next page

fehrest page

back page

درس هفتم:

شيعه (1)

اكنون نوبت آن است كه به كلام شيعه - ولو مختصر - بپردازيم. كلام به معنى استدلال عقلى و منطقى درباره اصول اعتقادى اسلام در شيعه وضع خاص و ممتازى دارد.

كلام شيعه از طرفى از بطن حديث‏شيعه بر مى‏خيزد و از طرف ديگر با فلسفه شيعه آميخته است. در گذشته ديديم كه كلام اهل سنت و جماعت جريانى بر ضد سنت و حديث تلقى شد، ولى كلام شيعه نه تنها بر ضد سنت و حديث نيست، در متن سنت و حديث جا دارد.

سر مطلب از نظر حديثى اين است كه احاديث‏شيعه برخلاف احاديث اهل تسنن، مشتمل است بر يك سلسله احاديثى كه در آنها منطقا مسائل عميق ماوراء الطبيعى يا اجتماعى مورد تجزيه و تحليل واقع شده است.

در احاديث اهل تسنن تجزيه و تحليلى درباره اين موضوعات صورت نگرفته است. مثلا اگر سخن از قضا و قدر و اراده شامله حق و از اسماء و صفات بارى، و از روح و انسان، و از عالم بعد از مرگ و حساب و كتاب و صراط و ميزان، و از امامت و خلافت و امثال اين مسائل به ميان آمده است. ولى در احاديث‏شيعه همه اين مسائل طرح شده و درباره آنها استدلال شده است. يك مقايسه ميان ابواب حديث صحاح سته با ابواب حديث كافى كلينى مطلب را روشن مى‏كند.

عليهذا در خود احاديث‏شيعه «تكلم‏» به معنى تفكر عقلانى و تجزيه و تحليل ذهنى صورت گرفته است. به همين جهت‏شيعه به دو گروه اهل الحديث و اهل الكلام تقسيم نشد، آنچنانكه اهل تسنن تقسيم شدند. ما در درسهاى گذشته، بر اساس منابع اهل تسنن، چنين گفتيم كه اولين مساله‏اى كه به عنوان اصل اعتقادى در ميان مسلمين مطرح شد، مساله «كفر فاسق‏» بود كه وسيله خوراج در نيمه اول قرن اول مطرح شد. پس از آن، مساله اختيار و آزادى بود كه از ناحيه دو نفر يكى به نام معبد جهنى و يكى ديگر به نام غيلان دمشقى مطرح و دفاع شد; و اين عقيده بر خلاف عقيده‏اى بود كه حكام اموى آن را تبليغ و ترويج مى‏كردند. پس از آن در نيمه اول قرن دوم عقيده وحدت صفات و ذات از طرف جهم بنى صفوان مطرح شد و آنگاه واصل بن عطاء و عمرو ابن عبيد به عنوان پايه گذاران اولى مكتب معتزله عقيده آزادى و اختيار را از معبد و غيلان، و عقيده وحدت ذات و صفات را از جهم بن صفوان گرفتند و در مورد كفر و يا ايمان فاسق عقيده منزلة بين المنزلتين را اختراع كردند و به بحث و چون و چرا در برخى مسائل ديگر پرداختند و به اين ترتيب كلام اسلامى پايه گذارى شد. آرى اين است نوع تفسير و توجيه پيدايش بحثهاى عقلى دينى اسلامى از نظر مستشرقان و اسلامشناسان غربى و شرقى.

اين گروه، عمدا يا سهوا بحثهاى استدلالى و عقلى عميقى را كه اولين بار وسيله اميرالمؤمنين على عليه السلام طرح شده فراموش مى‏كنند.

حقيقت اين است كه طرح بحثهاى عقلى عميق در معارف اسلامى اولين بار وسيله على عليه السلام در خطب و دعوات و مذاكرات آن حضرت مطرح شد. او بود كه اولين بار درباره ذات و صفات بارى و درباره حدوث و قدم، بساطت و تركب، وحدت و كثرت و غير اينها بحثهاى عميقى را طرح كرد كه در نهج البلاغه و روايات مستند شيعه مذكور است. آن بحثها رنگ و بوى و روحى دارد كه با روشهاى كلامى معتزلى و اشعرى و حتى كلامهاى برخى علماى شيعى كه تحت تاثير كلامهاى عصر خود بوده‏اند كاملا متفاوت است.

ما در كتاب «سير در نهج البلاغه‏» و همچنين در مقدمه جلد پنجم «اصول فلسفه و روش رئاليسم‏» در اين باره بحث كرده‏ايم.

مورخان اهل تسنن اعتراف دارند كه عقل شيعى از قديم الايام عقلى فلسفى بوده است، يعنى طرز تفكر شيعى از قديم، استدلالى و تعقلى بوده است. تعقل و تفكر شيعى نه تنها با تفكر حنبلى كه از اساس منكر به كار بردن استدلال در عقايد مذهبى بود، و با تفكر اشعرى كه اصالت را از عقل مى‏گرفت و آنرا تابع ظواهر الفاظ مى‏كرد مخالف و مغاير است، با تفكر معتزلى نيز با همه عقل گرايى آن مخالف است، زيرا تفكر معتزلى هر چند عقلى است ولى جدلى است نه برهانى. (1) و به همين جهت است كه اكثريت قريب به اتفاق فلاسفه اسلامى شيعه بوده‏اند. حيات فلسفى اسلامى را فقط شيعه حفظ كرده است و شيعه اين روح را از پيشوايان خود دارد، خصوصا پيشواى اول اميرالمؤمنين على عليه السلام.

فلاسفه شيعه، بدون آنكه فلسفه را به شكل كلام درآورند و از صورت حكمت برهانى به صورت جدلى خارج سازند، با الهام از وحى قرآنى و افاضات پيشوايان دينى، عقايد اصيل اسلامى را تحكيم كردند. از اين رو اگر ما بخواهيم متكلمين شيعه را برشماريم و مقصودمان همه كسانى باشد كه درباره عقايد اسلامى شيعه تفكر عقلى داشته‏اند، هم جماعتى از راويان حديث و هم جماعتى از فلاسفه شيعه را بايد جزء متكلمين بشماريم، زيرا چنانكه گفتيم حديث‏شيعه و فلسفه شيعه هر دو وظيفه علم كلام را بهتر از خود علم كلام انجام داده‏اند.

اما اگر مقصود ما از متكلمين جماعتى باشد كه تحت تاثير متكلمان معتزلى و اشعرى به حكمت جدلى مجهز بوده‏اند، ناچار گروه خاصى را بايد مورد نظر قرار دهيم. ولى ما دليلى نمى‏بينيم كه تنها آن گروه خاصى را مورد توجه قرار دهيم.

بگذريم از بيانات ائمه اطهار عليهم السلام درباره «عقايد» كه به صورت خطبه و روايت و دعا در دست است، در ميان مؤلفان شيعى اولين فردى كه در مورد «عقايد» كتاب تاليف كرده است على بن اسماعيل ابن ميثم تمار است. ميثم تمار خود مردى خطيب و سخنور بوده و از صاحبان سر امير المؤمنين على عليه السلام محسوب مى‏شود. على بن اسماعيل نواده اين مرد بزرگ است. اين مرد معاصر عمرو بن عبيد و ابوالهذيل علاف از متكلمان معروف نيمه اول قرن دوم و از پايه گذاران طبقه اول كلام معتزلى است.

در ميان اصحاب امام صادق عليه السلام گروهى هستند كه خود امام صادق عليه السلام آنها را به عنوان «متكلم‏» ياد كرده است از قبيل هشام بن الحكم، هشام بن سالم، حمران بن اعين، ابو جعفر احول معروف به مؤمن الطاق،قيس بن ماصر و غيرهم.

در كتاب كافى داستانى از مباحثه اين گروه با يكى از مخالفين در حضور امام صادق عليه السلام كه موجب نشاط خاطر امام شده بود نقل مى‏كند.

اين طبقه نيز در نيمه اول قرن دوم هجرى مى‏زيسته‏اند. اين گروه پرورش يافته مكتب امام صادق عليه السلام بودند و اين خود مى‏رساند كه ائمه اهل البيت عليهم السلام نه تنها خود به بحث و تجزيه و تحليل مسائل كلامى مى‏پرداخته‏اند، گروهى را نيز در مكتب خود براى بحثهاى اعتقادى تربيت مى‏كرده‏اند. هشام بن الحكم همه برجستگيش در علم كلام بود، نه در فقه يا حديث‏يا تفسير. امام صادق عليه السلام او را كه در آن وقت جوانى نوخط بود از ساير اصحابش بيشتر گرامى مى‏داشت و او را بالا دست ديگران مى‏نشاند. همگان در تفسير اين عمل امام اتفاق نظر دادند كه اين تجليلها فقط به علت متكلم بودن هشام بوده است.

امام صادق عليه السلام با مقدم داشتن هشام متكلم بر ارباب فقه و حديث، در حقيقت مى‏خواسته است ارزش بحثهاى اعتقادى را بالا ببرد و كلام را بالا دست فقه و حديث بنشاند. بديهى است كه اين گونه رفتارهاى ائمه اطهار تاثير بسزايى داشته در ترويج علم كلام و در اينكه عقل شيعى از ابتدا عقل كلامى و فلسفى گردد.

حضرت رضا عليه السلام شخصا در مجلس مباحثه‏اى كه مامون از جمع متكلمان مذاهب تشكيل مى‏داد شركت مى‏كرد و به مباحثه مى‏پرداخت. صورت اين جلسات در متن كتب شيعه محفوظ است.

مستشرقان و اسلامشناسان غربى و شرقى همچنانكه مساعى اميرالمؤمنين على عليه‏السلام را مسكوت مى‏گذارند، همه اين جريانات را كه وسيله ائمه اطهار در راه احياء بحثهاى عقلى در امور اعتقادى دينى صورت گرفته است ناديده مى‏گيرند و اين مايه شگفتى است.

فضل بن شاذان نيشابورى از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادى عليهم السلام، قبرش در نيشابور است ضمن اينكه فقيه و محدث بوده، متكلم نيز بوده است، كتب زيادى در كلام از او نقل مى‏شود.

خاندان نوبخت كه بسيارند ظاهرا عموما متكلم بوده‏اند. از فضل بن ابى سهل نوبخت گرفته كه در زمان هارون در راس كتابخانه معروف بيت الحكمة بود و از مترجمين معروف فارسى به عربى به شمار مى‏رود تا اسحاق بن ابى سهل بن نوبخت و پسرش اسماعيل بن اسحاق بن ابى سهل بن نوبخت و پسر ديگرش على بن اسحاق و نواده‏اش ابوسهل اسماعيل بن على بن اسحاق بن ابى سهل بن نوبخت كه او را شيخ المتكلمين در شيعه لقب داده‏اند و حسن بن موسى نوبختى خواهرزاده اسماعيل بن على و عده‏اى ديگر از اين خاندان همه از متكلمين شيعه‏اند.

ابن قبه رازى در قرن سوم و ابوعلى بن مسكويه حكيم و طبيب معروف اسلامى صاحب كتاب «طهارة الاعراق‏» نيز از متكلمين شيعه در اوايل قرن پنجم است.

متكلمين شيعه فراوانند. خواجه نصيرالدين طوسى فيلسوف و رياضيدان معروف صاحب كتاب «تجريد الاعتقاد» و علامه حلى فقيه معروف و شارح «تجريد الاعتقاد» از متكلمان معروف قرن هفتم مى‏باشند.

خواجه نصيرالدين طوسى كه خود حكيم و فيلسوفى متبحر است با تاليفات كتاب «تجريد الاعتقاد» محكمترين متن كلامى را آفريد. پس از «تجريد» هر متكلمى - اعم از شيعه و سنى - كه آمده است به اين متن توجه داشته است. خواجه نصيرالدين تا حد زيادى كلام را از سبك حكمت جدلى به سبك حكمت برهانى نزديك كرده. ولى در دوره‏هاى بعدتر كلام تقريبا سبك جدلى خود را به كلى از دست داد، همه پيرو حكمت برهانى شدند و در حقيقت «كلام‏» استقلال خود را در مقابل «فلسفه‏» از دست داد.

فلاسفه شيعى متاخر از خواجه مسائل لازم كلامى را در فلسفه مطرح كردند و با سبك و متود فلسفى آنها را تجزيه و تحليل كردند و از متكلمين كه با سبك قديم وارد و خارج مى‏شدند موفق‏تر بودند. مثلا صدرالمتالهين يا حاجى سبزوارى اگر چه در زمره متكلمان به شمار نيامده‏اند، اما از نظر اثر وجودى از هر متكلمى اثر وجودى بيشتر داشته‏اند.

حقيت اين است كه اگر به متون اصلى اسلام، يعنى قرآن، نهج البلاغه، روايات و ادعيه ماثوره از اهل بيت مراجعه كنيم اين سبك را از آن سبك، به زبان و منطق اصلى پيشوايان دينى نزديكتر مى‏بينيم. در اينجا ناچاريم به همين اشاره قناعت نماييم.

پى‏نوشت

1- ما در درسهاى «كليات فلسفه‏» فرق حكمت مشائى و حكمت اشراقى و حكمت ذوقى و حكمت جدلى ( كلامى معتزلى و اشعرى) را روشن كرده‏ايم.

next page

fehrest page

back page