اولا: بـعـضـى از مـردم در خود احساس فقر دينى دارند, لذا به دنبال تعليم احكام مى روند, مانند بيمارى كه به دنبال طبيب مى رود اما متاسفانه گاهى انسانها خودراسالم مى دانند واز مراجعه به
طـبـيـب روحـانى وجسمانى , خوددارى مى كنند, در حالى كه بيمار هستند, در زندگى اصحاب
ائمـه (ع ) بـسـيار ديده شده كه افرادى به خدمت آن بزرگواران رسيده وعقايد حقه خودرا عرضه
مـى داشتند چنانچه امثال ((عبدالعظيم حسنى )) به خدمت امام هادى (ع ) مى رسد وعقايد خودرا
بيان مى كند.
در زمانهاى گذشته , علاقه مردم به ياد گرفتن مسائل شرعى ومذهبى بيشتر بودتا امروز ((جابر
بن عبداللّه انصارى )) از صحابه گرانقدر پيامبر(ص ) براى شنيدن يك حديث نبوى در باب مظالم ,
يك ماه از مدينه به شام مى رود تا آن حديث را از ((عبداللّه بن انيس جهنى )) بشنود)) ((476)) .
امـا متاسفانه گاهى براى فرا گرفتن احكام دينى , حاضر نمى شويم حتى يك ساعت وقت را صرف
كنيم وبه مساجد بياييم ومسائل شرعى را بشنويم .
. انسان بر سر دو راهى .
بـشـر, هـميشه در زندگى , بر سر دو راهى قرار مى گيرد وخودرا بين سعادت وشقاوت مى بيند, مـنـتـها الطاف الهى بايد شامل حال انسان شود وانسان را كمك كنددرحادثه كربلا, ((حر بن يزيد
رياحى )) بر سر دو راهى قرار گرفت ((عمر سعد)), هم بر سردو راهى قرار گرفت ((عمروعاص ))
هـم همنيطور شش سال آخر عمر عمرو عاص , هرخواننده اى را تحت تاثير قرار مى دهد كه در سن
بالاى هشتاد سالگى , چطور به كمك معاويه شتافت وشقاوت را براى خود خريد.
عمروعاص بر سر دو راهى .
((مـعـاويه )) طى نامه اى به ((عمرو عاص )), از وى خواست كه از فلسطين به شام بيايد عمرو, دو پـسـر داشـت بـه نـامهاى ((عبداللّه ومحمد)), پيشنهاد معاويه را با دوفرزندش در ميان گذاشت
((عبداللّه )) در پاسخ گفت : ((فاقم في منزلك )), در خانه ات بنشين )) اگر به طرف معاويه بروى ,
نـهـايـت آن اسـت كـه از حـاشـيـه نـشينان او باشى وازدنياى كمى بهره مند شوى عمرو عاص از
((محمد)) نظر خواهى كرد محمد بر عكس برادر بزرگتر, گفت :.
((ارى انك شيخ قريش فالحق بجماعة اهل الشام واطلب بدم عثمان )).
((تو بزرگ قريش هستى , در خونخواهى عثمان , به مردم شام ملحق شو!)).
عمروعاص نيز چنين نتيجه گيرى كرد:.
((امـا انت يا عبداللّه , فامرتني بما هو خير لي في ديني واما انت يا محمد فقدامرتني بما هو خير لي
في دنياي )).
((عبداللّه ! تو مصلحت دين مرا گفتى ومحمد, مصلحت دنياى مرا)).
آنگاه رو كرد به غلامش به نام ((وردان )) كه زيرك وبا هوش بود, گفت :.
((يا وردان !: احطط, اثاثهارا پايين بگذار)).
((يا وردان !: ارحل , اثاثهارا بار كن )).
((يا وردان !: احطط, اثاثهارا پايين بگذار)).
((يا وردان !: ارحل , اثاثهارا بار كن )).
وردان گفت : ((مى خواهم تورا از آنچه در قلبت مى گذرد خبر دهم )).
عمرو عاص گفت : بگو.
وردان گـفـت : ((اعـتـركت الدنيا والا خرة على قلبك , فقلت مع علي الاخرة بلا دنيا,ومع معاوية
الدنيا بغير آخرة )).
((دنيا وآخرت در دلت به جنگ پرداخته اند, مى گويى با على (ع )آخرت است ودنيا نيست وبا معاويه
دنيا هست وآخرت نيست )).
عمرو عاص گفت : ((در اين نظرت , خطا نرفتى , اكنون تو چه مى بينى ؟)). گفتند: آقاى خوبى بودى ودر حق ما بسيار احسان كردى . گفت : ((من اينهارا انجام مى دادم تا امروز مرگ را از من دفع كنيد)) آنان به همديگر نگاهى كردند كه چه مى گويد؟ . ((فـنظر القوم الى بعض فقالوا: واللّه , ما كنا نحسبك تكلم بالعورا يا ابا عبداللّه ,قدعلم ت انا لا نغني عنك من الموت شيئا)). ((گفتند باور نمى كرديم كه امروز اين چنين سخن بگويى , تو مى دانى كه مانمى توانيم مرگ را از تو دور كنيم )). عـمروعاص گفت : من هم مى دانم كه اين كار در حيطه قدرت شما نيست , خدارحمت كند على بن ابيطالب را كه مى گفت : ((حرس المر اجله )) ((480)) . گريستن عمروعاص هنگام مرگ .
((ابن شماسه )) مى گويد: در حال احتضار عمروعاص , در كنارش بودم ,صورتش را به طرف ديوار كـرد ومـدت زيـادى گـريـه كرد پسرش پرسيد چرا گريه مى كنى ؟وصاياى عمروعاص .
عمروعاص به فرزندانش دستور غسل وكفن داد وآنگاه گفت :.(ص ), هل من موحد يخاف اللّه فينا؟ هل من مغيث يرجواللّه باغاثتنا؟ هل من معين يرجو ما عند اللّه في اغاثتنا؟ فارتفعت اص وات النسا بالعويل )) ((482)) . ((چون حسين (ع ) كشته شدن جوانان وعزيزانش را ديد, آماده گذشتن از خودوجانبازى شد, لذا با صداى بلند فرمود: آيا كسى هست كه از حرم پيامبر(ص ) دفاع كند؟ آيا خدا پرستى هست كه از خدا بـتـرسـد به خاطر ما؟ آيا كسى هست كه به خاطرخداوند به ما فرياد رسى كند ومارا كمك نمايد؟ اينجا بود كه صداى گريه وناله زنهابلند شد)) اما ديگر براى حسين (ع ) كسى باقى نمانده :. لـذا مـتوجه ابدان شهدا شد وفرمود: ((يا ابطال الصفا, ويا فرسان الهيجا, مالي اناديكم فلا تجيبوني وادعـوكـم فـلا تـسـمـعـونـي فـقـومـوا عـن نومتكم ايها الكرام , وادفعواعن حرم الرسول الطغاة اللثام )) ((483)) . شاعر عرب هم چنين مى گويد:. فناداهم قوموا عجالا فما العرى ـــــ بدار ولا هذا المقام مقام . فماجت على وجه الصعيد جسومهم ـــــ ولو اذن اللّه القيام لقاموا. ((ابـدان مطهر شهدارا صدا زد كه زود برخيزيد چرا برهنه در اين خاك افتاده ايددر حالى كه اينجا جاى خوابيدن نيست در پاسخ , بدنهاى شهدا روى خاك حركتى كردند كه اگر خداوند اجازه بدهد وزنـده شـويـم , بـر مـى خـيـزيم (يعنى حسين (ع ) تو ازحضرت مسيح كمتر نيستى , مارا با آن دم مسيحائى زنده كن تا برخيزيم واز تو دفاع كنيم ))). كجا رفتند آن رعنا جوانان ـــــ كجا رفتند آن پاكيزه جانان . همه بار سفر بستند ورفتند ـــــ همه دست از جهان شستند ورفتند. مجلس پنجاه وسوم پاسخ امام حسين (ع ) به . سؤال حسن بصرى ((484)) در مورد ((قدر)).
((فـاتـبـع مـا شرحت لك في القدر مما افضى الينا اهل البيت فانه من لم يؤمن بال قدرخيره وشره
كفر, ومن حمل المعاصي على اللّه عزوجل فقد افترى على اللّه افتراعظيما.
ان اللّه تـبارك وتعالى لا يطاع باكراه ولا يعصى بغلبة , ولا يهمل العباد في الحكمة , لكنه المالك لما
مـلـكـهـم والـقـادر لـما عليه اقدرهم , فان ائتمروا بالطاعة لم يكن صادا عن ها مبطنا وان ائتمروا
بالمعصية فشا ان يمن عليهم فيحول بينهم وبين ما ائتمروا به فعل , وان لم يفعل فليس هو حملهم
عـلـيها قسرا ولا كلفهم جبرا, بل بتم كينه اياهم بعد اعذار ه وانذاره لهم واحتجاجه عليهم طوقهم
ومكنهم وجعل لهم السبيل الى اخذ ما اليه دعاه م وترك ما عنه نهاهم .
جعلهم مستطيعين لا خذ ما امرهم به من شى غير اخذيه , ولترك ما نهاهم عنه من شى غير تاركيه ,
والحمد للّه الذي جعل عباده اقويا لما امرهم به , ينالون بتلك القوة و ما نهاهم عنه وجعل العذر لمن
لـم يـجـعل له السبيل حمدا مقبلا فانا على ذلك اذهب , وبه اقول واللّه وانا واصحابي ايضا عليه وله
الحمد)) ((485)) .
((اين شرحى است در مورد ((قدر)) كه به ما اهل بيت رسيده وافاضه شده , از آن پيروى كن بدان هر
كـس كـه به ((قدر)) ايمان نياورد, چه خوب وچه بد آن , كافرشده است وهر كس كه گناهان را به
حساب خداوند بگذارد (وخودرا تبرئه كند)افتراى بزرگى را به خداوند نسبت داده است .
خـداونـد مـتـعـال , به اجبار اطاعت نمى شود وبه جبرهم معصيت نمى شودوبندگان خدا هم در
حكمت (انتخاب راه ) آزاد گذاشته نشده اند, بلكه خداوند مالك آن چيزى است كه بندگان دارند
وقادر بر آن چيزى است كه بندگانش قدرت دارند.
پس اگر بندگان , دنبال طاعت بروند, خداوند مانع نمى شود واگر به دنبال معصيت بروند, اگر
بـخـواهد بين آنها وگناه , مانعى را ايجاد مى كند واگر اين كاررا نكند,معنايش اين نيست كه پس
بـندگانش را جبرا بر آن مجبور ساخته است , بلكه بعد ازانذار وارشاد واتمام حجت آنان را بر اعمال
مـسـلـط كـرده اسـت خـداونـد بر بندگان خودراهى نهاده است كه بتوانند اوامر اورا انجام دهند
ومنهيات اورا ترك نماييد.
خـداونـد بـه بندگانش نيرويى عنايت كرده تا اوامر اورا انجام دهند ونواهى اوراترك نمايند حمد
خـداى را كه بندگانش را در انجام اوامرش قوى گردانده است وبا اين قوه ونيرو, اوامر ونواهى اورا
بـجـا مـى آورنـد وآنـانـى را كـه قـدرت ترك ندارند معذوردانسته واين حمد وسپاس مورد قبول
درگـاهـش واقـع بشود من هم بر همين عقيده ومرام , معتقدم وبر طبق آن مشى مى كنم به خدا
سوگند! راه من ويارانم همين است وحمد مخصوص خداوند مى باشد)).
)). حسن بصرى گفت : ((آرى , براى كمك به آنان حركت كردم تا به محلى از بصره (خريبه ) رسيدم , مـنـادى صدا كرد كه در اين جنگ , قاتل ومقتول در آتش هستند, لذا باوحشت , بر گشتم وتا سه روز اين عمل تكرار شد!!)). امـام (ع ) فـرمـود: ((راسـت مـى گـويى , آن منادى , برادرت شيطان بود ودرست گفته كه قاتل ومقتول از سپاه ناكثين در آتش هستند)) ((486)) . نصيحت امام حسين (ع ) به حسن بصرى .
امـام حـسـين (ع ) در مقابل حسن بصرى ايستاد در حالى كه حسن بصرى ,حضرت را نمى شناخت سـيـدالشهدا(ع ) به او فرمود: ((آيا (چنين حالتى را) براى روزقيامت خود مى پسندى ؟طبعا اينجا سه نظريه مطرح مى شود:. 1 ـ انسان , موجودى است صد در صد آزاد ومختار كه ((معتزله )) از طرفداران اين نظريه هستند. 2 ـ انسان , موجودى است صد درصد مجبور ومقهور واز خود هيچ اراده اى ندارد, سرنوشتش از قبل تـعيين شده واز خود هيچ اختيارى ندارد همانند زندانى كه دستهايش در دست ماموراست وبه هر طرف بخواهد اورا مى برد!. 3 ـ حد وسط وراه اعتدال , يعنى در عين اينكه همه چيز, مقدر به قضاى الهى است وخداوند متعال فـكـر وانديشه واسباب را در اختيار بشر نهاده است , مع الوصف انسان در انتخاب راه آزاداست قرآن كريم مى فرمايد:. (انا هديناه السبيل اما شاكرا واما كفورا) ((501)) . كـلـمـه ((قـدرى )), نـوعا به طرفداران آزادى واختيار بشر اطلاق مى شود, ولى درلسان روايات , گاهى به طرفداران جبر هم , ((قدرى )) گفته شده است وبه خاطر مذمتى كه در روايات از قدرى شده , هر كدام از قبول اين نسبت به خود پرهيز كرده وبه ديگرى حواله داده است . رسول خدا(ص ) مى فرمايد: ((القدرية مجوس هذه الامة , لعن اللّه القدرية على لسان سبعين نبيا)). ورمـز تـشـبـيـه بـه مـجـوس آن اسـت كـه مجوس , تقدير الهى را محدود به ((خير))مى دانستند و((شرور))را از قلمرو الهى خارج مى كردند وبه اصطلاح قائل به ((يزدان واهرمن )) بودند!!. خـلاصـه : ((قـدرى )) بـه افـرادى گـفته مى شود كه منكر ((قضا وقدر)) هستند وهمه چيزرا در محدوده اختيار بشر مى دانند وتقدير ومشيت خداوند متعال را قبول نكرده اند توضيح بيشتر در اين زمينه را از كتب مربوطه وكتاب ((انسان وسرنوشت ))مرحوم آيت اللّه مطهرى , مطالبه نماييد. رؤياى عجيب .
((مرحوم سيد ضياالدين درى از وعاظ بيست سال قبل تهران , در سال آخرعمرشان , در شب هشتم يا نهم محرم , جوانى پايين منبر از ايشان سؤال مى كند كه مقصود از اين شعر حافظ چيست ؟مردم بصره طى نامه اى از امام حسين (ع ) از تفسير كلمه ((صمد)) سؤال كردندوحضرت در پاسخ چنين فرمود:. ((بـسـم اللّه الـرحمن الرحيم , اما بعد: فلا تخوضوا في القرآن , ولا تجادلوا فيه ولا تتكلموا فيه بغير عـلم , فقد سمعت جدي رسول اللّه (ص ) يقول : من قال في القرآن بغيرع لم فليتبؤ مقعده من النار وان اللّه قـد فسر الصمد فقال اللّه ((اللّه احد, اللّه الصمد)) ثم فسره فقال : لم يلد ولم ى ولد ولم يكن له كفوا احد. ((لم يلد)) لم يخرج عنه شى كثيف كالولد وسائر الا شيا الكثيفة التي تخرج من المخل وقين ولا شى لـطيف كالنفس ولا يتشعب منه البدوات كالسنة والنوم والخطرة والهم والحزن والبهجة والضحك والـبـكـا والـخـوف والرجاوالرغبة والسامة والجوع والشبع , تعالى ان يخرج منه شى , وان يتولد منه شى كثيف او لطيف . ((ولـم يـولد)), لم يتولد من شى ولم يخرج من شى كما يخرج الا شيا الكثيفة من عناصرها كالشى مـن الـشـي والـدابة من الدابة والنبات من الا رض والما من الى نابيع والثمار من الا شجار, ولا كما يـخـرج الا شيا اللطيفة من مراكزها كالبصر من العين والسمع من الا ذن والشم من الا نف والذوق مـن الـفـم والكلا م من اللسان والمعرفة والتميزم ن القلب وكالنار من الحجر, لا بل هو اللّه الصمد الذي لا من شي ولا في شي ولا على شي . مـبـدع الا شـيا وخالقها ومنشئ الا شيا بقدرته , يتلا شى ما خلق للفنا بمشيته ,ويبقى ما خلق للبقا بـعـلـمه , فذلكم اللّه الصمد الذي لم يلد ولم يولد,عالم الغيب والشهادة الكبير المتعال , ولم يكن له كفوا احد)) ((505)) . امام حسين (ع ) در پاسخ مردم بصره از تفسير كلمه ((صمد)) اين طور مرقوم فرمودند:. ((بـعـد از حـمـد وثـناى الهى , در قرآن , خوض ومجادله نكنيد وبدون علم از آن سخن نگوييد, به تحقيق از جدم رسول خدا(ص ) شنيدم كه مى فرمايد:. كـسـى كـه بـدون علم از قرآن سخن بگويد, جايگاهش در آتش خواهد بود خداوندمتعال صمدرا تـفـسير فرموده به اينكه ((اللّه احد)), اللّه الصمد)) آنگاه اين را تفسير كرده به (لم يلد ولم يولد ولم يكن له كفوا احد) مع زاده نشده ونزاييده وموجودى همتاى اونيست . ((لـم يـلـد)), يـعـنـى اجسام مادى وحجم دار از او متولد نشده , مانند فرزند كه ازمخلوقها متولد مـى شود همينطور اشيا لطيف مثل ((نفس )) هم از او متولدنشده است وهيچيك از عوارض مادى مـانـند چرت زدن , خواب , غم , غصه , شادى ,خنده , گريه , ترس , واميد, گرسنگى وتشنگى در او نيست . خداوند منزه است از آنكه مانند ماديات از چيزى متولد شود يا چيزى از اومتولد شود. ((لـم يـولـد)), نـه از چيزى زاييده شده ونه از عنصرى پديد آمده مانند اجسام مادى كه از عناصر مادى پديد مى آيند, بدانگونه كه حيوانات از يكديگر يا گياه از زمين وآب از چشمه وميوه از درخت بـه وجـود مـى آيد همينطور خداوند مانند اجسام لطيف وغيرمادى نيست كه از محلى سر چشمه مـى گيرند مثل بينايى از چشم وشنيدنى از گوش وبوييدنى از قوه شامه وطعم از دهان وكلام از زبان ومعرفت وشناخت از دل وآتش ازسنگ , ذات بارى تعالى مانند هيچيك از اينها نيست بلكه او خداى صمداست كه نه ازچيزى پديد آمده ونه در چيزى جا گرفته ونه بر چيزى قرار گرفته است . (بـلـكـه ) پـديد آورنده اشيااست وهمه چيزرا با دست قدرت خود خلق كرده است آنچه را براى فنا ونابودى خلق كرده است فنا مى پذيرد وآنچه را براى بقاخلق كرده با علم او باقى مى ماند. ايـن خداى صمداست كه نه زاييده شده ونه از او زاييده مى شوند, به غيب وآشكار عالم است , بزرگ وبلند مرتبه است وبراى او كفو وشانى نيست )). در ايـن پاسخ , امام (ع ) كه مستوفا واژه ((صمد))را توضيح فرمودند, نكاتى درشرح وايضاح آن بيان مى شود:. ((صمد)) در لغت .
((راغـب )) در مـفـردات مـى گـويـد: ((الصمد, السيد الذى يصمد اليه فى الامر, صمد,به معناى بزرگى است كه در كارها به او مراجعه مى كنند)).
((اقرب الموارد)), ((صمد))را به معناى قصد واعتماد معناه كرده است , ((قصده واعتمده )).
1 ـ ((صمد)), وجودى است كه جوف ندارد. 2 ـ ((صمد)), وجودى است كه سيادت همه موجودات به او منتهى مى شود. 3 ـ ((صمد)) نمى خورد ونمى آشامد. 4 ـ ((صمد)), وجودى است كه , نمى خوابد. 5 ـ ((صمد)), وجودى است هميشگى و ازلى ((506)) . تفسير قرآن به قرآن وحديث .
در تـفسير قرآن , هر مفسرى , اسلوبى خاص به خود دارد, ولى بهترين روش آن , تفسير آيات با آيات يا آيات با روايات ماثوره از ائمه معصومين (ع )است , مثلاخداوند متعال در شان خمسه طيبه واولاد
طاهرينش , آيه تطهيررا نازل فرموده :.
(انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا) ((507)) .
بعد در آيه ديگر مى فرمايد:.
(انه لقران كريم في كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون ) ((508)) .
بـه قرينه آيه دوم فهميده مى شود كه تنها خاندان وحى ورسالت هستند كه مى تواند تفسير قرآن را
براى مردم بيان كنند وبراى تفسير, بايد از آيات وروايات كمك گرفت .
امـا كسى كه اول تصميم خودرا گرفته ومى خواهد آن را بر قرآن تحميل نمايد,اين همان ((تفسير
بـه راى ))است كه از آن نهى شده است تفسير مادى كردن از معجزات انبيا ويا به آنان جنبه تمثيل
دادن از مصاديق ((تفسير به راى ))است كه متاسفانه در بعضى از تفاسير عامه , به چشم مى خورد.
. عرض كرد: ((بقراة قل هو اللّه احد قاعدا وقائما وراكبا وماشيا و ذاهباوجائيا)) ((509)) . چـون سـعـد, ((قـل هـو اللّه احـد))را در حـال نـشـسته , ايستاده , سواره , پياده ورفت وبرگشت , مى خواند)). اميرالمؤمنين (ع ) مى فرمايد:. ((يك شب قبل از جنگ بدر, حضرت خضر(ع )را در خواب ديدم وبه او گفتم :چيزى به من تعليم كـن كـه بـر دشـمـنـان غالب آيم فرمود بخوان : يا هو, يا من لا هو الا هو,صبح , خواب خودرا براى پـيـامـبر(ص ) نقل كردم , فرمود: يا على , علمت الاسم الاعظم بعد حضرت امير(ع ) سوره توحيدرا خواند وآنگاه اين جملات را بر زبان جارى كرد)). ودر ((صـفـيـن )) هم همنيطور, ((عمار ياسر)) عرض كرد: اين كنايات كه بر زبان جارى مى كنى چيست ؟ فرمود: ((اسم اعظم خداونداست )) ((510)) . ميدان جنگ ودرس توحيد.
در ميدان ((جمل )), مردى برخاست وگفت : ((يا اميرالمؤمنين , اتقول ان اللّه واحد؟مجلس پنجاه وپنجم .
پاسخ امام حسين (ع )به سـؤال ((نضـر بن مـالك )).ابوذر وعثمان .
چـون معاويه , ابوذررا بر شتر بى جهاز به مدينه نزد عثمان فرستاد, عثمان از اوپرسيد تو هستى كه از پـيـامبر(ص ) نقل مى كنى كه حضرت فرمود: ((اذاكملت بنـو امية ثلا ثيـن رجلا اتخذوا بلاد اللّه
دولا وعباد اللّه خولا وديـن اللّه دغلا)).
((هر گاه بنى اميه به سى نفر برسند, زمين خدارا ملك شخصى وبندگان خدارانوكر ودين خدارا
به دغلبازى مى گيرند)).
ابوذر گفت : ((آرى )).
عـثمان به اهل مجلس گفت : ((آيا كسى هست كه گفتار ابوذررا تصديق كند؟. پيرمرد در پاسخ گفت : ((من از كوفه هستم ولى از هر قبيله باشم , سود وضررى به حال تو ندارد)) . هـشام گفت : ((معلوم مى شود كه از قبيله پستى هستى كه نسب خودرا مخفى مى كنى وهر كس كه از قبيله تو نباشد بايد خداوندرا شكر كند)). پيرمرد كه مخاطب خودرا نمى شناخت , از او سؤال كرد كه تو از كدام قبيله هستى ؟ . هشام : ((از قريش )). پيرمرد: ((از كدام دسته ؟ . هشام : ((از بنى اميه )). پيرمرد به خنده افتاد وگفت : مرا به اشتباه انداختى , زيرا خيال مى كردم از قبيله با شرافتى هستى در حالى كه اجداد شما در جاهليت , ربا خوار وزانى بودند وچون مسلمان شدند, آزار واذيت رسول خدا(ص )را آغاز كردند, در چهل جنگ قبيله تو به جنگ پشت كردند وبه گواهى رسول خدا(ص ) از اهـل آتـش هـسـتند, مردان شما از عارنسب , نمى توانند خودرا معرفى كنند وزنان شما از خبث طينت , نمونه ندارند. ((عتبة بن ربيعه )) از سران كفار در جنگ بدر, از شماست . ((هند)), مادر معاويه كه در جاهليت , صاحب پرچم بوده از شماست . ((ابو سفيان ومعاويه )) از دودمان شما هستند. ((يزيد)) كه حسين (ع )را شهيد كرد ودر واقعه حره , سه روز جان ومال وناموس مردم مدينه را مباح شمرد, از شماست . ((عـتـبة بن ابى معيط)) كه يهودى بود وپيامبر(ص ) نسب اورا از قريش نفى كردولى شما اورا به خود ملحق ساختيد وبه او زن داديد وعلى (ع ) اورا گردن زد, ازشماست . فرزندش ((وليد)) كه در كوفه با حال مستى , نماز صبح را چهار ركعت خواند! ازشماست . ((عبدالملك مروان )) كه يكى از عمال او در عراق , حجاج است , از شماست . واولاد او ((سليمان , وليد, هشام ويزيد)) كه هر يك به نوبه خود به اسلام ضربه زدند, از شماست . يكى از زنان شما ((هند)) وديگرى ((ام جميل )) زن ابولهب , از شماست . آنگاه بعد از اين مطالب , سوار بر مركب شد واين اشعاررا خواند:. الا فخذها يا بني امية ـــــ تكون لكم منها كية . لا تعجزن بعدها علية ـــــ ما تركت فخرا لكم سمية . ((در دودمانى كه سميه باشد, ننگ آن بر پيشانى شما نقش بسته وابدى است )). با شنيدن اين مطالب , آنچنان عرصه بر ((هشام )) تنگ شد كه ديگر نفهميد چه كند سپس به غلام خود گفت : اين پيرمرد چيزى براى ما باقى نگذاشت آيا از سخنان اوچيزى به ياد دارى ؟ . غـلام كـه زيـرك بود, گفت : فراموش كردم ومى خواستم اورا بكشم ولى پيرمردى كافر وفصيحى سخنور بود)). هشام گفت : ((اگر غير از اين مى گفتى , تورا گردن مى زدم )). هشام دستور تعقيب پيرمردرا داد ولى وى خودرا از طريق آبهاى بنى كلب , به كوفه رساند ((518)) . اسامى خلفاى بنى اميه .
- معاوية بن ابى سفيان .ولى ((مروان )) از تو بهتر بود, هـر چـنـد بـه دورغ گفت : ابراهيم را من نكشته ام ولى مى خواهى جنازه را دفن كنيم , مى خواهى تحويل شما بدهيم . مزنه گفت : ((آرى اين نتيجه اعمال ماست , ولى تو هم بترس از چنين روزى ))لذاخيزران دستور داد اورا به اطاقى راهنمايى كنند وهمه نوع امكانات در اختيارش قراردهند. كـنيز مى گويد: چون اورا به طرف اطاق مى بردم , اين آيه را مى خواند:(وضرب اللّه م ثلا قرية كانت امنة مطمئنة ياتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت بان عم اللّه فاذاقها اللّه لباس الجوع والخوف بما كانوا يصنعون ) ((521)) . سعد الخير اموى .
((سعد بن عبدالملك )) يكى از فرزندان ((عبدالعزيز بن مروان اموى ))است . |