قوله عليه السلام : و ضنّ الزند بقدحه :

« شما با مخالفت خود آتش‏زنه را از دادن آتش پشيمان كرديد » . گروهى اين سخن را ضرب المثل دانسته و اشاره به شخصى دانسته‏اند كه از رساندن فايده به دليل اين كه پذيرنده عاقل و با معرفتى در فراگيرى كلامش نمى‏بيند از سخن گفتن منصرف مى‏گردد . و يا شخصى كه نمى‏تواند از نصيحت سودى ببرد ، هنگامى كه مشورت كننده ، مورد تهمت واقع شود و خيانت ببيند و يا در ابراز نظرش به لغزش متهم شود ، چه بسا كه پس از آن ،

رأى درستى از مشاور ، به دليل خشمى كه از جهت مواجه شدن با مخالفت بروى

[ 188 ]

غلبه كرده ، صادر نشود .

از آنجا كه قصد حضرت از اداى عبارت ، اين بوده كه ثابت كند كوفيان به دليل مخالفتشان با نظر آن بزرگوار پشيمان خواهند شد و نشان دهد كه اين امر نتيجه سرپيچى آنان از فرمان ايشان بوده ، فرموده است : « مثل من و شما مثل شاعر هوازنى است » شما را بر ردّ حكميّت دستور دادم قبول نكرديد .

اين شعر يك بيت از قصيده « دريد بن صمّه است كه در رثا و حماسه‏اى سروده و آغاز آن قصيده اين بيت است .

نصحت لعارض و اصحاب عارض
و رهط بنى السّوداء و القوم سهّد [ 4 ]

عارض بنى سوداء و قوم سهّد نام اشخاصى بوده است كه در اين جريان همراه شاعر بوده‏اند . اين سروده از « دريد بن صمّة است و داستان دريد اين است . كه برادر دريد عبد اللّه بن صمّة ، با فرزندان بكر بن هوازن غطفانى ، جنگ كرد و غنايمى به دست آورد ، از جمله شترانشان را غارت كرد و به همراه آورد .

هنگامى كه به محلّى به نام منعرج اللّوى رسيدند ، عبد اللّه سوگند ياد كرد كه تا بقيعة را نحر نكند از اين منزل كوچ نخواهد كرد . « بقيعة » شترى بوده است كه قبل از تقسيم اموال غارت شده نحر مى‏كنند و گوشتش را مى‏خوردند و آن شتر از سهام خارج مى‏شود .

برادر عبد اللّه دريد گفت : اين كار را نكن ، زيرا هوازنيها ، در جستجوى تو هستند . عبد اللّه حرف دريد را قبول نكرد ، و در آن منزل ماند ، و بقيعه را نحر كرد ،

هنگام صبح ، هوازنيها بر عبد اللّه تاختند عبد اللّه برادرش دريد را به كمك طلبيد .

دريد و ياران عبد اللّه به كمك وى شتافتند و از عبد اللّه دفاع كردند ، تا زمانى كه دريد مجروح شد و به زمين افتاد و عبد اللّه كشته شد ، درگيرى ادامه داشت تا شب

[ 4 ] عارض و ياران او همچنين گروه بنى سوداء و فاميل سهّد را نصيحت كردم . ولى فايده نداشت .

[ 189 ]

فرا رسيد ، دريد از تاريكى استفاده كرد و با اين كه چندين جراحت برداشته بود ،

توانست از معركه فرار كند . بعدها اين قصيده را سرود . حضرت به شعر دريد تمثل جسته است .

امام ( ع ) دريد را از جهت نسبت وى به هوازنيها اخوهوازن خوانده است ،

زيرا او دريد بن صمّة از فرزندان بنى جشم بن معاوية بن بكر بن هوازن است ،

چنان كه خداوند متعال در قرآن فرموده است « وَ اذْكُر اَخا عادٍ » [ 5 ] منظور پيامبر قوم عاد است و يا اين آيه كه : « قالَ لَهُمْ اَخوهم لوطا » [ 6 ] . كه مقصود لوط پيامبر است و از جهت نسبتى كه به قوم خود داشته است « اخو » خوانده شده است در به كارگيرى لفظ اخوّت به طور مجاز صرف وابستگى و مشابهت كفايت مى‏كند ،

قبلا در اين باره بحث كافى انجام گرفت .

جهت تمثّل جستن امام ( ع ) به اين شعر بيان اين حقيقت است ، كه مثل من ، در نصيحت كردن و بر حذر داشتن شما از پذيرفتن حكميّت ، و مخالفت كردن با فرمان من ، كه موجب پشيمانى گرديد ، مثل اين گوينده با قوم خويش است . وقتى كه آنها را نصيحت كرد و آنها قبول نكردند ، و در نتيجه دچار پشيمانى و هلاكت شدند .

آنچه حضرت پيروانش را بدان امر فرمود ، رها كردن حكميّت و شكيبايى بر كارزار با اهل شام بود . خلاصه موضوع اين كه در ليلة الهرير نشانه‏هاى پيروزى ياران امام بر مردم شام ( طرفداران معاويه ) آشكار گرديد ، به گونه‏اى كه شكست و هلاكت را براى خود مسلّم ديدند . معاويه با عمرو عاص براى نجات خود و اطرافيانش مشورت كرد . عمرو عاص گفت : سپاهيان تو با لشكريان على ( ع ) برابرى نمى‏كنند . و تو خود نيز مثل على ( ع ) نيستى . زيرا او به حكم خدا با تو

[ 5 ] سوره احقاف ( 46 ) آيه ( 21 ) : به يادآور اى رسول حال پيغمبر قوم عاد را . . . .

[ 6 ] سوره شعراء ( 26 ) آيه ( 161 ) : هنگامى كه پيغمبر مهربان آنها لوط گفت . . . .

[ 190 ]

مى‏جنگد و تو براى رياست و حكومت . تو مى‏خواهى زنده بمانى ، و او به فكر شهادت در راه خداست .

اگر تو بر لشكر عراق ( پيروان على ) پيروز شوى عراقيها به دليل بيعدالتى از تو خواهند ترسيد ولى اگر على پيروز شود مردم شام بدليل عطوفت و مهربانى على ( ع ) از او نمى‏ترسند . با اين همه حيله‏اى بكارگير و پيشنهادى بده كه ميان اطرافيان على ( ع ) اختلاف ايجاد كند چه آن را بپذيرند يا رد كنند .

آنها را فراخوان به اين كه كتاب خدا ميان شما و ايشان داور باشد ، تو با اين حيله به مقصود خود خواهى رسيد و من هم اين موضوع را تا زمانى كه لازم باشد از ديگران پوشيده مى‏دارم . معاويه رهنمود را پذيرفت :

صبح كه فرا رسيد ، قرآنها را بر سر نيزه‏ها كردند و در ميدان برافراشتند ،

تعداد آنها را پانصد قرآن دانسته‏اند قرآن مسجد جامع شام را بر سه نيزه بستند و ده نفر آن را نگهدارى مى‏كرد .

سپاهيان شام يكباره با هم فرياد برآوردند : اى مردم عرب خدا را ، خدا را درباره زنان و دختران ، خدا را ، خدا را درباره دينتان اين كتاب خداست كه بايد داور ميان ما و شما باشد . امام ( ع ) با ديدن اين فريبكارى ، عرض كرد ، بار خدايا تو آگاهى كه آنها منظورشان حفظ حرمت قرآن و دين تو نيست ، تو ميان ما و آنها داورى كن ، زيرا به حقيقت تو داور هستى در اثر اين رياكارى ميان پيروان امام اختلاف افتاد . گروهى فرياد زدند :

جنگ جنگ ولى بيشتر افراد ، صدا زدند ، داورى كتاب خدا را قبول مى‏كنيم .

جنگ براى ما جايز نيست . زيرا ما را به حكميّت و داورى قرآن فرا خوانده‏اند . از همه سو فرياد برآمد : ترك مخاصمه مى‏كنيم و صلح را مى‏پذيريم .

امام ( ع ) در جواب سازشكاران صلح طلب فرمود : اى مردم ، من براى پذيرش فرمان كتاب خدا سزاوارترين شما هستم ، ولى معاويه ، عمرو عاص ، و پسر ابى

[ 191 ]

معيط ، طرفدار دين نيستند و از قرآن جانبدارى نمى‏كنند . من آنها را از شما بهتر مى‏شناسم ، از دوره كوچكى ، تا بزرگسالى با آنها بوده‏ام . چه در كوچكى و چه در بزرگسالى از بدترين افراد بوده‏اند . درخواست آنها كه تسليم داورى قرآن شويم ،

سخن حقى است كه با آن اراده باطل كرده‏اند قرآن بر نيزه كردن آنها به اين معناست كه به ظاهر قرآن را مى‏شناسند ولى بدان عمل نمى‏كنند . منظورشان از اين امر فريب ، حيله و سست كردن اراده شماست . شما فقط يك ساعت بازو و جمجمه‏هاتان را به من عاريه بدهيد ، حق در جايگاه خودش مستقر گرديده ، چيزى جز بر افتادن قوم ستمكار باقى نخواهد ماند .

در اين هنگام بيست هزار نفر از اصحاب اطراف حضرت را گرفتند و به جاى آن كه حضرت را امير مؤمنان خطاب كنند بى ادبانه فرياد زدند : يا على به حكميّت كتاب خدا فرا خوانده شده‏اى بپذير ، و گرنه چنان كه عثمان را كشتيم تو را خواهيم كشت .

امام ( ع ) فرمود : واى بر شما من حكميّت قرآن را قبول ندارم ؟ با اين كه اوّل كسى بودم كه بدان ايمان آورده آن را پذيرفتم و اوّل شخصى بودم كه مردم را به پذيرفتن كتاب خدا فرا خواندم حال چگونه قرآن را قبول ندارم با معاويه و شاميان مبارزه مى‏كنم تا آنها در عمل به كتاب خدا ايمان پيدا كنند امّا شما را آگاه كردم كه قصد آنها از اين پيشنهاد فريب دادن شماست و نه عمل كردن به حكم قرآن .

ولى آنها به اخطار آن حضرت توجّهى نكردند و پيشنهاد كردند كه امام ( ع ) فرستاده‏اى را گسيل دارند تا مالك اشتر را از جنگ باز دارد . اين تقاضا را وقتى مطرح كردند كه مالك اشتر ، صبح هنگام « ليلة الهرير » بر لشكر معاويه مسلّط شده ، چيزى نمانده بود كه وارد اردوگاه معاويه شود ، و پيروزى حتمى شده بود .

حضرت ناگزير براى بازگشت مالك اشتر اقدام كرد و مالك با ناراحتى

[ 192 ]

بازگشت و ميان او و كسانى كه امام ( ع ) را به حكميّت قرآن دعوت مى‏كردند ،

اختلافى در گرفت ، امّا از همه سو فرياد زدند ، امير المؤمنين به حكميّت رضا داد .

در اين رابطه عهدنامه‏اى بر متاركه جنگ نوشتند كه در آينده بخواست خداوند به چگونگى آن خواهيم پرداخت .

[ 193 ]