بحث سوّم پايه‏هاى خطابه

پايه‏هاى سخن خطابى سه چيز است :

1 قضاياى مشهور و مورد پسند كه به سه دسته تقسيم مى‏شوند :

الف قضاياى مشهورى كه حقيقتا مورد پسندند باشد ، به گونه‏اى كه عموم مردم بر آنها اتفاق نظر دارند و مطابق شريعت و سنّت‏اند ، به گونه‏اى كه هرگز از قبول نمى‏افتند هر چند درباره ردّ آنها سخن ناروائى گفته شود ، مانند پسنديدگى راستى و ناپسندى دروغ و ظلم .

ب قضايايى كه در نگاه اول پسنديده به نظر مى‏رسند و آن امرى است كه

[ 160 ]

در توجّه اوّلى ذهن ، و پيش از درك واقعى آن ، به درستى آن حكم مى‏شود ، ولى پس از امعان نظر كذب و زشتى آن آشكار شده و زيبايى آن از ميان مى‏رود ، مانند اين سخن : برادرت را يارى كن چه ظالم باشد چه مظلوم ، پسنديده ظاهرى در مفهوم از پسنديده حقيقى عمومى‏تر است ، زيرا مى‏توان گفت هر پسنديده حقيقى پسنديده ظاهرى نيز هست ولى عكس آن درست نيست . استعمال خطابه براى پسنديده حقيقى نه از آن جهت است كه حقيقى است بلكه از آن جهت است كه ظهور در پسنديدگى دارد .

ج مبادى خطابه در نزد گروه يا شخصى پسنديده است و خطيب از اين پسنديدگى در سخن گفتن با آنها سود مى‏جويد . پسنديدگى مبادى خطابه در نزد گروه يا اشخاص هر چند در خطابه مفيد است امّا به سبب نامحدود و نامنظّم بودنشان در خطابه نقش معيّنى ندارند ، زيرا هر شخصى آنچه را مورد علاقه‏اش باشد مى‏پسندد . و عقايد بر حسب خواسته‏هاى گوناگون مختلف مى‏شوند .

2 قضاياى مقبوله :

در اين قضايا ممكن است مقبوليّت از جانب گروه يا شخص يا پيامبر يا امامى باشد ، مانند اديان و سنّتهاى الهى و يا از جانب حكيمى باشد ، مانند طبّ جالينوس و بقراط و يا مقبول از ناحيه شاعر باشد ، مانند ابياتى كه براى شاهد مثال استفاده مى‏شود و بى‏آن كه به گوينده نسبت داده شود مورد قبول واقع مى‏شود ،

مانند ضرب‏المثلها .

3 قضاياى مظنونه :

احكامى هستند كه انسان در مورد آنها از ظنّ استفاده مى‏كند بدون آن كه عقل در مورد آنها يقين داشته باشد ، مانند : « زيد آشكارا از دشمن حمايت مى‏كند پس دشمن است » ، معناى مقابل اين مثل نيز از مظنونات است مانند :

« زيد آشكارا از دشمن حمايت مى‏كند تا فريبش دهد پس دوست است » .

[ 161 ]

تركيب مبادى خطابه‏اى كه نتيجتا گمان آور و به حسب مورد و صورت قانع كننده باشد در بردارنده قياس ، تمثيل و استقراء و آنچه شبيه برهان خلف است مى‏باشد . قياس را به مناسبت حذف كبرى گاهى ضمير ، و از جهت حدّ وسطى كه با فكر استخراج مى‏شود ، تفكير مى‏نامند . قياس يا به شكل اوّل آورده مى‏شود مانند سخن على ( ع ) : مضوا قدما على الطّريقة و اوجفوا على المحجّة فظفروا بالعقبى الدّائمة و الكرامة الباردة 135 « راه راست را برگزيدند و در راه روشن شتافتند . پس به آخرت جاويدان و كرامتى نيك و گوارا دست يافتند . » در اين سخن حضرت ، كبراى قياس عبارت است از و كلّ من كان كذلك ظفر بالعقبى الدائمه ( كه حذف شده است ) چنين قياس را دليل مى‏نامند .

يا به صورت شكل دوم مانند : فلان له ايمان فى يقين فليس من الفسّاق « يعنى فلان شخص داراى ايمان و يقين است پس از بدكاران نيست » . كبراى اين قياس « و لا واحد من الفسّاق كذلك » بوده و حذف شده است .

يا به صورت شكل سوّم ، مانند اين مثال : العارف شجاع جواد فالشجاع جواد ، « شخص عارف شجاع و بخشنده است پس شخص شجاع بخشنده است . » كبراى اين مثال « العارف جواد » مى‏باشد كه حذف شده است [ 136 ] . آنچه به صورت شكل دوّم و سوّم آورده شود علامت ناميده مى‏شود .

قياس ظنّى ( قياسى كه مقدّمات آن بر گمان استوار باشد ) گاهى در واقع نتيجه بخش نيست ، زيرا از شرايط خطابه اين نيست كه بر هيأتى نتيجه بخش استوار باشد چنان كه در شكل دوّم اگر صغرى و كبرى موجبه باشند نتيجه بخش

-----------
( 135 ) خطبه 115 ، نهج البلاغه انصارى .

[ 136 ] شكل اوّل آن است كه حد وسط در صغرى محمول و در كبرى موضوع باشد .

شكل دوّم آن است كه حد وسط در هر دو محمول باشد .

شكل سوّم آن است كه حدّ وسط در هر دو موضوع باشد . م .

[ 162 ]

نيست مانند : هذه منتفخة البطن فهى اذن حبلى ، « شكم اين زن برآمده است ، پس آبستن است . » فرض درستى اين جمله اين است كه حبلى منتفخة البطن باشد .

( با توجه به اين كه صغرى و كبرى در اين قياس موجبه‏اند نتيجه قطعى ندارد ) و اين گونه قياسهاى ظنّى را رواسم مى‏نامند ، زيرا در ذهن گمان كمى را ترسيم مى‏كند .

تمثيل را اعتبار مى‏نامند زيرا ذهن از مشبّه‏به ، به مشبّه عبور مى‏كند و نتيجه سريعى كه از تمثيل به دست مى‏آيد برهان ناميده مى‏شود . استعمال تمثيل و قياس را تثبيت مى‏نامند . اصول تمثيل يا با اصول قياس يكسان است چه در امور موجود باشد و چه در حوادث گذشته و چه ضرب‏المثلهاى رايج ، و يا اصول تمثيل با اصول قياس يكسان نيست ، بلكه امورى است كه خطيب از آنها خبر مى‏دهد ،

مانند مثل و حكايت كه يا حقيقت خارجى دارد يا ندارد . آن كه حقيقت خارجى ندارد مانند استشهاد على ( ع ) به دنيا و قرنهاى گذشته آن و چگونگى زندگى مردم آن ، براى بر حذر داشتن اصحاب از فريب دنيا . امّا حكايت ممكن مانند سخن مشاور كه به دوستش مى‏گويد با نادانان معاشرت مكن كه من معاشرت كردم و پشيمان شدم . ممكن است مشاور با نادانان معاشرت نكرده باشد و از روى تجربه اين سخن را بگويد . مثل و حكايت غير ممكن مانند استشهاد به سخن حيوانات كه در كتاب كليله و دمنه و نظاير آن به كار رفته است .

استقراء با انجام جزئيّات فراوانى تحقق مى‏يابد ، مانند سخنى كه در هنگام راهنمايى كسى مى‏گويى ، با كسب فضيلت بزرگوارى را به دست‏آور زيرا فلان كس كسب فضيلت كرد و به آقايى رسيد بزودى در سخن على ( ع ) موارد زيادى از استقراء را خواهى يافت .

مشابه برهان خلف [ 137 ] مانند سخن على ( ع ) در تبرئه كردن خود از شركت

[ 137 ] منظور از مشابه برهان خلف اين است كه از بطلان لازم بطلان ملزوم ثابت شود م .

[ 163 ]

در خون عثمان : لو امرت به لكنت قاتلا ، « اگر به قتل عثمان فرمان داده بودم قاتل عثمان بودم . » منظور حضرت از اين بيان اثبات فرمان ندادن است به اين طريق كه اگر فرمان مى‏داد جزو كشندگان عثمان بود و چون در قتل عثمان شركت نداشته است به قتل نيز فرمان نداده است ، زيرا لازمه دستور به امرى شركت در آن است و چون حضرت على ( ع ) قطعا در قتل شركت نداشته است پس فرمان نداده است . و نيز مانند توبيخ آن حضرت دانشمندان را در مورد اختلاف فتواها افامرهم اللّه بالاختلاف فاطاعوه ، « آيا خداوند آنها را به اختلاف فرمان داده است كه اطاعتش كرده‏اند ؟ كه منظور آن حضرت نادرستى و بطلان اختلاف آنها از طريق بطلان فرمان خداوند متعال بر اختلاف مى‏باشد . توضيح اين كه خداوند آنها را امر به اختلاف نكرده است .

براى خطابه مقدّمه‏اى لازم است كه شايسته است جزو تثبيت ( قياس و تمثيل ) قرار گيرد و اصطلاحا موضع ناميده مى‏شود . و لازم نيست كه دقيق و علمى و يا چنان واضح باشد كه مانند ضروريات نيازى به ذكر آن نباشد . دستور العملهايى كه مواضع خطابه از آنها استنباط شود اصطلاحا انواع ناميده مى‏شود .

در خطابه از امور ضرورى كمتر بحث مى‏شود بلكه در بيشتر موارد از امورى كه رواج بيشترى دارند بحث مى‏شود .

اظهار نظر در امور عملى ، چنانچه در عمل مفيد واقع شود قبول و گرنه رد مى‏شود ولى در امور نظرى مانند خطابه در صورتى قانع كننده است كه همراه با دليل باشد مانند اين كه به دوستت بگويى : « در جمع مال حرص مورز » . او از شما اين را نمى‏پذيرد مگر اين كه علّتى را ضميمه كرده و بگويى : « با جمع آورى مال به بدبختى آخرت گرفتار مى‏شوى » .

چنانچه اظهار نظر ناپسند باشد بدون بيان علّت هرگز قابل قبول نيست .

مانند اين كه بگويى « كسب فضيلت مكن » مادام كه براى اين نظر علّت معيّنى

[ 164 ]

مثل « تا مورد حسد واقع نشوى ، بيان نكنى » اظهار نظر پذيرفته نيست .

اظهار نظر يا نياز به سخنى كه ضميمه شود ندارد ، زيرا يا سخن ذاتا روشن است و يا در نزد عقلا روشن است و يا براى مخاطب واضح است ، يا نياز به ضميمه‏اى دارد كه انسان را به مقصود برساند در اين صورت ضميمه يا نتيجه نظر است و يا نظر نتيجه آن . موردى كه ضميمه ، نتيجه راى باشد مانند : « دوستان پند دهنده‏اند پس زيد كه دوست تو است پند دهنده است » . اظهار نظر دوستان پند دهنده‏اند بدون ضميمه شدن نتيجه آن يعنى زيد كه دوست تو است پند دهنده است ، قانع كننده نيست . موردى كه اظهار نظر نتيجه ضميمه باشد مانند : « كسب فضيلت مكن كه مورد حسد واقع مى‏شوى » كسب فضيلت نكردن به دليل مورد حسد واقع نشدن قابل قبول است و الا خير .