17

« فلا تثنوا علىّ بجميل ثناء لأخراج نفسى الى اللّه و اليكم من التّقيّة فى حقوق لم افرغ من ادائها و فرائض لا بدّ من امضائها ، فلا تكلّمونى بما تكلّم به الجبابرة و لا تتحفّظوا منّى بما يتحفظ به عند اهل البادرة و لا تخالطونى بالمصانعة و لا تظنّوا بى استثقالا فى حقّ قيل لى و لا التماس اعظام لنفسى ، فانّه من استثقل الحقّ ان يقال له او العدل ان يعرض عليه كان العمل بهما اثقل عليه فلا تكفّوا عن مقالة بحقّ او مشورة بعدل ، فانّى لست فى نفسى بفوق ان اخطى‏ء و لا آمن ذلك من فعلى الاّ ان يكفى اللّه ما هو املك به منّى ،

فانّما انا و انتم عبيد مملوكون لربّ لا ربّ غيره : يملك منّا ما لا نملك من انفسنا و اخرجنا ممّا كنّا فيه الى ما صلحنا عليه فأبد لنا بعد الضّلالة بالهدى و اعطانا البصيرة بعد العمى . » 1

-----------
( 1 ) ط 214 ج 2 ص 226 و 227 .

[ 253 ]

( مرا در مقابل وظيفه‏اى كه انجام داده‏ام سپاس خوشايند ننماييد ، آزاد ساختن شخصيت از چنگال تمايلات و روانه كردن آن بسوى خداوند و بسوى شما كه [ جلوه‏گاه مشيّت خداوندى هستيد ] سپاسگذارى ندارد . من جز اين كارى نمى‏كنم كه بمقتضاى تكليف انسانى الهى‏ام ، حقوق حيات فردى و اجتماعى شما را كه از بجا آوردنش فارغ نشده‏ام ، ادا مى‏كنم و وظايف واجب و ضرورى را كه بايستى اجرا كنم انجام مى‏دهم . گفتگويتان با من مانند گفتگو با جباران روزگار نباشد .

در برابر من از تسليم و خوددارى كه در مقابل اقوياى پرخاشگر داريد ، بپرهيزيد .

با قيافه ساختگى و ظاهر سازى با من آميزش نكنيد . گمان مبريد هنگامى كه سخن حق به من گفته شود براى من سنگينى خواهد كرد ، يا خودم را از آن حق بالاتر قرار خواهم داد ، زيرا كسى كه شنيدن سخن حق يا نشان دادن عدالت براى او ، سنگينى كند ، عمل به حق و عدالت براى او سنگين‏تر خواهد بود . در برابر من از گفتن حق و مشورت براى تحقق بخشيدن به عدالت خوددارى نكنيد . اگر عنايت خداوندى كه مالك‏تر از من به من است ، كفايتم نكند ، من داراى شخصيتى فوق خطا نيستم . قطعى است كه من و شما بندگان مملوك پروردگارى هستيم كه جز او خداوندى وجود ندارد . او است مالك مطلق نفوس ما كه بالاتر از مالكيّت خود ما است .

او است كه ما را از مراحل پايين حيات به مراتب عالى آن حركت داده ، گمراهى ما را به هدايت و نابينايى ما را به بينائى مبدل ساخته است ) .