوئى نمانده ، اما مى خواهم اجازه فرماييد به بصره روم و بستگان خود را ببينم تا الطاف خليفه را درباره ام مشاهده نمايند و دو مرتبه باز گردم .
هارون بعد ار اجازه به والى بصره دستورى نوشت كه با جميع اعيان از من استقبال كنند، هفته اى دوبار فرماندار با اعيان شهر به ديدن من بيايند، همينكه به بصره رسيدم جمعيت زيادى به استقبال آمدند، با همان جمعيت كه پياده بودند به طرف خانه خود رفتم ، هودجى زرنگار برايم ترتيب دادند، چون به كوشك آن همسايه رسيدم هودج رد نشد امر كردم كوشك را خراب كنند.
بعد از اينكه براى ديدار آشنايان نشستم همان مرد بقال با جمعى به ديدنم آمد و هديه اى هم آورده بود، تا چشمم به او افتاد گفتم : ديدى آن كاغذ پاره ها چه درخت سبزى شد و چه ثمره اى يه بار آورد، بقال پوزش ‍ خواست و به نادانى خود اعتراف كرد(65)

next page

fehrest page

back page