فرموده است : و لا يتوهمّون ربّهم بالتصوير .

اين فراز از فرموده امام ( ع ) اشاره به اين است كه فرشتگان درباره حق

[ 350 ]

متعال هيچ نوع ادراكات وهمى و خيالى ندارند ، يعنى در ذهن آنها صورتهاى وهمى و خيالى از خداوند وجود ندارد زيرا وهم و گمان به امور محسوسى كه داراى صورت و مكان و جسمانيّت باشد تعلق مى‏گيرد . پس قوّه واهمه هر چند به سوى وجوب و وجود سير كند و دقّت نظر داشته باشد كشش آن جز به معناى جزئى محسوس تعلّق نمى‏گيرد و حتّى درك خود را جز با تصوّر مقدار و حجم در نمى‏يابد ، بنابراين در حق فرشتگان توهّم و خيال روا نيست . چون وهم از خواص مزاج حيوانى است و فرشتگان داراى قوّه وهم و خيال نبوده و تصوّرى به اين معنى از خداوند ندارند .

امّا چون همين قوّه براى انسان وجود دارد و مايل است كه پروردگار خود را در جهتى ببيند به مكان او كه مقدارى داراى صورت است اشاره كند و به همين دليل است كه در كتب الهى و دستورات شرعى ، خداوند به صفات جسمى مانند چشم و دست و انگشت و نشستن بر كرسى و مثل اينها براى مردم توصيف شده است تا وهم آنها چيزى را درك كند و مأنوس گشته و آرامش پيدا كند . زيرا اگر شارع مقدّس در آغاز امر به انسانها مى‏فرمود كه صانع حكيم نه در داخل عالم است و نه خارج از آن ، نه جهت دارد و نه جسم است و عرض ، مردم از پذيرش چنين خدايى بيشتر فرارى مى‏شدند و انكار آنها بيشتر شدّت مى‏يافت زيرا قوّه واهمه در طبيعت خود چنين وجودى را با اين ويژگى نمى‏تواند تصوّر و اثبات كند . بنابراين لازمه قوّه واهمه انسان اين است كه اين قسم از موضوعات و خطابات شرعى را كه تصور نمى‏كند منكر شود اگر چه با ذكر صفات جسمى كه در لسان شريعت آمده است بازهم انسان قادر به درك كامل آنها نيست .

الفاظى كه حكايت از جسمانيّت ، مكان و جهت مى‏كنند قابل تأويل‏اند ،

و براى اداى مقصود كافى مى‏باشند . زيرا افراد عامى كه در ظلمت جهل غرق شده‏اند آن الفاظ را بر ظاهرشان حمل كرده ، مقيّد به شريعت گشته و از پراكندگى

[ 351 ]

اعتقاد و انديشه فكرى سالم مى‏مانند و اهل بينش كه از اين درجه بالاترند بر معنايى كه مورد قبول عقلشان باشد تأويل مى‏كنند و بدين طريق هر كس معرفتش بالاتر باشد معناى بالاترى را مى‏فهمد زيرا انسانها در فهم معانى داراى مراتبى هستند . فهم و انديشه هر يك از آنها نيكو و مطابق حكمت است .