فرازى از خطبه امام حسين (عليه السلام ) براى لشگر حر در منزلگاه
بيضه.
...اى مردم ! پيامبر خدا فرمود: هر كس سلطان ستمگرى را بنگرد كه حرام خدا را
حلال كرده و پيمان خدا را شكسته و مخالف سنت
رسول خدا است و در ميان مردم ، راه ظلم و گناه را مى پيمايد، ولى در برابر او گفتار و
عمل قيام نكند بر خداست كه اين آدم (بى تفاوت ) را در جايگاه عذاب آن سلطان بيفكند
(72)
نام : امام على (عليه السلام ).
ابوحمزه ثمالى گويد: روزى امام زين العابدين (عليه السلام ) از
منزل بيرون آمد، تا به اين باغ (اشاره به باغى است كه در آنجا بود) رسيد، وارد باغ
شد، ناگهان مردى آن حضرت را ديد و عرض كرد: چرا اندوهگين هستى ؟ آيا اندوه تو
در مورد دنيا است با اينكه رزق و روزى خداوند به همه كس از نيك و بد مى رسد.
عباس بن عيسى نقل مى كند روزى امام سجاد (عليه السلام ) از نظر مالى در فشار سخت
زندگى قرار گرفت ، نزد يكى از غلامان آزاد شده اش رفت تا ده هزار درهم قرض
بگيرد تا هر وقت ممكن شد، قرضش را بپردازم .
هشام بن سالم گويد: امام سجاد (عليه السلام ) در مكه
مشغول طواف بود، ناگهان در يك ناحيه مسجد جمعيتى را ديد، پرسيد اين جمعيت براى چه
در آنجا جمع شده اند؟ عرض كردند: محمد بن شهاب زهرى عقلش را از دست داده و
با هيچ كس سخن نمى گويد، بستگانش او را از خانه بيرون آوردند تا شايد مردم را ديد
سخن بگويد،
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: روزى وقتى كه امام سجاد (عليه السلام ) روزه بودند
دستور داد گوسفندى را ذبح كردند و قطعه قطعه نموده پختند و هنگام غروب كنار ديك
آمد، و فرمود كاسه ها را بياوريد، همه غذا را در ميان آن كاسه ها ريخت و فرمود: بين
فلان طايفه از اول تا آخر تقسيم كردند، ديگر غذا نماند، و خود با كمى نان و خرما
افطار كردند.
روزى شخصى به امام سجاد (عليه السلام ) ناسزا گفت : غلامان تصميم گرفتند جوابش
را بدهند، امام فرمود: رهايش كنيد، آنچه بر ما مخفى است بيشتر است از آنچه مى
گويند، سپس به او فرمود: آيا نيازى دارى ؟ آن مرد شرمنده شد، و اظهار پشيمانى
كرد و لباس امام را گرفت و عذر خواهى نمود، امام دستور داد به او هزار درهم دادند.
نام : امام محمد بن على (عليه السلام ).
ابوخالد كابلى گويد: به منزل امام باقر (عليه السلام ) رفتم ، فرمود: صبحانه
آوردند، خوردم ، پاكيزه تر و خشبوتر از آن در عمرم نديده بودم ، پس از
ميل صبحانه به من فرمود: غذا چگونه بود؟
ابوعبيده گويد: من رفيق و همراه امام باقر (عليه السلام ) بودم ، سوار بر مركب كه مى
شديم نخست من سوار مى شدم بعد او، به هر كس كه مى رسيد احوالپرسى مى كرد و دست
مى داد و وقتى از مركب پياده مى شد با رهگذران سلام و احوالپرسى مى كرد و دست مى
داد.
در دوره خفقان و ديكتاتورى بنى اميه امام باقر (عليه السلام ) و يارانش شديدا تحت
نظر بودند، صفوان بن يحيى ازجدش نقل مى كند كه به در خانه امام باقر (عليه السلام
) رفتم و اجازه ورود خواستم ، به من اجازه ندادند ولى به ديگرى اجازه دادند.
ابوبصير مى گويد: همراه امام باقر (عليه السلام ) در مدينه وارد مسجد شويم ، مردم در
رفت و آمد بودند، امام به من فرمود: از مردم بپرس ، آيا مرا مى بينند؟ از هر كس
سوال كردم پاسخ داد ابوجعفر را نديدم ، امام در كنارم ايستاده بود،، در
اينحال يكى از دوستان حقيقى امام كه نابينا بود و ابوهارون نام داشت به مجلس
آمد، امام فرمود: از او نيز بپرس .
روشنگرى و افشاگريهاى امام باقر (عليه السلام ) در حجاز بر ضد حكومت جبار اموى
باعث شد كه آن حضرت را با فرزندش امام صادق (عليه السلام ) از مدينه به شام
تبعيد كردند.
نام : امام جعفر صادق (عليه السلام )
يحيى بن ابراهيم گويد به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : فلانى و فلانى
و... به شما سلام رساندند.
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هرگاه يكى از شما حاجتى از خدا خواست كه حتما
برآورده گردد، بايد دل به خدا ببندد و از مردم نااميد شود، و اميد جز خدا نداشته باشد،
وقتى كه خداوند قلب مؤ من را چنين ديد، قطعا حاجت او را - اگر از خدا طلبيد - بر مى آورد،
قبل از آنكه به حساب و باز خواست خداوند در قيامت كشيده شويد خود را به حساب بكشيد
چرا كه در روز قيامت پنجاه ايستگاه (بازرسى ) است كه توقف در هر ايستگاه ، مدت هزار
سال است ، سپس آيه 5 سوره سجده را خواند: ثم يعرج اليه من يوم كان مقداره
خمسين الف سنه مما تعدون : - (جبرئيل و فرشتگان به سوى خدا عروج مى
كنند، در روز (قيامت ) كه اندازه آن ، پنجاه هزار
سال از آنچه مى شماريد (از سالهاى دنيا باشد) (88)
غذاى داغى را به حضور امام صادق (عليه السلام ) آوردند، چندين بار فرمود:
نستجير بالله من النار: پناه مى بريم به خدا از آتش جهنم ، ما
قدرت خوردن غذاى داغ را نداريم ، پس چگونه قدرت
تحمل آتش دوزخ را داشته باشيم .
روزى يكى از شاگردان برجسته امام صادق (عليه السلام ) يعنى
مفضل با يكى از منكران خدا بنام ابى ابى العوجاء برخورد كرد، و پس
از آنكه چند جمله از مطالب الحاد و كفر از او شنيد، ناراحت شد به گونه اى كه نتوانست
بر خشم خود مسلط شود فرياد زد: اى دشمن خدا، دين خدا را به مسخره گرفته اى و
ذات پاك خدا را انكار مى كنى ؟ و...
منصور دوانيقى (دومين خليفه ظالم و طاغوت عباسى ) در نيمه هاى شب منشى خود
ابوايوب خوزى را خواست ، وقتى كه ابوايوب نزد منصور آمد، منصور در حالى
كه گريه مى كرد نامه اى نزد ابوايوب انداخت و گفت : اين نامه محمد بن سليمان است
كه به ما خبر داده كه جعفر بن محمد (امام صادق ) از دنيا رفت . انالله و انا اليه
راجعون : همه ما از آن خدائيم و به سوى او باز مى گرديم ، ولى ديگر
كجا مثل جعفر (عليه السلام ) پيدا مى شود؟.
نام : امام موسى بن جعفر (عليه السلام ).
احمد بن عبدالله از پدرش نقل مى كند كه گفت : نزد
فضل بن ربيع (از سران حكومت عباسى ) رفتم (در آن وقت كه امام موسى كاظم
(عليه السلام ) تحت نظر او بود) ديدم بر پشت بام نشسته است ، به من گفت : بيا اينجا
به اين خانه نگاه كن ببين چه مى بينى ؟
مهدى عباسى (سومين خليفه مقتدر عباسى ) سالى با همراهان از بغداد عازم مكه براى انجام
مناسك حج شد وقتى كه به بيابان ريگستان فتق العبادى (در
شمال عربستان ) رسيدند، آبشان تمام شده بود و شدت گرما و تشنگى آنها را درمانده
كرده بود بگونه اى كه بعضى صدا به گريه بلند كردند.
مامون عباسى (هفتمين خليفه عباسى ) گويد: روزى عده اى با اجازه وارد بر پدرم هارون
الرشيد شدند، موسى بن جعفر نيز به مناسبتى به آنجا آمده بود، پدرم تا او را ديد به
او نگريست و از همه جا غافل گرديد و تنها چشم به او دوخته بود تا او وارد گرديد،
وقتى كه نزديك آمد، پدرم كمال احترام را به او كرد و دو زانو در برابرش نشست و
احوالش را پرسيد و او (امام ) فرمود: خير است .
امام كاظم ، آن طاغوت شكن نستوه بخاطر مبارزه با مفسدان و بخصوص دستگاه سراسر
ظلم هارونى ، دستگير و زندانى شد، او حتى در سخت ترين شرائط
مثل كوهى استوار ايستادگى كرد، به عنوان نمونه : يك بار از زندان به هارون نامه
نوشت كه در فرازى از آن چنين نگاشت :
مهدى عباسى (سومين خليفه مقتدر عباسى براى سر پوش گذاشتن به جنايات خود و
خاموش ساختن جنبشهاى آزاديبخش ) اعلام عمومى كرد كه مى خواهم مظالم عباد و حقوقى كه
مردم برگردن من دارند به صاحبانشان بدهم .
نام : على بن موسى (عليه السلام ).
ابراهيم بن عباس گويد: هرگز نديدم امام رضا (عليه السلام ) به كسى - ولو به يك
كلمه - جفا و بى مهرى كند و نيز نديدم كه سخن شخصى را قطع نمايد، بلكه صبر مى
كرد تا سخن او به آخر برسد، و نديدم كه آن حضرت تا آنجا كه امكان داشت ، تقاضاى
كسى را رد نمايد، او هرگز پاهايش را كنار افرادى كه در حضورش بودند دراز نمى
نمود و هرگز در حضور افراد تكيه نمى كرد، و هرگز نديدم كه آن حضرت به
خدمتكاران و غلامان آزاد شده اش ناسزا بگويد، و نديدم او را كه آب دهانش را بيرون
بيندازد، و هرگز او را نديدم كه خنده با صدا بكند بلكه خنده اش تبسم و لبخند بود،
وقتى كه خلوت مى كرد و كنار سفره مى نشست همه خدمتكاران و غلامان حتى دربانهاى
اسطبلها را كنار سفره مى نشاند و با هم غذا مى خوردند.
بزنطى مى گويد: نامه اى از حضرت رضا (عليه السلام ) را به ابوجعفر (امام جواد كه
در آن هنگام كودك بود) خواندم نوشته بود: به من خبر رسيده كه خدمتكاران ، تو را از
درب كوچك خانه بيرون مى برند، از اين رو كه
بخل دارند تا از ناحيه تو خيرى به كسى نرسد تو را به حقى كه بر گردنت دارم ،
هنگام وارد شدن به خانه و خارج شدن از درب بزرگ رفت و آمد كن و همراه خود
پول بردار، به هر كس از عموها كه رسيدى كمتر از پنجاه دينار نده ، و به هر كس از
عمه ها رسيدى كمتر از 25 دينارند (101) اگر بيشتر دارى ، آن با خودت است . چرا كه
مى خواهم خداوند (در پرتو انفاق ) مقامت را بالا ببرد فانفق و لا تخش من ذى
العرش اقتارا. (102)
مردى خراسانى به حضور امام رضا (عليه السلام ) رسيد و عرض كرد: اى فرزند
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در خواب رسول خدا را ديدم ، گوئى به من مى فرمود:
چگونه مى انديشيد وقتى كه پاره اى از تن من در زمين شما دفن گردد و (آيا) امانت مرا حفظ
مى كنيد، ستاره مرا در خاك خود پنهان مى سازيد؟.
ياسر، خادم مامون گويد: در حضور حضرت رضا (عليه السلام ) بوديم ناگهان صداى
قفل دربى كه از خانه مامون به خانه حضرت رضا (عليه السلام ) باز مى شد به صدا
در آمد، امام به حاضران فرمود: متفرق شويد، آنها رفتند، مامون از همان در وارد شد، امام
خواست جلو پاى مامون برخيزد مامون آن حضرت را به
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) سوگند داد برنخيزد، سپس امام را در آغوش گرفت و
بوسيد و كنارش نشست ، و نامه اى در آورد و خواند كه در آن نوشته بود سپاه اسلام
قريه هاى كابل را فتح كرده اند...
هرثمه بن اعين (خواجه مراد) نقل مى كند: صبيح ديلمى يكى از اصحاب خاص
مامون گفت : شبى مامون مرا با سى نفر از غلامان مخصوص خود طلبيد و به ما گفت : مرا
به شما حاجتى است كه اگر آن را برآوريد به هر يك از شما يك هميان پر از طلا و ده
ملك مستقل مى دهم و تا زنده ام شما مقرب ترين افراد نزد من خواهيد بود، آيا حاضريد حاجت
مرا برآوريد؟
نام : امام محمد (عليه السلام ).
قاسم بن محسن گويد: در سفر مكه در راه ، شخصى مستمند و ضعيفى را ديدم ، يك قرص
نان به او (صدقه ) دادم ، سپس با همراهان به راه خود ادامه دادم ، در راه گردباد تندى
وزيد كه عمامه همه ما را با خود برد.
مامون (هفتمين خليفه عباسى ) به خاطر سياست جلب قلوب مردم مى خواست دخترش ام
الفضل را به ازدواج حضرت جواد (عليه السلام ) درآورد، بستگان او از اين كار ناراضى
بودند حتى اعتراض شديد كردند.
|