در تـايـيـد اين مطلب گفتگوى يزدى بن معاويه با حضرت سجاد عليه السلام و جواب آن
بـزرگـوار بـه اوسـت كـه در تـواريـخ و مـقـاتل آمده (259) ونيز در مجلد چهارم تفسير
بـرهـان صـفـحـه 128 كـه از تـفـسـيـر قـمى نقل مى كند: چون على بن الحسن عليهما
السلام را با اسيران وارد شام كردند، و در مجلس يزيد آوردند، يزيد اين آيه را خواند
و مـا اصـاب مـن مـصـيبة فبما كسبت ايديكم ـ شورى آيه 30 ـ آن مصيبتى كه به شما مى
رسـد بـه خـاطر اعمالى است كه به دست خود انجام داده ايد آن حضرت در جوابش
فـرمـود ايـن آيـه دربـاره مـا نـيـسـت و شـامـل ما نمى شود(260) بلكه درباره ما اين آيه
شـريـفـه اسـت كـه مـى فـرمايد: ما اصاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى
كـتـاب مـن قـبل ان نبراها ان ذلك على الله يسير ـ حديد آيه 32 ـ هيچ مصيبتى نه در زمين
(از آفـات زمـيـنـى و آسـمـانـى و قـحـطـى و گـرانـى
وامـثـال آن ) و نـه در نفس هاى خود شما (از بيماريو مجروحى و مردن و ناراحتى هاى ديگر)
به شمانمى رسد مگر آكه قبل از اكه آنرا حتمى و عملى گردانيم در كتابى نوشته شده و
ايـن امـر بـراى خـدا آسـان اسـت و مـا در مـجـلد
اول كـتـاب آثـار الاعـمـال ايـن مـطـلب را با دليل و برهان بيان كرديم كه ابتلاى انبياء و
اولياى خدا سبب رسيدن به درجات عاليه و فوز به مقامات رفيعه است .(261)
اذ كانت الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين
تـرجـمـه : چـون زمين ملك خداست و هر كس از بندگان (خاص ) خود را
كـه مـورد مـشـيـت او قـرار گـيـرد وارث آن مـى گـردانـد و عـاقـبـت (و پايان ) براى متقين و
پرهيزكاران است )
شرح : البته انبياء واولياء خدا مى دانستند كه تسلط جابرين و ظالمين در اين عالم
مـوقـت اسـت و پايدار نيست چنانكه امام باقر عليه السلام هنگامى كه او را به دستو رهشام
بـن عـبـدالمـلك خـليـفـه امـوى بـه دمـشـق آورده بـودنـد در مـجلس هشام براى حاضرين بيان
فرمود.(262)
راوى گـويـد: مـوقـعى كه حضرت باقر عليه السلام را به شام آوردند و او را در مجلس
هشام حاضر گردانيدند هشام ساكت شد، و حاضرين مجلس ـ طبق دستور قبلى ـ هر يك سخنان
بـيهوده اى نسبت به آن بزرگوار گفتند و او را سرزنش مى كردند، پس از شنيدن سخنان
آنـهـا حـضـرت از جـاى برخاست وايستاد و گفت : اى مردم قصد و نظر شما چيست ؟ و چه مى
خـواهـيد در صورتى كه ببركت وجد ما خاندان در ابتدا خدا شما را هدايت كرد، پايانتان را
هم به وسيله وجود ما ختم مى كند، پس اگر اين سلطنت و قدرت براى شما بى دوام و موقت
اسـت ، بـراى مـا مـدت دار و بـادوام و بـعـد از حـكـومـت مـا حـكـومـتـى نـيـسـت ، چـون مـا هـستيم
اهل آن عاقبتى كه خدا مى فرمايد: والعاقبة للمتقين .(263)
پس انسان عاقل نبايد از قدرت و سلطنت چند روزه كافران و منافقان فريب خورد، كه خداى
تـعـالى مـى فـرمـايـد: لا يـغـرنـك تـقـلب الذيـن كـفـروا فـى البـلاد مـتـاع
قـليـل ثـم مـاويـهـم جـهـنـم و بـئس المـهـاد ـ آل عمرا آيه 197 ـ راوى گويد نامهاى خدمت
حـضـرت عـسـكـرى عـليـه السـلام نـوشـتـم و سـئوال كـردم كـه بـراى مـا
نـقـل شده كه رسول خدا بهره اى از دنيا جز خمس نداست ؟ جواب آمد دنيا و آنچه در آن
است مال رسول خدا است .
و از امـام بـاقـر عـليـه السـلام روايـت شـده اسـت كـه :
رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله و سـلم فـرمـود: خـدا آدم را آفـريـد و تـمـام دنيا
رتـيـول و خـالصـه بـه او بـخـشـيـد، پـس آنـچـه را كـه بـراى آدم بـود بـه
رسـول خـدا عـطـا شـده و آنـچـه را كـه بـراى رسـول خـدا اسـت پـس از او بـراى امـامـان از
آل محمد است .(264)
در تـفـسـيـر بـرهـان مجلد اول ص 362 در ذيل اين آيه مباركه ان الارض الله يورثها من
يـشـاء من عباده و العاقبة للمتقين ـ اعراف آيه 128 ـ از ابوجعفر روايت شده كه فرمود:
در كـتـابـى كـه بـه خـط على عليه السلام بود، در تفسير اين آيه يافتيم كه فرمود: من
واهل بيتم آنهائى هستيم كه زمين را وارثيم و ما هستيم پرهزكاران .(265)
روايـت ديـگرى نيز در ذيل اين آيه مباركه آمده است كه ابن عباس گفت : پيغمبر اكرم صلى
الله عـليـه و آله و سـلم فـرمـود: زمـيـن براى من جمع شد( پستى و بلندى آن از ميان
رفت ) آنگاه من همه شرق و غرب آن را ديدم ، و به زودى آنچه را كه از زمين براى من جمع
شـد و بـه مـن ارائه داده و بـرايـم نـمـايـان گـرديـد و مـن آنـرا ديـدم ، امـت من بدان سلطنت
يابند.(266)
و مـويـد ايـن گـونـه روايـات حـديـثـى اسـت كـه فـريـقـيـن ـ عـامـه و خـاصـه ـ آنـرا
نـقـل كـرده اند و به حد تواتر رسيده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
لو لم يـبـق مـن الدنـيـا الا يـوم واحـد لطـول الله ذلك اليـوم حـتـى يـبـعـث الله رجـلا مـن
اهـل بـيـتـى يـملا الارض قسطا و عدلا كما ملت ظلما و جورا(267) اگر باقى نماند از
دنـيـا مـگـر يـك روز البـتـه خـداونـد آن روز را طـولانـى كـنـد تـا بـرانگيزاند مردى را از
اهل بيت من كه قسط و عدالت را در تمام زمين بگستر همچنانكه ظلم و جور آنرا فرا گرفته
باشد.
و سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا
ترجمه : و پروردگار ما از هر نقص و آلايشى منزه وپاك است و وعده
هاى او قطعى و محقق الوقوع است
شـرح : البته همچنانكه در آيه 5 سوره فاطر مى فرمايد: يا ايها الناس ان وعد
الله حق وعده خداوند حق است و قطعى و تخلف پذير نيست ، و از جمله وعده هايش اين است
كه مى فرمايد وعدالله الذين آمنوا منكم و عملو الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما
استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبد لنهم من بعد خوفهم
امـنـا ـ نور آيه 55 ـ (خداوند به كسانى كه از شما ايمان آورده اند و كارهاى شايسته
انجام داده اند وعده داد كه آنها را در زمين جانشين ديگران كند همچنانكه اسلاف آنها را جانشين
كـرد و آن ديـنـى را كـه بـرايـشـان پـسـنـديـده اسـتـفـرار دهـد و تـرسـشـان رابـه امـنـيـت
مـبـدل سازد. و خداوند در قرآن بعضى از آنانرا كه صلاحيت خلافت را داشتد و به اين مقام
فـائز شـدنـد بـيـان مـى فـرمـايـد از جـمـله : 1ـ فـقـد آتـيـنـا
آل ابـراهـيم الكتاب و الحكمة و آتيناه ملكا عظيما ـ نساء آيه 54 ـ پس به راستى
به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و به آنان ملك و سلطنت بزرگى عطا كرديم .
2ـ يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض ص آيه 26 ـ (اى داود ما تو را در زمين خليفه
قرار داديم ).
3ـ آيـه 55 سـوره نـور كـه بـطـور كلى و عمومى بيان مى كند و مى فرمايد: و عد الله
الذيـن آمنوا منكم و عملو الصالحات ليستخلفنهم فى الارض (خداوند به آنانكه ايمان
آوردنـد و كـارهـاى شـايـسـتـه انجام دادن از شما وعده داده كه آنانرا در زمين جانشين ديگران
گرداند).
البـتـه ايـن آيـه بـه صـورت عـام اسـت و مـصداق كامل آن در روايات آمده از جمله در تفسير
صـافـى نـقل از كتاب كافى در توضيح اين آيه مباركه راوى از امام صادق عليه السلام
مى پرسد؟ حضرت مى فرمايد اينان همان امامان و اوصياء پيغمبرند البته
در ايـن بـاب روايـات زيـادى وارده شـده كـه مـراد از وعـد الله الذيـن آمنوا پيغمبر و
اهـل بـيـت اويـنـد كـه آيـه مـتـضـمـن بـشـارت بـه اسـتـخـلاف ايـشـان اسـت و از مـصـاديـق
كامل آن است . و اين روايات بر مصداق كامل اين آيه تطبيق شده و بشارتشان به استخلاف
و تـمـكـن و قـدرتـشـان در روى زمـيـن و بـرطـرف شـدن خـوف از آنـان نـيـز. و تـحـقـيـق
كامل آن هنگام قيام حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف مى باشد.
و ايـضـا تـفـسـيـر صـافـى از تـفـسـيـر عـيـاشـى روايـاتـى از امـام سـجـاد عـليـه السلام
نـقـل مى كند كهچوناين آيه را قرائت كرد فرمود: ((به خدا سوگند كه اين كار به وسيله
شـيعيان ما اهل بيت به دست مردى از ما انجام مى گيرد كه او مهدى اين امت است ، و همان كسى
استك ه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اگر از عمر دنيا باقى نماند مگر
يـك روز البـتـه خـدا آنـروز را طـولانـى مـى گـردانـد تـا شـخـصـى از
اهـل بـيـت مـن كـه هـمـنـام مـن اسـت آنـرا بـه دسـت گـيـرد و زمـيـن را از قـسـط و
دل پر نمايد همچنانكه از ظلم و جور پر شده باشد.
البـتـه هـر كـس كـه بـه ديـده انـصـاف در ايـن آيـه بـنـگـرد بـرايـش يـقـيـن
حـاصـل مـى شـود كـه چـون تـاكـنـون مـصـداق آيـه بـه طـور
كامل تحقق نيافته ، و از طرفى هم خدا وعده فرموده و وعده خدا هم حق است پس مسلما در آينده
محقق خواهد شد.
|
و دولتنا فى آخر الدهر يظهر
|
و هر گروهى در انتظار دولتى هستند و دولت ما در آخر زمان ظاهر مى شود).
و لن يخلف الله وعده و هو العزيز الحكيم
تـرجـمـه : خـدا هـرگـز خـلف وعـده نـمى كند و اوست قادر و توانا و
درستكار و در هر كارى او را كمال اقتدار و علم و حكمت است )
شـرح : خداوند در آيه 47 سوره ابراهيم مى فرمايد: فلا تحسبن الله مخلف وعده
رسـله ان الله عـزيـز ذو انـتـقـام مـپـنـداريـد كه خدا از وعده خويش به پيغمبرانش
تخلف كند البته خدا نيرومند وانتقام گيراست ).
و در سـوره حـج آيـه 47 مى فرمايد: و يستعجلونك بالعذاب و لن يخلف الله وعده
(و نزول عذاب را از تو بشارت مى خواهند در صورتى كه خدا هرگز از وعده خود تخلف
نمى كند .
و بـه دلائل عـقـليـه ونـقـليـه قـطـعـيـه ثـابـت شـده كـه خـداونـد
مـتـعـال داراى صـفـات جـلاليـه و كـمـاليـه اسـت و از نـقـائص و
رذائل پـاك و مـنـزه اسـت ، و خـلف وعـده هـم كـه جـهـت آن يـا
جـهـل و نـادانـى اسـت و يـا عـجـز و نـاتـوانـى ، و يـا پـسـتـى فـطـرت و بـيـهودگى و از
رذائل و صفات ذميمه است خداومن متعال از همه اين نقائص منزه است و هو العزيز الحكلم
و اوست غالب و قادر، حكيم و درستكار، پس محال است خلف وعده كند.
فعلى الاطائب من اهل بيت محمد و على صلى الله عليهما و آلهما فليبك الباكون
تـرجـمـه : پـس ـ شـايـسـتـه اسـت ـ و بـايـد بـر پـاكـان
اهـل بـيـت مـحـمـد و عـلى ـ كـه رحـمـت خـدا بـرايـشـان و
آل ايشان باد ـ گريه كنندگان گريه كنند )
شـرح : به موجب روايات عديده از طريق خاصه و عامه كه بسيارى از آنها در كفاية
الخـصـام نـقـل شـده كـه خـلقـت اشيا به بركت وجود آنان عليهم السلام بود، و ايشان علت
غـائى خـلقـت مـخـلوقـات حقند و اگر مقصود حق تعالى وجود آنان نبود مخلوقى را خلق نمى
كرد.
و بـا آنـكـه خـداونـد بـه طـهـارت آنان عليهم السلام خبر داد انما يريد الله ليذهب عنك
الرجـس اهـل البـيـت و يـطـهـر كـم تـطـهيرا ـ احزاب آيه 33 ـ و به مودت و محبت آنان هم
تـوصيه شده كه فرمود: قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ـ شورى
آيـه 23 ـ و بـا آن همه سفارشاتى كه نبى اكرم درباره آنان فرمود، بنگريد، سرانجام
مـنـافـقـان امـت بـا آنـان چـه كـردن كـه حضرت على بن الحسن عليهما السلام در خطبه خود
قـبـل از ورود به شهر مدينه براى مردم مدينه كه در آنجا ازدحام كرده بودند مى فرمايد:
ابـو عـبـدالله الحـسـيـن كشته شد، و زن و فرزندانش هم اسير شدند و سر او را بر
نـيزه در بلاد بگرداندند، اين مصيبتى است كه مانند آن هيچ مصيبتى نيست . آى مردم كدام يك
از شـمـا اسـت كـه پـس از شـهـادت او شـادى نـمايد، و كدام دلى است كه براى او نسوزد و
انـدوهگين نشود، و كدام چشمى است كه سرشگ اشگ خود را در مصيبت او نگهدارد و از ريزش
اشـك چـشـم خـود جـلوگـيـرى كند. تا آنكه فرمود: اى مردم كدام قلبى است كهاز شهادت او
شـكـسـتـه نـشـود، و كـدام دلى اسـت كـه بـراى او دلسـوزى نـكـند و ناله سر ندهد، و كدام
گـوشـى اسـت كـه داسـتـان ايـن شـكـاف و ويرانى و رخنه اى كه در عالم اسلام پديد آمده
بشنود و كر نشود.
اى مـردم مـا رانده شدگان و پراكندگان و آوارگان دور از خانه و وطنيم و با ما مانند مردم
تـرك و ديـلم رفـتـار شـد، در صـورتـيـكـه نـه گـنـاهـى مـرتـكـب شـده بـوديـم ، و نـه
عمل ناپسند و خلافى از ما سرزده بود، و نه بدعت ناروائى در اسلام پديد آورده بوديم ،
مـا ايـنـگـونـه مـصـيـبـت و حـادثه را در گذشتگان نشنيديم ، و اين جنايتى است كه تاكنون
سابقه نداشته .(268)
بـا تـوجـه بـه فـضـائل و مـنـاقـب آن بـزرگـواران ، و مصائب وارده بر ايشان شايسده و
سـزاوار اسـت كسانى كه به آنان ايمان دارند و علاقمندند در مصائبشان بگريند. در مجلد
دهـم بـحار ص 163 از حضرت رضا عليه السلام روايت شده كه فرمود: هر كس كه
مـصـائب ما را يد آورد و خود بگريد و بگرياند چشم او گريان نشود در آن روز كه چشمها
گريان است ، و در درجات بهشتى با ما باشد.(269)
در روايت ديگر حضرت رضا عليه السلام به زيان بن شبيب فرمود: اگر خواستى
بـراى مـصـيـبـتـى گـريـه كـنـى پـس گريه كن براى حسين بن على عليهما السلام كه او
راهـمـانـنـد گـوسـفـنـد سـر بـرديـدنـد و هـيـجـده نـفـر از
اهـل بـيـت او را كـه هـمـانـند ايشان در روى زمين نبودند با او شهيد كردند و در آخر
فـرمـود: اگـر بـخواهى كه در درجات بهشت با ما باشى به حزن و اندوه ما محزون
شو و به فرح و شادمانى ما شادمان باش ، و پيوسته به ولايت و علاقمندى نسبت به ما
ملازم باش ـ كه بر فرض محال ـ اگر كسى سنگ (جمادى ) را دوست بدار و بدان علاقمند
باشد خدا او را روز قيامت با همان سنگ محشور گرداند.(270)
فليندب النادبون
ترجمه : پس ندبه كنندگان ندبه كنند
شـرح : نـدبـه كـه هـمـان نـوحـه سـرائى اسـت كـه عـبـارت از ذكـر و يـادآورى
اعـمـال و اخلاق و صفات پسنديده كسى است كه از دست رفته ، و ماتم گرفتن براى او و
دورى از اوست و در اصطلاح فارسى همان زبان گرفتن است ، چنانكه حضرت زينب سلام
الله عـليـهـا پـس از شهادت برادر عزيزش هنگاميكه چشمش به بدن پاره پاره او و ديگر
شـهـيـدان افـتاد ندبه سر داد، و از حميد بن مسلم ازدى وقايع نگار حادثه كربلا در سپاه
كـوفـيـان ـ نـقـل شـده كـه گفت : از چيزهائى كه فراموش نمى كنم گفتار زينب دختر
فـاطـمـه سـلام الله عـليـهـا اسـت وقـتـى كـه از كـنـار جـسـد بـرادرش گذشت واو را با آن
حـال بـروى خـاك افـتـاده ديـد نـاله اش بـلنـد شد و گفت يا محمداه يا محمداه صلى عليك
مـلائكـه السـمـاء ايـن حسين است كه به خون آغشته و اعضايش قطعه قطعه شده است يا
محمداه ـ اى واى محمد ـ و خترانت اسير و فرزندانت شهيد شدند، و باد صبا خاكهاى بيابان
را بـر آن بـدنـهـا مـى پـراكـنـد راوى ـ حميد بن مسلم ـ گويد: به خدا قسم ـ چنان
ندبه كرد ـ كه دشمن و دوست را به گريه آورد.(271)
و لمثلهم فلتذرف الدموع
تـرجـمـه : و بـراى مـانند ايشان شايسته و سزاوار است كه سرشك
اشك از ديدگان جارى شود
شرح : كلمه ذرف بمعناى جارى شدن اشك چشم است
و ليضرخ الصارخون و يضج الضاجون و يعج العاجون
تـرجـمـه : و بـايـد نـاله كـنـنـده گان ناله كنند و شيون كننده گان
شيون كنند و فرياد كننده گان فريا زنند )
شـرح : هـر چـنـد در مـعـانـى ايـن الفـاظ و كـلمـات در زبـان عـربـى خـصـوصياتى
ملحوظباشد، ولى در ترجمه فارسى آن مترادف و به يك معنا در مى آيند، و منظور آنست كه
شـايـسـتـه آنـان نـاله و زارى و ضـجـه و شـيـون از
دل بركشيدن است .
اين الحسن و اين الحسين
تـرجمه : حسن و حسين ـ فرزندان على ـ عليهم السلام ـ كجايند و چه
شدند)
شرح : اما الحسن فشهيد فوق الجنازة قد شكت اكفانه بالسهام و حسن آن
شهيديكه كه بالاى جنازه (تابوت ) كفنش از تيرهاى دشمن سوراخ گشت .
ولادت ايـن بـزرگـوار در شـب پـانـزدهـم مـاه مـبـارك رمـضـان و بـنـا بـه
قـول مـشـهـور سـال سـوم هـجـرى در مـديـنـه مـنـوره واقـع شـد و بـه
سال پنجاهم هجرى به سن چهل و هفت سالگى مسموم و ازاين عالم رحلت فرمود .
و اما الحسين وقتيل بالعراء قد رفع فوق القناة راسه .
امـا حـسـين آن شهيدى كه كشته او در بيابان كربلا كه پس از شهادت سرش بالاى
نيزه رفت .
|
والراس منه على القناة يدار
|
بدن شريفش در سرزمين كربلا آغشته به خون رها شده ، و سرش بر نيزه نصب (و
در بلاد) گردانده شد).(272)
تـولد ايـن بـزرگـوار هـم بـنـا بـه قـول مـشـهـور سـوم مـاه شـعـبـان بـه
سـال چـهـارم هـجـرى در مـديـنـه مـنـوره واقـع شـد، و شـهـادتـش هـم روز دهـم مـاه مـحـرم
سـال شـصـت و يـك هـجـرى بـه سـن پـنـجـاه و شـش سـالگـى بـعـد از
زوال ظهر وقت عصر اتفاق افتاد.
شـيـخ طـوسـى در مـصـبـاح المـهـجـد، و سـيـد بـن طـاووس در
اقـبـال (273) روايـت كـرده انـد كـه فرمانى از ناحيه مقدسه به قاسم بن علاء همدانى
وكـيـل حـضـرت امام حسن عسكرى عليه السلام بيرون آمد كه مولاى ما امام حسين عليه السلام
روز پنج شنبه سوم ماه شعبان متولد شده و در آن روزى چيزى نخور و روزه بدار و اين دعا
را بـخـوان : اللهـم انـى اسـالك بـحـق المـولود فـى هـذا اليـوم المـوعـود بـشـهـادتـه
قـبـل استهلاله و ولادته بار الها از تو مى خواهم بحق كسى كه در اين روز متولد شده
كه پيش از استهلال (274) و ولادتش وعده شهادتش داده شده ...).
دربـاره فـضـائل و مـنـاقـب ايـن دو بـزرگـوار روايـات زيـادى از خـاصـه و عـامـه از
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه در حد تواتر و اجماع فريقين است ، و
مـرحـوم مـجـلسـى در مـجـلد دهـم بـحـار الانـوار(275) بـابـى را بـه
فـضـائل ومـنـاقـب آن دو بـزرگـوار اخـتـصـاص داده اسـت واز جـمـله ايـن
فضائل كه اجماع فريقين است :
1ـ دوسـتـى و مـحبت نسبت به آنان است كه فرمود: من احب الحسن و الحسين فقد احبنى ، و من
ابغضهما فقد ابغضنى البته اين مضمون به عبارات مختلفه در موارد متعدده است .
2ـ اظـهـار عـلاقـمندى رسول خدا و بوسيدنشان و چه بسا آندو را مى طلبيد و در آغوش مى
كشيد و به زانوى خود مى نشانيد و مى بوئيد و مى بوسيد.
3ـ خـطـاب ابـوالريـحـانـتين به پدرشان على عليه السلام مى كرد و او را
بـديـن لقـب كـه پـدر دو ريـحـانـه اسـت مـلقب ساخته بود و مى فرمود: الولد الصالح
ريحانة ، و ريحانتاى الحسن و الحسين .
4ـ جـمـله مـعـروف و مـشـهـورى اسـت كـه مـى فـرمـود: الحـسـن والحـسـيـن سـيـدا شـبـاب
اهل الجنة .
5ـ جمله الحسن و الحسين امامان قاما او قعدا . (276)
و در مـجـلد دهـم بـحـار ص 75(277) از ابـى ذرغـفـارى
نـقـل شـده كـه گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را ديدم و درحالى كه
حسين عليه السلام را مى بوسيد مى گفت : كسى كه حسن و حسين و ذريه آنان را (روى
خلوص نيست و خالى از غل و غش ) دوست بدارد آتش (جهنم ) صورت او را نسوزاند اگر چه
بر فررض محال گناهانش بقدر تل ريگى باشد مگر اينكه گناهى باشد كه آن گناه او
را از ايمان خارج كند.
و در خـصوص فرزندش حضرت حسن عليه السلام فرمود: اين فرزند سرورى است
كه اميد است خداوند عز و جل بوسيله او ميان دو گروه از مسلمانان صلح ايجاد كند .
(278)
و در خصوص فرزند ديگرش حضرت حسين عليه السلام فرمود: حسين منى و انا من حسين
.(279)
و اين ابناء الحسين
ترجمه : و كجايند فرزندان حسين ؟ و چه شدند؟
شـرح : مـنـظـور از جـمـله ابـنـاء الحـسـيـن هـمـان نـه نـفـر امامان برحقند كه از اولاد و
نسل اويند(280)، و همه آنان از اوصياء و حجج الهى هستند كه هشت نفر از ايشان بوسيله
زهـر و شـكـنـجـه شـهـيـد شـدنـد، و نـهـمـى آنـان حـضـرت ولى عـصـر ـ
عجل الله تعالى فرجه الشريف ـ است كه فعلا از نظر مردم غائب است .
صالح بعد صالح و صادق بعد صادق
ترجمه : كه هر يك صالحى پس از صالح ديگر و صادقى بعد از
صادق ديگر هستند
شـرح : صـالح يـعـنـى شـايـسـتـه ولايـق ، و به كسى گفت كه مى شود كه در اثر
مـجـاهـدت و كـوشـش در راه حـق و پيروى فرمانهاى الهى صلاح و شايستگى مقام انسانيت و
كمال آنرا پيدا كند. و در تفسير اين آيه مباركه و صالح المومنين
ــتـحـريـم آيـه 4ـ از طـريـق خـاصـه وعـامـه نـقـل شـده (281) كـه چـون ايـن آيـه
نـازل شـد رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله و سـلم دست على عليه السلام را گرفت و
فرمود: اين است صالح مؤ منين .
و اوليـاى خـدا وائمـه اطـهـار از مـصـاديق كامل آيه و صفاتشان همانند جدشان على بن ابى
طالب عليهم السلام است لانهم نور واحد. و البته بايد زمامداران و پيشوايان مومنين
بدين صفت متصف باشند.
كـلمـه صـادق از صـدق بـه مـعـنـى راسـتـى اسـت . وشـايـسـتـه كـسـى اسـت كـه در
اعـمـال و گـفتارش صادق باشد نه فقط در گفتار تنها، گر چه كسى كه در گفته هايش
صـادق وارسـتـگـو بـاشـد در اعـمـالش نـيـز چـنـيـن اسـت زيـرا صـداقـت در
عمل و سخن از اثرات درونى انسان و پاكى ضمير اوست .
در تـفـسـيـر مـجمع البيان ذيل آيه مباركه كونوا مع الصادقين توبه آيه 119 ـ از
ابـن عـبـاس نـقـل شـده گـويـد كـونوا مع على و اصحابه ، و از حضرت باقر عليه
السـلام روايـت شـده كـه فـرمـود: يـعـنـى كـونـوا مـع
آل مـحـمـد و تـفـسـر صـافـى از كـتاب كافى از حضرت رضا عليه السلام روايتكرده
فـرمـود: الصـادقـون : الائمـة يـعـنـى مـصـداق اتـم و
اكمل صادقون امامانند.
اين السبيل بعد السبيل
ترجمه : كجا است آن راه حق هر يك پس از ديگرى
شـرح : چـون بـراى هـر مـقـصـدى از مـقـاصـد،
وسـائل و مـقـدمـاتـى لازم اسـت كـه آدمـى بـدون تـهـيـه آن
وسـائل و انـجـام آن مـقـدمـات بـدان مـقـصـد نـرسد، كه از آنها به طريق و وسيله تعبير مى
شـونـد. مـثـلا طـريـق نـائل شـدن بـه مـقـامـات عـلمـى
تحصيل است ، و يا طريق به دست آوردن ثروت ، كسب و كار و فعاليت است ، و يا راه مداوا
و مـعالجه و رسيدن به صحت و سلامتى ، نوشيدن دارو و پرهيز ارز چيزهاى مضر است كه
بدون انجام آن كسى به مقصد و هدف خود نمى رسد.
پـسـر بـراى فـوز و نـيـل به سعادت دنيا و آخرت نيز راهى براى آن انتخاب شده كه آن
اطـاعـت و پـيـروى از پـيـغـمـبـر و اوصياى اوست عليهم السلام چنانكه قبلا گفتيم در عنوان
فـكـانـوا هـم السـبيل اليك المسلك الى رضوانك و ايشانند راه تقرب به حق و طريق
اعظم نيل به سعادت .
در تـفـسـيـر صـافـى ذيـل آيـه مـباركه قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيرة انا ومن
اتـبـعـنى ـ يوسف آيه 108 ـ بگو اين است راه من كه از روى بصيرت به سوى
خـدا مـى خـوانـم مـن و هـر كـه مـرا پـيـروى كـرده اسـت از كـتـاب كـافـى
نـقـل كـرده كـه امـام مـحـمـد بـاقـر عـليـه السـلام فـرمـود: ايـن آيـه در شـان
رسـول خـدا و امـيـر المـومـنـيـن و اوصـيـاى بـعـد ازآنـان اسـت صـلوات الله عـليـهـم
اجمعين .
در تـفـسـيـر بـرهـان اسـت كـه فـرمـود: مـقـصـود از
سـبـيـل عـلى عـليـه السـلام اسـت ، و كـسـى جـز بـه ولايـت او بـه آنـچـه پـيـش خـدا اسـت
نائل نمى شود.
در مـجـلد هفتم بحار الانوار(282) از جابر بن يزيد جعفى روايت شده كه تفسير اين آيه
مـبـاركـه و لئن قـتـلتـم فـى سـبـيـل الله او مـتـم ـ
آل عـمـران آيـه 157 ـ اگـر در راه خدا كشته شويد يا بميريد) را از امام محمد باقر عليه
السـلام پـرسـيـدم ؟ فـرمـود: آيـا مـى دانـى
سـبـيـل الله على و ذريه اوست و كسى كه به خاطر ولايت و مودت او كشته شود، در راه
خدا كشته شده ، و كسى كه با حال ولايت و مودت او بميرد، در راه خدا مرده است .
اين الخيرة بعد الخيرة
ترجمه : كجا است آن برگزيده بعد از برگزيده ديگر
شـرح : خـيـرة بـر وزن عـنبه به معناى مختار و برگزيده است . در دعاى
افتتاح است كه و محمد خيرتك من خلقك . و در زيارت مى گوئيم : السلام عليك يا
خيزة الله و ابن خيرته سلام بر تو اى برگزيده خدا و پسر برگزيده خدا.
اگـر كـسـى در آيـاتـى كـه در شـان ايـن بـزرگـواران آمـده اسـت ـ از آيه مباهله 61 سوره
آل عـمران ، و آيه تطهير 33 سوره احزاب ، و آيه مودت 23 سوره شورى كمى دقت نمايد
خـواهـد دانـستكه آن بزرگواران از اخلاق و صفات رذيله و ناپسند پاك و منزه بودند و از
اين نظر برگزيده از خلقند.
در مـجـلد 7 بـحـار الانـوار ص 82(283) نـقـل شـده كـه امـام مجتبى عليه السلام فرمود:
هـر آن آيـه كـه دركـتـاب خـداى عـز و جـل الابـرار دارد بـه خـدا قـسـم مـصـداق
كـامـل آن مـحـقق نشده مگر به وچود على بن ابى طالب و فاطمه و من و حسين براى اينكه ما
هـستيم كه از طرف پدرانمان و مادرانمان از ابرار و نيكو كارانيم (284)، و به واسطه
طـاعـت و فـرمـانبرى از حضرت احديت و دورى از دنيا و علاقه و دوستى او دلهالمان پاك و
بـرتـرى يافته و خدا را در تمام تكاليف و فرائضش اطاعت كرده ايم ، و به يگانگى او
ايمان داريم ، و رسالت رسولش را تصديق نموديم . و اين است معنى برگزيده
شده .
ابن الشموس الطالعة ، اين الاقمار المنيرة ، اين الانجم الزاهرة
تـرجـمـه : كـجـا رفـتـنـد خـورشـيـدهاى تابان و ماههاى فروزان ، و
ستارگان درخشان
شـرح : بـراى روشـن شـدن ايـن حـقيقت و معلوم بودن اين اوصاف در ائمه معصومين و
رهبران حقيقت ، محتاج به ذكر يك مقدمه و ناگزير از بيان آن هستيم .
بـدانـكه يكى از بزرگترين نعمت هاى الهى در اين عالم دنيا براى موجودات به خصوص
مـوجـودات ذى حـيـات نـور خـورشـيـد و مـاه و سـتـارگـان اسـت كـه فـرمـود هـو الذى
جـعـل الشـمـس ضـيـاء و القـمر نورا.(285) و بالحس و الوجدان معلوم و محقق است كه
اگـر ايـن نـور و روشـنائى نبود و اين زمين در ظلمت و تاركى بود هيچ فردى از افراد ذى
حيات وجود نداشت و قادر بر انجام امور زندگانى و حيات خود نبود.
و هـمـچـنـيـن اگـر انـوار مـضـيـئه الهـيـه نـبـود ظـلمـت ضـلالت و تـاريـكـى
جـهـل و ناانى عالم را فرا گرفتهت بود، و احدى قدرت بر تامين سعادت زندگى خود در
دنـيـا و آخـرت نـداشـت . و هـمـانـطـورى كـه راه نـمـاى راه بـيـابـان
جـهـل و ضـلالت بـه وسـيـله انـوار طـيـبـه الهـيـه اسـت كـه در تـفـسـيـر آيـه 16 سـوره
نـحل مى فرمايد: و علامات و بالنجم هم يهتدون و علامتهائى و به وسيله ستارگان
درخشنده هدايت مى شوند، در تفسير برهان راوى از حضرت رضا عليه السلام از بيان اين
آيـه مـبـاركـه سـئوال كـرد؟ حـضـرت فرمود: ((مائيم علامت ها و نشانه ها، و ستاره درخشنده
رسول خدا است .
در مـجـلد 7 بحار الانوار ص 107(286) از جابر انصارى روايت شده كه روزى پيغمبر
خـدا صـلى الله عـليـه و آله و سـلم پـس از نماز صبح كمه ما با او خوانديم ، روى به ما
كـرد و شـروع بـه صـحـبـت نـمـود و گـفـت : اى مـردم كسى كه خورشيد را از دست داد
و خورشيد غروب كرد) بايد متمسك به ماه شود (و از نور ماه استفاده كند)، و كسى ماه
را هم از دست داد و ماه ناپديد شد) بايد از دو ستاره فرقدان (دو ستاره روشن قطبى
) اسـتـفاده كند. جابر گويد من و ابو ايوب انصارى از جا برخاستيم وانس بن مالك هم با
ما بود گفتيم : يا رسول الله شمس كيست ؟
گـفـت مـن هـسـتـم ، و در تـوضـيـح آن فـرمـود خـداونـد
مـتـعـال ما را كه آفريد، همچون ستاره درخشنده آسمان قرار داد كه چون ستاره اى غروب كد
ستاره ديگر طلوع نمايد.
پس چون من به منزله خورشيدم وقتى كه از ميان شما بروم . بايستى شما از ماه بهره مند
شويد. گفتيم پس ماه كيست ؟ فرمود: برادرم و وصى و ياور و ادا كننده دينم ، و پدر اولادم
، و جـانـشـين من از ميان اهل بيتم على است . گفتيم پس فرقدان كيانند، فرمود: حسن و حسين ،
سـپـس گـفـت ايـنـهـا و فـاطـمـه كـه سـتـاره درخـشـنـده زهـرا اسـت عـتـرت
واهـل بـيـت مـنـنـد، ايـنـهـا با قرآنند و از هم جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد
گردند.
اين اعلام الدين و قواعد العلم
تـرجـمـه : كـجـايـنـد نـشـانـه هـا و راهـنـمايان ) دين و اساس و
اركانهاى علم و دانش
شـرح : اعـلام جـمـع عـلم و عـلامـات جـمع علامة به معناى
نشانه راه است همانند كوه كه راه بيابان به وسيله آن ظاهر و نمايان شود، از اين نظر هم
سـالار هـر قـوم ، و رهـبـر و پـيـشـوا را علم خوانند. و منظور از اعلام الدين همان ائمه
مـعصومين عليهم السلام هستند كه به بركت وجودشان راههاى هدايت از بيابانهاى ضلالت
مـعـلوم و هـويـدا مـى شـود و بـه مـتـابـعـت و پـيـروى از
افعال و اقوال آنان راه نجات و سعادت پيموده مى شود.
در مـجـلد 7 بحار الانوار ص 21(287) اما حسن عسكرى عليه السلام به اسحاق بن على
نيشابورى نوشت : و بر شما حج و عمره و بر پاداشتن نماز، و دادن زكات ، و روزه
، و ولايـت را واجـب كـرد، و براى شما درى قرار داد تا شما به وسيله آن ، درهاى واجبات و
وظـايـف را بروى خود بگشائيد. و اگر محمد (خاتم انبياء) صلى الله عليه و آله و سلم و
اوصـيـاى نـسـل او نبودند شما همانند چهار پايان حيران و سرگردان بوديد و تكليفى از
تكاليف خود را نمى دانستيد.
و البته به بركت وجود ايشان ما را ذلت و خوارى بيرون آورد، و مشقت و گرفتارى را از
مـا بـرطرف ساخت ، و از لبه پرتگاه مهلكه نجات داد. همچنانكه در قرآن كريم آمده است
و كـنـتـم عـلى شـفـا حـفـرة مـن النـار فـانـقـذ كـم مـنـهـا ـ
آل عمران آيه 103 ـ (و شما در كنار گودال آتش بوديد كه شما را از آن نجات داد).
كـلمـه قـواعـد جـمـع قـاعده به معناى پايه واساس است ، و در
اصـطـلاح اهـل عـلم عـبـارت از يـك امـر كـلى اسـت كـه شـامل تمام افراد و مصاديق آن گردد،
مـثـل كـل انـسـان حـيـوان يـا كـل نـاطـق انـسـان كـه
شـامـل حـال هـمه افراد انسان مى شود. و جمله قواعد العلم اشاره به اين نكته است كه
اوليـاى خـدا و ائمـه اطـهـار عـليـهم السلام پايه هاى علم و دانشند، و در زيارت و روايات
تعبير از آن به خزنه و خزان شده است يعنى گنجينه داران علم .
در زيـارت جامعه درباره اوصياء و ائمه اطهار مى گوئى .. و عيبة علمه و خزنة علمه
(288) آمده (سلام بر آنان كه صندوق و گنجينه دار علم الهى هستند.
سـدير گويد: به امام جعفر صادق عليه السلام گفتم : فدايت شوم شما چه مقامى داريد؟
فرمود: ((ما گنجينه داران علم الهى و بيان كننده وحى رساى خدا هستيم بآنچه زير آسمان
و روى زمين است .(289)
در مـجـلد 7 بـحـار ص 316(290) از امـام پـنـجـم عـليـه السـلام روايـت شـده كـه
فـرمـود:عـلى عـالم ايـن امـت اسـت و چـون عـلم هـم
قـابـل نـقـل وانـتـقـال است پس هر كدامشان قبل از اينكه از دنيا برود از علم خود به ديگرى
تعلم مى دهد.
عـمـا سـاباطى گويد: من از امام صادق عليه السلام پرسيدم : آيا امام علم غيب هم مى داند؟
فـرمـود: خـيـر، ولى اگـر بـخـواهـد چـيـزى را بـدانـد بـايـد از طـرف خـدا بـه او اعـلام
شود.(291)
ثـمـالى گـويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: زمين پابرجا نمى
مـانـد مـگـر آنـكـه بـايـد در روى زمـيـن عـالمـى بـاشـد كـه حـق را از
بـاطـل بـداند و آنرا تميز دهد.(292) و اگر كسى بخواهد از مراتب و چگونگى
عـلم اوصـيـاء اطـلاع بـيـشـتـرى پـيـدا كـنـد بـايـد بـه كـتـب حـديـث و روايت و به مجلد هفتم
بحارالانوار ص 279 مراجعه كند.(293)
اين بقية الله التى لا تخلو من العترة الطاهرة
تـرجـمـه : كجا است حضرت بقية الله كه عالم خالى از عترت طاهره
(كه هادى امت است ) نخواهد بود
شرح : بدانكه براى حضرت حجت ـ عجل الله تعالى فرجه الشريف ـ القابى است
كـه در كـتـاب نـجم الثاقب ـ حاج ميرزا حسين نورى اعلى الله مقامه ـ ذكر شده ، كه از جمله
القـاب آنـجـنـاب بـقـيـة الله اسـت . در كـتـاب غـيـبـت
فضل بن شاذان از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: موقعى كه حضرت قيام
كند تكيه به ديوار كعبه نمايد، و حدود سيصد و سيزده نفر در ابتدا گرد او جمع شوند.
و اول سخنى كه گويد و بدان تكلم كند اين آيه مباركه است بقية الله خير لكم ان كنتم
مـؤ مـنين ـ هود آيه 85 ـ چيزى كه خدا براى شما باقى مى گذارد بهتر است اگر مؤ من
بـاشـيـد. بـعـد مـى فـرمايد: منم بقية الله و حجت خدا و خليفه او بر شما. ولذا هر كس كه
خواهد به او سلام كند مى گويد: السلام عليك يا بقية الله فى ارضيه .
در كتاب نجم الثاقب از تفسير فرات بن ابراهيم روايت كرده كه مردى خدمت حضرت صادق
عليه السلام رسيد و گفت : آيا به حضرت قائم عليه السلام بامرة المومنين سلام كنيم و
بـه او بـگـوئيـم السـلام عليك يا امير المومنين ؟ جواب داد خير، اين نامى است كه خدا
امـيـر المـومـنين را به آن ناميده و كسى نه پيش از او و نه پس از او به اين نام ناميده نمى
شود مگر آنكه (به حقيقت ) كافر باشد. راوى پرسيد: پس چگونه سلام كنيم ؟ امام جواب
داد بگوئيد: السلام عليك يا بقية الله آنگاه حضرت آن آيه را تلاوت كرد.
فـائه ـ هـر يـك از حـجـج الهى لقب خاصى داشتد، چون آدم صفوة الله و نوح نجى الله و
ابراهيم خليل الله و موسى كليم الله و عيسى روح الله و محمد حبيب الله .
و ما در شرح زيارت وارث وجه مناسبت هر يك از اين القاب را به انبياء بيان نموده ايم . و
هـمـچـنـيـن هـر يـك از امـامـان مـا مـلقـب بـه لقـب خـاصـى مـى بـاشـنـد، ولى لقـب امـير
المـومـنـيـن اخـتصاص به حضرت على بن ابى طالب داردـ چنانكه سابقا گذشت .
(294) و لقب بقية الله هم اختصاص به حضرت ولى عصر دارد.
البـته اطلاق كلمة بقيه بر باقيمانده هر چيزى است مثلا اگر كسى داراى اولاد باشد و از
آنان جز يكى باقى نمانده باشد، او را باقيمانده اولاد او گويند. چون خداوند را حجت هاى
بـسـيـارى بـوده كـه وسـيـله و رابـطه بين او و مخلوق بودند كه اگر حجت ديگرى باشد
اطـلاق كـلمـه بـقـيـه بـر حـجـت قـبـلى نـمـى شـود و از ايـن نـظـر اسـت كه لقب بقيه
الله اختصاص به حضرت ولى عصر عليه السلام دارد.
و بـه مـوجـب روايـات بـسـيـارى از فـريـقـيـن عـامـه و خـاصـه حضرت ولى عصر از ذريه
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اولاد اوست ، و كتاب الهدى تاليف
مـرحـم حـاج سـيـد صـدر الديـن عـامـلى ـ رحـمة الله عليه ـ كه اواخر عمرشان در قم بودند
رواياتى از طريق علماى عامه نقل كرده كه المهدى من العشرة الطاهرة از جمله اين روايت
ابـن حـجـر در صـواعـق المحرقة صفحه 98 است گويد ابونعيم اين حديث را تخريج كرده
(295) كـه رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله و سـلم فـرمـود: ليـبـعثن الله رجلا من
عـتـرتـى ـ يـمـلا الارض عـدلا خـدا مـردى از
اهل بيت مرا برمى انگيزد ـ و زمين را از عدل پر مى كند.
و در كـتـاب يـنـابـيـع المـودة از ام سـلمـه نـقـل شـده كـه گـفـت شـنـيـدم از
رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله و سـلم كـه مـى فـرمـود: المـهـدى مـن عترتى من اولاد
فاطمة مهدى از عترت من از فرزندان فاطمه است .
در كتاب كفاية الخصام باب 456 حدود يكصد و شصت و پنج حديث از طريث ق عامه در امامت
اثنى عشر نقل مى كند كه حضرت امير المومنين و يازده نفر از فرزندانش مى باشند و آخر
ايشان قائم منتظر مهدى است ، و از روزى كه پدر بزرگوارش وفات يافته تا آنگاه كه
خـداى تـعـالى او را ظـاهـر گرداند صاحب اين عصر و زمان است كه پس از مدتها غيبت ظاهر
شود و در زمين عدل و داد بگسترد همچنانكه از ظلم و جور لبريز شده باشد.
و مـا در ايـنـجـا بـه ذكـر يـك حـديـث آن اكـتـفـا مـى كنيم : موفق بن احمد خوارزمى معرف به
اخـطـب خـوارزم كـه يـكى از بزرگان و دانشمندان علماى جمهور است در كتاب
مـنـاقـب خـود از سـليـم بـن قـيـس هـلالى از سـلمـان فـارسـى روايـت كـرده كـه روزى بـر
رسول خدا وارد شدم ، و حسين عليه السلام بر ران حضرتش نشسته بود و آن حضرت ميان
دو چـشـم او را بـوسه ميداد و لبهاى خود را بر لبهاى او مى نهاد و مى فرمود تو سيد و
پسر سيد و پدر ساداتى ، و تو امام و پسر امام و برادر امام ، و پدر امامانى ، و تو حجت
و برادر حجت و پدر نه تن حجتى كه از صلب تو مى باشند، و نهمين از آنان قائم ايشان
اسـت . صـاحـب كـفـاية الخصام پس از ذكر روايت گويد: روايات از طريق عامه در اين باب
زيـاد اسـت ، و مـا بـه هـمـيـن قـدر اكـتـفـا كـرديـم زيـرا كـه زيـاده ار ايـن بـاعـث
طول كتاب مى شود.
تنبيه ـ جاى بسى تعجب است كه علماى عامه چگونه اين اخبار را كه از اخبار صحاح خود مى
دانند در اثبات امامت ائمه اثنى عشرية على و يازده فرزندش عليهم السلام روايت مى كنند
ولى بـه آنـهـا عـمـل نـمـى كـنـنـد يـعـرفـون نـعـمـت الله ثـم يـنـكـرونـهـا ـ
نحل آيه 83 ـ (نعمت خدا را مى شناسند باز آن را منكر مى شوند).
در تـفـسـيـر صافى از تفسير قمى از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:
بـه خـدا سـوگـنـد مـائيـم آن نـعـمتى كه خداوند به بندگانش انعام فرموده ، و به
وسيله ما پيروز و كامياب است كسى كه پيروزى خواهد.
درباره عامه ميتوان گفت جهت انكار و عمل نكردن به اين احاديثشان چند امر است :
1ـ حـب و شـدت عـلاقـه آنـان بـه دنـيـا و حفظ مال و مقام و رياست است . كه آنان را به اين
زنـدگـى مـغـرور ساخته همچنانكه خداوند در آيات متعدد قرآن مجيد مى فرمايد و عزتهم
الحيوة الدنيا كه زندگانى دنيا آنان را مغرور نموده و پيرو خواسته هاى نفسانى خود
هـسـتـنـد و از ارشـاد و هـدايـت ديـگـران كـه بـرخـلاف
مـيـل نـفـسـانـى آنـان باشد اعراض مى كنند و به دشمنى و ستيزگى بر مى خيزند كلما
جـاءهـم رسـول بـمـا لا تـهـوى انـفسهم فريقا كذبوا و فريقا يقتلون ـ مائده آيه 70 ـ
هـر وقـت رسـولى حـكـمـى و دستورى كه مخالف با هواى نفسشان بود آورد عده اى را
تكذيب كردند و عده اى را به قتل رساندند.
و ايـن مـحبت و شدت علاقه به زندگى دنيا سرآمد انحرافات و گناهان است كه گفته اند
پـيـغـمـبـر اكرم فرمود: حب الدنيا راس كل خطيبة (296) و لذا طلحه و زبير پس از
بـيـعـت بـا امـيـر المـومـنـيـن عـليـه السـلام چـون مـيـل نـفـسـانـى آنـان تـامـيـن نـشـد و بـه
آمال و آرزوى نفسانى خود نائل نشدند نقض بيعت كردند و در مقام تكذيب برآمدند و آن جنگ
خـونـيـن جـمـل را بـر پـا كـردنـد. و بـا ديـگـران بـراى
مال و مقام و رياست خود مردان حق و خيرخواه را كشتند و حجت هاى الهى را از ميان بردند.
2ـ عـلت ديـگـر از عـمـل نكردن به آن روايات خودبينى و تكبر و حسادت نسبت به ديگران
اسـت كـه از اطـاعـت و پـيروى از آنان سر باز مى زنند چناكه فرمود: ام يحسدون الناس
عـلى مـا آتـا هـم الله مـن فضله ـ نساء آيه 54ـ آيا حسد مى ورزند بر مردم ، كه
چون خدا آنان را از فضل خود برخوردار نموده .
تـفـسير صافى از كتاب كافى و عياشى و غير آندو از ائمه معصومين عليهم السلام روايت
كرده كه فرمودند: مائيم كه به واسطه نعمت امامتى كه خداوند بما عنايت فرمود مورد حسد
واقع شده ايم .
3ـ جـهـت ديـگر تقليد كوركورانه از پدران واجداد، به نام سنت نياكان و پيروى كردن از
گـذشـتـگـان اسـت كـه عـمـده همين است و در آيات قرآن كريم از اين نوع تقليد سخت مذمت و
نـكـوهـش شـده از جـمـله سـوره بـقـره آيـه 170 مـى فـرمـايـد: و اذا
قـيـل لهـم اتـبـعـوا مـا انـزل الله قـالوا بل نتبع ما الفينا عليه آباءنا او لوكان آباوهم لا
يـعـقـلون شـيـئنـا و لا يـهـتـدون (و هـنـگـامـى كـه بـه آنـان گـفـتـه شـود از آنـچـه خـدا
نازل فرموده پيروى كنيد گويند ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم پيروى مى كنيم
، آيـا اگـر چـه پدرانشان چيزى نفهمند و هدايت نشوند (باز هم از آنان پيروى مى كنند). و
آيـه ديـگـر سـوره مـائده 104 مـى فـرمـايـد: و اذا
قـيـل لهـم تـعـالوا الى مـا انزل الله و الى الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا عليه آباءنا، او
لوكان آباوهم لا يعلمون شيئا و لا يهتدون و چون به آنان گفته شود بيائيد به
آنـچـه را كـه خـدا بـه پـيـغـمـبـر نـازل كرده (بگرويد و متابعت كنيد) گويند آنچه را كه
پدرانمان را بر آن يافتيم ما را كافى است ، آيا اگر چه پدرانشان چيزى ندانند و هدايت
(هم ) نشوند. و آيات ديگر.(297)
حـاصـل آنـكـه انـسـان بـايـد مـتـابـعـت عـقـل و بـرهـان نـمـايـد، و حـسـن ظـن بـه
اعـمـال پدران و نياكان گذشته باعث تقليد كور كورانه او نگردد و سبب بدبختى وى را
فراهم نسازد. و در اين مقام لازم است كه به اين نكته توجه شود.
بـايـد دانـسـت كـه اثـبـات وجـود امـام زمـان حـضـرت ولى عـصـر
عـجـل الله تـعـالى فـرجـه الشـريف ـ و ظهورش براى اصلاح امور جامعه بشر و تاسيس
مـوجـبـات سـعـادت دنـيا و آخرت آنان پس از اثبات وحدانيت خدا و صفات جلاليه و جماليه
اوسـت و انـسـان بـايـد يـقـيـن پـيـدا كـنـد و مـعـتـقـد بـاشـد كـه خـداونـد
مـتـعـال عـالم و قـادر و رؤ وف اسـت و هـر چـه را كـه اراده كـنـد واقع مى شود، و بر خلاف
عدل و لطف خود امرى را انجام نمى دهد.
و هـمـچـنـيـن بـعـد از اثـبـات نبوت و خاتميت رسول اكرم است و اينكه آنچه گويد از طرف
خـداونـد است وما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى ـ نجم آيه 4ـ از پيش خود
چيزى نمى گويد و آنچه مى گويد جز وحى كه به وى مى شود نمى باشد.
و هـمـچـنـين بعد از اثبات معاد و عقيده بآن است كه معتقد باشد: انسان به مردن فانى نمى
شـود و سـرانـجـام بـه نـتـيـجـه اعـمـال خـود مـى رسـد و خـود
مسئول اعمال دنيائى خود است ، آن وقت در امامت بحث مى شود كه خداى عالم و قادر و مهربان
مـحـال اسـت بشر را به حال خود حيران و سرگردان واگذارد و مرجع و پيشوائى از طرف
خـود بـراى آنـان مـعـيـن نـكـنـد و لطـف خـدا مـنـقـطـع گـردد و اگـر كـسـى در
طول عمر حضرت ولى عصر ترديد داشته باشد بايد با او از قدرت و لطف الهى صحبت
كـرد و چـون بـدان مـعـتـقـد بـاشـد و اعـتـراف كـنـد لازمـه لطـف خـداونـد
جل و عز موجب است كه عمر آن بزرگوار را هم طولانى نمايد.
اين المعد لقطع دابر الظلمة
تـرجـمـه : كـجـا اسـت آنـكـسـى كـه بـراى بـركـندن ريشه ظالمان و
ستمگران مهيا و آماده گرديده
شـرح : بـدانـكـه آن جـنـاب را وظـائفـى است كه پس از بعثت و ظهورش انجام مى دهد
اول آنـكـه بـه مـوجـب اخـبـار وارده از طـرق عـامـه و خـاصـه ، بـه بـركـت ظـهـور او
عـدل و داد در جـهـان گـسـتـرده خـواهـد شـد و كـسـى نـتـوانـد بـه جـان و
مال و عرض ديگران تعدى و تجاوز نمايد، و اين گونه عدالت ميان جامعه بشر محقق نشود
مـگـر آنـكه عالم از لوث وجود ظالم و ستمكار پاك گردد به خصوص آن قدرتمندان جهان
كه از سطوت و قدرت خود سوء استفاده مى كنند.
در كـتـاب ينابيع المودة ص 435 روايتى نقل شده كه قسمتى از آن روايت چنين است و
به بركت وجود او خداوند مشارق و مغارب زمين را در اختيار اصحاب و ياران او قرار مى دهد
و دين حق را ظاهر و آشكار مى سازد تا آنكه اثرى از ظلم و بدعت ديده نشود.
و گـسترش اين عدالت تا بدرجه اى رسد كه شخص از دشمن خود در امان باشد. در كتاب
يـنـابـيـع المـودة ص 423 بـه وسـيـله ابـن عـبـاس
نـقـل شـده كـه گويد: صاحب آئين و ملتى باقى نمى ماند مگر اينكه به اسلام روى
آورد و مسلمان شود و در آرامش بسر برد) بطورى كه گوسفند از گرگ ، و گاور از
شـيـر درنـده ، و انسان از مار گزنده در امان باشد حتى موش هم چرمى را نجود، و اين امنيت
در زمان قيام حضرت قائم ـ عجل الله تعالى فرجه الشريف ـ صورت خواهد گرفت . و در
ص 448 همان كتاب آمده است كه گويد: و ميزان عدالت را ميان مردم رواج دهد بطورى
كه كسى به كسى ظلم و ستم نكند.
در تـفـسـيـر بـرهـان ذيـل ايـن آيـه مـبـاركـه فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابواب
كـل شـى حـتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذنا هم بغتة فاذاهم مبلسون ـ انعام آيه 44 ـ (پس
وقـتـى آنـچه را كه به آنها تذكر داده شده بود از عذاب الهى ، از ياد بردند، درهاى همه
چـيـز از لذائذ مـادى دنـيـايى را) برويشان گشوديم و چون بدان سرگرم و شادمان
شـدنـد بناگاه آنان را به چنگ قدرت اندر گرفتيم ، آنگاه بود كه سخت در حزن و اندوه
درافـتـادنـد) از ابـوحـمـزه نـقـل كـرده كـه گفت : تفسير اين آيه را از امام محمد باقر عليه
السـلام پرسيدم فرمود: اما قول خداى تعالى كه مى فرمايد: فلما نسوا ما ذكروا
بـه يـعـنـى وقـتـى كـه ولايـت على عليه السلام را از ياد بردند و فراموش كردند در
صـورتـى كـه مـامور بدان بودند فتحنا عليهم يعنى دولت و سلطنت به ايشان داده
شد و دستشان در امور دنيا باز گرديد. اما قوله : حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذنا
هـم بـغـتـة .. يـعـنـى در زمـان قـيـام قـائم چـنـان مـقـهـور و مـغـلوب شـونـد
مـثـل ايـنـكـه هـرگـز بـراى آنـهـا در دنـيـا قـدرت و سـلطـنـتـى نـبـوده و ايـن اسـت
قـول خـداونـد كـه فـرمـود: بـغـتـة و هـم مـبلسون . آنگاه در دنباله آن اين آيه آمده است
فـقـطـع دابـر القـوم الذيـن طـلمـوا پـس بـريـده شـد دنـبـاله گروهى كه ظلم
كردند.(298)
اين المنتظر لاقامة الامت و العوج
تـرجـمـه : كـجـا اسـت آنـكـس كـه مـنـتـظـريـم اخـتـلاف و عـيـب و كـجى
اهل عالم را اصلاح و به راستى و درستى باز گرداند
شـرح : كـلمـه مـنـتـظـر ـ بـفـتـح ظـاء ـ اسـم
مـفعول از باب افتعال بمعناى انتظار كشيده شده است كه ديگران در انتظار او به سر مى
بـرنـد. در كتاب نجم الثاقب صفحه 47 از كمال الدين (299) از حضرت امام محمد تقى
عليه السلام نقل شده كه فرمود: بعد از حضرت امام حسن عسكرى عليه
السـلام پـسـر او قـائم بـه حـق اسـت كـه مـنـتـظـر اسـت ، راوى
سـئوال مى كند چرا او را منتظر ناميدند؟ فرمود: براى آنكه او را غيبتى است طولانى و مدت
زمان آن به طول خواهد كشيد و مردم اصلاح طلب خروج و ظهور او را در انتظارند.
شرح : البته در بيان و توضيح اين نوع انتظار كه عموم بشر و به خصوص مردم
اصلاح طلب بدان دل بسته اند ابتدا بايد به اين نكته توجه داشت كه اختلاف بين افراد
جـامـعـه از حـيـث غـنى و ثروت و فقر و تنگدستى تا حدى از لوازم زندگى اجتماعى بشر
اسـت و بـايـد هـم بـاشد، زيرا اگر همه افراد جامعه بشر غنى و بى نياز باشند هرگز
آنـان بـه كـارهـاى مـهـم اجـتـمـاعـى و اقـتـصـادى و سـيـاسـى جـامـعـه
مـخـتـل خـواهد شد. پس از اين نظر لازم است كه در امور معالش زندگى تفاوتى ميان افراد
بـشر باشد تا چرخ زندگانى اجتماعى بشر به گردش درآيد همچنانكه در نوع فكر و
استعداد هم مختلفند. خداوند متعال در سوره زخرف آيه 32 مى فرمايد: اهم يقسمون رحمة
ربـك نـحـن قـسـمـنـا بـيـنهم معيشتهم فى الحيوة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات
ليـتـخـذ بـعـضـهـم بـعـضا سخريا و رحمة ربك خير مما يجمعون (مگر اينان مقسم رحمت
پـرودرگار تواند اين مانيم كه معيشت آنها را در زندگى دنيا تقسيم مى كنيم و بعضى را
درجـاتـى بـالاتر از بعض ديگر قرار مى دهيم تا بعضى بعض ديگر را رام و مسخر خود
كـنـنـد و رحـمـت پروردگارت از آنچه جمع مى كنند بهتر است ). و بر ثروتمندان است كه
رعـايـت حـال زيردستان و فقرا و درماندگان را بنمايند كه خدا مى فرمايد: والذين فى
اموالهم حق معلوم . للسائل و المحروم ـ معارج آيه 24 و 25 ـ آنانكه در اموالشان
سـهـمـى را بـراى فقرا معين كنند) و بدان كه دراموال اغنيا و توانگران حقى براى فقرا و
بيچارگان مفروض است .
امـا ايـن تـفـاوت بين ثروتمندان و فقرا وبيچارگان كه دسته اى ساكن قصرهاى عالى و
بـنـاهـاى مـتـنـوع و مـجـلل و گـروهـى در گـوشـه زاغـه هـا و
گـودال هـا منزل كنند، آن عده متنعم به انواع نعمت ها از خوراك و پوشاك و و و، و اين جماعت
بـا هـزاران زحـمـت و مـشـقـت تـنـا قـرصـه نـانـى آنـهـم آغشته به خون ، و آن دسته بروى
فـرشـهـاى ابـريـشـمـى و تـخت هاى زرين آرميده ، و اين جمعيت بروى زمين نمناك و بسترى
ژوليـده ، و آن ثـروتمندان براى تفريح و مسافرت از هواپيما و ماشين هاى لوكس آخرين
سـيستم بهره مند، و اما اين بيچارگان پياده و پاى برهنه با هزاران رنج و مشقت مسافت را
طى مى كنند، آنان آنطور و اينان اينطور روزگار بگذارند.
آيـا اين حد از اختلاف در طبقات جامعه رواست . آيا اين اختلاف بين اغنيا و فقرا به عدوات و
دشـمـنـى مـبـدل نـخواهد شد آيا اغنيا و ثروتمندان ميتوانند مقدارى از ثروت و اندوخته خود
صـرف نـظـر كنند و آنرا به فقرا بدهند و آنانرا از فقر و تنگدستى نجات دهند، و اغنيا
قـوانـيـن و دستورات الهى را در حق تهى دستان اجرا نمايند. البته رفع اين حد از اختلاف
به بركت ظهور حضرت ولى عصر عليه السلام و اجراى قوانين و دستورات اسلامى خواهد
شد. و اين يكى از سنت هاى سنيه اوست .
در كـتـاب المـهـدى از مـسـنـد احـمـد بـن حـنـبـل از فـقـهـاى اربـعـه
اهل سنت ) از ابوسعيد خدرى نقل شده كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
مـن شـمـا را بـوجـود مهدى بشارت مى دهم ـ تا آنكه فرمود ـ ساكنان آسمان و زمين از
وجـود او خـشـنـود و راضـى مـى شـونـد، و مـال را بـه صـورت صحيح قسمت مى كند، مردى
پـرسـيـد مـعـنـى صـحـيـح چـيـسـت ؟ ـ فـرمـود: بـه انـدازه نـيـاز مـيان مردم تقسيم مى كند و
دل امـت مـحـمـد صـلى الله عـليـه و آله و سـلم را بـى نـيـاز مـى سازد و عدلش را ميان آنان
توسعه ميدهد.
و ايـضـا در مـسـنـد احـمـد از نـبـى اكـرم صـلى الله عـليـه و آله و سـلم
نـقـل شـده كـه فـرمـود: سـاعـت موعود محقق نمى شود تا اينكه زمنى از ظلم و جور پر
شـود، آنـگـاه از ذريـه و عـتـرت مـن كـسـى خـروج مـى كـنـد و بـيـرون مـى آيـد و زمـين را از
عدل و داد پر مى كند.
در فـتـوحـات مكيه در وصف مهدى آل محمد صلوات الله عليهم ) چنين آمده است : يقسم
المـال بـالسـويـة ، و يـعـدل فـى الرعـيـة و يـفـصـل فـى القـضـيـة ....الخ كـه
مـال را بى تفاوت و باندازه تقسيم مى كند و ميان ملت و رعيت به عدالت رفتار مى كند، و
در دعوى و مرافعه ، به حق داورى مى نمايد ـ الخ .
اين المرتجى لازالة الجور و العدوان
تـرجمه : كجا است آن يگانه كسى كه براى برانداختن اساس ظلم و
عدوان مورد اميد و نظر (خلايق ) است
شـرح : بـدانـكه از وظائف مهم آن حضرت برانداختن ظلم و تعدى و تجاوز بشر به
حـقـوق يـكـديـگـر اسـت . كـتـاب يـنـابـيع المودة از ابوسعيد خدرى روايت كرده كه گويد:
پـيـغـمـبـر خـدا صـلى الله عـليه و آله و سلم تذكر داد كه بلا و مصيبتى به اين امت
خـواهـد رسـيـد بـه طورى كه كسى پناهگاهى نمى يابد كه از ظلم و ستم بدان پناه آورد،
آنـگـاه خـداونـد مـردى از عـتـرت واهـل بـيـت مـن بـرانـگـيـزد و بـه بـركـت او زمـيـن را از
عدل و داد پر مى كند همچنانكه از ظلم و جور پر شده باشد.
البته سبب و جهت عمده رفع ظلم نسبت بيكديگر عقيده به قيامت و محاسبه روز جزا است ، كه
اگر چنين اعتقادى در قلوب مردم ايجاد شود و شخص بآن ايمان پيدا كند نيت ظلم نمى كند و
ظلم از چنين كسى سر نمى زند.
در كتاب بحار الانوار جزء چهارم از مجلد 15 ص 206(300) آمده است كه امام ششم عليه
السـلام فـرمود: ((كسى كه صبح كند و قصد ظلم به كسى را نداشته باشد خدواند
گـنـاه آن روز او را مورد مغفرت قرار مى دهد در صورتى كه خونى را (بناحق ) نريزد يا
مـال يـتيمى را نخوردالبته ذكر اين دو معصيت كه يكى بدنى و ديگرى مالى است
از باب مثال است و مراد تمام گناهان و حقوق الناس مى باشد خواه بدنى باشد يا مالى .
|