مقدّمه چهارم عبارت : و غمضت مداخل العقول ، است .

يعنى خرد در راههاى رسيدن به صفات خدا به من برسد و آنها را در نيابد ،

بدين توضيح كه عقل بجايى منتهى شود كه با ملاحظه ذات حق هيچ صفتى را لحاظ نكند . بلكه هر خاطره‏اى كه بر قلبش مى‏گذرد و هر اعتبارى كه از صفات يا جز آن مانند قدوسيّت به نظرش مى‏رسد به كنارى نهد تا به كنه ذات خداوند علم پيدا كند ممكن نيست .

قوله عليه السلام : ردعها كلمه ردعها براى همه قضاياى شرطيّه ما قبل و مقدّمهايى كه بر شمرديم ، تالى يا جواب شرط بحساب مى‏آيد . مقصود از « ردعها » از تعقيب موضوعى سر افكنده و اندوهناك بازگشتن مى‏باشد . علّت سرافكندگى در عدم شناخت اين امور ، اين است كه خلقت انسان از درك اين مطالب با عظمتى كه خواهان كشف آنهاست ناتوان است ، ( ولى او خود را با وهم و گمان توانا مى‏بيند و در مرحله عمل كه از پيشرفت باز ماند سرافكنده و شرمسار مى‏شود . ) باين دليل انديشيدن دركنه ذات خداوند در كلام امام ( ع ) تعبير به « اوهام » شده است كه از درك آنچه محسوس و يا وابسته بمحسوس نباشد ، درمانده و ناتوان است و فكر انسانى باز داشته شده است از اين كه حقيقت ذات حق را دريابد ، و دلها از دريافت چگونگى صفات حق تعالى وامانده شده‏اند .

حصر و محدوديّت عقول و انديشه‏ها از درك كنه ذات و صفات حق به لحاظ خلقت قاصر و ناتوان آنهاست كه نمى‏توانند بر آنچه بينهايت و نامحدود است احاطه پيدا كنند ، صفات كمال و اوصاف جلال خداوند همچون ذاتش

[ 711 ]

بينهايت است .

باز دارى عقول از احاطه بر كنه ذات حق از جهت خلقت ناتوان آنها از درك كنه حقيقتى است ، كه محدود و مركّب نيست ، دليل بازدارى افكار و انديشه‏ها ،

قدرتمندى خداوند است به همين دليل ، قادر بودن حق را بر جمله‏هاى شرطيه مقدّم آورده و فرموده است : هو القادر الّذى اذا ارتمت . . . .