آرام نشسته است زيرا ميدانى براى جولان دادن « خود طبيعى » ندارد

بلى آرام نشسته است و در صدد تزاحم با ديگر همنوعان خود بر نميآيد ،

زيرا وسيله و ميدانى براى جولان دادن « خود طبيعى » ندارد . او احساس ناتوانى ميكند و مانند مارى كه در ابرهاى فضاى سرد بيحس به لانه خود ميخزد ،

حركتى ندارد :

نفس اژدرهاست او كى مرده است
از غم بى‏آلتى افسرده است

او شمشير تيز و برانى ندارد كه چشمه‏ها از خون مردم براه بيندازد و

[ 268 ]

خود را قهرمان بنامد و شبانگاه با فكر راحت در رختخواب خود بيارامد و انسانهائى فراوان را از آشيانه محبوب حيات بيرون آورده و طعمه لبه شمشيرها نمايد و كاخ خود را با شكوه و جلال بنا نهد و با قيافه‏اى خرسند از زندگى خويش به قدم زدن در آن كاخ بپردازد .

مال و منالى ندارد كه مانند دامهاى فريبنده سر راه آدميان بگستراند و همه آنان را شكار كند . مقامى ندارد كه بتواند با كمال بى‏اعتنائى به ارزش شخصيت انسانها ، دلها و عقول آنان را تسخير نمايد و از پديده اختيار آن بزرگترين نعمت الهى محرومشان بسازد . 11 ، 12 و منهم المصلت لسيفه و المعلن بشرّه و المجلب بخيله و رجله قد اشرط نفسه و اوبق دينه لحطام ينتهزه او مقنب يقوده او منبر يفرعه ( گروهى شمشير كشيده ، شر خود را آشكار ساخته ، سوار و پياده بسيج نموده نفس خود را ( براى فساد در جامعه ) مقيد ساخته و دين خود را تباه كرده است ، تا پشيزى از مال دنيا بغنيمت ببرد و سوارانى بدنبالش بيفتند و يا منبرى بدست بياورد كه روى او نشيند و برترى بر ديگران بجويد )