9- دوستى
مبالغه در مدح (از جانب كسى كه او را مدح مىنمايند يعنى دوست داشته باشد بيشتر او
را مدح كنند و يا خود مداح) و نفس مدح و ثنا از محكمترين فرصتهاى شيطان است
(زيرا مداح على أى حال مرتكب دروغ و گزاف گوئى خواهد شد، و از طرفى شخص مدح شده هم
به عجب و فراموشى حق تعالى دچار خواهد گرديد، مرحوم علّامه خوانسارى به آيه
مباركه: لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِما أَتَوْا وَ يُحِبُّونَ أَنْ
يُحْمَدُوا بِما لَمْ يَفْعَلُوا فَلا تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفازَةٍ مِنَ الْعَذابِ
وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (آل عمران 188) استشهاد فرموده است، ترجمه آيه چنين است:
گمان نكن كسانى كه خوشحال مىشوند نسبت به آنچه كردهاند و دوست دارند كه آنها را
ستايش كنند به آنچه انجام ندادهاند پس البته گمان مكن آنها را كه در محل رستگارى
از عذاباند براى آنهاست عذابى دردناك).
10- بهترين مدح
و ستايش آنست كه بر زبان نيكوكاران جارى شود (زيرا در گفتار آنان گزاف گوئى و دروغ
تصور نمىشود).
11- بدترين
ستايش آنست كه بر زبانهاى اشرار جارى شود (چون ستايش آنها بر باطل خواهد بود).
12- طلب كردن
ستايش بدون استحقاق، كودنى و كند فهمى و كم عقلى است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1328
13- كم من
مفتون بالثّناء عليه 6931.
14- كثرة
الثّناء ملق يحدث الزّهو و يدني من العزّة 7119.
15- لكلّ مثن
على من أثنى عليه مثوبة من جزاء أو عارفة من عطاء 7309.
16- من مدحك
فقد ذبحك 7766.
17- من مدحك
بما ليس فيك فهو خليق أن يذمّك بما ليس فيك 8658.
18- من أثني
عليه بما ليس فيه سخر به 8831. 13- بسا مفتونى كه به سبب ستايش بر او به فتنه
افتاده (يعنى به سبب خود بينى قدرت تشخيص از او گرفته شده خيال كند چنانست كه او
را مىستايند).
14- ستايش
بسيار چاپلوسى است كه تكبر را پديد آورده، و فريب خوردن را نزديك مىگرداند.
15- براى هر
ثناگو بر كسى كه او را ستايش كرده پاداش نيكى است از جزا يا عطائى از بخششى است
(كه يا در پيش به او شده است و يا بعدا به او عطا شود).
16- هر كه مدح
و ستايش تو كند در حقيقت تو را سر بريده است. (ممكن است از اين جهت باشد كه بدين
سبب براى تو عجبى حاصل گردد پس گويا انسانيت و سعادت تو را ذبح نموده است).
17- هر كه تو
را به آنچه در تو نيست مدح و ستايش كند پس چنين سزاوار است كه تو را به آنچه در تو
نمىباشد مذمت كند (چون عمل چنين كسى روى ميزان صحيح نيست).
18- هر كه بر
او به چيزى كه در آن نيست ستايشى شود با آن مسخره شده است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1329
19- من مدحك
بما ليس فيك فهو ذمّ لك إن عقلت 9042.
20- من أقبح
المذامّ مدح اللّئام 9268.
21- مادح
الرّجل بما ليس فيه مستهزئ به 9780.
22- ما دحك بما
ليس فيك مستهزي بك، فإن لم تسعفه بنوالك بالغ في ذمّك و هجائك 9838.
المرء و الرجل
1- المرء حيث
وضع نفسه برياضته و طاعته، فإن نزهها تنزّهت، و إن دنسها تدنّست 1905.
2- الرّجل حيث
اختار لنفسه إن صانها ارتفعت، و إن ابتذلها اتّضعت 1906. 19- هر كه تو را به آنچه
در تو نيست (از سجايا و اخلاق محموده) ستايش كند پس آن مذمّت تست اگر دريابى.
20- از
زشتترين چيزهاى عيبناك ستايش لئيمان است.
21- ستايشگر
مرد به آنچه در او نيست مسخره كننده اوست.
22- ستايشگر تو
به آنچه در تو نيست استهزاء كننده تست (زيرا نظر مادى و دنيوى دارد) پس اگر حاجت
او را به عطا و بخشش خود بر نياوردى در نكوهش و هجو تو مبالغه نمايد.
مرد و آدمى 1- مرد در مرتبهايست كه نفس خود را به رام كردن و
فرمانبردارى آن بگذارد، پس اگر آن را پاك دارد پاك گشته، و اگر چركين دارد چرك
خواهد گرديد.
2- مرد در
مرتبهايست كه براى نفس خود برگزيند، اگر آن را نگه دارد بلند شود، و اگر آن را
نگهدارى ننمايد پست گردد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1330
3- المرء
بأصغريه: بقلبه، و لسانه، إن قاتل قاتل بجنان، و إن نطق نطق ببيان 2089.
4- المرء
يتغيّر في ثلاث: القرب من الملوك، و الولايات، و الغناء من الفقر، فمن لم يتغيّر
في هذه فهو ذو عقل قويم، و خلق مستقيم 2133.
5- المرء
بفطنته لا بصورته 2166.
6- المرء
بهمّته لا بقنيته 2167.
7- المرء
بهمّته 231.
8- الرّجل
بجنانه 232.
9- المرء
بإيمانه 233. 3- مرد به دو كوچكتر خود است (يعنى قدر و قيمتش به اين دو مىباشد)
به دل، و زبانش، اگر جنگ كند جنگ كند به دل و قوت آن و اگر سخن گويد سخن گويد به
فصاحت و زبان آورى (پس عمده فضائل انسان، به اين دو پارچه گوشت مىباشد).
4- مرد در سه
چيز تغيير مىكند: نزديكى به پادشاهان، و امارتها، و توانگرى بعد از درويشى، پس
هر كه در اين سه تغيير نكند او صاحب عقل درست و خوى راست مىباشد.
5- قدر و منزلت
مرد به دريافت اوست نه به صورت او.
6- سنجس مرد به
همّت اوست نه به ذخيره او.
7- مردى انسان
به همّت اوست.
8- مردى به
اعتبار دل اوست (از قبيل صفاء، علوم، معارف، دليرى، شجاعت و نيتهاى خير).
9- قدر و ارزش
مرد به ايمان اوست.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1331
10- حسب الرّجل
ماله، و كرمه دينه 4890.
11- حسب الرّجل
عقله، و مروءته خلقه 4891.
12- حسب المرء
علمه، و جماله عقله 4892.
13- دليل أصل
المرء فعله 5102.
14- قيمة كلّ
امرء ما يعلم 6752.
15- قيمة كلّ
امرء عقله 6763.
16- قدر المرء
على قدر فضله 6764.
17- قدر كلّ
امرء ما يحسنه 6765.
18- لكلّ امرء
(أمر أدب) أرب 7280. 10- حسب مرد (و چيزى كه آدمى به آن فخر مىكند) مال او، و
كرمش دين او خواهد بود.
11- حسب مرد
عقل او، و مروّت و مردانگيش خلق و خصلت نيكوى او خواهد بود.
12- حسب مرد
علم او و جمال و زيبائيش عقل او خواهد بود.
13- دليل و
نشانه اصل (آدمى و) مرد كردار اوست (يعنى از كردار آدمى آقائى و پستى او ظاهر
مىشود).
14- قيمت هر
مردى به قدر آنست كه مىداند.
15- قيمت هر
مردى عقل اوست (يعنى به اندازه آنست).
16- قدر و قيمت
مرد به اندازه فضل و افزونى مرتبه يا احسان اوست.
17- قدر هر
مردى آن چيزيست كه آن را نيكو داند (اگر آداب اسلامى را نيكو داند به همان اندازه
و اگر لهويات و لغويّات را نيكو داند به همان اندازه خواهد بود، و به همين روال
است ساير صفات مانند عدل، ظلم، علم، جهل و...).
18- براى هر
مردى عقلى يا حاجتى است (يا براى هر كارى ادبى است).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1332
19- يستدلّ على
خير كلّ امرء، و شرّه، و طهارة أصله و خبثه، بما يظهر من أفعاله 10972.
20- إذا كانت
محاسن الرّجل أكثر من مساويه فذلك الكامل، و إذا كان متساوي المحاسن و المساوي
فذلك المتماسك، و إن زادت مساويه على محاسنه فذلك الهالك 4175.
21- الرّجل
السّوء لا يظنّ بأحد خيرا، لأنّه لا يراه إلّا بوصف نفسه 2175.
22- بئس الرّجل
من باع دينه بدنيا غيره 4403.
23- قد تخدع
الرّجال 6636. 19- بر خوبى هر مردى و بدى او، و پاكى اصل و پليدى او، به آنچه از
كردارش ظاهر مىشود استدلال مىشود (و مىتوان پىبرد).
20- هر گاه
نيكىهاى مرد (آدمى) بيشتر از بديهاى او باشد پس آن كامل است، و چون نيكيها و
بديهايش مساوى باشد پس آن خويشتندار بوده (كه خود را از هلاكت نگه داشته) و اگر
بديهايش بر نيكيهايش زيادى كند پس آن هالك خواهد بود (بنا بر اين افراد بر سه دسته
تقسيم خواهند شد: كامل، متماسك، هالك).
21- مرد بد، به
احدى گمان خوبى نمىبرد، براى اين كه نمىبيند او را مگر به صفت خود.
22- بد مردى
است كسى كه دين خود را به دنياى غير خود بفروشد (و چه بسيارند چنين افرادى كه براى
غرضهاى شخصى بدون آنكه خدا را در نظر آورده، و بياد قيامت و حساب دقيق الهى افتاده
خيلى آسان دين خود را براى رياست و پست و مقام ديگرى و يا ساير امور دنيوى ديگرى
مىفروشند).
23- گاهى مردان
(عاقل و كامل و شخصيتها) فريب خورده مىشوند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1333
24- المرء يوزن
بقوله، و يقوّم بفعله، فقل ما ترجّح زنته، و افعل ما تجلّ قيمته 1848.
25- ينبىء عن
قيمة كلّ امرىء علمه و عقله 11027.
26- كلّ امرء
مسئول عمّا ملكت يمينه و عياله 7254.
المروءة
1- المروءة
اجتناب الرّجل ما يشينه و اكتسابه ما يزينه 1815.
2- المروءة العدل
في الإمرة، و العفو مع القدرة، و المواساة في العشرة (العسرة) 2112.
3- المروءة بثّ
المعروف، و قرى الضّيوف 2171. 24- مرد به گفتارش سنجيده مىشود، و به كردارش قيمت
مىگردد، پس بگو آنچه را كه وزن آن بچربد، و بجا آور آنچه را كه قيمت آن گران
باشد.
25- از ارزش و
بهاى هر مردى (و هر انسانى) علم و عقلش خبر مىدهد (هر اندازه علم و عقل زيادتر
باشد قيمت و ارزش او زيادتر خواهد بود).
26- هر مردى از
ملك يمين خود (آنچه در دست او و مالك آنست) و عيالش سؤال خواهد شد (كه با آنان
چگونه رفتارى كرده و چه قسم سلوك كرده است).
مروّت و مردانگى 1- مردانگى يا انسانيت دورى كردن مرد است از
آنچه او را زشت كند، و كسب كردن اوست آنچه را كه او را زينت دهد.
2- مردانگى (يا
آدميّت) دادگرى است در حكومت، و در گذشتن با توانائى، و مساوات و مواسات در اموال
با هر كه معاشرت نمايد (يا در زمان نياز و پريشانى).
3- مردانگى
پراكنده كردن احسان، و پذيرائى از مهمانان است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1334
4- المروءة اسم
جامع لسائر الفضائل و المحاسن 2178.
5- أشرف
المروءة حسن الأخوّة 2986.
6- أحسن
المروءة حفظ الودّ 3017.
7- أصل المروءة
الحياء، و ثمرتها العفّة 3101.
8- أشرف
المروءة ملك الغضب، و إماتة الشّهوة 3102.
9- أفضل
المروءة احتمال جنايات الإخوان 3116.
10- أفضل
المروءة استبقاء الرّجل ماء وجهه 3155.
11- أوّل
المروءة طاعة اللّه، و آخرها التّنزّه عن الدّنايا 3195.
12- أوّل
المروءة طلاقة الوجه، و آخرها التّودّد إلى النّاس 3290. 4- مردانگى يا آدميت
اسمى است كه جامع همه فضائل و محاسن مىباشد.
5- برترين
مردانگى (يا آدميت) نيكوئى برادرى است (به اين معنى كه بطور كامل حقوق برادرى را
مراعات نمايد).
6- بهترين مروت
نگهدارى دوستى، و رعايت لوازم آنست.
7- ريشه آدميت
(و يا جوانمردى) شرم، و ميوه آن پاكدامنى است.
8- برترين
مروّت مالك شدن غضب، و ميراندن شهوت است.
9- افزونترين
مروّت و مردانگى متحمل شدن تقصيرات برادران است (كه آدمى بر آن صبر كند و تلافى
ننمايد).
10- افزونترين
مروّت و آدميت باقى نگهداشتن مرد است آبروى خود را (يعنى براى مختصر چيزى آبروى
خود را نمىريزد).
11- أوّل مروّت
و آدميّت فرمانبردارى خدا، و آخر آن پاكيزگى از صفات پست مىباشد.
12- اول مروّت
گشادهروئى، و آخر آن دوستى نسبت به مردم است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1335
13- أوّل
المروءة البشر، و آخرها استدامة البرّ 3292.
14- أفضل
المروءة الحياء، و ثمرته العفّة 3311.
15- أفضل
المروءة مواساة الإخوان بالأموال، و مساواتهم في الأحوال 3314.
16- المروءة
إنجاز الوعد 845.
17- المروءة
اجتناب الدّنيّة 968.
18- إخفاء
الفاقة و الأمراض من المروءة 1146.
19- المروءة من
كلّ خناء عريّة بريّة 1188.
20- المروءة
تحثّ على المكارم 1296.
21- لا مروّة
كالتّنزّه عن المآثم 10612. 13- اول مروّت شكفته روئى، و آخر آن دائم داشتن دوستى
است.
14- افزونترين
مروّت شرم، و ميوه آن پاكدامنى است.
15- افزونترين
مروّت برابر دانستن برادران است در اموال، و مساوى قرار دادن آنهاست با خود در
اوضاع و احوال.
16- مردانگى به
وعده وفا كردنست.
17- مروت و
مردانگى دورى گزيدن از صفات زشت است.
18- پنهان
داشتن پريشانى و مرضها از مردانگى است، (براى اين كه در نزد مخلوق شكايت كردن،
شكايت از خداى بزرگ است، و اخفاء آن شكيبائى نسبت به آن و شكوه ننمودن از پروردگار
خود خواهد بود).
19- آدميّت و مردانگى
از هر دشنامى برهنه و بيزار است.
20- مروّت
(آدمى را) بر كارهاى نيكو ترغيب مىنمايد.
21- هيچ آدميّت
و جوانمردى مانند پاكيزگى و دورى از گناهان نيست.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1336
22- المروءة
القناعة و التّحمّل (التجمّل) 363.
23- المروءة
تمنع من كلّ دنيّة 1475.
24- المروءة من
كلّ لؤم بريّة 1476.
25- المروءة
بريّة من الخناء و الغدر 1486.
26- ثلاث فيهنّ
المروءة: غضّ الطّرف، و غضّ الصّوت، و مشي القصد 4660.
27- ثلاث هنّ
جماع المروءة: عطاء من غير مسئلة، و وفاء من غير عهد، وجود مع إقلال 4667.
28- ثلاثة هنّ
المروءة: جود مع قلّة، و احتمال من غير مذلّة، و تعفّف عن المسألة 4669. 22-
مروّت و مردى قناعت كردن و تحمّل اذيّتها و سختىها (و يا آرايش نمودن) است.
23- جوانمردى
يا آدميّت از هر صفت پستى جلوگيرى مىنمايد.
24- مروّت از
هر چيزى كه پست و باعث سرزنش است بيزار خواهد بود.
25- آدميّت و
يا جوانمردى از فحش و بىوفائى بيزار است.
26- سه چيز است
كه در آنهاست مروّت: پائين انداختن چشم، و پست كردن آواز، و ميانه راه رفتن.
27- سه چيز است
كه آنها جمع كننده مروّت است: بخشش و دهش بدون سؤال و مسئلت طرف، و وفا كردن بدون
آنكه عهدى باشد (چه رسد به اين كه قول هم داده باشد)، و سخاوت با كمى و پريشانى.
28- سه خصلت
است كه آنها مروّت است: سخاوت و بخشش با كمى و پريشانى، و متحمل شدن بىخوارى
(يعنى با قدرت تمام ناگواريها را متحمّل شود) و باز ايستادن از طلب و سؤال از
مردم.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1337
29- جماع
المروءة أن لا تعمل في السّرّ ما تستحيي منه في العلانية 4785.
30- خصلتان
فيهما جماع المروءة: اجتناب الرّجل ما يشينه، و اكتسابه ما يزينه 5081.
31- على قدر
شرف النّفس تكون المروءة 6177.
32- لم يتّصف
بالمروّة من لم يرع ذمّة أوليائه و ينصف أعدائه 7540.
33- لو أنّ
المروّة لم تشتدّ مؤنتها، و يثقل محملها ما ترك اللّئام الأغمار منها مبيت ليلة، و
لكنّها اشتدّت مؤنتها، و ثقل محملها، فحاد عنها اللّئام الأغمار، و حملها الكرام
الأخيار 7605.
34- من المروءة
العمل للّه فوق الطّاقة 9303. 29- جامع مروّت آنست كه در پنهانى كارى نكنى كه در
آشكارا از آن شرم مىدارى.
30- دو خصلتند
كه در آنهاست تمام مروّت: دورى كردن مرد از چيزى كه او را عيبناك سازد، و بدست
آوردن چيزى كه او را زينت بخشد.
31- به اندازه
شرافت نفس مردانگى مىباشد (هر اندازه مروّت ملاحظه شود شرافت همان اندازه است).
32- به مروّت و
مردانگى متصف نگرديده كسى كه پيمان دوستان خود را رعايت نكرده، و با دشمنانش عدل و
انصاف بكار نبرده است.
33- اگر اين كه
مردانگى زحمتش سخت و بارش سنگين نمىبود افراد پست بىتجربه (براى افراد بلند
مرتبه) يك شب را باقى نمىگذاشتند (چون خوبى آن بر همه ثابت است) و ليكن مؤنه آن
سخت، و تحمل آن سنگين است، لئيمان از آن ميل كرده، و كريمان نيكوكار آن را
برداشتهاند.
34- از مردانگى
است براى خدا بالاتر از طاقت عمل نمودن (البته اين عمل
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1338
35- من المروءة
غضّ الطّرف و مشي القصد 9317.
36- من المروّة
طاعة اللّه، و حسن التّقدير 9319.
37- من شرائط
المروّة التّنزّه عن الحرام 9337.
38- من تمام
المروءة أن تستحيي من نفسك 9341.
39- من أفضل
الدّين المروّة و لا خير في دين ليس له (فيه) مروّة 9368.
40- من تمام
المروّة التّنزّه عن الدّنيّة 9369.
41- من أفضل
المروّة صلة الرّحم 9384.
42- من أفضل
المروّة صيانة الحزم 9398.
43- من تمام
المروّة أن تنسى الحقّ لك، و تذكر الحقّ عليك 9409. منافات ندارد با رواياتى كه
دلالت دارد بر اين كه هر زمان كه نفس شما به عمل مستحبى مايل نبود ترك مناسبتر
است، براى اين كه ممكن است عمل با اين كه فوق تاب و توان است اما با ميل انجام
گيرد).
35- از مردانگى
(يا آدميت) است پائين انداختن چشم، و ميانهروى (كه نه تند رود و نه كند).
36- از مروّت
است بندگى خدا، و نيكوئى تقدير.
37- از شرائط
مروّت پاكيزگى از حرام است.
38- از تمامى
مروّت آنست كه از نفس خود شرم نمائى.
39- از
افزونترين دين (و از بهترين چيزهائى كه بايد در دين مراعات آن نمود) مروّت است، و
خيرى نيست در دينى كه در آن مروّتى نيست.
40- از تمام
مروّت (و كمال آن) دورى جستن از صفات پست خواهد بود.
41- از افزونترين
مروّت پيوند با خويش است.
42- از
افزونترين مروّت نگهدارى و رعايت دور انديشى است.
43- از تمامى
مروّت است كه حق خود را (كه بر ديگران دارى) فراموش
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1339
44- من المروّة
أنّك إذا سئلت أن تتكلّف و إذا سألت أن تخفّف 9424.
45- من المروّة
أن تقتصد فلا تسرف، و تعد فلا تخلف 9425.
46- من المروّة
احتمال جنايات الإخوان (المعروف) 9444.
47- ما حمل
الرّجل حملا أثقل من المروّة 9658.
48- مع الثّروة
تظهر المروّة 9735.
49- مروّة
الرّجل على قدر عقله 9777.
50- مروّة
الرّجل صدق لسانه 9825.
51- مروّة
الرّجل في احتمال عثرات إخوانه 9826. كنى، و حقى كه بر عهده تست (كه ديگران بسبب
احسان بر تو دارند) ياد آورى.
44- از مروّت و
مردانگى آنست كه هرگاه از تو مسئلت شود تكلف نمائى (و زحمت را بر خود هموار سازى)
و چون مسئلت نمائى سبك گيرى (كه بر ديگران دشوار نباشد).
45- از مروّت
است آنكه ميانه روى كنى و اسراف ننمائى و وعده كنى پس خلف ننمائى.
46- از مروّت
است تحمّل نمودن جنايتها (و گناهان) برادران (و تلافى ننمودن از آنها و يا جنايات
احسان و تحمل منّت آن كه خود جنايت بزرگى است).
47- هيچ مردى
بارى را بر نداشته كه از مروّت سنگينتر باشد (چون از عهده آن بر آمدن مشكل است).
48- با مالدارى
مردانگى آشكار مىگردد.
49- مروّت مرد
(آدمى) باندازه عقل اوست.
50- جوانمردى
مرد راستى زبان اوست.
51- مردى مرد
(آدمى) در متحمل شدن لغزشهاى برادران خود است (و انتقام
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1340
52- ملاك
المروّة صدق اللّسان و بذل الإحسان 9866.
53- نظام
المروّة في مجاهدة أخيك على طاعة اللّه سبحانه، و صدّه عن معاصيه، و أن تكثر على
ذلك ملامه، (و أن تكثّر على ذلك ملامه) 9997.
54- لا تكمل
المروّة إلّا للبيب 10609.
55- لا مروّة
كالتّنزّه عن المآثم 10612.
56- لا مروّة
لمن لا همّة له 10778.
57- لا تكمل
المروّة إلّا باحتمال جنايات المعروف 10871.
58- يستدلّ على
المروّة بكثرة الحياء، و بذل النّدى، و كفّ الأذى 10966. نكشيدن از آنان).
52- ملاك مروّت
(و اساس آن) راستى زبان و بذل احسان است.
53- نظام و
رشته پيوستگى مروّت در پيكار برادر خود است بر طاعت خداى سبحان (كه با او بجنگى تا
خدا را فرمان برد) و باز داشتن اوست از معصيتهاى خود و اين كه او را بر اين
(گناه) بسيار ملامت كنى (گر چه ملامت و سرزنش او بر تو بسيار باشد).
54- مروّت كامل
نمىشود مگر براى خردمند (چون عقلش را بكار مىاندازد فوائد مردانگى را بدست
آورد).
55- نيست
مروّتى مانند پاكيزگى از گناهان.
56- مروّتى
نيست براى كسى كه براى او همّتى نيست.
57- مروّت كامل
نخواهد گرديد مگر به متحمل شدن جنايتها (و رنج و زحمتهاى) احسان (كه آدمى بر اثر
آن بر خود هموار مىكند).
58- بر مروّت و
مردانگى به بسيارى شرم و حياء، و بذل احسان و عطا، و باز داشتن آزار و ايذاء
استدلال مىشود.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1341
59- يستدلّ على
مروّة الرّجل ببثّ المعروف، و بذل الإحسان، و ترك الامتنان 10974.
المرض
1- المرض حبس
البدن 370.
2- شيئان لا يؤنف
منهما: المرض، و ذو القرابة المفتقر 5766.
3- من كتم
الأطبّاء مرضه خان بدنه 8545.
4- من كتم
مكنون دائه عجز طبيبه عن شفائه 8612.
5- المرض أحد
الحبسين 1636. 59- بر مروّت مرد به پراكنده كردن عطا، و بذل احسان، و ترك منت
گذاشتن استدلال مىشود (و مىتوان پىبرد).
بيمارى و درد 1- بيمارى منع كردن بدن است.
2- دو چيز است
كه از آنها استنكاف نمىشود (يعنى نبايد از آنها ننگ داشت): بيمارى، و فاميل
محتاج.
3- هر كه مرض
خود را از طبيبان پنهان دارد به بدن خود خيانت كرده است.
4- هر كه درد
نهانى خود را پنهان دارد طبيب او از شفا (و مداواى) او عاجز گردد.
5- بيمارى يكى
از دو حبس است (ممكن است مراد اين باشد بيمارى منع بدن است از بعض امور و ديگر حبس
معروف است كه در هر دو جا منع وجود دارد و اللّه العالم).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1342
المراء و الجدال
1- المراء بذر
الشّرّ 393.
2- الجدل في
الدّين يفسد اليقين 1177.
3- ثمرة المراء
الشّحناء 4607.
4- سبب
الشّحناء كثرة المراء 5524.
5- ستّة لا
يمارون: الفقيه و الرّئيس و الدّنيّ و البذيّ و المرأة و الصّبيّ 5634.
6- من كثر
مراؤه لم يأمن الغلط 8115.
7- من عوّد
نفسه المراء صار ديدنه 8546. جنگ و ستيز 1- جدال و ستيزه تخم بدى است.
2- جدل و بحث و
گفتگو در دين (كه از روى انصاف نباشد بلكه براى غلبه بر خصم و حرف خود را به كرسى
نشاندن باشد) يقين را فاسد مىكند.
3- ميوه جدل
كردن دشمنى است.
4- سبب دشمنى
جدل و ستيزه كردن بسيار است.
5- شش دستهاند
كه نبايد با آنها جدال و ستيزه كرد: عالم به احكام شرع (زيرا جدال با او يعنى
انكار حق و مكابره نمودن) رئيس (كه از هر چه خواهد انجام مىدهد) شخص پست مرتبه
(چون رعايت طرف را نمىكند هر چه بزبانش آيد مىگويد) و فحش گو، و زن، و كودك (كه
حال آنها هم معلوم است).
6- هر كه بحث و
اعتراض او بسيار باشد (و به گونهاى سخن گويد كه بر مبناى مقدمات يقينيه نباشد) از
اشتباه ايمن نيست.
7- هر كه نفس
خود را به مراء (زور گفتن و مكابره در بحث) عادت دهد عادت
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1343
8- من جعل
ديدنه المراء لم يصبح ليله 8828.
9- من كثر
مرائه بالباطل دام عماؤه عن الحقّ 8853.
10- من مارى
السّفيه فلا عقل له 9072.
11- لا محبّة
مع كثرة مراء 10532.
المزاح
1- المزاح فرقة
تتبعها ضغينة 1767.
2- إيّاك أن
تذكر من الكلام (ما كان) مضحكا، و إن حكيته عن غيرك 2682.
3- الإفراط في
المزح خرق 1184.
4- دع المزاح
فإنّه لقاح الضّغينة 5134. او خواهد شد (و جدّا بد عادتى است).
8- هر كه جنگ و
جدال را عادت خود قرار دهد شب خود را صبح نخواهد نمود (و به ظلمت شب جهل و بدبختى
باقى ماند و يا احتمال خطر قتل او مىرود).
9- هر كه جدال
باطل او بسيار باشد كورى او از حق هميشه خواهد بود.
10- هر كه با
سبك عقل و يا نادان جدال كند براى او عقلى نيست.
11- نيست دوستى
با كثرت مراء.
خوش طبعى 1- خوش طبعى جدائى است كه بدنبال در آيد آن را كينه.
2- بر تو باد
به دورى از اين كه ذكر كنى آنچه خنده آور باشد، (يا از كلام سخن خنده آورى را) اگر
چه از غير خود آن را حكايت كنى.
3- خوش طبعى و
مزاح زياد كم عقلى و نادانى است.
4- خوش طبعى
بسيار را واگذار كه آن آبستن كينه است (يعنى كم مىشود كه
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1344
5- في السّفه و
كثرة المزاح الخرق 6523.
6- كثرة المزاح
تسقط الهيبة 7101.
7- كثرة المزاح
تذهب البهاء و توجب الشّهناء 7126.
8- لكلّ شيء
بذر، و بذر العداوة المزاح 7316.
9- من مزح
استخفّ به 7861.
10- من كثر
مزاحه استجهل 7883.
11- من كثر
مزاحه استحمق 79500.
12- من كثر
مزاحه قلّت هيبته 8095.
13- من كثر
مزحه قلّ وقاره 8432. مزاح باعث رنجش و كينه نشود).
5- در كمى
بردبارى و بسيارى مزاح و خوش طبعى حماقت است.
6- بسيارى مزاح
و مسخره و استهزاء هيبت (ترس و حساب بردن مردم از او) را ساقط مىكند.
7- مزاح بسيار
قدر و منزلت (آدمى) را برده، و موجب دشمنى گردد (چون غالبا از آن رنجش پيش آيد).
8- براى هر
چيزى تخمى است، و تخم دشمنى خوش طبعى است.
9- هر كه مزاح
و خوش طبعى كند به او استخفاف شود (و مردم احترام او را نگهدارى نكنند).
10- هر كه مزاح
او بسيار گردد نادان بحساب آيد.
11- هر كه خوش
طبعى او بسيار باشد كم عقل شمرده شده است.
12- هر كه خوش
طبعى او بسيار باشد هيبت و وقار او كم شود.
13- هر كه مزاح
او بسيار باشد وقارش كم شود.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1345
14- من كثر
مزاحه لم يخل من حاقد عليه و مستخفّ به 8930.
15- ما مزح
امرء مزحة إلّا مجّ من عقله مجّة 9617.
16- لا تمازح
الشّريف فيحقد عليك 10220.
17- لا تماز
حنّ صديقا فيعاديك، و لا عدوّا فيرديك 10410.
المشي
1- امش بدأ بك
(بدائك) ما مشى بك 2317. 14- هر كه مزاح او بسيار باشد از كينه ور بر او، و سبك
شمارنده (يا سبك كننده) او خالى نماند (يعنى مزّاح پيوسته با كينه ور و سبك
شمارنده روبرو خواهد بود).
15- خوش طبعى
نكند هيچ مردى مزاحى را جز آنكه از عقل خود از دهنش بقدر آب دهن (تف) بيرون
اندازد.
16- با شريف
(شخص بزرگ) خوش طبعى مكن پس بر تو كينهور گردد.
17- هرگز با دوستى
مزاح مكن پس با تو دشمن گردد، و نه با دشمن پس تو را هلاك سازد.
رفتن 1- به راه و رسم خود به هر نحو كه تو را ببرد راه برو (و
تغيير راه مده و يا با مردم به هر نحو كه رفتار كردهاى سلوك نما اگر سلوك بد
نباشد و آن را تغيير مده كه زيان فراوان ببار آورد و ممكن است عبارت چنين باشد:
«امش بدائك» يعنى با درد خود مدارا كن وقتى كه آن با تو مدارا مىكند و تو را اذيت
نمىكند و از خوردن دوا بپرهيز چون زيان آن بيشتر است).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1346
المطل
1- المطل و
المنّ منكّدا الإحسان 1595.
2- المطل أحد
المنعين 1605.
3- المطل عذاب
النّفس 635.
المكر
1- المكر و
الغلّ مجانبا الإيمان 1594.
2- إيّاك و
المكر، فإنّ المكر لخلق ذميم 2705.
3- المكر لؤم،
الخديعة شؤم 105.
4- المكر شيمة
المردة 623.
5- المكر سجيّة
اللّئام 644. تأخير وعده 1- پس انداختن وعده و منّت نهادن دو دشوار كننده
احسانند.
2- پس انداختن
وعده يا دادن حق يكى از دو منع است.
3- مماطله و پس
دست انداختن عذاب جان (طرف) است.
فريب 1- فريب كارى، و غش (يا كينه) دورى كننده از ايمانند.
2- از مكر،
دورى نما، زيرا كه مكر هر آينه خوئى است نكوهيده.
3- مكر و حيله،
سرزنش، و خدعه و فريب شوم خواهد بود.
4- حيله و مكر،
خصلت سركشان است.
5- حيله، روش
بخيلان يا افراد پست است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1347
6- المكر بمن
ائتمنك كفر 1165.
7- آفة الذّكاء
المكر 3920.
8- رأس الحكمة
تجنّب الخدع 5249.
9- ربّ محتال
صرعته حيلته 5338.
مكر اللّه
1- من أمن مكر
اللّه هلك 8375.
2- من أمن
المكر لقي الشّرّ 8373.
الماكر و المكور
1- المكور شيطان
192.
2- المكور
شيطان في صورة الإنسان 1465. 6- مكر كردن به كسى كه تو را امين دانسته كفر است.
(يعنى حق پوشى و يا بمنزله كفر است، بنا بر اين بايد اسرار را نگه داشت و به امانت
خيانت ننمود).
كفر است. (يعنى حق پوشى و يا بمنزله كفر است، بنا بر اين بايد
اسرار را نگه داشت و به امانت خيانت ننمود).
7- آفت زيركى
مكر و حيله است.
8- سر حكمت
(علم راست و كردار درست) دورى گزيدن از حيلههاست.
9- بسا حيله
كنندهاى كه حيله او او را در هلاكت اندازد.
مكر خدا 1- هر كه از مكر خدا ايمن باشد هلاك خواهد شد.
2- هر كه از
مكر (خدا) ايمن گردد به بدى رسد (هم در دنيا و هم در آخرت).
مكر كننده 1- بسيار فريبنده شيطان است.
2- بسيار
فريبنده شيطانى است در صورت انسان.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1348
3- من مكر حاق
به مكره 7834.
4- من مكر
بالنّاس ردّ اللّه سبحانه مكره في عنقه 8832.
5- لا أمانة
لمكور 10441.
6- لا يحيق
المكر السّيّىء إلّا بأهله 10818.
الملق
1- إيّاك و
الملق، فإنّ الملق ليس من خلائق الإيمان 2696.
2- ليس الملق
من خلق الأنبياء 7453.
3- من كثر ملقه
لم يعرف بشره 7963.
4- إنّما يحبّك
من لا يتملّقك و يثني عليك من لا يسمعك 3875. 3- هر كه مكر نمايد فرود آيد بر او
مكرش و يا فرو گيرد او را مكر او (چنانكه در قرآن دارد: وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ
السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ مكر بد فرو نمىگيرد مگر اهلش را).
4- هر كه نسبت
به مردم مكر نمايد خداوند سبحان مكرش را در گردنش بر گرداند.
5- براى هيچ
بسيار مكر كنندهاى امانت نيست.
6- مكر بد،
فرود نخواهد آمد مگر به اهل آن (يعنى به كسى كه مكر كند).
چاپلوسى 1- بر تو باد به دورى از تملق و چاپلوسى، زيرا كه
تملّق از روشهاى مردم با ايمان نيست.
2- چاپلوسى از
اخلاق پيمبران نيست.
3- هر كه
چاپلوسى او بسيار شود شكفته روئى او شناخته نشود. (زيرا هر چه خوشروئى كند حمل بر
چاپلوسى شود).
4- جز اين نيست
كسى تو را دوست دارد كه تملق نكند تو را و كسى تو را
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1349
الملوك
1- السّلطان
الجائر، و العالم الفاجر أشدّ النّاس نكاية 1897.
2- اصحب
السّلطان بالحذر، و الصّديق بالتّواضع و البشر، و العدوّ بما تقوم به عليه حجّتك
2468.
3- إنّ
السّلطان لأمين اللّه في الأرض، و مقيم العدل في البلاد و العباد، و وزعته في
الأرض 3634.
4- السّلطان
الجائر يخيف البريّ 1191. ستايش نمايد كه نشنواند تو را (زيرا كه كسى متملق است و
يا در مقام مدح مىخواهد به طرف بفهماند جز تملق نظرى ندارد).
سلاطين 1- پادشاه ستمكار، و عالم بدكردار سخترين مردمند در
كاويدن (و در آزار با دست و زبان).
2- با پادشاه
به احتياط و با رفيق بفروتنى و خوشروئى، و با دشمن به آنچه حجت تو بر او به آن بپا
گردد (بگونهاى كه هر كس آن را ملاحظه كند حق را بتو دهد) مصاحبت نما.
3- براستى كه
پادشاه هر آينه امين خداست در زمين، و بر پاى دارنده دادگرى است در ميان شهرها و
بندگان، و فرمانفرماياناند كه مردم را از معاصى و ستم باز دارند، (صيغه جمع را
بكار برده با اين كه سلطان مفرد است به اين حساب بوده كه سلطان حكم يك ملّت و
جمعيتى را دارد، مفرد آن وازع خواهد بود، از اين حديث استفاده مىشود كه اگر
پادشاه داراى چنين صفتى نباشد غاصب خواهد بود و بايد كنار رود و شخص دادگرى بايد
جايگزين او شود).
4- پادشاه
ستمگر بىگناه را بترساند (زيرا هر يك از آنها در طريق ضد
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1350
5- الأمير
السّوء يصطنع البذيّ 1192.
6- آفة الملوك
سوء السّريرة 3928.
7- آفة الوزراء
خبث السّريرة 3929.
8- آفة
الزّعماء ضعف السّياسة 3931.
9- آفة الملك
ضعف الحماية 3945.
10- إذا ملكت
فارفق 3974.
11- إذا بنى الملك
(ملكه) على قواعد العدل، و دعم بدعائم العقل، نصره اللّه مواليه، و خذل معاديه
4118. يكديگرند، و لذا ستمگر مىكوشد بىگناه در خط خودش حركت كند و براى اين جهت
او را مىترساند).
5- فرمانرواى
بد به ناسزاگو احسان نمايد (و او را زير بال خود تربيت مخصوص كند).
6- آفت
پادشاهان بد سلوكى و بد طينتى است.
7- آفت وزراء
خباثت باطنى است.
8- آفت بزرگان
و رؤساء سستى سياست است (زيرا در وقتى زعيم قوم مىتواند رعيّت را براه اندازد كه
قاطعيت داشته باشد، و بفهمد چگونه بايد رفتار كرد، و در غير اين صورت رعيت به صلاح
نخواهد آمد).
9- آفت پادشاهى
سستى كردن در حمايت (از رعيت و دفع ظلم از آنها) مىباشد.
10- هر گاه
پادشاه و يا مالك امور شدى نرمى نما.
11- هرگاه
پادشاه پادشاهيش را بر اساس عدالت بنا نهد، و به ستونهاى عقل بر پاى دارد، خداوند
دوستانش را يارى كرده و دشمنان او را خوار سازد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1351
12- إذا زادك
السّلطان تقريبا فزده إجلالا 4129.
13- الملوك لا
مودّة له (لهم) 1009.
14- الملك
المنتقل الزّائل حقير يسير 1150.
15- الغنى عن
الملوك أفضل ملك 1331.
16- الجرأة على
السّلطان أعجل هلك 1332.
17- زين الملك
العدل 5467.
18- غضب الملوك
رسول الموت 6436. 12- هر گاه سلطان تو را مقربتر گردانيده (چه در صورت عدالت و
خوبى آن و چه در حال ستمگرى) او را تعظيم بيشتر كن (چون اگر عادل است وظيفه چنين است،
و اگر ظالم خواهد بود از جهت بيدادگريش بايد او را احترام كند، چون در غير اين
صورت همچون درنده ضرر خود را خواهد رسانيد، البته تا ممكن است نبايد در دستگاه
چنين ستمگرانى وارد شد و حرام است، ولى اگر زمانى مصلحت اقتضاء كرد مانند على بن
يقطين در دستگاه هارون باشد راه همان خواهد بود كه حضرت دستور فرموده است).
13- پادشاهان
برايشان وفا و دوستى نيست.
14- پادشاهى
ناپايدار كه منتقل و زائل گردد، حقير و اندك خواهد بود (پس بايد انسان بدنبال
سلطنتى رود كه هميشگى باشد (يعنى سعادت اخروى را تحصيل كند).
15- بىنيازى از
پادشاهان بهترين پادشاهى است.
16- دليرى و
جرأت بر سلطان شتابندهترين هلاكت است، (البته سير طبيعى چنين كارى اين است، اما
آيا ديگران در مقابل سلطان جائر چه وظيفهاى دارند اين روايت از آن ساكت است، بايد
از جاى ديگر حكم آن را بدست آورد، از اين روايت استفاده نمىشود).
17- زينت
پادشاهى عدالت گسترى است.
18- خشم
پادشاهان رسول و فرستاده مرگ است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 1352
19- فضيلة
السّلطان عمارة البلدان 6562.
20- قلّما تدوم
مودّة الملوك و الخوّان 6725.
21- قلّما تدوم
خلّة الملوك (الملول) 6727.
22- قلوب
الرّعيّة خزائن راعيها، فما أودعها من عدل أو جور وجده 6825.
23- ليس ثواب
عند اللّه سبحانه أعظم من ثواب السّلطان العادل، و الرّجل المحسن 7526.
24- من ملك
استأثر 7671.
25- من تكبّر
في سلطانه صغّره 7759.
26- من طال
عدوانه زال سلطانه 8027. 19- فضيلت پادشاه (و هر زمامدار و حاكم هر مملكتى) آباد
نمودن شهرهاست.
20- كم است كه
دوستى پادشاهان و خيانت كنندگان پاينده بماند.
21- كم است كه
دوستى پادشاهان يا آزرده شدگان پايدار بماند (يعنى اگر كسى خواهد كه ديگرى در
دوستى خود باقى باشد نبايد او را آزرده و ملول كرد).