شرح

مى‏گويم ( شارح ) پس از رسيدن آن حضرت به خلافت ظاهرى ، بسيارى از صحابه امام ( ع ) به دليل فراوانى گمانشان اين بود كه معاويه اطاعت نخواهد كرد و به همين دليل پس از گسيل داشتن جرير ، ياران آن بزرگوار پيشنهاد آمادگى براى جنگ با شاميان را دادند .

روايت شده است . هنگامى كه تصميم رفتن جرير را آن حضرت مطرح كرد ، جرير عرض كرد به خدا سوگند ، اى امير مؤمنان نفعى از يارى من به تو نخواهد رسيد ، و اميدى به فرمانبردارى معاويه هم ندارم . حضرت در پاسخ فرمودند : « قصد من از فرستادن تو اتمام حجّتى است بر معاويه » و سپس نامه‏اى بدين مضمون نوشت :

« پس از حمد و سپاس پروردگار ، بدان كه بيعت كردن مردم در مدينه با من ، براى تو الزام‏آور است ، هر چند كه تو حضور نداشته ، و در شام باشى .

زيرا مردمى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند ، همان افراد و با همان ويژگى با من بيعت كردند . با وجود بيعت اكثريّت مردم ، نه اقليّت حاضر حق دارد كه مخالفت كند و نه افراد غائب مى‏توانند بيعت وارد كنند . چه اين كه شوراى

[ 237 ]

مهاجر و انصار ، وقتى كه تحقّق يابد و به وحدت كلمه‏اى برسند و فردى را پيشوا قرار دهند ، نهايت رضامندى آنها را مى‏رساند . بنابر اين اگر كسى از فرمان آنها با طعن و سرزنش و يا هواى نفس خارج شود ، بر مهاجر و انصار است كه او را بفرمانبردارى توصيه كنند اگر قبول نكرد ، چون راهى غير از راه مسلمين اختيار كرده ،

با او پيكار خواهند كرد . و خداوند نيز به دليل پشت كردن وى به جامعه مسلمان ،

از او روى گردان شده وارد جهنمش مى‏كند ، و چه بد جايگاهى است جهنّم .

آگاه باش كه طلحه و زبير با من بيعت كرده و سپس آن را نقض كردند ،

نقض بيعت آنها بمنزله ردّ بيعت بود . من به همين دليل بر عليه آنها جهاد كردم ، تا حق ثابت شده ، و فرمان خدا بر خلاف ميل آنها آشكار گرديد . حال تو اى معاويه به جامعه اسلامى بپيوند ، زيرا من از همه بيشتر سلامت جان تو را خواهانم مگر اين كه خود را با من درگير سازى كه در اين صورت با تو مى‏جنگم و خدا را عليه تو به كمك مى‏گيرم و اكنون كه فراوان از كشندگان عثمان سخن مى‏گويى اول به ميان مردم درآى و سپس مردم شام را براى داورى به نزد من بياور تا من شما را با استدلال از كتاب خدا قانع كنم .

امّا بهانه‏اى كه تو براى عدم بيعت با من آورده‏اى ، مانند بهانه جوييهايى است كه كودكان براى شيرخوردن مى‏گيرند . بجان خود سوگند ، اگر بديده خرد ، و نه با هواى نفس به موضوع قتل عثمان بنگرى ، خواهى ديد ، كه من پاكترين فرد قريش نسبت به قتل وى مى‏باشم . بدان و متوجّه باش كه تو از آزاد شدگانى [ 1 ] هستى ،

كه زيور خلافت بر اندام آنها روا نبوده ، شايستگى عضويّت در شورا را ندارند .

من جرير بن عبد اللّه را كه فردى با ايمان و جزء مهاجران است به سوى تو فرستادم ، تصميم خود را بگير و بيعت كن . بديهى است كه هيچ قدرت و نيروئى

[ 1 ] در فتح مكّه پيامبر همه مجرمان را بخشيد و فرمود : انتم الطلقاء معاويه نيز از همين طلقا بود .

[ 238 ]

جز نيروى حق تعالى نيست .

بخشهايى از اين نامه ، در نامه‏هاى ديگر حضرت به معاويه آمده است . در پاسخ اين نامه ، معاويه چنين نوشت :

پس از حمد خدا ، بجان خودم سوگند ، اگر تو در خون عثمان دست نداشته باشى و مردمى كه با تو بيعت كردند همان افرادى باشند كه با خلفاى پيش از تو بيعت كردند . در اين صورت تو از نظر شايستگى و احترام همچون ابوبكر ،

عمر و عثمان بودى ولى تو مردم را درباره عثمان گمراه كردى و انصار را از اطراف عثمان پراكنده ساختى ، و نادانان از تو فرمانبردارى كردند و ضعفا از ناحيه تو قوّت و نيرو گرفتند .

مردم شام ، جز جنگ با تو چيزى را قبول نمى‏كنند ، تا ناگزير شوى كشندگان عثمان را تسليم آنها كنى اگر قبول كنى ، و قاتلين عثمان را دستگير و تحويل دهى ، آنگاه است كه شوراى مسلمين تشكيل مى‏شود .

اى على ، به بقاى زندگيم سوگند ، دليلى كه بر عليه من اقامه كرده‏اى نمى‏تواند همان دليلى باشد كه بر عليه طلحه و زبير ، اقامه شده است زيرا طلحه و زبير با تو بيعت كرده بودند ، ولى من بيعت نكرده‏ام . استدلال تو بر عليه مردم شام ، نيز نمى‏تواند همان دليلى باشد كه بر عليه مردم بصره آورده‏اى ، چه اين كه مردم بصره فرمانبردار تو شده‏اند ، و مردم شام از تو اطاعت نمى‏كنند .

البتّه بزرگوارى تو در اسلام و قوم و خويشى‏ات با پيامبر اسلام ( ص ) و مقام و جايگاهت در ميان قريش قابل انكار نيست . در خاتمه نامه قصيده كعب بن جميل را نوشت . و اين دو مصرع از آن قصيده است .

أرى الشام تكره اهل العراق
و اهل العراق لها كارهونا [ 2 ]

[ 2 ] مردم شام را مى‏بينم كه از مردم عراق خوششان نمى‏آيد و مردم عراق هم مردم شام را نمى‏پسندند .

[ 239 ]

ما ( شارح ) بخشى از اين قصيده را قبلا ذكر كرديم .

بنا به روايتى نامه‏اى كه امام ( ع ) همراه جرير كرده براى معاويه به شام فرستاد مضمونش چنين بود : « اى معاويه ، من تو را از ولايت امرى شام بر كنار كردم سرپرستى مردم شام را به جرير بسپار ، و السّلام . » و سپس به جرير فرمود :

« مواظب فريب‏كارى آنها باش . اگر ولايت امرى شام را به تو سپرد و به سوى من آمد ، شما در شام مى‏مانيد ، و اگر تعلّل ورزيد و قبول نكرد ، باز مى‏گردى . » هنگامى كه جرير نامه حضرت را به معاويه داد ، شروع به بهانه‏جويى كرد .

از جمله اين كه بايد با مردم شام در اين‏باره مشورت كند . جرير بدون نتيجه بازگشت .

پس از بازگشت جرير ، معاويه بر پشت نامه امام ( ع ) نوشته بود كه : چه كسى شما را بخلافت قبول كرده است ؟ تا شما بخواهيد ، مرا از مقامم بركنار كنيد و السّلام ، و سپس نامه را براى حضرت به كوفه فرستاد .

فرموده حضرت : انّ استعدادى . . . مقصود اين است تا زمانى كه جرير در شام و نزد مردم آنجاست ، آنها درباره قبول بيعت و يا ردّ آن تامّل داشته و مى‏انديشند ، اگر چه همه مردم شام چنين نباشند ، گروهى يقينا در اين مايه فكرى هستند . با اين وصف اگر ما ، آماده پيكار شويم ، اين خبر به مردم شام مى‏رسد ، و آنها را براى جنگ و ستيز و برخورد با ما وادار خواهد كرد . اين موضوع ، كار مردم شام را بكلّى مشكل كرده ، موجب انصراف « آنها كه زمينه فكرى داشته و يا در دلشان قصد پيوستن به ما را داشته باشند » مى‏گردد . و دور داشتن مردم شام از تفكّر در اين باره خلاف حزم و احتياط است . و سپس مى‏فرمايند قد وقّتّ الى قوله :

عاصيا « براى جرير تعيين وقت كرده‏ام . . . » يعنى زمانى را مقرّر كرده‏ام ، كه جرير بتواند از شام باز گردد ، و اگر در تاريخى كه تعيين كرده‏ام خلاف كند ، به يكى از دو طريق خواهد بود . يا به دليل

[ 240 ]

فريب خوردگى جرير و وعده‏هاى دروغينى است كه شاميان در پاسخ به جرير ،

بمنظور آمادگى لازم از جهت كارزار به وى مى‏دهند و يا به دليل سرپيچى و تخلّف از فرمان من خواهد بود .

اگر كسى اشكال كند ، كه چگونه حضرت تخلّف جرير را به يكى از دو امر منحصر كرده‏اند با اين كه ممكن بود تخلّف وى و بموقع نيامدنش ، دليل ديگرى مثل بيمارى يا مردن و يا هدف ديگرى مى‏داشت ؟

در پاسخ گوييم : حضرت قصد حصر حقيقى را نداشته‏اند ، منحصر كردن تخلّف جرير از بموقع نيامدن به دليل گمان بيشترى بوده ، كه از قراين و علايم امور به دست مى‏آمده است . بعلاوه سخن امام ( ع ) درباره آن پيشامدهاى اضطرارى كه از جانب خداوند فرا مى‏رسد نيست زيرا فرا رسيدن قضاى الهى مورد بحث نيست و تذكر آن هم مفيد نيست . امّا موانع اختيارى در نيامدن جرير به گمان غالب يا از ناحيه مردم شام به دليل فريب و خدعه بوده ، و يا تأخير در خبر رسانى از ناحيه خود جرير به دليل تخلّف و عصيان فرمان حضرت بوده است . چه اين كه تصوّر نمى‏رفت ، شخصيّتى مانند جرير شخصيّتى در چنين موضوع مهمّى ، وظيفه را ترك كند و به كارهاى شخصى خود بپردازد با توجّه به زمينه‏هايى كه ياد شد ، انديشه صحيح صبر و تأمّل در كار بود ، و لذا امام ( ع ) مى‏فرمايد : الّرأى مع الأناة نظر درست ، تأمّل در كار است . يعنى نظر حقّى كه ،

تمام انديشمندان بر درستى آن اتّفاق نظر دارند ، دستيابى به مقصود و به پيروزى قطعى رسيدن ، جز با پايدارى و تفكّر در موضوع كار حاصل نمى‏شود .

منظور از « اناة » در كلام حضرت آن برآورد فكرى است كه در به دست آوردن صورت بهتر كار و مصلحت فراگير ، انسان را در رسيدن بمقصود ارشاد مى‏كند . بدين دليل است كه بعضى از حكما براى تاكيد بيشتر ، امر به تأمّل و تفكّر كرده گفته‏اند : آنكس كه در كارها انديشه نداشته باشد ، هر چند به مطلوب

[ 241 ]

دست يابد ، به مقصد نرسيده است . معناى كلام حكما اين است كه هرچند بدون فكر ، انسان به مقصود برسد ، چون از روى تأمل و تفكّر نبوده در كار تقصير مى‏كند ، و نتيجه همواره پشيمانى و نرسيدن به مقصود است .

كسى كه بدون فكر به مقصود مورد نظرش دست يابد آن مقصود بسيار اندك و ارزش قابل توجّهى ندارد .