واقعيات حيات را ميدانيم ولى سودى از آنها نمى‏بريم و بر جهل خود رضايت داده و در صدد بر طرف كردن آن بر نمى‏آئيم

اينست كارنامه حيات ما :

اينست يكى از مختصات « حيات طبيعى محض » كه دانستن حقايق و

[ 264 ]

آشنائى با واقعيات ، يا آرايشى است بر چهره خود طبيعى ما كه ديگران را به تار عنكبوتى خود بيندازيم و براى اظهار برابرى با آشنايان حقيقت پيشه و و واقع‏ياب قامت برافراشته و بگوئيم : اينك ما بشر ايشان بشر اينك ما انسان ايشان نيز انسان و يا وسيله تسليتى است كه تيره‏روزيهاى خود را با وسيله دانستن بى‏عمل روشن بسازيم اين آرايش و تسليت در منطق پوچ « حيات طبيعى محض » جاى هيچگونه شگفتى نيست ، زيرا اين حيات هيچ تعهدى را درباره پديده علمى كه بدست آورده است ، بگردن نمى‏گيرد و نمى‏داند كه آدمى پس از آنكه درباره حقيقتى علمى بدست بياورد ، آن علم مانند جزئى از شخصيت او ميگردد كه اگر معلوم خود را درباره حقيقت ناديده بگيرد ، جزئى از شخصيت خود را زير پا گذاشته است ، بلكه گاهى حقيقتى كه براى يك شخص معلوم مى‏گردد ، بجهت اهميت آن حقيقت مانند تمام شخصيت او مى‏باشد چنانكه معلوم انسان مسائل عالى حيات مانند هدف اعلاى آن بوده باشد ، در اينصورت بى‏اعتنائى بچنين علم و زير پا گذاشتن آن ، درست مساوى بى‏اعتنائى به تمام شخصيت و زير پا گذاشتن آنست . از طرف ديگر رضايت به نادانى و تن‏دادن به جهل نيز يكى از مختصات « حيات طبيعى محض » است ، زيرا اين رضايت معلول عواملى است كه همه آنها ضد « حيات معقول » و داخل در مقتضيات « حيات طبيعى محض » مى‏باشد . از آنجمله :

1 تن‏پرورى و رفاه‏طلبى و علاقه به سر خوش بودن و پرستش لذت است كه نه تنها نمى‏گذارند جهل را بعنوان يك بيمارى تلقى كنند [ 1 ] بلكه تمايل به علم را نوعى تمايل به بيمارى ميدانند كه مزاحم « من بايد خوش باشم » است . كسى كه علم را نوعى بيمارى تلقى كند ، چگونه ميتوان بيمارى جهل را براى او

[ 1 ] تعبير درباره جهل در گفتار عشاق حقيقت و ادبيات متعهد ما فراوانست ، مانند بيت زير كه از ناصر خسرو قباديانى است .

درد نادانى برنجاند ترا ترسم همى
درد نادانيت را گرنه بعلم افسون كنى

[ 265 ]

قابل پذيرش ساخت ؟ 2 علم به يك واقعيت بدون تعهد درباره آن ، مانند چشم پوشانيدن از خورشيد و ناديده گرفتن آنست در عين حال كه احساس احتياج به آن در مغز آدمى از بديهى‏ترين احساس‏ها است . بنا بر اين ، فرض علم بيك واقعيت و عدم تعهد درباره آن ، موجب بروز دو موج متضاد در درون ميگردد و براى بدست آوردن رفاه و سرخوشى هر دو موج متضاد را خاموش ميسازد و رضايت به نادانى ميدهد 3 در آنصورت كه نادانى به حالت جهل مركب مى‏رسد ، چنان جمود و صلابت و سختى در مغز جاهل بوجود ميآيد كه هيچ منطق و سخن نافذى قدرت عبور به آن مغز را ندارد .

فَهِىَ كَالْحِجارَةِ اَوْ اَشَدُّ قَسْوَةً 1 ( چنين دلها مانند سنگها يا قسى‏تر و غير قابل انعطاف‏تر ميگردند .

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرينَ اَعْمالاً اَلَّذينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعا 2 ( بآنان بگو بشما خبر بدهيم درباره كسانى كه كارهاى آنان زيانبار گشت . آنان كسانى هستند كه سعى و كوششان در اين زندگانى دنيا تباه شده و آنان چنين مى‏پندارند كه كار نيكو انجام ميدهند ) اين بيمارى از آن بيماريهاى علاج‏ناپذير است كه هيچ راهى براى مداواى آن وجود ندارد .

لكلّ داء دواء يستطبّ به
الاّ الجهالة اعيت من يداويها

براى هر دردى دوائى است كه با آن دوا طبابت و معالجه ميشود مگر جهل ( جهل مركب ) كه معالجه كننده‏اش را عاجز ساخته است .

-----------
( 1 ) البقره آيه 74 .

-----------
( 2 ) الكهف آيه 104 .

[ 266 ]

8 و لا نتخوّف قارعة حتّى تحلّ بنا ( و از هيچ رويداد خطرناكى كه ضربه مهلك ميآورد بيمى نداريم تا بر سر ما فرود آيد ) .