آن خودى را كه عالى‏ترين محصول حيات است ، آن خودى را كه سرمايه ابديت است ، جز با سعادت ابدى نميتوان معامله كرد

كلمه معامله در اين مورد نبايد ما را به اشتباه بياندازد بطوريكه گمان كنيم واقعا « خود » را مى‏فروشيم و سعادت ابدى را در مقابل از دست دادن آن « خود »

[ 135 ]

خريدارى مى‏كنيم ، زيرا اين اصطلاح براى تفاهم عموم گفته مى‏شود ، چنانكه در آيه قرآن آمده است :

« وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرى نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ » 1 ( و از مردم كسانى هستند كه « خود » را در طلب رضوان اللَّه مى‏فروشند ) يا بقول آن شاعر :

فروشنده حسين ، هستيش كالا ، مشترى يزدان
بيا كالا ببين ، بايع نگه كن ، مشترى بنگر

بلكه مقصود اينست كه در مجراى تحولاتى كه « خود » هاى گذشته مورد بيگانگى قرار مى‏گيرند و « خود » هاى تكامل يافته‏تر با چهره آشنا وارد قلمرو درون مى‏گردند ،

ختم نمى‏شود مگر با ورود به حوزه لقاء اللَّه و رضوان اللَّه در ايّام اللَّه ( ديدار خدا و رضوان و جاذبيت ربوبى در ايّام خدا ) كه ابديت است .

اين سئوال افكار عده زيادى از معتقدين به تكامل « خود » را اشغال نموده است كه آيا پايان تكامل فناى محض « خود » در شعاع نور الهى است ، بر خلاف آنان كه ميگويند فنا و نابودى در همين طبيعت صورت مى‏گيرد ؟ يا « خود » به وجود و بقاى خويشتن ادامه خواهد داد ؟ پاسخ اين سئوال با نظر به تحول مادّه به حيات و حيات به « خود » ، تا حدودى روشن است . باين توضيح كه فناى عناصر مادى در پديده حيات ، چنانكه در نتيجه تحول ذاتى در عناصر مادى صورت مى‏گيرد ، همچنين تحول حيات به « خود » و شخصيت و روان بدون تحول ذاتى حيات امكان پذير نيست ، اگر چه جريان تكاملى « خود » ها در مجراى حيات صورت مى‏گيرد ، ولى « خود » پديده‏اى مافوق حيات است ، همچنين هر « خود » تكامل يافته‏اى هويّتى عالى‏تر از « خود » گذشته و رانده شده را دارا ميباشد .

اگر چه از نظر مفهوم همه آن « خود » ها شباهت بيكديگر دارند ، چنانكه خواستن‏ها در همه انسانها شبيه بيكديگرند ، ولى خواستن جنايت با خواستن احياى يك انسان قابل مقايسه نمى‏باشد .

-----------
( 1 ) البقرة 207 .

[ 136 ]

[ اگر سراب شبيه به آب نبود ، تشنه را به سوى خود جلب نمى‏كرد و او را به تلاش و تكاپو وادار نمى‏ساخت . ] بنابراين ، وقتى كه مى‏گوييم : « انسان به ابديت مى‏پيوند دو « خود » باقى به بقاى ربوبى مى‏گردد » نه باين معنا است كه همين « خود » دگرگون شونده در مجراى حيات و اسير واكنش‏هاى مكانيسم آن ، به ابديت مى‏پيوندد و با بقاى ربوبى باقى مى‏ماند ، و نه بآن معنا است كه « خود » بكلى نابود مى‏شود و از بين مى‏رود ، بلكه اين تحول صعودى از مادّه شروع مى‏كند و به سير خود ادامه مى‏دهد و در هر نقطه‏اى از تحول تكاملى ذات خود را تغيير مى‏دهد :

من آب شدم سراب ديدم خود را
دريا گشتم حباب ديدم خود را

آگاه شدم غفلت خود را ديدم
بيدار شدم به خواب ديدم خود را

در اين تغيير و دگرگونى محصولى از عناصر مادى و حيات ، كه « خود » يا شخصيت انسان ناميده ميشود ، محفوظ ميماند بطورى كه از هنگام رشد آن « خود » تا پايان زندگى شخص واحد محسوب مى‏شود . پاداش‏ها و كيفرهايى را كه آدمى سزاوار مى‏گردد حتى پس از گذشت ساليان متمادى متوجه آن شخص واحد مستمر مى‏نمايد .

و هر تغيير ذاتى كه در « خود » به وجود مى‏آيد ، مختصات ديگرى را مى‏آورد ،

چنانكه با تحول عناصر مادى به حيات ، مختص احساس و لذّت و الم و خواستن و انديشه وارد صحنه مى‏شوند و مختصات پست را طرد مى‏كنند . نتيجه اين بررسى اينست كه « خود » باقى در ابديت ، مانند يك « خود » محدود به حدود قوانين حيات و گلاويز با تضاد و كون و فساد و دارنده موضع‏گيرى خاص در مقابل « جز خود » و جوينده سودى كه با بدست آوردنش خوشحال باشد و موجب كاهش امتيازى در « جز خود » بوده باشد ، نيست .