نظريه دوم

اينست كه جهان عينى از عقل و ذهن بوجود نمى‏آيد ، بلكه ملاك و دليل واقعيت اشياء ، ورود در منطقه درك من است ، اگر من به عللى از درك

[ 152 ]

و تعقل يك شيى‏ء بر كنار باشم ، كدامين دليل مى‏تواند براى من وجود واقعى آن شيى‏ء را اثبات كند ؟ اين نظريّه در بعضى فلسفه‏ها مورد تأييد و اصرار قرار گرفته است . مى‏گويد :

وقتى كه من يكى از حواسم را نداشته باشم ، واقعياتى كه براى من بوسيله آن حسّ اثبات مى‏شد ، قابل پذيرش نيست . بعضى از بى‏اطلاع‏ها خيال كرده‏اند كه اين نظريه را بعضى از فلاسفه اسلام هم تأييد كرده‏اند ، زيرا در گفته‏هاى آنان اين جمله وجود دارد كه :

من فقد حسّا فقد علما .

( اگر كسى يك حسّ را از دست بدهد ، علمى را از دست داده است ) و متوجه نشده‏اند كه فقدان علم غير از فقدان واقعيت است . اينان با اين جمله اصيل ترين مسئله علمى را بيان كرده‏اند كه :

با نبودن وسيله درك اعم از حواسّ طبيعى و ساير وسايل درك ، علم به موضوعاتى كه از راه آن وسايل در حوزه درك و علم ما قرار مى‏گرفت ، منتفى مى‏شود ، يعنى آن موضوعات براى ما مطرح نمى‏گردد ، نه اينكه از واقعيت عينى منتفى مى‏شوند .

اعتراضاتى كه بر اين نظريه شده است ، متعدد است ، بعضى از آن اعتراضات جنبه پرخاش و احساساتى دارد و بعضى ديگر منطقى است . ما سه اعتراض منطقى را كه صاحبان اين نظريّه قدرت پاسخ آن‏ها را نداند ، متذكر مى‏شويم :