آيا ميتوان براى قدرت‏پرستان سلطه‏گر اثبات كرد كه عشق تسلط برجانهاى آدميان ، با عشق به سركشيدن پياله زهر مساوى است ؟

آيا اين بيت را از مولانا جلال الدين شنيده‏ايد كه ميگويد :

هر كه را مردم سجودى ميكنند
زهرها در جان او مى‏آكند

آيا اين عبارات زير را از امه‏سه‏زر خوانده‏ايد « نخست بايد ديد كه استعمار چطور خود استعمارگر را از تمدن‏برى و او را به معناى دقيق كلمه حيوان ميكند و واپس ميبرد . همه غرايز نهانى : طمع ، خشونت و نفرت‏نژادى و تفسير يك جانبه اخلاقى را در او بيدارميكند . بايد نشان داد كه هروقت كه در ويتنام سرى بريده ميشود ، يا چشمى سوراخ ميگردد و در فرانسه آنرا تحمل ميكنند ، هر وقت دختر بچه‏اى را بى‏ناموس ميكنند و در فرانسه چيزى نميگويند ،

هر وقت يك ماداگاسكارى را شكنجه ميدهند و در فرانسه آنرا زير سبيلى رد ميكنند ، يك تجربه « تمدن » تمام قد خودنمايى ميكند ، يك واپس‏گرايى جهانى انجام ميشود . و در آخر تمام اين پيمانهاى شكسته و تمام دروغ‏هاى گفته‏شده و تمام لشگركشى‏هاى تحمل شده و تمام اسيران زنجير شده و « بازپرسى » شده ، تمام ميهن‏پرستان شكنجه ديده ، در انتهاى اين غرور نژادى به جوش آمده و خودستايى تو ذوق زننده ، زهر است كه به رگهاى اروپا ريخته ميشود و قاره اروپا را به نحوى آهسته ، اما بطور يقين ، به سوى توحش ميراند . » 1

-----------
( 1 ) گفتارى در باب استعمار امه‏سه‏زر ترجمه آقاى منوچهر هزارخانى ص 16

[ 79 ]

اينگونه جملات يك عده مفاهيم شعرى نيست ، چنانكه بيت مولانا جلال الدين شعرى ذوقى و خيالى نيست . واقعيتى است كه استدلال عقلى مستند به حقايق قابل تجربه آنرا اثبات ميكند ، زيرا مسلم است كه مردم آن نژاد و جامعه‏اى كه با تحريك قدرت‏پرستان سلطه‏گر براه مى‏افتند و با تلقينات ماهرانه آن خودخواهان كه حتى علاقه به نژاد را هم براى توسعه قدرت خود مورد استفاده قرار ميدهند ، آلت دست شده بر ناتوانان و جوامع ضعيف ميتازند ، همه آن مردم نميتوانند تا آن حد خود را ببازند كه همه درك و شعور خود را از دست بدهند و نفهمند كه انسانهايى را از پاى در ميآورند و نابودشان ميسازند كه مانند خود آنان جان دارند و تلخى جبر بردگى و فشار اقتصادى و آزاد جسمانى و تباهى زندگى را مى‏چشند . بطور كلى اين مردم بر سه گروه تقسيم ميشوند :

گروه يكم مانند خودپيشتازشان چنان مست باده خودخواهى و سلطه‏گرى ميگردند كه مجالى براى تفكر درباره جز خود به عنوانى انسانى شبيه به او ، پيدا نميكنند . بنظر ميرسد اين گروه مانند پيشتازشان در اقليت ميباشند .

گروه دوم جريان را با سكوت ميگذرانند و با جملاتى مانند « شرايط چنين اقتضاء ميكند » و « اگر ما آنها را از پاى در نميآورديم روزى فراميرسيد كه آنان ما را از پاى در ميآوردند » خود را فريب ميدهند و قانع ميشوند و رضاى بيرحمانه به جريان ميدهند و زندگى ميكنند .

گروه سوم از تفسير آنهمه بزنجير كشيدن و كشتار و ساقط كردن انسانهايى كه همنوع آنان ميباشند ، عاجز مانده و نميتوانند وجدان و عقل خود را بفريبند .

اين گروه شريف‏تر و رشديافته‏تر از دو گروه يكم و دوم ميباشند و ميتوانند در شرايطى مساعد و كاهش قدرت پيشتازان سلطه‏گر سربلند نموده و اعتراض خود را علنى نمايند . ولى تفكرات دوگروه يكم و دوم بجهت تحت تأثير قرار گرفتن در جاذبه پيشتازان ، درباره انسانها منحرف ميگردد و امكان هرنوع سلطه و تصرف انسان را درباره انسان ديگر تجويز مينمايد . تجويز سلطه و تصرف

[ 80 ]

مزبور در ذهن آنان ميتواند بعنوان قانون كلى پذيرفته ميشود . خود مردم همانگونه بر سر موسولينى ميتازند كه بر سر لوئى شانزدهم . اين همان پياله زهر است كه خود پيشتازان از ماده عشق به قدرت و بزانو درآوردن انسانها در برابر خود ،

ساخته و مجبور ميشوند كه آن را سربكشند . پياله ديگرى از زهر كه پيشتازان قدرت‏پرست بدون استثناء در گلوى خود ميريزند ، در شكل تورم خود حيوانى آنان كه به مسخ شدن روانى‏شان منتهى ميگردد ، ظاهر ميشود . آشاميدن اين زهر بهيچ وجه قابل اجتناب نيست و مسموميت جان اين قدرتمندان سلطه‏گر نه با خدمات نژادى و ايجاد رفاه و آسايش بر جامعه خود كه به بهاى نابودى ديگر انسانها بدست ميآيد ، تخفيف مييابد و نه با فلسفه بافى‏هاى ماكياولى و هيتلرى .