فرموده است : ثمّ اسكن اللّه سبحانه . . . و حذره ابليس و عداوته .

منظور از خانه‏اى كه آدم در آن جا ساكن شد بهشت بود . و در اين جا ،

« دار » اشاره به اين است كه انسان از آغازى كه قوّه عاقله بر او افاضه شده ، تا زمان بازگشت به پيشگاه خداوند تا وقتى كه اوامر خداوند را رعايت كند و از فطرت اصلى خود منحرف نشود ، و از عبادت خداوند روى برنگرداند و به غير او متوجه نشود ، در بهشت است . هر چند بهشت داراى مراتبى است ، چنان كه خداوند

[ 396 ]

متعال مى‏فرمايد : لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ مَبْنِيَّةٌ تَجْرى مِنَ تَحْتِها الاَنْهارُ [ 58 ] . و به همين دليل است كه پيامبر ( ص ) فرموده است : « هر مولودى بر فطرت خداشناسى متولّد مى‏شود و تحقيقا پدر و مادر آن طفل ، وى را به دين يهودى يا نصرانى در مى‏آورند [ 59 ] » . زيرا نفس هر كس پيش از آن كه جاذبه‏هاى خارجى او را از قبله حقيقى باز گردانند ، به اعتقادات فاسد و اخلاق پست آلوده نيست . البته رسيدن به مراتب بالا و غرفه‏هاى عالى بعد از مفارقت نفس از بدن حاصل مى‏شود و رسيدن به كمال بالاتر نياز به توشه بيشترى دارد .

ارغاد عيش در عبارت امام ( ع ) به معناى شادمانى به وسيله معقولات و معارف كليّه است و منظور از ايمنى در بهشت ايمن بودن در مكانى است كه تا در آن جا باشد خوف و حزنى بر او عارض نمى‏شود .

منظور از بر حذر داشتن آدم از ابليس از ظاهر اوامر شرعيّه و لسان وحى روشن است . چنان كه خداوند متعال فرموده است : اِنَّ هذا عَدوٌ لك و لزوجك .

علّت دشمنى ابليس با آدم با آنچه كه قبلاً گفتيم روشن شد . براى توضيح بيشتر مى‏گوييم : چون نفس از عالم مجرّدات است و قوّه واهمه طبعاً منكر اين قسم از ممكنات است ، پس امور كليّه‏اى را كه نفس به آن امر مى‏كند چون خود از ادراك آنها بهره‏اى ندارد منكر آنها مى‏شود و اين از مقتضيّات عداوت دشمنى است و باز چون نظام امر نفس و مصلحت آن جز با غلبه بر وهم و قواى بدنى و مقتضاى طبع آنها محقّق نمى‏شود و از طرفى خواست قوا با سركوب نفس ميسّر نمى‏شود ،

پس بين اين دو نزاع طبيعى و دشمنى ريشه‏اى است زيرا معناى دشمنى جز تصوّر اين كه هر كدام مخالف ديگرى است تحقّق نمى‏يابد .

[ 58 ] سوره زمر ( 39 ) : آيه ( 20 ) : براى آنها كاخها و عمارتها بالاى يكديگر بنا شده است كه در جلوى آنها نهرهاى آب جارى است .

[ 59 ] كلّ مولود يولد على الفطرة و انّما ابواه هما اللّذين يهوّدانه و ينصّرانه .

[ 397 ]