102 - ذلت طمع
شبلى يكى از عارفان وارسته بود، روزى با همراهان وارد مكتب خانه اى شد نگاه
به شاگردان كرد، ديد هنگام چاشت است و ملاى مكتب به آنها اجازه داده تا غذايى كه با
خود آورده اند بخورند، در اين ميان ديد دو كودك كنار هم نشسته اند، از وضع لباس و
غذاى آنها پيدا است كه يكى فقيرزاده ، و ديگرى از خانواده مرفهى است ، به نگاه خود
ادامه داد، ديد فقيرزاده به نام روغنى و حلواى ثروتمند زاده نگاه كرد و طمع نمود و به
او گفت : از نان و حلواى خود كمى به من بده ، ثروتمندزاده در پاسخ او گفت : اگر
سگ من بشوى و مثل سگ ، عوعو كنى ، به تو مى دهم
در آيه 79 سوره بقره مى خوانيم :
به نقل از شيخ مفيد: در حضور امام صادق (عليه السلام ) سخن از مؤ من و حق او به ميان آمد،
امام به يكى از ياران رو كرد و فرمود:
حضرت نوح (عليه السلام ) يكى از پيامبران بزرگ خدا 950
سال پيامبرى كرد، و در اين مدت طولانى ، هر چه قوم خود را دعوت به حق نمود، در
برابرش سرسختانه و لجوجانه ايستادند، كار به جايى رسيد كه روزى يكى از
افراد، گلوى آن حضرت را گرفت و فشار داد، به گونه اى كه آن حضرت بيهوش به
زمين افتاد، وقتى بهوش آمد، به خدا متوجه شده وعرض كرد: اللهم اغفر لقومى فانهم
لايعلمون : خدايا قوم مرا بيامرز پس بدرستى كه اينها نادانند.
پيامبر سلام صلى الله عليه وآله : فرمود با اينكه حضرت موسى عليه السلام پيامبر و
كليم و همسخن خدا بود وقتى كه در ميان هزاران نفر از ياران خود، هفتاد نفر را به عنوان
نمونه برگزيد و با خود به سوى كوه طور برد عجيب اين است كه همين هفتاد نفر نمونه
، از بهانه جويى كه يكى از ويژگيهاى بنى
اسرائيل بود دست بر نداشته ، آنهمه دعوت موسى عليه السلام به توحيد را فراموش
نموده و گفتند: خدا را به ما نشان بده (149)
هفهاف بن مهند در بصره بود، جريان ورود امام حسين عليه السلام و يارانش را به
كربلا شنيد، با اراده اى آهنين از بصره بيرون آمد و سوار بر است با شتاب به سوى
كربلا روانه شد، تا به رهبرش حسين عليه السلام كمك كند.
عمر بن حنطله گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم : دو نفر از ما در مورد قرض
يا ارث نزاع دارند، براى اصلاح به سلطان (طاغوت زمان و دستگاه قضايى او) مراجعه
مى كنند آيا صحيح است ؟
يكى از علماى بزرگ مسيحى به نام ابرهه با امام موسى بن جعفر عليه السلام
ملاقات كرد و پس از احوالپرسى ، سخن از كتابهاى آسمانى به ميان آمد.
سه پيامبر در ميان پيامبران بودند كه در سه خلوتگاه مخصوص با خدا راز و نياز
كردند.
ابوحمزه ثمالى گويد: شخصى كه در مجلس عبدالملك (پنجمين خليفه اموى ) در مكه
حضور داشت ، به من خبر داد، در ان مجلس ، عبدالملك بالاى منبر رفت و خطبه خواند، بعد از
حمد ثنا وقتى كه مى خواست ، موعظه كند، مردى از گوشه اى برخاست و فرمود: مهلا
مهلا: آهسته باش آهسته باش ، شما امر و نهى مى كنيد ولى خود به امر و نهى
عمل نمى نماييد، موعظه مى كنيد ولى خودتان پند نمى گيريد. آيا ما به شما اقتدا كنيم
و روش شما را الگو قرار دهيم ؟،
شخصى بنام فتح بن شخرف در يكى از كوههاى انطاكيه (از شهرهاى مرزى
سوريه و تركيه ) قرآن را از اول تا آخر خواند، سپس در خواب ، على عليه السلام را
ديد و از آن حضرت تقاضا نمود كه يك سخن خوب به او ياد دهد، او مى گويد:
امام حسين عليه السلام روز عاشورا در لحظات آخر عمر، در حالى كه سراسر بدنش
مجروح شده بود، آب طلبيد، در اين ميان شخصى از افراد بسيار ناپاك دشمن صدا زد:
اى حسين ! آيا نمى بينى كه آب فرات همچون شكم ماهيان ، موج مى زند؟ از ان نخواهى
آشاميد تا مرگ را با لب تشنه بچشى .
در عصر امام صادق عليه السلام شخصى به پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله فحش
داد، فرماندار مدينه ازعبدالله بن حسن و زيد بن حسن و غير از اينها حكم اين مساله را
پرسيد، آنها گفتند، زبان او را بايد قطع نمود.
وقتى كه آيه 135 سوره آل عمران بر پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله
نازل شد: و الدين اذا فعلوا فاحشه او ظلموا انفسهم ذكرو الله فاستغفروا
لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون ، اولئك
جزائهم مغفرة من ربهم و جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و نعم اجر العالمين
.
روزى جمعى از طايفه بنى صنبه كه بيمار شده بودند به حضور
رسول اكرم صلى الله عليه وآله آمدند، رسول بزرگوار صلى الله عليه وآله به آنها
فرمود: چند روز در مدينه باشيد تا با مراقبتهاى مستقيم و غير مستقيم ، از اين بيمارى
نجات يابيد، و بعد شما را به سوى نزديكانتان خواهيم فرستاد.
جابر جعفى گويد: در حضور امام باقر (عليه السلام ) بودم ، نامه اى از هشام بن
عبدالملك (دهمين خليفه اموى ) به حضور امام باقر (عليه السلام ) آوردند كه در آن نامه
چنين نوشته شده بود: شخصى قبر را نبش كرده و در همان قبر با زنى كه در آن دفن
بود زنا نموده است بعلاوه كفنش را دزديده است ، در اينجا بعضى ها مى گويند بايد
كشته شود و بعضى مى گويند: بايد با آتش سوزانده شود، چه بايد كرد؟.
نقل مى كنند مرحوم محدث قمى مؤ لف مفاتيح الجنا (كه
بسال 1294 ه .ق در قم متولد شد و بسال 1359 در سن 65 سالگى در نجف اشرف از
دنيا رفت و قبرش در كنار قبر استادش محدث نورى است )، در زمستان سردى در مشهد در
مسجدى منبر مى رفت ، روزى جمعيت بسيار در مسجد آماده بودند تا مرحوم شيخ عباسى قمى
، بيايد و به منبر برود.
معاوية بن وهب گويد: (سالى ما) به سوى مكه حركت نموديم ، و همراه ما پيرمردى بود
خداپرست ، و اهل عبادت (ولى ) به مذهب شيعه نبود (و اطلاعى از آن نداشت ) و طبق مذهب
(سنيها كه نماز خواندن نماز را در سفر جايز مى دانند) نماز مى خواند، برادر زاده اى
داشت شيعه كه همراهش بود.
علامه و عارف بزرگ مرحوم آيت الله سيدعلى آقا قاضى طباطبائى (استاد مرحوم علامه
طباطبائى تفسير الميزان ) روزى در كوچه اى نجف اشرف عبور مى كرد در حالى كه چند
عدد كاهوى پلاسيده و زرد بدست گرفته بود و به خانه اش مى رفت .
از ابن عباس نقل شده كه مردى از كافران ، در جنگ بدر به مسلمانان آسيب و آزار مى
رساند، يكى از اصحاب بنام صهيب او را
كشت
من دكتر متخصص امراض كودكان هستم ، چندى قبل چكى از بانك نقد كردم و بيرون آدم ، كنار
بانك ، دست فروشى بساط باطرى ، ساعت ، فيلم و اجناس ديگرى گسترده بود، ديدم
مقداى هم سكه 2 ريالى در بساطش ريخته است ، جلو رفتم ، يك تومان به او دادم و گفتم
2 ريالى بده ، او با خوشروئى ، يك تومانم را پس داد و 2 عدد سكه هم بدستم داد و
گفت : اينها صلواتى است ، گفتم يعنى چه گفت : براى سلامتى خودت صلوات
بفرست ، و سپس اشاره به نوشته اى كه روى ميزش كرد (2 ريالى صلواتى موجود است
) باورم نشد، ولى چند نفر ديگر هم مراجعه كردند و به آن ها هم ... گفتم : مگر چقدر درآمد
دارى كه اينهمه 2 ريالى را مجانى مى دهى ؟
باكمال سادگى گفت : 200 تومان كه 50 تومان آن را در راه خدا و براى اينكه كار
مردم را راه بيندازم دو ريالى مى گيرم و صلواتى مى دهم .
در جنگ بدر كه در سال دوم هجرت واقع شد شكست سختى بر مشركان وارد
گرديد، در بحران جنگ ، يكى از سرشناسان شرك بنام ابوالبخترى در
محاصره سلحشوران اسلام قرار گرفت .
عباس يكى از عموهاى پيامبر صلى الله عليه وآله است ، كه در مكه مى زيست ، ولى
ايمانش را مخفى مى داشت ، او در ظاهر جزء صف لشكر دشمن به جنگ بدر آمد، ولى همانند
ساير بنى هاشم ، از روى اجبار بود، و پيامبر صلى الله عليه وآله اين مطلب را مى
دانست و لذا دستور داده بود كه اگر مسلمين به بنى هاشم برخوردند به آن ها آسيب
نرسانند.
گويند: يكى از فقهاى وارسته ، مى خواست به بررسى حكم مساءله افتادن موش در چاه
آبى فتوا بدهد، رواياتى كه در اين باب آمده بود، در ظاهر اختلاف داشت ، كه مثلا براى
افتادن موش و مردن آن در ميان چاه ، بايد چهل دلو آب كشيد يا شصت دلو و يا... و در همان
موقع موشى به چاه خانه او افتاده بود، از اين رو به دلش بطور غير اختيار خطور مى
كرد كه فتوايش مطابق كمترين تعداد كشيدن آب با دلو باشد، تا زحمت خودش كمتر شود
براى اينكه چنين خطورى در فتواى او اثر نكند،
اول دستور داد چاه خانه اش را پر كنند ببندند، بعد با
كمال بى طرفى ، به تحقيق و بررسى مساءله بپردازد.
روزى على (عليه السلام ) به فرزندش حسن مجتى (عليه السلام ) كه آن وقت كودك بود
رو كرد و فرمود برخيز سخنرانى كن تا بشنوم .
امام باقر (عليه السلام ) فرمود: هنگامى كه على (عليه السلام ) (از مدينه ) به سوى
بصره (براى جنگ جمل ) حركت كرد، در راه به ربذه
(محل دفن ابوذر غفارى ) رسد، در آنجا مردى به پيش آمد و عرض كرد: اى اميرمؤ منان !
من از طايفه خود غرامت (و تاوانى ) را به عهده گرفته ام ، و از بعضى از آنها كمك
خواسته ام تا مواسات كنند و من اين تاوان را بپردازم ، كمك نمى كنند و مى گويند چيزى
نداريم تا كمك كنيم ، اى امير مؤ منان به ايشان امر فرما و وادارشان كن كه به من كمك
كنند.
اسماعيل بن عمار گويد: به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : مؤ من براى مؤ من
رحمت است ؟ فرمود: آرى گفتم : چگونه ؟ فرمود: هر مؤ منى براى حاجتى نزد برادر مؤ منش
رود، رحمتى است كه خداوند آن را به سوى او فرستاده و برايش آماده ساخته است ، پس
اگر حاجتش را روا كرد، رحمت خدا را پذيرفته و اگر با اينكه مى تواند، رفع نياز از
برادر مؤ منش ننمود، خداوند آن رحمت را تا روز قيامت ذخيره كند، تا كسى كه از حاجتش رده
شد، نسبت به آن قضاوت كند، اگر خواهد آن را به خود برگرداند و اگر خواهد به
ديگرى واگذار نمايد.
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: وقتى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) (همراه ياران
در رمضان سال هشتم هجرت ) مكه را فتح كرد (و اين مركز مهم در تحت پرچم اسلام قرار
گرفت ) بر بالاى كوه صفاه ايستاد و خطبه اى ايراد فرمود و در اين خطبه خطاب به
بستگان خود فرمود: اى بنى هاشم ! و اى بنى عبدالمطلب ! من
رسول خدا به سوى شما هستم و نسبت به شما مهربان مى باشم ، نگوئيد محمد (صلى
الله عليه وآله ) از ما است .
روزى مردى سوسك سياه كوچك بدبويى را (كه به زبان عربى خنفساع گويند) ديد ا از
روى اعتراض گفت : خداوند براى چه اين حشره را آفريده است ؟ آيا
شكل زيبا يا بوى خوشى دارد؟!
مى دانيم كه كلمه عمرو را با واو مى نويسند و كلمه داود را بجاى دو واو، با يك
واو مى نويسند، و ضمنا در دروس مقدماتى ادبى ، بيشتر
مثال به زيد و عمرو مى زنند اينك به اين داستان توجه فرماييد.
|