گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام

6-  بزرگترين حماقت مبالغه در ستايش و نكوهش است.

7-  بزرگترين كم عقلى تكبر كردن در حالت تهيدستى است.

8-  حماقت و كم عقلى عيب و ننگ است.

9-  كم خردى مضرترين يارانست.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 378

10-  الحمق أدوا الدّاء 687.

11-  الحمق يوجب الفضول 936.

12-  الحمق من ثمار الجهل 1197.

13-  الحمق في الوطن غربة 1292.

14-  بئس الدّاء الحمق 4383.

15-  فقر الحمق لا يغنيه المال 6549.

16-  من كمال الحماقة الاختيال في الفاقة 9302.

17-  من أعظم الحمق مواخاة الفجّار 9312.

18-  من الحمق الدّالّة على السّلطان 9395. 10-  كم عقلى بدترين مرض است.

11-  كم عقلى موجب كارهاى زيادى كه بيهوده است خواهد بود.

12-  حماقت از ميوه‏هاى نادانى است (ممكن است مراد حماقتى باشد كه از روى تنبلى و سستى و بى‏اعتنايى به كارهاى عقلايى انجام گيرد كه آن ميوه نادانى است و گرنه اگر كم عقلى باشد كه از نظر خلقت باشد ميوه نادانى نخواهد بود بلكه ذاتى و از نظر عقلاء نكوهيده هم نيست).

13-  كم خردى در وطن غربت است. (يعنى كم عقل اگر در وطن هم باشد چون عقل خود را به كار نمى‏اندازد حسن سلوك ندارد، مانند غريب بى‏مونس خواهد بود).

14-  بد دردى است كم عقلى و حماقت.

15-  فقر و بيچارگى حماقت را مال توانگر نكند.

16-  از كمال حماقت است تكبر نمودن در ناچيزى و تنگدستى.

17-  از بالاترين حماقت است برادرى كردن با فاسقان.

18-  از حماقت است ناز كردن بر پادشاه (چون ناز كننده در معرض خشم آن‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 379

19-  من دلائل الحمق دالّة بغير آلة، و صلف بغير شرف 9418.

20-  لا يدرك مع الحمق مطلب 10543.

21-  لاداء أدوأ من الحمق 10629.

22-  لا فاقة أشدّ من الحمق 10650.

23-  الحمق شقاء 207.

الأحمق

1-  الأحمق غريب في بلدته، مهان بين أعزّته 1728.

2-  الأحمق لا يحسن بالهوان، و لا ينفكّ عن نقص و خسران 1790.

3-  احذر الأحمق، فإنّ مداراته تعنّيك (تعييك)، و موافقته ترديك، قرار خواهد گرفت).

19-  از دليلهاى حماقت است ناز كردن بدون آلت (وسائل و ابزار و كمالاتيكه قابليت ناز كردن داشته باشد) و لاف زدن بدون شرف و بلندى مرتبه (كه اگر در اسلام صحيح بود جا داشت لاف زند و ناز كند).

20-  با حماقت و كم عقلى هيچ مطلبى دريافت نخواهد شد.

21-  هيچ دردى از حماقت دردناكتر نيست.

22-  هيچ بيچارگى و ناچيزى سخت‏تر از حماقت نيست.

23-  كم عقلى بدبختى است.

احمق 1-  كم عقل غريب است در شهر خود، و خوار است در ميان عزيزانش.

2-  كم عقل به خوارى نيكو نمى‏شود، و از نقصان و زيان جدا نمى‏گردد.

3-  از كم عقل دورى نما، زيرا كه مدارا كردن با او تو را به تعب و رنج‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 380

و مخالفته تؤذيك، و مصاحبته و بال عليك 2593.

4-  أحمق النّاس من ظنّ أنّه أعقل النّاس 3089.

5-  أحمق النّاس من يمنع البرّ، و يطلب الشّكر، و يفعل الشّرّ، و يتوقّع ثواب الخير 3283.

6-  أحمق النّاس من أنكر على غيره رذيلة و هو مقيم عليها 3343.

7-  الأحمق لا يحسن بالهوان 1236.

8-  بعد الأحمق خير من قربه، و سكوته خير من نطقه 4451.

9-  تعرف حماقة الرّجل بالأشر في النّعمة، و كثرة الذّلّ في المحنة 4520. مى‏اندازد (يا عاجز مى‏گرداند تو را) و موافقت كردن با او تو را هلاك مى‏گرداند، و مخالفت كردن با او تو را آزار مى‏دهد، و همراهى و رفاقت با او و زر و وبالى است بر تو.

4-  كم عقل‏ترين مردم كسى است كه گمان مى‏كند كه او عاقل‏ترين مردم است.

5-  كم عقل‏ترين مردم كسى است كه جلو احسان را گرفته، و از مردم سپاسگزارى خواسته، و بدى نموده، و پاداش نيكو را متوقع است.

6-  كم عقل‏ترين مردم كسى است كه بر غير خود صفت رذل و پستى را زشت شمارد، و بد داند، و خود بر آن ايستادگى داشته باشد، و داراى آن صفت باشد.

7-  كم عقل نيكو نشود بخوار شدن.

8-  دورى كم عقل بهتر از نزديكى او و سكوتش بهتر از سخن گفتنش مى‏باشد.

9-  كم عقلى مرد به خوشحالى زياد در نعمت و بسيار ذلّت (و خضوع و فروتنى نزد مردم) در محنت شناخته مى‏شود.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 381

10-  تعرف حماقة الرّجل في ثلاث: في كلامه فيما لا يعنيه، و جوابه عمّا لا يسئل عنه، و تهوّره في الأمور 4542.

11-  قطيعة الأحمق حزم 6732.

12-  كن على حذر من الأحمق إذا صاحبته، و من الفاجر إذا عاشرته، و من الظّالم إذا عاملته 7185.

13-  للأحمق مع كلّ قول يمين 7336.

14-  إيّاك و مودّة الأحمق، فإنّه يضرّك من حيث يرى أنّه ينفعك، و يسوءك و هو يرى أنّه يسرّك 2731.

15-  السّكوت على الأحمق أفضل جوابه 1160. 10-  حماقت و كم عقلى مرد (و انسان) در سه چيز شناخته مى‏شود: در سخن گفتنش در آنچه به كار او نيايد، و پاسخ او از چيزى كه از او پرسيده نشود، و دليرى و جرأت او در هر كارى بى‏تأمّل و تفكّر.

11-  بريدن از كم عقل دور انديشى است.

12-  از احمق هرگاه با او دوستى و رفاقت نمائى (چون به جاى نفع زيان رساند) و از فاسق هرگاه معاشرت نمائى با او، و از ستمگر هرگاه با او معامله كنى بر حذر باش.

13-  براى كم عقل با هر سخنى سوگندى است (يعنى هر حرفى كه مى‏زند با آن قسم مى‏خورد).

14-  دورى نما از دوستى كم عقل، زيرا كه او به تو زيان رسانده به خيال اين كه چنين مى‏بيند كه به تو سود مى‏رساند، و تو را ناخوش دارد، و حال اين كه گمان مى‏كند تو را خوشحال مى‏نمايد.

15-  خاموشى در مقابل احمق بهترين جواب اوست.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 382

16-  من أمارات الأحمق كثرة تلوّنه 9445.

17-  مقاساة الأحمق عذاب الرّوح 9831.

18-  لا تعظمنّ الأحمق، و إن كان كبيرا 10281.

الاحتمال

1-  الاحتمال برهان العقل، و عنوان الفضل 1602.

2-  الاحتمال زين الرّفاق 752.

3-  الاحتمال زين السّياسة 772.

4-  الاحتمال يجلّ القدر 833.

5-  الاحتمال خلق سجيح 932.

6-  احتمال الدّنيّة (الأذيّة) من كرم السّجيّة 1353. 16-  از نشانه‏هاى احمق تلوّن بسيار اوست (كه هر روزى به يك رنگ در آيد و يك رنگ نيست).

17-  رنج كشيدن از احمق (به سبب رفاقت و مصاحبت) عذاب روح است.

18-  احمق را بزرگ مشمار هر چند (در انظار) كبير و بزرگ باشد.

متحمل شدن 1-  متحمل شدن (كار و اذيت و خلاف آداب ديگران و تلافى نكردن) دليل عقل و نشانه يا سر سخن فزونى مرتبه است.

2-  متحمل شدن (امور ناگوار) زينت رفقا يا رفاقت است.

3-  متحمل گشتن زيور سياست و حكومت است.

4-  متحمل گشتن سبب بزرگى قدر آدمى گردد.

5-  تحمّل ناگواريها خصلتى است نرم و معتدل.

6-  تحمّل (اذيت مردم و يا) روشهاى پست آنها از نيكوئى خصلت است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 383

7-  بتحمّل المؤن تكثر المحامد 4237.

8-  بكثرة الاحتمال يكثر الفضل (العقل) 4292.

9-  بالاحتمال و الحلم يكون لك النّاس أنصارا و أعوانا 4310.

10-  بكثرة الاحتمال يعرف الحليم 4329.

11-  تحمّل يجلّ قدرك 4571.

12-  عليك بالاحتمال فإنّه ستر العيوب 6102.

13-  من كثر حمله نبل 7863.

14-  من لم يحتمل مؤنة النّاس فقد أهّل قدرته لانتقالها 8982.

15-  من الكرم احتمال جنايات الإخوان 9278. 7-  به متحمل شدن مخارج ستايشها بسيار مى‏شود.

8-  به سبب بسيارى متحمّل شدن (عقل و يا) فضل و يا احسان زياد مى‏گردد.

9-  به وسيله تحمل مشقت‏ها و ناراحتى‏ها و بردبارى مردم براى تو انصار و اعوان (ياران و ياوران) خواهند شد.

10-  به زياد تحمل نمودن بردبار شناخته مى‏شود.

11-  تحمل كن تا قدر و مرتبه‏ات بلند شود.

12-  بر تو باد به تحمل بى‏ادبيها با مطلق زحمات زيرا كه آن پرده عيب هاست.

13-  هر كه تحمل (و بر خود گرفتن اخراجات مردم) او بسيار گردد بزرگ باشد.

14-  هر كه متحمل مخارج مردم نگردد، پس در حقيقت قدرت خود را براى انتقال آن سزاوار دانسته است (يعنى قدرت مكنت را از دست خواهد داد).

15-  از كرم است متحمل شدن گناهان برادران (و تلافى نكردن و گذشت از آنان).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 384

16-  احتمل ما يمرّ عليك، فإنّ الاحتمال ستر العيوب، و إنّ العاقل نصفه احتمال، و نصفه تغافل 2378.

17-  إدمان تحمّل المغارم يوجب الجلالة 3138.

الحميّة

1-  على قدر الحميّة تكون الغيرة 6175.

2-  فاللّه اللّه عباد اللّه في كبر الحميّة و فخر الجاهليّة فإنّه ملاقح الشّنأن و منافح الشّيطان 6594.

3-  لا حميّة لمن لا أنفة له 10787. 16-  آنچه را كه بر تو مى‏گذرد متحمل شو، چون كه متحمل شدن پوشيدن عيبهاست، و به راستى كه خردمند نصفش تحمّل، و نصف او تغافل و خود را به بى خبرى زدن است.

17-  متحمل شدن دائمى تاوانها (مانند دين و مخارج اهل و عيال و امثال آن) موجب جلالت و بزرگى است.

تعصّب 1-  به اندازه حميّت (تعصب فاميلى و دفاع از آنها) غيرت مى‏باشد.

2-  (از فقرات خطبه قاصعه است) پس از خدا بترسيد از خدا بترسيد اى بندگان خدا در نخوت حميت (ننگ داشتن از چيزى كه در واقع عيب نيست ولى از راه جهل و غرور از آن ننگ داشته باشند) و مفاخرت جاهليت (كه بر يكديگر در مال و ثروت و فرزند و نسب مباهات مى‏نمودند) زيرا كه آن آبستنهاى دشمنى و محلهاى دميدن شيطان است.

3-  ننگ داشتن و حمايت از ناموسى نيست براى كسى كه از عيبها و نقايص عار و ننگى براى او نيست.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 385

الحميّة

1-  صلاح البدن الحمية 5793.

2-  من لم يصبر على مضض الحمية طال سقمه 9210.

الحوائج و قضائها

1-  إنّ حوائج النّاس إليكم نعمة من اللّه عليكم فاغتنموها و لا تملّوها فتتحوّل نقما 3599.

2-  لا تؤخّر إنالة المحتاج إلى غد، فإنّك لا تدري ما يعرض لك و له في غد 10364.

3-  عليكم في قضاء حوائجكم بكرام الأنفس و الأصول تنجح لكم پرهيز 1-  صلاح و صحت بدن پرهيز است (چنانكه روايت شده «المعدة بيت كل داء و الحمية رأس كل دواء» يعنى معده خانه هر درد و پرهيز رأس هر دوائى است).

2-  هر كه بر درد حميه (منع از طعام) صبر نكند بيماريش بدرازا كشد (پس بايد بر پرهيز صبر نمود).

حاجت‏ها و قضاء حوائج 1-  به راستى كه حاجت‏هاى مردم به سوى شما نعمتى است از جانب خدا بر شما، پس آنها را غنيمت بشماريد، و از آن ملول نشويد كه بر مى‏گردد به انتقام خدا، (كه در نتيجه نعمت از انسان گرفته مى‏شود).

2-  رسانيدن و بخشش به محتاج را بفردا تأخير مينداز، زيرا كه تو نخواهى دانست كه براى تو و براى او در فردا چه عارض خواهد شد.

3-  بر شما باد در قضاء حوائج خود به كسانى كه داراى نفسها و نژادهاى بزرگوار

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 386

عندهم من غير مطال و لا منّ 6158.

4-  عليكم في طلب الحوائج بشراف النّفوس ذوي الأصول الطيّبة، فإنّها (فإنّه) عندهم أقصى و هي (و هم) لديكم (لديهم) أزكى 6162.

5-  عجبت لرجل يأتيه أخوه المسلم في حاجة، فيمتنع عن قضائها و لا يرى نفسه للخير أهلا، فهب أنّه لا ثواب يرجى و لا عقاب يتّقى، أ فتزهدون في مكارم الأخلاق 6278.

6-  فوت الحاجة خير من طلبها من غير أهلها 6582.

7-  بذل الجاه زكاة الجاه 4440.

8-  تعجيل السّراح نجاح 4491. مى‏باشند تا براى شما بى‏تأخير و منّتى بر آورده شود.

4-  بر شما باد در طلب حاجت‏ها به مردم شريف النفوس صاحبان نژادهاى پاك، زيرا كه در نزد آنان حوائج يا طلب حوائج بر آورده‏تر، و در نزد شما و يا در نزد آنها پاكيزه‏تر خواهد بود يا آنان در نزد شما پاكيزه‏ترند.

5-  عجب دارم از مردى كه برادر مسلمانش در حضورش حاجتى نزد او آيد در قضاء حاجت او امتناع ورزيده نفس خود را براى كار خيرى اهل نديده پس گمان كن كه او به ثوابى اميدوار نبوده و عقابى نيست كه از آن ترسيده شود آيا در خصلت‏هاى نيكو بى‏رغبتند.

6-  به حاجت نرسيدن بهتر است تا طلب كردن آن از غير اهلش (يعنى از لئيمان).

7-  بذل و عطاء جاه و منصب (و آن را در برآوردن حاجتهاى مؤمنان صرف نمودن) زكات جاه است (يعنى سبب زيادى و پاكيزگى آن خواهد شد).

8-  شتاب در رهائى پيروزى است. (امكان دارد مراد اين باشد كه شتاب در تعيين تكليف حاجتمند از دادن و ندادن براى او پيروزى خواهد بود، زيرا ديگر رنج‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 387

9-  لا يستقيم قضاء الحوائج إلّا بثلاث: بتصغيرها لتعظم، و سترها لتظهر، و تعجيلها لتهنأ 10863.

10-  كلّ مؤجّل يتعلّل بالتّسويف 6903.

11-  سبب زوال اليسار منع المحتاج 5526.

الاحتياجات

1-  احتج إلى من شئت و كن (تكن) أسيره 1313.

2-  من احتجت إليه هنت عليه 8610.

3-  من احتاج إليك كانت طاعته لك بقدر حاجته إليك 8778. انتظار را نخواهد كشيد).

9-  بر آوردن حاجت‏ها مستقيم نخواهد گرديد مگر به سه چيز: به كوچك شمردن آن تا بزرگ شود، و پوشيدن آن تا (از جانب خدا) ظاهر گردد، و تعجيل آن تا گوارا باشد.

10-  هر مهلت داده شده تعلل كند به تأخير (يعنى بهانه مى‏جويد).

11-  سبب زائل شدن توانگرى محروم گردانيدن محتاج است.

نيازمنديها 1-  از هر كه خواستى طلب حاجت كن و اسير او باش.

2-  هر كه به سوى آن محتاج شوى خوار و ذليل گردى نزد او (بنا بر اين آدمى بايد كارى كند كه به ديگرى محتاج نشود البته اين موضوع در غير نيازمنديهائى است كه چاره‏اى در آن نمى‏باشد).

3-  هر كه به سوى تو محتاج باشد فرمانبردارى او از تو به اندازه نيازمنديش به سوى تو خواهد بود (پس بكوش و در زندگى چنان باش كه ديگران به تو محتاج شوند نه تو محتاج ديگران باشى).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 388

4-  من احتاج إليك وجب إسعافه عليك 9215.

كيف الحال

1-  (و قيل له-  عليه السّلام-  كيف تجدك يا أمير المؤمنين فقال:) كيف يكون (حال) من يفنى ببقائه، و يسقم بصحّته و يؤتى من مأمنه 7010.

المتحيّر

1-  قد بعذر المتحيّر المبهوت 6671.

الحيلة

1-  التّلطّف في الحيلة أجدى من الوسيلة 2025.

4-  هر كه به سوى تو محتاج باشد بر آوردن حاجت او بر تو واجب خواهد بود. احوالپرسى 1-  (از آن حضرت مى‏پرسند خود را چگونه مى‏يابى فرمود:) چگونه است حال كسى كه به هستى خود نيست گشته، و به صحت و تندرستى خويش بيمار شده، و آمده شود از جايگاه امنيت خود (يعنى ملك الموت در مأمن او خانه محفوظ او اطاق در بسته وارد شود).

متحير 1-  گاهى حيران مبهوت معذور است (يعنى سرزنش نمى‏شود).

چاره 1-  تأمل در باطن امر و يا مهربانى در چاره‏گرى از وسيله و دست آويز سودمندتر

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 389

2-  لكلّ شي‏ء حيلة 7291.

3-  من قعد عن حيلته (جبلّته)، أقامته الشّدائد 8671.

الحيّ و الحياة

1-  الحيّ لا يكتفي 641.

2-  ثمرة طول الحياة السّقم و الهرم 4623.

3-  غاية الحياة الموت 6354.

4-  ما أقرب الحياة من الموت 9487. است (زيرا بسيارى از امور هست كه جز با چاره لطيف و فكر و نرمى به دست نخواهد آمد).

2-  براى هر چيزى چاره‏ايست (پس آدمى در هر كارى بايد فكر چاره باشد).

3-  هر كه از چاره خود يا از كوششى كه در سرشت او هست بنشيند (و چاره كار خود نكند) سختى‏ها او را به پا خواهند داشت (يعنى به زودى رو به او كنند كه براى چاره به پا خيزد).

زنده و زندگى 1-  زنده بس نمى‏كند. (ممكن است مقصود زنده واقعى باشد يعنى آدمى كه حيات دارد از تحصيل علوم و معارف و عبادت و رياضت خسته نمى‏گردد، و امكان دارد مراد زنده باشد در مقابل مرده آن گاه از آن نكوهش شده باشد، يعنى تا انسان زنده است حريص است و به كم اكتفا نمى‏نمايد).

2-  ميوه درازى زندگانى و طول عمر بيمارى و پيريست.

3-  پايان و عاقبت زندگانى مردن است. (پس بايد براى مردن آماده بود).

4-  چه نزديك است زندگانى به مرگ، و يا چه نزديك ساخته زندگانى را به مرگ‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 390

5-  ما أقرب الحيّ من الميّت للحاقه به 9598.

6-  ما أبعد الميّت من الحيّ لا نقطاعه عنه 9599.

الحياء

1-  الحياء من اللّه سبحانه تقي عذاب النّار 2122.

2-  أحياكم أحلمكم 2833.

3-  أحسن ملابس الدّين الحياء 2997.

4-  أفضل الحياء استحياؤك من اللّه 3112.

5-  أحسن الحياء استحياؤك من نفسك 3114. 5-  چه چيز زنده را به مرده نزديك نموده براى ملحق شدن آن به او (يعنى بايد قدر حيات را دانست كه چه زود است ملحق شدن زندها به مرده‏ها).

6-  و چه چيز ميّت را از زنده دور ساخته چون آن از او منقطع شده است.

(يعنى ديگر شخصى كه مرد زنده نمى‏شود پس تا زنده است توشه برگيرد).

شرم 1-  شرم از خداى پاك و منزه نگه مى‏دارد از عذاب آتش.

2-  شرم دارترين شما بردبارترين شماست.

3-  بهترين پوششهاى دين حياء است (زيرا كه شرم از خالق و مخلوق كمال ديندارى است).

4-  افزون‏ترين شرم شرم تست از خدا.

5-  بهترين شرم شرم داشتن تست از نفس خود. (به جهت اين كه اگر كسى نزد وجدانش شرمنده بود نزد خدا خوار و ذليل شود، و از طرفى در تمام حالات ترك گناه كند، ولى شرم از مردم فقط در آشكارا باعث معصيت خواهد شد، اما در خفا مرتكب خواهد گرديد).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 391

6-  إنّ الحياء و العفّة من خلائق الإيمان، و إنّهما لسجيّة الأحرار، و شيمة الأبرار 3605.

7-  الحياء جميل 125.

8-  الحياء محرمة 139.

9-  الحياء يمنع الرّزق 274.

10-  الحياء مفتاح (كلّ) الخير 340.

11-  الحياء مقرون بالحرمان 350.

12-  الحياء غضّ الطّرف 462. 6-  به راستى كه حيا و عفّت از خصلت‏ها و سجاياى ايمان بوده، و بدرستى آنها هر آينه خوى آزادگان و شيوه نيكو كاران است.

7-  شرم خلق زيبائى است.

8-  شرم جا و يا آلت منع است كه آدمى را از كارهاى زشت جلوگيرى كند.

9-  شرم مانع روزى است (ممكن است از حياء مذمت شده باشد چنانكه در بعض روايات دارد: «الحياء حيائان حياء عقل و حياء حمق» زيرا كسى كه قسم دوم حياء را دارا باشد از بسيارى از كسب محروم ماند، و بعيد نيست كه نكوهش از حياء نباشد بلكه حقيقت مطلب را بيان فرموده باشد كه هر كس حياء داشته باشد از بسيارى از روزيها محروم ماند، چون به دنبالش نخواهد رفت، بر عكس كسى كه پررو باشد از هر راهى شده روزى خود را بدست آورد).

10-  شرم كليد (هر) خير است (زيرا كسى كه حياء داشت نزديك گناه نرفته هم از خدا حياء كرده و هم از مخلوق).

11-  حيا و شرم با محروميت مقرون است.

12-  شرم چشم بهم گذاشتن و پائين انداختن آنست. (و يا پوشيدن چشم از محرمات، يا اغماض عين از بديهاى مردم مى‏باشد).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 392

13-  الحياء تمام الكرم 469.

14-  الحياء قرين العفاف 571.

15-  الحياء خلق جميل 838.

16-  الحياء خلق مرضيّ 1035.

17-  الحياء تمام الكرم، و أحسن الشّيم 1049.

18-  الحياء يصدّ عن فعل القبيح 1393.

19-  الحياء من اللّه يمحو كثيرا من الخطايا 1548.

20-  تسربل الحياء، و ادّرع الوفاء، و احفظ الإخاء، و أقلل محادثة النّساء يكمل لك السّناء 4536. 13-  شرم تمام و همه كرم و بلندى مرتبه است. (زيرا كسى كه از خدا و خلق حياء كرد انقياد كامل را دارا خواهد گرديد).

14-  شرم و حياء قرين پاكدامنى است.

15-  شرم خصلتى است نيكو.

16-  شرم خلقى است پسنديده.

17-  شرم تمام نيكوكارى و بهترين خصلت‏هاست.

18-  شرم (آدمى را) از كردار زشت باز مى‏دارد.

19-  شرم از خدا بسيارى از گناهان را محو و نابود خواهد كرد.

20-  حياء و شرم را پيراهن نما، و وفادارى را زره كرده، و برادرى را نگه دار، و سخن گفتن با زنان را كم كن (چون زنها طبق گفتار حضرت در نهج البلاغه كم عقل بوده در نتيجه آثار كم عقلى در وجود تو هم اثر بخش است) تا براى تو بلندى مرتبه كامل گردد. (پوشيده نماند كه موضوع عقل ناقص زنها به استثناء بعض از زنها همچون سيّده نساء حضرت زهرا-  عليها السلام-  و عدّه ديگر، از روايات بسيار استفاده خواهد شد، و كتب فقهى ما از طهارت تا حدود و ديات روشنگر آن خواهد بود، كه‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 393

21-  ثمرة الحياء العفّة 4612.

22-  ثلاث لا يستحيى منهنّ: خدمة الرّجل ضيفه، و قيامه عن مجلسه لأبيه و معلّمه، و طلب الحقّ و إن قلّ 4666.

23-  حياء الرّجل من نفسه ثمرة الإيمان 4944.

24-  سبب العفّة الحياء 5527.

25-  عليك بالحياء فإنّه عنوان النّبل 6082.

26-  غاية الحياء أن يستحيي المرء من نفسه 6369.

27-  قرن الحياء بالحرمان 6714.

28-  كثرة حياء الرّجل دليل إيمانه 7097. حتى شهادت زنها يا قبول نيست و يا نصف مرد خواهد بود).

21-  ميوه شرم و حياء باز ايستادن از حرام است.

22-  سه چيز است كه نبايد از آنها شرم كرد: خدمت آدمى نسبت به مهمانش و برخواستن و پا شدن از جايگاه خود براى ورود پدر و معلمش (و احيانا جاى خود را به آنها دادن) و طلب كردن حق هر چند كم باشد.

23-  شرم آدمى از نفس خود ثمره ايمان است. (يعنى كسى حياء كند كه صاحب ايمان باشد).

24-  سبب پاكدامنى و باز ايستادن از حرام حياء است.

25-  بر تو باد به حياء پس به درستى كه آن نشانه نجابت است.

26-  منتهى مرتبه حياء و شرم آنست كه مرد از نفس خود حيا كند. (يعنى كسى كه از نفس خود شرم كرد در باره ديگران به طريق اولى حياء خواهد كرد).

27-  حيا با محروميت مقرون است. (يعنى اكثر كسانى كه محروم از چيزى شده‏اند بر اثر حياء و شرم آنهاست).

28-  بسيارى شرم مرد نشانه ايمان اوست.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 394

29-  من استحيا حرم 7678.

30-  من لا حياء له فلا خير فيه 8275.

31-  من قلّ حياؤه قلّ ورعه 8300.

32-  من كساه الحياء ثوبه خفي عن النّاس عيبه 8516.

33-  من لم يتّق وجوه الرّجال لم يتّق اللّه سبحانه 9080.

34-  من لم يستحي من النّاس لم يستحي من اللّه سبحانه 9081.

35-  ما لا ينبغي أن تفعله في الجهر فلا تفعله في السّرّ 9636.

36-  نعم قرين السّخاء الحياء 9900.

37-  نعم قرين الإيمان الحياء 9932. 29-  كسى كه شرم كند محروم ماند (معلوم است زيرا كه كسانى كه شرح حال خود را به ديگران نمى‏گويند يا از كسب علوم شرم دارند از همه چيز محروم خواهند ماند و از همه كس در امور عقب مانده‏تر هستند).

30-  هر كه داراى شرمى نباشد خيرى در او نيست.

31-  هر كه شرمش كم باشد پارسائى او كم خواهد بود.

32-  هر كه حياء جامه‏اش را بر او بپوشاند (يعنى داراى شرم باشد) از مردم عيبش پوشيده و پنهان است.

33-  هر كه از روهاى مردان نپرهيزد (و در مقابل مردم بى‏شرمى كند) از خداى سبحان پرهيز نخواهد نمود.

34-  هر كه از مردم شرم نكند از خداى سبحان شرم نخواهد نمود.

35-  آنچه سزاوار آن نيست كه در آشكارا بجا آورى (و از آن شرم دارى) آن را در پنهانى انجام مده (و از آن شرم دار).

36-  خوب قرين سخاوتمندى است شرم و حيا.

37-  خوب همراه ايمانى است شرم.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 395

38-  لا شيمة كالحياء 10488.

باب الخاء

الإخبار و الخبر و الحديث

1-  لا تخبر بما لم تحط به علما 10179.

2-  لا تخبرنّ إلّا عن ثقة فتكون كذّابا، و إن أخبرت عن غيره فإنّ الكذب مهانة و ذلّ 10429.

3-  لا تسرع إلى النّاس بما يكرهون، فيقولوا فيك ما لا يعلمون 10313.

4-  اعقلوا الخبر إذا سمعتموه عقل دراية لا عقل رواية، فإنّ رواة العلم كثير، و رعاته قليل 2552. 38-  هيچ خوى و خصلتى مانند شرم نيست.

خبر دادن 1-  به چيزى كه احاطه علمى به آن پيدا نكرده‏اى خبر مده (چون در اخبار آدمى بايد احاطه به تمام جوانب داشته باشد).

2-  خبر مده مگر از ثقه (و نگو مگر با اعتماد كامل به گفته) پس بسيار دروغگو به حساب آيى هر چند از غير او خبر دهى، زيرا كه دروغ سبكى و خوارى است.

3-  به سوى مردم نسبت به آنچه ناخوش آيندشان است شتاب مكن (و خبرهاى بد را به آنان مرسان) پس در باره تو آنچه را كه نمى‏دانند مى‏گويند.

4-  خبر و حديث را هرگاه شنيديد آن را به عنوان عقل درايت (دريافتن و دانستن) دريابيد، نه عقول روايت (درك و روايت و نقل كردن بدون دريافت)، زيرا

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 396

5-  لن يصدق الخبر حتّى يتحقّق العيان 7418.

الاختبار

1-  اصحب تختبر 2238.

2-  من اختبر قلا (و هجر) 7731.

3-  الطمأنينة إلى كلّ أحد قبل الاختبار من قصور العقل 1980.

4-  من اطمأنّ قبل الاختبار ندم 9178.

الخدعة و الخديعة و الخداع

1-  إيّاك و الخديعة، فإنّ الخديعة من خلق اللّئيم 2704. كه روايت كنندگان علم بسيارند، و رعايت كنندگان آن (كه آن را بشنوند و بفهمند) اندك مى‏باشند.

5-  هرگز خبرى راست نخواهد شد تا آنكه به چشم ديده شود. (يعنى علم قطعى به آن حاصل گردد).

آزمودن 1-  همراه شو تا آزمايش كنى.

2-  هر كه آزمايش كند دشمن گردد (ممكن است مراد آزمايش مردم باشد كه پس از آن بر اثر اعمال زشت آنان دشمن آنها گردد) و ترك كند.

3-  اطمينان كردن بهر فردى پيش از آزمايش از كوتاهى عقل است.

4-  هر كه پيش از آزمايش (به دوست و يا غير آن) مطمئن شود پشيمان خواهد گرديد.

نيرنگ 1-  از خدعه و نيرنگ دورى نما، زيرا كه فريب از خوى لئيم است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 397

2-  غرّ عقله من أتبعه الخدع 6402.

3-  من خادع اللّه خدع 7812.

4-  لا دين لخدّاع 10723.

الخادم

1-  اضرب خادمك إذا عصى اللّه، و اعف عنه إذا عصاك 2350.

الخذلان و المخذول

1-  من علامات الخذلان استحسان القبيح 9405.

2-  من دلائل الخذلان الاستهانة بحقوق الإخوان 9412.

3-  الخذلان ممدّ الجهل 719. 2-  عقل خود را فريب داده كسى كه مكر و خدعه‏ها را از پى آن آورده (يعنى عقل را آلت استفاده آنها قرار داده است).

3-  هر كه با خدا خدعه كند خدعه شود (يعنى خداوند با او مكر نمايد).

4-  دينى براى بسيار فريبنده و مكر كننده نيست.

خادم 1-  هرگاه خادمت خدا را عصيان كرد او را بزن، و هر زمانى كه خودت را نافرمانى نمود از او در گذر.

درماندگى 1-  از نشانه‏هاى خذلان (بى‏بهرگى از يارى الهى) نيكو شمردن زشت است.

2-  از نشانه‏هاى بى‏بهرگى از يارى (كه خداوند او را به خود واگذاشته) مراعات ننمودن حقوق برادران است.

3-  ترك توفيق، كمك كار بى‏عقلى و نادانى است. (چون با توفيق است كه بشر خردمند و يا دانا به حساب آيد).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 398

4-  المخذول من له إلى اللّئام حاجة 1541.

الخرس

1-  الخرس خير من الكذب 283.

الخرق

1-  الخرق معاداة الآراء، و معاداة من يقدر على الضّرّاء 1807.

2-  إيّاك و الخرق، فإنّه شين الأخلاق 2654.

3-  أقبح شي‏ء الخرق 2848.

4-  اسوء شي‏ء الخرق 2885.

5-  الخرق شين الخلق 787. 4-  بدبخت و خوار كسى است كه او را به سوى بخيلان و يا افراد پست حاجتى افتد.

گنگ 1-  گنگى و لال بهتر از دروغگويى است.

درشتى 1-  كم عقلى، دشمنى كردن با انديشه‏ها، و دشمنى نمودن با كسى است كه قادر بر ضرر رساندن بر اين كس باشد.

2-  بر تو باد به دورى از بدخويى، و كم عقلى، زيرا كه آن عيب اخلاق است.

3-  زشت‏ترين چيز، درشتى و خوى بد يا حماقت و ابلهى است.

4-  بدترين چيز، درشتى و بدخويى است.

5-  درشتى و كم خردى، عيب خصلت و يا عيب مخلوق است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 399

6-  الخرق شرّ خلق 788.

7-  بئس الشّيمة الخرق 4384.

8-  رأس الجهل الخرق 5225.

9-  من كثر خرقه استرذل 7884.

10-  كم من رفيع وضعه قبح خرقه 6973.

11-  من الخرق العجلة قبل الإمكان، و الأناة بعد إصابة الفرصة 9325.

12-  من الفحش كثرة الخرق 9389.

13-  من الخرق ترك الفرصة عند الإمكان 9441.

14-  ما كان الخرق في شي‏ء إلّا شانه 9518.

15-  لا خلق أشين من الخرق 10630. 6-  درشتى يا كم خردى، بدترين خوى است.

7-  بد خويى است درشتى و يا كودنى و احمقى.

8-  سر جهل و نادانى درشتى و بدخويى است.

9-  هر كه درشتى و يا بدخويى او بسيار گردد پست به حساب آيد.

10-  بسا بلند مرتبه‏اى كه زشتى تند خويى يا كم عقلى او او را پست گرداند.

11-  از حماقت است در كارها شتاب كردن پيش از توانائى و درنگ نمودن بعد از رسيدن به فرصت.

12-  از جمله فحش (و گناه) است بسيارى بدخويى.

13-  از حماقت است ترك فرصت در وقت مقدور بودن آن (كه آدمى بتواند كارى را انجام دهد و نكند).

14-  درشت خويى در چيزى نمى‏باشد جز آنكه آن را زشت خواهد نمود.

15-  نيست خلقى زشت‏تر از درشت خويى.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 400

16-  لا خلّة أزرى من الخرق 10651.

الخاسر و الخسران

1-  ربّ رابح خاسر 5275.

2-  أخسركم أظلمكم 2841.

3-  ما أخسر من ليس له في الآخرة نصيب 9625.

الخشوع و الخضوع للّه تعالى

1-  إذا أنت هديت لقصدك فكن أخشع ما تكون لربّك 4120.

2-  كلّ شي‏ء خاضع للّه 6892.

3-  كلّ شي‏ء خاشع للّه 6893. 16-  خصلت و خويى خوارتر از درشتى نيست.

زيانكار 1-  بسا سود برنده‏اى كه زيانبار است (يا به اعتبار اين كه در سود او مصلحتى نبوده، و يا نسبت به آخرتش مضر خواهد بود).

2-  زيانكارترين شما ستمكارترين شماست.

3-  چه زيان كار است كسى كه براى او در آخرت نصيبى نيست.

فروتنى در برابر خدا 1-  هر گاه تو به مقصود خود رسيدى و به انگيزه‏ات هدايت شدى پس (به شكرانه رسيدن به هدف) براى پروردگارت خاشع‏ترين حالات باش.

2-  هر چيزى از براى خدا خضوع كننده است.

3-  هر چيزى براى خدا خشوع كننده است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 401

4-  من خشع قلبه خشعت جوارحه 8172.

5-  من خضع لعظمة اللّه ذلّت له الرّقاب 8919.

6-  نعم الطّاعة الانقياد، و الخضوع 9943.

7-  نعم عون الدّعاء الخشوع 9945.

8-  لا عبادة كالخضوع 10506.

9-  الخضوع دناءة 130.

من خصمه اللّه

1-  من يكن اللّه سبحانه خصمه يدحض حجّته، و يعذّبه في الدّنيا و معاده 8251. 4-  هر كه دلش خاشع شد (و در برابر خداى با عظمت فروتن گرديد) اعضاء او خاشع خواهد گرديد (در نتيجه به عبادات الهى خواهد پرداخت).

5-  هر كه براى عظمت خدا فروتنى كند گردنها (مردم) براى او رام شوند (و اظهار ذلّت نمايند).

6-  خوب طاعتى است فرمانبردارى و فروتنى (در مقابل حضرت حق جلّ و علا).

7-  خوب يار دعائى است خشوع (و فروتنى در برابر حق).

8-  هيچ عبادتى مانند فروتنى نيست.

9-  فروتنى (نسبت به خدا و دوستان خدا) قرب و نزديكى و يا (در مقابل دشمن) پستى است.

دشمن خدا 1-  هر كه خداى سبحان خصم او باشد دليلش را باطل ساخته و او را در دنيا و روز بازگشت او معذّب سازد (نعوذ باللّه من عذابه).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 402

2-  من يكن اللّه خصمه يدحض حجّته، و يكن له حربا 8817.

الخطّ و القلم و الكتابة

1-  الق دواتك، و أطل جلفة قلمك، و فرّق بين سطورك، و قرمط بين حروفك، فإنّ ذلك أجدر بصباحة الخطّ 2459.

2-  افتح برية قلمك، و اسمك شحمته، و أيمن قطّتك، يجد خطّك 2465.

3-  الخطّ لسان اليد 706. 2-  هر كه خدا دشمن او باشد حجّت او باطل گشته و خدا دشمن جنگ افروز او مى‏باشد.

خط، قلم و نوشتن 1-  دوات خود را ليقه بگذار و مركّب آن را اصلاح نما، و زبانه قلم خويش را دراز كن، و ميان سطرهاى خود جدايى انداز، و حرفهاى خود را نزديك به يكديگر بنويس، زيرا چنين كارى به زيبايى خط سزاوارتر است.

2-  تراشيده قلم خود را واكن (يعنى آن را شق نما) و پره آن را ستبر و كلفت گردان (يعنى خيلى آن را نتراش كه نازك شود كه زود بشكند)، و قطّ زدن خود را راست بزن (يعنى به طرف راست به نحوى كه اگر باطن قلم را در دست گرفته قطّ به طرف راست انسان و قلم قرار گيرد) تا خط تو نيكو و شيرين گردد.

3-  خط زبان دست است. (يعنى چنانكه زبان مقصود آدمى را به ديگران مى‏رساند با خط هم مقصود فهميده مى‏شود).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 403

الخواطر

1-  لقاح الخواطر المذاكرة 7624.

المخاطر

1-  المخاطر متهجّم على الغرر 1271.

الخطاء

1-  كثرة الخطاء ينذر بوفور الجهل 7092. خاطره‏ها 1-  آنچه خاطره‏ها به آن (به علوم و معارف) آبستن مى‏گردد مذاكره است (كه اگر مذاكره نشود فراموش خواهند گرديد).

به خطر افتاده 1-  كسى كه خود را به خطر اندازد (يعنى كارى كند كه زيان در آن باشد) و يا گروبند، داخل شونده بر غرر است (يعنى در چنين كارى فريب خوردن متصور است، پوشيده نماند كه در اسلام گروبندى در اسب دوانى و تير اندازى استثناء شده، و ممكن است مسابقه وسائل روز هم به آن ملحق شود، چون ملاك در هر دو يكى است، اما مانند كشتى، فوتبال، وزنه بردارى، و مشت زنى نه تنها ستايش نشده بلكه معلوم نيست شرعا جايز باشد (چنين احكامى را بايد از مرجع تقليد ياد گرفت).

خطا 1-  بسيارى خطا (گفتار و كردار نادرست) به بسيارى نادانى اعلام مى‏نمايد.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص 404

الإخلاص و الخالص و المخلص

1-  الإخلاص خطر عظيم حتّى ينظر بما يختم له 1560.

2-  أخلص تنل 2248.

3-  أخلص للّه عملك، و علمك، و حبّك، و بغضك، و أخذك، و تركك، و كلامك، و صمتك 2400.

4-  الزم الإخلاص في السّرّ و العلانية، و الخشية في الغيب و الشهادة، و القصد في الفقر و الغنى، و العدل في الرّضا و السّخط 2460.

5-  أخلصوا إذا عملتم 2480.

6-  الإخلاص غاية 74.

7-  الإخلاص فوز 209. اخلاص 1-  خالص نمودن طاعات و عبادات از براى خدا خطر عظيمى است تا به خاتمه كار و عاقبت احوال او نگاه شود.

2-  خالص گردان تا برسى.

3-  از براى خدا عمل، و علم، و دوستى، و دشمنى، و گرفتن، و واگذاشتن، و گفتار، و خاموشى خود را خالص گردان.

4-  اخلاص را در نهان و آشكار، و ترس (از خدا) را در غيب و شهود، و ميانه روى را در تهيدستى و توانگرى، و عدالت را در خوشنودى و سخط لازم باش و جدا مشو.

5-  (براى خدا) خالص گرانيد هرگاه عمل كنيد.