35- نال الغنى
من رزق اليأس عمّا في أيدي النّاس، و القناعة بما أوتي، و الرّضا بالقضاء 9992.
36- لا تفرح
بالغناء و الرّخاء، و لا تغتمّ بالفقر و البلاء، فإنّ الذّهب يجرّب بالنّار، و
المؤمن يجرّب بالبلاء 10394.
37- الغنى
باللّه أعظم الغنى 1817. 32- از دست دادن توانگرى براى زيركان غنيمت، و براى كم
عقلان حسرت خواهد بود (زيرا كيّس مىداند توانگرى آخرت مهم است، دنيا زود گذر و
گنجهاى آن فانى شدنى و اسباب زحمت و رنج خواهد بود).
33- همه
توانگرى در قناعت و خوشنودى (به نصيب و بهره خدائى) است.
34- هر كه او
را توانگرى بدون مال، و عزّت بدون سلطنت، و بسيارى بدون قبيله خوشحال نمايد، پس
بايد از خوارى معصيت خدا، به سوى عزت طاعت الهى در آيد، زيرا كه او همه آنها را
خواهد يافت.
35- به توانگرى
رسيده است كسى كه نوميدى از آنچه در دستهاى مردم است، و قناعت به آنچه داده شده،
و خوشنودى به قضاء (و قدر الهى) روزى داده شده باشد.
36- به توانگرى
و فراخى خوشحال مشو، و به فقر و بلاء غمگين مباش، زيرا كه طلا به وسيله آتش آزمايش
شده، و مؤمن به سبب بلاء آزموده خواهد شد.
37- توانگرى به
خدا بزرگترين توانگرى است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1120
38- من لم
يستغن باللَّه عن الدّنيا فلا دين له 8962.
39- لا غنى
إلّا بالقناعة 10721.
40- لا غنى مع
سوء تدبير 10919.
إغاثة الملهوف
1- بإغاثة
الملهوف يكون لك من عذاب اللّه حصن 4311.
2- من كفّارات
الذّنوب العظام إغاثة الملهوف 9353.
3- من أفضل
المعروف إغاثة الملهوف 9372.
4- ما حصل
الأجر بمثل إغاثة الملهوف 9501.
الغيبة
1- السّامع
للغيبة أحد المغتابين 1607. 38- هر كه به عوض دنيا به خدا بىنياز نگردد دينى
براى او نيست.
39- نيست
توانگرى مگر به قناعت (قناعت است كه توانگرى آورد).
40- نيست
توانگرى با بدى تدبير.
داد رسى مظلوم 1- به سبب دادرسى مظلوم داد خواه براى تست از
عذاب خدا حصارى (يعنى اين عمل دژ محكمى براى تو از عذاب خدا خواهد بود).
2- از كفّاره
گناهان بزرگ است به فرياد ستمديده رسيدن.
3- از
افزونترين احسان است به فرياد رسيدن ستمديده فرياد خواه.
4- اجر و ثواب
به چيزى مانند به فرياد رسيدن ستمديده فرياد رس طلب حاصل نخواهد شد.
غيبت 1- شنونده غيبت يكى از دو غيبت كنندگان است (غيبت چنانكه
در روايات
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1121
2- إيّاك و
الغيبة، فإنّها تمقّتك إلى اللّه و النّاس، و تحبط أجرك 2632.
3- ألأم النّاس
المغتاب 2911.
4- أبغض
الخلائق إلى اللّه المغتاب 3128.
5- إنّ ذكر
الغيبة شرّ الإفك 3390.
6- الغيبة شرّ
الإفك 484.
7- الغيبة آية
المنافق 899.
8- الغيبة جهد
العاجز 1073.
9- الغيبة قوت
كلاب النّار 1144. هم گفته شده آنست كه انسان به دنبال كسى حرفى بزند كه اگر آن را
بشنود او را اندوهناك سازد).
2- بر تو باد
بدورى از غيبت، زيرا كه آن تو را نزد خدا و مردم دشمن كرده، و اجر و پاداش تو را
باطل مىكند.
3- دردناكترين
مردم غيبت كننده است.
4- دشمن ترين
مردم بسوى خدا غيبت كننده است.
5- براستى كه
ياد غيبت (يعنى ياد كسى به غيبت) بدترين بهتانست.
6- ياد كردن
كسى به بدى غائبانه بدترين بهتان است.
7- غيبت كردن
علامت منافق (و دو رو) است.
8- غيبت كردن
رنج (و يا منتهاى طاقت و كوشش) فرد ناتوان است.
9- غيبت خورش
سگهاى جهنم است (ممكن است سگهاى جهنّم غيبت كنندگان بوده، و يا غيبت كنندهها غذاى
سگها باشند و يا اصل غيبت به صورت غذاى سگها در آيد، و يا چنين تعبيرى مبالغه در
بدى آن باشد و اللّه العالم).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1122
10- السّامع
للغيبة كالمغتاب 1171.
11- سامع
الغيبة أحد المغتابين 5583.
12- سامع
الغيبة شريك المغتاب 5617.
13- من أولع
بالغيبة شتم 8395.
14- مستمع
الغيبة كقائلها 9760.
15- لا تعوّد
نفسك الغيبة، فإنّ معتادها عظيم الجرم 10300.
16- يسير
الغيبة إفك 10978.
17- يا عبد
اللّه لا تعجل في عيب عبد بذنبه فلعلّه مغفور له، و لا تأمن على نفسك صغير معصية
فلعلّك معذّب عليها 10996. 10- شنونده غيبت مانند غيبت كننده است.
11- شنونده
غيبت يكى از دو غيبت كننده است.
12- شنونده
غيبت شريك غيبت كننده است.
13- هر كه به
غيبت مردم حريص باشد دشنام داده شود.
14- گوش دهنده
به غيبت مانند گوينده آن است.
15- نفست را به
غيبت عادت مده، زيرا عادت كننده آن بزرگ گناه است.
16- اندك غيبت
بهتان (يا دروغ بسيار) است.
17- (تتمه
كلامى است از خطبه 140 نهج البلاغه كه در نهى از غيبت مردم فرموده است) آى بنده
خدا در عيب بندهاى به گناهش شتاب مكن كه شايد او آمرزيده شده باشد، و بر نفس خود
از گناه كوچك ايمن مباش شايد كه بر آن معذّب گردى.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1123
الغيب
1- في الغيب
العجب 6499.
الغيرة
1- إيّاك و
التّغاير في غير موضعه، فإنّ ذلك يدعو الصّحيحة إلى السّقم، و البريئة إلى الرّيب
2690.
2- دليل غيرة
الرّجل عفّته 5104.
3- غيرة الرّجل
إيمان 6383. غيب 1- در غيب تعجب است (در اين جمله احتمالاتى مىرود 1- غيبت حضرت
بقية اللّه الأعظم- أرواحنا الفداء- 2- حوادث آينده مانند قتل عمر و عثمان و
امثال آن 3- امور آينده از خوشحالى و غم و اندوه 4- عالم مجردات 5- علوم غيبى
6- امكان دارد تصحيفى شده باشد و صحيح آن (العتب) باشد به معناى ملامت و سرزنش
نمودن از روى خشم يعنى از عاقل عجيب است كه خشم كند).
غيرت 1- بر تو باد به دورى از غيرت ورزيدن در غير جاى آن،
زيرا كه آن تندرست را به سوى بيمارى، و نفس فارغ البال و دور از قلق و اضطراب را
به قلق و اضطراب مىخواند.
2- دليل و
نشانه غيرت (ننگ داشتن از نقص و عيبها) مرد (آدمى) پاكدامنى اوست (از محرمات).
3- غيرت داشتن
مرد ايمان است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1124
4- غيرة المرأة
عدوان 6384.
5- غيرة الرّجل
على قدر أنفته 6385.
6- غيرة المؤمن
باللّه سبحانه 6395.
الغيّ
1- أسوء شيء
عاقبة الغيّ 2929.
2- الغيّ أشر
215.
3- من عامل
بالغيّ كوفي به 8475.
4- ويل لمن
تمادى في غيّه، و لم يفىء إلى الرّشد 10087. 4- غيرت زن (به گونهاى كه از زن
گرفتن شوهر ننگ داشته باشد و ناراحت گردد) ستم و گناه است.
5- غيرت مرد به
اندازه ننگ داشتن اوست (يعنى هر اندازه چيزى را ننگ داند به همان اندازه غيرت نشان
مىدهد، و مىكوشد آن را برطرف سازد).
6- غيرت مؤمن
براى خداى سبحانه است (يعنى ننگ و تعصب بايد در چيزهائى باشد كه خداوند از آن
خوشنود باشد، نه در هر چيزى مانند تعصب و غيرت جاهليت).
گمراهى 1- بدترين چيز به حسب عاقبت گمراهى است (چون آدمى را
به بدبختى دنيا و آخرت مىكشاند).
2- گمراهى
فرحناكى است (چون گمراه غافل از خدا و آخرت است).
3- هر كه به
سركشى و سر بلندى معامله نمايد جزا داده شود به آن.
4- واى براى
كسى كه در گمراهى خود به نهايت رسيده، و به سوى راه درست خود بر
نگردد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1125
5- لا ورع مع
غىّ 10509.
الغاية
1- من بلغ غاية
ما يحبّ فليتوقّع غاية ما يكره 8806.
5- هيچ پارسائى
با گمراهى نيست (بلكه پارسائى با هدايت توأم است). نهايت چيزى 1- هر كه به نهايت
آنچه دوست دارد برسد بايد به نهايت آنچه را كه دوست ندارد (برسد و آن را) متوقع
باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1126
باب الفاء
التّفأّل
1- تفأّل
بالخير تنجح 4466.
الفتنة
1- الفتنة
(القنية) مقرونة بالعناء 1059.
2- كن في
الفتنة كابن اللّبون، لا ضرع فيحلب و لا ظهر فيركب 7167.
3- من شبّ نار
الفتنة كان وقودا لها 9163.
4- من أعظم
المحن دوام الفتن 9275. فال نيك 1- به فال نيك گير كار خير را تا پيروزىيابى.
فتنه 1- فتنه و آشوب (يا ذخيره كردن مال) همراه با زحمت است.
2- در فتنه
مانند شتر نر دو ساله باش كه نه پستانى دارد كه دوشيده شود، و نه پشتى كه بر آن
سوار شوند.
3- هر كه آتش
فتنه را بر افروزد خود هيزم آن شود.
4- از بزرگترين
محنتها دائم بودن فتنههاست (پس بايد كوشيد فتنهها كم گشته و يا از بين برود).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1127
5- قد لعمري
يهلك في لهب الفتنة المؤمن، و يسلم فيها غير المسلم 6685.
المفتون
1- ما كلّ
مفتون يعاتب 9463.
الفتوّة
1- الفتوّة
نائل مبذول، و أذى مكفوف 2170.
2- ما تزيّن
الإنسان بزينة أجمل من الفتوّة 9659.
3- نظام
الفتوّة احتمال عثرات الإخوان، و حسن تعهّد الجيران 9999. 5- در حقيقت به جان
خودم سوگند در آتش و فتنه (كه در عالم روى مىدهد) مؤمن به هلاكت مىرسد (چون
مظلوم است) و در آن غير مسلمان (و غير مؤمن) سالم مىماند (چون حامى دارد و لا أقل
از خود مىتواند دفاع كند اجتماع، اجتماع فاسدى است).
به فتنه افتاده شده 1- چنين نيست كه به هر فتنه افتادهاى
سرزنش شود (زيرا ممكن است اتفاقا مبتلا گشته باشد).
جوانمردى 1- جوانمردى عطائى است بذل شده، و اذيتى است باز
داشته شده.
2- زينت نيافته
آدمى بزينتى كه از جوانمردى زيباتر باشد.
3- نظام و رشته
پيوستگى جوانمردى، تحمّل لغزشهاى برادران و نيكوئى تعهد (رسيدگى) به همسايگان است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1128
الفجور و محاضر الفسوق
1- الفجور دار
حصن ذليل، لا يمنع أهله، و لا يحرز من لجأ إليه 2067.
2- إيّاك و
محاضر الفسوق، فإنّها مسخطة للرّحمن، مصلية للنّيران 2698.
3- الفجور من
شيم الكفّار 574.
4- إنّ الفجّار
كلّ ظلوم ختور 3403.
5- الفاجر
مجاهر 122.
6- الفاسق لا
غيبة له 1013. معصيت كار 1- مرتكب گناهان شدن خانه حصارى است ذليل و خوار، كه اهل
خود را از هيچ آفتى جلوگيرى نكرده، و كسى را كه به آن پناه برد نگهدارى نمىكند.
2- بر تو باد
به دورى از محل حضور گناهان و مراكز فسوق، زيرا كه آن خشم آورنده خداى رحمان، و بر
افروزنده آتشهاست.
3- ارتكاب
گناهان و يا زنا از شيوههاى كفار است.
4- براستى كه
فاسقان، هر بسيار ستم كننده بىوفائى است.
5- گنهكار
آشكارا كننده است، (چون هر چه پنهانى انجام گيرد بر خدا آشكار است، و يا به زودى
آشكار خواهد شد، و يا فاجر كسى است كه آشكارا گناه كند).
6- فاسق براى
او غيبتى نيست (البته در گناهى كه از اطلاع ديگران از آن باكى ندارد، و يا اگر
بشنود ترك كند، و گرنه چنانكه در محلش بحث شده غيبت فاسق بطور كلّى استثناء
نگرديده است).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1129
7- الفجور لا
تقيّة له 1016.
8- دول الفجّار
مذلّة الأبرار 5115.
9- فرّوا كلّ
الفرار من الفاجر الفاسق 6573.
10- قطيعة
الفاجر غنم 6738.
11- ليس مع
الفجور غناء 7456.
12- ينبغي لمن
عرف الفجّار أن لا يعمل عملهم 10941.
13- مذيع
الفاحشة كفاعلها 9759.
الفحش
1- احذر فحش
القول و الكذب، فإنّهما يزريان بالقائل 2607. 7- زنا كار (يا حريص در گناه) براى
او ترسى نيست، و يا تقيّه حرامى را براى او حلال نمىكند (يعنى مانند اكل ميته در
حال اضطرار نخواهد بود).
8- دولت
بدكاران سبب خوارى نيكوكاران است.
9- بطور كامل
از معصيت كار فاسق فرار نمائيد.
10- بريدن از
فاسق غنيمت است (براى اين كه هر لحظه آدمى را به معصيت وادار مىكند و بسبب بريدن
آدمى از گناه محفوظ مىماند).
11- با فسق يا
دروغ توانگرى نيست.
12- براى كسى
كه گنهكاران را مىشناسد سزاوار اين است كه كردار ايشان را انجام ندهد.
13- فاش كننده
فاحشه (گناه يا زنا) مانند انجام دهنده آنست.
دشنام 1- از سخن دشنام، و دروغ دورى نما، زيرا كه آنها به
گوينده عيب رسانند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1130
2- سفهك على من
فوقك جهل مرد 5645.
3- سفهك على من
دونك جهل مزر 5646.
4- سفهك على من
في درجتك نقار كنقار الدّيكين، و هراش كهراش الكلبين، و لن يفترقا إلّا مجروحين،
أو مفضوحين، و ليس ذلك فعل الحكماء، و لا سنّة العقلاء، و لعلّه أن يحلم عنك،
فيكون أوزن منك و أكرم، و أنت أنقص منه و ألأم 5647.
5- من سافه شتم
7684.
6- من كثر سفهه
استرذل 7864.
7- ما أفحش
كريم قطّ 9478.
8- لا أوقح من
بذيّ 10589. 2- دشنام دادن تو بر كسى كه ما فوق تست نادانى هلاك كننده است (چه
آنكه ممكن است انتقام بالاتر كشد، و يا خدا انتقام گيرد).
3- دشنام دادنت
بر كسى كه ما دون تست نادانى عيبناك كننده خواهد بود، (زيرا باعث خفت و خوارى
خواهد شد).
4- دشنام دادن
تو بر كسى كه در مرتبه تست منقار زدنى مانند منقار زدن دو خروس، و با هم جنگيدنى
همچون جنگيدن دو سگ خواهد بود، در صورتى كه هرگز جدا نشوند مگر مجروح يا رسوا، و
چنين عملى كار افراد فهميده و طريقه خردمندان نيست، و شايد او بردبارتر از تو
بوده، پس سنگينتر و گرامىتر از تو باشد، و تو از او ناقصتر و پست مرتبهتر
باشى.
5- كسى كه
دشنام دهد دشنام داده شود.
6- هر كه دشنام
و يا نادانى و بىحلمى او بسيار گردد رذل و پست بحساب آيد.
7- هرگز كريم
(شخص بلند مرتبه) فحش نگويد.
8- نيست
بىحياتر از فحش گوينده.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1131
9- إنّ الفحش و
التّفحّش ليسا من خلائق الإسلام 3422.
10- من أفحش
شفى حسّاده 7816.
11- ما أفحش
حليم 9582.
12- ما تسابّ
إثنان إلّا غلب ألأمهما 9602.
الفخر و التفاخر
1- ما لابن آدم
و الفخر، و أوّله نطفة، و آخره جيفة، لا يرزق نفسه، و لا يدفع حتفه 9664.
2- لا تدلّنّ
بحالة بلغتها بغير آلة، و لا تفخرنّ بمرتبة نلتها من غير منقبة، 9- براستى كه
(زنا يا) دشنام دادن و خود را بر آن داشتن (و يا گوش كردن دشنام و عكس العمل در
برابر آن نشان ندادن)، از خصلتهاى اسلام نيست.
10- هر كه فحش
گويد رشك برندگان خود را شفا بخشد (چون در انظار خفيف شده آنها خوشحال شوند).
11- هيچ
بردبارى فحش نگويد (دشنام دهنده هميشه خشمناك است بنا بر اين بايد كوشيد بردبار
شد).
12- دو نفر به
يكديگر دشنام ندهند مگر آنكه لئيم تر آنها غالب خواهد شد (چون اين كار از مختصات
لئيم است).
فخر و مباهات 1- چيست براى پسر آدم با فخر كردن (براى او عيب
است) در صورتى كه اول او نطفه، و آخر او مرداريست، نفس خود را روزى نداده، و مرگش
را دفع نكند (يعنى قدرت آن را ندارد).
2- هرگز به
حالتى (از دنيا) كه به غير آلت و سببى رسيده باشى ناز مكن (و بر
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1132
فإنّ ما يبنيه الاتّفاق يهدمه الاستحقاق 10403.
3- لا حمق أعظم
من الفخر 10655.
4- ينبغي أن
يكون التّفاخر بعليّ الهمم، و الوفاء بالذّمم، و المبالغة في الكرم، لا ببوالى
الرّمم، و رذائل الشّيم 10953.
5- الافتخار من
صغر الأقدار 2201.
6- إيّاك و مساماة
اللّه سبحانه في عظمته، فإنّ اللّه تعالى يذلّ كلّ جبّار، و يهين كلّ مختال 2716.
الفرج و انتظار الفرج
1- أضيق ما
يكون الحرج أقرب ما يكون الفرج 3035. خود مبال) و به مرتبهاى كه بدون منقبتى به
آن رسيدهاى فخر مكن، زيرا آنچه را كه اتفاق آن را بنا مىكند استحقاق آن را خراب
خواهد نمود.
3- حماقتى
بزرگتر از فخر كردن نيست.
4- سزاوار اين
است كه تفاخر به بلند همتىها، و وفاء كردن به عهد و پيمانها، و مبالغه در كرم
باشد، نه به كهنههاى استخوانها، و نكوهيدههاى خوى و خصلتها.
5- به خود
باليدن از كوچكى قدرهاست (و گرنه شخص بزرگ مرتبه به چيزى فخر ننمايد).
6- بر حذر باش
از مفاخرت و معارضه با خداى سبحان، زيرا كه خداى تعالى هر گردنكشى را خوار ساخته،
و هر صاحب عجب و يا هر متكبّرى را ذليل مىنمايد.
گشايش 1- تنگترين چيزى كه حرج و تنگى در آنست نزديكترين
چيزى است كه فرج در آنست (يعنى فرج زمانى حاصل مىشود كه تنگى در آن زياد باشد).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1133
2- أقرب ما
يكون الفرج عند تضايق الأمر 3293.
3- عند انسداد
الفرج تبدو مطالع الفرج 6200.
4- عند تناهي
الشّدائد يكون توقّع الفرج 6201.
5- أوّل
العبادة انتظار الفرج بالصّبر 1257.
6- توقّع الفرج
إحدى الرّاحتين 4578.
الفرح و الابتهاج
1- كم من فرح
أفضى به فرحه إلى حزن مخلّد 6965.
2- لا تفرح بما
هو آت 10154. 2- نزديكترين هنگام فرج و گشايش هنگام تنگى و سختى كار است، (و به
قول شاعر: فواره چون بلند شود سرنگون شود، زمانى كه ظلم و ستم، مصيبت و رنج به آخر
رسد كارها به سامان رسد).
3- در هنگام
بسته شدن درها و رخنهها مطالع فرج و افق گشايش آشكار خواهد گرديد.
4- در هنگام به
نهايت رسيدن سختىها اميد گشايش است.
5- اول عبادت و
افضل آن انتظار فرج است همراه شكيبائى.
6- انتظار و
توقع داشتن فرج (گشايش) يكى از دو راحتىهاست. (يكى از آنها اصل گشايش است و ديگر
اميد و آرزوى آن).
خوشحالى 1- چه بسا فرحناكى كه خوشحاليش او را به اندوه پاينده
مىكشاند (مثل كسى كه در گناه مسرور است).
2- به آنچه
آينده باشد خوشحال مشو (كه همان حقيقت زهد است).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1134
3- لا تفرحنّ
بسقطة غيرك فإنّك لا تدري ما يحدث بك الزّمان 10290.
4- لا تبتهجنّ
بخطاء غيرك فإنّك لن تملك الإصابة أبدا 10294.
الفرار إلى اللّه
1- فرّوا إلى
اللّه سبحانه و لا تفرّوا منه فإنّه مدرككم و لن تعجزوه 6570.
الفرصة و فوتها
1- ليس كلّ
غائب يئوب 7470.
2- من غافص
الفرص أمن الغصص 8063. 3- به سقوط غير خود هرگز خوشحال مباش، زيرا كه تو نمىدانى
روزگار نسبت به تو چه پديد آورد (يعنى ممكن است تو هم در افتى و ديگران در حق تو
خوشحال گردند).
4- به خطاء (و
اشتباه) غير خود هرگز خوشحال مشو زيرا كه تو هميشه صواب و درستى را مالك نخواهى
شد.
فرار بسوى خدا 1- بسوى خداى سبحان فرار نمائيد، و از او
مگريزيد، زيرا كه او در يابنده (و نجات بخش) شماست، و هرگز او را ناتوان نخواهيد
نمود.
فرصت 1- چنين نيست كه هر غائبى (و هر مسافرى) بر گردد (ممكن
است مقصود اين باشد كه بايد از فرصت حد اكثر استفاده را نمود چنانكه از نهج
البلاغه وصيت حضرت به امام مجتبى خطبه 31 استفاده مىشود).
2- هر كه بطور
ناگهانى فرصتها را بگيرد (و آنها را غنيمت شمارد) از غصهها
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1135
3- من وجد
موردا عذبا يرتوي منه فلم يغتنمه يوشك أن يظمأ و يطلبه فلا يجده 8100.
4- ربّ فائت لا
يدرك لحاقه 5354.
5- ربّ ساع
سريع نجا، و طالب بطيء رجا 5620.
6- عود الفرصة
بعيد مرامها 6340.
7- غافص الفرصة
عند إمكانها فإنّك غير مدركها بعد فوتها 6443.
8- تنفّسوا قبل
ضيق الخناق، و انقادوا قبل عنف السّياق 4539. ايمن گردد.
3- هر كه محل
ورود آب گوارائى را بيابد كه از آن سيراب شود پس آن را غنيمت نشمارد (و از آن
سيراب نشود) نزديك باشد كه تشنه شود و آن را طلب نمايد و نيابد آن را (امكان دارد
حضرت به موقعيت خودش اشاره فرموده باشد يعنى الآن كه شما به من دسترسى داريد از علوم
و معارف من استفاده كنيد كه ممكن است روزى تشنه علوم و معارف شويد و مرا نيابيد).
4- چه بسا از
دست روندهاى كه به دست نيايد رسيدن به آن (يعنى آدمى بايد از فرصت استفاده كرده،
در انجام كار خير كوتاهى ننمايد).
5- چه بسا
كوشاى تند روى كه نجات يافت و به پيروزى رسيد و طلب كننده كندى كه اميدوار ماند
(يعنى به مطلب خود نرسيد بر اثر كند روى (ممكن است عبارت بدون تقدير كلمه (ربّ)
باشد چنانكه احتمال تقدير هم مىرود).
6- برگشتن فرصت
رسيدن به آن دور است (يعنى آدمى به آن نخواهد رسيد).
7- فرصت را در
وقت امكان ناگهان بگير، زيرا كه بعد از، از دست رفتن، آن را در يابنده نخواهى بود.
8- قبل از ضيق
خناق، و تنگى گرفتن گلو نفس بكشيد، و پيش از فشار جان كندن اطاعت نمائيد (يعنى تا
جان داريد وقت را غنيمت دانسته از فرصت استفاده
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1136
9- خذوا مهل
الأيّام، و خوطوا قواصي الإسلام، و بادروا هجوم الحمام 5063.
10- رحم اللّه
امرأ اغتنم المهل، و بادر العمل، و أكمش من وجل 5211.
11- الفرصة
سريعة الفوت، و بطيئة العود 2019.
12- السّاعات
تخترم الأعمار، و تدني من البوار 2030.
13- ارتد لنفسك
قبل يوم نزولك، و وطّ المنزل قبل حلولك 2371.
14- اجعل زمان
رخائك عدّة لأيّام بلائك 2380. كنيد).
9- مهلتهاى
ايام (روز و شبها) را فرا گرفته غنيمت شماريد، و سر حدّهاى اسلام را حفظ و حراست
نموده، و بر ناگاه رسيدن مرگ مبادرت ورزيده پيشى گيريد.
10- خداوند
رحمت كند مردى را كه مهلت را غنيمت شمرده، و در عمل پيشى گرفته و از ترس دامن بكمر
زند (يعنى با جدّيت هر چه تمامتر عمل نمايد).
11- فرصت زود
گذر، و دير برگشت است (پس بايد وقت را غنيمت شمرد، مبادا از دست برود كه هرگز بر
نگردد).
12- اوقات و
ساعتها عمرها را مستأصل گردانده، و به مرگ و نابودى نزديك مىنمايد (بنا بر اين
بايد قدر آن را دانست كه ناگهان بانگى بر آمد خواجه مرد).
13- براى خود
منزلى را برگزين پيش از فرود آمدن خود، و آماده كن (يا نرم نما) منزل را قبل از در
آمدن تو در منزل.
14- زمان فراخى
و وسعت خود را ذخيره روزهاى بلاى خود بگردان، (ممكن است مراد اين باشد كه از دنيا
جهت آخرت خود برگير و يا آنكه به مردم در حال وسعت احسان نما تا در تنگدستى دست تو
را گيرند).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1137
15- الفرص خلس
165.
16- الفوت غصص
166.
17- الفرصة غنم
194.
18- الفوت
حسرات محرقات 877.
19- الفائت لا
يعود 1018.
20- إضاعة
الفرصة غصّة 1083.
21- أوقات
السّرور خلسة 1084.
22- الفرص تمرّ
مرّ السّحاب 1143.
23- إذا لم يكن
ما تريد فأرد ما يكون 3058.
24- إذا أمكنت
الفرصة فانتهزها، فإنّ إضاعة الفرصة غصّة 4124. 15- فرصتها ربودن هاست (يعنى در
ميدان عمل گوى سعادت را كسى مىربايد كه از فرصتها استفاده برد).
16- فوت فرصت و
از دست دادن آن غصّهها ست.
17- فرصت غنيمت
است (يعنى نبايد از دست داد).
18- از دست
رفتن فرصت پشيمانى سوزنده ايست.
19- فوت شده و
از دست رفته بر نمىگردد.
20- ضايع كردن
فرصت غصّه است.
21- زمانهاى
شادى زود گذر (و يا ربودنى) است.
22- فرصتها
چنانكه ابر گذرد مىگذرد (پس بايد آنها را غنيمت دانست).
23- هر گاه
نبود آنچه را كه تو مىخواهى پس آنچه را كه هست بخواه (و بدنبال آن برو و مأيوس
مشو و از فرصت استفاده كن و يا چنين حالتى تقدير الهى است به آن راضى باش).
24- هر گاه
فرصت ممكن شود آن را غنيمت دان (و از وقت استفاده كن) زيرا
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1138
25- انتهزوا
فرص الخير فإنّها تمرّ مرّ السّحاب 2501.
26- أشدّ الغصص
فوت الفرص 3215.
27- إنّ ماضي
يومك منتقل، و باقيه متّهم، فاغتنم وقتك بالعمل 3461.
28- إنّ الفرص
تمرّ مرّ السّحاب فانتهزوها إذا أمكنت في أبواب الخير و إلّا عادت ندما 3598.
29- ثمرة الفوت
ندامة 4605.
30- لكلّ شيء
فوت 7287.
31- مع الفوت
تكون الحسرة 9746. ضايع كردن فرصت غصّه است.
25- فرصتهاى
خير را غنيمت شماريد، زيرا كه آنها همچون گذشتن ابر مىگذرند.
26- سختترين
غصهها از دست رفتن فرصتهاست.
27- براستى كه
روز گذشتهات انتقال يافته، و باقيمانده آن يقينى نيست، پس زمانى را كه در آنى
بسبب عمل غنيمت شمار.
28- براستى كه
فرصت مانند گذشتن ابر مىگذرند (و از دست مىروند)، پس هر گاه ممكن شود آنها را در
بابهاى خير غنيمت دانيد، و گر نه پشيمان برگردند (يعنى سبب پشيمانى انسان گردد).
29- ثمره و
ميوه فوت (هر مطلب ضرورى اخروى و دنيوى) پشيمانى است.
30- براى هر
چيزى فوتى است (يعنى ناياب خواهد شد).
31- با فوت
(مقصود) حسرت حاصل گردد (پس بايد فرصت را از دست نداد).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1139
32- لا حسرة
كالفوت 10470.
33- لا تنفع
العدّة إذا ما انقضت المدّة 10826.
34- ماضي يومك
فائت، و آتيه متّهم، و وقتك مغتنم، فبادر فيه فرصة الإمكان، و إيّاك أن تثق بالزّمان
9840.
35- في الفوت
حسرة و (أو) ملامة 6452.
36- في كلّ وقت
فوت 6456.
37- قد تصاب
الفرصة 6648.
38- لن تدرك ما
زوي عنك فأجمل في المكتسب 7440.
39- ليس كلّ
فرصة تصاب 7468. 32- هيچ حسرتى مانند فوت (و از دست رفتن فرصت و عمل خير) نيست
(علّامه خوانسارى- رحمه اللّه- فرموده: فوت در اينجا موت است).
33- آمادگى سود
ندهد (و تهيه گرفتن نفعى نبخشد) هر گاه مدّت منقضى شود.
34- گذشته روز
تو فوت شده (و از دست رفته) و آيندهات متهم است (چون يقين به بقاء آن نيست) و وقت
تو مغتنم خواهد بود، پس در آن به اندازه فرصت توانائى مبادرت نما، و از اين كه به
روزگار اعتماد كنى بر حذر باش (چون با رو آوردن به زودى پشت كند).
35- در از دست
رفتن فرصت حسرت و ملامت خواهد بود.
36- در هر وقتى
از دست رفتنى است.
37- گاهى فرصت
و نصيب رسيده مىشود (يعنى نبايد مأيوس شد).
38- هرگز نيابى
آنچه از تو باز گرفته شود پس در كسب (فضيلت و سعادت) نيكو قدم بردار.
39- چنين نيست
كه هر فرصتى رسيده شود.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1140
40- من قعد عن
الفرصة أعجزه الفوت 8404.
41- من أخّر
الفرصة عن وقتها فليكن على ثقة من فوتها 8795.
42- من ناهز
الفرصة أمن الغصّة 9239.
43- ما كلّ
غائب يئوب 9462.
44- من تقاعس
اعتاق 7728.
الفرائض و النوافل
1- المتقرّب
بأداء الفرائض و النّوافل متضاعف الأرباح 2056.
2- إنّ اللّه
سبحانه فرض عليكم فرائض فلا تضيّعوها، و حدّ لكم حدودا 40- هر كه از (استفاده
كردن) فرصت بنشيند (يعنى آن را از دست دهد) فوت (و از دست رفتن فرصت) او را عاجز و
ناتوان سازد.
41- هر كه فرصت
را از وقت خود تأخير اندازد، پس بايد از فوت آن مطمئن باشد (يعنى بايد پيه فوت آن
را بر پشت خود بمالد).
42- هر كه فرصت
را غنيمت شمارد از غصه ايمن گردد.
43- چنين نيست
كه هر غائبى بر گردد (از وصيت حضرت به فرزند خود امام حسن- عليهما السلام-
استفاده مىشود كه اين عبارت مربوط به فرصت است، نه آنكه علّامه بزرگوار خوانسارى
معنى فرمودهاند (وصيت 31 نهج البلاغه).
44- هر كه
تأخير اندازد (و فرصت را از دست دهد خود را از نتائج آن) منع كند.
واجبات و مستحبات 1- كسى كه با انجام دادن نمازهاى واجب و
مستحب به خدا نزديك شونده است، سودهاى او دو چندان مىباشد (يعنى سود بسيار برد).
2- براستى كه
خداى سبحان واجباتى را بر شما فرض نموده، پس آنها را ضايع
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1141
فلا تعتدوها، و نهاكم عن أشياء فلا تنتهكوها، و سكت عن أشياء و
لم يدعها نسيانا فلا تتكلّفوها 3597.
3- إنّ من شغل
نفسه بالمفروض عليه عن المضمون له، و رضي بالمقدور عليه و له، كان أكثر النّاس
سلامة في عافية، و ربحا في غبطة، و غنيمة في مسرّة 3655.
4- إنّك إن
اشتغلت بفضائل النّوافل عن أداء الفرائض فلن يقوم فضل تكسبه بفرض تضيّعه 3793.
5- إذا أضرّت
النّوافل بالفرائض فارفضوها 4015. مسازيد، و برايتان حدودى را مقرر فرموده، پس از
آن حدود تجاوز ننمائيد، و از چيزهايى نهى كرده، پس حرمت آنها را مدريد، و از چيزى
چند خاموش شده (نه از آن نهى كرده و نه آن را واجب فرموده) و آنها را از روى
فراموشى وا نگذاشته (بلكه از جهت مصلحت، امر و نهيى روى آن نياورده) پس شما كلفت و
زحمت به خود راه مدهيد (كه آنها را با رأى و اجتهاد يا بر خود واجب نموده و يا
حرام بلكه بگذاريد بر اصل خود كه اباحه است باقى بماند).
3- براستى كسى
كه نفس خود را بجاى آنچه براى او ضمانت شده (مانند رزق ورزى) به آنچه بر او واجب
گشته (از طاعات) مشغول ساخته، و به آنچه بر ضرر و نفع او تقدير شده خوشنود باشد،
سلامتى او در عافيت، و از نظر سود در شادمانى و نيكوئى حال، و غنيمت بردن در
خوشحالى از همه مردم بيشتر است.
4- براستى كه
تو اگر بجاى انجام دادن واجبها به فضيلتهاى نافلهها بپردازى (به طورى كه يا
واجب ترك شود يا ناقص انجام گيرد و يا از وقت فضيلت بيرون رود) پس هرگز فضيلتى كه
تحصيل مىنمائى جاى واجبى كه تباه مىسازى نخواهد گرفت.
5- هر گاه
نافلهها به واجبات زيان رساند پس آنها را ترك كنيد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1142
6- عليك بحفظ
كلّ أمر لا تعذر بإضاعته 6111.
7- قضاء
اللّوازم من أفضل المكارم 6800.
8- لا عبادة
كأداء الفرائض 10553.
9- لا قربة
بالنّوافل إذا أضرّت بالفرائض 10554.
10- لا تقض
نافلة في وقت فريضة، ابدأ بالفريضة ثمّ صلّ ما بدا لك 10397.
التفريط
1- احذروا
التّفريط فإنّه يوجب الملامة 2580.
2- التّفريط
مصيبة القادر 987. 6- بر تو باد به حفظ و نگهدارى هر كارى كه معذور نيستى در ضايع
كردن آن.
7- بجا آوردن
واجبات از افزونترين مكرمتهاست.
8- هيچ عبادتى
مانند اداء فرائض نيست (ممكن است مراد همه واجبات باشد چنانكه امكان دارد خصوص
نمازهاى واجب باشد).
9- هيچ (فضيلت
و) قربتى در انجام نافلهها نيست هر گاه بفرائض ضرر رساند (مثل اين كه در وقت نماز
واجب آدمى به مستحب بپردازد).
10- نافله را
در وقت فريضه قضا مكن، نخست به فريضه بپرداز، آن گاه آنچه پديد آيد براى تو (و هر
چه خواهى) نماز گزار (البته تفصيل اين مسأله در كتب فقهيه و رسالههاى مراجع است
بايد از آنجا احكام آن را بدست آورد).
تفريط 1- از تفريط (و كوتاهى در عبادات و انجام امورى كه بايد
انجام گيرد) بر حذر باشيد زيرا كه آن باعث سرزنش خواهد گرديد.
2- تفريط
(تقصير و كوتاهى در كار خير) مصيبت تواناست.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1143
3- ثمرة
التّفريط ملامة 4604.
4- ضادّوا
التّفريط بالحزم 5928.
الفراغ
1- من الفراغ
تكون الصّبوة 9251.
2- مع الفراغ
تكون الصّبوة 9743.
الفرقة و التفرقة
1- إيّاك و
الفرقة، فإنّ الشّاذّ من النّاس للشّيطان 2697.
2- إيّاكم و
الفرقة، فإنّ الشّاذّ عن أهل الحقّ للشّيطان، كما أنّ الشّاذّ من الغنم للذّئب
2747. 3- ثمره و ميوه تفريط سرزنش است (از خدا و خلق).
4- تفريط و
تقصير در امور را با دور انديشى و محكم كارى برطرف سازيد.
فارغ بودن و بيكارى 1- از فارغ بودن (و يا با فراغت و عدم
اشتغال به كار) ميل به جهل و هوسها و لذّتها نشأت مىگيرد.
2- با فراغت (و
عدم اشتغال به كار) ميل به جهل (و هوسها و لذّتها) نشأت مىگيرد.
جدائى 1- بر تو باد به دورى از جدائى (و گوشهگيرى و از مردم
كنار بودن) زيرا كه نادر از مردم از آن شيطان است.
2- بر شما باد
به دورى از جدائى، زيرا كه جداى از اهل حق نصيب شيطان است، چنانكه جداى از گوسفند
نصيب گرگ خواهد شد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1144
3- بئس السّعي
التّفرقة بين الأليفين 4412.
4- لكلّ جمع
فرقة 7292.
5- الزموا
الجماعة، و اجتنبوا الفرقة 2488.
الافتراء
1- هلك من
ادّعى، و خاب من افترى 10025.
الفساد
1- من سرّه
الفساد ساءه المعاد 8371.
2- لا صلاح مع
إفساد 10537.
3- من فسد مع
اللّه لم يصلح مع أحد 8622. 3- بد كوششى است جدائى انداختن ميان دو الفت گيرنده.
4- براى هر
جمعيتى يا اجتماعى پراكندگى است.
5- ملازم جماعت
باشيد، و از جدائى بپرهيزيد (زيرا تمام پيشرفتهاى مسلمين با حفظ وحدت و لزوم جماعت
است).
افتراء 1- هلاك گشته كسى كه (چيزى را كه حق او نمىباشد) ادعا
كند، و نوميد شد هر كه (براى همان كار و يا كار ديگرى) افتراء بسته دروغ بگويد.
فساد و إفساد 1- هر كه فساد او را خوشحال كند، معاد او را
اندوهناك سازد.
2- هيچ صلاحى
با افساد نيست (كه آدمى براى صلاح دنياى خود آخرت را فاسد نمايد).
3- هر كه با
خدا (ى سبحان) فاسد باشد با هيچكسى صالح نباشد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1145
4- لا تفسد ما
يعنيك صلاحه 10191.
الفشل و الفترة
1- الفشل منقصة
171.
2- تداو من داء
الفترة في قلبك بعزيمة، و من كرى الغفلة في ناظرك بيقظة 4562.
الفضيحة
1- عار الفضيحة
يكدّر حلاوة اللّذّة 6301.
الفضائل و الرّذائل
1- أكره نفسك
على الفضائل، فإنّ الرّذائل أنت مطبوع عليها 2477. 4- فاسد مكن آنچه را كه صلاح
آن تو را مهم است.
كاهلى، ترس و سستى 1- كاهلى يا ترس و ناتوانى و سستى منقصت و
پستى قدر است.
2- درد سستى و
تنبلى را به تصميم و عزيمت، و به پينكى (چرت) غفلت و بى خبرى را در چشم خود به
بيدارى مداوا نما.
رسوائى 1- ننگ رسوائى شيرينى لذّت را تيره مىسازد (پس آدمى
براى خاطر لذّت چند لحظه نبايد مرتكب معصيتى شود كه رسوائى ببار آورد).
برترىها 1- نفس خود را بر فضائل (صفاتى كه باعث افزونى مرتبه
است) مجبور نما،
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1146
2- الارتقاء
إلى الفضائل صعب منج 1126.
3- ينبىء عن
فضلك علمك و عن إفضالك بذلك 11031.
4- إذا اتّقيت
المحرّمات، و تورّعت عن الشّبهات و أدّيت المفروضات، و تنفّلت بالنّوافل فقد أكملت
في الدّين الفضائل 4148.
5- رأس الفضائل
ملك الغضب و إماتة الشّهوة 5237.
6- عند تعاقب
الشّدائد تظهر فضائل الإنسان 6204.
7- عنوان فضيلة
المرء عقله، و حسن خلقه 6343.
8- غاية
الفضائل العقل 6376.
9- غاية
الفضائل العلم 6379.
10- فضل الرّجل
يعرف من قوله 6538. زيرا رذائل (مقابل فضائل است) تو بر آنها خو گرفتهاى.
2- بالا رفتن
بسوى فضيلتها مشكل نجات بخشى است.
3- از فضل و
افزونى مرتبهات علم تو و از احسانت بذل و عطايت خبر مىدهد.