قطعى است كه من و شما بندگان مملوك خداوندى هستيم كه جز او خدائى وجود ندارد

با اين آگاهى كه هر گونه امتيازى كه خداوند به بنده‏اى عنايت ميكند در حقيقت امانتى است كه به او مى‏سپارد كه در اختيار ديگر انسانها بگذارد ، بستن آن امتياز به خود و مالك ديدن خويشتن بر آن امتياز كه مانند آب بايستى از رودخانه عبور كند و مزرعه حيات آدميان را سيراب كند ، خشكانيدن حيات انسان‏ها است كه مبارزه علنى با آفريننده حيات است .

من على شيفته محبوب ازل و ابد ، چگونه مى‏توانم با آن محبوب برين به پيكار برخيزم ؟ من آنمورچه حقير نما را كه در لابلاى خاك‏ها باينسو و آنسو ميرود شريك حيات كلّى دانسته‏ام كه كشيدن پوست جوى را از دهان او در مقابل مالكيت بر همه جهان هستى نپذيرفته‏ام .

من حتّى آن برگ زرد خزان ديده را كه در دامان بادهاى خزانى بى‏اختيار در اضطراب و حركت است ، چون گوى در مقابل ضربه چوگان قوانين طبيعت ميدانم كه جلوه‏گاه مشيت خداوندى است .

[ 260 ]

آيا من مى‏توانم آن مورچه كوچك نما را كه شايسته غوطه‏ور شدن در اقيانوس هستى بوده و آفريده شده است ، از دو قطره آبى كه در جلو آشيانه محقرش قرار گرفته محروم سازم ؟ چه ناتوانى اسف‏انگيزى است كه با تخيل مالكيت بر امتيازات امانى ، مالكيت بر « خود » را از دست دادن و پياله‏هاى آبحيات انسانها را بر زمين زدن و به خيالات واهى « من اين را دارم » دل خوش داشتن دريغا بر اين ناتوانان دريغا كه

با خيالى صلحشان و جنگشان
با خيالى نامشان و ننگشان

اگر امتيازات بدست آمده براى انسان‏ها امانت ربانّى تلقى مى‏گشت ، آيا ما انسان‏ها احتياج به ماكياولى داشتيم ؟ آيا فرياد بدبينانه مالتوس كه روز بروز شدت مى‏گيرد ، مى‏توانست ساكنان كره خاكى را در اضطراب و وحشت نابود كننده فرو برد ؟