عمل در روزگار خوشى و عمل در روزگار ناخوشى

در آنهنگام كه آدمى در خوشى‏ها و لذايذ غوطه‏ور است ، توجهى به عظمت تعهد و تكليف و وابستگى به خدا و محاسبه اعمالى كه انجام ميدهد ،

ندارد . گوئى در موقع اشتغال سطوح روان آدمى با خوشى‏ها و لذايذ ،

تفكر و تعقل از كار ميفتد و گمان ميبرد آنچه كه « بايد بشود » همان است كه وى در آن غوطه‏ور است . ولى در آن هنگام كه روزگار درد و ناخوشى ميرسد ،

مضطرب و مشوش ميگردد و رو به خدا ميبرد و خود را به تعهد و تكليف وابسته مى‏بيند . اين پديده احمقانه باعث شده است كه بعضى از متفكران گفته‏اند كه :