3- كينه فانى
مىسازد، (چون هميشه در صدد انتقام و تلافى است و چون قادر بر انتقام نگردد پيوسته
در غم و غصه بوده لذا از غصه تباه خواهد گرديد).
4- كينه خصلت
حسودان است، (زيرا نوعا كينه و دشمنى با حسد ملازم است حسود كينهور هم هست).
5- كينه جايگاه
برانگيختن خشم است.
6- كينه بدترين
و پستترين عيبهاست.
7- كينه مرضى
است دردناك، و بيمارى است و بازا.
8- كينه خوئى
است پست، و مرضى است هلاك كننده.
9- از كينه
ورزى دلها با يكديگر، و دشمنى داشتن سينهها با يكديگر، و پشت گردانيدن نفسها از
يكديگر، و يارى نكردن دستها نسبت به ديگرى دورى گزينيد تا مالك كار خود شويد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 309
10- رأس العيوب
الحقد 5242.
11- سبب الفتن
الحقد 5522.
12- سلاح
الشّرّ الحقد 5555.
13- شرّ ما سكن
القلب الحقد 5679.
14- شدّة الحقد
من شدّة الحسد 5757.
15- طهّروا
قلوبكم من الحقد فإنّه داء موبي 6017.
16- عند
الشّدائد تذهب الأحقاد 6212.
17- من اطّرح
الحقد استراح قلبه و لبّه 8584.
الحقود
1- ليس لحقود
أخوّة 7483. 10- سر عيبها كينه است. (جدا كينه منشأ بسيارى از عيبها خواهد بود).
11- سبب
فتنهها كينه است.
12- اسلحه بدى
كينه است.
13- بدترين
چيزى كه در قلب قرار گيرد كينه است.
14- شدت كينه
از شدّت حسد است.
15- دلهايتان
را از كينه پاك سازيد زيرا كه آن دردى است و بازا (اين عبارت مبالغه در شدّت
بيمارى است).
16- در هنگام
سختىها كينهها زائل شود (يعنى همه در فكر يكديگر باشند بعلاوه كينه اكثرا از راه
رشك و حسد و بغض و عداوت است در آن زمان فرصت ياد آورى آنها نيست).
17- هر كه كينه
را كنار اندازد، دل و عقل او راحت باشد.
كينه توز 1- براى كينهور برادرى نيست.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 310
2- من كثر حقده
قلّ عتابه 7984.
3- من زرع
الإحن حصد المحن 9157.
4- ما أنكد عيش
الحقود 9480.
5- لا مودّة
لحقود 10436.
6- الحقود
معذّب النّفس متضاعف الهمّ 1962.
7- الحقود لا
راحة له 1007.
التحقير
1- لا تزّدرينّ
أحدا حتّى تستنطقه 10207. 2- هر كه كينهاش بسيار باشد سرزنش و گله گزاريش كم
باشد (زيرا مايل نيست نگرانى برطرف شود).
3- هر كه
كينهها را زراعت نمايد محنتها را درو كند.
4- چه تيره
ساخته است زندگانى كينهور را (مسلّم كينه ورى او) و يا چقدر عيش كينهور تيره
است.
5- براى هيچ
كينهورى دوستى نيست.
6- كينهور
نفسش در عذاب و اندوهش دو چندان است.
7- كينهور
برايش آسايشى نيست.
كوچك شمردن 1- هرگز احدى را حقير مشمار تا آن را به سخن در
آورى (اگر مستحق بود حقير شمار).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 311
التحقيق
1- لا عمل
كالتّحقيق 10483.
2- لا سنّة
أفضل من التّحقيق 10638.
الحق
1- الحقّ سيف
قاطع 548.
2- الحقّ أفضل
سبيل 589.
3- الحقّ أقوى
ظهير 716.
4- الحقّ أوضح
سبيل 745.
5- الحقّ أحقّ
أن يتّبع 1215.
6- التّعاون
على إقامة الحقّ أمانة و ديانة 1327. تحقيق 1- هيچ عملى مانند تحقيق (و بررسى
حالات بيچارگان يا در علوم شرعيه) نيست.
2- طريقهاى
افزونتر از تحقيق (در علوم و مسائل) نيست.
حق 1- حق شمشيرى است برنده.
2- حق بهترين
راه است.
3- حق قوىترين
يار و پشتوانه است.
4- حق
روشنترين راه است.
5- حق (امر
ثابت پاينده مانند آخرت) و يا راستى سزاوار است كه پيروى شود.
6- تعاون و يكديگر
را بر اقامه حق امانت و ديانت است، (زيرا حق امانتى
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 312
7- الحقّ سيف
على أهل الباطل 1444.
8- الحقّ منجاة
لكلّ عامل (و حجّة لكلّ قائل) 1445.
9- بالحقّ
يستظهر المحتجّ 4235.
10- بالعدول عن
الحقّ تكون الضّلالة 4266.
11- بلزوم
الحقّ يحصل الاستظهار 4352.
12- حقّ و
باطل، و لكلّ أهل 4915.
13- حقّ يضرّ
خير من باطل يسرّ 4917.
14- خض الغمرات
إلى الحقّ حيث كان 5066.
15- رحم اللّه
رجلا رأى حقّا فأعان عليه، و رأى جورا فردّه و كان عونا است در دست همه و ديندارى
هم منوط به آنست).
7- حق شمشيرى
است عليه اهل باطل، (كه در وقت مناسب به وسيله آن حاكم اسلام و قشون مسلمين آنها
را به جهنم واصل كنند).
8- حق
رستگاريست براى هر عمل كننده، و برهانست براى هر گوينده.
9- به وسيله حق
دليل آورنده پشت قوى مىكند.
10- به وسيله
ميل از حق گمراهى تحقق پيدا مىكند.
11- به سبب
ملازم حق بودن و از آن جدا نشدن استظهار (پشت قوى كردن) حاصل گردد.
12- (در جهان
پيوسته) حق و باطلى است، و براى هر يك اهلى خواهد بود.
13- حقى كه
زيان كند بهتر از باطلى است كه خوشحالى رساند (چون ضرر حق ضررى است دنيوى اما نفع
اخروى دارد، ولى در باطل به عكس است).
14- براى رسيدن
به حق هر كجا كه هست در سختىها فرو رو (چه علوم حقه باشد و يا هر عمل واجبى).
15- خداوند
رحمت كند مردى را كه حق را ببيند و آن را يارى كند، و جور و
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 313
بالحقّ على صاحبه 5215.
16- رحم اللّه
امرأ أحيى حقّا، و أمات باطلا، و أدحض الجور، و أقام العدل 5217.
17- رأس الحكمة
لزوم الحقّ، و طاعة المحقّ 5258.
18- طلب
التّعاون على إقامة الحقّ ديانة و أمانة 603.
19- عليكم
بموجبات الحقّ فالزموها، و إيّاكم و محالات التّرهات 6154.
20- عودك إلى
الحقّ خير من تماديك في الباطل 6286. ستم را ملاحظه نمايد پس آن را رد سازد، و
ياور حق باشد بر صاحب آن، و يا به وسيله حق يار و مدد كار رفيق خود گردد.
16- خداوند
رحمت كند مردى را كه حق را زنده كرده و باطلى را بميراند، و ستم را زائل كرده، و
عدل را بر پا دارد.
17- سر حكمت
(يعنى علم راست و درست) ملازم حق بودن و از آن جدا نشدن و فرمانبردارى هر كه در آن
باب محق بوده (كه امكان دارد مراد حجت خدا در هر عصر و زمانى باشد).
18- طلب يارى
بر اقامه حق ديندارى و امان دارى است.
19- بر شما باد
به حقها يا به واجب كنندههاى حق (دلائل و براهينى كه حق را لازم كنند) بس از آن
جدا نشويد، و دورى كنيد از بر گرديده شدههاى باطل (كه به واسطه شبهات از صورت
باطل به صورت حق در آمدهاند).
20- بر گشتن تو
به حق بهتر از كشيدن تو در باطل خواهد بود. (يعنى كسى كه راه باطلى را رفت و
ببطلان آن پىبرد وظيفه آنست كه به حق برگردد و بر باطل خود نايستد خجالت و انفعال
را كنار بگذارد به حق بپيوندد).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 314
21- عودك إلى
الحقّ و إن تعبت خير من راحتك مع لزوم الباطل 6287.
22- في لزوم
الحقّ تكون السّعادة 6489.
23- فارق من
فارق الحقّ إلى غيره، و دعه و ما رضي لنفسه 6578.
24- قليل الحقّ
يدفع كثير الباطل كما أنّ القليل من النّار يحرق كثير الحطب 6735.
25- قولوا
الحقّ تغنموا، و اسكتوا عن الباطل تسلموا 6778.
26- للحقّ دولة
7317.
27- ليكن موئلك
إلى الحقّ، فإنّ الحقّ أقوى معين 7381.
28- لن يدرك
النّجاة من لم يعمل بالحقّ 7430. 21- برگشتن تو به سوى حق گر چه در رنج افتى بهتر
از راحتى و آسايش تست كه همراه باطل باشى.
22- در ملازم
بودن با حق نيكبختى مىباشد.
23- از كسى كه
از حق جدا شده و به غير آن ميل نموده مفارقت نما، و او را با آنچه براى نفسش
پسنديده است (از ميل به باطل) واگذار.
24- اندك حق
بسيار باطل را دفع كرده چنانكه اندك از آتش بسيار هيزم را مىسوزاند.
25- حق را
بگوئيد تا نفع تمام بريد و از باطل خاموش باشيد تا سالم مانيد.
26- براى حق
دولتى است (دائمى بر خلاف باطل كه براى آن جولان و دور زدنى است).
27- بايد برگشت
تو به سوى حق باشد زيرا كه حق نيرومندترين يارى كننده است.
28- هرگز
رستگارى را به دست نياورد كسى كه به حق عمل نكرده است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 315
29- من عمل
بالحقّ غنم 7650.
30- من عمل
بالحقّ ربح 7694.
31- من عمل
بالحقّ نجا 7739.
32- من عمل
بالحقّ أفلح 7811.
33- من صارع
الحقّ صرع 7813.
34- من قال
بالحقّ صدّق 7841.
35- من غالب
الحقّ غلب 7881.
36- من حارب
الحقّ حرب 7882.
37- من عاند
الحقّ قتله (صرعه) 7889.
38- من عاند
الحقّ لزمه الوهن 8077. 29- كسى كه به حق عمل نمايد نفع عمده برد.
30- كسى كه به
حق عمل كند فائده برد.
31- كسى كه به
حق عمل كرد نجات يافت.
32- هر كسى كه
به حق عمل نمايد رستگار گردد.
33- هر كه با
حق كشتى گيرد (و با آن مبارزه كند) به زمين انداخته شود. (يعنى مغلوب گردد).
34- هر كه حق
بگويد تصديق شود (گر چه ديگران به آن عمل ننمايند).
35- هر كه بر
حق غلبه كند مغلوب گردد (زيرا آخرتى هم هست).
36- هر كه با
حق بجنگد (آنچه وسيله سعادت اوست از او) گرفته شود.
37- هر كه با
حق دشمنى كند حق او را بكشد، و يا او را بيندازد.
38- هر كه با
حق دشمنى نمايد سستى و ضعف ملازم او باشد. (يعنى از او جدا نشود).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 316
39- من عاند
الحقّ كان اللّه خصمه 8109.
40- من لم ينجه
الحقّ، أهلكه الباطل 8191.
41- من تعدّى
الحقّ، ضاق مذهبه 8222.
42- من اعتزّ
بالحقّ أعزّه الحقّ 8433.
43- من أبدى
صفحته للحقّ هلك 8486.
44- من اتّخذ
الحقّ لجاما اتّخذه النّاس إماما 8560.
45- من عمل
بالحقّ مال إليه الخلق 8646.
46- من استحيى
من قول الحقّ فهو أحمق 8650.
47- من جاهد
على إقامة الحقّ وفّق 8651.
48- من نكب عن
الحقّ ذمّ عاقبته 8655. 39- هر كه با حق دشمنى كند خداوند خصم او خواهد بود.
40- هر كه حق
او را نجات نبخشد باطل او را هلاك خواهد كرد.
41- هر كه از
حق تجاوز كند راه او تنگ گردد.
42- هر كه به
سبب حق عزت جويد حق او را عزت بخشد.
43- هر كه چهره
خود را مقبل حق نمايان سازد (يعنى روبروى حق قرار گيرد و با آن مبارزه كند) هلاك
گردد (در نهج البلاغه كلمات قصار 179 اين عبارت هم اضافه شده «عند جهلة النّاس»
ولى در خطبه 16 عبارت همين است بدون اضافه).
44- هر كه حق
را لجام (و وسيله كنترل خود) قرار دهد (چنانكه لجام اسب آن را كنترل نمايد) مردم
او را پيشواى خود قرار دهند.
45- هر كه به
حق عمل نمايد خلق به سوى او رو آورد.
46- هر كه از
گفتار حق حيا نمايد او احمق (كم عقل) است.
47- هر كه بر
اقامه حق پيكار نمايد توفيق يابد.
48- هر كه از
حق عدول كند عاقبت او مذموم گردد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 317
49- من استسلم
للحقّ، و أطاع المحقّ كان من المحسنين 8851.
50- من جعل
الحقّ مطلبه، لان له الشّديد، و قرب عليه البعيد 8899.
51- من أضعف
الحقّ و خذله أهلكه الباطل و قتله 8910.
52- من كان
مقصده الحقّ أدركه، و لو كان كثير اللّبس 9024.
53- من عاند
الحقّ قتله، و من تعزّز عليه (على الباطل) ذلّله 9167.
54- من نصر
الحقّ غنم 9200.
55- ما أكثر من
يعترف بالحقّ و لا يطيعه 9521.
56- منازع
الحقّ مخصوم 9750. 49- هر كه تسليم حق باشد، و فرمانبردار كسى باشد كه بر حق است،
از نيكوكاران خواهد بود.
50- هر كه حق
را هدف و مقصود خود قرار دهد، براى او سخت نرم شده، و دور بر او نزديك خواهد
گرديد.
51- هر كه حق
را ضعيف نموده و ترك يارى آن كند باطل او را هلاك كرده و بكشد.
52- هر كه مقصد
(و غرض و هدف) او حق باشد آن را خواهد يافت هر چند بسيار پوشيده باشد (و در زير
پردهها و حاجب قرار گرفته باشد).
53- هر كه با
حق دشمنى كند حق او را بكشد، و كسى كه بر آن غلبه خواهد حق او را خوار گرداند.
54- هر كه حق را
يارى نمود نفع عظيم برد.
55- چه چيز
بسيار كرده كسى را كه اعتراف به حق مىنمايد و آن را فرمان نمىبرد (يعنى چه باعث
شده است جز هوا و هوس و نادانى).
56- نزاع كننده
با حق (چه خداوند باشد و يا هر امر حقى از جانب خدا و يا از طرف ذى حق) دشمنى شده
است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 318
57- نعم
الدّليل الحقّ 9880.
58- لا تمسك عن
إظهار الحقّ، إذا وجدت له أهلا 10188.
59- لا يؤنسنّك
إلّا الحقّ، و لا يوحشنّك إلّا الباطل 10303.
60- لا
تمنعنّكم رعاية الحقّ لأحد عن إقامة الحقّ عليه 10328.
61- لا يجتمع
الباطل و الحقّ 10584.
62- لا يصبر
على الحقّ إلّا الحازم الأريب 10610.
63- لا رسول
أبلغ من الحقّ 10627.
64- لا ناصح
أنصح من الحقّ 10642.
65- لا صاحب
أعزّ من الحقّ 10667. 57- خوب راهنمائى است حق (زيرا آدمى را به مقصد مىرساند).
58- از اظهار
حق امساك مكن هرگاه براى آن اهلى را يافتى.
59- هرگز تو را
انس ندهد مگر حقّ و تو را رم ندهد مگر باطل.
60- هرگز رعايت
حقى براى كسى (كه نسبت به شما دارد) از اقامه حقى بر او جلوگيرى نكند (يعنى بايد
حق را بپا داشت گر چه در باره ذى حقى باشد).
61- باطل و حق
جمع نمىشود (هر كه به دنبال باطل رود حق را از دست دهد و بالعكس هر كه پيرو حق
بود از باطل بگريزد).
62- بر حق (و
بر تلخى و عظمت آن) صبر نخواهد نمود مگر دور انديش عاقل.
63- نيست
پيامبرى رساتر از حق (چون خود بخود منتشر خواهد شد و ممكن است مراد از حق خدا باشد
كه رساتر بودن او جلّ و عزّ معلوم است).
64- نصيحت
كننده و يا صاف دلى صافتر و يا پند دهندهتر از حق نيست.
65- مصاحبى
عزيزتر از حق نيست.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 319
66- لا يغلب من
يستظهر بالحقّ 10685.
67- لا يخصم من
يحتجّ بالحقّ 10686.
68- لا يدرك
(لا يذلّ) من اعتزّ بالحقّ 10702.
69- لا يصبر
للحقّ إلّا من يعرف فضله 10748.
70- لا يعاب
الرّجل بأخذ حقّه، و إنّما يعاب بأخذ ما ليس له 10819.
71- يسير الحقّ
يدفع كثير الباطل 10989.
72- خذلوا
الحقّ، و لم ينصروا الباطل 5077.
73- الحقّ أبلج
منزّه عن المحاباة و المراياة 1774.
74- اركب الحقّ
و إن خالف هواك، و لا تبع آخرتك بدنياك 2297. 66- مغلوب نخواهد شد كسى كه به حق
پشت قوى مىكند.
67- مغلوب نخواهد
شد كسى كه به حق احتجاج مىكند.
68- خوار
نمىشود و يا ديده نمىشود كه خوارى به كسى رسد كه به سبب حق عزيز گشته است.
69- براى حق
(خدا و آخرت و دين اسلام) صبر نخواهد نمود مگر كسى كه افزونى مرتبه آن را
مىشناسد.
70- مرد به
گرفتن حقّش عيب نمىشود، همانا بگرفتن آنچه براى او نيست عيب خواهد شد.
71- اندك حق
بسيار باطل را دفع مىكند.
72- حق را ترك
گفته و باطل را يارى ننمودند (يعنى آن اندازه بىرگ و بى غيرتند كه نه تنها حق را
يارى نكردن به نصرت باطل نيز قيام نمودند).
73- حق درخشنده
و روشن و دور از يارى كردن و انكار و جدال است.
74- سوار بر حق
شو گر چه بر خلاف خواهش تو باشد، و آخرت خود را به دنيايت مفروش.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 320
75- الزم الحقّ
ينزّلك منازل أهل الحقّ يوم لا يقضى إلّا بالحقّ 2360.
76- الزموا
الحقّ تلزمكم النّجاة 2485.
77- اعرفوا
الحقّ لمن عرفه لكم، صغيرا كان أو كبيرا، و ضيعا كان أو رفيعا 2564.
78- ألا و من
لا ينفعه الحقّ يضرّه الباطل، و من لا يستقم به الهدى يجرّ به الضّلال إلى الرّدى
2767.
79- أخسر
النّاس من قدر على أن يقول الحقّ و لم يقل 3178.
80- أفضل الخلق
أقضاهم بالحقّ، و أحبّهم إلى اللّه سبحانه أقولهم للصّدق 3323.
81- المغلوب
بالحقّ غالب 1066. 75- ملازم حق باش و از آن جدا مشو تا فرود آورد تو را در
منزلهاى اهل حق روزى كه حكم نشود مگر به حقّ (قيامت).
76- از حق جدا
نشويد، تا رستگارى از شما جدا نشود.
77- در مقابل
كسى كه حق تو را مىشناسد حق شناس باشيد كوچك باشد يا بزرگ، پست مرتبه باشد يا
بلند مرتبه.
78- آگاه باشيد
كسى كه او را حق سودى نمىرساند او را باطل زيان مىرساند و كسى كه طريق هدايت او
را مستقيم نمىنمايد ضلالت و گمراهى او را به سوى پستى و رذالت مىكشاند.
79-
زيانكارترين مردم كسى است كه بر گفتن حق قدرت دارد و نگويد.
80- افزونترين
خلق حكم كنندهترين آنهاست به حق، و محبوبترين آنها نزد خداى سبحان گويندهترين
آنهاست به سخن راست.
81- مغلوب به
حق (و كسى كه با ستم حقى را از او گرفته باشند) غالب است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 321
82- المحارب
للحقّ محروب 1086.
83- القول
بالحقّ خير من العيّ و الصّمت 1462.
المحق
1- غرض المحقّ
الرّشاد 6423.
حقوق اللّه تعالى
1- إعطاء هذا
المال في حقوق اللّه دخل في باب الجود 2074.
2- أخرج من
مالك الحقوق، و أشرك فيه الصّديق، و ليكن كلامك في تقدير، و همّتك في تفكير، تأمن
الملامة و النّدامة 2448. 82- جنگ كننده براى حق (كسى و بردن آن بستم) غارت شده
است (چون در حقيقت كلاه سر او رفته و گرنه مغلوب گشته در واقع غارت شده نيست زيرا
عوض اخروى دارد).
83- گفتن حق از
عجز و خاموشى بهتر است. (يعنى اگر آدمى حق نمىگويد بايد عجز و خاموشى را اختيار
كند).
ذى حق 1- غرض كسى كه بر حق است راه درست خواهد بود.
حقوق خدا 1- بخشيدن اين مال در مصارفى كه خداوند واجب كرده
است داخل شده در باب جود خواهد بود. (يعنى در حقيقت جود نيست به زور خود را داخل
كرده است).
2- از مال خود
حقوق را (مانند زكات و خمس و ديون، انفاقات واجب) بيرون نما، و دوست خود را در آن
شريك گردان، و بايد كه سخنت به اندازه، و همتت در
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 322
3- حق اللّه
سبحانه عليكم في اليسر البرّ و الشّكر و في العسر الرّضا و الصّبر 4918.
حقوق الناس
1- جعل اللّه
سبحانه حقوق عباده مقدّمة لحقوقه، فمن قام بحقوق عباد اللّه كان ذلك مؤدّيا إلى
القيام بحقوق اللّه 4780.
الاحتكار و المحتكر
1- المحتكر
البخيل جامع لمن لا يشكره، و قادم على من لا يعذره 1842. فكر كردن باشد، تا از
سرزنش و پشيمانى ايمن باشى.
3- حق خداى
سبحان بر شما در آسانى و فراخى نيكى و شكر است، و در عسرت و تنگى راضى بودن و
شكيبائى خواهد بود.
حقوق مردم 1- خداوند سبحان حقوق بندگانش را مقدّمه حقوق خويش
قرار داده، پس كسى كه قيام به حقوق بندگان خدا كرد اين عمل كشيده مىشود به قيام
نسبت به حقوق خدا. (يعنى اگر كسى حقوق بندگان را مراعات نمود و آنها را ضايع نكرد
حقوق پروردگار را هم ضايع نخواهد ساخت).
احتكار و محتكر 1- محتكر بخيل جمع كننده است براى كسى كه او
را شكر گذار نيست و فرود آينده است بر كسى كه معذور ندارد او را، (احتكار يا حبس
مال است و ندادن حقوق واجب مانند خمس و زكات، و يا معناى اصطلاحى آنست كه عبارت
باشد، از نگهداشتن اجناس مانند گندم و جو و... و نفروختن به طمع گران شدن كه در
كتب
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 323
2- الاحتكار
رذيلة 111.
3- الاحتكار
داعية الحرمان 256.
4- المحتكر
محروم من نعمته 465.
5- من طبايع
الأغمار إتعاب النّفوس في الاحتكار 9349.
6- كن مقتدرا
(مقدّرا)، و لا تكن محتكرا 7139.
7- الاحتكار
شيمة الفجّار 607.
أحكام اللّه و حدوده
1- في حمل
(عمل) عباد اللّه على أحكام اللّه استيفاء الحقوق و كلّ الرّفق 6524. فقهيّه مفصل
بيان گرديده است).
2- احتكار صفت
ناپسندى است.
3- احتكار
خواننده محروميت است.
4- احتكار
كننده از نعمت خويش محروم است (يا به جهت اين كه از عمل خود سود ظاهرى نبرد و يا
از ثواب و مزد حبيب اللهى محروم گردد).
5- از طبايع و
خصلتهاى عوام مردم است و يا كسانى كه بدى عاقبت آن را نمىدانند به زحمت انداختن
مردم در احتكار.
6- اندازه
گيرنده (يا با قدرت) باش، و ظالم و يا احتكار كننده مباش.
7- احتكار خوى
و خصلت گنه كاران است.
احكام خدا و حدود آن 1- در واداشتن بندگان خدا (يا عمل بندگان
خدا) بر احكام الهى استيفاى حقوق (و باعث اين خواهد بود كه هيچ حقى از كسى ضايع
نشود) و تمام لطف است (زيرا كه آن سبب شود همه امور دينى و دنيوى منظم گردد و بعيد
نيست كه اين
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 324
2- لو حفظتم
حدود اللّه سبحانه لعجّل لكم من فضله الموعود 7591.
3- من قصّر عن
أحكام الحرّيّة أعيد إلى الرّقّ 8530.
الحكمة
1- الحكمة روضة
العقلاء، و نزهة النّبلاء 1715. عبارت به وظيفه حاكم و زمامداران ناظر باشد كه اگر
آنها مردم را بر احكام خدا وادارند چنين خواهد شد).
2- اگر شما
حدود خداى سبحان را نگهدارى كنيد (مانند اوامر و نواهى) هر آينه براى شما از فضل
خود موعود را (آنچه را كه خدا وعده فرموده) تعجيل كند، (ممكن است مقصود مهدى
موعود- ارواحنا فداه- باشد و امكان دارد هر چه را كه در برابر حفظ حدود و مقررات
خود قرار داده است باشد مانند نصرت، اجابت، روزى و...).
3- هر كه از
احكام آزادى (يعنى احكام الهى كه سبب آزادى انسان در آخرت خواهد شد و يا احكام
افراد آزاد) كوتاهى كند به سوى بندگى برگردانيده مىشود (و در آخرت گرفتار خواهد
شد).
حكمت 1- حكمت بوستان خردمندان و تفريح گاه مردم نجيب يا تند
فطنتان است، (حكمت در بعض از روايات به طاعت خدا و فرمانبردارى همراه با معرفت
امام، و در بعض روايات ديگر به معرفت امام و اجتناب كبائر، و در حديثى به معرفت
فقه در دين، و مىتوان آن را بطور خلاصه به معرفت علم درست و صحيح تعريف كرد.
و در كتب معتبره مانند كافى جلد 2 ص 53 و خصال روايت شده: روزى
پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در بعضى از سفرهايش به جمعيتى برخورد
نمود پرسيد شما چه كسانى هستيد گفتند: مؤمنانيم فرمود: نشانه و حقيقت ايمان شما
چيست گفتند: رضا بقضاى الهى، و تسليم فرمان او و تفويض به سوى او، حضرت فرمود:
علماء
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 325
2- الحكمة لا
تحلّ قلب المنافق إلّا و هي على ارتحال 1922.
3- الحكمة
ضالّة كلّ مؤمن، فخذوها و لو من أفواه المنافقين 1829.
4- الحكمة شجرة
تنبت في القلب، و تثمر على اللّسان 1992.
5- استشعر
الحكمة، و تجلبب السّكينة، فإنّهما حلية الأبرار 2324.
6- أوّل الحكمة
ترك اللّذّات، و آخرها مقت الفانيات 3052.
7- أفضل الحكمة
معرفة الإنسان نفسه، و وقوفه عند قدره 3105.
8- الحكمة ترشد
5. حكماء يعنى آنها دانشمندان و حكيمانند، اگر راست گويان باشند. و نيز از آن حضرت
روايت شده: كه خداى تعالى عطا كرده مرا قرآن، و از حكمت مثل قرآن، و خانهاى نيست
كه در آن چيزى از حكمت نباشد مگر آنكه خراب مىباشد، آگاه باشيد فقيه شويد، و
بياموزيد، و نادان مميريد).
2- حكمت در دل
منافق در نمىآيد مگر بدين نحو كه در آيد و از آن بيرون رود.
3- حكمت گمشده
هر مؤمن است، پس آن را فرا گيريد گر چه از دهان منافقين باشد.
4- حكمت درختى
است كه در دل مىرويد و بر زبان ميوه مىدهد.
5- حكمت را
لباس و شعار، آرامش و وقار را پيراهن خود قرار ده، زيرا كه آن دو زيور نيكوكاران
است.
6- اول حكمت
ترك لذتها، و آخر آن دشمن داشتن چيزهاى فانى است.
7- افزونترين
حكمت شناختن آدمى است نفس خود را (چنانكه در حديث دارد: «من عرف نفسه فقد عرف
ربّه» هر كه نفس خود را شناخت پروردگار خود را مىشناسد، و معرفة النفس عامل شناخت
مبدأ و معاد خواهد گرديد) و ايستادن اوست نزد قدر خود (يعنى بيش از گليم خود پا را
درازتر نكند، از مردم توقع بيجا و بيش از اندازه نداشته باشد).
8- دانستن علوم
دينيه و معارف شرعيه و علم درست باعث رشد مىگردد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 326
9- الحكمة عصمة
12.
10- الحكم رياض
النّبلاء 992.
11- إذا ضللت
عن حكمة اللّه فقف عند قدرته، فإنّك إن فاتك من حكمته ما يشفيك فلن يفوتك من قدرته
ما يكفيك 4086.
12- بالحكمة
يكشف غطاء العلم 4273.
13- ثمرة
الحكمة الفوز 4645.
14- ثمرة
الحكمة التّنزّه عن الدّنيا، و الوله بجنّة المأوى 4653.
15- جمال
الحكمة الرّفق، و حسن المداراة 4794.
16- حدّ الحكمة
الإعراض عن دار الفناء، و التّولّه بدار البقاء 4900. 9- حكمت و دانائى نگهبان
است.
10- دانش و
حكمتها بوستانهاى زيركان است.
11- هرگاه از
حكمت خدا تو گم و محروم گردى و پى بحكمت او نبردى پس در نزد قدرت او توقف نما،
زيرا اگر از حكمت او آنچه را كه شفا بخشد تو را از تو فوت گردد (از جهت مصالحى
نصيب تو نگردد) پس هرگز از قدرت (و نشانههاى عظمت) او كه تو را بس خواهد بود از
تو فوت نخواهد گرديد (يعنى پيوسته مىتوانى از راه ديدن آثار، دين خود را محكم
سازى، و ديدن آثار قدرت هميشگى است).
12- به وسيله
حكمت پرده علم برداشته مىشود.
13- ثمره حكمت
رستگارى و پيروزى است.
14- ثمره و
ميوه حكمت دورى و پاكيزگى از دنيا و شيفتگى نسبت به جنّة المأوى است (چنانكه گذشت
يا نام بهشت مخصوصى است و يا نام مطلق بهشت خواهد بود).
15- زيبائى
حكمت نرمى و حسن مدارا كردن است.
16- ميزان و يا
حقيقت و يا منتهاى حكمت اعراض از سراى فانى (دنيا)
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 327
17- حكمة
الدّنيّ ترفعه، و جهل الشّريف يضعه 4927.
18- خذ الحكمة
أنّى كانت، فإنّ الحكمة ضالّة كلّ مؤمن 5043.
19- خذ الحكمة
ممّن أتاك بها، و انظر إلى ما قال، و لا تنظره إلى من قال 5048.
20- زين الحكمة
الزّهد في الدّنيا 5470.
21- ضالّة
العاقل الحكمة، فهو أحقّ بها حيث كانت 5896.
22- ضالّة
الحكيم الحكمة، فهو يطلبها حيث كانت 5897.
23- عليك
بالحكمة فإنّها الحلية الفاخرة 6081. و شيفتگى نسبت به سراى باقى (آخرت) خواهد
بود.
17- حكمت پست
مرتبه او را بلند مرتبه گردانيده، و نادانى بلند مرتبه او را پست مىگرداند.
18- حكمت را هر
كجا كه هست فرا گير زيرا كه حكمت گم شده هر مؤمن است.
19- حكمت را از
كسى كه آن را براى تو آورد فرا گير، و به آن چه گفته نظر نما، و بسوى كسى كه آن را
گفته نظر مكن (يعنى به مطلب نگاه كن نه به گوينده مطلب).
20- زينت حكمت
بىرغبتى در دنياست.
21- گمشده عاقل
حكمت است پس او به آن سزاوارتر است هر جا كه باشد.
22- گمشده حكيم
(صاحب علم و عمل راست و درست) حكمت است پس او آن را هر جا كه باشد جستجو مىنمايد.
23- بر تو باد
به حكمت زيرا كه آن زيور فاخرى است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 328
24- غنيمة
الأكياس مدارسة الحكمة 6441.
25- قد يقول
الحكمة غير الحكيم 6655.
26- قرنت
الحكمة بالعصمة 6712.
27- كلّ شيء
يملّ ما خلا طرائف الحكم 6896.
28- كيف يصبر
على مباينة الأضداد من لم تعنه الحكمة 6991.
29- كلّما قويت
الحكمة ضعفت الشّهوة 7205.
30- كسب الحكمة
إجمال النّطق، و استعمال الرّفق 7223.
31- من تفكّه
بالحكم لم يعدم اللّذّة 8127.
32- من لهج
بالحكمة فقد شرّف نفسه 8279. 24- غنيمت و عمده سود زيركان مدارسه (درس گفتن و يا
درس خواندن) حكمت است.
25- گاهى غير
حكيم حكمت را مىگويد.
26- حكمت با
نگهدارى از گناهان مقرون است.
27- هر چيزى
خسته كننده و ملالت آور است جز حكمتهاى تازه (كه طبع انسان از آن ملول نشود).
28- چگونه بر
دورى كردن از اضداد (اخلاق ذميمه و كردار ناشايست) صبر مىكند كسى كه حكمت او را
يارى نكرده است 29- هر اندازه حكمت قوى گردد خواهش ضعيف شود.
30- كسب حكمت
(و فايده عمده آن) نيكو گردانيدن گفتار و به كار بردن نرمى است.
31- هر كه به
حكمتها بهرهمند شود لذّت را از دست ندهد.
32- هر كه به
حكمت حريص باشد پس در حقيقت نفس خود را بلند مرتبه گردانيده است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 329
33- من عرف
بالحكمة لا حظته العيون بالوقار 8518.
34- من ثبتت له
الحكمة عرف العبرة 8706.
35- من خزائن
الغيب تظهر الحكمة 9254.
36- من الحكمة
طاعتك لمن فوقك و إجلالك من في طبقتك، و إنصافك لمن دونك 9422.
37- من الحكمة
أن لا تنازع من فوقك، و لا تستذلّ من دونك، و لا تتعاطى ما ليس في قدرتك، و لا
يخالف لسانك قلبك، و لا قولك فعلك، و لا تتكلّم فيما لا تعلم، و لا تترك الأمر عند
الإقبال، و تطلبه عند الإدبار 9450. 33- هر كه به حكمت شناخته شود چشمها او را به
وقار بنگرند (يعنى مردم برايش احترام قائل بوده به گوشه چشم به او نظر كنند).
34- هر كه براى
او حكمت ثابت شود عبرت را بشناسد (يعنى از حوادث عبرت خواهد گرفت و اما در نهج
البلاغه حكمت 30 چنين دارد «و من تبيّنت» هر كه براى او حكمت آشكار گرديد إلخ).
35- از
خزانههاى غيب (الهى) حكمت ظاهر مىشود.
36- از حكمت
است فرمانبردارى تو از ما فوق خود، و احترام تو از كسى كه در مرتبه تو مىباشد، و
انصاف و عدل تو در حق كسى كه مادون خودت خواهد بود.
37- از حكمت
اين است كه با ما فوق خود نزاع ننمائى، و مادون خود را خوار و ذليل نگردانى، و
چيزى را كه در قدرت تو نيست (و مقدورت نمىباشد) عهدهدار نشوى، و زبانت با دلت، و
گفتارت با كردارت مخالف نباشد، و در آنچه نمىدانى سخن نگوئى، و كار در وقت اقبال
ترك نكنى، و در نزد ادبار طلب نمائى (بلكه بهر حال بايد به دنبال كار رفت و ممكن
است مراد از (امر) فرمان خدا باشد كه اكثر مردم در فراخى و اقبال دولت امر خدا را
زمين زده ولى در وقت تنگى و پشت كردن دولت رو به خدا آورند).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 330
38- مجلس
الحكمة غرس (عرس) الفضلاء 9754.
39- لا تجتمع
الشّهوة و الحكمة 10573.
40- لا تسكن
الحكمة قلبا مع شهوة 10915.
41- لا حكمة
إلّا بعصمة 10916.
الحكماء
1- الحكماء
أشرف النّاس أنفسا، و أكثرهم صبرا، و أسرعهم عفوا، و أوسعهم أخلاقا 2107.
2- الحكيم يشفي
السّائل، و يجود بالفضائل 1525. 38- مجلس حكمت درخت كاشتن (كه هر يك نهال فكرى
غرس كرده و يا عروسى و خوردن و ليمه و غذاهاى رنگارنگ فكرى) فضلاء است.
39- خواهش و
حكمت جمع نمىشوند.
40- حكمت ساكن
نمىشود در دلى كه با شهوت باشد (كه در آن خواهشهاى دنيوى زياد باشد).
41- نيست حكمت
مگر به نگهدارى (از جانب خدا و يا نگهدارى خود از گناهان).
حكيمان 1- حكماء (صاحبان علم راست و درست) شريفترين مردم
هستند از جهت نفسها، و بيشترين آنانند از نظر شكيبائى، و سريعترين آنانند از راه
عفو، و وسيع ترين ايشانست به حسب اخلاق و خويها.
2- حكيم سؤال
كننده را شفا بخشد (يعنى جوابى گويد كه مرض او را مداوا كند) و با فزونىها بخشش
مىنمايد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 331
3- جالس
الحكماء يكمل عقلك، و تشرف نفسك، و ينتف عنك جهلك 4787.
4- قد يزلّ
الحكيم 6609.
5- ليس بحكيم
من شكى ضرّه إلى غير رحيم 7467.
6- ليس بحكيم
من ابتذل بانبساطه إلى غير حميم 7498.
7- ليس بحكيم
من قصد بحاجته غير حكيم (كريم) 7499.
8- من كشف عن
مقالات الحكماء انتفع بحقائقها 9241.
9- إنّ كلام
الحكيم إذا كان صوابا كان دواء، و إذا كان خطاء كان داء 3513. 3- با حكيمان
مجالست نما، تا عقل تو كامل گشته، و نفست بلند مرتبه شده، و از تو نادانيت منتفى
گردد.
4- گاهى حكيم
مىلغزد (يعنى چنان نيست كه هميشه به حق رسد).
5- حكيم نيست
كسى كه بدى حال خود را به سوى غير رحيم (خدا يا صاحب ترحم) شكايت برد.
6- حكيم نيست
كسى كه شكفته روئى خود را به سوى غير خويش بذل كند (مرحوم خوانسارى مىفرمايد: غرض
اين است كه حكيم نسبت به غير خويشان اندازه شكفته روئى خود را نگاه مىدارد، و
چندان زياد نمىكند كه باعث عدم وقار او شود در نظر ايشان).
7- حكيم نيست
كسى كه براى حاجت خود غير كريم يا غير حكيمى را (خدا و يا مطلق حكيم) قصد كند.
8- هر كه از
گفتار حكماء پرده بردارد به حقائق آنها سودمند گردد.
9- براستى كه
كلام و گفتار حكيم هرگاه درست باشد دواء خواهد بود، و چون خطاء از كار در آيد درد
است (بنا بر اين خيلى بايد حكيم در گفتارش دقت كند).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 332
الحكومة و الولاية
1- الطّاعة
جنّة الرعيّة، و العدل جنّة الدّول 1873.
2- الذّلّ بعد
العزل يوازي عزّ الولاية 2113.
3- استكانة
الرّجل فى العزل، بقدر شرّه في الولاية 1898.
4- اعدل فيما
ولّيت، اشكر للّه فيما أوليت 2265.
5- احرس منزلتك
عند سلطانك، و احذر أن يحطّك عنها التّهاون عن حفظ ما رقاك إليه 2396.
6- أقم النّاس
على سنّتهم و دينهم، و ليأمنك برئهم، و ليخفك مريبهم، و تعاهد ثغورهم و أطرافهم
2419. حكومت 1- فرمانبردارى سپر رعيت، و عدل سپر دولتهاست.
2- ذلّت و
خوارى بعد از عزل با عزّت حكومت برابرى مىكند (پس نبايد براى تحصيل آن كوشيد چون
چنين خوارى را پشت سر دارد).
3- خوارى مرد
در بر كنارى و عزل به اندازه بدى آنست در حكومت.
4- در آنچه
والى شدى عدالت نما، و در آنچه بخشيده شدهاى شكر خدا كن. (در بعض نسخهها چنين
است: «أشكر على ما أوليت»).
5- منزلت و
مرتبهاى كه در نزد فرمانده خود دارى حفظ نما، و دورى كن از اين كه تو را از آن
منزلت فرود آورد سستى و سهل انگارى از نگهدارى آنچه تو را بلند مرتبه كرده به سوى
آن.
6- مردم را بر
سنّت و طريقه و دينشان بر پاى دار، و بايد كه بىگناهشان از تو ايمن بوده، و كسى
كه گمان گناهى به او باشد از تو بترسد، و به سر حدّها و اطراف بلادشان رسيدگى كن.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 333
7- اجعل الدّين
كهفك، و العدل سيفك، تنج من كلّ سوء، و تظفر (تظهر) على كلّ عدوّ 2433.
8- احذر الحيف
و الجور، فإنّ الحيف يدعو إلى السّيف، و الجور يعود بالجلاء، و يعجّل العقوبة و
العقوبة و الانتقام 2446.
9- أقبح شيء
جور الولاة 3010.
10- الملك
سياسة 17.
11- الملك
(الملل) يفسد الأخوّة 1108.
12- الرّياسة
عطب 223.
13- الإنصاف
زين الإمرة 923. 7- دين را پناه، و عدالت را شمشير خود قرار ده، تا از هر بدى
رهائى يافته، و بر هر دشمنى پيروز شوى، و يا غلبه كنى.
8- (تتمه كلامى
است كه آن حضرت به زياد بن ابيه فرموده چنانكه با مختصر تفاوتى در نهج البلاغه
حكمت 468 ذكر شده است) از حيف و ميل بيت المال و از ستم بپرهيز، زيرا كه حيف و ميل
دعوت به شمشير كرده. (يعنى مردم و يا حكومت عدل او را با شمشير ادب كنند)، و ستم
به جلا بر مىگردد، (يعنى باعث مىشود كه رعيّت زود جلاى وطن كرده ملك خراب گردد)
و عقوبت و انتقام را به شتاب آورد (و خداى منتقم به زودى در دنيا انتقام كشد).
9- زشتترين
چيز ستمگرى فرمانفرمايان است.
10- پادشاهى
نگهبانى و حفظ و حراست رعيت است.
11- پادشاهى
(يا آزرده كردن) برادرى را تباه مىسازد.