روز و شب انديشه و تلاشى جز اين ندارم كه حق را از باطل تفكيك كنم ،

اگر چه حق در درون باطل فرو رفته باشد

حق در هر شكل و لباس و در هر موقعيتى كه وجود داشته باشد ، جدّى‏ترين و با اهميت‏ترين اراده‏ها را از انسان‏ها مطالبه مى‏كند . دو روئى و شوخى و بارى بهر جهت در برابر حق ، جز پوچى و بيگانگى از خود علت ديگرى ندارد .

من كه از بستن آب بر روى لشكريان دشمن خونخوارم ( معاويه ) جلوگيرى كردم و آنان را از تشنگى از پاى درنياوردم ، نه از روى ناتوانى و زبونى بود و نه از روى هراس يا سستى ، هيچ يك از اين‏ها نبود . علت اين كار شگفت‏انگيز براى ماكياولى و شاگردان مكتب او ، نشان دادن فروغ چهره « حق » بود كه قانون « نمى‏توان حيات انسان‏ها را بازيچه قرار داد » آن را بازگو مى‏كند . مردن دشمن از تشنگى براى از بين بردن « حق » عامل قطعى است .

من كه بشما دستور مى‏دهم جنگ را تا آغاز تاريكى روز بتأخير بياندازيد ،

نه از سستى است و نه مولود ترس و ناتوانى است . بلكه محبوب پايدار خود ، حق را مى‏بينم كه به رويم خيره شده مى‏گويد :

على ، اى فرزند ابيطالب ، تو بخوبى مى‏دانى كه صف‏هايى از انسان در مقابل تو قرار گرفته‏اند ، اگر چه آنان از روى نادانى و هوى پرستى شمشيرهاى برّان خود را براى بريدن رگ‏هاى گردن تو و يارانت بلند كرده‏اند ، و با اين كار زشت حيات خود را از ارزش انداخته‏اند ، ولى واقعيت حيات آنان هنوز در منطقه ممنوعه‏ايست كه تعدى به آن شكستن حصارى است كه با مشيت خداوند حيات آفرين بنا شده است .

آرى تأخير جنگ براى آن است كه آنان تاريكى هوا را سپرى براى دفاع از حياتشان قرار بدهند ، اگر بخواهند از ميدان جنگ دور شوند ، بتوانند بگريزند و آنان كه در راه رو بميدان كارزار مى‏آيند ، تاريكى مانع رسيدن آنان به كارزار گردد . و از همه مهمتر آنكه پايان روز است و انرژيهاى عضلانى مصرف شده ، از حالت درّندگى و هيجان آنان كاسته مى‏شود و كشتار به حدّاقل مى‏رسد .

با اين توضيح مى‏بينيد كه من حتى در پيكارهاى خونين و بى‏امان ، از نگهبانى

[ 286 ]

حق دست برنمى‏دارم . حق حيات انسان‏ها ، در هيچ موقعيتى مانند جنگ و پيكار ،

در تاريكى‏ها و ابهام‏هاى متنوع فرو نميرود . خوب دقت كنيد تا برخى از پرده‏هاى ظلمت و ابهامى را كه در ميدان كارزار روى حق حيات مى‏افتد و آن را تا حدّ نابودى مخفى مى‏سازد ، بشما بگويم :

اينجا ميدان جنگ است ، دانشگاه نيست .

اينجا مى‏زنند و نمى‏انديشند .

اينجا به استسقاى خون آمده‏ايم كه باران خون بياوريم ، نه به تماشاى جويبارهاى زلال كه بر لبش بنشينيم و در رؤياها فرو رويم و شعر بگوئيم كه :

نسيم خلد ميوزد مگر ز جويبارها اينجا است كه حيات‏ها تبديل به ضد حيات مى‏گردند .

بهر وضعى كه پيش بيايد پيروزى را دريابيد ، اگر چه با كشتن همه افراد بى‏گناه باشد .

پرده‏هاى تاريك ديگرى هم در ميدان كارزار چهره حق حيات را تيره و تار مى‏كند كه بازگو كردنش باعث شرمسارى است . اكنون فهميديد كه من چرا از به بازى گرفتن شمشير در عرصه جنگ خوددارى نموده و شكيبايى و تحمل مى‏كنم .

يگانه عامل اين خوددارى بيرون آوردن حق از درون آنهمه باطل‏ها است كه بشما گفتم .

خون نپوشد گوهر تيغ مرا
باد از جا كى برد ميغ مرا