من خود را عضوى از كاروان رو به كمال شما انسان‏ها مى‏دانم

من هرگز خود را از ميدان تكاپوى حيات كه همگى در آن شركت داريم كنار نمى‏كشم . من عضوى از كاروانيان رهرو آن مقصد والا هستم كه در گذرگاه

-----------
( 1 ) ط 173 ج 2 ص 109 .

[ 251 ]

زندگى پيش مى‏رود . فرزند ابو طالب و نوه عبد المطلب بودن و حتى داشتن سرمايه خدادادى مرا از حركت باز نمى‏دارد .

تا اين لحظه از زندگى راه رفته‏ام و تا دم‏هاى واپسين حيات راه خواهم رفت .

نيك بنگر ما نشسته مى‏رويم
مى‏نبينى قاصد جاى نويم

پس مسافر آن بود اى ره‏پرست
كه مسير و روش بر مستقبل است

مگر من براى رسيدن به مقصد اعلايى كه همگان در پيش داريم ، راهى غير از انجام تكليف و فرار از معصيت و تبهكارى در پيش گرفته‏ام ؟ ما همگى در سود و زيان روحى مشترك هستيم اگر صدق و حركت در مسير حق اطاعتى است كه شما بايد انجام بدهيد ، همان اطاعت است كه من هم بآن اطاعت متعهد مى‏باشم ، اگر دروغ و انحراف از مسير حق ، معصيتى است كه بايد شما انجام ندهيد ، همان معصيت است كه جان مرا هم به تباهى خواهد كشيد . من آن مشعل چوبين نيستم كه راه كاروانيان را روشن سازد و خود بسوزد و تباه گردد . من حساسيت شگفت‏انگيز روح را بخوبى دريافته‏ام و مى‏دانم كه يك ميليارد ميلياردم از يك ذرّه از ابراز خلاف خواسته واقعى روح ، مى‏تواند همه اقيانوس روح را بخار كند و در فضاى درون بصورت قطرات سمّ در آورد و همه موجوديت آدمى را تباه بسازد . آيا من على شيفته به ثمر رسيدن شخصيت ، تجسّمى از قرآن نداشته باشم كه مى‏گويد :

يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مالا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ اَنْ تَقُولُوا مالا تَفْعَلُونَ 1 .

( اى مردمى كه ايمان آورديد ، چرا سخنى مى‏گوييد كه خود عمل بدان نمى‏كنيد ،

اين يك خصومت بزرگ در پيشگاه خدا است كه بگوييد چيزى را كه بآن عمل نمى‏كنيد ) شايد شما هم بدانيد كه من اگر محبت الهى نداشتم ، ادامه نفس در اين زندگى را قطع مى‏كردم ، چگونه با آن محبوب جاودانى‏ام خصومت بورزم

-----------
( 1 ) الصف آيه 2 و 3 .

[ 252 ]

براستى ، آن امتيازات تاريخى كه بشريت براى خود كسب كرده و در راه ابقاى اصول انسانيت مورد بهره‏بردارى قرار داده است ، ساخته سخنان نغز و فريباى فصحاى بلبل زبان نيست ، معلول داد و فرياد تماشاگران خارج از صحنه تكاپو نيست ، بلكه محصول سخنان شخصيت‏هايى است كه خود را در تكاپو براى ابقاى اصول مزبور ، يكى از افراد انسانى دانسته‏اند . در رديف انسان‏هاى برجسته معمولى ،

« سقراط » كه در راه احترام به قانون ، سمّ شوكران سر مى‏كشد ، قانون را براى ما انسان‏ها بهتر و عالى‏تر از فلاسفه‏اى كه ماهيت و مختصات قانون را بحث و توضيح مى‏دهند نشان داده است . صدق گفتار « ابوذر غفارى » با جان ما در مى‏آميزد و اعماق روح ما را روشن‏تر مى‏سازد ، تا آن متفكرى كه مجلداتى را درباره راست و دروغ تحقيق نموده ، ولى يك مطلب عالى را كه از ديگران گرفته است بخود نسبت بدهد .