مقدمه‏اى بر تفسير « حيات معقول »

در اين مقدمه اولا بيك اصل مهم كه مخصوص قلمرو انسان شناسى است .

بطور مختصر اشاره ميكنيم و ثانيا آيات قرآنى مربوط به « حيات معقول » را كه سرفصل مباحث ما است ، ميآوريم : اما اصل مهمى كه مخصوص قلمرو انسان شناسى است ، يك ملازمه لطيف ميان دو قضيه « حيات انسانى چنين است » و « حيات انسانى چنين بايد باشد » است كه متأسفانه از ديدگاه اغلب متفكران علوم انسانى دور ميماند . تحقيقات ما درباره جهان شناسى و انسان

-----------
( 1 ) الفجر آيه 27 تا 29

[ 185 ]

شناسى بدون توجه به اين ملازمه لطيف با مشكلات فراوانى روبرو ميگردد . ما با تفسير و توضيح جهان هرگز به جهان و قوانين و روابط و اجزاى آن تلقينى نميكنيم كه شما بايستى چنين يا چنان باشيد ، شناخت ما درباره ماهيت آب كه مركب از دو عنصر اكسيژن و هيدروژن با نسبت معين است ، اين نتيجه را نميدهد كه اى آب ، اين وضع تو صحيح است و بهمين حال خود ادامه بده يا اينكه اى آب ، اين وضع معين تو غلط است و بايد بطور خودكار اين وضع معين را دگرگون بسازى . زيرا آب همواره آب بوده و با وجود شرايط آب بودن ، آب خواهد بود و با شناخت و توصيه و دستور تلقين ما هيچ دگرگونى در آن بوجود نخواهد آمد . در صورتيكه وقتى كه يك صاحبنظر در علوم انسانى مسئله‏اى را در طبيعت حيات يا عناصر روانى انسانها مطرح ميكند . همه انسانها در فكر تصفيه حساب با آن مسئله ميفتند كه خوب ، من بنا به تحقيق آن صاحبنظر داراى اين مختص ميباشم ، حال در ابقاء يا دگرگون ساختن اين مختص چه بايد بكنم ؟ تاثير و تاثر من از آن مختص چگونه بايد باشد ؟ بهمين جهت است كه ميگوئيم :

ما اگر متفكرانى نداشته باشيم كه وحدت عالى حيات را با هماهنگ ساختن « حيات آنچنانكه هست » و « حيات آنچنانكه بايد باشد » با بهترين وجه براى ما تفسير و توجيه كنند ، هرگز اميدى به رفع موانع تكامل عقلانى و روانى و تقليل دردهاى خانمانسوز نخواهيم داشت . ما بايد بدانيم اين حيات است ،

يك قطعه سنگ بيرون از ذات انسانى نيست كه بتوان « آنچنانكه هست » را ،

از « آنچنانكه بايد » آن تفكيك كنيم ، زيرا سنگ را ميتوان تحت سلطه و مديريت انسان زنده قرار داد كه آنرا بهر نحوى كه مى‏خواهد بردارد و بگذارد ،

اين حيات است ، اين پديده‏ايست كه عامل و معمول و ادراك كننده و ادراك شونده و سلطه‏گر و مورد سلطه قرار گرفتن و سازنده و ساخته شده در آن اتحاد پيدا ميكند . اينجا جاى شوخى نيست ، شوخى‏هايمان را در اشعار خيال‏پرور

[ 186 ]

بكار ببريم ، نه در اين پديده شوخى ناپذير . وقتى كه يك انسان داراى حيات مى‏گويد كه او برده عوامل جبريست ، نه فقط واقعيتى را آنچنانكه هست بيان مى‏كند ، بلكه بطور ضمنى بخود تلقين ميكند كه من برده عوامل جبرى هستم .

و بالعكس وقتى ميگويد : انسان از پديده با عظمت آزادى برخوردار است ،

ضمنا به خود تلقين مى‏كند كه من آزادم . چه رسد باينكه گويندگان اين مطالب بعنوان پيشتازان معرفت حيات انسانى شناخته شوند . جان استوارت ميل ، با توضيح آزادى‏هاى پنجگانه در انسان ، فقط « انسان آنچنانكه هست » را بيان نميكند بلكه بطور ضمنى و مؤكد : « انسان آنچنانكه بايد » را نيز توضيح ميدهد و تلقين مى‏كند . همچنين وقتى كه هواداران جبر اسپينوزا يا محققان سيبرنيتيك ميگويند : « اينست انسان » ضمنا « بايد انسان چنين باشد » را نيز تلقين ميكنند .

خلاصه بنظر ميرسد هر متفكرى كه درباره حيات انسانى بعنوان « آنچنانكه هست » ابراز عقيده مى‏كند ، مخصوصا اگر ابراز كننده داراى مقام علمى هم باشد ، چه بخواهد و چه نخواهد ضمنا نظرى درباره « انسان آنچنانكه بايد باشد » اظهار ميدارد . مخصوصا با توجه به اصل واقع‏گرايى كه در طبيعت بشرى وجود دارد . بنابراين ، اظهار نظر در « انسان آنچنانكه هست » به ضميمه اصل مزبور ،

مستلزم قرار گرفتن انسان در مجراى « آنچنانكه بايد » مى‏باشد . با توجه دقيق به آنچه كه گفتيم ، ضرورت اساسى هماهنگ ساختن دو مسئله « هست » و « بايد » درباره حيات انسانها روشن مى‏شود . پس از بررسى‏ها و تحقيقات لازم براى پيدا كردن راه اين هماهنگى چيزى جز طرح « حيات معقول » وجود ندارد و با طرح اين نوع حيات است كه ميتوان تلاشها و امتيازات بشرى را كه بدست ميآورند ، تفسير و توجيه نموده و موانع تكامل عقلائى و روانى را از پيش پاى اين موجود برداشت . اكنون پيش از ورود به مباحث « حيات معقول » آيات مربوط به اين نوع حيات را مطرح ميكنيم :

[ 187 ]

لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى‏ مَنْ حَىَّ عَنْ بَيِّنَةٍ 1 ( تا كسى كه هلاك مى‏شود و زندگى او تباه ميگردد ، مستند به دليل روشن باشد و كسى كه زندگى مى‏كند ، زندگى او مستند به دليل روشن باشد . ) زندگى مستند به دليل روشن « حيات معقول » است كه تكيه‏گاه عقلانى دارد و هيچ سؤالى را كه مربوط به هدفهاى نسبى و هدف مطلق زندگى است بى‏پاسخ نمى‏گذارد .

2 يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ اِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ 2 اى كسانيكه ايمان آورده‏ايد ، خدا و رسول آنرا اجابت كنيد هنگاميكه شما را به آنچه كه حيات مى‏بخشد ، دعوت مينمايد ) .

مسلم است كه اين آيه خطاب به مردم زنده آنروز بوده است نه مردگان پوسيده در زير خاك ولى زندگى آنان از مشتى حركات و سكونهاى پست حيوانى و خود محورى تجاوز نميكرد ، اينان مردگانى بودند كه از زندگى جز نام آن را كه بخود بسته بودند ، بهره‏اى نداشتند . پس حياتى كه اسلام آنانرا براى برخوردارى از آن دعوت ميكرده است ، « حيات معقول » بوده است .

3 مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ اَوْ اُنْثى فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً 3 ( هر كس از مرد يا زن عمل صالح انجام بدهد ، او را با « حيات پاكيزه » كه همان « حيات معقول » است ، احياء ميكنيم ) .

4 يُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فىِ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ فِى الْأخِرَةِ 4 ( خداوند كسانى را كه ايمان آورده‏اند ، با قول ثابت در حيات دنيوى و اخروى تثبيت مينمايد ) .

اين يك مختص اساسى « حيات معقول » است كه زندگى آدمى بر مبناى

-----------
( 1 ) الانفال آيه 42 .

-----------
( 2 ) الانفال آيه 24 .

-----------
( 3 ) النحل آيه 97 .

-----------
( 4 ) ابراهيم آيه 27 .

[ 188 ]

اصول و قوانين عقلانى ثابت بوده باشد و وحدت تكاملى حيات و شخصيت در مجراى دگرگونيها و تغييرات روبنائى محفوظ و ثابت بماند اين ثبات و پايدارى بدون تكيه بر آن اصول و قوانين امكان ناپذير است .

5 اِنَّ صَلوتى‏ وَ نُسُكى‏ وَ مَحْياىَ وَ مَماتى‏ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ 1 ( حقا ،

نماز و عبادات و حيات و موت من از آن خدا پروردگار عالميان است ) .

جز « حيات معقول » هيچ نوع زندگى قابل عرضه به خداوند نيست . زندگى غوطه‏ور در شهوات و هوسهاى شيطانى و مبتنى بر قدرت پرستى و خود محورى را نميتوان به خداوندى كه بوسيله وجدانها و عقول انسانها و بوسيله پيامبران دورى از آنها را دستور ميدهد ، مربوط ساخت . با نظر به مجموع اوصاف مثبت و سازنده انسانى و با توجه به نتايج عينى زندگى حيوانى انسانها در گذرگاه قرون و اعصار و با دقت در شور و اشتياق سوزان خردمندان و هشياران در ميان مستان جوامع و ملل و با در نظر گرفتن عظمت‏هاى رشد يافتگان تاريخ ميتوان « حيات معقول » را به ترتيب زير تعريف نمود :

نخست يك تعريف ساده و روشن براى « حيات معقول » متذكر مى‏شويم و سپس به مباحث مربوطه ميپردازيم .