next page

fehrest page

back page

در مـجـلد 9 بـحـار ص 86(213) دربـاره قـول خـداونـد كـه فـرمـايـد: و اعـتـصـمـوا بحبل الله آورده است كه فقال النبى صلى الله عليه و آله : انا نبى الله و على بن ابى طالب حبله .
در كـتـبـا كـفـايـة الخـصـام بـاب 36 چـهـار روايـت از عـامـه نقل كرده هك حبلى كه خدا در قرآن فرموده اهل بيت پيغمبر است . از جمله حديث سوم كه صاحب كـتـاب مـنـاقـب الفـاخـرة فـى العـتـرة الظـاهـرة از عـبـدالله بـن عـبـاس نـقـل كـرده گـويـد: مـا در خدمت رسول خدا بوديم كه مردى اعرابى وارد شد عرض كرد يا رسـولالله شـنـيـدم كـه دربـاره و اعـتـصـمـوا بـحـبـل الله سـفـارش مـى كـردى ، ايـن حبل خدا كداماست كه به او تمسك جوديم ؟ رسول خدا دست بر دست على نهاد و فرمود: به اين تمسك جوئيد كه اين حبل الله متين است .
در مـجـلد 9 بـحـار صـفـحـه 86(214) از ابوسيد خدرى روايت شده گويد: پيغمبر اكرم فـرمـود: اى مـردم مـن در مـيـان شـمـا دو ريـسمان گذاشتم اگر متمسك به آن دو شويد هـرگـز گـمراه نميشويد بعد از من ، يكى از آندو بزرگتر از ديگرى است : كتاب خدا كه رشـتـه ايـسـت از آسـمـان بـزمـنـى كـشـيـده شـده ، و عـتـرت و اهل بيت من واين دو هرگز از هم جدا نشوند تا در حوض قيامت بر من وارد شوند.
و اءيضا در همان صفحه (215) از اما پنجم عليه السلام چنين روايت شده ولاية على بن ابـى طـالب ، الحـبـل الذى قـال الله تـعـالى : و اعـتـصـمـوا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا. فمن تمسك به كان مؤ منا، و من تركه خرج من الايمان امام پـنـجـم فـرمـود: ولايـت عـلى بـن ابـى طـالب هـمان رشته و ريسمانى است كه خدا فرموده هـمـگى بريسمان خدا متمسك شويد و متفرق نشويد هر كس ‍ متمسك به آن شود مـؤ مـن اسـت و هـر كـس آن را رهـا كـنـد از ايـمـان خـارج اسـت ، البـتـه مـراد از تـمـسـك بحبل نسبت بكتاب خدا عمل كردن به آنست ، و مراد از تمسك بولايت اطاعت و پيروى كردن از آنست .
و صراطه المستقيم
شـرح : كـفـايـة الخـصـام ـ بـاب 276 ص 531 ـ روايـاتـى از عـامـه و خـاصـه نـقـل كـرده كـه صراط مستقيم على و اولاد اوست عليهم السلام ، از آن جمله ابوبكر شيرازى كـه از بـزرگـان عـلماى عامه است بسند خود از قتاده از حسن بصرى در تفسير آيه ـ 153 سـوره انـعـام ـ و ان هـذا صـراطـى مـسـتـقـيـمـا نـقـل كـرده گـويـد: كـه خـداى مـتـعهال مى فرمايد طريق على بن ابى طالب و ذريه اش طريقى است مستقيم ، و دينى است اسـتـوار، پـيروى آن كنيد و آن چنگ زنيد كه راهياست واضح و روشن و در آن هيچ كجى نيست (216). و اءيـضـاً در هـمـان كـتـاب از مـحـمـد بـن حـسـن صـفـار قـمـى نـقـل كـرده كه در آيه ـ521 شورى ـ انك لتهدى الى صراط مستقيم فرمود: يعنى امر ميكنى مردم را بولياتعلى و ميخوانى آنانرا بسوى آن ،
و صراط مستقيم على است .
فائدة : در علم هندسه ثابت شده كه اقصر خطوط دائره از مركز به محيط دائره يا بين دو نـقـطـه ، خـط مستقيم است . كه داراى زوايا نيست و ساير خطوط داراى زواياى حاده و منفرجه انـد. وانـسـان بايد در راه رسيدن بمقصد خود و فوز، خط مستقيم را در نظر بگيرد. و نيز در رستن از وادى ضلالت هم بايد خود را وادار بسلوك راه راست و طريق مستقيم نمايد و اين راه بموجب تفاسير واخبار وارده متابعت اميرالمومنين واولاد معصومين او است .
لا يسبق بقرابة فى رحم
تـرجـمـه :
هـيـچ كـس بـقـرابـت بـا رسول خدا بر او (يعنى على ) سبقت نگرفته
شـرح :مـجلد 9 بحار صفحه 69(217) در تفسير اين آيه مباركه و هو الذى خلق مـن المـاء بـشـرا فـجـعـله نـسـبـا و صـهـرا ـ فـرقـان آيـه 54 ـ(218) از ابـن عـبـاس نـقـل كـرد گـويـد: هـنـگـامـى كـه پيغمبر اكرم دخترش را به پسر عمويش على عليه السـلام تـزويـج كـرد ايـن آيـه نـازل شـده پـس بـراى او دو قـرابـت اسـت نـسبى و سببى .
و امير المومنين على عليه السلام از دو جهت با پيغمبر قرابت داشت يكى از جهت قابت نسبى ، چـون عـبـدالله پـدر پـيـغـمـبـر بـا ابوطالب پدر على از فرزندان عبدالمطلب و برادر بـودنـد كـه پـيـغـمـبر صلى الله عليه با امير المومنين عليه السلام پسر عمو ميشوند، و ديـگـر قـرابـت سببى است كه داماد پيغمبر است ، و هيچ يك از صحابه اين دو جهت را با هم دارا نبودند.
البـتـه ايـن نـوع قرابت و خويشاوندى و انتسابات نسبى و سببى موجب قرب و مقامى نمى گـردد، ومـا هـم آن را سبب فضيلت و برترى نمى دانيم ، و ذكر اين قرابت نسبى و سببى حضرت على عليه السلام با پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فقط براى جمله نسبا و صهرا در آيه مباركه و شاءن نزول آن بوده .
بلكه آنچه سبب فضيلت و برترى شخص مى گردد همان فضائ و صفات نفسانى انسان اسـت كـه اثـرات آن در خـارج نمايان مى گردد چنانچه خدا مى فريمايد يا ايها الناس انـا خـلقـنـا كـم مـن ذكـر و انـثـى و جـعـلنـا كـم سـعـوبـا و قـبائل لتعارفو ان اكرمكم عندالله اتقا كم ـ حجرات آيه 13 ـ اى مردم ما شما را از مرد و زن آفـريـديـم و شـمـا را تيره هاى بزرگ و كوچك قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد البته گرامى ترين شمانزد خدا با تقوى ترين شماست .
و روز قيامت هم اين گونه انتساب ها اثرى ندارد و بحساب هم نمى آيد چنانچه فرمايد فـاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ و لا يتسائلون ـ مومنون آيه 101 ـ پس آنـگـاه كـه نـفـخـه صـور دمـيـده شـود ديگر در آن روز نسبت خويشاوندى در ميانشان نيست و نپرسند. و همانطوريكه قرآن مى فرمايد يوم يفر امرء من اخيه و امه و ابيه و صاحبته و بـنـيـه ـ عـبـس آيه 34 ـ روز و انفسا است و اقارب و نزديكان از برادر و پدر و مادر و هـمـسـر و اولاد از يـكـديـگـر فـرار مـى كـنـنـد و هـر يـك گـرفـتـار عمل خود هستند، و قدرت بر رفع و دفع عقاب و رساندن ثواب را ندارند.
پـس ايـن گونه انتسابات بحال كسى فاده ندارد، اگر چه حديثى به پيغمبر اكرم نسبت داده شـده كـه فـرمـود: كـل سـبـب و نسب منقطع يوم القيامة الا سببى و نسبى زيرا طبق روايـات مـتـعـدده آن روايات و احاديثى را ميتوان قبول كرد كه مخالف قرآن نباشد وگرنه مـورد پـذيـرش قـرار نـخـواهد گرفت (219) و ممكن است گفته شود كه منظور از روايت مـنـتسب به پيغمبر آن است كه گناهكارانشان هم پيش از مردن موفق به توبه خواهند شد و با حال توبه از دنيا ميروند.
و لا بسابقة فى دين
ترجمه :
و كسى در دين اسلام (و ايمان ) بر او پيشى نگرفته
شـرح : در كـتـاب كـفـايـة الخـصـام بـاب 336 حـدود چـهـل و هـفـت حـديـث از طـريـق عـامـه و خـاصـه نـقـل شـده ، كـه اول كسى كه از مردان اسلام اختيار كرد و به پيغمبر اسلام ايمان آورد على بن ابى طالب عـليـه السـلام بـود، از جـمـله ايـن مـغـازلى شـافـعـى در كـتـاب مناقب در آيه السابون السـابـقون ـ واقعه آيه 10 ـ از مجاهد از ابن عباس آورده كه ((در ايمان بموسى عليه السـلام يـوشـع بـن نـون ، و در ايـمـان بـهـعـيـسـى عـليـه السـلام صـاحب يس (يعنى مومن آل يـس ) و در ايـمـان بـه مـحـمـد صلى الله عليه و آله على عليه السلام از ديگران سبقت گرفتند
.(220)
و حـديـث 17 مـوفـق بـن احـمـد (اخـطـب خـوارزم ) بـسـنـد خـوود از محمد بن اسحق روايت كرده اول كسى كه از مردان برسول خدا صلى الله عليه و آله ايمان آورد و تصديق نمود او را و بـحـث بودن آنچه از جانب خدا آورده است پذيرفت على بن ابى طالب عليه السلام بود كه در آن هنگام ده سال داشته .
و در بـحـار الانـوار مجلد 9 باب انه السابق فى القرآن (221) اخبار زيادى است بـايـنـكـه اول كسى كه ايمان آورد على عليه السلام بوده ، و ميتوان گفت كه اين امر بحد تـواتـر رسـيـده و اجـتـمـاعـى اسـت و كـشـى در آن نـيـسـت ، و بـا ايـن بـسـيـارى اخـبـار و اقـوال فـريقين اگر كسى در مقام انكار برآيد، حقاً بايد گفت يا از نظر بياطلاعى است و يا تعصب جاهى است .(222)
در مـجـلد 9 بـحـار ص 366(223) روايـتـى از رسـول خـدا صـلى الله عليه و آله نقل شده كه مى فرمايد من وعلى هر كدام با هم در سه خصلت ممتاز مشتركيم
1ـ من صاحب پرچم هستم وعلى نگهدارنده آن .
2ـ من صاحب كوثرم و على ساقى آن .
3ـ بـهـشت و دوزخ بدست من است و على قيم آنست . و سه خصليت ديگرى كهعلى داراست و من با او شركت ندارم : 1ـ داشتن پسرعموئى مثل من (كه داراى مقام نبوت است )
2ـ داشتن همسرى چون فاطمه
3ـ داشتن فرزندانى مانند حسن و حسين .
و كـسـى را سـزا نـيـسـت بـگـويـد: ايـمـان على به پيغمبر چون در زمان طفوليت (و بسن ده سالگى ) و غير بالغى بوده ارزشى نداشته ، براى اينكه شخص على عليه السلام در آن سـن و سال مميز بوده و اعمال خير و نيك طفل مميز مورد پذيرش است و داراى اجر وثواب مـيـبـاشـد، و لذا پـيـغـمـبـر اكـرم ايـمـان او را پـذيـرفـت و بـه ايـن سـبـقـت او در اسـلام فـضـل او را عـلام نـمـود، و خـود آن بـزرگـوار هم باين مقام افتخار و در مجامع صحابه و تـابعين كه در ميانشان مخالفين و معاندين زياد بودند احتجاج مى نمودند كسى او را انكار نـمـى كـرد. و در واقـع عـاشـورا اربـاب مـقـاتـل مـى نويسند كه حضرت سيدالشهدا عليه السلام هنگامى كه خود شخصا آهنگ قتال نمود رجزى ميخواند از جمله مى گفت :
فاطم الزهرا امى ، و ابى
قاصم الكفر ببدر و حنين

يعبد الله غلاما يافعا
و قريش يعبدون الوثنين

يعبدون اللات و الغزى معا
و على كان صلى القبلتين (224)

و بـمـقـام پـدر بـزرگـوارش كـه در حـال غـيـر بالغ بودن اسلام آورده و خداى يگانه را پرستش مى كرده فخر مينمود.
و لا يلحق فى منقبة من مناقبه
تـرجـمـه :
و كـسـى در مـنـاقـب و اوصـاف كمال به او نخواهد رسيد
شـرح : بـدانـكـه آنـحـضـرت داراى مـنـاقـب و امـتـيـازات و فضائل بسيارى است كه اختصاص بخود او دارد:
2ـ اول كـسـى اسـت از مردان كه اسلام اختيار كرد و به پيغمبر اكرم ايمان آورد، و شرح آن گذشت .
2ـ قرابت و خويشاوندى نسبى و سببى با پيغمبر اسلام داشت كه هم پسر عم او بود و هم دامادش و سابقا بيان كرديم .
3ـ تولد او در خانه كعبه اتفاق افتاد.
4ـ از دوره صـبـاوت و كـودكـى در خـانه پيغمبر و در مهد پرورش او بود چنانكه در اواخر خطبه قاصعه نهج البلاغه آمده ، و مورخين اسلامى و سيره نويسان هم آنرا ذكر كرده اند.
5ـ لقت امير المومنين كه اختصاص به او دارد و قبلا آن رابيان كرديم .
6ـ رسول خدا او را برادر و بمنزله نفس خود دانسته و بيان اين مطلب هم سابقا گفته شد.
7ـ فـداكارى او در آن شبيكه كفار قريش تصميم گرفته بودند كه پيغمبر اسلام را به قتل برسانند، او براى حفظ جان پيغمبر صلى الله عليه و آله بجاى پيغمبر در بستر او شب را گذرانيد. و براى رضا و خوشنودى حق جان خود را در معرض هلاك و خطر مرگ قرار داد و آيه ومن الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله ـ بقره آيه 207 ـ در شان او نازل شد.
در كـفـايـة الخـصـام در بـاب 112 يـازده حـديـث از طـريـق عـامـه نـقـل كـرده از جـمـله حـديث سوم آنست كه ثعلبى در تفسير خود از سدى از ابن عباس روايت كرده كه آيه مباركه ومن الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله در شان على بن ابـى طـالب عـليه السلام نازل شده ، وقتى كه پيغمبر اسلام از خوف مشركين بغار ثور رفت و در آنجا پناهنده شد على عليه السلام آن شب را در خوابگاه پيغمبر گذرانيد.
8ـ رد شـمـس اسـت كـه درايـن بـاره احـاديـث زيـادى از عـامـه و خـاصـه نـقـل شـده ، و در كـتـاب كـفاية الخصام حدود شش حديث از طريق عامه ، و هفده حديث از طريق خاصه آورده .
9ـ صـعـود عـلى عـليـه السـلام بـر شـانه پيغمبر صلى الله عليه و آله و رفتن به بام خـانـه كـعبه در فتح مكه براى شكستن بتهائى كه در آنجا قرار داشت و فرو رختن آنها را بـزمـيـن كـه داسـتـان آن در فـتـح مـكـه است و سيره نويسان آن را در كتابهاى خود ذر كرده اند.(225)
10ـ وصيت پيغمبر به او درانجام امر وصايتش كه سابقا بيان شد.
11ـ حامل لواى حمد و ولى و ساقى حوض كوثر بودن است كه شرح آن در جمله وساقى اوليـائه مـن نـهـر الكـوثر خواهد آمد. و در اين باره يازده حديث از طرييق عامه و نوزده حـديـث از طريق خاصه در كفاية الخصام آمده ، و ما دراينجا به ذكر يكى از اين احاديث اكتفا مـى كـنـيـم : حـديـث ششم موفق بن احمد به سند خود از على بن ابى طالب روايت كرده كه رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله فـرمـود: يـا عـلى پـنـج چـيـز از خـدا سئوال كردم كه به من عطا فرمود اول آنكه سئوال كردم كه چون من سرا زخاك بردارم تو با من باشى ، به من عطلا فرمود. دوم آنكه چون مرا نزد ميزان بازدارن تو با من باشى ، بـه مـن عـطـا فـرمـود. سـوم آنـكـه درخـواسـت كـردم كـه تـو را حـامـل لواى مـن گـردانـد و آن لواى بـزرگ خـدوانـد عـز و جـل اسـت كـه هـمه رستگاران و پيروزمندان در زير آن لوا به سمت بهشت روند به من عطلا فرمود. چهارم از پروردگار خود خواستم كه تو امت مرا از حوض كوثر سيراب گردانى ، به من عطلا نمود. پنجم از پروردگار خود خواستم كه تو را قائد امت من به سوى بهشت گرداند به من عطا كرد. پس حمد مى كنم خدا را كه به اين عطايا بر من منت نهاد.
در مـجلد 9 بحار 423 (226) از حضرت امير مومنان عليه السلام روايت شده كه فرمود: ده خصلت از طرف رسول خدا به من ابلاغ شده و به كسى پيش از منه ابلاغ نشده و بعد از اين هم به كسى داده نمى شود؛ پيغمبر خدا به من فرمود: يا على تو برادر منى در دنـيـا و آخـرت ، و جـايـگـاه تـو در قـيـامـت از سـايـريـن بـه مـن نـزديـك تـر اسـت ، و مـنـزل مـن و تـو در بهشت همانند دو برادر مجاور هم قرار دارد، و تو وصى و ولى و وزير مـنـى ، و دشـمـن تـو دشـمـن مـن ، و دشمن من دشمن خدا است ، و دوست تو دوست من ، و دوست من دوست خدا است .
يحذو حذو الرسول صلى الله عليهما و آلهما
تـرجـمـه :
گـام بـه گـام و قـدم بـه قـدم از پـى رسـول اكـرم و بـه تـبـع او راه مـى پـيـمـود او دنـبـال رو او بـود درود خـدا بـر آن دو وآل آن دو باد
شـرح : مـعـلوم اسـت كـهـم روش و طـريـقـه عـلى عـليـه السـلام هـمـان روش و طريقه رسـول خـدا صلى الله عليه و آله بوده ، و هر راه و روشى كه پيغمبر گرامى داشت او هم هـمـان راه و روش را انـجـام مـى داد، و لذا فـرمـود: انـا مـن رسـول الله كـالضـوء(227) اتـصـال و هـمـبـسـتـگـى مـن بـا رسـول خـدا هـمانند اتصال و پرتو نور از شمس است . ور در بعضى نسخ كالصنو من الصنو است (228) همانند شاخه ايست از شاخه (كه هر دو از يك ريشه روئيه ه اند.)
رسول خدا صلى الله عليه و آله بعد از بعثت تا وقتى كه در مكه بود چون عده اصحاب و پـيـروانـش كـم بـودنـد مـامور به جهاد نشد و در مقام دفاع برنيامد تا پس از مهاجرت به مدينه و زياد شدن ياران آنگاه مامور به جهاد شد و در مقام دفاع برآمد. على عليه السلام پـس از رحـلت پـيغمبر چون يارانش كم و معدود بودند قيام نكرد تا پس از استقرار خلافت ظـاهـرى و بـدون يـار و يـاور آنـگـاه بـراى پـيـشرفت حق و بقاى آن مامور به جهاد شد. و پـيـغمبر اسلام وقتيكه درم كه بود مدتى در شعب ابى طالب محصور بوده و برحسب ظاهر سـكـوت اخـتـيـار نـمود. على عليه السلام نيز مدتى خانه نشين بود و قدرت بر تبليغ و اداره امور مسلمين و خلافت نداشت .
پـيـغـمـبـر اسلام صلى الله عليه و آله با آنكه در مكه مورد اذيت و آزار مشركان بود ولى لب به نفرين نگشود بلكه مى گفت رب اهد قومى فانهم لايعلمون .
عـلى عـليـه السـلام بـا آن شـدت مـحـن و گـرفـتاريكه براى او اتفاق افتاد كه در خطبه شقشقيه مى فرمايد: فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجى (با اينكه گودى در چـشمم خار و خاشاك و در گلويم استخوان گرفته بود صبر نمودم ) و هرگز نفرينى نكرده است .
و هـمـانـطـوريـكـه پـيـغـمـبـر بـا مـشـركـان جـنـگ كـرد و دسـتـور آمـد: قـاتـلو فـى سبيل الله الذين يقاتلونكم ـ بقره آيه 185 ـ (در راه خدا با كسانيكه به جنگ با شما اقدام كرده اند بجنگيد) و اقتلوا المشركين حيث وجد تموهم ـ توبه آيه
5ـ عـلى عـليـه السلام هم با منافقان جنگ كرد. و پيغمبر اكرم پس از آنكه مكه را فتح كرد مـشـركـان مـكـه را مـورد عـفـو قـرار داد، عـلى عـليـه السـلام در وقـعـه جمل پس از فتح بصره منافقان را عفو و اسيران را آزاد نمود.
و در زيـارت مخصوصه حضرت امير المومنين عليه السلام در روز عيد غدير چنين آمده است : (
) و اشهد انك لم تزل للهوى مخالفا و للتقى محالفا، و على كظم الغيظ قادرا، و عن النـاس عـافـيـا غـافـرا
(و گـواهى مى دهم كه تو اى امير مومنان پيوسته با هواى نفس مـخالف ، و با تقوى ملازم و متعهد بودى ، و بر حلم و فرو نشاندن خشم وغضب توانا مى نمودى : و از بديهاى مردم نيز راه غفران و عفو مى پيمودى ).
در مـجـلد 9 بحار ص 501 (229) از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود شـبـيه ترين مردم در غذا و خوراك به رسول خدا صلى الله عليه و آله امير المومنين عـليـه السلام بود كه خودش نان و سركه و زيتون مى خورد و به مردم نان و گوشت مى داد و ابـن ابـى الحـديـد در شـرح نـهـج البـلاغـه هـمـيـن روايـت را نقل كرده .
كـتـاب كـفـايـة الخـصام باب 344 از ابن ابى الحديد به سند خود از نضر بن منصور از عقبة بن علقمه رويات كرده كه به خدمت على عليه السلام رفتم ديدم دوغ ترش شتر و... در پـيـش رو دارد و بـا خـودره نـان خـشـك مـى خـورد، گفتم يا امير المومنين چرااين غذا را مى خورى ؟ فرمود: يا ابا الحبوب رسول خداصلى الله عليه و آله از اين خشك تر مى خورد. و از اين خشن تر مى پوشيد و اشاره به پيراهن خود كرد و گفت مى ترسم اگر پيروى او را در اين امور نكنم به او نرسم و از او دور مانم
.
درمـجـلد 9 بـحـار ص 538(230) از امـام جـعـفـر صـادق عـليـه السـلام نـقـل شـده كـه فـرمـود: كـسـى از ايـن امـت طـاقـت و قـدرت پـيـروى عمل رسول خدا صلى الله عليه و آله را پس از او نداشت جز على عليه السلام .
ويقاتل على التاءويل
تـرجـمـه :
و بـر اسـاس تاويل و حقايق و مقاصد اصلى قرآن جنگ مى كرد
شـرح : قـرآن كـريم داراى تنزيل و تاويل است يعنى داراى ظاهر و باطنى است . در تفسير صافى (231) از امام محمد باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود: ظاهر قـرآن كـسـانـى هـسـتـنـد كـه قـرآن دربـاره آنـان نـازل شـده ، و بـاطـنـش كـسانى هستن كه اعـمـال آنـهـا اعـمـال هـمـان مـردمـان اولى اسـت (كـه آيـه قـرآن در شـان آنـان نازل شده و آيه شامل حال اين گروه هم مى شود).
و در روايـت ديـگـر فـرمـود: ظـاهـر آن تـنـزيـل و بـاطـنـش تاويل است .
قـال رسـول الله صـلى الله عـليـه و آيـه : ان مـنـكـم مـن يـقـاتـل عـلى تـاويـل القـرآن كـمـا قـاتـلت عـلى التـنـزيـل فـسـل مـن هـو؟ قـال : خاصف النعل (232) رسول خدا فرمود از ميان شما كسى است كه بـر تـاويـل قـرآن جـنـگ مـى كـنـد هـمـمـچـنـانـكـه مـن بـر اسـاس تـنـزيـل آن جـنـگ مـى كـنـم . سـوال شـدك ه او كـيـسـت ؟ فـرمـود هـمـانـكـس كـه مشغول انجام پينه كفش است . چون نظر كردن ديدند على على السلام است .
در مـجـلد 8 طـبـع كـمـپـانـى ص 455(233) از ابـوذر غـفـارى نـقـل شده كه گويد: من با پيغمبر در بقيع غرقد(234) بوديم كه به من فرمود: ابـاذر قـسـم بـه آنـكـه جـانـم بـه دسـت اوسـت در مـيـان شـمـا كـسـى اسـتـكـه بـراى تـاويـل قـرآن مـى جـنگد همچنانكه من براى تنزيل آن مى جنگم ، در صورتى كه آن گروه (مـخـالف ) كـلمه توحيد را بر زبان جارى مى كنند و بدان هم شهادت مى دهند ولى با اين حال بيشترشان ايمان ندارند و مشركند، و كشتن اين گروه بر مردم گران آيد تا آنجا كه به ولى خدا افترا زنند و از عملش ناراضى و رنجيده خاطر باشند.
در كتبا كافى در تفسير اين آيه مباركه و ان طائفتان من المومنين افتتلوا فاصلحو بينهما فـان بـغـت احـديـهما على الاخرى فقاتلو التى تبغى حتى تفيى الى امرالله ـ حجرات آيـه 9 ـ (و اگـر دو طـايـفه از مومنان به جان هم افتادند و با يكديگر به جنگ پرداختند، پـس بين آندو گروه را اصلاح كنيد پس اگر يكى از آن دو بر ديگرى ستم مى كند با آن گـروهـى كـه سـتم مى كند به جنگ پردازيد (تا به حكم اجبار تسليم ) و به فرمان خدا گـردن نـهـد
از حـضـرت صـادق عـليـه السـلام روايـت شـده كـه رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله فـرمـود: مـيـان شـمـا كـسـى اسـت كـه بـر تـاويـل قـرآن مـى چـنـگـد هـمـانـطـورى كـهـمـن دربـاهـر تنزيل آن مى جنگم .
در تفسير صافى ذيل اين آيه مباركه و ان طائفتان از كتاب كافى از حضرت صادق عـليـه السـلام نـقـل مـى كـند كه تاويل اين آيه در جنگ بصره ظاهر شد. و آنان كسانى مى بودند كه نسبت به امير مؤ منان عليه السلام ظلم نمودند. و از اين نظر جنگ با آنها لازم و واجب بود تا آنكه برگردند و فرمان خدا را گردن نهند. و اگر برنگشتند واز اين ظلم و سـتـم دسـت برنداشتن به موجب آيه شريفه بر امير مومنان لازم و واجب بودكه دست از جنگ با آنها برندارد تا آنها از تصميم خود منصرف شوند وامرخدا را گردن نهند.
چـون آنـهـا در مـديـنـه بـه اخـتـيـرا خـود بـيـعـت نـمـودنـد، و از روى مـيـل واخـتـيـار پيروى او را پذيرفتند و به فرمان او گردن نهادند، پس آنها گروه ظالم (وفـئُ بـاغـيـه ) هـسـتند همچنانكه خداوند متعال در اين آيه بدان اشاره مى كند .پس بر امير مومنان عليه السلام لازم بود كه چون بر آنها ظفر يافت در ميانشان به عدالت و انصاف رفـتـاركـنـد هـمـچـنـانـكـه پـيـغـمبر خدا نسبت به اهل مكه رفتار نمود و برآنها منت نهاد و از تقصيرشان درگذشت .عينا عمل رسول خدا صلى الله عليه و آله را تكرار كرد.
آرى رفـتـارامـيـرم ومـنـا عـليـه السـلام بـا اصـحـاب جـمـل در بـصـره هـمـانـنـد رفـتـار رسول خدا با مردم و مشركين قريش در فتح مكه بود كه پـيـغـمـبـر فـرمـود هـر كس سلاح جنگ را ا زخود دور نمايد يعنياسلحه را زمين گذارد (وخلع سـلاح شود)، و نيز هر كس به خاهه خدا پناهنده شود و در مسجد الحرام باشد درامان است . و امـيـرمـومـنـان پس از فتح بصره دستو رداد هر كس خلع سلا ح شود و يا به خانه رود و بـيـرون نـيـايـد در امـان اسـت و فـرمود هر كس فرار كند به دنبالش نرويد و مجروحى از آنانرا هم نكشيد، و زن و فرزندانشان را هم اسير نكنيد.
و لا تاخذه فى الله لومة لائم
تـرجـمـه :
و در راه رضـاى خدا از ملامت و سرزنش بدگويان باكى نداشت
شـرح : در زيـارت آن بـزرگوار عليه السلام در روز مبعث پيغمبر اكرم است كه مى خـوانـى : السـلام عـليـك يـا امـيـر المـومـنـيـن ـ الى ـ لم يـكـن لاحـد فـيـك مـهـمـز و لا لقـائل فـيـك مـغـمـز و لا لخـلق فـيـك مـطـمـع ، و لا لا حـد عـنـدك هـوادة . يـوجـد الضـعـيـف الذليـل عـنـدك قو يا عزيزا حتى تاخذله بحقه ، و القوى العزيز عندك صغيفا حتى تاخذ منه الحق ، القريب والبعيد عندك فى ذلك سواء.
سـلام بـر تـو اى امـيـر مومنان نسبت به شخص تو بر احدى جاى نكته گيرى و عيب جـوئى وجود ندارد و نه براى گوينده اى جاى عيب گودى ، و نه براى شخص طماع نسبت بـه تـو طـمـع و چـشـم داشـتى و نه به ناحق و نابجا كسى به تو اميدى تواند داشت . و خـوار و نـاتـوان نزد تو عزيز و نيرومند است تا حق او را از سركش و ستمكار بگيرى ، و تـوانـاى عـزيز نزد تو خوار و ذليل است تا اينكه حق مظلوم را از او بستانى ، و نزد تو خويش و بيگانه و نزديك و دور يكسانند).
در تـفـسـيـر صـافـى ذيـل آيـه شـريـفـه يـجـاهـدون فـى سـبـيل الله و لا يخافون لومه لادم ـ مائده آيه 54 - كه در مقام بيان اوصاف مومنان مى فـرمـايـد آن كـسـانـى هـسـتـنـد كـه جـنـگ مـى كـنـنـد بـراى اعـلاى كـلمـه حـق و ديـن خدا و در عـمـل نـمـودن بـه وظـائف ديـنى از ملامت سرزنش كنندگان خوف و ترسى مانع ايشان نمى شـود. روايـت از حـضـرت امـام مـحـمـد بـاقـر و امـام جـعـفـر صـادق ـ عـليـهـمـا السـلام ـ نـقـل شـده كـه مـراد از مـومـنـان در ايـن آيـه امـيـرمـومـنـان و اصـحاب او مى باشند كه بامنافقان از ناكثين و قاسطين و مارقين جنگ كردند.
لقـمان حكيم در وصاياى خود به پسرش گويد: فرزندم دلت را به مدح و دم مردم خـوشـنـود مـكـن و بـدان دل مـبـنـد و مـانـع از كـار وعـمـل تـو نـشـود، زيـرا كـه تـحـصـيـل و بـه دسـت آوردن رضـايـت مـردم مـمكن نگردد اگر چه شخص با تمام قدرت در تحصيل آن سعى و كوشش نمايد.(235)
در مـجـلد 15 بـحـار بـاب اخـلاق ص 203(236) از ابوذر غفارى روايت شده كه پيغمبر اكـرم صـلى الله عـليـه و آله و سـلم فـرمـود: اى ابـاذر (در عمل كردن به احكام و دستورات الهى و پيروى از حق ) از ملامتر و سرزنش كننده خائف مباش .
اگـر كـسـى در اخـبـار و روايـات و سـيـره امـيـر مـومـنـان عـليه السلام بنگرد برايش يقين حاصل مى شود كه اين بزرگوار اين صفت را به مرتبه عاليه واجد بوده چنانكه در مجلد 9 بـحـار ص 535(237) از ابـوسـعـيـد خـدرى نقل شده كه مردم پيش پيغمبر اكرم از على عليه السلام شكايت كردند آن حضرت بپا خاست وايـستاد و گفت : ايها الناس لا تشكوا عليا فوالله انه لخشن فى ذات الله اى مردم از عـلى شـكـايت نكنيد به خدا قسم كه او در راه خدا سخت پايبند است يعنى او در اراى اوامر واحـكـام الهـى از كسى ملاحظه نمى كند و در وادار كردن به آن خشنونت دارد، و از كسى كه نافرمانى خدا را نمايد به آسانى نمى گذرد و به مهربانى رفتار نمى كند.
و پـس از نـزول ايـن آيـه مـبـاركـه يـا ايـهـا النبى جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم (238) (اى پـيـغـمـبـر با كافران و منافقان پيكار كن و برآنان سخت گير). پيغمبر اكـرم در زمـان حياتش با كافران پيكار مى كرد و به على دستور داد كه با منافقان (پس از وى ) پيكار كند.
قد و ترفيه صناديد العرب و قتل ابطالهم و ناوش ذوبانهم
تـرجمه :
و در راه خدا خونهاى دلاوران عرب را ريخت و پهلوانانشان را كشت و گرگانشان را گرفت و به زمين كوبيد
شـرح : در غـزوات رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله و جـنگ مسلمانان با كفار على عـليـه السـلام جان فشانى ها نمود و بزرگان كفار و گردنكشان مشركين عرب را بكشت . در جنگ بدر افرادى از روساى مشركين حدود 37 نفر بدست او كشته شدند از جـمله وليد بن عتبه برادر هند زن ابوسيان مادر معاويه و او مردى شجاع و بى باك بود، و عـتـبـة بـن ربـيـعـه پـدر هـنـد، و طـعـيـمـة بـن عـدى ، و عـاص بـن سـعـيـد و نـوفـل بن خويلد، و نضر بن حارث ، و عاص بن منبه بن حجاج و و كه از سران و دلاوران قريش بودند.
در غـزوه احـزاب ـ آن را غزوه خندق هم گويند شجاع ترين سپاه مشركين مردى به نام عمرو بـن عـبـدود بـود كه گويند در شجاعت و دليرى در برابر هزار سوارمقاومت مى كرد و به دست آن حضرت كشته شد.
در مـجـلد 6 بـحـار باب غزوه خندق (239) نقل شده كه پس از كشته شدن عمر و، پيغمبر اكـرم صـلى الله عـليـه و آله بـه عـلى عـليـه السـلام فـرمود: ابشر يا على فلو وزن اليـوم ملك بعمل امة محمد لرجح عملك بعملهم ، و ذلك انه لم يبق بيت من بيوت المشركين الا و قد دخله و هن بقتل عمرو بن عبدود، و لم يبق بيت من بيوت المسلمين الا و قد دخله عز بقتله بـشـارت بـاد تـو را اى عـلى كـه اگـر عـمـل تـو در امـروز بـه عـمـل امـت مـن سنجيده شود البته عمل تو برترى دارد، و اين رججان و برترى براى آنست كـه كـشـتـه شـدن عـمـرو بـن عـبـدود سـبـب ترس و سستى تمام مشركين شده و موجب عزت و سرفرازى مسلمانان گشته .
و در غـزوه خـيبر كه آن هفت قلعه و دژ محكم يهود در خارج مدينه بود، و در اين جنگ مرحب كه مـردى شـجـاع و دليـر بـود و در مـيـدان جـنـگ كسى او را حريف نبود و برادرش حارث و عده ديـگـرى از روسـا و بـزرگـان يـهود خيبر مانند ربيع بن ابى الحقيق به دست آن حضرت كشته شدند.
فادوع قلوبهم احقادا بدرية و خيبرية و حنينية و غيرهن
ترجمه :
پس دلهاى (بازماندگان ) آنها را بجنگ بدر و خيبر و حنين و غيره پر از حقد و كينه ساخت
شرح : جهت عمده خانه نشينى آن حضرت و ترك جهادش همان كينه و عدواتى بود كه مـردم از كـشـتـه شـدن پـدران و بـرادران و نـزديـكـانـشـان بـه دسـت آن حـشـضـرت بـه دل داشـتـند. اينك مناسب است كه در اين جا گفتار ابن ابى الحديد را كه در بيان علت قعود آن بزرگوار آورده از كتاب كفاية الخصام ذكر كنيم .(240)
ابـن ابـى الحـديـد كـه از بـزرگـان وافـاضـل عـلمـاى عـامـه و مـعـتـزلى مذهب است گويد: بـدانـكه تقاعد على عليه السلام از جهاد براى آنست كه تو ميدانى كه چگونه مردم در آن هـنـگـام بـا او بـيـعـت نـمـودنـد و سـپـس بـيـعـت خـود را نـقـض كـردنـد و حال آنكه از وفات رسول خدا بيست و پنج سال گذشته بود و معلوم است در اين مدت كينه هـا فـرامـوش شـده بود، و آنانى كه پدران و عشيره ايشان به دست آن حضرت كشته شده بـودنـد مـرده بـودنـد و قـرنـى از مـيـان رفـتـه بود و قرن تازه به جاى آن آمده بود واز آنـهـائى كـه بـا آن حـضـرت عـدوات داشـتـنـد و يـا كـيـنـه او را در دل داشـت بـودند به جز از اندكى كسى باقى نمانده بود. و حالت او بعد از انقضاى اين مـدت دراز بـا حـمـاعـت قـريـش واظـهـار كـيـنـه و عـدوات آنـان بـا وى مـثـل ايـن بـود كـه گـويـا در روز وفـات رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم به مسند خلافت نشسته است حتى آنكه بازماندگان قريش و جوانان و نوباوگان آنها كه در جنگ ها او را نـديـده بـودند و ضربت ها و شمشيرهائى كه بگذشتگان آنها زده و آنها را به جهنم فرستاده بود مشاهده ننموده بودند كارى با آن حضرت كردن و عدواتى با او نمودند كه اگر گذشتگان ايشان بودند نمى توانستند كرد.
فـــاضـــبـــت عـــلى عـــداوتـــه و اكـــبـــت عـــلى مـــنـــابـــذتـــه حـتـىقتل الناكثين و القاسطين و المارقين
ترجمه :
پس بر دشمنى او قيام كردند و به مبارزه و جنگ با او به بـهـانـه اى هـجوم آوردند تا آنكه او هم ناگريز با پيمان شكنان ـ چون طلحه و زبير ـ و ظالمان و ستمكاران ـ چون معاويه و اعوانش ـ و با مرتدين و منحرفين ـ چون خوارح نهروان ـ به قتال برخا بسيارى از آنانرا هم كشت
.
شـرح : در مـجـلد 8 بـحـار ص 456(241) روايـت شـده كـه رسول خدا صلى الله عليه و آله به ام سلمه فرمود: اى ام سلمه بشنو و شاهد باش ، ايـن عـلى بـن ابـى طـالب سـرور مـسـلمـانـان ، و امـام پرهيزگاران ، و رهبر سفيد رويان رخـشـنـده ، و جـنـگ كننده با ناكثين و قاطين و مارقين است . ام سلمه گويد: عرضه داشته يا رسـول الله نـاكـثـيـن كـيـانند؟ فرمود: آنانكه در مدينه با او بيعت مى كنند و در بصره هم اجـتـمـاع و بـيـعـت را نـقـض مـى كنند. و پرسيدم قاسطان چه كسانى هستند؟ فرمود: معاويه واهل شام گويد: پرسيدم مارقين كدامند؟ فرمود: اصحاب نهروان .
در مـجـلد 9 بـحـار ص 521(242) در بـيـان آيـه مباركه يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين (243) آمده است كه پيغمبر اكرم با كفار جهاد كرد و على بن ابى طالب را بـه بـه جـهـاد بـا مـنـافـقـيـن نـاكـثـيـن و قـاسـطين و مارقين ) امر كرد: و حديث خاصف النعل (244) و حديث كلاب الحواب ، و حديث ذوالثدية . و غير ذلك .
و لما قضى نحبه و قتله اشقى الاشقياء من الاولين و الاخرين
ترجمه :
(و جون مدت اجلش فرا رسيد شقى ترين اولين و آخرين او راكـشـت (و بـه شـهـادت رسـانـيـد). و بـروايت ديگر وقتله اشقى الاخرين يتبع اشقى الاولين )
شـرح : در شـب نـوزدهـم مـاه مـبـارك رمـضـان سـال چـهـل هـجرى به وسيله عبدالرحمن بن ملجم مرادى با شمشير زهر آلودى كه بر فرق مباركش وارد ساخت او را در محراب عبادت مجروح و در شب 21 همان ماه بعد از و شب و دو روز از دار دنيا رحلت و روح مقدسش به عالم اعلى وعليين پرواز نمود.
در مـجـلد 9 بـحـار ص 46 از حـضـرت رضـا عـليـه السلام از پدران بزرگوارش از امير مومنان نقل شده كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در خطبه ايكه در فضيلت ماه رمـضـان مـى فـرمـود مـن بـرخـاسـتـم و گـفـتـم :يـا رسـول الله بـهـتـريـن عـمـل در ايـن مـاه چـيـسـت ؟ فـرمـود: اى ابـوالحـسـن بـهـتـريـن عـمـل در ايـن مـاه ورع و پـرهيزكارى از محرمات الهى است ، آنگاه آن بزرگوار به گريه افـتـاد و گـريـه كـرد، گفتم : يا رسول الله چه چيز شما را مى گرياند (و سبب گريه شـمـا چـيـست )؟ فرمود: يا على گيه من براى آن مصيبتى است كهدر اين ماه به تو مى رسد مـثـل ايـنكه مى بينم تو را كه در پيشگاه پروردگارت در محراب عبادت نماز مى خوانى و بدبخت ترين بدبختاناولين وآخرين هم رديف پى كننده و كشنده (245) ناقه قوم ثمود بـراى كـشـتـن تو، ضربت شمشيرى بر سر تو بزند و محاسنت رابه خون سرت رنگين سـازد. حـضـرت عـلى گـويـد، گـفـتـم : يـا رسـول الله آيـا ايـن عمل با سلامت دين من صورتمى گيرد؟ فرمود آرى با سلامت دينت مى باشد.
سـپـس فـرمـود: يـا عـلى هر كه تو را بكشد مراكشته ، و هر كه تو را دشمن دارد مرا دشمن داشـتـه ، و هـر كه تو را دشنام دهد مرادشنام داده ، چون تو نسبت به من همچون جان منى ، و هركه تو را دشنمام دهد مرادشنام داده ، چون تو نسبت به من همچون جان منى ، و روح تو از روح مـن اسـت ، و سـرشـت تـو از سـرشـت مـن اسـت ، خـداوند مرا وتو را آفريد ومن و تو را بـرگـزيـد، مـرا بـه نـبـوت مفتخر ساخت وتورا به امامت ، پس كسى كه امامت تو را انكار نمايد مرا انكار نموده .
يا على تو وصى من و پدر فرزندان من و همسر دختر من هستى و خليفه و جانشين من بر امتم در دوره حـيـات من و پس از مرگم مى باشى ، و امر تو امر من و نهى تو نهى من . قسم به آن كـس كه مرا به نبوت مبعوث فرمود و مرا بهترين خلقخود قرار داد. البته تو حجت خدا بر خلق وامين سر او و خليفه او بر بندگانش باشى .
راوى گويد:
عبدالرحمن بن ملجم مرادى ـ لعنه الله ـ با نمايندگانى كه محمد بن ابى بكر والى مصرـ بـا نامه اى خدمت امير مومنان فرستاده بود بر آن حضرت وارد شد، و چون حضرت نامه را گشود و به اسم عبدالرحمن بن ملجم برخورد. روى به او كرده گفت تو عبدالرحمن هستى ؟ گـفـت آرى ؛ مـنـم يـا اميرالمومنين ، بدان كه به خدا سوگند تو را دوست مى دارم . حضرت فـرمـود دروغ مى گوئى ، او و همراهانش ‍ با حضرت عليه السلام بيعت كردند(246) و چـون عـبـدالرحـمن خواست باز گردد حضرت او را طلبيد و بيعت او را استوار و مورداطمينان ساخت و بر او تاكيد كرد كه مكر نكند ونقض بيعت ننمايد.(247)
البـتـه ابـن مـلجـم در ابـدا از سـپـاهـيـان آن حـضـرت بـود و مشمول مراحم وعطاياى آن بزرگوار قرار مى گرفت تا آنكه پس از جنگ صفين مرام خوارج را بـرگـزيـد و آخـر الامـر در شـب نـوزدهـم شـهـر رمـضـان سال چهلم هجرى در مسجد كوفه شمشير آلوده به زهر بر فرق مبارك آن حضرت در حالى كـه بـه نـمـاز مـشـغـول بـود ـ وارد آورد و در اثر شدت آن جراحت وتاثير زهر در بدن آن حـضـرت در شـب بـيـسـت و يـكـم مـاه رمضان به سن 65 سالگى به درجه رفيعه شهادت نائل شد.
لم يمتثل امر رسول الله صلى الله عليه و آله فى الهادين بعد الهادين
تـرجـمـه :
آرى امـتـثـال نـشـد فـرمـان رسـول خـدا ـ كه رحمت خدا بر او و آلش بادـ درباره هاديان خلق يكى پس از ديگرى : كه على و اولاد گرامى او عليهم السلام مى باشند.
شـرح : به موجب اخبار و احاديث وارده از فريقين عامه و خاصه در تفسير آيه مباركه قـل لا اسـالكـم عـليـه اجـر الا المـودة فـى القـربى ـ شورى آيه 23 ـ پيغمبر اكرم صـلى الله عـليه و آله و سلم توصيه فرمود كه مراعات و متابعت از نزديكان آن حضرت بـنمايند، حتى در روزهاى آخرعمر شريفيش كه در بستر افتاده بود با همان شدت كسالت در حـالى كـه تكيه به امير مومنان و فضل بن عباس كرده بود و آن دو نفر سمت راست و چپ بـازوان او را گـرفـتـه بـودنـد به مسجد رفت و پس از خطبه فرمود: انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى (248).
در كـتـاب كـفـايـة الخـصـام در بـاب 28، سـى و نـه حـديـث در ايـن بـارهـاز طـريـق عـامـه نـقـل كـرده اسـت واز روايـات خـاصـه هـشـتـاد و دو حـديـث و بـا ايـن هـمه توصيه و سفارش رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله بـه قـسـمـى درم قـام ايـذاء و آزار اهـل بـيـت و نـزديكان او و مخالفت با فرمايش ‍ او برآمدند كه حضرت سجاد عليه السلام پس از مراجعت از سفر و برگشت از شام قبل از ورود به شهر مدينه هنگامى كه اهالى شهر به استقبال اسيران اهل بيت به بيرون شتافتند خطبه خواند و در آن فرمود: .. والله لو ان النـبـى تـقـدم اليـهم فى قتالنا كما تقدم اليهم فى الوصاية بنا لما ازدادواا على ما فعلوا بنا(249) و به خدا قسم اگر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به جاى آن سفارشها امر به كشتن ما مى داد بيش از اينكه با ما كردند نمى كردند.
و الامة مصرة على مقته
تـرجـمـه :
و امـت تـصـمـيم گرفتند بر كناره گيرى و دورى از او و دشمنى و آزار ا
شـرح : بـه قدرى اهتمام در عدوات پيغمبر صلى الله عليه و آله وسلم و پيروان او داشـتـنـد كـه طـبـق آيـه مـبـاركـه لئن رجـعـنـا الى المـديـنـة ليـخـرجـن الغـر مـنـهـا الذل مـنـافقون آيه 8 ـ آنان را به بيرون كردن از شهر مدينهه تهديد كردن ، و حتى در كى از سفرها هنگام مراجعت در مقام قتل پيغمبر برآمدند.
از جـمـله پـس ازواقعه غيرد خم وتعيين على بن ابى طالب عليه السلام به عنوان خلافت ، گـروهـى از آنـان ـ كـه بـعـد ازرحـلت رسـول خـدا صـلى الله عليه و آله و سلم نسبت به فرمايش آن حضرت مرتد شدننند و از راه حق منحرف گشتند ـ با هم گفتند كه محمد در مسجد خـيـف در سـرزمـيـن منى چنين و چنان گفت ، و امروز هم در اينجا اين چنين گفت واگر به مدينه رسـد بـراى عـلى از هـمـه مـردم بيعت خواهد گرفت ، حدود چهارده نفر، نه نفر ازمهاجرين و پـنج نفر از انصار مدينه در عقبه هر شى (250) (در شكم كوه ) بين جحفه و ابواء كمين كـردند هفت نفر سمنت راست و هفت نفر هم سمت چپ در شب تاريك خود را در آنجا پنهان كردند تـا چـون شـتـريـكه پيغمبر برآن سوار است از آنجا بگذرد عملى انجام دهند كه شتر او را تـرسـانـده و رم كند و پيغمبر را به زمين افكند تا در سرازيرى و شيب آن عقبه به هلاكت رسد.
و چـون شـتـر پـيـغـمـبـر بـه نـزديـك آن عـقـيـه رسـيـد، جبرئيل امين اجتماع آن عده و توطئه قتل واسماى يكايك آنها را به پيغمبر خبر داد و آنگاه آن حضرتبه پشت سرش نظر افكند و پرسيد: كيست پشت سر من ؟ حذيفة بن يمان گفت : منم ، حـذيـفـه ، حضرت فرمود: آيا شنيدى تو آنچه را كه من شنيدم ؟ حذيفة گويد: گفتم آرى ، فـرمـود: كـتـمـان كن و نامشان را آشكار مكن ، آنگاه حضرت به آنان نزديك شدو آنها را با نـمام صدا كرد، و چون آنها صداى پيغمبر را شنيدند فرار كردند و به جمعيت پيوستند و خود را ميان آنان پنهان نمودند. وچون به منزل رسيدند پيغمبر فرمود: چه شده كه عده اى در كـعـبه قسم ياد مى كنند كه اگر محمد كشته شود و يا فوت نمايد نگذارند خلافت به اهل بيت او برسد و در ميان آنان استقرار پيدا كند و به دست آنان اداره شود. آن گروه قسم بـه دروغ يـاد كـردنـد كـه چـنـيـن امـرى صـورت نـگـفـرتـه ، پـس ايـن آيـه نـازل شـد يحلفون بالله ما قالو و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم و هموا بـمـا لم يـنالو ـ توبه آيه 74 - بخدا سوگند ياد مى كنند كه (چيزى ) نگفته اند در صـورتـى كـه آنـها كلمه كفر را بر زبان جارى كردن و بعد از اسلامشان كافر شدند و به امرى همت گماردند كه بدان نائل نشدند.
مجتمعة على قطيعة رحمه
تـرجـمـه :
و آن امـت (از روى جهل و شقاوت ) بر قطع رحم او يعين پيغمبر خدا اتفاق كردند
شـرح : يـك دختر از رسول خدا باقى مانده بود كه از مافرقت پدر و اوضاع آشفته اجـتـمـاعـى چـنان آشفته و دلگير شده بود كه مريض شد و چندى نگذشت و با حزن واندوه فراوان از دار دنيا برفت .
از حـضـرت صـادق عـليـه السلام روايت شده كه فرمود: فاطمه زهراء (سلام الله ) بـعـد از پدر بزرگوارش 75 روز زنده بود، و در اين مدت خندان و متبسم ديده نشد و هفته دو روز، روزهـاى دوشـنـبـه و 5شـنـبـه به قبرستان شهداى احد مى رفت و در آنجا نماز مى خـوانـد و دعـا مـى كـرد و در آنـجـا مـحـل و جـايـگـاه سـپاهيان مسلمانان و مشركان را نشان مى داد.(251)
و طـبـق وصـيـتش او را شبانه و مخفيانه دفت كردن و آثار قبرش را محو نمودند كه شناخته نـشـود و جـز عـده مـعدودى از فرزندان و نزديكان كسى در آن موقع شب و هنگام دفن حاضر نـبـود. و حـضـرت على عليه السلام او را غسل داد، كفن كرد و دفن نمود و از شدت تاثر و حـزن وانـدوه روى بـه قـبـر پـيـغـمـبـر كـرد و بـيـانـاتـى كه حكايت از ماجراو سرگذشت حال اوضاع دارد نمود.(252)
ان الذين يوذون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنيا والاخرة و اعدلهم عذابا مهينا ـ احـزاب آيـه 57 ـ البـته آنانكه خدا و پيغمبرش را اذيت مى كنند خدا آنانرا در دنيا و آخرت لعـنـت كـرده و عـذابـى خـوار كـنـنـده بـرايـشـان مـهـيـا نـمـوده اسـت ، در تـفـسـيـر قـمـى نـقـل كرده كه نزول اين آيه در شان كسانى كه حق امير المومنين و فاطمه (عليمها السلام ) را غـصـب كـردن و اذيـت و آزار رسـانـدنـد تـحـقـق يـافـتـه در صـورتـى كـه رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: هركس فاطمه را اذيت كند در زنده بودن من هـمـانـنـد آنـكـس اسـت كـه او را بـعـد از مـردنـم اذيت كند، و آكه اذيت كند او را بعد از مردنم مثل آن كس است كه در زنده بودنم او را اذيت كرده است ، و هر كه به او آزار رساند مرا آزار رسـانـده و هـركـس بـه مـن آزار رسـانـد بـه خـدا آزار رسـانـده و ايـن اسـت قول خداوند عزوجل كه مى فرمايد: ان الذين يوذون الله و رسوله ـ الاية .
و مـنـاسـب اسـت در ايـنـجـا اشـعـارى كـه بـه زيـنـب دخـتـر عـقـيـل نـسـبـت داده شـده وقتى خبر شهادت حضرت سيد الشهداء به مدينه رسيد گفتهاست ، آورده شود.
ماذا تقولون ازقال النبى لكم
ماذا فعلتم و انتم آخر الامم

بعترتى و لاهلى بعد مفتقدى
منهم اسارى و منهم ضرجوا بدم

ماكان هذا جزائى اذ نصحت لكم
ان تخلفونى بسوء فى ذوى رحمى

واقصاء ولده الا القليل ممن وفى لرعاية الحق فيهم
ترجمه :
و دور نمودن اولاد طاهرينش را جز عده كمى كه به رعايت حق آنان وفا كردند
شـرح : در جـمـله واقـصاء ولده دو احتمال داده مى شود و هر دو منظور نظر است يكى آنكه مراد دور كردنشان از شهر و ديارشان باشدكه كارى كردند كهآنان از وطن خود آواره و در بدر شدند، و هر كدام به نقطه اى دوراز وطن افتادند. ديگر آنكه مراد از آن دور نمودن آنهااز حقوق حقه و مسند خلافت رسول اكرم باشد.
فقتل من قتل و سبى من سبى و اقصى من اقصى
تـرجـمـه :
و بـظـلم و ستم گروهى كشته شدند و عدهاى هم اسير، و جمعى آواره و دور از وطن و يا از حق خود محروم شدند
شرح : حضرت سجاد در هنگام ورود به مدينه پس از مراجعت از شما فرمود:

ايـهـا النـاس ان الله وله الحـمـد ابـتـلا نـا بـمـصـائب جـليـلة و ثـلمة فى السلام عظيمة ، قـتـل ابـو عـبدالله الحسين ، وسبى نساوه و صبيته ، و دار و ابراسه فى البلدان من فوق عال السنان و هذه الرزية التى لا مثلها رزية
(253) (اى مردم خداوند تبارك وتعالى كه ستايش او را سزا است ما را بمصائب بزرگى بيازمود، و رخنه بزرگ در اسلام پديد آمد، ابو عبدالله الحسين و نزديكانش شهيد شدند، و زنان و فرزندانش اسير گشتند و سر او را بر نيزه در شهرها بگرداندند، و اين مصيبتى است كه مانند آن مصيبتى نيست .
و شـايـسـتـه اسـتـكه دراينجا پاره اى از اشعار تائيه قصيده معروف از دعب خزاعى را هم ذكر نمائيم .
افاطم قومى يا ابنة الخير فاندبى
نجوم سماوات بارض فرات

بور بكوفان و اخرى بطيبة
و اخرى بفخ نالها صلوات

و قبر بارض الجوز جان محلها
و قبر ببا خمرى لدى القربات

و قبر ببغداد لنفس زكية
تضمنها الرحمن فى الغرفات

و قبر بطوس يالها من مصيبة
الحت على الاحشاء باز فرات

عـلى بـن مـوسـى ارشـد الله امـره
مـو صـلى عـليـه افضل الصلوات

قبور ببطن النهر من جنب كربلا
معر سهم فيها بشط فرات

الى الحشر حتى يبعث الله قائما
يفرج عنا الغم و الكربات

فاما المهمات التى لست بالغا
مبالغها منى بكنه صفات

تـو فـوا عـطـاشـا بـالفـرات فـليـتـنـى
تـو فـيـت فـيـهـم قبل حبن وفاتى

اى فـاطمه اى دختر بهترين خلق خدا برخيز و نوحه سراى بر ستارگان رخشنده آسمانها بـه سـرزمـيـن فـرات و قـبـورى در كـوفـه و ديـگر در مدينه طيبه (كه قبور چهار نفر از اولادهـايـت ) اسـت ، و آن دگر كه در فخ است ـ نام موضعى است در نزديكى مكه (254) ـ كـه در ود و تـحـيـات مـن نـثـار نـان باد. و قبرى ديگر در سرزمين جوزجان . و قبرى هم در بـاخـمرى ـ در شش فرسخى كوفه ـ كه از دوى القربى هستند، و قبرى هم در بغداد است كه مدفن نقى مطهر و پاك است (يعنى امام موسى كاظم عليه السلام ) كه خداوند رحمان او را در غرفه هاى بهشتى جا داده است .(255)
(سـپـس ) عـلى بـن مـوسـى الرضـا عليهما السلام كه خداوند كارش را رونق دهد و بهترين صـلوات را بـر او نثار فرمايد، ديگر حوادث مهمى كه مرا توان ذكر آن نيست واز حقيقت آن آگاه نيستم تا قدرت بيان آنرا داشته باشم ، و قبرهائى است در كنار نهر فرات كه در سـرزمين كربلا واقع است كه خوابگاه ابدى آنان است و در كنار شط فرات واقع است ، و آل رسـول تـشـنـه كـام در كـنـار نـهـر فـرات جـان دادنـد اى كـاش مـنـهـم بـودم ميان آنان و قبل از فرا رسيد اجلم مى مردم .
خـلاصـه آن سـفـارشـهـائى كـه رسـول خـدا صـلى الله عليه و آله و سلم درباره عترت و اهـل بـيـت كـرده بـود كـه آنـان راهـنـمـا و همچون ستارگانى هستند در زمين براى هدايت مردم مـتـاسـفـانـه بـدان عـمل نشد بلكه برخلاف آن هم رفتار كردن چنانكه حضرت سجاد عليه السـلام در آن سخنرانى خود كه پس از اسيرى و مراجعت از شما در بيرون مدينه براى آن مردم بيان نمود بدان اشاره كرد. و ما آن را سابقا آورديم .
نـقـل اسـت كـه حـضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها درمسجد پيغمبر اين اشعار را سر قبر پيغمبر خطاب به پدر بزرگوارش ‍ سروده :
قد كان بعدك انباء و هنبثه
لو كنت شاهد هالم يكثر الخطب

انا فقدناك فقد الارض و ابلها
و اختل قومك فاشهد هم ولاتغب (256)

و جرى القضاء لهم بما يرجى له حسن المثوبة
ترجمه :
و قضاى الهى بر آنان جارى شد به چيزى كه حسن ثواب (و پاداش نيكو) از آن اميد مى رود )
شـرح : بـدانكه هيچ يك از افراد انسان در اين عالم دنيا سالم از ابتلا و گرفتارى نـخـواهد بود كما قال الله تعالى : لقد خلقنا الانسان فى كبد ـ بلد آيه 4 ـ يعنى فـى تعب و مشقة (محققاً ما انسان را در رنج و سختى آفريديم ، (و رنج و مشقت از هر سو در تمام شئون زندگى برانسان احاطه دارد.
در تـفـسـيـر مـجـمـع البـيـان ذيـل ايـن آيـه مـبـاركـه از ابـن عـبـاس و جـمـاعـتـى نـقـل كـرده كـه انـسـان بـا مـطـائب دنـيـا و شدائد آخرت دست و پنجه نرم مى كند 0 و پـيـوسـتـه در زد و خـورد اسـت ). و گويد فرزند آدم هميشه در اقدام به هر كارى رنج مى برد تا از دار دنيا برود.
نابرده رنج گنج ميسر نمى شود
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد

پـس بـنـابـرايـن تـفـسـيـر مـفهوم آيه چنين است كه انسان را در تعب و مشقت آفريديم ، و او پيوسته متحمل مشقت و سختى است تا از دار دنيا مفارقتنمايد.
ابـتـداى مـشـقـت انـسان از رحم مادر شروع مى شود هنگامى كه روح در او دميه شود، و موقع ولادت ، و ايـام شيرخوارگى ، و بازگرفتن از شير، و گرفتاريهاى ديگر زندگى كه رفـتـه رفـهـت شديدتر مى شود تا هنگام سختى مردن و جان دادنش . و هر كس اندك تاملى بـه دوران زنـدگـى خود نمايد به انواع مشقت و سختى كه در دوره زندگى خود ديده به حقيقت اين گفتار را تصديق خواهد نمود.
در نـهـج البـلاغه خطبه 224 فرمايد: دنيا سرائى است كه گرفتارى و اندوه آنرا فـرا گـرفـتـه ، و بـه مـكـر و بـى وفـائى شـهـرت يـافـتـه ، و هـمـواره بـه يـك حـال نـيـسـت و اهل دنيا سالم نمى مانند، حالات مختلف و نوبت هاى دگرگون ، خوشى در آن نـكـوهـيـده ، و امـنـيـت و آسـايـش از آن رخـت بـربـسـتـه ، و اهـل دنـيا در آن هدف تيرهاى بلايند، و دنيا آنها را هدف تيرهاى خود قرار مى دهد، و آنها را به مرگ خود نابودشان مى كند.
البـتـه ايـن رنج و محن و گرفتارى و سختى براى همه افراد نوع بشر كم و بيش هست ، ولى بـه مـوجـب اخـبـار و روايـات براى اولياى خدا از پيغمبران واوصياء و اولياء عليهم السلام سبب ارتفاع مقام و ارتقاء درجه آنان در قيامت است .
در مجلد دهم بحار ص 163(257) از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: خـداونـد اوليـاى خود را با مصائبى روبرو مى سازد تا بدان وسيله به آنها اجر و پـاداش رسـانـد بـدون آنـكـه گناهى از آنان سرزده باشد كه آن گرفتارى و مصيبت به موجب آن گناه باشد.
و در هـمـان صـفـحـه (258) روايـت ديـگـرى ازامـام مـحـمـد بـاقـر عـليـه السـلام نـقـل شـده ، كـه مـا بـراى اثـبـات ايـن مـطـلب تـرجمه قسمتى از آن را در اينجا مى آوريم : پـاره اى مـصائب و گرفتارى ها كه از طرف ستمكاران و طغيانگران بر آنان (يعنى شـيـعـيـان ) وارد شـده از قـبـيـل شـهـادت و شـكـنـجه و سختى هاى ديگر، و پيروزى ظاهرى سـتـمـكـاران بـر آنان نه به خاطر آن است كه گناهى مرتكب شده باشند، و نه به خاطر مـعصيتى است كه از آنان سرزده باشد، و يا مخالفت فرمان خدا را كرده باشند بلكه به عـكـس اين نو ع مصائب و گرفتارى سبب درجات رفيعه آنان در بهشت و رسيدن به عزت و شرفى است كه خدا براى آنان مقرر فرموده است .

next page

fehrest page

back page