بحث پنجم امور مشترك در سه قسم خطابه

براى اقسام خطابه وجوه مشتركى است كه آماده كردن آنها براى استفاده در خطابه لازم است . بعضى از آنها چيزهايى هستند كه خطيب براى ايجاد انفعالات اخلاقى آماده مى‏سازد ، مانند اين كه هر گاه بخواهد در زمينه ايجاد خشم و غضب سخن براند امورى مانند تحقير كردن ، رنج و سختى و خدشه‏دار بودن ، ردّ احسان ، كفران نعمت ، جزاى نيكو به نيك ندادن و نظير اينها را آماده مى‏كند . و براى فرونشاندن غضب امورى مانند عذر خواهى به خاطر آگاهى نداشتن از موضوع ، يا قصد اهانت نداشتن ،

اعتراف به گناه و طلب آمرزش به وسيله توبه و اظهار ذلّت ، شرمگينى در برابر شخصى كه لازم است از او شرمگين بوده يا وحشت داشت . زيرا خشم با آنچه گفتيم جمع نمى‏شود . براى ايجاد غم و اندوه به اقسامى از امور كه اندوه‏زا هستند استدلال مى‏كند مانند از دست دادن شى‏ء گرانبها يا به وجود آمدن مشكل و يا سود نبردن از زندگى و تدبير . يا براى ضدّ حزن كه دلدارى دادن است انواعى از خصوصيات را فراهم مى‏سازد كه بتواند شنوندگان را در زمينه بردبارى قانع كند .

مانند اين كه اين پيش آمد از بين مى‏رود و اميد به تلافى و تدارك آن هست ، يا تسلاى خاطر شنوندگان را به وسيله نقل حال ديگران ممكن مى‏سازد زيرا مصيبت هر گاه عمومى شود آسان مى‏شود . يا براى چاره مشكلى كه پيش آمده و اندوه ايجاد كرده راهنمايى مى‏كند ، يا براى ايجاد شرمسارى و خجالت امورى مانند فرار از جنگ ، خيانت در امانت ، ستمگرى ، همنشينى با بدكاران ، به جاى مشكوك رفتن ، حرص ورزيدن در امور پست و كوچك ، به كارهاى پست مانند چاقوكشى

[ 172 ]

و نبش قبر دست زدن ، خوددارى كردن از بخشش با وجود توانگرى ، روى خوش نشان دادن به پست فطرتان ، و از دشمن ملامت شنيدن را گوشزد مى‏كند . براى از ميان بردن خجالت ضدّ امور فوق را بيان مى‏كند .

براى ايجاد علاقه و همّت به خرج دادن يا وسايلى كه شخص را به همّت وا مى‏دارد مطالبى بيان مى‏دارد مانند به عذاب مهلك گرفتار شدن ، به دردهاى بى‏درمان مبتلا گرديدن ، پير شدن ، بيمار و فقير و بدبخت و تنها شدن .

نشانه‏هاى اهتمام ورزيدن درباره كسى مانند فداكارى براى او ، منّت نكردن در مقابل احسان به او ، پوشاندن عيبها ، دفاع در غياب و وفادار ماندن به او مى‏باشد . يا براى ضدّ اهتمام كه حسد بردن نسبت به او است ، يعنى خود را سزاوارتر دانستن به خير نسبت به او ، يا دوست داشتن خير براى دشمن او ، يا براى بر سر غيرت آوردن مستمعان مانند توهّم به اين كه كسى كه در حق سهمى نداشته به آن رسيده و كسى كه صاحب حق بوده از آن محروم مانده است . يا براى سپاس نعمت بدين گونه كه خطيب : نعمت دهنده صرفا براى خاطر بهره رساندن نعمت بخشيده و نه به خاطر پاداش گرفتن و يا بگويد : درست به هنگام حاجت نعمت بخشيد ، يا در وقت سختى زندگى به او نعمت داد ، يا چنان نعمتى داد كه تاكنون كسى نداده است . براى تحريك كردن ديگران به بخشش مى‏گويد : او سزاوارتر از هر شخصى به بخشيدن است ، يا مى‏گويد او نعمت را به قصد شهرت نبخشيد ،

يا مى‏گويد او نعمت را در خفا بخشيد و پنهان كرد ، يا براى ناسپاسى و كوچك شمردن نعمت مى‏تواند بگويد : از بخشش غرضى داشتى ، نعمت را كامل نكردى و به اندازه واجب ادا نكردى ، به قصد بخشش انجام ندادى بلكه به خاطر ضرورت يا انفاق ظاهرى يا طمعى كه از مردم داشتى بخشيدى ، همه اين جملات كفران نعمت است . يا خطيب براى جرأت دادن سخنانى را مى‏گويد مانند ناپسندى از تو دور است ، يا ناپسندى در تو وجود ندارد ، دلاوران در نزد تو قدرى

[ 173 ]

ندارند ، يار فراوان دارى و از همه آنها قويترى ، از ظلم دورى و احتمال آن از تو بسيار اندك است ، يا براى ضدّ شجاعت كه ايجاد ترس است عباراتى نظير اينها مى‏آورد : مقاومت رنج آور است و ناخوشاينديهايى در پى دارد ، دشمنت در نهايت قدرت است و ياراى مبارزه با او را ندارى خصوصا اين كه ياران اندك و ناتوان دارى و مانند اين سخنان .

همچنين بر خطيب لازم است ويژگيهايى را كه مخصوص هر گروه و صنفى است بداند و آماده كند مثلا به اعتبار اين كه شنوندگان جوانند و به دنبال لذّت و خوشيهايند بگويد : اكنون وقت مناسب براى شادمانى است و جوانى پس از گذشت برنمى‏گردد و از بهارى كه گلها و شكوفه‏هايش ظاهر گشته بايد سود جست . و درباره خوردنيها ، آشاميدنيها ، پوشيدنيها ، مركبها آنچه مناسب است مى‏آورد و به پير مردى كه سودجويى و حرص دنيا بر او غلبه كرده است مى‏گويد :

سزاوار است به ميزان معقول از در آمد اكتفا كنى و لهو و لعب شايسته تو نيست و سزاوار است ولخرجى نكنى تا خانواده‏ات زيان نبيند . و شايسته است كه ديگرى را فريب ندهى و امر را بر آنان مشتبه نسازى ، زيرا با اين كار فريب را رواج مى‏دهى .

خطيب به تناسب اخلاق مردم شهرها مطالبى را بيان مى‏كند ، مثلا به عربى كه طبيعتش فصاحت است مى‏گويد : تو داراى فضيلت بزرگى هستى و اگر براى برترى فصاحت دليلى نبود جز اين كه فصاحت راه اثبات معجزه بودن قرآن است ، همين دليل تو را بس بود و مانند اين سخنان .

خطيب براى برانگيختن كسانى كه سست اراده و پر طمعند مى‏گويد : فلان طايفه دشمن شمايند و ياورى ندارند ، يا تعدادشان اندك است ، يا نعمتشان زياد است يا فلان انبارشان پر از جنس است و نگهبانى ندارند . و با اين عبارات آنها را بفريبد .

به هر حال خطيب براى هر گروهى عبارات مناسب حالشان بيان مى‏كند ،

[ 174 ]

چنان كه براى مردم فارس كه داراى حسن تدبيراند عباراتى مناسب حالشان مى‏آورد . يا براى افرادى كه طبعشان سستى و بى‏همّتى است ، يا داراى همّت عالى هستند عباراتى مناسب مى‏آورد مثلا براى پادشاهان كه طبعشان خود بزرگ بينى و بى‏توجّهى به مردم است سخن مناسب حالشان مى‏گويد . در مقابل مردمى كه به دنائت مشهورند به تناسب حالشان سخن مى‏گويد .

از جمله امورى كه در سه قسم خطابه مشترك است امور ممكن و غير ممكن است ، مثلا هر گاه بخواهد شنونده را قانع كند كه فلان كار امر ممكنى است مى‏گويد اين كار از امور مقدور است و قدرت بر انجام آن وجود دارد پس ممكن است . يا مى‏گويد ضدّ اين كار انجام شدنى است پس اين كار انجام نشدنى است . يا مى‏گويد نظير اين كار هميشه ممكن بوده است ، پس اين كار ممكن است . يا مى‏گويد مشكلتر از اين كار ممكن بوده است چگونه اين كار ممكن نيست . و يا مى‏خواهد قانع كند كه انجام كارى خلاف انتظار نيست در اين صورت مى‏گويد انجام فلان كار مقدور است و مورد انتظار ، پس بايد انجام شود يا مى‏گويد كمياب‏تر از اين انجام شده است پس اين كار انجام شدنى است .

تعداد امورى را كه وجود ندارند و غير ممكن‏اند مى‏توان از روى امورى كه وجود دارند و ممكن‏اند فهميد .

اين تعداد مثالهايى كه بر شمرديم خطيب را به نظير اين مثالها در خطابه هدايت مى‏كند . بر خطيب لازم نيست كه امور جزئى و نامتناهى در مورد هر شخص را فراهم آورد ، زيرا اين كار ممكن نيست ، بلكه بر خطيب لازم است قوانين كلّى كه به سه قسم خطابه مربوط است فراهم كند و براى خصوصى كردن آنها تا حدّ امكان كوشش كند زيرا هر چه حكم جزئى‏تر باشد نسبت به كار برد سودمندتر و قانع كننده‏تر است . مثلا اگر بخواهى زيد را بستايى و بگويى او شجاع است به دليل اين كه تمام فضايل را داراست . هر چند اين جمله قانع كننده است ولى اگر

[ 175 ]

خصوصى‏تر برخورد كرده و در بيان علت شجاعت بگويى زيد در فلان وقت لشكر دشمن را شكست داد يا در فلان روز فلان پهلوان را كشت هم قانع كننده‏تر و هم براى ممدوح شايسته‏تر است .

گاهى در خطابه براى قانع كردن ، قضاياى متقابل و مغالطه آميز آورده مى‏شود ، دو جمله متضاد در اثبات يكى از دو متناقض به كار مى‏رود ، مانند اين كه بگويى در مجالس سخن مگو زيرا اگر راست بگويى مورد خشم مردم واقع مى‏شوى و اگر دروغ بگويى خدا بر تو خشم مى‏گيرد . سپس ضدّ اين سخن را براى نقيض اين مطلب مى‏آورى و مى‏گويى در مجالس صحبت كن زيرا اگر راست بگويى خدا تو را دوست مى‏دارد و اگر دروغ بگويى مردم تو را دوست مى‏دارند .

در خطابه اگر تقابل مفيد باشد از فنّ خطابه به شمار مى‏آيند و به چند گونه ممكن است :

1 از باب اشتراك اسم است ، مانند اين كه درباره طلا بگويى چشم انسان را روشن مى‏كند زيرا آن عين است ( عين اشتراك اسمى براى چشم و طلاست ) .

2 از باب تركيب مفصل آورده مى‏شود ، مانند اين كه بگويى فلان كس شاعرى نيكوست اين تركيب مفصل توهّم ستودن شعر را به نيكى ايجاد مى‏كند .

تركيب غير مفصّل اين كلام اين است كه فلان كس نيكوست .

3 از باب قرار دادن غير علّت به جاى علّت است ، چنان كه درباره شخصى گفته شود فلان شخص خوش قدم است زيرا با آمدنش اين كار انجام شد . علّت اصلى انجام كار آمدن شخص نيست ولى به جاى علّت قرار گرفته است .

4 از باب مصادره به مطلوب آورده مى‏شود چنان كه بگويند زيد شراب

[ 176 ]

مى‏خورد و سپس در توضيح آن گفته شود : زيرا برادرش شراب مى‏خورد .

اگر تقابل در كلام مفيد اقناع نباشد از فنّ خطابه محسوب نمى‏شود چنان كه گفته شود : فلان كس به اختيار گناه نمى‏كند به همين دليل او در حال مستى زنا كرد .