شرح

در علت صدور اين كلام از حضرت بايد دانست كه مصقله عامل حضرت على ( ع ) در محلى به نام اردشير خرّه بود و بنو ناجيه قبيله‏اى بودند كه خود را به اسامة بن لوّى بن غالب نسبت مى‏دادند ، ولى قريش اين نسبت را براى آنها صحيح ندانسته و آنها را بنى ناجيه ناميدند . و اين ناجيه مادر آنها زنى سامى بود .

اما علت فرار مصقله به شام اين بود كه « حريث » يكى از همين بنى ناجيه كه در صفين همراه حضرت على ( ع ) بود شيطان او را اغوا كرد و به دليل حكميت جزو خوارج شد و با گروهى از يارانش از على ( ع ) كناره گرفت و به مداين رفت . امام ( ع ) معقل بن قيس را با دو هزار سوار از مردم بصره براى سركوب آنها فرستاد . معقل بن قيس آنها را تعقيب كرد تا سرانجام در ساحل خليج فارس بدانها رسيد . با حريث جمعيّت فراوانى از جمله مسيحيانى بودند كه قبلا مسلمان شده و سپس به سبب اختلاف مسلمين از اسلام برگشته بودند .

معقل بن قيس بر حريث و يارانش تاخت حريث و جماعتى كشته و تعدادى زن و مرد هم اسير شدند . معقل از اسرا هر كس را كه مسلمان بود آزاد كرد .

نصرانيهاى مرقد با خانوادهاشان كه حدود پانصد نفر بودند ، در اسارت باقى ماندند .

معقل ، همراه اسرا از محلّ « اردشير خرة » كه محلّ فرمانروايى ، مصقله بود عبور مى‏كرد . اسرا از مصقله يارى خواسته تقاضا كردند ، كه بزرگوارى كرده آنها را خريدارى و آزاد كند . مصقله سوگند ياد كرد كه صدقه داده آنها را آزاد خواهد كرد . سپس قاصدى پيش معقل فرستاد و اسرا را به پانصد هزار درهم خريدارى كرد و به معقل فرمانده نظامى حضرت قول داد كه اين پانصد هزار درهم را در وقت معيّنى براى امير المؤمنين ( ع ) خواهد فرستاد . معقل بهنگام بازگشت جريان امر را به عرض امام ( ع ) رساند . حضرت از زحمات معقل قدردانى كرد و منتظر فرستادن پانصد هزار درهم شد . امّا مصقله در فرستادن مال تأخير كرد . حضرت

[ 249 ]

نامه‏اى نوشت و از مصقله خواست كه يا سريعا پول را بفرستد ، و يا خودش براى رسيدگى نزد آن حضرت باز گردد ، مصقله كه نامه حضرت را خواند بفكر تهيه پول افتاد . باز مدّتى گذشت . هنگامى كه امام ( ع ) در كوفه بود ، مجددا مال را مطالبه كرد . مصقله دويست هزار درهم فرستاد ، و سيصد هزار درهم باقى مانده را نتوانست فراهم كند . از اين بابت هراسناك شده و به نزد معاويه گريخت . وقتى كه خبر فرار مصقله به حضرت رسيد اين كلام را ايراد فرمود : مقصود حضرت از اين دعا نفرين مصقله ، و بيان اشتباه اوست ، خطاى مصقله اين بود كه ميان دو امر مخالفى كه عرفا قابل جمع نيستند جمع كرده بود .

يكى خريدن و آزادى اسرا كه كارى شبيه كار بزرگان است و يكى فرار از حقيقت كه روش بردگان و طبيعت آنهاست .

براى تاكيد و توضيح بيشتر مطلب حضرت دو مثال آورده‏اند و بطريق ذيل .

1 ستايشگر او هنوز ستايشش را شروع نكرده بود كه خاموش شد . اين بيان حضرت دو معنا دارد .

الف : ساكت شدن ستايشگر فرع بر اين است كه شروع به ستايش كرده باشد ، در صورتى كه عبارت حضرت « لم ينطق » به كار رفته ، يعنى شروع نكرده بود ،

پس چگونه تصوّر خاموش ساختن ستايشگر مى‏رود ؟

پس بايد معناى سخن حضرت را چنين بدانيم كه مدح كننده قصد ستايش مصقله را به سبب كرم و بزرگواريى كه بواسطه خريدن و آزاد كردن بردگان به حسب ظاهر صورت گرفته بود ، داشت كه ناگاه به علّت فرار او ، از اين قصد منصرف شد .

ب : معناى دوّم اين كه مقصود از اداى اين عبارت ، بيان انديشه مصقله ،

كه جمع ميان دو هدف متناقض است مى‏باشد ، يعنى او ستايشگر را به سبب فديه دادن براى اسرا به ستايش واداشت و پيش از اتمام سخن و ستايش فرار

[ 250 ]

كرد ، و ستايشگر را از ستايش ساكت نمود ، و اين كنايه از مربوط كردن پستى و رذيلت مصقله است با فضيلت او ، چنان كه گويا ميان اين دو هدف جمع كرده است . بدان سان كه درباره جدايى سريع دوستان از يكديگر ، گفته‏اند : اجتماع نكردند مگر آن كه متفرق شدند . يعنى به دليل سرعت جدايى‏شان ، گويا روزگار بين اجتماع و افتراق‏شان جمع كرده بود .

2 مثال دوّم حضرت كه توصيف كننده او هنوز تصديقش نكرده بود كه ملامتش كرد . توضيح اين مثال مانند توضيح مثل فوق است بنابر اين تكرار نمى‏كنيم .

بدنبال ذكر اين دو مثال امام ( ع ) فرموده‏اند : اگر مصقله فرار نكرده ايستاده بود ، هر مقدار از پانصد هزار درهم را كه مى‏توانست مى‏پرداخت . پس از آن كه حضرت به اشتباه مصقله اشاره مى‏كند . سخنى را مى‏فرمايند كه بتواند جواب بهانه تراشيهايى باشد كه احتمالا از ناحيه وى مطرح مى‏شود ، و آن بهانه جوييها مى‏تواند چنين باشد ، گمان ما اين بود كه درباره پرداخت الباقى پانصد هزار درهم ،

مورد تعقيب قرار گيريم ، بهمين دليل از انجام وظيفه فرار كرديم .

در برخى از روايات ، بيان حضرت اين است : اگر مصقله فرار نمى‏كرد ،

آنچه در توان داشت مى‏گرفتيم و اگر پرداخت مقدار وجه برايش دشوار بود مهلتش مى‏داديم و اگر نمى‏توانست بپردازد از او چيزى نمى‏گرفتيم ولى عبارت اول از اين روايت مشهورتر است . توفيق از ناحيه خداوند است .

[ 251 ]