گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام

4-  چه كسى زيان كننده‏تر از كسى است كه خداوند سبحان را به غير او بفروشد كودنى 1-  كودنى گمراهى است.

2-  كودنى را با زيركى سركوب نمائيد (البته مراد كودنى است كه اختيارى و قابل تغيير باشد و گرنه اگر خلقتى باشد كه قابل تغيير نيست).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1093

3-  كفى بالمرء غباوة أن ينظر من عيوب النّاس إلى ما خفي عليه من عيوبه 7062.

4-  من أقبح الشّيم الغباوة 9377.

الغدر

1-  الغدر بكلّ أحد قبيح، و هو بذوي القدرة و السّلطان أقبح 1864.

2-  الغدر يعظّم الوزر و يزري بالقدر 2191.

3-  إيّاك و الغدر، فإنّه أقبح الخيانة، و إنّ الغدور لمهان عند اللّه 2664.

4-  أقبح الغدر إذاعة السّرّ 3005.

5-  الغدر شيمة اللّئام 291. 3-  براى كودنى مرد (آدمى) كفايت مى‏كند كه به عيوب مردم نگاه كند به آنچه بر او از عيوبش مخفى است (يعنى همان عيوب در خودش هست ولى آن را در خود عيب نمى‏داند).

4-  از زشت‏ترين خصلت‏هاست كودنى و كم فهمى.

بى‏وفائى 1-  بى‏وفائى نسبت به هر كس زشت و آن نسبت به صاحبان قدرت و سلطنت زشت‏تر (و يا بى‏وفائى از هر كس قبيح و از قدرتمندان و صاحبان سلطنت قبيح‏تر است).

2-  بى‏وفائى گناه را بزرگ گردانده، و قدر و مرتبه را عيبناك مى‏گرداند.

3-  بر تو باد به دورى از بى‏وفائى، زيرا كه آن زشت‏ترين خيانت است، و براستى كه بى‏وفا هر آينه در نزد خدا خوار مى‏باشد.

4-  زشت‏ترين بى‏وفائى فاش كردن سرّ است.

5-  بى‏وفائى طبيعت افراد پست است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1094

6-  الغدر يضاعف السّيّئات 643.

7-  جانبوا الغدر فإنّه مجانب القرآن 4741.

8-  غدر الرّجل مسبّة عليه 6430.

9-  كن عاملا بالخير، ناهيا عن الشّرّ، منكرا شيمة الغدر 7166.

10-  من غدر شانه غدره 7833.

11-  ما غدر من أيقن بالمرجع 9591.

12-  ما أخلق من غدر أن لا يوفى له 9708.

13-  لا إيمان لغدور 10442. 6-  بى‏وفائى گناهان را چند برابر مى‏نمايد (مثلا اگر نزد كسى امانتى گذاشتند سپس در وقت اداء ندهد، بى‏وفائى كند چنين كسى هم گناه بى‏وفائى را دارد و هم گناه غصب، و يا بى‏وفائى سبب گناهان زياد خواهد گرديد).

7-  از بى‏وفائى دورى كنيد، زيرا كه آن دورى كننده از قرآن است (يعنى بى‏وفا از احكام قرآن دور است و محتمل است كه (قرآن) خوانده شود به معناى رفيق يعنى بى‏وفائى از رفاقت به دور است).

8-  بى‏وفائى مرد عار و يا جايگاه دشنام است بر او.

9-  عمل كننده به خير، باز دارنده از شر، منكر شيوه بى‏وفائى باش.

10-  هر كه بى‏وفائى كند بى‏وفائيش او را زشت كند.

11-  بى‏وفائى نخواهد كرد كسى كه به بازگشت يا به محل بازگشت (آخرت) يقين نموده است.

12-  چه سزاوار است كسى كه بى‏وفائى كند آنكه نسبت به او وفا نشود (يعنى مردم هم بى‏وفائى كنند با او.

13-  براى بسيار بى‏وفا ايمانى نيست.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1095

14-  لا تدوم مع الغدر صحبة خليل 10601.

15-  الغدر لأهل الغدر وفاء عند اللّه سبحانه 1571.

16-  الغدر أقبح الخيانتين 1690.

17-  أسرع الأشياء عقوبة رجل عاهدته على أمر و كان من نيّتك الوفاء له، و من نيّته الغدر بك 3174.

الغرور

1-  احذر أن يخدعك (يختدعك) الغرور بالحائل اليسير، أو يستزلّك السّرور بالزّائل الحقير 2612.

2-  جماع الغرور في الاستنامة إلى العدوّ 4775.

3-  طوبى لمن لم تقتله قاتلات الغرور 5973. 14-  با بى‏وفائى مصاحبت دوست باقى نخواهد ماند.

15-  بى‏وفائى نمودن با اهل بى‏وفائى در نزد خداى سبحان وفا دارى است.

16-  بى‏وفائى زشت‏ترين دو خيانت است.

17-  شتابان‏ترين چيزها به حسب عقوبت و كيفر (كيفر) مرديست كه او را بر كارى پيمان بستى، و تو بر چنين قصدى كه از براى او وفا كنى و او بر اين است كه بى وفائى نمايد با تو.

فريب 1-  بپرهيز از اين كه تو را مغرور شدن به اندك حائلى و مانع كمى (يعنى دنيا) فريب دهد، يا تو را شادمانى به برطرف شونده كوچكى (يعنى دنيا) بلغزاند.

2-  جمع كردن فريب در راحت خوابيدن و آرام گرفتن به دشمن است (چه دشمن نفس باشد و يا دشمن خارجى).

3-  خوشا بحال كسى كه او را كشنده‏هاى فريب نكشد (يعنى خود را از آنها

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1096

4-  كفى بالمرء غرورا أن يثق بكلّ ما تسوّل له نفسه 7053.

5-  و قال-  عليه السّلام-  في حقّ من أثنى عليه: لم تقتله قاتلات الغرور، و لم تغمّ (و لم تعمّ) عليه مشتبهات الأمور 7565.

6-  لم يفكّر في عواقب الأمور من وثق بزور الغرور و صبا إلى زور السّرور 7566.

7-  من اغترّ بالمهل اغتصّ بالأجل 8388.

8-  كفى بالاغترار جهلا 7032.

9-  من اغتر بحاله قصّر عن احتياله 8678.

10-  من اغترّ بمسالمة الزّمن اغتصّ بمصادمة المحن 8685. نگه دارد).

4-  براى غرور و فريب مرد (انسان) كفايت مى‏كند اين كه به هر چه نفسش براى او زينت دهد اعتماد كند (يعنى آن را خوب بداند و به دنبالش حركت نمايد).

5-  حضرت در وصف كسى كه او را ستايش كرده فرموده: او را كشنده‏هاى غرور نكشته (و فريب شيطان و نفس را نخورده) و بر او مشتبهات امور مشتبه يا پوشيده نشده است.

6-  در عاقبتهاى امور (و سرانجام كارها) انديشه نكرده كسى كه بر دروغ غرور اعتماد كرده، و به دروغ خوشحالى ميل كرده است.

7-  هر كه به مهلت فريب خورد (يعنى خيال كند كه مدّت‏ها زنده است و به گناه مشغول باشد) به مرگ گلو گرفته شود.

8-  براى فريب خوردن، نادانى كفايت مى‏كند.

9-  هر كه به حال خود مغرور باشد از چاره خويش كوتاهى كند (چون مغرور است از دشمن و ناتوانى و حوادث بى‏خبر خواهد بود).

10-  هر كه به آشتى روزگار مغرور شود به برخورد محنت و سختى‏ها گلو

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1097

11-  من الغرّة باللّه سبحانه أن يصرّ المرء على المعصية و يتمنّى المغفرة 9404.

12-  لا حزم مع غرّة 10527.

13-  لا غرّة كالثّقة بالأيّام 10550.

14-  قد يسلم المغرّر 6632.

15-  كم من مغرور بحسن القول فيه 6932.

16-  كم من مغرور بالسّتر عليه 6942.

17-  ليس كلّ مغرور بناج، و لا كلّ طالب بمحتاج 7521. گرفته شود.

11-  از مغرور شدن به خداى سبحان آنست كه مرد (و آدمى) بر معصيت و گناه اصرار ورزد، و آرزوى آمرزش داشته باشد.

12-  نيست دور انديشى با غفلت (يعنى با يكديگر جمع نخواهند شد).

13-  هيچ غفلتى مانند اعتماد بر روزگار نيست (كه آدمى خيال كند هميشه روزگار با او خوب تا مى‏كند).

14-  گاهى فريب خورده شده سالم مى‏ماند (يعنى بحسب ظاهر گول خورده است.

15-  بسا مغرورى كه به سبب خوش گفتارى (و مدح و ثنا) در باره او فريب خورده است.

16-  بسا فريب خورده‏اى به سبب پوشش بر او (كه خداوند بر او پوشيده يا ديگران و او خيال مى‏كند خبرى نيست).

17-  چنين نيست كه هر فريب خورده رستگار (از عقاب) و نه هر طلب كننده‏اى محتاج باشد (بلكه ممكن است از روى حرص طلب نمايد).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1098

الغصب

1-  الحجر الغصب في الدّار رهن لخرابها 1794.

الغضب

1-  الغضب يردي صاحبه، و يبدي معايبه 1709.

2-  الغضب نار موقدة، من كظمه أطفأها، و من أطلقه كان أوّل محترق بها 1787.

3-  الغضب يثير كوامن الحقد 2164.

4-  إيّاك و الغضب، فأوّله جنون، و آخره ندم 235.

5-  أقدر النّاس على الصّواب من لم يغضب 3047. غصب 1-  سنگ غصبى در خانه گرو خرابى آنست.

خشم 1-  خشم صاحب خود را در بلا و عذاب مى‏افكند و عيب‏هاى او را آشكار مى‏سازد.

2-  خشم آتشى است افروخته شده، هر كه آن را فرو برد آتش را خاموش كرده است، و هر كه آن را رها سازد خود نخستين كسى است كه با آن سوزد.

3-  خشم نهانى‏هاى كينه را و يا كينه‏هاى نهانى را بر مى‏انگيزاند.

4-  بر تو باد به دورى از غضب، پس اوّلش ديوانگى، و آخر آن پشيمانى است.

5-  تواناترين مردم بر راه صحيح و راه راست كسى است كه خشمگين نگشته باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1099

6-  أفضل الملك ملك الغضب 2904.

7-  ابق لرضاك من غضبك، و إذا طرت فقع شكيرا 2340.

8-  احترسوا من سورة الغضب، و أعدّوا له ما تجاهدونه به من الكظم و الحلم 2507.

9-  احذروا الغضب، فإنّه نار محرقة 2588.

10-  أفضل النّاس من كظم غيظه، و حلم عن قدرة 3104.

11-  أعدى عدوّ للمرء غضبه، و شهوته، فمن ملكهما علت درجته، و بلغ غايته 3269. 6-  افزونترين ملكى كه انسان مالك آن باشد ملك خشم است (كه آن را مالك شود و بتواند آن را فرو نشاند).

7-  براى خوشنودى خود از خشمت باقى بگذار (يعنى اگر بر كسى غضب كردى چنان رفتار كنى كه اگر دوستى نمودى از او خجل و شرمسار نباشى (و هر گاه پرواز كنى (و قهر و خشم تو را از جابر كند و يا بلند مرتبه گردى پس افتادگى نما و يا) فرود آى شكر كننده.

8-  خود را از حدّت و تندى خشم نگهداريد، و براى آن چيزى كه به وسيله آن با آن بجنگيد از فرو خوردن و بردبارى آماده نمائيد.

9-  از خشم و غضب دورى كنيد، زيرا كه آن آتشى است سوزان.

10-  افزونترين مردم كسى است كه خشم خود را فرو نشانده و با وجود توانائى و قدرت بر انتقام بردبارى كند.

11-  دشمن‏ترين دشمن براى مردم خشم و خواهش اوست، پس كسى كه آن دو را مالك شود و بر آنها تسلّط پيدا كند درجه و مقام او بلند و به پايان و مقصود خود رسيده است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1100

12-  الغضب مركب الطّيش 808.

13-  الغضب يثير الطّيش 934.

14-  الغضب نار القلوب 965.

15-  الغضب شرّ إن أطعته دمّر 1220.

16-  الغضب عدوّ، فلا تملّكه نفسك 1337.

17-  الغضب يفسد الألباب، و يبعد من الصّواب (عن الثّواب) 1356.

18-  إنّكم إن أطعتم سورة الغضب أوردتكم نهاية العطب 3854.

19-  إذا تسلّط عليك الغضب فاغلبه بالحلم و الوقار 4160.

20-  بكثرة الغضب يكون الطّيش 4264.

21-  بئس القرين الغضب، يبدي المعائب، و يدنى الشّرّ، و يباعد الخير 4417. 12-  خشم مركب سوارى سبكى و از جابر آمدن است.

13-  خشم سبكى و از جابر آمدن را بر مى‏انگيزد.

14-  خشم آتش دلهاست.

15-  خشم شرّ است اگر آن را فرمانبرى هلاك كند.

16-  خشم دشمنى است آن را مالك خود مگردان.

17-  خشم عقل‏ها را فاسد كرده و از درست انديشى (يا از پاداش) دور مى‏سازد.

18-  براستى شما اگر از تندى خشم اطاعت نمائيد شما را بر نهايت هلاكت فرود خواهد آورد (يعنى به آخرين هلاكت خواهيد رسيد).

19-  هر گاه بر تو غضب غلبه نمود بوسيله بردبارى و وقار بر آن غلبه نما.

20-  به سبب خشم و غضب سبكى و از جا در رفتن حاصل گردد.

21-  بد قرينى است خشم، عيب‏ها را آشكار ساخته، و بدى را نزديك‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1101

22-  داووا الغضب بالصّمت، و الشّهوة بالعقل 5155.

23-  ردّ الغضب بالحلم ثمرة العلم 5397.

24-  ردّوا البادرة بالحلم 5404.

25-  سبب العطب طاعة الغضب 5519.

26-  ضادّوا الغضب بالحلم، تحمدوا عواقبكم في كلّ أمر 5895.

27-  ضرام نار الغضب يبعث على ركوب العطب 5909.

28-  ضادّوا الغضب بالحلم 5911.

29-  طاعة الغضب ندم و عصيان 6025.

30-  ظفر بالشّيطان من غلب غضبه 6048.

31-  ظفر الشّيطان بمن ملكه غضبه 6049. گردانيده، و خوبى را دور مى‏سازد.

22-  خشم و غضب را به خاموشى، و شهوت و خواهش را به عقل مداوا نمائيد.

23-  خشم را به وسيله بردبارى بر گرداندن، و ترك نمودن ثمره علم و دانش است.

24-  خشم را به وسيله حلم و بردبارى برگردانيد.

25-  سبب هلاكت فرمانبردارى از خشم است.

26-  خشم و غضب را با حلم و بردبارى مبارزه و دفع نمائيد تا آنكه عاقبت‏هاى خود را در هر امرى ستوده گردانيد.

27-  آتش افروخته خشم بر ارتكاب هلاكت بر مى‏انگيزد.

28-  غضب را با حلم مخالفت نمائيد (نتيجه‏اش آنست كه ذكر شد).

29-  فرمانبردارى از خشم پشيمانى و گناه يا سبب پشيمانى و گناه خواهد شد.

30-  بر شيطان پيروز شود كسى كه بر خشم خود غالب گردد.

31-  شيطان بر كسى كه خشمش مالك او شود پيروز خواهد گشت.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1102

32-  في الغضب العطب 6500.

33-  كثرة الغضب تزري بصاحبه، و تبدي معايبه 7107.

34-  كن بطي‏ء الغضب، سريع الفي‏ء، محبّا لقبول العذر 7165.

35-  ليس لإبليس وهق أعظم من الغضب و النّساء 7494.

36-  من كثر تغضّبه ملّ 7823.

37-  من أطلق غضبه تعجّل حتفه 7948.

38-  من غلب عليه الغضب لم يأمن العطب 7976.

39-  من غلب عليه غضبه تعرّض لعطبه 8139.

40-  من عصى غضبه أطاع الحلم 8180. 32-  در خشم هلاكت است (هم براى ديگران و هم براى غضبناك هم در دنيا و هم در آخرت).

33-  بسيارى خشم به صاحب خود عيب رسانده، و عيبهايش را ظاهر مى‏سازد.

34-  كند خشم، تند رجوع، دوست دارنده پذيرفتن عذر باش.

35-  براى شيطان كمندى عظيم‏تر از خشم و زنان وجود ندارد (يعنى به وسيله اين دو وسيله مردم را مفتون سازد).

36-  هر كه عصبانيت او زياد باشد مردم از او ملول گردند و يا خود ملول گردد.

37-  هر كه خشمش را رها كند مرگش زود در رسد.

38-  هر كه بر او خشم و غضب غلبه نمايد از هلاك شدن ايمن نيست.

39-  هر كه خشمش بر او غلبه كند متعرض هلاكت خود گرديده است.

40-  هر كه خشمش را عصيان كند از بردبارى اطاعت نموده است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1103

41-  من أطاع غضبه تعجّل تلفه 8414.

42-  من كثر غضبه لم يعرف رضاه 8551.

43-  من غضب على من لا يقدر على مضرّته طال حزنه، و عذّب نفسه 8728.

44-  من غلب عليه غضبه و شهوته فهو في حيّز البهائم 8756.

45-  من اغتاظ على من لا يقدر عليه مات بغيظه 9067.

46-  متى أشفي غيظي إذا غضبت، أحين أعجز (عن الانتقام) فيقال لي لو صبرت، أم حين أقدر (عليه) فيقال لي لو عفوت 9842. 41-  هر كه از خشم خود پيروى نمايد تلف او شتاب كند (و به زودى هلاك گردد).

42-  هر كه خشمش بسيار باشد خوشنودى او شناخته نشود (يعنى اگر روزى هم از كارى راضى باشد اعتماد به خوشنودى او نيست).

43-  هر كه بر كسى كه قادر بر ضرر رساندن او را ندارد خشمناك گردد اندوه او بدرازا كشيده، و نفس خود را عذاب نمايد.

44-  هر كه بر او خشم و شهوتش غلبه كند پس او در موضع چارپايان است (يعنى از آنها به حساب آيد).

45-  هر كه بر كسى كه توانائى تلافى بر او را ندارد خشمناك گردد به خشمش بميرد (بنا بر اين بايد تحمل نمود و خشم ثمره‏اى ندارد).

46-  (در حكمت 185-  نهج البلاغه نيز ذكر شده) چه زمانى خشمم را شفا بخشم، هنگامى كه به خشم آيم يا هنگامى كه از انتقام عاجز باشم، تا به من گفته شود اگر صبر مى‏كردى (سزاوار بود تا سبك نشوى) يا زمانى كه قدرت بر آن داشته باشم پس به من گفته شود اگر عفو مى‏كردى (بهتر بود على أىّ حال تلافى نكردن سزاوار است).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1104

47-  لا يغلبنّ غضبك حلمك 10222.

48-  لا تسر عنّ إلى الغضب فيتسلّط عليك بالعادة 10288.

49-  لا أدب مع غضب 10529.

50-  لا نسب أوضع من الغضب 10617.

51-  لا يقوم عزّ الغضب بذلّ الاعتذار 10793.

الاستغفار

1-  استغفر، ترزق 2228.

2-  أفضل التّوسّل (التّوصّل) الاستغفار 2887.

3-  الاستغفار يمحو الأوزار 342.

4-  الاستغفار دواء الذّنوب 913. 47-  هرگز خشم تو بر حلم تو غلبه نكند (كه ترا بيچاره نمايد).

48-  بسوى خشم و غضب شتاب مكن، پس بر تو عادت (شتاب بر خشم) مسلط خواهد گرديد.

49-  ادبى نيست با خشم (يعنى با يكديگر جمع نمى‏شود).

50-  نيست نسبى پست‏تر از خشم.

51-  عزّت خشم (كه بر كسى غلبه كند) به خوارى پوزش طلبيدن و عذر خواهى برابرى نمى‏كند.

طلب مغفرت 1-  استغفار نما تا روزى داده شوى.

2-  افزونترين پيوند (يا متوسل شدن به خدا) طلب آمرزش است.

3-  طلب آمرزش كردن گناهان را پاك نمايد.

4-  طلب آمرزش از خدا دواى گناهان است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1105

5-  الاستغفار أعظم جزاء، و أسرع مثوبة 1496.

6-  حسن الاستغفار يمحّص الذّنوب 4863.

7-  لو أنّ النّاس حين عصوا أنابوا و استغفروا لم يعذّبوا و لم يهلكوا 7583.

8-  من أعطي الاستغفار لم يحرم المغفرة 8144.

9-  من استغفر اللّه أصاب المغفرة 8377.

10-  نعم الوسيلة الاستغفار 9936.

11-  لا شفيع أنجح من الاستغفار 10658.

12-  لا يحوز الغفران إلّا من قابل الإساءة بالإحسان 10756. 5-  طلب آمرزش كردن از نظر پاداش بزرگتر و به حسب ثواب شتابان‏تر خواهد بود.

6-  نيكوئى استغفار گناهان را پاك مى‏سازد (يعنى انسان با اخلاص و ندامت كامل طلب آمرزش نمايد).

7-  اگر اين كه مردم هنگامى كه نافرمانى مى‏نمايند بازگشت كرده و طلب مغفرت نمايند عذاب نشده و هلاك نخواهند گرديد.

8-  هر كه (توفيق) طلب آمرزش داده شود از آمرزش محروم نگردد.

9-  هر كه از خدا (آن طور كه خدا فرموده) طلب آمرزش كند به آمرزش رسد.

10-  خوب وسيله‏ايست (براى تحصيل رضاى خدا و نجات از مهالك و ترفيع درجات) استغفار.

11-  شفاعت كننده‏اى رستگارتر از استغفار نيست.

12-  آمرزش (الهى) را به دست نياورد مگر كسى كه احسان را مقابل بدى اندازد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1106

الغفلة

1-  انتباه العيون لا ينفع مع غفلة القلوب 1870.

2-  الغفلة تكسب الاغترار، و تدني من البوار 2125.

3-  احذروا الغفلة، فإنّها من فساد الحسّ 2584.

4-  إيّاك و الغفلة، و الاغترار بالمهلة، فإنّ الغفلة تفسد الأعمال، و الآجال تقطع الآمال 2717.

5-  الغفلة ضلالة، الغرّة جهالة 196.

6-  الغفلة طرب 221.

7-  الغفلة أضرّ الأعداء 472.

8-  الغفلة شيمة النّوكى 897. غفلت و بى‏خبرى 1-  بيدارى چشمها با غفلت دلها سودى ندارد.

2-  بى‏خبرى كسب فريب كرده و به هلاكت نزديك مى‏سازد.

3-  از بى‏خبرى دورى نماييد، زيرا كه آن از تباهى حسّ و دريافت است.

4-  بر حذر باش از غفلت و فريب خوردن به مهلت (به اين معنى كه مهلتى هست بعدا انجام خواهم داد) زيرا كه غفلت عمل‏ها را فاسد نموده، و اجل‏ها اميدها را مى‏برند.

5-  غفلت و بى‏خبرى گمراهى، و فريب خوردن نادانى است.

6-  غفلت سبب فرحناكى است (چون غافل بى‏غم است).

7-  غفلت و بى‏خبرى مضرترين دشمنان است.

8-  بى‏خبرى شيوه احمقان است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1107

9-  الغفلة ضدّ الحزم 1031.

10-  الغفلة ضلال النّفوس و عنوان النّحوس 1404.

11-  دوام الغفلة يعمى البصيرة 5146.

12-  سكر الغفلة و الغرور أبعد إفاقة من سكر الخمور 5651.

13-  ضادّوا الغفلة باليقظة 5925.

14-  عجبت لغفلة ذوي الألباب عن حسن الارتياد و الاستعداد للمعاد 6263.

15-  في السّكون إلى الغفلة اغترار 6454.

16-  فيا لها حسرة على ذي غفلة إن يكن (أن يكون) عمره عليه حجّة، و أن تؤدّبه (و أن تؤدّيه) أيّامه إلى شقوة 6571.

17-  فأفق أيّها السّامع من غفلتك، و اختصر من عجلتك، و اشدد 9-  بى‏خبرى ضدّ دور انديشى است.

10-  بى‏خبرى گمراهى نفسها و نشانه بدبختى و بدى‏هاست.

11-  بى‏خبرى دائمى (و يا دوام ترك تفكر) بينائى را زائل مى‏نمايد.

12-  مستى غفلت و فريب از نظر بهوش آمدن دورتر از مستى شراب هاست (يعنى مست غفلت ديرتر بهوش آيد تا مست شراب).

13-  بى‏خبرى و غفلت را با بيدارى و آگاهى برطرف ساز.

14-  عجب دارم از غفلت و بى‏خبرى صاحبان عقل‏ها از نيكوئى طلب كردن (زاد و توشه) و آماده شدن براى روز بازگشت.

15-  در آرام گرفتن به غفلت (از آخرت) فريب خوردن است.

16-  تعجب كنيد از آن حسرتى بر صاحب غفلتى اين كه عمر او بر او حجتى باشد، و اين كه او را روزگارش به بدبختى رسانده يا ادب كند.

17-  (اين عبارت بعد از فرازهايى از گفتار آن حضرت است) پس به هوش‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1108

أزرك، و خذ حذرك، و اذكر قبرك، فإنّ عليه ممرّك 6597.

18-  كفى بالغفلة ضلالا 7017.

19-  كفى بالمرء غفلة أن يصرف همّته فيما لا يعنيه 7074.

20-  كفى بالرّجل غفلة أن يضيّع عمره فيما لا ينجيه 7075.

21-  من غفل جهل 7686.

الغافل

1-  عجبت لغافل، و الموت حثيث في طلبه 6249.

2-  من طالب غفلته تعجّلت هلكته 8318. باش آى شنونده از غفلت و بى‏خبرى خود، و از شتاب خويش كم كن، و پشت خود را قوى گردان (ترديد به خود راه مده) دوريت را (از بدى عاقبت) فراگير، و قبرت را ياد نمازى را كه بر آنست گذر تو.

18-  براى غفلت و بى‏خبرى بس است گمراهى.

19-  براى غفلت مرد (و آدمى) كفايت مى‏كند آنكه همت خود را در آنچه براى او مفيد نيست مصروف دارد.

20-  براى غفلت مرد (و آدمى) كفايت مى‏كند اين كه عمرش را در آنچه رستگار نسازد آن را تباه سازد.

21-  كسى كه غافل شود نادان است (يعنى نبايد از دنيا و مرگ و حساب غافل گرديد و گرنه نادانى تحقق يابد).

بى‏خبر 1-  عجب دارم از غافل و بى‏خبرى كه مرگ در طلبش شتابان است.

2-  هر كه غفلت او طولانى گردد هلاكت او زود انجام گيرد.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1109

3-  من غلبت عليه الغفلة مات قلبه 8430.

4-  من غفل عن حوادث الأيّام أيقظه الحمام 9161.

5-  ويل لمن غلبت عليه الغفلة فنسي الرّحلة و لم يستعدّ 10088.

6-  لا عمل لغافل 10451.

الغالب و المغلوب

1-  قد يغلب المغلوب 6441.

2-  من غالب من فوقه قهر 8102.

3-  كلّ غالب غير اللّه مغلوب 6894. 3-  هر كه بر او غفلت و بى‏خبرى غلبه كند دلش مرده است.

4-  هر كه از حوادث روزگار غافل شود مرگ او را بيدار خواهد ساخت (كه در آن هنگام به هلاكت رسيده و مفرّى برايش نيست).

5-  واى براى كسى كه بر او غفلت و بى‏خبرى غلبه كرده پس كوچيدن (از اين جهان) را فراموش نموده و آماده نگشته است.

6-  هيچ عملى براى غافل نيست (چون حضور قلب و توجه و اقبال ندارد).

غالب 1-  گاهى مغلوب غالب گردد.

2-  هر كه با ما فوق خود مبارزه كند مغلوب گردد (بنا بر اين بايد طاغيان روزگار بدانند با چه كسى روبرو هستند).

3-  هر غلبه كننده‏اى غير خدا مغلوب است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1110

المغالبة

1-  لا تغالب من لا تقدر على دفعه 10176.

الغلط

1-  غلط (غلط) الإنسان فيمن ينبسط إليه أحظر شي‏ء عليه 6431.

الغلول

1-  شرّ ما ألقي في القلوب الغلول 5696.

الغلّ و الغش و الغشوش

1-  الغشوش لسانه حلو، و قلبه مرّ 1575.

2-  أفظع الغشّ غشّ الأئمّة 2940. غلبه كردن 1-  بر كسى كه توانائى دفع او را ندارى در صدد غلبه بر ميا.

غلط 1-  اشتباه انسان و عدم شناخت (يا درشتى كردن انسان) در حق كسى كه به سوى او چهره باز نشان مى‏دهد حرام‏تر چيزى است بر او (يعنى خطا خواهد بود).

خيانت 1-  بدترين چيزى كه در دلها افتاده شود خيانت است.

ناصافى 1-  كسى كه با مردم صاف نباشد زبان او شيرين و دل او تلخ است.

2-  رسواترين ناصافى ناصاف بودن با امامان است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1111

3-  إنّ أغشّ النّاس أغشّهم لنفسه و أعصاهم لربّه 3516.

4-  الغشّ سجيّة المردة 421.

5-  الغلّ بذر الشّرّ 547.

6-  الغلّ داء القلوب 557.

7-  الغشّ يكسب المسبّة 615.

8-  الغلّ يحبط الحسنات 642.

9-  الغشّ شرّ المكر 740.

10-  الغشّ من أخلاق اللّئام 1299. 3-  براستى ناصاف ترين مردم ناصاف‏ترين آنهاست نسبت به نفس خود، و نافرمان‏ترين آنهاست نسبت به پروردگار خود (چون ضرر على أى حال متوجه خود خواهد شد).

4-  صاف نبودن خصلت سركشان است.

5-  كينه (يا صاف نبودن) تخم بدى است.

6-  كينه (يا صاف نبودن) درد دلهاست.

7-  ناصاف بودن سبب دشنام خواهد گرديد.

8-  كينه و يا ناصافى نيكوئى‏ها را از بين مى‏برد، (پوشيده نماند كه مسأله احباط از نظر ما در غير كفر صحيح نبوده، و اگر در روايتى مانند همين روايت ديده شود بايد حمل بر مبالغه و شدّت عمل شود، و اگر حمل نشود بايد گفت: آن اعمال حسناتى را از بين خواهد برد كه در رتبه خود آن صفت و يا عمل باشد نه حسنات قوى تر را چون در طاعات و گناهان مراتبى متصور است، و اگر كسى طالب بحث بيشترى است بايد به كتب كلاميه و غيره مراجعه نمايد).

9-  ناصاف بودن بدترين مكر و تزوير است.

10-  با مردم صاف نبودن از اخلاق بخيلان يا بد كرداران است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1112

11-  غشّ الصّديق و الغدر بالمواثيق من خيانة العهد 6417.

12-  من غشّ النّاس في دينهم فهو معاند للّه و رسوله 8891.

13-  من غشّك في عداوته فلا تلمه و لا تعذله 9152.

الغم

1-  الغمّ يقبض النّفس، و يطوى الانبساط 2024.

2-  الحزن يهدم الجسد 609.

3-  الأحزان سقم القلوب 704.

4-  الحزن شعار المؤمنين 854. 11-  ناصاف بودن با دوست و بى‏وفائى نسبت به پيمانها از جمله خيانت به عهد است.

12-  هر كه با مردم در دينشان غش نمايد (و با آنان در باره دين ناصاف باشد) پس او دشمن خدا و رسول او خواهد بود.

13-  هر كه در دشمنى خود با تو غش نمايد او را سرزنش مكن و ملامت مفرما (زيرا از دشمن بيش از اين انتظار نمى‏رود).

اندوه 1-  غم و اندوه نفس را گرفته و گشادگى را مى‏پيچاند.

2-  اندوه جسد را خراب مى‏كند (پس بايد از آن پرهيز كرد مگر اندوهى كه در راه خدا باشد).

3-  اندوه‏ها بيمارى دل‏هاست (بنا بر اين نبايد به خود غم و اندوه را راه داد كه دل را مريض خواهد كرد).

4-  حزن و اندوه (براى دين و عاقبت خويشتن) شعار و جامه زيرين افراد با ايمان است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1113

5-  الهمّ يذيب الجسد 1039.

6-  الحزن و الجزع لا يردّان الفائت 1469.

7-  بقدر اللّذّة يكون التّغصيص 4254.

8-  من تجرّع الغصص أدرك الفرص 8062.

9-  الهمّ أحد الهرمين 1634.

10-  اطرح عنك واردات الهموم بعزائم الصّبر، و حسن اليقين 2357.

11-  الهمّ ينحل البدن 367.

12-  الغمّ مرض النّفس 374.

13-  على قدر الهمم تكون الهموم 6187. 5-  غم و اندوه بدن را آب مى‏كند.

6-  اندوه و بى‏تابى از دست رفته را بر نمى‏گردانند (بنا بر اين نبايد براى از دست رفته غصه خورد و يا بى‏تابى نمود كه لغو و بى‏حاصل خواهد بود).

7-  به اندازه لذت غصّه همراه است.

8-  هر كه غصه‏ها را جرعه وار در كشد (و بر آنها صبر كند) فرصت‏ها را بدست آورد (و به آن خواهد رسيد).

9-  اندوه يكى از دو پيريست (پيرى طبيعى و پيرى عارضى).

10-  غم و اندوههاى وارد را با عزيمت‏هاى شكيبائى، و نيكوئى يقين بينداز، (و بدان كه خداوند با اجر عظيم بر وجه احسن تلافى خواهد نمود).

11-  اندوه بدن را مى‏گدازد.

12-  غم و اندوه بيمارى نفس است.

13-  به اندازه همت‏هاست اندوه‏ها (يعنى، هر اندازه همت و تصميمات زيادتر و بلندتر باشد غم و اندوه بيشتر است).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1114

14-  كم من حزين وفد به حزنه على سرور الأبد 6964.

15-  من كثر غمّه تأبّد حزنه 8267.

16-  على قدر القنية تكون الغموم 6188.

17-  لكلّ همّ فرج 7265.

18-  من استدام الهمّ غلب عليه الحزن 8078.

19-  من كثر همّه سقم بدنه 8266.

20-  من جعل كلّ همّه لآخرته ظفر بالمأمول 8512.

الاستغناء عن الخلق

1-  استغن عمّن شئت و كن (تكن) نظيره 2312. 14-  بسا اندوهناكى كه اندوهش او را بر شادمانى دائمى وارد سازد (مثل اندوه براى آخرت).

15-  هر كه غم او بسيار باشد اندوهش هميشگى خواهد بود.

16-  غمها به اندازه ذخيره مى‏باشد (يعنى حفظ و نگهدارى آن ملازم با ناراحتى است).

17-  براى هر اندوهى گشايشى است.

18-  هر كه در فكر و انديشه زياد باشد (براى اين كه كارى را صورت دهد كه نبايد در آن خيلى فكر كرد، و يا هر كه پيوسته اندوه را به خود راه دهد و آن را از دل نزدايد) بر او حزن و اندوه غلبه كند (و چون غلبه نمود آدمى را آب مى‏كند پس نبايد چنين كارى كرد).

19-  هر كه اندوهش فراوان باشد بدنش مريض خواهد شد.

20-  هر كه تمام هم و اندوه خود را براى آخرتش قرار دهد به آنچه اميد به آن دارد پيروز گردد.

بى‏نيازى از مخلوق 1-  از هر كه خواهى بى‏نيازى جوى، مثل او خواهى بود.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1115

2-  من استغنى عن النّاس أغناه اللّه سبحانه 8645.

3-  من استغنى كرم على أهله و من افتقر هان عليهم 8879.

4-  ما استغنيت عنه خير ممّا استغنيت به 9596.

الغنيّ و الغنى

1-  الغنيّ من استغنى بالقناعة 1272.

2-  الغنيّ من آثر القناعة 1294.

3-  الغنيّ (الغنى) في الغربة وطن 1423.

4-  جهل الغنيّ يضعه، و علم الفقير يرفعه 4765.

5-  ربّ غنيّ أذلّ من نقد 5284. 2-  هر كه از مردم بى‏نياز گردد خداى سبحان او را بى‏نياز خواهد نمود.

3-  هر كه (از مردم) بى‏نياز گردد بر اهل خود گرامى باشد و هر كه نيازمند باشد نزدشان خوار گردد.

4-  آنچه از آن بى‏نياز گردى از آنچه به آن نيازمند شوى بهتر است (زيرا در قسم اول به رنج نيفتى، و در قسم دوم در زحمت افتاده و ممكن است باعث عقوبت هم بگردد).

توانگر و توانگرى 1-  توانگر كسى است كه به وسيله قناعت بى‏نياز شود.

2-  توانگر كسى است كه برگزيند قناعت را.

3-  توانگر (يا توانگرى) در غربت در وطن است.

4-  نادانى توانگر او را پائين آورده، و دانش فقير او را بر كشد.

5-  بسا توانگرى كه خوارتر از «نقد» است (گوسفندى است كه پاهاى كوتاه و روى زشتى دارد در بحرين به خوارى مشهور است).

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 1116

6-  ربّ غنيّ أفقر من فقير 5324.

7-  قليل من الأغنياء من يواسي و يسعف 6739.

8-  كم من غنيّ يستغنى عنه 6925.

9-  من الواجب على الغنيّ أن لا يضنّ على الفقير بماله 9362.

10-  لا تعدّنّ غنيا من لم يرزق من ماله 10277.

11-  لا وزر أعظم من وزر غنيّ منع المحتاج 10738.

12-  الغنى بغير اللّه أعظم الفقر و الشّقاء 1818.

13-  استعيذوا باللّه من سكرة الغنى، فإنّ له سكرة بعيدة الإفاقة 2555.

14-  أغناكم أقنعكم 2834. 6-  بسا توانگرى كه از فقير بيچاره‏تر باشد (از جهت بدبختى او در آخرت، و يا از نظر گرفتارى‏هاى دنيويش، و يا از جهت احتياج او).

7-  اندكى هستند از توانگران كسى كه مواسات كند و حاجت روا باشد.

8-  بسا ثروتمندى كه از او (به سبب بى‏چيزى) بى‏نيازى باشد.

9-  از جمله واجب بر توانگر آنكه به مال خود بر فقير بخيلى ننمايد.

10-  توانگر مشمار كسى را كه از مالش روزى داده نشود (يعنى از مال خود بهره نبرده و براى ديگران گذارد).

11-  نيست گناهى بزرگتر از گناه توانگرى كه چيزى به محتاج ندهد (و بر او بخل نمايد و يا حاجت او را بر نياورد).

12-  توانگرى به غير خدا بزرگترين پريشانى و بدبختى است.

13-  از مستى توانگرى به خدا پناه بريد، زيرا كه براى آن مستى بوده كه به هوش آمدن از آن بعيد است.

14-  توانگرترين شما قانع ترين شماست.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1117

15-  أغنى الغنى العقل 2843.

16-  أشرف الغنى ترك المنى 2951.

17-  أفضل الغنى ما صين به العرض 3038.

18-  أغنى الأغنياء من لم يكن للحرص أسيرا 3201.

19-  أغنى الغنى القناعة، و التّحمّل في الفاقة 3249.

20-  الغنى يطغي 23.

21-  الغنى يسوّد غير السّيّد 460.

22-  الغنى و الفقر يكشفان جواهر الرّجال و أوصافها 1154.

23-  أخو الغنى من التحف بالقناعة 1315. 15-  توانگرترين توانگرى عقل است (زيرا هر كه را عقل باشد داراى همه چيز باشد چنانكه گفته شده: خدايا هر كه را عقل دادى چه ندادى و هر كه را عقل ندادى چه دادى).

16-  بلندترين بى‏نيازى ترك آرزوهاست.

17-  افزونترين بى‏نيازى آنست كه با آن عرض و آبرو حفظ شود.

18-  توانگرترين توانگران كسى است كه اسير و گرفتار حرص نباشد.

19-  بى‏نيازترين بى‏نيازى قناعت، و صبر و تحمل در حالت درويشى و ندارائى است.

20-  توانگرى طغيان مى‏آورد.

21-  توانگرى غير بزرگ را بزرگ مى‏گرداند (گر چه آدم پستى باشد، ثروت آن را در نظرها بزرگ مى‏كند).

22-  توانگرى و درويشى گوهرهاى مردان و ذات و اوصاف آنها را از خوبى و بدى آشكارا مى‏نمايد (يعنى آن دو وسيله آزمايش افراد خواهد بود).

23-  برادر توانگرى كسى است كه قناعت را رو انداز خود سازد.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1118

24-  الزّهو في الغنى يبذّر (ينذر) الذّلّ في الفقر 1519.

25-  آفة الغنى البخل 3969.

26-  خير الغناء غناء النّفس 4949.

27-  ربّ غنى أورث الفقر الباقي 5328.

28-  زكاة اليسار برّ الجيران، و صلة الأرحام 5453.

29-  شيئان لا يعرف قدرهما إلّا من سلبهما: الغنى و القدرة 5765.

30-  ظلف النّفس عمّا في أيدي النّاس هو الغنى الموجود 6070.

31-  غرور الغنى يوجب الأشر 6399. 24-  فخر كردن و باليدن در حالت غنا و توانگرى تخم پريشانى در فقر و پريشانى مى‏كارد (و يا مى‏ترساند خوارى را در پريشانى، چون وقتى همين ثروتمند فقير شد ديگر كسى به او اعتناء نخواهد كرد).

25-  آفت توانگرى بخيلى است (زيرا توانگر را بى‏ارزش نموده سبب فساد دنيا و آخرت او خواهد گرديد).

26-  بهترين توانگرى بى‏نيازى نفس است (از خلق يا از اعمال صالحه).

27-  چه بسا غنا و توانگرى كه فقر و بيچارگى هميشگى را بدنبال آورد (يا در آخرت و يا در دنيا از جهت كفران و عصيان).

28-  زكات توانگرى و فراخى عيش احسان كردن به همسايگان و پيوند با خويشان است.

29-  دو چيز است كه قدر آنها دانسته نشود مگر از سلب آنها، (و يا قدر آنها را نداند مگر كسى كه آنها از او ربوده شود).

30-  باز داشتن نفس از آنچه در دست‏هاى مردم است آن توانگرى موجود مى‏باشد.

31-  فريب توانگرى موجب فرحناكى است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1119

32-  فوت الغنى غنيمة الأكياس، و حسرة الحمقى 6535.

33-  كلّ الغنى في القناعة، و الرّضا 6874.

34-  من سرّه الغنى بلا مال، و العزّ بلا سلطان، و الكثرة بلا عشيرة، فليخرج من ذلّ معصية اللّه إلى عزّ طاعته، فإنّه واجد ذلك كلّه 8890.