next page

fehrest page

back page

تـوضـيـح - بـدانـكـه انسان را ظاهرى و باطنى است و همانطورى كه ظاهر انسان كه همان بـدن و اعـضـاى ظـاهـرى اوسـت و براى حفظ و بقا و نمو آن نياز به تغذيه است همين طور باطن انسان همه كه عبارت از روح و معنويت اوست در بقا و ارتقا بمراتب عاليه و كمالات نـفـسـانـى نـيازمند غذاى روحى و معنوى است . چنانكه در تفسير اين آيه مباركه فلينظر الانسان الى طعامه عبس : 24 ـ در كتاب كافى از امام ابوجعفر محمد باقر عليه السلام روايـت شـده كـه فـرمـود: الى عـلمـه الذى يـاخـذ عـمـن يـاخـذه پـس ‍ طـعـام شامل طعام بدن و طعام روح هر دو ميشود. و همانطورى كه انسان به غذاى جسمى و مادى خود بايد بنگرد همچنين به غذاى روحى و معنوى خود بايد نظر افكند، و بداند كه اين غذا نيز چـگونه و از كجا تهيه شده زيرا انسان فقط حيوان نيست كه طعام و غذايش همان غذا و طعام مـادى بـاشد. پس لازم است كه اين غذاى معنوى او از معدن علم و روحانيت تامين شود كه همان اهل بيت رسول خدايند صلى الله عليه و عليهم ، و همانطورى كه فرمود: انا مدينه العلم و على بابها تمام علوم از معارف و حكمت از پيغمبر اكرم به امير المؤ منين افاضه شده و غذاى معنوى و روحى مؤ منين هم بوسيله آن بزرگوار به آنان افاظه ميشود.
و قال انا و على من شجرة واحدة و سائرا اناس من شجر شتى
تـرجـمـه :
(و گـفـت مـن و على از يك درختيم و ساير مردم از درخت هاى مختل و گوناگون ميباشند.
شـرح : در تـفـسـيـر بـرهـان (171) از جـابـر بـن عبدالله انصارى روايت شده از رسول خدا كه به على عليه السلام فرمود: مردم از درخت هاى مختلف و متفرقند و من و تـو از يـك درخـتـيـم ، سـپـس ايـن آيـه را قـرائت كـرد: و جـنـات مـن اعـنـاب وزرع و نخيل صنوان و غير صنوان يسقى بماء واحد ـ رعد آيه 4 ـ اى بالنبى وبك يعنى ـ و باغهائى از انگور، و كشت و خرما از يك اصل و بن وغير آن كه بيك آب سيراب ميشوند. يعنى بوسيله پيغمبر و تو.
در تـفـسـير منهج الصادقين از ابوهارون نقل شده كه گويد از ابوسعيد خدرى خواستم كه تو از حال على بن ابى طالب عليه السلام و آنچه از فضائلى كه از او ميدانى بمن خبر بـده و آگـاهـم كـن ؟ جـواب داد: اى ابـا هـارون بـدان و آگـاه بـاش كـه مـن از رسـول خـدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: مردم از درخت هاى مختلفند، و من و على از يـك درخـتـيـم ، و مـن اصـل آن درخـتـم و عـلى بـن ابـى طـالب فـرع آن درخـت ، خـوشـا بحال كسى كه به اصل آن تمسك جويد و از ميوه هاى آن بهره مند گردد
.
در تـفـسـيـر بـرهـان ذيل آيه مباركه 24 سوره ابراهيم الم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طـيـبـة كـشجرة طيبة مى فرمايد: (مگر نديدى خدا چگونه مثلى زد كه سخن نيك چون درخت پـاكـيـزه اسـت ) كـه رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله فـرمـودن : مـن اصـل آنـم و عـلى امـيـر المـؤ مـنـيـن فـرع آن ، و امـامـان از نسل او شاخه هاى آن ، و علم ائمه ميوه آن ، و شيعيانشان برگهايش هستند.(172)
و از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود آيه كشجرة طيبة مثلى است كه خـدا بـراى اهـل بـيـت پـيـغـمـبـرش ‍ زده اسـت ، و بـراى دشـمـنـانـشـان آيـه و مـثـل كـلمـة خـبـيـثـة كـشـجـرة خـبـيـثـة را، راوى گـويـد گـفـتـم آيـه : تـوتـى اكـلهـا كـل حين بازن ربها را چه مى فرمائيد؟ گفت : مقصود آن است كه ائمه شيعيانشان را كه در ايـام حـج و عـمـره بـه زيـارت مـشـرف مـيـشـونـد حـكـم شـعـى حلال و حرام را براى آنان توضيح ميدهند.(173)
فائدة : تمثيل آن حضرت و جود خود و على را به شجره واحده براى آنست كه ميوه و برگ يـه درخـت از حـيـث طـعم و رائحه و رنگ اختلافى ندارند همگى يك نوع ميباشند، ولى ميوه و بـرگ درخـتـان مـخـتلف از هر جهت اختلاف دارند هم از حيث طعم كه بعضى شيرين و بعضى تـرش و بـعـضـى تـلخـنـد، و هـم از جـهـت رنـگ و بـو، و هـم از حـيـث شكل و مقدار، و ازاين نظر گويا ميخواهد به مردم اعلام كند كه من و على از جهت ارشاد خلايق متحديم و اختلافى نداريم .
فـائده ديـگـر: تـمـثـيـل بـه شـجره براى آنست كه از تمام اجزاى درخت بهره مندى حاصى ميشود، هم از ميوه و هم از برگو هم از شاخه ، بعلاوه ممكن است از سايه آن هم منتفع شوند. و مـردم در هـر دوره و زمـان از پـيـغـمـبـر و اهـل بيت او عليهم السلام از نظر عقائد واخلاق و رفـتـار و گـفـتـارشـان حـتـى از مـجـاورت بـا ايـشـان مـتفع ميشوند در مجلد 9 بحار صفحه 289(174) از جـابـربـن عـبـدالله انـصـارى نـقـل شـده كـه گـفـت : سـئوال كـردم از پـيغمبر صلى الله عليه و آله از ميلاد على بن ابى طالب آن حضرت آهى كـشـيـد بـعـد فـرمود از جابر تو از من سئوال كردى از بهترين مولود در شباهت به عيسى مـسـيـح (ع ) خداوند على را خلق كرد از نور من و آفريد مرا از نور خود و من و على هر دو از يك نور ميباشيم
.
و احله محل هارون من موسى فقال له انت من يبمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى
تـرجـمـه :
(و پيغمبر على را نسبت به خود در مقامى همانند مقام هارون به موسى نشانيد و به او گفت تو از منى بمنزله هارون نسبت به موسى جز آنكه بعد از من پيغمبرى نيست ).(175)
شـرح : در كـتـاب كـفاية الخصام ترجمه كتاب غاية المرام ـ بحرانى ـ صفحه 183 يكصد روايت از طرق عامه نقل كرده كه پيغمبر به على فرمود: انت منى بمنزلة هارون من مـوسـى الا انه لا نبى بعدى و ما در اينجا بذكر يك روايت آن اكتفا مى كنيم صاحب كتاب اربعين بسند خود از ابراهيم بن سعيد جوهرى وصى مامون خاليفه عباسى از ماءمون و او از مـهـدى و او از مـنـصـور و او از پـدرش و جـدش از ابـن عـبـاس نـقـل مـى كـند كه او گفت : شنيدم از عمر بن خطاب وقتى كه جمعى نزد او بودند و سخن از مـنـافـقـان اسـلام بـود، گـفـت : امـا دربـاره عـلى بـن ابـى طـالب مـن خـود از رسـول خـدا شنيدم كه گفت : سه خصلت در اوست ، و عمر گفت : من دوست داشتم كه يكى از آنـهـا در مـن بـاشـد و آن مـرا بـهـتـر بـود از تـمـام دنيا و نعمت هاى دنيا، آنگاه گگفت : من و ابوبكر و ابوعبيدة و جمع كثيرى در خدمت آن حضرت بوديم واو دست مباركش را بر پشت يا شـانـه عـلى گـذاشـت و فـرمـود يـا عـلى انـت اول المـومـنـيـن ايـمـانـا و اول المسلمين اسلاما و انت منى بمنزلة هارون من موسى .
خـلاصـه آنكه اخبارى كه در اين باب چه از طرق عامه و چه از طرق خاصه وارد شده زياد اسـت ، و ايـن حـديـث ، چـهـلمـيـن روايـت از احـاديـث عـامـه اسـت ، و اقـتـصـار بـه آن از بـاب الفضل ما شهدت به الاعداء است .
بـدانـكـه مقام هارون نسبت به حضرت موسى مقام خلافت و شركت در انجام امور نبوت بوده چـنـانـكـه خـداونـد در قـرآن كـريـم ـ سـوره طـه آيـه 29 ـ از قـول مـوسـى (ع ) فـرمـايـد: و اجـعـل لى وزيـرا مـن اهـلى ، هرون اخى ، اشدد به ازرى و اشـركه فى امرى و براى من وزيرى از كسانم قرار ده ، و آن هارون برادرم را، و پشت مـرا بوسيله او محم كن ، و او را در كارم شريك گردان . آنگاه از طرف خدا خطاب آمد: قد اوتـيـت سـولك يـا مـوسـى اى مـوسـى مـسـالت تـو قبول شد (و تو مطلوب خود را يافتى ).
در تـفـسـيـر بـرهان ذيل آيه مباركه قال رب اشرح لى صدرى ـ طه آيه 25ـ از جمله روايات عامه ، روايت حافظ ابونعيم را نقل مى كند كه ما ترجمه آنرا در اينجا مى آوريم .
ابـو نـعـيـم حـافـظ بـه سـنـد خـود از ابـن عـبـاس روايـت كـرده كـه وى گـفـت : رسول خد صلى الله عليه و آله دست على بن ابى طالب و دست مرا گرفت ـ موقعى كه ما در مـكـه بـوديم ـ چهار ركعت نماز گذارد و آنگاه دست هاى خود را بسمت آسمان بلند كرد و گـكـفـت خدايا موسى بن عمران از تو خواست كه پروردگارا سينه ام را بگشاى و كارم را آسان گردان و گره را از زبانم بازكن تا گفتارم را بفهمند واز كسانم براى من وزيرى قـرار داده ، بـرادرم هارون را. خدايا من هم محمد پيغمبر تو هستم از تو ميخواهم كه سينه اما را بـازكـنـى و كـارم را بـرايـم آسـان گـردانـى و گـره از زبانم بگشائى كه سخن مرا بفهمند و براى من وزيرى از كسانم قرار ده على برادرم را و او را در كارم شريك گردان . ابن عباس گفت شنيدم منادى ندا در داد كه مسالت تو اجابت شد.
تـنـبـيـه ـ بـمـوجـب آيـات قـرآن كـريـم حـضـرت مـوسـى از خـدوانـد مـتـعـال دربـاره بـرادرش هـارون سـه چـيـز اسـتـدعا كرد 1ـ مقام وزارت كه عرض كرد و اجـعـل لى وزيـرا مـن اهلى هرون اخى . 2ـ اشتراك در امور نبوت كه گفت و اشركه فى امـرى . 3ـ اعـطاى مقام تصديق چنانكه در سوره قصص آيه 34 گويد و اخى هرون هو افـصـح منى لسانا فارسله معى رد ايصد قنى انى اخاف ان يكذبون و برادرم هارون زبـان آورتـر اسـت پس او را بكمك من بفرست كه مرا تصديق كند و من مى ترسم از اينكه مـرا تـكـذيـب كـنـنـد. البته اين سئوال هم مورد قبول حق واع شد كه فرمود: سنشد عضدك باخيك يعنى بزودى بازويت را بوسيله برادرت قوى مى كنيم . و حضرت موسى هم او را خليفه و جانشين خود قرار داد.
و قـال مـوسـى لاخـيـه هارون اخلفنى ـ اعراف آيه 142 ـ و گفت موسى به برادرش هارون تو بجاى من ميان قوم من جانشين باش .
حـضـرت هـارون بـرادر نـسـبـى حـضـرت مـوسـى بـوده و روايـات مـنـزلت كـه رسـول خـدا دربـاره عـلى بـن ابـى طـالب فـرمـوده دلالت دارد بـرايـنـكـه رسـول خـدا عـلى را نسبت بخود همانند مقام هارون نسبت به موسى قرار داده است فقط در دو امـر اسـتـثنا دارد يكى اينكه على برارد نسبى پيغمبر صلى الله عليه و آله نبوده و ديگر مقام نبوت است كه خود پيغمبر استثناء كرده و فرمود: در الا انه لا نبى بعدى .
و انهما فى كل فضل تساويا
و مافاته فضل سوى اسم النبوة

غـيـر از ايـن دو مـقـام در تـمـام مـقـامـات ديـگـر كـه افـضـل اهـل زمـان و خـليـفـه بـودن اسـت بـا پـيـغـمـبـر صـلى الله عـليـه و آله مـشـاركـت دارد، و دليل بر عموم اين منزلت وقوع استثنا است كه فرمود الا انه لا نبى بعدى پس جميع مراتب هارون براى على بن ابى طالب ثابت است مگر نبوت كه بوچود مبارك سيد النبياء ختم شده كه بعد از او پيغمبرى نخواد بود.
و از جـمـله مقامات هارون نسبت به حضرت موسى خلافت بود ه و آن نيز براى امير المؤ منين ثابت است .
بـمـوجـب آيه كريمه اخلفنى فى قومى هارون در زمان حيات موسى خليفه او بود و اگر حضرت هارون زنده بود بعد از حضرت موسى همه خليفه بود، و از جمله مقام حضرت هـارون واجـب الاطـاعـه بـودن او بـود كـه بـر جـمـيـع بـنـى اسرائيل واجب بود از او اطاعت نمايند. و اين مقام هم بموجب حديث منزلت براى على بن ابى طالب نيز ثابت است ، و برتمام امت اسلام واجب است او را اطاعت نمايند.
و از جـمـله مـقـام حـضـرت هـارون هـمـان مـقـام حـضـرت مـوسـى بـر بـنـى اسرائيل است و آن اولى بتصرف بودن اوست مانند حضرت موسى ، و اين مقام هم براى على بن ابى طالب ثابت است مانند رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود النبى اولى بـالمـومـنين من انفسهم ـ احزاب آيه 6 ـ وقال النبى صلى الله عليه و آله :من كنت مولاه فـعـلى مـولاه و بـالجـمـله اسـتـثـنـاء مـذكـور در ايـن حـديـث شريف منزلت ، خود بهترين دليـل اسـت بـر عـمـوم مـنزلت ، و در اين روايات وارده قرائن بسيارى است بر اينكه تمام مراتب و مقام هارون براى على بن ابى طالب هم ثابت است .
و زوجه ابنته سيدة نساء العالمين
تـرجـمه :
و دختر گراميش را كه سيده زنان عالم است به على عليه السلام تزويج ك
شرح : در ينابيع المودة تاليف شيخ سليمان بلخى قندوزى در تزويج فاطمه به عـلى ـ عـليـمها السلام ـ روايات زيادى نقل شده ، از آن جمله روايتى در صفحه 175 از انس بـن مـالك نـقـل كـرده ، كـه گـويـد: من در خدمت پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله بودم كه حـالت وحـى بـر آن حـضـرت عـارض شـد، پـس از فـراغـت از حـال وحـى فـرمـمـد اى انـس دانـسـتـى كـه جـبـرئيـل چـه آورد؟ فـرمـود جبرئيل بمن گفت خدا امر كرده است كه فاطمه را بعلى تزويج نمايم اكنون برو ابوبكر وعـمـر وعـثـمـان و طـلحه و زبير و عده اى از انصار را دعوت كن ، انس گفت من آنها را دعوت كردم و چون آنها آمدند و حاضر شدند رسول خدا خطبه تزويج فاطمه به على را ايراد و در آخـر خـطـبـه فـرمـود: فـجـمـع اللله شـمـلهـمـا و اطـاب نـسـلهـمـا، و جـعـل نـسـلهـمـا مـفـاتيح الرحمة و معادن الحكمة و امن الامة خداوند اجتماع آنانرا به اتـحـاد و يـگـانـگى در آورد، و نسلشان را پاكيزه گرداند، و گشايش رحمت و معدن حكمت و امـنـيـت امت قرار داد آنگاه على حاضر شد و(176) پيغمبر با تبسم گفت : يا على خـداونـد امـر نـموده مرا كه فاطمه را بعقد تو در آورم ، و من هم تو را به او بصداق چهار صـد مـثـقـال نـقـره تـزويـج نـمـودم . عـلى گـفـت قـبـول دارم و بـدان راضـيـم يـا رسـول الله آنـگـاه بـخـاطـر شكر اين نعمت به سجده افتاد، و چون سر از سجده برداشت رسـول خـدا بـه او فـرمود: خداوند اين تزويج را بر شما مبارك گرداند، و بهره شما را نـيـكـو واز شـمـانـسـل پـاكـيـزه زيـادى بـوجـود آورد. انـس گـويـد خـداونـد هـم از آن دو نسل پاكيزه و نيكو بوجود آورد.
و در روايـات زيـادى ذكـر شـده كـه حـضـرت فـاطمه سيد و سرور زنان عالميان ، از جمله دركـتـاب زيـارت عـاشـورا روايـات مـتـعـددى از عـامـه نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله بفاطمه عليهاالسلام فرمود: تو سيد زنـان عـالمـيـان . واز عـائشـه هـم نـقـل شـده كـه رسول خدا بفاطمه فرمود: الا تزضين ان تكون سيدة نساء العالمين آيا خوشنود نـمـيـشـوى كـه تـو سـيـده زنـان عالميان باشى . ور سنن ترمذى و صحيح مسلم و خـصـائص نسائى و ساير كتب ديگر عامه اطلاق سيدة نساء العالمين بر حضرت زهرا سلام الله عليها شده است .
پـسـا بـا ايـن وصـف هـر مسلمانى با اندك تاملى يقين مى كند كه فاطه علها السلام سرور زنان عالميان است ، همانند مريم بنت عرمان كه فرمود واصطفاك على نساءالعالمين )) ـ ال عـمـران آيـه 42 ـ و تـو را بـر زنـان عـالمـيان برگزيد. و حضرت فاطمه زهرا اولا بـمـوجـب آيـه تـطـهـيـر انـمـا يـريـد الله ليـذهـب عـنـكـم الرجـس اهـل البـيـت و يـطـهـركم تطهيرا ـ احزاب آيه 33 ـ كه باتفاق تمام امت حضرت زهرا هم داخل اين اهل بيت است كه رجس و پليدى از آنان برده و خداوند آنانرا پاك و پاكيزه ساخته . و ثـانـيـاً چـون مـريـم را پدرى مانند پيغمبر اسلام و مادرى چون خديجه كبرى و شوهرى مـانـنـد عـلى مـرتـضـى و فـرزنـدانـى چـون حـسـن مـجـتـبـى و حـسـيـن سـيـد الشهداء (عليهم السـلام
نـبود پس از اين نظر مقام و بركات حضرت زهرا عليها السلام بالاتر و بيشتر از مريم عليها السلام خواهد بود.
و احل له من مسجده ما حل له ، و سد الابواب الا بابه
تـرجـمـه :
(و حـلال كـرد بـراى عـلى از دخـول در مـسـجـدش آنـچـه را كـه بـراى خـودش حـلال بـود و درهـاى منازل اصحاب كه به مسجد باز بود بحكم خدا بست جز در خانه على را
.
شـرح : كـفـايـة الخـصـام بـاب 413 صـفـحه 611 در موضوع سد ابواب (بستن در مـنـازل اصـحـاب را بـه مـسـجـد مگر در خانه على را حدود بيست و نه حديث از عامه نقل مى كند، و ما در اينجا بذكر يك حديث آن مى پردازيم .
حـديـث 11 ابـن مـغـازلى بـسـنـد خـود از نـافـع غـلام عـمـر نـقـل مـى كـنـد كـه گـفـت : از پـسـر عـمـر پـرسـيـدم بـهـتـريـن مـردم پـس از رسول خدا كيست ؟ گفت تو را چكار كه اين سئوالات مى كنى ؟ گفتم مگر ابوبكر بهترين مـردم پـس از رسـول خـدا نـيـسـت ؟ گـفـت : اسـتـغـفـرالله ، بـهـتـريـن مـردم پـس از رسـول خـدا كـسـى اسـت كـه حـلال بـاشـد او را آنـچـه بـر رسـول خـدا حـلال بـود. گـفـتـم آن كـيـسـت ؟ گـفـت عـلى بـن ابـى طـالب اسـت كـه رسـول خـدا ابواب را بمسجد سد كرد مگر باب على را، و به و فرمود از براى تو است در ايـن مـسـجـد آنـچه از براى من است ، و بر تو است در اين مسجد آنچه بر من است ، و تو وارث و وصـى مـنـى ، اءدا مـيـكـنـى ديـن مـرا، و وفـا مـيـنمائى بوعدهائى كه من كرده ام ، و قـتال ميكنى بر طريقه من ، و دروغو است آنكه گمان كند كه دوست و محب من است در حاليكه دشمن تو باشد<.
بـدانـكه بموجب آيه مباركه : يا ايها الذين امنوا لا تقربوا الصلاة و انتم سكارى حتى تعلموا ماتقولن ولا جنباً الا عابرى سبيل حتى تغتسلوا ـ نساء آيه 43 ـ (اى كسانى كه ايـمـان آورديـد بـا حـال مـسـتـى و بـى شعورى بنماز نزديك نشويد تا بدانيد كه چه مى گوئيد، و نه در حال جنابت و ناپاكى (داخل مسجد نشويدمگر آنكه رهگذر باشيد (غـيـر از مـسـجـد الحـرام و مـسـجـد الرسـول كـه عـبـورش هـم جـايـز نيست تا آنكه غسل كنيد) اين آيه مطلق است ، ولى بموجب روايات فريقين (خاصه و عامه اين حكم شامل پيغمبر و اهل بيت نميشود.
در تفسير برهان ذيل اين آيه مباركه واوحينا الى موسى و اخيه ان تبوءا لقومكما بمصر بيوتا و اجعلو بيوتكم قبله ـ يونس آيه 87 ـ و به موسى و برادرش وحى كرديم كه بـراى قـوم خـود در مـصـر خـانـه هـائى آمـاده كنيد و خانه هايتان را روبروى هم قرار دهيد. روايـتـى از اورافـع از طـرق عـامـه نـقـل مـى كـنـد كـه رسـول خـدا خـطـبـه خـوانـد و فـرمود: اى مردم خداوند امر كرد بموسى و هارون كحه براى قوم خود در مصر خانه هائى بنا كنند وامر كرد كه در مسجد آنان شخص جنب بيتوته نـكند، و حق نزديكى هم ندارد غير از هارون و ذريه او، و البته على هم نسبت به من بمنزله هـارون اسـت نـسـبـت بـه مـوسى ، پس در كليه مساجد شخص جنب نبايد توقف كند و در مسجد مـديـنـه هم نبايد گذر نمايد كه حق عبور هم ندارد جز على عليه السلام و دريه معصومينش عليهم السلام .
و در بـحـار مـجـلد 9 صـفـحـه 238(177) روايـتـى نـقـل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود:يا على حـلال اسـت بـراى تـو در مـسـجـد آنـچـه را كـه بـراى مـن حـلال اسـت ، آيـا خـشـنـود نـمـيـشـوى از اينكه تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى باشى مگر در امر نبوت .
در كـتـبـا كـفـيـاة الخـصـام صـفـحـه 613 در ايـن خـصـوص روايـاتـى نقل كرده تا آهنكه ميرسد به حديث بيستم كه گويد: موفق بن احمد بسند خود از زيد بـن ارقـم روايـت كـرده كـه گـفـت : درب خـانـه هـاى گـروهـى از اصـحـاب رسـول خـدا بـه سـمـت مـسـجـد آنـحـضـرت بـاز بـود و از آن درب تـردد مى كردند، روزى رسـول خـدا فـرمـود: سـدوا هـذه الابـواب لاباب على . اين درب ها جز در خانه على را بـگـيـريـد. مـردم در ايـن بـاره سـخـنـانـى مـى گـفـتـنـد، رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله سـخـنـرانـى نـمـود و پـس از حـمـد و ثـناى مى گفتند، رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله سخنرانى نمود و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اما بـعد بدانيد كه بمن امر شده به بستن اين درها مگر درب خانه على ، بخدا سوگند كه من از طرف خود درى را مسدود نكردم و درى را مفتوح نگذاشتم و لكن خداى تعالى مرا باءمرى ماءمور نموده و من پيروى امر خدا را نمودم .
ثـــم اودعـــه عـــلمـــه و حـــكـــمـتـه فـقال انا مدينه العلم و على بابها فمن اراد المدينه و الحكمةفلياتها من بابها
ترجمه :
(آنگه رسول اكرم اسرار علم و حكمتش را بدو سپرد و گفت مـن شـهـر علمم و على در آن شهر است ، پس هر كه بخواهد حكمت (ودانش ) را بيابد بايد از درگاهش وارد شود).
شـرح : در كـفـايـة الخـصـام صـفـحـه 628 در سـخـن حـضـرت رسـول كـه فـرمـود انـا مـديـنـة العلم و على بابها شانزده حديث از روايات عامه را نـقـل كـرده اسـت از آنـجـمـله از ابـن مـغازلى شافعى كه بسند خود از ابن عباس روايت كرده رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من شهر علمم و على در آن شهر است و كسى كه طالب علم باشد بايد از درب آن در آيد.
انما المصطفى مدينة علم
و هوالباب من اتاه اتاها(178)

در مـجـلد 9 بـحـار صـفـه 472(179) از ابـن عـبـاس نقل كرده كه رسول الله صلى الله عليه و آله به على بن ابى طالب عليه السلام گفت يـا عـلى انـا مـديـنـة الحـكـمـة و انـت بـابـهـا و لن تـوتـى المـديـنـة الا مـن قبل الباب فردوسى گويد:
بگفتار پيغمبرت راه جوى
دل از تيرگيها بدين آب شوى

چه گفت آن خداوند تنزيل و وحى
خداوند امر و خداوند نهى

كـه مـن شـهـر عـلمـم عـليـم در اسـت
درسـت ايـن سـخـن قول بر آواز اوست

گواهى دهم كاين سخن راز اوست
تو گوئى دو گوشم بر آواز اوست

و نـيـز در مـجـلد 9 بـحـار صـفحه 457(180) از اصبغ بن نباته از امير المومنين (ص ) روايـت شـده كـه گـفـت شـنـيدم از آنحضرت كه مى فرمود: پيغمبر اكرم هزار باب از حـلال و حـرام از گـذشـتـه و از آنـچـه واقـع مـيـشود تا روز قيامت مرا تعليم داد، كه از هر بـابـى از آن هـزار باب گشوده مى شود و اين هزار، هزار باب است بطورى كه مـرگ و مـيـر و مـقـدرات و گـرفـتـاريـهـا و قـدرت تـجـزيـه و تحليل و تميز حق از باطل را دانستم .
فـائده : وجـود خـليـفه بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله براى بقاى دين و شريعت پيغمبر اسلام است و جانشين او هم بايد عالم بجميع ماجاء به النبى باشد، چه از عقايد و مـعـارف ، و چـه از مـسـال حـلال و حـرام ، و چـه از عـبـادات و مـعاملات و حدود و قضا و و... و بـايـستى بجميع حوادث و وقايع و لغت و لسان مختلف آشنا باشد تا بتواند بر مردمان اتمام حجت نمايد.
در مـجـلد هـفـتـم بـحـار الانـوار(181) روايـات مـتـعـددى نـقـل شـده كـه دلالت مى كند براينكه ائمه معصومين عليهم السلام عالم بما كان و مايكون تـا روز قـيـامـت مـيـبـاشـنـد از جـمـله اين روايت است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: آنـچـه در آسـمانا و زمين و بهشت و جهنم است و آنچه از وقايع گذشته و حوادث آينده تـا روز قـيـامت واقع شود ميدانم ، سپس فرمود: من آن را از كتاب خدا دريافتم ، آنگاه دو كف دسـت خـود را بـاز كـرد و گـفـت ايـن طـور بدان مى نگرم ، سپس فرمود خدا مى فرمايد: ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شيى ـ نحل آيه 89 ـ(182) يعنى اين كتاب كه بتو نازل كرديم در آن توضيح همه چيز است .
در مـجـلد 7 بـحـار صـفحه 317(183) از امام پنچم عليه السلام روايت شده كه فرمود: هـر آنـچـه را كـه خـدوانـد بـه پـيـغـمـبـرش تـعـليـم داده ، رسـول خـدا هـم آن را به على آموخته تا بما رسيده و اكنون آن علوم در دست ما ميباشد و با دست خود به سينه اشاره نمود/
از امـام پـنـجـم عـليـه السـالم روايـت شـده كـه فـرمـود: عـالمـى از مـا اهل بيت از دنيا نميرود تا ببيند كسى كه جاى او را مى گيرد، علمش ‍ همانند علم او، يا بيشتر بـاشـد، راوى سـئوال مـى كـنـد كـه اين علم چگونه است ؟ مى فرمايد: موروثى است كه از رسـول خـدا صـلى الله عـليه و آله و على بن ابى طالب عليه السلام رسيده ، كه از اين نـظـر او از مـردم بـى نـيـاز مـيـشـود. ولى مـردم از او بـى نـيـاز نـمـيـشـونـد و به وجود او نيازمندند.(184)
در مـجـل د 7 بـحـار صـفـحه 302(185)از امام ششم عليه السلام روايت شده كه فرمود: كار خدا اءجل و اءعظم است ازاينكه بنده اى از بندگان خود را حجت قرار دهد و از اخبار آسمان و زمين چيزى از او مخفى بدارد.
حـاصـل آنـكـه خـليـفـه خـدا بـايـد عـالمـتـر از جـمـيـع امـت در امـور بـاشـد. قـال الله تـعالى : اءفمن يهدى الى الحق اءحق اءن يتبع اءمن لا يهدى الا اءن يهدى ـ يـونـس آيه 35 ـ يعنى : آيا كسى كه راهنمائى مى كند بحق ، سزوارتر است از او پيورى كنند يا كسى كه راه نيابد مگر آنكه راهنمائيش كننند.
در مـجـلد 7 بـحـار صـفـحه 303(186) از امام ششم عليه السلام روايت شده كه فرمود: خـداونـد بـرتـر و بـزرگـتـر از آنـست كه بنده اى از بندگان خود را حجت بر مردم نمايد و آنگاه خبرهاى آسمان و زمين را از او مخفى و پنهان بدار.
حاصل آنكه خليفه حق كه امام امت است بايد عالم تر از جميع آنان باشد.
در مـجـلد 9 بـحـار صـفحه 473(187) در تفسير كلام خداى تعالى و اتوا البيوت من ابـوابـهـا ـ بـقـره آيـه 188 ـ و آيـه و اذ قـلنـا ادخـلوا هـذه القـريـة و ادخـلو الباب سـجـدا ـ بـقـره آيـه 58 ـ و هـنـگـامـى كـه گـفـتـيـم داخـل ايـن سـرزمـيـن آبـاد شـويـد ـ و بـا حـال خـضـوع داخـل شـويـد از امـام پـنجم روايت شده كه در تاءويل آن فرمود: مائيم خانه هائى كه خـداونـد امـر فـرموده كه از درهايش ‍ بايد وارد شد، مائيم درها و خانه هاى خدا كه بايد از آنجا وارد شد، پس كسى كه بولايت ما اقرار نمايد (وپيروى ما را نمايد) البته از درهايش وارد خـانـه شده ، و كسى كه مخالفت ما را نمايد و ديگران را بر ما برترى دهد از بيراه پس و پشت وارد ميشود، و رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: انا مدينة العلم و على بـابـهـا و مـن اراد العلم فليات الباب من شهر علمم و على در آنست ، پس هر كه طالب عـلم اسـت بـايـد از آن در وارد شـود و ايـن آيـه مـبـاركـه و اتـو البـيوت من ابوابها بحساب اءبجد 218 است كه مساويست با جمله : على بن اءبى طالب باب مدينة الحكمة . (188)
ثم قال : انت اخى
ترجمه :
سپس باو فرمود تو برادر منى
شـرح : در مـجـلد 9 بـحـار صـفـحـه 341(189) نـقـل شـده كـه چـون پـيغمبر صلى الله عليه و آله از مكه بمدينه هجرت كرد بين مهاجر و انـصـار بـرادرى بـرقـرار سـاخـت و بـين ابوبكر و عمر و عثمان و عبدالرحمان بن عوف و زبـيـر، و سـلمـان وابـوذر، و مـقـداد و عـمـار بـرادرى برقرار ساخت وامير المومنين را تنها گـذاشـت و آنـحـضـرت مـحـزون شـد واظـهـار دلتـنـگـى نـمـود، و گـفـت يـا رسول الله پدر و مادرم قربانت ميان من و احدى برادرى قرار ندادى ؟ فرمود: يا على تو رابـراى خـودم نگاهداشتم آيا خشنود نميشوى كه تو برادر من و من برادر تو باشم و تو صـى و وزير و جانشين من در ميان امت من باشى ، و دين مرا اءدعا كنى ، و بوعده هاى من وفا كـنـى و مـبـاشـر باشى غسل مرا، كه غير تو آن را انجام ندهد، و تو نسبت من بمنزله هارون نسبت بموسى هستى جزاينكه بعد از من پيغمبرى نيست .
ومن بين كل الخلق وافاه احمد
راه له اهلا لتلك الاخوة

و انهما فى كل فضل تساوياً
و مافاته فضل سوى اسم النبوة

در كـتـبـا كـفـايـة الخـصـام صـفـحـه 583 در بـرادرى رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله بـاامـيـر المـومـنـيـن بـيـسـت و سـه حـديث از طريق عامه نـقـل كـرده و مـا در ايـنـجـا بـذكـر يـك حـديث آن اكتفا مى كنيم . حديث بيست و يكم ابن اءبى الحـديـد در شـرح نـهـج البـلاغـه آورده اسـت كـه عـلى عـليـه السـلام بـه اهل شورى فرمود: شما را بخدا سوگند آيا ميان شما شاهدى هست ، وقتى كه پيغمبر اسلام بـيـن مـسـلمـانان برادرى برقرا نمود بين خود و ديگران جز من كسى را برادر خود ساخت ؟ گفتند: نه .
در مـجـلد 9 بـحـار صـفحه 91 در فسير قول خداى تعالى : و من الناس من يشرى نفسه ابـتـغـاء مـرضـات الله قـال الله عـز و جـل لجـبـرئيـل و مـيـكـائيـل : انـى قـد اخـيـت بـيـنـكـمـا و جـعـلت عـمـر احـد كـمـا اطـول مـن عـمـر الاخـر و ايـكـمـا يـوثـر اخـاه ؟ فـاخـتـار كـل مـنـهـمـا الحـيـاة ، فـاءوحـى الله اليـهـمـا الا كـنـتـمـا مـثـل عـلى بـن اءبـى طـالب اخـيـت بـيـنـه و بـيـن مـحـمـد، فـبات على فراشه يفديه بنفسه .(190)
و مواخات و برادرى بين رسول خدا و على صلوات الله عليمه ـ در اخبار و روايات فريقين عـامـه و خـاصـه نـقـل شـده است ، و وجه اطلاق اين برادرى ميان آندو از نظر روحـى و فـكـرى و اخـلاقـى اسـت كـه كـاملا با يكديگر سنخيت دارند و در حقيقت از يك نور مـنـشـعـب شـده اند، همچنانكه در اخبار و روايات آمده است كه منشاء خلقت پيغمبر و على از يك نور است و هر دو از آن آفريده شده اند.
در مـجلد 9 بحار صفحه 339(191) قال رسول الله صلى الله عليه و آله : يا على كـذب مـن رغـم انـه يـخـبـنـى و يـبـغـضـك لان الله خـلقـنـى و ايـاك مـن نـور واحـد رسول خدا فرمود: يا على دروغ گويد كسى كه پندارد، مرا دوست ميدار، در حاليكه تو را دشمن ميدارد، براى اينكه خداوند من و تو را از يك نور آفريده است . باز در مجلد 9 بحار صـفـحـه 8(192) از انـس بـن مـالك از رسـول خـدا ـ تـا آنـكـه انـس گـويـدـ گـفـتـم يـا رسـول الله عـلى بـرادر تـواسـت ؟ فرمود: آرى على برادر من است . ـ بعد مطالبى بيان كرد تا آنكه فرمود ـ خدا آن آب را در صلب آدم قرار داد، سپس از آن در صلب شيث پيغمبر، و از پشتى به پشتى منقل كرد، تا در صلب عبدالمطلب قرار داد، آنگاه آنرا دو نصف كرد، نـيـمـى در صـلب عـبدالله بن عبدالمطلب قرار داد، و من از آن نيمم و آن نصف ديگر در ابى طـالب و عـلى از آن ، پـس على برادر من است در دنيا و آخرت و على از من است و من از على ، آنگاه حضرت اين آيه را تلاوت كرد: و هو الذى خلق من الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً ـ فرقان آيه 54 ـ و او كسى است كه از آب بشر را آفريد و آنرا صاحب نسب و پيوند خويشاوندى قرار داد.
در كـتـاب كـفـايـة المـوحـديـن ص 262 از سـلمـان فـارسـى روايـتـشـده كه گفت : شنيدم از رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله فـرمـود: مـن و عـلى بـه هـزاران سـال پـيـش از خـلقـت خـاكـى آدم ابـو البـشـر از نـورى در جـانب راست عرش آفـريـده شـديـم و خـدا را تسبيح و او را بعظمت و بزرگى ياد مى كرديم ، پس خدا آدم را آفـريـد، و مـا بـاءصـلاب طـاهـره و ارحـام مـطـهـره (193) مـنـتـقل شديم تا رسيديم به صلب عبدالمطلب و در آنجا نور دو نيمه شد، نيمى به پشت پدرم عبدالله ، و نيم ديگر آن به پشت عمويم ابوطالب قرار گرفت و من از آن نيمه خلق شدم و على از اين نيمه ديگر. و خداى تعالى چند نام از نامهاى خود را براى ما برگزيد، او محمود است و من محمد، و او اءعلى است و برادرم على ، و او فاطر است و دخترم فاطمه ، و او محسن است و اين دو پسرم حسن و حسين و نام من در ديوان رسالت و نام على در خلافت است .
و اين فضيلت مواخات على با پيغمبر صلى الله عليهما و آلهما يك نو ع فضيلى است كه فـقـط اخـتصاص به على عليه السلام دارد، و بموجب رواياتى آن بزرگوار به اين مقام افـتـخـار مـيـنـمـود و مـى گـفـت : انـا عـبـدالله و اخـو رسول الله لايقولها بعدى الا كذاب (194).
و البـتـه ايـن مـواخـات دلالت بـر مقام خلافت او هم دارد، و مى رساند كه آن بزرگوار در تـمـام مـراتـب و فـضـائل غـير از امر نبوت با پيغمبر اسلام شركت داشته ولذا شايستگى خلافت و وصايت هم دارد همچنانكه فرمود:
و وصيى و وارثى
ترجمه :
و تو وصى و وارث منى
شـرح : البـته منظور از اين وراثت همانطورى كه در اخبار و روايات آمده همان وراثت ولايت است .
در مـجـلد 9 بـحـار ص 269(195) قـال النـبـى صـلى الله عـليـه و آله : لكـل نـبـى وصـى و وارث و ان عـليـاً وصـيـى و وارثـى فـرمود: براى هر پيغمبرى وصيى و وارثى است و البته على هم وصى و وارث من است .
و نـيز در همان مجلد ص 342 روايت ديگرى است كه پيغمبر خدا فرمود: يا على مقام و مرتبه تو نسبت بمن همانند هارون نسبت به حضرت موسى است جز مقام نبوت كه پس از من پـيـغـمبرى نخواهد بود و تو برادر و وزير و وارث من هستى . على عليه السلام گفت : يا رسـول الله مـن از تـو چـه چـيـز ارث مـى بـرم ؟ فـرمـود: آنـچـه را كـه پـيـغـمـبـران قـبل از من ارث مى بردند. پرسيد: پيغمبران قبل از شما چه ارث مى بردند؟ فرمود: كتاب خدا و سنت پيغمبران پيشين را.
زرارة اعـيـن از ابـوجـعـفـر امـام پنجم عليه السلام روايت كرده كه آن بزرگوار فرمود: ورث عـلى عـلم رسـول الله و ورثـت فـاطـمـه تـركـتـه : يـعـنـى عـلى عليه السلام علم رسول را ارث برده و فاطمه (عليها السلام
ماترك او را.
در مـجـلد 6 بحار باب وصيته صلى الله عليه و آله ص 783(196) آمده اسـت آنـگـاه پـيـغـمـبـر مـرا فـرمـود: يـا عـلى وصـيـت مـرا قـبـول ميكنى و ضامن و متعهد دين من مى باشى و وعده هاى مرا هم بعهده مى گيرى ؟ گفتم : آرى يا رسول الله ـ.
بـاز هـم در هـمين مجلد(197) روايات متعددى نقل شده كه پيغمبر به على فرمود:اى بـرادر مـحمد آيا تو وعده هاى محمد را انجام ميدهى ، و دين او را ادا مى كنى ، وارث او را مى گـيـرى ؟ عـلى گـفـت آرى پـدر و مـادرم فـدايـت . بـعـد پـيـغـمـبـر روى بـه بـلال كـرد و گـفـت اى بـلال آن امـوال مـخـصـوص از زره و پـرچـم و مـركـب مـرا بـيـاور، و بلال آورد، و پيغمبر آنها را به على تسليم كرد.
لحـــمــك مـن لحـمى ، و دمك من دمى ، و سلمك سلمى ، و حربك حربى ، و الايمان مخالط لحمك ودمك كما حالط لحمى و دمى
ترجمه :
گوشت (بدن ) تو گوشت بدن من و خون تو خون من است ، و صـلح بـا تـو صلح با من ، و جنگ با تو جنگ با من است و ايمان چنان با گوشت و خون تو آميخته شده آنسان كه با گوشت و خون من در آميخ
شـرح : در كـتـاب يـنـابـيـع المـوده ص 55 از ابـن عـبـاس نقل شده كه گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله به ام سلمه فرمود: اى ام سلمه على از من است و من از على و گوشت او از گوشت من و خون او از خون من است ، و او نسبت بمن بمنزله هارون نسبت بموسى است .
و بـاز در هـمـان صـفحه است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: يا على جنگ با تو جـنـگ بـا مـن ، و صـلح بـا تـو صـلح بـا مـن اسـت ، فـرمـود: و عـلى نـسـبـت بـه مـن مـثـل خـود مـن است ، طاعت او طاعت من ، و نافرمانى از او نافرمانى من ، و جنگ با على جنگ با خـداسـت ، و سازش ‍ با او سازش با خداست ، و دوست على دوست خدا است و دشمن على دشمن خدا است .
و نيز در ص 53 ينابيع نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس تو را بـكشد مرا كشته ، و هر كس با تو دشمننى كند و كينه ورزد با من دشمنى كرده و كينه ورزيد، و هر كس تو را دشنام دهد مرا دشنام داده ، چون تو نسبت بـمـن هـمـچـون خود منى ، روح تو از روح من ، و طينت تو از طينت من است ، و خداوند تبارك و تـعـالى مـن و تـو را از نـور خـويـش آفـريثده ، و من و تورا برگزيده ، مرا براى نبوت انتخاب كرده و تو را براى امامت ، پس كسى كه امامت تو را انكار كند نبوت مرا انكار كرده . يا على تو وصى و وارث و پدر فرزندان منى
.
در كـتـاب كـفـايـة الخـصـام ص 557 حـدود سـيـزده حـديـث از طـريـق عـامـه نـقـل كرده : كه على عليه السلام مثل نفس رسول خدا صلى الله عليه و آله است و در كتاب ينابيع الموده ص 52 روايتى از امام جعفر صادق عليه السلام آورده كه از پدرش از جدش عـلى بـن الحـسـيـن عليهم السلام نقل مى كند كه امام حسن عليه السلام در خطبه اش فرمود: خـداوند تبارك و تعالى به جدم پيغمبر خدا موقعى كه نصاراى بحران او را منكر و نـسـبـت بـه او كـافـر بـودنـد و در مـقـام مـحـاجـه بـا او بـرآمـدنـد ايـن آيـه را نـازل كـرد فقل تعالو ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا ونساءكم و انفسنا و انفسكم ـ آل عـمران آيه 61 ـ نصارا را بگو كه حاظر آئيئ ما و شما با فرزندان و زنان و خودمان ، تـا مـباهله و در حق يكديگر نفرين كنيم . و جدم از ميان اشخاص پدرم را، و از فرزندان من و بـرادرم حسين را، واز ميان زنان مادرم فاطمه را (براى مباهله حاضر و) بيرون برد، پس ما اهل او هستيم و گوشت و خون و جان او ميباشيم ، و ما از او و او از ما ميباشد.
تـنـبـيـه : ايـن گـونـه تـعـبـيـرات از نـفـس و لحـم و دم كـه رسـول خـدا فـرموده براى اتحاد و يگانگى آنانست ، و معلوم است كه اتحاد دو شخص ‍ در يـك ذات و هويت غير معقول است پس بايد معنى ديگرى مقصود باشد، و بطور تحقيق ثابت شـده و مـعـلوم گشته كه هر گاه بموجب قرائن عقلى و لفظى معنى حقيقى و اصلى لفظى مـراد نـبـاشـد پـس بـايـد آن لفـظ را بـر اقـرب مـعـانـى حـمـل نـمـود، و چـون در ايـن مقام معنى حقيقى لفظ مراد نيست پس بر معنى كه اقرب بمعنى حـقـيـقـى آن لفـظ اسـت حـمـل مـيـشود، و در اينجا اقرب معانى همان تساوى و اتحاد در جميع صـفـات و شـركـت در جـمـيـع كـمـالات اسـت الا ماخرج بالدليل كه آن مقام نبوت است و اختصاص بخود رسول خدا دارد.
و از ايـن نـظـر بـايـد دانـسـت كـه عـلى عـليـه السـلام مـمـاثـل و مـشـابـه رسـول خدا صلى الله عليهما و آلهما ـ در علم و عصمت و طهارت و كرم و شجاعت و زهد و عبادت و پيشوا بودن و واجب الاطاعة بودن ، كه ميتوان آنرا از آيه مباهله
و انفسنا
استفاده كرد، و همچنانكه پيغمبر اسلام افضل انـبـيـا اسـت پـس كـسـى كـه بـمـنـزله نـفـس اوسـت بـايـد افضل باش . شاعر فارسى گويد:
من كيم ، ليلى و ليلى كيست من
ما يكى روحيم اندر دو بدن

نبى و على عضو يك پيكرند
كه در آفرينش زيك گوهرند

چو عضوى بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار

قـوله والايـمـان مـخـالط لحمك و دمك سر اين مطلب : آميخته شدن ايمان بخدا و حقايق الهـى بـگـوشـت و خون على عليه السلام همانند آميخته شدن ايمان بگوشت و خون پيغمبر صلى الله عليه و آله اين است كه چون گوشت و خون بدن انسان جزء لاينفك عليه السلام نيز همانند ايمان رسول خدا صلى الله عليه و آله كه با گوشت و خون او درآميخته و لازم ذاتى اوست ، و سرشت او را تشكيل داده و برطرف شدنى نيست ، مى باشد.
در كـتـاب كـفـايـة الخـصـام ص 613 چـهـارده حـديـث از عـامـه نقل كرده در باره رسوخ ايمان اميرالمؤ منين عليه السلام و قوت و شدت يقين آنحضرت از جـمـله در حـديـث شـشـم از قـول عـمـر نـقـل كـرده كـه گـفـت از رسول خدا شنيدم كه مى فرموداگر همه آسمانها و زمين را در يك كفه ترازو گذارند و ايمان على را در كفه ديگر ايمان على بر آنها برترى دارد.
و در روايات خاصه حديثى است مشهور كه على فرمود: لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا يعنى اگر حجاب پرده برداشته شود چيزى بر يقين من افزوده نخواهد شد.
و انت غدا الحوض خليفتى
تـرجـمـه :
و تـو فـردا (قيامت ) جانشين من بر حوض (كوثر) خواهى بود )
شـرح : كـتـاب كـفـايـة الخـصـام ص 661 از عـبـدالله بـن عـبـاس روايـت كـرده كـه رسول خدا به على بن ابى طالب عليه السلام فرمود: يا على تو صاحب حوض من و صـاحـب لواء و پـرچـم مـن هستى ، و تو وفا كنند هبوعده هاى من و وارث علم منى ، و ميراث هـمـه انبياء عليهم السلام پيش تو است و حديث چهاردم ابن بابويه بسند خود از جابر بن عبدالله انصارى روايت كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود تو فرداى قيامت خليفه و جانشين من بر حوض هستى
.
در مـعـاد بـحار الانوار جلد 3 ص 294(198) در وصف حوض و ساقى آن روايات زيادى نـقـل شده از جمله : از امام جعفر صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: نهرى است در بهشت كه خداوند آن را به پيغمبر خود بجاى پسرش به او عطا فرموده است .
و انت تقضى دينى و تنجز عداتى
ترجمه :
و تو دين مرا ادا مى كنى ، و وعده هاى مرا روا ميسازى
شـرح : در كـتـاب كـفـايـة الخـصـام بـاب 442 ص 640 سـه حـديـث نـقـل كـرده دربـاره ادا كـردن عـلى عـليـه السـلام ديـن و وعـده هـاى رسـول خـدا را، و عـجـز ابـوبـكـر از اءدا و وفـاى بـه آن . و در حـديـث اول آمـده كـه عـلى عـليـه السلام پس از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله به منادى دسـتـور داد كـه در مـسـجـد رسـول خـدا نـدا كـنـد واعـلام نـمـايـد مردم توجه كنيد: هر كس از رسول خداطلبى دارد، و يا وعده اى رسول خدا به او داده است و انجام نشده ) به نزد عـلى آيـد تا آنرا به پردازد و وعده پيغمبر را انجام دهد، مردم بخدمت على مى آمدند و آنچه ادعا مى كردند وى بدون شاهد و قسم ادا مى كرد و بوعده هاى آنحضرت وفا مى نمود ـ تا آخر روايت كه ذكر تمام آن مناسبت با وضع اين تاءليف ندارد.(199)
و شيعتك على منابر من نور مبيضة وجوههم حولى فى الجنة و هم جيرانى
تـرجـمـه :
و شـيـعـيـان تـو بـر مـنـبـرهـائى از نـورنـد در حالى كه چهرهايشان سفيد و درخشان است اطراف من در بهشتند و آنان همسايگان منند
شـرح : در مـجـلد 15 بـحـار ص 138(200) روايـت از جـابر بن عبدالله انصارى نـقـل شـده تـا آنـكـه گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: و شيعيان تو بر منبرهائى از نورند و چهرهايشان سفيد و نورانى در اطراف مـن مـيـبـاشـنـد، شـفـاعـت آنـانـرا مى كنم و فرداى قيامت در بهشت همسايگان من هستند.
در مـجـلد 15 بـحـار ص 104(201) از ابـن عـبـاس روايـت شـده كـه رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله بـه عـلى عـليـه السـلام فـرمـود: يا على شيعتك هم الفائزون يوم القيامة يا على پيروان تو روز قيامت رستگارانند.
بـراى پـيـروان (و شـيـعيان ) علامت و نشانه هائى در اخبار و روايات ذكر شده . از جمله در مـجـلد 15 بـحـار ص 141(202) از امـام شـشـم عـليـه السـلام روايـت شـده كـه فـرمود: پـيـروان مـا را مـواقـع نـماز آزمايش كنيد كه چگونه آنرا مراقب و محافظند، و چگونه اسـرار مـا را پـيـش دشمنانمان حفظ مى كنند، و چگونه نسبت به امواشان با برادران دينى خـود مـواسـات دارنـد. بـاز هـم در هـمان مجلد(203) ص 146 ـ از امام ششم عليه السـلام روايـت شده كه فرمود: شايسته است كسى كه ادعا مى كند كه من شيعه هستم دليل و برهان گويا بر صدق ادعاى درونى خود بياورد (تا صدق گفتارش معلوم گردد) راوى گـفـت مقصود از اين برهان ظاهر و آشكار چيست ؟ حضرت فرمود: مقصود و منظور آنست كـه حـلال خـدا را حـلال و حـرام خـدا را حـرام دانـد (و بـدان عمل كند) و اعمال ظاهر او مصدق باطنش باشد.
تـنـبـيـه : مـحـبـت و دوسـتـى غـير از شيعه بودن است . در مجلد 15 بحار ص 143(204) روايـتـى نـقل شده و ما خلاصه آنرا در اينجا مى آوريم تا معلوم شود فرق است بين محبت و دوسـتـى اهل بيت عليهم السلام با شيعه بودن يعنى پيرو آنان بودن : در زمان ولايتعهدى ظـاهـرى حـضـرت رضـا عليه السلام چند نفر آمدند شرفياب حضور آن بزرگوار شوند: بـحـاجـب و دربـان مـنـزل گـفـتـنـد بـحضرت عرض ‍ كنيد كه ما گروهى از شيعبان هستيم و ميخواهيم خدمت شما برسيم ، حضرت اجازه نداد تا چند روزى ، تا آنكه با اظهار تضرع و زارى اجازه گرفتند، و چون خدمت حضرت رسيدند سبب منع ورودشان را پرسيدند؟ حضرت فـرمـود: بـراى آنـكه شما ردر گفتارتان صادق نبوديد و ادعاى شيعه بودن مينموديد، در صورتى كه شما از محبان و دوستان ما هستيد نه از شيعيان ما
.
بـايد دانست كه محبت نسبت به اهل بيت رسول خدا (ص ) باعث نجات و رستگارى خواهد شد، ولى پس از برطرف شدن آثار معصيت و پاك شدن شخص از پليدى ها بوسيله توبه ، و با گرفتارى وغذاب كه گاه صورت مى گيرد.
در مـجلد 15 بحار صفحه 143(205) روايتى از حضرت فاطمه زهراء سلام الله عليها نـقـل شـده كـه در آخـر آن مى فرمايد: كسانى كه مخالفت او امر و نواهى ما را كنند از شـيـعـيـان مـا نـيـسـتـنـد، ولى بـا ايـن حـال عـاقـبـت و سـرانـجـام بـه دخـول بـهـشـت مـوفـق مـيـشـونـد، امـا پـس از پـاك شـدن از گـنـاهانشان به وسيله مصائب و گرفتارى در عالم دنيا، و يا مبتلا شدن به انواع شدائد و سختى در عرصات قيامت ، و يا مـعـذب بودن در طبقه بالاى جهنم به عذاب آن تا آنكه بواسطه محبتشان نسبت بما آنان را از جهنم نجاتشان داده و بحضور خودمان انتقالشان دهيم .
و نـيـز در مـجـلد 15 بـحـار صـفـحـه 135(206) از ابـن عـمـر نـقـل شـده كـه گـويـد: مـن دربـاره عـلى بـن ابـى طـالب از پـيـغـمـبـر سئوال كردم ؟ حضرت به خشم آمد و بياناتى فرمود: تا آنكه گفت آگاه باش كسى كه با محبت و علاقمندى آل محمد از دنيا برود من عهده دار بهشت اويم ، و سه مرتبه آنرا تكرار كرد.
و ايـضـا در مـجـلد 15 بـحـار بـاب الصـفـح عـن الشـيعة (207) از امام سجاد عليه السـلام روايـت شـده كـه فـرمـود: مـا بـه پـيـغـمـبـرمـان پناهنده هستيم و شيعيان ما هم بما.
و لولا انت يا على لم يعرف المومنون بعدى
تـرجـمـه :
يـا عـلى اگـر تـو مـيـان امـتـم نـبـودى اهـل ايـمـان بـعـد از مـن شـنـاخـتـه نـمـيـشـدنـد، يـعـنـى : تـو شـاخـصـى بـراى اهل ايمان ، و ايمان اشخاص بوسيله شاخصيتت تو شناخته ميشود
شـرح : در مـجـلد 9 بـحـار ص 537(208) پيغمبر اكرم به على فرمود: اى عـلى مـژده دهـم تو را كه تو را منافق دوست نميدارد: و مؤ من هم تو را دشمن نميدار، و اگر تو نبودى حزب خدا و پيغمبرش شناخته نميشدند.
و ايـضـاً در ص 150(209) از پـيـغـمـبـر صـلى الله عـليـه و آله نـقل شده كه درباره على عليه السلام بياناتى فرمود از جمله آنكه ((اگر نبود على ، مؤ من پاك بعد از من شناخته نميشد
.
و البته فرق است بين اسلام و ايمان ، و هر مؤ منى مسلمان است ولى هر مسلمانى مؤ من نيست ، زيـرا اسلام طبق موازين شرعى اقرار بشهادتين است ، و همين اقرار براى مسلمانان بودن شـخـص كـافـى اسـت ، ولى ايـمـان گـذشـتـه از اقـرار، عـمـل بـه اركـان هـم لازم اسـت كـه شـخـص مـسـلمان علاوه بر اقرار بشهادتين بايد پايبند بـعـمـل بـدسـتـورات ديـنـى و اطـاعـت و پيروى از آن باشد، و اين همان معنى حقيقى اسلام و تـسـليـم اسـت كـه فـرمـود: ان الذيـن عـنـد الله الاسـلام ـ آل عـمـران آيـه 19 ـ و طـبـق آيـه شـريـفـه ومـن يـطـع الرسـول فـقـد اطاع الله ـ نساء آيه 80 ـ كه اطاعت پيغمبر صلى الله عليه و آله همان اطـاعـت خـدا اسـت ، و آيـه مـبـاركـه اطـيـعـو الله و اطـيـعـو الرسول و اولى الامر منكم ـ نساء آيه 59 ـ اطاعت اولياى معصومين عليهم السلام هم عين اطاعت پيغمبر صلى الله عليه و آله است .
پس دين مورد پسند حق اقرار به يگانگى خدا و نبوت خاتم انبيا و اعتقاد بولايت اوصياء و پيروى از فرمان و دستورات آنان است ، چنانچه مفاد اين حديث شريف است :
در مـجـلد 15 بـحـار ص 215(210) روايت شده كه شخصى خدمت امام ششم عليه السلام رسـيـد و گفت ميخواهم دينى كه بدان معتقدم بشما عرضه بدارم ؟ حضرت فرمود بگو، او ابـتـدا شـهـادت بـه تـوحـيـد و يـگـانـگـى خـداونـد عـز و جـل داد، حـضـرت تـصـديـق كرد، بعد شهادت برسالت پيغمبر صلى الله عليه و آله داد، سـپـس شـهـادت بـولايـت على عليه السلام و يكايك فرزندان و امامان پس از او داد و اينكه اطـاعـت و پـيـروى از آنـان هـمـانـنـد پيروى از پيغمبر واجب و لازم است ، حضرت همه آنها را تصديق كرد آنگاه او گفت : اكنون خدا تو را وارث آنان كرده كه اطاعت و پيروى از تو هم واجـب و لازم اسـت ، حضرت فرمود بس است خاموس باش و خود بياناتى كرد كه در آخرش فـرمـود: و نحن على منهاج نبينا، لنا مثل ماله من الطاعُ الواجبة يعنى و ما بر همان راه و روش پيغمبرمان هستيم ، و آنچه براى اوست براى ما هم هست از اطاعت كردن و پيروى نمودن .
در كـتـاب كـفـايـة الخـصـام بـاب 382 روايـاتـى از عـامـه و خـاصـه نـقـل مـى كـنـد كـه پـس از رحـلت و وفـات پـيـغـمـبر صلى الله عليه و آله مردم به قهقرا بـرگـشتند و عقب نشينى كردن مگر عده كمى كه با امير المؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام بودند.(211)
مـجـلد 8 بـحـار ص 18(212) از ابـن عـبـاس نـقـل شـده كـه از رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله ، پـرسـيـدم آيا كسى او را (على عليه السلام ) دشمن مـيـدارد (ونـسـبـت بـه او كـيـنه مى ورزد ؟ فرمود: آرى گروهى كه خود را از امت من ميدانند و حال آنكه بهره اى از اسلام ندارند، اى ابن عباس علامت بغض و كينه شان آنست كه ديـگران را بر او ترجيح و مقدم ميدارند، بعد فرمود: قسم به آنكس كه مرا بحق ، پيغمبر نـمـود بـدان كـه (خـداونـد) پـيـغـمـبـرى افـضـل از مـن نـيـافـريـده ، و وصـيـى هـم افضل از وصيى من خلق نكرده
.
خـلاصـه ، آنـچـه از بـيـانـات گـذشـتـه و روايـاتـى كـه در ايـن زمـيـنـه نقل شده و عقل سليم و فطت پاك قضاوت مى كند معلوم و محقق است كه يكى از صفات مؤ من ايـمـان بـولايـت و جـانـشـيـنـى شـخـص شـايـسـتـه هـمـچـون عـلى عـليـه السـلام پـس از رسـول خـدا اسـت كـه امـت اسـلامـى را بـصـلاج و سـعـادت رهـبـرى بـكند و آنان را در جهان سرفراز سازد.
فـــكـــان بـــعـــده هـــدى مـــن الضـــلال ، و نـــورا مـــن العـــمـــى ، وحبل الله المتين ، و صراطه المستقيم
تـرجـمـه :
و او بود كه بعد از پيغمبر امت را از ضلالت و گمراهى بهدايت واز كورى به نور بصيرت راهنما بود، و او رشته محكم الهى و راه مستقيم حق بود
شـرح : در بـيـان جـمـله اذ كـان هـوا لمـنـذر و لكـل قـوم هـاد در سـابـق گـذشـت ، و او صـداق كامل هدايت و راهنمائى پس از پيغمبر اكرم ميباشد.
كـلمـه نـور چـنـانـچـه در آيـه 8 سـوره تـغـابن آمده است كه مى فرمايد فآمنوا بالله و رسـوله والنـور الذى انـزلنـا پـس بـخـدا و رسـول او و نـورى كـه مـا نـازل كـرديم ايمان بياوريد. صورت ظاهر لفظ، همان قرآن و كتاب الهى است ولى چون لازمه هدايت و راهنمائى است كه راه خير و سعادت زندگى را روشن ميسازد پس هر چه را كه بـوسـيـله آن راه سـعـادت زندگى روشن گردد ميشود آن را نور خواند، و از اين نظر اگر بعضى از روايات مى گويد مراد از نور امام است صحيح است و مربوط به بـاطـن آيـه و تـاءويـل آنـسـت چـنـانـكـه در تـفـسـيـر قـمـى و كـتـاب كـافـى از اولياى خدا نقل شده است .
و در كـتـاب كـفـايـة الخـصام ص 289 در تفسير آيه فوق حدود هفت حديث از روايات عامه و خـاصـه نـقـل كـرده استكه آن نور امامان آل محمد تاروز قيامت هستند. و همانطورى كه انتظام امور انسانى ونيل بسعادت زندگى به دارا بودن روشنائى چشم است كه اگر افرادى از انـسـان فاقد اين نعمت باشد قدرت انجام امور را آنطور كه لازم است ندارند، و لذا آنانكه بـيـنـائى دارنـد به آنان كمك كرده و آنانرا نجات ميدهند، و اين امرى است محسوس و محتا ج به اقامه برهان نيست .
و بـراى فـور و رسـتگارى و سعادت آخرت هم افراد انسان محتاج كسى هستند كه خود واجد نـور و روشـنائى باشد تا بتواند افراد بشر را از تحير و بدبختى و هلاكت نجات دهد. اگـر جـه مـردم چـشم ظاهرى دارند و با نور آن مى نگرند و دفع شر از خود مى كنند ولى چشم باطن ندارند وجاهل به امور آخرتى هستند و لهم اعين لايبصرون بها ـ اعراف آيه 179 ـ.
و لذا خـداونـد مـتعال از نظر رحمت ورافت در هر دوره و هر عصرى نورهائى براى هدايتبشر قـرار دادهـاسـت . در تـفـسـيـر بـرهـان ذيـل آيـه مـبـاركـه واتـبـعـوا النـور الذى انـزل مـعـه ـ اعـراف آيـه 157 ـ از ابـوبـصـيـر از امـام مـحـمـد بـاقـر عـليـه السـلام نقل كرده كه مراد از نور على عليه السلام است . و در تفسير صافى از كافى از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه نورد رانى آيه على موادمه معصومين هستند
و حـبـلالله المتين
ترجمه :
و ريسمان محكم خداوند
شـرح : عـلى عـليـه السـلام را تـشـبـيـه بـه حبل كرده چون وسيله خلق است كه افراد انسان و جامعه بشر بوسيله او وولايت و پيروى از او به قرب خداوند عز و جل و دوستى و كرامت و بهشت او ميرسند.
و هـمـانـطـورى كـه نـجات از چاه و گودال و حفره عميقى در اين جهان بوسيله ريسمان محكم خـواهـد بود. كه اگر كسى در چاه و گودال سقوط كند بايد متشبث برشته محكمى گردد و بـدان چـنـگ زنـد تـا بـتـوانـد خـود را نـجـات دهـد هـمـيـنـطـور نـجـات از چـاه و گـودال ضـلالت و گـمـراهـى بـايـد بوسيله رشته محكم الهى باشد چنانكه فرمود: و اعـتـصـموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا ـ آل عمران آيه 103 ـ و همگى برشته الهى چنگ زنيد و متفرق نشويد.

next page

fehrest page

back page