47- روزگار به
پراكنده كردن الفت گيرندگان موكّل شده است (گويا خداوند آن را براى اين كار مأمور
ساخته كه افراد را از هم جدا سازد).
48- يك ساعت
خوارى با عزّت روزگار برابرى نمىكند.
49- با روزگار
سهل انگارى نما و با آن بساز، مادامى كه براى تو رام باشد يا بر آن سوار باشى و
چيزى را مشرف بر هلاك مساز به اميد زياده بر آن (يعنى مال خود را
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1302
50- قد أوجب
الدّهر شكره على من بلغ سؤله 6681.
51- الدّهر
يخلق الأبدان، و يجدّد الآمال، و يدنى المنيّة، و يباعد الأمنيّة 1811.
52- الدّهر
يومان: يوم لك، و يوم عليك، فإذا كان لك فلا تبطر، و إذا كان عليك فاصطبر 1917.
53- الدّهر ذو
حالتين: إبادة و إفادة، فما أباده فلا رجعة له، و ما أفاده فلا بقاء له 2199.
54- إنّ الدّهر
لخصم غير مخصوم، و محتكم غير ظلوم، و محارب غير محروب 3628.
55- من عاند
الزّمان أرغمه، و من استسلم إليه لم يسلم 9054. تلف مكن براى بدست آوردن منصب
بالاترى كه معلوم نيست روزگار به تو ببخشد).
50- در حقيقت
روزگار شكر خود را بر كسى كه به خواستههاى خود برسد لازم كرده است (اما كسى كه
محروم گردد آن را مدح و ثنا ننمايد).
51- روزگار
بدنها را كهنه كرده، و اميدها را تازه نموده، و مرگ را نزديك ساخته، و آرزو را دور
مىگرداند.
52- روزگار دو
روز است، روزى به نفع تو و روزى عليه تو پس هر گاه براى تو باشد شادى و طغيان مكن
و چون عليه تو باشد صبر و شكيبائى نما.
53- روزگار
صاحب دو حالت است: هلاك كردن و بخشيدن، پس آنچه را كه هلاك كند آن را برگشتى برايش
نبوده، و آنچه را كه ببخشد آن را بقائى براى آن نباشد.
54- براستى كه
روزگار هر آينه دشمنى است كه با آن دشمنى نتوان كرد و دشمنى نشده است، و حاكمى است
كه او را بحاكمى انتخاب كردهاند كه ستمكار نيست و جنگ كنندهايست كه با آن جنگ
نتوان كرد و جنگ نشده است.
55- هر كه با
روزگار دشمنى كند بخاك مالد او را، و كسى كه با آن دوستى
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1303
56- زمان
الجائر شرّ الأزمنة.
57- كلّ يوم
يسوق إلى غده 6871.
58- من
السّاعات تولّد الآفات 9250.
59- لا ضمان
على الزّمان 10626.
60- لا يأمن
أحد صروف الزّمان، و لا يسلم من نوائب الأيّام 10855.
61- ينبغي لمن
عرف الزّمان أن لا يأمن الصّروف و الغير 10938.
62- الطّاعة
جنّة الرّعيّة و العدل جنّة الدّول 1873. و آشتى نمايد سالم نماند، (على أى حال
روزگار و اهلش چنين خواهند بود).
56- زمان (حاكم
و سلطان) جائر و ستمگر بدترين زمانهاست.
57- هر روزى
بفرداى آن مىكشد (ممكن است مراد فرداى قيامت باشد يعنى نتيجه و پاداش كار هر روزى
در قيامت معلوم مىشود، يا آنكه مراد اين است هر روزى بفردا كشيده خواهد شد، اما
آيا تو هم زنده هستى يا نه معلوم نيست پس از فرصت استفاده كن).
58- از
ساعتهاست زائيده شدن آفتها (يعنى هر ساعتى كه مىگذرد ممكن است آفتى در آن پديدار
گردد پس بايد به خدا پناه برد).
59- نيست ضمانى
بر روزگار (چون مقصر خود ما خواهيم بود).
60- احدى از
تغييرات روزگار ايمن نبوده، و از مصائب روزگار سالم نخواهد ماند، (بنا بر اين
نمىشود اعتماد به روزگار كرد).
61- براى كسى
كه روزگار را مىشناسد سزاوار اين است كه از تغييرات و حوادث ايمن نباشد.
62-
فرمانبردارى (از حكومت) سپر رعيت و عدالت را بكار بردن سپر دولتها خواهد بود.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1304
63- فالقلوب
لاهية من رشدها، قاسية عن حظّها، سالكة في غير مضمارها، كأنّ المعنيّ سواها، و
كأنّ الحظّ في إحراز دنياها 6583.
64- فيا لها
مواعظ شافية لو صادفت قلوبا زاكية و أسماعا واعية، و آراء عازمة 6590.
65- منهم تخرج
الفتنة، و إليهم تأوي الخطيئة، يردّون من شذّ عنها فيها، و يسوقون من تأخّر عنها
إليها 9852.
66- فلئن أمر
الباطل لقديما فعل، و لئن قلّ الحقّ لربّما و لعلّ، لقلّما 63- (حضرت از اهل عصر
خود گله مىكند چنانكه در خطبه مشهوره غرّاء نهج البلاغه بيان شده كه مىفرمايد:)
پس دلها از راه راست و درست خود غافل بوده، و از بهره خويش سخت بوده، در غير ميدان
مسابقه خود روندهاند، گويا غير آنها قصد شده است، و گوئى بهره و نصيب در جمع كردن
دنياى خود است.
64- (از تتمه
همين خطبه است) اى كاش پندهاى شفا دهنده، با دلهاى پاكيزه، و گوشهاى نگهدارنده، و
رأيهاى تصميم گيرنده، برخورد مىكرد (يعنى جاى تعجب است كه مردم براى استماع اينها
حاضر نمىشوند، و يا اگر برخورد مىكند به دلهاى وارونه، و گوشهاى ناشنوا، و
رأيهاى بدون تصميم و اراده مصادف مىشود، پس جاى تأسف است).
65- (اين فراز
تتمه كلامى است كه حضرت از آينده خبر داده كه زمانى بر مردم خواهد آمد كه در
ميانشان از قرآن باقى نخواند ماند مگر رسم آن، و از اسلام مگر اسم آن... تا آنكه
مىفرمايد:) از آنان فتنه بيرون آمده، و بسوى آنها گناه فرود آيد، هر كه را كه از
آن (فتنه و گناه) بيرون باشد در آن برگردانده، و هر كه از آن عقب افتاده به سوى آن
سوق دهند.
66- (اين تتمه
كلامى است از خطبه 16- نهج البلاغه كه در وقت بيعت با مردم در مدينه فرموده است)
پس اگر (در اين زمان) باطل بسيار شده (از آن تعجبى
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1305
أدبر شيء فأدبر 7371.
67- قد ظهر أهل
الشّرّ، و بطن أهل الخير، و فاض الكذب، و غاض الصّدق 6707.
68- قد استدار
الزّمان كهيئته يوم خلق السّموات و الأرض 6709.
69- قد كثر
القبيح حتّى قلّ الحياء منه 6710.
70- قد كثر
الكذب حتّى قلّ من يوثق به 6711. نبوده و آن دليل حقانيّت آن نمىشود) در روزگار
پيشين چنين بوده كه مرتكب مىشدند، و اگر حق كم است هر آينه بسا باشد (كه بسيار
شود) و اميد هم هست، و همانا كم است چيزى كه پشت گرداند، پس رو آورد.
67- در حقيقت
اهل شر و بدى آشكار گشته، و اهل خير و خوبى پنهان شده، و دروغ بسيار، و راستى كم
شده است.
68- (امكان
دارد اين جمله را در وقتى فرموده باشد كه خلافت در مدار صحيح خود قرار گرفته كه)
در حقيقت زمان مانند هيئت و روال خود قرار گرفت، مانند روزى كه خداوند آسمانها و
زمين را آفريده است (علّامه خوانسارى- رحمه اللّه- احتمال داده اين روايت از
پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم باشد كه در حجة الوداع فرموده باشد، چون
كه مشركين ذيحجّه را عقب مىانداختند، و در دو ماه حج مىكردند، در دو سال در ماه
ذيحجّه حج مىكردند، و در دو سال ديگر در ماه محرّم، و چنين عملى را هر سال انجام
دادند تا رسيد به حجة الوداع، حج آنها در ذيحجه قرار گرفت، حضرت خطبهاى را ايراد
فرمودند و چنين عبارتى را بيان داشتند بعد فرمود: نسيئى كه همين تأخير حج در هر دو
ماه باشد باطل گرديد).
69- در حقيقت
زشتى و قباحت بسيار شده، به مرتبهاى كه شرم از آن كم گشته است.
70- در حقيقت
دروغگوئى زياد شده به حدّى كه كم شده كسى كه به او
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1306
71- مالي أراكم
أشباحا بلا أرواح، و أرواحا بلا فلاح، و نسّاكا بلا صلاح، و تجّارا بلا أرباح
9635.
72- الزّمان
يخون صاحبه و لا يستعتب لمن عاتبه 2093.
73- إذا فسد
الزّمان ساد اللّئام 4036.
74- في الزّمان
الغير (العبر) 6466.
75- من تشاغل
بالزّمان شغله 7890.
76- من أمن
الزّمان خانه، و من أعظمه أهانه 8028. اعتماد شود.
71- (اين فراز
تتمه كلامى است از آن حضرت در وصف رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مذّمت
مردم چنانكه در خطبه 107 نهج البلاغه است) چه شده كه شما را پيكرهاى بى جان، و
جانهاى بىپيكر، و عبادت كنندگان بىصلاح و رستگارى، و بازرگانانى بدون سود
مىبينم (يعنى چرا بايد چنين باشيد و از پيغمبر استفاده نكنيد و بهرمند نشويد).
72- روزگار به
هر كه در آن باشد (و يا هر كه با آن همراه گردد) خيانت نمايد، و هر كه آن را ملامت
و سرزنش كند خوشنود نسازد. (مرحوم خوانسارى گويد: پوشيده نماند كه امثال اين سخنان
بر طريقه اهل روزگار و تخيلات ايشان است كه مدح و ذم روزگار كنند و بناى آن بر
تحقيق نيست.
فراهانى گويد: روزگار است آنكه عزت دهدت گه خوار دارد چرخ
بازيگر از اين بازيچهها بسيار دارد).
73- هر گاه
زمان فاسد شد لئيمان بزرگ و مهتر خواهند گرديد.
74- در روزگار
(عبرتها و يا) تغييرهاست (كه از آنها بايد عبرت گرفت).
75- هر كه به
روزگار مشغول شود (و به امور دينى نپردازد) روزگار او را مشغول سازد.
76- هر كه
روزگار را امين دارد (و به آن اعتماد نمايد) روزگار به او خيانت كند
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1307
الملاحات
1- من لاحى
الرّجال كثر أعدائه 8074.
اللّذة
1- اللّذّة
تلهي 27.
2- اللّذّات
مفسدات 50.
3- اللّذّات
آفات 203.
4- رأس الآفات
الوله باللّذّات 5244.
5- ربّ لذّة
فيها الحمام 5223. و هر كه آن را بزرگ كند روزگار او را خوار سازد (نسبت اين امور
به روزگار مجازى است مانند «جرى الميزاب» كه ناودان جارى نمىشود بلكه آب جارى
مىشود).
درگيرى 1- هر كه با مردان منازعه كند (و بجنگد) دشمنانش
فراوان گردد.
لذّت 1- لذّت بازى مىدهد (انسان در لذّتهاى باطل خيال
مىكند خبرى هست اما وقتى مىگذرد مىداند كه فريبى بيش نبوده است).
2- لذّتها،
مفسدها هستند.
3- لذّتها
آفتهاست (چون انسان براى آن خود را به مهالك دنيوى و اخروى مىاندازد).
4- سر آفتها
شيفتگى به لذّتهاست.
5- بسا لذّتى
كه در آنست مرگ.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1308
6- قلّ من غرى
باللّذّات إلّا كان بها هلاكه 6813.
7- كم من لذّة
دنيّة منعت سنّي درجات 6934.
8- ما التذّ
أحد من الدّنيا لذّة إلّا كانت له يوم القيمة غصّة 9618.
9- لا خير في
لذّة لا تبقى 10707.
10- لا لذّة في
شهوة فانية 10727.
11- لا تفي
لذّة المعصية بعقاب النّار 10794.
12- لا تقوم
حلاوة اللّذّة بمرارة الآفات 10865.
13- لا توازي
لذّة المعصية فضوح الآخرة و أليم العقوبات 10866.
14- لا خير في
لذّة توجب ندما، و شهوة يعقب ألما 10901. 6- كم است كسى كه به لذتها حريص گردد،
جز آنكه هلاكت او (در دنيا و آخرت) بوسيله آنست.
7- چه بسيار
لذت پست مرتبهاى كه منع كند درجات بلندى را.
8- لذت نبرده
هيچ كسى از دنيا لذّتى را مگر آنكه براى او روز قيامت غصّهاى است (البته
از لذّتهاى نامشروع و يا اگر مشروع هم باشد در صورتى كه مانع
رسيدن به نعمتهاى اخروى گردد كه اگر آن نبود به نعمت اخروى مىرسيد).
9- در لذّتى كه
باقى نخواهد ماند (مانند لذّتهاى دنيا) خيرى نيست.
10- لذّتى در
خواهش فانى شونده نيست.
11- لذّت معصيت
به عقاب و عذاب آتش وفا نمىكند.
12- شيرينى
لذّت برابرى نمىكند با تلخى آفتها.
13- لذّت معصيت
با رسوائى آخرت و عقوبتهاى دردناك برابرى نمىكند.
14- خيرى نيست
در لذّتى كه موجب پشيمانى گشته و خواهشى كه الم و دردى را از پى آورد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1309
15- اذكر مع
كلّ لذّة زوالها، و مع كلّ نعمة انتقالها، و مع كلّ بليّة كشفها، فإنّ ذلك أبقى
للنّعمة، و أنفى للشّهوة، و أذهب للبطر، و أقرب إلى الفرج، و أجدر بكشف الغمّة و
درك المأمول 2449.
اللسان
1- اللّسان
معيار أرجحه العقل، و أطاشه الجهل 1970.
2- اخزن لسانك،
كما تخزن ذهبك و ورقك 2295.
3- احفظ رأسك
من عثرة لسانك، و ازممه بالنّهى و الحزم، و التّقى، و العقل 2369.
4- احبس لسانك
قبل أن يطيل حبسك، و يردي نفسك، فلا شيء أولى بطول سجن من لسان يعدل عن الصّواب،
و يتسرّع إلى الجواب 2437. 15- با هر لذّتى زوال آن، و با هر نعمتى انتقال آن، و
با هر بليّهاى گشايش آن را ياد كن، زيرا چنين كارى براى نعمت پايندهتر، و شهوت
را نيست كننده تر، و فرحناكى را برندهتر، و بسوى فرج و گشايش نزديكتر، و به گشودن
و كشف اندوه، و دريافتن اميد سزاوارتر مىباشد.
زبان 1- زبان معيارى است كه عقل آن را چربانده، و نادانى آن
را سبك گردانيده است.
2- زبانت را
محكم نگه دار، چنانكه طلا و پول خود را محكم نگاه مىدارى.
3- سرّ خود را
از لغزش زبانت نگاهدار، و آن را با نهى كردن يا با عقل و دور انديشى، و
خويشتندارى، و خرد، مهار كن.
4- زبانت را در
بندكش و حبس نما پيش از آنكه حبس و بند تو را دراز نموده، و نفست را به هلاكت
اندازد، بنا بر اين هيچ چيز سزاوارتر به طول زندان از زبانى
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1310
5- احذروا
اللّسان فإنّه سهم يخطي 2578.
6- إيّاك أن
تجعل مركبك لسانك في غيبة إخوانك، أو تقول ما يصير عليك حجّة، و في الإسائة إليك
علّة 2724.
7- ألا و إنّ
اللّسان بضعة من الإنسان، فلا يسعده القول إذا امتنع، و لا يمهله النّطق إذا اتّسع
2773.
8- ألا و إنّ
اللّسان الصّادق يجعله اللّه للمرء في النّاس خير من المال يورثه من لا يحمده
2780.
9- إنّ لسانك
يقتضيك ما عوّدته 3419. كه از راستى و درستى در گذشته، و بسوى جواب شتاب نمايد
نمىباشد.
5- از زبان بر
حذر باشيد، زيرا كه آن تيرى است خطا كار.
6- بر حذر باش
از اين كه مركب خويش را زبان خود در غيبت و بدگوئى برادران خود قرار داده، يا آنكه
بگوئى آنچه بر ضرر تو حجت بوده، و در بدى كردن ديگران نسبت به تو علّت گردد.
7- آگاه باشيد،
براستى كه زبان پارهايست از انسان، پس كمك و مساعدت نكند آن را سخن گفتن هر گاه
كه آدمى ابا و امتناع نمايد (يعنى سخن نگويد)، و مهلت نمىدهد آن را گويائى هر
زمان كه انسان آمادگى و گنجايش سخن را داشته باشد (يعنى زبان براى انسان آلتى است
هر گاه داعى سخن باشد سخن خواهد گفت و هر گاه كه نباشد ساكت خواهد ماند).
8- آگاه باشيد
بر اين كه زبان راستگوئى كه خداوند آن را براى مرد در ميانه مردم قرار مىدهد،
بهتر از مالى است كه به ميراث دهد آن را به كسى كه او را ستايش نمىنمايد.
9- براستى
زبانت آنچه را كه آن را عادت دادهاى از تو تقاضا مىكند (فحش و دشنام باشد همان
را خواهد ذكر و سخن نيكو باشد همان را طلب نمايد).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1311
10- اللّسان
ترجمان الجنان 262.
11- اللّسان
جموح بصاحبه 418.
12- اللّسان
ترجمان العقل 526.
13- المرء
مخبوء تحت لسانه 978.
14- اللّسان
سبع إن أطلقته عقر 1219.
15- اللّسان
ميزان الإنسان 1282.
16- الألسن
تترجم عمّا تجنّه الضّمائر 1376.
17- بلاء
الإنسان في لسانه 4428.
18- حدّ
السّنان يقطع الأوصال، و حدّ اللّسان يقطع الآجال 4897. 10- زبان مترجم دل است
(گويا دل نوعى سخن گويد كه مردم آن را نفهمند در فهم آن نياز به مترجم است كه آن
زبان مىباشد).
11- زبان به
صاحب خود بسيار سركش است.
12- زبان مترجم
خرد است (يعنى بايد آنچه مىگويد سخن عقل باشد).
13- آدمى زير
زبان خود پنهان است (يعنى تا «مرد سخن نگفته باشد، عيب و هنرش نهفته باشد»).
14- زبان
درندهايست اگر آن را رها كنى مجروح سازد.
15- زبان
ترازوى آدمى است.
16- زبانها از
آنچه خاطرهها مىپوشد پرده بر مىدارد، (و آنچه از خوب و بد در آن مكنون بوده
آشكار مىكند).
17- بلاى آدمى
در زبان اوست (كه از راه آن به بلاها دچار خواهد گرديد).
18- تيزى و
برندگى تيغ پيوندها را بريده، و تيزى و برش زبان اجلها و مدّت عمر را قطع مىكند
(يعنى گاهى مىشود زبان سبب مرگ آدمى مىشود).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1312
19- حدّ
اللّسان أمضى من حدّ السّنان 4898.
20- ربّ لسان
أتى على إنسان 5309.
21- زلّة
اللّسان أنكى من إصابة السّنان 5451.
22- زلّة
اللّسان أشدّ من جرح السّنان 5479.
23- زلّة
اللّسان أشدّ هلاك 5506.
24- ضبط
اللّسان ملك و إطلاقه هلك 5929.
25- طعن
اللّسان أمضّ من طعن السّنان 6011.
26- عوّد لسانك
حسن الكلام تأمن الملام 6233.
27- قلّما ينصف
اللّسان في نشر قبيح أو إحسان 6724.
28- قوّم لسانك
تسلم 6754. 19- تيزى زبان برندهتر از تيزى تيغ است.
20- چه بسا
زبانى كه عليه انسان (به حركت در) آيد (بنا بر اين بايد پيش از سخن گفتن خوب تأمل
كرد).
21- لغزش زبان
زخم كنندهتر از رسيدن نيزه است.
22- لغزش زبان
سختتر از زخم سر نيزه است.
23- لغزش زبان
سختترين هلاكت است (زيرا كمتر مىتوان آن را استدراك نمود).
24- نگهداشتن
زبان خواجگى و بزرگى، و رها كردنش هلاكت خواهد بود.
25- زدن زبان
(و زخم زبان) اندوهناك كنندهتر از زدن نيزه است.
26- زبانت را
به نيكوئى سخن عادت ده تا از سرزنش ايمن گردى.
27- كم است كه
زبان در نشر زشتى يا احسانى عدل كند (و با انصاف رفتار نمايد، افراط و تفريطى
نداشته باشد).
28- زبانت را
راست كن (و بيهوده و گزاف مگو) تا سالم مانى.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1313
29- كلّ إنسان
مؤاخذ بجناية لسانه و يده 6872.
30- كم من دم
سفكه فم 6928.
31- كم من
إنسان أهلكه لسان 6929.
32- لسان
العاقل وراء قلبه 7610.
33- لسان
الجاهل مفتاح حتفه 7611.
34- لسانك
يقتضيك ما عوّدته 7614.
35- و قال-
عليه السّلام- في حقّ من ذمّة: لسانه كالشّهد و لكن قلبه سجن للحقد 7618.
36- لسان البرّ
مستهتر بدوام الذّكر 7617.
37- لسانك إن
أمسكته أنجاك، و إن أطلقته أرداك 7621. 29- هر انسانى به جنايت (و گناه) زبان و
دستش مؤاخذه خواهد شد.
30- بسا خونى
كه دهانى آن را ريخته باشد.
31- بسا انسانى
كه زبان او را به هلاكت رسانيده باشد.
32- زبان عاقل
پشت سر دل اوست (يعنى عاقل اول تأمّل مىكند بعد سخن مىگويد ولى دل احمق پشت سر
زبان اوست).
33- زبان نادان
يا بىعقل كليد مرگ (ظاهرى و باطنى) اوست.
34- زبان تو از
تو آنچه را كه آن را عادت دادهاى مىخواهد (اگر سخنان زشت و بيهوده باشد آن را
خواهد و اگر ذكر و دعا و علم و پند باشد آن را خواهد).
35- حضرت در
باره كسى كه او را مذمت كرده فرموده است: زبانش مانند عسل (شيرين است) و ليكن دلش
زندانى است براى كينه.
36- زبان نيكوكار
به دوام ذكر (خدا) شيفته شده است.
37- زبانت را
اگر نگهدارى تو را رستگار سازد، و اگر آن را رها كنى تو را (در هلاكت) اندازد و يا
تو را هلاك كند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1314
38- لسانك
يستدعيك ما عوّدته، و نفسك تقتضيك ما ألفته 7634.
39- من عذب
لسانه كثر إخوانه 7761.
40- من حفظ
لسانه أكرم نفسه 8005.
41- من لم يملك
لسانه يندم 8185.
42- من سجن
لسانه أمن من ندمه 8280.
43- من قوّم
لسانه زان عقله 8381.
44- من أمّر
عليه لسانه قضا بحتفه 8413.
45- من أمسك
لسانه أمن ندمه 8514.
46- من أطلق
لسانه أبان عن سخفه 9175.
47- من الإيمان
حفظ اللّسان 9277. 38- زبانت از تو استدعاى آنچه را دارد كه آن را عادت دادهاى و
نفس تو از تو چيزى را خواهد كه با آن الفت گرفتهاى.
39- هر كه
زبانش خوش و گوارا باشد برادرانش بسيار گردد.
40- هر كه
زبانش را حفظ نمايد نفس خود را گرامى داشته است.
41- هر كه مالك
زبانش نشده پشيمان است.
42- هر كه
زبانش را به زندان كشد از پشيمانى خود ايمن گردد.
43- هر كه
زبانش را راست گرداند (و كجى در آن تصور نشود) عقل خود را زينت داده است.
44- هر كه
زبانش را بر خود امير سازد به مرگ خود حكم نمايد.
45- هر كه
زبانش را نگه دارد از پشيمانى خود ايمن باشد.
46- هر كه
زبانش را رها كند، تنكى عقلش را ظاهر كرده است.
47- از ايمان
است نگهدارى زبان (از غيبت و دشنام و دروغ و...).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1315
48- ما عقد
إيمانه من لم يحفظ لسانه 9589.
49- ما الإنسان
لولا اللّسان إلّا صورة ممثّلة أو بهيمة مهملة 9644.
50- ما من شيء
أجلب لقلب الإنسان من لسان، و لا أخدع للنّفس من شيطان 9699.
51- لا تجر
لسانك إلّا بما يكتب لك أجره، و يجمل عنك نشره 10305.
52- لا تجعل
(لا تجعلنّ) ذرب لسانك على من أنطقك، و لا بلاغة قولك على من سدّدك 10385.
53- لا تملك
عثرات اللّسان 10719. 48- ايمانش را نبسته كسى كه زبانش را نگه نداشته است، (ايمان
چنين كسى در معرض تلف است چنانكه شتر بسته نشده در معرض تلف خواهد بود).
49- نيست انسان
اگر زبان نباشد مگر صورتى كشيده (تمثال) يا جانورى مهمل (كه تربيتى نشده باشد).
50- هيچ چيزى
جلب كنندهتر براى قلب انسان از زبان، و نه فريب دهندهتر از شيطان نيست (بنا بر
اين بايد از هر دو بخدا پناه برد زيرا زبان است كه چون شيطان دل را مىربايد و
آدمى را به معصيت مىكشاند چنانكه زبان است دلهاى سخت را نرم كرده و به قول معروف:
زبان خوش مار را از سوراخ بيرون مىآورد).
51- زبانت را
روان مساز مگر به آنچه براى تو اجر و پاداش آن نوشته شده و انتشار آن از تو نيكو
باشد.
52- تيزى زبانت
را عليه كسى كه تو را گويا كرده (خدا و رسول و امامان، بلكه معلم و آموزگار) و
بلاغت گفتارت عليه كسى كه تو را براه درست آورده قرار مده (به گونهاى كه
بىاحترامى كرده و يا اعتراض بيجا نمائى بلكه كمال احترام را مراعات نما).
53- لغزشهاى
زبان مملوك نخواهد شد (و كسى مالك آنها نخواهد گرديد).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1316
54- لا شيء
أعود على الإنسان من حفظ اللّسان، و بذل الإحسان 10860.
55- هذا
اللّسان جموح لصاحبه 10051.
التلطّف
1- من كنت سببا
له في بلائه، وجب عليك التّلطّف في علاج دائه 9166.
اللغو
1- ربّ لغو
يجلب شرّا 5290.
اللقاء
1- حسن اللّقاء
يزيد في تأكّد الإخاء 4827. 54- چيزى سودمندتر بر انسان از نگهدارى زبان، و بذل
احسان نيست.
55- اين زبان
با صاحب خود بسيار سركشى كننده است (بنا بر اين بايد بطور كامل آن را كنترل نمود).
مهربانى 1- كسى كه تو در گرفتاريش سبب شوى، بر تو واجب است كه
در علاج گرفتاريش تلطف نمائى (و با مهربانى بكوشى آن را برطرف سازى).
سخن بيهوده 1- بسا كار و يا حرف لغوى كه شرّى را بكشاند (يعنى
موجب آن شود، پس بايد از آن پرهيز كرد).
خوش بر خورد 1- نيكوئى برخورد در محكمى برادرى مىافزايد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1317
2- حسن الملقاء
(اللّقاء) أحد النّجحين 4850.
لقاء اللّه
1- من أحبّ
لقاء اللّه سبحانه سلا عن الدّنيا 8425.
التلويح
1- من اكتفى
بالتّلويح استغنى عن التّصريح 8711.
الملامة و العتاب و الذّم
1- الافراط في
الملامة يشبّ نار اللّجاجة 1768.
2- أهون شيء
لائمة الجهّال 3286. 2- نيكوئى بر خورد يكى از دو پيروزيست (نسبت به كسى كه به او
احسان خواهد شد چنانكه درشكفته روئى چنانست).
پيوستن به خدا 1- هر كه ملاقات خداى سبحان را دوست دارد دنيا
را فراموش نمايد (و از آن بگريزد).
اشاره 1- هر كه به اشاره اكتفا كند (چه در باره سرزنش او و يا
در فهم مطلب) از تصريح بىنياز خواهد بود (چنانكه گفته شده: العاقل يكفيه
الإشارة).
سرزنش 1- از حد گذراندن در سرزنش آتش لجاجت را مىافروزد.
2- خوارترين
چيز سرزنش و ملامت نادانهاست (پس نبايد به سبب آن آدمى دست از كار كشد، بلكه بايد
آنرا (كأن لم يكن) به حساب آورد).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1318
3- إذا ذممت
فاقتصر 3984.
4- ربّ ملوم و
لا ذنب له 5339.
5- عند كثرة
العثار و الزّلل تكثر الملامة 6219.
6- قد ينجع
الملام 6653.
7- التّقريع
أحد العقوبتين 1430.
8- إعادة
التّقريع أشدّ من مضض الضّرب 9- كثرة التّقريع توغر القلوب، و توحش الأصحاب 7112.
10- من كثر
لومه كثر عاره 8431.
11- لا يلم
لائم إلّا نفسه 10152. 3- هر گاه مذمت كنى پس (به آنچه يقينى است) اكتفا نما.
4- چه بسا
سرزنش شدهاى كه براى او گناهى نيست (يعنى ممكن است به او افترائى بسته باشند).
5- در هنگام
بسيارى بسر در آمدنها و لغزشها سرزنش زياد مىشود (يعنى بايد آدمى بكوشد لغزش او
كم باشد و گرنه مورد سرزنش واقع خواهد شد).
6- گاهى سرزنش
سود مىدهد (و به امر بيشترى نيازى نيست).
7- سرزنش نمودن
يكى از دو كيفر است.
8- اعاده سرزنش
از درد كتك سختتر است.
9- بسيارى
سرزنش دلها را بدشمنى انداخته (يا به كينه مىآورد) و ياران را رم خواهد داد (بنا
بر اين لازم است گاهى انسان تغافل كند و يا لا أقل رعايت اعتدال نمايد).
10- هر كه
سرزنش او (نسبت به مردم) بسيار باشد عار و ننگش بسيار باشد (كه مردم او را عيب
كنند و او ناراحت شود).
11- سرزنش نكند
سرزنش كنندهاى مگر نفس خود را (كه آن مستحق ملامت
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1319
اللهو
1- اللّهو يفسد
عزائم الجدّ 2165.
2- اهجر اللّهو
فإنّك لم تخلق عبثا فتلهو، و لم تترك سدى فتلغو 2435.
3- أبعد النّاس
عن الصّلاح المستهتر باللّهو 3067.
4- أوّل اللّهو
لعب، و آخره حرب 3132.
5- أبعد النّاس
من النّجاح المستهتر باللّهو و المزاح 3333.
6- اللّهو من
ثمار الجهل 267.
7- اللّهو قوت
الحماقة 937. و سرزنش است).
بازى كردن 1- بازى عزمهاى جدّى را تباه مىسازد.
2- از بازى
كردن دورى كن، زيرا كه تو عبث و بيهوده آفريده نشدى تا اين كه بازى كنى، و مهمل
واگذاشته نشدهاى تا هرزه گوئى (بلكه جهت عبادت و بندگى خلق شدهاى بنا بر اين به
حساب و كتاب تو خواهند رسيد).
3- دورترين
مردم از صلاح و تباه نشدن كسى است كه به بازى حريص باشد.
4- اول بازى
سرگرمى است، و آخر آن جنگ است (چنانكه شاعر گفته: باد باران آورد بازيچه جنگ).
5- دورترين
مردم از پيروزى كسى است كه به بازى و خوش طبعى حريص باشد.
6- بازى و
اشتغال به لهو و لعب از ثمرات نادانى است.
7- بازى قوت و
غذاى حماقت است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1320
8- ربّ لهو
يوحش حرّا 5291.
9- شرّ ما ضيّع
فيه العمر اللّعب 5729.
10- من كثر
لهوه استحمق 7971.
11- من كثر
لهوه قلّ عقله 8426.
12- من غلب
عليه اللّهو بطل جدّه 8428.
13- مجالس
اللّهو تفسد الإيمان 9815.
14- لا يثوب
العقل مع اللّعب 10544.
15- لا يفلح من
و له باللّعب و استهتر باللّهو و الطّرب 10876.
اللّيل و النّهار
1- اللّيل و
النّهار دائبان في طيّ الباقين، و محو آثار الماضين 2219. 8- بسا بازى كه به وحشت
اندازد آزادهاى را (يعنى او را از انسان رمانده و جدا سازد، پس بايد از آن دورى
كرد).
9- بدترين چيزى
كه در آن عمر ضايع شود بازى است.
10- هر كه بازى
او زياد شود كم عقل شمرده شود.
11- هر كه بازى
او بسيار باشد عقلش كم خواهد بود.
12- هر كه بر
او بازى غلبه نمايد جدّ او باطل خواهد شد (يعنى مردم كار جدّى او را هم بازى بحساب
آرند).
13- مجلسهاى
لهو (بازى) ايمان را فاسد مىسازد.
14- عقل با
بازى جمع نمىشود.
15- رستگار
نمىگردد كسى كه سر گشته به بازى و شيفته به لهو و طرب باشد.
شب و روز 1- شب و روز دو موجود جدّى هستند در سپرى نمودن جمعى
كه باقى
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1321
2- إنّ ليلك و
نهارك لا يستوعبان لجميع حاجاتك فاقسمها (فاقسمهما) بين عملك و راحتك 3641.
3- إنّ اللّيل
و النّهار يعملان فيك، فاعمل فيهما، و يأخذان منك فخذ منهما 3705.
4- كرور اللّيل
و النّهار مكمن الآفات و داعى الشّتاب 7225.
5- كرور
الأيّام أحلام، و لذّاتها آلام، و مواهبها فناء و أسقام 7230.
6- من عطف عليه
اللّيل و النّهار أبلياه 9155.
7- من عطف عليه
اللّيل و النّهار أدّباه و أبلياه، و إلى المنايا أدنياه 9226. مانده، و محو كردن
آثار گذشتگان.
2- براستى كه
شب و روز تو همه حاجات تو را فرا نمىگيرند، پس آنها را ميان عمل و آسايش خود قسمت
نما.
3- براستى كه
شب و روز در تو كار مىكنند (يعنى تو را پير و ناتوان كنند) پس در آنها كار كن و
از تو مىگيرند، پس از آنها بگير (يعنى در تمام ساعات كوشا باش و از آن بهره گير
بيهوده عمرت صرف نشود).
4- گردش شب و
روز جاى پنهان شدن آفتها (و فتنهها) و داعى پراكندگى (احباء و علاقمندان) است.
5- گردش روزگار
خوابى چند، و لذّتهاى آن الم و ناراحتىها، و بخششهايش بيماريها خواهد بود.
6- هر كه بر او
شب و روز بگذرد او را كهنه نمايند (بنا بر اين بايد هر چه بيشتر و زودتر از عمر
استفاده نمود).
7- هر كه شب و
روز بر او بگذرد او را ادب كرده (غرور و نخوت او را كم مىكنند) و كهنه مىكنند، و
به مرگها او را نزديك خواهند نمود.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1322
8- إنّ من كان
مطيّته اللّيل و النّهار، فإنّه يسار به و إن كان واقفا، و يقطع المسافة و إن كان
مقيما وادعا 3581.
اللّين و اللّيّن
1- بلين الجانب
تأنس النّفوس 4261.
2- كن ليّنا من
غير ضعف، شديدا من غير عنف 7160.
3- من لانت
عريكته وجبت محبّته 8152.
4- من لان عوده
كثفت أغصانه 8391.
5- من تلن
حاشيته يستدم من قومه المحبّة 8583.
6- من لم يلن
لمن دونه لم ينل حاجته 9006. 8- براستى كسى كه شب و روز شتر سوارى او باشد، پس
بدرستى كه او برده مىشود هر چند ايستاده باشد، و قطع مسافت مىكند گر چه مقيم
قرار گرفته باشد (يعنى بايد متوجه بود كه عمر بدون اختيار انسان مىرود پس نبايد
غافل شد).
نرمى و نرمخو 1- بسبب نرمى پهلو (يعنى بدخو نبودن و فروتن)
دلها و نفوس آرام مىگيرند.
2- نرم باش
بدون ناتوانى، و سخت باش بدون درشت خوئى.
3- هر كه خويش
نرم باشد دوستى او لازم يا ثابت خواهد بود.
4- هر كه چوب
او نرم باشد درهم شود شاخههاى او (يعنى نرمخو دوستان و يارانش فراوان باشد).
5- هر كه حاشيه
و كنار او نرم باشد (و در زندگى خوشخو باشد) پاينده دارد از قوم خود دوستى را
(يعنى همه او را هميشه دوست دارند).
6- هر كه براى
زير دست خود نرمى بكار نبرد به حاجت خود نرسد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1323
7- 7- ألن
كنفك و تواضع للّه يرفعك 2361.
8- ألن كنفك
فإنّ من يلن كنفه يستدم من قومه المحبّة 2376. 7- جانب خود را نرم گردان (و با
مردم با مهربانى رفتار كن) و براى خدا متواضع باش تا تو را بر كشد.
8- جانب خود را
نرم گردان زيرا كسى كه جانب خود را نرم و هموار سازد از قوم خود دوستى را پاينده
دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1324
باب الميم
المجد
1- إنّما المجد
أن تعطي في الغرم، و تعفو عن الجرم 3886.
2- لم يدرك
المجد من عداه الحمد 7532.
3- ما نال
المجد من عداه الحمد 9529.
4- ما أدرك
المجد من فاته الجدّ 9530.
المحن
1- إنّ للمحن
غايات لا بدّ من انقضائها، فناموا لها إلى حين انقضائها، بزرگى و عظمت 1- جز اين
نيست كه مجد و عظمت آنست كه در آنچه اداى آن از حقوق مردم لازم است (و يا در
پريشانى حال و بيچارگى) ببخشى، و از گناه (ديگران) بگذرى.
2- بزرگى و
مهترى را نيافته كسى كه ستايش از او در گذشته است (يعنى به كسى احسانى ننموده كه
موجب ستايش شود).
3- به مجد و
شرف نخواهد رسيد كسى كه از او حمد و ستايش در گذرد (يعنى او به ديگرى احسان و نيكى
نكند تا مستحق ثنا گردد).
4- شرف و مجد
را نيابد كسى كه از او جدّيت (و يا توانگرى) فوت شود.
بلاء و اندوه و آزمايش 1- براستى كه براى محنتها مدّتها و
دورانهائى است كه چارهاى از
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1325
فإنّ إعمال الحيلة فيها قبل ذلك زيادة لها 3595.
2- إنّ للمحن
غايات، و للغايات نهايات، فاصبروا لها حتّى تبلغ نهاياتها، فالتّحرّك لها قبل
انقضائها زيادة لها 3596.
3- المحنة
مقرونة بحبّ الدّنيا 1060.
4- قرنت المحنة
بحبّ الدّنيا 6721.
المدح و الثّناء
1- احترسوا من
سورة الإطراء و المدح، فإنّ لهما ريحا خبيثة في القلب 2539.
2- إيّاك أن
تثني على أحد بما ليس فيه، فإنّ فعله يصدق عن وصفه و يكذّبك 2714. گذشتن آنها
نيست، پس براى آن تا هنگام گذشتن آن بخوابيد (يعنى در رفع آن سعى و تلاش نكنيد كه
تلاش فائده ندارد) زيرا بكار بردن چاره پيش از سپرى شدن آن براى آن زيادتى است.
2- براستى كه
براى محنتها مدّتها، و براى مدّتها پايانهاست، پس براى آن شكيبائى را بكار برده
تا پايانهاى آن برسد، پس حركت كردن قبل از منقضى شدن آن براى آن زيادتى است.
3- محنت با
دوستى دنيا همراه است.
4- رنج و محنت
با دوستى دنيا همراه است.
مدح و ثنا 1- از گزاف گوئى و اغراق و مبالغه در ثنا و مدح خود
را نگهداريد، زيرا كه براى آنها با بدبوئى است در دل.
2- دورى نما از
اين كه احدى را به چيزى كه در آن نبوده ستايش كنى، زيرا عمل
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1326
3- أقبح الصّدق
ثناء الرّجل على نفسه 2942.
4- إنّ مادحك
لخادع لعقلك غاشّ لك في نفسك بكاذب الإطراء و زور الثّناء، فإن حرمته نوالك أو
منعته إفضالك، و سمك بكلّ فضيحة، و نسبك إلى كلّ قبيحة 3602.
5- الإطراء
يحدث الزّهو و يدني من الغرّة 1367.
6- إذا مدحت
فاختصر 3983.
7- إذا زكّي
أحد من المتّقين، خاف ممّا يقال له فيقول: أنا أعلم بنفسي من غيري، و ربّي أعلم
بنفسي منّي، اللّهمّ لا تؤاخذني بما يقولون، و اجعلني أفضل ممّا يظنّون 4153. او
از صفتش براستى خبر داده، و تو را تكذيب مىنمايد.
3- زشتترين
راستى ستايش كردن مرد است بر نفس خود.
4- براستى كه
ثنا گوى تو همانا فريب دهنده عقل تو، و غشّ كننده تست به ستايش دروغ و ثناى غلط،
پس اگر عطا و بخشش خود را از او باز داشته، و به او احسان ننمائى تو را به هر
رسوائى نشان كرده، و به هر صفت زشتى نسبت دهد.
5- در مدح كسى
مبالغه كردن تكبر را پديد آورده، و او را به فريب نزديك مىگرداند.
6- هر گاه (كسى
را) ثنا گفتى اختصار نما (چون مدح بسيار با گزاف گوئى ملازم خواهد بود).
7- هر گاه يكى
از متقين به پاكى مدح شود، از آنچه در حق او گفته مىشود مى ترسد، و مىگويد: من
از غير خود به نفسم داناترم، و پروردگارم به نفس من از من عالم تر خواهد بود، بار
الها مرا به آنچه مىگويند مؤاخذه مكن، و مرا افزونتر از آنچه گمان مىكنند قرار
ده.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1327
8- تزكية
الأشرار من أعظم الأوزار 4573.
9- حبّ الإطراء
و المدح من أوثق فرص الشّيطان 4877.
10- خير
الثّناء ما جرى على السنة الأبرار 4956.
11- شرّ
الثّناء ما جرى على السنة الأشرار 5698.
12- طلب
الثّناء بغير استحقاق خرق 5992. 8- پاكيزه نمودن و تزكيه بدان از بزرگترين گناهان
است (زيرا هم دروغهاى فراوان را در بردارد، و هم متضمن فريب و غرور و سركشى اشرار
خواهد بود).