next page

fehrest page

back page

مجلد سيزدهم بحار ص 193 (346) از عبدالله بن سنان از امام ششم عليه السلام روايت كـرده كـه فـرمـود : خـداونـد بـر خـلاف وقـتـى كـه تـعـيـيـن كـنـنـدگـان مـعـيـن كـنند عـمـل مـى كـنـد پـرچـم قـائم هـمـان پـرچـم قـائم هـمـان پـرچـم رسـول خـدا اسـت كـه جـبـرئيـل آنـرا در جنگ بدر آورده و در جنگ بحركت در آورده شد . آنگاه حـضرت فرمود : بخدا قسم اين پرچم از اين پنبه و كتان و ابريشم و حرير نيست ، گفتم پـس چـيـسـت ؟ فـرمود از برگ بهشت است ، كه پيغمبر صلى الله عليه و آله آن را در روز بـدر بـرافـراشت ، سپس آنرا پيچيد و به على عليه السلام داد ، و آن پرچم نزد او بود تـا در جـنگ بصره حضرت آن را برافراشت و خداوند او را در آن روز پيروزى داد سپس آن را پيچيد ، و آن در اينجا پيش ما ميباشد و ديگر كسى آن را باز نمى كند تا آنكه قائم قيام كـنـد ، و چـون قائم قيام نمود آنرا باز مى كند . و در ص 194 همان مجلد ابوبصير از امام شـشـم عـليه السلام روايت كرده گويد : آنحضرت فرمود : موقعى كه اميرالمؤ منين عـليـه السـلام و اهـل بـصـره ( در جـنـگ جـمـل ) بـهـم بـرخـوردنـد ، آنـحـضـرت پـرچـم رسـول خـدا را بـرافـراشـت ، و دشمنان شكست خوردند و هنوز آفتاب غروب نكرده بود كه گـفـتـنـد اى پـس ابـوطـالب مـا را امان ده ، آنوقت حضرت دستور داد كه اسيران را نكشيد و مـجروح را نيازاريد و فرارى را دنبال نكيند و هر كس خود را خلع سلاح نمايد و سلاح جنگ را بزمين نهد ايمن است و هر كس بخانه رود و در به روى خود بندد ايمن است .
و امـا روز جـنـگ صفين از آنحضرت خواستند كه آن علم را باز كند نپذيرفت و سپاهيان ، امام حـسـن و حـسـيـن و عـمـار يـاسـر را واسـطـه كـردنـد و پـيـش او فـرسـتـادنـد ولى او قـبـول نـكـرد و بـفرزندش امام حسن عليه السلام فرمود اى فرزندم براى اين مردم مدت و زمانى معين شده و بايد آن مدت و زمان منقضى شود ، و اين علم را بعد از من كسى باز نمى كند مگر قائم ( صلوات الله عليه ) .
اين مؤ لف شمل الصلاح و الرضا
تـرجـمـه :
(كـجـاسـت آنـكـه پـريشانى هاى خلق را اصلاح و دلها را خشنود ميسازد ) .
شرح : بدانكه يگانه علت اختلا مردم در مقاصد ، امور دنيائى است كه از هواهاى نفس بـرخـاسـتـه مـيـشـود ، و هـواى نفس مردم يك قسم نيست بلكه بيك حالت هم ثابت نميماند و بـاخـتـلاف احـوال مـخـتـلف مـيشود . پس كسانى كه مقصد خود را امور دنيائى و روى هواهاى نـفـسـانـى قـرار دهـنـد اخـتـلاف و دو دسـتـگـى در مـيـانـشـان ايـجـاد مـيـشـود كـل حـزب بـمـالديـهـم فـرحـون (347) هـر جـمـعـيـتـى بـافـكـار و اعـمـال خـود دل خوشند و از ديگران كناره مى جويند ، و چه بسا آنان را دشمن و مورد لعن و استهزاء قرا مى دهند .
در كـتاب بحار مجلد 13 در باب التمحيص و النهى عن التوقيت (348) از امـام دوم عـليـه السـلام روايـت شده كه راوى گفت شنيدم آن حضرت مى فرمود : آن واقـعه كه مردم انتظار آن را دارند ظاهر نميشود مگر بعد از آنكه بعضى از شما از بعض ‍ ديـگـر روى گردان شود و بيزارى جويد و آب دهان بروى ديگرى اندازد ، و حتى بعضى از شـمـا بـعـض ديـگـر را لعـن كـنـد ( و فـحـش و نـاسزا دهد ) و بعضى از شما بعضى را دروغگو نامند .
و رفـع اخـتـلاف و تـنـازع بـه ايـن است كه هدف و مقصد بشر در زندگى يكى گردد تا اختلاف از ميان برود ، اخوت و برادرى منانشان برقرار شود ، و مودت و محبت ايجاد گردد و آن هدف و مقصد الله است كه از راه ايمان و اعتقاد بتوحيد و معاد و پيروى از پيغمبر و اوصياى او صلوات الله عليهم اجمعين فراهم آيد . و در زيارت جامعه ميخوانى و بـولايـتـكـم تـمـت الكـلمـة و عـظـمـت النـعـمـة و ائتلفت الفرقه و بوسيله ولايت و پـيـشـوائى شـمـا كـلمـه ( تـوحـيـد و مـعـارف الهـيـه ) بـكـمـال رسـيـد و نـعمت بزرگ دين بخلق عطا گرديد ، و پراكندگى به اءلفت و اتحاد مبدل گشت .
و بقيام آنحضرت عليه السلام و ترويج سنن و آداب دينى اين گونه اختلافات برطرف مـيـشـود و مـصـداق ايـن ايـه شـريـفـه قـرار مـى گـيـرد و نـزعـنـا مـا فـى صـدورهـم مـن غل اخوانا - حجر : 47 - و از سينه هايشان كينه ها بر طرف كنيم . برادران گردند .
و به بركت ظهور و قيام آنحضرت مصداق بزرگى از اين آيه محقق شود و اذكروا نعمة الله عـليـكـم اذ كـنـتـم اعـداء فـالف بـيـن قـلوبـكـم فـاصـبـحـتـم بـنـعـمـتـه اخـوانـا - آل عـمران : 103 - و نعمت خدا را بر خودتان ياد آوريد موقعى كه شما دشمن بوديد و خدا دلهايتان را پيوند داد و بموهبت او با هم برادر شديد .
اين الطالب بذحول الانبياء و ابناء الانبياء
تـرجـمـه :
( كـجاست آن منتقمى كه خون پيغمبران و اولاد پيغمبران را مطالبه نمايد ) .
شـرح : ذحـول : جـمـع ذحـل بـمـعـنـى خـون پـايـمـال شـده اسـت . و از جـمـله وظـائف آن حـضـرت بـعـد از قيامش خون خواهى نمودن خون پـيـغـمـبران و اولياى خدا كه بجهت تبليغ دين الهى و امر بمعروف و نهى از منكر آنان را شـهـيـد كـردنـد، خـداونـد در قـرآن كـريـم مـى فـرمـايـد : كـلمـا جـاءهـم رسـول بـمـا لا تهوى انفسهم فريقا كذبوا و فريقا يقتلون - مائده 70 (349) - هر وقـت پـيغمبرى حكمى كه مخالف با هواى نفسشان بود آورد عده اى را تكذيب كرده و عده اى را مـى كشتند ، گروهى مانند نوح و صالح و لوط و شعيب و موسى و و و عليهم السلام را تـكـذيـب كـردنـد ، و دسـتـه ديـگـر را امـثـال حـضـرت يـحـيـى عـليـه السـلام امثال او را بقتل رساندند .
و از جـمـله انـتـقـام و خـونـخـواهـى از پيغمبر زادگان و فرزندان آنان كه در راه حق بدرجه رفيعه شهادت رسيدند ، ميباشد چون ائمه اطهار عليهم السلام فرمودند ما منا الا مسموم او مـقتول (350) و اولادشان از بنى الحسن و بنى الحسين و زيدبن على بن الحسين و يـحـيـى بـن زيـد و و و كـه بـوسـيـله خـلفـاى جـور بـنـى امـيـه و بـنـى العـبـاس بقتل رسيدند و قبورشان در گوشه و كنار بلاد اسلامى پراكنده است .
اين المطالب بدم المقتول بكربلا
تـرجـمـه :
( كجا است آنكه خون ( جد بزرگوارش ) شهيد كربلا را انتقام كشد ) .
شـرح : بـدانـكـه از جـمـله القـاب آنـحـضـرت المـنـتـقم است در كتاب كـمـال الدين صدوق (351) رحمه الله روايت شده كه آنحضرت رد سن طفوليت به احمد بـن اسـحـاق اءشـعـرى فرمود : انا بقية الله فى اءرضه و المنتقم من اءعدائه و در كـتـاب نـجـم الثـاقـب نـورى ص 39 در اءسـمـاء و اءلقـاب آنـحـضـرت بشماره 138 چنين نـقـل مـى كـنـد و در خـطـبـه غـديريه رسول خدا است در اوصاف آنجناب الا انه المنتقم من الظالمين .
حـاصـل آنـكـه از بـعضى اخبار و روايات استفاده ميشود كه از جمله مقاصد و فوائد ظهور و قيام آنحضرت عليه السلام خونخواهى و انتقام است از كسانى كه از نظر افكار و اخلاق و اعمال از قاتلين جد بزرگوارش ابو عبدالله الحسين عليه السلام بشمار مى آيند ، و نيز شفا دادن قلوب مؤ منان است .
در تـفـسـيـر عـيـاشـى (352) از امـام پـنـجـم عـليـه السـلام نـقـل شـده كـه در تـاءويـل ايـن آيـه مـبـاركـه : و مـن قـتـل مظلوما - الآيه - اسرا : 33 - و كسى كه بى گناهى را بكشد ما براى او قدرت و سـلطـنـت قـانـونـى قـرار داديـم پـس در خـونـريـزى از حد تجاوز نشود كه البته او مورد نـصـرت و يـارى اسـت . فـرمـود ( مصداق ) : او حسين عليه السلام است و مائيم ولى خـون او ، و چـون قـائم ما قيام كند خونبهاى او را طلب مى نمايد ، و مى كشد تا آنكه گفته مـيـشـود كـه او در قـتـل اسـراف مـى كـنـد . و آنـگـاه فـرمـود : مـقـتـول حـسـيـن عـليـه السـلام اسـت و ولى دم او قـائم اسـت ، و اسـراف در قـتـل آنـسـت كـه غـيـر قـاتـل كشته شود انه كان منصورا و دنيا بسر نيايد تا اينكه شـخـصـى از آل رسول خدا عليهم السلام قيام كند و بر دشمنان - پيروز شود و زمين را از قسط و عدل پر كند ، همچنانكه از ظلم و جور پر شده باشد .
و از ابـوالصـلت هـروى نـقـل شـده كـه گـفـتـه اسـت : (353) از امـام هـشتم عليه السلام سـئوالى كـردم چـه مى گوئى درباره حديثى كه از امام صادق عليه السلام روايت شده و فـرمـوده : وقـتـى كـه قـائم خـروج كـنـد از دودمـان قـاتـلان حـسـين عليه السلام بواسطه اعمال پدرانشان از آنها مى كشد ؟ حضرت فرمود : اين چنين است گفتم خداوند مى فرمايد : و لا تـزر وارزة و زراخـرى و هيچ حامل بارى بار ( گناه ) ديگرى را بر نميدارد مـعـنـى آن چـيـسـت ؟ فـرمـود : خـداونـد در تـمـام سـخنان و گفتارش صادق است ، وليكن نـسـل و ذريـه قـاتـليـن حـسـيـن عـليـه السـلام بـه كـارهـا و اءفـعـال پـدرانـشـان راضـى و خشنودند و بدان افتخار مى كنند ، و هر كس راضى بكارى بـاشـد ، هـمچون كسى است كه آن را انجام داده باشد ، و اگر كسى در مشرق كشته شود و كـس ديـگـر در مـغـرب بـدان قـتـل راضـى بـاشـد ، شـخـص راضـى هـم پـيـش خـدا شـريـك قـاتـل اسـت . و البـتـه قـائم هـم وقـتـى كـه خـروج كـرد آنـانـرا بـوسـيـله رضـايـت بفعل پدرانشان مى كشد .
در مـجـلد 13 بـحـار ص 179 (354) از فضيل بن يسار از امام ششم عليه السلام روايت شده كه فرمود : له كنز بالطالقان ما و هو بذهب و لا فضة (355)، و راية لم تنشر مـنـذ طـويـت ، و رجـال كـان قـلوبـهـم زبـر الحـديـد - الى ان قـال - يـدعـون بـالشـهـادة و يـتـمـنـون ان يـقـتـلوا فـى سـبيل الله شعارهم يا لثارات الحسين براى آن حضرت در طالقان گنجى است كه نه طلا است و نه نقره ، و ديگر پرچمى است از آنموقعى كه پيچيده شده تاكنون باز نشده ، و ديـگـر مـردانـى هـسـتـند كه دلهايشان همچون پاره آهن سخت محكم و استوار است - تا آنكه فرمود - رو بشهادت ميروند و آرزو مى كنند كه در راه خدا كشته شوند ، و شعار آنان يا لثـارات الحـسـين است . و در كتاب غيبت از فضل بن شاذان مروى است كه شعار اصحاب آنحضرت يا لثارات الحسين است .
در يـكـى از زيـارات جـامعه منقوله در مجلد 22 بحار ص 274 كه ظاهرا از سيد بن طاووس اسـت دربـاره آنـحـضـرت گـفته است : السلام على الامام العالم ، الغائب عن الابصار ، و الحـاضـر فـى الامـصـار ، و الغـائب عـن العـيـون ، و الحاضر فى الافكار ، بقية الاخيار ، الوارث ذى الفـقـار ، الذى يـظـهـر فـى بـيت الله الحرام ذى الاستار ، و ينادى بشعار يا ثـارات الحـسـيـن ، انـا الطـالب بـالاوتـار ، انـا قـاسـم كل جبار (356) .
اين المنصور على من اعتدى عليه و افترى
تـرجـمـه :
( كـجـا اسـت آنـكه خداوند او را بر متعديان و ستمكاران و مفتريان مظفر و منصور گرداند ) .
شرح : براى روشن شدن اين مطلب كه چگونه بر آن بزرگوار ظلم و تعدى و بسا نـسـبـت دروغ بـآنـحـضـرت داده مـيشود ، ابتدا بايد معنى امامت را دانست و امام چه كسى است . بـدانكه تعريف امامت كه مورد اتفاق فريقين - علماى عامه و خاصه - است آنست كه الامامة هـى الرياسة الالهية خلافه عن رسول الله فى امور الدين و الدنيا بحيث يجب اتباعه على جـمـيـع الامـة ( امـامـت عـبـارت اسـت از ريـاسـت الهيه بر خلق به نيابت و خلافت از جانب رسول خدا در امور دين و دنيا كه پيروى آن بر تمام امت لازم و واجب است ) .
هـمـچـنـانـكـه خـداى تـعـالى فـرمـايـد : يـا ايـهـا الرسـول بـلغ مـا انزل اليك من ربك فان لم تفعل فما بلغت رسالته - الآية مائده : 67 (357) - كه بـمـوجـب اخـبـار وارده از طـريـق عـامـه و خـاصـه پـيغمبر صلى الله عليه و آله در بيابان غديرخم على بن ابى طالب ( عليه السلام ) را بعنوان خليفه و وصى خود معرفى نمود . و بـمـفـاد آيـه كـريـمـه يـا ايـهـا الذيـن امـنـوا اءطـيـعـوا الله و اءطـيـعـوا الرسول و اءولى الامر منكم - نساء : 59 (358) - و بموجب تفاسير و اخبار وارده مراد از اولوالامـر ائمـه مـعصومين ميباشند زيرا وجوب اطاعت اولوالامر همانند وجوب اطاعت پيغمبر صـلى الله عـليـه و آله بـيـك فـعـل اءمـر آورده شـد و مـعـلوم مـيـدارد كه مصاديق اولوالامر ، كـسـانـى هستند كه از نظر ملكات نفسانى و صفات روحانى همانند پيغمبر اكرم باشند تا بـديـن وسـيـله پـيـروى و اطـاعت از آنان هم همان اطاعت و پيروى پيغمبر صلوات الله عليه بحساب آيد و يك فعل امر بهر دو منطبق شود .
پـس از اين نظر امامت مقام شامخ و رتبه عاليه ايست كه اشخاص واجد شرايط آن اند كند ، و ادعـا مردم هواپرست كه در هر عصر و زمان ادعاى چنين مقامى را مى كنند بزرگترين ظلم و تـعـدى اسـت كـه بـآن اوليـاء ميشود ، چنانكه بعد از غيبت آنحضرت شيادانى مدعى اين مقام شده و ميشوند ، و اين خود يك قسم ظلم و تعدى است كه بآنحضرت شده است .
و چه بسا عده اى هم به دروغ و افترا ادعاى سفارت و نيابت خاصه از طرف آن بزرگوار را مـيـنـمـايـنـد مـانند شلمغانى و حلاج (359) و ديگران كه ادعاى بابيت آنها در آندوره و عـصـر بـود ، و بـوسـيله حسين بن روح نوبختى نايب خاص آنحضرت ( در غيبت صغرى از نـاحـيـه مـقـدسـه توقيعى در لعن آنان صادر گشت . و در اين ازمنه اخير هم ادعاى سفارت و بـابـيـت شـده اسـت و حـتـى خـود را به ادعا بمقام نبوت و الوهيت هم رسانده اند ، و در ميان جامعه شيعه مفتضح شده اند .
اين المضطر الذى يجاب اذا دعا
تـرجـمـه :
( كجا است آن مضطرى كه وقتى خدا را بخواند ( دعايش ) اجابت شود ) .
شـرح : كـسـى كـه داراى مـقـام و مـرتـبـه بـاشد البته وظائف و ماءموريتى بعهده او مـحـول مـيـشـود ، و او وقـتـى مـيـتـواند ماءموريت محوله را انجام دهد كه مانع و رادعى در ميان نـباشد كه اگر ديگران مقام او را غصب نموده باشند و او را از انجام وظايف محوله اش باز دارنـد و قـدرت بـر اءخـذ حـق خود و انجام ماءموريت را نداشته باشد و از بسيارى دشمن و جـهـات ديـگـرى نـتـوانـد خـود را و مـاءمـوريـتـى كـه بـدو محول شده معرفى كند البته چنين كسى مضطر خواهد بود .
كـدام اضـطـرار سـخـت تـر و مـهـمتر از اين است كسى كه حجت خدا و مبلغ قرآن و احكام الهى بـاشـد ، و بـبـيند رؤ سا و حكام جور و مردم منافق هواپرست چگونه ميخواهند احكام قرآن را تـغـيـيـر دهـند و سنن و آداب پيغمبر را از ميان بردارند و دين اسلام رامسخ كنند ، و ياران و علاقمندان او را هم مورد اذيت و آزار قرار دهند و شكنجه و اعدام نمايند .
در صحيفه سجاديه در دعاى روز عيد اضحى و جمعه شماره (48) ميخوانى :
اللهـم ان هـذا المـقـام لخلفائك و اصفيائك و مواضع امنائك فى الدرجه الرفيعة التى اخـتـصـصتهم بها قد ابتزوها - الى - حتى عاد صفوتك و خلفاوك مغلوبين ، مقهورين مبتزين يرون حكمك مبدلا و كتابك منبوذا و فرائضك محرفة عن جهات اشراعك و سنن نبيك متروكة .
( بـار خـدايـا ايـن مـقـام ( خـوانـدن خـطـبـه و گـذاردن نـمـاز ) مـخـصـوص خـلفـاى تـو و برگزيدگان تو و مقام امناى تو است در مرتبه بلندى كه آنان را بدان اختصاص داده اى كه ( متاءسفانه غاصبين ) آنرا ربوده اند - تا آنكه گويد : ( و در اثر ربودن آن حقوق ) بـرگـزيـدگـان و خـلفـا و امناى تو مغلوب و مقهور و حقشان از دست رفته ، و حكم تو را تـبديل كردند و كتاب تو را كنار نهادند و واجباتت را از راههاى روشن تو تحريف نمودند و آداب و سنن پيغمبرت را متروك ساختند ) .
در مـجـلد 13 بـحـار ص 12 در تـفـسـيـر آيـه مـبـاركـه امـن يـجـبـيـب المـضـطـر - نـمـل : 62 - از حـضـرت صـادق عـليـه السـلام روايـت شده است كه فرمود : اين آيه دربـاره قـائم آل مـحـمـد ( صـلوات الله عـليـهـم ) نـازل اسـت ( يـعـنـى مـصـداق كامل پيدا كرده ) بخدا قسم مضطر اوست هنگامى كه دو ركعت نماز در مكه در مقام ( ابراهيم ) انـجـام دهد و خدا را بخواند و دعا كند و خدا دعايش را اجابت نمايد و محنت و گرفتارى او را برطرف سازد ، او را خليفه خود در زمين گرداند .
و در صـفـحـه 15 (360) از امـام شـشـم عليه السلام روايت شده كه فرمود : چون قـائم خـروج كـند وارد مسجد الحرام ميشود و دو ركعت نماز در مقام ( ابراهيم ) بجا مى آورد ، پـس از نـمـاز دسـتهاى خود را بسمت آسمان بالا مى برد و خدا را ميخواند و زارى مى كند و بـرو مـى افـتـد ، ( سـجـده مـيـرود ) ، و هـمـان سـخـن خـدا عـزوجـل اسـت كـه مى فرمايد : امن يجيب المضطر اذا دعا و يكشف السوء و يجعلكم خلفاء الارض - نمل : 62 - يا آنكه دعاى بيچارگان مضطر را به اجابت ميرساند و رنج و غم را بـرطـرف مـيـسـازد و شما را جانشينان زمين قرار ميدهد آيا با وجود خداى يكتا خدائى هست فـقـط انـدگـى مـتـذكـر مـيـشـونـد ) . و بـهـمـيـن مـضـمـون در هـمـان صـفـحـه - ذيـل هـمـان روايـت فـوق - از امـام پـنـجـم عـليـه السـلام نقل شده .
اين صدر الخلائق ذو البر و التقوى
تـرجـمـه :
(كـجـا اسـت آنـكـه پـيـشـوا و صـدرنـشـيـن آفـريـدگان و اهل نيكوكارى و تقوى است ) .
شرح : البته حجت خدا از نظر اخلاق و رفتار بايد شايسته و برجسته باشد يعنى جـامـع كـمـالات نـفـسـانـى و مـنـزه از اخـلاق رذيـله و صـفـات ذمـيـمـه بـاشـد ، افـعـال و رفـتـارش نـيكو و پسنديده باشد ، زيرا رياست عامه الهيه و ولايت را كسى دارا مـيـشـود كـه در هر صفت خوبى سرآمد خلايق باشد ، اگر فاقد يكى از آن صفات و اخلاق بـاشـد شـايـسـتـگـى و قـابـليـت امـر هـدايـت را نـدارد هـمـچـنـانـكـه خـداى مـتـعـال مـى فـرمايد : افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لا يهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون - يونس : 35 - آيا كسيكه راهنمائى بحق مى كند پيروى از او سزاوارتر اسـت يـا كـسـى كه هدايت نمى كند مگر آنكه خود هدايت شود ، و راهنمائيش ‍ كنند پس شما را چه ميشود چگونه محكم مى كنيد .
خـلاصـه آنـكـه ايـن مقام رياست الهيه بر خلق را كسى بايد متصدى گردد كه جامع بر و نيكوئى و مصداق كامل اين آيه باشد و لكن البر من آمن بالله و اليوم الاخر و الملائكة و الكـتـاب و النـبـيـيـن و اتـى المـال عـلى حـبـه ذوى القـربى و اليتامى و المساكين و ابن السـبـيـل و السـائليـن و فـى الرقاب و اقام الصلوة واتى الزكوة و الموفون بعهدهم اذا عـاهدوا و الصابرين فى الباساء و الضراء و حين الباس اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المتقون (361) بقرة : 177 -
اوصـافـى كـه خـداونـد در اين آيه بيان فرموده از ايمان بخدا و روز آخرت و ايمان بكتب آسمانى و پيغمبران و دادن مالى از جنبه محبت بخدا به ذوى القربى و يتيمان و مسكينان و بـراه درمـانـدگان ، و سائلين و آزاد نمودن بندگان و برپا داشتن نماز ، و دادن زكات و وفـا نـمـودن بـه عهد ، و صبر كردن در شدائد و گرفتارى و در موقع جهاد با دشمن . و البـتـه اجـتـمـاع ايـن اوصاف بنحو اتم و اكمل اختصاص ‍ بكسانى پيدا مى كند كه معصوم باشند .
و ايـن اشـخـاص بـموجب آيات و اخبار وارده ، اميرالمؤ منين و يازده نفر از اءوصيايش عليهم السـلام مـيـبـاشـنـد . و خداوند در آخر آيه مى فرمايد : اولئك الذين صدقوا و اولئك هم المـتـقـون يعنى اين جماعت كه داراى اين اوصافند همانانند كه راستى پيشه كرده اند و همينان خود پرهيزكارانند .
و ايـن اوصـاف در اين عصر و زمان منحصر به ولى عصر - ارواحنا له الفداء - ميباشد كه جـامـع آنـسـت و اوسـت صـاحـب بـر و تـقـوى و مـصـداق كـامـل ايـن آيـه مـبـاركـه اتـقـوا الله حـق تـقـاتـه - آل عـمـران : 102 - از خـدا بـتـرسـيـد آنچنانكه شايسته خدا ترس ‍ بودن است ، و اين آيه درباره آنحضرت محقق است .
در تـفـسـير برهان در ذيل آيه شريفه اتقوا الله حق تقاته روايتى آورده كه راوى گويد از امير مومنان على عليه السلام از معنى اين آيه پرسيدم ، فرمود: بخدا قسم كـه بـه ايـن آيـه عـمـل نـكـرده و مـصـداق آن را مـحـقـق نـسـاخـتـه انـد مـگـر اهـل بـيـت رسـول خـدا ، آرى مـائيـم كـه بـيـاد خدا هستيم و فراموش نمى كنيم ، و او را شكر گـزاريم و هرگز رو گردان نيستيم و كفران نمى كنيم ، و خدا را اطاعت كرده و نافرمانى او نمى كنيم .
اين ابن النبى المصطفى
ترجمه :
(كجا است پسر پيغمبر برگزيده ) .
شـرح : بـمـوجب بعضى آيات قرآن كريم فرزندان و اءولاد فاطمه زهرا سلام الله عـليـهـا فـرزنـدان پـيـغـمـبـرنـد چـنـانـكـه فـرمـايـد قل تعالوا ندع ابناءنا و ابنائكم - آل عمران 61 - و دو فرزند على عليه السلام را ، پـيـغـمـبـر اكـرم صـلى الله عـليـه و آله فرزندان خود خوانده ، و باتفاق تمام مفسران از خاصه و عامه برسول خدا رد مباهله با نصاراى بحران غير از اين دو فرزند فاطمه حسن و حـسـين عليهم السلام اولادى بهمراه نياورده بود . پس با اين بيان معلوم ميشود كه اولادهاى آنـان هـم از فـرزنـدان پـيـغـمـبـرنـد و حـضـرت ولى عـصـر ( عجل الله تعالى فرجه الشريف ) به يقين پسر پيغمبر محسوب ميشود .
و المـصـطـفـى : اصـطـفـاء بـمـعـنـى انـتـخـاب كـردن خـالص چـيـزى است و اصـل صـفـا بـمـعـنـى خـالص و پـاك از حـشـو و زوائد ، و مـصطفى بمعنى بـرگـزيـده و انـتـخـاب شـده كـه يـكـى از اءلقـاب پـيـغـمـبـر اكـرم اسـت ، و مـشـمـول آيـه كـريـمـه ان الله اصـطـفـى آدم و نـوحـا و آل ابـراهـيم و آل عمران على العالمين - آل عمران : 34 - ميباشد ، يعنى (البته خدا آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد ) .
و ابن على المرتضى
ترجمه :
(و كجا است پسر على مرتضى ) .
شـرح : در نام گذارى على بن ابى طالب عليه السلام باين نام المرتضى وجوهى نقل شده كه هر كدام از آنها بمناسبتى ذكر شده (362) از جمله آنكه اين نام از نام خداوند متعال و هو العلى العظيم اشتقاق يافته ، (363) و در روايت است (364) صـبـح آن شـبـى را كـه عـلى عـليـه السـلام مـتـولد شـد ، ابـوطـالب پـدرش خوشحال و شادان وارد خانه كعبه شد هاتفى را شنيد كه ندامى كند .
خصصتما بالولد الزكى
و الطاهر المطهر الرضى

ان اسمه من شامخ على
على اشتق من العلى

المرتضى - در نام گذارى آن بزرگوار باين نام هم مناسباتى ذكر شده از جمله آنكه ابن عـبـاس گـويـد : كـان عـليـا عـليـه السـلام يتبع فى جميع امره مرصاة الله و رسوله ، فـلذلك سـمـى المـرتـضـى (365) چـون عـلى عـليه السلام در تمام كارهايش پيرو رضـاى خـدا و پـيـغـبـر صـلى الله عـليـه و آله بود و از آن متابعت مى كرد از اين جهت به مرتضى ناميده شده . و وجه ديگرى هم ذكر شده (366) .
و ابن خديجه الغراء
ترجمه :
(كجا است آن فرزند خديجه بلند مقام و بزرگوار ) .
شـرح : و ايـن صـفـت غـراء كـنـايـه از عـظـمـت و جلال است .
خـديـجـه بـنـت خـويـلدبـن اسـد بـن عـبـد الغـرى اول زنـى بـود كـه رسول خدا صلى الله عليه و آله با او ازدواج كرد و طبق نوشته هاى مورخين خاصه و عامه ، رسول خدا شوهر سوم او بوده ، و شوهران سابق او عتيق بن عائذبن عبدالله مخزومى ، و ابوهاله زرارة بن نباش ‍ تميمى بوه اند ، و گويند از هر دو آنان صاحب فرزند بوده ، و حـدود پـانـزده سـال از پـيـغـمـبـر اسـلام بـزرگـتـر مـيـبـوده اسـت (367) بـا ايـنـحال سخت مورد علاقه پيغمبر قرار داشت ، و او اولين كس است از زنان كه اسلام اختيار كرد (368) و در زمان جاهليت بطاهره ملقب بوده و در جلالت شاءن و بزرگى او همينقدر بـس كـه در اخـبـار و روايات فريقين - شيعه و سنى - او يكى از چهار زن است كه بهترين زنـان عـالم انـد چـنـانـكـه فـرمـودنـد : بـهـتـريـن زنـان اهـل بـهـشـت چـهـار زن بـاشند : آسيه بنت مزاحم زن فرعون ، مريم بنت عمران مادر حضرت عـيـسـى عـليـه السـلام ، خـديـجـه بـنـت خـويـلد هـمـسـر پـيـغـمـبـر اسـلام ، فـاطـمـه بـنـت رسول الله همسر على بن ابى طالب عليهم السلام است . (369)
و كـانـت خـديـجـه وزيـرة صـدق عـلى الاسـلام و كـان رسـول الله يـسـكـن اليـهـا . (370) و كـافـى اسـت در بـزرگـى و جلالت او اينكه پـشـتـيـبـان پـيـغـمـبـر اسـلام و ديـن او بـوده ، و در ايـن راه صـدمـات و زحـمـاتـى را متحمل شده اموالش را هم در اين راه خرج كرده .
و در هـمـانـسـال ( دهـم بـعـثـت سـه سـال قبل از هجرت ) كه ابوطالب عمودى پيغمبر فوت كرد ، خديجه هم پس از چندى از دار دنيا رفت و در قبرستان الحجون دفن شد . و بواسطه تاءثر پيغمبر اكرم صلوات الله عليه از ايـن پـيـش امـد ، و از دسـت دادن ايـن دو حـامـى و يـار و مـدد كـار آن سال را عام الحزن گويند .
و پس از فوت خديجه ، پيغمبر اكرم از او تعريف و تمجيد مى كرد و هر وقت نام او بميان مى آمد برايش طلب مغفرت مى كرد . عايشه گويد : روزى در حضور ما او را ياد كرد و گريان شد و من اعتراض كردم در جواب من فرمود : وقتى كه مردم كافر بودند و دعـوت مـرا قـبـول نـكردند او بمن ايمان آورد ، و چون مردم مرا از خود راندند او مرا در پناه گرفت ، و چون مردم مرا تكذيب كردند او مرا تصديق كرد . (371)
و ابن فاطمة الزهراء الكبرى
ترجمه :
( اى پسر فاطمه زهراء بزرگترين زنان عالم ) .
شـرح : در وجـه تـسـمـيـه دخـتر پيغمبر اكرم بفاطمه صلوات الله عليهما رواياتى نـقل شده از جمله در مجلد دهم بحار ص 6 (372) از حضرت رضا از پدران بزرگوارش از رسـول خدا ( صلوات الله عليهم ) نقل شده كه فرمود : من دخترم را فاطمه ناميدم تا خداوند عزوجل او و دوستان او را از آتش جهنم جدا گرداند .
و در روايـت ديـگـر اسـت كـه مـاءمـون - خـليـفـه عـبـاسـى - از پـدرانـش از جـدش ابـن عـباس نـقـل كـرد كـه بمعاويه گفت : آيا ميدانى كه چرا فاطمه ، فاطمه ناميده شده ؟ گفت : نه ، ابـن عـبـاس گـفـت : بـراى آنـكـه او و شـيـعـيـانش از آتش جهنم نجات مى يابند ، شنيدم كه رسول خدا اين جهت را مى فرمود . (373)
زهراء - يكى از نام هاى ديگر اين بزرگوار زهراء است بمعنى تابان و رخشنده است . و در وجـه تـسـمـيـه آنـحـضـرت باين نام هم وجوهى نقل شده از جمله در مجلد دهم بحار صفحه 6 (374) از عـمـار سـابـاطـى نقل شده كه گويد : از امام ششم عليه السلام پرسيدم چرا فـاطـمـه زهـرا نـامـيده شده ؟ فرمود : چون هنگامى كه در محراب خود بعبادت خداوند مـتـعـال بـپـا خـيـزد نـورش بـراى اهـل آسـمـان مـى درخـشـد بـمـثـل درخـشـيـدن نـور سـتـارگـان بـراى اهـل زمـيـن . و وجـوه و علل ديگرى هم ذكر شده است . (375)
الكـبـرى - جـهـت مـعـروفـيـت او بـه كـبـرى كـه مـؤ نـث اكـبـر و صـفـت تـفضيل است ، آن است كه گويند چون كه آن مخدره صفات حميده و اخلاق پسنديده را بنحو اءتـم و اكـمـل دارا مـيـبـود و آيـه مـبـاركـه انـمـا يـريـد الله ليـذهـب عـنـكـم الرجـس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (376) - احزاب : 33 - باتفاق مفسرين از خاصه و عامه حـضـرت فـاطـمـه زهـرا سـلام الله عـليـهـا يـكـى از مـصـاديـق ايـن اهل بيت است و شك و شبهه در آن نيست .
در مـجـلد 7 بـحـار ص 161 (377) در قول خداى تعالى كه مى فرمايد : آنها لاحدى الكبر * نذيرا للبشر - مدثر : 35 و 36 - كه البته اين يكى از بزرگترين آيت خدا اسـت كـه پـنـد و انـدرز اسـت بـراى بشر ، از امام محمد باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود : يعنى فاطمه كه از جمله مصاديق و افراد آنست .
باءبى انت و امى و نفسى لك الوقاء و الحمى
ترجمه :
( پدر و مادر و جانم فدا و نگهدار و حامى تو باد ) .
شـرح : ايـن جـمـله بـاءبـى و اءمـى در اصـل بـمـعـنـى فدا كردن است و معنى آن چنين است كه اگر آفت و بلائى بشما روى آورد ، خداوند متعال جان پدر و مادر و خودم را فداى تو كنيد و تو را زنده و پاينده بدارد . و اين كـلام دلالت دارد كـه شـخـص ‍ مخاطب در نظر گوينده عزيزتر از پدر و مادر و جان خودش ميباشد .
البـتـه صـحـت ايـن كـلام و معناى حقيقى آن موقوف است بر زنده بودن مخاطب و زنده بودن پـدر و مـادر گـويـنـده ، زيـرا كـه مـرده فـداى زنـده نـمـيـشـود ، ولى در اثـر كـثـرت اسـتـعـمـال وضـع تـخـصـصـى پـيـدا كـرده و در مـطـلق تـعـظـيـم و تـجليل از مخاطب گفته مى شود كه مقصود و منظور فقط جلالت و بزرگى مخاطب است ، و اظهار ارادت نمودن باينكه من خود را مهيا كردم كه در مواقع خطر خود را فداى تو نمايم .
يا ابن السادة المقربين
ترجمه :
( اى فرزند بزرگان مقربان درگاه الهى ) .
شرح : سيد بر حسب معنى لغوى كسى را گويند كه شريف و بزرگ قومى باشد و در اخبار و ادعيه ، انبياء و اوصيا را سيد گويند چنانكه گفته شده سادة النبيين خمسة : نوح ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلوات الله عليهم (378) و در حديث آمده كه فرمود : اءنا سيد ولد آدم (379) و همچنين فرمود : انا سيد النبيين و عـلى سـيـد الوصـيـيـن (380) ، از طـرق خـاصـه و عـامـه بـتـواتـر نـقـل شـده كـه پـيـغـمـبـر صـلى الله عـليـه و آله فـرمـد : الحـسـن و الحسين سيدا شباب اهل الجنة .
المـقـربـيـن ـ يـعـنـى نـزديـكـان ، و آنـان كـسـانـى هـسـتـنـد كـه بـواسـطـه اعمال حسنه و رفتار پسنديده ، اشعه اى از نور خدا در وجودشان پرتو افكنده و متصف به كـمـالات و صـفـات عـاليـه شـده انـد ، و بـديـن وسـيـله بـخـداونـد مـتعال تقرب پيدا كرده و از زمره مقربين شده اند اءما نه قرب مكانى بلكه قرب روحانى و معنوى .
در مـجـلد 7 بـحـار ص 82 (381) در تـفـسـير آيه فاما ان كان من المقربين * فروح و ريـحـان و جـنـة نـعـيـم - واقعه : 88 و 89 - و اما اگر ( آنكه جانش بحلقوم رسيده ) از مـقربين باشد - پس راحتى و رزق و جنت نعيم دارد . راوى گويد من از امام محمد باقر عليه السـلام از ايـن آيـه سـئوال كـردم ؟ فـرمـود : مـصـداق ( كامل ) آن اميرمؤ منان و امامان پس از اوست
.
و همچنين در تفسير آيه عينا يشرب بها المقربون - مطففين : 28 كه وصف رحيق مختوم است و آن چشمه اى است كه مقربين از آن چشمه مى نوشند . و امام جعفر صادق عليه السلام فرموده است : مقربون آل محمدند.(382)
يا ابن النجباء الاكرمين
تـرجـمـه :
( اى فـرزنـد اصيل ( و شريف ) بزرگوارترين اهل عالم ) .
شـرح : نـجـبـاء جـمـع نـجـيـب بـر وزن فـعـيـل و آن كـسـى را گـويـنـد كه داراى اخلاق فاضله و صفات پسنديده باشد . و كريم بكسى گويند كه داراى همه قسم خير و شرف و فضيلت باشد .
بـدانـكـه پـدران و بلكه مادران حجتهاى خدا و ائمه معصومين و انبياى گرامى بايد موحد و خداپرست باشند ، و نسبشان پست و مورد شبهه و شرك و بت پرستى نباشد خدا فرمايد : و تـقـلبك فى الساجدين - شعراء : 219 - ( و همچنين گشتنت ميان سجده كنندگان ). كـه طـبـق روايـات فـريـقـيـن يـعـنـى انتقال او را از صلب اين موحد خداپرست به صلب آن خداپرست مى ديد .
انـس بـن مـالك از مـعـاذبـن جـبـل روايـت كـرده كـه رسولخدا صلى الله عليه و آله در ضمن بـيـانـاتـى فـرمـود : چون خداوند اراده كرد ما را خلق كند ، منشا خلقت ما را از نورى قـرار داد و در صـلب آدم مـسـتـقـر سـاخـت و مـا را از صلب پدران پاك و رحم مادران پاكيزه بيرون آورد و ما آلوه به نجاست شرك و كفر نشديم . (383)
يا ابن الهداة المهديين
ترجمه :
( اى فرزند هاديان هدايت يافته ) .
شرح : همانطورى كه قرآن ، هادى و راهنماى همه مردم است و فرمود : هدى للناس - بـقـره : 185 - ولى مـوفـقـيـت هـدايـت شـامـل حال كسانى ميشود كه نفس آنان آلودگى نداشته باشد و پاك و پاكيزه باشند تا پرتو نور هدايت آن دلها را منور سازد چنانچه مـى فـرمايد : ذلك الكتاب لا ريب فيه هدى للمتقين - بقره : 2 - اين كتاب كه شكى در آن نيست كه مايه هدايت پرهيزگاران است هم چنين حجت هاى خدا و ائمه معصومين هادى تمام مـردم مـيـبـاشـنـد ، چـنـانـكـه در ص 108 گـذشـت فـرمـوده : انـمـا انـت مـنـذر و لكـل قـوم هـاد - رعـد : 7 - ( كـه هـر قـومـى را راهـنـمائى لازم است ) و هدايت آنان نصيب كـسانى ميشود كه دلهايشان بى آلايش و پاك باشد . و در اين باره روايات بسيارى وارد شـده و هر كه بخواهد ميتواند به مجلد هفتم (384) بحار باب ان الناس لا يهتدون الا بـهـدايـتـهـم و انـهـم الوسـائل بـيـن الخـلق و بـيـن الله و انـه لا يدخل الجنة الا من عرفهم مراجعه كند .
يا ابن الخيرة المهذبين
ترجمه :
( اى فرزند بهترين اشخاص پاكيزه سرشت ) .
شـرح : كـلمـه مـهـذب اسـم مـفـعـول از بـاب تـهـذيـب اسـت بـمـعـنـاى پـيـراسـته و تربيت و پاكيزه شده . و بموجب روايات و زيـارات وارده پـدران و مـادران ائمـه مـعـصـومـيـن و حـجـج الهـى مـنـزه از اخـلاق رذيـله و افعال قبيحه و واجد اخلاق حسنه و كمالات نفسانيه بوده اند .
در تـفسير برهان ذيل آيه شريفه و تقلبك فى الساجدين شعراء : 219 - روايتى نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در جواب جابربن عبدالله انصارى كه از او سئوال كرده موقعى كه آدم در بهشت بود شما كجا بوديد بياناتى دارد تا اينكه گويد : پـدران و مـادران مـن هـرگز نابكار نبودند و خداوند پيوسته مرا از صلب هاى پاك به رحم هاى پاكيزه منتقل مى كرد .
در زيـارت وارث مـيـخوانيم اشهد انك كنت نورا فى الاصلاب الشامخة و الارحام المطهرة لم تـنـجسك الجاهلية بانجاسها و لم تلبسك من مدلهمات ثيابها يعنى : گواهى ميدهم كه تو نورى بودى در صلب هاى عالى پاك پدران و رحمهاى پاكيزه مادران و شرك و ناپاكى هاى عصر جاهليت تو را آلوده نساخته و غبارى از تاريكيهاى آن عصر و زمان بر دامنت نه نشست .
و مـراد از جـاهـليـت آن حـالت و طـريـقـه اغـلب اعـراب قـبـل از اسـلام اسـت چـه از نظر شرك در عبادت و پرستش و چه از نظر اخلاق و رفتار كه كـفـر و شـرك و غـارت امـوال و خـونـريـزى بـر آنـان حكمفرما بود و بحدى اخلاق رذيله و صـفـات نـاپسند و سخت دلى در آنها جلوه گر شده بود كه دختران خود را زنده بگور مى كـردنـد و بـاكـى نـداشـتند بلكه افتخار هم مى كردند چنانكه در قرآن كريم آمده : و اذا المـوودة سـئلت بـاى ذنـب قـتـلت - تـكـويـر : 8 و 9 - ( روزى كـه پـدران مـورد سئوال قرار مى گيرند كه به چه جرم و گناهى اطفالتان را كشتيد ) .
و چـه بـسـا زنـان خـود را هـم مـبـادله مـى كـردنـد چـنـانـكـه در مـجـلد 23 بـحـار ص 86 نقل شده (385) كه مبادله در زمان جاهليت چنين بود مردى به مرد ديگر مى گفت زن خود را با زن من عوض كن .
و بـعـد در اثـر شـعـاع نـور اسـلام ايـن گـونـه خـرافـات و صـفـات رذيـله و افـعـال نـاپـسـنـد از مـيـان آنـان بـرداشـتـه شـد . و در ايـن جـمـله تـو مى گوئى اى پسر رسـول خـدا اخـلاق زشت و ناپسند جاهليت شامل حال شما و اءجداد طاهرينت نگشت و آن صفات رذيـله و نـاپـسـند جاهليت شامل حال شما و اءجداد طاهرينت نگشت و آن صفات رذيله و ناپسند بـقـامـت شـمـا پوشانده نشده . و هر چند در اين زيارت خطاب بحضرت سيد الشهداء عليه السلام است ولى شامل تمام حجت هاى خدا ميباشد .
تنبيه - بدانكه حجت و خليفه خدا را شرايطى لازم است كه بايستى واجد آن باشد .
شـرط اول - آنست كه نسبت شريفش پاك باشد و از عهر و هرزگى زناى آباء و امهات دور و از شـبـهه هم خالى باشد ، چه آنكه زنازاده و اءولاد شبهه وجودشان از اخلاق رذيله منزه نـخـواهـد بـود ، و بـسـا مـؤ من بخدا و متدين بدين حق ، هم نشوند چه رسد به اينكه حجت و خليفه گردند . و كسى كه داراى چنين نسبت پستى باشد در معرض لطمه زدن به اعراض و نـوامـيـس مـردم و خون ريزى خواهد بود ، البته چنين كسى لايق و شايستگى مقام خلافت و حجيت را نخواهد داشت .
شـرط دوم ـ آنـكـه پدران ومادرانشان مشرك و بت پرست نباشند بلكه موحد و خدا پرست و پيرو پيغمبران زمان خود باشند .
شـرط سـوم - آنـكـه در اصـل خـلقـت تام الاءعضاء و جوارح باشند و در خلقت طبيعى نقصى نـداشـتـه بـاشـنـد مـثـلا كـور مادرزاد و يا كر و شل نباشند ، و يا داراى امراضى كه باعث نـفـرت مـردم از آنـان مـيـشـود مـانـنـد مـرض خـوره و پـيـسـى و امثال آن نباشند .
شرط چهارم - كه عمده و اساسى است آنكه از اخلاق و صفات زشت و ناپسند روحى و اخلاق هـم مـنـزه بـاشـنـد مـانـنـد صـفـت بـخـل و حـسـد و سـفـاهـت و امـثـال آن ، و دليـل و بـرهـان ايـن نـوع شـرائط آنـستكه كسى كه داراى اين عيوب ظاهرى و باطنى باشد مردم رغبت بدو پيدا نمى كنند و حاضر به اطاعت او نيستند و از او متنفرند ، و چـنـيـن كـسـى شـايـسـتـگـى امـامـت و هـدايـت مـردم را نـدارد ، و بـحـكـم عقل سليم ، قبيح است بكسانى كه از اين گونه صفات منزه باشد امر شود كه اطاعت كنند از كـسـى كـه داراى ايـن نـواقص و عيوب باشد . و تو هم نشود كه اين شرايط و اوصاف راجـع و مـربـوط بـه پـيـغـمـبر است نه امام زيرا كه امامت الهى نيز تالى مرتبه نبوت و رسـالت الهى است ، و بحكم عقل ثابت است كه نايب بايد داراى صفات منوب عنه باشد . بلكه ميتوان گفت مقام امامت بالاتر از مقام نبوت بى امامت است .
يا ابن الغطارفة الانجبين
ترجمه :
( اى فرزند مهتران و بزرگواران شرافتمند ) .
شرح : غطارفة جمع غطريف و غطراف بمعناى سيد و بزرگوار ، و سـخـى و شـريـف . انجبين جمع انجب صفت تفصيلى از نجبه بمعناى در خور ستايش است و شايان تمجيد .
در كـتـاب المـهـدى ص 76 از ( صـواعـق ابن حجر ص 98) از احمد و مسلم از رسـول خـدا صـلى الله عـليه و آله نقل مى كند كه فرمود : در آخر الزمان خليفه اى خواهد بود كه مال را بخشش مى نمايد يك نوع بخششى كه بدون شماره باشد .
در مـجـلد 7 بـحار ص 218 (386) از امام ششم عليه السلام ، صفات امام را در خطبه اى بـيان مى كند تا آنكه گويد : امام بايد از كارهاى نفرت انگيز كناره جو باشد ، و از مرض و بيمارى كه موجب دورى مردم شود سالم باشد ، و از آفات و كليه كارهاى پليد و قبيح مصون و محفوظ بوده ، و بردبار و نكوكار و متصف به عفت و علم و فضيلت باشد . و ايـضـا در ص 216 (387) در صـفـات امـام از هـشـام بـن حـكـم نـقـل اسـت - تـا آنـكه گويد : اما آن چهار صفتى كه بايد امام دارا باشد اينكه عالمترين و سـخـى تـريـن و شـجاع و نيرومندترين و عفيف ترين مردم و منزه ترين آنان باشد ، زيرا اگـر صـفـت سـخـاوت نداشته باشد شايستگى امامت را ندارد ، چون مردم به عطا و بخشش بـى تفاوت او نيازمندند و حق بحقدار برسد ، براى اينكه وقتى كه اين صفت سخاوت در او بـاشـد حـاضـر نميشود چيزى از حقوق مردم را بنفع خود برداشت كند ، و در تقسيم سهم خـود را بـر ديگران برترى دهد ، و نيز ما گفتيم كه بايد معصوم باشد ، پس اگر چنين كسى شجاع و نيرومندترين و داناترين و سخى ترين و عفيف ترين مردم نباشد شايستگى امامت را ندارد و نبايد امام باشد .
يا ابن الخضارمة المنتجبين
ترجمه :
( اى فرزند شاخص سروران از برگزيدگان ) .
شرح : خضارمه و خضارم : جمع خضرم بمعناى سرور و زياد بخشنده . و منتخب : اسم مفعول از باب افتعال بمعناى انتخاب و برگزيده شده . در مـجـلد هـفـتـم بـحـار ص 212 (388) روايـت مـفـصـلى از امـام هـشـتـم عـليـه السـلام نـقـل شـده كـه قسمتى از آن چنين است : امام از لوث گناهان پاكيزه و از عيوب بدنى منزه ، و بعلم و دانش مشخص ، و بحلم و بردبارى آراسته ، و باعث نظام دين و عزت مسلمين ، و بخشم آورنده منافقان ، و تباه و هلاك كننده كافران است .
يا ابن القماقمة الاكرمين
ترجمه :
( اى فرزند مهترين و گرامى ترين خلق ) .
شـرح : قماقمة : جمع قمقام بمعناى سيد و سرور ، و به امر بزرگ و عـدد زيـاد هـم گـفـتـه شده . در مجلد هفتم بحار ص 212 (389) در دنباله آن روايت كه گـذشـت حـضرت رضا عليه السلام مى فرمايد : امام يگانه فرد روزگار است ، و كـسى بمرتبه كمالات او نميرسد ، و نه عالمى به پايه درجات علمى او ، و در صفات و اخـلاق و روحـيـات مـثـل و نظيرى براى او نيست ، و به فضيلت و برترى اختصاص دارد ، كـسـب فـضـيلت از كسى نمى كند بلكه جمله فضائل او از طرف خداوند فضيلت بخش است .
يا ابن الاطائب ( المعظمين ) المطهرين
ترجمه :
( اى فرزند نيكوترين پاكان عالم ) .
شـرح : اءطـائب : جـمـع اءطيب صفت تفضيلى طائب و طيب است . در همان روايت سابق (390) حضرت رضا عليه السلام مى فرمايد: پس كيست بتواند امام را بشناسد و بتواند اختيار كند او را هيهات اى كاش ميشد . اما چقدر دور است !! عقلها گمراه ، فـكـرهـا پـريـشـان ، و خـردها سرگردان ، و چشم ها كم سو ، و بزرگان كوچك ، و حكماء حـيـران ، و خـردمـنـدان كـوتـاه ديـد ، و خـطـيـبـان مـحصور و از سخن پراكنى باز مانند ، و خـردمـنـدان نـادان گردند ، و شاعران خسته و فرومانده ، و اديبان عاجز و ناتوان ، و سخن پـردازان خـسـتـه و مـلولنـد از ايـن كـه بـتـوانـنـد شـاءنى از شئون امام و يا فضيلتى از فضائل او را صف كنند ، بلكه اظهار عجز و ناتوانى مى نمايند .
يا ابن البدور المنيرة
ترجمه :
( اى فرزند ماههاى تابان فروزنده
.
شـرح : بـدور : جـمـع بـدر بـمـعـنـاى مـاه كـامـل و مـاه شـب چـهـارده اسـت . خـداونـد مـتـعـال بمقتضاى صفت رحمانيت موجبات سعادت بشر را از هر حيث و هر جهت در اين عالم دنيا فـراهـم سـاخته است ، از آن جمله آفرينش خورشيد و ماه و ستارگان درخشنده ، كه اگر اين حرارت و انوار روشنى دهنده نبود افراد بشر و حيوانات توانائى زندگى نداشتند ، و در ظـلمـت و تـاريكى محض قدرت حركت و جنبش نداشتند و چيزى را نمى ديدند و آن را تشخيص نـمـيـدادنـد ، زيرا رؤ يت بوسيله نور است . و همچنين خداوند براى تاءمين سعادت زندگى اجتماعى و فوز بسعادت دارين يعنى دنيا و آخرت ، در هر دوره و هر عصر حجت و امامى قرار داده كـه وجـود هـر يك همانند نور خورشيد و ماه است ، تا بشر بنور هدايت آن بزرگواران قدرت بر تحصيل موجبات سعادت دنيا و آخرت خود را بتوانند فراهم آورد .
وجـود اوليـاى حـق مـانـنـد آفـتـاب اسـت كـه هـر چـنـد در زيـر ابـر بـاشـد ولى بـا ايـنـحـال مـوجـودات ديـگـر از آن بـهره مند ميشود . و حضرت ولى عصر - ارواح العالمين له الفداء - توقيع و نامه اى كه به محمد بن عثمان ( يكى از نواب چهارگانه خود ) صادر فرمودند و بوسيله محمد بن عثمان به علاقمندان ابلاغ گرديده فرمود : و اءما وجه انتفاع مردم از من در دوره غالبى بودنم همانند انتفاع مردم است از آفتاب وقتى كه ابر آنرا بـپـوشـانـد و از ديـد مـردم مـخـفـى كـنـد ، و مـن ايـمـنـى بـخـش اهـل زمـيـنـم ، چـنـانـكـه سـتـارگان فروزان براى اهل آسمان . 13 بحار ص 129 (391) .
البـتـه آفـتـاب در اثـر دارا بـودن نـور و شـعـاع كـه به تمام منظومه و سيارات خود مى رسـانـد و بـشـر و جـنـبـنـدگـان روى زمـين از آن بنحو اءتم و اءحسن بهره مند ميشوند و در تـبربيت و پرورش عناصر و تركيب مركبات تاءثير بسزائى دارد ، و نور ساير كرات منظومه هم بوسيله او ايجاد ميشود ، داراى خصايص حيات بخش است . وجود مبارك ولى عصر نـيـز بـراى تـربـيـت و پـرورش عـقـول و اءرواح و نـفوس بشر و حيات و سعادت انسانى تـاءثـير بسزائى دارد ، و ميتوان گفت وجود او و پيروى دستوراتش موجب حيات جاودانى و رسيدن به مقام شايسته انسانيت و نيل بسعادت است .
مـرحـوم مـجـلسـى در مـجـلد 13 بحار باب علة الغيبة و كيفية انتفاع الناس به فى غيبتة صلوات الله عليه ص 129 در وجه تشبيه آنجناب بآفتاب توضيحى دارد كه خالى از فائده نيست و طالبان بدانجا رجوع كنند . بحار الانوار مجلد 52 جديد ص 93 .
يا ابن السرج المضيئة ، يا ابن الشهب الثاقبة ، يا ابن الانجم الزاهرة
ترجمه :
( اى فرزند چراغهاى فروزان ، اى فرزند اختران تابناك ، اى فرزند ستارگان نور افشان خوش رنگ ) .
شـرح : مـنشاء اختلاف اين تعبيرات در دعا ممكن است بملاحضه اوضاع زمانى باشد ، گـاهى داراى قدرت ظاهرى هم بودند و مردم كاملا بنور هدايت آنان بهره مند ميشدند همچون روشنائى ماه در شب چهاردهم در آسمان صاف ، و ديگر زمانى بوده كه اين چنين نبوده ولى مـمـنـوع از هـدايت هم نبودند ، و گاهى هم گرفتار خلفا و سلاطين جور بودند و استفاده از وجودشان و هدايتشان كم بوده .
و شـايـد علت اختلاف اين تعبيرات از جهت انتساب به آباء و اجدادشان چون پيغمبر اكرم و عـلى بـن اءبـى طـالب و اءئمه ديگر صلوات الله عليهم اءجمعين بوده باشد . چنانكه در تـاءويـل آيـات سوره و الشمس و تطبيق بر مصاديق آن در بعضى روايات آمده است .
در مجلد 7 بحار صفحه 105 (392) در باب انهم النجوم . ابو بصير گويد از امـام شـشـم (ع ) از قـول خـداى تـعالى و الشمس و ضحيها ( قسم بخورشيد و نور و روشـنـى آن ) سـئوال كـردم ؟ فـرمـود : شـمـس رسول الله است كه خدا بوسيله او دينش را بـراى مـردم واضـح و آشـكـار سـاخـت . سـپـس از و القـمـر اذا تـلاهـا از آن امـام سئوال كردم ؟ فرمود: مراد از ماه اميرمؤ منان است ، ( كه از نور پيغمبر اقتباس مينمود ) بعد سـئوال كـردم از آيـه و النـهـار اذا جـلاهـا ( سـوگند بروز كه آنرا روشن نموده ) ؟ فـرمـود : مـراد امـام از ذريـه فـاطـمـه ( سـلام الله عـليـهـا) اسـت كـه چـون از او از ديـن رسـول خـدا سـئوالى شـود آن را بـراى سـائل بـيـان مـى كند ، آنگاه پرسيدم از آيه و الليـل اذا يـغـشـاهـا ؟ فـرمـود : پـيـشوايان جور آنانكه مستبد براءى خود هستند ( و به فـرمـان پـيـغـمـبـر عـليـه السـلام تـوجـه نـدارنـد ) و جـاى آل پـيـغـمـبـر كـه شـايـسـتـه تـرنـد مـى نـشـيـنـنـد ، و ديـن رسـول را آغـشـتـه مـى كـنـنـد بـه ظـلم و جـور ، و ايـن اسـت قـول خـدا كـه مـى فـرمـايد : و الليل اذا يغشاها كه ظلمت شب و روشنائى روز را مى پوشاند .
در مـجـلد 7 بـحـار ص 112 (393) بـيـانـاتـى از امـام هـشـتـم عـليـه السـلام نـقـل شـده تـا آنكه گويد : امام ماه تام درخشان ، و چراغ روشنى بخش ، و نور تابنده ، و ستاره راهنما در ظلمت هاى تيرگون ، و سرزمين بى علامت و نشان ، و امواج كوه پيكر درياها - الخ
.
يا ابن السبل الواضحة
ترجمه :
( اى فرزند راههاى روشن و آشكار ) .
شـرح : در جـمـلات سـابـق ايـن دعـا هـم السـبـيـل اليـك و و ايـن السبيل بعد السبيل توضيحاتى داده شده و در اين مقام فقط اكتفا بدو حديث مى كنيم :
مـجـلد 7 بـحـار ص 85 (394) كـه خـدا فـرمـوده : و اتـبـع سـبيل من اناب الى - لقمان / 15 - ( و پيروى كن طريقه كسى كه سوى من باز گشته اسـت و در تـوحيد و اخلاص و طاعت متوجه من بوده ) . امام صادق عليه السلام فرمود : و اتبع سبيل محمد و على يعنى پيروى كن راه محمد و على را .
در ص 84 همان مجلد (395) فرمود بخدا قسم مائيم آن راهى كه خداوند شما را امر كـرده از آن راه پـيـروى كـنـيـد . و در زيـارت جـامـعـه آمـده اسـت : انـتـم السبيل الاعظم اى آل پيغمبر شمائيد جاده و راه راست مهم و بزرگ خدائى .
يا ابن الاعلام اللائحة
ترجمه :
( اى فرزند علامت هاى ظاهر و آشكار حق ) .
شـرح : اعـلام جـمع علم و آن اثر و نشانه ايست كه بوسيله آن چيزى شـنـاخـتـه و دانـسـته شود . لائح بمعناى مظهر يعنى صورت ظاهر و نما و نمود است . و علم ها ائمه عليهم السلام ميباشند كه در هر عصر و زمان مردم بنور هدايت آنان راه مـعـرفـت و خـداشـنـاسـى ، و راه حـيـات و سـعـادت را تـعـليـم مـى گـيـرنـد و خـداونـد مـتـعـال قـدر مـرتبه آنان را بالا برده و ايشانرا سرآمد خلق خود قرار داده ، و بر عالميان برترى داده ، و به بندگانش اعلام كرده كه بوسيله آنان در تاريكى هاى خشكى و دريا هـدايـت شـوند يعنى در ظلمات احكام كه ناشى از ظلمت هاى طبيعت حيوانى كه تعبير به ظلمت بـر شـده ، و از ظـلمـات و هـواهـاى نـفـسـانـى كه از آن به ظلمات بحر تعبير شده از آنان پيروى گردد .
حـاصـل آنـكـه تـمـام بـنـدگـان در مـعـتـقـدات و احـوال و اعـمـال هـر چـيـزى بـوسـيـله آنـان هدايت ميشوند . سابقا بيان كرديم كه آيه مباركه : و عـلامـات و بـالنـجـم هـم يـهـتـدون - نـحـل / 16 - يـعـنـى و علامت هائى است ، و بوسيله سـتـارگـان آنـان هـدايـت مـيـشوند . كه تاءويلا حجت هاى خدا ميباشند ، و اين معانى يكى از بطون قرآن و مصاديق آن است .
يا ابن العلوم الكاملة
تـرجـمـه :
( اى فـرزنـد عـلوم و دانـش هـاى كامل ) .
شـرح : ائمـه مـعـصـومـيـن صـلوات الله عليهم و اجد تمام مراتب علوم ظاهره و باطنه بـودنـد لذا از آن بـزرگـواران تـعـبـير به علوم كامله شده است . و از جمله شرايط امامت و خلافت از طرف خداوند اعلم بودن آن امام از ساير افراد ملت بآنچه مردم بدان ولو در يك زمـان از ازمنه نيازمندند از علم به احكام از حلال و حرام و عبادات و معاملات و حدود و مواريث و حكومت عدالت بين مردم بلكه دارا بودن دانش احكام انبياى سابق و حتى علوم باطنه .
دليـل بـر اثـبـات اعـلميت از براهين عقليه و آيات قرآنيه و اخبار وارده بسيار است و صاحب كـتـاب كـفـاية الموحدين حدود چهارده دليل عقلى و شرعى ذكر كرده است براى اثبات اعلميت امام و ما در اينجا بذكر چند خبر اكتفا مى كنيم .
مجلد 7 بحار ص 302 (396) راويان حديث گويند از امام ششم عليه السلام شنيديم كه فـرمود بخداوند سوگند من ميدانم آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ، و ميدانم آنچه در بـهـشت است ، و ميدانم آنچه در آتش است ، و ميدانم آنچه تاكنون بوده ، و آنچه را كه بعد از ايـن واقـع مـيـشـود ، پـس از لحـظـه اى سـكوت و احساس اينكه اين سخن بر شنوندگان دشـوار آمـده فـرمـود : ايـن هـا را مـن از كـتاب خداوند آموختم كه فرمود : ما اين كتاب را بتو نـازل كـرديـم كـه در آن بـيـان هـر چـيـزى اسـت . و نـزلنـا اليـك الكـتـاب تـبـيـانـا لكل شى ء - نحل : 89 - .
مـجـلد 7 بـحـار صـفـحـه 322 (397) از امـام شـشـم روايت شده كه فرمود خداوند انبياى اولوالعـزم را آفـريـد و آنـان را بـوسيله علم فضيلت و برترى داد ، و علم آنان به ارث بـمـا مـنـتـقـل شـد و مـا از جـهـت عـلم و دانـش بـرتـرى يـافـتـيـم . چـون رسـول خـدا صلى الله عليه و آله عالم بود بآنچه را كه آنان عالم نبودند و ما وارث علم رسول خدا و علم آن پيغمبران عليه و عليهم السلام ميباشيم .

next page

fehrest page

back page