ديدگاه چهارم از نظر اصالت

مطالعه فرد و اجتماع از سه ديدگاه گذشته ( طبيعى معمولى و قراردادى و ماهيت ) يك بررسى مستقيم در جريان زندگى فرد و اجتماع با قطع نظر از اهميت و اصالت يكى از آن دو در مقابل ديگرى ميباشد .

از ديدگاه چهارم مى‏خواهيم به بينيم : آيا اهميّت و اصالت با فرد است يا اجتماع ؟ نخست اين نكته را متذكر مى‏شويم كه ما بايستى از مكتب‏هاى افراطى و تفريطى در تعيين اصالت فرد يا اجتماع بپرهيزيم و اين جمله « هر چه هست اجتماع است و فرد موجوديتى ندارد » را همان اندازه خلاف واقع بدانيم كه جمله « هر چه هست فرد است و اجتماع موجوديتى ندارد » را .

اصلا ما بايستى اين مقايسه را كه اصالت با فرد است يا با اجتماع ؟ غير منطقى تلقى نموده ، موجوديت و مختصات هر يك را در عين ارتباط با همديگر مطرح نماييم : 1 تحولات و دگرگونى‏هاى سازنده و عامل پيشرفت تاكنون ، نه ماهيت كلّى انسان بوده و نه اجتماع تشكل يافته ، باين معنى كه در هيچ نقطه‏اى از تاريخ ديده نشده است كه اجتماعى شب بخوابد و صبحگاه با آگاهى و فعاليت همه افرادش گامى فراتر از موجوديت گذشته‏اش بنهد . همواره بوسيله فرد يا افراد بسيار معدودى كه از بارقه ذهنى برخوردار شده و اقدام به نتيجه‏گيرى از آن بارقه نموده‏اند ، قدم پيشتر نهاده شده است . از اين نظر ميتوان گفت اصالت با فرد است .

2 اصلاح واقعى اجتماع با اصلاح هر يك از افراد امكان پذيرتر و منطقى‏تر است از اصلاح واقعى افراد بوسيله اجتماع ، زيرا آنچه كه نتيجه منحصر اصلاح اجتماع است ، تنها بارور شدن بعد اجتماعى فرد است مانند عمل به تعهدها و احساس مسئوليت و عدم اخلال به آزادى ديگران ، در صورتيكه اصلاح واقعى فرد باضافه اينكه بارور شدن و بمثر رسانيدن بعد اجتماعى او را تضمين مينمايد ، خود فرد را از پليدى‏ها و خودخواهى و سود جويى‏ها دور ميسازد .

اين اصل در جوامع باصطلاح متمدن امروزى بخوبى مشاهده مى‏شود كه

[ 160 ]

از نظر مسائل اجتماعى و تنظيم آنها ، پيشرفت بسيار چشمگيرى نصيبشان گشته است و به اصطلاح بعد زندگى اجتماعى افراد بخوبى بثمر رسيده است ، ولى به اعتراف انديشمندان همان جوامع ، نه تنها افراد از نظر زندگانى اخلاقى و عقلانى پيشرفتى ندارند ، بلكه غبار تيره‏اى از احساس پوچى فضاى روحى افراد بيشمارى را فرا گرفته است . در اينجا به جمله‏اى از ربرت هوگوت جاكسون دادستان ديوان كشور ممالك متحده آمريكا اشاره مى‏كنيم كه مى‏تواند مطلب ما را تاييد نمايد . او مى‏گويد . « در حقيقت يك شخص آمريكايى در همان حال كه ممكن است يك فرد مطيع قانون باشد ، ممكن است يك فرد پست و فاسدى هم از حيث اخلاق باشد » 1 .

3 چنانكه اشاره كرديم حيات پديده‏ايست كه براى انسان زنده هدف مطلق تلقى شده است ، چه اين حيات را در يك ميدان اختصاصى داشته باشد ، يا در پهنه اجتماع . از اين نظر فرد و اجتماع كه عبارتند از انفراد و تشكّل ، تفاوتى با يكديگر ندارند ، يعنى نه فرد بر اجتماع برترى دارد و نه اجتماع بر فرد .

4 هيچ فردى به تنهايى قدرت باز كردن ابعاد و به فعليت رسانيدن نيروها و استعدادهاى خود را ندارد ، اگر هم بارقه‏هايى از استعدادها و امواجى از حركت نيروهايش سر بكشند ، بدانجهت كه در مسير خط باريك رو به نقطه كاملا محدود و گسيخته از ديگر شناسايى‏ها و دگرگونى‏هاى ثمر بخش بجريان ميافتند ، لذا آن بارقه‏ها و امواج بدون نتيجه يا با نتيجه بسيار ناچيز خاموش گشته و از بين خواهد رفت . لذا مى‏توان گفت : تنها خدا مى‏داند كه چه انديشه‏هاى و بارقه‏هاى سازنده و سودبخشى بجهت گسيختگى صاحبان آن‏ها از اجتماع ، يا نامساعد بودن فضاى اجتماع خاموش شده و از بين رفته است .

از اين جهت بدون كمترين ترديد اصالت با اجتماع بوده و فرد بدون اجتماع مانند يك عدد هسته است كه در بيابان خشك دور از آب و باغبان و تغذيه صحيح از خاك مى‏ماند و از بين مى‏رود . اين مبحث مى‏تواند هياهوى ديرينه متفكران

-----------
( 1 ) حقوق در اسلام آقاى مجيد خدورى هربرت ليبنسى ترجمه آقاى زين العابدين رهنما مقدمه ص ح چاپ اول .

[ 161 ]

را در مسئله « آيا فرد است كه اجتماع را مى‏سازد ، يا اجتماع است كه سازنده فرد است ؟ » به آرامى مرتفع نمايد . باين توضيح كه اجتماع مى‏تواند آنچه را كه فرد دارد ، توجيه نمايد و شكل دهد و رنگ آميزى نمايد و فرد مى‏تواند با تكامل واحدهاى موجوديتش مانند نبوغ‏هاى متنوعى كه در افراد وجود دارد ، اجتماع را دگرگون نمايد .

آيا تشكل اجتماعى و در آميختن فرد با اجتماع ، مى‏تواند آنچه را كه فرد فاقد آن است در فرد بوجود بياورد ؟ اگر فردى را فرض كنيم كه در موقع تولد بجاى هشتاد ميليارد سلول مغزى ده ميليارد سلول آورده است ، آيا اجتماع مى‏تواند فعاليت‏هاى مربوط به هفتاد ميليارد سلول را كه فرد مفروض فاقد آنها است در مغز او بوجود بياورد ؟ بلى اگر اجتماع بتواند نخست سلول‏هاى مغزى فرد را تكميل كند ، در حقيقت توانسته است علت فعاليت‏هاى مربوطه را در مغز فرد بوجود بياورد و سپس خود شخص شروع به فعاليت مغزى نمايد .

اين تغيير را كه اجتماع در فرد به وجود آورده است ، ناشى از زندگى دسته جمعى محض نيست ، بلكه با تصرف و ايجاد دگرگونى طبيعى در شخص ، فرد دگرگون شده‏اى جزئى از اجتماع قرار گرفته است ، نظير آنكه اجتماع هفتاد ميليارد سلول مغزى يك فرد را از بين ببرد . لذا اين نكته را در نظر داريم كه اجتماع با قدرت‏هاى متنوعى كه از عوامل طبيعى يا قراردادى يا ايده‏ئولوژيك بدست مى‏آورد ، تنها مى‏تواند طبيعت اختصاصى فرد يا بعضى پديده‏هاى طبيعى فرد را تغيير بدهد ، ولى اين توانايى با نظر به ماهيت زندگى اجتماعى و هدف‏هاى آن نمى‏تواند در اصول بنيادين فرد مانند غرايز و نيروها و استعدادهاى روانى او نفوذ كند . زور و انحراف نيروها از مسير اصلى موضوع ديگرى است كه چنانكه گفتيم حتى مى‏تواند نه تنها فرد بلكه اجتماعى را هم نابود بسازد . از اينجا معلوم مى‏شود كه اشخاصى امثال اميل دوركيم در اصالت اجتماع به افراطها دچار شده‏اند .