حضرت فرمود : فلم ار لى الاّ القتال أو الكفر . . .

راهى براى من جز پيكار با معاويه و شاميان ، و يا پشت پا زدن به دينى كه پيامبر ( ص ) آورده است . نيست .

اين سخن حضرت پس از تفكر عميق و در نظرگيرى تمام جهات دورانديشى ،

درباره مخالفت آنان روشن مى‏كند كه وظيفه‏اى جز جنگ با قاسطين ندارد . و تذكّر مى‏دهد كه اگر اين راه را اختيار نكند لزوما بايد به آنچه كه بر رسول خدا ( ص ) نزول يافته كافر گردد . بدين بيان كه انتخاب يكى از دو امر « جنگ با شاميان و يا كفر ورزيدن بدين » الزامى است . يعنى اگر جنگ را اختيار نكند ،

لزوما جهاد ترك شده و ترك جهاد ، موجب كفر ورزيدن است . امّا كفر ورزيدن آن بزرگوار امر عالى است . بنابر اين قتال با شاميان حتى خواهد بود .

منظور حضرت از كفر ، هم كفر حقيقى است ، زيرا سخن گذشته امام ( ع ) كه اين موضوع را كاملا بررسى كرده ، ظاهر و باطنش را ، با وجودى كه اطرافيان صلاح نمى‏دانسته‏اند سنجيده ، و راهى جز جنگ و يا انكار شريعت محمدى ( ص ) نيافته ، دليل روشن اين حقيقت است .

اگر معترض بگويد : دليل منحصر بودن وظيفه آن بزرگوار در جنگ و يا كفر

[ 243 ]

ورزيدن بديانت چيست ؟ با اين كه حضرت مى‏توانست جنگ را ترك كند و به دين رسول خدا ( ص ) نيز كافر نشود پاسخ اين اعتراض بدو صورت داده شده است :

1 شارحان نهج البلاغه پاسخ داده‏اند كه رسول خدا ( ص ) فرمان پيكار با مخالفان را به آن حضرت داده بود . به دليل گفته خود امام ( ع ) كه فرموده‏اند : « به من دستور داده شده است كه با ناكثين ، قاسطين و مارقين بجنگم . » بنابر اين اگر جنگ با آنها را ترك مى‏كرد ، با اين كه اسلام در خطر بود با فرمان رسول خدا مخالفت كرده بود . روشن است كه مخالفت با رسول خدا از شخصيّتى مثل امام قابل تصور نيست ، مگر از باب اعتقاد نداشتن بدرستى آن ، و اين همان انكار و كفر است .

2 احتمال دوّم در پاسخ اين است كه لفظ « جحد و انكار » را حضرت مجازا براى سهل‏انگارى بكار برده باشند ، تا بزرگى موضوع را براى شنوندگان اثبات كنند . اين گونه مجاز فراوان به كار مى‏رود .

حضرت در اين قسمت به دفع تهمتى كه از ناحيه معاويه به وى وارد شده و آن ادّعاى دروغين قتل عثمان كه دست‏آويز مخالفت مردم شام قرار گرفته ،

مى‏پردازد و به مختصرى از اعمال نارواى عثمان كه سبب قتلش شد اشاره مى‏فرمايد .

منظور از « والى » در عبارت آن حضرت ، عثمان و مقصود از « احداث » امور ناروايى بود كه به او نسبت داده شده ، موجب بدگوييهاى مردم شده بود . با اين توضيح كه عثمان با انجام كارهاى جديد و ناپسند خود ، باعث شد تا مردم بر عليهش حرفهايى بزنند ، كارهايش را نپسندند ، سرزنشش كنند و سپس از قدرت بركنارش سازند . كارهاى نارواى بدعت گونه عثمان را سيره‏نگاران ده چيز و به شرح ذيل نقل كرده‏اند .

1 سپردن سرپرستى مسلمين به تبهكارانى كه شايستگى اخلاقى و

[ 244 ]

اسلامى نداشتند ، و صرفا به دليل خويشاوندى با عثمان بدون در نظرگيرى حرمت اسلامى‏شان منصوب شده بودند مانند وليد بن عقبه فاسق ، كه در نهايت به شرابخوارى و ميگسارى شهرت يافت ، و سعيد بن عاص كه ، كارهاى زشتش موجب شد مردم كوفه بر او بشورند ، اخراجش كنند .

و عبد اللّه بن ابى سرح ، ستمكار كه مردم مصر از ستمگرى وى بدادخواهى آمدند . اين همان عنصر پليدى است كه مسلمانها وى را متّهم به قتل محمد بن ابى‏بكر نماينده امير المومنين ( ع ) كرده ، معتقد بودند كه درباره شهادت محمد بن ابى بكر نامه‏نگارى كرده است و از مكاتبات سرّى او نارواى بدست آوردند ، و به سبب جاسوسى و خيانت ، مردم از او شكايت داشتند و سرانجام بر وى شوريده و محاصره‏اش كردند .

2 بازگرداندن حكم بن ابى العاص از تبعيدگاه به مدينه . پيامبر ( ص ) وى را به دليل افسادش تبعيد كرده بود . ابوبكر و عمر نيز او را از تبعيد برنگردانده بودند . عثمان با سنت پيامبر ( ص ) و رفتار شيخين مخالفت و بى‏هيچ دليلى اقدام ببازگشت ابى العاص از تبعيد كرد .

3 اموال فراوانى از بيت المال مسلمانها را ، به اقوام و خويشانش بخشيد ،

بدون آنكه استحقاقى داشته باشند از جمله به چهار نفر از قريش كه با دختران عثمان ازدواج كرده بودند ، چهارصد هزار دينار داد ، و به مروان حكم نيز چهارصد هزار دينار بخشيد . و بروايتى يك پنجم بيت المال آفريقا را به مروان داد .

و اين خلاف سنّت رسول خدا ( ص ) و روش خلفاى قبل از وى بود .

4 قانون قرقگاه يا « حمى » [ 3 ] را كه رسم جاهليت بود زنده كرد . با وجودى

[ 3 ] در جاهليت هرگاه چراگاهى را پيدا مى‏كردند تا هر كجا كه صداى سگشان مى‏رسيد بخود اختصاص داده ، و آن را حمى مى‏گفتند . پيامبر اين قانون را لغو كرده ، فرمود به مسلمانها در آب و علف و انرژى يا آتش شريكند »

[ 245 ]

كه پيامبر ( ص ) ميان مسلمين در آب و علف چراگاهها برابرى و مساوات برقرار كرده بود .

5 تعهّدات جنگى را از صدقات بيت المال پرداخت كرد . با اين كه خلافت ديانت بود .

6 با وجودى كه عبد اللّه مسعود از بزرگان و دانشمندان صحابه امّت بود ،

بدستور عثمان چنان او را زدند كه بعضى از استخوانهاى پهلويش شكست و اين ستمى آشكار بود .

7 تمام مسلمين را در جمع‏آورى قرآن بر قرائت زيد بن ثابت متقاعد و قرآنهاى ديگر را باطل كرد و آنها را سوخت با اين كه نوشته‏هاى ديگر قرآن نيز نازل شده بودند ، و اين عملى بر خلاف رسول خدا ( ص ) و خلفاى بعد از پيامبر بود .

8 عثمان به كتك زدن عمار بن ياسر اقدام كرد به طورى كه وى بر اثر كتك فراوان دچار فتق شد ، با وجودى كه عمّار از شرافتمندترين اصحاب بود .

عثمان اين حديث كه : « عمّار بمنزله پوست ميان دو چشم من است و او را سپاه ستمگر مى‏كشند ، و هرگز شفاعت من بدانها نخواهد رسيد » را از پيامبر شنيده بود . براى همين بود كه عمّار با شورشيان و دادخواهان در كشتن عثمان همكارى مى‏كرد . و روايت ، شده است كه پس از كشته شدن عثمان ، عمّار گفت :

كافرى را كشتيم .

9 اقدامى كه بر عليه ابوذر كرده ، و سرانجام به ربذه تبعيدش كرد . با اين كه ابوذر از اصحاب بزرگوار پيامبر بود و رسول خدا ( ص ) او را چنين ستوده بود [ 4 ] .

10 عبيد اللّه عمر بن خطّاب را از حدّ واجب معاف داشت ، با وجودى كه

[ 4 ] زمين بر پشت خود استوار نداشته و آسمان سايه نيافكنده بر كسى كه از ابوذر راستگوتر باشد .

[ 246 ]

عبيد اللّه ، هرمزان مسلمان را بصرف يك تهمت كه او ابولؤلوء را به قتل عمر وادار كرده ، كشته بود . عثمان عبيد اللّه را حتّى بر انجام آن قتل مؤاخذه نكرد .

امير المؤمنين ( ع ) در دوران خلافت خود از عبيد اللّه مطالبه خون هرمزان را كرد .

اينها كه برشمرديم ملامتهاى مشهورى است كه براى عثمان نقل كرده‏اند .

طرفداران عثمان از اين بدعتها جوابهاى استحسانى داده‏اند كه در كتابهاى مطول بايد جستجو كرد ، اين مطاعن را به دليل اين كه خطبه ايجاب مى‏كرد به اختصار آورديم .

[ 247 ]