لغات

تقمصها : استوانه‏اى كه سنگ آسيا بر حول آن دور مى‏زند .

قطب الرّحى : آن را مانند پيراهن پوشيد .

سدلت الثّوب : آن را از هم گسيختم ، آن را كنار گذاشتم .

الكشح : ران هر حيوان .

طفقت : شروع كردم ، قرار دادم .

ارتئى فى الامر : براى رأى صحيح فكر كردم .

[ 501 ]

صال : با نيرومندى خود را به كارى واداشت .

يد جدّاءيا يد جذّاء : دست قطع شده و شكسته .

الطّخيه : ظلمت و تاريكى ، عرب به شب تاريك مى‏گويد ليلة طخياء تركيب اين كلمه در سخن امام ( ع ) دلالت بر تاريكى كارها و مشكل بودن آنها دارد و از همين معنى است كلمة طخياء يعنى كلام گنگ و نامفهوم .

الهرم : سنّ بالا و پيرى .

الكدح : كوشش و كار هاتا : اسم اشاره است براى مؤنّث .

احجى : به عقل نزديكتر است .

القذى : چيزى كه چشم را آزار دهد مانند غبار و خاشاك .

الشّجى : چيزى كه از غصه و غم در گلو گير كند .

التراث : چيزى كه به ارث مى‏ماند .

ادلى فلان بكذا : به كسى نزديك شدن و چيزى را به او واگذار كردن .

شتّان ما هما : چقدر دوراند از هم .

شتان ما عمرو و زيد : زيد و عمرو با هم زياد فرق دارند .

كور النّاقه : با شتر مسافرت كردن .

الاقاله : بهم زدن معامله .

الاستقاله : خواستن از كسى كه معامله را به هم بزند .

شدّ الامر : كار دشوار شد .

تشطّر : هر كسى قسمتى را براى خود گرفت .

الحوزه : طبيعت ، ناحيه .

الكلم : جراحت .

عثار : لغزيدن . هر گاه پاى شخص به سنگ يا چيزى مثل آن برخورد كند و بيفتد مى‏گويند عثر يعنى لغزيد .

الصّعبه : شترى كه هنگام محمل بستن يا سوار شدن رام نيست .

شتق النّاقة بالزّمام و اشتق لها : زمانى است كه سواره مهار ناقه را بكشد و با قدرت آن را از حركت باز دارد .

الخرم : شكافته شدن و دو تا شدن .

اسلس لها : آن را آزاد گذاشت .

تقحّم فى الامر : وقتى انسان خود را در كارى بشدّت وارد سازد .

منى النّاس : مردم گرفتار شدند .

الخبط : حركت غير مستقيم .

شماس : فراوانى اضطراب ، دلهره .

التّلوّن : تغيير حالت .

الاعتراض : نوعى تغيير حالت . اصل آن در عرض راه ، راه رفتن با نشاط و شادى است .

هن : بر وزن اخ كنايه از چيزى زشت و ناپسند است . اصل آن هنو مى‏باشد . عرب مى‏گويد هذا هتك ، يعنى اين زشتى تو است .

[ 502 ]

الحضن : پهلو ، از زير بغل تا خاصره .

النّفج : به معنى نفخ ، ورم .

النّثيل : سرگين حيوانات .

معتلف : چراگاه .

الخضم : با تمام دهان خوردن . بعضى اين كلمه را مضغ تلفّظ كرده‏اند كه به معنى دندانهاى عقب دهان مى‏باشد . بعضى خضم را خضم تلفظ كرده‏اند كه از نظر معنى فرقى نمى‏كند .

النّبة : گياه .

انتكث : نقض كرد و شكست .

اجهز على الجريح : يعنى سريعاً مجروح را كشت .

كبا الفرس : اسب به سر درآمد .

البطنه : پر خورى در غذا ، سيرى زياد .

الرّوع : ذهن و عقل .

راعنى : بيمناك ساخت مرا ، ما راعنى يعنى به من توجه نكرد .

انثال الشئ : قرار گرفتن بعضى اشياء پشت سر هم العطاف : عبا . عطفاى نيز نقل شده به معنى دو طرف بدن از نزديك سر تا زانو .

الرّبيض و الرّبيضه : به گوسفند و چوپان و جايگاه نگهدارى گوسفندان گفته مى‏شود .

مروق السهم : بيرون رفتن تير از كمان .

راقه الأمر : به تعجّب افكند او را .

الزّبرج : زيور و زينت .

النّسمه : انسان ، گاهى به معناى حيوان هم به كار مى‏رود .

المقاره : اقرار هر كس نزد دوستش و رضايت آن دو در امرى .

الكظّه : پر خورى .

الغارب : بالاى شانه شتر العفطه من الشّاة : چيزى شبيه عطسه انسان و بنا به قولى آب دماغ گوسفند .

الشقشقة من البعير : چيزى كف مانندى كه شتر هنگام بانگ كردن و مستى از دهان بيرون آورد به خطيبى شقشقه گفته مى‏شود كه داراى سرمايه سخن باشد .

الشّورى : نوعى نجوا و مرادف مشاوره است .

اسف الطّائر : زمانى است كه پرنده هنگام پرواز به زمين نزديك مى‏شود .

الصّغو : ميل .

الضّغن : كينه .

الاصهار : بنا به نظر ابن اعرابى به زنانى گفته مى‏شود كه به واسطه كنيزى و نسب و ازدواج حرام مى‏شود و بعضى از اعراب اصهار را جز بر خانواده زوجين اطلاق مى‏شود .