انعكاس طبيعى مختصات انسانى در كالبد مادى او نميتواند انسان را ماشين معرفى نمايد

جريان قانون علت و معلول با آن عموميت كه در دو قلمرو انسان و ماشين دارد ، همچنين انعكاس طبيعى مختصات انسانى در كالبد مادّى‏اش ، نميتواند انسان را با سيستم ماشين قابل مقايسه بسازد .

بتوضيح اينكه ما كمترين ترديدى در اين واقعيت نداريم كه عوامل برونى در هر سه قلمرو بيولوژيك و فيزيولوژيك و پسيكولوژيك انسانى ، اثر و انعكاسى ايجاد ميكند ، باين معنى كه اگر يك پديده يا رويداد جهان عينى جنبه عامل بودن براى انسان پيدا كند ، اثر و انعكاسى مناسب در يكى از سه قلمرو بوجود ميآورد ،

توضيحات پاولوف و ساير تفسير كنندگان انعكاسات و مكانيسم‏هاى انسانى بسيار لازم بوده و از اين توضيحات براى شناخت جنبه‏هاى طبيعى و روانى آدمى بهره بردارى‏هاى علمى شايسته‏اى صورت گرفته است .

آنچه كه موضوع بحث و بررسى ما است اينست كه آيا اين تفسير كنندگان ميتوانند خود را مجاز بدانند كه پرونده انسان را در آن انعكاسات و مكانيسم‏ها خلاصه نموده و حقيقتى را بنام انسانيت از انسان منها نمايند يا آنقدر بى‏اهميّت تلقى كنند كه گويى چنين حقيقتى وجود ندارد ؟ من گمان نميكنم آن مغزهاى مقتدر كه در قلمرو علوم انسانى بآنهمه معلومات مفيد دست يافته‏اند ، خود را براى نفى انسانيت انسان مجاز بشمارند . ما بعنوان نمونه در حدود 950 مختص انسانى را متذكر شديم و اثبات كرديم كه هيچ ماشينى اگر چه بعظمت نهايى برسد ، نميتواند داراى آن مختصات بوده باشد .

« كيست كه با ملاحظه آنهمه مختص انسانى بگويد : تنها تفاوت ميان ماشين و انسان ، حيات است كه انسان دارا ميباشد ؟ » نهصد و پنجاه مختص انسانى ، چنان انسان را از ماشين دور ميسازد ، يا بعبارت ديگر بالاتر ميبرد كه گويى : هر يك از آن‏ها بطور مستقل جدا كننده انسان از ماشين است . ما از اين مطلب ميگذريم و استقلال هر يك از مختصات انسانى

[ 18 ]

را ناديده ميگيريم و فرض ميكنيم كه تنها تفاوت ميان انسان و يك ماشين حيات است كه انسان دارد و ماشين فاقد آن است ، ولى اين مختصات و آثار و ابداع‏هاى همين حيات بقدرى متنوع و متعدد است كه فاصله انسان را با ماشين ، فاصله هست با نيست مينمايد . گفتن اينكه انسان ماشينى است كه داراى حيات است .

مانند اينست كه ميگوييم : هست همان نيست است كه داراى 950 مختص وجودى است ميگويند : انسان ماشينى است كه راننده يا مديريت آن از داخل است و ماشين انسانى است كه راننده يا مديريت آن از خارج است . اين جمله ادبى خوش آيند هم نميتواند اتحاد ماشين و انسان را اثبات كند ، زيرا معناى راننده يا مديريت درباره يك موضوع ، اينست كه خود آن موضوع با همه اجزاء با روابط كامل ،

تحقق دارد ، راننده يا مدير برونى تنها حركت و فعاليت آن را اداره ميكند ، در صورتيكه اين انسان است كه از پايين‏ترين مراحل تركيب ماشينى شروع كرده و آن را به عالى‏ترين سيستم كامپيوترى ميرساند . از طرف ديگر تعبير راننده يا مدير برونى در موضوع ماشين و انسان بقدرى ساده و سطحى است كه براى راحت طلبان خوب است ، بلكه بايد گفت : يك نسبت ماشين به انسان ، نسبت كالبد جسمانى به روح « من » « خود » « شخصيت » است . حتّى بالاتر از اين ، آيا بوجود آورنده ماشين خود انسان نيست ؟ يقينا آرى ، بنابر اين نسبت ماشين به انسان هم داراى نسبت معلول به علت است ، و هم نسبت كارگاه به مدير آن .

بار ديگر اصرار ميكنيم كه ما منكر چهره ماشينى انسان نيستيم ، و اين يك آرزو و اشتياق جدى را همواره در درون خود داريم كه تأثير و تأثّرهايى كه ميان مغز و روان از يكطرف ، و عوامل برونى و درونى در جريان از طرف ديگر موجود است ، هر چه بيشتر و بهتر در قلمرو طبيعى خود آشكار شود و در قلمرو علوم تحققى و رسمى وارد شود .

ولى بروز و گسترش اين چهره محسوس و ملموس انسانى در مجراى روابط طبيعى كارى جز اين نخواهد كرد كه معانى علت و معلول و ساير قوانين را درباره ساختمان جسمانى و روانى انسان بما آشكار سازد ، البته هرگز اين معلومات ما نخواهد

[ 19 ]

توانست خود لذّت را مثلا براى ما محسوس و ملموس بسازد ، اگر چه خواهد توانست تغييرات و كيفيت‏هاى ميدان مادّى مغز را در حال لذّت بردن براى ما نشان بدهد . امّا كسى كه لذّت مزبور را درك نكرده است ، از آنهمه انعكاسات و تغيرات كيفى مادّه ، پديده لذّت را نخواهد چشيد .

در نتيجه اگر چه از نظر سطحى تنها تفاوت ميان ماشين و انسان حيات و احساس ميباشد ، ولى تنوع احساس بقدرى مهمّ و جدّى است كه قناعت كردن به مفهوم عمومى احساس و صرف نظر كردن از آن تنوع‏ها ، نظير آن است كه ما در شناخت جهان و انسان باين مفهوم عمومى قناعت كنيم كه انسان موجود است و جهان موجود است البتّه ميدانيم كه حتّى مفهوم عمومى احساس هم شامل نيروهاى اكتشافى و پديده اراده و تصميم و ساير پديده‏هاى درونى كه از نوع فعاليت محسوب ميشوند ،

نميباشد .

[ 21 ]