و مـرحـوم حـاج مـيـرزا حـسـيـن نورى در كتاب تحية الزائر ص 268 گويد :
در دعـاى مـعـروف بـدعـاى نـدبـه كـه آنـرا شـيـخ
جـليـل مـحـمـد ابـن المـشـهـدى ، و رضـى الديـن عـلى بـن طـاووس
نقل كرده اند از شيخ نبيل محمد بن على بن اءبى قره ،
و او هـم از كـتـاب اءبـى جـعـفـر مـحـمـد بـن حـسـيـن بـن سـفـيـان بـزوفـرى
نقل نموده است .
مـرحـوم مـحـدث قـمـى در كـتـاب سـفـيـنـة البـحـار - در لفـظ شـهـد - در شـرح
حـال مـحـمـد ابـن المـشـهـدى مـى نـويـسـد : ابـن المـشـهـدى كـه او شـيـخ
جليل سعيد متبحر ابو عبدالله محمد بن جعفر بن على بن جعفر مشهدى است . و او مؤ لف مزار
مـشـهـورى اسـت كه مورد اعتماد بزرگان اءصحاب ما مى باشد . و در كتاب بحار الاءنوار
بمزار كبير معروف است .
ابن اءبى قره كه نامش اءبو الفرج محمد بن على بن يعقوب بن اسحق بن اءبى قره است
، از عـلمـاى قـرن چـهـارم و صـاحـب تـاءليـفـاتى است . و او دعاى ندبه را در كتاب خود از
بزوفرى نقل كرده ، و ابن المشهدى هم از او نقل مى كند .
بزوفرى لقب پدر محمد بن حسين بن على بن سفيان مى باشد و او از علماى بزرگ اماميه
در قرن چهارم است . و
شرح او در كتب رجال آمده و از جمله مشايخ ، شيخ مفيد است . و در خاتمه مستدرك چنين آمده كه
: شـيـخ ابـو عـلى طـوسـى در مـواضـع عـديـده اى از كـتـاب اءمـانـى خـود ، از والد
بزرگوارش ، و او از شيخ مفيد ، و او از ابوجعفر بزوفرى روايت كرده و پس از ذكر نام
او مطلب رحمت برايش نموده است . (33) و ابوجعفر كنيه محمد ، كه پسر است ،
مـيـبـاشـد ، نـه پدر و در اين صورت روايت شيخ مفيد از او با كلمه رحمت اشعار بر مدح او
دارد .
ترجمه و شرح دعاى ندبه
الحمد لله الذى لا اله الا هو
تـرجـمـه : ستايش خداوندى را سزا است كه هيچ معبود بحقى جز ذات
مقدس او نيست .
شرح : بدانكه حمد در برابر احسان اختيارى است . ولى مدح ستايش بر مطلق احسان
و نـيـكـى اسـت . و شكر ستايش در برابر نعمت مى باشد . خواه بزبان باشد ، كه آن را
ثـنـا گـويـند . و يا بقلب كه اعتقاد به صفات نيك نعمت دهنده داشته باشد . و يا بساير
اءعـضـاء و جـوارح ، كـه آن تـحـمـل زحـمـات اطـاعـت و فـرمـانـبـرى نـعـمـت دهـنـده بـاشـد .
حاصل آنكه شكر ، عملى است در مقابل نعمت منعم . و چون هر كمالى از رشحات فيض كمالات
حـضـرت حـق اسـت ، و كـمـال حـضـرت حـق تـعـالى مـفـيـض
كـمـال هـر مـوجـودى اسـت ، پـس سـتـايـش كـمـال هـر مـوجـودى بـازگـشـت بـسـتـايـش
كـمـال حـضـرت اءحـديـث اسـت . لذا بـصـورت جـمـله الحـصـاريـه گـفـته مى
شـود الحـمـدلله كـه تـمـام افـراد حـمـد مـخـتـص اسـت بـه خـداونـد
مـتـعـال ، و سـتـايـش هـر حـمـد كننده نسبت بهر محمودى ستايش خداوند است ، خواه حمد كننده
التفات باين مطلب داشته باشد و خواه غافل باشد .
حـمـد را هـم مـراتـبـى اسـت : اول - حـمـد و ثـناى حضرت حق بر كمالات ذاتيه خود . چنانكه
رسـول خـدا صـلى الله عليه و آله فرمود : لا احصى ثناء عليك كما اثنيت على نفسك
(34) . يـعـنـى : (مـن نـتـوانم ثناى تو را نمايم آن نحوى كه تو بر ذات مقدس خود ثنا
گـوئى ) . دوم - حـمـد و ثـنـاى مـلائكـه مقربين عالم اءعلى و آسمانها . سوم - حمد و ثناى
افراد انسان در برابر نعمتهاى ظاهرى و باطنى . چهارم - حمد و ثناى ساير موجودات كه
هـر يـك بـا زبـان خـويـش در مـقـام ستايش حضرت حق مى باشند و ان من شى ء الا يسبح
بـحـمـده و لكـن لا تفقهون تسبيحهم - اسراء آيه 44 - يعنى : (و هيچ موجودى نيست مگر
اينكه تسبيح و ستايش او را مى كند ولى شما تسبيح آنها را نمى فهميد) . وتمام موجودات
عالم هر يك بزبانى ستايش حق تعالى را مى كنند .
|
آنچه در چشم جهان بينت نكو است
|
|
عكس حسن و پرتو احسان اوست
|
|
گر بر آن احسان و حسن اى حق شناس
|
|
و زتو روزى در وجود آيد سپاس
|
|
نام اين ، و آن لباس او بود
|
الله اسـم عـلم اسـت بـراى آن وجـود مـقـدس كه جامع جميع صفات كماليه و
جـمـاليـه ، و مـنـزه از صـفـات مـمـكـنـات اسـت . و لذا تـمـام اءسـمـاء و صـفات حق در لفظ
الله بـطـور اجمال جمعى مندرج است . و كلمه الله نزديكترين
اءسماء باسم اءعظم است .
در كـتـاب تـوحـيـد صـدوق از اءمـيـر المـومـنـيـن عـليـه السـلام
نـقـل شده كه فرمود : ان قولك الله اعظم اسم من اءسماء الله و هو الاسم
الذى لا يـنـبـغـى ان يـسـمـى بـه غـيـر الله ... يـعـنـى : مـحـقـقـا گـفـتـار تو به لفظ
الله بزرگترين اسمى است از اءسماء الهى ، اسمى است كه شايسته نيست
غير از خدا - نام مخلوق - بدان ناميده شود .
البته اين اسم مبارك مختص به ذات واجب الوجود است . در تفسير صافى از حضرت رضا
عـليـه السلام نقل شده كه فرمتود : ... آنها اءقرب الى اسم اءلاعظم من ناظر العين الى
بـيـاضـهـا يعنى : كلمه الله نزديك ترين اسم است باسم اءعظم كه از
ناظر چشم به سفيدى چشم نزديكتر است . (35)
لا اله الا هو اين جمله در مواضع متعددى از قرآن آمده ، و از اءشرف آيات قرآنى است
، كـه دلالت بـر يـگـانـگـى ذات خـداونـد دارد . و ركـن اءعـظـم
اصـول ديـن مـى بـاشـد . در كـتـاب تـوحـيـد صـدوق از
رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله نـقـل شـده كـه فـرمـود مـن
قـال لا اله الا الله مـخـلصـا دخـل الجـنة (هر كس كه از روى اخلاص - اين كلمه - لا اله لا
الله را بـر زبان آورد بهشت شد) . بعد فرمود : گفتن از روى اخلاص آن است كه او
را از معاصى باز دارد .
و نـيـز در كـتـاب تـوحـيـد در تـفـسـير كلمه الله از امام صادق عليه السلام
نقل شده كه فرمود : حرف اءلف كلمه الله اشاره به نعمت هاى ما مى باشد
، كـه خـداونـد بـخـلق خـود عطا فرموده ، و لام اشاره باين است كه خداوند خلق خود را به
ولايـت مـا الزام نـمـوده . راوى گـويـد سـپـس مـن سـؤ
ال كـردم از حـرف هـاء آخـر كـلمـه ، امام فرمود : اشاره است به اينكه خوار و
ذليل است هر كه مخالفت كند محمد و آل محمد را (36) .
تـنـبيه - ذكر كلمه هو در مجلد لا اله الا هو كه نفرمود لا اله الا الله
و از اسـم ظـاهـر بـه ضـمـيـر عدول كرد ، مشتمل بر اءسرار معنويه است ، كه بيان آن
مناسب با وضع اين تاءليف نيست . در اينجا فقط بذكر اجمالى از آن اكتفاء مى كنيم .
بدان كه هر اسمى از اءسماء خداوند متعال
مـثـل : عـليـم ، قدير ، مريد و و و دلالت دارد بر اتصاف ذات اءحديث بآن صفت . مثلا
عليم دلالت بر علم ، و قدير بر قدرت ، و مريد بر
اراده و همچنين است ساير اءسماء . و اءما لفظ ضمير هو اشاره بذات اءحديث
مـن حـيـث الذات اسـت ، و لذا گـفـتـه شـده كـه لفـظ هـو اءخص از لفظ
الله است كه دلالت بر ذات دارد به لحاظ الوهيت آن ، و بهمين جهت گفته شده كه
جمله لا اله الا هو عماد و ستون توحيد است .
در تـفـسـيـر بـرهـان (37) از امـيـرالمـومـنـيـن عـليـه السـلام
نقل شده كه فرمود : يك شب قبل از جنگ بدر خضر را در خواب ديدم ، و
گفتم چيزى به من تعليم كن كه بوسيله آن بر دشمنان پيروز شوم . گفت : بگو : يا
هـو مـن لا هو الا هو و چون صبح شد ، خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتم ، و آن
داسـتـان را بـراى آن حـضـرت نـقـل كـردم . آنـحضرت فرمود : يا على اسم اءعظم را
آمـوخـتـه اى و روز بـدر هـم پـيـوسـتـه ايـن كـلمات ورد زبانم بود
.
و له الحمد
ترجمه : (و براى اوست حمد و ستايش ، و اءحدى از ممكنات را اين حمد
و ستايش سزا نيست ) .
شرح : وجه انحصار حمد بذات مقدس احديت براى آنست كه هر موجودى از ممكنات ، هر
چـنـد صـاحـب كـمـال بـاشـد ولى فـاقـد كـمـالى ديـگـر اسـت . مـثـلا نـبـات واجـد
كـمـال قـوه نـامـيه و جاذبه و دافعه است ، ولى كمال حيوانى را ندارد ، و همچنين حيوان كه
داراى كـمـال قـواى ظـاهـرى از ديـدن و شـنـيـدن و بـوئيـدن و چـشـيـدن اسـت ، ولى فـاقـد
كـمال انسانى است ، و قوه عاقله ندارد . و هكذا افراد انسان نسبت به يكديگر ، و حتى خود
انسان نسبت به موت و حيات ، ولى ذات مقدس الهى واجد جميع كمالات است ، و نقص صفتى
از صـفـات كـمـال در او راه نـدارد . و چـون حـمـد و سـتـايش براى هر موجودى باعتبار صفت
كـمـال اسـت ، پـس حـقـيـقـت حـمد اختصاص بذات اءقدس الهى دارد . و چون نقصى نسبت باو
تصور نمى شود . و به لحاظ همين نكته كلمه له كه جمله خبريه است ، بر
كـلمـه الحمد كه مبتداء است مقدم شده ، و در جاى خود ثابت شده كه تقديم
مـا هـو حقه التاءخير يفيد الحصر ، و در اينجا خبر مقدم بر مبتداء شده ، تا افاده حصر
را برساند ، كه جنس حمد و تمام اءفراد حمد مختص به ذات الهى است . (38)
رب العالمين
ترجمه : (خداوندى كه پروردگار عالميان است ) .
شـرح : بـدانـكه تمام موجودات امكانى نياز به مربى دارند ، كه بدون آن قابليت
بـقـا و دوام را نـدارنـد ، و بـه كـمـال مـمكنه نمى رسند ، و مددهاى وجودى كه افاضه به
ممكنات مى شود ، شرط دوا و بقاى آنهاست . و اين عين تربيت مطلقه حضرت ربوبى است
، و تمام اءجزاى عالم در بقاء و استمرار آن ، نياز به جنبه ربوبيت حضرت اءحديت دارد .
ربـنا الذى اءعطى كل شى ء خلقه ثم هدى طه - آيه 50 - (پروردگار ما كسى است
كه خلقت هر چيزى را بآن داده
سـپـس هدايت كرده است ) و افاضات وجودى و كمال ذرات عالم همه بر بوبيت رب صورت
مـى گيرد ، همچنانكه حضرت ابراهيم عليه السلام در مقام توصيف رب گويد : فانهم
عـدولى الا رب العـالمـيـن * الذى خـلقـنـى فـهـو يـهدين * و الذى هو يطمعنى و يسقين* و اذا
مـرضـت فـهـو يـشـفـيـن * و الذى يميتنى ثم يحيين * و الذى اءطمع اءن يغفرلى خطيتى يوم
الديـن * رب هـب لى حكما و الحقنى بالصالحين - شعراء آيات 77 تا 83 - يعنى : كه
آنـان دشـمـن مـنند مگر پروردگار عالميان ، كه مرا آفريد ، و هم او هدايتم مى كند ، و هم او
غـذايـم مـى دهـد ، و سيرابم مى كند ، و چون بيمار مى شوم شفايم مى دهد ، و كسى كه مرا
مـى مـيراند ، سپس زنده ام مى كند . و كسى است كه موجبات سعادت مرا در آخرت فراهم مى
كـنـد . و طـمـع دارم كـه گـنـاه مـرا روز جـزا بـيـامـرزد ، پـروردگـارا بـه مـن
كمال علم و حكمت را عطا كن و مرا با شايستگان قرين گردان .
العـالمـيـن - جـمـع عالم است و هر نوعى از انواع موجودات ، عالمى نسبت بخود دارد . همچون
عالم ملائكه ، و عالم انسان ، و عالم حيوان ، و عالم نبات و نظاير آنها .
|
تو پندارى جهانى غير از اين نيست
|
|
زمين و آسمانى غير از اين نيست
|
|
چو آن كرمى كه در گندم نهان است
|
و البـته شكل تربيت موجودات در هر يك از عوالم مختلف است . و در هر عالمى نسبت به هر
مـوجـودى بـطـريـق خـاص انـجـام مـى گيرد . و ثمرات آنها با هم مختلف است . و عدد عوالم
ذكرش در اءخبار آمده ، و مختلف است (39) .
و صلى الله على محمد و آله و سلم تسليما
تـرجـمـه : (و درود و رحـمـت فـرسـتـد خـدا بـر محمد و آلش با سلام
خاصى ) .
شـرح : بـدان كـه مـوجـب آيه كريمه 56 سوره احزاب كه مى فرمايد : ان الله و
ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلو عليه و سلموا تسليما (محققا خدا و
فـرشـتـگـان بر پيامبر خدا صلوات و رحمت مى فرستند ، اى كسانى كه ايمان آورده ايد ،
شما هم بر او صلوات بفرستيد ، و آنطور كه شايسته است سلامش دهيد ، و تسليم شويد)
صـلوات بـر پـيـغـمـبـر اسلام و سلام و تسليم فرمان شدن لازم است (40). در اءخبار و
روايات وارده در اين باب در رجحان و لزوم صلوات بر پيغمبر گرامى ما اختلافى نيست .
ولى در وجوب آن هنگام نام بردن اسم مبارك آنحضرت اختلاف است .
امـا مـعـنـى صـلوات كـه مـعـنى جامعى دارد . و آن عبارت است از توجه و عطوفت ، و يك نوع
انـعـطـاف نـسـبـت بـه نـبـى گـرامى است . و اين حقيقت در هر موقع و از هر كس اثرى دارد ،
انـعـطـاف خـداونـد نـسـبـت بـه پـيـغـمـبـر بـوسـيـله رحـمـت اوسـت . در كـتـاب تـفـسير
صـافـى از كـتـاب ثـواب الاءعـمـال (41)
نقل مى كند كه وقتى از امام موسى كاظم عليه السلام از معنى صلوات خدا و ملائكه تزكيه
و طلب ارتقاء و درجه اوست ، و صلوات مومنين هم دعاء در حق اوست .
تحقيق علمى - بايد دانست كه نفع مومنين ، هم راجع به پيغمبر است و هم بمومنين ، چون مقام
فـقـر و حـاجـت كـه بـا ذلت مـمـكـنـات تـواءم اسـت ، و
مـحـال است كه ممكن الوجود مستغنى از خداوند واجب الوجود باشد ، و الا انقلاب لازم آيد و
الذاتـى لا يـخـتـلف و لا يـتـخـلف و ذات مـمـكـن هـر قـدر صـاحـب
كـمـال بـاشـد ولى از حـد امـكـان و نـيـاز ، خـارج نـخـواهـد شـد . چـنـانـكـه خـداونـد
مـتـعـال فـرمـايـد : يـا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد -
فاطر آيه 16 - (اى مردم شما به خدا محتاجيد ، و خدا بى نياز و ستوده است ).
و به مقتضاى تحقيق ، وجود هر موجودى هر چه قوى باشد نياز و تعلق او به مبداء فياض
بـيـشتر است . و از اين نظر كه مقام نبوت خصوصا مقام خاتميت واجد اءعلى مراتب استعداد و
قـابـليـت قـبـول اءنـواع فـيـوضـات و اقـسـام خـيـرات اسـت ، و در مـبـداء فـيـاض -
جل جلاله - غير متناهى القوة و عطاهايش بى شمار است ، و درجات معرفت هم محدود به حدى
نـيـسـت . لذا بـه پـيـغـمـبر خود با آنكه واجد اءعلى مراتب علم بوده ، اءمر فرموده : .. و
قل رب زدنى علما - طه آيه 114 - (و بگو پروردگارا علم مرا زياد كن ) .
پس مى توان گفت صلوات مؤ منين بر پيغمبر گرامى صلى الله عليه و آله موجب زيادتى
ثـواب و ارتـقـاء درجـه او مـى شـود. و شـاهـد بـر ايـن مـطـلب روايـتـى اسـت كـه در كتاب
اءنـوار نـعـمانيه آمده است كه پيغمبر فرمود : ان ربى قد وعدنى درجة لا
تـنـال الا بـدعاء اءمتى البته پروردگارم بمن وعده داده است كه مرا درجه و مقامى است
كه جز بدعاى امتم بدان نافل نمى شوم .
در صـلوات بر پيغمبر شايسته است لفظ و آله را هم بدان اضافه نمود .
و اخـبـار و روايـاتـى هـم در ايـن بـاب از عـامـه و خـاصـه
نقل شده (42) . و شاهد بر اين مطلب شعر معروف شافعى است ، كه مى گويد :
|
يا اءهل بيت رسول الله حبكم
|
|
فرض من الله و القران انزله
|
|
من لم يصل عليكم لا صلاة له
|
و سـلم تـسـليـمـا - سلام و تحيت و درود خداوند نسبت باءنبياء در قرآن شريف آمده است . از
جمله آيات 79 و 109 و 120 و 130 سوره صافات كه سلام بر نوح و ابراهيم و موسى
و هـارون و آل ياسين ، و آيه 181 سلام بر همه پيغمبران است كه مى فرمايد : و سلام
عـلى المـرسـلين . و همچنين سلام و تحيت از طرف خداوند به مومنين كه مى فرمايد :
سـلام قـولا مـن رب رحـيـم - يـس آيـه 58 - (در آن روز
بـاهـل بهشت از طرف پروردگار مهربان ابلاغ سلام مى شود ) . و آيه 44 سوره اءحزاب
كـه مى فرمايد : تحيتهم يوم يلقونه سلام و اعدلهم اجرا كريما (تحيت آنان روزى
كـه او را ديـدار كنند سلام است و برايشان اءجر محترمانه مهيا كرده است ) . و سلام ملائكه
بـه اءنـبياء و مومنين در آيات متعددى آمده است . از جمله در داستان ابراهيم مى فرمايد : و
لقـد جـاءت رسـلنـا ابـراهـيـم بـالبـشرى قالوا سلاما - هود آيه 69 - و سلام ملائكه
بمومنين در وقت مردن و در عالم بهشت است كه مى فرمايد : الذين تتوفهم الملائكة طيبين
يـقـولون سـلام عـليـكـم ادخـلوا الجـنـة بـمـا كـنـتـم تـعـمـلون -
نـحـل آيـه 32 - همانهائى كه فرشتگان به حال پاك سيرتى جانشان را بگيرند . سلام
بر شما به پاداش اعمالى كه مى كرديد ، به بهشت درآئيد . و آيات ديگر . (43)
و البـتـه چـون مـعنى سلام سلامتى است ، پس مقتضاى جمله سلم تسليما تحقق سلامت
اسـت . يـعـنـى سـلامـتـى و آسـايـش از طـرف حـق تـعـالى
شـامـل حـال پـيـغـمـبـر و آل اوسـت ، كـه از طـرف خـداونـد -
جـل ذكـره - هـيـچـگـونـه ضـررى بـه ايـشـان نـرسـد ، و از طـرف حـق در
كـمـال اءمـن و اءمـان بـاشـنـد ، و كـسـى هـم كـه مـتـابـعـت هـاديـان حـق را نمايد ، سلام الهى
شـامـل او مـى شـود كه فرمود : و السلام على من اتبع الهدى - طه آيه 47 . (درود و
سلامتى بر آنكس كه از هدايت پيروى نمايد) .
اللهم لك الحمد على ما جرى به قضاوك فى اوليائك
ترجمه : (بار الها ستايش تو را سزا است بر آنچه از قضا و قدر
درباره اوليائت و از نعمت و بلا و آسايش و رنج مقدر فرموده اى ) .
شرح : وجه اختصاص حمد بذات اءقدس الهى را سابقا بيان كرديم . و در اينجا به
تذكر اين نكته مى پردازيم كه حمد و ستايش خداوند در تمام حالات ، براى انسان لازم و
شـايـسـتـه اسـت . چـه در حـال ابـتـلاء و گـرفـتـارى ، و چـه در
حـال صـحـت و رفـاهـيـت . زيـرا هـر آنـچـه از طـرف حـضـرت اءحـديـت رسـد ،
مـشـتـمل بر يك نوع مصلحت است . و از اين نظر لازم است ، در مصيبت و بلائى كه به انسان
روى مـى آورد ، اثـبـات قدم بكار برد ، و حمد و ستايش خدا را در نظر گيرد ، همان طورى
كه سيره انبياء و اولياى حق بوده ، و انسان با داشتن چنين صفتى منافات ندارد كه از ظلم
ظالم متاءثر شود و او را لعن كند ، و يا در مصيبتى محزون و گريان گردد .
در روايات است كه جابربن عبدالله اءنصارى در اءواخر عمر خود كه مبتلا به ضعف پيرى
، و نـاتـوانـى بود ، حضرت امام محمد باقر عليه السلام به عيادت او رفت ، و از حالش
جـويـا شد . جابر گفت : حالم بجائى رسيده كه پيرى را از جوانى و مرض را از صحت و
مـرگ را از زنـدگـى بـيـشتر دوست دارم . و زنده بودنم را بر مرگ ترجيح نمى دهم . امام
عـليـه السـلام فـرمود : حال من چنان است كه اگر مبتلا به پيرى شوم همان را دوست
دارم ، و اگر واجد نعمت صحت باشم همان را . و چون زنده ام و زندگى را به من عطا كرده
مـى پـسـندم ، و اگر دچار مرگ شوم همانرا خواهانم . جابر وقتى كه اين سخن را
از آن حضرت بشنيد ، صورت او را بوسيد و گفت : راست گفت پيغمبر كه به من فرمود :
جـابـر تـو يـكى از فرزندان مرا كه همنام من است خواهى ديد يبقر العلم كما يبقر
الثـر الارض (كـه مـى شـكـافـد و واضـح و روشـن مـى كـنـد
مـسـائل مـشكله علم را ، همانند شكافتن گاو نر زمين را) بعد گفت : سلام مرا باوبرسان . و
اشاره به همين مقام نموده . كسى كه چنين سروده :
|
گر آسوده ور مبتلا مى پسندد
|
|
پسنديده ام آنچه او مى پسندد
|
|
چرا دست يازم چرا پاى كوبم
|
|
مرا خواجه بى دست و پا مى پسندد (44)
|
بحث علمى : به موجب آيات و اءخبار وارده وجود موجودات و عروض بلايا و يا عطاى نعمتها
همگى ارتباط با قضا و قدر الهى دارد . و قضا در نزد علماء و حكماء عبارت از علم خداوند
بوجود اشياء و افعال است به نحوى كه سزاوار است به نحو اءحسن نظام ايجاد شود ، و
قـدر هـم عـبـارت اسـت از وجـود اءشـيـاء و
اءفعال در خارج بهمان وجهى كه در علم حق تقدير شده است (45) .
تـوهـم نـشـود كه اءفعال حق هم همانند اءفعال عباد محتاج به تصور است ، تا در ايجاد آن
مـحـتـاج بـه فكر باشد . در روايت (46) است كه شخص راوى از حضرت ابوالحسن (امام
مـوسـى كـاظـم ) عـليـه السـلام دربـاره اراده خـدا و اراده مـخـلوق از آن بـزرگـوار سـؤ
ال كرد ، حاصل و مضمون جواب امام چنين است كه : فرق است بين اراده خالق ، و اراده مخلوق
. اراده مـخـلوق نـاشـى از تـصـور عـمـل و سود و زيان آن ، و ترجيح هر طرفى كه نفع آن
زيادتر باشد . كه اگر انجام آن راجح و نفع در اقدام آن باشد ، در انجام آن اقدام نمايد
. و اگر ضرر و فسادش زيادتر باشد آنرا انجام ندهد ، و تصميم بترك آن گيرد .
ولى اراده خـداونـد مـتـعـال مـسـبوق به تصور و تفكر نيست . و اراده اش عين ايجاد است . كه
باراده او محقق مى شود . پس اراده همان ايجاد است ، كه فرمود : انما امره اذا اراد شيئا ان
يقول له كن فيكون - يس آيه 83 - البته كار او وقتى كه چيزى را اراده كند فقط همين
است كه بدان گويد : باش پس وجود يابد . و اين تاءخر ، تاءخر رتبتى است . و نيازى
بفاصله و گفتن به زبان هم ندارد .
رفـع شـبهه : چنانچه گفته شود كه اگر وقوع هر چيزى مسبوق بقضاء و قدر است ، پس
سـعـى و كوشش انسان چه فايده دارد ؟ كه اگر مقدر باشد ، واقع خواهد شد . خواه اينكه
انـسـان سـعـى كـنـد يـا نكند ، و اگر هم مقدر نباشد ، هر قدر كوشش شود نتيجه ندارد ، و
واقع نخواهد شد . جواب اين شبهه بطريق اجمال آن است كه مقدرات دو قسم است مطلق و مقيد
. چه بسا ممكن است وقوع آن اءمر مقدر باشد ، ولى با اقدام شخص در انجام مقدمات آن ، كه
بـدون اقـدام شـخـص در انـجـام مـقـدمـات آن ، نـيـل بـه مـقـصـود
حاصل نشود (47) .
الذين استخلصتهم لنفسك و دينك *
تـرجـمـه : (آن اوليـائى كـه خالص نمودى ، و برگزيدى ، براى
خود و دين خود ).
شـرح : ايـن جمله صفت اولياء است . و اولياى خدا به موجب آيات و اخبار عديده داراى
مرتبه عالى و مقام شامخى هستند ، و خدا مى فرمايد : الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و
لا هـم يـحـزنـون - يـونـس آيـه 62 - (هـان بـدانيد كه اولياى خدا هيچ ترس و اندوهى
نـدارنـد ) چـون راضـى بـقـضـاى الهـى هـسـتند ، و بدنيا پاى بند نيستند ، و بزخارف آن
عـلاقـه نـدارنـد ، و از فـقـدان اءمـوال و مـراتـب دنـيـائى محزون نمى شوند ، و از مصيبات
عـارضـه دلگـيـر نـمى باشند. و اينان از جمله كسانى هستند كه بشارت بهشت بآنان داده
شـده ان الذيـن قـالوا ربـنـا الله ثـم اسـتـقـامـوا
تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و لا تحزنوا و اءبشروا بالجنة التى كنتم توعدون
- فـصـلت آيـه 30 - (البـتـه آنـانـكـه گفتند پروردگار ما خدا است ، و بر گفته خود هم
اسـتـوار بـودنـد ، مـلائكه بر آنان نازل مى شوند و گويند نترسيد و غم مخوريد و مژده
باد شما را به بهشتى كه بشما وعده داده شده است ) (48) .
در مجلد 15 بحارالانوار ص 291 (49) از اميرالمومنين عليه السلام روايت شده ، كه پس
از تلاوت آيه : الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون فرمود : آيا
مـى دانـيـد اوليـاى خـدا چـه كـسانى هستند ؟ گفتند : اى اميرالمومنين آنان چه كسانى هستند ؟
فرمود : آن گروه ، ما هستيم ، و پيروان ما (50) و در نهج البلاغه مى فرمايد
: ان اوليـاء الله هـم الذيـن نـظـروا الى بـاطـن الدنـيـا اذا نـظـر النـاس الى ظاهرها . و
اشـتغلوا باءجلها اذا اشتغل الناس بعاجلها ، فاماتوا منها ما خشوا ان يميتهم ، و تركوا منها
مـا عـلمـوا انـه سيتركهم ، و راوا استكثار غيرهم منها استقلالا ، و دركهم لها فوتا ، اءعداء ما
سـالم النـاس ، و سلم ما عادى الناس ، بهم علم الكتاب و به علموا ، و بهم قام الكتاب و
بـه قـاموا ، لا يرون مرجوا فوق ما يرجون ، و لا مخوفا فوق ما يخافون (51). كه
در بيان صفات اولياى خدا است كه مى فرمايد : اولياى خدا كسانى هستند كه بباطن
دنيا مى نگرند ، وقتى كه مردم نظر به ظاهر آن دارند . و به عاقبت و پايان آن پردازند
، وقـتـى مـردم بـه نـعمت هاى حاضر آن مشغولند ، و مى ميرانند از امور دنيا آنچه را كه مى
تـرسـنـد آنان را بميراند (يعنى از آن امورى كه موجب عذاب شود دورى مى كنند)، و رها مى
كـنـنـد آنـچـه را كـه مـى دانـنـد آنـان را رهـا مـى كـنـد (يـعـنـى آن عـلاقـه بـه
مـال و اولاد و... كـه مـانـع فـوز و رسـتگاريشان مى شود رها مى كنند) ، و مى بينند بسيار
بـهره بردن ديگران (و دنيا پرستان ) را از دنيا همان كم بهره بردن است . و دريافتشان
از دنـيـا بـاعـث از دسـت دادن (سـعـادت آخـرت ) اسـت ، و اينان دشمنند آنچه را كه مردم بآن
عـلاقـمـنـدنـد ، و بـالعـكـس ، دوستند آنچه را كه مردم با آن دشمنند ، و بوسيله آنان كتاب
(قـرآن ) دانـسـتـه شـود . و هـم بـوسيله كتاب (فضل و شرف ) آنان شناخته شود . (همانند
آيـات مـودت و تـطهير و ولايت و ..) و كتاب (قرآن ) به وسيله آنان بر پا شود ، بوسيله
كتاب هم ، آنان بر پا بمانند ، و اميد و آرزوئى بالاتر از اميدشان ، و ترسى بالاتر از
تـرسشان نمى بينند . و البته اين اوصاف از جمله اوصاف اءئمه معصومين عليهم السلام
است .
استخلصتهم : كلمه خالص از نظر لغت به چيزى گويند كه به چيز ديگرى مخلوط نباشد
. و عمل خالص هم عملى است ، كه جز براى خدا و تقرب بحق منظور ديگرى در نظر نباشد
.
ايـقـاظ - كـسـانـى را كـه خـداوند متعال آنان را واسطه شناخت خود ، و ابلاغ دين و اءحكام و
دسـتـورات خـود قـرار مـى دهـد . اوصـافـى را دارا هـسـتـنـد، از جـمـله
كمال آنان در اوصاف حكمت علميه و عمليه كه در حكمت علمى به مقامى رسيده اند كه هر چه
را بخواهند بدانند با خواست و مشيئت حق عالم مى شوند و در حكمت عملى هم واجد ملكه مرتبه
و مـقـامـى هـسـتـنـد كـه از قـصـد و انجام معاصى و اعمال زشت و قبيح منزه مى باشند ، و لذا
معصوم اند و البته شناخت چنين كسى با چنين اوصاف و اخلاقى از حيطه قدرت بشر خارج
است .
الله اعـلم حـيـث يـجـعـل رسالته - انعام آيه 124 - (خدا بهتر مى داند كه پيغامبرى
خـويش را كجا نهد) . و خود اين حجت ها هم ، حق تعيين حجت نبى و وصى بعد از خود را مستقلا
ندارند . مگر آنكه خدا دستور دهد . و آن را تعيين نمايد . پس آن اوليائى كه خداوند آنانرا
بـرگـزيـده است ، داراى صفاتى هستند - كه بعد از اين بيان خواهد شد - و منطبق بر غير
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و اوصياى بعد از او نخواهد شد .
اذا اخـــتـــرت لهـــم جـــزيـــل مـــا عـــنـــدك مـــن النـــعـــيـــم المـــقـــيـــم الذى
لازوال له و لا اضمحلال
تـرجـمـه : (هـنـگـامـى كـه بـراى ايشان عطاى بزرگ خود را از نعمت
پايدارى كه زوال ونابودى برايش نيست اختيار كردى ) .
شـرح : تـمـام مـوجـودات و اجـزاى عـالم از اجـرام عـلوى و سفلى همه در معرض فنا و
نـيـسـتـى قـرار دارنـد ، و لذا هـمـه اءقـسـام و اءنـواع نـعـمـتـهـاى دنـيـا هـم رو بـه فـنـا و
زوال اسـت . ولى عالم آخرت كه عالم جاودانى است ، نعمتهاى آن هم اءبدى و هميشگى است .
و از ميان نخواهد رفت . و ما هذه الحياة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخرة لهى الحيوان
لو كانوا يعلمون - عنكبوت آيه 64 - (و اين زندگى دنيا چيزى جز سرگرمى و بازى
نـيـسـت و مـانـنـد بـازى كـودكان كه يك جا جمع مى شوند ، و ساعتى به بازى سرگرم و
مـشـغـول و شـادمـان گـردنـد ، و انـدك زمـانـى بـگـذرد ، و مـتـفرق شوند - و محققا زندگى
سـرتـاپـا حـيـات عـالم آخـرت اسـت ، اگـر بـنـاى فـهـمـيـدن را داشـتـه بـاشـنـد) .
حـاصـل آنـكـه خـداونـد بـراى اولياى خود نعمت هائى آماده و مهيا نموده ، و آن نعمت ها هميشه
خواهد بود . و مانند نعمت هاى دنيا و خود دنيا زوال پذير نيست .
بعد ان شرطت عليهم الزهد فى درجات هذه الدنيا الدنية و زخرفها و زبرجها *
تـرجـمـه : (بـعـد از ايـن كه اعراض از مراتب و درجات و زر و زيور
انى دنياى پست را براى آنان شرط كردى ).
شـرح : البته شرط نائل شدن بهر مقصد و رسيدن بهر مقام و مرتبه اى متوقف به
سعى و كوشش است . و بدون تحمل رنج و محنت ميسر نخواهد شد . و ان ليس للانسان الا
ما سعى - نجم آيه 39 - و انسان را جز تلاش و كوشش در كارها، سرمايه اى نيست .
|
نابرده رنج گنج ميسر نمى شود
|
|
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
|
پس فائز شدن و رسيدن به نعمت هاى آن عالم هم بدون سعى و كوشش و جديت در اطاعت و
فـرمـانـبـرى از دسـتـورات و اوامـر اءحـديـت و رنـج و
تحمل زحمت و مشقت ممكن نخواهد شد .
تـنـبـيـه - بـدان كـه شـرط رسـيدن بهر هدف و مقصدى پيدا كردن راه و طريقه آنست ، كه
بـدون تـشـخـيـص راه و شـناخت آن هدف و مقصد ، هر چند سعى و كوشش نمايد به مطلوب و
مـنـظور خود نخواهد رسيد . پس لازم است ، كه با يك نظر عميق راه فوز به نعمت هاى عالم
آخـرت را پيدا كرد . و البته با كمى دقت و تاءمل در كتب آسمانى و آيات قرآنى و اءدعيه
و اءخـبـار وارده از مـنـابـع عـصـمـت و طـهـارت عـليـهـم السـلام معلوم مى دارد كه يگانه راه
وصـول بـآن نـعـمـتـهـاى فراوان زوال ناپذير و بى پايان عالم آخرت منحصر به اطاعت
حضرت اءحديت و اعراض از سرگرميهاى دنيا از لذات و شهوات و زينتهاى آن است ، لذا در
اين جمله از دعاء مى گوئى بار الها نعمت هاى ثابت و دائم را برايشان مهيا نمودى پس از
آنـكـه شرط نمودى برايشان كه نسبت به دنيا و زينت و آرايش آن طريق زهد پيشه گيرند
. المان و البنون زينه الحيوة الدنيا و الباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير
املا - كهف آيه 46 - (مال و فرزندان زيور زندگى دنيا است و كارهاى شايسته ماندنى
ار ، نـزد پـروردگـارت پـاداشـى بـهـتـر و امـيـدى بـيـشـتـر اسـت ) . و نـيـز در سـوره
آل عمران آيه 14 مى فرمايد :
زيـن للنـاس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذهب و الفضه و
الخيل المسومة و الانعام و الحرب ذلك متاع الحياة الدنيا و الله عنده حسن الماب (زينت داده
شده براى مردم خواسته هاى نفس ، از زنان و فرزندان و هميانهاى پر از طلا و نقره و اسب
هاى نشاندار و رمه چهار پايان و زرع و كشت ، اين است كالاى بهره مندى از زندگى دنيا و
بازگشتگاه نيك نزد خداوند است ) .
و زيـنـت دنـيائى مراتبى دارد . بعضى از مراتب آن به نظر شهوت رانان جلوه گرتر از
بعضى ديگر است . مانند : زن و طلا و نقره ، و لذا تعبير به زبرج و زخرف شده است ، و
زخرف شامل نقش و تصاوير هم مى شود . و تا اعراض از آن نشود ، كه آدمى را سرگرم و
مشغول سازد ، فضايل روحى حاصل نخواهد شد . و لذا در اين دعا اعراض از جميع مراتب آن
آمـده اسـت ، كـه نـسبت به آنها بى توجه باشند . و محبت و علاقه به آنها مانع از اطاعت و
عـمـل به اءحكام الهى نشود . همچنانكه از كلمه زهد استفاده مى شود نه اينكه
آنها را رها كند ، و كنار گذارد ، و فاقد تمام آنها باشد .
زهـد - بـه مـعـنـاى پـارسـائى و خـلاف رغـبـت است . و در كتاب معانى الاخبار
صـدوق از پـيـغمبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود : الزاهد من يحب ما
يـحـب خالقه و يبغض ما يبغض خالقه يعنى : زاهد كسى است كه دوست مى دارد آنچه را
كـه پـروردگـارش دوسـت مـى دارد ، و متنفر است هر آنچه را كه پروردگارش تنفر دارد .
حـاصـل آنـكـه بـهـر عـمـل واجـب و مـسـتـحـبـى عـلاقـمـنـد و از هـر
عمل حرام و مكروه نفرت داشته باشد (52)
از بعضى از بزرگان نقل شده كه او گفته : زهد محقق نشود مگر به ترك سه چيز :
زيـنـت ، هـواى نـفـس ، دنـيـا . كـه حـرف ز زيـنـت ، عـلامـت حـرف
اول زهـد ، و حـرف ه هـواى نـفس ، حرف دوم زهد ، و حرف د دنيا
عـلامـت حرف سوم زهد است . و حقيقت معناى زهد همانطورى كه ازا اولياى خدا و ائمه معصومين
عليهم السلام نقل شده (53) همان است كه در آيه 23 سوره حديد آمده كه مى فرمايد :
لكـيـلا تـاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما اتاكم .. يعنى ما اين را بدان جهت خاطر
نـشـان سـاخـتـيـم ، تـا از آنـچـه از دسـتـتـان مـى رود ، (از
مال و اولاد و صحت و عافيت و نعمت هاى ديگر) محزون نشويد و به آنچه (از تعلقات دنيا)
بـه شـمـا روى مـى آورد ، شـادمـان نـشـويـد . در تـفـسـيـر صـافـى
ذيـل ايـن آيـه مـبـاركـه از تـفـسـيـر قـمـى از امـام سـجـاد عـليـه السـلام
نـقـل مى كند (54) كه فرمود : بدانيد كه حقيقت معنى زهد آيه اى از كتاب خدا است ،
سپس اين آيه را تلاوت فرمود : لكيلا تاسوا... .
در مـجـلد 17 بـحـار (55) از رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله
نقل شده كه فرمود : خداوند به موسى عليه السلام گفت : هيچ زينتى نزد من همانند
زهد نيست .
و در مـجـلد 9 بـحـار ص 502 (56) از حـليـة الاءوليـاء اءبـو نـقـيـم
نـقـل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود : اى
عـلى خـدا تو را به زينتى آراسته كه بندگان خود را به زينتى محبوبتر از آن نزد خود
قرار نداده است ، كه زينت نيكوكاران است ، و آن زهد در دنيا است .
تمام اولياء و حجتهاى الهى متصف به زهد بودند. و مرحوم شيخ عباس قمى در سفينة
البـحـار نـقـل كـرده اسـت كه مرحوم شيخ صدوق - رحمه الله ـ درباره زهد اءئمه
معصومين - عليهم السلام - كتابى نوشته (57) .
و هـر كـس طـالب مـراتـب زهـد اءمير المؤ منين و اولاد معصومين او باشد مى تواند به مجلد 9
بحار الانوار ص 449 مراجعه نمايد (58) .
فشر طوالك ذلك و علمت منهم الوفاء به
تـرجـمـه : ( پـس آنـان هم اين شرط را پذيرفتند . و تو نيز وفاى
به آنرا از آنان مى دانستى )
شـرح : البـتـه هـمـه حـجـت هـاى الهـى از اءنبياء و اءئمه معصومين عليهم السلام به
مـقتضاى شرط عمل كردند ، و نسبت به زخارف و زينت هاى دنيا زهد پيشه كردند ، و هر كس
بـه سـيـره و تـاريخ حالات اءنبياء و اءوصياء عليهم السلام مراجعه كند ، مراتب زهد آنان
بـه خـوبـى بـرايـش معلوم و محقق مى شود . و تحقيق در وقوع اين شرط از آنان ، خارج از
بحث اين تاءليف است .
فقبلتهم و قربتهم
ترجمه : ( پس از آنان پذيرفتى و آنانرا مقرب خود گردانيدى ) .
شرح : البته مورد قبول
واقـع شـدن و پـذيـرفـتـن آن ، هـمـان تـرتـيـب اثـر دادن بـه آن
عمل است ، بوجهى كه مورد صلاح و مصلحت باشد . همچنانكه در قرآن كريم در خصوص در
خـواسـت مـادر مـريـم آمـده اسـت : فـتـقـبـلهـا ربـهـا
بقبول حسن - آل عمران آيه 37 - پس پروردگارش ويرا به نيكوئى پذيرفت .
و بـه مـوجـب آيـات قـرآن قـبـولى اءعـمـال هـم مـشـروط بـه تـقـوى اسـت (59) . و
مـقـبـول بـودن شـخـص در درگـاه حـضـرت احـديـت و قـرب مـقـام او هـم در اثـر انـجـام
عـمـل نـيـكـى اسـت ، كه به تقوى متصف باشد . و يگانه آثارش محبت و فرمانبردارى از او
اسـت . پـس اطاعت از او همانند اطاعت از خدا و پيغمبر واجب و لازم است . كه فرمود : يا
ايـها الذين آمنوا اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول و اءولى الامر منكم ... - نساء آيه
59 - ( اى كـسـانى كه ايمان آورده ايد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيغمبر خدا و صاحبان
اءمر از خودتان را) . و در جاى خود ثابت شده كه مراد از اطاعت اولى الاءمر
در آيه مباركه اولياى معصومين عليهم السلام هستند . (60)
و چون اطاعت اءوصياء و اءولياء حق اطاعت رسول خدا صلى الله عليه و آله است و به موجب
مـفـاد آيـه شـريـفـه : مـن يـطـع الرسـول فـقـد اطـاع الله - نـسـاء آيـه 80 - اطـاعـت
رسول هم اطاعت خداوند است .
و امـا مقبول و مقرب واقع شدن شخص بدرگاه حق تعالى وقتى است كه اءخلاق و صفات و
اءعـمـال او موافق با رضاى حق باشد . و چون خداوند منزه از مكان است ، پس مراد از تقرب
هـمـان تـوجـه عـنـايـات خاصه ، و مورد لطف او قرار گرفتن است ، كه همان قرب معنوى و
كمال روحانى است .
و مـقـربـين درگاه اءحديت را علاماتى است ، كه به طور جامع در اين آيه قرآن مجملا بيان
شـده كـه مـى فـرمـايد : ( السابقون السابقون اولئك المقربون - واقعه آيه
10 - ( سبقت گيرندگان ( به خيرات و مغفرت و رحمت ) آنان همان مقربان درگاه خداوندى
هستند ). و آيات بعد وصف حال آنان را در بهشت و نعمت هائى كه براى آنان مهيا و آماده شده
بـيـان مـى كـند . و در اواخر سوره هم مى فرمايد : فاما ان كان من المقربين فروح و
ريـحـان و جـنـه نـعيم . ( و چنانچه از مقربان باشد پس براى او آسايش و نعمت
ابدى است ) .
و قدمت لهم الذكر العلى و الثناء الجلى
ترجمه : ( و علو ذكر و ثناى آشكار به آنان عطا فرمودى ) .
شـرح : افـراد انـسـان بـه مـقـتـضـاى فـطـرت و طـبيعت نسبت به يكديگر ماءنوس و
مهربانند ، و عداوت و دشمنى از عوارض اءخلاق رذيله و صفات ناپسنديده است كه براى
انسان ايجاد ميشود . پس تنها عامل كه سبب ايجاد محبت و انس و دوستى ميشود ، و آنرا ثابت و
پـايـدار مـيدارد ، همان اخلاق حسنه است . كه فرمود : ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى
بـيـنـك و بيته عداوة كانه ولى حميم - فصلت آيه 34 - ( تو بدى را به نيكوترين (
عـكـس العـمـل ) دفـع كـن . تا آنكس كه بين تو و او دشمنى است ، دست بردارد . آنچنان كه
گـوئى دوسـت مـهـربـانـى است ) . اگر شخص با انصافى به سيره و تاريخ زندگى
حـجـج الهـى نـظـر افكنده و آن را مورد مطالعه قرار دهد ، به علو مقامشان اذعان مى كند ، و
بـه مـدح و ثـنـاى آنـان مـى پـردازد : ان الذيـن آمـنـوا و عـمـلوا الصـالحـات
سيجعل لهم الرحمن وذا - مريم ايه 96 - ( آنانكه ايمان آورند ، و كارهاى شايسته انجام
دهند ، بزودى خداوند رحمان دوستى آنانرا ( در قلوب مردم ) قرار ميدهد . (61))
پس كسى كه با حجت خدا عداوت داشته باشد ، در حقيقت خللى در ساخت وجودى و شخصيتى
اوسـت . و چـه بـسا در اثر انعقاد نطفه او از حرام بوده باشد . در مجلد 7 بحارالانوار ص
389 باب ان حبهم علامة طيب الولادة (62) . از امام صادق عليه السلام روايت شده
كه فرمود : علامت زنازاده سه چيز است : يكى بد اخلاق و بدزبانى ، كه سبب شود
مـردم از او دورى كـنـنـد . و ديـگـر شـوق و مـيـل بـه
عـمـل زنا . و بالاخره دشمنى با ما اهل بيت است و باز در همان ماءخذ پيشين (63)
از رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله روايـت شـده كـه فرمود : كسى كه عترت مرا
دوسـت نـداشته باشد ، يكى از اين سه طايفه است : يا منافق است كه ايمان قلبى ندارد ،
يا زنازاده است و يا مادرش او را در حال حيض حامله شده بوده .
و اهبطت عليهم ملائكتك
تـرجـمـه : ( و فـرشـتـگـان خـود را بـر آنـان
نازل نمودى ) .
شـرح : بـدانـكـه از مـلائكـه و فرشتگان در آيات قرآن زياد نام برده شده ، و به
اسـم بـعـضـى از آنها هم تصريح شده است . و لازمه تصديق به قرآن تصديق به وجود
آنهاست . (64)
و اكرمتهم بوحيك
ترجمه : (و بوسيله وحى خود آنانرا گرامى داشتى ) .
شـرح : وحـى در اصـطـلاح اءخـبـار و اءحـاديـث چـيـزى اسـت كـه از طـرف خداوند به
پيغمبرانش افاضه و القاء ميشود . و يك نوع علم است چون علوم انسانى دو
نـوع اسـت : يك نوع آن به طريق تعلم و استدلال است كه آن علوم معمولى است . و يك نوع
ديگر از علوم القاى در قلب است ، و اين مرتبه از علم را وحى مى نامند. و بر دو قسم است
: يكى وحى مصطلح است كه اختصاص به انبياء و پيغمبران دارد ، و ديگر وحى الهامى است
كه اختصاص به انبياء ندارد ، و غير از انبياء هم از آن بهره مند ميشوند .
و رفدتهم بعلمك
تـرجـمـه : ( و به علم خود آنان را حمايت كردى ، يعنى از علم خود هم
به آنان عنايت فرمودى )
شرح : يكى از صفات كماليه ذات مقدس اءحديت علم اوست . و چون علم عين ذات اوست
، و هـمـانـطورى كه ادراك حقيقت ذات او محال است ، پس ادراك حقيقت علم او هم غير ممكن است . و
از لوازم اينكه علم عين ذات حق باشد همانا زايل نشدن صفت علم از اوست . و بر حسب روايات
وارده در ايـن بـاب كـه عـلم الهـى قـابـل افـاضـه اسـت ، ذات اءحـديـت را دو نوع علم است :
اول - عـلم اخـتـصـاصـى كـه اخـتـصاص خودش دارد ، و ديگر علم افاضى كه به ملائكه و
اءنـبـيـاء و اءوليـاء افـاضـه مـيشود . در مجلد 2 بحار ص 130 (65) از امام محمد باقر
عـليـه السـلام روايـت شده كه فرمود : خداوند متعال را دو گونه علم اتس : علم افاضى و
علم اختصاصى ، علم افاضى علمى است كه به ملائكه و اءنبياء افاضه ميشود ، و ما هم از
آن عـلم بـهـره مـى بـريـم ، و اءمـا عـلم اخـتـصـاصـى مـتـعـلق بـه خـود اوسـت ، و در
اءصل و اءم الكتاب محفوظ است .
در كـتـاب عـلم اليـقـيـن روايـتـى (66) از امـام مـحـمـد بـاقـر عـليـه السـلام
نـقـل شـده - و راوى حديث فضيل بن يسار است - گويد از آن بزرگوار شنيدم كه فرمود :
عـلم خـدا دو گـونـه اسـت : يـكـى عـلمـى كـه نـزد خـداونـد
متعال محزون و مستور است ، و كسى را بدان آگاه نكرده و ديگر علمى است كه به ملائكه و
رسـولانـش تـعـليـم داده . و آنـچه را كه به ملائكه و رسولانش دروغ نمى گويند ، و اءما
عـلمـى كـه پـيـش او مـحـزون و پـنـهان است ، اگر بخواهد وقوع آنرا جلو مى اندازد و اگر
بـخـواهـد عـقـب مـيـبـرد ، و يـا اگـر بـخـواهـد آنـرا بـه هـمـان
حال ثابت و باقى مى گذارد . خلاصه هر طور مشيتش گيرد ، انجام ميدهد ، و كسى را از آن
اطلاعى نيست . يمحوا الله ما يشاء و يثبت - رعد آيه 39 - .
و جعلتهم الذرائع اليك و الوسيلة لى رضوانك
تـرجـمـه : ( و آنـانـرا واسـطـه ( هـدايـت و مـعرفت ) به خود و وسيله
وصول و رسيدن به بهشت رضوان و رحمت خود قرار دادى ) .
شـرح : رسيدن به هر هدف و مقصدى بدون وسيله ممكن نگردد . و از اين نظر فوز و
نـيـل بـه سـعادت دنيا و آخرت بدون توسل به وسيله الهى ممكن نشود . يا اليها الذين
آمنوا اتقوا الله و ابتغوا اليه الوسيلة .. - مائده آيه 35 - ( يعنى اى مومنين از مخالفت
خـدا بـپـرهـيـزيد و براى فوز به قرب او ، وسيله اى طلب نمائيد ) در تفسير صافى از
كـتـاب عـيـون الاءخـبـار روايـت كرده كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود :
امامان و پيشوايان حق از اولاد حسين ميباشند . هر كس اطاعت ايشان را كند ، اطاعت خدا را نموده ،
و هر كس از دستوراتشان نافرمانى نمايد ، خدا را نافرمانى نموده ، و آنان عروة الوثقى
و وسيله قرب به خدا هستند .
البـتـه رسـيـدن بـه مـقـام قـرب حـق و سـعـادت دنـيـا و آخـرت بـدون پـيـروى از
رسول خدا صلى الله عليه و آله و عترتش ميسر نميشود . زيرا فوز به اين مقام و مرتبه
و سـعادتمندى بدون ايمان و عمل صالح از انجام واجبات و ترك محرمات ممكن نشود ، و اين
اءمـر هـم بـدون
مـتابعت از پيغمبر اكرم و اوصياء گراميش صلوات الله عليهم اجمعين محقق
نـگـردد . شـعـر|
مـحـبـة اولاد الرسـول وسـيـلة
|
:
|
بصدق و اخلاص و عزم موكد (67)
|
فبعض اسكنته جنتك الى ان اخرجته منها
تـرجـمـه : (پس بعضى از آنان را در بهشت سكونت دادى تا اينكه او
را ( به جهتى ) از آن بهشتت بيرون كردى ) .
شـرح : اوليـن خـليـفـه و حجت خدا در زمين آدم ابوالبشر بوده ، و درباره اش خداوند
عـزوجـل مـى فـرمـايـد : و اذ قـال ربـك للمـلائكـة انـى
جـاعـل فـى الارض خـليـفـة - بـقـره آيـه 30 - ( و يـاد آور هـنگامى را كه پروردگارت
بـمـلائكـه خطاب كرد و گفت كه من در زمين خليفه و جانشين قرار ميدهم ) . و چون او را خلق
كـرد ، ابـتـداء در بـهـشت خود او را سكونت داد . چنانكه فرمود : و قلنا يا آدم اسكن انت و
زوجك الجنة - بقرة آيه 35 - ( و گفتيم اى آدم تو و همسرت در بهشت سكونت كنيد ) .
بهشتى كه آدم در آن ساكن شد ، مورد اختلاف است ، كه آيا بهشت عالم آخرت بوده ، يا جنت
دنـيـائى . و آنـچه از اءخبار و اءحاديث استفاده ميشود ، جنت آخرت نبوده ( زيرا آن جنت پس از
مرگ و در نتيجه اعمال بدست مى آيد ) بلكه جنت ديگرى بوده است .
در كـتـاب بـحار مجلد 5 ص 28 درباره بهشتى كه آدم در آن سكونت كرد از حضرت صادق
عليه السلام سئوال شد كه آيا از بهشت هاى عالم دنيا بوده ، يا از عالم آخرت ؟ آنحضرت
در جواب فرمود : از بهشت هاى عالم دنيا بوده ، كه در آن خورشيد و ماه طلوع مى كند
، و اگر از بهشت هاى آخرت ميبود ، هرگز از آن خارج نميشد و مخلد بود .
به موجب اخبار و روايات وارده عدد انبياء حدود يكصد و بيست و چهار هزار نفر بوده ، و به
هـمـين مقدار هم اوصياء بوده اند . در مجلد 5 ص 9 روايتى از حضرت رضا عليه السلام از
پـدران بـزرگـوارش از رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله
نـقل شده كه فرمود : خداوند عزوجل يكصد و بيست و چهار هزار پيغمبر آفريد ، و من
گـرامـى تـريـن آنـانم ، و فخر نمى كنم . و يكصد و بيست و چهار هزار وصى آفريد ، و
على اءكرم و اءفضل آنانست (68) .
و بعض حملته فى فلكك و نجيته و من امن معه من الهلكه برحمتك
تـرجـمـه : ( و بـعـضـى را هم ( چون حضرت نوح عليه السلام ) در
كـشـتـى خـود ، او و كسانى كه با او ايمان آوردند ، نشاندى و بوسيله رحمت خود نجاتشان
دادى ) .
شـرح : حـضـرت نـوح عـليـه السلام طبق آيه قرآن كه مى فرمايد : فلبث فيهم
الف سـنـة الا خـمـسـيـن عـامـا... - عـنـكـبـوت آيـه 14 - يـعـنـى : نـهـصـد و پـنـجـاه
سـال در مـيـان قـوم خـود بـوده ، و بـه تـبـليـغ و ارشـاد
مـشغول بوده است ، و در اين مدت فقط عده كمى باو ايمان آوردند . كه ميفرمايد : ... و ما
آمن معه الا قليل - هود آيه 40 - و چون نوح پيغمبر از ايمان و هدايت آنان ماءيوس گشت
، و آنـان در شـرك و گمراهى خود باقى بودند . و ديگران را هم گمراه مى كردند. عاقبت
درباره آنان نفرين كرد .
در كتاب كافى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود : نوح
پـيـغـمـبر 950 سال ميان قوم خود به طور نهان و آشكار آنان را دعوت به حق مى كرد ، و
چـون دعوت او را قبول نكردند ، و سركشى كردند ، حضرت نوح هم از خدا يارى خواست و
گـفـت : ... انـى مغلوب فانتصر - سوره قمر آيه 10 . ( من مغلوب و شكست خورده از
تـو يـارى مـيـخـواهم ) . خداوند عزوجل هم به او وحى فرمود و گفت : ... انه لن يومن من
قومك الا من قد آمن ... - سوره هود آيه 36 - ( غير از آنانى كه به تو ايمان آوردند كس
ديـگـرى از قوم تو هرگز ايمان نخواهد آورد آنگاه نوح عليه السلام چنين گفت :
رب لا تـذر عـلى الارض مـن الكـافـرين ديارا * انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا
فاجرا كفارا - نوح آيات 26و 27 - ( و نوح گفت پروردگارا از اين كافران كسى را
بر روى زمين باقى مگذار ، كه اگر از آنان كسى را باقى گذارى ، بندگانت را گمراه
مى كنند . و فرزندى هم جز بدكار وكافر از آنان متولد نميشود ) .
در مـجـلد 5 بـحـار ص 88 (69) از اءبـى الصـلت هـروى
نـقـل شـده كـه گـويـد : از حـضـرت رضـا عـليـه السـلام پـرسـيـدم : چـرا خـداونـد
عـزوجـل در زمـان نـوح عـليـه السـلام هـمـه را غـرق كـرد ، در صـورتـى كه در ميان ايشان
اطـفـال و كـسـانـى بـودنـد كـه گـنـاهـكـار نـبـودنـد ؟ آنـحـضـرت در جـواب فـرمـود :
اطـفـال و كـسـانـى بـودنـد كـه گـنـاهـكـار نـبـودنـد ؟ آنـحـضـرت در جـواب فـرمـود :
اطـفـال در مـيـانـشـان نـبـود ، چـون خـداونـد حـدود چـهـل
سـال آنـانـرا عـقيم كرده بود ، و نسلشان منقطع شده بود . و خداوند با عذاب خود كسى را
كـه گـنـاه نـكرده ، هلاك نمى كند . و اءما آنان را بواسطه تكذيبشان به پيغمبر خدا غرق
نـمـود . و سايرين را هم بجهت سكوتشان و راضى بودن به تكذيب مكذبين غرق نمود . و
هـر كـس بـعـمـل كـسـى راضـى باشد و سكوت كند هر چند حاضر هم نباشد ، همانند شخص
حاضر و انجام دهنده عمل است .
و بعض اتخذته لنفسك خليلا
تـرجـمـه : ( و بـعـضـى از آنـانـرا بـراى خـودت دوسـت و
خليل قرار دادى ) .
شـرح : البـتـه مـنـظـور و مـراد از ايـن بـعـض حـضـرت ابـراهيم عليه السلام است ،
هـمـچـنـانـكـه فـرمـود : ... و اتخذ الله ابراهيم خليلا - نساء آيه 125 - ( و خداوند
ابـراهـيـم را دوست صميمى خود گرفت ) . دوستى ابراهيم بخداوند مرتبه اى بود كه با
دوستان خدا دوست و با دشمنان خدا دشمن بود ، و دوستى خدا هم نسبت به او چنان جلوه گر
شـد ، كـه او را از آتـش نـمـروديـان نـجـات داد ( قـلنـا يـا نار كونى بردا و سلاما على
ابراهيم - اءنبياء آيه 69 - ( گفتيم اى آتش بر ابراهيم خنك و سلامت باش ) .
در بـعـض از روايـات آمـده اسـت جـهـت آنـكـه خـدا او را
خليل خود قرار داد همانا كثرت سجده او بود ، و در بعضى از روايات ديگر جهت آن ضيافت
و اطـعام فقرا و تنگدستان ، و نيز انجام نماز شب بود ، بدان هنگام كه مردم بخواب خوش
بـودنـد . و در بـعـضـى ديـگـر از روايـات كـه جـهـت آنـرا زيـادتـى صـلوات بـر مـحمد و
آل او آورده اند (70) با هم منافات ندارد . و ممكن است هر سه امر سبب باشد . (71)
و سالك لسان صدق فى الآخرين فاجبته
تـرجـمـه : ( و از تو زبان راستگوئى و صدق و ( نام نيك ) در ميان
اءمم آينده را درخواست كرد و تو دعا و مساءلت او را اجابت فرمودى ) .
شـرح : البـتـه ايـن در خواست حضرت ابراهيم عليه السلام را خداوند در قرآن آيه
84 از سـوره شعراء - ذكر فرموده : و اجعل لى لسان صدق فى الآخرين يعنى : و
مرا در ميان آيندگان نيك نام گردان . و در آيه 50 سوره مريم مى فرمايد : و وهبنا لهم
مـن رحـمـتـنا و جعلنا لهم لسان صدق عليا ( و از رحمت خود بآنان ( ابراهيم و اولادش )
عـطـا كـرديـم ، و ذكر خير بلند آوازه اى از ايشان در ميان آيندگان قرار داديم ) . و از اين
نظر تمام امم از مجوس ، و يهود و نصارى و اءهل اسلام او را ثناى گويند ، و از او ستايش
كنند .
و بعض كلمته من شجرة تكليما
تـرجـمـه : ( و بـعـضـى ديـگر را از شجره ( و درخت طوبى ) با وى
تكلم نمودى ) .
|