بسم الله الرحمن الرحيم

کتاب امام شناسي / جلد چهاردهم / قسمت چهاردهم: علت ورود اسرائیلیات در حدیث، سستی روایات ابوهریره و عبد الله بن عمرو، تدوین ...

صفحه قبل

كلام‌ ابوريّه‌ در تكوّن‌  اسرائيليات‌ در حديث‌    

 أبوريّه‌ به‌ تبع‌ سيّد عبدالحسين‌ شرف‌ الدّين‌ در كتاب‌ «ابو هريره‌» كتابي‌ به‌ نام‌ «شيخ‌ المَضيرة‌: أبوهريرة‌» تدوين‌ نموده‌ است‌ كه‌ آن‌ را به‌ دنبال‌ كتاب‌ «أضواء» نگاشته‌ و پرده‌ از مطالبي‌ برداشته‌ است‌ كه‌ تا به‌ حال‌ در ميان‌ عامّه‌ چنين‌ پرده‌برداري‌ به‌ وجود نيامده‌ است‌.

و ما در اينجا براي‌ شناختن‌ هويّت‌ كتاب‌ «صحيفة‌ صادقه‌» و روايات‌ عَمْرو، ناچاريم‌ برخي‌ از مطالب‌ وي‌ را كه‌ در ضمن‌ ابحاث‌ أبوهُرَيره‌ و يا دخالت‌ اسرائيليّات‌ و اخبار مكذوبه‌ نوشته‌ است‌ در اينجا ذكر نمائيم‌. أبوريّه‌ در تحت‌ عنوان‌: «الاءسْرَائيليَّات‌ في‌ الحديث‌» مي‌گويد:

 از آنجائي‌ كه‌ شوكت‌ دعوت‌ محمّديه‌ قوّت‌ يافت‌ و بازويش‌ استوار گشت‌ و در برابر خود هر قدرتي‌ را كه‌ منازعه‌ مي‌نمود خرد مي‌كرد و درهم‌ مي‌كوبيد، كساني‌ كه‌ در مقابل‌ آن‌ ايستادگي‌ مي‌كردند و راه‌ آن‌ را بر مردم‌ سدّ مي‌نمودند، پس‌ از آنكه‌ از دستبرد بدان‌ با عِدَّه‌ و عُدَّة‌ قوّت‌ و نزاع‌ عاجز شدند و فروماندند ، هيچ‌ چاره‌اي‌ نينديشيدند مگر آنكه‌ از طريق‌ حيله‌ و خدعه‌ حمله‌ور شده‌ و با مكر و كيد آن‌ را درهم‌ شكنند.

 و چون‌ عداوت‌ يهود به‌ مومنين‌ از همة‌ مردم‌ شديدتر بود؛ زيرا كه‌ ايشان‌ خود را ملّت‌ برگزيدة‌ خدا مي‌پنداشتند و براي‌ كسي‌ غير از خودشان‌ قائل‌ به‌ فضيلتي‌ نبودند و براي‌ پيامبري‌ بعد از موسي‌ اقرار به‌ رسالت‌ نداشتند، راهبان‌ و علماي‌ آنان‌- مخصوصاً وقتي‌ كه‌ امرشان‌ مغلوب‌ شد و از ديارشان‌ اخراج‌ شدند[1] - چاره‌اي‌ نديدند از آنكه‌ با استعانت‌ از مكر و با توسّل‌ به‌ زيركي‌ وارد مبارزه‌ گردند تا به‌ مراد و مطلوبشان‌ واصل‌ گردند.

 بنابراين‌ اساس‌، مكر يهودي‌ آنان‌ را رهبري‌ كرد تا تظاهر به‌ اسلام‌ نمايند و در باطنشان‌ دين‌ خود را محترم‌ و گرامي‌ بدارند، تا اينكه‌ مكرشان‌ مخفي‌ بماند و بر مسلمين‌ مؤثّر افتد. و قويترين‌ اين‌ كَهَنه‌ از جهت‌ زيركي‌ و شديدترينشان‌ از لحاظ‌ مكر و فريب‌ و خدعه‌، كَعْبُ الاحْبار، و وَهَبَ بْنُ مُنَبِّه‌، و عبدالله‌ بن‌ سَلام‌ بوده‌اند.

 آنان‌ چون‌ دريافتند كه‌ حيله‌هايشان‌ به‌ واسطة‌ اظهار كردن‌ وَرَع‌ و تقواي‌ دروغين‌، رونق‌ يافت‌ و مسلمين‌ بديشان‌ آرامش‌ يافته‌اند و گولشان‌ را خورده‌اند، اوّلين‌ همّتشان‌ را مصروف‌ بر آن‌ نمودند كه‌ مسلمين‌ را از باطن‌ دين‌ و صميم‌ ايمانشان‌ ضربه‌ زنند، به‌ اينكه‌ دسّ و تزوير كنند در اصول‌ اسلام‌ كه‌ بر آنها قيام‌ دارد آنچه‌ از اساطير و خرافات‌ كه‌ مي‌خواهند و از اساطير و اوهام‌ و تُرَّهاتي‌ كه‌ خوشايند دارند؛ به‌ جهت‌ آنكه‌ اصول‌ دين‌ را ضعيف‌ و سست‌ نمايند.

 و به‌ سبب‌ آنكه‌ از دستبرد به‌ قرآن‌ كريم‌ عاجز شدند- چون‌ قرآن‌ با تدوين‌ محفوظ‌ بود و هزاران‌ نفر از مسلمين‌ نگهبان‌ و پاسدار آن‌ بودند و بدين‌ لحاظ‌ قرآن‌ در حفظ‌ و مصونيّتي‌ آنچنان‌ درآمده‌ بود كه‌ غير ممكن‌ بود در آن‌ كلمه‌اي‌ را زياد كنند و يا حرفي‌ را دسّ و تغيير دهند- به‌ سوي‌ حديث‌ كردن‌ و روايت‌ آوردن‌ از رسول‌ پرداختند، و به‌ افتراء آن‌ قدر كه‌ مي‌خواستند وجهه‌گيري‌ نمودند. بر پيغمبر مطالب‌ و احاديثي‌ را افترا بستند كه‌ از آن‌ حضرت‌ صادر نگرديده‌ بود. [2]

 و آنچه‌ آنها را بر اين‌ امر ياري‌ و كمك‌ مي‌كرد آن‌ بود كه‌ احاديثي‌ كه‌ از رسول‌ خدا در حياتش‌ صادر شده‌ بود، نه‌ معالمش‌ محدود و نه‌ اصولش‌ محفوظ‌ بود؛ چرا كه‌ در عصر آن‌ حضرت‌- صلوات‌ الله‌ عليه‌- حديث‌ نوشته‌ نشد به‌ طوري‌ كه‌ قرآن‌ نوشته‌ شده‌ بود، و نه‌ آنكه‌ اصحابش‌ پس‌ از وي‌ نوشتند. و در توان‌ و قدرت‌ هر شخص‌ هوا پرستي‌ و يا مداخله‌ كنندة‌ ناشايستي‌ در آن‌ صورت‌ مي‌تواند بوده‌ باشد كه‌ با افترائات‌ خودش‌ به‌ پيامبر دسّ و تزوير و خدعه‌ نمايد و با دروغش‌ بر او بجَهَد و اين‌ كيدشان‌ را بر ايشان‌ آسان‌ ساخت‌ اين‌ كه‌ مشاهده‌ كردند كه‌ صحابه‌ در معرفت‌ آنچه‌ نمي‌دانند از امور گذشتة‌ عالم‌ به‌ آنها رجوع‌ مي‌نمايند.

 و يهود به‌ علّت‌ آنكه‌ داراي‌ كتاب‌ بوده‌اند و به‌ علّت‌ آنكه‌ در ميانشان‌ علماء بوده‌اند، أساتيد عرب‌ به‌ شمار مي‌آمدند در آنچه‌ از امور اديان‌ سالفه‌ برايشان‌ مجهول‌ بوده‌ است‌، اگر در كارشان‌ مخلص‌ و صادق‌ بوده‌ باشند.

 حكيم‌: ابن‌خَلْدون‌ چون‌ در مقام‌ گفتار از تفسير نقلي‌ برمي‌آيد و آنكه‌ آن‌ مشتمل‌ بر غَثّ و سَمين‌ و مقبول‌ و مردود است‌، مي‌گويد: و سبب‌ اين‌ آن‌ است‌ كه‌ عرب‌ اهل‌ علم‌ و كتاب‌ نبودند، بلكه‌ فقط‌ بَدَوي‌ بودن‌ و امِّي‌ بودن‌ بر آنان‌ غلبه‌ داشت‌. و چون‌ ميل‌ پيدا مي‌كردند تا اشراف‌ حاصل‌ كنند براي‌ دانستن‌ چيزهائي‌ كه‌ نفوس‌ بشر ميل‌ مي‌كند كه‌ به‌ آنها اشراف‌ پيدا كند و بفهمد و بداند از اسباب‌ و علل‌ موجودات‌ عالم‌ تكوين‌ و ابتداي‌ آفرينش‌ و اسرار وجود، فقط‌ از آن‌ كساني‌ كه‌ پيش‌ از آنان‌ اهل‌ كتاب‌ بوده‌اند مي‌پرسيدند و از آنها استفاده‌ مي‌نمودند. [3] و ايشان‌ عبارت‌ بوده‌اند از اهل‌ تورات‌ از يهوديان‌، و از كساني‌ كه‌ پيرو دينشان‌ شده‌ بودند از مسيحيان‌ مانند كَعْبُ الاحْبَار، و وَهَبَ بن‌ مُنَبِّه‌، و عبدالله‌ بن‌ سلام‌ و امثالهم‌.

 بر اين‌ اساس‌ تفاسيرشان‌ از منقولاتي‌ كه‌ نزد آنان‌ بود مملو گشت‌. و علماي‌ تفسير در امثال‌ اين‌ امور تساهل‌ ورزيدند و كتب‌ تفسير از اين‌ منقولات‌ پر شد؛ و اصل‌ همة‌ آنها همان‌ طور كه‌ گفتيم‌ از تورات‌ مي‌باشد يا از آنچه‌ خودشان‌ افتراء بسته‌اند. [4]

 و در جاي‌ ديگر از مقدّمة‌ خود مي‌گويد: و بسيار اتّفاق‌ افتاده‌ است‌ براي‌ مورّخين‌ و مفسّرين‌ و استادان‌ و پيشوايان‌ علوم‌ نقليّه‌ كه‌ در حكايات‌ و وقايع‌ به‌ غلط‌ در افتاده‌اند. و اين‌ به‌ جهت‌ آن‌ بوده‌ است‌ كه‌ بر مجرّد نقل‌ خواه‌ درست‌ باشد و خواه‌ نادرست‌، اعتماد نموده‌اند و آنها را به‌ اصولشان‌ عرضه‌ نداشته‌اند و به‌ أشباهشان‌ قياس‌ نكرده‌اند و به‌ معيار حكمت‌، توزين‌ و آزمايش‌ ننموده‌اند و وقوف‌ بر طبايع‌ موجودات‌ نداشته‌اند و در اخباري‌ كه‌ به‌ دستشان‌ مي‌رسيده‌ است‌ تحكيم‌ نظر و بصيرت‌ در نَقْد و اختيار درشان‌ موجود نبوده‌ است‌. بنابراين‌ از حقّ به‌ دور افكنده‌ شده‌ گمراه‌ شدند و در بيابان‌ أوهام‌ و غلط‌، حيران‌ و سرگشته‌ فرو مانده‌اند. [5]

 و دكتور أحمد أمين‌ مي‌گويد:

 بعضي‌ از صحابه‌ به‌ وهب‌ بن‌ مُنَبِّه‌ و كَعْبُ الاحْبار و عبدالله‌ بن‌ سلام‌ متّصل‌ شده‌اند، و تابعين‌ به‌ ابن‌جُرَيْج‌[6] متّصل‌ گشتند؛ و اين‌ جماعت‌ معلوماتي‌ داشته‌اند كه‌ آنها را از تورات‌ و انجيل‌ و شروح‌ و حواشي‌ آنها روايت‌ مي‌كرده‌اند.

 بنابراين‌ مسلمين‌ باكي‌ در خود نديدند كه‌ در كنار آيات‌ قرآن‌ آنها را هم‌ حكايت‌ بنمايند. و روي‌ اين‌ اصل‌ بود كه‌ منابع‌ قرآن‌ و تفسير، متورّم‌ شده‌، صورت‌ ضخامت‌ به‌ خود گرفت‌. (ا ه ) [7]

 روي‌ اين‌ زمينة‌ كلّي‌ بود كه‌ آن‌ كشيشان‌ و علماي‌ آنان‌ در دين‌ اسلام‌ اكاذيب‌ و تُرَّهاتي‌ را انتشار دادند كه‌ گاهي‌ چنين‌ مي‌پنداشتند آنها از كتابشان‌ بوده‌ و يا از مكنون‌ علمشان‌ سرچشمه‌ گرفته‌ است‌، و گاهي‌ ادّعا مي‌كردند آنها را از پيغمبر صلی الله علیه و آله شنيده‌اند با وجود آنكه‌ از دروغها و افترائهاي‌ خودشان‌ بوده‌ است‌. و از كجا صحابه‌ راهي‌ به‌ فهم‌ آنها و تميز صدق‌ از كذب‌ كلامشان‌ را داشته‌اند كه‌ بتوانند با تفطّن‌ دريابند و تميز غَثّ وسمين‌ را بدهند؟!

 و صحابه‌ از طرفي‌ به‌ لغت‌ عِبْراني[8]‌ كه‌ لغت‌ كتب‌ آنها بود علم‌ و شناسائي‌ نداشتند، و از طرف‌ ديگر از جهت‌ دُهاء و زيركي‌، و از جهت‌ مكر و خدعه‌ ضعيف‌تر و پائين‌تر از ايشان‌ بودند. و به‌ واسطة‌ اين‌ علل‌ و اسباب‌ بود كه‌ در ميان‌ صحابه‌ بازار اين‌ اكاذيب‌ رواج‌ پيدا كرد و اصحاب‌ و تابعينشان‌ هر آنچه‌ را كه‌ اين‌ زيركان‌ القاء مي‌نمودند بدون‌ نَقْد و آزمايش‌ تلقّي‌ به‌ قبول‌ مي‌كردند و چنين‌ اعتبار مي‌نمودند كه‌ صحيح‌ است‌ و شكّي‌ در آن‌ نمي‌باشد. [9]

بازگشت به فهرست

نهي‌ اكيد پيامبر صلي‌الله‌عليه‌وآله از روايت‌ اسرائيليات‌    

 أبُورَيَّه‌ نيز در تحت‌ عنوان‌: «هَلْ يَجُوزُ رِوَايَةُ الاءسْرَائيليَّات‌» مي‌گويد:

 شريعت‌ اسلاميّه‌ آمد و تمام‌ شرايع‌ ما قبل‌ خود را نسخ‌ كرد- و اگر چه‌ باقي‌ گذاشت‌ اصول‌ عقائد و آنچه‌ را كه‌ با آن‌ معارضه‌اي‌ نداشت‌ از اموري‌ كه‌ خداوند همة‌ پيمبران‌ خود را به‌ سوي‌ خلايق‌ با آن‌ امور ارسال‌ فرمود- و قرآن‌ كريم‌ روشن‌ ساخت‌ كه‌ اهل‌ كتاب‌ (يهود و نصاري‌) از نزد خود كتابهايي‌ را نوشته‌اند تا در برابر آن‌ ثمن‌ قليلي‌ را اخذ كنند.

 و بدين‌ علّت‌ بود كه‌ رسول‌ خدا مسلمين‌ را نهي‌ نمودند كه‌ از اهل‌ كتاب‌ امري‌ را اخذ كنند كه‌ مخالف‌ اصول‌ دين‌ خدا و آداب‌ و احكامش‌ بوده‌ باشد. و چون‌ يك‌ نفر از مسلمين‌ را مي‌ديد كه‌ از آنان‌ چيزي‌ نقل‌ مي‌نمايد به‌ شدّت‌ به‌ غضب‌ درمي‌آمد.

 احمد بن‌ حَنْبَل‌ از جابر بن‌ عبدالله‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: عُمَر بن‌ خَطَّاب‌ كتابي‌ را كه‌ از بعضي‌ اهل‌ كتاب‌ به‌ دستش‌ رسيده‌ بود به‌ نزد پيغمبر آورد و آن‌ را بر پيغمبر قرائت‌ كرد.

 پيامبر به‌ غضب‌ آمد و گفت‌: أمُهَوِّكُونَ[10] فِيهَا يَابْنَ الْخَطَّابِ؟! وَالَّذِي‌ نَفْسِي‌ بِيَدِهِ لَوْ أنَّ مُوسَي‌ حَيًّا مَا وَسِعَهُ إلاَّ أنْ يَتَّبِعَني‌! [11]

 «اي‌ پسر خطّاب‌! آيا شما خودتان‌ را در اين‌ حفرة‌ مطالب‌ كتاب‌ سقوط‌ مي‌دهيد؟! سوگند به‌ آن‌ كس‌ كه‌ جان‌ من‌ در دست‌ اوست‌ اگر موسي‌ زنده‌ بود چاره‌اي‌ غير از متابعت‌ مرا نداشت‌.»

 و در روايتي‌ وارد است‌ كه‌: فَغَضِبَ وَ قَالَ: لَقَدْ جِئتُكُمْ بِهَا بَيْضَاءَ نَقِيَّةً! لاَ تَسْأَلُوا أهْلَ الْكِتَابِ عَنْ شَيْءٍ فَيُخْبِرُوكُمْ بِحَقٍّ فَتُكَذِّبُوا بِهِ، أوْ بِبَاطِلٍ فَتُصَدِّقُوا بِهِ.

 «رسول‌ خدا خشمگين‌ شد و فرمود: تحقيقاً من‌ آن‌ را براي‌ شما سپيد و پاكيزه‌ و مُصَفَّي‌ آورده‌ام‌! شما از اهل‌ كتاب‌ چيزي‌ را نپرسيد؛ زيرا به‌ شما خبر به‌ حقّ مي‌دهند و آن‌ خبر را تكذيب‌ مي‌كنيد، و يا خبر به‌ باطل‌ مي‌دهند و شما آن‌ خبر را تصديق‌ مي‌نمائيد!»

 و بخاري‌ از ابو هُرَيره‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: لاَ تُصَدِّقُوا أهْلَ الْكِتَابِ وَ لاَ تُكَذِّبُوهُمْ، وَ قُولُوا: آمَنَّا بِاللهِ وَ مَا اُنْزِلَ إلَيْنَا وَ مَا اُنْزِلَ إلَيْكُمْ وَ إلَهُنَا وَ الَهُكُمْ وَاحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ.

 «رسول‌ خدا فرمود: اهل‌ كتاب‌ را نه‌ تصديق‌ كنيد و نه‌ تكذيب‌! و بگوئيد: ما ايمان‌ آورده‌ايم‌ به‌ خدا و به‌ آنچه‌ به‌ سوي‌ ما نازل‌ شده‌ است‌ و به‌ آنچه‌ به‌ سوي‌ شما نازل‌ شده‌ است‌، وخداي‌ ما و خداي‌ شما يكي‌ است‌، و ما در برابر او تسليم‌ شدگانيم‌!»

 و بخاري‌ از حديث‌ زُهْري‌ از ابن‌ عبّاس‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ او گفت‌:

 كَيْفَ تَسْألُونَ أهْلَ الْكِتَابِ عَنْ شَيْءٍ وَ كِتَابُكُمُ الَّذِي‌ أنْزَلَ اللهُ عَلَي‌ رَسُولِ اللهِ أحْدَثُ الْكُتُبِ تَقْرَووُنَهُ مَحْضاً لَمْ يَشُبْ. وَ قَدْ حَدَّثَكُمْ أنَّ أهْلَ الْكِتَابِ بَدَّلُوا كِتَابَ اللهِ وَ غَيَّرُوهُ وَ كَتَبُوا بِأيْدِيهِمُ الْكِتَابَ وَ قَالُوا: هُوَ مِنْ عِنْدِاللهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً!

 ألاَيَنْهَاكُمْ مَا جَاءَكُمْ مِنَ الْعِلْمِ عَنْ مَسْألَتِهِمْ؟! لاَ وَاللهِ مَا رَأيْنَا مِنْهُمُ رَجُلاً يَسْألُكُمْ عَنِ الَّذِيَ اُنْزِلَ إلَيْكُمْ!

 «شما دربارة‌ مسئله‌اي‌ از اهل‌ كتاب‌ چيزي‌ را مي‌پرسيد در حالي‌ كه‌ كتاب‌ شما كه‌ آن‌ را خداوند بر رسول‌ خدا نازل‌ كرده‌ است‌ تازه‌ترين‌ كتب‌ سماوي‌ است‌، شما آن‌ را مي‌خوانيد پاك‌ و صافي‌ بدون‌ آنكه‌ غِشِّي‌ و خيانتي‌ و اختلاطي‌ در آن‌ به‌ وجود آمده‌ باشد. و اين‌ كتاب‌ با شما گفتاري‌ داشته‌ است‌ كه‌: اهل‌ كتاب‌، كتاب‌ الله‌ شان‌ را تبديل‌ و تغيير داده‌اند و با دستهاي‌ خود كتابي‌ را نوشتند و گفتند: اين‌ از نزد خداست‌ براي‌ آنكه‌ با فروش‌ آن‌ ثمن‌ اندكي‌ خريداري‌ كنند.

 آيا اين‌ علوم‌ و معارفي‌ كه‌ به‌ شما رسيده‌ است‌ شما را از سوال‌ يهود و نصاري‌ نهي‌ نكرده‌ است‌؟! نه‌، سوگند به‌ خدا ما از ايشان‌ حتّي‌ يك‌ نفر را هم‌ نديديم‌ كه‌ دربارة‌ آنچه‌ بر شما نازل‌ شده‌ است‌ از شما چيزي‌ را سوال‌ كند.»

 و ابن‌ جرير از عبدالله‌ بن‌ مسعود روايت‌ مي‌كند كه‌ وي‌ گفت‌: لاَ تَسْألُوا أهْلَ الْكِتَابِ عَنْ شَيْءٍ فَإنَّهُمْ لَنْيَهْدُوكُمْ وَ قَدْ ضَلُّوا. إمَّا أنْ تُكَذِّبُوا بِحَقٍّ أوْ تُصَدِّقُوا بِبَاطِلٍ!

 «شما راجع‌ به‌ چيزي‌ از اهل‌ كتاب‌ سوال‌ ننمائيد؛ زيرا در حالي‌ كه‌ خودشان‌ گمراه‌ مي‌باشند نمي‌توانند شما را هدايت‌ كنند! بنابراين‌ در برابر سخنانشان‌ يا تكذيب‌ حق‌ را مي‌كنيد و يا تصديق‌ باطل‌ را!»

 اين‌ است‌ روايات‌ صحيحه‌اي‌ كه‌ با عقل‌ و دين‌ موافقت‌ دارد، آن‌ رواياتي‌ كه‌ نزد محقّقين‌ معروف‌ هستند. [12]

بازگشت به فهرست

سستي‌ روايات‌ ابوهريره‌ و عبدالله‌ بن‌ عمرو    

 اينها بعضي‌ از آن‌ چيزهائي‌ است‌ كه‌ از پيغمبر-صلوات‌ الله‌ عليه‌- روايت‌ شده‌ است‌ دربارة‌ نهي‌ اخذ از اهل‌ كتاب‌. وليكن‌ ديري‌ نپائيد كه‌ امر منقلب‌ شد، پس‌ از آنكه‌ بعضي‌ از مسلمين‌ گول‌ خوردند از كساني‌ كه‌ از جملة‌ علماء و أحبار يهود بوده‌ و از روي‌ مكر و خدعه‌ اسلام‌ اختيار كرده‌ بودند.

 در اين‌ حال‌ ظاهر شد احاديثي‌ كه‌ به‌ پيغمبر صلی الله علیه و آله نسبت‌ مي‌دادند كه‌ اخذ از يهود و نصاري‌ را مباح‌ كرده‌ و آنچه‌ را كه‌ از آن‌ نهي‌ به‌ عمل‌ آمده‌ بود نسخ‌ مي‌نمود.

 أبوهُرَيره‌ و عبدالله‌ بن‌ عَمْرو عاص‌ و غيرهما روايت‌ كردند كه‌ رسول‌ خدا گفت‌: حَدِّثُوا عَنْ بَنِي‌ إسْرَائيلَ وَ لاَ حَرَجَ! «از بني‌اسرائيل‌ حديث‌ كنيد بدون‌ هيچ‌ باكي‌!» بايد دانست‌ كه‌ أبوهريره‌ و عبدالله‌ بن‌ عَمْرو از شاگردان‌ كَعْب‌ الاحْبار بوده‌اند.

 و اخبار وارد است‌ به‌ آنكه‌: دومي‌- كه‌ عبدالله‌ بن‌ عمرو بن‌ العاص‌ باشد- در روز جنگ‌ يَرموك‌ زَامِلَتَيْن[13]‌ از علوم‌ اهل‌ كتاب‌ را به‌ غنيمت‌ به‌ چنگ‌ آورد و دأبش‌ اين‌ طور بود كه‌ از آن‌ دو زامِلَه‌ روايت‌ مي‌كرد. [14] وابن‌حَجَر اين‌ جمله‌ را اضافه‌ دارد كه‌:

 فَتَجَنَّبَ اْلاخْذَ عَنْهُ لِذَلِكَ كَثِيرٌ مِنْ أئمَّةِ التَّابِعينَ. [15] «بدين‌ جهت‌ بود كه‌ بسياري‌ از پيشوايان‌ تابعين‌ از گرفتن‌ و روايت‌ كردن‌ از او اجتناب‌ كردند. »[16]

 باري‌ تمام‌ اينها مطالبي‌ بود براي‌ شناختن‌ ريشة‌ إسرائيليّات‌ و كيفيّت‌ نفوذ كعب‌الاحبار و أقران‌ او و دسّ و تزوير در روايات‌ چه‌ از ناحية‌ خودشان‌، و چه‌ از ناحية‌ إسناد به‌ رسول‌ الله‌ صلی الله علیه و آله . و چون‌ دانسته‌ شد كه‌ اعظم‌ از تلامذة‌ كعب‌ الاحبار أبوهريره‌ و عبدالله‌ بن‌ عمرو بوده‌اند، ميزان‌ سخافت‌ و بي‌مقداري‌ تمام‌ مرويّات‌ اين‌ دو نفر دستگير مي‌گردد كه‌ آن‌ روايات‌ ساخته‌ و پرداختة‌ اين‌ يهودي‌ اسلام‌ نماي‌ سابقه‌دار منافق‌ بوده‌ است‌، مضافاً به‌ آنكه‌ در ميان‌ اهل‌ سنّت‌ از لحاظ‌ كثرت‌ روايت‌ مانند اين‌ دو نفر را سراغ‌ نداريم‌ به‌ طوري‌ كه‌ كتب‌ عامّه‌ مشحون‌ از روايات‌ آنهاست‌ واصول‌ و فروعشان‌ بدانها وابسته‌ مي‌باشد. و اگر بنا بشود روايات‌ اين‌ دو نفر و استادشان‌ كعب‌ الاحْبار از كتابها اخراج‌ گردد- كه‌ چاره‌اي‌ هم‌ جز اخراج‌ ندارند- قسمت‌ معظم‌ كتابها فرو مي‌ريزد و عامّه‌ دست‌ خالي‌ مي‌مانند، و اين‌ مسأله‌اي‌ است‌ كه‌ به‌ شدّت‌ دارد بنيان‌ و بنياد كتب‌ صحاح‌ و مسانيد و سنن‌ آنها را تهديد مي‌كند و با تحقيقات‌ عالم‌ محقّق‌ سيّد شرف‌ الدّين‌ عاملي‌، و به‌ پيروي‌ از او با تحقيقات‌ عالم‌ نبيه‌ و روشن‌ضمير شيخ‌ محمود ابوريّه‌ و تأليف‌ كتابهاي‌ نفيس‌ و مدقّقانة‌: «أبوهريرة‌» و «شيخ‌ المَضيرة‌» غوغا و اضطرابي‌ در حوزه‌ها و مجامع‌ و محافل‌ اهل‌ سنّت‌ برپا شده‌ است‌. مضافاً به‌ آنكه‌ تحقيقات‌ و اكتشافات‌ مستشرقين‌ و آفتابي‌ ساختن‌ اكاذيب‌ و دروغهاي‌ أبوهريره‌ و عبدالله‌ بن‌ عمرو و ماشابههما تكاني‌ شديدتر به‌ سنّت‌ توخالي‌ و بدون‌ محتواي‌ آنان‌ مي‌دهد و راه‌ گريز و گزيري‌ نخواهند يافت‌ جز رجوع‌ به‌ روايات‌ و حديث‌ و تاريخ‌ و تفسير اهل‌ البيت‌ چنانكه‌ انشاءالله‌ تعالي‌ روي‌ اين‌ اصل‌ مباحثي‌ در آتيه‌ خواهيم‌ داشت‌.

بازگشت به فهرست

ردّ ابوريّه‌ بر احاديث‌ ابوهريره‌    

 أبوريّه‌ در كتاب‌ «شيخ‌ المَضيرة‌: أبوهريرة‌» بحثي‌ در تحت‌ عنوان‌ «أبُوهَرْيَرَةَ أكْثَرُ الصَّحَابَةِ تَحْدِيثاً» آورده‌ است‌ كه‌ چون‌ با مطلب‌ فعلي‌ ما كه‌ بحث‌ پيرامون‌ عبدالله‌ بن‌ عمرو و «صحيفة‌ صادقه‌» مي‌باشد تناسب‌ بسيار دارد و ضمناً از عبدالله‌ و صحيفة‌ وي‌ بحث‌ به‌ عمل‌ آمده‌ است‌، لازم‌ است‌ بدان‌ اشاره‌ كنيم‌:

 وي‌ مي‌گويد: رجال‌ حديث‌ اتّفاق‌ و اجماع‌ كرده‌اند بر آنكه‌ ابوهريره‌ از جهت‌ كثرت‌ حديث‌ از رسول‌ الله‌ مانند ندارد در حاليكه‌ همانطور كه‌ گفتيم‌: فقط‌ يك‌ سال‌ ونه‌ ماه‌ با پيغمبر مصاحبت‌ داشته‌ است‌.

 أبومحمّد بن‌ حَزْم‌ ذكر نموده‌ است‌ كه‌: «مُسْند» بَقِيّ بن‌ مَخْلَد[17] فقط‌ از حديث‌ أبوهريره‌ به‌ تعداد 5374 حديث‌ را در بردارد كه‌ بخاري‌ 446 حديث‌ از آن‌ را روايت‌ كرده‌ است‌ و اين‌ موجب‌ آن‌ شده‌ است‌ كه‌ صحابه‌ أحاديث‌ أبوهريره‌ را إنكار كرده‌ و وي‌ را همانطور كه‌ بعداً خواهيم‌ ديد مرد مُنْكَري‌ به‌ شمار آورند.

 اين‌ حقيقتي‌ است‌ معروف‌ و مشهور، وليكن‌ ما او را طبق‌ روايت‌ بخاري‌ و غير او[18] چنين‌ مي‌يابيم‌ كه‌ ميگويد:

 «ما مِنْ أصْحابِ النَّبيِّ أحَدٌ أكْثَرَ حَديثاً مِنِّي‌ إلاَّ ماكانَ مِنْ عَبْدِاللهِ بْنِ عَمْروٍ؛ [19] فَقَدْ كانَ يَكْتُبُ وَ لاَ أكْتُبُ.» [20]

 «هيچ‌ يك‌ از أصحاب‌ پيغمبر روايتشان‌ از من‌ بيشتر نيست‌ مگر آنچه‌ از عبدالله‌ ابن‌ عمرو مي‌باشد؛ زيرا كه‌ او حديث‌ را مي‌نوشت‌ و من‌ نمي‌نوشتم‌.»

 اينك‌ اگر فحص‌ و جستجوئي‌ از تمام‌ مرويّات‌ ابن‌عمرو انجام‌ دهيم‌ چنين‌ مي‌يابيم‌ كه‌: ابن‌ عَمْرو در نزد ابن‌ جَوْزي‌ 700 حديث‌ دارد يعني‌ به‌ نسبت‌ 18 از آنچه‌ ابوهريره‌ روايت‌ نموده‌ است‌. بخاري‌ از او هفت‌ و مسلم‌ بيست‌ روايت‌ آورده‌ است‌.

 و شايد اين‌ اعتراف‌ ابوهريره‌ از وي‌ در اوّل‌ امرش‌ هنگامي‌ كه‌ در ميان‌ بزرگان‌ صحابه‌ و علمائشان‌ مي‌زيست‌ صادر گرديده‌ است‌؛ چرا كه‌ مي‌ترسيد آنچه‌ را كه‌ روايت‌ نموده‌ است‌ بر او انكار كنند. وليكن‌ چون‌ براي‌ وي‌ جوّ خالي‌ ماند و روايت‌ براي‌ او مباح‌ گرديد- پس‌ از مقتل‌ عُمَر، و موت‌ بزرگان‌ از اصحاب[21]‌‌ - ابوهريره‌ زيادتر روايت‌ مي‌كرد و در اين‌ قضيّه‌ راه‌ افراط‌ مي‌پيمود، و مخصوصاً در عهد معاويه‌ كه‌ از پشتيباني‌ شديد وي‌ برخوردار بود؛ معاويه‌اي‌ كه‌ قدر او را بالا برد و تكيه‌گاه‌ و پشت‌ و پناه‌ او بود به‌ طوري‌ كه‌ ان‌شاء الله‌ تعالي‌ خواهي‌ ديد.

 وبعضي‌ گمان‌ نموده‌اند كه‌ از اين‌ گفتار ابوهريره‌ چنين‌ مستفاد مي‌شود كه‌: عبدالله‌ بن‌ عَمْرو تحقيقاً تمام‌ مسموعات‌ خود را از رسول‌ خدا نوشته‌ است‌، و بدين‌ عمل‌ تمام‌ مرويّات‌ او متواتر لفظي‌ و معنوي‌ مي‌گردد. و تمام‌ مكتوبات‌ وي‌ پس‌ از او به‌ واسطة‌ كتابت‌ همچنين‌ محفوظ‌ مانده‌ است‌ همان‌ طوري‌ كه‌ قرآن‌ با كتابت‌ محفوظ‌ مانده‌ است‌؛ و عليهذا مرويّات‌ او افادة‌ علم‌ مي‌كند و اصل‌ صحيح‌ معتمد در ميان‌ مسلمين‌ مي‌باشد پس‌ از كتاب‌ الله‌ المُبين‌.

بازگشت به فهرست

بي‌ارزشي‌ صحيفة‌ عبدالله‌ بن‌ عمرو    

وليكن‌ آنچه‌ معروف‌ است‌ آن‌ است‌ كه‌ احاديث‌ ابن‌عمرو در كتب‌ اهل‌ سنّت‌ از همان‌ طريقي‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌ كه‌ تمام‌ احاديث‌ غير او از صحابه‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌ و آن‌ طريق‌ روايت‌ است‌، نه‌ سبيل‌ كتابت‌. و تمام‌ آنچه‌ از مكتوباتش‌ اينك‌ دانسته‌ مي‌شود همين‌ است‌ كه‌: او صحيفه‌اي‌ داشته‌ است‌ كه‌ آن‌ را «صادقه‌» مي‌ناميده‌ است‌. و چنين‌ ذكر نموده‌اند كه‌ اين‌ صحيفه‌ فقط‌ حامل‌ أدعيه‌اي‌ بوده‌ است‌ كه‌ منسوب‌ به‌ پيغمبر بوده‌ است‌ كه‌ انسان‌ چون‌ صبح‌ كند و يا شب‌ كند آن‌ أدعيه‌ را بگويد. و چنين‌ مشهود است‌ كه‌ اين‌ صحيفه‌ داراي‌ قيمتي‌ نمي‌باشد و با چيزي‌ هموزن‌ نيست‌.

 در كتاب‌ «تأويل‌ مُخْتَلَف‌ الْحدِيث‌»[22] و كتاب‌ «معارف‌» [23] كه‌ هر دوي‌ آنها از ابن‌قُتَيْبَه‌ مي‌باشد، بدين‌ عبارت‌ وارد است‌:

 مغيره‌ گفت‌: براي‌ عبدالله‌ بن‌ عمرو صحيفه‌اي‌ است‌ كه‌ صادقه‌ ناميده‌ مي‌شود، و من‌ دوست‌ ندارم‌ آن‌ را در برابر دو فلس‌ (دو پول‌ سياه‌ اندك‌) بخرم‌ و براي‌ خودم‌ بوده‌ باشد: كَانَتْ لِعَبْدِاللهِ بَنِعَمْروٍ صَحيفَةٌ تُسَمَّي‌ الصَّادِقَةَ، مَا يَسُرُّنِي‌ أنَّهَا لِي‌ بِفَلْسَيْنِ. [24]، [25]

 باري‌ اينك‌ كه‌ قدري‌ هويّت‌ كعب‌ الاحبار و أبوهريره‌ و عبدالله‌ بن‌ عمرو روشن‌ شد، بايد دانست‌ كه‌: روايات‌ هيچيك‌ از آنان‌ نزد شيعه‌ اعتبار ندارد، و حديثشان‌ مردود است‌، و چون‌ سندي‌ به‌ يكي‌ از ايشان‌ منتهي‌ گردد آن‌ روايت‌ از درجة‌ اعتبار ساقط‌ مي‌باشد.

 امّا عامّه‌ كه‌ تمام‌ اصحاب‌ رسول‌ خدا را به‌ معناي‌ اعمّ آن‌ يعني‌ هر كس‌ با اسلام‌ ظاهري‌ آنحضرت‌ را ملاقات‌ كرده‌ باشد، عادل‌ و بدون‌ گناه‌ مي‌دانند و جميع‌ صحابه‌ را منزّه‌ و مبرّي‌ از كذب‌ و خيانت‌ معرّفي‌ مي‌كنند، طبعاً اين‌ روايات‌ را داراي‌ هر مضموني‌ باشد مي‌پذيرند و به‌ مجرّد آنكه‌ سندش‌ به‌ صحابي‌ منتهي‌ گردد بدون‌ چون‌ و چرا بدون‌ ملاحظة‌ تطبيق‌ مضمون‌ آن‌ با واقع‌ هرچه‌ باشد مي‌پذيرند. البتّه‌ روايات‌ كعب‌ يهودي‌ مخرّب‌ و از ميان‌ براندازندة‌ اسلام‌، و ابوهريره‌ صدرنشين‌ كاخ‌ تزوير و خدعه‌ و جعل‌ روايت‌ كاذبه‌ در دربار معاويه‌ اوّلين‌ متهتّك‌ در اسلام‌، براي‌ آنان‌ مهم‌ نيست‌ چون‌ صحابه‌ جميعاً مغفور و مورد رحمت‌ خداوندي‌ مي‌باشند، از معاويه‌ و غيره‌ همگي‌ صحيح‌ القول‌ و العمل‌ نزد ايشان‌ به‌ شمار مي‌آيند.

 روي‌ اين‌ اصل‌ از طرفي‌، و از طرف‌ ديگر خصوصيّت‌ عِرْق‌ طرفداري‌ از بني‌اميّه‌ و امثالهم‌ و بي‌ارزشي‌ و بلكه‌ بي‌اعتباري‌ اهل‌ بيت‌ كه‌ از لابلاي‌ صفحات‌ كتاب‌ «السُّنَّة‌ قبل‌ التدوين‌» مشهود است‌، مُصنّف‌ كتاب‌: محمّد عجّاج‌ خطيب‌ براي‌ «صحيفة‌ صادقة‌» عبدالله‌ بن‌ عمرو، و صحيفة‌ صحيحة‌ وَهَب‌ بن‌ مُنَبِّه‌ ارزش‌ والائي‌ قائل‌ است‌ و با هر گونه‌ سعي‌ و كوشش‌ و إرائة‌ مطالب‌ غير واقعي‌ مي‌خواهد آن‌ صحيفه‌ را از صحف‌ معتبرة‌ معمولة‌ مشهوره‌، و صاحبش‌ را صحابي‌ معصوم‌ و منزّه‌ از كذب‌ و خيانت‌ قلمداد كند، امّا أنَّي‌ لَهُ ذَلِكَ؟ در جائي‌ كه‌ مي‌بينيم‌ كه‌ در خودِ اهل‌ سنّت‌ آنان‌ كه‌ عِرْق‌ نَصْب‌ و عداوت‌ با آل‌ محمّد را ندارند، صريحاً اين‌ صحيفه‌ را به‌ واسطة‌ خيانتهاي‌ مصنّفش‌ از درجة‌ اعتبار ساقط‌ مي‌دانند.

بازگشت به فهرست

دفاع‌ محمّد عجّاج‌ از صحيفة‌ عبدالله‌ بن‌ عمرو    

اينك‌ قدري‌ به‌ برخي‌ از گفتار محمّد عجّاج‌ نظر انداخته‌ و سپس‌ بحث‌ مختصري‌ را پيرامون‌ آن‌ مي‌آوريم‌:

 او مي‌گويد: الصَّحِيفَهُ الصَّادِقَةُ لِعَبْدِاللهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ (تولّد 7 سال‌ قبل‌ از هجرت‌، و وفات‌ 65 بعد از هجرت‌).

 رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ ] وآله‌ [ و سلّم‌ به‌ عبدالله‌ بن‌ عمرو رضی الله عنه اجازه‌ داد تا حديثش‌ را بنويسد به‌ جهت‌ اينكه‌ نويسندة‌ خوبي‌ بود؛ بنابراين‌ او از آنحضرت‌ بسيار نوشت‌. و صحيفة‌ ابن‌ عمرو رضی الله عنه موسوم‌ شد به‌ «صحيفة‌ صادقه‌» ـ همان‌ طور كه‌ نويسنده‌اش‌ اين‌ نام‌ را براي‌ آن‌ مي‌خواست‌ ـ به‌ سبب‌ آنكه‌ آن‌ را از رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ ] وآله‌ [ و سلّم‌ نوشته‌ بود، بنابراين‌ راست‌ترين‌ روايتي‌ است‌ كه‌ از پيغمبر روايت‌ شده‌ است‌.

 آن‌ را مجاهد بن‌ جبر (21-104ه ) نزد عبدالله‌ بن‌ عمرو ديده‌ است‌ و رفته‌ است‌ تا آن‌ را برگيرد، و عبدالله‌ به‌ وي‌ گفته‌ است‌: مَهْ يَا غُلاَمَ بَنِي‌ مَخْزُومٍ. «آرام‌ باش‌ اي‌ جوان‌ از طائفة‌ بني‌ مخزوم‌!» مجاهد مي‌گويد: من‌ به‌ او گفتم‌: تو چيزي‌ را ننوشته‌اي‌ كه‌ از من‌ كتمان‌ داري‌! گفت‌: هَذِهِ الصَّادِقَةُ فِيهَا مَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّي‌ اللهُ عَلَيْهِ ] وَآلِهِ [ وَ سَلَّمَ وَ لَيْس‌ بَيْنِي‌ وَ بَيْنَهُ فِيهَا أحَدٌ. [26]

 «اين‌ صحيفه‌اي‌ است‌ كه‌ در آن‌ است‌ آنچه‌ را من‌ از رسول‌خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ (وآله‌) و سلّم‌ شنيده‌ام‌ و در آن‌، ميان‌ من‌ و او يك‌ نفر ديگر واسطه‌ نبوده‌ است‌.»

 و اين‌ صحيفه‌ بسيار براي‌ ابن‌ عمرو، عزيز و گرامي‌ بود تا به‌ جائي‌ كه‌ گفته‌ بود: مَايَرْغُبُني‌ فِي‌ الْحَيَاةِ إلاَّ الصَّادِقَةُ وَ الْوَهْطُ. [27] «من‌ عشقي‌ به‌ زندگي‌ ندارم‌ مگر آنكه‌ صادقه‌ و وَهْط‌ مرا به‌ ميل‌ زندگي‌ وامي‌دارند.»

 و چه‌ بسا آن‌ را از ترس‌ گم‌ شدن‌ در صندوقي‌ كه‌ داراي‌ حلقه‌هائي‌ بوده‌ است‌ نگهداري‌ مي‌كرد. [28] و اين‌ صحيفه‌ را پس‌ از مرگ‌ او اهلش‌ نگهداري‌ نمودند! و به‌ نظر أرجح‌ آن‌ است‌ كه‌: نوادة‌ وي‌ عمرو بن‌ شُعَيْب‌ عادتش‌ اين‌ بود كه‌ از آن‌ روايت‌ مي‌نمود. [29]

 و همان‌ طور كه‌ ابن‌ أثير مي‌گويد، صحيفه‌عبدالله‌ بن‌ عمرو هزار حديث‌ را در برداشته‌ است‌؛ [30] الاّ اينكه‌ جميع‌ احاديث‌ مرويّة‌ عمرو بن‌ شُعَيْب‌ از پدرش‌ از جدّش‌ بالغ‌ بر پانصد عدد نمي‌گردد. و از آنجائي‌ كه‌ «صحيفة‌ صادقه‌» همان‌ طور كه‌ ابن‌عمرو با خط‌ خودش‌ نوشته‌ است‌ به‌ دست‌ ما نرسيده‌ است‌، امّا امام‌ احمد محتواي‌ آن‌ را در مسندش‌ نقل‌ كرده‌ است‌ همچنانكه‌ كتب‌ سنن‌ ديگر مقدار بسياري‌ از آن‌ را در برگرفته‌ است‌.

 و براي‌ اين‌ صحيفه‌ اهميّت‌ علمي‌ عظيمي‌ است‌؛ چون‌ وثيقة‌ علميّة‌ تاريخيّه‌اي‌ مي‌باشد كه‌ اثبات‌ كتابت‌ حديث‌ شريف‌ نبوي‌ را مي‌كند كه‌ در مقابل‌ رسول‌ الله‌ و با اجازة‌ او تحقّق‌ پذيرفته‌ است‌.

 در اينجا محمّد عجّاج‌ بر اين‌ گفتار خود تعليقه‌اي‌ دارد و آن‌ اينكه‌: بعضي‌ از اهل‌ علم‌ بر «صحيفة‌ صادقه‌» طعن‌ و اشكال‌ وارد كرده‌اند مانند مُغِيَرة‌ بن‌ مقسم‌ ضَبِّي‌ همان‌ كس‌ كه‌ گفت‌: كَانَتْ لِعَبْدِ اللهِ بَنِ عَمْروٍ صَحيفَةٌ تُسَمَّي‌ الصَّادِقَةَ، مَا تَسُرُّنِي‌ أنَّهَا لِي‌ بِفَلْسَيْنِ. «براي‌ عبدالله‌ بن‌ عمرو صحيفه‌اي‌ بوده‌ است‌ به‌ نام‌ صادقه‌، و من‌ خوش‌ ندارم‌ كه‌ آن‌ در مقابل‌ دو فلس‌ براي‌ من‌ باشد.» نظر كن‌ در «تأويل‌ مختلف‌ الحديث‌» ص‌ 93. و در «ميزان‌ الاعتدال‌» ص‌ 290، ج‌ 2 به‌ اين‌ عبارت‌ است‌: مَايَسُرُّنِي‌ أنَّ صَحيفَةَ عَبْدِ اللهِ بْنِ عَمْروٍ عِنْدِي‌ بِتَمْرَتَيْنِ أوْ بِفَلْسَيْنِ. «مرا خوشايند نيست‌ كه‌ صحيفة‌ عبدالله‌ بن‌ عمرو نزد من‌ باشد در برابر دو دانة‌ خرما يا دو فلس‌.»

 آنگاه‌ عجّاج‌ ميگويد: اگر اين‌ روايت‌ از مغيره‌ به‌ صحّت‌ پيوندد جائز نيست‌ آن‌ را بر ظاهرش‌ حمل‌ كنيم‌ و قبولش‌ نمائيم‌ به‌ طوري‌ كه‌ همين‌ معني‌ مقتضاي‌ آن‌ باشد؛ چون‌ مغيره‌ آن‌ را در معرض‌ كلام‌ راجع‌ به‌ روايات‌ ضعيفه‌ ذكر كرده‌ است‌. واگر نسخة‌ ابن‌ عمرو ضعيف‌ باشد ضعف‌ آن‌ به‌ علّت‌ انتقال‌ آن‌ به‌ طريق‌ وِجاده‌ [31] مي‌باشد؛ چرا كه‌ مغيره‌ قبول‌ نمي‌كند اينكه‌ در نزد وي‌ اين‌ صحيفه‌ باشد به‌ طريقي‌ كه‌ راويان‌ آن‌ را حمل‌ مي‌نمايند؛ چون‌ وِجاده‌ ضعيفترين‌ طرق‌ تحمّل‌ روايت‌ است‌. علماءِ أهل‌ حديث‌ دوست‌ نمي‌داشتند آنكه‌ أخبار را از صحيفه‌ها نقل‌ كنند، بلكه‌ دوست‌ مي‌داشتند از مشايخ‌ نقل‌ نمايند. و جائز نيست‌ كلام‌ مغيره‌ را بر غير اين‌، حمل‌ نمائيم‌ به‌ علّت‌ آنكه‌ ثابت‌ شده‌ است‌ كه‌: عبدالله‌ آن‌ را در برابر رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ ] وآله‌ [ و سلّم‌ نوشته‌ است‌.- تا آخر تعليقة‌ مفصّل‌ او.

 سپس‌ عجّاج‌ دنبال‌ مطلب‌ را ادامه‌ ميدهد كه‌: عبدالله‌ بر شاگردانش‌ حديث‌ را املاء مي‌نمود[32] و از او تلميذش‌: حسين‌ بن‌ شُفَيّ بن‌ ماتع‌ أصْبَحي‌ در مصر دو كتاب‌ را نقل‌ كرده‌ است‌: يكي‌ از آندو در آن‌ اين‌ بوده‌ است‌: قَضَي‌ رَسُولُ اللهِ صلّي‌ الله‌ عليه‌ (وآله‌) و سلّم‌ فِي‌ كَذَا، وَ قَالَ رَسُولُ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ (وآله‌) و سلّم‌ كَذَا. و در ديگري‌: مَا يَكُونُ مِنَ الاحْدَاثِ إلَي‌ يَوْمِ الْقِيمَةِ. [33]

 و الآن‌ ما متعرّض‌ نمي‌شويم‌ مگر صحيفة‌ صادقه‌ را، چرا كه‌ در نزد ابن‌عمرو كتب‌ كثيره‌اي‌ از اهل‌ كتاب‌ بوده‌ است‌ كه‌ در روز يَرْمُوك‌ به‌ غنيمت‌ به‌ وي‌ رسيده‌ است‌ در زامِلَتَيْن‌ (دو عدد بار شتر).

 و بِشْر مَريسي‌ ادّعا نموده‌ است‌ كه‌: عبدالله‌ بن‌ عمرو براي‌ مردم‌ كتب‌ آن‌ دو بار شتر را از زبان‌ پيغمبر روايت‌ مي‌نموده‌ است‌، و لهذا به‌ او گفته‌ مي‌شده‌ است‌: لاَتُحَدِّثْنَا عَنِ الزَّامِلَتَيْن‌! «براي‌ ما از زبان‌ رسول‌ الله‌ از كتب‌ بني‌ اسرائيل‌ كه‌ در دو زامله‌ به‌ تو رسيده‌ است‌، حديث‌ بيان‌ مكن‌!»

 و اين‌ دعوائي‌ است‌ باطل‌ چرا كه‌ تحقيقاً ابن‌ عمرو در نقلش‌ و روايتش‌ امين‌ بوده‌ است‌. او ابداً چيزي‌ را كه‌ از پيغمبر روايت‌ مي‌كند به‌ اهل‌ كتاب‌ نسبت‌ نمي‌دهد، و چيزي‌ را كه‌ از اهل‌ كتاب‌ روايت‌ مي‌كند به‌ پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ (وآله‌) و سلّم‌ نسبت‌ نمي‌دهد. [34]

 در اينجا أيضاً عجّاج‌ در تعليقه‌ مي‌گويد: محمود ابوريّه‌ صاحب‌ كتاب‌ «أضواءٌ علي‌ السُّنَّة‌ المحمّديّة‌» در صفحة‌ 162 هامش‌ (3) گويد: عبدالله‌ بن‌ عمرو به‌ دو زامله‌ از كتب‌ اهل‌ كتاب‌ رسيد و آنها را براي‌ مردم‌ «از پيغمبر» روايت‌ مي‌كرد، بدين‌ واسطه‌ كثيري‌ از أئمّة‌ تابعين‌ از اخذ روايات‌ وي‌ اجتناب‌ كردند و به‌ او مي‌گفتند: لاَتُحَدِّثْنَا عَنِ الزَّامِلَتَيْن‌ . (ص‌ 166، ج‌ 1، فتح‌ الباري‌)- انتهي‌.

 پس‌ از آن‌ مي‌گويد: و بسيار عجيب‌ است‌ كه‌ انساني‌ مثل‌ اين‌ خبر را بشنود و تصديق‌ نمايد؛ زيرا كه‌ اصحاب‌ پيامبر رضی الله عنه از جهت‌ لسان‌، راستگوترين‌ مردم‌ بوده‌اند و از جهت‌ دل‌، پاكيزه‌ترين‌ و از جهت‌ خلوص‌، خالص‌ترين‌ تمام‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ رسول‌ الله‌ بوده‌اند. در اين‌ صورت‌ كذب‌ و دروغ‌ امثال‌ عبدالله‌ بن‌ عمرو رضی الله عنه بر رسول‌ خدا معقول‌ نمي‌باشد تا آنكه‌ آنچه‌ را كه‌ از اهل‌ كتاب‌ شنيده‌اند به‌ پيغمبر نسبت‌ دهند.

 چون‌ اين‌ مطلب‌ را ديدم‌ با شتاب‌ به‌ سوي‌ «فتح‌ الباري‌» گريختم‌؛ و خدا گواه‌ است‌ كه‌ آن‌ خالي‌ از عبارت‌ أبُوريَّه‌ بود. پس‌ در قول‌ ابن‌ حجر لفظ‌ «از پيغمبر» نيست‌. آن‌ را كاتب‌ از نزد خود افزوده‌ است‌.

 آيا تكذيب‌ صحابه‌ و افتراء بر آنها و انتحال‌ بر علماء امثال‌ ابن‌حجر و غيره‌ از امانت‌ علميّه‌ شمرده‌ مي‌شود؟؟ و تحقيقاً بر ما سوء نيّت‌ ابوريّه‌ در مواضع‌ كثيري‌ ثابت‌ گرديده‌ است‌ كه‌ برخي‌ از آنها در ضمن‌ بحث‌ ما در پيرامون‌ ابوهريره‌ ظاهر مي‌شود. [35]

بازگشت به فهرست

نقد گفتار محمد عجّاج‌ در ردّ بر ابوريّه‌    

 اينك‌ كه‌ اطراف‌ و جوانب‌ گفتار عجّاج‌ خطيب‌ به‌ دست‌ آمد و في‌الجمله‌ مُدَّعا و دليل‌ او مبيّن‌ شد، موقع‌ آن‌ است‌ كه‌ في‌الجمله‌ بررسي‌ نموده‌ و نقاط‌ ضعف‌ و اشكال‌ وي‌ را در آن‌ مكشوف‌ داريم‌:

 وي‌ همانطور كه‌ ديده‌ شد عبدالله‌بن‌عمرو را امين‌ در نقل‌، و صحيفة‌ او را صحيفة‌ مكتوبة‌ از جانب‌ رسول‌ اكرم‌ صلی الله علیه و آله مي‌داند و آن‌ را اوّلين‌ كتاب‌ مُدَوَّن‌ در اسلام‌ مي‌شمرد، و از كتاب‌ ابورافِع‌ مقدّم‌ مي‌پندارد، ولي‌ در تمام‌ اين‌ مدّعاها محلّ تأمّل‌ و اشكال‌ هست‌.

 اوَّلاً- امانت‌ او را در نقل‌ چگونه‌ مي‌توانيم‌ بپذيريم‌ در جائي‌ كه‌ ديديم‌: ابن‌ قُتَيْبة‌ دينوري‌ عالم‌ جليل‌ و متتبّع‌ و امام‌ اهل‌ سنّت‌ و متفّقٌ عليه‌ در ميان‌ جميع‌ دانشمندان‌ عامّه‌، صحيفة‌ او را در كتاب‌ «المُوتَلَف‌ و المُخْتَلَف‌» و در كتاب‌ «معارف‌» تضعيف‌ مي‌كند؟!

 و عالم‌ خبير اهل‌ تسنّن‌ كه‌ در گفتارش‌ براي‌ عامّه‌ جاي‌ اشكال‌ نيست‌: مُغِيرة‌ بن‌ مقسم‌ ضَبِّي‌ آن‌ را به‌ دو دانة‌ خرما و يا به‌ دو پولك‌ سياه‌ (فَلْسَين‌) نمي‌خرد؟!

 و بِشْر مَريسي‌ كه‌ گفتارش‌ ميان‌ عامّه‌ سَنَد و مُسْتَند است‌ صريحاً او را تفسيق‌ نموده‌ و گفته‌ است‌: وي‌ روايات‌ مأخوذة‌ از دو بار شتر از كتب‌ واصلة‌ از غنيمت‌ يَرْمُوك‌ را مطالعه‌ كرده‌ و آنها را از قول‌ رسول‌ الله‌ به‌ مردم‌ مي‌گفته‌ و نسبت‌ به‌ آنحضرت‌ مي‌داده‌ است‌؟!

 و ابن‌ حَجَر در «فتح‌ الباري‌» آورده‌ است‌ كه‌: به‌ واسطة‌ نقل‌ بار شتري‌ از كتب‌ اهل‌ كتاب‌، كثيري‌ از أئمّة‌ تابعين‌ از روايات‌ او خودداري‌ و تجنّب‌ نموده‌اند؟!

 ما مي‌گوئيم‌: اوَّلاً- نقل‌ از رسول‌ الله‌ و إسناد زاملتين‌ يهود و بني‌اسرائيل‌ را به‌ آن‌ حضرت‌ خيانت‌ عظيمي‌ است‌؛ و تجنّب‌ كثيري‌ از أئمّة‌ تابعين‌ از روايات‌ او و از صحيفة‌ صادقة‌ او بدون‌ جهت‌ نمي‌باشد. و اينكه‌ عجّاج‌ مي‌گويد: اين‌ قول‌ باطل‌ است‌ زيرا تحقيقاً عبدالله‌ بن‌ عمرو امين‌ در نقل‌ بوده‌ است‌ و مگر مي‌شود صحابي‌ رسول‌ الله‌ دروغ‌ بگويد و خيانت‌ كند؟! اين‌ سخن‌ مصادره‌ به‌ مطلوب‌ و وارد ساختن‌ عين‌ مدّعا را در دليل‌ است‌. آري‌ صحابه‌ همگي‌ عادل‌ نبوده‌اند، مانند سائر افراد بشر در ميانشان‌ صحيح‌ و سقيم‌، و درست‌ و نادرست‌، و صالح‌ و طالح‌ بوده‌اند. و اين‌ توهّم‌ بيجا و باطل‌ عامّه‌ است‌ كه‌ جميع‌ صحابه‌ را چهارده‌ قرن‌ است‌ كه‌ عادل‌ و پاك‌ و منزّه‌ از گناه‌، و صادق‌ و صديق‌ مي‌پندارند و بدانها برچسب‌ عصمت‌ و طهارت‌ مي‌زنند؛ خواه‌ كعب‌ الاحبار و وَهَب‌ بن‌ مُنَبِّه‌ و عبدالله‌ بن‌ سلام‌ باشند، يا أبوهُرَيره‌ و عبدالله‌ بن‌ عمرو بن‌ العاص‌، يا خود عمرو عاص‌ و معاوية‌ بن‌ أبي‌سفيان‌، يا مُغيرة‌ بن‌ شُعْبه‌ و أبُوعبيدة‌ جرّاح‌، و يا عثمان‌ بن‌ عَفّان‌ و مروان‌ بن‌ حَكَم‌، و يا ابوبكر و عُمَر. و بالاخره‌ هر كس‌ با پيامبر ملاقاتي‌ با اسلام‌ داشت‌ او صحابي‌ است‌ و بدون‌ گناه‌. اين‌ است‌ منطق‌ عامّه‌.

 اين‌ منطق‌ در نظر آنان‌ اسلام‌ را واژگون‌، فرشته‌ را به‌ صورت‌ ديو، و ديو را به‌ صورت‌ فرشته‌ تبديل‌ نموده‌ است‌. تا به‌ جائي‌ كه‌ امروزه‌ در ميان‌ خود عامّه‌ افرادي‌ همچون‌ دكتر ط'ه‌' حسين‌، وشيخ‌ محمّد عَبْده‌، و سيّد محمّد رشيد رضا، و أحمد امين‌ و عبدالحليم‌ جُنْدي‌ و شيخ‌ محمود أبُورَيَّه‌ و امثالهم‌، افراد بسياري‌ پيدا شده‌اند كه‌ پا بر روي‌ اين‌ اعتقاد جاهلي‌ نهاده‌، و صريحاً در كتب‌ عديدة‌ خود اعلام‌ نموده‌اند: سنّت‌ رسول‌ الله‌ آزاد نمي‌گردد مگر آنكه‌ از اعتقاد به‌ عدالت‌ صحابه‌ و از حَصْر اجتهاد در امامان‌ اربعة‌ عامّه‌ دست‌ برداريم‌. و ما چون‌ بحث‌ از عدالت‌ صحابه‌ را بحثي‌ مستقل‌ انشاءالله‌ در آينده‌ خواهيم‌ داشت‌، فعلاً به‌ همين‌ مختصر اكتفا مي‌گردد.

 حالا شما فرض‌ كنيد: عبدالله‌ بن‌ عمرو، مطالب‌ إسرائيليّاتِ زاملتين‌ را به‌ پيغمبر هم‌ نسبت‌ نداده‌ باشد، بلكه‌ از نزد خود گفته‌ باشد و يا با بيان‌ سند از كتب‌ يهود بيان‌ كرده‌ باشد؛ اين‌ هم‌ خيانت‌ است‌. در جائي‌ كه‌ آن‌ روايات‌ أكيده‌ و موكّده‌ از رسول‌ الله‌ را در منع‌ مطالعة‌ كتب‌ اهل‌ كتاب‌ و عصبانيّت‌ و غضب‌ آنحضرت‌ را به‌ عُمَر ديديم‌ كه‌ فقط‌ بايد قرآن‌ رسول‌ الله‌ را كه‌ پاك‌ و مُنَقَّي‌ مي‌باشد قرائت‌ كرد و سنّت‌ او را فقط‌ به‌ كار بست‌؛ در اين‌ صورت‌ مطالعه‌ و بيان‌ كتب‌ منسوخة‌ مزوَّرة‌ مُحَرّفة‌ يهود و نصاري‌ مجوّز ندارد؛ خصوصاً با نهي‌ اكيد آيات‌ قرآن‌ از نزديكي‌ و آشنائي‌ و پيوند با ايشان‌ كه‌ خود قسمت‌ معظمي‌ از كتاب‌ الله‌ را شامل‌ گرديده‌ است‌.

 اين‌ مسألة‌ غامضي‌ نيست‌؛ هر كس‌ مختصر اطّلاع‌ از روايات‌ و سيرة‌ رسول‌ الله‌ داشته‌ باشد به‌ مختصر تأمّل‌ در مي‌يابد كه‌: روايت‌ ابوهريره‌ و عبدالله‌ بن‌ عَمْرو از رسول‌ خدا كه‌: حَدِّثُوا عَنْ بَنِي‌ إسْرائيلَ وَ لاَ حَرَجَ! «از اسرائيليّات‌ بدون‌ هيچ‌ واهمه‌ و باك‌ هر چه‌ مي‌خواهيد روايت‌ كنيد!» روايتي‌ دروغ‌ و مجعول‌ و موضوع‌ مي‌باشد كه‌ اين‌ دو نفر شيّاد دروغپرداز براي‌ رواج‌ بازارشان‌ وضع‌ نموده‌اند.

 اگر روايتي‌ را مجهول‌ دانستيم‌ بايد در متن‌ و مضمون‌ به‌ كتاب‌ خدا عرضه‌ بداريم‌. اين‌ روايت‌ مرويّه‌ از ايشان‌ را چون‌ به‌ كتاب‌ الله‌ عرضه‌ مي‌داريم‌ قرآن‌ به‌ شدّت‌ آن‌ را طرد و ردّ مي‌كند و بايد آن‌ را طبق‌ دستور: فَاضْرِبُوهُ عَلَي‌ الْجِدَارِ به‌ ديوار بزنيم‌ به‌ جرم‌ مخالفت‌ با كتاب‌ الله‌.

 عجيب‌ است‌ كه‌ عجّاج‌ با اعتراف‌ به‌ سنّ عبدالله‌ بن‌ عَمرو كه‌ در سنة‌ 65 هجري‌ مرده‌ است‌، و اعتراف‌ به‌ صحيفه‌ و كتاب‌ ابو رافع‌ كه‌ آن‌ هم‌ بدون‌ شكّ در سنة‌ 35 ه وفات‌ كرده‌ است‌، معذلك‌ اصرار دارد كه‌: كتاب‌ عبدالله‌ مقدّم‌ است‌ بر ابورافع‌ با اينكه‌ سي‌ سال‌ ابورافع‌ مقدّم‌ بوده‌ است‌. [36] و نيز بنگريد بدين‌ عبارت‌ او: اگر خبر كتاب‌ ابورافع‌ صحيح‌ باشد شرف‌ أولويّت‌ براي‌ او در تأليف‌ بوده‌ است‌ نه‌ در تدوين‌!

 مگر در اينجا تأليف‌ غير از تدوين‌ است‌؟! مگر ابورافع‌ كه‌ غلام‌ عبّاس‌ و سپس‌ غلام‌ پيامبر بود و در زمان‌ حضرت‌ با كنيز حضرت‌ سَلْمَي‌ ازدواج‌ كرد و در زمان‌ حضرتْ رافِع‌ بزرگترين‌ اولاد او به‌ دنيا آمد و طبعاً عاقله‌ مرد و سال‌ ديده‌ بوده‌ است‌ و كتاب‌ «سُنن‌ و احكام‌ و قضايا» را در زمان‌ خود رسول‌ اكرم‌ تدوين‌ كرده‌ است‌، از عبدالله‌ بن‌ عمرو كه‌ تولّدش‌ 7 سال‌ قبل‌ از هجرت‌ بوده‌، و در زمان‌ رحلت‌ رسول‌ الله‌ نوجواني‌ 18 ساله‌ بوده‌ است‌، مقدّم‌ در همه‌ چيز محسوب‌ نمي‌گردد؟!

 من‌ متحيّرم‌ از محاسبة‌ عجّاج‌ خطيب‌ كه‌ با چه‌ محاسبه‌اي‌ وي‌ را بر أبورافع‌ در تدوين‌ مقدّم‌ شمرده‌ است‌؟

 اگر ميزان‌ تقدّم‌، كتابت‌ در زمان‌ پيغمبر است‌، و فرض‌ كنيد كه‌ صحيفة‌ صادقه‌ هم‌ در زمان‌ آنحضرت‌ نوشته‌ شده‌ باشد، ابورافع‌ هم‌ كتاب‌ سُنَن‌ و احكام‌ و قضايا را در زمان‌ رسول‌ الله‌ نوشته‌ است‌! و اگر ميزان‌ تقدّم‌ سنّ بوده‌ است‌، ابورافع‌ از عبدالله‌ مُسِن‌تر بوده‌ است‌! و اگر ميزان‌ تقدّم‌ در وفات‌ است‌، ابورافع‌ سي‌ سال‌ زودتر از عبدالله‌ رحلت‌ كرده‌ است‌.

 آري‌ هر چه‌ فكر مي‌كنم‌ فقط‌ گناه‌ ابورافع‌ تشيّع‌ او و ولاي‌ خالص‌ او به‌ مولي‌ اميرالمومنين‌ عليّ بن‌ ابيطالب‌ است‌ كه‌ خود و خاندانش‌ از فَدَويان‌ و شيعيان‌ آنحضرت‌ بوده‌اند. اين‌ است‌ گناه‌ ابورافع‌ كه‌ بايد در اين‌ محاسبه‌ او را از عبدالله‌ بن‌ عمرو با آن‌ صحيفة‌ مجهولة‌ مطعونه‌ موخّر داشت‌.

 اينجا به‌ خاطر دارم‌ عبارتي‌ را كه‌ شيخ‌ محمود أبوريّه‌ در كتاب‌ «أضواء» پس‌ از بيان‌ جريانهائي‌ از تنهائي‌ مولي‌ الموالي‌ و بي‌ مقدار شمردن‌ ارزشهاي‌ او و بي‌اعتنائي‌ نمودن‌ به‌ او و خود را مقدّم‌ بر آن‌ بحر بيكران‌ و درياي‌ پهناور علم‌ دانستن‌، آورده‌ و كَأنَّه‌ بدون‌ اختيار اين‌ جمله‌ از دهانش‌ پريده‌ است‌ كه‌: لَكَ اللهُ يَا عَلِيُّ!

 آخر اي‌ عجّاج‌! اي‌ مرد اهل‌ مطالعة‌ جامعة‌ امروز! مگر سيّد حسن‌ صدر در كتاب‌ خود غير از تقدّم‌ ابورافع‌ در تدوين‌ كه‌ از شيعيان‌ مي‌باشد چه‌ خطا و گناهي‌ از وي‌ سر زده‌ بود تا شما دو صفحه‌ مطالبي‌ بي‌ سروپا و بدون‌ ارزش‌ علمي‌،در مقام‌ ردّ او ساخته‌ و پرداخته‌ و تحويل‌ داديد؟!

 هر طلبة‌ نوباوه‌ ميداند كه‌: علّت‌ رَدِّ مُغيرة‌ ضَبِّي‌ بر صحيفة‌ صادقه‌ كه‌ به‌ قدر دو فلس‌ در نزد او قيمت‌ ندارد، عنوان‌ وِجادَه‌ بودن‌ آن‌ نيست‌؛ بلكه‌ همان‌ خيانتي‌ است‌ كه‌ مانند بسياري‌ از أئمّة‌ تابعين‌ از عبدالله‌ ديده‌ است‌.

 خوب‌ است‌ زودتر از گفتارتان‌ و از حمايت‌ كتب‌ سنن‌ كه‌ مشحون‌ از روايات‌ ابوهريره‌ و امثاله‌ مي‌باشد، دست‌ برداريد و إلاّ گرفتار مناقشات‌ أمْثال‌ كُلْدزَيْهر آلماني‌ خواهيد شد و يكسره‌ فاتحة‌ جميع‌ كتب‌ سُنَن‌ و مسانيدتان‌ را مي‌خوانند كه‌ خوانده‌اند، آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ به‌ حرف‌ ماگوش‌ خواهيد داد و اعتراف‌ خواهيد نمود كه‌ أوّلين‌ مُدَوِّن‌ در إسلام‌ أميرالمومنين‌ علیه السّلام ، و سپس‌ أبورافع‌ و سلمان‌ و أبوذر و صحيفة‌ سجّاديّه‌ است‌ تا برسد به‌ كتابهاي‌ حضرت‌ باقر و حضرت‌ صادق‌ علیهما سلام .

 شما در كتاب‌ 535 صفحه‌اي‌ خود كه‌ دربارة‌ تدوين‌ در اسلام‌ بحث‌ نموده‌ايد، با چند سطر فقط‌ اشاره‌اي‌ به‌ تدوين‌ أميرالمومنين‌ علیه السّلام نموده‌ايد[37] و فقط‌ با يك‌ سطر و نيم‌ دربارة‌ حضرت‌ باقر و با يك‌ سطر و نيم‌ دربارة‌ حضرت‌ صادق‌ بحث‌ كرده‌ايد:

 وَ كانَ عِنْدَ مُحَمَّدٍ الْباقِر بن‌ عَلِيِّ بْنِ الحُسَيْنِ (56-114 ه ) كُتُبٌ كَثيرَةٌ سَمِعَ بَعْضَها مِنْهُ ابنُهُ جَعْفَرٌ الصّادِقُ، وَ قَرَأَ بَعْضَها. [38] «و نزد محمّد باقر پسر عليّ بن‌ الحسين‌ (56-114 ه ) كتب‌ كثيره‌اي‌ بود كه‌ بعضي‌ از آنها را پسرش‌ جعفر صادق‌ شنيد، و بعضي‌ از آنها را خواند.»

 وَ كانَ عِنْدَ جَعْفَرٍ الصّادِق‌ بْنِ مُحَمَّدٍ الْباقِرِ (80-148 ه ) رَسائلُ وَ أحاديثُ وَ نُسَخٌ، وَ كانَ مِنْ ثِقاتِ الْمُحَدِّثينَ. [39] «و نزد جعفر صادق‌ پسر محمّد باقر (80-148 ه ) رساله‌هائي‌ و احاديث‌ و نسخه‌هائي‌ بوده‌ است‌، و او از موثَّقين‌ محدّثين‌ بوده‌ است‌.»

 علم‌ حضرت‌ صادق‌ جهان‌ را فرا گرفته‌ است‌؛ نام‌ نبردن‌ از وي‌ و از مكتب‌ عظيم‌ وي‌ و با چند كلمه‌ مطلب‌ را بهم‌ سرآوردن‌، جز ارائة‌ عِرْق‌ اُمَويّت‌ و جانبداري‌ از دربار معاويه‌ و همدستانش‌ چيزي‌ را در بر ندارد. مُسْتَشار عبدالحليم‌ جندي‌ مرد سنّي‌ مذهب‌ مصري‌ كتابي‌ به‌ نام‌ «الاء مام‌ جعفر الصّادق‌» مي‌نويسد، كتاب‌ 388 صفحه‌اي‌؛ و به‌ قدري‌ دقيق‌ و گسترده‌ بحث‌ مي‌كند كه‌ حقّاً انسان‌ در شگفت‌ مي‌ماند كه‌ اين‌ مرد سنّي‌ مذهب‌ بوده‌ است‌. وي‌ دربارة‌ حضرت‌ صادق‌ علیه السّلام اثبات‌ مي‌كند كه‌ نه‌ تنها تشيّع‌ مرهون‌ علم‌ و خدمت‌ حضرت‌ إمام‌ صادق‌، بلكه‌ جميع‌ اسلام‌ وابسته‌ و پيوسته‌ بدان‌ امام‌ مي‌باشد و بلكه‌ عالم‌ بشريّت‌ و جهان‌ علم‌ و حقيقت‌ امروزه‌ متّكي‌ به‌ علوم‌ جعفري‌ مي‌باشد. اين‌ است‌ امام‌ صادق‌!

 و امّا نصّ عبارت‌ أبوريّه‌ كه‌ در آن‌ از «فتح‌ الباري‌» حكايت‌ نموده‌ است‌ اين‌ است‌:

 «فَقَد رَوَي‌ أبوهُرَيْرةَ و عَبدُاللهِ بْنُ عَمْرِو بْنِ الْعاصِ و غيرُهُما أنَّ رسولَ اللهِ قال‌: حَدِّثُوا عَن‌ بَني‌ إسرائيلَ وَ لاَ حَرَجَ! وَ أبوهريرة‌ و عبدُالله‌ بنُ عَمْرِو مِن‌ تَلاميذِ كَعْبِ الاْ حبار؛ وَ قَد جاءتِ الاخبارُ بِأنَّ الثّانيَ- و هُوَ عبدُاللهِ بنُ عَمْرِو بنِ العاصِ- أصابَ يَوْمَ اليَرْمُوك‌- زامِلَتَيْنِ مِن‌ علومِ أهلِ الكتابِ فكانَ يُحَدِّثُ مِنهُما. [40]

 و زادَ ابْنُحَجَر: فَتَجَنَّبَ الاْ خذَ عنه‌ لِذلك‌ كثيرٌ مِن‌ أئمَّةِ التَّابعينَ. [41] » [42]

 و آنچه‌ را كه‌ ابن‌ حَجَر در «فتح‌ الباري‌» ج‌ 1، ص‌ 167 هفت‌ سطر به‌ آخر صفحه‌ مانده‌، در مقام‌ دليل‌ چهارم‌ از علل‌ عدم‌ أخذ علماء از عبدالله‌ بن‌ عَمرو و قلّت‌ روايات‌ وي‌ نسبت‌ به‌ أبوهريره‌- با وجود آنكه‌ أبوهريره‌ اعتراف‌ دارد به‌ آنكه‌: روايات‌ عبدالله‌ از روايات‌ او بيشتر مي‌باشد- آورده‌ است‌، آن‌ است‌ كه‌:

 رابعُها أنَّ عَبدَاللهِ كانَ قَدْ ظَفَرَ فِي‌ الشّام‌ بِحملِ جَمَلٍ من‌ كُتُبِ أهلِ الكتابِ فكانَ يَنْظُرُ فيها و يُحَدِّثُ مِنها، فَتَجَنَّبَ الاْ خذَ عنه‌ لِذلك‌ كثيرٌ مِن‌ أئمَّةِ التّابعينَ؛ و اللهُ أعلم‌. [43]

 اينك‌ هر چه‌ مي‌نگريم‌ تفاوتي‌ در حكايت‌ أبورَيّه‌ با نقل‌ ابن‌ حَجَر نمي‌باشد و نسبت‌ دسّ و تزوير به‌ أبوريّه‌ دادن‌ بدون‌ مورد است‌.

 و محصّل‌ گفتار ما اثبات‌ اوّلين‌ مُدَوِّن‌ در اسلام‌ بودن‌ ابورافع‌ است‌، بعد از مقام‌ ثبوت‌، و لِلّهِ الحمدُ و لَهُ الشّكر با اين‌ بحث‌ روشن‌ شد كه‌: گفتار آية‌الله‌ سيّد حسن‌ صدر در كتاب‌ «تأسيس‌ الشّيعة‌ لعلوم‌ الاء سلام‌» بحثي‌ است‌ صحيح‌ و نظريّه‌اي‌ است‌ مطابق‌ با واقع‌.

 باري‌ در ابتداي‌ بحث‌ از أبورافع‌ ذكر شد كه‌: عبيد الله‌ بن‌ أبي‌رافع‌ كتابي‌ فيمَن‌ حَضَر صِفِّين‌ مع‌ عَليٍّ و أولاده‌؛ و عليّ بن‌ أبي‌ رافع‌ كتابي‌ في‌ فنون‌ الفِقه‌ علَي‌ مذهبِ أهلِ البيت‌ تأليف‌ كرده‌اند. . [44]

بازگشت به فهرست

 سَلْمان‌ فارسي‌ و أبوذرِّ غِفاري‌، دو صحابي‌ مُدَوِّن‌ بوده‌اند     

سيّد حسن‌ صَدر فرموده‌ است‌:

 أوَّلُ مَنْ صَنَّفَ في‌ الآثار أبوعبدالله‌ سلمان‌ الفارسيّ

 اوّلين‌ كسي‌ كه‌ در آثار تصنيف‌ نمود مولانا أبوعبدالله‌ سلمان‌فارسي‌ رضی الله عنه صحابي‌ رسول‌ الله‌ صلی الله علیه و آله بود. وي‌ كتاب‌ حديث‌ جاثليق‌ رومي‌ را، كه‌ پس‌ از رسول‌ أكرم‌ صلی الله علیه و آله پادشاه‌ روم‌ آن‌ را فرستاد، تصنيف‌ نموده‌ است‌. شيخ‌ أبو جعفر طوسي‌ در «فهرستِ مصنّفين‌ شيعه‌» او را ذكر نموده‌ است‌. و شيخ‌ رشيدالدّين‌ أبوعبدالله‌ محمّد بن‌ عليّ بن‌ شَهْر آشوب‌ مازندراني‌ در كتاب‌ خود در رجال‌ شيعه‌ به‌ نام‌ «مَعالم‌ العلماء» گويد: و صحيح‌ آن‌ است‌ كه‌ اوّلين‌ مصنّف‌ در اسلام‌، اميرالمومنين‌ و پس‌ از وي‌ سلمان‌ فارسي‌ بوده‌ است‌.

 و از أبوحاتم‌ سَهْل‌ بن‌ محمّد سجِسْتاني‌ متوفّي‌ در سنة‌ دويست‌ و پنجاه‌ در كتاب‌ «الزِّينَة‌» در جزء سوّم‌ در تفسير الفاظ‌ متداوله‌ در ميان‌ اهل‌ علم‌ گذشت‌ كه‌ مي‌گويد: «اوّلين‌ اسمي‌ كه‌ در إسلام‌ در عهد رسول‌ الله‌ صلی الله علیه و آله و سلّم ظاهر شد لفظ‌ شيعه‌ بود. و اين‌ لقب‌ چهار نفر از صحابة‌ رسول‌ الله‌ بود: أبوذرّ، و سلمان‌ فارسي‌، و مِقداد بن‌ أسْوَد، و عمَّار ابن‌ ياسِر، تا أوان‌ صِفِّين‌ كه‌ اين‌ اسم‌ در ميان‌ مواليان‌ علي‌ علیه السّلام منتشر گشت‌.» بنابراين‌ به‌ نصّ امام‌ أبوحاتم‌، اين‌ چهار نفر صحابه‌ از شيعيان‌ أميرالمومنين‌ علیه السّلام ميباشند.

 سپس‌ مرحوم‌ سيّد حسن‌ صدر فرموده‌ است‌: بدانكه‌ اوّلين‌ تصنيف‌ كننده‌ در آثار بعد از سلمان‌ فارسي‌ أبوذر غفاري‌ بوده‌ است‌.

 ابوذر صحابي‌ رسول‌ الله‌ صلی الله علیه و آله مي‌باشد كه‌ داراي‌ كتاب‌ «الخطبة‌» است‌ كه‌ در آن‌ امور واقعة‌ پس‌ از پيغمبر را شرح‌ نموده‌ است‌. آن‌ را شيخ‌ ابوجعفرطوسي‌ در «فهرست‌» ذكر كرده‌ است‌ و إسناد خودش‌ را در روايت‌ آن‌ به‌ ابوذر رسانيده‌ است‌.

 و شيخ‌ ابن‌شهر آشوب‌ مازندراني‌ در «مَعالم‌ العلماء» گويد: صحيح‌ آن‌ است‌ كه‌: اوَّلين‌ كسي‌ كه‌ در إسلام‌ تصنيف‌ نموده‌ است‌، اميرالمومنين‌ علیه السّلام ، و پس‌ از وي‌ سلمان‌ فارسي‌، و سپس‌ ابوذرّ غفاري‌ رضي‌ الله‌ عنهما بوده‌اند. [45].

 و در كتاب‌ «الشّيعة‌ و فنون‌ الإسلام‌» فرمايد: شيخ‌ رشيد الدّين‌ ابن‌ شهر آشوب‌ در اوّل‌ كتابش‌: «مَعالم‌ العلماء» در جواب‌ ترتيبي‌ كه‌ در تصنيف‌ از غزالي‌ حكايت‌ نموده‌ است‌ كه‌: اوّلين‌ كتابي‌ كه‌ در اسلام‌ تصنيف‌ شده‌ است‌ كتاب‌ ابن‌جريج‌ در آثار و حُرُوف‌ التَّفاسير از مجاهِد و عَطاء در مكّه‌، و سپس‌ كتاب‌ مَعْمَربن‌ راشِد صَنْعاني‌ در يمن‌، و پس‌ از آن‌ كتاب‌ «مُوَطَّأ» مالك‌ بن‌ أنس‌، و سپس‌ «جامع‌» سُفيان‌ ثَوْرِي‌ مي‌باشد، با اين‌ عبارت‌ پاسخ‌ داده‌ است‌ كه‌: بلكه‌ صحيح‌ آن‌ است‌ كه‌: اوّلين‌ كسي‌ كه‌ در اسلام‌ تصنيف‌ نمود اميرالمومنين‌ علیه السّلام ، و پس‌ از او سلمان‌ فارسي‌ رضی الله عنه و پس‌ از او ابوذر غفاري‌ رضی الله عنه ، و پس‌ از او أصْبَغ‌ بن‌ نُبَاتَه‌، و پس‌ از او عُبَيدالله‌ بن‌ أبي‌رافِع‌، و پس‌ از او «صحيفة‌ كامله‌» از زين‌العابدين‌ علیه السّلام بوده‌ است‌- تا آخر گفتارش‌.

 و شيخ‌ أبوالعبّاس‌ نَجاشي‌ طبقة‌ اوَّل‌ از مصنّفين‌ را به‌ مانند ما ذكر كرده‌ است‌ مگر اينكه‌ تعيين‌ سابق‌ از آنها را ننموده‌ است‌؛ و همچنين‌ ترتيب‌ ميانشان‌ را بيان‌ نكرده‌ است‌. و همچنين‌ شيخ‌ أبوجعفر طوسي‌ ايشان‌ را بدون‌ ترتيب‌ ذكر كرده‌ است‌.

 بنابراين‌ شايد شيخ‌ ابن‌شهر آشوب‌ برخورد كرده‌ باشد بر چيزي‌ كه‌ آن‌ دو بدان‌ برخورد نكرده‌اند. والله‌ سبحانه‌ وَلِيُّ التَّوفيق‌.

 تنبيهٌ: حافظ‌ ذهبي‌ در ترجمة‌ أبان‌ بن‌ تَغْلِب‌ تصريح‌ نموده‌ است‌ كه‌: تشيّع‌ در تابعين‌ و تابعين‌ تابعين‌ بسيار بوده‌ است‌ با وجود دين‌ و وَرَع‌ و صِدْق‌. و سپس‌ گفته‌ است‌: اگر حديث‌ اين‌ جماعت‌ ردّ گردد تحقيقاً جمله‌اي‌ از آثار نبويّه‌ از ميان‌ رفته‌ است‌؛ و اين‌ مفسدة‌ آشكاري‌ است‌.- انتهي‌ كلام‌ ذهبي‌.

 در اينجا سيّد حسن‌ صَدْر مي‌فرمايد: قُلْتُ: در اين‌ گفتاري‌ كه‌ از اين‌ حافظ‌ كبير ظهور نموده‌ است‌ تدبّر كن‌ و شَرَف‌ تقدّم‌ كساني‌ را كه‌ ذكر نموديم‌ و سپس‌ ذكر خواهيم‌ نمود از تابعين‌ و تابعين‌ تابعين‌ از شيعه‌ درياب‌![46]

 * * *

 اللّهمّ صلّ علي‌ المُصْطَفي‌ محمّد، و المرتضي‌ عليٍّ، و البتولِ فاطمة‌، و الحسن‌ و الحسين‌ سيّدي‌ شباب‌ أهل‌ الجنّة‌، و علي‌ التسعة‌ الطيّبة‌ الطاهرة‌ من‌ ولد الحسين‌؛ و العن‌ اللّهم‌ ظالميهم‌ و معانديهم‌ و غاصبي‌ حقوقهم‌ و منكري‌ فضائلهم‌ و مناقبهم‌ من‌ الآن‌ الي‌ قيام‌ يوم‌ الدين‌.

 للّه‌ الحمد و له‌ المنّة‌ كه‌ اين‌ مجلّد از «امام‌شناسي‌» از دورة‌ علوم‌ و معارف‌ اسلام‌ در عصر روز جمعه‌ يك‌ ساعت‌ به‌ غروب‌ مانده‌ چهارم‌ شهر ربيع‌ الثاني‌ يكهزار و چهارصد و سيزده‌ هجريّه‌ قمريّه‌ به‌ قلم‌ حقير فقير مسكين‌ مستكين‌ در شهر مقدّس‌ رضوي‌ تحت‌ قبّه‌ و آستانة‌ منوّرة‌ آنحضرت‌-عليه‌ و علي‌ آبائه‌ و أبنائه‌ أفضل‌ السّلام‌ و التّحيّة‌ و الاءكرام‌- پايان‌ پذيرفت‌.

 و أنا الاحقر السيّد محمّد الحسين‌ الحسيني‌ الطهراني‌ بن‌ السيّد محمّد الصادق‌ بن‌السيّد إبراهيم‌ الطّهراني‌.

بازگشت به فهرست

پاورقي


[1]- عمر يهود خيبر را به‌ اذرعات‌ و غيرها در سنة‌ 20ه اخراج‌ كرد، و يهود نجران‌ را به‌ كوفه‌ اخراج‌ نمود، و وادي‌ القري‌' و نجران‌ را ميان‌ مسلمين‌ تقسيم‌ كرد (ص‌ 108، ج‌ 8، «البداية‌ و النهاية‌» ابن‌ كثير) و اين‌ اخراج‌ مخصوص‌ كساني‌ بود كه‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم معاهده‌اي‌ نداشتند.

[2]- ابن‌ جوزي‌ مي‌گويد: چون‌ قدرت‌ نداشتند كه‌ در قرآن‌ داخل‌ سازند چيزي‌ را كه‌ از قرآن‌ نبوده‌ است‌، گروههائي‌ شروع‌ كردند كه‌ در حديث‌ زيادتيهائي‌ را وارد كنند، و تزوير و وضع‌ كنند چيزهائي‌ را كه‌ پيغمبر نگفته‌ بوده‌ است‌. (ص‌ 14، ج‌ 2، تاريخ‌ ابن‌ عساكر.)[ تعليقه‌ [

[3]- دأب‌ و عادت‌ ابن‌اسحق‌ اين‌ بود كه‌ علوم‌ را از يهود و نصاري‌ اخذ مي‌كرد و در كتابهاي‌ خود، ايشان‌ را به‌ اهل‌ علم‌ اوّل‌ مي‌ناميد. (ص‌ 8، ج‌ 18، معجم‌ الاُدباء.)[ تعليقه‌ [

[4] «مقدّمة‌ ابن‌ خلدون‌» به‌ ترتيب‌ صفحة‌ 439 و 440 و صفحة‌ 9.[ تعليقه‌ [- در «الكني‌ و الالقاب‌» محدّث‌ قمّي‌ ج‌ 1، ص‌ 280 در ترجمة‌ ابن‌ الرومي‌ گويد: ابوالحسن‌ عليّ بن‌ العبّاس‌ بن‌ جريج‌ (سريج‌ خ‌ ل‌).

[5] «مقدّمة‌ ابن‌ خلدون‌» به‌ ترتيب‌ صفحة‌ 439 و 440 و صفحة‌ 9.[ تعليقه‌ [- در «الكني‌ و الالقاب‌» محدّث‌ قمّي‌ ج‌ 1، ص‌ 280 در ترجمة‌ ابن‌ الرومي‌ گويد: ابوالحسن‌ عليّ بن‌ العبّاس‌ بن‌ جريج‌ (سريج‌ خ‌ ل‌).

[6]- در الکنی و الألقاب محدث قمی ج 1، ص 280 در ترجمه ابن رومی گوید: ابوالحسن علیّ بن العباس بن جریج (سریج خ ل).

[7]- ص‌ 139، ج‌ 2، «ضُحَي‌ الإسلام‌».[ تعليقه‌ [

[8]- بخاري‌ روايت‌ كرده‌ است‌ از أبوهريره‌ كه‌: اهل‌ كتاب‌، تورات‌ را به‌ لغت‌ عبري‌ مي‌خوانده‌اند و براي‌ اهل‌ اسلام‌ به‌ لغت‌ عربي‌ بازگو مي‌كرده‌اند. ص‌ 285، ج‌ 2. [ تعليقه‌ [

[9]- «أضواء علي‌ السّنّة‌ المحمّديّة‌» طبع‌ سوم‌ از ص‌ 145 تا ص‌ 147.

[10]- هَوِكَ يَهْوَكُ هَوَكاً كان‌ هَوْكاً: يعني‌ احمق‌ شد. هَوَّكَ تَهْوِيكاً: حَفَرَ الهُوكَة‌، يعني‌ حفره‌ را كند. هَوَّكَهُ: حَمَّقَهُ، يعني‌ او را تحميق‌ كرد و نسبت‌ به‌ حُمق‌ داد.

[11] در «سيرة‌ حلبيّه‌» ج‌ 1، ص‌ 264 آورده‌ است‌ كه‌:

 » رسول‌ خدا به‌ عمر بن‌ خطّاب‌ فرمود: وَ الَّذي‌ نَفْسي‌ بِيَدِهِ لَو أنَّ موسي‌ علَيه‌ السّلام‌ كانَ حَيًّا ما وَسِعَهُ إلاَّ أن‌ يَتَّبِعَني‌ . و أحمد و غير او از عبدالله‌ بن‌ ثابت‌ تخريج‌ كرده‌اند كه‌ گفت‌: عمر نزد رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ آمد و گفت‌: يا رَسولَ اللَهِ! إنّي‌ مَرَرْتُ بِأَخٍ لي‌ مِنْ قريظَة‌ فَكَتَبَ لي‌ جَوامِعَ مِنَ التَّوراةِ لاِعْرِضَها عَلَيكَ! فَتَغَيَّرَ وَجهُ رَسولِ اللَهِ صَلّي‌ اللَهُ عَلَيهِ [ وآلِهِ [ و سَلَّم‌ . فَقالَ عُمَرُ: رَضِينا بِاللَهِ رَبًّا و بِالإسلام دينًا و بِمُحَمّدٍ صَلّي‌ اللهُ علَيهِ [ وآلِهِ [ وسَلَّمَ رَسولاً . فَسُرِيَ عَن‌ رَسولِ اللَهِ صَلّي‌ اللَهُ علَيهِ [ وآلِه‌ [ وسَلَّمَ و قالَ: وَالَّذي‌ نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَو أصبَحَ فيكُم‌ موسَي‌ ثُمَّ اتَّبَعْتُمُوهُ لَضَلَلتُم‌؛ إنَّكُم‌ حَظّي‌ مِنَ الاُمَمِ، وَ أنَا حَظُّكُمْ مِنَ النَبِيّينَ! «

 سُرِيَ عنه‌: زالَ عنه‌ ما كان‌ يَجِدُهُ مِنَ الْغَضَبِ أوِ الهَّمِّ . الحَظُّ: النّصيبُ و السَّهْمُ .

[12]- تعليقة‌ اين‌ عبارت‌ در صفحة‌ 391 آمده‌ است‌.

[13]- زامِلَه‌ عبارت‌ است‌ از شتري‌ كه‌ بر آن‌ طعام‌ و متاع‌ را حمل‌ مي‌كنند؛ و بعضي‌ گفته‌اند: هر حيواني‌ كه‌ بر آن‌ طعام‌ و متاع‌ را حمل‌ مي‌كنند خواه‌ شتر باشد يا غير شتر. (انظر: «لسان‌ العرب‌» مادّة‌ زمل‌، ج‌ 13، ص‌ 329)

[14]- ص‌ 4، ج‌ 1، «تفسير ابن‌ كثير».[ تعليقه‌ [

[15]- ص‌ 167، ج‌ 1، «فتح‌ الباري‌» [ تعليقه‌ [ در شرح‌ «صحيح‌» بخاري‌.

[16]-«أضواءٌ علي‌ السّنّة‌ المحمّديّة‌» طبع‌ سوم‌، ص‌ 163 و ص‌ 164.

[17]- وي‌ أبوعبدالرّحمن‌ بَقيّ بن‌ مَخلَد أندلسي‌ است‌ كه‌ از حفّاظ‌ حديث‌ و أئمّة‌ دين‌ بوده‌ و أندلس‌ را از علم‌ سرشار خود پر كرده‌ است‌. او تفسيري‌ دارد كه‌ آن‌ را بر تفسير ابن‌جرير فضيلت‌ داده‌اند و براي‌ او در حديث‌، مصنَّف‌ كبير اوست‌ كه‌ در آن‌ حديث‌ هر صحابي‌ را بر اساس‌ فقه‌ و بيان‌ احكام‌ مرتّب‌ گردانيده‌ است‌. بنابراين‌ آن‌ مصنَّف‌ و مسند مي‌باشد. او مردي‌ بود حرّ و آزاد و از أحدي‌ تقليد نكرد. در سنة‌ 181 ه متولّد و در سنة‌ 27 وفات‌ يافت‌.[ تعليقه‌ [

[18]- ص‌ 167، ج‌ 1، «فتح‌ الباري‌».[ تعليقه‌ [

[19]- وي‌يكي‌ ازعبدالله‌هاي ‌سه‌گانه‌ ميباشدكه‌ا زكعب ‌الاحبار روايت‌كرده‌اند ودر روز جنگ‌ يرموك‌ به ‌دوبار شتر (زاملتين‌) از كتب ‌أهل ‌كتاب ‌رسيد وآن ‌دو را براي ‌مردم‌ نقل‌ وروايت‌ مي‌نمود. و بدين‌ سبب‌ بود كه‌ عدّة‌ كثيري‌ از أئمّة‌ تابعين‌ از أخذ روايت‌ از او تجنّب‌ مي‌ورزيدند و به‌ وي‌ گفته‌ مي‌شد: «لاتُحَدِّثْنا عنِ الزّامِلتَين‌.» «براي‌ ما از آن‌ دوبار شتر كتاب‌ حديث‌ مگو.» [ تعليقه‌ [

[20]- اين‌ قضيّه‌ را ابن‌حجر در ص‌ 167 از ج‌ 1، «فتح‌ الباري‌» آورده‌ است‌ و در «مسند» أحمد از أبوهريره‌ روايت‌ است‌ كه‌: «أنَّ ابنَعَمرو كانَ يكتبُ بيَده‌ و كنتُ لاأكتُبُ بيَدي‌.» «ابن‌ عمرو با دستش‌ مي‌نوشت‌ و من‌ با دستم‌ نمي‌نوشتم‌.» [ تعليقه‌ [

[21]- از خيثمة‌ بن‌ عبدالرّحمن‌ روايت‌ است‌ كه‌: به‌ ابوهريره‌ گفتم‌: حَدِّثْني‌! او گفت‌: تَسْألُني‌ و بينكم‌ علماءُ أصحاب‌ محمّد و المجار من‌ الشيطان‌. « چگونه‌ از من‌ مي‌پرسي‌ كه‌ براي‌ تو حديث‌ گويم‌ در حالي‌ كه‌ در ميان‌ شما علماء، اصحاب‌ محمّد، و در پناه‌ آورده‌ شدة‌ خدا از شيطان‌ وجود دارند؟!» مراد از در پناه‌ آورده‌ شده‌، عمّار ياسر مي‌باشد. و عمار بن‌ ياسر در وقعة‌ صفّين‌ سنة‌ 37 به‌ شهادت‌ رسيد. و از اين‌ حديث‌، روشن‌ مي‌گردد كه‌: ابوهريره‌ تا اين‌ تاريخ‌ مي‌ترسيده‌ است‌ براي‌ مردم‌ از رسول‌ خدا صلوات‌ الله‌ عليه‌، حديث‌ نمايد.[ تعليقه‌ [

[22]- به‌ ترتيب‌ ص‌ 93 و ص‌ 200.[ تعليقه‌ [

[23]- به‌ ترتيب‌ ص‌ 93 و ص‌ 200.[ تعليقه‌ [

[24]- از «مسند» احمد از ابوراشد حبراني‌ روايت‌ است‌ كه‌ گفت‌: من‌ به‌ نزد عبدالله‌ بن‌ عمرو بن‌ العاص‌ آمدم‌ و گفتم‌: براي‌ ما آنچه‌ را از رسول‌ خدا شنيده‌اي‌ بيان‌ كن‌! صحيفه‌اي‌ را در برابرم‌ افكند و گفت‌: اين‌ است‌ آنچه‌ رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم براي‌ من‌ نوشته‌ است‌. چون‌ در آن‌ نگريستم‌ ديدم‌ در آن‌ است‌ كه‌: ابوبكر صديق‌ گفت‌: اي‌ رسول‌ الله‌ به‌ من‌ تعليم‌ كن‌ در وقتي‌ كه‌ در صبح‌ و يا در شب‌ وارد مي‌شوم‌ چه‌ بگويم‌! رسول‌ خدا گفت‌: اي‌ ابوبكر بگو: اللهم‌ فاطر السموات‌ و الارض‌، عالم‌ الغيب‌ و الشّهادة‌، لا إله‌ إلاّ أنتَ؛ رَبَّ كُلِّ شي‌ءٍ و مَليكَه‌، أعوذبك‌ من‌ شرِّ نفسي‌ و من‌ شر الشيطان‌ و شركه‌، و أن‌ اقترف‌ علي‌ نفسي‌ سوءاً أو أجرّه‌ الي‌ مسلم‌- حديث‌ شمارة‌ 6851، ص‌ 84، ج‌ 11 «مسند» احمد شرح‌ شيخ‌ احمد شاكر.

 و مجاهد مي‌گويد: من‌ نزد عبدالله‌ بن‌ عمرو صحيفه‌اي‌ را ديدم‌ چون‌ از آن‌ پرسيدم‌، گفت‌: هذه‌ الصّادقة‌ فيها ما سمعت‌ من‌ رسول‌ الله‌ صلی الله علیه و آله و سلم ليس‌ بيني‌ و بينه‌ فيها أحدٌ . «اين‌ صادقه‌ است‌ كه‌ در آن‌ است‌ آنچه‌ از رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنيده‌ام‌ در حالي‌ كه‌ ميان‌ من‌ و او در آن‌ هيچ‌ كس‌ واسطه‌ نبوده‌ است‌.» ص‌ 189، ج‌ 7 «طبقات‌» ابن‌ سعد.

 و مقريزي‌ روايت‌ كرده‌ است‌ از حَيْوَة‌ بن‌ شُرَيح‌ كه‌ گفت‌ من‌ وارد شدم‌ بر حسين‌ بن‌ شُفَيّ بن‌ مانع‌ أصبحي‌ و او مي‌گفت‌: فَعَلَ اللهُ بفلانٍ «خدا فلان‌ كس‌ را چه‌ كار كند.» گفتم‌: چه‌ كار كرده‌؟ فقال‌: عمد إلي‌ كتابين‌ كان‌ شفيّ سمعهما من‌ عبدالله‌ بن‌ عمرو بن‌ العاص‌، أحدهما: قضي‌ رسول‌ الله‌ في‌ كذا و قال‌ رسول‌ الله‌ كذا. و الآخر مايكون‌ من‌ الاحداث‌ إلي‌ يوم‌ القيمة‌، فرمي‌ بهما بين‌ الخولة‌ و الرَّباب‌. ص‌ 333، ج‌ 2 «خطط‌» مقريزي‌: «گفت‌: به‌ دو كتابي‌ كه‌ شُفَي‌ (پدرم‌) آنها را از عبدالله‌ بن‌ عَمْرو شنيده‌ بود روي‌ نمود، كه‌ يكي‌ از آن‌ دو اين‌ بود كه‌: رسول‌ خدا فلان‌ حكم‌ را كرد، و رسول‌ خدا فلان‌ قول‌ را گفت‌؛ و ديگري‌ عبارت‌ بود از وقايع‌ و حوادثي‌ كه‌ تا روز قيامت‌ پيدا مي‌شود؛ و آن‌ دو مكتوب‌ را در ميان‌ خوله‌ و رَباب‌ بيفكند.» خوله‌ و رباب‌ نام‌ دو كشتي‌ بزرگ‌ است‌ از كشتيهاي‌ جسر كه‌ هر دو در سر جسر لنگر مي‌اندازند آن‌ محلي‌ كه‌ پشت‌ فسطاط‌ (چادر) است‌. و چون‌ بزرگ‌ هستند كشتيهاي‌ ديگر از زير آن‌ دو عبور مي‌كنند. [ تعليقه‌ [

[25]- «شيخ‌ المضيرة‌»، طبع‌ دوّم‌ ص‌ 108 تا ص‌ 110.

[26]- «المحدّث‌ الفاصل‌» نسخة‌ دمشق‌، ص‌ 2 ب‌ ج‌ 4؛ و «طبقات‌» ابن‌ سعد، ص‌ 189، قسمت‌ 2، ج‌ 7؛ و مانند آن‌ در «تقييد العلم‌» ص‌ 84.[ تعليقه‌ [

[27]- «سنن‌» دارمي‌، ج‌ 1، ص‌ 127. و در همين‌ جا آمده‌ است‌ كه‌: وَهْط‌ زميني‌ بوده‌ است‌ براي‌ عمرو عاص‌ كه‌ آن‌ را به‌ صدقات‌ داده‌ بود و خودش‌ قيام‌ به‌ آن‌ را برعهده‌ داشت‌.[ تعليقه‌ [

[28]- «مسند» امام‌ احمد، ص‌ 171 حديث‌ 6645، ج‌ 1. و «كتاب‌ العلم‌» مقدّسي‌، ص‌ 30 با إسناد صحيح‌.[ تعليقه‌ [

[29]- «تهذيب‌ التّهذيب‌» ج‌ 8، ص‌ 48 و ص‌ 49.[ تعليقه‌ [

[30]- «اُسد الغابة‌» ج‌ 3، ص‌ 233.[ تعليقه‌ [

[31]- بعضي‌ اوقات‌ مشايخ‌ أحاديث‌ و روايات‌ را براي‌ شاگرد ميخوانند و به‌ او اجازة‌ روايت‌ ميدهند، و بعضي‌ اوقات‌ شاگردان‌ نزد مشايخ‌ ميخوانند و آنان‌ اجازة‌ روايت‌ ميدهند؛ وليكن‌ بعضي‌ اوقات‌ كتابي‌ يا حديثي‌ را به‌ خطّ راوي‌ آن‌ مي‌يابند ـ چه‌ اينكه‌ راوي‌ معاصر باشد يا غير معاصر ـ بدون‌ اينكه‌ يابنده‌، حديث‌ را از راوي‌ شنيده‌ باشد و يا اينكه‌ إجازه‌اي‌ از او داشته‌ باشد؛ اين‌ طريق‌ أخير را وجاده‌ نامند.

[32]-«تاريخ‌ دمشق‌» ج‌ 6، ص‌ 49.[ تعليقه‌ [

[33]-«خِطط‌» مقريزي‌ ج‌ 2، ص‌ 332 و ص‌ 333. و در اينجا عجاج‌ ذيل‌ روايت‌ را كه‌ به‌ شطّ افكندن‌ دو كتاب‌ ابن‌ عمرو باشد، و ما از ابوريّه‌ نقل‌ كرديم‌، ساقط‌ نموده‌ است‌.

[34]- «السّنّة‌ قبل‌ التدوين‌» طبع‌ پنجم‌، ص‌ 348 تا ص‌ 351.

[35]- همين‌ مصدر، پاورقي‌ 4 از ص‌ 351.

[36]- در ص‌ 346 از «السّنّة‌ قبل‌ التّدوين‌» گويد: و كان‌ عند أبي‌رافع‌ مولي‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ [ وآله‌ [ و سلّم‌ (ـ 35 ه ) كتابٌ فيه‌ استفتاح‌ الصّلوة‌، دفعه‌ إلي‌ أبي‌ بكر بن‌ عبدالرّحمن‌ بن‌ الحارث‌ (- 94 ه ) (انظر «الكفاية‌»، ص‌ 330) أحد الفقهاء السّبعة‌.

[37]- «السّنّة‌ قبل‌ التّدوين‌» ص‌ 345: و قدِ اشْتَهَرَتْ صَحيفَةُ أميرِالْمُؤْمِنينَ عَليِّ بنِ أبي‌طالبٍ الّتي‌ كان‌ يُعَلِّقُها في‌ سَيفِه‌؛ فيها أسنانُ الاءبِلِ، و أشياء مِنَ الجراحات‌، و حَرَمُ المَدينةِ، و لايُقتَلُ مُسلِمٌ بِكافِرٍ. (انظر «مسند» الإمام‌ أحمد، ص‌ 44 و 35 و 121 و 131، ج‌ 2، و «فتح‌ الباري‌» ص‌ 83، ج‌ 7، و «ردّ الدّارمي‌ علي‌ بشر» ص‌ 130)

[38]- «السّنّة‌ قبل‌ التّدوين‌» ص‌ 354و قدِ اشْتَهَرَتْ صَحيفَةُ أميرِالْمُؤْمِنينَ عَليِّ بنِ أبي‌طالبٍ الّتي‌ كان‌ يُعَلِّقُها في‌ سَيفِه‌؛ فيها أسنانُ الاءبِلِ، و أشياء مِنَ الجراحات‌، و حَرَمُ المَدينةِ، و لايُقتَلُ مُسلِمٌ بِكافِرٍ. (انظر «مسند» الإمام‌ أحمد، ص‌ 44 و 35 و 121 و 131، ج‌ 2، و «فتح‌ الباري‌» ص‌ 83، ج‌ 7، و «ردّ الدّارمي‌ علي‌ بشر» ص‌ 130)

[39]- «السّنّة‌ قبل‌ التّدوين‌» ص‌ 358و قدِ اشْتَهَرَتْ صَحيفَةُ أميرِالْمُؤْمِنينَ عَليِّ بنِ أبي‌طالبٍ الّتي‌ كان‌ يُعَلِّقُها في‌ سَيفِه‌؛ فيها أسنانُ الاءبِلِ، و أشياء مِنَ الجراحات‌، و حَرَمُ المَدينةِ، و لايُقتَلُ مُسلِمٌ بِكافِرٍ. (انظر «مسند» الإمام‌ أحمد، ص‌ 44 و 35 و 121 و 131، ج‌ 2، و «فتح‌ الباري‌» ص‌ 83، ج‌ 7، و «ردّ الدّارمي‌ علي‌ بشر» ص‌ 130)

[40]- ص‌ 4 ج‌ 1 «تفسير ابن‌ كثير». [ تعليقه‌ [

[41]-ص‌ 167 ج‌ 1 «فتح‌ الباري‌» . [ تعليقه‌ [

[42]-«أضواءٌ علي‌ السّنّة‌ المحمّديّة‌» طبع‌ سوّم‌، دار المعارف‌ بمصر، ص‌ 164.

[43]- «فتح‌ الباري‌ بشرح‌ صحيح‌ البخاري‌» الطّبعة‌ الرّابعة‌، 1408 ه، دار احياء التّراث‌ العربي‌.

[44]- «الفصول‌ المهمّة‌ في‌ تأليف‌ الاُمّة‌» آية‌ الله‌ سيّد عبدالحسين‌ شرف‌ الدّين‌ موسوي‌، طبع‌ پنجم‌، ص‌ 179 و ص‌ 180.

[45]- «تأسيس‌ الشّيعة‌ لعلوم‌ الاء سلام‌» ص‌ 280 و ص‌ 281.

[46]- «الشّيعة‌ و فنون‌ الإسلام‌» مطبعة‌ عرفان‌- صيدا سنة‌ 1331 هجري‌، ص‌ 69 و ص‌ 70.

بازگشت به فهرست