آنچه كه اجتماع از من مى‏خواهد

نخست اين مسئله را براى شما يادآور شوم كه حدّاقل بعضى از شما مردم ،

من على بن ابيطالب را شناخته‏ايد . شما بوسيله سلمان فارسى ، ابوذر غفارى ، ميثم تمّار ، عمار بن ياسر ، مالك اشتر ، محمد بن ابى بكر ، اويس قرنى و امثال اينان كه راه زندگى تكاملى را با شهامت انسانى والائى پيموده‏اند ، تا حدودى از عقل و وجدان من آگاه گشته‏ايد . باضافه شناسائى اين مردان راه حق ، هر كسى از شما كم و بيش با وضع روحى من آشنايى پيدا كرده است . بالاتر از اين‏ها ، از اعماق وجدانم بشما فرياد زده‏ام كه :

« انا اريدكم للّه » .

( من شما را براى خدا مى‏خواهم ) .

خواهيد گفت : يادآورى مجدّد اين ديدگاه چه علتى دارد ؟ بسيار خوب ، ما با شواهد و دلايل فراوان درك كرده‏ايم كه تو على بن ابيطالب از ديدگاه بسيار والاتر از ديدگاه زمامداران معمولى بر اجتماع مى‏نگرى .

بلى حالا كه تمام زندگى من اين حقيقت را بشما اثبات كرده است كه من

-----------
( 1 ) ط 34 ج 1 ص 80 .

[ 263 ]

نشانه الهى در شما سراغ دارم و شما را جلوه‏گاه مشيت پروردگارم مى‏دانم .

مجبوريد از من بپذيريد كه آنچه كه اجتماع از من مى‏خواهد در عقيده من يك خواسته بى‏اصل و پشتيبان نيست ، اين خواسته داراى منبع و نيروى اجرائى الهى است شما گمان مى‏كنيد كه در منطق من خدا را تكيه‏گاه اجتماع قرار دادن تنها از فعاليّت حسّ اصل جويى منطقى سرچشمه مى‏گيرد ، يا خيال مى‏كنيد كه قيافه جدّى و رياضى جهان هستى قوه شاعرى در من تحريك كرده و براى شما شعر مى‏گويم نه ، به حقيقت حق ، سوگند ، اين مطلب را نه براى اشباع حسّ اصل‏جويى مى‏گويم و نه از روى شعر و شاعرى پا در هوا . من اين حقيقت را كه :

« وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الوَريدِ » 1 .

( و ما به انسان از رگ گردنش نزديكتريم ) .

« وَ هُوَ مَعَكُمْ اَيْنَما كُنْتُمْ » 2 .

( و او با شما است هر جا كه باشيد ) از روى مشاهده مى‏گويم .

پس قطعى است كه من خواسته‏هاى معقول زندگانى مادى و معنوى شما را از جان و دل خواهم پذيرفت ، چنانكه خواسته‏هاى خداوندى را كه بوسيله دستوراتش شناخته‏ام ، از جان و دل پذيرفته‏ام .

اگر من خواسته‏هاى شما را اراده خداوندى تلقى نكرده بودم ، هرگز تعبير حق درباره آن خواسته‏هاى نمى‏نمودم . مگر نميشنويد كه با صراحت كامل ميگويم فاما حقكم على ( امّا حق شما بر عهده من . . . ) من كه حق را مى‏شناسم و لحظه‏اى در آن شك نكرده‏ام و آن را با عظمت‏ترين نيروى تكامل انسانى و تخلف از آن را سقوط نهايى مى‏دانم ، چطور امكان دارد كه آنرا بيهوده درباره خواسته‏هاى شما بكار ببرم .

با اين توضيح شما را تهديد مى‏كنم و بطور جدّى از شما مى‏خواهم كه جز

-----------
( 1 ) ق آيه 16 .

-----------
( 2 ) الحديد آيه 4 .

[ 264 ]

خواسته‏هاى معقول و حق را بر من عرضه نكنيد . من پاسخ مثبت بآن خواسته‏ها ندارم . خود را بدبخت نكنيد و مرا بزحمت بيهوده نياندازيد . من اكنون حق شما را كه بر عهده دارم توضيح مى‏دهم :