نتيجه سوم دلهره و اضطراب و تشويش دائمى درون

اين يكى از نتايج تباه كننده حيات وابسته است كه از احساس جريان ضعيف حيات از يكطرف و از احتمال خشكيدن آن از منبع به وسيله عوامل مزاحم طبيعت و درندگان خونخوار از طرف ديگر و در آميختن آب حيات با گل و خس و خاشاك و لجن‏هاى خواسته‏هاى ديگران ، ناشى ميگردد . اين دلهره و اضطراب همراه با وسوسه‏هايى است كه از تزلزل دائمى حيات ناشى ميگردد . آيا فردا من ميتوانم آن كارى را كه ميخواهم انجام بدهم ؟ معلوم نيست ، تا ديگران چه بخواهند آيا من ميتوانم آن موضوع را هدف قرار بدهم و براى وصول به آن وسايلى را انتخاب كنم ؟ معلوم نيست ، تا ديگران چه بخواهند آيا من ميتوانم فلان موضوع را زيبا تلقى كنم ؟ معلوم نيست ، تا ديگران چه بخواهند اصلا آيا من زنده هستم ، پس كو مختصات زندگى معلوم نيست تا ديگران چه بخواهند شگفتا ،

بنابر اين ، شما « ديگران » ميگوئيد : من زنده نيستم ؟ من زنده‏ام زيرا ميخواهم ،

ميدانم ، ميانديشم ، حواس من كار ميكنند اگر سقف اطاق در حال فرود آمدن باشد ، از زير آن فرار ميكنم ، چطور من نيستم ؟ بلى ، ما نميگوئيم شما نيستيد ،

ميگوئيم هستى شما وابسته به خواست ديگران است ، تا خواست ديگران درباره زندگى شما چه باشد . نتيجه چنين زندگى اينست كه آدمى به شماره احتمالات خواسته ديگران كه چگونگى زندگيش مربوط به آن است ، عواملى براى وسوسه و دلهره و اضطراب داشته باشد . ولى آن زندگى كه با هشيارى و آزادى خود آدمى ادامه پيدا ميكند در معرض دلهره و اضطراب و تشويش و احتمالات متضاد قرار نميگيرد ، اين زندگى احتياج به تكاپو و جهاد دارد . اين زندگى متزلزل و وابسته از آرزوها اشباع مى‏شود و با هذيان‏ها و سرسام‏گوئى‏ها مستهلك ميگردد .