نتيجه چهارم بارقه‏ها و روشنائيهاى موقت و زودگذر چيزيست و نور دائمى الهى كه

در نتيجه صدق و صفا و پايدارى در شناخت و عمل به اصول انسانى ،

فروزان ميشود چيزى ديگر . ( آيه شماره 8 ) در اين آيه تشبيه فوق العاده عالى براى توضيح بارقه‏ها و روشنائيهاى موقت و فريبا وجود دارد كه در ارزيابى معرفت‏ها بسيار سازنده و آموزنده است . اين سه بيت مولوى را توجه فرمائيد :

بس ستاره آتش از آهن جهيد
وين دل شوريده پذرفت و كشيد

ليك در ظلمت يكى دزدى نهان
مى‏نهد انگشت بر استارگان

تا كشد استارگان را يك بيك
تا نيفروزد چراغى بر فلك

خداوند سبحان آن منبع نور را كه در نهاد آدميان بوديعت نهاده است ،

بيش از آن نيرومند است كه ما تصور مينمائيم . اين منبع نور بسرچشمه خورشيد لا يزالى وصل شده است و تا خود انسان خود را از شعاع آن نور كنار نكشد ،

روشنائى آن بر تمام سطوح روانى وى مى‏تابد :

يار نزديكتر از من به من است
وين عجب‏تر كه من از وى دورم

چكنم با كه توان گفت كه او
در كنار من و من مهجورم

سعدى فياض على الاطلاق هيچ بخل و امساكى در اجراى فيض نور خود در سطوح روانى بندگانش ندارد . پيمانه وجود ما هر لحظه در جريان فيض الهى پر ميشود ، اين مائيم كه اين آب حيات بخش را به شوره‏زارهاى تمايلات و خارستانهاى خودخواهى‏ها فرو ميريزيم :

پيمانه‏ايست اين جان پيمانه اين چه داند
از عرش ميستاند بر فرش ميفشاند

[ 38 ]

بارى نبود آگه از آنچه ميستاند
ايكاش آگهستى از آنچه ميفشاند

مولوى بگذريم از اينكه درون آدمى از منبع لا يزالى چه نورى را ميگيرد و چيست ارزش آن نورى كه از مشتى خاك ، ابراهيم خليل ( ع ) ميسازد و محمد ( ص ) را بوجود ميآورد . كارى با آن نداشته باشيم كه چه حقيقتى دارد آن نور كه از يك ساربان بيابانى اويس قرنى ميسازد و على بن ابيطالب ( ع ) را مى‏پروراند . از همه اينها بگذريم و بگوئيم كه : ما اسرار اين تحولات تكاملى را نميدانيم ، آيا از اين مشاهده بديهى بگذريم كه با كمال وضوح وقتى كه مى‏بينيم در ميان دو يا چند انسان عدالت بجريان ميفتد ، در دريايى از نور غوطه‏ور ميشويم . اين راه هم نمى‏فهميم كه گاهى مى‏بينيم بارقه‏هائى در مغز بوجود ميآيد و لحظاتى طبيعت را براى ما روشن ميسازد و سپس بسرعت خاموش ميشود ؟ آيا اين را هم نمى‏فهميم كه گاهى بارقه‏اى در ذهن ما سر ميكشد و با فروغى بس خيره كننده كه چهره حقايق هستى را براى ما روشن ميسازد ، ما را به عالم هستى مشرف ميسازد ؟ بلى اين بارقه‏ها در درون ما گاه و بيگاه سر ميكشند و قطع ميشوند . قطع شدن اين بارقه‏ها و امواج نور مستند به خداى خالق نور نيست ، بلكه مستند به مبارزه ظلمتكده درون ما با آن بارقه‏ها است .

حقيقت اينست كه اين مائيم كه دوام و استمرار نور آن بارقه‏ها را نميخواهيم ، گوئى از آن بارقه‏ها احساس وحشت ميكنيم مانند آن موش محقر كه در لانه‏هاى تاريك زيرزمين ، اينطرف و آنطرف را ميشكافد ، وقتى كه از اين شكافها روشنائى را ديد ، از روشنائى فرار ميكند و به غوطه خوردن در تاريكيها ادامه ميدهد . بعنوان مثال بعضى از متفكران در شناخت طبيعت شروع به كاوش و تحقيق ميكند ، هنگاميكه از سطوح ظاهرى پديده‏ها ميگذرد و به حقايق شفاف كه پشت پرده طبيعت را نشان ميدهد ، ميرسد

[ 39 ]

و بجاى آنكه همين كاوش و سير و سياحت را ادامه بدهد و مانند مولوى از موج مادى طبيعت موج عشق به ابديت را حاصل بدارد و مانند ماكس پلانك از كوانتم ذرات بنيادين طبيعت كتيبه‏اى با اين سطر كه ( هر كس كه ايمان ندارد به معبد علم وارد نشود ) مينويسد و بر سر در معبد علم نصب ميكند ، با امثال اين جملات : « آينده كشف خواهد كرد » ، « رهبران فكرى ما اينها را حل خواهند كرد » بخود تسليت داده و از آن حقيقت شفاف ميگريزد . چرا ميگريزد ؟ آيا واقعا با اينكه روشنائى را مى‏بيند و ارزش آنرا ميداند . باز ميگريزد ؟

پاسخ اينست كه چنين اشخاصى كه روشنائى را مى‏بينند و فرار ميكنند ، بر دو گروه تقسيم ميشوند : گروه يكم روشنائى را بعنوان يك پديده ذهنى درك ميكنند و بدانجهت كه در زنجير پولادين اصول پيش ساخته كه شخصيت علمى او را محكم ميفشارد ، بسته شده است ، در صدد تعقيب آن پديده ذهنى و شناخت ماهيت آن برنميآيد . گروه دوم كسانى هستند كه آن روشنائى را خوب درك ميكنند و مى‏فهمند كه آن روشنائى واقعيت ديگرى را براى آنان مطرح ميكند ،

ولى بدانجهت كه آن واقعيت از آنان ، گرديدن را مطالبه ميكند و ميگويد :

در چاه مانده‏ستى چرا اى يوسف جان
بگذار اين چه را و برگير اين رسن را

مرحوم آية اللّه آقاى حاج شيخ على اكبر نوقانى و او احساس ميكند كه با قرار گرفتن در مسير گرديدن ، بايد از خيلى از لذايذ و خودخواهى‏ها و خودكامگى‏ها چشم‏پوشى كند و موقعيت‏هاى مطلوبى را كه در آن زندگى ميكند از دست بدهد ، لذا مانند خانم سوزان استبينگ ميگويد : اين مسائل مربوط به متافيزيك است و مربوط به كار ما نيست اينان اين سئوال را و لو براى يكبار هم براى خود مطرح نميكنند كه آيا بحث از چگونگى رابطه ميان علت‏ها و معلول‏هاى جارى در جهان هستى ، بحثى است فيزيكى و علمى ، يا متافيزيكى و دريافت شدنى ؟

[ 40 ]