بسم الله الرحمن الرحيم

کتاب امام شناسی / جلد شانزدهم و هفدهم / قسمت یازدهم: منظور از کلمه طیبه، فرق کلمه و کتاب الهی، علت تسمیه مذهب جعفری، مقام ...

صفحه قبل

 

درس‌ 241 تا 255:

بلند پايگاه علمي مدرسه امام جعفر صادق عليه السلام تا به ابد به جهان نور افشان است

 

بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحيم‌

 و بِهِ نَسْتَعِينُ، وَ صَلَّي‌ اللهُ عَلَي‌ مُحَمَّدٍ وَ آلهِ الطَّاهِرينَ،

 وَ لَعْنَةُ اللهِ عَلَي‌ أعْدَائِهمْ أجْمَعِينَ مِنَ الآنَ إلَي‌ قيامِ يَوْمِ الدِّينِ،

 وَ لاَحَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاَّ بِاللهِ الْعَلِيِّ العظيم‌

 

قَالَ اللهُ الحَكيمُ فِي‌ كِتَابِهِ الكريم‌:

ألَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِي‌ السَّمَاءِ، تُوتِي‌ اُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإذْنِ رَبِّهَا وَ يَضْرِبُ اللهُ الامْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ.[135]

 «(اي‌ پيغمبر!) آيا نديدي‌ چگونه‌ خداوند مثلي‌ را زده‌ است‌؟! قرار داده‌ است‌ كلمة‌ طيِّبه‌ را مانند درخت‌ طيِّب‌ كه‌ تنه‌اش‌ ثابت‌، و شاخه‌اش‌ در آسمان‌ مي‌باشد. آن‌ درخت‌ طيِّب‌ در تمام‌ أيَّام‌، ميوه‌ و ثمره‌اش‌ را با اجازة‌ پروردگارش‌ مي‌دهد. و خداوند اين‌ مثالها را براي‌ مردم‌ مي‌زند به‌ اميد آنكه‌ آنان‌ متذكّر گردند.»

بازگشت به فهرست

   تفسير علامة‌ طباطبائي‌ راجع‌ به‌ كلمة‌ طيّبه‌

 حضرت‌ استادنا الاعظم‌ آية‌ الله‌ علاّمه‌ سيد محمدحسين‌ طباطبائي‌ - تغمّده‌الله‌ أعلي‌ درجاتِ جنانه‌ - در تفسير مبارك‌ خود، از جمله‌ چنين‌ فرموده‌اند: و آنچه‌ از تدبّر در آيات‌ به‌ دست‌ مي‌آيد آن‌ است‌ كه‌: مراد از كلمة‌ طيّبه‌اي‌ كه‌ به‌ شجرة‌ طيّبه‌اي‌ كه‌ داراي‌ فلان‌ صفت‌ و فلان‌ صفت‌ مي‌باشد، تشبيه‌ گرديده‌ است‌ همان‌ اعتقاد حقّ ثابت‌ است‌. چرا كه‌ خداوند پس‌ از اين‌ فقره‌، در كلامي‌ كه‌ به‌ منزلة‌ نتيجة‌ مأخوذة‌ از تمثيل‌ و تشبيه‌ است‌ مي‌فرمايد:

يُثَبِّتُ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِي‌ الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ فِي‌ الآخِرَةِ وَ يُضِلُّ اللهُ الظَّالِمينَ وَيَفْعَلُ اللهُ مَايَشَاءُ.

   «خداوند استوار مي‌دارد كساني‌ را كه‌ ايمان‌ آورده‌اند، به‌ قول‌ ثابت‌ در زندگاني‌ دنيا و در آخرت‌، و گمراه‌ مي‌كند خداوند ستمكاران‌ را و خداوند هر كاري‌ را كه‌ بخواهد انجام‌ دهد انجام‌ مي‌دهد.»

و لفظ‌ قول‌ كه‌ در اين‌ آيه‌ وارد شده‌ است‌ همان‌ كلمه‌ است‌، وليكن‌ نه‌ هر كلمه‌ از جهت‌ ملفوظ‌ بودنش‌، بلكه‌ از آن‌ جهت‌ كه‌ بر اعتقاد، اعتماد و اتّكاء دارد و بر عزمي‌ كه‌ انسان‌ بر آن‌ پايدار باشد و عملاً از آن‌ روي‌ برنتابد.

و خداوند تعالي‌ در بسياري‌ از مواضع‌ كلام‌ خود به‌ مطالبي‌ قريب‌ المضمون‌ بدين‌ معني‌ متعرّض‌ شده‌ است‌، مانند گفتارش‌: إنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلاَخَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ . [136] «به‌ درستي‌ كه‌ كساني‌ كه‌ گفتند: پروردگار ما خداست‌ و سپس‌ استقامت‌ ورزيدند، پس‌ براي‌ آنها خوفي‌ نمي‌باشد و محزون‌ نيز نخواهند شد.»

و مانند گفتارش‌: إنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَ'ئِكَةُ ألاَّتَخَافُوا وَ لاَتَحْزَنُوا وَ أبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي‌ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ. [137] «به‌ درستي‌ كه‌ كساني‌ كه‌ گفتند: پروردگار ما خداست‌ و سپس‌ استقامت‌ ورزيدند فرشتگان‌ بر آنان‌ فرود مي‌آيند كه‌ نترسيد و محزون‌ نباشيد، و بشارت‌ باد شما را به‌ بهشتي‌ كه‌ در دنيا به‌ آن‌ وعده‌ داده‌ شده‌ايد!»

و مانند گفتارش‌: إلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ . [138] «كَلِم‌ طَيِّب‌ به‌ سوي‌ خدا بالا مي‌رود، و عمل‌ صالح‌ آن‌ كَلِم‌ طَيِّب‌ را بالا مي‌برد.»

   و اين‌ قول‌ و كلمة‌ طيِّبه‌ همان‌ چيزي‌ است‌ كه‌ خداوند بر آن‌ مترتّب‌ گردانيده‌ است‌ كه‌ اهلش‌ را در دنيا و آخرت‌ تثبيت‌ نمايد، و ايشانند كه‌ ايمان‌ آورده‌اند. و پس‌ از آن‌، آن‌ را مقابله‌ انداخته‌ است‌ با إضلال‌ ظالمين‌، و نيز به‌ وجهي‌ دگر آن‌ را مقابله‌ انداخته‌ است‌ با شأن‌ مشركين‌.

و بدين‌ كلام‌، ظاهر شد كه‌ مراد از مُمَثَّل‌، كلمة‌ توحيد و شهادت‌ به‌ لاَ إله‌ الاّ اللهُ مي‌باشد به‌ حَقِّ شهادت‌ آن‌.

بناءً عليهذا قول‌ به‌ وحدانيّت‌ و استقامت‌ بر آن‌، همان‌ قولي‌ است‌ كه‌ داراي‌ أصل‌ ثابت‌ محفوظ‌ است‌ از هر گونه‌ تغيّر و زوال‌ و بطلان‌، و اوست‌ الله‌ عزّ اسمه‌، و يا مراد زمين‌ حقايق‌ مي‌باشد. و آن‌ داراي‌ شاخه‌هائي‌ است‌ كه‌ نشو و نما كرده‌ بدون‌ آنكه‌ چيزي‌ عائق‌ آن‌ گردد و از رشد و نموّش‌ جلوگير شود.

آن‌ شاخه‌ها عبارتند از عقائد حقّة‌ فرعيّه‌ و أخلاق‌ محمودة‌ پسنديدة‌ رشد يابنده‌، و أعمال‌ صالحه‌اي‌ كه‌ مومن‌ حيات‌ طيِّبة‌ خود را بدان‌ اساس‌ نهاده‌ و زيست‌ نموده‌ است‌ و عالم‌ انسانيّت‌ را تا جائي‌ كه‌ توانسته‌ است‌ تعمير و آبادان‌ گردانيده‌ است‌. و آن‌ است‌ كه‌ با سير نظام‌ تكوين‌ كه‌ مودّي‌ به‌ ظهور انسان‌ با وجود سرشته‌ و آفريدة‌ او كه‌ بر اعتقاد حقّ و عمل‌ صالح‌ مي‌باشد كمال‌ ملايمت‌ را دارد.

و كُمَّلين‌ از مومنين‌: آنان‌ كه‌ گفتند: پروردگار ما خداست‌ و بر آن‌ استقامت‌ نمودند پس‌ متحقّق‌ به‌ اين‌ قول‌ ثابت‌ و كلمة‌ طيِّبه‌ گرديده‌اند مَثَل‌ ايشان‌ مانند مَثَل‌ گفتارشان‌ است‌ كه‌ بر آن‌ ثابت‌ بوده‌اند. هميشه‌ و لايزال‌ مردم‌ از خيرات‌ وجودي‌ آنها منتفع‌، و از بركاتشان‌ متنعّم‌ خواهند بود.

و همچنين‌ هر كلمة‌ حقّه‌ و هر عمل‌ صالح‌، مِثالش‌ مانند اين‌ مَثَل‌ مي‌باشد. آن‌ داراي‌ أصلي‌ است‌ ثابت‌، و داراي‌ شاخه‌هاي‌ رشيده‌ و قويّه‌ و ثمرات‌ طيِّبة‌ مفيدة‌ نافعه‌ خواهد بود.

بناءً عليهذا اين‌ مثالي‌ كه‌ در آية‌ مباركه‌ ذكر شده‌ است‌ در جميع‌ اين‌ مراحل‌ جاري‌ است‌، به‌ طوري‌ كه‌ تعبير از كلمة‌ طيّبه‌ با لفظ‌ نكره‌ مويِّد آن‌ مي‌باشد، جز آنكه‌ مراد از آيه‌ طبق‌ مفاد سياق‌ آن‌، همان‌ أصل‌ توحيد است‌ كه‌ بر آن‌ ساير اعتقادات‌ حقّه‌ متفرّع‌ مي‌شود، و أخلاق‌ رشد يابنده‌ بر آن‌ نموّ مي‌كند، و اعمال‌ صالحه‌ از آن‌ نَشأت‌ مي‌گيرد.

سپس‌ خداوند سبحانه‌ آيه‌ را با گفتار: «وَ يَضْرِبُ اللهُ الامْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ» خاتمه‌ مي‌دهد براي‌ آنكه‌ متذكّر بدين‌ آيه‌ بفهمد و بداند كه‌: براي‌ مزيد سعادت‌ هيچ‌ گونه‌ مَفَرِّي‌ از تحقّق‌ به‌ كلمة‌ توحيد و استقامت‌ بر آن‌ متصوّر نيست‌.[139]

بازگشت به فهرست

كلمة‌ طيّبه‌ حقيقت‌ ولايت‌ است‌ 

 حضرت‌ علاّمه‌ در بحث‌ روائي‌ از جمله‌ آورده‌اند: در «كافي‌» با اسنادش‌ از عمرو ابن‌ حُرَيث‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت‌: من‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌السّلام راجع‌ به‌ اين‌ گفتار خدا كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِي‌ السَّمَاءِ، پرسيدم‌.

فَقَالَ: رَسُولُ اللهِ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم أصْلُهَا، وَ أميرُالمُومِنينَ فَرْعُهَا، وَ الاْئِمَّةُ مِنْ ذُرِّيَّتِهِمَا أغْصَانُهَا، وَ عِلْمُ الائِمَّةِ ثَمَرَتُهَا، وَ شِيعَتُهُمُ الْمُومِنُونَ وَرَقُهَا. هَلْ فِي‌ هَذَا فَضْلٌ؟!

قَالَ: قُلْتُ لاَ وَاللهِ! قَالَ: وَ اللهِ إنَّ الْمُومِنَ لَيُولَدُ فَتُورَقُ وَرَقَةٌ فِيهَا، وَ إنَّ الْمُومِنَ لَيَمُوتُ فَتَسْقُطُ وَرَقَةٌ مِنْهَا.

   «پس‌ حضرت‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام گفت‌: رسول‌ خدا صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم اصل‌ آن‌ شجره‌ مي‌باشد، و اميرالمومنين‌ فرع‌ آن‌ شجره‌، و أئمّه‌ از ذرّيّة‌ آندو شاخه‌هاي‌ آن‌ شجره‌، و علم‌ أئمّه‌ عبارت‌ است‌ از ميوه‌ و ثمرة‌ آن‌ شجره‌، و شيعيان‌ مومن‌ عبارتند از برگهاي‌ آن‌ شجره‌. آيا در اين‌ تقسيم‌ زيادتي‌ هم‌ وجود دارد؟

ابن‌ حريث‌ مي‌گويد: گفتم‌: نه‌، به‌ خدا سوگند! فرمود: سوگند به‌ خدا كه‌ چون‌ خداوند به‌ مومن‌ فرزندي‌ كرامت‌ نمايد يك‌ برگ‌ بر آن‌ درخت‌ مي‌رويد، و چون‌ مومني‌ بميرد يك‌ برگ‌ از آن‌ درخت‌ مي‌ريزد.»

حضرت‌ علاّمه‌ مي‌فرمايند: من‌ مي‌گويم‌: اين‌ روايت‌ بر آن‌ اساس‌ مي‌باشد كه‌ مراد از كلمة‌ طيّبه‌ خود پيغمبر صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم است‌. و در كلام‌ خداوند بر انسان‌، اطلاق‌ كلمه‌ شده‌ است‌ مانند كلام‌ خدا: بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَي‌ ابْنُ مَرْيَمَ .(سورة‌ آل‌ عمران‌، آية‌ 45) «(زماني‌ كه‌ ملائكه‌ گفتند: اي‌ مريم‌ خداوند تو را بشارت‌ مي‌دهد) به‌ كلمه‌اي‌ از خودش‌ كه‌ نامش‌ مسيح‌ عيسي‌ بن‌ مريم‌ مي‌باشد(كه‌ وجيه‌ است‌ در دنيا و آخرت‌ و از مقرّبان‌ خداوند است‌)».

و با تمام‌ همة‌ اين‌ احوال‌، روايت‌ از باب‌ تطبيق‌ مي‌باشد(نه‌ از باب‌ تعيين‌ مورد بخصوص‌) و دليل‌ بر اين‌ اختلاف‌ روايات‌ وارده‌ در اين‌ مقام‌ است‌ در كيفيّت‌ تطبيق‌. زيرا در بعضي‌ از روايات‌ است‌ كه‌: أصل‌ رسول‌ خدا صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم است‌ و فرع‌ آن‌ علي‌ عليه‌السّلام است‌، و شاخه‌هاي‌ آن‌ أئمّه‌: هستند و ثمرة‌ درخت‌، علم‌ آنان‌، و برگ‌ درخت‌ شيعيان‌ هستند همان‌ طور كه‌ در همين‌ روايت‌ مذكوره‌ ديديم‌.

و در بعضي‌ وارد است‌: إنَّ الشَّجَرَةَ رَسُولُ اللهِ، وَ فَرْعَهَا عَلِيٌّ، وَ الْغُصْنَ فَاطِمَةُ، وَ ثَمَرَهَا أوْلاَدُهَا، وَ وَرَقَهَا شِيعَتُنَا. «به‌ درستي‌ كه‌ شجره‌ رسول‌ الله‌ مي‌باشد، و فرع‌ شجره‌ علي‌ است‌، و شاخه‌اش‌ فاطمه‌، و ميوه‌اش‌ أولاد فاطمه‌، و برگهاي‌ شجره‌ شيعيان‌ ما هستند.»

اين‌ روايت‌ را صدوق‌ از جابر از حضرت‌ امام‌محمدباقر عليه‌السّلام روايت‌ نموده‌ است‌.

و در بعضي‌ وارد است‌: إنَّ النَّبِيَّ وَ الائِمَّةَ هُمُ الاصْلُ الثَّابِتُ، وَالْفَرْعَ الْوَلاَيةُ لِمَنْ دَخَلَ فِيهَا. «به‌ درستي‌ كه‌ پيامبر و أئمّه‌، اصل‌ ثابت‌ درخت‌ هستند، و فرع‌ عبارت‌ است‌ از ولايت‌ براي‌ كسي‌ كه‌ داخل‌ در آن‌ گردد.»

و اين‌ روايت‌ را در «كافي‌» با اسنادش‌ از محمد حَلَبي‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌السّلام آورده‌ است‌.

و در تفسير «مجمع‌ البيان‌» أبوالجارود از حضرت‌ امام‌ محمد باقر عليه‌السّلام روايت‌ نموده‌ است‌ كه‌ إنَّ هَذَا - يعني‌ قول‌ خداوند «كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ» تا آخر - مثال‌ است‌ براي‌ بني‌اميَّه‌.

و در «تفسير عيّاشي‌» از عبدالرّحمن‌ بن‌ سالم‌ أشلّ از پدرش‌ از حضرت‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام آمده‌ است‌ كه‌: «ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ» تا پايان‌ دو آيه‌، فرموده‌ است‌: هَذَا مَثَلٌ ضَرَبَهُ اللهُ لاِهْلِ بَيْتِ نَبِيَّهِ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم، وَ لِمَنْ عَادَاهُمْ هُوَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الارْضِ مَالَهَا مِنْ قَرَارٍ. «اين‌ كلمة‌ طيّبه‌ كه‌ مانند شجرة‌ طيّبه‌ مي‌باشد مثالي‌ است‌ كه‌ خداوند براي‌ اهل‌بيت‌ پيغمبرش‌ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم زده‌ است‌. و براي‌ كساني‌ كه‌ با ايشان‌ عداوت‌ مي‌نمايند آن‌ مثال‌ مَثَل‌ كلمة‌ خبيثه‌اي‌ مانند شجرة‌ خبيثه‌ مي‌باشد كه‌ از ريشه‌ كنده‌ شده‌ و بر روي‌ زمين‌ افتاده‌، و أبداً براي‌ آن‌ شجره‌ ثبات‌ و قراري‌ نيست‌.»

بازگشت به فهرست

رد علامه‌ بر آلوسي‌ در دفاع‌ از بني‌اميه‌

 حضرت‌ علاّمه‌ اينجا فرموده‌اند: أقُولُ: آلوسي‌ در تفسير «روح‌ المعاني‌» بدين‌ عبارت‌ ذكر كرده‌ است‌ كه‌: اماميّه‌ كه‌ تو حالشان‌ را مي‌شناسي‌ از أبوجعفر 2 روايت‌ كرده‌اند كه‌: آن‌ - يعني‌ شجرة‌ خبيثه‌ - را به‌ بني‌اميّه‌، و شجرة‌ طيّبه‌ را به‌ رسول‌ اكرم‌ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم و علي‌ - كرم‌ الله‌ وجهه‌ - و فاطمه‌ - رضي‌ الله‌ عنها - و آنان‌ كه‌ از علي‌ و فاطمه‌ به‌ دنيا آمده‌اند تفسير فرموده‌ است‌.»

و در بعضي‌ از روايات‌ اهل‌ سنّت‌ است‌ كه‌ انصراف‌ دارد تفسير شجرة‌ خبيثه‌ از بني‌ اميّه‌، زيرا ابن‌ مردويه‌ از عَدِيّ بن‌ حاتم‌ روايت‌ نموده‌ است‌ كه‌ گفت‌:

قَالَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله: إنَّ اللهَ تَعَالَي‌ قَلَّبَ الْعِبَادَ ظَهْراً وَ بَطْناً، فَكَانَ خَيْرُ عِبَادِهِ الْعَرَبَ، وَ قَلَّبَ الْعَرَبَ ظَهْراً وَبَطْناً فَكَانَ خَيْرُ الْعَرَبِ قُرَيْشاً وَ هِيَ الشَّجَرَةُ الْمُبَارَكَةُ الَّتِي‌ قَالَ اللهُ تَعَالَي‌ فِي‌ كِتَابِهِ «مَثَلُ كَلِمَةٍ طَيِّبَةٍ كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ». لاِنَّ بَنِي‌اُمَيَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ. انتهي‌ موضع‌ الحاجة‌

   «رسول‌ اكرم‌ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم گفته‌اند: خداوند چنان‌ تكاني‌ به‌ بندگانش‌ داد كه‌ زير و زبر شدند و از ميانشان‌ عرب‌ بهترين‌ بندگان‌ او بودند. و چنان‌ تكاني‌ به‌ عرب‌ داد كه‌ زير و زبر شدند و از ميانشان‌ قريش‌ بهترين‌ بندگان‌ او بودند. و قريش‌ همان‌ شجرة‌ مباركه‌اي‌ مي‌باشد كه‌ خداوند تعالي‌ در كتابش‌ فرموده‌ است‌: «مَثَل‌ كلمة‌ طيِّبه‌ مانند شجرة‌ طيّبه‌ است‌». به‌ علّت‌ آنكه‌ بني‌اميّه‌ از قريش‌ هستند.» تا اينجا تمام‌ شد موضع‌ نياز ما از ذكر كلام‌ آلوسي‌ در «روح‌ المعاني‌» .

و اين‌ گفتار، بسيار عجيب‌ است‌. زيرا بودن‌ امَّتي‌ و يا طائفه‌اي‌ مبارك‌ بر حسب‌ طبع‌ حالشان‌ ايجاب‌ نمي‌نمايد كه‌ جميع‌ شُعَب‌ منشعبة‌ از آن‌ مبارك‌ باشند. و روايت‌ بنا بر فرض‌ تسليم‌ و صحّت‌ آن‌ دلالت‌ نمي‌كند مگر بر آنكه‌ قريش‌ شجرة‌ مباركه‌اي‌ هستند، و اما جميع‌ شعب‌ منشعبة‌ از آن‌ مانند بني‌ عَبْدالدَّار مثلاً يا يكايك‌ از افراد آن‌ مانند ابوجَهل‌ و أبولهب‌ مبارك‌ باشند، أبداً و قطعاً بر آن‌ دلالت‌ ندارد.

كدام‌ ملازمه‌اي‌ وجود دارد ميان‌ آنكه‌ شجره‌اي‌ بر حسب‌ اصلش‌ مبارك‌ و طيِّب‌ باشد، و ميان‌ آنكه‌ بعضي‌ از شاخه‌هايش‌ كه‌ از آن‌ جدا گرديده‌ است‌ و به‌ طور فاسد رشد و نما نموده‌ است‌ مبارك‌ و طيِّب‌ باشد؟!

در حالي‌ كه‌ مي‌بينيم‌ همين‌ ابن‌ مردويه‌ از عائشه‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: او به‌ مروان‌ بن‌ حكم‌ گفت‌: سَمِعْتُ رَسُولَ الله‌ ِ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم يَقُولُ لاِبِيكَ وَجَدِّكَ: إنَّكُمُ الشَّجَرَةُ الْمَلْعُونَةُ فِي‌ الْقُرآنِ! «شنيدم‌ از رسول‌ الله‌ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم كه‌ به‌ پدرت‌ و جدَّت‌ مي‌گفت‌: تحقيقاً شما مي‌باشيد آن‌ شجره‌اي‌ كه‌ در قرآن‌ بر آن‌ لعنت‌ فرستاده‌ شده‌ است‌!»

و ارباب‌ تفاسير مانند طبري‌ و غيره‌، از سَهل‌ بن‌ سَعد، و عبدالله‌ بن‌ عمر، و يَعْلي‌ بن‌ مُرَّة‌، و حسين‌ بن‌ علي‌، و سعيد بن‌ مُسَيِّب‌ روايت‌ نموده‌اند كه‌ ايشانند آنان‌ كه‌ دربارة‌ آنها نازل‌ شده‌ است‌ كلام‌ خداوند:

وَ مَا جَعَلْنَا الرُّويَا الَّتِي‌ أَرَيْنَاكَ إلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي‌ الْقُرآنِ. «و ما قرار نداديم‌ رويائي‌ را كه‌ به‌ تو نشان‌ داديم‌ مگر امتحان‌ و فتنه‌اي‌ براي‌ مردم‌، و ما قرار نداديم‌ شجرة‌ ملعونة‌ در قرآن‌ را مگر امتحان‌ و فتنه‌اي‌ براي‌ مردم‌.»

و لفظ‌ سعد بدين‌ گونه‌ است‌: رسول‌ خدا صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم ديد بني‌ فلان‌ را كه‌ بر منبرش‌ مانند جهيدن‌ بوزينگان‌ مي‌جهند. اين‌ موجب‌ رنجش‌ خاطر وي‌ گشت‌، و ديگر پيامبر را خندان‌ نيافتند تا رحلت‌ نمود و خداوند نازل‌ نمود: «وَ مَا جَعَلْنَا الرُّويَا» تا خاتمة‌ آيه‌.

و روايتي‌ از عمرو از علي‌ در تفسير قوله‌ تعالي‌: الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ كُفْراً «آنان‌ كه‌ نعمت‌ خدا را به‌ كفر مُبَدَّل‌ كرده‌اند» وارد است‌ كه‌: إنَّهُمُ الافْجَرَانِ مِنْ قُرَيْشٍ: بَنُواالْمُغِيرَةِ وَ بَنُواُمَيَّة[140]َ . «مراد دو طائفة‌ از قريش‌ مي‌باشند كه‌ فسق‌ و فجورشان‌ از همه‌ بيشتر است‌: يكي‌ بنومُغِيرَه‌ و ديگري‌ بنواُمَيَّه‌.» 

بازگشت به فهرست

حقيقت‌ كلمة‌ طيّبة‌ تكوينيّه‌، وجود سرّ انسان‌ كامل‌ است‌

 باري‌ از مجموع‌ آنچه‌ ذكر شد به‌ دست‌ مي‌آيد كه‌: أوَّلاً كلمات‌ خداوند انحصار به‌ كلمات‌ لفظيّه‌ ندارد، بلكه‌ جمع‌ موجودات‌ كَوْنِيَّه‌ كلمات‌ اويند. زيرا چون‌ كلمه‌ به‌ معني‌ ما يُعْرِبُ عَنِ الضَّمِير مي‌باشد بنابراين‌ همة‌ مخلوقات‌ عالم‌ تكوين‌ از لحاظ‌ آنكه‌ مربوط‌ و منوط‌ به‌ خداوند هستند بلكه‌ عين‌ ربط‌ و إناطه‌ هستند، از اين‌ جهت‌ همه‌ با وجوداتشان‌ حكايت‌ از جمال‌ و جلال‌ او مي‌نمايند و همه‌ نشان‌دهنده‌ و پرده‌ بردارنده‌ از آن‌ حقيقت‌ هستي‌ مي‌باشند كه‌ هر يك‌ به‌ قدر سِعَة‌ وجودي‌ خويشتن‌ آيه‌ و آئينه‌ و كلمه‌اي‌ از كلمات‌ او محسوبند.

و ثانياً كلمات‌ تكوينيّة‌ خداوند بر دو گونة‌ حَسَنه‌ و طيّبه‌، و سيّئه‌ و خبيثه‌ منقسم‌ مي‌گردند. موجودات‌ شريفه‌ و نيكو در عالم‌، كلمات‌ طيّبة‌ او هستند، و موجودات‌ ضارّه‌ و مفسده‌، كلمات‌ خبيثة‌ او مي‌باشند.

وثالثاً عالي‌ترين‌ كلمات‌ طيّبة‌ لفظيّه‌، شهادت‌ به‌حقِّ توحيد، و واقعيّتِ لاَإلَهَ إلاَّالله‌ است‌، و شديدترين‌ كلمات‌ خبيثة‌ لفظيّه‌، اظهار كفر و شرك‌ به‌ حضرت‌ معبود، و انكار حقايق‌ جهان‌ هستي‌ است‌. و عالي‌ترين‌ كلمات‌ طيّبة‌ تكوينيّه‌، حقيقت‌ وجود ولايت‌ انسان‌ و ارتقاء وي‌ در درجات‌ قرب‌ و حاوي‌ شدن‌ به‌ أسماء و صفات‌ الهيّه‌ و اندكاك‌ و فناء در ذات‌ حضرت‌ احديَّت‌ مي‌باشد كه‌ راقي‌ترين‌ مقام‌ امكان‌، و وصول‌ ممكن‌ بدان‌ مقام‌ شيرين‌ترين‌ و لذيذترين‌ ثمرات‌ شجرة‌ عالم‌ وجود است‌. و آن‌ عبارت‌ است‌ از: مقام‌ انسان‌ كامل‌، و حقيقت‌ و سِرِّ أنبياي‌ عظام‌، و اولياي‌ كرام‌، و ذوات‌ مقدّسة‌ ائمّة‌ معصومين‌ - عليهم‌ أفضل‌ التحيّة‌ و السّلام‌. و خبيث‌ترين‌ كلمات‌ خبيثة‌ تكوينيّه‌ حقيقت‌ روش‌ و رفتار و اخلاق‌ و عقائد انسان‌ منحرف‌ از صراط‌ و طريق‌ حقّ است‌ كه‌ ميوة‌ شجره‌ را فاسد، و منهج‌ خويشتن‌ را گُم‌ كرده‌، و خود را در منجلاب‌ هوي‌ و هوس‌ افكنده‌، و به‌ صورت‌ موجود عَفِني‌ درآمده‌ است‌. و نمونة‌ بارز آن‌ ملحدين‌ و معاندين‌ و منافقيني‌ مي‌باشند كه‌ أبداً به‌ كلام‌ راست‌ و درست‌ گوش‌ فرا نمي‌دهند، و پيوسته‌ در لجاجت‌ نفسي‌ و استبداد فكري‌ روزگار سپري‌ مي‌نمايند.

و رابعاً حقِّ كلمة‌ طيِّبه‌، وجود و معني‌ و سِرِّ انسان‌ مومن‌ و متّصل‌ به‌ خداوند است‌، و عقائد حَسَنه‌ و صفات‌ حميده‌ و اخلاق‌ و اعمال‌ پسنديده‌ نيز كلمات‌ طيّبه‌اي‌ مي‌باشند كه‌ از آثار وجودي‌ او بوده‌، و به‌ يك‌ لحاظ‌ مي‌توان‌ إجمالاً به‌ جميعشان‌ كلمات‌ طَيِّبات‌ گفت‌. و برعكس‌ حقِّ كلمة‌ خبيثه‌، وجود و معني‌ و سِرِّ انسان‌ كافر و جاحِد و منافق‌ و عَنود است‌، و عقائد سيِّئه‌ و صفات‌ نكوهيده‌ و اخلاق‌ و اعمال‌ ناشايسته‌ نيز كلمات‌ خبائثي‌ هستند كه‌ از آثار وي‌ بوده‌، و به‌ يك‌ لحاظ‌ أيضاً مي‌توان‌ اجمالاً به‌ جميعشان‌ كلمات‌ خبيثات‌ گفت‌.

اينها رموز و اشاراتي‌ بود كه‌ به‌ خوبي‌ از متن‌ مدلول‌ آية‌ مباركه‌ مي‌توان‌ استنتاج‌ نمود، و از آن‌ بهره‌ور شد.

باز مي‌نگريم‌ كه‌ به‌ همين‌ موجودات‌ عينيّه‌ و كلمات‌ الهيّه‌ أيضاً تعبير به‌ كتاب‌ گرديده‌ است‌. گوئي‌ جميع‌ عوالم‌، كتاب‌ حقِّ متعال‌ مي‌باشد كه‌ با دست‌ قدرت‌ و عظمت‌ به‌ رشتة‌ تحرير درآورده‌ است‌. در قرآن‌ كريم‌ در مواضعي‌ عديده‌ مي‌يابيم‌ كه‌ از اين‌ تعبير استفاده‌ نموده‌، و به‌ موجودات‌ تكوينيّه‌ عنوان‌ كتاب‌ داده‌ است‌.

البتّه‌ فرقي‌ در تعبير موجودات‌ الهيّه‌ به‌ كلمه‌ و به‌ كتاب‌ وجود دارد، و آن‌ اين‌ است‌ كه‌ هر موجودي‌ داراي‌ دو وجهه‌ و دو جنبه‌ مي‌باشد: وجهة‌ حقِّي‌ و وجهة‌ خلقي‌، و به‌ تعبير دگر وجهة‌ رَبِّي‌ و وجهة‌ عَبْدي‌، و به‌ تعبير دگر وجهة‌ امري‌ و عالم‌الامري‌ و وجهة‌ عالم‌ الخَلْقي‌، و به‌ تعبير دگر وجهة‌ ملكوتي‌ و وجهة‌ مُلكي‌، و به‌ تعبير دگر از جهت‌ صدور و قيام‌ او به‌ ذات‌ مبدأ متعال‌ و از جهت‌ قبول‌ خويشتن‌.

به‌ موجودات‌ تكوينيّه‌ از جهت‌ اوَّل‌، كلمه‌ اطلاق‌ مي‌گردد و از جهت‌ دوم‌، كتاب‌. چون‌ اوّل‌ از جهت‌ قيام‌ و صدور يعني‌ نشان‌دهندة‌ مبدأ متعال‌ به‌ واسطة‌ وجود خويشتن‌ است‌، و دوم‌ قابليّت‌ از جهت‌ فيض‌، و كثرت‌ ماهوي‌، و بروز و ظهور در عالم‌ خارج‌ مي‌باشد.

بازگشت به فهرست

سخن‌ مرحوم‌ كمپاني‌ در فرق‌ ميان‌ كلمه‌ و كتاب‌ الهي‌

 مرحوم‌ آية‌ الله‌ شيخ‌ محمدحسين‌ اصفهاني‌ غروي‌ در منظومة‌ حكمت‌ خود شرح‌ آن‌ را بدين‌ گونه‌ داده‌ است‌:

    بَيْنَ الْكَلاَمِ مِنْهُ وَالْكِتَابِ     فَرْقٌ لَدَي‌ الْعَارِفِ بِاللُّبَابِ 1

    فَكُلُّ مَوْجُودٍ مِنَ الْكَلاَمِ     مِنْ جَهَةِ الصُّدُورِ وَ الْقِيَامِ 2

    وَالْكُلُّ مِنْ حَيْثِيَّةِ الْقَبُولِ     كِتَابُهُ عِنْدَ اُولِي‌ الْعُقُولِ 3

    وَ بِاعْتِبَارِ عَالَمِ الامْرِ فَقَطْ     كَلاَمُهُ فَإنَّهُ بِلاَ وَسَطْ 4

    وَ عَالَمُ الْخَلْقِ كِتَابٌ مَحْضُ     وَالْجَمْعُ فِي‌ ذِي‌ الْجَهَتَيْنِ فَرْضُ 5

    وَ لِلْكَلاَمِ بِاعْتِبَارِ الْجَمْعِ         وَالْفَرْقِ وَصْفَانِ بِغَيْرِ مَنْعِ 6

    فَبِاعْتِبَارِ الْجَمْعِ بِالْقُرآنِ      يُدْعَي‌ كَمَا فِي‌ الْفَرْقِ بِالْفُرْقَانِ 7

    وُجُودُهُ الْجَمْعِيُّ فِي‌ أعْلَي‌ الْقَلَمْ      فِيهِ انْطَوَي‌ كُلُّ الْعُلُومِ وَالْحِكَمْ 8

    وُجُودُهُ الْفَرْقِيُّ وَالتَّفْصِيلِي‌     فِي‌ غَيْرِهِ مِنْ سَائِرِ الْعُقُولِ 9

    وَ إنَّ فِي‌ دَائِرَةِ الْوُجُودِ      قَوْسَيْنِ للِنُّزُولِ وَالصُّعُودِ 10

    وَ بِالنَّبِيِّ الْمُصْطَفَي‌ وَالآلِ     قَدْ خُتِمَتْ دَائِرَةُ الْكَمَالِ 11

    وَ أوَّلُ الْمَرَاتِبِ الْعَقْلِيَّةْ      هِيَ الْحَقِيقَةُ الْمُحَمَّدِيَّةْ 12

    فَمَا وَعَاهُ قَلْبُهُ مِمَّا وَعَي     يَكُونُ قَرْآناً وَ فُرْقَاناً مَعَا 13

    وَ غَيْرُهُ لَيْسَ عَلَي‌ هَذَا النَّمَطْ    بَلْ كُلُّ مَا اُوتِيَ فُرْقَانٌ فَقَطْ 14

    وَ لاِخْتِصَاصِهِ بِهِ كَمَا عُلِمْ     يَقُولُ: اُوتِيتُ جَوَامِعَ الْكَلِم[141]ْ 15 

 1- «در ميان‌ معناي‌ كلمة‌ الهيّه‌ و معناي‌ كتاب‌ الهي‌ فرقي‌ وجود دارد نزد عارف‌ به‌ اسرار حكمت‌ و جوهرة‌ حقيقت‌.

2- هر موجودي‌ از موجودات‌ از جهت‌ صدورش‌ از مبدأ و قيامش‌ به‌ مبدأ، كلام‌ الهي‌ محسوب‌ مي‌گردد.

3- و هر موجودي‌ از موجودات‌ از جهت‌ قبول‌ فيض‌ از مبدأ، كتاب‌ الهي‌ محسوب‌ مي‌شود نزد صاحبان‌ درايت‌ و فطانت‌.

4- موجودات‌ از لحاظ‌ تعلّقشان‌ به‌ عالم‌ امر فقط‌، كلام‌ خداوند هستند، چون‌ خلقتشان‌ بدون‌ واسطة‌ امر مادي‌ بوده‌ است‌.

5- وهمين‌ موجودات‌ از لحاظ‌ كثرتشان‌ در عالم‌ خلق‌، همگي‌ كتاب‌ محض‌ خدايند، و در موجوداتي‌ كه‌ دو جنبه‌ و دو وجهة‌ امري‌ و خلقي‌ ملحوظ‌ گرديده‌ است‌، جمع‌ ميان‌ اين‌ دو جهت‌ امري‌ است‌ لازم‌.

6- و از براي‌ كلام‌ همچنين‌ به‌ اعتبار جمع‌ و فرق‌(نظير مَلَكَه‌ و علوم‌ و صُوَر و معاني‌ نازلة‌ از ملكه‌) بدون‌ شبهه‌ و ترديدي‌ كه‌ قابل‌ منع‌ باشد، دو صفت‌ دگر وجود دارد.

7- و بر اين‌ اساس‌ به‌ اعتبار جمعيّت‌ آن‌، قرآن‌ خوانده‌ مي‌شود، همان‌ طور كه‌ به‌ اعتبار افتراق‌ آن‌ فرقان‌ گفته‌ مي‌شود.

8- در وجود جمعي‌ كلام‌ الهي‌ در بالاترين‌ نوشتار و عالي‌ترين‌ قلم‌(كه‌ موجودات‌ به‌ لباس‌ كثرت‌ مخلّع‌ مي‌گردند) جميع‌ مراتب‌ علوم‌ و همة‌ حكمتها منطوي‌ و به‌ هم‌ درپيچيده‌ مي‌باشد(و آن‌ اختصاص‌ به‌ عقل‌ كلّ دارد).

9- وجود كلام‌ الهي‌ كه‌ داراي‌ وصف‌ فَرْق‌ و تفصيل‌ مي‌باشد(و از مقام‌ جمع‌ و انطواء پائين‌ آمده‌ است‌) در غير كلام‌ جمعي‌ و غير عقل‌ كلّ و عقل‌ اوّل‌، در ميان‌ ساير عقول‌ قسمت‌ گرديده‌ و موجود مي‌باشد.

10- و حقّاً در عالم‌ ايجاد(از صدور فيض‌ و نزول‌ خلقت‌، و معاد سير و صعود به‌ مبدأ اوّل‌) در دائرة‌ وجود دو قوس‌ وجود دارد: قوس‌ نزولي‌(كه‌ از بالا به‌ پائين‌ مي‌آورد) و قوس‌ صعودي‌(كه‌ از پائين‌ به‌ بالا مي‌برد).

11- و به‌ سبب‌ پيامبر خاتم‌ المرسلين‌: محمد مصطفي‌ و آل‌ او تحقيقاً دائرة‌ كمال‌ خاتمه‌ پيدا مي‌كند.

12-(و از آنجا كه‌ قوس‌ نزول‌ و صعود بايد كامل‌ گردد تا به‌ صورت‌ دائرة‌ تامّه‌ درآيد، و كمال‌ خاتمه‌ پيدا كند و ذرّه‌اي‌ در ميان‌ راه‌ از اين‌ دائره‌ باقي‌ نماند لهذا به‌ سبب‌ پيامبر و آل‌ وي‌ كه‌ دائرة‌ كمال‌ به‌ تماميّت‌ خود رسيده‌ است‌ حتماً بايد) اوَّلين‌ مراتب‌ عقليّه‌ در قوس‌ نزول‌ و قوس‌ صعود، حقيقت‌ محمديّه‌ بوده‌ باشد.

13- و بنابراين‌ قياس‌ و برهان‌، و شهود و وجدان‌، آنچه‌ را كه‌ وجود جمعيِ قلب‌ محمد در برگرفته‌ است‌ از جميع‌ آنچه‌ را كه‌ از علوم‌ بر آن‌ محتوي‌ است‌، هم‌ قرآن‌ جامع‌ مي‌باشد، و هم‌ فرقان‌ فارق‌.

14- وامّا غير آن‌ حقيقت‌ محمديَّه‌(حقيقت‌ محمدوآل‌او)براين‌ طرز نمي‌باشند، زيرا تمام‌ علوم‌ و حِكَمي‌ كه‌ به‌ ايشان‌ عطا شده‌ است‌ تنها فرقان‌ مي‌باشد.

15- و همان‌ طور كه‌ دانسته‌ شده‌ است‌، و در عرفان‌ شهودي‌، و حكمت‌ استدلالي‌، و شرع‌ قويم‌ به‌ ثبوت‌ رسيده‌ است‌ به‌ سبب‌ اختصاص‌ آن‌ حقيقت‌ جامعه‌ به‌ پيامبر است‌ كه‌ مي‌فرمايد: جَوامِع‌ كَلِم‌ به‌ من‌ داده‌ شده‌ است‌.»

از مجموع‌ آنچه‌ ذكر شد به‌ دست‌ آمد كه‌: حقيقت‌ ذات‌ رسول‌ اكرم‌ و آل‌ وي‌، حاوي‌ كَلِمِ جَمْعي‌ و فَرْقي‌ يعني‌ وجود جمعي‌ در أعْلَي‌ الْقَلَم‌ مي‌باشند، و در آنجاست‌ كه‌ جميع‌ علوم‌ و حِكَم‌ مُنطوي‌ است‌ و بقيّة‌ انبياء و مرسلين‌ داراي‌ اين‌ مرتبه‌ از وجود نمي‌باشند، و به‌ اين‌ حدّ از كمال‌ قدم‌ ننهاده‌اند، بلكه‌ علومشان‌ علوم‌ كليّه‌ در عالم‌ فرق‌ است‌، و هر كدام‌ به‌ اختلاف‌ مرتبه‌ و درجة‌ خود از آن‌ علوم‌ بهره‌مند گرديده‌اند.[142]

و به‌ گفتار محيي‌الدِّين‌ عربي‌: مقام‌ رسول‌ اكرم‌ نُقْطَةُ الْوَحْدَةِ بَيْنَ قَوْسَيِ الاْحَدِيَّةِ وَالْوَاحِديَّةِ مي‌باشد در آنجا كه‌ مي‌گويد:

اللَّهُمَّ أفِضْ صِلَةَ صَلَوَاتِكَ وَ سَلاَمَةَ تَسْلِيمَاتِكَ عَلَي‌ أوَّلِ التَّعَيُّنَاتِ الْمُفاضَةِ مِنَ الْعَمَاءِ الرَّبَّانِيِّ، وَ آخِرِ التَّنَزُّلاَتِ الْمُضَافَةِ إلَي‌ النَّوْعِ الاءنْسَانِيِّ، الْمُهَاجِرِ مِنْ مَكَّةَ - كان‌ اللهُ وَ لَمْ يَكُنْ مَعَهُ شَيْءٌ - ثَانِي‌ إلَي‌ الْمَدِينَةِ وَ هُوَ الآنَ عَلَي‌ مَا كَانَ ـ .

مُحْصِي‌ عَوَالِمِ الْحَضَرَاتِ الْخَمْسِ فِي‌ وُجُودِهِ، وَ كُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْنَاهُ فِي‌ إمَامٍ مُبينٍ.

رَاحِمِ سَائلِ اسْتِعْدَادَاتِهَا بِنَدَي‌ جُودِهِ، وَ مَا أرْسَلْنَاكَ إلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ.

سِرُّ الْهُوِيَّةِ الَّتِي‌ هِيَ فِي‌ كُلِّ شَيْءٍ سَارِيَةٌ وَ عَنْ كُلِّ شَيْءٍ مُجَرَّدَةٌ.

كَلِمَةُ الاْسْمِ الاعْظَمِ الْجَامِعِ بَيْنَ الْعُبُودِيَّةِ وَ الرُّبُوبِيَّةِ.

نُقْطَةُ الْوَحْدَةِ بَيْنَ قَوْسَيِ الاحَدِيَّةِ وَالْوَاحِدَيَّةِ.[143]

«بار پروردگارا به‌ طور سرشار بريز صلوات‌ و تحيّات‌ و درودهاي‌ متَّصلة‌ خودت‌ را، و پاكترين‌ و خالص‌ترين‌ سلامها و اكرامهاي‌ خودت‌ را بر اوَّلين‌ تعيّناتي‌ كه‌ از مقام‌ عَماءِ ربَّاني‌(خفاء و پنهاني‌ صرف‌ و اندماج‌ محض‌) به‌ طور سرشار فرو ريخته‌ است‌، و بر آخرين‌ مراتب‌ تنزّل‌ و پستي‌ ماهوي‌ كه‌ به‌ سوي‌ نوع‌ انساني‌ انتساب‌ پيدا كرده‌ است‌: آن‌ كه‌ مهاجر از زمين‌ مكه‌ بود - خدا بود و چيز ديگري‌ با وي‌ نبود - به‌ سوي‌ زمين‌ مدينه‌، و اينك‌ او بر همان‌ حالت‌ مي‌باشد كه‌ قبلاً بوده‌ است‌ ـ .»

«آن‌ كه‌ عوالم‌ حضرات‌ پنجگانه‌ را در وجود خويشتن‌ به‌ شمارش‌ إحصاء نموده‌ است‌. و تمام‌ اشياء را ما در امام‌ مبين‌ به‌ شمارش‌ إحصاء مي‌نمائيم‌.»

«رحمت‌ آورندة‌ بر جويندة‌ استعدادها و هويَّتهاي‌ عوالم‌ خَمْس‌ با تري‌ و تازگي‌ و شادابي‌ جود و كرم‌ خودش‌. و ما تو را نفرستاده‌ايم‌ مگر آنكه‌ براي‌ عالميان‌ رحمت‌ بوده‌ باشي‌!»

«آن‌ كه‌ سرِّ هويِّت‌ خداوندي‌ است‌ آنچنان‌ هويَّتي‌ كه‌ در هر چيز ساري‌ و جاري‌ است‌، و در عين‌ حال‌ در هيچ‌ چيز نيست‌ و مجرَّد از جميع‌ أشياء مي‌باشد.»

«كلمة‌ اسم‌ اعظم‌ الهي‌ است‌ كه‌ جامع‌ ميان‌ دو مقام‌ عبوديَّت‌ و ربوبيَّت‌ است‌.»

«نقطة‌ وحدت‌ در ميان‌ دو قوس‌ اسم‌ احديَّت‌ و اسم‌ واحديَّت‌ است‌» كه‌ جامع‌ مقام‌ تجرّد از هويّات‌، و شامل‌ جميع‌ هويّات‌ مي‌باشد.  

بازگشت به فهرست

رسول‌ خدا و آل‌ او داراي‌ مقام‌ جمعي‌ در اعلي‌ القلم‌ مي‌باشند

 باري‌ از مجموع‌ آنچه‌ كه‌ ذكر شده‌ است‌ استفاده‌ مي‌گردد كه‌: رسول‌ خدا و أئمّة‌ طاهرين‌ - عليهم‌ الصَّلوة‌ و السَّلام‌ - أعظم‌ أسماء الهيّه‌ هستند كه‌ داراي‌ مقام‌ جمع‌الجمعي‌ حائز تجرّد و انتشاء در كثرت‌، و جنبة‌ امري‌ و خلقي‌ مي‌باشند، و چون‌ بنا به‌ فرض‌، اوَّلين‌ اسم‌ مشتق‌ و نازل‌ از مرتبة‌ ذات‌ هستند حتماً بايد اين‌ خصوصيّات‌ در آنها موجود باشد، به‌ خلاف‌ ساير پيامبران‌ و مُرْسَلان‌ كه‌ فقط‌ از جنبة‌ تفصيل‌ و عالم‌ فرق‌ و نشْأت‌ تعيّن‌ بهره‌مندند.

رسول‌ اكرم‌ و اهل‌ البيت‌ همگي‌ كلمة‌ طيّبة‌ الهيّه‌ و كتاب‌ تكوين‌ حضرت‌ حق‌ مي‌باشند. گفتارشان‌ و علوم‌ متراوشة‌ از آنان‌ كلمات‌ طيّبة‌ لفظيّه‌، و وجود و واقعيّتشان‌ كلمات‌ طيّبة‌ كونيّه‌ هستند.

و از جهت‌ عنوان‌ قبول‌، همگي‌ كتاب‌ مبارك‌ الهي‌ مي‌باشند. گفتارشان‌ كتاب‌ لفظي‌، و وجودشان‌ كتاب‌ كَوْني‌ است‌ آن‌ هم‌ كتاب‌ عظيم‌ و خطيري‌ كه‌ شامل‌ مجموع‌ جمع‌ و فَرق‌ يعني‌ قرآن‌ و فرقان‌ خداوندي‌ است‌.

آنان‌ داراي‌ قرآن‌ به‌ نحو جمع‌ كه‌ در يك‌ لحظه‌ در يك‌ شب‌ داده‌ شد مي‌باشند، و داراي‌ فرقان‌ كه‌ در مدت‌ بيست‌ و سه‌ سال‌ به‌ تدريج‌ نزول‌ نمود أيضاً مي‌باشند.

باز هم‌ در اين‌ قرآن‌ و فرقان‌ كه‌ دو كتاب‌ عظيم‌ اجمال‌ و تفصيل‌ حضرت‌ سبحان‌ مي‌باشند، عنوان‌ لفظ‌ و وجود مدخليّت‌ دارد. آنان‌ به‌ علومشان‌ حائز قرآن‌ علمي‌ در ناحية‌ مَلَكَه‌ و بساطت‌ نفس‌، و به‌ وجودشان‌ حائز قرآن‌ تكويني‌ در ناحية‌ صورت‌ ذهني‌ هستند.

و به‌ علومشان‌ أيضاً حائز فرقان‌ علمي‌ در ناحية‌ مَلَكَه‌ و بساطت‌ نفس‌، و به‌ وجودشان‌ حائز فرقان‌ تكويني‌ در ناحية‌ صورت‌ ذهني‌ و مثال‌ مي‌باشند.

آري‌ ايشان‌ همه‌ چيز را دارند. «آنچه‌ خوبان‌ همه‌ دارند تو تنها داري‌!»

و در اين‌ كتاب‌ مبارك‌ كه‌ بحث‌ ما در علوم‌ امامان‌ و شيعيان‌ آنها و تقدّم‌ و تأسيسشان‌ در جميع‌ علوم‌ مي‌باشد، به‌ خوبي‌ به‌ دست‌ مي‌آيد كه‌: آن‌ سروران‌ گرامي‌ و موالي‌ عظام‌ داراي‌ چه‌ كُنْهِ از مكنونات‌ علميّه‌ بوده‌اند كه‌ از دسترس‌ فكر و عقل‌ و درايت‌ بشر خارج‌ بوده‌، و فقط‌ از أعلا نقطة‌ قلم‌ بسيط‌ و بالاترين‌ ذروة‌ علم‌ بحت‌ بديشان‌ إفاضه‌ گرديده‌ است‌.

بازگشت به فهرست

ارث‌ بردن‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام علوم‌ كليّه‌ را از رسول‌ خدا صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم

أخيراً بحثي‌ اجمالي‌ در علوم‌ و تاريخ‌ هر يك‌ از أئمّة‌ طاهرين‌ - سلام‌ الله‌ عليهم‌ اجمعين‌ - نموديم‌، و از مولاي‌ متّقيان‌، و امام‌ موحّدان‌ و اميرمومنان‌ تا حضرت‌ سجّاد زين‌ العابدين‌، و از حضرت‌ امام‌ محمدباقر تا امام‌ حسن‌ عسكري‌، و از حضرت‌ مهدي‌ قائم‌ آل‌ محمد: به‌ طور اجمال‌ و فشرده‌ بحثي‌ نموديم‌.

و ليكن‌ سزاوار بود كه‌ راجع‌ به‌ صادق‌ آل‌ محمد حضرت‌ جعفر بن‌ محمد - عليهم‌ السَّلام‌ جميعاً،- به‌ مناسبت‌ آنكه‌ بحث‌ ما در مسألة‌ علم‌ مي‌باشد، قدري‌ مطلب‌ را گسترش‌ دهيم‌، با اعتراف‌ و اقرار ابتدائي‌ كه‌ هيهات‌ بتوانيم‌ آن‌ وجود ملكوتي‌ را در اين‌ قالب‌ عبارات‌ مُلْكي‌ زنجير كنيم‌! يا كمربند فكر و انديشه‌ را بتوانيم‌ به‌ دور وجود امري‌ و خلقي‌ وي‌ ببنديم‌! و يا با طائر بلندپرواز غيرت‌ علمي‌ بتوانيم‌ به‌ نزديكترين‌ جايگاه‌ پرواز آسمان‌پيما و معراج‌ آساي‌ او حتّي‌ خودمان‌ را نزديك‌ نمائيم‌!

مگر ملاحظه‌ نمي‌نمائيد كه‌: عنوان‌ اين‌ دروس‌ را در اين‌ بحوث‌ شريفه‌ عبارت‌:

 «بلند پايگاه‌ علمي‌ مدرسة‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌السّلام تا أبد به‌ جهان‌ نور افشان‌ است‌»

 قرار داده‌ايم‌؟! ولي‌ آيا اين‌ جمله‌ مي‌تواند آن‌ طور كه‌ بايد و شايد امام‌ را معرّفي‌ كند؟! و آيا تازه‌ ما هم‌ در اين‌ بحثهائي‌ كه‌ در پيش‌ داريم‌ از عهدة‌ همين‌ مُدَّعا به‌تنهائي‌ برمي‌آئيم‌؟! هَيْهَات‌! هَيْهَات‌!

بازگشت به فهرست

يكي‌ از عوامل‌ ظهور علوم‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام طول‌ عمر ايشان‌ بود

   آيا مي‌توان‌ گفت‌ كه‌: علوم‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام از ساير امامان‌ بيشتر بوده‌ است‌؟! أبدا، و حاشا، و كَلاَّ. اما چون‌ شرائط‌ زمان‌ و اقتضائات‌ و امكانات‌ بيشتري‌ ايجاب‌ مي‌نموده‌ است‌ كه‌ آن‌ حضرت‌ علوم‌ خود را به‌ منصّة‌ بروز و ظهور برسانند، لهذا علومي‌ كه‌ از وي‌ تراوش‌ كرده‌ است‌ زيادتر مي‌باشد.

اوَّلاً يكي‌ از عوامل‌ مهم‌، طول‌ عمر آن‌ حضرت‌ است‌ چون‌ سنّ ايشان‌ 68 سال‌ بوده‌ است‌،[144] حضرت‌ در سنة‌ 80 هجري‌ متولّد[145]، و در سنة‌ 148 با سمّ منصور دوانيقي‌ در مدينه‌ رحلت‌ كرده‌اند.

اين‌ عمر با بركت‌، فرصت‌ بيشتري‌ مي‌دهد تا علوم‌ دروني‌ خود را حضرت‌ تعليم‌ و تدريس‌ نمايند. حضرت‌ به‌ مدت‌ سي‌ سال‌ تمام‌ در مدينة‌ منوَّره‌ مجالس‌ درس‌ و تعليم‌ داشته‌اند، و معلوم‌ است‌ كه‌: در اين‌ مدّت‌ زمان‌ فراگيري‌ علوم‌ براي‌ طالبان‌ آن‌، و زمان‌ تعليم‌ براي‌ حضرت‌ زمان‌ واسعي‌ مي‌باشد. تازه‌ مي‌دانيد: اگر حضرت‌ را در اين‌ سن‌ شهيد ننموده‌ بودند، و حضرت‌ مثلاً تا سنّ 80 سالگي‌ يا 90 سالگي‌ و يا بيشتر به‌ همين‌ نهج‌ تفسير و حديث‌ و علوم‌ غريبه‌ و اسرار كونيّه‌ و احكام‌ و سياسات‌ و معاملات‌ و تاريخ‌ و اخلاق‌ و عرفان‌ و غيرها را بيان‌ مي‌فرمود، در عالم‌ چه‌ غوغائي‌ برپا بود؟! و ما در چه‌ علوم‌ بسياري‌ بوديم‌ كه‌ اينك‌ به‌ واسطة‌ بريدن‌ و قطع‌ نمودن‌ عمر شريفش‌ از آنها محروم‌ مي‌باشيم‌!

علومي‌ كه‌ از حضرت‌ امام‌ محمدتقي‌ عليه‌السّلام به‌ ما رسيده‌ است‌ در سالياني‌ رسيده‌ است‌ كه‌ با انقطاع‌ عمر او در 25 سالگي‌ پايان‌ يافته‌ است‌. آن‌ حضرت‌ در سنة‌ 195 هجري‌ متولّد، و در سنة‌ 220 به‌ واسطة‌ سمّ معتصم‌ شهيد گرديدند. آيا در اين‌ مدت‌ از عمر امكان‌ دارد فقط‌ علومي‌ را كه‌ حضرت‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام فقطّ و فقطّ در مدت‌ 30 سال‌ تدريس‌ رسانيده‌اند، به‌ مردم‌ برسانند؟!

علومي‌ كه‌ از حضرت‌ امام‌ حسن‌ عسكري‌ عليه‌السّلام به‌ ما رسيده‌ است‌ در سالياني‌ رسيده‌ است‌ كه‌ با انقطاع‌ عمر او در 28 سالگي‌ و يا 29 سالگي‌ پايان‌ يافته‌ است‌. آن‌ حضرت‌ در سنة‌ 232 و يا 231 متولد، و در سنة‌ 260 با سمِّ معتمد عباسي‌ شهيد گرديدند. آيا در مدّت‌ 28 سال‌، و يا 29 سال‌ از جميع‌ عمر، مي‌توان‌ تعليم‌ و تدريس‌ 68 سال‌ از جميع‌ عمر را نمود؟!

علومي‌ كه‌ از حضرت‌ امام‌ علي‌ النَّقي‌ عليه‌السّلام به‌ ما رسيده‌ است‌ در سالياني‌ رسيده‌ است‌ كه‌ با انقطاع‌ عمر او در 40 سالگي‌ و يا 42 سالگي‌ پايان‌ يافته‌ است‌. آن‌ حضرت‌ در سنة‌ 214 و يا 212 متولّد، و در سنة‌ 254 با سمِّ معتزّ عباسي‌ شهيد گرديدند. آيا در مدّت‌ 40 و يا 42 سال‌ مي‌توان‌ كار 68 سال‌ را انجام‌ داد؟!

و علومي‌ كه‌ از حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌السّلام به‌ ما رسيده‌ است‌ در سالياني‌ رسيده‌ است‌ كه‌ با انقطاع‌ عمر او در 50 سالگي‌ و يا 55 سالگي‌ پايان‌ يافته‌ است‌ آن‌ حضرت‌ در سنة‌ 153، و يا 148 هجري‌ متولّد، و در سنة‌ 203 با سمِّ مأمون‌ عباسي‌ شهيد گرديدند. و همچنين‌ سنّ حضرت‌ امام‌ محمد باقر عليه‌السّلام 57 سال‌، و يا 60، و سنّ حضرت‌ امام‌ زين‌ العابدين‌ عليه‌السّلام 57 سال‌ بوده‌ است‌، عمر حضرت‌ امام‌ حسن‌ مجتبي‌ عليه‌السّلام 48 سال‌، و حضرت‌ امام‌ حسين‌ عليه‌السّلام 57 سال‌ بوده‌ است‌. و بيشترين‌ عمر را پس‌ از حضرت‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام، حضرت‌ نبيّ اكرم‌ و اميرالمومنين‌ - عليهما الصَّلوة‌ و السَّلام‌ - نمودند كه‌ هر يك‌ 63 سال‌ بوده‌ است‌.

علاوه‌ بر طول‌ عمر حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌السّلام، در نفس‌ طول‌ عمر يعني‌ در سنوات‌ آخرين‌ خصوصيّتي‌ موجود است‌ كه‌ در سنين‌ ابتدائي‌ يا متوسّط‌ عمر نمي‌باشد، و آن‌ اين‌ است‌ كه‌: سالهاي‌ آخر عمر هر شخص‌ عالم‌ و محقّق‌ و متتبّع‌ از جهت‌ ارزش‌ و قيمت‌، بسيار گرانبهاتر و پر أرج‌تر از سالهاي‌ پيشين‌ خود اوست‌، از جهت‌ قدرت‌ كار و ارزش‌ عمل‌ پربارتر و پربهره‌تر از ماقبل‌ آن‌ سالها مي‌باشد. به‌علّت‌ آنكه‌ سالهاي‌ آخر، سالهاي‌ نتيجه‌گيري‌ و رجوع‌ مردم‌ و استفادة‌ آنان‌ از او است‌. هر عالم‌ خبير و بصير كتابهاي‌ خود را در اواخر سنِّ خود نوشته‌ است‌، نه‌ أوائل‌ و نه‌ أواسط‌. نويسندگان‌ و متتبّعان‌ اگر عمري‌ دراز داشته‌اند، دائرة‌ مكتوبات‌، و حجم‌ نوشته‌ها، و ميزان‌ تربيت‌ شاگردها سِعه‌ پيدا مي‌كند و بالا مي‌رود. مثلاً مجلسي‌ و سيد هاشم‌ بن‌ سليمان‌ بحراني‌ و سيدبن‌طاوس‌ مُعَمَّر بوده‌اند. و اين‌ همه‌ نوشتجاتشان‌ گسترده‌ مي‌باشد. اما سيد رضي‌ با آن‌ علوم‌ گسترده‌ آثار بسياري‌ از او باقي‌ نمانده‌ است‌، در حالي‌ كه‌ اگر وي‌ نيز از مُعَمَّرين‌ مي‌شد، ملاحظه‌ مي‌گشت‌ كه‌ آثارش‌ به‌ قدر برادرش‌ سيد مرتضي‌ بالغ‌ مي‌گرديد.

حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌السّلام سي‌ سال‌ در مسند تدريس‌ و تعليم‌ بود، يعني‌ از 38 سالگي‌ تا 68 سالگي‌. و در اين‌ زمان‌ بود كه‌ رفته‌ رفته‌ مردم‌ از آفاق‌ بعيده‌ مي‌آمده‌اند، و در مدينه‌ محل‌ درس‌ آن‌ حضرت‌ براي‌ استفاده‌، رحل‌ اقامت‌ مي‌افكنده‌اند، و شهرت‌ آن‌ حضرت‌ رو به‌ فزوني‌ مي‌گذاشت‌. و اين‌ سالهاي‌ آخر پربركت‌ است‌ كه‌ مي‌تواند از شجرة‌ پرثمره‌، ثمرات‌ گوناگون‌ تحويل‌ دهد.

و ثانياً آزادي‌ قلم‌ و بيان‌ و عدم‌ تقيّة‌ نسبيّه‌، عوامل‌ مهمّه‌اي‌ بوده‌اند كه‌ در تعليمات‌ آن‌ حضرت‌ تأثير داشته‌اند. در زمانهاي‌ أئمّة‌ پيشين‌ و أئمّة‌ پسين‌: شدّت‌ حكومات‌ به‌ قدري‌ بوده‌ است‌ كه‌ هر نحوه‌ از آزادي‌ را سلب‌ مي‌نموده‌ است‌. حتَّي‌ در زمان‌ حضرت‌ امام‌ محمد باقر عليه‌السّلام هم‌ تحديدات‌ شديده‌اي‌ وجود داشته‌ است‌، و سعه‌ و تعليم‌ حضرت‌ پدر با وجود بسطش‌ به‌ قدر زمان‌ پسر نبوده‌ است‌.

بازگشت به فهرست

علل‌ ناميده‌ شدن‌ تشيّع‌ به‌ مذهب‌ جعفري‌

در غالب‌ اوقات‌ امامت‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌السّلام شيعيان‌ در نقل‌ و تحويل‌ حديث‌ و ساير علوم‌، آزادي‌ نسبةً بيشتري‌ داشته‌اند، و اين‌ معلول‌ دو جهت‌ بوده‌ است‌:

اوَّل‌: فتور و سستي‌ حكومتهاي‌ بني‌مروان‌ كه‌ در نواحي‌ مختلف‌ با همديگر زد و خورد داشته‌اند و فرصت‌ بسياري‌ براي‌ تضييق‌ و تحديد يگانه‌ قطب‌ مقابل‌ خود: شيعيان‌ را پيدا نمي‌كرده‌اند.

دوم‌: زد و خورد عبّاسيّون‌ با بني‌اميّه‌ و جنگهاي‌ طولاني‌، و ظفر و پيروزي‌ بر ايشان‌، و سپس‌ براي‌ استقرار و اثبات‌ قوائم‌ حكومت‌ در نقاط‌ مختلفة‌ اسلام‌، لهذا مجال‌ نمي‌نموده‌اند تا با علويّين‌ و شيعيان‌ از اماميّه‌ پنجه‌ نرم‌ كنند. اين‌ دو سبب‌ علّت‌ شد كه‌ حضرت‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام با كمال‌ فراغت‌ بال‌ به‌ شرح‌ و بسط‌ و تفسير و تأويل‌ علوم‌ مختلفة‌ سرنگشاده‌ دست‌ بزنند، و براي‌ شاگردان‌ خود و غير آنها مطالب‌ بسيط‌ و مجرّد را بياورند، و دُرهاي‌ شاهوار يتيم‌ را كه‌ احدي‌ بدانها دسترسي‌ نداشت‌، به‌ رايگان‌ بر طالبان‌ دانش‌ و اربابان‌ علم‌ و فهم‌ و كياست‌ و درايت‌ نثار كنند.

و بر همين‌ اساس‌ است‌ كه‌ برخي‌ گفته‌اند: علت‌ تمذهب‌ شيعه‌ به‌ مذهب‌ جعفري‌ و تسمية‌ آن‌ بدين‌ اسم‌ از همين‌ مناسبت‌ مي‌باشد كه‌ آنحضرت‌ در زمان‌ طولاني‌ توانسته‌اند روايات‌ بسياري‌ را بيان‌ كنند، و لهذا مذهب‌ به‌ اسم‌ جَعْفَري‌ مسمّي‌ گرديده‌ است‌.

با تأمّل‌ به‌ دست‌ مي‌آيد كه‌: اين‌ وجه‌ نبايد درست‌ بوده‌ باشد. نفس‌ كثرت‌ روايات‌، مذهب‌ را اختصاص‌ نمي‌دهد. از حضرت‌ امام‌ محمد باقر عليه‌السّلام هم‌ روايات‌ بسيار است‌، و بناءً عليه‌ مذهب‌ شيعه‌ را مذهب‌ باقري‌ نگفته‌اند. برخي‌ گفته‌اند: پايه‌گذاري‌ مذهب‌ اماميّة‌ اثناعشريّه‌ چون‌ در عصر آن‌ حضرت‌ قوام‌ يافت‌، و متكلّمين‌ دربارة‌ ولايت‌ و امامت‌ دوازده‌ امام‌ معصوم‌ در آن‌ ايَّام‌ به‌ ظهور آمدند، و قواعد و اُسُس‌ ولايت‌ را استحكام‌ بخشيدند، بدين‌ جهت‌ است‌ كه‌ مذهب‌ به‌ جعفري‌ موسوم‌ گشت‌.

اين‌ سخن‌ همچنين‌ نادرست‌ است‌. چرا كه‌ اصول‌ ولايت‌ طبق‌ روايات‌ در هر زماني‌ مذكور، و در روايات‌ مشروح‌ بوده‌ است‌. و بيان‌ و تفصيل‌ بيشتري‌ در ايّام‌ آنحضرت‌ موجب‌ تسمية‌ تشيّع‌ به‌ مذهب‌ جعفري‌ نمي‌گردد.

توضيح‌ اين‌ مطلب‌ آن‌ كه‌: مذهب‌ اسم‌ مكان‌ و به‌ معني‌ محل‌ رفتن‌ است‌. عرب‌ مي‌گويد:

الْمَذْهَبُ إلَي‌ الْمَاءِ وَ إلَي‌ الْكِلاءِ «راه‌ به‌ سوي‌ آب‌ و گياه‌» الْمَذْهَبُ إلَي‌ شَرِيعَةِ الشَّطِّ «راه‌ به‌ سوي‌ آبشخوار رودخانه‌». و چون‌ راه‌ به‌ سوي‌ وصول‌ به‌ دين‌ اسلام‌ داراي‌ طرق‌ متفاوتي‌ گرديد، و هر كدام‌ از علماي‌ عامّه‌ براي‌ خود راهي‌ را به‌ سوي‌ دين‌ جستند همچون‌ مذهب‌ حَنَفي‌، و مذهب‌ مالِكي‌، و مذهب‌ حَنْبَلي‌، و مذهب‌ شافِعي‌، راهي‌ را كه‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام به‌ سوي‌ آن‌ دين‌ قويم‌ اختيار نمودند، به‌ نام‌ مذهب‌ جعفري‌ گرديد.

در زمان‌ رسول‌ اكرم‌ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم، دين‌ داراي‌ مذاهب‌ مختلفه‌اي‌ نبود. همگي‌ از راه‌ خود رسول‌ الله‌ مي‌رفتند و از وي‌ تبعيّت‌ مي‌نمودند و به‌ ظاهر احكام‌ اكتفا مي‌كردند. دسته‌اي‌ خاصّ به‌ نام‌ شيعه‌ بودند كه‌ از راه‌ و روش‌ مولي‌ الموحّدين‌ اميرالمومنين‌ عليه‌السّلام طبق‌ دستور رسول‌ خدا حركت‌ داشتند. اينان‌ واقف‌ به‌ روح‌ ولايت‌ و سِرِّ نبوّت‌ بودند، و علاوه‌ بر احكام‌ ظاهريّة‌ اسلام‌ از حقايق‌ و اسرار آن‌ و از رموز و معاني‌ آن‌ مطّلع‌ گرديده‌ بودند.

و اينان‌ عامل‌ به‌ سنَّت‌ بودند كه‌ رسول‌ خدا طبق‌ گفتارش‌ پيروي‌ و تبعيّت‌ از اميرالمومنين‌ عليه‌السّلام را واجب‌ نموده‌ و او را وصيّ و خليفه‌ خود فرموده‌ بود.

بازگشت به فهرست

تا زمان‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام فقه‌ عامّة‌ مردم ‌، فقه‌ عامّه‌ بود

پس‌ از رحلت‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم كه‌ خلافت‌ بر محوري‌ ديگر رفت‌ و اميرالمومنين‌ عليه‌السّلام را كنار زدند، و خودشان‌ در مسند خلافت‌ نشستند، چون‌ غير از ظاهر احكام‌ چيزي‌ نمي‌دانستند و از امامت‌ و خلافت‌ جز عنوان‌ رياست‌ و تقدّم‌ ظاهري‌ و فرماندهي‌ چيزي‌ را ادراك‌ نمي‌نمودند، لاجرم‌ دين‌ به‌ صورت‌ قوانين‌ و اصول‌ ظاهريّه‌ از آنِ ايشان‌ گرديد، و اكثريّت‌ هم‌ طبق‌ قاعدة‌: «النَّاسُ عَلَي‌ دِينِ مُلُوكِهِمْ» از آن‌ منهج‌ پيروي‌ كردند؛ و به‌ صورت‌ اصول‌ و اُسُس‌ ظاهريّه‌ و باطنيّه‌ از آنِ اميرالمومنين‌ عليه‌السّلام شد. و پيروان‌ آن‌ حضرت‌ كه‌ شيعة‌ علي‌ محسوب‌ مي‌گشتند همچون‌ سلمان‌ فارسي‌ و ابوذر غفاري‌ و عمّار ياسر و مقداد بن‌ اسود و حذيفة‌ بن‌ يمان‌ و غيرهم‌ از پيروان‌ و شيعيان‌ وي‌ بودند، و در احكام‌ و تفسير و قرآن‌ و مشورت‌ در مهامّ امور به‌ رأي‌ او رفتار مي‌كردند، و حضرت‌ اميرالمومنين‌ عليه‌السّلام هم‌ براي‌ حفظ‌ كيان‌ اسلام‌ از حقّ خويشتن‌ گذشتند، ولي‌ به‌ گروه‌ مخالف‌ ارائة‌ طريق‌ مي‌كردند، و در مشكلات‌ علمي‌ و فقهي‌ به‌ دادشان‌ مي‌رسيدند، و براي‌ درهم‌ نشكستن‌ صفوف‌ مسلمين‌ به‌نمازشان‌ حضور مي‌يافتند. و خلاصة‌ امر در جميع‌ امور هوايشان‌ را از پشت‌ سر داشتند.

حجّ و جهاد و صلوة‌ و زكوة‌ و ساير امور طبق‌ امر خليفة‌ ناحق‌ صورت‌ مي‌گرفت‌، و اوامر از ناحية‌ او صادر مي‌گشت‌ و رأي‌ نهائي‌ و فتوي‌ از آن‌ او بود. آنها نيز عالم‌ به‌ جميع‌ مسائل‌ و خصوصيّات‌ آن‌ نبودند، و چه‌ بسيار اشتباه‌ و خطا از آنها ظاهر مي‌گرديد، و چه‌ بسيار در موضوعات‌ مختلفه‌اي‌ امر را طبق‌ پسند خود تغيير مي‌دادند، و خلاف‌ عمل‌ به‌ ظاهر قرآن‌ را منكر نمي‌شمردند، و خلاف‌ سنَّت‌ پيامبر رفتار مي‌كردند و صريحاً عَلَي‌ رُووسِ الاشَهاد اجتهاد در برابر نصّ مي‌نمودند. و اين‌ خلافها را به‌ عنوان‌ رأي‌ خليفه‌ و امام‌ بر امَّت‌ تثبيت‌ مي‌كردند و باقي‌ مي‌گذاردند. و لهذا ديده‌ مي‌شد: رأي‌ خليفه‌ به‌ جاي‌ آية‌ قرآن‌ نشسته‌ و به‌ جاي‌ دستورالعمل‌ و وصيَّت‌ و سنَّت‌ و منهاج‌ پيغمبر قرار گرفته‌ است‌. جميع‌ مردم‌ عمل‌ به‌ قرآن‌ را در اين‌ موارد ترك‌، و عمل‌ به‌ دستورات‌ رسول‌ اكرم‌ را ناديده‌ مي‌گرفتند، و طبق‌ امريّة‌ صادره‌، و فرمان‌ مَقْضِيّ از مقام‌ خلافت‌(خلافت‌ جائرة‌ جابرة‌ غاصبة‌ مَنْ درآوردي‌) عمل‌ مي‌كردند.

جنگهاي‌ خلفاء و غنائم‌ و اموال‌ سرشاري‌ كه‌ مي‌آورده‌اند، شوكت‌ فرمانداري‌، و اُبَّهَت‌ فرماندهي‌، و قعقعة‌ سيوف‌ و سلاح‌، و پرش‌ تير و سنان‌، و همهمة‌ مردان‌ غازي‌، و حمحمة‌ اسبان‌ تازي‌، و اهتزاز باد در لابلاي‌ پرچمهاي‌ فرماندهان‌، و رايات‌ و عَلَمهاي‌ سركردگان‌، چشم‌ همه‌ را كور و گوش‌ همه‌ را كر نموده‌، و قدرت‌ تعقّل‌ و ادراك‌ را از دلها ربوده‌، و انديشه‌ وتفكّر را از ذهنها بيرون‌ انداخته‌ بود.

كيست‌ كه‌ بيايد و فرمان‌ خلاف‌ اين‌ سلطان‌ مالك‌ الرِّقاب‌ را با قرآن‌ تطبيق‌ نمايد؟! و يا امريّة‌ صادرة‌ از او را با سنَّت‌ سَنيّة‌ پيامبر بسنجد؟! و يا لاأقلّ احتمال‌ ضعيفي‌ هم‌ در بطلان‌ آنها بدهد، و ببيند و بشنود و تفكّر كند و بينديشد و با چشم‌ بصيرت‌ دل‌ خود شاهد خلاف‌ گردد؟ و از خلاف‌ دست‌ بردارد، و طبق‌ حق‌ و قول‌ حق‌ و امر حق‌ و سنّت‌ حق‌، و منهاج‌ و منهج‌ حق‌ حركت‌ نمايد؟

كيست‌ كه‌ دنبال‌ علي‌ برود؟! و آن‌ مرد شكست‌ خوردة‌ در كنج‌ منزل‌ منزوي‌ شدة‌ بيل‌ و كلنگ‌ به‌ دست‌ گرفته‌، و زارع‌ نخلستان‌ و آبيار قنات‌ را در بيابان‌ پي‌جوئي‌ كند؟ و گفتار او را كه‌ حق‌ است‌ و عين‌ حق‌ است‌ بلكه‌ حق‌ به‌ دنبال‌ حقَّانيّت‌ علي‌ مي‌چرخد و مي‌گردد و مي‌رود بشنود و از او استمالت‌ كند؟ و رأي‌ راستين‌ و درستين‌ او را بر اين‌ كبكبه‌ها و دبدبه‌ها مقدّم‌ بدارد؟ و بشنود كه‌ او مي‌گويد: هر سخني‌ غير از قرآن‌ و كلام‌ پيامبر كه‌ در برابر آن‌ قرار گيرد باطل‌ است‌، و هر امري‌ و فرماني‌ از هر ناحيه‌اي‌ صدور يابد كه‌ با آيه‌اي‌ از آيات‌ منطبق‌ نباشد مردود و باطل‌ است‌؟؟؟

در مدينه‌ كسي‌ نيست‌ غير از آن‌ دوازده‌ نفري‌ كه‌ پس‌ از ارتحال‌ رسول‌ اكرم‌ به‌ مسجد آمدند و هر يك‌ جداگانه‌ سخن‌ گفتند و أبوبكر را محكوم‌ كردند[146]، و غير از افراد قليلي‌ از پيروان‌ ايشان‌.

اين‌ امر به‌ همين‌ صورت‌ پيش‌ آمد، در مدّت‌ بيست‌ و پنج‌ سال‌ حكومت‌ سياه‌ و تاريك‌ خلفاي‌ ثلاثه‌ پيش‌ آمد، يعني‌ در يك‌ ربع‌ قرن‌ پيش‌ آمد. مردم‌ با آن‌ احكام‌ و منهاج‌ خو گرفتند و عادت‌ كردند به‌ طوري‌ كه‌ وقتي‌ حضرت‌ مولي‌ الموالي‌ امام‌ به‌ حق‌ بر سركار آمدند و خواستند آن‌ سنَّت‌ها و بدعتهاي‌ باطله‌ را كه‌ عمر بنا نهاده‌ بود براندازند نتوانستند. چرا كه‌ عمر به‌ كارهاي‌ خود صبغة‌ مذهب‌ و دين‌ داده‌ بود، و همچون‌ سامِري‌ مردم‌ او را مقدس‌ مي‌شمردند، و مخالفت‌ با او را مخالفت‌ با اسلام‌ و پيامبر محسوب‌ مي‌داشتند و بيچارگان‌ نمي‌دانستند كه‌:اين‌ شَيَّادي‌ است‌ در لباس‌ گرگ‌ آمده‌ براي‌ ربودن‌ ميش‌، و اين‌ مذهب‌ وسيله‌اي‌ براي‌ استقرار بر أريكة‌ خلافت‌ و عرش‌ فرمان‌ اوست‌، و اين‌ نداي‌ به‌ صورت‌ حق‌، نداي‌ شيطان‌ است‌ كه‌ باطل‌ عنوان‌ صحيفه‌دعوت‌ او مي‌باشد. اميرالمومنين‌ در زمان‌ خلافت‌ خود در كوفه‌ خطبه‌ خواند و فرمود چنانكه‌ در خطبه‌ وسيله‌ آمده‌ است‌: «اگر من‌ بخواهم‌ بدعتهاي‌ عمر را براندازم‌، همين‌ لشگريان‌ و جُنْدِ من‌ از من‌ متفرق‌ مي‌گردند و مرا تنها مي‌گذارند.»

زمان‌ به‌ همين‌ نهج‌ و منوال‌ پيش‌ آمد تا دوران‌ عثمان‌، و سپس‌ معاويه‌ در شام‌ و يزيد و مروان‌ و مروانيان‌، تا رسيد به‌ دوران‌ عبّاسيّون‌ همه‌ و همه‌ از همين‌ قرار بود. مردم‌ همگي‌ از سنَّت‌ خلفاي‌ پيشين‌ تبعيّت‌ داشتند حتّي‌ جماعتي‌ كه‌ عثمان‌ را تباه‌ و فاسد مي‌دانستند، همه‌ و همه‌ دو خليفة‌ پيشين‌ را بر حق‌، و اوامرشان‌ را لازم‌ الاءجراء تا روز قيامت‌ مي‌دانستند، و بدان‌ معتقد بودند و عمل‌ مي‌كردند.

در ميان‌ لشكريان‌ اميرالمومنين‌ عليه‌السّلام كه‌ همه‌ مي‌گويند: شيعيان‌ علي‌ بودند، چه‌ در حَرْب‌ جَمَل‌، و چه‌ در حَرْب‌ صِفّين‌، و چه‌ در حَرْب‌ نَهْروان‌، يعني‌ بر خلاف‌ عثمان‌ بودند - شيعة‌ علي‌ در مقابل‌ شيعة‌ عثمان‌ - و اكثريّت‌ اين‌ سپاهيان‌ معتقد به‌ خلافت‌ ابوبكر و عمر بوده‌اند، و بر سنَّت‌ آنها رفتار مي‌كرده‌اند. و اميرالمومنين‌ عليه‌السّلام نمي‌توانستند همه‌ را برگردانند و به‌ حق‌ سوق‌ دهند.

بر همين‌ نهج‌ و منوال‌ شيعيان‌ امام‌ حسن‌ و شيعيان‌ امام‌ حسين‌ در كوفه‌ از همين‌ قماش‌ بودند كه‌ قائل‌ به‌ حقّانيّت‌ علي‌ و بطلان‌ عثمان‌ بوده‌اند، و علي‌ عليه‌السّلام را خليفة‌ ثالث‌ به‌ حق‌ رسول‌ خدا مي‌دانسته‌اند.

و در زمان‌ حضرت‌ سجّاد عليه‌السّلام امر به‌ همين‌ قسم‌ بود كه‌ فقهاي‌ سبعة‌ مدينه‌ كه‌ دو نفرشان‌ شيعه‌ بوده‌اند فتواي‌ همگي‌ حتَّي‌ اين‌ دو نفر: سعيد بن‌ مُسَيِّب‌ و محمد بن‌ قاسم‌ بن‌ ابي‌ بكر بر اساس‌ فقه‌ سنَّت‌ بوده‌ است‌.

در زمان‌ حضرت‌ امام‌ محمد باقر عليه‌السّلام گرچه‌ به‌ واسطة‌ گسترش‌ روايت‌ و تفسير و حديث‌ و عرفان‌ در مكتب‌ علمي‌ او اين‌ حقيقت‌ به‌ ظهور مي‌رسيد، ولي‌ چنان‌ نبود كه‌ يكسره‌ مطلب‌ منكشف‌ گردد، و روشن‌ شود كه‌ حقيقت‌ اسلام‌ و دين‌ و نبوّت‌ و خلافت‌ و امامت‌ چيز دگري‌ مي‌باشد كه‌ تودة‌ مردم‌ را از آن‌ بهره‌اي‌ نيست‌.

اوَّلين‌ كس‌ كه‌ سِرِّ ولايت‌ و حقيقت‌ نبوَّت‌ را براي‌ عامّة‌ مردم‌ منكشف‌ كرد امام‌ به‌حقّ ناطق‌ جعفر بن‌ محمد الصَّادق‌ - عليه‌ أفضل‌ السَّلام‌ و الصَّلوة‌ - بود.

پس‌ از رحلت‌ رسول‌ خدا و جريان‌ واقعة‌ سقيفة‌ بني‌ ساعده‌ پيوسته‌ مردم‌ در دو امر خطير دچار شبهه‌ و خطا گشتند:

اوَّل‌ امر امامت‌ و ولايت‌ و امارت‌ و پاسداري‌، كه‌ پنداشتند: هر كس‌ زمام‌ امور را در دست‌ بگيرد او واقعاً زمامدار است‌ و واجب‌ الطَّاعة‌. خواه‌ به‌ تسلّط‌ وفريب‌، خواه‌ به‌ انتخاب‌، خواه‌ به‌ وصيّت‌، خواه‌ به‌ شوري‌، خواه‌ به‌ اوامر حاكمانه‌. فلهذا يزيد بن‌ معاويه‌ را خليفة‌ منصوب‌ از قِبَل‌ اهل‌ حَلّ و عَقد به‌ نصب‌ معاويه‌ و مُغيرة‌ بن‌ شُعْبه‌ و اطرافيان‌ و درباريانش‌ دانستند، و طبق‌ آن‌ رفتار مي‌نمودند، و آثار شرعيّة‌ واقعيّه‌ را بر آن‌ مرتّب‌ مي‌نمودند.

دوم‌ أخذ معالم‌ دين‌ و سنَّت‌ و علوم‌ ظاهريّه‌ و باطنيّه‌ و تفسير و عرفان‌ و خلاصه‌ جميع‌ مدرَكات‌ انساني‌ و بشري‌، كه‌ معتقد بودند: مصدر آنها همين‌ اُمراي‌ روي‌ كار آمده‌ گرچه‌ به‌ قوّة‌ قهريّه‌ بوده‌ باشند خواهند بود.

و بر اين‌ اساس‌ از خلفاي‌ وقت‌ حلّ مسائل‌ علميّه‌ و معضلات‌ و مشكلات‌ خود را درخواست‌ مي‌نمودند. و امور شرعيّه‌ و صلوات‌ و صيام‌ و جهاد و سائر امور ديني‌ و سياسي‌ و اجتماعي‌ خود را از آن‌ مصادر أخذ مي‌نمودند، و طبق‌ آراء و نظريّاتشان‌ رفتار مي‌كردند. يعني‌ خلفا و حكّام‌ از دو ناحية‌ امارت‌ و حكومت‌، و علوم‌ و مايحتاج‌ فكري‌ مردم‌، مردم‌ و امَّت‌ را تغذيه‌ مي‌كرده‌اند.

و اين‌ دو امر هر دو درست‌ بر خلاف‌ رويّه‌ و اساس‌ دين‌ مبين‌ اسلام‌ مي‌باشد. دين‌ مبين‌ كه‌ بر اصل‌ قرآن‌ و سنَّت‌ است‌ پيوسته‌ دعوت‌ به‌ حق‌ مي‌كند، و از پيروي‌ باطل‌ شديداً عامّة‌ بشر را بر حذر مي‌دارد.

اما پس‌ از ارتحال‌ رسول‌ خدا كه‌ محور ولايت‌ از قطب‌ خود منحرف‌ گرديد، و همه‌ چيز واژگون‌ شد، مسلمين‌ نه‌ اميري‌ به‌ حقّ يافتند، نه‌ درسي‌ و تعليمي‌ راستين‌. و اين‌ امر لايزال‌ و پيوسته‌ در ميان‌ طبقات‌ و أجيال‌ مختلفة‌ مردم‌ در هر مكان‌ و هر زمان‌ ساري‌ است‌. و چنان‌ محكم‌ و استوار كه‌ كسي‌ را ياراي‌ نداي‌ برخلاف‌ آن‌ نمي‌باشد.

و به‌ عبارت‌ ديگر: ساليان‌ دراز امّت‌ با اعتقاد به‌ حق‌ از باطل‌ پيروي‌ كرده‌ است‌،و باطل‌ را حقّ شناخته‌ است‌، و به‌ اعتقاد باطل‌ خود از حقّ گريزان‌ و فراري‌ بوده‌ است‌.

چه‌ كسي‌ است‌ كه‌ در اين‌ مصيبت‌ كبري‌ بتواند دم‌ زند، و عَلَناً صَلاي‌ بطلان‌ همة‌ دستگاهها و حكومتها را سر دهد؟ يكي‌ حضرت‌ امام‌ حسين‌ عليه‌السّلام است‌ كه‌ با آن‌ بيداري‌ و هوشياري‌ تكيه‌ به‌ شمشير داد، و فاتحة‌ خاندان‌ ستم‌ را خواند، و عالم‌ را بيدار و هشيار نمود، و با خطابه‌ها و خطبه‌ها و سخنان‌ مكرّرش‌ عنوان‌ عَدل‌ و حقّ و صدق‌ را در عالم‌ بشريّت‌ مطرح‌ نمود.

و يكي‌ حضرت‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام است‌ كه‌ به‌ پيروي‌ از آن‌ فداكاري‌ و تضحية‌ عظيم‌، در مدَّت‌ سي‌ سال‌ با هزاران‌ رنج‌ و مشكله‌، و درد و مصيبت‌ سِرِّ آن‌ فداكاري‌ را روشن‌ ساخت‌، و روح‌ دين‌ و حقيقت‌ اسلام‌ را كه‌ زير جِبال‌ راسِياتِ جهل‌ و ظلمت‌ ناداني‌ مدفون‌ گرديده‌ بود بر مَلا ساخت‌.

فداكاري‌ سيدالشّهداء عَمَلاً و فداكاري‌ امام‌ صادق‌ عِلْماً پشت‌ به‌ پشت‌ هم‌ داده‌، يكدگر را تأييد نمودند تا للّه‌ الحمد و له‌ الشكر ما امروزه‌ تا اندازه‌اي‌ به‌ فهم‌ حقايق‌ دين‌ و نبوّت‌ و سرّ ولايت‌ و سِرّ نبوت‌ و قرآن‌ آشنا شده‌ايم‌. و يا به‌ عبارت‌ صحيحتر فداكاري‌ سيّدالشهداء سَيْفاً و فداكاري‌ امام‌ صادق‌ لِساناً دو عامل‌ نيرومند بودند كه‌ پشت‌ به‌ پشت‌ هم‌ داده‌ هر يك‌ ديگري‌ را تقويت‌ نمودند تا اسلام‌ راستين‌ رخسارة‌ رخشان‌ خود را از پس‌ ابرهاي‌ انبوه‌ سياه‌ و ظلمت‌زا ظاهر نمود.

درست‌ است‌ كه‌ آية‌الله‌ مُظَفَّر فرموده‌ است‌ چقدر راستگو بوده‌ است‌ گويندة‌ اين‌ سخن‌ كه‌: إنَّ الاءسْلاَمَ عَلَوِيٌّ وَ التَّشَيُّعَ حُسَيْنِيٌّ[147]. «به‌ درستي‌ كه‌ اسلام‌ مرهون‌ خدمات‌ علي‌، و تشيّع‌ مرهون‌ خدمات‌ حسين‌ است‌.» اما حقير مي‌گويم‌: إنَّ الاءنْسَانِيَّةَ و الاْءسْلاَمَ وَ التَّشَيُّعَ حُسَيْنِيُّ السَّيْفِ، وَ صَادِقيُّ الْقَلَمِ وَالْبَيَانِ. «به‌ درستي‌ كه‌ عالم‌ انسانيّت‌ و اسلام‌ و تشيّع‌ همگي‌ منوط‌ به‌ شمشير امام‌ حسين‌، و به‌ قلم‌ و بيان‌ امام‌ صادق‌ است‌.»

بازگشت به فهرست

دنباله متن

   پاورقي


[135] - آية‌ بيست‌ و چهارم‌ و بيست‌ و پنجم‌ از سورة‌ مباركة‌ ابراهيم‌: چهاردهمين‌ سوره‌ از قرآن‌ كريم‌.

[136] سورة‌ أحقاف‌، آية‌ 13

[137] سورة‌ حم‌ سجده‌ آية‌ 30

[138] سورة‌ فاطر آية‌ 10

[139] - «الميزان‌ في‌ تفسير القرآن‌» ج‌ 12، ص‌ 49 تا ص‌ 51.

[140] - «الميزان‌ في‌ تفسير القرآن‌» ج‌ 12، ص‌ 62 تا ص‌ 64.

[141] - «تحفة‌ الحكيم‌»(منظومة‌ في‌ الحكمة‌ و المعقول‌) طبع‌ نجف‌ اشرف‌ سنة‌ 1378، ص‌83 و ص‌ 84.

[142] - محيي‌الدّين‌ عربي‌ در كتاب‌ «الفتوحات‌ المكّيّة‌» خود، در ج‌ 1 ص‌ 137 گويد: در حديث‌ مروي‌ از رسول‌ الله‌ است‌ كه‌: إنّ الله‌ يقول‌: لولاك‌ يا محمد ما خلقتُ سَماءً و لا أرضاً ولاجنَّةً ولاناراً. و ذكر خَلقَ كلِّ ماسوي‌ الله‌. «خداوند مي‌فرمايد: اي‌ محمد اگر تو نبودي‌ من‌ آسماني‌ را خلق‌ نمي‌كردم‌، و نه‌ زميني‌ را، و نه‌ بهشتي‌ را، و نه‌ آتشي‌ را. و پيامبر هر چيز را بجز خدا ذكر كردند كه‌ خدا آنها را خلق‌ نمي‌نمود.»

 و در ج‌ 1 ص‌ 144 گويد: فقد عَلِمَت‌ هذه‌ الاُمَّة‌ علم‌ مَن‌ تَقَدَّم‌ و اختصَّت‌ بعلوم‌ لم‌تكن‌ للمتقدّمين‌، و لهذا أشار 6 بقوله‌: «فعلمتُ علم‌ الاولين‌» و هم‌ الذين‌ تقدّموه‌. ثمّ قال‌: «والآخرين‌» و هو مالم‌يكن‌ عند المتقدّمين‌. و هو ما تعلمه‌ امَّته‌ من‌ بعده‌ إلي‌ يوم‌ القيمة‌. فقد أخبر: إنّ عندنا علوماً لم‌تكن‌ قبلُ. فهذه‌ شهادة‌ من‌ النّبيّ 6 و هوالصّادق‌ بذلك‌. فقد ثبت‌ له‌ 6 السّيادة‌ في‌ العلم‌ في‌ الدّنيا و ثبتت‌ له‌ أيضاً السِّيادة‌ في‌ الحكم‌ حيث‌ قال‌: لوكان‌ موسي‌ حيّاً ما وسعه‌ إلاّ أن‌ يَتَّبعني‌، و يُبَيّن‌ ذلك‌ عند نزول‌ عيسي‌ 7 و حكمه‌ فينا بالقرآن‌ فصحَّت‌ له‌ السّيادة‌ في‌ الدّنيا بكل‌ وجهٍ و معنيً، ثم‌ أثبت‌ السّيادة‌ له‌ علي‌ سائر النّاس‌ يوم‌ القيمة‌ بفتحه‌ باب‌ الشَّفاعة‌ و لايكون‌ ذلك‌ لنبيّ يوم‌ القيمة‌ إلاّ له‌ 6 - انتهي‌ كلام‌ محيي‌ الدّين‌.

 أقول‌: دربارة‌ مُفاد اينكه‌ اگر محمد صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم نبود خداوند بهشت‌ و جهنّم‌ و آسمان‌ و زمين‌ و ساير موجودات‌ را ايجاد نمي‌كرد، رواياتي‌ را علاّمة‌ أميني‌؛ در «الغدير» ج‌ 7 ص‌ 38 و ص‌ 39 ضمن‌ ترجمة‌ احوال‌ حافظ‌ رجب‌ بُرسي‌ بيان‌ مي‌كند.

[143] - جزو مجموعه‌اي‌ از صلوات‌ خاصّة‌ محيي‌ الدّين‌ غير از صلوات‌ مشهوره‌. اصل‌ مجموعه‌ در كتاب‌ بسيار كوچك‌ بغلي‌ با خطي‌ در أعلاترين‌ درجه‌ از حسن‌ نستعليق‌ نزد حقير موجود مي‌باشد.

[144] - در بعضي‌ از آثار عمر حضرت‌ را 63 سال‌ نوشته‌اند، بنابر آنكه‌ بعضي‌ تولّدش‌ را در سنة‌ 85 ثبت‌ نموده‌اند.

[145] - در كتاب‌ «مغز متفكّر جهان‌ شيعه‌» در ص‌ 20 و ص‌ 21 در ميلاد حضرت‌ امام‌ جعفر بن‌ محمد بن‌ علي‌ الصّادق‌: چنين‌ آورده‌ است‌: زين‌ العابدين‌ علیه السلام گفت‌: ميل‌ دارم‌ نوة‌ خود را ببينم‌ اما نمي‌خواهم‌ كه‌ او را از اطاق‌ مادرش‌ خارج‌ كني‌ زيرا امروز هوا قدري‌ سرد است‌ و بيم‌ آن‌ مي‌رود كه‌ سرما بخورد. آنگاه‌ زين‌ العابدين‌ علیه السلام از زن‌ قابله‌ پرسيد: آيا نوة‌ من‌ زيباست‌؟ قابله‌ جرأت‌ نكرد بگويد كه‌ نوزاد ضعيف‌ و نحيف‌ است‌ و گفت‌: چشم‌هاي‌ آبي‌اش‌ خيلي‌ زيبا مي‌باشد. زين‌العابدين‌ علیه السلام گفت‌: از اين‌ قرار چشمهاي‌ او شبيه‌ چشمهاي‌ مادرم‌ - رحمة‌ الله‌ عليها - مي‌باشد. چشم‌هاي‌ شهربانو دختر يزدگرد سوم‌ و مادر زين‌ العابدين‌ علیه السلام آبي‌ رنگ‌ بود و جعفر صادق‌ بر طبق‌ قانون‌ مندل‌ ( (يوهان‌ - گريگور - مندل‌) يك‌ كشيش‌ دانشمند اطريشي‌ بود كه‌ در سال‌ 1822 متولد شده‌ و در سال‌ 1884 زندگي‌ را بدرود گفت‌. و قانون‌ وراثت‌ يعني‌ قانون‌ انتقال‌ اوصاف‌ را از يك‌ نسل‌ به‌ نسل‌هاي‌ ديگر در گياهان‌ و جانداران‌ كشف‌ نمود. مترجم‌) چشم‌هاي‌ آبي‌ رنگ‌ را از جدّة‌ بزرگ‌ پدري‌ خود به‌ ارث‌ برد. روايتي‌ وجود دارد مشعر بر اينكه‌ چشمهاي‌ «كيهان‌ بانو» خواهر شهربانو هم‌ كه‌ جزو اسيران‌ خانوادة‌ يزد گرد سوم‌ از مدائن‌ به‌ مدينه‌ آورده‌ شد نيز آبي‌ رنگ‌ بوده‌ و اگر اين‌ روايت‌ درست‌ باشد جعفر صادق‌ چشمهاي‌ آبي‌ رنگ‌ را از دو شاهزاده‌ خانم‌ ايراني‌ به‌ ميراث‌ برد. چون‌ كيهان‌ بانو دختر يزدگرد سوم‌ نيز جدّة‌ بزرگ‌ جعفر صادق‌ بود منتها جدّة‌ مادري‌ او. علي‌ بن‌ ابيطالب‌ علیه السلام كه‌ در مدينه‌ حامي‌ اسيران‌ خانوادة‌ سلطنتي‌ ايران‌ بود شهربانو را به‌ عقد ازدواج‌ پسرش‌ حسين‌ درآورد و كيهان‌ بانو را با محمد بن‌ ابوبكر، پسرخليفة‌ اوّل‌ كه‌ او را مثل‌ پسر خود دوست‌ مي‌داشت‌ تزويج‌ نمود و بعد از اينكه‌ علي‌ علیه السلام خليفه‌ شد، مرتبة‌ محمد بن‌ ابوبكر را به‌ قدري‌ بالا برد كه‌ او را والي‌ مصر كرد و در آن‌ كشور با تمهيد معاويه‌ به‌ قتل‌ رسيد.  ( شرح‌ قتل‌ فجيع‌ محمد بن‌ ابوبكر و اعضاي‌ خانواده‌اش‌ به‌ تفصيل‌ در كتاب‌ «عائشه‌ بعد از پيغمبر» كه‌ جداگانه‌ هم‌ چاپ‌ شده‌ به‌ قلم‌ «كورت‌ فريشلر» آلماني‌ به‌ نظر خوانندگان‌ مجلة‌ خواندنيها رسيده‌ است‌. مترجم‌)

[146] - اين‌ مطلب‌ مفصلاً در «امام‌شناسي‌» ج‌ 8 درسهاي‌ 116 و 117 آمده‌ است‌.

[147] - «تاريخ‌ شيعه‌» تأليف‌ محقّق‌ عظيم‌ شيخ‌ محمد حسين‌ مظفّر، ص‌27.

بازگشت به فهرست

دنباله متن