جمله يكم

« آيا انسان بزرگى را مانند على مى‏شناسى كه حقيقت انسانى را به عقول و مشاعر بشرى آشنا بسازد آن حقيقت انسانى كه سرگذشتى چون ازل و آينده باقى چون ابديت و ژرفائى بس عميق دارد . . . » معناى اين جمله چنين است كه مكتب‏هاى معمولى و ديگر عظماى انديشه ، انسان را در آن قلمرو محدود و بسته مى‏شناسند و معرفى مى‏كنند كه با عوامل جبرى محيط و تاريخ و قوانين مقرّره و خود خواهى‏ها قالب گيرى مى‏شود و چند روزى در صحنه ساخته شده عوامل مزبور به بازيگرى خود دلخوش ميدارد و با تحمل هزاران رنج و شكست از صحنه خارج مى‏شود و رهسپار زير خاك تيره مى‏گردد .

اين انسان مورد شناخت و معرفى مكتب‏ها و متفكران معمولى ، همواره در ميان گذشته معدوم و آينده مجهول ، چشم به دهان مكتب‏ها و متفكران ، ديده از اين زندگانى مى‏بندد . اگر خيلى شانس داشته باشد و انبوه گرد و غبار تاريخ چهره‏اش را نپوشاند ، مى‏تواند موضوع تحقيقات حرفه‏اى براى مورخين بوده يا مانند جنازه‏اى بى‏صاحب مورد تشريح فلسفه گويان نامجو قرار بگيرد .

شناخت على درباره انسان‏ها بقول جرج جرداق : درست در نقطه مقابل انسان شناسى مزبور مى‏باشد . نخست اينكه على انسان را محصول بازى طبيعت 1 صوت العدالة الانسانية جورج جرداق ج 1 ص 23 و 24 .

[ 179 ]

ناخودآگاه نمى‏داند ، بلكه او انسان را يك محصول جدّى از يك كارگاه جدّى كه با مشيّت بسيار والاى هستى آفرين شروع به كار كرده است ، مى‏داند .

بهمين جهت است كه عمر انسان در حقيقت مساوى عمر كارگاهى است كه از بامداد ازل تا شامگاه ابد بجريان افتاده ، از دستبرد سود جويان ضدّ انسان بالاتر قرار گرفته است .