گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام

132-  هر كه از عقل يارى طلبد او را به راه راست وادارد.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  967

133-  من قلّ عقله ساء خطابه 7985.

134-  من لا عقل له لا ترتجيه 8088.

135-  من كمل عقله استهان بالشّهوات 8226.

136-  من أوكد أسباب العقل رحمة الجهّال 9295.

137-  من كمال النّعم وفور العقل 9300.

138-  من العقل مجانبة التّبذير، و حسن التّدبير 9320.

139-  من أحسن العقل التّحلّي بالحلم (بالعلم) 9339.

140-  صلاح البريّة العقل 5803.

141-  يستدلّ على عقل كلّ امرى‏ء بما يجري على لسانه 10957.

142-  يستدلّ على عقل الرّجل بحسن مقاله، و على طهارة أصله بجميل أفعاله 10961. 133-  هر كه عقلش كم باشد سخن گفتن او بد باشد (علامه خوانسارى-  رحمه اللّه-  فرموده يعنى سخن گفتن با او بد باشد).

134-  هر كه براى او عقلى نباشد به او اميدوار مباش.

135-  هر كه عقلش كامل باشد خواهش‏ها را خوار سازد.

136-  از محكمترين اسباب عقل ترحم بر نادانهاست.

137-  از كمال نعمتها (و تماميت آن) وفور عقل است.

138-  از عقل است دورى از اسراف و نيكوئى تدبير.

139-  از بهترين (به حساب آمده) زيور يافتن به حلم (يا به علم) است.

140-  صلاح خلائق خرد است.

141-  بر عقل هر مردى به آنچه بر زبانش جارى مى‏گردد استدلال مى‏شود.

142-  بر عقل مرد به نيكوئى گفتارش، و بر پاكى اصل و نژادش به نيكوئى كردارهايش استدلال مى‏شود.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  968

143-  يستدلّ على عقل الرّجل بكثرة وقاره، و حسن احتماله، و على أكرم أصله بحسن أفعاله 10975.

144-  من غلب عقله هواه أفلح 8357.

145-  من غلب هواه عقله افتضح 8358.

146-  من فاته العقل لم يعده الذّلّ 8700.

147-  من قعد به العقل قام به الجهل 8701.

148-  لا يزكو عند اللّه سبحانه إلّا عقل عارف و نفس عزوف 10882.

149-  لا شي‏ء أحسن من عقل مع علم، و علم مع حلم، و حلم مع قدرة 10909. 143-  بر عقل مرد به بسيارى وقار و سنگينى او و نيكوئى تحمل او (مخارج مردم را) و بر گرامى بودن اصل و نژادش به نيكوئى افعال او استدلال مى‏شود (و مى توان پى‏برد).

144-  هر كه عقلش بر خواهشش غلبه نمايد رستگار گردد.

145-  هر كه خواهش او بر عقلش غلبه كند رسوا شود.

146-  هر كه عقل را از دست دهد خوارى از او در نگذرد (البته خوار گردد).

147-  هر كه عقل او را بنشاند (كه صلاح كارش نباشد) جهل او را بپا دارد (چنانكه گويند: كارى كه به عقل بر نيايد ديوانگى در آن ببايد مرحوم خوانسارى احتمال ديگر داده كه به نظر صحيح نمى‏آيد، فرموده: كسى كه براى عقل و قيام به فرمان او برنخيزد برخيزاند او را جهل از براى قيام به فرمان خود).

148-  فزايش نيابد و يا پاكيزه نگردد در نزد خداى سبحان مگر عقلى كه (به خير و شر و به علوم و معارف) عارف بوده، و نفسى كه از دنيا رو گردان و بى‏رغبت باشد.

149-  چيزى نيكوتر از عقلى كه با علم باشد، و علمى كه با حلم باشد، و حلمى‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  969

150-  يستدلّ على عقل الرّجل بالتّحلّي بالعفّة و القناعة 10956.

151-  لا غنى كالعقل 10472.

152-  لا عقل كالتّجاهل 10503.

153-  لا يجتمع العقل و الهوى 1074.

154-  لا مال أعود من العقل 10618.

155-  لا جمال أزين من العقل 10639.

156-  لا نعمة أفضل من عقل 10672.

157-  لا يغشّ العقل من انتصحه 10698.

158-  لا خير في عقل لا يقارنه حلم 10742.

159-  لا مرض أضنى من قلّة العقل 10763. كه با قدرت (بر انتقام) باشد نخواهد بود.

150-  بر عقل مرد به زيور يافتن به پاكدامنى، و قناعت استدلال مى‏شود.

151-  هيچ توانگرى مانند عقل نيست.

152-  هيچ عقلى مانند تجاهل نيست (كه آدمى در مقابل بى‏ادبى ديگران خود را به نفهميدن زند).

153-  عقل و هوا و هوس جمع نمى‏شود.

154-  نيست مالى نفع دهنده‏تر از عقل.

155-  نيست جمالى زينت دارتر از عقل.

156-  نعمتى افزونتر از عقل نيست.

157-  عقل به كسى كه از او نصيحت طلبد غشّ نخواهد نمود.

158-  خيرى نيست در عقلى كه بردبارى همراه آن نيست.

159-  نيست بيمارى سنگينى كننده‏تر از كمى عقل.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  970

160-  لا دين لمن لا عقل له 10768.

161-  من ضيّع عاقلا دلّ على ضعف عقله 8240.

162-  من قدّم عقله على هواه حسنت مساعيه 8270.

163-  من ملك عقله كان حكيما 8282.

164-  من اعتبر بعقله استبان 8295.

165-  من قوي عقله أكثر الاعتبار 8303.

166-  من العقل التّزوّد ليوم المعاد 9371.

167-  من دلائل العقل النّطق بالصّواب 9416.

168-  من علامات العقل العمل بسنّة العدل 9430.

169-  ما جمّل الفضائل كاللّبّ 9473. 160-  دينى نيست براى كسى كه براى او عقلى نيست.

161-  هر كه عاقلى را ضايع كند (چنين كارى) بر ضعف عقلش دلالت مى‏كند.

162-  هر كه عقلش را بر خواهشش مقدم دارد كوشش‏هاى او نيكو خواهد گرديد.

163-  هر كه مالك عقل خود شود (و عقل در فرمانش باشد) حكيم مى‏باشد.

164-  هر كه به وسيله عقلش عبرت گرفته يا چيزها را بسنجد عارف گردد.

165-  هر كه عقلش قوى باشد عبرت بسيار گيرد.

166-  از (آثار) عقل است توشه گرفتن براى روز بازگشت.

167-  از دليلهاى عقل است درست سخن گفتن.

168-  از علامت‏هاى عقل عمل كردن به شيوه عدل و عدالت است.

169-  فضائل و افزونى‏هاى مرتبه را چيزى مانند خرد زيبا نگرداند.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  971

170-  ما قسم اللّه سبحانه بين عباده شيئا أفضل من العقل 9605.

171-  ما استودع اللّه سبحانه امرأ عقلا إلّا ليستنقذه به يوما 9679.

172-  ملاك الأمر العقل 9713.

173-  مع العقل يتوفّر الحلم 9741.

174-  ميزة الرّجل عقله، و جماله مروّته 9749.

175-  من عجز عن حاضر لبّه، فهو عن غائبه أعجز و من غائبه أعوز 8209. 170-  هيچ چيزى

را خداوند سبحان ميان بندگانش افزونتر از عقل تقسيم ننموده است.

171-  خداوند سبحان عقلى را به مردى به وديعه و امانت نگذاشته مگر براى آنكه او را يك روزى به سبب آن (از بلاء و گرفتارى‏ها) خلاصى بخشد.

172-  ملاك امر (و ريشه هر كارى) عقل است.

173-  با عقل (و تأمل در كار) بردبارى زياد مى‏شود.

174-  ميز و امتياز مرد عقل او، و جمال و زيبائى او مروّت او خواهد بود.

175-  هر كه از عقل موجود و حاضر در نزد خود عاجز باشد (كه نتواند حقائق را دريابد و يا از آن نفع برد، و يا در حياتش به وسيله آن بهره‏مند شود و يا مانع و رادع او باشد) پس او از غائب آن (عقل ديگرى كه بعد پديدار گردد (عقل مسموع) و يا عقل ديگران) عاجزتر است، و كيست كه غايب او كمياب‏تر باشد (مرحوم خوانسارى فرموده: مراد بيان عجز آدمى است از شناخت و دريافت حقائق اشياء آن گاه مطالبى را عنوان فرموده در باره حضور و غياب مانند ذات صفات خود و ذات و صفات بارى تعالى و مفصل داد سخن داده و احتمال داده رد صوفيه باشد، ولى اگر كسى به نهج البلاغه خطبه 119 مراجعه كند مى‏داند كه مقصود چيز ديگرى است و عبارت آنجا چنين است: بعد از آنكه حضرت صفات اهل بيت-  عليهم السلام-  را فرموده: مى‏فرمايد: «اعملوا ليوم تدّخر له الذّخائر و تبلى فيه السّرائر و من لا ينفعه حاضر لبّه فعازبه عنه

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  972

العاقل

1-  العاقل من عقل لسانه 1591.

2-  العاقل من تغمّد الذّنوب بالغفران 1697.

3-  العاقل من هجر شهوته، و باع دنياه بآخرته 1727.

4-  العاقل لا يتكلّم إلّا بحاجته أو حجّته 1732.

5-  العاقل من تورّع عن الذّنوب، و تنزّه من العيوب 1737.

6-  العاقل من عقل لسانه إلّا عن ذكر اللّه 1741.

7-  العاقل من عصى هواه في طاعة ربّه 1747. أعجز و غائبه أعوز و اتّقوا نارا إلخ» كه از اين عبارت بدست مى‏آيد مطلب مربوط به قيامت است نه توحيد و شناخت خدا).

خردمند 1-  خردمند كسى است كه از زبانش را بسته دارد.

2-  خردمند كسى است كه گناهان را به آمرزش بپوشاند.

3-  خردمند كسى است كه از خواهش خود دورى گزيند و دنيايش را به آخرت خود بفروشد.

4-  خردمند سخن نمى‏گويد مگر به آنچه نياز داشته يا دليل براى اثبات حق خود داشته باشد.

5-  خردمند كسى است كه از گناهان بپرهيزد، و از عيبها پاك باشد.

6-  عاقل كسى است زبانش جز از ياد خدا بسته باشد.

7-  خردمند كسى است خواهش خود را در بندگى پروردگارش نافرمانى كند.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  973

8-  العاقل من أحسن صنائعه، و وضع سعيه في مواضعه 1798.

9-  العاقل إذا سكت فكر، و إذا نطق ذكر، و إذا نظر اعتبر 1813.

10-  العاقل من اتّهم رأيه، و لم يثق بكلّ ما تسوّل له نفسه 1851.

11-  العاقل من زهد في دنيا فانية دنيّة، و رغب في جنّة سنيّة خالدة عالية 1868.

12-  العاقل من وضع الأشياء مواضعها، و الجاهل ضدّ ذلك 1911.

13-  العاقل إذا علم عمل، و إذا عمل أخلص، و إذا أخلص اعتزل 1936.

14-  العاقل من صان لسانه عن الغيبة 1955. 8-  خردمند كسى است كه احسانهاى خود را نيكو كرده، و كوشش را در موضع آن بنهد.

9-  خردمند هنگامى كه خاموش گردد فكر كند، و هر گاه گويا شود ذكر خدا كند، و چون نگاه كند عبرت گيرد.

10-  خردمند كسى است كه رأى خود را متهم دارد، و به هر چيزى كه نفس او برايش زينت دهد اعتماد نكند.

11-  خردمند كسى است كه در دنياى فانى پست مرتبه بى‏رغبت باشد، و در بهشت بلند جاويد بلند مرتبه رغبت نمايد.

12-  خردمند كسى است كه اشياء را در جايگاههاى خود بگذارد، و نادان بر خلاف اين است.

13-  خردمند هر گاه بداند عمل مى‏كند، و چون عمل كرد خالصانه انجام مى‏دهد، و زمانى كه خالص گرداند گوشه‏گيرى كند (يعنى كناره‏گيرى از مردمان بد).

14-  خردمند كسى است كه زبانش را از غيبت نگه دارد.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  974

15-  العاقل يجتهد في عمله و يقصّر من أمله 1966.

16-  العاقل من غلب هواه، و لم يبع آخرته بدنياه 1983.

17-  العاقل لا يفرط به عنف، و لا يقعد به ضعف 1995.

18-  العاقل من يملك نفسه إذا غضب، و إذا رغب و إذا رهب 2015.

19-  العاقل يتقاضى نفسه بما يجب عليه، و لا يتقاضى لنفسه بما يجب له 2066.

20-  العاقل من لا يضيع له نفسا فيما لا ينفعه، و لا يقتني ما لا يصحبه 2163.

21-  العاقل من غلب نوازع أهويته 2181. 15-  خردمند در كار خود كوشا، و از اميد خويش مى‏كاهد.

16-  خردمند كسى است كه بر خواهش خود غالب گشته، و آخرتش را به دنياى خود نفروشد.

17-  خردمند درشتخوئى او را از حد نگذراند، و ضعف و ناتوانى او را نمى‏نشاند.

18-  خردمند كسى است كه نفس خود را در هنگامى كه خشم كند، و رغبت نمايد، و بترسد، مالك شود.

19-  خردمند نفس خود را به آنچه بر او واجب است بازخواست نموده و براى نفس خويش بازخواست نمى‏نمايد آنچه را كه براى او واجب مى‏شود (يعنى از حق خود در مى‏گذرد و عفو مى‏كند).

20-  عاقل كسى است كه نفس خود را در آنچه به سود او نبوده تباه نساخته، و آنچه را كه همراه او نمى‏باشد (مانند مال و ثروت) ذخيره ننمايد.

21-  خردمند كسى است كه بر از جابر كننده‏هاى هواهاى خود غلبه نمايد.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  975

22-  العاقل من سلّم إلى القضاء، و عمل بالحزم 2195.

23-  العاقل (الكامل) من قمع هواه بعقله 2198.

24-  اعقل تدرك 2254.

25-  ألا و إنّ اللّبيب من استقبل وجوه الآراء بفكر صائب، و نظر في العواقب 2778.

26-  أعقلكم أطوعكم 2830.

27-  أعقل النّاس من أطاع العقلاء 2861.

28-  إذا لوّحت للعاقل فقد أوجعته عتابا 4103.

29-  أسعد النّاس العاقل 2877.

30-  أعقل النّاس أحياهم 2900. 22-  عاقل كسى است كه به قضاء و قدر الهى تسليم گشته، و با دور انديشى كار كند.

23-  خردمند كسى است كه هوا و هوس خود را با عقلش كوبيده باشد.

24-  خردمند شو تا دريابى.

25-  آگاه باشيد، براستى عاقل كسى است كه استقبال كند وجوه انديشه‏ها را به وسيله فكر درست، و نظر كردن در عاقبت‏ها و سرانجام كارها.

26-  عاقل‏ترين شما فرمانبرترين شماست.

27-  خردمندترين مردم كسى است كه از عقلاء فرمانبردارى كند.

28-  هر گاه براى خردمند اشاره كنى پس در حقيقت او را به سبب ملامت و سرزنش به درد آوردى.

29-  نيكبخت ترين مردم كسى است كه عاقل باشد.

30-  عاقل‏ترين مردم با حياترين آنهاست.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  976

31-  أعقل الإنسان محسن خائف 2937.

32-  أعقل النّاس أعذرهم للنّاس 2988.

33-  أعقل النّاس أبعدهم عن كلّ دنيّة 3073.

34-  أعقل النّاس أطوعهم للّه سبحانه 3147.

35-  أعقل النّاس أقربهم من اللّه 3228.

36-  أعقل النّاس من كان بعيبه بصيرا و عن عيب غيره ضريرا 3233.

37-  أعقل النّاس من لا يتجاوز الصّمت في عقوبة الجهّال 3313.

38-  أفضل النّاس عقلا، أحسنهم تقديرا لمعاشه، و أشدّهم اهتماما بإصلاح معاده 3340.

39-  أعقل النّاس من غلب جدّه هزله، و استظهر على هواه 31-  عاقل‏ترين انسان، نيكوكار ترسناك است.

32-  عاقل‏ترين مردم معذور دارترين آنهاست نسبت به مردم (يعنى فورا عذر را بپذيرد و در صدد انتقام بر نيايد).

33-  خردمندترين مردم دورترين آنهاست از هر صفت پست.

34-  خردمندترين مردم فرمانبردارترين آنهاست خداى سبحان را.

35-  عاقل‏ترين مردم نزديكترين آنهاست به خدا.

36-  خردمندترين مردم كسى است كه نسبت به عيب خود بينا، و از عيب غير خويش نابينا باشد.

37-  خردمندترين مردم كسى است كه در عوقبت و انتقام از نادانها از سكوت تجاوز نكند.

38-  افزونترين مردم به حسب عقل، نيكوترين آنهاست از نظر تقدير معاش، و سخت‏ترين آنهاست از روى اهتمام به اصلاح معاد خود.

39-  عاقل ترين مردم كسى است كه كارهاى جدّى او بر لهو و بازيش غلبه‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  977

بعقله 3355.

40-  أعقل النّاس من ذلّ للحقّ فاعطاه من نفسه، و عزّ بالحقّ فلم يهن إقامته، و حسن العمل به 3356.

41-  أعقل النّاس أنظرهم في العواقب 3368.

42-  إنّ العاقل لا ينخدع للطّمع (بالطّمع) 3424.

43-  إنّ العاقل من عقله في إرشاد، و من رأيه في ازدياد، فلذلك رأيه سديد، و فعله حميد 3547.

44-  إنّ العاقل يتّعظ بالأدب و البهائم لا تتّعظ إلّا بالضّرب 3560.

45-  إنّ العاقل من نظر في يومه لغده، و سعى في فكاك نفسه، و عمل كند، و با عقلش بر خواهش خود يارى جويد.

40-  خردمند ترين مردم كسى است كه براى حق و در مقابل آن ذليل گشته پيرو آن باشد، پس از جانب خود آن را بخشيده (اگر حق با ديگرى است حق دهد) و به وسيله حق عزيز گشته يا حق را عزيز گرداند، پس به پا داشتن حق و نيكوئى عمل به آن را خوار ندارد.

41-  عاقل‏ترين مردم نگاه كننده‏ترين آنهاست در عاقبت‏ها.

42-  براستى كه خردمند براى طمع (يا به وسيله طمع) فريب نخورد.

43-  براستى كه خردمند كسى است كه عقلش در راهنمائى به حق باشد، و فردى است كه انديشه‏اش در افزونى و ازدياد قرار گيرد، و به همين جهت رأى او استوار و محكم، و كردارش ستوده خواهد بود.

44-  براستى كه خردمند به مجرد ادب پند گيرد (يعنى با درس و تعليم) و چارپايان پند نخواهند گرفت مگر بزدن.

45-  براستى كه عاقل كسى است كه در امروزش براى فرداى خود نظر كرده، و در آزاد كردن نفسش بكوشد، و براى آنچه برايش از آن چاره‏اى نبوده، و گريزى‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  978

لما لابدّ له منه، و لا محيص له عنه 3570.

46-  إنّ العاقل ينبغي أن يحذر الموت في هذه الدّار، و يحسن له التّأهّب قبل أن يصل إلى دار يتمنّى فيها الموت فلا يجده 3611.

47-  شيمة ذوي الألباب و النّهى الإقبال على دار البقاء، و الإعراض عن دار الفناء، و التّولّه بجنّة المأوى 5791.

48-  ينبغي للعاقل أن يقدّم لآخرته، و يعمر دار إقامته 10932.

49-  العاقل يألف مثله 326.

50-  المرء صديق ما عقل 424.

51-  العاقل عدوّ لذّته 448. برايش از آن نيست عمل نمايد.

46-  براستى كه عاقل سزاوار است كه از مرگ در اين سرا بر حذر بوده، (از اين كه از تهيّه و آمادگى نسبت به آن كوتاهى كند) و كمال آمادگى را قبل از آنكه به سرائى رسد كه در آن آرزوى مرگ كند، پس نيابد آن را، براى آن به بهترين وجه فراهم سازد.

47-  شيوه و رويه صاحبان عقل‏ها و خردها رو آوردن بر سراى بقاء (آخرت)، و رو گردانيدن از خانه فنا (دنيا)، و شيفته شدن به جنّة المأوى (بهشت خاصى) است.

48-  براى عاقل سزاوار است كه براى آخرت خود پيش بفرستد، و سراى اقامت خويش را آباد سازد.

49-  خردمند با خردمندى مثل خود الفت گيرد.

50-  آدمى دوست آن چيزيست كه مى‏داند و عقل خود را در آن بكار مى‏برد.

51-  خردمند، دشمن لذّت خويش است (زيرا كمتر مى‏شود كه در لذّت مرتكب گناهى نشود).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  979

52-  العاقل من عقل لسانه 502.

53-  العاقل يطلب الكمال، الجاهل يطلب المال 579.

54-  العاقل يضع نفسه فيرتفع 677.

55-  العاقل مهموم، مغموم 959.

56-  العاقل من أحرز أمره 1113.

57-  التّعريض للعاقل أشدّ عتابه 1161.

58-  العاقل من وعظته التّجارب 1189.

59-  العاقل من أمات شهوته 1194.

60-  العاقل من بذل نداه 1262.

61-  العاقل يعتمد على عمله، الجاهل يعتمد على أمله 1240. 52-  خردمند كسى است كه زبانش را ببندد، (چنانكه انسان زانوى شتر را مى‏بندد).

53-  خردمند طالب كمال بوده، و نادان طالب مال.

54-  خردمند نفس خويش را پست مى‏گرداند در نتيجه بالاتر مى‏رود.

55-  خردمند اندوهناك غمگين است (البته براى آخرت خود).

56-  خردمند كسى است كه امر خود را احراز و يا محكم كرده باشد.

57-  كنايه (سخن را بالصراحة نگفتن) براى خردمند سخت‏ترين ملامت اوست (چنانكه مشهور است «العاقل يكفيه الإشارة»).

58-  خردمند كسى است كه تجربه و آزمايشها او را پند دهد.

59-  خردمند كسى است كه خواهش خود را ميرانده باشد.

60-  خردمند كسى است كه باران بخشش خود را بباراند.

61-  خردمند بر عمل خويش تكيه كرده، و نادان بر اميد خود تكيه مى‏زند.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  980

62-  العاقل من اتّعظ بغيره 1284.

63-  العاقل من صدّق (صدّقت) أقواله أفعاله 1390.

64-  العاقل من وقف حيث عرف 1391.

65-  العاقل من يزهد فيما يرغب فيه الجاهل 1523.

66-  إنّما العاقل من وعظته التّجارب 3863.

67-  إنّما اللّبيب من استسلّ الأحقاد 3868.

68-  إذا شاب العاقل شبّ عقله 4169.

69-  تلويح زلّة العاقل له من أمضّ عتابه (أمضّ من عتابه) 4497. 62-  خردمند كسى است كه از غير خود پند گيرد (يعنى حالات غير خود را ببيند آن گاه پس از سنجش عبرت گيرد).

63-  خردمند كسى است كه كردارهاى او گفتارهايش را تصديق نمايد.

64-  خردمند كسى است كه هر كجا شناخت بايستد (يعنى از حق تجاوز نكند گر چه دشمن بگويد).

65-  خردمند كسى است كه در آنچه نادادن رغبت مى‏نمايد بى‏رغبت باشد (مراد دنيا و زرق و برق آنست).

66-  جز اين نيست خردمند كسى است كه تجربه‏ها او را پند دهد.

67-  جز اين نيست خردمند كسى است كه كينه‏ها را (از دلها) ريشه كن كرده باشد.

68-  هر گاه دانا يا خردمند پير شود دانائى يا عقل او جوان مى‏گردد (يعنى دانائى و يا عقلش قوى خواهد گرديد).

69-  اشاره به لغزش عاقل و اظهار به كنايه براى او از درد آورنده‏ترين سرزنش اوست (زيرا با كنايه همه چيز را درك خواهد نمود، نيازى به تصريح و شكافتن امرى ندارد، اشاره او را بس است).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  981

70-  ثروة العاقل في علمه و عمله 4708.

71-  حبّ العلم، و حسن الحلم، و لزوم الصّواب من فضائل أولي النّهى و الألباب 4879.

72-  حقّ على العاقل العمل للمعاد، و الاستكثار من الزّاد 4924.

73-  حقّ على العاقل أن يقهر هواه قبل ضدّه 4939.

74-  دولة العاقل كالنّسيب يحنّ إلى الوصلة 5109.

75-  ذو العقل لا ينكشف إلّا عن احتمال، و إجمال، و إفضال 51079.

76-  رغبة العاقل في الحكمة، و همّة الجاهل في الحماقة 5420. 70-  دارائى خردمند در علم و عمل اوست (نه اين كه مال بسيار داشته باشد).

71-  دوستى علم، و نيكوئى بردبارى، و ملازم بودن با آنچه حق و درست است، و جدا نشدن از آن، از افزونيهاى صاحبان خرد و عقل هاست.

72-  حق و سزاوار است بر خردمند كار كردن براى معاد، و بسيار طلب زاد و توشه نمودن.

73-  بر خردمند حق است كه بر خواهش خويش قبل از دشمن خود غلبه نمايد (زيرا هواى نفس بالاترين دشمن خواهد بود).

74-  دولت عاقل مانند خويشى است كه مشتاق به پيوند است (يعنى دولت از او جدا نخواهد شد).

75-  صاحب عقل (و خردمند حال او) گشوده نمى‏شود، و عقلش ظاهر نمى‏گردد، مگر از (اين صفات) متحمل شدن (مخارج مردم و درشتى‏ها و آزار آنها) و نيكوئى كردن، و احسان نمودن.

76-  رغبت و ميل خردمند در حكمت، و همّت نادان در حماقت است (يعنى كارى كند كه از لوازم آن باشد).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  982

77-  زلّة العاقل محذورة 5480.

78-  زلّة العاقل شديدة النّكاية 5482.

79-  سلطان العاقل ينشر مناقبه 5577.

80-  شيمة العقلاء قلّة الشّهوة، و قلّة الغفلة 5776.

81-  شيمة ذوى الألباب و النّهى الإقبال على دار البقاء، و الإعراض عن دار الفناء، و التّولّه بجنّة المأوى 5791.

82-  صدر العاقل صندوق سرّه 5875.

83-  ظنّ العاقل أصحّ من يقين الجاهل 6040.

84-  عداوة العاقل خير من صداقة الجاهل 6295. 77-  لغزش عاقل (و يا عالم) محذور است (يعنى بايد از آن دورى نمود، زيرا خطرش بسيار و در اجتماع ناپسند خواهد بود).

78-  لغزش خردمند سخت زخم زدن است (بنا بر اين بايد عاقل در حفظ آبروى خود و ديگران بكوشد كه لغزشى از او سر نزند).

79-  سلطنت عاقل مناقب او را پراكنده مى‏سازد.

80-  طريقه و خصلت خردمندان كمى خواهش و كمى غفلت است.

81-  شيوه و طريقه صاحبان عقلها و خردها رو آوردن بر سراى باقى (آخرت) و رو گردانيدن از خانه فنا و نيستى (دنيا) و شيفته شدن نسبت به جنّة المأوى (بهشت مخصوص) خواهد بود.

82-  سينه عاقل صندوق سرّ اوست (يعنى بايد آن را نگهدارى كند).

83-  گمان عاقل از يقين جاهل درست‏تر است (براى اين كه آن از روى تعقل و فكر است، و اين ممكن است از راه بى‏فكرى و نادانى باشد).

84-  دشمنى عاقل از دوستى نادان يا كم عقل بهتر است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  983

85-  غنى العاقل بعلمه 6381.

86-  غنى العاقل بحكمته، و عزّه بقناعته 6422.

87-  قبيح عاقل خير من حسن جاهل 6787.

88-  كلّ عاقل مغموم (محزون) 6826.

89-  كن عاقلا في أمر دينك، جاهلا في أمر دنياك 7163.

90-  كلام العاقل قوت، و جواب الجاهل سكوت 7224.

91-  للعاقل في كلّ عمل إحسان 7328.

92-  للعاقل في كلّ كلمة نبل 7334.

93-  للعاقل في كلّ عمل ارتياض 7339. 85-  توانگرى عاقل و خردمند به علم و دانش اوست (يعنى اگر علم داشته باشد و مال نداشته باشد خود را صاحب ثروت مى‏داند).

86-  توانگرى عاقل به كردار و علم درست او، و عزتش به قناعت او خواهد بود.

87-  زشت عاقل بهتر از نيكوى جاهل است (و يا كار زشت عاقل بهتر از كار زشت جاهل خواهد بود).

88-  هر عاقلى اندوهناك است (چون بى‏اعتبارى دنيا را ديده و پيوسته در فكر آخرت است).

89-  در امر دينت عاقل، و در امر دنيايت جاهل باش.

90-  سخن عاقل قوت (غذاى جان) و پاسخ جاهل سكوت است.

91-  براى خردمند در هر عملى احسانى است (كه يا نسبت به او بايد شود در مقابل عمل هايش و يا نسبت به ديگران چون غير احسان عملى انجام ندهد).

92-  براى عاقل در هر سخنى زيركى و يا نجابتى است.

93-  براى عاقل در هر عملى رياضت كشيدن (و رام كردن نفس) است (يعنى‏

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  ص  984

94-  ليس للعاقل أن يكون شاخصا إلّا في ثلاث: حظوة (خطوة) في معاد، أو مرمّة في معاش، أو لذّة في غير محرّم 7524.

95-  لم يعقل من و له باللّعب و استهتر باللّهو و الطّرب 7568.

96-  من عقل فهم 7644.

97-  من عقل عفّ 7646.

98-  من عقل استقال 7669.

99-  من عقل سمح 7695.

100-  من عقل قنع 7724.

101-  من عقل صمت 7745.

102-  من لا يعقل يهن، و من يهن لا يوقّر 7927. در هر كارى مى‏كوشد رضايت خدا را بدست آورده و خواسته نفس را كنار زند).

94-  براى خردمند صحيح نيست كه رونده باشد مگر در سه چيز: نصيب و بهره و يا گام در باره معاد، يا مرمّت براى معاش (و ترميم زندگانى) يا لذّت در غير حرام.

95-  صاحب عقل و دريافت نيست كسى كه به بازى شيفته گشته و در شادى و طرب حريص شده است.

96-  كسى كه عاقل باشد (به اندك تأملى راه رستگارى خود را) مى‏فهمد.

97-  كسى كه عاقل باشد پارسا گردد.

98-  كسى كه عاقل باشد (هميشه از خداى آمرزنده و يا از كسانى كه نسبت به آنها تقصيرى نموده) طلب گذشت كند.

99-  هر كه عاقل باشد بخشش نمايد.

100-  هر كه عاقل باشد قناعت نمايد.

101-  هر كه عاقل باشد خاموش باشد.

102-  هر كه عقل را بكار نبرد خوار شود، و هر كه خوار گردد تعظيم نشود.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  985

103-  من عقل كثر اعتباره 8389.

104-  من قلّ عقله كثر هزله 8556.

105-  من عقل اعتبر بأمسه، و استظهر لنفسه 8743.

106-  من غلب عقله شهوته، و حلمه غضبه كان جديرا بحسن السّيرة 8887.

107-  من عقل تيقّظ من غفلته، و تأهّب لرحلته، و عمر دار إقامته 8918.

108-  من لم يكن أملك شي‏ء به عقله لم ينتفع بموعظة 8992.

109-  من لم يكن له عقل يزينه لم ينبل 9002.

110-  من لم يكمل عقله لم تؤمن بوائقه 9189. 103-  هر كه عاقل باشد عبرت گرفتن او بسيار گردد.

104-  هر كه عقلش كم باشد بازى او بسيار باشد.

105-  هر كه عاقل باشد از روز گذشته خود (براى آينده) عبرت گرفته و براى نفسش احتياط نمايد.

106-  هر كه عقل او بر شهوتش، و بردباريش بر خشم او غلبه كند سزاوار به حسن سيرت باشد.

107-  هر كه دريابد از (خواب) غفلتش بيدار گشته، و براى كوچيدن آماده شده، و سراى اقامت خود را آباد سازد.

108-  هر كه عقلش نسبت به او مالك ترين چيز نباشد به پند و موعظه نفع نيابد.

109-  هر كه براى او عقلى كه او را زينت دهد نباشد به بزرگى نرسد.

110-  هر كه عقلش كامل نباشد از مصائب و تباهى او ايمنى نيست.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  986

111-  من عقل الرّجل أن لا يتكلّم بجميع ما أحاط به علمه 9327.

112-  من حقّ العاقل أن يقهر هواه قبل ضدّه 9334.

113-  من حقّ اللّبيب أن يعدّ سوء عمله، و قبح سيرته من شقاوة جدّه و نحسه 9336.

114-  من كمال عقلك استظهارك على عقلك 9421.

115-  ما عقل من أطال أمله 9513.

116-  ما كذب عاقل، و لا زنى مؤمن 9531.

117-  مروّة العاقل دينه، و حسبه أدبه 9779.

118-  نصف العاقل احتمال، و نصفه تغافل 9968. 111-  از عقل مرد (يا آدمى) است كه به همه آنچه علمش به آن احاطه دارد تكلم ننمايد، (زيرا ممكن است فاجعه آور باشد و يا عقلها آن را نپذيرد).

112-  از حق عاقل (و بر او لازم است) آنكه پيش از دشمن به خواهش خود غلبه نمايد.

113-  از حق عاقل اين است كه بدى عمل و زشتى طريقه و شيوه خود را از بدى بخت خود و نحوست آن شمارد (پس بكوشد آن را به هر وسيله شده رفع كند).

114-  از كمال عقل تست احتياط تو بر عقل خود (نه به مقتضاى خواهش و هواى خود).

115-  عاقل نيست كسى كه آرزويش را طول داده است.

116-  هيچ عاقل نيست كسى كه آرزويش را طول داده است.

116-  هيچ عاقلى دروغ نگويد، و هيچ مؤمنى زنا نكند (و لذا روايت دارد زمانى كه مؤمن زنا كند ايمان از او سلب مى‏شود).

117-  آدميت و مردانگى عاقل دين او، و حسب او ادبش خواهد بود.

118-  نصف عاقل تحمل (بى‏ادبى‏ها و آزار مردم بوده) و نصف (ديگر) او تغافل و چشم پوشى است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  987

119-  لا فقر لعاقل 10449.

120-  لا يلفى العاقل مغرورا 10563.

121-  لا أشجع من لبيب 10591.

122-  لا ينبغي أن يعدّ عاقلا من يغلبه الغضب و الشّهوة 10898.

123-  ينبغي للعاقل أن لا يخلو في كلّ حالة عن طاعة ربّه، و مجاهدة نفسه 10922.

124-  ينبغي للعاقل أن يعمل للمعاد، و يستكثر من الزّاد قبل زهوق نفسه، و حلول رمسه 10923.

125-  ينبغي للعاقل أن يقدّم لآخرته، و يعمر دار إقامته 10932.

126-  ينبغي للعاقل أن يكتسب بماله المحمدة، و يصون نفسه عن المسألة 10942. 119-  هيچ فقرى براى عاقل نيست (زيرا كه بالاتر از مال را دارا است).

120-  يافت نمى‏شود خردمند فريب خورده شده.

121-  نيست دليرتر از عاقل.

122-  سزاوار نيست كه عاقل شمرده شود كسى كه بر او خشم و شهوت غلبه كند.

123-  براى عاقل سزاوار آنست كه در هر حال از اطاعت پروردگارش، و جهاد با نفس خود خالى نباشد.

124-  براى عاقل سزاوار چنين است كه براى روز بازگشت عمل كرده، و از توشه زياد بر گيرد پيش از رفتن نفس خويش و فرود آمدن در قبر خود.

125-  براى عاقل سزاوار اين است كه براى آخرت خود پيش فرستد، و سراى اقامت خود را (آخرت) آباد سازد.

126-  براى عاقل سزاوار اين است كه به مال خود مدح و ستايش مردم را

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  988

127-  ينبغي للعاقل أن يخاطب الجاهل مخاطبة الطّبيب المريض 1944.

128-  ينبغي للعاقل أن يكثر من صحبة العلماء و الأبرار، و يجتنب مقارنة الأشرار و الفجّار 10949.

129-  ينبغي للعاقل أن يحترس من سكر المال، و سكر القدرة، و سكر العلم، و سكر المدح، و سكر الشّباب فإنّ لكلّ ذلك رياحا خبيثة، تسلب العقل، و تستخفّ الوقار 10948.

130-  ينبغي للعاقل إذا علّم أن لا يعنف، و إذا علّم أن لا يأنف 10954.

131-  ينبى‏ء عن عقل كلّ امرى‏ء ما ينطق به لسانه 11008.

132-  ينبى‏ء عن عقل كلّ امري‏ء لسانه، و يدلّ على فضله بيانه 11046. كسب كرده، و نفسش را از مسئلت و درخواست نگه دارد.

127-  براى خردمند سزاوار اين است كه با جاهل سخن گويد، مانند سخن گفتن طبيب با مريض (يعنى با مهربانى و دلسوزى با تصميم مداوا كردن نادانى او).

128-  براى عاقل سزاوار چنين است كه همنشينى و صحبت علماء و نيكوكاران را بسيار نموده، و از همراهى بدان و فاسقان كناره كند.

129-  براى عاقل سزاوار چنين است كه خود را از مستى مال، و مستى قدرت، و مستى علم، و مستى ستايش، و مستى جوانى نگهدارى كند، زيرا براى همه اينها بادهاى پليدى باشد كه عقل را برطرف ساخته، و آرامش و وقار را سبك گرداند.

130-  براى عاقل سزاوار اين است كه هر گاه تعليم كند درشتى ننمايد، و هر گاه تعليم شود آن را ننگ و عار خود نداند.

131-  از عقل هر مردى خبر خواهد داد آنچه را كه زبان او به آن گويا مى‏شود.

132-  از عقل هر مردى (و هر آدمى) زبانش خبر مى‏دهد (و از اين راه مى‏توان به مقدار عقل گوينده پى برد) و بر فضلش بيان او راهنمائى كند.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  989

133-  يعجبني من الرّجل أن يرى عقله زائدا على لسانه، و لا يرى لسانه زائدا على عقله 1047.

134-  أطع العاقل تغنم 2263.

135-  ربّما عمي اللّبيب عن الصّواب 5377.

العلل و المعلولات

1-  لترجعنّ الفروع على أصولها و المعلولات إلى عللها و الجزئيّات إلى كلّياتها 7367. 133-  مرا از مردى خوش آيد كه عقلش زائد بر زبانش باشد، و ديده نشود كه زبانش زائد بر عقلش گردد.

134-  خردمند را اطاعت نما تا نفع عمده برى.

135-  بسا خردمند از راه راست نابينا گردد (پس نبايد به عقل مغرور شد بلكه بايد تسليم قضا و قدر بود).

علل و معلولات 1-  هر آينه به طور حتم فروع بر اصول، و معلولات به علل، و جزئيات به كليّات خود برگشت خواهد نمود (اگر اين عبارت از آن حضرت باشد و مربوط به فلاسفه و يا صوفيه نباشد، ممكن است مراد اين باشد چنانكه علامه بزرگوار مرحوم خوانسارى فرموده: هر كه را اصل و نژاد پاكيزه و نيكو باشد او نيز پاكيزه و نيكو باشد يا رجوع هر كسى به طينت خود چون طينت‏ها مختلف است يا برگشت نتائج به مقدمات است اگر صحيح باشند صحيح خواهند بود و گرنه نادرست در آيد و اللّه العالم).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  990

العالم العلوي

1-  سئل-  عليه السّلام-  عن العالم العلويّ فقال: صور عارية عن الموادّ، عالية عن القوّة و الاستعداد، تجلّى لها فأشرقت، و طالعها فتلألأت، فألقى في هويّتها مثاله، فأظهر عنها أفعاله، و خلق الإنسان ذا نفس ناطقة، إن زكّاها بالعلم و العمل فقد شابهت جواهر أوائل عللها، و إذا اعتدل مزاجها و فارقت الأضداد فقد شارك بها السّبع الشّداد 5885. عالم بالا 1-  از آن بزرگوار از جهان بالا (يعنى عالم مجردات كه به حسب مرتبه از عالم اجسام و ماديات بالاتر است) پرسيده شد فرمود: صورت‏هايند برهنه از مادّه‏ها (مانند مقدار و شكل و حجم) بلندتر از قوه و استعدادند (يعنى هر چه از كمالات دارند بالفعل است زيرا كه قوه و استعداد از لوازم ماديات مى‏باشند چنانكه در بشر متصور است) خداوند براى آنها منكشف گرديده و تابيده پس نورانى شدند و بر آنها طلوع نموده و بر آنها نور افشانى كرد پس درخشان گرديدند، و در هويّت و تشخص آنان مثال و شباهت خود را إلقاء نمود، پس از آنها افعال خويش را ظاهر فرمود (ممكن است مقصود اين باشد كه آنها را همچون خود مجرد قرار داد و خلقت را از كارهاى آنها مقرر نمود همچون وسائط ديگر مانند خلقت طير بدست حضرت عيسى-  عليه السلام-  و يا آنكه مراد اين است كه آنها متخلق به اخلاق الهى هستند) و انسان را صاحب نفس دريابنده آفريد، اگر آن را به علم و عمل پاكيزه گرداند پس در حقيقت مشابه با گوهرهاى علت‏هاى آنها (عقول مقدّسه كه به قول حكماء وسائط در ايجاد موجوداتند و علل آنها منتهى به آنها شود) خواهد گرديد، و چون مزاج آن معتدل باشد (يعنى در حرارت و برودت و رطوبت و يبوست و از اضداد جدا گرد، چنانكه بايد آدمى شجاع باشد از جبن دور گردد يا جواد و سخى باشد از بخل بپرهيزد و همچنين...) پس

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  991

العلم

1-  العلم يهدي إلى الحقّ 1581.

2-  العلم مصباح العقل، و ينبوع الفضل 1583.

3-  العلم قاتل الجهل، و مكسب النّبل 1584.

4-  العلم بلا عمل و بال 1587.

5-  العلم كنز عظيم لا يفنى 1589.

6-  العلم أحد الحياتين 1626. در حقيقت با آن هفت آسمان محكم شريك گردد يا او با هفت آسمان محكم شريك خواهد شد در اين كه مصدر خيرات باشند (مخفى نماند كه اگر اين عبارات از حضرت على-  عليه السلام-  باشد علم آن را بايد به خودش واگذار كرد زيرا او درك عالم علوى را نموه و از حيطه فكر و علم ما خارج است و اگر از آن بزرگوار نيست چنانكه علامه بزرگوار خوانسارى شارح غرر فرموده گمان فقير اين است كه كلام يكى از حكماء بوده كه بعضى براى ترويج آن را نسبت به آن حضرت داده پس تلاش زيادتر براى شرح محتواى آن وقت بيشترى را خواهد گرفت و بايد به كتب فلسفه مراجعه نمود.