نتيجه چهارم

اگر روزى فرا رسد كه بشر اين قدرت را پيدا كند كه همه منكران آيات خداوندى و هدف الهى « حيات معقول » را در يكجا جمع كند و

[ 47 ]

افكارهاى آنان را بريشه‏هاى اوليه تحليل نمايد ، در آن موقع خواهيم ديد اين منكران به چند دسته تقسيم ميشوند :

دسته يكم كسانى هستند كه انكار آنان به ضعف درك و تعقل مستند ميباشد ، زيرا مى‏بينند كه اگر بخواهند موقيعتى را براى خود اثبات كنند ، فورا از آنان مطالبه دليل خواهد شد . پس براى فرار از زحمت اثبات چه بهتر كه طرف انكار را بگيرند ما كارى با اين دسته اشخاص نداريم ، جز اينكه بآنان پيشنهاد كنيم كه اين كلمه « نيست » را به « من نميتوانم » تبديل كنيد و بعد به تحقيق در باره همين جمله « من نميتوانم » بپردازيد .

دسته دوم منكران فصلى هستند كه تابع موسم‏هاى مقتضى ميباشند ،

اگر موسم اثبات و پذيرش باشد ، اثبات ميكنند و مى‏پذيرند و اگر موسم نفى و انكار باشد ، شروع به منفى بافى ميكنند و چهره خود را با زيور انكار ميآرايند كه مبادا « كه مى‏خورند حريفان و من نظاره كنم » ؟ دسته سوم منكرانى هستند كه زبانشان با قلبشان دو تا است ، چيزى را كه ميگويند ، دلشان با آن موافق نيست . ( آيه شماره 4 ) اين دوگانگى يا ناشى از صفت پليد منافق بودن است كه در برابر لذت حفظ موقعيت مطلوب در جامعه ، يقين قلبى خود را از ارزش انداخته و آنرا ناديده ميگيرند و زبانرا براى حفظ آن موقعيت رها ميسازند و يا ناشى از چند شخصيتى است كه وقتى كه به انگيزگى عواملى خودپرستى با زبانش خلاف موجودى دل را ابراز ميكند ، داراى شخصيتى است ، غير از شخصيتى كه در حالات معمولى دارد . دورى و محروميت اين دسته‏هاى سه‏گانه از امتياز الهى يقين بستگى مستقيم به مقدار فهم و آزادى در برقرار كردن رابطه با يقين دارد . اگر اينان ميدانستند ماهيت يقين چيست و ارزش حيات بخش آن كدام است ، امكان نداشت كه از تلاش پيگير در راه وصول به يقين بكاهند .