گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  866

13-  قليل يخفّ عليك عمله خير من كثير تستثقل حمله 6745.

14-  قليل يدوم خير من كثير منقطع 6820.

15-  كيف يجد لذّة العبادة من لا يصوم عن الهوى 6985.

16-  كيف يتمتّع بالعبادة من لم يعنه التّوفيق 7005.

17-  ما تقرّب متقرّب بمثل عبادة اللّه 9490.

18-  المتعبّد بغير علم كحمار الطّاحونة، يدور و لا يبرح من مكانه 2070.

19-  إنّ قوما عبدوا اللّه سبحانه رغبة فتلك عبادة التّجّار، و قوما عبدوه رهبة فتلك عبادة العبيد، و قوما عبدوه شكرا فتلك عبادة الأحرار 3604. 13-  اندكى كه بر تو عملش سبك باشد (يعنى با شوق آن را انجام دهى) بهتر از بسيارى است كه برداشتن آن را سنگين شمارى و با كراهت انجام دهى.

14-  اندكى (از عبادت) كه هميشگى باشد بهتر از بسيارى است كه بريده شود.

15-  چگونه لذت عبادت را مى‏يابد كسى كه از خواهش امساك نمى‏كند 16-  چگونه به عبادت بهره‏مند گردد كسى كه توفيق او را يارى نكرده باشد 17-  هيچ نزديكى جوينده‏اى به چيزى مثل عبادت خدا (به خدا) نزديك نشده است.

18-  عبادت كننده بدون علم مانند الاغ آسياست كه مى‏گردد و از جاى خود بيرون نمى‏رود.

19-  براستى گروهى عبادت خداى سبحان كرده به جهت رغبت (در بهشت و نعمتهاى آن) پس اين عبادت تجّار و سوداگرانست، و دسته‏اى او را عبادت نموده از روى ترس (از جهنم و عذابهاى آن) پس اين عبادت بندگان است، و عدّه‏اى خدا را از براى شكر او عبادت مى‏نمايند پس اين عبادت آزادگان است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  867

العباد

1-  إذا أحبّ اللّه عبدا ألهمه حسن العبادة 4066.

2-  إذا أحبّ اللّه عبدا حبّب إليه الأمانة 4073.

3-  إذا أكرم اللّه عبدا شغله بمحبّته 4080.

4-  إذا استخلص اللّه عبدا ألهمه الدّيانة 4072.

5-  إذا اصطفى اللّه عبدا جلببه خشيته 4081.

6-  إذا أحبّ اللّه عبدا زيّنه بالسّكينة، و الحلم 4099.

7-  إذا أحبّ اللّه عبدا ألهمه الصّدق 4101.

8-  إذا أكرم اللّه عبدا أعانه على إقامة الحقّ 4102. بندگان 1-  هر گاه خداوند بنده‏اى را دوست داشته باشد عبادت نيكو را در دل او اندازد.

2-  هر گاه خداوند بنده‏اى را دوست دارد امانت را محبوب او قرار دهد.

3-  هر گاه خداوند بنده‏اى را اكرام نمايد او را به دوستى خود مشغول سازد (يعنى او را به امورى كه سبب دوستى خدا شود موفق نمايد).

4-  هر گاه خداوند بنده‏اى را مخصوص خود گرداند، ديندارى را در دل او اندازد.

5-  هر گاه خداوند بنده‏اى را برگزيند پيراهن ترس از خويش را بر تن او بپوشاند (يعنى پيوسته از خدا مى‏ترسد).

6-  هر گاه خداوند بنده‏اى را دوست دارد او را به آرامش و بردبارى زينت دهد.

7-  هر گاه خداوند بنده‏اى را محبوب خود سازد راستى را در دل او اندازد.

8-  هر گاه خداوند بنده‏اى را دوست دارد او را بر اقامه و بر پا داشتن حق يارى‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  868

9-  إذا أحبّ اللّه سبحانه عبدا بغّض إليه المال، و قصّر منه الآمال 4110.

10-  إذا أحبّ اللّه عبدا رزقه قلبا سليما، و خلقا قويما 4112.

11-  إذا أراد اللّه بعبد خيرا منحه عقلا قويما، و عملا مستقيما 4113.

12-  إذا أراد اللّه بعبد خيرا أعفّ بطنه و فرجه 4114.

13-  إذا أراد اللّه بعبد خيرا ألهمه القناعة، و أصلح له زوجه 4115.

14-  إذا أراد اللّه بعبد خيرا أعفّ بطنه عن الطّعام و فرجه عن الحرام 4116.

15-  إذا أراد اللّه سبحانه صلاح عبد ألهمه قلّة الكلام، و قلّة الطّعام، كند.

9-  هر گاه خداوند بنده‏اى را دوست دارد مال را در نزد او دشمن ساخته، و اميدها را پيش او كوتاه مى‏گرداند.

10-  هر گاه خداوند بنده‏اى را دوست دارد او را قلب سليم، و خوى درست و قويم روزيش گرداند.

11-  هر گاه خداوند خيرى را نسبت به بنده‏اش خواهد به او عقلى درست، و عملى مستقيم عطا فرمايد.

12-  هر گاه خداوند نسبت به بنده‏اش خيرى را اراده كند شكم و فرج (عورت) او را عفيف گرداند (يعنى از عمل ناپسند باز ايستد).

13-  هر گاه خداوند به بنده‏اى خيرى را خواهد قناعت را بر او الهام كند، و جفتش را براى او به صلاح آورد (چه زن باشد و چه مرد).

14-  هر گاه خداوند به بنده‏اى خيرى را بخواهد شكمش را از طعام (حرام و شبهه ناك) و فرج او را از حرام (زنا) باز دارد.

15-  هر گاه خداوند سبحان صلاح بنده‏اى را اراده كند: كم گفتن، و كم‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  869

و قلة المنام 4117.

16-  إذا أراد اللّه بعبد خيرا، فقّهه في الدّين، و ألهمه اليقين 4133.

17-  إذا أراد اللّه بعبد خيرا، ألهمه القناعة، فاكتفى بالكفاف، و اكتسى بالعفاف 4137.

18-  إذا أراد اللّه بعبد خيرا، ألهمه الاقتصاد، و حسن التّدبير، و جنّبه سوء التّدبير و الإسراف 4138.

19-  إذا أحبّ اللّه عبدا ألهمه رشده، و وفّقه لطاعته 4177.

20-  و أثنى-  عليه السّلام-  على رجل فقال: ذاك ينفع سلمه، و لا يخاف ظلمه، إذا قال فعل، و إذا ولّي عدل 5203. خوردن، و كم خوابيدن را در دل او اندازد.

16-  هر گاه خداوند به بنده‏اى خيرى را خواهد او را در دين فقيه و دانا كرده، و در دلش يقين را خواهد انداخت.

17-  هر گاه خداوند به بنده‏اى خوبى را اراده كند قناعت را در دل او اندازد پس به كفاف (آن اندازه كه او را بس بوده و از مردم بى‏نياز گردد) اكتفا نموده، و بپوشد (لباس) عفاف و پاكدامنى يا باز ايستادن از كسب اموال حرام را.

18-  هر گاه خداوند خيرى را به بنده‏اش خواهد، ميانه روى و حسن تدبير را در دل او اندازد، و سوء تدبير و اسراف و زياده روى را از او دور سازد.

19-  هر گاه خداوند بنده‏اى را دوست دارد ترقى و رشد او را در دلش اندازد و او را براى طاعت خود موفّق دارد.

20-  حضرت مردى را ثنا گفت سپس فرمود: آن، سود مى‏دهد آشتيش، و از ظلمش ترسيده نمى‏شود، هرگاه بگويد انجام مى‏دهد، و چون والى شود عدالت كند.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  870

21-  و قال-  عليه السلام-  في حقّ من أثنى عليه: فتّاح مبهمات دليل فلوات، دفّاع معضلات 6575.

22-  خير العباد من إذا أحسن استبشر، و إذا أساء استغفر 5019.

23-  عباد مخلوقون اقتدارا، و مربوبون اقتسارا، و مقبوضون احتضارا 6310.

24-  لو أنّ العباد حين جهلوا وقفوا، لم يكفروا، و لم يضلّوا 7582.

25-  إذا أرذل (أذلّ) اللّه عبدا حظر عليه العلم 4100. 21-  حضرت در حق كسى كه بر او ثناء گفته (و چنانكه در نهج البلاغه خطبه 86 در صفات بندگان محبوب خدا) فرموده: گشاينده مبهمات و احكام مشكله و معارف معضله است، راهنماى بيابانها، دفع كننده و آسان كننده مشكلات خواهد بود.

22-  بهترين بندگان كسى است كه هر گاه نيكى كند شادمان شود، و چون بدى نمايد طلب آمرزش كند.

23-  (حضرت در ضمن خطبه 82 نهج البلاغه مشهور به غرّاء مى‏فرمايد:) بندگانى هستند آفريده شده (خدا) از روى قدرت و توانائى، و تربيت شدگان (الهى) با قهر و غلبه (بدون دخالت ديگرى) و قبض روح شدگان به جهت حاضر شدن (در آن نشأه و اين كه بعضى احتمال داده‏اند كه ممكن است مراد ملائكه يا ائمه باشد احتمال نابجائى خواهد بود).

24-  اگر اين كه بندگان زمانى كه نمى‏دانند (در صورت جهل و نادانى) توقف مى‏كردند (در اعتقادات انكار نمى‏كردند و در مشتبهات مى‏ايستادند) كافر نگشته و گمراه نمى‏شدند و يا گمراه نمى‏كردند.

25-  هرگاه خداوند بنده‏اى را (از جهت بدى رفتار و كردار) پست نمايد و يا ذليل كند بر او علم را منع سازد (چون شايستگى آن را ندارد).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  871

26-  إذا أراد اللّه بعبد شرّا حبّب إليه المال، و بسط منه الآمال 4111.

27-  إذا أراد اللّه سبحانه إزالة نعمة عن عبد، كان أوّل ما يغيّر عنه عقله، و أشدّ شي‏ء عليه فقده 4125.

28-  إنّ من أبغض الخلائق إلى اللّه تعالى رجلا و كله إلى نفسه جائرا عن قصد السّبيل سائرا بغير دليل 3606.

29-  العبد عبد، و إن ساعده القدر 1322.

30-  جمال العبد الطّاعة 4748.

العبرة و الاعتبار

1-  اعتبر تزدجر 2237. 26-  هر گاه خداوند بدى را نسبت به بنده‏اش بخواهد مال را در نزد او محبوب داشته، و اميدها را پيش او گسترش دهد (يعنى صاحب آرزوى زياد خواهد شد).

27-  هر گاه خداى سبحان اراده كند نعمتى را از بنده‏اى زائل كند اول چيزى كه از آن تغيير داده مى‏شود عقل اوست (و معلوم است وقتى خرد از كسى گرفته شد چه مصيبتى ببار خواهد آورد) و مشكل‏ترين چيز بر او فقدان عقل است (كه سبب بدبختى دنيا و آخرتش خواهد گرديد).

28-  براستى از جمله مبغوض ترين خلائق در نزد خداى تعالى مردى است كه خداوند او را به خود واگذاشته، از راه راست و ميانه در گذشته و بدون راهنما رونده است.

29-  بنده بنده است گر چه تقدير الهى او را يارى و مساعدت نمايد.

30-  زيبائى بنده فرمانبردارى اوست.

پند گرفتن 1-  پند گير تا باز ايستى.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  872

2-  اعتبر تقتنع 2252.

3-  اتّعظوا ممّن كان قبلكم قبل أن يتّعظ بكم من بعدكم 2495.

4-  اتّعظوا بالعبر و اعتبروا بالغير، و انتفعوا بالنّذر 2516.

5-  أين العمالقة و أبناء العمالقة 2793.

6-  أين الجبابرة، و أبناء الجبابرة 2794.

7-  أين أهل مدائن الرّسّ، الّذين قتلوا النّبيّين و أطفئوا نور المرسلين 2795. 2-  پند گير تا قانع گردى.

3-  از كسانى كه پيش از شما بودند پند گيريد، قبل از آنكه جمعى كه بعد از شما آيند از شما پند گيرند.

4-  به عبرت‏ها پند گرفته، و به گردشها و تغيّرات يا مصيبت‏ها عبرت گيريد، و سودمند گرديد به بيم و ترس‏ها.

5-  كجا هستند عمالقه و پسران عمالقه (آنها افرادى بودند قوى هيكل زورمند از فرزندان عمليق كه از نواده‏هاى حضرت نوح مى‏باشند يعنى بايد از هلاكت و نابودى آنها عبرت گرفت).

6-  كجا هستند متكبران و پسران متكبران كه از آنها نام و نشانى نيست 7-  كجايند اهل شهرهاى رسّ آنانكه پيمبران را كشته و نور فرستادگان خدا را خاموش نمودند (اصحاب رس جمعيتى بودند كه درخت صنوبر را مى‏پرستيدند، و براى خود دوازده شهر داشتند بنام فروردين، و ارديبهشت و... كه در هر كدام از شهرها صنوبرها، و در شهر بزرگ خود اسنفندار جمع شده آنجا مركز عبادت و پايتخت سلطان بوده، در كنار درخت صنوبر بزرگ جمع شده قربانى‏ها و نذورات داشتند شيطان در ميان درخت رفته با آنها صحبت مى‏كرد، و به طور خلاصه بى‏بند و بارى را از حد گذرانده بودند خداوند پيامبرى را فرستاد آنها را نصيحت كرد انذار نمود گوش‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  873

8-  أين الّذين عسكروا العساكر و مدنوا المدائن 2796.

9-  أين الّذين قالوا من أشدّ منّا قوّة و أعظم جمعا 2797.

10-  أين الّذين كانوا أحسن آثارا، و أعدل أفعالا، و أكبر ملكا 2798.

11-  أين الّذين هزموا الجيوش، و ساروا بالألوف 2799.

12-  أين الّذين شيّدوا الممالك، و مهّدوا المسالك، و أغاثوا المهلوف، و قرءوا الضّيوف 2800.

13-  أين من سعى و اجتهد، و أعدّ، و احتشد 2801. نكردند تا همت گماردند و آن پيامبر عزيز را در چاه زنده بگور كردند، خداوند بر آنها غضب نمود، و به بدترين عذاب آنها را نابود ساخت، اين بود خلاصه‏اى از آن، طالبين مى‏توانند به كتاب «بحار الأنوار و «حيوة القلوب» جلد اول در حالات «اصحاب رس» مفصل آن را مطالعه كنند).

8-  كجا رفتند آنانكه لشكرها كشيدند و شهرها ساختند 9-  كجا هستند آن كسانى كه گفتند: كيست از ما سخت‏تر از نظر قوّت و زور، و عظيمتر از نظر كثرت و جمعيّت 10-  كجايند آنانكه نيكوتر بودند به حسب آثار، و عادلتر از نظر كردار، و بزرگتر از نظر پادشاهى 11-  كجا هستند آنانكه سپاهيان را شكست داده، و با هزاران نيروى انسانى سير مى‏گردند 12-  كجا رفتند آنانكه مملكت‏ها را محكم بنا نهادند، و راهها را گسترانيدند، و بفرياد مظلوم بيچاره رسيده، و مهمانان را پذيرائى نمودند 13-  كجاست آنكه كوشيد و بذل طاقت نمود، و آماده گردانيد و چيزى از جد و جهد را وا نگذاشت‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  874

14-  أين من بنى و شيّد، و فرش و مهّد، و جمع و عدّد 2802.

15-  أين كسرى و قيصر و تبّع و حمير 2803.

16-  أين من ادّخر و اعتقد، و جمع المال على المال فأكثر 2804.

17- -  أين من حصّن و أكّد، و زخرف و نجّد 2805.

18-  أين من جمع فأكثر، و احتقب و اعتقد، و نظر بزعمه للولد 2806.

19-  أين من كان منكم أطول أعمارا و أعظم آثارا 2807.

20-  أين من كان أعدّ عديدا، و أكنف (أكثف) جنودا، و أعظم آثارا 2808. 14-  كجاست آنكه بنا نمود و محكم كرد، و فرش كرده و گسترانيد و جمع كرد و آماده ساخت 15-  كجاست كسرى (بفتح و كسر لقب جمعى از پادشاهان فرس بوده معرّب «خسرو» است كه آنها را «اكاسره» گويند آخرشان يزدجرد است) و قيصر (لقب پادشاهان روم است) و تبّع (لقب پادشاهان يمن است) و حمير (پدر قبيله‏اى از يمن است) 16-  كجاست آنكه ذخيره كرد و جمع نمود، و مال را بر روى مال فراهم آورد پس مالش بسيار شده 17-  كجاست آنكه حصار ساخت و محكم گردانيد، و طلا كارى نمود يا آرايش كرد و زينت نمود 18-  كجاست كسى كه جمع كرد پس مالش بسيار شد، و ذخيره كرد و فرا گرفت، و از براى فرزند خود عاقبت انديشى كرد 19-  كجاست آنكه از شما درازتر بود از نظر عمر و بزرگتر بود به حسب آثار 20-  كجاست كسى كه آماده كرد عددى را و براى خود قشونهايى تهيه‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  875

21-  أين الملوك و الأكاسرة 2809.

22-  أين بنو الأصفر و الفراعنة 2810.

23-  أين الّذين ملكوا من الدّنيا أقاصيها 2811.

24-  أين الّذين استذلّوا الأعداء، و ملكوا نواصيها 2812.

25-  أين الّذين دانت لهم الأمم 2813.

26-  أين الّذين بلغوا من الدّنيا أقاصي الهمم 2814.

27-  إنّ للباقين بالماضين معتبرا 3425.

28-  إنّ للآخر بالأوّل مزدجرا 3426.

29-  إنّ ذهاب الذّاهبين لعبرة للقوم المتخلّفين 3435. نمود، و يارى يا بيشتر كرد لشكرها را و بزرگ گردانيد اثرها را 21-  كجايند پادشاهان و كسرى‏ها 22-  كجا هستند اولاد اصفر (پادشاهان روم بودند و جدّشان اصفر بن روم بود، و بعضى گفته‏اند كه چون لشكرى از حبشه بر آنها غلبه كرد زنان بوسيله آنها آبستن شدند، فرزندانى از آنها پديد آمد زرد رنگ به همين جهت آنها را (بنو اصفر) گفتند و فرعونيان (پادشاهان مصر 23-  كجايند كسانى كه از دنيا اطراف آن را مالك شدند 24-  كجايند كسانى كه دشمنان خود را خوار گردانيده، و پيشانيها و نواصى و زلف آنها را مالك شدند (يعنى بر آنها مسلط گرديدند) 25-  كجا هستند كسانى كه امت‏ها بر ايشان فروتنى نمودند 26-  كجا رفتند كسانى كه از دنيا به نهايت‏هاى همت‏ها رسيدند 27-  براستى كه براى باقى ماندگان از گذشتگان پند گرفتنى است.

28-  براستى كه براى آخر بسبب اوّل باز ايستادن (يا محل باز ايستادن است).

29-  براستى كه رفتن روندگان هر آينه پندى است براى جمعيّت باز مانده.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  876

30-  الاعتبار يثمر العصمة 879.

31-  الزّمان يريك العبر 1026.

32-  الاعتبار يفيد الرّشاد 1037.

33-  إذا أحبّ اللّه عبدا وعظه بالعبر 4032.

34-  خلّف لكم عبر من آثار الماضين قبلكم لتعتبروا بها 5063.

35-  دوام الاعتبار يؤدّي إلى الاستبصار، و يثمر الازدجار 5150.

36-  ذمّتي بما أقول رهينة، و أنا به زعيم، إنّ من صرّحت له العبر عما بين يديه من المثلات، حجره التّقوى عن تقحّم الشّبهات 5191. 30-  عبرت گرفتن (از گذشت زمان و عاقبت حال ستمكاران و معصيت كاران و امثال آنها) مثمر عصمت است.

31-  روزگار بتو عبرت و پندها را ارائه مى‏دهد.

32-  عبرت گرفتن مفيد راه يافتن (و يا رسيدن به مقصود است).

33-  هر گاه خداوند بنده‏اى را دوست دارد او را با عبرت‏ها پند دهد (يعنى او را از خواب بيدار ساخته كه از تغييرات و تحولات عبرت گيرد).

34-  براى شما از آثار گذشتگان قبل از شما عبرت‏هائى به يادگار گذاشته شده (مانند بناهاى عظيم، كاخها، باغ و بستانها، و كتابها، و هزاران اثر خوب و بد ديگر) تا بوسيله آنها پند گرفته و عبرت گيريد.

35-  عبرت گرفتن دائمى آدمى را بسوى بينائى كشانده، و مثمر باز ايستادن از بدى هاست.

36-  ذمه من به آن چه مى‏گويم در گرو است، و من به آن ضامنم (يعنى در گفتارم شكى نيست) براستى كسى كه عبرت‏ها او را از آنچه در پيش روى اوست از عقوبت‏ها و نكالها بيدار و هويدا سازد، تقوا او را از افتادن در شبهه‏ها منع نمايد (چه رسد به ارتكاب حرامها).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  877

37-  صدّق بما سلف من الحقّ، و اعتبر بما مضى من الدّنيا فإن بعضها يشبه بعضا، و آخرها لا حق بأوّلها 5850.

38-  طول الاعتبار يحدو على الاستظهار 6003.

39-  في كلّ نظرة عبرة 6459.

40-  في كلّ اعتبار استبصار 6461.

41-  في تعاقب الأيّام معتبر للأنام 6519.

42-  فاز من كانت شيمته الاعتبار، و سجيّته الاستظهار 6581.

43-  قد اعتبر من ارتدع 6664.

44-  قد اعتبر بالباقي من اعتبر بالماضي 6673. 37-  آنچه را كه از حق گذشته (مانند حالات انبياء و اولياء و اصفياء و ملوك و جبابره و فراعنه و معصيت كاران كه در حقيقت آنها شكى نيست) تصديق كن، و از آنچه از دنيا گذشته عبرت گير، زيرا كه بعض آنها مانند بعض ديگر است، و آخر آن به اول آن لا حق مى‏شود (يعنى احوال دنيا متشابه خواهد بود).

38-  عبرت طولانى گرفتن (آدمى را) بر احتياط و پشت محكم نمودن وادار مى‏سازد.

39-  در هر نگاهى عبرتى است (تا چه كسى از آن عبرت گيرد).

40-  در هر عبرت گرفتنى بينائى است.

41-  در از پى در آمدن روزها و گردش آن عبرت يا محل عبرتى است براى خلائق.

42-  پيروزى يافته كسى كه شيوه او عبرت گرفتن، و خوى او پشت قوى كردن (و احتياط و دور انديشى) است.

43-  در حقيقت عبرت گرفته كسى كه (از منهيات و از دنيا) باز ايستاده است.

44-  در حقيقت بباقى و به آن چه آيد عبرت گيرد كسى كه به گذشته عبرت گرفته‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  878

45-  كلّ يوم يفيدك عبرا إن اصحبته فكرا 6900.

46-  كفى معتبرا لأولى النّهى ما عرفوا 7060.

47-  لقد جاهرتكم العبر، و زجركم (و زجرتم بما) ما فيه مزدجر، و ما بلّغ (يبلّغ) عن اللّه بعد رسول اللّه (رسول السّماء إلّا البشر) مثل النّذر 7351.

48-  لو اعتبرت بما أضعت من ماضي عمرك لحفظت ما بقي 7589.

49-  من اعتبر حذر 7691.

50-  من كثر اعتباره قلّ عثاره 8056.

51-  من اعتبر بتصاريف الزّمان حذر غيره 8120. است.

45-  هر روزى ترا عبرت بخشد اگر آن را با فكر همراه سازى.

46-  براى عبرت گرفتن صاحبان خود كفايت مى‏كند آنچه را كه شناخته و دانسته‏اند.

47-  (اين فراز تتمه كلامى است از خطبه 20 نهج البلاغه كه در باره مرگ مى‏فرمايد بحق براى شما مى‏گويم:) هر آينه عبرت‏ها براى شما آشكار گرديده، و شما از آنچه نهى شده است منع گشته‏ايد، و از جانب خدا بعد از رسول خدا (جبرئيل) مانند ترسانندگان (پيمبران و خلفاء او) (قوانين را) نرسانده است (و يا از جانب خدا بعد از فرستادگان آسمانى مگر بشر (پيامبران و امامان تبليغ نكرده است.

بنا بر اين جاى عذرى براى شما باقى نيست و انتظار بيشترى نداشته باشيد كه از جانب خدا فرشتگان براى هدايتان نازل شوند).

48-  اگر به آنچه از گذشته عمرت عبرت مى‏گرفتى (كه سودى از آن نبردى بلكه در زيان بسر بردى) هر آينه آنچه را (كه از آن) باقى مانده حفظ مى‏كردى.

49-  هر كه عبرت گيرد (از ستم و آنچه وسيله عبرت ديگران شود) دورى كند.

50-  هر كه عبرت گرفتن او بسيار باشد لغزش او كم باشد.

51-  هر كه به تغييرات روزگار عبرت گيرد از (ظلم و ستم) غير خود دورى‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  879

52-  من لم يعتبر بغيره لم يستظهر لنفسه 8276.

53-  من اتّعظ بالعبر ارتدع 8306.

54-  من لم يعتبر بتصارف الأيّام لم ينزجر بالملام 8661.

55-  من اعتبر بالغير لم يثق بمسالمة الزّمن 8686.

56-  من عرف العبرة فكأنّما عاش في الأوّلين 8850.

57-  من لم يعتبر بغير الدّنيا و صروفها لم تنجع فيه المواعظ 9011.

58-  من اعتبر الأمور وقف على مصادقها 9242. نمايد.

52-  هر كه به غير خود عبرت نگيرد (چنانكه اهل عبرت از اهل زمان خود و از پيشينيان عبرت گيرند) براى نفس خود قوى پشت نشود (يعنى چنين فردى از احتياط بدور است).

53-  هر كه به عبرت‏ها پند گيرد (از ظلم و گناه) باز ايستد.

54-  هر كه به تغييرات روزگار عبرت نگيرد، به سرزنش (از رفتار و كردارش) باز نايستد.

55-  هر كه از حوادث روزگار عبرت گيرد به آشتى زمان اعتماد نكند (چون مى‏داند روزى با او در ستيز خواهد شد).

56-  هر كه عبرت را شناخت گويا در ميان پيشينيان زندگى كرده (و از خوب و بد آنان بهرمند گرديده) است.

57-  هر كه به تغييرات و حوادث دنيا عبرت نگيرد موعظه‏ها در او سودمند نگردد.

58-  هر كه در كارها تفكر و تدبر نمايد بر مصداق‏هاى آنها واقف خواهد گرديد (كه آيا حقيقت دارد يا نه خوبست يا بد مفيد است يا مضرّ رضايت خدا در آن هست يا نيست سعادت بخش است و يا بدبخت كننده مى‏باشد).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  880

59-  من اعتبر بغير الدّنيا قلّت منه الأطماع 9244.

60-  ما أكثر العبر و أقلّ الاعتبار 9542.

61-  لا اعتبار لمن لا ازدجار له 10776.

62-  الاعتبار يقود إلى الرّشد 1121.

العتاب

1-  العتاب حياة المودّة 315.

2-  كثرة العتاب تؤذن بالارتياب 7111.

3-  ما أعتب من اغتفر (افتقر) 9456.

4-  لا تعاتب الجاهل فيمقتك، و عاتب العاقل يحببك 10215. 59-  هر كه به حوادث دنيا (و تغييرات آن) عبرت گيرد طمعها از او كم گردد.

60-  چه چيز عبرت را بسيار و عبرت گرفتن را كم نموده است.

61-  عبرتى نيست براى كسى كه باز ايستادنى براى او نيست.

62-  عبرت گرفتن (آدمى را) بسوى راه صواب خواهد كشانيد.

سرزنش كردن 1-  گله گذارى حيات دوستى است (زيرا زمانى كه انسان از دوست خود خطائى ديد و به او گفت ديگر مرتكب آن نخواهد شد تا سبب قطع دوستى گردد، ولى اگر نگويد كم كم تكرار مى‏شود سبب قطع رابطه دوستى خواهد گرديد).

2-  بسيارى عتاب و سرزنش شك و تهمت را اعلام مى‏نمايد.

3-  سرزنش نخواهد شد كسى كه طلب در گذشتن از گناه نمايد (و يا راضى نشده هر كه گناه را بپوشاند.

4-  نادان و يا كم عقل را سرزنش مكن پس دشمن تو گردد، و عاقل را عتاب نما تا تو را دوست دارد (البته چنين عملى در صورتى است كه شرعا و عقلا سرزنش سزاوار

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  881

5-  لا تكثرنّ العتاب، فإنّه يورث الضّغينة و يدعو إلى البغضاء، و استعتب لمن رجوت إعتابه 10412.

6-  إذا عاتبت فاستبق 3977.

العتق و الإعتاق

1-  إذا ملكت فأعتق 3990.

العثرة

1-  عثرة الاسترسال لا تستقال 6326. باشد، و ممكن است به معناى گله گذارى هم باشد).

5-  هرگز ملامت را بسيار مكن زيرا كه آن مورث كينه گشته به دشمنى دعوت نمايد، و طلب كن خوشنودى كسى را كه اميدوار خوشنود گردانيدن او هستى (يعنى وسيله خوشنودى او را فراهم ساز).

6-  هر گاه عتاب و سرزنش كنى پس باقى بگذار (يعنى در سرزنش مبالغه نكن و راه آشتى را باقى بگذار).

آزاد كردن 1-  هر گاه مالك (بنده‏اى) شدن آزاد كن (چون آزاد كردن بنده پاداش بسيار دارد).

لغزش 1-  لغزش انس و آرام گرفتن (يعنى لغزش از كسى كه بر او اعتماد نموده و اسرار را برايش گفته‏اند) قابل گذشت و فسخ نخواهد بود (زيرا از او چنين انتظارى نمى‏رود).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  882

العجب

1-  أوحش الوحشة العجب 2854.

2-  العجب هلاك 45.

3-  العجب حمق 62.

4-  العجب رأس الحماقة 348.

5-  العجب رأس الجهل 414.

6-  العجب عنوان الحماقة 555.

7-  الإعجاب يمنع الازدياد 599.

8-  العجب أضرّ قرين 600.

9-  الإعجاب ضدّ الصّواب 672. خود بينى 1-  وحشتناكترين وحشت خود بينى است (كه يا مردم از او رميده و يا خود در قبر و قيامت وحشت كند).

2-  خود بينى تباهى و سبب هلاكت است.

3-  خود بينى ابلهى است. (يعنى از كم عقلى سر چشمه مى‏گيرد).

4-  خود بينى سر حماقت و كم عقلى است.

5-  خود بينى و خود محورى سر نادانى است.

6-  خود محورى دليل كه عقلى است.

7-  خود پسندى زيادتى را منع مى‏كند.

8-  خود بينى مضرترين رفيق انسان است.

9-  خود پسندى ضدّ درست انديشى و راه صواب است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  883

10-  العجب يفسد العقل 726.

11-  العجب يمنع الازدياد 849.

12-  العجب بالحسنة يحبطها 895.

13-  العجب آفة الشّرف 940.

14-  العجب يظهر النّقيصة 954.

15-  إعجاب المرء بنفسه حمق 1183.

16-  الإعجاب ضدّ الصّواب و آفة الألباب 1357.

17-  إذا أردت أن تعظم محاسنك عند النّاس، فلا تعظم في عينك 4097.

18-  إذا زاد عجبك بما أنت فيه من سلطانك، فحدثت لك أبّهة أو مخيلة، فانظر إلى عظم ملك اللّه و قدرته، ممّا لا تقدر عليه من نفسك، فإنّ 10-  خود پسندى عقل را فاسد مى‏نمايد.

11-  خود پسندى زيادتى (كمال) را جلوگيرى مى‏نمايد.

12-  باليدن به عمل نيك آن را باطل مى‏سازد.

13-  خودپسندى آفت شرف و بزرگى است.

14-  خودپسندى نقص و پستى را آشكار مى‏سازد.

15-  باليدن آدمى بنفس خود احمقى است.

16-  خودپسندى ضدّ درست انديشى و آفت عقلهاست.

17-  هر گاه مايل بودى كه نيكوئى‏هايت در نزد مردم بزرگ جلوه كند پس در چشم خود بزرگ مشو (يا نبايد آنها در چشمت بزرگ جلوه كند بلكه بايد، هيچ بحساب آيند).

18-  هر گاه بسبب آنچه تو در آن از قدرت و توانائى (از هر قسم باشد از قدرتهاى ظاهرى و باطنى) هستى خودبينى و عجبت زياد گردد، و در نتيجه تكبر

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  884

ذلك يليّن من جماحك، و يكفّ عن غربك، و يفي‏ء إليك بما عزب عنك من عقلك 4168.

19-  بالرّضا عن النّفس تظهر السّوءات و العيوب 4356.

20-  ثمرة العجب البغضاء 4606.

21-  سيّئة تسوؤك خير من حسنة تعجبك 5615.

22-  من أعجب بنفسه سخر به 7862.

23-  من أعجب برأيه ذلّ (ضلّ) 7977.

24-  من أعجب بفعله أصيب بعقله 8380. و نخوتى در تو ظاهر گرديد، در بزرگى پادشاهى و ملك خدا و قدرت او كه از نفس خود بر آن قادر نيستى نظر نما، زيرا چنين كارى سركشى تو را نرم كرده، و تو را از تندى و نشاطت باز مى‏دارد، و بسوى تو آنچه را كه از تو از قبيل عقل تو دور شده (يعنى عقل خود را از دست داده‏اى) بر مى‏گرداند.

19-  بوسيله خوشنودى از نفس (و خود محورى و خودبينى) بديها و عيبها ظاهر مى‏شود (چون چنين كسى هيچگاه در پى اصلاح خود بر نيايد).

20-  ميوه خودپسندى و خودبينى شدّت دشمنى است.

21-  گناهى كه تو را بد آيد از كار نيكى كه تو را خوش آيد (يعنى سبب عجب تو گردد) بهتر خواهد بود (زيرا آن تو را به خدا نزديك كرده و اين تو را دور سازد).

22-  هر كه نفسش او را به عجب آورد مسخره گردد.

23-  هر كه برأى خود عجب آورده شود (و از تعريف ديگران يا از كارهاى خود خودبين شود كه به رأى ديگران اعتناء نكند) خوار يا گمراه گردد.

24-  هر كه به فعل خود خودبين شود بعقل او رسيده شده است (يعنى آفتى به آن رسيده).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  885

25-  من أعجبه قوله فقد غرب عقله 8382.

26-  من كثر إعجابه قلّ صوابه 8383.

27-  من أعجب بعمله أحبط أجره 8511.

28-  من أعجب بحسن حالته قصّر عن حسن حيلته 8725.

29-  من ترك العجب و التّواني لم ينزل به مكروه 8805.

30-  ما أعجب برأيه إلّا جاهل 9471.

31-  ما أضرّ المحاسن كالعجب 9472.

32-  ما لابن آدم و العجب، و أوّله نطفة مذرة و آخره جيفة قذرة، و هو 25-  هر كه گفتارش او را خودبين كند عقلش غروب كرده است (يعنى ديگر فكر او را روشن نمى‏كند).

26-  هر كه بخود بينى افتادنش بسيار باشد (و از خود فراوان خوشش آيد) كارهاى صحيح و درست او كم خواهد بود.

27-  هر كه بعملش بعجب آيد (يعنى عملش را خوب و پسنديده ببيند) مزد خود را باطل سازد.

28-  هر كه به نيكوئى حالت خود به عجب آيد (و حالت خود را بپسندد) از نيكوئى حيله (و چاره كار خود) كوتاهى نمايد.

29-  هر كه خود بينى و سستى و كاهلى را ترك كند مكروهى باو وارد نشود (چه از مكروهات و ناملائمات دنيوى و چه اخروى).

30-  به رأى و انديشه خود خودبينى نكند مگر نادان (چون نمى‏تواند بفهمد فكر و رأى او ناقص است).

31-  به خوبيها چيزى مانند عجب و خودبينى زيان نرساند.

32-  چيست براى پسر آدم با عجب و خودبينى (براى او زشت است اين صفت) در صورتى كه اول او نطفه‏اى است فاسد و آخر آن مرداريست گنديده، و او

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  886

بين ذلك يحمل العذرة 9666.

33-  لا وحشة أوحش من العجب 10633.

34-  إعجاب المرء بنفسه برهان نقصه، و عنوان ضعف عقله 2007.

35-  إيّاك و الإعجاب و حبّ الإطراء، فإنّ ذلك من أوثق فرص الشّيطان 2672.

36-  إيّاك أن تعجب بنفسك، فيظهر عليك النّقص و الشّنآن 2679.

37-  إيّاك أن تستكبر من معصية غيرك ما تستصغره من نفسك، أو تستكثر من طاعتك ما تستقلّه من غيرك 2683. در ميان اين دو حال حامل نجاست است.

33-  نيست وحشتى وحشت دارتر از خودبينى (ممكن است مراد اين باشد كه مردم از او مى‏رمند چون با خودبينى كه دارد با مردم الفت نمى‏گيرد).

34-  خودبينى و باليدن مرد بنفس خود دليل كوته فكرى، و نشانه سستى عقل اوست.

35-  بر تو باد بدورى از خود بينى و حبّ مبالغه در مدح (كه ديگران در حق تو انجام دهند) زيرا كه اين از محكمترين فرصت‏هاى شيطان است.

36-  بر تو باد بدورى از اين كه بنفس خود خوش‏بين باشى، زيرا كه بر تو كمى و دشمنى آشكار گردد، (يعنى براى تو دشمنى خلق و خالق ثابت خواهد گرديد.

37-  بر تو باد بدورى از اين كه بزرگ شمارى از گناه غير خود آنچه را كه از نفس خود آن را كوچك به حساب آورى، يا اين كه از طاعت خود بسيار شمارى آنچه را كه از غير خود آن را كم در نظر آورى.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  887

المعجب

1-  المعجب لا عقل له 1008.

2-  ليس لمعجب رأي 7480.

العجز

1-  العجز مع لزوم الخير خير من القدرة مع ركوب الشّرّ 1973.

2-  العجز إضاعة 118.

3-  العجز مضيعة 170.

4-  العجز سبب التّضييع 416.

5-  العجز شرّ مطيّة 655.

6-  العجز يثمر الهلكة 712. خود پسند 1-  خودپسند براى او عقلى نيست.

2-  براى خودبين رأى (صوابى) نيست (زيرا كه در كار مشورت نكند).

ناتوانى 1-  ناتوانى با همراهى نيكوئى بهتر از توانائى با ارتكاب بدى است.

2-  ناتوانى يا تن به عجز دادن ضايع كردن خود است.

3-  تن به عجز و ناتوانى دادن خود را ضايع كردن است.

4-  خود را به ناتوانى زدن سبب تباه ساختن (خويش و ديگران) است.

5-  ناتوانى بدترين شتر سواريست (پس نبايد آدمى تن به عجز دهد، كه از آن خير نخواهد ديد چنانكه از سوارى بد آدمى خير نمى‏بيند).

6-  ناتوانى مثمر هلاكت است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  888

7-  العجز يطمع الأعداء 1079.

8-  ثمرة العجز فوت الطّلب 4597.

9-  العجز اشتغالك بالمضمون لك عن المفروض عليك و ترك القناعة بما أوتيت 1490.

العاجز

1-  أعجز النّاس آمنهم لوقوع الحوادث، و هجوم الأجل 3339.

2-  ربّما أدرك العاجز حاجته 5375.

العجيزة

1-  العجيزة أحد الوجهين 1619. 7-  ناتوانى دشمنان را به طمع مى‏اندازد (بنا بر اين بايد در مقابل دشمن خود را بهر طريق شده قوى نشان داد تا دشمن مأيوس گردد.

8-  ميوه ناتوانى (و كاهلى نه عجز واقعى) از دست رفتن مطلب است.

9-  بيچارگى و ناتوانى اشتغال تست به آنچه برايت ضمانت شده (روزى) از آنچه بر تو واجب گشته (واجبات) و ترك قناعت به آنچه داده شده‏اى.

ناتوان 1-  ناتوانترين مردم تصديق كننده‏ترين و يا ايمن‏ترين آنهاست از براى واقع شدن حوادث و ناگهان رسيدن مرگ.

2-  بسا ناتوان بحاجت خود رسد (چنانكه گاهى توانا به حاجت نرسد پس نبايد مأيوس يا مغرور شد).

كپل 1-  سرين يكى از دو روى است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  889

العجلة و العجول

1-  العجلة مذمومة في كلّ أمر إلّا فيما يدفع الشّرّ 1950.

2-  احذروا العجلة فإنّها تثمر النّدامة 2581.

3-  إيّاك و العجل، فإنّه عنوان الفوت و النّدم 2636.

4-  إيّاك و العجل فإنّه مقرون بالعثار 6660.

5-  العجل (العجب) يوجب العثار 432.

6-  العجلة تمنع الإصابة 927.

7-  العجل قبل الإمكان يوجب الغصّة 1333.

8-  ثمرة العجلة العثار 4615.

9-  من الحمق العجلة قبل الإمكان 9394. شتاب كردن 1-  شتاب در هر كارى نكوهيده است مگر در آنچه بدى را بر طرف كند.

2-  از شتاب نمودن حذر كنيد، زيرا كه آن پشيمانى را ميوه مى‏دهد.

3-  بر تو باد بدورى از شتاب كردن، زيرا كه آن علامت و نشانه و سبب فوت، و پشيمانى است.

4-  بر تو باد بدورى از شتاب نمودن، زيرا كه آن با لغزش همراه است.

5-  (خود پسندى يا) شتاب موجب لغزيدن خواهد شد.

6-  عجله و شتاب كردن از رسيدن به راه صحيح جلوگيرى مى‏نمايد.

7-  شتاب كردن در كارى قبل از امكان آن موجب غصه است.

8-  ميوه تعجيل در كارها لغزش و افتادن در مهالك است.

9-  از حماقت است شتاب كردن در كار پيش از مقدور بودن آن.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  890

10-  مع العجل يكثر الزّلل 9740.

11-  العجول مخطئ و إن ملك 1228.

12-  راكب العجل (العجلة) مشف (مشرف) على الكبوة 5388.

13-  في العجل عثار 6478.

14-  في العجلة النّدامة 6525.

15-  قلّما يصيب رأي العجول 6726.

16-  قلّما تنجح حيلة العجول، أو تدوم مودّة الملول 6741.

17-  قلّ من عجل إلّا هلك 6759.

18-  كلّ معاجل يسأل الإنظار 6902.

19-  كثرة العجل يزلّ الإنسان 7117. 10-  با شتاب (در امور) لغزش زياد خواهد شد.

11-  شتاب كننده خطا كار است هر چند مالك آن كار (و يا پادشاه) شود.

12-  سوار شتاب (يعنى كسى كه شتابگر است) مشرف برو در افتادن خواهد بود.

13-  در شتاب و تعجيل (در كارها و فكر نكردن در آن) لغزش است.

14-  در شتاب نمودن و در عجله پشيمانى است.

15-  كم است كه درست در آيد رأى شتاب كننده.

16-  كم است كه چاره انسان عجول به پيروزى رسيده يا دوستى آزرده شده و ملول باقى ماند.

17-  كم است كسى كه عجله كند، جز آنكه هلاك شود (يا لا اقل زيان بيند).

18-  هر كسى كه با شتاب از او تقاضا شود درخواست مهلت خواهد نمود.

19-  بسيارى شتاب انسان را مى‏لغزاند.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  891

20-  لن يلقى العجول محمودا 7409.