گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام
 

3-  بهترين همّت‏ها بلندترين آنهاست.

                          ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1574

4-  كن بعيد الهمم إذا طلبت، كريم الظّفر إذا غلبت 7161.

5-  من كبر همّته كبر اهتمامه 7850.

6-  من صغرت همّته بطلت فضيلته 8019.

7-  من شرفت همّته عظمت قيمته 8320.

8-  من كبرت همّته عزّ مرامه 8406.

9-  اقصر همّتك على ما يلزمك، و لا تخض فيما لا يعنيك 2303.

10-  من رقى درجات الهمم عظّمته الأمم 8526.

11-  من لم يكن همّه ما عند اللّه سبحانه لم يدرك مناه 8970.

12-  لا تهتمنّ إلّا فيما يكسبك أجرا و لا تسع إلّا في اغتنام 4-  دور همت (و يا همت والا) باش هرگاه طلب كنى (و يا هرگاه اراده طلب دارى چيز والائى را طلب نما) گرامى پيروز باش وقتى كه غلبه كنى (يعنى چون پيروز شدى از دشمن بگذر انتقام مگير).

5-  هر كه همت او بزرگ باشد اهتمام و عزم او بزرگ باشد.

6-  هر كه همّت او كوچك باشد فضيلت و افزونى مرتبه‏اش باطل شود (زيرا نمى‏تواند به كار بزرگ و مهمى فردى و اجتماعى دست زند).

7-  هر كه همت او بلند باشد ارزش و بهاء او بزرگ گردد.

8-  هر كه همت او بزرگ باشد مطلب و مراد او كمياب (يا غالب) خواهد بود.

9-  تمام همت خود را بر آنچه تو را لازم است بكار بر، و در آنچه تو را مهم نيست فرو مرو.

10-  هر كه به مراتب بلند همت‏ها بالا رود امت‏ها او را بزرگ دارند.

11-  هركه همت و مقصد او آنچه در نزد خداى سبحان است نباشد به آرزوهاى خود نخواهد رسيد.

12-  هرگز اهتمام مورز مگر در آنچه تو را اجر و مزدى كسب فرمايد، و سعى‏

                          ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1575

مثوبة 10320.

13-  على قدر الهمّة تكون الحميّة 1674.

14-  قدر الرّجل على قدر همّته، و عمله على قدر نيّته 6743.

15-  ما رفع امرء كهمّته، و لا وضعه كشهوته 9707.

16-  هموم الرّجل على قدر همّته، و غيرته على قدر حميّته 10059.

17-  لا تجعل أكبر همّك بأهلك و ولدك، فإنّهم إن يكونوا أولياء اللّه سبحانه فإنّ اللّه لا يضيّع وليّه، و إن يكونوا أعداء اللّه فما همّك بأعداء اللّه 10392.

18-  لا تشعر قلبك الهمّ على ما فات، فيشغلك عمّا هو آت 10434. مكن مگر در غنيمت يافتن ثوابى.

13-  حميّت (دفاع از ناموس بستگان) به اندازه همّت خواهد بود.

14-  قدر و منزلت مرد به اندازه همت او، و عملش به اندازه نيت اوست.

15-  هيچ چيزى مرد را مانند همت او بلند نكرده، و چيزى مانند شهوت و خواهشش او را پست نخواهد نمود.

16-  اندوههاى مرد به اندازه همّت او، و غيرتش بقدر ننگ و عار او خواهد بود.

17-  بزرگترين اندوه خود را براى اهل و فرزندت قرار مده، زيرا كه آنان اگر اولياء خداى سبحان باشند خداوند دوست خود را ضايع نخواهد ساخت، و اگر دشمنان خدا باشند پس اندوه تو نسبت به دشمنان خدا براى چيست 18-  همّ و اندوه را شعار دل بر آنچه فوت شده و از دست رفته قرار مده، پس تو را از آنچه خواهد آمد (از امور دينى و دنيوى) مشغول سازد.

                          ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1576

التهوّر

1-  من تهوّر ندم 7664.

الأهوال

1-  من ركب الأهوال اكتسب الأموال 8543.

الاستهانة

1-  من استهان بالرّجال قلّ 7919.

الهوى

1-  اغلبوا أهوائكم، و هاربوها، فإنّها إن تقيّدكم توردكم من الهلكة أبعد غاية 2560. تهور و بى‏باكى 1-  هر كه خود را در مهالك اندازد پشيمان گردد.

ترسها 1-  هر كه بر (مركب) ترسها سوار شود اموال را كسب كند (يعنى آدمى بايد براى كسب مال دل به آب زند و از ضرر نترسد).

توهين كردن 1-  هر كه به مردان (بزرگ) توهين نمايد (و آنها را خوار شمارد) كم شود (چه از نظر رتبه و قدر و منزلت و چه از نظر يار و ياور).

خواهش 1-  بر خواهش‏هاى خود غلبه كنيد، و با آنها جنگ نمائيد، (يا از پيروى آنها فرار كنيد) زيرا كه اگر شما را به بند كشند، شما را به دورترين پايانى به هلاكت‏

                          ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1577

2-  إيّاكم و تمكّن الهوى منكم، فإنّ أوّله فتنة، و آخره محنة 2745.

3-  الا و إنّ أخوف ما أخاف عليكم اتّباع الهوى، و طول الأمل 2766.

4-  الهوى يردي 28.

5-  الهوى صبوة 142.

6-  الهوى عدّو العقل 266.

7-  الهوى آفة الألباب 314.

8-  الهوى عدوّ متبوع 325.

9-  إنّك إن أطعت هواك أصمّك و أعماك و أفسد منقلبك و أرداك 3807. مى‏رساند.

2-  بر حذر باشيد از تمكن خواهش و تحكم آن بر شما، زيرا كه اول آن فتنه (كه دنيا باشد) و آخر آن محنت (و سبب رنج و اندوه در آخرت باشد) است.

3-  آگاه باش كه ترسناكترين چيزى كه من بر شما خوف دارم پيروى خواهش، و درازى اميد است.

4-  خواهش هلاك مى‏گرداند.

5-  خواهش كار كودكى است.

6-  خواهش دشمن عقل است (زيرا چيزى را مى‏طلبد كه عقل و شرع آن را زشت مى‏پندارد).

7-  خواهش آفت عقلهاست.

8-  خواهش دشمنى است پيروى شده (كه اكثر مردم بدنبال آن روند، بر خلاف عقل كه اكثرا از آن دورى كنند).

9-  براستى كه تو اگر پيرو خواهش خود شوى تو را كر و كور كند و جاى بازگشت را تباه ساخته تو را به هلاكت اندازد.

                          ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1578

10-  إنّكم إن أمّرتم عليكم الهوى أصمّكم، و أعماكم، و أرداكم 3849.

11-  آفة العقل الهوى 3925.

12-  إذا غلبت عليكم أهوائكم أوردتكم موارد الهلكة 4020.

13-  خالف الهوى تسلم، و أعرض عن الدّنيا تغنم 5061.

14-  رحم اللّه امرأ غالب الهوى و أفلت من حبائل الدّنيا 5212.

15-  رأس الدّين مخالفة الهوى 5227.

16-  رأس العقل مجاهدة الهوى 5263.

17-  ردع الهوى شيمة العقلاء 5402.

18-  سبب فساد العقل الهوى 5515. 10-  براستى كه شما اگر بر خود خواهش را امير و فرمانده سازيد شما را كر و كور و هلاك گرداند.

11-  آفت خرد خواهش است.

12-  هر گاه بر شما خواهشهايتان غلبه نمود شما را در موارد هلاكت وارد خواهد ساخت.

13-  هوا و خواهش را مخالفت كن تا سالم مانى، و از دنيا اعراض نما تا غنيمت برى.

14-  خدا رحمت كند مردى را كه بر خواهش غلبه كرده و از دامهاى دنيا رهائى يابد.

15-  رأس دين (و عمده اسباب آن) مخالفت كردن با خواهش است.

16-  سر عقل (و عمده نتائج آن) پيكار كردن با هواى نفس است.

17-  باز داشتن (نفس از) هوا و خواهش خوى خردمندان است.

18-  سبب تباهى عقل خواهش (باطل) است.

                          ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1579

19-  سبب فساد الدّين الهوى 5542.

20-  ضادّوا الهوى بالعقل 5922.

21-  طوبى لمن كابد هواه، و كذّب مناه، و رمى غرضا، و أحرز عوضا 5971.

22-  طاعة الهوى تفسد العقل 5983.

23-  طاعة الهوى تردي 6000.

24-  ظفر الهوى بمن انقاد لشهوته 6050.

25-  ظفر بجنّة المأوى من غلب الهوى 6053.

26-  غرور الهوى يخدع 6388.

27-  غلبة الهوى تفسد الدّين و العقل 6414.

28-  غالب الهوى مغالبة الخصم خصمه، و حاربه محاربة العدوّ عدوّه 19-  سبب فساد و تباهى دين خواهش است.

20-  هوا و هوس را با عقل سركوب نمائيد.

21-  خوشا بحال كسى كه رنج خواهش خود را كشيده، و آرزويش را تكذيب كرده و باطل داند، و از مطلب خود درگذرد، و بعوض آن عوضى را بدست آورد. (يعنى غرض الهى را كسب كند و غرض نفسى را بدور اندازد).

22-  فرمانبردارى از هوا و هوس عقل را فاسد مى‏نمايد.

23-  فرمانبردارى هوا و هوس هلاكت آورد.

24-  خواهش (هوا و هوس) بر كسى پيروز شود كه فرمانبر خواهشش باشد.

25-  به بهشت جاودان پيروزى يافته كسى كه بر خواهش خود غلبه نمايد.

26-  غرور خواهش مى‏فريبد (و يا فساد مى‏كند).

27-  غالب شدن خواهش، دين و عقل را فاسد مى‏سازد.

28-  بر خواهش غلبه نما، مانند غلبه كردن دشمن بر دشمن خود، و با آن‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1580

لعلّك تملكه 6421.

29-  في طاعة الهوى كلّ الغواية 6518.

30-  فاز من غلب هواه، و ملك دواعي نفسه 6541.

31-  قد ضلّ من انخدع لدواعي الهوى 6672.

32-  قاتل هواك بعقلك، تملك رشدك 6737.

33-  قاتل هواك بعلمك، و غضبك بحلمك 6799.

34-  كن لهواك غالبا، و لنجاتك طالبا 7154.

35-  لو ارتفع الهوى لأنف غير المخلص من عمله 7576.

36-  من ملكه هواه ضلّ 7652. جنگ كن، همچون جنگيدن دشمن بر دشمن خود، شايد كه مالك آن گردى.

29-  در پيروى خواهش است تمامى گمراهى و ضلالت.

30-  به پيروزى نائل گشته كسى كه بر خواهش خود غلبه كرد، و خواسته‏هاى نفسش را مالك گردد (يعنى آنها را در فرمان خود در آورده است).

31-  در حقيقت گمراه گشته كسى كه براى داعى‏هاى خواهش فريب خورده است.

32-  خواهش و هواى نفست را با عقلت پيكار كن، تا مالك راه راست و درست خود شوى.

33-  خواهشت را با علمت و خشمت را با حلم و بردباريت پيكار كن.

34-  بر خواهش خود غلبه كننده و براى رستگارى خويش جوينده باش.

35-  اگر هوا و هوس مرتفع مى‏شد هر آينه غير مخلص از عمل خود ننگ مى‏داشت (چون عملش طبق خواهش آن بوده است).

36-  هر كه او را خواهشش مالك شود گمراه گردد.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1581

37-  من أطاع هواه هلك 7701.

38-  من يغلب هواه يعزّ 7703.

39-  من ملك هواه ملك النّهى 7752.

40-  من وافق هواه خالف رشده 7957.

41-  من قوي هواه ضعف عزمه 7959.

42-  من ركب هواه زلّ 7978.

43-  من اتّبع هواه أردى نفسه 8006.

44-  من خالف هواه أطاع العلم 8179.

45-  من جرى مع الهوى عثر بالرّدى 8350.

46-  لا عقل مع هوى 10541.

47-  من ركب الهوى أدرك العمى 8352. 37-  كسى كه مطيع خواهش خود شود هلاك گردد.

38-  كسى كه بر خواهش خود غالب گردد عزيز شود.

39-  هر كه مالك خواهش خود شود مالك عقل خويش گردد.

40-  هر كه با هوا و هوس خود موافقت نمايد با رشد خود مخالفت كرده است.

41-  هركه خواهش او قوى باشد عزم و تصميمش ضعيف باشد.

42-  هر كه بر (مركب) هوايش سوار شود بلغزد.

43-  هر كه از خواهش خود پيروى نمايد نفسش را هلاك ساخته است.

44-  هر كه با خواهش خود مخالفت كند، از علم پيروى نموده است (يعنى نتيجه علم مخالفت هواى نفس است.).

45-  هر كه با خواهش روان و همراه باشد در هلاكت بيفتد.

46-  با خواهش عقلى نيست.

47-  هر كه سوار خواهش گردد كورى (از راه رستگارى) را دريابد.

                          ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1582

48-  لا دين مع هوى 10431.

49-  من أطاع هواه باع آخرته بدنياه 8354.

50-  من غلب هواه على عقله ظهرت عليه الفضائح 8698.

51-  من أحبّ نيل الدّرجات العلى فليغلب الهوى 8907.

52-  من ملكه الهوى لم يقبل من نصوح نصحا 8951.

53-  من عري عن الهوى عمله، حسن أثره في كلّ أمر 9049.

54-  من اتّبع هواه أعماه، و أصمّه، و أذلّه، و أضلّه 9168.

55-  من استقاده هواه استحوذ عليه الشّيطان 9197.

56-  من نظر بعين هواه افتتن و جار، و عن نهج السّبيل زاغ و حار 9222. 48-  با خواهش دينى نيست (و با هم جمع نمى‏شوند).

49-  هر كه از خواهش خود پيروى نمايد آخرت خود را به دنيايش بفروشد.

50-  هر كه خواهش او بر عقلش غلبه نمايد رسوائى‏ها بر او ظاهر گردد.

51-  هركه رسيدن به مراتب بلند (اخروى بلكه دنيوى) را دوست دارد بايد بر خواهش و بر هوا و هوس غلبه نمايد).

52-  هر كه او را خواهش مالك شود از هيچ پند دهنده‏اى پندى را نخواهد پذيرفت.

53-  هر كه عملش از خواهش برهنه و خالى باشد اثر (و نتيجه و ثمر) آن در هر كارى نيكو خواهد بود.

54-  هر كه پيروى خواهش خود كند او را كور و كر و خوار و گمراه خواهد نمود (بنا بر اين راهى براى رشد و سعادت او باقى نخواهد ماند).

55-  هر كه خواهشش او را بكشاند بر او شيطان غلبه كند.

56-  هر كه به چشم خواهش (نه با ديده بصيرت و حق و حقيقت) نظر كند به‏

                          ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1583

57-  ما ضادّ العقل كالهوى 9475.

58-  ما أهلك الدّين كالهوى 9564.

59-  مركب الهوى مركب مرد 9762.

60-  مخالفة الهوى شفاء العقل 9791.

61-  مغلوب الهوى دائم الشّقاء مؤبّد الرّقّ 9837.

62-  ماتحا في عرب هواه كادحا سعيا لدنياه 9853.

63-  نعم عون الشّيطان اتّباع الهوى 9910. فتنه افتد، و ستم نمايد، و از راه آشكار ميل كرده و حيران گشته و يا هلاك شود.

57-  چيزى مانند خواهش، دشمن عقل نخواهد بود.

58-  دين را چيزى مانند خواهش هلاك نكرده است. (يعنى ديندارى را فاسد كند).

59-  مركب هوا و خواهش مركبى است بر اندازنده (و يا هلاك سازنده).

60-  مخالفت كردن با خواهش شفاى (بيمارى) عقل است.

61-  مغلوب خواهش و هوس هميشه بدبخت و تا ابد بنده خواهد بود (يعنى شب و روز در خدمت هوا و هوس است).

62-  (اين فراز تتمه كلامى است چنانكه در نهج البلاغه خطبه غرّاء بيان شده كه در صفت خلقت انسان بيان فرموده كه خداوند او را در سه تاريكى و پرده‏ها از نطفه ريخته شده، و خون بسته ناقص ايجاد كرده، سپس دوران شير خوارگى را بيان داشته آن گاه مى‏فرمايد: به او قلب حفظ كننده و زبان گويا... تا مى‏فرمايد: تا اين كه بحدّ كمال رسيده قدر است كرد كبر و غرور بر او مستولى شده گمراه شد...) هوا و هوس خود را در دلو بزرگ (از چاه گمراهى) كشنده است براى رسيدن به دنيايش سعى فراوان بكار برنده است.

63-  خوب يار شيطانى است پيروى از خواهش.

                          ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1584

64-  هلك من أضلّه الهوى، و استقاده الشّيطان إلى سبيل العمى 10026.

65-  هواك أعدى عليك من كلّ عدوّ فأغلبه و إلّا أهلكك 10058.

66-  لا يبعدنّ هواك علمك 10223.

67-  لا تتّبع الهوى، فمن تبع هواه ارتبك 10312.

68-  لا تركنوا إلى جهّالكم (جهالتكم) و لا تنقادوا لأهوائكم، فإنّ النّازل بهذا المنزل على شفا جرف هار 10390.

69-  الهوى أعظم العدوّين 1678. 64-  هلاك شده كسى كه او را خواهش گمراه كرده، و شيطان او را بسوى راه كورى كشانيده است.

65-  خواهش تو از هر دشمنى بر تو ستم كننده‏تر است، پس بر آن غلبه نما، و گرنه تو را هلاك خواهد نمود.

66-  خواهش تو هرگز علمت را دور نگرداند (كه نتوانى عمل كنى، گويا دسترسى به آن ندارى).

67-  پيروى خواهش مكن، پس كسى كه از خواهش خود پيروى نمايد در گل فرو رود (و به هلاكت افتد).

68-  (تتمه كلامى است از خطبه 104 نهج البلاغه، ج 7، ص 167 ابن ابى الحديد كه آن حضرت مى‏فرمايد: اى بندگان خدا) جهالت و نادانى و يا به نادانهاى خود ميل و اعتماد نكنيد، و خواهشهاى خود را فرمان مبريد، زيرا كه فرود آينده به اين منزل بر زمينى است كه سيل زير آن را خورانيده و شكاف هم خورده باشد كه در معرض خراب شدن است.

69-  خواهش و هوا بزرگترين دو دشمن است (شيطان و نفس).

                          ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1585

70-  الهوى إله معبود 2217.

71-  النّاجون من النّار قليل لغلبة الهوى و الضّلال 1720.

72-  املك عليك هواك، و شحّ بنفسك عمّا لا يحلّ لك فإنّ الشّحّ بالنّفس حقيقة الكرم 2366.

73-  احذروا هوى، هوى بالأنفس هويّا، و أبعدها عنه قرارة الفوز قصيّا 2624.

74-  يسير الهوى يفسد العقل 10985.

75-  لا تلف أعظم من الهوى 10904.

76-  أهلك شي‏ء الهوى 2853.

77-  إيّاك و طاعة الهوى، فإنّه يقود إلى كلّ محنة 2671. 70-  هوا و هوس، خداى پرستيده شده است.

71-  رستگاران از آتش بسبب غلبه هوا و هوس و گمراهى كمند.

72-  مالك خواهش خود باش، و از آنچه براى تو حلال نبوده بنفس خود بخيلى كن، زيرا بخيلى كردن به نفس حقيقت جود و كرم است (يعنى نفس خود را در اختيار آنها مگذار تا آلوده گردد).

73-  از خواهشى كه نفس‏ها را از بلندى به پستى فرود آورده فرود آوردنى، و آنها را از قرارگاه پيروزى خيلى دور ساخته، دورى كنيد.

74-  اندك هوا و هوس عقل را فاسد مى‏كند.

75-  هيچ تلقى (و سبب تلف دينى) بزرگتر از هوا و خواهش نيست.

76-  هلاك كننده‏ترين چيز خواهش است.

77-  بر تو باد به دورى از پيروى خواهش، زيرا كه آن مى‏كشاند بسوى هر محنت و رنجى.

                          ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1586

78-  أفضل النّاس من جاهد هواه 3091.

79-  أوّل الهوى فتنة و آخره محنة 3270.

80-  الهوى شريك العمى 580.

81-  الهوى داء دفين 601.

82-  الهوى آفة الألباب 671.

83-  الهوى قرين مهلك 957.

84-  الهوى ضدّ العقل 1029.

85-  الهوى أسّ المحن 1048.

86-  الهوى مطيّة الفتن 1061.

87-  الهوى هويّ إلى أسفل سافلين 1326. 78-  افزون‏ترين مردم كسى است كه با خواهش خود بجنگد.

79-  اول هوا و هوس فتنه و گرفتارى و در بند آرزوها افتادن، و آخر آن محنت و رنج است.

80-  هوا و هوس شريك كوريست (يعنى گويا نمى‏بيند چون هوا بر او غلبه كرده است.

81-  خواهش بيمارى و دردى است پنهان، (پس بايد آن را با تفكر و تأمل شناخت و مداوا كرد).

82-  خواهش و هوس آفت عقلهاست.

83-  خواهش و هوس قرينى است هلاك كننده.

84-  خواهش ضد عقل است.

85-  خواهش اساس محنت و رنجهاست.

86-  خواهش مركب سوارى فتنه‏هاست.

87-  خواهش پائين آورنده است (صاحب خود را) بسوى جاهاى پست (يا

                          ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1587

88-  لا تكونوا عبيد الأهواء و المطامع 10423.

89-  لا عدوّ كالهوى 10465.

90-  الهوى مطيّة الفتنة 1098.

الهيبة

1-  الهيبة خيبة 167.

2-  الهيبة مقرونة بالخيبة 349.

3-  آفة الهيبة المزاح 3943.

4-  قرنت الهيبة بالخيبة 6713. پست‏ترين دركات جهنّم).

88-  بندگان خواهشها و طمعها مباشيد.

89-  هيچ دشمنى مانند خواهش نيست (زيرا ضررش از هر دشمنى بيشتر است).

90-  هوا و هوس مركب فتنه است.

هيبت و ترس 1-  هيبت (يعنى روشى كه مردم از او در بيم و هراس باشند) نوميدى است. (از درگاه خداى بزرگ و يا نوميدى مردم است از او، زيرا نمى‏توانند با او تماس برقرار سازند).

2-  هيبت با نوميدى مقرون است.

3-  آفت شكوه مزاح كردن است.

4-  ترس با نوميدى مقرون است (چه ديگران از او ترسند يا خود از ديگران ترسد سبب نوميدى خواهد گرديد).

                          ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1588

باب الياء

اليأس

1-  اليأس أحد النّجحين 1606.

2-  أصل الإخلاص اليأس ممّا في أيدي النّاس 3088.

3-  إنّ أكرم النّاس من اقتنى اليأس، و لزم القنوع و الورع، و برى‏ء من الحرص و الطّمع، فإنّ الطّمع و الحرص الفقر الحاضر، و إنّ اليأس و القناعة الغنى الظّاهر 3653.

4-  اليأس حرّ 52.

5-  اليأس عتق 127. نوميدى 1-  نوميدى (از خلق) يكى از دو پيروزيست.

2-  ريشه اخلاص نوميدى از آنچه در دستهاى مردم است (چون وقتى از مخلوق اميد قطع شد اميد به خدا خالص خواهد گرديد).

3-  براستى گرامى‏ترين مردم كسى است كه نوميدى (و قطع طمع از مردم) را فرا گرفته، و ملازم خوشنودى به قسمت و پارسائى بوده، و از حرص و طمع خالى باشد، زيرا كه طمع و حرص پريشانى است حاضر، و يأس و نوميدى و قناعت توانگرى است ظاهر و آشكار.

4-  نوميدى (از خلايق) آزادگى (يا بهترين چيزها) است.

5-  نوميدى (از مردم) آزادى و خود را از بندگى رهانيدن است.

                          ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1589

6-  اليأس مسلاة 187.

7-  اليأس غناء حاضر 309.

8-  العزّ مع اليأس 443.

9-  اليأس يريح النّفس 636.

10-  اليأس عتق مجدّد 756.

11-  اليأس عتق مريح 931.

12-  اليأس يعزّ الأسير 1091.

13-  اليأس خير من التّضرّع إلى النّاس 1415.

14-  باليأس يكون الغناء 4250.

15-  تحلّ باليأس ممّا في أيدي النّاس، تسلم من غوائلهم، و تحرز 6-  نوميدى تسلّى است، (زيرا وقتى طمع نسبت به كسى حاصل گرديد قلق و اضطراب خواهد داشت كه آيا خواسته او را انجام مى‏دهد يا نمى‏دهد ولى با نوميدى قلق و اضطراب برطرف خواهد گرديد).

7-  نوميدى توانگرى آماده ايست.

8-  عزّت با نوميدى (از خلق) است.

9-  نوميدى جان را آسايش دهد.

10-  نا اميدى آزادى تازه ايست (يعنى كسى كه طمع داشته گويا آزاد نبوده و با نوميدى آزادى تازه‏اى تحصيل خواهد كرد).

11-  نوميدى (از مردم) آزادى راحت بخشى است.

12-  نوميدى به اسير (طمع) عزّت مى‏بخشد.

13-  نوميدى (از خلق) از زارى كردن پيش مردم بهتر است.

14-  بسبب نوميدى (از خلق و قطع اميد از آنها) توانگرى حاصل گردد.

15-  آراسته شو بسبب نوميدى از آنچه در دستهاى مردم است تا از آفتهاى آنان‏

                          ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1590

المودّة منهم 4507.

16-  تعجيل اليأس أحد الظّفرين 4577.

17-  حسن اليأس أجمل من ذلّ الطّلب 4854.

18-  قد يكون اليأس إدراكا إذا كان الطّمع هلاكا 6678.

19-  من أيس من شي‏ء سلا عنه 9153.

20-  مرارة اليأس خير من التّضرّع إلى النّاس 9795.

21-  أوّل الإخلاص اليأس ممّا في أيدي النّاس 3291.

الأيتام

1-  برّوا أيتامكم، و واسوا فقرائكم، و ارفقوا بضعفائكم 4449. سالم مانده، و دوستى ايشان را فراهم كنى (يعنى اگر طمع را قطع كنى و مأيوس از آنچه در دست مردم است باشى همه تو را دوست دارند).

16-  شتاب كردن نوميدى يكى از دو پيروزى است (يعنى اگر بناست حاجت طرف برآورده نشود هر چه زودتر اعلام نوميدى شود تا نيازمند راحت گردد، ولى بر عكس اگر او در انتظار باشد در ناراحتى خواهد بود).

17-  نيكوئى نوميدى كه آدمى خوب از مردم مأيوس گردد، نيكوتر از خوارى طلب است.

18-  گاهى نوميدى دريافتن مطلوب است هر گاه طمع هلاكت باشد.

19-  كسى كه از چيزى مأيوس گرديد آن را فراموش نمايد (يعنى بدنبال آن نخواهد رفت).

20-  تلخى نوميدى از تضرع و زارى نزد مردم بهتر خواهد بود.

21-  اوّل اخلاص نوميدى است از آنچه در دستهاى مردم است.

ايتام 1-  به يتيمان خويش نيكى كنيد، و با فقيران مساوات نموده، و به ضعيفان‏

                         ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1591

2-  من ظلم يتيما عقّ أولاده 7814.

3-  من رعى الأيتام رعي في بنيه 8174.

4-  كافل اليتيم و المسكين عند اللّه من المكرمين 7251.

5-  كافل اليتيم اثير عند اللّه 7256.

اليقظة و التيقّظ في الدين

1-  التّيقّظ في الدّين نعمة على من رزقه 2058.

2-  اليقظة نور، الغفلة غرور 104.

3-  اليقظة استبصار 176.

4-  قد يقّظتم فتيقّظوا، و هديتم فاهتدوا 6682. ارفاق نمائيد.

2-  هر كه به يتيمى ستم نمايد اولادش را آزار نموده است (يعنى سبب شود كه ديگران به اولاد او ستم نمايند كه در نتيجه آزرده شوند).

3-  هر كه رعايت يتيمان كند در فرزندان او رعايت شود (يعنى از جانب خدا ديگران تلافى كنند).

4-  متكفل يتيم و مسكين در نزد خدا از گرامى شدگانست.

5-  ضامن يتيم نزد خدا برگزيده است.

بيدارى 1-  بيدارى در دين و آگاهى نعمتى است آن بر كسى كه روزى داده شده است.

2-  بيدارى نور، بيخبرى فريب خواهد بود.

3-  بيدارى بينا شدن (و عارف گرديدن به تمام امور) است.

4-  در حقيقت (بوسيله آنچه بايد بيدار شويد از تعليم دين و احكام و مواعظ)

                          ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1592

5-  من لم يستظهر باليقظة لم ينتفع بالحفظة 8991.

6-  اليقظة كرب 222.

7-  أفق أيّها السّامع من سكرتك، و استيقظ من غفلتك، و احتصر (اختصر) من عجلتك 2404.

8-  الا مستيقظ من غفلته قبل نفاد مدّته 2752.

اليقين

1-  أيقن (أتقن) تفلح 2242.

2-  أفضل الدّين اليقين 2868.

3-  أصل الصّبر حسن اليقين باللّه 3084. بيدار شده‏ايد، پس بيدار گرديد، و راهنمائى گشته‏ايد پس به راه آئيد.

5-  هر كه بسبب بيدارى قوى پشت نگردد (و احتياط ننمايد) بوسيله نگهبانان سودمند نشود.

6-  بيدارى (و آگاهى) سبب اندوه شود.

7-  آى شنونده از مستى خود بهوش آى، و از غفلت خويش بيدار شو، و از شتاب خود (در معاصى و طلب دنيا) كم نما (يا باز ايست).

8-  آيا از غفلت و بى‏خبرى خود بيدارى پيش از تمام شدن مدّت زندگانى او نيست (كه پس از آن سود بخش نمى‏باشد).

يقين 1-  محكم كن (يا تحصيل يقين نما) تا رستگار گردى.

2-  افزونترين دين يقين است (نسبت به مبدأ و معاد و به معارف دين).

3-  ريشه صبر يقين نيكو به خداست (چون وقتى انسان فهميد مصائب و مشكلات خواسته خداست و بر آن خوب يقين كرد، صبر و شكيبائى برايش آسان‏

                          ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1593

4-  أصل الزّهد اليقين، و ثمرته السّعادة 3099.

5-  اليقين عبادة 31.

6-  اليقين نور 68.

7-  اليقين عنوان الإيمان 351.

8-  اليقين أفضل الزّهادة 391.

9-  اليقين عماد الإيمان 398.

10-  اليقين جلباب الأكياس 596.

11-  اليقين يرفع الشّكّ 826.

12-  اليقين يثمر الزّهد 843. گردد، بزودى خود را نبازد).

4-  ريشه بى‏رغبتى به دنيا يقين به مبدأ و معاد، و ميوه و ثمره آن نيكبختى است.

5-  يقين عبادت است.

6-  يقين نور است (كه آدمى بوسيله آن همه چيز را مى‏يابد).

7-  يقين و اعتقاد جازم دليل و سر سخن ايمان است. (زيرا تا آدمى در اصول عقائد جازم نباشد داراى ايمان كامل و صحيح نخواهد شد).

8-  يقين افزون‏ترين زهادت است. (چون عامل مهم براى بى‏رغبتى نسبت به دنيا خواهد بود، و زهد با يقين دائمى ارزشمند است).

9-  يقين ستون ايمان است.

10-  يقين و علم قطعى پيراهن زيرين زيركان است (كه هرگز از آنها جدا نشود).

11-  يقين شك را برطرف مى‏سازد. (يعنى اعتقادى كه ترديد را برطرف مى‏كند اعتقادى است كه از روى دليل و برهان باشد نه از راه تقليد).

12-  يقين ثمر بخش زهد است.

                          ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1594

13-  اليقين رأس الدّين 852.

14-  اليقين أفضل عبادة 856.

15-  إنّي لعلى يقين من ربّي، و غير شبهة في ديني 3773.

16-  باليقين تتمّ العبادة 4199.

17-  ثمرة اليقين الزّهادة 4601.

18-  رأس الدّين صدق اليقين 5228.

19-  سبب الإخلاص اليقين 5538.

20-  عليك بلزوم اليقين، و تجنّب الشّكّ، فليس للمرء شي‏ء أهلك لدينه من غلبة الشّكّ على يقينه 6146. 13-  يقين رأس دين است.

14-  يقين برترين عبادت است.

15-  براستى كه من از سوى پروردگارم بر يقين، و در دين خود شبهه و ترديدى ندارم.

16-  با يقين عبادت تمام مى‏گردد (يعنى عبادت بى‏يقين ارزشى ندارد و ناقص خواهد بود).

17-  ثمره و ميوه يقين (به احوال مبدأ و معاد) بى‏رغبتى به دنياست.

18-  سر دين راستى يقين است. (يعنى اگر راستى آدمى يقين به مبدأ و معاد داشت ديندار هم خواهد بود).

19-  سبب خالص گردانيدن عمل يقين به خدا و معارف الهيه است.

20-  بر تو باد به جدا نشدن از يقين، و دورى از شك، زيرا كه براى مرد چيزى هلاك كننده‏تر از براى دينش از غلبه شك بر يقينش نمى‏باشد (چه در اعتقادات و چه در ساير احكام، انسان بايد بكوشد حتى الإمكان تحصيل يقين كند كه شك، بسيار چيز بدى است).

                          ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1595

21-  عليكم بلزوم اليقين و التّقوى، فإنّهما يبلّغانكم جنّة المأوى 6163.

22-  على قدر الدّين تكون قوّة اليقين 6184.

23-  غاية اليقين الإخلاص 6347.

24-  كفى باليقين عبادة 7042.

25-  لم يصدق يقين من أسرف في الطّلب، و أجهد نفسه في المكتسب 7567.

26-  لو صحّ يقينك لما استبدلت الفاني بالباقي، و لا بعت السّنيّ بالدّنيّ 7588.

27-  من أيقن أفلح 7706. 21-  بر شما باد به لازم بودن يقين و تقوا و جدا نشدن از آنها، زيرا كه آنها شما را به بهشت مأوى مى‏رساند.

22-  به اندازه دين نيروى يقين مى‏باشد (يعنى هر اندازه انسان در دين كار كند قوت يقينش بيشتر مى‏گردد).

23-  پايان يقين و غرض از آن خالص قرار دادن (عمل براى خدا) است.

24-  براى يقين كفايت مى‏كند عبادت بودن آن (يعنى قطع نظر از لوازم آن كه اعمال و غير آن باشد خود يقين عبادت است.

25-  صادق نيست يقين كسى كه در طلب اسراف نموده، و در كسب و كار نفس خود را به رنج مى‏اندازد.

26-  اگر يقين تو صحيح باشد هر آينه فانى (دنيا) را به باقى (آخرت) عوض و بدل نخواهى نمود، و چيز خوب را به چيز پست نخواهى فروخت.

27-  كسى كه (به مبدأ و معاد) يقين كند رستگار گردد.

                          ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1596

28-  من أيقن ينج 7720.

29-  من حسن يقينه يرج 7721.

30-  من يستيقن يعمل جاهدا 7987.

31-  من أيقن بالجزاء أحسن 8018.

32-  من قوي يقينه لم يرتب 8113.

33-  من أيقن بالآخرة لم يحرص على الدّنيا 8256.

34-  من حسن يقينه حسنت عبادته 8436.

35-  من صدق يقينه لم يرتب 8452.

36-  من صحّ يقينه زهد في المراء 8709. 28-  هر كه يقين كند رستگار گردد.

29-  هر كه يقين او نيكو باشد اميدوار است (يعنى اميدوارى به فضل و رحمت خدا منوط بر يقين به مبدأ و معاد است).

30-  هر كه يقين كند با جدّ و جهد عمل كند.

31-  هر كه به پاداش يقين نمايد احسان كند. (و يا كارها را نيكو انجام دهد).

32-  هر كه يقين او قوى باشد (در مصائب و گرفتاريها) مضطرب نباشد.

33-  هر كه به آخرت يقين كند بر دنيا حريص نباشد.

34-  هر كه يقين او نيكو باشد عبادتش نيكو خواهد شد.

35-  هر كه يقين او صادق باشد (در بلاها و مصائب و در احكام و معارف) قلق و اضطراب ننمايد.

36-  هر كه يقين او درست باشد در مراء و جدال بى‏رغبت باشد (زيرا كه مى‏داند اين عمل عقلا و شرعا ناپسند است).

                         ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1597

37-  من لم يوقن قلبه لم يطعه عمله 8993.

38-  من أيقن رجا 9205.

39-  ما أعظم سعادة من بوشر قلبه ببرد اليقين 9556.

40-  نعم الطّارد للشّكّ اليقين 9893.

41-  نوم على يقين خير من صلاة في شكّ 9958.

42-  هلك من باع اليقين بالشّكّ، و الحقّ بالباطل، و الآجل بالعاجل 10030.

43-  لا تجعلوا يقينكم شكّا، و لا علمكم جهلا 10336.

44-  لا إيمان لمن لا يقين له 10781. 37-  هر كه دلش يقين نداشته باشد عملش او را پيروى ننمايد (يعنى عمل منوط بر داشتن يقين است).

38-  هر كه يقين كند اميدوار باشد.

39-  چه قدر بزرگ خواهد بود سعادت كسى كه دلش به سردى يقين رسيده (و يقين به معارف الهيّه با قلب و دلش مباشر گرديده است).

40-  خوب دور سازنده شكّى است يقين. (چون كسى كه در عقائد و يا ساير امور در تحصيل يقين كوشا بوده و تحصيل يقين كند شكّى براى او باقى نخواهد ماند تا زيان بيند).

41-  خواب با يقين بهتر از نماز با شك است.

42-  هلاك گرديده كسى كه يقين را به شكّ، و حق را به باطل، و آخرت را به دنيا فروخته است.

43-  يقين خود را شكّ، و علمتان را جهل قرار ندهيد (كه طبق آنها عمل نكنيد، و به منزله شك و جهل با آنها معامله كنيد).

44-  ايمانى نيست براى كسى كه براى او يقينى نيست.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1598

45-  يستدّل على اليقين: بقصر الأمل، و إخلاص العمل، و الزّهد في الدّنيا 10970.

46-  يفسد اليقين الشّكّ، و غلبة الهوى 11011.

47-  سلاح الموقن: الصّبر على البلاء، و الشّكر في الرّخاء 5560.

48-  كن موقنا تكن قويّا 7135.

49-  من أيقن أحسن 7640.

50-  الموقنون، و المخلصون، و المؤثرون من رجال الأعراف 1975. 45-  بر يقين به كوتاهى اميد و آرزو، و خالص گردانيدن عمل، و بى‏رغبتى در دنيا استدلال مى‏شود.

46-  يقين را شك (در اصول عقائد)، و غلبه هوا و خواهش فاسد مى‏گرداند.

47-  ابزار مبارزه صاحب يقين شكيبائى بر بلاء، و شكر و سپاسگزارى در وسعت و فراخى است.

48-  با يقين باش تا نيرومند باشى (چون با شك آدمى ناتوان باشد).

49-  كسى كه يقين (به مبدأ و معاد) داشته باشد احسان نمايد.

50-  صاحبان يقين، و پاكان از بديها (يا كسانى كه اعمال خود را خالص گردانيده‏اند، و ايثارگران (كسانى كه ديگران را بر خود مقدم دارند) از مردان اعرافند (اعراف جمع «عرف» يعنى جاى بلند است، و در تفسير آمده كه ذيل آيه مباركه: وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ «اعراف 46» اعراف بلنديهاى حجاب و حصارى است كه ميان بهشت و دوزخ قرار گرفته است، و اهل بهشت و دوزخ را با نشانه مى‏شناسند، و به همين جهت در حق آنها دو احتمال داده شده است: يكى آنكه رجال اعراف افرادى هستند بلند مرتبه مانند انبياء، و برگزيدگان، و شهداء، و بر اين معنى رواياتى وارد گرديده است، دوم آنكه آنها طايفه‏اى از مسلمين‏اند كه در عمل كوتاهى كرده، خدا آنها را حبس كرده تا به‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1599

51-  الموقن أشدّ النّاس حزنا على نفسه 1012.

52-  أين الموقنون، الّذين خلعوا سرابيل الهوى، و قطعوا عنهم علائق الدّنيا 2823. حق در حقشان حكم شود).

51-  صاحب يقين سخت‏ترين مردم است بحسب اندوه بر نفس خود.

52-  كجا هستند اهل يقين، كسانى كه پيراهن‏هاى خواهش را بر افكنده، و پيوندهاى دنيا را از خود بريدند