12- رياست و
فرماندهى هلاكت است (زيرا كمتر اتفاق مىافتد كه حقى به وسيله او پامال نگشته، و
حقوق بندگان خدا تضييع نگردد).
13- انصاف زينت
امارت و حكومت است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 334
14- التّكبّر
في الولاية ذلّ في العزل 1000.
15- الولايات
مضامير الرّجال 1089.
16- آلة
الرّياسة سعة الصّدر 1256.
17- آفة الرّياسة
الفخر 3950.
18- إذا ولّيت
فاعدل 3996.
19- إذا ملك
الأراذل هلك الأفاضل 4033.
20- إذا ساد
السّفل خاب الأمل 4034.
21- إذا استولى
اللّئام اضطهد الكرام 4035.
22- تولّي
الأراذل و الأحداث الدّول، دليل انحلالها و إدبارها 4523. 14- تكبر در وقت حكومت
خوارى و ذلّت در حالت بر كنارى است.
15- حكومتها
ميدانهاى مردان است (كه به وسيله آن ماهيت هر كدام از قبيل اداره، مديريت، عدالت،
آگاهى، و رشد روشن خواهد گرديد).
16- آلت و
ابزار رياست و سر كردگى و فرماندهى سعه صدر است. (يعنى بزودى از جا بدر نرود، و از
طرفى گذشت داشته باشد).
17- آفت رياست
و فرمانروائى فخر و سر بلندى نمودن است.
18- هرگاه
فرمانفرما گردى پس عدالت كن.
19- هر گاه
اراذل و اوباش زمامدار شدند افراد با فضيلت (خانه نشين شده) هلاك گردند.
20- هرگاه مردم
پست مرتبه در رأس كار قرار گيرند اميد به نوميدى تبديل خواهد شد.
21- هرگاه
بخيلان يا افراد پست استيلاء يافتند كريمان مغلوب خواهند شد.
22- بر عهده
گرفتن اراذل و جوانان (و يا تازه به دولت رسيدهها) دولتها را ذليل انحلال و پشت
گرداندن آنست (البته چنين است زيرا بايد كسانى مباشر امر
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 335
23- تكبّرك في
الولاية ذلّ في العزل 4575.
24- ثبات
الدّول بإقامة سنن العدل 4715.
25- حبّ
الرّياسة رأس المحن 6871.
26- زين
الرّياسة الإفضال 5462.
27- زوال
الدّول باصطناع السّفل 5486.
28- فضيلة
الرّياسة حسن السّياسة 6563.
29- فقدان
الرّؤساء أهون من رياسة السّفل 6569.
30- لكلّ دولة
برهة 7285.
31- لن تحصّن
الدّول بمثل استعمال العدل فيها 7444. حكومتى گردند كه از هر نظر لايق و شايسته و
تجربه كار و مدير و مدبر و متدين باشند، و گرنه بر سر ملت و دولت آيد آنچه نبايد
آيد و انتظار آن نمىرود).
23- گردن كشى و
تكبّر تو در حكومت خوارى و ذلّت است در معزولى.
(آن گاه مردم
تلافى خواهند نمود).
24- ثبات و
پابرجائى دولتها به بر پاداشتن روشهاى عدل خواهد بود.
25- دوستى
رياست ريشه و سر منشأ محنتهاست.
26- زينت رياست
و سر كردگى عطا و بخشش است.
27- زائل شدن
دولتها به گزينش و كار فرمائى مردم پست مرتبه است.
(يعنى آنها در
رأس امور باشند).
28- فضيلت
رياست (و حكومت) حسن سياست است. (يعنى خوب رعيت تربيت شود).
29- نداشتن
رؤساء آسانتر است تا رياست مردم پست مرتبه.
30- براى هر
دولت و حكومتى زمانى است (معين كه بالنتيجة سپرى شود).
31- هرگز دولت
و حكومتها به مثل به كار بردن عدل در آنها نگه داشته
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 336
32- من ظلم
رعيّته نصر أضداده 7815.
33- و الّذي
فلق الحبّة و برء النّسمة، لولا حضور الحاضر، و قيام الحجّة بوجود النّاصر، و ما
أخذ اللّه سبحانه على العلماء أن لا يقارّوا على كظّة ظالم، و لا سغب مظلوم،
لألقيت حبلها على غاربها، و لسقيت آخرها بكأس أوّلها، و لألفيتم دنياكم هذه عندي
أزهد من عفطة عنز 10149.
الحاكم و الوالي
1- جود الولاة
بفيء المسلمين جور و ختر 4725. نمىشوند.
32- هر كه رعيت
خود را ستم كند دشمنان خويش را يارى نموده است.
33- (اين
فرازها از جمله كلمات آن حضرت است در خطبه 3 شقشقيه كه در جواب ابن عباس فرمود
شكايت از سه خليفه) سوگند به خدائى كه دانه حبه را شكافت و انسان را آفريد، اگر
نبود حاضر شدن (جمعيّت) حاضر (براى بيعت با من) و قيام حجت به وجود ناصر (كه مرا
يارى كردند و بر من پذيرش آن واجب گرديد) و آنچه خداوند سبحان بر علماء گرفته (از
عهد و پيمان) كه بر سيرى ظالم و گرسنه ماندن مظلوم قرار نگيرند (و نسبت به آنان
بىتفاوت نباشند) هر آينه ريسمان آن را بر دوش آن مىانداختم (همچون شترى كه مهار
آن را به پشت آن اندازند و آن را رها كنند) و آخر آن را به جام اول آن سيراب
مىنمودم (يعنى همچون زمان سابق دخالت در امر حكومت نمىكردم و شما را در گمراهى
مىگذاشتم) و هر آينه دنياى خود را نزد من (در بىارزشى) كمتر از عطسه بزى و يا...
مىيافتند.
حاكم و زمامدار 1- بخشش حكام به غنيمت مسلمانان ستم و فساد
است (بلكه بايد در مصرف شرعى با احتياط به كار رود).
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 337
2- سبع أكول
حطوم، خير من وال ظلوم غشوم 5626.
3- شرّ الولاة
من يخافه البريء 5687.
4- من جارت
ولايته زالت دولته 8365.
5- من تكبّر في
ولايته كثر عند عزله ذلّته 8717.
6- من اختال في
ولايته أبان عن حماقته 8718.
7- من حقّ
الرّاعي أن يختار لرعيّته ما يختاره لنفسه 9335.
8- من النّبل
أن تتيقّظ لإيجاب حقّ الرّعيّة إليك، و تتغابى عن الجناية عليك 9407.
9- وال ظلوم
غشوم، خير من فتنة تدوم 10109. 2- جانور درنده خورد كننده (به وسيله خوردن) بهتر
از زمامدار ستمكار ظلم كننده و غاصب است.
3- بدترين حكام
كسى است كه از او بىگناه بترسد.
4- هر كه رهبرى
و حكومت او بر ستم باشد دولتش زائل گردد.
5- هر كه در
امارت و حكومت خود تكبر نمايد در معزول شدنش خوارى او بسيار گردد.
6- هر كه در
حكومت خود تكبر نمايد كم عقلى خود را ظاهر نمايد.
7- از حق چوپان
(امير و حاكم و زمامدار) آنست كه آنچه را كه براى نفس خود اختيار مىكند براى
رعيتّش برگزيند.
8- از آقائى و
نجابت و زيركى است كه براى اثبات حق رعيت بر خود بيدار بوده (حقوق آنها را مراعات
كرده دفع ستم كنى) و از جنايت بر خود (كه از سوى آنان نسبت به تو انجام مىگيرد)
تغافل نمائى و ناديده به حساب آورى.
9- والى ستمگر
بسيار ظلم كننده از فتنه دائمى (و هرج و مرج كه مملكت بدون حاكم و بدون زمامدار
باشد) بهتر است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 338
10- لا جور
أفظع من جور حاكم 10675.
الحلف و اليمين الفاجرة
1- كيف يسلم من
عذاب اللّه المتسرّع إلى اليمين الفاجرة 6988.
2- يكثر حلف
الرّجل لأربع: مهانة يعرفها من نفسه، أو ضراعة يجعلها سبيلا إلى تصديقه، أو عيّ
لمنطقه فيتّخذ الأيمان حشوا و صلة لكلامه، أو لتهمة قد عرف بها 11036.
3- أسرع شيء
عقوبة اليمين الفاجرة 3041.
4- لا تعوّد
نفسك اليمين، فإنّ الحلّاف لا يسلم من الإثم 10299. 10- ستمى از ستم حاكم شنيعتر
نيست (زيرا حاكم براى رفع ستم منصوب است).
سوگند 1- چگونه از عذاب خدا سالم مىماند كسى كه به سوى سوگند
دروغ شتابان است 2- سوگند مرد (و آدمى) براى چهار چيز بسيار مىشود: مهانت و
خوارى كه از نفس خود مىشناسد، يا فروتنى كه آن را راهى به سوى تصديق خود قرار
مىدهد، يا عجز و ناتوانى در گفتار خود، پس سوگندها را پر كننده، و پيوندى براى
سخن خود مىگيرد. يا براى تهمتى كه به آن شناخته شده است.
3- شتابانتر
چيزى به حسب عقاب و كيفر سوگند دروغ است.
4- نفس خود را
به سوگند عادت مده، زيرا كه بسيار سوگند خورنده از گناه سالم نخواهد ماند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 339
الحلال
1- عليك بلزوم
الحلال، و حسن البرّ بالعيال، و ذكر اللّه في كلّ حال 6131.
الأحلام و الرؤيا
1- قد تصدق
الأحلام 6651.
2- الرّؤيا
الصّالحة إحدى البشارتين 1610.
الحليم
1- أوّل عوض
الحليم عن حلمه أنّ النّاس كلّهم أنصاره على خصمه 1859.
2- الحليم يعلي
همّته فيما جني عليه من طلب سوء المكافاة. حلال 1- بر تو باد به ملازم بودن حلال،
و نيكوئى احسان نسبت به زن و بچه (و يا مطلق نان خورهاى خانه)، و ياد خدا در هر
حال.
خوابها 1- گاهى خوابها راست از كار در مىآيد.
2- خواب شايسته
و درست يكى از دو بشارت است.
بردبار 1- اول عوضى كه به شخص بردبار مىرسد از بردباريش آنست
كه، تمام مردم عليه دشمن او يار و انصار او باشند.
2- بردبار همت
خود را در آنچه بر او از جنايت واقع شده برتر داند كه جانى را
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 340
3- إنّ أفضل
النّاس من حلم عن قدرة، و زهد عن غنية، و أنصف عن قوّة 3477.
4- الحليم من
احتمل إخوانه 1111.
5- الحليم
الّذي لا يشقّ عليه مؤنة الحلم 1303.
6- إن لم تكن
حليما فتحلّم، فإنّه قلّ من تشبّه بقوم إلّا أوشك أن يصير منهم 3726.
7- إنّما
الحليم من إذا أوذي صبر، و إذا ظلم غفر 3892.
8- جالس
الحلماء تزدد حلما 4722.
9- قد يزهق
الحليم 6610. به بدى پاداش داده و مكافات نمايد (بلكه از او بگذرد و او را ببخشد).
3- به راستى كه
افزونترين مردم كسى است كه با قدرت و توانائى بردبار بوده، و با توانگرى و
بىنيازى بىرغبت است، و با قدرت بر انتقام عدل نمايد.
4- بردبار كسى
است كه متحمل (بد سلوكيهاى) برادران خود شود.
5- بردبار كسى
است كه بر او مؤنه بردبارى (مانند فرو نشاندن غضب و فكر و تأمّل در باره آن) دشوار
نباشد.
6- اگر بردبار
نمىباشى پس طلب بردبارى كن زيرا كمتر كسى به طايفهاى شبيه مىگردد مگر آنكه
نزديك باشد كه مانند آنها گردد. (يعنى اگر كسى چنين كارى كند با اين عمل امكان
دارد كه داراى صفت بردبارى شود).
7- جز اين نيست
بردبار كسى است كه هرگاه اذيت شود شكيبائى كند و چون ستم شود ببخشايد.
8- با بردباران
بنشين تا بردبارى زياد نمائى.
9- گاهى بردبار
يا عاقل (بسبب فكر و يا عملش) هلاك مىشود.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 341
10- قد يتزيّى
بالحلم غير الحليم 6654.
11- كن حليما
في الغضب، صبورا في الرّهب، مجملا في الطّلب 7168.
12- ليس الحليم
من عجز فهجم، و إذا قدر انتقم إنّما الحليم من إذا قدر عفا، و كان الحلم غالبا على
كلّ أمره 7529.
13- من تحلّم
حلم 7655.
14- من حلم أكرم
7677.
15- من تحلّى
بالحلم سكن طيشه 8012.
16- من لم
يتحلّم لم يحلم 8183.
17- من غاظك
بقبح السّفه عليك، فغظه بحسن الحلم عنه 8620. 10- گاهى غير حليم خود را به زور
بردبار نشان دهد (اگر با حقيقت باشد خوب است و گرنه نكوهيده خواهد بود).
11- در خشم بردبار،
در ترس بسيار شكيبا، نيكو كننده در طلب باش.
12- بردبار
نيست كسى كه ناتوان باشد پس خاموش شود و به زمين نگاه كند و چون توانا گردد انتقام
كشد، جز اين نيست حليم كسى است كه هر وقت قادر گردد عفو كند، و بردبارى بر هر كارش
غالب شود.
13- هر كه در
تحصيل بردبارى رود بردبار گردد.
14- كسى كه
بردبارى كند اكرام شود.
15- هر كه به
بردبارى زينت يافت از جا بر آمدن او ساكن خواهد شد.
16- هر كه خود
را به بردبارى وادار نسازد بردبار نشود. (يعنى در حقيقت بايد رياضت كشيد و به جبر
نفس را به بردبارى واداشت.
17- هر كه تو
را به زشتى سفاهت نسبت به تو بخشم آورد (يعنى كارى كند كه باعث خشم تو گردد) پس تو
او را به نيكوئى بردبارى به خشم آور.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 342
18- من استعان
بالحلم عليك غلبك و تفضّل عليك 9132.
الحلم
1- الحلم أحد
المنقبتين 1648.
2- الحلم عند
شدّة الغضب يؤمن غضب الجبّار 1776.
3- الحلم يطفئ
نار الغضب، و الحدّة تؤجّج إحراقه 2063.
4- أحلم تكرم
2229.
5- أحلم توقّر
2240.
6- أغض على
القذى، و إلّا لم ترض أبدا 2319.
7- احتجب عن
الغضب بالحلم، و غضّ عن الوهم بالفهم 2365. 18- هر كه به سبب بردبارى نسبت به تو
يارى جويد (و در مقابل بىادبيهايت انتقام نكشد) بر تو غالب شده و در بارهات
تفضّل و احسان نموده است.
بردبار و بردبارى 1- بردبارى يكى از دو صفت عالى است.
2- بردبارى در
وقت سختى غضب ايمن مىسازد از خشم جبّار (ممكن است مراد ستمگر بوده چنانكه محتمل
است مراد پروردگار باشد).
3- بردبارى آتش
غضب را خاموش نموده، و تندى سوزش آن را مىافزايد.
4- بردبار باش
تا بلند مرتبه گردى.
5- بردبار باش
تا مورد احترام واقع شوى.
6- بر خاشاك و
خار روزگار و بر اذيت و آزارها چشم بپوش و گرنه هرگز خوشنود نخواهى شد.
7- از غضب به
بردبارى پنهان شو، و از تو هم به سبب فهم چشم بپوشان.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 343
8- أقوى النّاس
من قوي على غضبه بحلمه 3182.
9- أفضل الحلم
كظم الغيظ، و ملك النّفس مع القدرة 3183.
10- أشجع
النّاس من غلب الجهل بالحلم 3257.
11- إنّ أفضل
أخلاق الرّجال الحلم 3386.
12- من كمال
الحلم تأخير العقوبة 9332.
13- الحلم
عشيرة 143.
14- الحلم زين
الخلق 278.
15- الحلم
عنوان الفضل 498.
16- الحلم رأس
الرّياسة 771.
17- الحلم ثمرة
العلم 842. 8- قوىترين مردم كسى است كه به وسيله بردباريش بر خشمش استوار باشد.
9- افزونترين
بردبارى فرونشاندن خشم، و مالك شدن نفس است با قدرت و توانائى (يعنى انسان بتواند
تلافى كند و نكند).
10- شجاعترين
مردم كسى است كه به وسيله بردبارى بر نادانى غلبه كند.
11- براستى كه
افزونترين اخلاق مردان بردبارى است (چون وقتى از ناملائمات عصبانى نشد، و از
تقصيرات گذشت، و از مشكلات از كوره بدر نرفت، و تحمل سوء ادبها را نمود، بساير
صفات برجسته توفيق حاصل خواهد كرد).
12- از كمال
بردبارى پس انداختن عقوبت و انتقام گيرى است.
13- بردبارى
قبيلهاى است (يعنى كار آن را مىكند).
14- بردبارى
زينت خصلت است.
15- بردبارى
نشانه و يا سر سخن فضيلت است.
16- بردبارى
رأس رياست و سركردگى است.
17- بردبارى
ميوه دانش است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 344
18- الحلم فدام
السّفيه 994.
19- الحلم زينة
العلم 1004.
20- الحلم تمام
العقل 1055.
21- الحلم
(الحكمة) نور، جوهره (جوهرته) العقل 1185.
22- الحلم حلية
العلم، و علّة السّلم 1336.
23- الحلم نظام
أمر المؤمن 1420.
24- إن كان في
الغضب الانتصار، ففي الحلم ثواب الأبرار 3715.
25- إنّما
الحلم كظم الغيظ، و ملك النّفس 3859.
26- آفة الحلم
الذّلّ 3940.
27- إذا حلمت
عن السّفيه غممته، فزده غمّا بحلمك عنه 4088. 18- بردبارى دهن بند ابله است.
19- بردبارى
زينت و آرايش دانش است.
20- بردبارى
تمام خرد است. (يعنى كسى كه بردبار بود علامت كمال عقل اوست).
21- بردبارى يا
حكمت نوريست كه ذات و جوهر آن عقل است.
22- بردبارى
زينت دانش و سبب صلح و آشتى است.
23- بردبارى
رشته كار فرد با ايمان است.
24- اگر در خشم
و غضب انتقام گيرى است ولى در بردبارى پاداش نيكو كارانست.
25- جز اين
نيست كه بردبارى فرو بردن خشم و مالك شدن نفس است.
26- آفت
بردبارى خوارى است. (يعنى در وقتى آدمى بايد در مقابل بىادبيها بردبارى كند كه
سبب خفت و خوارى نگردد).
27- هرگاه از
كردار نادان و كم عقل بردبارى نمائى او را غمگين گردانى (چون
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 345
28- إذا حلمت
عن الجاهل فقد أوسعته جوابا 4104.
29- إذا سمعت
من المكروه ما يؤذيك فتطأطأ له يخطك 4166.
30- إذا كان
الحلم مفسدة، كان العفو معجزة 4178.
31- بالحلم
تكثر الأنصار 4185.
32- بالكظم
يكون الحلم 4219.
33- تجرّع غصص
الحلم يطفئ نار الغضب 4487.
34- تجرّع
الغصص، فإنّي لم أر جرعة أحلى منها عاقبة و لا ألذّ مغبّة 4531. هميشه در انتظار
جواب است تو وقتى بىاعتنائى كنى بيشتر ناراحت مىشود) پس به وسيله بردباريت او را
بيشتر غمگين ساز.
28- هرگاه در
مقابل نادان بردبارى كنى پس در حقيقت پاسخ وسيعى به او دادى (چنانكه گفتهاند:
جواب ابلهان خاموشى است).
29- هرگاه از
ناخوشى چيزى كه تو را آزار مىدهد شنيدى براى آن سر بزير افكن (يعنى آن را نديده و
نشنيده انگار كن) از تو رد خواهد شد.
30- هرگاه
بردبارى مفسده باشد عفو ناتوانى خواهد بود. (يعنى در چنين جائى كه بردبارى مضر
باشد بايد انتقام گرفت عفو و گذشت بىمورد است).
31- به سبب
بردبارى ياران و انصار زياد خواهد گرديد.
32- به سبب فرو
بردن خشم بردبارى حاصل شود. (يعنى تا كسى خشم را فرونبرد از انتقام و تلافى دست بر
نخواهد داشت).
33- جرعه در
كشيدن و فرو بردن غصههاى بردبارى (كه از بد سلوكيهاى ديگران بوجود آيد) آتش خشم
(خود و خدا) را خاموش خواهد كرد.
34- غصهها را
يك دفعه سركش، زيرا كه من سر كشيدن دفعى را از آن شيرينتر بحسب عاقبت و لذيذتر از
نظر پايان نديدم. (راستى چنين است وقتى
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 346
35- تجرّع مضض
الحلم، فإنّه رأس الحكمة، و ثمرة العلم 4546.
36- ثمرة الحلم
الرّفق 4644.
37- حسن الحلم
دليل و فور العلم 4822.
38- خير الحلم
التّحلّم 4965.
39- رأس العلم
الحلم 5233.
40- زكاة الحلم
الاحتمال 5446.
41- سبب الوقار
الحلم 5534.
42- عليك
بالحلم فإنّه ثمرة العلم 6084. غضبناك خشم خود را فرو مىبرد و در نتايج به كار
بردن خشم و غضب انديشه مىنمايد و نفع و ضررش را مىسنجد، آن گاه به عاقبت آن
پىمىبرد، و مىداند كه چه نعمتى خدا نصيبش كرده، و چقدر بردباريش شيرين و خوش
عاقبت و سود بخش بوده، و تا چه حدّ از آن لذت مىبرد).
35- درد و غصه
حلم و بردبارى را يك بار به كام دركش (چنانكه آب را به آسانى با يك نفس سر مىكشى)
زيرا كه آن سر حكمت، و ميوه دانش است.
36- ميوه
بردبارى هموارى با مردم و درشتى نكردن است.
37- نيكوئى
بردبارى نشانه بسيارى دانش است. (چون تا دانش كسى زياد نباشد نتواند در مقابل
ناملائمات حوصله كند).
38- بهترين حلم
خود را بر حلم واداشتن است. (يعنى ذاتا حليم نباشد با رياضت خود را نگه دارد).
39- سر علم و
دانش بردبارى است (زيرا علم بدون آن زيان بخش خواهد بود).
40- زكات
بردبارى تحمل بىادبيها و آزار مردم است.
41- سبب وقار و
سنگينى بردبارى است.
42- بر تو باد
به بردبارى زيرا كه آن ميوه دانش است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 347
43- عليك
بالحلم فإنّه خلق مرضيّ 6105.
44- عند غلبة
الغيظ و الغضب يختبر حلم الحلماء 6225.
45- قوّة الحلم
عند الغضب أفضل من القوّة على الانتقام 6808.
46- كفى بالحلم
وقارا 7026.
47- من كمال
الحلم تأخير العقوبة 9332.
48- نعم وزير
العلم الحلم 9929.
49- وقار الحلم
زينة العلم 10073.
50- وجدت الحلم
و الاحتمال أنصر لي من شجعان الرّجال 10139.
51- لا تفضحوا
أنفسكم لتشفوا غيظكم، و إن جهل عليكم جاهل فليسعه حلمكم 10240. 43- بر تو باد به
بردبارى زيرا كه آن خوئى است پسنديده.
44- در هنگام
غلبه خشم و غضب بردبارى بردباران آزمايش مىشود.
45- نيروى
بردبارى در هنگام خشم افزونتر از نيروى انتقام است.
46- بس است
براى بردبارى سنگينى و آرامش.
47- از كمال
بردبارى است تأخير جزاى بد.
48- خوب وزير
علمى است بردبارى.
49- سنگينى
بردبارى زينت علم است.
50- من بردبارى
و متحمل شدن (بىادبيهاى مردم) را يارى كنندهتر از مردان شجاع (كه مرا يارى كنند)
يافتهام.
51- نفسهاى خود
را مفتضح و رسوا مسازيد براى آنكه خشم خود را شفا دهد و اگر نادانى بر شما اظهار
نادانى كرد بايد بردبارى شما او را فرا گيرد (يعنى از او انتقام
نگيريد).
52- لا فضيلة
كالحلم 10459.
53- لا ظهير
كالحلم 10485.
54- لا حلم
كالتّغافل 10502.
55- لا عزّ
أرفع من الحلم 10632.
56- لا شرف
أعلى من الحلم 10657.
57- لا يحلم عن
السّفيه إلّا العاقل 10734.
58- لا علم لمن
لا حلم له 10784.
59- يستدلّ على
حلم الرّجل بكثرة احتماله، و على نبله بكثرة إنعامه 10971. 52- هيچ فضيلتى مانند
بردبارى نيست.
53- هيچ يار و
پشتيبانى مانند بردبارى نيست.
54- هيچ
بردبارى مانند خود را به غفلت زدن (كه گويا از سوء ادب ديگرى متوجه نشده) نيست.
55- نيست عزّتى
بالاتر از بردبارى.
56- شرفى
بلندتر از بردبارى نيست.
57- از كم حلم
و يا از نادان بردبارى نخواهد نمود مگر عاقل. (چون ميداند با انتقام او بدتر خواهد
نمود و يا آنكه او را براى انتقام كشيدن اهل نمىداند).
58- علمى نيست
براى كسى كه حلمى براى او نيست.
59- بر بردبارى
مرد ببسيارى تحمل او (بىادبيها و يا زحمات و اخراجات مردم را) و بر نجابت او به
بسيارى احسانش استدلال مىشود.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 349
الحمد
1- لا يحمد
حامد إلّا ربّه 10150.
2- من جعل
الحمد ختام النّعمة جعله اللّه سبحانه مفتاح المزيد 8898.
3- من حمد
اللّه أغناه 9098.
المحامد و المذام
1- استكثر من
المحامد، فإنّ المذامّ قلّ من ينجو منها 2476.
محمّد صلّى اللّه عليه و
اله و سلّم و اهل بيته
1- ارض بمحمّد
صلّى اللّه عليه و اله و سلّم رائدا، و إلى النّجاة قائدا 2430. ستايش 1- ستايش
نكند ستايش كنندهاى مگر پروردگارش را. (يعنى غير او مستحق ستايش نيست).
2- هر كه حمد
(خدا) را ختام و پايان نعمت قرار دهد خداوند سبحان آن را كليد زيادتى قرار دهد.
3- هر كه حمد
خدا كند او را بىنياز خواهد فرمود.
ستايشها و سرزنش 1- كوشش نما كه محامد بسيار (صفات و افعالى
كه موجب ستايش گردد) تحصيل كنى، زيرا كم است كسى كه از مذامّ (مقابل محامد است)
رستگار باشد.
محمد و آل صلّى اللّه عليه و اله و سلّم 2- به رهبرى و پيشرو
و قائد بودن به سوى نجات حضرت محمد صلّى اللّه عليه و اله و سلّم خوشنود باش.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 350
2- اقتدوا بهدى
نبيّكم، فإنّه أصدق الهدى، و استنّوا بسنّته، فإنّها أهدى السّنن 2546.
3- إيّاكم و
الغلوّ فينا، قولوا: إنّا مربوبون، و اعتقدوا في فضلنا ما شئتم 2740.
4- ألا و إنّا
أهل البيت أبواب الحكم، و أنوار الظّلم، و ضياء الأمم 2786.
5- أين تتيهون،
و من أين تؤتون، و أنّى تؤفكون، و علام تعمهون، و بينكم عترة نبيّكم، و هم أزمّة
الصّدق و ألسنة الحقّ 2819.
6- أين الّذين
زعموا أنّهم الرّاسخون في العلم دوننا كذبا و بغيا علينا 2- به رهنمودهاى پيامبر
خود اقتداء نمائيد، زيرا كه آن راستترين هدايت است، و سيره و طريقه او را سيره
خود سازيد كه آن راه نمايندهترين سنتهاست.
3- بر حذر
باشيد از غلّو و تجاوز از حدّ در حق ما بگوئيد كه ما مخلوق پرورده شدهايم، و در
فضل و افزونى مرتبه ما هر چه خواهيد معتقد شويد. (يعنى نگوئيد ما خدا هستيم، بلكه
معتقد به عبوديت ما شده ديگر در باره هر عقيده نسبت به ما مجازيد، به اين معنى كه
هر چه معتقد شويد در باره ما بىاشكال است مانند عقيده به اين كه، ما عالم بما كان
و ما يكون و ما هو كائن بوده، و يا مرده را زنده كرده و صاحب معجزات و كرامات و
خارق العاده مىباشيم).
4- آگاه باشيد:
به راستى كه ما اهل بيت درهاى حكمتها، و نورهاى تاريكيها، و روشنى امّتها هستيم.
5- كجا سر
گردانيد، و از كجا آمده، و كجا برگردانده مىشويد، و بر چه در گمراهى بر مىگرديد،
و حال آنكه در ميان شماست عترت پيامبرتان، و آنها زمامهاى راستى و زبانهاى حقّند
6- كجا رفتند كسانى كه گمان كردند آنها را سخان در علمند نه ما، (مراد
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 351
و حسدا لنا، أن رفعنا اللّه سبحانه و وضعهم، و أعطانا و حرمهم،
و أدخلنا و أخرجهم، بنا يستعطي الهدى، و يستجلي العمى لا بهم 2826.
7- أحسن
الحسنات حبّنا، و أسوء السّيّئات بغضنا 3363.
8- أسعد النّاس
من عرف فضلنا، و تقرّب إلى اللّه بنا، و أخلص حبّنا، و عمل بما إليه ندبنا، و
انتهى عمّا عنه نهينا، فذاك منّا، و هو في دار المقامة معنا 3297.
9- أولى النّاس
بنا من والانا، و عادا من عادانا 3364. خلفائى بودند كه حق آن حضرت را غصب كردند)،
و اين گمان و ادعا از راه دروغ، و سر بلندى و ستم بر ما، و حسد نسبت بما بود، چون
خداوند سبحان ما را بلند گردانيد و آنها را پست نمود، و بما بخشيد از علوم و معارف
و نشانههاى امامت و آنها را محروم كرد، و ما را داخل گردانيد در قرب و منزلت خود
و آنها را خارج ساخت، به وسيله ما هدايت طلب شود و كورى جهالت گشايش يابد نه به
وسيله آنها.
7- نيكوترين
حسنات و خوبيها دوستى ما، و بدترين گناهان و بديها دشمنى ماست، (به جهت اين كه حب
و بغض خاندان محمد و آل- صلوات اللّه عليهم أجمعين- با حب و بغض الهى توأم است،
و شكى نيست در اين كه دوستى خدا بالاترين حسنات، و دشمنى او بدترين گناهان بوده،
چون موجب خلود در آتش است).
8- نيكبختترين
مردم كسى است كه فضيلت ما را شناخته، و به وسيله ما به خدا تقرّب جويد، و در دوستى
ما اخلاص ورزيده، و به آنچه ما او را خواندهايم عمل نموده، و از آنچه ما از آن
نهى كردهايم باز ايستد، پس چنين كسى از ما بوده و او در خانه اقامت (بهشت) با
ماست.
9- سزاوارترين
مردم به ما (كه ما او را دوست داشته يا شفاعت كرده يا از شيعيان ما به حساب آيد يا
آنكه در آن نشأه در جوار ما باشد) كسى است كه ما را دوست داشته، و دشمن دارد كسى
را كه با ما دشمنى كند.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 352
10- إنّ للا
إله إلّا اللّه شروطا و إنّي و ذرّيتي من شروطها 3479.
11- إنّ
المسكين رسول اللّه فمن أعطاه فقد أعطى اللّه و من منعه فقد منع اللّه سبحانه
3539.
12- إنّ أمرنا
صعب مستصعب، لا يحتمله إلّا عبد امتحن اللّه قلبه للإيمان، و لا يعي حديثنا إلّا
صدور أمينه، و أحلام رزينة 3553.
13- إلينا يرجع
الغالي، و بنا يلحق التّالي 1554. 10- براستى كه براى «لا إله إلّا اللّه»
شرطهائى است، و بدرستى كه من و ذريّه من از شرطهاى آنيم. (نظير آن از پيامبر بزرگ
اسلام و حضرت على بن موسى الرّضا- عليهم السلام- روايت شده است، بنا بر اين در
نيكبختى دنيا و آخرت توحيد به تنهائى كفايت نكرده، بلكه نيازمند به ولايت ائمه و
اعتقاد به امامت آنهاست، گر چه در دنيا به نجاست آنها مانند كفار حكمى نشود، اما
بطور مسلّم كسى كه ولايت آنها را نپذيرفته كافر خواهد بود و داخل بهشت نخواهد گرديد،
زيرا از شرائط دخول بهشت اعتقاد به امامت و رهبرى دوازده امام است).
11- به راستى
كه طلب كننده رسول خداست، پس هر كه به او ببخشد به خدا بخشيده، و كسى كه او را منع
نمايد از خداى سبحان منع نموده است.
12- به راستى
كه امر ما (شأن و رتبه و منزلت و يا فرمان و يا احاديث ما خاندان عصمت و طهارت)
دشوار سخت مشكل است، نمىتواند آن را بردارد (و قبول كند و به كنه آن برسد) مگر
بندهاى كه خداوند دلش را از براى ايمان آزموده، (و دلش را از ايمان پر كرده)، و
حفظ نمىكند حديث ما را (به سبب عمل چون امر ما با ساير اوامر فرق دارد، در امر ما
سستى و تنبلى و تغيير و تبديل نيست، و يا به سبب فهم و تعقل چون مشكل است) مگر
سينههاى امين و استوار، و عقلهاى آرام و با وقار، (اما عقلهاى ديگر و سينههاى
ديگران از درك آن قاصر است).
13- به سوى ما
بر مىگردد آنكه غلو مىكند (و ما را خدا مىداند) و به ما ملحق مىشود عقب مانده.
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 353
14- إنّ اللّه
تعالى أطلع على الأرض فاختارنا، و اختار لنا شيعة ينصروننا، و يفرحون لفرحنا، و
يحزنون لحزننا، و يبذلون أنفسهم و أموالهم فينا، فأولئك منّا، و إلينا، و هم معنا
في الجنان 3554.
15- إنّ أمرنا
صعب مستصعب، خشن مخشوشن، سرّ مستسرّ، مقنّع، لا يحمله إلّا ملك مقرّب، أو نبيّ
مرسل، أو مؤمن امتحن اللّه سبحانه قلبه للإيمان 3555.
16- إنّ هاهنا
«و أشار بيده إلى صدره» لعلما جمّا، لو أصبت له حملة، بلى أصيب لقنا غير مأمون
عليه، مستعملا آلة الدّين للدّنيا، أو مستظهرا بنعم اللّه على عباده، و بحججه على
أوليائه، أو منقادا لحملة الحقّ، لا بصيرة له في 14- به راستى كه خداوند تعالى
اشراف بر زمين پيدا كرد و نظرى نمود، پس ما را از ميان خلق برگزيد، و براى ما
پيروانى كه ما را يارى كرده، و براى شادى ما شاد، و به جهت اندوه ما اندوهناك
مىباشند برگزيد، آنها جانها و اموالشان را در راه ما داده، پس آنان از ما و به
سوى ما بوده، و آنها در بهشت با ما خواهند بود.
15- به راستى
كه امر ما سخت دشوار مشكل، درشت، سخت درشت پنهان، پوشيده، پرده بر آن انداخته شده
و سر پوشيده است، آن را بر نمىدارد مگر فرشته مقرب يا پيامبر مرسل يا مؤمنى كه
خداى سبحان دلش براى ايمان گنجايش داده است، (بنا بر اين در ديدن و شنيدن احاديث
نبايد سريعا وارد شد و آن را طرد كرد، اگر فهميده نشد بايد امر آن را به خود
ائمه- عليهم السلام- برگردانيد).
16- به راستى
كه در اينجا (و اشاره كرد با دست خود به سينهاش) هر آينه علم بسيارى است، اگر
براى آن بردارندگانى مىيافتم يا اى كاش مىيافتم، آرى تند فهم غير امينى را
مىيابم كه به كار برنده آلت دين است براى دنيا، يا كسى كه با نعمت هاى خدا بر
بندگان و به برهانها و حجتهاى او بر اوليائش پشت قوى كننده است، يا فرمانبردار
حمله حق (ائمه هدى- عليهم السلام- ) است كه براى او در متشابهات آن
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 354
إحنائه، ينقدح الشّكّ في قلبه لأوّل عارض من شبهة 3657.
17- أهل الذّكر
(القرآن)، أهل اللّه، و خاصّته (حامّته) 1467.
18- أنا قسيم
النّار، و خازن الجنان، و صاحب الحوض، و صاحب الأعراف، و ليس منّا أهل البيت إمام
إلّا و هو عارف (عالم) بأهل ولايته، و ذلك لقول اللّه تعالى: إِنَّما أَنْتَ
مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ 3760. بينائى نبوده، به نخستين شبههاى كه در
دلش عارض شود آتش شك در دل او بر افروخته مىگردد. (خلاصه حضرت بر دارندگان علم را
به چند قسمت تقسيم فرموده: الف- دراك است ولى امين نبوده اسرار را به ديگرى
مىگويد، و يا به جهت امور دنيا مردم را از راه دين فريب مىدهد.
ب- نعمتها و حجتهاى الهى را پشتوانه خود كرده مطالب دينى را
تحريف ساخته با اين عمل پشت قوى نمايد.
ج- فرمانبردارانى كه ناآگاهند كه با مختصر شبههاى عوض شده
مرددّ خواهند شد).
17- اهل ذكر يا
اهل قرآن اهل خدا و خواصّ اويند.
18- من (كه على
بن ابى طالبم) قسمت كننده جهنّم، و گنجور و خزانهدار بهشت، و صاحب حوض كوثر، و
صاحب اعرافم، و از ما اهل بيت امام و پيشوائى نيست مگر آنكه او دانا و شناساى اهل
ولايت و رعيت خويش است، و چنين امرى از براى گفتار خداى تعالى است كه فرموده: جز
اين نيست كه تو ترساننده، و از براى هر قومى هدايت كنندهايست (پوشيده نماند كه
مناصب بالا و چنين منقبتها در اكثر كتابهاى شيعه و سنّى چه در كتابهاى مربوط به
عقايد و چه كتابهاى تاريخى و روايى ذكر شده است نيازى به شرح آن نبوده طالبين
بىغرض به آنها مراجعه كرده
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 355
19- أنا صنو
رسول اللّه، و السّابق إلى الإسلام، و كاسر الأصنام، و مجاهد الكفّار، و قامع
الأضداد 3761.
20- أنا كابّ
الدّنيا لوجهها، و قادرها بقدرها، و رادّها على عقبها 3762.
21- أنا يعسوب
المؤمنين، و المال يعسوب الفجّار 3764.
22- أنا مع
رسول اللّه صلوات اللّه عليه و معي عترتي على الحوض (فليأخذ آخذكم بقولنا، و ليعمل
بعملنا، إنّا لننافس على الحوض) و إنّا لنذود عنه أعدائنا، و نسقي منه أولياءنا،
فمن شرب منه شربة، لم يظمأ بعدها و از حق پيروى نموده و از پيروى هواى نفس پرهيز
نمايند).
19- من برادر
مهربان و يا همتاى رسول خدا، و پيشى گيرنده به سوى اسلام، و شكننده بتها، و پيكار
كننده با كفار، و ريشه كن كننده و يا خوار سازنده مخالفانم، (تمام اين امور از كتب
شيعه و سنّى به طور واضح و كامل استفاده خواهد گرديد).
20- منم برو در
اندازه دنيا (گويا آن حضرت با آن كشتى گرفته و آن را به زمين زده و آن را به صورت
به خاك انداخته است)، و شناساى آنم به اندازه آن (از قدر و مرتبه خوارى و
بىاعتبارى) و بر پاشنه برگرداننده آنم (به گونهاى كه روى آن از من گرديده و پشت
آن به من شده است).
21- من سركرده
و سلطان مؤمنانم، و مال فرمان فرماى گنهكاران خواهد بود.
22- من (در روز
محشر) با رسول خدا- صلوات اللّه عليه- مىباشم، و همراه با من فرزندان من بر سر
حوض كوثرند (پس هر يك از شما و يا فرا گيرنده شما بايد قول ما را گرفته و به عمل
ما عمل نمايد، زيرا ما بر حوض كوثر منافسه و معارضه مىكنيم و يا ديگران نسبت باين
منصب و توليت منازعه دارند) و دشمنان خود را از آن دور ساخته، و از آن دوستان خويش
را سيراب مىسازيم، پس كسى كه از آن جرعهاى بنوشد بعد
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 356
أبدا 3763.
23- أنا وضعت
بكلكل (بكلاكل) العرب، و كسرت نواجم (قرون) ربيعة و مضر 3765.
24- أنا شاهد
لكم، و حجيج يوم القيمة عليكم 3768.
25- أنا داعيكم
إلى طاعة ربّكم، و مرشدكم إلى فرائض دينكم، و دليلكم إلى ما ينجيكم 3769.
26- أنا و أهل
بيتي أمان لأهل الأرض كما أنّ النّجوم أمان لأهل السّماء 3770. از آن هرگز تشنه
نخواهند گرديد.
23- من
سينههاى عرب را (بخاك) گذاشتم يعنى آنها را خوار و ذليل كردم و بر آمدهاى شاخها و
سركشان ربيعه و مضر (كه دو طايفه مهم عرب بودند) را شكستم، (پوشيده نماند كه
مبارزه حضرت با ربيعه در جنگ جمل و صفين در ميان لشكر عايشه و معاويه بوده كه جمع
كثيرى از آنها به دست آن اسد اللّه اعظم به قتل رسيدند چنانكه علامه خوانسارى-
ره- از ابن ابى الحديد نقل كرده است، فداى آن بازوان پر توانت آى على بن ابى طالب
و درود فراوان بر آن روح بلندت اى خيبر گشا).
24- من براى
شما گواه (در صورت فرمانبردارى) و حجّت گيرندهام (در صورت عصيان و سركشى) در روز
قيامت عليه شما.
25- من شما را
به سوى فرمانبردارى پروردگارتان خواننده، و به واجبات دينتان هدايتكننده، و به
سوى چيزى كه شما را رستگار سازد رهنما مىباشم.
26- من و اهل
بيتم براى اهل زمين امانيم چنانكه ستارگان براى اهل آسمانها امان خواهند بود (به
نظر مىرسد كه مراد حضرت اين باشد چنانكه شهب ثاقب در آسمان تيرى هستند براى
شياطين ما هم تيرى هستيم در زمين در برابر شياطين
ــــــــــــــــــــــــــــ
ص 357
27- أنا خليفة
رسول اللّه فيكم و مقيمكم على حدود دينكم، و داعيكم إلى جنّة المأوى 3771.
28- إنّي لعلى
بيّنة من ربّي، و بصيرة من ديني، و يقين من أمري 3772.
29- إنّي لعلى
جادّة الحقّ، و إنّهم لعلى مزلّة الباطل 3776.
30- إنّي لعلى
إقامة حجج اللّه أقاول، و على نصرة دينه أجاهد و أقاتل 3777.
31- إنّي لأرفع
نفسي أن تكون حاجة لا يسعها جودي، أو جهل لا يسعه حلمي، أو ذنب لا يسعه عفوي، أو
أن يكون زمان أطول من انسى).
27- من جانشين
رسول خدايم در ميان شما، و بر پا دارنده شما بر حدود و اطراف و شرايط دينتان و شما
را به سوى جنة المأوى (نام بهشت خاصى كه جايگاه شهداء است و يا منزل خاصان الهى)
خوانندهام.
28- به راستى
كه من بر حجتى روشن از جانب پروردگارم، و بينائى از دين، و يقين از كارم مىباشم.
(يعنى من گتره ادعاى امامت نكردهام، قرآن و پيغمبر صلّى اللّه عليه و اله و سلّم
گواه من است، و من با بينائى در دين با يقين بر شما امام خواهم بود).