علم خداوندى

همه الهيون چه آنان كه متدين به دينى هستند و چه آنانكه تنها به وجود خداوند معتقدند ، او را عالم بهمه كائنات مى‏دانند . آنچه كه مورد اختلاف و تأمل واقع شده است ، دو مسئله است :

مسئله يكم اينكه آيا خداوند تنها به مبادى و كليات عالم هستى عالم است ،

يا علم او بهمه كليات و جزئيات شامل است ؟

مسئله دوم تصور چگونگى علم خداوندى به همه كليات و جزئيات كائنات پيش از وجود آنها . گروهى از فلاسفه گفته‏اند :

خداوند تنها به مبادى و كليات هستى دانا است و چون جزئيات و رويدادهاى جارى در جويبار زمان همواره در تغيّر و با محدوديت‏هاى مخصوص بخود بوجود مى‏آيند و مى‏روند ، لذا نمى‏توانند در مقام والاى علم الهى كه صفت ذاتى اوست ،

وجود داشته باشند .

اين مطلب صحيح نيست و علم خداوندى مطلق و شامل همه كائنات جزئى و كلى و ثابت و متغير مى‏باشد . براى توضيح اينكه وحدت علم با تكثر معلومات مختل نمى‏شود ، علم انسان را در نظر مى‏گيريم و مى‏بينيم :

[ 102 ]

علم آدمى يك حقيقت است و در هنگام تعلق به معلومات متكثر ،

متنوع و متعدد نمى‏گردد ، بعنوان مثال علم به رنگ قرمز ، قرمز نيست . و چون معلوم ارتباطى بسيار نزديك به علم دارد ، گمان مى‏رود كه علم هم متكثر و قابل تجزيه به انواع معلومات است ، در صورتى كه علم مانند نور است كه بر اجسام مى‏تابد و با تنوع آن اجسام متنوع نمى‏گردد . و همين حقيقت است كه منكرين واقعيت اشياء را كلافه ، و مجبور كرده است كه بگويند : واقعيتى جز « من » و درك من وجود دارد ، زيرا اگر وحدت درك و علم مسلم نبود ، منكرين واقعيت از خود دفاع نموده و مى‏گفتند :

وجود واقعى هر معلوم و درك‏شده‏اى ناشى از همان علم است كه بآن معلوم تعلق پيدا كرده است . در صورتى كه چنين نيست و علم يك حقيقت است و اختلاف و تنوع از معلومات مى‏باشد ، لذا واقعيات آن معلومات با قطع نظر از علم ثابت مى‏گردد .

امّا اينكه اگر تغيرات و جزئيات وارد علم خداوندى شود ، چون علم خداوندى عين ذات اوست ، در نتيجه ذات پاك الهى محلّ جزئيات محدود و دگرگونيها مى‏گردد ، صحيح نيست ، زيرا مگر محدوديت‏هاى كمّى و كيفيت‏هاى مشخص و تغيرات ، مى‏تواند وحدت « من » را متكثر و علم ما را متأثر سازد ، تا علم خداوندى را هم در مجراى مزبور قرار بدهد ؟ حالا فرض مى‏كنيم كه امور مزبوره علم ما را متنوع و متكثر ميكند و در معرض تغيرات قرار مى‏دهد . سطح عميق « من » آدمى هزاران علم و اراده و لذايذ و آلام را در طول زمان درمى‏يابد بدون اينكه كمترين محدوديت و تغير در آن سطح عميق بوجود بيايد .

اين بركنار بودن از هر گونه تأثرات ناشى از آن است كه سطح عميق « من » مافوق زمان و زمان‏سنج و انعكاسات مرزبندى شده حوادث است . علم خداوندى كه صفتى از كمال ذات او است ، مافوق تأثر از زمان و تغيرات و انعكاسات رويدادهاى مرزبندى شده است . باين معنى كه پديده‏هاى زمان و دگرگونى خود رويدادها مورد علم خداوندى است ، نه اين كه علم او از پديده‏هاى مزبور تأثر مى‏پذيرد تا

[ 103 ]

آن تأثر در ذات خداوندى راهيابى داشته باشد . خلاصه ما بايستى تفاوت ميان تأثر و دانستن را درك كنيم و مسئله مورد بحث بدون درك تفاوت مزبور قابل حل نخواهد بود .

از همين جا است كه مى‏گوئيم : علم خداوندى بطور تفصيل بهمه اشياء جزئى و كلّى متعلق است ، نه بطور اجمال كه بعضى از فلاسفه گمان كرده‏اند .

آيات قرآنى با صراحت كامل همه جزئيات و كليات و ثابت‏ها و متغيرات عالم هستى را معلوم علم خداوندى معرفى مى‏كند . ما چند گروه از اين آيات را متذكر مى‏شويم :