8- هر كه
خوردنش كم باشد فكر و انديشهاش صاف گردد.
9- هر كه در
خوردن خود به اندازه اكتفا نمايد (زياد نخورد) صحت او بسيار و فكرش شايسته خواهد
بود.
10- هر كه همت
(و سعى و تلاشش) او آنچه در شكم او داخل مىشود باشد ارزش و بهاء او چيزيست كه از
او خارج مىشود.
11- هر كه
خوراك او بسيار باشد تندرستى او كم، و خرج و زحمت او بر نفسش سنگين و گران خواهد
بود.
خداى تعالى و صفات او 1- علم خداى سبحان باطن و نهان
پوشيدهها را دريده، و گوها و زمينهاى
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 77
2- كلّ مسمّى
بالوحدة غير اللّه سبحانه قليل، و كلّ عزيز غيره ذليل، و كلّ قويّ غيره ضعيف، و
كلّ مالك غيره مملوك، و كلّ عالم غيره متعلّم، و كلّ قادر غيره يقدر و يعجز 6877.
3- كلّ باطن
عند اللّه جلّت آلاؤه ظاهر 6890.
4- كلّ سرّ عند
اللّه علانية 6891.
5- من تفكّر في
ذات اللّه ألحد (تزندق) 8487.
6- ما كان
اللّه سبحانه ليضلّ أحدا و ليس اللّه بظلّام للعبيد 9627. پست و مغاك اعتقادات
پنهانى را احاطه نموده است.
2- [اين فرازها
از خطبه 64 نهج البلاغه مىباشد و مرحوم آمدى آن را قطعه قطعه كرده و لذا در تمام
ضمائر لفظ جلاله را ذكر كرده و براى هر جمله شمارهاى نوشته است] هر ناميده شده
به يكى بودن غير خداى سبحان كم است (يعنى ما سواى او واحد عددى كه متصف بصفت قلت
باشد و مبدأ و جزء كثير است، به خلاف او جلّ شأنه كه واحد حقيقى است كه كثرت ندارد
و دومى برايش فرض نمىشود، و به عبارت ديگر واحد حقيقى آنست كه اصلا براى آن
تركيبى نباشد نه در ذهن و نه در خارج به خلاف واحد عددى كه يا در ذهن و يا در خارج
قابل حمل و داراى اجزاء و تركيب است) و هر عزيزى غير او ذليل و هر نيرومندى غير او
ضعيف، و هر مالكى غير او مملوك، و هر عالمى غير او متعلم (كسى كه از ديگرى علم ياد
گيرد) و هر قادرى غير او مقدور خواهد بود.
3- هر نهانى در
نزد خدا كه نعمتهايش عظيم است هويدا خواهد بود.
4- هر پنهانى
در نزد خدا آشكار است.
5- هر كه در
ذات (و هويت) خدا انديشه نمايد راه باطلى را پيموده است (و در نتيجه كافر خواهد شد
چون فكر بشر كوچكتر از آنست كه به اقيانوس بيكران ذات الهى پىبرده و به عالم
نامتناهى الوهيت پرواز نمايد).
6- خداوند
سبحان چنين نيست كه احدى را گمراه كند و خدا ببندگان ظلم
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 78
7- ما أعظم حلم
اللّه سبحانه عن أهل العناد، و ما أكثر عفوه عن مسرفي العباد 9641.
8- ما أعظم
اللّهمّ ما نرى من خلقك، و ما أصغر عظيمه في جنب ما غاب عنّا من قدرتك 9646.
9- ما أهول
اللّهمّ ما نشاهده من ملكوتك، و ما أحقر ذلك فيما غاب عنّا من عظيم سلطانك 9647.
10- هو اللّه
الّذي تشهد له أعلام الوجود على قلب ذي كننده نيست. (اگر صيغه نسبت باشد نه صيغه
مبالغه و اگر صيغه مبالغه باشد يعنى بسيار ظلم كننده نمىباشد، مرحوم خوانسارى اين
گونه استعمالات را از دو جهت بيان داشته: يكى آنكه خداوند در هر صفتى كمال آن را
دارد، اگر نعوذ باللّه ظالم مىشد كمال آن را بايد داشته باشد و يا اگر نعوذ
باللّه اندك ظلمى نمايد از آن ذات مقدس هر چند كم باشد كمال ظلم خواهد بود).
7- چه بزرگست
بردبارى خداى سبحان به اهل عناد و دشمنى، و چه بسيار است عفو او از اسراف كنندگان
بندگان (با اين كه استحقاق عفو و غفران ندارند اما در عين حال خداوند حلم و عفوش
را بكار مىبرد).
8- چقدر بزرگ
است بار إلها آنچه ما از خلق تو مىبينيم و عظمت آن (چه ما ديده و مىبينيم) در
جنب آنچه از قدرت تو از ما پنهان است (چه مانند عوالم ديگر مانند عرش و كرسى و يا
آنچه قدرت بالاتر از آن را دارى كه ما نديدهايم).
9- چه هولناك
است خدايا آنچه ما از سلطنت و ملكوت تو مشاهده مىنمائيم، و چه كوچك است آن در جنب
آنچه از بزرگى سلطنت تو از ما پنهان است.
10- [تتمه
كلامى است كه حضرت در صفات الهى بيان داشته چنانكه از خطبه 49 نهج البلاغه استفاده
مىشود] پس اوست كه آثار و علامات جهان
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 79
الجحود 10045.
11- لا تدرك
اللّه جلّ جلاله العيون بمشاهدة الأعيان، لكن تدركه القلوب بحقائق الإيمان 10858.
12- كيف يضيع
من اللّه كافله 6982.
13- ما خلق
اللّه سبحانه أمرا عبثا فيلهو 9606.
14- ما ترك
اللّه سبحانه أمرا سدى فيلغو 9607.
15- قد أحاط
علم اللّه سبحانه بالبواطن، و أحصى الظّواهر 6677. هستى بر دل منكر گواهى مىدهد
(يعنى بطلان آنچه در دل اوست آشكار مىگردد).
11- خداى جلّ
جلاله را چشمها به مشاهده چشمها (و بديدنى كه دارند) در نيافته (چون جسم نبوده) و
ليكن دلها او را بحقائق ايمان دريابند.
12- چگونه ضايع
مىشود كسى كه خداوند ضامن او است 13- خداوند سبحان هيچ كار عبثى را نيافريده تا
بازى كند (بلكه خلقت هر چيز طبق علم و حكمت و مصلحت خواهد بود) و در بعض نسخهها
(شيئا عبثا) ذكر شده و ممكن است (امرأ) باشد چنانكه علّامه بزرگوار خوانسارى
احتمال داده و در نهج البلاغه كلمات قصار 362 بآن اشاره شده است پس معنا چنين مىشود
(خداوند سبحان هيچ مردى را بيهوده خلق نكرده تا ببازى مشغول شود بلكه براى معرفت و
عبادت خلق شده است).
14- خداى سبحان
هيچ كارى را و يا هيچ مردى را مهمل نگذاشته تا باطلى را انجام دهد (و در نهج
البلاغه در كلمات قصار 362 اين چنين ضبط شده است: «فما خلق امرؤ عبثا فيلهو و لا
ترك سدى فيلغو»).
15- در حقيقت
علم خداى سبحان باطنها را فرو گرفته، و ظاهرها را ضبط و احصاء نموده است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 80
16- قد سمّى
اللّه سبحانه آثاركم، و علم أعمالكم، و كتب آجالكم 6700.
17- لم يخلق
اللّه سبحانه الخلق لوحشة و لم يستعملهم لمنفعة 7554.
18- لم يخلقكم
اللّه سبحانه عبثا، و لم يترككم سدى، و لم يدعكم في ضلالة و لا عمى 7561.
19- اعجبوا
لهذا الإنسان ينظر بشحم و يتكلّم بلحم و يسمع بعظم و يتنفّس من خرم 2566.
20- و قال في
توحيد اللّه تعالى: غوص الفتن لا يدركه و بعد الهمم لا يبلغه 6432. 16- در حقيقت
خداوند سبحان اثرها (و نشانه و علامتهاى) شما را نامگذارى كرده (و در لوح محفوظ و
يا در غير آن نوشته شده) و عملهاى شما را مىداند، و اجلهاى شما را نوشته است.
17- خداوند
سبحان خلق را براى وحشتى (كه خود تنها بوده) نيافريده و آنان را براى منفعت و سودى
(كه باو رسد) به كار امر نفرموده است (بلكه خلقت براى شناخت و انعام و احسان و
كمال خواهد بود).
18- خداى سبحان
شما را بيهوده نيافريده، و شما را رها شده ترك نكرده، و شما را در گمراهى و نه در
كورى واگذار ننموده است.
19- از اين
آدمى كه به پاره پيهى نظر مىكند، و به پاره گوشتى سخن مىگويد، و به استخوانى
مىشنود، و از رخنهاى نفس مىكشد در شگفت شويد.
20- آن حضرت در
توحيد خداى تعالى فرموده: غوطه خوردن فهم و انديشه و خلاقتها او را درك نكرده، و
بلندى و دورى همتها بكنه شناخت او نخواهد رسيد، (در نهج البلاغه چنين دارد:
«الّذي لا يدركه بعد الهمم و لا يناله غوص
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 81
21- تعنو
الوجوه لعظمة اللّه، و تجلّ القلوب من مخافته، و تتهالك النفوس على مراضيه 4538.
22- التّوحيد
حيوة النّفس 540.
23- التّوحيد
أن لا تتوهّم 1163.
24- قد نجا من
وحّد (وجد، وحد) 6630.
25- و قال-
عليه السلام- في توحيد اللّه: قريب من الأشياء غير ملابس، بعيد منها غير مباين 6794.
26- و قال-
عليه السلام- في توحيد اللّه سبحانه: ليس في الأشياء بوالج و لا عنها بخارج 7522.
الفطن»).
21- وجوه و
چهرهها و سرشناسان از براى عظمت خدا فروتنى كرده، و دلها از ترس و هيبت او
ترسيده، و نفسها بر خوشنوديهايش خود كشى نموده (يعنى كمال كوشش كرده و يا
مىافتند، مانند كسى كه از حرص خود را روى چيزى مىاندازد).
22- يگانه
دانستن خدا، و يا اعتقاد بتمام صفات جلال و جمال او حيات نفس است.
23- توحيد
اعتقاد بيگانگى خدا آنست كه توهّم نكنى (و احتمال شريكى از براى او ندهى، و يا
آنكه كنه ذات مقدس او را در وهم و خيال خود نياورى چون عقل و فهم ما قابل درك
حقيقت ذات نيست).
24- در حقيقت
رستگار گرديده كسى كه قائل به يگانگى خدا شده و يا تنها ماند (از ابناى دنيا و
مردم بد) يا بىنياز شد، يا براى آخرت اندوهناك شد.
25- حضرت در
توحيد و صفات خدا فرموده: به چيزها نزديك است بدون آنكه اجتماع و اختلاطى داشته
باشد دور است از آنها بىآنكه جدا باشد.
26- حضرت در
توحيد پروردگار سبحان فرموده: در چيزها داخل نيست
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 82
27- لو كان
لربّك شريك لأتتك رسله 7575.
28- من وحّد
اللّه سبحانه لم يشبّهه بالخلق 8648.
29- لم تره
سبحانه العقول فتخبر عنه، بل كان تعالى قبل الواصفين به له 7556.
30- لم يطلع
اللّه سبحانه العقول على تحديد صفته، و لم يحجبها عن واجب معرفته 1353.
31- لم يتناه
سبحانه في العقول فيكون في مهبّ فكرها مكيّفا و لا في رويّات خواطرها محدّدا
مصرّفا 7559. (مانند دخول عرضى يا جسمى در جسم ديگر) و از آنها خارج نمىباشد
(بلكه ذاتش ظاهر و باطن هر چيزى را فروگرفته است).
27- اگر براى
پروردگارت شريكى بود هر آينه فرستادههاى او به سوى (دعوت) تو مىآمد.
28- هر كه خداى
سبحان را يگانه داند او را به خلق تشبيه ننمايد.
29- خداى سبحان
را عقلها نديده تا از او خبر دهند بلكه خداى متعال پيش از وصف كنندگانش خود را وصف
كرده است (در نهج البلاغه خطبه 108 چنين دارد: «لم ترك العيون فتخبر عنك بل كنت
قبل الواصفين من خلقك» تو را چشمها نديده تا از تو خبر دهند بلكه تو پيش از وصف
كنندگان از خلقت بودهاى بنا بر اين نه عقول و نه عيون توانائى وصف و يا ديدن او
را دارند).
30- خداوند
سبحان عقلها را بر تحديد صفت خود آگاه نگردانيده (به گونهاى كه عقلها كنه و حقيقت
او را دريابند) و آنها را از واجب معرفت خود (آن اندازه كه به حقانيت و عظمت او
راه پيدا كنند) منع نفرموده است.
31- (اين تتمه
كلامى است از آن بزرگوار در ضمن خطبه اشباح 90 نهج البلاغه با مختصر تفاوتى و در
آنجا حضرت گواهى مىدهد كه تو خدائى هستى كه
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 83
32- لم يحلل
اللّه سبحانه في الأشياء فيكون (فيقال هو فيها كائن) فيها كائنا و لم ينأ عنها
فيقال هو عنها بائن 7562.
33- من استأذن
على اللّه أذن له 8291.
الأمور
1- الأمور
بالتّقدير لا بالتّدبير 1947.
2- استدلّ على
ما لم يكن بما كان فإنّ الأمور أشباه 2373.
3- أنجح الأمور
ما أحاط به الكتمان 3284. نهايت و پايانى در عقول براى تو نيست تا در منشأ فكر
آنها داراى كيفيت و چگونگى باشى و نه در انديشههاى آنها محدود به حدى و موصوف به
تغيير از جائى به جائى و از حالى به حالى شوى) خداى سبحان در عقلها به نهايت
نرسيده تا در جايگاه وزيدن فكر در كيفيت و چگونگى باشد، و نه در انديشههاى
خاطرهاى آنها تحديد (و تميز كنه ذات او) و آشكار شده است.
32- (اين فراز
در ضمن خطبه 64 در صفات خداى بزرگ عنوان شده است) در چيزها خداى سبحان حلول نكرده
(و فرود نيامده) تا در آنجا جا كرده باشد (بلكه او مجرّد است) و از آنها دور نيست
تا گفته شود او از آنها جداست.
33- هر كه
اجازه ورود بر خدا را خواهد خداوند اذنش دهد.
كارها 1- امرها كه واقع شود بتقدير خداست نه به تدبير بندگان
(البته منافاتى در اين جهت نيست كه خود انسان هم بايد در كار خود دور انديشى كند).
2- بر آنچه
نيامده به آنچه آمده استدلال كن چون كه كارها نظير يكديگرند.
3-
پيروزمندترين كارها آنست كه احاطه كند آن را پنهان داشتن (خواه در امور جنگى باشد
كه بايد رموز آن پنهان باشد، و چه در كارهاى خير چون كه پيروزى
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 84
4- إنّ الأمور
إذا تشابهت اعتبر آخرها بأوّلها 3458.
5- الأمور
بالتّجربة 36.
6- الأمور
أشباه 132.
7- تذلّ الأمور
للمقادير حتّى يكون الحتف (الحيف) في التّدبير 4517.
8- تحرّ من
أمرك ما يقوم به عذرك، و تثبت به حجّتك و يفيء إليك برشدك 4525.
9- خير الأمور
ما أسفر عن اليقين 4966. در كتمان است).
4- براستى
كارها هرگاه مانند يكديگر شدند آخر آنها به اول آنها سنجيده مىشود.
5- كارها به
آزمايش است (يعنى درستى آن بعد از تجربه است).
6- كارها شبيه
يكديگرند، (بنا بر اين بايد در كارها دور انديش بوده و از تجربه ها عارف گردد).
7- كارها از
براى تقديرها هموار و رام گشته (و سير طبيعى خود را پيموده) تا آنكه مرگ در تدبير
و يا ظلم و جور در تدبير به كار رود (و آن را از مسير خود عوض كند).
8- از كار خود
آنچه را طلب كن كه به آن عذر تو بر پا شود، و حجتّت به آن ثابت گردد، و رشد تو را
بسويت برگرداند (و مرحوم علّامه خوانسارى احتمال داده كه ممكن است مقصود از آن
توبه باشد زيرا كه به سبب آن عذر بر پا شده، و بر نفس يا بر شيطان و بر جنود هوا و
هوس و يا بر گناهان غلبه نموده و يا دليل بر پاكى طرف خواهد بود، و رشد از دست
رفته برگشته آدمى را براه راست بدارد).
9- بهترين
كارها آنست كه از يقين (بمبدأ و معاد و حقيقت آن كار) برخيزد و از آن پرده بردارد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 85
10- خير الأمور
ما أدّى إلى الخلاص 4970.
11- خير الأمور
ما عرى عن الطّمع 4973.
12- خير الأمور
ما أسفر عن الحقّ 4991.
13- خير الأمور
ما سهلت مباديه، و حسنت خواتمه و حمدت عواقبه 5032.
14- خير الأمور
أعجلها عائدة، و أحمدها عاقبة 5033.
15- خذ من أمرك
ما يقوم به عذرك، و تثبت به حجتك 5040.
16- ربّما
تجهّمت (تحتّمت) الأمور 5379.
17- شرّ الأمور
أكثرها شكّا 5718. 10- بهترين كارها آنست كه انسان را به جانب خلاصى (از عذاب)
بكشاند.
11- بهترين
كارها آنست كه از طمع عارى باشد.
12- بهترين
كارها آنست كه از حق پرده بردارد، و از آن امر حقى ظاهر گردد.
13- بهترين
امور آنست كه مقدمات و مبادى آن سهل بوده، و آخر كار آن نيكو باشد، و سرانجام و
عواقب آن ستوده و مورد پسند قرار گيرد، زيان و خسرانى بر آن مرتب نگردد.
14- بهترين
كارها تندترين آنهاست به حسب فائده، و ستودهترين آنست از نظر عاقبت.
15- كار خويش
را چنان اتخاذ كن كه عذرت در آن پا بر جا بوده، و حجت تو نسبت به آن ثابت باشد
(يعنى در زندگانى كارى كن كه احدى نتواند به تو ايراد كند مگر آنكه محكوم گردد).
16- بسا باشد
كه بنا خوشى رو كند امور و يا به حتمى گرايد (يعنى مطالب وفق هدف نباشد و يا اگر
تغيير يافت نبايد ناراحت گرديد).
17- بدترين
كارها آنست كه شك (در صحت و خوبى و سلامت سرانجام) آن
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 86
18- طوبى لمن
لم تغمّ عليه مشتبهات الأمور 5974.
19- قد تعمّ
(تغمّ) الأمور 6633.
20- من كابد
الأمور هلك 7916.
21- من كابد
الأمور عطب 7975.
22- من ضيّع
أمره ضيّع كلّ أمر 8874.
23- ملاك
الأمور حسن الخواتم 9729.
24- هلك من لم
يحرز أمره 10021.
25- لا تقدمنّ
على أمر حتّى تخبره 10169.
26- يسّروا و
لا تعسّروا، و خفّفوا و لا تثقّلوا 11016. بيشتر باشد.
18- خوشا به
حال كسى كه بر او مشتبهات كارها (امورى كه شبيه يكديگرند و آدمى را در شك
مىاندازد) پوشيده نشود.
19- گاهى امور
(و سختىها و بلاها) عمومى خواهد شد و يا پوشيده خواهد شد كه نمىتوان فهميد چه
بايد كرد.
20- هر كه در
امور به رنج و زحمت افتد (و يا اقدام در كارهاى سخت و دشوار نمايد) هلاك گردد.
21- هر كه رنج
و سختى كارها را كشد هلاك شود.
22- هر كه كارش
را ضايع سازد هر كارى را (حتى از ديگران) ضايع گرداند.
23- ملاك
(خوبى) كارها حسن عاقبتهاست (اگر خوب باشد آن كار خوب و اگر بد بد خواهد بود).
24- هلاك شد
كسى كه به كار خود (در امر معاش و معاد) نپرداخته است.
25- بر كارى
هرگز اقدام مكن، تا آنكه (مصلحت و نفع) آن را بدانى.
26- آسان كنيد
(و كارها را آسان گيريد) و دشوار و سخت مگيريد و سبك
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 87
27- لكلّ أمر
مال 7294.
28- يستدلّ على
ما لم يكن بما قد كان 10973.
29- ليكن أحبّ
الأمور إليك أعمّها في العدل و أقسطها بالحقّ 7384.
30- احذر كلّ
أمر إذا ظهر، أزرى بفاعله و حقّره 2591.
31- احذر كلّ
أمر يفسد الآجلة، و يصلح الدّانية 2595.
الأمر بالمعروف و النهي عن
المنكر
1- الأمر
بالمعروف أفضل أعمال الخلق 1977.
2- اومر
بالمعروف تكن من أهله، و أنكر المنكر بيدك و لسانك، و باين گردانيد (بار و كار خود
را) و سنگين مگردانيد.
27- براى هر
چيزى عاقبتى است (چه نيكو و چه زشت) بنا بر اين بايد عاقبت انديشى كرد.
28- بر آنچه
نبوده به آنچه در حقيقت بوده است استدلال مىگردد (و مىتوان به وسيله آن پىبرد
به پستى دنيا و تغييرات و حوادث).
29- بايد
محبوبترين كارها به سوى تو شاملترين آنها در عدل و عادلترين آنها به حق باشد.
30- از هر كارى
كه چون آشكار گردد به عامل آن عيب رسانده، و او را كوچك مىگرداند دورى نما.
31- از هر كارى
كه آخرت را تباه ساخته و دنيا را به صلاح آورد دورى كن.
فرمان به خوبى 1- امر به معروف كردن برترين عملهاى مخلوق است.
2- به معروف
فرمان ده تا از اهل آن باشى، و منكر را با دست و زبانت منع نما،
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 88
من فعله بجهدك 2415.
3- ائتمروا
بالمعروف، و أمروا به، و تناهوا عن المنكر و انهوا عنه 2557.
4- إنّ الأمر
بالمعروف و النّهي عن المنكر لا يقرّبان من أجل، و لا ينقصان من رزق، لكن يضاعفان
الثّواب و يعظمان الأجر، و أفضل منهما كلمة عدل عند إمام جائر 3648.
5- إنّ من رأى
عدوانا يعمل به، و منكرا يدعى إليه، فأنكره بقلبه فقد سلم و برئ، و من أنكره
بلسانه فقد أجر، و هو أفضل من صاحبه، و من أنكره بسيفه لتكون حجّة اللّه العليا، و
كلمة الظّالمين السّفلى، فذلك الّذي أصاب سبيل و به قدر طاقت خود از كردن بدى
جدائى كن و يا به قدر طاقت خود از كسى كه آن را انجام مىدهد جدائى نما.
3- نسبت به
معروف فرمان برده و به آن امر كنيد، و از منكر باز ايستاده و از آن نهى نمائيد.
4- براستى كه
امر به معروف و نهى از منكر اجلى را نزديك نكرده، و روزى را كم نمىنمايند، ولى
ثواب را دو چندان كرده، و پاداش را بزرگ مىدارند، و از آنها افزونتر سخن عدلى
است نزد پيشواى ستمگر.
5- براستى كسى
كه ببيند ستمى بكار گرفته شده و مردم به سوى كار ناشايستهاى خوانده مىشوند پس آن
را بقلب و دل خويش انكار كند در حقيقت سالم مانده و رهائى يابد، (ممكن است از اين
جهت باشد كه از چنين عملى خوشنود نيست، پس از زمره آن قماش از افراد نمىباشد، و
يا آنكه بيش از آن از او ساخته نمىشود و گرنه سالم نخواهد ماند بلكه بايد مرتبه
ديگر را انتخاب كند) و هر كه آن را به زبانش انكار نمايد، پس واقعا مأجور بوده و از
رفيق قبلى خود كه فقط با دل انكار نموده برتر است، و كسى كه آن را با شمشيرش انكار
نمايد تا آنكه برهان الهى بلندتر، و سخن ستمگران پستتر قرار گيرد، پس چنين كسى به
راه درست و روشن
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 89
الهدى، و قام على الطّريق، و نوّر في قلبه اليقين 3576.
6- إذا رأى
أحدكم المنكر، و لم يستطع أن ينكره بيده و لسانه، و أنكره بقلبه، و علم اللّه صدق
ذلك منه فقد أنكره 4152.
7- إذا لم تنفع
الكرامة فالإهانة أحزم، و إذا لم ينجح السّوط فالسّيف أحسم 4164.
8- و قال-
عليه السّلام- في ذكر الآمرين بالمعروف و النّاهين عن المنكر: فمنهم المنكر
للمنكر بيده و لسانه و قلبه، فذلك المستكمل لخصال الخير، و منهم المنكر بلسانه و
قلبه، و التّارك بيده، فذلك المتمسّك بخصلتين من خصال رسيده، و قيام به راه صحيح
نموده، و در دل خود نور يقين را پديد آورده و دل را نورانى ساخته است، (اينها
مراتب امر به معروف و نهى از منكر است كه فقهاء ما- رضوان اللّه عليهم- نيز بر
طبق آن فتوا دادهاند، گر چه در جائى كه نياز به ضرب و جرح و قتل باشد بعضى آن را
منوط بر اجازه از امام يا نائب امام- عليه السلام- مىدانند).
6- هرگاه يكى
از شما منكرى را ديد و نتوانست كه آن را با دست و زبانش انكار نمايد و آن را در دل
انكار نمود و خداوند هم صدق چنين عملى را از او بداند، پس در حقيقت آن را انكار
نموده است.
7- هرگاه نسبت
به كسى كرامت و احترام سود ندهد، پس اهانت و خوار نمودن دور انديشتر است، و چون
تازيانه سود نبخشد پس شمشير برندهتر خواهد بود (يعنى تنبيهات مراتبى دارد، تا
ممكن است مرتبه ادنى را بايد بكار برد، اگر سود نكرد درجه بالاتر).
8- حضرت در
بيان آمرين به معروف و نهى كنندگان از منكر فرموده: پس بعضى از آنان انكار كننده
منكرند به دست و زبان و قلب (يعنى با تمام دل و زبان دست آن را بد دانسته و مبارزه
مىكنند) اين دسته كامل كننده خصلتهاى خوبى هستند، و برخى از آنان انكار كننده با
زبان و دل بوده و ترك كننده با دست خود مىباشند (تنها با زبان و دل نهى مىنمايند)
اين دسته به دو خصلت از خصال
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 90
الخير و مضيّع خصلة، و منهم المنكر بقلبه و التّارك بلسانه و
يده، فذلك مضيّع أشرف الخصلتين من الثّلاث و متمسّك بواحدة، و منهم تارك لإنكار
المنكر بقلبه و لسانه و يده فذلك ميّت الأحياء «و ما أعمال البرّ كلّها و الجهاد
في سبيل اللّه عند الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر إلّا كنفثة في بحر لجّيّ، و
انّ الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر لا يقرّبان من أجل، و لا ينقصان من رزق و
أفضل من ذلك كلّه كلمة عدل عند إمام جائر » 6606.
9- و الأمر
بالمعروف مصلحة للعوامّ، و النّهى عن المنكر ردعا للسّفهاء 6618.
10- كن
بالمعروف آمرا، و عن المنكر ناهيا، و لمن قطعك واصلا، خوبى چنگ زده، و ضايع كننده
يك خصلتاند، و بعض آنان به دل خود منكر و به زبان و دست خويش ترك كننده است، اين
دسته شريفترين دو خصلت را از سه خصلت ضايع كننده است (شريفتر بودن آن بدين جهت
است كه پيدايش معروف و ترك منكر با اين دو تحقق پيدا مىكند، به علاوه رنج و زحمت
با اين دو خصلت پديدار گشته به خلاف دل كه داراى رنج و تعبى نيست) و بيكى متمسك گشته
و بعض از آنها تارك انكار منكر است هم با دل و هم با زبان و دست خود اين دسته مرده
زندگانست.
9- (از جمله
فرازهاى حكمت 244 نهج البلاغه است) و امر به معروف را (واجب كرده) به جهت مصلحت
عوام (و اكثر مردم كه از احكام بىخبر و نسبت به آن بىتفاوت بلكه بىاعتنااند) و
نهى از منكر را از براى بازداشتن سفيهان (جاهلان احمق و يا كم عقل).
10- به معروف
امر كننده، و از منكر نهى كننده، و در مقابل كسى كه از تو
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 91
و لمن حرمك معطيا 7174.
11- كن
بالمعروف آمرا، و عن المنكر ناهيا، و بالخير عاملا، و للشّرّ مانعا 7181.
12- كن آمرا
بالمعروف عاملا به، و لا تكن ممّن يأمر به و ينأى عنه فيبوء بإثمه، و يتعرّض مقت
ربّه 7189.
13- لن تهتدي
إلى المعروف حتّى تضلّ عن المنكر 7427.
14- من عمل
(أمر) بالمعروف شدّ ظهور المؤمنين 8248.
15- من نهى عن
المنكر أرغم انوف الفاسقين 8249.
16- يقبح على
الرّجل أن ينكر على النّاس منكرات و ينهاهم عن رذائل بريده پيوند زننده، و در
برابر كسى كه تو را محروم نموده بخشنده باش.
11- آمر به
معروف، و ناهى از منكر و عمل كننده بخوبى و جلوگير بدى باش.
12- آمر به
معروف، عمل كننده به آن باش، و از كسانى مباش كه به معروف امر كرده، و از آن دورى
مىنمايد، پس گناه خود را برداشته با گناه خود به سوى خدا برگشته، و متعرض خشم
پروردگارش گرديده است.
13- هرگز به
معروف راه نيابى تا از منكر گمراه نشوى (يعنى آن را به دست فراموشى بسپارى چنانكه
مشهور است تخليه از رذائل بر تحليه فضائل مقدم خواهد بود).
14- هر كه به
معروف عمل و يا امر كند پشتهاى مؤمنان را سخت نمايد.
15- هر كه از
منكر نهى نمايد بينىهاى فاسقان را بر خاك مالد (زيرا آنها به اميد و آرزوهايشان
نخواهند رسيد).
16- بر مرد (و
آدمى) زشت است كه بر مردم منكراتى را انكار كند و آنان را از صفات پست و گناهان
نهى نمايد و چون با نفس خود خلوت كند خود مرتكب آنها
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 92
و سيّئات، و إذا خلا بنفسه ارتكبها و لا يستنكف من فعلها
11037.
17- لم يأمركم
اللّه سبحانه إلّا بحسن، و لم ينهكم إلّا عن قبيح 7564.
18- ما أمر
اللّه سبحانه بشيء إلّا و أعان عليه 9572.
19- ما نهى
اللّه سبحانه عن شيء إلّا و أغنى عنه 9573.
20- إنّي لأرفع
نفسي أن أنهى النّاس عمّا لست أنتهي عنه أو آمرهم بما لا أسبقهم إليه بعملي أو
أرضى منهم بما لا يرضى ربيّ 3780.
الآمال و الأماني
1- كم من آمل
خائب و غائب غير آئب 6935. شده، و از انجام دادنشان امتناع نداشته باشد.
17- خداى سبحان
شما را فرمان نداده مگر به خوبى، و نهى ننموده است مگر از زشتى (اين روايت صريح
است در اثبات حسن و قبح عقلى چنانكه شيعه و معتزله بر آن قائلند و نيز دلالت بر
اين دارد كه پروردگار به چيزى بيهوده امر نفرموده، و از چيزى عبث نهى نكرده است).
18- خداوند
سبحان بچيزى فرمان نخواهد داد مگر آنكه بر آن يارى نمايد.
19- خداوند
سبحان از چيزى نهى نخواهد فرمود مگر آنكه از آن بندگانش را بىنياز فرموده است (و
خلق به آن هيچگاه محتاج نباشند).
20- راستى كه
من خود را بالاتر از اين مىدانم كه مردم را از آنچه خود از آن باز نايستم نهى كنم
يا آنان را به آن چه خود با عمل به سوى آن سبقت بگيرم امر نمايم يا از آنان به
آنچه پروردگارم را خوشنود نگرداند خوشنود شوم.
اميد و آرزو 1- چه بسا اميدوارى كه نااميد گشته، و غائب (و
مسافرى كه) برنگردد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 93
2- كم من مؤمّل
ما لا يدركه 6957.
3- الأمل يقرّب
المنيّة، و يباعد الامنيّة 1696.
4- الأمل سلطان
الشّياطين على قلوب الغافلين 1828.
5- الأمل
كالسّراب، يغرّ من راه، و يخلف من رجاه 1896.
6- الأمل أبدا
في تكذيب، و طول الحياة للمرء تعذيب 2017.
7- أكذب الأمل،
و لا تثق به، فإنّه غرور، و صاحبه مغرور 2327.
8- أكذبوا
آمالكم، و اغتنموا آجالكم بأحسن أعمالكم، و بادروا مبادرة اولي النّهى و الألباب
2502.
9- اتّقوا خداع
الآمال، فكم من مؤمّل يوم لم يدركه، و باني بناء لم يسكنه، و جامع مال لم يأكله، و
لعلّه من باطل جمعه و من حقّ منعه، أصابه 2- چه بسا اميد دارنده چيزى كه آن را در
نيابد.
3- اميد مرگ را
نزديك كرده، آرزو را دور مىگرداند.
4- اميد سلطه و
غلبه شياطين است بر دلهاى بىخبران.
5- اميد مانند
سراب است، فريب دهد هر كه آن را بيند و خلف وعده كند هر كه اميدوار به آن باشد.
6- اميد دائم
در تكذيب است (ممكن است مراد اين باشد كه اميد هميشه در تكذيب مردم است يا آنكه
اميد پيوسته صاحب خود را بر دروغگوئى وادار كند) و درازى زندگانى براى مرد (آدمى)
عذاب دهنده است.
7- اميد را
دروغگو به حساب آور، و به آن اعتماد مكن، زيرا آن فريبنده است و صاحب آن فريب
خورده.
8- اميدهاى خود
را دروغگو دانيد، و زمانهاى زندگى خود را به بهترين عملهاى خود غنيمت شماريد، و
بشتابيد شتاب كردن صاحبان خرد و عقلها.
9- بپرهيزيد از
فريب اميدها، چه بسا آرزو كننده روزى كه آن را در نيافته، و
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 94
حراما، و احتمل به أثاما 2563.
10- اتّقوا
باطل الأمل، فربّ مستقبل يوم ليس بمستدبره، و مغبوط في أوّل ليلة قامت بواكيه في
آخره 2572.
11- احذروا
الأمل المغلوب، و النّعيم المسلوب 2586.
12- إيّاك و
الثّقة بالآمال فإنّها من شيم الحمقى 2685.
13- غرور الأمل
يفسد العمل 6390.
14- غرّ جهولا
كاذب أمله ففاته حسن عمله 6433.
15- غرور الأمل
ينفد المهل و يدني الأجل 6435. بنا كننده بنا و ساختمانى كه در آن اسكان نيافته، و
جمع كننده مالى كه آن را نخورده باشد، و شايد كه از راه باطل آن را جمع نموده، و
از حقى كه آن را نداده، به عنوان حرام به آن رسيده، و آنچه را كه جزاى گناه بوده
متحمل شده است.
10- از اميد
باطل پرهيز نمائيد، چه بسا رو آورنده روزى كه نيست او پشت كننده به آن (يعنى اجل
او را مهلت ندهد كه روز را به شب آورد) و كسى كه مردم در اول شب آرزوى حال او
كنند، در آخر گريه كنندگانى براى او برخيزند و نتواند كه شب را سحر كند.
11- از اميد و
آرزوى مغلوب و نعمتهاى ربوده شده (يعنى اميد و نعمتهاى دنيا كه در حقيقت مغلوب بوده
و گرفته خواهد شد)دورى نمائيد.
12- از اعتماد
بر اميدها دورى نما، زيرا كه آن از صفات احمقان است.
13- فريب اميد
عمل را فاسد مىسازد.
14- آدم بسيار
نادان را اميد دروغ او فريب داده، پس نيكوئى عملش از دست او رفته است.
15- فريب اميد
مهلت را فانى ساخته، و اجل را نزديك مىگرداند (ممكن است خود آن مرگ را نزديك كند
و امكان دارد كه چون اميدوار عمر طولانى براى خود تصور
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 95
16- في غرور
الآمال انقضاء الآجال 6471.
17- قد تغرّ
الامنيّة 6617.
18- قد تكذب
الآمال 6635.
19- قلّما تصدق
الآمال 6722.
20- قصّروا
الأمل، و خافوا بغتة الأجل، و بادروا صالح العمل 6791.
21- قلّل
الآمال، تخلص لك الأعمال 6793.
22- قصّر أملك
فما أقرب أجلك 6798.
23- قصّر الأمل
فإنّ العمر قصير، و افعل الخير فإنّ يسيره كثير 6806.
24- قصّروا
الأمل، و بادروا العمل، و خافوا بغتة الأجل، فإنّه لن يرجى من مىكند يك بار
مىبيند عمرش كوتاه شد).
16- در فريب
اميدها (كه با اميد مدت عمر بيهوده بگذرد) منقضى شدن اجلهاست (يعنى عمر سپرى
مىشود و كارى براى آخرت صورت نگرفته است).
17- گاهى آرزو
فريب مىدهد.
18- گاهى
اميدها دروغ از كار در مىآيد.
19- كم است كه
اميدها راست شود (و آدمى به آن رسد).
20- اميد را
كوتاه كنيد و از ناگاه رسيدن اجل بترسيد و به عمل صالح مبادرت ورزيد.
21- اميدها را
كم كن تا براى تو عملها خالص گردد.
22- اميد خود
را كوتاه نما پس چه نزديك است اجل تو.
23- اميد را
كوتاه كن زيرا كه عمر كوتاه است و كار نيك بجاى آر زيرا كم آن بسيار است.
24- اميد را
كوتاه كنيد، و به عمل مبادرت ورزيد، و از ناگهان رسيدن اجل بترسيد زيرا از بازگشت
عمر هرگز اميد نخواهد رفت، آنچه را كه از برگشتن روزى
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 96
رجعة العمر ما يرجى من رجعة الرّزق، ما فات اليوم من الرّزق
يرجى غدا زيادته، و ما فات أمس من العمر لم ترج اليوم رجعته 6824.
25- كلّ امرء
طالب امنيّته و مطلوب منيّته 6910.
26- كم من
مخدوع بالأمل مضيّع للعمل 6953.
27- كفى بالأمل
اغترارا 7035.
28- كثرة
الأمانيّ من فساد العقل 7093.
29- لكلّ أمل
غرور 7277.
30- الآمال لا
تنتهي 639.
31- الأمل ينسى
الأجل 874.
32- الأمانيّ
همّة الرّجال 946. اميد آن هست، آنچه از روزى امروز فوت مىشود، باندازه فردا
زيادتى آن اميد داشته مىشود، و آنچه را كه از عمر ديروز فوت شده امروز اميد برگشت
آن نخواهد بود.
25- هر مردى (و
هر آدمى) طلب كننده آرزوى خويش و مطلوب مرگ مىباشد.
26- چه بسا
فريب خورده شده به اميد كه ضايعكننده عمل است.
27- براى اميد
كفايت ميكند فريب خوردن.
28- بسيارى
آرزوها از فساد عقل است.
29- براى هر
اميدى غرورى است (كه آدمى را از آخرت باز مىدارد).
30- اميد و
آرزوها تمام نشدنى هستند.
31- اميد مرگ
را فراموش مىگرداند.
32- آرزوها همت
مردانست (البته آرزوهاى صحيح و بعيد نيست كه صحيحش «المنايا» باشد يعنى مرگها همت
مردان است چنانكه از حضرت على- عليه السّلام- اين مضمون نقل شده: «و اللّه لابن
أبي طالب آنس بالموت من الطّفل بثدي أمّه»).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 97
33- الأمل حجاب
الأجل 997.
34- الأمل لا
غاية له 1010.
35- الأمل رفيق
مونس 1042.
36- الأمل
خادع، غارّ، ضارّ 1145.
37- الأمل يفسد
العمل، و يفني الأجل 1358.
38- الأمانيّ
تعمي عيون البصائر 1375.
39- الأمانيّ
تخدعك، و عند الحقائق تدعك 1452.
40- إنّي محارب
أملي، و منتظر أجلي 3774.
41- إنّك لن
تبلغ أملك، و لن تعدو أجلك، فاتّق اللّه، و أجمل في الطّلب 3788. 33- اميد و آرزو
پرده و حجاب مرگ است (يعنى نمىگذارد آدمى بياد آن افتد).
34- اميد براى
آن نهايتى نيست.
35- اميد و
آرزو رفيقى است انس گيرنده (پس نبايد به آن توجه كرد كه آدمى را گرفتار خواهد
نمود).
36- اميد و
آرزو مكر كننده، فريب دهنده، زيان رساننده است.
37- اميد و
آرزو عمل را فاسد كرده، و مدت عمر را فانى مىكند.
38- آرزوها
ديدههاى بصيرتها را كور مىسازد.
39- آرزوها تو
را (نسبت به امور بىحاصل) فريب داده، و در نزد حقائق تو را وا مىگذارد.
40- براستى كه
من با اميدم در جنگ بوده و منتظر مرگم مىباشم.
41- براستى كه
تو هرگز به اميد خود نرسيده، و از وقت مرگ خود نخواهى گذشت، پس تقواى الهى را پيشه
خود ساز و در طلب (دنيا) تأنى نما (يعنى در آن
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 98
42- إنّكم إن
اغتررتم بالآمال، تخرّمتكم بوادر الآجال و قد ماتتكم الأعمال 3841.
43- آفة الآمال
حضور الآجال 3959.
44- آفة الأمل
الأجل 3970.
45- ببلوغ
الآمال يهون ركوب الأهوال 4358.
46- بئس
الشّيمة الأمل يفني الأجل، و يفوّت العمل 4419.
47- تجنّبوا
المنى، فإنّها تذهب ببهجة نعم اللّه عندكم، و تلزم استصغارها لديكم، و على قلّة
الشّكر منكم 4585. افراط مكن).
42- براستى كه
اگر شما به سبب اميدها فريب خوريد اجلهاى شتاب كننده شما را هلاك سازد، در صورتى
كه حقيقتا عملها از دست رفته باشد، چون به اميد خود را مشغول ساخته و به عمل نجات
بخش نپرداختهايد.
43- آفت اميدها
رسيدن مرگهاست (يعنى وقتى مرگ فرا رسد اميد فاسد خواهد گرديد).
44- آفت اميد
مرگ است.
45- به رسيدن
اميدها ارتكاب ترس و هولها آسان گردد (يعنى ترس و هراس وقتى است كه هنوز انسان به
هدف نرسيده باشد اما وقتى رسيد هول و ترسهاى گذشته در نظر سهل آيد).
46- بد خصلتى
است اميد (و آرزوهاى طولانى) مدت عمر را فانى ساخته، و عمل را از دست مىدهد.
47- از آرزوها
دورى نمائيد، زيرا آنها نيكوئى و يا شادمانى نعمتهاى خدا را در نزد شما مىبرد، و
لازم مىسازند كوچك دانستن آنها را در نزد شما، و كمى شكر از شما (يعنى وقتى
آرزوها آمد شما نعمتها را بىارزش و كم و كوچك دانسته، در
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 99
48- ثمرة الأمل
فساد العمل 4641.
49- حاصل
الأماني، الأسف (و ثمرته التّلف) 4912.
50- ما أقرب
الأجل من الأمل 9491.
51- ما أفسد
الأمل للعمل 9492.
52- ما أقطع
الأجل للأمل 9493.
53- ما أطال
أحد في الأمل إلّا قصّر في العمل 9494.