گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام

360-  هلاك گرديده كسى كه به دنيا آرام گرفته، و دين خود را كابين آن كرده، پس هر كجا كه ميل نموده بسوى همان ميل كرده، در حقيقت آن را اندوه و معبود خود قرار داده است.

361-  (در نهج البلاغه يك فراز آن نقل گرديده است كلمات قصار 159 (دنيا را) بر خود سهل شمار، زيرا كه كار (و رحلت از آن) نزديك، و مصاحبت با آن كم، و اقامت در آن اندك خواهد بود.

362-  (تتمه كلامى است كه حضرت در باره دل نبستن به دنيا فرموده نهج البلاغه خطبه 233) آن (دنيا) بسيار منع كننده (مردم از آخرت) بسيار دشمن، و بسيار ميل كننده (از حق به باطل) و بسيار متكبر و بسيار فريبنده، و بسيار كفران‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 525

363-  هلك الفرحون بالدّنيا يوم القيامة، و نجا المحزونون بها 10048.

364-  لا ترغب في كلّ ما يفنى و يذهب، فكفى بذلك مضرّة 10195.

365-  لا ترغب في الدّنيا فتخسر آخرتك 10213.

366-  لا ترغب فيما يفنى، و خذ من الفناء للبقاء 10253.

367-  لا تنافس في مواهب الدّنيا، فإنّ مواهبها حقيرة 10287.

368-  لا تمهر الدّنيا دينك، فإنّ من مهر الدّنيا دينه زفّت إليه بالشّقاء، و العناء، و المحنة، و البلاء 10334.

369-  لا تبيعوا الآخرة بالدّنيا، و لا تستبدلوا الفناء بالبقاء 10335. كننده (و يا بى‏ثمر) خواهد بود.

363-  هلاك شوند در روز قيامت خوشحالان به دنيا، و رستگار گردند اندوهناكان آن.

364-  در هر چه فانى مى‏شود و مى‏رود (دنيا) رغبت مكن، چه آنكه براى زيان بردن همين كفايت مى‏كند.

365-  در دنيا رغبت مكن، پس در آخرت خود زيان كنى.

366-  در آنچه فانى است (دنيا) رغبت مكن، و از فناء (دنيا) براى بقاء (آخرت) فرا گير.

367-  در بخششهاى دنيا منافسه مكن (و بر ديگران سبقت مگير) زيرا كه بخششهاى دنيا كوچك است.

368-  دين خود را كابين دنيا قرار مده، زيرا كسى كه دينش را كابين دنيا قرار دهد، دنيا بسوى او با بدبختى، و رنج، و بلاء زفاف شود (و چون عروس براى داماد خود را زينت كند).

369-  آخرت را به دنيا مفروشيد، و فنا (دنيا) را به بقاء (آخرت) عوض نگيريد.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 526

370-  لا تفتننّكم الدّنيا، و لا يغلبنّكم الهوى، و لا يطولنّ عليكم الأمد، و لا يغرّنّكم الأمل، فإنّ الأمل ليس من الدّين في شي‏ء 10338.

371-  لا يكوننّ أفضل ما نلت من دنياك بلوغ لذّة، و شفاء غيظ، و ليكن إحياء حقّ، و إماتة باطل 10355.

372-  لا تفتننّك دنياك بحسن العواري، فعوارى الدّنيا ترتجع، و يبقى عليك ما احتقبته من المحارم 10362.

373-  لا تغرّنّك العاجلة بزور الملاهي، فإنّ اللّهو ينقطع، و يلزمك ما اكتسبت من المآثم 10363.

374-  لا يحننّ أحدكم حنين الأمة على ما زوي عنه من الدّنيا 10393. 370-  هرگز شما را دنيا به فتنه نيندازد، و خواهش غلبه ننمايد، و پايان يا مدّت از عمر بر شما دراز نكشد، و اميد شما را فريب ندهد، پس بدرستى كه اميد و آرزو در چيزى از دين نيست (و ديندارى اميدهاى دنيوى براى خود قرار نمى‏دهد).

371-  هرگز نبايد افزون‏ترين چيزى كه از دنيايت به آن مى‏رسى رسيدن به لذتى و شفاء خشمى باشد، بلكه بايد احياء حقى و ميراندن باطلى باشد.

372-  هرگز تو را دنيايت به نيكويى عاريت‏ها به فتنه نيندازد، چون كه عاريت هاى دنيا پس گرفته مى‏شود، و بر تو آنچه از محارم كسب كرده‏اى باقى خواهد ماند.

373-  هرگز عاجله (دنيا) تو را به دروغ بازى (و اسباب لهو لعب كه جز بازى چيزى نيست) فريب ندهد، زيرا كه لهو بريده مى‏شود، و تو را آنچه از گناهان كسب كرده لازم آيد. (يعنى بازى خواهد گذشت و عاقبت بد آن كه گناهان باشد براى تو باقى خواهد ماند).

374-  هرگز احدى از شما مانند گريه كنيز بر آنچه از دنيا از او دور شده گريه سخت ننمايد.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 527

375-  لا تلتمس الدّنيا بعمل الآخرة، و لا تؤثر العاجلة على الآجلة، فإنّ ذلك شيمة المنافقين، و سجيّة المارقين 10405.

376-  لا يغرّنّك ما أصبح فيه أهل الغرور بالدّنيا، فإنّما هو ظلّ ممدود إلى أجل محدود 10406.

377-  لا يستفزّ خدع الدّنيا العالم 10695.

378-  لا تعصم الدّنيا من لجأ إليها 10700.

379-  لا يترك النّاس شيئا من دينهم لإصلاح دنياهم إلّا فتح اللّه عليهم ما هو أضرّ منه 10831.

380-  لا تدوم حبرة الدّنيا، و لا يبقى سرورها، و لا تؤمن فجعتها 10852. 375-  دنيا را به عمل آخرت (بگونه‏اى كه آدمى در عبادت خود رياء كند) طلب مكن، و عاجله (دنيا) را بر آجله (آخرت) اختيار مكن، زيرا چنين كارى شيوه منافقان، و خوى و خصلت از دين خارج شوندگان است.

376-  هرگز تو را آنچه در آن اهل غرور به دنيا صبح كرده‏اند (متاع و اسباب آن) فريب ندهد، زيرا جز اين نيست كه آن سايه‏اى است كشيده شده تا پايانى معيّن.

377-  فريب‏هاى دنيا عالم را سبك نكرده و از جا نمى‏جنباند.

378-  دنيا كسى را كه بسوى آن پناه برده نگهدارى نخواهد نمود.

379-  مردم چيزى را از دين خود براى اصلاح دنيايشان ترك نمى‏كنند، جز آنكه خداوند چيزى كه آن مضرتر از آن باشد بر ايشان بگشايد.

380-  شادى دنيا پاينده نبوده، و خوشحالى آن باقى نمانده، و از مصيبت آن ايمنى نيست.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 528

381-  ينبغي لمن عرف الدّنيا أن يزهد فيها، و يعزف عنها 10928.

382-  ينبغي لمن عرف دار الفناء أن يعمل لدار البقاء 10929.

383-  ينبغي لمن علم سرعة زوال الدّنيا أن يزهد فيها 10933.

384-  ينبغي أن يتداوى المرء من أدواء الدّنيا كما يتداوى ذو العلّة، و يحتمي من شهواتها و لذّاتها كما يحتمي المريض 10945.

385-  يسير الدّنيا يفسد الدّين 10980.

386-  يسير الدّنيا يكفي، و كثيرها يردي 10988.

387-  يسير الدّنيا خير من كثيرها، و بلغتها أجدر من هلكتها 10993. 381-  براى كسى كه دنيا را شناخته سزاوار اين است كه در آن بى‏رغبت بوده و از آن برگردد.

382-  براى كسى كه سراى فنا (دنيا) را شناخته سزاوار اين است كه براى سراى بقاء (آخرت) عمل نمايد.

383-  براى كسى كه سرعت زوال دنيا را مى‏داند سزاوار است كه در آن بى رغبت باشد.

384-  سزاوار اين است كه مرد (آدمى) از دردهاى دنيا (كه دوستى آن و خواهش آنست) مداوا كند چنانكه صاحب درد (بيمار) مداوا مى‏نمايد، و از خواهشها و لذتها ى آن پرهيز كند چنانكه مريض پرهيز مى‏نمايد.

385-  اندك دنيا دين را فاسد مى‏نمايد.

386-  اندك دنيا كفايت كرده و بسيار آن به هلاكت مى‏اندازد.

387-  اندك دنيا بهتر از بسيار آن، و توشه آن كه به آن اكتفاء توان نمود از آنكه باعث هلاكت شود سزاوارتر خواهد بود.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 529

388-  يا أسرى الرّغبة أقصروا، فإنّ المعرّج على الدّنيا لا يروعه منها إلّا صريف أنياب الحدثان 10994.

389-  من عمل للدّنيا خسر 7874.

الدّواء و الداء

1-  ربّ دواء جلب داء 5305.

2-  ربّ داء انقلب دواء 5306.

3-  ربّما كان الدّواء داء 5369.

4-  ربّما كان الدّاء شفاء 5370.

5-  من كثرت أدواؤه لم يعرف شفاؤه 8138. 388-  (اين فراز از حكمت 351 نهج البلاغه است) آى گرفتاران رغبت در دنيا كوتاه كنيد (اميد و آرزو را) زيرا كه ايستادگى كننده بر دنيا نمى‏ترساند او را از آن مگر صدا و آواز و نداى مصيبت و اندوه.

389-  هر كه براى دنيا عمل نمود زيان كند.

درد و درمان 1-  چه بسا دوايى كه دردى را بكشاند.

2-  چه بسا دردى كه به دواء و شفايى منقلب گردد (بنا بر اين نبايد خيلى به دواء رو آورده و دل خوش كرد، زيرا ممكن است خود آن كه انسان مى‏خواهد به وسيله آن مداوا كند درد ديگرى پديد آورد، و ديگر آنكه نبايد از دردى ناراحت شد زيرا ممكن است در همان شفايى از درد ديگر وجود داشته باشد).

3-  چه بسا دواء دردى باشد. (يعنى بستگى به تقدير الهى دارد).

4-  چه بسا كه درد شفاء باشد. (يعنى منوط بر مشيت الهى است).

5-  هر كه بيماريهاى (جسمى و روحى) او بسيار باشد، شفايش شناخته‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 530

6-  من لم يحتمل مرارة الدّواء دام ألمه 9209.

7-  لا دواء لمشغوف (لمشعوف) بدائه 10515.

8-  لا شفاء لمن كتم طبيبه داءه 10516.

9-  عجبت لمن عرف دواء دائه فلا يطلبه و إن وجده لم يتداو به 6271.

10-  لكلّ حيّ داء 7274.

11-  لكلّ علّة دواء 7275.

12-  امش بدائك (بدأبك) ما مشى بك 2317. نمى‏شود (هر زمان كه مختصر شفايى پيدا كند اعتمادى به آن نخواهد بود).

6-  هر كه تلخى دواء را متحمل نگردد، دردش دائمى خواهد شد.

7-  هيچ دوايى نيست براى كسى كه دوستى درد در غلاف دل او جا كرده است (ظاهرا مراد دردهاى باطنى است مانند جهل و تكبر و حب دنيا).

8-  نيست شفايى براى كسى كه از طبيب خود دردش را پنهان كند.

9-  عجب دارم از كسى كه دواى دردش را مى‏شناسد پس جوياى آن نمى‏شود، و اگر آن را يافت به وسيله آن مداوا نمى‏نمايد.

10-  براى هر زنده‏اى درد يا بيمارى است (ممكن است مراد تسلى دل بيماران باشد كه بيمارى نصيب هر فردى خواهد گرديد).

11-  براى هر بيمارى دوايى است (گاهى طبيب آن را تشخيص نمى‏دهد يا ممكن است مراد اين باشد كه هر كارى و هر دردى علاجى دارد نبايد مأيوس بود).

12-  با درد خود مدارا كن وقتى نسبت به تو مدارا مى‏نمايد و يا براه و رسم خود و يا به هر طريقى كه با مردم مى‏توانى سلوك كنى (البته به نحو شرعى) سلوك كن به هر نحو كه تو را ببرد (و تغيير راه و رسم مده).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 531

الدّول و الدّولة

1-  أمارات الدّول إنشاء الحيل 1230.

2-  من أمارات الدّولة التّيقّظ (اليقظة) لحراسة الأمور 9360.

3-  من أعود الغنائم دولة الأكارم 9381.

4-  من دلائل الدّولة قلّة الغفلة 9410.

5-  ما حصّن الدّول بمثل العدل 9574.

6-  يستدلّ على إدبار الدّول بأربع: تضييع الأصول، و التّمسّك بالغرور، و تقديم الأراذل، و تأخير الأفاضل 10965.

7-  دولة الأوغاد مبنيّة على الجور و الفساد 5118.

8-  دولة الأكابر (الاكارم) من أفضل المغانم 5112. دولت‏ها 1-  نشانه‏هاى دولت‏ها (در انقلاب و دگرگونى آن) پديد آوردن حيله‏ها و مكر را پيشه خود ساختن است.

2-  از نشانه‏هاى دولت (و بقاى آن) بيدارى براى كارها خواهد بود.

3-  از سودمندترين غنيمت‏ها دولت مردم بلند مرتبه است.

4-  از نشانه‏هاى دولت (كه باقى خواهد ماند) كمى غفلت است.

5-  دولت‏ها به چيزى مانند عدل محكم نگه داشته نشده است.

6-  بر ادبار و پشت كردن دولت‏ها به چهار چيز استدلال مى‏شود: تضييع اصلها (قوانين حسنه و يا مردمان اصيل) و دست زدن به غرور (و به فريب دادن اقدام نمودن) و جلو انداختن اراذل و اوباش، و پس زدن افاضل و مردم بلند مرتبه.

7-  دولت مردم پست مرتبه بر ستم و فساد بنا گذاشته شده است.

8-  دولت بزرگان از افزونترين غنيمت‏هاست (چون مردم از آن سودمند

                         ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 532

9-  لكلّ دولة برهة 7285.

المداهنة

1-  لا تداهنوا فيقتحم بكم الإدهان على المعصية 10244.

الدّين

1-  بئس القلادة قلادة الدّين 4413.

2-  كثرة الدّين تصيّر الصّادق كاذبا، و المنجز مخلفا 7105.

3-  الدّين أحد الرّقّين 1687.

4-  الدّين رقّ، القضاء عتق 78.

شوند). 9-  براى هر دولتى يك مقطع از زمانى است (كه چون در گذرد و سپرى شود).

سهل انگارى 1-  (در امور دين و نسبت به نفس) سهل انگارى و سستى نكنيد پس شما را مساهله بر معصيت برو در اندازد.

وام 1-  بد طوقى است طوق قرض (زيرا آدمى را جدّا پير و خسته مى‏نمايد).

2-  بسيارى قرض راستگو را دروغگو، و وفا كننده به وعده را خلاف كننده مى‏گرداند.

3-  وام يكى از دو بندگى است.

4-  وام بندگى، و اداء آن آزادى است. (يعنى تا انسان قرض خود را اداء نمايد گويا بنده طرف مى‏باشد).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 533

الدّين و الشريعة

1-  الدّين أشرف النّسبين 1622.

2-  الدّين و الأدب، نتيجة العقل 1693.

3-  أصل الدّين أداء الأمانة، و الوفاء بالعهود 1762.

4-  اعلم أنّ أوّل الدّين التّسليم، و آخره الإخلاص 2339.

5-  ألا و إنّ شرايع الدّين واحدة، و سبله قاصدة، فمن أخذ بها لحق و غنم، و من وقف عنها ضلّ و ندم 2785.

6-  أين تذهب بكم المذاهب 2817.

7-  أين تتيه بكم الغياهب، و تختدعكم الكواذب 2818.

8-  أين تضلّ عقولكم، و تزيغ نفوسكم، أ تستبدلون الكذب بالصّدق، دين دارى، شريعت 1-  دين برترين دو قسم خويشى است.

2-  دين دارى و رعايت ادب نتيجه خرد است.

3-  اصل دين دارى اداى امانت، و بجا آوردن عهدهاست.

4-  بدان كه اول دين اطاعت و انقياد، و آخر آن خالص كردن طاعت است.

5-  آگاه باشيد براستى كه احكام و راههاى دين يكى، و طرق آن راست و مستقيم است، پس هر كه آن را فرا گيرد بمقصد رسيده و پيروز گردد، و كسى كه متوقف گشته و به آن راه پيدا نكند گمراه شده و پشيمان خواهد گرديد.

6-  كجا شما را مذاهب و دين‏هاى مختلف و طرق گوناگون مى‏برد 7-  كجا حيران مى‏نمايد شما را تاريكى‏هاى ضلالت و گمراهى، و فريب مى‏دهد شما را دروغگويان يا رهبران دروغگو 8-  كجا گمراه مى‏شود عقلهايتان، و ميل مى‏كند نفس‏هاى شما، آيا دروغ را

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 534

و تعتاضون الباطل بالحقّ 2820.

9-  أفضل السّعادة استقامة الدّين 2869.

10-  يسير الدّين خير من كثير الدّنيا 10983.

11-  أدين النّاس من لم تفسد الشّهوة دينه 3207.

12-  أفضل الدّين قصر الأمل، و أعلى العبادة إخلاص العمل 3315.

13-  إنّ اللّه سبحانه يعطي الدّنيا من يحبّ و من لا يحبّ، و لا يعطى الدّين إلّا من يحبّ 3521.

14-  إنّ اللّه تعالى لا يعطى الدّين إلّا لخاصّته و صفوته من خلقه 3523.

15-  إنّ أفضل الدّين الحبّ في اللّه، و البغض في اللّه و الأخذ في اللّه، به راستى تبديل كرده، و باطل را از حق عوض مى‏گيريد 9-  افزونترين نيكبختى راستى و درستى دين است.

10-  اندك دين بهتر از بسيار دنياست.

11-  ديندارترين مردم كسى است كه خواهش دين او را تباه نساخته باشد.

12-  افزونترين دين كوتاه نمودن آرزو، و برترين عبادت خالص گردانيدن عمل است.

13-  براستى كه خداوند سبحان دنيا را به كسى كه دوست مى‏دارد و كسى كه دوست نمى‏دارد مى‏بخشد، و دين را نمى‏بخشد مگر بكسى كه دوست مى‏دارد. (يعنى او را آگاه مى‏كند تا در نتيجه به نعمتها و جوائز اخروى هم نائل گردد).

14-  براستى كه خداى تعالى دين را نمى‏بخشد مگر به خواص و برگزيده از خلق خود.

15-  براستى كه بهترين ديندارى دوستى در راه خدا، و دشمنى در راه خدا،

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 535

و العطاء في اللّه سبحانه 3540.

16-  إنّ الدّين كشجرة أصلها اليقين باللّه، و ثمرها الموالاة في اللّه و المعاداة في اللّه سبحانه 3541.

17-  إنّ اللّه سبحانه قد أنار سبيل الحقّ، و أوضح طرقه، فشقوة لازمة، أو سعادة دائمة 3583.

18-  الدّين يعصم 1.

19-  الدّين يجلّ، الدّنيا تذلّ 3.

20-  الدّين حبور 67.

21-  الدّين نور، اليقين حبور 213.

22-  الدّين أفضل مطلوب 323. و گرفتن در راه خدا، و بخشيدن در راه خداى سبحان مى‏باشد. (يعنى تمام كارهايش از براى خدا و در راه او باشد، و جهات ديگر و اغراض گوناگون خلقى را كنار بگذارد).

16-  براستى كه دين مانند درختى است، ريشه آن يقين به خدا، و ميوه آن دوستى كردن و دشمنى كردن در راه خداى سبحان است.

17-  براستى كه خداى سبحان در حقيقت راه حق را روشن ساخته، و راههاى آن را آشكار نموده است، پس يا بدبختى است لازم (براى كسى كه از آن جدا شود و به آن راه نرود)، يا نيكبختى دائمى است (براى كسى كه آن را طى كرده و ملازم آن شده است).

18-  دين نگاه مى‏دارد.

19-  دين بزرگ مى‏كند، دنيا خوار مى‏گرداند.

20-  دين شادمانى است.

21-  دين روشنائى، و يقين شادمانى است.

22-  دين افزونترين مقصود و طلب شده آدمى است. (يعنى بالاترين مطلوب‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 536

23-  الدّين أقوى عماد 489.

24-  الشّريعة رياضة النّفس 543.

25-  الشّريعة صلاح البريّة 698.

26-  الدّين ذخر، و العلم دليل 1224.

27-  الدّين شجرة، أصلها التّسليم و الرّضا 1255.

28-  الدّين يصدّ عن المحارم 1295.

29-  الدّين لا يصلحه إلّا العقل 1341.

30-  إن جعلت دينك تبعا لدنياك أهلكت دينك و دنياك، و كنت في الآخرة من الخاسرين 3750. انسان در دنيا بايد دين باشد و دين مقدم بر هر چيزى و در رأس همه امور است).

23-  دين قوي‏ترين و محكم‏ترين ستون است.

24-  دين و ملّت رياضت نفس است (شريعت جايى را گويند كه مردم از آن آب خورده و آب بر دارند، و دين را بهمين جهت شريعت گويند، كه آدمى آيين خود را از آن برگيرد، و از آنجا آب حيات بردارد و بنوشد).

25-  شريعت و دين صلاح خلائق است (و مخلوق بدون شريعت فاسد خواهند شد).

26-  دين ذخيره و دانش راهنما خواهد بود.

27-  دين درختى است، كه ريشه و بيخ آن تسليم و رضاء است.

28-  دين (آدمى را) از حرامها باز مى‏دارد.

29-  دين آن را اصلاح نخواهد كرد مگر عقل.

30-  اگر دين خود را پيرو دنيايت قرار دهى دين و دنيايت را تباه ساختى، و در آخرت از زيانكاران خواهى بود.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 537

31-  ثمرة الدّين الأمانة 4594.

32-  ثمرة الدّين قوّة اليقين 4635.

33-  ثلاث هنّ شين الدّين: الفجور، و الغدر، و الخيانة 4677.

34-  ثلاث هنّ جماع الدّين: العفّة، و الورع، و الحياء 4679.

35-  ثلاث هنّ كمال الدّين: الإخلاص، و اليقين، و التّقنّع 4685.

36-  ثبات الدّين بقوّة اليقين 4702.

37-  جماع الدّين في إخلاص العمل، و تقصير الأمل، و بذل الإحسان، و الكفّ عن القبيح 4770.

38-  جمال الدّين الورع 4790. 31-  ثمره و ميوه دين امانت دارى است.

32-  ثمره و ميوه دين و ديندارى قوّت يقين (به مبدأ و معاد و ساير اصول عقائد است).

33-  سه صفت است كه آنها عيب دينند: زنا (يا مطلق ارتكاب گناه) و بيوفائى، و خيانت كردن.

34-  سه صفت است كه آنها جمع كننده دينند: باز ايستادن از حرامها، و پارسائى، و شرم.

35-  سه صفت‏اند كه آنها كمال دين‏اند، اخلاص، و يقين، و خرسندى (نسبت به تقديرات الهى).

36-  پا بر جا بودن دين به سبب قوت يقين خواهد بود.

37-  جمع كردن دين در خالص گردانيدن عمل، و كوتاه نمودن اميد، و بكار بردن احسان، و باز داشتن از زشتى خواهد بود (يعنى اگر كسى مى‏خواهد همه دين را دارا باشد بايد امور بالا را عملى سازد).

38-  زيبائى دين و حسن آن پارسائى است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 538

39-  حسن الدّين من قوّة اليقين 4814.

40-  حفظ الدّين ثمرة المعرفة، و رأس الحكمة 4903.

41-  حصّنوا الدّين بالدّنيا، و لا تحصّنوا الدّنيا بالدّين 4910.

42-  خير أمور الدّين الورع 4972.

43-  دليل دين العبد ورعه 5103.

44-  ذد عن شرايع الدّين، و حط ثغور المسلمين، و أحرز دينك و أمانتك بإنصافك من نفسك، و العمل بالعدل في رعيّتك 5193.

45-  رأس الدّين اكتساب الحسنات 5245. 39-  نيكوئى دين دارى از قوّت يقين است. (يعنى هر چه يقين انسان به مبدأ و معاد زيادتر باشد دين داريش نيكوتر خواهد بود).

40-  نگهداشتن دين ثمره معرفت (و شناخت نسبت به مبدء و معاد) و سر حكمت خواهد بود.

41-  دين را به سبب دنيا نگهداريد، و دنيا را بوسيله دين در حصار نكنيد. (يعنى براى خاطر دنيا دين را از دست ندهيد، كه آن را فداى دنيا كنيد).

42-  بهترين كارهاى دين پارسائى است.

43-  دليل و نشانه ديندارى بنده پارسائى اوست، (اگر پارسا و پرهيز كار بود معلوم مى‏شود ديندار است).

44-  از قواعد و احكام دين دفاع كن، و سرحدهاى مسلمانان را حفظ نما (با قشون و تجهيزات و كمك‏هاى مختلف به جبهه‏ها) و دين و امانت خود را به اين كه از خود انصاف داده (خود را نصف مردم قرار دهى و مردم را نصف ديگر) و به عدالت در ميان رعيت عمل نموده جمع كرده و يا نگهدارى كن.

45-  سر دين (و عمده ثمره آن) كسب كردن كارهاى نيكوست.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 539

46-  زين الدّين العقل 5466.

47-  زين الدّين الصّبر و الرّضا 5471.

48-  سبب الورع صحّة الدّين 5539.

49-  سياسة الدّين بحسن الورع، و اليقين 5590.

50-  سلامة الدّين في اعتزال النّاس 5609.

51-  سلامة الدّين و الدّنيا في مداراة النّاس 5610.

52-  ستّة يختبر بها دين الرّجل: قوّة الدّين، و صدق اليقين، و شدّة التّقوى، و مغالبة الهوى، و قلّة الرّغب، و الإجمال في الطّلب 5632.

53-  سنام الدّين: الصّبر، و اليقين، و مجاهدة الهوى 5633.

54-  ستّ من قواعد الدّين: إخلاص اليقين، و نصح المسلمين، و إقامة 46-  زينت دين خرد، و آن را بكار بردن است.

47-  زينت دين شكيبايى و خوشنودى به قسمت و تقدير الهى است.

48-  سبب پارسايى درستى دين دارى است.

49-  كامل گردانيدن دين به نيكويى پارسايى و يقين است.

50-  سلامت دين در كناره گيرى از مردم است.

51-  سلامت دين و دنيا در مدارا نمودن با مردم است.

52-  شش چيز است كه به وسيله آنها دين آدمى آزمايش مى‏گردد: قوت ديندارى (و عمل به شرايع آن با جدّيت)، و راستى يقين (كه هر چه از بلايا و حوادث روى آورد از جا بدر نرود) و سختى تقوا و پرهيز از گناهان، و غلبه بر خواهش (به گونه‏اى كه عمل به آن ننمايد) و كمى رغبت نسبت به دنيا، و اجمال در طلب (و اعتدال در آن و افراط ننمودن).

53-  مرتبه بلند ديندارى شكيبايى و يقين و پيكار با هوا و هوس است.

54-  شش چيز از اركان دين است: خالص گردانيدن يقين (از شك و شبهه در

                         ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 540

الصّلاة، و إيتاء الزّكاة، و حجّ البيت، و الزّهد في الدّنيا 5638.

55-  صلاح الدّين الورع 5796.

56-  صلاح الدّين بحسن اليقين 5810.

57-  صيّر الدّين حصن دولتك، و الشّكر حرز نعمتك، فكلّ دولة يحوطها الدّين لا تغلب، و كلّ نعمة يحرزها الشّكر لا تسلب 5831.

58-  صيّر الدّين جنّة حياتك، و التّقوى عدّة وفاتك 5858.

59-  صيانة المرء على قدر ديانته 5860.

60-  صن دينك بدنياك تربحهما، و لا تصن دنياك بدينك فتخسرهما 5861. عقايد) و خالص بودن (يا نصيحت كردن مسلمانها) و بر پا داشتن نماز، و دادن زكات، و حج خانه خدا، و بى‏رغبتى در دنيا.

55-  صلاح و شايستگى دين پارسايى است.

56-  صلاح دين و كمال آن به نيكويى يقين است هر چه يقين محكمتر دين دارى تمام‏تر خواهد بود.

57-  دين دارى را حصن دولت خود، و شكر را حرز نعمت خويش بگردان، زيرا هر دولتى كه آن را دين دارى حفظ نموده مغلوب نمى‏شود و هر نعمتى كه آن را شكر نگهدارى كند ربوده نخواهد شد.

58-  دين را سپر زندگانى خود، و تقوا را توشه و ذخيره مردن خود بگردان.

59-  نگهدارى مرد (خود را از گناه) به اندازه ديندارى است.

60-  دين خود را به دنياى خود نگه دار تا از هر دو سود برى، و دنيايت را به وسيله دينت نگهدارى مكن كه از هر دو زيان كنى. (يعنى نكند كارى كنى كه دينت را براى دنيا از دست بدهى كه بدبخت شوى).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 541

61-  صن الدّين بالدّنيا ينجك، و لا تصن الدّنيا بالدّين فترديك 5863.

62-  طوبى لمن عمل بسنّة الدّين، و اقتفى آثار النّبييّن 5969.

63-  عليكم بلزوم الدّين، و التّقوى، و اليقين، فهنّ أحسن الحسنات، و بهنّ ينال رفيع الدّرجات 6155.

64-  على قدر العقل يكون الدّين 6183.

65-  غاية الدّين الإيمان 6345.

66-  غاية الدّين الرّضا 6351.

67-  غاية الدّين الأمر بالمعروف و النّهي عن المنكر و إقامة الحدود 6373. 61-  دين را به دنيا نگاهدارى كن تا تو را رستگار گرداند، و دنيا را به دين نگه مدار پس تو را هلاك سازد.

62-  خوشا به حال كسى كه به احكام و اوامر و نواهى دين عمل نموده، و طريقه و آثار پيمبران را پيروى نمايد.

63-  بر شما باد به جدا نشدن از دين، و تقوا، و يقين، چون كه آنها نيكوترين حسناتند و به وسيله آنها (بشر) به مرتبه‏هاى بلند و به درجات رفيعه خواهد رسيد.

64-  به اندازه عقل دين مى‏باشد.

65-  منتها درجه دين و اعلا مراتب (يا غرض و علت غايى) آن ايمان است. (يعنى نخستين درجه آن اعتراف به زبان و آخرين مرحله تصديق بدل و عمل است).

66-  فائده و مرتبه كامل دين خوشنودى (به تقديرات الهى) است.

67-  نهايت ديندارى امر به معروف و نهى از منكر و بر پاى داشتن حدود است. (ممكن است مراد حدودى باشد كه خداوند براى بعض از گناهان قرار داده و

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 542

68-  فاقد الدّين متردّ في الكفر و الضّلال 6550.

69-  فساد الدّين الدّنيا 6554.

70-  قوام الشّريعة الأمر بالمعروف، و النّهي عن المنكر، و إقامة الحدود 6817.

71-  كما أنّ الجسم و الظّلّ لا يفترقان، كذلك الدّين و التّوفيق لا يفترقان 7218.

72-  لكلّ دين خلق، و خلق الإيمان الرّفق 7296.

73-  من دان تحصّن 7710.

74-  من بخل بدينه جلّ 7922.

75-  من لا دين له لا مروّة له 7930. امكان دارد مراد حدّ مطلق و مرز احكام الهى باشد).

68-  آنكه دين را از دست مى‏دهد در كفر و گمراهى خواهد افتاد.

69-  فساد دين، دنيا (و ميل به آن) است.

70-  قوام (دين و) شريعت، امر بمعروف و نهى از منكر، و بر پاى داشتن حدود است.

71-  چنانكه جسم و سايه از يكديگر جدا نمى‏شود، همچنين دين و توفيق از يكديگر جدا نخواهند گرديد.

72-  براى هر دينى خوى و خصلتى است، و خوى و خصلت ايمان مدارا است.

73-  هر كه ديندار شد متحصن شود. (يعنى در حصار عافيت دنيا و آخرت قرار گيرد).

74-  هر كه به دين خود بخيلى كند (و آن را براى خاطر دنيا از دست ندهد) بزرگ شود.

75-  هر كه دينى براى او نيست آدميت و يا مردانگى براى او نخواهد بود.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 543

76-  من تفقّه في الدّين كثر 7961.

77-  من صحّت ديانته قويت أمانته 8021.

78-  من أفسد دينه أفسد معاده 8327.

79-  من رزق الدّين فقد رزق خير الدّنيا و الآخرة 8523.

80-  من كرم دينه عنده هانت الدّنيا عليه 8605.

81-  من قوي دينه أيقن بالجزاء و رضي بمواقع القضاء 8691.

82-  من لا دين له لا نجاة له 8761.

83-  من دقّ في الدّين نظره، جلّ يوم القيمة خطره 8807.

84-  من تهاون بالدّين هان، و من غالب الحقّ لان 9018. 76-  هر كه در دين دانا شود (سعادت يا يارانش) بسيار شود.

77-  هر كه ديانت او درست باشد امانت او قوى خواهد بود.

78-  هر كه دين خود را فاسد نمايد معادش را فاسد نموده است.

79-  هر كه دين روزى او گردد پس در حقيقت خير دنيا و آخرت روزى او گرديده است.

80-  هر كه دينش در نزد او گرامى باشد دنيا بر او سهل گردد.

81-  هر كه دينش قوى باشد به پاداش الهى يقين كرده و به مواقع قضا و جاهائى كه تقدير خدا بر آن تعلق گرفته خوشنود باشد.

82-  هر كه براى او دينى نيست نجاتى براى او نخواهد بود.

83-  هر كه نظرش در دين دقيق باشد (و در مسائل اعتقادى و غير آن باريك گردد) شرفش در قيامت بزرگ خواهد بود.

84-  هر كه دين را خوار شمارد (و در آن سستى نمايد) خوار گردد، و كسى كه بر حق غلبه جويد (براى حق و يا براى مردم) نرم گردد. (يعنى مغلوب خواهد گرديد).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 544

85-  من اتّخذ دين اللّه لهوا و لعبا أدخله اللّه سبحانه النّار مخلّدا فيها 9029.

86-  من أشفق على دينه سلم من الرّدى 9074.

87-  ما أوهن الدّين كترك إقامة دين اللّه و تضييع الفرائض 9697.

88-  ملاك الدّين الورع 9719.

89-  ملاك الدّين مخالفة الهوى 9722.

90-  نعم القرين الدّين 9892.

91-  نزّهوا أديانكم عن الشّبهات، و صونوا أنفسكم عن مواقع الرّيب الموبقات 9971.

92-  نظام الدّين مخالفة الهوى، و التّنزّه عن الدّنيا 9981. 85-  هر كه دين خدا را لهو و لعب بگيرد (و آن را بازيچه قرار دهد) خداوند سبحان او را براى هميشه در آتش داخل كند.

86-  هر كه بر دينش ترسد (و كارى نكند كه بر آن ضرر زند) از هلاكت (اخروى) سالم ماند.

87-  دين را چيزى مانند ترك اقامه دين خدا (و بر پا نداشتن آن مانند ترك امر به معروف و نهى از منكر و اجراء نكردن حدود و بى‏تفاوت بودن نسبت به مقدسات) و ضايع ساختن واجبات ضعيف و خوار نخواهد ساخت.

88-  ملاك دين (و نشانه ديندارى و كمال آن) پارسايى است.

89-  ملاك دين (و كمال ديندارى) مخالفت با خواهش است.

90-  خوب همراهى است دين (چون آدمى را به سعادت دنيا و آخرت رساند).

91-  دين‏هاى خود را از شبهه‏ها پاكيزه داشته، و نفس‏هاى خود را از جايگاه هاى شك و يا تهمت هلاك كننده نگهدارى نماييد.

92-  نظام و رشته دين مخالفت كردن خواهش، و پاكيزگى از دنياست.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 545

93-  نظام الدّين خصلتان: إنصافك من نفسك، و مواساة إخوانك 9983.

94-  هدى من تجلبب جلباب الدّين 10012.

95-  في ذكر دين الإسلام: هو أبلج المناهج، نيّر الولائج، مشرف الأقطار، رفيع الغاية 10053.

96-  وقّوا دينكم بالاستعانة باللّه 10107.

97-  لا تكن غافلا عن دينك، حريصا على دنياك، مستكثرا ممّا لا يبقى عليك، مستقلّا ممّا يبقى لك، فيوردك ذلك العذاب الشّديد 10407.

98-  لا يسلم الدّين مع الطّمع 10690.

99-  لا يسلم الدّين من تحصّن به 10699. 93-  نظام و رشته پيوستگى دين دو خصلت است: انصاف دادن تو از جانب نفس خود، و با برادران خود مواسات نمودن.

94-  هدايت شده هر كه پيراهن دين را لباس تن قرار داده است.

95-  (تتمه كلامى است با مختصر تغييرى كه در خطبه 105 نهج البلاغه در وصف دين مقدس اسلام فرموده است:) آن درخشنده‏ترين راه‏ها، و روشن‏تر و يا آشكارترين شرايع، بلند اطراف است (و در ميان اديان بلندترين دين است) بلند پايان خواهد بود.

96-  دين خود را به يارى جستن از خدا نگهدارى كنيد.

97-  مباش از دين خود غافل، بر دنيايت حريص، طلب كننده بسيار از آنچه بر تو باقى نمانده (دنيا) طلب كننده كم از آنچه براى تو باقى خواهد ماند (آخرت) كه تو را چنين كارى بر عذاب سخت وارد سازد.

98-  سالم نمى‏ماند دين با طمع.

99-  دين را از دست نمى‏دهد كسى را كه به آن متحصن گشته است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 546

100-  يستدلّ على دين الرّجل بحسن تقواه و صدق ورعه 10959.

باب الذال

الذّخر

1-  أفضل الذّخر الصّنايع 2902.

2-  أفضل الذّخائر حسن الصّنايع 2945.

3-  أفضل الذّخائر علم يعمل به، و معروف لا يمنّ به 3312.

الذكر و المذكّر

1-  الذّكر أفضل الغنيمتين 1670.

2-  الذّكر يؤنس اللّبّ، و ينير القلب، و يستنزل الرّحمة 1858. 100-  بر دين مرد به نيكويى تقوا و راستى پارسائى او استدلال مى‏شود.

اندوخته 1-  افزونترين پس اندوخته احسانهاست.

2-  افزونترين پس اندوخته‏ها نيكويى احسانهاست.

3-  افزونترين ذخيره‏ها علمى است كه به آن عمل شده، و احسانى است كه به آن منّت گذاشته نشود.

ياد خدا و ياد آورى 1-  ياد خدا افزونترين دو غنيمت است.

2-  ياد خدا خرد را آرامش داده، و دل را روشن گردانده، و رحمت را فرود آورد.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 547

3-  الذّكر نور العقل، و حياة النّفوس، و جلاء الصّدور 1999.

4-  الجلوس في المسجد من بعد طلوع الفجر إلى حين طلوع الشّمس للاشتغال بذكر اللّه سبحانه أسرع في تيسير الرّزق من الضّرب في أقطار الأرض 2127.

5-  الذّكر الجميل أحد الحياتين 1612.

6-  الذّكر الجميل أحد العمرين 1628.

7-  الذّكر ليس من مراسم اللّسان، و لا من مناسم الفكر، و لكنّه أوّل من المذكور، و ثان من الذّاكر 2091. 3-  ذكر خدا و ياد او روشنى عقل، و حيات نفسها و جلاء سينه‏هاست.

4-  نشستن در مسجد بعد از طلوع فجر تا هنگام طلوع آفتاب از براى مشغول بودن به ذكر خداى پاك و منزّه سريعتر است در آسان كردن روزى از مسافرت در اطراف زمين.

5-  ياد نيكو (كه از كسى بماند) يكى از دو زندگى است (چنانكه از بزرگان دين ياد نيكو كنند گويا زنده هستند).

6-  ياد نيكو يكى از دو عمر است (چنانكه گذشت).

7-  ياد نه از مراسم زبان است، و نه از مذاهب فكر، و ليكن اولى است از ياد كرده شده، و دومى است از ياد كننده (مرحوم آقا جمال علامه بزرگوار در شرح آن چنين فرموده، يعنى چنين نيست كه ذكر وظيفه زبان باشد، و نتواند زبان كه ذكر نكند، و اين در ذكر زبانى است و نه اين كه از مذهبهاى فكر و انديشه باشد، و البته آنها به اين راه روند و نتوانند كه به اين راه نروند، و اين در ذكر و ياد بدل است بلكه اوّلى است يعنى مبدأ آن ياد كرده شده است يعنى حق تعالى كه بايد كه توفيق اين معنى بدهد و اسباب آن را از براى او مهيا سازد، و دوّمى است از ياد كننده كه متصدى و مباشر آن گردد).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 548

8-  اشحن الخلوة بالذّكر، و اصحب النّعم بالشّكر 2374.

9-  أفيضوا في ذكر اللّه، فإنّه أحسن الذّكر 2512.

10-  استديموا الذّكر، فإنّه ينير القلب، و هو أفضل العبادة 2536.

11-  أحقّ من ذكرت، من لا ينساك 3070.

12-  اذكروا مفرّق الجماعات، و مباعد الأمنيّات، و مدني المنيّات، و المؤذن بالبين و الشّتات 2576.

13-  أصل صلاح القلب اشتغاله بذكر اللّه 3083.

14-  إنّ اللّه سبحانه جعل الذّكر جلاء القلوب، تبصر به بعد العشوة، و تسمع به بعد الوقرة، و تنقاد به بعد المعاندة 3573. 8-  خلوت را با ياد خدا پر گردان، و نعمت‏ها را با شكر همراه ساز و يا همراه شو.

9-  لبريز شويد در ياد خدا، زيرا آن بهترين ذكر است.

10-  ذكر خدا را هميشه داريد، زيرا كه آن دل را نورانى كرده و آن برترين عبادت است (محتمل است ضمير (هو) به قلب نورانى برگردد كه معنا چنين شود كه قلب نورانى كه انسان با عملى آن را نورانى سازد افضل عبادتها گردد ولى معناى اول ظاهر تر است).

11-  سزاوارتر كسى كه او را ياد كنى فردى است كه تو را فراموش نكند.

12-  ياد كنيد پراكنده كننده جماعت‏ها، و دور كننده آرزوها، و نزديك كننده مرگ‏ها، و اعلام كننده دورى و پراكندگى را. (يعنى پروردگار قادر توانا را به ياد آوريد كه اوست داراى اين صفات).

13-  اصل و ريشه صلاح دل و تباه نشدن آن، اشتغال آنست به ياد خدا.

14-  براستى كه خداوند سبحان ذكر و ياد خود را جلاء دلها قرار داده، به سبب آن دلها بعد از اشتباه و مشتبه شدن امور يا تاريكى بينا گشته، و بعد از كرى يا سنگينى‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 549

15-  إنّ للذّكر أهلا أخذوه من الدّنيا بدلا، فلم تشغلهم تجارة و لا بيع عن ذكر، يقطعون به أيّام الحياة، و يهتفون به في آذان الغافلين 3575.

16-  الذّكر مجالسة المحبوب 322.

17-  الذّكر مفتاح الأنس 541.

18-  الذّكر نور، و رشد 602.