![]() |
![]() |
![]() |
پدر ايشان محمدجعفر نام داشته و مردى پاكدل و مسلمان باايمانى بوده است.كسب او ظاهرا كرباس فروشى و نيز گوسفند فروشى بوده است.
مرحوم آيةالله حاج شيخ مرتضى حائرى فرزند آن بزرگوار مىنويسد: پدرممىفرمود براى پدرم از مادرم فرزندى به وجود نمىآمد و او براى فرزنددار شدن بازنهايى ازدواج موقت مىكرده است روزى به منزل همسر موقتخود مىرود تانماز فريضه خود را انجام دهد آن زن براى اينكه خانه را براى شوهر خود خلوتكند دختر يتيمى را كه از شوهر متوفاى خود داشته از خانه بيرون مىفرستد هوا همسرد بوده و آن دختر مىلرزيده و مىگفته: مادر من در اين هواى سرد به كجا برومو مادر او را به عناوينى راضى مىكرده كه بيرون برود.
اين منظره مرحوم محمدجعفر جد ما را بسيار ناراحت مىكند و پس از اداىفريضه از خانه آن زن بيرون مىآيد و مدت او را مىبخشد و مهر او را مىپردازد و باخداوند به اين مضمون مناجات مىكند كه:
خدايا من ديگر براى پيدا كردن فرزند ازدواج نمىكنم كه احيانا طفل يتيم بهخاطر من آزرده گردد تو اگر بخواهى قدرت دارى كه از همان همسر دائم من كه تاكنون فرزند نياورده به من فرزند بدهى و اگر نخواهى خود دانى، خدايا امر موكول بهتو است مىخواهى از همان همسر اول فرزند بده مىخواهى نده. پس از اين جريانمادر مرحوم والد به آن مرحوم، باردار مىشود و خداى متعال همين يك فرزند را بهايشان عطا مىكند و نه پيش از ايشان و نه بعد از ايشان ديگر باردار نمىشود و از اينجهت ما نه عمو داشتهايم و نه عمه. (1)
آيةاللهالعظمى اراكى در اين مورد لطيفهاى نقل مىفرمودند: خود آقاى حاجشيخ عبدالكريم مىفرمود وقتى كه من بچه بودم به مقتضاى بچگى بعضى حركاتاز من سر مىزد مادرم مىگفت: بچهاىكه بهزور از خدا بگيرى بهتر ازاين نمىشود. (2)
محل تولد مرحوم حاج شيخ قريه مهرجرد، از توابع ميبد اردكان يزد است اماتاريخ تولد ايشان دقيقا معلوم نيست 1276 تا 1280 گفته شده است كه شايد همانحدود 1280 صحيح باشد.
مرحوم آقا ميرابوجعفر شوهرخاله مرحوم حاج شيخ در يكى از سفرهايى كهبه مهرجرد مىآيد نامهاى به ايشان مىدهد و حس مىكند كه او استعداد علمى غيرمتعارفى دارد از اين رو مىگويد اين طفل بايد درس بخواند استعدادش در اينروستا ضايع خواهد شد و ايشان را با خود به اردكان مىبرد و در آنجا علىالظاهر درمكتب، نصاب و صرف مىخوانده است و پنجشنبهها براى ديدار پدر و مادر بهمهرجرد مىرفته است.
و چون اين ميرابوجعفر اين خدمت را به حاج شيخ كرده بوده، هميشهمرحوم حاج شيخ خود را وامدار او مىدانسته است.
آيةالله حاج شيخ مرتضى حائرى مىنويسد: دختر ميرابوجعفر در مشهدمقدس بود به محض اينكه پسر او فوت شد مرحوم والد كسى را به مشهد فرستادندو آن دخترخاله پيرزن و عابده و زاهده را به منزل آوردند و به اهل خانه مىگفتند كهاگر من قدرت داشتم و آفتابه مستراح دختر خاله را خودم برايش پر مىكردم حقپدرش را ادا نكرده بودم، افسوس كه پيرم و قدرت ندارم شماها كاملا مراقب آنعلويه محترمه باشيد. (3)
آن مرحوم مقدمات و ادبيات را در اردكان و شهر يزد مىخواند و سپس براىادامه تحصيل به كربلا مشرف مىشود.
آيةالله حاج شيخ مرتضى حائرى مىفرمودهاند: شنيدهام كه ايشان هجدهساله بودند كه با مادرشان به كربلا رفتند و دو سال هم در كربلا در زمان فاضلاردكانى اقامت كردهاند و شرح لمعه و قوانين را در كربلا خواندهاند و بعد به صلاحديد و امر و سفارش مرحوم فاضل اردكانى (4) به سامرا مشرف شدهاند فاضل اردكانىبراى مرحوم ميرزاى شيرازى نامهاى مىنويسند و ايشان بعد از خواندن نامه،اظهار مىكند كه من طبق اين نامه به شما اخلاص پيدا كردم و ماه رمضان را بامادرتان مهمان ما باشيد و در همين منزل به سر بريد پس از ماه رمضان براى شماحجرهاى در مدرسه آماده مىكنم و اما مادر شما در اندرونى ما باشد تا وقتى كهعيال بگيريد. (5)
به اين ترتيب خداوند منان توسط ميرابوجعفر و سپس فاضل اردكانىو سپس ميرزاى شيرازى مقدمات كامل شدن حاج شيخ را فراهم مىسازد تا درآينده خدمتى مانند تاسيس حوزه علميه قم را انجام دهد.
مرحوم حاج شيخ در سامرا كه مركز علمى آن روز بوده در محضر اساتيدىبزرگ به تكميل دروس خود پرداخت. استادان او در سامرا به اين شرح است:
1. مرحوم ميرزا شيرازى بزرگ.
2. مرحوم آقا ميرزا محمدتقى شيرازى (ميرزاى دوم يا ميرزاى كوچك)
3. مرحوم آقا ميرزا ابراهيم محلاتى شيرازى.
4. مرحوم حاج شيخ فضلالله نورى.
5. آقا سيد محمد فشاركى اصفهانى رضوانالله تعالى عليهم.
عمده تلمذ مرحوم آقاى حاج شيخ نزد اين استاد بوده و اين استاد هم درميان شاگردانش به آن مرحوم عنايتى مخصوص داشته است.
خود ايشان مىفرموده: ما عدهاى در اطراف مرحوم آقا سيدمحمد فشاركىبوديم ولى يك عنايت مخصوصى به خصوص به من داشت.
مرحوم آقاى حاج شيخ هم به اين استاد خيلى عنايت داشته و به همينجهتبعد از رحلت ميرزاى شيرازى تا زمانى كه سيدمحمد فشاركى در سامرا بودايشان در سامرا ماند و پس از چند ماه كه ايشان به نجف اشرف هجرت كرد مرحومآقاى حائرى هم نيز به نجف مشرف شد و در نجف هم علاوه بر درس آقاى آخوندخراسانى ملازم درس مرحوم فشاركى بود و پس از فوت مرحوم فشاركى (1316)سفر اول ايشان به اراك واقع شد.
در سال 1313 مرحوم حاج ميرزا محمود پسر مرحوم حاج آقا محسن اراكى،مرحوم حاج شيخ را به مكه مىبرد كه در اين سال مرحوم حاجآقا مصطفى پسرديگر مرحوم حاج آقا محسن هم مشرف بوده است و در سال 1316 به اصرار همانحاج ميرزامحمود، مرحوم حاج شيخ به اراك مىآيند و تا سال 1324 يعنى هشتسال در اراك مشغول تدريس و افادات بودهاند و داستانهاى بين ايشان و مرحومحاج آقا محسن عراقى نيز مربوط به اين دوره از اقامت ايشان در اراك است و يكىاز شاگردان اين دوره هشتساله او، مرحوم شيخ جعفر شيثى استاد آيةاللهالعظمىاراكى است، و در سال 1324 به نجف مراجعت مىكنند.
در آغاز داستان مشروطه در نجف بودهاند و براى دور شدن از نزاع مشروطهو استبداد با رفيق شفيق خود مرحوم حاج شيخ محمدرضا اصفهانى صاحبوقايةالاذهان به كربلا مهاجرت مىنمايند و در آنجا با ايشان و برخى علماى طرازاول مباحثه كمپانى داشتهاند.
در اين دوران اقامت در كربلا كه تا سال 1332 به طول انجاميد مرحوم حاجشيخ مايملك پدرى خود را در يزد مىفروشند و در كربلا خانه مىخرند و قصدتوطن مىنمايند و به تدريس مىپردازند.
مرحوم حاج شيخ فوقالعاده به كربلا علاقه داشتند و نقل شده كه در اواخرعمر هم مىفرمودند من آرزو دارم كه باز به كربلا بروم و به طور مزاح مىگفتند آرزوبر جوانان عيب نيست. و به عنوان اشتياق مىفرمودند: افسوس كه ديگر نمىتوانمبه كربلا بروم با اين بارى كه از امور مادى و معنوى مردم بر دوش من است.
و در كربلا در آغاز هجرت از ايران به كربلا و يا در هجرت از نجف به كربلاداستانى پيش آمد، كه در بخش مصاحبههاى اين كتاب ياد خواهد شد.
آيةالله حاج شيخ مرتضى حائرى مىنويسند: دو خواب ديده شده كه دلالتمىكند بر اينكه روح معظمله بعد از وفات به كربلا سوق داده شده است. (6)
در سال 1332 مرحوم حاج آقا اسماعيل فرزند ديگر حاج آقا محسن (ظاهرابعد از فوت همسر دوم حاج شيخ) ايشان را به اراك مىبرد و اين بار كه اقامتمرحوم حاج شيخ تا سال 1340 يعنى سال هجرت به قم و تاسيس حوزه علميهطول مىكشد اراك به صورت حوزه علميه در مىآيد و از اطراف و اكناف طالبانعلم به آنجا جذب تا از درس مرحوم حاج شيخ و يا از حوزه اراك استفاده نمايند.
از شاگردان اراك ايشان و نيز محصلان حوزه اراك گرچه هنوز به درس ايشاننرسيده بودند اما با ايشان به قم هجرت كردند چند نفرى را مىشناسيم كه تعدادىاز آنها از اعاظم علما و فقها، كه در بخش پنجم آمده، مىباشند.
1) آيةالله مؤسس، ص 16.
2) همان، ص 17.
3) همان، ص 21.
4) متوفاى 1302 يا 1305.
5) آيةالله مؤسس، ص 23 و 29.
6) همان، ص 28. خوابها در بخشهاى آينده نقل خواهد شد.