بـاب پنجم
خيانت ورزى يهود در مدينه
بخش اوّل: ترور ابى عفك يهودى
ابوعفك يهودى فردى بود كه همواره ديگران
را بر ضدّ پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان تحريض و تشويق مى نمود
پس سالم بن عمير تصميم گرفت براى رضاى خدا او را بكشد پس او را كشت(96)
در صورتى كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) چنين دستورى نداده بود قتل ابى عفك در
شوال در رأس بيستمين ماه ورود پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به مدينه رخ داد او
در سن 120 سالگى بوده است.(97)
بخش دوم: كشتن عصماء دختر مروان يهودى
عمير بن عوف تصميم گرفته بود كه اگر
پيامبر(صلى الله عليه وآله) سالم از بدر برگردد از عصماء دختر مروان يهودى نيز
انتقام بگيرد(98) او چشم درد داشت و نخستين فرد از
بنى خطمه بود كه به نام «قارى» ناميده شد.
عصماء دختر مروان (از بنى امية بن زيد)
در اختيار يزيد بن زيد بن حصن خطمى بود همسرش درگذشته بود و اطفال بى سرپرستى از
خود به جا گذاشته بود اين زن پيامبر خدا را اذيت مى كرد و در مورد اسلام هر
روز عيبى مى تراشيد و با شعر در هجو رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چيزهائى
مى سرود. مطالب مستهجنى را در سروده هاى خود به كار مى گرفت فى
المثل در شعرى مى گويد: «قسم به آلت رجوليّت بنى مالك و عوف و به آلت رجوليت
خزرج شما به بيگانگانى از غير خودتان اطاعت كرديد بيگانگانى كه نه از قبيله مراد است
و نه مذحج.
آنان را پس از قتل سران اميد
گرفته ايد آنچنان كه مرق منضج اميد مى گيرد.
عمير بن عدى بن خرشه فرزند اميه خطمى
هنگامى كه سخنان و تحريكات اين زن را شنيد گفت: خدايا با تو عهد مى بندم اگر
پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) را صحيح و سالم به مدينه برگردانى من حتماً او را
خواهم كشت (آن روز پيامبر خدا در بدر بود) هنگامى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
صحيح و سالم و پيروز از بدر بازگشتند عمير در دل شب وارد خانه او گرديد سپس شمشير
را روى سينه او گذاشت و از پشت درآورد سپس از منزل او خارج گرديد تا آنكه نماز صبح
را با پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) انجام داد هنگامى كه پيامبر خدا(صلى الله
عليه وآله) از نماز برمى گشت به عمير نظرى افكند و فرمود آيا دختر مروان را
تو كشتى؟
گفت: آرى فدايت شوم عمير نگران بود كه
پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) ناراحت از اين امر گردد پس گفت: آيا مرا در اين
امر چيزى هست اى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)(99)
پيامبر خدا فرمود: دو بز بر سر آن شاخ به شاخ نمى گردند(100) اگر بخواهيد به مردى بنگريد كه
خدا و رسول او را در پنهانى كمك كرده باشد پس بنگريد به عمير بن عدى، عمر بن خطاب
گفت: بنگريد به اين كور و نابينا كه در راه خدا شدت عمل به خرج مى دهد پيامبر
خدا(صلى الله عليه وآله) عتاب نمود و فرمود نگو نابينا و كور بلكه او بصير و بينا
است.(101)
هنگامى كه عمير از محضر رسول خدا خارج
گرديد مشاهده نمود كه جمعى بنت مروان را دفن مى كنند آنان متوجه عمير شدند و
گفتند آيا تو او را كشتى؟
عمير گفت: آرى من كشته ام همگى نقشه
چينى كنيد و به من مهلت ندهيد به آن خدائى كه اختيارم در دست اوست اگر همگى شما آن
حرفهائى را بزنيد كه او مى زد همه تان را با اين شمشير مى زنم تا خودم
بميرم يا شما را بكشم.
در اين روز بود كه اسلام در بنى خطمه
ظاهر و آشكار گرديد آنان كه همواره به علت خوف از قوم خودشان اسلام را تحقير و
استهزاء مى نمودند.
حسان بن ثابت در مدح عمير بن عدى سروده
است:
بنى وائل و بنى واقف و خطمه همگى
پائين تر از بنى خزرج مى باشند.
هر زمانى كه خواهرتان همسرش را
مى طلبد و آرزوهايش برآورده مى شود
پس جوانمرد شريفى را تحريك و تكان داد كه
از نظر پدر و مادر كريم مى باشد
پس او را با خون خودش خون آلود ساخت پيش
از صبح و به مشقت نيفتاد
پس خداوند تو را به آسايش بهشتش وارد
سازد و همواره داخل در نعمت خود نمايد(102)
بخش سوم: كشتن ابى رافع يهودى
در سال سوم هجرى ابورافع يهودى كشته شد
او كه پشتيبان كعب بن اشرف بر ضد پيامبر خدا بود عبدالله بن عتيك و عبدالله بن
عقبه و جمعى ديگر از انصار متوجه او شدند و ابو رافع در قلعه اى در حجاز قرار
داشت پس عبدالله بن عتيك وارد قلعه شد و متمكّن بر قتل او گرديد.(103)
واقدى مى گويد كه حمله و يورش در ذى
حجه از سال چهارم هجرت رخ داد و آنان كه متوجه او شدند و او را كشتند عبارت بودند
از ابوقناده، عبدالله بن عتيك و مسعود بن سنان و اسود بن خزاعى و عبدالله بن انيس
و همگى اينان از قبيله خزرجبودند.(104)
بخش چهارم: استمداد كعب بن اشرف يهودى در كوبيدن مسلمانان
ابوكعب يك فرد عرب بود كه در
جاهليت گرفتار خونى شد و به مدينه گريخت و در كنار يهود بنى نضير قرار گرفت و دين
آنان را پذيرفت.(105)
او از كسانى است كه در جنگ بدر بر پيروزى
مسلمانان حسد ورزيد چون پيمان خود را با پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) نقض كرد و
به مكه رهسپار گرديد تا مردم آن سرزمين را بر
ضد مسلمانان تحريك و تشويق نمايد وى با
40 نفر سواره رهسپار مكه گشت پس بركشته هاى بدر نوحه و ناله سر داد(106) و درباره پيامبر خدا(صلى الله
عليه وآله) هجو گفت ابوسفيان با 40 نفر و كعب نيز با 40 نفر داخل مسجد الحرام شدند
و از همديگر در كنار پرده هاى مسجد عهد و ميثاق گرفتند كه به جنگ پيامبر
خدا(صلى الله عليه وآله)رهسپار گردند. خداوند متعال اين موضوع را به پيامبر
خدا(صلى الله عليه وآله) خبر داد.(107)
داستان كشته شدن كعب و تبعيد نمودن بنى
نضير هر دو در يك وقت صورت گرفته است و تاريخ آن شش ماه پس از جنگ بدر بود طبق
مفاد خبر زهرى(108) ولى محمد بن اسحاق گفته است:
واقعه بنى النضير در سال چهارم هجرت رخ داده است و نزد ما همين خبر صحيح است.(109)
پيامبر خدا عمل كعب را هم پيمانى با ابى
سفيان بر ضد مسلمانان و تحريص مشركين بر ضد آنان و كوشش در راه قتل
پيامبرخدا به عنوان نقض عهد بسته شده بين طرفين دانست كه نتيجه و ثمره عملى آن
وجوب قتل او مى گردد. او فردى است كه زنان مسلمانان را مورد تشبيب قرار داده
و ارحام پيامبر خدا را هجو و مسخره نموده است.
آيا تو كوچ كننده هستى در حالى كه هنوز
به منقبت نرسيده اى و آيا تو ام الفضل را در خانه رها مى سازى.
او كه زرد رنگ است هنوز بغل گرفته نشده
است از صاحبان قوارير، حناء و كتم
من نمى دانم آفتابى در شب بدر طالع
شد ولى قبل از آفتاب درخشيده است يا اينكه در شب تاريك به ما تجلى نموده است.(110)
اين شعر در حق ام الفضل همسر عباس بن
عبدالمطلب مى باشد آن روز كه عباس در مدينه اسير بود و از مهاجرين به مدينه
نبود و اسلام خود را نيز آشكار نساخته بود. كعب مى كوشيد تا پيامبر خدا(صلى
الله عليه وآله) را هنگامى كه به خانه او آمد و از او در ارتباط با مصالح مسلمين
استقراض مى نمود.(111)
آنان كه به قتل كعب رفته بودند عبارت
بودند از، سلكان بن سلامة بن وقش و او ابونائله يكى از وابستگان عبدالاشهل مى باشد
كه برادر شيرى كعب بود، ديگرى عباد بن بشر بن وقش يكى از افراد بنى الاشهل و ديگرى
حارث بن اوس بن معاذ يكى ديگر از بنى عبدالاشهل و آخرين نفر ابوعبس بن جبر
برادر بنى حارثه بودند(112) پس كعب را به مجازات آن خيانت و
مكر و فريبى كه نسبت به مسلمانان داشت كشتند.
محمد بن مسلمه در قتل كعب مشاركت نداشت
كه هر دو نفر يهودى الاصل مى باشند و ابن مسلمه مشهور به ترور مؤمنين در زمان
عمر بن خطاب بود افرادى همانند سعد بن عباده(113)
در حاليكه حزب قرشى خواسته اند چهره او را بزرگ نشان دهند به علت سابقه
يهوديگرى كه داشته است و به علت بغض و كينه اى كه با اهل بيت(عليهم السلام) و
انصار داشت آرى به دروغ نقل كرده اند كه محمد بن مسلمه برادر دوم او، مرحب
يهودى را هم كشت در حالى كه او را امام على(عليه السلام) كشته است.(114)
****
بخش پنجم: آيا پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) دستور قتل يهود را داده
بود؟
يهود به دروغ گفته اند كه پيامبر
خدا(صلى الله عليه وآله) يهوديان را كشت و نخستين سرى، كه به
سوى او حمل شد يهودى بود و به دروغ روايت
كرده اند كه سر او به مدينه حمل شد و آن نخستين سرى است كه در اسلام حمل شده
است(115) ولى صحيح آن است كه پيامبرخدا(صلى
الله عليه وآله) كسى را به قتل يهوديان فرا نخوانده است و هيچ نوع دستور حمل
سركشتگان را نداده است و باز به دروغ گفته اند كه وقتى پيامبر خدا(صلى الله
عليه وآله) به بنى قريظه رسيد كعب بن يهود را به آنان داد و او بزرگ قبيله در ميان
آنان بود پس او را به محيصة بن مسعود و ابى بردة بن نيار تحويل داد و گفت محيصه او
را بزند و ابو برده او رابكشد.
پس محيصه او را پشت سر هم كتك زد و
ابوبرده او را كشت .
حويصه به برادرش محيصه كه كافر بود گفت
آيا كعب بن يهودا را كشتى؟
گفت: آرى.
حويصه گفت: به خدا قسم چه قدر پيه كه از
مال او در بدنت رشد كرده است تو آدم پستى هستى اى محيصه!
محيصه به او گفت كسى به من دستور قتل او
را داده است كه اگر دستور دهد تو را هم بكشم اطاعت مى كنم. از گفتار او تعجب
كرد سپس با تعجب از او جدا شد نقل كرده اند او شب از خواب بيدار مى گشت
از گفتار برادرش محيصه تعجب و شگفت زده بود تا اينكه صبح بيدار شد در حالى كه
مى گفت: اين همانا دستور دين است سپس پيش پيامبر خدا آمد و اسلام را پذيرفت.(116)
در مورد مثله كردن
در مورد مثله كردن آمده است: سهيلى
مى گويد: سر عمرو بن خزاعى نخستين سرى است كه در اسلام حمل شد.(117)
و آن هم به امر معاويه بود ولى صحيح آن
است كه نخستين سر محمول، سر محمد بن ابى بكر بود(118).
از نظر فقه اسلام و رسول آن مثله كردن
حرام است هر چند سگ عقور (هار)بوده باشد (تربيت نشده) و مؤمنان هم همين مسير را
رفته اند و نخستين كسى كه با اين نص رسالت مخالفت نمود معاوية بن ابى سفيان و
سپس يزيد بن معاويه بود.
پس پيامبر خدا قتل عام يهود را صادر
نكرده است بلكه دستور قتل هر فرد محارب اسلام را دستور صادر نموده است خواه يهودى
بوده باشد يا كافر، آنچنان كه دستور قتل حيىّ بن اخطب رهبر و زعيم يهود بنى النضير
را صادر نمود كه با كفار قريش و غطفان در جنگ خندق بر ضد مسلمانان هم پيمان شده
بود و عهد و ميثاق رسول خدا را نقض نموده بود و پيامبر خدا به هنگام محاربه با
يهود بنى نضير كه عهد و پيمان را نقض كرده بودند اعلان جنگ بر ضد بنى قريظه نداد چون
آنان تا آنروز به مواد عهد نامه پايبند بودند.
انصار تصميم به قتل كعب بن اشرف و ابى
رافع يهودى و ديگران گرفته بودند چون آنان بر ضد مسلمانان اعلان جنگ كرده بودند
ولى پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به ترور آن دو نفر و يا ديگران دستور نداده
بودند چون پيامبر خدا مخالف ترور بودند.
پيامبر خدا به طاغيان قريش مكه و حتى
عقبة بن ابى معيط كه پيامبر خدا را مورد اهانت قرار داده بود دستور ترور نداد و او
را در مكه نكشت بلكه در جنگ بدر كشته شد .
پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به عقبة
ابن ابى معيط در مكه پس از خيانت او به پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)گفته بود:
اگر تو را خارج مكه دريافتم خواهم كشت پس خيانت عقبة بن معيط در حق اسلام و پيامبر
خدا استمرار پيدا كرده پس پيامبر خدا او را در معركه بدر كه كشت نه تنها پيامبر
خدا به كشتارهاى ترورى اعتقاد نداشت بلكه پيروان حقيقى او نيز چنين روشى را داشتند
فى المثل، مسلم بن عقيل كه يكى از تربيت يافتگان اين مكتب بود عبدالله بن زياد را
ترور ننمود، او كه تنها به منزل هانى بن عروه وارد شده بود(119)
مسلم در آن خانه خود را پنهان ساخته بود
و اين قتل ناگهانى، جداً بسيار آسان بود چون عبيدالله بن زياد به تنهايى در آن
منزل بود در عين حال اقدامى به ترور ننمود به عنوان پيروى از امر پيامبر خدا كه
فرموده بود: «ايمان زنجير قتل هاى ترورى است»(120)
* * *
بخش ششم: آيا يهوديان كافر شده بودند؟
آنچه فهم آن در اين امر مهم مى باشد
آن است كه يهوديان، كفار را بر مسيحيان و مسلمانان برترى مى دادند و اين امر
كفر و انحطاط آنان را به خوبى نشان مى دهد
چون ابوسفيان روزى از كعب پرسيد:
آيا دين ما نسبت به خدا محبوب تر
است يا دين محمد و اصحاب او؟ و كدام يك از ما هدايت يافته تر و نزديك تر
به حق هستيم؟ در حالى كه ما از ضعيفان دستگيرى مى كنيم و فقيران را اطعام
مى كنيم... او در پاسخ گفت: شما هدايت يافته تر از آنان هستيد.(121)
معاويه هم از كعب بن اشرف دفاع نمود و مظلوميت
وى را در قتل او مطرح كرد بدين صورت كه به صورت مكر و غدر كشته شد(122).
چيزى كه استمرار ميل و علاقه او را به
كفار و يهود بعد از مسلمانان شدنش نيز نشان مى دهد!
ترور جايز نيست مگر با اذن پيامبر خدا يا
امام(عليه السلام)(123) در صورتى كه حيله و نقشه با
قتل محارب جائز است.
محمد بن مسلمه از بيعت امام على(عليه
السلام) در ايام خلافت او سر باز زد(124)
على(عليه السلام)در مورد علت ممانعت او از بيعت فرمودند: «من برادر او را (مرحب)
در روز خيبر كشته ام».(125)
محمد بن مسلمه همان كسى است كه شمشير
زبير را(126) به هنگام حمله به خانه حضرت
زهرا(عليها السلام) شكست و او همان كسى است كه سعد بن عباده(127) را به صورت ترور در شام كشت و
وظيفه او در ايام حكومت عمر پى گيرى اوضاع فرمانداران بود، او بر خورد تندى
با عمرو بن عاص و سعد بن ابى وقاص داشته است.
حقيقت امر در مورد محمد بن مسلمه آن است
وى از يهوديان بنى نضير بود كه اظهار اسلام نموده بود و خود از هم پيمانان قبيله
بنى عبد الاشهل بود از اين رو گاهى به او محمد بن مسلمه اشهلى نيز مى گفتند.
برخى خواسته اند برخى از صفات حميده و خصائص پسنديده را به او نسبت بدهند چون
از معتمدين رجال دولت بود پس نام او را در داستانهاى قهرمانان ذكر كرده اند
همانند اشتراك او در عمليات قتل كعب بن اشرف و قتل مرحب يهودى در حالى كه اجماع
مورخين بر كشته شدن مرحب به دست على(عليه السلام) معتقد مى باشند.(128)
و حقيقت همان است كه امام على(عليه
السلام) پرده از آن برداشت و آن اينكه گناه من نسبت به محمد بن مسلمه آن است كه من
برادرش مرحب يهودى را در روز خيبر كشته ام.(129)
پس ابن مسلمه از يهوديان كهنه كار و از
امتناع ورزيدگان از بيعت على(عليه السلام) در عهد خلافتش مى باشد پس از اين
رو امويان او را تعريف و تمجيد نموده اند و چون يهودى سابقه دار مى باشد
كعب بن اشرف در حق او گفته است: «او برادرم مى باشد(130)
و ظاهر امر اين است كه مرحب برادر محمد بن مسلمه از طرف مادرش بود به عنوان پوشه
گذارى روى اين امر است كه امويان ادعا نموده اند كه محمد بن مسلمه، مرحب را
كشته است!
محمد بن مسلمه درايام حيات پيامبر خدا
اسم و رسمى نداشت نام او فقط در ايام حكومت عمر به سر زبانها افتاده است جهت اجراى
آن عمليات سرى كه عمر نوعاً بر ضد معارضين سياسى خود انجام مى داد.
* * *
بخش هفتم: دلالتها و عبرتها
يهود و عرب در ايام جاهليت دست به ترور و
قتل جهت رسيدن به اغراض خود مى نمودند اين عادت زشت بين صفوف مشركين
نيز انتشار
يافت و بخشى از فرهنگ عمومى آنان گرديد
پس طالب بن ابى طالب قربانى غدر و مكر گرديد پس از آنكه از حضور در معركه بدر
امتناع ورزيده بود و خداوند متعال پيامبر خود را بارها از ترور شدن نجات داد.
هنگامى كه اسلام در سرزمين عربستان
انتشار يافت پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) از ترور و قتل ناگهانى جلوگيرى كرد و
فرمود: «ايمان زنجير ترور و قتل است».
پيامبر اسلام نه به قتل مسلمانان و نه هم
پيمانان از اهل كتاب چنين اجازه اى را نداده است مگر كسانى كه تظاهر به جنگ
نموده باشند همانند كعب بن اشرف، پيامبر خدا خود عامل ترين افراد به نصوص
شرعى از ديگر مسلمانان بود و اگر نبود كه كعب با چهل سواره سراغ قريش رفته بودند و
هجو رسول خدا را بر زبان داشتند و بر ضد اسلام و مسلمين اعلام جنگ نموده بودند و
با قريشيان در كشتن پيامبر خدا هم پيمان شده بود هر آينه به مسلمانان اجازه قتل او
را نمى داد.
اسلام اجازه نمى دهد كه رقيب سياسى
و يا هم پيمانان مذهبى از اهل كتاب و ديگران ترور گردند مگر كسانى كه تظاهر به جنگ
بر ضد خدا و پيامبر مى نمايند فرعونهاى سياست از روى مكر و حيله در قتل
دشمنان خود از اين روش استفاده كرده اند ملحدان، دشمنان مؤمن و ايمانى خود را
به اين ترتيب به قتل رسانده اند در حالى كه محارب خداو رسول خدا
نبوده اند.
****
بـاب ششم
تلاش يهود بنى النضير در قتل رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
بخش اوّل: مكر دوم يهوديان
بنى النضير از يهوديان شام هستند از اين
رو بر ديگر يهوديان مدينه سيادت و آقائى داشتند و قول صحيح هم همين است و گفته شده
است آنان از قبيله جذام عرب هستند سپس يهودى شده اند(131) نضير كوهى است در دو مايلى شهر
مدينه(132)و بنى نضير از افرادى بودند كه با
پيامبر خدا عهد بسته بودند كه با او به
جنگ نپردازند و همراه او هم جنگ نكنند.(133)
ابن اسحاق گفته است: جنگ بنى نضير در سال
چهارم هجرت رخ داده است و صحيح هم پيش ما همان تاريخ مى باشد عداوت و دشمنى
بين يهود (مخصوصاً بنى النضير) و مسلمانان پس از توطئه كعب بن اشرف بر ضد مسلمانان
و شروع هم پيمانى آنان با مشركين بر ضد مسلمين آغاز گرديد و بر مسلمانان لازم شد
كه آنان را از مدينه دور سازند و هنگامى كه مسلمانان كعب بن اشرف را كشتند عداوت
بين آنان شدت گرفت پس يهوديان به اين فكر افتادند كه پيامبر خدا را بكشند در اين
مورد دو نوع روايت داريم .
يكى مى گويد كه مى خواستند با
پرتاب سنگ از پشت بام او را بكشند و ديگرى قائل به آن مى باشد كه با خنجر قصد
قتل او را داشتند.
پيامبر خدا به سوى بنى النضير رفته بود
كه در مورد ديه دو نفر از بنى عامر كه آن ها را عمر و بن اميه كشته بود
استعانت بطلبد به خاطر عهد و پيمانى كه به آن دو نفر اعطاء نموده بود چون بين بنى
النضير و بنى عامر عهد و پيمانى وجود داشت هنگام وصول پيامبر خدا به بنى النضير
يهود كوشيدند او را ترور كنند يهوديان نقشه چيدند كه به هنگام ديدار آن بزرگوار سنگى
را به طرف او پرتاب كنند پس خداوند متعال او را از اين نقشه و توطئه آگاه ساخت پيش
از آنكه اقدامى صورت گرفته باشد در صورتى كه زهرى گفته است حادثه در سال دوم هجرت
رخ داد يعنى شش ماه پس از غزوه بدر به نقل از عروة بن زبير و نووى هم آن را تأييد
كرده است و سهيلى در الروض الانف و عسقلانى و ذهبى هم آن را تأييد كرده اند.(134)
يهوديان در پاسخ درخواست ديه را از طرف
پيامبر خدا گفتند: بلى يا رسول الله ما كمك مى كنيم هر طورى كه شما خواستيد
برخى از آنان با برخى ديگر خلوت نمودند و به همديگر گفتند:
هرگز اين مرد را در چنين حالى پيدا
نمى كنيم و پيامبر خدا تكيه بر ديوار خانه هاى آنان نشسته بود.
پس گفتند: كيست كه به اين امر اقدام
نمايد و بالاى اين خانه برود و صخره اى بر سر او بكوبد تا او را بكشد و ما را
راحت سازد.
عمر و بن جحاش بن كعب پاسخ مثبت داد و
گفت من به اين كار حاضرم پس او با جمعى از ياران به بالاى خانه رفتند تا سنگى بر
سر حضرت بكوبند ولى سلام بن مشكم گفت اين كار را نكنيد به خدا قسم او به
آنچه شما تصميم گرفته ايد خبر داده مى شود.(135)
پس در آن حال جبرئيل فرود آمد و از تصميم
آن قوم خبر داد پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)به اصحاب خود گفت تأخير نكنيد پس
بيرون شد و به سوى مدينه برگشت و گفته شد است آنان سنگ را افكندند ولى در بين راه
جبرئيل آن را گرفت.(136)
وقتى پيامبر خدا تأخير كرد جمعى از اصحاب
به جستجوى او پرداختند پس مردى را ديدند كه از مدينه مى آيد از او سؤال كردند
او پاسخ داد وى را در داخل مدينه ديدم پس اصحاب رسول خدا به سوى او آمدند پس
توطئه اى را كه يهوديان مى خواستند انجام دهند به اصحاب و ياران خود خبر
داد.
خبر ديگر
خبر ديگر آن است كه يهوديان بنى نضير
مى خواستند كه به پيامبر خدا مكر و فريبى را به كار ببندند و به او گفتند: به
سوى ما بيا با سه تن از اصحاب و ياران خود تا سه نفر از علماء و دانشمندان ما با
شما ملاقات كنند اگر آنان به شما ايمان آوردند ما هم به شما ايمان
مى آوريم و يهوديان با خود خنجر حمل مى نمودند پس زنى از بنى نضير به
برادر و دوستى از مسلمانان جريان را خبر داد كه يهوديان چنين تصميمى را دارند(137) كه قريش به يهود سپرده است كه با
پيامبر خدا بجنگند و اين انگيزه باعث شد كه غزوه بنى النضير رخ دهد و پيامبر خدا
به سوى آنان حركت نكرد.
پيامبر خدا اين توطئه چينى را نوعى نقض
عهد و پيمانى دانستند كه بين آنان منعقد شده بود و خداوند متعال مى فرمايند:
«واوفوابعهد الله اذا عاهدتم» «به عهد خودتان وقتى عهد بستيد وفا نمائيد.(138)
«والموفون بعهد هم اذا عاهدوا»(139) «آنان كه به عهد و پيمان خود عمل
مى كنند وقتى عهد و پيمان بستند».
و پيامبر خدا فرمود: دين ندارد كسى كه
عهد و پيمان ندارد(140) و امام على(عليه السلام) به مالك
اشتر فرمودند: به مال احدى از مردم دست نزن خواه نمازگزار باشد يا اهل ذمّه
و پيمان.(141)
****
بخش دوم: محاصره يهود
وقتى نقض آشكار پيمان صلح از طرف يهود
روشن گرديد پيامبر خدا آنان را از مدينه كوچ داد ولى اهل نفاق و دوروئى، آنان را
تثبيت مى نمودند پس نفوس آنان تقويت شد و حيّى ابن اخطب خود را بزرگ شمرد و
عهد و پيمان خود را شكست و آماده جنگ شدند پس پيامبر خدا دستور جنگ با آنان را
صادر نمود و مسلمانان به سوى آنان حمله ور شدند تا به آنان فرود آمدند پس آنان در
قلعه ها
تحصن اختيار كردند و مسلمانان 15 روز
آنان را در محاصره نگه داشتند(142)
و در نفوس يهوديان رعب و وحشت وارد شد و قرآن مى فرمايد: «و قذف فى قلوبهم
الرعب»(143) به دلهاى آنان رعب را افكند در آن
روز پرچم در دست با كفايت حضرت على(عليه السلام)بود در اثناى محاصره يك نفر يهودى
به سوى چادر پيامبر خدا تيرى انداخت پس على(عليه السلام)او را تعقيب نمود و كشت و در
سوره حشر از اين واقعه چنين خبرى آمده است «ماقطعتم من لينة او تركتموها قائمة على
اصولوها فباذن الله و ليخزى الله الفاسقين»(144)
لينه، نخل و درخت خرما است مادام كه پير
و لاغر نباشد اگر از نوع الوان بوده باشد پس نوع پست آن است پس سبقت نمائيد عجوه و
برينه را و اگر از كرام نخل باشد پس مى بايست غيظ يهوديان شديدتر باشد.(145) نخلستان يهود در منطقه «بويره»
بود پس مسلمانان برخى از درختان آنان را جهت تسهيل در عبور و مرور سپاهيان بريدند
قتاده و ضحاك گفته اند آنان شش عدد از درختان خرماى آنان را بريدند و
سوزاندند. ولى محمد بن اسحاق مى نويسد آنان يك درخت خرما را بريدند و يكى
ديگر را سوزاندند(146) تا جهت تسهيل در قتال و كارزار
توسعه اى در مرور ايجاد نمايند(147).
اين امر بر يهوديان سخت آمد و به عنوان
اعتراض به پيامبر اكرم گفتند: آيا شما آن نيستى كه گمان دارى پيامبر هستى و خواهان
اصلاح در بين مردم مى باشى آيا اصلاح است كه درختان خرما را مى بريد و
اشجار را مى سوزانيد پس آيه شريفه نازل شد كه نهى از قطع درختان را تصديق و
بريدن آن را گناه مى شمرد پس پيامبر خدا خبر داد كه قطع درخت و ترك آن با اذن
خدا بود و خداوند متعال جواب داد كه قطع درختان از آن رو صورت گرفته است كه
فاسقانرا خوار و ذليل سازند.(148)
سعد بن عباده هنگامى كه مسلمانان يهوديان
را در محاصره داشتند خرما را به مسلمانان مى رساند.(149)
* * *
بخش سوم: بيرون راندن يهوديان
پيامبر خدا يهوديان را در محاصره داشت تا
اينكه صبر و حوصله شان به حد نهايى رسيد تا اينكه هر امتيازى را كه مسلمانان
مى خواستند، آنان حاضر به انجام آن شدند پس پيامبر خدا با آنان مصالحه نمود
كه خونهاى آنان را حفظ كند ولى آنان رااز مدينه و از سرزمين مسلمانان و اوطان آنان
خارج سازد و آنان را به خيبر، فدك و أذرعات شام بيرون كند.(150)
مؤلف گويد: بسيار بعيد مى دانم كه
آنان را به «أذرعات» بيرون كرده باشند
چون أذرعات تحت حاكميت رومى ها بود
و آنان مسيحى، و معارض با حضور يهود در آن سرزمين بودند،(151)
و آغاز هجرت يهود به شام در عهد حكومت عمر رخ داد پس از آنكه كعب الأحبار اسلام
آورد و از عمر چنين درخواستى را نمود.(152)
پس پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) با
يهوديان به اين توافق رسيدند كه يهوديان حق دارند هر آن مقدارى را كه شتر حمل
مى كند (يكبار شتر) بى آنكه طلا، نقره و سلاح را برده باشند با خودشان حمل
نمايند و بيرون ببرند.
از يهوديان بنى نضير دو نفر اسلام آوردند
و آنان، يامين بن عمير و ابو سعد بن وهب بودند كه اموال آنان حفظ شد.
بنى نضير اموال فراوان و سلاح انبوهى
داشتند كه عبارت بود از 50 زره، 50 سر نيزه و 340 شمشير.(153)
سلام بن ابى الحقيق و كنانة بن ربيع بن
ابى الحقيق و حى بن اخطب و ديگران به خيبر رهسپار شدند و چون آنان بزرگان بنى
النضير بودند در خيبر هم جنبه سيادت و بزرگى را داشتند. يهوديان خيبر از آنان
استقبال به عمل آوردند و همراه زنان و كودكان بيرون آمدند و جوانان پشت سر آنان دف
مى كوبيدند(154) آنان روى ششصد نفر از شتران،
اموال خود را حمل مى كردند و برخى از انصار كه به خاطر مادرانشان يهوديت را
پذيرفته بودند بواسطه اينكه مادران، آن را نذر كرده بودند اگر زنده بمانند هنگامى
كه بر بنى نضير غلبه كردند پدران اينان گفتند ما فرزندان خود را ترك نمى كنيم
و آيه شريفه نازل شد كه «لا اكراه فى الدين» در دين اجبار و اكراهى وجود ندارد.
مزرعه ها و نخلستانها براى پيامبر
خدا(صلى الله عليه وآله) باقى ماند پس آنها را بين مهاجرين نخستين تقسيم نمود و به
سهل بن حنيف و ابودجانه، حارث بن صمه از انصار نيز به علت شدت فقرشان سهمى دادند و
اين اموال كه بدون حمله و بدون خيل و ركاب به دست آمده بود از آن رسول خدا بود ولى
آن بزرگوار به مسلمانان عطا و بخشش نمود و ظاهر امر اين است كه مسلمانان مقاتله
نكردند و اگر مقاتله داشتند اموال يهوديان به صورت غنائم مربوط به تمام مسلمانان
مى گشت و پيامبر خدا به اهل و خاندان خود از آن اموال خرج يك ساله را انفاق
مى نمود.(155)
ابن كلبى گفته است: «پيامبر خدا تمام
اموال بنى النضير را تقسيم نمود جز هفت خانه را كه آنها را نگه داشت و تقسيم
ننمود»(156)
هنگامى كه رسول خدا اراضى بنى نضير را
بين مهاجرين تقسيم نمودند به آنان دستور دادند اراضى انصار را كه هنگام مهاجرت در
اختيار آنان قرار داده بودند به خودشان باز گردانند.(157)
منافقان بر كوچيدن بنى النضير شديداً
محزون و متأثر شدند(158) و حسان بن ثابت به آنان لاحق
گرديد و كرم و شرابخورى آنان را مدح و توصيف نمود.(159)
آنچه قابل ملاحظه و دقت مى باشد اين
است كه خداوند متعال عقل و شعور يهوديان را از آنها سلب نموده بود پس به صورت
احمقان در آمده بودند به علت فاصله گيرى كه از حق داشتند پس دنياى آنان نيز
تباه گرديد پس از آنكه آنان با دست خود آخرت خويش را تباه و ضايع ساخته بودند سلام
بن مشكم نظر آنان را به اين امر توجه داده بود كه از رسول خدا پيروى و تبعيت نمايند
ولى آنان پند و اندرز او را رها ساختند.
بنونضير داراى هزار مرد از نسل هاى
رومى بودند و آنان سادات و بزرگان يهوديان منطقه بودند و يك فرد نضيرى هنگامى كه
يك يهودى قريظى را مى كشت نصف ديه را مى پرداخت در صورتى كه اگر قريظى
يك فرد نضيرى را مى كشت مجبور بود تمام ديه يا ديه كامله را بپردازد(160) در سوره حشر كه در حق يهود بنى
النضير نازل شده است چنين آمده است: «هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا
مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ ما ظَنَنْتُمْ أَنْ
يَخْرُجُوا وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللّهِ فَأَتاهُمُ
اللّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ
يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَ أَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا
يا أُولِي الْأَبْصارِ»(161)
«همانا خداوند كافران از اهل كتاب را
بيرون برد شما گمان نمى بريد كه خارج گردند و آنان گمان بردند كه دربها و
قلعه ها شان مانع از خدا هستند پس خداوند متعال از جائى به آنان وارد شد كه
گمان نمى بردند و در دلهاى آنان رعب افكند آنان خانه هاى خود را با
دستان خود خراب مى كردند و با دستان مؤمنان. پس اى صاحبان بصيرت عبرت
بگيريد».
خيانت و حيله يهود نسبت به مسلمانان از
آن امور مشهور و معروف مى باشد آنچنان كه آنان خيانت ورزى را در جريان
اسپانيا نشان دادند عاملى كه باعث شد از آنجا طرد شوند پس دولت عثمانى به آنان
پناه داد و در شهر سالونيك اسكان داد پس به مسلمانان نيز غدر و حيله به كار بردند
هنگامى كه كمال آتاتورك به جنگ اسلام برخاست و كوشيد اسلام را در بلاد تركيه ريشه
كن سازد.(162)
* * *
بخش چهارم: دلالتها و عبرتها
از جنبه تربيتى، غدر و حيله يهود استمرار
پيدا نمود و وفا و اخلاص پيامبر خدا به مقابله و رويارويى با آن شيوه پرداخت از
جنبه فقهى پيامبرخدا بريدن درخت خرما و ساير اشجار را تحريم نمود پيامبر خدا دستور
بريدن درختان را صادر نكرده بود جز شش اصله خرما تا عرصه زمينى جهت تحرك لشكر را
فراهم سازد و اگر قصد بريدن درختها را داشت مى توانست صدها درخت را در ايام
محاصره، كه در اختيار مسلمانان قرار داشت قطع كند. تمام روايات اتفاق روش دارند كه
مسلمانان جز شش عدد اصله، درخت ديگرى را نبريده اند و روايت ديگرى وجود دارد
كه فقط يك درخت را بريده اند علاوه بر جهات اقتصادى و انسانى كه در اين امر
نهفته است از نظر آينده نگرى درست نبود چون پيامبر خدا مى دانست كه بالاخره
اين درختان از آنِ مسلمانان خواهد بود.
خداوند متعال اجازه مى دهد آن نوع
درختان بريده شود كه در مسير راه سپاهيان مسلمان قرار گرفته است و مانع عبور و
مرور آنان باشد و فساد را تحريم مى كند و تصور يهود كه مسلمانان تمام درختان
خرما را خواهند بريد پس آمال و آرزوهاى آنان تبديل به نوميدى گرديد وقتى ديدند كه
پيامبر خدا جهت فتح شهر و مزارع آنها و توزيع اموال بين مسلمانان آمده است. خداوند
متعال سوره قرآنى كاملى دراين واقعه نازل فرموده است كه قسمتى از آن در صفحه پيش
گذشت: هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ...»(163) از اين رو تحليلها و گفتگوها
پيرامون جواز قطع اشجار و درختان خرماى پست و عدم قطع درختان خرماى خوب در غير
جايگاه خود مى شد.
و غذاى كافى براى يكسال و آب
جارى شان هم به يهود فايده نداد.(164)
و امر دومى كه خداوند متعال در سوره حشر
تبيين فرموده است اين است كه وعده هاى منافقين كه به هم پيمانان بنى النضير
خودمى دادند كه در جنگ در كنار آنان خواهند بود يك نوع وعده هاى دروغين است
چون خداى سبحان مى فرمايد: ««أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نافَقُوا
يَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَئِنْ
أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَ لا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَداً أَبَداً وَ
إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ وَ اللّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ
لَئِنْ أُخْرِجُوا لا يَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا
يَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَيُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا
يُنْصَرُونَ»(165)
از دلالتها و عبرتهاى اين حادثه سرعت
سقوط دژها و موانعى است كه ذكر شده است كه تنها توانستند 15 روز مقاومت داشته
باشند و بس.(166)
شكست و ويران شدن، اين بار خيلى
سريع تر از باورها و تصورات انجام پذيرفت وقتى كه مهاجمان با مدافعان مشاركت
نمودند! آنچنان كه در قرآن مجيد و سيره نبوى آمده است و اين امر مصداق قول رسول
خدا مى باشد جائى كه مى فرمايد «هر كس با خدا باشد خداوند با اوست»(167)
پس مهمترين كار در دنيا اخلاص به
پروردگار و تضرع به درگاه اوست تا پاسخ الهى با تقديم نصر و پيروزى بر دشمنان حاصل
آيد و خداوند متعال در سوره حشر مى فرمايد: «همانند آنانى نباشيد كه خدا را
فراموش كردند و خداوند نيز آنان خودشان را به فراموشى افكندند و آنان همان فاسقان
هستند»(168) و خداوند حكيم فيئى را چنين در
قرآن بيان مى كند، «از آنِ خدا، رسول، ذى القربى و يتيمان و مساكين و ابن
السبيل»(169) فيئى هر آن چيزى است كه مسلمانان
بدون جنگ و خونريزى بدست آورده اند. اقتدار ادارى و نظامى پيامبر خدا در آغاز
جنگ با بنى قريظه متجلى گرديد براى اينكه در دو جبهه مشغول جنگ نشود و نيروهاى او
و شهر مدينه در مدت محاصره بنى النضير مورد غارت قرار نگيرد و اين يكى از دلائل
قدرت بالاى او در جنگ مى باشد. نخست با بنى قريظه عهد و پيمان بست سپس نيروها
را به بنى النضير گسيل داشت.
كعب بن اسد رهبر و سرپرست بنى قريظه گفت:
«احدى از بنى قريظه عهد و پيمان را نقض نمى كند مادام كه من زنده هستم»(170)
رسول خدا به جنگ با بنى النضير رغبت
نداشت مادام كه آنان در خانه هاشان بودند و هنگامى كه ناچار شدند بجنگند
خانه هاى يهوديانى را كه متحصن در خانه ها بودند ويران ساختند و
در اين هنگام خود يهوديان، خانه ها را از اصل و ريشه ويران مى ساختند تا
آنكه به آخرين خانه رسيدند آنان در اين وضعيت انتظار كمك منافقين را
مى كشيدند و آن چيزى را كه به آنان منّت گذاشته بودند.(171)
اين حادثه فقدان حكمت و درايت زعماى بنى
النضير را نشان مى دهد هنگامى كه پيامبر خدا بار نخست تنها جلاى وطن را از
آنان خواسته بود نه چيز ديگر را پس اين درخواست را رد نمودند و اعلان جنگ دادند پس
اين امر بر پيامبر خدا و مسلمانان بسيار گران جلوه نمود.(172)
اين حادثه، همچنين اعتماد تام پيامبر خدا
را نسبت به على(عليه السلام) كاملا نشان مى دهد كه او را جانشين خود در
عمليات نظامى قرار داد و خود به خانه اش برگشت و سپاه اسلامى را به قيادت و
رهبرى على(عليه السلام) باقى گذاشت(173)
در حالى كه او حامل پرچم پيامبر خدا بود
كه «غزول» قهرمان بنى نضير را با ده نفر ديگر كشت.(174)
از على(عليه السلام) آمده است همراه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) بيرون آمدم در
حالى كه درخت خرما به نخل ديگرى صيحه مى زد اين است پيامبر مصطفى و على
مرتضى. پيامبر خدا فرمود: «يا على به اين جهت به خرماى مدينه صيحانى گفتند چون، آن
به فضل من صيحه زده است.»(175)
و امام على(عليه السلام) همان فردى است كه قهرمان يهوديان خيبر مرحب را نيز كشت و
او همان فردى است كه پرچم جنگ را بر ضد بنى قريظه حمل نمود از اين رو يهوديان به
او كينه ورزيده اند، امثال كعب الأحبار، عبد الله بن سلام، وهب بن منبة و
پيروان و هم پيمانان آنان اعم از منافقان و كافران. از جنبه فقهى هم قابل اشاره
است كه تحريم خمر در جنگ بنى النضير تشريع نشد آنچنان كه اين موضوع را در مورد
مسجد فضيخ شايع ساختند بلكه خداوند متعال شراب را درمكه در آن آغاز بعثت تحريم
نموده بود آنچنان كه شراب در ديگر ديانتهاى آسمانى هم تحريم شده است(176).
[96]- المغازى واقدى ج 1 ص 174، تاريخ خمسين ج 1 ص 408.
[97]- الطبقات ابن سعد ج 2 ص 29 (پيامبر خدا دستور كشتن او را نداده بود).
[98]- مغازى واقدى ج 1 ص 172 - 173، تاريخ الخمسين ج 1 ص 406 - 407، بحار
الانوار ج 2 ص 7، اسد الغابة ج 4 ص 170.
[99]- مغازى واقدى ج 1 ص 172 - 173، تاريخ الخمسين ج 1 ص 406 - 407، بحار
الانوار ج 2 ص 7، اسد الغابة ج 4 ص 170.
[100]- يعنى در كشتن او فتنه و خونخواهى پديد نخواهد آمد.
[101]- مغازى واقدى ج 1 ص 174.
[102]- مغازى واقدى ج 1ص 174.
[103]- تاريخ طبرى ج 2 ص 182 - 183.
[104]- مغازى واقدى ج 1 ص 391 - 393، تاريخ طبرى ص 184.
[105]- عون المعبود العظيم آبادى ج 8 ص 159.
[106]- البدء و التاريخ بلخى ج 2 ص 79.
[107]- تاريخ الخمس ج 1 ص 460 - البحار ج 20 ص 158 - المناقب ابن شهر آشوب ج
1 ص 196.
[108]- تاريخ الخمس ج 1 ص 460 - المواهب اللدنيّه ج 1 ص 104 - تاريخ ابن
الوردى ج 1 ص 159 - تاريخ الاسلام ذهبى 119 ـ 197 مجلد مغازى، البحار ج 20 ص 160 -
162.
[109]- دلائل النبوة بيهقى ج 3 ص 354 - سيره ابن هشام ج 3 ص 58 - 199.
[110]- تاريخ طبرى ج 2 ص 178، الروض الانف ج 5 ص 513 - 514، طبقات الشعراء ص
71، البداية و النهاية ج 4 ص 6 سيره ابن اسحاق ص 317.
[111]- اعلام الورى 88، بحار الانوار ج 2 ص 163.
[112]- تاريخ طبرى ج 2 ص 179 الروض الانف سهيلى ج 5 ص 413 - 414.
[113]- طبقات ابن سعد ج 3 ص 458 تاريخ طبرى ج 4 ص 47.
[114]- به باب معركه خيبر مراجعه شود.
[115]- الروض الانف سهيلى ج 5 ص 413.
[116]- الروض الأنف السهيلى ج 5 ص 418 طبع دار احياء التراث العربى بيروت.
[117]- الروض الأنف ج 5 ص 413.
[118]- مراجعه كنيد به كتاب «آيا پيامبر ترور شد» اثر مؤلف.
[119]- الجامع الصغير ج 1 ص 124 - الكامل ابن اثير ج 4 ص 27 - مستدرك
الحاكم ج 4 ص 302 - تاريخ الطبرى ج 4 ص 271 مقتل الحسين ابى محنف 34.
[120]- تفسير قرطبى ج 5 ص 121.
[121]- السيرة النبوية ابن كثير ج 3 ص 11، البداية و النهاية ج 4 ص 6، دلائل
النبوة بيهقى ج 3 ص 191.
[122]- مشكل الاثار ج 1 ص 77.
[123]- التهذيب طوسى ج 10 ص 213 - 214، الكافى ج 7 ص 376.
[124]- شرح نهج البلاغه ج 6 ص 49 قاموس الرجال ج 8 ص 388، الامامة و السياسة
ج 1 ص 53.
[125]- شرح نهج البلاغه ج 6 ص 48 قاموس الرجال ج 8 ص 388.
[126]- شرح نهج البلاغه ج 6 ص 48 قاموس الرجال ج 8 ص 388.
[127]- قاموس الرجال ج 8 ص 388.
[128]- مختصر تاريخ دمشق ج 5 ص 180، سنن بخارى باب المغازى معركة خيبر، سنن
مسلم باب فضائل الصحابه.
[129]- مختصر تاريخ دمشق ابن عساكر ج 23 ص 315 - 318.
[130]- مختصر تاريخ دمشق ج 13 ص 218.
[131]- تاريخ يعقوبى ج 1 ص 49.
[132]- تفسير القرآن العظيم ج 4 ص 331.
[133]- تفسير الطبرسى ج 5 ص 258.
[134]- تاريخ اسلام ذهبى ص 122 - 197، تاريخ الخميس ج 1 ص 460، فتح البارى ج
7 ص 255، الدر المنثور ج 6 ص 186، فتح البارى ج 7 ص 253، 255، 256، البحار ج 20 ص
160، 162، طبقات ابن سعد ج 2 ص 57، سنن البخارى ج 3 ص 10 سيرة ابن كثير ج 3 ص 145،
سيره ابن دحلان ج 1 ص 260 الروض الأنف ج 3 ص 350، الجامع لأحكام القرآن ج 18 ص 36،
فتوح البلدان ج 2 ص 18، البداية و النهاية ج 4 ص 74.
[135]- الطبقات الكبرى ج 2 ص 57 سيره ابن دحلان ج 1 ص 260.
[136]- دلائل النبوى ابونعيم ص 423.
[137]- فتح البارى ج 7 ص 255 - الدر المنثور ج 6 ص 189.
[138]- سوره نحل آيه 91.
[139]- سوره بقره آيه 177.
[140]- السنن الكبرى ج 9 ص 231 - غرر الخصائص الواضحه ص 60.
[141]- نهج البلاغه ج 3 ص 90 نامه 51.
[142]- مغازى واقدى ج 1 ص 374 - تاريخ طبرى ج 2 ص 225 - طبقات ابن سعد ج 2 ص
58.
[143]- سوره حشر آيه 2.
[144]- الحشر آيه 5.
[145]- تفسير فخر رازى ج 10 ص 505، تفسير زمخشرى ج 4 ص 500.
[146]- تفسير قرطبى ج 18 ص 6.
[147]- تفسير زمخشرى ج 4 ص 500، تفسير فخر رازى ج 10 ص 505، تفسير قرطبى ج
18 ص 6، تاريخ الخميس ج 1 ص 461.
[148]- تفسير طوسى ج 9 ص 561، تفسير طبرسى ج 5 ص 258.
[149]- السيرة الحلبية ج 2 ص 256.
[150]- سيره مغلطاى ص 53، التنبيه و الاشراف ص 213، الدر المنثور ج 6 ص 188،
مرآة الجنان يافعى ج 1 ص 9، تاريخ الاسلام ذهبى مغازى ص 233، دلائل النبوة بيهقى ج
3 ص 354 ـ 359 چاپ دارالكتب العلمية ـ بيروت، تاريخ طبرى ج 2 ص 223 ـ 224، الثقات
ج 1 ص 233.
[151]- نظريات الخليفتين ج 2 ص 383، 400 للمؤلف.
[152]- مراجعه كنيد به نظريات الخليفتين للمؤلف ج 2 ص 387.
[153]- المغازى واقدى ج 1 ص 377 - السيرة الحلبية ج 2 ص 368.
[154]-تاريخ الخميس ج 1 ص 461 - السيرة الحلبية ج 2 ص 267 تاريخ يعقوبى ج 2
ص 49.
[155]-تاريخ الخميس ج 1 ص 461، الطبقات الكبرى ج 2 ص 58، سيره ابن دحلان ج 1
ص 261، دلائل النبوة ابونعيم ص 429 تاريخ الطبرى ج 2 ص 553، فتح القدير ج 5 ص 275،
الجامع الاحكام القرآن ج 3 ص 280 ج 18 ص 11.
[156]- الخراج القرشى ص 36.
[157]- السيرة الحلبيه ج 2 ص 268، احكام القرآن ابن العربى ج 4 ص 1776،
الكشاف ج 4 ص 505، ارشاد السارى ج 5 ص 210.
[158]- الطبقات الكبرى ابن سعد ج 2 ص 57، مغازى واقدى ج 1 ص 376.
[159]- السيرة الحلبية ج 2 ص 204.
[160]- تفسير جامع البيان ج 6 ص 154 - 157 - 165، فتح القدير ج 2 ص 43 ـ 44،
البحار ج 2 ص 166 - 168، تفسير القمى ج 1 ص 168 - 169، تفسير البرهان ج 1 ص 472.
[161]- الحشر آيه 2.
[162]- مراجعه كنيد به كتاب «الفكر القومى اسلامياً و تاريخيا» اثر مؤلف -
اين كتاب تحت عنوان «ملى گرايى» از سوى دفتر تبليغات اسلامى و ترجمه اينجانب عقيقى
بخشايشى انتشار يافته است.
[163]- الحشر آيه 2.
[164]- مغازى واقدى ج 1 ص 368.
[165]- الحشر آيه 11
[166]- مغازى واقدى ج 1 ص 374، تاريخ طبرى ج 2 ص 225.
[167]- كشف الخفاء العجلونى ج 2 ص 272.
[168]- الحشر 19.
[169]- الحشر آيه 7.
[170]- تاريخ عيون الاثر ج 2 ص 25.
[171]- مغازى ذهبى ص 150، مغازى واقدى ج 1 ص 380.
[172]- مغازى واقدى ج 1 ص 370 السيرة الحلبيه ج 2 ص 265.
[173]- مغازى واقدى ج 1 ص 371.
[174]- السيرة الحلبيه ج 2 ص 265 - الثقات ابن حبان 1 ص 242 - الارشاد
و مفيد ج 1 ص 92.
[175]- السيرة الحلبيه ج 2 ص 265.
[176]- وفاء الوفاء سمهودى ج 3 ص 820، السيرة الحلبيه ج 2 ص 263 - 267،
تاريخ الطبرى ج 2 ص 224 - 228، مغازى ذهبى 145 - 155، مغازى واقدى ج 1 ص 375 -
385.