62 - خنثى شدن توطئه ستون پنجم دشمن
اواخر سال سوم هجرت و اوائل سال چهارم هجرت ، بعد از جنگ احد
قبل از جنگ احزاب بود، يهود بين نضير حدود هزار نفر بودند كه در نزديك مدينه در قلعه
اى سكونت داشتند، يكى از مسلمانان ، دو نفر از آنها را با اينكه در پيمان صلح با اسلام
بودند، اشتباها گشتند.
عتيقه فروشى به روستايى رفت ، در خانه يكى از روستائيان ، تغار بسيار زيبايى را
ديد كه گربه اى در داخل آن نشسته و مشغول آشاميدن آب بود. عتيقه فروش در همان نگاه
اول ، ارزش بسيار زياد تغار را دريافت و تصميم گرفت بهر قيمتى شده آن را از چنگ
مرد روستايى بيرون آورد، نيرنگ عجيبى به كار برد و آن اين بود: به مرد روستايى رو
كرد و گفت : عموجان ! اين گربه را مى فروشى ؟ روستايى جواب داد: بله
محمد بن ابوحذيفه (353) دايى معاويه بود، اما جرء فداييان على (عليه السلام )
بشمار مى رفت ، او پيوند مكتبى را بر پيوند نسبى مقدم داشت و حق را گرفت و با
باطل جنگيد، بدستور معاويه او را دستگير نموده و زندانى كردند.
ام حكيم همسر عكرمه (پسر ابوجهل ) بود، عكرمه پس از آنكه مسلمان شد در يكى از جنگهاى
اسلامى با روميان كشته شد.
براء بن عازب به على (عليه السلام ) عرض كرد: اى اميرمؤ منان تو را به خدا و
رسولش مى خوانم كه برترين چيزى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) ويژه تو كرده
، و جبرييل مخصوص او ساخته ، و خداوند جبرييل را به آن فرستاده در اختيارم
بگذار.
فقيرى نيازمند به در خانه ثروتمند رفت ، خانه او را همچون كاخ سر به فلك كشيده با
دوازده بلند ديد، با خود گفت : صاحب اين كاخ به
مال بسيار خواهد داد.
شخصى پسر نوجوانش جان سپرد، امام صادق (عليه السلام ) براى تسليت او نزد او رفت
و فرمود: خداوند متعال براى تو بهتر از پسر تو است ، و پاداش خداوند نيز براى تو
بهتر از پسر تو است .
طلحه و زيبر بدستيارى عايشه همراه سپاه خود وارد بصره شدند، (كه بعدا جنگ
جمل را با سپاه على (عليه السلام ) براه انداختند) عثمان بن حنيف فرماندار بصره از طرف
على (عليه السلام ) بود، وقتى كه مخلفان و بيعت شكنان ، بصره راتصرف كردند.
آن وقت كه امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) در زندان هارون الرشيد (پنجمين خليقه
عباسى ) بود، شوبانى گويد: گاهى هارون بر پشت بام زندان مى رفت و از سوراخ
پشت بام به زندان نگاه مى كرد، امام كاظم (عليه السلام ) را در سجده مى ديد، روزى به
ربيع حاجب گفت : اين لباسى كه هر روز من در زندان مى نگرم در گوشه اى افتاده
چيست ؟.
ابو سعيد خدرى مى گويد: همراه رسول خدا با جمعى حركت مى كرديم ، تا به عسفان
(محلى كه بين مكه و مدينه ) رسيديم .
شخص فقيرى به حضور على (عليه السلام ) آمد و تقاضاى كمك مالى كرد (با توجه
به اين كه زندگيش از جهات مختلف ، تامين نبود)
مخنف بن سليم در زمان خلافت على (عليه السلام ) از طرف آن حضرت ، فرماندار
اصفهان بود ، امام على (عليه السلام ) براى او نامه نوشت كه افراد مطمئنى را در
اصفهان و همدان بگمار، و خود براى جنگ با معاويه (در نبرد صفين ) نزد ما بيا.
نيازمندى بحضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد و او را نمى شناخت و
خيال مى كرد نزد عبدالله بن عباس آمده است ، (با توجه به اين كه معروف بود كه
عبيدالله از سخاوتمندان است )
ابى بن خلف (كه از سران ثروتمند و معروف شرك بود) روزى در مكه ، به پيامبر
(صلى الله عليه وآله ) گفت : من اسبى (يا قاطرى ) دارم هر روز به او خوراك خوب مى
دهم (تا چاق و چابك شود) و بوسيله آن تو را خواهم كشت .
ياران پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در مكه بر اثر قحطى و تهيدستى در فشار سختى
بودند، وقتى كه به سوى مدينه هجرت كردند و كم كم به فراوانى نعمت رسيدند،
وضع بسيارى از آنها عوض شد، قساوت و سختى بر دلهايشان چيره گشت ، در حالى كه
لازم بود بخاطر مصاحبت با قرآن ، بر ايمان و اخلاص آنها بيفزايد آيه 17 سوره حديد
به عنوان هشدار آنها نازل شد. (367)
اكيل نميرى گويد: با عده اى به در خانه امام باقر (عليه السلام ) رفتيم ، صداى
عبرانى شنيديم ، (و آن صدا به گونه اى بود) كه گريه ما را گرفت و اشك
از چشمانمان سرازير شد، گمان كرديم شخصى از يهوديان يا مسيحيان ، در حضور امام
باقر (عليه السلام ) است (و تورات و انجيل ) مى خواند.
در قران آيه 9 سوره حشر مى خوانيم :
شخص فقيرى به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) آمد و گفت گرسنه ام و تقاضاى
غذا كرد، پيامبر (صلى الله عليه وآله ) او را به سوى خانه خود فرستاد، ولى درخانه
چيزى نبود كه به او بدهند، رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) به جمعى از اصحاب
فرمود: چه كسى امشب اين مرد مستمند را مهمان مى كند؟
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در اوائل هجرت به گروه انصار (مسلمان ساكن مدينه )
فرمود: اين اموال (فى ) كه از يهود بنى نضير به عنوان غنيمت بدست ما آمده ، اگر مى
خواهيد، آن را بين همه شما از مهاجرين (مسلمانانى كه از مكه به مدينه هجرت نموده اند) و
شما انصار، تقسيم كنم ، مشروط به اينكه مهاجران طبق قرار سابق در خانه هاى شما
باشند، و اگر مى خواهيد اين اموال را فقط بين مهاجران (كه خانه و كاشانه ندارند)
تقسيم نمايم و آنها از منزل شما بيرون آمده و با آن
اموال براى خود، خانه و زندگى خويش را تامين نمايند.
سلمى (يكى از رجال معروف بصره ) گويد: در بعضى از راههاى بصره ، عبور مى كردم
ناگهان صداى نعره اى شنيدم ، به سوى صاحب صدا رفتم ديدم كه مردى است كه
بيهوش به زمين افتاده است .
شخصى كه حسين بن على نام داشت گويد: مردى را ديدم هراسناك و لرزه بر اندام به
حضور امام هادى (امام دهم ) (عليه السلام ) آمد، و عرض كرد: پسرم را (دژخيمان بنى
عباس ) به خاطر دوستى با شما، دستگير كرده اند و بنا است امشب او را در فلان
محل ، اعدام كرده و هما جا دفن كنند.
در زمان خلافت هارون الرشيد، (پنجمين خليفه عباسى ) زيارت مرقد شريف امام حسين (عليه
السلام ) بسيار علاقمند پيدا كرد، به گونه اى كه اطراف قبر از ازدحام جمعيت از زن و
مرد و سنى و شيعه ، موج مى زد.
قنبر غلام على (عليه السلام ) گويد: همراه مولايم على (عليه السلام ) بر عثمان وارد
شديم ، حس كردم كه عثمان دوست دارد من حرفهاى آنها را نشنوم ، على (عليه السلام ) به
من اشاره كرد، و من از نزد آن ها دور شدم ، پس از ساعتى شنيدم ، عثمان به على (عليه
السلام ) رو كرد و گفت : چرا تو سخن نمى گويى ؟
فضيل بن عياض گويد: از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم : آيا جهاد سنت (مستحب )
است يا واجب ؟
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: مردم به دو گونه اند: 1 - استراح 2 - اراح .
سعيد بن سهل بصرى گويد: براى جشن (عروسى يا...) يكى از فرزندان خليفه وقت ،
مردم را به شام (يا نهار) دعوت كرده بودند و امام هادى (عليه السلام ) (امام دهم ) نيز
دعوت شده بود (و ناگزير مى بايست شركت كند)
هشام بن سالم گويد: امام صادق (عليه السلام ) فرمود: امام سجاد (عليه السلام ) مى
فرمود: ويل لمن غلبت احاده اعشاره : واى بر كسى كه يك هاى او از دههاى او
پيشى گيرد.
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هنگامى حضرت موسى (عليه السلام ) با حضرت خضر
(عليه السلام ) ملاقات كرد كه (داستانش در سوره كهف از آيه 59 تا 82 آمده است ) هنگام
جدا شدن ، موسى (عليه السلام ) به خضر (عليه السلام ) گفت : مرا موعظه كن !
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: خداوند به حضرت موسى (عليه السلام ) وحى
كرد: بندگان من ، همچون چيزى كه در نزد من محبوب تر از سه خصلت باشد به
من نزديك نمى شوند (و اين سه خصلت عالى ترين
عامل تقرب به خدا است ).
عمرو بن نعمان گويد: امام صادق (عليه السلام ) دوستى داشت كه هر جا آن حضرت مى
رفت ، او نيز همراه حضرت بود، روزى در بازار كفاشها همراه حضرت حركت مى كرد، و
دنبالش غلام او كه از اهالى سند بود مى آمد، ناگاه دوست امام ، به پشت سرش
نگاه كرد و آن غلام را نديد، و تا سه بار به جستجوى غلام پرداخت او را نيافت ، بار
چهارم او را يافت و به او تندى كرد و گفت : اى زنازاده كجا بودى ؟
ابوهريره گويد: هر روز به حضور پيامبر (صلى الله عليه وآله ) مى رفتم آن حضرت
را زيارت مى كردم ، روزى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) به من فرمود: زرنى غبا
تزدد حبا هر روز ميا تا محبت ، افزون گردد.
عبدالله مبارك از افراد منحرف بود و همواره با شراب و ساز و آواز سر و كار داشت ،
ولى ناگهان عوض شد و به توبه حقيقى كرد و همه گناهان را كنار گذاشت و به راه
خدا رفت .
فقيرى با عزت كه اهل قناعت بود، در گوشه اى نشسته بود، پادشاه وقت كه غرور
سلطنت او را فرا گرفته بود و مى خواست ، هر كس او را ببيند در برابرش برخيزد و
اظهار ادب و كوچكى كند، از آنجا گذشت ، ولى فقير بى آنكه حالت عادى خود را از دست
بدهد، مثل ساى روزها، نشسته بود.
|