باب السين
السؤال و الطّلب عن الناس
1- السّؤال
يضعف لسان المتكلّم، و يكسر قلب الشّجاع البطل، و يوقف الحرّ العزيز موقف العبد
الذّليل، و يذهب بهاء الوجه، و يمحق الرّزق 2110.
2- المسألة طوق
المذلّة، تسلب العزيز عزّه، و الحسيب حسبه 2129.
3- الذّلّ في
مسئلة النّاس 444.
4- المسألة
مفتاح الفقر 1019.
5- آفة الطّلب
عدم النّجاح 3944. سؤال و طلب از مردم 1- از مردم چيزى طلبيدن زبان سخنگو را
ناتوان كرده، و دل دلير شجاع را شكسته، و آزاده عزيز را در جاى بنده ذليل قرار
داده و آبرو را برده، و روزى را كم كرده يا بركت را از آن بردارد.
2- از مردم چيز
خواستن طوق مذلّت و خواريست، از عزيز عزّتش را ربوده و از پاك گهر حسبش را
مىگيرد.
3- ذلّت و
خوارى در طلب كردن از مردم است.
4- طلب كردن از
مردم كليد فقر و پريشانى است.
5- آفت سؤال و
طلب از مردم نيافتن پيروزى است (بخلاف آنكه فقط از خدا
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 628
6- إذا أردت أن
تطاع فاسأل ما يستطاع 4051.
7- ليكن مسألتك
ما يبقى لك جماله و ينفى عنك و باله 7379.
8- من أحسن
المسألة أسعف 7693.
9- من سأل غير
اللّه استحق الحرمان 7993.
10- من أكثر
مسئلة النّاس ذلّ 8154.
11- من سأل ما
لا يستحقّ قوبل بالحرمان 8538.
12- من تكرّر
سؤاله للنّاس ضجروه 8574.
13- من سأل فوق
قدره استحقّ الحرمان 8579. طلب مىنمايد كه توأم با پيروزى خواهد بود).
6- هرگاه
مىخواهى كه فرمانت برده شود و يا خواهش تو پذيرفته گردد (چه فرمانروا و زمامدار
باشى و يا زيردست و نيازمند) چيزى را طلب نما كه استطاعت آن باشد. (چه از رعيّت و
چه از بالادست خود).
7- بايد مسئلت
تو چيزى باشد كه براى تو زيبائى آن باقى مانده و وزر و وبال آن از تو زائل گردد.
(چه در سؤال علمى و چه در حاجت طلبيدن).
8- كسى كه نيكو
سؤال كند (چه از خدا و چه از مردم) حاجتش برآورده شود.
9- هر كه از
غير خدا مسئلت كند سزاوار محروميت خواهد شد.
10- هر كه
بسيار از مردم سؤال كند (و حاجت طلبد) خوار گردد.
11- هر كه سؤال
كند آنچه را كه استحقاق آن را ندارد با محروميت روبرو شود.
12- هر كه سؤال
او از مردم تكرار شود مردم از او منضجر گردند.
13- هر كه فوق
اندازه و بالاتر از قدر خود سؤال نمايد مستحق محروميت خواهد گرديد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 629
14- من لم يصن
وجهه عن مسألتك فأكرم وجهك عن ردّه 9068.
15- وجهك ماء
جامد يقطّره السّؤال، فانظر عند من تقطّره 10134.
16- لا تسأل من
تخاف منعه 10175.
17- لا تردّنّ
السّائل و إن أسرف 10217.
18- لا تردّ
السّائل و صن مروّتك عن حرمانه 10266.
19- لا ذلّ
كالطّلب 10463.
20- لا شيء
أوجع من الاضطرار إلى مسئلة الأغمار 10744.
21- إنّكم إلى
إجراء (جزاء) ما أعطيتم أشدّ حاجة من السّائل إلى ما أخذ منكم 3832. 14- هر كه
آبروى خود را از سؤال و طلب از تو نگاه ندارد (و براى مسئلت حاضر شود) روى خود را
از ردّ او گرامى دار. (يعنى او را رد نكن و آقائى نشان ده).
15- روى تو آبى
است جامد (بسته) كه آن را سؤال و مسئلت مىچكاند، پس نظر كن (و دقت نما) در نزد چه
كسى آن را مىچكانى. (در نزد لئيم و پست آبرو را نريزى).
16- از كسى كه
مىترسى منع او را مسئلت مكن. (زيرا كه آبرو را بيهوده خرج مىكنى).
17- سائل را هرگز
رد نكن گر چه اسراف نمايد.
18- سائل را رد
مكن، و مردانگى خود را از محروم كردن او نگه دار. (و آن را با رد سائل فاسد منما).
19- هيچ خوارى
مانند طلب و سؤال نيست.
20- نيست چيزى
دردناكتر از اضطرار به سؤال كردن از كسانى كه تازه به دولت رسيدهاند.
21- براستى كه
شما بروان كردن يا جزاى آنچه (به بيچاره و فقير) دادهايد
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 630
22- إنّكم أغبط
بما بذلتم من الرّاغب إليكم فيما وصله منكم 3834.
23- ابدأ
السّائل بالنّوال قبل السّؤال، فإنّك إن أحوجته إلى سؤالك أخذت من حرّ وجهه أفضل
ممّا أعطيته 2457.
24- أبذل مالك
لمن بذل لك وجهه، فإنّ بذل الوجه لا يوازيه شيء 2469.
25- اسمحوا إذا
سئلتم 2482.
26- أشدّ من
الموت طلب الحاجة من غير أهلها 3213.
27- بئس
الشّيمة الإلحاح 4397.
28- بذل ماء
الوجه في الطّلب أعظم من قدر الحاجة و إن عظمت و أنجح فيها الطّلب 4442. سخت محتاج
تريد تا آنچه را كه سائل از شما مىگيرد.
22- براستى كه
شما سود برندهتر يا شادمانتر يا رشك برده تريد نسبت به آنچه بذل كرديد از رغبت
كننده به شما در آنچه از شما به او رسيده است. (چون فائده دهنده باعث معمورى دنيا
و آخرت خواهد گرديد).
23- سائل را
پيش از سؤال به بخشش ابتداء كن، براى اين كه اگر او را به سؤال از خود محتاج
گردانى، از آبروى او مىگيرى زياده از آنچه به او مىدهى.
24- مال خود را
براى كسى كه روى خود را براى تو بكار برده عطا كن، زيرا كه در مقابل بكار بردن
آبرو چيزى با آن برابرى نمىكند.
25- بخشش
نمائيد هر زمان كه از شما سؤال شود.
26- سختتر از
مرگ خواستن حاجت از غير اهل آن خواهد بود.
27- بد خصلتى
است ابرام و اصرار كردن در سؤال و طلب.
28- آبرو را در
طلب حاجتى صرف نمودن بزرگتر از قدر حاجت بوده هر چند حاجت بزرگ بوده و در آن مطلب
برآورده شود. (يعنى نبايد انسان آبروى خويش را
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 631
29- بذل الوجه
إلى اللّئام الموت الأكبر 4446.
السؤال و الجواب
1- أجملوا في
الخطاب تسمعوا جميل الجواب 2568.
2- من أسرع فى
الجواب لم يدرك الصّواب 8640.
3- من برهان
الفضل صائب الجواب 9417.
4- نكير الجواب
من نكير الخطاب 9963.
5- لا يستحيينّ
أحد إذا سئل عمّا لا يعلم أن يقول: لا أعلم 10241.
6- لا تسئ
اللّفظ و إن ضاق عليك الجواب 10267.
7- لا تسئلنّ
عمّا لم يكن ففى الّذي قد كان علم كاف 10315. به آسانى خرج كند).
29- رو انداختن
به افراد فرو مايه مرگ بزرگتر است.
پرسش و پاسخ 1- خطاب و سؤال را نيكو نموده، تا جواب نيكو
بشنويد.
2- هر كه در
جواب شتاب كند، راه درست را نيابد.
3- از دليل
افزونى مرتبه است جواب درست.
4- ناخوش داشتن
جواب از ناخوش داشتن خطاب است. (بنا بر اين كسى كه انتظار جواب خوش دارد بايد خوش
خطاب و خوش گفتار باشد).
5- هرگز نبايد
احدى شرم كند هر گاه از چيزى كه نمىداند سؤال شود آنكه بگويد: من نمىدانم.
6- بد سخن مگو
(و تندى و درشتى در جواب مكن) هر چند بر تو جواب تنگ باشد. (و نتوانى از عهده جواب
برآئى بلكه بر نادانى اعتراف نما و بگو نمىدانم).
7- هرگز از
چيزى كه نبوده نپرسيد پس در آنچه در حقيقت بوده علمى است
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 632
8- لا تسئ
الخطاب فيسوءك نكير الجواب 10324.
9- من ترك قول
«لا أدري» أصيب مقاتله 8835.
10- أحضر
النّاس جوابا من لم يغضب 2950.
11- اسأل تعلم
2221.
12- إذا سألت
فاسأل تفقّها، و لا تسأل تعنّتا، فإنّ الجاهل المتعلّم شبيه بالعالم، و إنّ العالم
المتعسّف شبيه بالجاهل 4147.
13- إذا كنت
جاهلا فتعلّم، و إذا سئلت عمّا لا تعلم فقل: اللّه و رسوله أعلم 4165. كافى (چه در
خصوص امامت و يا غير آن و اين فراز در حكمت 356 نهج البلاغه با مختصر تفاوتى نقل
شده است).
8- خطاب (سؤال)
را بد مكن پس تو را جواب ناخوش ناراحت سازد.
9- هر كه گفتن
«نمىدانم» را ترك كند (يعنى وقتى از او حكم شرعى و يا مسأله علمى را مىپرسند در
صورتى كه نمىداند جواب گويد) به جايگاه كشته شدنش رسيده است (زيرا جز پيامبران و
امامان كسى توانائى پاسخ هر سؤال را ندارد و اگر كسى چنين كند خود را به هلاكت
اخروى انداخته است).
10- حاضر
جوابترين مردم كسى است كه خشمناك نگردد. (چون با تأمّل و انديشه جواب گويد، بخلاف
كسى كه عصبانى شود كه پاسخ او معقول نخواهد بود).
11- بپرس تا
بدانى.
12- هرگاه
سؤالى دارى براى فهميدن بپرس، و براى لغزيدن و منكوب كردن طرف سؤال مكن، زيرا
نادان تعليم گيرنده شباهت به عالم دارد، و دانشمند منحرف شبيه نادان خواهد بود.
13- هرگاه
نادان بودى پس بياموز، و چون از چيزى كه نمىدانى سؤال شدى
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 633
14- كثرة
السّؤال تورث الملال 7094.
15- من سأل علم
7665.
16- من سأل
استفاد 7734.
17- من أحسن
السّؤال علم 7933.
18- من سأل في
صغره أجاب في كبره 8273.
الأسباب و الوسائل
1- السّبب
الّذي أدرك به العاجز بغيته، هو الّذي أعجز القادر عن طلبته 2209. بگو: خدا و رسول
او داناتر است. (يعنى گفتن نمىدانم عيب نيست بلكه وظيفه شرعى و عقلى چنين
مىباشد).
14- بسيارى
سؤال (و پرسيدن مسائل و يا طلب چيزى از كسى) سبب ملالت و خستگى شود.
15- هر كه
بپرسد دانا شود (زيرا بىپرسش علم به دست نيايد).
16- هر كه سؤال
كند سود برد.
17- هر كه نيكو
كند سؤال را دانا گردد.
18- هر كه در
كوچكى خود بپرسد در بزرگيش جواب گويد. (زيرا آشنا شدن با غوامض مسائل و علوم با
سؤال حل خواهد گرديد و چون انسان بزرگ شود مردم از او سؤال كنند جوابگو خواهد
بود).
اسباب و وسائل 1- وسيلهاى كه فرد ناتوان با آن به مطلب خود
مىرسد همان سببى است كه شخص قدرتمند را از خواستهاش ناتوان مىكند (ممكن است
مراد خداوند علىّ اعلا باشد چنانكه امكان دارد عقل يا فكر و يا اراده و مانند آن
تصور گردد).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 634
2- أوثق سبب
أخذت به سبب بينك و بين اللّه 3226.
3- لكلّ شيء
سبب 7281.
4- أقوى
الوسائل حسن الفضائل 2980.
5- أفضل سبب
كفّ الغضب، و التّنزّه عن مذلّة الطّلب 3320.
المسابقة
1- إن كنتم لا
محالة متسابقين فتسابقوا إلى إقامة حدود اللّه، و الأمر بالمعروف 3739. 2-
محكمترين سببى كه چنگ به آن زنى و آن را بگيرى سببى است كه ميان تو و خدا باشد.
(ممكن است مراد ايمان و اطاعت بوده، و امكان دارد كه بهترين راه براى رسيدن به هدف
چنگ زدن بوسيله است كه مراد قرآن و اهل بيت- عليهم السلام- باشد).
3- براى هر
چيزى سببى است. (كه بايد آدمى آن را فراهم سازد).
4- قويترين
وسيلهها (براى رسيدن به قرب حضرت حق بلكه نزد مردم) نيكوئى فضائل است. (يعنى
انسان صفت و عملى داشته باشد كه باعث فزونى مرتبه او شود).
5- افزونترين
وسيله براى قرب به خدا بازداشتن خشم (و انتقام نكشيدن) و دورى از خوارى درخواست
است.
پيشى گرفتن 1- اگر ناچار سبقت گيرندگانيد، پس مسابقه خود را
در برپا داشتن حدود الهى، و امر بمعروف قرار دهيد. (يعنى هر فردى بكوشد بالاتر از
ديگرى به احكام خدا عمل كند).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 635
السّجود و الركوع
1- السّجود
الجسماني: هو وضع عتائق الوجوه على التّراب، و استقبال الأرض بالراحتين و الكفّين
(و الرّكبتين)، و أطراف القدمين مع خشوع القلب و إخلاص النّيّة 2210.
2- و السّجود
النّفساني: فراغ القلب من الفانيات، و الإقبال بكنه الهمّة على الباقيات، و خلع
الكبر و الحميّة، و قطع العلائق الدّنيويّة، و التّحلّي بالخلائق النبويّة 2211.
3- نعم العبادة
السّجود و الرّكوع 9944.
السّجن
1- السّجن أحد
القبرين 1631. ركوع و سجده كردن 1- سجده بدنى عبارت است از جاى گذاشتن نيكوى روها
بر خاك، و رو آوردن بسوى زمين به راحتها و دو كف دستها و زانوها و كنار پاها با
خشوع و فروتنى دل و خلوص نيّت.
2- و سجود
نفسانى: فارغ بودن دل از امور فانيه، و رو آوردن به كنه همّت بر كارهاى جاويد، و
تكبّر و حميّت را بر افكندن، و علائق دنيوى را بريدن، و به اخلاق نبوى آراسته شدن
است.
3- خوب عبادتى
است سجود و ركوع.
زندان 1- زندان يكى از دو قبر است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 636
السّخط
1- من كثر سخطه
لم يعرف رضاه 8137.
2- من كثر سخطه
لم يعتب 8450.
3- ما أقبح
السّخط و أحسن الرّضى 9506.
4- كفى بالسّخط
عناء 7067.
5- من تسخّط
بالمقدور حلّ به المحذور 8456.
6- لا تكرهوا
سخط من يرضيه الباطل 10237.
7- توقّ سخط من
لا ينجيك إلّا طاعته، و لا يرديك إلّا معصيته، خشم و خشم الهى 1- هر كه خشمش
بسيار باشد خوشنودى او شناخته نمىشود (و اگر احيانا خوشنود باشد اعتماد به
خوشنودى او نيست).
2- هر كه خشمش
بسيار باشد راضى نشود، و يا نزد او گله نشود. (يعنى مردم مىدانند اگر پيش او
بروند نه تنها راضى نمىشود تا از او گله كنند بلكه بيشتر خشمناك مىگردد).
3- چه چيز
خشمناك بودن را زشت نموده، و خوشنودى (به بهره و نصيب) را نيكو گردانيده است.
4- براى ناراضى
بودن (به نصيب و بهره) رنج و زحمت كفايت مىكند.
5- هر كه به
آنچه تقدير شده ناراضى باشد بر او فرود آيد آنچه از آن ترسيده شود (بلاء).
6- ناراحت
نباشيد از خشم كسى كه باطل او را خوشنود سازد (بنا بر اين براى رضايت دل او مرتكب
باطل نگرديد).
7- از خشم كسى
بپرهيز كه تو را رستگار نگرداند مگر فرمانبردارى او، و تو را
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 637
و لا يسعك إلّا رحمته، و التجئ إليه، و توكّل عليه 4554.
السخاء
1- السّخاء
يكسب المحبّة، و يزين الأخلاق 1600.
2- السّخاء أحد
السّعادتين 1644.
3- السّخاء
يمحصّ الذّنوب، و يجلب محبّة القلوب 1738.
4- السّخاء، و
الشجاعة، غرائز شريفة، يضعها اللّه سبحانه فيمن أحبّه، و امتحنه 1820.
5- السّخاء أن
تكون بمالك متبرّعا و عن مال غيرك متورّعا 1928.
6- السّخاء ما
كان ابتداء فإن كان عن مسئلة فحياء و تذمّم 2039. به هلاكت نيندازد مگر نافرمانى او،
و (معصيت) تو را گنجايش ندارد جز مغفرت و رحمت او، پناه بر بسوى او، و بر او توكّل
نما.
سخاوت 1- سخاوت دوستى را كسب كرده و خصلتها را زينت بخشد.
2- سخاوت يكى
از دو نيكبختى است.
3- سخاوت
گناهان را مىزدايد، و دوستى دلها را مىكشاند.
4- سخاوت و
شجاعت صفات شريفى است كه خداوند سبحان آنها را در كسى كه دوست دارد وارد، و او را
آزمايش كرده مىگذارد.
5- سخاوت آنست
كه به مال خود متبرّع بوده، و به مال غير خود پرهيزكار باشد.
6- سخاوت آنست
كه پيش از خواستن كسى باشد پس اگر بعد از مسئلت باشد پس آن حياء و عار داشتن است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 638
7- السّخاء
ثمرة العقل، و القناعة برهان النّبل 2145.
8- السّخاء و
الحياء أفضل الخلق 2169.
9- أشجع النّاس
أسخاهم 2899.
10- أكرم
الأخلاق السّخاء، و أعمّها نفعا العدل 3219.
11- أفضل
السّخاء أن تكون بمالك متبرّعا، و عن مال غيرك متورّعا 3229.
12- إنّ سخاء
النّفس عمّا في أيدي النّاس لأفضل من سخاء البذل 3537.
13- إنّ أفضل
ما استجلب به الثّناء، السّخاء، و إنّ أجزل ما استدرّت به الأرباح الباقية،
الصّدقة 3654. 7- سخاوت ميوه خرد، و قناعت دليل نجابت است.
8- سخاوت و شرم
افزونترين خوى است.
9- شجاعترين
مردم با سخاوتترين آنهاست.
10- گرامىترين
خصلتها سخاوت و فرو گيرندهترين آنها بحسب نفع عدل است.
11- افزونترين
سخاوت آنست كه به مال خود متبرع بوده (از راه تفضل داده بدون آنكه بر تو واجب
باشد) و از مال غير خود اجتناب كننده باشى.
12- براستى كه
سخاوت نفس از آنچه در دستهاى مردم است (و طمع نكردن و نطلبيدن آن) هر آينه از
سخاوت بخشش و دهش افزونتر است.
13- براستى
افزونترين چيزى كه بوسيله آن ستايش جلب مىشود سخاوت بوده، و بزرگترين چيزى كه به
سبب آن سودهاى پاينده روان مىگردد صدقه دادن است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 639
14- السّخاء
سجيّة، الشّرف مزيّة 8.
15- السّخاء
خلق 61.
16- السّخاء
زين الإنسان 258.
17- السّخاء
يزرع المحبّة 306.
18- السّخاء
أشرف عادة 389.
19- السّخاء
خلق الأنبياء 777.
20- السّخاء
يثمر الصّفاء 779.
21- السّخاء
ستر العيوب 914.
22- السّخاء
يكسب الحمد 1093.
23- السّخاء
عنوان المروّة و النّبل 1186.
24- بالسّخاء
تزان الأفعال 4258. 14- سخاوت خلق پسنديدهايست، و شرف فضيلت است.
15- سخاوت خوئى
است (خوش).
16- سخاوت زينت
آدمى است.
17- سخاوت بذر
دوستى را در دلها مىكارد.
18- سخاوت
برترين عادت و بهترين خصلتهاست.
19- سخاوت خصلت
پيامبران است.
20- سخاوت صفا
(ى باطن) را ثمره دهد.
21- سخاوت پرده
و يا سبب پوشيدن عيوب است.
22- سخاوت كسب
حمد و ثنا مىكند. (يعنى سبب آن خواهد شد).
23- سخاوت سر
فصل (يا نشانه مردى) و زيركى و نجابت است.
24- با سخاوت
كارها زينت داده مىشود.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 640
25- بالسّخاء
تستر العيوب 4299.
26- تحلّ
بالسّخاء و الورع فهما حلية الإيمان و أشرف خلالك 4511.
27- خير
السّخاء ما صادف موضع الحاجة 4979.
28- سبب
المحبّة السّخاء 5510.
29- سبب
السّيادة السّخاء 5523.
30- شين السّخاء
السّرف 5785.
31- ظلم
السّخاء من منع العطاء 6058.
32- عليك
بالسّخاء فإنّه ثمرة العقل 6083.
33- عليكم
بالسّخاء و حسن الخلق، فإنّهما يزيدان الرّزق، و يوجبان المحبّة 6161. 25- با
سخاوت عيبها پوشيده مىشود.
26- به سخاوت و
پارسائى آراسته شو، زيرا آنها زيور ايمان، و اشرف خصلتهاى تو مىباشند.
27- بهترين
سخاوت آنست كه به محل نياز برخورد كند. (يعنى در جائى كه نياز هست برسد).
28- سبب دوستى
سخاوت است. (يعنى اگر كسى طالب دوستى مردم است بايد كه سخاوت داشته باشد).
29- سبب آقائى
سخاوت خواهد بود.
30- زشتى سخاوت
اسراف است.
31- به سخاوت
ستم نموده كسى كه از عطا و بخشش جلوگيرى كند.
32- بر تو باد
به سخاوت و ملازم آن باش كه آن ميوه عقل است.
33- بر شما باد
به سخاوت و نيكويى خلق، زيرا كه آن دو روزى را زياد نموده، و موجب دوستى خواهند
شد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 641
34- على قدر
المروءة تكون السّخاوة 6176.
35- غطّوا
معايبكم بالسّخاء فإنّه ستر العيوب 6440.
36- في السّخاء
المحبّة 6479.
37- كثرة
السّخاء تكثر الأولياء و تستصلح الأعداء 7106.
38- لو رأيتم
السّخاء رجلا، لرأيتموه حسنا يسرّ النّاظرين 7600.
39- من لم يكن
له سخاء و لا حياء، فالموت خير له من الحياة 8969.
40- نعم
السّجيّة السّخاء 9902.
41- لا فضيلة
كالسّخاء 10489.
42- لا سخاء مع
عدم 10523.
43- السّخاء
حبّ السّائل و بذل النائل 1492. 34- به اندازه مردانگى سخاوت مىباشد.
35- عيبهاى خود
را به سخاوت بپوشانيد زيرا كه آن پرده پوش عيبهاست.
36- در سخاوت
دوستى است.
37- بسيارى
سخاوت دوستان را زياد نموده و دشمنان را به صلاح خواهد آورد.
38- اگر شما
سخاوت را (به صورت) مردى ببينيد هر آينه آن را نيكو كه نظر كنندگان را شاد گرداند
خواهيد ديد.
39- هر كه براى
او سخاوت و شرمى نباشد مرگ برايش از زندگى بهتر است.
40- خوب خصلتى
است سخاوتمندى.
41- هيچ فضيلتى
مانند سخاوت نيست.
42- با بىچيزى
هيچ سخاوتى نيست.
43- سخاوت دوست
داشتن سائل، و بذل عطاست.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 642
السّداد
1- من عمل
بالسّداد ملك 7915.
السّراب
1- من سعى في
طلب السّراب طال تعبه، و كثر عطشه 9064.
2- من أمّل
الرّيّ من السّراب، خاب أمله و مات بعطشه 9065.
3- من غرّه
السّراب تقطّعت به الأسباب 9224.
السّراح
1- حسن السّراح
أحد الرّاحتين 4852. محكم كارى 1- هر كه به طريق محكم و درست عمل نمايد مالك
(سعادت) گردد.
آب نما 1- هر كه در طلب سراب (دورنماى از آب است در بيابان كه
انسان به خيال آب به دنبال آن حركت مىكند وقتى به آن مىرسد آن را شورهزار
مىبيند و غرض در اينجا ممكن است دنيا و اميدهاى آن باشد) شتاب كند رنجش به درازا
كشيده شده، و تشنگى او بسيار شود.
2- هر كه
سيرابى از سراب را اميدوار باشد از اميدش محروم گشته و به تشنگى بميرد.
3- هر كه سراب (دنيا)
او را فريب دهد اسباب (سعادت) از او بريده شود.
خوب جواب كردن 1- خوب جواب كردن و نيكو طرف را رد نمودن (يعنى
با زبان خوش و برخورد
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 643
السرائر
1- صلاح
السّرائر برهان صحّة البصائر 5807.
2- طوبى لمن
صلحت سريرته، و حسنت علانيته، و عزل عن النّاس شرّه 5963.
3- عند تصحيح
الضّمائر يبدو غلّ السّرائر 6210.
4- عند فساد
العلانية تفسد السّريرة 6227.
5- من حسنت
سريرته حسنت علانيته 8026.
6- من حسنت
سريرته لم يخف أحدا 8215. خوب) يكى از دو آسايش است. (يكى آسايش دادن و ديگرى خوش
برخوردى).
پنهانيها 1- سلامت و صلاح پنهانيها (نيت و قصد يا خصلت و
خويها) دليل صحت بينائىها و عقل و شعور آدمى است.
2- خوشا بحال
كسى كه نهانش صالح و شايسته بوده، و آشكارش نيكو، و بدى خود را از مردم باز دارد.
3- با تصحيح
مكنونات و ساختن باطنها كينه درونها ظاهر مىشود.
4- در هنگام
فساد ظاهر باطن فاسد خواهد شد. (ممكن است مراد اين باشد كه فساد ظاهر در فساد باطن
مؤثر است زيرا گناه كم كم سبب مىشود كه آدمى به حد كفر رسد و اعتقاداتش فاسد گردد
و امكان دارد مراد اين باشد فساد ظاهر فساد باطن را مىرساند).
5- هر كه باطن
او نيكو باشد ظاهر او (هم) نيكو خواهد بود.
6- هر كه باطن
او نيكو باشد از احدى نترسد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 644
السّرّ و النّجوى
1- احفظ أمرك،
و لا تنكح خاطبا سرّك 2305.
2- انفرد
بسرّك، و لا تودعه حازما فيزلّ، و لا جاهلا فيخون 2306.
3- أفضل
النّجوى، ما كان على الدّين و التّقى، و أسفر عن اتّباع الهدى، و مخالفة الهوى
3301.
4- المرء أحفظ
لسرّه 675.
5- الإذاعة
شيمة الأغيار 1082.
6- إذاعة سرّ
أودعته غدر 1166.
7- ثلاث لا
يستودعن سرّا: المرأة، و النّمّام، و الأحمق 4662. اسرار و رازها 1- امر خود را
نگهدارى كن، و به هيچ خواستگارى سرّ خود را به زنى مده (تشبيه حضرت به جهت آنست كه
سرّ را مانند دختر بايد حفظ كرد).
2- بسرّ خود
تنها باش و آن را به دور انديشى مسپار پس بلغزد، و نه به نادانى پس خيانت نمايد.
3- افزونترين
راز گفتن، آنست كه بر ديندارى و تقوا بوده. (يعنى باعث آن شود) و از پيروى راه
راست و مخالفت خواهش پرده برداشته. (و آن را ظاهر كند).
4- مرد
نگهدارندهتر است سرّ خود را. (زيرا كسى مانند خودش سرّ او را نگه نخواهد داشت).
5- فاش كردن
اسرار شيوه بيگانگان است.
6- فاش نمودن
سرّى كه به تو سپرده شده باشد بىوفائى است.
7- سه دستهاند
كه به آنان سرّى سپرده نمىشود (يعنى نبايد راز را به آنها گفت:) زن، و سخن چين، و
كم عقل.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 645
8- سرّك سرورك
إن كتمته و إن أذعته كان ثبورك 5616.
9- لا يسلم من
أذاع سرّه 10688.
10- سرّك أسيرك
فإن أفشيته صرت أسيره 5630.
11- كن بأسرارك
بخيلا، و لا تذع سرّا أودعته، فإنّ الإذاعة خيانة 7175.
12- كلّما كثر
خزّان الأسرار كثر ضياعها 7197.
13- كاتم
السّرّ وفيّ أمين 7252.
14- لو عقل
المرء عقله لأحرز سرّه عمّن أفشاه إليه و لم يطلع أحدا عليه 7609.
15- من أفشى
سرّك ضيّع أمرك 8096. 8- پنهانى و سرّ تو يا دينى كه بايد آن را از دشمن مخفى
دارى (تقيه) و يا عمل خوب تو در پنهانى شادمانى تست اگر آن را كتمان نمايى و اگر
فاشش سازى هلاك كننده تو خواهد بود.
9- سالم
نمىماند كسى كه سرش را فاش كند.
10- سرّ تو
اسير تست پس اگر آن را افشاء نمايى اسير آن خواهى شد.
11- به اسرار
خود بخيل باش (و آن را براى ديگران مگوى) و سرّى كه تو به آن سپرده شده باشى فاش
مساز زيرا كه فاش كردن خيانت است.
12- هر گاه
خزانه داران اسرار زياد شوند ضايع شدن و از دست رفتن آنها بسيار گردد.
13- پنهان
كننده سر وفاداريست امين.
14- اگر مرد
(آدمى) عقلش را بكار مىبرد هر آينه سرّش را از كسى كه آن را نزد او افشاء كرده
نگه مىداشت، و احدى را بر آن آگاه نمىساخت.
15- هر كه سرّ
تو را فاش كرد امر تو را ضايع نموده است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 646
16- من كتم
سرّه كانت الخيرة بيده 8161.
17- من أسرّ
إلى غير ثقة ضيّع سرّه 8238.
18- من أفشى
سرّا أستودعه (أودعه) فقد خان 8296.
19- من ضعف عن
سرّه (شرّه) فهو عن سرّ غيره أضعف 8757.
20- من ضعف عن
حفظ سرّه لم يقو لسرّ غيره 8941.
21- من حصّن
سرّه منك فقد اتّهمك 9138.
22- من أقبح
الغدر إذاعة السّرّ 9259.
23- ما لمت
أحدا على إذاعة سرّي إذ كنت به أضيق (منه) 9706. 16- هر كه سرّ خويش را پنهان
دارد اختيار به دست اوست. (ولى كسى كه آن را فاش نمايد براى ديگرى بگويد ديگر
اختيارى ندارد زمام آن از دست او بيرون رفته است).
17- هر كه سرّ
خود را بغير ثقه (كسى كه به او اعتمادى نيست) بگويد سر خود را ضايع نموده است.
18- هر كه سرّى
را كه به او سپرده شده افشاء نمايد پس در حقيقت خيانت كرده است.
19- هر كه از
سرّ يا از شرّ خود ناتوان باشد پس او از سرّ يا از شرّ غير خود ناتوانتر است.
20- هر كه از
نگهدارى سرّ خود ناتوان باشد براى سرّ غير خود قوى نخواهد بود.
21- هر كه سرّش
را از تو پنهان دارد در حقيقت تو را متهم نموده است. (و نسبت به تو بىاعتماد
است).
22- از
زشتترين بىوفائى است فاش نمودن سرّ.
23- من احدى را
از فاش كردن سرّم سرزنش نمىكنم در وقتى كه خودم از او
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 647
24- ملاك
السّرّ ستره 9716.
25- لا تودعنّ
سرّك من لا أمانة له 10166.
26- لا تثق بمن
يذيع سرّك 10209.
27- لا تطلع
زوجك، و عبدك على سرّك، فيسترقّاك 10211.
28- لا تسرّ
إلى الجاهل شيئا لا يطيق كتمانه 10265.
29- لا حرز (لا
حزم) لمن لا يسع سرّه صدره 10676.
30- حديث كلّ
مجلس يطوى مع بساطه 4937.
31- إن استنمت
إلى ودودك فأحرز له من أمرك و استبق له من سرّك ما (از نظر حوصله و راز نگه
نداشتن) تنگتر باشم.
24- ملاك سرّ
پوشيدن آنست.
25- سرّ خود را
نزد كسى كه امانتى براى او نيست مسپار.
26- به كسى كه
سرّ تو را فاش مىكند اعتماد مكن.
27- زن و بنده
خود را بر سرّت آگاه مساز، چون تو را بنده خود گردانند.
28- بنادان
چيزى را كه طاقت كتمان آن را ندارد پنهان مگو.
29- دور انديشى
و يا جاى محكمى نيست براى كسى كه سينهاش سرّ او را گنجايش ندارد. (يعنى آدمى بايد
سرّش را خود نگه دارد و گرنه جاى محفوظى براى نگهدارى سرّ او در سينه ديگران
نيست).
30- سخن هر
مجلسى با بساط آن پيچيده مىشود. (يعنى چنانكه مجلسى كه تمام شد فرش و بساطش
برچيده مىشود، اسرار آن هم بايد در نور ديده شود، چنانكه گفته شده: «المجالس
بالأمانات».
31- اگر به
دوست خود آرام گيرى (و به او خوب انس گيرى) پس براى او از كار خود حفظ نما و براى
او از سر خود باقى بگذار (و چنان مباش كه اسرارت را
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 648
لعلّك أن تندم عليه وقتا ما 3721.
السرور و ادخال السرور
1- السّرور
يبسط النّفس و يثير النّشاط 2023.
2- ربّما تنغّص
السّرور 5380.
3- قد يتنغّص
السّرور 6634.
4- كلّ سرور
متنغّص 6850.
5- ما أودع أحد
(ما من أحد أودع) قلبا سرورا إلّا خلق اللّه من ذلك السّرور لطفا، فإذا نزلت به
نائبة جرى إليها كالماء في انحدار ه حتّى يطردها عنه كما تطرد الغريبة من الإبل
9690. برايش بازگو كنى) چه بسا باشد كه يك وقتى بر آن پشيمان گردى. (كه آن سودى
نخواهد داشت).
سرور 1- شادى نفس را گشوده، و نشاط را بر مىانگيزاند.
2- بسا باشد كه
شادمانى تيره و مكدّر گردد.
3- گاهى
شادمانى تيره و مكدّر مىشود.
3- گاهى
شادمانى تيره و مكدّر مىشود.
4- هر شادمانى
تيره شونده و مكدّر خواهد گرديد.
5- (اين فراز
تتمه كلامى است چنانكه در نهج البلاغه كلمات قصار 249 مىباشد كه حضرت به كميل
مىفرمايد: اى كميل خويشان خود را امر كن كه روزى در پى كسب صفات نيكو بروند، و شب
در پى حاجت كسى كه در خوابست، سوگند به كسى كه شنوائى او آوازها را احاطه نموده)
هيچ كسى در قلبى سرور به وديعه نگذاشته (و دلى را خوشحال ننموده) جز آنكه خداوند
از اين شادمانى لطفى را بيافريند كه هرگاه به او مصيبتى فرود آيد آن لطف بسوى آن
مصيبت روان شده مانند آب در
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 649
الإسراف
1- الإسراف
مذموم في كلّ شيء إلّا في أفعال الخير 1938.
2- ألا و إنّ
إعطاء هذا المال في غير حقّه تبذير و إسراف 2759.
3- أقبح البذل
السّرف 2857.
4- إنّ منع
المقتصد أحسن من عطاء المبذّر 3406.
5- إنّ إمساك
الحافظ أجمل من بذل المضيّع 3407.
6- الإسراف
يفنى الجزيل 335.
7- الإسراف
يفني الكثير 515.
8- التّبذير
عنوان الفاقة 890. سراشيبى تا آنكه آن را از او دور سازد چنانكه شتر غريب دور
مىشود. (در وقتى كه در ميان شتران خودى وارد شود).
اسراف 1- اسراف در هر چيزى نكوهيده است، مگر در كردارهاى
نيكو.
2- آگاه باش،
براستى كه بخشيدن اين مال (كه داريد) در غير جاى آن (كه شرعا تعيين گشته) پراكنده
كردن مال است بىجا و زياده روى و اسراف است.
3- زشتترين
بخشش اسراف است.
4- براستى كه
چيزى ندادن به ميانهرو و شخص مقتصد نيكوتر است از بخشش اسراف كننده.
5- براستى كه
نگهداشتن نگهدارنده نيكوتر از بخشش ضايع كننده است.
6- اسراف (يعنى
بىاندازه خرج كردن) بسيار را فانى مىگرداند.
7- اسراف بسيار
را فانى و نيست گرداند.
8- بيهوده خرج
كردن (ولخرجى) سبب درويشى است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 650
9- التّبذير
قرين مفلس 1043.
10- ذر الإسراف
مقتصدا، و اذكر في اليوم غدا 5186.
11- ذر السّرف
فإنّ المسرف لا يحمد جوده، و لا يرحم فقره 5188.
12- سبب الفقر
الإسراف 5529.
13- عليك بترك
التّبذير و الإسراف و التّخلّق بالعدل و الإنصاف 6123.
14- في كلّ
شيء يذمّ السّرف إلّا في صنايع المعروف و المبالغة في الطّاعة 6527.
15- فدع
الإسراف مقتصدا، و اذكر فى اليوم غدا، و أمسك من المال بقدر ضرورتك، و قدّم الفضل
ليوم حاجتك 6596.
16- كفى
بالتّبذير سرفا 7025. 9- بيهوده خرج كردن رفيقى است پريشان و ندار. (پس نبايد
آدمى چنان مونسى را براى خود انتخاب كند، كه جز زيان چيزى عائد نخواهد شد).
10- اسراف را
به حال اقتصاد واگذار، و در امروز (دنيا) فرداى قيامت را ياد كن 11- اسراف را
واگذار زيرا كه اسراف كننده بخشش ستوده نخواهد بود، و بيچارگى و فقر او رحم نخواهد
شد.
12- سبب درويشى
و بيچارگى اسراف است.
13- بر تو باد
به ترك تبذير و اسراف و متخلق شدن به عدل و انصاف.
14- در هر چيزى
اسراف نكوهيده است مگر در انجام كارهاى خير و مبالغه در اطاعت خدا.
15- (حضرت بعد
از فرازهايى مىفرمايد:) پس اسراف را بحال ميانه روى واگذار، و امروز بياد فردايت
باش، و بقدر ضرورت خود از مال نگه دار، و زيادتى را براى روز حاجت خود (آخرت) پيش
فرست.
16- براى تبذير
و اسراف كفايت مىنمايد زياده روى.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 651
17- كثرة
السّرف تدمّر 7122.
18- ليس في سرف
شرف 7511.
19- من افتخر
بالتّبذير احتقر بالإفلاس 9057.
20- ما فوق
الكفاف إسراف 9465.
21- لا جهل
كالتّبذير 10446.
22- لا غنى مع
إسراف 10538.
23- ويح
المسرف، ما أبعده عن صلاح نفسه و استدراك أمره 10092.
السّرقة
1- و مجانبة
السّرقة، إيجابا للعفّة 6608. 17- اسراف زياد به هلاكت مىاندازد.
18- در اسراف
شرفى نيست (زيرا كه بزودى باعث خوارى شود).
19- هر كه به
اسراف و تبذير افتخار كند به افلاس و ناچيزى كوچك گردد.
20- آنچه
بالاتر از كفاف (روزى و خرجى به اندازه نياز) است اسراف خواهد بود. (مرحوم
خوانسارى- رحمه اللّه- «ما» را نافيه گرفته و لذا فرموده بالاتر از كفاف اسرافى
نيست مانند بخششها و دهشها و مهمانيها).
21- هيچ نادانى
مانند تبذير و اسراف نيست.
22- نيست
توانگرى با اسراف.
23- واى براى
اسراف كننده چه چيز او را از صلاح نفس و بازيافت كار خود دور ساخته است دزدى 1-
(از فرازهاى حكمت 244 نهج البلاغه است) و اجتناب كردن از دزدى را (واجب كرده) براى
پاكدامنى و باز ايستادن از حرام.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 652
المساعدة
1- ساعد أخاك
على كلّ حال، و زل معه حيثما زال 5582.
السّعادة
1- السّعادة ما
أفضت إلى الفوز 1122.
2- أمارات
السّعادة إخلاص العمل 1231.
3- خلوّ الصّدر
من الغلّ و الحسد من سعادة العبد 5083.
4- درك
السّعادة بمبادرة الخيرات و الأعمال الزّاكيات 5152.
5- سعادة المرء
القناعة و الرّضا 5561.
6- سعادة
الرّجل في إحراز دينه و العمل لآخرته 5624. يارى كردن 1- برادر خود را بر هر حال
يارى كن، و با او برو هر كجا كه برود.
نيكبختى 1- نيك بختى و سعادت آنست كه (آدمى را) به پيروزى
برساند.
2- نشانههاى
نيكبختى خالص گردانيدن عمل است.
3- خالى بودن
سينه از كينه و حسد از جمله نيكبختى بنده است.
4- به دست
آوردن سعادت و نيكبختى به پيشى گرفتن خيرات و اعمال پاكيزه است.
5- نيكبختى
انسان قناعت، و خوشنودى است. (نسبت به آنچه نصيب او گردد).
6- نيكبختى مرد
در به دست آوردن و حفظ دين، و عمل براى آخرت خويش است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 653
7- كفى بالمرء
سعادة أن يوثق به في أمور الدّين و الدّنيا 7058.
8- كفى بالمرء
سعادة أن يعزف عمّا يفنى، و يتولّه بما يبقى 7070.
9- لن تعرف
حلاوة السّعادة حتّى تذاق مرارة النّحس 7425.
10- من
السّعادة التّوفيق لصالح الأعمال 9296.
11- من كمال
السّعادة السّعي في صلاح الجمهور 9361.
12- من
السّعادة نجح الطّلبة 9390.
13- من سعادة
المرء أن يضع معروفه عند أهله 9392.
14- لا يسعد
امرء إلّا بطاعة اللّه سبحانه، و لا يشقى امرء إلّا بمعصية اللّه 10848. 7- براى
سعادت مرد (آدمى) كفايت مىكند اين كه به او در امور دين و دنيا اعتماد شود. (يعنى
از جهت رفتار مورد وثوق مردم باشد).