بـاب دوّم
روابط روميـان و يهوديـان
بخش اوّل: خيانت ورزى يهود به پيمانهاى محلى و بين المللى
روم و ايران قبل از بعثت نبوى شريف(صلى
الله عليه وآله) جهان را به دو قسمت تقسيم مى نمودند، شام تابع روم بود
آنان كه مدت طولانى به اين بلاد حكومت راندند و هنگامى كه نيروهاى رومى به شام
آمدند با نيروهاى يهودى در قدس تصادم و برخورد كردند كه در يك جنگ طولانى بالاخره به
يهوديان پيروز شدند.
پس يهوديان با ايران هم پيمان شدند و
داشتند زمينه چينى و تمهيد مقدمات فراهم مى ساختند كه به روميان حمله برند و
انتقام خويش را از آنان پس بگيرند از اين رو برخورد روم و يهود مدت طولانى از زمان
را فراگرفت.
يهوديان هر عهد و پيمانى را كه با روميان
مى بستند نقض مى نمودند پس كينه و بغض روميان در حق آنان شدت گرفت و در
نحوه رفتار با آنان به حيرت و سرگردانى گرفتار آمدند يهوديان طبق عادت مألوف
خودشان سر عهد و پيمان نمى ايستند و به ميثاق و عهدى كه بسته اند پاى
بند نيستند از اين رو كينه و بغض ملل جهان در حق آنان ازدياد پيدا كرده است و سعى
و تلاش دارند آنان را از عرصه هاى خود دور سازند.
* * *
بخش دوّم: تيتاش فرمانده رومى
تيتاش، فرمانده رومى وارد عرصه جنگ شدو
بر يهود غلبه نمود و امور آنان را به دست گرفت و بيت المقدس و مسجد آن را ويران
ساخت و دستور داد در جاى آن كشت و زرع كنند.
روميان دين مسيح را فرا گرفتند و به
تعظيم آن پرداختند سپس پادشاهان روم در مورد تمسك به دين نصارى و ترك آن با هم
اختلاف پيدا نمودند تا اينكه عصر كنستانتين آمد و مادرش هيلانه كه به آئين مسيح
روى آورد و به قدس كوچيد، او در جستجوى چوبى بود كه (به زعم خود) مسيح را روى آن
مصلوب ساخته اند. پس به او خبر دادند كه آن چوب را يهوديان به زمين
افكنده اند و روى آن قاذورات و
كثافات ريخته اند.
پس آن چوب را از زير كثافات بيرون كشيد و
به جاى آن كليساى قيامت را ساخت كه به زعم آنان اين مكان جاى قبر حضرت مسيح(عليه
السلام) مى باشد و هر چه از عمارت بيت باقى مانده بود ويران ساخت و همچنين
هيلانه دستور داد زباله ها و كثافتها را روى صخره بريزند تا آن را بپوشانند و
جايگاه آن را پنهان سازد در برابر آنچه كه به قبر مسيح(عليه السلام) انجام داده
بودند آنان در برابر مزبله، بيت لحم را بنا كردند و آن جايگاهى است كه عيسى
مسيح(عليه السلام) در آنجا متولد گرديده است وضعيت به اين منوال بود تا آن كه
اسلام وارد صحنه شد.(42)
كنستانتين نخستين فردى از پادشاهان روم
است كه آئين مسيحيت را پذيرفت و قسطنطنيه را بنا نمود.(43)
پس اين شهر به نام او ناميده گشت ولى صحيح آن است كه آن شهر به نام بيزانس موجود
بود سپس قسطنطين آن را توسعه داد پس به نام او ناميده شد تا آن كه نيروهاى اسلام
آمدند و آن را فتح نمودندو نام آن را «اسلام بول» گذاشتند يعنى شهر اسلام، و دخول
قسطنطين به نصرانيت حدود 300 سال بعد از ميلاد مسيح بود.(44)
طبرسى در مورد قسطنطين گفته است كه او باقيمانده بنى اسرائيل را از فلسطين و اردن
به اسارت برد به دليل آن كه به زعم آنان عيسى بن مريم(عليه السلام) را
كشته اند.(45) حوادث پشت سر هم مى آمدند پس
يهوديان از پيروزى فارس بر روميان در سال 620 م در عهد رسول خدا(صلى الله عليه
وآله)خوشحال شدند و آيه شريفه نازل گرديد «غلبت الروم فى أدنى الارض و هم من بعد
غلبهم سيغلبون فى بضع سنين لله الأمر من قبل و من بعد و يومئذ يفرح المؤمنون
بنصرالله ينصر من يشاء و هو العزيز الرحيم»(46)
«يعنى: روم در نزديك ترين سرزمين مغلوب شد و آنان بعداز مغلوب شدن به زودى
غالب خواهند شد...» نصارى حدود سيصد سال پيش از بعثت نبوى(صلى الله عليه وآله) بر
بيت المقدس حكومت كرده اند پس مكان قمامه را پاك كردند و در آنجا كليسائى
ساختند كه مادر پادشاه قسطنطين آن رابنا كرد به نام شهرى كه منسوب به او است. مادر
پادشاه، هيلانه حرانى بندقانى است كه به فرزندش دستور داد، پس جهت نصارى بيت اللحم
را در جايگاه تولد حضرت مسيح(عليه السلام) بنا نمود و كليسا را نيز بنا به تصور
خودشان در جايگاه قبر قرار دادند. مقصود آن است كه آنان محل قبله يهود را مزبله
قرار دادند، در مقابل آنچه يهوديان در قديم و جديد در آن مورد عمل كرده بودند.(47)
بخش سوم: آيا روميان تعداد زيادى از يهود
را كشتند؟
يهود وقتى مى خواستند عيسى(عليه
السلام) را بكشند و در جستجوى او بودند و او را مجبور ساختند كه همراه مادر و
حواريون خود به غارى در كوه پناهنده شود پس عيسى(عليه السلام)عهد خود را به آنان
انجام داد و گفت: من به آسمان بالا برده مى شوم و ابرى آمد تا عيسى(عليه
السلام) راحمل نمايد. يهود در حراست آن غار بودند پس كوه دو تكه شد و ابر
عيسى(عليه السلام) را بلند نمود. سپس يهوديان داخل غار شدند و آن كسى را كه
راهنماى آنان به محل اختفاى عيسى(عليه السلام) بود گرفتند و به او تعدى نمودند و
او را مصلوب ساختند و اصحاب و ياران عيسى(عليه السلام) را گرفتند و حبس نمودند و
مورد شكنجه قرار دادند. خبر اين حركت يهود به پادشاه روم رسيد و در آن زمان
يهوديان تحت حكومت او مى زيستند به او گفتند در كشور تو فردى زندگى
مى كرد كه بنى اسرائيل به او تعدى و ظلم نمودند و او را مصلوب ساختند و اصحاب
و ياران او را مورد شكنجه و عذاب قرار دادند او فردى بود كه به مردم خبر
مى داد كه رسول و فرستاده خدا است و به آنان عجائب و شگفتى ها را ارائه
مى داد و مردگان را زنده مى نمود، به برنصيان شفا مى داد و از گل
به صورت پرنده در مى آورد به آنها جان مى داد.
پس پادشاه روم به سوى حواريّون قاصدى
فرستاد و آنان را از چنگال يهود آزاد ساخت و از آنان در مورد دين و قرائن
عيسى(عليه السلام) پرسشهاى نمود حواريون تعاليم عيسى را براى او بازگو
كردند، او به دين عيسى(عليه السلام) در آمد پس آنچه را مصلوب نموده بودند پائين
آورد و دفن نمود و آن چوبى كه روى آن مصلوب نموده بودند تحويل گرفت و اكرام و
احترام فروان نمود و معطر ساخت.(48)
نصارى اعتقاد به كشته شدن عيسى توسط يهود
دارند و مى گويند سپس خداوند او را احياء و زنده ساخت از اين رو آنان آن چوبى
را كه روى آن مصلوب شده بود،تعظيم مى نمايند.
بخش چهارم: جنگهاى دائمى
هنگامى كه دمترياس فرمانده و رهبر روم به
پادشاهى رسيد، يكى از اشرار يهود در مورد تملك قدس سعى و تلاش نمود. او فرمانده
خود نيفاتور را براى تملك قدس فرستاد و يهودا پادشاه قدس بيرون آمد تا با او
ملاقات نمايد و اطاعت كند و پيش روى او هدايا و تحفه ها تقديم نمود. پس
نيفاتور به مسالمت و صلح يهود تمايل نمود و بين خود و يهوديان عهد و پيمان بست.
كنيموس كاهن به سوى دمترياس پادشاه رهسپار گرديد و تمايلات فرمانده او، نيفاتور را
به او خبر داد كه او را فريب داده اند پس فرمانده خود را تحريص و تشويق نمود
و دستور داد كه يهودا را به صورت زنجير بسته به طرف او بفرستد. اين تصميم پادشاه
به گوش يهودا رسيد و او به شهر سامره فرار نمود. نيفاتور همراه سپاهيان خود او را
تعقيب كرد پس يهودا بر او حمله كرد و مورد هزيمت قرار داد و اغلب سپاهيان روم را
كه تحت فرمان او بودند كشت و بعد بر خود او پيروز گرديد و او را روى هيكل بيت مقدس
مصلوب ساخت. يهوديان اين روز را عيد و جشن گرفتند و آن روز 13 آزار مى باشد
سپس پادشاه روم (دمترياس) يكى ديگر از فرماندهان خويش را همراه 30 هزار نفر از
سپاهيان روم براى جنگ با يهودا اعزام نمود. سپاهيان يهود از بيت المقدس بيرون
آمدند و از ملك خود يهودا را فرارى دادند و در دره ها متفرق و پراكنده
گرديدند و تعداد كمى از سپاهيان با او باقى ماندند. «لعيتروس» فرمانده ديگر، آنان
را تعقيب نمود پس يهودا با او برخورد نمود و كمين كرد. پس يهود منهزم گرديدند و
كمين كنندگان روم بر ضد آنان بيرون شدند پس يهود را با تعداد كثيرى از همشهريان
خود كشته شد و در كنار پدرش مدفون گرديد.(49)
بخش پنجم: كشتار نصارى توسط يهود
پطرس روم، تعداد كثيرى از نصارى را كشت و
پس از فوت گالش قيصر را دو سال حاكم نمود و خون نصارى را مباح ساخت.(50)
و در نصوص ديگر آمده است كه كفار روم هم بر
ضدّ يهود و هم بر ضدّ نصارى قيام نمودند و هر دو گروه را به كشتن دادند و اين كار
توسط فرمانده قيقوس (طيطش) بود.(51)
كفار عموماً، دشمنان ايمان آورندگان به
خدا هستند حالا كه اين چنين است يهوديان چه اصرارى دارند كه كشتارهاى خيالى را در
حق يهود ترتيب دهند و كشتارهاى واقعى را كه در مورد مسيحيان و مسلمانان صورت
پذيرفته است، محو و نابود سازند؟
در اينجا آن نقش خطير و مهمى كه احبار
يهود در سيره اسلامى ايفا كرده اند،
آشكار مى گردد و آنان همان امثال
كعب الأحبار عبدالله بن سلام و وهب بن منبه مى باشد.
مورخان نوشته اند كه يهوديان به
هنگام ييروزى ايرانيان بر نصاراى روم، تعداد كثيرى از مسيحيان را كه عدد آنها بالغ
بر نود هزار نفر بود خريدارى نمودند و آنانرا قتل عام كردند.(52)
و هنگامى كه هرقل بر فارس پيروز گرديد پس از چند سال از واقعه جنگ روم و ايران،
يهود را تنبيه نمود و انتقام گرفت و آنان را كه در قدس باقى مانده بودند از آن شهر
بيرون نمود.
به اين ترتيب يهوديان را از قدس طرد
كردند و از اين رو بود كه با عمر بن خطاب هنگام فتح قدس شرط كردند كه هرگز يهود را
در آن اسكان ندهد و او هم درخواست آنان را مورد اجابت قرار داد و اين نكته را در
معاهده صلح به نفع آنان قيد نمود. آنچنان كه طبرى در تاريخ خويش ثبت كرده است و
اين موضوع در سال 638 ميلادى مطابق سال 17 هجرى بود.(53)
خداوند متعال در مورد روابط نصارى با
يهود چنين مى فرمايد:
«يهود گفتند كه نصارى بر اساس چيز
استوارى نيستند و نصارى هم گفتند كه يهوديان بر اساس چيز استوارى نيستند در صورتى
كه هر دو كتاب مى خوانند و همانندگفتار آنان را گفتند افرادى كه
مى دانستند پس خداوند متعال در روز قيامت ما بين آنان حكم و داورى
مى نمايد در آنچه با هم اختلاف دارند.»(54)
عمر شرط منعقد شده را زير پا گذاشته و
يهود را نيز داخل قدس نمود بر حسب علاقه اى كه كعب الأحبار حبر يهود نسبت به
اين امر داشت و براى اينكه عمر از آن شرطى كه با نصارى منعقد ساخته بود، خلاصى
پيدا نمايد و براى اينكه از معارضه و برخورد صحابه مصون بماند، حديثى از خود
ساختند كه مفادش اين بود كه پيامبر خدا(ص) از مسلمانان خواسته است كه يهوديان را
به شام بفرستند.
* * *
بـاب سوّم
روابط پيامبر خدابا يهود در شام و مدينه
بخش اوّل: تلاش يهود در مورد قتل پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) در
شام
بحيرا در راه شام به ابوطالب گفت: كه را
پسر برادر خودت به شهر خود برگرد و از يهود در مورد او برحذر باش، به خدا قسم اگر
اورا ببينند و بشناسند چيزى را كه من شناختم هر آينه شرّى را در حق او مطالبه
مى كنند چون پسر برادرت را شأن و مرتبت بلندى است پس سعى و كوشش نما هر چه
سريع تر او را به بلاد خود ببرى.
پس ابوطالب پس از پايان تجارت شام، هر چه
سريع تر او را به مكه رساند پس خيال كردند طبق آنچه كه عامه روايت
كرده اند كه «زرير، تمام و دريس» كه جمعى از اهل كتاب بودند از پيامبر
خدا(صلى الله عليه وآله)ديدند چيزى را كه بحيرا در اين سفر مشاهده نموده بود آنگاه
كه با عمويش ابوطالب بود. پس آنان، خواستار پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)شدند،
ولى بحيرا آنان را از اين كار رد نمود و خدا را به ياد آنان افكند و آن صفات و
خصوصياتى كه در كتاب در حق او آمده است و گفته است كه اگر آنان دست به چنين اقدامى
زنند هرگز نجات پيدا نمى نمايند. آنان همچنان در اراده خويش بود تا آنكه
شناختند چيزى را كه او به آنان گفته بود و تصديق نمودند در مورد او آنچه را كه
بحيرا به آنان گوشزد كرده بود و از اين نيت منصرف شدند.(55)
انسان حقيقتاً مبهوت مى ماند و دهشت
او را فرا مى گيرد هنگامى كه اين نقشه ها و تلاشهاى مختلف را
مى شنود كه در مورد قتل پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) طرح نموده بودند.
شاعر گويد: «من حيات و زندگى او را مى خواهم ولى او قتل مرا مى طلبد»
پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)فرمود: «هيچ يهودى با مسلمانى خلوت نكرده است جز
اينكه قصد قتل او را كرده است»(56)
يهوديان به عمليات ترور اهتمام زيادى
نشان داده اند آن قدر كه در مورد قتل هارون(عليه السلام) اهتمام
داشته اند و موسى پيامبر(عليه السلام) را متهم ساختند كه او را با زهر كشته
است.(57)
بخش دوّم: پيمان وحدت اسلامى و صلح با يهود
از مهم ترين پيمانها و وثيقه هائى
كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به هنگام ورود به مدينه تنظيم نموده است يكى
پيمانى است كه در آن نخست وحدت مسلمانان را ترتيب داده و ثانياً: پيمان عدم تجاوز
بين مسلمانان و يهود را ترتيب داده است.
اين پيمان نامه كم نظير بين قبائل مدينه
اعم از مهاجر و انصار را دريك نمونه و الگوئى تحت مقدمات محكم و اصول استوار قرار
داده است.
پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) اصول
وحدت وطنى و همزيستى مسالمت آميزى بين مسلمانان و يهود تنظيم نموده است كه
حقوق طرفين را تأمين مى كند و مانع از ظلم تعدى دو طرف مى گردد.
اين پيمان بزرگترين وحدت دينى را بين دو
گروه از پيروان آئين آسمانى ايجاد
كرده است كه تاريخ مانند آن را شاهد
نبوده است بر عكس آنچه يهوديان در حق نصارى انجام دادند از جمله كشتن، هتك حرمت و
تحريك حكومتها بر ضدّ آنان و...
يهوديان نظير آن اعمالى را كه در حقّ
نصارى انجام داده بودند در حق مسلمانان نيز مرتكب شدند و حقوق آنان را مورد تجاوز
قرار دادند و دشمنان را بر ضدّ آنان تحريك نمودند با وجود اينكه مسيحيان در زمان
خود از جانب روميان محكوم بودند ولى مسلمانان حاكم بر يهوديان مدينه بودند.
گفتار ابن اسحاق
محمد بن اسحاق گويد: پيامبر خدا(صلى الله
عليه وآله) نوشته اى بين مهاجر و انصار نگاشت كه در آن نوشته حقوق يهود را
نيز گنجاندند و آنان را در دين خود تثبيت نمودند و حرمت اموال آنان را تضمين و
تأمين و به نفع و ضرر آنان شروطى ترتيب داد.
اينك متن آن پيمانامه صلح:
بسم الله الرحمن الرحيم
اين نوشته از طرف محمد پيامبر بين مؤمنان
و مسلمانان از قريش و يثرب و هر كس كه به آنان لاحق شده است و همراه آنان جنگيده
است، كه آنان امت واحده اى هستند مانند ديگر مردم مهاجران از قريش در جايگاه
مسكونى خويش هستند ما بين خودشان ديه بر عاقله را انجام مى دهند آنان جريمه
خود را با كمال نيكى و عدل بين مؤمنين پرداخت مى نمايند. جشم، بنى نجار، بنى
عمر و بنى عوف، بنى النبيت و بنى الاوس، متذكر شده و بر هر كدام لازم كرده كه
خونبهائى كه به يكى تعلق بگيرد بايد با هم اداء كنند و اسيران خويش را با دادن بول
(فديه) آزاد سازند.
2. مسلمانان بايد به افراد از پاى درآمده
را كمك كنند و در مخارج سنگينى كه بر اثر دادن خونبها يا آزاد كردن اسير دامن گير
مؤمنى مى گردد بايد اورا يارى نمايند.
3. مؤمنان پرهيزكار بر ضد هر فردى از
آنها كه سركشى كند يا در صدد بيداد و ستم در آيد بايد متحد شوند اگر چه مجرم فرزند
يكى از آنها باشد.
4. هيچ فرد با ايمانى حق ندارد، مؤمنى را
براى خاطر كشتن كافرى بكشد و هرگز نبايد كافرى را بر ضد مسلمانى يارى كند.
5. پيمان و عهد خدا با تمام مسلمانان يكى
است از اين نظر پست ترين آنها مى تواند تعهداتى در برابر كفار بذمه
بگيرد.
6. مسلمانان دوستان و پشتيبان يكديگرند.
7. هر فردى از يهوديان از ما پيروى كند و
اسلام بياورد، از كمك و يارى ما بر خوردار خواهد بود، و تفاوتى ميان او و مسلمانان
ديگر نخواهد بود و كسى حق ندارد او را ستم كند و يا ديگرى را بر ضد او تحريك كرده
و دشمن او را يارى نمايد.
8. در عقد پيمان صلح بايد مسلمانان متحد
شوند و هيچ مسلمانى بدون جلب نظر مسلمان ديگر جز عدالت و مساوات نمى تواند
صلح بر قرار كند.
9. گروه هاى مسلمانان به تناوب به
جهاد مى روند تا خونى كه از آنها در راه خدا ريخته مى شود به طور مساوات
باشد.
10. مسلمانان بهترين مسلك و محكمترين
آئين را دارند.
11. هيچ مشركى (از مشركان مدينه) حق
ندارد از مال و جان مشركان قريش حمايت كند و يا تعهد نمايد و مسلمانى را از دست
يافتن بر آنها جلوگيرى كند.
12. هرگاه مسلمانى، مسلمانى را بى جهت
بكشد و جنايت از طريق دلائل شرعى ثابت گردد شخص قاتل اعدام مى گردد مگر اينكه
اولياء مقتول از او بگذرند. و درهر دو صورت وظيفه مسلمانان اتحاد و يگانگى بر ضد
قاتل است.
13. هر فردى كه به مندرجات اين پيمان
اعتراف كند، و به خدا و رسول او ايمان بياورد، حق ندارد بدعت گذار و يا جنايتكارى
را يارى كند يا به او پناه دهد و هر كس او را يارى كند، يا پناه دهد خشم خداوند بر
او باد، و هرگز غرامت و خسارتى از او پذيرفته نيست.
14. مرجع حل اختلاف هميشه خدا و محمد(صلى
الله عليه وآله) است.
بند دوم
15. تا آنجا كه مسلمانان براى حفظ مدينه
مى جنگند يهوديان بايد به سهم خود هزينه جنگى بپردازند.
16. يهوديان بنى عوف (بنى عوف
تيره اى از انصارند) با مسلمانان متحد و در حكم يك ملتند، و مسلمانان و
يهوديان در آئين و دين خود آزادند، بندگان آنها از اين بند مستثنى نيستند يعنى
آنان نيز در آئين خود آزادند مگر گناهكار و بيدادگران كه آنان فقط خود و اهل بيت
خود را هلاك مى كنند. (زيرا معمولا اهل بيت ظالمان از خود وى پيروى
مى كنند) منظور از استثناء اين است كه روابط و اتحاد در ميان آن دسته از يهود
و مسلمان برقرار است كه ظالم و بيدادگر نباشد.
17. يهوديان بنى نجار، بنى حارث، بنى
ساعده، بنى اوس، بنى ثعلبه، بنى شطيبه، بسان يهودان «بنى عوف» هستند و از نظر
مزايا و حقوق با هم فرقى ندارند و قبيله «جفنه» تيره اى از قبيله «ثعلبه»
مى باشند، و تيره «بنى شطيبه» محكوم به حكم يهود «بنى عوف» هستند.
18. هم پيمانان تيره بنى ثعلبه حكم آن را
دارند.
19. كسانى كه با يهود هم سر و هم رازند،
حكم خود آنان را دارند.
20. هيچ كس حق ندارد بدون اجازه
«محمد(صلى الله عليه وآله)» از اين بيمان بيرون برود.
21. خون هر مجروحى «تا چه رسد به مقتول»
از اين افراد محترم است و هر كس خون كسى را بريزد قصاص، دامنگير او شده و سرانجام
خود و اهل بيت خود را هلاك كرده است مگر اينكه قاتل ستمديده باشد.
22. در جنگهائى كه يهوديان و مسلمانان
دوشادوش هم مى جنگند، هزينه هر كدام بر عهده خود آنهاست و هر كس كه با متحدان
اين پيمان بجنگد بايد به صورت متحد با او جنگيد.
23. مناسبات هم پيمانان بر اساس نيكى و
خوبى است و بايد از بدى دور باشند. 24. هيچ كس نبايد در حق هم پيمان خود ستم كند،
در چنين صورت بايد ستمديده را يارى كرد.
25. داخل «يثرب» براى امضاء كنندگان اين
پيمان منطقه حرم اعلام مى گردد.
26. جان همسايگان كسانى كه پناه داده شده اند،
بسان جان ما است، نبايد به او ضرر رسانيد.
27. هيچ زنى جز با اجازه كسانش پناه داده
نمى شود.
28. مرجع اختلافات براى امضاء كنندگان
اين پيمان اعم از مؤمن و غيره «محمد(صلى الله عليه وآله)» است خداوند با كسى است
كه اين پيمان را بيشتر محترم شمارد.
29. قريش و هم پيمانان قريش پناه داده
نمى شوند.
بند سوم
30. امضاء كنندگان اين پيمان، دفاع مشترك
«يثرب» را بر عهده دارند.
31. هرگاه مسلمانان، يهود را براى صلح با
دشمن دعوت كردند بايد بپذيرند و هرگاه چنين دعوتى از طرف يهود انجام گيرد مسلمانان
بايد قبول كنند مگر اينكه دشمن با آئين اسلام و نشر آن مخالف باشد.
32. يهوديان اوس اعم از غلام و آقا،
مشمول اين قرار داد مى باشند.
بند چهارم
33. اين قرار داد از ظالم و مجرم حمايت
نمى كند.
34. هر كس در مدينه بماند در امان است و
هر كس از آنجا بيرون برود در امان است مگر ستمكار و گناهكار.
اين پيمان را با اين جمله ختم نموده «ان
الله جار لمن برّ واتقى و محمد رسول الله(صلى الله عليه وآله)» يعنى خدا پناه
دهنده نيكوكاران و پرهيز كاران است و محمد پيامبر خداست.(58)
اين قرار داد سياسى و قانون اساسى آن روز اسلام كه ما قسمتهاى آن را ترجمه نموديم،
نمونه كاملى از روح آزادى عقيده، رفاه اجتماعى و لزوم همكارى درامور همگانى در
اسلام است بالاتر از همه حدود و اختيارات رهبر و مسئوليت عموم امضاء كنندگان را
روشن كرده است. در اين قرار داد اگر چه يهوديان بنى قريظه و بنى نضير و بنى قينقاع
شركت نكردند و فقط يهوديان خزرج و اوس طرف قرار داد بودند ولى بعدها همين افراد با
رهبر مسلمانان پيمانهائى را امضاء نمودند. و از مواد آن پيمان جمله هاى زير
است: به موجب قرار داد پيامبر(صلى الله عليه وآله) با هر يك از سه گروه پيمان
مى بندد كه هرگز بر ضرر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و ياران وى قدمى
برندارند و به وسيله زبان و دست و سلاح ضررى به او و يارانش نرسانند و اسلحه و
مركب در اختيار دشمنان او نگذارند هرگاه بر خلاف متن اين قرار داد، رفتار كنند
پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ريختن خون و ضبط اموال و اسير كردن زنان و فرزندان
آن ها دستش باز خواهد بود، سپس از طرف گروه بنى نضير، حى بن اخطب و از جانب
بنى قريظه، كعب بن اسد و از ناحيه بنى قينقاع مخيريق امضاء نمودند.(59)
قبائل يهود اين وثيقه را امضاء نمودند و
پيامبر خدا اين پيمان را پيش اميرالمؤمنين(عليه السلام) قرار داد تا نگهدارى
نمايد.(60)
البته زمان بسيارى سپرى نگرديد تا اينكه
يهود بنى قينقاع اين وثيقه را نقض نمودند و يهوديان بنى النظير هم از آنان
پيروى كردند سپس يهود بنى قريظه هم به آنان پيوستند ولى خداوند متعال
مسلمانان را بر آنان پيروز گردانيد.
بـاب چهارم
ارتباط پيامبر خدا با بنى قينقاع
بخش اول: بنى قينقاع
يهود بنى قينقاع، بنى النضير و بنى قريظه
پيش از انصار در ايّام بخت النصر وارد مدينه شده بودند در آن ايامى كه او شهرهاى
مقدس را ويران مى ساخت.(61)
و قابل ذكر است كه بنى قينقاع، دشمنان بنى قريظه بودند.(62)
و فنحاس از افراد بنى قينقاع همان فردى
است كه گفته بود «خداوند فقير و ما اغنياء هستيم»(63)
عبدالله بن سلام نيز يكى از رجال و افراد
آنان بود.
پس از آنكه پيامبر خدا وارد مدينه شد و
حكومت اسلامى عادلانه اش را مطرح ساخت با بنى قينقاع بر صلح و آشتى معاهده
بست و اين پيمان استمرار داشت تا
روزى كه آن داستان مكر بر زن مسلمان در
بازار آنان پيش آمد نمود.
افراد بنى النضير، بنى قينقاع و بنى
قريظه در مدينه منوره سكونت مىورزيدند و از افراد سرشناس طائفه بنى قينقاع هم زيد
بن لصيت بود كه به دروغ و از روى فريب اظهار اسلام نموده بود.(64)
و يكى ديگر هم عبدالله بن سلام است كه
نامش در جاهليت «حصين» بود و در سال 43 هجرى از دنيا رفت و مسلمان شدن خود را در
سال هشتم هجرت اعلان نمود.(65)
مخيريق نيز يكى از ثروتمندان بنى قينقاع
و از احبار و دانشمندان يهود بود و اعلام اسلام نموده بود و در جنگ احد قوم خود را
مورد خطاب قرار داد و گفت:اى قوم يهود! به خدا قسم شما كه مى دانيد محمد(صلى
الله عليه وآله) پيامبر است و يارى او بر شما حق و وظيفه است آنان در پاسخ گفتند:
امروز شنبه است او در پاسخ گفت: شنبه اى وجود ندارد و سلاح خود را برداشت و
به يارى پيامبر خدا شتافت و او كشته گرديد. پيامبر خدا پس از شنيدن قتل او گفت:
مخيريق بهترين يهود بود. او قبل از فوت خود گفته بود: اگر من مورد اصابت واقع شدم،
اموال و دارائى من از آن محمد(صلى الله عليه وآله) باشد و مجموع اموال او هفت خانه
بود به اسامى اعواف، صافيه، دلال، ميثب، برقه، حسنى و مشربه ام ابراهيم، كه ماريه
كنيز پيامبر خدا در آن سكونت مىورزيد.
سمهودى از واقدى روايت كرده است كه
پيامبر خدا در سال هفتم اين خانه ها را وقف نمود. پيامبر خدا(صلى الله عليه
وآله) نامه اى به قبيله قينقاع نوشت كه در آن نامه آنان را به اسلام، اقامه
نماز پرداخت زكات و پرداخت قرض حسن در راه خدا فرا مى خواند، فنحاس يكى از
دانشمندان و احبار آنان اين جمله را گفت: «خداوند فقير است و ما اغنياء
مى باشيم».(66)
يهود بنى قينقاع اهل مكر و خدعه بودند و
در حق يكى از يهوديان آن طائفه اين آيه نازل گرديد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا
إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ
إِيمانِكُمْ كافِرِينَ.(67) «اى افرادى كه ايمان
آورده ايد اگر از گروهى فرمانبردارى نمائيد كه اهل كتاب هستند شما را پس از
ايمان آوردنتان به حال كافران مى آوردند».
و او همان فردى است كه تلاش داشت جنگ بين
اوس و خزرج را ايجاد نمايد در حالى كه آنان مسلمان بودند و آيه شريفه فوق در اين
باره نازل گرديده است.
بخش دوم: جنگ بنى قينقاع
ابن اسحاق گفته است كه بنى قينقاع نخستين
گروهى بودند كه پيمان تاريخى را نقض كردند و در فاصله بين بدر و احد با مسلمانان
جنگيدند و علت اين جنگ آن بود كه يك زن عرب جهت فروش متاع به بازار آمد و آن
را در بنى قينقاع به فروش رساند اين در حالى بود كه مسلمانان در جنگ بدر بودند و
جلو مغازه زرگرى تعدادى از يهوديان نشسته بودند يهوديان خواستند به نوعى صورت و
چهره او را باز كنند ولى او امتناع ورزيد پس زرگر به سوى لباس او توجه كرد و آن را
به پشت لباسش دوخت، هنگامى كه او بلند شد قسمت پائين بدنش گشوده شد پس يهوديان
خنديدند و زن فرياد كشيد جوان مردى از مسمانان در اثر دين خودش از اين منظره تكان
خورد و به سوى زرگر پريد و آن زرگر يهودى را كشت يهوديان به طرف آن مسلمان حمله ور
شدند و او را كشتند پس خانواده او ديگر مسلمانان رابه كمك طلبيدند پس مسلمانان
غضبناك شدند و جنگى بين آنان و بنى قينقاع رخ داد.(68)
اين رفتار ناروا از سوى يهود آن
خشم و كينه اى را كه يهوديان در دل نسبت به اسلام و مسلمانان دارند نشان
مى دهد و معلوم مى دارد كه آنان كوچكترين پايبندى به ديانت الهى ندارند
چون آنان عورت زن مسلمانى را از روى كفر و طغيان باز گشودند و مسلمانى را از روى
ظلم كشتند.
* * *
بخش سوم: عامل جنگ
على رغم دو عمل زشت و قبيحى كه يهوديان
مرتكب آنها شدند هرگز از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان عذر خواهى
ننمودند بلكه كينه بزرگى را كه در دل داشتند ابراز نمودند و آشكار ساختند كه مايل
هستند با مسلمانان محاربه و مقاتله داشته باشند و اين امر كاشف از آن طغيانى بود
كه يهوديان در آن زندگى مى كردند در عين حال كه مدعى پيروى از دين بودند!!
به اين ترتيب يهوديان قينقاع، عهد صلح
خود را با پيامبر اسلام شكستند و علناً رغبت و علاقه خود را در محاربه با مسلمانان
اعلان نمودند در حالى كه شايسته بر يهوديان آن بود كه وارد اسلام گردند و اسلام را
در صفوف مشركين نشر دهند ولى آنان نه تنها از اين امر امتناع ورزيدند بلكه از
زندگى مسالمت آميز با مسلمانان نيز سر
باز زدند پس در صفوف كفار محارب با
مسلمين داخل شدند آنان كه با خاتم انبياء مى جنگيدند و حقيقت كفر خود را با
موضع گيرى خود در برابر حجاب و عفت زن مسلمان و كشتن يك فرد مسلمان ابراز
داشتند پس در يك زمان واحد مرتكب چند امر هلاكت بار گرديدند كه نخست عهد صلح را
شكستند سپس جنگ عفت و حجاب راه انداختند و ثالثاً رغبت و علاقه خويش را به جنگ با
مسلمانان اعلان داشتند.
قينقاع با فتح قاف و سه گونه خوانده شدن
نون، شعبه اى از يهود مى باشند و آنان قوم عبدالله بن سلام هستند.(69)
آنان در مدينه بودند(70)
و در مدينه يهود بنى حارثه هم زندگى مى كردند كه پيامبر خدا(صلى الله عليه
وآله) آنان را از مدينه بيرون ساخت.(71)
پس پيامبر خدا به بازار نبط آمد و به
آنان گفت اى گروه يهود! شما مى دانيد آنچه درحق قريش نازل گرديد آنان كه از
نظر عدّه و عدد سواركاران از شما بيشتر بودند(72)پس
شما وارد اسلام شويد، آنان در پاسخ گفتند اى محمد(صلى الله عليه وآله)! تو خيال
مى كنى كه جنگ ما همانند جنگ قوم تو خواهد بود و اگر تو با ما برخورد نمائى
به خدا قسم با مردان كارآزموده و جنگى برخورد خواهى كرد پس آيه شريفه نازل گرديد و
چنين خطاب آمد: «قل للذين كفروا قد كان لكم آية فى فئتين التقتا»(73)
بگو به كسانى كه كفر ورزيده اند براى شما آيت و نشانى در مورد دو گروهى كه با
هم برخورد داشته اند وجود دارد» پس پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) 15 روز
آنان را در محاصره قرار داد سپس دستور كوچيدن آنان را از مدينه ترتيب داد و مسئول
اين امر، عبادة بن صامت بود.(74)
و نخستين خمسى كه در اسلام تخميس شد پس
از بدر در غزوه بنى قينقاع بود.(75)
در روايات ساختگى كه به دست خود يهود و
اعوان و انصار آنان جعل شده است آمده است: پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) دستور
داد دستان آنان را بستند و خواست همه را بكشد پس عبدالله بن ابى با پيامبر
خدا(صلى الله عليه وآله) در مورد آنان گفتگو نمود و شروع به جمع آورى زره رسول
خدا(صلى الله عليه وآله) نمود و گفت من آن را رها نمى سازم مگر آنكه همه آنان
را به من ببخشى پس پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: از آنان دست بكشيد
سپس دستور كوچ آنها را داد، پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان آنچه را
آنان ترك گفته بودند به عنوان غنيمت تصرف كردند در حالى كه آنان زرگر بودند و زمين
و ملك نداشتند پس پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) سلاحهاى آنان گرفت و خلع سلاحشان
نمود.(76) تعداد يهوديان قينقاع 400
جنگجو بود و عبدالله بن ابى سلول در حق آنان طلب بخشش نمود.(77)
و گفته اند كه عبدالله بن ابى زعيم
منافقين دست خود را به يقه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)گذاشت پيامبر خدا فرمود:
واى بر تو مرا رها كن. عبدالله گفت: رها نمى سازم جز اينكه در مورد از موالى
ودوستان من 400 تن (بى سلاح) و 300 تن زره پوش كه مرا از سرخ و سياهى حراست
كرده اند و تو در يك روز آنها را درو مى كنى، آزاد سازى من مردى
هستم كه از حوادث مى ترسم. پس پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: آنان
براى تو باشند.(78)
يهود بنى قينقاع نخستين گروه از يهوديان
بودند كه پيمان صلح را كه ما بين يهود و مسلمانان بود نقض كردند و معاهده خود را
در جنگ بدر هم شكستند وقتى مدينه را خالى از رجال و نيروهاى مدافع ديدند(79).
سپس جنگى بعد از غزوه بدر كبرى رخ داد(80)
و پيش از آن معركه، عبادة بن صامت از بنى عوف بن خزرج از بنى قينقاع تبرّى جست ولى
عبدالله بن ابىّ، رهبر منافقين تبرى نجست و گفت: مى ترسم كه به ما حادثه اى
برسد.(81)
پس در مورد هر دو جريان آيه اى نازل
شد كه: «اى آنان كه ايمان آورده ايد يهود و نصارى را دوستان خود فرا نگيريد،
آنان برخى دوستان برخى ديگر هستند»(82)
و در حق يهود بنى قينقاع نيز آيه اى
نازل شد كه مى فرمود: «اگر از جمعى ازخيانتشان مى ترسى پس دست دوستى
ميافكن به سوى آنها»(83) سدّى مفسر معروف در مورد آيه
نخستين گويد: «هنگامى كه واقعه احد رخ داد بعضى ترسيدند كه از سوى كفار به آنان
صدمه برسد پس يكى از مسلمانان به دوستش گفت: من به دهلك يهودى ملحق مى گردم و
از او امان مى گيرم و با او در مسلك يهودى مى مانم چون من نگران آن هستم
كه از جانب يهود به ما صدمه برسد» و ديگرى گفت: «اما من به فلان نصرانى ملحق
مى گردم كه در سرزمين شام زندگى مى كند و از او امان مى گيرم و
همراه او كيش نصرانيت را مى پذيرم»(84)
آن دو فرد يكى عثمان و ديگرى طلحه بودند آنان كه از معركه احد فرار كردند سپس
پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) را در دو مورد به خاطر همين كار مسخره نمودند. و
طلحة بن عبيدالله همان فردى است كه داستان تلقيح نخل را به پيامبر خدا(صلى الله
عليه وآله) افتراء بست و او همان فردى است كه اعلان رغبت و علاقه به ازدواج با
عايشه نموده بود پس از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله). پس پيامبر خدا(صلى الله
عليه وآله)خشمناك شد سپس آيه تحريم ازدواج با همسران رسول خدا نازل گرديد و حرمت
آن را تشريع فرمود آن نويسندگان و راويانى كه در خط مشى حزب قرشى گام
مى سپارند هرگز ابوبكر، عمر، عثمان، طلحة، عبدالرحمان بن عوف و ديگران را نام
نمى برند و به جاى اسامى آنان «مردى يا شخصى» ذكر مى كنند و اگر يك شخص
از ديگر مسلمانان بودند نام او را به روشنى ذكر مى كردند و چون آنان از
رهبران حكومت و حزب اموى هستند از اين رو اسامى شان را حذف كرده اند.
بخش چهارم: جنگ با بنى قينقاع
آين آيه قرآنى در حق بنى قينقاع نازل
گرديده است: «خداوند به پائين كشيد اهل كتاب را كه با مسلمانان مظاهره
نموده اند و در قلوب آنان رعب ايجاد نمود، گروهى را مى كشيد و گروه
ديگرى را اسير مى نمائيد»(85)
و باز در حق آنان نازل گرديد: «بگو به
آنان كه به زودى مغلوب مى گرديد و به دوزخ محشور مى گرديد و چه بد
جايگاهى است شما مسلمانان را آيتى در دو گروه مقاتل بود، گروهى كه در راه خدا مقاتله
و كارزار مى كرد و گروه ديگرى كه كافر هستند هر دو گروه در يك چشم
مى بينند خداوند تأييد و نصرت مى دهد كسانى را
كه مى خواهد و در اين امر عبرتى به
صاحبان بصيرتها وجود دارد».(86)
و باز در حق آنان نازل گرديد: «و گمان مبرند
آنان كه كفر را پيش گرفته اند آنان پيش رفته اند و آنان عاجز و ناتوان
نمى گردند؟»
و در حق مالك بن صيف و رفاعة بن زيد بن
تابوت از يهود قينقاع اين آيه شريفه نازل گرديد: «يا ايها الذين اوتو الكتاب...
و باز در حق آنان نازل گرديده است: «آيا
به برخى از آيات قرآن ايمان مى آوريد و به برخى از آنها كفران مىورزيد.»(87)
شگفت آور در روش اين گروه از يهوديان كه
همواره بر اساس غدر و مكر حركت دارند اين است كه آنان جنگ مسلمانان را با قريش در
بدر غنيمت شمردند و فرصت را به دست آوردند پس، از چهره زشت خود، نقاب را كنار زدند
و در مورد كشف ناموس زن مسلمان و قتل يك مسلمان ديگر اقدام نمودند.
يهود از جنگ مسلمانان با قريش شادمان
شدند پس خواستند مسلمانان را در دو جبهه زمين گير نمايند هنگامى كه مسلمانان در
معركه بدر پيروز شدند، يهود قينقاع در همان ضلالت و گمراهى خود باقى ماندند و به
آن استمرار بخشيدند و مشتاق محاربه با مسلمين بودند.
يهود اين روش ناپسنديده را با مسلمانانى
پيش گرفتند كه پيروز شده بودند و اگر آنان مغلوب مى شدند پس چه پيش
مى آمد؟
پاسخ آن است اگر خداى نكرده مسلمانان در
جنگ بدر شكست مى خوردند يهوديان آنان را تعقيب مى نمودند و بر
شاخه هاى نخل مدينه به دار مى كشيدند آنچنان كه قبلا، با نصارى چنين
رفتارى را داشتند.
* * *
بخش پنجم: راندن يهود از مدينة
پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) يهود
قينقاع را از مدينه دور ساخت(88)
آنان كه هم پيمانان خزرج در جنگها بودند(89)
و بنى النضير و بنى قريظه هم پيمانان اوس بودند پيامبر خدا(صلى الله عليه
وآله)آنان را به اذرعات شام تبعيد نمود و بخشى از اموال آنان را به خودشان بخشيد.(90)
ولى سلاح فراوان و وسائل زرگرى را از
آنان پس گرفت و از آنان يك پنجم اموال شان را (خمس) گرفت(91)
و از تاريخ غزوه آمده است كه واقدى گويد اين حادثه در شوال سال دوم هجرت رخ داد و
برخى گفته اند: سال سوم هجرى(92).
بخش ششم: روايت ساختگى يهود به نفع رهبر
منافقين
احبار و شاگردان آنان امثال ابى هريره،
عبدالله بن عمر و عبدالله بن عمرو عاص خواسته اند فضائل بيشمارى در حق يهود و
مظلوميت آنان ايجاد نمايند و آنان را دائماً مظلوم توصيف نمايند.
روايات دروغين، حقايق آنان را به صورت
معكوس نشان مى دهد آنان بيگناهان مقتول به زور و بدون گناه وجرم
مى باشند و شمار مقتولان هم قابل شمارش نيست و نوعاً از آمار يهوديان در هر
زمان و مكان بيشتر است و مقصود آنان جلب توجه و عطوفت وجدان جهانى به نفع آنان
مى باشد آنان يك ارقام خيالى از كشته شدگان يهود را كه به دست بخت النصر كشته
شده اند ارائه داده اند بر اساس همين نظريه كه گفته شد آنان آمار و
ارقام بزرگى از كشته هاى يهود را به دست نصاراى روم نشان داده اند تا
عطوفت و محبت جهانيان را جلب كنند!
و آمارى را از ظلم و ستم جهانى در حق
يهود كه در طول تاريخ پيش آمده است ارائه كرده اند و با مسلمانان نيز همان
كيد و مكر يهود را به كار گرفته اند پس يك كشتار بزرگى را ترتيب
داده اند كه در جنگ بنى قريظه با دست پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله)پيش آمده
است و آنان خواسته اند چهره زعيم منافقان را زيبا سازند كه هم پيمان با آنان
بود على رغم كفر و مخالفتى كه با دين خدا داشت.(93)
شگفت آور اين است كه يهود
نتوانسته اند آزاد سازى يهود قينقاع را كتمان نمايند و آزاد نمودن آنان را
بازگو كرده اند ولى گفته اند: پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)ميخواست
تمام آنان را بكشد ولى رهبر منافقين، عبدالله بن ابّى پيامبر(صلى الله عليه وآله)
را از قتل آنان منع نمود!
و اين كار عجيب و غريبى مى باشد چون
آنان به يك داستان خيالى كه هنوز واقع نشده است پرداخته اند تا چهره پيامبر
خدا(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان را بد جلوه دهند و البته مظلوم نمائى يهود، بر
اساس آن نظريه معروفى است كه مى خواهند محبت و مودت جهانيان را به سوى خود
جلب و جذب نمايند.
آنان خواسته اند چهره رهبر منافقين
را كه كارش اجاره دادن كنيزكان، به عنوان كسب درآمد نامشروع بود زيباتر نشان دهند
كارى كه در حق مباشران آن اين آيه نازل شد «دختران خود را به زنا مجبور نكنيد اگر
آنان خواهان پاكدامنى هستند»(94)
او پيش از اسلام در مدينه خانه فساد
بزرگى ترتيب داده بود كه با خانه فساد مشهور عبدالله بن جدعان در مكه رقابت
مى كرد و سر به سر مى زد آنان مى خواهند اثبات كنند كه
پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) اصرار به كشتن اسيران داشت ولى زعيم و رهبر منافقان
او را از اين عمل باز داشت!
حقيقت آن است كه نظريه پيامبرخدا(صلى
الله عليه وآله) در مورد اسيران همان نظريه معروف مى باشد و آن نظريه قرآنى
است كه متجلى در عدم كشتار اسيران مى باشد خواه كافر باشند يا اهل كتاب از
اين رو پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) اسيران كفار قريش را نكشت بلكه از آنان
جزيه خواست و هر فردى كه قادر به پرداخت جزيه نبود تعليم و سواد آموزى نوباوگان
مدينه را تكليف نمود كه قرائت و كتابت به آنان ياد دهند و هر كسى كه اين توان را
نيز نداشت او را نيز آزاد مى نمود.
پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) و
مسلمانان پس از جنگ بدر به يهود بنى قينقاع هجوم آوردند و در زمانى كه هنوز اسيران
قريش در مدينه بودند در همان زمان و همان مكان پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)
اسيران قريش و اسيران يهود را آزاد نمودند يهوديان و تعليم يافتگان آنها
خواسته اند در مكتب نبوى، در آزاد سازى اسيران تشكيل انجام دهند و روايت
يهودى معتقد است كه رهبر منافقان پيامبر خدا را مجبور ساختند كه آنان را آزاد سازد
در حالى كه چنين گفت: «من مردى هستم كه از حوادث مى ترسم»(95)
ولى روايت صحيحه روشن مى دارد كه
پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) آنان را به أذرعات شام تبعيد نمود و اين احاديث
كذب يهود را تبيين مى نمايد چون پيامبر خدا آنان را امر به اخراج نمودند نه
امر به قتل پس چگونه زعيم منافقين به حمايت و مساعدت آنان برخاسته است؟
قول عبدالله بن ابى كه من از حوادث
مى ترسم حالت صميميتى است كه محتاج حمايت آنها بوده باشد در صورتى كه آنان به
شهر دورى به مسافت دورتر از 1000 كيلومتر تبعيد شده اند.
و ثانياً چگونه رهبر منافقين آرزو
مى نمايد كه از جمعيت شكست خورده حمايت شود در حالى كه در مدينه پيامبر خدا و
سپاه پيروز او حضور دارند؟
اين دلائل كافى در مفتضح نمودن داستان
ساختگى در زمان امويان مى باشد كه زعيم و رهبر آنان معاويه بود كه سعى و كوشش
داشت چيزى از پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) را بكاهد پيامبر خدا(صلى الله عليه
وآله) به رهبر منافقين در آن كارهاى مهم اهميت نمى دادند پس چگونه امكان دارد
كه زعيم منافقين او را مجبور به امرى ساخته باشد كه مورد اراده و علاقه اش
نيست چگونه امكان داشت كه در حضور مسلمانان پيروز، زعيم منافقان سعى در اجبار
پيامبر(صلى الله عليه وآله) بنمايد بر كارى كه اراده نداشت؟
عبدالله بن ابى و يهود و ديگر مردم آن
اصل نبوى را شنيده اند كه اسيران را نبايد كشت پس اين ياوه ها چيست؟ كه
توسط يهوديان و امويان به دست ما رسيده است؟ پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) با
وجود اينكه يهوديان خيبر جنگ سختى بر ضد مسلمانان راه انداخته بودند ولى اسيران
آنان را آزاد نمود و در زمين خودشان مشغول ساخت بر حسب آن نسقى كه داشتند و بر
اساس پيروى از آن نظريه آسمانى كه نبايست اسيران را كشت. در حالى كه بنى قينقاع
نمى جنگيدند بلكه بدون جنگ و قتال تسليم شدند ولى يهود خيبر جنگ
مى كردند پس چگونه امكان دارد كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) قصد كشتن
آنان را كرده باشد تا رهبر منافقان واسطه گرى نمايد؟!
****
[42]- تاريخ ابن خلدون ج 2 ص 355.
[43]- فيض القدير المناوى ج 5 ص 334 - الأنساب سمعانى ج 4 ص 399 و او كسى است
كه در تركيه، استانبول را بنا نمود تفسير ابن كثير ج 1 ص 374.
[44]- تفسير ابن كثير ج 2 ص 447 كشف الظّنون حاج خليفه ج 1 ص 57.
[45]- تاريخ طبرى ج 1 ص 415.
[46]- سوره مباركه روم آيات 1 تا 5.
[47]- البداية و النهاية ج 7 ص 68.
[48]- تاريخ دمشق، 47 ص 477.
[49]- تاريخ ابن خلدون، ج 2 ص 122.
[50]- تاريخ ابن خلدون، ج 2 ص 207.
[51]- التنبيه و الأشراف مسعودى ص 110.
[52]- عصر ظهور كورانى ص 83.
[53]- تاريخ طبرى ج 3 ص 105.
[54]- سوره بقره آيه 113.
[55]- سيره ابن هشام ج 1 ص 194 چاپ حلبى مصر.
[56]- البيان و التبيين جاحظ ص 231.
[57]- سيره حلبية ج 2 ص 187 و ج 3 ص 122.
[58]- سيره ابن هشام ج 1 ص 503 - 504 و الاموال ص 125 و 202.
[59]- بحار ج 19 ص 110 و 111، السيرة النبويه دحلان ج 1 ص 175.
[60]- طبقات ابن سعد ج 2 ص 23 - تاريخ الخميس دياربكرى ج 1 ص 414، المصنف
عبدالرزاق ج 5 ص 204، دلائل النبوة بيهقى ص 1 دارالكتب العلميه ج 3 ص 198 المغازى
واقدى ج 1 ص 192.
[61]- السيرة النبوية ابن كثير ج 2 ص 319.
[62]- تفسير قرطبى ج 2 ص 20.
[63]- التبيان طوسى ج 3 ص 73.
[64]- مجمع الزوائد هيثمى ج 1 ص 111، المعجم الكبير طبرانى ج 3 ص 167.
[65]- فتح البارى ج 7 ص 97.
[66]- الدر المنثور ج 2 ص 106. تفسير ابى مسعود ج 1 ص 121 تفسير رازى ج 9 ص
117.
[67]- (آل عمران آيه 100)
[68]- البداية و النهاية ج 4 ص 5، تفسير امام حسن عسكرى 190 الميزان ج 9 ص
126.
[69]- مسند احمد ج 1 ص 149، نيل الاوطار شوكانى ج 8 ص 43.
[70]- بحار الانوار ج 20 ص 2.
[71]- سنن مسلم كتاب الجهاد باب 2 ح 61، 62. مجمع الفائده و البرهان
اردبيلى ج 7 ص 521.
[72]- مجمع البحرين ج 4 ص 358.
[73]- سوره آل عمران 12 - 13، تفسير قمى ذيل آيه.
[74]- بحار الانوار ج 20 ص 9 مغازى واقدى ج 1 ص 176 تاريخ ابن اثير ج 2 ص
97.
[75]- بحار الانوار ج 6 ص 484 و طبع كمپانى و طبع جديد 20 ص 7، الطبقات
الكبرى ابن سعد ج 2 ص 30.
[76]- الثقات ابن حبان ج 1 ص 211.
[77]- التنبيه و الاشراف مسعودى ص 206.
[78]- سيره نبويه ابن كثير ج 3 ص 7.
[79]- تفسير الميزان ج 9 ص 126، تفسير امام حسن عسكرى (ع) ص 190.
[80]- فيض كاشانى ج 1 ص 320.
[81]- تفسير الميزان طباطبائى ج 5 ص 369.
[82]- المائده آيه 51 تفسير طبرى ج 6 ص 373.
[83]- الانفال 58.
[84]- تفسير طبرى ج 6 ص 373.
[85]- سوره احزاب آيه 26، شرح مسلم، النورى ج 12 ص 91.
[86]- سوره آل عمران آيه 12، تفسير قمى ج 1 ص 97، التبيان طوسى ج 2 ص 406،
تفسير طبرسى ج 2 ص 248، تفسير طبرى ج 3 ص 262.
[87]- انفال، آيه 59، التبيان طوسى ج 5 ص 146، تفسير طبرسى ج 4 ص 485.
[88]- المصنف صنعانى ج 6 ص 55.
[89]- التبيان طوسى ج 1 ص 336.
[90]- تفسير طبرسى ج 9 ص 432.
[91]- الطبقات الكبرى ابن سعد ج 2 ص 30.
[92]- البداية و النهاية ج 4 ص 4 البحار ج 6 ص 483 ج 20 ص 2.
[93]- به بخش مربوط به جنگ بنى قينقاع در همين كتاب مراجعه شود.
[94]- سوره نور آيه 33.
[95]- سيره نبويه ابن كثير ج 3 ص 7.