فصل پنجم : راه رسيدن به مقام انسان كامل
يكى از عالى ترين مطالب در كلمات اهل
معرفت مسائل مربوط به سفرهاى انسان كامل است . اين مسئله كه در كتاب
هاى بسيارى از بزرگان اهل معنا تبيين شده ، در ره آورد عرفانى امام
خمينى نيز جلوه خاصى يافته است . از جمله كسانى كه در اين باره به طور
هم آهنگ و دقيق سخن گفته ، حكيم و عارف توانا محمد رضا قمشه اى است .
از اين رو، در آغاز، سفرهاى چهارگانه انسان كامل را طبق بيان آن بزرگ
مرد الهى تشريح كرده ، آن گاه حقايق و معارف عرشى مربوط به آن از
ديدگاه امام خمينى بررسى خواهيم كرد.
1. اسفار اربعه
مرحوم قمشه اى در تشريح سفرهاى چهارگانه مى گويد: سفر معنوى به
حسب اعتبار ارباب شهود چهار قسم است :
الف ) سفر از خلق به سوى
حق
در سفر اول كه از خلق و كثرات به سوى حق و وحدت است ، سالك تمام
حجاب هاى ظلمانى و نورانى كه بين او و حقيقتش ازلا و ابدا وجود دارد،
در نورديده و ادامه اين راه را بى حجاب مى رود. به تعبير ديگر، در اين
سفر از مقام نفس در مقام قلب و از مقام قلب در مقام روح و از مقام روح
به مقصد اقصا و بهجت كبرا ترقى مى كند. اين همان مقام
جنت مزلفه است كه براى اهل تقوا حاصل مى
شود، چنان كه خدا در قرآن فرمود: (و ازلفت الجنة للمتقين )؛ متقين از
آلودگى هاى مقام نفس كه حجب ظلمانى اند و هم چنين از انوار قلب و اضواى
مقام روح كه حجب نورانى اند، رهايى يافته اند، زيرا مقامات كلى انسان
سه مقام است و اين كه گفته شده بين عبد و رب هزار حجاب است ، باز گشت
آن به اين سه مقام كلى است . بنابر اين ، چون سالك بر اثر رفع آن حجاب
ها به مقصد رسيد، جمال حق را مشاهده مى كند و ذات خودش را در حق فانى
مى بيند و سلطان (فاينما تولوا فثم وجه الله ) در او ظهور مى كند. چون
سالك ذاتش را در حق تعالى فانى كرده است ، سفر اول او به انتها مى رسد
و وجودش ، وجود حقانى مى شود، محو بر او عارض شده و شطح از او صادر مى
شود و هر گاه عنايت الهى او در يابد، محو او زايل شده و صحو شامل او مى
شود و به عبويت خود و ربوبيت حق اقرار مى كند.
ب ) سفر از خلق به سوى حق
به حق
وقتى سفر اول به نهايت رسيد، سالك شروع به سفر دوم مى كند، و آن
سفر از حق به سوى حق به حق است . مقصود
از به حق اين است كه سالك در سفر اول ،
ولى شده و وجودش وجود حقانى مى شود، لذا
در سفر اول قيد به حق وجود نداشت و تنها سفر من الخلق الى الحق بود،
لكن چون در سفر اول وجود حقانى كسب كرده ، در سفرهاى سه گانه بعدى مقيد
به قيد حق شده است . در اين سفر، سلوك از موقف ذات به سوى كمالات
واجبيه ، يكى پس از ديگرى شروع مى شود تا اين كه جميع آن كمالات را
مشاهده كند و همه اسما را بداند، جز اسماى مستاءثره در نزد حق سبحانه
را كه علم آن مخصوص ذات حق است . پس سالك در اين مقام به ولايت تام
نايل شده و ذات ، صفات و افعال او در ذات ، صفات و افعال حق فانى مى
شود، پس به حق مى شنود و به حق مى بيند و به حق راه مى رود و به حق
حركت مى كند.
بايد توجه داشت كه از مقامات هفت گانه سالك (مقام نفس ، قلب ، عقل ،
روح ، سر، خفى و مقام اخفى ) مقام سر، فناى ذات سالك در ذات بارى ،
مقام خفى ، فناى صفات و افعال اوست در صفات و افعال بارى و مقام اخفى ،
فناى فنائيت اوست . به عبارت ديگر، سر فنا در ذات است كه منتهاى سفر
اول و مبداء سفر دوم است . خفا نيز فناى ذر الوهيت است كه مقام اسما و
صفات است . لذا فرمود: لا اله الا الله وحده ،
وحده و اخفى فنا از آن دو فناست ، پس دايره ولايت تمام شده ،
سفر ثانى به انتها مى رسد، فنايش منقطع مى شود و سفر سوم را شروع مى
كند.
ج ) سفر از حق به سوى خلق
به حق
مقصود از كلمه بالحق همان است كه در سفر دوم گفته شد. سالك در
اين سفر از اين موقف كه من الحق است در
مراتب افعال ، سلوك مى كند، محوش زايل مى شود و صحو تام برايش به دست
مى آيد، به بقاى الله باقى مانده و در عوالم جبروت ، ملكوت و ناسوت سفر
مى كند. همه عوالم را به اعيان و حظى لوازمشان مشاهده مى كند و برايش
حظى از نبوت حاصل مى شود. بنابراين ، معارفى از ذات ، صفات و افعال حق
خبر مى دهد كه نبى ناميده مى شود، احكام و شرايع را از نبى مطلق مى
گيرد و تابع وى مى شود. در اين هنگام سفر سوم او پايان مى پذيرد. سفر
چهارم را شروع مى كند.
د) سفر از خلق به سوى خلق
بالحق
سالك در اين سفر، خلايق و آثار و لوازمشان را مشاهده مى كند،
منافع و مضارشان را در عاجل و آجل (دنيا و آخرت )، رجوعشان را الى الله
و كيفيت رجوع و آن چه مانع و عاتق و داعيشان است ، مى داند. پس به نبوت
تشريعى ، نبى مى شود و به آن چه سعادت و شقاوتشان بدان است خبر مى دهد.
در اين مرحله همانند مراحل گذشته ، همه امور بالحق است ، چرا كه وجودش
حقانى است و التفاتش به خلق او را از توجه به حق باز نمى دارد.
(193)
نكته در خور توجه آن است كه هر گاه كسى از خود به سوى دوست سفر كند و
بخواهد به كمال انسانى و الهى خويش بار يابد، بايد از همه منازل بين
راه به خوبى گذشته و تحمل دشوارى هاى سفر را بر جان بخرد. بديهى است كه
گذر از اين مراحل و عبور از اين منازل براى همه كس ميسور نخواهد بود و
چنان كه در ضمن طرح ديدگاه امام خمينى روشن خواهد شد، رسيدن به مراحل
نهايى اين سفرها تنها براى سفيران الهى و اوصياى بر حق آنان ميسور است
، پس تنها گوهر پاك است كه مى توان قابل فيض شده و با گذر از كتل هاى
صعب العبور به سر منزل مقصد و كوى مقصود بار يابد. حضرت امام در غزل
نغزى به دشوارى سلوك اشاره كرده است :
بايد از آفاق و انفس بگذرى تا جان
شوى
|
و آنگه از جان بگذرى تا در خور
جانان شوى
|
طره گيسوى او در كف نيايد رايگان
|
بايد اندر اين طريقت پاى و سر چوگان
شوى
|
كى توانى خواند در محراب ابرويش
نماز
|
قرن ها بايد در اين انديشه سرگردان
شوى
|
در ره خال لبش لبريز بايد جام درد
|
رنج را افزون كنى ، نى در پى درمان
شوى
|
در هواى چشم مستش در صف مستان شير
|
پاى كوبى دست افشانى و هم پيمان شوى
|
اين ره عشق است و اندر نيستى حاصل
شود
|
بايدت از شوق ، پروانه شوى ، بريان
شوى
(194)
|
2. چگونگى سلوك و نتيجه
آن
پس از تشريح علمى سفرهاى چهارگانه بايد كيفيت سلوك و راه عملى
آن تبيين شود. كيفيت سلوك و چگونگى پيمودن اين سفرها به طور مبسوط همان
است كه خواجه عبدالله انصارى به صورت منظم و زيبا در منازل السايرين
بيان كرده كه مسافر از منزل يقظه و بيدارى سفر خويش را آغاز كرده و با
پيمودن منازل فراوان و گذر از كتل هاى صعب العبور به وصال كوى توحيد
بار مى يابد.
بديهى است كه تبيين و تشريح منازل اين سفر نيازمند تحرير كتاب منازل
السايرين خواهد بود، لكن عصاره بحث به تناسب اين نوشتار طبق تقرير يكى
از بزرگان طرح و تبيين مى شود:
قوه عملى در نفس انسانى كارفرماى بدن جسمانى است و براى رسيدن به اوج
سعادت و كمال ، ناچار است مراتب چهارگانه اى را كه شرح خواهم داد با
سير و حركت معنوى عبور كرد، تا از حضيض نقص حيوانيت به ذروه علياى
انسانيت صعود كند:
الف ) تجليه
مرتبه اى است كه نفس ، قوا و اعضاى بدن را به مراقبت كامل تحت
انقياد و اطاعت احكام شرع و نواميس الهيه وارد كرده تا دستورها و احكام
شرعى را به طور كامل اطاعت كند تا پاكى صورى و طهارت ظاهريه بدن نمايان
شود و در نفس هم رفته رفته خوى انقياد و ملكه تسليم براى اراده حق ،
متحقق گردد. براى حصول اين مرتبه عمل به دستورهاى فقهى بر طبق مذهب حقه
جعفرى كافى است و علم فقه كاملا عهده دار اين امر است .
ب ) تخليه
مرتبه اى است كه نفس به مضار و مفاسد اجتماعى و انفرادى اخلاق
رذيله و خصلت هاى پليد آگاهى مى يابد و با تدبر در عواقب وخيم آن ها در
دنيا و آخرت ، بر اساس دستورهاى علم اخلاق صفات ناپسند از قبيل كبر و
حسد و حرص و شهوت و... را از خود دور و محو مى كند. اين معالجه روحانى
مانند مصرف داروهاى شفابخش در معالجه جسمانى و طب طبيعى است .
ج ) تحليه
مرتبه اى است كه پس از حصول و رفع موانع ، خود را به زبور اخلاق
نيك و خصلت هاى پسنديده كه در نظام اجتماع و فرد تاءثيرى به سزا و عميق
دارند، آراسته مى كند. اگر اين پاكيزگى باطن و طهارت معنوى حاصل و
متحقق نشود، آدمى در باطن ، آلوده و نجس خواهد بود، هر چند كه ظاهرا
بدن محكوم به پاكى باشد. اين كار در طب روحى و معالجه نفس مانند خوردن
غذا و استعمال داروهاى تقويت كننده است كه براى توليد نيرو و قوت در
بدن در طب جسمانى به كار مى برند.
د) فنا
پس از حصول و تحقق مراتب سه گانه فوق از بركت صفا و پاكى روح در
نهاد آدمى ، جاذبه محبت به حضرت حق پيدا مى شود كه از مجذوب شدن قهرى
به عالم حقيقت و سرد شدن از عالم مجازى و ناپايدار ممكنات حاصل مى شود
و به تدريج اين محبت شدت يافته و اشتعال و افروختگى در روح پديد مى آيد
و انسان از خود بى خود و بى خبر مى شود. اين مقام را كه مرتبه چهارم از
كمال قوه عمليه است فنا گويند. مقام فناء فى الله سه درجه است :
درجه اول : فنا در افعال است كه همه مؤ ثرات و همه مبادى اثر و اسباب و
علل مجرد و مادى و قواى طبيعيه و ارادى در نظر عارف و سالك بيهوده و بى
اثر مى شود و نفوذ اراده و قدرت مؤ ثرى غير از كائنات نمى بيند و عوامل
اين عالم را محو و ناچيز در حيطه قدرت نامتناهى خداوند شهود مى كند. در
اين حال ، ياءس و نااميدى از تمام خلق حاصل شده و رجا و اميد كامل به
حق سبحانه براى عارف سالك پيدا مى شود و حقيقت آيه مباركه
و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى
(195) را به عين شهود و بدون شائبه اى پندار و خيال مى
بيند و زبان حال او به ذكر شريف
لا حول و لا قوة
الا بالله گويا مى شود. در اين مقام قدرت مقتدرترين سلاطين در
نظر او همانند قدرت پشه اى ضعيف و ناتوان جلوه مى كند. اين درجه را در
اصطلاح اهل معنا، مقام
محو مى گويند.
درجه دوم : فنا در صفات حق است . در اين مقام انواع مختلف كائنات - كه
هر يك در حد خود تعين و نامى دارند، مانند ملك ، فلك ، انسان ، حيوان ،
اشجار و معادن - كه در نظر اهل حجاب به صورت كثرت ، تعدد و غيريت متصور
و مشهود هستند، در نظر عارف الهى يكى مى شوند؛ يعنى همه را از عرش
اعلاى تجرد تا مركز خاك به صورت نگارستانى مشاهده مى كند كه در تمام
سقف و ديوار آن عكس ، علم ، قدرت ، حيات ، رحمت ، لطف ، مهر و محبت
الهى و عنايت يزدانى به قلم تجلى نگاشته و پرتو جمال و جلال حق بر آن
افتاده است . در اين نظر، صحراها، درياها، خشكى ها، افلاك و خاك عالى و
دانى پيوسته و يكى خواهند بود و همه با يك صداى موزون خبر از عظمت عالم
ربوبى مى دهند. اين مقام را كه به حقيقت توحيد و كلمه
لا اله الا الله متحقق شود؛ يعنى همه
صفات كمال را منحصر به حق دانسته و در غير حق سايه و عكس صفات و كمال
را پندارد، اصطلاحا طمس مى گويند.
درجه سوم : مقام فنا در ذات است كه آن را
فنا در
احديت گويند. در اين مقام همه اسما و صفات ، از صفات لطف گرفته
، مانند رحمان ، رحيم ، رازق و منعم ، تا صفات قهر، مانند قهار و منتقم
را مستهلك در غيب ذات احديت كرده و به جز مشاهده ذات احديت هيچ گونه
تعينى در روح او باقى و منظور نمى ماند، حتى اختلاف مظاهر چون جبرئيل و
عزرائيل و موسى و فرعون از چشم حقيقت بين صاحب اين مقام برداشته شده ،
مهر و خشم حق سبحانه ، هم چنين بسط و قبض ، عطا و منع ، بهشت و دوزخ
و... براى او يكى مى شود. صحت ، مرض ، فقر و غنى ، عزت و ذلت در نظر او
با هم برابر مى شوند. عارف الهى از آن چنين ياد كرده است :
گر وعده ، دوزخ است و يا خلد غم مخور بيرون نمى برند تو را از ديار
دوست
شايد يكى از مراتب استقامت كه در صحيفه الهيه به آن امر شده و در علم
اخلاق مدح گرديده و از ديدگاه عرفان محمود و پسنديده است ، همين مقام
شامخ فنا در ذات باشد. اين مقام را در اصطلاح
محق گويند. در اين مرحله نهايى ، اغيار از هر جهت محو و نابود
شده ، توحيد صاف و خالصى براى عارف سالك ظهور و تحقق پيدا مى كند. در
اين مرتبه كه آخرين منازل سفر الى الله است ، انسان سالك به زبان حقيقت
مى گويد:
يا هو، يا من ليس الا هو. وقتى
مسافر راه الهى به اين مقام رسيد از هويت او و هويت همه ممكنات ، چيزى
نمى ماند، بلكه در تجلى حقيقت حق سبحانه متلاشى و مضمحل شده و حقيقت
آيه مباركه :
لمن الملك اليوم ، لله الواحد
القهار
(196)؛ براى او تجلى مى كند.
(197)
3. كلام امام خمينى
درباره اسفار اربعه
امام در رساله مصباح الهداية بعد از بيان اسفار اربعه طبق تقرير
محمد رضا قمشه اى ، سفرهاى چهارگانه را بر اساس مشرب عرفانى خود چنين
تحرير كرده است : در سفر اول (از خلق به حق )،
حق مقيد است نه مطلق ، چه اين كه آغاز سفر دوم نيز
حق مقيد است و انجام آن به حق مطلق خواهد
بود، لذا گفته است : از نظر من سفر اول از خلق به سوى حق ، مقيد است به
رفع حجاب امكانى و رؤ يت جمال حق با ظهور فعلى اش كه در حقيقت ، ظهور
ذات در مراتب اكوان است . سفر دوم نيز كه از حق مقيد آغاز شده و به حق
مطلق مى رسد، تمام هويات وجودى در نزد او نابود شده و همه تعينات
امكانى در او مستهلك مى شود. با ظهور وحدت تام قيامتش بر پا شده و حق
براى او با مقام وحدانيتش تجلى مى كند، هرگز اشيا را نديده و از ذات و
صفات و افعال او فانى مى شود. اگر توفيق و عنايت الهى شامل او شد، سفر
دوم را آغاز مى كند كه از حق به سوى خلق به حق است ؛ يعنى از حضرت
احديت جمعى به حضرات اعيان ثابته سفر مى كند كه در اين هنگام حقايق
اشيا و كمالات آن ها براى او كشف مى شود.
بالاءخره سفر چهارم را شروع مى كند كه سفر از خلقى است كه حق است ؛
يعنى از اعيان ثابته به سوى اعيان خارجى به حق ؛ يعنى وجود حقانى كه
سير مى كند، در حالى كه جمال حق را در همه چيز مشاهده مى كند، چنان كه
امير مؤ منان فرموده است :
ما راءيت شيئا الا و
راءيت الله قبله و بعده و معه
(198). بابا طاهر عريان نيز اين كلام را به زيبايى چنين
به نظم در آورده است :
به دريا بنگرم ، دريا تو بينم
|
به صحرا بنگرم صحرا تو بينم
|
به هر جا بنگرم كوه و در و دشت
|
نشان از قامت رعنا تو بينم
|
در اين مرحله ، انسان كامل صاحب شريعت شده و احكام شرعى را براى هدايت
مردم بازگو مى كند و از خداوند و اسما و صفات او و ساير معارف به مردم
خبر مى دهد. حضرت امام بعد از بيان اسفار اربعه ، حقايق مهمى را مطرح
كرده كه يكى از محققان بزرگوار آن را چنين تشريح كرده است :
هر پيامبر اولوالعزمى كه صاحب شريعت است بايد اسفار اربعه را با قدم
شهود و براق معرفت طى كند، ليكن مراتب و مقامات انبيا در اين امر
اختلاف دارد، چون انبياى ديگر مظهر اعظم نيستند. برخى از انبيا مظهر يك
اسم كلى يا چند اسمند؛ مثلا متحقق به مظهريت اسم رحمان در سفر اول ،
اسم رحمان ظاهر در وجود و حاكم بر عالم مشاهده مى كند، سفر ثانى او با
استهلاك اشيا در اسم رحمان تمام مى شود و سير در جميع اسما و صفتى بعد
از صفت ديگر ندارد و به وجود رحمانى و به صورت رحمت واسعه به عالم خلق
رجوع مى كند، لذا دوره نبوت او محدود است . همين حكم در مظاهر ساير
اسما نيز جارى است .
اما سالكى كه مظهر تمام اسماست و دوره نبوت او محدود نيست ، اسماى حق
را يكى بعد از ديگرى شهود مى كند، تا به مقام مظهريت اسم جامع و اسم
اعظم برسد. در اين مقام كه متحقق به مظهريت اسم الله باشد، حق را با
جميع شئون خود شهود مى كند و در انتهاى سفر دوم جميع حقايق را در اسم
الهى مستهلك و منمحى مى بيند، در مقام رجوع به خلق به وجود جامع الهى
رجوع مى كند و داراى نبوت ازليه و خلافت ظاهريه و باطنيه مى شود، ولى
مطلق تابع اين مقام هم متحقق به اسم الله و داراى وجود جامع الهى و
ولايت مطلقه ازلى است . اين ولى افضل از اولوالعزم ، از رسول و انبياست
.
جميع اين اسفار كه براى خاتم انبيا حاصل شده و جميع مقاماتى را كه آن
حضرت واجد بوده است ، در حقيقت كليه ، خاتم ولايت مطلقه محمدى ، يعنى
على ابن ابى طالب و اولاد طاهرينش عليهم السلام موجود است . نظر به اين
كه حقيقت كليه نبويه به اعتبار حقيقت ولايت حقه ، مقام جمع الجمع داراى
جميع مراتب و محيط به جميع ظاهر است ، مجالى براى تشريع احدى باقى
نگذاشته است . اين مقام براى حقيقت محمدى به نحو اصالت و از براى خلفاى
معصوم او به نحو تبعيت و وراثت ثابت است ، زيرا روحانيت ائمه و رسول
الله به حسب باطن ولايت يكى است و تعدد آن ها اعتبارى است ، به اين
معنا كه اگر قبل از پيامبر، على ابن ابى طالب يا يكى از اولياى محمديين
از ائمه طاهرين ظهور پيدا مى كرد و تاءخر زمانى نداشت ، صاحب رسالت و
ولايت محيط بر جميع حقايق بودند، لذا از حضرت ولايت مدار على بن ابى
طالب وارد شده است كه :
كنت مع الانبياء سرا و
مع محمد جهرا
(199). مولانا نيز اين حقيقت را چنين بيان كرده است :
تا صورت پيوند جهان بود، على بود
|
تا نقش زمين بود و زمان بود على بود
|
شاهى كه ولى بود و وصى بود على بود
|
سلطان سخا و كرم و جود على بود
|
هم آدم و هم شيث و هم ادريس و هم
ايوب
|
هم يونس و هم يوسف و هم هود على بود
|
هم موسى و هم عيسى و هم خضر و هم
الياس
|
هم صالح پيغمبر و داود على بود
|
عيسى به سخن آمد و در مهد سخن گفت
|
آن نطق و فصاحت كه در او بود على
بود
|
مسجود ملايك كه شد آدم زعلى شد
|
در كعبه محمد بدو مسجود على بود
|
از لحمك لحمى بشنو تا كه بدانى
|
كان يار كه او نقش نبى بود على بود
|
آن شاه سرافراز كه اندر شب معراج
|
با احمد مختار يكى بود على بود
|
محمود نبودند كسانى كه نديدند
|
كاندر ره دين احمد و محمود على بود
|
آن معنى قرآن ، كه خدا در همه قرآن
|
كردش صفت عصمت و بستود على بود
|
اين كفر نباشد سخن كفر نه اين است
|
تا هست على باشد تا بود على بود
|
سر دو جهان جمله زپيدا و ز پنهان
|
شمس الحق تبريز كه بنمود على بود
(200)
|
حضرت امام در حاشيه خود بر اسفار درباره سير وجودى پيامبر اكرم در يك
بيان جامع و عميق مى گويد:
... طبق اين بيان در حق رسول اكرم ، اگر تعبيرى باشد و قرآن بخواهد حد
سير او را بيان فرمايد، لازم است با يك تعبيرى بيان كند كه فوق مرتبه
ارائه را برساند، و بايد از مقام ختمى تعبيرى آورد كه آن تعبير و عبارت
برساند كه او تحقق مرتبه اسمايى و صفاتى بوده ، تا آدم به اسما و صفات
تعلم داشته باشد، و ابراهيم به مقام رؤ يت برسد، خاتم تحقق آخرين درجه
ارتقا و پرواز عالم امكان است كه هم مرز با مرتبه واجب الوجود و سدى
بين ممكن و واجب است ، چون بالاتر از آن انقلاب ممكن به واجب است كه
محال است .
(201)
فصل ششم : مصاديق انسان كامل
آخرين مطلبى كه به عنوان نتيجه مباحث گذشته مطرح مى شود، مصداق
انسان كامل است . اين مسئله در حقيقت ، قلب و جان حقايق و معارفى است
كه تا كنون درباره انسان كامل در اين نوشتار مطرح شد. آن چه تا كنون
عنوان شد، در بيان اوصاف و كمالات وجودى انسان كامل بوده و فعلا بحث در
تعين مصداق اوست . كه در واقع ، سير بحث از بيان صفات به تبيين ذات
منتهى شده است .
با توجه به اين كه تعبير لطيف انسان كامل را اولين بار بزرگان اهل
معرفت مطرح كردند، لازم است درباره هدف آن ها از اين اصطلاح و مصداق
حقيقى اين تعبير هم از ديدگاه آنان و هم از نظر اعتقادى مباحثى تبيين
گردد، تا معلوم شود كه چه كسانى مى توانند مصداق بارز اين كلمه باشند.
در آغاز بايد گفت كه كمال از نظر محققان و بزرگان اهل معرفت عبارت است
از آن كه سالك و مسافر با هدايت و ارشاد شخص كاملى از راه تصفيه ،
تجليه و شهود - نه از طريق علم حصولى - از مراتبى عبور كرده و از حد
محسوس و معقول گذشته ، انوارى از تجليات اسمايى نصيب او شود. هم چنين
در پرتو نور تجلى ذات احدى محو و فانى ، به بقاى احديت باقى و به جميع
اسما و صفات الهى متحقق شود، و چون حق سبحانه در هر شاءنى از شئون
اقتضاى خاصى دارد، انسان كامل كسى خواهد بود كه مظهر همه ظهورات شده ،
به لواحق ، لوازم و صفات همه شئونات متصف شود. پس از آن كه سالك مسافت
طولانى را طى كرد و فاصله ميان بنده و حق سبحانه را از راه تصفيه ،
تجليه ، نفى خواصر و خلع لباس صفات بشرى پيمود، اخلاق و اعمال خود را
تعديل كرد، به مبداء هستى نزديك شد و به اصل و حقيقت بار يافت ، سير
الى الله و فى الله او تمام و از خود محو و فانى شد و به بقاى احدى
نايل آمد، لايق مقام خلافت الهى مى شود و چون خليفه به صورت مستخلف است
، پس او به تجلى ذات نايل شده و مظهر جميع اسما و صفات حق سبحانه مى
شود.
(202)
برخى از حقايق و معارف مصداق انسان كامل را ضمن چند عنوان طرح مى كنيم
:
1. كلام عارف
جيلى و تهذيب آن
اصطلاح انسان كامل ، گر چه در كتاب هاى عرفانى به طور گسترده به
كار رفته و بر مصاديق فراوانى اطاق شده ، بايد توجه داشت كه اين توسعه
در استعمال از اين جهت است كه لفظ كامل همانند عالم ، قادر و... مقول
به تشكيك بود و مى تواند بر مصاديقى كه از كمال نسبى برخوردار است ، از
باب مسامحه در تعبير و توسع در اطلاق به كار رود، گر چه در كلمات و
نوشته هاى بزرگان اهل معرفت مصداق حقيقى انسان كامل به صورت بسيار روشن
مشخص شده است .
عبدالكريم جيلى مى گويد:
انسان كامل ، قطبى است
كه افلاك وجود از اول تا به آخر بر محو او دور مى زند و او در آغاز و
انجام هستى يكى بيش نيست ، لكن در چهره هاى مختلفى ظاهر مى شود (كه )
اسم اصلى او محمد، كنيه اش ابوالقاسم ، وصفش عبدالله و لقبش شمس الدين
است .
(203)
عارف نامبرده در اول باب شصت از كتاب انسان كامل خود گفته است :
اين باب درباره انسان كامل ، يعنى حضرت محمد صلى الله عليه و آله است و
ايشان مصداق انسان كامل و ساير انبيا و اوليا از باب الحاق كامل به طور
مطلق به كار رفته ، مرادم حضرت محمد صلى الله عليه و آله است ، زيرا در
اين نام گذارى اشاره ها و حقايقى نهفته است كه اسناد آن ها به غير آن
حضرت روا نيست . اوست كه به اتفاق همه ، مصداق انسان كامل است و انسان
كامل در همه هستى يكى بيش نيست ، لكن از جلوه هاى متعدد برخوردار است و
در هر زمان از او به نام خاصى ياد مى شود.
(204)
صدرالمتاءلهين نيز در اين باره گفته است :
انسان كامل يك حقيقت است كه اطوار و مقامات و درجات متعدد دارد و براى
او به حسب هر طور و مقام اسم خاصى است .
(205)
پس انسان كامل يك حقيقت است كه تمام انبيا و اولياى الهى جلوه آن حقيقت
متعالى بوده و سرچشمه كمال همه آنان منبع نور محمدى است .
اما بيان عارف جيلى درباره تجلى حقيقت انسان كامل در چهره هاى متعدد،
بايد بدين صورت تصحيح شود كه تنها انسان معصوم مى تواند جلوه گاه انسان
كامل باشد كه بعد از رسول خاتم تنها اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام
به اين مقام بار يافته اند و هرگز كسى قابل مقايسه با آن ذوات مقدسه
نيست ، چنان كه امير مؤ منان عليه السلام در نهج البلاغه فرمود:
لا يقاس بآل محمد صلى الله و عليه و آله ، من
هذا الامة احد. و لا يسوى بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا، هم اساس الدين
و عماد اليقين . و هم موضع سره و لجاء امره و عيبة علمه و موئل حكمه و
كهوف كتبه و جبال دينه
(206)؛
از اين امت به آل محمد صلى الله و عليه و آله كسى قابل قياس نيست ،
زيرا اهل بيت ، ولى نعمت و واسطه فيض معنوى بر امت اند و كسى كه از
سفره آن ها بهره برده و هدايت يافته ، با آنان برابر نخواهد بود. آن ها
اساس دين و ستون يقين بوده و موضع اسرار الهى ، پناهگاه احكام حق ،
گنجينه علم الهى ، مرجع حكم ، مخزن كتاب ها و تكيه گاه دين خداوند
هستند.
امام خمينى به تفصيل درباره اين مطلب بحث كرده است . در اين جا به
فرازهايى از كلام امام در شرح دعاى سحر اشاره مى شود.
پس هر گاه حق سبحانه براى سالكى با هر اسمى تجلى كند و او به مقام هر
اسمى برسد، قلب او آماده پذيرش تجلى اسم جامعى مى شود كه در آن همه
شئونات و تمام جبروت وجود داشته و مشتمل بر كثرت در وحدت و بقاى بعد از
فنا و وحدت در كثرت بوده و تجلى اسمايى و صفاتى و افعالى را به تفصيل
از خداوند سبحان طلب مى كند. با اين مرتبه - كه آخرين سير الى الله و
سفر چهارم است - مراتب سير به پايان مى رسد، زيرا در اين مرتبه بقاى
بعد از فنا و استهلاك تام حاصل مى شود. بدون ترديد، حفظ و نگه دارى همه
مراتب و استقرار در مقام جمع و تفصيل و وحدت و كثرت ، از بالاترين
مراتب انسانى و كامل ترين مراحل سير و سلوك است كه حقيقت آن جز براى
رسول خاتم و اولياى او كه از مشكات وجود او نور علم و معرفت در يافت
كرده و سلوك و طريقت را از مصباح ذات و صفات او آموخته اند، حاصل نمى
شود.
(207)
اين منزلت براى ائمه عليهم السلام بدان جهت وجود دارد كه آن ها ظل الله
هستند، و همان گونه كه پيامبر اكرم صلى الله و عليه و آله ظل الله است
اهل بيت آن حضرت عليهم السلام نيز ظل الله اند، لذا امام خمينى ضمن
اشاره بدين حقيقت گفته است :
ظل سايه است سايه همه چيزهايش به ذى ظل است خودش هيچ ندارد. ظل الله
كسى است كه تمام حركاتش به امر خدا باشد (و) مثل سايه باشد، خودش هيچ ،
سايه خودش هيچ حركتى ندارد، ذى ظل هر حركتى كرد سايه هم ، همان طور
حركت كند. امير المؤ منين ظل الله است ، پيغمبر اكرم ظل الله است كه
هيچ حركتى از خودش ندارد، هر چه است از خداست .
(208)
ايشان در جاى ديگر از امير مؤ منان به عنوان مصداق بارز انسان كامل ياد
كرده و او را مظهر جميع اسما و صفات حق سبحانه دانسته است ، چنان كه مى
گويد:
من درباره شخصيت حضرت امير چه مى توانم بگويم و كى چه مى تواند بگويد.
ابعاد مختلفه اى كه اين شخصيت بزرگ دارد به گفت و گوى ما و سنجش بشرى
در نمى آيد. كسى كه انسان كامل است و مظهر جميع اسما و صفات حق تعالى
است ، ابعادش به حسب اسماى حق تعالى بايد هزار تا باشد و ما از عهده
بيان يكى آن نمى توانيم برآييم ، تمام اسما و صفات الهى در ظهور و در
بروز در دنيا و در عالم با واسطه رسول اكرم صلى الله و عليه و آله در
اين شخصيت ظهور كرده است و ابعادى كه از او مخفى است ، بيش تر از آن
ابعادى است كه از او ظاهر است .
(209)
حضرت امام با توجه به اين معرفت و با سر سپردن به آستان ولايت پيامبر
عظيم الشاءن اسلام و امامان معصوم عليهم السلام - به عنوان نمونه هاى
بارز انسان كامل - در بخش هاى آغازين وصيت نامه الهى - سياسى خويش
پيروى از پيامبر و اهل بيت عصمت و طهارت را به عنوان مظاهر اسماى الهى
و نمونه هاى بارز انسان كامل و با شناخت كامل مايه افتخار خود و موجب
سعادت دنيا و آخرت خويش مى دانند، از اين رو، مى گويند:
ما مفتخريم كه پيرو مذهبى هستيم كه رسول خدا مؤ سس آن به اءمر خداوند
تعالى بوده و امير المؤ منين على ابن ابى طالب عليه السلام اين بنده
رها شده از تمام قيود، ماءمور رها كردن بشر از تمام اغلال و بردگى هاست
. ما مفتخريم كه ائمه معصومين از على ابن ابى طالب گرفته تا منجى بشر
حضرت مهدى صاحب زمان (عليهم الاف التحيات و السلام ) كه به قدرت خداوند
قادر، زنده و ناظر امورات همه ما هستند. ما مفتخريم كه ادعيه حيات بخشى
كه او را قرآن صاعد مى خوانند از ائمه معصومين ماست و مناجات شعبانيه
امامان و دعاى عرفه حسين بن على عليه السلام و صحيفه سجاديه ، اين زبور
آل محمد و صحيفه فاطميه كه كتاب الهام شده از جانب خداوند تعالى به
زهراى مرضيه است ، از ماست . ما مفتخريم كه باقرالعلوم بالاترين شخصيت
تاريخ است و مسى جز خداى تعالى و رسول صلى الله و عليه و آله و ائمه
معصوم عليهم السلام مقام او را درك نكرده و نتوانند درك كرد، از ماست .
و ما مفتخريم كه مذهب ما جعفرى است كه فقه ما كه درياى بى پايان است
يكى از آثار اوست . و ما مفتخريم به همه ائمه معصومين (عليهم صلوات
الله ) كه متعهد به پيروى آنانيم .
(210)
اين بيان عميق كه ريشه در معرفت كامل امام از ساحت قدسى ائمه عليهم
السلام دارد، جلوه اى از شناخت او نسبت به انسان كامل است . اين
وجودهاى مقدس ، يعنى پيامبر اسلام ، فاطمه زهرا، امام على ، امام حسن ،
امام حسين ، امام زين العابدين ، امام محمد باقر، امام جعفر صادق ،
امام موسى كاظم ، امام رضا، امام محمد تقى ، امام على نقى ، امام حسن
عسكرى ، امام حجة بن حسن عسكرى قائم آل محمد (عليهم صلواة الله و
ملائكته و رسله اجمعين ) از مصاديق بارز، اعظم و اكمل انسان كاملند.
استاد بزرگوار جوادى آملى در تبيين كلام امام رحمه الله فرمود:
هم چنان كه قرآن شامل آيات قهر است ، آنان (عترت طاهره ) نيز مظاهر
جلالند و به همان وضع كه قرآن مجلاى همه اسماى الهى است :
فتجلى لهم سبحانه فى كتابه من غير ان يكونوا
راءوه
(211)؛ عترت طاهرين نيز جلوه گاه همه اسماى الهى اند و
چون مظاهر اسم اعظم اند، هيچ اسمى از آن خارج نخواهد بود، چون اين ذوات
مقدسه به كمال فنا و فناى كامل بار يافتند و برق غيرت حجاب هر گونه
غيرتى را دريد، لذا آن اسرار كه غير حق نمى داند، مشهود اينان بوده و
از اسماى مستاءثره آگاه هستند كه غير خدا آگاه نيست .
(212)
هم چنين حضرت امام در حاشيه خود بر شرح منظومه سبزوارى در تبيين مصداق
انسان كامل گفته است :
انسان كامل كسى است كه فيوضات عالم بالا را به نحوى كه اضافه مى شود
حفظ و ضبط كند، به طورى كه بايد به پائين فيض بدهد، برساند و خلاصه نه
از آن طرف دستش كوتاه باشد، و نه از اين طرف غفلت كند، لذا حضرت پيامبر
جامع الكلم است و كامل ترين موجود بين موجودات ممكنه است و معناى نبوت
ختميه هم اين است كه ممكن نيست بيش از يكى باشد، زيرا اكمل اوست ، چون
مى تواند همه تجليات با عظمت را درك كند و كشف جمال ، آن طور كه ممكن
است در او روى مى دهد، لذا به همه موجودات از وجود كامل تا آخرين
تجليات مى تواند رسيدگى كند.
(213)
بنابر اين ، اگر كسانى از بزرگان اهل طريقت ، معارفى نصيب آنان شده يا
جلوه هايى از حقيقت به آن ها رسيده ، همه از فيض وجود انوار قدسى اهل
بيت عليهم السلام بوده است و اين حقيقت در كلام نغز حافظ شيرازى چنين
جلوه كرده است :
بلبل از فيض گل آموخت سخن ور نه
نبود
|
اين همه قول و غزل تعبيه در منقارش
|
امير مؤ منان و امام عارفان در اين باره فرمود:
بنا اهتديتم فى الظلماء و تسنمتم ذروة العليا و
بنا انفجرتم عن السرار
(214)؛
شما به وسيله ما اهل بيت از ظلمت ها نجات يافتيد و به بلنداى حقيقت راه
پيدا كرديد و از تاريكى هاى شب به واسطه ما رهايى يافتيد.
هم چنين بعضى از بزرگان اهل معرفت درباره حضرت مهدى موعود چنين گفته
اند:
همه انبيا و اوليا در علوم و معارف و حقايق تابع مهدى موعودند، زيرا
باطن آن حضرت باطن حقيقت محمد صلى الله عليه و آله است ، از اين رو،
درباره او گفته اند كه وى حسنه اى از حسنات سيد مرسلين است و خود
پيامبر درباره او خبر داده كه :
اسمه اسمى و
كنيته كنيتى و له مقام محمود ؛
(215) اسم او اسم من و كنيه او كنيه من و براى او مقام
محمود است .
بنابراين ، معلوم مى شود كه اگر طبق گفته بزرگان اهل معرفت ، انسان
كامل حقيقت محمدى صلى الله عليه و آله است و اولين و كامل ترين مظهر آن
در عالم طبيعت وجود مقدس خاتم انبيا محمد بن عبدالله صلى الله عليه و
آله است ، از باب تعدد مظاهر بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله
اهل بيت آن حضرت مصاديق حقيقى و بارز انسان كامل هستند، چون بر حسب
روايات
(216) حقيقت آنان با حقيقت پيامبر اكرم صلى الله عليه و
آله متحد بوده و قبل از خلقت عالم به صورت انوار الهى وجود داشته اند،
لذا امام خمينى در اين باره گفته است :
اصولا رسول اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام طبق روايات
قبل از اين عالم ، انوارى بوده اند در ظل عرش و در انعقاد نطفه و طينت
از بقيه مردم امتياز داشته اند و مقاماتى دارند الى ماشاءالله ، چنان
كه در روايات معراج آمده ... اين جزء اصول مذهب ماست كه ائمه عليهم
السلام چنين مقاماتى دارند، چنان كه به حسب روايات اين مقامات معنوى
براى حضرت زهرا (سلام الله عليها) هم هست .
(217)
2. كلام محققان از اهل
معرفت درباره مصداق انسانكامل
عارف لاهيجى در مفاتيح الاعجاز درباره مصداق انسان كامل گفته
است :
انسان كامل كه انبيا و اوليائند، از باقى افراد انسانى از آن جهت به
كمال ممتاز گشته اند كه به طريق تصفيه رجوع به مبداء حاصل كرده اند و
در پرتو تجلى احديت او هستى موهوم خويش را فانى كرده و باقى بالله شده
اند و صفات جزوى ايشان عين صفات كلى حق گشته است و تنها فرد كاملى
مستعد است تا به حسب حقيقت و معنا و مظهر ذات و مجموع اسما و صفات الله
باشد و خواص اسم كلى الله با جزئيات و كليات در او ظاهر شده و متحقق به
همه صفات الهى گرديده است ، آن حضرت خاتم انبياست ، زيرا ساير انبيا و
همه اوليا، اگر چه مظهر اسم كلى الله هستند، اما هر يك مظهر آن اسم در
بعضى صفات اوست نه همه آن ، و تنها مظهر تام الله كه مجموع صفات در او
بالفعل به ظهور پيوسته ، حضرت سيد كونين است .
(218)
همان گونه كه ملاحظه شد، لاهيجى مصداق انسان كامل را انبيا و اوليا
دانسته كه نمونه بارز آن حضرت پيامبر اسلام است ، لكن خواننده عزيز
توجه دارد كه در كتاب هاى بسيارى از عرفا، اصطلاح
ولى به تعبير
انسان كامل مرتبط بوده و به طور گسترده لفظ ولى را بر انسان
كامل اطلاق كرده اند. اما بعضى از بزرگان اهل معرفت پيامبر و ائمه
معصومين را مصداق ولى مى دانند كه با اين اطلاق مى توان مشكل اين مسئله
را به خوبى حل كرد. از جمله عارف بزرگوار سعد الدين حمويى گفته است :
اطلاق اسم ولى اعم از ولى مطلق و يا مقيد بعد از پيامبر فقط بر على و
اولاد آن حضرت جايز است .
(219)
بنابر اين ، خلاصه ديدگاه اهل سلوك را در اين باره طبق تقرير بعضى از
بزرگان چنين طرح و تبيين مى كنيم :
بدون ترديد، انسان كامل يا نبى است يا ولى ، و براى هر كدام از ولايت و
نبوت دو اعتبار است : يكى اعتبار عام و مطلق و ديگرى اعتبار خاص و
مقيد.
نبوت مطلقه عبارت است از: نبوت حقيقى كه هميشه بوده و خواهد بود و صاحب
چنين مقامى خليفه عظماى ، قطب الاقطاب ، انسان كبير و آدم حقيقى است كه
از او به قلم اعلى ، عقل اول و روح اعظم تعبير مى شود. پيامبر گرامى
اسلام به اين حقيقت چنين اشاره دارد:
اول ما خلق
الله نورى و يا فرمود:
كنت نبيا و آدم
بين الماء و الطين طبق مبناى اهل معرفت ، نبوت به معناى انبا و
اخبار است و نبى به كسى گفته مى شود كه از ذات و صفات و اسما و احكام
الهى خبر دهد. پس مقام نبوت اولا و بالذات از آن عقل كل است كه براى
انبا و اخبار ذات و صفات و اسماى حق بى واسطه به سوى نفس كل و با واسطه
به سوى نفوس اعظم و عقل اول هستند، و چون حقيقت محمدى متحد با عقل اول
و روح اعظم است و روح اعظم با تمام اسما و صفات در صورت محمدى ظاهر شده
، پس نبوت او ذاتى و دائمى است و نبوت ساير انبيا مظهر آن حضرت است كه
هر كدام در عصرهاى گذشته - به تناسب شرايط و استعدادهاى امت - عارف
شبسترى در بيان اين حقيقت چنين گفته است :
گه از موسى پديد و گه ز آدم
|
ز نورش شد ولايت سايه گستر
|
ورا قبله ميان شرق و غرب است
|
از اين رو در ميان نور غرق است
|
وجود خاكيان از سايه اوست
(220)
|
مضمون اين ابيات آن است كه چون تجلى ذاتى نصيب حضرت خاتم انبيا شده و
ساير انبيا تنها از جلوه هاى اسما و صفات بهره مند شدند، از اين رو،
مراتب همه انبيا و اوليا ازمنزلت آن حضرت نازل تر است و وجود خاكيان كه
مراد كاملان است ، همه مظهر انوار خورشيد اعظم حقيقت محمدى هستند.
(221)
باطن اين نبوت مطلقه ، ولايت مطلقه است كه از ازل تا ابد جريان خواهد
داشت . اين مسئله را پيامبر اسلام چنين اشاره كرده اند:
انا و على من نور واحد و
خداوند روح من و على را دو هزار سال قبل از خلقت
آدم آفريده بود. خود مولا على عليه السلام در اين باره فرمود:
كنت وليا و آدم بين الماء و الطين .
بنابر اين ، همان طور كه نبوت همه انبيا پرتوى از نبوت مطلقه اوست ،
ولايت همه اولياى الهى نيز جلوه اى از ولايت مطلقه اوست .
در اين زمينه خوب است بدين كه حضرت امام در حاشيه خود بر اسفار، بيان
كرده ، اشاره شود، ايشان مى گويد:
... مثلا در خبر شريف نبوى كه مى فرمايد:
كنت
نبيا و آدم بين الماء و الطين
(222)، مراد از نبوت ، اين نبوتى كه اخبار و انباى
احكام باشد، نيست ، چون به ضرورت اجتماع مسلمين آن نبوتى كه حضرت داشته
بعد از چهل سالگى بوده است و كسى نمى تواند خلاف اين ضرورت مسلمين را
بگويد، بلكه مسلم نبوت به معناى انبا تا چهل سالگى اصلا نبوده است ، پس
بايد خلاف ظاهر مرتكب شد، و اگر خلاف ظاهر باشد، چه داعى دارد كه
تاءويل شود به غير آن چه ما مى گوئيم ؟ بلكه ما به نوبه خود مى گوييم
نبوت به يك مرتبه از وجود بوده كه وجود نور محمدى واسطه فيض در وصول
نور وجود و كمال بوده است .
(223)
پس بدين ترتيب ، يكى از معانى نبوت حضرت ختمى مرتبت نبوت بدين معناست
كه در كلام حضرت امام بدان اشاره شده است كه در اين صورت نه تنها انبيا
و اوليا، بلكه عالم آفرينش همه پرتوى از نبوت او به حساب مى آيند.
اما نبوت مقيده عبارت است از: اخبار به حقايق الهيه ؛ يعنى معرفت ذات ،
اسما، صفات و احكام الهى ، كه اگر تبليغ احكام ، تاءديب به اخلاق و
تعليم و قيام به سياست به آن ضميمه شود، اين ولايت تشريعى خواهد شد.
همان طور كه مديريت جامعه انسانى از آدم آغاز و به پيامبر اسلام ختم
شده ، ولايت مقيده نيز به تدريج و به حضرت حجة بن الحسن عسكرى ختم شده
است .
(224)
شيخ محمود شبسترى اين معارف عرشى را در گلشن راز اين گونه به نظم كشيده
است :
ولايت بود باقى تا سفر كرد
|
چو نقطه در جهان دور ديگر كرد
|
بدو يابد تمامى هر دو عالم
|
وجود اوليا او را چو، عضوند
|
كه او كل ، و ايشان هم چو جزوند
|
چو او از خواجه يابد نسبت تام
|
از او با ظاهر آمد نسبت عام
|
اگر نبوت را به صورت خطى مستدير فرض كنيد، هر يك از انبيا مظهر صفتى از
صفات حقيقت نبوت هستند و تكامل اجزاى دايره نبوت به نقطه اخير آن ،
يعنى وجود خاتم انبياست كه مظهر همه صفات اين دايره است . چون ولايت
اوليا تابع نبوت انبياست ، ولايت نيز حقيقت گسترده اى است كه شامل هر
نبى و ولى اى مى شود. بعد از ختم نبوت ، ظهور ولايت است كه ظهور كامل
آن به خاتم ولايت خواهد بود، چون كمال حقيقت دايره در نقطه اخير به
ظهور مى رسد، خاتم اوليا، امام مهدى خواهد بود كه حضرت رسول اكرم صلى
الله عليه و آله ، از آن چنين خبر داده است :
اگر عمر دنيا فقط يك روز باقى بماند، خداوند آن روز را آن قدر طولانى
مى كند تا مردى از اهل بيت من كه هم نام من است ظهور نمايد و زمين را
از قسط و عدل پر كند. و نيز فرمود: مهدى از عترت من و از اولاد فاطمه
عليها السلام است .
در زمان حضرت مهدى موعود، دور عالم به كمال رسيده و حقايق اسرار الهى
به صورت كامل ظاهر مى گردد.
از آن جايى كه ميان خاتم ولايت و خاتم نبوت نسبت تام و كامل وجود دارد
و حقيقت خاتم اوليا همان حقيقت و باطن نبوت خاتم است ، پس از باب
الولد سر ابيه خاتم اوليا همانند خاتم
انبيا مظهر اسم الرحمن و رحمت براى همه عالميان است .
(225)
از آن جا كه همه اولياى الهى نور ولايت را از آفتاب ولايت خاتم اوليا
دريافت مى كنند، چنان كه قمر نور خود را از سپهر گردون مى گيرد، بعضى
از بزرگان اهل معرفت از ولايت خاتم به نام
ولايت
شمسيه و از ولايت ساير اوليا به
ولايت
قمريه ياد كرده اند.
(226) در اين باره حافظ شيراز در غزل نغزى چنين سروده
است :
از رهگذر خاك سر كوى شما بود
|
هر نافه كه در دست نسيم سحر افتاد
|
يكى از بزرگان درباره اين سخن حافظ گفته است : من هميشه از خداى سبحان
آرزو كرده و مى كنم كه در هنگام مرگ بعد از كلمه شهادتين اين غزل حافظ
بر زبان من جارى شود، زيرا اين غزل خلاصه و عصاره تمام زيارت جامعه
كبيره است .
در پايان ، نقل اين كلام ارزش مند عارف لاهيجى نيز زيبنده است كه گفته
است :
چنان كه بر اثر سير و گردش خورشيد خاتم انبيا در نقاط و درجات ارتفاع
از جانب مشرق ، نبوت انبيا به عنوان مظاهر نبوت او ظهور يافت .
به همين صورت هنگامى كه خورشيد آن حضرت از خط استوا گذشت و روى به جانب
مغرب نمود، زمان ظهور ولايت رسيده و ولايت او مبداء ظهور سر ولايت على
مرتضى و اولاد طاهرين او عليهم السلام گرديد، از اين رو، فرمود:
ان عليا منى و انا منه
(227) و خطاب به ابوبكر بيان داشت :
يا ابابكر كفى و كفى على فى العدل سواء
(228) و نيز فرمود: شب معراج وقتى همه انبيا در آسمان
نزد من جمع شدند، از جانب خداى سبحان به سوى من وحى آمد كه از انبياى
الهى سؤ ال كنم : براى چه مبعوث گرديده اند؟ همه آنان در پاسخ گفتند:
على شهادة ان لا اله الا الله و على الاقرار
نبوتك و ولاية على ابن ابى طالب
(229)