بسم الله الرحمن الرحيم

کتاب امام شناسی / جلد شانزدهم و هفدهم / قسمت هجدهم: اعتراض بزرگان علمای اهل سنت بر ابوحنیفه

صفحه قبل

اعتراض‌ علامة‌ حلّي‌ بر فتواي‌ ابوحنيفه‌ در نماز

 مولانا العَلاَّمة‌ در كتاب‌ «نهج‌الْحَقِّ و كشف‌الصِّدْق‌» فرموده‌ است‌: در مذهب‌ اماميّه‌ خروج‌ از نماز حاصل‌ نمي‌گردد مگر به‌ تماميّت‌ صلوات‌ بر پيغمبر صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم و يا با سلام‌ دادن‌ نه‌ با چيز دگر.

وليكن‌ ابوحنيفه‌ مي‌گويد: يا به‌ سلام‌ و يا به‌ كلام‌ و يا به‌ خارج‌ كردن‌ باد از دُبُر. و چقدر قبيح‌ است‌ مذهبي‌ كه‌ مودّي‌ گردد تا اخراج‌ ريح‌ را مُخْرِج‌ از نماز به‌ شمار آورد! اما مثل‌ نمازي‌ كه‌ او تشريع‌ كرده‌ است‌ صلاحيّت‌ همان‌ را دارد كه‌ بتوان‌ از آن‌ همان‌ گونه‌ كه‌ او گفته‌ است‌ خارج‌ شد. زيرا أبوحنيفه‌ قائل‌ است‌ به‌ جواز نماز در صورتي‌ كه‌ مُصَلِّي‌ در خانة‌ غصبي‌ نماز گزارد، در حالتي‌ كه‌ پوست‌ سگي‌ را سجّاده‌ كند، و پوست‌ سگي‌ را بر تن‌ نمايد، و بر دستش‌ قطعه‌اي‌ از گوشت‌ سگ‌ بگيرد، چون‌ در نزد او سگ‌ قبول‌ تذكيه‌ مي‌كند.

سپس‌ با نبيذ خرماي‌ مغصوب‌ وضو بسازد بدين‌ طريق‌ كه‌ اوَّلاً دو پايش‌ را بشويد و همين‌ طور دستها را، تا در پايان‌ به‌ صورت‌ برسد، عكس‌ آنچه‌ در قرآن‌ وارد گرديده‌ است‌.

پس‌ از آن‌ بايستد در حالي‌ كه‌ بر وي‌ نجاست‌ ظاهره‌اي‌ نمودار باشد، و سپس‌ به‌ زبان‌ فارسي‌ تكبير بگويد، و پس‌ از آن‌ معني‌ مُدْهَامَّتَان‌ را فقط‌ به‌ فارسي‌ بگويد، و سپس‌ به‌ مقدار كمي‌ سرش‌ را خم‌ كند بدون‌ گفتن‌ ذكر، و بدون‌ طمأنينه‌، و پس‌ از آن‌ به‌ سجده‌ رود بدون‌ برداشتن‌ سر از سجده‌ و سپس‌ حفره‌اي‌ حفر كند تا جبهه‌ و يا بيني‌اش‌ را در آن‌ فرود آورد بدون‌ ذكر و بدون‌ طمأنينه‌، و بدون‌ برداشتن‌ سر از سجده‌ در ميان‌ دو سجده‌.[297]

در اين‌ حال‌ برخيزد براي‌ ركعت‌ دوم‌ و آن‌ را مشابه‌ ركعت‌ اوَّل‌ به‌ همين‌ گونه‌ انجام‌ دهد. سپس‌ بدون‌ قرائت‌ تشهّد به‌ مقدار زمان‌ تشهد بنشيند، و پس‌ از آن‌ بادي‌ از ماتحت‌ خود بيرون‌ دهد. آيا براي‌ مسلماني‌ كه‌ ايمان‌ به‌ خدا و روز قيامت‌ دارد اين‌ گونه‌ نماز صحيح‌ مي‌باشد؟! و آيا درست‌ است‌ كه‌ اين‌ نماز، مأمورٌبها بوده‌ باشد؟! تمام‌ شد گفتار علاّمة‌ حلِّي‌.[298]

صاحب‌ كتاب‌ «إلْزَام‌ النَّواصب‌» چنانكه‌ از آن‌ كتاب‌ نقل‌ شده‌ است‌ مي‌گويد: ايشان‌ در زمان‌ منصور مذاهب‌ را اختيار و احداث‌ كرده‌اند، و به‌ رأي‌ و قياس‌ و استحسان‌ و اجتهاد عمل‌ نموده‌اند، و سبب‌ در احداث‌ اين‌ مذاهب‌ آن‌ شد كه‌: حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌السّلام گرداگردش‌ چهار هزار نفر راوي‌ مجتمع‌ شدند كه‌ از او أخذ علم‌ مي‌نمودند.

منصور دوانيقي‌ ترسيد كه‌ مردم‌ به‌ وي‌ ميل‌ كنند و سلطنت‌ را از وي‌ بربايند، لهذا امر كرد تا ابوحنيفه‌ و مالك‌، حضرت‌ را در انعزال‌ بكشند، و مذاهبي‌ را غير از مذهبش‌ احداث‌ نمايند، و در آن‌ به‌ رأي‌ و اسْتِحْسان‌، و قياس‌، و اجتهاد عمل‌ نمايند.

شافعي‌ و احمد بن‌ حَنْبَل‌ از آن‌ دو پيروي‌ كردند، و بنابراين‌ در فروع‌ دين‌ استقرار مذاهب‌ بر اين‌ چهار مذهب‌ قرار گرفت‌. و شيعة‌ اماميّه‌ بر همان‌ مذهبي‌ كه‌ پيامبر و صحابه‌ و تابعين‌ بودند باقي‌ بماندند. - انتهي‌ كلام‌ «إلزام‌ النَّواصب‌».

بازگشت به فهرست

 عبارات‌ كوبندة‌ اعاظم‌ سنّت‌ دربارة‌ ابوحنيفه‌

 و امامشان‌ غَزالي‌ گويد: ابوحنيفه‌ اجازة‌ وضع‌ و جعل‌ حديث‌ بر وفق‌ مذهبش‌ نموده‌ است‌. يوسف‌ بن‌ أسْبَاط‌ مي‌گويد: أبوحنيفه‌ گفت‌: لَوْ أدْرَكَنِي‌ رَسُولُ اللهِ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم لاَخَذَ بِكَثِيرٍ مِنْ قَوْلِي[299].

«اگر رسول‌ خدا مرا ادراك‌ مي‌كرد، براي‌ عمل‌ خودش‌ بسياري‌ از گفتارهاي‌ مرا أخذ مي‌نمود.»

و در «تاريخ‌ بغداد» گويد: شعبه‌ مي‌گويد: كَفٌّ مِنْ تُرَابٍ خَيْرٌ مِنْ أبي‌حَنيفَةَ[300]. «مشتي‌ از خاك‌ برتر از أبوحنيفه‌ است‌.»

شافعي‌ مي‌گويد: من‌ در كتابهاي‌ اصحاب‌ أبوحنيفه‌ نظر كردم‌ و يافتم‌ در آن‌ كه‌ يكصد و سي‌ ورقه‌ از آن‌ خلاف‌ كتاب‌ و سنَّت‌ مي‌باشد.[301]

سفيان‌، و مالك‌، و حَمَّاد، و أوْزَاعي‌، و شافعي‌ مي‌گويند:

مَا وُلِدَ فِي‌ الاءسْلاَمِ أشْأمُ مِنْ أبِي‌حَنِيفَةَ.[302]

«در اسلام‌ مردي‌ شوم‌ تر از أبوحنيفه‌ پا به‌ جهان‌ نگذارده‌ است‌.»

و مالك‌ گويد: كَانَتْ فِتْنَةُ أبِي‌حَنِيفَهَ أضَرَّ عَلَي‌ الاْءسْلاَمِ مِنَ فِتْنَةِ إبْلِيسَ .[303]

 «فتنة‌ ابوحنيفه‌ ضررش‌ براي‌ اسلام‌ شديدتر از فتنة‌ ابليس‌ بوده‌ است‌.»

و ابن‌ مهدي‌ گويد: مَا فِتْنَةٌ عَلَي‌ الاْءسْلاَمِ بَعْدَ الدَّجَّالِ أعْظَمَ مِنْ رَأيِ أبِي‌حَنيفَةَ .[304] انتهي‌. «پس‌ از دجّال‌ براي‌ اسلام‌ فتنه‌اي‌ عظيمتر از رأي‌ ابوحنيفه‌ نبوده‌ است‌.»

و سيد نعمت‌ الله‌ محدّث‌ جزائري‌ - قدس‌ الله‌ تعالي‌ سرَّه‌ - در كتاب‌ «مقامات‌» خود كه‌ در صدد بيان‌ شمارش‌ منكَرات‌ اهل‌ سنَّت‌ و جماعت‌ برآمده‌ است‌، و أفعالشان‌ را كه‌ موجب‌ قباحت‌ و شناعت‌ مي‌باشد، پس‌ از شرح‌ جمله‌اي‌ از أقاويل‌ فاسده‌ و أباطيل‌ خارج‌ از ترتيب‌ قاعده‌ بيان‌ كرده‌ است‌، مي‌گويد:

دو كرامت‌ چشمگير از قبر ابوحنيفه‌!

 و امّا كرامتهائي‌ كه‌ از قبور أئمّة‌ أربعه‌شان‌ به‌ ظهور رسيده‌ است‌ از حدّ إحصاء و شمارش‌ فزون‌ است‌. أعظم‌ آنها كراماتي‌ است‌ كه‌ مردم‌ از قبر أبوحنيفه‌ مشاهده‌ كرده‌اند. و اين‌ قضيّه‌ آنچنان‌ است‌ كه‌ وقتي‌ كه‌ سلطان‌ أعظم‌: شاه‌ عباس‌ اول‌ بغداد را فتح‌ كرد، امر كرد تا بر روي‌ قبر أبوحنيفه‌ چاه‌ مستراحي‌ را حفر نمودند و وقف‌ شرعي‌ كرد تا دو عدد يابو را بر سر بازار ببندند و نگهداري‌ كنند تا هر كس‌ كه‌ مي‌خواهد قضاء حاجت‌ كند آن‌ يابو را سوار شود و بيايد بر روي‌ قبر ابوحنيفه‌ بَرازْ و مدفوعش‌ را بريزد.

شاه‌ عباس‌ روزي‌ از خادم‌ قبر وي‌ پرسيد: به‌ چه‌ سبب‌ تو اين‌ قبر را خدمت‌ مي‌كني‌ با وجودي‌ كه‌ اينك‌ أبوحنيفه‌ در دَرَك‌ أسْفَل‌ از جحيم‌ مي‌باشد؟!

خادم‌ گفت‌: در ميان‌ اين‌ قبر سگ‌ سياهي‌ مي‌باشد كه‌ جَدَّت‌ مرحوم‌ شاه‌ اسمعيل‌؛ هنگام‌ فتح‌ بغداد پيش‌ از تو، آن‌ را در آنجا دفن‌ نموده‌ است‌. زيرا شاه‌ اسمعيل‌ استخوانهاي‌ ابوحنيفه‌ را بيرون‌ آورد، و به‌ جايش‌ سگ‌ سياهي‌ را دفن‌ نمود. بنابراين‌ من‌ خادم‌ آن‌ سگ‌ هستم‌.

آري‌ خادم‌ در اين‌ گفتار، راست‌ مي‌گفت‌. چون‌ شاه‌ اسمعيلِ مرحوم‌ چنان‌ كاري‌ را انجام‌ داده‌ بود.

و از جملة‌ كرامات‌ ابوحنيفه‌ آن‌ است‌ كه‌: حاكم‌ بغداد علماء بغداد از اهل‌ سنّت‌ و زاهدان‌ و عابدانشان‌ را مجتمع‌ نمود و بديشان‌ گفت‌: چگونه‌ مرد نابينا و كور تحت‌ قبّة‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليهماالسلام شبي‌ را تا به‌ صبح‌ بيتوته‌ مي‌كند و چشمش‌ باز مي‌گردد، و ابوحنيفه‌ با آنكه‌ امام‌ أعظم‌ است‌ از وي‌ أمثال‌ اين‌ كرامت‌ را ما نشنيده‌ايم‌؟!

علماء و عبّاد عامّه‌ به‌ حاكم‌ گفتند: مثل‌ اين‌ گونه‌ كرامتها از أبوحنيفه‌ نيز صادر شده‌ است‌.

حاكم‌ گفت‌: من‌ دوست‌ دارم‌ تا نمونه‌اي‌ از آن‌ را ببينم‌ تابصيرتم‌ در امر دينم‌ بيشتر گردد.

علماء و عُبّاد سُنِّيان‌ مرد فقيري‌ را نزد خود آوردند و به‌ وي‌ گفتند: ما به‌ تو فلان‌ مقدار درهم‌ و دينار مي‌دهيم‌ و بگو: من‌ كور هستم‌، و وقتي‌ راه‌ مي‌روي‌ بر عصا تكيه‌ زن‌ دو روزي‌ و يا سه‌ روزي‌! پس‌ از آن‌ در شب‌ جمعه‌ پهلوي‌ قبر امام‌ ابوحنيفه‌ بخواب‌، و چون‌ صبح‌ گردد بگو: حمد اختصاص‌ به‌ خدائي‌ دارد كه‌ مرا از بركات‌ صاحب‌ اين‌ قبر شفا بخشيد و چشمم‌ را به‌ من‌ بازگردانيد!

مرد فقير گفتارشان‌ را بپذيرفت‌. و سپس‌ در آن‌ شب‌ جمعه‌ چون‌ كنار قبر او بيتوته‌ كرد، بحمدالله‌ درحال‌ طلوع‌ صبح‌ ديد چشمانش‌كور است‌ و هيچ‌جائي‌ را نمي‌بيند.

فرياد برداشت‌: أيُّهَا النَّاسُ! حكايت‌ من‌ چنين‌ و چنان‌ است‌. و من‌ مردي‌ هستم‌ داراي‌ كسب‌ و عيال‌. و خبر وي‌ به‌ حاكم‌ شهر رسيد، نزد او فرستاد، او داستان‌ خود و حيلة‌ علماء و عبّاد را براي‌ حاكم‌ شرح‌ داد. حاكم‌ ايشان‌ را مجبور ساخت‌ تا معيشت‌ و مايحتاج‌ وي‌ را در مدت‌ زندگانيش‌ بپردازند.

باري‌ چون‌ كلام‌ در كرامات‌ ابوحنيفه‌ است‌، سزاوار است‌ قبل‌ از پايان‌ كلام‌ صاحب‌ «روضات‌»(استطراداً) ما نيز كرامتي‌ از ابوحنيفه‌ بيان‌ كنيم‌. اين‌ داستان‌ مسلّم‌ است‌ و ظاهراً نيز بنابر نقل‌ صديق‌ ارجمندمان‌ آقاي‌ حاج‌ أبوعلي‌ موسي‌ مُحْيي‌ - سلّمه‌الله‌ - كه‌ از ساكنان‌ كاظمين‌ عليهماالسلام بودند و چند سالي‌ است‌ كه‌ با معاودين‌ شيعة‌ عراقي‌ به‌ ايران‌ مراجعت‌ داده‌ شده‌اند، از مسلّمات‌ مي‌باشد.

بازگشت به فهرست

داستان‌ مرد زائر با خادم‌ قبر ابوحنيفه‌

مي‌گويند: يك‌ نفر مُعَيْدي‌(عَرَب‌ بياباني‌) عازم‌ كاظمين‌ بود و اراده‌ داشت‌ تا امامين‌: موسي‌ بن‌ جعفر و محمد الجواد عليهماالسلام را زيارت‌ نمايد. هنگامي‌ كه‌ وارد بغداد شد، از طريق‌ كاظمين‌ سوال‌ كرد و به‌ وي‌ نشان‌ دادند، و از آنجائي‌ كه‌ آمدنش‌ از جانب‌ رَصَّافَه‌[305] بود طبعاً راهش‌ از طريق‌ جادّة‌ ابوحنيفه‌ بود.

و چون‌ قبلاً به‌ زيارت‌ نيامده‌ بود چون‌ به‌ أعْظَمِيَّه‌ رسيد، چنان‌ پنداشت‌ كه‌: قبر أبوحنيفه‌ همان‌ كاظمين‌ عليهماالسلام مي‌باشد و آن‌ مزار مزار جوادَين‌ است‌.

مُعَيدي‌ داخل‌ شد و شروع‌ كرد به‌ زيارت‌ و با خود گفت‌: امشب‌ من‌ نزد أئمّه‌ مي‌مانم‌ و شب‌ را تا به‌ صبح‌ به‌ بيتوته‌ و بيداري‌ بسر مي‌برم‌.

هنگامي‌ كه‌ شب‌ فرا رسيد و وقت‌ بستن‌ درها گرديد، شخص‌ مسئول‌ بستن‌ درها مرد كوري‌ بود، برخاست‌ و شروع‌ كرد به‌ ندا دادن‌ كه‌: كسي‌ ديگر نيست‌؟! من‌ مي‌خواهم‌ درها را ببندم‌! برخيزيد و بيرون‌ رويد! مرد نابينا كه‌ دربان‌ قبر بود چون‌ ندا در مي‌داد: برويد! همچنين‌ عصاي‌ خود را به‌ سمت‌ راست‌ و چپ‌ به‌ گردش‌ در مي‌آورد تا مبادا كسي‌ باقي‌ مانده‌ باشد، و معيدي‌ كه‌ مي‌خواست‌ شب‌ را در آنجا بماند از دست‌ او به‌ آرامي‌ مي‌گريخت‌ تا وي‌ نفهمد.

وقتي‌ كه‌ مرد كور يقين‌ حاصل‌ كرد كه‌ احدي‌ ديگر باقي‌ نمانده‌ است‌، در را بست‌ و سرش‌ را بست‌ و رفت‌ كه‌ بخوابد.

علي‌ حَسَب‌ الظَّاهر اين‌ مرد أعْمي‌' هر شب‌ با خود تمثيله‌اي‌ را اجرا مي‌نمود، يعني‌ به‌ صورت‌ و مثال‌ نمايش‌ و رويت‌، صحنه‌اي‌ را اجرا مي‌نمود. لهذا نيمة‌ شب‌ از خواب‌ برخاست‌ و به‌ جانب‌ در رفت‌ و دقّالباب‌ را كوفت‌، و خودش‌ گفت‌: كيست‌؟! و خودش‌ جواب‌ داد: من‌ ابوبكر هستم‌.

أعْمي‌' گفت‌: بفرمائيد! و پس‌ از بازكردن‌ در گفت‌: سيّدنا أبوبكر، أهلاً و سَهْلاً به‌ صِدِّيق‌! أهلاً به‌ همراه‌ و همنشين‌ رسول‌ خدا در غار! اهلاً به‌ پدر زن‌ پيغمبر! أهْلاً بالخليفة‌ الاوَّل‌! بفرمائيد استراحت‌ كنيد! و در اين‌ حال‌ در را بست‌.

و پس‌ از مقدار مختصري‌ نيز براي‌ مرتبة‌ دوم‌ در را كوفت‌ و خودش‌ گفت‌: كيست‌؟! و در پاسخ‌ خودش‌ گفت‌: من‌ عمر مي‌باشم‌!

أعْمي‌' در را گشود و گفت‌: بفرمائيد. سيّدنا عُمَر، أهلاً و سَهلاً به‌ فاروق‌! أهلاً به‌ پدر زن‌ پيغمبر! أهلاً بالخليفة‌ الثّاني‌! بفرمائيد استراحت‌ كنيد! الآن‌ سيّدنا ابوبكر در اينجاست‌.

و أيضاً پس‌ از مقدار مختصري‌ براي‌ مرتبة‌ سوم‌ در را زد و خودش‌ گفت‌: كيست‌؟! و در جواب‌ گفت‌: من‌ عثمان‌ هستم‌!

أعْمي‌' در را باز نمود و گفت‌: بفرمائيد! سيّدنا عثمان‌، أهلاً و سَهلاً به‌ ذوالنُّورين‌! أهلاً به‌ صِهْر رسول‌ الله‌! أهلاً بالخليفة‌ الثّالث‌! بفرمائيد استراحت‌ نمائيد! اينك‌ سيّدنا ابوبكر و سيّدنا عمر در اينجا هستند!

و پس‌ از فاصله‌اي‌ دراز و مدتي‌ طويل‌ برخاست‌ و در را كوفت‌ و خودش‌ گفت‌: كيست‌؟! و در پاسخ‌ با صدائي‌ ضعيف‌ و مرتعش‌ جواب‌ داد: من‌ علي‌ هستم‌! أعمي‌ گفت‌: برو! هيچ‌ كس‌ اينجا نيست‌!

مُعَيدي‌ فهميد كه‌: آمدنش‌ بدينجا اشتباه‌ بوده‌ است‌. فوراً برخاست‌ و با عصاي‌ سنگيني‌ كه‌ بر آن‌ تكيه‌ مي‌داد و خود را از حملة‌ سگها حفظ‌ مي‌كرد، بر آن‌ مرد كور مي‌نواخت‌ تا جائي‌ كه‌ دستش‌ مي‌رسيد. به‌ قدري‌ وي‌ را با عصا كتك‌ زد تا به‌ سرحدّ مرگ‌ رسانيد. وهي‌ بدو مي‌گفت‌: واي‌ بر تو! آن‌ سگهاي‌ سه‌ گانه‌ را راه‌ دادي‌ كه‌ داخل‌ شوند و فقط‌ مرا راه‌ ندادي‌ و نگذاشتي‌ كه‌ داخل‌ گردم‌!

معيدي‌ چون‌ ديد كه‌: مرد أعْمي‌ بيهوش‌ شده‌ و خون‌ از بدنش‌ جاري‌ است‌، او را رها كرد و بيرون‌ آمد كه‌ ديد از دور مناره‌هاي‌ جَوَادَيْن‌ عليهماالسلام روشن‌ است‌. وي‌ از جسر عبور كرد و رفت‌ براي‌ زيارت‌.

روز بعد با خود گفت‌: بروم‌ ببينم‌ وضع‌ حال‌ خادم‌ قبر ابوحنيفه‌ چطور است‌؟! از خبرش‌ تفقّد و جستجوئي‌ به‌ عمل‌ آورم‌؟! ديد تمام‌ بدن‌ مرد أعْمي‌ را با ضماد بسته‌اند و استخوانهايش‌ را جبيره‌ زده‌اند و مردم‌ هم‌ فوج‌ فوج‌ مي‌آيند تا با زبان‌ او معجزة‌ امام‌ علي‌ عليه‌السّلام را بشنوند.

مرد أعمي‌ براي‌ مردم‌ قسمهاي‌ أكيد ياد مي‌كرد و مي‌گفت‌: وَاللهِ العظيمِ سيّدنا عَلِيّ كَرَّم‌ الله‌ وَجْهه‌ خودش‌ نزد من‌ آمد، و خودش‌ بود كه‌ مرا اين‌ طور كتك‌ زد.

من‌ سزاوار اين‌ چوبها بودم‌، من‌ آدم‌ خوبي‌ نيستم‌.(و اين‌ جملات‌ را تكرار مي‌كرد) اي‌ مردم‌ بدانيد: آن‌ قدر من‌ به‌ او متوسّل‌ شدم‌ و التماس‌ نمودم‌ تا آنكه‌ دست‌ از من‌ برداشت‌!

در اينجا شرح‌ واقعة‌ مسلّمة‌ مشهورة‌ منقوله‌ از صديق‌ ارجمندمان‌ پايان‌ يافت‌. باز گرديم‌ به‌ اصل‌ مطلب‌: صاحب‌ «روضات‌» مي‌گويد: داستان‌ و قضاياي‌ أبوحنيفه‌ را محدّث‌ تستري‌؛ در سائر مصنّفاتش‌ ذكر كرده‌ است‌ و با عبارات‌ مختلفي‌ بيان‌ نموده‌ است‌: وي‌ در كتاب‌ «مقامات‌» خود در مقام‌ بيان‌ حسن‌ تَوْرِيَه‌ در تقيّه‌ و وجوه‌ تخلّص‌ از مكائد اهل‌ سنّت‌ گويد: و چقدر به‌ طور نيكوئي‌ رفيق‌ من‌ از شرِّ ايشان‌ تخلّص‌ يافت‌:

بازگشت به فهرست

اختلاف‌ مسأله‌ بين‌ خدا و ابوحنيفه‌

 داستان‌ از اين‌ قرار است‌ كه‌: او مشغول‌ وضو گرفتن‌ بود هنگامي‌ كه‌ مسح‌ پايش‌ را كشيد، نظركرد و ديد يكي‌ از طاغيانشان‌ بر بالاي‌ سر او ايستاده‌ است‌. فوراً پاهايش‌را نيز شست‌. آن‌ مرد جبّار گفت‌: چطور اوَّل‌ پاهايت‌ را مسح‌ كشيدي‌ و سپس‌ شستي‌؟!

رفيق‌ من‌ به‌ او گفت‌: آري‌ اي‌ مولانا! در اين‌ مسأله‌ ميان‌ خداوند سبحانه‌ و ميان‌ أبوحنيفه‌ خلاف‌ است‌: خداي‌ تعالي‌ مي‌گويد: وَامْسَحُوا بِرُوُسِكُمْ وَ أرْجُلَكُمْ إلَي‌ الْكَعْبَيْنِ،[306] و أبوحنيفه‌ مي‌گويد: يَجِبُ غَسْلُ الرِّجْلَيْنِ . بنابراين‌ من‌ از خوف‌ خدا پاهايم‌ را مسح‌ نمودم‌، و از خوف‌ سلطان‌ پاهايم‌ را شستم‌! آن‌ مرد حاكم‌ خنديد و وي‌ را رها كرد.

و من‌ مي‌گويم‌: ضحك‌ و خندة‌ اين‌ مرد مناقضة‌ حكم‌ خدا و حكم‌ امامش‌ عجيب‌ نيست‌ بلكه‌ هر كس‌ در متابعت‌ هواي‌ نفس‌ ابوحنيفه‌، و تخمين‌ در احكام‌ و فتوايش‌، و اختراعش‌ احكام‌ خدا را از نزد خودش‌، و بر حسب‌ مقتضاي‌ مصلحت‌ وقتش‌ تأمُّل‌ كند، در تمام‌ مدت‌ عمر خود خواهد خنديد اگر چه‌ او زن‌ بچه‌ مرده‌اي‌ بوده‌ باشد، و خواهد گريست‌ بر اين‌ محنت‌ كبري‌ و بليّة‌ عظمائي‌ كه‌ خطرش‌ به‌ مسلمين‌ رسيد.

و از جمله‌ مطاعن‌ او بر جمهور عامّه‌، در ذيل‌ مسألة‌ جَبر و تفويض‌ در «مقامات‌» خود آورده‌ است‌ كه‌: از جمله‌ چيزهائي‌ كه‌ مناسب‌ با مقام‌ ماست‌ كه‌ ذكر گردد آن‌ است‌ كه‌: روزي‌ از من‌ سوال‌ كردند: شيطان‌ داراي‌ چه‌ مذهبي‌ است‌؟! زيرا وي‌ از امامان‌ عامّه‌ أعلم‌ است‌، و چگونه‌ مي‌شود داراي‌ مذهبي‌ نبوده‌ باشد؟!

من‌ در جواب‌ گفتم‌: بنابر آنچه‌ من‌ از تفسير قرآن‌ به‌ دست‌ آورده‌ام‌ وي‌ در اصول‌ مذهب‌ أشْعَري‌ است‌، و در فروع‌ آن‌ حَنَفي‌.

امّا از جهت‌ اوّل‌ به‌ جهت‌ گفتارش‌: فَبِمَا أغْوَيْتَنِي‌ لاَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ،[307] كه‌ در اينجا نسبت‌ غوايت‌ و ضلالت‌ را آورده‌ و به‌ پروردگارش‌ حَمل‌ نموده‌ است‌ همان‌ طور كه‌ أشاعره‌ معتقدند.

و أمَّا از جهت‌ دوم‌ به‌ جهت‌ عمل‌ او به‌ قياس‌ هنگامي‌ كه‌ از سجده‌ إبا كرد و گفت‌: خَلَقْتَنِي‌ مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ،[308] زيرا وي‌ ميان‌ دو عنصر خاك‌ و آتش‌ مقايسه‌ انداخت‌ و پنداشت‌: آتش‌ اشرف‌ مي‌باشد. و در اين‌ صورت‌ چگونه‌ او سجده‌ به‌ كسي‌ كند كه‌ در فضيلت‌ از وي‌ پائين‌تر است‌؟!

و از همين‌ جاست‌ كه‌ امام‌ عليه‌السّلام فرمود: لاَ تَقِيسُوا، فَإنَّ أوَّلَ مَنْ قَاسَ إبْلِيسُ!

 «قياس‌ منمائيد! زيرا اوَّلين‌ كسي‌ كه‌ قياس‌ كرد إبليس‌ بود!»

وليكن‌ در اينجا شيطان‌ بر ابوحنيفه‌ و عامّه‌ فضيلتي‌ دارد به‌ علّت‌ آنكه‌ وي‌ با قياس‌ أولويّت‌ برهان‌ خود را بنا نهاد، و جمهور عامّه‌ با قياس‌ مساوات‌ و مشابه‌ آن‌ احكام‌ خود را پايه‌گذاري‌ مي‌كنند.

بازگشت به فهرست

مدت‌ حمل‌ از نظر عامه‌ و مدت‌ حمل‌ شافعي‌

 و از جمله‌ آن‌ است‌ كه‌: در كتاب‌ «أنْوار» خود در مقدار مدّت‌ حمل‌ زن‌ ذكر كرده‌ و گفته‌ است‌: مخالفين‌ ما در مذهب‌ معتقدند به‌ اينكه‌ مدّت‌ حمل‌ گاهي‌ تا چهار سال‌ هم‌ طول‌ مي‌كشد، و اين‌ به‌ جهت‌ آن‌ بوده‌ است‌ كه‌ پدر محمد بن‌ ادريس‌ شافعي‌ مسافرت‌ نمود و مدّت‌ طويلي‌ از مادر شافعي‌ دور بود. مادر شافعي‌ وي‌ را پس‌ از پنج‌ سال‌ از سفر پدرش‌ زائيد. چون‌ مطلب‌ را شافعي‌ دريافت‌ و حكايت‌ را فهميد، براي‌ پوشش‌ جريمه‌اي‌ كه‌ مادرش‌ در هنگام‌ غيبت‌ پدرش‌ بجاي‌ آورده‌ است‌ مدت‌ حمل‌ زنان‌ را پنج‌ سال‌، فتوي‌ داد.

جمهور عامّه‌ و مخالفين‌ ما در مذهب‌ اين‌ قضيّه‌ را نقل‌ كرده‌اند. و از آنجا كه‌ از امور غريبه‌ و كرامات‌ عجيبه‌ به‌ شمار مي‌آيد، براي‌ آن‌ علّتي‌ را بيان‌ كرده‌اند. و حاصلش‌ آن‌ است‌ كه‌: محمد بن‌ ادريس‌ شافعي‌ در شكم‌ مادرش‌ اين‌ مدت‌ كثيره‌ و طولاني‌ را باقي‌ ماند، چون‌ أبوحنيفه‌ زنده‌ بود، و مردم‌ به‌ أنوار ساطعة‌ قياسات‌ او مستفيد و مستضي‌ء مي‌گشتند. امام‌ شافعي‌ حيا كرد از اينكه‌ تا امام‌ مُعَظَّم‌ ابوحنيفه‌ زنده‌ است‌ از شكم‌ مادر پا به‌ دنيا نهد.

امَّا وقتي‌ كه‌ أبوحنيفه‌ بمرد و خداوند شافعي‌ را از موت‌ او مطّلع‌ گردانيد، از شكم‌ مادر خارج‌ شد.

بنگر به‌ سِرِّ اين‌ قبائح‌، و به‌ امام‌ شافعي‌ چگونه‌ او تنها در ميان‌ جميع‌ مخلوقات‌ خداي‌ سبحانه‌ و تعالي‌ بايد بدين‌ فضيلت‌ متفرّد و تك‌ باشد؟! و به‌ جان‌ خودت‌ سوگند: اگر ايشان‌ مي‌گفتند: شافعي‌ بچة‌ همساية‌ پدرش‌ مي‌باشد، از اين‌ گونه‌ تكلّفات‌ آسوده‌ مي‌گرديدند، همان‌ طور كه‌ در نسب‌ شريف‌ خليفة‌ ثاني‌ ذكر كرده‌اند. - تمام‌ شد كلام‌ صاحب‌ «أنوار».

صاحب‌ «مُنْتَهَي‌ المَقال‌» بعد از نقل‌ كلام‌ «رجال‌» شيخنا الطوسي‌ كه‌ سابقاً گذشت‌ در حقّ أبوحنيفه‌ گفته‌ است‌: و من‌ مي‌گويم‌: اين‌ يكي‌ از أئمّة‌ قوم‌ عامّه‌ و سنّت‌ است‌، بلكه‌ امام‌ أعظمشان‌ و شيخ‌ أقدمشان‌ مي‌باشد.

ابوحامد محمد بن‌ محمد غزالي‌ شافعي‌ در كتابش‌ به‌ نام‌ «المَنْخُول‌ في‌ علم‌ الاُصول‌» با عين‌ اين‌ عبارت‌ از وي‌ ياد كرده‌ است‌:

«فَأمَّا أبُوحَنِيفَةَ فَقَدْ قَلَّبَ الشَّرِيعَةَ ظَهْراً لِبَطْنٍ، وَ شَوَّشَ مَسْلَكَهَا، وَ غَيَّرَ نِظَامَهَا، وَ أرْدَفَ جَميعَ قَوَاعِدِ الشَّرْعِ بِأصْلٍ هَدَمَ بِهِ شَرْعَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَي‌ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم . وَ مَنْ فَعَلَ شَيْئاً مِنْ هَذَا مُسْتَحِلاّ كَفَرَ، وَ مَنْ فَعَلَهُ غَيْرَ مُسْتَحِلٍّ فَسَقَ. - ثُمَّ أطَالَ الْكَلاَمَ فِي‌ طَعْنِهِ وَ تَفْسِيقِهِ.

 «و اما ابوحنيفه‌ به‌ تحقيق‌ شريعت‌ را واژگون‌ كرده‌ است‌، و راه‌ و مسلك‌ آن‌ را مشوّش‌ نموده‌، و نظامش‌ را تغيير داده‌، و جميع‌ قواعد شرع‌ را به‌ اصلي‌ برگردانده‌ است‌ كه‌ بدان‌ شريعت‌ محمد مصطفي‌ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم منهدم‌ گرديده‌ است‌. و كسي‌ كه‌ اين‌ كار را مرتكب‌ گردد، و آن‌ را حلال‌ بداند كافر شده‌ است‌، و كسي‌كه‌ مرتكب‌گردد و حلال‌ نداند فاسق‌ گرديده‌است‌.- سپس‌ در طعن‌ وتفسيق‌ ابوحنيفه‌إطالة‌ سخن‌ داده‌است‌.»

و اما ابن‌جَوْزي‌ حَنْبَلي‌ در كتاب‌ تاريخ‌ خود مسمّي‌ به‌ «المُنْتَظَم‌» از اين‌ سخنان‌، مطالب‌ فضيع‌تر و شنيع‌تري‌ را آورده‌ است‌. وي‌ در جملة‌ گفتارش‌ مي‌گويد: از همة‌ اينها كه‌ بگذريم‌ تمام‌ ملّتهاي‌ اسلام‌ در طعن‌ وي‌ با يكديگر اتّفاق‌ دارند، و پس‌ از اين‌ اتّفاق‌ به‌ سه‌ گروه‌ منقسم‌ مي‌گردند:

قومي‌ وي‌ را طعن‌ مي‌كنند در آنچه‌ كه‌ راجع‌ به‌ عقائد و كلام‌ در اصول‌ مذهب‌ است‌. و قومي‌ وي‌ را طعن‌ مي‌كنند در روايتش‌ و قلّت‌ حفظش‌ و ضبطش‌. و قومي‌ وي‌ را طعن‌ مي‌كنند به‌واسطة‌ عمل‌ به‌ رأيش‌ كه‌ مخالف‌ احاديث‌ صحاح‌ مي‌باشد.

سپس‌ ابن‌ جوزي‌ بعد از كلام‌ طويلي‌ مي‌گويد:

بازگشت به فهرست

سخرية‌ ابوحنيفه‌ به‌ قول‌ رسول‌ خدا

عبدالرّحمن‌ بن‌ فرار خبر داده‌ است‌ به‌ ما از أبواسحق‌ فَزاري‌ كه‌ گفت‌: من‌ از أبوحنيفه‌ دربارة‌ مسأله‌اي‌ پرسيدم‌، جواب‌ داد. من‌ گفتم‌: از پيغمبر صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم چنين‌ و چنان‌ روايت‌ شده‌ است‌.

أبو حنيفه‌ گفت‌: حُكِّ هَذَا بِذَنَبِ الْخِنْزِيرِ![309]

«اين‌ مطلبي‌ را كه‌ از پيامبر روايت‌ شده‌ است‌ با دُم‌ خوك‌ بتراش‌ و محو كن‌!»

و از عبدالرحمن‌ بن‌ محمد از أبوبكر بن‌ أسْوَد روايت‌ است‌ كه‌ گفت‌: من‌ به‌ ابوحنيفه‌ گفتم‌: نافِع‌ از ابن‌عُمر از پيغمبر صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ فرمود: الْبَيِّعَانُ بِالْخِيَارِ مَا لَمْيَفْتَرِقا. قَالَ: هَذَا رَجَزٌ.[310] «دو شخص‌ طرف‌ معامله‌ در خريد و فروش‌ تا هنگامي‌ كه‌ از هم‌ جدا نشده‌اند، اختيار فسخ‌ معامله‌ را دارند. ابوحنيفه‌ گفت‌: اين‌ رَجَز خواني‌ مي‌باشد!»

و حديث‌ دگري‌ را از پيغمبر براي‌ او ذكر كرده‌ است‌ و أبوحنيفه‌ در پاسخ‌ گفته‌ است‌: هَذَا هَذَيَانٌ .[311] «اين‌ هذيان‌ و ياوه‌ گوئي‌ است‌!»

به‌ ما خبر داد عبدالرّحمن‌ بن‌ محمد بن‌ عبدالصَّمد از پدرش‌ كه‌ گفت‌: چون‌ براي‌ ابوحنيفه‌ گفتار پيغمبر نقل‌ شد كه‌ فرموده‌ است‌: أفْطَرَ الْحَاجِمُ وَالْمَحْجُومُ، فَقَالَ: هَذَا سَجْعٌ .[312] «حجامت‌ گيرنده‌ و حجامت‌ شده‌ در حكم‌ افطار كننده‌اند، ابوحنيفه‌ گفت‌: اين‌ كلام‌، شعر است‌.»

سپس‌ ابن‌جوزي‌ از اين‌ قبيل‌ مطالب‌، قريب‌ نصف‌ كُرَّاس‌(دفترچه‌) ذكر نموده‌ است‌.

در اينجا صاحب‌ «منتهي‌ المقال‌» مي‌گويد: خداوند قبيح‌ گرداند اقوامي‌ را كه‌ اهل‌ بيت‌ را كه‌ خداوند اذن‌ داده‌ است‌ آن‌ بيت‌ بالا برود و در آن‌ نام‌ خدا برده‌ شود، ترك‌ مي‌نمايند و بدين‌ مرد و امثال‌ او اعتقاد پيدا مي‌كنند. - انتهي‌ گفتار صاحب‌ مُنْتَهي‌.

و از جملة‌ آنچه‌ كه‌ مناسب‌ است‌ در اينجا ذكر شود، شعري‌ است‌ كه‌ از خود ابوحنيفه‌ تراوش‌ نموده‌ است‌ و البتّه‌ وي‌ در آنچه‌ كه‌ از نفس‌ غَدَّارش‌ خبر مي‌دهد صادق‌ است‌:

 اُخَرِّبُ دِينِي‌ كُلَّ يَوْمٍ وَ أرْتَجِي     ‌ عِمَارَةَ دُنْيَائي‌ وَ دُنْيَايَ أخْرَبُ 1

 فَهَا أنَا ذَا بَيْنَ الْحِمَارَيْنِ رَاجِلٌ           فَلاَ الدِّينُ مَعْمُورٌ وَ لاَ الْعَيْشُ أطْيَبُ[313] 2

 1- «من‌ هر روزه‌ دين‌ خودم‌ را خراب‌ مي‌كنم‌ و اميد دارم‌ كه‌ دنياي‌ من‌ آباد گردد، در حالي‌ كه‌ دنياي‌ من‌ خرابتر است‌.

2- بنابراين‌ من‌ با آنكه‌ ميان‌ دو خر قرار دارم‌ پياده‌ راه‌ مي‌روم‌، زيرا، نه‌ دين‌ خود را آباد كرده‌ام‌، و نه‌ عيش‌ و زندگي‌ گوارا و مورد پسندي‌ را به‌ چنگ‌ آورده‌ام‌!»

حافظ‌ ابوبكر احمد بن‌ علي‌ خطيب‌ بغدادي‌ متوفّي‌ در سنة‌ 463 هجري‌ در كتاب‌ مشهور خود: «تاريخ‌ بغداد» در ج‌ 13 به‌ مقدار يكصد و سي‌ و يك‌ صفحه‌ از ص‌ 323 تا ص‌ 454 دربارة‌ ابوحنيفه‌ شرح‌ مُشْبِعي‌ را بيان‌ نموده‌ است‌، و جميع‌ آنچه‌ در مناقب‌ و فضائل‌ و يا در مَساوي‌ و سيّئات‌ و مَثالِب‌ وي‌ نقل‌ نموده‌اند با اسناد مُسلسل‌ و مسند خود ذكر نموده‌، و گفته‌ است‌:

بازگشت به فهرست

دنباله متن

 

 پاورقي


[297] - عبارت‌ علاّمه‌ در «نهج‌ الحقّ و كشف‌ الصدق‌» طبع‌ دارالهجرة‌ ص‌ 427 اين‌ است‌: و في‌ رواية‌: لايجب‌ الرّفع‌ مطلقاً بل‌ لو حفر تحت‌ جبهته‌ حفيرة‌ فحطّ جبهته‌ إليها أجزأ عن‌ السّجود الثاني‌ و إن‌ لم‌ يرفع‌ رأسه‌. يعني‌ اگر پس‌ از سجدة‌ اول‌ سربرندارد و حفيره‌اي‌ را در موضع‌ سجده‌اش‌ حفر كند تا پيشاني‌ در آن‌ قدري‌ نازل‌ شود همان‌ سجدة‌ دوم‌ محسوب‌ مي‌گردد و برداشتن‌ سر ميان‌ دو سجده‌ از زمين‌ لازم‌ نيست‌.

[298] - عين‌ اين‌ منقول‌ در كتاب‌ «نهج‌ الحقّ و كشف‌ الصّدق‌» از طبع‌ دارالهجرة‌ قم‌ در ص‌ 429 و ص‌ 430 مذكور مي‌باشد. و در تعليقه‌ داستان‌ ايراد امام‌ الحرمين‌ أبوالمعالي‌ جويني‌ را در كتاب‌ «مُغيث‌ الخلق‌ في‌ اختيار الحق‌» بر نماز ابوحنيفه‌ و قضيّة‌ سلطان‌ محمود سبكتكين‌ و قفّال‌ مروزي‌ را مفصّلاً همان‌ طور كه‌ ما ذكر كرديم‌ از كتاب‌ «وفيات‌ الاعيان‌» آورده‌ است‌ و افزوده‌ است‌: اين‌ كتاب‌ به‌ تحقيق‌ محمد محيي‌ الدين‌ عبدالحميد مفتّش‌ علوم‌ دينيّه‌ و عربيّه‌ در جامع‌ أزهر و معاهد دينيّه‌ بدون‌ انكار و ايرادي‌ در طبع‌ اول‌ از مطبعة‌ سعادت‌ سنة‌ 1367 ه - 1948 م‌ آمده‌ است‌. انتهي‌. و حقير آن‌ را از طبع‌ دگر به‌ همان‌ عبارات‌ با تحقيق‌ دكتر احسان‌ عباس‌ ذكر نموده‌ام‌.

[299] - در «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 ص‌ 401 بدين‌ عبارت‌ آورده‌ است‌: لو أدركني‌ النَّبي‌ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم و أدركته‌ لاخذ بكثير من‌ قولي‌. اين‌ با يك‌ سند، و با سند ديگر: لو أدركني‌ رسول‌الله‌ صلّي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم و أدركته‌ لاخذ بكثير من‌ قولي‌. و هل‌ الدين‌ إلا الرأي‌ الحسَنَ؟!(در ص‌ 407) و ما أخيراً در تعليقه‌ هر دو حديث‌ را از «ربيع‌الابرار» و از «تاريخ‌ بغداد» ذكر نموديم‌.

[300] - «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 ص‌ 446 با سند متّصل‌ خود از يحيي‌ بن‌ سعيد.

[301] - اين‌ عين‌ ترجمة‌ عبارت‌ صاحب‌ «روضات‌» مي‌باشد. چرا كه‌ وي‌ گويد: قال‌ الشافعي‌: نظرت‌ في‌ كتب‌ أصحاب‌ ابي‌حنيفة‌ فاذا فيها مأة‌ و ثلاثون‌ ورقة‌ خلاف‌ الكتاب‌ و السّنَّة‌(روضات‌ از طبع‌ حروفي‌ چاپخانه‌ مهر استوار قم‌ ج‌ 8 ص‌ 172). اما در «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 ص‌ 437 بدين‌ لفظ‌ آمده‌ است‌: ... أخبرنا محمد بن‌ عبدالله‌ بن‌ عبدالحكم‌ قال‌ قال‌ لي‌ محمد بن‌ ادريس‌ الشافعي‌: نظرت‌ في‌ كتب‌ لاصحاب‌ ابي‌حنيفة‌ فاذا فيها مأة‌ و ثلاثون‌ ورقة‌ فعدّدت‌ منها ثمانين‌ ورقة‌ خلاف‌ الكتاب‌ و السّنة‌. قال‌ ابومحمد: لانّ الاصل‌ كان‌ خطاء فصارت‌ الفروع‌ ماضية‌ علي‌ الخطاء. و ملاحظه‌ مي‌شود كه‌: ميان‌ دو عبارت‌ فرق‌ بسيار است‌. باري‌ نظير اين‌ قول‌ از شافعي‌ قول‌ ابوبكربن‌أبي‌داود مي‌باشد كه‌: جميع‌ ما رَوَي‌ أبوحنيفة‌ من‌ الحديث‌ مأة‌ و خمسون‌ حديثاً أخطأ - أو قال‌ غلط‌ - في‌ نصفها.(«تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 ص‌ 446)

[302] - «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 و ص‌ 399 با سند متّصل‌ خود از فزاري‌ از سفيان‌ و اوزاعي‌ كه‌ مي‌گفتند: ما ولد في‌ الاسلام‌ مولود أشأم‌ علي‌ هذه‌ الاُمّة‌ من‌ أبي‌حنيفة‌. و كان‌ أبوحنيفه‌ مُرْجئاً يري‌ السَّيف‌. و در ص‌ 418 از فزاري‌ كه‌ گفت‌: بوديم‌ - و در حديث‌ مهدي‌: بودم‌ - نزد سفيان‌ كه‌ ناگهان‌ خبر مگر ابوحنيفه‌ آمد. سفيان‌ گفت‌: الحمد للّه‌ الّذي‌ أراح‌ المسلمين‌ منه‌. لقد كان‌ ينقض‌ عري‌ الاسلام‌ عروة‌ عروة‌. ما ولد في‌ الاسلام‌ مولودٌ أشأم‌ علي‌ أهل‌ الاسلام‌ منه‌. و در ص‌ 419 با سند دگر از فزاري‌ كه‌ گفت‌: ما ولد في‌ الاسلام‌ مولودٌ أشأم‌ عليهم‌ من‌ أبي‌حنيفة‌. و در قول‌ شافعي‌ است‌: ما ولد في‌ الاسلام‌ مولودٌ شرٌّ عليهم‌ من‌ أبي‌حنيفة‌. و أيضاً در ص‌ 418 و ص‌ 419 با سند ديگر از ثعلبة‌ از سفيان‌ كه‌ مي‌گفت‌: ما ولد في‌ الاسلام‌ مولودٌ أشأم‌ علي‌ أهل‌ الاسلام‌ منه‌. و در ص‌ 420 با دو سند از ابن‌عون‌، اول‌ از عمر بن‌ اسحق‌ از ابن‌عون‌ كه‌ مي‌گفت‌: ما ولد في‌ الاسلام‌ مولودٌ أشأم‌ من‌ أبي‌حنيفة‌. دوم‌ از عمرو بن‌ قيس‌ - شريك‌ الرّبيع‌ - از ابن‌ عون‌ كه‌ مي‌گفت‌: ما ولد في‌ الاسلام‌ مولودٌ أشأم‌ من‌ أبي‌حنيفة‌. و در ص‌ 422 با سند متّصل‌ خود از مالك‌ كه‌ مي‌گفت‌: ما ولد في‌ الاسلام‌ مولودٌ أشأم‌ من‌ أبي‌حنيفة‌.

[303] - «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 ص‌ 415 با سند متّصل‌ خود از اسحق‌ بن‌ ابراهيم‌ حنيني‌ آورده‌ است‌ كه‌ او گفت‌: مالك‌ گفت‌: ما ولد في‌ الاسلام‌ مولودٌ أضرّ علي‌ أهل‌ الاءسلام‌ من‌ أبي‌حنيفة‌، و كان‌ يعيب‌ الرّأي‌ و يقول‌: قبض‌ رسول‌ الله‌ 6 و قد تمّ هذا الامر و استكمل‌، فانّما ينبغي‌ أن‌ تتبع‌ آثار رسول‌الله‌ 6 و اصحابه‌ و لاتتبع‌ الرّأي‌. و إنه‌ متي‌ اتبع‌ الرّأي‌ جاء رجل‌ آخر أقوي‌ منك‌ فاتبعته‌! فأنت‌ كلّما جاء رجلٌ غلبك‌ اتبعته‌، أري‌ هذا الامر لايتمّ. و با سند ديگر در ص‌ 416 از حبيب‌ كاتب‌ مالك‌ بن‌ أنس‌ از مالك‌ بن‌ انس‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ او گفت‌: كانت‌ فتنة‌ أبي‌حنيفة‌ أضرّ علي‌ هذه‌ الاُمّة‌ من‌ فتنة‌ ابليس‌ من‌ وجهين‌ جميعاً: في‌ الاءرجاء و ما وضع‌ من‌ نقض‌ السنّن‌.

[304] - «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 ص‌ 416 با سند متّصل‌ خود از اسمعيل‌ بن‌ بشر كه‌ گفت‌: شنيدم‌ از عبدالرحمن‌بن‌مهدي‌ كه‌ مي‌گفت‌: ما أعلم‌ في‌ الاءسلام‌ فتنةً بعد فتنة‌ الدّجّال‌ أعظم‌ من‌ رأي‌ أبي‌حنيفة‌. و در ص‌ 422 أيضاً با سند خود از مالك‌ بن‌ أنس‌ آورده‌ است‌ كه‌ چون‌ سخن‌ از ابوحنيفه‌ نزد وي‌ به‌ ميان‌ آمده‌ است‌ گفته‌ است‌: كاد الدِّين‌ كاد الدِّين‌. و أيضاً با سند ديگر از منصور بن‌ ابي‌مزاحم‌ آورده‌ است‌ كه‌ شنيدم‌ مالك‌ مي‌گفت‌: إنَّ أباحنيفة‌ كاد الدّين‌ و من‌ كاد الدّين‌ فليس‌ له‌ دين‌. و با سند ديگر از مطرف‌ آورده‌ است‌ كه‌ مي‌گفت‌: شنيدم‌ مالك‌ مي‌گفت‌: الدّاء العضال‌ الهلاك‌ في‌ الدّين‌ و أبوحنيفة‌ من‌ الدّاء العضال‌.

[305] - فاصلة‌ ميان‌ بغداد و شهر مقدس‌ كاظمين‌ 8 از يك‌ فرسنگ‌ بيشتر است‌. و جادّة‌ معروف‌ و مشهور آن‌ از جانب‌ شرقي‌ بغداد مي‌باشد كه‌ از مسجد بَراثا مي‌گذرد و به‌ قبور امامان‌ 8 مي‌رسد. ولي‌ از ناحية‌ رَصَّافه‌ كه‌ در مغرب‌ بغداد مي‌باشد جادّه‌اي‌ به‌ كاظمين‌ موجود است‌ كه‌ از دجله‌ عبور مي‌كند و در سر راه‌ قبر ابوحنيفه‌ قرار دارد و با نام‌ بدون‌ مسمّي‌ و غلط‌، آنجا را أعْظَميّه‌ مي‌نامند.

[306] - آية‌ 6، از سورة‌ 5: مائده‌: «و مسح‌ كنيد مقداري‌ از سرهايتان‌ و پاهايتان‌ را تا برآمدگي‌ روي‌ پاها.»

[307] - آية‌ 16، از سورة‌ 7: أعراف‌: «شيطان‌ گفت‌: به‌ سبب‌ آنكه‌ تو مرا اغواء نمودي‌ من‌ در كمينگاه‌ آنان‌ در صراط‌ مستقيمت‌ مي‌نشينم‌!»

[308] - آية‌ 76، از سورة‌ 38: ص‌: «من‌ از او بهترم‌ به‌ علت‌ آنكه‌ تو مرا از آتش‌ آفريدي‌ و او را از خاك‌!»

[309] - در «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 ص‌ 401، خطيب‌ اين‌ روايت‌ را با ضميمة‌ گفتاري‌ از ابوحنيفه‌ مشابه‌ اين‌ گفتار نقل‌ مي‌كند.

[310] - «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 ص‌ 403، و أيضاً با سند دگر در ص‌ 405 ذكر كرده‌ است‌.

[311] - «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 ص‌ 403، و أيضاً حديث‌ دوم‌ را با سند ديگر در ص‌ 404 ذكر نموده‌ است‌.

[312] - «تاريخ‌ بغداد» ج‌ 13 ص‌ 403، و أيضاً حديث‌ دوم‌ را با سند ديگر در ص‌ 404 ذكر نموده‌ است‌.

[313] - «روضات‌ الجنات‌»، طبع‌ سنگي‌ رحلي‌، ج‌ 4 ص‌ 224 تا ص‌ 228 و از طبع‌ حروفي‌ دارالمعرفة‌، ج‌ 8 ص‌ 167 تا ص‌ 176.

بازگشت به فهرست

دنباله متن