لغات

كلمه سواء : سخنى كه از روى عدالت گفته شود .

منشر : دسته‏اى از اسبها كه تعدادشان بين صد تا دويست باشد . برخى گفته‏اند به سپاهى مى‏گويند كه هر چيز را كه در مسير خود بيابد از بين ببرد .

خميس : مطلق لشكر و سپاه .

تدعق : وقتى كه بر سرزمينى يورش برند و از سم اسبها در آن آثارى بر جاى ماند .

شنّ الغارة : آثار و علائم هجوم و غارت آشكار گرديد لقم : مسير راه مضض : سوزش درد .

يتصاولان : درهم آويختن دست به گريبان شدن .

يتخالسان : هر يك از دو هماورد مى‏خواست

[ 314 ]

فرصت را از ديگرى بگيرد .

منون : مرگ ، مردن .

كبت : تصرف كردن ، خوار و ذليل كردن .

جران البعير : جلو گردن شتر از محل ذبح تا جايگاه نحر .

تبوء وطنه : در آن سكنا گرفت آرام شد .