والا و بيان صفات برجسته الهى از مانند او دور از انتظار است، البته درست است كه در آن زمان سنّى از او گذشته بود و تجربه هايى به دست آورده بود ولى رسيدن او به اين درجه از رشد فكرى بعيد است. جالب اينكه طبق اين تفسير زليخا در اينجا به يوسف درس توحيد مى دهد و مى گويد من اعتراف كردم تا يوسف بداند كه خداوند نيرنگ خائنان را به مقصد نمى رساند! و اين بر استبعاد مطلب مى افزايد.
بنابراين، احتمال قوى همان است كه در آغاز نقل كرديم و آن اينكه اين آيه و آيه بعدى مضمون كلام يوسف است.
وَ مآ أُبَرِّىُ نَفْسى اِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلاّ ما رَحِمَ رَبّى اِنَّ رَبّى غَفُورٌ رَحيمٌ (53 ) وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونى بِه أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسى فَلَمّا كَلَّمَهُ قالَ اِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكينٌ أَمينٌ (54) قالَ اجْعَلْنى عَلى خَزآئِنِ الْأَرْضِ اِنّى حَفيظٌ عَليمٌ (55 ) وَ كَذلِكَ مَكَّنّا لِيُوسُفَ فِى الْأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْها حَيْثُ يَشآءُ نُصيبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشآءُ وَ لا نُضيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنينَ (56 ) وَ لَأَجْرُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (57 )
و من خود را تبرئه نمى كنم، همانا نفس، همواره به بدى فرمان مى دهد مگر آنكه پروردگارم رحم كند، همانا پروردگار من آمرزنده بخشايشگر است (53) و پادشاه گفت: او را نزد من آوريد تا او را براى خود برگزينم، پس چون با او صحبت كرد، گفت: تو امروز نزد ما قدرتمند و امانتدار هستى (54) گفت: مرا
بر گنجينه هاى اين سرزمين بگمار، همانا من نگهبان و دانا هستم (55) و اين چنين يوسف را در آن سرزمين قدرت داديم كه در آن هر جا كه بخواهد مسكن گزيند، رحمت خود را به هر كس كه بخواهيم مى رسانيم و پاداش نيكوكاران را تباه نمى كنيم (56) و البته پاداش آخرت براى كسانى كه ايمان آورده اند و تقوا پيشه كرده اند، بهتر است(57)
لغت واعراب
1 ـ «ما» در «مارحم» يا موصوله است و «رحم ربّى» صله آن است و ضمير ربط حذف شده و در اين صورت «ما» به معناى «من» خواهد بود همانگونه كه در «ما طاب لكم من النساء» به معناى «من» است و استعمال «ما» در ذوى العقول اشكالى ندارد هرچند كه بيشتر در غير ذوى العقول استعمال مى شود. يا بگوييم «ما» براى ظرف است و تقدير آن چنين است: «الا مدة زمان رحم ربى» و يا استثناء را منقطع بگيريم و تقدير چنين باشد: «ولكن رحمة ربى تصرف السوء».
2 ـ «استخلصه» او را براى خود برگزينم، او را هم صحبت مخصوص خود كنم. استخلاص به معناى انتخاب يك چيز و خالص كردن و اختصاص دادن آن براى خويشتن است.
3 ـ «مكين» صاحب مكنت و قدرت و عزت.
4 ـ «امين» مورد اعتماد، امانتدار.
5 ـ «الارض» اين سرزمين. منظور از آن سرزمين مصر است چون ارض با الف و لام عهد آمده است و همين طور است «الارض » بعدى.
6 ـ «يتبوّء» جابگيرد، مسكن گزيند. از «باء» به معناى «رجع» است كه وقتى به باب تفعيل مى رود به معناى جا گرفتن مى شود.
7 ـ «وكانوا يتقون» دلالت بر استمرار در تقوا دارد.
تفسير آيات
سخن يوسف درباره نفس اماره
* آيه (53) و ما ابرّىء نفسى انّ النّفس لامّارة بالسّوء ... : طبق تقريبى كه ما كرديم و آيه قبلى را سخن يوسف دانستيم، اين آيه نيز دنباله سخن يوسف مى شود و اگر احتمال ديگر را بپذيريم و آيه قبلى را سخن زليخا بدانيم اين آيه نيز دنباله سخن او مى شود.
يوسف در اين كلام خود به يك مطلب مهم اشاره مى كند كه مربوط به طبيعت انسانى است و آن اينكه نفس و شهوت موجود در انسان، همواره او را به سوى بدى سوق مى دهد و هميشه او را امر مى كند كه به طرف بديها و اِعمال شهوات نفسانى برود.
وجود شهوتهايى مانند شهوت جنسى و رياست طلبى و خودخواهى و حرص در انسان در اصل براى تأمين زندگى و بقاى نسل او است و اِعمال محدود آن در زندگى بشر لازم است و به او نيرو و تحرك مى دهد ولى معمولا انسان به طور طبيعى به سوى افراط در
اِعمال آنها كشيده مى شود و همين امر باعث انحراف و گمراهى و افتادن در گرداب گناه مى گردد.
تنها كسانى مى توانند در برابر اين ميلها و شهوتهاى نفسانى بايستند و به طور نامشروع و غير منطقى از آن استفاده نكنند كه خداوند به آنان رحمت آورد و آنان را مورد لطف و مرحمت خود قرار دهد و آنان را در اجتناب از گناه يارى كند و مسلم است كه خدا كسانى را مورد لطف خود قرار مى دهد كه ايمان و تقوا داشته باشند، يعنى بايد گام اول را خود انسان بردارد، در اين صورت است كه خداوند او را كمك خواهد كرد و از هدايتهاى خاص خود برخوردار خواهد نمود، چون پروردگار جهان، آمرزنده و مهربان است و كسى را كه گامى به سوى او بردارد، مى پذيرد و ياور و مددكار او مى شود.
يوسف در اين سخن به اين حقيقت اشاره مى كند كه او نيز مانند ديگران داراى نفس انسانى است و اين خداوند بود كه او را در برابر وسوسه هاى زليخا حفظ كرد و از افتادن در دام شهوتِ او بازداشت. همانگونه كه بارها گفته ايم، پيامبران نيز مانند ساير مردم شهوت و نفس دارند و مجبور به ترك گناه هم نيستند ولى در اثر ايمان محكم به خداوند، خود را از گناه حفظ مى كنند و در اين ميان عنايت خداوند هم به كمك آنان مى شتابد و عزم آنان را در پرهيز از گناه محكمتر مى كند.
موقعيت ممتاز يوسف نزد پادشاه
* آيات (54 ـ 55) و قال الملك ائتونى به استخلصه لنفسى ... : پس از گفتگوهايى كه ميان يوسف و فرستاده پادشاه رد و بدل شد و بى گناهى و
در عين حال مراتب علم و حكمت يوسف معلوم گرديد، پادشاه گفت: يوسف را نزد من آوريد تا او را همنشين مخصوص خود كنم. پادشاه مى خواست از علم و دانش يوسف در اداره مملكت خود استفاده كند، لذا دستور آزادى او را از زندان داد و او را پيش خود فراخواند. وقتى يوسف نزد پادشاه آمد، پادشاه با او صحبت كرد و جريان خواب خود را بار ديگر با او در ميان گذاشت و يوسف همان تعبيرى را كه به فرستاده پادشاه گفته بود تكرار كرد و براى مقابله با هفت سال خشكسالى كه در انتظار مردم مصر بود، رهنمودهايى ارائه كرد.
پس از اين گفتگو، پادشاه به يوسف گفت: تو امروز نزد ما مقام و منزلت و قدرت و مكنت دارى و مورد اعتماد ما هستى، يوسف كه زمينه را براى خدمت به مردم و اجراى برنامه هاى خاص خود آماده ديد، همكارى با پادشاه مصر را پذيرفت و پيشنهاد كرد كه او را بر گنجينه هاى سرزمين مصر بگمارد و اختيار همه خزانه ها و انبارهاى مصر با او باشد.
تعهد و تخصص دو شرط احراز مقام
يوسف شايستگى خود را براى داشتن چنين اختيارى با دو كلمه اظهار كرد، او گفت: من نگهبان و دانا هستم، يعنى هم اين خزانه ها و انبارها را حفظ مى كنم و از حيف و ميل شدن آنها جلوگيرى مى نمايم و هم دانش لازم براى استفاده بهينه از اين امكانات را دارم. يوسف هم درستكار بود و در اموال عمومى خيانت نمى كرد و هم برنامه هاى اقتصادى روشنى داشت و به اصطلاح هم تعهد و هم تخصص داشت.
بدينگونه، يوسف شرط احراز يك مسئوليت بزرگ در حكومت را تعهد و تخصص يا درستكارى و علم مى داند و بدون شك وجود اين دو صفت در زمامداران و دست اندر كاران جامعه، آن جامعه را به سوى سعادت سوق مى دهد.
اينكه يوسف با يك پادشاه كافر و مشرك دست همكارى مى دهد و حاضر مى شود كه در حكومت كافران منصب مهمى داشته باشد، براى آن است كه او با پيش بينى خشكسالى چند ساله، بر خود لازم مى دانست كه وارد عمل شود و مردم را از قحطى و گرسنگى نجات بخشد و اين كار در عين حال كه خود يك كار نيكو و با ارزشى است، زمينه را براى محبوبيت يوسف در ميان مردم و در نتيجه هدايت آنان فراهم مى آورد.
بنابراين، همكارى با حكومت كافران و يا ظالمان در صورتى كه مصلحت مهمى در آن باشد، اشكالى ندارد و اگر همكارى با آنان باعث تقويت كفر و ظلم باشد، كارى حرام است.
مطلب ديگر اينكه مى بينيم در اينجا يوسف از خودش تعريف مى كند و خود را حفيظ و عليم مى خواند، معلوم مى شود كه تعريف كردن از خود يا «تزكيه نفس» هميشه كار بدى نيست و در موارد خاصى اشكال ندارد از جمله در جايى كه جامعه به وجود شخصى با صفات معينى احتياج داشته باشد كه در اين صورت بايد كسى كه اين صفات را دارد، خود را معرفى كند تا از او استفاده شود.
يوسف وزير پادشاه مصر مى شود
* آيات (56 ـ 57) و كذلك مكّنّا ليوسف فى الارض ... : بدينگونه يوسف با موافقت پادشاه با پيشنهاد او، در سرزمين مصر قدرت و مكنت پيدا كرد و در اين آيه خداوند مى فرمايد: اين چنين ما به يوسف در آن سرزمين مكنت داديم كه در هر كجا كه بخواهد مسكن گزيند و اين لطف خدا بر او بود كه او را از گوشه زندان كه هيچ گونه اختيارى نداشت به مقامى رسانيد كه هر كجا كه مى خواست مى رفت و به آزادى كامل رسيده بود. آنگاه اضافه مى كند كه ما رحمت خود را به هر كس كه بخواهيم مى رسانيم و پاداش نيكوكاران را تباه نمى كنيم.
اين يك سنت تغيير ناپذير الهى است كه هر كس در راه او گام بردارد، مورد لطف و مرحمت او قرار مى گيرد و هر كس را كه بخواهد عزت مى دهد و مسلّم است كه خواست او براى خود معيارها و ضابطه هايى دارد و كسانى را از اين موهبت برخوردار مى كند كه ايمان و تقوا داشته باشند و البته براى چنين كسانى در دنيا كمك مى شود ولى پاداشى كه خدا در آخرت به آنان خواهد داد، بسى بهتر و سودمندتر است.
طبق اين سنت الهى، يوسف كه از همان كودكى داراى ايمان و تقوا بود و شايستگى برخوردارى از لطف الهى را داشت، از قعر چاه به قصر شاه رسيد و على رغم بدخواهى برادران حسود، او به مقام و منزلتى رسيد كه آنان تصور آن را هم نمى كردند.
ازدواج يوسف بازليخا پس از مرگ همسر او
پادشاه مصر، يوسف را مقامى والا داد و او را عزيز مصر كرد، اين يك منصب ويژه اى بود كه در واقع تمام اختيارات مملكت به او سپرده مى شد. پيش از يوسف، عزيز مصر همان كسى بود كه يوسف را از بازار برده فروشان خريده بود و همسر او با يوسف آن معامله را كرده بود كه پيشتر خوانديم. گفته مى شود كه نام او «قطفير» بود و او همزمان با آزادى يوسف از زندان درگذشت و زليخا بيوه او با يوسف تماس گرفت و يوسف با او ازدواج كرد و او را باكره يافت چون علت آن را پرسيد، زليخا گفت: عزيز مصر قدرت همبستر شدن با زنان را نداشت. البته در اين باره داستانهايى در بعضى از كتابهاى تفسيرى آمده ولى چون سند محكمى ندارد از ذكر آنها خوددارى شد.
چند روايت
1 ـ عن ابى عبدالله فى قول يوسف (ع): «اجعلنى على خزائن الارض انّى حفيظ عليم» قال حفيظ بما تحت يدى عليم بكلّ لسان.
امام صادق(ع) در باره سخن يوسف كه گفت: «مرا بر گنجينه هاى اين سرزمين بگمار كه من نگهبان ودانا هستم» فرمود: نگهبان به آنچه در اختيار من است و دانا به همه زبانها.
2 ـ امام رضا(ع) فرمود: يوسف در آن هفت سال فراوانى به