زندگى با تعقل محض

در عنوان كلى اين مبحث ديديم كه گفته بودند : زندگى باتعقل محض فكاهى و مسخره موجب خنده است . آيا اين مطلب درست است ؟

بايد گفت درستى و واقعيت اين مطلب هم مساوى درستى و واقعيت همان مطلب است كه ميگفت : زندگى با احساسات رنج‏آور و دردآگين است . اگر منظور از تعقل محض اين باشد كه آدمى در واقعيات زندگى با همه ابعادش با استدلالهاى متكى بر اصول بديهى ( آكسيوم‏ها ) و حداقل با اصول قراردادى كه صحيح تلقى شده‏اند ( پوستولاها ) و با تجربيات قاطعانه و داده‏هاى اوليه كه هيچ‏كسى كمترين ترديدى در آنها نداشته باشد ، بطوريكه همه زندگى با دقيقترين فرمولهاى رياضى و منطقى محض به جريان بيفتد ، چنين زندگى بيش از آنكه فكاهى و مسخره بوده باشد ، امكان ناپذير است .

زيرا سپرى كردن همه عمر براى پاسخ نهائى فقط براى اين سؤال كه چرا فكر مى‏كنيم ؟ كفايت نخواهد كرد و اگر بخواهيم براى لزوم ادامه حيات دليل كاملا منطقى و عقلائى اقامه كنيم ، مسلم است كه بدون شناخت واقعى پديده حيات موفق به پيدا كردن چنين دليلى نخواهم بود ، در حاليكه براى شناخت حقيقت حيات بنا به گفته او پارين زيست شناس معروف بايستى از گردنه هفت ميليون چون و چرا بگذريم ، يعنى به هفت ميليون سؤال پاسخ قانع كننده پيدا كنيم . [ 1 ] البته ميتوان با يك احساس ذوقى و با يك ديد خاص همه آن سؤالات را با پاسخى مانند « جبر طبيعت چنين اقتضاء ميكند » . « هر معلولى از علت

[ 1 ] اين جمله از زيست‏شناس مشهور آقاى اوپارين است كه ميگويد : « فقط از راه چنين برداشت تكاملى است كه امكان مييابيم ، نه فقط بفهميم كه در بدن موجودات زنده چه رخ ميدهد و چرا رخ ميدهد ، بلكه همچنين خواهيم توانست به هفت ميليون چرائى پاسخ بدهيم كه براى شناخت واقعى جوهر حيات در برابر ما قرار ميگيرند ،

« حيات : طبيعت ، منشأ و تكامل آن » . تأليف آ . اى . اوپارين ترجمه آقاى هاشم بنى طرفى ص ( 183 )

[ 132 ]

بوجود آمده است » ، « در مسير حركت هر موقعيت سابق موقعيت لاحق را زمينه‏چينى ميكند » ، « اصل تكامل چنين است » مرتفع ساخت ، ولى همه ميدانيم كه مرتفع ساختن سؤال بانفى موضوع آن ، غير از پاسخ علمى محض براى سؤال مفروض ميباشد . ممكن است اين اعتراض بنظر برسد كه مقصود گوينده جمله مزبور آن نيست كه اگر مردمى پيدا شوند و زندگى خود را بر مبناى مسائل و اصول علمى و فلسفى عقلائى محض قرار بدهند ، زندگى آنان مسخره‏اى بيش نخواهد بود . يا زندگى را جز فكاهى و مسخره نخواهند ديد ، زيرا چنين زندگى امكان‏پذير نميباشد ، بلكه ميگويد : اگر كسى بخواهد جريان زندگى عينى خود را بر مبناى تشخيص هدف‏هاى عقلائى و وسائل مناسب آنها و هم چنين بر مبناى مراعات همه احتمالات مفيد و مضر قرار بدهد ،

در دريائى از ضد و نقيض‏ها و شك و نوميديدها و شكست و پيروزى و شاديها و اندوه‏هايى كه قابل محاسبه دقيق عقلائى نميباشند ، غوطه‏ور خواهند گشت .

مطلبى كه مادر اين مسئله داريم نظير همان مطلب است كه درباره زندگى مبنى بر احساسات گفتيم . ما در آن مبحث احساسات خام را از احساسات تصعيد شده تفكيك كرديم و حل مسئله را با آن تقسيم و توضيح درباره دو نوع احساسات پيشنهاد نموديم . در اين مبحث ميتوانيم بگوئيم : مقصود اين گوينده از تعقل چيست ؟ و آن زندگى كه تحت سيطره حاكميت عقل بجريان ميفتد كدام است ؟

اگر مقصود مستند ساختن و بناگذارى زندگى بر استدلالهاى متكى بر اصول بديهى و حداقل بر اصول موضوعى و بر تجربيات قاطعانه و داده‏هاى اوليه است كه هيچ كسى ترديدى در صحت آنها نداشته باشد ، حتى خود عقل محض متكفل وصول اين فعاليت‏ها به واقعيت نيست ، چه رسد به اينكه ناتوانى را به گردن انسان و عدم گنجايش زندگى و عدم آن بيندازيم .

و اگر منظور گوينده ، زندگى با تعقل آن انسان است كه با شخصيت رشد يافته‏اش تعقل را در ميدان خاص فعاليت‏هاى خود و احساسات را در پديده‏ها

[ 133 ]

و انگيزه‏هاى مربوطه و هر يك از تجسم و تداعى معانى و اراده و تصميم و انديشه و ديگر نيروهاى فعال روانى را در ميدان مخصوص به خود به كار بيندازد ، بدون ترديد اين انسان زندگى كاملا آرمانى خواهد داشت . براى درك همه جانبه اين مسئله بايد اصل زير را مورد توجه و عمل قرار بدهيم :