next page

fehrest page

back page

بر آورده شدن حاجات يا مسخره كردن دل كسى
در كتاب خطى منسوب به شهيد از امير المؤ منين على عليه السلام نقل شده كه (براى تسخير قلب شخص مورد نظر خود) بخواند:
(( اللهم انى اسا لك يا الله يا واحد يا احد يا فرد يا وتر يا صمد (يا) من ملات اركانه السموات ئ الارض اسالك ان تسخر قلب فلان ابن فلانة كما سخرت الحية لموسى عليه السلام و اسالك ان تسخر قلب ابن فلان كما سخرت لسليمان جنوده من الجن و الانس و الطير و الوحش و هم يوزعون (و) اءسئلك ان تلين قلب فلان كما لينات الحديد لداود عليه السلام ، اءسئلك اءن تذلل قلبه كما ذللت نور القمر لنور الشمس يا الله هو عبدك ابن اءمتك . اءنا عبدك ابن اءمتك خذلى بقدميه و من ناصيته فسخره لى حتى تقضى حاجتى بهذا و ما اريد انك على كل شى ء قدير ((ان الذين امنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا))
ترجمه : بار خدايا همانا از تو در خواست مى كنم اى خدااى يگانه ، اى يكتا اى تنها تك اى بى نياز اى كسى كه اركانش آسمان و زمين را پر نموده ، از تو مى خواهم كه دل و قلب فلانى فرزند فلان زن را به تسخير من در آورى همچنانكه مار و اژدها را براى حضرت موسى تسخير نمودى ، و از تو در خواست مى كنم كه قلب فرزند فلان مرد را براى من مسخره كنى ، همانطور كه براى حضرت سليمان جن و انس و پرنده و چرنده و وحوش را مسخره نموى و ارتش او را از آنها قرار دادى .
و از تو خواستارم كه قلب فلانى را براى من نرم كنى همانطورى كه آهن را براى حضرت داود عليه السلام نرم نمودى ، و از تو مى خواهم كه قلبش را برايم رام گردانى چنانكه نور ماه را براى نور خورشيد رام نمودى (و چنانكه نور خورشيد را براى ماه رام گردانيدى )، اى خدا او بنده تو است فرزند كنيز تو است و من بنده تو فرزند كنيز تو هستم ، پاها و پيشانى او و از سر تا پاى او را بگير و براى من مسخرش كن ، تا حاجتم و آنچه بوسيله او بر آورده شود.
گه تو بر هر چيز توانائى ، همانا كسانى كه ايمان آوردند و عمل شايسته انجام دادند خداى رحمان محبت را براى آنها قرار خواهد داد و ديگران به او علاقه مند خواهند شد.
براى تسخير دلها و حيوانات و اسم اعظم
در كتاب خطى منسوب به شهيد كه بنده روايتش را ترجمه كرده ام مى فرمايد: مقاتل به مردى گفت : دعائى به تو ياد مى دهم كه بخوانى و مستجاب شود و اگر مستجاب نشد مقاتل را لعن كن چه زنده باشم چه مرده ، وقتى نماز ظهر را خواندى صد مرتبه بگو: (( بسم الله الرحمن الرحيم و لاحول و لاقوة الا بالله العلى العظيم ، يا قديم يا دائم يا فرد يا وتر يا احد يا صمد.))
ترجمه : به نام خداوند بخشنده مهربان ، هيچ جنبش و توانى نيست جز به خداى والا و بزرگ اى قديم اى ابدى و هميشگى اى تنها اى يكتا اى يگانه ، اى بى نياز.
و شخصى از كاروان حجاج فرار كرده بود تا به كوى رسيد كه روى آن كوه راهبى بود راهب به او گفت : چطور اينجا آمدى و اينجا حيوانات درنده اى دارد كه مى آيند در نزد اين آب ، پس اين شخص ساكت شد و جوابى نداد.
هنگامى كه شب فرا رسيد، حيوانات درنده به كنار آن آب وارد شدم ، پس ‍ اين شخص دست خود را بالا آورد و گفت : (( يا بسم الله الرحمن الرحيم يا مسخر ما فى الارض لخلقه با مجرى الفلك فى البحر بامره يا ممسك السماء ان تقع على الارض الا باذنه ، ارحمنى انك بالناس ‍ لروف رحيم سخرها لى .))
ترجمه : اى كه نامت خداى رحمان رحيم است ، اى تسخير كننده آنچه كه در زمين است براى مخلوقينش ، اى كه كشتى در دريا به امر تو در جريان است ، اى كه نگه دارنه آسمانى كه جز به اذن تو به زمين نيفتد، به من رحم كن چون تو به مردم رؤ ف و مهربانى ، اين حيوانات را براى من مسخره كن و در تسلط من قرار ده .
پس آن حيوانات ثابت سر جاى خوذد ماندند، و او هم در كنار آنها بود.
راهب گفت : اين دعا را به من ياد بده من اسم اعظمى كه خداى متعال بر پيغمبرش نازل كرد به تو ياد مى دهم ، آن وقت طى الارض براى تو حاصل مى شود (به آسانى مى روى حج ) و به پيش من بر مى گردى ، پس ‍ به تو احسان مى شود و ازدواج هم مى كنى .
پس آن شخص دعا را به آن راهب ياد داد، پس راهب هم دعاى اسم اعظم را به او تعليم داد كه اين است :
(( اللهم انى اسالك باسمك الرحمن الرحيم الواحد الذى ليس غيره قديم ، لاند له دائم له حى لايموت ، خالق ما يرى و ما لايرى عالم كل شى ء بغير تعلم اكفنى مؤ ونة الحجاج .))
و او به حج رفت و پيش راهب برگشت ئ راهب به او جاى داد و او ازدواج هم نمود.
و در كتاب خطى منسوب به شهيد است :
(( قال الله تعالى من طلبنى و من وجدنى احبنى و من احبنى عشقنى و من عشقنى و من عشقنى عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلى ديته و من على ديته فاناديته . ))
خداى متعال فرموده : هر كس مرا طلب كند پيدايم كند و آنكس كه پيدايم كند مرا دوست دارد، و آنكس كه مرا دوست دارد به من عشق مى ورزد، و آنكس كه به من عشق مى ورزم ، و آنكس را كه من به او عشق ورزم او را مى كشم و آنكس را كه به من بكشم ديه اش بر من است و كسى كه ديه اش بر من است من خودم ديه او هستم .
سفارش پيغمبر اكرم ص
باز در كتاب خطى منسوب به شهيد است ، جميع مؤ منين و مؤ منات بدانند كه اين نوشته را جمعى كه از مدينه منوره آمده اند نقل كرده اند و در اول آن است (( بسم الله الرحمن الرحيم ، )) اين نوشته اى است از پيامبر خدا(ص ) كه ناقل آن شيخ بهائى محمد خادم حرم مطهر پيامبر(ص ) است .
شيخ محمد گويد: كه پيامبر (ص ) را در خواب ديدم كه مى فرمود: به امت خوب من سلام برسان و به آنها بگو كه پيامبر (ص ) وصيت و سفارش كرده به اطاعت خدا، و اطاعت رسولش و نماز و زكوة ، و نيز سفارش كرده كه نخوابيد جز با طهارت ، و بپرهيزيد از غيبت و بدگويى ، و بپرهيزيد از سخن چينى و از شهادت دروغ و بپرهيزيد از خوردن مال حرام و مطلق حرامها و خوردن مال اطفال (يتيم ) و بپرهيزيد از كشتن انسانهايى كه خدا قتلشان را حرام كرده و شما را سفارش مى كنم به تقواى خداى سبحان .
پس كسيكه به اينها عمل نكند او امت من نيست و من از او بيزارم و من ده (ها) سال است كه شما را شفاعت مى كنم و اگر شفاعت من نباشد زمين شما را فرو خواهد برد وقت نزديك است .
و اين عهد بين شما باشد، و شما را سفارش مى كنم كه اين نوشته را از شهرى به شهرى بفرستيد از مشرق زمين به مغرب زمين بفرستيد.
و هر كسى كه اين نوشته را (براى ديگران ) نقل كند، ضمانت مى كنم براى او در نزد خدا، بهشت را و نمى ميرد تا قصر و كاخ خود را در بهشت ببيند و من در روز قيامت شفيع او خواهم بود و آن حضرت فرمود: كسى كه آن را از ورقه اى به ورقه ديگر نقل كند و شش روز، روزه بگيرد و هفتمين روز عيد باشد به ثواب نائل مى شود مانند ثولب عيد فطر.
پيامبر اكرم (ص ) فرمود: بگيريد اين نوشته و اين نامه را و نگهداريش ‍ كنيد و كسى كه در اين نوشته شك كند، پس او بيزار از من و من از او بيزارم ، شيخ محمد خادم روضه منوره پيامبر گويد: از خواب خود بيدار شدم و دست مبارك آن حضرت بر سرم بود و من خدا را شاهد مى گيرم ميان خود و شما، سلام خدا بر سيد و سرور ما حضرت محمد صلى الله عليه و آل طاهرينش باد.
نگاه به چهار چيز عبادت است
عن ابى ذر قال : قال النبى صلى الله عليه و آله : النظر الى على بن ابى طالب عبادة ، و النظر الى الوالدين براءفة و رحمة عبادة ، و النظر فى المصحف عبادة ، و النظر الى الكعبة عبادة .(66)
از ابوذر نقل شده كه گفت : پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: نگاه كردن به على بن ابى طالب عليه السلام عبادت است ، و نگاه كردن به پدر و مادر با راءفت و رحمت عبادت است ،، و نگاه كردن به قرآن عبادت است و نگاه كردن به خانه كعبه عبادت است .
مراحل نفس خوديت
انسان مجموعه اى است كه از غرائز و شهوات مختلف ، شهوت رياست ، تمايلات نفسانى برخوردار مى باشد، از طرف ديگر داراى قوه عقل مى باشد، كه بوسيله اين قوه خير و صلاح خويش را تشخيص ‍ مى دهد و نفس را كنترل مى كند، و نفس آدمى داراى مراتبى است كه عبارتند از:
1- نفس اماره
2- نفس لوامه
3- نفس ملهمه
4- نفس مطوئنه
نفس اماره آن حالتى است در انسان كه انسان را دنبال تمايلات حيوانى مى برد، خداوند متعال ضمن بر شمردن آياتى ، چهار صفت براى نفس ‍ ذكر مى كند در سوره يوسف مى فرمايد:
(( ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربى .))
نفس آدمى ، انسان را به سوى زشتيها مى برد، اگر كنترل دست و جوارح بدست نفس اماره باشد، دست و ساير جوارح رها مى شود و به هر طرفى كه ميل پيدا كرد مى رود، چشم به ناموس مردم و جايى كه نبايد نگاه كرد مى كند، دهان او گشوده مى شود و حرفهاى لغو، غيبت و تهمت و...مرتكب مى شود، و بالاخره انسان را از انسانيتش خارج مى كند و به شرور مى كشاند و اگر انسان نفس اماره را رها كند و جلوى تمايلاتش را نگيرد مصداق اين آيه شريفه مى شود: (( اءولئك كالانعام بل هم اضل )) مى شود يعنى آنها مانند چهار پايان هستند بلكه گمراه ترند.
2- نفس لوامه : اين مرحله از نفس اگر در كسى پيدا شود بسيار خوب است ، كه قرآن از آن به نفس لوامه تعبير كرده است .
(( لا اقسم بيوم القيامة و لااقسم بالنفس اللوامة ))
لوامه هم مانند اماره صيغه مبالغه است يعنى بسيار ملامت كننده گاهى اوقات افرادى پيدا مى شوند، كه پس از اينكه در گناهى واقع شدند، از خود منزجر مى شوند، كه چرا من مرتكب گناه شدم ، و با يك حالت پشيمانى و ناراحتى كه در وجودش پيدا خود را سرزنش مى كند قهرا وقتى شخص خود را ملامت مى كند زمينه اى براى ترك گناه در او پيدا مى شود و همين مرحله اگر براى انسان حاصل شود، مى توانيم بگوئيم عدالت است ، بر عكس عده اى ديگر در اثر كثرت گناه ، پس از ارتكاب گناه يا گناهانى اصلا فكر اين را نمى كنند كه آيا اين عمل گناه است يا نه و اينگونه افراد در واقع وجدانشان مرده است بلكه داراى وجدان نيستند.
بنابراين كسى كه نفس لوامه دارد، گناه و خطائى كرده ولى بواسطه وجدان بيدارش خوذد متوجه گناهى كه كرده مى شود در جائى كه خداوند به ((نفس لوامه )) قسم مى خورد معلوم مى شود كه نفس ‍ لوامه يك مرتبه كمالى است و امر محترمى است كه خدا به آن قسم خورده است .
3- نفس ملهمه : مرحله سوم كه براى نفس در قرآن ذكر شده ، نفس ‍ ملهمه است كه خدا در سوره والشمس به نفس و خداى نفس قسم خورده .
(( و نفس و ما سويها، فالهمها فجورها و تقويها(67) ))
نفس ملهمه نفسى است كه به قدرى بيدار شده كه مورد توجه خداوند مى باشد و نفسى است كه يك نوع اتصالى به عالم غيب پيدا كرده ، مى تواند خوب و بد را تشخيص دهد و اميدواريم خداوند چنين حالتى از نفس را نصيب ما بگرداند.
4- نفس مطمئنه : بالاترين مرحله نفس مرحله اى است كه نفس انسانى بواسطه ارتباطش با خداوند، داراى اطمينان و آرامش كامل مى شود، و هيچگونه تزلزلى در آن راه ندارد كه از آن به نفس مطمئنه تعبير شده كه خداوند در سوره فجر مى فرمايد:
(( يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية . (68) ))
خداوند در آيه ديگرى مى فرمايد: (( الابذكر الله تطوئن القلوب .(69) ))
با ياد خدا دلها و قلبها مطمئن و آرام مى شود، مسلما اگر كسى داراى چنين نفسى باشد، در مقابل كوه مشكلات ايستادگى مى كند و مصداق بارز آن حضرت امام حسين عليه السلام در روز عاشورا است كه با آن همه مصيبتهائى كه بر وى وارد شده بود، شهادت اصحابش شهادت آن طفل شير خوارش امام را از پاى در نياورد.
چنانچه در لحظات آخر عمرش مى فرمايد: (( الهى رضا برضاك و تسليما لبلائك لا معبود سواك . ))
خداوندا راضيم به رضاى تو و تسليم بر بلاها و مصيبتهاى تو هستم و غير از تو معبودى ندارم .
1- هواى نفس در مقابل ترس از خدا
آياتى در مورد هوس و هواى نفس ذكر شده است (( ((و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماءوى .(70) ))
كسى كه از خدا ترسيد و جلوى هواهاى نفسانى خود را گرفت جايگاه او بهشت است در اينجا صحبت از هوس است كه انسان جلوى آن را بگيرد كه در برابر آن بهشت قرار دارد يعنى اگر هواى نفس آزاد باشد خبرى از بهشت نيست .
در نتيجه جاذبه هاى شهواتى و حيوانى و پست انسانى كه از آنها به هواى نفس تعبير شده است در راءس مور انسان قرار دارد كسى كه از خدا ترسيد هواى نفس را سركوب مى كند و كسى كه هواى نفس را سركوب كند به بهشت مى رود، پس معلوم مى شود كه مسئله بهشت و ترس از خدا با مسئله هواى نفس منافات دارد.
2 - حرص نفس ضد رستگارى است :
(( و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون .))(71)
اگر كسى از حرص نفس و از شدت شوق نسبت به مال دنيا خودش را حفظ كرد رستگار است در اينجا در برابر فلاح و رستگارى شح نفس و حرص و بخل نفس قرار گرفته ، يعنى اگر انسان دچار هواى نفس و بخل شد، ديگر رستگارى در كارش نيست .
حال ممكن است سئوال فلاح چيست ؟ فلاح نوعى آزادگى و رها شدن از قيد و بندهاى گناه و رهائى از اسارت در بند هوا و هوس است ، پس ‍ شح نفس يعنى بخل نسبت به مال و حرص نسبت به مال دنيا باعث ذلت و بردگى و اسارت مى شود.
3 - نفس اماره يكى از ابعاد نفسانى انسان
(( و ما ابرى ء نفسى ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربى .))(72)
و نفسى خودم را از گناه و عيب مبرا نمى دانم زيرا نفس اماره ، انسان را به كارهاى زشت و ناروا وامى دارد جز اينكه خدايم مرا رحم كند.
اين اشعار به داستان حضرت يوسف دارد كه آزمايشهاى گوناگونى برايش پيش آمد كه با اتكاء و ايمان به خداوند توانست بر شهوت نفس ‍ پيروز شود.
در قرآن آيات فراوانى راجع به نفس ذكر شده و در اين آيات چهره هاى گوناگونى از نفس مورد توجه قرار مى گيرد، گاهى آن چهره مادى جاذبه رفتن به سوى ماديات را براى انسان تصوير مى كند و گاهى چهره تكامل و تعالى انسانى را ارائه مى دهد.
گاهى نيز چهره تصميم گيرنده و جهت دهنده انسانى را تصوير مى كند يعنى اين ((خوديت )) و نفس در قرآن با رويه هاى گوناگونى آمده است ، لذا انسان نمى تواند هيچ يك از اين چهره ها را فراموش كند اما اين ما هستيم كه بايد اين چهره ها را بشناسيم و درصدد كنترل و جهت دادن به آنها برآييم . (73)
كوثريه سيد رضا هندى
(( امفلح ثغرك ام جوهر
و رحيق رضا بك ام سكر
قد قال لثغرك صانعه
انا اعطيناك الكوثر
و الخال بخدك ام مسك
نقطت به الورد الاحمر
ام ذاك الخال بذاك الخد
فتيت الند على مجمر
عجبا من جمرته تذكو
و بها لايحترق العنبر
يا من تبدولى و فرته
فى صبح محياه الازهر
فاءجن به فى الليل اذا
يغشى و الصبح اذا اسفر
ارحم ارقا لو لم يمرض
بنعاس جفونك لم يسهر
تبيض لهجرك عيناه
حزنا و مدامعه تحمر
يا للعشاق لمفتون
بهوى رشا احوى احور
ان يبد لذى طرب غنى
او لاح لذى نسك كبر
امنت هوى بنبوته
و بعينيه سحر يؤ ثر
اصفيت الود لذى ملل
عيش بقطيعته كدر
يا من قد اءثر هجرانى
و على بلقياه استاءثر
اقسمت عليك بما اولتك
النظرة من حسن المنظر
و بوجهك اذ يحمر حيا
و بوجه محبك اذ يصفر
و بلولوء مبسمك المنظوم
و لوءلوء دمعى اذ ينثر
ان تترك هذا الهجر فليس
يليق بمثلى ان يهجر
بكر للهو و نيل الصفو
فوجه العيش لمن بكر
و انظر للزهر شطر النهر
فوجه الدهر به ازهر
و لقد اسرفت و مااسلفت
لنفسى ما فيه اعذر
سودت صحيفه اعمالى
و وكلت الامر الى حيدر
هو كهفى من نوب الدنيا
و شفيعى فى يوم المحشر
قد تمت لى بولايته
نعم جمت عن ان تشكر
لاصيب بها الحظ الاوفى
و اخصص بالسهم الاوفر
بالحفظ من النار الكبرى
و الامن من الفزع الاكبر
هل يمنعنى و هو الساقى
ان اشرب من حوض الكوثر
ام يطردنى عن مائده
وضعت للقانع و المعتر
يا من قد انكر من ايات
ابى حسن ما لا ينكر
ان كنت لجهلك بالايات
جحدت مقام ابى شبر
فاسال بدرا و اسال احدا
وسل الاحزاب وسل خيبر
من دبر فيها الامر و من
اردى الابطال و من دهر
من هد حصون الشرك ومن
شاد الاسلام ومن عمر
من قدمة طه وعلى
اهل الايمان له امر؟
قاسوك اباحسن بسواك
و هل بالطوديقاس الذر
انى ساووك بمن ناووك
و هل ساووا بعلى قنبر؟
من غيرك من يدعى للحرب
و للمحراب و للمنبر؟
افعال الخير اذا انتشرت
فى الناس فانت لها مصدر
و اذا ذكر المعروف فما
لسواك به شى ء يذكر
احييت الدين بابيض قد
اودعت به الموت الاحمر
قطبا للحرب يدير الضرب
و يجلو الكرب بيوم الكر
فاصدع بالامر فناصرك
البتار و شاننك الابتر
لو لم تومر بالصبر و
كظم الغيظ وليتك لم تومر
لكن اعراض العاجل ما
علقت بردائك يا جوهر
انت المهتم بحفظ الدين و
غيرك بالدنيا يغتر
افعالك ما كانت فيها
الا ذكرى لمن اذكر
حججا الزمت بها الخصماء
و تبصره لمن استبصر
ايات جلالك لا تحصى
و صفات كمالك لاتحصر
من طول فيك مدائحه
عن ادنى واجبها قصر
فاقبل يا كعبة امالى
من هدى مديحى ما استبصر(74)
جملات نامانوس ، هر كه بدون لكنت بخواند فصيح است
قورى گل قرمزى
ليره رو لوله ، لوله رو ليره
گربه گنده ، گرده گنبد خوابيده
شب يكشنبه كشتم شپش شش شپش شپش كش شش پا را سربازى سر بازى سر بازى سربازى را كشت .
افسوس
افسوس كه از حالت خود بى خبرانيم
يك دهر همه كور و يك آفاق و كرانيم
ره پرچه و ماكور و زنا بردن فرمان
هم از نظر افتاده صاحب نظرانيم
شه جاده كز آن قافله سالار گذشته
گم كرده بهر كوره رهى ره سپرانيم
هر تخم كنى كشت همان بدروى آخر
زينهار در اين مزرعه ما برزگرانيم
گو سنگ تنبه دگر اى چرخ ميفكن
خود رنجه مفرماى كه ما خيره سرانيم
ناگشته خريدار به بازار سعادت
سرمايه زكف رفته و ما بى خبرانيم
هر روز بود محشر و برپاست قيامت
علت همه آنست كه ما بى بصرانيم
امروز كه خاك قدم ما دگرانند
فرداست كه ما خاك قدوم دگرانيم
افسوس كه ما نامه عصيان ندريديم
بر تن بجز از جامه حسرت نبريديم
با گوش عمل حكم خدا را نشنيديم
بر لوح معاصى خط عذرى نكشيديم
پهلوى كبائر حسناتى ننوشتيم
هر روز و شب و شام و صباح دگر آمد
ما را همه دم نقش دگر در نظر آمد
افسوس كه در خواب گران عمر سر آمد
پيرى و جوانى چو شب و روز در آمد
ما شب شد و روز آمد بيدار نگشتيم
عبرت نگرفتيم ز همسايه كه بگذشت
وز خواجه فلان با همه پيرايه بگذشت
وز سايه آن كاخ فلك پايه كه بگذشت
افسوس بر اين عمر گرانمايه كه بگذشت
ما از سر تقصير و خطا در نگذشتيم (75)
آن گروهى كه بتحقيق زاهل نظرند
بود و نابود جهان را به جوى هم نخرند
پاك مردان خدا را كه تو بينى بجهان
ز سراى دگر و شهر و ديار دگرند
قوم باقى طلبان بين كه در اين دار فنا
در تعجب شده بر خلق جهان مى نگرند
جان فداى ره جانان كه بخلوتگه دوست
همگى يك جهت و يكدل و بى پا و سرند
ابولحسن ورزى
زندگى قصه تلخى است كه از آغازش
بسكه آزرده شدم گوش به پايان دارم

شاعر افغانى
من جلوه شباب نديدم بعمر خويش
از ديگران حديث جوانى شنيده ام
از بيژن ترقى
بازآ كه هنوز نيمه جانى باقيست
زان كشته بى نشان نشانى باقيست
جز دل همه ترك آشنائى كردند
اى اشك بيا كه همزمانى باقيست
زان پرپر سوز من آهى برخاست
گردى ز گذشت كاروانى باقيست
آن كشتى اميد من آخر بشكست
تنها زسينه باغبانى باقيست
دل رفت و ز پيكرم همين بماند
زان طائر رفته آشيانى باقيست
جناس لفظى از پدر نير صاحب كتاب معادن
(( ان قى بستاننا نارنجا
من جنى نارنجا نارا جنى ))
دققت الباب حتى كل متنى
فلما كل متنى كلمتنى
جناس لفظى فارسى از نير صاحب كتاب معادن
مشو غافل ز زن بل غفلت از او را بيكسوزن
كه آرد سر برون چون رشته سبحه ز صد سوزن
بزن مردانه دامن بر كمر از تربيت ور نه
رود در رشته باريك شر چون رشته در سوزن
جناس خطى
رجب ز حب رخت رخت بر گرفت و برفت
بساط سبزه لگد كوب شو بپاى نشاط
تير و تبر ببر ببر پير تيزگر
گو تيره كن چنان تبر از تير تيزتر
مگو كه اهل تعشق بعشق در مانند
دو چشمان تو با دامست يا دامست مرغان را
بز نر بر بز نر گر بجهد من چه كنم .
معما يا چيستان به نام محمد
خم چو نگون گشت يكى قطره ريخت
هوش زمدهوش محبت گريخت
توضيح : نگون شدن لفظ خم يعنى آن را بر عكس كنيم كه مى شود (مخ ) و قطره اش بريزد يعنى نقطه آن را بر داريم مى شود (مح ) و لفظ (هوش ) كه از كلمه (مدهوش ) برداريم مى شود (مد) وقتى (مح ) را به (مد) اضافه كنيم محمد مى شود.
معما به اسم على
خواهى ار نام مقتداى من
چشم مفتوح كن براى من .
توضيح : چشم به عربى عين مى شود و مفتوح آن (ع ) مى شود و براى من به عربى (لى ) مى شود وقتى (ع ) را به (لى ) اضافه كنيم على مى شود.
معما به نام يوسف
ايوب يتيم را بگير و بنشان
در نزد مسافرى كه بيمار بود.
توضيح : ايوب بدون اب مى شود ((يو)) و مسافر بى مار ((سف )) مى شود كه كنار بگذاريم يوسف مى شود.
معماى ديگر به نام يوسف
ز يعقوب اگر بشكنى پاشنه
بجايش نهى به ولى پاش نه .
توضيح : پاشنه از كلمه يعقوب يعنى (عقب ) كه وقتى عقب را از يعقوب جدا كنيم مى ماند (يو) و به جاى عقب كه برداشتيم (به ) كه عربى آن (سفر جل ) است بگذاريم البته پايش را نه ، كه پا به عربى رجل مى شود پس رجل را كه از سفر جل برداريم مى ماند (سف ) كه با (يو) مى شوند يوسف .
معما به اسم قاسم
يك بانك كلاغ و نيم كنجد
نام بت من در او بگنجد.
توضيح : بانگ و آواز كلاغ ((قا)) است و كنجد يعنى ((سمسم )) كه نيم آن ((سم )) مى باشد پهلوى هم كه بگذاريم مى شود ((قاسم )).
معما به نام مريم
يك نيمه سنگ و نام دريا
نام بت من در او مهيا.
توضيح : نيم سنگ مرمر ((مر)) مى شود و اسم دريا به عربى ((يم )) مى باشد هنگامى كه كنار هم گذاشته شوند مريم مى شود.(76)
معما به اسم كمال
نام بت من اگر بخواهى
آبى است ميان گل چكيده .
توضيح : آب به عربى يعنى ماء كه اگر (ما) را ميان حرف (ك ) و حرف (ل ) بچكانيم و بگذاريم مى شود كمال .
معما به نام خسرو
نام بت من چنانچه خواهى
سى بيست نهاده بر سر سرو.
توضيح : اگر سى را در بيست ضرب كنيم (600) مى شود كه ششصد به حروف ابجد (خ ) است وقتى (خ ) را بر سر (سرو) گذاريم خسرو مى شود.
ايهام
ايهام عبارتى است كه انسان را به وهم مى اندازد كه اين جمله در ابتداء معناى ظاهرى خود را مى دهد و در حاليكه مقصود از آن معناى ديگر است نه آن معنايى كه ابتداء به ذهن خواننده مى رسد.
مثل اين آيه (( ((انه تعالى جد ربنا))(77) ))
اگر به ظاهر لفظ نگاه كنى گمان مى كنى نعوذ بالله خداوند تعالى جد پروردگار ما است و حال آنكه معناى آن چيز ديگر است يعنى همانا شاءن چنين است كه عظمت و منزلت پروردگار ما بلند است .
ايهام در لطيفه
(( و قال المحقق الاول فى الشرايع : و ان كان ما تحته و اسعا يستحب له تحريكه . ))
كه در مورد وضو گرفتن است مى گويد: هنگامى كه انگشتر در دست دارى اگر انگشتر به دست تنگ باشد و آب به ان نرسد لازم است كه انگشتر را در آورى اما اگر انگشتر گشاد باشد فقط مستحب است كه وضوء گيرنده انگشتر را حركت دهد.
كه در اينصورت انسان خيال مى كند معنى عبارت اين است : كه اگر ما تحتش گشاد باشد حركت دادن و تكان دادن مستحب است .
باز ايهام ديگرى در شعر عربى
(( قالت لترب معها جالسة
اخيتى هذا الذى نراه من
قالت فتى يشكو الهوى مخخيلا
قالت لمن قالت لمن قالت لمن ))
يعنى گفت : به دختر همقطار خود، اين جوان دلباخته كيست ، گفت : دلداده كسى است كه از من مى پرسد و لمن مى گويد كه تو خودت باشى .
ايهام از حافظ
سحر گاه رهروى در سر زمينى
بگفتا اين معما با قرينى
كه اى صوفى شراب آنگاه شود صاف
كه در شيشه بماند اربعينى
اشاره است به بعثت حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه در سن چهل سالگى به پيامبرى رسيد(78)
اشعار
هر جوانى كه بى ادب باشد
گر به پيرى رسد عجب باشد.
باشد به دل شكايت اگر از غمى تو را
با هيچكس مباد كه اظهار آن كنى
گر دوست است رنجه نمائيش دل زغم
ور دشمن است خاطر او شادمان كنى
وين هم غم دگر كه ز بيهوده گفتنى
دلشاد دشمنان و غمين دوستان كنى
ترسم اگر حكايت شبهاى غم كنم
غمگين شوى از اين غم او اين هم غم دگر(79)
بوسه از صائب
دزدى بوسه عجب دزدى خوش عاقبتى است
كه اگر باز ستانند دو چندان گردد.
اشعار براى نامه نگارى
جانا دل من در هوس روى تو باشد
هر جا كه روم ميل دلم سوى تو باشد
در مسجد اگر بهر عبادت بروم من
محراب نمازم خم ابروى تو باشد
باشد هوسم كه خاك پاى تو شوم
مجذوب دو چشم دلرباى تو شوم
آندم كه زند آتش شوقت شعله
خواهم كه بجان و دل فداى تو شدم
ياد وصال مى كنم ديده پر آب مى شود
شرح فراق مى دهم سينه كباب مى شود
گر بقلم بياورم وصف جدائى ترا
از قطرات ديده ام نامه خراب مى شود
فراق آنچه به من مى كند سزاى من است
چرا كه قدر وصال تو را ندانستم
گفتم كه فراق را نبينم ديدم
آمد به سرم از آنچه مى ترسيدم
غم زمانه خورم يا فراق يار كشم
بطاقتى كه ندارم كدام بار كشم ...؟
از دهقان
چگونه نامه توانم نوشت بر محبوب
كه اشك ديده من شستشو كند مكتوب (80)
اشعارى ديگر براى نامه نگارى
مكتوب جانفزاى تو آمد بسوى من
بوسيدم و بر اين دل بريان نهادمش
از خوف آنكه آتش شوقم بسوزدش
فى الحال بر دو ديده گريان نهادمش
وز بيم آنكه اشك سر شكم بشويدش
از ديده بر گرفتم و بر جان نهادمش
از حافظ
حسب حالى ننوشتيم و شد ايامى چند
قاصدى كو كه فرستم بتو پيغامى چند
ما بدان مقصد عالى نتوانيم رسيد
هم مگر لطف شما پيش نهد گامى چند
اشعارى از محتشم
صحيفه اى كه در آن شرح هجر يار نويسم
زگريه شسته شود گر هزار بار نويسم
گهى بنامه زما ياد مى توان كردن
بدين نمط دل ما شاد مى توان كردن
صد نامه نوشتيم و جوابى نرسيده
اين هم كه جوابى ننويسند جوابى است
ترك جان اى يار جانى مشكل است
بى تو يكدم زندگانى مشكل است
بيش از اين نبود روا شرح كلام
سوختم از اشتياقت و السلام (81)
(( حبيب ليس يعدله حبيب
و ما لسواه عن قلبى نصيب
حبيب غاب عن عينى و جسمى
و عن قلبى حبيبى لا يغيب
از مقصود
گر با غم عشق سازگار آيد دل
بر مركب آرزو سوار آيد دل
گر دل نبود كجا وطن سازد عشق
ور عشق نباشد به چكار آيد دل
از شوكتى
دردا كه فراق ناتوان ساخت مرا
در بستر ناتوانى انداخت مرا
از ضعف چنان شدم كه بر بالينم
صد بار اجل آمد و نشناخت مرا
از خواجه زاده هندى
بر رخ نشسته گرد غريبى بسى مرا
مشكل بود دگر بشناسد كسى مرا
از عزيزى
غريب مردم و از من نكرد ياد كسى
بى كسى و غريبى من مباد ياد كسى
خوشم بدرد غريبى و بى كسى مردن
كه نه غمين شود از مردنم نه شاد كسى
نه دين و نه دنيا و نه اميد بهشت
چون كافر مفلسيم و چون قحبه زشت
از ذوقى
نه هواى باغ سازد نه كنار كشت ما را
تو بهر كجا كه باشى بود آن بهشت ما را
نه طراوتى نه برگى نه ثمر نه سايه دارم
همه حيرم كه دهقان بچه كار كشت ما را(82)
از مفلح
بهشت آنجاست كازارى نباشد
كسى را با كسى كارى نباشد
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
همى پرسم كه اين چند است و آن چون
يكى دارد هزاران گونه نعمت
يكى را نان جو آلوده در خون
از حسان
چرا مى گريزى ؟
بظلمت زنور خدا مى گريزى
تو لب تشنه زآب بقا مى گريزى
زمادر بود مهربانتر خدايت
تو جاهل بقهر از خدا مى گريزى
خدا خواندت تا عطايت نمايد
تو اى بينوا از عطا مى گريزى
ففروا الى الله فرموده يزدان
چرا سوى نفس و هوا مى گريزى
بهر جا روى سايه لطف او هم
ز دنبالت آيد كجا مى گريزى
اگر مى گريزى ز بيگانه بگريز
چرا ديگر از آشنا مى گريزى
سراپا دردى و محتاج درمان
چرا از طبيب و دوا مى گريزى
بيا اى گنهكار آلوده دامن
زدرياى رحمت چرا مى گريزى
شفاى تو در بارگاه حسين است
كجا آخر از اين سرا مى گريزى
دهد مژده ات كعبه خار مغيلان
حسانا چرا از بلا مى گريزى
من از اعمال خود بسيار مى ترسم
خداوندا من از اعمال خود بسيار مى ترسم
نمى ترسم زكس از زشتى كردار مى ترسم
هزاران بار كردم توبه و از جهل بشكستم
پشيمانم پشيمانم از اين گفتار مى ترسم
تو فرمودى كه شيطان دشمن نوع بشر باشد
خداوندا من از اين دشمن مكار مى ترسم
من اندر خواب و ديو نفس بيدار و خطر نزديك
بقلبى مرتعش زين فتنه
بيداد مى ترسم
خداوندا تو فرمودى كه باشد مجرمين را جاى در آتش ‍
نما عفوم نما عفوم كه من از نار مى ترسم
ريا كردم عبادت را غلط خواندم عبارت را
كنون از اين عبادتها و اين اذكار مى ترسم
بود بازار گرم دين فروشى بر سر راهم
خداوندا من از اين گرمى بازار مى ترسم
ريا كارم ريا كردم خطا كارم خطا كردم
ز سوائى بنزد مردم اى ستار مى ترسم
وفا كردى جفا كردم عطا كردى خطا كردم
نمى گويم چه ها كردم ولى بسيار مى ترسم
باز اشعار نامه نگارى
نظر كردن بدرويشان بزرگى كم نمى گردد
سليمان با همه حشمت نظرها داشت با موران
رسيد نامه گمانم حيات جان آمد
حيات جان چه بود عمر جاودان آمد
ز شوق بر سر چشمم نهادم و گفتم
عجب عجب كه ترا ياد مخلصان آمد
بوسيدم و بوئيدم و بر ديده نهادم
پيچيدم و تحويل دل سوخته دادم
بحمدالله رسيد از كوى آن يار
نوازش نامه اى با لطف بسيار
سراسر خواندمش و زبهر تعويذ
فرو پيچيدمش در هم چو طومار
هست در ديده من خوبتر از روى سفيد
روى حرفى كه بنوك قلمت گشته سياه
عزم من بنده چنانست كه تا آخر عمر
دارم از بهر شرف خط شريف تو نگاه
قاصد رسيد و نامه رسيد و خبر رسيد
در حيرتم كه جان بكدامين كنم نثار
تا قيامت شادمان باشى كه شادم كرده اى
كى رود اين نعمت از يادم كه يادم كرده اى
ما را بهانه كرم خود نموده اى
ورنه سزاى اينهمه احسان نبوده ايم
اين تازه قلم از قلم كيست كه بادا
صد جان گرامى بفداى قلم او
خيانت زن و وفاى سگ
نقل كرده اند حرث بن صعصعه چند نفر رفيق داشت كه غالبا به صحرا و باغ مى رفتند روزى رفقا را به باغ دعوت نموده بود، يكى از رفقا به باغ نرفت و رفت خانه حرث بن صعصعه و با زن او شراب خورده و چون مست شدند با هم خوابيدند (( فوثب الكلب عليهما فقتله )) سگ حرث بن صعصعه وقتى ديد اجنبى با زن صاحبش همبستر شده حمله كرد و هر دو را دريد و كشت و دهان سگ خون آلود بود هنگامى كه حرث به خانه برگشت و آنها را برهنه و كشته ديد و متوجه شد كه دهان و پنجه سگ خون آلود است فهميد چه حكايتى شده ، فورا اين اشعار را خواند:
(( فيا عجبا للخل يهتك حرمتى
و يا عجبا للكلب كيف يصون
و مازال يرعى ذمتى و يحوطنى
و يحفظ عرسى و الخليل يخون ))
تعجب مى كنم از دوست كه چگونه هتك حرمت مرا مى كند؟
تعجب كى كنم از سگ چگونه حفظ و نگهبانى مى كند؟
و هميشه اين سگ با وفا مرا و خانه و
و ناموسم را حفظ كرده و دوست و من خيانت مى كند
از كلاغ سه خصلت بياموز
(( عن الرضا عليه السلام : عن آبائه عن على عليهم السلام قال : قال رسول الله : تعلموا من الغراب خصالا ثلاثة استتاره بالسفاد، و بكوره فى طلب الرزق ، و حذره . ))
از حضرت رضا از پدرانش از على عليه السلام نقل شده كه فرمود: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: از كلاغ سه خصلت را ياد بگيريد:
1- در هنگام نزديكى با جفتش پنهان مى شود.
2- در طلب روزى سحر خيز است .
3- از دشمن بر حذر است .(83)
نظامى گنجوى گويد
حديث كودكى و خود پرستى
رها كن چون خيالى بود و مستى
چو عمر از سى گذشت و يا كه از بيست
نمى شايد دگر چون غافلان زيست
نشاط عمر باشد تا چهل سال
چهل رفته فرو ريزد پر و بال
پس از پنجه نباشد تن درستى
بصر كندى پذيرد پاى سستى
چو شصت آمد نشست آمد پديدار
چو هفتاد آمد آلت افتد از كار
بهشتاد و نود چون در رسيدى
بسا سختى كه از گيتى كشيدى
وز آنجا گر بصد منزل رسانى
بود مرگى بصورت زندگانى
اگر صد سال مانى ور يكى روز
بباريد رفت از اين كاخ دل افروز
سگ صياد كاهو گير گردد
بگيرد آهويش چون پير گردد
چو در موى سياه آمد سفيدى
پديد آمد نشان نااميدى
زپنبه شد بنا گوشت كفن پوش
هنوز اين پنبه بيرون نارى از گوش
پس آن بهتر كه خود را شاد دارى
در آن شادى خدا را ياد دارى (84)
هفت سين قرآنى
صاحب كتاب بازار دانش گويد: در يكى از نسخ ديدم كه اين هفت سين را به حضرت على عليه السلام نسبت داده (العهدة عليه ) كه هر كس در روز اول فروردين هفت سينى را كه ذكر مى شود در كاسه چينى با مشك و زعفران بنويسد و با گلاب آن را شسته ميل نمايد تا سال بعد از هر بلا محفوظ خواهد ماند.
و آن هفت سين به اين قرار هستند:
1- (( سلام على نوح فى العالمين (85) )) (سلام بر نوح كه بر عالميان فرستاده شد)
2- (( سلام على ابراهيم (86) )) سلام بر ابراهيم
3- (( سلام على موسى و هرون (87) )) سلام بر موسى و هارون
4- (( سلام على آل يس (88) )) سلام بر آل يس (كه همان ائمه اطهار هستند)
5- (( سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين (89) )) سلام بر شما خوش آمديد در اين بهشت داخل شويد و هميشه در آن جاودان مانيد.
6- (( سلام قولا من رب رحيم (90) )) سلامى است از قول پروردگار مهربان
7- (( سلام هى حتى مطلع الفجر (91) )) اين شب رحمت است و سلامى است تا طلوع فجر و سپيده صبح .
لطيفه
دو نفر با هم در امرى امور نزاع كردند كه يكى از آنان سيد بود و گفت : وامحمداه ديگرى گفت : واآدماه ، به او گفته شد اين يعنى چه ؟ او در جواب گفت : او استغاثه به جد خود نمود و حال آنكه نمى تواند اثبات كند كه آن حضرت جد او است ولى من نياز ندارم كه اثبات كنم حضرت آدم جد من است .(92)

next page

fehrest page

back page