![]() |
![]() |
![]() |
در زمان حيات آيةاللهالعظمى اراكى و همچنين پس از وفات ايشان، جمعى از فضلاو علما و تلاميذ ايشان ارادت خاص خود به آن بزرگوار را در قالب عباراتى بيانكردهاند. در اين بخش قسمتى از اين اظهار ارادتها را مىآوريم:
كتاب آينه دانشوران نوشته مرحوم آقاى حاج سيد ريحانالله يزدى قبل ازوفات آيةاللهالعظمى حائرى چاپ شده. اين كتاب شامل چند چهره است، و چهرهچهارم در ياد علما و مدرسين حوزه علميه قم، در اين بخش ابتدا آيةالله صدر،آيةالله حاج سيدمحمدتقى خوانسارى، آيةالله حجت، آيةالله سيداحمد خوانسارىو آيةالله ميرزامحمد همدانى(ثابتى) عنوان شده نفر بعدى آيةالله حاج شيخمحمدعلى عراقى است كه درباره ايشان اينطور آمده است:
آقا شيخ محمدعلى عراقى فرزند حاج ميرزاآقاى فراهانى استسال 1312در سلطانآباد عراق تولد يافته، و تحصيلات وى در مسقطالراس بوده و در هماناوقات كه حوزه علميه به قم انتقال يافته بود ايشان نيز از علماى مهاجر بودند و ازخصيصين آيةاللهى حاج شيخ عبدالكريم حائرى بشمارند چه بيشتر تحصيلاتايشان خدمتمعظمله بوده وامروز از مدرسان ودانشمندان موثق حوزه به شمارند.
حضرت آقاى رازى در جلد دوم كتاب آثارالحجة كه تاريخ پايان تاليف آن درسال 1374ق است مىنويسد:
اين مرد بزرگوار كه مجسمه علم و دانش و پيكره صفا و سادگى است از اقرانبسيار نزديك مرحوم آيةالله حاج سيدمحمدتقى خوانسارىقدس سرهم و از مفاخر اسلامو عالم تشيع و بخصوص حوزه علميه قم و از برجستهترين شاگردان مرحومآيةالمؤسس الحائرى مىباشد.
معظمله قديمترين اصحاب و تلامذه مرحوم آيةالله حائرى است زيرا سنه1332هجرى قمرى كه آن مرحوم از عتبات عاليات به اراك تشريف آوردند تاهنگامرحلت آن جناب در سال 1355 ملازم و حاضر درس و بحث آن مرحوم بوده و هيچيك از مباحث ايشان را ترك ننموده، و از اولين افرادى است كه به مضمون و امركريمه شريفه (استخاره آيةالله حائرى) و اتونى با هلكم اجمعين [در سال 1340] ازاراك به قم آمدند ولادتش در سال 1312هجرى قمرى در اراك واقع و تا سال1340 در آن سامان از محاضر اساتيد مهمه تكميل مبادى و مبانى علوم ادبيتو فقه و اصول نموده تا سال مزبور كه به قم مهاجرت كرده است و اكنون از جملهاساتيد مفيد حوزه علميه است. حقا مجلس بحث و درس فقه، و به خصوص اصولايشان كه اين كمترين هم افتخار شركت و حضور آن را دارم از دروس خارجاستدلالى و اجتهادى بسيار پر ارزش حوزه علميه است.
محامد اداب و محسنات اخلاقى معظمله كه علم خود را به حلم و تواضعآراسته نموده بيش از وصف و تعريف ما مىباشد.
نماز جماعتش شبها در مدرسه فيضية پس از رحلت مرحوم آيةاللهخوانسارى مورد توجه عامه مردم و به خصوص فضلا حوزه علميه است و نيز نمازجمعه ايشان در مسجد امام حسن عسكرىعليه السلام حائز اهميت است.
از نوشتههاى ايشان است تقريرات فقه و اصول مرحوم آيةالله حائرى كهبسيار مفيد و با ارزش است. معظمله با جناب حاج شيخ اسماعيل جاپلقى مقيدبودند كه مرتب درسهاى مرحوم حاج شيخ را بنويسند و خوب نوشتهاندمتعاللهالحوزه بوجوده.
در كتاب رجال قم نوشته حضرت آقاى مقدسزاده كه در سال 1355شمسىچاپ شده آمده است:
از دانشمندان و پارسايان بسيار متواضع و فروتن قم است... اكنون از اساتيدحوزه علميه قم مىباشد.
و نيز حضرت آقاى رازى در كتاب گنجينة دانشمندان ج2، كه تاريخ تاليفش1393-1394 مىباشد همان مطالبى را كه در آثارالحجة نوشتهاند با برخى اضافاتآوردهاند.
از آيةاللهالعظمى حاج سيداحمد خوانسارى نقل شده: آقاى اراكى گنجينهعلم حاج شيخ عبدالكريم حائرى است.
و آيةالله حاج شيخ عبدالكريم به آيةالله اراكى(ره) فرموده است تو نتيجه عمرمن هستى.
از آيةالله حاج شيخ مرتضى حائرى نقل شده: هر چه را مرحوم والدم (حاجشيخ عبدالكريم) دارا بود ايشان نيز آن را دارا است.
بعد از رحلت ايشان آيةاللهالعظمى بهجت فرمودند: ارتحال آيةالله اراكى دراين زمان و در اين شرايط مانند اين است كه پنجاه مرجع تقليد يك زمان از دنيارفته باشند.
از آيةالله جوادى آملى: فقاهتشيخالفقهاء حضرت مستطاب آيةاللهالعظمىحاج شيخمحمدعلىاراكى دامتبراكاته و صيانتنفس معظمله و نزاهتحضرتشاز هوا و هوس و اطاعت از ساحت قدس مولاى غيب و شهود مورد گواهى است... .
كاملترين نماز كه در صفوفش علما و فضلا و طلاب حضور داشتند نمازايشان بود بعضى از محققان ديرباور كه به هركسى اقتدا نمىكردند در كمال طمانينهنفس به ايشان اقتدا مىكردند مدرسه فيضيه سالها شاهد پرشكوهترين نماز جماعتعلما به امامت ايشان بوده است اين بزرگ مرجع جهان تشيع يك قرن را به عنوانعبد ممتحنالهى امتحان داد.
از آيةالله سبحانى: ساده زندگى مىكرد و زندگى زاهدانه عجيبى داشتو همه علما و شخصيتهاى بزرگ از جمله آيةالله خوانسارى، حضرت امام، آيةاللهحاج سيداحمد زنجانى و آيةالله داماد و ديگر بزرگان پشتسر ايشان نماز مىخواندو در عدالت و تقواى او همگى متفق بودند.
از آيةالله مصباح يزدى: زندگى توام با قناعت و زهد و سادگى داشتندو عمرى را به نزاهت از آلودگى به دنيا و هوسهاى مادى و دنيوى سپرى كردند...كسى كه بخواهد عمر يك صد و سه ساله را با نزاهت، پاكى، پاكدامنى و وارستگىزندگى كند كه دامنش به حب دنيا و پيروى از هواى نفس و حب رياست آلوده نشودكار بزرگى است و خداى متعال اين توفيق را به ايشان ارزانى داشت.
از آيةالله عميد زنجانى: در سال 38 و 39 مكرر به خدمتشان رسيدم بارها ناماز پدرشان مىبرد و تاسف مىخورد و خود را در مقابل تقواى پدرشان كوچكمىديد. ايشان در، رديف شاگردان درجه اول حاج شيخ عبدالكريم بودندو همدورههاى ايشان بسيارى از فقها و مراجع بودند كه از دنيا رفتهاند همه آنها بهمقام والاى آقاى اراكى معترف بودند.
عمر پربركتاواز نمونه عمرهاىبابركتىاستكه در سلف صالح مىبينيم چهاز نظر پاكى، چه از نظر زهد و وارستگى از دنيا و بىعلاقگى به آنچه كه دنياداران رابهخودمشغولمىكند.زندگىبسيارسادهاما روحىبزرگبهفراخىرضوانخدا داشت.
از آيةالله كريمى جهرمى: اينجانب پس از ورود جهت ادامه تحصيل به حوزهعلميه قم و سكونت در منزلى مجاور منزل معظمله با ايشان آشنا شدم در ايام قيامشهيد گرانقدر نواب صفوى عليه ستمگرى محمدرضاخانى به ملاحظه تشويقو جانبدارى معظمله در معيت مرحوم آيةاللهالعظمى سيدمحمدتقى خوانسارى ازحركت فكرى برادران فدائيان اسلام به روح نترس معظمله در پايدارى و مقاومتدر برابر ظلم و تعدى، و نيز به ارج نهادن معظمله به انقلاب اسلامى و رهبرى آنونظام جمهورىاسلامى وقبول وتسليم دربرابر آن بر بناىضوابط فقهى آگاهى دارم.
از آيةالله خرازى: ما نزديك بيست و هشتسال با ايشان در ارتباط بوديميك ذره هوى مشاهده نكرديم حتى ايشان زير بار مرجعيت نمىرفتند چون من بهالكفايه، بود ايشان زمام مقام در دستش بود از تقدم كسى و تاخر خود ناراحتنمىشد و از تقدم خود خوشحال نمىشد اين ناشى از نفس مطمئنه بود.
مجالس ايشان خيلى سودمند بود با افراد انس مىگرفتند صحبت مىكردندداستانها، كرامات،اخلاقيات ومعارفرا بيانمىكردند هيچگاه در مجلس ايشان لغوو بيهوده ديده نشد موعظه و پند و تعليم بود «نسبتبه اساتيدش تواضع و فروتنىداشت. نسبتبه عبادت خيلى اهميت مىداد» قبل از اذان صبح بيدار مىشد. بهقرآنكريم علاقهفراوان داشت وتفسير زيادمطالعه مىكرد خصوصا تفسير جوامعالجامع طبرسى. هر روز يك جزء و در ماه رمضان روزى سه جزء قرآن مىخواند.
خيلى قدرشناس بود بعد از نماز مغرب و عشا از مدرسه فيضيه به صحنبزرگ حضرت معصومه نزديك ايوان آينه سر قبرى مىرفتند و فاتحه مىخواندنديك بار از ايشان پرسيدم آيا صاحب اين قبر از خويشاوندان شما است؟ فرمود: نه. گفتم چرا هر شب سر قبر او فاتحه مىخوانيد؟ فرمود ايشان براى من داستانى ازمنقبت علىعليه السلام نقل كرده و بر من حق پيدا كرده است.
آيةالله توسلى: من در زمانى كه حضرت امام در تبعيد به سر مىبردند دردرس اصول آيةالله اراكى در فيضيه قم شركت مىكردم تقوى و زهد ايشان زبانزدهمه علماى اسلام بود ايشان بعد از رحلت آيةالله حاج سيدمحمدتقى خوانسارىو بعد از رحلت آيةاللهالعظمى بروجردى پيگير مرجعيت نبود تا اينكه ارتحالملكوتى امام خمينى رضوانالله تعالى عليه پيش آمد علما ايشان را به قبولمرجعيت وادار كردند.
خاطره شيرين كه همواره برايم به يادماندنى خواهد بود اين است كه درسالهاى اواخر حيات امام، آيةالله اراكى بعد از سفر به مشهد به ديدن ايشان آمد امامبا شنيدن خبر حضور آيةالله اراكى در منزلشان فورا لباس خود را بر تن كرد و عبا بردوش انداختند و به استقبال ايشان رفتند آيةالله اراكى در لحظه ورود به اطاق امام باديدن حضرت امام سه بار گفت السلام عليك يابن رسولالله.
از آيةالله مصلحى: مرحوم والد -همانطور كه مرحوم پدرشان در انتهاىوقتنامه (تقويم) امى ذكر كردهاند- در 24 جمادىالثانية 1312قمرى در اراك كهآن روز آن را سلطانآباد و عراق مىناميدند متولد شدهاند، و فوت ايشان در 25جمادىالثانيه واقع شد. پس دقيقا صدوسه سال عمر كردهاند.
مادر ايشان علويهاى بوده از سادات امام جمعه نطنز: آغا بيگم فرزندسيدعقيل از اولاد سيدحسن واقف كه نسب او به امام زينالعابدينعليه السلام مىرسد و درنطنز مزار او معروف و گنبد و بارگاه دارد و معروف است كه سيدحسن با يكى ازبزرگان هند كه ثروت و مكنت فراوانى داشته وصلت نموده و همه را وقف كرده و بههمين مناسبت او را واقف ناميدهاند.
اين بانو علويهاى جليلالقدر و صحيحالنسب، داراى ملكات فاضلهو صفات حميده بوده است.
پدر ايشان مرحوم حجةالاسلام حاج ميرزااحمد معروف به حاج ميرزاآقامصلحى فراهانى، مردى زاهد و عابد و متدين و مورد اعتماد علماى اراك مانندآيةالله حاج آقا محسن عراقى، آيةالله آقا نورالدين عراقى، آيةالله آخوند كبير پدرآيةاللهالعظمى آقا ضياءالدين عراقى، و اخيرا مورد توجه و علاقه مرحوم آيةالله حاجشيخ عبدالكريم حائرى -كه در دو مرحله به اراك سفر كردند و هر دفعه هشتسالدر اراك اقامت داشتند- بودند.
مرحوم والد مكرر از پدر خود به نيكى ياد مىكرد و مىفرمود از نعمتهاىالهى بر من يكى پدر خوب و شايسته و يكى همسر خوب و شايسته و يكى استادىدقيقالنظر و شاگرد پرور بود و مكرر به خداى متعال عرض مىكردند كه از عهدهشكر اين همه نعمت چگونه برآيم.
امور مادى و نيازهاى اقتصادى ايشان تماما به وسيله پدرشان كه داراىمقدارى ملك و زراعت در فراهان بود تامين مىشد به طورى كه هيچگونه انديشهمعيشت را نداشت و ششدانگ حواسش مصروف تحصيل مىشد و با خيال فارغبه تحصيل ادامه مىداد و موفقيتخود را رهين خدمات پدر خود مىدانست.
ابتداى شروع تحصيل و سوادآموزى را نزد مرحوم حجةالاسلامعمادالذاكرين كه شوهر خواهر ايشان بود شروع نمود بگفته خودشان سالى كه پدرايشان به حج مشرف مىشود و سفر حج در آن سالها هفت، هشت ماه طولمىكشيد در اين مدت مرحوم عماد -به خاطر جبران خدمات پدر ايشان- سعى دردرس و مشق و سوادآموزى وى نموده، و در اين مدت كم، سواد و خط و مشق را بهحد كمال رسانده و كتاب گلستان سعدى را بسيار زيبا در سن ده يازده سالگى نوشتهو هنگام مراجعت پدر از حجبه او تقديم مىكند كه باعث تعجب او مىشود.
در اين سن كودكى نوشتارى به اين زيبايى و حسن سليقه در خط نشاننبوغ است.
الفبا و قرائت قرآن و عمجزء و غيره را نزد برادر حاج آقا صابر پيرمرد نورانىكه از كرهرود به اراك مىآمد ياد گرفته و از خاطرات اين دوران و از معرفت و ايماناين پيرمرد نقل مىكردند كه قرآن كوچكى در بغل داشت و از روى آن قرائت مىكردواشكازديدگاناو فرومىريخت وقطراتاشكازمحاسناوبهدامنشسرازير مىشد.
تحصيلات مقدماتى و صرف و نحو و شرح لمعه و مكاسب و كفايه راخدمت مرحوم حجةالاسلام والمسلمين شيخ جعفر -كه از اتقياء و بزرگان و ازشاگردان دوره اول مرحوم آيةالله حائرى مؤسس بوده و در سال 1322 تا 1330 دراراك حوزه درس داشتند- خوانده است و مقدارى هم در درس حجةالاسلام آقاشيخ عباس ادريسآبادى شركت مىكردند و پس از آن در درس مرحوم آيةالله حاجشيخ محمدسلطانالعلما صاحب حاشيه كفايه كه از اكابر تلامذه مرحوم آخوندخراسانى بودند شركت كردند و مطالب درسى را به رشته تحرير درآوردند.
و همچنين مدتى در درس مرحوم آيةالله مجاهد سيدنورالدين حسينىعراقى صاحب تفسير و تاليفات كثيره كه در جنگ بينالملل اول به جبهه رفتو مدت دو سال سفر او طول كشيد و داستان او و شرح حال آن مرد بزرگ و مجاهدو نورانى به چاپ رسيده و در مقدمه «تفسيرالقرآن والعقل» شمهاى از آن به قلم والدچاپ شده است و پس از ورود مرحوم آيةاللهالعظمى مؤسس حوزه علميه قم درسال 1332 به اراك، در سفر دوم ايشان، كه حوزهاى در اراك تشكيل دادند در زمرهاولين شاگردان مكتب ايشان در آمدند.
ايشان اوصاف و كمالات علمى و معنوى استاد مؤسس را از زبان اساتيدخود در اراك كه از شاگردان دوره اول ايشان بودند بسيار شنيده بودند و مشتاقانهو بىصبرانه منتظر قدوم ايشان بودند و پس از ورود عاشقانه در درس او حاضرمىشدند و در مدت كوتاهى به قدرى مورد توجه و علاقه ايشان قرار گرفتند كه بهدستخود عمامه بر سر وى گذاشتند و هم با وساطت و توصيه ايشان ازدواجايشان صورت گرفت و با اين ازدواج به نوعى قرابتسببى با مرحوم حاج شيخ پيداشد. (1)
و از اين به بعد از اصحاب خاص ايشان محسوب مىشدند.
و حاج شيخ، عنايت مخصوص به ايشان داشت، در درس عمومى هم كانهدرس را براى ايشان مىگفت هر كس اشكال مىكرد رو به ايشان مىكرد و جوابمىداد و چون ايشان در ضبط مطالب استاد مانند فردتشنه كامى كه به ماء معينو چشمه جوشان علم برسد حريصانه خود را سيراب مىكند كوشا بود مورد توجهو علاقه خاص ايشان قرار گرفتبه طورى كه در درس خصوصى استاد كه در آنفقط سه نفر شركت مىكردند شركت مىكرد آن سه نفر يكى ايشان بود و يكىمرحوم آقا سيداسماعيل فرزند حاج آقا محسن كه حاج شيخ را در سفر دوم به اراكدعوت كرده و آورده بود سومى هم يكى از علما كه از دوستان حاج آقا اسماعيلبود موضوع بحث هم رساله دماءثلاثه مرحوم آخوند خراسانى بود و سپس مطالببحث را براى شريك بحثخود مرحوم آيةالله آقا سيدمحمدتقى خوانسارى و چندنفر ديگر تقرير مىكرد.
در مدت هشتسال كه حاج شيخ در اراك بودند و حوزه مفصلى تشكيلدادند در جلسات عمومى و خصوص استاد شركت مىكرد و حتى اكتفا به مجلسدرس رسمى نمىكرد و در منزل نيز از ايشان جدا نمىشد و چه بسا داستانهاو قضاياى مسند كه در روزهاى تعطيلى از تاريخ حوزههاى علميه و علماى گذشته بابيانى شيرين و حلاوت و جذابيتخاصى بيان مىكرد كه همگى در سينه شاگردىكه شيفته و فريفته بيانات او بود چون گنجينه مطالب گذشتگان ثبت و ضبط شدو در مجالس خصوصى آنها را بازگو مىكرد.
بلكه در مجلس تبليغى استاد كه در ماه رمضان در اراك افاضه مىكرد نيز ازاستاد جدا نمىشد و مطالب علمى و مباحث كلامى استاد را كه همگى تازگىو جذابيت دارد ضبط كرده و به صورت رسالهاى مستقل در عقايد و امامت و معاددر آخر تفسير «القرآن و العقل» مرحوم سيدنورالدين مجاهد كه در جبهه جنگ آن رانوشته و از كرامات او محسوب مىشود چاپ شده است. از خصوصيات اخلاقىايشان دورى و گريز از شهرتطلبى و اسم و آوازه بود و بىاعتنايى به دنيا و زخارفدنيا و جاه و مقام بود با اينكه حدود هفتاد سال پيش نوشتههاى بسيار ارجمندو گرانبها در فقه و اصول تاليف كرده بود و طالب فراوانى داشت و مكرر علماىمعاصر او كه همه مىدانستند او وارث علم حاج شيخ است و مطالب ايشان را كهحاصل نظرات اساطين و اساتيد گذشته بود در سينه دارد و به رشته تحرير درآوردهبه او اصرار مىكردند كه اين مطالب را چاپ كنيد با كمال بىاعتنايى اعراض مىكردو مىفرمود براى يادگارى و چاپ ننوشتهام.
در نماز جماعت كثرت و قلت جمعيت مامومين براى او فرقى نداشت گاهنماز جماعت و نماز جمعه را با انبوه كثيرى از علما و فضلا و متدينين در مدرسهفيضيه و مسجد امام حسن عسكرىعليه السلام مىخواند و گاهى با معدود قليلىانگشتشمار، و براى او هيچ فرقى نداشت در درس هم گاهى تلامذه زياد و گاهىمعدود قليلى بودند براى او فرق نمىكرد.
المبتغى للشهرة مريض و طالبالثواب مستفيض
از شهرت و جاه گريزان بود و قدمى براى مرجعيت و رياستبر نداشتبا اينكهموجبات آن با چاپ و نشر آثار قلمى او براى او فراهم بود.
در كمال عسرت و مشقت زندگى مىكردند و در زمان مرحوم آقاسيدمحمدتقىخوانسارىگوشهاى از هزينهزندگى را از راه عبادت استيجارى تامينمىكرد و پس از فوت ايشان از احدى از مراجع و معاصرين خود پول قبول نمىكردحتى از مرحوم امام كه مكرر براى ايشان پول مىفرستاد امتناع مىكرد با اينكه مكرراز ايشان تجليل و تمجيد مىكرد و در مصاحبهها و اعلاميهها ايشان را تاييد مىكرد.
ارادت زيادى به مرحوم اصفهانى داشت در روزهاى وفيات و اعياد ديواناشعار آقاى اصفهانى را مىخواند و به شدت مىگريست. به ديوان حافظ و بعضى ازاشعار حافظ بسيار علاقه داشت. و گاهى اوقات به بچهها (نوادهاش) مىفرموداشعارى از حافظ را براى او بخوانند از جمله:
سالها دل طلب جام جم از ما مىكرد آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مىكرد گفتم اين جام جهان بين به تو كى داد حكيم گفت آن روز كه اين گنبد مينا مىكرد
چشمى گريان و دلى سوزان و قلبى رؤوف و مهربان داشت. با كلام خدا آشنا و دلشبيدار بود. گاه كه قاريان قرآن و نوجوانان با لحن خوش آياتى از كلام خدا را درحضورش مىخواندند از خود بيخود مىشد و منقلب مىگرديد و اشك ازديدگانش بر محاسن سفيدش جارى مىگرديد، بهطورى كه حضار را سخت متاثرمىساخت و از مشاهده چهره نورانى اين مرد الهى كه تحت تاثير تلاوت آيات قرآنىدگرگون شده از خود بيخود گرديده، همگى مجذوب مىشدند. آرى خود نقلمىكرد از استاد خود (مرحوم حاج شيخ) كه وقتى شيخ جعفر شوشترى كه نفسىآتشين داشت و سخنانش بر دل مىنشست چون از دل برمىخواست در منبرخطاب به مستمعين گفته بود: مىخواهم شما را با قرآن امتحان كنم كه آيا ايمانداريد يا نه؟ مرحوم حاج شيخ مضطرب و نگران مىشود كه نكند از عهده امتحان برنيايم. و آيه «انما المؤمنون الذين اذا ذكرالله و جلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياتهزادتهم ايمانا» علامت ايمان را ذكر كرد. يكى قلب ترسناك هنگامى كه ذكر خداشود، ديگرى ازدياد ايمان هنگامىكه قرآن بر او تلاوت شود.
قلبى رؤوف و مهربان داشت. هركه از او التماس دعا مىكرد خود را موظفمىديد كه به او دعا كند. اسم او و پدرش را مىپرسيد.
هنگام ذكر مصيبت ائمه اطهار و اولياى خدا از خود بيخود مىشد. هرگاه درمنزل تنها بود و مجلس روضه نبود، خود به ديوان اشعار اصفهانى يا ساير مقاتلمراجعه و براى خود روضه مىخواند و مىگريست. با اينكه گوشش سنگين بود وگاهى اوقات صداى واعظ و سخنران را دقيقا نمىشنيد، هنگام ذكر مصيبت گريهمىكرد. بعد از جلسه از ايشان پرسيديم آيا همه مطالب را شنيديد؟ مىفرمود نه،ولى پيش خود مطالب را به مناسبت مجسم مىكردم و حديث نفس مىكردم. هنگام تشرف به حرم ائمه معصومين در عتبات عاليات و سرزمين حجاز و حرممطهر ثامنالائمه عليهالسلام زيارت جامعه را از اول تا به آخر در حال قيام و بكاءمىخواند و چندبار در وسط كار عينك را پاك مىكرد و با دستمال چشمهايش راخشك مىنمود. گاه يك ساعت زيارت او طول مىكشيد، ابدا احساس خستگىنمىكرد و با قد خميده و در سن كهولت و پيرى و ضعف مزاج شديد، اين حالتموجب تحير و تعجب ناظرين مىگرديد.
آرى اولياى خدا هنگامىكه سرگرم مناجات با محبوب حقيقى مىشوند ازخود غافل مىشوند و از عالم ماده و عوارض آن بىخبر مىشوند. به همين سبببود كه مقام معظم رهبرى آيةالله خامنهاى مىفرمود: شرح حال اين مرد بزرگ، بهتصوير كشيدن زواياى زندگى پر از معنويت ايشان را شاعرى زبردست و عارفىدلسوخته مىتواند و بايد بنگارد.
چند ماه پيش از فوت، شبى بعد از نماز مغرب و عشا احمد [فرزند آقاىمصلحى] را صدا زدند و فرمودند: كتاب نصاب الصبان را بياور. در پشت جلد آنشعرى است كه با خط ثلث و بسيار زيبا نوشته شده و در زير آن نوشته شده خيلىجامع است. فرمودند آن شعر را بخوان، چون خط ثلث امروز معمول نيست و ابناءزمان از خواندن آن عاجزند، بالاخره پس از دقت زياد دستبدست گرداندن آنرااينچنين خوانديم:
خوش آنكه در دو جهان گوشه غمى دارد هميشه سر به گريبان و ماتمى دارد
گويا ملهم شده بود كه روزهاى آخر عمرش سپرى مىشود.
همانطور كه نقل شده شيخ بهايى چند روز قبل از فوتش در قبرستان ازهاتفى شنيد كه شيخ به فكر خود باش كه عمر تو سر رسيد. و از آن پس كسى شيخ رانديد. آرى المؤمن بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه.
نقل كردند از استاد خود حاج شيخ عبدالكريم -كه سالها در خدمتحاجميرزاحسن شيرازى بود و در منزل بيرونى ايشان در سامرا سكونت كرد و با حاجميرزا علىآقا فرزند ميرزا شريك بحثبود. طبيعى است كه حاج شيخ در اين مدتدر خلوت و جلوت در حالات ميرزا سير مىكرده -ميرزا با اينكه مدت سىسال واندى رياست عامه و تامه و منحصر بر تمام قلمرو شيعه داشت هيچگاه خنده از تهدل از او مشاهده نكرديم، هميشه بق كرده بود و غمزده، گرچه خندهها مىكرد كهصداى او از بالاخانه بيرون مىرفت ولى پيدا بود صورى است و براى حسنمعاشرت نه از ته دل.
آرى مردان خدا و اولياى امر هميشه خود را در محضر ربوبى مشاهده مىكندو خود را مقصر مىدانند و بر اين قصور و تقصير هميشه غمزده و ترسناك كه هرچهمعرفتبيشتر باشد خوف بيشتر مىگردد.
يك چشم زدن غافل از آن شاه نباشيد شايد كه نگاهى كند آگاه نباشيد
انما يخشىالله من عباده العلماء. هيچگاه جاذبههاى مادى اين عالم كه اهل دنيا رافريفته وبخود مشغول داشته و موجب غفلت است. در دل آزادگان از قيد اين عالمغرور و سراى ظلمت رخنه نمىكند. آرى اينان از هرچه رنگ تعلق پذيرد گريزانند.نور شمع كجا در برابر نور خورشيد خودنمايى مىكند و كسى كه انس باعالم ربوبىدارد و در فضاى عالم قدس طوف مىكند خلق وماسوىالله را او كالبعائر مىبيند.
هرگاه به مناسبتى جمعى در محضرش حاضر مىشدند نصايح و مواعظدلنشين ايراد مىكرد و تا توان داشت در ملاقاتها با هر طبقه به تناسب حالشان ازقضايا و قصص و داستانهاى مسند و عبرتآميز و گاهى اشعار پندآميز از سعدىو حافظ مطالبى بيان مىفرمود و مجلس ايشان بسيار آموزنده بود و گويا خود راموظف مىديد مطالبى را بهگوش آيندگان برساند وآنچه از پيشينيان در سينهبهوديعه سپرده بود به ديگران منتقل كند، كه به صورت روايت و مانند داستان عابدكوه تفتيزد و داستان سيد علىمحمد باب (2) و گاه داستان حاج على بغدادىو صحتسند اين قضيه را از بزرگان براى حضار نقل مىكرد و غالبا در اين اواخر،هرچند كه به ظاهر سلامتبود، اين شعر را زياد مىخواند:
عن قريب است كه از ما اثرى باقى نيست شيشه بشكسته و مىريخته و ساقى نيست ابرو باد و مه خورشيد و فلك دركارند تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى
در وصف امام خمينى مىفرمود و به اين شعر متوسل مىشد:
قرار در كف آزادگان نگيرد مال نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال
هرگاه كه مسؤولين خدمتش مىرسيدند آنها را توصيه مىكرد به رفع مشكلاتبندگان خدا و محرومين، و داستان علىبن يقطين كه نماينده موسىبن جعفر(ع) دردستگاه ظلم بود و در باطن با آن حضرت مربوط بود و بهكار شيعيان رسيدگىمىكرد و به مضمون كفارة عمل السلطان قضاء حوائج الاخوان مىفرمود: خدمتشيعيان اينقدر اهميت دارد، كه با گناه جند سلطان ظالمى چون هارون بودن مقابلهمىكند و كفاره آن گناه بزرگ مىشود و در داستان علىبن يقطين كه در دستگاهبنىالعباس مقرب بود بعضى بر او حسد بردند و سعايت كردند و به هارون گفتند كهاو در باطن با موسىبن جعفر(ع) ارتباط دارد و رافضى است مىتوانى وضو گرفتن اورا كه بر طبق وضوى شيعه است و از بالا به پايين آب مىريزد مشاهده كنى.
هارون براى تحقيق مطلب، روزنهاى مخفى در وضوخانه علىبن يقطين بازكرد و هنگام وضو گرفتن او را مخفيانه نظاره كرد. در اين هنگام نامهاى از موسىبنجعفر(ع) به دست او رسيد و فرمود الساعه وضو بر طبق عقيده اهل سنتبجا آورو او نامه را بوسيد بالاى سر گذاشت و گفتسمعا و طاعتا. هارون قضيه وضوگرفتنرا مشاهده كرد، ايمانش به علىبن يقطين بيشتر شد و گفت اينها مىخواستند ايندوست را از ما جدا كنند سپس دستور آمد از سوى امام(ع) كه از اين ساعت وضو برطبق مذهب شيعه بگيرد. از نقل اين داستان نتيجه مىگرفتند كه ائمه ما شيعيان خودرا دوست دارند و حال آنها را نظاره مىكنند، بطورىكه در موقع گرفتارى اينطور ازاو مراقبت و محافظت مىكنند و در چنگال ظالمى خونخوار چون هارون او را حفظمىكند. براى رسيدگى به امور شيعه و محرومين به او مىفرمودند تو بايد در آندستگاه باشى تا مشكل شيعيان را حل كنى.
وهمچنينداستان سيدمحمدفشاركىكه درمسائل علمى بهمشكلى مىرسيدو در اطراف آن فكر مىكرد و مكان خلوتى را براى فكر كردن انتخاب كرد و بيرونسامرا كنار شط درحفرههايىكهدراطرافشط هنگامطغيانآبايجادمىشود مشغولتفكر و تامل بود و كسى او را نمىديد، ناگاه ديد عربى بالاى حفره ايستاده از اومىپرسد در چه فكر هستى؟ مىگويد پيش خود در اينجا هم مرا رها نمىكنند،ومىگويد به شما مربوط نيست و پس از اصرار زياد مساله را براى او بازگو مىكندوبه موضع اشكال مىرسد و مىگويد اشكال در همينجاست كه ناگهان مطلب حلمىشودوسينهاش بااشارهحضرتحجت عليهالسلاممنشرح مىشود. ازاين داستانهم نتيجهمىگرفتندكهحضرت ولىعصر(ع)وامامزمانما نيزچونموسىبن جعفر(ع)درزمانخود، امروزهناظر حالماست ودرمشكلات بهفريادما مىرسد و اين حكايتمىكندازعلاقه ومحبتائمهمعصومين بهشيعيانخودش،خدمتكردنبهاين شيعياناينقدر ارزش دارد. و داستان حاكم بحرين و انار و نماز باران در زمان امام عسكرىعليهالسلام را نيز نقل مىكردند و از آن نتيجه مىگرفتند كه در مشكلات ائمه معصومين به داد شيعيان مىرسند و آنها را يلهورها نساخته و سر خود و بىصاحب نيستند. پس خدمت كردن بهاين مردم كهاينقدر مورد عنايت ائمه هستند چقدر ارزش دارد.همان طور كه در توقيع شريف ازحضرت صاحبالعصر والزمان ارواح العالمين له الفداء آمده: انا و ان كنا ثاوين، غير مهملين و لا ناسين لذكركم و لولا ذلك لاصطلمكم الاعداء....
در مدح حضرت فاطمه زهرا سلامالله عليها به اين اشعار خيلى علاقه داشتندو در نوشتجات ايشان در مكاسب محرمه به خط ايشان آمد:
اى مهين بانوى نه خانه خلاق قدم اى تو بانوى همه كشور ملك و ملكوت سر ناموس رسول مدنى خاتم (ص) اى تو خاتون همه ملك عرب تا به عجم پدران تو همه يكهسواران وجود مادران تو همه صاحب اعجاز و حشم نه به پشت قدم اين نقش و نه در بطن حدوث پس از اين نقش مجرد فلقد جف قلم
مردان خدا كه دلشان به نور جمال حق منور است و همواره از تجليات اسماءو صفات الهى دلشان زنده است اهل مجامله و مسامحه نيستند. صريحاللهجهو بىباك هرگاه خلاف شرعى مشاهده مىكرد برآشفته مىشد و بدون ملاحظهواهمه و رودربايستى طرف هركه و هر مقامى داشت پرخاش مىكرد و بىپروا و بىپرده نهى از منكر مىكرد. هرگاه سخنى يا فتوايى برخلاف ما انزلالله به نظرشمىرسيد يا جسارتى به حريم ولايت و اعتقادات شيعه مىشنيد در خطبه نمازجمعه حمله مىكرد و از حق دفاع مىكرد و به شدت عصبانى مىشد و كنترل خودرا از دست مىداد وبىاعتنا به پىآمدهاى سخن خود سرسختانه حمله مىكرد وآنچه را حق تشخيص مىداد در دفاع از آن از كسى باكى نداشت.
روزى درمنزل يكىاز بستگان درتهرانمهمان بوديم و به اين مناسبت عدهاىدعوتشدهبودند. صاحبخانهخيلى بهايشاناظهارارادت وكوچكى وتواضع مىكردو بسيار خوشحال بود و خيلى براى پذيرايى زحمت كشيده بود ولى چون خانمخانواده در موقع پذيرايى از حجاب خوبى برخوردار نبود بهناگاه ايشان فرياد برآوردو خروشيد و بدون ملاحظه صاحبخانه را متوجه به خلاف و خطاى خود كرد. بدونمجامله و مسامحه با صراحت و قاطعيت نهى از منكر نموده و شديدا عصبانى شد.
حضرت آيةالله مصلحى! با توجه به اينكه جنابعالى بيش از هر كس بهعنوان فرزند حضرت آيةاللهالعظمى اراكى قدسسرهالشريف همراهايشان بودهايد، خواهشمنديم شمهاى از زندگانى ايشان را شرح دهيد.
در ديدار ما با مقام معظم رهبرى حضرت آيةالله خامنهاى، ايشان فرمودندشرح حال آقا را، يك نفر شاعر نكته سنجبايد بنويسد، يعنى كسى بايد باشد كهزوايا و گوشههاى مخفى زندگانى شخصى ايشان را بشناساند و بتواند آنريزهكاريهاى حيات او را دريابد.
زندگى امثال ايشان سراسر نور است و هر چه بيشتر در زواياى زندگانيشاندقتشود بيشتر به اسرار مكنونشان پىبرده مىشود. به عنوان مقدمه عرضمىكنم، در قرآن شريف و كلمات ائمه معصومينعليهم السلام تكيه بر سير آسمان و زمينو در جزئيات شده است. گرچه در اعتقادات لازم است مسائل كلى بحثشود. امابيشتر تكيه قرآن بر سير در افاق و انفس استيعنى همان جزئيات. مثلا قصصانبيا در بيانهاى مختلف در قرآن بارها تكرار شده است. گرچه كه جزئي و شخصىاست. اما سير در حالات بزرگان مثل انبيا، ائمه، اولياى دين و عالمان در افرادبسيار تاثيرگذار است و تاثير آن از باب ذكر مصداق و نمونه از استدلالات پيچيدهعلمى و برهانى در نفوس عامه مردم بيشتر است. اين سير در آفاق و انفس درروحيه شخص سالك اثر دارد و بسيار مؤثر است و نفس انسان فطرتا به اين سوگرايش دارد.
بنده شايد حدود پنجاه سال بود كه از خلوت و جلوت و سفر و حضرنزديكى كامل با ايشان داشتم. از خصوصيات روحى ايشان و اخلاقيات ايشانو عكسالعملهاى ايشان در مقابل حوادثى كه براى ايشان اتفاق مىافتاد و درجاتو مقامات نفسانى، علمى، اخلاقى و معنوى ايشان را از نزديك شاهد بودم.همانگونه كه عرض كردم در زندگى اينگونه افراد سير لازم است. بنده هم در اينمدت واقعا نظارت داشتم بر زندگى ايشان و حالات ايشان را سير مىكردم. ايشاندر اين مدت سير معنوى مىكردند. برخوردهاى ايشان در مقابل حوادثى كه براىايشان پيش مىآمد منش و شخصيت و زيربناى فكرى ايشان را هويدا مىساخت.از تقلب احوال مىشود افراد را شناخت. فى تقلبالاحوال يعرف جواهرالرجال.
يكى از خصوصيات مرحوم والد ما اين بود كه آنچه از درس مرحوم حاجشيخ دريافت كرده بودند اينها را ضبط كرده بودند و همان موقع مبنا اختيار كردهبودند با اينكه در سنين جوانى بودند و ايشان اواخر نقل مىكردند اگر استفتايىپيش مىآمد، به همان دستنوشتههاى قديمى رجوع مىكردم چون اطمينان به آناستنباطات قبلى داشتند و در آن موقع مبناى استنباطى براى خودشان داشتند،و مورد عنايت استاد هم بودند و ايشان هم استاد را بسيار گرامى مىداشتند. بعد ازآمدن به قم هم در سال 1340قمرى با ايشان متصل بودند و كمال استفاده را ازاستاد مىنمودند تا سال 1355.
در اين مدت هم با افرادى چون آيةالله آسيد احمد خوانسارى بودند كهايشان از اولين مهاجرين به اراك بودند. آسيداحمد براى والد ما از آيةالله آقاسيدمحمد تقى خوانسارى و فضايل و استعداد بسيار او نقل مىكرد و در آن هنگام هممرحوم آيةالله آقا سيد محمد تقى در سفر جهاد در عراق بودند و چهار سال هم دردست استعمار انگليس در اسارت بودند در انقلاب عراق و پس از بازگشت، مرحوموالد ما با دو خوانسارى فوقالذكر كمال رفاقت را داشتند، كه اين دوستى به حدارادت رسيده بود.
همچون عاشق و مريد. نسبتبه مرحوم آيةالله آقا سيد محمد تقى طورىبود كه ايشان دختر به مرحوم آيةالله آقا سيد محمد تقى داده بود و ايشان دامادمرحوم والد ما بودند البته ارادت ايشان به خاطر سيادت بود كه ايشان به ساداتارادت و كرنش و عشق عجيبى داشت. مرحوم آيةالله آقا سيد محمد تقى علاوه برسيادت مقامات معنوى بسيارى داشت و مرحوم والد مىفرمودند من در خلوتو جلوت با آقا سيد محمد تقى خوانسارى بودهام و مقامات معنوى او را درككردهام و بدين خاطر بسيار به او ارادت داشت. با اينكه مرحوم والد و آقاسيدمحمدتقى خوانسارى با هم حاشيه بر عروةالوثقى نوشته بودند، اما مرحوموالد ما در درس ايشان شركت مىكردند و افرادى كه اطلاع نداشتند مىگفتند لابداين يك شخص معمولى است كه پاى درس سيد شركت مىكند. البته مرحوم آقاسيدمحمدتقى خوانسارى پنجسال از مرحوم ابوى بزرگتر بودند و در چهل سالگىازدواج كردند و خانواده دوم ايشان، صبيه مرحوم ابوى و همشيره ما بودند.
كلماتى هم از مقام صبر و رضا و توكل ايشان بگويم. همشيره بزرگ ما كه عيالمرحوم آقا سيدمحمدتقى خوانسارى بودند در 18 سالگى در قم فوت كردند.
وقتى كه ايشان فوت كردند مرحوم والد ما هيچ ابراز نگرانى و تالم نكردند درحالى كه والده ما ناراحتبودند و به مرحوم ابوى مىگفتند كه گويا شما از فوتصبيه خوشحال شدهايد چون اصلا گريه نمىكنيد. اين مقام صبر ايشان بود. اهلجزع و فزع نبودند. صابر بودند و راضى به رضاىالله نهتنها انسان راضى به راضىالهى باشد بلكه فراتر از آن مسرور باشد. اينها مقاماتى است كه به آسانى براى انسانپيدا نمىشود.
شايد بتوان گفت كه ايشان اولين شارح عروةالوثقى بودهاند مرحومسيدمحمدكاظم طباطبايى در سال 1337 از دنيا رفتند و آقاى اراكى درسال 1312هجرى قمرى متولد شدند و در هنگام فوت مرحوم سيدايشان 25 ساله بودند. و شرح عروهاى كه از ايشان الان چاپ شدهاست. در آنجا چون آقا زمان حيات مرحوم سيد نوشتهاند، به نظر شماايشان كه در ده سالگى يا دوازده سالگى درس را شروع كردند اجتهادمطلقشان در چه سنى بود كه اين شرح پاكيزه را به اكثر قسمتهاى كتابطهارت نوشتند. در آن كتاب هم حتى عبارتى دارند كه گفتهاند «كماحققناه فىالاصول» يعنى همانطور كه ما در اصول اين مطلب را تحقيقكرديم.
معمول اين است كه طلبه وقتى كه تازهوارد درس مىشود و پنج، ششسالى همدرس مىخواند، در اين حال اختيار مبنا نمىكند و مشغول خواندن است.ولى مرحوم والد اينگونه نبودهاند، حال يا به خاطر خصوصيات استاد بوده است كهاستادى همچون شيخ عبدالكريم شخصيتبه شاگرد مىداده است و به آنهامىگفته كه شما الان بايد مطلب را كاملا دريافت و استنباط كنيد و بعد قدم بالاتربگذاريد، يعنى اطراف و جوانب مساله را امروز كاملا بررسى كنيد و كار امروز را بهفردا وا نگذاريد. همين الان بايد مساله را تمام كنيد و تحقيق كنيد و فتوى بدهيدو مبنا داشته باشيد و مرحوم آيةاللهالعظمى اراكى اينگونه بودند و الان وقتى ما بهدست نوشتههاى ايشان نگاه مىكنيم مىبينيم كه شسته و رفته و خالى از اطنابممل و ايجاز مخل بدون حشو و زوايد مطلب را با اختيار مبنا نگاشتهاند. بنابراينايشان هر درسى را كه مىخواندهاند همان موقع هم از آن فارغ مىشدهاند و اين بهخاطر اين بوده است كه ايشان واقعا «طلبه بالمعنى المطابقى» بودهاند. در موقعطلبگيشان. يعنى شش دانگ حواسشان طلبه بوده است. حتى امور داخلى منزلايشان را هم تا مدتى كه مرحوم ابوى ايشان در قيد حيات بودهاند تامين مىكردند.به اين جهت ايشان فارغالبال مشغول تحصيل بودند و تمام حواسشان در پى ضبطو تحقيق مطالب و اختيار مبنا بوده است و اينطور بوده است كه در اين مدت كماختيار مبنا مىكردهاند.
مرحوم والد از استادشان خيلى عجيب تعريف مىكردند. مىگفتند شمانديديد ايشان يدرك و لايوصف بودند. ايشان (حاج شيخ عبدالكريم) سختترينمسائل و غامضترين مباحث را با سهلترين بيان در اختيار انسان ىگذاشتبدوناينكه به حشو و زوايد بپردازد و مطلب را طولانى كند و اينها باعث مىشد كه ايشاندر اين مدت كم آن طور كه از نوشتههايشان معلوم مىشود، اختيار مبنا كنند. يعنى ازاولين نوشتههاى ايشان كه كتابالبيع بوده است همان ابتدا كه مرحوم حاج شيخعبدالكريم به اراك آمدند تدريس كتاب بيع را شروع كردند و مرحوم ابوى مىگفتندكه مدت يك هفته به درس استاد حاضر مىشدهاند و بعد از يكهفته آن مطالب رانوشته و تحويل مرحوم حاج شيخ داده بودند و از همانجا استاد به ايشان بسيارعلاقه پيدا كرده بودند. و مىگفتند كه حاج شيخ گفته بود كه من كيف كردم ازمطالعه نوشتههاى شما اين جمله استاد باعث مىشد كه خود شاگرد هم بسيارمشعوف بشود.
اينها اثر تشويق استاد بود و مراقبت كامل استاد و نظر كامل استاد به شاگردو استعداد شاگرد، فارغالبال بودن شاگرد و اينكه كارى به چيزى جز تحصيل نداشتهباشد، همينگونه مىشود.
و به تعبير خودشان عاشقانه چشم به دهان استاد مىدوختهاند و مطالبش راضبط مىكردهاند و بعد هم در خارج مجلس هم در هنگام تعطيلى مطلب را دنبالو اشكالات را تحقيق مىكردهاند.
با توجه به اين بعد علمى و اجتهاد شما فكر مىكنيد علت مكتومبودن حضرت آيةاللهالعظمى اراكى(ره) در ميان عامه مردم خصوصا تاهنگام ارتحال حضرت امام خمينى(ره) چه بود؟ با اينكه مجتهد بودندمنتهى اين اثر چه بود كه بعداز فوت حضرت امام(ره) ايشان به عنوانمرجع كامل و استادالفقهاء والمجتهدين متجلى شدند؟ اينها آثار چهبود؟
ايشان دو مطلب را خيلى از استادشان مرحوم حاج شيخ عبدالكريمحائرى نقل مىكردند. يكى اينكه مىفرمود استاد ما از استادش سيدمحمد فشاركىكه افتخار بزرگان، شركت در درس ايشان بود نقل مىكردند كه ايشان مىفرمودهاست: من دوست ندارم كه وقتى باد به بيرق كسى مىخورد، من هم خودم را جلوبياندازم و بگويم انار جل، و خود سيدفشاركى هم به اين مساله عمل كردند. يعنىبعد از فوت استادش مرحوم حاج ميرزاحسن شيرازى -كه رياست امور مسلمين بهعهده ايشان بود و سيدفشاركى از اجله شاگردان ايشان بود- بسيارى كسان اصرارداشتند بر اينكه سيد، مجتهد اعلم است و چندين بار تا در منزل ايشان براى طلبتصدى مرجعيت مسلين، به ايشان رجوع كرده بودند، اما سيد فشاركى قبول نكردهبود و گفته بود، «والله خود را اعلم مىدانم از همه معاصرين و رساله نمىنويسم.»حالا البته عذر ايشان چه بوده، مىگفته است كه مثلا از عهدهام ساخته نيست والاننمىتوانم فتوى بدهم. با اينكه اعلميتبه معناى قوه استنباط است و او از نظر قوهاستنباط اعلم است اما فتوى نمىتواند بدهد. اين يك مطلب بود كه ايشانمىفرمود. و مىفرمودند كه مرحوم حاج شيخ هم مىگفت من دوست ندارم وقتىببينم كه يك عدهاى وارد كارى شدهاند روحانى هم بيايد مزاحم بشود و بگويد كهنخير من هم مقابل تو هستم.
يك مطلب ديگر هم ايشان باز از سيد فشاركى استاد مرحوم حاج شيخ نقلمىكردند كه گفتند مرحوم سيد فشاركى بعد از اينكه مرحوم حاج ميرزا حسنشيرازى فوت كردند و ديگر ايشان رياستى را قبول نكرد و در منزل نشست وضعمالى خوبى هم نداشت و مردم هم ايشان را نمىشناختند حتى نقل شده است كهبعد از اينكه ايشان فوت كرد با اينكه استاد كل بودند، مقدار زيادى مقروض بودند.ايشان اينطور نقل مىكردند كه در امور معاش ايشان در هم و غم فرو رفتند كهعاقبت چه مىشود گفتند در همان عالم مكاشفه و عالم بيدارى يك مرتبه ايشانديده بودند كه قيامتبر پا شده و افرادى را در آنجا آوردهاند و سيخ آتشين ازدهانشان فرو كردند و از قسمت ديگر بدنشان خارج مىشد، گفتم اينها جرمشان چهبوده است. پاسخ دادند كه اينها لياقتبراى فتوى نداشتهاند و فتوى دادهاند. به اينجهت ايشان مىگفتند، احذرالفتوى فرارك منالاسد.
منظور اين است كه اين كارى نيست كه انسان به دنبال آن برود.
بعد از فوت مرحوم آيةالله آقا سيد محمد تقى خوانسارى عدهاى از تهرانآمدند و رساله خواستند و مرحوم والد حاضر نشدند رساله بدهند و بعد ازفوت مرحوم امام تشخيص دادند كه الان هنگام آن شده است كه ايشان فتوابدهند. نسبتبه حضرت امام(ره) ارادت داشتند، هم در بعد انقلاب و هم دربعد عاطفى، وقتى كه امام(ره) به رياست رسيدند. در همان سال 42 شمسىفرمودند كه: برو به ايشان (يعنى امام خمينى) بگو هر وقت من به عكس ايشاننگاه مىكنم ياد صحراى كربلا مىافتم. اين سيد اگر در صحراى كربلا بود يقينادر صف مستشهدين امام حسينعليه السلام بود و بعد پيغام دادند و گفتند كه من دراين افراد مختلف علما نگاه مىكنم براى «مجددالمذهب فى القرن الخامسعشر» بودن كسى را نمىبينم برازنده باشد جز ايشان و گفتند ايشان لايقاين كارند.
اين مرد با غيرت و با حميتى است كه در همان جوانيش هم نتوانست كتابىرا كه اسرار هزارساله نوشته بودند تحمل كند و كتاب «كشفالاسرار» را نوشتو مىگفتند كه ايشان (حضرت امام «ره») مرد غيور و با جراتى است و بر ايشان اينمقام برازنده است و بنده به منزل امام رفتم و اين سخن را به امام(ره) گفتمو حضرت امام(ره) فرمودند كه به آقا بگوييد دعا كنند و بعد از چند سالى كهحضرت امام(ره) به نجف رفته بودند آنجا هم دوباره همين مطلب را تكرار كردند ماهم به اتفاق مرحوم والد به نجف رفته بوديم و در آنجا هم ميهمان حضرت امامبوديم و آيةالله حاج آقا مصطفى رضوانالله عليه هم هر شب به منزل ما مىآمدو ما با ايشان مانوس بوديم. وقتى براى بازديد امام در نجف به منزلشان رفتيمايشان فرمودند من باز هم همان عقيده را دارم: من شما را مجدد مذهب فى قرنخامس عشر مىدانم شما هستيد كه مىتوانيد مجددالمذهب باشيد و اماممىفرمودند كه دعا كنيد. سال بعدش امام(ره) به ايران آمدند و انقلاب اسلامى بهپيروزى رسيد.
ارتباط حضرت آيةاللهالعظمى اراكى با مجتهدين معاصر خود چگونه بود؟
ايشان انسان عجيبى بود بسيار متواضع بود و همه از اين روش ايشانتعجب مىكردند، نسبتبه همه متواضع بود. سبتبه بعضى مثل آيةاللهگلپايگانى(ره) و آيةالله آقا سيد احمد خوانسارى و مرحوم امام(ره) و... نسبتبههمه اينها متواضع بودند با اينكه ايشان نسبتبه سايرين از فقها تقدم داشت و همههم قبول داشتند كه ايشان از سابقين هستند و از اول حوزه در اراك با مرحوم حاجشيخ عبدالكريم بودند و آنها بعد از ايشان آمده بودند ولى در عين حال نسبتبههمه علما متواضع بود و رياست آنها را قبول داشت و درس و بحثخودش راداشت و از دنيا قناعت كرده بود به همين درس و بحث و تربيتخواص، پشتسرديگران هميشه ذكر حسن مىكردند و هميشه دعاگوى آنها بود و هر وقت افرادى ازطرف آنان مىآمدند از آنان احوالپرسى مىكرد سلام مىفرستاد براى آنهاو دعايشان مىكرد.
بنده يادم است -كارى كه شايد هيچكس انجام ندهد- ايشان از معاصرينخودش در درس اسم مىبرد و نقل قول مىكرد. مثلا مىگفت آقاى گلپايگانى اينطوردر درس حاج شيخ عبدالكريم اين اشكال را كردند و بعد پاسخش را مىدادابايىنداشت كهبگويد حالا منچرا اسم ديگرانرا در درس خودم بگويم.
اما نسبتبه امام هم همانگونه كه عرض كردم سوابق زيادى با حضرتامام(ره) داشتند و با هم رفاقت داشتند و امام راحل هم، همچنين نسبتبه ايشانبسيار علاقهمند بودند و سالهايى كه مرحوم والد در مدرسه فيضيه نماز جماعتمىخواندند حضرت امام(ره) به ايشان اقتدا مىكردند و مكرر مىشد كه هردو به آقاسيدمحمدتقى خوانسارى اقتدا مىكردند، و مواقعى كه آقا سيدمحمدتقىخوانسارى نمىآمدند، مرحوم والد به نماز مىايستادند و امام(ره) به ايشان اقتدامىكردند. بنده هروقتخدمت امام مىرفتم ايشان بسيار تواضع مىكرد و مكررمىآمد خدمت والد براى عيادت و در همين منزل هم آمدند براى ديدار.
روش والد ما اين بود كه منعزل بودند و هيچ جايى نمىرفتند، عزلت داشتندمنتهى عزلتى كه همانگونه كه شيخ بهايى مىگويد:
عزلتبىعين علم آن زلت است و ربود بىزاء زهد آن علت است عزلتى كه فقط مضرات معاشرت را نداشته باشد ولى از محاسنش برخوردار باشد;نماز جماعت جمعه، درس، خطبه و سخنرانى را داشتند و اينجا هم افراد مىآمدند.اما ايشان اهل ديد و بازديد و مجلس فاتحه و رفت و آمد نبود و هيچجا نمىرفتبدون استثناء. حتى هنگامى كه حضرت امام(ره) از زندان آزاد شدند ايشان نرفتند.و امام به اينجا تشريف آوردند. ايشان هيچ كجا نمىرفتند و در اين مورد مىگفتند كهتبعيت از ميرزاجواد آقا ملكى تبريزى مىكنند.
آيا ايشان با حضرت ميرزاجواد آقا ملكى تبريزى هم ارتباطىداشتند؟
بله ايشان با مرحوم ميرزاجواد آقا خيلى مانوس بودند و مىگفتند كه دراين رفتار از ايشان تبعيت مىكنم. براى اينكه معاشرتها مضراتى دارد كه هم وقتانسان را مىگيرد خصوصا مجالستبا اهل غفلت كه خود موجب غفلت از حضرتحق جل و علاست. اما نمازهاى جماعت را هم ظهر و هم شب مىرفتند. و حدودچهل سال نماز جمعه ايشان برگزار مىكردند در مسجد امام و بر روى خطبه نمازجمعه كار مىكردند. يعنى مطالعه مىكردند و در حقيقت درس اخلاقى بود. منزلهم پنجشنبهها و جمعهها به روى همه گشوده بود. ولى ديد و بازديد با هيچكسنداشتخصوصا در قم حتى آقاى بروجردى، و چون ديگران داب ايشان رامىدانستند آنان به اينجا مىآمدند. ولى در غير قم به ديد و بازديد مىرفتند. درتهران دو جلسه خدمتحضرت امام(ره) رفتيم كه اولين سفر، سفرى بود كه ايشانبيمار بودند و بعد از عمل بود و اوايل انقلاب بود و وقتى به خدمت امام رفتيمحضرت امام(ره) بسيار خوشحال شدند حتى يادم است كه در آن بيمارستان كه اماممكرر نماينده مىفرستادند مثل حاج احمد آقا و آقاى صانعى و غيره. و حضرتامام(ره) به شكرانه اينكه ايشان در آن بيمارستان بهبود يافته بودند مبلغ يك ميليونتومان براى خريد ملزومات جراحى در آن روز به بيمارستان لبافى نژاد اهدا كردند.بعد هم كه به منزل امام رفتيم امام تشكر كردند از اينكه آقاى دكتر سيم فروش اينعمل را انجام دادهاند و گفتند كه شما عبادت بزرگى را انجام دادهايد و بعد همحضرت امام(ره) به بنده رو كردند و گفتند كه باقى مطلب با شما است.
مرحوم والد در تهران دوبار به خدمتحضرت امام رفتند و امام بسيار احترامكردند. مهربانى دو سويه بود.
چه خوش بىمهربانى هر دو سر بى كه يكسر مهربانى درد سر بى خصوصا آنجا كه ما از درب اتاق وارد شديم ايشان با حال بكاء گفتند «السلام عليكيابن رسولالله» و حضرت امام بلند شدند و همديگر را در آغوش گرفتند و بسيارگريستند. يك چنين حالتى عجيب در اينجا پيش آمد و بار ديگرش در حرم حضرتابوالفضلالعباسعليه السلام بود كه داستان مفصلى دارد. (3)
بعد از اين ملاقات گفتند مثل اينكه بايد من ايشان را بعد از پانزده سال درحرم حضرت ابوالفضلعليه السلام مىديدم. چون مثل ابوالفضل رشادت و غيرتو حميت دارد.
حاج آقا با توجه به اطلاع دقيق و عميقى كه شما از ايشان داريدو آثارى كه از ايشان به جا مانده چون فرموديد هر چيز كه استاد فرمودهايشان نوشته است و خودشان هم نوشتهها و آثار زيادى دارند، در زمينهفقه اصول و غيرهها، اگر ممكن است آثارى را عنوان كنيد:
ايشان آثار زيادى در فقه و اصول دارند. بخشى از آنها چاپ شده استو برخى ديگر خطى و دستنويس است. جالب ستبدانيد بيشتر آثار ايشانبدون نقطه نوشته شده است و برادر بزرگوارمان جناب حجةالاسلام واعظىاراكى آنها را براى چاپ آماده مىكنند و با آثار مرحوم والد ما چند سالى استكه مانوس هستند.
ايشان معروف بودند به اينكه در زمان خودشان در بيع خيلى تبحر دارند و هرمسالهاى كه به قواعد فقهيه منجر بشود هيچكس حريف ايشان نمىشود. از نجفآقاى آشيخ كاظم شيرازى آمده بودند و با مرحوم والد بحث كرده بودند از ايشانخيلى تعريف كرده بودند كه خيلى متبحر و ملاست و خيلى پخته است. من يادماست كه كتاب بيع ايشان خيلى طالب داشت. در زمان حيات مرحوم آيةاللهبروجردى آقاى كتابچى صاحب كتابفروشى علميه اسلاميه آمده بود و مىخواستكتاب را چاپ كند. با آقاى حائرى به منزل ما آمد و با اصرار و ابرام گفت كه آقا شماكتاب بيعتان را بدهيد تا چاپ كنيم. ايشان ابا مىكرد و اصلا در اين واديها نبودند.حال اينكه از نظر معيشت در كمال مضيقه بودند. اين را جدا مىگويم. اما هر چهكردند كه حاشيه ايشان را براى چاپ ببرند ايشان ابا داشتبا اينكه عنوان،اسم،شهرت،حقالتاليف وغيرههمراهشبود اماايشانقبول نكردند. در نجف هم حضرتامام به ايشان اين مطلب را گفت كه شما آثارتان را چاپ كنيد و از آثار ايشان بسيارتعريف كردند و گفتند كه چاپ كنيد اينها را واقعا حيف استكه اينآثار چاپنشود،گفتند نه من اينها را فرصت نكردم بازنگرى كنم وبه بندهاشاره كردند وگفتندكه باايشاناست و ما درزمان حياتمان كارى نداريم. بعد كه بهايرانآمديمحضرتامام(ره) باز پيكى فرستادند.[كه آثارشانرا چاب كنيد].
در هرحال سعى مىكنيم كه نوشتهها و مطالب ايشان، آن مقدارى كه دردست ما هستبه نسل بعد برسد.
1) آيةالله حاج شيخ عبدالكريم داماد همسر حاج محمد ابراهيم و آيةالله اراكى داماد خود حاج محمدابراهيم بود.
2) در بخش 23 گذشت.
3) در بخشهاى گذشته ياد شد.