4- هر كه از
خدا يارى جويد خداوند او را يارى كند.
5- بر تو باد
به يارى جستن از خداى و رغبت بسوى او در توفيق خود، و ترك تو هر گمان بد و يا هر
صفت زشتى كه تو را در شبهه داخل ساخته و يا تو را به گمراهى بسپارد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1067
6- من استعان
بذوي الألباب سلك سبيل الرّشاد 8912.
المعونة
1- المعونة
تنزل من اللّه على قدر المؤنة 1766.
2- على قدر
المؤنة تكون من اللّه المعونة 6172.
3- من وجّه
رغبته إليك وجبت معونته عليك 8657.
العهد و الوفاء به
1- الوفاء لأهل
الغدر غدر عند اللّه سبحانه 1570.
2- الوفاء توأم
الأمانة و زين الأخوّة 1865.
3- الوفاء حفظ
الذمام، و المروءة تعهّد ذوي الأرحام 2132. 6- هر كه به صاحبان عقلها (مراجعه
كرده و از آنها) يارى طلبد (چه در مشورت و يا در معارف و آداب) راه راست و درست را
پيموده است.
استعانت و يارى دادن 1- كمك و يارى (از جانب خدا) به اندازه
خرجى فرود آيد.
2- به اندازه
خرجى و نياز از جانب خدا يارى خواهد شد.
3- كسى كه ميل
و رغبت خود را به سوى تو متوجّه سازد (يعنى اظهار نياز كند) يارى او بر تو لازم
خواهد بود.
پيمان 1- به اهل بى وفائى وفا كردن بى وفائى است در نزد خداى
پاك و منزّه.
2- وفادارى
همزاد امانت و زينت برادرى است.
3- وفادارى
نگهداشتن حرمت مردم بوده، و جوانمردى يا آدميّت عهدهدار شدن (پرستى) خويشان است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1068
4- إنّ الوفاء
توام الصّدق، و ما أعرف جنّة أوقى منه 3510.
5- الوفاء نبل
13.
6- الوفاء توأم
الصّدق 271.
7- الوفاء
سجيّة الكرام 290.
8- الوفاء
عنوان وفور الدين، و قوّة الأمانة 1430.
9- إن وقعت
بينك و بين عدوّك قصّة عقدت بها صلحا و ألبسته بها ذمّة، فحط عهدك بالوفاء، و ارع
ذمّتك بالأمانة، و اجعل نفسك جنّة بينك و بين ما أعطيت من عهدك 3724.
10- آفة العهود
قلّة الرّعاية 3946.
11- آفة الوفاء
الغدر 3960. 4- براستى كه وفا كردن به عهد و پيمان همزاد راستى است، و من سپرى را
نگهدارندهتر از آن نمىشناسم (كه انسان را از آفتهاى دنيوى و اخروى نگاه دارد).
5- وفا دارى
نشان نجابت و زيركى است.
6- وفاء همراه
راستگوئى است (يعنى ملازم هم و از يكديگر جدا نمىشوند).
7- وفاء (به
حقوق مردم و حقوق الهى) خصلت كريمان است.
8- وفاء كردن
علامت وفور دين و قوّت امانت است.
9- اگر ميان تو
و دشمنت امرى واقع شد و كارى صورت گرفت كه به وسيله آن صلحى را منعقد كنى، و لباس
تعهد بر او پوشى، پس پيمان خود را به وفادارى نگه دار، و ذمّه خويش را به امانت
رعايت كن، و نفست را سپرى ميان خود و آنچه از پيمانت بخشيدهاى قرار ده.
10- آفت
پيمانها كمى رعايت است (زيرا انسان در عهد بايد اهتمام بيشترى بكار برده آن را كم
نشمارد، و گرنه عمل به آن نخواهد شد).
11- آفت
وفادارى بى وفائى است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1069
12- إذا وعدت
فأنجز 3985.
13- إذا عاقدت
فأتمم 3994.
14- بحسن
الوفاء يعرف الأبرار 4331.
15- حسب
الخلائق الوفاء 4888.
16- حط عهدك
بالوفاء يحسن لك الجزاء 4889.
17- دار الوفاء
لا تخلو من كريم، و لا يستقرّ بها لئيم 5117.
18- سبب
الايتلاف الوفاء 5511.
19- سنّة
الكرام الوفاء بالعهود 5556.
20- عليك
بالوفاء فإنّه أوقى (أوفى) جنّة 6106.
21- الوفاء
حلية العقل، و عنوان النّبل 1601. 12- هر گاه وعده كردى بجا آور و به وعده وفا
كن.
13- هر گاه
پيمانى ببندى پس آن را تمام كن.
14- بوسيله
نيكو وفا نمودن نيكوكاران و نيكان شناخته مىشوند.
15- حسب خلائق
(و چيزى كه به آن فخر مىتوان كرد) وفادارى است.
16- عهد و
پيمانت را به وفا كردن حفظ كن تا پاداش تو نيكو شود.
17- خانه وفا
(يعنى وفاى به عهدها و وعدهها) از كريم خالى نبوده (يعنى شخص گرامى هميشه وفا دار
است گويا وفادارى خانه است كه ساكن در آن فقط كريم است) و در آن لئيم مستقر نخواهد
گرديد.
18- سبب الفت و
انس وفادارى است.
19- طريقه
افراد بلند مرتبه وفاى به عهدهاست.
20- بر تو باد
به وفادارى زيرا كه آن نگهدارندهتر (يا رساتر) سپرى است.
21- وفادارى
زيور خرد، و علامت نجابت يا تندى زيركى است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1070
22- أشرف
الخلائق الوفاء 2859.
23- الوفاء
كرم، المودة رحم 10.
24- الوفاء
عنوان الصّفاء 563.
25- الوفاء حصن
السّؤدد 1044.
26- الوعد مرض،
و البرء إنجازه 1134.
27- ما بات
لرجل عندي موعد قطّ، فبات يتململ على فراشه، و ليغدو بالظّفر بحاجته أشدّ من
تململي على فراشي، حرصا على الخروج إليه من دين عدته و خوفا من عائق يوجب الخلف،
فإنّ خلف الوعد ليس من أخلاق الكرام 9692. 22- شريفترين خويها وفاء نمودن به عهد
است.
23- وفادارى
(به حقوق الهى و مردم) كرم و بزرگوارى و دوستى نرمى و مهربانى است.
24- وفادارى
دليل صافى بودن است.
25- وفا قلعه و
حصار آقائى و سروريست (يعنى چنين خصلتى نمىگذارد بر شخص بزرگ وصلهاى بچسبد و يا
كسى بر او زيانى وارد كند).
26- وعده كردن
و قول دادن مرض است، و خوب شدن آن وفاء به وعده و عمل به قول خواهد بود.
27- هرگز هيچ
وعدهاى- كه در نزد من است براى مردى شب به روز نياورده كه آن مرد بر رختخواب خود
مضطرب بوده و بى قرارى كند تا آنكه صبح كند و به حاجت خود (كه من به او وعده
دادهام) پيروز گشته از بى قرارى و اضطراب من بر رختخوابم از جهت حرص بر خروج بسوى
او از وعدهاش و ترس از مانعى كه موجب خلف وعده شود- سختتر نخواهد بود زيرا كه
خلف وعده از اخلاق كريمان نيست (و خلف وعده بسيار قبيح است).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1071
28- ملاك الوعد
إنجازه 9717.
29- نعم
الخليقة الوفاء 9903.
30- نعم قرين
الصّدق الوفاء، و نعم رفيق التّقوى الورع 9931.
31- نعم قرين
الأمانة الوفاء 9903.
32- وعد الكريم
نقد و تعجيل 10063.
33- وعد
اللّئيم تسويف، و تعليل 10064.
34- لا تعد بما
تعجز عن الوفاء به 10177.
35- لا تضمن ما
لا تقدر على الوفاء به 10178.
36- لا تعدنّ
عدة لا تثق من نفسك بإنجازها 10297.
37- غير موف
بالعهود من أخلف الوعود 6408. 28- ملاك وعده (و كمال آن) بجا آوردن آنست.
29- خوب خلقى
است وفادارى.
30- خوب همراه
صدق است وفادارى، و خوب رفيق تقواست پارسائى.
31- خوب همراه
امانتى است وفادارى.
32- وعده كريم
(بلند مرتبه) نقد و تعجيل است (يعنى به زودى به وعده عمل كند).
33- وعده لئيم
(پست مرتبه) پس انداختن، و دليل آوردن (كه من به اين جهت نتوانستهام عمل كنم) و
يا مشغول ساختن است.
34- به چيزى كه
از وفاء به آن ناتوان باشى وعده مكن.
35- ضمانت مكن
آنچه را كه بر وفاء آن قدرت ندارى.
36- هرگز به
وعدهاى كه اعتماد به وفا كردن آن از نفس خود ندارى وعده مده.
37- به عهد و
وعدهها وفا كننده نيست كسى كه خلف وعدهها كند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1072
38- كن منجّزا
للوعد موفيا بالنّذر 7141.
39- من وفى
بعهده أعرب عن كرمه 8281.
40- من حفظ
عهده كان وفيّا 8285.
41- من أحسن
الوفاء استحقّ الاصطفاء 8690.
42- الوعد أحد
الرقين 1647.
43- إنجاز
الوعد أحد العتقين 1647.
44- المنع
الجميل أحسن من الوعد الطّويل 2183.
45- إنجاز
الوعد من دلائل المجد 2193.
46- خلوص الودّ
و الوفاء بالوعد من حسن العهد 5084.
47- اعتصموا
بالذّمم في أوتادها 2490. 38- به وعده عمل نما و به نذر وفا كننده باش.
39- هر كه به
عهد خود وفا كند كرم خويش را ظاهر نمايد.
40- هر كه عهد
خود را نگهدارى نمايد (و آنها را نشكند) وفا كننده خواهد بود (چنانكه خداوند در
باره حضرت ابراهيم فرموده: وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفَّى النجم 37.
41- هر كه نيكو
وفادارى نمايد سزاوار برگزيدن (براى دوستى) شود.
42- وعده يكى
از دو بندگى است.
43- وفاى به
وعده يكى از دو آزادى است.
44- ندادن با
ملايمت و زبان خوش بهتر از وعده طول و دراز است كه آدمى را در رنج انتظار اندازد.
45- وفاى به
وعده از دليلهاى شرف و بلندى مرتبه است.
46- خالص بودن
دوستى و وفا كردن به وعده از نيكوئى عهد و پيمان است.
47- به ميخهاى
پيمانها چنگ زنيد (يعنى وفا كنيد، و يا به عهد و پيمان كسانى دل ببنديد كه بر آنها
اعتمادى بوده، و اهليت آن را داشته باشند نه سست
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1073
48- لا تثقنّ
بعهد من لا دين له 10163.
49- لا عهد لمن
لا وفاء له 10788.
50- لا يوثق
بعهد من لا عقل له 10804.
51- لن تأخذوا
بميثاق الكتاب حتّى تعرفوا الّذي نبذه 7442.
52- لا يدعونّك
ضيق لزمك في عهد اللّه إلى النّكث، فإنّ صبرك على ضيق ترجو انفراجه، و فضل عاقبته
خير لك من عذر تخاف تبعته، و تحيط بك من اللّه لأجله العقوبة 10344.
53- أشرف
الهمم، رعاية الذّمام (الذّمم، و أفضل الشّيم صلة پيمانان، چنانكه گويا پيمانشان
ريسمانى است كه آن را به ميخى محكم بسته باشند).
48- به عهد و
پيمان كسى كه دينى براى او نيست اعتماد مكن.
49- عهد و
پيمان (و اعتمادى بر آن) نيست براى كسى كه وفائى براى او نيست.
50- اعتماد
نمىشود به عهد و پيمان كسى كه براى او عقلى نيست.
51- هرگز به
عهد و پيمان قرآن اخذ نخواهيد نمود تا آنكه بشناسيد آنكه آن را كنار انداخته است
(كه وقتى شناختيد از آنها بيزارى جسته تكليف خويش را خواهيد فهميد).
52- (تتمه
كلامى است با مختصر تفاوتى از نامه 53- نهج البلاغه كه حضرت براى مالك اشتر نوشته
است) هرگز تو را تنگى كه در عهد خدا لازم آيد به شكستن آن دعوت نكند، زيرا كه
شكيبائى تو بر تنگى كه اميد گشايش آن و برترى عاقبت آن را دارى براى تو از بى
وفائى و يا عذرى كه از دنباله آن ترسيده، و تو را عقوبت براى خاطر آن از جانب خدا
فرو گيرد بهتر خواهد بود.
53- شريفترين
قصد و انديشهها (رعايت كردن حق و حرمت است يا)
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1074
الرّحم) 3305.
54- إنّ حسن
العهد من الإيمان 3379.
55- إنّ العهود
قلائد في الأعناق إلى يوم القيامة، فمن وصلها وصله اللّه، و من نقضها خذله اللّه،
و من استخفّ بها خاصمته إلى الّذي أكّدها و أخذ خلقه بحفظها 3650.
56- لا تعذرنّ
بعهدك، و لا تخفرن ذمّتك، و لا تختل عدوّك، فقد جعل اللّه سبحانه عهده و ذمّته
أمنا له 10370.
57- من أشرف
الشّيم حياطة الذّمم 9397.
58- من أشرف
الشّيم الوفاء بالذّمم 9427.
59- ما أيقن
باللّه من لم يرع عهوده و ذمّته 9577. رعايت پيمانها و عهدها بوده و افزونترين
خويها پيوند با خويش است.
54- براستى كه
نيكوئى عهد و پيمان (يعنى وفاى به آن) از ايمان است.
55- براستى كه
پيمانها گردن بندهائى هستند در گردنها تا روز قيامت، پس هر كه آن را پيوند كند
خداوند او را پيوند نمايد، و كسى كه آن را بشكند خدا او را خوار سازد، و هر كه آن
را سبك شمارد عهدها شكايت او را بسوى آنكه در باب آن تأكيد فرموده و خلق خود را به
حفظ و نگهدارى آن فرا گرفته بود، كه حاكم على الإطلاق باشد.
56- هرگز به
عهد خود بى وفائى مكن، و پيمانت را مشكن، و با دشمنت مكر مكن، پس در حقيقت خداى
سبحان عهد و پيمان او را براى او ايمنى قرار داده است (بنا بر اين ايذاء و آزار او
جايز نباشد.) 57- از شريفترين خصلتها نگهدارى عهد و پيمانهاست.
58- از
شريفترين خويهاست وفاء نمودن به عهد و پيمانها. و 59- به خدا يقين نكرده كسى كه
عهدها و پيمانش را مراعات نكرده است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1075
60- من ورد
مناهل الوفاء روي من مشارب الصّفاء 9195.
61- من سكن
الوفاء صدره أمن النّاس غدره 9218.
62- من دلائل
الإيمان الوفاء بالعهد 9414.
63- من تمام
المروّة إنجاز الوعد 9415.
64- من أفضل
الإسلام الوفاء بالذمام 9432.
65- ما أحسن
الوفاء و أقبح الجفاء 9505.
66- ما أنجز
الوعد من مطل به 9534.
67- وفاء
بالذّمم (وفاء الذّمم) زينة الكرم 10074.
68- من أخفر
ذمّة اكتسب مذمّة 8108.
69- لكلّ ناكث
شبهة 7284. 60- هر كه به سر چشمه وفادارى وارد شود از ظرفها و آبخورىهاى صفا
(صافى اعمال و اخلاق و اجر و ثواب) سيراب گردد.
61- هر كه
وفادارى در سينهاش قرار گيرد مردم از بى وفائى او ايمن گردند.
62- از دلائل
ايمان وفا نمودن به عهد و ميثاق است.
63- از تمامى
مروت است بجا آوردن وعده (و عمل به آن).
64- از افزون-
ين اسلام است وفا نمودن به عهد و پيمانها.
65- چه نيكو
كرده وفادارى را و زشت نموده جفا (و بى خيرى و ترك احسان) را.
66- وعده را
بجا نياورده است كسى كه تأخير اندازد آن را.
67- به عهد و
پيمانها وفا نمودن زينت كردم (و بلندى مرتبه) است.
68- هر كه عهد
و پيمانش را (كه در ذمه است) بشكند مذّمتى را كسب كرده است.
69- براى هر
شكننده عهدى شبههاى است (و گرنه وفاء خواهد نمود).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1076
العيب و النقص و العورة
1- أكبر العيب
أن تعيب غيرك بما هو فيك 3167.
2- أعجز النّاس
من قدر على أن يزيل النّقص عن نفسه و لم يفعل 3177.
3- إنّ للنّاس
عيوبا، فلا تكشف ما غاب عنك، فإنّ اللّه سبحانه يحلم عليها، و استر العورة ما
استطعت يستر اللّه سبحانه ما تحبّ ستره 3505.
4- تكاد ضمائر
القلوب تطّلع على سرائر العيوب 4486.
5- تأمل العيب
عيب 4489. عيب و نقص 1- بزرگترين عيب آنست كه غير خود را به آنچه در تست عيب
نمائى.
2- ناتوانترين
مردم كسى است كه قدرت دارد بر اين كه عيب و نقص را از نفس خود دور سازد و نكند.
3- براستى كه
براى مردم عيبهائى است، پس آنچه را كه از عيوب از تو پنهان است آشكار مكن، زيرا
كه خداى سبحان بر آن حلم نموده او را رسوا نمىكند، پس تا قدرت دارى عورت را
بپوشان، خداوند سبحان مىپوشاند آنچه را كه تو پوشاندن آن را دوست دارى (يعنى خدا
هم عيب تو را مىپوشاند).
4- نزديك است
كه نهانيهاى دلها اطلاع يابند بر پوشيدههاى عيبها (يعنى بعضىها خيال نكنند كه
گناهان را در خفا انجام داده كسى به آنها راه پيدا نمىكند، نه چنين است بلكه گاهى
خداوند ضمائر دلها را از آن گناهان سرّى مطلع ساخته با فراست و يا مقدماتى از آنها
آگاهى پيدا مىكنند).
5- تأمل نمودن
در عيب (ديگران) عيب و ناپسند است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1077
6- عجبت لمن
يقال: إنّ فيه الشّرّ الّذي يعلم أنّه فيه كيف يسخط 6281.
7- عجبت لمن
يوصف بالخير الّذي يعلم أنّه ليس فيه كيف يرضى 6221.
8- ذووا العيوب
يحبّون إشاعة معايب النّاس ليتّسع لهم العذر في معايبهم 5198.
9- عجبت لمن
ينكر عيوب النّاس و نفسه أكثر شيء معابا و لا يبصرها 6267.
10- عين المحبّ
عميّة عن معايب المحبوب، و أذنه صمّاء عن قبح مساويه 6314. 6- عجب دارم از كسى كه
گفته مىشود كه در او بديست و خود عالم به آنست كه در او بدى نيست، چگونه (از اين
گفتن) خشمناك مىشود (يعنى نبايد انسان از تذكر ديگران ناراحت شود و راستى اگر
ناراحت مىشود كه به او بگويند: اين عيب را دارد پس در ترك آن بكوشد).
7- عجب دارم از
كسى كه به خوبى توصيف مىشود در صورتى كه مىداند در او نيست چگونه خوشنود مىشود.
8- صاحبان
عيبها شايع كردن عيبهاى مردم را دوست داشته (و اشاعه مىدهند) تا بر ايشان عذرى
در عيبهاى خود باشد (در جامعه انگشت نما نشوند بلكه همرنگ داشته باشند، در ضمن
عيبهاى آنها مستهجن و مستنكر به حساب نيايد).
9- عجب دارم از
كسى كه عيوب مردم را بد مىداند، در صورتى كه عيب نفس او از همه بيشتر بوده و آن
را نمىبيند.
10- ديده دوست
از عيبهاى دوست نابينا، و گوشش از زشتى بديهايش ناشنوا
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1078
11- غطاء
العيوب السّخاء و العفاف 6404.
12- كفى بالمرء
شغلا (شغله) بمعائبه عن معايب النّاس 7055.
13- ليكفّ من
علم منكم عن عيب غيره ما يعرف من عيب نفسه 7362.
14- لينهك عن
ذكر معايب النّاس ما تعرف من معايبك 7359.
15- ليكن آثر
النّاس عندك من أهدى إليك عيبك و أعانك على نفسك 7373.
16- ليكن أحبّ
النّاس إليك من هداك إلى مراشدك، و كشف لك عن معايبك 7374 خواهد بود (يعنى دوستى
مانع آن خواهد شد هر چه از او ببيند حق و هر چه از او بشنود نيكو تصور نمايد).
11- پرده
عيبها سخاوت و پرهيزكارى است.
12- براى مرد
اشتغال به عيوب خود كفايت مىكند كه ديگر به عيبهاى مردم بپردازد (يعنى كسى كه به
عيوب خود مشغول شد وقت آن را ندارد كه به اصلاح عيوب ديگران مشغول شود).
13- بايد عالم
به عيب غير خود را (از عيب ديگران) باز بدارد آنچه از عيب نفس خود مىداند (يعنى
كسى كه خود به عيب ديگران معيوب بود حق ندارد ديگران را به همان عيب سرزنش كند).
14- بايد تو را
از ذكر عيبهاى مردم باز دارد آنچه كه از معايب خود مىدانى.
15- بايد
برگزيده ترين مردم در نزد تو كسى باشد كه عيبت را بسوى تو هديه آورده، و تو را بر
نفست (و بر اصلاح آن) يارى نمايد.
16- بايد محبوبترين
مردم در نزد تو كسى باشد كه تو را به جايگاه رشد تو (كه
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1079
17- ليس كلّ
عورة تظهر 7462.
18- لو عرف
المنقوص نقصه لساءه ما يرى من عيبه 7580.
19- من طلب
عيبا وجده 7753.
20- من بصّرك
عيبك فقد نصحك 7765.
21- من علم ما
فيه ستر على أخيه 8171.
22- من أبان لك
عيبك فهو و دودك 8210.
23- من ساتر
عيبك فهو عدوّك 8211.
24- من كاشفك
في عيبك حفظك في غيبك 8260. راه صواب را بدست آورى) هدايت نموده، و از عيبهاى تو
پرده بردارد (و آنها را نشان تو دهد).
17- چنين نيست
كه هر عيبى آشكار شود (يعنى بايد آدمى بكوشد تا پى به عيوب خود برد و يا نبايد به
كسى به مجرد عيب نديدن اعتماد نمود و يا نبايد آدمى عيوب خود را براى ديگران آشكار
كند پوشيدن آن لازم است).
18- اگر كسى كه
ناقص (و معيوب است عيب و) نقص خود را بداند هر آينه آنچه از عيب خود مىبيند آن را
بد خواهد دانست (ولى مع الأسف نمىداند و لذا نقص خود را بد نخواهد ديد).
19- هر كه طلب
عيبى كند (و جوياى آن شود) آن را بيابد.
20- هر كه تو
را به عيبت بينا گرداند در حقيقت تو را نصيحت كرده (و يا چنين كسى با تو صاف و
بىغل و غش خواهد بود).
21- هر كه آنچه
در اوست (از عيوب و بدى) بداند بر برادر خود بپوشاند (يعنى آن عيوب را از ديگرى هم
افشاء نكند).
22- هر كه ظاهر
كند براى تو عيبت را پس او دوست است.
23- هر كه عيب
تو را بپوشاند پس او دشمن تست.
24- هر كه عيب
تو را به تو نشان دهد تو را در غيابت نگهدارى خواهد كرد
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1080
25- من داهنك
في عيبك عابك في غيبك 8261.
26- من أبصر
عيب نفسه لم يعب أحدا 8379.
27- من بحث عن
عيوب النّاس فليبدأ بنفسه 8489.
28- من أنكر
عيوب النّاس، و رضيها لنفسه، فذلك الأحمق 8865.
29- من أزرى
على غيره بما يأتيه فذلك الأخرق 8866.
30- من أشدّ
عيوب المرء أن تخفى عليه عيوبه 9290.
31- ما يمنع
أحدكم أن يلقى أخاه بما يكره من عيبه إلّا مخافة أن يلقاه بمثله قد تصافيتم على
حبّ العاجل و رفض الآجل 9675. (و غيبت تو را نخواهد نمود و يا اگر كسى عيب تو را
گويد از تو دفاع نمايد).
25- هر كه تو
را در عيبت مداهنه نمايد (و در رفع عيوبت بىتفاوت باشد) تو را در غيابت عيب كند.
26- هر كه به
عيب نفس خود بينا گردد احدى را عيب ننمايد.
27- هر كه
تفتيش عيوب مردم مىكند پس لازم است كه به نفس خود ابتداء كند (و نخست به عيوب
خويش بپردازد اگر عيبى در خود نديد به ديگران بپردازد).
28- هر كه
عيبهاى مردم را انكار كند (و آنها را بد داند) و براى نفس خود به آنها راضى باشد
پس او احمق است.
29- هر كه بر
غير خود به آنچه خود مىكند عيب نمايد پس او احمق و كم عقل است.
30- از
سختترين عيبهاى مرد (و آدمى) آنست كه بر او عيبهايش پنهان باشد (و عيوبش را
نداند).
31- هيچ يك از
شما را منع نمىكند كه برادر خود را به آنچه ناخوش دارد از عيب او ملاقات نمايد
مگر از ترس اين كه او نيز او را ملاقات كند به مثل آن (و او هم عيب شما را بگويد
در صورتى كه بايد عيب يكديگر را بگوييد و بدين وسيله
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1081
32- ما حفظ
غيبك من ذكر عيبك 9703.
33- ما ألاك
جهدا في النّصيحة من دلّك على عيبك و حفظ غيبك 9704.
34- معرفة
المرء بعيوبه أنفع المعارف 9848.
35- لا تتّبعنّ
عيوب النّاس فإنّ لك من عيوبك إن عقلت ما يشغلك أن تعيب أحدا 10295.
36- لا تعب
غيرك بما تأتيه، و لا تعاقب (و لا تعاتب) غيرك بذنب ترخّص لنفسك فيه 10384. خويشتن
را اصلاح كنيد اما) در حقيقت شما بر دوستى دنيا و ترك آخرت با هم صاف شدهايد (و
صلح كردهايد كه عيوب يكديگر را نگوئيد، و ممكن است (ما) استفهاميه باشد يعنى چه
شما را بر اين وا داشته كه منع كند يكى از شما... جز ترس، يعنى ترس را كنار
بگذاريد و عيب يكديگر را بگوئيد و بر دوستى دنيا و ترك آخرت متحد نشويد).
32- غياب تو را
حفظ نكرده كسى كه (در غياب تو) عيب تو را ياد كند.
33- كوتاهى
نكرده و كوشش خود را در نصيحت منع ننموده كسى كه تو را بر عيبت راهنمائى كرده و در
غياب تو را حفظ نمايد.
34- شناخت مرد
(و پى بردن آدمى) به عيوب خود سودمندترين شناخت هاست (چون وقتى آدمى عيوب خود را
شناخت در صدد اصلاح آن بر آمده در نتيجه انسان صاف و مخلصى خواهد گرديد).
35- هرگز از پى
تفحص عيبهاى مردم مرو، زيرا اگر دريابى براى تو هم از عيبهايت آن اندازه هست كه
تو را مشغول سازد از اين كه كسى را عيب كنى.
36- غير خود را
به آنچه خود آن را انجام مىدهى (از اخلاق بد و كردار ناپسند) عيب منما، غير خود
را به گناهى كه براى نفس خود در آن رخصت دهى عقاب يا سرزنش مكن.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1082
37-س تتبّع
العورات من أعظم السّموات 4580.
38- تتبّع
العيوب من أقبح العيوب و شرّ السّيّئات 4581.
39- من كشف
حجاب أخيه انكشف عوراة بيته (بنيه) 8802.
40- من تتبّع
عورات النّاس كشف اللّه عورته 8796.
41- من تطلّع
على أسرار جاره انهتكت أستاره 8798.
42- من بحث عن
أسرار غيره أظهر اللّه أسراره 8799.
43- من تتبّع
خفيّات العيوب حرمه اللّه مودّات القلوب 8800.
44- استر عورة
أخيك لما تعلمه فيك 2290. 37- عيوب و گناهان مردم را جستجو كردن و به دنبال آن
رفتن از بزرگترين خصلتهاى بد است.
38- به دنبال
عيبهاى مردم رفتن از زشتترين عيبها و بدترين گناهان است.
39- هر كه پرده
برادر خود را بگشايد اسرار و عيبهاى (فرزندان يا) خانه او گشوده شود.
40- هر كه در
جستجوى عيبها و گناهان مردم باشد خداوند عيبهاى او را ظاهر كند.
41- هر كه بر
اسرار همسايه خود آگاهى جويد پردههاى (اسرار) او دريده شود.
42- هر كه از
اسرار غير خود تفتيش نمايد خداوند اسرار او را آشكار سازد.
43- هر كه در
جستجوى پنهانيهاى عيوب باشد خداوند او را از دوستى دلها محروم گرداند.
44- بر امرى كه
از برادر خود آگاه مىشوى بپوشان بخاطر آنچه را كه در خود مىدانى (و مايل نيستى
كه اسرار تو نيز فاش گردد).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1083
45- استر
العورة ما استطعت يستر اللّه سبحانه منك ما تحبّ ستره 2354.
46- أمقت
النّاس العيّاب 2909.
التعيير
1- من عيّر
بشيء بلي به 7859.
العيش
1- أطيب العيش
القناعة 2918.
2- أسوء النّاس
عيشا الحسود 2931.
3- أهنى العيش
إطراح الكلف 1964. 45- هر اندازه كه توانائى دارى ستر عورت نما و عورت مردم را
بپوشان تا خداوند سبحان آنچه را كه دوست دارى از ستر آن از تو بپوشاند، (عورت يعنى
چيزى كه انسان از ديگرى پنهان كند از گناه و لغزش و خطا و مانند آن و راضى نباشد
ديگرى بر آن مطلع شود).
46- دشمنترين
مردم عيب جو است.
سرزنش 1- هر كه (ديگران را) به چيزى سرزنش نمايد خود به آن
مبتلا گردد.
زندگانى 1- پاكيزهترين زندگانى در حال قناعت است.
2- بدترين مردم
به حسب زندگانى حسود است (چون پيوسته عمر خود را در غم و اندوه بسر مىبرد).
3- گواراترين
زندگانى بر انداختن مخارج زياد است كه سبب كلفت و زحمت
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1084
4- أحسن النّاس
عيشا من عاش النّاس في فضله 3058.
5- أنعم النّاس
عيشا من منحه اللّه سبحانه القناعة، و أصلح له زوجه 3295.
6- إنّ أهنأ
النّاس عيشا من كان بما قسم اللّه له راضيا 3397.
7- إنّ أحسن
النّاس عيشا، من حسن عيش النّاس في عيشه 3636.
8- المنيّة، و
لا الدّنية 360.
9- الموت، و لا
ابتذال الخزية (الحرّية) 361.
10- التّقلّل،
و لا التّذلّل 362.
11- صلاح العيش
التّدبير 5794. مىشود.
4- نيكوترين
مردم از نظر زندگانى كسى است كه مردم در زيادى او زندگانى نمايند (يعنى مردم از ما
زاد بر مؤنهاش بهرهمند گردند).
5- با
رفاهترين مردم به حسب زندگانى كسى است كه خداوند سبحان به او قناعت را عطا كرده و
از براى او جفت او را سازگار گردانيده است (چه زن باشد يا مرد گر چه ظاهرش زوجه
است).
6- براستى
گواراترين مردم از نظر زندگانى، كسى است كه به آنچه خداوند براى او نصيب فرموده
خوشنود باشد.
7- براستى
نيكوترين مردم از نظر زندگانى كسى است كه زندگانى مردم در زندگانى او نيكو باشد
(يعنى مردم از او در رفاه زندگى كنند).
8- مرگ و نه پستى
(يعنى مرگ از پستى و ذلت خوشتر است).
9- مرگ و نه
خوارى رسوائى (يا خوارى آزادگى يعنى مرگ از خوارى رسوائى و از دست رفتن آزادگى
خوشتر است).
10- كم شدن نه
خوار شدن.
11- صلاح
زندگانى تدبير و مديريت صحيح است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1085
12- قوام العيش
حسن التّقدير، و ملاكه حسن التّدبير 6807.
13- من عاش مات
7716.
14- من عاش فقد
أحبّته 7866.
15- موت و حيّ
خير من عيش شقيّ 9761.
16- العيش يحلو
و يمرّ 512.
17- آفة المعاش
سوء التّدبير 3965.
18- ثلاث لا
يهنأ لصاحبهنّ عيش: الحقد، و الحسد، و سوء الخلق 4663.
19- جمال العيش
القناعة 4749.
20- لم يهنأ
العيش من قارن الضّدّ 7533. 12- قوام زندگانى حسن تقدير، و ملاك آن نيكوئى تدبير
است.
13- هر كه
زندگانى كند مىميرد (يعنى بعد از حيات ممات است).
14- هر كه
زندگانى كند (و عمرش به درازا كشد) دوستان خود را از دست دهد (و يا هر كه به عيش و
نوش بسر برد و به فكر ديگران نباشد دوستانش را از دست دهد).
15- مرگ شتابان
بهتر از زندگانى بدبختى است.
16- زندگانى
شيرين و تلخ است.
17- آفت
زندگانى يا وسائل آن بدى تدبير است.
18- سه صفت است
كه براى صاحب آن زندگانى نيست: كينه، و حسد و بد خلقى.
19- زيبائى
زندگانى قناعت است.
20- زندگانى
گوارائى ندارد كسى كه با دشمن همراه است (و با او معاشرت دارد).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1086
21- حسن
التّقدير مع الكفاف خير من السّعي في الإسراف 4830.
22- إيثار
الدّعة يقطع أسباب المنفعة 1366.
العين و غض الطّرف
1- غضّ الطّرف
من المروءة 6396.
2- غضّ الطّرف
خير من كثير النّظر 6398.
3- غضّ الطّرف
من أفضل الورع 6400.
4- غضّ الطّرف
من كمال الظّرف 6403.
5- من غضّ طرفه
أراح قلبه 9122.
6- من غضّ طرفه
قلّ أسفه و أمن تلفه 9125. 21- نيكوئى تقدير در معيشت با كفاف (از روزى كه بس
باشد) بهتر از كوشش در اسراف است.
22- برگزيدن
راحتى و آسايش اسباب منفعت را قطع خواهد كرد.
چشم و چشم پوشى 1- پائين انداختن چشم (اغماض از بدىهاى مردم
و يا نگاه نكردن به آنچه حرام است نگاه به آن) از مردانگى است.
2- پائين
انداختن چشم از بسيارى نگاه بهتر است (يعنى نظرهائى كه آدمى را به فتنه و فساد
كشد).
3- پائين
انداختن چشم از برترين پارسائى است.
4- پائين
انداختن چشم از كمال زيركى است.
5- هر كه چشمش
را پائين اندازد يا باز دارد، دل خود را در آسايش قرار داده است.
6- هر كه چشمش
را پائين اندازد و يا باز دارد تأسّفش كم گشته و از تلف و
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1087
7- نعم الورع
غضّ الطّرف 9915.
8- نعم صارف
الشّهوات غضّ الأبصار 9924.
9- لا مروّة
كغضّ الطّرف 10453.
10- من لم
يتغافل و لا يغضّ عن كثير من الأمور تنغّصت عيشته 9149.
11- من أطلق
طرفه جلب (اجتلب) حتفه 9124.
12- العين رائد
القلب (الفتن) 366.
13- العين بريد
القلب 368.
14- العيون
طلائع القلوب 405.
15- العيون
مصائد الشّيطان 950. هلاكت خود ايمن گردد.
7- خوب پارسائى
است پائين انداختن چشم.
8- خوب
برگرداننده خواهشهاست پائين انداختن چشمها (چون تا چشم نبيند دل خواهش نكند).
9- هيچ مروّتى
مانند پائين انداختن چشم نيست.
10- هر كه
تغافل ننموده و از بسيارى از كارها چشم نپوشد زندگانى او ناصاف گردد.
11- هر كه چشمش
را رها كند (چه نسبت به محرّمات و يا به زيورهاى دنيوى) مرگش را جلب نمايد (و به
هلاكت معنوى خواهد رسيد).
12- چشم ديدبان
دل (يا ديدبان فتنهها) است («رائد» كسى است كه صحرا نشينان در وقت كوچ كردن قبل
از خود او را فرستند كه جاى پر علفى پيدا كند).
13- چشم قاصد
دل است (يعنى در موجودات نظر مىكند تا دل عبرت گيرد و به معارف پى برد).
14- چشمها
جاسوسان دلهايند.
15- چشمها
دامهاى شيطان است (كه به وسيله آنها صيد بدست آورد).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1088
16- إذا أبصرت
العين الشّهوة عمي القلب عن العاقبة 4063.
17- طوبى لعين
هجرت في طاعة اللّه غمضها 5982.
18- قد أضاء
الصّبح لذي عينين 6660.
19- أغض على
القذى و إلّا لم ترض أبدا 2319.
20- اللّحظ
رائد الفتن 1047.
21- ليس في
الجوارح أقلّ شكرا من العين، فلا تعطوها سؤلها فتشغلكم عن ذكر اللّه 7519. 16- هر
گاه چشم خواهش را ببيند دل از نظر كردن عاقبت كور گردد.
17- خوشا به آن
چشمى كه در طاعت خدا پوشيدنش را ترك كند و شبها براى طاعت بيدار باشد.
18- بتحقيق صبح
روشن شود براى صاحب دو چشم (ممكن است مثالى باشد براى وضوح مطلبى چنانكه گويند اين
مطلب أظهر من الشمس است، و امكان دارد مراد روشنى راه حق باشد يعنى كسى كه داراى
بصيرت و آگاهى ديده سر و دل او كار مىكند راه روشن را خواهد ديد).
19- بر خار و
خاشاك روزگار چشم پوشى كن و گرنه هرگز راضى نشوى.
20- نگاه به
گوشه آخر چشم رائد فتنههاست. (چنانكه رائد صحرانشينان آنها را به مركز آب و علف
راهنمائى مىكند نگاه به گوشه چشم نيز انسان را به فتنه و محل آن آشنا مىسازد).
21- در ميان
اندامها از چشم كمترين سپاسگزارى نيست پس خواسته آن را عطا نكنيد (شايد جهتش اين
باشد كه كمتر در مصرف واقعى آن صرف مىشود، و يا آنكه هيچ وقت فارغ نيست از كارى كه
در آن شكر خدا كند) پس شما را از ياد خدا مشغول سازد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1089
العيان
1- ليس العيان
كالخبر 7461.
المعين
1- لا خير في
معين مهين 10710.
العيّ
1- أقبح العيّ
الضّجر 2912.
2- الخرس خير
من العيّ (الغيّ) 505. ديدن با چشم 1- عيان و با چشم ديدن (و يقين) مانند خبر
نيست (كه در آن احتمال صدق و كذب مىرود پس بايد در هر كارى آدمى بكوشد با يقين
قدم بردارد به شنيدنىها اكتفا ننمايد).
يارى كننده 1- خيرى نيست در يارى كننده خوار (يا خوار كننده
كه در يارى كردنش منت گذارد).
عاجز شدن 1- زشتترين عاجز شدن و ناتوانى دلتنگى است (زيرا كه
اگر كسى بسبب مصائب و مشكلات دلتنگ گردد و نااميد شود در مشكلات شكست خورده از
راهى كه نبايد شكست خورد، بخلاف ناتوانىهاى ديگر كه اگر كسى در كارش بسبب آنها
موفق نگردد معذور است).
2- گنگى و لالى
بهتر از گمراهى يا عاجز بودن در گفتار است، (براى اين كه گنگى عيبى است ظاهرى، ولى
عجز عيبى است باطنى).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1090
3- علامة العيّ
تكرار الكلام عند المناظرة، و كثرة التّبجّج عند المحاورة 6336.
4- لا بيان مع
عيّ 10510.
5- العيّ حصر
216. 3- نشانه ناتوانى در وقت مناظره و بحث تكرار كلام، و در هنگام سخن گفتن
بسيارى شادى نمودن است.
4- هيچ بيانى
با نادانى نيست (بلكه بيان و فصاحت و بلاغت بايد با دانائى همراه گردد).
5- عجز و
درماندگى تنگى سينه است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1091
باب الغين
المغبّة
1- قليل تحمد
مغبّته خير من كثير تضرّ عاقبته 6742.
المغبوط
1- المغبوط من
قوي يقينه 1286.
2- ربّ مغبوط
برجاء هو داؤه 5315.
3- كم من مغبوط
بنعمته و هو في الاخرة من الهالكين 6971. عاقبت 1- اندكى كه عاقبت آن نيكوست بهتر
از بسيارى است كه سرانجام آن زيان داشته باشد.
غبطه خورده 1- مغبوط (يعنى كسى كه داراى نعمتى است كه ديگران
بر او غبطه خورند) كسى است كه يقين او قوى باشد (نه آنكه مال و ثروت دنيائى دارد).
2- بسا كسى كه
مردم به فراخى عيش و زندگانى خوب او غبطه خورند آن درد او باشد (يعنى براى او زيان
آور بوده مردم نمىدانند، مگر هر علم و يا هر منصب و مقام، و يا هر مال و ثروت و
هستى براى انسان سودمند است بسا باشد كه سبب بدبختى طرف گردد، پس نبايد به آن غبطه
خورد).
3- بسا كسى كه
مانند نعمت او آرزو شود در صورتى كه او در آخرت از هلاك
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1092
المغبون
1- المغبون من
شغل بالدّنيا وفاته حظّه من الاخرة 2010.
2- المغبون من
فسد دينه 1287.
3- المغبون من
باع جنّة عليّة بمعصية دنيّة 1352.
4- من أغبن
ممّن باع اللّه سبحانه بغيره 8083.
الغباوة
1- الغباوة
غواية 136.
2- ضادّوا
الغباوة بالفطنة 5926. شوندگان است.
مغبون 1- مغبون (يعنى كسى كه گول خورده، متاعى را به كمتر از
قيمت خود فروخته يا به زياده از قيمت آن خريده) فردى است كه به دنيا مشغول شده، و
از آخرت بىبهره شود.
2- مغبون كسى
است كه دين او فاسد باشد.
3- مغبون كسى
است كه بهشت بلند مرتبه را به گناهى پست مرتبه فروخته باشد.