دکتر
: «{توهين به ام کلثوم (ع) ! – چاره اى
نبود؟}
هنگامى کـه اميـر المؤمنيـن عليه
السلام دختـرشان ام کلثوم را به نکاح عمر بن
خطاب دادند چرا دشمنى اهل
بيت را مانع وصلت نداستنـد
!؟ ابوجعفر
کلينى از امام
صادق عليه السلام نقـل مى کنـد که
ايشان در باره آن
ازدواج فرمودند (ان ذلک فرج غصبناه)!!! " آن فرجى بـود که
از ما غصب شد"
فروع کافى 2/141 .
از
گوينده اين سخن مى پرسيم :آيا
عمر با ام کلثـوم
ازدواج شرعى کردند ؟ يا اينکه او را
بزور غصب نمود ؟ .
کلام
صـادق عليه السلام معنـايش آشکار است ،
آيا
ممکن است ابـو عبد الله چنيـن سخـن
پـوچى را در باره بيت طاهره حضرت على
عليه السلام بفرمايند ! .
وانگهى
اگر عمر ام کلثوم را غصب نمود ،پدرش اسد
الله صاحب ذوالفقار و قهرمان قريش چگونه
بـه اين ذلت
تن داد و از ناموسش دفاع نکرد . ! ؟ » .
نويسنده
: در مورد ازدواج
ام کلثوم سلام الله عليها
دو نظريـه وجـود دارد ، عده اى معتقدنـد
کـه ايـن ازدواج
هرگز تحقق پيدا نکرده است ، زيرا در
ايـن قضيـه روايات
نيز بين نافى و مثبت است و چون با هم
تعارض ميکنند
و تساقط ، نتيجه برگشت به اصل عقلائى عدم
است و نظريه دوم قبول اين قضيه است
.
اگـر
قـول اول را بپذيريم چنانکه خالى از
قـوت نيست
تمام اشکالات ساقط است براى آنکه
ازدواجى نبوده تـا بعد صحبت از چون و
چراى آن شود .
اما
اگـر قـول دوم را پذيرفتيـم آن وقت
براى دفع آنچه
دکتر بعنوان اشکال مطرح کرد ميگوئيم :
1-
عمر اميرالمؤمنين عليه السلام را
مجبور نمود که
به اين ازدواج راضى شود
،چون از احاديث وارده از ائمه
عليهم السلام استفـاده ميشود کـه على
عليه السلام
نخست اين ازدواج را رد نموده و نپزيرفت ،
اما با تهديـد
خليفه دوم روبرو گرديد ، چنانکه مرحوم
کلينى در همان
بابى که روايت فوق را نقـل کـرده است ،
از امام صادق
عليه السلام روايت ميکند :وقتى عمر
خواستگار حضرت
ام کلثوم شد حضرت على عليه السلام
فرمـود : کوچک
است ، پس عمر عباس بن
عبد المطلب عموى امام را
ديده و گفت : "
از پسر برادرت دخترش را خواستگارى
کردم ، مرا جواب رد داده است ، بخدا قسم اگر
موافقت
نکند... هيچ کرامتى براى او باقى
نخواهم گذاشت و دو
شاهد اقامه مى کنم که دزدى کرده و دستش
را قطـع ميکنـم
"پس عباس خدمت آنحضرت رفتـه و ايشان را
در
جريان گذاشت و از آنحضرت خواست تا کـار را
بدست او
بسپارد .
پس
مراد از غصب شدن نه به اين معناست که عقد
شرعى واقع نشده يا اينکه عمر آمده
باشد و دست ام
کلثوم را گرفته با خود بـرده باشد بلکه مـراد
از غصب در
روايت يعنى اينکه با طيب خاطر
صورت نگرفته است .
گذشته
از آنچه گفته شد ، اگـر سن ام کلثوم سلام الله
عليها که در آنوقت
هنوز ببلـوغ نرسيـده بـود و سن
خليفه را که حدود هفده سال بزرگتر از خـود
على عليه السلام بوده
در نظر بگيريم ، جذابيتى براى
ايـن ازدواج
به چشم نمى خورد تا با طيب خاطر صورت
بگيرد .
ضمن
آنکه ابن اثير (در الکامل فى التاريخ
در باب ذکر
نامهاى فرزندان و زوجات عمر) مى نويسد
: عمر اول ام
کلثوم دختر ابوبکر را از ام
المؤمنين عائشه خواستگارى
نمود و ام کلثوم جواب رد داده گفت: او (عمر) در
زندگى
داراى خشونت و نسبت بـه زنـان سر سخت است پس
ام المؤمنين براى خلاصى از اين
ماجرا از عمرو بن عاص کمک خواست و او با
خليفه ملاقات نمـوده گفت
: ايـن دختـر کوچـک است و تحـت
حمايـت اميـر المؤمنيـن
در آسايش و آرامش زنـدگى کـرده است ،
و در تـو غلظتى وجـود دارد کـه حتى ما از
تـو مى ترسيم و نمى توانيـم اخلاق
ترا عوض کنيم پس او با تو چگونه زندگى
خواهـد کرد ، و اگر مخالفتى از او سر بزند و
تو با او بـه درشتى رفتـار کنى نمى
توانى سر پـرست خوبى براى فرزنـدان
ابوبکر باشى و من تـرا راهنمائى
ميکنم بسوى کسيکه بالاتـر از دختـر
ابـوبکر است ، و آن
ام کلثوم دختـر على ميباشد
.
مسلما
با اين وصف ، هيچ ازدواجى نمى
توانـد دليل
بر صفا و صميميت ميان دو خانواده باشد
.
2-
اما اينکـه حضـرت على عليـه السلام
با توانائى و
شجاعت و ذوالفقار چگونه حاضر شد برخلاف
ميلش به
اين ازدواج تن دهـد و چرا ذوالفقـار از
غلاف بيرون نيـاورد
جواب اينست که شجاع کسى است که منافع
عموم و
مصلحت جامـعـه و ديـن را در
نـظـر بـگيـرد ، و اگـر على عليه
السلام دست به شمشير مى برد و مى
خواست که با زور در برابر زور ايستاده شود
در آن دوران که چنـد
سالى بيش از عمر اسلام نگذشته بود و
دشمنان قوى
خارجى هر لحظه در صدد حمله بودند تا اسلام و
پيروان
اين دين الهى را نابـود کننـد ،
يقينا جنگ داخلى بيشتر
به ضرر اسلام تمام ميشد ، على عليه
السلام منافع دين و جامعه اسلامى را
مقدم بر منافع خود نموده و تسليم خواست
خليفه شـد با اينکه در قلب خـود مايل
به اين ازدواج هرگز نبود اما چاره اى جز
قبول نداشت .
3-
شبهات دکتر که
چـرا على چنين کـرد و چرا چنـان
نکرد ، استبعاد است و استبعاد
دليل عقلائى نيست .
*****
دکتر
: « {دستـور محبت باکي؟:} مگـر در حديث
ابـو
بصير نمى خوانيم که زنى خدمت امام
صادق (ع) آمد و
در باره ابوبکر و عمر (رض) پرسيد ، فرمودند :
" ( توليهما) آن دو نفر را دوست داشته باش "
زن ميگويـد : پس
در
روز قيامت که من با
پرودگارم رو برو شدم بگويم که (انک
امرتنى بـولايتهمـا) " تـو مـرا بـه دوستى
آنان امـر کردى ؟ "
فرمودند : "بله"
روضة الکافى 8/101 »
.
نويسنده
: براى اثبات تدليس دکتر و مترجم
ناگزيريم
متن روايت را از کافى نقل و سپس ترجمه
کنيم .
"ابان عن ابى
بصير قال : کنت جالسا عند ابى عبدالله (ع)
اذ دخلت
علينا ام خالد التى کان قطعها يوسف بن
عمر تستأذن عليه ، فقال
: ابـو
عبدالله (ع) أيسرک أن تسمع کلامها ، قال :
قلت : نعـم ، قال : فأذن لهـا
قال : و أجلسنى معه على الطنفسة ، قال : ثم
دخلت فتکلمت ، فإذا امرأة
بليغة ، فسألته عنهما ، فقال لها
توليهما ، قالت : فأقـول
لربى اذا لقيته :
انک أمرتنى بولايتهما ، قال نعم ، قال
فإن هذا الذى معک على الطنفسة
يأمرنى بالبرائة منهما و کثير النوا
يأمرنى بولايتهما ،فايهما خير
و احب
اليک ؟ قـال :هـذا
والله احب الى من کثيرالنوا واصحابه ان
هذا تخاصم
فيقول : ومـن لم
يحکم بما انزل الله فاؤلئک هـم الکافرون
ومـن لم يحکم بما انزل الله فاؤلئک هم
الظالمون
و من لم
يحکم بما انزل الله
فاؤلئک هم الفاسقون"
.
1-
ابو بصير ميگويد :"خدمت امام صادق
عليه السلام
بودم که ام خالد اجازه ورود
خواست ،حضرت بمن فرمود
دوست دارى گفتار او را بشنوى گفتم بلى
،وآن زن وارد
شد و شروع به سخن گفتن نمود ،
او را زنى با بلاغت
ديدم ، او در رابطه با آن دو نفر پرسيد ؟
حضرت فرمـود :
دوست شان داشته باش ، گفت روز قيامت
بخدايم مى
گويم که تو مرا بدوست داشتن شان امر
نمودى فرمود:
بلى درست است ، بعـد آن زن بـه من (ابـوبصير)
اشاره
نموده گفت : اينکه کنار تو نشسته است مرا
امر ميکند
که از آن دو نفر بيزار باشم
، اما کثير النـوا (فرد ديگري) مرا
امر ميکند که آن دو نفر را دوست داشته باشم
، از اين دونفر (ابوبصير و کثير
النوا) کدامشان نـزد شما بهتر و محبـوب تر است
،امام عليه السلام فرمـود :اين
يعنى (ابوبصير) نزد من محبوب تر است از
کثير النـوا و يارانش زيرا که اين (ابوبصير)
استدلال و احتجاج مى کند به اين آيات
از قرآن کريم ( کسيکه مطابق آنچه که
خداوند نازل نموده است حکم نکند کافر ، ظالم و
فاسق است ) " .
2-
سنـد روايت بقرينه روايت قبـل در
کافى از اين قرار
است ( حسين بن محمد اشعرى
از معلى بن محمـد از
وشاء از أبان از ابوبصير) و معلى بن محمد
را نجاشي و
ابن غضائرى از علماى جرح
و تعديل تضعيف کرده اند .
3- بـر فـرض صحت سنـد ، در
روايت نامى از ابوبـکر و
عمر برده نشده است ، بلکه آنزن ( ام خالد) مى
پرسد
آن دو نفر را دوست داشته باشد؟اما آن دونفر
کيستند؟
خليفه وقت و وزير اوست ؟ يا حاکم
مدينـه و همکار او ؟
يا کسانى ديگر ؟ مرده هستند يا
زنـده ؟ هيچ اشاره در
روايت به اين جهات نشده است ، حالا
دکتر ومترجم از
کجا فهميده اند که مراد از آن دونفر
ابـوبکر و عمـر است خدا مى داند ، شايد
اين دو علم غيب دارنـد !
شايد ام خالد را در خواب ديده اند
يا زنده شده و خبر داده است يا روح او را
احضار کرده اند؟ !!! . معلوم نيست ؟ .
4-
در روايت بطور وضوح ديده مى شود که
امام عليه السلام گفتار ابوبصير را
مبنى بر بيزارى جستن از آن دو
نفر مطابق قرآن مى داند و براى ام خالـد
با استدلال به
آيات قرآن ميفرمايد :آن دو نفر بر
خلاف ما انزل الله حکم
کرده اند و طبق آيات فوق،کافر ،ظالم و فاسق
هستند.
5-
اينکه امام عليه السلام مستقيما جواب
نميدهند
بلکه با کنايه و در ضمن نظـر ابوبصير
جواب خـود را بيـان
ميکنند براى آنست که آنحضرت براى
مصلحتى که خـود
مى دانسته است ، از جـواب دادن مستقيـم
خـود دارى نموده است تا بعد درد سرى
برايش درست نشود .
*****
دکتر
: « {تناقض کجاست!؟}حالا دقت کنيد کـه امام
صادق عليه السلام چگونه ميفرمايند
"آن فرجى بود که
از ما غصب شد توسط کي ؟
توسط عمـر " و
از طرف
ديگر ميفرمايند : "
با آن دو نفر دوستى کنيـد ، کـدام دو
نفر ابوبکر وعمر " اين معما را چگونه
بايد حل کرد » .
نويسنـده
: حل معما بسيار ساده وآسان است بلکه
معمايى ديده نميشود زيرا
تناقضى وجود ندارد ،البته در
صورتيکه همه روايت از اول تا آخر آن
خوانده شود ، بلى
وقتى قضيه صورت معما به خود ميگيرد
که روايت قيچى
شده و مطابق هواى نفس معنى گردد .
*****
دکتر
:«هنگامى که از امام خوئى در باره اين
فرموده
امـام صـادق پرسيـدم کـه فرمـودنـد : "
با ابـوبکر و عمـر دوستى کنيـد " جواب
اين بـود که : "امام صادق از روى
تقيه چنين
فرموده اند !!" .
اينجـاست
اى خـوئى بزرگـوار مگر نـه اينست کـه
زن
سؤال کننـده از شيعيـان اهـل بيت
عليهم السلام و
ابو بصير از اصحاب امام صادق عليه
السلام بود ، پس اينجا
چه لزومى به تقيه بود
؟ ! بنا براين
اجـازه بفرمائيد که
بگـويـم :
ايـن توجيـه آيـة الله العظمى
خوئى نـادرست است » .
نويسنـده
: اولا طبـق
مبانى مرحـوم آية الله خـوئى
روايت ضعيف است ، و وقتى ضعيف بـود
نيازى به حمل
آن بر تقيه نيست بلکه به علت ضعف مردود
است .
ثانيا
بر فرض صحت روايت ، حمل آن بر تقيه حتى
در
صورتيکه شنونده و سؤال کننده هم شيعه
باشنـد هيچ
اشکالى ندارد ، زيرا اين تقيه نه
بجهت آنستکه از طـرف
آنان دچار مشکلى شود بلکه از آن جهت استکه
گاهى
آنان متوجـه نشـده و مطلب را اينجا و آنجا
نقـل کـرده و
براى خود و ديگران ناخواسته درد سر درست
کننـد .
مگر
قوم عائشه مسلمان نبودند که پيامبر صلى
الله عليه وآله وسلم از آنان تقيه
ميکند و خانه کعبه را چـون
اولش بنا نمى کند .
ثالثا
اصلا در روايت بحث تقيه مطرح نيست
زيـرا امام
عليه السلام وقتى نظر ابوبصير را
تأييد ميفرمايند ، نظـر
خود آن بزرگوار نيز مشخص و واضح ميشود .
رابعا
قبل از اين گفتيم کـه در روايت
نامى از ابـوبکر و عمر برده نشده است و
براى همين جهت روايت را نقل
کرديم تا دروغ دکتر و يارانش بر همه
معلوم گردد .
خامسا
از کجـا باور کنيـم کـه دکتـر از مرحـوم
آية الله
خوئى سؤال کرده است و ايشان هم جوابى
آنچنان که
دکتر نقـل ميکند داده است ، در حاليکه
جـواب با مبانى
آن مرحوم سازگارى ندارد
.
دکتر
: « {توهين به امام حسن مجتبى (ع)! – بدون
لباس !:} " اهـل کوفه چنان ايشان را محاصره
کردنـد و
دائـره را بر ايشان تنگ نمودنـد - نه تنها
لباسهايشان را
کـه حتى - جانماز را از زير پايش
کشيدند ،
سر انجـام حضرت مجبـور شـد شمشيرش را
حمايـل کنـد و
بـدون
لباس بنشيند !!" ارشاد
مفيد ص 190 .
آيا
شايسته بود که امام حسن مجتبى عليه
السلام
تا ايـن حـد مـورد ظلم وستـم قـرار
گيـرد که مجبور شود
لخت مادر زاد جلو مردم بنشيند ، اين است
محبت اهل
بيت ! ؟ »
.
نويسنده
: دکتر در اينجا خواسته با يک تيـر دو
نشان
بزند ، اول اينکه مردم کوفـه ( که بزعم او
شيعه بودند )
به امام حسن عليه السلام بيوفائى
کردند ،و دوم اينکه
مرحوم شيخ مفيد به آن بزرگوار توهين
کـرده است زيـرا
نوشته است که او لخت مادر زاد جلو مردم نشست .
ما
براى آنکه در هردو مورد دروغ دکتر و مترجم
را بـا
مدرک براى همه ثابت کنيم عبارت مرحوم
شيخ مفيد را
در هردو مورد نقل ميکنيم .
اما
در مورد اول مرحوم مفيد مينويسد : ( و معـه اخلاط
من الناس بعضهم
شيعة له و لابيـه ، و
بعضهم محکمـة يؤثـرون
قتال
معاوية بکل حيلة ، و بعضهم اصحاب فتن و
طمع فى الغنايم ،و بعضهم
شکاک ، و بعضهم اصحاب عصبية اتبعوا رؤساء
قبايلهم ، لا يرجعـون
الى دين ) " کسانى که با آن بزرگوار
بودند ، به چند دسته
تقسيم ميشدنـد ، بعضى
از آنهـا شيعيـان آن حضـرت و
و شيعيان پدرش على عليه السلام
بودند و بعضى تنهـا
خواستار جنگ با معاويه از هر طريق ممکن
بودند ( و نه طرفـدار امـام حسن عليه السلام
) و بعضى افـراد فتنـه
جويى بودنـد که فقـط براى بدست آوردن
غنايـم جنگ را
ترجيح ميدادند و بعضى هم افراد
متعصبى بودند که جـز براى قبيله خود
فکر ديگرى نداشتند و تنها گوش بـه امر
رؤساى قبايل خود بودند و متابعت از
دين نداشتند".
اگر
کسى اين عبارت را بخواند بوضوح متوجه
خـواهد
شد که حمله کنندگان به امام حسن عليه
السلام جزء
طوايف غير شيعه بوده براى آنکه
روى اعتقاد بـه امامت
آن امام بزرگـوار نمى جنگيده انـد و
وقتى متوجـه شدند
امام عليه السلام بر اساس مصالح مسلمين
ميخواهند
جنگ را متارکه نمايند ، دست به شورش زدند .
و
اما در مورد دوم ،
مرحوم شيخ مفيد مى نويسد :
( فقالوا کفر والله
الرجـل ! ثـم شـدوا على فسطاطـه وانتهبوه
حتى اخذوا
مصلاه من تحته ثم شد
عليه عبدالرحمن بن جعال الازدى فنزع
مطرفه
عن عاتقـه فبقى جالسا متقلـدا السيف
بغير رداء ) " پس (
آنهاى که مخالف او بودند) گفتند بخدا قسم
اين مرد کافر شده و
بـه خيمه اش حمله نمـوده حتى جانماز
ايشان را از زير
پايش غارت کردند ،
عبدالرحمن بن جعال ازدى بـه طرف
آنبزرگوار رفته و (مطرف) ردا (شال
بزرگى که روى شانه
ها انداخته ميشود) يا عبايش را از
گردن آنحضرت گرفت
پس آنحضرت در حاليکه شمشيرش را بـه
گـردن آويخته
بود نشست "
.
در
تمـام ايـن عبارت شما يک کلمـه نمى
توانيـد پيدا
کنيد که دلالت کنـد ، امام حسن عليه
السلام ، لخت و بدون لباس يا بقول دکتـر و
مترجم ( لخت مادر زاد) جلو
مردم نشسته باشد ، بلکه در عبارت فوق
خوانديـد : آن
ملعون ناصبى (مطرف)
يعنى ردا يا عباى امـام حسن را
از روى شانه و يا دور گـردن ايشان بر
داشت و بـرد ، نـه
اينکه لباسهاى آنحضرت را برده باشد تا
مجبور شود کـه
لخت و بدون لباس جلو مردم بنشيند ، و عبـا
يا ردا روى
ديگر لباسها پوشيده ميشود نـه
اينکـه بعنوان لباسهاى
از آن استفاده شود که اگـر نبـود انسان لخت
مادر زاد و
عريان شود .
تعجب
است از دکتر که ادعاى اجتهـاد دارد و بيش
از
90يا 200 سال از عمرش گذشته است و ساليان
سال
در حوزه علميه مشغول تحقيق بوده است و
هنوز فـرق
بين عبا و لباسهاى ساتر بدن را
نميداند !!! .
چه
خوب بود دکتـر ومترجم و ديگـر يارانشان
، قبل از
آنکه به دروغ متوسل شوند و شيعه را متهم
کننـد ، يک
نگاه گذرا به صحيحين بخارى و مسلم که
صحيح ترين و معتبـر
تريـن کتابهـا در نـزد آنان بعـد از قـرآن
کريم است مى نمودند تا بفکر علاج عيب
خود ميشدند .
بخارى
در صحيـح ، بخش غسل ، باب ( مـن اغتسل
عريانا ...) حديث 269 روايت ميکند : (حدثنا اسحاق بن
نصـر
قال حدثنا عبدالرزاق عـن معمر عـن همام بن
منبه عـن ابى هريرة عـن النبى صلى
الله عليه وسلم قال :
کانت بنواسرائيل يغتسلون عـراة
ينظر
بعضهم الى بعض و کان موسى صلى الله
عليه وسلم يغتسل وحده فقـالوا
والله ما يمنع موسى ان يغتسل معنا الا
انه آدر فذهب مرة يغتسل فـوضع
ثوبه على حجـر ففـر الحجـر بثوبه فخـرج
موسى فى اثـره يقول ثوبى يا حجر
حتى نظرت بـنو اسرائيل الى موسى
فقـالوا ما بمـوسى مـن بأس و اخذ ثوبه فطفق
بالحجر ضربا فقال ابوهريرة والله انـه
لندب بالحجـرستة او سبعة ضربا بالحجر) " ابوهـريره
از رسـول خدا صلى الله عليه و آله و سلم
روايت ميکند که :بنى اسرائيل برهنه
غسل ميکردند و هم ديگر را برهنه
ميديدنـد اما موسى عليه السلام
تنهايى غسل ميکرد (وکسى او را
برهنه
نمى ديد) بنى اسرئيل بين خود
گفتند : چرا موسى بـا
ما غسل نميکند مگر اينکه مبتلا به "فتق"
باشـد ، پس
موسى عليه السلام گاهى که براى غسل
رفت ،جامه
خويش را بر سنگى گذاشت ،
اما سنگ شروع بـه فـرار
نموده و موسى عليه السلام بدنبالش (برهنه)
ميـدويـد
و ميگفت : لباسم را
بـده اى سنگ ، تا
وقتى که بنى
اسرائيل تمام بدن او را ديدند و متوجه
شدندکه او مبتلا
به فتق نيست پس موسى عليه السلام سنگ
را مـورد
ضرب قرار داده شش يا هفت ضربه به آن وارد
کرد "
خوب
آيا اين حديث توهين به يکى از
پيامبران بزرگ و
الوالعزم نيست ؟ .
مسلم
درصحيح کتاب الطهارة باب حيض حديث 515
روايت ميکند : ( حدثنا زهير بـن حـرب
حدثنا روح بـن عبـادة حدثنا
زکرياء بن اسحق
حدثنا عمرو بـن دينار قال :
سمعت جابر بـن عبد الله
يحدث :
أن رسول الله صلى
الله عليه وسلم کان
ينقـل معهـم الحجـارة
للکعبة و عليه ازاره ، فقال له العباس عمه :
يابن اخى لو حللت ازارک
فجعلته على منکبک دون
الحجارة ، قال فحله فجعله على منکبـه فسقـط
مغشيا عليه ، قال : فما رأى بعـد ذلک
اليـوم عريانا ) " جابر
بن عبد الله روايت ميکند : پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم بـا
ديگران سنگها را براى
کعبه حمل ميکردند و ازار ( لباس
مخصوص که ساتر اندام پائين است و بـه آن در
فارسى
تنبان يا لنگ يا بيجامه يا زير
شلوارى گفتـه ميشود)
آن
حضرت به همراهش بود
، پس عباس
عمويش گفت :
اى پسر برادر اگر ازارت را بين شانه و
گردنت بگذاري و
(که اذيت نشوي) بهتر خواهد بود
، آنحضرت چنين کرد
پس روى زمين بيهـوش افتاد و بعـد از
آن روز ديگر هرگـز
عريان و برهنه ديده نشد " .
از
اين توهين بالاتر هم وجود خواهد داشت که
گفتـه
شود : پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم
حتى براى يک
بار هم برهنه ديده شده است !!! .
*****
دکتر
: « {خوار کننده مؤمنان} سفيان بـن ابى
ليلى
خدمت امام حسن مجتبى در منزل ايشان رفت و
گفت
(السلام عليک يا مذل المؤمنين ) سلام
عرض مى کنم
اى خوار کننـده مؤمنان !!
فرمـود : از کجا فهميـدى کـه
مؤمنان را خوار کردم؟گفت:مسؤليت امت را بتو
سپردند
و تو از آن شانـه خالى کردى و بـه اين
سرکش سپردى
که به غير قانون خدا حکم کند
؟!!رجال کشى ص 103
آيا
امام حسن مجتبى خـوار کننده مؤمنان بـود !؟
يـا
اينکه عـزت دهنـده مؤمنان که جلو
خـونريزى را گرفت و
مديريـت حکيمانـه و ديـدگـاه
زيـرکانـه اش در آن شرايـط
بحرانى امت را متحد گردانيـد ؟ اگر حضرت
مجتبى عليه السلام با معاويـه بر سر
خلافت مى جنگيد چـه دريايى از
خون براه مى افتاد و خدا ميداند که چقدر
مسلمان از
دم تيغ ميگذشت !؟ » .
نويسنده
: 1-روايت ضمـن آنکه مرسله است از روات
آن على بن حسين طويل است که
توثيقى ندارد ، پـس
از اعتبار ساقط است .
2-
شيعيان معتقـد بعصمت مطلق براى
انبياء و ائمـه صلوات الله و سلامه
عليهم اجمعين هستند پس امکان
ندارد که فردى شيعه باشد و بعـد به امام
معصوم خرده
بگيرد و اعتراض کند .
3 -
بر فرض که
سفيان بن ابى ليلى شيعه بـوده ،
ما
او را گناهکار دانسته و محکوم
ميکنيم و اگـر در پيشگاه
خداوند توبه نکرده باشد مورد باز خواست و
حتى عقاب
قرار خواهد گرفت.
3-
اگر نقل
اين روايت در کتب شيعه ، توهين به
امام
حسن عليه السلام قلمداد
ميشود ،پس اهل سنت نيز
به آنبزرگوار توهين کرده اند زيرا که
اين خبر در کتـب
آنها نيز آمده است منتها
بـه جاى سفيان بـن ابى ليلى
سفيان بن ابى ليل نوشته شده است
.
*****
دکتـر
: « {توهين به
امام صادق (ع)!} ايشان آزار و
اذيت هاى فراوانى ديده و هيچ
کار زشتى نبـوده کـه به
ايشان نسبت نداده باشند .
از
زرارة بن اعين روايت است که گفت : "
ازابوعبدالله
در باره تشهد پرسيدم فرمود : التحيات و
الصلوات .......
مجددا در باره تشهد پرسيدم فرمود :التحيات
و الصلوات
هنگامى کـه خارج شـدم ( ضرطت فى لحتيـه ) به
ريشش
گوزيدم و گفتم : (لن يفلح ابدا)" هرگز رستگار نخواهد شـد " رجال
کشى ص 142 » .
نويسنده
: روايت هم از نظر روات ضعيف است و هم
سنـد متصل تا زراره را ندارد
، بـه همين
لحاظ از درجـه اعتبار ساقط است و صرف نقـل آن
در کتاب کشى دليل
بـر صحت آن نمى شـود ، بنا بر اين
حرفهاى را کـه دکتر
بعد از نقـل روايت براى گرم کـردن بازار
خـود مى نويسد
هيچگونه ارزش علمى ندارد .
*****
دکتر
: «متأسفانه حدود هزار سال است که از تأليف
کتاب کشى مى گـزرد و تمامى علماى
شيعه ما در هر زمان آنرا ديده و خوانده
اند ،اما نديدم که يکى از آنان بر
اين سند رسوائى اعتراض کرده باشد » .
نويسنـده
: اين دروغى ديگـر از دروغهاى
اين مجتهد
نماى به ظاهر محقق است .
مرحوم
مير داماد متوفاى سال 104هـ ق درشرحى
که بر کتاب اختيار معرفة
الرجال دارد ،حديث را بـر فـرض
صحت سند معنى کرده و توضيح داده است کـه
مـراد از
شخصى که زراره بـه او توهين نمـوده است
امام صادق عليه السلام نيست .
مرحوم
صاحب معالم متوفاى سال1011 هـ
ق حـديث
را بطور کامـل منکـر شده و گفته است : " از
اين حديث
بوى دروغ به مشام مى رسد"
.
مرحـوم
مامقانى متوفاى سال 1351هـ ق نيز
حديث
را مردود دانسته و گفته است : "مثل اين
کلام نميتواند
از زراره باشد "
.
تعجب
است از کسى که ادعاى اجتهاد ميکنـد و
اين
کتب را نديده است .
*****
دکتر
: « {لغزش عالم!:} حتى
امام خوئى هنگامى که کتاب بزرگش (معجم
رجال الشيعة) را شروع به تأليف
کرد
بنـده يکى از همکاران
ايشان در تأليف ايـن کتاب ضخيم
بـودم کـه روايات را از ميـان کتابها
جمـع آورى مى کـردم وقتى کـه بـه
اين روايت رسيـدم و آنـرا برايشان
خوانـدم
اندکى فکر کرد و فرمـود : " هيچ
عالمى از لغزش خالى
نيست !" همين و بس ، يک کلمه ديگر
اضافه نکرد » .
نويسنـده
: دکتـر مى گويـد از آية الله خوئى
پرسيده است و ايشان هم پاسخ داده اند که
لغزش بـوده است
اما مدرک و سند هم خود دکتر است و بس و لذا
امکان
قبول اين مطلب به هيچ عنوان نيست
،زيرا تا حالا از او دروغهاى
زيادى شنيده ايم .
ثانيا
افرادى که با مرحـوم آيـة الله
العظمى خـوئى در
در جمع آورى روايات کتاب (معجم رجال الحديث) همکار بوده
نامهايشان در مقدمه کتاب
مذکور نوشته شده است و
آنان افراد شناخته شده
ومعروفى هستند .
ثالثا
مرحوم آية الله خوئى در کتاب مذکور بعـد
از نقل
حديث فوق الذکر ميگويد : " تعجب
مى کنـم از شيخ و
کشى کـه ايـن روايت
غلط و نادرست را نقـل نموده انـد
که هيچ مناسبتى با مقام زراره نداشته
مقطوع الفساد
است خصوصا که راويان آن همـه مجاهيل و
ضعفا ء مى
باشند "
.
وقتى
کسى اصل روايت را قبول ندارد و منـکر
آنست
ديگر آنرا توجيه نميکند و با بيان
فوق معلوم شد ، روايت
مورد انکار مرحوم آية الله خوئى است ، پس
چطور بيايد
و آنرا توجيه کند ، بلکه راحت آنرا انکار
ميکند .
*****
دکتر
: « {از همان زنديق!:} ثقة الاسلام
کلينى مى
فرمايــد :
هشام بـن حکـم و
حمـاد از زراره نقـل مى
کنند که گفت:"در دلم گفتـم پير مردى
است که در باره خصومت هيچ علمى ندارد
منظور امام صادق (ع) است
در شرح اين حديث نوشته
اند که : ايـن شيخ پير مردى
است که عقل ندارد و روش صحبت کردن با رقيب
را بلد
نيست » .
*****
نويسنده
: اولا مراد از ابوجعفر در روايات ،امام
محمد
باقر عليه السلام است نه امام صادق عليه
السلام امـا
مجتهد 90 يا 200 ساله قضيه را نمى
فهميده است .
ثانيا
آنچه را زراره با خودش گفته ،مربوط به وسوسه
نفس است و هيچ فـرد شيعى معتقـد
بـه عصمت زراره
نيست تا او را مبرّاى از خطا ، اشتباه ،
وسوسه و غيره
بداند .
ثالثا
وقتى امـام عليه السلام او
را از آنچه در
دلـش خطور کرده بود با خبر ميسازد ، عذر
خواسته و ميگويد:
بخدا قسم من علم به قوانين خصومت و احتجاج
ندارم.
رابعا
اين ادعاى دکتر که در شـرح ايـن
حديث نوشته
اند ( شيخ پير مردى که عقل ندارد ) دروغ
محـض است
زيرا هيچ عاقلى جمله (شيخ لا علم له بالخصومة) را به جمله
" پير مردى که عقل
ندارد " معنى نميکند .
خامسا
آقاى دکتـر ومترجـم کـه زراره را بـه خاطر
يک
وسوسه نفس حتى زنديق لقب دادند ،چرا
توهين ها و
شک و شبه هاى ديگران را در رابطه با
پيامبر خدا صلى الله عليه وآله وسلم
ننوشته و
بدفاع از آن حضرت که از همه آدم و عالم برتر
است ، بر نخواستند ؟ .
بخارى
در صحيح ،کتاب الجهاد و السير حديث 2825
روايت مى کنـد کـه : ابن
عبـاس رضى الله عنـه ، از روز پنجشنبه ياد ميکـرد و
اشک ميريخت و ميگفت
: آنـروز مريضى رسـول خـدا صلى
الله عليه و آله و سلم شدت گرفتـه بـود
فرمـود : کاغـذ و قلمى بياوريـد تا
براى شما بنويسـم چيـزى را کـه
بعـد از من گمـراه نشويـد ،
پس اصحابى که در آن لحظه حاضر بودند
، با هـم بـه
نـزاع پرداخته و گفتند : پيامبر هذيان
مى گويد .....
اگر
دکتر و مترجم و ديگر يارانشان احاديث
مـربـوط به
آنروز را در صحيح بخارى و مسلم و ديگر
کتب ، بـررسى و تحقيق مى کردنـد ،
حتما متوجه مى شدنـد کـه چـه کسى اتهام
هذيان را بر رسول خدا صلى الله عليه
وآله وسلم وارد نموده است ؟ .
*****
دکتر
: « {توهين ادامـه دارد-
حضرت عباس (ع) !: }
کشى روايت ميکند که اين ارشاد
خداوندى ( لبئس المـولى
و لبئس العشير) در
باره او يعنى عبـاس عليـه السلام
نازل شده است
رجال کشى ص 54 » .
نويسنده
:روايت از حيث سند ضعيف است زيرا که
از
راويان آن ، محمد بن عبد الله بن محمد
يمانى و حسين
بن خطاب و طاووس است که همـه از مجاهيل
هستنـد
پس استدلال به اين روايت از اصل ساقط است
.
وانگهى
بر فـرض که روايت صحيح باشد ممکن است
مراد از نزول آيه در رابطه با عباس ، قبل از
اسلام آوردن
او باشد ،چون مسلم است که او در سالهاى اول
بعثت
مسلمان نشده و در بعضى از جنگها بطرف کفار
بوده و وايمان او
در روز بدر يا فتح مکه نوشته شده است .
*****
دکتر
: « و اين ارشاد
خداوندى ( و من کان فى هذه
اعمى فهو فى الاخرة اعمى و اضل
سبيلا ) (الاسراء 27 ) ،
( و لا ينفعـکـم
نصحى ان اردت أن أنصـح لکـم ان کان الله
يريد ان يغويکم هـوربکم و اليه
ترجعون) ( هود 34 ) هـم
در باره او نـازل شـده است
رجال کشى ص 52 و 53
» .
نويسنده
:اين روايت نيز ضعيف است زيـرا
که از روات
آن جعفـر بـن معـروف است کـه تـوثيقى در
کتب رجاليه ندارد ، و بر فرض که صحيح
باشد حتما قبل از مسلمان شـدن عباس نازل شده
است ، و شکى نيست که اگر در حال کفر
باقى ميماند ،نتيجه اش هلاکت ابدى
بود .
*****
دکتـر
: « {فرزنـدان عباس} هم چنين کشى از
اميـر
المؤمنين عليه السلام روايت مى
کنـد کـه ايشان بـراى
عبدالله بن عباس و برادرش عبيدالله دعاى
بد فرمودند :
( اللهم العـن
ابنى فلان - يعنى عبد الله وعبيد
الله- و اعـم
ابصارهما کما عميت قلـوبهما
و اجعـل عمي
ابصارهما دليلا
على عمي قلوبهما
) پروردگارا دو فرزند عباس - عبد
الله و عبيد الله - را لعنت
کن و چشمان شان را کور گردان چنانکه
دلهايشان کـور
گشته است ، و
کـورى چشم شان را دليلى بـر کـورى
دلشان بگردان ! رجال کشى ص 52 » .
نويسنده
: اولا روايت ضعيف و غير قابل اعتماد
است
ثانيا
در روايت نامى از عباس و دو پسرش برده
نشده
است بلکه فقط دارد (اللهم العن ابنى فلان ......) خدايا پسران
فلانى را لعنت کن ..... حالا
فلانى و پسران او کى بوده
اند ؟ خدا ميداند .
ثالثا
مرحوم کشى روايات مدح و ذم را باهم در
رابطه
با افراد نقل کرده است ،آنوقت چطور شده که
دکتر تنها
روايات ذم را ديده است ؟ گمان ميرود
که او يک چشمه
بـوده و فقـط چشم چپ او بينا بـوده زيـرا
که تنها روايات
ضعيف را ديده است .
*****
دکتر
: «{حضرت عقيل (ع) !:} ثقة الاسلام ابو جعفر
کلينى از امام باقر عليه السلام
روايت ميکنـد که در باره
امير المؤمنين فرمود
: " با او دو
مـرد ضعيف ذليـل تـازه مسلمان باقى
مانده بود ، عباس وعقيل "
فروع کافى
8/235 » .
نويسنده
: اگر عباس و عقيل با حمـزه و جعفـر مـورد
مقايسه قرار گيرند ، يقينا ضعيف
بوده اند ،چون در هيـچ
کتابى از کتب تاريخ نقل نشده است کـه
آندو در جنگى
شمشير زده باشند و چون هر دو اول توسط
مسلمانان
اسير و بعد آزاد شده بودند پس ذلت اسارت را
نيز ديده
بودند و بهمين لحاظ است که کلمه ضعيف و
ذليل بـراى
آندو بکار گرفته شده است .
وانگهى
بزرگى و بزرگوارى در اسلام به حسب يا
بـه
نسب نيست بلکه ايمان و عمل صالح و
تقـوى و سابقه
و ..... است که انسان را بزرگ ميسازد .
تعجب
از دکتر است که اعتقاد داشتن به کفر حضرت
عبد المطلب و عبد الله و آمنـه و ابى طالب
را توهين به
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و
خانـدان او نميدانـد
اما اگر در روايتى آمد که عقيل و عباس
، ضعيف و ذليل
بودند ، آن وقت داد و فرياد راه انداخته و
ناقل را محکـوم مى کند در حاليکه ميان
کافـر و ضعيف تفاوت از زمين تا
آسمان است .
در
ضمن نقل اين آيات در رابطـه با عباس و
پسرانش
هيچ وقت دليل بر اعتقاد به کفر آنها
نيست .
ناگفته
نماند که شيعيان عبدالله بن عباس رضى
الله
عنه را (حبر امت و مفسر قرآن) و از شاگردان و
اصحاب
خاص امير مؤمنان عليه السلام ميدانند
.
*****
دکتر
: «{امام زيـن العابدين (ع) !} کلينى
روايت مى
کند که " يزيد بن معاويه از او
خواست که غلام او باشد
او عليه السلام پزيرفت و در جوابش
فرمـود : ( قـد اقـررت لک بما
سألت ، أنا عبد مکره فإن شئت فأمسک و إن شئت
فبع ) آنچـه
از من خواستى قبول کردم ،
من اکنون غلام بى اختيار
تو ام اگر خواستى مرا نگهدار و اگر
خواستى بفروش "!
روضه کافى 8/235 » .
نويسنده
: اولا چون در سنـد حديث ابو ايوب خراز که
براى او توثيقى نقـل نشده است قـرار
دارد ، اعتماد بـه
روايت ممکن نيست ،و ثانيا از روايت
استفاده مى شود
کـه يزيـد در دوران خلافتش بـه قصـد حـج
از شام خـارج شده و چون وارد مدينه گرديد
از امام زين العابدين عليه السلام
خواست که به عنوان غلام با او بيعت کنـد و
آن
حضرت نيـز با گفتن جمله فـوق فـرمان او را
پذيرفت ، در
حاليکه يزيـد در دوران خلافت کـوتاهش
هـرگز به مکـه و مدينه سفر نکرد ، تا با
امام زيـن العابـدين عليه السلام
ديدار کرده و آن حضرت را وادار نموده باشد
که به عنوان
غلام با او بيعت کند .
*****
دکتر
: « اگر خواسته باشيم همه آنچـه را که در
باره
اهل بيت آمده جمع آورى کنيـم
، سخن بسيار به درازا ميکشد چـون
هيچ فـردى از آنان نيست که کلمه زشت
يا کردار بدى به او نسبت داده نشده باشـد
، مصادر و
مراجع بـزرگ مان متأسفانـه از اينگونه
اهانت ها و الفاظ رکيک و پـوچ در باره اهـل
بيت اطهار عليهـم السلام
پـر است » .
نويسنده
: در اينکه مصادر و مراجع بزرگ دکتر و
ديگر
همدستانش از اهانت و الفاظ رکيک نسبت بـه
پيامبـر و
اهل بيت طاهرينش پر است شکى نيست ،
ما بعضى
از روايات صحيحين و ديگر مصادر او
را کـه توهين حساب
مى شوند نقل کرده ايم و بعد از اين هم
مواردى متذکر
خواهيم شد .
اما
در مصـادر و مراجـع شيعيان ، اولا
رواياتى از قبيل
آنچه دکتر نقل کرد ، بسيار کم است و اگر
بيشتر از اين
بـود يقينا دکتـر و هـم دستانش تا حالا
داستانها درست کرده بودند .
ثانيا
هرچه روايت از اين قبيل است يا
سنداً ضعيف و
و از در جه اعتبار ساقط است و يا اينکه
دلالت بر اهانت
ندارد و دکتـر و يارانش از آن اهانت
فهميده انـد که فهـم
آنان براى ما حجت نيست .
ثالثا
نقل روايت در کتابى دلالت بر اهانت مؤلف
کتاب
و پيروان آن مذهب ، بر پيامبر و اهل
بيت عليهم السلام
نمى کند ، مگر آنکه مؤلف يا ديگر هم
کيشان او معتقـد
به صحيح بودن تمام روايات آن کتاب باشند
، که ما قبلاً
تذکر داديم و باز دوباره مى گوئيم : از
نظر شيعيان هيچ
کتابى بجز قرآن کريم ، از اول تا آخر
صحيح نيست و لـذا
ما هيچ کتابى را به نام صحيح نام
گذارى نکرده ايم .
*****
دکتـر
: « {چـه مى خواهنـد؟ !:} از امام صادق عليه
السلام روايت است که رسول خدا صلى
الله عليه و آله
تا صورت فاطمه را نمى بوسيدند نمى
خوابيدند . بحار
الانوار 43/44 » .
نويسنده
: بر فرض که روايت از نظر سنـد هم صحيح
مى بود چه اشکالى داشت ؟ آيا حضرت
زهرا سلام الله
عليها دختر پيامبر صلى الله عليه
وآله وسلم نبود ؟و آيـا
بر پدر حرام است که صورت دخترش را ببوسد ؟!! .
*****
دکتـر
: « حضرت صـورتش را
بيـن پستـانهاى او مى
گذاشتند ( و کان يضع وجهه بين ثدييها!) بحارالانوار
43/87 ».
نويسنده
: اولا اين حـديث مثل حـديث سابق مرسل
است بـه ايـن معنى که سند متصل نـدارد پس
از اعتبار
ساقط است .
ثانيا
چه اشکالى دارد کـه پدرى از روى محبت
پـدرى
صورتش را روى سينه دخترش بگذارد .
ثالثا
آيا حضرت رسول صلى الله عليه و آله و
سلم در
نزد دکتر و ديگر يارانش (العياذ بالله)
آدم بد و فاسد و....
است که فوراً در رابطه با او
گمان بد پيدا شود ؟ .
رابعا
ابن حجـر از ابن بطال نقل ميکنـد که :"بوسيدن
فرزند کوچک و بزرگ ، از هر قسمت بدنش ،در نزد
اکثـر
علما جايز است و
گذشت در مناقب فاطمه سـلام الله
عليها که رسول خـدا آن بانـو را مى
بوسيد و هـم چنين
ابوبکر دخترش عائشه را مى بوسيد .
*****
دکتر
: « فاطمه سلام الله عليها زن بالغه اى
بود ،آيا
با عقل جور در مى آيـد که رسول خـدا
صلى الله عليه و
آله و سلم صورتشان را بين پستانهاى او
بگذارنـد ؟! اگر
اين حال پيامبر و فاطمه باشد پس بقيه
چکار کنند؟! » .
نويسنده
: با اينکه قبلاً جـواب مفصل داديم باز
جواب
ميدهيم که مراد از گذاشتـن صـورت بين
پستانها نـه آن
معناى فاسدى است که در ذهـن دکتـر و
يارانش وجـود
دارد و لذا وقيحانه
ميگويد : (اگر اين حال پيامبر و
فاطمه
باشد پس بقيه چکار کنند؟!) بلکه مـراد
گذاشتن صورت
روى سينه است ، و
اينکار هيچگونـه اشکال شرعى و
عقلى ندارد .
وانگهى
ما شيعيان ، پيامبر و فاطمه و امامان
عليهم
السلام را حتى از سهو و خطا و اشتباه معصوم
ميدانيم
تا چه رسـد به گنـاه يا فکر گناه ، پس
ايـن اشکال بر ما وارد نيست بلکه اين
دکتر و يارانش هستند که در درجه
اول پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
را مثل افراد بد و
و گناهکار فرض نموده و بعد اين اشکال را
وارد مينماينـد
ضمنا چنانکه گفته شـد ، احاديث مـورد
استشهاد دکتـر همه مرسله و ساقـط
از اعتبار است .
ولى
آيا دکتـر با احاديثى از ايـن
قبيـل يا
حتى بالاتـر
که در کتب خـودشان آمـده است چه نظرى دارد ؟
و آيـا
علماى اهل سنت را به خاطر نوشتن اين
احاديث متهم
به توهين و اهانت به رسول خـدا صلى الله
عليه و آله و
سلم ميکند يا خير ؟ .
محب
الدين طبرى از ام المؤمنين عائشه نقل
ميکنـد
که گفتم : " اى
رسول خدا ، ترا
چه ميشود که وقتى
فاطمه را مى بوسى زبانت را در دهـان او
ميگذارى مثل
اينکه ميخواهى عسل نوش جان کني"
فرمود : " وقتى
به معراج ميرفتم ، جبريل مرا وارد بهشت
نمود و ميوه از
ميوه هاى بهشتى را بمن داد ، آن
ميوه را خوردم ، پس
نطفه فاطمه در پشت من قرار گرفت
، و چون بـه زمين
برگشتم با خديجه همبستر شدم و فاطمـه از آن
نطفـه
به دنيا آمـد، و هروقت که مشتاق آن ميوه
بهشتى مى شوم او را مى بوسم
و
رواياتى غير از اين روايت که
ما براى اختصار به همين يکى اکتفا
مى کنيم .
*****
دکتـر
: « {توهين بـه
امام رضا(ع) !} بـزرگان
ما در نسب محمـد قانع شک کرده انـد کـه آيا
وى فرزنـد امام
رضا هست يا اينکه فرزند (.....)!! ملاحظه
فرمائيد » .
نويسنده
: ما نمى دانيم مراد از بزرگانى که
دکتـر به
آنها اشاره ميکند کيست ، کاش از آنان نام
مى برد زيرا
در کلام بزرگان تشيع از اول تا حالا ،شکى
در اين قضيه
ديده نشده است ، بلکه همه از اول تا آخر
معتقدنـد که
امام جواد عليه السلام امام نهم و فرزند
امام رضا عليـه
السلام ميباشد .
نويسنده
: اولا زکريا بن يحى بن نعمان
صيرفى يکى
از راويان اين روايت است و چون
توثيقى ندارد پس از درجه اعتبار ساقط
است .
ثانيا
اگر بعضى از بنى هاشم چنين شکى
کرده باشند ، چه ربطى به همهشيعيان
دارد و آيا بنى هاشمى همه بايد
معصوم باشند ، در بين بنى هاشم هم مثل
ساير طوائف و قبايل افراد خوب ، بد و هم
چنين عاقل ، عالم ، شکاک ، ساده لوح و حتى
کافر پيدا ميشود ،مگر ابولهب که خداوند
او را در قرآن مذمت
ميکند بنى هاشمى نبود
؟ گيريم يکى دو نفر چنين شکى
کردند ، خود آنها گناهکارند و هيچ ربطى
به همه شيعيان ندارد .
*****
دکتر
: « {تقليد از
منافقين} پس شيعيان حضرت رضا شک کردند
که محمد قانع فرزند ايشان باشد !! و با وجود
اينکه حضرت ميفرمايند او فرزند من
است ، آنها باور نمى کنند و براى اثبات
مدعاى خود دست بدامن قيافه شناس مى
زنند » .
نويسنده
: گفته شد که اولا
روايت ضعيف است و ثانيا شکى که در
روايت ذکر شده است مربوط بعضى از بستگان
امام عليه السلام است نه همه شيعيان
زيرا در روايت کلمه در (ميان ما) وجود
دارد که به وضوح ميرساند شکاک جزء طائفه
بنى هاشم بوده است .
از
طرف ديگر شيعيان در يک شهر و يک
منطقه جمع نبودند که همه شک کنند و بعد دست
بدامن قيافه شناس بزنند
بلکه اگر خبر صحيح ميبود معنايش
شک چند نفر معدود از بنى هاشم بود و بس و
هيچ وقت شک چند نفر به همه نسبت داده نمى
شود و ما هم قائل به عصمت هرکه از بنى هاشم
هست نيستيم آنها هم که شک کردند اشتباه
يا فوقش گناه کردند که بايد توبه
ميکردند ، و چنانچه توبه کرده باشند ،
خداوند از گناه شان ميگذرد .
*****
دکتر
: « ترديدى نيست که اين برخورد طعن
آشکار در آبرو و حيثيت حضرت رضا عليه
السلام است ، گويا همسرش را آشکارا متهم
کردند و در عفت و پاکى او شک نمودند
( همانگونه که منافقين به
آبروي رسول
گرامى صلى الله عليه و آله حمله کردند
و همسرش را متهم نمودند) » .
نويسنده
: دکتر سر بى صاحب مى تراشد ، گفتيم
روايت ضعيف است و روايت ضعيف
چيزى را ثابت نمى کند تا بعد مضمون آن
مورد توجه قرار گيرد ، پس اين روايت
را ميزنيم به کله دکتر تا از گيجى
بيرون بيايد .
*****
دکتـر
: «
ممکن است در باره کس ديگرى چنين
اتهامى مطرح شود شايد هم مردم آنرا باور
کنند ،اما به
اهلبيت عليهم السلام
چنين تهمت ظالمانه اى روا داشتن
، کمال پستى و رذالت را مى رساند
ولى متأسفانه مصادر علمى ما که ما
مدعى هستيم علوم اهلبيت عليهم
السلام را برايمان نقل کرده اند پر از
امثال اين گونه اباطيل و خرافاتند » .
نويسنده
: اگر مصادر
علمى ما پر از امثال اين گونه اباطيل
و خرافات ميبود ، حتما دکتر به روايت
ضعيف که بر مقصود او هم دلالت نمى کند و
تنها حکايت از حرکت نابجاى بعضى از
بنى هاشم دارد ، تمسک نميکرد بلکه از
روايات صحيح السند استفاده ميکرد
،اما همين اصرار بيش از حد به تمسک به
اين روايت مى رساند که او در اين
ادعا دروغگويى بيش نيست .
وانگهى
دکتر قبل از آنکه مصادر شيعه را ببيند و
مجبور شود براى غرض سوئى که دارد به
روايات ضعيف تمسک کند و مبانى شيعه
را در حديث شناسى مورد دقت قرار ندهد ،
خوب بود يک مراجعه به صحيح بخارى و
ديگر کتب صحاح سته مى کرد ، تا چشمش از
ديدن خرافات و اباطيل خيره ميشد .
از
باب خالى نماندن عريضه يک روايت را
از صحيح مسلم نقل ميکنيم تا کسى
فکر نکند که ما نديده ايم و يا نمى
توانيم اشکال کنيم ،
با توجه به اينکه صحيحين بخارى و
مسلم از اول تا آخر مورد قبول پيروان مذاهب
اربعه ميباشد زيرا که تمام روايات
اين دوکتاب را صحيح مى نامند .
مسلم
در باب فضايل صحابه بخش فضايل عثمان بن
عفان حديث 4414 از ام المؤمنين عائشه نقل
مى کند که : " پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم در حاليکه دراز
کشيده و رانهايش يا ساقهايش برهنه
بود با ابوبکر و عمر ملاقات نمود ، اما وقتى
عثمان خواست با آن بزرگوار ديدار کند ،
نشست و لباسهايش را مرتب نمود و به او اذن
داد ، چون خارج شد عائشه ميگويد : عرض
کردم اى رسول خدا با ابوبکر و عمر آنچنان
ملاقات نمودى اما وقتى نوبت به عثمان
رسيد نشستى و لباست را مرتب کردى ؟
فرمود : آيا حيا نکنم از کسى که ملائکه
از او حيا ميکند " .
آيا
پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم با
اينکه الگوى اخلاق و صفات پسنديده
است با ديگران حيا را در نظر نمى
گيرد و فقط از عثمان حيا ميکند ؟ .
و
آيا با رانهاى برهنه در برابر ديگران
نشستن که يک طرف احتمال در اين روايت
است ، کار درستى است ؟
حافظ
شمس الدين ذهبى نقل ميکند که وقتى
وفد بنى عبد القيس بر پيامبر صلى
الله عليه و آله و سلم وارد شدند ،بين
آنها جوان خوشگلى بود و آنحضرت او را
پشت سر خود نشانده فرمود :
گرفتارى داود پيامبر از نظر کردن بود
.
آيا
در اين روايت توهين آشکار بدو
پيامبر خدا عليهما سلام الله نشده است ؟
.
*****
دکتر
: « {تحليل شاخدار } هنگامى که در حوزه
اين روايت را خوانديم ، علما ومراجع
با کمال خونسردى از کنار آن گذشتند ، هنوز
تحليل آقاى خوئى را بياد دارم که
وقتى از ايشان در باره اين روايت
جويا شدم به نقل از آقاى کاشف الغطاء
فرمودند : "آنها به اين دليل چنين
سوء ظنى به حضرت رضا عليه السلام نمودند
تا اينکه نسل شان هميشه پاک بماند " » .
نويسنده
: دکتر هرچه بيشتر کوشش ميکند خودش را از
شيعيان نشان دهد ، بيشتر دروغش ظاهر
ميگردد براى آنکه :
1-
قبلا گفتيم که در حوزه هاى شيعى
روايات درس داده نمى شود بلکه در
بحثهاى خارج فقه و اصول به روايت استلال
ميشود ، البته بعد از تماميت سند و دلالت
و ديگر شروط حجيت روايت .
2-
دکتر گمان کرده است که در حوزه هاى
شيعى همه مراجع مى نشينند تا
ديگران روايات را بخوانند .
3-
ميگويد (مرحوم آقاى خوئى از مرحوم
کاشف الغطاء نقل کرد) در حاليکه مرحوم
آية الله خوئى پيش ايشان درس
نخوانده بود بلکه با ايشان معاصر بود و
مرحوم کاشف الغطاء هم مطلب گفته شده را در
کتابى ننوشته است تا مرحوم آقاى خوئى
از ايشان نقل کرده باشد و کسى
ديگرى نيز چنين مطلبى را به آن
مرحـوم
نسبت نداده است .
4-
خود دکتر که ادعاى شاگردى مرحوم آقاى
کاشف الغطاء را دارد و تا سرحد اجتهاد از
ايشان استفاده کرده است چرا چنين
قولى را از ايشان نقل نمى کند که به
مرحوم آقاى خوئى نسبت ميدهد ، گرچه که
اگر خود او هم نقل ميکرد باز قابل قبول نبود
زيرا که مدرک نقل به خود او منتهى
ميشد .
5-
اگر کسى بخواهد نظر مرحوم آية العظمى
خوئى را در رابطه با روايت فوق بداند
،بايد به کتب خود ايشان مراجعه کند و نظر
مرحوم آقاى خوئى در رابطه با روايت
فوق کاملا با آنچه که دکتر از ايشان نقل کرد
متفاوت است .
ايشان
در رابطه با روايت فوق فرموده اند :اولا
روايت ضعيف است و ثانيا مخالف ضرورت
مذهب است براى آنکه در روايت آمده است که
خواهران امام و عمه هاى آنحضرت خودشان را
به قيافه شناس نشان دادند و اين کارى
حراميست که هرگز امام معصوم عليه السلام
به آن راضى نمى شوند و اگر گفته شود
اين کار از باب گـر
ضرورت بود روا باشد است
زيرا که ضرورتها حرمتها را بر ميدارند ،
جواب داده ميشود که شناخت فرزند بودن امام
جواد عليه السلام متوقف بر احضار زنان نبود
و ثالثا اگر آن جماعت معتقد به امامت امام رضا
بودند که ديگر نيازى به قيافه شناس
نبود ، زيرا وقتى امام بفرمايد او
فرزند منست ، بايد صد در صد قبول شود
نه
اينکه مخالفت نموده و دنبال قيافه شناس
بروند ، زيرا اين کار
کسى است که امامت امام رضا
عليه السلام را قبول نداشته باشد ،پس مى
بينيد که هيچ کدام از اشکالات دکتر
مبتنى بر يک اصل ثابت و قطعى نيست .