5 ـ «اصب» ميل مى كنم، گرايش مى كنم.از صبا يصبو صبوة به معناى ميل كردن و علاقه يافتن. اصل آن اصبو بود واو در طرف قرار گرفته بود حذف گرديد مانند ادع و ندع.
6 ـ «استجاب» پاسخ داد. استجاب و اجاب به يك معناست.
7 ـ «بدا» آشكار شد. فاعل بدا يا چيزى از جنس خودش است و تقدير چنين است:بدالهم بداء و يا ضميرى است كه به «السجن» برمى گردد و در هر حال نمى تواند فاعل آن «ليسجننه» باشد چون جمله فاعل قرار نمى گيرد.
8 ـ «لهم» ضمير جمع مذكر است و چون آن زنان اطرافيان و خادمانى داشتند براى تغليب مذكر بر مؤنث ضمير مذكر به كار گرفته شده.
تفسير آيات
به زندان افتادن يوسف
* آيات (33 ـ 35) قال ربّ السّجن احبّ الىّ ... : ديديم كه زليخا يوسف را تهديد كرد كه او را به زندان خواهد انداخت. يوسف در معرض آزمونى بزرگ قرار گرفته بود، او يا بايد از هوا و هوس آن زن پيروى مى كرد كه از نظر مادى لذت آور بود ولى كار خلاف و معصيتى بزرگ بود و يا بايد زندان را مى پذيرفت كه كار سخت و ناراحت كننده اى بود ولى همراه با پاكدامنى و ايمان و تقوا بود.
يوسف پيامبر خدا و معصوم است، پيداست كه او پاكى را انتخاب مى كند و لذا يوسف كه خود را در برابر تهديد زليخا ديد، با خداى خود چنين مناجات كرد كه پروردگارا رفتن به زندان براى من خوشتر است از آن چيزى كه اين زنها مرا به سوى آن مى خوانند.
توجه كنيم اينكه يوسف مى گويد: زندان براى من خوشتر و محبوبتر است، بدان معنا نيست كه يوسف طرف ديگر قضيه را هم دوست مى داشت ولى زندان بيشتر از آن براى او محبوبتر بود، بلكه در اينجا يوسف يكى از دو شرّ را انتخاب مى كند كه مفسده كمترى دارد. اگر بناست يكى از دو شرّ انتخاب شود طبعا براى يوسف انتخاب شرّى كه همراه با تقوا و پاكى است و ايمان او را حفظ مى كند دوست داشتنى مى شود.
يوسف مناجات خود را ادامه داد و گفت: خدايا اگر نيرنگ و حيله آن زنان را از من نگردانى، من به سوى آنها ميل مى كنم و از جاهلان مى شوم. يعنى اگر لطف تو نباشد، من به سبب شهوت و نفسى كه دارم شايد به دام آنها بيفتم و اسير هواى نفس باشم.
به طورى كه پيشتر نيز گفتيم، پيامبران هم، شهوت و ميل جنسى دارند و چنين نيست كه آنها طبعا از اِعمال غريزه جنسى بدشان بيايد; آنها مجبور به ترك گناه نيستند ولى ايمان و تقواى آنها به حدى است كه آنان را از ارتكاب گناه باز مى دارد، آنها هميشه با توسل به خدا و با در خواست كمك از او، ايمان و تقواى خود را تقويت مى كنند و البته لطف الهى شامل همه است ولى پيامبران و پرهيزگاران لطف بيشترى دريافت مى كنند و ضمناً بايد بدانيم كه گاهى لطف خاص خدا به شرطى شامل يك بنده مى شود كه دعا كند و از خدا درخواست لطف و كمك نمايد، همانگونه كه يوسف كرد.
ديديم كه يوسف از نيرنگ آن زنان به خدا پناه برد، معلوم مى شود كه تنها زليخا نبود كه او را به سوى خود دعوت مى كرد بلكه همه زنان حاضر در مجلس عاشق جمال يوسف شده بودند و در همان مجلس اظهار عشق و علاقه كردند و اين پس از آن بود كه راز زليخا فاش شد و خود از عشق سوزانش خبر داد و ديوار حجب و حيا برداشته شد.
يوسف كه در تنگناى سختى قرار گرفته بود از خدا كمك خواست و خدا پاسخ او را داد و نيرنگ آن زنان را از او بگردانيد، چون خدا شنوا و داناست و مناجات يوسف را مى شنيد و از قلب او خبر داشت.
پس از جواب ردّى كه يوسف به آنان داد و پس از آنكه آنها نشانه هاى پاكى و خويشتن دارى را در او ديدند و دانستند كه يوسف هرگز اسير شهوتهاى آنان نمى شود، تصميم گرفتند كه يوسف را تا مدتى به زندان افكنند. زليخا با همسر خود در اين باره صحبت كرد و از او خواست كه يوسف را زندانى كند تا ننگ اين رسوايى از ميان برود و كسانى كه اين خبر به گوش آنها رسيده خيال كنند كه يوسف گناهكار بوده و لذا به زندان افتاده است و اينكه پيشنهاد مى شود كه تا مدتى معين در زندان بماند، شايد براى آن بوده كه تا وقتى كه اين خبر از يادها برود، يوسف در زندان باشد.
چند روايت
1 ـ عن النبى(ص) قال: رأيت فى السماء الثانية رجلا صورته صورة القمر ليلة البدر فقلت لجبرئيل: من هذا؟ قال: هذا: اخوك يوسف. يعنى حين اسرى به.
پيامبر(ص) فرمود: در آسمان دوم مردى را ديدم كه چهره اش مانند چهره ماه در شب چهاردهم بود، پس به جبرئيل گفتم: اين كيست؟ گفت: او برادرت يوسف است. منظور شب معراج است.
2 ـ امام رضا(ع) فرمود: زندانبان به يوسف گفت: من تو را دوست دارم. يوسف گفت: مصيبتهايى كه به من رسيده جز از محبت نبوده