بـاب هشتم
آيا كشتار مشهور يهود بنى
قريظه ساختگى است؟
فصل اول: حمله به بنى قريظه
طائفه قريظه عهد و ميثاقى با پيامبر خدا
داشتند و پيامبر خدا به مواد پيمان نامه متعهد و وفادار بودند.
پس پنج سال از اين تاريخ گذشت و پيمانها
استوار و محكم و ايمان و اطمينان
آنان به عدل و انصاف پيامبر خدا روز
افزون مى گرديد.
ولى آنان به پيامبر خدا مكر و نيرنگ به
كار بردند و عهد و پيمان خود را شكستند و در جنگ خندق بر ضد او شركت جستند به اين
اميد كه بر او و دين او و مسلمانان پيروزى و سلطه يابند.
پس از عقب نشينى احزاب از مدينه به سوى
منازل و مساكن خويش، قريظه تنها ماندند نه عهدى باقى مانده بود و نه پيمانى بلكه
آنان به جنگ خدا و رسول خدا رفته بودند اكنون تكليف مسلمانان چه بود؟ ما در اين
بخش به پاسخگويى اين سوال مى پردازيم.
هنگامى كه ظهر شد جبرئيل به سوى پيامبر
خدا آمد در حالى كه متعمم با عمامه اى از استبرق و ديباج بود و بر روى استرى
سوار بود كه روى آن از قطيفه ديباج بود پس عرض كرد يا رسول الله! آيا سلاح را بر
زمين گذاشته اى؟
پيامبر خدا فرمود: آرى.
پس جبرئيل گفت: هنوز فرشتگان سلاح خود را
روى زمين نگذاشته اند و من هم اكنون بازنگشتم مگر جهت درخواست فرشتگان،
خداوند متعال تو را امر مى كند كه به سوى بنى قريظه بروى من هم اكنون آنان را
قصد كرده ام پس زمين را به آنان تكان خواهم داد.
پس پيامبر خدا دستور داد اذان بگويند و
در بين مردم اعلام نمايند كه هر كس شنوا و اطاعت كننده است بشنود كه نماز عصر را
در محله بنى قريظه بايد بخوانند و ابن ام مكتوم را فرماندار مدينه قرار داد.
ابن اسحاق گويد: پيامبر خدا على بن
ابيطالب(عليه السلام) را با پرچم خويش به سوى بنى قريظه اعزام فرمود و مردم هم
پيشاپيش حركت نمودند پس على به طرف قريظه رهسپار شد تا به قلعه ها و دژهاى
آنان رسيد كلمات زشت و ناهنجارى را از آنان در مورد رسول خدا شنيد پس به سوى رسول
خدا بازگشت و در راه به او رسيد و عرض كرد: تو نبايست به اين خبيثها نزديك شوى.
فرمود: چرا؟ مبادا از اينان كلمات آزار
دهنده اى شنيده اى؟
عرض كرد: بلى يا رسول الله.
فرمود: اگر آنان خود مرا ببينند چنين
كلماتى را نمى گويند، رسول خدا به راه خود ادامه داد و هنگامى كه به دژهاى
بنى قريظه رسيد فرمود: اى اصحاب ميمونها! آيا خداوند شما را زبون و خوار ساخته است
و بلاى خود را به شما نازل كرده است؟
آنان پاسخ گفتند: اى اباالقاسم! تو كه تا
كنون جاهل و نادان نبودى.
پيامبر خدا در محل صورين(229) به جمعى از اصحاب و ياران خود
مرور نمود پيش از آنكه به بنى قريظه برسد پس فرمود: آيا كسى از پيش شما عبور
ننموده است؟
گفتند: چرا يا رسول الله همين الان دحيه
كلبى از اينجا عبور نمود روى استر سفيد رنگى نشسته بود كه در روى زين قطيفه ديباجى
قرار داشت. پيامبر اكرم فرمودند: او جبرئيل بوده است به سوى بنى قريظه مأمور شده
است تا قلعه ها و دژهاى آنان را تكان دهد و رعب و وحشتى در قلوب آنان ايجاد
نمايد.
هنگامى كه رسول خدا به طرف بنى قريظه آمد
بر سر چاهى از چاههاى آنان فرود آمد كه در كنار اموال آنان قرار داشت به آن چاه،
چاه أنا گفته مى شد(230)
و مردم نيز به او پيوستند پس عده اى
از آنان بعد از عشاى آخر آمدند در صورتى كه هنوز نماز عصر را نخوانده بودند چون
پيامبر خدا فرموده بودند هر كدام از شما مى بايست نماز عصر را در بنى قريظه
برگزار نمايد پس آنان را مسائل ضرورى جنگ مشغول ساخته بود و از نمازگزاردن امتناع
ورزيده بودند بر اساس آنچه از رسول خدا شنيده بودند هر كدام از شما نماز عصرتان را
در بنى قريظه مى بايست بخوانيد.
پيامبر خدا و مسلمانان 25 روز يهوديان را
در دژهاى خود محاصره نمودند از آن وقتى كه قريش و غطفان از آنان باز گشته بودند و
اين كار را جهت وفاء نمودن به آنچه كه با كعب بن اسد تعهد نموده بودند (كه يهوديان
را نكشند بلكه محصور سازند) انجام دادند.
حيى بن اخطب از زعماء و رهبران بنى
النضير بود كه رسول خدا آنان را به علت خيانت و فريبشان به خيبر تبعيد نموده بود و
آنان را نكشته بود مى بينيم باز او در اين موقعيت بار ديگر هم به مسلمانان
خيانت مىورزد و كفار و يهود را بر ضدّ مسلمانان جذب و فرا مى خواند.
وقتى يهوديان يقين پيدا نمودند كه پيامبر
خدا از آنان منصرف نمى شود و بازگشت نخواهد نمود جز اينكه كار را يكسره نمايد
كعب بن اسد به آنان گفت اى گروه يهود! براى شما حادثه اى پيش آمده است
كه خودتان شاهد آن هستيد من سه پيشنهاد به شما دارم هر كدام از آنها را خواستيد
پذيرا باشيد.
گفتند: آن پيشنهادها چيستند؟
كعب گفت: آن پيشنهادها اين است:
1. از اين مرد پيروى نمائيم و او را
تصديق كنيم به خدا قسم به ما روشن گشته است كه او پيامبر فرستاده شده از جانب خدا
است.
و او همان است كه در كتابهاى خود او را
مى يابيد در چنين صورتى بر خون، مال و اهل و عيال خود ايمن مى گرديد.
آنان پاسخ گفتند: ما از حكم تورات جدا
نمى شويم و آن را با كتاب ديگرى عوض و بدل نمى كنيم.
كعب گفت: وقتى از اين امر امتناع ورزيديد
پس پيشنهاد دوم آن است كه بياييد فرزندان و همسران خود بكشيم و به سوى محمد و رجال
او ظاهر گرديم در حالى كه شمشيرهاى خود را از غلاف بيرون كشيده ايم و پشت سر
خود چيزى را باقى نگذاشته ايم تا آن كه خداوند بين ما و مسلمانان داورى
نمايد، اگر هلاك شديم ديگر نسلى پشت سر خود باقى نگذاشته ايم كه نگران آنان
بوده باشيم و اگر پيروز شديم آنگاه زن و فرزند خود را مى يابيم.
در پاسخ اين پيشنهاد گفتند: آيا ما اين
بيچارگان و مساكين را بكشيم كه هيچ خير و صلاحى در زندگى بعد از آنان وجود ندارد؟
كعب گفت: پس حالا كه اين پيشنهاد را نيز
پذيرا نيستيد، امشب، شب شنبه است و اميد است كه محمد و اصحاب او امشب را به ما
مهلت دهند پس از قلعه ها پائين بياييد شايد ما از محمد و اصحاب او به «غرّه»
برسيم(231)
در پاسخ گفتند: آيا ما شنبه را به
خودمان تباه سازيم و در آن كارى را انجام دهيم كه پيشينيان ما نكرده اند جز
آن كه مى دانيد چه بلائى كه به آنان رسيده است از مسخ و غيره چيزى كه بر تو
مخفى نيست!
كعب گفت: هيچكدام از شما از آن روزى كه
از مادر متولد شده ايد روزى از روزگاران با احتياط نخوابيده ايد سپس
آنان با شدت داخل جنگ شدند و به ابوسفيان هم اطلاع داده بودند شما ثابت و استوار
باشيد ما حوزه اسلام را مورد حمله و غارت قرار خواهيم داد.(232)
* * *
فصل دوّم: روايت ساختگى ابى لبابه
يهوديان، كسى را پيش رسول خدا فرستادند
كه ابولبابة بن عبد المنذر هم پيمان عمرو بن عوف را پيش ما بفرست (و قريظيان هم
پيمانان اوس بودند) تا ما در مورد
مسائل خويش با او مشورت كنيم پس پيامبر
خدا او را نزد يهود ساكن قلعه فرستاد هنگامى كه او به قلعه رسيد مردان به سوى او
برخاسته و زنان و كودكان آه و ناله سر دادند و در مقابل او گريستند پس ابو لبابه به
آنان رقت و ترحم كرد.
به او گفتند اى ابالبابه چگونه فكر
مى كنى آيا ما به حكم محمد تنزل پيدا نمائيم؟
ابولبابه گفت: آرى و با دست خود به گلويش
اشاره نمود (يعنى اگر تنزل ننمائيد همانا كشته شدن است.
ابولبابه گويد: از مكان خود حركت ننموده
بودم تا اينكه فهميدم من در مأموريت خود به خدا و پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)
خيانت ورزيده ام سپس به رو افتاد ديگر به سوى پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)
بازنگشت تا اينكه به مسجد رسول الله رفت و خود را به ستونى از ستونهاى مسجد بست و
گفت: من از اين مكان تكان نمى خورم تا اينكه خداوند توبه مرا بپذيرد و با خدا
عهد و پيمان بست كه هرگز قدمى به نفع بنى قريظه بر ندارد و در شهرى ديده نشود كه
در آن به خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) خيانت نموده است و خداوند متعال در حق
ابى لبابه نازل فرمود: «اى افرادى كه ايمان آورده ايد به خدا و پيامبر خيانت
نورزيد در حالى كه به امانات خويشتن خيانت مىورزيد و شما خود عالم و دانا هستيد.»(233)
وقتى خبر ابى لبابه به پيامبر خدا(صلى
الله عليه وآله) رسيد فرمود: اگر او پيش من مى آمد در حق او استغفار
مى نمودم اما اينكه خودش كارى را شروع كرده است پس من باز دارنده او از آن
مكان نيستم تا اينكه خداوند متعال توبه او را بپذيرد.
پذيرش توبه ابى لبابه سحر هنگام به رسول
خدا نازل شد در حالى كه او در خانه ام سلمة بود.
ام سلمه گويد: شنيدم نزديك سحر پيامبر
خدا مى خندد پس گفتم چرا مى خندى اى رسول خدا كه هميشه خندان باشى.
فرمود: توبه ابى لبابه پذيرفته شد.
گفتم: آيا به او بشارت ندهم؟
فرمود: آرى اگر خواستى به او بشارت بده،
پس ام سلمه بر در حجره اش ايستاد و اين در تاريخى بود كه هنوز حجاب و پرده
زده نشده بود پس ام سلمه به ابى لبابه گفت: بشارت باد بر تو كه توبه تو پذيرفته
شد.
پس مردم هجوم بردند تا او را آزاد سازند
ابولبابه گفت به خدا قسم امكان ندارد و اجازه نمى دهم جز اينكه شخص رسول خدا
با دست مبارك خود مرا بگشايد پس هنگامى كه پيامبر خدا جهت اقامه نماز صبح
مى رفت او را آزاد نمود»(234)
ابولبابه شش شبانه روز خود را بسته به
ستون نموده بود همسرش در وقت نماز او را باز مى گشود تا نمازش را برگزار
نمايد سپس به ستونش مى بست آيه اى در ارتباط با پذيرفته شدن توبه او
آمده است چنين مى باشد:
«وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ
خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً عَسَى اللّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ
إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»(235)
«آن ديگران به گناهان خود اعتراف
نموده اند آنان كه عمل صالح را با عمل ناصالح مخلوط نمودند اميد است كه
خداوند به سوى آنان برگردد به درستى كه خداوند بخشنده و مهربان مى باشد؟
اين اجمال توبه ابى لبابه بود كه از
منابع مربوطه نقل شد ولى صحيح آن است كه پيامبر خدا و ديگر مسلمانان ازسخن گفتن با
او به علت تخلف از جنگ تبوك امتناع ورزيدند پس ابولبابه خود را به عنوان استغفار
به ستون مسجد بست در حالى كه نادم و پشيمان بود پس خدواند سبحان گناه تخلّف او را
بخشيد.(236)
* * *
بخش سوم: جنگ بنى قريظه
هنگامى كه يهوديان جنگ را مقرر داشتند و
تسليم شدن را نپذيرفتند و همراه رهبرشان كعب بن اسد به سب و ناسزاگوئى به پيامبر
خدا و مسلمانان استمرار
بخشيدند پس رسول خدا سپاهيان اسلامى را
با قيادت و رهبرى اكابر صحابه اعزام فرمود(237)
ولى آنان فرار را بر قرار ترجيح دادند پس پيامبر اكرم از قهرمان مسلمانان على استعانت
جست پس على به سراغ آنان رفت و با آنان محاربه نمود و پيروزى روشن و بزرگى كسب
نمود برخى از آنان را كشت و برخى ديگر را به اسارت گرفت.(238)
و آنان را به حكم رسول خدا نازل نمود آن
هم پس از 25 روز از محاصره و جنگ و گريز.(239)
طاغيان، سيره و تاريخ بنى قريظه را تغيير
داده اند بر اساس آن عداوت و دشمنى كه با اسلام و مسلمين داشتند و
گفته اند كه يهوديان از قلعه هاى خويش بدون جنگ پائين آمده اند و
مسلمانان به قتل عام آنان اقدام كرده اند.
در حالى كه روايات صحيحه اثبات
مى نمايد كه آنان خود را تسليم ننموده اند مگر پس از آن شكستى كه بر
آنان وارد شد و پيامبر خدا فرمود: على امام شما و جانشين من در ميان شما است و
جبرئيل اين سفارش را از سوى پروردگارم به من آورده است آگاه باشيد اهل بيت من
وارثان امر من و رقابت كنندگان امر امت من هستند خدايا! كسى كه وصيت مرا در حق
آنان حفظ نمااو را در زمره من محشور بدار و هر فردى كه در حق آنان وصيّت مرا ضايع
سازد پس او را از بهشت محروم بدار(240)
و فقط دو نفر از مسلمانان در اثر جنگ و محاصره كشته شدند.(241)
يهوديان و اعوان و انصار اموى آنان حادثه
به ترتيبى تنظيم نموده اند تا آنكه روايت ساختگى را با تحريف روايت ابى لبابه
آماده سازند و محال است كه ابولبابه به يهوديان، قتل و كشتار آنان را خبر دهد چون
او و ديگران از يهود و غير آنان، مى دانستند كه پيامبر خدا(صلى الله عليه
وآله) اسيران را نمى كشد.
* * *
بخش چهارم: آيا پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) اسيران بنى قريظه را
كشتند؟
هنگامى كه اسيران يهود بنى قريظه به حضور
رسول خدا آورده شدند افراد قبيله اوس حركت كردند و گفتند: آنان موالى و دوستان ما
هستند نه خزرجيان و تو در حق موالى و برادران ما ديشب آنچنان رفتار نمودى كه خود
مى دانى.
چون رسول خدا يهوديان بنى قينقاع را پيش
از يهوديان بنى قريظه محاصره نموده بود و آنان هم پيمانان خزرج بودند پس به حكم
رسول خدا تنزل نمودند پس در حق آنان عبدالله بن ابى بن سلول درخواست بخشش نمود و
رسول خدا به او بخشيد.(242)
پس هنگامى كه اوسيان اين سخن را آغاز
نمودند پيامبر خدا فرمود آيا رضايت نمى دهيد كه در مورد آنان يك نفر از شما
داورى نمايد؟
گفتند: بلى؟ پس پيامبر خدا اين مسئوليت
را بر عهده سعد بن معاذ قرار داد.
سعد بن معاذ گفت: بر شما لازم است كه به
حق عهد و پيمان الهى قضاوت و حكمى كه مى كنم بپذيريد، گفتند: بلى.
سعد بن معاذ گفت: و بر عهده هر كس كه
اينجا و در اين ناحيه اى كه آنجا پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) هست.
پس رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود:
آرى، پس سعدبن معاذ در مورد قتل مردان و اسيرى زنان و اطفال و تقسيم اموال و اراضى
آنان حكم و داورى نمود.
****
فصل پنجم: حقيقت مسئله
پيامبر خدا اسيران بنى قريظه را نكشت بر
اساس دليلهائى كه ارائه مى شود:
1ـ پيامبر خدا دستور تبعيد و جلاى وطن
آنان را صادر نمود كه به سوى خيبر بروند ولى اراضى و اموال آنان به نفع مهاجرين
باقى بماند و سلاحهاى آنان
متعلق به عموم مسلمين باشد و حسن بصرى هم
اخراج يهوديان قريظه را به خيبر تأييد و نزول آيه شريفه را در حق آنان تعريف كرده
است:
هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ
كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ دِيارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ(243)»
2. پيامبر خدا در هيچ كدام از جنگها و
سريه ها، اسيران را نكشته است خواه در بدر باشد يا احد، خندق باشد يا خيبر و
بنى قريظه يا مكه و حنين و ديگر معركه ها پس اين افتراء و دروغ از كدام ناحيه
آمده است در حق پيامبرى كه او رحمةٌ للعالمين مى باشد؟
3. داستان ابى لبابه به كلى دور از
واقعيت مى باشد و واقعيت امر به صورتى است كه ذكر مى شود: ابو لبابه از
پيوستن به گروه حمله وران تبوك امتناع ورزيد پس پيامبر خدا او را مورد توبيخ قرار
داد به همان صورتى كه كعب بن مالك را كه پس از بازگشت از شام مورد توبيخ قرار داده
بود چون به مسلمانان سفارش نموده بود كه با متخلفين و عصيان كنندگان از جنگ گفتگو
ننمايند، پس ابولبابه به عنوان طلب عفو خود را به ستونى بست و آيه شريفه در پذيرش
توبه او نازل گرديد(244).
در چنين صورتى موضوع اشاره به گلوى خويش
در جمع يهوديان قريظه مبنى بر اينكه پيامبر خدا آنان را ذبح خواهد نمود اگر بر حكم
او نازل نگرديدند از آن افترائات و ساخته هاى امويان مى باشد كه خداوند
متعال به ما توفيق كشف آن را همراه با ديگر مخترعات آنان نصيب فرمود و اين كشف از
يك توطئه سرى حكايت دارد كه بسيار هم هدفمند مى باشد و آن اينكه پيامبر خدا و
سعد بن معاذ انصارى را متهم سازند كه عامل كشتار اسيران بوده اند!
4. سعد بن معاذ حكم نمود كه حيى بن اخطب
رهبر يهوديان بنى النضير (كه پيامبر خدا قبلا او را آزاد ساخته بود) كشته شود چون
او بعد از آزادى از اسارت در جنگ بنى نضير در معركه احزاب به يهوديان بنى قريظه و
قريش بر ضد مسلمانان كمك كرد پس چاره اى جز كشته شدن نداشت، پس او كشته گرديد
و هنگامى كه او را دست بسته بر گردن به حضور پيامبر خدا آوردند گفت: به خدا قسم من
در عداوت خودم نسبت به شما نفس خود را ملامت ننموده ام ولى كسى كه خداوند او
را ذليل و خوار كرده باشد پس حتماً خوار و ذليل خواهد شد سپس روى زمين نشست و گردن
او زده شد پس حزب قريشى واقعه را تحريف نموده اند و گفته اند: پيامبر
خدا تمام اسيران بنى قريظه را كشت!
5. رفتار پيامبر خدا با يهوديان در
جنگ هاى متعدد به صورت زير بود:
در جنگ مسلمانان با يهود بنى قينقاع دستور
داد كه آنان را جلاى وطن كنند و اموال آنان را پيامبر خدا و مسلمانان به غنيمت
ببرند و آنان زمين و مستغلات نداشتند بلكه زرگر بودند پس پيامبر خدا اسلحه فراوان
و وسايل زرگرى آنان را گرفتند.(245)
حزب قريشى اموى و منافقان روايت مجبور
ساختن بيامبر توسط ابن ابّى را در مورد آزاد سازى اسيران بنى قينقاع تحريف
نموده اند. در صورتى كه نظريه پيامبر اسلام در مورد اسيران مبنى بر آزاد سازى
كافران و اصحاب كتاب، هر دو بود.(246)
و در جنگ بنى النضير رسول خدا آنان را
محاصره نمود تا اينكه اين محاصره به حد نهايى خود رسيد پس پرداخت نمودند به او هر
آنچه را كه او مى خواست و با آنان در برابر حفظ خونهايشان مصالحه به عمل آمد
كه آنان زنده بمانند ولى از اراضى و اوطان خود بيرون شوند و آنان را به خيبر و فدك
يا «أذرعات» شام بفرستند(247)
و آنان موظف بودند به مقدار حمل و بار يك شتر حمل نمايند بدون بردن طلا، نقره و
سلاح(248) ولى در معركه خيبر به
گونه اى ديگر بود و آن به اين ترتيب بود كه پيامبر خدا و مسلمانان برخى از
دژها و قلعه ها را با زور باز گشودند برخى از خيبر نشينان نيز متمايل به صلح
گرديدند پس پيامبر خدا در برابر حفظ خونهاى آنان دستور داد به اندازه بار مركبها
وسائل ببرند ولى نقدينگى اعم از طلا و نقره و سلاح از آن رسول خدا و مسلمانان باشد
و آنان را از خيبر بيرون كردند و شرط نمودند چيزى را از مسلمانان پوشيده ندارد و
اگر چنين پوششى صورت گرفته باشد عهد و پيمانى، بين آنان حاكم نخواهد بود و هنگامى
كه رسول خدا مالى را پيدا نمودند كه در... شتران پنهان كرده بودند بر زمينها و
درختان خرماى آنان غلبه و تسلط يافتند(249)و
ابن ابى الحقيق را كشتند چون او گنجى را پنهان داشته بود پس خداوند متعال بر كشف
آن هدايت و راهنمايى كرد(250)
ولى بقيه يهوديان در سرزمين خود باقى ماندند بر اين اساس كه نصف محصول را به
مسلمانان پرداخت نمايند.
پس به اين صورت مسلمانان، هرگز اسيران
يهود را به صورت جمعى نكشتند بلكه برخى از آنان را در سرزمين خود باقى گذاشتند كه
كار كنند و برخى ديگر را به خيبر كوچ دادند.
* * *
[229]- صورين: محلى در نزديكى مدينه مى باشد (معجم البلدان).
[230]- آنا، مانند هنا يا اَنا مانند حتى يا با كسر نون مشدده و برخى آيا با
باء به جاى نون از چاههاى بنى قريظه مى باشد افروض و شرح مواهب و معجم
البلدان) ولى به اعتقاد مترجم اين كلمه يك كلمه تركى است به معناى مادر يعنى چاه
اصلى، يا چاه مادر، مراجعه كنيد به الروض.
[231]- منازل بنى قريظه در قسمت جنوب مدينه، شرق مسجد قباء قرار دارد و 2
ميل با مسجد فاصله داشت يهود بنى قريظه كوشش داشتند پيامبر خدا را پيش از جنگ خيبر
به قتل برسانند پس خداوند متعال او را نجات داد - التبيان شيخ طوسى ج 3 ص 463.
[232]- كنز العمال ج 10 ص 459.
[233]- سوره انفال آيه 27.
[234]- سيره ابن هشام ج 2 ص 248.
[235]- التوبه آيه 102.
[236]- المصنف عبدالرزاق الصنعانى ج 9 ص 74.
[237]- امام حسن مجتبى (ع) از ذكر اسامى آنان امتناع ورزيده است واز ابوبكر
و عمر با اين عبارت كنايه آورده است و اگر جز آنان بودند تصريح به نام
مى كردند.
[238]- شرح نهج البلاغه معتزلى ابن ابى الحديد ج 6 ص 289.
[239]- شرح نهج البلاغه معتزلى ابن ابى الحديد ج 6 ص 289، قريظه و نضير هر
دو كاهنى از اولاد كوهن بن هارون مى باشند.
[240]- الصراط المستقيم على بن يونس عاملى ج 2 ص 80.
[241]- سيره ابن هشام ج 2 ص 248 - 250، تاريخ طبرى ج 3 ص 245، تاريخ يعقوبى
ج 2 ص 52، مغازى واقدى ج 1 ص 530 .
[242]- تاريخ طبرى ج 2 ص 172، 174، تاريخ ابن اثير ج 2 ص 137، 138.
[243]- ثعلبى در تفسير خود آن را حكايت كرده است تفسير قرطبى ج 18 ص 03.
[244]- المصنف عبدالرزاق صنعانى ج 9 ص 74 و صاحب استيعاب آن را روايت كرده
است.
[245]- تاريخ طبرى ج 2 ص 172 ـ 174، تاريخ ابن اثير ج 2 ص 137 - 138.
[246]- بنگر به اوامر رسول خدا(ص) در مورد اسيران، بدر، خيبر، حنين در همين
كتاب.
[247]- دلائل النبوة بيهقى ج 3 ص 354 - 359 چاپ دارالكتب العلميه بيروت،
تاريخ طبرى ج 2 ص 223 - 224، چاپ اعلمى بيروت، الثقات ج 1 ص 243، سيره مغلطاى ص
53، التنبيه و الاشراف مسعودى 213، الدر المنثور ج 6 ص 188، مراة الجنان يافعى ج 1
ص 9، تاريخ اسلام ذهبى المغازى 233.
[248]- تاريخ يعقوبى ج 2 ص 49.
[249]- يعنى جلدى كه در آن زينتها قرار داده شده است.
[250]- المنتظم ج 3 ص 294.