قوله عليه السلام : يا عجبا الى آخره

عبارت تعجّب آميز امام ( ع ) در زمينه سؤالى است كه در ضمن كلام فهميده مى‏شود . گويا سؤال كننده‏اى از تعجّب ،

ناراحتى و اندوهناكى آن حضرت ، شگفت زده شده و ( به زبان حال ) پرسيده است كه علت تعجّب ، اندوه و تأسف شما چيست ؟ و آن حضرت در پاسخ فرموده : چگونه مى‏توانم از اشتباهاتى كه فرق اسلامى بدان دچار شده‏اند تعجّب نكنم ؟ و سپس خطاكاريها و نارواييهائى كه آنان بصورت اجتماع بدان دچار شده‏اند كه شگفت‏زدگى امام ( ع ) را موجب گرديد ، به تفصيل بيان داشته است . و از جمله به ترك امورى كه انجام آنها لازم بوده است اشاره كرده ، و قبل از هر چيز ،

اختلاف آنها را در دين بيان كرده است زيرا اختلاف در دين اساس همه بديهاست و بيشتر پستيها به اختلاف در دين باز مى‏گردد .

امورى كه ترك آنها براى جامعه مسلمين روا نبوده و نيست چند چيز است :

1 مسلمين پيروى از پيامبر ( ص ) را ترك كردند . چه اگر آنها به راه پيامبر مى‏رفتند ، اختلاف در دين پيدا نمى‏شد ، و چنان كه قبلا توضيح داده شد ، در شريعتى كه پيغمبر آورده اختلافى نيست ، و به همين دليل كه در دينشان اختلاف

[ 2 ] سوره اعراف ( 7 ) آيه ( 195 ) : آيا پايى كه بدان راه روند و دستى كه با آن آهنگ گرفتن كنند ، چشمى كه با آن ببينند و گوشى كه با آن بشنوند ، دارند ؟

[ 3 ] سوره حج ( 22 ) آيه ( 46 ) : آنها كه از ديدن عبرتها پند نمى‏گيرند چشمشان كور نيست ليكن چشم دلشان كه در درون سينه قرار دارد كور است .

[ 648 ]

كردند ، راه پيامبرشان را نرفته‏اند .

2 عمل وصّى پيامبر را براى خود الگوى رفتار قرار ندادند . مقصود از وصىّ پيامبر وجود مقدّس امام ( ع ) است . نرفتن به راه امام ( ع ) و اقتدا نكردن به آن حضرت هر گونه بهانه‏اى را از دست آنها مى‏گيرد ، زيرا گاهى به دليل اين كه همه مردم نمى‏توانند حقيقت را درك كنند و پيامبر هم در ميانشان نيست تا اسرار شريعت را بپرسند ناگزير اختلاف پيش مى‏آيد .

امّا با دسترسى به امام معصوم ( ع ) كه در ميان آنها زندگى مى‏كرده است عذرى باقى نمى‏ماند و نمى‏توانند براى گروه گروه شدن خود بهانه‏اى بتراشند و پيش آمدن اختلاف را ضرورى بدانند .

3 ايمان داشتن به غيب را ترك كردند . يعنى تصديق و اعتمادى كه به عالم غيب داشتند رها كردند .

مفسّرين در معناى غيب اقوالى به شرح زير نقل كرده‏اند :

الف : به نظر ابن عباس غيب امورى است كه از نزد خداوند نزول يافته است .

ب : عطاء كه يكى از مفسّرين است غيب را خداوند متعال دانسته است .

ج : بروايت حسن غيب ، عالم آخرت ، ثواب و عقاب و حساب مى‏باشد .

د : بنا به قولى : منظور از غيب ايمان داشتن به امور نهانى است ، چنان كه حق تعالى مى‏فرمايد : يَخْشَونَ رَبَّهُم بالغيب : « در نهان از پروردگارشان بيم دارند » بنابراين معناى كلام امام ( ع ) اين است كه آنها پشت سر يكديگر شرايط ايمان را حفظ نكردند .

ه : به گفته ابن عيسى ، غيب چيزى است كه به حواس درك نمى‏شود ولى با دليل علمى قابل اثبات است .

و : اخفش گفته است : غيب عبارت از متشابهات قرآن است ، كه از ادراك مؤمنين پنهان مى‏باشد .

[ 649 ]

4 خصيصه زشت ديگر آنها اين بود كه از عيب‏جويى خوددارى نمى‏كردند .

اين عبارت حضرت اشاره به غيبتى است كه نسبت به يكديگر روا مى‏داشتند ، و معلوم است ، غيبت كردن گناهى است كه انسان را از فضيلت و پاكدامنى دور و به افراط و زياده‏روى گرفتار مى‏كند .

امّا كارهايى كه مسلمانها نبايد انجام مى‏دادند امورى بوده است :

1 شبهات را گرفته و بدانها عمل مى‏كردند . بدين معنى ، هنگامى كه با امور مشتبه روبرو مى‏شدند ، توقّف نمى‏كردند ، تا درباره حق و باطل آن تحقيق كنند و آنچه هواى نفسشان بدان حكم مى‏كرد ، عمل مى‏كردند .

2 آنها به طرف شهوات مى‏رفتند ، وقتى كه خواست نفسانى و ميل باطنى آنها نسبت به امور دنيوى جلب مى‏شد ، در آن غرق مى‏شدند و تمام وقتشان را به خوشگذرانى سپرى مى‏كردند و در جهت لذّات و شهوات گام بر مى‏داشتند .

در اين عبارت امام ( ع ) لفظ « يسيرون » را ، براى سلوك استعاره آورده‏اند .

3 معروف چيزى بود كه آنها معروف مى‏دانستند و منكر چيزى بود كه آنها منكر تصوّر مى‏كردند بدين معنا كه معروف و منكر تابع خواست ، و ميل و اراده طبيعى آنها بود . بنابراين آنچه طبعشان قبول نمى‏كرد ، منكر بود ، هر چند در شريعت معروف بحساب مى‏آمد و آنچه خواست باطنى آنها مى‏پسنديد و بدان ميل مى‏كرد ، در ميان آنها معروف شمرده مى‏شد ، هر چند بر طبق شريعت منكر بود با اين كه مى‏بايست خواست و ميل آنها تابع دستورات شرع باشد ، هر چه را دين معروف مى‏داند ، معروف و آنچه را منكر مى‏داند ، منكر بدانند .

4 در گرفتاريها و مشكلات به خودشان پناه مى‏برند و در مسائل مبهم و غير معلوم به رأى خود تكيه مى‏كنند اين بيان حضرت كنايه از اين است ، كه در تمام امور دشوار و دستورات و احكام شرعى ، پيرو هواى نفس هستند و به قوانين شرعى اعتنايى ندارند و در نتيجه به خواسته‏هاى نفس امّاره كه جز ببدى

[ 650 ]

حكم نمى‏كند ، عمل مى‏كنند با وجودى كه هواى نفس سرچشمه مخالفت با شريعت و پيشوايان بر حقى است كه در فراگرفتن احكام و دستورات دين بايد به آنها مراجعه كرد . ولى بر خلاف حقيقت هر كسى خود را پيشوا مى‏داند و درك خود را ، ملاك حق قرار مى‏دهد ، هر چيزى را كه هواى نفسش صلاح بداند بكار مى‏بندد و به رأى خود عمل مى‏كند . گويا انديشه‏اش ، محكم‏ترين وسيله‏اى است كه هر كس بدان چنگ زند ، هرگز گمراه نمى‏شود ، و در بردارنده اسباب استوارى است كه انسان را از خطا باز مى‏دارد بدين معنى كه دستورات عقل فرامين آشكار و ادلّه‏اى واضح‏اند كه اشتباهى در آنها نيست .

پيش از اين معناى « حكم » دانسته شد ، و لفظ « عرا » « ثقات » از بندهاى استوار و قابل اعتماد استعاره آمده است و جهت استعاره قبلا ذكر گرديد .

[ 651 ]