next page

fehrest page

back page

مـجـلد 7 بـحـار ص 279 (398) از امـام جـعـفـر صـادق عـليـه السـلام نـقـل كـرده كه فرمود : علم ما ؛ غابر ، و مزبور ، و القاء در قلوب ، و رسيدن صدا بگوش است ، و در نزد ما جفرسرخ ، و جفر سفيد ، و مصحف فاطمه ( عليها السلام ) ، و در نـزد مـا جـامعه است كه آنچه مورد نياز مردم است در آن ميباشد . و چون از تفسير و توضيح آن سئوال كردند ؟ فرمود : اما غابر علم به امورى است كه بعدها واقع ميشود . (399) و اما مزبور علم به وقايعى است كه در گذشته واقع شده است ، و اءما القاء در قلوب الهام است ، و اءما نقر و صداى در گوش ها حديث ملائكه است كه سخنان آنان را ميشنوم ولى خود آنـهـا را نـمـى بـينيم ، و اما جفر احمر ، و سرخ ظرف و جعبه ايست كه در آن اسلحه پيغمبر صـلى الله عـليـه و آله اسـت كـه مـخـفـى است و بيرون آورده نميشود تا زمانى كه قائم ما اهـل بيت قيام كند ، و اما جفر سفيد آن جعبه و ظرفى است كه در آن تورات حضرت موسى و انـجـيـل حضرت عيسى و زبور حضرت داود ( عليها السلام ) و كتابهاى انبياى سابق در آن قـرار گـرفته است ، و اما مصحف فاطمه ( عليها السلام ) كه در آن كليه حوادث كه واقع مـيـشـود و نـام كـسـانـى كـه بـحـكومت ميرسند تا روز قيامت را در بر دارد ، و اما جامعه و آن كـتـابـى اسـت بـطـول 70 ذراع بـه امـلاء و ديـكـتـه رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله كـه از خـود اوسـت ، و بخط على بن ابى طالب عليه السلام هر حكمى كه مردم بدان محتاج شوند در آن ثبت است حتى باندازه ديه خراشى و حد تـازيـانـه و نـصـف تـازيـانـه اى بـراى ارتـكـاب عمل خلاف و جنايتى كه واقع ميشود .
و طـبـق بـعـضـى اخـبار و روايات امام عالم به زبانهاى ديگر هم ميباشد و در مجلد 7 بحار بابى است بنام باب انهم يعلمون جميع الالسن و اللغات و يتكلمون بها (400) از جـمله اين روايت استكه ابوالصلت گويد : حضرت رضا عليه السلام با مردم بزبان خـودشان صحبت مى كرد بخدا قسم كه فصيح ترين و داناترين مردم به زبان آنان بود و مـن روزى بـاو گـفـتـم يـا ابـن رسول الله من از اينكه شما زبانهاى مختلف را ميدانيد در شگفتم ؟ فرمود : اى ابا صلت من حجت خدا بر مردمم ، و خداوند كسى را حجت بر مردم قرار نـمـى دهـد كـه زبـان آنـها را نداند ، آيا سخن اميرمؤ منان بتو نرسيده كه فرمود : بما فـصـل خـطـاب يـعـنـى فـصـل خـصـومـت داده شـده ، پـس آيـا فـصـل خـطـاب ( حـكـم و حـجـت ) جـز بـمـعـرفـت و شناخت لغات و زبانها ممكن است (401).
يا ابن السنن المشهورة
ترجمه :
( اى فرزند سنن و روش هاى معروف ) .
شرح : سنة بمعنى طريقه و روش است ، و جمع آن سنن ، و در اصطلاح همان سيره و روش و دسـتـورات رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله اسـت ، خـواه عـمـل بـاشـد يـا گـفـتـار و ديگر سخنان آن بزرگوار كه در كسب اخلاق حسنه و بر طرف كردن صفات رذيله تاءثير بسزائى دارد ، و مؤ يد اين گفتار حضرت سجاد عليه السلام اسـت كـه در كـتـاب كـافـى از آن بـزرگـوار نـقـل شـده فـرمـودنـد : افـضـل الاعـمـال عـنـد الله مـا عـمـل بـالسـنـة و ان قـل يـعـنـى بـا فـضـيـلت تـريـن اعـمـال آنـسـت كـه بـه روش و طـريـقـه سـنـت بـاشـد اگـر چـه آن عمل كم باشد . و زيادتى عمل موجب قبول و فضيلت نيست .
چـون شـرط اتـصـاف عمل به فضيلت باين است كه موجب قرب خدا گردد كه خداوند نظر بـه كـيـفـيت عمل دارد نه كميت آن . و از جمله شرائط اساسى قرب بخدا گذشته از قصد و قـربـت آنست كه آن عمل با سنت مطابقت داشته باشد . و شايد مراد كسانى كه سنن را همان احكام خمسه ( واجب ، مستحب ، مباح ، مكروه ، حرام ) دانسته اند همين امر باشد .
بـحـار مـجـلد 17 ص 177 (402) امام ششم عليه السلام در نامه ايكه براى اصحاب و يـارانش نوشته است از جمله گويد : اى آنگروهى كه خداحافظ كارشان است بر شما لازم اسـت پـيـروى كـردن آثـار رسـول خـدا و طـريـقـه او و همچنين آثار و طريقه ائمه راهنما از اهـل بـيت رسول خدا بعد از او ، پس هر كس كه اين طريقه و روش را انتخاب و بدان رفتار كـند هدايت شود ، و هر كس كه آن را ترك كند و از آن اعراض نمايد گمراه گردد ، چرا كه آنـان كـسـانـى هـسـتـنـد كـه خـداونـد امـر بـطـاعـت و ولايـت آنـان نـمـوده كـه پـدر مـا رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود : مداومت هر عملى كه در آن پيروى آثار و سنت حقه اسـلامـى باشد اگر چه اندك باشد خدا را بهتر خشنود گرداند و سرانجام و عاقبتش نزد خـداونـد پـرسـودتـر خـواهـد بـود ، از سـعـى و كـوشـش در انـجـام اعمال نوظهور و بدعتها و پيروى از هواهاى نفسانى .
آگـاه بـاشـيـد كـه پيروى از هواهاى نفس و اعمال نوظهور از خود ساخته و من در آوردى كه بـدون هـدايـت راهـنـماى الهى باشد گمراهى است و هر ضلالت و گمراهى بدعت است و هر عملى بدعتى جايگاهش آتش است .
خـلاصـه كـلام آنـكـه رسـتـگـارى دنـيـا و آخـرت در پـيـروى از طـريـقـه و سـنـت رسول خدا صلى الله عليه و آله است . (403)
و چـون ائمـه مـعـصـومـيـن عـليهم السلام در اعمال و رفتارشان مراقب بودند و همان روش و طـريـقـه جـدشـان رسـول خـدا را بـكـار مـى بـستند ،، پس پيروى از آداب و رفتار آنان هم پـيـروى از سـنـن رسـول خـدا است كه در آن روايت كه گذشت بدان اشاره شد و در واقع و حـقـيقت ، آنان همان سنن و طريقه ميباشند و لذا از وجود مبارك آن بزرگواران عليهم السلام تعبير به سنن مشهوره شده است .
يا ابن المعالم الماثورة
تـرجـمـه :
( اى فـرزنـد مـعـالم و آثـار ايـمـانـى كـه در كتب و آثار گذشتگان آمده است ) .
شـرح : مـعـالم : جـمع معلم ، اسم مكان از علم است بمعناى جايگاه و علامت و نشانه كه شـخص عابر و سالك ، راه و طريق مقصد خود را بوسيله آن پيدا مى كند مانند بنا و يا آب و يا نشانه ديگر كه در بيابان و يا گذرگاهى نصب ميشود .
چـنـانـكه سابقا گفته شد بموجب بعضى از روايات در تفسير آيه شريفه و علامات و بـالنـجـم هـم يـهـتـدون فـرمـودنـد مـائيـم عـلامـات ، و نـجـم هـم رسول خدا است . و در زيارت جامعه است و اعلام التقى ، و اعلاما لعباده .
در كـتـاب غـيـبـت نـعـمـانـى از امـام جـعـفـر صـادق عـليـه السـلام از رسـول اكـرم صـلى الله عـليـه و آله نـقـل شـده كـه فـرمـود : مـثـل اهـل بـيـت من مثل ستارگان آسمان است كه چون ستاره اى غروب كند ستاره ديگرى طلوع نمايد .
(404)
صـدوق در كتاب كمال الدين (405) با سند از جابربن يزيد جعفى از جابربن عبدالله انـصـارى روايـت مـى كـنـد كـه پـيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود : مهدى از فرزندان من است ، نامش نام من ، و كنيه اش كينه من ميباشد ، شبيه ترين مردمست بمن از نظر صورت و سيرت ، براى او غيبتى است كه حيرت آور است ( و مردم متحير ميشوند ) و بسيار از مردم گمراه شوند ، آنگاه مانند ستاره تابانى از پس پرده غيب بدرآيد و زمين را پر از عدل و داد كند همانطورى كه پر از ظلم و جور شده باشد .
چـون در ايـن روايـت سـخـن از حديث متواتر رسول خدا كه فرمود : به يملا الله الارض قـسـطـا و عـدلا بـعد ما مليت ظلما و جورا است و سابقا مكرر باين حديث اشاره شده اكنون لازم است كه به فرق بين قسط و عدل هم اشاره شود .
البـتـه در ايـن حـديـث لفـظ قـسـط و عـدل هـر دو بـا هـم ذكـر شـده و در مـقـابـل آن كـلمـه جـور و ظـلم آمـده ، و شـايـد جـور در بـرابـر قـسـط و ظـلم در بـرابـر عـدل بـاشـد بـهـر حـال بـمـعـنـى جـامـع و كـلى قـسـط و عـدل عـبـارت اسـت از رعـايـت حـقـوق و دادن بـه هـر ذى حـقـى حـق او را ، و در مقابل آن جور و ظلم همان پايمال كردن و از ميان بردن حقوق و تجاوز بحقوق و يا تصرف در حقوق ديگران است .
پـاره اى از علما قسط و عدل را در مقابل جور و ظلم يك معنى دانسته اند ولى راغب اصفهانى در مـفـردات قـسـط را بـمـعـنـى نـصـف و انـصـاف يـعـنـى بـهـره عـادلانـه دانـسـتـه ، و عدل اعم از آنست ، جمعى ديگر قسط را در مقام وفاى بحق دانسته مانند اءداء شهادت و داورى ، وكيل و وزن در معاملات ، و عدل را اعم و آن موافق با حق است چه راجع بخود شخص باشد يـا راجـع بـغير و هم چنين كلمه جور ضد قسط و آن تجاوز به حق غير است و ظلم تجاوز از مطلق حق .
و روايات وارده در اين باب دلالت دارد بر اينكه رؤ سا و قضات ( داوران ) و حكام در آخر الزمـان در حـكـومـت مـيـان مـردم جـور مـى كـنـنـد و بـر طـبـق وجـدان و قـانـون شـرعـى عـمـل نمى كنند بلكه مطابق ميل نفسانى و فرمانهاى جابرانه و مقررات غير اسلامى حكم و داورى مى نمايند . و چون قائم آل محمد صلوات الله عليه ظهور فرمايد رفع جور مينمايد و بـعـدالت ميان مردم حكومت كند بحيث يشمل عدله على جميع العالم فلا يظلم احد احدا بقسميكه عدلش بر همه جا كشيده شود و هيچكس بر ديگرى تعدى ننمايد .
يا ابن المعجزات الموجودة
تـرجـمـه :
( اى فـرزنـد مـعـجـزات مـوجـوده و مـحقق - از قرآن و احكام كامل و علوم و حقايق - )
شـرح : البـتـه انـبـياء و حجت هاى خداوند براى اثبات حقانيت خود و اثبات آن براى مـنـكـرين داراى معجزه ميباشند يعنى كار خارق العاده كه ديگران قادر بانجام آن نميباشند . هـمـچـون اژدهـا شـدن عـصـا بـدسـت حـضـرت مـوسـى (ع ) و امـثـال آن و چـون نبوت پيغمبر اسلام عليه الصلاة و السلام محدود بزمان نيست و تا قيامت بـاقـى اسـت مـعـجـزات و خـوارق عـادات زيـادى از آن بـزرگـوار بـظـهـور رسـيـده كه در بـحـارالانـوار جلد ششم ص 249 باب جوامع معجزانه و نوادرها (406) نقل شده است .
ولى يگانه معجزه حضرت رسول اكرم كه از او باقيمانده است و دلالت بر خاتميت او دارد ، و مردم هر عصر و زمان تا روز قيامت بمشاهده آن معجزه يقين به نبوت و خاتمين او پيدا مى كنند قرآن است و آن اءفضل و بالاترين تمام معجزات ديگر آنحضرت است كه فرمود : قـل لئن احـتـمـعـت الانـس و الجـن عـلى ان يـاتوا بمثل هذا القرآن لا ياءتون بمثله و لو كان بـعـضـهم لبعض ظهيرا - اسرا ، / 88 - بگو اى پيغمبر اگر جن و انس اجتماع كنند كه بـمـثـل ايـن قـرآن كـتـابـى بياورند نميتوانند مثل آن بياورند اگر چه دست بدست هم داده و پشتيبان يكديگر شوند .
و در ص 246 روايـت شـده كه ابن ابى العوجا با سه تن از دهرى مذهبان زمان خود در مكه اجـتـمـاع كـرده و قـرار بستند كه هر كدام درباره معارضه با قرآن و رد آن يك چهارم آن را بـعـهـده بـگـيـرنـد و رد بنويسند و سال بعد بمكه آيند و در مراسم حج و اجتماع مسلمانان بـمـعـارضـه با قرآن برخيزند ، و سال ديگر آنها بمكه آمدند و كنار مقام ابراهيم اجتماع كـردنـد يـكـى از آنها گفت چون من اين آيه و قيل يا ارض ابلعى ماءك - هود / 44 - را ديدم از معارضه باز ماندم ، و ديگرى گفت من هم چون به آيه فلما استيا سوا منه - يوسف / 80 - برخوردم از معارضه با قرآن ماءيوس و نااميد شدم ، و اين سخنان را آهسته مـى گـفـتـنـد كـه حـضـرت صـادق (ع ) مـتـوجـه آنـان شـد و ايـن آيـه قـل لئن اجتمعت الانس و الجن را تلاوت كرد و آنها مبهوت و متحير شدند ، هم از اطلاع آن حضرت بر امر نهانى آنان و هم مفاد آيه شريفه . (407)
در ايـن جـا بـد نـيـسـت كـه ايـن مـطلب هم كه بعضى اشاره كرده اند گفته شود كه از جمله مـعـجـزات بـاقيه را ميتوان بقاى آثار اولياى خدا دانست كه با شدت اهتمام خلفاى جور از بـنـى امـيـه و بـنـى عباس و دشمنان درمحو و برطرف كردن آثار قبور آن بزرگواران از زمـان شـهـادت و پـس از قوتشان هنوز قبورشان همچون ماه و ستارگان تابان در بلدان و اطراف زمين درخشان است .
از حـضـرت رضـا عليه السلام از پدران بزرگوارش از امير مؤ منان صلوات الله عليهم نـقـل مـى كند گفته است : مثل اينكه ساختمانهاى با شكوهى را مى بينيم كه اطراف و پـيـرامـون قـبـر حـسـيـن بـنـا شـده و كاروانهائى را مى بينيم كه از كوفه خارج ميشوند و بطرف قبر او مييروند و چند صباحى نمى گذرد كه از آفاق و اكناف هم بدانجا حركت مى كـنـنـد و ايـن امـر پـس از پـايـان دولت آل مـروانـى اسـت . بـحـار الانـوار مجلد 9 ص 578 (408) .
در مـجـلد دهـم بـحـار صـفـحـه 238 (409) از عـلى بـن الحـسـيـن عـليـهـمـا السـلام نـقـل شـده كـه فـرمـود چـون در روز طـف آنـمـصـائب بـما وارد شد ، و پدرم با همراهانش از فـرزنـدان و بـرادران و سـايـر كـسـانـش كشته شدند ، و زنان و حرم او را بر جهاز شتر سـوار كـردنـد و بجانب كوفه روانه ساختند ، و من كشته گان را بر زمين ديدم كه بخاك نـسـپـرده بـودنـد و ايـن امـر بر من گران آمد و از آنچه ديدم سخت آشفته و مضطرب شدم و نـزديك بود جان از تنم بيرون رود ، عمه ام زينب دختر بزرگ على عليه السلام اين آثار حزن را در من بديد ، بمن گفت اى بازمانده جد و پدر و برادرم چه شده كه تو را مى بينم كـه مـيخواهى جان از قالب تهى كنى ؟ گفتم چگونه بى تابى نكنم و ناشكيبا نشوم كه مى بينم سرورم و برادران و عموها و عموزادگان و كسان خود را آغشته بخون بزمين افتاده و در ايـن دشـت بـيـابان جامه ها ربوده ( و برهنه و عريان ) كسى آنان را نمى پوشاند و بـخـاك نمى سپارد ، و هيچ كس بر آنان گذر نمى كند و بآنان نزديك نميشود ، و گوئى ايـن هـا كافران اهل ديلم و خزرند . و عمه ام گفت اينها تو را بجزع نياورد ، بخدا قسم اين واقـعـه عهديست از رسول خدا با جد و پدر و عمت عليهم السلام ، كه خداوند جماعتى از اين امت را پيمان گرفته است ، كه فراعنه زمين ( و رؤ ساى جور ) آنها را نمى شناسند ، ولى فرشتگان آسمانها آنان را مى شناسند ، و ايشان اين اعضاى پراكنده را جمع آورى مى كنند و اين پيكرهاى خون آلود را بخاك مى سپارند ، و در اين سرزمين طف نشانه و علامتى براى قبر پدرت سيد الشهداء بر پا ميدارند ، كه اثرش كهنه نميشود و ( با گردش روزگار و ) گذشتن شب ها و روزها رسم آن ناپديد نمى گردد ، و پيشوايان كفر و پيروان آنها در مـحـو و نـابودى آثار آن ميكوشند ، ولى با اينحال اثرش ظاهرتر و كارش بهتر و عالى تر مى گردد . (410)
در مـجـلد دهـم بـحـار (411) از عـمـر بـن فـرج رخـجـى راوى خـبـر نـقـلى شـده گـويـد : مـتـوكـل خـليـفـه عـبـاسـى مـرا براى خراب كردن قبر حسين عليه السلام فرستاد و من بآن ناحيته رفتم و دستور دادم كه گاوهاى و رزو را بر قبرها برانند ( و آنجا را هموار سازند ) و آنها هم امر مرا اجرا كردند و گاوها برهمه قبرها بگذشتند و چون بقبر مطهر آنحضرت رسـيـدنـد گـام برنداشتند، عمر بن فرج گويد : من چوب بر گرفتم و آنها را ميزدم تا چوب در دست من شكست ، بخدا قسم كه گامى هم بر قبر نگذاشتند .
و ايـضـا در هـمـان مـجـلد (412) نـقـل شـده گـويـنـد وقـتـى كـه مـتـوكـل خـليـفه عباسى دستور داد كه قبر حسين عليه السلام را شيار كنند و از نهر علقمى بـر آن آب بـنـدنـد ، زيـد مـجـنـون و بـهـلول مـجـنـون قـصـد كـربلا كردند و بزيارت آن بـزرگـوار مـشـرف شـدنـد و چـون بـقـبـر نـظـر افكندند ديدند كه ( آب اطراف آنرا فرا گـرفـتـه ولى ) قـبـر پـابـرجـا و آويـخـتـه اسـت زيـد مجنون اين آيه را تلاوت كرد : يـريـدون ليطفوا نور الله بافواههم و يابى الله الا انن يتم نوره و لو كره الكافرون - صـف / 8 - يـعنى ميخواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش كنند ولى خدا نمى پـذيـرد و امـتـناع مى كند جز اينكه ميخواهد نور خود را تمام گرداند هر چند كافران كراهت داشـتـه بـاشـنـد و چـون بـرزگـر 17 مـرتـبـه زمـيـن را شـخـم زد و قـبـر بحال اولش باز گشت و آن برزگر اين حال را بديد دست برداشت و ايمان آورد و گاو را رها كرد و چون خبر به متوكل رسيد دستور قتل او را داد .
عدو بمرقد او آب بست پيش نرفت
هنوز آب ، مگر شوم از آن گلو دارد

و هـم چـنـيـن قـبـر مـطـهر امير المومنين عليه السلام كه بر حسب وصيت آن حضرت شبانه در بـيابان غريين اطراف كوفه دفن كردند و آثارى براى قبر باقى نگذاشتند تا شناخته شود و از شر دشمنان محفوظ بماند ، و آن قبر مخفى بود تا آنكه امام جعفر صادق (ع ) در ابـتـداى زمـان خـلفـاى عـبـاسـى بـه شـهر حله آمد و بزيارت قبر مطهر رفت و بعضى از شيعيان هم بزيارت آن مشرف ميشدند تا زمان هارون الرشيد كه رسما ظاهر و آشكار شد و مـانـند آفتاب از پس ابرهاى تيره بيرون آمد و پيرامون آن بناهائى ايجاد شد و بصورت شهرى در آمد و امروز يكى از شهرهاى معروف عراق بنام نجف اشرف ميباشد .
مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـهـمـا السلام هم در زندان بغداد بود و بامر هارون شهيد شد جنازه مـطـهـرش را بـا تـوهـينى از زندان حركت دادند تا آنكه سليمان بن ابى جعفر منصور خود شـخـصا دخالت كرد و آنرا محترمانه در يك فرسخى بغداد در مقادير قريش دفن كردند و سـپـس بدن مبارك حضرت جواد عليه السلام را در همانجا پشت سر قبر جدش دفن كردند و بـمـرور زمـان بـراى قـبـر و مـدفـن آنـدو بـزرگوار دو قبه مانند دو ستاره پيوسته بهم تـابـان و درخـشـان ايـجـاد شد و اكنون آنجا شهرى شده بنام كاظمين . و نيز جنازه حضرت رضا عليه السلام را هم در باغ حميد بن قحطبه در قريه سناباد دفن نمودند و از آنزمان پـيـوسـتـه اثـر آن روز بروز درخشان و نورانى تر نمايان شده و اكنون در آنجا شهرى است بنام مشهد مقدس كه از شهرهاى مهم خراسان بلكه ايران شده است . (413)
و مـدفـن دو امـام دهم و يازدهم عليهما السلام هم كه در خانه خود در سامراء ( سر من راءى ) قـرار داشـت از آن تـاريـخ تـاكـنـون بـاقـى اسـت و داراى قـبـه عاليه و نورانى است كه درخشندگى دارد و معروف به قبه عسكريين است .
گـويـنـد مـسـتـنصر خليفه عباسى سالى بسامره رفت و پس از زيارت عسكريين بزيارت قبور بعضى از خلفاى عباسى كه در آنجا بود رفت قبه اى رو بخرابى ويرانى نهاده و بـه زبـاله هـا و فضله هاى طيور و پرندگان آغشته شده بود ، همراهان خليفه علت و جهت را از او پـرسـيـدنـد و ايـنـكـه چـه شـده قـبـور پـدران شـمـا بـايـن حـال افـتـاده و قـبور علويين مزارى بآن خوبى و پاكيزگى و درخشندگى است او گفت اين امـرى اسـت آسـمـانـى كـه بـكـوش مـا نـيست و ما نميتوانيم مردم را باين كار واداريم و امر و فرمان ما فايده ندارد . (414)
ولى متاءسفانه در اثر اسيتلاى آل سعود ( پيرو مذهب وهابيت ) بقعه و بارگاه مدفن پاك چـهـار نفر از ائمه معصومين ( حسن بن على ، و على بن الحسين ، و محمد بن على ، و جعفر بن مـحـمـد - عـليـهم السلام -) در قبرستان بقيع در مدينه طيبه خراب و ويران شد و چيزى جز خـود قـبـر بـاقـى نـمانده . در مجلد 6 بحار صفحه 258 (415) در باب جوامع معجزات رسـول خـدا عـليـه السـلام روايـتـى نـقـل شـده از جـمـله مـى فـرمـايـد : بـراى رسول خدا نورى بوده در طرف راست و چپ در موقع حركت و ايستادن و يا نشستن آن حضرت و ايـن نـور تـا قـيـامت از قبرش ساطع است (416) و هم چنين اين نور براى وصى واولاد مـعصومين او بوده در زمان حياتشان ، و اكنون هم آن نور از قبورشان تابان است و حضرت مـهـدى - صـاحب الزمان - بهر بقعه اى از بقاع اجداد و پدرش مى گذرد آن نور درخشنده را مشاهده مى كند
يا ابن الدلائل المشهودة
ترجمه :
( اى فرزند راهنمايان حق و مشهود خلق ) .
شـرح : در زيـارت جـامـعـه مـيـخوانى : السلام على الدعاة الى الله و الاد لاء على مرضات الله - الى - و ادلاء على صراطه سلام بر داعيان بسوى خدا و راهنمايان طريق رضا و خشنودى خدا و راهنمايان براه او .
انـوه مـعـصـومـيـن عـليـهـم السـلام بـوسـيـله اءخـلاق و رفـتـار و گـفـتـار صـدقـشـان دليـل و راهـنـمـاى مردمن باءعمالى كه موجب رضا و خشنودى خدا و سعادت دنيا و آخرت آنان مـى گـردد ، و آن بـزرگـواران خـلايـق را بـمـعـرفـت حـق و صـفـات جـلال و جـمـال حـق و بـه احـكـام و سـنـن و آدابى كه موجب رستگارى دنيا و آخرتشان ميباشد دلالت مى كنند .
يا ابن الصراط المستقيم
اى فرزند صراط مستقيم راه راست .
بدانكه مصداق كامل خارجى صراط مستقيم على بن ابى طالب و ائمه معصومينند . و در كتاب بـحـار الانـوار مـجـلد 7 صـفـحـه 83 (417) بـابـى اسـت بـعـنـوان انـهـم السبيل و الصراط و هم و شيعتهم المستقيمون عليها .
و در آنـجـا ايـن روايـت اسـت كه مفصل بن عمر گويد : از امام صادق عليه السلام از معنى و مـفـهـوم صـراط سـئوال كـردم ؟ فـرمـود : صـراط هـمـان راه مـعـرفـت بـخـداونـد عـزوجـل است ، و آن دو نوع است صراط دنيا و صراط آخرت . اما صراط دنيا همان امامى است كـه اطـاعـت او واجـب اسـت و هـر كـس بـشـنـاسـد آن امـام را و از او پيروى كند در روز قيامت از صـراطـى هـمـانـنـد پـلى كـه بـروى جـهـنم كشيده شده عبور خواهد كرد ، و هر كس كه او را بشناسد پايش در صراط آخرت بلغزد و در آتش جهنم در افتد . (418)
در كـتـاب كـفـايـة الخـصـام بـاب 54 ده حـديـث از طـرق عـامـه نقل كرده است بدين مضمون كه هيچ بنده اى در روز قيامت از صراط نگذرد و به بهشت وارد نـشـود مـگـر جـواز بولايت اميرالمؤ منين و اهل بيت عليهم السلام داشته باشد ، و ما در اينجا بيك روايت اكتفا مى كنيم ،
ايـن المـغـازلى شـافـعـى بـطـرق مـخـتـلفـه و اءسـانـيـد مـتـعـدده روايـت كـرده و حـاصـل آن ايـن اسـت كـه رسـول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند : چون روز قيامت شـود و مـيـزان را بـر لب جـهـنـم نصب نمايند ، احدى از آن نگذرد مگر كسى كه او را جواز ولايت باشد .
و در صـفـحـه 363 ، هـمـيـن كـتـاب ( كـفـايـه ) در آيـه و ان الذيين لا يومنون بالاخرة عن الصـراط لنـا كـبون - مومنون / 74 - يعنى : و كسانى كه بآخرت ايمان ندارند از راه مـنـحـرفـنـد . سـه روايـت از عـامـه نـقـل كـرده كـه مـراد از صـراط مـسـتـقـيـم اهـل بـيـت رسـول خـدا اسـت . و روايـات از عـامـه نـقـل كـرده كـه مـراد از صـراط مـسـتـقـيـم اهـل بـيـت رسـول خـدا اسـت . و روايـات مـتـعـددى هـم از خـاصـه نقل كرده و چون بناى اين تاءليف بر اختصار است از ذكر آنها صرف نظر ميشود .
يا ابن النبا العظيم
تـرجمه :
( اى فرزند نباء عظيم - كه مقصود از آن اميرالمومنين عليه السلام است - )
شـرح : در كـتـاب كـفـايـة الخـصـام در باب 110 و 111 رواياتى از خاصه و عامه نـقـل كـرده كـه مـراد از نـبـاء عـظـيـم عـلى بـن ابـى طـالب اسـت . البـتـه تاءويل و مصداق از مصاديق نباء عظيم است .
و اءيـضـا تـفسير صافى از عيون الاخبار از حضرت رضا از پدرش از پدرانشان از حسين بـن عـلى عـليـهـم السـلام نـقل مى كند كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود : يا على توئى حجت خدا ، و توئى باب خدا ، و توئى راه ببوى خدا ، و تـوئى نـبـاء عـظـيـم ، و تـوئى صـراط مـسـتـقـيـم ، و تـوئى مثل اعلى
(419)
يا ابن من هو فى ام الكتاب لدى الله على حكيم
تـرجـمه :
اى فرزند كسى كه در ام الكتاب ( علم و حق ) نزد خداوند عـلى و حـكـيـم اسـت ) يـعـنـى مـقـامش عالى ترين مقام و روحش بلند مرتبه ترين علم و حمكت خداوندى را دارا است .
شـرح : در مـجـلد هفتم بحار صفحه 43 (420) راوى گويد از حضرت رضا عليه السلام شنيدم كه پدرم اين آيه را و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم - زخرف / 4 - و اين در ام الكتاب نزد ما مقامى بلند و فرزانه اى دارد. گفت على بن ابى طالب است . و نـيـز روايـت شـده - و راوى مـحـمـد بـن عـلى بـن جـعـفـر اسـت گـويـد - از آن بزرگوار سئوال شد كه نام على عليه السلام در كجاى ام الكتاب است ؟ فرمود در اين آيه مباركه اهدنا الصراط المستقيم و او على عليه السلام است .
و در صـفـحـه 83 هـمـان مـجـلد (421) روايـت از حـضـرت صـادق عـليـه السـلام دربـاره قول خداى عزوجل آيه اهدنا الصراط المستقيم فرمود آن امير المؤ منين و معرفت اوست و دليـل بـر ايـنـكـه او امـيـرالمـومـنـيـن اسـت در قـول خـداى عـزوجـل كـه فـرمـود : و انـه فـى ام الكـتـاب ـ الآيـه قول ديگر خداوند : اهدنا الصراط المستقيم است .
يا ابن الايات و البينات
ترجمه :
(اى فرزند آيات و بينات )
شرح : مجلد هفتم بحار صفحه 42 (422) داود بن كثير رقى - راوى حديث - گويد : از امـام صـادق عـليـه السلام درباره قول خدا كه مى فرمايد : ... و ما تغنى الايات و الندر عن قوم لا يومنون - يونس / 101 - ( و چه سود خواهد داشت نشانه ها و بيم دادنها بـراى مـردمـى كـه ايـمـان نـمى آورند) سئوالى كردم فرمود : آيات امامانند ، و نذر انبياء هـسـتـنـد . و نـيـز در هـمـان صـفـحـه مـدرك فـوق (423) دربـاره قـول خـداى تـعـالى كه مى فرمايد : بل هو آيات بينات فى صدور الذين اوتوا العلم منظور اءئمه هستند ، و ما يجحد بآياتنا يعنى انكار مقام اميرالمومنين و ائمه نمى كنند . الا الكافرون (424) .
اطـلاق آيـات بـر آن بزرگواران اطلاق كل بر فرد است ، چون آنان نيز خود از جمله علامت هاى بزرگ و واضحه قدرت و عظمت و علم و رحمت و ساير صفات حق ميباشند .
در مـجـلد 7 بـحـار صـفـحـه 25 از ابـوذر غـفـارى نـقـل شـده كـه گـفـتـه اسـت : از رسـول خـدا عـليـه السـلام شـنـيـدم كـه مـى فـرمـود : اهـل بيت مرا ، شما بمنزله سر نسبت به بدن و بمنزله دو چشم از سر بدانيد كه بدن جز بسر ، و سر هم جز به دو چشم هدايت نميشود .
يا ابن الحجج البالغات
ترجمه :
( اى فرزند حجت هاى رسا ) .
شـرح : قـال الله تـعـالى : قـل فـلله الحجة البالغهة - انعام / 149 - بگو دليـل رسـا خاص خدا است در تفسير صافى از كتاب كافى از حضرت امام مـوسـى كـاظم عليه السلام چنين آمده : آرى خدا را بر مردم دو حجت است . حجت ظاهره و حـجـت بـاطـنـه ، امـا حـجـت ظـاهـره رسـولان و پـيـغـمـبـران و امـامـان هـسـتـنـد : امـا حجت باطنه عقول است .
و ايـضـا در هـمـيـن مـدرك از حـضـرت امـام مـحـمـد بـاقـر عـليـه السـلام نقل است كه فرمود : نحن الحجة البالغه على من دون السماء و فوق الارض يعنى ما هستيم حجت بالغه و رسا بر تمام مردم زير آسمان و روى زمين . (425)
اطـلاق حـجـت بـر ائمـه مـعـصـومـيـن بـجـهـت آن است كه خداوند بوسيله آن بزرگواران بر بندگان خود كه اعمال و اخلاق و رفتارشان راه نماى سعادت مردم در زندگى است حجت را تمام كرده است .
يا ابن النعم السابغات
ترجمه :
( اى فرزند نعمت هاى عام الهى )
شـرح : مـجـلد 7 بـحـار صـفـحـه 102 (426) از امـام مـحمد باقر عليه السلام در تفسير اين آيه مباركه و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة - لقمان / 20 - يعنى نعمت هـاى خـويـش را آشـكار و نهان بر شما تام و كامل كرد . روايت شده كه فرمود : نعمت هـاى ظـاهـر و آشـكـار پـيـغـمبر است و آنچه را كه آورده از معرفت و توحيد ، اما نعمت باطنه ولايت ما اهل بيت و عقد مودت و دوستى ما است .
و اءصـبـغ بـن نـبـاتـه از امير مؤ منان عليه السلام در تفسير اين آيه مباركه الم الذين بـدلوا نـعـمـة الله كـفرا - ابراهيم / 28 - يعنى آيا نديدى آنكسانى را كه نعمت خدا را بـه كـفـران تـغيير دادند . فرمود : بخدا قسم مائيم نعمت الهى كه خداوند آن را بر بندگان خود انعام كرده ، و هر كه بخواهد ، بوسيله ما بفوز و رستگارى ميرسد . (427)
در تـفسير صافى در ذيل آيه شريفه ثم لتسالن يومئذ عن النعيم - تكاثر : 8 - يعنى و آنگاه در ان روز از نعيم اليه مورد باز خواست قرار خواهيد گرفت . در خبر مفصلى از تـفـسـيـر عـيـاشـى از حـضـرت صـادق عـليـه السـلام نـقـل مـى كـنـد كـه ابـو حـنـيـفـه نـعـمـان بـن ثـابـت يـكـى از عـلمـاى اربـعـه اهـل تسنن اين آيه مباركه ( ثم لتسالن يومئذ عن النعيم آيه آخر سوره تكاثر را از ابـو عـبـدالله جـعـفـربـن مـحـمـد الصـادق - عـليـهـمـا السـلام - سـئوال كـرد حـضـرت فـرمـود : اى نـعـمـان بـنـظـر تـو ايـن نـعـمـتـى كـه مـورد سـئوال واقـع مـيـشـود چيست ؟ نعمان گفت بهره از غذا و آب سردى ( كه در دنيا خورده ايم و آشـامـيـده ام ) حـضرت فرمود : اگر خداوند تو را روز قيامت در برابر خود نگهدارد تا از تـو سـئوالى كـنـد از هـر لقـمـه اى كه خورده يا جرعه آبى كه نوشيده اى وقوف تو در قـيـامـت طـولانـى خـواهـد شـد ، ابوحنيفه گفت قربانت شوم پس مراد از نعيم چيست ؟ حضرت فـرمـود ما اهل بيت نعيمى هستيم كه خداوند به بندگان انعام فرموده ، و به بركت وجود و هـدايـت مـا اختلاف مردم را باتحاد تبديل ، و دلهايشان بهم الفت داده ، و بنور تعليمان ما عداوت و دشمنى آنان را باخوت و برادرى در آورده ، و بنور هدايت ما آنها را با سلام هدايت كرده و اين نعمتى است كه قطع نميشود ، و خداوند از اداى حق نعمتى كه بآنها انعام كرده و آن پيغمبر و عترت اوست بازخواست كند . (428)
البته نعمت عبارت است از نفعى كه ناشى از احسان ميشود و هر چيزى كه انسان بآن بهره مند شود نعمت است ، و نعمت هاى الهى قابل شمارش نيست چنانكه مى فرمايد : و ان تعدوا نـعـمة الله لا تحصوها (429) و هر نعمتى كه انسان از او منتفع ميشود از جانب خداوند اسـت كـه فـرمـود : و مـا بـكـم مـن نـعمة فمن الله (430) و بالاترين نعمت ها نعمت سعادت دنيا و آخرت است و اين سعادت در پرتو نور هدايت و تعليمات اءنبياء و اءوصياء حـاصـل مـيـشـود چـنـانـچـه در زيـارت جـامـعـه اسـت بـكـم اخـرجـنـا الله مـن الذل و انقدنا من شفا جرف الهلكات
(بوسيله نور هدايت شما خداوند ما را از ذلت كفر و شرك بيرون آورده و به بركت شما ما را از پرتگاه مهلكه نجات داده است ) .
يا ابن طه و المحكمات
ترجمه :
( اى فرزند طه و محكمات قرآن ) .
شـرح : تـفـسـير صافى از معانى الاءخبار از حضرت صادق عليه السلام روايت مى كند كه فرمود : و اما طه فاسم من اءسماء النبى صلى الله عليه و آله و معناه يا طالب الحق الهادى اليه (431) يعنى و اءما طه پس اسمى است از اسم هاى پيغمبر صلى الله عليه و آله ، معنى آن اين است اى طالب حق كه راهنماى بآن هستى .
و مـحـكـمـات - در تـفـسـيـر صـافـى از كـتـاب كـافـى و تـفـسـيـر عـيـاشـى در تـاءويـل ايـن ايـه مـباركه هو الذى انزل عليك الكتاب منه ايات محكمات (432) از حـضـرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود : ان المحكمات امير المومنين و الائمة عـليهم السلام محكمات امير مؤ منان و ائمه عليهم السلام ميباشند . البته منظور مصداق از مصاديق آيات محكمات است .
يا ابن يس و الذاريات
ترجمه :
( اى فرزند ياسين و ذاريات ) .
شـرح : كـلمـه يـس دو حـرف از حـروف بـريـده و مـقـطـعـه اسـت مانند بـسـيارى از حروف ديگرى كه پاره اى از سوره هاى قرآن بآن افتتاح شده است و درباره مـعـنـى و مـفـهـوم ايـن كـلمـه روايـاتـى وارد شـده اسـت كـه مـراد از آن رسـول خـدا عـليـه السـلام اسـت و مـؤ يـد آن آيـه بـعـدى اسـت كه مى فرمايد : انك لمن المـرسـليـن كـه خـطـاب بـه شـخـص رسـول خـدا صـلى الله عـليه و آله است يعنى از رسول اكرم قسم بقرآن محكم كه تو از رسولانى .
بـحـار الانـوار مـجـلد 7 ص 35 امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود : يـس اسـم رسول الله و الدليل عليه قوله تعالى : انك لمن المرسلين . (433)
و اءيـضـا از حـضـرت صـادق عـليه السلام از پدران بزرگوارش از على بن ابيطالب ( عـليـهـم السـلام ) در آيـه شـريـفـه كـه مـى فـرمـايـد سـلام عـلى آل يـس - صـافـات / 130 - فـرمـود سـلام بـر مـا آل مـحـمـد اسـت ، چـون مـراد بـكـلمـه يـس رسول خدا است . (434)
در تفسير صافى و تفسير برهان از معانى الاءخبار از حضرت صادق عليه السلام روايت شـده كـه وقـتـى سـفـيـان ثـورى از آنـحـضـرت سـوال كـرد بـمـعـنـى قول خدا كه مى فرمايد يس چيست ؟ فرمود : اسم من اءسماء النبى و معناه يـا ايـهـا السـامـع لوحـيـى و القرآن الحكيم انك لمن المرسلين يعنى يس اسمى است از اءسـمـاء پـيغمبر و معنى آن اين است اى شنونده وحى من ، قسم بقرآن حكيم تو از مرسلين ( فرستادگان ) هستى .
و الذاريات - اين جمله در ابتداى سوره 51 قرآن است و كلمه ذاريات جمع ذاريه از ذرو است كـه مـعنى اصلى آن باد و نسيمى است كه بوزد و خاك و ذرات را بلند و در فضا پراكنده سـازد و اصـل آن از ذروة بـمـعـنـاى ارتـفـاع و بـلنـدى اسـت . البـتـه آيـات چـهـارگـانـه اول اين سوره كه با واو قسم افتتاح شده و بدان سوگند ياد ميشود همگى اين سوگندها در اثبات قيامت و وقوع آنست كه در آيات 5 و 6 آمده است . و اما ذكر اين كلمه در ايـنـجـا كـه گفته ميشود اى فرزند ذاريات كه منظور امير المومنين (ع ) و ولايت اوست از اين نظر است كه چون در بعضى اخبار و روايات مصاديق بعضى از آيات اين سوره را بر ولايت و روش اولياى حق منطبق كرده لذا اين جمله بدين صورت آمده است . (435)
و دليـل بـر آن روايـاتـى است كه ذيل بعضى از آيات اين سوره در تفسير قمى ذكر شده است :
1 ـ آيه 5 انما توعدون لصادق آنچه بدان تهديد و وعده داده شده ايد صادق است . ابـوحـمـزه گـويـد شـنـيـدم كه در اين آيه امام پنجم عليه السلام فرمود يعنى در امر على راست و صادق است .
2 ـ آيـه 6 و ان الذيـن لواقـع و مـحـققا دين واقع شدنى است - يعنى دين مساءله على عليه السلام است و على عليه السلام دين است .
3 ـ آيه 7 و السماء ذات الحبك - سوگند باين آسمان آراسته - مراد از سماء پيغمبر است و على حبك است . و حبك بمعناى حسن و زينت و خوب و عادلانه است ، و در مجمع البحرين بـمـعـنـى راهـهـاى ستارگان در آسمان است . و تطبيق اين كلمه نسبت به على عليه السلام باعتبار آنست كه آنحضرت راه و طريق هدايت است .
4 ـ آيـه 8 انكم لفى قول مختلف - كه البته شما در سخنان مختلف سرگردانيد - يـعـنـى دربـاره عـلى اخـتـلاف كـرده ايـد كـه هـمان اختلاف در امر ولايت است ، پس كسى كه بـولايت او پايدار ماند وارد بهشت ميشود ، و اءما كسى كه مخالفت كند وارد آتش ‍ ميشود ، و در كـتاب كافى درباره اين آيه از امام محمد باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود : مختلف فى اءمر الولاية .
5 ـ آيه 9 يوفك عنه من افك - هر كس از آن كناره گيرد منحرف خواهد شد ، يعنى هر كـس از ولايـت عـلى مـنـحـرف شـود از بـهـشـت مـنـحـرف شـده اسـت و در كـتـاب كـافـى در ذيـل حـديـث امام محمد باقر عليه السلام فرمود : هر كس از ولايت على اعراض كند از بهشت اعراض نموده است .
يا ابن الطور و العاديات
ترجمه :
( اى فرزند طور و عاديات ) . ت
شـرح : ايـن دو نـام ( طـور و عـاديـات ) در ابتداى دو سوره از قرآن كه سوره 52 و سـوره 100 مـيـبـاشد آمده است . اما تفسير ظاهر لفظ طور و مصداق آن طور سـيـنا است كه در آيه 2 سوره 95 آمده ، و آن همان كوهى است كه خداوند در آنجا با موسى بـن عـمـران عـليه السلام تكلم كرده ، ولى تاءويل و بطن آيه همان است كه در بعضى از روايات آمده و در اين دعا بدان اشاره شده است .
بـحـار الانـوار مـجـلد 7 صـفـحـه 112 (436) از حـضـرت صـادق عـليـه السـلام در تـاءويل آيه و التين و الزيتون روايت كرده كه فرمود : تين و زيتون حسن و حسين ، و طور سينين على بن ابى طالب عليهم السلام است .
اءمـا كـلمـه عـاديـات كـه جـمـع عـاديـه اسـم فاعل از مصدر عدو است بمعناى دويدن بسرعت است و مراد آن در آيه مباركه قرآن مركب هاى مـردانـى اسـت كـه آنـهـا را بـه تـاخـت و شـتـاب در آورده انـد ، و شـاءن نـزول آن بـگـفـتـه بـيـشـتـر مـفـسـريـن دربـاره امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام نـازل شـده و مـراد اسبان دونده ايست كه آن حضرت و اصحابش در وقعه اى سوار بودند . (437)
يا ابن من دنى فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى دنوا و اقترابا من العلى الاعلى
تـرجـمه :
( اى فرزند كسى كه فرشته وحى به او نزديك شد ، و بزير آمد آن چنانكه تا باندازه دو كمان يا كمتر فاصله نماند، و از اين رهگذر ، خود به مقام اعلاى قرب منزلت بحضرت بارى نائل آمد ) .
شـرح : ايـن مـقـام عالى ترين و بالاترين مقام پيغمبر اسلام است كه در آيات 8 و 9 سـوره و النـجـم آمـده اسـت . اصـولا آيـات اول اين سوره قطع نظر از روايات و گفته مفسرين خود گمراهى ميدهند كه در شاءن و مقام پـيـغـمـبـر اسـلام نـازل شده كه آنچنان بمقام قرب خداوند رسيد كه بالاتر از آن تصور نـمـيـشود . و البته اين قرب و نزديكى از نظر منزلت و علو مرتبه است نه از جهت مكان ، چـون خـداونـد مـنـزه اسـت از جـسـم و جـسـمـانـى تـا نـيـاز بـه مـكـان و مـحـل داشـته باشد . و گفته شده كه آيات داستان معراج پيغمبر را بيان مى كند ، و عروج پيغمبر در يك شب با همين بدن عنصرى بموجب آيات قرآن و اخبار متواتره از خاصه و عامه ثابت و محقق است .
در مـجـلد 6 بـحـار صـفـحـه 374 (438) از حـضـرت رضـا عـليـه السـلام نـقـل شـده كـه فـرمـود : مـن كـذب بـالمـعـراج فـقـد كـذب رسـول الله هـر كس معراج پيغمبر را تكذيب كند رسالت پيغمبر اسلام را تكذيب كرده است .
و نيز در مجلد 6 صفحه 370 (439) از امام ششم روايت شده كه على عليه السلام در مقام رد كـسـانـى كـه مـنكر معراج هستند آياتى از قرآن تلاوت نمود از جمله همين آيات را ثم ذنى فتدلى فكان قاب قوسين اءو اءدنى .
تنبيه - بعضى از اهل تحقيق گفته اند كه اين آيات اشاره است بمراتب عاليه از علو رتبت و رفـعـت مـقام و نهايت محبت كه براى ادارك صاحبان فهم باين نوع تشبيه شده ، و گويد چـون در زمـان جـاهـليـت عادت بزرگان عرب اين بود كه چون ميخواستند عقد مودت و وفا و صفا با يكديگر به بندند و نقصى بآن راه پيدا نكند هر يك كمان خود را حاضر ميساختند و آندو را بهم منضم مى كردند و يكدفعه هر دو قبضه را مى گرفتند و باتفاق هم تيرى از آن مى انداختند ، و اين عمل از آنها اشاره بآن بود كه موافقت در ميانشان تحقق پيدا كرده اسـت و بـعـد از ايـن رضـا و سـخـط هـر يك همان رضا و سخط ديگرى بوده . و در اين آيه اشـاره بـايـن اسـت كـه مـقام قرب پيغمبر صلى الله عليه و آله بجائى رسيده كه محبوب پيغمبر محبوب خدا و مبغوض او مبغوض خدا است .
ليت شعرى اين استقرت بك النوى
( كاش ميدانستم كه اكنون كجا اقامت دارى ) .
كـلمـه نـوى در كـتـاب قـاموس بمعنى خانه و جابجا شدن از مكانى بمكان ديـگـر آمـده . اى نـسـيـم سـحـر آرامـگـه يـار كـجـاسـت چـون حـكـومـت عـدل جـهانى بوسيله آنحضرت بر پا مى گردد پس تا زمانى كه جامعه بشر استعداد آن را پـيـدا نـكـند و روى بيك حكومت در جهان نرود و خود را مهياى آن نسازد آنحضرت از انظار مـخـفـى اسـت و در پـس پـرده غـيـبـت اسـت و ظـاهـر نـمـيـشـود لذا منزل و اقامتگاه او هم معلوم نيست ، و كسى جا و مكان مخصوص او را اطلاع ندارد .
از حـضـرت صـادق عـليـه السلام روايت شده (440) كه فرمود قائم ما را دو غيبت است يكى كوتاه و ديگرى دراز و طويل المدة ، در غيبت اولى شيعيان خاص و اولياى او مكان و مـحـل اقامت او را ميدانند ، ولى در غيبت دوم اولياء هم جا و مكان او را نميدانند . پس آنـچه را كه به بعضى نسبت ميدهند كه آن بزرگوار در همان سردابى كه غايب شده است در طول زمان در همانجاست و از همانجا بيرون مى آيد صحيح نيست و پايه و اساسى ندارد .
بل اى ارض نقلك او ثرى ، ابرضوى ام غيرها ام ذى طوى
تـرجـمـه :
( بـلكه كدام سرزمين يا منطقه اى اقامت مى كنى آيا بكوه رضوى ، يا غير آن ، يا در ذى طوى ) .
شرح : رضوى كوهى است سمت غربى مدينه نزديك ينبع و تا مدينه مـسـافـتـى راه اسـت . ذى طـوى كـوهـى اسـت داخل حرم و نزديك مكه و سر راه تنعيم قرار دارد .
توضيح - كوه رضوى طبق روايتى كه در 13 بحار ص 142 (441) از امام صادق عليه السـلام نـقـل شـده كوهى است در حجاز كه نسبت به ساير كوههاى ديگر سبز خرم و چشمه سـار و مشجر و ميوه دار بوده و پناهى براى پناهنده بوده است (442) و از اين نظر ذكر آن در ايـن دعـا آمـده كـه مـاءمـن و پـنـاهـگـاه حـضـرت ولى عـصـر ( عـجـل الله تـعـالى فرجه الشريف ) ميباشد اءما نه بطور قطع بلكه بصورت ترديد ، نميدانم كه قرارگاهت كجا است ؛ در كوه رضوى يا ذى طورى يا جاى ديگر .
پـس با اينوصف محل استقرار آن بزرگوار معلوم نيست ، و جايگاه مشخصى ندارد ، و هر جا بـاشـد آنـجـا جـايـگـاه سـتـايـش اسـت . در 13 بـحـار ص 143 از مفضل بن عمرو روايت كند ، گويد شنيدم از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود : بـراى صـاحـب امر جايگاهى است كه بآن بيت الحمد گفته ميشود و در آن جا چـراغـى اسـت كـه از روز ولادتـش تـا روزى كـه بـوسـيله شمشير قيام مى كند مى درخشد و خاموش نميشود .
امـا ذى طـوى كـه از كـوههاى اطراف مكه است و در يك فرسخى آن در راه تنعيم قرار دارد ، طـبـق روايـتـى كـه از حـضـرت بـاقـر عـليـه السـلام نـقـل شـده (443) حـضـرت ولى عـصـر (عـج ) از طـريـق ذى طوى با مجاهدانى به تعداد نـفـرات بـدر ( 313 تـن ) وارد مكه ، و كنار كعبه مى آيد و پرچم انقلاب و پيروزى را در آنجا بر پا ميدارد .
عزيز على ان ارى الخلق و لا ترى
تـرجـمـه :
( گـران و سـخـت اسـت بر من كه خلق را ببينم و تو ديده نشوى ) .
شرح : البته امام زمان ديده ميشود ولى كسى او را نميشناسد .
( ديده مى بايد كه باش شه شناس
تا شناسد شاه را در هر لباس

از امـام شـشـم عـليـه السلام روايت شده كه فرمود : در موسم حج براى انجام مناسك حـج حـاضـر مـيـشـود ، و مـردم را مـى بيند ولى مردم او را نمى بينند . (444) و فرمود : او مانند يوسف است با برادرانش كه يوسف آنها را ديد و شناخت ولى آنها او را مى ديدند ولى نميشناختند تا موقعى كه خود را معرفى كرد . (445)
و آن حـضـرت در بـازارهـا رفـت و آمـد مـى كـند ، و در مجالس حاضر ميشود ولى كسى او را نـمـيشناسد . و بسا موقعى كه ظاهر ميشود و خود را معرفى مى كند مردم آنزمان گويند كه ما بدفعات او را مشاهده كرده و نشناخته ايم .
يـا رب بـكـه بـايـد گـفت اين نكته كه در عالم
رخساره بكس ننمود . آن شاهد هر جائى

روايتى در مجلد 13 بحار ص 142 (446) است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود : صاحب اين امر ميان مردم رفت و آمد مى كند و بر فرش آنان قدم مى گذارد ولى او را نـمـى شـنـاسـنـد تـا وقـتـى كه خداوند باو اجازه دهد كه خود را معرفى كند همچنانكه به يوسف اجازه داد و برادران يوسف باو گفتند تو يوسفى ؟ گفت آرى من يوسفم .
و لا اسمع لك حسيسا و لا نجوى
و نميشنوم از تو نه صدائى و نه رازى
ترجمه :
يعنى از تو هيچ صدائى حتى آهسته هم بگوش من نرسد ، و از هـر كـه سـراغ تـو بگيرم او هم مانند من بى اطلاع باشد ، چه كنم ، و اين دردم را بكه گويم ، و اين علاقمنديم را كجا برم ؟
شـرح : صـدوق در كـتـاب امـالى خـود (447) از رسـول اكرم صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود : بنده اى بمرتبه ايمان نـمـيـرسـد مـگـر ايـنكه من محبوبتر از خود او ، و خاندان من محبوبتر از خاندان او و عترت من محبوب تر از عترت او نزد او باشد .
عـزيـز عـلى ان تـحـيط بك دونى البلوى (448) ، و لا ينالك منى ضجيح و لا شكوى
( و سخت گران است بر من كه بلا و گرفتارى تو را فرا گيرد بطورى كه ناله زار و شكوه من هم بتو نرسد ، ( نه از غم روزگار و نه از غم پريشانى شيعيان ) .
شـرح : در كـتـاب خـصـال (449) از حـضـرت صـادق عـليه السلام روايت شده كه فـرمـود : پـنج گروهند كه خواب ( راحت ندارند ) - تا آنكه گويد - دوستى كه از محبوب جـدا مـيـشـود . چـنين شخصى وقتى مبتلا بمفارقت شود سخت متاءثر و پريشان و حزنش بى اندازه است و خواب راحتى هم ندارد
بنفسى انت من مغيب لم يخل منا ، بنفسى انت من نازح ما نزح عنا
ترجمه :
( جانم فدايت اى آن غايبى كه از ما كناره ندارى ( بلكه در ميان ما هستى و نگهبان و ناظر و حافظ مائى ) جانم بقربانت اى آن كسى كه پنهانى ولى از ما خالى نيستى ، و دورى ولى از ما جدا نيستى ) .
شـرح : از ايـن دو جـمـله اسـتـفـاده ميشود كه ما آن بزرگوار را نزديك خود و ميان خود معرفى مى كنيم و معلوم ميدارد كه او در مكان خاصى كه از ديد ما پنهان باشد نيست بلكه در اجـتـمـاعـات مـا بـصـورت نـاآشـنـا رفـت و آمـد مـى كـنـد . و محسل ثابتى براى او نيست .
آرى كـسـى كه ايمان بوجود و غيبت آن حضرت داشته باشد شب و روز متاءسف و حيران است كـه چـرا آن بـزرگـوار بـا آن عـظـمـت و جـلال و بـزرگـوارى ، و بـا آن كـمـال راءفـت و احـسـانـش كـه از پـدر و مـادر مـهربان تر است آنچنان در پرده حجابى از حـجـابهاى الهى پنهان و پوشيده است كه نه دستى بدامانش رسد ، و نه چشمى بجمالش روشن گردد و نه از مقرش خبرى و نه از محل اقامتش اثرى باشد .
بنفسى انت امنية سائق يتمنى من مومن و مومنة ذكرا فحنا
ترجمه :
( جانم فدايت اى آنكه تو آرزوى قلب هر مشتاق آرزومندى از مرد و زن مؤ من كه تو را ياد آورند و ناله كنند ) .
شـرح : البته كسى كه دل بخدا دهد و بدو بگرود ، شوق ديدن مردان خدا را دارد و آرزوى ديـدارشـان را شـب و روز در دل مى پروراند ، و البته پيوند ناگسستنى است ميان آن ايمان و اين شوق .
بنفسى انت من عقيد عزلا يسامى
ترجمه :
( جانم فداى تو اى آن سرشته عزت و جلالتى كه كسى را بدان برترى نبود ) .
شرح : چون او داراى صفات و اخلاق و اعمالى است كه شايستگى اين علو و برترى را دارد و كسى كه ايمان و اخلاق در او نباشد اين فضيلت و بزرگوارى را هم نشايد .
بنفسى انت من اثيل مجد لا يجازى
تـرجـمـه :
( جـانـم فـدايـت كـه تـو از ركـن اصيل مجد و بزرگوارى باشى كه كسى بمانند شما نخواهد گرديد ) .
شرح : و آدمى گذشته از صفات و اخلاق و رفتار پسنديده اش براى مجد و شرافت و بـزرگـوارى او ، طهارت خانوادگى هم لازم است و آن اسباب و لوازمى دارد غير محدود و خـارج از قـدرت بشرى و در زيارت وارث مى گوئى اشهد انك كنت نورا فى الاصلاب الشامخة و الارحام المطهرة .
بنفسى انت من تلاد نعم لا تضاها
تـرجـمـه :
( جـانـم بـه فـدايت كه تو از آن نعمت هاى خاص عالى و اصيلى هستى كه مثل و مانند ندارد ( و كسى شباهت باو را ندارد) .
شرح : وقتى كه انسان از نظر خانوادگى و محيط پرورش پاك باشد و استعدادات نهانى او بنحو اءحسن پرورش يابد در ميان جامعه بشر نمونه خواهد بود ، و كسى جز هم عنانان او در فضيلت و جلالت به پايه او نرسد . و در شرح :جمله يا ابن النعم السابقات بيان شد بالاترين نعمت هاى وجود پيغمبر و اوصياء او عليهم السلام است .
بنفسى انت من نصيف شرف لا يساوى
ترجمه :
( جانم فدايت كه تو از خاندان عدالت و قرين شرفى كه احدى توان برابرى با شما را ندارد ).
شـرح : در كـتـاب نـجـم الثـاقـب از كـتـاب غـيـبـت نـعـمـانـى نقل مى كند كه خداوند متعال آنچه را كه به پيغمبران سلف داده با زياده بآنحضرت ميدهد و او را تـفـضـيـل مـيـدهـد . و در آن كـتـاب حـدود چـهـل و هـفـت فـضـيـلت بـراى آن بـزرگوار نـقـل مـى كـنـد و چـون بـنـاى مـا بـاخـتـصـار اسـت لذا از ذك آن فضائل در اينجا صرف نظر مى كنيم ، طالبين بدانجا مراجعه كنند .
الى متى احارفيك يا مولاى و الى متى
ترجمه :
( تا به كى ( در انتظارت ) حيران و سرگردان باشم اى مولاى من تا كى . ( از فراغت سوختم اى مهربان فرياد رس ) .
شـرح : اگـر انـسـان جرعه اى از شربت محبت اين حجت خدا و امام بحق را چشيده باشد چنان از مفارقت و دورى او مغموم و محزون باشد كه خواب از چشمش ربوده شود چونكه از آن فـيـوضـات الهـيـه و نـعـمـت هاى غير متناهيه دنيا و آخرت محروم ، كه دستى بدامان و مالش نميرسد و ديده بنور جمالش روشن نميشود .
و اى خطاب اصف فيك و اى نجوى
تـرجـمـه :
( و بـچـگـونه خطابى تو را توصيف كنم و چگونه راز دل گويم ) .
شـرح : مـجـلد 13 بـحـار صـفـحه 129 (450) . محمد بن نعمان از امام ششم عليه السـلام روايـت كـرده اسـت كـه فـرمـود : نـزديـك تـريـن مـوقـع بـنـده بـخـداونـد عـزوجـل و خـوشـنـودتـر شـدن خـدا از بـنـده اش هـنگامى است كه مردم دست رسى بحجت خدا نـداشته باشند و براى آنها آشكار نباشد ، و از نظر آنها مستور و پنهان باشد و جايگاه او را هم ندانند ، و با اين وصف آنها ميدانند كه حجت خدا و نشانه او از بين نرفته ، پس در آنـوقـت صبح و عصر ( هميشه ) در انتظار فرج او هستند . و شديدترين موقعى كه خدا بر دشـمـنـانش غضب مى كند هنگامى است كه حجت خود را از ميان آنها ببرد ، و از نظرشان مخفى دارد ، و اين موقعى است كه خدا ميداند كه اولياء و دوستانش درباره حجت خدا ترديد ندارند و اگـر بـدانـد آنان درباره آن حجت ترديد پيدا مى كنند بمقدار لحظه و طرفة عينى او را مستور و مخفى نمى كند .
عزيز على ان اجاب دونك و اناغى
تـرجـمـه :
( سخت گران است بر من كه پاسخ و سخنان فريبنده از غير تو يابم ) .
شـرح : در تـوضـيـح ايـن كـلام بـايـد خـوانـنـدگـان مـحـتـرم را بـروايـتـى كـه در ذيـل جـمـله عـزيز على ان لا يحيط نقل كرديم متوجه ساخت . و درجه محبت را نسبت بآن بـزرگـوار مـعـلوم داشـت كـه از لوازم ايـمـان مؤ من نسبت به امام زمان و پيشواى دينى خود بـالاتـر از مـحـبـت او نـسـبت به يكى از محبوب ترين علاقمندان دنيائى او باشد بلكه از علاقه و محبت او نسبت بجان خودش هم بيشتر باشد .
و اگـر كسى چنين محبتى پيدا كند خواهى نخواهى رشته قلبش بآنحضرت كشيده ميشود ، و در مـفـارقـت او چـنـان مـبـتـلا بـحـزن و انـدوه مـى شـود كـه از مـفـارقـت طفل بمادر خود بيشتر ، زيرا اگر طفل مادرش از نظر او غايب شود البته محزون و متاءثر ميشود ، ولى ميتوان او را با سخنانى اميد بخش دلخوش ساخت و او را آرام نمود ، ولى اگر كـسـى عشق و علاقه بامام زمان خود پيدا كند و پيوسته متوجه آنحضرت باشد از مفارقت و دورى او مـحـزون و تـالان اسـت و مـعـاشـرت بـا مـردم و اشتغال بامور فريبنده دنيا او را از ياد او و هم از علاقه و محبت باو باز نميدارد ، و صدق كلام عزيز على ان اجاب دونك و اناغى درباره او محقق خواهد بود.
زسوز شوق دلم شد كباب دور از يار
مدام خون جگر ميخورم ز خوان فراق

عزيز على ان ابكيك و يخذ لك الورى
تـرجـمـه :
( سـخت و دشوار است بر من كه بر تو بگريم و خلق از تو دست كشيده و واگذارندت و بياد تو نباشند ) .
شـرح : و سـزاوار اسـت كـه عـلاقمندان بآن بزرگوار در مفارقت او نالان و گريان باشند كه چرا بايد انى حجت خدا در پرده غيب مستور ماند و امر رهبرى و حكومت بر جهانيان بـدسـت طـاغـوتـهـاى زمـان افـتـد ، در صـورتـى كـه ايـن جامه و لباس جز براى آن قامت مـعـتـدل بـراى كـسى زيبنده نيست ، زيرا كه اوست مجرى احكام و حدود الهى و معين ضعفاء و فـريـاد رس مـظـلومـان و قـادر بـه بـرچـيـدن بساط ظلم و جور و بسط و گسترش قسط و عدالت .
يـا رب آن آهـوى مـشكين بچمن بازرسان
وان سهى سرو خرامان بچمن باز رسان

next page

fehrest page

back page