بحث چهارم : دلالت لفظ دلالت كردن لفظ بر معناى حقيقى همان دلالت وضعى و قراردادى است ،

بنابر اين روشن است كه دلالت تضمّنى و التزامى دلالت حقيقى نيستند و نيز نمى‏توانند دلالت مجازى باشند ، زيرا در دلالت

[ 41 ]

مجازى شرط است كه لفظ در غير موضوع له خود و با قصد و اراده به كار رود [ 5 ] .

اين دو نوع دلالت گاهى از به كار بردن لفظ در معناى حقيقى استنباط مى‏شوند ،

بى آن كه از به كار بردن لفظ در معناى حقيقى قصد معناى تضمّنى و التزامى وجود داشته باشد . ذهن هنگام به كار بردن لفظ در معناى قراردادى ، به جزء معنى و گاهى به لازم معنى و گاهى به جزء جزء معنى ، و گاهى به لازم لازم معنى منتقل مى‏شود و بدين‏سان بر مراتب فراوانى از اجزاء و لوازم دلالت مى‏كند ( يعنى دلالتش دلالت استقلالى نيست ) با وجود فهم معناى تضمّنى و التزامى ، واضح است كه لفظ در معناى حقيقى و قرارداديش به كار مى‏رود نه در معناى جزء و يا لازم كه ذهن بدان منتقل مى‏شود . نتيجه اين كه دلالت لفظى محدود به دلالت حقيقى و مجازى نيست [ 6 ] . آرى به كار بردن لفظ براى معناى قراردادى يا غير معناى قراردادى هر گاه با قصد به كار رود طبعا بايد حقيقى يا مجازى باشد .