شرح

خطبه بيست و ششم از خطبه‏هاى معروفى است كه ابو العبّاس مبرّد و ديگران آن را نقل كرده‏اند . دليل مشهور ايراد اين خطبه اين است كه ، مردى به نام

[ 70 ]

علج از مردم شهر انبار ، بر آن حضرت وارد شد و خبر داد كه سفيان بن عوفّ غامدى به فرماندهى سپاه معاويه به شهر انبار وارد شده و كارگزار آن حضرت حسّان بن حسّان بكرى را به شهادت رسانده است .

حضرت با شنيدن اين خبر ناگوار به منبر رفت و خطاب به مردم فرمود :

« برادر شما حسّان بكرى در شهر انبار دچار مصيبت و گرفتارى شد . او با وجود اين كه سخت درمانده شده بود ، از حادثه نهراسيد ، نعمتهاى آماده نزد خداوند را ،

بر زندگى دنيا ترجيح داد و آخرت را برگزيد .

پس به سوى دشمن بشتابيد ، آنان را تعقيب كنيد ، و اگر بر آنها دست يافتيد ، چنان گوشمالى‏شان دهيد كه براى هميشه از زندگى ، در عراق قطع اميد كنند . » پس از اداى اين جملات ، به اميد شنيدن پاسخ مناسب ماند ، اما مردم خاموش ماندند سكوتى مرگبار همگان را فرا گرفت ؟ هيچ كس ، حتى يك كلمه بر زبان نراند .

حضرت كه با سكوت آنان روبرو شد ، از منبر پايين آمد ، پياده به سوى اردوگاه نخيله به راه افتاد مردم پشت سر آن حضرت آمدند و در محلّ اردوگاه سپاه ، برخى از بزرگان كوفه ، اطرافش را گرفتند و از آن حضرت درخواست كردند به منزل بازگردد و سپس معروض داشتند كه امر جنگ را به عهده خواهند گرفت .

حضرت با ناراحتى فرمود : « شما نه به درد خود مى‏خوريد و نه مرا به كار مى‏آييد » ولى آنان همچنان بر تقاضاى بازگشت آن حضرت اصرار ورزيدند ، تا سرانجام به منزل بازگشت ، و يكى از فرماندهان خود به نام سعيد بن قيس همدانى را با هشت هزار نفر ، به تعقيب ، سفيان بن عوف غامدى فرستاد .

سعيد بن قيس آنها را تا محلّى به نام ادانى در سرزمين قنّسرين تعقيب كرد اما بر آنان دست نيافته ، بازگشت .

[ 71 ]

به هنگام بازگشت سعيد بن قيس ، حضرت كسالت داشت ، و بر ايراد سخنرانى در ميان مردم قادر نبود ، جلو باب السدّة [ 1 ] در حالى كه حسن و حسين عليهم السلام و عبد اللّه جعفر او را همراهى مى‏كردند ، نشست . و خدمتگزارش « سعد » را فرا خواند ، و كاغذى را كه بر آن همين خطبه را نوشته بود به وى داد و فرمود ، براى مردم چنان با صداى بلند بخواند ، كه همگان و خود آن حضرت بشنوند .

در روايت ديگرى ، مبرّد علّت ايراد اين خطبه را چنين نقل مى‏كند :

هنگامى كه ، خبر ورود لشكر معاويه به شهر انبار ، و كشته شدن حسّان بن حسّان بكرى ، به آن حضرت رسيد ، خشمگين از منزل بيرون شد ، در حالى كه از فرط ناراحتى عباى مباركش را بر زمين مى‏كشيد ، به اردوگاه نخيله آمد ، و مردم آن بزرگوار را همراهى مى‏كردند ، بر بالاى بلنديى قرار گرفت ، خداى را ستايش كرد و بر پيامبر ( ص ) رحمت و درود فرستاد ، سپس اين خطبه را ايراد فرمود .

به عقيده شارح روايت دوّم مبرّد ، در جهت ايراد خطبه با مقتضاى حال مناسبتر و روشنتر به نظر مى‏رسد .

نقل شده است ، هنگامى كه حضرت سخنان خود را به پايان رساندند ،

مردى از جاى برخاست ، در حالى كه به برادرزاده‏اش اشاره مى‏كرد ، عرضه داشت ، يا على ( ع ) من و همين پسر برادرم ، مصداق اين آيه كريمه قرآنيم كه حق تعالى فرموده است : رَبِّ اِنِّى لا اَمْلِكَ اِلاّ نَفْسى وَ اَخى [ 2 ] .

بنابراين فرمان مبارك را صادر فرما ، به خدا سوگند به سوى دشمن خواهيم رفت هر چند ميان ما و دشمن سنگهاى سخت ، و خارهاى تيز قرار داشته باشد حضرت براى آنان دعاى خير كرد و فرمود : شما دو نفر كجا و خواست من كه

[ 1 ] يكى از درهاى مسجد كوفه .

[ 2 ] سوره مائده ( 5 ) آيه ( 28 ) : بار خدايا من جز بر خود و برادرم اختيارى ندارم .

[ 72 ]

گوشمالى دشمن و تنبيه دايمى آنهاست كجا [ 3 ] ( حال كه معناى واژه‏هاى بكار رفته ، روشن شد ، شرح خطبه را آغاز مى‏كنيم ) گفتار حضرت از : جمله « امّا بعد » . . . تا « منع النصف » كه ، اول خطبه مباركه است ، بيان مقصود آن بزرگوار ، از انگيزش اصحاب خود بر پيكار در راه خدا مى‏باشد ، كه توضيح و تذكرى است بر امر جهاد ، و بزرگداشت آن ، و بيان اشتباه آنان كه از رفتن به جهاد كوتاهى مى‏كنند .

لحن كلام حضرت چنان است كه گويا قصد دارد شنوندگان را بر پيكار دشمنانشان بسيج كند ، بنابر اين پيكار در راه خدا را به اوصافى مى‏ستايد ، از آن جمله : اين كه درى از درهاى بهشت به نام جهاد است .

در توضيح و تشريح فرموده حضرت بايد گفت : گاهى مقصود از جهاد ،

پيكار با دشمن ظاهرى است ، چنان كه از ظاهر عبارت همين معنى استفاده مى‏شود . و گاه جهاد با دشمن نهانى ، يعنى نفس امّاره مورد نظر مى‏باشد ، هر كدام از اين دو نوع جهاد ، درى از درهاى بهشت است زيرا جهاد با نفس ، از جهاد با دشمن ظاهرى حاصل مى‏شود ، چه اين كه ، لازمه جهاد با دشمن ظاهرى ،

آمادگى نفسانى است . بيان مطلب اين كه : شما بخوبى مى‏دانيد ، كه ملاقات خداوند سبحان ، و باريابى به مشاهده حضرت حق ، نتيجه آفرينش و ثمره كوشش بندگان نيك خداوند است .

و از طرفى ، به ضرورت ثابت شده ، كه پيكار در راه خدا ، يكى از عبادتهاى پنجگانه آيين حضرت محمّد ( ص ) است ، و در علم طريقت و سلوك به سوى خداوند ( عرفان ) نيز مسلّم شده است كه انجام عبادات شرعى ، جلوگيرى از سركشى نفس امّاره نفس مطمأنّه را موجب مى‏شود و يا آن را تهسيل مى‏كند .

[ 3 ] كنايه از بزرگى كار و قدرت اندك آن صحابى است .

[ 73 ]

رامسازى و فرمانبردارى نفس ، بهر طريق حاصل شود ، موجب ورود ، به بهشتى مى‏شود كه پرهيزكاران بدان وعده داده شده‏اند .

از مجموع اين مقدمات روشن شد ، كه جهاد مشروع ، درى از درهاى بهشت ، همان در با عظمتى است كه پيكارگران سالك الى اللّه ، به بهشت رياضت نفسانى و مغلوب كردن شيطان ، ورود مى‏يابند .

با توجّه و دقّت در مطالب فوق ، بر اين راز آگاهى يافتيم و دانستيم كه نماز ،

روزه ، و امور عبادى ديگر هر يك ، درى از درهاى بهشت مى‏باشند زيرا انجام فرايض دينى ، بدان سان كه ، خداوند مقرر فرموده ، موجب ورود به بهشت مى‏شود .

چرا كه باب دخول و ورود ، در هر چيزى آن است كه انسان ، از آن طريق وارد آن عمل مى‏شود . معناى فرموده رسول خدا ( ص ) درباره نماز : إنّها مفتاح الجنة « نماز كليد بهشت است » ، نيز ، همين است . و مضمون عبارت ديگر آن حضرت درباره فضيلت روزه : إنّ للجنّة بابا يقال له الريّان لا يدخله الاّ الصّائمون ، « براى بهشت درى است به نام « ريّان » كه جز روزه‏داران ، از آن در وارد نمى‏شوند » ، نيز بيان همين حقيقت است . دومين صفتى كه حضرت براى جهاد آورده‏اند ، اين است كه ،

جهاد درى است ، كه خداوند براى دوستان مخصوصش گشوده است . منظور از دوستان مخصوص آنهايى هستند ، كه در محبّت و پرستش به خلوص رسيده باشند .

با اين توضيح روشن شد ، كه جهاد ، تنها براى رضاى خدا ، بى هيچ هدف ديگرى ، از ويژگيهاى دوستان خداست ، دليل درستى اين ادّعا ، اين است كه مرد مسلمان هنگامى كه به قصد جهاد ترك خانواده ، فرزند ، مال و منال مى‏كند و به ستيز با دشمنى كه مى‏داند به يقين نيرومندتر از اوست ، اقدام مى‏نمايد ، وظيفه ايستادگى يك نفر در برابر ده نفر مشرك و با علم به اين كه اگر مغلوب دشمن كافر شود ، زن و فرزندش را به اسيرى مى‏برند ، و امثال اين پيشامدها و در هر حال ،

شكيبا ، شكرگزار ، معترف به بندگى خدا و تسليم فرمان حق باشد ، در حقيقت

[ 74 ]

چنين كسى دوست خداست ، و از غير خدا ، هر كه و هر چه باشد دورى جسته ، و شيطانش را مغلوب و ابليس را نااميد ساخته است .

با توضيحى كه درباره جهاد در راه خدا داده شد كه داراى دو ويژگى عمده پيكار با شيطان و خالص شدن براى خداست ، جاى يك اشكال در مطلب باقى مى‏ماند ، و آن اين كه : منظور از انجام امور عبادى ، جهاد با شيطان و خالص شدن براى خدا خوانده شد ، اما جهاد هم به همين دو صفت متصف شد كه موجب مبارزه با شيطان و خالص شدن براى خدا مى‏شود به اين ترتيب مزيّت و برتريى براى ديگر امور عبادى نسبت به جهاد باقى نمى‏ماند . بنابر اين معناى سخن صحابه رسول خدا ( ص ) كه از پيكار سخت مشركين برگشته بودند ، و حضرت به آنها فرمود : « ما از جهاد كوچك بازگشته‏ايم و به سوى جهاد اكبر مى‏رويم » چيست ؟

در پاسخ اين اشكال ، احتمال دو معنى را مى‏توان ، داد به عبارت ديگر اين اشكال مفروض را به دو طريق زير جواب مى‏دهيم :

1 تمام فايده ذاتى جنگ با مشركين ، جهاد با نفس نيست ، بلكه از نتايج بزرگ پيكار با دشمن آشكار ، پيروزى بر دشمن كافر ، گرايش مردم به دين حق و بسامان كردن كارشان ، بر مبناى ديانت است . براى همين است كه افراد متمايل به اسلام مى‏توانند ، مسلمانان را در جهاد يارى دهند ، هر چند هنوز كافر باشند .

بر خلاف ديگر امور عبادى ، كه ، اهدافشان ، جز پيكار با نفس نيست ، بى شك پيكار بزرگ به دو اعتبار زير همين است و بس .

الف : اعتبار نخست اين كه ، زيان و ضرر ، در دشمن فرق مى‏كند ، ضرر دشمن آشكار ( كفّار ) زيان دنيايى و ناپايدار است ، امّا زيان شيطان نفس ، اخروى و پاينده است . بديهى است آن كه زيانش بزرگتر باشد ، پيكار با او بزرگتر و مهمتر است .

[ 75 ]

ب : اعتبار دوّم پيكار با شيطان نفس ، مبارزه با دشمنى دايمى و هميشگى است پيوسته ، نيرنگ و فريب را به كار مى‏گيرد ، چه بسا كه براى رسيدن به مقصودش ، به لباس دوست نصيحتگير دلسوز درآيد . بى‏ترديد رهايى يافتن از چنين خصم فريبكارى ، دشوارتر ، و پيكار با او بزرگتر از دشمنى است كه خصومت خود را آشكارا بيان مى‏دارد ، و در تمامى عمرش ، يك يا دو بار ، با انسان درگير مى‏شود . بدين دليل است كه جهاد با دشمن ظاهرى را جهاد كوچك و پيكار با نفس را جهاد اكبر ناميده‏اند .

2 در پاسخ اشكال بايد گفت ، هر چند بپذيريم ، كه مقصود از جهاد اصغر جهاد با نفس باشد ، ولى بايد دانست كه ، جهاد با نفس در حين كارزار با دشمن آشكار ، آسانتر انجام مى‏گيرد ، زيرا خصلتهاى نفسانى مانند ، خشم و شهوت ، به هنگام مقابله با دشمن ، در جهت هيجان تعقيب خصم قرار دارند و فرمانبر عواطف اخلاقى و عقلانى انسانند ، تا چه صلاح بداند ، و به كدام سمت فرمان دهد . در اين حال نفس انسانى ، در رامسازى جنبه‏هاى شهوانى ، چندان زحمتى ندارد .

بر خلاف ديگر عبادات ، كه طبعا ، خواهشهاى نفسانى ، در برابر عواطف اخلاقى و عبادى واكنش نشان مى‏دهند براى اين است ، كه جهاد با خواهشهاى نفسانى ،

در مورد ديگر عبادات ، دشوارتر و بزرگتر از جهاد با نفس در حال جنگ است .

اين توضيح ما بود ، حقيقت امر را خداوند داناست .

سوّمين توصيفى كه براى جهاد ذكر فرموده‏اند ، اين است كه جهاد پوشش پرهيزكارى ، زره محكم خداوندى ، و سپر مطمئن است امام ( ع ) به عنوان استعاره ،

لفظ لباس ، زره ، و سپر را براى جهاد بكار گرفته و سپس زره و سپر را ، به دو صفت محكم و مورد اعتماد ستوده است .

جهت مشابهت جهاد به اوصاف مذكور ، اين است : همچنان كه انسان با

[ 76 ]

پوشيدن لباس ، از رنج گرما و سرما رها مى‏شود ، با جهاد ، از شرّ دشمن و يا عذاب آخرت ، در امان مى‏ماند ، و با زره سپر حمله دشمن را دفع مى‏كند .

حضرت به دنبال توصيف جهاد و ويژگيهاى آن ، ترك كنندگان جهاد را توبيخ مى‏كند و مى‏فرمايد : بر حذر باد كه جهاد را از روى بى‏ميلى و بدون عذر رها كند ، كه ترك جهاد ، پيامدهاى نفرتبار خواهد داشت ، از آن جمله :

1 رها كننده جهاد ، آماده مى‏شود كه خداوند لباس ذلّت و خوارى را بر وى بپوشاند .

حضرت عبارت « ثوب » يعنى جامه را براى ذلّت و خوارى استعاره آورده ، و لباس را به لحاظ شمول و فراگيرى خوارى به عاريه و استعاره بيان داشته است .

جهت تشبيه ، فراگيرى همه جانبه خوارى و ذلت است بدان سان كه جامه بدن را از همه سو مى‏پوشاند ، بلاى دشمن از همه سو ترك كنندگان جهاد را فرا مى‏گيرد و ذليل و خوارشان مى‏گرداند ، و خرد آنان را در مصلحت انديشى كارشان زايل مى‏سازد .

توضيح مطلب اين كه : خوارى و ذلت به سراغ آنها مى‏آيد ، به دليل يورش مكرر دشمن و غارت مال و منال ، كه اين خود سبب ايجاد اين گمان مى‏شود ، كه دشمن بسيار قوى و نيرومند است . و از اين رو ، در دلها ترس شكست و خوارى پديد مى‏آيد .

بدين هنگام ، فراگيرى بلاى دشمن امرى يقين مى‏گردد و تفكّر باطنى انسان را در به دست آوردن راههاى درست مقابله با خصم ، در عقب راندن دشمن و مقاومت در برابر او ، از ميان مى‏برد . دليل درماندگى در برابر دشمن : يا اميدوار نبودن به مقاومت ، كم همتى را در آنان به وجود مى‏آورد ، و يا نگرانى به دليل ترس از نيافتن جنبه مصلحتى ، درماندگى را سبب مى‏گردد .