گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام

21-  من عجل زلّ 7657.

22-  من يعجل يعثر 7715.

23-  من عجل كثر عثاره 7838.

24-  من ركب العجل أدرك الزّلل 8049.

25-  من عجل ندم على العجل 8050.

26-  من ركب العجل كبابه الزّلل 8387.

27-  من ركب العجل ركبته الملامة 9095.

28-  لا إصابة لعجول 10444.

29-  أشدّ النّاس ندامة، و أكثرهم ملامة، العجل النّزق الّذي لا يدركه عقله، إلّا بعد فوت أمره 3308. 20-  هرگز شتابگر ستايش شده ملاقات نمى‏شود (يعنى همه او را سرزنش كنند).

21-  كسى كه شتاب كند بلغزد.

22-  هر كه شتاب كند بلغزد.

23-  هر كه عجله كند لغزشش بسيار گردد.

24-  هر كه با عجله (و شتاب در كارها) سوار شود به لغزشها رسد.

25-  هر كه عجله كند بر شتاب كردن (خود) پشيمان گردد.

26-  هر كه بر شتاب سوار شود (يعنى در كار خود عجله كند و تأمل و انديشه ننمايد) لغزش او را برو اندازد.

27-  هر كه بر شتاب سوار شود ملامت و سرزنش سوار او خواهد گرديد.

28-  هيچ به هدف رسيدنى براى شتابگر نيست.

29-  سخت‏ترين مردم از نظر پشيمانى و بيشترين آنها به حسب سرزنش‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  892

30-  ذر العجل، فإنّ العجل في الأمور لا يدرك مطلبه و لا يحمد أمره 5189.

31-  أخطأ مستعجل أو كاد 1290.

المعدود

1-  كلّ معدود منتقص 6849.

الاستعداد

1-  خير الاستعداد ما أصلح به المعاد 5010.

2-  تخفّفوا فإنّ الغاية أمامكم، و السّاعة من ورائكم تحدوكم 4515. شتاب كننده سبكى است كه عقلش او را در نيابد مگر بعد از فوت كارش (كه ديگر نتواند آن را تلاقى و تدارك نمايد).

30-  از شتاب كردن دورى نما، زيرا كه شتاب كننده در امور مقصود خويش را بدست نخواهد آورد و ستوده هم نخواهد شد.

31-  شتابگر خطا كند و به مطلب نرسد يا نزديك است (به خطا و يا به نرسيدن به مطلب).

شمرده شده 1-  هر شمرده شده نقصان پذير است (يعنى بايد بزندگانى آخرت پرداخت كه نعمتهايش قابل شماره نبوده و غير متناهى است).

آمادگى 1-  بهترين آماده شدن آنست كه معاد بآن اصلاح گردد.

2-  سبكبار شويد زيرا كه پايان كار (يعنى رفتن ببهشت يا دوزخ) در پيش روى شماست، و قيامت از پشت سر مى‏راند شما را.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  893

3-  تخفّفوا تلحقوا، فإنّما ينتظر بأوّلكم آخركم 4516.

4-  تيسّر لسفرك، و شم برق النّجاة، و ارحل مطايا التّشمير 4519.

5-  ثوبوا (توبوا) من الغفلة، و تنبّهوا من الرّقدة، و تأهّبوا للنّقطة، و تزوّدوا للرّحلة 4697.

6-  من استعدّ لسفره قرّ عينا بحضره 9211.

7-  ارتد لنفسك قبل يوم نزولك و وطّ المنزل قبل حلولك 2371.

العدل و العادل

1-  العدل أفضل السّياستين 1656. 3-  سبكبار شويد (يعنى از گرانى بار گناهان خود را سبك كنيد، تا به نيكو كاران گذشته) ملحق شويد، زيرا جز اين نيست كه (در حشر و نشر و براى قيام قيامت) انتظار كشيده مى‏شود اول شما (و گذشتگان از شما) به آخر شما (يعنى تا همه در يكجا جمع شده قيامت شروع شود).

4-  براى سفر خود مهيا شو، و برق رستگارى را بنگر (كه در پيروى چه كسى هستى) و بر شتران دامن بالا زده و جدّى در كار خير را سوار شو (يعنى در كار خير جدّ و جهد نما).

5-  از غفلت و بى‏خبرى بر گرديد، و از خواب بيدار شده، براى نقل مكان آماده گشته، و براى رفتن و يا براى جانبى كه قصد آن داريد توشه بر گيريد.

6-  هر كه آماده سفر خود باشد (چه سفر دنيوى و چه اخروى) در حضرش سرد چشم (شادمان و خوشحال) باشد.

7-  از براى خود پيش از روز فرمود آمدنت منزلى را برگزين و آماده و يا نرم كن منزلى را قبل از حلول و در آمدنت را (در آن).

عدالت و عادل 1-  دادگرى افزونترين دو سياست است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  894

2-  العدل رأس الإيمان، و جمّاع الإحسان 1704.

3-  العدل قوام الرّعيّة، و جمال الولاة 1954.

4-  العدل أنّك إذا ظلمت أنصفت، و الفضل أنّك إذا قدرت عفوت 2131.

5-  اعدل تحكم 2223.

6-  اعدل تملك 2253.

7-  اعدل تدم لك القدرة 2285.

8-  استعن على العدل بحسن النيّة في الرّعية، و قلّة الطّمع، و كثرة الورع 2408.

9-  أسنى المواهب العدل 2883.

10-  أحسن العدل نصرة المظلوم 2977. 2-  دادگرى سر ايمان و گرد آورنده نيكوئى است.

3-  دادگرى قوام رعيّت، و زيبائى فرماندهان است.

4-  دادگرى به اين است كه تو هر گاه ستم نمودى انصاف دهى (و يا آنكه هر گاه ستم شوى انصاف ورزى) و فزونى مرتبه و فضيلت آنست كه چون قدرت پيدا كردى در گذرى.

5-  دادگر باش تا فرمانده باشى.

6-  دادگرى كن تا حكومت كنى.

7-  دادگرى كن تا توانايى براى تو پاينده بماند.

8-  بر عدل و داد بحسن نيت در باره رعيّت، و كمى طمع، و كثرت ورع استعانت جو.

9-  بلندترين يا روشن‏ترين موهبت‏ها عدالت و دادگرى است.

10-  نيكوترين عدل يارى كردن ستمديده است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  895

11-  أعدل النّاس من أنصف من ظلمه 3186.

12-  إنّ من العدل أن تنصف في الحكم، و تجتنب الظّلمة 3441.

13-  إنّ العدل ميزان اللّه سبحانه الّذي وضعه في الخلق، و نصبه لإقامة الحقّ، فلا تخالفه في ميزانه، و لا تعارضه في سلطانه 3464.

14-  إنّ اللّه سبحانه أمر بالعدل و الإحسان، و نهى عن الفحشاء و الظّلم 3563.

15-  العدل مألوف، الجور عسوف 6.

16-  القسط روح الشّهادة 356.

17-  العدل حياة الأحكام 386. 11-  عادلترين مردم كسى است كه انصاف ورزد با كسى كه نسبت به او ستم نموده است.

12-  براستى كه از جمله داد آنست كه در حكم انصاف به كار برى، و از ستم دورى نمائى.

13-  براستى كه عدل يا عدالت و يا ميانه روى ترازوئى است كه خداى سبحان در ميان خلق گذاشته، و آن را براى بر پا داشتن حق نصب فرموده، پس مخالفت مكن او را در ميزانش، و برابرى و معارضه منما با پادشاهيش، (كه مخالفت با ميزان و سركشى با سلطنت او عكس العملش روشن خواهد بود).

14-  براستى كه خداوند سبحان بعدل و احسان فرمان داده، و از صفات و افعال زشت و ستم نهى فرموده است.

15-  عدل دلپذير و ستم از راه بيرون برنده است.

16-  عدالت روح گواهى است (يعنى شهادت بدون عدالت بمنزله ميّت است كه اثرى در آن مترتب نخواهد شد).

17-  عدالت جان حكمهاست (يعنى حكم بى عدل چون ميّت، بى اثر است).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  896

18-  القسط خير الشّهادة 388.

19-  العدل يصلح البريّة 496.

20-  العدل فضيلة السّلطان 584.

21-  العدل أغنى الغناء 686.

22-  العدل إنصاف 157.

23-  العدل ملاك، الجور هلاك 217.

24-  العادل راع ينتظر أحد الجزائين (أحسن الجزاعين) 1638.

25-  أعدل الخلق أقصاهم بالحقّ 3014.

26-  أعدل النّاس من أنصف عن قوّة، و أعظمهم حلما من حلم عن قدرة 3242. 18-  عدل بهترين گواه است (زيرا كه با آن حقوق بدست آيد).

19-  عدل خلائق را اصلاح نمايد.

20-  عدل برترى و فزونى مرتبه پادشاه است (كه اگر داراى عدالت نباشد با ديگران برابر است).

21-  عدل توانگر ترين توانگرى است.

22-  عدل خود را با ديگران برابر دانستن است.

23-  عدالت ملاك خوشبختى، و ستم سبب هلاكت خواهد بود.

24-  دادگر رعايت كننده‏ايست كه در انتظار يكى از دو پاداش يا از دو بهترين پاداش نيكوست (پوشيده نماند كه براى عدالت دو معنى متصور است: يكى در مقابل جور و ظلم و ديگر بمعناى ترك گناه كبيره و اصرار بر صغيره).

25-  عادلترين خلق حكم كننده‏ترين آنهاست بحق.

26-  عادلترين مردم كسى است كه با وجود قدرت بر انتقام انصاف ورزيده، و بزرگترين آنها بحسب بردبارى كسى است كه با وجود قدرت بردبارى نشان‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  897

27-  بالعدل تتضاعف البركات 4211.

28-  بالعدل تصلح الرّعية 4215.

29-  جعل اللّه سبحانه العدل قواما للأنام، و تنزيها من المظالم و الآثام، و تسنية للإسلام 4789.

30-  حسن العدل نظام البريّة 4819. دهد.

27-  بوسيله عدالت بركات دو چندان مى‏شود (چنانكه مشهور است، پادشاهى از در باغى عبور كرد به باغبان دستور داد چند عدد انار آورده آب بگيرد، باغبان رفت دو انار چيد و آورد آب گرفت كاسه‏اى شد، پادشاه تعجب كرد از ماليات باغ سؤال كرد، باغبان مقدار آن را گفت: سلطان قصد نمود دستور دهد كه ماليات بيشترى بگيرند، روز ديگر عبورش به آنجا افتاد هوس آب انار كرد، باز به باغبان دستور داد دو انار بچيند و آب آن را بگيرد، باغبان رفت و چند انار چيد آب كمى بدست آمد، پادشاه پرسيد چطور شد دفعه پيش دو انار آن مقدار آب داد و اين دفعه چند انار كار آنها را نكرد باغبان گفت: نمى‏دانم، خيال مى‏كنم نيت پادشاه عوض شده، پادشاه از قصد خود برگشت تا روز ديگر هوس آن باغ را كرد، و تقاضاى آب انار نمود، در اين دفعه نيز دو انار كار چند انار را كرد، و ظرف را پر از آب كرد دانست كه باغبان درست گفته عدالت بركت‏ها را دو چندان خواهد نمود).

28-  بسبب عدالت رعيّت به صلاح آيد و اصلاح گردد (معلوم است چون وقتى بى‏عدالتى شود رعيت يورش كرده هرج و مرج بوجود آيد، و مملكت از هم پاشيده مى‏شود، آن وقت است كه ثبات مملكت از دست مى‏رود، و باز بدست آوردنش محال و يا مشكل خواهد بود).

29-  خداوند سبحان عدل را قوام و بر پا دارنده براى مردم، و پاكيزگى از مظالم و گناهان و گشايشى براى اسلام قرار داده است.

30-  نيكوئى عدالت نظام خلق است (يعنى باعث آن خواهد شد).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  898

31-  خير السّياسات العدل 4948.

32-  كيف يعدل في غيره من يظلم نفسه 6996.

33-  كفى بالعدل سائسا 7031.

34-  ليكن مركبك العدل فمن ركبه ملك 7395.

35-  لن يتمكّن العدل حتّى يزلّ البخس 7426.

36-  ليس من العدل القضاء على الثّقة بالظّنّ 7500.

37-  من عدل تمكّن 7711.

38-  من عدل نفذ حكمه 7845.

39-  من عدل عظم قدره 7939. 31-  بهترين سياست‏ها (و امر و نهى‏ها) عدل است (يعنى از روى عدل باشد).

32-  چگونه در حق غير خود عدالت مى‏كند كسى كه بر نفس خود ستم مى‏نمايد 33-  براى سياست كردن مردم عدل كفايت مى‏كند (يعنى با وجود عدالت مردم بسياست كننده‏اى محتاج نخواهند بود).

34-  بايد وسيله سوارى تو عدل باشد پس كسى كه سوار آن شود مالك (سعادت) گردد.

35-  هرگز عدل ثابت نمى‏شود تا ظلم برود، و يا عدلى متمكن نخواهد گرديد تا رفع ستم شود (چنانكه بقول علامه بزرگوار خوانسارى تا لا إله گفته نشود إلّا اللّه نيايد).

36-  از عدل نيست قضاوت به وسيله اعتماد بر گمان (بلكه علم لازم است).

37-  كسى كه عدالت كند متمكن گردد (چه زمامدار باشد يا غير آن).

38-  هر كه عدالت كند حكمش نافذ باشد.

39-  هر كه عدل كند قدر و منزلتش عظيم گردد.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  899

40-  من كثر عدله حمدت أيّامه 8410.

41-  من عدل في البلاد نشر اللّه عليه الرّحمة 8638.

42-  من طابق سرّه علانيته، و وافق فعله مقالته فهو الّذي أدّى الأمانة، و تحقّقت عدالته 8656.

43-  من عمل بالعدل حصّن اللّه ملكه 8722.

44-  خذ بالعدل و أعط بالفضل تحز المنقبتين 5039.

45-  سياسة العدل ثلاث: لين في حزم، و استقصاء في عدل، و إفضال في قصد 5592.

46-  شيئان لا يوزن ثوابهما: العفو، و العدل 5769.

47-  صلاح الرّعيّة العدل 5804. 40-  هر كه عدالت او بسيار باشد روزگارش ستوده شود. (بالأخص اگر سلطان و حاكمى باشد مردم زمان او را مدح نمايند).

41-  هر كه در شهرها عدالت كند خداوند بر او رحمت منتشر نمايد.

42-  هر كه نهان او با آشكارش تطبيق نموده، و رفتارش با گفتارش موافق باشد، پس او كسى است كه امانت را اداء نموده، و عدالت او تحقق يافته است.

43-  هر كه به عدل عمل نمايد خداوند ملك و سلطنت او را محكم گرداند.

44-  عدالت را فرا گير، و بزيادتى بخشش نما تا هر دو منقبت را بدست آورى (يا حق خود را برابر گير، و حق ديگران را زيادتر ده، تا صفت نيك خوش سلوكى در دادن و گرفتن را فراهم سازى).

45-  سياست و كمال عدل سه چيز است: نرمى در دور انديشى، و به نهايت رسانيدن در دادگرى، و احسان در ميانه روى است.

46-  دو چيز است كه ثواب آنها سنجيده نمى‏شود: عفو، و عدالت.

47-  صلاح رعيت عدل (امير و حاكم و خود رعيت) است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  900

48-  عليك بالعدل في الصديق، و العدوّ، و القصد في الفقر و الغنى 6130.

49-  غاية العدل أن يعدل المرء في نفسه 6368.

50-  في العدل الإحسان 6482.

51-  في العدل صلاح البريّة 6491.

52-  في العدل الاقتداء بسنّة اللّه و ثبات الدّول 6496.

53-  في العدل سعة، و من ضاق عليه العدل فالجور عليه أضيق 6522.

54-  من لوازم العدل التّناهي عن الظّلم 9340.

55-  ما عمرت البلدان بمثل العدل 9543. 48-  بر تو باد به عدالت در حق رفيق و دشمن، و ميانه روى در تهيدستى و توانگرى.

49-  منتها درجه عدل آنست كه مرد در باره نفس خود عدالت كند.

50-  در عدل احسان (و نيكى به مردم) است.

51-  در عدل است صلاح خلق، (چه در پادشاهان و چه در غير آنان).

52-  در عدل اقتداء كردن به سنت و طريقه خدا، و پا بر جا بودن دولت هاست.

53-  در عدل (و به كار بردن آن) و سعت و فراخى است و كسى كه بر او عدالت تنگ باشد پس جور و ستم بر او تنگ‏تر است.

54-  از لوازم عدل و داد (و يا عادل) دورى كردن از ستم است (علامه بزرگوار خوانسارى فرموده: از لوازم راستى و درستى كسى باز ايستادن اوست از ظلم و ستم).

55-  شهرها به چيزى مانند عدل آباد نخواهد گرديد.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  901

56-  لا تؤيس الضّعفاء من عدلك 10225.

57-  لا عدل أفضل من ردّ المظالم 10841.

58-  العدل حياة 247.

59-  العدل خير الحكم 302.

60-  العدل فوز و كرامة (مكانة) 685.

61-  العدل قوام الرّعيّة (البريّة) 697.

62-  العدل فضيلة السّلطان 703.

63-  العدل نظام الإمرة 774.

64-  العدل أقوى أساس 806.

65-  العدل أفضل سجيّة 977. 56-  ضعفاء را از عدل خود مأيوس مساز (بلكه رفتارت بايد به گونه‏اى باشد كه ضعيف و قوى منتظر عدالت تو باشند).

57-  عدالتى افزونتر از ردّ مظالم (و بر گردانيدن چيزهائى كه به ستم گرفته شده) نيست (چه خود انسان گرفته باشد يا ديگرى).

58-  عدالت زندگى است (چون وقتى عدالت نباشد مردم مانند مرده هستند).

59-  عدالت را به كار بردن بهترين قضاوت است.

60-  داد پيروزى و منزلت و يا كرامت و سر بلندى است.

61-  داد رسى و عدالت بر پا دارنده رعيت و يا خلايق است.

62-  عدالت برترى پادشاه است.

63-  عدل و داد نظام فرمانروائى است.

64-  عدل محكمترين اساس و بنياد است.

65-  عدالت داشتن برترين خصلت است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  902

66-  العدل يريح العامل به من تقلّد المظالم 1437.

67-  آفة العدل الظّالم القادر 3953.

68-  إذا نفذ حكمك في نفسك تداعت أنفس النّاس إلى عدلك 4095.

69-  آفة العدول قلّة الورع 3937.

70-  دولة العادل من الواجبات 5110.

71-  ربّ عادل جائر 5274.

الاعتدال و النمط الأوسط

1-  خير الأمور (هذه الامّة) النّمط الأوسط، إليه يرجع الغالي و به يلحق 66-  دادگرى دادگرى را از بر گردن گرفتن مظلمه‏ها آسايش مى‏دهد.

67-  آفت عدالت ستمكار تواناست (زيرا با وجود چنين فردى عدل تحقق پيدا نمى‏كند، هر كس بخواهد عادل را پياده نمايد آن جرثومه فساد سدّ محكمى است در مقابل آن، و لذا عدل تحقق پيدا نخواهد كرد).

68-  هر گاه حكم تو در باره نفست جارى باشد نفسهاى مردم بسوى عدلت رغبت خواهند نمود (يعنى كسى كه در خويشتن عدل را بكار برد مردم انتظار عدل را از او در حق خود دارند).

69-  آفت افراد عادل كمى پارسائى است.

70-  دولت عادل از امور ثابت و پا بر جاست (يعنى جدا شدنى نيست).

71-  بسا عادلى كه ستمگر است (يا ستم مى‏كند به خيال عدالت و يا براى حكمى اهليت ندارد از اين جهت ستمگر خواهد بود).

راه ميانه 1-  بهترين اين امّت يا بهترين امور طريقه و مذهب ميانه است (چنانكه در

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  903

التّالي 5059.

العدوّ و المعاداة

1-  الشّدّ بالقدّ، و لا مقارنة الضّدّ 2065.

2-  علّة المعاداة قلّة المبالات 6302.

3-  عداوة الأقارب أمرّ من لسع العقارب 6316.

4-  كثرة العداوة عناء القلوب 7103.

5-  من عاند النّاس مقتوه 7896.

6-  من أظهر عداوته قلّ كيده 7956. عقيده نيست بامامان بايد باشد، مثل اين كه آدمى عقيده‏مند شود كه آنان مخلوق خدايند، ولى در حدّ اعلاى انسانيت كه ديگران به آنان قياس نشوند، داراى مناقب بسيار فراوان كه احدى به آنها نرسد) به سوى آن غلو كننده (مثل آنكه آنها را خدا بدانند) بر گشته، و به آن عقب مانده (مانند اين كه بگويند امامان هم مانند ساير افراد بشرند) ملحق مى‏شوند.

دشمنى و دشمنان 1-  بسته شدن به تسمه و قيد، و نه همراه بودن با ضدّ (دشمن يعنى آن آسان تروبى ضررتر خواهد بود).

2-  علت دشمنى كمى بى‏پروائى است.

3-  دشمنى خويشان و نزديكان تلخ‏تر از گزيدن عقربهاست.

4-  بسيارى دشمنى رنج دلهاست.

5-  هر كه با مردم دشمنى كند مردم دشمن او گردند.

6-  هر كه دشمنى خود را اظهار نمايد مكرش كم گردد، (ولى كسى كه پنهان دارد فريب او شديد و بسيار باشد).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  904

7-  من غالب الضّدّ ركب الجدّ 8099.

8-  من قارن ضدّه ضني جسده 8162.

9-  من استصلح عدوّه زاد في عدده 8230.

10-  من لا يبالك فهو عدوّك 8262.

11-  من قارن ضدّه كشف عيبه و عذّب قلبه 8517.

12-  من دارى أضداده أمن المحارب 8539.

13-  من نام عن عدوّه أنبهته (نبّهته) المكائد 8672.

14-  من استحلى معاداة الرّجال استمرّ معاناة القتال 8679. 7-  هر كه بر دشمن غلبه كند بر جدّ و جهد سوار شود، (يعنى كمال جدّيت را بايد بكار برد).

8-  هر كه با دشمنش همراه باشد بدنش آب شود.

9-  هر كه دشمن خود را (با گفتار و رفتار) اصلاح نمايد در عدد خود بيفزايد (يعنى دوستانش زياد گردند).

10-  هر كه نسبت به تو بى تفاوت باشد (تو خوب باشى يا نباشى) او دشمن تست.

11-  هر كه با دشمن خود همراه باشد عيب او را ظاهر ساخته و دلش را عذاب كند.

12-  هر كه با دشمنان خود مدارا كند از جنگها (يا جنگ كننده) در امان باشد.

13-  هر كه از دشمن خود بخوابد (و نسبت به دشمن بى‏تفاوت باشد) مكرها و حيله‏ها او را بيدار سازند.

14-  هر كه دشمنى مردان را شيرين شمارد (و با جنگيدن مردم خوشحال باشد) رنج قتال را تلخ بحساب آرد (يعنى تلخى آنرا نبايد فراموش كند پس دشمنى نكند).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  905

15-  من عادى النّاس استثمر النّدامة 8733.

16-  من ساترك عيبك، و عابك في غيبك فهو العدوّ فاحذره 8745.

17-  من شاقّ و عرت عليه طرقه، و أعضل عليه أمره، و ضاق عليه مخرجه 8928.

18-  من أصلح الأضداد بلغ المراد 8943.

19-  من كان نفعه في مضرّتك لم يخل في كلّ حال من عداوتك 9150.

20-  ما تلاحى إثنان فظهر إلّا أسفههما 9603.

21-  مجاملة أعداء اللّه في دولتهم تقيّة من عذاب اللّه، و حذر من معارك البلاء في الدّنيا 9846. 15-  هر كه با مردم دشمنى نمايد طالب ميوه پشيمانى است.

16-  هر كه عيب تو را (از تو) بپوشاند، و تو را در غيابت عيب كند، پس او دشمن است از او پرهيز كن.

17-  هر كه دشمنى نمايد راههايش بر او درشت گردد، و كارش بر او سخت گشته، و جايگاه بيرون رفتن او تنگ خواهد گرديد.

18-  هر كه دشمنان را اصلاح نمايد بمقصود رسد.

19-  هر كه نفع او در ضرر رساندن تو باشد در هر حال از دشمنى تو خالى نخواهد بود.

20-  دو كس (و دو دسته و جمعيّت) با يكديگر نزاع ننموده‏اند كه غالب شده باشد مگر كم عقل‏تر آنها (يعنى آن طرفى كه سفيه است در نزاع غلبه كند چون طالب جنگ و نزاع است و آن را دامن مى‏زند).

21-  نيكو سلوك نمودن (و از حد تجاوز ننمودن) با دشمنان خدا در زمان دولتشان نگهداشتن خود است از عذاب خدا (چون خدا فرموده وقتى انسان در معرض‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  906

22-  مجاهدة الأعداء في دولتهم، و مناضلتهم مع قدرتهم ترك لأمر اللّه و تعرض لبلاء الدّنيا 9847.

23-  لا تكونوا لنعم اللّه عليكم أضدادا 1032.

24-  لا توقع بالعدوّ قبل القدرة 10258.

25-  لا تغترنّ بمجاملة العدوّ فإنّه كالماء و إن أطيل إسخانه بالنّار لا يمتنع من إطفائها 10298.

26-  لا تعرض لعدوّك و هو مقبل، فإنّ إقباله يعينه عليك، و لا تعرّض له خطر است بايد با دشمنان هم بد رفتارى نكند) و از معركه‏هاى بلاء در دنيا بر حذر بودن است (كه آدمى محفوظ خواهد ماند).

22-  جنگيدن با دشمنان در دولتشان، و مدافع آنها با قدرت آنان ترك فرمان خدا، و در معرض بلاء دنيا قرار گرفتن است (اگر صحيح باشد نسبت اين روايت به آن حضرت آن بزرگوار جائى را مى‏فرمايد كه خداوند براى قدرت و مكنت و دولت آنان مدتى را قرار داده كه به هيچ وجه قابل زوال نيست، و پر واضح است كه در اين صورت اقدام عليه آنان سودى نخواهد داشت، و نتيجه‏اى جز شكست عائد نخواهد گرديد).

23-  (تتمه كلامى است از خطبه قاصعة 234 نهج البلاغه) براى خاطر نعمت‏هاى خدا بر شما دشمن يكديگر نشويد (بلكه نظر بلند باشيد بر يكديگر حسد نبريد).

24-  با دشمن جنگ و ستيز منما قبل از قدرت (يعنى بايد نخست نيرو تهيه كرد آن گاه جنگيد).

25-  هرگز بنيكوئى كردن نسبت بدشمن مغرور مباش (كه خيال كنى ديگر دشمنى نخواهد نمود) زيرا او مانند آب است، هر چند گرم كردن آن با آتش طول كشد از خاموش نمودن آن امتناع نخواهد ورزيد.

26-  متعرض دشمن مشو در حالى كه مقبل است (و به او اقبال رو آورده كه‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  907

و هو مدبر، فإنّ إدباره يكفيك أمره 10306.

27-  لا تنابذ عدوّك، و لا تقرّع صديقك، و اقبل العذر، و إن كان كذبا و دع الجواب عن قدرة و إن كان لك 10358.

28-  إذا أبغضت فلا تهجر 3980.

29-  ليكن أبغض النّاس إليك و أبعدهم منك أطلبهم لمعايب النّاس 7378.

30-  من أبغضك أغراك 7719.

31-  إنّما سمّي العدوّ عدوّا لأنّه يعدو عليك، فمن داهنك في معايبك فهو العدوّ العادي عليك 3876. نتوانى او را دفع كنى) و متعرض او مشو در حال ادبار، زيرا ادبار او كارش را كفايت مى‏نمايد، (يعنى همان او را بس است نيازى به تعرض تو نيست).

27-  با دشمن خود دشمنى را آشكار مكن، و دوستت را سرزنش مفرما، و عذر پذير باش هر چند دروغ باشد، و جواب را با توانائى واگذار، هر چند داراى جواب باشى.

28-  هر گاه دشمن دارى كناره گيرى مكن (يعنى با وجود دشمنى بالكل مبر بلكه راهى براى دوستى بگذار).

29-  بايد دشمن ترين مردم بسوى تو و دورترين آنها از تو جستجو كننده‏ترين آنها باشد نسبت به عيبهاى مردم.

30-  هر كه تو را دشمن دارد تو را (در كارهاى بد) ترغيب نمايد و گول زند.

31-  جز اين نيست كه دشمن دشمن ناميده شده براى اين كه بر تو ستم مى‏كند، بنا بر اين هر كه با تو در عيب مداهنه كند (يعنى عيبهاى تو را پنهان نمايد تا روزى به رخ كشد) پس او دشمنى است ستم كننده بر تو.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  908

32-  زائلوا أعداء اللّه و واصلوا أولياء اللّه 5493.

33-  شرّ الأعداء أبعدهم غورا، و أخفاهم مكيدة 5781.

34-  قد يخدع الأعداء 6657.

35-  من زرع العدوان حصد الخسران 8033.

36-  الأخذ على العدوّ بالفضل، أحد الظّفرين 1676.

37-  التّلطّف في الحيلة أجدى من الوسيلة 2025.

38-  استعمل مع عدوّك مراقبة الإمكان و انتهاض الفرصة، تظفر 2347.

39-  أوهن الأعداء كيدا من أظهر عداوته 3258.

40-  الواحد من الأعداء كثير 1149. 32-  از دشمنان خدا جدائى كرده، و با اولياء خدا پيوند نمائيد.

33-  بدترين دشمنان دورترين آنهاست به حسب غور و فرو رفتن در كار، و پنهان ترين آنهاست از نظر مكر و حيله.

34-  گاهى دشمنان فريب مى‏دهند.

35-  هر كه (تخم) دشمنى و يا ظلم و جور را بكارد زيان و ضرر را درو كند.

36-  گرفتن بر دشمن به احسان و برترى يكى از دو پيروزيست.

37-  در چاره‏گرى نرمى و مهربانى كردن از دست آويز سودمندتر است.

38-  با دشمن خود انتظار قدرت و توانائى، و غنيمت شمردن فرصت را بكار بر، تا پيروزمند شوى.

39-  سست‏ترين دشمنان بحسب مكر، كسى است كه دشمنى خود را آشكار نمايد.

40-  يك دشمن از دشمنان داشتن بسيارى است (يعنى بايد انسان بكوشد يك دشمن هم نداشته باشد، زيرا يكى هم زياد است).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  909

41-  الاستصلاح للأعداء بحسن المقال، و جميل الأفعال، أهون من ملاقاتهم و مغالبتهم بمضيض القتال 1926.

42-  من استصلح الأضداد بلغ المراد 8043.

43-  لا تأمن عدوّا و إن شكر 10197.

44-  لا تستصغرنّ عدوّا و إن ضعف 10216.

45-  معاداة الرّجال من شيم الجهّال 9785.

46-  من سلّ سيف العدوان قتل به 8476.

47-  مواقف الشّنان تسخط الرّحمن، و ترضي الشّيطان، و تشين الإنسان 9841.

48-  من بالغ في الخصام أثم، و من قصّر عنه خصم 9228. 41-  بصلاح آوردن دشمنان با نيكى گفتار، و زيبائى كردارها آسان‏تر است از برخورد به آنها و غالب شدن بر آنان به درد مصيبت جنگ.

42-  هر كه دشمنان را بصلاح آورد بمراد (و مقصود خود) رسد.

43-  از هيچ دشمنى ايمن مباش هر چند شكر (دوستى) كند.

44-  هيچ دشمنى را كوچك مشمار هر چند ضعيف و ناتوان باشد.

45-  با مردان دشمنى نمودن از خصلت‏هاى نادان هاست.

46-  هر كه شمشير ستم كشد با آن كشته شود (يعنى خاصيّتش اين است).

47-  موقف‏هاى دشمنى (كه باعث حصول آن مى‏گردد) و ايستگاههاى آن خداى رحمن را بخشم آورده، و شيطان را خوشنود ساخته، و آدمى را عيبناك مى‏سازد.

48-  هر كه در دشمنى مبالغه نمايد گناه كرده، و كسى كه در آن كوتاهى كند (در جائى كه بايد دشمن را گوشمال كرد بى تفاوت باشد) خصومت شود (يعنى دشمن بر او غلبه كند پس با دشمن بايد به اندازه ضرورت دشمنى كرد نه خيلى زياد و نه خيلى كم).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  910

49-  لا يستطيع أن يتّقي اللّه من خاصم 10740.

50-  المخاصمة تبدي سفه الرّجل و لا تزيد في حقّه 1551.

51-  من كثر تعدّيه (تعاديه) كثرت أعاديه 8310.

52-  القدرة يزيلها العدوان 865.

الأعذار و الاعتذار

1-  الاستغناء عن العذر أعزّ من الصّدق 1978.

2-  الاعتذار يوجب الاعتذار 431.

3-  إعادة الاعتذار تذكير بالذّنب 1428.

4-  من اعتذر من غير ذنب فقد اوجب على نفسه الذّنب 8894. 49-  استطاعت و توانائى تقواى الهى را ندارد كسى كه خصومت و جدال كند.

50-  دشمنى كردن (با مردم) سفاهت مرد را ظاهر ساخته و در حق او (چيزى را) زياد نمى‏كند.

51-  هر كه تجاوز از حدّ او بسيار باشد دشمنانش بسيار گردند.

52-  قدرت، آن را ظلم و ستم بر طرف مى‏كند.

پوزش 1-  بى‏نياز شدن از عذر خواهى كمياب‏تر از راستگوئى است.

2-  پوزش طلبيدن و عذر خواستن پذيرفتن آن را واجب مى‏سازد، (يعنى بر ديگرى لازم است از او عفو كند و در گذرد).

3-  تكرار و اعاده پوزش طلبيدن بياد آوردن گناه است، (يعنى اگر كسى نسبت بفردى عمل ناپسندى كرد و عذر آن را خواست ديگر عذر خواهى را تكرار نكند، زيرا طرف به ياد تقصير گذشته مى‏افتد، در نتيجه باعث آزردگى او خواهد شد).

4-  هر كه بدون آنكه گناهى كرده باشد پوزش خواهد بر نفس خود گناه را ثابت‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  911

5-  من اعترف بالجريرة استحقّ المغفرة 9212.

6-  من أحسن الاعتذار استحقّ الاغتفار 9221.

7-  من اعتذر فقد استقال 9225.

8-  ما أذنب من اعتذر 9455.

9-  نعم الشّفيع الاعتذار 9907.

10-  لا تعتذر إلى من يحبّ أن لا يجد لك عذرا 10269.

11-  لا شافع أنجح من الاعتذار 10670.

12-  إعادة الاعتذار تذكير بالذّنوب 2974.

13-  الاعتذار (الاعتبار) منذر ناصح 587. نموده است.

5-  هر كه به گناه اعتراف نمايد مستحق عفو گردد.

6-  هر كه عذر خواستن را نيكو كند (و نيكو پوزش طلبد) مستحق عفو و گذشت خواهد شد.

7-  هر كه عذر خواهد در حقيقت عفو و گذشت را طلب نموده است.

8-  گناه نكرده (و نبايد بحساب گناه آورد) كسى كه پوزش طلبد.

9-  خوب شفيعى است عذر خواستن (و پوزش طلبيدن).

10-  به كسى كه دوست دارد كه براى تو عذرى را نيابد عذرى را مياور (زيرا جز اعتراف به تقصير چيزى را نپذيرد).

11-  شفاعت كننده‏اى پيروزى يا بنده‏تر از عذر خواستن نيست.

12-  تكرار پوزش و عذر خواهى بياد آوردن گناهان است (يعنى نبايد كسى كه از جهت بى ادبى نسبت به ديگرى عذر خواهى نموده، بار ديگر پوزش را اعاده كند كه اين عمل گناه را به ياد مى‏آورد، البته اين نسبت به مخلوق است اما نسبت به خالق چه بهتر از اين كه پيوسته آدمى بياد گناهان افتاده و مكرر پوزش طلبد).

13-  عذر خواهى و پوزش طلبيدن (و يا مندرس شدن آثار گذشتگان و يا عبرت‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  912

14-  إذا جنيت فاعتذر 3992.

15-  ربّ جرم أغنى عن الاعتذار عنه الاقرار به 5344.

16-  كثرة الاعتذار تعظّم الذّنوب 7104.

17-  إيّاك و ما قلّ إنكاره، و إن كثر منك اعتذاره، فماكلّ قائل نكرا يمكنك أن توسعه عذرا 2726.

الأعراض

1-  حصّنوا الأعراض بالأموال 4908. گرفتن) ترسانيده صاف بى غشّ است.

14-  هر گاه گناهى كردى عذر خواهى نما.

15-  بسا جرم و خطائى كه اقرار نسبت به آن (مثل اين كه بگويد آرى من چنين كارى كردم گنهكارم) بى نياز سازد از پوزش و عذر خواهى در باره آن.

16-  بسيارى عذر خواستن (و پوزش طلبيدن) گناهان را بزرگ جلوه مى‏دهد (يعنى طرف خيال مى‏كند جسارت خيلى مهم بوده است و لذا ممكن است برايش خيالى آمده و يا ديرتر بگذرد.

17-  از آنچه انكار آن كم است دورى نما هر چند از جانب تو پوزش نسبت بآن بسيار باشد، پس چنان نيست كه هر گوينده منكرى را براى عذرى گنجايش دهى (يعنى كارى مكن كه محتاج به عذر باشد و يا اگر عذر خواستى تحمل عذر نمايد چه بسا از افراد كه عذر را هم نپذيرد و رفتار و گفتار تو را بد داند).

عرض و آبروها 1-  عرض و آبروها را بوسيله اموال نگهداريد (يعنى هر كجا كه آبرو در خطر است و نگهدارى آن نيازمند به مال بود از آن دريغ ننمائيد).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  913

2-  ما صان الأعراض كالإعراض عن الدّنايا و سوء الأغراض 9698.

3-  و قّوا أعراضكم ببذل أموالكم 10070.

4-  وفور الأموال بانتقاص الأعراض لؤم 10071.

5-  وفور الدّين و العرض بابتذال الأموال موهبة سنيّة 10082.

6-  وقّ عرضك بعرضك تكرم، و تفضّل تخدم، و احلم تقدّم 10110.

7-  وفور العرض بابتذال المال، و صلاح الدّين بإفساد الدّنيا 10125.

8-  ما حصّنت الأعراض بمثل البذل 9544.

9-  لا تجعل عرضك غرضا لقول كلّ قائل 10304. 2-  هيچ چيزى آبروها را مانند رو گردانيدن از اخلاق رذل و پست و بدى اغراض نگه نخواهد داشت.

3-  آبروهاى خويش را به بذل اموالتان نگهداريد.

4-  زياد شدن اموال به كم كردن آبروها (كه آدمى آبرويش را خرج كند مال زياد نمايد) دنائت و پستى است.

5-  بسيارى و تمامى دين و آبرو به بذل اموال (كه آدمى مال را فداى دين و عرض و آبرو كند) عطيّه ايست بلند مرتبه.

6-  آبروى خود را بمال و متاع خود نگه دار، تا گرامى يا اكرام گردى، و احسان نما تا خدمت شوى، و بردبار باش تا مقدم شوى.

7-  تمامى عرض و آبرو به بذل مال، و صلاح دين به تباه ساختن دنياست (يعنى اگر كسى آبرو خواهد بايد مال خرج كند و اگر دين خواهد بايد بدنيا نپردازد).

8-  عرض و آبروها به چيزى مانند بذل و بخشش محفوظ نخواهد شد.

9-  عرض و آبروى خود را هدف گفتار هر گوينده‏اى قرار مده (يعنى در حفظ آن بهر نحو بكوش).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  914

10-  من بذل عرضه ذلّ 7681.

11-  من بذل عرضه حقّر 7928.

12-  من صان عرضه و قّر 7929.

13-  من كرم عليه عرضه هان عليه المال 8635.

المعرفة

1-  المعرفة دهش، و الخلوّ منها غطش 1603.

2-  أفضل المعرفة، معرفة الإنسان نفسه 2935.

3-  أكثر النّاس معرفة لنفسه أخوفهم لربّه 3126. 10-  كسى كه بذل عرض كند (يعنى آبرويش را بيهوده خرج كند خوار شود).

11-  هر كه عرض خود را بذل كند كوچك بحساب آيد.

12-  هر كه عرضش را نگهدارى كند تعظيم گردد.

13-  هر كه بر او عرض گرامى باشد (و براى آبروى خود ارزش قائل شود صرف) مال بر او سهل باشد.

شناسائى 1-  شناسائى حيرانى و خالى بودن از آن شبكورى است (يعنى كسى كه بخواهد خدا را بطور كامل بشناسد جز حيرت به دست نياورد چنانكه بى معرفتى نيز شبكورى و ضلالت خواهد بود.

2-  افزونترين معرفت شناسائى انسان است نفس خود را، (زيرا كه با اين معرفت به بسيارى از احوال مبدأ و معاد مى‏توان پى برد، و در نتيجه عامل به وظيفه خواهد شد).

3-  بيشترين مردم از نظر شناخت نفس ترسناكترين آنهاست نسبت به پروردگارش (چون ترس متفرع بر شناخت بوده هر چه شناخت بيشتر گرديد خوف از

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  915

4-  أعرف النّاس بالزّمان من لم يتعجّب من أحداثه 3252.

5-  المعرفة نور القلب 538.

6-  المعرفة الفوز بالقدس 542.

7-  المعرفة برهان الفضل (النّبل) 829.

8-  ثمرة المعرفة العزوف عن دار الفناء 4651.

9-  ربّ معرفة أدّت إلى تضليل 5349.

10-  عرف اللّه سبحانه بفسخ العزائم، و حلّ العقود و كشف الضّرّ، و البليّة عمّن أخلص له النّيّة 6315. خدا بيشتر خواهد بود).

4-  عارف‏ترين مردم به زمان كسى است كه از حوادث آن تعجب نكند (زيرا مى‏داند رسم روزگار چنين است: ترقيات، تنزلات، ستمكاريها، انقلاب دولت ها، تنهائى، ياران بسيار و...).

5-  شناسائى (خدا و يا هر چه دانستن آن رجحان دارد) روشنائى دل است.

6-  شناسائى پيروزى يافتن به پاكى و تنزّه از معاصى و صفات و ملكات رذيله است.

7-  شناسائى دليل برترى و يا زيركى است.

8-  ثمره شناخت (و معرفت الهى) دل كندن از سراى ناپايدار است.

9-  بسا معرفتى كه به گمراه كردنى بكشاند (مثل اين كه بآن عمل نشود كه جهل بهتر از آن باشد، و يا طرف قابليت و استعداد آن را ندارد مانند بعض مسائل فلسفى و اعتقادى كه هر كسى نتواند به دنبال آن رود).

10-  (از جمله دلائل خدا شناسى اين است) خداى سبحان شناخته مى‏شود به فسخ عزيمت‏ها (يعنى زياد شده كه آدمى تصميم بر كارى مى‏گيرد آن گاه خود بخود رأى عوض مى‏شود معلوم مى‏شود نيروى ديگرى در كار است كه بدون اراده انسان‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  916

11-  غاية المعرفة الخشية 6359.

12-  غاية المعرفة أن يعرف المرء نفسه 6365.