76- ايمان
نيازمند به يقين است (كه آدمى به اصول عقائد يقين داشته باشد و با دليل شك خود را
زائل كند).
77- ايمان
نيازمند به اخلاص است.
78- هر كه خداى
سبحان را تصديق نمايد (و اوامر و نواهى او فرا گرفته و عمل كند) رستگار خواهد
گرديد.
79- ريشه و اصل
ايمان نيكوئى تسليم براى امر خداست.
80- ايمان آور
تا (از عذاب الهى) ايمن گردى.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 125
المؤمن
1- المؤمن صدوق
اللّسان، بذول الإحسان 1596.
2- المؤمن
يقظان ينتظر إحدى الحسنتين 1639.
3- المؤمن
عفيف، مقتنع، متنزّه، متورّع 1730.
4- المؤمن من
كان حبّه للّه، و بغضه للّه، و أخذه للّه، و تركه للّه 1742.
5- المؤمن شاكر
في السّرّاء، صابر في البلاء، خائف في الرّخاء 1743.
6- المؤمن عفيف
في الغنى، متنزّه عن الدّنيا 1744.
7- المؤمن بين
نعمة و خطيئة لا يصلحهما إلّا الشّكر مؤمن 1- مؤمن، بسيار راستگو، بسيار بذل
كننده احسان است.
2- مؤمن بيدار
است، انتظار مىبرد يكى از دو حسنه را (ممكن است اشاره باشد بآيه مباركه: رَبَّنا
آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً).
3- مؤمن
پاكدامن، قناعت كننده، دورى كننده، پارساست.
4- مؤمن كسى
است كه دوستى او براى خدا، و دشمنيش براى خدا، و گرفتن او براى خدا، و تركش براى
خدا باشد.
5- مؤمن در
شادمانى شكر كننده، در بلاء صبر كننده، در فراخى ترسناك است.
6- مؤمن در
توانگرى پارسا، از دنيا پاك است.
7- مؤمن ميان
نعمت و خطا است كه آن دو را اصلاح نخواهد كرد مگر شكر و
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 126
و الاستغفار 1775.
8- المؤمن عزّ
كريم، مأمون على نفسه، حذر محزون 1901.
9- المؤمن دائم
الذّكر، كثير الفكر، على النّعماء شاكر، و في البلاء صابر 1932.
10- المؤمن
حييّ، غنيّ، موقن، تقيّ 1852.
11- المؤمن إذا
سئل أسعف، و إذا سأل خفّف 1825.
12- المؤمن حذر
من ذنوبه أبدا يخاف البلاء و يرجو رحمة ربّه 1782.
13- المؤمن
الدّنيا مضماره، و العمل همّته، و الموت تحفته، و الجنّة سبقته 1945.
14- المؤمن من
طهّر قلبه من الدّنيّة (الرّيبة) 1956.
15- المؤمن
قريب أمره، بعيد همّه، كثير صمته، خالص عمله 1964. استغفار (شكر براى نعمت و طلب
مغفرت براى خطاء).
8- مؤمن عزيز و
گرانمايه بر نفس خود مأمون با احتياط اندوهناك است.
9- مؤمن دائم
الذكر، كثير الفكر، بر نعمت شكر كننده و در بلاء شكيبا خواهد بود.
10- مؤمن
شرمناك، بىنياز، با يقين، پرهيز كار است.
11- مؤمن هرگاه
سؤال شود حاجت روا كند و چون مسئلت نمايد سبك گيرد.
12- مؤمن دائم
از گناهانش بر حذر و از بلاء ترسيده و اميدوار رحمت پروردگارش مىباشد.
13- مؤمن دنيا
ميدان اوست، و عمل همت او، و مرگ تحفهاش، و بهشت مدال مسابقهاش مىباشد.
14- مؤمن كسى
است كه دل خود را از اخلاق پست پاك سازد.
15- مؤمن كار
او نزديك، اندوه او دور، خاموشى او بسيار، عملش خالص
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 127
16- المؤمن على
الطّاعات حريص، و عن المحارم عفّ 1994.
17- المؤمن
نفسه أصلب من الصّلد، و هو أذلّ من العبد 2064.
18- المؤمن إذا
نظر اعتبر، و إذا سكت تفكرّ، و إذا تكلّم ذكر، و إذا اعطي شكر، و إذا ابتلي صبر
2075.
19- المؤمن إذا
وعظ ازدجر، و إذا حذّر حذر، و إذا عبّر اعتبر، و إذا ذكّر ذكّر، و إذا اظلم غفر
2076.
20- المؤمن
دأبه زهادته، و همّه ديانته، و عزّه قناعته، و جدّه لآخرته، قد كثرت حسناته، و علت
درجاته، و شارف خلاصه و نجاته 2103.
21- المؤمن
ينظر إلى الدّنيا بعين الاعتبار، و يقتات فيها ببطن الاضطرار، و يسمع فيها بأذن
المقت و الإبغاض 2126. مىباشد.
16- مؤمن بر
طاعتها و عبادات حريص، و از حرامها باز دارنده است.
17- مؤمن نفسش
از سنگ سخت محكمتر و از بنده متواضعتر است.
18- مؤمن هرگاه
نظر اندازد پند گيرد، و چون خاموش باشد انديشه نمايد، و زمانى كه سخن گويد ذكر خدا
نمايد، و وقتى كه بخشيده شود شكر كند، و چون مبتلا گردد صبر نمايد.
19- مؤمن هر
گاه نصيحت شود باز ايستد، و چون ترسانيده شود كناره گيرى نمايد، و زمانى كه پند
داده شود عبرت گيرد، و وقتى بياد آورده شود بياد آورد، و چون ستم شود عفو نمايد و
در گذرد.
20- مؤمن طريقه
و روش او زهد، و قصد و ارادهاش ديندارى، و عزّت او قناعت، و كوشش براى آخرت
مىباشد، در حقيقت نيكوئيهاى او بسيار و مرتبههاى او بلند و بر رهائى و رستگارى
خود اشراف يافته است.
21- شخص با
ايمان به دنيا با چشم عبرت نگاه مىكند، و ناچارى غذا
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 128
22- المؤمنون
لأنفسهم متّهمون، و من فارط زللهم و جلون، و للدّنيا عائفون، و إلى الآخرة
مشتاقون، و إلى الطّاعات مسارعون 2134.
23- المؤمن من
تحمّل أذى النّاس، و لا يتأذّى أحد به 2155.
24- المؤمن من
وقى دينه بدنياه، و الفاجر من وقى دنياه بدينه 2160.
25- المؤمن
أمين على نفسه، مغالب (مجاهد) لهواه و حسّه 2204.
26- اتّقوا
ظنون المؤمنين، فإنّ اللّه سبحانه أجرى الحقّ على ألسنتهم 2508.
27- أشرف
المؤمنين أكثرهم كيسا 3009. مىخورد، و در آن بگوش عداوت و دشمنى مىشنود.
22- افراد با
ايمان نفس خود را تهمت زنندهاند، و از گذشته لغزشهاى خود ترسناك، و نسبت به دنيا
ناخوش، و به سوى آخرت دلباخته، و به جانب طاعتها شتابان مىباشند.
23- مؤمن كسى
است كه آزار مردم را متحمل گشته، و احدى به سبب او متأذّى نگردد.
24- مؤمن كسى
است كه دين خود را با دنيايش نگه دارد، و گنهكار كسى است كه دنياى خويش را با دينش
نگه بدارد (يعنى دين خود را فداى دنيايش كند).
25- شخص با
ايمان بر نفس خود امين بر هوا و حس خويشتن غلبه كننده است.
26- از گمانهاى
افراد با ايمان بترسيد، زيرا كه خداوند سبحان حق را بر زبانهاى آنها جارى مىسازد
(ممكن است مراد اين باشد: هر چند عمل خود را پنهان داريد آنان با فراست به عمل بد
شما پى خواهند برد).
27- شريفترين
افراد با ايمان كسى است كه زيركى او بيشتر باشد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 129
28- أفضل
المؤمنين إيمانا من كان للّه أخذه، و عطاه، و سخطه، و رضاه 3278.
29- إنّ
المؤمنين مشفقون 3416.
30- إنّ
المؤمنين و جلون 3418.
31- إنّ بشر
المؤمن في وجهه، و قوّته في دينه، و حزنه في قلبه 3454.
32- إنّ المؤمن
ليستحيي إذا مضى له عمل في غير ما عقد عليه ايمانه 3463.
33- غاية
المؤمن الجنّة 6358.
34- غنى المؤمن
باللّه سبحانه 6394.
35- قد أحيا
عقله، و أمات شهوته، و أطاع ربّه و عصى نفسه 6703. 28- افزونترين افراد با ايمان
از نظر ايمان كسى است كه گرفتن، و بخشش، و خشم، و خوشنودى او براى خدا باشد.
29- براستى كه
مؤمنان مهربانند.
30- براستى كه
مؤمنين (از جائى كه بايد از نظر شرعى بترسند كه مبادا مسئول شوند) بيمناكند.
31- براستى كه
شكفتگى مؤمن در صورتش، و قوّت و توانائى او در دينش، و اندوه او در دلش مىباشد.
32- براستى كه
مؤمن هرگاه بگذرد بر او كردارى در غير آنچه ايمانش بر آن بسته شده (از ترك واجب و
فعل حرامى) همانا شرم مىنمايد، و از آن خجل است.
33- عاقبت و
غرض مؤمن بهشت خواهد بود.
34- توانگرى
مؤمن (به توكل) بر خداى سبحان است.
35- در حقيقت
(مؤمن) عقلش را احياء كرده، و خواهش و شهوت خود را
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 130
36- كم من مؤمن
فاز به الصّبر، و حسن الظّنّ 6963.
37- كن مؤمنا،
تقيّا، متقنّعا، عفيفا 7183.
38- للمؤمن عقل
و فىّ، و حلم مرضيّ، و رغبة في الحسنات، و فرار من السّيّئات 7365.
39- للمؤمن
ثلاث ساعات: ساعة يناجي فيها ربّه، و ساعة يحاسب فيها نفسه، (و ساعة يرمّ فيها
معاشه) و ساعة يخلّي بين نفسه و لذّتها فيما يحلّ و يجمل 7370.
40- لا يكمل
إيمان المؤمن حتّى يعدّ الرّخاء فتنة، و البلاء نعمة 10811.
41- لا يلفى
المؤمن حسودا، و لا حقودا، و لا بخيلا 10833. ميرانده و پروردگارش را اطاعت نموده
و نفسش را نافرمانى كرده است.
36- بسا مؤمنى
كه شكيبائى و نيكوئى گمان او را بپيروزى رساند.
37- مؤمن
خويشتن دار، قناعت كننده، پارسا باش.
38- براى مؤمن
است عقل تمام، و برد بارى پسنديده، و رغبت در حسنات، و گريختن از سيئات.
39- براى مؤمن
سه ساعت است (يعنى شبانه روز خود را چنين تقسيم مىكند) ساعتى كه در آن با
پروردگارش راز گويد، و ساعتى كه در آن به حساب نفس خود رسد، و يا در آن معاش خود
را اصلاح كند و ساعتى كه ميان نفس خود و لذت آن در آنچه حلال و نيكوست وا
مىگذارد.
40- ايمان مؤمن
كامل نخواهد شد تا آنكه وسعت زندگانى را فتنه، و بلاء را نعمت به حساب آورد.
41- مؤمن نه
حسود يافت مىشود، و نه كينهور، و نه بخيل.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 131
42- لا يكون
المؤمن إلّا حليما، رحيما 1073.
43- ينبغي
للمؤمن أن يستحيي إذا اتّصلت له فكرة في غير طاعة 10924.
44- ينبغي
للمؤمن أن يلزم الطّاعة، و يلتحف الورع و القناعة 10925.
45- يمتحن
المؤمن بالبلاء، كما يمتحن بالنّار الخلاص 11023.
46- للمؤمن
ثلاث علامات: الصّدق، و اليقين، و قصر الأمل 7370.
47- لن يلقى
المؤمن إلّا قانعا 7408.
48- ليس بمؤمن
من لم يهتمّ بإصلاح معاده 7531.
49- لو ضربت
خيشوم المؤمن على أن يبغضني ما أبغضني، و لو صببت 42- مؤمن نمىباشد مگر بردبار،
رحم كننده.
43- براى مؤمن
سزاوار چنين است كه حياء كند هرگاه براى او پيوسته شود انديشهاى در غير طاعت (خدا
يعنى اگر در معصيت فكرش را بكار برد بايد شرم نمايد).
44- براى مؤمن
سزاوار است كه ملازم طاعت شده، و جامه پارسائى و قناعت را بپوشد.
45- مؤمن به
بلاء آزمايش مىشود، چنانكه طلا به آتش آزمايش مىشود (يعنى در بوته امتحان گذاشته
مىشود خالص آن از مغشوش تشخيص داده خواهد شد).
46- براى مؤمن
سه نشانه است راستگوئى، و يقين، و كوتاهى اميد.
47- هرگز مؤمن
ملاقات نمىشود مگر قانع (يعنى هميشه خوشنود است).
48- مؤمن نيست
كسى كه به اصلاح معادش اهتمام نورزد.
49- اگر خيشوم
(منتهاى بينى يا بينى) مؤمن را بزنم كه مرا دشمن دارد مرا دشمن نخواهد داشت، و اگر
تمام دنيا را بر (كام) منافق بريزم براى اين كه مرا دوست
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 132
الدّنيا بجملتها على المنافق على أن يحبّني ما أحبّني 7571.
50- من آمن أمن
7639.
51- من يؤمن
يزدد يقينا 7987.
52- من آمن
باللّه لجأ إليه 8068.
53- ما آمن
المؤمن حتّى عقل 9553.
54- مثل المؤمن
كالاترجّة طيّب طعمها و ريحها 9879.
55- هدى من
أخلص إيمانه 10015.
56- همّ المؤمن
لآخرته، و كلّ جدّه لمنقلبه 10052.
57- لا يشبع
المؤمن و أخوه جايع 10691.
58- لا يقصّر
المؤمن عن احتمال، و لا يجزع لرزيّة 10800. دارد مرا دوست نخواهد داشت.
50- كسى كه
ايمان آورد (از عذاب و زندگانى تنگ) ايمن گردد.
51- هر كه
ايمان آورد يقين او زياد گردد.
52- هر كه به
خدا ايمان آورده باشد به او پناه برد (نه به ديگران).
53- مؤمن ايمان
نياورد تا آنكه عاقل شود و دريافت نمايد و يا تا دانا شود.
54- مثل مؤمن
مانند اترج (ترنج يا بالنگ يا مطلق مركبات) است كه مزه و بوى آن خوش و پاكيزه است.
55- هدايت
يافته كسى كه ايمان خود را خالص گرداند.
56- همّت و يا
اندوه مؤمن براى آخرتش، و تمام كوشش او براى بازگشت او (و آنچه بكار او آيد) خواهد
بود.
57- مؤمن سير
نخواهد بود در حالى كه برادرش گرسنه باشد.
58- مؤمن از
تحمل بىادبيهاى مردم كوتاهى نمىكند، و براى هيچ مصيبتى بىتابى نخواهد نمود.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 133
59- لا يكون
الرّجل مؤمنا حتّى لا يبالي بماذا أسدّ فورة جوعه، و لا بأيّ ثوبيه ابتذل 10806.
60- بشر المؤمن
في وجهه، و حزنه في قلبه، أوسع شيء صدرا، و أذلّ شيء نفسا، يكره الرّفعة، و يشنأ
السّمعة، طويل غمّه، بعيد همّه، كثير صمته، مشغول وقته، صبور شكور، مغمور بفكرته،
ضنين بخلّته، سهل الخليقة، ليّن العريكة، نفسه أصلب من الصّلد، و هو أذلّ من العبد
4460. 59- مرد مؤمن نمىباشد تا آنكه پروا نداشته باشد كه با چه شدّت گرسنگى خود
را بسته (و سد رمق كند با چلو خورشت يا نان خالى) و به كدام يك از دو لباسش (لباس
تجمل و لباس كار) خود را پوشانده است. (بلكه هر لباسى باشد مىپوشد و براى زمانى
مانند مهمانى آن را نگه ندارد، البته پوشيده نماند كه اين منافات ندارد با رواياتى
كه دلالت دارند بر اين كه سزاوار است براى انسان كه وقتى مىخواهد به زيارت برادر
دينى خود رود لباس پاكيزهاش را بپوشد زيرا مراد در اينجا دل نبستن و همت را در آن
قرار ندادن است نه داشتن و پوشيدن آن در وقت حاجت).
60- حضرت در
صفات مؤمن فرموده: شكفتگى مؤمن در روى او، و اندوهش در دل مىباشد، سينه او از هر
چيز وسيعتر (يعنى گنجايش علوم و اسرار را داشته هم و غمها او را از جا در نياورد)
و نفسش از هر چيز خوارتر (خود را خوب و برتر نداند) از بلندى و برترى مقام كراهت
داشته، و سمعه را (كارى كه انسان براى شنيدن ديگران انجام دهد) دشمن دارد، غم و
اندوهش (از ترس آخرت) دور و دراز بوده خاموشى او بسيار، وقتش مشغول (فراغت بال
نداشته و عمر را بيهوده نمىگذاراند) بسيار شكيباى شكر كننده است، در فكر عاقبت و صلاح
كار خود فرو رفته، و به دوستى و يا به حاجت خويش بخل كننده است (يعنى به زودى با
هر كسى دوستى نكند تا او را كاملا بشناسد، و يا حاجت نزد كسى نبرد مگر نزد خداى
بزرگ) هموار خوى، نرم خصلت است، نفسش از سنگ سخت، سختتر (يعنى در مقابل مشكلات و
نوائب كمال تصلب را دارد) در صورتى كه نسبت به خدا و مؤمنين از بنده خوارتر
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 134
61- حسن وجه
المؤمن من حسن عناية اللّه به 4848.
62- إنّ المؤمن
يرى يقينه في عمله و إنّ المنافق يرى شكّه في عمله 3551.
63- المؤمن
كيّس، عاقل 714.
64- المؤمن
منزّه عن الزّيغ و الشّقاق 1245.
65- المؤمن
منيب، مستغفر، توّاب 1288.
66- المؤمن
غريزته النّصح، و سجيّته الكظم 1305.
67- المؤمنون
خيراتهم مأمولة، و شرورهم مأمونة 1349.
68- تقيّة
المؤمن في قلبه، و توبته في اعترافه 4496.
69- ثلاث هنّ
زين المؤمن: تقوى اللّه، و صدق الحديث، و أداء است.
61- نيكوئى روى
مؤمن از حسن عنايت خداست به او.
62- براستى كه
مؤمن يقينش در عمل او ديده شده و منافق شك او در عملش ديده مىشود.
63- مؤمن زيرك
عاقل است.
64- مؤمن از ميل
از حق و از دشمنى پاكيزه است.
65- مؤمن رو
آور و باز گشت كننده از گناه و پشيمان از آن، طلب آمرزش كننده، توبه نماينده است.
66- مؤمن غريزه
و طبيعت او صاف بودن، و خوى و خصلتش كظم غيظ است.
67- افراد با
ايمان خيراتشان اميدوار، و مردم از بديهاشان در امان خواهند بود.
68- ترس مؤمن
در دل اوست، و توبه و بازگشتش در اعتراف او به گنه كارى و تقصيرات خود خواهد بود.
69- سه خصلت
است كه آنها زينت مؤمناند: تقواى الهى، راستى سخن،
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 135
الأمانة 4676.
70- جمال
المؤمن ورعه 4747.
71- سرور
المؤمن بطاعة ربّه، و حزنه على ذنبه 5594.
72- طرف المؤمن
نزاهته عن المحارم، و مبادرته إلى المكارم 6072.
73- المؤمن
هيّن ليّن، سهل، مؤتمن 1454.
74- المؤمن
قليل الزّلل، كثير العمل 1471.
75- المؤمن
سيرته القصد، و سنّته الرّشد 1501.
76- المؤمن
يعاف اللّهو، و يألف الجدّ 1502.
77- إذا صعدت
روح المؤمن إلى السّماء تعجّبت الملائكة و قالت و اداء امانت.
70- زيبائى و
جمال مؤمن پارسائى اوست.
71- خوشحالى
مؤمن پيروى از پروردگارش، و اندوه او بر گناهش مىباشد.
72- ظرافت و
نيكوئى روى مؤمن پاكيزگى اوست از گناهان، و پيشى گرفتن او به سوى مكارم (كارهائى
كه باعث سر بلندى گردد خواهد بود).
73- مؤمن
هموار، نرم خوى، آسان گير، معتمد باشد.
74- مؤمن كم
لغزش، بسيار عمل است.
75- مؤمن شيوه
او ميانه روى و رويّهاش ايستادگى يا براه راست رفتن است.
76- مؤمن دنيا
و يا بازى را ناخوش داشته، و با كوشش در امور و يا آخرت انس دارد.
77- هرگاه روح
مؤمن بسوى آسمان صعود كند (بسبب مرگش يا به اتصال معنوى و داخل شدن در زمره
فرشتگان يا بالا رفتن خبر فوت) فرشتگان به شگفت آيند و گويند شگفتا چگونه نجات
يافته و رستگار شده از سرائى كه در آن نيكان ما فاسد شدند (ممكن است اشاره باشد به
فاسد شدن شيطان، زيرا او از جمله فرشتگان
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 136
عجبا كيف نجا من دار فسد فيها خيارنا 4091.
78- المؤمن
مغموم بفكرته، ضنين بخلّته 1373.
79- المؤمن
ليّن العريكة، سهل الخليقة 1381.
80- المؤمن لا
يظلم، و لا يتأثّم 1383.
81- المؤمن
ينصف من لا ينصفه 1410. بوده گر چه خلقت او از آتش بود و از جنس جن به حساب
مىآيد، و ليكن چون در زمره فرشتگان بود مخاطب الهى واقع شد و فرشتگان نيز او را
از خود مىدانستند، چنانكه احتمال مىرود اشاره باشد به حالات هاروت و ماروت دو
فرشته الهى كه مأمور شدند بزمين آيند، و چنانكه نقل شده خداوند آنها را مانند بشر
قوه شهوت داد تا مانند بشر قدرت بر گناه داشته باشند، آن گاه با طريقى كه در تاريخ
دارد و در كتب تفسير حالاتشان ذكر شده به معصيت الهى مبتلا گشته خداوند آنها را
مؤاخذه نمود و به عذاب مبتلا كرد.
و پوشيده نماند كه چنين واقعهاى با عصمت فرشتگان منافات
ندارد، زيرا، اوّلا- ممكن است گفته شود آن دو از حالت فرشتهاى بيرون آمده و از
جنس بشر گرديدند.
ثانيا- ممكن است گفته شود آياتى كه دلالت بر عصمت فرشتگان
دارند تنها در باره خزنه جهنم، و جمعى كه در نزد خدايند، و يا خصوص حضرت عيسى و
عزيز و ائمه- عليهم السّلام- باشد و اللّه تعالى يعلم).
78- مؤمن به
فكر و انديشهاش مغموم، و به دوستى خود بخيل (يعنى بزودى طرح دوستى نريزد، و بعد
از دوستى با كسى دوستى خود را بهم نزند).
79- مؤمن نرم
خوى و خوش خلق زود گذشت است.
80- مؤمن ستم
نمىكند و گنهكار نمىشود.
81- مؤمن با
كسى كه باو به انصاف رفتار نمىكند انصاف سر دهد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 137
82- المؤمن
آلف، مألوف، متعطّف 1432.
83- إنّ
المؤمنين هينون، لينون 3534.
84- إنّ
المؤمنين محسنون 3535.
85- إنّ
المؤمنين خائفون 3536.
86- المؤمن
بعمله 229.
87- المؤمنون
أعظم أحلاما 595.
الإنسان
1- الإنسان
بعقله 230.
2- صلاح
الإنسان في حبس اللّسان و بذل الإحسان 5809.
3- و قال-
عليه السّلام- في وصف من ذمّه: لا يحسب رزيّة، و لا يخشع تقيّة، 82- مؤمن انس
گيرنده، انس گرفته شده، مهربان است.
83- براستى كه
مؤمنان همواران، نرمخويانند.
84- براستى كه
مؤمنان نيكو كارانند.
85- براستى كه
مؤمنان بيمناكاند (البته از خداى بزرگ).
86- مؤمن به
عمل اوست (يعنى تنها ايمان در صدق مؤمن كفايت نكرده بلكه عمل لازم است).
87- اشخاص مؤمن
از نظر عقل برتر و بزرگترند.
انسان 1- آدمى بعقل و زيركى اوست (پس اگر بىعقل باشد حيوانى
بيش نيست).
2- صلاح انسان
در بند كردن زبان و بذل احسان است.
3- (تتمه كلامى
است از خطبه 82 مشهور بخطبه غرّاء كه در اين فرازها صفت انسان را بيان فرموده)
گمان نمىكند هيچ مصيبتى را، و فروتنى نمىكند از راه تقيه و
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 138
لا يعرف باب الهدى، فيتّبعه و لا باب الرّدى فيصدّ عنه 10893.
الأنس باللّه
1- ثمرة الأنس
باللّه الاستيحاش من النّاس 4628.
2- كيف يأنس
باللّه من لا يستوحش من الخلق 7003.
3- من انس
باللّه استوحش من النّاس 8122.
4- من استوحش
عن النّاس أنس باللّه سبحانه 8811.
الأنس
1- انس الأمن
تذهبه وحشة الوحدة، و أنس الجماعة ينكّده وحشة ترس، در هدايت را نشاخته پس بدنبال
آن رود، و نه در هلاكت و ضلالت را تا از آن اعراض نمايد.
به خدا خو گرفتن 1- ميوه انس به خدا رميدن از مردم خواهد بود
(چون معمولا انس با مردم از غيبت و دروغ و تزوير و طمع و فوت خالى نيست).
2- چگونه به
خدا انس گرفته كسى كه از خلق وحشت ندارد (يعنى يا انسان بايد با خدا انس گيرد يا
با خلق، جمعشان نشايد).
3- هر كه به
خدا انس گيرد از مردم رم نمايد (يعنى دورى كند).
4- هر كه از
مردم وحشت كند (و از آنان دورى نمايد) به خداى سبحان انس خواهد گرفت.
خو گرفتن 1- وحشت تنهائى انس و آرامش امنيت را مىبرد، و خوف
و ترس آرامش و انس
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 139
المخافة 2018.
2- الأنس في
ثلاثة: الزّوجة الموافقة، و الولد الصّالح، و الأخ الموافق 2109.
3- أحقّ النّاس
أن يونس به، الودود، المألوف 2960.
التأنّي و الأناة
1- التّؤدة
ممدوحة في كلّ شيء إلّا في فرص الخير 1937.
2- التّثبّت
خير من العجلة إلّا في فرص الخير (البرّ) 1949.
3- التّأنّي
حزم 193.
4- التّأنّي
يوجب الاستظهار 433. با ديگران بودن را دشوار نمايد (يعنى امنيت به تنهائى و با
اجتماع به تنهائى آرامش بخش نيست بلكه هم امنيت لازم است و هم تنها نبودن و همراه
جماعت بودن).
2- انس و آرامش
و خو گرفتن در سه كس مىباشد: زن موافق، فرزند شايسته، و برادر موافق.
3- سزاوارترين
مردم به اين كه به او خو گرفته شود دوستى است كه الفت گرفته شده باشد.
درنگ و شتاب نكردن 1- درنگ و تأنى در هر چيزى ستوده است مگر
در فرصتهاى خير (كه تعجيل در آنها بهتر است).
2- ايستادن و
درنگ در كارها بهتر از عجله است مگر در فرصتهاى كار خير.
3- در مصالح و
مفاسد درنگ نمودن دور انديشى است.
4- با تأمل و
تفكر و بىعجله كار كردن سبب پشت گرمى خواهد گرديد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 140
5- التّأني في
الفعل يؤمن الخطل 1310.
6- بالتّأنّي
تسهل المطالب 4226.
7- التثبّت في
القول يؤمن العثار و الزّلل 1359.
8- بالتّأنّي
تسهل الأسباب 4309.
9- رويدا يسفر
الظّلام، كأن قد وردت الأظعان يوشك من أسرع أن يلحق 5432.
10- صل عجلتك
بتأنّيك، و سطوتك برفقك، و شرّك بخيرك، و انصر 5- شتاب نكردن در كار و آهستگى
(آدمى را) از دشنام و يا از عمل سست و كارى كه محكم نمىباشد ايمن مىدارد.
6- با تأنّى و
درنگ مطالب آسان خواهد شد. (زيرا شتاب نكردن هميشه با فكر و انديشه و تأمل همراه
است و شكى نيست در اين كه با فكر مطالب سهل خواهد گرديد).
7- ايستادگى در
گفتار (و حرف نزدن مگر بعد از فكر آدمى را) از برو در افتادن و لغزيدن ايمن
مىگرداند.
8- با تأنّى
وسيلهها و اسباب آسان مىگردد.
9- درنگ كن
درنگ كردنى، كه تاريكى روشن مىگردد (و راه حق واضح مىشود و با تاريكى و اشتباه
حال براهى نبايد رفت مبادا راه باطلى باشد) گويا در حقيقت كوچ كردهها (كه تحقيق
نكردهاند بجنهم) وارد شدهاند، و نزديك است كسى كه شتاب كند اين كه ملحق به آنها
گردد، (يا آنكه ممكن است مراد حضرت حالات مردم دنيا باشد و آنها را به قافلهاى
تشبيه نموده كه عدهاى رفته و قافلهاى هم به دنبال آنها در حركتند، و بايد در اين
تشبيه تأمل و تدبر كرد تا حقيقت حال روشن شود).
10- شتابت را
به تأنى، و درشتى خويش به نرمى و مدارا، و بدى خود را
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 141
العقل على الهوى تملك النّهى 5849.
11- عليك
بالأناة فإنّ المتأنّي حرىّ بالإصابة 6090.
12- في
التّأنّي استظهار 6477.
13- في الأناة
السّلامة 6526.
14- من اتّأد
أمن من الزّلل 8051.
15- لا إصابة
لمن لا أناة له 10783.
16- الأناة حسن
60.
17- الأناة
إصابة 128. به خوبى خويشتن بپيوند، و عقل را بر هوا و هوس پيروز ساز تا آنكه عقل
را مالك شوى.
11- بر تو باد
به تأنى و شتاب نكردن در كار زيرا كه تأنّى كننده برسيدن و كار درست سزاوارتر است.
12- در تأنّى و
شتاب نكردن احتياط و پشت قوى كردن است.
13- در شتاب
نكردن و درنگ سلامتى است.
14- هر كه (در
كارها) با تأنى باشد از لغزشها ايمن گردد.
15- به مقصود
نخواهد رسيد كسى كه درنگ و تأنى براى او نيست.
16- تأنّى و
شتاب نكردن نيكوئى است.
17- درنگ و
تأمل رسيدن (به مطلوب و) درست انديشيدن است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 142
المتأنّي
1- المتأنّي
حريّ بالإصابة 791.
2- المتأنّي
مصيب و إن هلك 1229.
3- أصاب متأنّ
أو كاد 1290.
التأيّد
1- التّأيّد
حزم 155. درنگ كننده 1- درنگ كننده (و كسى كه جوانب كار را ملاحظه مىكند) برسيدن
مقصود سزاوار است.
2- تأنّى كننده
به هدف رسيده يا درستكار است هر چند هلاك شود (چون در كار خود انديشه نموده و
بىفكر قدم بر نداشته است).
3- درنگ كننده
درست رفته و يا نزديك است كه نائل شود.
پشتوانه 1- خود را قوى نمودن و به عجز راضى نشدن دور انديشى
است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 143
باب الباء
البؤس
1- ما أقرب
البؤس من النّعيم، و الموت من الحياة 9579.
البخل و الشّحّ
1- البخل أحد
الفقرين 1630.
2- البخل يكسب
العار، و يدخل النّار 1706.
3- البخل
بإخراج ما افترضه اللّه سبحانه من الأموال أقبح البخل 2038. تنگدستى 1- چه نزديك
است تنگدستى به نعمت، و مرگ به زندگى (بنا بر اين نبايد گول نعمت و يا حيات را خورد
كه چرا دائمى نخواهند بود).
بخيلى 1- بخيلى يكى از دو پريشانى است (يكى پريشانى ناچيزى و
ديگر خود بخيلى).
2- بخيلى عار و
ننگ را مىاندوزد، و صاحب خود را در آتش داخل مىكند.
3- بخيلى نسبت
به اخراج آنچه خداى پاك و منّزه فرض كرده است از اموال زشتترين بخيلى است (چون
بخل در مثل زكات و خمس و مانند آن عذاب دارد).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 144
4- احترسوا من
سورة الجمد (الحمد)، و الحقد، و الغضب، و الحسد، و أعدّوا لكلّ شيء من ذلك عدّة
تجاهدونه بها من الفكر في العاقبة، و منع الرّذيلة، و طلب الفضيلة، و صلاح الآخرة،
و لزوم الحلم 2565.
5- احذروا
البخل فإنّه لؤم و مسبّة 2583.
6- احذروا
الشّحّ، فإنّه يكسب المقت، و يشين المحاسن، و يشيع العيوب 2626.
7- إيّاك و
التّحلّي بالبخل، فإنّه يزري بك عند القريب (الغريب)، و يمقّتك إلى النّسيب 2651.
8- إيّاك و
الشّحّ فإنّه جلباب المسكنة، و زمام يقاد به إلى كلّ دناءة 2658. 4- خود را از
تندى وحدّت بخيلى يا ستايش و كينه، و خشم، و حسد نگهداريد، و براى هر يك از آنها
تجهيزات كه بوسيله آن با آنها پيكار نموده، از قبيل انديشه در عاقبت، و منع پستى
مرتبه، و افزون طلبى، و صلاح آخرت و جدا نشدن از بردبارى آماده سازيد.
5- از بخيلى
دورى كنيد زيرا كه آن پستى مرتبه و باعث دشنام مىشود.
6- از بخيلى
دورى نمائيد زيرا كه آن كسب مىكند دشمنى را، و عيبناك مىسازد صفات نيكو را، و
عيبها را فاش مىگرداند.
7- بر تو باد
از آراستگى به بخيلى، زيرا كه او تو را در نزد بيگانه يا نزديك عيبناك ساخته، و
خويشاوندان تو را دشمن سازد.
8- بر تو باد
به دورى از بخيلى، زيرا كه آن پيراهن درويشى، و زمام و مهاريست كه به سبب آن به
سوى هر پستى كشيده مىشود (يعنى سبب ذلت و خوارى بخيل خواهد گرديد).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 145
9- إيّاكم و
البخل، فإنّ البخيل يمقته الغريب، و ينفر منه القريب 2748.
10- أقبح البخل
منع الأموال من مستحقّها 31.
11- البخل فقر
106.
12- الشّحّ
مسبّة 110.
13- كثرة
التّعلّل آية البخل 7090.
14- الشّحّ
يكسب المسبّة 307.
15- البخل يزري
بصاحبه 426.
16- البخل يكسب
الذّمّ 474.
17- البخل يوجب
البغضاء 780.
18- البخل
بالموجود سوء الظّنّ بالمعبود 1258. 9- از بخيلى دورى نمائيد، زيرا كه بخيلى را
بيگانه دشمن داشته، و نزديك و خويش از او رم مىكند.
10- زشتترين
بخيلى جلو گيرى مالهاست از مستحقّشان، كه نگذارد به اهلش برسد.
11- بخل ورزيدن
درويشى است.
12- بخيلى
دشنام انگيز است.
13- بسيارى
بهانه جوئى (و عذر خواهى از عدم بخشش) نشانه بخيلى است.
14- بخيلى
ناسزا و دشنام را مىاندوزد (يعنى سبب آن خواهد شد).
15- بخيلى صاحب
خود را عيبناك سازد.
16- بخيلى
نكوهش و بدگوئى را كسب مىنمايد.
17- بخيلى موجب
كمال دشمنى است.
18- بخيلى به
آنچه موجود است بدگمانى به پروردگار معبود است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 146
19- البخل يذلّ
مصاحبه و يعزّ مجانبه 1409.
20- بالبخل
تكثر المسبّة 4195.
21- بئس
الخليقة البخل 4418.
22- زيادة
الشّحّ تشين الفتوّة و تفسد الأخوّة 5508.
23- في الشّحّ
المسبّة (السّبّة) 6480.
24- كثرة
الشّحّ توجب المسبّة 7102.
25- لو رأيتم
البخل رجلا لرأيتموه شخصا مشوّها 7573.
26- لو رأيتم
البخل رجلا لرأيتموه مشوّها يغضّ عنه كلّ بصر، و ينصرف عنه كلّ قلب 7598.
27- من لزم
الشّحّ عدم النّصيح 8105. 19- بخيلى مصاحب خود را خوار، و دورى كننده آن را عزيز
مىدارد.
20- با بخيلى
دشنام دادن زياد خواهد گرديد.
21- بد صفتى
است بخيلى (زيرا آدمى را در انظار بىارزش مىكند، و سبب غضب خداى بزرگ خواهد
بود).
22- زيادتى
بخيلى جوانمردى را زشت نموده و برادرى را تباه مىسازد.
23- در بخيلى
عار يا وسيله دشنام است.
24- بسيار
بخيلى موجب دشنام خواهد گرديد.
25- اگر شما
بخيلى را (به صورت) مردى مىديديد هر آينه آن را شخص بد چهرهاى مشاهده مىكرديد.
26- اگر بخيلى
را مردى مىديديد هر آينه آن را بد چهرهاى مىديديد كه هر چشمى از پائين انداخته
شده و هر دلى از آن رو گرداند.
27- هر كه
ملازم بخيلى است (و از آن جدا نشود) نصيحت كننده را از دست دهد (زيرا صاحب چنين
صفتى كسى را نزد خود نخواهد گذاشت).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 147
28- من أقبح
الخلائق الشّحّ 9380.
29- ما أقبح
البخل مع الإكثار 9539.
30- ما أقبح
البخل بذوى النّبل 9552.
31- ما اجتلب
سخط اللّه بمثل البخل 9575.
32- ما فرار
الكرام من الحمام كفرارهم من البخل و مقارنة اللّئام 9693.
33- لا مسبّة
كالشّحّ 10475.
34- لا غربة
كالشّحّ 10505.
35- لا مروّة
مع شحّ 10521.
36- لا سوأة
أسوأ من الشّحّ 10623.
37- لا سوأة
أسوء من البخل 10764. 28- از زشتترين خصلتها بخيلى است.
29- چه چيز
بخيلى را با بسيارى مال زشت نموده است 30- چه چيز بخيلى را به صاحبان بلندى مرتبه
زشت نموده است.
31- خشم خدا به
چيزى مانند بخيلى (نسبت به حقوق واجبه) كشيده نخواهد شد.
32- فرار
كريمان از مرگ به اندازه فرار آنان از بخيلى و همراهى لئيمان نخواهد بود (آگاه باش
كه چقدر بخل و همراهى لئيمان بد است).
33- هيچ عار و
ننگى مانند بخيلى نيست.
34- هيچ غربتى
مانند بخيلى نيست.
35- هيچ مروت و
مردانگى با بخيلى نيست.
36- نيست خصلتى
بدتر از بخيلى.
37- نيست خصلتى
بدتر از بخيلى.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 148
البخيل و الشّحيح
1- البخيل يبخل
على نفسه باليسير من دنياه، و يسمح لورّاثه بكلّها 1884.
2- البخيل يسمح
من عرضه بأكثر ممّا أمسك من عرضه، و يضيّع من دينه أضعاف ما حفظ من نشبه 2084.
3- أبعد
الخلائق من اللّه تعالى البخيل الغنيّ 3162.
4- أبخل النّاس
بعرضه أسخاهم بعرضه 3190.
5- أبخل النّاس
من بخل على نفسه بماله، و خلّفه لورّاثه 3253.
6- البخيل
مذموم، الحسود مغموم 97.
7- البخيل خازن
لورثته 464. بخيل 1- بخيل باندك چيزى از دنياى خود بر نفس خويش بخل مىكند، و
تمام دنياى خود را بوارثهاى خود مىبخشد.
2- بخيل از عرض
خود مىگذرد بيش از آنچه از متاع خود نگاه مىدارد و از دينش تباه مىسازد چندين
برابر آنچه از مال و عقار خود حفظ مىكند.
3- دورترين
مخلوق از خداى تعالى بخيل توانگر است.
4- بخيلترين
مردم به مال خويش سخاوتمندترين آنهاست به عرض و آبروى خود.
5- بخيلترين
مردم كسى است كه به مالش بر نفس خود بخل ورزيده و آن را براى وارثان خود بر جاى
نهد.
6- بخيل
نكوهيده، و رشكبر ملازم هم و غم خواهد بود.
7- بخيل گنجينه
دار وارث خويش است (چون براى خود نفعى از ثروتش عائد
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 149
8- البخيل
متعجّل الفقر 692.
9- البخيل أبدا
ذليل 781.
10- البخيل
متحجّج (متبجّج) بالمعاذير و التّعاليل 1275.
11- البخيل
ذليل بين أعزّته 1441.
12- عجبت
للشّقيّ البخيل يتعجّل الفقر الّذي منه هرب و يفوته الغنى الّذي إيّاه طلب فيعيش في
الدّنيا عيش الفقراء و يحاسب في الآخرة حساب الأغنياء 6280.
13- ليس لشحيح
رفيق 7465.
14- ليس لبخيل
حبيب 7473.
15- لم يوفّق
من بخل على نفسه بخيره و خلّف ماله لغيره 7535. نخواهد شد).
8- بخيل شتاب
كننده فقر و پريشانى است.
9- بخيل پيوسته
خوار و ذليل است.
10- بخيل (براى
ندادن چيزى) به عذرها و علتها متمسك خواهد شد، و دليل خواهد آورد.
11- بخيل در
ميان عزيزان خود ذليل است.
12- عجب دارم
از بدبخت بخيل، فقرى كه از آن گريخته پيش انداخته، و توانگرى كه به دنبال آنست از
او فوت مىشود، پس در دنيا مثل فقرا زندگانى كرده، و در آخرت به حساب توانگران
محاسبه خواهد شد.
13- براى بخيل
رفيقى نيست.
14- براى هيچ
بخيلى دوستى نيست.
15- توفيق
نيافته كسى كه به خوبى و احسانش بر نفس خود بخل ورزيده، و مالش را براى غير خود پس
انداز كند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 150
16- من قبض يده
مخافة الفقر فقد تعجّل الفقر 7877.
17- من بخل
بماله ذلّ 7921.
18- من بخل بما
لا يملكه فقد بالغ في الرّذيلة (بالرّذيلة) 8846.
19- من يقبض
يده عن عشيرته، فإنّما يقبض يدا واحدا عنهم، و يقبض عنه أيدي كثيرة منهم 8880.
20- من بخل
بماله على نفسه جاد به على بعل عرسه 9088.
21- من بخل على
المحتاج بما لديه كثر سخط اللّه عليه 9109.
22- ما عقد
إيمانه من بخل بإحسانه 9570.
23- ما عقل من
بخل بإحسانه 9588. 16- هر كه دست خود را از ترس فقر و تهيدستى ببندد و درهم كشد
در حقيقت در پريشانى تعجيل نموده است.
17- هر كه به
مال خود بخيلى كند خوار گردد.
18- هر كه به
آنچه مالك آن نيست (شايد حقوق واجبه باشد كه آدمى مالك آن نخواهد بود) بخل بورزد
در حقيقت در دنائت و پستى به نهايت رسيده است.