آنجا كه دين پرده تاريكى روى واقعيت مى‏كشد

چگونه پديده دين كه براى هشيارى آدميان و گريز از تخديرها است وسيله ناآگاهى و تخدير مى‏گردد ؟ .

چگونه پديده دين كه براى آشكار ساختن واقعيات است ، پرده تاريكى روى واقعيات مى‏كشد ؟ چگونه پديده دين كه براى تحقق بخشيدن به عدالت است ،

وسيله ستمگرى مى‏شود ؟ چگونه دين كه براى اعتلاء و تكامل است ، عامل ركود و عقب نشينى مى‏گردد ؟ همه ميدانيم كه سرتاسر تاريخ بشرى پر از سوء استفاده‏هاى نابكارانه از عالى‏ترين وسايل حيات مادى و معنوى است .

تنها بعنوان نمونه كافى است كه پديده دانش آن عالى‏ترين وسيله اعتلاء و تكامل را منظور نماييم كه چگونه توانسته است در دست بشر وسيله‏اى براى نادانى‏ها و بيدادگرى‏ها باشد . همواره چنين بوده است كه چشمگيران و به اصطلاح قرآن « ملأ » براى تثبيت موقعيت‏هاى خود ضرورى‏ترين و مفيدترين وسيله را در راه رسيدن به هدف‏هاى شخصى خود با بدترين وضعى مورد بهره‏بردارى قرار داده‏اند ،

ولى در مقابل اين هوى پرستى‏ها ، قانونى حيات بخش داريم كه پاسدارى ارزش‏ها را با جدّيت تمام بعهده گرفته است .

كجروان تاريخ هر چه مى‏خواهند انجام بدهند آن عدالت قانون حيات بخش بشرى است كه بدون آن ، زندگى خود را خشك و بى‏مغز مييابيم .

[ 222 ]

مضمون جمله على ( ع ) كه مى‏گويد : « پرده دين مرا از شما پوشيده است » اشاره به پليدترين بهره‏بردارى‏ها از پديده عالى دين است . آن تبهكاران غوطه‏ور در رويدادهاى بى‏محاسبه زندگى و آن بزنجير كشيده شدگان عادات و تقاليد ميخكوب كننده ، معنايى از دين را براى خود پذيرفته بودند ، بجاى آنكه نشان دهنده واقعيات بوده باشد ، واقعيت‏ها را مى‏پوشانيد .

آيا روشن‏تر و صريح‏تر از شخصيت امير المؤمنين را مى‏توان تصور نمود ؟

پس چرا آنان درك نمى‏كردند ؟ چه دينى داشتند كه چهره انسان الهى على ( ع ) را از آنان مخفى ميداشت ؟ هيچ ، يك دين حرفه‏اى ، يك دين وسيله سودجويى ،

يك دين وسيله ثروت و مقام . . . ؟

آيا با اين عينك‏هاى ساخته از درون‏هاى ناپاك ، مى‏توان به على ( ع ) نگريست و او را شناخت ؟ اينان كالبد ظاهرى او را مى‏ديدند ، چنانكه كالبد ظاهرى معاويه‏ها را هم مى‏ديدند و براى آنان مفهوم انسان در همان كالبد ظاهرى خلاصه شده بود . ولى على ( ع ) آنان را بخوبى مى‏شناخت . دليل اين شناسايى چه بود ؟

خود او صريحا توضيح مى‏دهد كه دليل شناسائى من شما را ، صدق نيّت و صفاى درونى من است .

آيينه صيقلى دل همه چيز را نشان مى‏دهد ، هنگامى كه صفاى دل به حدّ نصاب مى‏رسد و فطرت پاك به فعاليت مى‏افتد ، هر نمود و رويدادى خود را با تمام عوامل بوجود آورنده‏اش در اختيار آن دل و فطرت قرار مى‏دهد . اين حقيقتى است كه انسان شناسان اصرار به واقعيتش دارند ، بقول جلال الدين مولوى :

آيينه دل چون شود صافى و پاك
نقش‏ها بينى برون از آب و خاك

هم به بينى نقش و هم نقاش را
فرش دولت را و هم فرّاش را

من نگهبان راه‏هاى حقّ هستم كه از ميان جادّه‏هاى گمراهى كشيده شده است چنانكه رگه‏هاى الماس در لابلاى انبوه ذغال سنگ وجود دارد ، « حق » و راه‏هاى روشنش در ميان جادّه‏هاى باطل و گمراهى است . در توضيح اين جمله بايستى اين مسئله را در نظر بگيريم كه همه پديده‏هاى زندگى انسانها در حالت انفرادى و

[ 223 ]

پيوستگى اجتماعى و ارتباطات با طبيعت بر سه نوع تقسيم مى‏گردند :

نوع يكم پديده‏هايى كه خود بخود « حق » است ، زيرا متّكى به قانون است ، مانند كوشش براى احتياجات زندگى و آنچه كه براى ارتباطات سودمند آدمى با جهان عينى لازم است .

نوع دوم پديده‏هايى كه خود بخود « ضد حق » است ، مانند تعدى بر حقوق انسان‏ها ، بى‏اعتنايى به هدف‏هاى معقول زندگى .

نوع سوم پديده‏هايى هستند كه با نظر به خود آن پديده‏ها ، هيچ ضرورت قانونى براى هستى و نيستى آنها وجود ندارد ، لذا هيچگونه تعين و تشخّصى در حق يا ضد بودن ندارند . مانند نگريستن به درختان و ماشين‏ها و مغازه‏ها در موقع عبور از خيابان .

اين سه نوع پديده چنين نيست كه در همه شرايط و موارد و در همه حالات چنان متعين و مشخص باشند كه هيچ كس در شناسائى آنها دچار تاريكى و ابهام نگردد . سخنانى كه داراى عالى‏ترين مضامين « حق » است ، گفته مى‏شود ، ولى ممكن است همان سخنان با چنان مضامينى براى كشنده‏ترين « ضد حق » ابراز شود . مانند بلند كردن قرآن بر سر نيزه‏ها و فرياد واقرآنا كه رهبران مكتب « ماكياولى » در جنگ صفين انجام دادند . آنان مى‏گفتند : ما قرآن را حاكم قرار مى‏دهيم .

در صورتى كه از اين سخن شخصيتى را مى‏خواستند از بين ببرند كه همان قرآن رهبرى او را تثبيت كرده بود . آنان حتّى به دستورات قرآن كه عرب و عجم و سياه و سفيد و نيرومند و ضعيف را يكى كرده بود ، گوش بدهكارى نداشتند . آرى

راه هموار است و زيرش دام‏ها
قحطى معنا ميان نام‏ها

لفظها و نام‏ها چون دام‏هاست
لفظ شيرين ريگ آب عمر ماست

مولوى دو عامل اساسى همواره موجب مخلوط شدن انواع سه‏گانه حق و ضد حق و بيطرف بيكديگر ، مى‏باشد :

عامل يكم پديده‏هاى موضوعى عينى است . هيچ يك از حقايق و پديده‏هاى

[ 224 ]

جهان طبيعت از نظر موضوعيت محض ( نه از ديدگاه مجموعى كه قانون و اراده خداوندى در آن‏ها حكمفرما است ) نه حق محض است كه براى انسان ضرورت خود را تحميل كند و نه باطل محض است كه دورى گزيدن را ايجاب نمايد .

در پيشانى هيچ آبى ننوشته است كه آدم تشنه بايستى مرا بياشامد و تاكنون ديده نشده است رودخانه‏اى مسير خود را براى تشنه‏اى كه در بيابان از تشنگى مى‏سوزد تغيير بدهد . همچنين گياه زهرآگينى ديده نشده است كه از انسان فرار كند يا در پيشانيش نوشته باشد كه اى آدميان از من بگريزيد و مرا نخوريد . اين انسان است كه با مشاهدات و تجربه‏ها دريافته است كه آب تشنگى او را مرتفع ميسازد و گياه زهرآگين را نبايد خورد و از اين مشاهدات و تجربه‏ها قانونى براى انسان مطرح شده است كه آدم تشنه بايستى آب بياشامد . كوشش آدمى در پيدا كردن آب كه او را سيراب مى‏كند ، قانونى است كه از « حق پايدار » ( آب تشنگى را برطرف مى‏كند ) سرچشمه گرفته است .

چون در كشف حق از موضوعات عينى و قانون قرار دادن آن ، پاى انسان در كار است ، لذا دانش‏هاى محدود و تمايلات موضع‏گيرانه و شخصى انسانها مى‏تواند عامل مخلوط شدن « حق و ضد حق » و بيطرف از هر دو ، با يكديگر گردد .

كشف يك نيرو در طبيعت بوسيله انسان مى‏تواند رابطه قانونى بسود انسان را با آن نيرو بيان كند و مى‏تواند بر ضد انسان و به ضرر او تفسير شود و مى‏تواند در حال بيطرفى بماند ، كه البته اين حالت سوم بندرت اتفاق مى‏افتد .

عامل دوم نيروها و فعاليت‏هاى ذاتى انسان است كه خود به خود حقايق مثبت و سودمند بوده و براى حيات معتدل ضرورت دارند ، از آن جهت كه پديده‏هاى مزبور داراى قوانينى هستند كه با مراعات آنها ، وضع روانى آدمى معتدل و مثبت ميشود ، لذا ميگوئيم : آن قوانين كشف از « حق » هاى پايدارى به پايدارى انسان ميگردد ، باين معنى كه با مديريت عقل و وجدان با هدف‏گيرى تكاملى همه آن نيروها و فعاليت‏ها چهره « حق » بودن خود را نشان ميدهند و اگر مديريت عقل

[ 225 ]

و وجدان با هدف‏گيرى تكاملى وجود نداشته باشد ، يا مديريت مزبور بوسيله خود خواهى‏ها و هدف‏گيرى‏هاى تخريبى دست به فعاليت بزند ، همه يا بعضى از آن نيروها و فعاليت‏ها به « ضد حق » تبديل مى‏شود و انسان را چه در حالت فردى و چه دسته جمعى رو به سقوط مى‏برد .

با اين توضيح به خوبى روشن مى‏شود كه چگونه راه راست « حق » مانند رگه‏هاى الماس در لابلاى باطل‏ها مانند ذغال سنگ‏ها كشيده شده است . تفاوت ميان رگه‏هاى الماس در ذغال‏سنگ ، با راه راست « حق » در ميان باطل‏ها در اينست كه رگه‏هاى الماس با خصوصيت و تشخيص عينى كه دارند از ذغال سنگ‏ها مجزا بوده و قابل اختلاط عينى با يكديگر نيستند ، در صورتى كه حق و باطل بدانجهت كه بوسيله درك و هدف گيرى‏هاى آدمى انتزاع مى‏شوند ، لذا تفكيك آن دو از يكديگر احتياج به جنبه انسانى دارد .

« على بن ابيطالب ( ع ) » مى‏گويد : من پاسدار و راهبان راه « حق » در ميان جادّه‏هاى گمراه كننده هستم و كوششم در اينست كه شما انسان‏ها از راه حق كه بسيار باريك و ظريف است ، منحرف نگرديد .