گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام

22-  دلهاى رعيت خزينه‏هاى والى آنهاست پس آنچه را كه به رسم امانت گذارد از عدالت يا ستم آن را خواهد يافت.

23-  ثواب و پاداشى در نزد خداى سبحان عظيمتر از ثواب سلطان عادل و مرد نيكوكار نيست.

24-  هر كه پادشاه شود مستقل در رأى شود (و با ديگران مشورت نكند).

25-  هر كه در سلطنت خود تكبر نمايد، خويشتن را (در انظار رعيت) كوچك نموده است و يا سلطنت خود را حقير شمارد.

26-  هر كه عدوان و ظلمش طولانى شود سلطنتش زائل گردد.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1353

27-  من جار ملكه عظم هلكه 8030.

28-  من خانه وزيره فسد تدبيره 8054.

29-  من خاف سوطك تمنّى موتك 8060.

30-  من وثق بإحسانك أشفق على سلطانك 8061.

31-  من اجترأ على السلطان فقد تعرّض للهوان 8537.

32-  من خان سلطانه بطل أمانه 8614.

33-  من عدل في سلطانه استغنى عن أعوانه 8669.

34-  من أشفق على سلطانه قصّر عن عدوانه 8670. 27-  هر كه پادشاهى او جائر باشد (يا هر كه به ملك يمين و بنده خود ستم نمايد) هلاكت او بزرگ باشد.

28-  هر كه وزيرش به او خيانت كند تدبيرش فاسد گردد.

29-  هر كه از تازيانه (و بدرفتارى) تو بترسد آرزوى مرگ تو را كند.

30-  هر كه اعتماد به احسان (و خوشرفتارى) تو داشته باشد بر (نقصان و زوال) سلطنت تو بترسد (يعنى آرزوى بقاء آن داشته باشد).

31-  هر كه (از رعيت) بر پادشاه جرأت و دليرى كند در حقيقت متعرض خوارى گرديده است.

32-  هر كه بسلطان خود خيانت كند امان و ايمنى او باطل شود (يعنى گرفتار خشم او شود، البته اين گونه امور قهرى است ولى نمى‏رساند كه اگر پادشاه جبار بود مردم وظيفه سكوت داشته باشند).

33-  هر كه در سلطنت و پادشاهى خود عدالت نمايد از يارى كنندگانش مستغنى شود.

34-  هر كه بر سلطنت خود بترسد، دشمنى خود را كوتاه كند (تا كسى متعرض حكومت و سلطنت او نشود).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1354

35-  من عامل رعيّته بالظّلم أزال اللّه ملكه، و عجّل بواره و هلكه 8740.

36-  من جار ملكه (في ملكه) تمنّى النّاس هلكه 8742.

37-  من سلّ سيف العدوان سلب عزّ السّلطان 8808.

38-  من طلب خدمة السّلطان بغير أدب خرج من السّلامة إلى العطب 8900.

39-  من جار في سلطانه، و أكثر عدوانه، هدم اللّه بنيانه، و هدّ أركانه 8914.

40-  من عدل في سلطانه، و بذل إحسانه، أعلى اللّه شأنه، و أعزّ أعوانه 8915.

41-  من جعل ملكه خادما لدينه إنقاد له كلّ سلطان 9016. 35-  هر (پادشاه و حاكمى) كه با ظلم نسبت به رعيت خود عمل نمايد خداوند ملك و سلطنت او را از او گرفته، و در نابودى و هلاكت او تعجيل فرمايد.

36-  هر كه در ملك (و سلطنت) خود ستم نمايد مردم آرزوى هلاكت او را داشته باشند.

37-  هر كه شمشير ستم را از غلاف كشد عزّت و قدرت سلطنت از او گرفته شود.

38-  هر كه بدون (مراعات) ادب طلب خدمت سلطان كند از سلامت بسوى هلاكت بيرون رود.

39-  هر كه در سلطنت خود ستم نمايد، و ظلمش را فراوان كند خداوند كاخش را خراب كرده و اركان (دولت و سلطنت) او را ويران سازد.

40-  هر كه در سلطنت خود عدالت نمايد، و بذل احسان كند خداوند شأن (شوكت و عظمت) او را بالا برده، و يارانش را قوى و غالب نمايد.

41-  هر كه پادشاهى خود را خادم دينش قرار دهد، هر سلطانى منقاد

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1355

42-  من جعل دينه خادما لملكه طمع فيه كلّ إنسان 9017.

43-  من تشاغل بالسّلطان لم يتفرّغ للإخوان 9196.

44-  من حقّ الملك أن يسوس نفسه قبل جنده 9333.

45-  منازعة الملوك تسلب النّعم 9810.

46-  وزراء السّوء أعوان الظّلمة و إخوان الأثمة 10121.

47-  ولاة الجور شرار الأمّة، و أضداد الأئمّة 10122.

48-  لا تصدّعوا على سلطانكم فتذمّوا غبّ أمركم 10247.

49-  لا تكثرنّ الدّخول على الملوك، فإنّهم إن صحبتهم ملّوك، و إن و فرمانبردار او خواهد شد.

42-  هر كه دينش را خادم پادشاهى خود قرار دهد هر انسانى در آن طمع خواهد نمود.

43-  هر كه به پادشاه (و خدمت و تقرب به او) و يا به پادشاهى مشغول شود از براى برادران فارغ نشود (بنا بر اين دوستان نبايد انتظار رسيدگى از او داشته باشند چون فراغت بال ندارد و يا خود را گم كند).

44-  از حق پادشاه (و بر او لازم است) اين است كه نفس خود را پيش از لشكر خود سياست كند (به تربيت آن پردازد).

45-  نزاع كردن با پادشاهان، نعمت‏ها را زائل مى‏كند.

46-  وزراى بد، ياوران ستمكاران، و برادران گنهكارانند.

47-  زمامداران جور، بدان امّت، و دشمنان پيشوايانند.

48-  بر سلطان (عادل) خود پراكنده نشويد (و از اطاعت او سرپيچى نكنيد) پس عاقبت كار خود را نكوهيده يابيد (زيرا وقتى امت از امام خود سرپيچى كرد رهبر نمى‏تواند مملكت را دائر كرده و از دشمن نگهدارى كند).

49-  هرگز ورود بر پادشاهان را زياد مكن، زيرا اگر مصاحب آنها گردى تو را

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1356

نصحتهم غشّوك 10321.

50-  لا ترغب في خلطة الملوك، فإنّهم يستكثرون من الكلام ردّ السّلام، و يستقلّون من العقاب ضرب الرّقاب 10323.

51-  لا تلتبس بالسّلطان في وقت اضطراب الأمور عليه فإنّ البحر لا يكاد يسلم منه راكبه مع سكونه، فكيف مع اختلاف رياحه و اضطراب أمواجه 10408.

52-  لا تطمعنّ في مودّة الملوك، فإنّهم يوحشونك آنس ما تكون بهم و يقطعونك أقرب ما تكون إليهم 10431.

53-  لا يكون العرمان حيث يجوز (يجوز) السّلطان 10791.

54-  إذا تغيّرت نيّة السّلطان تغيّر (فسد) الزّمان 4009. ملول سازند، و اگر ايشان را نصيحت نمائى (يا با آنها صاف باشى) با تو غشّ نمايند (و ناصافى كنند).

50-  در خلطه و آميزش سلاطين رغبت مكن، زيرا كه آنان از كلام، جواب سلام را زياد شمرده، و از عقاب، زدن گردنها را كم خواهند شمرد.

51-  با پادشاه در وقت تشويش و اضطراب كارها بر او اختلاط مكن، زيرا كه دريا با آرامى آن چنان نيست كه سوار شونده بر آن سالم ماند، پس چگونه با اختلاف بادهاى آن و اضطراب موجهاى آن سالم خواهد ماند.

52-  هرگز در دوستى پادشاهان طمع مدار، زيرا كه آنان تو را در آرامترين حالات تو به آنها رم داده، و در نزديكترين اوقات تو به آنها از تو خواهند بريد (يعنى به هيچ وقت آنها اعتمادى نيست).

53-  آبادى و عمرانى نيست در جائى كه پادشاه از آنجا مى‏گذرد و يا در آنجا ستم مى‏كند.

54-  هرگاه نيت و قصد پادشاه تغيير كند زمان تغيّر يابد (يعنى تا زمانى كه عدالت‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1357

55-  إذا استشاط السّلطان تسلّط الشّيطان 4010.

56-  طلب السّلطان من خداع الشّيطان 6024.

57-  عدل السّلطان حياة الرّعيّة و صلاح البريّة 6331.

58-  شرّ الأمراء من كان الهوى عليه أميرا 5693.

59-  شرّ الأمراء من ظلم رعيّته 5717.

60-  صاحب السّلطان كراكب الأسد، يغبط بموقفه و هو أعرف بموضعه 5827.

61-  الشّركة في الملك تؤدّي إلى الاضطراب 1941. برقرار باشد خداوند نعمت خود را تمام مى‏كند، ولى بمجرد تغيير نيت و ظلم و ستم نعمت هم تغيير خواهد پذيرفت، داستان باغبان و آب انار و پادشاه و نيت ماليات بيشتر روشنگر آن خواهد بود).

55-  هرگاه پادشاه سفاك و خشمناك گردد شيطان تسلّط يابد (يعنى راستى بهترين فرصت براى شيطان زمان غضب است، زيرا در آن حال هر فردى نمى‏تواند خود را كنترل كرده، و كمتر مى‏شود كه با معصيت توأم نگردد).

56-  طلب كردن پادشاه (و يارى نمودن او در حكومت ناحق) از مكر و حيله شيطان است.

57-  عدالتگرى پادشاه حيات رعيت و صلاح حال خلق است.

58-  بدترين امراء كسى است كه هوا و هوس بر او امير باشد.

59-  بدترين امراء كسى است كه بر رعيت او ستم شود (چه خود امراء ستم كنند يا با وجود آنها بر رعيت ستم شود، و ممكن است فعل «ظلم» به صيغه معلوم خوانده شود).

60-  دربارى سلطان مانند سوار بر شير است مردم آرزوى جايگاه او را نمايند، در حالى كه او به موضع (خطير و پر ترس و هراس) خويش داناتر خواهد بود.

61-  شركت در پادشاهى به تزلزل و بى‏نظمى منجر مى‏شود.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1358

62-  المكانة من الملوك مفتاح المحنة، و بذر الفتنة 2184.

63-  أفضل الملوك العادل 2878.

64-  أفضل الملوك أعفّهم نفسا 3008.

65-  أفضل الملوك سجيّة من عمّ النّاس بعدله 3059.

66-  أجلّ الأمراء من لم يكن الهوى عليه أميرا 3202.

67-  أجلّ الملوك من ملك نفسه و بسط العدل 3206.

68-  أفضل الملوك من حسن فعله و نيّته، و عدل في جنده و رعيّته 3234.

69-  أحسن الملوك حالا من حسن عيش النّاس في عيشه و عمّ رعيّته 62-  منزلت از جانب پادشاهان كليد محنت و رنج، و تخم فتنه است (زيرا اغلب اوقات بايد در خدمت او بوده، تحمل هر گونه فرمان را بنمايد، و چون توانائى بر همه چيز را ندارد و از عهده بر نخواهد آمد سبب دشمنى ديگران هم خواهد گرديد).

63-  افزونترين پادشاهان پادشاهى است كه دادگر باشد.

64-  افزونترين پادشاهان پارساترين آنهاست بحسب نفس (يعنى عفت نفس او بيشتر باشد).

65-  افزونترين پادشاهان از نظر اخلاق كسى است كه همه مردم را به عدل خود فرا گرفته باشد، و همه از عدل او برخوردار باشند.

66-  بزرگترين فرماندهان كسى است كه خواهش بر او فرمانفرما نباشد.

67-  بزرگترين پادشاهان كسى است كه مالك نفس خود بوده، و عدل را بگستراند.

68-  افزونترين پادشاهان كسى است كه كار و قصدش نيكو بوده، و در سپاه و رعيت خود دادگر باشد.

69-  نيكوترين پادشاهان به حسب حال، كسى است كه شادمانى و زندگانى‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1359

بعدله 3261.

70-  أحقّ النّاس أن يحذر السّلطان الجائر، و العدوّ القادر، و الصّديق الغادر 3272.

71-  أعقل الملوك من ساس نفسه للرّعيّة بما يسقط عنه حجّتها و ساس الرّعيّة بما تثبت به حجّته عليها 3350.

72-  الملوك حماة الدّين 696.

73-  تاج الملك عدله 4473.

74-  حقّ على الملك أن يسوس نفسه قبل جنده 4940. مردم در شادمانى و زندگانى او بوده، و رعيّت خود را به عدل خويش فرو گيرد، بگونه‏اى كه دادگريش شامل همه آنها گردد.

70-  سزاوارترين مردم به اين كه از او دورى شود پادشاه ستمگر، و دشمن قدرتمند، و دوست بى‏وفا است.

71-  عاقل‏ترين پادشاهان كسى است كه نفس خود را براى رعيت به آنچه ساقط شود از او حجّت آنها (به گونه‏اى كه براى آنها جاى اعتراضى نسبت به او نماند، به بيچارگان رسيدگى نموده، و با هر كس فراخور حال اوست رفتار كند و بطور خلاصه عدل كامل در ميانشان بكار برد) ادب نمايد و رعيّت را به آنچه ثابت شود به آن حجّت او بر آنان ادب نموده امر و نهى كند.

72-  پادشاهان (اگر متدين و عادل باشند) حاميان دينند.

73-  تاج پادشاه عدالت اوست (اگر در او بود كه سرور و سالار خواهد بود، و گرنه بدبخت‏ترين اجتماع بشرى است).

74-  بر پادشاه لازم است كه پيش از قشون خود نفس خويش را سياست كند (يعنى امر و نهى نمايد).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1360

75-  خير الأمراء من كان على نفسه أميرا 4998.

76-  خير الملوك من أمات الجور و أحيى العدل 5005.

77-  خور السّلطان أشدّ على الرّعيّة من جور السّلطان 5047.

78-  زكاة السّلطان إغاثة الملهوف 5456.

79-  شرّ الملوك من خالف العدل 5681.

80-  شرّ الوزراء من كان للأشرار وزيرا 5692.

81-  احرس منزلتك عند سلطانك و احذر أن يحطّك عنها التّهاون عن حفظ ما رقاك إليه 2396. 75-  بهترين فرماندهان و سلاطين كسى است كه بر نفس خويش فرمانده باشد.

76-  بهترى پادشاهان كسى است كه ستم را بميراند، و عدل را زنده كند.

77-  ضعف و سستى پادشاه بر رعيت از ستم سلطان سخت‏تر است، (زيرا ظلم بيشتر خواهد گرديد، و مملكت از دست خواهد رفت، دستبرد اجانب خواهد شد، به علاوه اقتصاد و ساير امور مملكت مختل خواهد گرديد).

78-  زكات سلطنت و پادشاهى رسيدن به فرياد ستمديده است (يعنى اين عمل باعث پاكيزگى آن خواهد شد).

79-  بدترين پادشاهان كسى است كه مخالف عدالت باشد (يعنى با عدل رفتار نكند).

80-  بدترين وزراء كسى است كه وزير اشرار باشد.

81-  منزلت و مرتبه خود را در نزد پادشاه خود حفظ نما، و از اين بترس كه از حفظ آنچه تو را بسوى او بلند كرده است فرود آورد (يعنى كارى نكن كه تو را ساقط كند و يا مورد خشم سلطان قرار دهد).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1361

82-  الأعمال تستقيم بالعّمال 1090.

مالك الأشتر

1-  و قال-  عليه السّلام-  في حقّ الأشتر النّخعي لمّا بلغه وفاته رحمه اللّه: لو كان جبلا لكان فندا، لا يرتقيه الحافر، و لا يوفي عليه الطّائر 7604.

2-  و قال-  عليه السّلام-  في حقّ الأشتر النخعي: هو سيف اللّه لا ينبو عن الضّرب، و لا كليل الحدّ و لا تستهويه بدعة، و لا تتيه به غواية 10054.

الملائكة

1-  إنّ مع كلّ إنسان ملكين يحفظانه، فإذا جاء أجله خلّيا بينه و بينه، 82-  كارها بوسيله عمّال و كارگزاران (امين و وارد) به استقامت خواهد رسيد.

مالك اشتر 1-  حضرت در وصف مالك اشتر در وقتى كه خبر وفات او-  رضوان اللّه تعالى عليه-  رسيده بود فرموده است: (مالك رفت اما چه مالكى به خدا قسم) اگر كوهى بود هر آينه كوه عظيمى بود (و اگر سنگى بود سنگى سخت بود) كه هيچ حيوان سم دار به آن بالا نرفته، و هيچ پرنده‏اى بر آن مشرف نگرديد (مخفى نماند كه معناى مزبور طبق آنچه در نهج البلاغه كلمات قصار 435 ذكر شده مى‏باشد).

2-  حضرت در حق مالك اشتر نخعى فرموده: او شمشير خداست كه نه از زدن، و نه از تندى كند مى‏شود، و او را هيچ بدعتى مدهوش ننموده (كه بدنبال آن رود) و هيچ گمراهى او را گمراه نخواهد ساخت.

فرشتگان 1-  براستى كه با هر انسانى دو فرشته‏اند كه او را نگهدارى مى‏نمايند، همين كه دوران عمرش سرآمد، او را با اجلش بحال خود گذارد و ميان تهى كنند، و براستى‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1362

و إنّ الأجل لجنّة حصينة 3556.

2-  و قال-  عليه السّلام-  في ذكر الملائكة: هم أسراء إيمان، لم يفكّهم منه (من ريقته) زيغ و لا عدول 10018.

المملوك

1-  ربّ مملوك لا يستطاع فراقه 5353.

الملكة

1-  من أحسن الملكة أمن الهلكة 8029. كه مدّت زندگانى هر آينه سپرى است نگهدارنده (كه تا اجل حتمى نرسد تمام خلق نتوانسته رشته عمر او را قطع نمايند).

2-  (تتمه كلامى است از خطبه مفصل اشباح 90 نهج البلاغه كه فرازهايى از آن در وصف فرشتگان فرموده است) آنان اسيران ايمانند (و در بند آن) آنان را ميلى و عدولى از آن رها نخواهد نمود (يعنى هميشه در ايمانشان ثابتند).

بنده 1-  بسا بنده‏اى كه جدائى او مقدور نيست (چو ن خوش سلوك است، مرحوم خوانسارى احتمال داده كه «مملول» باشد يعنى بسا كسى كه وجود او سبب ملالت باشد ولى چاره از زندگى با او نيست و بايد بر آن صبر نمود).

صفت راسخ در نفس 1-  هر كه طريقه و يا خوى و اخلاق را نيكو كند (مانند ملكه عدالت) از هلاك شدن ايمن گردد.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1363

الملول

1-  ليس لملول إخاء 7481.

2-  ليس لملول مروّة 7482.

3-  لا تأمننّ ملولا و إن تحلّى بالصّلة، فإنّه ليس في البرق الخاطف مستمتع لمن يخوض الظّلمة 10332.

4-  لا اخوّة لملول 810437.

5-  لا خلّة لملول 10443.

الملل

1-  الملل (الملك) يفسد الأخوّة 1108. افسرده 1-  براى ملول (كسى كه افسرده و به ستوه آمده) برادرى نيست.

2-  براى ملول مروّتى نيست (ممكن است مراد اين باشد كسى كه از ديگرى ملول گشته ديگر رعايت آدميت نكند).

3-  از هيچ ملولى ايمن مباش هر چند كه به احسانى زيور يابد (چون بدست آوردن دل‏آزرده بسيار مشكل است) زيرا در برق جهنده براى كسى كه در تاريكى فرو رفته بهره‏اى نخواهد بود.

4-  براى هيچ ملولى برادرى نيست.

5-  هيچ دوستى براى ملول نيست.

آزردگى 1-  پادشاهى يا آزردگى برادرى را فاسد كند.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1364

الممتنع

1-  كلّ ممتنع صعب مناله و مرامه 6876.

المنّ و الامتنان

1-  المنّ يسوّد النّعمة 381.

2-  المنّ مفسدة الصّنيعة 510.

3-  المنّ ينكّد الإحسان 680.

4-  المنّ يفسد الصّنيعة 748. غير ممكن 1-  هر كارى كه ممتنع است رسيدن و طلب كردن آن دشوار خواهد بود (علّامه خوانسارى فرموده: ظاهر اين است كه مراد اين باشد كه هرگاه كسى صنعتى يا حرفه‏اى را دنبال كرد و نشد آن را رها كند، و به حرفه ديگرى مشغول شود مطلبش حاصل گردد، ولى به نظر مى‏رسد كه حضرت در مقام دفاع از منزلت و رتبه امامت فرموده باشد كه براى امثال شما مردم رسيدن به آن دشوار است پس خود را بزحمت ميندازيد مانند روايت مشهور «العلم نور يقذفه اللّه في قلب من يشاء» كه امام صادق-  عليه السلام-  به شخصى فرمود كه آرزوى مقام امامت را داشت).

منّت نهادن 1-  منّت نهادن نعمت را سياه مى‏كند.

2-  منّت نهادن فاسد كننده احسان است (يعنى ثواب آن را باطل مى‏سازد).

3-  منّت گذاشتن احسان را كم و سبك مى‏گرداند.

4-  منّت نهادن احسان را فاسد مى‏نمايد.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1365

5-  المنّ يفسد الإحسان 784.

6-  اللّؤم مع الامتنان 893.

7-  التّكرّم مع الامتنان لؤم 960.

8-  آفة السّخاء المنّ 3923.

9-  بالمنّ يكدّر الإحسان 4189.

10-  بكثرة المنّ تكدّر الصّنيعة 4202.

11-  طول الامتنان يكدّر صفو الإحسان 6010.

12-  ظلم المروءة من منّ بصنيعه 6051.

13-  ظلم الإحسان قبح الامتنان 6056.

14-  كثرة المنّ تكدّر الصّنيعة 7087. 5-  منّت گذاشتن احسان را تباه مى‏سازد.

6-  سرزنش يا دنائت و پستى با منّت نهادن است.

7-  خود را كريم كردن با منّت دنائت و پستى است.

8-  آفت سخاوت منّت نهادن است.

9-  با منّت گذارى احسان تيره مى‏شود.

10-  با منّت گذاشتن بسيار احسان تيره مى‏گردد، (چون در خود احسان منّت خوابيده، اگر به رخ طرف كشيده شود بيشتر ناراحت خواهد شد، بخصوص اگر منّت گذارى تكرار هم بشود).

11-  منّت طولانى صافى احسان را تيره مى‏سازد.

12-  به مردانگى ستم نموده كسى كه بر احسان خويش منّت گذارد.

13-  ستم بر احسان زشتى منّت گذاشتن است.

14-  زياد منّت گذاشتن احسان را تيره مى‏سازد.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1366

15-  من منّ بمعروفه أسقط شكره 8510.

16-  من منّ بمعروفه فقد كدّر ما صنعه 9116.

17-  من منّ بإحسانه فكأنّه لم يحسن 9158.

18-  من منّ بمعروفه أفسده 9231.

19-  ما كدّرت الصّنايع بمثل الامتنان 9504.

20-  ما أهنأ العطاء من منّ به 9535.

21-  ما أكمل المعروف من منّ به 9568.

22-  ما هنّأ بمعروفه من كثر امتنانه 9571.

23-  وزر صدقة المنّان يغلب أجره 10135.

24-  لا صنيعة للممتنّ 10512. 15-  هر كه به احسان خود منّت گذارد شكرش را ساقط نموده است (يعنى ديگر كسى از او تشكر نخواهد نمود).

16-  هر كه به احسان كردن خود منتى گذارد، پس در حقيقت آنچه را كه كرده (از احسان) تيره ساخته است.

17-  هركه به احسان كردن خود منّت نهد گويا احسانى ننموده است.

18-  هركه به احسان خود منت گذارد آن را فاسد نموده است.

19-  احسانها به چيزى مانند منّت گذاشتن تيره نخواهد شد.

20-  گوارا ننموده عطا و بخشش را كسى كه به آن منّت گذارد.

21-  احسان را كامل نگردانيده است كسى كه به آن منّت گذارد.

22-  احسانش را گوارا ننموده كسى كه منّت گذاردن او بسيار باشد.

23-  گناه صدقه منّت گذارنده بر اجر او غلبه خواهد نمود (پس بايد از منّت نهادن گريخت).

24-  هيچ احسانى براى منّت گذارنده نيست.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1367

25-  لا معروف مع منّ 10532.

26-  لا لذّة لصنيعة منّان 10717.

27-  لا سوأة أقبح من المنّ 10912.

28-  يا أهل المعروف و الإحسان لا تمنّوا بإحسانكم، فإنّ الإحسان و المعروف يبطله قبح الامتنان 10995.

29-  إيّاك و المنّ بالمعروف فإنّ الامتنان يكدّر الإحسان 2673.

الموت

1-  الموت الزم لكم من ظلّكم، و أملك بكم (أملككم) من أنفسكم 1961.

2-  أدم ذكر الموت، و ذكر ما تقدم عليه بعد الموت و لا تتمنّ الموت 25-  نيست احسانى با منّت نهادن.

26-  لذتى براى احسان بسيار منّت گذارنده نيست.

27-  نيست خصلت بدى زشت‏تر از منّت گذاشتن.

28-  اى اهل معروف و احسان به احسان خود منّت نگذاريد، زيرا كه احسان و معروف آن را، زشتى منّت گذاشتن باطل مى‏كند.

29-  بر تو باد به دورى از منّت گذاشتن در احسان زيرا منّت نهادن احسان را تيره مى‏سازد.

مرگ 1-  مرگ از سايه شما بشما همراه‏تر، و از خود شما به شما مالك‏تر است (چه بسا آدمى كه مالك خود نبوده، ولى مالكيت مرگ به گونه‏ايست كه هيچكس از آن گريزى ندارد).

2-  پيوسته از مرگ و از آنچه كه بر آن بعد از مرگ وارد مى‏شوى (از عقبات‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1368

إلّا بشرط وثيق 2402.

3-  أكثر ذكر الموت و ما تهجم عليه، و تفضي إليه بعد الموت حتّى يأتيك، و قد أخذت له حذرك، و شددت له أزرك، و لا يأتيك بغتة فيبهرك 2431.

4-  استعدّوا للموت فقد أظلّكم (أطلّكم) 2491.

5-  أسمعوا دعوة الموت آذانكم قبل أن يدعى بكم 2492.

6-  اذكروا هادم اللّذّات، و منغّص الشّهوات، و داعي الشّتات 2575.

7-  احذر الموت، و أحسن له الاستعداد، تسعد بمنقلبك 2613.

8-  احذر قلّة الزّاد، و أكثر من الاستعداد لرحلتك 2614. قيامت) ياد كن، و آرزوى مرگ مكن، مگر بشرطى محكم كه از عهده آن برآئى.

3-  بسيار از مرگ و آنچه به آن منتهى مى‏گردى ناگهانى، و به سوى آن كشيده مى‏شوى بعد از مرگ ياد كن، تا اين كه مرگ تو را دريابد، و حال آنكه براى آن فراگرفته باشى سلاح و اسباب حذر، و براى آن بسته باشى پشت خويش را، و نكند كه بيايد تو را ناگهان پس بر تو غلبه كند.

4-  از براى مرگ مهيّا شويد، پس به تحقيق كه بر شما سايه (انداخته يا مشرف گرديده است).

5-  دعوت مرگ را به گوشهاى خود پيش از آنكه مرگ شما را بخواند بشنوانيد.

6-  ياد كنيد خراب كننده لذّت‏ها، و تيره كننده خواهشها، و خواننده پراكنده‏ها را (و يا بسوى پراكندنيها).

7-  از مرگ دورى نما، و براى آن نيكو گردان آماده شدن را، تا در جاى بازگشت خود نيكبخت شوى.

8-  از كمى توشه دورى نموده، و براى رفتن خود آماده شدن را بسيار گردان.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1369

9-  ألا مستعدّ للقاء ربّه قبل زهوق نفسه 2754.

10-  أفضل تحفة المؤمن الموت 3365.

11-  أشدّ من الموت ما يتمنّى الخلاص منه بالموت 3366.

12-  إنّ من مشى على ظهر الأرض لصائر إلى بطنها 3457.

13-  إنّ أمرا لا تعلم متى يفجأك ينبغي أن تستعدّ له قبل أن يغشاك 3468.

14-  إنّ هذا الأمر ليس بكم بدأ، و لا إليكم انتهى، و قد كان صاحبكم 9-  آيا آماده شونده‏اى از براى ملاقات پروردگارش نيست پيش از بيرون آمدن نفس او.

10-  افزونترين تحفه مؤمن مرگ است (چون بدين وسيله از آلام و ناراحتى‏ها خلاص گشته، و به نعمت‏هاى بى‏حد الهى مى‏رسد).

11-  سخت‏تر از مرگ آنست كه بوسيله مرگ آرزوى خلاصى از آن مى‏شود، (ممكن است حالات اهل جهنّم با اين عبارت گفته شده باشد، چون از مالك خازن جهنّم درخواست كنند كه خداوند ما را بميراند تا خلاص شويم، مالك در جواب گويد: «إنّكم ما كثون» شما هميشه در عذاب خواهيد ماند. و همچنين از اين روايت سختى مرگ نيز استفاده مى‏شود، و بايد چنين باشد زيرا مرگ تنها براى مؤمن تحفه است ولى براى ديگران سخت است).

12-  براستى هر كه بر پشت زمين راه رود در شكم آن منزل كند.

13-  براستى امرى كه نمى‏دانى چه وقت ناگاه تو را مى‏آيد، سزاوار است قبل از آنكه فرو گيرد تو را كه براى آن آماده شوى.

14-  آن حضرت به جمعيتى كه از آنان فردى مرده بود چنين فرمود: براستى كه اين امر (مرگ و جدا شدن عزيز) چنين نيست كه بشما ابتدا كرده، و نه چنين است كه به شما منتهى گشته باشد، و در حقيقت يار شما كه فوت شده مسافرت كرده، پس او را

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1370

هذا يسافر، فعدّوه في بعض سفراته، فإن قدم عليكم، و إلّا قدمتم عليه 3482.

15-  إنّ قادما يقدم بالفوز، أو الشّقوة لمستحقّ لأفضل العدّة 3500.

16-  إنّ غائبا يحدوه الجديدان اللّيل و النّهار، لحريّ بسرعة الأوبة 3501.

17-  إنّ أمامك طريقا ذا مسافة بعيدة، و مشقّة شديدة، و لا غنى بك من حسن الارتياد، و قدر بلاغك من الزّاد 3526.

18-  إنّ قولنا «إنّا للّه» إقرار على أنفسنا بالملك، و قولنا «إنّا إليه راجعون» إقرار على أنفسنا بالهلك 3566. در بعض سفرهايش به حساب آوريد، آن گاه اگر بر شما وارد شد كه هيچ، و گرنه شما بر او وارد خواهيد شد (يعنى شما هم خواهيد مرد و به او ملحق خواهيد شد، پس اين مسافرت را هم مانند سفرهاى ديگر حساب كنيد).

15-  براستى آينده و واردى كه با پيروزى يا بدبختى بيايد (يعنى مرگ) هر آينه مستحق افزونترين ذخيره است، كه با نيكبختى بيايد.

16-  براستى غائبى كه آن را دو تازه شونده و جديد، شب روز ميرانند و يا حدى مى‏خوانند (آوازى است كه شتربانان براى شتران خود مى‏خوانند كه با سرعت بروند) هر آينه سزاوار بتندى بازگشت است (يعنى بايد تهيه مرگ و يا قيامت را گرفت از جهت غيبت آن آدمى غافل نگردد، كه ناگهان قدم رنجه خواهد نمود).

17-  براستى كه در جلو تو راهى است داراى مسافت دور و رنج بسيار سخت، و براى تو (چاره‏اى نبوده) و بى‏نيازى از نيكوئى طلب و قدر كفاف و تهيه زاد و توشه نيست (يعنى بايد در تهيه توشه چنين راهى سعى و تلاش نمود).

18-  حضرت على-  عليه السلام-  از مردى شنيد كه مى‏گويد: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ به او فرمود: براستى كه گفتار ما «إنّا لِلّه» اقرار بر خود ماست به مملوكيّت‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1371

19-  إنّ أمامك عقبة كؤودا، المخفّ فيها أحسن حالا من المثقل، و المبطئ عليها أقبح أمرا من المسرع، إنّ مهبطها بك لا محالة على جنّة أو نار 3588.

20-  إنّ هذا الموت لطالب حثيث، لا يفوته المقيم، و لا يعجزه من هرب 3592.

21-  إنّ في الموت لراحة لمن كان عبد شهوته، و أسير أهويته، لأنّه كلّما طالت حياته كثرت سيّئاته، و عظمت على نفسه جناياته 3593.

22-  إنّ للموت لغمرات، هي أفظع من أن تستغرق بصفة، أو تعتدل على عقول أهل الدّنيا 3613. (يعنى همه ما عبد خدائيم) و سخن ما «إنّا إليه راجعون» اقرار بر نفسهاى خود است به هلاكت و مردن.

19-  براستى در جلو تو عقبه و گردنه‏ايست بس دشوار، كه سبك بار در آن از سنگين بار حالش نيكوتر، و كند رو بر آن از تندرو امرش زشت‏تر خواهد بود، بدرستى كه فرودگاه تو از آن ناچار يا در بهشت است و يا در آتش.

20-  براستى كه اين مرگ هر آينه جوينده‏ايست شتابان (هركسى را بزودى دريابد) اقامت كننده از آن رهائى نيافته (و آن را از دست ندهد)، و كسى كه از آن گريزد عاجز ننمايد آن را (بلكه هرجا رود عقبش رود و آن را دريابد).

21-  براستى كه در مرگ براى كسى كه بنده شهوت و اسير خواهشهايش باشد همانا راحتى است، زيرا كه هر چه زندگانى او درازتر گردد گناهان و بديهايش زيادتر شده، و جناياتش بر نفس خود عظيمتر خواهد گرديد.

22-  براستى كه براى مرگ سختى‏هائى است كه آن شنيع‏تر از آنست كه به وصف آن رسيده شود، يا خردهاى اهل دنيا آن را دريافت و به كنه آن رسد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 1372

23-  إنّ الموت لمعقود بنواصيكم، و الدّنيا تطوى من خلفكم 3614.

24-  إنّ الموت لزائر غير محبوب، و واتر (و واثر) غير مطلوب، و قرن غير مغلوب 3627.

25-  الرّحيل و شيك 149.

26-  الموت مريح 151.

27-  الأمر قريب 153.

28-  الموت فوت 240.

29-  الموت رقيب (رفيق) غافل 317.

30-  الموت باب الاخرة 319.

31-  المشيب رسول الموت 1202. 23-  براستى كه مرگ بر جلو سر شما بسته شده، و دنيا از پشت سر شما درنورديده مى‏شود (يعنى دنيا رو به زوال، و شما روبروى مرگيد و دير نمى‏يابد كه خواهيد مرد).

24-  براستى كه مرگ هر آينه زيارت كننده‏ايست دوست نداشتنى، و كم كننده و يا خورد كننده يا رساننده مكروه و يا ترساننده طلب نشده، (بدون آنكه كسى از او بازخواست كند)، و هم نبردى است غير مغلوب و ناشكستنى.

25-  كوچيدن شتابان است (پس بايد هرچه زودتر مهيا گرديد).

26-  مرگ راحت بخش است (البته براى نيكان و آرزومندان آن).

27-  قيامت يا مرگ نزديك است.

28-  مردن فوت (فرصت) است (لذا بايد قبل از آن تهيه زاد و توشه نمود).

29-  مرگ رفيق يا نگهبانى است غافل (بى‏خبر تا امر خدا رسد، و يا غافلگير كه ناگهان آدمى را ببرد).

30-  مرگ دروازه آخرت است.

31-  سفيدى مو پيام‏آور مرگ است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1373

32-  الموت أوّل عدل الاخرة 1435.

33-  المنيّة و لا الدّنيّة 360.

34-  الموت مفارقة دار الفناء، و ارتحال إلى دار البقاء 1457.

35-  إنّك طريد الموت الّذي لا ينجو هاربه، و لا بدّ أنّه مدركه 3793.

36-  إنّ ورائك طالبا حثيثا من الموت فلا تغفل 3814.

37-  إنّكم طرداء الموت، الّذي إن أقمتم أخذكم، و إن فررتم منه أدرككم 3825.

38-  إذا حضرت المنيّة افتضحت الأمنيّة 4022.

39-  إذا كان هجوم الموت لا يؤمن، فمن العجز ترك التّأهّب له 4093. 32-  مرگ اوّل مراتب عدل آخرت است (يعنى آدمى كه بميرد اول حساب او شروع مى‏گردد، و يا با مرگ از آسانى و دشوارى آن عدل آخرت به عمل آيد).

33-  مرگ آرى، پستى هرگز.

34-  مرگ مفارقت خانه فنا، و كوچيدن به سوى خانه بقاء است.

35-  براستى كه تو شكار مرگى هستى كه گريزان از او رستگارى نيافته و از چنگال آن نرهد و ناچار او را به طور حتم دريابنده است.

36-  براستى از عقب تو جوينده‏ايست شتابان كه آن مرگ است، پس از آن غافل مباش.

37-  براستى كه شما شكار مرگيد، اگر برخيزيد شما را بگيرد، و اگر از آن فرار نمائيد شما را دريابد.

38-  هر گاه مرگ حاضر شود آرزو رسوا گردد (يعنى پوچ و باطل شود).

39-  هر گاه ناگهان رسيدن مرگ و حمله آن مأمون نيست، پس ترك آمادگى از براى آن از عجز و ناتوانى خواهد بود، (پوشيده نيست كه عجز نكوهيده است).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1374

40-  المنايا تقطع الآمال 945.

41-  إذا كنت في إدبار، و الموت في إقبال، فما أسرع الملتقى 4123.

42-  إذا كثر النّاعي إليك، قام النّاعي بك 4176.

43-  تارك التّأهّب للموت، و اغتنام المهل غافل عن هجوم الأجل 4513.

44-  ترحّلوا فقد جدّبكم، و استعدّوا للموت فقد أظلّكم 4514.

45-  ذكر الموت يهوّن أسباب الدّنيا 5177.

46-  ربّما شرق شارق (شارب) بالماء قبل ريّه 5372. 40-  مرگ‏ها اميدها را مى‏برند.

41-  هرگاه تو (نسبت بدنيا) پشت گرداننده باشى، و مرگ در روآوردن، پس چه تند باشد رسيدن به يكديگر.

42-  هرگاه خبرآور مرگ بسوى تو بسيار گردد (و پيوسته خبر فوت ديگران بتو رسد، و يا پيام‏آوران مرگ را مانند ضعف بصر، ناتوانى، سپيدشدن مو، درد پا و... فراوان ديدى، يا خبر كشته‏ها از طرف تو بسيار شد) خبر دهنده مرگ تو برخيزد (يعنى طولى نكشد كه آوازه مرگ تو هم به گوش ديگران رسد).

43-  آنكه آمادگى براى مرگ و غنيمت شمردن مهلت را واگذارنده است از ناگاه رسيدن اجل غافل خواهد بود.

44-  كوچ كنيد كه در حقيقت شما را بشتاب خواهند برد، و براى مرگ آماده شويد كه راستى بر شما سايه افكنده است.

45-  ياد مرگ اسباب دنيا را خوار و سبك مى‏گرداند.

46-  بسا گلو گرفته شونده به آب و يا نوشنده آن پيش از سيراب شدنش گلو گرفته شود (يعنى بميرد).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1375

47-  سبب الفوت الموت 5537.

48-  شوّقوا أنفسكم إلى نعيم الجنّة، تحبّوا الموت و تمقتوا الحياة 5779.

49-  عجبت لمن نسي الموت و هو يرى من يموت 6252.

50-  عجبت لمن يرى أنّه ينقص كلّ يوم في نفسه و عمره و هو لا يتأهّب للموت 6253.

51-  عجبت لمن خاف البيات فلم يكفّ 6256.

52-  غاية الموت الفوت 6355.

53-  غائب الموت أحقّ منتظر و أقرب قادم 6429. 47-  سبب از دست دادن (سعادت و كمال) مرگ است.

48-  نفسهاى خود را بنعمتهاى بهشت مشتاق نمائيد، تا آنكه مرگ را دوست داشته و زندگانى را دشمن داريد (و چنان نباشيد كه از شنيدن نام مردن افسرده شده، و از پيام الهى ناراحت شويد، بلكه بايد به گونه‏اى معتقد بمرگ بود كه از منتظرين به حساب آيد، و انسان به نحوى زندگى كند كه آخرت براى او از دنيا شيرين‏تر آيد).

49-  عجب دارم از كسى كه مرگ را فراموش كند در صورتى كه مى‏بيند كسى را كه مى‏ميرد 50-  عجب دارم از كسى كه مى‏بيند هر روز در نفس و عمرش نقصى وارد مى‏شود و او براى مرگ آماده نمى‏شود 51-  عجب دارم از كسى كه از شبيخون و ناگاه رسيدن (مرگ) مى‏ترسد پس باز نايستد 52-  غايت و پايان مرگ از دست رفتن (فرصت و انجام كار خير) است.

53-  غائب مرگ (يعنى مرگى كه همچون مسافر از ما غائب است) سزاوارترين انتظار كشيده شده، و نزديكترين از سفر آينده است (كه بر انسان وارد مى‏شود).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1376

54-  في الموت غبطة أو ندامة 6451.

55-  في كلّ نفس موت 6425.

56-  في الموت راحة السّعداء 6502.

57-  قد تعاجل المنيّة 6618.

58-  كلّ متوقّع آت 6852.

59-  كلّ آت قريب 6856.

60-  كلّ قريب دان 6857.

61-  كلّ امرء لاق حمامه 6875.

62-  كيف يسلم من الموت طالبه 6981.

63-  كيف تنسى الموت و آثاره تذكّرك 6990. 54-  در مردن شادمانى و يا پشيمانى است.

55-  در هر نفسى مردنى است (چنانكه خدا فرموده: كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ هر نفسى چشنده مزه مرگ است).

56-  در مرگ آسايش نيكبختان است.

57-  گاهى مرگ شتاب مى‏كند.

58-  هر انتظار كشيده شده‏اى (مانند مرگ يا قيامت) آينده است.

59-  هر آينده‏اى نزديك است (يعنى نبايد از مرگ و قيامت غافل شد).

60-  هر نزديكى نزديك است (پس نبايد هيچ غافل بود).

61-  هر مردى (و هر آدمى) مرگ خود را ملاقات كننده است.

62-  چگونه (از مرگ) سالم مى‏ماند كسى كه مرگ طالب اوست.

63-  چگونه مرگ را فراموش كنى در صورتى كه آثار آن (سفيدى مو، مردن ديگران، ضعف و ناتوانى و پيرى) تو را يادآورى مى‏كند

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1377

64-  لكلّ ناجم أفول 7269.

65-  لكلّ نفس حمام 7278.

66-  لكلّ حيّ موت 7286.

67-  للنّفوس حمام 7223.

68-  لن ينجو من الموت غنيّ لكثرة ماله 7431.

69-  لن يسلم من الموت فقير لإقلاله 7432.

70-  لو أنّ الموت يشترى لاشتراه الأغنياء 7572.

71-  من مات فات 7717.

72-  من أيقن بالنّقلة تأهّب للرّحيل 7955. 64-  براى هر طلوع كننده‏اى پنهان شدن و غروبى است (كنايه از اين است كه براى هيچ چيزى جز خدا بقائى نمى‏باشد).