3 عامل ادامه زندگى براى شناخت

البته هر انسان آگاهى ميداند كه بدون انواعى از شناخت‏ها و برخوردارى از درك آنچه كه در دو قلمرو درونى و برونى ميگذرد ، زندگى امكان‏ناپذير است ، زيرا چنان نيست كه زندگى مانند چشمه‏سارى دائم الجريان باشد كه از كنار انسانى كه با تمام فراغت قلب نشسته ، ميگذرد و او هر وقت بخواهد ليوانهاى مرصعى را كه در اختيار او قرار داده‏اند ، از آن چشمه‏سار پر نمايد و نوش جان كند . حيات آدمى از سنگلاخ طبيعت با وسايل كاوش كه در مغز او آماده كار است ، استخراج ميگردد و قابل تفسير و توجيه ميشود . بهمين

[ 235 ]

جهت است كه چشيدن طعم حقيقى حيات براى كسانى كه بدون تلاش مغزى و عضلانى ، توقع زندگى دارند ، غير ممكن ميباشد . شايد بتوان گفت : نوعى از پوچ‏گرايى كه در زير قشرى از رضايتهاى بى‏اساس زندگى در جوامع امروزى كه گاهگاهى هشياران را به خود مشغول ميدارد ، از همين رفاه و آسايش‏طلبى برميآيد كه مردم را عادت ميدهد به اينكه حيات را با آن ليوانهاى مرصع در گلويشان بريزند بهر حال اساسى‏ترين ركن توجيه زندگى شناخت است ، زيرا فقط با شناخت است كه ما عوامل مفيد و مضر جهان عينى را از يكديگر تفكيك ميكنيم و با همين شناخت است كه با نظم جارى در جهان هستى آشنا شده و در صورت قوانين علمى با نظم آن ارتباط برقرار ميكنيم .

بايد گفت : اين عامل شناخت هم مانند عامل يكم و دوم حالت جبر طبيعى دارد . يعنى با نظر به ديناميسم حيات و ضرورت ادامه آن در آخرين حد ممكن و مرتفع ساختن عوامل مزاحم از سر راه آن ، تحصيل شناخت يك پديده جبرى است . با اين نظر است كه ميتوان گفت : منطق زندگى با كميت و كيفيت شناخت رابطه مستقيم دارد .