اى عزيز سالك ! مبادا از اين مقامات شريفى كه از بهشت هم نفيس تراست , غافل بمانى , چرا نفيس تـر نـبـاشـد وحـال آنكه اين مقامات , انسان را, هم به بهشت مى رساندوهم به چيزى كه از بهشت
برتراست وآن مقام , رضوان الهى است كه مى فرمايد:
(رضى اللّه عنهم ورضوا عنه ) ((183)).
يعنى : هم خدا از آنان راضى است وهم ايشان از خداوند.
(ورضوان من اللّه اكبر ذلك هو الفوز العظيم ) ((184)).
يعنى : ورضوان وخشنودى خدا از هر چيزى برتراست كه آن پيروزى بزرگى است .
در حديث قدسى آمده است :
546 ـ عبادى الصديقين تنعموا بعبادتى فى الدنيا فانكم بها تتنعمون فى الجنة .
يـعـنى : بندگان صديق من ! در دنيا به نعمت عبادت من متنعم باشيد, چون در بهشت از همين
نعمت است كه بهره خواهيد برد.
امير المؤمنين وسيد الوصيين ـ عليه افضل صلوات المصلين ـ فرمود:
547 ـ الـجـلسة فى الجامع خير لى من الجلسة فى الجنة , فان الجلسة فيها رضى نفسى والجامع
فيها رضى ربى .
يـعـنـى : نـشستن در مسجد جامع براى من بهتراست از نشستن در بهشت , چون اگر دربهشت
بنشينم خودم راضى شده ام , ولى اگر در مسجد بنشينم پروردگارم راضى شده است .
به راهبى گفتند: چگونه بر تنهايى صبر مى كنى ؟
گـفـت : (تـنـها نيستم بلكه ) همنشين پرودگارم مى باشم , هرگاه بخواهم او با من سخن بگويد,
كتابش را مى خوانم وهرگاه بخواهم من با او حرف بزنم , نماز مى گزارم .
از حضرت امام حسن (ع ) روايت است كه فرمود:
548 ـ من انس باللّه استوحش من الناس , وعلامة الا نس باللّه الوحشة من الناس .
يعنى : كسى كه با خدا مانوس شد از مردم وحشت دارد وعلامت انس با او, وحشت از مردم است .
مـگـر نـخـوانده اى آنچه را كه ضرار بن ضمره ليثى از مقامات امير المؤمنين ـ عليه السلام بيان
كـرد؟ ماجرا از آنجا آغاز شد كه معاويه ـ لعنه اللّه ـ به او گفت : على ـ عليه السلام رابرايم توصيف
كن .
ضرار گفت : مرا از اين كار معاف بدار.
معاويه گفت : معافت نمى كنم .
ضـرار (شـروع بـه ذكر اوصاف آن حضرت كرد و) گفت : به خدا قسم ! او مردى دورانديش وقوى
پـنجه بود, سخنش موجب فيصله يافتن خصومت مى شد وحكمش عين عدالت بود, علم از اطراف
وجوانبش مى باريد وسخنان حكمت آميز ازوجودش سرازير بود, از دنيا وزيباييهايش وحشت داشت
وبا شب ووحشت آن ,مانوس بود.
بـه خـدا سـوگـند! كه او اشكهاى فراوان داشت وفكرهاى طولانى , در حالى كه كف دست خودرا
زيـرورو مـى كـرد با خود سخن مى گفت وبا پروردگارش مناجات مى نمود.
لباس سخت وغذاى
خشن را دوست مى داشت .
در ميانمان چون يكى از ما بود, وقتى به خدمتش مى رفتيم , به ما نزديك مى شدوچون از او چيزى
مـى خـواسـتـيـم , اجـابتمان مى كرد, با اينكه به ما نزديك بود وما نيزنسبت به او احساس نزديكى
مى كرديم , ولى به خاطر هيبتش با او حرف نمى زديم وبه خاطر عظمتش چشمهايمان را به سويش
بلند نمى كرديم , اگر تبسمى مى كردآنقدر كم بود كه فقط دندانهاى جلوى حضرت چون مرواريد
به رشته كشيده , پيدابود, دينداران را بزرگ مى شمرد ومساكين وبيچارگان را دوست مى داشت ,
نـه افرادنيرومند در او طمع مى كردند كه به باطل گرايش پيدا كند ونه ضعفا از عدالتش مايوس
مى گشتند.
خـداى را شـاهـد مى گيرم كه اورا در نيمه هاى شبى كه تاريكى همه جارا فرا گرفته وستارگان
پـنـهان گشته بودند, ديدم در حالى كه در محرابش ايستاده , محاسن مبارك را در دست گرفته
چـون مـار گزيده اى به خود مى پيچيد وصداى گريه وناله جانسوزى از او بلند, گويا همين الان
مى شنوم كه مى گويد:
549 ـ يـا دنـيـا, يا دنيا, ابى تعرضت ام الى تشوقت ؟ هيهات ! هيهات ! لا حان حينك غرى غيرى لا
حاجة لى فيك قد طلقتك ثلاثا لا رجعة فيها فعمرك قصير وخطرك يسير واملك حقير , آه ! آه ! من
قلة الزاد وبعد السفر ووحشة الطريق وعظيم المورد.
يـعـنـى : اى دنيا! اى دنيا! آيا خودت را بر شخصى مانند من عرضه مى دارى يا به من اظهار علاقه
مـى كـنـى ؟ هيهات ! هيهات ! الان وقت تو نيست , غير مرا فريب بده , من نيازى به تو ندارم , تورا سه
مـرتبه طلاق داده ام كه بعد از آن رجوع , جايز نيست , عمرتو كوتاه , پست ومقامت بى ارزش واميد
داشتن به تو خوارى است .
آه ! آه ! از كمى توشه ودورى سفر ووحشتانك بودن راه وعظمت آنچه بر ما واردخواهد شد.
سـخـن ضـرار چـون بـديـنجا رسيد, كم كم اشكهاى معاويه ـ لعنه اللّه ـ بر موى صورتش جارى
گـشت وبا آستينش آن را خشك كرد, اطرافيان نيز گريه گلوگيرشان شد.
آنگاه معاويه گفت :
به خدا سوگند! كه ابو الحسن همينگونه كه مى گويى بود, بگو ببينم اوراچقدر دوست دارى ؟
ضـرار گـفت : آن طور كه ما در موسى , موسى (ع ) را دوست مى داشت و(البته مى دانم كه حق آن
حضرت بيش از آن است لذا) عذر تقصير به درگاه الهى مى برم .
معاويه گفت : اى ضرار! چگونه بر فراق او صبر مى كنى ؟
ضـرار پاسخ داد: همانند مادرى كه فرزندش را بر روى سينه اش سر بريده , باشند كه چنين مادرى
هرگز اشكش خشك نخواهد شد وحرارتش آرام نخواهد گرفت .
در اينجا ضرار برخاست ودر حالى كه گريه مى كرد از مجلس خارج شد.
مـعـاويه به اطرافيانش گفت : اگر شما مرا از دست بدهيد, يك نفر هم در ميانتان يافت نمى شود
كه مرا اينگونه ثنا گويد.
يكى از حاضران پاسخ داد كه : شان هركسى به اندازه همراه ورفيق اوست ((185)).
ب ـ كشيدن دستها بر صورت :
ابن القداح از امام صادق (ع ) روايت كرده است كه فرمود:
550 ـ ما ابرز عبد يده الى اللّه العزيز الجبار الا استحيى اللّه عز وجل ان يردها صفرا,فاذا دعا احدكم
فلا يرد يده حتى يمسح على وجهه وراءسه .
يـعنى : هيچ بنده اى دستش را به سوى خداوند عزيز وجبار آشكار نمى كند مگر آنكه خداوند عزيز
وجـلـيـل , شـرم دارد از ايـنكه آن را خالى برگرداند, پس هر يك از شما كه دعا كرد, دستش را بر
صورت وسرش نكشيده , بر نگرداند.
از حضرت باقر (ع ) روايت است كه فرمود:
551 ـ مـا بسط عبد يده الى اللّه عزوجل الا استحيى اللّه ان يردها صفرا حتى يجعل فيها من فضله
ورحمته ما يشاء, فاذا دعا احدكم فلا يرد يده حتى يمسح بها على راءسه و وجهه .
يـعنى : هيچ بنده اى دستش را به سوى خداى عزيز وجليل نمى گشايد مگر آنكه ذات اقدس الهى
شـرم مـى كـنـد از ايـنـكـه آن را خالى بر گرداند وقدرى از فضل ورحمتش ـ آن مقدار كه خود
مى خواهد ـ در آن قرار ندهد, پس هرگاه يكى از شما دعا كرد,دستش را بر سروصورتش نكشيده ,
بر نگرداند.
در خبر ديگر آمده است كه : به صورت وسينه اش بكشد.
ودر دعاى معصومين است (ع ) آمده است كه :
552 ـ ولم ترجع يد طالبة صفرا من عطائك ولا خائبة من نحل هباتك .
يعنى : دست هيچ طلب كننده اى , خالى از عطابت ونا اميد از بخشش تو بازنگشت .
ج ـ دعارا با صلوات بر پيامبر وآلش (ع ) پايان بدهد كه حضرت صادق (ع )فرمود:
مـن كان له الى اللّه حاجة فليبداء بالصلاة على محمد واله (ص ) ثم يساءل حاجته ثم يختم بالصلاة
عـلـى مـحـمد واله فان اللّه عز وجل اكرم من ان يقبل الطرفين ويدع الوسط اذا كانت الصلاة على
محمد واله تحجب عنه ((186)).
يـعـنـى : كـسى كه حاجتى به درگاه الهى دارد, قبل از آن بر محمد وآلش صلوات بفرستد, آنگاه
حـاجـتـش را بـخـواهد, بعد دعايش را با صلوات بر محمد وآلش به پايان ببرد, چون خداوند عزيز
وجليل كريم تر از آن است كه دو طرف دعارا قبول كند ووسطش را رها نمايد كه صلوات بر محمد
وآل محمد از او پوشيده نمى ماند(ومستجاب مى گردد).
د ـ بعد از دعايش آنچه از حضرت صادق (ع ) روايت شده را بگويد كه فرمود:
553 ـ اذا دعـا الـرجـل فـقال بعدما يدعو: ما شاء اللّه لا قوة الا باللّه العلى العظيم , قال اللّه : استبتل
عبدى واستسلم لا مرى اقضوا حاجته .
يـعـنـى : هرگاه فردى دعا كند وبعد از آن بگويد: هرچه خدا بخواهد كه هيچ قدرتى جزاز طريق
خداوند على وعظيم وجود ندارد, خداوند سبحانه مى گويد: بنده ام از خلق ,بر يده وتسليم فرمان
من گرديده است , حاجتش را بر آوريد.
در خبر ديگرى از حضرت على (ع ) روايت شده است كه فرمود:
554 ـ من احب ان يجاب دعاءه فليقل بعد ما يفرغ : ما شاء اللّه استكانة للّه , ما شاء اللّه تضرعا الى اللّه ,
ما شاء اللّه توجها الى اللّه , ما شاء اللّه لا حول ولا قوة الا باللّه العلى العظيم .
يـعنى : هركس دوست دارد دعايش مستجاب شود, پس از فراغت از آن بگويد: هرچه خدا بخواهد
كـه ما در برابرش خاضعيم , هرچه خدا بخواهد كه ما در برابرش متواضعيم , هر چه خدا بخواهد كه
تـوجـه ما به اوست , هر چه خدا بخواهد كه هيچ تحول وقدرتى جز به واسطه آن ذات على وعظيم
وجود ندارد.
هـ ـ حـالات بعد از دعايش بهتر از قبل باشد, چون چه بسا گناهان بعدى مانع از نفوذدعا گردند
مگر نشنيدهاى كه دردعاى معصومين (ع ) آمده است :
555 ـ واعوذ بك من الذنوب التى ترد الدعاء, واعوذ بك من الذنوب التى تحبس القسم .
يعنى : از گناهانى كه دعارا بر مى گرداند به تو پناه مى برم , از گناهانى كه قسم را حبس مى كند
به تو پناهنده مى شوم .
ابن مسعود از پيامبر (ص ) روايت كرده است كه فرمود:
556 ـ اتـقـوا الذنوب فانها ممحقة للخيرات , ان العبد ليذنب الذنب فينسى به العلم الذى كان قد
عـلـمه , وان العبد ليذنب الذنب فيمتنع به من قيام الليل , وان العبدليذنب الذنب فيحرم به الرزق
وقـد كـان هـيـنـا لـه ثـم تـلا هـذه : (انـا بـلـونـاهـم كما بلونااصحاب الجنة اذ اقسموا ليصرمنها
مصبحين ...
) ((187)).
يـعـنى : از گناهان پرهيز كنيد, چون موجب نابودى خيرات مى شوند.
بنده گناه مى كندودر اثر
آن , عـلـمى را كه مى دانسته فراموش مى نمايد.
بنده گناه مى كند وبه واسطه آن از نماز شب , باز
مـى مـانـد.
بـنـده گـناه مى كند واز آن روزى كه به آسانى بايد به او برسد,محروم مى شود.
آنگاه
حـضـرت اين آيه را تلاوت فرمود: ما ايشان را به قحطى وسختى مبتلا مى كنيم همچنانكه اهل آن
بستان را مبتلا ساختيم كه شبى قسم خوردند تا صبحگاهان ميوه هارا بچينند ولى حقى براى فقرا
قرار ندهند, به همين خاطر شبانه آتش عذابى از جانب خداوند متعال بر آن باغ وارد شد....
روايت شده است كه خداوند متعال در زبور حضرت داود (ع ) فرمود:
557 ـ يابن ادم ! تساءلنى لعلمى بما ينفعك ثم تلح على بالمساءلة فاعطيك ما ساءلت فتستعين به
على معصيتى فاهم بهتك سترك فتدعونى فاستر عليك فكم من جميل اصنع معك وكم من قبيح
تصنع معى يوشك ان اغضب عليك غضبة لا ارضى بعدها ابدا.
يـعنى : اى فرزند آدم ! از من درخواست مى كنى تا آنچه را كه من مى دانم برايت منفعت دارد به تو
بـدهـم واصـرار نـيـز مـى نـمايى , من هم آن را به تو مى دهم اما تو از آن در راه معصيت من كمك
مـى گـيـرى , مـن هم پرده درى مى كنم وگناهانت را آشكارى سازم كه تو دعا مى كنى ومن نيز
گناهانت را بر تو مى پوشانم , پس چه كارهاى زيبايى كه من با تو انجام مى دهم وچه رفتار زشتى تو
با من مى نمايى , نزديك است آنچنان بر تو غضب كنم كه ديگر بعد از آن هرگز از تو راضى نگردم .
در آنچه بر حضرت عيسى (ع ) وحى شده , آمده است :
558 ـ ولا يغرنك المتمرد على بالعصيان ياءكل رزقى ويعبد غيرى ثم يدعونى عندالكرب فاجيبه
ثـم يـرجـع الى ما كان عليه فعلى يتمرد ام لسخطى يتعرض ؟ فبى حلفت لا خذنه اخذة ليس منها
منجا ولا دونى ملجاء اين يهرب ؟ من سمائى وارضى ؟.
يـعـنـى : مبادا فريبت بدهد كه فردى با عصيان وگناه بر من گردنكشى مى كند وروزى مرا هم
مى خورد, اما بنده غير من است , با اين حال هرگاه در سختيها مرا بخوانداجابتش مى كنم ولى باز
به همان تمرد وگردنكشى سابقش باز مى گردد, آيا در برابرمن گردنكشى مى كند يا خشم مرا بر
مـى انـگـيزاند؟ به خودم قسم ياد مى كنم كه آنچنان اورا بگيرم كه راه گريزى نداشته , غير از من
پناهگاهى برايش نباشد, كجا فرارمى كند؟ از آسمان وزمين من ؟.
از حضرت باقر (ع ) روايت است كه فرمود:
559 ـ ان العبد ليساءل اللّه تعالى حاجة من حوائج الدنيا فيكون من شاءن اللّه تعالى قضاؤها الى اجل
قريب او بطى ء فيذنب العبد عند ذلك الوقت ذنبا فيقول للملك الموكل بحاجته : لا تنجزها فانه قد
تعرض لسخطى وقد استوجب الحرمان منى .
يـعنى : بنده اى , از خدا حاجتى از حوايج دنيارا طلب مى كند واز شان ومقام خداوندمتعال هم اين
است كه آن را زود يا دير برآورده سازد, اما در اين ميان , آن بنده گناه مى كند, در اينجا ذات اقدس
الـهـى به فرشته اى كه مامور بر آوردن آن حاجت بوده مى گويد: حاجتش را روا نساز, چون او مرا
خشمگين ساخته واستحقاق محروميت از من را دارد.