شرح

منظور از « أنباء » خبر مشاجره‏اى بود ، كه بر سر خلافت ، ميان مهاجر و انصار ، درگرفت و به گوش حضرت رسيد . خلاصه داستان از اين قرار است .

پس از وفات پيامبر ( ص ) انصار در سقيفه بنى ساعده ، كه محلّى براى اجتماع و سخنرانى بود ، گرد آمدند . سعد بن عباده ، براى انصار سخنرانى كرد ، و آنها را ستود و براى به دست گرفتن خلافت ، تحريك‏شان كرد و آنان را چنين مورد خطاب قرار داد :

اى انصار سابقه‏اى كه شما در اسلام داريد ، هيچ قبيله‏اى از عرب ندارد .

پيامبر خدا ( ص ) ده سال و اندى در مكّه ، مردم را به عبادت رحمان دعوت كرده جز اندكى به او ايمان نياوردند . آن تعداد اندك ، قادر به ياريش نبودند ، و از رسول خدا مشكلى را نمى‏توانستند رفع كنند . خداوند اين فضيلت را نصيب شما كرده و اين كرامت را به شما ارزانى داشت ، ايمان و اقرار به دين خود را روزى شما گردانيد .

شما در برابر مخالفان پيامبر ( ص ) سخت‏گيرترين و بر عليه دشمنانش سرسخت‏ترين افراد بوديد . سرانجام همه مخالفان پيامبر ، فرمانبر وى شدند و شمشير شما عرب را به زانو درآورد . خداوند وعده خود را درباره پيامبر به انجام رسانيد و او را از دنيا به آخرت كوچ داد ، در حالى كه از همه شما راضى و خوشنود بود . بنابراين خود را آماده عهده‏دار شدن امر خلافت سازيد . زيرا شما سزاوارترين افراد به اين امر هستيد .

انصار در پاسخ سعد بن عباده گفتند : اگر موافقت كنى و آماده باشى ما امر

[ 396 ]

خلافت را به تو واگذار مى‏كنيم .

خبر اين جريان ، به ابو بكر و عمر رسيد ، شتابان به سقيفه بنى ساعده آمدند .

ابوبكر انصار حاضر در سقيفه را مورد خطاب قرار داد و چنين گفت : آيا شما نمى‏دانيد كه ما مهاجران اوّلين افرادى هستيم كه اسلام آورديم ؟ ما فاميل ، عشيره و قبيله پيامبريم . شما به دستور كتاب خدا برادر دينى ما ، ياور دين و مشاور رسول خدا ( ص ) بوديد . شما در ايثار و فداكارى ما را بر خود مقدّم داشتيد و خشنودترين افراد در برابر قضاى الهى ، و در برابر برادران دينى خود تسليم فرمان خداوندى بوديد . حال چنين نباشيد كه دين خدا به دست شما نقض شود .

من شما را براى بيعت ، با ابو عبيده و عمر دعوت مى‏كنم ، و هر دو شايستگى خلافت را داشته و آن دو را براى عهده‏دارى اين امر مى‏پسندم .

در زمينه اين پيشنهاد ابوبكر ، ابو عبيده و عمر باتفاق گفتند : ما هيچ فردى را در پذيرش امر خلافت به لياقت و شايستگى تو نمى‏دانيم ، زيرا تو يار غار پيامبرى ، و رسول خدا براى اداى نماز تو را به مسجد فرستاد بنابراين تو از هر كسى به خلافت و جانشينى سزاوارترى . در پاسخ ابوبكر ، انصار چنين اظهار داشتند : ما ياران پيامبريم ، به او ايمان آورديم و خانه خود را كه مدينه باشد مركز ايمان قرار داديم . خداوند تعالى جز در ديار ما آشكارا مورد پرستش قرار نگرفت ، و ايمان جز به وسيله شمشيرهاى ما شناخته نشد . نماز جماعت جز در مساجد ما برپا نگرديد . با اين وصف ،

شايسته خلافت جز ما كسى نخواهد بود ، و اگر آنچه كه گفتيم نپذيريد ، از ما انصار يك امير و از مهاجرين نيز يك امير تعيين شود .

بدين هنگام عمر فرياد برداشت ، كه اين غير ممكن است و دو شمشير در يك غلاف روا نيست . با وجودى كه مهاجران در ميان ما هستند ، قوم عرب فرمانروايى شما را نمى‏پذيرند .

[ 397 ]

حباب بن منذر در جواب عمر گفت : به خدا سوگند ما انصار در امر خلافت از شما سزاوارتريم چه آنها كه ديانت اسلام را نداشتند با شمشير ما دين را پذيرفتند . و اگر شما مهاجران اين حقيقت را نپذيريد از ديار خود آواره‏تان خواهيم كرد . ما همواره تكيه‏گاه شما بوده به منزله درختان خرماى پر ثمرى بوده‏ايم ، و اگر بخواهيد چنين رفتار كنيد خرما به شما نخواهد رسيد . و هر كس آنچه كه گفتم قبول نكند ، با همين شمشيرم أدبش مى‏كنم .

امّا اختلاف ميان انصار كفّه را به نفع مهاجران سنگين كرد . يكى از بزرگان قبيله خزرج به نام بشر بن سعد خزرجى كه نسبت به سعد بن عباده ، كانديد خلافت ، حسد مى‏ورزيد و مايل نبود كه وى به خلافت رسد ، گفت : ما از جهاد و اسلاممان جز رضايت پروردگار را در نظر نداشته و مقصد ما امور دنيايى نبوده است . پيامبر ( ص ) مردى از قريش بود قوم وى در ميراث بردن خلافت از او سزاوارترند . اى گروه انصار از خدا بترسيد و با قريش نزاع نكنيد .

پس از اين سخنان « بشر » ابوبكر به پاخاست و گفت : با هر يك از اين دو نفر ( ابو عبيده و عمر ) كه مايليد بيعت كنيد . ابو عبيده و عمر خطاب به ابوبكر اظهار داشتند : خلافت را جز تو كسى قبول نخواهد كرد و تو از همه به اين امر لايقترى ، دستت را براى بيعت با مردم جلو بياور . ابوبكر دستش را به عنوان رضايت بر اين امر گشوده جلو آورد . ابو عبيده و عمر با او بيعت كردند . سپس بشر بن سعد از قبيله خزرج و تمام قبيله اوس با ابوبكر بيعت كردند . قضيّه انتخابات فيصله يافت . سعد بن عباده كه با حالت بيمارى در سقيفه حضور يافته بود به خانه‏اش بازگردانده شد . به روايتى تا هنگام وفاتش ، كه در سرزمين حوران در مسير شام اتفاق افتاد [ 1 ] از بيعت با ابوبكر خوددارى كرد .

[ 1 ] بنا به نقل بعضى از مورّخان سعد بن عبادة در مسير شام ترور شد . بعدها شايع كردند كه جن او را ترور كرده است ، شعرى هم بدين مضمون سروده شده است . م .

[ 398 ]

پس از نقل جريان سقيفه و بيعت با ابوبكر بشرح كلام امام ( ع ) بازگرديم خبرى كه امام ( ع ) از رسول خدا ( ص ) بر عليه انصار نقل كرده است ، خبر صحيحى است . بخارى و مسلم در كتابهاى مسندشان اين حديث را نقل كرده‏اند . از انس بن مالك نقل شده است كه گفت : ابوبكر و عبّاس هنگام بيمارى رسول خدا ( ص ) به مجلسى از مجالس انصار وارد شدند و آنها را در حال گريه و زارى ديدند پرسيدند چرا گريه مى‏كنيد ؟ انصار پاسخ دادند كه خاطره حضور و مجلس [ 2 ] پيامبر ما را بگريه انداخته است عباس و ابوبكر بر پيامبر وارد شده جريان گريه انصار را براى رسول خدا نقل كردند . پيامبر با همان حالت بيمارى در حالى كه دستمالى بر سر بسته بود ، به مسجد آمد و آن آخرين بارى بود كه به منبر رفت و پس از حمد و ثناى خداوند خطاب به اصحاب چنين فرمود : شما را درباره انصار كه مورد علاقه و رازداران من بودند ، سفارش مى‏كنم آنها وظيفه خود را انجام دادند . باقى مانده است آنچه بايد از آن سودمند شوند . بنابراين نيكوكارشان را مورد عنايت قرار دهيد و از بدكارشان صرف‏نظر كنيد . اين بود سفارش پيامبر ( ص ) درباره انصار .

نوع استدلال امام ( ع ) به اين خبر به شكل قضيه شرطيه متّصله‏اى است كه نقيض تالى در آن استثنا شده است . شكل برهان چنين است .

1 اگر امامت حقّ انصار بود ، كه به نفع آنها وصيّت نمى‏شد .

2 ولى به نفع آنها وصيت شده است 3 پس نمى‏توانند امام و رهبر ديگران باشند .

ملازمه ميان وصيّت درباره آنها و عدم جواز خلافتشان بدين شرح است :

قضاوت عرف در چنين موردى اين است كه توصيه رعايت حال و شفاعت در حق

[ 2 ] در عبارت كتاب مجلس رسول ا . . است ولى در بعضى از نسخ از جمله منهاج البراعه : ذكونا محاسن رسول اللّه مى‏باشد .

[ 399 ]

مرئوس ( افراد تحت سرپرست ) به رئيس داده مى‏شود ، هيچ‏گاه به رعيت و افراد تحت قيمومت و سرپرستى نمى‏گويند مراقب دولت و سرپرست خود باشيد .

بنابراين چون وصيّت در حق انصار شده است ، امامت و خلافت حق آنها نيست .