معناى دوم خود باختگى ( خود را در ديگران ديدن )

اين نوع « از خود بيگانگى » از دو پديده اساسى ناشى مى‏گردد :

پديده يكم برون گرايى مفرطى است كه جز خود را با امتيازات حياتى رنگ‏آميزى مى‏نمايد و در جاذبه آن امتيازات بهر سو كشيده مى‏شود . اين كشش موجب طرد شدن خود مى‏گردد . اينكه گفتيم : بهر سو كشيده مى‏شود ، براى دائمى بودن تحول‏ها است كه در « جز خود » ( انسان‏هاى ديگر و امتيازات جالب طبيعت ) جريان دارد . تنها راه چاره اين نوع « از خود بيگانگى » اثبات اين حقيقت است كه هيچ امتيازى در جز خود كه براى خود نسبى و موقت است [ و بدون رنگ‏آميزى با امتياز مطلق كه از مختصات خود ميباشد ، امكان‏پذير نيست ، ] نبايستى عامل ربوده شدن خود بوده باشد . اين موفقيت بسيار بزرگ و سازنده ، در نتيجه ارزيابى واقعى امتيازاتى خواهد بود كه نشان مطلق بودن آنها را در برابر خودهاى انسانى از پيشانى آن امتيازات محو بسازد . بدست آوردن اين موفقيت بزرگ در همه جوامعى كه انسان و عظمت‏هاى او در آن شناخته شده است امكان‏پذير و قابل بهره‏بردارى مى‏باشد .

پديده دوم ضعف و ناتوانى خود است كه استقلال موجوديت خود را نمى‏تواند حفظ نمايد .

اين ضعف و ناتوانى ممكن است ناشى از حقارتى باشد كه خود را فراگرفته و آن را از شايستگى استقلال و مديريت ساقط نموده است .

اين دو پديده موجب مى‏شود كه آدمى خود خويشتن را در بيرون از خويشتن احساس كند . ( زندگى در ديگران ، يا به اصطلاح معمولى‏تر زندگى با عمر ديگران و امتيازات آنها ) . اين احساس حقارت يا خود كم‏بينى اگر همراه با احساس احتياج به داشتن خود بوده باشد ، نتيجه‏اش همان است كه متذكر شديم ، يعنى خود خويشتن را در ديگران مى‏بيند و خود كم‏بينى را با امتيازات خود ديگران جبران مى‏نمايد .

و اگر خود كم‏بينى همراه با احتياج به داشتن خود نباشد ، به بيمارى تخريب خود خويشتن و خود ديگران مبتلا مى‏گردد .

[ 116 ]

زانكه هر بدبخت خرمن سوخته
مى نخواهد شمع كس افروخته

پديده خود كم‏بينى از دو عامل مهم ناشى مى‏گردد :

عامل يكم شكست‏هاى پى درپى در مسير زندگى است كه موجب از دست رفتن اعتبار و ارزش خود مى‏گردد . چاره اين خود كم‏بينى ، افزودن به انديشه‏هاى منطقى و هشيارى در هدف‏گيرى‏هاى زندگى است كه شكست‏ها را تا حدّ قابل تحمل تقليل مى‏دهد . و اگر اين بينايى را داشته باشيم كه در امتداد زندگى هيچ شكست مطلقى وجود ندارد كه شكست خود را بطور مطلق در دنبال خود بياورد ، همان شكست‏ها موجب تكاپو براى جبران و تقويت خود از ساير موفقيت‏ها مى‏گردد .

عامل دوم سركوب كردن نيروها و فعاليّت‏هاى مثبت روان آدمى است ،

مانند انديشه و تعقل و وجدان و اميد و اراده و غير ذلك . بدانجهت كه اين نيروها و فعاليت‏هاى مثبت ، هم جنبه ريشه‏هاى بنيادين خود را دارد و هم عالى ترين نتايج « خود » محسوب ميشوند ، لذا در موقع سركوب شدن آنها ، هر دو جنبه ريشه‏اى و نتيجه‏اى « خود » تباه مى‏شود و بطور طبيعى حقارت خود را فرا مى‏گيرد و خود كم‏بينى يا انسان را به وابستگى به خود ديگران مى‏كشاند و يا به بيمارى تخريب خود و جز خود مبتلا مى‏سازد . اينست پليدترين ستمى كه آدمى مى‏تواند درباره خود روا بدارد . اين مضمون در قرآن مجيد چنين آمده است :

« يا اَيُّهَا النَّاسُ اِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى اَنْفُسِكُمْ » 1 ( اى مردم [ با اين انحرافات ] به خودهاى خويشتن ظلم مى‏كنيد ) .