شرح

در بخش نخستين اين فصل از خطبه ، امام ( ع ) كيفيّت توصيف كردن خداوند سبحان را ياد مى‏دهد و به مردم چگونگى ستايش كردن و ثنا گفتن ذات مقدّس حق تعالى را ، چنان كه در خور آن باشد مى‏آموزد . هر چند شخص مورد خطاب امام ( ع ) در اين كلام ، سؤال كننده‏اى است كه از حضرت خواسته بود تا خدا را برايش توصيف كند ، امّا از باب ضرب المثل معروف : « ايّاك اعنى و اسمعى يا جارة » [ 2 ] تعليم دادن همه انسانها منظور است .

امام ( ع ) سئوال كننده را مورد خطاب قرار داده به كتاب خدا هدايتش كرده به او دستور مى‏دهد كه قرآن را پيشواى خويش بداند و از روشنايى كتاب ،

در پيمودن راه حق و چگونگى توصيف خداوند ، كسب نورانيت كند زيرا شايسته‏ترين اوصافى كه براى خدا آورده شده ، همان اوصافى است كه حق سبحانه و تعالى براى خويش در قرآن آورده و خود را بدانها توصيف كرده است . و باز سؤال كننده را امر مى‏كند ، تا علم صفات و خصوصياتى كه در كتاب خدا و سنت رسول و آثار پيشوايان دينى كه همچون رسول خدا ( ص ) شرح و توضيح ديانت را بر عهده دارند ، آمده است و امورى محرّز و مسلّم هستند ( ولى او درك نمى‏كند ) بخداوند متعال واگذارد ( به پندار خود آنها را نفى و اثبات نكند ) و مقصود از تفويض همين معنى است كه ذكر شد .

به عبارت ديگر توضيح سخن امام ( ع ) اين است كه پيشوايان هدايت كننده دين به نسبت آفريدگار يا آفريده آگاه‏ترند ، و به كار بردن الفاظ مناسبى را كه مفيد معنى باشد و بر خداوند اطلاق گردد بخوبى مى‏دانند ( بنابراين آنچه قرآن ،

[ 2 ] « قصد من تويى اى همسايه صداى مرا بشنو » . اين ضرب المثل خطاب به همسايه است امّا مقصود شخص يا اشخاص ديگرند .

[ 698 ]

سنت پيامبر ( ص ) و پيشوايان بر حق ، بر خداوند اطلاق كرده‏اند بى چون چرا قابل قبولند و تأمّل در آنها روا نيست و بدنبال صفات و خصوصياتى ، كه فكر و تحقيق درباره آنها منع شده است . نيز نبايد رفت ) پيگيرى شناخت صفات ممنوعه حق ،

و كاوش درباره فهم آنها را بدين اشاره كه فعل شيطانى است منفور دانسته ، جايز نمى‏داند .

روشن است كه جستجو و تحقيق بيرون از حدّ شرعى ، كه گذشتن از آن نهى شده است ، بوسوسه شيطانى و طبع حريصى است كه براى دستيابى به امور ممنوعه ، همواره بيشتر تلاش مى‏كند .

بايد دانست كه اكتفا كردن بر اوصافى كه در قرآن و سنت و گفتار پيشوايان بر حق آمده ، نهايت حق خداوند متعال و چيزى است كه از انسان خواسته شده است ( بيش از اين افراد تكليف تحقيق ندارند ) با توجّه به اين كه خواست شارع مقدّس اسلام بهنگام وضع شريعت و استوار داشتن پايه‏هاى آن ، الفت دادن قلب جهانيان بر قانون واحد ، و متّحد ساختن آنها بر محور واحد بوده است ، تا بدان حد كه حتّى در اعتقاد به امرى كوچك و ناچيز متفرّق و گروه گروه نشوند زيرا تفرقه چنان كه قبلا توضيح داده شد ، موجب ضعف دين ، و عدم همكارى بر تحكيم ديانت مى‏شود . بنابراين به مقتضاى حكمت واجب است ، كه كاوش و تحقيق بيش از آن كه شريعت مجاز دانسته است حرام باشد ، تا دستورات دين و شريعت در قلب مردم ثابت و استوار گردد ، و بحث پيرامون آنچه در ديانت مجاز شمرده نشده است . انسانها را از اعتقاد خارج نسازد ، كه شريعت را بكنارى افكنند ، و اعتقاد بسيارى از مردمان ،

بخاطر ورود در موضوعات غير مجاز ( معرفت بر كنه ذات خداوند و امثال آن ) فاسد گردد ، زيرا در ميان مردم افرادى هستند ، كه آمادگى پذيرش غير ظواهر شريعت را ندارند ، و آنها كه مستّعد درك حقايق باشند ، نادر و اندكند . هر چند

[ 699 ]

مى‏دانيم كه پيامبر ( ص ) هر گاه در فردى استعداد درك اسرار شريعت را مى‏ديد ، و به او اعتماد مى‏داشت ، مانند على ( ع ) نه ابو هريره و امثالش ، آن رموز و اسرار را به او تعليم مى‏داد .

پس از آن كه امام ( ع ) تحقيق و كاوش در امور غير مجاز را نهى فرمود ،

راسخان در علم را مى‏ستايد ، آنها كه در قرآن كريم از گفته ربّ حكيم مورد ستايش واقع شده‏اند آنجا كه مى‏فرمايد : لكِنَّ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤمِنُونَ يُؤمِنُونَ بِما اُنْزِلَ اِلَيْكَ [ 3 ] و باز مى‏فرمايد : وَ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْد رَبِّنا [ 4 ] .

در تفسير معناى رسوخ در علم گفته‏اند : راسخان در علم كسانى هستند كه خداوند آنها را از دست اندازى به امورى كه غيب است و اجازه تحقيق در آنها نيست . بى‏نياز كرده است . آنها به تمام آنچه غيب و نهفته است و نمى‏دانند اقرار دارند ، و خداوند به دليل اقرار آنها بر عجز و ناتوانى خويش از عدم دستيابى به آنچه در حيطه علميشان نيست ، آنها را ستوده است ، و ترك تعمق آنها را از چيزهايى كه مكلّف به بحث آنها نيستند ، رسوخ در علم دانسته است .

در اينجا لازم است كه به معناى سدد مضروبة و حجب الغيوب :

« درهاى بزرگ بسته و پرده‏هاى غيب » اشاره شود لذا به بعضى از مكاشفات علماى صوفيّه كه بدانها نيز روايت سيد انبياء ( ص ) اشاره دارد ،

مى‏پردازيم .

[ 3 ] سوره نساء ( 4 ) آيه ( 162 ) : ولى راسخان در علم و مؤمنان به همه آنچه كه بر تو نزول يافته است ايمان دارند .

[ 4 ] سوره آل عمران ( 3 ) آيه ( 7 ) : راسخان در علم مى‏گويند ايمان داريم ( همه اينها ) چه بفهميم يا نفهميم از نزد خداست .

[ 700 ]

صوفيّه كه بدانها نيز روايت سيد انبياء ( ص ) اشاره دارد ، مى‏پردازيم .

پيامبر ( ص ) فرموده است : « براى خداوند متعال از نور و ظلمت هفتاد حجاب است كه اگر يكى از آن حجابها را بردارد ، جلوه رخ او آنچه را كه ديدنى است خواهد سوخت » از طرفى چون ثابت شده است ، كه حق تعالى با ذات خود براى ذات خويش متجلّى و آشكار است ، بنابراين حجاب از ناحيه محجوب خواهد بود ( يعنى حجابى اگر هست از ناحيه خلق است نه از جهت خالق ) .

دارندگان حجاب به سه قسم تقسيم مى‏شوند :

1 قسم اول ، افرادى هستند كه حجابشان ظلمت و تاريكى است .

2 قسمت دوم ، حجابشان ظلمت آميخته به نور است .

3 قسم سوم ، حجابشان نور و روشنايى محض مى‏باشد .

و هر يك از سه قسم فوق ، داراى اقسام فراوان و غير قابل شمارش مى‏باشند كه در اينجا اشاره به اصول اين اقسام ما را كفايت مى‏كند .

قسم اوّل : كه حجابشان ظلمت و تاريكى محض است ، ملحدان هستند ،

كسانى كه بخداوند ايمان ندارند . و اينها نيز بدو صنف تقسيم مى‏شوند :

الف : صنفى كه براى ايجاد جهان معتقد به علّتى هستند ، امّا آن علت را طبيعت مى‏دانند ، و شما مى‏دانيد كه طبيعت صفتى است جسمانى ، تاريك و خالى از شناخت و ادراك . ( ظلمت طبيعت حجابى است كه مانع از ادراك حقيقت مى‏شود ) ب : صنف دوّم گروهى هستند كه درباره شناخت علت و ايجاد كننده جهان فارغ البال بوده و به خود رنجى نمى‏دهند ، و اساسا توجّهى به اين حقيقت نداشته ، سرگرم به امور نفسانى خود هستند و مانند حيوانات زندگى مى‏كنند .

اينان حجاب تيرگيهاى نفسانى و شهوات ظلمانى خود را فرارو دارند و هيچ تاريكيى ظلمانى‏تر از هواى نفسانى نيست . لذا خداوند متعال فرموده است :

[ 701 ]

اَفَرَاَيْتَ مَنِ اتّخَذَ اِلهَهُ هَواهُ [ 5 ] .

و پيامبر ( ص ) در اين باره فرموده است : « هواى نفس منفورترين خدائى است كه بر روى زمين پرستيده شده است [ 6 ] . » دو صنف ، فوق الذّكر ، به گروههاى فراوانى تقسيم مى‏شوند كه نياز به ذكر تمام آنها نيست .

قسم دوّم : يعنى افرادى كه حجابشان از ادراك حقيقت ، نور آميخته بتاريكى باشد ، به سه صنف تقسيم مى‏شوند .

الف : منشأ حجابشان از حقيقت ظلمت حسّ باشد .

ب : منشأ حجابشان از درك حقيقت صور خيالى باشد .

ج : منشأ حجابشان قياسهاى عقلى فاسد باشد .

صنف اول كه منشأ حجابشان از دريافت حقيقت ، تاريكى حسّ باشد به چند طايفه تقسيم مى‏شوند .

طايفه اوّل بت‏پرستان هستند ، اين گروه اجمالا مى‏دانند كه پروردگارى دارند و واجب است كه او را بر جان خود مقدّم دارند . و اعتقادشان اين است كه او از هر چيزى گرانقدر و ارزشمندتر است ، ولى آنها در حجابى از ظلمت حسّ قرار گرفته‏اند و نمى‏توانند در اثبات پروردگارشان از جهان محسوسات فراتر روند .

بنابراين از گرانبهاترين جواهرات ، مانند طلا و نقره و ياقوت ، مجسّمه‏هايى را در زيباترين صورت مى‏سازند و آنها را به عنوان خدا مى‏پذيرند . ( به همين دليل است ) اگر چه روشنايى عزت و جلال صفات خداوند آنان را در حجاب دارد . اما آنها عزّت و جلال را در پيكره‏هاى محسوس قرار مى‏دهند . پس حجاب آنها نورانيّت آميخته بتاريكى محسوسات است ، چه حسّ نسبت بعالم معقولات

[ 5 ] سوره جاثيه ( 45 ) آيه ( 23 ) : آيا كسى كه هواى نفسش را خداى خود قرار داده است ديده‏اى .

[ 6 ] الهوى ابغض اله عبد على وجه الارض .

[ 702 ]

ظلمت و تاريكى است .

طايفه دوّم كه از بت‏پرستان در مشاهده انوار الهى جلوتر هستند و از مرحله پرستش سنگها فراتر رفته‏اند ، چنان كه نقل شده است قومى از تركهاى سرحدات دور مى‏باشند آنها دين مخصوص و مشهورى ندارند امّا معتقدند كه پروردگار آنها زيباترين شى‏ء موجود است . بنابراين هر گاه انسان ، يا اسب يا درختى را در زيباترين صورت ببينند آن را پروردگار خود دانسته و مى‏پرستند .

اينان نيز همچون طايفه اوّل بنور جمال حق كه آميخته با ظلمت حسّ است از درك حقيقت در حجابند .

طايفه سوّم از دو طايفه قبل جلوتر رفته و گفته‏اند : شايسته است ، پروردگار در ظاهر نورانى و در باطن ، چنان داراى هيبت و سلطنت باشد ، كه نتوان به وى نزديك شد .

اينان نيز از درجه محسوس بالاتر نرفته و آتش پرست شده‏اند . چون آتش را داراى اين صفات تصور كرده‏اند . اين گروه بواسطه انوار سلطنت و روشنايى از شناخت حق تعالى در حجابند .

زيرا تمام اين مراتب از انوار الهى است كه با تاريكى حسّ آميخته شده است .

طايفه چهارم از سه طايفه فوق الذكر مترقى‏ترند به اين دليل كه متوجّه شده‏اند ، آتش خاموش مى‏شود و سلطه‏پذير است ، پس شايستگى الوهيّت را ندارد . چيزى مى‏تواند پروردگار باشد كه صفات برجسته نورانيّت ظاهرى و هيبت باطنى را داشته و ما را تحت تأثير قرار دهد و به بلندى درجه و مقام متّصف باشد . در ميان اين طايفه دانش نجوم شهرت فراوانى دارد و تأثيرات جوّى جهان را به ستارگان نسبت مى‏دهند . و به همين دليل ستاره پرست شده‏اند . از اينان

[ 7 ] شارح يا ناشر شماره سوّم را چهارم بحساب آورده است ، همان شماره سوم ياد داشت كرده‏ايم مترجم

[ 703 ]

گروهى مشترى و گروهى ستاره شعرا و جز اين دو را پرستيده‏اند . اين طايفه هم تاريكى حسّ را به نور برترى و بلندى مقام كه از انوار الهى است ، آميخته و بدين سبب از درك حقيقت و شناخت واقعى حق تعالى در حجاب قرار گرفته‏اند .

طايفه پنجم از قبليها كه ستاره پرست بودند به لحاظ انديشه و تفكّر فراتر رفته و چنين مدّعى شده‏اند كه پروردگار علاوه بر دارا بودن صفات ياد شده ،

سزاوار است ، بزرگترين ستاره هم باشد . با توجّه به همين طرز تفكّر خورشيد را پرستيده‏اند . اين گروه نيز تاريكى حسّ را بنور كبريا و عظمت الهى و ديگر انوار در آميخته و از شناخت خداى واقعى در حجاب مانده‏اند .

طايفه ششم اين‏ها نيز از طايفه فوق مترقى‏تر فكر كرده و گفته‏اند : تنها خورشيد نيست كه نورانى است ستارگان نورانى ديگرى نيز وجود دارند و با خورشيد در نورانيّت شريك‏اند ، چون خداوند در نورانيّت نبايد شريك داشته باشد . پس خورشيد خدا نيست . اين طايفه نور مطلق را كه فرا گيرنده تمام اجرام نورانى است پرستيده‏اند و چنين پنداشته‏اند كه نور ، خداى جهانيان است و همه نيكيها بدو منسوب است از طرفى چون در جهان شرورى را مشاهده كرده و انتساب شرور را بخداوند نيكو ندانسته و ميان نور و ظلمت نزاع و درگيرى احساس كرده‏اند ، كارهاى جهان را به نور و ظلمت نسبت داده‏اند ( مبدأ خيرات را نور و مبدأ شرور را ظلمت پنداشته‏اند ) اين گروه را ثنويّه يا دو گانه پرست مى‏گويند .

صنف دوّم كه به بعضى از انوار آميخته به ظلمت خيال از معرفت حق تعالى در حجاب قرار گرفته‏اند آنهايى هستند كه از مرتبه حسّ فراتر و در وراى آن حقيقتى را اثبات كرده‏اند ولى آنها نيز از مرتبه خيال گامى فراتر ننهاده‏اند .

موجودى را كه بر عرش نشسته باشد پرستيده‏اند . اينها درجاتى دارند كه بيشترينشان مجسّميه و سپس كراميّه و بالاترين آنها كسانى هستند كه از معبود خود جسميّت و تمام عوارض آن به جز سمت و جهت داشتن را نفى كرده‏اند و

[ 704 ]

تنها جهت فوقيّت را براى او ثابت دانسته‏اند در حقيقت اين طايفه چيزى جز موجود حسّى و خيالى ، نتوانسته‏اند درك نمايند ، تا او را از سمت و جهت مبرّا و پاك بدانند .

صنف سوّم ، با انوار خداونديى كه مقرون به قياسات عقلى فاسد و تاريك است از شناخت حق در حجاب مانده‏اند و خدايى را پرستيده‏اند كه شنوا بينا ،

متكلّم ، عالم و تواناست و از اين كه در سمتى باشد منزّه و پاك مى‏باشد . ولى صفات خداوند را همچون صفات انسانى دانسته‏اند . و بعضى از آنها بدين حقيقت تصريح كرده و گفته‏اند كه كلام خداوند مانند سخن گفتن ما داراى صداست و بعضى عميق‏تر انديشيده و گفته‏اند كلام خداوند داراى صوت و حرف نيست بلكه مانند حديث نفس و تصوّرات ذهنى ما مى‏باشد . بدين دليل است كه اگر سخنشان مورد تحقيق قرار گيرد هر چند اين حقيقت را بزبان منكر مى‏شوند ،

ولى كلامشان ، معناى تشبيه را دارد و آنها چگونگى اطلاق اين الفاظ را بر خداوند درك نمى‏كنند ، و لذا ، اين طايفه نيز به لحاظ آميختن انوار الهى با تاريكيهاى قياسات عقلى از شناخت حقيقت و عرفان الهى در حجاب قرار دارند .

قسم سوم : كه نور خالص حجابشان باشد خود به اصناف بيشمارى تقسيم مى‏شوند كه ما به سه صنف آنها ذيلا اشاره مى‏كنيم .

صنف اوّل از اين سه صنف كسانى هستند كه معناى صفات « شنوا ، بينا ،

توانا و . . . » را مى‏دانند ، و ميان به كار بردن اين صفات بر خداوند و انسان فرق مى‏گذارند . امّا از تعريف خداوند بدين صفات خوددارى مى‏كنند و حق تعالى را با نسبت دادن به ديگر مخلوقات معرّفى نموده و مى‏گويند : پروردگار ما ، آفريدگار آسمانها و زمين است ، و جز او خدايى را باور نداريم پروردگار ما از مفهوم ظاهرى اين صفات پاك و منزه است ، او بحركت درآورنده آسمانها و اداره كننده نظم آنهاست .

[ 705 ]

صنف دوّم كسانى هستند كه مى‏دانند در آسمانها فرشتگان زيادى هستند و به حركت در آورنده هر آسمانى موجود خاصّى بنام فرشته است . و باز تمامى اين آسمانها در ضمن فلكى قرار دارند ، كه در هر شب و روز يك مرتبه همه آنها با حركت فلك بحركت در مى‏آيند . و خداوند متعال بحركت در آورنده فلك الأفلاك كه تمامى افلاك را در بر دارد مى‏باشد .

صنف سوّم كسانى هستند كه از دو صنف سابق انديشه فراترى دارند و مى‏گويند : اين كه فرشتگان اجسام فلكيّه را بحركت در مى‏آورند بمنظور خدمت‏گزارى و پرستش خداوند است . و خداوند تعالى با فرمان خود بحركت درآورنده تمام آنهاست . ( امّا چنان كه قبلا يادآور شديم ) اين هر سه صنف با انوار خالص الهى از درك ماوراى نورانيّت حق در حجاب‏اند ، و فراتر از اين سه صنف ، صنف چهارمى هستند كه حقيقتى بيشترى بر آنها آشكار شده است و معترفند كه ذات حق تعالى متّصف بوصف يگانگى مطلق و نهايت كمال مى‏باشد ، از اين صنف حجابهاى مقايسه كردن و تشبيه كردن خداوند با ديگران به كنارى رفته ، اينها در شناخت و معرفت خداوند ( تا حدودى ) به حق و اصل شده‏اند .

از اين صنف دسته خاصى هستند كه تجليّات انوار الهى تمام ادراكات بصرى و محسوسات آنها را سوخته و از ميان برده است . جز رتبه ذات حق تعالى به چيزى توجّه نداشته و ملاحظه نمى‏كنند . درخشش انوار معرفت الهى تنها بيننده را بجاى گذاشته و ديدنيها را آتش زده و از ميان برده است . و گروهى از اين دسته نيز فراتر رفته و بمقام خاصّ الخاص دست يافته‏اند و بمرتبه‏اى رسيده‏اند كه جلوه جمال خداوندى هستى آنها را به آتش كشيده ، و سلطه جلال و عظمت الهى آنها را فرا گرفته ، و آنها را در بقاى وجود خود مات و متلاشى كرده است ، تا بدان حد كه توجّهى به فنا و نيستى خود هم ندارند و هيچ چيز جز واحد حقيقى

[ 706 ]

بر جاى نمانده است . چنان كه در گذشته بدين حقيقت اشاره كرديم ، اين گروهند كه بمقام وصل حق رسيده‏اند و حجابى فرا روى ندارند . ولى در عين حال تمام گروهها به حجاب امكان منتهى مى‏شوند ، همان حجابى كه تمام موجودات در آن مستغرقند و بهلاكت مى‏رسند . و جز ذات بارى تعالى كه داراى جلال و كرامت است هيچ چيز باقى نخواهد ماند .

پس از دانستن مراتب و درجات افراد به نسبت حجابى كه دارند مى‏گوييم : منظور از درهاى بسته و حجابهاى غيبى كه امام ( ع ) بدانها اشاره كرده است چگونگى انتقال به مفهوم صفات خداوند و مراتب عرفان ذات مقدّس حق تعالى و شناخت درجات فرشتگان و كمالاتشان مى‏باشد و همچنين اشاره بديگر حجابهاى نورانييى كه صنف سوّم يعنى آنها كه صرفا انوار حق تعالى حجابشان بود ، دارد .

راسخون در كلام حضرت اشاره به كسانى است كه بظاهر سخن امام ( ع ) در مرتبه آغازين معرفت مانده‏اند و به شناخت صفات خداوند و فرشتگان و جهان غيب به همان اندازه كه شريعت به اختصار بيان كرده و رسول خدا ( ص ) بدانها فهمانده بسنده كرده‏اند . توصيف خداوند را در حدّ صفات كمال و نعوت جلال تعقّل كرده‏اند ، بدين شرح كه صفات حق تعالى در رديف صفات بشر نيستند ، در ذهن آنها چنين رسوخ يافته كه تصوّر اجمالى آنها از صفات خداوند اگر به تفصيل در آيد مطابق با واقع خواهد بود ( البته ) آن را كه خداوند به عنايت خاصّه خود آماده پذيرش تفصيل صفاتش كند ، به حقيقت دست خواهد يافت .

پس از بيان تقسيم بنديهايى كه پيرامون سخن امام ( ع ) آورده شد بحث لطيفى باقى مانده است كه بايد توضيح داده شود ، و آن بحث زيبا اين است كه چون در حقيقت امر ، تكليف هر كسى بر حسب عقل و خرد شخص و مراتب درك اوست ، پيامبر ( ص ) فرموده است :

[ 707 ]

« بر انگيخته شده‏ام تا به اندازه عقل مردم با آنها صحبت كنم » هر عقلى فراخور توان خود از حجابهاى غيب را كنار مى‏زند . و فراتر از آن ناتوان است و اعتراف به عجز دارد ، تكليف چنين كسى همان مقدارى است كه بتواند رفع حجاب كند ، و به همين نسبت از راسخين در علم به حساب مى‏آيد .

با اين توضيح ، راسخ در علم مرتبه واحدى كه عبارت از تقليد ظواهر شريعت و اعتقاد به صحّت آنها باشد ، نيست . بلكه پيروى از ظاهر شريعت اولين مرتبه از مراتب رسوخ در علم مى‏باشد . و در وراى اين مرتبه ، بر حسب مراتب سلوك و نيرومندى سالكان بر رفع حجاب انوارى كه بدان اشاره كرديم ، مراتب بى نهايتى است . سخن امام ( ع ) نيز با آنچه ما گفتيم نه تنها منافاتى ندارد ، بلكه بر آن وجهى كه شرح كرديم صدق كلّى دارد . و بر اين كلام امام ( ع ) كه فرمود : « ترك تعمّق در مواردى كه بر تحقيق آن مجاز نيستند رسوخ در علم ناميده مى‏شود » هم صدق مى‏كند زيرا كسى كه بعضى از مراتب سلوك را پيموده باشد و از پيمودن مقام فراتر باز مانده و ذهن خود را از تعمّق در مراحل غير مجاز منصرف داشته است و از موضوعى كه بدليل ناتوانى از كشف ، مكلّف به بحث از آن نيست باز ايستد ،

راسخ در علم است ، ( چون مقام خود را شناختن و يا فراتر ننهادن رسيدن بمقام دانش حقيقى است ) .