خوددارى سازنده در مقابل وحشت ويرانگر

توضيح اين جمله چنين است كه ترس بمعناى معمولى آن عبارت است از احساس ناتوانى در مقابل يك موجود يا يك رويداد قوى‏تر كه قيافه هجوم براى انسان گرفته و حيات يا بعضى از شئون آن را تهديد مينمايد ، احساس ناتوانى و حالت گريز بخود گرفتن در مقابل هجوم مزبور ترس ناميده مى‏شود .

اين پديده بخودى خود نقص و ويران كننده نيست ، زيرا احساس ناتوانى يك پديده ضرورى براى موجود ضعيف در مقابل تعرض موجود قوى مى‏باشد .

همچنين احساس وحشت كه معلول مقابل قرار گرفتن ضعيف با قوى است ، يك حالت عقب نشينى روانى است . چنانكه حالت گريز گرفتن پس از دو احساس

( 1 ) جهاد اكبر : مبارزه با طغيان غرايز حيوانى ، جهاد اصغر : مبارزه با دشمنان برونى

[ 234 ]

مزبور ، يك فعاليت كاملا طبيعى است كه از حبّ ذات و حفظ آن از نابودى سر چشمه مى‏گيرد . آنچه كه پديده ترس را يك پديده پست و ويرانگر مينمايد ، دو موضوع است :

موضوع يكم وحشت از فقدان چيزى كه آدمى سود معقولى در آن ندارد .

ترس در اين مورد يك ورشكستگى روانى است بدون امكان جبران آن .

موضوع دوم اينست كه ترس از يك موجودى يا يك رويدادى ، موجب بروز ناتوانى وسيع‏تر و عميق‏تر در روان آدمى گردد و قدرت‏ها و امكانات انسان را از تحرك ساقط كند . مثلا ترس از رويا رو قرار گرفتن با مسائل دشوار رياضى او را از تحقيق در علوم انسانى و فهم امور مربوط به ارزش‏ها و زيبايى‏ها باز بدارد با نظر باين دو موضوع ، ترس يك پديده پست و ويرانگر مى‏باشد . ولى متأسفانه ترس در معناى بسيار با عظمت ديگرى هم بكار برده مى‏شود كه موجب فرار انسان‏ها از آن معناى بسيار با عظمت مى‏گردد اين معناى با عظمت عبارت است از خوددارى نه بمعناى توقف و سكون و جمود ، بلكه بمعناى حفظ خود از متلاشى شدن در مقابل عوامل مزاحم خود . وقتى كه من احساس مى‏كنم بجهت پايين آمدن سقف حيات من در خطر مرگ است ، برخاستن و بيرون رفتن از زير آن سقف شكسته نه تنها ترس پست و توقف و سكون روانى نيست ، بلكه عالى‏ترين دلاورى و فعاليت حياتى است كه « خود » براى حفظ خويشتن انجام مى‏دهد . اين پديده را ترس ناميدن خيانت به حيات بشرى است كه از عدم توجه به نقش كلمات در دگرگون ساختن و باشتباه انداختن واقعيات ناشى مى‏گردد .

بنابراين ما بايستى ترس ويرانگر را از خوددارى سازنده تفكيك نماييم .

در اين مبحث ما مجبوريم درباره « خوددارى » توضيح بيشترى بدهيم معناى خوددارى چنانكه گفتيم : نگهداشتن و متوقف ساختن حيات و « خود » از فعاليت نيست ، بلكه عبارتست از شناخت « خود » و ارزيابى آن و فعاليت براى داشتن آن خود شناخته شده و ارزيابى شده .

با نظر به اين اصل مسلم كه عظمت شخصيت روانى چه از جهت امكانات و

[ 235 ]

استعدادهاى بيشمار آن و چه با نظر به مطلوبيت مطلق آن ، و چه بعلت وابستگى « خود » ( شخصيت ) به اعلاترين مبادى هستى وابسته به كمال مطلق ، براى هر كس كه انسان را شناخته است مافوق همه عظمت‏ها است ، لذا خوددارى يا باصطلاح معمولى ترس از تباه شدن اين حقيقت با عظمت ، ممتازترين قدمى است كه انسان متحرك در مسير كمال برميدارد .

خوددارى باين معنا كه ما گفتيم تاكنون شريف‏ترين وجدى ترين فعاليت‏هاى آدمى را بجريان انداخته و تاريخ انسانى را تنها از اين بعد ممتاز آدميان قابل تفسير و مورد علاقه ساخته است .

از اين توضيح نتيجه مى‏گيريم كه خوددارى يك پديده منفى در ارتباط با دو قلمرو انسان و جهان نيست ، بلكه خوددارى آن فعاليت سازنده‏ايست كه شخصيت آدمى را به ثمر مى‏رساند و بجاى آنكه عوامل مزاحم انسانى و جهانى آن را متلاشى بسازند ، شخصيت آدمى آنها را با خود هماهنگ مى‏نمايد . نتيجه اين حركت و فعاليت سازنده در افراد اجتماع بستگى به كيفيت اجتماع دارد ، اگر يك اجتماع افراد خود را تنها در پديده‏ها و روابط خام انسانى با يكديگر متشكل ساخته است ، فعاليت مزبور به نتيجه كلى نخواهد رسيد ، زيرا فرض اينست كه يك يا چند فرد است كه دست به فعاليت خوددارى سازنده زده است ، مسلم است كه اجتماع چنين فعاليتى را كه « خود » هاى افرادش را در معرض دگرگونى قرار ميدهد ، هضم نخواهد كرد .

و اگر اجتماع توانسته باشد افراد خود را با پديده‏ها و روابط عالى انسانى متشكل نمايد ، فعاليت خوددارى سازنده نه تنها حالت تزاحم ميان افراد ايجاد نخواهد كرد بلكه بجهت تجرد و وسعت عالى « خود » هاى مفروض با يك تفاعل سازنده پيشرفت اجتماع را تقويت خواهد كرد ، زيرا در اين فرض ، انسان‏ها :

بر مثال موج‏ها اعدادشان
در عدد آورده باشد بادشان

روح حيوانى سفال جامده است
روح انسانى كنفس واحده است

با ملاحظه همه پديده‏ها و اصولى كه انسانها از قديمترين تاريخ زندگى تا امروز از خود نشان داده‏اند ، هيچ راه ديگرى براى اصلاح فرد و جامعه جز اصل

[ 236 ]

مزبور كه توضيح داديم ، ديده نمى‏شود .