ستمى فوق ستمگرى‏ها ، وقاحتى فوق وقاحتها

نخست اين عبارت را دقيقاً مطالعه فرمائيد : « يكى از تكان دهنده‏ترين نمادهاى ستمگرى آنست كه كسانى را كه قربانيان بيعدالتى ميباشند ، مجبور ميسازند تا با كسانى كه با آنان بدرفتارى ميكنند بعنوان قهرمان مورد پرستش قرار دهند » 1 اين دو بيت زير را هم از نظر بگذرانيد :

از كمين سگ‏سان سوى داود جست
عامه مظلوم‏كش ظالم‏پرست

مولوى

بيقدريم نگر كه به هيچم خريد و من
شرمنده‏ام هنوز خريدار خويش را

آرى ناتوانى‏هاى بشرى خيلى دردناك‏تر از آن است كه مى‏بينيم و ميشنويم و در كتابها مى‏خوانيم . از دست‏دادن حقوق حيات در برابر قدرتمندان ،

جريان دردناكى است كه در گذرگاه تاريخ در هرجامعه‏اى كم و بيش با اشكال گوناگون وجود داشته است . احساس اين درد كه ناشى از درو كردن جانهاى آدميان كه جلوه‏گاه مشيت خداوندى ميباشند ، همواره در درون پاكان اولاد

-----------
( 1 ) قدرت و فرد برتراند راسل ص 99

[ 81 ]

آدم زبانه كشيده در راه منتفى ساختن اين درد از موجوديت خود دست برداشته و مانند شمع فروزان ، هستى طبيعى خود را ذوب و مسير حيات انسانها را روشن ساخته‏اند . اين يك قدرت است كه همه پيامبران الهى و پيشتازان حقيقت‏پرست و بوجودآورندگان اميد براى زندگى در « حيات معقول » در راه مرتفع ساختن آن از هيچ گذشت و فداكارى مضايقه ننموده‏اند . اما يك ناتوانى در مقابل اين قدرت در تاريخ بشرى ديده مى‏شود كه باضافه دردناك بودنش بدترين وقاحت و و رسوائى را در بردارد كه در قلمرو درنده‏ترين و موذى‏ترين جانوران ديده نمى‏شود و آن ناتوانى عبارتست از آن تباهى و فساد روحى كه قدرتمندان در شكست‏خوردگان خود بوجود مى‏آورند كه آن دشمنان جانهاى آدميان را ،

قهرمان بنامند و سپاسگذار آنان باشند و با اين بيشرمى ارزش حيات ديگران را نيز مانند ارزش حيات خود از بين ببرند و بدين ترتيب بقول مولانا :

انسانهائى را كه اعماق درونشان با ياد عدالت و مشاهده آن پر از فروغ الهى ميشود ، ظالم‏پرست و ظلمت‏گرا نمايند اين حقيقت را بارها گوشزد كرده‏ايم كه هيچ انسانى ماداميكه خود اقدام به شكستن خود ننمايد ، هيچ قدرتى نميتواند او را با شكست مواجه بسازد ، زيرا منطقه شخصيت انسانى آن منطقه ممنوعه‏ايست كه جر خدا و خود انسان نميتواند آن منطقه را بازكند و بشكند . اگر يك فرد از انسان هزاران بار كشته شود و زنده گردد ، ماداميكه شخصيت او كشته نشده است ، كارى كه درباره او انجام گرفته است ، جز اين نبوده است كه هزاران بار اجزاء قفس كالبدش را مانند ساعت باز كرده‏اند و بار ديگر تركيب شده و كوكش كرده‏اند . ولى در آن هنگام كه قدرتمندان از خدا بيخبر و ضد انسان ، درون ستمديدگان را آماده پذيرش اين زهر كشنده مى‏كنند كه ستمگران و از پاى درآورندگان آنان قهرمانان و طلبكارانى هستند كه بايد حق قهرمانى آنان را ايفاء كنند و سپاسگزارشان باشند . در اينحال اين ستمگران خود ستمديدگان را براى ويران كردن منطقه شخصيتشان استخدام مى‏كنند و خود

[ 82 ]

آنان را شمشير بدست وارد منطقه ممنوعه شخصيت خود مينمايند . يا بعبارت ديگر آنان را قاتل خود ميسازند آيا اين وقاحت و بيشرمى را هم ميتوانيد در تاريخ طبيعى انسانها كه شعارش « هر قوى اول ضعيف گشت و سپس مرد » است بگنجانيد ؟ نه هرگز : تاريخ انسانى انسانها كه بجاى خود ، آيا اجازه ميدهيد تاريخ طبيعى انسانها با اين ادعا كه آنان در مسير تكامل قرار گرفته‏اند ، اين تبهكارى را امضاء كند و بپذيرد در صورتيكه در تاريخ طبيعى حيوانات ديگر چنين وقاحتى مشاهده نمى‏شود ؟ پاسخ اين مسائل را توماس هابس‏ها و ماكياولى‏ها بايد بدهند كه بنام فلسفه و انسان شناسى ، زهرها در مغزهاى مردم ريختند و از اين مردم تقاضاى قدردانى و سپاسگزارى هم داشتند كه تاريخ آنان را بكشتارگاه مبدل نموده سپس راهى زير خاك گشتند اما شما اى ناتوانان ، اينمقدار توانائى داريد كه آن جانوران از خدا بيخبر و ضد انسان را قهرمان نناميد و آنان را نپرستيد . آيا ميدانيد كه با قهرمان ناميدن ستمگران به اضافه خودكشى واقعى كه درباره خود روا ميداريد ، به دشمنان حيات انسانها جرئت ميدهيد و شمشيرشانرا برنده‏تر ميسازيد ؟ شما كه با اجازه به ويران ساختن منطقه ممنوع الورود شخصيت ، خود را مالك مطلق خويشتن ميدانيد ، هرگز گمان مبريد كه مالك جانهاى ديگران نيز ميباشيد .