سپس مى‏فرمايند : الا و انّه سيأمركم بسبّى الى آخره

آگاه باشيد بزودى آن مرد شما را به دشنام دادن بر من فرمان خواهد داد . اين سخن حضرت اشاره است به آنچه قريبا پيش خواهد آمد ، و دستورى كه مبنى بر دشنام و بيزارى از آن بزرگوار صادر شود ، در چنين موقعيّتى مصلحت كار را به يارانش توصيه كرده و ميان دشنام دادن و بيزارى از خود فرق نهاده است . دشنام را به هنگام ضرورت و اجبار روا دانسته ، و بيزارى را مجاز نمى‏داند ، در فرق ميان اين دو ظرافت خاصى است كه بايد در نظر گرفته شود .

به عنوان مثال ، دشنام عبارت از صفت كلام بوده و ممكن است بدون اعتقاد اظهار شود . احتمال ديگر اين كه گاهى دشنام به كنايه گفته مى‏شود و ممكن است قصد حقيقى در كار نباشد و فايده آن جلوگيرى از ريختن خون مسلمين و رهايى آنها از ستم ستمگران مى‏باشد . ولى بيزارى جستن تنها صفت

1

دوستى دارم كه شكمش به جهنم مى‏ماند
گويا در امعاء و احشائش معاويه قرار دارد .

[ 322 ]

كلام نبوده و گاهى بعقيده قلبى و خشم و كينه منتهى مى‏شود . از طرفى مى‏دانيم كه از دشمن داشتن خاندان عصمت نهى شده است .

نفرت داشتن و بيزار بودن ، امرى مخفى است ، انسان مى‏تواند از آن خوددارى كند و با ترك آن و عدم انجام آن خطرى متوجّه كسى نمى‏شود . گويا امام ( ع ) در بيان اين عبارت ، به فرموده حق تعالى در قرآن نظر داشته است كه مى‏فرمايد : اِلاّ مَنْ اُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمئِنٌّ بِالاِيمانَ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ [ 2 ] امّا سخن حضرت درباره اين كه دشنام شما براى من به منزله اداى زكات و براى شما موجب رهايى و نجات است ، اشاره به اسباب نجات و استخلاص يارانش دارد كه يكى از راههاى خلاصى يافتن از شر ستمگران عنود ، مى‏توانسته است دشنام دادن به آن بزرگوار باشد . با توجّه به خصومتى كه دشمنان نسبت به امام ( ع ) داشتند ، دشنام به آن حضرت يكى از اسباب رهايى بوده باشد روشن است ، امّا اين كه چگونه براى حضرت صدقه و زكات بوده است ، به دو صورت قابل توضيح است :

1 نظر به روايتى است كه در اين باره نقل نشده است ، بدين مضمون :

« مؤمن را به بدى ياد كردن براى وى زكات محسوب مى‏شود و بدگويى مؤمن به صفتى كه در او نباشد ، موجب بزرگوارى و شرافتش مى‏شود . » 2 به دليل قاعده كلّى ، « مردم از هر چه منع گردند بدان حرص مى‏ورزند » مى‏باشد ، هرگاه مردم را از چيزى منع كنى در انجام آن بيشتر اصرار مى‏ورزند . با توجّه به اين خصلت عمومى ، چون دشمنان حضرت مردم را از بيان فضايل و دوستى آن بزرگوار منع كرده ، و بر دشنام دادن و دشمن داشتن ، مجبور

[ 2 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 106 ) : مگر كسى كه بر امرى اجبار گردد و قلب او به ايمان آرامش داشته باشد ، ولى اشخاصى كه دلهاشان را كفر فرا گرفته ، خشم خداوند بر آنان باد .

[ 323 ]

مى‏ساختند ، دوستى مردم را نسبت به آن حضرت زياد كرده ، شرافت و بزرگواريش را مى‏افزودند . بدين دليل است كه بنى اميّه هزار ماه بر بالاى منبرها امام ( ع ) را سبّ كرده دشنام دادند ، امّا بر خلاف خواست آنها آوازه حضرت زياد شد و بر دوستى مردم نسبت به آن بزرگوار افزوده گرديد . چنين روايت شده است كه عمر بن عبد العزيز خليفه اموى دستور داد كه سبّ حضرت از خطبه نماز برداشته شود و به جاى آن اين آيه شريفه : اِنَّ اللَّه يأمرُ بِالعَدْلِ وَ الأحسان [ 3 ] قرار گيرد . با توجّه به همين موضوع است كه كثير بن عبد الرّحمن ، عمر بن عبد العزيز را در شعرى چنين ستوده است .

وليّت فلم تشتم عليا و لم تخف
بريّا و لم تقبل اساءة مجرم [ 4 ]

سيد رضى « ره » درباره عمر بن عبد العزيز چنين سروده است :

يا ابن العبد العزيز لو بكت العين
فتى من اميه لبكيتك [ 5 ]

انت نزّهتنا عن الشتم و السبّ
و لو كنت مجزيا لجزيتك

غير انى اقول انّك قد طبت
و ان لم يطب و لم يزك بيتك

امام ( ع ) در زمينه اين توصيه كه از من بيزارى نجوييد مى‏فرمايند : زيرا من بر فطرت خداپرستى متولّد شده‏ام . اين سخن حضرت بيان دليل دورى از برائت و وجوب پرهيز از بيزارى جستن مى‏باشد . منظور حضرت از فطرت همان فطرت خدا دادى است كه تمام مردم بر آن سرشته شده‏اند و با همان فطرت خداوند

[ 3 ] سوره نحل ( 16 ) آيه ( 90 ) : همانا خداوند ( خلق را ) فرمان به عدل و احسان مى‏دهد .

[ 4 ] تو خليفه و فرمان‏روا شدى و على را دشنام ندادى و هيچ بيگناهى را نترساندى و بديى هيچ بدكارى را نپذيرفتى .

5

اى پسر عبد العزيز اگر قرار بود چشم
بر جوانى از بنى اميه گريان شود بر تو گريه مى‏كردم

زيرا تو ما را از دشنام دادن و سب كردن پاك ساختى
اگر قرار پاداش بود من به تو پاداش مى‏دادم

من درباره تو عقيده دارم كه پاك شدى
هر چند خانواده تو يعنى بنى اميه پاك نبودند

[ 324 ]

انسانها را به عالم جسمانى فرستاد و از آنها پيمان بندگى گرفت و آنها را به روش عدالت و پيمودن راه راست استوارى و استقامت بخشيد .

مقصود از بيان سابقه اسلامى خود و هجرت ، فرمانبردارى و اطاعت رسول خدا ( ص ) در پذيرفتن دين و همراهى با پيامبر و هجرت با آن بزرگوار مى‏باشد ، كه در تمام اين مراحل به فطرت خدادادى خود پايدار مانده ، و نفس خود را به هيچ يك از صفات پست ، هيچ‏گاه آلوده نساخت .

امّا در زمان خردسالى‏اش به دليل روايت ، معروف كه : « هر نوزادى بر فطرت خداشناسى متولّد مى‏شود . » و امّا پس از دوران خردسالى از فطرت خداشناسى خود دور نشد ، بدين دليل كه رسول خدا ( ص ) سرپرستى و تربيت و تزكيه نفسانى او را ، در كسب دانش و وارستگى ، از دوران كودكى تا به هنگامى كه رحلت فرمود ، بر عهده داشت . ما قبلا اين موضوع را مفصّلا شرح داديم ، و امام ( ع ) در گفتار بعدى خود ، به چگونگى اين تربيت خواهند پرداخت .

آمادگى لازم و پذيرش نفسانى آن بزرگوار براى انوار مقدس الهى ، چيزى بود كه با سرشت آن حضرت عجين و جزء واقعيت وجوديش شده بود بدان درجه كه هيچ يك از صحابه رسول خدا به آن مقام و مرتبت ارتقا نيافتند .

با توجّه به اين حقيقت بخوبى روشن شد كه شخصيّتى بدين مقام و منزلت ، از خلفا و اولياى خداوند خواهد بود . بيزارى جستن از چنين شخصيّتى به منزله بيزارى جستن از خدا و رسول اوست و لازم است كه از چنين كار زشتى دورى شود .

[ 325 ]