معاني لغات

مدح و مديح : ثناى نيكو مدحة : وزن فعلة است از مدح به معناى حالتى كه سزاوار مدح است .

احصاء : نهايت شمارش و احاطه به معدود . در مثل گفته مى‏شود : احصيت الشى‏ء ، « شمارش آن را به نهايت رساندم . » احصاء مربوطه به عدد است و به همين دليل در خطبه به شمارندگان نسبت داده شده است .

نعماء و نعمه : اسمى است كه به جاى مصدر نشسته است و به معناى نعمت است .

ادّيت حقّ فلان : هر گاه احسان كسى را به مانند احسانش جبران كنند .

اصابة : رسيدن و دريافتن .

ادراك : پيوستن و دست يافتن همّة : تصميم قاطع و اراده در مثل مى‏گويند :

فلان بعيد الهمّة ، هر گاه اراده او به امور بزرگ و مهم تعلق گيرد نه به چيزهاى كوچك .

غوص : فرو رفتن در عمق چيزى و از اين جمله عرب : غاص فى الماء اذا ذهب فى عمقه ، « هر گاه در عمق آب فرو رود » ، گرفته شده است .

فطن : جمع فطنه در لغت به معناى فهم است و در نزد علما عبارت است از آمادگى و استعداد ذهنى براى آنچه كه مى‏خواهد درك كند .

حدّ الشى‏ء : نهايت هر چيزى است .

حدّ : منع و از همين معناست كه علما تعريف چيزى به اجزائش را حدّ دانسته‏اند . به اين معنى كه حدّ از دخول و خروج چيزى كه از محدود نيست جلوگيرى مى‏كند .

نعت : صفت اجل : مدت معين براى هر چيزى است .

فطره : شكافتن و ايجاد كردن . ابن عبّاس گفته است كه من معناى قول خداى تعالى :

فاطر السموات و الارض را نمى‏دانستم تا اين كه دو عرب كه به خاطر چاهى دعوا داشتند پيش من آمدند ، يكى از آن دو گفت : انا فطرتها ،

« من آن را به وجود آوردم . » خلايق : جمع خليقه يا به معناى مخلوق است چنان كه گفته مى‏شود : هم خليفة اللّه و خلق اللّه ، « مخلوق خدا هستند » و يا به معناى طبيعت است زيرا خليقه به معناى طبيعت نيز آمده است .

نشر : گسترش وتّد : كوبيدن ميخ در ديوار يا غير آن .

صخورة : سنگ بزرگ .

ميدان : حركت دورانى ، ميدان اسم است از فعل ماد يميد ميدا و از همين ريشه است غصن ميّاد ، يعنى ، شاخه كج يا متمايل .

دين : در اصل لغت بر چند معنا اطلاق

[ 243 ]

مى‏شود ، از آن جمله عادت ، اذلال . در مثل مى‏گويند « دانه » يعنى او را خوار كرد و مالك او شد . شعر حماسه از همين معناست كه گفته است : دنّاهم كما دانوا [ 1 ] و معناى ديگر دين مجازات است چنان كه خداوند متعال مى‏فرمايد انّا لمدينون ، يعنى آنها را پاداش مى‏دهيم و از همين معناست مثل مشهور : كما تدين تدان ، « چنان كه جزا بدهى جزا مى‏بينى » . معناى ديگر دين طاعت است . در مثل مى‏گويند . دان له ، « از او اطاعت كرد » ،

شعر عمرو بن كلثوم به اين معناست : عصينا لملك فينا ان تدينا [ 2 ] در عرف شرعى دين بر شرايعى كه از جانب خدا بوسيله پيامبر صادر مى‏شود اطلاق مى‏شود .

قرنه : براى او همتا قرار دارد ، مقارنت به معناى اجتماع است و از قرن الثور و غيره گرفته شده است ، از همين معناست قرنى كه در سن و سال به كار مى‏رود و به مردمى كه در يك زمان وجود دارند قرن اطلاق مى‏شود .

شاعر گفته :

اذا ذهب القرن الذى انت فيهم
و خلّفت فى قرن فانت قريب [ 3 ]

در اين شعر قرن به معناى مردم آمده است :

المزائله : جدايى طرفين السّكن : هر چيزى كه بوسيله آن آرامش پيدا كنند المتوحّد بالامر : مبرّا از شركت با ديگران در چيزى استيناس بالشى‏ء : گرايش به سوى چيزى و آرامش يافتن به وسيله او . به همين معناست تأنّس و از همين ريشه است انيس و مونس .

استيحاش : ضدّ استيناس ، نفرت داشتن طبع به خاطر نبودن انيس و مونس .