شرح

مى‏گويم ( شارح ) اين خطبه مباركه بر سه امر دور مى‏زند به ترتيب زير :

1 نفرت داشتن و برحذر بودن از دنيا ، و نهى از علاقه‏مند شدن به آن ،

حضرت فرمان كوچ كردن از دنيا را مى‏دهد .

2 پاداشهاى بزرگ خداوندى را گوشزد كرده ، تذكر مى‏دهد ، كه شايسته است انسانها به ثواب اخروى دل بسته و از آنچه مردم بدان گرفتار شده و آن را

[ 297 ]

خير و نيكى پنداشته‏اند اعراض كنند و از كيفر بزرگ دنياطلبى و هر آنچه موجب ترس مى‏شود بهراسند .

3 نعمتهاى بزرگ خداوند را نسبت به خلق يادآور شده ، عالى‏ترين درجه كوشش و بيشترين مرتبه تلاش را در اداى شكر ، نارسا و غير كافى مى‏داند .

براى توضيح مطلب اوّل ، كلام را چنين آغاز كرده‏اند الا و انّ الدّنيا قد تصرّمت . . . : « آگاه باشيد كه دنيا در حال گذر است و رفتن و سپرى شدن را اعلان كرده است » . منظور از واژه « تصرّم » در عبارت حضرت ، گذشت لحظه به لحظه دنيا ، به نسبت باقيمانده زمان موجود است و مقصود از : « آذن بانقضاء » اعلان كوچ كردن به زبان حال است براى افرادى كه عبرت گيرنده باشند ،

بدين معنا كه دنيا براى كسى باقى نخواهد ماند ، منظور از جمله « تنكّر معروفها » تغيير و تبديل و دگرگونى است . بدين شرح كه هرگاه انسان خوشيى از خوشيهاى دنيا مانند سلامتى ، جاه و مقام ، را كه به آنها انس گرفته ، داشته باشد ، گمان مى‏كند كه آن لذّات پايدار هستند . با لذّتها آشنا شده ، آنها را خوب مى‏شناسد و به آنها دل بسته و انس مى‏گيرد امّا پس از اندك زمانى خوشيها از بين رفته و به ضدّشان كه ناخوشى و نقمت است مبدّل مى‏شوند ، امورى كه معروف و شناخته شده بودند مجهول و ناشناخته مى‏شوند ، سلامتى ، جاه و مقام ، به بيمارى و بى‏اعتبارى تغيير مى‏يابد ، چنان كه گويا سلامتى ناشناخته است . دنيا همچون دوستى است كه ادّعاى صداقت دارد ولى در حقيقت صادق نيست و محبّتش آميخته با دشمنى است .

مقصود از كلام حضرت كه « و ادبرت حذّاء » يعنى دنيا رو برگردانده چنان كه گويى هيچ كس به چيزى وابستگى ندارد و بسرعت مى‏گذرد . لفظ « ادبار » را كه به معناى پشت كردن است ، براى از بين رفتن خوبيهاى زندگى افراد با مردن و يا هر نوع زوال و از بين رفتن كه ناقض خوشيها باشد ، براى دنيا استعاره آورده است .

[ 298 ]

دنيا را تشبيه كرده به سلطانى ، كه از رعاياى خود ، روگردان شده ، به مال و منال آنها را كمك نمى‏كند .

سپس مى‏فرمايند : « دنيا ساكنين خود را به سوى فنا و نيستى مى‏راند و همسايگانش را براى مردن صدا مى‏زند . » حضرت دنيا را بطريق استعاره بالكنايه ،

به دو صفت : « بجلو راننده و دعوت كننده » متصف كرده است . جهت تشبيه در اين استعاره اين است كه دنيا دوران عمر و زندگى را به فنا و نيستى و مرگ قطع مى‏كند با وجودى كه همراه انسان است چنان كه راننده شتر و آوازخوان ، كه طىّ طريق مى‏كند و همراه كاروان و شتر است از محلى به محلى كوچ مى‏كند .

استعاره گرفتن و شرح كلام حضرت بدين صورت مبنى بر اين است كه واژه « خضر » در عبارت به معناى راندن باشد ، امّا اگر « خضر » را به معناى ضربت نيزه و شمشير در نظر بگيريم ، كلام شكل مجاز را به خود گرفته ، دنيا به بلا و مصيبت نسبت داده شده است ، از جهت شباهتى كه مصيبتهاى دنيا با زخم نيزه و ديگر وسايل جرح و قتل دارند .

امام ( ع ) لفظ « فنا » و « موت » را براى وسيله بجلو راندن و آواز براى شتر خواندن استعاره آورده . فنا و مرگ را دو حقيقت انكارناپذير در نظر گرفته‏اند . وجه شباهت اين است كه مرگ موجب انتقال انسان از دنيا به آخرت مى‏شود . چنان كه آواز براى شتر خواندن و تازيانه براى راندن ، مثل هستند براى دو چيزى كه وسيله انتقال شتر از مكانى به مكانى مى‏گردند .

سپس مى‏فرمايند : از دنيا آنچه شيرين و صاف و شفاف است تلخ و كدر مى‏شود و معروف دنيا ناشناخته و مجهول مى‏شود ، يعنى امورى كه در دنيا گوارا و خوش‏آيند است ، و انسان آنها را در بعضى اوقات صاف ، شيرين و خالى از ناگواريهاى بيمارى دانسته و به دور از تلخى‏هاى آميخته به عوارض ناخوش‏آيند مى‏داند ، در معرض تغيير و تبديل به تلخى و آلودگى است .

[ 299 ]

هيچ كس نيست كه داراى اين خوشيها بوده ، و اين لذّتها و شادكاميها را داشته باشد ، جز اين كه روشنيها را تاريكى ، شيرينها را تلخى در پى است . جوانى به پيرى ، توانمندى ، به بيچارگى ، عزت بذلّت ، و تندرستى به بيمارى تبديل مى‏شود .