رهبر رهبران انسانيت مينالد و فرياد ميزند

او انسانست و از شغل سياست‏هاى حرفه‏اى كه انسان و آرمانهايش را حتى بعنوان جزء صدم از موضوعات كارش به حساب نميآورد ، متنفر است .

او آنچه را كه به رسميت ميشناسد و آنرا محور اصلى كار خود قرار ميدهد ، انسان است و هيچ ناله و آهى از درون مردم قلمرو زمامداريش سر نميكشد ، مگر اينكه در سطوح روانى او طنين مى‏اندازد . مگر نديديم كه آزار شدن يك زن غير مسلمان در جامعه‏اى كه وى رهبريش را در اختيار دارد ، از نظر او مساوى مرگ بود ؟

اين همان رهبر است كه در نامه خود به عثمان بن حنيف مينويسد :

اقنع من نفسى ان يقال لى امير المؤمنين و لا اشاركهم فى مكاره الدّهر ( آيا درباره شخصيتم بهمين قناعت كنم كه به من امير المؤمنين بگويند و در ناگواريهاى روزگار با مردم شركت نداشته باشم ؟ ) او مردم جامعه را مشتى موجود جاندار كه جانش وابسته زمامدار مقتدر باشد ، نميداند . او مردم را مانند برگ‏هاى خزانى در برابر طوفان تمايلات زمامدار تلقى نميكند ، او از يك افق بسيار والا به آن مردم مى‏نگرد كه جان دارند ، من دارند ، شخصيت دارند ، خواسته‏هاى معقول دارند و او است كه مسؤل بارور ساختن همه آنها است . هيچ جاى ترديد نيست كه اين رهبر كه از پيشتازان اَلَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا 1 ( آنانكه گفتند پروردگار ما اللَّه است

-----------
( 1 ) الاحقاف آيه 13 .

[ 117 ]

و سپس بر اين گفتار در همه شئون حياتى استقامت ورزيدند ) و از رهبران كاروانيان يُثَبِّتُ الْلَّهُ الَّذينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الْثَّابِتِ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِى الْآخِرَةِ 1 ( خداوند آنانرا كه ايمان آورده‏اند ، با گفتار و تعهد ثابت در زندگى دنيوى و اخروى ثابت نگهميدارد ) ميباشد ، كمترين مسامحه‏اى در انجام تكليف روا نداشته است و كوچكترين تخلفى از تعهد برين كه با خدا درباره انسانها ( كه بمنزله عيال خداوندى هستند ) انجام نداده است . طرق مختلف انسان‏شناسى و جهان‏بينى را بر آنان هموار نموده است . هيچ كوتاهى درباره گستردن عدالت براى عموم مردم روا نداشته است .

نه ثروتى از دنيا اندوخته و نه دل به مقام و جاه بسته است . دانش و بينش او به روى پرده طبيعت همچنان است كه به پشت پرده طبيعت ، تا آنجا كه ميگويد :

لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا ( اگر پرده از روى واقعيات برداشته شود ، بر يقين من نيفزايد ) او در عين حركت در بالاترين قله‏هاى انسانيت و مشاهده واقعيات ،

بادمسازى از معمولى‏ترين فرد در زندگانى امتناعى ندارد . اين ابر مرد چه ديده است ؟

راز بگشا اى على مرتضى
اى پس از سوء القضاء حسن القضا

اى على كه جمله عقل و ديده‏اى
شمه‏اى وا گو از آنچه ديده‏اى

مولوى با اينحال اين رهبر رهبران مينالد و فرياد برميآورد و مردم را نفرين ميكند .

با اينكه او ميتوانست به سنت ديرينه سياستمداران معمولى عمل كرده ، با گفتارهاى ساختگى و يا وعده‏ها و تهديدهاى تصنعى و با نرمش‏هاى مخملى و خشونت‏هاى شمشيرى و با سازشكارى با قدرتمندان از خدا و از انسان بيخبر ،

-----------
( 1 ) ابراهيم آيه 27 .

[ 118 ]

راه سلطه بر آن مردم را براى خود هموار بسازد ولى او مينالد و فرياد برميآورد و مانند نوح آنانرا نفرين ميكند و از پاى در آمدن آنانرا آرزو ميكند ، ولى دست به مكرپردازى‏هاى سياسى و بازى با تفكرات و شخصيت آنان نميبرد .

چرا ؟ براى آنكه محو شدن آنان در نتيجه تبهكارى‏ها و رذالت‏هاى خود كه قانون الهى است ، مستند به مشيت آن آفريننده مطلق است ، ولى مكر پردازى و به بازى گرفتن تفكرات و شخصيت‏هاى آدميان باضافه اينكه بر دردهاى روانى همان مردم مى‏افزايد ، [ چنانكه از آغاز تاريخ تاكنون شاهد دردافزائى سياست‏هاى حرفه‏اى بوده‏ايم ] همان اصول و هدف‏ها را تباه ميسازد كه على بن ابيطالب ( ع ) ساخته شده آنها است و براى آنها زندگى ميكند . بعبارت ديگر محو و نابود شدن مردم در اثر نتايج تباهى‏ها و رذالت‏هاى خود ، خاموش شدن زندگى معمولى حيوانى است كه به پستى‏ها سقوط كرده است ، در صورتيكه اداره حيات انسانها با مكرپردازى و با بازى گرفتن استعدادها و شخصيت‏هاى كمال جوى آدميان ، شعله‏ور ساختن و تباه كردن آن « حيات معقول » است كه تجسم آن و لو در يك فرد ، تفسيركننده هدف والاى زندگى و جهان هستى ميباشد .

براى توضيح اين حقيقت كه درد و اندوه امير المؤمنين از رذالت‏ها و خودكامگى‏هاى مردم آن جامعه معلول احساسات خام و ابتدائى نبوده ، بلكه با تمام احساسات تصعيد شده‏اش ، زجر و شكنجه ميديد ، بحثى را درباره دو نوع احساسات : ( خام و تصعيد شده ) مطرح ميكنيم :

ميگويند :

زندگى براى كسى كه با احساسات زندگى ميكند ، اندوه‏بار است كه باكمى شوخى مخلوط است و براى كسى كه با تعقل محض زندگى ميكند ،

فكاهى و مسخره است و براى كسى كه هم با احساسات و هم با تعقل زندگى ميكند فاجعه‏اى دردناك است .

از اين سخنان بطور فراوان چه در شرق و چه در غرب از ذهن بعضى

[ 119 ]

از نويسندگان تراوش كرده و روى كاغذها ثبت شده است .

البته مسلم است كه اين گونه جملات برخى از افكار را به خود جلب مينمايد و آنها را يك حقيقت مسلم مى‏پندارند . و ممكن است جملاتى كه در مواردى از نهج البلاغه كه بازگو كننده تأثرات امير المؤمنين عليه السلام در تأييد مضامين فوق است ، مورد استشهاد قرار بدهند و بگويند : چون امير المؤمنين هم با احساسات زندگى ميكرد و هم با تعقل ، لذا زندگى براى او يك تراژدى ( فاجعه دردناك ) بوده است .

بنظر ميرسد مضامين فوق از يك ديدگاه ادبى نزديك به مرزهاى روانى فلسفى گفته شده است . و تطبيق آنها بر زندگى امير المؤمنين ناشى از بى اطلاعى از شخصيت آن بزرگوار بوده است . ما براى توضيح اين مطلب ، احساسات و تعقل را بطور اختصار مطرح ميكنيم تا ببينيم آيا مضامين فوق صحيح است يا نه ؟

بطور كلى احساسات عبارتست از تموج روانى و هيجان در هنگام ارتباط با پديده‏ها و واقعيات كه به نوعى از انواع ، دريافت‏كننده را تحت تأثير قرار ميدهند و دريافت‏كننده در برابر آنها مقاومت خود را از دست ميدهد . اگر شخصيت دريافت‏كننده همواره با روان تأثرپذير با عوامل محرك رو برگردد ، جاى ترديد نيست كه تناقض‏هائى كه از عوامل محرك ، درون چنين شخصيتى را جولانگاه خود قرار ميدهند ، نتيجه‏اى جز اندوه مستمر ببار نخواهند آورد . ولى اين روش زندگى نه ميتواند تحركات احساساتى را بطور مطلق محكوم كند و نه ميتواند احساسات را بطور عموم مقابل تعقل قرار بدهد .