ترجمه خطبه سوم

[ 292 ]

[ 293 ]

هان اى مردم ، سوگند به خدا ، آن شخص جامه خلافت را به تن كرد و او خود قطعا مى‏دانست كه موقعيت من نسبت به خلافت ، موقعيت مركز آسياب به آسياب است كه به دور آن مى‏گردد 1 .

سيل انبوه فضيلت‏هاى انسانى الهى از قله‏هاى روح من به سوى انسان‏ها سرازير مى‏شود . ارتفاعات سر به ملكوت كشيده امتيازات من بلندتر از آن است كه پرندگان دور پرواز بتوانند هواى پريدن روى آن ارتفاعات را در سر بپرورانند 2 . [ در آن هنگام كه خلافت در مسير ديگرى افتاد ] ، پرده‏اى ميان خود و زمامدارى آويخته روى از آن گردانيدم 3 ، چون در انتخاب يكى از دو راه انديشيدم ، يا ميبايست با دستى خالى به مخالفانم حمله كنم و يا شكيبائى در برابر حادثه‏اى ظلمانى و پر ابهام پيشه‏گيرم 4 . [ چه حادثه‏اى ؟ ] حادثه‏اى بس كوبنده كه بزرگسال را فرتوت و كم سال را پير و انسان با ايمان را تا بديدار پروردگارش در رنج و مشقت فرو مى‏برد 5 .

به حكم عقل سليم بر آن شدم كه صبر و تحمل را بر حمله با دست خالى ترجيح بدهم 6 . من راه بردبارى را پيش گرفتم ، چونان بردبارى چشمى كه خس و خاشاك در آن فرو رود و گلويى كه استخوانى مجرايش را بگيرد 7 . [ چرا اضطراب سر تا پايم را نگيرد و اقيانوس درونم را نشوراند ؟ ] . مى‏ديدم حقى كه به من رسيده و از آن من است به يغما مى‏رود و از مجراى حقيقى‏اش منحرف مى‏گردد 8 . تا آنگاه كه روزگار شخص يكم سپرى گشت و راهى سراى آخرت گرديد و خلافت را پس از خود به شخص ديگرى سپرد 9 .

اين رويداد تلخ شعر اعشى قيس را بياد مى‏آورد كه مى‏گويد : روزى كه با حيان برادر جابر در بهترين رفاه و آسايش غوطه‏ور در لذت بودم ، كجا و امروز كه با زاد و توشه‏اى ناچيز سوار بر شتر در پهنه بيابانها گرفتارم ، كجا ؟ 10 .

[ 294 ]

شگفتا با اينكه شخص يكم در دوران زندگيش انحلال خلافت و سلب آن را از خويشتن مى‏خواست ، به شخص ديگرى بست كه پس از او زمام خلافت را به دست بگيرد 11 . آن دو شخص پستان‏هاى خلافت را چه سخت و قاطعانه ميان خود تقسيم كردند 12 [ گويى چنين حادثه‏اى سرنوشت‏ساز جوامع در طول قرون و اعصار ، نه به تأملّى احتياج داشت و نه به مشورتى ] شخص يكم رخت از اين دنيا بربست و امر زمامدارى را در طبعى خشن قرار داد كه دلها را سخت مجروح ميكرد و تماس با آن ، خشونتى ناگوار داشت . در چنان طبعى خشن كه منصب زمامدارى به آن تفويض شد ، لغزش‏هاى فراوان به جريان مى‏افتد و پوزش‏هاى مداوم بدنبالش 13 . دمساز طبع درشتخو چونان سوار بر شتر چموش است كه اگر افسارش را بكشد ، بينى‏اش بريده شود و اگر رهايش كند ، از اختيارش بدر مى‏رود 14 .

سوگند به پروردگار ، مردم در چنين خلافت ناهنجار به مركبى ناآرام و راهى خارج از جادّه و سرعت در رنگ‏پذيرى و به حركت در پهناى راه بجاى سير در خط مستقيم مبتلا گشتند 15 من به درازاى مدت و سختى مشقت در چنين وضعى تحمل‏ها نمودم 16 تا آنگاه كه اين شخص دوم هم راه خود را پيش گرفت و رهسپار سراى ديگر گشت و كار انتخاب خليفه را در اختيار جمعى گذاشت كه گمان ميكرد من هم يكى از آنان هستم 17 ، پناه بر خدا ، از چنين شورايى من كى در برابر شخص اوّلشان در استحقاق خلافت مورد ترديد بودم ، كه امروز با اعضاى اين شورى قرين شمرده شوم 18 [ من بار ديگر راه شكيبايى را در پيش گرفتم و ] خود را يكى از آن پرندگان قرار دادم كه اگر پايين مى‏آمدند ، من هم با آنان فرود مى‏آمدم و اگر مى‏پريدند ، با جمع آنان بپرواز در مى‏آمدم 19 .

مردى در آن شورى از روى كينه‏توزى ، اعراض از حق نمود و ديگرى به برادر زنش تمايل كرد ، با اغراض ديگرى كه در دل داشت 20 .

شخص سومى از آن جمع در نتيجه شورى به خلافت برخاست . او در مسير انباشتن شكم و خالى كردن آن بود و با بالا كشيدن پهلوهاى خويش 21 . به همراه او فرزندان پدرش برخاستند و چونان شتر كه علف‏هاى با طراوت بهارى را با احساس

[ 295 ]

خوشى مى‏خورد ، مال خدا را با دهان پر مى‏خوردند 22 .

سالها بر اين گذشت و پايان زندگى سومى هم فرا رسيد و رشته‏هايش پنبه شد و كردار او به حياتش خاتمه داد و پرخورى به رويش انداخت 23 .

براى من روزى بس هيجان‏انگيز بود كه انبوه مردم با ازدحامى سخت برسم قحط زدگانى كه به غذايى برسند ، براى سپردن خلافت به دست من ، از هر طرف هجوم آوردند 24 .

اشتياق و شور و ازدحام چنان از حد گذشت كه دو فرزندم حسن و حسين كوبيده شدند و لباس دو پهلويم از هم شكافت 25 .

تسليم عموم مردم در آن روز ، اجتماع انبوه گله‏هاى گوسفند را بياد مى‏آورد كه يكدل و يك‏آهنگ پيرامونم را گرفته بودند 26 .

هنگامى كه به امر زمامدارى برخاستم ، گروهى عهد خود را شكستند ، جمعى ديگر از راه منحرف گشتند و گروه ديگرى هم ستمكارى را پيشه خود كردند 27 ،

گوئى آنان سخن خداوندى را نشنيده بودند كه فرموده است :

« ما آن سراى ابديت را براى كسانى قرار خواهيم داد كه در روى زمين برترى بر ديگران نجويند و فساد براه نياندازند ، و عاقبت كارها به سود مردمى است كه تقوى مى‏ورزند » 28 .

آرى ، بخدا سوگند ، آنان كلام خدا را شنيده . گوش به آن فرا داده و دركش كرده بودند ، ولى دنيا خود را در برابر ديدگان آنان بياراست ، تا در جاذبه زينت و زيور دنيا خيره گشتند و خود را درباختند 29 .

سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و روح را آفريد ، اگر گروهى براى يارى من آماده نبود و حجت خداوندى با وجود ياوران بر من تمام نمى‏گشت و پيمان الهى با دانايان درباره عدم تحمل پرخورى ستمكار و گرسنگى ستمديده نبود ، مهار اين زمامدارى را به دوشش مى‏انداختم و انجام آن را مانند آغازش با پياله بى‏اعتنايى سيراب مى‏كردم . در آنهنگام مى‏فهميديد كه اين دنياى شما در نزد من از اخلاط دماغ يك بز ناچيزتر است 30 .

[ 296 ]

مى‏گويند : موقعى كه سخنان امير المؤمنين عليه السلام به اينجا رسيد ، مردى از اهل عراق برخاست و نامه‏اى به او داد ، آن حضرت كه نامه را مطالعه مى‏كرد .

ابن عباس گفت :

يا امير المؤمنين ، كاش سخنانت را از همانجا كه قطع فرمودى ، ادامه ميدادى .

حضرت فرمود :

هيهات ، اى فرزند عباس ، سخنانى كه گفتم ، شقشقه‏اى بود كه با هيجان برآمد و خاموش شد 31 . ابن عباس مى‏گويد :

سوگند به خدا ، هرگز به سخنى مانند اين خطبه‏ى ناتمام امير المؤمنين تأسف نخورده بودم ، كه آن پيشواى الهى مقصود خويش را از اين خطبه به اتمام نرسانيد 32 .

پايان ترجمه خطبه سوم

[ 297 ]