‹ صفحه 91 ›
است " . در دوره اخير نيز محمد بن عبد
الوهاب نجدى حنبلى ( مؤسس فرقه وهابيه ) بدعتها و ضلالتهاى ابن تيميه را احياء
نمود . بسيارى از علماى بزرگ اهل سنت - كه در قرون مختلفه مى زيستهاند - ابن
تيميه را به دليل چنين نظرياتى تكفير نمودهاند . برخى از معاصرين ابن تيميه ، وى
را كافر خواندهاند و برخى فتوا به حبس او دادهاند . همچنين كتب بسيارى در رد
نظرات ابن تيميه نوشته شد كه از ميان آنها كتابهاى " كشف السقام في زيارة خير
الانام " ، " الدرة المضية في الرد على ابن تيميه " ( تأليفات سبكى
) ، " المقالة المرضية " ( تأليف قاضى اختائى ) و " دفع الشبه
" ( تأليف حصنى ) را مى توان نام برد . صاحبان صحاح سته و همچنين ديگر محدثين
اهل سنت احاديث صحيحه بسيارى در فضيلت زيارت قبر پيامبر ( ص ) نقل نمودهاند ( 54
) كه نمونهاى از آنها را در اينجا مى خوانيد : پيامبر ( ص ) مى فرمايد : من زار
قبرى وجبت له شفاعتى [ = هر كس قبر مرا زيارت كند شفاعت من برايش واجب مى شود ] .
( 55 ) پيامبر ( ص ) مى فرمايد : من حج فزار قبرى بعد وفاتى كان كمن زارنى في
حياتى " [ = هر كس به حج برود و به زيارت قبر من پس از وفاتم بيايد مانند كسى
است كه مرا در زمان حياتم ملاقات نموده است . ] ( 56 ) پيامبر ( ص ) فرموده است :
" من حج البيت و لم يزرنى فقد جفانى " [ = هر كس به حج برود و به زيارت
من نيايد به من جفا نموده است ] . ( 57 ) پيامبر ( ص ) مى فرمايد : " من لم
يزر قبرى فقد جفانى " [ = كسى كه قبر مرا زيارت نكند به من جفا كرده است ] .
( 58 )
----------
( 54 ) رجوع بفرماييد به
الغدير ج 5 / 93 - 108 .
( 55 ) الكنى والاسماء ج 2
/ 64 ، الاحكام السلطانيه ص 95 ، المدخل ( تأليف عبد رى ) ج 1 / 216 ، شفاء السقام
ص 3 - 11 ، وفاء الوفاء ج 2 / 394 ، كنوز الحقائق ص 128 ، تاريخ الخميس ج 2 / 194
، شرح المواهب اللدنية ج 8 / 298 ، كشف الخفاء ج 2 / 250 .
( 56 ) سنن بيهقى ج 5 /
246 ، شفاء السقام ص 16 - 21 ، وفاء الوفاء ج 2 / 397 . همچنين رجوع شود به تاريخ
الخميس ج 2 / 194 .
( 57 ) شفاء السقام ص 21 ،
22 ، وفاء الوفاء ج 2 / 398 ، كشف الخفاء ج 2 / 278 ، تاج العروس ج 10 / 74 ، 75 ،
كنوز الحقائق ص 126 .
( 58 ) شفاء السقام ص 29 ،
30 ، وفاء الوفاء ج 2 / 401 .
‹ صفحه 92 ›
استحباب زيارت قبر پيامبر ( ص ) بقدرى مؤكد
است كه برخى از فقهاى عامه گفتهاند : " كسانى كه به حج مى روند بهتر است
ابتدا به مدينه رفته و قبر پيامبر ( ص ) را زيارت كنند و پس از آن عازم خانه خدا
گردند " . ( 59 ) همچنين شايان ذكر است كه رسول خدا ( ص ) در زمان حيات خويش
همواره مسلمانان را به زيارت اهل قبور سفارش مى نمودند تا بدين طريق در اين دنيا
عبرت گيرند و در آخرت خويش انديشه نمايند . ( 60 ) تحقيقى گسترده پيرامون زيارت
مسألة زيارت حدود 150 صفحه از جلد پنجم الغدير را به خود اختصاص داده است . مباحثى
كه در ذيل عنوان زيارت مورد تفحص ومداقه قرار گرفته است عبارتند از : * بررسى
احاديثى كه درباره زيارت قبر شريف پيامبر ( ص ) مأثور است . * نظرات 42 تن از ائمه
مذاهب اربعه در خصوص استحباب زيارت قبر مطهر پيامبر ( ص ) . * تحقيقى پيرامون
نظرات علماى عامه درباره نحوه زيارت اهل قبور خصوصا زيارت قبر رسول خدا ( ص ) و
آدابى كه زائر موظف به مراعات آن است . * استحباب نماز گزاردن و دعا خواندن در
كنار مزار پيامبر اكرم ( ص ) . * نحوه توسل و تبرك جستن به قبر رسول خدا ( ص ) . *
نظر فقهاى عامه در خصوص زيارت مزار ائمه بقيع و قبرهاى ديگر . * احاديث پيامبر ( ص
) درباره زيارت اهل قبور . * * قبرهائى كه نزد علماى عامه زيارت آنها مستحب است ،
و موضوعات ديگر .
----------
( 59 ) شفاء السقام ص 42
.
( 60 ) سنن ابن ماجه ج 8 /
476 ، مستدرك الصحيحين ج 1 / 375 ، سنن بيهقى ج 4 / 77 .
‹ صفحه 93 ›
بحثهائى
از جلد ششم الغدير
‹ صفحه 94 ›
[ . . . ]
‹ صفحه 95 ›
غديريههاى قرن هشتم غديريههاى هفت تن از
غديريه سرايان سده هشتم هجرى در جلد ششم الغدير نقل گرديده است . شمس الدين مالكى
ابو عبد الله شمس الدين مالكى ( ف 780 ) يكى از غديريه سرايان اين دوره است . وى
در علوم ادبى از حظى وافر برخوردار بوده و شعرهاى زيبائى سروده است . شمس الدين
مالكى قصيده اى در 49 بيت سروده كه در آن نام تمامى سوره هاى قرآن را تضمين كرده
است . دو بيت نخست اين شعر چنين مى باشد : في كل فاتحة للقول معتبرة * حق الثناء
على المبعوث بالبقرة في كل آل عمران قدما شاع مبعثه * رجالهم والنساء استوضحوا
خبره ابيات زير را شمس الدين مالكى در مدح امير المؤمنين ( ع ) و حسنين ( ع )
سروده است : . . . و ما زال صواما منيبا لربة * على الحق قواما كثير التعبد قنوعا
من الدنيا بما نال معرضا * عن المال مهما جاءة المال يزهد لقد طلق الدنيا ثلاثا
وكلما * راها وقد جاءت يقول لها : ابعدى . . . وبالحسنين السيدين توسلى * بجدهما
في الحشر عند تفردى هما قرتا عين الرسول و سيدا * شباب الورى في جنة وتخلد
‹ صفحه 96 ›
وقال : هما ريحانتاى أحب من * احبهما فاصد
فهما الحب تسعد - على پيوسته روزه داشت و به ياد خدايش بود . قائم به حق بود و
همواره در حال عبادت به سر مى برد . - او به بهره خويش از اين دنيا قناعت مى كرد و
آنگاه كه مال دنيا به سويش سرازير مى شد از آن احتراز مى جست . - على دنيا را سه
طلاقه كرده بود و هرگاه مى ديد كه دنيا به سوى او مى آيد ، ندا مى كرد كه : اى
دنيا ( از على ) دور شو . - من در روز قيامت آنگاه كه تنها شوم ، به سرورانم حسنين
و همچنين به جد آن دو بزرگوار توسل مى جويم . - حسنين نور چشمان رسول خدا و سروران
جوانان فردوس جاودانهاند . - پيامبر ( ص ) مى فرمود : " حسن و حسين رياحين
زندگانى من هستند ، من كسى كه اين دو را دوست بدارد دوست دارم " . لذا حب و
دوستى آنان را بپذيريد تا به سعادت نائل گرديد . ولادت امير المؤمنين على عليه
السلام سى سال پس از عام الفيل در روز 13 رجب ، فاطمه بنت اسد على بن ابى طالب ( ع
) را در درون كعبه به دنيا آورد . تاريخ چنين فضيلتى را براى احدى به جز امير
المؤمنين ( ع ) ثبت ننموده است . ولادت على در خانه خدا از جمله مطالبى است كه
عامه ( 1 ) و خاصه ( 2 ) بر آن اتفاق نظر دارند . حفاظ عامه نقل نمودهاند "
هنگامى كه امير المؤمنين على عليه السلام در خانه خدا به دنيا آمد ، ابوطالب وارد
كعبه شد و گفت : يا رب هذا الغسق الدجى * والقمر المنبلج المضى بين لنا من امرك
الخفى * ماذا ترى في اسم ذا الصبى - اى پروردگار اين تاريكى ظلمانى ، و اى
آفريننده ماه نورانى و تابان !
----------
( 1 ) مستدرك الصحيحين ج
3 / 483 ، مروج الذهب ج 2 / 2 ، تذكرة خواص الأمة ص 13 ، الفصول المهمة ص 12 ،
محاضرة الأوائل ص 79 ، مطالب السؤول ص 11 ، و ديگر مصادر اهل تسنن .
( 2 ) مناقب ابن شهر آشوب
ج 1 / 359 ، ج 2 / 50 ، كنز الفوائد ص 115 . . . .
‹ صفحه 97 ›
- از راز نهانى خود براى ما آشكار ساز كه
براى اين طفل چه نامى برمى گزينى . پس از اين سخن ، ابو طالب صداى هاتفى را شنيد
كه مى گويد : يا اهل بيت المصطفى النبى * خصصتم بالولد الزكى إن اسمه من شامخ
العلى * على اشتق من العلى - اى اهل بيت پيامبر مصطفى ! شما به فرزندى پاك ( از
ديگران ) ممتاز شدهايد . - نام او از جانب خداى بزرگ على تعيين شده ، و اين نام
از لفظ على ( كه يكى از صفات الهى است ) مشتق گرديده است " . ( 3 ) حال كه
سخن از منقبت على عليه السلام پيش آمد لازم است به تذكر نكتهاى بپردازيم . در ذيل
مطالب جلد پنجم گفتيم روات كذاب در مقابل احاديثى كه درباره خلافت امير المؤمنين (
ع ) موجود است رواياتى را در خصوص خلافت خلفاى غاصب جعل نمودهاند . با مناقب حضرت
امير نيز همين كار را كردهاند . يكى از فضايل مسلم مولا على ( ع ) ، اعلميت اوست
. در اينجا سخنى در مورد علم امير المؤمنين ( ع ) خواهيم داشت و پس از آن به بررسى
مطالبى كه در مقابل آن جعل كردهاند مى پردازيم : علم على عليه السلام روايات
بسيارى از پيامبر درباره فرد اعلم نقل شده است . اين روايات در حد تواتر هستند .
برخى از عباراتى كه رسول خدا ( ص ) بارها فرمودهاند عبارت است از : على پس از من
اعلم امت من است . على مخزن علم من است . على خازن علم من است . حكمت ده قسمت شده
است ، نه قسمت آن به على تعلق دارد و يك قسمت آن به مردم . . . . . همچنين تمامى صحابه
پيامبر ( ص ) يقين داشتند كه على ( ع ) در ميان آنها اعلم است . حتى آن كسانى كه
عليه امير المؤمنين وارد جنگ شدند به اين موضوع اقرار نمودهاند :
----------
( 3 ) كفاية الطالب (
تأليف گنجى شافعى ) ص 261 ، مناقب ابن شهر آشوب ج 1 / 359 .
‹ صفحه 98 ›
عايشه مى گويد : " على ( ع ) اعلم مردم
به سنت پيامبر است " . معاويه مى گويد : " وقتى عمر به مسألة مشكلى برخورد
مى كرد از على ( جواب را ) مى پرسيد " . حتى زمانى كه خبر شهادت على ( ع ) را
به معاويه دادند وى گفت : " با مرگ پسر ابو طالب فقه و علم نيز رخت بر بست
" . ( 4 ) علاوه بر اين ، حديث متواتر و معروف " انا مدينة العلم وعلى
بابها " ( من شهر علم هستم وعلى دروازه آن است ) از جمله احاديثى است كه
حفاظى نظير صاحبان صحاح آن را نقل كردهاند و بسيارى به " صحيح بودن "
آن تصريح نمودهاند . در جلد ششم الغدير نام 143 نفر از علمائى كه اين حديث را نقل
كردهاند آمده است . روات كذاب در مقابل حديث " انا مدينة العم . . . "
احاديثى جعل كردهاند كه دو نمونه آن را در ذيل مى خوانيم : ابن حجر هيتمى در
كتاب " الصواعق المحرقه " صفحه 20 اين حديث را اينطور تحريف كرده است :
" انا مدينة العلم وابو بكر اساسها وعمر حيطانها وعثمان سقفها وعلى بابها
" ( من شهر علم هستم وابو بكر اساس آن ، و عمر ديوار آن ، و عثمان سقف آن
وعلى در آن ) . ابن حجر اين روايت را از فردوس الاخبار ديلمى نقل مى كند . ( 5 )
اين حديث در فردوس الاخبار و " صواعق " بدون سند ذكر شده است . در فردوس
الاخبار اين حديث مجعول به نحو ديگرى هم نقل شده ، به اين ترتيب كه در آخر حديث ،
معاويه را هم اضافه كردهاند و گفتهاند : " ومعاوية حلقتها " [ =
ومعاويه حلقه ( در ) آن ] . ( 6 ) خود ابن حجر با اينكه روايت را در " صواعق
" آورده در كتاب ديگرش " الفتاوى الحديثيه " صفحه 197 آن را ضعيف
دانسته است . سيد محمد درويش الحوت در اسنى المطالب صفحه 73 مى گويد : "
شايسته نيست حديث " أنا مدينة العلم وأبو بكر أساسها وعمر حيطانها " در
كتب علمى ذكر شود و نقل اين حديث براى امثال ابن حجر هيتمى - كه آنرا در "
صواعق " و " زواجر " نقل نموده –
----------
( 4 ) رواياتى كه از
پيامبر ( ص ) و صحابه در خصوص اعلميت على وارد شده است . به همراه مصادر مربوطه در
الغدير ج 3 / 95 - 101 درج شده است .
( 5 ) فردوس الاخبار ج 1 /
76 .
( 6 ) فردوس الاخبار ج 1 /
77 .
‹ صفحه 99 ›
مناسب نيست " . عجلونى نيز در كشف
الخفاء اين حديث را ضعيف دانسته و مى گويد اكثر الفاظ آن سخيف وقبيح است " .
( 7 ) ما طى معرفى مجلدات بعدى از علم و سيره ابو بكر و عثمان و معاويه سخن خواهيم
گفت ، ولى از آن جائى كه درباره اعلميت عمر جعليات زياد است شايسته است در اينجا
به وضعيت علمى عمر بن خطاب اشاره اى داشته باشيم . حديث سازان حديثى با اين عبارت
جعل كردهاند كه پيامبر ( ص ) فرموده : " لو وضع علم عمر في كفة وعلم اهل
الأرض في كفة لرحج علم عمر " ( اگر علم عمر در يك كفه [ ترازو ] قرار گيرد و
علم تمامى مردم روى زمين در كفه ديگر ، علم عمر سنگينتر خواهد بود ) . بطور كلى
جعل اعلميت عمر بن خطاب ( و يا ابو بكر ) جهت توجيه غصب خلافت آنها صورت گرفت است
، چرا كه تقديم مفضول بر افضل عقلا قبيح است و معقول نيست خليفه رسول خدا ( ص )
اعلم نباشد . ابن حزم در كتاب الفصل كسانى را كه قائل به اعلميت على ( ع ) هستند
دروغگو خوانده و مى گويد : " علمى كه عمر بن خطاب داشت چندين برابر علم على
بود . . . ولذا قول اين جاهلان وقيح ( كه قائل به اعلميت على مى باشد ) باطل است و
كسى كه در اين مسألة با ما مخالفت كند يا جاهل است يا بىحيائى است كه دروغگويى
وجهلش آشكار مى باشد " . ( 8 ) همچنين قبيصة بن جابر مى گويد : " من در
دين خدا فقيهى مانند عمر نديده ام " . ( 9 ) از متأخرين نيز موسى جار الله در
" الوشيعه " مى گويد : " همه متفقند كه عمر افقه و اعلم صحابه
زمانش بوده ، و در سنت پيامبر و قرآن كريم از همه فقها داناتر است . عمر بن خطاب
در تمام عمرش در كليه امور به قرآن و سنت عمل مى كرد و او بود كه سنت پيامبر را مى
دانست و معانى قرآن را مى فهميد " . ( 10 )
----------
( 7 ) كشف الخفاء ج 1 /
204 .
( 8 ) الفصل ج 4 / 138 .
( 9 ) تاريخ ابن عساكر ج 5
/ 414 .
( 10 ) الوشيعه صفحه ن ط .
‹ صفحه 100 ›
آنچه كه پس از اين مى خوانيد نشان مى دهد كه
تا چه حد گفتههاى فوق بىپايه است : شاهكارهاى علمى عمر ! 1 - " عمر بن خطاب
بن سويد مى گويد : اى ابا اميه ! شايد تو پس از من زنده باشى ، پس امام ( خود ) را
اطاعت كن اگر چه برده اى حبشى باشد . اگر تو را زد ، صبر كن و اگر انجام كارى را
به تو دستور داد كه دينت را از بين مى برد ، بگو فرمان را مى شنوم و اطاعت مى كنم
، خونم را مى دهم ولى دينم را نمى دهم " ! ( 11 ) 2 - " فردى نزد عمر
آمد و گفت : اى امير المؤمنين ، اگر من جنب شوم و براى يك يا دو ماه به آب دسترسى
نداشته باشم چه كنم ؟ عمر گفت : اگر من باشم نماز نمى خوانم تا آب پيدا كنم . عمار
ياسر در آن جا حاضر بود و به عمر تذكر داد كه پيامبر ( ص ) در چنين موضوعى امر به
تيمم كردهاند . . . سپس عمار نحوه تيمم كردن را از زبان پيامبر نقل نمود . عمر
گفت : اى عمار بترس از خدا ! عمار ياسر گفت : اگر بخواهى ديگر اين حديث را از
پيامبر نقل نمى كنم . . . " . ( 12 ) 3 - " عمر روزى بر منبر پيامبر رفت
و مردم را از اين كه مهريه زنانشان را بيش از چهارصد درهم قرار دهند نهى كرد . پس
از آن كه از منبر پايين آمد زنى [ از او سؤال كرد : ما كتاب خدا را تبعيت كنيم يا
حرفهاى تو را ؟ عمر گفت : كتاب خدا را ] . ( 13 ) زن به او گفت : تو مگر آنچه را
كه در قرآن است نشنيده اى ، خدا مى فرمايد : وآتيتم إحديهن قنطارا . . . ( اگر مال
بسيارى مهريه زنان خود قرار داديد چيزى از آن باز نگيريد س 4 / 20 ) ، عمر وقتى
اين سخن را شنيد گفت : كل الناس افقه من عمر ( تمامى مردم از عمر فقيه - ترند )
" . ( 14 ) آخرين عباراتى كه از عمر نقل گرديد ، بارها با الفاظ گوناگون از
عمر شنيده
----------
( 11 ) سنن بيهقى ج 8 /
159 .
( 12 ) مسند احمد بن حنبل
ج 4 / 319 ، سنن ابى داود 1 / 53 . . . .
( 13 ) حاشيه سنن ابن ماجه
( تأليف سندى ) ج 1 / 538 .
( 14 ) سيره عمر ( تأليف
ابن جوزى ) ص 108 ، 109 ، تفسير ابن كثير ج 1 / 467 ، سنن بيهقى ج 7 / 233 ، حاشيه
سنن ابن ماجه ج 1 / 583 . در كتاب الغدير ج 6 / 95 - 99 مصادر اين واقعه به تفصيل
درج شده است .
‹ صفحه 101 ›
شده است ، كه عبارات ذيل نمونهاى از آنها
است : " كل احد افقه من عمر " . ( 15 ) " كل احد اعلم من عمر
" ( 16 ) " كل الناس افقه من عمر " ( 17 ) " كل الناس افقه من
عمر حتى ربات الحجال " . ( 18 ) " كل الناس افقه منك يا عمر " . (
19 ) " كل الناس افقه منك يا عمر حتى النساء " . ( 20 ) " كل الناس
افقه من عمر حتى المخدرات في البيوت " . ( 21 ) " كل إنسان افقه من عمر
" . ( 22 ) " كل احد افقه منك حتى العجائز يا عمر " . ( 23 ) 4 -
" يك بار عمر بن خطاب هنگام نماز مغرب ، در ركعت اول ، حمد و سوره نخواند و
در ركعت دوم دو بار حمد و سوره خواند و پس از اتمام نماز دو سجده سهو بجا آورد .
به او گفتند : چرا در ركعت اول ، حمد و سوره نخواندى ؟ عمر گفت : ركوع و سجود نماز
من چطور بود ؟ گفتند : ركوع و سجودت خوب بود . عمر گفت : پس اشكالى ندارد " .
( 24 ) 5 - روزى عمر اين آيات را - بر فراز منبر - خواند : " فأنبتنا فيها حبا
وعنبا وقضبا وزيتونا ونخلا وحدائق غلبا وفاكهة وابا " . ( 25 ) سپس گفت : ما
معنى تمامى آيه را بجز
----------
( 15 ) سنن بيهقى ج 7 /
233 ، كنزل العمال ج 8 / 298 ، حاشيه سنن ابن ماجه ج 1 / 583 .
( 16 ) تفسير كشاف ج 1 /
357 ، تفسير نسفى ج 1 / 161 ، ارشاد السارى ج 8 / 60 .
( 17 ) تفسير ابن كثير ج 1
/ 467 . . . .
( 18 ) شرح نهج البلاغه
ابن ابى الحديد ج 1 / 61 ط قديم [ = ج 1 / 182 ط جديد ) ، الامام على ج 1 / 225 .
( 19 ) تفسير قرطبى ج 5 /
99 ، التمهيد ص 199 ، كشف الخفاء ج 1 / 388 .
( 20 ) الفتوحات الاسلاميه
ج 2 / 312 .
( 21 ) الاربعين ( تأليف
فخر رازى ) ص 467 .
( 22 ) سيره عمر ( تأليف
ابن جوزى ) ص 108 ، 109 .
( 23 ) اعلام الناس ص 3 .
( 24 ) سنن بيهقى ج 2 /
381 ، فتح البارى ج 3 / 69 ، كنز العمال ج 4 / 213 . . . .
( 25 ) سوره عبس آيات 27 -
31 . يعنى ما در زمين دانه و انگور و نباتات روينده وزيتون و نخل و باغهاى پر درخت
و
‹ صفحه 102 ›
كلمه ابا ( = چراگاه ) مى دانيم . بعد ( با
عصبانيت ) عصاى خود را از فراز منبر پرت كرد و گفت : به خدا قسم اين ( كلمه ) مشكل
است ، مگر چه مى شود كه معنى " أبا " را هم ندانيم . سپس گفت : اى مردم
! آنچه را كه از قرآن براى شما معلوم است به آن عمل كنيد ، و آنچه را كه نفهميديد
( به حال خود ) رها سازيد " . ( 26 ) 6 - " مردى را به جرم دزدى نزد عمر
آوردند . سارق قبلا دستها و يكى از پاهايش قطع شده بود . عمر دستور داد كه پاى ديگر
آن مرد را نيز قطع كنند . على عليه السلام گفت : خدا مى فرمايد : " إنما جزاء
الذين يحاربون الله ورسوله . . . " [ = اين فقط جزاى كسانى كه با خدا و رسول
او جنگ مى كنند . . . ] ، ( 27 ) اين مرد دستها و يكى از پاهايش قطع شده و سزاوار
نيست كه پاى ديگرش را قطع كنى چون در اين صورت ديگر نمى تواند به پا خيزد ، يا
تعزيرش كن يا او را به زندان بيفكن . عمر نيز وى را به زندان انداخت " . ( 28
) 7 - " شبى عمر در كوچه ها مشغول تجسس از كارهاى مردم بود كه صدايى از خانهاى
شنيد . از ديوار خانه بالا رفت و ديد مردى با زنى نشسته و در حال شراب خوردن است .
عمر گفت : اى دشمن خدا فكر كردى اگر معصيت كنى خدا معصيت تو را مى پوشاند . آن مرد
گفت : اى امير المؤمنين ( در مجازات من ) عجله نكن ، اگر من يك خطا كردم تو سه خطا
كردى ، خدا در قرآن مى فرمايد : " ولا تجسسوا " [ = تجسس نكنيد ] ( 29 )
و تو تجسس كردى ، خدا مى فرمايد : " وأتو البيوت من ابوابها " [ = از در
منازل وارد خانه ها بشويد ] ( 30 ) و تو از ديوار آمدى ، خداوند مى فرمايد :
" إذا دخلتم بيوتا فسلموا " [ = هنگامى كه داخل خانهاى مى شويد سلام
كنيد ] ( 31 ) و تو سلام نكردى . عمر وقتى اين جواب را شنيد از
----------
ميوه و چراگاه رويانيديم
.
( 26 ) فتح البارى ج 13 /
230 ، الدر المنثور ج 6 / 317 ، تفسير ابى السعود ج 1 / 476 همچنين مراجعه
بفرماييد به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 3 / 101 ط قديم [ = ج 12 / 33 ط
جديد ] .
( 27 ) سوره المائده 33 .
( 28 ) سنن بيهقى ج 8 /
274 ، كنز العمال ج 3 / 118 .
( 29 ) سوره الحجرات 12 .
( 30 ) سوره البقره 189 .
( 31 ) سوره النور 61 .
‹ صفحه 103 ›
مجازات آن مرد منصرف شد " . ( 32 ) 8 -
" چند نفر را با مقدارى شراب دستگير كردند و نزد عمر آوردند . فردى روزه دار نيز
در ميان آنان بود كه شراب نخورده بود . عمر دستور داد همه را حد بزنند . به عمر
گفتند ، اين فرد اصلا روزه بوده و شراب نخورده . عمر گفت ، چرا با اين مشروبخواران
نشسته بود ؟ " ( 33 ) عمر بن خطاب ذره اى احتمال نداده كه شايد اين فرد بخت
برگشته روزه دار ، از ناچارى بن آنها نشسته ، يا خواسته آنها را نصيحت كند و يا
دليل خاصى وجود داشته كه در آن مجلس بوده است . البته اگر عمر مشروبخواران را حد مى
زند - و حتى گاهى زياده روى هم مى نمايد - براى آن نيست كه مى خواهد حدود الهى را
اجراء نمايد بلكه به دليل اغراض ديگرى است كه وى در سر دارد . او مى خواهد با اين
كار ، خود را پاسدار اسلام جلوه دهد تا شايد از اين راه به خلافت نا مشروع خويش
وجهه شرعى بخشد . بسيارى از حفاظ نقل كردهاند كه خود عمر بن خطاب از مشروبخواران
بوده و حتى در زمان خلافت خود شرب خمر مى كرده است . مطالبى كه ذيلا مى خوانيد
نمونههايى از شرابخوارى خليفه ثانى است : 9 - " در راه مدينه ، يك اعرابى به
خيال اين كه در كوزه عمر آب هست ، كوزه وى را برداشت و از آن نوشيد غافل از آن كه
در كوزه جناب خليفه ، شراب است نه آب . اعرابى پس از خوردن شراب مست شد . عمر
دستور داد وى را 80 ضربه شلاق بزنند . اعرابى پس از آن كه حد درباره او جارى شد
به عمر گفت : اى امير المؤمنين ! من از شرابى كه تو مى خورى خوردم . عمر مقدارى آب
در شراب ريخت و خورد ، و گفت : [ من تو را به دليل شراب خوردن نزدم بلكه به دليل
مست كردن زدم ] ، اگر مى ترسيد شراب شما را مست كند ، تندى آن را با آب بشكنيد
" . ( 34 )
----------
( 32 ) الدر المنثور ج 6
/ 93 ، الفتوحات الاسلاميه ج 2 / 311 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 61 ،
ج 3 / 96 ط قديم [ = ج 1 / 182 ، ج 12 / 17 ، 18 ط جديد ] . همچنين رجوع بفرماييد
به سنن بيهقى ج 8 / 333 ، 334 .
( 33 ) كنز العمال ج 3 /
101 ، منتخب كنز العمال ج 2 / 427 .
( 34 ) احكام القران ج 2
/ 565 ، جامع مسانيد ابى حنيفه ج 2 / 192 ، كنز العمال ج 3 / 110 ، حاشيه سنن
بيهقى ( ابن تركمانى ) ج 8 / 306 ، 307 .
‹ صفحه 104 ›
همچنين عمر در زمان پيامبر ( ص ) با آن كه دو
آيه ( از سه آيه ) تحريم خمر نازل شده بود شراب بسيار تندى مى خورد و مى گفت :
" إنا نشرب هذا الشراب الشديد لنقطع به لحوم الابل في بطوننا أن تؤذينا ، فمن
رابه من شرابه شئ فليمزجه بالماء " [ = ما اين شراب تند را به اين دليل مى خوريم
كه گوشتهاى شتر را - كه در شكمهاى ما ، ما را آزار مى دهد - هضم كنيم ، هر كس كه
شراب او را مست مى كند ، شراب خود را با آب مخلوط نمايد ] . ( 35 ) اين سنت خليفه
ثانى مخالف صريح فرمايشات پيامبر اكرم ( ص ) است . براى نمونه حديث صحيحى از
پيامبر ( ص ) منقول است كه فرمودهاند ( ص ) : " چيزى كه زيادش مستى آور باشد
، كم آن نيز حرام است " . ( 36 ) 10 - عمر بن خطاب نهى كرده بود كه كسى از
پيامبر ( ص ) حديث نقل نمايد و مى گفت : اگر به حديث بپردازيد قرآن را رها خواهيد
نمود . ( 37 ) به همين دليل ، عمر در زمان خلافت خود عبد الله بن مسعود وابو
الدرداء وابو ذر ( و يا ابو مسعود انصارى ) را - به دليل كثرت نقل احاديث پيامبر (
ص ) - در مدينه زندانى نمود " . ( 38 ) مطالبى كه فوقا ذكر گرديد ده نمونه از
موارد علم عمر بن خطاب نسبت به سنت پيامبر و قرآن كريم بود ! تعداد 200 نمونه از
اين شواهد در كتاب الغدير ثبت شده ، كه يكصد مورد آن در جلد ششم درج گرديده است .
----------
( 35 ) سنن بيهقى ج 8 /
299 ، محاضراب راغب ج 1 / 319 ، كنز العمال ج 3 / 109 .
( 36 ) سنن ابى داود ج 2 /
129 ، مسند احمد ج 2 / 167 ، ج 3 / 343 ، صحيح ترمذى ج 4 / 292 ، سنن ابن ماجه ج 2
/ 332 ، سنن نسائى ج 8 / 300 ، 301 ، سنن بيهقى ج 8 / 296 .
( 37 ) سنن دارمى ج 1 /
58 ، مستدرك الصحيحين ج 1 / 102 .
( 38 ) مستدرك الصحيحين ج
1 / 110 ، تذكرة الحفاظ ج 1 / 7 ، مجمع الزوائد ج 1 / 149 .
‹ صفحه 105 ›
بحثهائى
از جلد هفتم الغدير
‹ صفحه 106 ›
[ . . . ]
‹ صفحه 107 ›
غديريههاى قرن نهم
غديريههاى سه غديريه سرا در جلد هفتم الغدير
آمده است . اين غديريهها متعلق به سده نهم هجرى قمرى مى باشد . ابن داغر حلى شيخ
مغامس بن داغر حلى كه متوفاى اواسط قرن نهم مى باشد ، يكى از غديريه سرايان اين
دوره است . با اينكه اشعار ابن داغر در غايت لطافت وجزالت است ، تذكره نويسان
آنچنان كه بايسته است به طرح اشعار و زندگى او نپرداختهاند . اصولا قلم بسيارى از
تاريخ نگاران با اعمال اين گونه حق كشىها مأنوس شده است . برخى را بيهوده بزرگ مى
كنند و به برخى بدون دليل بى اعتنائى مى نمايد . بىهنران را فضايل مى بخشند و
هنروران عالم انسانيت را به گمنامى مى كشانند . ابن داغر حلى نيز از قربانيان اين
ماجراست . ابياتى را كه ذيلا مى خوانيد از غديريه ابن داغر انتخاب شده است : . . .
وحباه في " يوم الغدير " ولاية * عام الوداع وكلهم اشهادها فغدابه
" يوم الغدير " مفضلا * بركاته ما تنتهى اعدادها قبلت وصية احمد وبصدرها
* تحفى لآل محمد احقادها حتى إذا مات النبى فأظهرت * اضغانها في ظلمها اجنادها
منعوا خلافة ربها ووليها * ببصائر عميت وضل رشادها واعصو صبوا في منع فاطم حقها *
فقضت وقد شاب الحياة نكادها
‹ صفحه 108 ›
وتوفيت غصصا وبعد وفاتها * قتل الحسين وذبحت
اولادها . . . - پيامبر ( ص ) در آخرين حج خود - در روز غدير - ولايت را به على (
ع ) واگذار نمود ، و تمامى مردم شاهد اين واقعه بودند . - روز غدير - با بركتها
پايان ناپذيرش - از على ( ع ) ( و ولايت او ) برترى يافته ، - گروهى ( در روز غدير
به ظاهر ) وصيت پيامبر ( ص ) را قبول نمودند ولى در سينه كينههائى كه نسبت به اهل
بيت پيامبر داشتند مخفى كردند . - ( عاقبت ) در آن روزى كه پيامبر فوت شد گماشتگان
آن گروه كينههاى خود را با ظلم و ستم ( به آل پيامبر ) آشكار ساختند . - آنها
كوردلانه و از روى گمراهى خلافت الهى و خلافت ولى او را نپذيرفتند . - گرد هم
آمدند و حق فاطمه را از وى گرفتند و زندگى او را با اندوه در آميختند . - فاطمه با
غصه از دنيا رفت ، و بعد از وفات او بود كه حسين را كشتند و فرزندانش را سر بريدند
. آغاز انحراف ساعاتى بيش نبود كه از رحلت پيامبر اكرم ( ص ) مى گذشت . مردم دو دل
بودند ، آيا بگيرند يا منتظر آينده باشند ؟ ! ارعاب نو بنياد حاكم بر مدينه ، جرأت
هر گونه اعتنا به جنازه پاك پيامبر را از بين برده بود . عثمان فرياد مى زد :
" اگر كسى اظهار كند كه پيامبر مرده ، زبانش را خواهيم بريد " . ( 1 )
عمر نيز مى گفت : " عده اى منافق گمان مى كنند پيامبر مرده است ، ( 2 ) من سر
از تن كسى كه اين حرف را بزند جدا خواهم كرد " . ( 3 ) صحابه با وفا ! به
حركت در آمده . آنان بدن كفن پوش پيامبر را - به حال خود - رها كرده ( 4 ) و در
كوچهها همصدا به شيوخ خود فرياد مى زدند : " پيامبر نمرده است و
----------
( 1 ) العثمانيه ( تأليف
جاحظ ) ص 79 . همچنين مراجعه شود به انساب الاشراف ج 1 / 567 .
( 2 ) انساب الاشراف ج 1 /
565 ، تاريخ ابن خلدون ج 2 / قسمت دوم / 63 ، تاريخ الخميس ج 2 / 185 .
( 3 ) تاريخ طبرى ج 3 /
198 ، البداية والنهايه ج 5 / 242 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 128 ط
قديم [ = ج 2 / 40 ط جديد ] ، تاريخ ابى الفدا ج 1 / 156 ، روضة المناظر ج 11 /
112 ، شرح المواهب اللدنيه ج 8 / 280 ، الرياض النضره ج 1 / 125 ، 126 .
( 4 ) طبقات ابن سعد ج 2 /
قسمت دوم / 76 ، العقد الفريد 2 / 253 ، الرياض النضره ج 1 / 213 .
‹ صفحه 109 ›
نبايد دفن شود " . ( 5 ) جملات تهديد
آميز در فضاى مدينه مى پيچيد و قطرات اشك را بر رخساره عزاداران رسول خدا ( ص ) مى
خشكاند . تهديد كنندگان بى اعتنا به گفتههاى خويش مى رفتند تا در گوشه ديگرى از
شهر جمع شوند . آنان در انديشه تعيين خليفهاى براى مسلمانان بودند ! گويى با اين
كار خود مى خواستند خانواده سوگوار پيامبر را به باد تمسخر گيرند . عموى پيامبر (
عباس ) پى در پى از آنان در خواست مى كرد كه پيامبر را دفن كنند . ( 6 ) ولى در آن
هياهو ديگر كسى صداى امثال او را نمى شنيد . سقيفه در ميان فحاشىها و نعرههاى
صحابه غرق شده بود . ( 7 ) عده اى از انصار مى گفتند : " يك امير از ما و يك
امير از قريش " . ( 8 ) عمر با دهان كف كرده ( 9 ) - پرخاشگرانه - سخنى ديگر مى
گفت . او وابو عبيده مردم را به بيعت با ابو بكر فرا مى خواندند . ( 10 ) ابو بكر
به مخالفين خود مى گفت : " امارت با ما ، وزارت با شما " . ( 11 ) از هر
گوشه اى صدائى بلند بود . يكى ابو بكر را تهديد مى كرد و مى گفت : " به خدا
قسم تيرهايم را به سوى شما هدف خواهم رفت و نيزهام را از خونتان رنگين خواهم نمود
" . ( 12 )
----------
( 5 ) تاريخ ابى الفدا ج
1 / 152 .
( 6 ) طبقات ابن سعد ج 2 /
قسمت دوم / 53 ، تاريخ الخميس ج 2 / 185 ، انساب الاشراف ج 1 / 567 .
7 - مسند احمد بن حنبل ج 1
/ 56 ، السيرة الحلبيه ج 3 / 396 ، تاريخ الخميس ج 2 / 186 ، 187 ، الرياض النضره
ج 1 / 211 .
( 8 ) تاريخ طبرى ج 3 /
199 ، مسند احمد بن حنبل ج 1 / 56 ، طبقات ابن سعد ج 2 / قسمت دوم ( 55 ) ، انساب
الاشراف ج 1 / 580 ، تاريخ ابن خلدون ج 2 / قسمت دوم / 63 ، 64 ، الرياض النضره ج
1 / 211 ، 212 ، الامامة والسياسه ج 1 / 71 ، العقد الفريد ج 2 / 252 ، السيرة
الحلبيه ج 3 / 396 ، تاريخ الخميس ج 2 / 186 ، 187 ، 222 ، شرح نهج البلاغه ابن
ابى الحديد ج 2 / 16 ط قديم [ = ج 6 / 39 ط جديد ] .
( 9 ) طبقات ابن سعد ج 2 /
قسمت دوم / 53 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 133 ط قديم [ = ج 2 / 51 ط
جديد ] . تاريخ الخميس ج 2 / 185 .
( 10 ) تاريخ طبرى ج 3 /
198 ، 199 ، مسند احمد بن حنبل ج 1 / 56 ، السيرة الحلبيه ج 3 / 395 ، تاريخ
الخميس ج 2 / 187 ، الصواعق المحرقه ص 7 .
( 11 ) انساب الاشراف ج 1
/ 580 ، 582 ، 584 ، الامامة والسياسه ج 1 / 7 ، تاريخ ابن خلدون ج 2 / قسمت دوم /
64 ، الرياض النضره ج 1 / 212 ، 214 ، العقد الفريد ج 2 / 252 ، السيرة الحلبيه ج
3 / 395 ، تاريخ الخميس ج 2 / 187 ، 222 .
‹ صفحه 110 ›
ديگرى ( زبير ) تيغ از نيام بر كشيده بود و مى
گفت : " تا زمانى كه با على ( ع ) بيعت نكنيد شمشيرم را در غلاف نخواهم كرد
" . ( 13 ) رزم آور بدر ( حباب بن منذر ) با شمشير برهنه خود ابو بكر را
تهديد مى كرد . ( 14 ) سعد بن عباده ، بدن ناتوان و مريض خود را به سقيفه رسانيده
بود و با صدائى رنجور به عمر مى گفت : " . . . اگر توانى در بدن داشتم ، چنان
فرياد مرا در همه جا مى شنيدى ، كه با يارانت ( از ترس ) در سوراخى مى خزيدى
" . ( 15 ) . . . چنين مى نمود كه مخالفين ابو بكر با زبان خوش به راه نمى آيند
! بايد شروع كرد ! عمر به عصبانيت 16 فرياد كشيد : " سعد منافق است ، او را
بكشيد " . ( 17 ) با اين فرياد عمر ، وقت تصفيه حسابهاى شخصى فرا رسيد :
گروهى حباب بن منذر را به زير لگد گرفتند ، دهانش را از خاك پر نمودند 18 و بينى
او را خرد كردند . ( 19 ) گروهى هم مقداد را مى زدند . ( 20 ) سعد بن عباده نيز
نزديك بود زير مشتها و لگدهايى كه بطرفش حواله مى شد . ( 21 )
----------
( 12 ) تاريخ طبرى ج 3 /
210 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 128 ط قديم [ = ج 2 / 39 ط جديد ] ،
السيرة الحلبيه ج 3 / 397 .
( 13 ) الامامة و السياسه
ج 1 / 11 ، تاريخ طبرى ج 3 / 199 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 132 ،
134 ط قديم [ = ج 2 / 51 ، 57 ط جديد ] .
( 14 ) تاريخ طبرى ج 3 /
210 .
( 15 ) مأخذ شماره پيشين .
( 16 ) الرياض النضره ج 1
/ 214 .
( 17 ) تاريخ طبرى ج 3 /
210 . همچنين مراجعه شود به : " مسند احمد بن حنبل ج 1 / 56 ، انساب الاشراف
ج 1 / 582 ، سيره ابن هشام ج 4 / 310 ، الرياض النضره ج 1 / 214 ، تاريخ ابن خلدون
ج 2 / قسمت دوم / 64 ، السيرة الحلبيه ج 3 / 396 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد
ج 1 / 58 ط قديم [ = ج 1 / 174 ط جديد ] .
( 18 ) تاريخ طبرى ج 3 /
210 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 / 16 ط قديم [ = ج 6 / 40 ط جديد ] .
( 19 ) شرح نهج البلاغه
ابن ابى الحديد ج 1 / 58 ط قديم [ = ج 1 / 174 ط جديد ] .
( 20 ) مأخذ شماره پيشين .
‹ صفحه 111 ›
جان ببازد . ( 22 ) يكى ( 23 ) از آنها به
سعد مى گفت : " آنقدر تو را خواهم زد تا استخوانهايت بشكند ، [ يا چشمانت از
حدقه در بيايد ] " . ( 24 ) گرداننده اصلى اين صحنههاى دلخراش عمر بن خطاب
بود . پرچمدار انصار ( قيس بن سعد ) ريش عمر را گرفته بود و مى گفت : " اگر
يك مو از سر پدرم كم بشود ، تا دندانهايت را خرد نكنم باز نمى گردم " . ( 25
) . . . . در اثر ضرب و شتمها و تهديدها ، صداى اعتراض مخالفين ابو بكر رفته رفته
خاموش گفت . ولى كار هنوز ناتمام بود . اكنون نوبت على ( ع ) است : ابو بكر به عمر
گفت : " برويد سراغ على ، و چنانچه بيعت نكرد به او حمله كنيد " . ( 26
) در پى اين سخن ، عمر با جماعتى به سوى خانه على به راه افتادند ، حرمت دخت
پيامبر را شكستند ، آتش برافروختند و . . . . ( 27 ) ساعتى بعد على ( ع ) را -
مانند شترى كه چوپ در بينىاش كردهاند تا مهار شود - از خانه بيرون كشيدند ( 28 )
و او را به قتل تهديد كردند . . . ( 29 )
----------
( 21 ) تاريخ طبرى ج 3 /
210 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 58 ط قديم [ = ج 1 / 174 ط جديد ] ،
تاريخ الخميس ج 2 / 187 ، 188 .
( 22 ) مسند احمد بن حنبل
ج 1 / 56 ، السيرة الحلبيه ج 3 / 396 ، تاريخ الخميس ج 2 / 187 ، 188 ، شرح نهج
البلاغه ابن ابى الحديد ج 2 / 16 ط قديم [ = ج 6 / 40 ط جديد ] .
( 23 ) طبرى وحلبى تصريح مى
نمايد كه گوينده اين جملات عمر بن خطاب بوده است [ تاريخ طبرى ج 3 / 210 ، السيرة
الحلبيه ج 3 / 396 ] . همچنين شايان ذكر است كه سعد بن عباده پس از چندى به دسيسه
عمر كشته شد [ انساب الاشراف ج 1 / 589 ] .
( 24 ) تاريخ طبرى ج 3 /
210 ، السيرة الحلبية ج 3 / 387 .
( 25 ) تاريخ طبرى ج 3 /
210 ، السيرة الحلبيه ج 3 / 397 .
( 26 ) تاريخ ابى الفدا ج
1 / 156 ، العقد الفريد ج 2 / 253 .
( 27 ) الامامة والسياسيه
ج 1 / 12 ، 13 ، تاريخ طبرى ج 3 / 198 ، تاريخ ابى الفدا ج 1 / 156 ، شرح نهج
البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 134 ط قديم [ ج 2 / 56 ط جديد ] ، اثبات الوصيه ص
124 ، انساب الاشراف ج 1 / 586 ، روضة المناظر ج 11 / 113 ، العقد الفريد ج 2 /
253 ، اعلام النساء ج 4 / 114 - 116 ، الامام على ج 1 / 190 .
( 28 ) صبح الاعشى ج 1 /
228 ، العقد الفريد ج 2 / 289 .
( 29 ) الامامة والسياسه ج
1 / 13 ، اعلام النساء ج 4 / 115 .
‹ صفحه 112 ›
نحوه انتخاب نمودن خليفه و امام از آن جائى
كه ابو بكر با انتخاب ابو عبيده جراح وعمر بن خطاب بن خلافت رسيده ، مبنا بر اين
شده است كه در انتخاب امام ، اجماع مردم و موافقت مسلمين شرط نيست بلكه آنچه كه
ضرور است موافقت دو نفر از رجال حل و عقد مى باشد . يعنى اگر دو نفر از رجال حل و
عقد با كسى به عنوان خليفه بيعت كنند ، آن فرد تا آخر عمر خود ، خليفه مسلمانان
خواهد بود و بر تمامى مسلمين اطاعت از وى واجب است . قاضى عضد ايجى مى گويد :
" اكنون كه ثابت شد امامت به وسيله انتخاب و بيعت حاصل مى شود ، اين نكته را
نيز بدانيد كه در اين دو امر ( يعنى انتخاب امام و بيعت با او ) هيچ گونه نيازى به
اجماع نيست . . . بلكه بيعت يك يا دو نفر از اهل حل و عقد هم كافى مى باشد . . .
چنان كه صحابه پيامبر بر عقد بيعتى كه عمر با ابو بكر كرد و نيز به عقد بيعتى كه
عبد الرحمان بن عوف با عثمان نمود اكتفا كردند و در قبور خلافت ابو بكر يا عثمان ،
اجماع و اتفاق نظر مردم مدينه را شرط ندانستند تا چه رسد به اين كه اجماع امت را
شرط بدانند . . . " . ( 30 ) تمامى كسانى كه بر كتاب مواقف شرح نوشتهاند (
يعنى سيد شريف جرجانى ، مولى حسن چلبى وشيخ مسعود شيروانى ) سخنان قاضى عضد ايجى
را كه فوقا ذكر شده پذيرفتهاند . ( 31 ) امام الحرمين جوينى ( متوفى 478 ) مى گويد
: " بدانيد كه در بستن عقد امامت ، اجماع و موافقت همه شرط نيست . و لذا حتى
اگر مردم موافقت نكنند ، امامت ثابت مى شود . دليل اين سخن ما اين است كه : وقتى
امامت براى ابو بكر ثابت شد ، وى بىدرنگ شتافت تا احكام مسلمانان را امضاء ( و
براى آنان فرمان صادر ) كند وى هيچ درنگ و تأملى نكرد تا خبر امام و خليفه شدن او
به برخى از ياران پيامبر كه در مناطق دور دست زندگى مى كردند برسد . . . لذا نظر
درست اين است كه عقد امامت ، با بيعت يك نفر از اهل حل عقد نيز منعقد مى شود
" . ( 32 )
----------
( 30 ) كتاب المواقف -
موقف ششم / مرصد چهارم / تحت عنوان " فيما يثبت به الامامة " ج 3 / 267
.
( 31 ) شرح المواقف ج 3 /
265 - 267 .
( 32 ) الارشاد ( تأليف
جوينى ) ص 424 .
‹ صفحه 113 ›
ابن عربى مالكى كه يكى از ائمه فرقه مالكيه
است مى گويد : " در عقد بيعت با امام ، لازم نيست كه همه مردم حضور داشته
باشند ، بلكه براى بيعت با امام ، حضور دو يا يك تن كافى است " . ( 33 )
قرطبى ( مفسر معروف ) مى گويد : " اگر يك تن از اهل حل و عقد ، عقد بيعت
امامت را ببندد ، آن عقد امامت ثابت مى باشد و بر ديگران لازم است كه صحت آن امامت
را بپذيرند . اين گفته ما با نظر برخى از مردم سازگار نيست ، بدين جهت كه آنان مى گويند
: پيمان امامت ، فقط هنگامى منعقد مى شود كه جماعتى از اهل حل و عقد با امام بيعت
كنند ، و حال آن كه اين قول درست نيست و نظر صحيح همان است كه ما گفتيم ( يعنى
امامت با بيعت يك نفر ثابت مى شود ) . دليل ما اين است كه : عمر به تنهايى با ابو
بكر عقد بيعت بست و هيچ يك از اصحاب پيامبر و هيچ يك از اصحاب پيامبر هم اين كار
او را ناپسند نشمرد . . . " . ( 34 ) لازم به تذكر است كه تمامى انصار به جز
دو نفر و بسيارى از مهاجرين و همه بنىهاشم و نيز زبير و عمار و مقداد و ابوذر
وسلمان از بيعت با ابو بكر خوددارى كردند و وى را شايسته مقام امامت ندانستند . به
هر حال شايسته يك نفر مفسر قرآن ( نظير قرطبى ) نيست كه چنين دروغ فاحشى را به
صحابه پيامبر نسبت بدهد . اوصاف امام از نظر عامه طبيعتا هر انسان عاقلى اين را مى
پذيرد كه خليفه و امام حداقل بايد فردى عالم و عادل باشد . راويان كذاب براى تثبيت
خلافت ستمگران و جاهلان ، احاديثى به پيامبر ( ص ) نسبت دادهاند كه نمونههائى از
آن را ذيلا مى خوانيم : ( 1 ) پيامبر به حذيفه مى فرمايد : " . . . پس از من
امامانى خواهند آمد كه به هدايت من هدايت نشوند و به سنت من عمل ننمايند ، مردانى
در ميان آنها خواهد آمد كه قلبهايشان چون قلب شيطان در بدن آدمى است . حذيفه گفت
: اى رسول خدا ، اگر من ( زمان ) آنها را درك نمودم چه كنم ؟ پيامبر در پاسخ فرمود
: . . . تسمع وتطيع للأمير وإن ضرب ظهرك واخذ مالك فاسمع واطع = سخحن امير را بشنو
و اطاعت كن ، حتى اگر امير ( 33 ) شرح صحيح ترمذى ( تأليف ابن عربى ) 13 / 229 . (
34 ) تفسير قرطبى 1 / 230 ط اول [ = ج 1 / 269 ط سوم ، 1354 ه ق ] . ( * )
‹ صفحه 114 ›
( با تازيانه ) بر پشت تو زند و اموال تو را
به غارت برد . تو ( به فرمان او ) گوش بده و ( از آن ) اطاعت كن " . ( 35 ) 2
- " سلمة بن يزيد جحفى از پيامبر پرسيد : اگر اميرانى بر ما حاكم شدند كه حق
ما را از ما گرفتند و ما را از حقوقمان باز داشتند چه كنيم ؟ پيامبر ( ص ) روى خود
را از سلمه برگرداند . سلمه مجددا سؤال خود را مطرح كرد . پيامبر پاسخ داد : (
فرمان آن اميران را ) بشنويد و اطاعت كنيد ، همانا آنان مسئول كارهاى خود هستند و
شما هم مسئول كارهاى خود [ = إسمعوا واطيعوا فإنما عليهم ما حملوا وعليكم ما حملتم
] " . ( 36 ) 3 - " پيامبر ( ص ) به عوف بن مالك گفت : . . . بدترين
امامان شما كسانى هستند كه شما دشمن آنان هستند و آنان را لعن مى كنيد ، آنها نيز
با شما دشمنى مى كنند و شما را لعن مى نمايند . عوف پرسيد : اى رسول خدا ، اگر
چنين وضعى پيش آمد ، با اين اميران مخالفت نكنيم ؟ پيامبر ( ص ) فرمود : نه ، تا
زمانى كه آنان در ميان شما نماز مى خوانند ( با آنان مخالفت نكنيد ) و اگر ديديد
حاكمى كه بر شما حكومت مى كند معصيتى را انجام مى دهد از معصيت وى ناخرسند باشيد
ولى دست از اطاعت او برنداريد " . . . الا و من ولى عليه وال فراه يأتى شيئا
من معصية الله فليكره ما يأتى من معصية الله ولا تنزعن يدا من طاعة " . ( 37
) 4 - " رسول خدا مى فرمايد : اگر به شما بر طبق آنچه كه من به شما گفتهام
دستور دادند ، در اين صورت هم ايشان از امرى كه كردهاند اجر مى برند و هم شما به
سبب اطاعتتان پاداش خواهيد داشت . ولى اگر به شما دستورى دادند كه من شما را به آن
امر نكرده بوده ، در اين صورت گناه اين دستور بر عهده خود آنان است وذمه شما از آن
برى مى باشد ( وعقابى نخواهيد داشت ) . زيرا هنگامى كه شما خدا را ملاقات كرديد
خواهيد گفت : خداوندا ! پيامبرانى را به سوى ما فرستادى ، ما نيز به اذن تو از
ايشان اطاعت كرديم ، جانشينانى براى آن پيامبران بر ما برگزيدى باز به دستور تو از
ايشان نيز
----------
( 35 ) صحيح مسلم ج 6 /
20 ، سنن بيهقى ج 8 / 157 .
( 36 ) صحيح مسلم ج 6 / 19
، 20 ، سنن بيهقى ج 8 / 158 .
( 37 ) صحيح مسلم ج 6 / 24
، سنن بيهقى ج 8 / 158 .
‹ صفحه 115 ›
اطاعت كرديم ، همچنين فرمانروايانى را بر ما
امير قرار دادى كه ما از آنها هم فرمان برديم . پيامبر ( ص ) فرمود : سپس خدا مى فرمايد
: راست گفتيد ، گناه ( وعقاب اوامر خلاف حكم الهى ) بر عهده آنان است و شما گناهى
نداريد " . ( 38 ) * * * بر اساس همين احاديث جعلى بود كه افراد تبهكار زمام
امور مسلمين را به دست گرفتند و به قتل وغارت ، و ظلم و جنايت - تحت عنوان امام و
خليفه مسلمين - پرداختند ، تا جائى كه حتى فرزندان پيامبر ( ص ) نيز قربانيان همين
بنياد شوم شدند . ابو اسحاق مى گويد : " بعد از واقعه كربلا داشتم نماز (
جماعت ) مى خواندم ، شمر بن ذى الجوشن [ = قاتل امام حسين ( ع ) ] نيز همانجا
مشغول نماز بود . شمر پس از نماز گفت : خدايا ، به راستى كه تو شريفى و شرف را
دوست مى دارى ، و تحقيقا مى دانى كه من فرد شريفى هستم ، پس مرا بيامرز ! به او
گفتم : چطور خداوند تو را بيامرزد ، در حالى كه تو در قتل فرزند رسول خدا ( ص )
دست داشتهاى ؟ شمر گفت : واى بر تو ، ما چه كنيم ؟ ( به ما چه مربوط است ) ،
فرمانروايان ما ، ما را به كارى امر كردند و ما نيز از امر آنان سرپيچى نكرديم .
اگر با آنها مخالفت مى نموديم از اين الاغهاى بدبخت نيز بدتر بوديم " . ( 39
) احاديثى كه به دروغ به پيامبر نسبت داده شده و در آنها پيامبر امامان فاسق و
ستمكار را تأييد نمودهاند زياد است . اين احاديث جعلى موجب صدور احكامى گرديده
كه ذيلا نمونههائى از آن را مى خوانيم : اطاعت از احكام ظالم واجب است ! نورى مى گويد
: " . . . خروج ( و قيام ) عليه خلفاى گناهكار و همچنين جنگ با آنها حرام است
، حتى اگر آن خلفا فاسق و ظالم باشند و اين ( حرام بودن قيام عليه خلفاى فاسق و
ظالم ) مورد اتفاق تمامى مسلمين است " . ( 40 )
----------
( 38 ) سنن بيهقى ج 8 / 159 .
( 39 ) تاريخ ابن عساكر ج 6 / 338 ، ميزان
الاعتدال ج 1 / 449 .
( 40 ) شرح صحيح مسلم ( تأليف نووى ) ج 12 /
229 .
‹ صفحه 116 ›
باقلانى مى گويد : " . . . اصحاب حديث
معتقدند كه امام ، به سبب ارتكاب گناه و ظلم ، و به سبب غصب اموال و ضرب و شتم
مردم و كشتن كسانى كه حفظ جان آنها واجب است ، و به سبب ضايع كردن حقوق مردم ، و
تعطيل نمودن حدود و احكام الهى از مقام خود بر كنار نمى شود ، و خروج بر چنين امام
فاسق و ظالمى واجب نيست بلكه واجب است كه او را نصيحت و موعظه كنند و از عذاب
الهى بترسانند . . . " ( 41 ) تفتازانى مى گويد : " . . . اگر خليفه
فاسق يا جاهل باشد ، بنا بر اظهر ، امر خلافت براى او ثابت است . . . " . (
42 ) نتيجه احكام فوق بر اساس احكام فوق جايز نيست كسى بر كارهاى غير انسانى خلفاء
حتى خرده بگيرد . چه كسى را حق آن است به ابو بكر اعتراض كند كه چرا - در مصلاى
مدينه - دستور آتش زدن " فجائه " را دادى ؟ ( 43 ) - خليفه ( ابو بكر ) مى
تواند فرمان تهاجم به خاندان معصوم پيامبر را هم صادر كند ( 44 ) - خليفه مى تواند
بر فراز منبر برود و در مقابل مهاجرين و انصار به فاطمه ( ع ) ناسزا بگويد . ( 45
) - خليفه مى تواند در حكومتش ، فحاشى را سيره خويش سازد . ( 46 ) - خليفه مى تواند
از روى بى اطلاعى قرآن را به رأى خود تفسير نموده ، ( 47 ) موجب گمراهى
----------
( 41 ) التمهيد ص 186 .
( 42 ) شرح المقاصد ج 2 /
272 .
( 43 ) فجائه نام كسى است
. براى اطلاع از اين واقع رجوع بفرماييد به : تاريخ طبرى ج 3 / 234 ، البداية
والنهايه ج 6 / 319 ، كامل ابن اثير ج 2 / 134 ، تاريخ ابن خلدون ج 2 / قسمت دوم /
72 .
( 44 ) تاريخ ابى الفدا ج
1 / 156 ، العقد الفريد ج 2 / 253 .
( 45 ) شرح نهج البلاغه
ابن ابى الحديد ج 4 / 80 ط قديم [ = ج 16 / 215 ط جديد ] . ( 46 ) صواعق المحرقه ص
43 . همچنين مراجعه شود به الغدير ج 7 / 224 .
( 47 ) هنگامى كه از ابو
بكر درباره معنى يكى از آيات قرآن سؤال كردند ، وى با آنكه جواب درست را نمى دانست
- به غلط اظهار نظر نمود و گفت : " إنى سأقول فيها برأيى فان يك صوابا فمن
الله ، وإن يك خطأ فمنى و من الشيطان " [ = من در معنى اين آيه به رأى خودم
اظهار نظر مى كنم . اگر درست بود كه از خداست ، و اگر اشتباه بود از
‹ صفحه 117 ›
افراد گردد . ( 48 ) - چه اشكالى دارد كه
كارگزار خليفه ( خالد بن وليد ) - بدون دليل - سر از تن " مالك بن نويره
" ها جدا كند و به زن آنها تجاوز نمايد . ( 49 ) - چه اشكالى دارد كه همين
خالد از سوى ابو بكر به سوى قبيله بنى سليم برود و مردان بنى سليم را زنده در آتش
بسوزاند . ( 50 ) به هر حال ابو بكر خليفه است ، چرا كه او " دو رأى لازم
" را براى خليفه شدن به دست آورده است ! ملكات نفسانى ابو بكر ابن عباس مى گويد
: " در دوره جاهليت ، مردم بر سر اموال و حتى زنان خود قمار مى كردند "
. جصاص ( متوفى 370 ) پس از نقل عبارت فوق مى گويد : " ابو بكر نيز از جمله
قمار بازان آن دوره بود " . ( 51 ) شعرانى نيز مى گويد : " ابو بكر از
كسانى بود كه قبل از تحريم قمار با ابى بن خلف و مشركين ديگر قمار بازى مى كرد
" ( 52 )
----------
من و از شيطان است ] .
سنن دارمى ج 2 / 365 ، 366 ، سنن بيهقى ج 6 / 223 ، تفسير ابن كثير ج 1 / 460 ،
اعلام الموقعين ج 1 / 82 .
( 48 ) : پيامبر ( ص ) مى فرمايد
: كسانى كه درباره آيات قرآن علم ندارند و از خود اظهار نظر مى كنند جايگاهشان در
آتش است . [ مسند احمد بن حنبل ج 1 / 233 ، 269 ، 323 ] . علماى عامه نيز تفسير به
رأى را از گناهان كبيره دانستهاند ، تا جائى كه قرطبى مى گويد : " من قال
برأيه فأخطا فقد كفر " [ = اگر كسى قرآن را ( ندانسته ) اشتباها تفسير به رأى
كند كافر است ] . تفسير قرطبى ج 1 / 27 ط اول [ = ج 1 / 32 ط سوم ، 1354 ه ق ] .
( 49 ) تاريخ ابن عساكر ج
5 / 112 ، البداية والنهايه ج 6 / 321 - 323 ، روضة المناظر ج 11 / 113 ، 114 ،
تاريخ الخميس ج 2 / 233 ، اسد الغابه ج 3 / 39 ، ج 4 / 295 ، تاريخ ابى الفد ج 1 /
158 ، الاصابه ج 1 / 414 ، ج 2 / 902 ، ج 3 / 357 ، صواعق المحرقه ص 21 ، تاج
العروس ج 8 / 75 ، تاريخ طبرى ج 3 / 241 [ = ج 3 / 277 - 280 ط ابو الفضل ابراهيم
] ، كامل ابن اثير 3 / 136 ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 / 60 ط قديم [ =
1 / 179 ط جديد ] .
( 50 ) الرياض النضره ج 1
/ 131 ، 132 . ( 51 ) احكام القرآن ج 1 / 388 .
‹ صفحه 118 ›
شرابخوارى نيز از ملكات بارز اولين خليفه است
. فاكهى در كتاب " تاريخ مكه " روايت مسندى را از ابو القموص با عبارت
زير نقل مى كند : " يكبار ابو بكر - در زمان جاهليت - شراب خورد و اين شعر را
خواند : تحيى أم بكر بالسلام * وهل لى بعد قومك من سلام ؟ ( الى آخر - اى مادر بكر
! درودى توأم با صلح و آرامش بر تو باد . آيا ( مى پندارى ) پس از ( كشته شدن )
بستگان تو براى من آسايشى مانده است ؟ زمانى كه اين خبر به گوش پيامبر ( ص ) ،
حضرت در حالى كه جامهاش به زمين كشيده مى شد نزد ابو بكر رفت و او را با عمر يافت
. پيامبر ( ص ) با چهره برافروخته و سرخ شده به ابو بكر نگاه كردند . ابو بكر گفت
: از غضب رسول خدا به خداوند پناه مى بريم " . ( 53 ) روايت فوق به قدر
ناشيانه تحريف شده است كه هر كس آن را بخواند ، به راحتى مى تواند موارد تحريف را
در آن تشخيص دهد . در اين روايت ابو بكر پيامبر ( ص ) را با عنوان " رسول خدا
" مورد خطاب قرار مى دهد ، چطور ممكن است كه اين واقعه در زمان جاهليت اتفاق
افتاده باشد . ثانيا فاكهى از نقل بقيه شعر خوددارى نموده است . در اين شعر ابو
بكر براى مشركينى كه در جنگ بدر كشته شدهاند مرثيه سرائى كرده است . بقيه اين شعر
در تفسير طبرى بدين گونه آمده است : . . . ذرينى اصطبح بكر أفانى * رايت الموت نقب
عن هشام وود بنو المغيرة لوفدوه * بألف من رجال او سوام كأنى بالطوى طوى بدر * من
الشيزى تكلل بالسنام كأنى بالطوى طوى بدر * من الفتيان والحلل الكرام - مرا فرصتى
ده تا بامدادان را با " بكر " بسر آورم ، چرا كه ديدم مرگ به تعقيب هشام
برخاست ( و او را از چنگ ما در ربود ) . - فرزندان مغيره ( و بستگان او ) آرزو مى كردند
كه اى كاش مى شد با دادن هزاران نفر از
----------
( 52 ) كشف الغمه ج 2 /
188 .
( 53 ) الاصابه ج 4 / 22 .
‹ صفحه 119 ›
مردان و يا چهار پايان ( با ارزش خود ) جان
مغير را بخرند . - ( اما افسوس ) ! چه بسيار مى بينم ( اشرافى را كه دارنده ) ظروف
پر از گوشتهاى لذيذ ( شتران ) بودند و اينك ( جسدشان ) در چاه بدر افتاده است . -
چه بسيار مى بينم جوانانى را كه با جامههاى فاخر خود در چاه بدر سرنگون گشتهاند
. ( 54 ) مفسرين ومحدثين هر يك به نحوى در نقل واقعه شرب خمر ابو بكر تحريف كردهاند
كه در " الغدير " بطور كامل به آنها اشاره شده است . ( 55 ) * * *
درباره معلومات ابو بكر نيز كافى است بدانيم كه هيچ مطلب قابل توجهى از وى در
كتابهاى تفسير وحديث نقل نشده است . برخى از مفسرين ( نظير قرطبى ) دليل اين نكته
را احتياط بيش از حد ابو بكر در تفسير قرآن ذكر كردهاند ، ( 56 ) و حال آنكه ابو
بكر گاهى با آنكه معنى كلمات قرآن را نمى دانسته اظهار نظر مى كرده است . كلمات
" اب " ( 57 ) و " كلاله " ( 58 ) از جمله آنها مى باشد .
همانطور كه قبلا اشاره شد : كلمه " اب " به معنى " چراگاه "
است و معنى آن را هر عرب رگ و ريشه دارى مى داند . مفسرين نوشتهاند كه ابو بكر
نيز مانند عمر از معنى كلمه " أب " بى اطلاع بوده است . ( 59 ) ابن حجر مى
گويد : " كله اب ( = چراگاه ) ، يك واژه عربى نيست ، و اين كه ابو بكر و عمر
معنى آن را نمى دانستهاند مؤيد آن است " . ( 60 )
----------
( 54 ) تفسير طبرى ج 2 /
230 . ترجمه فارسى اين اشعار موافق با توضيح " زبيدى " ارائه شده است .
رجوع بفرماييد به تاج العروس ج 4 / 44 ، 45 .
( 55 ) الغدير ج 7 / 95 -
102 . همچنين رجوع بفرماييد به مجمع الزوائد 5 / 51 ، فتح البارى ج 10 / 30 .
( 56 ) تفسير قطبى ج 1 / 29
ط اول [ = ج 1 / 34 ط سوم ]
( 57 ) سوره عبس آية 27 -
23 فأنبتنا فيها حبا ونباتا وعنبا وقضبا وزيتونا ونخلا وحدائق غلبا وفاكهة وابا
متاعا لكم ولأنعامكم [ = ما در زمين دانه وانگور ونباتات روينده وزيتون ونخل
وباغهاى پر درخت وميوه و چراگاه را براى ( بهره بردارى ) شما و حيوانات شما
رويانيديم ] .
( 58 ) سوره نساء آيه 176
: يستفتونك قل الله يفتيكم في الكلالة إن امرؤ هلك ليس له ولد وله اخت فلها نصف ما
ترك . . . [ = اى پيامبر از تو درباره كلاله ( يعنى برادر و خواهر تنى يا برادر و
خواهر پدرى ) استفتا مى كنند . اگر كسى بميرد و فرزندى نداشته و او را خواهرى
باشد وى را نصف تركه است . . . ] .
( 59 ) فتح البارى ج 13 /
230 ، تفسير ابى السعود ج 8 / 476 ، در المنثور ج 6 / 317 .
( 60 ) فتح البارى ج 13 /
231 .
‹ صفحه 120 ›
پاسخ ابن حجر اين است كه تمامى اهل لغت كله
اب ( = چراگاه ) را در فرهنگهاى لغت آوردهاند و هيچ اشاره اى به اين ادعاى ابن
حجر ننمودهاند . همچنين هنگامى كه از ابوبكر معنى كلمه كلاله ( = برادر و خواهر
تنى يا برادر و خواهر پدرى ) را پرسيدند ، گفت : " . . . من به رأى خودم سخن مى
گويم ، اگر درست بود كه از خداست ، و اگر اشتباه بود از من و از شيطان است و
خدواند و رسول او از شيطان بيزارند ، به گمانم به " بستگان هر شخص به جز پدر
و مادر او " كلاله مى گويند " . ( 61 ) مفسرين و محدثين نوشتهاند كه
عمر وقتى به حكومت رسيد درباره كلمه كلاله گفت : " من شرم دارم چيزى را كه
ابو بكر گفته رد كنم " . ( 62 ) از مطالبى كه فوقا به آنها اشاره شد به خوبى مى
توان دريافت كه ابو بكر به چه ميزان در تفسير قرآن احتياط بخرج مى داده است ! * *
* چهارمين مشخصه بارز ابو بكر ترسو بودن اوست . ابو بكر با آنكه در بسيارى از
غزوات شركت داشته ، ولى تاريخ هيچ داستانى از شهامت و دلاورى وى سراغ ندارد ، در
اين جنگها حتى يك بار هم نشده كه وى شخصا كوچكترين جراحتى به دشمنان وارد سازد .
ميادين نبرد نه تنها شجاعتى از وى به خاصر ندارد بلكه فرار او را در جنگ از ياد
نبرده است . بلى ، در جنگ خيبر او بود كه - از ميدان كارزار - گريخت . ( 63 ) آنچه
را كه فوقا به اختصار مطرح نموديم چهار مورد از ملكات نفسانى ابو بكر بود . در جلد
هفتم الغدير ( صفحه 95 - 236 ) بطور مفصل در اين باره تحقيق شده است . ( 64 )
----------
( 61 ) سنن دارمى ج 2 /
365 ، 366 تفسير طبرى ج 6 / 25 ، سنن بيهقى ج 6 / 223 ، تفسير ابن كثير ج 1 / 460
، اعلام الموقعين ج 1 / 82 .
( 62 ) رجوع بفرماييد به
مآخذ شماره پيشين .
( 63 ) مجمع الزوائد ج 9 /
124 ، شرح المواقف ج 3 / 276 .
( 64 ) الغدير ج 7 / 95 -
236 .
‹ صفحه 121 ›
بحثهائى
از جلد هشتم الغدير
‹ صفحه 122 ›
[ . . . ]
‹ صفحه 123 ›
مناقب جعلى خلفاء
راويانى كه به حديث سازى و نشر اكاذيب اشتغال
داشتهاند مناقب بسيارى براى ابوبكر جعل كردهاند . به شهادت تاريخ ، كليه مناقب و
فضائلى كه به ابوبكر نسبت دادهاند دروغ محض است . در جلد هفتم الغدير به 28 نمونه
از اين مناقب جعلى اشاره شده ، ( 1 ) و در جلد هشتم نيز 42 نمونه ديگر از فضائل
دروغين ابوبكر و 11 نمونه از مناقب مجعول عمر - كه زاييده تخيل طرفداران آنها مى باشد
- مورد بررسى قرار گرفته است . در اين جلد پيرامون حكومت و سياست مالى عثمان ،
نحوه برخورد وى با مخالفين و همچنين بدعتهاى او به تفصيل سخن رفته است . اين مختصر
گنجايش آن را ندارد كه درباره عثمان در دوره قبل از خلافتش بحثى داشته باشيم ، فقط
همين كافى است كه بدانيم وى با اينكه همسر ام كلثوم بود ، پيامبر او را حتى از دفن
دخت خود ( ام كلثوم ) محروم كرد . ( 2 ) عثمان در طول خلافت خويش بدعتهاى بسيارى
در احكام الهى نمود كه شرح آن در جلد هشتم الغدير آمده است . آنچه كه مى خوانيد
چهار نمونه از اين بدعتهاست :
----------
1 - الغدير ج 7 / 237 -
329 . 2 - صحيح بخارى - باب يعذب الميت ببكاء أهله ، وباب يدخل قبر المرأة - ج 1 /
331 ، 346 ، مسند احمد بن حنبل ج 3 / 126 ، 228 ، 229 ، 270 ، مستدرك الصحيحين ج 4
/ 47 ، سنن بيهقى ج 4 / 53 . . .
‹ صفحه 124 ›
قضاوتها و بدعتهاى عثمان
1 - عبيد الله بن عمر ، هرمزان و دختر خرد
سال او را بدون هيچ گناهى به قتل رساند . ( 3 ) عثمان بجاى اينكه وى را به مجازات
برساند ، بر فراز منبر رفت و گفت : " قضاى الهى چنين بوده كه عبيد الله (
فرزند عمر بن خطاب ) هرمزان را بكشد . با اينكه هرمزان مسلمان بوده ، و ليكن اكنون
ديگر وارث ندارد و وارث او شما مسلمين هستيد و من نيز امام شما هستم و او را عفو مى
كنم . . . " . ( 4 ) 2 - مردى با زنى از قبيله جهينه ازدواج كرد . زن پس از
شش ماه بچهاى به دنيا آورد . شوهرش نزد عثمان رفت وقضيه را به او گفت . عثمان امر
كرد كه زن را سنگسار كنند . على عليه السلام پس از با خبر شدن از ماجرا نزد عثمان
آمد و به وى گفت : تو چه مى كنى ؟ حكم اين زن سنگسار نيست ، خداى تبارك و تعالى مى
فرمايد : " وحمله و فضاله ثلاثون شهرا " و جاى ديگر مى فرمايد : "
والوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين " ، پس دوره شيردان 24 ماه است و دوره
باردارى شش ماه . عثمان گفت : به اين مطلب پى نبرده بودم . سپس دستور داد زن را
برگردانند . ولى كار از كار گذشته بود ، چرا كه زن نگون بخت را سنگسار كرده بودند
. . . " . ( 5 ) در اين واقعه حكم جاهلانه عثمان منجر به مرگ اندوهبار زن
بىگناه گرديد . ( 6 ) 6 - پيامبر ( ص ) هنگامى كه از مدينه خارج مى شدند نماز خود
را شكسته مى خواندند ( يعنى نمازهاى چهار ركعتى را ، دو ركعت مى خواندند ) . ( 7 )
حتى خلفاى قبل از
----------
3 - تاريخ طبرى ج 5 / 42
، انساب الاشراف ج 5 / 24 ، تاريخ يعقوبى ج 2 / 141 ، الرياض النضره ج 2 / 198 ،
الاصابه ج 3 / 619 ، العبر ج 1 / 20 .
4 - انساب الاشراف 5 / 24
.
5 - الموطأ - كتاب حدود /
ح 11 - ج 2 / 825 ، سنن بيهقى ج 7 / 442 ، 443 ، تفسير ابن كثير ج 4 / 157 ، در
المنثور ج 6 / 40 ، تاريخ يعقوبى ج 2 / 15 . . .
6 - تاريخ يعقوبى ج 2 /
150 .
7 - مسند احمد بن حنبل ج 2
/ 44 ، سنن ابن ماجه ج 1 / 330 ، احكام القرآن ( تأليف جصاص ) ج 2 / 310 ، زاد
المعاد ج 2 / 29 . همچنين مراجعه شود به صحيح بخارى - باب الصلاة بمنى - ج 1 / 281
، صحيح مسلم ج 2 / 145 ، 146 . . . درباره نماز مسافر در الغدير ج 8 / 98 - 119 به
طور مبسوط تحقيق شده ومصادر مربوطه به تفصيل درج گرديده است .