گفتاراميرالمؤمنين‏على‏عليه‏السلام

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1199

الغنى (10)، و إن عضّته الفاقة شغله البلاء (11)، و إن جهده الجوع قعد به الضّعف (12) و إن أفرط به الشّبع كظّته البطنة (13)، فكلّ تقصير به مضرّ، و كلّ إفراط له مفسد 7402.

22-  من مات قلبه دخل النّار 8302.

23-  من سكن قلبه العلم باللّه سكنه الغنى عن خلق اللّه 8896. آورد (10) و اگر فقر و فاقه آن را بگزد بلا و سختى او را مشغول سازد (ديگر به امر معاش خود نپردازد) (11) و اگر گرسنگى آن را به زحمت اندازد ناتوانى آن را بنشاند (12) و اگر سيرى آن از حد بگذرد پرى و امتلاء شكم آن را به تعب اندازد (13) پس هر تقصيرى (و تفريطى) نسبت به آن ضرر رساننده، و هر افراطى آن را فاسد كننده خواهد بود.

(علامه بزرگوار خوانسارى تمام فرازها را مقابل هم انداخته و آنها را افراط و تفريط بحساب آورده و حد وسط ميان آنها را حكمت بيان داشته، و فرموده تنها جمله‏اى كه نقطه مقابل ندارد، جمله (8) مى‏باشد و نسبت به ابن ابى الحديد اعتراض دارد كه ايشان گفته هر كدام از اين فرازها مطلب مستقلى خواهد بود نظرى در آنها به ضد و نقيض نيست، علّامه مزبور فراز اول را افراط در اميد به مرتبه‏اى كه به غير خدا نيز اميدوار است كه منشاء طمع و حرص خواهد بود دانسته و فرموده در فراز سوم تفريط در آنست كه يأس از رحمت خدا باشد و حكمت ميانه آنهاست، و فراز چهارم افراط، و پنجم تفريط يعنى خشم و رضا مندى، و فراز ششم غلبه ترس، و فراز هفتم ايمنى و فراز نهم افراط در توانگرى، و فراز دهم تفريط در وقت درويشى، و فراز يازدهم ناتوانى در حال گرسنگى، و در فراز دوازدهم ثقل و سنگينى است در حال سيرى، و فراز هشتم بدون ضد خواهد بود و امكان دارد كه از زبان راوى سقط شده باشد).

22-  هر كه دلش مرده باشد داخل آتش (جهنّم) گردد.

23-  هر كه علم به خدا (به اين كه اوست كه به تنهائى در جهان وجود مؤثر است‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1200

24-  وقر قلب لم يكن له أذن واعية 10106.

25-  لا يصدر عن القلب السّليم إلّا المعنى المستقيم 10874.

26-  لا خير في قلب لا يخشع، و عين لا تدمع، و علم لا ينفع 10913.

27-  إنّ للقلوب خواطر سوء، و العقول تزجر منها 3433.

28-  إنّ هذه القلوب أوعية، فخيرها أوعاها للخير 3449.

29-  إنّ هذه القلوب تملّ كما تملّ الأبدان، فابتغوا لها طرائف الحكم 3549.

30-  إنّ للقلوب شهوة و كراهة، و إقبالا و إدبارا، فائتوها من إقبالها، و تا او نخواهد كسى بجائى نرسد) در دلش جاى گرفت بى‏نيازى از خلق خدا در آن جاى گيرد.

24-  كر گشته (يا كرباد) دلى كه براى آن گوش نگهدارنده‏اى نباشد.

25-  از قلب سليم (و از دل سالم) صادر نخواهد گرديد مگر معناى مستقيم (و كار راست و درست).

26-  نيست خيرى در دلى كه فروتنى (در برابر حضرت حق) نكند، و چشمى كه اشك نريزد، و علمى كه نفع ندهد.

27-  براستى براى دلها انديشه‏ها و خواهش‏هاى بدى است كه عقل‏ها از آنها جلوگيرى مى‏نمايند (پس بايد اطاعت عقل را نمود).

28-  براستى كه اين دلها ظرفهائى هستند، پس بهترين آنها نگهدارنده‏ترين (يا جمع‏كننده‏ترين آنهاست علوم و معارف و نيت‏هاى) خير را.

29-  براستى كه اين دلها ملول مى‏شوند چنانكه بدنها ملول خواهند شد، پس براى آنها تازه‏هاى حكمت‏ها (و حقايق و معارف تازه) را طلب نمائيد (زيرا نفس و دل با شنيدن و درك معارف شنيدنى از خستگى و ملال بيرون آيند).

30-  براستى كه براى دلها خواهش و كراهت و اقبال و ادبارى است پس در وقت‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1201

و شهوتها، فإنّ القلب إذا أكره عمي 3631.

31-  القلب ينبوع الحكمة، و الأذن مغيضها 2046.

32-  أحي قلبك بالموعظة، و أمته بالزّهادة، و قوّه باليقين، و ذلّله بذكر الموت، و قرّره بالفناء، و بصّره فجائع الدّنيا 2391.

33-  ألا و إنّ من البلاء الفاقة، و أشدّ من الفاقة مرض البدن، و أشدّ من مرض البدن مرض القلب 2775.

34-  أين القلوب الّتي وهبت للّه و عوقدت على طاعة اللّه 2821.

35-  أشدّ القلوب غلّا قلب الحقود 2932.

36-  أفضل القلوب قلب حشي بالفهم 3078. اقبال و خواهش آنها متوجه آنها شويد، زيرا كه قلب هر گاه اكراه شود و عمل جبرى از او خواهند كور گردد.

31-  دل چشمه حكمت، و گوش محل فرو رفتن آنست (يعنى حكمت از دل مى‏جوشد و در گوشها فرو مى‏رود).

32-  دل خود را به پند و موعظه زنده دار، و آن را به بى‏رغبتى نسبت به دنيا بميران، و آن را با يقين قوى كن، و با ياد مرگ رام گردان، و به فانى شدن آرام نموده، و به مصيبت‏هاى دنيا بينا گردان.

33-  آگاه باشيد على التحقيق از جمله بلاء است بى‏چيزى، و از بى‏چيزى سختر بيمارى بدن بوده، و سخت‏تر از بيمارى بدن بيمارى قلب است.

34-  كجاست آن دلهائى كه از براى خدا بخشيده شده، پيوسته در طاعت خدا بوده، و بسته شده‏اند بر اطاعت پروردگار 35-  سخت‏ترين دلها بحسب ناصافى (و يا شدت تشنگى و سوزش) دل كينه توز است.

36-  افزونترين دلها دلى است كه از فهم و دريافت پر شده باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص1202

37-  إنّ للقلوب إقبالا و إدبارا، فإذا أقبلت فاحملوها على النّوافل، و إذا أدبرت فاقتصروا بها على الفرائض 3633.

38-  القلب خازن اللّسان 261.

39-  القلب مصحف الفكر 1087.

40-  القلوب أقفال مفاتحها السّؤال 1426.

41-  إنّما قلب الحدث كالأرض الخالية، مهما ألقي فيها من كلّ شي‏ء قبلته 3901.

42-  قلوب الرّجال وحشيّة، فمن تألّفها أقبلت إليه 6776. 37-  براستى كه براى دلها اقبال و ادبارى است (يعنى حالات دلها مختلف است، گاهى مشتاق فكر و تأمّل و عبادت و كارهاى خير است، و احيانا غير مشتاق بلكه پشت كرده كسل و ملول خواهند بود (پس هر گاه اقبال داشتند آنها را بر نوافل و عبادات مستحبى واداريد، و چون پشت كردند بر واجب‏ها و تكاليفى كه از آن چاره‏اى نمى‏باشد اقتصار نمائيد (كه در نتيجه چنانكه گذشت اگر اكراه شوند، دل‏ها كور خواهند گرديد).

38-  دل خزانه‏دار زبان است، هر چه در دل باشد زبان گوياى آن شود.

39-  دل دفتر خاطرات فكر است (يعنى هر چه در فكر گذرد در دل نوشته شود).

40-  دلها قفلهايند كه كليدهاى آن پرسيدن است (محتمل است مقصود از دلها هم دلهاى سائل‏ها باشد، و هم دل كسى كه از او سؤال شود، يعنى تا سؤال پيش نيايد نه از دل ديگرى مى‏توان استفاده كرد، و نه دل انسان از دانش پر مى‏شود، پس راه آن پرسش خواهد بود).

41-  جز اين نيست كه دل جوان مانند زمين خالى (از درخت و زرع و شوره) است هر چه در آن از هر چيزى (از علوم و معارف) القاء شود آن را مى‏پذيرد.

42-  دلهاى مردان وحشى هستند، پس كسى كه الفت دهد آنها را رو مى‏آورند

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1203

القليل

1-  قليل يدوم خير من كثير ينقطع 6728.

2-  التّقلّل و لا التّذلّل 362.

أقل شي‏ء

1-  أقلّ شي‏ء الصّدق و الأمانة 3168.

القلّة

1-  من قلّ ذلّ 7656.

القنوت

1-  طول القنوت و السّجود ينجي من عذاب النّار 6005. بسوى او.

كم و بسيار 1-  كمى كه دائمى باشد بهتر از بسيارى است كه بريده شود (چه در عبادت باشد و يا در احسان و انفاقات و يا در تحصيل علم و امثال آن).

2-  كم شدن آرى، و خوارشدن هرگز كمترين چيز 1-  كمترين چيز (در ميان مردم) راستى و امانت است.

كم بودن 1-  كسى كه كم باشد (چه از نظر علم و عمل و يا يار و انصار) خوار گردد.

قنوت 1-  طولانى كردن قنوت و سجود (آدمى را) از عذاب آتش رستگار مى‏سازد.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1204

القنوط و القانط

1-  عجبت لمن يقنط و معه النّجاة و هو الاستغفار 6258.

2-  قتل القنوط صاحبه 6731.

3-  كلّ قانط آئس 6842.

القانع، و القناعة

1-  القانع ناج من آفات المطامع 1770.

2-  اقنع تعزّ 2260.

3-  اقنع بما أوتيته، تكن مكفيّا 2333.

4-  اقنعوا بالقليل من دنياكم لسلامة دينكم، فإنّ المؤمن البلغة اليسيرة نا اميدى 1-  من عجب دارم از كسى كه نوميد مى‏شود در صورتى كه با اوست رستگارى كه همان استغفار خواهد بود.

2-  نوميدى (از درگاه خدا و رحمت او (صاحب خود را كشته است.

3-  هر نوميد شونده‏اى (از رحمت خدا) مأيوس است.

قناعت و قناعتگر 1-  قناعت كننده از آفتهاى طمعها رستگار است.

2-  قانع باش تا عزّت يابى.

3-  به آنچه داده مى‏شوى، قانع باش تا كفايت شده باشى.

4-  به اندكى از دنيايتان براى سلامتى خود قناعت نمائيد، زيرا كه مؤمن او را اندك قوتى از دنيا قانع مى‏سازد.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1205

من الدّنيا تقنعه 2549.

5-  أغنى النّاس القانع 2863.

6-  العبد حرّ ما قنع، الحرّ عبد ما طمع 413.

7-  القناعة عنوان (عون) الفاقة 556.

8-  القناعة أبقى عزّ 619.

9-  المستريح من النّاس القانع 624.

10-  القناعة علامة الأتقياء 627.

11-  القناعة أهنأ عيش 933.

12-  القناعة عزّ و غناء 690.

13-  القناعة سيف لا ينبو 947.

14-  القناعة رأس الغنى 1106. 5-  بى‏نيازترين مردم كسى است كه قناعت كند.

6-  بنده آزاد است مادامى كه قناعت كند، و آزاد بنده است هنگامى كه طمع كار باشد.

7-  قناعت نشانه يا مددكار پريشانى است.

8-  قناعت پاينده ترين عزّت است.

9-  بى‏رنج از مردم، شخص قانع خواهد بود.

10-  قناعت نشانه پرهيزكاران است.

11-  قناعت گواراترين زندگانى است.

12-  قناعت عزّت و توانگرى است (يعنى سبب آن خواهد گرديد).

13-  قناعت شمشيريست كه كند نمى‏شود (يعنى همه آرزوها و طمع‏ها و رنج ها را قطع خواهد كرد، چنانكه شمشير چيزى را مى‏برد).

14-  قناعت رأس توانگرى است (يعنى سرمايه آن خواهد بود).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1206

15-  القناعة تؤدّي إلى العزّ 1123.

16-  القناعة و الطّاعة توجبان الغنى و العزّة 1368.

17-  القناعة عفاف 158.

18-  القناعة نعمة 164.

19-  القناعة عزّ 66.

20-  القانع غنيّ، و إن جاع و عرى 1405.

21-  لا قناعة مع شره 10525.

22-  إن تقنع تعزّ 3756.

23-  إنّكم إلى القناعة بيسير الرّزق أحوج منكم إلى اكتساب الحرص في الطّلب 3836. 15-  قناعت (آدمى را) بسوى عزّت مى‏كشاند.

16-  قناعت و فرمانبردارى حضرت حق موجب توانگرى و عزّت خواهند بود.

17-  قناعت پارسائى است (چون ديگر بدنبال حرام نرود و به اندك اكتفا كند).

18-  قناعت نعمتى است (چون انسان از تعب و رنج‏ها راحت خواهد بود).

19-  قناعت عزّت است (زيرا وقتى چشم پوشى از مردم شود آدمى عزيز و محترم خواهد بود).

20-  قناعتگر توانگر است هر چند گرسنه و عريان باشد (زيرا تهيدستى كه شكيباست خود را غنى جلوه مى‏دهد و دست گدائى بسوى كسى دراز نمى‏كند).

21-  هيچ قناعتى با غلبه حرص نيست.

22-  اگر قناعت كنى عزيز خواهى شد.

23-  براستى كه شما به قناعت به رزق كم محتاج تريد، تا كسب كردن حرص در طلب (چون قناعت زحمت را بر مى‏دارد، و حرص زحمت آور است).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1207

24-  إنّكم إن قنعتم حزتم الغناء و خفّت عليكم مؤن الدّنيا 3847.

25-  إذا حرمت فاقنع 4003.

26-  إذا طلبت الغنى فاطلبه بالقناعة 4057.

27-  بالقناعة يكون العزّ 4244.

28-  ثمرة القناعة الغناء 4599.

29-  ثمرة القناعة الإجمال في المكتسب و العزوف عن‏الطّلب 4634.

30-  ثمرة القناعة العزّ 4646 31-  حسن القناعة من العفاف 4844 32-  حسبك من القناعة غناك بما قسم لك اللّه سبحانه 4896.

33-  حفظ ما في يدك خير لك من طلب ما في يد غيرك 4925. 24-  براستى كه شما اگر قناعت كنيد، توانگرى را جمع كرده، و بر شما بار زندگى دنيا سبك گردد.

25-  هر گاه محروم از روزى باشى پس قناعت كن.

26-  هر گاه طالب توانگرى باشى پس آن را بوسيله قناعت بدست آور.

27-  بوسيله قناعت عزّت و ارجمندى بدست آيد.

28-  ثمره و ميوه قناعت و توانگرى است.

29-  ثمره و ميوه قناعت اعتدال در كسب (كه در آن افراط و تفريط نباشد) و ناخوش داشتن طلب و سؤال از مردم است.

30-  ثمره قناعت عزّت (نزد خدا و خلق) است.

31-  نيكوئى قناعت از پاكدامنى است.

32-  از قناعت تو را بس بوده كه به آنچه خداوند سبحان قسمت تو نموده است بى‏نياز گردى، و به آن اكتفا نمائى.

33-  حفظ كردن آنچه در دست دارى براى تو از طلب كردن آنچه در دست غير

 

                          ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1208

34-  طوبى لمن تجلبب بالقنوع، و تجنّب الإسراف 5956.

35-  طوبى لمن خاف العقاب، و عمل للحساب، و صاحب العفاف، و قنع بالكفاف، و رضي عن اللّه سبحانه 5977.

36-  عليك بالقنوع فلا شي‏ء أدفع للفاقة منه 6095.

37-  على قدر العفّة تكون القناعة 6179.

38-  في القناعة الغناء 6468.

39-  قد عزّ من قنع 6665.

40-  قرن القنوع بالغناء 6718.

41-  كلّ قانع عفيف 6883. تست بهتر خواهد بود (يعنى قناعت را پيشه خود ساز تا محتاج ديگران نشوى).

34-  خوشا بحال كسى كه خوشنودى به قسمت و نصيب را پيراهن خود كرده و از اسراف دورى گزيند.

35-  خوشا بحال كسى كه از عقاب آخرت بلكه دنيا ترسيده، و براى روز حساب عمل نموده، و با پاكدامنى همراه گشته، و به كفاف (روزى به اندازه كه محتاج به ديگرى نباشد) قانع شده، و از خداى سبحان خوشنود باشد.

36-  بر تو باد بخشنود بودن به نصيب و قسمت، زيرا كه هيچ چيزى بيچارگى را دفع كننده‏تر از آن نيست.

37-  به اندازه پارسائى و پاكدامنى قناعت مى‏باشد.

38-  در قناعت توانگرى است.

39-  در حقيقت عزيز و گرامى شد كسى كه قناعت كرده است.

40-  با راضى شدن به نصيب توانگرى همراه است.

41-  هر قناعت كننده‏اى پارساست.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1209

 

42-  كفى بالقناعة ملكا 7013.

43-  كن قنعا تكن غنيّا 7131.

44-  لن توجد القناعة حتّى يفقد الحرص 7424.

45-  لم يتحلّ بالقناعة من لم يكتف بيسير ما وجد 7551.

46-  من قنع غني 7683.

47-  من قنع شبع 7704.

48-  من تقنّع قنع 7705.

49-  من قنع لم يغتمّ 7771.

50-  من قنع حسنت عبادته 7795.

51-  من قنع قلّ طمعه 7974.

52-  من قنع بقسم اللّه استغنى 8064. 42-  براى قناعت كفايت مى‏كند پادشاهى (يا مالك بودن).

43-  قناعت كننده باش تا توانگر گردى.

44-  هرگز قناعت دريافت نشود (و بدست نيايد) تا آنكه حرص ناياب گردد.

45-  به قناعت زيور نيافته كسى كه به اندك آنچه يافته اكتفا نكرده باشد.

46-  كسى كه قناعت نمايد توانگر گردد (هم از نظر مادى و هم از نظر معنوى كه توانگر حقيقى آنست كه محتاج مردم نباشد).

47-  كسى كه قناعت كرد سير گردد.

48-  كسى كه خود را به قناعت وادارد قانع شود.

49-  هر كه قناعت كند غمناك نگردد.

50-  هر كه قناعت كند عبادتش نيكو گردد.

51-  هر كه قناعت كند طمعش كم باشد.

52-  هر كه به قسمت خدا قناعت كند بى‏نياز گردد.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1210

53-  من لم يقنّع بما قدّر له تعنّى 8065.

54-  من عدم القناعة لم يغنه المال 8110.

55-  من عدته القناعة لم يغنه المال 8123.

56-  من قنع برزق اللّه استغنى عن الخلق 8434.

57-  من وهبت له القناعة صانته 8435.

58-  من قنعت نفسه عزّ معسرا 8439.

59-  من قنع كفي مذلّة الطّلب 8451.

60-  من لزم القناعة زال فقره 8461.

61-  من رغب في نعيم الآخرة قنع بيسير الدّنيا 8507. 53-  هر كه به آنچه براى او مقدر شده قناعت ننمايد رنج برد.

54-  هر كه نيابد قناعت را (يعنى قناعت نكند) مال او را توانگر نخواهد ساخت.

55-  هر كه از او قناعت تجاوز كند مال او را توانگر نسازد (بنظر مى‏رسد اين روايت همان روايت قبلى است لفظ «عدم» به «عدته» تبديل گشته است).

56-  هركه به روزى خدا قناعت كند از خلق بى‏نياز گردد.

57-  هر كه قناعت به او بخشيده شود قناعت او را (از نيازمنديها و ريختن آبرو) حفظ كند.

58-  هر كه نفس او قانع باشد، در حالى كه محتاج است عزيز خواهد بود.

59-  هر كه قناعت كند از خوارى طلب (از مردم) كفايت شود.

60-  هر كه ملازم قناعت باشد (و از آن جدا نشود) فقر و بيچارگى آن زائل گردد.

61-  هر كه در نعمت آخرت راغب باشد به اندك دنيا قانع خواهد بود.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1211

62-  من قنع بقسم اللّه استغنى عن الخلق 8557.

63-  من اكتفى باليسير استغنى عن الكثير 8844.

64-  من أكرم الخلق التّحلّي بالقناعة 9359.

65-  من شرف الهمّة لزوم القناعة 9435.

66-  ما أحسن بالإنسان أن يقنع بالقليل و يجود بالجزيل 9660.

67-  نعم الحظّ القناعة 9887.

68-  نعم الخليقة القناعة 9941.

69-  نال العزّ من رزق القناعة 9991.

70-  لا كنز كالقناعة 10457.

71-  القناعة أفضل الغنائين 1677.

72-  القناعة أفضل العفّتين 1685. 62-  هر كه به قسمت و نصيب الهى قانع باشد از خلق بى‏نياز خواهد گرديد.

63-  هر كه به اندك (از دنيا) اكتفا نمايد از بسيار بى‏نياز خواهد گرديد.

64-  از گرامى‏ترين خصلت است زيور يافتن به قناعت.

65-  از بلندى همت است ملازم بودن قناعت (و از آن جدا نشدن).

66-  چه نيكوست كه انسان به اندك قناعت كرده، و به بسيار بخشش نمايد.

67-  خوب بهره‏ايست قناعت كردن.

68-  خوب خصلت و خوئى است قناعت.

69-  به عزت رسيده كسى كه قناعت روزى او شده است.

70-  هيچ گنجى مانند قناعت نيست.

71-  قناعت افزونترين دو توانگرى است (يكى توانگرى بسبب مال و ديگر بوسيله قناعت).

72-  قناعت بالاترين دو پاكدامنى است (پاكدامنى از حرام و پاكدامنى از

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1212

73-  ألا و إنّ القناعة، و غلبة الشّهوة من أكبر العفاف 2760.

74-  أعون شي‏ء على صلاح النّفس القناعة 3191.

75-  إنّ في القنوع لغناء 3377.

76-  القناعة تغني 22.

77-  كلّ قانع غنيّ 6830.

78-  من كثر قنوعه، قلّ خضوعه 9126.

79-  من قنع عزّ و استغنى 9128.

80-  لا أعزّ من قانع 10592.

81-  القنوع عنوان الرّضا 759.

82-  عزّ القنوع خير من ذلّ الخضوع 6293. اسراف و طمع).

73-  آگاه باش، براستى كه قناعت، و غلبه كردن بر شهوت از بزرگترين پارسائى است.

74-  يارى كننده‏تر چيز بر اصلاح نفس قناعت كردن است.

75-  براستى كه در قناعت هر آينه توانگرى است.

76-  قناعت توانگر مى‏سازد.

77-  هر قناعت كننده‏اى توانگر است.

78-  هر كه رضايت او به بهره و نصيب بسيار باشد، فروتنيش (در برابر مردم) كم خواهد بود.

79-  هر كه قناعت كند، عزيز و بى‏نياز گردد.

80-  نيست عزيزتر از قناعت كننده.

81-  خوشنود بودن به نصيب و قسمت دليل رضا و خوشنودى به تقدير الهى است.

82-  عزّت خوشنودى به نصيب بهتر از خوارى خضوع است (در برابر مردم).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1213

83-  لا غنى كالقنوع 10507.

القنية و المقتنيات

1-  القنية أحزان 102.

2-  القنية سلب 242.

3-  القنية (الفتنة) تجلب الحزن 371.

4-  القنية ينبوع الأحزان 395.

5-  القنية نهب الأحداث 450.

6-  إطّراح الكلف أشرف قنية 1209.

7-  بقدر القنية يتضاعف الحزن و الغموم 4278.

8-  ثمرة المقتنيات الحزن 4592. 83-  هيچ توانگرى مانند خوشنودى به بهره نيست.

اندوخته و يا به دست آمده از مال 1-  بدست آمده از مال اندوههاست.

2-  مالى كه بدست آمده يا نگه داشته شود رباينده (قرار و آرام) است.

3-  آنچه كه كسب شده (و يا نگه داشته شود) حزن و اندوه را مى‏كشاند.

4-  مال كسب شده و نگه داشته شده چشمه اندوههاست.

5-  مال كسب شده و ذخيره گشته غارت حوادث است.

6-  مشقت‏ها را كنار ريختن برترين مال اندوخته شده است.

7-  به اندازه اندوختن و ذخيره اندوه و غمها افزون مى‏شود.

8-  ميوه اموال كسب شده و ذخيره اندوه است (يعنى هيچ ثمره‏اى ندارد جز اندوه نگهدارى و طريقه مصرف آن و سپس جا گذاشتن آن براى ديگران).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1214

القول و الكلام

1-  الكلام بين خلّتي سوء: هما الإكثار، و الإقلال، فالإكثار هذر، و الإقلال عيّ و حصر 1854.

2-  الإكثار يزلّ الحكيم، و يملّ الحليم، فلا تكثر فتضجر، و لا تفرّط فتهن 2009.

3-  الكلام في وثاقك ما لم تتكلّم به، فإذا تكلّمت صرت في وثاقه 2062.

4-  الكلام كالدّواء قليله ينفع، و كثيره قاتل 2182.

5-  أقلل الكلام، تأمن الملام 2283.

6-  أقلل كلامك، تأمن ملاما 2337. گفتار 1-  سخن گفتن ميان دو خوى بد است: كه آنها پر گوئى، و كم گوئى است، پس پر گوئى بيهوده گوئى است، و كم گوئى عاجز بودن و درمانده شدن است. (بلكه بايد گفتن روى ميزان باشد).

2-  پر گوئى حكيم را لرزانده، و بردبار را ملول مى‏سازد، پس بسيار مگو كه دلگير كنى، و كوتاهى منما پس خوار شوى (رعايت حد وسط لازم است).

3-  سخن در بند تست تا نگفته باشى آن را، پس هر گاه كه به سخن در آمدى تو در بند آنى (پس تا ممكن است نبايد سخن گفت كه از عهده آن بر آمدن بسى مشكل است).

4-  سخن همچون دواء است اندكش سودمند، و بسيارش كشنده است.

5-  سخن را كم كن، تا از سرزنش ايمن گردى.

6-  كم كن سخن خود را، تا از سرزنش ايمن باشى.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1215

7-  إيّاك و مستهجن الكلام، فإنّه يوغر القلوب 2675.

8-  إيّاك و كثرة الكلام، فإنّه يكثر الزّلل، و يورث الملل 2680.

9-  إيّاك و فضول الكلام، فإنّه يظهر من عيوبك ما بطن، و يحرّك عليك من أعدائك ما سكن 2720.

10-  إيّاك و ما يستهجن من الكلام، فإنّه يحبس (يحيس) عليك اللّئام، و ينفّر عنك الكرام 2722.

11-  إيّاك و الكلام فيما لا تعرف طريقته، و لا تعلم حقيقته، فإنّ قولك يدلّ على عقلك، و عبارتك تنبى‏ء عن معرفتك، فتوقّ من طول لسانك ما أمنته، و اختصر من كلامك ما استحسنته، فإنّه بك أجمل و على فضلك 7-  بر تو باد به دورى از سخنان زشت و مستهجن، زيرا كه آن دلها را از خشم مى‏افروزد يا به كينه مى‏آورد آن‏ها را.

8-  بر تو باد به دورى از بسيارى كلام و زياد حرف زدن، زيرا كه آن لغزش را زياد كرده، و ملالت را بجا مى‏گذارد.

9-  دورى نما از زيادتيهاى كلام، زيرا كه آن از عيوب تو ظاهر مى‏كند آنچه را كه پنهان باشد، و بر عليه تو از دشمنانى كه آرميده است تحريك مى‏نمايد (يعنى دشمن آرام بسبب زيادى كلام عليه تو بسيج شده زيانها ببار آورند).

10-  بر حذر باش از سخنى كه مستهجن و زشت باشد، زيرا كه افراد پست مرتبه را دور تو جمع كرده، و يا نگه مى‏دارد، و مردم گرانمايه و بلند مرتبه را از تو مى‏رماند.

11-  از سخن گفتن در آنچه راه آن را نشناخته، حقيقت آن را ندانى دورى نما، زيرا كه گفتارت راهنماى عقل تو، و عبارتت خبرگذار معرفت تو مى‏باشد، پس از درازى زبانت در آنچه كه از آن ايمنى نگه دار (و در بيش از آنچه از آن خاطر جمعى حرف مزن)، و از سخنت آنچه را كه آن را نيكو دانى اختصار كن، كه چنين كارى براى تو

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1216

 

أدلّ 2735.

12-  لا ينفع قول بغير عمل 10798.

13-  أصدق القول ما طابق الحقّ 3015.

14-  أحسن المقال ما صدّقه الفعال 3626.

15-  أشبه النّاس بأنبياء اللّه أقولهم للحقّ، و أصبرهم على العمل به 3172.

16-  أقرب العباد إلى اللّه تعالى أقولهم للحقّ و إن كان عليه، و أعملهم بالحقّ و إن كان فيه كرهه 3243.

17-  أقبح من العيّ الزّيادة على المنطق عن موضع الحاجة 3244.

18-  أصوب الرّمي القول المصيب 3264. زيباتر، و بر فضل و برترى تو رهنماتر است.

12-  سود نمى‏دهد گفتارى به غير عمل.

13-  راست‏ترين گفتار آنست كه مطابق با حق باشد (كم و زيادى در آن نباشد).

14-  بهترين گفتار آنست كه آنرا كردار تصديق كند (يعنى به آن عمل شود نه گفتن باشد اما عمل نباشد).

15-  شبيه‏ترين مردم به پيمبران الهى حق گوترين آنها، و شكيباترين آنهاست بر عمل نسبت به آن.

16-  نزديكترين بندگان به خداى تعالى حق گوينده ترين آنهاست هر چند كه عليه او بوده، و عمل كننده آنهاست بحق گر چه در آن ناخوشى او باشد.

17-  زشت‏تر از ناتوانى از گفتار زياده از قدر حاجت حرف زدن است.

18-  درست‏ترين انداختن تير سخن درست است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1217

19-  أحسن الكلام ما زانه حسن النّظام، و فهمه الخاصّ و العامّ 3304.

20-  أبلغ البلاغة ما سهل في الصّواب مجازه، و حسن إيجازه 3307.

21-  أشرف الأقوال الصّدق 3321.

22-  أحسن الكلام ما لا تمجّه الآذان، و لا يتعب فهمه الأفهام (الأذهان) 3377.

23-  إنّ من العبادة لين الكلام، و إفشاء السّلام 3421.

24-  إنّ فضل القول على الفعل لهجنة، و إنّ فضل الفعل على القول لجمال و زينة 3557. 19-  بهترين سخن آنست كه آن را نيكوئى نظام (يعنى حسن تأليف و تركيب) زينت بخشيده، و آن را با سواد و بى‏سواد بفهمد (يعنى مغلق و پيچده نباشد).

20-  رساترين بلاغت آنست كه گذر كردن آن در معناى درست آسان بوده، و موجز آوردن آن نيكو باشد (يعنى با اين كه مختصر است فهم آن هم آسان باشد).

21-  شريفترين گفتارها سخن راست است.

22-  بهترين سخن آنست كه گوشها آن را از ذهن نريخته، و به تعب و زحمت نيندازد فهم آن اذهان و يا فهم‏ها را (يعنى سخن بايد طورى باشد كه قابل هضم بوده فهمش آسان باشد).

23-  براستى كه از جمله عبادت است نرمى سخن، و پراكنده كردن و يا آشكار ساختن سلام.

24-  براستى كه افزونى گفتار بر كردار هر آينه قباحت و زشتى است، و در حقيقت برترى كردار بر گفتار هر آينه زيبائى و زينت است.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1218

25-  سنّة اللّئام قبح الكلام 5551.

26-  سامع هجر القول شريك القائل 5581.

27-  سوء المنطق يزري بالبهاء و المروّة 5621.

28-  سوء المنطق يزري بالقدر، و يفسد الأخوّة 5622.

29-  شرّ القول ما نقض بعضه بعضا 5703.

30-  شرّ الرّوايات (الرّؤيا) أكثرها إفكا 5719.

31-  عجبت لمن يتكلّم بما لا ينفعه في دنياه، و لا يكتب له أجره في أخراه 6283.

32-  دع القول فيما لا تعرف، و الخطاب فيما لم تكلّف، و أمسك على طريق إذا خفت ضلالته 5138. 25-  طريقه لئيمان زشتى كلام است (پيوسته به ديگران سخن زشت گويند).

26-  شنونده سخن زشت شريك گوينده است (مگر آنكه از آن نهى نمايد).

27-  بدى گفتار و بد زبانى ارزش و مروّت را عيبناك سازد.

28-  بدى گفتار قدر و بهاء را عيبناك ساخته، و برادرى را فاسد مى‏نمايد.

29-  بدترين گفتار آنست كه بعض آن بعض ديگر را نقض كند (يعنى يك روز حرفى بزند و روز ديگر بر خلاف آن گويد).

30-  بدترين حكايت‏ها و نقلها (يا بدترين خوابها) آنست كه دروغ آن بيشتر باشد.

31-  عجب دارم از كسى كه به چيزى سخن گويد كه در دنيايش او را سودى نبخشيده و مزد آن در آخرت برايش نوشته نشود.

32-  واگذار سخن گفتن را در آنچه نمى‏دانى، و خطاب را در آنچه به آن تكليف نشده‏اى، و باز ايست از راهى كه از گمراهى آن بترسى.

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1219

33-  ربّ كلام كلّام 5272.

34-  ربّ كلام كالحسام 5273.

35-  ربّ كلمة سلبت نعمة 5282.

36-  ربّ حرف جلب حتفا 5286.

37-  ربّ قول أشدّ من صول 5292.

38-  ربّ فتنة أثارها قول 5292.

39-  ربّ كلام جوابه السّكوت 5303.

40-  ربّ نطق أحسن منه الصّمت 5304.

41-  ربّ حرب جنيت من لفظة 5313. 33-  بسا سخنى كه بسيار زخم كننده است (يعنى دل را مجروح سازد، «جراحات السّنان لها التيام و لا يلتام ما جرح اللّسان» براى جراحتهاى سر نيزه و شمشير التيام و خوب شدنى است و لكن آنچه را كه زبان مجروح سازد خوب شدنى نيست).

34-  بسا سخنى كه مانند شمشير برنده است.

35-  بسا كلمه‏اى كه نعمتى را بر بايد (بنا بر اين بايد اول فكر كرد).

36-  بسا حرفى كه مرگى را بكشاند (يعنى سبب قتل انسانى گردد).

37-  بسا گفتارى كه سخت‏تر باشد از حمله‏اى (بنا بر اين نبايد هميشه حمله كرد).

38-  بسا فتنه‏اى كه برانگيزد آن را سخنى (پس بايد در سخن خوب تأمل كرد).

39-  بسا سخنى كه پاسخ آن سكوت است (چون قابليت ندارد).

40-  بسا سخنى كه خاموشى از آن نيكوتر است.

41-  بسا ربودن مالى و يا برپا شدن جنگى از يك سخنى چيده شود (يعنى ثمره آن باشد، پس بايد آدمى در گفتارش خوب فكر كند).

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1220

42-  ربّ كلام أنفذ من سهام 5322.

43-  فكّر ثمّ تكلّم، تسلم من الزّلل 6568.

44-  قد يضرّ الكلام 6652.

45-  قلّة الكلام يستر العيوب، و يقلّل الذّنوب 6767.

46-  قلّة الكلام يستر العوار، و يؤمن العثار 6770.

47-  قلّل المقال، و قصّر الآمال 6792.

48-  كم من حرب جنيت من لفظة 6938.

49-  كم من كلمة سلبت نعمة 6940.

50-  كثرة الكلام تملّ السّمع 7081.

51-  كثرة الكلام تملّ الإخوان 7118.

52-  كثرة الكلام يبسط حواشيه، و تنقص معانيه، فلا يرى له أمد، و لا ينتفع به أحد 7130. 42-  بسا سخنى كه از تيرها شكافنده‏تر باشد.

43-  فكر كن آن گاه سخن بگو تا از لغزش سالم مانى.

44-  گاهى سخن گفتن ضرر مى‏زند.

45-  كمى سخن گفتن عيبها را پوشانيده، و گناهان را كم خواهد نمود.

46-  كمى سخن عيب را پوشانده، و از لغزش ايمن مى‏سازد.

47-  كم كن سخن گفتن را، و اميدها را كوتاه نما.

48-  بسا جنگى كه از يك لفظى چيده شود.

49-  بسا يك كلمه‏اى كه نعمتى را بربايد (يعنى آن را از بين ببرد).

50-  زيادى سخن گفتن، شنودن (و شنونده) را ملول و افسرده مى‏سازد).

51-  بسيارى سخن برادران را ملول مى‏سازد.

52-  سخن بسيار حواشى و اطراف آن را پهن كرده، و معانى آن را كم نموده، از

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1221

53-  لكلّ قول جواب 7273.

54-  من قلّ كلامه قلّت آثامه 8405.

55-  من قلّ كلامه بطل عيبه 8411.

56-  من قال ما لا ينبغي سمع ما لا يشتهي 8417.

57-  من سدّد مقاله برهن عن غزارة فضله 8419.

58-  من حسن كلامه كان النّجح أمامه 8495.

59-  من ساء كلامه كثر ملامه 8496.

60-  من صحبه الحياء في قوله، زايله الخناء في فعله 8713.

61-  من كثر كلامه كثر لغطه، و من كثر هزله كثر سخفه 8964. براى آن نهايتى ديده نشده، و احدى به آن سودمند نمى‏گردد.

53-  براى هر گفتارى پاسخى است.

54-  هر كه كم بگويد گناهانش كم گردد (زيرا اكثر معاصى بوسيله زبان انجام مى‏گيرد).

55-  هر كه سخنش كم باشد عيب او باطل شود (يعنى ظاهر نگردد).

56-  هر كه آنچه را كه سزاوار نباشد بگويد آنچه را كه نخواهد (كه از آن كراهت داشته باشد) بشنود.

57-  هر كه گفتارش را درست كند از بسيارى افزونى مرتبه خود برهان آورده است.

58-  هر كه سخنش نيكو باشد پيروزى جلو روى اوست.

59-  هر كه سخنش بد باشد سرزنش او بسيار باشد.

60-  هر كه با گفتارش شرم و حياء همراه باشد فساد يا هلاكت از كردارش جدا شود (يعنى كارى نمى‏كند كه سبب هلاكت او گردد).

61-  هر كه سخنش بسيار باشد سخنان پوچ و بيهوده او بسيار باشد، و كسى‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1222

62-  من لم يجمل (لم يحمل) قيلا لم يسمع جميلا 8998.

63-  من ساء لفظه ساء حظّه 9173.

64-  مغرس الكلام القلب، و مستودعه الفكر و مقوّيه العقل، و مبديه اللّسان، و جسمه الحروف، و روحه المعنى، و حليته الإعراب، و نظامه الصّواب 9830.

65-  لا تقولنّ ما يسوءك جوابه 10155.

66-  لا تحدّث بما تخاف تكذيبه 10173.

67-  لا تتكلّم بكلّ ما تعلم، فكفى بذلك جهلا 10187.

68-  لا تنظر إلى من قال، و انظر إلى ما قال 10189. كه بازيش بسيار گردد كمى عقل او فراوان خواهد بود.

62-  هر كه گفتار را نيكو ننمايد و يا تحمل سخنان زشت را نكند سخن زيبا و يا مدح و ثنائى را نشنود.

63-  هر كه سخنش بد باشد بهره و نصيب او بد خواهد بود.

64-  محل كاشتن سخن دل بوده، و مركز امانت سپردن آن فكر (كه آدمى در باره صحت و سقم آن بررسى نمايد)، و تقويت كننده آن عقل، و آشكار كننده آن زبان، و جسم آن حروف، و روح آن معنى، و زيور آن اعراب، و نظام آن (و رشته و نخى كه آن را نگه مى‏دارد) درستى خواهد بود.

65-  مگو آنچه را كه جواب آن تو را بد آيد (كه از آن ناراحت شوى).

66-  سخن مگو به چيزى كه ترس تكذيب آن را دارى (بلكه حرفى بزن كه مردم آن را بپذيرند).

67-  به هر چه مى‏دانى سخن مگو كه چنين كارى براى نادانى كفايت مى‏نمايد.

68-  (در پذيرفتن و در ردّ و قبول و در اهميت و بى‏ارزشى) بسوى كسى كه‏

ــــــــــــــــــــــــــــ  ص  1223

69-  لا تقل ما يثقل وزرك 10230.

70-  لا تقولوا فيما لا تعرفون، فإنّ أكثر الحقّ فيما تنكرون 10245.

71-  لا تحدّث النّاس بكلّ ما تسمع فكفى بذلك خرقا (حمقا) 10250.

72-  لا تردّ على النّاس كلّما حدّثوك، فكفى بذلك حمقا 10251.

73-  لا تقولنّ ما يوافق هواك، و إن قلته لهوا أو خلته لغوا، فربّ لهو يوحش منك حرّا، و لغو يجلب عليك شرّا 10270.

74-  لا تتكلّمنّ إذا لم تجد للكلام موقعا 10274.

75-  لا تقاولنّ إلّا منصفا، و لا ترشدنّ إلّا مسترشدا 10296. مى‏گويد نظر مكن، و به چيزى كه مى‏گويد نظر كن.

69-  نگو چيزى را كه گناهت را سنگين كند.

70-  سخن مگوئيد در آنچه نمى‏دانيد (و در باره آن شناسائى نداريد) زيرا بيشتر حق در چيزيست كه نمى‏شناسيد (بنا بر اين بمجرد شنيدن چيزى نبايد آن را انكار كرد).

71-  به هر چه مى‏شنوى مردم را خبر مده پس چنين كارى براى حماقت يا كم عقلى كفايت مى‏كند.

72-  هر چه مردم بتو خبر دادند (و تو از آنان شنيدى) رد مكن كه چنين كارى براى حماقت كفايت مى‏كند.