جمله سوم

« صداى گوينده حكمت را مى‏شنيدم كه واقعيات صحيح را به پيشتازان و زمامداران گوشزد مى‏كرد و موقعيت‏هاى ترديدآميز و بدگمانى را براى آنان نشان مى‏داد و از لغزشهاى اضطراب‏آور بر حذرشان مى‏داشت و آنان را به دقايق سياست و طرق كياست راهنمايى مى‏كرد » .

اين همان فلسفه پايدار افلاطونى در مديريت اجتماعى است كه مى‏گفت .

متصديان شئون زندگى دسته جمعى بايستى حكماء بوده باشند تا مردم را با واقعيات صحيح راهنمائى و توجيه نمايند . و با اين روش است كه دو گروه پيشرو و پيرو از يكديگر وحشت و هراسى نخواهند داشت . توجّه شايسته‏اى كه محمد عبده در باره على ( ع ) نموده است ، اينست كه در تعبير خود كلمه « حكمت » را آورده است ،

نه فلسفه را ، زيرا آنچه كه انسان‏ها را رو به آرمان‏هاى تكاملى پيش مى‏برد حكمت است ، نه فلسفه . تفاوت ميان حكمت و فلسفه ، تفاوت ميان فراگرفتن و « شدن » است .

فلسفه عبارت است از فراگيرى مسائل كلى دو قلمرو انسان و جهان ، بدون آنكه اين مسائل بطور حتم ، دگرگونى تكاملى در فراگيرنده بوجود بياورد . در صورتى كه حكمت عبارت است از فراگيرى مسائل كلّى دو قلمرو انسان و جهان و استخدام آن ، در « شدن » هاى تكاملى خود و ديگران . بدان جهت كه حكمت اين امتياز تكاملى را در بردارد ، لذا در قرآن مجيد در آيات فراوانى مورد عالى‏ترين تمجيد و هدف بعثت پيامبران الهى معرفى نموده است . از آنجمله :

« كَما اَرْسَلْنا فيكُمْ رَسُولاً مِنْكُم يَتْلُوا عَلَيْكُم آياتِنا وَ يُزَكّيكُم وَ يُعَلِّمُكُمُ الكِتابَ وَ الحِكمَةَ » 1 ( چنانكه از شما پيامبرى براى شما فرستادم ، آيات ما را براى شما تلاوت كند و شما را تزكيه و پاك گرداند و كتاب و حكمت را براى شما تعليم بدهد ) .

اين مضمون در موارد زير آمده است :

-----------
( 1 ) البقرة آيه 151 .

[ 193 ]

البقرة آيه 129 و 231 و 251 و آل عمران آيه 48 و 81 و 164 و النساء آيه 54 و 113 و المائدة آيه 110 و النحل آيه 125 و الاسراء آيه 39 و ص آيه 20 و الزخرف آيه 63 و الجمعة آيه 2 ، آيات فوق علت بعثت پيامبران را تكامل انسان‏ها بوسيله حكمت بيان نموده است .

نتيجه اداره امور بشرى چه در قلمرو فردى و چه در صحنه‏هاى اجتماعى بدون حكمت ، همان است كه سرگذشت بشرى بخوبى نشان داده است كه چيزى جز تنازع در بقا نبوده است .