معناى ششم هضم نكردن قدرت‏ها و امتيازاتى كه در « خود » وجود دارد

اين هم يكى از اسف انگيزترين انواع « از خود بيگانگى » است كه دو عامل درونى و برونى مى‏تواند آن را بوجود بياورد . يك مطالعه مختصر در محصول فكر بشرى از آغاز تاريخ تاكنون و يك دقّت لازم در شدن‏هاى تكاملى كه موجب پيشرفت‏هاى شگفت انگيز بشرى گشته است ، اثبات مى‏كند كه انسان موجودى است خيلى با عظمت‏تر از آن چهره‏هاى محدودى كه قالب‏گيرى‏هاى محيط و تاريخ و تمايلات آنرا مى‏سازد . آيا بشر مى‏تواند در ميان اين قالب‏هاى بسته از همه هشيارى‏هاى خود بهره‏بردارى نمايد ؟ آيا نيروى خلاقه مغز بشرى همان است كه گاه و بيگاه

-----------
( 1 ) البقرة آيه 187 .

-----------
( 2 ) الانعام آيه 24 .

-----------
( 3 ) البقره آيه 9 .

[ 121 ]

و جسته و گريخته و اغلب بدون محاسبه‏هاى پيش بينى شده قطعى بكار مى‏افتد و دست به سازندگى تمدن‏ها مى‏زند .

آيا آزادى و اختيار انسانى همين است كه در طول عمر لحظاتى بيش بسراغ انسانها نمى‏آيد ؟ آيا حدّ و مرز انديشه بشرى همين تموجات و تحركات محدود است كه زندگانى او نشان مى‏دهد ؟ آيا مديريت ما درباره حافظه‏اى كه يك ميليون ميليارد اطّلاع مى‏تواند ثبت كند و درباره پانصد ميليون شبكه ارتباطات مغزى درست مورد استفاده قرار مى‏گيرد ؟ پاسخ همه اين سئوالات و ده‏ها برابر آن كه مربوط به سرمايه‏هاى سازنده انسانى است ، چيزى جز « نه هرگز » نمى‏تواند باشد .

مسلم است كه آن قانون قابل محاسبه‏اى كه اين همه امتيازات را در انسان بوجود آورده است ، توانسته است آن « خود » را كه بتواند از عهده مديريت عالى اين امتيازات برآيد حساب كند .

بهترين دليل تنظيم « خود » درباره امتيازات مزبور ، وجود شخصيت‏هاى بسيار عظيم تاريخى است كه بدون اينكه « خود » آنان از لزوم كسب امتيازات خيلى زياد ،

در هراس بيافتد ، راه آنان را در تحصيل امتيازات و بارور ساختن نيروها و استعدادهاى متنوع باز گذاشته است . اين يكى از شگفتى‏هاى درون انسانى است كه مديريت « خود » درباره امتيازات هم از نظر كميّت و هم از نظر كيفيت ، داراى سيستم باز است نه بسته .

با اين وضع عوامل گوناگونى موجب فرار انسان از اين امتيازات بوده و در نتيجه او را از « خود » بيگانه ساخته است . زيرا در حقيقت فرار از هر امتياز انسانى ، نوعى گريز از « خود » را در بردارد .

اين نوع « از خود بيگانگى » در سه بيت مثنوى جلال الدين مولوى چنين آمده است :

جمله عالم ز اختيار و هست « خود »
مى‏گريزد در سر سرمست خود

تا دمى از هوشيارى وا رهند
ننگ خمر و بنگ بر خود مى‏نهند

ميگريزند از « خودى » در « بيخودى »
يا به مستى يا به شغل اى مهتدى

[ 122 ]

و مى‏دانيم كه اين بيگانگى درد آگين‏ترين نوع « از خود بيگانگى » است كه پستى گرايان مى‏خواهند با توسل به عوامل گوناگون تخدير ، اين درد كشنده را ناديده بگيرند و از عذابش آسوده شوند ، در صورتى كه تخدير يك پديده موقت است كه از بين مى‏رود و بار ديگر آدمى رويا روى « خود بيگانه » قرار مى‏گيرد و عذاب تلخ هشيارى را مى‏چشد و سنگينى بار انديشه و آزادى موهوم را احساس مى‏نمايد و اين است پوچى حيات و عذاب درونى بدنبالش . در قرآن مجيد علت اين نوع بيگانگى و معلول آن كه اضطراب و عذاب زندگى است چنين آمده است :

« اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ فى الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ اَنْفُسَهُمْ » 1 ( جز اين نيست كه خدا مى‏خواهد آنان را در همين زندگى دنيا عذاب كند و « خود » هاى آن پست گرايان ربوده شود ) .