ناتوانانى هستند كه احساس حقارت آنانرا در گوشه‏اى انداخته عوامل جبرى محدوديتها آنانرا در قالب كوچكى جاى داده ، چيزى براى كشيدن به رخ مردم ندارند جز اينكه خود را مردمانى قانع و پارسا جلوه بدهند

اگر استخرى بود شناگر خوبى بودند و اگر از عهده منتفى ساختن احساس حقارت برميآمدند ، قدرتمندان زورگوئى بودند ، اگر ميدانى براى آنان باز ميشد ، تاخت و تاز كنندگان ماهرى بودند . اگر توانائى مبارزه و پيروزى بر عوامل جبرى محدويتها را داشتند ، خواسته‏هاى نامحدود حيوانى خود را بر مردم تحميل ميكردند .

آنان همواره تلاطمى در درون و طوفانى زير جمجمه دارند كه چرا « كه

[ 273 ]

مى‏خورند حريفان و من نظاره كنم » پس چه بايد كرد ؟ هيچ ، بهتر اينست كه ما هم از سنگر قناعت و پارسانمائى تيراندازى را شروع كنيم ، زيرا براى اثبات « من هستم » ادعاهاى سر براه بودن و مزاحم كسى نبودن و آرايش بلباس زهد و پارسائى هم ، شنوندگانى دارد

ارى كلّنا يبغى الحياة لنفسه
حريصا عليها مستها ما بها صبّا

فحبّ الجبان النّفس اورده التّقى
و حبّ الشّجاع النّفس اورده الحربا

( مى‏بينم كه همه ما حيات براى خود را مى‏خواهد ، همه ما باين حيات حريص و واله و عاشقيم . خودخواهى انسان ترسو او را به گوشه زهد و تقوى مى‏كشاند و خودخواهى انسان دلاور او را وارد ميدان كارزار ميسازد ) .

اين زهد و تقوى و قناعت پيشه‏گى كه مستند به خودخواهى است ، باضافه اينكه منجر به خود باختن ميگردد ، جوشش در راه تحصيل قدرت براى « حيات معقول » را هم خنثى و معدوم مينمايد . اين نوعى مبارزه با خويشتن است كه هيچ نتيجه‏اى جز شكست و نابودى ندارد . 26 ، 40 و بقى رجال غضّ ابصارهم ذكر المرجع و اراق دموعهم خوف المحشر فهم بين شريد نادّ و خائف مقموع و ساكت مكعوم و داع مخلص و ثكلان موجع قد اخملتهم التّقيّة و شملتهم الذّلُ فهم فى بحر اجاج افواههم ضامرة و قلوبهم قرحة قد وعظوا حتّى ملّوا و قهروا حتّى ذلّوا و قتلوا حتّى قلّوا ( گروهى ديگر ميماند كه ياد سرنوشت نهانى ديدگان آنانرا از محرمات فرو بسته و بيم روز رستاخيز اشك‏هاى آنانرا سرازير مينمايد . برخى از آنان [ از ميان جاهلان تبهكار ] رميده و مطرودند . برخى ديگر در حال ترس و

[ 274 ]

كنده شدن [ از ميان مردم هوى پرست ] و دسته‏اى از آنان خاموش و ساكت گروهى ديگر از آنان با خداى خود دعاى مخلصانه دارند و بعضى ديگر ماتم‏زده زجر كشيده . آنان انسانهائى هستند كه تقيه از تبهكاران آنانرا به گوشه‏اى برده و خوارى آنانرا در بر گرفته است . آنان در دريائى از تلخى‏ها غوطه‏ورند و دهانهايشان از سخن گفتن بسته و دلهايشان مجروح است . آن خردمندان ربانى جامعه خود را پندها دادند تا خسته شدند و مغلوب شدند تا آنجا كه در نظرها خوار گشتند . و كشته شدند تا عددشان تقليل يافت ) .