شما سست عنصرها دو معصيت بزرگ مرتكب ميشويد

معصيت يكم اينكه حيات خود و دودمان و جامعه خود را مانند خس و خاشاك ناچيز زيرپاى طوفانهاى نابود كننده شمشيرها و خواسته‏هاى دشمنتان پايمال ميكنيد . شما آبروى جان را كه مطلوب مطلق در متن طبيعت است ميريزيد شما پست‏تر از هر حيوان پست و محقريد ، هيچ حيوانى پيدا نميشود كه جان خود را دو دستى به دشمن خود تقديم نمايد . چه معصيتى بزرگتر از اينكه ارزش با ارزش‏ترين واقعيات جهان را كه عبارتست از جان و حيات ،

يا نميشناسيد و يا اگر هم ميشناسيد ، از حفظ و نگهدارى آن ، زبون و ناتوانيد .

نخستين دشمن بى‏امان و بى‏رحم شما ، خود شمائيد كه باتلقين ناتوانى بر خويشتن ، قدرت را كه نعمت الهى است محو و نابود ميسازيد .

معصيت دوم نافرمانى دستورات خداوندى است . مگر نمى‏بينيد در هر غارت و هجومى كه در جوامع شما صورت ميگيرد ، جان‏هاى آدميان كه شعاعى از خورشيد الهى بر آنها تابيدن گرفته است ، در خاك و خون مى‏غلطند مگر ناله‏ها و فريادهاى كودكان خردسال و كهنسالان ناتوان را نميشنويد مگر از اصول مسلم مكتب شما اين نيست كه اگر در جامعه‏اى يك مظلوم فرياد بزند و براى نجات جانش كمك بطلبد ، و كسى او را يارى نكند ، همه مردم آن جامعه مسئول جان آن مظلوم خواهند بود ؟ اگر بگويم : شما با آن جنايتكاران در جنايتى كه بجوامع شما وارد ميآورند ، شريك هستيد ، خيلى ناراحت خواهيد گشت ، ابرو درهم خواهيد

[ 113 ]

كشيد و خواهيد گفت : امير المؤمنين چه ميگويد ؟ مگر ما شمشير بدست گرفته ، بجان مردم جامعه خودمان افتاده‏ايم ؟ نه هرگز ، من چنين چيزى نميگويم ، بلكه ميگويم : بهانه در آوردن و از اينطرف و از آنطرف رفتن و تلقين ناتوانى ، عرضه كردن حيات خود بر لبه شمشير دشمن ضد جانهاى بشرى است ، شما با اين عرضه كردن ، كمك بر دشمن ميكنيد .

وَ مَنْ اَعانَ عَلى‏ قَتْلِ امْرِءٍ مُسْلِمٍ جاءَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مَكْتُوباً بَيْنَ عَيْنَيْهِ :

آيِسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ ( اگر كسى به كشتن يك انسان مسلمان كمك كند ، روز قيامت به عرصه محشر وارد ميگردد ما بين دو چشمش نوشته شده است :

« اين شخص از رحمت خداوندى مأيوس و نااميد است » يا « مأيوس و نااميد باد اين شخص از رحمت خداوندى » آيا كسى كه نشسته و مى‏بيند يك انسان در آب غرق ميشود و او ميتواند آن را نجات بدهد ، آنقدر بنشيند تا آن انسان غرق شود ، آيا كمك به مرگ او نكرده است ؟ 38 ، 39 ، 40 ، 41 ، 42 ، 43 ، 44 فإذا امرتكم بالسّير اليهم فى ايّام الحرّ قلتم هذه حمارّة القيظ امهلنا ينسلخ عنّا الحرّ . و اذا امرتكم بالسّير اليهم فى الشّتاء قلتم هذه صبارّة القرّ . امهلنا ينسلخ عنّا البرد : كلّ هذا فرارا من الحرّ و القرّ فاذا كنتم من الحرّ و القرّ تفرّون ، فانتم و اللّه من السّيف افرّ . ( هنگاميكه در روزهاى گرم دستور حركت به سوى دشمن ميدهم ،

ميگوئيد : اين روزها هوا گرم و سوزان است ، بما مهلت بده تا گرما شكسته شود و هنگاميكه در روزهاى سرد دستور حركت ميدهم ، ميگوئيد اين موقع سرماى شديد است ، بما مهلت بده تا سرما از ما دور شود ،

همه اين بهانه‏جوئى‏ها براى فرار از گرما و سرما است . اگر شما از گرما و سرما گريزان باشيد ، به خدا سوگند كه از شمشير گريزان‏تر خواهيد بود . )

[ 114 ]

اى قدرتمندان متكى به حق ، تا كى با تلقين ناتوانى‏ها بر خويشتن ، قدرت واقعى خود را محو و نابود خواهيد ساخت ؟

خداوندا .

زين همرهان سست عناصر دلم گرفت
شير خدا و رستم دستانم آرزوست

زين خلق پر شكايت و گريان شدم ملول
آن هاى و هوى نعره مستانم آرزوست

مولوى كجا است مالك ، آن فرزند اشتر ، نجات‏دهنده جانهاى ستمديدگان از شمشير بران ضد انسان‏ها ؟

كجا رفت عمار بن ياسر ؟ كه گذشت ساليان عمر ، ناتوانش نكرد و روح هميشه بهارش سرما و گرماى فصول اين كره خاكى را به درونش راه نداد ؟

اى ابوذر ، ترا ميجويم كه دشت سوزان ربذه را كه تنها حشرات زمينى آن ، حيات را بياد ميآورد ، بر هواى بهشتى و كاخ‏هاى مجلل شام معاويه‏نشين ترجيح دادى ؟

اى مردم سست عنصر ، مگر آفتاب سوزان بر آن مردان راه حق و حقيقت نسيم سرد بود ؟ مگر فضاى زمهريرى بيابانهائى كه براى نبرد پشت سر ميگذاشتند ، براى آنان شعله‏هاى آتش ميفرستاد ؟ آيا كالبد آنان از عناصرى تشكيل يافته بود كه سرما و گرما تأثيرى در آنها نداشت ؟ اين گونه سئوالات و صدها سئوال ديگر كه از اين سئوالات مشتق ميشود و يا در پشت پرده آنها ، بعنوان مسائل بنيادين وجود دارد ، يك پاسخ بيشتر ندارد و آن اينست كه آن رهگذران مسير رشد و كمال با اراده خود قدرت بوجود ميآورند و شما با تلقين ناتوانى ، قدرت و اراده را با هم ميكوبيد و آنها را محو و نابود ميسازيد . سرتاسر تاريخ بشرى و مشاهدات بسيار فراوان و تجارب كاملا اطمينان‏بخش ، اين حقيقت را اثبات كرده است كه به اضافه خاصيت سازش

[ 115 ]

طبيعى بدن و پديده‏هاى آن با هواها و محيطهاى گوناگون ، هنگاميكه اراده دست به كار ميشود ، موانع نه تنها در پيش پاى آدمى مقاومت خود را از دست ميدهند ، بلكه بجهت اوج گرفتن فعاليت‏هاى روانى و بازشدن استعدادها ،

همان موانع ابعاد و جنبه‏هاى توافق و همگامى خود را با حركت مطلوب بروز ميدهند . اينكه مولوى ميگويد :

باده از ما مست شدنى ما از او
قالب از ما هست شدنى ما از او

نميخواهد واقعا اثبات كند كه پديده‏اى از درون ذات ما بيرون ميآيد و داخل مايعات مست‏كننده وارد ميشود و خاصيت مستى را در آنها به وجود ميآورد و او نميگويد كه روح وارد كره خاكى ميشود و عناصرى را به وجود ميآورد و آنها را درهم ميآميزد و قالب بدن ما را از نيستى به هستى در ميآورد .

بلكه مقصودش اشاره به معنائى است كه ما بطور مختصر متذكر شديم و آن اينست كه قدرت و اراده و ساير استعدادهاى آدمى بقدرى از نيروى تأثير برخوردار است كه ميتواند واقعيات هستى موجود را به سوى هدفهاى خود توجيه نمايد . و چون اين قدرت وارده و استعدادها محدود و مشخص و قابل قالب‏گيرى نيستند ،

لذا حركت آدمى در اين دنيا بر اصل امكان بنا شده است ، تا آنگاه كه عدم امكان و ناتوانى بطور قطع و از روى حس و برهان يقينى اثبات شود ، مانندپريدن به نقطه‏اى مرتفع از هوا ، بدون وسيله مناسب و جهش از يك جويبار به عرض صد متر . 46 ، 47 ، 48 ، 49 ، 50 ، 51 ، 52 ، 53 يا اشباه الرّجال و لا رجال ، حلوم الأطفال و عقول ربّات الحجال ،

لوددت انّى لم اركم و لم اعرفكم معرفة و اللّه جرّت ندما و اعقبت سدما ، قاتلكم اللّه لقد ملأتم قلبى قيحا و شحنتم صدرى غيظا و جرّعتمونى نغب التّهمام انفاسا ( اى نامردان مردنما ، رؤياهاى كودكان در دلتان ، عقول زنهاى حجله‏نشين [ در مغزتان ] ، اى كاش شما را نميديدم و نميشناختم ، سوگند

[ 116 ]

به خدا ، اين شناخت ، براى من پشيمانى آورد و اندوه‏ها بدنبال داشت .

خدا نابودتان كناد ، قلبم را از خونابه پر كرديد و سينه‏ام را از خشم مالامال نموديد و غم و اندوههاى متوالى را جرعه پس از جرعه به من خورانديد .