حـضـرت , در پاسخ معاويه مرقوم فرمود: ((بدان كه تمام شرافتها ونسبت هاى بزرگ به پيامبر(ص ) منتهى مى شود اين كنيز ملك من بود كه به خاطر ثواب , اورا آزادكردم , سپس بر طبق سنت نبوى
بـا او ازدواج كـردم خـداونـد با ظهور اسلام , اين نوع پستى ها وحقارتهارا برداشت وآن نقص وافت
اجـتـمـاعى به وسيله ما برداشته شدسرزنش مسلمان روا نيست مگر درمعصيت پروردگار وآنچه
سزاوار ملامت مى باشد, اعمال زمان جاهليت است ((41)) )).
مـعاويه وقتى پاسخ امام حسين (ع )را خواند, نامه را جلو يزيد انداخت وگفت :((چقدر حسين بر تو
فخر مى كند)).
يزيد گفت : ((لا ولكنها السنة بني هاشم الحداد التي تفلق الصخر وتغرف من البحر)).
((خـيـر, ايـن طـور نـيـسـت , بلكه زبان بنى هاشم آنچنان تيزاست كه صخره رامى شكافد واز دريا
سرچشمه مى گيرد وسيراب مى شود.
عاقبت ملامتگر. امام صادق (ع ) مى فرمايد: ((من عير مؤمنا بذنب لم يمت حتى يركبه ((45)) )).
((هـر كـسـى مـؤمـنـى را بر گناهى سرزنش كند, نمى ميرد مگر آنكه خودش به آن گناه , مبتلا
مى شود)).
ازدواج جويبر با ذلفا.
اسـلام بـا ظـهور خود با افكار جاهليت مبارزه كرد وتنها ملاك امتيازرا به ((تقوا))دانسته است در ازدواج شـرطاست كه طرفين كفو هم باشند, يعنى در اسلام وايمان , هردو مثل هم باشند هر چند
در سـاير امور, با هم اختلاف داشته باشند دستور پيامبر(ص )مبنى بر ازدواج ((جويبر)) با ((ذلفا))
در همين راستااست .
((جويبر)) مردى از اهل يمامه وتازه اسلام آورده بود, ولى مردى سياه چهره وفقير بود پيامبر(ص )
اورا در مسجد اسكان داد وجز ((اصحاب صفه )) گرديد.
روزى پيامبر(ص ) خطاب به ((جويبر)) فرمود: ((چقدر خوب است كه ازدواج كنى !)).
جويبر: ((بابي انت وامي ! من يرغب في , فواللّه ما من حسب ولا نسب ولا مال ولاجمال )).
پـدر ومـادرم فـداى شما! كدام زن است كه به من رغبت پيدا كند من نه اصل وتبارخوبى دارم , نه
شرافت خانوادگى , نه مال ونه زيبايى )).
پيامبر(ص ) فرمود:.
((ان اللّه قـد وضـع بـالاسـلام مـن كـان فى الجاهلية شريفا وشرف بالاسلام من كان فى الجاهلية
وضيعا)).
((خداوند به بركت اسلام , آنانى كه در جاهليت بزرگ وعزيز بودند, ذليل وحقير كرد وآنان كه حقير
بودند, عزيز وبزرگ گرداند)).
آنـگـاه فـرمـود: ((اكنون به خانه ((زياد بن لبيد)) كه شريف ترين مردم قبيله ((بنى بياضه ))است ,
مى روى ومى گويى پيامبر دستور داده كه دخترت , ((ذلفا))را به عقد من درآورى )).
((جـويـبـر)) وقـتـى وارد شـد كه ((زياد بن لبيد)) با جمعى از بستگان خود دور هم جمع بودند,
گفت : ((پيامى از طرف رسول خدا(ص ) دارم آشكارا بگويم يا خصوصى )).
زياد بن لبيد گفت : ((پيغام رسول خدا(ص ) موجب افتخاراست , آشكارا بگو)).
((جويبر: پيامبر(ص ) پيغام داده دخترت ذلفارا به عقد من در آورى )).
زياد: ((پيامبر(ص ) تورا براى ابلاغ اين پيام نزد من فرستاده ؟مجلس پنجم .
پاسخ امام حسين (ع ) به نامه معاويه در مورد تقاضاى بيعت با يزيد.آيا نماز نمى خواند؟ آيا امر به معروف ونهى از منكر نمى كرد؟ چه حلالى را حرام وچه حرامى را حلال كرده بود؟ دراولين بر خورد عايشه با معاويه اين مـساله مطرح شد, معاويه گفت : ((دعينى وحجراحتى نلتقى عند ربنا, امر من وحجررا به فرداى قـيامت بگذاريد)) در موقع شهادت ,حجر وصيت كرد: (( لا تنزعوا عنى حديدا ولا تغسلوا عني دما فانى لاق معاوية على الجادة )) ((52)) . ((زنجيررا از تنم در نياوريد وخونهارا نشوييد تا فرداى قيامت با همين وضع ,جلو معاويه را بگيرم )). 3 ـ مـعـاويه , قاتل ((عمرو بن حمق ))است , وى از رفقاى ((حجربن عدى )) مى باشدكه ((زياد بن ابـيـه )) در تـعـقـيـب اوست , لذا به كوههاى موصل فرار مى كند وبا سربازان آنجا درگير وكشته مى شود, سرش را جدا كرده به نزد معاويه فرستاد ومعاويه آن سررابه نيزه زد واين اولين سرى بود كـه در اسـلام بـه نيزه رفت وى از اصحاب رسول خدا(ص ) بود ودر جمل , صفين ونهروان شركت كرد وبراى على (ع )به منزله ((سلمان )) براى پيامبر(ص ) بود ((53)) . 4 ـ مـخالفت با حديث نبوى (ص ): پيامبر(ص ) در حديثى فرموده : ((فرزند براى صاحب بستراست وسزاى زناكار, سنگ مى باشد)) وقتى ((زياد)) متولد شد, هفت نفر ازجمله ((ابو سفيان )), ادعاى پـدرى اورا داشتند با اينكه در خانه اى متولد شد كه مادرش سميه وپدرش غلامى به نام ((عبيد)) بود. 5 ـ معاويه , قاتل طايفه حضرميين است . 6 ـ امارت معاويه بر مردم , بزرگترين بليه مى باشد وبزرگترين فضليت , جهادبا معاويه است منتها شرايط زمانى ومكانى , اجازه اين كاررا نمى دهد. 7 ـ بدتر از معاويه , ولايت عهدى يزيدبن معاويه است , جوانى كه شرب خمرمى كند. يزيد در دوران خلافتش مرتكب سه جنايت بزرگ شد:. الف : شهادت حسين (ع ) ويارانش در كربلا. ب : حمله به مدينه ومباح شمردن جان ومال وناموس مسلمين وكشتن بالغ برده هزار نفر از جمله هشتاد نفر از صحابه پيامبر(ص ) وهفتصد نفر از قريش وانصار. ج : حمله به مكه معظمه ونصب منجنيق براى سرنگونى ((عبداللّه بن زبير)) ((54)) . روضه .
سخنان اميرالمؤمنين (ع ) با قبر پيامبر(ص ) هنگام دفن صديقه كبرى (ع ).بسم اللّه الرحمن الرحيم : هذا ما اوصى به الحسين بن علي الى اخيه محمد بن الحنفية . يـشـهـد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له وان محمدا عبده ورسوله , جا بالحق من عن د الحق وان الـجـنة والنار حق وان الساعة اتية لا ريب فيها وان اللّه يبعث من في القبور, واني لم اخرج اشرا ولا بـطـرا ولا مفسدا ولا ظالما وانما خرجت لطلب الاصلا ح في امة جدي (ص ) اريد ان امر بالمعروف وانـهـى عـن المنكر واسير بسيرة جدي وابي علي ابن ا بي طالب (ع ) فمن قبلني بقبول الحق فاللّه اولـى بـالـحـق ومن رد علي هذا اصبرحتى يقضي اللّه بيني وبين القوم بالحق وهو خير الحاكمين وهذه وصيتي يا اخي اليك وما توفيقي الا باللّه عليه توكلت واليه انيب )) ((56)) . بعد از آنكه ((محمدبن حنفيه )) خدمت برادر بزرگوارش سيدالشهدا(ع )شرفياب شد وحضرت را از رفـتن به سمت عراق بر حذر داشت ))وحضرت امتناع كرد, آنگاه كاغذ وقلم طلب كرد ووصيتنامه فوق را مرقوم فرمود وبه دست برادر سپرد:. ((بـعـد از حـمد وثناى الهى , اين چيزى است كه حسين بر برادرش محمد حنفيه وصيت مى كند: شهادت مى دهم به توحيد ويگانگى خداوند واينكه محمد بنده وفرستاده بحق اوست واينكه بهشت وجـهـنـم حـق است وقيامت بدون هيچ شكى واقع مى شود وخداوند انسانهارا زنده مى كند خروج وقـيـام من از روى سركشى وخوشگذرانى وفساد وظلم در روى زمين نيست , بلكه قيام من براى اصـلاح در امـت پـيـامـبـر(ص ) وامـر بـه مـعـروف ونـهـى از مـنـكـراست , ومى خواهم به سيره پـيـامـبـر(ص )وپـدرم عـلـى بـن ابـيـطـالـب عـمـل كـنـم پـس هـر كـس قبول كند, در واقع خـداونـدراپـذيـرفـته است (چون راه من از راه خدا جدا نيست ) وهر كه تخلف كند, صبر مى كنم تـاخداوند بين من ومردم ستمكار, حكم كند برادرم ! اين وصيت وسفارش من به تواست وتوفيق از خداونداست وتوكل به او مى كنم وبازگشت هم به سوى اوست )). هـمـچنان كه از متن وصيتنامه آشكاراست , اين از قبيل وصيتنامه هاى معمولى وعرفى نيست كه اشخاص درباره اموال ودارايى خود مى نويسند, بلكه اهداف وخطمشى وانگيزه امام حسين (ع )را در حـركـت خـود بـازگـو مـى كـند هر چند دروصيتنامه هاى شرعى گفته شده كه سزاوار نيست مسلمانى شب بخوابد مگر آنكه وصيتنامه اش در زير سرش باشد ((57)) . امر به معروف ونهى از منكر.
از اهداف قيام امام حسين (ع ) احياى )) امر به معروف ونهى از منكر))است كه متاسفانه در جامعه ما كـم رنـگ شده وچه بسا ارزش خودرا هم از دست داده وتبديل به ضد ارزش شده است , چون اگر
مى بينيم كسى با فساد وبدعت وظلمى مبارزه مى كند,اورا توبيخ هم مى كنيم .
مـرحـوم ((شـيـخ حر عاملى )) در كتاب شريف ((وسائل الشيعه )) بالغ بر هفتصدروايت در زمينه
((امر به معروف ونهى از منكر)) آورده است :.
فـقـهاى عظيم الشان در كتب فقهى , شرايط ومراحل امر به معروف ونهى ازمنكررا بيان كرده اند
قـدم اول در مبارزه با منكر, چهره درهم كشيدن است به راستى اگردر اجتماع , انسانهاى عاصى
وخـاطى در هـمه جا با چهره هاى عبوس ودرهم , مواجه شوند, خود به خود ((منكر)) از جامعه بر
داشته مى شود:.
قال اميرالمؤمنين (ع ): ((امرنا رسول اللّه (ص ) ان نلقي اهل المعاصي بوجوه مكفهرة )) ((58)) .
امـيـرالـمـؤمـنـيـن (ع ) مى فرمايد: ((پيامبر(ص ) به ما امر مى كرد كه با چهره هاى درهم وترش با
گناهكاران رو به رو شويم )).
اكـنـون لازم اسـت شـاهدى از تاريخ بياوريم كه چگونه پيامبر(ص ) دستور مى دادبا گناهكاران با
چره هاى عبوس مواجه شوند:.
وفصل تابستان وكمبود مركب وآذوقه , از آن به ((ساعة العسره وجيش العسرة )) تعبيرشده است . سـه نـفر به نامهاى ((كعب بن مالك , مرارة بن ربيع وهلال بن اميه )) به خاطرسستى وتنبلى , در ايـن جـنـگ شـركـت نـكردند وقتى پيامبر(ص ) از تبوك مراجعت فرمود, اينان براى عذرخواهى , شـرفـيـاب مـحـضر رسول خدا(ص ) شدند ولى پيامبر(ص ) با آنان سخن نگفت وبه مسلمانان هم دسـتـور داد بـا آنـان سـخن نگويند,آنان در يك قهر اجتماعى قرار گرفتند تا جائى كه حتى زنها وبـچـه هـا هم با آنان سخنى نمى گفتند شهر مدينه بر ايشان تنگ شد لذا به كوههاى اطراف پناه بردند به نحوى كه همسرانشان براى آنان غذا مى بردند ولى با آنان سخن نمى گفتند. ايـن سـه نـفـر گـفـتند: اكنون كه همه مردم با ما قهر كرده اند پس بياييد ما هم بايكديگر سخن نـگوييم , شايد فرجى حاصل شود پنجاه روز به اين منوال گذشت وآنان به درگاه الهى توبه وانابه مـى كردند تا اينكه آيه شريفه ذيل , نازل گرديد وخبر ازپذيرش توبه آنان داد:(و على الثلاثة الذين خلفوا حتى ضاقت عليهم الارض بما رحبت وضاقت عليهم انفسهم وظنوا ان لا ملجا من اللّه الا اليه ثم تاب عليهم ليتوبوا ان اللّه هوالتواب الرحيم ) ((59)) . سيره نبوى وعلوى . از اهـداف ديـگـر قـيـام حـسـيـنـى , احـياى سنت پيامبر(ص )واميرمؤمنان (ع )است قرآن مجيد, پـيامبر(ص )را الگو واسوه معرفى مى كند وبه مردم دستور مى دهد كه دراعمال ورفتار وكردار, در سـخـن گـفتن وسكوت كردن , در نشستن وبر خواستن وراه رفتن و معاشرت با مردم , در تربيت اولاد وهـمـسـردارى , در احترام به پدر ومادر, درنرمخويى با دوستان وخشونت با كفار وتبهكاران وخلاصه در تمام امور عبادى ,اجتماعى , فردى , به پيامبر(ص ) اقتدا كنيد. دستگاه ظالم بنى اميه آنچه در توان داشتند به كار بردند تا سنت نبوى (ص )رامحو كنند كه وقتى مـردم اعـمـال سـتم وجور خلفارا مى بينند, با روش پيامبر(ص )مقايسه نكنند وخيال كنند اسلام همان است كه خلفاى غاصب ومعاويه ويزيد به خورد مردم مى دهند ودر راستاى همين هدف , جلو نـشـر احـاديـث را گرفتند,احاديث را آتش زدند, روات حديث را يا تبعيد كردند ويا در مدينه تحت مـراقـبـت وكـنـترل قرار دادند, گاهى مطالب جعلى را به پيامبر(ص ) مستند مى كردند وگاهى هـم بـراى خـود, فضيلت جعل مى كردند وخودشان را در راستاى انسانهاى الهى قرارمى دادند اين وضـع , قـريـب نـود سال ادامه پيدا كرد حافظين حديث از دنيا رفتند, كتب حديث نابود شد, جلو انـتشار حديث گرفته شد, تا زمان ((عمربن عبدالعزيز)) دستورنوشتن حديث وضبط آن از طرف وى صادر شد. امام صادق (ع ) در نامه اى خطاب به اصحاب ويارانش مى فرمايد:. ((عـلـيـكـم بـثار رسول اللّه (ص ) وسنته وآثار الا ئمة الهداة من اهل بيت رسول اللّه (ص ) من بعده وسنتهم , فان من اخذ بذلك فقد اهتدى ومن ترك ذلك ورغب عنه ضل )) ((60)) . بـر شـما باد كه آثار وروش پيامبر(ص ) وائمه (ع ) را اخذ كنيد كه راه هدايت است وهر كه آن را ترك كند, گمراه مى شود)). قدم دوم در امر به معروف ونهى از منكر, ((زبان ))است كه انسان موعظه كند ياتحذير نمايد البته وقـتـى كـه از قـدم اول نـتـيـجـه اى گـرفته نشود وقدم سوم , ((مرحله شمشير وزور))است كه سـيـدالـشـهدا(ع ) از همين راه استفاده كرد وبراى اقامه امر به معروف ونهى از منكر, از جان خود وعزيزانش سرمايه گذارى كرد. الـبته براى تبيين مرحله سوم وشرايط آن , بايد به كتب فقهى مراجعه نمود واين طور نيست كه هر كـس بـه بـهـانـه امـر بـه مـعروف ونهى از منكر, دست به شمشير ببردوجان ومال مردم وامنيت اجتماعى را خدشه دار كند وجو ارعاب ووحشت ايجادنمايد. روضه .
روز عاشورا به صد جوش وخروش ـــــ قاسم آمد نزد پير مى فروش .((بـسـم اللّه الـرحمن الرحيم , (فان كذبوك فقل لي عملي ولكم عملكم انتم بريئون مما اعمل وانا بري مما تعملون ), والسلام )). ((يـزيـد بن معاويه نامه اى بهمراه اشعارى براى ((عبداللّه بن عباس )), يا طبق نقلى ,براى ((عمرو بـن سـعـيـد)) حـاكـم مكه فرستاد تا آن را در مراسم حج بخواند, يزيد چون ازروحيه مردم مدينه وروحـيـه سـلحشورى سيد الشهدا(ع )مطلع بود ومى دانست كه آنان زيربار حكومت غاصبانه يزيد نـمـى روند , لذا تصميم داشت از باب مصالحه ونرمش , وقوع جنگ را بگيرد, زيرا مى دانست جنگ وكـشـتـه شـدن حـسين بن على (ع )براى او گران تمام مى شود, مردم مدينه وقتى اشعار يزيدرا ديـدند, آن را خدمت امام حسين (ع ) فرستادند, رهبر آزادگان جهان با يك نظر به فراست دانست كـه ايـن اشـعـاررا يزيد فرستاده , لذا در پاسخ او به يك آيه از قرآن كريم بسنده كردند كه خطاب به پيامبر(ص ) مى فرمايد:. (وان كذبوك فقل لي عملي ولكم عملكم انتم بريئون مما اعمل وانا بري مماتعلمون ). ((اگـر كـفـار تـورا تـكـذيب كردند, بگو من مسؤول اعمال خودم هستم وشما هم مسؤول اعمال خودتان , شما از اعمال من بيزار هستيد ومن هم از آنچه شما انجام مى دهيد بيزار هستم )). اينك چند نمونه از اشعار يزيد:. يا قومنا لا تشبوا الحرب اذ سكنت ـــــ تمسكوا بحبال الخير واعتصموا. قد غرت الحرب من قد كان قبلكم ـــــ مـن القـرون وقـد بادت به الامـم . فانصفوا قومكم لا تهلكوا بذخا ـــــ فرب ذى بذخ زلت به القدم ((62)) . ((آتش جنگ را كه خاموش است شعله ور نسازيد, وبه راه خير چنگ بزنيد. ((جنگ اقوام گذشته را مغرور كرد وجميعت هائى را نابود ساخت . ((در حـق خـويـشـان خـود, نـيـكـى كنيد وكبر وبزرگى را كنار بگذاريد كه چه بساافراد متكبر قدم هايشان لغزيد)). تحليل پاسخ امام (ع ).
سيد الشهدا(ع ) با تمسك به آيه شريفه سوره يونس , اعلان برائت از كفارومشركين ومنافقين وهمه دشـمـنـان اسلام مى نمايد كه اصولا هيچ راه مصالحه وسازش با آنها وجود ندارد ودر واقع اين آيه
اجـمالى است از آنچه در سوره كافرون آمده كه شش نفر از كفار به رسولخدا(ص ), پيشنهاد كردند
كـه : ((يك سال تو خدايان مارا عبادت كن , يك سال هم ما خداى تورا پرستش مى كنيم , در نتيجه
اگـر مـسـلـك مابهتر بود, تو ضرر نكرده اى , واگر دين تو بهتر بود, ما ضرر نكرده ايم وشريك در
كيش تو شديم )) ((63)) .
اما در اين حال سوره كافرون نازل شد وپاسخ محكمى به همه اين پيشنهادات داد, زيرا قرآن كريم
هـرگـونـه هـمكارى ومساعدت ومودت ودوستى ومطاوعه وسازش با كفار ومشركين ودشمنان
اسلام را ممنوع كرده است .
خـداونـد مـتعال ميفرمايد: (يا ايها الذين امنوا لا تتخذوا عدوي وعدوكم اولياتلقون اليهم بالمودة
وقد كفروا بما جاكم من الحق ) ((64)) .
((اى مؤمنين ! دشمنان من وخودتان را, دوست نگيرد, شما نسبت به آنها اظهارمحبت مى كنيد در
حال كه به آنچه از حق براى شما آمده كافر شده اند.
شان نزول آيه در مورد حاطب بن ابى بلتعه است كه مفسرين چنين نقل كرده اند.
گفت : هيچكدام , بلكه مـحـتـاج شـده ام , آمـده ام از شما كمك بگيرم , حضرت فرمود: پس جوانان مكه چه شدند كه تو با خـوانـندگى براى آنها, زندگيت تامين شود؟ گفت ((ما طلب مني بعد وقعة بدر)) بعد از جنگ بـدر ديـگر, كسى حال خوشى ندارد كه من براى او خوانندگى كنم , اينجا بود كه حضرت دستور داد مقدارى لباس وكمك هاى نقدى به او كردند, واين در حالى بود كه پيامبر(ص ) براى فتح مكه خودراآماده مى كرد. حـاطـب بن ابي بلتعه كه خانواده اش در مكه بودند واز آزار واذيت كفار نسبت به فرزندانش نگران بـود, تـصـميم گرفت كه با مشركين مكه همكارى اطلاعاتى نمايد تاآنها هم متقابلا خانواده اورا تـحـت فـشـار قـرار نـدهند, لذا نامه اى به مردم مكه نوشت وآنهارا از آمدن پيامبر(ص ) وجنگيدن مسلمانان بر حذر داشت ((ان رسول اللّه يريدكم فخذوا حذركم )) حاطب نامه را به ساره داد كه به مردم مكه برساند. جبرئيل اين جريان را به اطلاع پيامبر رساند, على (ع ), عمار, عمر, زبير, طلحة ,مقداد بن اسود وابو مـرثـد, مـامور تعقيب ساره وگرفتن نامه از او شدند, اما وقتى اثاث ساره را بازرسى كردند چيزى نـيافتند لذا خواستند برگردند, اما اميرالمؤمنين (ع )فرمود: ((واللّه ما كذبنا ولا كذبنا وسل سيفه وقـال لها اخرجى الكتاب والا واللّه لاضربن عنقك )) نه ما دروغ مى گوئيم ونه پيامبر, لذا شمشيررا كـشـيد وفرمود: يا نامه رابه ما بده يا تورا خواهم كشت , اينجا بود كه ساره , نامه را از لاى گيسوان خود بيرون آورد وتحويل داد. پـيـامـبـر(ص ) حـاطـب را احضار كرد واز اين خيانت او سؤال كرد, حاطب گفت تمام مهاجرين , افـرادى را در مكه دارند كه از زن وبچه آنها حمايت كند مگر من كه درمكه هيچ پشتيبانى را ندارم لذا به اين وسيله خواستم جلوى آزار واذيت كفاررا نسبت به خانواده ام بگيرم , اين در حالى است كه ميدانم اين نامه براى آنها مفيد نخواهد بودوخداوند متعال اراده خودرا محقق مى سازد ((65)) اين حادثه تاريخى نشان ميدهد كه مؤمنين نسبت به كفار هرگز حق همكارى ومساعدت ومصالحه را ندارند. ((روضه )).
چون به مركز باز شد سلطان ابرار ـــــ كه آسايد دمى از رزم وپيكار.((استخير اللّه في ذلك )). از جـمـلـه كـسـانـى كـه امـام (ع ) را از رفـتـن بـه سـمـت عـراق بـرحـذر داشـتـه , ((مـسـور بن مخرمه )) ((67)) است او نامه اى به اين مضمون براى حضرت نوشت :. ((ايـاك ان تـغتر بكتب اهل العراق , ويقول لك ابن الزبير, الحق بهم , فانهم ناصروك , اياك ان تبرح الـحـرم , فـانهم ان كانت لهم بك حاجة فسيضربون اباط الابل حتى يوافوك , فتخرج اليهم في قوة وعدة )) ((68)) . |