مقدمه
تاريخ را مى توان به منزله ((آينه )) دانست و هر چند اين آينه قدرت آن را ندارد كه
همه حوادث گذشته را به ياد بياورد، ولى در آن مى توان چهره نيمه روشن گذشته را
از دور مشاهده كرد. چنانكه على عليه السلام در وصيت خود به فرزندش امام حسن عليه
السلام مى فرمايد:
عبدالله به بنى هاشم سخت گرفت ، دشمنى و كينه ورزى با ايشان را به اوج رساند و
تا آنجا پيش رفت كه درود بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم را از خطبه اش حذف
كرد. وقتى از او در اين خصوص سوال شد، جواب داد:
سال 68 هجرى بود. عبدالله بن زبير برادر خود مصعب بن زبير را به عراق فرستاد
تا با مختار نبرد كند. مختار دچار بيمارى اسهال بود و از آن بيمارى به شدت رنج مى
برد. با اين حال چهار ماه در جنگ با صعب بن زبير پايدارى كرد. مختار ياران بى
وفايى داشت . بسيارى از آنها پنهانى فرار كردند و مختار را تنها گذاشتند. سرانجام
مختار به كوفه رفت و در قصر فرود آمد. قصر را به سنگر محكمى
تبديل كرد. هر روز از قصر بيرون مى آمد و در بازارهاى كوفه با اندك ياران خود با
سربازان ابن زبير مى جنگيد. وقتى خسته مى شد دوباره به قصر بر مى گشت و جان
تازه اى مى گرفت .
عبدالملك در سال 71 هجرى ، به جنگ مصعب بن زبير رفت و در محلى به نام ((دير
جاثليق )) - در دو فرسخى انبار - با او رو به رو شد و جنگ سختى ميان آنان در گرفت
. سرانجام عبدالملك بر او غالب شد. ياران مصعب او را تنها گذاشتند. و اكثر ياران او
مردان ربيعه بودند كه از يارى او دست برداشتند.
ابن زبير وقتى از پيروزى در جنگ ، نااميد شد به پيش مادرش اسماء دختر ابوبكر آمد و
گفت :
عبدالملك وقتى بر شام مسلط شد و به وضعش سر و سامانى داد، عبدالرحمن بن عثمان
ثقفى را جانشين خود ساخت و از آن جا خارج شد و براى جنگ با زفر بن حارث آهنگ قرقيسا
كرد. وقتى به وادى بطنان قنسرين رسيد خبر يافت عمرو بن سعيد بن عاص در دمشق
سربلند كرده و مردم را براى قيام عليه عبدالملك فرا خوانده و خود را خليفه ناميده است و
عبدالرحمن را بيرون كرده و خزانه ها و بيت المال را به چنگ خود آورده است .
حجاج بن يوسف وقتى كه در سال 74 از بناى كعبه فراغت يافت ، گردن جمعى از
صحابه پيامبر خدا مهر كرد، تا آنان را بدين وسيله خوار گرداند.
در سال 76، شبيب بن يزيد شيبانى حرورى ، در عراق ، خروج كرد. حجاج براى
سركوبى او سپاهيان بسيارى فرستاد. اما او، همه را شكست داد. شبيب در ميان نواحى
كوهستانى ((عراق )) جا به جا مى شد و خودش را از چشمان سپاهيان حجاج پنهان نگه مى
داشت .
هشام زيد بن على بن الحسين را احضار كرد و گفت :
ابوالعباس برادرش يحيى من محمد بن على را والى
موصل قرار داد و چهار هزار مرد خراسانى همراه وى ساخت . يحيى در
سال 133 به موصل آمد و بسيارى از مردم آنجا را كشت و به قولى روز جمعه مردم را فرا
خواند و هيجده هزار نفر از عرب را كشت و بندگان و موالى آنان را از دم تيغ گذراند و
چنان خونى به راه انداخت كه آب دجله را رنگين ساخت .
ابوجعفر خواست تا بر وسعت مسجد الحرام بيفزايد. چون مردم از تنگى آن شكايت داشتند.
پس به زياد بن عبيدالله حارثى نوشت كه خانه هاى پيرامون مسجد را بخرد، تا به
اندازه وسعت مسجد بر آن بيافزايد. لكن مردم از فروختن خانه ها امتناع ورزيدند.
ابوجعفر، عبدالجبار بن عبدالرحمن ازدى را حكومت خراسان داد و او برادر خود عمر بن
عبدالرحمن را به جاى خويش رئيس پليس گذاشت و مغيره به سليمان حاكم قهستان و
مجاشع بن حريث انصارى حاكم بخارا را كشت و در تعقيب شيعيان بنى هاشم بر آمد و از
آنان كشتارى عظيم كرد و در تعقيب آنان اصرار ورزيد و مثله مى كرد. (دست و پا و گوش و
بينى مى بريد.)
منصور در سال 152 به معين بن زائده شيبانى حاكم يمن نوشت كه نزد وى آمد. پس معين
پسر خود زائده را به حكومت يمن جانشين گذاشت و نزد ابو جعفر آمد و معين پير شده بود.
پس ابوجعفر به او گفت :
هارون الرشيد فضل بن يحيى را والى خراسان كرد و
فضل رهسپار خراسان گرديد. و طالقان را كه مردم آن سر به مخالفت برداشته بوند،
فتح كرد خاقان ترك نيز با سپاهى عظيم به جنگ وى شتافت و با سپاه
فضل روبرور شد و جنگ ميان آن دو در گرفت . بس ضربتى بر خاقان ترك وارد شد و
تسليم گرديد و فضل لشكرش را مستاءصل نمود و اموالش را غنيمت گرفت .
هارون الرشيد در سال 184 بر كارمندان و كشاورزان و دهقانان و دهداران و خريداران
غلات و اجاره كاران كه بدهكاريهاى روى هم آمده داشتند، سخت و گرفت و عبدالله بن هيثم
بن سام را ماءمور مطالبه از ايشان كرد. پس عبدالله براى
وصول مطالبات مردم را به انواع شكنجه ها عذاب مى داد.
رشيد در بازگشت از حج ، در حيره فرود آمد و چند روز اقامت گزيد. سپس از راه باديه
رهسپار شد و در جايى از انبار به نام ((حرف )) در ديرى كه به آن ((عمر)) گفته مى
شد منزل كرد و روزش را همانجا گذراند و در همان شب وزير خود جعفر بن يحيى بن خالد
را بى آنكه بيش از آن امرى پيش آمده باشد، كشت . و بامداد فردا او را به بغداد
حمل كرد تا او را سه شقه كرده در پلهاى بغداد به دار آويختند و بغداد را در آن تاريخ
سه پل بود.
|