شرح

در اين فراز از خطبه امام ( ع ) جريان بيعت عمرو عاص با معاويه را تحليل مى‏كنند و چنين مى‏فرمايند : عمرو عاص با معاويه بيعت نكرد مگر آن كه شرط كرد براى بيعتش عوض دريافت دارد . توضيح مطلب اين است كه پس از جنگ بصره امير مؤمنان ( ع ) در شهر كوفه فرود آمد و نامه‏اى به معاويه نوشت و از وى خواست كه با حضرت بيعت كند و اين امر را لازم و مهم دانست .

از سوى ديگر معاويه گروهى از مردم شام را به خونخواهى عثمان دعوت

[ 61 ]

كرد و آنان با اين امر موافقت كردند و پشتيبانى خود را از معاويه در جنگ اعلام داشتند .

عتبة بن ابى سفيان برادر معاويه از وى خواست عمر و عاص را كه در آن زمان در مدينه زندگى مى‏كرد به يارى بطلبد . معاويه اين نظر را پسنديد و از عمرو عاص تقاضاى ملاقات و يارى كرد .

هنگامى كه عمرو عاص به شام آمد و از نيت معاويه آگاه شد به ظاهر از معاويه فاصله گرفت و على ( ع ) را ستايش كرد ، فضايل آن بزرگوار را برشمرد تا معاويه را در مورد خواسته خود تحت فشار قرار دهد و به عبارتى بفريبد .

و يا هر كدام به وجهى ديگرى را گول بزنند . از جمله گفتگوهاى اين دو فريبكار ، اين بود كه روزى معاويه خطاب به عمرو عاص گفت : « من تو را براى اين به شام دعوت كردم ، كه با اين مرد گناهكار كه ميان مسلمانان اختلاف ايجاد كرده ، خليفه را به قتل رسانده ، آشوب به پا داشته ، وحدت جامعه اسلامى را از ميان برده ، و صله رحم را مراعات نكرده است پيكار كنيم .

عمرو عاص پرسيد : آن كيست ؟ معاويه جواب داد : على ( ع ) ، عمرو عاص با شنيدن اين جواب برآشفت كه ، معاويه ، تو و على در يك درجه از فضيلت نيستيد .

تو ، نه جزو مهاجرانى و نه در اسلام پيشينه على را دارى و نه از صحابه به حساب مى‏آيى نه جهاد را مانند او مى‏دانى و نه دانش على را دارى . سپس كلام را چنين ادامه داد : « به خدا سوگند على در جنگ مهارتى دارد ، كه هيچ كس جز او داراى چنان مقامى نيست ولى به هر حال من اين پيشآمد را از جانب خدا نيكى و امتحان و بلايى زيبا مى‏دانم .

خوب سهم من در اين معامله چيست ؟ تو براى من چه چيز منظور مى‏كنى كه با تو براى جنگ با على بيعت كنم ؟ با اين كه خود ، خوب مى‏دانى ، اين كار خود فريبى و خطر بزرگى است »

[ 62 ]

معاويه جواب داد ، هرچه تو بخواهى ؟ يا داورى كنى ؟ عمرو عاص گفت :

فرمانروايى مصر معاويه به آسانى زير بارخواست عمرو عاص نرفت ، امروز و فردا مى‏كرد و بر سر اين موضوع و بيعت عمرو عاص به اصطلاح چانه مى‏زد . عمرو عاص سرسختانه از بيعت سر باز مى‏زد تا سرانجام معاويه راضى شد ، و فرمانروايى مصر را به او واگذارد و منشور فرمان وى را نوشت . عمرو عاص با دريافت فرمانروايى با معاويه بيعت كرد . اين مضمون فرموده حضرت : و لم يبايع معاوية . . . ثمنا . . .

مى‏باشد كه توضيح داده شد .

پس از بيان كيفيت بيعت عمرو عاص با معاويه ، حضرت دين فروشى عمرو عاص را با بيان اين جمله : فلا ظفرت يد البايع نفرين مى‏كنند كه در جنگ يا فرمانروايى مصر پيروز نشود ، و به دنبال اين نفرين خريدار يعنى معاويه را سرزنش مى‏نمايند كه امانت مسلمانان سرزمين و اموالى كه خداوند شهر آنان قرار داده ، از دست داده است .

احتمال ديگرى كه در شرح سخن حضرت : خزيت امانة المتاع است ، اين كه جمله را مجازى در نظر بگيريم و بگوييم معناى فرموده حضرت اين است كه :

امانت خوار گرديد . و يا فاعل خوار كننده امانت را در ضمن كلام منظور داشته ،

عبارت را چنين معنا كنيم : فروشنده امانت خوار و ذليل گرديد ، به دليل خيانتى كه در امانت روا داشت .

بعضى از شارحان نهج البلاغه خريدار را عمرو عاص و فروشنده را معاويه دانسته‏اند . اين نظر روشنى نيست زيرا در صورتى كه مصر بهاى معامله باشد « چنان كه در عبارت ثمن به كار رفته » لزوما معاويه خريدار و عمرو عاص دين فروش بوده است .

با روشن شدن موضوع فوق كه مردم شام در جنگ از معاويه پشتيبانى

[ 63 ]

كردند و عمرو عاص نيز بيعت كرده بود اينها دلايل آمادگى جنگى مخالفان با حضرت بود . با توجّه به اين قراين و شواهد ، امام ( ع ) فرمان آمادگى و فراهم كردن ساز و برگ نظامى به ياران خود مى‏دهد .

در نشانه‏هاى وقوع كارزار به كنايه فرموده‏اند : و قد شبّ لظاها و علا سناها اين جملات حضرت كنايه‏اى است . وجه شباهت ، ميان شعله‏هاى آتش و بالا رفتن زبانه‏هاى آن و نشانه‏هاى جنگ ، اين است كه در هر دو عامل ، گمان هلاكت و زمينه آشوب وجود دارد . يعنى جنگ را به آتش تشبيه كرده‏اند . زبانه كشيدن كه از خصوصيات آتش است به كنايه براى جنگ آورده است .

احتمال ديگر اين كه عبارت حضرت از باب استعاره ترشيحى باشد ، با اين توضيح كه لفظ « سناها » علامت استعاره ترشيحى گرفته شود .

امام ( ع ) به دنبال فرمان آمادگى براى جهاد ، صبر و استقامت در جنگ را توصيه مى‏كنند ، كه شعار پيكار قرار گيرد . اين عبارت را به شكل استعاره به كار برده‏اند ، يعنى چنان كه لباس زيرين همواره بدن را فرا مى‏گيرد و مى‏پوشاند ، صبر در جنگ هم بايد ملازم و همراه جهادگر باشد . ممكن است واژه « استشعار » در فرموده آن بزرگوار به معناى علامت و نشانه باشد ، يعنى نشانه بارز شما در جنگ بايد صبر و شكيبايى باشد .

احتمال سوّمى هم در معناى « استشعار » داده‏اند و آن اين كه اين كلمه از « شعور » بمعنى فهم گرفته شده باشد يعنى فهم و درك شما بايد در جنگ صبر و تحمّل باشد . ولى دانشمندان علم اشتقاق ، شعار به معنى علامت را مشتق از شعور نمى‏دانند .

سپس امام ( ع ) صبر را برترين عامل پيروزى دانسته‏اند . اين گفته حضرت نتيجه است براى كسانى كه شكيبايى را شعار خود قرار دهند . حال اگر شعار را به معنى همان لباس زيرين بگيريم مقصود حضرت از عبارت روشن است

[ 64 ]

و معناى فرموده آن بزرگوار اين است كه صبر را بر خود لازم بدانيد و بوضوح معلوم است كه صبر و شكيبايى از نيرومندترين اسباب پيروزى است .

و اگر « استشعار » را به معناى علامت بگيريم ، منظور حضرت اين خواهد بود كه شما شكيبايى را نشانه بارز خود در جنگ قرار دهيد ، و هر گروهى كه نشانه بارز آنها صبر باشد ، و دشمن هم اين را بداند تصوّر خصم از اين علامت ،

موجب ضعف روحيه‏اش مى‏شود و در اراده‏اش تزلزل ايجاد مى‏گردد . از طرفى اين علامت براى كسانى كه شعارشان صبر و شكيبايى باشد غلبه‏آور و پيروزى آفرين است هر چند نوعى تلقين ذهنى باشد .

[ 65 ]