بحث ششم شمارش اقسام تقديم و تأخير ،

در تقديم و تأخير ، كيفيّت سخن بسيار دگرگون مى‏شود . گاهى فرق گذاشتن ميان تقديم كلمه و تأخير آن ظرافت خاصّى پيدا مى‏كند مانند سخن حق تعالى : « وَ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَكاءَ الجِنِّ » [ 117 ] ،

با مقدّم آوردن شركا بر جن فهميده مى‏شود كه سزاوار نيست براى خدا شريك

[ 116 ] امّ الخيار ( نام همسرش ) صبح كرد در حالى كه بر من ادّعاى گناهان زيادى را داشت كه هيچ يك از آنها را انجام نداده‏ام

[ 117 ] سوره انعام ( 6 ) : آيه ( 100 ) يعنى : براى خدا شريكانى از جن قرار دادند

[ 141 ]

باشد نه از جن و نه از غير جن . در اين صورت نكوهش متوجّه كسانى است كه براى خدا شريك قرار مى‏دهند . ولى اگر كلمه جنّ بر شركاء مقدم آورده شود جز اين فهميده نمى‏شود كه آنها جن را پرستيده‏اند ، امّا اينكه معبود ديگرى را انكار داشته‏اند از اين كلام فهميده نمى‏شود : بنابر اين مذمّت به دليل عبادت جن متوجّه آنهاست .

با دقّت در مفهوم آيه فوق دانسته شد كه در تقديم و تأخير بعضى از كلمات بر بعضى نياز به ظرافت خاصى است . اينك ما بعضى از موارد حسن تقديم و تأخير را بيان مى‏كنيم . حسن تقديم در ده مورد و بشرح زير است :

1 نياز به تقديم كلمه‏اى اتم در معنى و دانستن آن مهم باشد مانند سخن خداوند متعال : « وَ جَعَلُوا لِلّهِ شُرَكاءَ الجِنِّ » ، در اين آيه مقدّم آوردن شركاء لازمتر است ، زيرا مقصود توبيخ آنان براى قرار دادن مطلق شريك براى خداست .

2 جايى است كه تأخير فاعل و تقديم مفعول به اتّصال كلام سزاوارتر باشد مانند سخن خداوند متعال : تَغْشى‏ وُجُوهَهُمُ النّارُ ، [ 118 ] ، تأخير فاعل براى هماهنگى كلام از تأخير مفعول مناسبتر است .

3 تقديم كلمه‏اى كه از كلمه ديگر شناخته شده‏تر باشد . مانند : مقدّم داشتن مبتدا بر خبر و موصوف بر صفت . بنابر اين شايسته است كه در جمله زيد قائم ،

زيد كه مبتداست در آغاز آورده شود ، زيرا ذهن شنونده نسبت به مبتدا كه معرفه است آشناتر است . لذا كلام از نظر فايده رسانى در مقام و مرتبه خود قرار دارد .

در مورد اشكال فرضى راجع به جمله فعليّه كه مقدّم بر فاعل بيان شود و مطابق تعريف فوق نيست ، امام فخر رازى چنين پاسخ مى‏دهد :

« اين سخن به مقدّم آوردن فعل نقض نمى‏شود ، زيرا فعل لفظى است كه

[ 118 ] سوره ابراهيم ( 14 ) آيه ( 50 ) يعنى : و در شعله آتش چهره‏هاى آنها پنهان است .

[ 142 ]

دلالت كننده بر ثبوت معنى براى موضوعى غير معيّن در زمانهاى سه گانه است و اسناد به منزله جزء ذاتى براى مفهوم فعل مى‏باشد . با توجه به اين كه اسناد امرى اضافى است و هر گاه عقل توجّه به امر اضافى نمايد يا از آن منتقل به مسنداليه مى‏شود يا نمى‏شود . در صورتى كه منتقل به مسنداليه نشود مفهوم كلام حاصل نشده و اعتبار معنوى خود را از دست مى‏دهد . و اگر ذهن به مسنداليه فعل منتقل شود ، مسنداليه آن ، فاعل فعل خواهد بود ، بنابر اين از ضرورت اسناد فهميدن مسنداليه است . و هر گاه اين ترتيب در ذهن لازم باشد براى مطابقت ذهن با خارج ، در خارج نيز اين ترتيب لازم است . ( منظور امام فخر اين است كه هر چند فعل در جمله مقدم شده است امّا ذهن بلا فاصله متوجّه فاعل مى‏شود و بنابر اين فاعل اعرف است و زيانى به قاعده تقدم اعرف وارد نمى‏سازد ) . » به عقيده من ( شارح ) چنان كه در گذشته گفتيم هر گاه فعل در خبر دادن بر فاعل مقدّم شود به اين دليل است كه ذكر آن مهم‏تر است زيرا مقصود جمله فعل است نه فاعل بلكه بيان وقوع فعل در زمان معيّن و نسبت آن به فاعل است .

هر گاه منظور اين باشد صحيح است بگوييم : مقدم داشتن اعرف واجب است .

هر گاه ذكر دو كلمه در اهميّت مساوى باشد ، هر يك مى‏تواند مقدّم واقع شود و اگر ذكر يكى داراى اهميّت بيشترى باشد مقدّم آوردن آن لازم است .

4 تقديم حروف صدر طلب ( حروف استفهام : نفى و نهى ) امام فخر رازى گفته است : « دليل صدر طلبى استفهام اين است كه پرسش براى فهميدن چيزى به كار مى‏رود و اين حالت اضافى است كه هر گاه عقل آن را درك كند به آنچه مورد پرسش است منتقل مى‏شود و چون انتقال ذهنى به كلمه مورد استفهام امرى واجب است لزوما بايد حرف استفهام در آغاز به كار رود زيرا حرف استفهام است كه بر استفهام دلالت مى‏كند و سپس كلمه مورد استفهام به آن مى‏پيوندد . » من ( شارح ) مى‏گويم ممكن است تقديم اين حروف از باب اين باشد كه

[ 143 ]

اهميّت خاصّى در جمله دارند زيرا استفهام ، نفى و نهى معانى معقولى هستند كه مقصود از جمله‏اى كه اين حروف بر آنها وارد مى‏شود ذاتا بيان همان معانى است و بدين سبب اهميت بيشترى داشته و سزاوارترند كه در اوّل جمله قرار گيرند .

حروفى كه دلالت بر نسبت اجزاى كلام دارند مانند انّ و نظاير آن ، كان و نظاير آن ، عسى و باب آن ، و نعم و بئس ، داراى همين خصوصيّتند تقدّم آنها در جمله به اين دليل است كه معناى آن حروف مقصود اصلى و اولى جمله‏هايى است كه بر آنها داخل مى‏شوند .

5 مقدّم داشتن كلّى بر جزئيّاتش كلّى بر جزئياتش مقدّم مى‏شود ، زيرا در نزد عقل كلى از جزئيّاتش شناخته‏تر است و چنان كه يادآور شديم مقدّم شدن اعراف سزاوارتر است .

6 تقديم دليل بر مدلول 7 تقديم ناقص بر كامل مانند مقدّم شدن موصول بر صله و مضاف بر مضاف‏اليه زيرا مكمّل شى‏ء بر خود شى‏ء مقدّم نمى‏شود .

8 تقدّم اسمهاى متبوع بر تابعشان ( مانند تقديم موصوف بر صفت ) زيرا تابع بر متبوع خود مقدّم نمى‏شود .

9 تقديم اسمهاى ظاهر بر ضميرش ، زيرا نياز به ضمير هنگامى است كه بخواهيم چيزى را به اسم ظاهر نسبت دهيم و اين عقلا تأخير ضمير را ايجاب مى‏كند و در شكل جمله نيز بايد چنين باشد مانند : ضرب زيد غلامه ، « زيد غلامش را زد » و قضى زيد حاجته « زيد نيازمنديش را برآورد » . در هر دو مثال ضمير بعد از صاحب ضمير آورده شده است .

10 تقديم فاعل بر انواع مفعول و آنچه كه در حكم مفعول است . چون مفعول به دليل نسبت فعل به فاعل به آن ملحق مى‏شود پس لازم است كه از فاعل مؤخّر باشد .

[ 144 ]

چون دليل وجوب تقديم بعضى از كلمات دانسته شد ، علّت تأخير بعضى از كلمات نيز روشن گرديد .