نتيجه دهم در مسير انسان شدن و تحصيل روشنائى هدايت ، تاريكيهاى انسان نماهاى ديگر شما را از حركت باز ندارد .

( آيه شماره 12 ) هيچ تاكنون در اين نكته شگفت‏انگيز انديشيده‏ايد كه انسان با اينكه در ميان انبوه انسانها و ميليونها پديده و رويداد محيط و اجتماع و از پدر و مادر در ميان اعضاى خانواده به دنيا ميآيد و جسم فيزيكى او با صدها رابطه با انبوه انسانها و پديده‏ها و رويدادها در ارتباط است ، ولى در ضمن تنهائى فردى خود را هم بخوبى احساس ميكند . گرسنگى و تشنگى او فرديست ، بيمارى او فرديست ،

تندرستى او فرديست .

لذت و الم و خوشى و ناخوشى و خنده و گريه او فرديست ، هنگاميكه در مسير مرگ قرار ميگيرد ، به تنهائى اين راه را در مى‏نوردد و به تنهائى با مرگ گلاويز ميشود . اين احساس تنهائى و فردى در ميان انبوه انسانها و ميليونها پديده و رويدادهاى محيطى و اجتماعى ، يك احساس دروغين نيست ، شوخى هم نيست ، بلكه از واقعيت كاملا جدى برخوردار است .

ريشه اين احساس شخصيت مستقل او است . با رفتن اين احساس است

[ 19 ]

كه « كس » به « چيز » مبدل ميشود . با نابودى اين احساس است كه بعد سازندگى آزادانه آدمى به ساخته شدن‏هاى اجبارى تبديل ميگردد .

با سقوط اين احساس است كه « من هستم » جاى خود را به « انسانهاى ديگر هستند » و « پديده‏ها و رويدادهاى محيط و اجتماع هستند » خالى ميكند . هيچ خيانتى تبهكارانه و جنايتى وقيحانه‏تر از اين نيست كه « من هستم » انسانها را به « ديگران هستند » و « پديده‏ها و رويدادهاى محيط و اجتماع هستند » مبدل بسازيم . فقط با اين تبديل جنايتكارانه است كه انسان از « كس آگاه و آزاد » تا حد « چيز ناآگاه و مجبور » ساقط ميگردد .

اين اصل بديهى را آيه شماره 12 براى ما گوشزد ميكند و ما را به استقلال شخصيت خود بدون اينكه روابط گوناگون ما را از ديگر انسانها و پديده‏ها و رويدادها بگسلد ، آگاه ميسازد و دستور اكيد براى حفظ اين استقلال صادر ميكند . اگر شما يقين پيدا كرده‏ايد كه عدالت از اعماق شخصيت شما ضرورى و مفيد تلقى ميشود ، شيوع ستم و ستمكارى در جامعه ، نبايد شخصيت شما را تحت الشعاع قرار داده و ببهانه اينكه اكثريت مردم عدالت را ضرورى و مفيد نميدانند ، دست از عدالت بكشيد . اگر شما يقين پيدا كرديد كه بدون شناخت هدف و فلسفه زندگى ، هيچ يك از اصول و قوانين گرداننده انسان داراى محتوى نميباشد ، بحكم صريح عقل و وجدان بايد هدف و فلسفه زندگى خود را پيدا كنيد ، اگر چه همه افراد و جوامع بشرى در پوچ گرايى غوطه‏ور شوند و مكتبى جز نيهيليسم ( پوچ گرائى ) سراغ نداشته باشند .

چرا ؟ براى اينكه شما پذيرفته‏ايد كه « من هستم » . وقتى كه آيات قرآنى تقليد و ارتجاع در اصول بنيادين زندگى را بشدت محكوم ميكند و استناد به روش پدران و نياكان در زندگى را مردود و مطرود ميشمارد .

و هنگاميكه جلال الدين مولوى دو صد لعنت بر تقليد در اصول بنيادين حيات ، كه حيات آدمى را از استقلال مياندازد ميفرستد :

[ 20 ]

خلق را تقليدشان بر باد داد
اى دو صد لعنت بر آن تقليد باد

هيچ هدفى جز اين ندارد كه ميخواهد ما را با اصل حيات بخش « من هستم » آشنا بسازد و ما را به دستور خداوند هستى بخش متوجه بسازد كه ميفرمايد :

عَلَيكُم اَنفُسَكُم لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ اِذَا اهْتَدَيتُم ( بر شما باد شخصيت خودتان ، متوجه استقلال شخصيت خود باشيد ، اگر شما هدايت يافتيد ،

باكى از ضلالت ديگران نداشته باشيد ) .