معناى پنجم زيستن با خود مجازى بجاى خود حقيقى

معناى خود مجازى و يا خود عاريتى اينست كه انسان از عناصر و واحدهايى كه « خود » او را تشكيل مى‏دهد چشم مى‏پوشد و امكانات و استعدادهاى شخصى خود را ناديده مى‏گيرد و يك پديده مصنوعى را « خود » قرار مى‏دهد ، اين پديده مصنوعى را خود مجازى مى‏ناميم . خود مجازى با نظر به عامل بوجود آورنده‏اش به دو نوع عمده تقسيم مى‏گردد :

نوع يكم بوجود آوردن يك ساختمان مركب از تمايلات و آرزوها و اميدها و هدف‏گيرى‏ها و انديشه‏هايى مناسب ميخواهم‏هاى حيات معمولى كه متأسفانه اكثريت چشمگيرى از انسان‏ها ، بآن مبتلا بوده و آن ساختمان متشكلّ را « خود » مى‏نامند . بديهى است كه بروز تناقضات و شكست‏هاى پى درپى در شئون زندگى كه مبنى بر بنياد تمايلات . . . مزبور مى‏باشد ، موجب احساس شكست در ساختمان مزبور شده ، تلخى « از خود بيگانگى » را ظاهر مى‏سازد . مگر اينكه ساختمان مزبور بصورت چنان صندوق محكمى درآيد كه انسان نتواند ماوراى آنرا ببيند ،

در اين صورت « از خود بيگانگى » نه تنها طعم تلخى نخواهد داشت ، بلكه اصلا

-----------
( 1 ) البقرة آيه 102 .

[ 119 ]

مورد توجه نخواهد بود . زندگى با خود مجازى همان شكست جبران ناپذير است كه در قرآن با امثال اين آيه گوشزد شده است .

« اَلَّذينَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ » 1 ( آنان كسانى هستند كه « خود » را ورشكسته كرده‏اند ، آنها ايمان نخواهند آورد ) .

نوع دوم عامل تقليد و عكس بردارى از ديگران است ، اين عامل هم در ساختن خود مجازى و محروم نمودن انسان از خود حقيقى نقش اساسى را در اختيار دارد .

عده فراوانى از انسان‏ها با « خود » ديگران زندگى مى‏كنند . در اصطلاح معمولى اين انسان‏ها مقلّد و عكس گيرهايى هستند كه با وضع اسف انگيزى در « از خود بيگانگى » بسر مى‏برند . تشابه نيروها و رفتارهاى ديگران را با نيروها و رفتارهاى خود مشاهده نموده و موجوديّت ديگران را موجوديت خود تلقى مى‏كنند .

اينان نمى‏انديشند بلكه انديشه ديگران را در خود منعكس مى‏سازند .

اينان نمى‏خواهند ، بلكه خواسته‏هاى ديگران را بخود مى‏بندند .

اين عده فراوان عكسى از مجموعه متشكّلى از عناصر « خود » ديگران را در درون خويشتن بجاى « خود » حقيقى به فعاليت وادار مى‏كنند و از داشتن « خود حقيقى » محروم‏اند . اين هم نوعى « از خود بيگانگى » است كه پويايى انسان‏ها را در گذرگاه كمال فلج مى‏كند . اينان اگر خيلى ترقى كنند ، در شخصيّت زدگى‏ها زمين‏گير مى‏گردند . در صورتيكه شخصيت‏هاى تاريخى از هر نوعى كه بوده باشند ، چون از جويبار حيات بركنار شده‏اند ، جز شبحى ساكن نمى‏توانند به بشريت عرضه كنند ،

بنابراين چگونه مى‏توانند انسانى را كه در جويبار حيات كه تاريخ جاندار شخص زنده است ، حالت پويايى بدهند آن حالت پويايى كه عنصر اساسى « خود حقيقى است » ؟ بهره‏ور ساختن انسان‏ها از عظمت شخصيت‏ها ، بايستى در راه نشان دادن

-----------
( 1 ) الانعام آيه 12 و 20 .

[ 120 ]

استعدادها و نيروهاى ممتاز كه آن شخصيت‏ها دارا بودند . انجام بگيرد ، يعنى اطّلاع به آن شخصيت‏ها ، در راه بارور ساختن « خود حقيقى » انسان‏ها ، استخدام شود ، نه عامل ميخكوب شدن در آستانه شخصيت‏ها ، بدترين شكل زندگى با « خود مجازى » تلقينى است كه انسان بخود مى‏كند و با اينكه در زنجير « خود مجازى » گرفتار است ، آن را « خود حقيقى » تلقى مى‏كند . اينان به خويشتن خيانت ميورزند و به خويشتن دروغ مى‏گويند و حيله‏گرى در خويشتن راه انداخته‏اند . هر سه نوع بازيگرى با « خود » بترتيب زير در قرآن مجيد گوشزد شده است :

« عَلِمَ اللَّهُ اَنَّكُمْ تَخْتانُونَ اَنْفُسَكُمْ » 1 ( خداوند مى‏داند كه شما به خود خيانت مى‏ورزيد ) « اُنْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى اَنْفُسِهِمْ » 2 ( بآنان بنگر چطور به « خود » شان دروغ مى‏گويند ) « وَ ما يَخْدَعُونَ اِلاَّ اَنْفُسَهُمْ » 3 ( آنان فريب نمى‏دهند مگر « خود » شان را )