شهادت با اخلاص به وحدانيت الهى

اين شهادت كه على بن ابيطالب ( ع ) به يگانگى معبود مطلق مى‏دهد ، تنها نوعى از معرفت مجرّد كه از ديدن نظم و هماهنگى كارگاه طبيعت حاصل مى‏شود ، نيست ،

اين شهادت تنها از براهين و دلايل توحيد كه در فلسفه‏ها و اصطلاح‏هاى جالب

[ 250 ]

آورده مى‏شود ، ناشى نشده است ، حتى اين آن شهادت طبيعى نيست كه :

هر گياهى كه از زمين رويد
وحده لا شريك له گويد

همچنين قطعى است كه اين شهادت تقليدى از شخصيت پيشواى موحّدين ، پيامبر اكرم اسلام هم نيست ، چه رسد به تقليد از عقايد رسوب يافته خداشناسان تاريخ .

بياييد داستان روح‏بخش و سازنده شهادت امير المؤمنين به وحدانيت الهى را از پيامبر اكرم و از خود او بشنويم ، زيرا كسى را جز مربّى اعظم او ( محمد بن عبد اللّه ( ص ) ) سراغ نداريم ، كه طعم شهادت على ( ع ) را چشيده باشد . پس يك جمله از پيامبر اكرم بشنويم و سپس به بيانات و كردار خود على ( ع ) گوش فرا دهيم .

لا تسبّوا عليّا فانّه ممسوس فى ذات اللّه .

( به على ناسزا نگوييد ، زيرا او شيفته و بى‏قرار ذات الهى است ) .

اين جمله‏ايست كه در مجلد اول در بخش معرفى شخصيت امير المؤمنين ( ع ) با مأخذش نقل كرده‏ايم ، مراجعه شود .

آيا به اصطلاح عمومى دو موضوع مى‏تواند شخصيت واحد وحدت‏گرا را را شيفته خود بسازند ؟ آيا دو موضوع كه يكديگر را محدود به هويت خود كرده‏اند ، مى‏توانند شخصيت بى‏نهايت گرائى را بيقرار و شيفته خود بسازند ؟ اين يك بيان صد درصد منطقى عمومى است كه آگاهانه يا ناخودآگاه گفته مى‏شود كه : رو كه در يك دل نمى‏گنجد دو دوست .

امّا داستان شهادت على ( ع ) به وحدانيت خداوندى با نمونه‏اى از بيانات و كردار خود او در جملات زير بخوبى آشكار ميشود :

« من از موقعى كه حق را ديده‏ام ، شك و ترديد در حق ننموده‏ام » .

در خطاب به فرزند عزيزش امام حسن مجتبى ( ع ) :

« فرزندم ، اگر خداى ديگرى وجود داشت پيامبرانى هم از طرف او مى‏آمدند » .

[ 251 ]

« من خدايى را كه نديده باشم نمى‏پرستم » .

« انس من با خداى يگانه‏ام مى‏باشد » .

در راه رسيدن به اين شهادت والا ، از آزمايش‏هاى گونه‏گون گذشته‏ام ، در هر يك از آن آزمايش‏ها كه با هشيارى و آگاهى تمام قرار گرفته‏ام ، بيش از يك توجيه و يا يك صدا و يا يك اشاره نديده‏ام از هر نقطه زندگى كه عبور كردم ، و با هر حادثه‏اى كه روبرو گشتم ، اتحاد مبانى اصلى آنها را در يك وحدت عالى دريافتم . و ديدم كه گرداننده كوچكترين جزئى از اجزاء مورچه همان خدا است كه كيهان با عظمت را مى‏گرداند . يگانگى پروردگار را در نظم اجزاء و روابط هستى‏ام مشاهده كردم .

اعتقاد باين يگانگى است كه اختلاف و تضاد و تناقض را از گفتار و كردار و انديشه و آرمان‏جويى‏ام برطرف ساخته است .

آنكس كه وحدانيت الهى را دريابد ، تنوع آثار و دگرگونى‏هاى حاكم در دو قلمرو انسان و جهان و گوناگونى اشكال و رنگ‏ها و پديده‏ها را مستند به ذات خود آنها نمى‏داند ، و تكثر و تنوع دو جهان درونى و برونى را همچون تصورات و فعاليّت‏هاى يك « من » مى‏بيند .

دانش‏ها و جهان‏بينى‏ها تاكنون در هيچ يك از جريانات طبيعى و انسانى ،

واقعياتى به عنوان ماده بنيادين ، هيولاى مطلق ، طناب ممتد زيربناى حوادث و رابطه مطلق ميان صورتها را نتوانسته است اثبات نمايد ، پس اين وحدت و هماهنگى جز از ناحيه آفريننده يگانه به وجود نمى‏آيد .

ديگر اينكه من با مسافتى كه در مسير « گرديدن » هاى تكاملى سپرى كردم ،

يگانگى خداوندى را بيشتر و بهتر درك نمودم . ايستادن و خدا را در يك افق بالا يگانه فرض كردن و آن را از شئون زندگى بركنار ديدن ، نوعى از « خودمحورى » است نه توحيد خداوند يگانه ، كه بايد به شهادت ( ديدن و دريافتن ) مستند باشد . نتمسّك بها ابدا ما ابقانا و ندّخرها لأهاويل ما يلقانا ( شهادت به يگانگى‏اش دستاويز ما است تا سر حدّ هستى ما و ذخيره فناناپذير ما است در راه پر هول و هراس آنچه كه خواهيم ديد ) .

[ 252 ]