ترجمه

« سپاس پروردگارى را سزاست كه گويندگان از اداى سپاس او ناتوانند و شمارندگان از شمارش نعمتهاى او درمانده‏اند و كوشندگان از اداى حقّ او

[ 1 ] چنان كه ما را خوار كرده بودند خوارشان كرديم .

[ 2 ] از پادشاهى كه در بين ما بود به جاى اطاعت سرپيچى كرديم .

[ 3 ] هر گاه مردمى كه تو در ميان آنها زندگى مى‏كنى از ميان بروند بزودى در ميان مردم بعدى جانشين آنها خواهى بود .

[ 244 ]

عاجزند ، پروردگارى كه صاحبان همّت بلند به حقيقت او نمى‏رسند و افراد ژرف‏نگر به كنه ذاتش پى‏نمى‏برند ، خداوندى كه صفاتش به حد و اندازه درنمى‏آيند و صفتى زايد بر ذات ندارد وقت و زمان بر وجودش احاطه ندارد و در زمان نمى‏گنجد و به قدرت كامله خود مردم را آفريده و به رحمت و عطوفت خود بادها را پراكنده است و زمين را با صخره‏هاى سخت و كوههاى محكم ميخكوب كرده است .

اساس دين شناخت خداست ، و نهايت شناخت ، تصديق اوست و كمال تصديق وى يگانه دانستن او ، و نهايت يگانه دانستن او خالص شدن براى اوست و نهايت خالص شدن براى او نفى صفات از ذات او مى‏باشد ، زيرا هر صفتى گواهى مى‏دهد كه غير از موصوف است و هر موصوفى گواهى مى‏دهد كه سواى صفت است ، پس هر كس خداوند سبحان را به صفتى ( زايد بر ذات ) توصيف كند او را مقرون به چيزى دانسته است ، و هر كه خدا را مقرون به چيزى بداند او را دو تا دانسته و كسى كه خداوند را دوگانه بداند ذات حق را تجزيه كرده است و آن كه ذات خدا را تجزيه كند درباره خدا به نادانى افتاده است و آن كه درباره خدا نادان باشد خدا را قابل اشاره مى‏داند و كسى كه خدا را قابل اشاره بداند وى را محدود دانسته و آن كه خدا را محدود بداند او را قابل شمارش دانسته است .

كسى كه بگويد خدا كجاست ؟ او را ضميمه چيزى دانسته و كسى كه بگويد خدا بر چه چيزى قرار دارد ؟ جاهايى را از خدا خالى دانسته است .

خدا هست ، ولى نه اين كه تازه به وجود آمده باشد ، خدا وجود دارد ولى نه اين كه از عدم به وجود آمده باشد ، خدا با هر چيزى هست ولى نه به معناى نزديك بودن با آن ، و غير از هر چيزى است نه به اين معنا كه با آن فاصله گرفته باشد ، كارها را انجام مى‏دهد ولى نه با ابزار و حركات ، بيناست قبل از آنكه چيزى براى ديدن وجود داشته باشد او يگانه‏اى است كه وجود همدم باعث آرامش او نمى‏شود و نبودن همدم وى را به وحشت نمى‏اندازد » .