منزلت صحابه از ديدگاه شيعه


    شيعيان صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را به ديده احترام نگريسته و نائل شدن آنانرا به اين شرافت عظيم که درک صحبت و رؤيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم باشد فضيلتى بزرگ براى آنان ميدانند ، اما قائل به عصمت و عدالت همه صحابه نبوده و اعتقاد دارند که صحابه مثل بقيه مسلمانان هستند که اگر به تکاليف شرعى خود عمل نمودند براى آنان اجر و ثواب است و اگر از جاده شريعت پا را فراتر گذاشتند مورد مؤاخذه و حتى عقاب قرار خواهند گرفت زيرا قوانين شرعى و احکام الهى براى همه يکسان است و کسى از اين قوانين استثنا نشده است .

*****
    دکتر : « {دشمنى با صحابه} دشمنى با أهل سنت امر تازه اى نيست بلكه ريشه بسيار طولانى دارد حتى به قرن اول ميرسد، يعنى باخود صحابه پيامبر كه ما معتقديم همه آنان از دائره اسلام خارجند! بجزسه نفر كه ثقة الاسلام كلينى دركتاب ارزشمندش كافى آنها را استثناء كرده است چنانكه ميفرمايد: " همه مردم بعداز پيامبر صلى الله عليه وآله مرتد شدند بجزسه نفر، مقداد بن اسود ، سلمان فارسى و ابوذرغفارى " روضة الكافى 8/246
    راستش بنده سردر نياوردم كه اين چه معمايى است يعنى دستاورد پيامبر در تمام بيست و سه سال زندگى رسالت و دعوت فقط سه نفر بوده ؟ چرا پيامبر عظيم الشان اسلام صلى الله عليه وآله باچنين مشكلى مواجه شدند؟! » .
    نويسنده : از بزرگترين تهمتها که دشمنان شيعه به شيعيان وارد مى کنند اتهام دشمنى با صحابه است در حاليکه اين قضيه هيچ مدرک و سندى ندارد و کسانى هم که در طول تاريخ ، شيعه را به اين اتهام متهم کرده اند هيچ مدرک و سندى واضح و روشنى ارائه نکرده اند چون در هيچ کتابى از کتب شيعه و در هيچ فتوائى از فتاوى علماى شيعه نيامده است که دشمنى با صحابه را لازم بداند يا آنانرا از دائره اسلام خارج کند .
    همانطوريکه تذکر داده شد ، شيعيان با اينکه صحبت با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و هم نشينى با آن حضرت را شرفى بزرگ و فضيلتى عظيم ميدانند و به آنان که به اين شرافت و فضيلت نائل آمدند بديده تکريم و احترام نگاه ميکنند ، صحبت با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را موجب عصمت يا عدالت اصحاب ندانسته بلکه صحابى بودن را مانع از گناه کردن نميدانند و اعتقاد دارند که صحابه مثل ساير مسلمانان هستند که در بين آنان هم افراد متقى و زاهد و عالم و هم کسانى که پاى بندى به دين و قوانين آن نداشته اند پيدا ميشود و اين مطلبى است که تاريخ نيز به آن گواهى ميدهد و خود صحابه نيز به همين اعتقاد در رابطه با اصحاب بوده اند ، وگرنه جنگ و ستيزهاى بين آنان و تکفيرها و تفسيق ها و امثال آن بايدبين آنان اتفاق نمى افتاد .
    روايتى را هم که دکتر از روضه کافى نقل کرد ، هرگز دلالت بر کفر يا ارتداد صحابه نميکند ، زيرا مراد از کلمه (ردة) که در روايت موجود است ، مرتد بمعنى شرعى نيست بلکه مراد ارتداد بمعناى لغوى است يعنى رجوع و برگشت از بيعت با اميرمؤمنان عليه السلام ، زيرا ثابت است که پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در روز خم غدير از همه کسانى که در آن واقعه حاضر بودند براى على عليه السلام بعنوان جانشين و خليفه بعد ازخود بيعت گرفت و چون آنبزرگوار از دنيا رحلت نمود ، بيعت کنندگان بيعت شکستند و به عهد و پيمان خود وفادار نماندند ، اين نکته از خود روايت هم استفاده ميشود اما دکتر تتمه روايت را نياورده است تا بتواند کلمه (ردة) را مطابق ميل خود معنى کند و ما اينک بقيه روايت را براى واضح شدن مطلب نقل مى کنيم : ( وقال: هؤلاء الذين دارت عليهم الرحا وأبوا أن يبايعوا حتى جاؤوا بأمير المؤمنين (ع) مكرها فبايع وذلك قول الله تعالى: " وما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات أو قتل انقلبتم على أعقابكم ومن ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا وسيجزى الله الشاكرين  " )   " فرمود : آنهائيکه با على عليه السلام بودند از بيعت امتناع کردند تا وقتى که على عليه السلام مجبور به بيعت شد و با اکراه بيعت کرد و اين کلام خداوند است که (محمد فقط فرستاده خداست و پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بودند ، آيا اگر او بميرد يا کشته شود شما به عقب بر ميگرديد ؟ و هرکس به عقب باز گردد هرگز به خدا ضررى نخواهد زد و خداوند بزودى شاکران را پاداش خواهد داد) "  .

*****
    دکتر : « اگر از يهود بپرسند كه در دين شما بهترين افراد پس از پيامبر شما چه كسانى هستند خواهند گفت: ياران حضرت موسى، نصارى خواهند گفت : حواريون حضرت عيسى ،ولى اگر از ما شيعيان بپرسند كه بدترين افراد دردين شما پس از پيامبر صلى الله عليه وآله چه كسانى هستند ؟ خواهيم گفت: اصحاب پيامبر   صلى الله عليه وآله! براستى من از اين معما سر در نمى آورم، بزرگترين اصحاب پيامبر كه در واقع دين را پس از رحلت ايشان نه تنها حفاظت كه از آن دفاع كردند و آنرا تا اقصى نقاط جهان رساندند، مورد بدترين حمله ها قرار گرفته اند  » .
    نويسنده : اولا کى از يهود و نصارا چنين سؤالى کرده است تا جواب فوق را شنيده باشد ؟ .
    ثانيا چه ملازمه اى هست بين اصحاب موسى و عيسى عليهما السلام و اصحاب پيامبر ما صلى الله عليه و آله و سلم تا اگر آنان بهترين افراد بودند اينها نيز بهترين افراد باشند ؟ .
    ثالثا آيا تعداد اصحاب موسى و عيسى عليهما السلام   به اندازه اصحاب حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم بوده است ، تنها در واقعه غدير گفته شده 120000 صحابى وجود داشته است و آيا ممکن است کسى ملتزم شود که در بين اين جمعيت بزرگ يک نفر هم غير عادل وجود نداشته است ؟ .
    رابعا کى از شيعيان و در کجا پرسيده است که بدترين افراد در دين شما بعد از پيامبر کيست ؟ تا آنان جواب داده باشند : اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ؟ آيا خود طرح اين سؤال يک مسئله خيالى نيست ؟ .
    خامسا اگر کسى از شيعه سؤال کند بهترين افراد بعد از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم چه کسانى هستند ؟ جواب ميدهند که اهلبيت آنبزرگوار و اگر از بدترين افراد سؤال شود ، با ذکر نام و نسب جواب ميدهند و هرگز صحابه رضى الله عنهم را بعنوان بدترين افراد معرفى نخواهند کرد .
    سادسا چرا اهل سنت اولين صحابى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم يعنى ابوطالب عليه السلام را کافر مى دانند که حمايت و دفاع او از پيامبر زبان زد خاص و عام است و آيا حکم به فسق بعضى از صحابه جرم است اما حکم به کفر بعضى از آنها جرم نيست ؟ .
    سابعا ما سؤال را متوجه خود اهل سنت ساخته و اين چنين مطرح ميکنيم : اگر از يهود بپرسند که حضرت موسى عليه السلام در چه خانواده اى بدنيا آمد ؟ جواب ميدهند : در خانواده اى با ايمان و اگر از نصارا بپرسند که حضرت عيسى عليه السلام در چه خانواده اى بدنيا آمد ؟ جواب ميدهند : در خانواده اى با ايمان ، اما اگر از اهل سنت پرسيده شود که حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم در چه خانواده اى بدنيا امد ؟ جواب ميدهند در خانواده اى کافر و بت پرست !! .
    اگر از يهود و نصارا در رابطه با مادران موسى و عيسى عليهما السلام سؤال شود جواب ميدهند که آن دو از زنان پاک و مطهرى بودند که وصف شان در قرآن شما مسلمانها هم آمده است و اگر از اهل سنت راجع به مادر حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم سؤال شود جواب ميدهند که کافر و بت پرست بدنيا آمد و کافر و بت پرست از دنيا رفت .

*****
    دکتر : « حتى همسران پيامبر كه اهل بيت درجه اول ايشان هستند وطبق فرمان الهى مادران مؤمنانند ( و اَزواجُه أُمهاتهُم) از توهين و ناسزا محفوظ نمانده اند، لذا در دعاى معروف ما كه بنام" دعاى صنمى قريش" شهرت دارد و دركتب معتبر ما از قبيل بحار الانوار ومفتاح كفعمى و غيره درج گرديده چنين آمده است (اللهم العن صنمى قريش و جبتيهما و طاغوتيهما و ابنتيهما) كه منظوراز دو صنم قريش و دو جبّت و دو طاغوت ابوبكر و عمر پدر زنان پيامبر و منظور از ابنتيهما عائشه و حفصه سلام الله عليهم اجمعين همسران پيامبر صلى الله عليه وآله هستند   امام راحل امام خمينى هر روزصبح بعد از نماز اين دعا را ميخواندند ! » .
    نويسنده : 1- دکتر از کجا فهميده که مراد از دو صنم قريش ابوبکر و عمر هستند ؟ هيچ دليلى بر اين مدعاى خود اقامه نکرده است  .
    2- مدرکى که ثابت کند اين دعا را هر روز مرحوم امام خمينى مى خوانده ، در گفتار دکتر ديده نمى شود .
    3- شيعه معتقد به عدالت کل صحابه نيست ، بنا بر اين اگر از کسى گناهى صادر شده باشد او را گناهکار ميداند و اگر مستحق لعن باشد او را لعن ميکند .
    همانطوريکه اهل سنت معتقد به مسلمان بودن همه صحابه نيستند و به همين لحاظ حکم به کفر ابوطالب کرده اند با اينکه از اولين اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است .
    4- کسانى را که اهل سنت از بزرگان اسلام ميدانند ما از بزرگان اسلام نميدانيم و خلافت را امرى الهى مى دانيم که بايد خداوند خليفه و جانشين پيامبر را انتخاب و نصب نمايد و به همين لحاظ على عليه السلام را خليفه بلافصل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ميدانيم و هرکه حق آنبزرگوار را غصب کرده باشد ظالم به حساب مى آيد .
    5- در رابطه با ام المؤمنين عائشه نيز شکى نيست که او با على عليه السلام جنگيده است و در آن جنگ عده اى از دو طرف کشته شده اند و حتما يکى از دو طرف جنگ بر حق و طرف ديگر بر باطل بوده است .
    روايات موجود در کتب فريقين على عليه السلام را در آن قضايا حق معرفى ميکند ، پس طرف مقابل آنحضرت بر باطل بوده و گناهکار است .
    6- مراد از ام المؤمنين بودن حرمت نکاح همسران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با ديگر مسلمانان پس از رحلت پيامبر است نه اينکه آنان چون مادر اصلى به همه مسلمانان محرم باشند طوريکه نياز به حجاب بين مسلمانان نداشته باشند .
    7- اگر براى صحابه و امهات مؤمنين رضى الله عنهم باب اجتهاد باز بوده که با هم ديگر بجنگند و همديگر را بکشند و دشنام بدهند ، و اگر خطا کردند لااقل يک اجر را در پيشگاه خداوند داشته باشند ، براى ما هم بايد باز باشد زيرا اولا در تکاليف با آنان مشترک هستيم و ثانيا دليلى بر بسته شدن باب اجتهاد براى ديگران را نداريم و اگر در اجتهاد خود خطا کرديم يک اجر را حتما داريم .

*****
    دکتر : « از حمزه بن محمد طيار نقل شده كه فرمود: "در مجلس امام صادق عليه السلام بوديم كه صحبت از محمد پسر ابوبكر بميان آمد فرمودند: "خدايش رحمت كناد"، روزى خطاب به امير المؤمنين عليه السلام   فرمود: " دستتان را بدهيد كه با شما بيعت كنم" پرسيدند: مگربيعت نكرده اى ؟ فرمود: چرا بيعت كرده ام ولى براى امر ديگرى ميخواهم بيعت كنم، اميرالمؤمنين دستشان را دراز كردند، محمد دست حضرت امير را گرفت وفرمود : ( أشهد انك امام مفترض طاعته و أن أبى فى النار!) " گواهى ميدهم كه شما امام واجب الاطاعت هستى و پدرم در دوزخ است! "   رجال كشى ص/61 » .
    نويسنده : روايت ضعيف است چون حمزه ابن طيار در کتب رجاليه توثيقى ندارد و مهمل است و برفرض صحت هم حکايت از اعتقاد محمد بن ابى بکر نسبت به پدرش دارد و اگر او چنين اعتقادى داشته ربطى بما ندارد .

*****
    دکتر : « از شعيب نقل گرديده كه امام صادق عليه السلام فرمودند: "هيچ خانواده اى نيست مگر اينكه درآنها شخص نجيبى از خودشان وجود دارد ، و نجيب ترين شخص از بدترين خانواده! ، محمد بن ابوبكر است "
رجال کشى ص/61  » .
    نويسنده : اولا روايت بخاطر موسى بن مصعب که از روات آنست ضعيف است و ثانيا متن آن نيز مخالف عقل و اعتبار است براى آنکه خانواده هاى پيدا ميشوند که افراد نجيبى از خود شان به يادگار نگذاشته اند در حاليکه روايت بنحو نفى و اثبات وجود نجيبى را در هر خانواده اى لازم ميداند .

*****
    دکتر : « و اما مرد شماره دوى اسلام پس از پيامبر   صلى الله عليه وآله عمر بن خطاب رضوان الله عليه   آقاى نعمت الله جزائرى ميفرمايد: "عمر بن خطاب در عقبش مبتلا به مرضى بود كه جز به آب مردان تسكين نمى يافت! "  الانوار النعمانية 1/63 » .
    نويسنده : 1- ما اجماعى بين مسلمانها نداريم که عمر مرد شماره دوم اسلام بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم باشد بلى اهل سنت اين چنين مى پندارند اما پندار آنها براى ما دليل نميشود بلکه از نظر شيعه بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على عليه السلام و فاطمه زهرا سلام الله عليها و يازده امام ديگر عليهم السلام بالاترين و برترين مخلوقات عالم هستى هستند و بس .
    2- دکتر همه آنچه را که مرحوم سيد نعمت الله در کتاب مذکور نوشته است نياورده تا اين چنين وانمود کند که اين حرف را خود او گفته است در حاليکه هرکس به کتاب الانوار النعمانية در صفحه مذکور مراجعه کند متوجه ميشود که ايشان قضيه را از جلال الدين سيوطى در حواشى قاموس در تصحيح لغت اُبنه و از ابن عبدالبر و ابن اثير نقل ميکند .
    3- در عباراتى که مرحوم سيد نعمت الله از نامبردگان نقل ميکند ، اشاره شده است که اين قضيه مربوط به زمان جاهليت بوده و در آن دوره عمر مسلمان نبوده تا مورد ملامت و سرزنش قرار بگيرد ، زيرا بسيارى از حرامها براى اهل جاهليت حلال بوده و اين اسلام است که قبل از خودش را مى پوشاند (الاسلام يجب ماقبله)   .

*****
    دکتر : « علاوه برآن اين واقعيت را حد أقل ايرانيان ميدانند كه درشهركاشان زيارتى است كه به نام بابا شجاع شهرت دارد و بسيارى از مردم از دور و نزديك براى ديدن اين زيارت مى آيند ،تقريبا چيزى شبيه قبر سرباز گمنامى است كه در بعضى كشورهاى غربى وجود دارد اين قبرخيالى گويا قبر ابولؤلؤ مجوسى قاتل عمر بن خطاب(رض) است ، بر درو ديوار اين زيارت كلماتى از قبيل مرگ برابوبكر مرگ بر عمر مرگ برعثمان را ميتوانيد مشاهده كنيد .
    بويژه ايرانيان كه بسيارى از آنان حقيقت را نميدانند خيلى به اين زيارت ميروند و   پولها و نذرانه هاى زيادى هم ميريزند، بنده شخصا اين زيارت را ديده ام و در سالهاى اول انقلاب وزارت ارشاد زيارت بابا شجاع! را توسعه و ترميم كرده بود، وكارتهاى تبريكى هم چاپ كرده بودند كه عكس زيارت بابا شجاع بر روى آنها مشاهده ميشد!  » .
    نويسنده : دکتر در متن عربى کتاب ادعا کرده که اين زيارتگاه در باغ (فين) کاشان است  ولى مترجم چون ديده که اين دروغ را کسى قبول نخواهد کرد چون در باغ فين زيارتگاهى نيست ، در ترجمه فارسى عبارت را تغيير داده و نوشته در شهر کاشان که مسلما اينکار مترجم خلاف امانت است ، در گذشته هم بعضى از مواردى را که مترجم يا اصلا ترجمه نکرده يا تغييراتى در آن بوجود آورده بود تذکر داديم و جاى بسى تعجب است که مترجم با اينکه در چند مورد ازجمله مسئله امانت دادن زنها و جواز لواط با مردان و همين مورد يعنى وجود زيارتگاه در باغ فين متوجه بوده که مؤلف کتاب لله ثم للتاريخ دروغگو است ولى در عين حال اقدام به ترجمه کتاب نموده که خود همين نکته ميرساند ،دکتر و مترجم فقط در فکر ضربه زدن به مذهب اهلبيت بوده اند از هر راهى که برايشان ممکن باشد به اين گمان که کسى متوجه نخواهد شد غافل از آنکه خداوند در کمين ظالمانو دروغگويان است .
    در هر حال بنده چندين بار به کاشان سفر نموده و باغ فين را نيز از نزديک ديده ام و زيارتگاهى را که دکتر بيان کرد نديده ام و از کسى هم تا حالا نشنيده ام که قبر ابولؤلؤ در کاشان باشد ، زيرا او در مدينه بود و بعد از حمله به خليفه دوم چطورى و کى به کاشان آمد و چه وقت فوت کرد ، به هيچ عنوان معلوم نيست .
    شايد اگر قبرى بنام بابا شجاع باشد مربوط به فرد ديگرى باشد غير از ابولؤلؤ .
    اما اينکه دکتر ادعا ميکند که آنجا شعار مرگ بر فلان و مرگ بر فلان نوشته شده است ، دروغ محض است زيرا کسى که مرده و زنده نيست گفتن مرگ بر او چه اثرى خواهد داشت ؟ .
    اگر چنانچه وزارت ارشاد آنجا را ترميم و توسعه کرده باشد شايد بخاطر آنبوده که مکان مذکور جزء آثار و ميراث فرهنگى به حساب مى آمده است ، چون قبر ابو لؤلؤ را کسى نميداند که کجا هست .

*****
    دکتر : « ثقة الاسلام كلينى از امام باقر عليه السلام روايت ميكند كه فرمودند: " شيخين -ابوبكر و عمر- در حالى از دنيا رفتند كه آنچه با اميرالمؤمنين كرده بودند بياد نياوردند و ازآن توبه ننمودند، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم برآنان باد » روضة الكافى 8/246 » .
     نويسنده : در روايت کلمه ابوبکر وعمر نيامده است حالا دکتر از کجا فهميده که مراد از شيخين ابوبکر وعمر است ، خدا ميداند
    البته دکتر تا حالا هرجا روايتى که در آن کلمه آندو نفر يا شيخين يا رجلين امده است بر ابوبکر و عمر حمل نموده است و حتما روايتى را که مسلم در صحيح کتاب البر و الصلة و الآداب باب من لعنه النبى ... حديث 4705 از ام المؤمنين عائشه نقل ميکند که "دو نفر خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيدند و با آن حضرت صحبت نمودند که من نفهميدم چه گفتند ، پس آنحضرت را غضبناک کردند جوريکه آندو نفر را لعنت کرده و سب و دشنام داد " هم بر ابوبکر و عمر حمل ميکند چون از نظر او هرجا کلماتى از قبيل آندونفر و رجلان و شيخين باشد مراد ابوبکر وعمر هستند .

*****
    دکتر : « و اما عثمان بن عفان كه دو دختر پيامبر   صلى الله عليه وآله را به همسرى گرفته بود، از على بن يونس بياضى روايت است كه :"عثمان نامرد بود كه با او بازى مى شد "    الصراط المستقيم 2/30 » .
    نويسنده : عبارت عربى اين روايت اين چنين است (يلعب به و کان مخنثا) يعنى او را فريب ميدادند و او چون زنان نرم خوى و عاطفى بود و هرگز معناى عبارت (نامرد بود که با او بازى ميشد) نيست .
    ابن منظور در لسان العرب ذيل ماده خنث ميگويد : (والانخناث التثنى و التکسر و خنث الرجل خنثا فهو خنث و تخنث و انخنث تثنى و تکسر و الانثى خنثة و خنثت الشئ فتخنث اى عطفته فتعطف و المخنث من ذلک للينه و تکسره) " انخناث عبارت است از نرم بودن و عاطفى بودن مثل زنان و اگر براى مردى اين صفت آورده شود يعنى او چون زنان زود زير تأثير احساسات ميرود و ميشکند و مخنث گفته ميشود بخاطر نرمى و شکستگى که در او هست .
    ابن عبد البر نيز ميگويد : (ليس المخنث الذى تعرف فيه الفاحشة خاصة و تنسب اليه و انما المخنث شدة التأنيث فى الخلقة حتى يشبه المرأة فى اللين و الکلام و النظر و النغمة و فى العقل و الفعل)  " مخنث تنها به معناى فحشا و نامرد بودن نيست بلکه مراد از مخنث چون زنان نرم بودن و عاطفى بودن است در گفتار و کردار " ، و شکى نيست که مروان بن حکم عثمان را بازى ميداد و خيلى از فتنه ها را همو براه انداخت  و عثمان چون نرمى و عاطفه اش غلبه بر قوه عقليه اش داشت قدرت تصميم گيرى نداشت که کار را از دست مروان بگيرد و خود به رتق و فتق امور بپردازد .

*****
    دکتر : « و اما عائشه همسر پيامبر كه چند آيه از سوره نور در إثبات پاكدامنى ايشان نازل شد ، ابن رجب البرسى ميگويد: "عائشه چهل دينار از خيانت ! جمع كرده بود"   مشارف انوار اليقين ص/86   » .
    نويسنده : 1- اولا روايت بخاطر اشتمال سندش بر افراد مجهول ضعيف و ساقط است .
    2- دکتر و مترجم خيانت را غلط معنى کرده اند بلکه اين کلمه در مقابل کلمه امانت است .
    3- شيعيان تمام همسران انبياء عليهم السلام را از ارتکاب عمل شنيع معصوم ميدانند و حتى اين عصمت را در همسران نوح و لوط عليهما السلام نيز معتقدند با آنکه آندو کافر بودند و ايمان نياوردند .
    4- خداوند زنان نوح و لوط عليهما السلام را توصيف به خيانت ميکند : ( ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِينَ كَفَرُوا اِمْرَأَةَ نُوحٍ وَاِمْرَأَةَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَيْنِ فَخَانَتَاهُمَا ) " خداوند براى كسانى كه كافر شده‏اند به همسر نوح و همسر لوط مثل زده است، آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان   صالح ما بودند، ولى به آن دو خيانت كردند" و هيچ عالمى از علماى اسلام خيانت را در اينجا به فحشا معنى نکرده است .
    مرحوم طبرسى در مجمع البيان ذيل آيه ميگويد : از ابن عباس روايت شده که زن نوح کافر بود و به مردم گفت که نوح ديوانه شده است و زن لوط هم مردم را خبر داد که براى شان مهمان آمده است و اين خيانت آندو نفر بود و زن هيچ پيامبرى عمل شنيع را انجام نداده است ، و مرحوم شيخ طوسى نيز همين مطلب را مينويسد  .
    بخارى در صحيح کتاب احاديث الانبياء حديث 2083 از ابوهريره نقل ميکند که پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:"اگر حواء نبود هيچ زنى به شوهرش خيانت نمى کرد " .
    از دکتر مى پرسيم : آيا بخارى را بخاطر نقل اين حديث متهم به وارد کردن اتهام فحشاء به حضرت حواء ميکند ؟ اگر جوابش نه است که بايد باشد پس روايتى را که در رابطه با ام المؤمنين عائشه نقل شده است به چه دليل غلط معنى کرده است ؟ .
    در هر صورت مراد از روايت مذکور آن نيست که دکتر اراده کرده است بلکه اگر سند صحيح ميبود معنايش تصرف در اموال مسلمين بدون جواز شرعى بود .

*****
    دکتر : « سؤال بنده بعنوان يك مسلمان آزاده اين است كه اگر خلفاى سه گانه داراى چنين صفاتى بودند   پس چرا اميرالمؤمنين عليه السلام با آنان بيعت كرد ، و چرا در تمام مدت خلافت آنان به عنوان يك وزير مشاور با آنان همكارى كرد، آيا از آنان مى ترسيد ؟! و چرا دخترش ام كلثوم را به ازدواج عمر داد! در حالى كه عمر چنين بيماريي! داشت، يا اينكه اميرالمؤمنين ازاين بيمارى عمر اطلاع نداشت ، اما آقاى نعمت الله جزائرى اطلاع پيدا كرد!؟ .فقط اندكى فكر و تأمل لازم است    مسأله بسيار روشن است بشرطيكه كسى بخواهد از عقل كار بگيرد  » .
    نويسنده :1- اما بيعت امير مؤمنان با ابوبکر شش ماه بعد از خليفه شدن او بود و آن بيعت نيز با اکراه و اجبار تحقق يافت چنانکه قبلا رواياتى را در اين رابطه از کتب اهل سنت نقل کرديم .
    2- ما قبول نداريم که على عليه السلام بعنوان وزير مشاور خلفاى پيش از خود بوده باشد و دکتر هم براى اين مدعا دليلى ارائه نکرده است و آن مقدار که ثابت است اينست که على عليه السلام در مواقعى که اسلام در خطر بود يا حقى ضايع ميشد يا بنا بود بيگناهى کشته شود ، دخالت ميکرد .
    3- بحث ترس از کسى نبود ، بلکه يکى از معانى شجاعت آنست که انسان بتواند مطابق مصلحت عمل کند نه اينکه تابع احساسات باشد .
    4-چنانکه تذکر داده شد مرحوم سيد نعمت الله از پيش خود چيزى ننوشته است بلکه از خود کتب اهل سنت نقل کرده و بر فرض صحت ، قضيه مربوط به قبل از اسلام است .
    5- ازدواج ام کلثوم سلام الله عليها با عمر صد در صد معلوم و ثابت نيست و بر فرض ثبوت هم قبلا توضيحات لازم را نوشتيم .

*****
    دکتر : « آقاى كلينى حديث نقل ميكند كه : " جز شيعيان ما همه مردم نطفة زنا هستند!!" روضة الكافى 8/135   » .
    نويسنده : اولا روايت ضعيف است و ثانيا در روايت کلمه (زنا) وجود ندارد ، بلکه متن روايت اين چنين است (الناس کلهم اولاد البغايا ما خلا شيعتنا)  " مردم همه اولاد بغايا هستند بجز شيعيان ما " و ابن منظور در لسان العرب ذيل ماده (بغا) مى گويد : (البغايا يعنى الاماء ) " بغايا يعنى کنيزان پس مراد از اولاد بغايا نطفه زنا نيست و ثالثا ما شيعيان وقتى حکم به صحت نکاح اهل کتاب و نواصب وخوارج و غلاة مى کنيم ، چگونه ممکن است که نکاح مسلمان را باطل بدانيم ؟ .

*****
    دکتر : « به همين علت است كه علماى ما خون و مال سنى ها را مباح دانسته اند!،از داود ابن فرقد روايت است كه گفت خدمت امام صادق عليه السلام عرض كردم كه نظر شما در باره كشتن ناصبى چيست ؟ فرمودند: " حلال الدم است ، ولى ميترسم به تو ضررى برسانند ، اگر بتوانى او را زير ديوار كنى يا در آب غرق كنى كه برعليه تو گواهى ندهد اين كار را بكن" وسائل الشيعة 18/463،بحار الانوار27/231 » .
    نويسنده : هيچ يک از علماى ما خون و مال اهل سنت را مباح نداسته اند و نمى دانند .
    روايتى را که دکتر نقل کرد ، کلمه ناصبى در آن وجود دارد و ناصبى غير از اهل سنت است و قبلا هم تذکر رفت که ناصبى يعنى کسيکه با پيامبر و اهل بيت آن بزرگوار دشمنى و عداوت ميکند .

*****
    دکتر : « خلاصه اين بخش از كتاب را با مطلبى جامع و مهم ازآقاى نعمت الله جزائرى در باره حكم نواصب بپايان ميبرم ، ايشان ميفرمايد: ( إنهم كفار! أنجاس! بإجماع! علماء الشيعة الإمامية و إنهم شر من اليهود! و النصاري! و إن من علامات الناصبى تقديم غير على عليه فى الامامة!) " آنها به اجماع   علماى شيعه امامى كافر   و نجس   هستند و از يهود   و نصارى   بدترند ، از علامات ناصبى اين است كه غير على را در امامت بر او مقدم دارد!"     الانوار النعمانية ص /206و 207   » .

    نويسنده : دکتر با تدليس و تحريف و وارد آوردن تغيير در کلام مرحوم سيد نعمت الله خواسته است که گفتار قبلى خودش را بکرسى بنشاند در حاليکه مرحوم سيد اين چنين ميگويد : " اما ناصبى و احوال و احکام مربوط به او تمام نخواهد شد مگر بابيان معناى ناصب که در اخبار و روايات نجس و کافر و بدتر از يهودى و نصرانى و مجوسى معرفى شده است و به اجماع علماى شيعه اماميه کافر است ، پس آنچه را که اکثر اصحاب گفته اند اينست که مراد از ناصبى يعنى کسيکه با اهل بيت پيامبر عليهم السلام دشمنى کند و بغض خود را نسبت به آنان آشکار نمايد ، چنانکه اين ويژگى در خوارج و بعضى از مردمان ماوراء النهر موجود است ، و علما اين احکام را در باب طهارت و نجاست ، کفر و ايمان ، جواز نکاح و عدم آن حمل کرده اند برناصبى به معناى دشمن اهل بيت عليهم السلام (تا آنجا که ميگويد: ) و از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده که علامت نواصب مقدم کردن غير على عليه السلام بر آنحضرت است (بعد ميگويد) اين خاصيت يک صفت مخصوص براى هرکه غير على عليه السلام را بر او مقدم کند نيست بلکه ممکن است ارجاع به معناى اول داده شود به اينکه مراد تقديم غير على عليه السلام بر او باشد بر وجه جزم و اعتقاد تا از روايت خارج شود مقلدها و مستضعفين و کسانى که به خاطر تقليد از پدران و گذشتگان و علماى شان غير على عليه السلام را بر او مقدم داشته اند وگرنه خودشان اطلاع کامل و جزم از روى دليل پيدا نکرده اند ، و خلاصه مقصود او اينست که اگر کسى با علم به اينکه على عليه السلام مقدم است غير آنحضرت را بر او مقدم کند ، ناصبى گفته مى شود زيرا پس از حصول علم به مقدم بودن آنحضرت تقديم غير او بر او جز کينه و عداوت با آنبزرگوار معناى ديگرى نخواهد داشت .  

تشيع مولود طبيعى اسلام

 
ما در کتاب تشيع چيست ؟ و شيعه کيست ؟ که قبلا به طبع رسيده است ، به تفصيل در بيان اعتقادات شيعيان و ادله آن از کتب خود اهل سنت سخن گفته ايم و براى آنکه عزيزان خواننده متوجه حقيقت امر شوند آنها را به مطالعه آن کتاب سفارش و توصيه ميکنيم  .
    در اين کتاب هم تذکر ميدهيم که طبق ادله موجود در کتب فريقين شيعه و سنى تشيع درخت پربارى است که توسط خود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در زمين مقدس اسلام غرس شده و بعد از آن بزرگوار نيز توسط جانشينان بحق او آبيارى و حراست شده است و هيچ عاملى غير از پيامبر و اهل بيت آنحضرت سلام الله عليهم در آن نقشى نداشته و نخواهد داشت و اين نکته در ضمن مباحث آتيه اى که در رد سخنان دکتر مينويسيم کاملا روشن خواهد شد  .

*****
    دکتر :  «{فصل هفتم- نقش بيگانگان در انحراف تشيع} » .
    نويسنده : دکتر در ابتداى اين فصل به بعضى از مطالب گذشته اشاره کرده و با تکرار بعضى از ادعاهاى سابق خود چند خطى مينگارد که چون قبلا آن مطالب را نقد کرده و جواب داده ايم از جواب دادن دوباره آن بخاطر اختصار صرف نظر ميکنيم و خوانندگان در پيدا کردن جواب گفته هاى دکتر به بخشهاى قبلى کتاب ارجاع ميدهيم .

*****
    دکتر : « {هشام بن الحکم} احاديث هشام در كتب صحاح هشت گانه ما بسيار بچشم مى خورد، همين هشام بن الحكم بود كه سبب زندانى شدن امام كاظم   عليه السلام و سپس شهادت ايشان گرديد ، ملاحظه فرمائيد: (هشام بن الحكم گمراه و گمراه كننده بود ،در خون امام كاظم عليه السلام شريك بود) رجال كشى ص/229 » .

    نويسنده : اولا ما کتابى به نام صحيح نداريم تا چه رسد به صحاح هشت گانه بلکه ( کافى ، من لا يحضره الفقيه ، تهذيب و استبصار ) را کتب اربعه ميگوئيم .

    ثانيا آنچه را دکتر بين پرانتز نقل کرد (هشام بن الحكم گمراه و گمراه كننده بود ،در خون امام كاظم عليه السلام شريك بود) سخن امام عليه السلام نيست بلکه راوى به امام عرض ميکند که اين جمله را شما گفته ايد يا خير و بعد مى پرسد : آيا هشام بن الحکم را دوست داشته باشيم ؟ امام ميفرمايد بلى او را دوست بداريد و چون دوباره سؤال کرد ، امام عليه السلام فرمود بلى و وقتى بتو چيزى گفتم به آن عمل کن و برو بمردم بگو که هشام را دوست داشته باشند ، پس اين روايت در مدح هشام است نه مذمت او .

*****

    دکتر : «  هشام به امام كاظم- عليه السلام -گفت مرا نصيحت كنيد، امام فرمودند: « نصيحت من به تو اين است كه در باره خون من از خدا بترسي! » رجال كشى ص/226 » .

    نويسنده : در روايت بر فرض صحت سند چيزى که با آن بشود هشام را متهم کرد وجـود نـدارد بـلکه اگــر ايـن

روايت صادر شده باشد امام عليه السلام با اين بيان او را متوجه وخامت اوضاع نموده و از او ميخواهد که تقيه کند ، اما اينکه هشام سبب قتل شده باشد هرگز دلالت نميکند .

*****

    دکتر : « تاجائيكه امام كاظم عليه السلام از او خواسته بودند كه حرف نزند ، يكماه صبر كرد ، اما مجددا شروع به حرف زدن كرد ، امام به او فرمودند: " اى هشام    آيا خوشحال ميشوى كه در خون يك شخص مسلمان شريك شو ى ؟ گفت خير ، فرمودند: پس چگونه در ريختن خون من دارى كمك ميكنى ، ساكت ميشوى يا اينكه راضى هستى مرا سر ببرند ؟ ساكت نشد تااينكه امام عليه السلام را بشهادت رساندند" رجال كشى ص/231

    آيا يك دوستدار اهل بيت عليهم السلام كه واقعا مخلص باشد قصداً باعث شهادت امام معصومى مى شود » .

    نويسنده : اولا روايت ضعيف است زيرا که از راويان آن جعفر معروف است که توثيقى ندارد و اسماعيل بن زياد واسطى است که مهمل است ، پس روايت از درجه اعتبار ساقط و استدلال به آن غلط است .

*****

    دکتر : « از محمد بن فرج الرخجى روايت است كه گفت به امام كاظم عليه السلام   نامه نوشتم و پرسيدم كه در باره قول هشام بن الحكم در"جسم" و قول هشام بن سالم جواليقى در "صورت" چه مى فرماييد؟ نوشتند: (دع عنك حيرة الحيران ، و استعذ بالله من الشيطان ، ليس القول ما قال الهشامان) " به سرگردان توجه نكن و ازشر شيطان به خداوند پناه بجوى ، آنچه دو هشام گفته اند درست نيست     ، اصول کافى 1/105 بحار الانوار 3/288  الفصول المهمة ص/ 51   .

    هشام بن الحكم معتقد بوده كه خداوند جسم است و هشام بن سالم ميگفته خداوند صورت است   »   .

    نويسنده : روايت بخاطر آنکه مرفوعه است و سند متصل ندارد محکوم به ضعف است و استدلال به آن فقط جهل دکتر را بقواعد علم رجال و درايه ميرساند و بس .

    وانگهى بر فرض صحيح ميبود دلالت بر اشتباه هشام ميکرد که امام عليه السلام آنرا اصلاح نموده است و هيچ شيعه اى در عالم قائل به عصمت هشام بن حکم نيست و اينکه به خاطر يکى دو روايت ضعيف حکم شود که هشام چه عقيده اى داشته است کارى بسيار نا بجا و بى اساس است   .

*****

    دکتر « و از ابراهيم بن محمد الخراز و محمد بن الحسن روايت است كه گفتند:"خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم و پرسيدم : در باره روايتى كه ميگويد حضرت محمد صلى الله عليه وآله پروردگارش را بشكل جوانى شاداب و سى ساله ديده است كه (رجلاه فى خصره) پاهايش در كمرش بوده چه ميفرماييد ؟ وگفتيم كه "هشام بن سالم و شيطان طاق و ميثمى ميگويند خداوند تا ناف تو خالى است   و بقيه اش"صمد" است   (إنه أجوف! إلى السرة   والباقى صمد)   "   اصول كافى 1/101 بحار الانوار 4/40

    اين دقيقاً عقيده يهود است در توارت تحريف شده در سِفر تكوين آمده است كه "خداوند عبارت از انسانى   است كه ضخامت   بزرگ دارد " .

    پس اين عقايد يهوديت است كه توسط هشام بن حكم و هشام بن سالم و شيطان طاق و على بن اسماعيل ميثمى مؤلف كتاب امامت ،به تشيع رخنه كرده است ، اگر به كتب معتبر ما بويژه صحاح هشت گانه دقت كنيم مى بينيم كه روايات اينگونه افراد منحرف در رأس قرار دارد !  » .

    نويسنده : اولا حديث ضعيف است چون از روايان آن ابراهيم بن محمد خزاز و بکر بن صالح و حسين بن حسن است که اولى مهمل و دومى ضعيف و سومى در کتب رجاليه اسمى از او برده نشده است ، و جاى تعجب است که مجتهد نماى 90 يا 200 ساله اين جهت را متوجه نشده است .

    ثانيا چون شيعيان به اين عقيده معتقد نيستند پس اين سخن دکتر که (اين عقايد ....رخنه کرده است) غلط است زيرا تشيع تنها مذهبى که رؤيت و ديدن خداوند را در دنيا و آخرت نفى ميکند چون جسميت را نفى ميکنند پس چگونه ممکن است عقيده به تجسيم در عقايد اين مذهب رخنه کرده باشد ؟ .

    ثالثا دکتر چرا قبل از تفحص کتب شيعه يک بررسى سرسرى از کتب مذهب خودش نکرده است و بقول معروف کور خود و بيناى مردم شده است ؟ .

    حفاظ اهل سنت از ام طفيل و ابن عباس نقل ميکنند که پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرودگار خود را بصورت جوانى خواب ديد که از حيث طول وعرض داراى بدن کامل بود و موى سرش مجعد و زياد و پاهايش در کمرش بود .

 

  در روايت ديگر آمده است که پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود : " پروردگارم را در منى بر شترى قهوه اى رنگ ديدم که جبه اى بر دوش داشت" .

    بخارى در صحيح ، کتاب التوحيد حديث 6886 از ابو سعيد خدرى نقل ميکند که گفت : " محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عرض کرديم که آيا ما خداى خود را در روز قيامت مى بينيم ؟ فرمود : آيا در ديدن آفتاب و ماه وقتى آسمان صاف باشد باهم اختلاف مى کنيد ؟ گفتيم : نه يا رسول الله فرمود : پس بدرستى که اختلاف نخواهيد کرد در ديدار پروردگارتان در روز قيامت همانطوريکه در ديدار ماه و خورشيد اختلاف نداريد (در ادامه حديث آمده است که) بعد از آنکه يهود و نصارا بخاطر عبادت عزير و مسيح داخل جهنم ميشوند ، خدا پرستان اعم از خوب و بد در صحراى محشر باقى مى مانند ، پس به آنان گفته مى شود چرا توقف کرده ايد ؟ ميگويند : شنيديم که منادى ندا کرد هر قومى به معبود خود ملحق شود و ما   منتظر خداى خود هستيم ، پس خداوند مى آيد به صورتى غير از آن صورت که آنها او را بار اول ديده بودند و ميگويد : من پروردگار شما هستم !! ميگويند : تو پروردگار ما هستى ؟ پس هيچ کى با خدا تکلم نميکند مگر انبياء و خداوند مى پرسد : آيا بين شما و  خدا علامت و نشانه اى هست که بسبب آن او را بشناسيد ؟ ميگويند : ساق خدا علامت است ، پس خداوند ساقش را برهنه ميکند و تمام مؤمنين او را سجده ميکنند " .

    از دکتر سؤال ميشود که چرا حکم نکرد اين روايات ساخته شده توسط يهود است که بسبب عمال آنها در کتب روائى معتبر ديگر مذاهب وارد شده است ؟ .

     رابعا روى چه حسابى دکتر فقط رواياتى را که بر ذم هشام بن الحکم بود نقل کرد و با اينکه از نظر سند نيز اعتبارى نداشتند به آنها استدلال نمود ، اما رواياتى را که در مدح هشام بن الحکم است و اسناد صحيح دارند و در همان رجال کشى نقل شده است ، ناديده گرفته و حتى يکى از آن روايات را هم نقل نکرد ؟ .

    خامسا آيا مجتهد نماى 90 يا 200 ساله نميدانست که اگر بين دو طائفه از روايات تعارض واقع شود و هردو هم از هرجهت مساوى باشند آنجا حکم تساقط است و اگر يکطرف ترجيح داشت ،بر طرف ديگر مقدم ميشود .

    سادسا روايات هشام بن الحکم و مؤمن طاق و على بن اسماعيل ميثمى جمعا در حدود 200 روايت يا کمى بيشتر از آن است ، پس چگونه مى تواند در رأس قرار بگيرد ؟ . 

*****

    دکتر : « {زراة بن اعين} شيخ طوسى ميفرمايد: " زراره از خانواده اى نصرانى است ، پدربزرگش سنسن است كه يك راهب نصرانى بود، پدرش غلامى رومى در خدمت مردى از بنى شيبان بود » الفهرست ص/114» .

    نويسنده : ترجمه سخن مرحوم شيخ طوسى اين چنين است " زرارة بن اعين اسمش عبدربه و کنيه اش ابوالحسن و لقبش زراره است ،اعين بن سنسن غلامى رومى بود که تعلق بمردى از بنى شيبان داشت و قرآن را ياد گرفت ، صاحبش او را آزاد نمود (تا آنجا که ميگويد) سنسن در بلاد روم راهب بود" پس مرحوم شيخ نگفته که زراره از خانواده اى نصرانى بود ، بلکه پدر او بخاطر ياد گرفتن قرآن کريم از قيد غلامى آزاد شد .

    وانگهى اگر بنا باشد کسى را به خاطر خانواده اش قبل از مسلمان شدن مورد مذمت قرار داد ، پس همه اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم از جمله خلفاى ثلاثه از خانواده هاى مشرک و بت پرست بودند ، و مگر در بين صحابه کسانى که از خانواده يهودى يا نصرانى بودند وجود ندارد ؟ و چرا دکتر و يارانش احاديث کعب الاحبار و تميم دارى و غير او را مى پزيرند و هيچ وقت آنانرا بخاطر آنکه از خانواده هاى يهودى و نصرانى و يا بت پرست بوده اند مذمت نميکنند .

*****

    دکتر : « اين همان زراره است كه ميگفت: « از امام صادق درباره تشهد پرسيدم ....چون بيرون آمدم به ريشش گوزيدم   و گفتم هرگز رستگار   نخواهد   (ضرَطتُ فى لحِيَتِهِ و قُلتُ لَن يُفلِحَ أبداً)    رجال كشى ص/142 » .

    نويسنده : قبلا جواب داديم که اولا روايت ضعيف است  و ثانيا بر فرض صحت ، مراد از (بريشش گوزيدم) ريش کسى است که با امام صادق عليه السلام مخالف بوده و در اين قضيه در مقابل آنحضرت قرار گرفته است .

*****

     دکتر : « همچنين زراره ميگويد : " بخدا سوگند اگر همه آنچه كه از امام صادق عليه السلام شينده ام بيان كنم (لانتفخت ذُكورُ الرِّجالِ عَلى الخَشَب) آلت تناسلى مردان بر چوب نهوض خواهد كرد "يعنى نعوذ بالله امام آنقدر مسائل جنسى تحريك كننده اى به اين آقا گفته اند كه اگر روايت كند مردان نمى توانند خود را كنترل كنند ومجبور خواهند شد حتى اگر بر روى چوب هم كه شده خودشان را ارضاء كنند    رجال کشى / 123  » .

    نويسنده : معلوم ميشود که نه دکتر عرب بوده و نه مترجم عربى را خوب مى فهميده وگرنه عبارت زراره را آنطور که معنى کرده اند معنى نمى کردند و بعد از نقل روايت آن توضيح مسخره را هم نمى نوشتند .

    در اين جمله (ذکور) اضافه شده است به (رجال) از باب اضافه صفت بر موصوف از آن جهت که مبالغه در وصف رجوليت و مردانگى باشد و مراد از ذکور الرجال يعنى مردان قوى و محکم نه اينکه (ذکور) جمع (ذکر) و بمعناى آلت تناسلى باشد چون لفظ (ذکر) از الفاظ مشترک است و در هرجا معناى خاص خودش را دارد و خوب بود که دکتر و مترجم آيه مبارکه (للذکر مثل حظ الانثيين) را نديده بودند ، اگر نه اينجا هم (ذکر) را به آلت تناسلى معنى ميکردند .

    بلکه مراد از عبارت (لانتفخت ذُكورُ الرِّجالِ عَلى الخَشَب) اين ميشود که اگر تمام آنچه را که از امام صادق عليه السلام شنيده ام بگويم ، مردان قوى نيز بدار آويخته خواهند شد چون نمى توانند آن اسرار را نگه دارند و اين جا و آن جا نقل ميکنند و بدن هاى آنان بر بالاى دار نفخ و ورم خواهد کرد .

    وانگهى نهوض آلت رجوليت بر چوب معنى ندارد و مردان هم خود را بر روى چوب نمى توانند ارضا کنند مگر اينکه دکتر و همدستانش طريقه ارضا کردن بر روى چوب را بلد باشند .

*****

    دکتر : « از ابن مسكان روايت است كه از زراره شيندم كه ميگفت: " خداوند رحمت كند امام باقر را، و اما ، امام صادق در باره او در دلم چيزى دارم! گفتم چرا زراره چنين موضعى گرفته؟ گفت: به اين دليل كه امام صادق رسوايى هاى او را آشكار كرده است" رجال كشى ص/131 » .

    نويسنده : روايت بخاطر آنکه در بين راويان آن جبريل بن احمد فاريابى و محمد بن عيسى عبيدى قرار دارد از اعتبار ساقط و محکوم به ضعف است ، پس استدلال به آن از نظر قواعد علمى غلط و ساقط است .

*****

    دکتر : « لذا امام صادق- عليه السلام- فرمودند: ( لعن الله زرارة) " خداوند لعنت كند زراره را "  » .

    نويسنده : اولا دو روايت به اين مضمون موجود است که مرحوم سيد بن طاووس در رابطه با سند روايت اول ميگويد : " محمد بن ابى القاسم از روايان اين روايت معاصر بوده با مرحوم شيخ صدوق و در عين حال روايت از زياد بن ابى الحلال که معاصر امام صادق عليه السلام است نقل ميکند و چون بين زمان راوى اول و زمان محمد بن ابى القاسم بيش از 200 سال فاصله است ، امکان ندارد که او روايت را از زياد بن ابى الحلال بدون واسطه نقل کرده باشد و چون واسطه را نمى شناسيم پس روايت محکوم به ارسال و ضعيف است"  .

    اما روايت دوم مشتمل بر لعن نيز ضعيف است ، زيرا محمد بن عيسى از راويان آنست و حتى اگر يقطينى هم باشد باز در وثاقت او اختلاف است .

    ثانيا بر فرض صدور اينگونه روايات در باره زراره يا غير او از اصحاب خاص ائمه عليهم السلام ، چيزى از شأن و جلالت آنها کاسته نمى شود زيرا ضمن معارض داشتن و سقوط در اثر تعارض ، جهت عمده در صدور اين احاديث حفاظت آنان از شر اشرار و حکومت وقت بوده است که هميشه مترصد بودند تا دوستان خاص اهلبيت را به هر طريق ممکن از بين ببرند ، ائمه عليهم السلام با بيان اينگونه روايات ، تنفر و انزجار خود را به ظاهر از آنان نشان ميدادند و دشمنان هم فکر مى کردند که اينها از دوستان امامان نيستند و به همين لحاظ از خطر محفوظ مى ماندند .

    لذا مرحوم کشى از عبدالله بن زراره نقل ميکند که امام صادق عليه السلام بمن فرمود : " پدرت را سلام برسان و بگو اگر گاهى من ترا بد ميگويم ، مى خواهم جان ترا حفظ کنم زيرا دشمنان ما به هرکس که بما نزديک باشد صدمه و آسيب وارد ميکنند " .

*****

    دکتر : « و فرمودند: "پروردگارا اگر دوزخ به اندازه يك بشقاب هم بيشتر نباشد اميدوارم آل اعين بن سنسن را در خود جاى دهد"    رجال كشى ص/133   » .

    نويسنده : از راويان روايت ابوالحسن محمد بن بحر کرمانى ميباشد که علاوه بر نداشتن توثيق ، در بعضى از کتب رجاليه مذمت به غلو هم شده است ،پس اعتبار ندارد و استدلال به آن غلط است .

*****

    دکتر : « همچنين فرمودند: ( لعن الله بريدا، لعن الله زرارة) "خداوند بُريد و زراره را لعنت كند" همچنين فرمودند: " زراره نخواهد مرد مگرسرگردان ، لعنت خدا بر او باد" همچنين فرمودند: " بخدا قسم زراره بن اعين از كسانى است كه خداوند آنها را در كتابش چنين توصيف كرده است : ( وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُوراً)(الفرقان:23) "و به هرگونه كارى كه كرده اند مى پردازيم و آنرا هيچ و پوچ مى گردانيم "    رجال كشى ص/126   » .

    نويسنده : روايت اول بخاطر محمد بن عيسى و دوم بخاطر جبريل بن احمد فاريابى و سوم بخاطر ارسال و جبريل بن احمد که توثيقى ندارند قابل اعتماد نبوده و امکان استدلال به هرسه روايت نيست .

*****

    دکتر : « هم چنين امام صادق عليه السلام   فرمودند: " زراره از كسانى است كه ايمان به آنها امانت داده ميشود و سپس از آنها سلب ميگردد، در روز قيامت به آنها"امانت داران" ( المعارون ) گفته ميشود، بدانيد كه زراره ابن اعين از آنها است» رجال كشى ص/414 » .

    نويسنده : از راويان روايت محمد بن على بن حداد است که توثيقى ندارد و استدلال به آن غلط است .

*****

    دکتر : « هچنين فرمودند: " اگر مريض شد حالش را نپرسيد ، اگر مُرد در جنازه اش شركت نكنيد، كسى با تعجب پرسيد: زراره ؟ فرمودند بله زراره ، از يهود و نصارى بدتر است، كسى كه گفته است خداوند يكى از سه تاست ( ثالثُ ثَلاثة عقيده مسيحيان است) خداوند سرنگون كند زراره را ، وفرمودند: زراره در امامت من شك كرد"    رجال كشى ص/138  » .

    نويسنده : دکتر اينجا جملاتى را از سه روايت ضعيف السند سرهم کرده و نقل کرده است ، روايت اول به جهت ارسال و روايت دوم بخاطر وجود يوسف بن سخت و محمد بن جمهور و روايت سوم بخاطر حسن بن على بن موسى و ابويحى ضرير و احمد بن هلال عبرتائى که در اسناد اين روايات قرار دارند ، از درجه اعتبار ساقط و از نظر علمى ارزش استدلال را ندارند .

*****

    دکتر : « حالا بنده نميدانم كه بعد از درج بخشهايى از زندگى طلايى زراره بن اعين راوى بزرگ و شايد بزرگترين راوى حديث ما كه در تمامى كتب حديث ميتوانيد رواياتش را ملاحظه كنيد چه كنم؟! باور كنيد از شرمندگى قلم كشيدن هم برايم دشوار است! چنين شخصى چه مى خواهد براى اسلام تقديم كند و آنچه او بنام حديث نقل مى كند چگونه مى تواند دين قرار بگيرد؟!  »  .

    نويسنده : خوانندگان گرامى متوجه شدند ، رواياتى را که دکتر در ذم زراره رضوان الله عليه نقل کرد همه از حيث سند ضعيف و از اعتبار ساقط بودند .

    وانگهى مجتهد 90 يا 200 ساله هنوز قواعد تعارض را نمى دانسته است که بداند در جائيکه روايات متعارض بودند چه کند و از همه مهمتر او فقط روايات دلالت کننده بر مذمت زراره را ديده است اما رواياتى که او را ستايش ميکنند و از نظر سند نيز صحيح هستند ، نديده است و به همين جهت احساس شرمندگى کرده است چون ميدانسته که روزى دروغهاى او آشکار خواهد شد .

    يکى از آن روايات را که مرحوم کشى نيز نقل مى کند ، صحيحه جميل بن دراج است که گفت از امام صادق عليه السلام شنيدم که فرمود : " بشارت بده به بريد بن معاويه عجلى و ابوبصير ليث بن بخترى مرادى و محمد بن مسلم و زراره که مطمئنا اهل بهشت هستند و نجبا و برگزيدگان و امناى خداوند بر حلال و حرام او ميباشند و اگر اينها نبودند آثار نبوت از بين ميرفت " .

    در فضل زراره همين روايت کفايت ميکند و ما بجلالتشأن و علو مقام او پى ميبريم تا چه رسد به رواياتى ديگرى که از امامان عليهم السلام در ستايش و مدح او و اضرابش صادر شده است و متأسفانه دکتر يک چشم آنها را نديده است .

*****

    دکتر : « {ابوبصير مرادي} اين همان ابوبصير است كه به امام موسى كاظم عليه السلام توهين كرد روزى پرسيد اگر مردى بازن شوهر دارى ازدواج كند چه حكمى دارد؟ امام فرمودند:" سنگسار ميشود البته اگر كسى چيزى نداند عيبى نيست " ابوبصير استهزاء كنان گفت : " طورى كه معلوم ميشود دوستمان هنوز علمش كامل نشده! "    رجال كشى ص/154  » .

    نويسنده : روايت ضعيف است زيرا در سند آن على بن محمد و محمد بن احمد و محمد بن الحسن قرار دارند که هيچ کدام توثيقى ندارند ، البته بنا به فرمايش مرحوم آية الله العظمى خوئى دو روايت ديگر را با سند معتبر مرحوم شيخ نقل ميکند که مراد از ابوبصير در آندو روايت يحى بن قاسم است نه ليث مرادى .

*****

    دکتر : « روزى ابن ابويعفور با أبو بصير(ليث ابن البختري) درباره دنيا گفتگو ميكردند ابوبصير گفت: " اگر دوست شما(امام جعفر صادق عليه السلام ) دسترسى پيداكند دنيا را به كس ديگرى نخواهد داد!! ناگهان متوجه شد –ابوبصير- ديد سگى در كنار او پايش را بالا گرفته ميخواهد بشاشد، حماد بن عثمان بلند شد كه آنرا بترساند ابن ابواليعفور گفت بگذارش ، او آمده است كه در گوش ابوبصير بشاشد!! "      رجال کشى ص/154 .

    پس چونكه او به امام صادق عليه السلام توهين كرد و حضرتش را به محبت دنيا و علاقه به جمع آورى آن متهم نمود خداوند براى تنبيه او سگى فرستاد كه در گوشش بشاشد  » .

    نويسنده : اولا روايت ضعيف است زيرا از راويان آن على بن احمد است که توثيقى ندارد و محمد بن احمد است که مجهول است .

    ثانيا صاحب معالم در حاشيه تحرير طاووسى احتمال داده است که مراد از ابوبصير در اين روايت يحى بن قاسم باشد نه ليث بن بخترى مرادى .

    ثالثا در روايت کلمه (صاحبکم) يا به تعبير مترجم (دوست شما) آمده است و معلوم نيست که مراد امام صادق عليه السلام باشد بلکه اگر مراد آنحضرت ميبود بايد گفته ميشد (صاحبنا) يعنى سيد و مولاى ما ، پس احتمال ميرود که مراد شخصى بوده که با مخاطبين گوينده در ارتباط بوده است .

*****

    دکتر : « از حماد ناب نقل شده كه گفت: " ابوبصير دم دروازه امام صادق عليه السلام   نشسته بود تا اينكه برايش اجازه ورود داده شود، امّا اجازه نميرسيد گفت اگر ما هم دست پُرى ميداشتيم حتما به ما اجازه ميداد، در اين اثنا سگى آمد و برچهره ابوبصير شاشيد !!، ابوبصير ( كه نابينابود) گفت : اٌف اٌف اين چيست ؟ كسى كه با او نشسته بود گفت اين سگى بود كه برچهره ات شاشيد! "   رجال كشى ص/155   » .

    نويسنده : اولا در سند روايت افرادى چون جبريل بن احمد فاريابى و غير او که از ضعفا هستند قرار دارند و ثانيا مراد از ابوبصير در اين روايت يحى بن قاسم است زيرا که او نابينا بوده و نه ابوبصير ليث بختري  و جاى تعجب است از مدعى اجتهاد 90 يا 200 ساله که هنوز اين نکته را نمى دانسته است . 

*****

    دکتر : « ابوبصير از نظر اخلاقى نيز مرد پستى بود   چنانكه خودش عليه خود گواهى ميدهد و ميگويد: " زنى را درس قرآن ميدادم ، روزى با او شوخى نامناسبى كردم ، او خدمت امام باقر عليه السلام آمده و از من شكايت كرد ، امام فرمودند: " ابوبصير به زن چه گفتي؟ بادستم اشاره كردم و گفتم اينطور كردم و چهره ام را از خجالت پوشيدم ، امام فرمودند: دو باره تكرار نكني" رجال كشى ص/145 توخود خوان تفصيل اين مجمل » .

    نويسنده : اولا در سند روايت ، عبيدى وجود دارد که از نامهاى مشترک است و چند نفر به اين نام وجود دارد و معلوم نيست که اينجا کدام آنهاست ، پس روايت ضعيف است .

    ثانيا در روايت از آمدن آن زن پيش امام باقر عليه السلام و شکايت او سخنى گفته نشده است و دکتر اين جمله را از پيش خود اضافه نموده است بلکه امام عليه السلام (برفرض صحت روايت) با قدرت امامت متوجه شده اند .

    ثالثا شايد ابوبصير متوجه حرمت آن نوع مزاح نبوده و امام او را منع فرموده تا حرمت را بيان فرمايد .

    رابعا شايد اصلا آن مزاح حرام نبوده و امام عليه السلام او را منع فرموده تا کار از مزاح کوچک به مزاح بزرگ و از مکروه به حرام نکشد   ، و با اين همه احتمال استدلال به يک جهت خاص باطل ميشود .

    وانگهى تعجب است از دکتر و هم فکرانش که خالد بن وليد را بخاطر هم بستر شدنش با زن مالک بن نويره آنهم در شبى که شوهر او را بقتل رسانيده است مورد ملامت و مذمت قرار نميدهند و زناى او را از استنباطات اجتهادى او ميدانند و رواياتش را بدون هيچ مشکلى مى پزيرند ، سنتش را واجب الاتباع و اقتداء به او را سبب اهتداء ميدانند ، اما بخاطر يک روايت ضعيف السند که حکايت از يک شوخى دارد ، ابوبصير را محکوم نموده و جزء عوامل نفوذى بيگانگان مى شمارند .

*****

    دکتر : « ابوبصير در روايت حديث نيز مخلط بود از محمد بن مسعود نقل شده كه گفت : " از على بن حسن در باره ابوبصير پرسيدم فرمود: ابوبصير قبل از اين به ابومحمد شهرت داشت و غلام آزاد شده بنى اسد بود و درهمان زمان نابينا بود ،پرسيدم كه آيا به "غلو" هم متهم شده؟ فرمود"غلو" نه هيچ وقت متهم نشده اما " مخلط "بوده است "   رجال كشى /145  » .

    نويسنده : خيانت دکتر را ملاحظه فرمائيد ، اول روايت را نقل نميکند تا بتواند خواننده را فريب داده و ابوبصير مرادى را که از اجلاى اصحاب ائمه عليهم السلام است متهم و بدنام کند .

    اول روايت اين چنين است : " محمد بن مسعود گفت از على بن حسن فضال در رابطه با ابوبصير سؤال کردم گفت : اسم او يحى بن قاسم است ........... در حاليکه ابوبصير مورد بحث اسمش ليث مرادى است و آنکه نابينا بوده يحى بن قاسم است نه ليث مرادى .

*****

    دکتر : « حالا جاى تأمل است كه با توجه به احاديث زيادى كه اين آقايان و امثال اينها روايت كرده اند چگونه بايد تشخيص داد و فهميد كه چقدر عجايب و از آن دست روايات! در دين داخل كرده باشند؟ اين سؤالى است كه جوابش را چند كتاب تحقيقى مستقل بايد بدهد، به اميد آنكه علماء و دانشمندان محقق و دلسوز ما كه بحمد الله كم نيستند اين خالى گاه را نيز پركنند   البته خالى گاه زياد است اما از تعداد محققين بيشتر نيست » .

    نويسنده وقتى ضعيف بودن رواياتى را که دکتر به آنها استدلال کرد ثابت نموديم ديگر همه ياوه گوئيهاى او بى اثر و باطل است و اگر محققين ديگر هم مثل او باشند که بايد گفت : " بر عکس نهند نام زنگى کافور " اگر تحقيق اينست که روايات ضعيف و مبتلى به معارض مورد استدلال قرار گيرد و بين ابوبصير يحى بن قاسم و ابوبصير ليث مرادى فرق گذاشته نشود پس ضد تحقيق را بايد چه نام گذاشت ؟ .

 

کتب روائى شيعه هرگز دست نخورده است


    محققين و علماى شيعه در طول تاريخ حافظ آثار علمى و روائى بزرگانى بوده و هستند که معارف اهلبيت عليهم السلام را جمع آورى نموده و در دسترس ديگران قرار داده اند ، به همين لحاظ است که متون و مراجع مذهبى شيعه همانطورکه توسط نويسندگان آن نوشته شده است امروزه در دسترس ما قرار دارد و نسخه هاى دست نويس متعددى که در کتابخانه هاى شيعى وجود دارد مؤيد اين مدعاست ، بنا براين تشکيک هاى افرادى چون دکتر و امثال او هرگز از قدر و قيمت اين کتب چيزى نخواهد کاست .

    البته اين به آن معنى نيست که هرچه در آن کتب وجود دارد صحيح است ، زيرا هيچ شيعه اى در عالم اين ادعا را در رابطه با هيچ کتابى جز قرآن کريم ندارد ، بلکه معناى سخن ما اينست که بعد از خود صاحبان آن کتب کسان ديگرى نتوانسته اند که در آن کتب دست ببرند و مطابق دلخواه خود چيزى به آن بيفزايند و اين مطلب در ضمن بحثهاى آتى بيشتر روشن خواهد شد .

*****

    دکتر : « {دزدى فرهنگي} اين يك پهلوى قضيه است اساليب ديگرى نيز وجود دارد كه بيگانگان توانسته اند از خلال آن در تشيع رخنه كنند، آنها توانسته اند با مهمترين كتب و بزرگترين مراجع مابازى كنند ، اينك چند نمونه ذكر ميكنم كه خواننده ميتواند از خلال آن حجم اين خيانت آشكار به مكتب تشيع را تخمين بزند » .

    نويسنده : ما که آن پهلوى قضيه را ديديم متوجه شديم که دکتر چيزى در چنته ندارد بلکه آدم بيسوادى است که به کمک چهار نفر مثل خود قصد ضربه زدن به مذهب اهلبيت عليهم السلام را داشته اما شرش را خداوند به خودش برگردانيده است و براى آنکه نادرستى گفتار او را به اثبات برسانيم ،مطالبى را که در اين پهلوى قضيه مى نويسد بررسى و نقد نموده باطل بودن ادعاى او را بحول و قوه خداوند بر همگان روشن ميکنيم .

    ضمنا مترجم قبل از اين قسمت از ترجمه مطالب زيادى که دکتر در متن عربى کتاب خود نوشته است صرف نظر کرده و اشاره اى هم ننموده است ، شايد به آن جهت که او نيز نتوانسته درستى آن گفتار را تصديق کند و ما تعجب ميکنيم از مترجم که پس از ثابت شدن بعضى از دروغهاى دکتر براى او چطور اقدام به ترجمه بقيه مطالب کتاب کرده است ، و آيا دروغ  را فسق و دروغگو را فاسق نمى دانسته و آيا اين آيه قرآن را نخوانده بود که خداوند ميفرمايد : (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ) " اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اگر شخص فاسقى خبرى براى شما بياورد، درباره آن تحقيق كنيد، مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب برسانيد و از كرده خود پشيمان شويد! " .

*****

    دکتر : « {منزلت اصول کافي} همه ميدانيم كه كتاب كافى بزرگترين مصدر حديثى شامل در مذهب تشيع است،كه از طرف امام زمان هم تأييد شده است چون وقتى ثقة الاسلام كلينى آنرا تأليف كردند وبه حضرت عرضه شد فرمودند: ( الكافى كاف لشيعتنا ) "كافى براى شيعيان ما كافى است". مقدمه كافى ص/25 .

    علامه محقق شيخ عباس قمى ميفرمايند: " كافى ارزشمندترين كتاب اسلامى و بزرگترين مرجع اماميه است كه بعد ازآن كتاب مهم ترى براى اماميه نوشته نشده است " مولا محمد امين استرآبادى ميفرمايد: " از علماء ومشايخ مان شنيده ايم كه در اسلام كتابى تصنيف نشده كه با كافى رقابت كند يا همدست آن باشد"   الكنى و الالقاب 3/98   » .

    نويسنده : در اينکه کتاب کافى از بزرگترين و جامع ترين مصادر ما به حساب مى آيد بحثى نيست ، اما آيا کتاب کافى به حضرت حجت عجل الله فرجه الشريف عرضه شده است يا خير ؟ ثابت نيست بلکه گفته شده بعضى از علما اينگونه اعتقاد داشته ، حالا از کجا و چگونه معلوم نيست و براى ما ثابت نميشود ، علاوه بر اينکه کتاب کافى براى شيعه کافى نبوده وگرنه بايد ديگر کتابها نوشته نمى شد .

    ناگفته نماند که مترجم اينجا عين عبارت عربى دکتر را ترجمه نکرده است ، او ميگويد : (لما الف الکلينى کتاب الکافى عرضه على الامام الثانى عشر فى سردابه فى سامراء)  " چون کلينى کتاب کافى را تأليف کرد عرضه کرد آنرا بر امام دوازدهم در سردابش در سامراء " در حاليکه اولا در مقدمه کافى اين چنين نوشته نشده است و ثانيا نه خود مرحوم کلينى و نه غير او ادعا کرده اند که عرضه کننده خود کلينى بوده است بلکه بعضى از علما اعتقاد داشته که کتاب عرضه شده است و ثالثا هيچ شيعه اى اعم از علما و غير علما معتقد نيست که امام زمان عجل الله فرجه الشريف ساکن در سرداب در سامراء باشند تا در آنجا کتاب به ايشان عرضه شده باشد و اين نکته نيز مى رساند که دکتر شيعه نبوده و به عقايد شيعيان آگاهى نداشته است .

    در ضمن مرحوم شيخ عباس قمى محدث است و به همين جهت از او بعنوان محدث قمى نام برده ميشود نه علامه محقق که اين خود دليل ديگر بر نا آشنائى دکتر به اصطلاحات مرسوم در حوزه هاى علميه ميباشد .

*****

    دکتر : « {کافى چاق ميشود!} حالا با توجه به اين مكانت رفيع و شأن و منزلت فوق العاده اى كه كافى دارد ملاحظه فرمائيد: علامه خوانسارى ميفرمايد: " در باره كتاب روضه كه مجموعه اى از ابواب را در بر ميگيرد اختلاف نظر وجود دارد، كه آيا بخشى از كتاب كافى است كه بدست ثقة الاسلام كلينى تأليف گرديده يا اينكه بعدها به آن اضافه شده است "     روضات الجنات 6/118   » .

    نويسنده : همينکه مرحوم نجاشى و شيخ الطائفه طوسى کتاب روضه را جزء کتب کافى حساب کرده  و در تأليفات مرحوم کلينى ذکر نموده اند و سند متصل خود را تا به مرحوم کلينى بيان کرده اند کفايت ميکند که اسناد کتاب روضه به مرحوم کلينى ثابت شود .

*****

    دکتر : « شيخ ثقة سيد حسين بن سيد حيدركركى عاملى متوفى 1076قمرى ميفرمايد: " كتاب كافى پنجاه كتاب است كه هر حديث آن باسند متصل به أئمه عليهم السلام ميرسد" روضات الجنات 6/114 .

    در حالى كه ابوجعفر طوسى متوفى 460قمرى ميفرمايد: «كتاب كافى سى كتاب است » الفهرست ص/ 161 .

     از اقوال مذكور به روشنى مشخص ميشود كه حدود بيست كتاب كه هر كتاب چندين باب را در برميگيرد يعنى چيزى حدود چهل درصد كل كتاب طى قرنهاى پنجم تا يازدهم قمرى به اصل كتاب كافى افزوده شده است!! اين علاوه بر ديگر تغييراتى است كه در كتاب آورده شده از قبيل تبديل روايات ، تغيير الفاظ ، حذف بعضى جمله ها واضافه كردن جمله هاى ديگر .

    حالا چه كسى كافى را به اين روزگار رسانيده است؟! آيا واقعاً كسى ياكسانى كه چنين خيانتى كرده اند ميتوانند انسانهاى پاكى بوده و دوستدار اهل بيت   عليهم السلام باشند؟! اين خدمت به اهل بيت و مكتب آنان است؟! آيا بنده يا هر شيعه ديگرى حق داريم بپرسيم كه آيا اكنون هم كافى از نظر حضرت معصوم مورد تأئيد است؟! كاش ميتوانستيم از خود معصوم بپرسيم!  » .

    نويسنده : 1- دکتر مرحوم سيد حسين کرکى را شيخ ثقه توصيف ميکند ، در حاليکه اگر کسى فقط با شيعيان مدتى زندگى کرده باشد ميداند که در اصطلاح شيعى سيد را شيخ نميگويند تا چه رسد به اينکه هردو کلمه به يک نفر اطلاق شود .

    2- عبارت مرحوم شيخ الطائفه طوسى در کتاب فهرست اينگونه است : " کتاب کافى مشتمل بر سى کتاب است ، کتاب العقل و فضل العلم ، کتاب التوحيد کتاب الحجة ، کتاب الايمان و الکفر ، کتاب الدعا ، کتاب فضل القرآن ،کتاب الطهارة و الحيض ،کتاب الصلاة ، کتاب الزکواة ، کتاب الصوم ، کتاب الحج ، کتاب النکاح ، کتاب الطلاق ، کتاب العتق و التدبير و المکاتبة ، کتاب الأيمان و النذور و الکفارات ، کتاب المعيشة ، کتاب الشهادات کتاب القضايا و الاحکام ، کتاب الجنائز ، کتاب الوقوف و الصدقات ،کتاب الصيد و الذبايح ،کتاب الاطعمة و الاشربة کتاب الدواجن و الرواجن ، کتاب الزى و التجمل ، کتاب الجهاد ، کتاب الوصايا ، کتاب الفرائض ، کتاب الحدود   کتاب الديات و کتاب الروضة ، اخرين کتاب "   .

    بنا براين ميگوئيم : اولا در کافى بيشتر از اين کتب که مرحوم شيخ نامبرده است وجود ندارد .

    ثانيا اگر بخواهيم تمام کتابها را جدا جدا نام ببريم   بيشتر از چهل کتاب ميشود و شايد نظر مرحوم سيد حسين کرکى هم به اين جهت بوده ، چون مرحوم شيخ گاهى سه کتاب را يک کتاب و گاهى دو کتاب را يک کتاب ذکر کرده است ، مثلا کتاب العتق و التدبير و المکاتبة سه کتاب است که مرحوم شيخ آنرا يک کتاب حساب نموده و هم چنين در باقى موارد .

    ضمنا مرحوم شيخ دو کتاب ديگر(کتاب العشرة و کتاب العقيقة) را که مرحوم نجاشى جزء کتب کافى نام ميبرد  در فهرست نام نبرده است و دو کتاب (وقوف و الصدقات) را که مرحوم شيخ جزء کتب کافى ميداند ، در حال حاضر در کافى موجود نيست ، و خلاصه اگر همه اين کتب را بطور جدا جدا بنويسيم تعداد آن به چهل و پنج کتاب مى رسد که تقريبا همان تعدادى است که مرحوم کرکى ادعا ميکند .

    3- پس چهل در صد کتاب کافى به آن افزوده نشده بلکه از اول موجود بوده است و اختلاف در نحو حساب کردن است و بس .

    4- ساير اشکالات دکتر از قبيل تغيير الفاظ و اضافه شدن بعضى از عبارات و غيره ، همه دعاوى بدون دليل است و سخن مدعى بدون بينه و دليل ارزش علمى و عقلائى ندارد علاوه بر اينکه در بين حفاظ و محدثين اعم از شيعه و سنى مرسوم است که گاهى حديثى را با الفاظ مختلف و طرق متعدد نقل ميکنند .

   5- آيا آقاى دکتر و هم دستانش اين مطلب را در رابطه با صحيح بخارى که آنرا صحيح ترين کتاب بعد از قرآن مى دانند ،خوانده اند که :اُحيدر بن ابى جعفر ميگويد :"روزى محمد بن اسماعيل بخارى به من گفت : "بسا حديثى را که در بصره شنيدم و در شام نوشتم و بسا حديثى را که در شام برايم نقل شده و در مصر ياد داشت کردم " گفتم : تمام حديثى را که شنيده بودى ياد داشت کردى بخارى ساکت شد و چيزى نگفت"     .

    بنا براين آيا دکتر ويارانش فکر نمى کنند که بسيارى از احاديث موجود در صحيح بخارى ناقص باشد و شايد الفاظى تغيير کرده و در نتيجه معنى نيز تغيير کرده باشد و بالاخره با آمدن اين احتمال که از نظر عقلائى بعيد نيست ، استدلال به احاديث بخارى صحيح نباشد ؟ .

*****

    دکتر : « {کدام چاق تر است!؟} بياييم نمونه ديگرى را بررسى كينم، كتابى كه بعد از كافى بالاترين مرتبه را داراست و يكى ديگر از صحاح أربعه است" تهذيب الاحكام" از شيخ طوسى بنيانگذار حوزه علميه نجف اشرف : شمار رواياتى كه اكنون در تهذيب است بنابر گفته علماء و محقيقين ما حدود سيزده هزاروپانصدونود (13590)حديث است، در حالى كه خود مؤلف كتاب   طورى كه در عدة الاصول است ميفرمايد: " روايات تهذيب چيزى بيش از پنج هزار (5000) حديث است"    پس چه كسى بيش از كل احاديث كتاب را به آن افزوده است؟! »   .

    نويسنده : هرگز مرحوم شيخ طوسى نفرموده است که روايات تهذيب بيش از 5000 روايت است بلکه يا دکتر سخن ايشان را نفهميده يا خودش را به نفهمى زده است که احتمال اول اقوى بنظر ميرسد .

    مرحوم شيخ اين چنين ميگويد : " به تحقيق آورده ام آنچه از ائمه عليهم السلام وارد شده است از احاديث مختلفه (متعارضه) که اختصاص به فقه دارد در کتاب معروفم استبصار و در کتاب تهذيب الاحکام چيزى بيشتر از پنج هزار حديث و در اکثر آن اختلاف طائفه در عمل به آنها را ياد آور شده ام "  .

    اگر کسى اين عبارت بخواند متوجه مى شود که اولا نظر شيخ تنها به کتاب تهذيب نيست بلکه هردو کتابش را (تهذيب و استبصار) را بيان ميکند و ثانيا اين عدد از حديث را فقط در رابطه با روايات مختلفه يعنى متعارضه بيان ميکند نه همه احاديث هردو کتاب و مراد آن مرحوم اينست که رواياتى که با هم متعارض هستند و هم ديگر را نفى ميکنند ، تعداد شان در در دو کتاب استبصار و تهذيب بيش از پنج هزار حديث است ، نه اينکه تمام روايات تهذيب يا تهذيب و استبصار بيش از 5000 باشد .

    اما دکتر چون هم مغرض است و هم از اصطلاحات علمى بى خبر عبارت را آنطور که معنى ميدهد متوجه نمى شود ، در ضمن ما صحاح اربعه نداريم و کتب اربعه داريم .

*****

    دکتر : « {مسئول کيست؟} علاوه برآن با توجه به عجايباتى كه اكنون در كافى و تهذيب وجود دارد، ميتوان باقاطعيت گفت كه دستهاى پنهانى در كار بوده كه با نام اسلام و در لباس دوستدار اهل بيت عليهم السلام   مرتكب چنين خيانتهاى شگفت انگيزى شده و چيزهايى را بنام اسلام در كتابهايمان درج كرده كه اسلام از آن بيزار است  »  .

     نويسنده  :  اولا در کافى و تهذيب و ديگر کتب روائى ما عجايباتى وجود ندارد .

    ثانيا روايت صحيح را از ضعيف تشخيص دادن و ضعيف را طرد نمودن و به صحيح عمل کردن  ،  کاريست که علماى بزرگوار ما در طول اعصار و قرون انجام داده اند و بعد از اين هم انجام ميدهند .

    ثالثا هيچ عالمى از علماى شيعه که قول و فعلش اثرى در جامعه داشته باشد ادعا نکرده است که تمام روايات موجود در تمام کتابها صحيح و عمل به آنها بلا مانع است و به همين لحاظ هيچ کتابى يا کتابهاى در بين شيعيان به نام صحيح يا صحاح ناميده نمى شود  .

    رابعا عبارت دکتر را ميتوان متوجه خود او و يارانش کرد به اين بيان که با توجه به عجايباتى که اکنون در صحيح بخارى ومسلم وجود دارد ميتوان با قاطعيت گفت که دستهاى پنهانى در کار بوده که با نام اسلام و در لباس دوستداران صحابه رضى الله عنهم مرتکب چنين خيانتهاى شگفت انگيز شده و جيزهاى را بنام اسلام در اين کتابها درج کرده است که اسلام از آن بيزار است .

*****

    دکتر : « اين وضعيت دوتا از چهار مرجع بزرگى است كه در قرنهاى چهارم و پنجم نوشته شده و تقريبا تمامى تأليفات ديگر علماى ما كه بعد از قرن دهم نوشته شده از اين چهار مرجع سرچشمه ميگيرد (چون از قرن پنجم تايازدهم هيچ تأليف مهمى نداشته ايم) اگر بقيه را بررسى كنيم چه خواهيم يافت؟!  » .

    نويسنده : کسيکه قصد فتنه انگيزى دارد ، صدها و هزارها حديث خوب و آموزنده و صحيح السند را نمى بيند و تنها چند حديث ضعيف السندى را که خود علماى شيعه ميگويند ضعيف السند است و طرد ميکنند ، برخ اين و آن ميکشد تا فتنه انگيزى کند ، واينکه ديگر کتابه ا چه خواهد بود ، ادعاى است بى دليل و خوشبختانه که همه کتابها موجود است و اهل تحقيق متوانند براحتى مراجعه کنند و مخصوصا که بيشتر کتابها را در هر جاى دنيا که باشند ميتوانند از طريق سايتهاى اينترنتى شيعه باز و مطالعه کنند .

*****

    دکتر : « {اعتراف شجاعانه} 1-لذا سيد هاشم معروف حسنى ميفرمايد: « داستان سرايان شيعه در مقابل روايات دروغينى كه دشمنان أئمه عليهم السلام جعل كرده بودند داستانهاى دروغين مشابهى به نفع أئمه عليهم السلام جعل كردند، كه متأسفانه اين تعداد بسيار است!! »

      2-همچنين ميفرمايد: " پس از بحث و بررسى روايات موجود در كتب حديثِى مانند كافى و وافى و غيره در مييابيم كه كسانى كه درباره أئمه عليهم السلام غلو و افراط ميكردند، و از آنان كينه به دل داشتند هيچ راهى را نگذاشته اند مگر اينكه از آن داخل شده وبراى فاسد كردن احاديث أئمه و خراب كردن آبروى آنان تلاش كرده اند"     الموضوعات ص/165-253    »  .

    نويسنده : تمام علماى شيعه در طول تاريخ اين سخن را گفته و ميگويند که در همه کتابها صحيح و سقيم وجود دارد و براى شناختن صحيح از ضعيف قواعد و قوانينى وجود دارد که با آن صحيح را تشخيص داده و طبق مضمون آن حکم ميکنند  ولى اين مطلب بمعناى سقوط کتابها از اعتبار و سنديت نيست وانگهى مگر در کتب اهل سنت روايات دروغين و داستانهاى جعلى وجود ندارد ؟ و آيا اهل سنت همه کتابهاى را که پيروان مذاهب اربعه نوشته اند صحيح ميدانند ؟ که مسلما جواب منفى است ، ولى در عين حال آن کتابها در مراکز علمى جزء متون و مراجع حساب شده و وجود چند حديث ضعيف يا قصه غلط از اعتبار علمى آن نميکاهد .

*****

    دکتر : « 3-شيخ طوسى نيز در مقدمه تهذيب به اين امر اعتراف كرده و ميفرمايد:" بعضى دوستان در باره احاديث اصحاب ما با من گفتگو كردند ، كه چرا اينقدر اختلاف و تفاوت و تضاد و منافات بين روايات وجود دارد   تاجايى كه تقريبا هيچ روايتى نيست مگر اينكه در مقابل آن روايتى در تضاد با آن قرار دارد ، و هيچ حديثى وجود ندارد مگر اينكه در مقابل حديث ديگرى آنرا نفى ميكند   همين تناقضات باعث شده كه مخالفين آنرا به عنوان بزرگترين وسيله براى طعن بر مذهب ما استعمال كنند "      متأسفانه باهمه حرص شديدى كه شيخ طوسى داشته ، كتاب ايشان از تحريفات و تناقضات مصون نمانده است  »  .

    نويسنده : علت اختلاف فتاوى در بين فقهاى اهل سنت چيست که حتى در مذهب واحد هم وجود دارد ؟ تا چه رسد به پيروان مذاهب متعدد ، و چرا فقه حنبلى با فقه حنفى آنهمه اختلاف دارد ؟ و چرا در فقه حنفى يکى از پايه هاى استخراج احکام قياس است ؟ و چرا شافعى قديم و جديد دارد ؟ و چرا در مواردى ابويوسف و زفر و شيبانى بر خلاف استادشان فتوا داده اند ؟ و چرا مالکى ها با ديگر مذاهب اختلاف دارند ؟ .

    آيا جواب اين همه چراها فقط يک کلمه نيست ؟ و آن اينکه روايات مختلف و متعارض وجود دارد و هر فقيهى طبق مبانى خودش روايتى را صحيح دانسته و طبق آن فتوا ميدهد .

    پس مسئله تعارض اخبار اختصاص به شيعه نداشته و در کتابهاى تمام فرق اسلامى به چشم ميخورد اما وجود اين تعارض سبب نميشود که فقها فتوا ندهند يا نتوانند صحيح را از سقيم تشخيص دهند .

    اما آنچه را دکتر در رابطه با کتابهاى شيخ طوسى گفت ، قبلا بطلان آنرا ثابت کرديم و نياز به تکرار نيست .

*****

    دکتر : « 4-آقاى دلدار على از علماى اماميه در هند ميفرمايد: "احاديث مأثور از أئمه عليهم السلام واقعا خيلى متناقض است تقريبا هيچ حديثى نيست مگر اينكه در مقابل حديثى وجود دارد كه آنرا نفى ميكند وهيچ روايتى نيست مگر اينكه در مقابل روايتى متضاد با آن قرار دارد "  اساس الاصول ص/51   .

    شايد همين امر باعث شده كه بسيارى از آگاهان و روشنفكران و چه بسا از خود روحانيون از مذهب ما دست بكشند » .

    نويسنده : 1- دکتر در متن عربى کتاب چنانکه در اول گفتيم اينجا که ميرسد ادعاى ملاقات با مرحوم سيد دلدار على را ميکند و اينکه آنبزرگوار نسخه اى از کتاب اساس الاصولش را به دکتر اهداء نموده است  ، در حاليکه مرحوم سيد دلدار على نقوى در سال 1235 هـ ق از دنيا رفته است    و اگر دکتر ايشان را ملاقات کرده باشد و در وقت ملاقات با او 20 ساله بوده باشد الان بالاى 200 سال عمر دارد و اين از عجايب روزگار و دروغهاى شاخدار است که حتى مترجم هم از ترجمه عين گفتار دکتر خجالت کشيده است .

    2- آنچه از مرحوم سيد دلدار على نقوى نقل شده تفاوتى با سخن مرحوم شيخ در مقدمه تهذيب ندارد و ما هم گفتيم که هيچ شيعه اى ادعاى صحت جميع احاديث را در جميع کتابها نکرده است و بهيچ عنوان دليل نمى شود که کتب مذهب دکتر از وجود روايات متعارضه خالى باشد ، اما علما با قواعدى که دارند احاديث صحيح را از احاديث ضعيف و جعلى تشخيص داده و مشکلى از اين ناحيه بوجود نخواهد آمد .

    مثلا مسلم در صحيح کتاب الجنائز باب الميت يعذب ببکاء اهله حديث 1547 روايت مى کند که " به ام المؤمنين عائشه گفته شد : عبدالله بن عمر از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت ميکند که ميت به در قبر به خاطر گريه اهلش عذاب ميشود ، ام المؤمنين گفت : غلط است بلکه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود : ميت در قبر بخاطر گناهانش عذاب ميشود پس عذاب او بخاطر گريه اهلش نيست بلکه اهل او بعد از مرگش برايش گريه مى کنند و گريه بعد از مرگ ، گناه ميت نيست تا بخاطر آن عذاب شود .

    مسلما يکى از دو روايت از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم صادر نشده است ، چون امکان صدور هردو وجود ندارد و در عين حال هردو روايت هم در يکى از صحيح ترين کتب اهل سنت روايت شده است .

    3- اگر دکتر اسم سه نفر از افراد معروف و عالم و سرشناس را که مذهب تشيع را ترک کرده و به ديگر مذاهب گرويده اند ياد آورى ميکرد تا حدودى حرفش اعتبار پيدا ميکرد اما ادعاى بدون دليل فقط بدرد قال و قيل ميخورد و بس ، و اينکه خود او شيعه بوده و سنى شده است نه براى ما و نه براى هيچ عاقل ديگرى قابل قبول نيست زيرا کسيکه خودش را معرفى نميکند تا شناخته شود ادعايش نيز مساوى با هيچ و پوچ است وانگهى قراين آشکارى در کلمات او وجود دارد که ثابت ميکند او برعلاوه آنکه شيعه نبوده با شيعيان نشست و بر خاست و رفت وآمد هم نداشته است و از همه مهمتر ملاقات او در هند با مرحوم سيد دلدار على نقوى است که بايد  210 ساله باشد تا چنين ملاقاتى صورت گرفته باشد  .

    4- بر فرض که چند نفر شيعه سنى شده باشند آيا سنى هاى وجود ندارند که شيعه شده باشند ؟ پس بايد بپرسيم که چرا شيعه شدند ؟ و آيا اگر چند نفرى از مذهبى به مذهبى و حتى از دينى به دينى ديگرى گرايش پيدا کردند دليل بطلان مذهب يا دين اول است؟.

*****

    دکتر : « آرى صحبت از نقش بيگانگان در منحرف كردن مذهب اهل بيت عليهم السلام بود. مسئله تحريف قرآن را نگاه كنيد هيچ مسلمانى نيست كه معتقد باشد قرآن دست خورده است حتى امروز در تمام جهان تشيع من گمان نميكنم يك فردى هم وجود داشته باشد كه بگويد قرآن كريم دستخوش تحريف شده است ، بااين وجود ميبينيم در كتب ما رواياتى وجود دارد كه ثابت ميكند قرآن تحريف شده است نه از امروز بلكه از همان قرن اول اين روايات وجود دارد » .

    نويسنده : دکتر قبل ازين گفت که بيگانگان مذهب تشيع را منحرف کردند پس بنا براين شيعيان عقايدشان را از جمله اعتقاد به تحريف قرآن را از بيگانگان گرفته اند و حالا ميگويد که هيچ شيعه اى الان در عالم پيدا نمى شود که معتقد به تحريف قرآن باشد ، پس بنا بر اين گفته او ، تحريف قرآن جزء عقايد شيعيان نيست و بيگانگان نيز اين مذهب را منحرف نکرده اند و نمى توانند منحرف کنند ، اما تناقض در گفتار اول و آخر دکتر کاملا مشخص و روشن است .

    وانگهى اگر وجود رواياتى که دلالت کننده به تحريف است دليل بر انحراف مذهبى يا نقش بيگانگان در آن مذهب باشد ، روايات دلالت کننده بر تحريف بيشتر از کتب شيعيان در کتب اهل سنت و بلکه در صحيحين بخارى و مسلم نيز وجود دارد و ما قبلا در بحث نفى تحريف مواردى بعنوان مثال ياد آور شديم ، آيا از نظر دکتر و هم فکرانش آن مذاهب نيز دست خوش انحراف بسبب نقش بيگانگان شده اند .

    ما ميگوئيم نقل روايت دليل بر اعتقاد به مضمون آن نيست و شيعه و سنى متفقا در طول تاريخ قرآن را معجزه نبوى دانسته و معتقد بوده و هستند که خداوند اين کتاب آسمانى را از هرجهت حفاظت ميکند .

*****

    دکتر : « اولين كتابى كه از تحريف قرآن سخن گفت كتاب سليم بن قيس هلالى متوفى 76 هجرى قمرى است، اين اولين كتابى است كه براى مذهب شيعه نوشته شده ، دراين كتاب دو روايت در باره تحريف وجود دارد، اما اگر به كتب معتبر ماكه قرنها بعد از كتاب سليم بن قيس نوشته شده برگرديم مى بينيم پر از روايات تحريف است ، چنانكه اشاره كرديم كه عالم و فقيه معروف مان شيخ نورى طبرسى توانسته است حدود دوهزار(2000) روايت جمع كند وثابت نمايد كه قرآن تحريف شده است(فصل الخطاب) » .

    نويسنده : 1- دکتر اينجا ميگويد کتاب سليم بن قيس اولين کتابى است که در مذهب تشيع نوشته شده ولى بعد از چند سطر ميگويد کتاب سليم بن قيس در واقع تأليف ابان ابن ابى عياش است .

    2- در رابطه با تحريف قبلا جواب مفصل داديم و گفتيم که اولا رواياتى را که مرحوم نورى طبرسى جمع آورى کرده ، دوهزار روايت نيست و ثانيا همه را از کتب شيعه نياورده است بلکه بيش از پنجاه در صد آن از کتب اهل سنت نقل شده است .

    3- وجود روايات دال بر تحريف ، دليل بر اعتقاد به تحريف نميشود و الا بايد همه اهل سنت را متهم به اعتقاد به تحريف کرد زيرا اينگونه روايات در دو صحيح آنها نيز روايت شده است .

*****

    دکتر : « سؤال ما اين است كه اين روايات را چه كسانى جعل كرده اند ؟ با توجه به مطلبى كه قبلا توضيح داديم و نمونه هايى كه ارائه داديم به روشنى در مييابيم كه همه اين روايات خيلى بعد از زمان سليم بن قيس جعل شده است » .

    نويسنده : جواب ما اينست که اين روايات را همان کسانى جعل کرده اند که روايات دلالت کننده بر تحريف و موجود در صحيحين بخارى و مسلم و ديگر کتب اهل سنت را جعل کرده اند .

*****

    دکتر : « چون شيخ صدوق متوفى 381 ق ميفرمايد: "هركس مثل اين قول را - تحريف قرآن - به شيعه نسبت دهد دروغگو است" چونكه اين روايات در زمان ايشان وجود نداشته اگر مى بود حتما مى شنيد ورد مى كرد  همچنين شيخ طوسى نيز نسبت تحريف قرآن را به شيعه رد ميكند » .

    نويسنده : دکتر يکبار ادعا ميکند که روايات تحريف در کتاب کافى روايت شده است و اينجا ميگويد که اين روايات در زمان شيخ صدوق و شيخ طوسى وجود نداشته و بعدا جعل شده است در حاليکه کتاب کافى قبل از اين دو کتاب نوشته شده است ، يکجا ميگويد سليم بن قيس اولين کتاب را نوشته است بعد ميگويد اين کتاب سالها بعد از او نوشته شده و به او نسبت داده شده و يکجا ميگويد همه فقهاى ما از متقدم و متأخر قائل به تحريف هستند و اينجا ميگويد که مرحوم صدوق و مرحوم شيخ طوسى عقيده به تحريف را نفى کرده اند و خلاصه که اين کلمات پراگنده که يکى ناقض ديگرى است فقط دستپاچگى دکتر را ميرساند و اينکه قصد او سرهم کردن چند دروغ براى ضربه زدن به مذهب اهلبيت عليهم السلام بوده است و بس .

*****

    دکتر : « اما كتاب سليم بن قيس در واقع تأليف ابان ابن ابى عياش است كه نوشته و به سليم بن قيس منسوب كرده است. ابن مطهر حلى و اردبيلى در باره ابان ميفرمايند: (ضعيف جداً، و ينسب اصحابنا وضع كتاب سليم بن قيس إليه)   الحلى ص/206 جامع الرواة اردبيلى 1/9

    هنگاميكه حكومت صفويان روى كار آمد فرصت مناسبى بود كه حديث جعل شود و به امام صادق و ديگر أئمه عليهم السلام نسبت داده شود كتابهايى كه در اين دوره نوشته شده بهترين دليل براين مدعاى ماست فعلا مجال تفصيل نيست  » .

    نويسنده : اولا کسى که ادعا   دارد يک فقيه شيعه است بايد به اصطلاحات شيعى هم وارد باشد و يک فقيه شيعه بلکه حتى يک تازه وارد در حوزه علميه هيچ وقت از مرحوم علامه حلى به ابن مطهر حلى ياد نميکند بلکه کلمه علامه را به کار ميگيرد که وقتى بطور مطلق گفته شود همه ميدانند که مراد از آن مرحوم علامه حلى است .

    ثانيا : ما کتابى به نام الحلى نداريم تا نوشته شود (الحلى ص/206) بلکه کتاب مرحوم علامه در رجال به نام خلاصة الاقوال يا الخلاصة ياد ميشود .

    ثالثا اين مباحث که آيا فلان کتاب از فلان نويسنده است يا نيست و فلان راوى ضعيف است يا موثق از مسائل مربوط به اجتهاد ونظر مى شود و جز در موارد اتفاق هرکس مطابق رأى و نظر خود عمل خواهد کرد .

    رابعا تمام کتب اربعه که برگرفته از (اصول اربعمأة) است ، صدها سال قبل از حکومت صفويان تصنيف شده و کتبى مثل وسايل الشيعه ، وافى ، مستدرک الوسايل و بحار الانوار و غير اينها از همان کتب اربعه و ديگر کتبى که در زمان کتب اربعه نوشته شده ،گرفته شده است .

    خامسا براى تتميم بحث به يکى دو مورد از گفتار علماى اهل سنت در رابطه با کتب و مؤلفان اهل سنت اشاره ميکنيم ، تا دکتر بداند که اين قسم سخنان در رابطه با هر کتابى وجود دارد .

    ابن حجر از ابن مندة در رابطه با مسلم مؤلف صحيح مسلم نقل ميکند که : ( كان يقول فيما لم يسمعه من مشايخه : قال لنا فلان . وهو تدليس ) " او چيزهاى را که از مشايخش نشنيده بود نقل ميکرد و بما ميگفت فلانى چنين گفته است در حاليکه اين کار تدليس است "  .

    ذهبى از سعيد بردعى نقل ميکند که گفت : ( شهدت ابا زرعة ذكر عنده صحيح مسلم فقال : هؤلاء قوم ارادوا التقدم قبل أوانه ، فعملوا شيئاً يتسوقون به ) " وقتى نزد ابوزرعه سخن از صحيح مسلم بميان آمد گفت : آنها کسانى بودند که ميخواستند مقدم باشند و کارى را براى بازار گرمى خود انجام دادند "   .

    ابن معين در جرح و تعديل ميگويد : ( إن مالكا لم يكن صاحب حديث ، بل كان صاحب رأى ) " مالک اهل حديث نبود  بلکه صاحب نظر و رأى بود " .

    ليث ميگويد : (أحصيت على مالك سبعين مسألة وكلهامخالفة لسنة الرسول ص ، وقد اعترف مالك بذلك ) " هفتاد مسئله را براى مالک شمردم که در تمام آنها بر خلاف سنت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فتوا داده بود و مالک نيز به اين مطلب اعتراف کرد " .

    پس بايد دکتر حکم کند که دو کتاب صحيح مسلم و موطاء مالک هردو از اعتبار ساقط هست .

    ابن حجر عسقلانى در تهذيب التهذيب باب الميم از ابن حزم اندلسى نقل ميکند که در الفرائض من الاتصال گفته است "محمد بن عيسى بن سوره يعنى ترمذى مجهول است"  .

    پس چرا دکتر و يارانش بخاطر اين گفته ابن حزم کتاب سنن ترمذى را از بين صحاح سته حذف نمى کنند ؟ و چرا روايات کتابى را که جامع آن مجهول است در عقيده و فقه مورد تمسک و استدلال قرار ميدهند ؟ .