با حماسه در سخن‏پردازى‏ها صخره‏هاى سخت را متلاشى ميكنند ،

ولى خود در برابر اراده دشمن متلاشى ميشوند

بله ،

چنانش بكوبم به گرزگران
كه پولاد كوبند آهنگران

فردوسى بالاتر از اين :

گر فلك يك صبحدم با من گران دارد سرش
شام بيرون ميروم چون آفتاب از كشورش

مسيح كاشانى بدين ترتيب :

ما چو خود را در سخن آغشته‏ايم
از حكايت ما حكايت گشته‏ايم

مولوى اين حماسه‏ها و مشت گره كردنها آخرين شعله‏هاى رو به نابودى نيروهايى است كه از هواهاى بى‏اساس و تخيلات و وسوسه‏هاى خودپرستى بوجود آمده و آنها را تباه ميسازد . دشمن چه ميخواهد ؟ دشمن موجوداتى بيحس و بى‏اراده كه تمام قواى خود را براى تحريك زبان و جولان دادن چشم كه سيماى شجاعان را مجسم ميسازد ، بسيج نموده‏اند . يكى از وحشتناكترين شكست‏هايى كه مردم يك جامعه را بخاك سياه مى‏نشاند ، جايگزين كردن كلمات و سخنان پرطنطنه و حماسه‏آفرين ، بجاى اراده و تصميم و عمل عينى است . گويى با گفتن اينكه ما از سلسله شجاعترين نژادهاى بشرى هستيم ، ميتواند سنگرى را از دشمن بگيرد . اداى اينگونه جملات فريبا با چنان حماسه و شور و عشق انجام ميگيرد كه هيجان و طوفانگرى خود پيروزى ناتوان‏تر از ايجاد چنان شور و عشق ميباشد . سخن آن عامل سحرآسا است كه نيروى كاذب بوجود ميآورد و نيروى واقعى را تباه ميسازد و بقول مولانا خود انسان را تبديل به سخن مينمايد .

[ 192 ]

8 ، 9 ما عزّت دعوة من دعاكم و لا استراح قلب من قاساكم ( دعوت و تحريك كسى كه شما را [ بسوى حق و دفاع از آن ] ميخواند ارزشى ندارد و آن كس كه در جريان شكنجه شما قرار بگيرد هرگز دل راحتى نخواهد داشت )