next page

fehrest page

back page

فرازى از خطبه امام حسين (عليه السلام ) براى لشگر حر در منزلگاه بيضه.

...اى مردم ! پيامبر خدا فرمود: هر كس سلطان ستمگرى را بنگرد كه حرام خدا را حلال كرده و پيمان خدا را شكسته و مخالف سنت رسول خدا است و در ميان مردم ، راه ظلم و گناه را مى پيمايد، ولى در برابر او گفتار و عمل قيام نكند بر خداست كه اين آدم (بى تفاوت ) را در جايگاه عذاب آن سلطان بيفكند (72)


معصوم ششم - امام چهارم

نام : امام على (عليه السلام ).
القاب معروف : سجاد، زين العابدين .
پدر و مادر: امام حسين (عليه السلام ) - شهر بانو دختر يزدگرد.
وقت و محل تولد: روز پنجم شعبان يا 15 جمادى الاولى سال 38 هجرى قمرى در مدينه .
دوران امامتش : سى و پنج سال بود (از آغاز سال 61 تا 95)
طاغوت زمان امامت : از يزيد بن معاوية تا هشام بن عبدالملك (دهمين خليفه اموى ). كه مجموعا 9 نفر مى باشند.
وقت و محل شهادت : در 12 يا 18 و يا بنا به مشهور در 25 محرم سال 95 ه‍.ق به تحريك هشام بن عبدالملك مسموم شده در سن حدود 56 سالگى به شهادت رسيد، آن حضرت در زمان شهادت على (عليه السلام ) دو ساله و در زمان امام حسن (عليه السلام ) 12 ساله ، و در واقعه كربلا 23 ساله بود.
مرقد شريفش : در مدينه در قبرستان بقيع است .
دوران زندگى آن حضرت را مى توان در دو بخش زير مشخص كرد:
1 - بيست و دو سال با پدر.
2 - سى و پنج سال دوران امامت ، يعنى در دشوارترين دوران خفقان حكومت امويان ، كه در آن حضرت در سخت ترين شرائط به وظيفه امامت ادامه داد، و عالى ترين معارف و اخلاقيات و امور سياسى و اجتماعى را بيان نمود.


51 - امام سجاد (عليه السلام ) و مردى از غيب

ابوحمزه ثمالى گويد: روزى امام زين العابدين (عليه السلام ) از منزل بيرون آمد، تا به اين باغ (اشاره به باغى است كه در آنجا بود) رسيد، وارد باغ شد، ناگهان مردى آن حضرت را ديد و عرض كرد: چرا اندوهگين هستى ؟ آيا اندوه تو در مورد دنيا است با اينكه رزق و روزى خداوند به همه كس از نيك و بد مى رسد.
امام فرمود: سخن تو درست است كه روزى خدا همه جا را فرا گرفته ، ولى اندوه من درباره كمبود رزق و روزى نيست .
او عرض كرد: آيا ديده اى كسى از خداوند تقاضايى كند، ولى خداوند تقاضاى او را بر نياورد.
امام فرمود: نه ، چنين كسى نيست كه تقاضايش از جانب خدا رد گردد.
ابوحمزه گويد: امام سجاد فرمود: پس از اين دو سوال ديدم كسى در آنجا نيست (و آن شخص ديدم غيبش زد) (73)


52 - وام گرفتن امام سجاد (عليه السلام )

عباس بن عيسى نقل مى كند روزى امام سجاد (عليه السلام ) از نظر مالى در فشار سخت زندگى قرار گرفت ، نزد يكى از غلامان آزاد شده اش رفت تا ده هزار درهم قرض بگيرد تا هر وقت ممكن شد، قرضش را بپردازم .
او گفت : وثيقه مى خواهم .
امام فرمود: چيزى كه به عنوان وثيقه (ضمانت ) به تو بدهم ندارم ، سپس ‍ عبايش را تكان داد و قسمتى از كرك (بر وزن مرغ ) عبا را گرفت و فرمود: اين هم وثيقه آيا من از حاجب بن زرارة در وفاى به عهد كمتر هستم ؟ (74)
او عرض كرد: شما باوفاتر از حاجب هستيد، وثيقه كرك را قبول كرد و آن را در ميان ظرف چوبى قرار داد و چند درهم به امام قرض داد.
پس از مدتى ، وضع معاش امام سجاد (عليه السلام ) نسبتا خوب شد. غلام آزاد شده اش را خواست تا بدهى خود را به او بپردازد و فرمود: وثيقه ام را بده ، او عرض كرد: فدايت شوم ، وثيقه نابود شد.
امام فرمود: بنابراين تا وثيقه را ندهى ، بر من رواست كه پول تو را ندهم ، آنگاه آن مرد كاسه چوبى را بيرون آورد، و آن را گشود ديد كرك در آن است ، آن را داد و امام بدهى خود را پرداخت . (75)


53 - گناه نا اميدى

هشام بن سالم گويد: امام سجاد (عليه السلام ) در مكه مشغول طواف بود، ناگهان در يك ناحيه مسجد جمعيتى را ديد، پرسيد اين جمعيت براى چه در آنجا جمع شده اند؟ عرض كردند: محمد بن شهاب زهرى عقلش را از دست داده و با هيچ كس سخن نمى گويد، بستگانش او را از خانه بيرون آوردند تا شايد مردم را ديد سخن بگويد،
وقتى كه طواف امام سجاد (عليه السلام ) تمام شد نزد زهرى آمد و فرمود: چرا چنين هستى ؟
زهرى عرض كرد: فرماندار شدم و در خون (فردى ) شركت نموده ام ، اينك از خوف خدا به اين حال كه مى بينى افتاده ام .
امام فرمود: من در مورد تو از اينكه نااميد از رحمت خدا شده اى ، بيشتر از آنچه انجام داده اى ترس دارم .
سپس فرمود: برو ديه (و خونبهاى ) فردى را كه در قتل او دست داشتى بپرداز.
زهرى عرض كرد: اين كار را كردم ولى اولياء مقتول نمى پذيرند. امام فرمود ديه را در ميان كيسه اى بگذار و ببند، و منتظر بمان تا وقت نماز، و در آن هنگام آن را به خانه اولياء مقتول بيفكن . (76)


54 - عبادت و توجه امام سجاد به ديگران

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: روزى وقتى كه امام سجاد (عليه السلام ) روزه بودند دستور داد گوسفندى را ذبح كردند و قطعه قطعه نموده پختند و هنگام غروب كنار ديك آمد، و فرمود كاسه ها را بياوريد، همه غذا را در ميان آن كاسه ها ريخت و فرمود: بين فلان طايفه از اول تا آخر تقسيم كردند، ديگر غذا نماند، و خود با كمى نان و خرما افطار كردند.
آن حضرت بيست بار با شترى از مدينه به مكه رفت و در اين بيست بار حتى يكبار تازيانه بر شترش نزد و مى فرمود: اگر ترس قصاص نبود، انجام مى دادم ، هنگام كند رفتن شتر تنها با تازيانه اشاره مى كرد. (77)


55 - اخلاق امام ، مرد تند خويى را پشيمان كرد

روزى شخصى به امام سجاد (عليه السلام ) ناسزا گفت : غلامان تصميم گرفتند جوابش را بدهند، امام فرمود: رهايش كنيد، آنچه بر ما مخفى است بيشتر است از آنچه مى گويند، سپس به او فرمود: آيا نيازى دارى ؟ آن مرد شرمنده شد، و اظهار پشيمانى كرد و لباس امام را گرفت و عذر خواهى نمود، امام دستور داد به او هزار درهم دادند.
آن مرد برگشت در حالى كه فرياد مى زد: گواهى مى دهم كه تو فرزند رسول خدا خدا (صلى الله عليه وآله ) هستى . (78)
از گفتار امام سجاد (عليه السلام ) است :
زهد و پارسايى ده جزء دارد، بالاترين درجه آن ، پايين ترين درجه ورع (پرهيز از گناه ) است ، و بالاترين درجه ورع ، پايين ترين درجه يقين است و بالاترين درجه يقين ، پايين ترين درجه رضا (به خشنودى خدا) است . (79)


معصوم هفتم - امام پنجم :

نام : امام محمد بن على (عليه السلام ).
القاب معروف : باقر، ابوجعفر
پدر و مادر: امام سجاد (عليه السلام ) فاطمه (فرزند امام حسن مجتبى (عليه السلام ).
وقت و محل تولد: اول رجب يا سوم صفر سال 57 ه‍.ق در مدينه .
دوران امامت : نوزده سال و ده ماه و دوازده روز (از سال 95 تا 114 ه‍.ق ).
طاغوت زمان امامت : هشام بن عبدالملك و وليد بن عبدالملك .
وقت و محل شهادت : روز دوشنبه 7 ذيحجه سال 114 ه‍.ق در سن 57 سالگى ، به دستور هشام بن عبدالملك مسموم شده و در مدينه به شهادت رسيد.
مرقد شريفش : در مدينه در قبرستان بقيع است .
دوران زندگى آن حضرت را مى توان در دو بخش مشخص كرد:
1 - سه سال و شش ماه و ده روز با جدش امام حسين (عليه السلام ) و سى و چهر سال و پانزده روز با پدرش امام سجاد (عليه السلام ).
2 - دوران امامت (نوزده سال و ده ماه و دوازده روز) و در اين دوره كه بنى اميه و بنى عباس در جنگ بودند، امام باقر (عليه السلام ) كمال استفاده را در جهت تربيت شاگرد، و پى ريزى اساس تشيع ، و انقلاب فرهنگى نمود.
از ويژگيهاى امام باقر (عليه السلام ) (همچون امام حسن و امام حسين ) اين است كه او ابن علويين و ابن خيرتين (فرزند پدر و مادر ارجمند و بزرگ ) است .


56 - مسؤ وليت قبول رهبرى

ابوخالد كابلى گويد: به منزل امام باقر (عليه السلام ) رفتم ، فرمود: صبحانه آوردند، خوردم ، پاكيزه تر و خشبوتر از آن در عمرم نديده بودم ، پس از ميل صبحانه به من فرمود: غذا چگونه بود؟
عرض كردم : هرگز نظيف تر و خوشبوتر از اين غذا نخورده بودم ، ولى هنگام خوردن به ياد اين آيه افتادم : لتساءلن يومئذ عن النعيم : در روز قيامت حتما از شما درباره نعمتها سوال مى كنند (80)
حضرت فرمود: انما تسالون عما انتم عليه من الحق نعيم حب ما اهل البيت و مقام ولايت است و از او سوال و بازخواست مى شويد.(81)


57 - صميميت با مردم

ابوعبيده گويد: من رفيق و همراه امام باقر (عليه السلام ) بودم ، سوار بر مركب كه مى شديم نخست من سوار مى شدم بعد او، به هر كس كه مى رسيد احوالپرسى مى كرد و دست مى داد و وقتى از مركب پياده مى شد با رهگذران سلام و احوالپرسى مى كرد و دست مى داد.
عرض كردم : مولاى من ، من از هيچ كس چنين نديده ام كه با مردم اين چنين صميمى باشد؟.
فرمود: مومنان وقتى بهم مى رسند و با هم مصافحه مى كنند تا دست در دست هم دارند گناهانشان آنگونه مى ريزد كه برگهاى پائيزى از درخت مى ريزد، و خداوند به آنها نظر مى كنند تا از هم جدا گردند. (82)


58 - نگهدارى ياران از گزند دشمن

در دوره خفقان و ديكتاتورى بنى اميه امام باقر (عليه السلام ) و يارانش ‍ شديدا تحت نظر بودند، صفوان بن يحيى ازجدش نقل مى كند كه به در خانه امام باقر (عليه السلام ) رفتم و اجازه ورود خواستم ، به من اجازه ندادند ولى به ديگرى اجازه دادند.
به منزل بازگشتم در حالى كه بسيار ناراحت بودم بر روى تختى كه درحياط بود دراز كشيدم و غرق در فكر بودم كه چرا امام به من بى اعتنائى كرد، و با خود مى گفتم : فرقه هاى مختلف مانند زيديه و حروريه و قدريه و... به حضور امام مى روند و تا ساعتها نزد امام مى مانند ولى من كه شيعه هستم اينطور؟
در اين فكرها غوطه ور بودم كه ناگهان صداى در را شنيدم ، رفتم در را باز كردم ديدم فرستاده امام باقر (عليه السلام ) است و مى گويد همين اكنون به حضور امام بيا. لباسم را پوشيدم و به حضور مبارك امام شتافتم به من فرمود: اى محمد! حساب قدريه و حروريه و زيديه و... نيست بلكه ما از تو كناره گرفتيم به خاطر اين و آن (يعنى جاسوسان حكومت دوستان ما را نشناسد كه باعث آزار آنان گردد).
من اين گفتار را از امام باقر (عليه السلام ) پذيرفتم و خيالم راحت شد. (83)


59 - نابينائى كه امام را شناخت

ابوبصير مى گويد: همراه امام باقر (عليه السلام ) در مدينه وارد مسجد شويم ، مردم در رفت و آمد بودند، امام به من فرمود: از مردم بپرس ، آيا مرا مى بينند؟ از هر كس سوال كردم پاسخ داد ابوجعفر را نديدم ، امام در كنارم ايستاده بود،، در اينحال يكى از دوستان حقيقى امام كه نابينا بود و ابوهارون نام داشت به مجلس آمد، امام فرمود: از او نيز بپرس .
ابوبصير گويد: ابوهارون پرسيدم آيا ابوجعفر باقر العلوم را ديدى ؟ گفت : مگر كناره تو نايستاده است .
گفتم : چگونه فهميدى ؟ گفت : چگونه ندانم ، در حالى كه او نور درخشنده و تابان است . (84)


60 - زبردستى امام باقر (عليه السلام ) در تيراندازى

روشنگرى و افشاگريهاى امام باقر (عليه السلام ) در حجاز بر ضد حكومت جبار اموى باعث شد كه آن حضرت را با فرزندش امام صادق (عليه السلام ) از مدينه به شام تبعيد كردند.
امام صادق (عليه السلام ) گويد: هشام بن عبدالملك (دهمين خليفه اموى ) تا سه روز اجازه ورود به نزدش نداد، بعد از سه روز ما را وارد كاخ خود كردند، هشام بر تخت نشسته بود، و درباريان به تيراندازى و هدف گيرى سرگرم بودند.
هشام پدرم را با نام صدا كرد و گفت : با بزرگان قبيله ات تيراندازى كن پدرم فرمود: من پير شده ام و تيراندازى از من گذشته است عذرم را بپذير.
هشام اصرار كرد و سوگند داد كه حتما بايد اين كار را بكنى و به پيرمردى از بنى اميه گفت : كمانت را به او بده ، او كمانش را به پدرم داد، پدرم تيرى به زه نهاد و پرتاب كرد، نخستين تير درست در وسط هدف نشست ، دومى بر پيكان تير اول فرود آمد، سومى در پيكان تير دوم فرود آمد تا تير هشتم بر پيكان تير هفتم فرود آمد.
فرياد حاضران از تعجب بلند شد، هشام بى قرار گرديد، هماندم هشام تصميم قتل پدرم را گرفت ، پدرم خشمگين شد، هشام دريافت كه به پدرم اهانت شده ، برخاست پردم را احترام كرد و بر تخت نشاند، و با پدرم به گفتگو نشست ، در ضمن گفت : آفرين بر تو اين تيراندازى را از چه كسى آموخته اى ؟.
پدرم فرمود: مى دانى كه مردم مدينه گاهى تيراندازى مى كنند، من هم در جوانى مدتى اين كار را كرده ام و بعد ترك كردم ، تا حال كه از من خواستى تيراندازى كنم ، بجا آوردم .
هشام گفت : تاكنون تيراندازى به اين زبردستى نديده بودم ، آيا فرزندت جعفر صادق نيز مى تواند چنين كند، فرمود: ما كمال و تمام را از همديگر به ارث مى بريم ... گفتگو به دارازا كشيد، سرانجام هشام ساكت ماند و امام از دربار خارج شد. (85)
از سخنان امام باقر (عليه السلام ) است :
الياس مما فى ائدى الناس عز المومن : نااميدى از آنچه در دست مردم است ، براى مؤ من ، مايه عزت است . (86)


معصوم هشتم : امام ششم :

نام : امام جعفر صادق (عليه السلام )
لقب معروف : ابوعبدالله .
پدر و مادر: امام باقر (عليه السلام ) - ام فروه .
وقت و محل تولد: 17 ربيع الاول سال 83 هجرى در مدينه متولد شد.
دوران امامت : سى و چهار سال (از سال 114 تا 148 هجرى قمرى ).
طاغوت زمان امامت : يزيد بن بن عبدالملك (نهمين خلفه اموى ) تا آخرين خليفه اموى ، سپس سفاح (اولين خليفه عباسى ) و بعد از او منصور دوانيقى (دومين خليفه عباسى ).
وقت و محل شهادت : 25 شوال سال 148 هجرى قمرى در سن 65 سالگى به دستور منصور دوانيقى ، مسموم و در مدينه به شهادت رسيد.
مرقد شريفش : در مدينه در قبرستان بقيع است .
دوران زندگى آن حضرت را مى توان در دو بخش زير مشخص كرد:
1 - دوران قبل از امامت (از سال 83 تا 114 هجرى قمرى ).
2 - دوران امامت (34 سال ) كه دوران شكوفائى اساس تشيع بود، و آن حضرت از فرصت جنگ بين بنى اميه و بنى عباس كمال استفاده را كرد و حتى حدود چهار هزار شاگرد تربيت نمود، و اسلام راستين را از زير پرده هاى حجاب حاكمان ظلم و جور، آشكار ساخت ،


61 - اخطار به دوستان و دلجوئى از آنها

يحيى بن ابراهيم گويد به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : فلانى و فلانى و... به شما سلام رساندند.
امام فرمود: بر آنها سلام باد.
عرض كردم : آنها از شما التماس دعا داشتند.
امام فرمود: براى چه ؟
عرض كردم : به دستور منصور دوانيقى (دومين خليفه عباسى ) به زندان افتاده اند، دعا كنيد كه آزاد گردند.
امام فرمود: در چه رابطه ؟
عرض كردم : منصور آنها را به كارمندى دستگاه خود گرفت ، بعد (بعللى ) آنها را زندانى نمود.
امام (عليه السلام ) ناراحت شد و سه بار فرمود: چرا؟ مگر من آنها را از اين كار (كارمندى در دستگاه طاغوتى ) نهى نكردم ، مگر نهى نكردم ، مگر نهى نكردم هم النار هم النار هم النار: آنها (دستگاه خلافت ) آتشند آنها آتشند، آنها آتشند (يعنى آنها اهل دوزخند، شما آنها را همراه خود نكنيد كه شما نيز به آتش قهر خدا بسوزيد).
امام (عليه السلام ) در پايان براى آنها دعا كرد، واز خدا خواست كه آنها را از زير سلطه ستمگران آزاد سازد.
يحيى گويد: پس از اين ملاقات با امام حال آن زندانيان را جويا شديم ، اطلاع يافتيم كه سه روز پس از دعاى امام آنها آزاد شده اند. (87)


62 - پنجاه ايستگاه بازرسى

امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هرگاه يكى از شما حاجتى از خدا خواست كه حتما برآورده گردد، بايد دل به خدا ببندد و از مردم نااميد شود، و اميد جز خدا نداشته باشد، وقتى كه خداوند قلب مؤ من را چنين ديد، قطعا حاجت او را - اگر از خدا طلبيد - بر مى آورد، قبل از آنكه به حساب و باز خواست خداوند در قيامت كشيده شويد خود را به حساب بكشيد چرا كه در روز قيامت پنجاه ايستگاه (بازرسى ) است كه توقف در هر ايستگاه ، مدت هزار سال است ، سپس آيه 5 سوره سجده را خواند: ثم يعرج اليه من يوم كان مقداره خمسين الف سنه مما تعدون : - (جبرئيل و فرشتگان به سوى خدا عروج مى كنند، در روز (قيامت ) كه اندازه آن ، پنجاه هزار سال از آنچه مى شماريد (از سالهاى دنيا باشد) (88)


63 - خوف امام صادق (عليه السلام ) از خدا

غذاى داغى را به حضور امام صادق (عليه السلام ) آوردند، چندين بار فرمود: نستجير بالله من النار: پناه مى بريم به خدا از آتش ‍ جهنم ، ما قدرت خوردن غذاى داغ را نداريم ، پس چگونه قدرت تحمل آتش دوزخ را داشته باشيم .
اين گفتار را فرمود تا غذا خنك شد و از آن خورد روزى بنده كفشش پاره شد، و كفش از پايش در آمد، با پاى برهنه راه رفت ، در حالى كه دستهايش ‍ را به سوى آسمان بلند كرده و به خدا عرض مى كرد: رب لاتكلنى الى نفسى طرفه عين ابدا لا اقل من ذلك لااكثر: پروردگارا مرا به اندازه يك چشم بهم زدن و نه كمتر و نه زيادتر به خودم وامگذار (در حالى كه ) قطرات اشك آنچنان از ديدگانش مى ريخت كه از اطراف محاسنش سرازير مى شد. (89)
جالب اينكه : امام صادق (عليه السلام ) همراه خود پارچه سبزى داشت كه در آن مقدارى تربت (خاك قبر) امام حسين (عليه السلام ) گذاشته بود، و هنگامى كه وقت نماز مى رسيد آن تربت را بر سجاده اش مى ريخت و بر آن سجده مى كرد. (90)
آرى نمازى كه با ياد ايثارگرى امام حسين (عليه السلام ) باشد، موجب كمال نماز است ، و به نماز روح تازه اى مى بخشد.


64 - اعتراف دشمن به عظمت مقام امام صادق (عليه السلام )

روزى يكى از شاگردان برجسته امام صادق (عليه السلام ) يعنى مفضل با يكى از منكران خدا بنام ابى ابى العوجاء برخورد كرد، و پس از آنكه چند جمله از مطالب الحاد و كفر از او شنيد، ناراحت شد به گونه اى كه نتوانست بر خشم خود مسلط شود فرياد زد: اى دشمن خدا، دين خدا را به مسخره گرفته اى و ذات پاك خدا را انكار مى كنى ؟ و...
ابن ابى العوجاء گفت : اى آقا اگر تو اهل بحث و بررسى هستى با تو بحث مى كنيم ، چنانكه حجت و دليل تو استوار بود از تو پيروى مى كنيم و اگر اهل بحث و بررسى نيستى و سخنى باتو نداريم و اگر تو از شاگردان جعفر بن محمد (امام صادق (عليه السلام ) هستى ، او با ما چنين برخورد نمى كرد و اينگونه ناراحت نمى شد و ستيز نمى نمود، او گفتار ما را بيش از آنچه تو شنيدى شنيده است ، هرگز در برابر ما بدگوئى نكرد، و در پاسخ دادن به ما از حد نزاكت خارج نشد و انه للحليم الرزين ، العاقل الرصين ، لايعتريه خرق ولا طيش ولا نزق بدان كه او بردبار با وقار، او انديشمند متين و استوار بود، برخوردهاى برنده و خورد كننده و سركوب آور او را از پاى در نمى آورد بلكه همچنان استوار و خلل ناپذير بر جاى خود مى ماند، او سخن ما را مى شنيد به خوبى گوش فرا مى داد و دليل ما را در مى يافت ، و وقتى كه سخن ما تمام مى شد به طورى كه گمان مى برديم كه او (امام ) را مغلوب ساخته ايم ، آنگاه با چند جمله كوتاه و گفتار مختصر، اساس دلائل ما را فرو مى ريخت و حجتش بر ما غالب مى شد و راه عذر را بر ما مى بست و ديگر توان جواب رد نداشتيم اگر تو از شاگردان او هستى همچون او با ما برخورد كن . (91)


65 - اختناق و سانسور حكومت عباسى

منصور دوانيقى (دومين خليفه ظالم و طاغوت عباسى ) در نيمه هاى شب منشى خود ابوايوب خوزى را خواست ، وقتى كه ابوايوب نزد منصور آمد، منصور در حالى كه گريه مى كرد نامه اى نزد ابوايوب انداخت و گفت : اين نامه محمد بن سليمان است كه به ما خبر داده كه جعفر بن محمد (امام صادق ) از دنيا رفت . انالله و انا اليه راجعون : همه ما از آن خدائيم و به سوى او باز مى گرديم ، ولى ديگر كجا مثل جعفر (عليه السلام ) پيدا مى شود؟.
سپس به ابوايوب گفت : در جواب نامه بنويس ، اگر به شخص معينى وصيت (به امامت ) كرده او را بطلب و گردنش را بزن .
ابوايوب نامه را نوشت ، جواب آمد كه : حضرت صادق (عليه السلام ) به پنج نفر وصيت كرده است 1 - ابوجعفر منصور دوانيقى 2 - محمد بن سليمان 3 - عبدالله 4 - موسى (عليه السلام ) 5 - حميد.
منصور دوانيقى گفت : براى من راهى نيست كه همه اينها را بكشم . (92)
به اين ترتيب ، امام صادق (عليه السلام ) جان وصى حقيقى خود امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) را حفظ كرد.
شخصى از امام صادق (عليه السلام ) پرسيد: چه كارى بهترين كار است ؟ فرمود:
الصلاه الوقتها و بر الوالدين و الجهاد فى سبيل الله .
اداى نماز در وقتش ، و نيكى به پدر و مادر و جهاد در راه خدا. (93)


معصوم نهم - امام هفتم

نام : امام موسى بن جعفر (عليه السلام ).
القاب معروف : كاظم ، ابوالحسن ، ابوابراهيم ، عبدصالح ، صابر، باب الحوائج .
پدر و مادر: امام صادق (عليه السلام ) - حميده .
وقت و محل تولد: صبح روز يكشنبه هفتم صفر سال 128 قمرى در روستاى ابواء (بين مكه و مدينه ) متولد شد.
دوران امامت : 35 سال (از سال 148 تا 183 هجرى قمرى ).
طاغوتهاى زمان امامت : منصور دوانيقى - مهدى عباسى - هادى عباسى - هارون الرشيد كه 23 سال و دو ماه و 17 روز امامتش در زمان حكومت هارون الرشيد (لعنه الله عليه ) بود.
وقت و محل شهادت : 25 رجب سال 183 هجرى قمرى در زندان هارون الرشيد در بغداد، در سن 55 سالگى ، به دستور هارون مسموم و به شهادت رسيد.
مرقد شريفش : در شهر كاظمين نزديك بغداد قرار دارد.
دوران زندگى آن حضرت را مى توان در دو بخش زير مشخص كرد:
1 - دوران قبل از امامت .
2 - دوران نسبتا طولانى امامت كه همواره با طاغوتهاى زمانش در حال مبارزه بود، و در زندانهاى گوناگون در بصره و بغداد، سالها بسر برد، و هرگز تسليم نگرديد و جان عزيزش در راه اسلام رفت و مظلومانه در زندان سندى بن شاهك ، جلاد بى رحم هارون ، به شهادت رسيد.


66 - نمونه اى از عبادت امام كاظم (عليه السلام )

احمد بن عبدالله از پدرش نقل مى كند كه گفت : نزد فضل بن ربيع (از سران حكومت عباسى ) رفتم (در آن وقت كه امام موسى كاظم (عليه السلام ) تحت نظر او بود) ديدم بر پشت بام نشسته است ، به من گفت : بيا اينجا به اين خانه نگاه كن ببين چه مى بينى ؟
رفتم ديدم و گفتم : يك لباس افتاده مى بينم ، گفت : خوب نگاه كن ، خوب نگاه كردم ، گفتم : مردى را در حال سجده مى بينم .
گفت : آيا اين مرد را مى شناسى ؟ اين موسى بن جعفر (عليه السلام ) است ، كه شب و روز او را در اين حال مى بينم ، او نماز صبح را دراول وقت مى خواند سپس تعقيب نماز را مى خواند تا خورشيد طلوع نمايد، سپس به سجده مى افتد و همچنان در سجده است تا ظهر شود، كسى را وكيل كرده كه وقت نماز را به او خبر دهد، وقتى كه از ناحيه او با خبر مى شد كه ظهر شده بلند مى شد و بدون تجديد وضو، نماز مى خواند (معلوم مى شود كه از صبح تا ظهر خوابش نبرده است ) وقتى شب مى شود پس از نماز عشاء غذائى ميل مى كند، سپس تجديد وضو نموده به سجده مى افتد و همواره در دل شب نماز مى خواند تا طلوع فجر.
بعضى از مامورين مى گفت : بسيار شنيدم كه آن حضرت در دعايش ‍ مى گفت :خدايا من از تو مى خواستم فراغت و فرصتى براى عبادت تو بيابم ، خواسته ام را برآوردى ، تو را بر اين كار حمد و سپاس مى گويم .
و در سجده خود مى گفت : قبح الدنب من عبدك فليحسن العفو و التجاوز من عندك .
زشت است گناه از بنده تو، پس عفو و گذشت نيك از جانب تو مى باشد.
و از دعاهاى معروف او است :
اللهم انى اسالك الراحه عند الموت و العفو عند الحساب خداوندا از درگاه تو آسايش هنگام مرگ و بخشش هنگام حساب را مى خواهم . (94)


67 - چاهى وحشتناك در راه مكه

مهدى عباسى (سومين خليفه مقتدر عباسى ) سالى با همراهان از بغداد عازم مكه براى انجام مناسك حج شد وقتى كه به بيابان ريگستان فتق العبادى (در شمال عربستان ) رسيدند، آبشان تمام شده بود و شدت گرما و تشنگى آنها را درمانده كرده بود بگونه اى كه بعضى صدا به گريه بلند كردند.
مهدى دستور داد در همان بيابان چاهى حفر كنند، كارگرها با شتاب مشغول كندن چاه شدند، وقتى كه به نزديك قرارگاه (آب ) رسيدند، بادى از چاه ، آنها را فرا گرفت ، آنها از ترس بيرون آمدند، على بن يقطين در آنجا حاضر بود، براى دو نفر مزد زياد تعيين كرد، آنها حاضر شدند كه چاه را حفر كنند تا به آب برسد.
آنها وارد چاه شدند، ولى به سرنوشت كارگران اول دچار شده وحشت زده از چاه بيرون آمدند در حالى كه رنگشان پريده بود.
على بن يقطين از آنها پرسيد: چه خبر؟ آنها گفتند: ما در درون چاه ، اثاثيه خانه و جسد چند مرد و زن را ديديم ، همينكه به چيزى از جسد آنها اشاره مى كرديم (بر اثر پوسيدگى ) مثل پودر مى شد و در هوا منتشر مى گشت .
مهدى عباسى از علت اين موضوع از حاضران پرسيد، هيچ كس نتوانست جواب بدهد.
تا اينكه امام كاظم (عليه السلام ) (كه به حج مى رفت و در آنجا حاضر شده بود) فرمود: اين جسدها، مربوط به اصحاب احقاف (قوم عاد) هست كه خداوند بر آنها (به خاطر گناهانشان ) غضب كرد، و آنها و خانه ها و اموالشان را در اين سرزمين (ريگستان ) فرود برد. (95)


68 - وارث علم پيامبران !

مامون عباسى (هفتمين خليفه عباسى ) گويد: روزى عده اى با اجازه وارد بر پدرم هارون الرشيد شدند، موسى بن جعفر نيز به مناسبتى به آنجا آمده بود، پدرم تا او را ديد به او نگريست و از همه جا غافل گرديد و تنها چشم به او دوخته بود تا او وارد گرديد، وقتى كه نزديك آمد، پدرم كمال احترام را به او كرد و دو زانو در برابرش نشست و احوالش را پرسيد و او (امام ) فرمود: خير است .
هنگام خداحافظى پدرم با كمال احترام او را بدرقه كرد.
به پدرم گفتم : ديدم به گونه اى با اين مرد ناشناس رفتار كردى كه با هيچ كس ‍ رفتار ننموده اى ! اين مرد چه كسى بود؟.
هارون گفت : بنى هذا وارث علم النبيين ، هذا موسى بن جعفر بن محمد: پسرم اين وارث علم پيامبران ، موسى بن جعفر بن محمد بود، اگر علم صحيح و استوار مى خواهى در نزد اين شخص است .
مامون گويد: در همين هنگام محبت دودمان پيامبر در دلم جاى گرفت . (96)
ولى امان از غرور و رياست دنيا كه مانع از آن شد تا اين پدر و پسر، حق محبت را ادا كنند، بلكه به عكس ، امامان بحق را شهيد كردند.


69 - فرازى از نامه امام كاظم (عليه السلام ) به هارون

امام كاظم ، آن طاغوت شكن نستوه بخاطر مبارزه با مفسدان و بخصوص ‍ دستگاه سراسر ظلم هارونى ، دستگير و زندانى شد، او حتى در سخت ترين شرائط مثل كوهى استوار ايستادگى كرد، به عنوان نمونه : يك بار از زندان به هارون نامه نوشت كه در فرازى از آن چنين نگاشت :
هيچ روز به سختى بر من نمى گذرد، مگر اينكه به عكس بر تو با آسايش و رفاه مى گذرد، اما بدان كه هر دو رهسپار روزى (روز قيامت ) خواهيم شد كه پايانى ندارد و در آن روز مفسدان و تبهكاران در زيان خواهند بود. (97)


70 - مذاكره امام كاظم با مهدى عباسى درباره فدك

مهدى عباسى (سومين خليفه مقتدر عباسى براى سر پوش گذاشتن به جنايات خود و خاموش ساختن جنبشهاى آزاديبخش ) اعلام عمومى كرد كه مى خواهم مظالم عباد و حقوقى كه مردم برگردن من دارند به صاحبانشان بدهم .
امام كاظم (عليه السلام ) اين اعلام را شنيد، نزد مهدى عباسى رفت و ديد او در ظاهر مشغول اداى حقوق مردم است به او رو كرد و فرمود:
ما بال مظلمتنا لا ترد: چرا حقوق از دست رفته ما به ما باز نمى گردد؟.
مهدى گفت : حقوق شما چيست ؟
امام فرمود: فدك .
مهدى گفت : حدود فدك را مشخص كن تا به شما باز گردانم .
امام فرمود: حد اول آن ، كوه احد است ، حد دوم آن ، عريش مصر است ، حد سوم آن سيف البحر (حدود درياى خزر) است . و حد چهارمش ‍ دومه الجندل (عراق ) است .
مهدى گفت : همه اينها از حدود فدك است ؟
امام فرمود: آرى .
مهدى آنچنان ناراحت شد كه آثار خشم در چهره اش آشكار گرديد، چرا كه امام با اين پاسخها، به او فهماند كه زمام حكومت بر همه دنياى اسلام بايد در دست ما باشد.
مهدى برخاست و از آنجا رفت در حالى كه مى گفت : اين حدود بسيار است بايد پيرامون آن بينديشم .
به اين ترتيب ، امام هفتم ، نقشه مرموز مهدى عباسى را نقش بر آب ساخت . (98)
از گفتار امام كاظم (عليه السلام ) است :
الرفق نصف العيش .
رفاقت و صميميت بامردم ، نصف زندگى (سالم ) است . (99)


معصوم دهم - امام هشتم :

نام : على بن موسى (عليه السلام ).
لقب معروف : ابوالحسن ، رضا
پدر و مادر: امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) - نجمه .
وقت و محل تولد: يازده ذيقعده سال 148 هجرى قمرى در مدينه متولد شد.
دوران امامت : بيست سال (از سال 183 تا 203 هجرى قمرى ).
طاغوتهاى زمان امامت : هارون الرشيد، امين و مامون عباسى .
وقت و محل شهادت : آخر صفر سال 203 هجرى قمرى در سن 55 سالگى بوسيله مامون ، مسموم شده در سناباد نوقان (كه امروز يكى از محل هاى شهر مشهد است به شهادت رسيد.
مرقد منورش : در مشهد مقدس (در كشور ايران ) قرار دارد.
دوران زندگى آن حضرت را مى توان در سه بخش زير مشخص كرد:
1 - دوران قبل از امامت (از سال 148 تا 183 هجرى قمرى ) 35 سال .
2 - دوران امامت (17 سال درمدينه ).
3 - دوران امامت (سه سال ) در خراسان ، كه حساسترين زندگى سياسى آن حضرت در اين سه سال بوده است كه سرانجام مامون كه مى خواست با آوردن حضرت رضا (عليه السلام ) به خراسان ، سرو صداها را خاموش كند، نتيجه عكس گرفت ، و روز بروز بر علاقمندان امام ، افزوده شد، سرانجام مامون بطور مرموز، آن حضرت را مسموم و شهيد كرد.
آن حضرت تنها يك فرزند داشت يعنى امام جواد كه هنگام شهادت پدر، حدود هفت سال داشت .


71 - نگاهى به معاشرت امام هشتم (عليه السلام )

ابراهيم بن عباس گويد: هرگز نديدم امام رضا (عليه السلام ) به كسى - ولو به يك كلمه - جفا و بى مهرى كند و نيز نديدم كه سخن شخصى را قطع نمايد، بلكه صبر مى كرد تا سخن او به آخر برسد، و نديدم كه آن حضرت تا آنجا كه امكان داشت ، تقاضاى كسى را رد نمايد، او هرگز پاهايش را كنار افرادى كه در حضورش بودند دراز نمى نمود و هرگز در حضور افراد تكيه نمى كرد، و هرگز نديدم كه آن حضرت به خدمتكاران و غلامان آزاد شده اش ناسزا بگويد، و نديدم او را كه آب دهانش را بيرون بيندازد، و هرگز او را نديدم كه خنده با صدا بكند بلكه خنده اش تبسم و لبخند بود، وقتى كه خلوت مى كرد و كنار سفره مى نشست همه خدمتكاران و غلامان حتى دربانهاى اسطبلها را كنار سفره مى نشاند و با هم غذا مى خوردند.
آن حضرت شب كم مى خوابيد، بسيار سحر خيز بود، بيشتر شبها را از آغاز تا صبح به عبادت مى پرداخت ، بسيار روزه مى گرفت و روزه سه روز در هر ماه را حتما انجام مى داد و مى فرمود: روزه سه روز هر ماه ، معادل روزه همه زمانها است ، او كارهاى نيك بسيار مى كرد و غالبا آن را در شبهاى تاريك انجام مى داد. (100)


72 - نامه اى از حضرت رضا (عليه السلام ) به فرزندش

بزنطى مى گويد: نامه اى از حضرت رضا (عليه السلام ) را به ابوجعفر (امام جواد كه در آن هنگام كودك بود) خواندم نوشته بود: به من خبر رسيده كه خدمتكاران ، تو را از درب كوچك خانه بيرون مى برند، از اين رو كه بخل دارند تا از ناحيه تو خيرى به كسى نرسد تو را به حقى كه بر گردنت دارم ، هنگام وارد شدن به خانه و خارج شدن از درب بزرگ رفت و آمد كن و همراه خود پول بردار، به هر كس از عموها كه رسيدى كمتر از پنجاه دينار نده ، و به هر كس از عمه ها رسيدى كمتر از 25 دينارند (101) اگر بيشتر دارى ، آن با خودت است . چرا كه مى خواهم خداوند (در پرتو انفاق ) مقامت را بالا ببرد فانفق و لا تخش من ذى العرش اقتارا. (102)
انفاق كن و از اينكه از ناحيه خداى بزرگ در مضيقه زندگى بيفتى مترس .


73 - شفاعت وسيع ولى مشروط

مردى خراسانى به حضور امام رضا (عليه السلام ) رسيد و عرض كرد: اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در خواب رسول خدا را ديدم ، گوئى به من مى فرمود: چگونه مى انديشيد وقتى كه پاره اى از تن من در زمين شما دفن گردد و (آيا) امانت مرا حفظ مى كنيد، ستاره مرا در خاك خود پنهان مى سازيد؟.
امام فرمود: من در زمين شما دفن مى شوم ، و من پاره اى از تن پيامبر شما و همان امانت و ستاره هستم ، بدانيد هر كس كه مرا زيارت كند در حالى كه حق مرا كه خدا واجب كرده مى شناسد، من در پدرانم شفاعت كنندگان در روز قيامت هستيم و كسى كه ما شفاعت او كنيم نجات مى يابد هر چند همچون گناه جن و انس را داشته باشد، و پدرم از پدرانش خبر داد كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: كسى كه مرا در خواب ببيند، حتما مرا ديده است ، زيرا شيطان به صورت من در نمى آيد و همچنين به صورت هيچ يك از اوصياء من مجسم نمى شود و نه به صورت هيچ يك از شيعيان (حقيقى ) اوصياء من ، و بدانكه خوابهاى صادقه (راست ) جزئى از هفتاد جزء نبوت است . (103)


74 - فريادرسى از مستضعفين

ياسر، خادم مامون گويد: در حضور حضرت رضا (عليه السلام ) بوديم ناگهان صداى قفل دربى كه از خانه مامون به خانه حضرت رضا (عليه السلام ) باز مى شد به صدا در آمد، امام به حاضران فرمود: متفرق شويد، آنها رفتند، مامون از همان در وارد شد، امام خواست جلو پاى مامون برخيزد مامون آن حضرت را به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) سوگند داد برنخيزد، سپس امام را در آغوش گرفت و بوسيد و كنارش ‍ نشست ، و نامه اى در آورد و خواند كه در آن نوشته بود سپاه اسلام قريه هاى كابل را فتح كرده اند...
امام به مامون فرمود: از فتح اين قريه ها خوشحال شدى ؟
امام فرمود: اى رئيس ! در مورد امت محمد (صلى الله عليه وآله ) و در مورد سلطنتى كه بر آنها دارى از خدا بترس و پرهيزكار باش چرا كه تو امور مسلمانان را تباه ساخته اى و شوون آنها را به غير آنها واگذاشته اى كه هر طور خود بخواهند انجام مى دهند، تو اين قريه ها را فتح كرده اى ولى مركز وحى و هجرت (مدينه ) را فراموش كرده اى ، مهاجران و انصار مورد ظلم قرار مى گيرند، يك عمر بر مظلوم مى گذرد و همچنان در سختى بسر مى برد و از تامين زندگى ابتدائى عاجز است و كسى نيست تا شكايت خود را به او بكند و دستش به تو نمى رسد، از خدا بترس ، در مورد شوون مسلمانان ، برو به مدينه خانه نبوت و مركز مهاجران و انصار، آيا نمى دانى كه حاكم مسلمانان همچون عمود (ستون ) خيمه است كه در وسط خيمه قرار گرفته و هر كس بخواهد دستش به آن مى رسد؟
مامون گفت : چه بايد كرد؟
امام فرمود: به حجاز برو و به شوون مسلمانان برس و مستقيما با مردم آنجا صحبت كن و دردهاى آنها را بشنو و به حوائج آنها رسيدگى كن ، فرداى قيامت خداوند تو را به حساب مى كشد و از تو باز خواست مى كند.
مامون تحت تاثير گفتار امام رضا (عليه السلام ) قرار گرفت ، اما ذوالرياستين ، مامون را از تصميم خود به رفتن حجاز پشيمان كرد. (104)
البته هم تقصير مامون بود كه افرادى را وزير و رئيس كرده بود كه او را از انجام كارهاى خير باز مى داشتند، و هم تقصير روسا بود كه نمى گذاشتند حضرت رضا (عليه السلام ) زندگى مستضعفين را سامان بخشد ولى امام از كسى وحشت نداشت ، تا سرحد شهادت ايستادگى كرد و حجت و عذر را بر سردمداران تمام نمود، هر چند به قيمت جانش تمام شد.


75 - اعجازى عجيب در مورد شهادت حضرت رضا(عليه السلام )

هرثمه بن اعين (خواجه مراد) نقل مى كند: صبيح ديلمى يكى از اصحاب خاص مامون گفت : شبى مامون مرا با سى نفر از غلامان مخصوص ‍ خود طلبيد و به ما گفت : مرا به شما حاجتى است كه اگر آن را برآوريد به هر يك از شما يك هميان پر از طلا و ده ملك مستقل مى دهم و تا زنده ام شما مقرب ترين افراد نزد من خواهيد بود، آيا حاضريد حاجت مرا برآوريد؟
همه گفتند: اطاعت اميرمؤ منان مامون بر ما واجب است .
آنگاه دستور داد و به هر يك از ما يك شمشير زهر آلودى دادند و گفت همين ساعت به منزل على بن موسى الرضا (عليه السلام ) مى رويد و دور او را مى گيريد و از دو شمشير او را قطعه قطعه مى نمائيد، و خون و مو و گوشت و استخوانش را مخلوط مى كنيد و اين دستور را پنهان كنيد و به هيچ كس نگوئيد.
ما طبق دستور بطور ناگهانى به منزل حضرت رضا (عليه السلام ) رفتيم ، آن حضرت را در رختخواب ديديم ، دورش را گرفتيم ، به او حمله كرده و بدنش ‍ را قطعه قطعه نموديم و خون شمشيرهاى خود را با رختخواب آن جناب پاك نموديم و سپس به منزل مامون بازگشتيم و خبر كشتن امام را به او داديم و سوگندهاى زياد خورديم كه مطابق دستور عمل شد.
مامون از ما تشكر كرد و به ما اجازه مرخصى داد.
چون صبح زود نزد مامون رفتم ، ديدم لباس سياه در بر نموده و با سروپاى برهنه قصد دارد (به عنوان عزادارى رحلت امام ) از منزل بيرون آيد، من جلو در به همراه او شدم ، وقتى كه نزديك حجره امام رضا رسيديم ، صداى آن حضرت به گوش ما رسيد، مامون لرزان شد و به من گفت : زود وارد حجره بشو و خبرى برايم بياور وارد حجره شدم ديدم آن حضرت در كمال سلامتى ، مشغول عبادت است ، به من رو كرد و فرمود: اى صبيح ! يريدون ان يطفوا نور الله بافواههم و يابى الله الا ان يتم نوره و لوكره الكافرون . (105)
آنها مى خواهند نور خدا را بادهان خود خاموش كنند ولى خدا جز اين نمى خواهد كه نورش را كامل كند هر چند كافران نپسندند.
سپس فرمود: سوگند به خدا نيرنگ آنها (دشمنان ) به ما ضرر نمى رساند تا وقتى كه اجل فرا رسد.
صبيح گويد: برگشتم و سلامتى امام را به مامون اطلاع دادم مامون با كمال شرمندگى به خانه اش بازگشت .
هرثمه گويد: خداوند را بسيار شكر كردم و بحضور امام رسيدم فرمود: اين مطلب را به هيچ كس نگو مگر به كسى كه قلبش سرشار از ايمان و ولايت ما است . (106)
از گفتار حضرت رضا (عليه السلام ) است :
مثل استغفار (توبه ) مثل برگهاى درختى است كه وقتى آن درخت را تكان مى دهند، برگهايش مى ريزد (يعنى توبه اين چنين گناهان را مى ريزد)، و كسى كه استغفار از گناه مى كند و در عين حال آن را انجام مى دهد مانند كسى است كه خداوند را به مسخره گرفته است . (107)


معصوم يازدهم - امام نهم :

نام : امام محمد (عليه السلام ).
القاب معروف : جواد، ابوجعفر.
پدر و مادر: على بن موسى (عليه السلام )، خيزران .
وقت و محل تولد: ده رجب سال 195 هجرى قمرى در مدينه متولد شد.
دوران امامت : هفده سال (از سال 203 تا 220 ه‍.ق )
طاغوتهاى زمان : مامون و معتصم (هفتمين و هشتمين خليفه عباسى ) بودند.
وقت و محل شهادت : آخر ذيقعده سال 220 ه‍. ق در سن 25 سالگى بر اثر زهرى كه به دستور معتصم عباسى توسط ام الفضل همسر آن حضرت (دختر مامون ) به او رسيد، در بغداد به شهادت رسيد.
مرقد شريفش : در شهر كاظمين عراق است .
ماجراى زندگى اين بزرگوار را مى توان در دو بخش زير مشخص كرد:
1 - هفت سال قبل از امامت .
2 - هفده سال دوران امامت - و از آنجا كه همسرش ام الفضل نازا بود - آن حضرت با كنيزى بنام سمانه ازدواج كرد، كه مادر امام دهم است .


76 - عمامه نيكوكار در حضور امام جواد (عليه السلام )

قاسم بن محسن گويد: در سفر مكه در راه ، شخصى مستمند و ضعيفى را ديدم ، يك قرص نان به او (صدقه ) دادم ، سپس با همراهان به راه خود ادامه دادم ، در راه گردباد تندى وزيد كه عمامه همه ما را با خود برد.
در مدينه به حضور امام جواد (عليه السلام ) رسيدم به من فرمود: اى قاسم گردباد، عمامه هاى تو و همراهان را با خود برد؟
گفتم : آرى .
امام به خدمتكارش فرمود: برو عمامه قاسم را بياور، خدمتكار داخل خانه شد و همان عمامه خودم را آورد و به من داد.
به امام جواد (عليه السلام ) عرض كردم : چگونه اين عمامه نزد شما آمد؟ در پاسخ فرمود: به آن شخص مستمند در راه صدقه دادى ، خداوند صدقه تو را پذيرفت و از تو تقدير نمود، و عمامه ات را برگرداند ان الله لا يضيع اجر المحسنين . (108)
قطعا خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند (109)


77 - فرازى از علم امام جواد (عليه السلام )

مامون (هفتمين خليفه عباسى ) به خاطر سياست جلب قلوب مردم مى خواست دخترش ام الفضل را به ازدواج حضرت جواد (عليه السلام ) درآورد، بستگان او از اين كار ناراضى بودند حتى اعتراض شديد كردند.
مامون اوصاف عالى از جمله كمال علم امام جواد (عليه السلام ) را به اطلاع آنها رساند، و پس از گفتگوهاى زياد بنابراين شد كه يك مجلس باشكوهى تشكيل شود، و يحى بن اكثم كه فرد زيرك و هوشمندى بود، سؤ الاتى از امام جواد بكند، آن مجلس را تشكيل شد، يحيى بن اكثم سؤ الاتى از امام جواد (عليه السلام ) كرد و آن حضرت به خوبى جواب داد كه همه مجلسيان متحير شدند.
تا اينكه به تقاضاى يحيى ، بنابراين شد كه امام از او سوال كند، امام رو به يحيى كرد و فرمود: به من خبر بده از مردى كه اول روز به زنى نگاه كند، حرام باشد، و وقتى كه ساعاتى از روز گذشت ، نگاه او به آن زن جايز باشد، و هنگام ظهر، نگاهش حرام باشد و هنگام عصر جايز باشد، و هنگام غروب ، حرام باشد و آخر شب جايز باشد، و نصف شب حرام و هنگام طلوع فجر جايز باشد، بگو ندانم اين مسائل چگونه است ؟.
يحيى گفت : سوگند به خدا پاسخ اين سوال و وجوه آن را نمى دانم .
امام جواد (عليه السلام ) فرمود: اين زن ، كنيز شخصى بود، مردى به او در اول روز نگاه كرد، نگاه او حرام بود، پس از ساعاتى آن كنيز از صاحبش ‍ خريد، نگاه آن مرد به آن زن جايز شد، هنگام ظهر آن كنيز را آزاد كرد، نگاه مرد به آن زن حرام گرديد، هنگام عصر با آن زن ازدواج كرد، نگاه او به آن زن جايز شد، هنگام غروب آن مرد نسبت به آن زن ، ظهار (110) كرد و نگاه آن مرد به آن زن ، حرام شد، و در آخر شب كفاره ظهار را داد و نگاه به آن زن براى او جايز شد نصف شب او را طلاق داد، نگاه مرد به آن زن حرام شد، صبح آن زن رجوع كرد، نگاه به آن زن جايز گرديد!!.
همه حاضران از طرح اين مساله و وجوه آن ، حيران شدند - با توجه به اينكه امام جواد (عليه السلام ) در آن وقت نوجوان بود - و به اين ترتيب اقرار به عظمت علمى امام جواد (عليه السلام ) نمودند. (111)


next page

fehrest page

back page