چرخهاى تمدن به عقب بر نمى‏گردد

هنگامى كه بعضى از مردم بخواهند يك قانون اسلامى را بكوبند و يا سنت خوبى را از بين ببرند، جمله چرخهاى تمدن به عقب برنمىگردد را بكار مى‏گيرند، بى‏آنكه مفهوم آن را درك كنند.

و گروهى ديگر بجاى اين جمله از جملات ديگرى استفاده مى‏كنند، مانند: دنيا اين حرف را قبول نمى‏كند!

آيا اين كلمات و امثال آن صحيح است؟ بايد دقت داشت كه دنيا هم چيز صحيح و هم فاسد را قبول مى‏كند. و اغلب مردم به سنتهاى قديمى عادت كرده‏اند حتى اگر آن سنت امر غلطى باشد و به همين جهت كسانى كه مى‏خواهند، جامعه را اصلاح كنند، در راه احقاق حق و منهدم نمودن باطل، با سخت‏ترين مشكلات روبرو مى‏شوند.

ولى عقلائى كه در قلبشان مرضى نيست و اهل تعصب و عناد نيستند، كار صحيح را اگر بيابند با كمال ميل مى‏پذيرند، و اگر از كار باطلى آگاه بشوند دورى مى‏كنند حتى اگر آن كار صحيح را ديگران رها كرده‏ و به كار باطل رو آورده باشند.

پس بايد از آنچه صحيح است پيروى كنيم، چه دنيا آن را بپذيرد يا نپذيرد. و آنچه را كه باطل است بايد رها كنيم و زير بار قبولى آن نرويم چه آن را دنيا پذيرفته باشد يا نپذيرفته باشد.

و غرب استعمارگر اين جمله كه دنيا اين كار را نمى‏پذيرد پس ما هم نمى‏پذيريم را پتكى قرار داده، كه با آن احكام اسلام از كوچك و بزرگش را بكوبد و از بين ببرد.

و اذهان مردم را از اين جمله پر كرده و طوطى وار آن را تكرار مى‏كنند، بى‏آنكه از آن چيزى بفهمند و بارها شده كه هنگام بحث با افراد مختلف، وقتى از جواب و بحث عاجز مى‏شدند به اين جمله پناه مى‏بردند و بعنوان دليل قاطع از آن ياد مى‏كردند.

در اينجا به پاره‏اى از مسائل كه راجع به آنها با بعضى از جوانان بحث و گفتگو داشتم، اشاره مى‏كنم.

از جمله با شخصى در باره پارلمان مجلس شورى كه مسئوليت قانون گذارى را بر عهده دارد، و در كشورهاى جهان آزاد معمول است گفتگو كردم.

او ابتداء گفت: پارلمان بايد اصلاح شود. گفتم: آيا بهتر نيست كه سفره قانونهاى جعلى غير شرعى را برچينيم؟

گفت: چگونه؟ آيا به نظام ديكتاتورى برگرديم؟!

گفتم: آيا بين اين دو نظام، راه ديگرى نيست؟

گفت: آن راه كدام است؟ و ظاهراً راه ديگرى وجود ندارد.

گفتم: برگرديم بسوى قوانين اسلامى.

گفت: اسلام چه ربطى به اين كارها دارد؟

گفتم: براى اسلام روش خاصى در سياست است كه ربطى به مجلس قانون جعلى و نظام و ديكتاتورى ندارد.

گفت: روش اسلام در اداره امور چگونه است؟

گقتم: روشى كه پيامبر اكرم و ائمه اطهار (عليهم السلام) بكار گرفتند، قبل از بدنيا آمدن كلمه قانون وضعى.

گفت: دنيا پيشرفت كرده است.

گفتم: پيشرفت جهان و صنعت چيزى است قابل درك و فهم، آيا دگرگونى و تحول در اخلاق اگر از خوب و صحيح بسوى بد و فاسد باشد بايد به آن عمل كنيم؟

گفت: اين حرفها را كنار بگذار، چرخهاى دنيا به عقب بر نمى‏گردد.

گفتم: مقصود شما از اين حرف چيست؟

گفت: يعنى نمى‏توانيم نظام سياسى قديمى را در اين زمان پياده كنيم.

گفتم: براى چه نمى‏توانيم پياده كنيم؟

گفت: دنيا از آن استقبال نمى‏كند.

گفتم: برعكس، اگر دنيا راه بهتر را بشناسد، ديگر به آنچه كه عادت كرده اعتنايى نمى‏كند.

گفت: راجع به اين حرفها صحبت كردن وقت تلف كردن است، بايد راجع به يك كار مفيدى صحبت كنيم و به نظر او كار مفيد، تأسيس مدرسه يا انتخاب وكيل شايسته يا چاپ نشريه و مانند اينها بود و صحبت كردن راجع به اصل اينها يعنى نظامى كه در سايه آن زندگى خود را اداره كنيم، راه غير مفيد مى‏دانست. و شايد كسى در اينجا از چگونگى قانون و حكم اسلامى كه غير از قانون و نظام ديكتاتورى و دموكراسى مى‏باشد بپرسد؟

در پاسخ بطور خلاصه مى‏گوئيم: (مشروح آن را در كتابهاى مفصل بيان كرده‏ايم) حكم و قانون در همه كارها، از كوچك و بزرگ از آن خداوند متعال مى‏باشد نه از آن فرد خاصى و نه از آن مردم و اين قانون را علماء و فقهاء از كتاب و سنت استنباط مى‏كنند و براى مردم بيان مى‏نمايند. و رئيس كشور از اين حكم و قانون پشتيبانى و حمايت مى‏كند، و مسلمانان با اكثريت آراء شورى مرجعيت را انتخاب مى‏كنند كه اين شورى بالاترين قدرت در كشور مى‏باشد و اگر مشكلى در كارهاى حكومت پيش آمد، رئيس حكومت و كارشناسان و فقهاء باهم همكارى نموده و در رفع آن مشكل اقدام مى‏نمايند. و تا هنگامى كه رئيس حكومت از نظر اسلام براى رياست و اداره مسلمانان، صلاحيّت داشته باشد، در منصبش باقى مى‏ماند، حتى اگر اين مدت به نصف قرن هم برسد و بركنار نمودن رئيس حكومت در صورت بى‏كفايتى و عدم صلاحيّت او از ديدگاه اسلام، بر مردم واجب است حتى اگر چند روز پس از انتخاب او بوده باشد.

مثال ديگرى بزنيم شايد براى ذهنى كه از افكار غربى پرشده عجيب باشد. در رابطه با عنوان بحثمان كه بصورت گفتگو بين من و بعضى از پزشكان صورت گرفته است.

به آقاى دكتر گفتم: مگر جنابعالى به اسلام ايمان نداريد؟ گفت: من مسلمانِ معتقد به مبانى اسلام همراه با عمل به آنها مى‏باشم انشاءالله تعالى.

گفتم: پس چگونه بدن مردگان را تشريح (كالبد شكافى) مى‏كنيد؟

گفت: مگر ايرادى دارد؟

گفتم: تشريح (كالبد شكافى) در شريعت اسلام حرام است، و ديه دارد و در كتاب ديات از كتابهاى فقهى اسلام حكم آن مفصلاً بيان شده است.

با تعجب گفت: در اسلام تشريح (كالبد شكافى) حرام است؟

گفتم: بله، گفت: ولى پيشرفت علم بر تشريح (كالبد شكافى) متوقف است.

گفتم: اين حرف مجوزى براى انجام دادن تشريح (كالبد شكافى) نمى‏تواند باشد.

گفت: آيا برگرديم به عقب؟

گفتم: برعكس، از زمانى كه علم طب از روش اسلامى منحرف گرديده است به عقب برگشته است.

با تعجب گفت: اين حرف شما را چه كسى باور مى‏كند؟

گفتم: جنابعالى و همه مردم باور مى‏كنند، كه پدران و نياكان ما از نظر جسمى صحيح‏تر، از نظر عمر طولانى‏تر و از نظر نشاط بهتر از ما بودند، و بيماريها نسبتاً عجيب كمتر از بيماريهاى امروز بود، حتى شهرى كه داراى پنجاه هزار نفر جمعيت بود، دو يا سه پزشك و بيست يا سى بيمار بيشتر نداشت. ولى همان شهر فعلاً داراى بيش از صد پزشك و بيش از هزار بيمار مى‏باشد.

گفت: اينهايى كه گفتى همه درست است، ولى چه ربطى به بحث ما دارد؟

گفتم: در اينكه طب جديد چيزهاى جديدى را كشف نموده است، شكى نيست ولى برخى از برنامه‏هايش داراى اشتباه است و از آن جمله تشريح (كالبد شكافى) است.

گفت: پس مى‏گويى چه كار كنيم؟

گفتم: خوبى‏هاى طب قديم و خوبيهاى طب جديد را جمع مى‏كنيم و بدى و نقصهاى هردو طرف را دور مى‏ريزيم.

گفت: پس مى‏گويى، پزشكى بدون تشريح (كالبد شكافى)؟

گفتم: بله. ولى با تشريح (كالبد شكافى) حيوانات و اجساد پلاستيكى.

گفت: دنيا اين حرف را قبول نمى‏كند.

گفتم: دنيا در مقابل حق و حقيقت، چه قيمتى دارد؟ و آيا درست است بخاطر اين دنياى منحرف، خودمان را در مشكلات قرار دهيم؟

در باره قانون و حكم اسلامى با افراد متعددى گفتگو نموده‏ام، كه يكى از آن افراد مىگفت:

دستور اسلام قابل پياده شدن نيست. گفتم: براى چه؟

گفت: بخاطر اينكه اسلام براى زمانى غير از زمان اتم و ماهواره و سفينه‏هاى فضائى آمده است.

گفتم: به چه دليل اين حرف را مى‏زنى؟

گفت: خيلى روشن است.

گفتم: چگونه؟

گفت: براى اينكه دنياى امروز با دستورات اسلامى كنار نمى‏آيد.

گفتم: از كجا اين را دانستى؟

گفت: از آنجائى كه آنها اسلام را رها كرده‏اند.

گفتم: واقعيت برعكس گفته شما است. اگر امروز دنيا اسلام را مى‏شناخت بيشتر از قبل دستورات اسلام را مى‏پذيرفت، زيرا آنچه را دنياى امروز از آزادى، برابرى، برادرى، كارهاى شورايى و رفاه مى‏طلبد، همه آنها در اسلام به بهترين وجه و آسانترين روش براى عملى نمودن، موجود است.

گفت: آيا در اسلام آزادى وجود دارد؟

گفتم: اسلام انواع آزادى را كه جهان به خواب هم نديده، در بر دارد.

گفت: چگونه؟

گفتم: بيان اين مطلب نياز به توضيح مفصل دارد و سپس گوشه‏اى از آزادى در اسلام را براى او شرح دادم.

گفت: اگر آنچه كه تو مى‏گويى، از اينكه دنياى امروز آمادگى بيشترى براى پذيرفتن دستورات اسلامى دارد صحيح است، پس چرا دستورات اسلامى را نمى‏پذيرد؟

گفتم: براى اينكه دنيا هنوز معنى اسلام را نمى‏داند كه چيست؟ چه رسد به اينكه دستورات اسلام را بداند.

گفت: پس چرا شما روحانيت اسلام را به جهانيان معرفى نمى‏كنيد؟

گفتم: ما به مقدار و وسائلى كه در اختيارمان باشد سعى و تلاش در جهت معرفى اسلام به جهان مى‏كنيم، ولى اين مقدار تلاش كافى نيست. بيشتر از اينهم اسباب و وسائل در اختيار نداريم، بعلاوه موانعى در اين راه هست كه همه مى‏دانند آن موانع چيست و نمى‏گذارند كه ما اسلام را به جهانيان معرفى كنيم.

و ديگر اينكه اگر كارها بستگى به پذيرفتن يا نپذيرفتن دنيا داشت، بر يك مسلمان لازم مىشد كه دست از اسلام بكشد، و يك كيش و آيين جديدى را براى خودش انتخاب نمايد، زيرا روش خاصى در كارهاى زراعت، صنعت، قانون، فرهنگ، ارتش، آموزش، پرورش، اقتصاد و دارائى و ديگر موارد زندگى داريم، پس ميزان براى همه اينها چيست؟

مگر اينكه كسى بگويد بنا به خواسته استعمارگران، اسلام به هيچ وجه ربطى به زندگى ندارد و فقط دين براى مسجد، نماز، روزه و يكسرى از روشها و طريقه‏هاى خاصى مى‏باشد.

ناچاريم از علماء پيروى كنيم

از سد خنده و چرخ دنيا گذشتيم و قرار بر اين شد، كه براى ريشه كن كردن مفاسد تلاش كنيم. عده كمى از مردم به اين مرحله مى‏رسند، ولى مى‏بينيم كه استعمار براى اين مرحله نيز نقشه طراحى كرده است، تا با اجراى آن تلاش ثمربخش اسلامى را از كار بياندازد.