81 خون دل كردن على (ع )
اى كسانى كه به مردان مى مانيد ولى مرد نيستيد! اى كودك صفتان بى خرد! و اى
عروسان حجله نشين ! (كه جز عيش و نوش به چيزى نمى انديشيد) چقدر دوست داشتم كه
هرگز شما را نمى ديدم و نمى شناختم . به خدا كه آشنايى با شما، نتيجه اش ندامت و
پشيمانى و سرانجامش اندوه و حسرت است . خدا شما را بكشد كه اين همه خون به
دل من كرديد، و سينه ام را مملو از خشم ساختيد، و كاسه اى غم و اندوه را جرعه جرعه به
من نوشانديد. با سرپيچى از فرمان و عدم يارى من ، نقشه ها طرح هاى مرا (براى
سركوبى دشمن و ساختن يك جامعه آباد اسلامى ) تباه كرديد، تا آن جا كه قريش گفتند:
پسر ابوطالب مردى است شجاع ، ولى از فنون جنگ آگاه نيست ! خدا پدرانشان را خير دهد
آيا هيچ يك از آنها، با سابقه تر و پيشگام تر از من در ميدان ها بوده اند؟ آن روز كه من
پاى به ميدان نبرد گذاشتم ، هنوز بيست سال نداشتم و هم اكنون بيش از شصت
سال از عمرم گذشته است ، ولى آن كس كه فرمانش را اجرا نمى كنند، طرح و نقشه اى
ندارد (هر اندازه فكر او بلند و نقشه او دقيق باشد هرگز به نتيجه نمى
رسد!)(85)
اى مردم مرا بر شما و شما را بر من حقى است . اما حق شما بر من آن است كه خير خواهى خود
را از شما دريغ ندارم و بيت المال را در راه شما صرف كنم ، و شما را تعليم دهم تا از
جهل و نادانى نجات يابيد و شما را تربيت كنم و آداب بياموزم تا بدانيد.
به خدا اگر اميد شهادت به هنگام برخورد با دشمن نداشتم بر مركب خويش سوار مى
شدم و از شما فاصله مى گرفتم و مادام كه نسيم ها به سوى
شمال و جنوب در حركتند (هيچ گاه ) به سراغ شما نمى آمدم زيرا شما بسيار طعنه زن ،
عيب جو، روى گردان از حق و پر مكر و حيله هستيد. تعداد فراوان شما با كمى اجتماع
افكارتان سودى نمى بخشد، من شما را به راه روشنى واداشتم كه جز افراد ناپاك در آن
هلاك نگردند. آن كس كه در اين راه استقامت كند به بهشت رود و هر كس بلغزد به آتش
دوزخ گرفتار شود.(87)
(عبدالرحمان بن عوف ) مرا گفت : اى پسر ابوطالب ! تو به اين امر (خلافت ) بسيار
دل بسته اى ؟ گفتم : دل بسته و شيفته آن نيستم بلكه ميراث
رسول خدا (ص ) و حق را خواسته ام . ولاى امت وى در رتبه بعد از او براى من است و
شما حريص تر از من هستيد كه ميان من و حقم حايل گشته ايد و با زور و شمشير آن را از من
گرفته ايد.
هنگامى كه در جنگ صفين ، آب به تصرف امام (ع ) در آمد و از لشكر معاويه برايى
استفاده از آب ممانعتى به عمل نيامد، مدتى جنگ متوقف شد، لذا عده اى شايع كردند كه علت
عدم صدور فرمان جنگ اين است كه آن حضرت از كشته شدن مى هراسد و گروهى گفتند كه
شايد در وجوب جنگيدن با لشكريان شام شك و ترديد دارد. امام (ع ) در پاسخ آنان چنين
فرمودند:(89)
هر كينه اى كه قريش از رسول خدا (ص ) بر
دل داشت (و جراءت اظهار و يا فرصت ابراز آن را نيافت ) پس از رحلت آن حضرت ، همه
را بر من آشكار ساخت و تا توانست بر من ستم كرد...
به خدا سوگند! من نه به خلافت رغبتى داشتم و نه به ولايت و زمامدارى بر شما علاقه
اى . ولى شما مرا به پذيرفتن آن دعوت كرديد و آن را به من
تحميل نموديد. آنگاه كه حكومت و زمامدارى به من رسيد، به كتاب خدا نظر انداختم و به
دستورى كه داده و ما را در حكم كردن بدان امر فرموده بود متابعت كردم . به سنت و روش
پيامبر(ص ) توجه نموده به آن اقتدا نمودم ، و نيازى به حكم و راءى شما و ديگران پيدا
نكردم . هنوز حكمى پيش نيامده كه آن را ندانم و نياز به مشورت شما و برادران مسلمان
خود پيدا كنم . اگر چنين پيشامدى مى شد از شما و ديگران روى گردان نبودم !.(92)
كسى كه پس از پيامبر خدا (ص ) زمام امور را بر كف گرفت ، هر روز كه مرا مى ديد
زبان به معذرت خواهى مى گشود و از من عذرخواهى مى كرد و مسؤ ليت غصب حق من و شكستن
بيعت را به گردن ديگرى مى انداخت و از من حلاليت مى طلبيد.
از سخنان على (ع ) بعد از رحلت پيامبر(ص ) است : (و اجعفراه و لا جعفر لى اليوم و
احمزتاه و لا حمزة لى اليوم : (آه ! جعفر و حمزه كجايند؟ امروز ديگر جعفر و حمزه ندارم
).
ابان از سليم نقل مى كند كه گفت : در اطراف اميرالمؤ منين (ع ) نشسته بودم و گروهى از
اصحاب نزد آن حضرت بودند. يك نفر عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ، چه خوب است مردم را
براى رفتن به جنگ ترغيب فرمايى .
اميرالمؤ منين (ع ) با مشاهده آن حال فاجعه آميز (فريب خوردن لشكر با قرآن هاى روى
نيزه ) برخاست و لشكريان خود را مخاطب ساخته فرمود:
على (ع ) هنوز از غسل و تكفين جسد مطهر پيغمبر اكرم (ص ) فارغ نشده بود كه كسى وارد
شد و گفت : يا على عجله كن كه مسلمين در سقيفه بنى ساعده جمع شده و
مشغول انتخاب خليفه هستند. على (ع ) فرمود: سبحان اللّه ! اين جماعت چگونه مسلمان مى
باشند كه هنوز جنازه پيغمبر دفن نشده در فكر رياست و حبّ جاه هستند؟
در روايت آمده وقتى كه كار خلافت ابوبكر به پايان رسيد و مردم با او بيعت كردند
مردى ، حضور على (ع ) كه به تدفين رسول خدا
مشغول بود رسيده عرض كرد: مردم با ابوبكر بيعت كردند و انصار بر اثر اختلاف
فيمابين به خوارى مبتلا شدند و آزاد شدگان براى آن كه مبادا شما از كار پيغمبر فارغ
شويد و امر خلافت را به عهده بگيريد پيش دستى نموده و عقد بيعت را با او استوار
كردند.
هنگامى كه رسول خدا (ص ) رحلت كرد و با ابوبكر به خلافت بيعت كردند، على (ع ) از
بيعت با او خوددارى كرد. عمر به ابوبكر گفت : آيا كسى در پى اين مرد متخلف نمى
فرستى تا بيايد بيعت كند؟
علامه طبرسى صاحب كتاب احتجاج ، و ابن قتيبه دينورى در كتاب الامامة و السيّاية و غير
آنها نقل مى كنند:
صدوق به سند خود از على (ع ) روايت كرده آن حضرت فرمود:
عمر بن خطاب ، نامه اى براى معاويه نوشت و در آن نامه (در رابطه با ماجراى بيعت و
سوزاندن در خانه ) چنين آمده است . (... به خانه على (ع ) رفتم با مشورت قبلى كه در
مورد اخراج او از خانه (باقوم ) كرده بودم ، فضّه (كنيز خانه على ) بيرون آمد، به او
گفتم : به على بگو بيرون آيد و با ابوبكر بيعت كند، زيرا همه مسلمين با او بيعت كرده
اند.
نصّى داريم ، كه مى گويد: على (ع ) براى نجات زهرا (س ) اقدام كرد ولى مهاجمان
فرار نمودند و با او مقاله نكردند. نص مروى از عمر بيان مى كند كه عمر لگدى به در
كوفت و موجب سقط جنين فاطمه (س ) شد؛ عمر وارد شد و از روى روبند به گونه اى
زهرا (س ) زد. (على (ع ) بيرون آمد. وقتى احساس كردم كه مى آيد، به بيرون از خانه
فرار نمودم . و به خالد و قنفذ، و همراهانشان گفتم : از خطرى عظيم نجات پيدا كردم
).(107)
در روايت ديگرى آمده كه عمر گفت : (جنايت بزرگى مرتكب شدم كه بر خود ايمن نيستم
اين على (ع ) است كه از خانه بيرون زده ، و من و شما با هم تاب مقاومت در برابر او را
نداريم . على (ع ) بيرون آمد. فاطمه (س ) دستانش را به سر برد تا آن را نمايان سازد
و از آنچه بر او وارد شده به درگاه خداوند استغاثه كند...)(108)
هجوم عمر، و قنفذ و خالد بن وليد و سيلى زدن عمر به گونه زهرا (س ) چنان كه
گوشواره اش از زير مقنعه ديده شد، و فاطمه (س ) بلند مى گريست و مى گفت :
در كتاب سليم بن قيس : (به در خانه على (ع ) رسيد. فاطمه (س ) پشت در نشسته بود.
عمر آمد و در را زد و ندا داد: پسر ابى طالب ! در را باز كن .
عمر، و خالد بن وليد، قنفذ و عبدالرحمن بن ابى بكر بيرون رفتند، و راه خود را در پيش
گرفتند. على (ع ) فرياد كشيد: اى فضّه ! بانويت ، همچون زنان قبيله ، او را تيماردار
كه در اثر لگد، و اصابت در به شكمش ، درد زايمان او را در برگرفته است .
اميرالمؤ منين على (ع ) در سخنى به عمر گفت :
على (ع ) نخواست شمشير بردارد و حق خويش را به زور تصاحب كند، كسانى كه در
تاريخ زندگى آن حضرت پژوهش كرده اند، در مى يابند كه امام به دو
دليل دست به شمشير نبرد:
نمى دانى چرا در را آتش زدند، آنان مى خواستند آن نور را خاموش كنند. نمى دانى سينه
فاطمه (س ) چيست و ميخ چه و پهلوى شكسته زهرا (س ) را چه
حال ؟ نمى دانى سقط جنين است ؟ و سرخى چشم او از چه ؟ و گوشواره شكسته را چه
حال ؟! در برابر ديدگان على (ع )، آن بلند طبع غيرتمند، وارد خانه شدند، در حالى
كه فاطمه (س ) لباس خانه بر تن داشت . و به ستم شير خدا را در محاصره گرفتند و
او را هم چون شتر مهار شده ، كشان كشان بردند و زهراى
بتول به دنبالش روان ، و پايش به لباسش كه بر روى زمين كشيده مى شد گير مى
كرد و چنان ناله مى كرد كه دل را كباب مى كرد، و سنگ را آب . فاطمه (س ) از آنان مى
خواست كه پسر عمويم على (ع ) را رها كنيد و الا از شما به خداى سميع و بصير شكايت
مى كنم . نه تنها حرمتش را نگه نداشتند بلكه او را ترساندند و على را همچون اسير،
ريسمان به گردن بردند... على (ع ) مى ديد و مى شنيد و شمشيرش را تيز و آماده و
بازويش قوى و توانا، اما وصيت برادرش پيغمبر (ص ) او را باز مى داشت و آنچه مقدور
كسى نيست ، بر او بار مى كرد. چه مصيبتهايى كه اگر بخواهم بيان كنم ، كلام به
درازا مى كشد، در زمانى كوتاه بر اين پاكيزه فرود آمد. اى پسر طه ! چگونه پس از آن
كه چشمش را سرخ كردند، به اطراف مى نگريست ؟ برايش گريه و ناله كن كه
دشمنانش او را از گريه و ناله هم منع كردند. گويى كه مى بينم
سيل اشك از چشمانش روان است ، و مى گويد، مرا نبينى كه پس از بيت الاحزان ، خانه
شادى و سرور برگزينم . اى پسر فاطمه (س )! كى ، پيش از قيامت جبت و طاغوت (آن دو
را براى مجازات ) زنده خواهى كرد.(121)
او مظلوم است زيرا شاهد كتك خوردن همسر خويش و صدمه وارد كردن بر اوست . نوشته اند
كه فرياد فاطمه (س ) بلند شد كه كودكم را كشتند. فاطمه (س ) به خاك افتاده و
بيهوش شد و على (ع ) پارچه اى بر روى او كشيد.(122) و دشمن از اين حذر نكرد
ريسمان يا بندى بر گردن امام (ع ) افكند و او را به زور به مسجد برد.(123) و
البته امام (ع ) بدين مقدار قادر به دفاع از خود بود و مى توانست گريبان خود را از چنگ
آنها خلاص كند.
مهاجمان چنان زهرا (س ) را زدند كه فرزندش را سقط كرد اما احدى نه از مهاجمان و نه از
ديگران ، كوچك ترين اعتراضى نكرد. آيا اگر از عمر مى ترسيدند، از قنفذ، يا مغيرة بن
شعبه و امثال اين دو هم مى ترسيدند؟!(125)
پيامبر (ص ) به على (ع ) فرمود: ان لك كنزا فى الجنة انت ذوقرنيها. (تو در بهشت
داراى گنجى مى باشى ، تو صاحب دو شاخ بهشتى هستى )، (منظور از دو شاخ ، حسن (ع
) و حسين (ع ) هستند كه زينت بهشت مى باشند).
عمر فرستاد و كمك خواست . مردم هم آمدند تا
داخل خانه شدند، و اميرالمؤ منين (ع ) هم سراغ شمشيرش رفت .
|