شرح

روايت شده است كه اشاره كننده به اين موضوع ، شخصى بنام عفيف و برادر اشعث بن قيس بود كه بدان هنگام ، علم نجوم مى‏آموخته است .

آنچه از راز حكمت نبوى در نهى از آموختن علم نجوم تاكنون روشن شده است دو امر است بشرح زير :

1 آموزنده علم نجوم بدان شديدا سرگرم مى‏شود و بسيارى از شنوندگان به دستورات و پيشگوييهاى منجّم اعتماد پيدا مى‏كنند و از آنچه به گردش سيّارات نسبت داده مى‏شود ترسان شده و يا بدان دل مى‏بندند . در اين رابطه از توجّه به خدا بازمانده نظرشان را گردش ستارگان به خود جلب مى‏كند . در انجام

[ 466 ]

كارهاى مهم كه بايد به خدا رجوع كنند . دچار غفلت مى‏شوند ، و اين امر با مقصود شارع مقدس اسلام منافات دارد چه منظور صاحب شريعت جز توجّه مدام خلق به سوى خدا و به يادداشتن معبود براى روا كردن نيازشان چيز ديگرى نيست .

2 احكام نجوم ، خبر دادن از امورى است كه در آينده تحقّق مى‏يابد و اين شبيه آگاهى داشتن از امور غيبى است و از طرفى بيشتر مردم مانند عوام ، زنها ،

و بچّه‏ها فرقى ميان علم غيب و خبر دادن از غيب نمى‏گذارند . بنابراين آموختن اين احكام و مطابق آنها دستور دادن موجب گمراهى بيشتر مردم ، و سستى اعتقادشان درباره معجزات مى‏شود ، چون احكام نجومى نوعى خبر دادن از كاينات جهان مى‏باشد . بعلاوه همه اينها سبب مى‏شود ، تا مردم درباره عظمت خداوند بى‏اعتقاد شوند و درباره آيات كريمه قرآن كه ذيلا نقل مى‏كنيم ترديد كنند . خداوند تعالى درباره علم غيب مى‏فرمايد : قل لا يعلم من فى السموات و الارض الغيب الاّ اللَّه [ 1 ] و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الاّ هو [ 2 ] و باز مى‏فرمايد : ان اللَّه عنده علم الساعة و ينزل الغيث و يعلم ما فى الارحام و ما تدرى نفس ماذا تكسب غدا و ما تدرى نفس باى ارض تموت [ 3 ] .

وقتى كه منّجم چنين تصوّر كند كه حوادث آينده را مى‏تواند كشف كند ،

پس ادّعا كرده است كه پيشامدها را مى‏داند ، و قادر است كه بداند در چه محلّى از دنيا روى مى‏دهند و اين عين تكذيب قرآن است .

[ 1 ] سوره نمل ( 27 ) آيه ( 64 ) : بگو هيچ كس غيب آسمانها و زمين را جز خداوند نمى‏داند .

[ 2 ] سوره انعام ( 6 ) آيه ( 59 ) : كليدهاى غيب در نزد خداوند است كسى جز خداوند بر آنها اطلاع ندارد .

[ 3 ] سوره لقمان ( 31 ) آيه ( 34 ) : علم روز قيامت در نزد خداست ، خداست كه باران را نازل مى‏كند و جنين داخل رحم را ، كه پسر باشد يا دختر او مى‏داند ، هيچ كس نمى‏داند كه فردا چه اتفاقى مى‏افتد ، و يا نمى‏داند كه در كجا از دنيا مى‏رود .

[ 467 ]

اين دو وجه كه توضيح داده شد ، دليل حرام بودن كهانت ، سحر و جادو ،

فال و امثال آنها از لحاظ عقلى است . مطابق دليل عقلى در تكذيب احكام سحر و جادو كهانت و علم نجوم از ديدگاه شريعت نيز نقل شده است و صاحب نظرانى كه در اين باره بحث كرده‏اند دو گروهند .

1 متكلّمان 2 حكما و فلاسفه . متكلّمان نيز بدو دسته و به ترتيب زير تقسيم مى‏شوند :

الف معتزله : استدلال معتزله در تكذيب منجّمين به يكى از دو امر است .

1 شريعت منجّم را تكذيب كرده است . و به اعتقاد معتزله هر حكم شرعى در بردارنده جهتى عقلى است ، هر چند براى ما آن جنبه عقلانى واضح و آشكار نباشد . بنابراين چون شريعت منجّم را تكذيب كرده است عقلا بايد داراى ضرر و خطرى باشد .

2 احكامى كه منجّم بيان مى‏كند . چون در رابطه با اسباب و ابزارى است كه به وسيله آنها خبر مى‏دهد و در آن اسباب كون و فساد راه مى‏يابد و به دليل اين كه صحت و درستى آنها مورد مناقشه و اختلاف است قابل پيروى و اعتماد نمى‏باشد .

ب اشاعرة : هر چند اينان معتقدند كه مؤثّرى در وجود جز خداوند نمى‏باشد ،

و پندار بعضى از آنها اين است كه با اين طرز تفكّر از نسبت دادن تأثيرات جوّى به ستارگان رهايى يافته و اشكالى بر آنها وارد نيست . امّا طبق عقيده اشاعره اشكالى ندارد كه خداوند متعال نزديك شدن ستاره‏اى به ستاره ديگرى يا حركت آن را نشانه وقوع حادثه‏اى قرار دهد . با در نظر گرفتن اين اعتقاد كه ستارگان مى‏توانند علامت حوادث باشند بطلان قواعد نجومى ثابت نمى‏شود . مگر اين كه بگوييم ، اسباب و ابزار منجّم كامل نيست و احاطه كامل بر شناخت ستارگان

[ 468 ]

ندارد . بنابراين احكامى كه صادر مى‏كند مورد مناقشه است .

2 حكما : در اصول عقلى حكما ثابت شده است ، كه هر چه در اين جهان فسادپذير باشد ، ناگزير داراى چهار علت و سبب است « علت فاعلى مادّى ،

صورى و غايى » علّت فاعلى نزديك به تحقّق پديده‏ها حركات آسمانى است و از آن جلوتر ،

نيروى محرّك آسمانها قرار دارد و بدين‏سان تا به وجود خداوندى كه ، به هر چيزى استحقاق وجودى‏اش را مى‏بخشد ، منتهى شود .

علّت مادّى آن چيزى است ، كه صورتها را مى‏پذيرد . هر صورت‏پذيرى به صورت‏پذير ما قبل خود تكيه دارد تا به قابل اوّل كه مادّه عناصر مشتركه است منتهى شود .

علّت صورى شكلى است كه علّت مادّى آن را مى‏پذيرد .

علّت غايى چيزى است كه فعل براى آن ، انجام مى‏گيرد .

در توضيح علّت فاعلى ، كه ما در اين جا آن را حركات آسمانى ناميديم ،

لازم است شرحى بياوريم . بعضى از موجودات اين جهان در تحقّق وجودى خود ، نيازمند گردش يك مرتبه فلك هستند . و بعضى ديگر نيازمند گردشهاى مكرّر و پيوسته فلك مى‏باشند .

حكما براى هر يك از اجزاى اثرپذير اين جهان در اثرپذيرى ، شرايط و استعدادهايى را لازم مى‏دانند كه هر استعداد در شكل مخصوص پديده تحقّق مى‏يابد ، و به همين ترتيب هر صورت قبلى ، نوعى استعداد براى رسيدن به صورت بعدى پديده خواهد بود و با زهر صورتى در تحقّق خود نيازمند حركات متّصله فلك مى‏باشد .

بروز هر استعدادى ، زمان معيّن ، حركت مشخّص ، و پيوستگى خاصّى را مى‏طلبد ، كه درك بشرى از تشخيص همه آنها عاجز است .

[ 469 ]

با روشن شدن نظر حكما مى‏گوييم : احكامى كه علم نجوم صادر مى‏كند ، جزئى و يا كلّى هستند . حكم جزئى ، مثل اين كه بگويد فلان شخص در آينده چنين و چنان خواهد شد . روشن است كه شناخت چنين حكمى براى انسان ميسّر نيست ، زيرا اطّلاع يافتن بر حكمى ممكن است به دليل آگاهى يافتن بر علّت فاعلى آن باشد ، چنان كه مثلا فهميده شود ، گردش معين فلان ستاره ، يا پيوستگى آن به فلان ستاره ، موجب پادشاهى شخصى بر كشورى شده است و هيچ علّت فاعلى ديگر جز همان گردش معيّن و پيوستگى خاصّ نداشته است چنين ادّعا و استدلالى باطل است چه ممكن است كه علّت فاعلى ناشناخته ديگرى داشته باشد . بلى نهايت سخنى كه در اين مورد مى‏توان گفت ، اين است . كه گردش معين همين ستاره و يا پيوستگى خاصّ آن ، در فلان زمان حادثه مشابهى را كه پادشاهى شخص ديگرى بوده ، تحقّق بخشيده است . اين سخن را مى‏توان گفت و قياس گرفت ولى اين ادّعا را عقل نمى‏تواند بپذيرد چون بعيد نيست كه خصوصيّت ديگرى در آن مورد مشابه وجود داشته است ، كه حال نيست ، چون وقايع بطور كامل تكرار نمى‏شوند . بنابراين از حادثه معيّنى نمى‏توان بر واقعه مشابه آن ، استدلال كرد به اين دليل كه واجب نيست تأثيرات گوناگون ، اثرات مشابه داشته باشند . مضافا بر اين كه عقل نظر قطعى مى‏دهد كه از علّتهاى فاعلى جز پيوستگى ستارگان و نزديكى آنان به يكديگر ، آگاهى ديگرى ندارد با وجودى كه پديده‏هاى عالم وجود به گردش خاصى يا اتّصال واحدى تكيه ندارند و بعضا معلول چندين گردش و اتّصالند كه رويهم رفته سلسله علت فاعلى را تشكيل مى‏دهند . نتيجه بحث اين كه ، حكم جزئى را منجّم از طريق شناخت علت فاعلى نمى‏تواند به دست آورد . و نيز ممكن است منجّم بخواهد از طريق شناخت علّت مادّى پديده حكم چيزى را بفهمد .

منجّم از طريق علّت مادّى نيز نمى‏تواند وقوع حادثه‏اى را اطّلاع بدهد ،

[ 470 ]

زيرا درك استعداد مادّه‏اى براى تحقّق يافتن چيزى و فراهم بودن همه شرائط زمانى ، مكانى ، آسمانى و زمينى در محدوده شناخت ما ، قطعيّت صدور حكم را ايجاب نمى‏كند ، زيرا بشر قادر نيست كه بر تمام شرايط و ويژگيهاى آن احاطه كامل پيدا كند از طريق علّت صورى و غايى نيز منجّم نمى‏تواند بر علّت حكم وقوف يابد ، زيرا نهايت چيزى كه از اين طريق قابل درك است اين است كه فلان ماده استعداد پذيرفتن فلان صورت ، شكل و مقدار را دارد . يا فايده وجودى آن چيست و چه مقدار بدان توجّه و عنايت شده است . بديهى است كه احاطه بر تمام استعدادها و پذيرش كليّه صور براى انسان مقدور نيست . نتيجه آن كه منجّم قادر به كشف حكم جزئى از مسير علل چهارگانه نمى‏باشد .

با توضيح فوق روشن شد كه منجّم نمى‏تواند درك كند ، ولى آيا حكم كلّى را مى‏تواند بفهمد ؟ مثلا گفته شود كه هرگاه فلان حركت خاص در افلاك پديد آمده است فلان حادثه اتفاق افتاده است و منجّم از رؤيت جزئيّات متشابه مكرّر و آثار و نتايج آنها كه فراوان صورت گرفته است يك حكم كلّى به دست آورد و تجربه وقوع آن را تأييد كند و در چنين زمينه‏اى حكم كلّى قابل تطبيق بر موارد جزئى را بيان دارد . در اين صورت حكم كلّى منجّم به تجربه باز مى‏گردد و اين فرض قابل قبول است چون تجربه از تكرار امور متشابهى كه حسّ آنها را ضبط كند حاصل مى‏شود . و عقل بر پايه اين ادراكات حسّى مبادرت به استنباط حكم كلى مى‏كند . مثل اين كه با تكرار صور احساسى فراوان بر سوزان بودن آتش ، حكم مى‏دهد كه آتش سوزنده است . سوزنده بودن آتش حكمى است كلّى كه بر اثر تكرار فراوان و احساسات بى‏شمار بدان قطع حاصل شده است . امّا كيفيت گردش افلاك و روابط ستارگان به امور محسوس يقين‏آور باز نمى‏گردد هر چند مشابهتها و نزديك بودن بعضى با بعضى را تا حدّى مى‏توان فهميد ولى انسان

[ 471 ]

نمى‏تواند بر تمام جزئيات آگاهى بيابد و تمام شباهتها و تفاوتها را دريابد . زيرا چنان كه مى‏دانيم كار منجم اين است كه زمان را به ماه ، هفته ، ساعت ، و دقيقه و ثانيه تقسيم مى‏كند . و حركت افلاك و ستارگان را در برابر زمان ، نسبت سنجى مى‏كند . و همه اين امور تقريبى است و مبنائى حقيقى ندارند . نهايت چيزى كه در اين مورد مى‏توان گفت . اين است كه اثرات جوّى ، در بلند مدّت بهتر آشكار مى‏شود و به اثبات مى‏رسد . ولى به هر حال چون اسباب و علل در تحقّق يك حادثه متفاوت است . نمى‏توان ادّعاى تجربه ، و حصول علم كلّى ثابت بى‏تغيير و داراى نتيجه دايمى به سبك واحد را داشت . بر فرض كه تفاوتى در بعضى حوادث تاكنون ديده نشده باشد ، باز هم علم‏آور نيست ، كه يقين داشته باشيم در آينده به شكل گذشته امور جريان خواهد يافت ، چون تضمينى براى بقاى آمادگى و ديگر علل جوّى و زمينى ، وجود ندارد در حالى كه علم تجربى بر محور بقاى اسباب و تكرار آنها دور زده و تحقّق مى‏يابد . امّا در حوادث آينده جهان ، به دليل عدم قدرت انسان بر درك همه اسباب و تكرار آنها علم تجربى حاصل نمى‏شود . بنابراين منجم حكم كلّى را نمى‏تواند كشف كند ، چون تجربه‏اى در كار نيست .