گفت شما به منطقه اى مى رويد كه سينه هاى مردم از قرآن مملواست , با نقل روايت از پيامبر(ص ) آنـان را از قرآن خواندن باز نداريد ((فاقلوا الرواية عن رسول اللّه (ص ), از رسول خدا(ص ) حديث كم
نقل كنيد)).
((قرظة بن كعب )) مى گويد: گاهى در مجالسى مى نشستيم وبحث از احاديث نبوى (ص ) مى شد
ومـن هـم احـاديثى زياد از آن بزرگوار حفظ بودم , ولى چون به يادسفارش ((عمر)) مى افتادم از
نقل حديث خوددارى مى كردم : ((فاذا ذكرت وصية عمر,سكتت )) ((104)) .
بايد از عمر بن الخطاب سؤال كرد مگر سخن پيامبر(ص ) غير از كلام الهى است كه آنان را با حديث
نـبوى (ص ) از قرآن خواندن باز دارند؟گفت :. ((لا اعرف شيئا مما ادركت الا هذه الصلاة وهذه الصلاة قد ضيعت )) ((107)) . ((از آنچه در عصر پيامبر(ص ) ديدم چيزى باقى نمانده مگر همين نماز كه اين راهم ضايع كردند)) . همينطور هنگامى كه براى شكايت از ((حجاج بن يوسف ثقفى )) به شام ((نزدعبدالملك )) مى آمد, در بين راه گفت :. ((واللّه ! ما عرف شيئا مما كنا عليه على عهد النبي (ص ) الا شهادة ان لا اله الا اللّه )) ((108)) . ((بـه خـدا سـوگـنـد! آنـچه را در عصر نبوى (ص ) مى شناختيم , همه از بين رفت مگراينكه فقط شهادت به توحيد باقى مانده است )). شـرح بـدعـتـهـايـى كـه خـلـفاى جور بعد از پيامبر(ص ) از خود باقى گذاشتند, دراين مختصر نمى گنجد, هر چند بزرگترين منكر, وجود خود خلفاى غاصب است . ((مـرحوم علامه مجلسى )) در كتاب شريف ((بحار الانوار)), بدعتهاى خليفه دوم را بيان كرده كه ما فقط فهرست آن را در اينجا مى آوريم :. ((صـلاة تراويح , وضع ماليات بر زمينهايى كه در زمان او مفتوح عنوة فتح شد,بدون آنكه به ارباب خـمـس , از آن چـيزى بدهد, بدعت در سه طلاق در مجلس واحد,تبديل جزيه به زكات در مورد نـصـارى , مـنع از ازدواج در مواردى كه به نظرش كفونباشند, مسح على الخفين , كم كردن يك تـكـبـيـر از نماز ميت , قول به عول وتعصيب ومحروميت از ارث عجم از عرب , اضافه كردن جمله ((الصلاة خير من النوم ))را دراذان وموارد ديگر)) ((109)) . 2 ـ سرنوشت قاصد.
نـامـه را ((سليمان بن رزين )) مولى الحسين (ع ) به كوفه آورد, يكى از مخاطبين نامه , ((منذر بن جارود)) پدر عيال ((عبيداللّه بن زياد)) بود ((منذر)) از باب خوش خدمتى به حكومت ويا از ترس
اينكه شايد اين نامه امام حسين (ع ) نباشد بلكه دسيسه خودابن زياداست كه خواسته منذررا محك
بزند, لذا ((سليمان ))را همراه نامه به نزد عبيداللّه آورد وعبيداللّه شبى كه فرداى آن مى خواست از
بصره به كوفه بيايد, دستور داد قاصدامام حسين (ع )را در بصره به دار آويختند ((110)) .
توضيح : سپاه حسينى از دو دسته تشكيل شده بود: ((عرب وغير عرب )) كه غيرعرب را ((موالى ))
مى گفتند كه تعداد مواليان را به اختلاف نوشته اند از جمله :.
1ـ سليمان مولى للحسين .
2ـ حارث بن نبهان مولى حمزة بن عبدالمطلب .
3ـ منجح مولى للحسين .
4ـ عامر بن مسلم .
5ـ جابر بن حجاج مولى عامر بن نهشل .
6 ـ سعد مولى عمر بن خالد صيداوى .
7ـ قارب الدئلى مولى للحسين .
8ـ رافع مولى لاهل شنوة .
9ـ شوذب مولى لشاكر.
10ـ اسلم التركى مولى للحسين .
11ـ جون مولى ابى ذر.
12ـ زاهر مولى عمر بن خزاعى ((111)) .
13ـ سالم مولى عامر العبدى .
14ـ سالم مولى بنى المدينة الكلبى .
15ـ سعد مولى على (ع ).
16ـ شبيب مولى حرث .
17ـ قارب مولى الحسين (ع ).
18ـ نصر مولى على (ع ).
19ـ واضح مولى حرث ((112)) .
3 ـ عكس العمل مخاطبين نامه .
يكى از مخاطبين نامه ((احنف بن قيس ))است كه از اشراف بصره واز ياران اميرالمؤمنين (ع )است
وى از نـظـر سـجـاياى اخلاقى , مردى حليم است كه حلم اوضرب المثل بوده در جنگ جمل هم
شـركـت كـرده وبـه حضرت عرض مى كند: اگرمى خواهيد با دويست نفر سرباز شمارا يارى كنم
واگر مى خواهيد شش هزار نفررا ازجنگيدن عليه شما باز دارم , حضرت راه دوم را پذيرفت ((113))
.
((احـنـف )) در پـاسـخ امام (ع ) به يك آيه از قرآن مجيد اكتفا كرد واشاره نمود كه فعلا زمان قيام
نـيـسـت وبـه عـراق نـيـا كـه تـضعيف مى شوى : ((فاصبر ان وعداللّه حق ولا يستخفنك الذين لا
يوقنون )) ((114)) .
((يـزيـد بـن مـسعود)) هم قبايل ((بنى تميم وبنى حنظله وبنى سعد))را جمع كرد وازآنان قول
همكارى گرفت وى طى نامه اى به امام (ع ) اظهار آمادگى نمود وچون نامه وى به حضرت رسيد,
در حق او دعا كرد: ((امنك اللّه من الخوف وارواك يوم العطش الا كبر )).
اما هنگامى كه مى خواست با جمعيتى براى نصرت حضرت بيايد, خبر رسيدكه حسين بن على (ع )
به شهادت رسيده است ((115)) .
مجلس سيزدهم .
نامه امام حسين (ع ) به حبيـب بن مظاهـر.من لم يقنط الناس من رحمة اللّه ولم يؤمنهم من عذاب اللّه ولم يرخص لهم في معاصي اللّه )) ((120)) . ((آيا به شما خبر دهم كه فقيه واقعى كيست ؟ آن كسى است كه مردم را از رحمت الهى مايوس نكند واز طـرفـى هـم ايـمـن از عذاب الهى نكند (مردم را در حالت خوف ورجا نگه دارد) واجازه انجام معاصى الهى را ندهد)). صاحب رجال كشى , ((حبيب ))را اين گونه ترجمه كرده است :. ((كـان حـبـيب من السبعين الرجال الذين نصروا الحسين (ع ) ولقوا جبال الحديدواستقبلوا الرماح بـصـدورهم والسيوف بوجوههم وهم يعرض عليهم الا مان الا موال فيابون ويقولون لا عذر لنا عند رسول اللّه (ص ) ان قتل الحسين ومنا عين تطرف حتى قتلوا حوله )) ((121)) . ((حـبـيـب , جـز هفتاد نفرى است كه حسين (ع )را كمك وكوههاى آهن را ملاقات كردند (يعنى با افـرادى كـه غـرق در اسلحه بودند مواجه شدند), وبا سينه وصورت , به استقبال تيرها وشمشيرها رفـتـنـد وبـه آنـان امـان مـى دادنـد وبـا امـوال , آنـان را تطميع مى كردند ولى زير بار نمى رفتند ومى گفتند اگر حسين (ع ) كشته شود, نزد پيامبر(ص )عذرى نداريم در حالى كه ما زنده باشيم وچشمان ما حركت كند آنچنان ايستادگى كردند تا آنكه اطرافش كشته شدند)). سؤال حبيب از امام حسين (ع ).
((حـبـيب )) از امام (ع ) سؤال كرد قبل از آنكه خداوند متعال حضرت آدم (ع )راخلق كند, شما كجا بوديد؟پيشگوييهاى حبيب , ميثم ورشيد.
روزى ((ميثم تمار)) كه سوار بر اسب بود, ((حبيب بن مظاهر اسدى )) كه در جمع بنى اسد بود, از او استقبال كرد وبا يكديگر سخن گفتند.
((حـبـيب )) گفت : گويا مى بينم مرد بزرگى را كه جلو سرش مو ندارد وشكم فربهى دارد وجلو
((دار الـرزق )) خـربـزه مـى فـروشـد بـه جرم محبت اهل بيت اورا بر دارمى زنند وشكمش را پاره
مى كنند (منظورش از اين سخنان ((ميثم )) بود))).
((مـيثم )) هم گفت : ((من هم مى شناسم مرد سرخ چهره اى را كه براى يارى فرزندپيامبر خروج
مى كند تا كشته مى شود وسرش را در كوفه مى گردانند (منظورش ((حبيب )) بود))).
اين دو, پس از اين سخنان , از همديگر جدا شدند, كسانى كه در اطراف ايستاده بودند وسخنان اين
دورا مـى شـنـيـدنـد گفتند: به خدا احدى را دروغگوتر از اينها نديديم همينطور كه اهل مجلس
نـشـسته بودند, ((رشيد هجرى )) از راه رسيد وسراغ آن دونفررا گرفت , مردم هم مطالب آنان را
براى او نقل كردند.
((رشيد)) گفت : ((خدا رحمت كند ميثم را كه يك مطلب را فراموش كرده بگويدوآن اينكه كسى
كـه سـر حبيب را مى آورد, صد درهم از ديگران بيشتر جايزه مى گيرد))اين سخن را گفت ورفت
اهل مجلس گفتند: اين ديگر از آن دو نفردروغگوتر بود اما همان مردم شاهد بودند كه روز وشبها
نـگـذشـت مـگـر ايـنكه تمام پيشگوييهاى آنان محقق شد و((ميثم تمار))را جلو خانه ((عمرو بن
حريث )) به دار زدندوسر ((حبيب ))را در كوفه گرداندند ((124)) .
پسر حبيب وقاتل پدر.
پـس از واقـعـه كربلا, مرد تميمى سر حبيب را بر گردن اسب خود انداخته ومنتظر ملاقات ((ابن زيـاد)) بـود ((قـاسم )) پسر حبيب كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود,همراه سر پدر مى رفت , لذا از
قاسم پرسيد چرا همراه من مى آيى ؟هر صدائى كه ز در ميايد ـــــ بخيالش كه پدر ميايد. امام حسين (ع ) دختر چهار ساله ائى داشت كه فقط صاحب رياحين الشريعه درج3 /ص 290 نام اورا رقـيـه ذكـر كـرده است , شبى در شام در عالم رؤيا, پدررا ديدوشكايت از ستم هاى مردم نمود, اما چون بيدار شد, جاى پدررا خالى ديد. بگفت اى عمه بابايم كجا رفت ـــــ بدى اين دم برم , ديگر چرا رفت . عمه من بى پدرى نديده بودم ـــــ سخت است كنون كه آزمودم . لـذا سر پدررا برايش آوردند, مدتى , خيره , خيره به سر نگاه كرد ومى گفت : چه كسى رگ گلوى تورا بريد ومرا در اين سن يتيم كرد؟ تا اينكه لبهايش را بر لبان پدرنهاد وروحش از قفس دنيا پرواز كرد. رموز عشق بر عالم نشان داد ـــــ لبش را برلبش بنهاد وجان داد ((126)) . مجلس چهاردهم .
نامه امام حسين (ع ) به برادرش محمد بن حنفيه وجماعتى از بنى هاشم .1 ـ علم امام حسين (ع ) به شهادت خود واصحابش . در مـنـاسـبتهاى مختلف در اين كتاب متذكر شديم كه حضرت , مساله كشته شدن خودرا مطرح كـرده اسـت از جـمـله : در نامه اى به ((عبداللّه بن جعفر)), در ملاقات با((محمدبن حنفيه )), در گـفتگو با ((ابا هرم )) در بر خورد با ((عمرالاطرف )) ودر سخن با ((ام سلمه وابو محمد واقدى )) ودهـهـا مورد ديگر, به كشته شدن خود تصريح كرده اندوعلت اصرار اصحاب بر نرفتن امام (ع ) به كوفه براى همين بود كه از پيامبر(ص )واميرالمؤمنين (ع ) شنيده بودند كه در عراق حسين (ع ) را خواهند كشت . در اصول كافى , بابى داريم تحت عنوان ((باب ان الائمة (ع ) يعلمون متى يموتون )), امام صادق (ع ) مى فرمايد:. ((اي امام لا يعلم ما يصيبه والى ما يصير, فليس ذلك بحجة للّه على خلقه )) ((128)) . ((هر امامى كه نداند چه اتفاقى براى او مى افتد وكارش به كجا منتهى مى شود,اين حجت خداوند بر مردم نيست )). 2 ـ پـايـان كـاررا براى همه روشن كرده است كه همه كشته مى شوند وهر كس براى هدف ديگرى آمده , از همينجا بر گردد, فردا عده اى نگويند ما به طمع حكومت ورياست رفته بوديم ولى مطلب عـوض شـد, لـذا در مـراحل مختلف , بيعت را ازاصحاب برداشت كه هر كس مى خواهد برود, برود وقـتى خبر شهادت ((حضرت مسلم )) رسيد, فرمود: ((من احب منكم الا نصراف فلينصرف , ليس عليه منا ذمام )) ((129)) . وشاهدش هم كلمات اصحاب در شب عاشورا خطاب به امام حسين (ع )است كه آگاهانه اين راه را انـتخاب كردند امام (ع ) در شب عاشورا خطاب به ((بشر بن عمرحضرمى )) فرمود:((خبردار شدم كـه فـرزنـدت در سر حدات رى اسير شده , من بيعت خودرا از تو برداشتم , برو در آزادى فرزندت تلاش كن )) اما او در پاسخ گفت :. ((اكلتني السباع حيا ان فارقتك يا ابا عبداللّه )) ((130)) . ((زنده , زنده طعمه درندگان شوم اگر دست از يارى تو بر دارم اى حسين !)). ((زهير بن قين بجلى )) گفت :. ((واللّه لـوددت اني قتلت ثم نشرت ثم قتلت حتى اقتل كذا الف قتلة وان اللّه يدفع بذلك القتل عن نفسك )) ((131)) . ((دوسـت دارم هـزار مـرتـبـه كشته شوم وآنگاه زنده شوم تا بدينوسيله خداوندقتل را از شما دفع كند)). ((مسلم بن عوسجه )) برخاست وچنين گفت :. ((لا ابرح حتى اكسر في صدورهم رمحي واضربهم بسيفي ما ثبت قائمه بيدي )) ((132)) . ((از شـمـا دست بر نمى دارم مگر آنكه نيزه ام را در سينه آنان بشكنم وتا جان دارم با شمشير با آنان بجنگم )). ((سعيد بن عبداللّه حنفى )) چنين گفت :. ((واللّه لا نـخـلـيـك حتى يعلم اللّه انا قد حفظنا نبيه محمدا(ص ) فيك , واللّه لوعلمت اني ا قتل ثم احيى ثم احرق حيا ثم اذر يفعل بي ذلك سبعين مرة ما فارقتك )) ((133)) . ((بـه خـدا سـوگند! از شما دست بر نمى دار تا يقين كنيم كه سفارش پيامبر(ص )رادر مورد شما رعـايـت كـرده ايـم به خدا! اگر هفتاد مرتبه كشته شوم سپس زنده شوم ,آنگاه مرا بسوزانند (باز) دست از يارى تو بر نمى دارم )). لـذا آنـانـى كـه براى مطامع دنيوى آمده بودند, زودتر وحتى در بين راه ,حضرت را تنها گذاشته ورفته بودند:. مدعى خواست كه آيد به تماشاگه راز ـــــ دست غيب آمد وبر سينه نا محرم زد. 3 ـ بعد از شهادت حسين (ع ) اميد فتح وپيروزى براى كسى نيست , چنانچه مى بينيم بعد از واقعه كـربـلا, حـركـت هاى زيادى انجام شد, ولى موفقيتهاى كامل به دست نيامد, ((قيام توابين , واقعه حـره , قـيـام زيد ويحيى )) از همين قبيل است كه در نوبه خود در رسوايى حكام اموى , تاثير داشت ولـى نـتـوانست ريشه حكومت اموى رابخشكاند سيد الشهدا(ع ) در پيش بينى از آينده ومشكلات وستمهايى كه مردم خواهند ديد در صبح عاشورا چنين فرمود:. ((ايـم اللّه , لا تـلـبـثون بعدها الا كريث ما يركب الفرس حتى تدور بكم دور الرحى وتقلق بكم قلق المحور, عهد عهده الي ابي عن جدي (ص ))) ((134)) . ((به خدا سوگند! بعد از من , فرصت چندانى پيدا نمى كنيد مگر آن مقدارى كه اسب سوار, سوار بر اسـب شـود وبعد آسياب زمانه شمارا مى چرخاند ونرم ودچاراضطراب مى كند, اين خبرى است كه پدرم از رسول خدا(ص ) به من داده است )). روضه .
در شب عاشورا سيدالشهدا(ع ) اجازه بازگشت داد وچنين فرمود:.((لـو كـنـت فـي جحر هامة من هوام الا رض لا ستخرجوني حتى يقتلوني , واللّه ,ليعتدن علي كما اعتدت اليهود في يوم السبت )) ((136)) . يـكـى از كسانى كه براى امام حسين (ع ) نامه نوشته وشخصا به ملاقات آن حضرت رفته , ((عبداللّه بـن جـعـفر طيار)) ((137)) است ((عبداللّه )) وقتى از حركت سيدالشهدا(ع ) به سمت عراق مطلع مى شود, نامه اى به اين مضمون به حضرت مى نويسد وبه دو فرزندش ((عون ومحمد)) مى دهد كه به حضرت برسانند:. ((انـي مـشـفق عليك من هذا الوجه ان يكون فيه هلا كك واستئصال اهل بيتك ,ان هلك ت اليوم اطـفـئ نـور الا رض , فـانـك علم المهتدين ورجا المؤمنين , فلا تعجل بالسيرفاني ف ي اثر كتابي والسلام )). ((از ايـن سفر بر شما بيمناك هستم كه كشته شوى وخاندانت اسير ودرمانده شوند, با كشته شدن شـمـا, نور زمين خاموش مى شود, زيرا شما چراغ هدايت واميدمؤمنين هستى در حركت به طرف عراق عجله مكن وخودم به دنبال اين نامه , خدمت خواهم رسيد والسلام )). اين نامه , ((عبداللّه ))را آرام نكرد, زيرا موقعيت حساس وبا روحيه حسين بن على (ع ) نيز آشنااست كه او رهبر آزادگان مى باشد وتن به ذلت نمى دهد, لذا دست به اقدام ديگرى مى زند وآن رفتن به نـزد ((عـمـرو بن سعيد)) حاكم مكه وگرفتن امان نامه براى حضرت است وبراى اطمينان خاطر بـيـشتر امام (ع ) برادر حاكم مكه , ((يحيى بن سعيد))را همراه خود مى آورد, ولى حضرت در پاسخ همه اين اقدامات مى فرمايد:. ((اگـر در لانه جنبنده اى از جنبنده هاى زمين باشم , مرا بيرون مى آورندوخواهند كشت وبر من ستم مى كنند همچنان كه يهود, ستم كردند ودر روز شنبه به صيد ماهى پرداختند وحريم الهى را شكستند)). انى رايت رسول اللّه (ص ) في منامي وامرني بامر لا بد ان انتهي اليه )). ((پيامبررا در عالم رؤيا ديدم وبه من دستورى فرموده كه بايد آن را انجام بدهم )). ((عبداللّه )) پرسيد: آن رؤيا ودستور چيست ؟ . حضرت فرمود: ((ما حدثت احدا بها وما انا محدث بها حتى القى ربي )) ((138)) . ((به احدى نگفته ونخواهم گفت تا هنگامى كه خداوندرا ملاقات كنم )). فرزندان شهيد عبداللّه .
تاريخ , دو يا سه فرزند شهيداز ((عبداللّه بن جعفر)) در واقعه طف , ذكركرده است :.سخاوت عبداللّه .
وى يـكى از سخاوتمندان روزگاراست كه حكايات زيادى از او نقل شده ازجمله : روزى وارد باغى شـد وغـلامى را ديد كه مشغول كار كردن است چون موقع ناهار رسيد, غلام سفره اى را باز كرد كه
سـه قـرص نـان در آن بـود, سگى پيدا شد ومقابل سفره نشست , غلام يك نان را جلو سگ انداخت ,
حـيـوان آن را خـورد وبـاز بـه سـفره نگاه مى كرد معلوم بود كه خيلى گرسنه است غلام نان دوم
وسوم را هم جلوى اوانداخت وسفره را بدون اينكه خودش چيزى خورده باشد, جمع كرد.
((عبداللّه )) پرسيد: جيره غذاى تو هر روز چه مقداراست ؟مجلس شانزدهم .
پاسخ امام حسين (ع ) به نامه عمرو بن سعيد اشدق .امان نامه اى كه پاره شد.
((يـحـيـى بـن عـبـداللّه بـن حسن بن حسن بن على بن ابيطالب )) كه به او ((اثلثى )) هم گفته مى شود, به منطقه ديلم رفت ودر آنجا عده زيادى با او بيعت كردند.
((هـارون الـرشيد)) سخت به وحشت افتاد, لذا به ((فضل بن يحيى )) گفت : ((ان يحيى قذاة فى
عـيـنـى )) يحيى خارى در چشم من است لذا ((فضل )) با سپاهى عظيم حركت كرد واز راه تهديد
وتـطـمـيـع بـا يـحـيى وارد مذاكره گرديد وبنا شد كه امان نامه اى براى ((يحيى )) بنويسند كه
حـكومت , متعرض او نشود, لذا امان نامه محكمى كه هيچ راه خدشه وشبهه اى در آن نباشد, براى
يحيى نوشته شد ويحيى به سلامت به مدينه بازگشت .
((عبداللّه بن مصعب زبيرى )) نزد هارون از يحيى سخن چينى كرد وگفت :((يحيى از من خواسته
بـا او بيعت كنم )) اين خبر, هارون را سخت ناراحت كرد, لذا هردورا با هم رو به رو كرد, ((يحيى ))
اورا بـا قسم خاصى سوگند داد, ولى ((زبيرى ))استنكاف مى كرد تا به اصرار هارون به همان نحو
سـوگند خورد ودر اثر سوگند دروغ بعد از سه روز هلاك شد اما هارون فكرش ناراحت ومشوش
بـود, لـذا دسـتـوردسـتـگيرى اورا صادر كرد ((يحيى )) امان نامه را حاضر كرد كه حق تعرض به
مـن رانـدارى هارون امان نامه را به ((ابو يوسف قاضى )) داد وى گفت : ((صحيح است وراهى براى
ابطال آن وجود ندارد)) اما ((ابو البخترى )) گفت : ((امان نامه ازجهاتى مخدوش است )).
هـارون گـفـت : پس خودت آن را پاره كن ابو البخترى در حالى كه دستهايش مى لرزيد, آن را پاره
كرد, لذا ((يحيى )) مجددا روانه زندان شد وبه طور مشكوكى به شهادت رسيد ((151)) .
)), كسى پاسخ اورا نداد. امام حسين (ع ) فرمود: ((اورا پاسخ دهيد, هر چند فاسق باشد)). حضرت ابوالفضل (ع ) وبرادرش جلو آمدند, شمر گفت : ((شما در امان هستيد!)), اما يكصدا پاسخ شنيد كه : ((لعن اللّه ولعن امانك , خداوند تو وامان نامه ات رالعنت كند)) ((152)) . روضه .
يكى از القاب حضرت عباس (ع ) ((باب الحوائج ))است ((سيد صالح حلى )) دراشعارش مى فرمايد:. |