بخش نهم: عبرتها و دلالتها

پس از مراجعه به موضوع غزوه خيبر كه آن را نگاشتيم نتايج و حكمتها و آموزه هاى مؤثرى را ملاحظه مى كنيم كه برخى از آنها به ترتيب زير است:

رسول خدا با يهوديان روبروى خويش با هر كدام به نحو خاصى محاربه داشتند و از خيانت و مكر كنندگان هم كه با او در معركه خندق محاربه نمودند و دائم امنيت مدينه را تهديد مى كردند به نوعى ديگر محاربه نمود.

ما در حركت پيامبر خدا و وصول او به خيبر يك نوع سرعت را در مى يابيم مسلمانان پس از آنكه از حديبيه بازگشتند در مدينه استقرار پيدا نكردند مگر يك ماه تمام كه خود را جهت خيبر آماده و مجهز سازند پس رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اهل آسايش و تفريح نبود بلكه اهل كوشش و اجتهاد و جهاد بود.

پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) سعى و كوشش نمود كه از مصالحه با قريش نهايت بهرهورى را تا آخرين حد برده باشد او آشنا به خيانت و مكر قريش و جبروت و استكبار آنان بود و دور ساختن يهود خيبر از جدول دشمنان خويش، قريش را تضعيف مى نمود و بر قدرت و نيروى مسلمانان مى افزود چون در خيبر هم مال بود و سلاح و هم رجال و افراد كار آمد و واقع شدن مسلمانان بين مكه و خيبر امنيت و استقرار آنان را تضعيف مى نمود.

پس اردوى رسول اعظم پس از محاصره بيست روز خيبر پيروزى و فتح را به دست آورد و قريش به خاطر معاهده اى كه با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) داشتند نتوانستند در اين جنگ دخالتى داشته باشند و استقرار سپاه اسلام بين قبيله غطفان و خيبر، مانع رساندن كمك غطفان به يهوديان گرديد.

2. و از ديگر امور مهم در معركه خيبر، فرستادن سه فرمانده به عرصه جنگ بود كه نمودار در وجود ابى بكر و عمر و على(عليه السلام) مى گشت.

دو شخصيت نخستين در برنامه رهبرى خائف و ترسناك بوده و ضعف نشان دادند كه در كتابها(ترسو) تعبير شده اند پس يكى از آنان سپاهيانش او را ترسو مى خوانند و وى نيز آنان را ترسو خطاب مى كند.(381)

معركه خيبر بزرگترين افتضاح  نسبت به برنامه قيادت و رهبرى شكست خورده بود پس اخبار آن در صفوف مسلمين و يهود و مناطق مجاور انتشار يافت آن هم هزيمت دو نفر در دو روز متوالى و پى در پى.

پس روحيات مسلمانان تضعيف و روحيات يهوديان تقويت گرديد و نزديك بود جنگ به نفع يهود و ضرر موحدين و خدا شناسان تغيير يابد و يهوديان انتظار پهلوان ترسوى ديگرى را مى كشيدند كه به سرزمين معركه بيايد تا دچار شكست و عقب نشينى گردد بلكه روحيات سپاه خيبر بالا رود به حدى كه از قلعه ها و دژها بيرون بيايند و هزيمت را به انصار وارد سازند و تا چادر پيامبر(صلى الله عليه وآله) برسند.

در چنين موقعيتى بود كه خاتم پيامبران فرياد برآورد: فردا پرچم را در اختيار مردى قرار خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى دارند خداوند به بركت او فتح را نصيب مسلمين مى گرداند او حمله كننده است و فرار كننده نيست وقتى صبح شد پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) كسى را به سراغ على بن ابيطالب(عليه السلام) فرستاد پس على(عليه السلام) با آن روحيه عالى و توكل و اعتماد بر قدرت احديت بيرون آمد او قهرمان يهود و فرمانده آنان، حارث برادر مرحب را كشت سپس فرمانده دوم ياسر را نيز به سرنوشت حارث دچار ساخت پس پادشاه يهود و قهرمان بزرگ آنان موسوم به «مرحب» يهودى ناچار شد كه از تخت سلطنت پائين آيد و پا به عرصه معركه بگذارد به اين اميد كه هزيمت و فرار را بر جبهه مسلمين وارد سازد آنچنان كه ديروز و پريروز به دو فرمانده گذشته ابوبكر و عمر وارد ساختند.

مرحب در ميدان جنگ، اسب خود را جولان مى داد در همان لحظات پهلوان مسلمين و قائد العز المحجلين الميامين يوم القيامه على بن ابيطالب(عليه السلام) تابان گرديد پس ضربت بسيار كارى بر او نواخت كه كلاه خود آهنى را پاره و سنگ را دو نيم و جمجمه اش را دو شقه كرد پس ذوالفقار در دندانهايش قرار گرفت.(382)

پس مسلمانان تكبير سر دادند و يهوديان منهزم و عقب نشينى نمودند و با ترس و لرز به قلعه هاى خويش پناهنده شدند و اصرار مىورزيدند كه به جنگ مسلمين برنگردند در چنين موقعيتى بود كه على(عليه السلام) به آنان حمله برد و در قلعه بلند آنان را بركند و در آشيانه ها و آسايشگاهها آنان را مورد حمله قرار داد پس تسليم شدند در حالى كه ترسناك و مرعوب بودند.

پس از اين حمله شجاعانه بود كه مردم رهبرى شجاعانه را شناختند و اهميت آن را در كارزار دريافتند اين راهبرى و فرماندهى كه اعتماد و تكيه بر خداى متعال دارد آنچنان كه على(عليه السلام) خودش پس از كندن قلعه خيبر فرموده است: «من در خيبر را با قوت و نيروى جسمانى برنكندم بلكه با قوت الهى كندم»(383)

پس مسلمانان دريافتند رهبرى كه ذوب در خداوند متعال است پيروز و سربلند است و قيادت و رهبرى جز آن زيان ديده و متلاشى است پس ستاره على(عليه السلام) در نظر مسلمانان در حد بالائى درخشيد و اين امر يكى از عوامل كينه قريش و يهوديان بر محمد و على(عليهما السلام) بود به علاوه آن حديث منزلت الهيه كه پيامبر خدا در حق على(عليه السلام) فرمودند و معجزه اى در حق على(عليه السلام) تحقق پيدا كرد كه عقلها را مبهوت و متحير ساخت و آن برگردانده شدن آفتاب از سوى خداى متعال بر وصى مصطفى(صلى الله عليه وآله) بود پس داستان رد شمس بزرگترين معجزه الهى بود كه با نام على تحقق يافت كه تاريخ نظير آن را ثبت نكرده است پس علماى بزرگ از اين حادثه متأثر گشته اند و سيوطى يكى از اين عالمان وارسته كتاب خاصى در اين زمينه تأليف نموده است.

معركه خيبر هزيمت و عقب گرد غدر و مكر و رويكرد حق و پيروزى آن را بيان نمود و آن پيروزى بر اساس قيدها و شرائطى بود: يكى از آن شرايط دوستى مسلمانان با خدا و رسول او و دوستى خدا و رسول او با مسلمانان.

و شرط ديگر دفاع و حركت مسلمان در راه خدا است بى آنكه خوف از مرگ و قرار دادن اسلام فوق قوم گرائى و طائفه بازى و غيره.

و از قضاياى اخلاقى در اين معركه آن است كه پيامبر خدا به آن استمرار بخشيده است اعتراف و اقرار به يهوديان به عنوان متدين بودن به دين آسمانى و الهى است على رغم آنچه كه يهوديان از عوامل ايذاء فراهم آورده بودند در عين حال پيامبر خدا آنان در اراضى و مزارع خود باقى گذاشت كه بنا به درخواست خودشان بر اساس نصف محصول كار كنند، يعنى پيامبر خدا اموال و اراضى آنان را گرفت نه زنان و اطفال و نفوس آنان را و آنچه بعدها به آن داستان افزوده اند كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)وصيت نموده است كه آنان را به شام اخراج نمايند اين يك روايت جعلى است كه به دست زعيم يهود كعب الاحبار ساخته شده است.(384)

4. معركه قريش، شادى خيالى ميان قريش در مورد پيروزى يهود و شكست مسلمانان بوجود آورد و اين واقعه در معركه حنين نيز تكرار گرديد على رغم مسلمان شدن ظاهرى قريش زيرا آنان آرزو داشتند كه قبيله هوازن بر پيامبر خدا پيروز گردند چون ابوسفيان گفته بود عقب نشينى آنان تا كنار درياى احمر ادامه دارد.(385)

*  *  *

بخش دهم: چه كسى به منزلت هارون از موسى است؟

احمد بن حنبل، بلاذرى، يعقوبى و بيهقى گفته اند: «پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) در اول ماه رجب سال نهم هجرى از مدينه خارج شد و على(عليه السلام) را در مدينه جانشين گذارد»(386).

پس على(عليه السلام) جانشين پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) بود آنچنان كه موسى، هارون را جانشين

قرار داد هنگامى كه به كوه طور مى رفت و در قرآن آمده است «اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي»(387)

مرا در ميان قوم خودم جانشين قرار بده!

در اين جايگزين ساختن مقام شامخ رسالت، تمام منزلتهاى هارون كه در آيه آمده است جز نبوت و پيامبرى بر على نيز ثابت گرديده است و از منزلتهاى او امامت و پيشوائى بود آنچنان كه مراد از «اشركه فى امرى» همان امامت مى باشد.

هنگامى كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) على(عليه السلام) را در مدينه جانشين قرار داد على(عليه السلام) عرض كرد آيا مرا در كنار زنان و اطفال، خليفه و جانشين قرار مى دهى؟ پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)فرمودند: «مدينه جز به من و تو شايستگى ندارد آيا تو راضى و خشنود نيستى كه تو نسبت به من همان منزلت هارون را نسبت به موسى داشته باشى جز آنكه بعد از من پيامبرى وجود ندارد» و سزاوار نيست كه من بروم جز اينكه تو خليفه و جانشين بوده باشى و تو ولى هر مؤمن و مؤمنه بعد از من هستى(388) برخى از اطرافيان، بسيار نگران بودند از اينكه امام على(عليه السلام) به خلافت و جانشينى پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) برسد و چون اين عمل در واقع سيطره و غلبه بنى هاشم بر امر حكومت و يأس و محروميت قريش ازخلافت و حكومت بود.

خلافت الهيه على(عليه السلام) آنگاه بيشتر شناخته شد كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) او را بر مدينه منوره خليفه و جانشين قرار داد تا از آن محافظت نمايد و او را به عنوان هارون نسبت به موسى توصيف نمود و وظائف موسى و هارون به گونه اى بود كه خداوند توصيف مى فرمايد: «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي»(389)

«وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ»(390)

«پروردگارا! سعة  صدر عنايت نما و كارم را آسان كن و عقده و گرفتگى را از زبانم بازگشا تا سخن مرا دريابند و وزير و كمكى از اهل خودم قرار بده و بازويم را با آن محكم نما و او را در كار من شريك قرار ده» و «موسى به برادرش هارون گفت: درميان قوم من جانشين من باش و اصلاح پيشه كن و از روش فسادگران پيروى منما».

از كارهاى عجيب و غريب آن است كه شياطين بنى اميه سعى و كوشش داشتند كه فضائل على بن ابيطالب(عليه السلام) را پوشيده دارند و چون اين فضيلت به صورت متواتر و پى در پى در آفاق و اكناف منتشر گرديد و راهى براى پوشاندن و مخفى نگاه داشتن آن نبود خواستند آن را از محتواى خود خالى كنند و دلالت آن را تحريف سازند و شواهد موضوع و قرائن آن را مشوش سازند. با اين شگرد خاص كه خواسته اند فضيلت مشابهى با شخص ديگرى ايجاد نمايند همانند آنچه در جريان سدّ ابواب مسجد درست كردند چون وقتى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: كه تمام درها و روزنه هايى كه به مسجد باز گشوده شده بود ببندند تمام ابواب را بستند جز باب على(عليه السلام) را پس در اين هنگام حديث ساختگى درست كردند: «كه تمام ابواب را ببنديد جز روزنه ابى بكر»(391)

ولى روزنه هاى عمر و عثمان را فراموش كردند!

و در داستان غزوه تبوك حديث نبوى(صلى الله عليه وآله) را تصحيح نمودند جائى كه مى فرمايد: «انت منى بمنزلة هارون من موسى» جز اينكه با جعل حديث جائى كه در مورد جانشينى پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)، محمد بن مسلمه (يهودى سابق) يا سباع بن عرفطه(392) را بر مدينه والى قرار دادند.

گفتار واقدى

واقدى در مغازى خود مى گويد: اخبار و گزارشات شام هر روز پيش مسلمانان بود از بس كه رفت و آمد فراوان به صورت مى گرفت گروهى آمدند و ذكر نمودند كه روميان جمعيت كثيرى را در شام گرد آورى نموده اند و هرقل روزى سالانه آنان را داده است و همراه آنان گروههاى لخم، جذام، غسان و عامله را جلب كرده است و پيش آهنگان خود را تا بلقاء فرستاده و در آنجا اردو زده اند و خود هرقل در شهر حمص مانده است البته اين موضوع حقيقت نداشت ولى سخنى بود كه گفته بودند تا آن را پخش كنند اين خبر را منتشر ساختند و پيش مسلمانان دشمنى هراسناك تر از روميان نبود و اين هراس و ترس بر اثر آن مشاهداتى بود كه در اثر رفت و آمد تجار از آنها ديده بودند از عده و عدد و امكانات وسائل و رسول خدا هم غزوه تبوك را در گرماى شديد انجام داده بود.

پس از بازگشت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از طائف از ماه ذيحجه تا رجب (هفت ماه) در مدينه اقامت گزيده بود پس از اين تاريخ مسلمانان را مأموريت داد كه خود را براى جنگ با روميان آماده سازند واين امر در يك زمان سخت و پرفشار مردم و در موقعيّت شدت حرارت و سال خشكى آباديها و به هنگام چيدن ميوه ها بود، مردم دوست داشتند در كنار ميوه ها و سايه بانهاى خود باشند و كوچيدن و دور شدن از ميوه ها و درختان را ناروا مى شمردند ولى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به سوى شام جهت خونخواهى جعفر بن ابيطالب حركت كرد و در جهت اشتياق به نشر اسلام بيشتر ثروتمندان را ترغيب و تشويق نمود كه هزينه هاى جهاد را بپردازند آنان نفقه ها و احسانهاى خود را آوردند و ضعيفان و نيازمندان را تقويت نمودند.

نام اين اردو و لشكر كشى را «سپاه عسرت» گذاشتند چون نفقات كم بود و نام ديگر اين غزوه را غزوه روم گذاشته اند، تبوك نام محلى بود ما بين وادى القرى و شام(393) تعداد مسلمانان سى هزار تن بود و تعداد اسبان و مركبها ده هزار رأس.(394)

پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) در جنگها بر اين روال جريان داشت كه نوعاً مقاصد و هدفها را پوشيده نگه مى داشت و مأموريتهاى نظامى خود را پوشيده نگه مى داشت جز در اين مورد چون راه طولانى و مسافت دور بود و زمان و شرائط سنگين و تعداد دشمنان فراوان بود و با اظهار اينكه هدف ما روم است مردم خود را مجهز مى ساختند با همه كراهتى كه از نظر زمان و مكان وجود داشت چون ذكر روميان جنگ با آنان را خيلى بزرگ تر نشان داده بودند.

مردانى از مسلمانان تنگ دست در حال گريه به حضور پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)مى آمدند و آنان هفت نفر از انصار و ديگران بودند و از پيامبر خدا مركب مى خواستند كه آنان را به جنگ حمل كند چون خود نداشتند در قرآن آمده است:

«لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاّ يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ»(395)

فرمود من نمى توانم وسيله اى را كه شما را حمل كند پيدا نمايم آنان برگشتند در حالى كه جشمانشان پر از اشك بود اندوهناك بودند از اينكه چيزى ندارند كه در اين راه نفقه كنند».

پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) مى گويد: به من رسيده است كه يامين بن عمير بن كعب نضيرى با ابوليلى عبدالرحمن بن كعب و عبدالله بن مغفل ملاقات نموده اند در حالى كه گريه مى كردند پس به آنان گفته است چه عاملى، باعث شده است كه شما گريه مى كنيد؟

گفتند: ما به حضور رسول خدا رفتيم تا ما را به جنگ بفرستد ولى در پيش او چيزى نبود كه ما را حمل نمايد و پيش ما هم چيزى نيست كه جهت بيرون رفتن از آن كمك بگيريم به هر دو مركبى داد و با خرما صاحب زاد و توشه ساخت پس با رسول خدا بيرون رفتند.

و عذر خواهان از اعراب به حضور او رسيدند و معذرت خواهى نمودند پس خداوند متعال عذر آنان را نپذيرفت آنان از قبيله غفار بودند يكى از آنان، خفاف بن أيماء بن رحضه بود سپس پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) سفر خود را شروع نمود و سير خود را آغاز نمود پيامبر خدا در روز پنجشنبه به جنگ تبوك حركت نمود و نيروهاى اسلام دو نفره سه نفره بر شترى سوار بودند و در شدت گرما حركت كردند در روز عطش شديدى به آنان دست مى داد به حدى كه گاهى شترهاى خود را نحر مى كردند و آب دان آن را مى فشردند و آب آن را مى نوشيدند و اين بى آبى باعث عسرت در آب خوردن، عسرت در طهارت و عسرت در نفقه بود.(396)

ابو خيثمه از افراد قبيله سالم در يك روز گرم به منزل برگشت پس از آنكه پيامبر خدا چند روزى بود به سوى تبوك حركت كرده بود پس دو همسر خود را روى دو تخت مشاهده نمود كه در حياط قرار داشت و هر كدام از آنها تخت خود را با آب خيس كرده بودند و آب خنكى همراه داشتند و طعامى تهيه نموده بودند هنگامى كه وارد حياط شد و به درب تختها رسيد و به دو همسر خود نگريست با آن چيزهائى كه از غذا آماده نموده بودند ابوخيثمه گفت: عجبا! رسول خدا در جايگاه باد و هواى گرم به سر برد و من هم زير سايه هاى خنك و آب سرد و طعام مهيا و همسران زيبا رو به سر برم آيا روا است؟ اين از انصاف و مروت نيست و گفت به خدا من وارد تخت هيچكدام از شما نمى شوم تا خود را به رسول خدا برسانم پس زاد و راحله اى براى من آماده كنيد تا به رسول خدا ملحق گردم آنان وسائل سفر را آماده نمودند... او به راه افتاد و در جستجوى مسير پيامبر خدا بود تا آن كه او را دريافت آنگاه كه نازل بر تبوك مى شد.ابوخيثمه، عمير بن حجمى را در بين راه يافت كه او هم در جستجوى پيامبر خدا بود اينان با او رفيق طريق شدند تا به تبوك نزديك شدند ابوخيثمه به عمير بن وهب گفت من يك گناه بزرگ دارم مبادا تو از من عقب بمانى تا به حضور رسول خدا برسيم هر دو با هم سير مسير نمودند تا اينكه به رسول خدا نزديك شدند و او نازل بر تبوك بود مردم گفتند: يا رسول الله(صلى الله عليه وآله) بخدا اين ابوخيثمه هست هنگامى كه رسيد و حضور رسول خدا شتافت و سلام گفت: رسول خدا فرمود شايسته باد بر تو اى اباخيثمه سپس جريان را به رسول خدا گفت: پيامبر خدا فرمود خير است و در حق او دعاى خير نمود.(397)

پيامبر اسلام هنگامى كه به محل «حجر» رسيد (محلى كه منازل قوم عاد و ثمود بود) در آنجا فرود آمد و از چاه آن مردم را آب داد هنگامى كه از آنجا كوچيدند پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: از آب آن چيزى نخوريد و وضوء نگيريد و هر چه از نباتات آن چيده ايد به شتران بدهيد و خود، چيزى از آن را نخوريد و هيچكدام از شما در حال وزش باد شديد بيرون نرويد جز اينكه همراه رفيق و مصاحبى بوده باشيد و فرمود: به مسكنهاى كسانى وارد نشويد كه به خودشان ظلم كردند مگر اينكه گريان از آن باشيد كه به شما هم برسد آنچه به آنان رسيده بود همه صورت خود را با عباى خود بگيريد تا از آن محل كوچ نماييد.(398) آنان از چاههاى ثمود آب برداشته بودند پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود آنها را بيرون ريزند و آنان را به چاهى كوچ داد كه شتران از آن آب مى خوردند.(399) پس مردم كارهائى را كه پيامبر خدا امر نموده بود انجام دادند مگر دو تن از افراد بنى ساعده كه يكى از آنان جهت قضاى حاجتى بيرون رفته بود و ديگرى جهت جستجوى شتر خويش اما آنكه جهت قضاى حاجت خويش رفته بود! در همان محل قضاى حاجت خفه شد و اما آنكه جهت جستجوى شتر خويش رفته بود باد شديد او را برداشت تا به كوه طى افكند پس اين خبر را به پيامبر خدا رساندند پيامبر خدا فرمود: آيا من شما را نهى نكرده بودم كه هيچكدام بدون رفيق و مصاحب بيرون نرويد؟ سپس پيامبر خدا دعا نمود آنكه به اختناق گرفتار شده بود شفا يافت و اما آنكه در كوه طى واقع شده بود پس قبيله طى او را به پيامبر هديه نمودند هنگامى كه رسول خدا به مدينه بازگشتند.

*  *  *

بـاب دهم

عدم تدوين حديث به ظهور اسرائيليات كمك كرد

بخش اول: نگرانى عمر بن عبدالعزيز از تباه شدن سنت رسول خدا

هنگامى كه عمر بن عبدالعزيز، آن اعمال و كارهاى مهمى را كه سلاطين پيش از او و در رأس آنان ابوبكر، عمر، عثمان و معاويه انجام داده بودند دريافت از ضايع

شدن شريعت اسلامى نگران و ترسناك شد پس با قدرت تمام با روش آنان مخالفت ورزيد و عملا آنان را مورد اتهام قرار داد نامه اى به عالم مدينه ابى بكر بن حزم نگاشت كه در آن نامه آمده بود: بنگر آنچه از احاديث رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را پيدا مى كنى پس بنويس و يادداشت كن چون من از ضايع شدن علم و از بين رفتن علماء نگران هستم و جز احاديث پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) چيز ديگرى را منويس و مى بايست علم و دانش افشاء گردد و مجالست نمائيد تا جاهل از عالم فرا گيرد چون علم نمى ميرد جز آنكه سرّى و پنهانى گردد.(400) پس عمر بن عبدالعزيز بر اساس سيره و روش رسول خدا حركت نمود آن روشى كه ابوبكر، عمر، عثمان و معاويه در جهت مخالف آن حركت نموده بودند ولى امويان پس از دو سال حكومت او را كشتند و با روش او مخالفت ورزيدند و سنت و روش رسول خدا همچنان پراكنده و تباه شده باقى ماند آنچنان كه يهوديان و رجال حزب قرشى مى خواستند. حزب قريشى كه در رأس آن، ابوسفيان، عمرو بن عاص، مغيرة بن شعبه و عكرمة بن ابى جهل و ساير طاغيان و مستكبران قرار داشتند اعلام نمودند كه مخالف نوشتن سنت نبوى(صلى الله عليه وآله)هستند و استدلالشان اين بود كه پيامبر هم مانند ديگر مردم خطا مى كند. وضعيت همچنان باقى ماند و چيزى نوشته نشد جز اندكى از بسيار تا سال 143 هجرى در زمان حكومت منصور يكى از خلفاى بنى العباس.

سيوطى مى گويد: علماى اسلام در اين سال (143 هـ) شروع به نگاشتن و تدوين حديث، فقه و تفسير نمودند، ابن جريح در مكه و مالك در مدينه موطأ و اوزاعى در شام و ابن ابى عروبه و حماد بن سلمه و ديگران در بصره و مقمر در يمن، سفيان ثورى در كوفه و ابن اسحاق هم مغازى را تصنيف نمود و ابوحنيفه، فقه و رأى را نگاشت تا اينكه مى گويد: پيش از اين عصر ائمه و پيشوايان از حفظ و اندوخته خود چيزى مى گفتند يا علم و حديث را از كتابهاى صحيح و غير مرتب روايت مى نمودند يعنى باعث شد اوامر ابوبكر و عمر در مورد منع تدوين حديث كه موجب شد تدوين حديث بيشتر از يكصد و چهل سال نانوشته بماند پس حكومت خلفاء و حكومت امويان پايان پذيرفت ولى امت بزرگ اسلامى بدون تدوين و كتابت باقى ماند! و اين يك جهل و نادانى بزرگ و مخالف اسلام بود پس حزب قرشى شادمان شدند چون احكام دين و ميراث امت ضايع و تباه مى شد سپس علماى دربارى آمدند تا مجوزها و تصحيحاتى به اعمال و كارهاى ناشايست ابوبكر، عمر، عثمان و معاويه بدهند. به علت ضايع شدن شريعت برخى از علما ميل نموده اند كه به اخذ به رأى و استحسان جهت پاسخگوئى به سوالات مردم مسلمان توسل جويند.

احمد امين گويد: اين امر باعث سستى گرديد تا اينكه به علت اختلاط مسلمانان با ديگر اقوام و اديان فروع و شاخه ها بيشتر گرديد و در سنت نبوى هم نصى در مورد آن فروع پيدا ننمودند پس بخشى از علماء به قول به رأى و استحسان متمايل گشتند و با آراء خود فتوى دادند در جائى كه نصى پيدا نمى كردند پس آنان مشهور به اصحاب رأى و قياس گرديدند...»(401)

بخش دوم: اسرائيليات

از كسانى كه اسرائيليات را نقل كرده اند و آنها را ترويج نموده اند وهب بن منبه مى باشد او كه قاضى صنعاء بود در آخر خلافت عثمان متولد گرديد و در سال 114 هجرى فوت نمود.(402)

ابن عباس از قبيله اى ازانصار نقل نموده است كه آنان اهل بت و بت پرستى بودند كه آنان يهوديان مجاور خويش را در علم و دانش بر خود برترى و فضيلت مى دادند و به اعمال و افعال آنان تقليد مى نمودند(403).

عمرو بن العاص بعداز جنگ يرموك به دو قطعه از كتابهاى يهوديان دست يافت و شروع به نقل از آنها به عنوان حديث نبوى شريف نموده است.(404)

و عبدالله بن عمر در راه رفعت مقام تورات با حديث نبوى مجاهده نموده است تا اينكه تورات را به منزلت و مقام قرآن كريم برساند پس گفته اند: ابن لهيعه از واهب بن عبدالله المعافرى از عبدالله بن عمرو بن العاص نقل كرده است كه گويد در خواب ديدم آن گونه كه فرد خوابيده مى بيند مثل اينكه در يكى از انگشتانم روغنى است و در ديگرى عسل مى باشد و من هر دو را مى ليسم وقتى از خواب بلند شدم اين خواب را به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل نمودم پس رسول خدا فرمود: تو هر دو كتاب تورات و قرآن را قرائت مى كنى و او هر دو را قرائت مى نمود.

ذهبى حاشيه اى بر اين حديث زده است و گويد: ابن لهيعه ضعيف الحديث مى باشد و اين يك خبر نكره و ناشناخته است و به احدى روا نيست پس از نزول قرآن، تورات را بخواند و نه آن را حفظ و نگهدارى نمايد چون تحريف شده و تبديل يافته و منسوخ مى باشد و حق و باطل در آن مخلوط شده است و مى بايست مورد اجتناب قرار گيرد اما نظر و دقت نمودن در آن به عنوان عبرت اندوزى يا رد بر يهود بر فرد عالم و دانشمند به صورت كم ايراد ندارد ولى به طور كلى اعراض نمودن از آن اولى و سزاوار است و اما آنچه از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) روايت شده است كه به عبدالله اجازه داد كه يكشب با قرآن و شب ديگر با تورات باشد پس اين سخن كذب محض و دروغ فاحش است كه خداوند روى افتراگر را سياه كند».(405)

ذهبى از عبدالله بن عمرو نقل كرده است و او نيز از ابى بكر و عمر و معاذ و سراقة بن مالك و پدران آنان عمر و عبدالرحمن بن عوف و ابى الرداء و جمعى ديگر و از اهل كتاب روايت كرده است و در كتابهاى آنان دقت كرده و مورد اعتناء قرار داده است.(406)

پس عبدالله بن عمرو بن العاص روايتگر كتابهاى يهود و ناقل اخبار و ناقل از احبار يهود به نام روايات اسلامى و احاديث نبوى(صلى الله عليه وآله) گرديده است از اين رو ابن كثير از روايت تورات مذكور را گفته است اين امر از اختصاصات ابن لهيعه مى باشد و او فرد ضعيف و شبيه به ضعيف مى باشد و الله اعلم كه حديث وضع شده بر عبدالله بن عمر و بن العاص بوده باشد و اين حديث از همان دو ورقه اى بوده باشد كه در روز يرموك به آنها دست يافته بود و از كتابهاى اهل كتاب بود پس محتويات آنها را نقل مى نمود(407).

و به علت مفتوح شدن باب اسرائيليات در دين و فراوان بودن خرافات در آنها عبدالله بن عمرو بن العاص گفته است: رسول خدا فرمود: از بنى اسرائيل حديث نقل كنيد و حرج و مشقتى نيست. اين سخن را بخارى در صحيح خود نقل كرده است و مرحوم مجلسى در بحار الانوار در مورد اين حديث گفته است اين حديثى است كه عامه از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند و به استناد همين حديث خيالى اسرائيليات فراوانى را از كتابها و افسانه ها و داستانهاى آنان را روايت كرده اند از اين رو چهره كتاب و سنت را مشوش و مضطرب نموده اند و برخى از متقدمين شيعه هم به روش آنان گام سپرده اند پس اسرائيليات در كتابهاى اصحاب ما نيز وارد آمده است آنچنان كه در كتابهاى تفسيرى و مجامع حديثى قابل ملاحظه و رؤيت است.(408)

شگفت آور اين است كه ابوهريره و عبدالله بن عمرو بن العاص هر دو در نقل احاديث دروغين با هم مسابقه مى دادند چون ابوهريره گويد: «كسى پر حديث تر از من از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نيست مگر عبدالله بن عمرو چون او مى نوشت ولى من نمى نوشتم»(409).

و بيهقى حديث عبدالله بن عمر و بن العاص را روايت كرده است كه گويد: قورباغه ها را نكشيد چون نعره هاى آنها تسبيح و ذكر است و خفاش را نيز نكشيد چون خفاش وقتى بيت المقدس خراب گرديد گفت پروردگارم مرا به دريا مسلط نما تا بوسيله آن آنها را در دريا غرق سازم بيهقى گفته است اسناد اين حديث صحيح مى باشد و حافظ هم گفته است هر چند اسناد آن صحيح بوده باشد ولى عبدالله بن عمرو از اسرائيليات دريافت حديث مى نمود.(410)

وهب بن منبه كتابى به نام «الاسرائيليات»(411) نگاشته است و كتاب تفسير قرآن و فتوح البلدان(412) را هم نوشته است و وقتى تفسير قرآن با دست وهب بن منبه نگاشته شود و حديث هم به دست كعب الاحبار به نگارش در آيد پس: فعلى الاسلام، السلام!! آن وقت است  كه درود خداحافظى با اسلام را بايد گفت.

علماء در مورد وهب بن منبه گفته اند: او فراوان از اسرائيليات نقل مى كند(413) و كعب با اصحاب پيامبر خدا مى نشست پس با آنان از كتابهاى اسرائيلى و يهودى مى گفت.(414)

علماى اسلام، احاديث كعب و شاگردان او را ترك گفته اند پس ابوحمزه ثمالى قصه هاى انبياء و امم سابقه را از كعب الاحبار و عبدالله بن سلام و وهب بن منبه نقل ننموده است.(415)

ابن خلدون گويد: مردم عرب اهل كتاب و اهل علم و دانش نبودند بلكه بدوى گرى و بى سوادى بر آنان غلبه داشت هنگامى كه به شوق مى آمدند تا چيزى را فرا بگيرند كه نفوس بشرى خواستار آنهاست از شناختن آغاز خلقت و اسباب تكوينى و غيره، آنها را از اهل كتاب كه پيش از آنان بودند، سوال مى كردند و از آنها استفاده مى نمودند و آنان اهل تورات و اهل كتابى بودند كه مسلمان شده بودند مانند كعب الاحبار و وهب بن منبه و عبدالله بن سلام و امثال آنان.

پس تفاسير مسلمانان مملو از منقولات آنان گرديد و مفسران در اين مورد تساهل و سهل انگارى نمودند و كتابهاى تفسيرى را با اين منقولات اهل كتاب پر ساختند در حالى كه اصل و ريشه همه آنها از تورات بود يا از آنچه به تورات افتراء مى بستند(416).

دكتر احمد امين نيز مى گويد: «برخى از صحابه به وهب بن منبه و كعب الاحبار و عبدالله بن سلام اتصال پيدا كردند و برخى از تابعان نيز به ابن جريح پيوستند و اينان معلوماتى داشتند كه از تورات، انجيل و شروح و حواشى آنها روايت مى نمودند و مسلمانان اشكال و ايرادى نديدند كه آنها را در كنار آيات قرآن نقل و بازگوئى نمايند پس به اين صورت منبعى از منابع ازدياد و ضخامت قصه ها گرديد.»(417)

و به واسطه وجود كعب ابن منبه، عبدالله بن سلام و ديگران به حوزه حديث قسمتى از قصه هاى تلمود - اسرائيليات - راه يافت و چيزى نگذشت كه اين قصه ها، جزئى از روايات دينى و تاريخى گرديد و دروغ به درجه اى رسيد كه حتى معاويه نيز از پذيرفتن آن امتناع ورزيد چون معاويه به كعب گفت: تو مى گوئى كه ذوالقرنين اسب خود را به ثريا (كهكشان) مى بست؟

كعب گفت: اگر من اين مورد را مى گويم پس خداوند متعال مى گويد: به او از هر چيزى سببى داديم (و آتيناه من كل شيئى سببا).

ابن كثير در تفسير خود در مورد اين حادثه مى نويسد: و اين چيزى را كه معاويه بر كعب انكار نمود راه صواب و درست همين است و حق هم با معاويه بود چون معاويه در مورد كعب مى گفت: «ما دروغ او را آزمايش مى كرديم»(418)

كعب گفته است: وقتى خداوند متعال عرش را خلق كرد عرش گفت خداوند متعال چيزى بزرگتر از مرا خلق نفرموده است و از روى عظمت خويش تكان خورد پس خداوند متعال او را با مارى گردن گير كرد كه هفتاد هزار بال  داشت و در هر بالى هفتاد هزار ريشه داشت و در هر ريشه اى هفتاد هزار صورت داشت و در هر صورتى هفتاد هزار دهان داشت و در هر دهانى هفتاد هزار زبان داشت كه از هر كدام از زبانهايش هر روز به تعداد قطرات باران و تعداد برگهاى درختان و تعداد ريگها و خاكها و تعداد روزهاى دنيا و به تعداد همه فرشتگان تسبيح و ذكر خدا خارج مى گردد و اين مار بر عرش پيچيده شده است پس عرش تا نيمه اين مار مى باشد.

و اين مار پيچيده بر عرش است پس با وجود اين مار عرش تواضع و فروتنى نمود.(419)

و اين يك حديث واضح الكذب است كه دروغ بودن آن روشن و نمايان مى باشد.

كعب گفته است: زمينهاى هفتگانه روى صخره اى قرار گرفته اندو صخره هم در كف فرشته اى قرار دارد و فرشته هم بر جناح نهنگ ماهى قرار دارد و نهنگ هم روى باد استوار است و باد هم بر هوا سوار است باد نازا و عقيمى كه تلقيح نمى پذيرد و شاخه هاى آن آويزان بر عرش مى باشد.(420)

به حذيفه رساندند كه كعب مى گويد: كه آسمان روى قطب مى چرخد همانند آسياب حذيفه گفت او دروغ گفته است خداوند متعال در قرآن مى فرمايد:«إِنَّ اللّهَ يُمْسِكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا»(421) «خداوند آسمانها و زمين را از زوال و فنا شدن نگه مى دارد»

باز كعب گفته است: در بهشت فرشته اى وجود دارد اگر بخواهم نامى بر آن بگزارم هر آينه مى ناميدم بر اهل بهشت زينتها را درست مى كند از آن زمانى كه خداوند او را خلق كرده است اگر دستبندى از آنجا ابراز نمايد شعاع خورشيد را بر مى گرداند آنچنان كه آفتاب، شعاع ماه را برمى گرداند.

بيهقى در الاسماء با سند صحيح از ابن عباس در مورد قول خداى سبحان جائى كه مى فرمايد: «اللّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَماوات وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ»

روايت ميكند هفت زمين در هر زمينى پيامبرى همانند پيامبر شما و آدم همانند آدم شما و نوح همانند نوح شما و ابراهيم همانند ابراهيم شما و عيسى همانند عيساى شما دارد ولى براى موسى نظيرى ذكر نكرد.

... بيهقى گفته است اين حديث بالمرة  نادر است و سيوطى گفته است اين سخن از بيهقى در نهايت حسن و زيبائى است چون از صحت اسناد متن و محتوى در نمى آيد چون ممكن است احتمال صحت اسناد بوده باشد ولى ايراد در متن و محتوى باشد و يا علت ديگرى باشد كه مانع صحت آن گردد. و ابن كثير پس از نسبت دادن اين حديث به ابن جرير با اين لفظ كه در هر زمينى آدمى همانند آدم شما...اين حديث حمل شده است بر اينكه ابن عباس اين حديث را از اسرائيليات گرفته است.

و رشيد رضا صاحب تفسيرالمنار گفته است: كعب الاحبار از زنديقهاى يهوديان بود كه اسلام و بندگى اظهار نموده اند تا اقوال آنان در دين پذيرفته گردد و دسيسه هاى او رواج پيدا كرده است و برخى از صحابه نيز فريب خورده اند و از او روايت كرده اند و اقوال او را بدون اسناد به او روايت كرده اند و شرورترين روايات اين اسرائيليات و شديدترين آنان از نظر فريب و تدليس مسلمانان همان وهب بن منبه و كعب الاحبار مى باشند شما خرافه اى را پيدا نمى كنيد كه به كتابهاى تفسير و تاريخ اسلامى در مورد امور خلقت، تكوين، انبياء و اقوال و افعال، فتنه ها، ساعت، قيامت وارد شده باشد مگر اينكه از آن دو نفر نقل و بازگو شده است...»(422)

و با وجود اين همه كذب، دروغ، افتراء باز هم قبر كعب الاحبار يهودى در مصر مورد زيارت قرار مى گيرد بر آن اساس كه او يكى از اصحاب مخلص رسول خدا مى باشد درحالى كه او نه پيامبر را ديده است و نه كلام او را شنيده است چون او در سال شانزدهم هجرى پنج سال پس از شهادت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اسلام آورد.

*  *  *

بخش سوم: دفاع از اسرائيليات

عمرو بن على الفلاس در مورد وهب بن منبه گويد: «او ضعيف بود»(423) در حالى كه ذهبى گفه است: «او ثقه و راستگو بود و بيشتر از اسرائيليات روايت مى نمود»(424)

نمى دانم چگونه فردى مى تواند راستگو باشد در حالى كه منقولات او

اسرائليات بوده باشد؟ و ابن تيميه هم همين روش را پيموده است او كه منافات و خوابها را قبول دارد.(425)

ابن حجر عسقلانى در مورد اسرائيليات گويد: از اسرائيليات مى باشد كه خداوند متعال به قومى از بنى اسرائيل آب خوردن را حرام نمود چون در بين آنان يك نفر عاصى و گنهكار وجود داشت.(426)

و قرطبى نيز گفته است و از اسرائيليات است كه قد موسى ده ذراع بود و عصايش نيز ده ذراع بود.(427)

بخش چهارم

دروغ در حديث

دروغ بستن در احاديث به اجماع عمومى مسلمين روزه را باطل مى كند و صاحب خود را فاسق مى نمايد و معاويه كه مى خواست به دروغ، حديث ساخته شود و در اين راه مال بذل و بخشش مى كنى امام فاسقان و رأس منافقان مى باشد و از نشانه هاى منافق، دروغ در مقام سخن گفتن خيانت در امانت تخلف، از وعده و خيانت و مكر در معاهده و پيمان و فجور در خصومت و آن عبارت از تمايل از حق و چاره جويى در جهت رد حق مى باشد، ديگرى از نشانه ها بغض على(عليه السلام) و عداوت نمودن با او و بغض اصحاب رسول خدا مى باشد تمام اين خصوصيات در معاويه موجود بود.(428)

معاويه به عبدالله بن عباس گفت: ما به تمام اطراف و اكناف نوشتيم كه از ذكر مناقب على(عليه السلام) و اهل بيت او جلوگيرى شود.(429)

*  *  *

بخش پنجم: شناخت حديث دروغين

علماى درايه امورى را ذكر كرده اند كه به وسيله آنها مى توان حديث ساختگى را از ديگرى شناخت.

يكى از آن راههامخالفت حديث با نص قرآن مجيد يا سنت متواتره يا اجماع

قطعى يا قواعد مقرره در شريعت يا برهان عقلى يا حس و عيان يا ساير يقينيّات يا مشتمل بودن حديث به گزافه هائى در وعد و وعيد و ثواب و عقاب يا متناقض با آن چيزى بوده باشد كه در سنت صحيحه آمده است كه به خودى خود باطل بوده باشد يا حديثى كه شواهد بر بطلان آن اقامه شده باشد و به كلام و سخن انبياء شباهت نداشته باشد.

ابن جبير گفته است، حديثى روى صورت حقيقى خود به من نرسيد جز آنكه مصداق آن را در كتاب خدا دريافتم(430)

احاديث ساختگى و جعلى بسيار فراوان مى باشند شمارش و حصر آنها امكان پذير نيست و ابن الجوزى و سيوطى قسمتى از آنها را در مجلداتى گرد آورى نموده اند كه مى توان به آن ها مراجعه شود.

از امام شمس الدين بن القيم سوال شد آيا مى توان حديث ساختگى را بدون مراجعه به سند آن بشناسند او گفت فردى كه در شناخت سنتهاى صحيحه تضلع و تبحر داشته است و اين سنتها به خون و گوشت او اختلاط پيدا نمايد به حدى كه در وجود او ملكه باشد و تخصص شديدى به شناخت سنن و آثار و معرفت سيره رسول الله و هدايت او در اوامر و نواهى و اجبارات و دعوتهاى او و مكروهات و تشريعاتش نسبت به امت داشته باشد همانند آنكه با خود آن حضرت اختلاط داشته است  پس مانند چنين شخصى مى تواند از احوال، هدايتها و كلام و اقوال او بشناسد و حديث صحيح را ازمجعول تشخيص دهد.(431)

و ابن عساكر از هارون رشيد آورده است كه زنديقى را پيش او آوردند پس امر به قتل او داد وى گفت: اى اميرالمؤمنين! چگونه مى باشى از آن چهار هزار حديث كه من درميان شما وضع نموده ام در آن احاديث حلال را حرام و حرام را حلال نموده ام؟!

ملاحظه مى كنيد كه يك فرد زنديق اقرار مى نمايد كه 4000 حديث را وضع نموده است و آنها را دست مردم داده است و حماد بن زيد گويد: زنديقها 12 هزار حديث منسوب به پيامبر خدا را وضع نموده اند.

و بخارى نيز مى گويد: من 100 هزار حديث صحيح و 200 هزار حديث غير صحيح را حفظ مى دارم و اما استاد بخارى كه اسحاق بن راهويه باشد گفته است:من 4000 هزار حديث ساختگى و مجعول را حفظ دارم.(432)

*  *  *

بخش ششم: احاديث مجعول و ساختگى

ابوهريره شاگرد كعب الاحبار در راستاى طلب مال و ثروت از بنى اميه حديث ساختگى را گفته است كه مضمون آن اين است: «هر پيامبرى، خليل و دوستى در ميان امت خويش دارد و دوست من هم، عثمان مى باشد»(433)

علماء اين حديث جعلى و ساختگى را تكذيب نموده اند و ابوهريره حديث ساختگى ديگرى را نيز گفته است و آن حديث اين است كه گويد: «عثمان فرد باحيائى است كه فرشتگان از او خجالت مى كشند و هر پيامبرى، رفيقى در بهشت دارد و رفيق من در بهشت عثمان مى باشد»(434).

و در حديث ديگرى مى گويد: جبرئيل پيش من آمد و به من گفت: خداوند تو را امر مى كند كه ام كلثوم را به تزويج عثمان در آورى با همان صداق و مهريه رقىّ»(435)

باز ابوهريره گويد: «بر رقيه دختر رسول خدا همسر عثمان وارد شدم در حالى كه در دست او شانه اى بود پس فرمود: چندى پيش، رسول خدا از پيش من رفت و من موى او را شانه زدم پس به من فرمود: اباعبدالله را (عثمان) چگونه مى يابى؟

گفتم: خير است.

فرمود: او را گرامى بدار چون از شبيه ترين اصحاب به من از نظر اخلاق مى باشد.(436)

باز ابوهريره حديث اسرائيلى ديگرى گفته است كه مضمون آن در فقره 27 از اصحاح اول از اصحاحات تكوين از كتاب يهود عهد قديم وجود دارد و اين حديث را بخارى، مسلم و احمد در كتابهاى خويش آورده اند و آن حديث اين است: «خداوند آدم را به شكل خويش خلق نمود طول او شصت ذراع در هفت ذراع بود هنگامى كه او را خلق نمود به او گفت: برو به جمع ملائكه سلام كن و به تحيت آنها گوش بده كه همانا آن تحيت تو و فرزندانت خواهد بود پس او به اين تعداد از فرشتگان كه نشسته بودند سلام داد گفت: «السلام عليكم» آنان در پاسخ گفتند: السلام عليك و رحمة الله، ابوهريره گويد و رحمة الله را افزودند پس هر كس كه وارد بهشت مى گردد او به صورت آدم خواهد بود و قد او شصت ذراع خواهد بود پس مردم به آن شكل بودند تا كنون كه روز به روز كوتاهتر و ناقص تر از آن شكل مى گردند.

ابوهريره حديث ساختگى ديگرى هم آورده است كه گويد: موسى، سنگ را به بنى اسرائيل زد پس منفجر گرديد و فرمود: بنوشيد اى الاغها! پس خداوند متعال وحى فرمود تو به مخلوقاتى كه خلق نموده ام قصد نمودى من آنها را به شكل و صورت خود خلق نموده ام ولى تو آنها را به الاغها و چهارپايان تشبيه نمودى.(437)

و از احاديث ساختگى به دست يهوديان و از راه شاگرد آنان ابوهريره حديث رؤيت و ديده شدن خداوند در آخرت مى باشد: جمعى به رسول خدا گفتند: آيا ما پروردگار خود را در آخرت خواهيم ديد؟

فرمود: آيا شما آفتاب را بدون حجاب و مانع مى بينيد؟ گفتند: نه يا رسول الله، رسول خدا فرمود شما خدا را آن گونه خواهيد ديد خداوند در روز قيامت مردم را گرد هم مى آورد و مى فرمايد: هر كسى از هر چيزى را عبادت مى كرد از آن پيروى نمايد پس كسانى كه خورشيد را عبادت مى كردند از خورشيد پيروى مى كنند و كسانى كه ماه را عبادت مى كرند، از آن پيروى مى كنند و كسى كه طاغوت را عبادت مى نمود دنبال طاغوتيان مى افتد پس منافقين اين امت باز مى مانند پس خداوند آنان را در غير آن صورتى در مى آورد كه با آن صورت شناخته مى شدند پس مى گويد: من آفريدگار شما هستم آنها مى گويند از تو به خدا پناه مى بريم اين جايگاه و اقامت ما است ايستاده ايم تا آفريدگار ما بيايد پس وقتى پروردگار آنان به صورتى درمى آيد كه او را مى شناختند و مى گويد: من خداوند شما هستم پس آنان مى گويند تو خداوند ما هستى و از او پيروى مى نمايند.(438)

ابوهريره يكى از شاگردان كعب الاحبار حديثى را در طعن و مذمت انبياء كه يكى از آنان پيامبر خدا است آورده است و گويد: پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) گفت: هيچ مولودى نيست جز آن كه شيطان او را مس مى نمايد پس او از تماس شيطان فرياد مى كشد جز مريم و فرزندش عيسى، چون خداوند به خاطر طاغيان حجابى قرار داده بود پس به حجاب رسيد ولى خودش را مس ننمود يعنى شيطان با تمام طعن خود به تمام انبياء مى رسد جز عيسى(عليه السلام).

باز ابوهريره حديث ساختگى ديگرى را آورده است كه گويد: «ملك الموت به سوى موسى آمد و گفت خداوند را پاسخ بگو پس موسى چشم او را مورد ضربه قرار داد و از حدقه در آورد پس ملك الموت به سوى خداى متعال بازگشت و به او گفت تو مرا به سوى بنده اى فرستاده اى كه نمى خواهد بميرد و چشم مرا از حدقه در آورد پس خداوند متعال چشم او را باز گرداند و فرمود به سوى بنده ام برو و به او بگو: اگر تو مى خواهى زنده بمانى پس دست خويش را به روى گاو بگذار پس هر قدر از موى او دست تو را پوشاند تو به تعداد هر موئى كه دست تو پوشانده است يكسال زندگى مى نمائى و او (ابوهريره) همان است كه روايت كرده است بنى اسرائيل موسى را به خاطر عيبى كه در بدن (عورتين) داشت عيب مى گرفتند پس روزى به طرف آبى سرازير شد تا شستشو كند و لباس خود را روى سنگى گذاشت كه نزديك آب بود پس سنگ لباس موسى را گرفت و فرار كرد و موسى جديت داشت كه لباس را بگيرد و بدن خود را بپوشاند پس از آب به صورت لخت و عريان بيرون آمد و سنگ هم داشت حركت مى نمود و لباس را هم با خود همراه داشت تا اينكه به بازارهاى شهر رسيد و موسى مرتب مى گفت: ثوبى حجر، ثوبى حجر، يعنى: اى سنگ لباسم را، اى سنگ لباسم را.

باز حديث ديگرى كه مى گويد: «جهنم پر نمى شود تا اينكه خدا پايش را در آن مى گذارد پس مى گويد: قط قطّ: يعنى بس است بس است در اين موقع پر مى گردد و برخى از افراد جهيم به برخى ديگر پناهنده مى گردند»(439)

در عهد اموى دروغ بستن به رسول خدا در عهد اموى تحت حمايت و عنايت اموال و دارائى ها نهايت شدت را به خود گرفت احمد بن حنبل مى گفت: روايت كسى كه بر احاديث رسول خدا كذب به كار مى برد مقبول نيست هر چند بعد از دروغ بستن از گناه خود توبه كند(440)

و پيامبر خدا فرمود: «از گناهان كبيره است اينكه كسى در مورد من چيزى بگويد كه من نگفته ام.

سمعانى گفته است: «كسى كه در خبر دادن از پيامبر خدا دروغ ببندد واجب است اسقاط آنچه از احاديث گذشته دارد».(441)

و ابن حجر عسقلانى گفته است: «علماء اتفاق نظر دارند بر اينكه دروغ بستن به رسول خدا غليظ ترين گناهان مى باشد چون از كبائر مى باشد.(442)

و اهل حل و عقد اجماع نموده اند بر اينكه دروغ بستن به افراد معمولى حرام است پس چگونه است دروغ بستن به كسى كه كلام او، وحى و دروغ بستن به او دروغ بستن به خداى متعال است.

و از احاديث ساختگى و جعلى به نفع معاويه در تقويت حكومت متزلزل او كه معادى با اسلام بود اين است كه پيامبر خدا در حق او گفته باشد «اللهم اجعله هادياً و مهدياً» بار خدايا او را هدايتگر و هدايت يافته قرار بده!

اسحاق بن راهوبه استاد بخارى گفته است در فضايل معاويه چيزى صحيح و شايسته نيست و عباسيون در حكومت خود مناقب و فضائل دروغين در حق خودشان وضع و جعل نموده اند همانند اينكه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرموده است:«فيكم النبوة و الحكمة» نبوت و حكمت در خاندان شما مى باشد.

يا: پيامبر خدا در مقام دعا به عباس فرموده باشند: خدايا خلافت را در عقب و نسل او باقى بگذار! يا اينكه فرموده باشند خلافت در فرزندان عمويم و هم ريش پدرم جريان دارد تا اينكه به مسيح تسليم نمايند.

يا حديث، خلفاء سه تن هستند: ابوبكر صديق در قتل اهل رده و عمر بن عبدالعزيز دررد مظالم و متوكل در احياء و زنده ساختن سنت و از بين بردن تجهم.

يكى از خوارج گفته است: «اين احاديث دين و آئين است پس بنگريد كه دين خود را از چه كسى مى گيريد؟ چون ما وقتى مى خواستيم عملى انجام شود بر آن حديثى مى ساختيم(443) و دروغ بين مؤمنين و فاسقين هر دو منتشر مى گرديد!

مسلم در كتاب خود روايت كرده است صالحان را نديده ايم در حديث چيزى دروغ بوده باشند و از اهل خير كذب و دروغى در حديث نديده ايم.(444)

عبدالله نهاوندى به غلام احمد گفت: اين همه احاديث كه در مورد رقت آورى و عذاب مى گوئيد از كجا است؟ او در پاسخ گفت آنها را وضع نموده ايم كه بوسيله آنها قلوب عامه را به رقت در آوريم!!(445)

در صورتى كه غلام احمديكى از زاهد نمايان و ترك كنندگان شهوات دنيوى بود و تنها باقلا مى خورد و بازارهاى بغداد در روز مرگ او تعطيل شدند و كذب و افتراء آنچنان شدت و اوج گرفت تا اينكه عمر بن صحبيح بن عمران تميمى ادعا نمود: من خطبه پيامبر خدا را وضع نمودم(446).

و حاكم درالمدخل با سند خويش نمودم به ابى عمار مروزى اسناد داده است كه به ابى عصمة گفته شد از كجا از عكرمه از ابن عباس در فضائل قرآن اين همه روايات دارى؟ در صورتى كه پيش اصحاب و همكاران و ياران عكرمه چنين احاديثى نبود؟

او در پاسخ گفت: من ديدم كه مردم از قرآن اعراض نموده اند و به فقه ابى حنيفه و مغازى ابن اسحاق رو آورده اند پس اين حديث را به جهت اعراض آنان وضع نمودم(447)

و از نهايت غلو آنان در وضع و جعل حديث آن است كه آنان گاهى جهت كارهاى بسيار ناچيز و پوچ حديث وضع مى نمودند و از امثال اين گونه موارد است كه حاكم به سيف بن عمر تميمى اسناد داده است كه مى گويد من پيش سعد بن طريق بودم كه پسرش از سوى مكتبدار آمد و گريه مى كرد پس مالك گفت چه شده است؟ پسر گفت: معلم مرا زده مالك گفت من امروز او را خوار و بيچاره مى كنم عكرمه به ما از ابن عباس روايت كرد به صورت مرفوع كه معلمان اطفال شما شرورترين شماها هستند و كم مهر و محبت ترين آنان به يتيمان و غليظ ترين آنان بر مساكين مى باشند(448)

ابوهريره نيز به معلمين هجوم آورد و حديث دروغى نقل نمود كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: درهم آنان حرام و لباسشان باطل و كلامشان رياء است.(449)

*  *  *

بخش هفتم: دو حزب يهودى و قريشى محاربان حديث نبوى

عمر ذكر نموده است كه يهوديان كتاب آسمانى را ترك كردند و به كتابهائى پرداختند كه خود نوشته بودند و حقيقت امر اين است كه يهوديان به احاديث انبياء اهتمام نورزيده اند واگر به آنها اهتمام داشتند و بر روش صحيح آنها حركت

مى نمودند از دين انحراف پيدا نمى كردند بلكه آنان احاديث نبوى را ننوشته اند و كتابهاى آسمانى خود را تحريف نموده اند و اوصياى خدا را رها ساخته اند و بر منوال مسير آنان، اهل سقيفه هم حركت كرده اند.

كسى كه سيره اهل كتاب را ملاحظه نمايد خواهد فهميد كه انحراف و اعوجاج آنان از ناحيه جلوگيرى آنان از نگارش حديث نبوى و تحريف كتابهاى آسمانى پيش آمده است ابوبكر، عمر، عثمان و باقى صحابه اين مسئله را درك مى كنند! در كتابهاى يهود پيدا نمى كنيد كه آنان بر آراء اوصياء خود حركت نمايند بلكه اتباع و پيروان سليمان پيامبر وصى خود، آصف بن برخيا را رها ساختند.

پيروان موسى وصى او يوشع بن نون را ترك كردند بدين صورت اصحاب سليمان و موسى اوصياء و حديث پيامبر را رها ساختند و مسلمانان نيز چنين كردند پس از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) وصى حقيقى او على(عليه السلام) و حديث نبوى را ترك نمودند و حديث نبوى مطابقت پيدا كرد كه مى فرمايد: شماها وجب به وجب از روشهاى پيشينيان پيروى مى نمائيد»(450)

پيامبر خدا به گفتن حديث امر نموده است و فرموده است از من حديث نقل نمائيد و بر شما حرجى نيست(451) پس عمّال دولت اين حديث را تغيير داده و تحريف نمودند «از بنى اسرائيل حديث بگوئيد و حرجى بر شما نيست»(452) و به دروغ روايت كرده اند قول رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را به كعب الاحبار كه گفته باشد: «تورات را در اوقات شب و روز بخوان» به جاى «قرآن بخوان اوقات شب و روز» و پس از منع و جلوگيرى ابوبكر و عمر از نوشتن حديث نبوى(صلى الله عليه وآله) احاديث كعب و تميم دارى به نام احاديث نبوى انتشار يافت چون عمر فقط به آنان اجازه داده بود در مسجد نبوى(صلى الله عليه وآله) وعظ نمايند! نظريه حزب قريشى متمثل در عدم كتابت حديث نبوى و مخالفت پيامبر خدا و صحابه بود عمر مرد و هنوز كتاب خدا هم نوشته نشده بود پس مسلمانان را بدون كتاب و حديث باقى گذاشتند و كتاب را بدون تفسير و با تعدادى از قرائتها و حديث نبوى هم تدوينش ممنوع بود واهل بيت با نظريه «حسبنا كتاب الله» محذوف و كنار گذاشته شده بودند!!

نظريه يهوديان با نظر حزب قريشى يكسان بود در اينكه حديث نبوى نبايد نوشته گردد و ابوبكر و عمر هم بر اين نظريه بودند كه پيامبر خدا غضبناك مى گردد و گاهى خوشحال مى شود پس با وجود اين حالات چگونه از وى مى توان نگاشت؟ و اين نظريه دقيقاً مخالف نظر خداوند عالم در حق پيامبر خويش مى باشد جائى كه مى فرمايد «ان هو الا وحى يوحى» گفتار او جز وحى چيز ديگرى نيست.

پس آنچه قابل ملاحظه و دقت است اينكه اصحاب پيامبر اشاره به نوشتن سنن و احاديث نموده اند بى آنكه كسى از آنان مخالف اين امر باشد و رأى صحابه مشعر بر آن است كه پيامبر خدا خود به كتابت سنن نبوى فرا خوانده است.

پس وقتى پيامبر خدا و اصحاب و ياران او به كتابت و نگارش سنن، فرا مى خوانند به علت اهميت و ارزشى كه آن سنن دارند پس چرا حزب قرشى با اين امر مخالفت دارد؟

نظريه حزب قرشى، متمثل و متجسم در اين داعيه «حسبنا كتاب الله» مى باشد و اين نظريه متضمن اين معنى است يعنى منع تدوين حديث نبوى شريف از اين رو عمر فرا خواند كه حديث نبوى شريف نوشته نگردد و صحابه را در مدينه محبوس ساخت مبادا در ميان ملل مختلف ديگر منتشر گردند و همراه آنان حديث نبوى شريف هم منتشر گردد.

ابوهريره مى گويد: «هيچ كدام از ماها در زمان عمر بن الخطاب جرئت نداشتيم كه بگوئيم رسول خدا چنين فرمود مگر انكه پشتش با خون سيلان پيدا مى كرد»(453)

و عمر دورتر از اين مرحله در معتقدات خود پيش رفته است روزى كه حديث نبوى شريف كه مكتوب بر پوستهاى حيوانات و پوسته چوبها بود سوزاند(454) واين خسارت غير قابل جبرانى بود كه در حق ميراث اسلامى انجام پذيرفت.

*  *  *


[381]- مجمع الزوائد ابن حجر ج 9 ص 124، تلخيص المستدرك ج 3 ص 376، سنن البخارى ج 4 ص 465 ح 1155، مغازى ذهبى ص 412، مى گويند: از تفنگ خالى دو نفر مى ترسند يكى صاحب تفنگ كه مى داند خالى است و ديگرى دشمن و هدف تفنگ كه در دست طرف تفنگ مى بيند.

[382]- سنن مسلم ج 3 ص 1441.

[383]- تاريخ الخميس ج 2 ص 51.

[384]- تظريات الخليفتين مؤلف ج 2 باب اليهود.

[385]- تاريخ يعقوبى ج 2 ص 47.

[386]- تاريخ اليعقوبى ج 2 ص 67، دلائل النبوة بيهقى ج 5 ص 212، مسند احمد ج 1 ص 177، كشف الغمه اربلى ج 1 ص 38، بحار الانوار ج 8 ص 363، مناقب على(ع) ابن دمشقى ج 1 ص 78، الاسلام ابن حزم ج 7 ص 982، التنبيه الاشراف ص 326.

[387]- سوره اعراف آيه 142.

[388]- مستدرك حاكم ج 3 ص 144 چاپ دارالكتب العلميه بيروت الارشاد ج 1 ص 156.

[389]- سوره طه 25، 32.

[390]- الاعراف آيه 142.

[391]- مسند احمد ج 1 ص 270، الكافى ج 8 ص 61، الاحتجاج ج 1 ص 7181، سنن ترمذى ج 5 ص 270.

[392]- تاريخ ابن اثير ج 2 ص 287، جمل من انساب الاشراف ج 1 ص 471.

[393]- معجم البلدان ج 2 ص 14.

[394]- عيون الاثر ج 2 ص 254.

[395]- التوبه آيه 92.

[396]- طبقات ابن سعد ج 2 ص 167، مغازى ذهبى ص 634.

[397]- مغازى ذهبى 633 - سيره ابى حاتم ج 1 ص 370 - دلائل النبوة بيهقى ج 5 ص 223.

[398]- البداية و النهاية ج 5 ص 14.

[399]- البداية و النهاية ج 5 ص 15، دلائل النبوة بيهقى ج 5 ص 234.

[400]- صحيح بخارى كتاب العلم ج 1 ص 27.

[401]- فجر الاسلام احمد امين ج 1 ص 290.

[402]- ميزان الاعتدال ج 4 ص 352، رسائل شريف مرتضى ج 2 ص 108، معجم الادباء ج 19 ص 259.

[403]- الاسرائيليات و اثرها فى كتب التفسير ص 109.

[404]- فتح البارى ج 1 ص 167.

[405]- سير اعلام النبلاء ج 3 ص 86 - 88.

[406]- سير اعلام النبلاء ج 3 ص 81 و اسرائيليات و اثرها فى كتب التفسير صفحات 94، 95، 96.

[407]- الاسرائيليات و اثرها فى كتب التفسير 69 - 237 عن تفسير ابن كثير و بغوى ج 1 ص 316 طبع المنار.

[408]- بحار الانوار مجلسى ج 69 ص 318.

[409]- صحيح بخارى ج 1 ص 39 صحيح ترمذى ص 2668، تهذيب الكمال مزى 31 ص 162.

[410]- نيل الاوطار شوكانى ج 8 ص 294.

[411]- كشف الظنون حاجى خليفه ج 2 ص 139.

[412]- هدية العارفين اسماعيل پاشا بغدادى ج 2 ص 501.

[413]- الاعتدال ج 4 ص 352، رسال الشريف مرتضى ج 2 ص 179.

[414]- سيراعلام النبلاء ج 3 ص 489.

[415]- تفسير ابى حمزه ثمالى ص 60.

[416]- مقدمه ابن خلدون ص 9.

[417]- ضحى الاسلام ج 2 ص 139.

[418]- تفسير ابن كثير ج 3 ص 101.

[419]- تفسير قرطبى تفسير سوره غافر، تفسير طبرى ج 3 ص 87.

[420]- بحار الانوار ج 57 ص 93، تفسير ابن كثير ج 4 ص 36، الدر المنثور سيوطى ج 6 ص 239.

[421]- الأصابه ابن حجر ج 5 ص 323.

[422]- تفسير المنار ج 27 - 547 - 783.

[423]- كنز العمال ج 2 ص 542.

[424]- كنز العمال ج 2 ص 542.

[425]- اضواء على السنة ص 112.

[426]- سبل السلام ج 2 ص 79.

[427]- تفسير القرطبى ج 6 ص 126.

[428]- النصايح الكافيه محمد بن عقيل ص 148.

[429]- السفيقه سليم بن قيس 161.

[430]- المرقاة ص 39.

[431]- أضواء على السنة المحمديه ابوريه ص 146.

[432]- أضواء على السنة المحمديه ابوريه ص 226.

[433]- ميزان الاعتدال ذهبى ترجمه اسحاق بن نجيع الملطى.

[434]- او از عثمان بن خالد بن عمر بن عبدالله بن وليد بن عثمان بن عفان يكى از سلسله سندهاى متصل به ابى هريره كه ذهبى در شرح حال عثمان بن خالد كه در ميزان الاعتدال ذكر شده است آورده است و اين كار را از منكرات او ذكر نموده است.

[435]- ابن منده آن را اخراج كرده است وگفته است حديث غريبى است كه فقط محمد بن خالد عثمانى آن را روايت كرده است و ابن حجر عسقلانى در آخر شرح حال ام كلثوم در جزء رابع الاصابه آورده است و گويد: فقط محمد بن عثمان بن خالد متفرد به آن شده است.

[436]- صحيح بخارى ج 4 ص 57.

[437]- تأويل مختلف الحديث ابن قتيبه ص 280، ارشاد السارى فى شرح صحيح البخارى ج 4 ص 491.

[438]- صحيح بخارى ج 4 ص 92، صحيح مسلم كتاب الأذان ج 1 ص 86.

[439]- صحيح بخارى تفسير سوره ق، ج 3 ص 127، صحيح مسلم باب النار ج 2 ص 482، مسند احمد ج 2 ص 314.

[440]- اختصار علوم الحديث 111.

[441]- التقريب نووى ص 14.

[442]- فتح البارى ج 6 ص 389.

[443]- اضواء على السنة المحمديه ابوريه ص 137.

[444]- فتح الملهم ج 1 ص 132.

[445]- اضواء على السنة المحمديه ابوريه ص 102.

[446]- التاريخ الصغير البخارى ج 2 ص 192، ميزان الاعتدال ج 2 ص 262.

[447]- اضواء على السنة المحمديه ابوريه 102.

[448]- تفسير قرطبى ج 1 ص 335.

[449]- تفسير قرطبى ج 1 ص 335.

[450]- الاقتصاد شيخ طوسى ص 213، مسند احمد ج 3 ص 84.

[451]- كنز العمال ج 10 ص 128، صحيح مسلم ج 8 ص 229، تقييد العلم ص 31 - 35 - 78.

[452]- صحيح بخارى ج 2 ص 165، سنن ابى داود ج 3 ص 322.

[453]- مختصر تاريخ ابن عساكر ج 3 ص 11.

[454]- كنز العمال ج 5 ص 239.