انتخابى كه از نظر كيفيت نوعى انتصاب مطابق دستور الهى بود

درست است كه در ظاهر امر ، تصدى امير المؤمنين عليه السلام به زمامدارى مستند به انتخاب مردم بود ، ولى اين انتخاب را با انواع معمولى آن ، بهيچ وجه نمى‏توان مقايسه نمود ، زيرا :

1 على بن ابيطالب با نظر به داشتن همه فضايل انسانى الهى [ باتفاق همه صاحبنظران ] شايسته‏ترين شخصيت براى رهبرى و زمامدارى بوده است ، خواه مردم انتخاب مى‏كردند يا او را از رهبرى و زمامدارى كنار مى‏گذاشتند . اگر آن روز از يك يك مردم بدون كمترين تطميع و تهديد مى‏پرسيدند : مورد نظر شما براى رهبرى و زمامدارى كيست ؟ اگر شخص مسئول معناى آن منصب و مقام را مى‏دانست و به انسان و انسانيت علاقه‏اى داشت ، جز على بن ابيطالب را نمى‏توانست مطرح كند .

[ 336 ]

2 وجدان پاك و عقل سليم مردم همان پيامبران درونى هستند كه هر حكمى را صادر كنند ، حكم الهى مى‏باشد .

هيچ جاى ترديد نيست كه هجوم بى‏نظير مردم براى انتخاب امير المؤمنين به تحريك وجدان پاك و عقل سليم آنان بوده است و بس . باضافه اينكه نه تنها مردم حكومت على را يك حكومت الهى مى‏دانستند ، بلكه خود آن پيشواى صادق و عادل محض نيز ، تصدى خود را بر امر حكومت يك مأموريت الهى مى‏دانست . اين اعتقاد در جملات بعدى خطبه كاملا روشن است :

اما و الّذى فلق الحبّة و برأ النّسمة ، لولا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود النّاصر ، و ما اخذ اللّه على العلماء ان لا يقارّوا على كظّة ظالم و سغب مظلوم لألقيت حبلها على غاربها . ( سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و روح را آفريد ، اگر گروهى براى يارى من آماده نبودند و حجت خداوندى با وجود ياوران بر من تمام نمى‏گشت و پيمان الهى با دانايان درباره عدم تحمل پرخورى ستمكاران و گرسنگى ستمديدگان نبود ، مهار اين زمامدارى را به دوشش مى‏انداختم ) . . . در تفسير موضوعى مباحث مشروحى درباره ناكثين و مارقين و قاسطين خواهيم داشت . پايان مجلد دوم از ترجمه و تفسير نهج البلاغه

[ 337 ]