دو عنصر اساسى انسان :

1 عنصر انطباق با واقعيت‏هاى جارى طبيعى 2 عنصر آرمانى و اوتوپيائى

[ 38 ]

نخست دو مطلب بسيار مهم را از پروفسور كارل مانهايم متذكر ميشويم :

« وقتى اوتوپيا از ميان برود ، تاريخ ديگر فرايندى نخواهد بود كه به فرجامى غايى هدايت گردد . مبناى داورى كه بر طبق آن ، حقايق را ارزيابى ميكنيم ، نابود مى‏شود و ما ميمانيم با يك رشته رويدادهايى كه از لحاظ اهميت و مايه ذاتى ، همه با هم برابر و در يك پايه‏اند . مفهوم زمان تاريخى كه به دوران‏هاى از لحاظ كيفيت متفاوت دلالت ميكرد ، از بين ميرود و تاريخ هر چه بيشتر چونان فضاى نامشخص جلوه ميكند . » 1 البته مسلم است كه مقصود از كلمه اوتوپيا خيال و آرمان محض نيست كه تنها براى تحمل وضع‏هاى موجود در حال استمرار استخدام ميشود . بلكه منظور از اين كلمه چنانكه در آغاز مباحث در تفسير آرمان متذكر شديم : حقايق والاترى است كه بتواند تفسير معقولى از وضع موجود نموده و كشش به آينده مطلوب را تضمين نمايد .

نكته‏اى كه در جملات كارل مانهايم بسيار جالب است ، اينست كه بدون آرمانگرايى [ بمعناى بجريان اندازنده واقعيات رضايت بخش‏تر ] « تاريخ ديگر فرايندى نخواهد بود كه به فرجامى غايى هدايت گردد . » [ اين يك انديشه بسيار سطحى است كه بعضى را اقناع ميكند كه بگذاريد تاريخ انسانى با قوانين ناخودآگاه مانند قوانين عالم طبيعت ، خود را بسازد و پيش برود ، زيرا اين انديشه نخست كارى كه ميكند ، اينست كه بجاى تاريخ انسانى ، تاريخ طبيعى را منظور ميدارد . كار دوّمش اينست كه اساسى‏ترين مختصّ همه افراد انسانى را كه هدف‏گيرى در زندگى است [ اگر چه هدف‏گيرى فرد در هدف‏گيرى اجتماع ، و هدف‏گيرى اجتماع در هدف‏گيرى زندگى عموم انسان‏ها ] ناديده ميگيرد و انسان‏ها را موجودى شبيه به

-----------
( 1 ) ايده‏ئولوژى و اوتوپيا كارل مانهايم ترجمه آقاى فريبرز مجيدى ص 260 .

[ 39 ]

يك حرف جامد كه در ميان كلمات اجتماع نوشته شده و آن كلمات در رديف‏بندى سطرهاى كتاب تاريخ جامعه خويش قرار گرفته كه در مجموع كتاب تاريخ بشرى وابسته به جهان بزرگ هستى ، نه از حرف و كلمات و ابواب پيشين اطلاعى دارد و نه از حروف و كلمات پيشين ، نه از هدف كتاب خبرى دارد و نه از تأليف كننده آن چند جمله ديگر را كه روشنگر جملات فوق است از كارل مانهايم ميآوريم :

« اما براى منظور محدودتر تحليلى ما ، كه ميتوانيم آن را تاريخ جامعه شناسانه وجوه انديشه نام‏گذارى كنيم ، روشن گرديد كه مهم‏ترين تغييرات در ساختمان فكرى عصرى كه ما بدان پرداخته‏ايم ، در پرتو تغيير شكل‏هاى عنصر اوتوپيايى فهم پذير ميگردند . بنابراين امكان دارد در آينده در جهانى كه هيچ چيز در آن تازه نيست كه در آن همه چيز بپايان رسيده است و هر لحظه همانا تكرار گذشته است ، بتواند وضعى به وجود آيد كه در آن ، انديشه از هر گونه عنصر ايده‏ئولوژيكى و اوتوپيايى يكسره خالى باشد . امّا حذف كامل عناصر فوق واقعيت از جهان ما ، ما را به توجه به امور جزئى خواهد كشانيد كه در نهايت ، معنيش زوال اراده بشرى است .

اساسى‏ترين تفاوت ميان اين دو نوع فرا روندگى از واقعيت در اينجا نهفته است .

در حالى كه زوال ايده‏ئولوژى فقط براى قشرها نمايانگر يك بحران است و عينيت كه ناشى از نقاب دريدگى ايده‏ئولوژى‏هاست ، هميشه براى جامعه بطور كلى حكم روشنگر را دارد . نابودى كامل عنصر اوتوپيائى از انديشه و عمل انسان بدان معناست كه طبيعت بشر و تكامل انسان كيفيتى كاملا تازه بخود خواهد گرفت .

نابودى اوتوپيا منجر به ايجاد موقعيت ايستائى ميشود كه در آن خود انسان تا حدّ يك شيئى پستى ميگيرد . آنگاه ما با بزرگترين پارادكس ( معمّا ، تضاد نمايى ) رو به رو ميشويم . يعنى اين پارادكس كه انسان كه به بالاترين تسلّط عقلى بر هستى رسيده است ، بدون هيچ آرمانى بر جاى مانده و به مخلوق انگيزش‏ها و محرك‏هاى آنى بدل شده است . بدينسان آدمى پس از يك دوره تحولى پيچا پيچ طولانى ، امّا قهرمانانه ، درست در والاترين مرحله آگاهى ، وقتى كه تاريخ ديگر همان سرنوشت كور نيست و بيش از پيش بصورت آفرينش خود انسان درميآيد ،

[ 40 ]

با دست شستن از اوتوپياها اراده‏اش را براى شكل دادن به تاريخ و همراه با آن توانائيش را براى فهم تاريخ از دست خواهد داد . » 1 ما دو بعد مزبور در جملات كارل مانهايم را در مبحث زير مطرح ميكنيم :

ميگويند : بنياد اصل رسالت احتياج به پذيرش دو عنصر اساسى مادى و معنوى دارد . عنصر مادى مورد قبول همگانى است ، ولى عنصر معنوى براى گروه‏هاى فراوانى از انسان‏ها مورد پذيرش نبوده يا حداقلّ مشكوك ميباشد .

در پاسخ اين مسئله ميگوئيم : اگر ما بتوانيم در كشاكش اصطلاحات و پيكارهاى انگور و اوزوم و عنب خود را آلوده نكنيم ، مجبوريم دو عنصر اساسى ( عنصر مادّى و عنصر معنوى ) را براى انسان در همه دورانها و جوامع بپذيريم .

مقصود ما اين نيست كه انسان دو جزء مستقلى دارد كه مانند دو آجر بيكديگر چسبيده‏اند ، بلكه ميخواهيم بگوئيم : انسان كه يك موجود واحدى است ، داراى دو بعد اساسى است كه با مختل شدن يكى از آن دو بعد ، انسانى نداريم كه تاريخ ديروز و مشاهدات امروز آنرا نشان ميدهد .

عنصر يكم يا باصطلاح تازه‏تر : بعد يكم جنبه مادّى او است با تمام مشتقات و جلوه‏ها و خواصش .

عنصر دوم يا بعد دوم جنبه معنوى او است با تمام مشتقات و جلوه‏ها و خواصّش .

جنبه مادّى او محسوس‏تر و ملموس‏تر و عينى‏تر از جنبه معنوى او است ،

در صورتيكه جنبه معنوى او حياتى‏تر و با اهميّت‏تر و با معناتر از جنبه مادّى او است .

علوم روانى و مشاهدات تاريخى بخوبى اثبات ميكنند كه بدون هماهنگ ساختن اين دو بعد و تنظيم آن دو در مجراى زندگى ، نه تنها رشد و كمالى براى فرد و اجتماع نميتوان انتظار داشت ، بلكه ناهماهنگى مزبور به اختلالات همه شئون انسانى منجر خواهد گشت .

عنصر مادى جاى هيچ گونه ترديد نيست كه در هر موقع و هر گونه شرايطى كه عنصر مادّى فرد يا اجتماع غلبه كرده است ، سركشى و خودخواهى و تجاوز

-----------
( 1 ) ايده‏ئولوژى و اوتوپيا ص 269 .

[ 41 ]

و جنگ ، يك پديده كاملا طبيعى براى انسان بوده است . درست بهمين علت است كه ميگوئيم : هر متفكر مكتبى كه كوشش خود را براى ترجيح و برترى دادن به عنصر مادى بشر منحصر كرده است ، مجبور است خودخواهى و طغيانگرى و استفاده از قدرت و تجاوز و جنگ را مانند معلول‏هاى جبرى كه دنبال طبيعت مادّى بشر كشيده ميشود ، بپذيرد .

وقتى كه توماس هابس انسان را از ديدگاه مادّى خالص مى‏بيند ، مجبور است بگويد : « انسان گرگ انسان است . » همچنانكه وقتى كه جلال الدين مولوى همين عنصر را مطرح ميكند ، ميگويد :

اين جهان جنگ است كلّ چون بنگرى
ذرّه ذرّه همچو دين با كافرى

اگر با ديده تحليلى دقيق بنگريم ، خواهيم ديد : جوهر طبيعى حيات در عين حال كه ناخودآگاه است ، بمقتضاى طبع خودخواهى همواره طالب اشباع بى‏قيد و شرط ميباشد . بنابراين هر متفكر و مكتبى كه انسان را با ديدگاه مادّى خالص مى‏نگرد و در عين حال براى اصلاح حال انسان‏ها و ممنوعيت جنگ و پيكار و حق‏كشى و انحراف بمعناى عمومى‏اش توصيه مينمايد و از كلمه انسان و عدالت و آزادى و ساير مفاهيم آرمانى استمداد ميجويد ، نه خودش مى‏فهمد چه ميگويد و نه ديگران .

براى اينان نبايستى آتم هيدروژن كه با دست يك فرد در حال انفجار و كشتن صدها هزار بيگناه است ، با قلمى كه در دست يك انسان مصلح و حيات بخش انسانها روى كاغذ حركت ميكند ، فرقى داشته باشد ، بلكه با نظر به منطق خالص تنازع در بقا آن آتم هيدروژن ويرانگر قانونى‏تر از قلم حيات بخش است .

عنصر معنوى عنصر معنوى آدمى داراى فعاليت‏ها و پديده‏هاى گوناگون ميباشد ، مفهوم مشترك آن فعاليت‏ها و جلوه‏هاى مختلف ، عبارت است از بكار افتادن من عالى انسانى كه او را از خودخواهى و سودپرستى نجات داده و به مقام مديريّت عالى غرايز حيوانى و خواسته‏هاى بى‏قيد و شرط آنها نايل ميسازد .

اين عنصر معنوى نميخواهد و نميتواند مادّه و قوانين آن را نابود بسازد ،

[ 42 ]

بلكه تمام كوشش و تقلاى آن صرف تعديل و صيقلى ساختن عوامل و پديده‏هاى مادى است كه پيرامون آدمى را فرا گرفته است . همچنين عنصر معنوى بوجود آمدن حقيقتى را بنام شخصيت در انسان ، اساس زندگى قرار ميدهد . اين همان حقيقت است كه انسان را از « چه » به « كه » تبديل مينمايد .

در صورتيكه عنصر مادّى آدمى نه شخصيت ميشناسد و نه مديريت عالى موجوديت انسانى را .