‹ صفحه 50 ›
آل النبى محمد * اهل الفضايل والمناقب . . .
الصادقون الناطقون * السابقون إلى الرغائب فولاهم فرض من ال * رحمان في القرآن
واجب وهم الصراط فمستقيم * فوقه ناج وناكب صديقه خلقت لصديق * شريف في المناسب
إختاره واختارها * طهرين من دنس المعايب عبدى در ابيات فوق به چند منقبت از مناقب
امير المؤمنين ( ع ) اشاره نموده كه جميع مذاهب اسلامى اتفاق دارند كه اين مناقب
مخصوص على ( ع ) است . كليه مصادر مربوطه در الغدير آمده است . مناقبى چند از اهل
بيت مناقبى كه عبدى در شعر فوق - بر اساس احاديث صحيحه مأثور - بدانها اشاره نموده
عبارت است از اينكه : آيه " كونوا مع الصادقين " ( 5 ) يعنى " با
على ( ع ) باشيد ، وآية " السابقون السابقون اولئك المقربون " ( 6 ) [ =
مقربان درگاه الهى كسانى هستند كه در ايمان از همه پيشى جستند ] درباره على ( ع )
نازل شده است ، و خداوند محبت على ، فاطمه و حسنين عليهم السلام را در آيه شريفه
" قل لا اسئلكم عليه اجرا إلا المودة في القربى " ( 7 ) بر همه واجب
كرده است . همچنين مراد از " صراط مستقيم " در آيه " إهدنا الصراط
المستقيم " ، صراط محمد وآل محمد است و به موجب آيه تطهير ، ( 8 ) على ( ع )
و فاطمه ( ع ) معصوم هستند و خداوند حضرت فاطمه را كه صديقه ( = معصومه ) مى باشد
براى ازدواج با صديقى چون على ( ع ) خلق فرموده است .
----------
( 5 ) سوره توبه 119 .
( 6 ) سوره واقعه 10 ، 11
.
( 7 ) سوره شورى 23 .
( 8 ) سوره أحزاب 33 .
‹ صفحه 51 ›
لقب صديق و فاروق
لقب فاروق و صديق اكبر مختص على عليه السلام
است و علماى اهل سنت احاديث متعددى در اين خصوص نقل كردهاند . در يك حديث پيامبر
( ص ) درباره على ( ع ) مى فرمايد : " إن هذا اول من آمن بى ، وهو اول من
يصافحنى يوم القيامة ، وهو الصديق الأكبر وهذا فاروق هذه الأمة يفرق بين الحق
والباطل وهذا يعسوب الدين " [ = همانا على ( ع ) اولين كسى است كه به من
ايمان آورد و اولين كسى خواهد بود كه در روز رستاخيز با من مصافحه مى كند ، او
صديق اكبر و فاروق اين امت است ، اوست كه حق را از باطل جدا مى سازد و اوست پيشواى
دين ] ( 9 ) . همچنين بسيارى از اكابر محدثين نظير نسائى وابن ماجه و حاكم روايت
كردهاند كه على عليه السلام مى فرمايد : " . . . انا الصديق الأكبر لا
يقولها بعدى إلا كذاب مفتر . . . " [ = صديق اكبر من هستم و كسى به جز من اين
ادعا را نمى كند مگر آن كه دروغگو باشد ] . ( 10 )
----------
( 9 ) مجمع الزوائد ج 9 /
102 ، كفاية الطالب ص 79 . . . .
( 10 ) تاريخ طبرى ج 2 /
212 ، سنن ابن ماجه ج 1 / 57 ، 58 ، خصائص نسائى ص 3 ، مستدرك الصحيحين ج 3 / 112
. . . .
‹ صفحه 52 ›
[ . . . ]
‹ صفحه 53 ›
بحثهائى
از جلد سوم الغدير
‹ صفحه 54 ›
[ . . . ]
‹ صفحه 55 ›
غديريههاى قرن سوم و
چهارم
در جلد سوم نيز 11 غديريه مربوط به قرون سوم
و چهارم هجرى درج گرديده است . غديريه وامق نصرانى يكى از غديريههاى قرن چهارم
متعلق به وامق نصرانى است كه از پيشوايان بزرگ ارامنه سده سوم هجرى مى باشد . اين
شاعر با اينكه فردى مسيحى است ، با اين حال اشعار بسيار زيبائى در مدح اهل بيت عليهم
السلام سروده است . وى در غديريهاش مى گويد : اليس بخم قد اقام محمد * عليا
باحضار الملافى المواسم فقال لهم : من كنت مولاه منكم * فمولاكم بعدى على بن فاطم
فقال إلهى كن ولى وليه * وعاد اعاديه على رغم راغم - مگر نه اينكه محمد ( ص )
هنگام موسم حج ، در غدير خم در ميان جمعيت على را به پا - داشت ، - و به مردم گفت
: هر كس كه من مولاى او هستم ، پس از من - على پسر فاطمه ( بنت اسد ) مولاى اوست .
- سپس فرمود : خدايا ! دوستدار على را دوست بدار و با دشمنانش دشمن باش ، هر چند
كه مايه ناخشنودى ديگران باشد .
‹ صفحه 56 ›
فضائل اهل بيت ( ع ) در
اشعار برخى از بزرگان مسيحيت
در طول تاريخ اسلام مسيحيان بسيارى بودهاند
كه مانند وامق در مدح اهل بيت عليهم السلام چكامه سرودهاند . آنان در اشعار خود
پيوسته علاقه قلبى خود را نسبت به خاندان پيامبر ابراز داشتهاند . زينبا ابن اسحاق
رسعنى كه خود فردى مسيحى است در اين باره مى گويد : . . . يقولون ما بال النصارى
تحبهم * واهل النهى من اعرب واعاجم ؟ ! فقلت لهم إنى لأحسب حبهم * سرى في قلوب
الخلق حتى البهائم . - برخى مى گويند : براى چه مسيحيان و خردمندان عرب و عجم ،
على و خاندانش را دوست دارند ؟ ! - به آنها گفتم : من چنين مى پندارم كه محبت آنان
در دل تمامى موجودات حتى حيوانات جاى گرفته است . ابيات زير نيز از آن ابو يعقوب
نصرانى است : يا حبذا دوحة في الخلد نابتة * ما في الجنان لها شبه من الشجر
المصطفى اصلها والفرع فاطمة * ثم اللقاح على سيد البشر والهاشميان سبطاها لها ثمر
* والشيعة الورق الملتف بالثمر - آفرين بر آن درختى كه در بهشت روئيده و در فردوس
درختى نظير آن نيست . - مصطفى تنه و فاطمه ظاخه و آقاى انسانها ( على ع ) لقاح آن
درخت هستند . - دو فرزند پيامبر ( حسن و حسين ) كه از دودمان هاشمند ثمره و ميوه
آن درخت مى باشند و شيعيان برگهائى هستند كه گرد آن ميوه ها جمع شدهاند . عبد
المسيح انطاكى مصرى نيز كه از دانشمندان متأخر دنياى مسيحيت مى باشد در قصيده
مباركه علويهاش - كه شامل 5595 بيت است - به مديحه سرائى امير مؤمنان پرداخته ، و
در آن از امامت على عليه السلام سخن رانده است . همچنين استاد بولس سلامه - كه از
قضات عاليرتبه جامعه مسيحيان شهر بيروت در سده اخير مى باشد - قصيده كم نظيرى تحت
عنوان " عيد الغدير " در 3085 بيت سروده است . اين كتاب در 315 صفحه مى باشد
وطى 60 سال اخير چندين بار به چاپ رسيده است . آنچه كه از غديريههاى مسيحيان
استفاده مى شود اين است كه جامعه مسيحيت نيز از فرمايشات پيامبر ( ص ) در غدير خم
چيزى جز ولايت و امامت على عليه السلام استنباط نكرده اند .
‹ صفحه 57 ›
تاريخ نگارى و اسلام شناسى
مستشرقين !
مستشرقين در طول حيات اسلام - خصوصا در سده
اخير - كتب بسيارى پيرامون تاريخ اسلام تدوين نمودهاند . هر چند كه بيشتر اين
نوشتهها داراى ظاهرى فريبنده است ولى با كمى دقت و تأمل مى توان به اين نتيجه
رسيد كه تدوين بسيارى از اين كتابها ، يا ناشيانه و يا با القاء اغراضى خاص توأم
بوده است . در الغدير ضمن بررسى اين موضوع ، يكى از اين نوشتهها به نام حيات محمد
( ص ) ( تأليف اميل درمنگام ) * مورد نقد و بررسى قرار گرفته است . غديريه زاهى
ابيات زير از غديريه ابو القاسم على زاهى ( متوفى 352 ) انتخاب شده است : لا يهتدى
الى الرشاد من فحص * إلا إذا والى عليا وخلص . . . ذاك الذى استوحش منه انس * ان
يشهد الحق فشاهد البرص إذ قال من يشهد بالغدير لى * فبادر السامع وهو قد نكص فقال
انسيت فقال : كاذب * سوف ترى ما لا تواريه القمص - كسى كه جوينده ( راه كمال و )
هدايت باشد - جز با دوستى خالصانه على - هدايت نخواهد شد . - . . . على كسى است كه
انس بن مالك از شهادت دادن حقيقت درباره او اجتناب نمود و لذا ( به سبب نفرين آن
حضرت ) مبتلا به مرض پيسى شد . - اين واقعه هنگامى بروز كرد كه على گفت : چه كسى
به طرفدارى از من حديث غدير را شهادت مى دهد ؟ ( انس بن مالك با آنكه در غدير خم
حضور داشت ) سخن على را شنيد و از شهادت دادن خوددارى نمود . - انس گفت : من (
غدير را ) به خاطر نمى آورم ! على ( او را نفرين نمود و ) فرمود : اى دروغگو ، به
زودى ( عيبى را در خود ) بيابى كه پيراهنت آن را نپوشاند . اشعارى كه فوقا ذكر شد
اشاره به داستانى دارد كه بسيارى از حفاظ اهل سنت آن را نقل كردهاند . ( 1 )
خلاصه داستان اين است كه : روزى على ( ع ) برفراز منبر به مردم
----------
EMILE DERMENGHAM
‹ صفحه 58 ›
گفت : " من آن كسانى را كه در ميان شما
هستند و در روز غدير حاضر بودند به خدا قسم مى دهم آنچه را كه خودشان در روز غدير
از پيامبر شنيدهاند شهادت دهند ، مگر پيامبر نفرمود : " من كنت مولاه فعلى
مولاه ، أللهم وال من والاه وعاد من عاداه " . ( 2 ) دوازده نفر از ميان
جمعيت برخاستند و گفتند : ما شهادت مى دهيم كه در روز غدير با گوش خود اين سخنان
را از پيامبر ( ص ) شنيديم . در ميان جمعيت انس بن مالك نيز حضور داشت . وى با
آنكه در روز غدير فرمايشات پيامبر ( ص ) را شنيده بود از شهادت دادن امتناع ورزيد
. على ( ع ) به انس گفت : تو مگر كلام پيامبر ( ص ) را در غدير نشنيدى ، چرا شهادت
نمى دهى ؟ انس گفت : اى امير مؤمنان ، من پير شدهام و چنين چيزى را به خاطر نمى آورم
. على ( ع ) فرمود : خدايا اگر انس دروغ مى گويد ( پيسى و ) سپيدهاى در چهرهاش
نمايان ساز كه حتى با عمامه نتواند آن را بپوشاند . در اثر همين نفرين انس بن مالك
مبتلا به مرض پيسى شد و تا زمان مرگ اين بيمارى با وى بود .
نخستين مسلمان كيست ؟
ابن كثير حديث صحيحى را در كتاب تاريخ خويش
نقل مى كند مبنى بر اينكه على عليه السلام نخستين شخصى است كه اسلام آورده و اولين
فردى است كه با پيامبر نماز گزارده است . ابن كثير بعد از نقل اين حديث مى گويد :
" اين روايت به هيچ وجه - از هر طريق هم كه باشد - درست نيست ! " ( 3 )
اين نوع سخن گفتن ، و اين گونه در قبال وقايع مسلم تاريخى جبهه گرفتن ، حاكى از
اعمال غرض ورزيها و تعصبات خاصى است كه مى تواند بسيارى از نوشتههاى تاريخى ابن
كثير و امثال او را به زير سؤال ببرد . ابن كثير در ادامه سخنان خود مى گويد :
" احاديث بسيارى وارد شده است مبنى بر اينكه على اولين مسلمان امت است ، اما
هيچ يك از اين احاديث نمى تواند صحيح باشد " . ( 4 )
----------
( 1 ) رجوع بفرمايد به
الغدير ج 1 / 192 - 195 .
( 2 ) يعنى هر كسى كه من
مولايش هستم على نيز مولاى اوست . خدايا دوست على را دوست بدار و دشمنش را دشمن
باش .
( 3 ) و ( 4 ) البداية
والنهايه ج 7 / 335 .
‹ صفحه 59 ›
بدون ترديد احاديثى كه در اين خصوص روايت شده
است خارج از حد تواتر بوده واحدى توانائى رد علمى آنها را ندارد . پيامبر ( ص )
در مواقف متعددى به كرات فرمودهاند كه : " على اولين كسى است كه اسلام آورده
است " . حفاظ عامه نيز اين احاديث را معتبر دانسته و رجال اسناد آنها را
توثيق نمودهاند . تفصيل اين احاديث با مصادر مربوطه در الغدير درج است . ( 5 )
علاوه بر اين بسيارى از صحابه پيامبر از جمله انس بن مالك ( 6 ) ، زيد بن ارقم ، (
7 ) بريده ، ( 8 ) عبد الله بن عباس ، ( 9 ) عمر بن خطاب ( 10 ) و . . . اعتراف
نمودهاند كه على نخستين فردى است كه مسلمان شده است . آنچه كه ذيلا آوردهايم
برخى از احاديث پيامبر ( ص ) در اين خصوص مى باشد : 1 - پيامبر ( ص ) فرمود :
" اولين كسى كه از ميان شما در حوض ( كوثر ) بر من وارد خواهد شد ، همان كسى
است كه - بعنوان اولين فرد - ايمان آورد و او على بن ابى طالب ( ع ) است " .
( 11 ) 2 - پيامبر ( ص ) به فاطمه ( ع ) فرمود : " من تو را به ازدواج كسى در
خواهم آورد كه پيش از همه اسلام آورده است . او در علم ، اعلم از سايرين و در
بردبارى برتر از همه مى باشد " . ( 12 ) 3 - پيامبر ( ص ) دست على ( ع ) را
گرفت و فرمود : " على اولين كسى است كه به من ايمان آورده و نخستين فردى
خواهد بود كه روز قيامت با من مصافحه مى كند . . . و اوست كه صديق اكبر است "
. ( 13 ) 4 - پيامبر ( ص ) به فاطمة ( ع ) فرمود : " در ميان صحابه من ، على
نخستين فردى است كه اسلام آورد " . ( 14 )
----------
( 5 ) الغدير ج 3 / 219 -
243 .
( 6 ) صحيح ترمذى ج 5 /
640 ، مستدرك الصحيحين ج 3 / 112 ، الاستيعاب ج 2 / 458 . . . .
( 7 ) مسند احمد ج 4 / 368
، مستدرك الصحيحين ج 1 / 136 ، كامل ابن اثير ج 2 / 20 . . . .
( 8 ) مستدرك الصحيحين ج 3
/ 112 .
( 9 ) صحيح ترمذى ج 5 /
642 ، تاريخ طبرى ج 2 / 211 ، مستدرك الصحيحين ج 3 / 111 ، كامل ابن اثير ج 2 / 20
. . . .
( 10 ) مناقب خوارزمى ص
19 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 3 / 258 ط قديم [ = 13 / 230 ط جديد ] .
( 11 ) مستدرك الصحيحين ج
3 / 136 ، تاريخ بغداد ج 2 / 81 ، الاستيعاب ج 2 / 457 .
( 12 ) مجمع الزوائد ج 9 /
101 .
( 13 ) مجمع الزوائد ج 9 /
102 ، كفاية الطالب ص 79 .
‹ صفحه 60 ›
5 - پيامبر ( ص ) فرمود : " هفت سال
فرشتگان بر من وعلى درود مى فرستاند ، زيرا ما دو نفر نماز مى خوانديم در حالى كه
احدى با ما نبود " . ( 15 ) 6 - پيامبر فرمود : " على نخستين فردى بود
كه با من نماز گزارد " . ( 16 ) 7 - پيامبر فرمود : " اى على ! . . . تو
با هفت امتياز در مقابل مردم قرار دارى و كسى از قريش نمى تواند آن فضائل را انكار
كند . تو اولين كسى هستى كه به خدا ايمان آورده اى و . . . " . ( 17 ) آواى
شوم افترا چه بسيار مفسرانى كه براى قرآن تفسير نوشتند و منظورى جز تحريف شأن نزول
آيات نداشتند . چه بسيار فقيهانى كه در عرصه فقه اسلامى ظهور كردند و هدفى جز
بازى با احكام الهى در سر نمى پروراندند . چه بسيار محدثين و مورخينى كه آمدند و
قصدشان تحريف سنت پيامبر ( ص ) و تحريف تاريخ اسلام بود . ابن بزهكاران كه از
اتفاق و اتحاد مسلمين همواره در عذاب بودند با نگارش اكاذيب به ايجاد تفرقه در
ميان امت اسلامى پرداختند . هر چند كه از مطالعه اين كتب چيزى جز رايحه متعفن
افتراء و تهمت نصيب انسان نخواهد شد ، با اين وجود به معرفى چهار نمونه از اين
تأليفات مى پردازيم : ( 1 ) ياوه هاى " ابن عبد ربه " در " العقد
الفريد " در آغاز خواندن اين كتاب بر لبهاى سخنوران وادى ادب لبخندى ناشى از
انبساط خاطر مى نشيند ، ولى چندى نمى گذرد كه جوانه اين شكوفه در لب مى خشكد و
خواننده
----------
( 14 ) مسند احمد ج 5 /
26 ، الرياض النضره ج 2 / 255 .
( 15 ) اسد الغابه ج 4 /
18 ، مناقب خوارزمى ص 18 ، 19 ، فرائد السمطين - باب 47 - ج 1 / 242 .
( 16 ) فرائد السمطين -
باب 47 - ج 1 / 245 .
( 17 ) حلية الأولياء ج 1
/ 66 .
‹ صفحه 61 ›
بى اختيار از جناياتى كه نويسنده اين كتاب به
نام شريف ادب نموده است شكوه مى نمايد . بسيارى از مطالب ادبى مذهبى اين كتاب
توهينى است به عالم ادب و مذهب . عبارات ذيل نمونهاى از تراوشات طبع بيمار مؤلف
آن است : 1 - " يكى از رؤساى تجار مى گفت : پير مردى بد اخلاق در كشتى با ما
بود كه هر گاه اسم شيعه مى آمد عصبانى مى شد - و با چهرهاى برافروخته - ابرو در
هم مى كشيد . به او گفتم : هر دفعه كه اسم شيعه آمده عصبانى شده اى ، تو از چه چيز
شيعه بد ت مى آيد ؟ گفت : من از " شين " كه در اول اسم " شيعه
" است نفرت دارم ، چون من " شين " را جز در ابتداى كلمات زشت نديدهام
، از قبيل شر ، شوم ، شيطان ، شغب ( فتنه و فساد ) ، شقاء ( بدبختى ) ، شفار ( نقص
) ، شرور ، شين ( عيب ) ، شوك ( خار ) ، شكوى ، شهره ( رسوايى و افتضاح ) ، شتم (
دشنام ) ، شح ( بخل ) . ابو عثمان بحر الجاحظ كه اين داستان را نقل مى كرد گفت :
" به اين ترتيب پايه و اساسى براى حقانيت شيعه وجود نخواهد داشت " . (
18 ) 2 - " رافضيان ( = شيعيان ) يهود امت اسلام هستند و همانطور كه يهود
دشمن مسيحيت است شيعيان هم دشمن اسلام مى باشند " . 3 - " رافضيان مانند
يهوديان ريختن خون مسلمين را مباح مى دانند " . 4 - " يهوديان تورات را
تحريف كردند و شيعيان قران را " 5 - " شيعيان مانند يهوديان گوشت شتر را
نمى خورند " . 19 . . . . چه بسيار خونهايى كه با همين افتراءها بر زمين
ريخته شد و چه بسيار خانههايى كه به وسيله اين تهمتها ويران گرديد . اى كاش
" ابن عبد ربه " قدرى از مزاح و قصه گويى پا را فراتر مى گذاشت و قلم
خويش را با اين گونه تهمتهاى ناروا ملوث نمى نمود ، هر كسى كه مختصرترين اطلاعى
درباره مذهب تشيع داشته باشد ، به خوبى مى تواند نسبت به اين سخنان " ابن عبد
ربه " قضاوت نمايد و ميزان انصاف و ارزش علمى كتاب او را در يابد .
----------
( 18 ) العقد الفريد ج 1
/ 268 ، 269 .
( 19 ) العقد الفريد ج 1 /
268 .
‹ صفحه 62 ›
2 - الفصل في الملل والأهواء والنحل ( تاليف
ابن حزم ) عبارتهائى كه در زير مى خوانيد برخى از ناسزاها و نسبتهاى نارواى ابن
حزم به شيعه است : 1 - شيعيان ، مسلمان نيستند " . ( 20 ) 2 - " شيعيان
معتقدند آيات بسيارى از قرآن كاسته شده و آيات بسيارى به قرآن اضافه گرديده است
" . ( 21 ) 3 - " اماميه ازدواج دائم به 9 زن را جائز مى دانند " .
( 22 ) 4 - " جمهور متكلمين شيعه مانند هشام بن حكم قائلند به اينكه علم خدا
حادث است و اين كفر است . هشام مى گويد خدا هفت وجب است به وجبهاى خود خدا . داود
جوازى كه از بزرگان متكلمين شيعه مى باشد مى گويد خدا مانند انسان گوشت و خون دارد
" ( 23 ) . . . . در هيچ يك از كتب مخطوط ومطبوع شيعه - چه كتابهائى كه قبل
از زمان ابن حزم نوشته شده و چه بعد او - كلمهاى از اين ياوهها ديده نمى شود .
نويسنده اراجيف فوق كسى است كه در كتاب المحلى به امام حسن ( ع ) حمله مى كند و مى
گويد : حسن بن على ( ع ) حق كشتن ابن ملجم را - تحت عنوان قصاص خون على ( ع ) -
نداشته ، به دليل اينكه ابن ملجم اجتهاد كرده بود كه بايد على ( ع ) را كشت . ابن
حزم مى گويد : اگر ابن ملجم در اجتهاد خود اشتباه كرده باشد نزد خدا يك اجر دارد و
اگر اشتباه نكرده باشد دو اجر . ( 24 ) با يك بررسى دقيق مى بينيم اكثر تهمتهائى
كه به شيعه زده شده ناشى از دشمنى با على عليه السلام بوده و شيعيان - همانند
پيشوايان مظلوم خود - پيوسته قربانيان اين كينه توزى گرديدهاند .
----------
( 20 ) الفصل ج 4 / 181 .
( 21 ) الفصل ج 4 / 182 .
( 22 ) همان مأخذ .
( 23 ) همان مأخذ .
( 24 ) رجوع بفرماييد به
المحلى ج 10 / 484 ، الفصل ج 4 / 161 .
‹ صفحه 63 ›
3 - افترائات شهرستانى در " الملل
والنحل " كسى كه درباره مذاهب مى نويسد ، بيش از هر كس ديگر بايد مراقب باشد
كه مطالب نادرست و خلاف واقع در نوشتههايش راه نيابد ، چرا كه با نوشتن يك سخن
عارى از حقيقت ، آبروى ملتى بىگناه را مى توان بر باد داد . شهرستانى نه تنها به
اين وظيفه بى توجه است بلكه در نوشتههاى خود دقيقا رفتارى ضد اين رويه را دارد .
نمونههايى از امانتدارى شهرستانى را در ذيل مى خوانيم ! شهرستانى مى گويد : 1 -
" متكلم شيعى ، هشام بن حكم مى گويد : على خدايى است واجب الاطاعه " . 2
- " هشام بن سالم ( شيعى ) مى گويد : خدا به صورت انسانى است كه قسمت بالايش
تو خالى ومجوف ، و قسمت پائينش تو پر است . . . خدا داراى حواس پنجگانه است و دست
و پا و گوش و چشم و دهان دارد " . 3 - زرارة بن اعين ( شيعى ) مى گويد :
خداوند قبل از خلق صفات نه عالم بوده و نه قادر ، نه حى بوده و نه بصير ، نه مريد
بوده و نه متكلم " . 4 - " ابو جعفر محمد بن نعمان ( شيعى ) مى گويد : خدا
نورى است به شكل انسان اما جسم نيست " . 5 - " يونس بن عبد الرحمن قمى (
شيعى ) فرشتگان را حامل عرش و عرش را حامل پروردگار مى داند " . ( 25 ) . . .
. اعتقادات شيعه در كتب آنها درج است و اين سؤال مطرح است كه چرا شهرستانى اين
اقوال را به يكى از اين كتابها ارجاع نمى دهد . كار سترگ علمى شهرستانى در اين
خلاصه مى شود كه دروغى را بسازد ، سپس به فردى از جمله متكلمين شيعى نسبت بدهد ، و
عاقبت مانند يك دلقك ، فرقه هشاميه وزراريه ويونسيه و غيره بسازد . اين فرقهها تا
زمان شهرستانى كجا بودند ؟ ! هشام بن حكم تقريبا در سال 190 هجرى وفات يافته
وشهرستانى كتاب " الملل والنحل " خود را بعد از سال 500 هجرى
----------
( 25 ) الملل والنحل ج 2
/ 185 - 188 .
‹ صفحه 64 ›
نوشته است . ظرف اين 310 سال جهان اسلام از
فرقهاى به نام هشاميه و يا امثال آن اطلاعى نداشت ! نه كسى نام اين فرقه را شنيده
بود و نه كسى از باطن و حقيقت آن چيزى مى دانست . حتى شيعيان كه لا اقل از احوال
مذهب خود بيش از ديگران با اطلاعند اسمى از اين فرقه نشنيده بودند . شهرستانى
درباره اعتقادات شيعه مى گويد : " از مختصات شيعه ، عقيده به تناسخ وحلول
وتشبيه است " ، و حال آن كه علماى شيعه در كتب خود پيوسته معتقدين به تناسخ و
حلول و تشبيه را كافر دانستهاند . ابو محمد خوارزمى كه معاصر با شهرستانى بوده ،
سخنانى درباره وى دارد كه ما را از اطاله بحث پيرامون شهرستانى و كتابش بى نياز مى
سازد . خوارزمى مى گويد : " اگر شهرستانى در اعتقاداتش سر در گمى نداشت و
به الحاد و بى دينى متمايل نبود امام مى شد . بسيارى از اوقات ما كثرت فضل و كمال
عقل او را مى ديديم و از تمايلش به چيزهاى بى پايه و اساس . . . - كه نه دليل عقلى
داشت و نه نقلى - شگفت زده مى شديم ، ونعوذ بالله من الخذلان . . . من در بسيارى
از سخنرانىهاى عمومى او ( ومجالش وعظش ) حاضر شدم ، در ميان گفتههايش نه يك
جمله " قال الله " بود و نه يك جمله " قال رسول الله " [ يعنى
در ميان حرفهايش نه حرف خدا بود و نه حرف پيامبر ( ص ) ] . ( 26 ) 4 - كتاب
الانتصار ( تأليف ابو الحسن خياط معتزلى ) ابو الحسن خياط چنين مى نويسد : 1 -
" شيعيان مى گويند خدايشان جسمى است داراى شكل و صورت ، گاهى حركت مى كند و
گاهى در يك جا قرار مى گيرد ، زوال مى پذيرد و نقل مكان مى كند " . ( 27 ) 2
- " شيعهاى روى زمين پيدا نمى شود كه قائل به جسم بودن خدا نباشد " . (
28 ) 3 - " شيعيان معتقدند كه حتى صد مرد مى تواند با يك زن در يك روز آميزش
*
----------
( 26 ) معجم البلدان -
ذيل كلمه شهرستان - ج 5 / 315 .
( 27 ) الانتصار ص 7 ، 8 .
( 28 ) الانتصار ص 144 .
‹ صفحه 65 ›
كند ، بدون اينكه آن زن پاك شود وعده نگهدارد
. ( 29 ) . . . . عبارات فوق كه از كتاب الانتصار نقل گرديد ، مشتى از خروارها
افترائى است كه مؤلف آن از خود بر بافته است . پيامدهاى كتب افتراء بزرگترين خطرى
كه جامعه اسلامى را تهديد مى كند نوشتن واشاعه تهمتهايى است كه فوقا به نمونههايى
از آن اشاره شد . همين دستها بود كه بذر نفاق و روح نفرت را در سرزمينهاى اسلامى پراكند
، وهمين اكاذيب است كه پيام دوستى ومهربانى و شفقت را در گلوى مسلمين خفه مى كند
. اين برگردن آحاد مسلمانان است كه ريشههاى دروغ وافتراء وتهمت وناسزا را از بيخ
بر كنند ونگذارند شيطان صفتان به قلم مسموم خود ( كه چون دندان گرگ بيشه است )
اتحاد امت پيامبر اكرم ( ص ) ، را از هم بدرند . در جلد سوم الغدير ، 16 كتاب كه
در آنها به شيعه افتراهاى نامربوط زده اند معرفى شده ومورد نقد وبررسى قرار گرفته
است .
----------
( 29 ) الانتصار ص 89 ،
90 .
‹ صفحه 66 ›
[ . . . ]
‹ صفحه 67 ›
بحثهائى
از جلد چهارم الغدير
‹ صفحه 68 ›
[ . . . ]
‹ صفحه 69 ›
غديريههاى قرن چهارم و
پنجم و ششم
غديريه سرايان اين دوره 31 نفر مى باشند .
درباره شرح حال اين 31 نفر - كه همگى از علما و شعراى برجسته هستند - بطور مبسوط
در جلد چهارم الغدير بحث شده و مخصوصا ميزان توانايى ادبى آنها مورد بررسى دقيق
قرار گرفته است . اصولا شعر و ادب ، روح حاكم بر جلد چهارم الغدير است . در ميان
غديريه سرايان اين دوره چهرههاى برجسته اى نظير شريف رضى ، سيد مرتضى و خطيب
خوارزمى ديده مى شود . غديريه صاحب بن عباد يكى از غديريه سرايان اين دوره صاحب
بن عباد ( متوفى 385 ) است . وى در چكامه بلند خويش مى گويد : قالت : فمن صاحب
الدين الحنيف اجب ؟ ! فقلت : احمد خير السادة الرسل . . . قالت : فمن ساد في يوم
الغدير ابن ؟ ! فقلت : من كان في الاسلام خير ولى . . . قالت : فمن هو هذا الفرد
سمه لنا ؟ فقلت : ذاك امير المؤمنين على - گفت : بازگو كه صاحب اين دين حنيف كيست
؟ گفتم ( همان كسى است كه ) بهترين سرور در ميان رسولان است .
‹ صفحه 70 ›
- گفت : بگو كه چه كسى در روز غدير به سيادت
وسرورى نائل آمد ؟ گفتم : همان كسى كه در اسلام بهترين ولى است . - گفت : اين فرد
چه كسى است ؟ نام او را آشكار كن ! - گفتم : او امير مؤمنان على ( بن ابى طالب )
است . غديريه ابو الحجاج بغدادى غديريه سراى ديگر اين عصر ابو الحجاج بغدادى (
متوفى 391 ) است كه ذيلا ابياتى از غديريه وى را با مطلع معروفش مى خوانيم : يا
صاحب القبة البيضاء في النجف * من زار قبرك واستشفى لديك شفى . . . لا قدس الله
قوما قال قائلهم * بخ بخ لك من فضل و من شرف وبايعوك بخم ثم اكدها * محمد بمقال
منه غير خفى . . . هذا وليكم بعدى فمن علقت * به يداه فلن يخشى و لم يخف - اى صاحب
بارگاه تابان نجف ! آن كس كه مزار تو را زيارت كرد و از تو شفا طلبيد قطعا درمان
يافت . - خداوند نيامرزد آن جماعت ( منافقى ) را كه سخن گويشان به فضل و شرف تو
آفرين گفت . ( چرا كه آن گروه پيمان خود را شكستند ) . - آنان در روز غدير خم با
تو بيعت كرده بودند . پيامبر ( در آن روز ) با بيانى رسا چنين تأكيد فرموده بود كه
: - اين على - پس از من - ولى شماست . هر كس دست به دامان او زند ، هر گز دچار خوف
و واهمهاى نخواهد شد . غديريه ابو محمد عونى ابيات زير نيز از غديريه ابو محمد
عونى است . وى درباره حضرت امير عليه السلام مى گويد : والله البسه المهابة والحجى
* و ربا به ان يعبد الأصناما . . . ام من سواه يقول فيه احمد * يوم الغدير وغيره
اياما
‹ صفحه 71 ›
: هذا اخى مولاكم وإمامكم * وهو الخليفة إن
لقيت حماما ؟ ! - خداوند على را به جامه هيبت و خردمندى بسيار است و او را از
عبادت بتها حفظ فرمود . . . . پيامبر به جز او درباره چه كسى در روز غدير و
روزهاى ديگر فرمود كه : - اين برادر من ، مولا و امام شماست و هنگامى كه مرگ به
سراغ من آمد او خليفه ( و جانشين من ) خواهد بود . شريف رضى و سيد مرتضى در الغدير
پس از ذكر غديريههاى شريف رضى و سيد مرتضى ، به مصادر شرح زندگانى آنها بطور
مشروح اشاره مى شود . نام اساتيد و شاگردان شريف رضى و سيد مرتضى آورده شده و
همچنين تأليفات آنها شمارش گرديده است . شريف رضى 19 كتاب و رساله دارد كه يكى از
آنها نهج البلاغه است . اين كتاب از جمله محفوظات شريف رضى بوده و از زمان نگارش
آن تا قرن اخير حدود 85 شرح بر آن نوشته شده است . سيد مرتضى ( متوفى 436 ) با اين
كه برادر بزرگتر شريف رضى است ، سى سال پس از فوت برادر جهان را بدرود گفته است .
سيد مرتضى نيز 86 كتاب و رساله تأليف كرده كه كتاب " الشافى " يكى از
مهمترين آنها مى باشد . اين دو برادر از نوادر ومفاخر تاريخ اسلام هستند . گذشته
از مراتب علمى اين دو بزرگوار ، جزالت بيان آنها در شعر همواره بر ستيغ قله ادب مى
درخشد . ثعالبى درباره سيد مرتضى مى گويد : " امروز در مجد و شرافت ، و در
علم و ادب ، و در فضل و كرم ، رياست به سيد مرتضى - كه در بغداد است - منتهى مى شود
" غديريه خوارزمى خطيب خوارزمى ( متوفى 568 ) كه از حفاظ مشهور حنفى مذهب
است ، غديريه زيبايى دارد كه ابياتى از آن را ذيلا مى خوانيم : الا هل من فتى كأبى
تراب * إمام طاهر فوق التراب ؟ ! إذا ما مقلتى رمدت فكحلى * تراب مس نعل ابى تراب
‹ صفحه 72 ›
. . . حديث براءة وغدير خم * وراية خيبر فصل
الخطاب - آيا بر روى زمين جوانمرد و امام پاكى چون بو تراب وجود دارد ؟ - آنگاه كه
چشمان مرا درد فرا گيرد ، خاك پاى بو تراب توتياى ديدگان من خواهد بود . - حديث
برائت و ( روايت ) غدير خم ورايت خيبر ، پايان سخن است . ملك صالح از غديريه
سرايان ديگر ، طلايع بن رزيك ( مشهور به ملك صالح ) مى باشد كه در سال 556 به
شهادت رسيده است . ابيات زير از اشعار زيباى اوست كه در مدح امير المومنين عليه
السلام سروده شده است : يا عروة الدين المتين * وبحر علم العارفينا يا قبلة
للأولياء * وكعبة للطائفينا من اهل بيت لم يزالوا * في البرية محسنينا التائبين
العابدين * الصائمين القائمينا العالمين الحافظين * الراكعين الساجدينا يا من إذا
نام الورى * باتوا قياما ساهرينا - ( اى على ! ) اى ريسمان استوار دين ، و اى درياى
دانش دانشوران ، - اى قبله اولياء ، و اى كعبه ( مقصود ) طواف كنندگان ، - تو از
خاندانى هستى كه همواره در ميان مردم ، ( نمونه و ) نيكوكار بودهاند . - خاندان
كه همگى ايشان تائبان و عابدان ( درگاه الهى هستند ) . روزه دارند و پيوسته نماز مى
گزارند . - آنان عالمان و حافظان حريم حقند و همواره ( در پيشگاه عظمت الهى ) در
حال ركوع و سجود مى باشند . - شما ( خاندان پيامبر ( ص ) هستيد كه ) هنگام خفتن
مردم ، شب را با نماز به روز مى آوريد .
‹ صفحه 73 ›
غديريه ابن عودى
ابن عودى نيلى ( متوفى 558 ) يكى ديگر از
غدير سرايان اين عصر است ، اشعار وى در روانى و استوارى كم نظير است . ابيات زير
از غديريه بلند او انتخاب شده است : . . . واصفيت مدحى للنبى وصنوه * وللنفر البيض
الذين هم هم هم التين والزيتون آل محمد * هم شجر الطوبى لمن يتفهم هم جنة المأوى
هم الحوض في غد * هم اللوح والسقف الرفيع المعظم . . . فلو لا هم لم يخلق الله
خلقه * ولا هبطا للنسل حوا وآدم . . . وقد نصها يوم الغدير محمد * وقال : ألا يا
ايها الناس فاعلموا لقد جاء نى في النص : بلغ رسالتى * وها انا في تبليغها المتكلم
على وصيى فاتبعوه فانه * إمامكم بعدى إذا غبت عنكم - . . . من مدح و ثناى خود را
مخصوص پيامبر ( ص ) و همتاى او كردهام ، همانانكه در درخشش و تابندگى بىنظيرند .
- مراد از " تين " و " زيتون " خاندان پيامبرست ، و در نظر
كسانى كه حقايق را درك مى كنند ، آنان شجره طوبى هستند . - جنة المأوى و حوض كوثر
در فرداى قيامت چيزى جز اهل بيت پيامبر نيست ، آنان لوح محفوظ و چتر برافراشته و
گسترده ( رحمت الهى ) مى باشند . - اگر آل محمد نبودند خداوند هرگز مخلوقات خود را
نمى آفريد و هيچگاه آدم و حوا براى پيدايش نسل بشر به زمين نمى آمدند . ( 1 ) - در
روز غدير محمد ( مصطفى ) نص خلافت على را ابلاغ نمود و فرمود : اى مردم بدانيد كه
: - فرمان الهى بر من نازل شده است تا رسالت خود را ابلاغ نمايم و اكنون براى
تبليغ آن سخن مى گويم . - على وصى من است پس فقط از او پيروى نماييد ، و بدانيد
هنگامى كه من از ميان شما رفتم پس از من او امام شما خواهد بود . ممكن است برخى ،
فضايل مأثوره از ائمه معصومين را حمل بر غلو نمايند . براى
----------
( 1 ) مراجعه بفرماييد به
الغدير ج 2 / 300 ، 301 .
‹ صفحه 74 ›
توضيح ، طى مطالب جلد پنجم سخنى در اين باره
خواهيم داشت . ( 2 )
----------
( 21 ) بحث غلو در جلد
هفتم الغدير آمده است كه ما به اختصار در طى مطالب جلد پنجم به آن اشاره كردهايم
.
‹ صفحه 75 ›
بحثهائى
از جلد پنجم الغدير
‹ صفحه 76 ›
[ . . . ]
‹ صفحه 77 ›
غديريههاى قرن ششم و هفتم
غديريههاى مربوط به اواخر قرن ششم تا اواخر
قرن هفتم در جلد پنجم الغدير نقل گرديده است . غديريه سرايان اين دوره 12 نفر مى باشند
. غديريه سيد محمد اقساسى اولين غديريهاى كه در اين مجلد آمده است متعلق به سيد
محمد اقساسى ( متوفى 575 ) مى باشد . اقساسى قضيهاى خواندنى با مستنصر ( خليفه
عباسى ) دارد كه اجمال آن از اين قرار است كه : روزى مستنصر قصد زيارت قبر سلمان
فارسى را نمود . ابو الحسن اقساسى نيز همراه وى بود . مستنصر در راه به اقساسى گفت
: يكى از دروغهائى كه غلات شيعه براى على ( ع ) روايت مى كنند اين است كه در روز
وفات سلمان فارسى ، على بن ابى طالب ( ع ) از مدينه طى الارض كرده و به مدائن آمده
و پس از تغسيل سلمان همان شب به مدينه بازگشته است . اقساسى بالبديهه اين ابيات را
سرود : انكرت ليلة إذ صار الوصى إلى * ارض المداين لما أن لها طلبا و غسل الطهر
سلمانا وعاد إلى * عراص يثرب والاصباح ما وجبا وقلت : ذلك من قول الغلاة وما * ذنب
الغلاة اذ لم يورد واكذبا ؟ واصف قبل رد الطرف من سبأ * بعرش بلقيس وافى يخرق
الحجبا فانت في آصف لم تغل فيه بلى * في " حيدر " انا غال إن ذا عجبا
‹ صفحه 78 ›
إن كان احمد خير المرسلين ؟ فذا * خير
الوصيين اوكل الحديث هبا - تو شبى را كه وصى پيامبر ( ص ) به مدائن طى الارض نمود
انكار كردى . همان شبى كه در مدائن به وجود على ( ع ) نياز بود . - على بدن پاك
سلمان را در مدائن غسل داد و قبل از سپيده دم به سرزمين يثرب بازگشت . - تو گفتى :
اين حرفها ، از گفتههاى غلات است ، ولى غلات چه گناهى كردهاند اگر اين خبر دروغ
نباشد . - ( از طرفى هم اعتقاد دارى كه ) آصف برخيا در كمتر از يك چشم بر هم زدن
طى الارض نموده و تخت بلقيس را از سرزمين سبا ( به بيت المقدس ) آورده است . -
عجيب است كه تو درباره آصف برخيا غلو نكردهاى ، ولى من درباره حيدر غلو كرده ام .
- اگر احمد بهترين رسول خداست ، على نيز بهترين اوصيا مى باشد مگر اينكه بگوئى همه
اخبار دروغ است . مايه شگفتى اين است كه برخى از علماى عامه اين منقبت را براى على
عليه السلام غير قابل قبول مى دانند و حال آنكه مورخين اهل تسنن نظير آن را حتى
براى افرادى گمنام قائل شدهاند . به عنوان نمونه : ابن عساكر مى گويد : "
حبيب بن محمد عجمى روز ترويه ( هشتم ذى الحجه ) در بصره بود و روز عرفه در عرفات
" . ( 1 ) ابن كثير مى گويد : " شيخ عبد الله يونينى از طريق هوا ( طى
الارض كرده ) و به حج رفته " . ( 2 ) يافعى نيز طى الارضى را نقل نموده است .
( 3 ) صاحب " شذرات الذهب " نقل مى كند كه شيخ سلطان بعلبكى 13 بار طى
الارض كرده و به حج رفته است . ( 4 ) همچنين " در شذرات الذهب " آمده كه
يك روز جلال الدين سيوطى خادم خود را ( كه محمد حباك نام داشت ) يك روزه از مصر به
مكه برد و بازگرداند . ( 5 )
----------
( 1 ) تاريخ ابن عساكر ج
4 / 33 .
( 2 ) البداية والنهاية ج
13 / 94 .
( 3 ) مرآة الجنان ج 3 /
421 .
( 4 ) شذرات الذهب ج 5 /
211 .
( 5 ) شذرات الذهب ج 8 /
54 .
‹ صفحه 79 ›
بررسى مناقب و فضائل اهل
بيت
علامه امينى در اثبات مناقب ائمه هدى عليهم
السلام ، تحقيقات عميق و گسترده خود را در چند مرحله قرار دادهاند : مرحله اول :
ذكر احاديثى كه بيانگر بعضى از فضائل ائمه معصومين است . مرحله دوم : بررسى دلائل
صحت احاديث مربوطه ، از جهت سند و متن . مرحله سوم : دفع وجه استبعاد در مورد اين
فضائل ورد سخن كسانى كه اين گونه فضائل را غلو مى دانند . مرحله چهارم : ذكر
احاديث جعلى در خصوص فضائل خلفاى غاصب ، ائمه مذاهب اربعه و ديگران . مرحله پنجم .
ارائه دلائل ساختگى بودن احاديث مرحله چهارم ، از حيث سند و متن . غلو و حد و مرز
آن ( 6 ) اگر خداوند در قرآن تصريح مى فرمايد كه عصاى موسى به اذن الهى اژدها شده
و يا آنكه عيسى مرده اى را زنده نموده است و يا آنكه ابراهيم در آتش حتى احساس
گرما نكرده و يا آنكه آصف بر خياطى الارض نموده ، بدين معنا نيست كه حضرت حق
خواسته در حق موسى و عيسى و ابراهيم و آصف برخيا غلوى بنمايد . به كارهائى كه خارق
عادت بوده و توسط پيامبران و ائمه معصومين به اذن خداوند صورت گرفته است عنوان
معجزه دادهاند و اين از مختصات تمامى اديان الهى است . زمانى اين امر به غلو
منتهى مى شود كه مثلا العياذ بالله براى حضرت عيسى الوهيتى قائل شويم . در اين
مرحله ديگر قضيه منقبت و يا معجزه صادق نيست . درباره على بن ابى طالب نيز موضوع
همينطور است . هر چند كه فضائل و مناقب حضرت امير ( ع ) مورد تأييد عامه و خاصه
است ، كسانى كه قائل به الوهيت و يا حتى نبوت على بن ابى طالب ( ع ) شدهاند غالى
بوده و از سوى شيعه همواره مطرود گرديدهاند . اغلب كسانى كه به نفى مناقب على و
ديگر ائمه اطهار عليهم السلام مى پردازند ، نه تنها منكر معجزه نشدهاند ، بلكه
عين مناقب ائمه معصومين ( ع ) را براى افراد ديگر جعل نمودهاند . سؤالى كه در
اينجا مطرح مى شود اين است كه براستى
----------
( 6 ) در خصوص غلو به جلد
هفتم الغدير رجوع بفرماييد .
‹ صفحه 80 ›
علت واقعى انكار منقبت " طى الارض
" و نظاير آن در خصوص على بن ابى طالب ( ع ) چيست و چرا اين مناقب براى افراد
ديگر ساخته شده است ؟ با كمى تأمل و دقت دلايل عمده اين جريان را مى توان در
" پيشبرد مقاصد سياسى " و " جريانات انحرافى مذهبى " و همچنين
" غرض ورزيهاى شخصى " خلاصه كرد . فضايل ديگرى كه به سرنوشت منقبت
" طى الارض " دچار شدهاند زياد است . قضيه " رد الشمس " و
" محدث بودن امام " نيز از جمله آنهاست . همچنين شايان ذكر است كه تمامى
احاديثى را كه پيامبر درباره خلافت على بن ابى طالب ( ع ) فرموده براى ابو بكر و
عمر و عثمان جعل كردهاند . اينك بطور مختصر به بررسى موارد فوق ( يعنى : "
رد الشمس " و " محدث بودن امام " و " احاديثى چند درباره
خلافت " ) مى پردازيم :
حديث رد الشمس
بسيارى از حفاظ - كه در قرون مختلفه مى زيستهاند
- حديث رد الشمس را نقل نمودهاند و حتى برخى از ايشان كتابى مستقل در اين زمينه
تأليف كردهاند . اجمال قضيه اين است كه " روزى پيامبر در صهباء - كه از
اراضى خيبر بود - نماز ظهر را بجاى آورد و پس از نماز ، على ( ع ) را براى انجام
كارى فرستاد . هنگامى كه پيامبر ( ص ) نماز عصر را اقامه فرمود على ( ع ) حضور
نداشت . پس از اينكه على ( ع ) آمد ، پيامبر سر مبارك خود را بر دامن على گذاردند
و خوابيدند . على بن ابى طالب براى آنكه پيامبر بيدار نشوند از جاى خود تكان نخورد
. رفته رفته آفتاب غروب كرد . هنگامى كه پيامبر ( ص ) از خواب برخاستند و متوجه
شدند كه نماز على قضا شده دعا فرمودند كه : بارالها ! بنده تو ، على ، خودش را وقف
پيامبر تو نموده بود ، خورشيد را براى او بازگردان . پس از لحظاتى چند ، خورشيد
بازگشت و برفراز كوهها قرار گرفت . آنگاه على وضو گرفت و نماز عصر را بجاى آورد .
بعد از نماز على بود كه خورشيد مجددا غروب كرد " . ( 7 ) همچنين محدثين و
مورخين نقل نمودهاند كه على بن ابى طالب بعدها به اين منقبت خود احتجاج ومنا شده
نموده وصحابه آن را تأييد كردهاند . ( 8 )
----------
( 7 ) مصادر و منابع
كثيرى در اين خصوص موجود است كه به تفصيل در الغدير ج 3 / 126 - 141 آمده است .
‹ صفحه 81 ›
ماجراى بازگشت خورشيد براى على عليه السلام
از وقايع قطعى و مسلم تاريخ اسلام است . با اين حال عده اى نظير ابن حزم - كه حتى
قاتل على را مجتهد ومأجور مى دانند ( 9 ) - به نفى آن پرداختهاند . ( 10 ) برخى
هم سعى كردهاند كه اين منقبت را براى افراد ديگرى نظير " حضرمى " (
متوفى 676 ) اثبات كنند . گروه اخير مى گويند : " روزى حضرمى به هنگام
مسافرت - در ميان راه - به خادمش گفت : به خورشيد بگو سر جايش باشد تا ما به منزل
برسيم . خادم به خورشيد رو كرد و گفت : " قال لك الفقيه اسماعيل قفى " [
= اى خورشيد ، اسماعيل فقيه مى گويد سر جايت توقف كن ] ، خورشيد نيز در سر جايش
ايستاد تا حضرمى با خادمش به منزل رسيدند " . ( 11 ) محدث بودن على بن ابى
طالب عليه السلام محدث كسى است كه بدون اينكه ملائكه را ببيند و يا مقام نبوت را
دارا باشد ، مى تواند صداى ملائكه را بشنود . تمامى فرق اسلامى قضيه محدث را
پذيرفتهاند . كسانى كه در اسلام محدث هستند عبارتند از ائمه معصومين و فاطمه سلام
الله عليهم اجمعين . در اين باره نيز برخى مانند عبد الله قصيمى ، محدث بودن على
و فاطمه و اولاد معصوم آنها را رد كردهاند . برخى هم مانند بخارى ومسلم ، همين
منقبت محدث بودن را براى عمر بن خطاب قائل شدهاند ، و يا مانند ابن عبد ربه وابن
حجر ، محدث بودن را در خصوص " عمران بن حصين خزاعى ( متوفى 52 ) پذيرفتهاند
. ابن جوزى وابن كثير نيز ، " ابو المعالى صالح ( متوفى 427 ) را محدث دانستهاند
" . ( 12 )
----------
( 8 ) فرائد السمطين ج 1
/ 321 . . . الغدير ج 3 / 141 .
( 9 ) المحلى ج 1 / 484 /
مسألة 2079 .
( 10 ) الفصل ج 4 / 138 .
( 11 ) طبقات الشافعيه ج 5
/ 51 ، مرآة الجنان ج 4 / 178 ، شذرات الذهب ج 5 / 362 ، الفتاوى الحديثيه ص 232 .
( 12 ) رجوع بفرماييد به
الغدير ج 5 / 42 - 50 .
‹ صفحه 82 ›
جعل احاديث در خصوص خلافت
خلفاى غاصب احاديث بسيارى در كتب اهل سنت از
جمله صحاح درج است كه همگى دلالت بر ولايت و خلافت بلافصل على بن ابى طالب ( ع )
دارد . يكى از اين احاديث حديث غدير بود . احاديث ديگر نيز فراوان هستند . راويان
دروغگو وكذاب براى اين كه انحراف از على ( ع ) را توجيه كنند به ساختن اكاذيب
متوسل شدند و در مقابل هر يك از اين احاديث حديثى را براى خلفا جعل كردند . ذيلا
سه حديث درباره خلافت على آوردهايم و آنها را با جعلياتى كه در همين زمينه صورت
گرفته - به اجمال - مقايسه نمودهايم . 1 - " در آن روزى كه پيامبر ( ص )
براى اولين بار خويشاوندان نزديك خود را دعوت كردند و اسلام را بر آنان عرضه
داشتند به آنان فرمودند : " إن هذا ( يعنى على ) اخى ووصيى وخليفتى فيكم
فاسمعوا له واطيعوا " [ يعنى على برادر و وصى من و جانشين من در ميان شماست ،
پس سخنش را بشنويد و اطاعت كنيد ] . اين حديث را كثيرى از علماى عامه نقل كردهاند
و آن را حديثى صحيح دانستهاند . ( 13 ) براى از بين بردن حديث فوق ، جاعلان حديث
روايات مختلفى ساختهاند كه يكى از آنها اين است كه : " پس از نزول آية إذا
جاء نصر الله والفتح ، عباس ( عموى پيامبر ) نزل على آمد و با وى به حضور پيامبر (
ص ) رفت . زمانى كه خدمت پيامبر ( ص ) رسيدند از تفسير اين آيه پرسيدند . پيامبر (
ص ) فرمود : اى عباس خداوند ابو بكر را خليفه من قرار داد ، فاسمعوا له تفلحوا ،
واطيعوا ترشدوا [ = سخنان ابو بكر را بشنوديد تا رستگار شويد و از او اطاعت كنيد
تا هدايت گرديد ] . ابن عباس مى گويد ، پس او را اطاعت كردند و هدايت شدند "
. حديث فوق در كتاب " تاريخ بغداد " درج است . ( 14 ) ذهبى درباره اين
حديث مى گويد : " اين روايت ، حديث صحيحى نيست " . ( 15 ) خطيب بغدادى
اين حديث را از طريق " عمر بن ابراهيم بن خالد " كه از كذابهاى معروفست
نقل مى كند . جلال الدين سيوطى نيز اين حديث را از قول خطيب بغدادى نقل كرده و سپس
مى گويد : خطيب بغدادى ( پس از
----------
( 13 ) تاريخ طبرى ج 2 /
217 ، كامل ابن اثير ج 2 / 22 ، تاريخ ابى الفدا ج 1 / 116 . . . [ الغدير ج 2 /
278 - 289 ] .
( 14 ) تاريخ بغداد ج 11 /
294 .
( 15 ) ميزان الاعتدال ج 2
/ 249 .
‹ صفحه 83 ›
نقل حديث ) تصريح نموده كه " عمر بن
ابراهيم " فرد كذابى است . ( 16 ) متأسفانه دستهاى خيانتكار ناشرين "
تاريخ بغداد " عبارت خطيب بغدادى را [ = مبنى بر اينكه عمر بن ابراهيم كذاب
است ] حذف كردهاند ، غافل از اين كه سيوطى اين حديث را قبلا از قول خطيب بغدادى
در كتاب اللئالى نقل نموده و عبارت اخير وى را نيز [ = عمر بن ابراهيم كذاب است ]
در كتاب خود ثبت كرده است . در خصوص حديث فوق ، تذكر يك نكته ديگر نيز ضرورى است و
آن اينكه خود عباس نيز بعدها از بيعت با ابوبكر خوددارى نمود . ( 17 ) 2 - پيامبر مى
فرمايد : " على وليى في كل مؤمن بعدى " ( بر تمامى مومنين - بعد از من
- على ولى من خواهد بود ) . ( 18 ) از جمله روايات كه در مقابل اين حديث ساختهاند
اين است كه ، زنى نزد پيامبر ( ص ) آمد و مطلبى را پرسيد . پيامبر ( ص ) فرمود :
بعدا بيا ! زن گفت : اى پيامبر اگر من بعدا آمدم و شما فوت كرده بوديد چه كنم ؟
پيامبر گفت : اگر آمدى و مرا نيافتى نزد ابو بكر برو چون او خليفه پس از من است
" فانه الخليفة من بعدى " . ( 19 ) گويا سند حديث فوق چنان مخدوش و غير
قابل اعتنا بوده كه حتى ابن حجر خجالت كشيده سند روايت را در " صواعق "
نقل كند . 3 - عايشه مى گويد : " على ، فاطمه را [ = دختر رسول خدا ] شبانه
دفن كرد و ابو بكر از آن مطلع نشد و اين على بود كه بر فاطمه نماز خواند " .
( 20 ) براى تحريف اين ماجراى تاريخى و همچنين جهت جعل صحت خلافت ابو بكر روايتى
بدين ترتيب نقل كردهاند : " شبى كه فاطمه فوت نمود ، ابو بكر وعمر و جماعتى
كثير آمدند وابو بكر به على گفت : اى على جلو بايست تا ما با تو اقتدا كنيم و بر
فاطمه نماز بخوانيم . على گفت : به خدا قسم من جلو نمى ايستم و حال آن كه تو خليفه
رسول
----------
( 16 ) اللئالى المصنوعه
ج 1 / 152 .
( 17 ) الامامة والسياسه ج
1 / 14 ، 15 . . . .
( 18 ) مسند احمد بن حنبل
ج 1 / 331 ، ج 4 / 438 .
( 19 ) صواعق المحرقه ص 11
.
( 20 ) مستدرك الصحيحين ج
3 / 162 ، 163 .
‹ صفحه 84 ›
خدا هستى . ابو بكر پس از اين كلام على جلو
ايستاد و نماز ميت را با چهار تكبير خواند " . ( 21 ) ذهبى درباره حديث فوق مى
گويد : " اين از دروغهايى است كه عبد الله بن محمد مقدامى آن را ساخته است
" . ابن عدى مى گويد : " هيچ يك از احاديث عبد الله مقدامى از ديگران
شنيده نشده است " . ابن حبان مى گويد : " عبد الله مقدامى اخبار را
واژگونه مى كند و مى توان گفت 150 حديث فقط از طريق مالك بدين گونه جعل كرده است
" . حاكم و نقاش مى گويند : " عبد الله مقدامى احاديث ساختگى از مالك
نقل مى كند " . سمعانى نيز در انساب الاشراف مى گويد : " عبد الله مقدامى
در اخبار تدليس مى كرده و نمى شود به احادث وى استدلال نمود " . ( 22 )
حديث سازى
از زمان فوت رسول خدا ( ص ) تاكنون ، پيوسته
احاديث مجعولى به پيامبر ( ص ) نسبت داده شده است . حديث سازان بقدرى در گفتن
مطالب كذب افراط نمودهاند كه در همه زمينه ها - از تفسير و تاريخ گرفته تا
اعتقادات و احكام - تاثيرات سوء جعلياتشان مشهود است . حتى بسيارى از صلحا وزهاد
بودند كه به زعم خود " قربة إلى الله " دروغ مى گفتند و حديث جعل مى نمودند
. - يحيى بن سعيد قطان مى گويد : " من هيچ صنفى را در حديث گويى ، كذابتر از
صلحا نديدم " . ( 23 ) - حاكم نيسابورى و ديگر شيوخ محدثين نقل كردهاند كه :
" فردى از زهاد در فضيلت قرآن و سوره هاى آن حديث جعل مى كرد . به او گفتند :
چرا چنين مى كنى ؟ گفت : مردم از قرآن كناره گرفتهاند و من دوست دارم بوسيله اين
احاديثى كه مى سازم به قرآن علاقمند بشوند . به او گفتند : پيامبر ( ص ) فرموده هر
كس از قول من دروغ بگويد جايگاهش آتش است . آن فرد زاهد پاسخ داد : دروغهاى من
عليه پيامبر نيست بلكه به نفع اوست " . ( 24 )
----------
( 21 ) لسان الميزان ج 3
/ 334 ، ميزان الاعتدال ج 2 / 70
( 22 ) ميزان الاعتدال ج 2
/ 70 ، لسان الميزان ج 3 / 334 - 336 .
( 23 ) صحيح مسلم ج 1 / 13
، تاريخ بغداد ج 2 / 98 .
‹ صفحه 85 ›
- هيثم طائى ( متوفى 207 ) تمام شب را نماز مى
خواند و چون صبح مى شد مى نشست و دروغ مى گفت . ( 25 ) - حافظ عبد المغيث حنبلى (
متوفى 583 ) كه از زهاد بوده و به ديانت و امانت و اجتهاد موصوف مى باشد ، يك كتاب
پر از احاديث جعلى در فضايل يزيد بن معاويه نوشته است . ( 26 ) - احمد بن محمد
باهلى ( متوفى 275 ) از بزرگان زهاد بود و در عين حال فردى بود كذاب و حديث ساز .
( 27 ) - وهب بن حفص از افراد زاهد بود . بيست سال با احدى سخن نگفت ، با اين وجود
نام وى را در زمره دروغگويان ذكر كردهاند . ( 28 ) مناقب دروغين ابو حنيفه امثال همين
دروغگويان احاديث بسيارى از زبان رسول خدا ( ص ) درباره ابو حنيفه ساختهاند كه
ذيلا چند نمونه از آنها را مى خوانيم : 1 - پيامبر ( ص ) فرمود : " پس از من
مردى مى آيد به نام نعمان بن ثابت كه كنيه او ابو حنيفه است ، به دست اين فرد دين
خدا و سنت من زنده خواهد شد " . خطيب بغدادى اين حديث را از طريق محمد بن
يزيد مستملى كذاب نقل مى كند . خطيب بغدادى پس از ذكر اين حديث مى گويد : "
اين روايت دروغ و باطل است " . ( 29 ) 2 - پيامبر ( ص ) فرمود : " مردى
به نام ابو حنيفه پس از من در ميان امت من خواهد آمد كه چراغ امت من است " .
شيخ على قارى مى گويد : " اين روايت به اتفاق جميع محدثين دروغ است " .
( 30 )
----------
( 24 ) التذكار ص 156 .
( 25 ) تاريخ بغداد ج 14 /
53 ، ميزان الاعتدال ج 3 / 265 ، 266 همچنين مراجعه كنيد به اللئالى المصنوعه ج 2
/ 3 ، مجمع الزوائد ج 10 / 10 .
( 26 ) شذرات الذهب ج 4 /
275 ، 276 .
( 27 ) تاريخ بغداد ج 5 /
78 ، 79 ، لسان الميزان ج 1 / 272 ، 273 .
( 28 ) ميزان الاعتدال ج 3
/ 277 ، اللئالى المصنوعه ج 1 / 45 .
( 29 ) تاريخ بغداد ج 2 /
289 .
( 30 ) كشف الخفاء ج 1 /
33 .
‹ صفحه 86 ›
3 - پيامبر ( ص ) فرمود : " مردى پس از
من در ميان امتم مى آيد كه نعمان نام دارد و كنيهاش ابو حنيفه است ، خداوند به
دست او سنت مرا احياء مى كند " . ابن عدى مى گويد : " اين حديث از
جعليات احمد جويبارى كذاب است " . ( 31 ) 4 - پيامبر ( ص ) فرمود : "
اگر در امت موسى و عيسى فردى مانند ابو حنيفه بود ديگر امتشان يهودى و مسيحى نمى شدند
" : عجلونى حديث فوق را از جمله احاديث مجعول شناخته است . ( 32 ) بطلان
احاديثى كه درباره ابو حنيفه از زبان پيامبر ( ص ) جعل گرديده ، امرى بين و آشكار
است . احمد بن حنبل ( امام حنابله ) مى گويد : " خود ابو حنيفه هم دروغ مى گفت
( 33 ) . . . و سزاوار نيست كه روايتى از طريق اصحاب ابو حنيفه نقل شود " . (
34 ) همچنين از قول احمد بن حنبل آوردهاند كه مى گفت : " در نظر من حرفهاى
ابو حنيفه فرقى با پشكل ندارد " . ( 35 ) مالك بن انس ( امام مالكيه ) مى گويد
: " ابو حنيفه در دين خدعه و نيرنگ نمود و كسى كه در دين خدعه نمايد (
اعتقادى به ) دين ندارد " . وليد بن مسلم مى گويد : " روزى مالك بن انس
به من گفت : آيا در شهر شما از ابو حنيفه هم ياد مى كنند ؟ گفتم : بلى . مالك گفت
: پس شهر شما سزاوار سكونت كردن نيست " . ( 37 ) اوزاعى حافظ مشهور مى گويد :
" ابو حنيفه به سوى ريسمان اسلام شتافت و آن را پاره پاره كرد و در حقيقت
زيانباتر از ابو حنيفه مولودى در اسلام متولد نشده است " . ( 38 )
----------
( 31 ) لسان الميزان ج 1
/ 193 ، اللئالى المصنوعه ج 1 / 238 .
( 32 ) كشف الخفاء ج 1 /
34 .
( 33 ) تاريخ بغداد ج 13 /
418 ، حلية الاولياء ج 6 / 325 .
( 34 ) تاريخ بغداد ج 7 /
17 ، حلية الاولياء ج 6 / 325 .
( 35 ) ما قول أبى حنيفة
والبعر عندى إلا سواء . تاريخ بغداد ج 13 / 411 .
( 36 ) تاريخ بغداد ج 13 /
400 .
( 37 ) حلية الاولياء ج 6
/ 325 تاريخ بغداد ج 13 / 400 .
( 38 ) تاريخ بغداد ج 13 /
398 ، 399 .
‹ صفحه 87 ›
جعل اكاذيب در مدح شافعى
طرفداران شافعى نيز احاديث مجعول زيادى را از
زبان پيامبر ( ص ) در مدح و ثناى شافعى نقل كردهاند . مقدار زيادى از اين اكاذيب
به خوابهاى اين طرفداران مربوط مى شود . احمد بن حسن ترمذى مى گويد : " رسول
خدا را در خواب ديدم . به او گفتم : اى رسول خدا ، آيا نمى بينى كه ميان مردم چه
اختلافى بروز كرده است ؟ پيامبر گفت : در چه موضوعى ؟ ! گفتم درباره ابو حنيفه و
مالك وشافعى . پيامبر گفت : ابو حنيفه را كه من نمى شناسم ، ولى مالك دانش را فرا
گرفته است ، و اما شافعى ، او از من است و به سوى من مى آيد " . ( 39 )
همانطورى كه در حكايت فوق مى بينيم طرفداران شافعى نخست از زبان پيامبر ( ص ) ابو
حنيفه را كوبيدهاند و سپس به تجليل از شافعى پرداختهاند . دقيقا همين عمل را
طرفداران ابو حنيفه با شافعى انجام دادهاند . مخالفين شافعى روايت مى كنند كه :
" پيامبر فرموده : مردى در ميان امت من به نام ابو حنيفه خواهد آمد كه چراغ
امت من است ، و مردى در ميان امت من به نام محمد بن ادريس ( شافعى ) خواهد آمد كه
فتنه او بر امت من زيانبارتر از فتنه ابليس است " . ( 40 ) روايت اخير را نيز
محمد بن سعيد بورقى ( متوفى 318 ) كه از كذابهاى مشهور مى باشد ساخته است . ( 41 )
فيروزآبادى وعجلونى مى گويند : " حقيقت اين است كه درباره ابو حنيفه وشافعى
هيچ حديث صحيحى - چه در مذمتشان و چه در مدحشان - وجود ندارد و آنچه كه موجود است
همگى دروغ وافتراست " . ( 42 ) جعل مدح و ثنا درباره مالك و احمد بن حنبل كتب
طرفداران مالك بن انس نيز انباشته از مناقب دروغين مالك است .
----------
( 39 ) تاريخ بغداد ج 4 /
230 ، 231 .
( 40 ) كشف الخفاء ج 1 /
34 ، تاريخ بغداد ج 5 / 309 .
( 41 ) تاريخ بغداد ج 5 /
309 .
( 42 ) كشف الخفاء ج 2 /
420 ، سفر السعاده ج 2 / 248 .
‹ صفحه 88 ›
مقدارى از آنها را در كتاب حلية الاولياء مى توان
يافت . ( 43 ) درباره احمد بن حنبل نيز جعليات زياد است . احمد بن محمد يازودى مى گويد
: " پيامبر ( ص ) را در خواب ديدم كه در خانه خدا به كعبه تكيه داده وشافعى و
احمد بن حنبل - در حالى كه پيامبر به آنها تبسم مى كند - سمت راست وى نشستهاند .
. . . پس پيامبر به شافعى و احمد بن حنبل اشاره كرد و گفت : اولئك الذين اتيناهم
الكتاب والحكمة والنبوة [ = اينها كسانى هستند كه ما كتاب خدا و حكمت و نبوت را به
آنان داديم ] " . ( 44 ) نتيجه جعل مناقب درباره ائمه مذاهب اربعه روايات و
حكاياتى كه درباره مناقب ابو حنيفه وشافعى و مالك و احمد بن حنبل ساخته شده موجب
سرگردانى و اغفال بسيارى از افراد گرديده است . ابن درويش الحوت مى گويد : "
در حقيقت هيچ نصى - چه صحيح و چه ضعيف - درباره اين چهار امام مذاهب وارد نشده است
" . ( 45 ) به عبارت ديگر همه آنها دستاورد تخيل آن كسانى است كه جز بافتن
دروغ و ساختن افتراء غرض ديگرى نداشتهاند . در دنياى اسلام خطر اين جعليات كمتر
از خطر دروغهايى كه در خصوص موضوع خلافت و يا احكام جعل نمودهاند نبوده و نيست .
حديث سازى چه حكمى دارد ؟ بسيارى از علما ، محدثين كذاب را كافر دانستهاند . شيخ
ابو محمد جوينى ( پدر امام الحرمين ابو المعالى ) مى گويد : " هر كس به عمد
دروغى را به پيامبر ( ص ) نسبت دهد كافر است و از امت اسلام خارج مى باشد " .
ناصر الدين بن منير نيز كه از ائمه مالكيه است مى گويد : " گناهان كبيره در
نزد اهل سنت موجب كفر نمى شود و لذا اينكه گفتهاند هر كس دروغى به پيامبر ( ص )
نسبت بدهد كافر است ، ثابت مى كند كه اين گناه بزرگتر از گناهان
----------
( 43 ) حلية الاولياء ج 6
/ 316 .
( 44 ) تاريخ ابن عساكر ج
1 / 454 .
( 45 ) اسنى المطالب (
تأليف ابن درويش الحوت ) ص 14 .
‹ صفحه 89 ›
كبيره است " ( 46 ) حديث سازان در جلد
پنجم الغدير نام 700 راوى از بزرگان عامه برده شده است كه همگى آنها - به تصريح
علماى جرح و تعديل اهل سنت - كذاب بودهاند . روايات و احاديثى كه اين 700 نفر
ساختهاند در تمامى كتب اهل سنت پراكنده است . تنها 43 نفر از اين 700 راوى ،
تعداد چهار صد و هشت هزار و ششصد و هشتاد و چهار ( 408684 ) حديث ساختهاند . اين
700 نفر غير از آن كذابهايى هستند كه در كتب معتبر عامه از آنها به عنوان افراد
موثق ياد شده است . شمار اين كذابهاى موثق ! نيز كم نيسته . در كتب اهل سنت افرادى
به عنوان ثقه و مورد اعتماد معرفى شدهاند كه در جنايت و تبهكارى ضرب المثل تاريخ
هستند . ما در اين جا به معرفى چند چهره برجسته در ميان اين روات مى پردازيم :
آدمكشان مورد اعتماد ! 1 - زياد بن ابيه . وى كسى است كه مردم را در مسجد كوفه گرد
مى آورد و از آنها مى خواست كه بن على ( ع ) دشنام بدهند . ( 47 ) آوردهاند كه در
يك روز دست و پاى هشتاد نفر را در اين مسجد قطع نمود . ( 48 ) با اين وجود خليفة
بن خياط ، زياد بن ابيه را از جمله زهاد دانسته و احمد بن صالح گفته است : "
زياد بن ابيه متهم به دروغگويى نيست " . ( 49 ) 2 - عمر بن سعد . مسلمانى بر
روى زمين نيست كه خباثتها و كشتارهاى
----------
( 46 ) تحذير الخواص ص 21
.
( 47 ) المحاسن والمساوى
ج 1 / 39 ، مروج الذهب ج 2 / 69 ، كامل ابن اثير ج 3 / 183 ، شرح نهج البلاغه ابن
ابى الحديد ج 1 / 286 ط قديم [ = ج 3 / 199 ط جديد ] .
( 48 ) كامل ابن اثير ج 3
/ 183 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 286 ط قديم [ = ج 3 / 199 ط جديد ]
. ما در باره زياد بن ابيه و جنايات او باز هم سخنى ذيل معرفى مطالب جلد يازدهم
الغدير خواهيم داشت .
( 49 ) تاريخ ابن عساكر ج
5 / 406 ، 414 .
‹ صفحه 90 ›
عمر سعد را نشنيده باشد . وى قاتل سيد
الشهداء امام حسين سلام الله عليه است . او همان كسى است كه به سپاهيان خود دستور
داد تا با اسبهاى خود بر بدن مطهر فرزند پيامبر ( ص ) تاخت كنند و آن را زير سم
ستورهاى خود له نمايند . ( 50 ) با اين حال عجلى مى گويد : " عمر بن سعد فرد
موثق و قابل اعتمادى است " . ( 51 ) 3 - اسماعيل بن اوسط بجلى ( متوفى 117 )
. وى از ياران حجاج بن يوسف سفاك بود و امارت كوفه را در دست داشت . اسماعيل بجلى
از عاملين قتل سعيد بن جبير است ، با اين وجود ابن معين وابن حبان وى را توثيق
كردهاند . ( 52 ) 4 - عمران بن حطان كسى است كه اشعار معروفى در مدح ابن ملجم
سروده و وى را به دليل كشتن امير المؤمنين على ( ع ) ستوده است . عمران بن حطان از
رؤساى خوارج مى باشد ، با اين وجود عجلى مى گويد وى موثق است و بخارى نيز در كتاب
" صحيح " از او روايت نقل مى كند . سخنى درباره زيارت ابو بكر انزويه مى
گويد : " پيامبر را با احمد بن حنبل در خواب ديدم . به او گفتم : اى رسول خدا
، اين فرد كيست ؟ پيامبر گفت : اين احمد ( بن حنبل ) ، ولى خدا و ولى رسول خداست .
. . هر كس به زيارت قبر وى برود خداوند او را مى آمرزد ، و هر كس او را به غضب در
آورد مرا به غضب در آورده و هر كس مرا به غضب در آورد خداى را به غضب در آورده است
" . ( 53 ) از طرفى براى زيارت قبر احمد بن حنبل چنين قصههائى را مى سازد و
از طرف ديگر فردى چون ابن تيميه حنبلى درباره زيارت قبر رسول خدا ( ص ) مى گويد :
" اگر كسى به قصد زيارت قبر پيامبر به مدينه مسافرت نمايد معصيت كرده و كار
حرامى انجام داده
----------
( 50 ) اسد الغابه ج 2 /
21 ، تاريخ طبرى ج 6 / 261 ، الخطط المقريزيه ج 2 / 288 ، كامل ابن اثير ج 4 / 33
، البداية والنهايه ج 8 / 189 ، تاريخ الخميس ج 2 / 332 ، 333 ، روضة المناظر ج 11
/ 137 .
( 51 ) خلاصة التهذيب ص
240 .
( 52 ) ميزان الاعتدال ج 1
/ 103 ، لسان الميزان ج 1 / 395 .
( 53 ) تاريخ ابن عساكر ج
2 / 46 .