بـاب هفتم

نقش يهود در جنگ خندق

بخش اوّل: آمادگى جهت جنگ

جنگ خندق در سال پنجم هجرت رخ داد بنا به آنچه تاريخ نگاران از قبيل: محمد بن اسحاق، واقدى، بلاذرى(177) تصريح نموده اند و صحيح هم پيش ما همان است ولى در تاريخ وقوع آن اختلاف نظر وجود دارد چون موسى بن عقبه گفته است(178)

و بخارى نيز آن را تأييد كرده است كه در سال چهارم هجرت رخ داده است.

و يعقوبى هم گفته است كه در سال ششم هجرت رخ داده است.(179)

آن گروهى كه احزاب را بر ضد پيامبر خدا تحريك نمود يهوديان بودند كه در جمع آنان سلام بن ابى الحقيق نضيرى، حيى بن اخطب نضرى، كنانة بن ربيع بن ابى الحقيق نضرى، هودة بن قيس وائلى بودند چون به مكه رفتند و مكيان را به جنگ پيامبر خدا فرا خواندند با اين وعده كه با آنان خواهند بود تا مسلمانان را مستأصل نمايند.

قريشيان به آنان گفتند: شما افراد نخستين كتاب نازل شده هستيد و موقعيت ما را مى شناسيد و موارد اختلاف ما را با محمد(صلى الله عليه وآله) مى دانيد، آيا دين و آئين ما بهتر است يا دين او؟

يهوديان گفتند: بلكه دين شما بهتر است و شما سزاوارتر به حق هستيد پس آيه نازل شد:

«ألم تر الى الذين اوتو نصيباً من الكتاب يؤمنون بالجبت و الطاغوت، و يقولون للذين كفروا هولاء أهدى من الذين آمنوا سبيلا»(180)

هنگامى كه يهوديان اين نويد را به قريشيان دادند آنان از آنچه گفته بودند خوشحال شدند و نشاط و نيرو گرفتند و آماده كارزار و جنگ شدند و ابزار و وسائل فراهم كردند سپس اين يهوديان به سراغ غطفان از قيس بن عيلان رفتند پس او را به جنگ رسول خدا فرا خواندند.(181)

پس جبرئيل اين خبر را به پيامبر خدا رساند و برخى گفتند كه قبيله خزاعه كسانى بودندكه اين خبر را به محضر آن بزرگوار رساندند(182).

واقدى گويد: يهوديان به غطفان وعده يكسال خرماى خيبر را داده بودند اگر با مسلمانان بجنگند و بر آنان پيروز شوند.

رهبران يهود بنى نضير و خيبر تمكن پيدا كردند كه يهود بنى قريظه را نيز واردجنگ كنند ولى هنگامى كه كعب بن اسد زعيم قوم بنى قريظه صداى حيى بن اخطب را از پشت در شنيد در را به روى او باز نكرد و گفت: واى بر تو اى حيى تو مرد شومى هستى من با محمد(صلى الله عليه وآله) عهد و پيمان دارم و نقض كننده آن نيستم و از او نيز جز وفا و صدق نديده ام.

حيّى در پاسخ گفت: من تمام قريش را همراه رهبرى و بزرگان آنها به پيش تو آورده ام و با من عهد بسته اند كه دست برندارند تا اينكه محمد و پيروان او را مستأصل سازند.

كعب در پاسخ گفت: به خدا قسم تمام ذلت و زبونى روزگار را برايم آورده اى.

همچنان كعب و حيى گفتگو و بحث و مجادله داشتند تا اينكه به او اجازه داد و عهد و ميثاقى عطا نمود كه اگر قريش و غطفان برگردند و نتوانسته باشند به پيامبر آسيب برسانند من هم به قلعه تو داخل گردم.

هنگامى كه خبر به پيامبر خدا رسيد سعد بن معاذ رئيس اوس و سعد بن عباده رئيس خزرج و همراه آنان عبدالله بن رواحه و خوات بن جبير را فرستاد كه به يهوديان بنى قريظه برسانند آيا آنچه شنيد اند درست است اگر راست است با لحن و منطقى صحبت كنند كه ما هم بفهميم و بين مردم فتنه ايجاد نكنند و اگر آنان در عهد و پيمان خود باقى هستند پس به مردم آشكارا بيان كنند.

آنان به سوى يهود آمدند و آنان را در بدترين وضعيتى كه به آنان رسيده بود مشاهده كردند و صريحاً گفتند: بين ما و محمد عهد و ميثاقى نيست پس سعد بن عباده آنان را مورد شتم و ناسزا قرار داد و آنان نيز... ولى سعد بن معاذ گفت: ناسزا و ناسزاى آنان را رها كن چون بين ما و آنان بالاتر و بزرگتر از شتم هم وجود دارد.

فرستادگان به محضر رسول خدا بازگشتند و گفتند: مكر و فريب بزرگى وجود دارد و همانند مكر و داستان عضل و قاره مى باشد.(183)

خدعه نعيم بن مسعود

نعيم بن مسعود، مكر و نقشه اى را بين يهود و ديگر احزاب پياده كرد و آن نقشه اين بود كه از بنى قريظه خواست تا تعهد و ميثاقى از اشراف قريش و غطفان بگيرندكه آنان فرار نكرده و بنى قريظه را تنها نخواهند گذاشت و از سوى ديگر به قريش و غطفان نيز خيانت بنى قريظه را خبر داد كه آنان زعماى قريش و غطفان را از روى زور خواهند گرفت و تحويل رسول الله خواهند داد تا آنان را بكشد(184)

پس اعتماد هر دو طرف را از همديگر سلب نمود.

سپس از زهرى روايت شده است كه پيامبر خدا يك سوم خرماى مدينه را به عينية بن حصين وعده داده است كه احزاب را خوار و زبون سازد و به سوى مردم برگردد ولى او امتناع كرده است و فقط نصف آن را خواستار شد.

پس پيامبر خدا با سعد بن معاذ و سعد بن عباده مشورت نمود و آنان گفتند اگر اين موضوع امر الهى است پس انجام بده وگرنه جز شمشير چيز ديگرى به آنان نمى دهيم، پيامبر خدا فرمود: پس در اين صورت انجام دهيد(185).

زهرى از اعضاى دربار اموى است و محال است كه پيامبر خدا در مقابل قبيله ضعيف و ناتوانى مانند غطفان اين گونه تنازل نمايد به حدى كه ابن معاذ و ابن عباده تعجب نمايند.

*  *  *

بخش دوّم: منافقان و عملكرد آنان

منافقان مدينه در مسير احزاب حركت كردند(186) پس اوس بن قيظى يكى از بنى

حارثه گفت: اى رسول خدا خانه هاى ما نگهدارنده از دشمن مى باشد و اين كلمه را در حضور جمعى از رجال قوم خود ايراد نمود پس به ما اذن بده از خانه ها خارج شويم و به سرزمين خود برگرديم چون آنها خارج مدينه مى باشد پس پيامبر خدا بيست شب نزديك يك ماه اقامه نمود در حالى كه بين آنان جز سنگ و تير چيزى ديگر رد و بدل نمى شد(187) و منافقان گفتند: پيامبر به ما گنجينه كسرى و قيصر را وعده مى دهد ولى ما هم اكنون قادر به انجام تمنى دولت آب نيستيم آيا از محمد تعجب نمى كنيد شما را به تمنى و آرزو وا مى دارد و امور باطل را وعده مى دهد و به شما خبر مى دهد كه از يثرب، كاخهاى حيرة و مدائن كسرى را مى بيند و او اين مناطق را براى شما فتح خواهد كرد ولى شما از ترس و لرز «خندق» حفر مى كنيد و نمى توانيد خودتان به مبارزه برخيزيد.(188)

پس آيه قرآن مجيد نازل گرديد «و اذ يقول المنافقون و الذين فى قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الاغروراً»(189)

«آنگاه كه منافقان و آنان كه در دلهاى آنان مرضى نهفته است مى گفتند: خداوند و رسول او جز فريب چيز ديگرى به ما وعده نداده است.»

مشكلاتى كه مسلمانان با آنها رو به رو بودند عبارت بود از، كثرت عدد و فراوانى ابزار و وسائل دشمن خارجى كه همگى در احزاب نمايان و نمودار شده بود و از سوى ديگر كثرت دشمنان داخلى كه در يهود و منافقين متجلى بود منافقان به تدريج به سوى مدينه رهسپار مى گشتند و جبهه هاى قتال را ترك مى كردند، در واقع بدون اذن رسول خدا فرار مى كردند و به اين بهانه كه خانه هاى ما عورت و ناموس مى باشد خداوند متعال در اين باره مى فرمايند: «قَدْ يَعْلَمُ اللّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ»(190)

«خداوند مى داند كسانى را كه از شماها پناه مى جويند پس مى بايست حذر نمايند كسانى كه از امر او مخالفت مى نمايند كه فتنه يا عذاب دردناكى به آنان برسد»

*  *  *

بخش سوم: حفر خندق

جنگ خندق يكى از جنگهاى سرنوشت ساز اسلامى است كه نيروهاى شرك و اسلام باهم رو به رو شده اند اينك تفصيل جريان روزى سلمان فارسى به پيامبر خدا

عرض كرد ما هنگامى كه در ايران بوديم هنگامى كه در محاصره دشمن قرار مى گرفتيم خندقى بر عليه آنان حفر مى كرديم آيا ميسر هست كه در اينجا نيز خندقى حفر نمائيم؟

در صورتى كه كاتب سير آقاى ابن اسحاق داستان خندق را ذكر كرده است بى آنكه به مشورت و رايزنى سلمان اشارتى داشته باشد.(191)

ظاهر امر اين است كه محمد بن اسحاق آن نامه جوابيه را كه رسول خدا در پاسخ ابوسفيان نگاشته اند خوانده است كه در آن نامه آمده است: «اما پاسخ تو كه نوشته اى چه كسى به تو تعليم داد كه خندق حفر نمائى رسول خدا فرمودند، خداوند متعال اين كار را به من الهام فرمود»(192) (البته اين تعليم الهى منافاتى با تعاليم سلمان ندارد كه توسط او اين الهام را نموده باشد).

در هر صورت شخص پيامبر خدا با بيل و كلنگ به كمك مسلمانان شتافت مى ديدى كه با كلنگ به زمين مى كوبد و با بيل خاك را بر مى دارد سپس خاك را به دوش و پشت خود حمل مى كند.(193)

شخص سلمان هم با تمام نيرو در حفر خندق مشاركت داشت پس قريش و انصار در مورد او به رقابت و گفتگو پرداختند پس رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «سلمان از ما اهل بيت مى باشد»(194)

روزى سلمان فارسى وارد مجلسى شد كه رسول خدا حضور داشت او را تعظيم كردند و قدوم او را محترم شمردند و در صدر مجلس نشاندند، به عنوان تجليل و تكريم حق او به خاطر سن و سال و اختصاص او به مصطفى و آل او.

پس عمر داخل مجلس شد و به او نگريست و گفت: كيست اين اعجمى كه در صدر مجلس عرب نشسته است؟

پس پيامبر خدا بالاى منبر رفت و خطبه اى ايراد كرد و فرمود: مردم از دوران آدم تا امروز همانند دانه هاى شانه هستند عرب بر عجم و عجم بر عرب و نه سرخ چهره بر سياه چهره فضيلت و برترى ندارد جز با تقوى و سلمان دريائى است عميق و گنجى است ناپيدا كرانه و سلمان از ما اهل بيت مى باشند.(195)

پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان در طول حفر خندق اشعار و سروده هايى مى خواندند و از آن ميان شعرى است كه گويد:

و الله لو لا الله ما اهتدينا *** و لا تصدقنا و لا صلينافأنزلن سكينة علينا

و ثبت الاقدام ان لاقينا ان الاولى لقد بغوا *** علينا اذا أرادو فتنه أبينا(196).

اگر خدا نبود هدايت نمى جستيم نه زكات مى داديم و نه نماز مى خوانديم، خدايا سكينه و آرامش را بر ما نازل فرما.

و به هنگام رويا روئى با دشمن قدمهاى ما را ثابت و استوار بدار آن نخستين ها به ما ظلم كرده اند چون آنان فتنه پدران ما را خواسته اند.

و آن ديگرى مى خواند:

«اللهم إن العيش عيش الأخرة *** فأغفر للانصار و المهاجرة

اللهم العن عضلا و القارة  *** اذ كلفونى انقل الحجارة

عيش و زندگى نيست جز زندگى آخرت خدايا انصار و مهاجرين را ببخش و خدايا به عضل و قاره لعن بفرست چون آنان مرا مكلف به حمل سنگها نموده اند (عضل و قاره آنچنان كه گذشت دو قبيله بودند كه به بهانه بردن مبلغ به منطقه شش نفر را از پيامبر خدا تحويل گفتند در بين راه آنان را كشتند و به چاه افكندند»

و انصار نيز مى گفتند:

نحن الذين بايعوا محمداً ***  على الجهاد ما بقينا أبداً

ما نيز با محمد بيعت كرده ايم مادام كه عمر داريم در ركاب او جهاد مى نمائيم. پس پيامبر خدا در پاسخ آنان مى فرمودند:

اللهم ان الخير خير الاخرة  *** فاغفر للانصار و المهاجره

خدايا خيرى نيست جز خير آخرت و روز واپسين پروردگارا انصار و مهاجرين را ببخش و بيامرز!»

اخوت اسلامى و برادرى دينى و فداكارى در راه اسلام مسلمانان را نصرت و يارى داد و از مصداقهاى بارز آن است كه سعد بن ربيع انصارى به عبدالرحمن بن عوف گفت: بيا مال خودم را بين تو و خودم تقسيم نمايم و دو همسر دارم هر كدام از آنها نظر ترا جلب كرد من طلاق دهم وقتى عده اش منقضى شد با او ازدواج كن.(197)

پيامبر خدابر خندق هشت در برگذاشت و از هر قبيله اى يك نفر پاسبان بر آنها مأمور ساخت بر اساس حكمت نبوى كه داشت فرزدق گويد:

كانهم اذا ضالوا و صلنا ***  بباب الخندقين مصافحونا»

در سمت جنوبى، باغات و بساتين فراوان و بناها و ساختمانهاى متداخل وجود داشتند پس يكى از دو طرف ديگر مدينه باز و گشوده بود اما جوانب و اطراف مدينه مشبك و با بناها و درختان خرما انباشته بود كه دشمن نمى توانست از آنها عبور نمايد پس پيامبر خدا اردوگاه خود را زير كوه سلع قرار داد.(198)

كندن خندق 24 روز به طول انجاميد(199) و در اثناى محاصر طعام و مواد غذائى به شدت تقليل يافت به حدى كه شخص پيامبر خدا از شدت گرسنگى به شكم خود سنگ بسته بود، در اين ايام سخت و تنگنا كه مقارن با گرسنگى، رنج و تعب بود پيامبر خدا به مسلمانان فتح كاخهاى روم و ايران را بشارت مى داد.

و آن هنگامى بود كه صخره يا سنگ بزرگى پديدار شد كه بر مسلمانان شكستن آن، سخت گران بود پس پيامبر خدا ضربت سنگينى به آن زد باز دوباره و سه باره به آن سنگ كوبيد تا آنكه كاملا خرد كرد و از آن برقى پديدار مى شد كه مدينه را روشن كرد پس به مسلمانان بشارت داد كه در برق نخستين قصرها و كاخهاى حيره و مدائن كسرى بر او روشن گشته است و جبرئيل به او خبر داده است كه امت او بر آنان غلبه خواهند كرد.

و در ضربت دوم كاخهاى سرخ روم بر او تجلى يافت و جبرئيل به او خبر داد كه امت او بر آن كاخها غلبه خواهند نمود و در ضربت سوم قصرها و كاخهاى صنعا، بر او پديدار گرديد و جبرئيل به او خبر داد كه امت وى بر آنها غلبه خواهند يافت پس پيامبر خدا به مسلمانان بشارت داد و آنان نيز خوشحال شدند و گفتند «الحمد لله موعد الصدق و عدنا النصر بعد الحصر» حمد و سپاس مخصوص خداست كه وعده اش صادق و به ما پيروزى را بعد از محاصره وعده فرموده است.

تعداد مسلمانان 700 نفر بود و صحيح و معقول هم همين است چون اگر تعداد آنان همانند تعدد سپاهيان شرك و نفاق و احزاب بود ديگر لزومى نداشت حفر خندق صورت پذيرد و نيازى به خندق نبود آنان مى توانستند مستقيم با كفار رو به رو شوند ولى ابن خلدون گفته است تعداد آنان 900 نفر بودند(200) و بخارى هم گفته است 1000 نفر بودند(201) و باز گفته اند تعداد آنان سه هزار نفر بوده است.(202)

*  *  *

بخش چهارم: محاصره مدينه

ساكنين مدينه در آن روزگار حدود شش هزار نفر بوده اند و شعار مسلمانان در روز خندق «حم لا يبصرون» بوده است.(203)

كفار به سوى مدينه آمدند با رهبران خود كه رهبر قريش ابوسفيان و رهبر غطفان و عينية بن حصين و حارث بن عوف نيز رهبر بنى ثره، و مسعر بن جبله الأشجعى در قبيله اشجع، و طليحة بن خويلد اسدى در قبيله اسد و ابوالاعور اسلمى در اسلم.(204)

و در مورد چارپايان و آلات و ادوات برخى از ارقام آمده است مثلا قبيله غطفان و فزاره(205) 1000 شتر و 1000 اسب مجموع اسبها بوده با احتساب غطفان 300 اسب و 300 با قريش.(206)

پرچمدار قريش عثمان بن طلحة بن ابى طلحة و قيادت و رهبرى آنان با ابوسفيان و يهوديان بنى قريظه با درخواست حيى بن اخطب به احزاب پيوست يافتند پس رئيس آنان عهد و پيمان خود را با پيامبر خدا را نقض نمود و ابوالاعور در سقيفه با ابوبكر همراه شد و در صفين همراه معاويه جنگيد.(207)

هنگامى كه مسلمانان خندق خود را حفر كردند قريش با 24 هزار نفر از سپاهيان خود و نيروهاى تابعه از كنانه، اهل تهامه و غطفان و ديگران از اهالى نجد و يهود خيبر در حمله احزاب شركت جستند.(208)

ولى ابن شهر آشوب گفته است كه آمار آنان هيجده هزار نفر بود(209) ولى واقدى، ذهبى و قمى گفته اند: «تعداد آنان 12 هزار نفر بود و صحيح هم پيش ما همين رقم مى باشد»(210)

و برخى گفته اند: تعداد آنان ده هزار تن بود(211) در اين قبيل موارد آمار و ارقام دقيق نمى توان ارائه داد ولى با توجه به جمعيت عربستان و با نظر گرفتن تعداد نفوس مدينه كه مجموعاً شش هزار نفر بودند تعداد مردان رزمنده و اهل جنگ به زحمت به 10 هزار تن مى رسيد و اين آمار چارپايان و شتران و اسبها مؤيد اين رقم مى باشد.(مترجم)

خداوند متعال مى فرمايد: «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا» (212)

«اى پيامبر مؤمنان را به جنگ و قتال تحريص و تشويق نما اگر بيست نفر از شما افراد پايدار باشد به 200 نفر آنان غلبه مى نمايند و اگر 100 نفر از شما باشد به 1000 نفر از كفار غلبه مى كند»

پيامبر خدا نگهبانانى جهت حمايت از زنان و كودكان از صدمه و آسيب يهود بنى قريظه به داخل شهر مى فرستاد.(213)

*  *  *

بخش پنجم: قهرمان عرب و عجم

هنگامى كه احزاب قريش كافر جهت محاربه با مسلمانان در جنگ خندق اجتماع نمودند انتظار پيروزى آنان آسان تر از پيروزى آنان در جنگ احد بود در اين جنگ، قريش قهرمان عرب، عمر و بن عبدود عامرى را همراه خود آورده بودند كه به حساب خودشان معادل هزار سواره بود؟!

حضور اين قهرمان نامى و بسيار مغرور در صفوف مشركين اثر روحى فوق العاده اى در تقويت عزم كفار و ضعف روحيات مسلمين داشت چون به او فارس يا ليل مى گفتند چون او توانسته بود سوار كاران وادى ياليل را كه مربوط به قبيله بنى بكر بودند و جلو راه او و ياران او را گرفته بودند عقب براند در آن سفرى كه آنان به مدينه رهسپار بودند.(214)

و بر حسب تصادف چند نفر از سوار كاران و پهلوانان قريش كه يكى از آنان، عمر و بن عبدود عامرى، عكرمة بن ابى جهل، هبيرة بن أبى وهب ضرار بن الخطاب الفهرى و نوفل بن عبدالله المخزومى بودند از خندق عبور كنند و در كنار اردوى مسلمانان حضور يابند در چنين موقعيتى كه قريش رعب در دلهاى برخى از مسلمانان پديد آورده بودند به علت شهرت جهانگير اين پهلوان بسيار مغرور كه اطراف و اكناف را فرا گرفته بود مسلمانان از هماورد شدن و ظاهر شدن جهت مبارزه با اين سواركار معروف ترس داشتند هنگامى كه آنان را به مبارزه طلبيد ابوبكر، عمر و عثمان از جمله ترسندگان و امتناع كنندگان از مبارزه با او بودند.

بيهقى در كتاب «دلائل النبوة» از سيره ابن اسحاق آورده است: كه عمر و بن عبدود ظاهر شد در حالى كه با روپوشى از آهن سپر گذاشته بود پس ندا مى داد: كيست كه به مبارزه من بشتابد؟

پس على بن ابيطالب(عليه السلام) قيام ورزيد و عرض كرد: يا رسول الله من پاسخگوى او هستم. پيامبر خدا فرمود: او عمرو است بنشين!

سپس عمرو فرياد زد: آيا مردى نيست كه با مبارزه من بشتابد؟ و داشت مسلمانان را شماتت مى نمود و مى گفت: آيا شما نيستيد كه مى گوئيد بهشت در انتظار ماست و هر كسى از ما كشته شود وارد آن مى شود پس كو آن بهشتيان؟ آيا مردى به سراغ من نمى آيد؟

پس على(عليه السلام) دوباره به پا خاست و گفت: اى رسول خدا من پاسخگوى او هستم رسول خدا فرمود: بنشين! سپس عمرو بار سوم فرياد كشيد: و اشعارى به اين مضمون مى خواند: «من از بس شما را به مبارزه طلبيدم صدايم گرفت، آيا مبارزى نيست؟ شجاعت و بخشش در جوانمرد هر دو از بهترين غريزه ها مى باشند.»

پس بار ديگر على(عليه السلام) به پا خاست و مى گفت: اى رسول خدا، من! رسول خدا فرمود او عمرو است على گفت: هر چند او عمرو بوده باشد؟

پس پيامبر خدا اجازه داد و على(عليه السلام) به جانب او رفت و رجزى به اين مضمون قرائت مى نمود.

«عجله منما پاسخگوى نداى تو آمد، پاسخگوئى كه عاجز نيست او صاحب اراده و تصميم و بصيرت مى باشد صدق و راستگويى عامل نجات فرد موفق است من اميدوارم كه در اثر ضربتى كه شدت آن به جا خواهد ماند، نوحه و زارى نوحه كنندگان را به تو اقامه نمايم.»

عمرو به او گفت: تو كيستى؟

گفت: من على(عليه السلام) هستم.

گفت: آيا پسر عبد مناف؟

گفت: من على بن ابيطالب هستم.

عمرو گفت: اى فرزند برادرم از عموهاى تو افرادى هستند كه مسن تر از تو مى باشند من كراهت دارم كه خون ترا بريزم؟(215)

على(عليه السلام) گفت: ولى من كراهت ندارم كه خون تو را بريزم.

عمرو غضبناك شد و شمشير خود را از غلاف بيرون كشيد همانند اينكه شعله آتش مى باشد سپس غضبناك به سوى على(عليه السلام) شتافت و على(عليه السلام) هم با كلاه خود به سراغ او رفت عمرو شمشيرى به كلاه خود او زد آن را پاره كرد و شمشير در آن قرار گرفت شمشير به سر على(عليه السلام) رسيد و آن را زخمى نمود و على(عليه السلام) شمشيرى بر ريسمان گردن او زد و او ساقط گرديد و گرد و خاك بلند شد و پيامبر خدا تكبير سر داد پس مسلمانان آگاه شدند كه على(عليه السلام) او را كشته است.

واقدى مى نويسد: عمرو از هماوردى با على(عليه السلام) ترسيد و گفت: پدرت دوست من بود برگرد تو هنوز جوان هستى.(216)

ذلت و خوارى او به جائى رسيد كه عورت خود را در زمين معركه پيش كفار، مسلمانان و يهود از شدت ترس از شمشير على(عليه السلام) باز گشود(217) و خود را فراموش كرده بود كه قهرمان عرب مى باشد! هنگامى كه على آمادگى خود را جهت مبارزه اعلام نمود عمر تعجب كرد و داستان يكى از قهرمانيهاى او را در يكى از سفرها كه راهزنان، راه را بر مسافران بسته بودند و او به تنهايى توانست گشايشى ايجاد نمايد بازگو نمود ولى على سه بار آمادگى خود را جهت كارزار او اعلام نمود در حالى كه نوع مسلمانان از مبارزه با او ترس و وحشت داشتند.

پس از مبارزه على با عمرو و كشتن او، پيامبر خدا فرمود: كشتن عمرو كه توسط على صورت گرفت از عبادت انس و جن أفضل بود(218) عمر، ابوبكر و عثمان و ديگران از همآوردى با پهلونان مشركين مانند عثمان بن طلحه در احد عمرو بن عبدود در خندق و مرحب يهودى در خيبر ترسناك بودند بلكه از محاربه و جنگ با كفار و يهود و مقابله به مثل باآنان امتناع داشتند.

در روايتى آمده است: سپس ضرار بن خطاب فهرى، هبيرة بن ابى وهب به على حملهور شدند پس على متوجه آنان شد، ضرار رو به فرار گذاشت اما هبيره ايستاد و سپر خود را افكند و فرار نمود در حالى كه او فارس قريش و شاعر آنان بود.

قريش جهت خريدن جسد عمرو ده هزار دينار عرضه نمودند پيامبر اكرم فرمود ما پول جيفه ها را نمى خوريم!پس از كشتن عمرو، على(عليه السلام) آن شكافى را كه پهلوانان قريش از آن جا عبور نموده بودند مسدود ساخت و عمر و فرزندش حَسَل را نيز كشت و نوفل بن عبدالله مخزومى رانيز كشت و اگر چنين اتفاقى رخ نداده بود سپاهيان احزاب از آن نقطه به قلب مدينه عبور مى نمود. قريش جاسوسهاى خود را در صفوف مسلمانان نمى كشتند آنان كه به منافقان شهرت داشتند ذكر شده است كه ضرار بن خطاب هنگامى كه رو به فرار گذاشت عمر بن خطاب پشت سر او دويد و با شدت تعقيب مى كرد پس ضرار در حال فرار برگشت و با نيزه به عمر حمله نمود تا او را مجروح سازد ولى نيزه اش را نگه داشت و گفت: عمر! اين يك نعمت قابل سپاسگزارى است كه بر عهده تو ثبت مى كنم و احسانى است كه اكنون قابل پاداش و جزا نيست پس آن را نگه دار و چنين اتفاقى با او در جنگ احد نيز رخ داد چون او با عمر درافتاد و عمر را با نيره زد سپس نيزه را از عمر برداشت وگفت: من هرگز ترا نمى كشم اى فرزند خطاب!(219) و خالد هم او را نكشت آن گاه كه بر او متمكن گشت(220) ظاهر امر اين است كه آنان حال عمر و حقيقت او را دريافته بودند!

ولى على(عليه السلام) هنگام عبور سواركاران قريش از خندق گفته بود:

«آيا اينچنين بر من سواركاران حمله مى كنند از سوى من و آنان، دوستان من را به تأخير افكنيد»(221)روايت شده است وقتى على عمر و بن عبدود را كشت لباسهاى او را در نياورد پس وقتى خواهرش به سر جنازه اش آمد و مشاهده نمود كه لباسهاى او كنده نشده است گفت: او را كفو كريم و جوانمرد كشته است. سپس از قاتل او جويا شد گفتند: على بن ابيطالب بود پس اين دو بيت را انشاء نمود:

لو كان قاتل عمرو غير قاتله  *** لكنت ابكى عليه آخر الابد لكن قاتله من لا يعاب به

ابوه من كان يدعى سيد البلد(222)

«اگر قاتل عمرو جز آنكسى بود كه او را كشته است تا روزگار دوام داشت بر او مى گريستم ولى قاتل او كسى است كه دسترسى به عيبى از او نمى توان - چون او فردى است كه پدرش را آقا و سرور شهر مى نامند»

*  *  *

فصل ششم: كمك الهى در جنگ خندق

نيروهاى احزاب در دروازه هاى خندق بيست و چند روزى باقى ماندند و تنها با

سنگ و تير اندازى مبادله صورت مى گرفت و در مورد جنگ خندق اين آيات در سوره احزاب نازل شده است:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ رِيحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ كانَ اللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيراً إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللّهِ الظُّنُونَا

هُنالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالاً شَدِيداً»(223)

«اى افرادى كه آيمان آورده ايد به ياد آوريد نعمت خدا را بر خودتان آن هنگام كه سپاهيانى بر شما رو آوردند پس سپاهيانى را فرستاديم كه شما نمى ديديد و خداوند به اعمال شما بصير و بينا است هنگامى كه از بالاى سرتان و از زير پايتان آمدند چشمان تنگ گرديد و به دلها دلتنگى ها رسيد و در مورد خداوند گمانهائى مى برديد در اينجا بود كه مؤمنان امتحان و آزمايش شدند و شديد مورد تكان سختى قرار گرفتند.»

منافقان خيال كردند مسلمانان نابود خواهند شد و مؤمنان گمان بردند كه آنان مورد آزمايش الهى هستند پس خداوند متعال باد صبا را به سپاه احزاب فرو فرستاد و پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: من با باد صبا نصرت و پيروزى يافتم و قوم عاد با باد بور هلاكت يافت خداوند متعال باد سردى را در دل شب زمستانى با هزار نفر ملائكه به آنان فرستاد پس خاك را به سر و صورت آنان ريخت و فرشتگان ميخهاى چادرها را از جا كندند و طنابها را بريدند و آتشهاى مطبخ ها را خاموش ساختند و ديگها را وارونه ساختند و اسبان برخى، به برخى ديگر حمله بردند و بر قلوب آنان رعب افكنده شد و دنيا از نظر آنان تيره و تار گشت از مسلمانان فقط شش نفر و از كافران هشت نفر كشته شدند.

اختلاف شديد بين سران شرك رخ داد يهوديان با شروع جنگ در روز شنبه موافق نبودند و قريش نمى خواستند به بنى قريظه امتيازى قائل شوند در مقابل مشاركت آنان درجنگ احزاب و خداوند متعال باد تند و شديدى هم فرستاد كه چارپايان آنان را كشت و باعث آزار شديد آنها گرديد و على(عليه السلام) قهرمانان كفار را كه عبارت از عمر و بن عبدود و پسرش حسل و نوفل بن عبداله بودند را كشت در چنين شرايطى ابوسفيان فرمانده قواى شرك مقرر نمود كه به مكه باز گردند و اين محاصره را كه بيست و چند روز طول كشيده بود شكست و راهى مكه گرديد.

ابوسفيان به دارو دسته اش گفت: به خدا اينجا جاى ماندن نيست پياده و سواره به هلاكت رسيدند و افراد به خشكى و ندارى رسيدند و بنى قريظه ما را رها نمودند و از آنان به ما رسيد آنچه كه ما مكروه مى داشتيم و از باد به ما رسيد آنچه را كه ما دوست نداشتيم به خدا قسم بنا و ساختمانى براى ما باقى نمى ماند و ديگى روى پايه نمى ايستد پس بكوچيد كه من كوچ كننده هستم.(224)

هنگامى كه نيروهاى قريش به جايگاههاى خود بازگشتند و قبيله غطفان جايگاه قريش را خالى ديد پس آنان نيز به جايگاههاى خود باز گشتند.(225)

تنها يهوديان بنى قريظه در ميدان در مقابل نيروهاى رسول خدا باقى ماندند پس تلاش و مكر آنان شكست خورد و خداوند متعال مى فرمايد: آنان مكر مى كنند و خداوند نيز مكر مى نمايد خدا بهترين مكر كنندگان مى باشد.(226)

نتيجه اين محاصره، پيروزى مسلمانان در دفاع از خود و شهرشان بود پس از آنكه در حفر خندق بزرگ موفقيت به دست آورده بودند كه در مدت كوتاه بين خود و دشمن مهاجم مانع گرديد و رهبرى حكيمانه، آن تدبير و حكمت و دانش خود را به اثبات رسانيد و اينكه پيروزى سردار اسلام على بن ابيطالب(عليه السلام) بر سپاه قريش با قيادت و سرپرستى عمر و بن عبدود عامرى، تأثير شگرف در محو و زايل ساختن روحيات قريش و مجبور ساختن آنان به فرار شد به حدى كه آنان را مجبور به ترك سرزمين مدينه و ناگزير به فرار نمود.

*  *  *

بخش هفتم: آموزه ها و عبرتهاى جنگ خندق

در اين جنگ مسلمانان پايدارى و اخلاص در عمل و آمادگى جهت پيكار و مبارزه داشتند پس خداوند متعال با پيروزى و نصرت و عزت به آنان كمك كردو

دشمنان آنان را با ايجاد رعب و وحشت در دلها، تشتت و پراكندگى و انقطاع مدد و يارى و پخش و متلاشى شدن مرعوب ساخت به حدى كه پا به فرار گذاشتند و چند نفر از پهلوانان آنان به دست على(عليه السلام) رو به سوى جهنم نهادند.

از مسائل اخلاقى و فقهى كه در اين جنگ رخ داده است عدم جواز نظر به عورت مى باشد آنچنان كه امام على(عليه السلام) با عمر ابن عبدود رفتار نمود پس از آنكه آن بى ادب و بى نزاكت چنين رفتار ناشايسته را انجام داد بعد از آنكه على(عليه السلام) او را با شمشير زد.

و از ديگر تعليمات فقهى اين حادثه عدم جواز خريد و فروش جثه ها و اجساد مى باشد چون پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) از دريافت مال در مقابل جسد عمر بن عبدود امتناع كرد و باز استفاده نموديم كه على(عليه السلام) لباسهاى مقتولين را بيرون نساخت و اين امر از اخلاق اوصياء و أنبياء مى باشد.

و باز استفاده كرديم كه شخص رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و على بن ابيطالب(عليه السلام) خودشان در حفر خندق و در جهاد همراه ديگر مسلمانان مشاركت داشتند و مطلع شديم كه قريش تا چه حدى در قتل و كشتار رسول خدا(صلى الله عليه وآله) سعى و تلاش داشتند ولى در قتل عمر بن خطاب رغبت و علاقه اى نداشتند چون كفار عارف به هويت مسلمانان و منافقان بودند.

آموزه ها و عبرتها در واقعه بنى قريظه متمثل و نمودار مى گردد در ضعف و زبونى هر آنكس كه به خداى متعال و رسول مؤمنان حيله و نيرنگ نمايد و به آنان خيانت ورزد دين تجويز مى نمايد قتال و كشتار هر آن فردى را كه با مسلمانان نقض عهد نمايد مانند بنى قريظه كه نقض عهد كردند و بر ضد پيامبر خدا و مسلمانان اعلان جنگ نمودند. دين اسلام جائز مى شمارد كه آنان را در محاصره قرار داد و تجويز مى نمايد كه مؤمنان را حاكم نمايند آنچنان كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)، سعد بن معاذ را به عنوان حكم و داور در داستان بنى قريظه قرار داد.

و امام على(عليه السلام) موافقت نمود كه عبدالله بن عباس را در مسئله معركه صفين حكم و داور قرار دهند(227) و گذر واقعه دلالت دارد بر اينكه كعب بن اسد يهودى پشيمان گرديد و به پيامبر اسلام ايمان آورد جز اينكه او به تعصب قومى و اقليمى و حزبى اصرار مىورزيد.

غدر و مكر يهود را كه تاريخ در ثبت و نگارش آن استمرار دارد و قرآن مجيد هم تأييد كرده است و حوادث بزرگ متعددى نيز آن را به اثبات رسانده است چون نفوس و خميرشان بر غدر و مكر و عصيان نهاده شده است خداوند متعال آنان را اين گونه توصيف مى كند، «إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً وَ أَكِيدُ كَيْداً فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً»(228)

آنان كيد و نيرنگ مى نمايند و من هم كيد و مكرى مى نمايم پس به كافران مهلت بده!»

*  *  *


[177]- سيرة ابن هشام ج 3 ص 224، تاريخ ابن الاثير ج 2 ص 177، المغازى واقدى ج 1 ص 441، تاريخ الطبرى ج 2 ص 233، البدء و التاريخ بلخى ج 2 ص 89، مروج الذهب ج 2 ص 289، جمل من انساب الاشراف ج 1 ص 427.

[178]- سيره ابن دحلان ج 1 ص 432.

[179]- تاريخ اليعقوبى ج 2 ص 50.

[180]- النساء آيه 51.

[181]- تاريخ الطبرى ج 2 ص 233 - 234.

[182]- البحار ج 20 ص 244.

[183]- تفسير الطبرسى 3 / 340 داستانش اين است كه دو قبيله عضل و قاره شش نفر مبلغى از پيامبر خدا خواستند و آنان را در بين راه كشتند.

[184]- تفسير الطبرسى ج 4 ص 344.

[185]- جمل از انساب الاشراف ج 1 ص 431، مغازى زهرى 79.

[186]- تاريخ طبرى ج 2 ص 240، تاريخ يعقوبى ج 2 ص 50 - 51، الطبقات ج 2 ص 66 - 69، البدء و التاريخ البلخى ج 2 ص 89، سيره ابن هشام ج 3 ص 224 - 243، المغازى واقدى ج 1 ص 440 - 549.

[187]- الرمى با كسر راء و ميم مشدده و تخفيف ياء مراماة.

[188]- البحار ج 20 ص 253 - 270 - سيره حلبية ج 2 ص 313 سيره ابن هشام ج 3 ص 230، تفسير قمى ج 2 ص 178.

[189]- الاحزاب آيه 12.

[190]- سوره نور آيه 63.

[191]- سيره ابن هشام ج 3 ص 266، دلائل النبوة بيهقى ج 3 ص 399.

[192]- خاتم النبيين ج 2 ص 942.

[193]- مغازى واقدى ج 2 ص 453، وفاء الوفاء سمهودى ج 4 ص 1207 - السيرة الحلبيه ج 2 ص 312.

[194]- مغازى واقدى ج 2 ص 447 - اسد الغابة ج 2 ص 331.

[195]- البحار ج 22 ص 348 - الاختصاص ص 341.

[196]- مغازى ذهبى 245، البداية و النهاية ج 4 ص 96، تاريخ الخمسين ج 1 ص 381، البحار ج 20 ص 199.

[197]- سيره ابن دحلان ج 1 ص 419.

[198]- مغازى واقدى ج 2 ص 450، الرسول العربى و فن الحرب 234، وفاء الوفاء ج 4 ص 1205،تاريخ الخميس ج 1 ص 481، السيرة الحلبيه ج 2 ص 315.

[199]- وفاء الوفاء ج 1 ص 1208،تاريخ الخميس ج 1 ص 482، سيره ابن دحلان ج 2 ص 4، عيون الأثر ج 2 ص 57.

[200]- العبر و ديوان المبتداء و الخبر ج 2 ص 29.

[201]- فتح البارى ج 7 ص 301، دلائل النبوة ج 3 ص 394.

[202]- سيره ابن هشام ج 3 ص 231، مغازى الذهبى ج 2 ص 233، تاريخ الخميس ج 1 ص 480، البحار ج 20 ص 200.

[203]- مغازى الواقدى ج 2 ص 474، الكافى ج 5 ص 47، سيره ابن هشام ج 3 ص 237.

[204]- تفسير الطبرسى ج 4 ص 340، تفسير الكشاف ج 3 ص 533.

[205]- نهاية الارب ج 17 ص 167.

[206]- المغازى واقدى ج 1 ص 455، مغازى الذهبى ص 243، عيون الاثر ج 2 ص 56، تاريخ الخميس ج ى1 ص 480.

[207]- البحار ج 20 ص 217.

[208]- التنبيه و الاشراف مسعودى ص 216.

[209]- البحار ج 20 ص 272، مناقب آل ابى طالب ج 1 ص 197.

[210]- مغازى واقدى ج 2 ص 444، وفاء الوفاء ج 1 ص 301، مغازى ذهبى ص 233، تفسير قمى ج 2 ص 177.

[211]- تاريخ الطبرى ج 2 ص 236، تاريخ ابن الاثير ج 2 ص 180، فتح البارى ج 7 ص 307.

[212]- سوره الأنفال آيه 65.

[213]- السيره الحلبيه ج 2 ص 315 - سيره ابن دحلان ج 2 ص 4 - تاريخ الخميس ج 1 ص 483 - عيون الاثر ج 2 ص 58.

[214]- تفسير الطبرسى ج 2 ص 340.

[215]- على (ع) فرد شناخته شده در مكه و مدينه بود و او كسى است كه پهلوانان مشركين را در بدر و احد كشت، جزرى گفته است: ضربتهاى على بكر و تازه بود نه مكرر. يعنى با هر ضربتى يك نفر را مى كشت و نياز به ضربت دوم نداشت، سفينة البحار ج 1 حديث 345.

[216]- مغازى واقدى ج 1 ص 471.

[217]- البداية و النهاية ج 4 ص 122، دلائل النبوه بيهقى ج 3 ص 438 - 439، السيرة النبويه ابن كثير ج 3 ص 203 - 204.

[218]- السيرة الحلبيه ج 2 ص 320.

[219]- السيرة الحلبيه - الحلبى الشافعى ج 2 ص 321.

[220]- مغازى واقدى ج 1 ص 237.

[221]- البداية و النهاية ابن كثير ج 4 ص 122، دلائل النبوة بيهقى ج 3 ص 422، سيره ابن هشام ج 3 ص 265، طبقات ابن سعد ج 2 ص 68.

[222]- تاريخ الخميس الديار بكرى ج 1 ص 488.

[223]- سوره احزاب آيات 9 تا 11.

[224]- مغازى واقدى ج 2 ص 490.

[225]- مراجعه كنيد به سيره ابن هشام ج 2 ص 244، تاريخ طبرى ج 2 ص 240، تاريخ يعقوبى ج 2 ص 50 - 51، مغازى واقدى ج 1 ص 440 ـ 449.

[226]- الانفال آيه 30.

[227]- السيرة النبويه ابوحاتم ج 2 ص 548.

[228]- الطارق آيات 15 - 16 - 17.